بسم الله الرّحمن الرّحیم
«إِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتيهِ أَجْراً عَظيماً» (10)
معنای ظاهری آیه مشخص است و تا حدّی هم در جلسهی گذشته از وجوه انفسی آن رخدادِ معنوی برای مؤمنینی که با رسول خدا(ص) بیعت کردند پیش آمد، نکاتی گفته شد. همانطور که عرض شد باید مواظب بود به آیات الهی به عنوان حقایق محقَق شده در عالم نظر کنیم. بعضی آیات حالت توصیهای دارند و به اصطلاح آیات تشریعی هستند ولی هیچ تشریعی در نظام عالم بدون تکوین نیست. لذا حتی وقتی به ما نسبت به عبادات تشریعی دستور داده میشود، مثل آنکه میفرماید: «أَقِمِ الصَّلاة» اگر به روایات مربوط به «اسرار الصلاة» رجوع فرمایید، ملاحظه میکنید چگونه همین حضور و همین رکوع و سجود، ریشه در ذات انسان دارد که به اقتضای آن ذات این نماز با این خصوصیات تشریع شده است. وضو با نسبتی که ما با نزدیکی به شجرهی ممنوعه برایمان پیش آمد، تشریع شده، چون دست ما به آن شجره نزدیک شد، باید با آب مطلق شسته شود تا شخصیت ما از آن نزدیکی به شجره پاک گردد. یا چرا باید مسح بکشیم و راز رکوع و سجود و قیام چیست؟ همهی آنها ریشه در تکوین انسان و نسبت او با عوالم بالا دارد که در این مورد میتوانید به کتابهایی مثل «رازهای نماز» از آیت الله جوادی آملی و یا «اسرارالصلواة» از آیت الله ملکی تبریزی و امام خمینی رجوع فرمایید.
اینکه خداوند به پیامبر خود(ص) میفرماید: «إِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ» بدین معنا است که این بیعت یک امر اعتباری نیست، بلکه وقتی آن افراد با پیامبر خدا (ص)بیعت کردند، امری در عالم واقع شد که تجلی نور خدا بود بر وجه غیبی بیعتکنندگان. و علاوه بر آن فرمود: «يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ» عالم طوری در مقابل آنها گشوده شد که متوجهی نظام طولی عالم شدند و دستِ خدا را بالاتر از دست خود به عنوان یک واقعیت در این عالم یافتند. با توجه به این قاعده که در نظام طولی آنچه در مرتبهی بالا هست، تمام آنچه در مرتبهی مادون هست را به نحو کاملتر و تمامتر دارد و اگر مرتبهی مادون بتواند حضور خود را در مرتبهی مافوق خود احساس کند، به حضور مرتبهی مافوق، خود را در آن عالم احساس میکند حالا خداوند در آیهی مذکور خبر از چنین رخدادی در نسبتِ خود با بیعتکنندگان داد و این صرف یک خبر نیست، بلکه خبر از یک رخدادی است که واقع شده است. همچنانکه عرض شد از یک طرف به رسول الله(ص)میفرماید هرکس با تو بیعت کرد: «إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ» عملاً با خدا بیعت کرده است و در نتیجه انسان از طریق بیعت با رسول خدا(ص)احساسی که به او دست میدهد عبارت از آن است که در جمال محمد(ص) حقیقتاً احساس میکند با خدا بیعت کرده و خداوند را در مظهر کاملی به نام حضرت محمد(ص)در میان مییابد. سپس آنچه بیعتکنندگان در ادامهی آن بیعت احساس میکنند آن چیزی است که خداوند در آیهی «يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ» از آن خبر داد یعنی آنچه در عالم تکوین برای آنها گشوده شد مبتنی بر آنکه آن بیعتِ خود را که با خدا بود، به صورتی یافتند که بیعت آنها با خدا برایشان با حضور در نزد خداوند که فوق دست آنها بود، برای آنها گشوده شد و در عالمی قرار گرفتند که آن عالم، عالمِ برتری است نسبت به عالَمی که در ابتدا در حدّ اُنس با خدا بود، بلکه مقام غرقِ در حضور خداوندبودنِ خود را یافتند. به همان معنایی که «چونکه صد آید نود هم پیش ما است» و آن حالتی است که انسان تحت عنوان «وحدت وجود» برایش پیش میآید، به طوریکه با نظر به شدّیّت حضور خدا در عالم، همهی عالمِ وجود را، غرق حضور خدا مییابد.
میفرماید: قبل از اینکه ای پیامبر با تو بیعت کرده باشند، با خدا بیعت کردند، به این معنا که اساساً آنکه در صحنه است خدا است، چون میفرماید آنهایی که با تو بیعت کردند، حقیقتاً با خدا بیعت کردند و تازه نحوهی ارتباط آنها با خدا هم به این شکل بود که «يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ»، دست خدا برتر از دست آنها بود و خداوند با حضور بیشتر در صحنه بوده، به همان معنای ظهور حضرت «الله» با شدت بیشتر از طریق دست آنها، یعنی با شدت بیشتر از خود آنها، خداوند در میان آمد و آنچه ماند، خدا بود.
«وحدت شخصی وجود» به این معنا است که کثرات در مقام احدی فانیاند و هرجا هر چیزی در میان است، خدا با حضوری شدیدتر از آن چیز، در صحنه است و مخلوقات، مظاهر ظهور انوار او هستند، در حضور بیکرانهی خداوند. مثل علم شما به چیزی که آن چیز در نزد شما، محو حضوری است که شما دارید و آن علم در شما غرق است. البته با طرح بحث «وحدت وجود»، هزاران سؤال برای شما ممکن است پیش آید، اما هزاران گشایش هم برای شما محقق میشود. پس چرا از موضوعی چنین با اهمیت عقب نشینی کنیم؟ «وحدت وجود» یعنی اینکه جز حضرت حق، در هر صحنهای که در نظر بگیرید و مدّ نظر قرار دهید، نیست. عقل شما هم که تا اینجا شما را یاری میکند که مگر میشود یک جا خدا حاضر نباشد؟ وگرنه اگر جایی باشد که خداوند آنجا نباشد، پس نباید خدایی در عالم وجود داشته باشد، زیرا خدایی که در یک موطن و مظهری حاضر نباشد، حضورش مطلق نیست و خدایی که حضورش مطلق نباشد، خدا نیست. در حالیکه به ادلّهی مختلف خداوند به عنوان وجود مطلق، که وجود همهی مخلوقات به او ختم میشود، در صحنه است، و این یعنی چون حضورش مطلق است باید وحدتش، وحدت شخصی باشد و جز او در صحنهی عالم نباشد، مگر آنکه هر چیز که هست مظاهر ظهور و حضور او محسوب شود. پس در وجودش مطلق است و همهجا به صورت مطلق حاضر است، هرچند در نسبت با ما ظهورات مختلف دارد.
اعتقاد به «وحدت وجود» یک امر عقلی است. کسانی که اشکال میکنند به اصل قضیه نمیتوانند اشکال کنند، برای اینها لوازم پذیرفتن «وحدت وجود» حل نشده است، زیرا وقتی میگوییم حضور خدا مطلق است، گمان میکنند پس هرجا هر چیزی هست، آن چیز باید خدا باشد، که این به جهت نداشتن معرفت کافی نسبت به خداوند است. در حالیکه به جای نفی «وحدت وجود» که عملاً اگر کسی در مورد نفی وحدت وجود، فکر کند، نفی وجود خداوند کرده است، باید آن اشکالی که برایش پیش آمده است را ...
برای مطالعه کامل جزوه میتوانید فایلهای PDFوDOC را دانلود نمایید.
دیدگاهها