بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان

موضوعات

دسته بندی: توحید و اسماء الهی

تعداد نمایش
کتاب
جزوه
یادداشت ویژه
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
9685
متن پرسش
سلام علیکم: این که گفته می شود نفس در حالت عادی صفات الهی را به صورت مبهم در خود دارد به چه معناست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: یعنی هر انسانی به حکم فطرت الهی‌اش دارای نور اسماء الهی هست، باید با رعایت دستورات الهی آن را از حالت بالقوه به حالت بالفعل در آورد. موفق باشید
9622
متن پرسش
با سلام خدمت استاد گرامی و تشکر از اینکه جواب سؤالات قبلی را داده اید. بنده جدیدا در اینترنت و جلسات قرآنی دیده ام که تحت عنوان فضیلت بندهای جوشن کبیر مثلا آیه فلان برای دوستی و یا آیه ای برای رزق و.... می خواستم بپرسم آیا این ها درست است و اگر درست است چگونگی ختم آن را بفرمایید؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: این کارها تقلیل‌دادن افقی است که آن دعای عظیم‌الشأن در مقابل ما می‌گذارد. این دعا می‌خواهد ما را با خدا و اسماء حسنای او آشنا کند، چرا ما آن افق را به موضوعات جزئی تقلیل دهیم؟! موفق باشید
9592
متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم با سلام و احترام: درباره آیه «ادعونی استجب لکم» سوال داشتم. عده ای مثل اهل البیت (ع) مستجاب الدعوه هستند، ولی مسلمانان دیگر که کم و بیش گناه دارند دعایشان مستجاب می شود؟ 2. کسانی که مسلمان نیستند ولی از خدا درخواستی دارند ممکن است خدا اجابت کند؟ (البته منظورم از روی استداراج نیست بلکه واقعا خدا به آنها لطف کند و اجابت کند)
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- دیگران هم به اندازه‌ای که صادقانه به خدا رجوع کنند از خداوند جواب می‌شنوند 2- آری، به همان اندازه که صادقانه به خداوند رجوع کنند و درخواست آن‌ها منطقی باشد، جواب می‌گیرند هرچند عذاب قیامتی آن‌ها پا برجا است. موفق باشید
9582
متن پرسش
سوال: شما می فرمایید که مومن «لا خوف علیهم و لا هم یحزنون» و مومن غصه نمی خورد و نگرانی ندارد می داند که همه در دست خداست و خیالش راحت است. سوالی که به وجود می آید این است که: یک وقت است امام معصوم است که هیچ خطایی ندارد و خیالش راحت است که آنچه خدا فرموده عمل کرده است، خب این شخص اگر مسئله ای هم رخ دهد چون از جانب خودش مشکلی نیست حادثه به وجود آمده را از طرف خدا می داند و وسیله ای برای امتحان و یا پیاده شدن سنتی در زندگی، اما یک وقت است من نوعی ام که ادعای ایمان دارم اما هر روز را با گناهی سر می کنم خب حادثه که رخ می دهد را وسیله تنبیه می بینم و چوب خدا می بینم برای همین نگرانم و غصه می خورم، پس نمی توانم در این حادثه ای که رخ داده است «و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون» باشم. نمی دانم توانستم منظور خود را برسانم یا نه؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: همین‌طور است که می‌فرمایید؛ آیه می‌فرماید: «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» یعنی آن‌کس که سعی دارد با محبت به حضرت حق که دارای همه‌ی صفات کمالیه است زندگی کند، نه نگران گذشته است و نه نگران آینده و ما به اندازه‌ای که در مسیر محبت الهی قرار داریم منوّر به چنین حالتی خواهیم بود. باید سعی کنیم محبت حضرت حق را مدّ نظر جانمان قرار دهیم تا به آن‌چنان نتایجی نائل شویم. موفق باشید
9583
متن پرسش
با سلام: شما در سوره حدید فرمودید که خداوند آینده من را می داند، این را قبول داریم و قبول که خدا اراده و اختیار را جبری من کرده است اما سوال: این حادثه ای که رخ می دهد مثلا طلاق پدر و مادر و یا اعتیاد و یا دعوای اعصاب خرد کن آنها و اذیت و آزار فرزندان یا هر مسئله ای که در زندگی رخ می دهد در دست خدا هست یا نه؟ همانطور که خودتان فرمودید خدا فقط می داند و خدا فقط اختیار داده است، خب ناخودآگاه چون در همین حد است باز دست خدا بسته است و مرا نگران می کند و نمی گذارد توکل کنم، چون می گویم که خدا اختیار داده است و هر کس هم در این دنیا می تواند هر کار که خواست بکند خب آنها اختیار می کنند که مرا بکشند و یا ضربه به من بزنند خب خدا هم که همه را آزاد گذاشته و کاری هم نمی کند چون امتحان می خواهد بکند، پس من نمی توانم باز به این خدا توکل کنم چون من باز هم دائم نگرانم که نکند که دوستم به من ضربه بزند و حق مرا بخورد خب خدا او را در ظلم کردن و نکردن آزاد گذاشته پس اگر ظلم کردن را انتخاب کرد خدا هم می گذارد که هر کاری خواست بکند خب با این وجود توکل چه معنایی می تواند داشته باشد او که ضرر خودش را آخرش به من می زند؟ و سوال دوم: 2. اینکه همه شرایط دست خداست و خدا به وجود آورده است این هم بی معنا می شود، بله از آن جهت که اختیار داده، باعث به وجود آمدن این شرایط هم می تواند غیر مستقیم باشد، اما از آن جهت که من دارم این کار را می کنم و شرایط را به وجود آوردم خب این دیگر کار خدا نیست، پس به چه معنا است که شرایط در قبضه خداست؟ آیا فقط به معنای علم داشتن به آن است که علم داشتن تنها، دست خدا را می بندد و این خیلی کم است که فقط بداند و نتواند هیچ کار دیگری بکند، خب با اعتقاد یهودیان باز خیلی فرقی نکرد؟ (البته اگر فقط بخواهیم دنیایی نگاه کنیم و قائل هم به ثواب و عقاب آخرتی نباشیم) با تشکر از جواب شما
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: خداوند در عین آن‌که اختیار به انسان‌ها داد، به اختیار انسان‌ها علم دارد و ربوبیت خود را در دل علم به اختیار انسان‌ها انجام می‌دهد و لذا اگر فرمود: «إِنَّ اللَّهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذینَ آمَنُوا» پس اگر انسان‌ها با اختیار خود بخواهند آبروی مؤمنی را ببرند او با ربوبیت خود مدافع آبروی آن مؤمن می‌شود. و اساساً اختیار انسان‌ها در آن حدّی است که خداوند در نظام اَحسن‌اش به آن‌ها اجازه می‌دهد و وقتی مخلوق در تمام ابعاد وجودی در قبضه‌ی خداوند است آن استقلالی که منجر به دست‌بسته‌شدن خدا باشد، پیش نمی‌آید. موفق باشید
9584
متن پرسش
سلام استاد: دلیل خلق شیطان چه بود؟ خداوند که احسن الخالقین است آیا شیطان را به بهترین نحو خلق کرد یا بهترین نحو از این نظر که به او تکبر داد تا باعث به پایین انداختن آدم شود؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در نظام اَحسن هرچیزی در جای خود قرار دارد و وجود هرچیز در جای خود ضروری است. همان‌طور که نمره‌ی صفر در نظام آموزشی ضروری است ولی صفر به خودی خود برای کسی خوب نیست. پس باید هر مخلوقی را در رابطه با نظام اَحسن نگاه کرد و اَحسن‌بودنِ نظام مورد نظر است و نه اجزاء آن، آن هم به صورت جدا جدا. موفق باشید
9540
متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم سلام خدمت استاد بزرگوار: در کتاب معرفت النفس و الحشر صفحه ی 28 فرموده اید مفهوم وجود (وجود ذهنی) تشکیک بردار نیست اما خود وجود (وجود خارجی) تشکیک بردار است. دلیلتان برای این فرمایش چیست؟ آیا مفهوم وجود و خود وجود انفکاک و غیریت با هم دارند؟ آیا این گونه نیست که اگر مفهوم وجود (وجود ذهنی) و خود وجود (وجود خارجی) غیریت داشته باشند به نوعی سوفسطی گری دچار میشویم؟ مگر نه این است که "خود وجود" یا " وجود خارجی" هم نزد ما مفهوم دارند؟ به نظر می رسد اگر کسی بخواهد از سوفسطایی گری برهد باید عینیت و نه غیریت ما بین وجود بما هو ذهنی و وجود بما هو خارجی برقرار کند و از وجود بما هو موجود اعم و لابشرط از ذهن و خارج سخن بگوید. آیا نمی توانیم بگوییم در فهم معنای وجود نوعی حرکت وجود دارد و فهم ما از وجود تشکیک بردار است؟ اگر این سخن را بپذیریم قاعدتا مفهوم وجود هم تشکیک بردار خواهد بود و بر خلاف مفاهیم ماهوی در مورد مفهوم وجود و خود وجود غیریت، کمرنگ، و یگانگی، برقرار خواهد شد. گویا اصالت وجود می خواهد به ما همین امر را بفهماند. از طرف دیگر گویا صدرا به این قائل است که در مفاهیم بما هو مفهوم حرکت جوهری برقرار است و در صورت پذیرش این حرف هم نمی توان پذیرفت که مفهوم وجود تشکیک بردار نیست. از طرف دیگر اگر بپذیریم که علم از سنخ وجود است اولا و وجود تشکیک بردار است ثانیا در این صورت مگر نه این است که علم هم تشکیک بردار خواهد بود و در این صورت مگر نه این است که مراتب علم از جمله علم تصوری هم تشکیک بردار خواهد بود؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در مشکک‌بودنِ وجود همین اندازه کافی است که بدانیم غیر از وجود در خارج نیست و لذا تفاوت عالم عقل و عالم مثال و عالم ماده تنها در درجه‌ی وجود آن‌ها است. اشکال این که می‌فرمایند در فهم معنای وجود نوعی حرکت هست و این را به معنای تشکیک ِ وجود می‌گیرد را باید در کتاب‌هایی مثل بدایة الحکمة و نهایه الحکمة دنبال کنید و نیز بحث عینیت وجود ذهنی با وجود خارجی مربوط به حمل اولی ذات است که باز باید در کتاب‌های مذکور و با شرح استادهای مربوطه دنبال بفرمایید. موفق باشید
9524
متن پرسش
با عرض سلام و خسته نباشید: آیا می شود نحوه حضور حقایق و سنت های جاری هستی را به نحوه حضور خدا در هستی تشبیه کرد؟ مثلا نحوه حضور قاعده "و من اعرض عن ذکری فان له معیشتا ضنکا"
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: همین‌طور است، حضرت حق با نور اسماء حسنایش در عالم حاضر است و سنت‌های جاری در عالم ظرف ظهور اسماء الهی است. موفق باشید
9500
متن پرسش
با سلام: 1. آیت الله جوادی می فرمودند ما دراصول بدنبال استادی بودیم که بین اعتباریات و حقیقت جدایی قایل باشد فلذا سراغ امام رفتیم چون ایشان می فرمودند دست امور اعتباری از حقیقت بسته است، یا در سخنان علما داریم که این علوم اعتباری است، حال سوال این است که مگر این اعتباریات ریشه در تکوینیات ندارد و مگر علم فقه و اصول و ... ریشه در تکوینیات ندارد؟ 2. منظور از علم که در روایات آمده چیست آیا فقط همان توحید و اخلاق و فقه است یا فیزیک و شیمی هم هست چون آیت الله جوادی می فرمودند همه عالم فعل خداست پس همه علوم دینی است؟ 3. در کتاب معاد آیه ای آورده اید: او قادر است که مردگان را زنده کند و میفرمایید صحبت از زنده کردن خود مردگان است نه امثال آنان، و حال اینکه ما قایلیم نفس و خود انسان هیچ وقت نمی میرد پس چرا اینجا فرمودید خود آنها را زنده می کنند خود انسان که نمی میرد؟ 4. در کتاب گزینش تکنولوژی می فرمایید باید گزینش کنیم بعد می فرمایید فرهنگ خاص دارد پشت این ابزار، سوال این است پس اگر فرهنگ خاص دارد و ضرر دارد نباید استفاده کنیم بطور مطلق نه اینکه گزینش کنیم؟ 5. نظر شما درباره استاد قراملکی و آثار ایشان چیست؟
متن پاسخ
- باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- حقیقتاً ما باید در بحث اصول فقه بین امور اعتباری و حقیقی تفکیک کنیم و قواعدی که مربوط به امور حقیقی است را به امور اعتباری سرایت ندهیم، هرچند آن اعتبار از طریق شریعت الهی باشد و ریشه در تکوینیات داشته باشد، بالاخره فعلاً به عنوان یک اعتبار مورد توجه است و حکم اعتبار دارد 2- عموماً علومی مثل فیزیک و شیمی را با واژه‌ی فضل و دانش نام می‌برند با این‌همه باید از خود جمله متوجه شد منظور از علم در آن جمله یا روایات کدام نوع علم است. در ضمن باید دقت کرد عالَم فعل خدا است ولی علم ما به عالم عموماً با پیش‌فرض‌هایی همراه است و لذا نمی‌توان گفت علم ما به طبیعت عین علم به فعل خدا است. جناب اَیان باربر در کتاب «علم و دین» این نکته را به‌خوبی روشن کرده است 3- شاید از آن جهت که بدن ما همیشه بدن ما است هرچند تغییر کند، وقتی گفته شده خودتان را زنده می‌کنیم یعنی خودتان را با بدن خودتان زنده می‌کنیم 4- همین طور است که می‌فرمایید برای همین هم اگر با خوآگاهیِ لازم تکنولوژی را گزینش کنیم زهر آن را کم می کنیم ولی کار نهایی آن است که ما با نگاه توحیدی خودمان تکنولوژی مناسب اهداف خودمان را شکل دهیم 5- با آثار ایشان به طور جدّی آشنایی ندارم خیلی گذرا رد شده‌ام. موفق باشید
9481
متن پرسش
سلام علیکم: می فرمایید نور از نوع وجود هست و می توانیم بگویم نور شدید تر اما به میز و صندلی نمیتوان این را گفت چون ساخته ذهن ماست. خواستم بپرسم در عالم ماده چه چیزهای وجودی هستند؟ مثلا زمین را ما در ذهنمان که نساخته ایم و بوده است، می توان زمین را از نوع وجود حساب کنیم که شدت و ضعف دارد؟ (یا مثلا آب، هوا، و... را) چون اینها ساخته ذهن انسان نیستند بلکه در عالم وجود دارند.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در عالم ماده به اعتبار ماهیت پدیده‌ها هیچ‌چیز وجودی نیست زیرا عالم ماده خودش یکی از مراتب عالم وجود است. نور را هم که مثال می‌زنیم معتقدیم نفس ما متوجه وجودی می‌شود که نور می‌نامیم و در این دیدگاه نور را یک پدیده‌ی مادی آن طور که علم فیزیک می‌گوید نمی‌دانیم و بنده در کتاب «حقیقت نوری» این نکته را عرض کرده‌ام. موفق باشید
9485
متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم با سلام خدمت استاد گرامی: در کتاب مبانی نظری و عملی اهل البیت (ع) فرموده اید محبت به خدا بدون معصوم ذهنی و باید محبوب در حوزه خیال تصور شود این یعنی چه؟ در کتاب روشن نفرموده اید. الان محبت ما به معصومین (ع) هم در حوزه ذهن است ما مطالبی از آنها شنیده ایم و سیره و روش آنها را خوانده ایم و به خاطر آن خصوصیات دوستشان داریم آنها را هم که ندیده و نمی بینیم خوب همین کار را هم در مورد خدا انجام می دهیم، می دانیم او کما ل مطلق است رحیم و رحمان است و خالق و رازق و.... ما است هر چه خوبی است از اوست و ما محتاج محضیم، خوب دوستش داریم دقیقا اهل البیت (ع) را هم با همین مکانیسم دوست داریم اگر این خدا ذهنی است، ارتباط ما با اهل البیت (ع) هم از همین مکانیسم است پس آن هم ذهنی هستند. لطفا تفاوتی که شما معتقدید را توضیح بفرمائید. با کمال تشکر.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: عرض شد کمال مطلق خود را از طریق مظاهر می‌نمایاند و ما از طریق مظاهر او می‌توانیم با او مرتبط شویم و اُنس بگیریم وگرنه تنها به مفهوم خدا علم داریم. از بین مظاهر الهی کامل‌ترین مظاهر که محل ظهور همه‌ی اسماء الهی است انسان‌های کامل هستند و سیره و حرکات و گفتار آن‌ها می‌تواند ما را به نور اسماء الهی منتقل کند. در این رابطه بحث دیدن حسی در میان نیست. مردم بدون آن‌که حضرت سیدالشهداء«علیه‌السلام» را در کربلا دیده باشند به‌خوبی با آن حضرت به عنوان مظهر اسماء الهی مرتبط‌اند. موفق باشید
9486
متن پرسش

با نام حضرت حق با سلام خدمت استاد طاهرزاده: جناب استاد موضوعی به شدت رنجم می دهد و آن شبهه شرک است، وقتی زیارت میروم و توسل پیدا می کنم در ته قلبم این است که مبادا شرک باشد و من مشمول آن آیات شدید قرآن شوم که می گویند کسانی که غیر خدا را می خوانید الی آخر... استاد از شما نمی خواهم پاسخ دهید که اینها شرک نیست همه را می دانم کتابهای مختلفی خوانده ام از مباحث فلسفی و عرفانی صادر اول و این مسایل تا حدی آگاهم، اشعار مولوی، سخنان محی الدین، پاسخهای کلامی متکلمین آیات قرآنی که بزرگان در این حوزه آورده اند را می دانم، با کتابهای شما در این حوزه مثل مبانی نظری و عملی حب اهل البیت (ع) آشنا هستم و عقلم هم کاملا تصدیق می کند ولی وقتی زیارت می خوانم و توسل پیدا می کنم و اهل البیت (ع) را صدا می زنم و از این قیبل ته قلبم می لرزد و می گوید نکند شرک باشد؟ نکند پاسخهایی که بزرگان داده اند جائیش اشتباه باشد و این تصورات ته قلب حس مناجات و توسل را از من می گیرد. مثلا در اوج گریه در زیارت عاشورا این وسوسه ها دیگر توان ادامه را از من می گیرد، ولی وقتی دعاهایی که مستقیما با خدا صحبت و مناجات می کند را می خوانم کاملا راحت هستم و حال و گریه دارم از طرفی با توجه به مباحث واسطه فیض نگرانم نکند این تشکیک ها ارتباط مستقیم من را با خدا بی ارزش کرده است و من نمی فهمم؟ خلاصه در یک دو گانگی نکند شرک باشد از یک طرف و نکند این شک مرا در پیش خدا ساقط کرده از طرف دیگر غمی سنگین را بر دلم مستولی کرده است و حال از شما استاد عزیز که می دانم نقش اهل البیت (ع) و حضور و وجود نوری آنان همه وجودتان را پر کرده است راه حل می خواهم و البته این زمان طولانی است سراغم آمده است درست از زمانی که با شبهات و هابیت آشنا شدم با کمال تشکر از استاد عزیز.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: إن‌شاءاللّه آماده‌اید تا یک قدم جلوتر بیایید و به اصطلاح به تلوین بعد از تمکین برسید. در تمکین انسان می‌رسد به این‌که فقط خدا در صحنه است، ولی در قدم بعدیِ توحید می‌یابید همه‌ی مخلوقات بالحق در صحنه‌اند و مظاهر کامل اسماء حسنای الهی یعنی اهل البیت«علیهم‌السلام» را از یک طرف بالحق می‌یابید و از طرف دیگر حق را در آن مظاهر جستجو میکنید و به توحید حقیقی که همان وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت است می‌رسید. یعنی کثرت‌ها را نیز در حق و بالحق یافته‌اید. إن‌شاءاللّه سه جلسه‌‌ی بحثی که در اعتکاف ماه رجب امسال عرض شد، کمک می‌کند. موفق باشید

9495
متن پرسش
سلام استاد: من یه سوالی دارم در ادامه ی سوالی که قبلا پرسیده ام. من در مواجه با سختی دیگران، به خصوص آن سختی که خود آنها در آن نقشی نداشته اند بسیار تحت تاثیر قرار می گیرم و نمی توانم خودم را کنترل کنم. حتی آن موقع شاید به فکر خدا هم نیفتم. مگر این عاطفه را خدا در وجود انسان قرار نداده است؟! من باید چه کار کنم؟ و یه سوال دیگه: حکمت این رنجها چیست؟ وقتی نه تنها انسان را به خدا نمی رساند بلکه آن قدر تحت سختی و فقر و اینها قرار می گیرد که دیگر مجالی برای رسیدن به خدا ندارد؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: وقتی متوجه باشیم پروردگار عالم حکیم و عادل و رئوف است و هیچ‌چیز از قبضه‌ی قدرت او بیرون نمی‌رود حتی اگر ناظر صحنه‌ی کربلا هم بودیم که حجت خدا با همه‌ی یارانش شهید شدند، می‌دانیم خداوند از این طریق بنا دارد کار بزرگی را صورت دهد زیرا کارهای بزرگ با صحنه‌های بزرگ انجام می‌گیرد. همین امر را ما در صحنه‌ی غزه دنبال می‌کنیم که گویا خداوند روح مقاومت فوق‌العاده‌ای به مردم غزه داده که در مقابل این‌همه کشتار، خود را نمی‌بازند تا تاریخ حاکمیت استکبار را ورق بزند. موفق باشید
9456
متن پرسش
سلام علیکم: بعضا میگویند حضرت ابراهیم (ع) چه زیبا ادب فنا را رعایت فرموده آنجا که فرموده: «فاذا مرضت فهو یشفین» و مریضی را بخودش نسبت داده، ولی بنده میگویم آقام امام سجاد (ع) چه زیباتر فنایی داشته آنجا که همه چیز رو به خدا نسبت میده و در دعای چهارشنبه میفرماید «و امرضت و شفیت»: خودت مریض کردی و شفا دادی، نظر شما چیست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: همین‌طور که متوجه‌اید هر دو نگاه، توحیدی است یکی نظر به شافی‌بودن خدا دارد و می‌خواهد بگوید عنان امورات بشر در دست خدا است و دیگری نحوه‌ای دیگر از حضور خدا را می‌نگرد و توحید خود را در عمق بیشتری ظهور می‌دهد. موفق باشید
9460
متن پرسش
سلام علیکم: میخواستم نظرتان را درباره این جمله بدانم: «با درک آثار خدا، او را خواهیم شناخت» "رابرت بویل" پدر شیمی مدرن
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده از این جمله این را می‌فهمم که با نظر به آیات الهی متوجه اسماء حسنای حضرت حق می‌شویم و این نکته‌ای است که آموزه‌های دینی به ما آموخته‌اند. موفق باشید
9440
متن پرسش
سلام استاد عزیزم، ضمن تشکر از زحمات فراوان شما. استاد عزیز چرا با محبت به اهل بیت (ع) یه حس محبت چندگانه درونم ایجاد شده، انگاری از توحید خارج می شوم، البته همه اش حسی است شاید هم توهماتم باشد ولی چگونه محبت به 14 معصوم را با توحید جمع کنم و همه را کلهم نور واحد ببینم حس میکنم محبتم و قلبم 14 تیکه 1 خداوند شده. لطفا یاری ام نمایید کتابهای اهل بیت را 1 تا 5 را خوانده ام و مهدویت شماره 2 هستم.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: ان‌شاءاللّه در ادامه‌ی دنبال‌کردن شرح کتاب «مبانی نظری و عملی حبّ اهل‌البیت«علیهم‌السلام» به توحید واقعی که آن یافتن خدا است در مناظر مختلف، می‌رسید و به خدا خواهید گفت: «به هر شکلی که خواهی جامه می‌پوش .... که من آن قد رعنا می‌شناسم». موفق باشید
9427
متن پرسش
سلام علیکم. چطور می‌توانیم «حضور» و «وجود» سبحانیِ حضرت الله را عقلی و قلبی مشاهده کنیم. و سپس در این مقام تسبیح بگوییم. اگر کتابی هم در این مورد کمکم می‌کند معرفی بفرمایید. موفق باشید
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: ان شاء الله مباحث «برهان صدیقین» شروع خوبی باشد. موفق باشید
9430
متن پرسش
جایگاه عقل و ایمان در شکل گیری عقاید بشری چیست؟ عده ای معتقدند عقل توان اثبات خدا و خیلی از اعتقادات دیگر من جمله جبر و اختیار را ندارد و بایستی به اینها ایمان آورد، آنها می گویند به عنوان مثال بر علیه تمام براهین اثبات خدا تاکنون نقضیات فراوان وارد شده است و عقل بشری کوچک تر از آن است که بتواند به چنین پیچیدگی هایی دست یابد، اسلام، دین تسلیم است و باید تسلیم شد و به آن فقط ایمان آورد. سوال بنده این است که اولا اصول عقاید را چگونه بایستی تحقیق کرد و بدان ذست یافت؟ با عقل یا ایمان؟ و اگر پاسخ ایمان است، این ایمان چیست؟ و به چه معناست؟ و یعنی آن مسلمان تازه به تکلیف رسیده، چه باید بکند برای تثبیت اصول عقایدش؟ و اینکه آیا مواردی در اسلام هستند که نتوان با عقل بدانها دست یافت و آنها را باید جز ایمانیات پنداشت؟ (همانطور که ابن سینا معاد جسمانی را اثبات نتوانست بکند و چون در شرع آمده تسلیم آن شد و آن را جزو ایمانیات دانست.) برای دریافت پاسخ تفصیلی اگر منابعی هم معرفی بفرمایید، ممنون می شوم. با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: این نوع نگاه ریشه در کلام مسیحی دارد که معتقد به موضوعاتی هستند که عقلانی نیست. ولی در مورد اسلام درست عکس آن مطرح است، حتی رسول خدا«صلی‌اللّه‌علیه‌وآله» به حضرت علی«علیه‌السلام» تذکر می‌دهند: «یَا عَلِیُ‏ إِذَا تَقَرَّبَ الْعِبَادُ إِلَى خَالِقِهِمْ بِالْبِرِّ فَتَقَرَّبْ إِلَیْهِ بِالْعَقْلِ‏ تَسْبِقْهُم» اى على! وقتى مردم به انواع نیکى‏ها مى‏خواهند به خدا نزدیک شوند تو با عقل، به خدا نزدیک شو، که از آن‏ها سبقت خواهى گرفت‏. عقل، متوجه حقایقی که دین می‌گوید می‌شود و با تبعیت از دین در حالی که عقل قانع شده باشد، قلب به صحنه می‌اید و انسان به آنچه عقل پذیرفته، ایمان خواهد آورد. در مورد معاد جسمانی که فلسفه‌ی مشاء در آن زمان نتوانست آن را اثبات کند، فلسفه‌ی حکمت متعالیه‌ی ملاصدرا در زمان خودش آن را به صورتی عقلی و استدلالی ثابت کرد. قرآن در آیه‌ی 46 سوره‌ی حج موضوع عقل و قلب را کنار هم می‌آورد و می فرماید، «أَ فَلَمْ یَسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتی‏ فِی الصُّدُورِ» به این معنا که انسان نباید باوری داشته باشد که عقل آن را نپذیرد وگرنه آن باور الهی نیست، بلکه خرافی است. آری بعد از آن‌که انسان از طریق عقل متوجه حقانیت شریعت شد و مبانی آن را عاقلانه دانست، در احکام می‌توان از دستورات شرع تبعیت کرد مثل آن‌که می‌پذیریم نماز صبح دو رکعت است. موفق باشید
9409
متن پرسش
پس طبق همین استدلال، ملک بودن هم باید تشکیکی باشد؛ چون باید ذاتی باشد که با علم متحد شود، و چون علمْ تشکیکی است، پس آن ذات هم باید تشکیکی باشد.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: همین طور است و عنایت داشته باشید هر فرشته‌ای صورت اسمی از اسماء الهی است مثل علم یا قبض یا حیات، پس ذاتی نیستند که این صفات با آن‌ها متحد باشد بلکه ذات آن‌ها همان اسماء است. البته عنایت دارید که مفهوم ملائکه تشکیکی نیست، بلکه ملائکه به اعتبار ذاتش که عین اسمی از اسماء الهی است تشکیکی است و برای افراد مختلف ظهورات مختلف دارند، بر عکس انسان که به اعتبار انسانیت، تشکیکی است و آن ذات با علم و حیات اتحاد دارند. موفق باشید
9397
متن پرسش
با عرض سلام: یکی از دوستان بنده ایمیلی به بنده فرستاده است که با استناد به آن نتیجه میگیرد که مولوی دشمن اهلبیت است! ایشان از لحاظ علمی و مطالعه فکر نمیکنم در سطح بالایی باشد. بنده اینجا عین ایمیل ایشان را می آورم و خواهشمندم جواب آن را بدهید تا مطلب روشن شود و برای ایشان هم بفرستم: «مولوی (محمد بلخی) : ابن ملجم دست خدا بود که امام علی (ع) را کشت! (العیاذ بالله) مولوی در مثنوی در راستای جبر اندیشی عرفانی با یک دروغ پردازی از زبان امیر المؤمنین علی علیه السلام ابن ملجم را تبرئه کرده و به وی می گوید که من از تو هیچ بغضی در دلم ندارم. چرا که قاتل من تو نبودی. تو فقط آلت فعل خداوند بودی و قاتل واقعی من خداوند بود! من همی گویم برو جفّ القلم زان قلم بس سرنگون گردد علم هیچ بغضی نیست در جانم ز تو زان که این را من نمیدانم ز تو آلت حقی تو، فاعل دست حق کی زنم بر آلت حق طعن و دق! و بعد از زبان امیر المؤمنین علیه السلام به دروغ خطاب به ابن ملجم می گوید که بابت عملی که مرتکب شده ای نگران نباش، من در قیامت شفیع تو خواهم بود: لیک بیغـم تو، شفیع تو منـــم خـواجـه روحـم نـه ممــلـــوک تـــنم (مثنوی معنوی/ دفتر اول/ ص۱۹۰) بر دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) لعنت»
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: توصیه‌ی حضرت امام خمینی به احمد آقا آن است که: ‌ای احمد! اگر زبان این طبقه را نمی‌فهمی لا اقل انکارشان نکن. آیت‌الله تهرانی در کتاب «روح مجرد» یک بحث مفصلی در تشیّع مولوی و محیی الدین آورده‌اند و خودِ من از آیت‌الله جوادی شنیدم که مولوی در عقاید، شیعه است. مولوی در مورد علی‌ «علیه‌السلام» می‌گوید: «تو ترازوی احد خو بوده‌ای .... بل زبانه‌ی هر ترازو بوده‌ای» یعنی علی «علیه‌السلام» را ملاک حقانیت هرچیز می‌داند. از طرفی حتما می‌دانید که زبان عرفان، زبان اظهار تکوینیات نیز هست لذا عرفا حادثه‌ها را و به همان معنایی که خداوند اراده‌کرده‌است می‌نگرند. آیا می‌توان از نظر تکوین بگوییم خدا نمی‌خواسته حضرت امام حسین «علیه‌السلام» شهید شوند؟ یا این‌که از جهت تکوین همین را می‌خواسته که واقع شد و گرنه لازم می‌آید بگوییم قدرت یزید از قدرت خداوند بیشتر است. آری تشریعاً خداوند خواسته که همه حرمت حضرت امام حسین«علیه‌السلام» را به عنوان امام زمان در آن تاریخ نگه دارند. اشعاری هم که مولوی در این‌جا آورده نظر به نگاه تکوینی علی‌ «علیه‌السلام» دارد که چگونه حضرت با آن شعور تکوینی خود متوجه‌ی اراده‌ی حضرت حق در این حادثه است و نسبت به آن‌که ابن ملجم در نظام تکوین کاری انجام نداده مگر آن‌چه را خدا اراده کرده و معلوم است اولیاء الهی هر آن‌چه خدا اراده کند می‌پسندند و بدان راضی‌اند. به همین جهت می‌گوید: «آلت حقی تو، فاعل دست حق». اتفاقا مولوی از این جهت دارد ما را متوجه نگاهِ بصیر علی «علیه‌السلام» می‌کند و در همین رابطه در جایی دیگر خطاب به علی «علیه‌السلام» می‌گوید: «ای علی که جمله عقل و دیده‌ای .... شمه ای بنما از آن‌چه دیده‌ای» می‌گوید ای علی تو تنها عاقل نیستی، خودِ عقلی و خودِ بصیرت هستی و از آن حضرت تقاضا می‌کند شمه‌ای از آن بصیرت را به ما بده. موفق باشید
9399
متن پرسش
باسمه تعالی با سلام: پس میشود بگوییم: «فرق ابوسفیان و پیامبر، در این است که مصادیق کمالشان مثل علم و حیات، در حوزة انسانی، شدت و ضعف دارد.»، و لذا پذیرفتن اختلاف پیامبر و ابوسفیان، ما را نمیرساند به این که پس حتماً باید در انسانیتشان با هم فرق داشته باشند. دلیل شما برای تشکیکی بودن انسانیت چیست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: این را باید در بحث اتحاد عاقل و معقول حل کرده ‌باشید به این معنی که باید ذاتی باشد که با علم متحد می‌شود و مسلّم ذات پیامبر«صلوات‌الله‌علیه‌وآله» با ذات ابوسفیان متفاوت است و از آن‌جهت که آن ذات با علم متحد است و علم، تشکیکی است، ذوات انسانی تشکیکی است. دو سوال بعدی هم با فهم این نکته مرتفع خواهد بود. موفق باشید
9388
متن پرسش
سلام علیکم استاد: به نظر بنده به هر دو نظریه وحدت تشکیکی وجود و وحدت وجود با تشکیک در تجلی اشکالات اساسی وارد است. اگر معلول مرتبه پایین یک حقیقت واحد اما مشکک است، آیا این حقیقت مشکک به علت همین تشکیک محدود نمی شود؟ چون وجود دارای تشکیک از یک طرف به وجود مطلق (خدا) و از طرف دیگر به وجود مقید و محدود (نازل ترین مخلوقات) ختم می شود. اما از آن جا که مخلوقات محدود و مقید هستند پس وجود نیز به همین اعتبار محدود و مقید می شود و اطلاق مرتبه عالی را نیز مخدوش میکند. هر چه فکر میکنم نظریه تشکیک در وجود تصوری به غایت سست و بچه گانه است! اما در وحدت شخصی وجود نیز که مخلوقات به مثابه تجلی و ظل وجود مطلق در نظر گرفته می شوند همین اشکال وارد است. اشکال این است که آیا وجود مطلق در تجلیات خود حاضر است یا نه؟ اگر نباشد که نقص است و اگر باشد هم نقص است چون تجلیات محدود و مقید هستند پس وجود مطلق با حضور یا حتی ظهور در تجلیات به مرتبه محدود می رسد و مقید می شود. این که با حضور محدود می شود مشخص است. اما با ظهور نیز محدود می شود چون خود ظهور وجود دارد و اگر وجود ظهور غیر از وجود ذات است آن گاه ذات دو تا می شود و بساطت وجود هم مخدوش می شود چون بین ظهور و ذات تباین ایجاد می شود. اشکال دیگر این است که در قاعده بسیط الحقیقه کل اشیاء و لیس بشیء منها که جزء نظریه وحدت وجود است هم باز نقص برای وجود پیش می آید. چون میدانیم که اشیاء دارای نقص هستند. یعنی کمالاتی را ندارند، حالا اگر بگوییم وجود بسیط حقیقی کمالات اشیاء را دارد، نتیجه این می شود که کمالاتی که اشیاء ندارند را ندارد و این نقص است. نتیجه این که قائل شدن به هر نقص و محدودیتی برای موجودات مقید، وجود مطلق را نیز محدود میکند. و تجلی نامیدن مخلوقات نیز مشکلی را حل نمیکند.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: مسلّم همه‌ی این موجودات وجودشان را از حضرت حق گرفته‌اند و لذا حضرت حق عین وجود است وگرنه باید حضرت حق هم وجودش را از آن چیزی که عین وجود است بگیرد. حال وقتی همه‌ی موجودات وجودشان را از حق گرفته باشند و عین وجود نباشند، این موضوع پیش می‌آید که وجود مخلوقات ، نازله‌ی وجود حق‌اند و چون بعضی مخلوقات در مرتبه‌ی برتری نسبت به بعضی دیگر هستند – مثل فرشتگان که نسبت به عالم ماده در مرتبه‌ی دیگری می‌باشند – پس باید وجود، شدت و ضعف داشته باشد. اگر این نکته خوب فهمیده شود مشکلات فوق پیش نمی‌آید. بنده در شرح کتاب «از برهان تا عرفان» عرایضی برای رفع این اشکالات داشته‌ام. می توانید به سی‌دی مربوطه رجوع فرمایید. موفق باشید
9390
متن پرسش
با سلام: چرا میگوییم صفات رذیله نظیر غرور، بخل، خصوصا دروغ نمی تواند در خدا راه داشته باشد؟ در جایی خواندم که به این علت این صفات در خداوند راه ندارد که این صفات ناشی از نیاز است و این با واجب الوجود بودن خدا متعارض است. اما مثلا در بسیاری از انسان ها دروغ گفتن ناشی از نیاز نیست و به صورت صفت اخلاقی آنها بروز میکند. خواهشمندم با کلمات ساده پاسخ دهید.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در هر صورت اگر کسی از همه‌ی جهات کامل باشد معنا نمی‌دهد که بخواهد با دروغ‌گفتن نقص خود را پنهان نماید و یا کمال غیر واقعی را به خود نسبت دهد. موفق باشید
9353
متن پرسش
من به شما اشکال کردم که انسانیت تشکیکی نیست، بلکه کمال تشکیکی است. شما به این نظریه دو اشکال گرفتید؛ اولاً کمال، انتزاعی است، آنچه واقعیت دارد، مصادیق کمال مثل علم و حیات است. ثانیاً طبق این نظریه، دیگر تفاوتی بین پیامبر با ابوسفیان نیست. در پاسختان به سؤال بعدی پذیرفتید که اشکالی ندارد بگوییم: «کمالاتِ انسانهای برتر مثل علم و حیات، شدیدتر از انسانهای دیگر است.»، طبق این جملة اخیر که هر دو طرف بر آن اتفاق داریم، آن دو اشکال شما پاسخ داده میشود؛ تفاوت انسانها، در مصادیق کمال است، و تفاوت پیامبر با ابوسفیان هم در شدت و ضعف در همین مصادیق کمال است، نه تفاوت در انسانیت. شما چطور ثابت میکنید که انسانیت تشکیکی است؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: انسانیت به علم و حیات است ولی علم و حیات مربوط به حوزه‌ی انسانی. همان‌طور که این علم و حیات در گوسفند با هویت گوسفندی آن معنا دارد. موفق باشید
9354
متن پرسش
شما فرمودید که اگر کمالات پیامبر را اگر عارض بر ذات بدانیم، فرقی با ابوسفیان ندارد. پرسیدم: «کمالات ملائکه ذاتی آنهاست یا عارض بر آنها؟»، شما فرمودید که در ملائکه بحث عارض و معروض نداریم. وقتی کمالات ملائکه ذاتی آنهاست اما لازم نمیآید حقیقت «ملکبودن» در آنها باشد و تشکیکی هم باشد، پس میشود پیامبر هم کمالاتش ذاتیاش باشد ولی به شدت و ضعف در انسانیتش برنگردد، مثل ملائکه.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: مسلّم کمالات پیامبر ذاتیِ نفس ناطقه‌ی حضرت است ولی در حوزه‌ی حیاتی انسانی آن حضرت، وگرنه فرقی بین خدا و پیامبر نمی‌ماند. موفق باشید
نمایش چاپی