-
در موضوع عرفان و ابن عربی
سلام: چرا عمده بزرگان عرفان را که انسان مشاهده می کند سنی هستند البته بخصوص در سده های اخیر در شیعه عارفان بزرگی داریم اما همانها را هم دقت کنیم ذیل معارف آن بزرگان سنی بالیده اند مثلا مرحوم امام جز این است که در مصباح الهدایه ذیل شخصیت محی الدین مشی کرده اند و اگر شیخ را از امام بگیریم واقعا برای ایشان چه باقی می ماند؟ اصلا در شیعه کسی را داریم که در عرفان موسس باشد و با توجه به این همه معارف که در احادیث شیعی هست و ابن عربی ها از آن بی بهره بودند اینکه در عرفان شیخ حرف اول و آخر را بزند و هیچ عالم شیعی با آن گنجینه غنی نتوانسته به گرد محی الدین برسد چه رسد به اینکه از او پیشی بگیرد جای تامل است و این مطلب که شما می فرمایید این بزرگان عقیدتا شیعه و فقها سنی هستند صحیح نیست مگر می شود مثلا من به فقه جعفری عمل کنم بعد بگویم عقیدتا اهل سنت را برحق می دانم عکس آن هم صادق است. کسی که مثلا به فقه حنفی عمل میکند برای عمل به آن فقه باید قائل به حقانیت پیش زمینه های آن فقه باشد و آن همان عقاید اهل سنت است باید معتقد به عدم تعیین جانشین باشی کما اینکه شیخ در فصوص به این امر مذعن است تا نوبت به مرجعیت علمی ابوحنیفه ها برسد. بله برخی شباهت ها مثلا در بحث انسان کامل شاید ذهن را به فرمایش استاد نزدیک کند ولی از حضرتشان آموختیم که متفکران متشابهاتی دارند و محکمات و محکمات اندیشه ابن عربی سنی بودن ایشان عقیدتا و عملا است پس یا باید معتقد شد که محی الدین مدارج بالای عرفانی ندارد که اگر این گونه باشد حال و روز بقیه عرفا سنی و شیعه مشخص می شود یا باید بگوییم میشود شیعه نبود و در عرفان به مدارج بالا رسید که اولا شیعه این حرف را مطلقا قبول نمی کند و ثانیا سوال پیش می آید چگونه با باطل امکان رسیدن به حقیقت وجود دارد یا باید بپذیریم که اهل سنت برحق هستند که از دامانش ابن عربی ها می روید درین فرض اگر چه به انسجام میرسیم اما مطلوب ما شیعیان نیست یا در نهایت به فرض آخر رسید که در جمع بندی ذکر میکنم نکته دیگر اینکه سلمنا که بپذیریم شیخ عقیدتا شیعه بود چگونه با نماز ها و سایر اعمال عبادی باطل به حقیقت رسید؟ از طرفی اگر ایشان عقیدتا شیعه است شیعه به برخی کبار صدر اسلام نظر مثبتی ندارد در حالیکه اهل سنت آنها را محترم میدانند موضع محی الدین چیست؟ آیا ایشان حب به خلیفه اول و ثانی داشتند یا نه بنظر حقیر با این بررسی ها مشخص میشود عرفان طریق مطلوب شیعه و بالتبع اسلام نیست سنی ها برای پر کردن خلا فکری خویش مطالبی را از یونان بخصوص فلوطین و هند و .. اخذ نمودند و پروراندند و چون شیعه به یمن معارف اهل بیت بی نیاز از شرق و غرب بود درین مکتب بالید و میبینیم عمده فقیهان شیعی میانه ای با عرفان ندارند در حالیکه ائمه ما را به فقیهان در عصر غیبت ارجاع دادند چگونه است که در بحث ولایت فقیه که میشود به این مطلب استناد میکنید اما پای عرفان که میرسد مرجعیت فقها را درین زمینه قبول نمی کنید بله میشود به برخی از فقهای موافق عرفان استناد کرد ولی وقتی معظم فقهای شیعی در طول تاریخ الی یومنا هذا مخالفند جایی برای آن نظرات شاذ نمی ماند.
باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. میدانید که در این مورد به طور مفصل بحث شد. شواهد حکایت از آن دارد که عرفایی مثل ابن عربی و عبدالرّزاق کاشانی کاملاً تحت تأثیر آموزههای شیعی هستند و متوجه شدهاند چه راهی را باید طی کنند و حتی آنجایی هم که در فقه به چهار امام فقهی اهل سنت نظر دارند، ریشههای جعفری آن را دنبال کردهاند. میماند که آیا تقیه میکردهاند؟ که عدهای بر این عقیدهاند. و یا در بستر فرهنگ اهل سنت متوجهی حقایقی شدند که در تشیع یافتند. در شرح فصوص در جایی عرض شد که اتفاقاً باید چنین عرفایی در اهل سنت به ظهور میآمدند تا اسلام اهل سنت، روحانیتِ عرفانی را از دست ندهد و جالب است به غیر از وهابیها، بقیهی اهل سنت، گرایش خوبی به عرفان دارند و عموماً محبّ اهل بیت میباشند. مکرر پیش آمده است عدهای که در «فتوحات» ابن عربی تأمّل کردهاند، شیعه شدهاند. مثل آقای عثمان یحیی که قسمتی از فتوحات را در ۱۴ جلد تنظیم کرده. جناب آقای دکتر حسین غفاری در کتاب «جدال با مدعی» و یا آقای بدیعی در رابطه با تشیعِ ابن عربی نکاتی را به میان آوردهاند. ۲. مگر فقهِ فقها، همهی اسلام است که در همهی اسلام به آنها رجوع شود؟ و مگر خود آن بزرگواران چنین ادعایی دارند؟ ۳. اگر کسی بتواند برای عمقبخشیدن به معارف خود نیاز به عرفان نداشته باشد؛ او را چه باک؟! موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام و درود خدمت استاد گرامی: لطفاً بفرمایید اگر نظر شیخ اکبر رو پیرامون قوه وهم در نظر بگیریم که فرمودند سلطان اعظم هست، آیا از نظر جنابعالی برداشت بنده از کیفیت این قوه درست هست:
۱. کار قوه خیال صورت گری و کار قوه وهم بهش معنی دادن می باشد۔
۲۔ اگر ادراکات حسّی مدِّ نظر ما بود قوه خیال از حسِّ مشترک بهره گرفته مواد حاصله از حواس خمسه رو صورت گری می کند۔
۳. قوه واهمه صورت ها رو میتواند به کمک عقل فعال یا بدون آن معنی بدهد۔ اگر واهمه تحت نظر عقل فعال بوده باشد تمام معانی درست و نورانی خواهد بود [متصرّفه] وگرنه راهزن و نا قابل اعتبار میشود [تخیّله]۔
۴. اما اگر معقولات مدِّ نظر ما بود معقولات به کمک قوه وهم به قوه خیال منتقل می شود۔ مشکل بنده اینجاست که بظاهر قوه واهمه مراتبی دارد و اگر از عقل فعال نزدیک باشد مفاهیم رو بدرستی به قوه خیال برای صورت گری منتقل می کند و اگر در مرتبه نازل تر از محسوسات نزدیک بود همان محصول حسِّ مشترک رو مفهوم می دهد۔ لطفاً بفرمایید تا کجا برداشت بنده درست است و کجا به بیراهه رفته ام۔ اما مقدور باشد برخی منابع موجود در فضای مجازی رو برایم معرفی فرمایید تا بهره مند شوم۔
خداوند شما رو سلامتی و طول عمر و اجر کثیر عطا فرماید. بحق پنج تن آل عباء آل کساء صلوات الله علیهم اجمعین۔باسمه تعالی: سلام علیکم: نکات خوبی است نکاتی که میفرمایید. اگر فرصت بشود و به فصّ محمدی از فصولی که در فصوصالحکم هست، رجوع شود بهخصوص بحث «تخیّل خلاّق» مطالب را بهتر می توانید تجزیه و تحلیل کنید. شرح «فصوصالحکم» روی سایت هست و شرح صوتی قسمت مربوطه را میتوانید از حاج آقا نظری بگیرید. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام استاد: شرط استفاده از صوتهای فصوص و منازل السائرین شما چی هستش؟
چه مراحلی و با چه کیفیتی حرمت شرعی استفاده از فایلها رو بلا مانع میکنه؟باسمه تعالی: سلام علیکم: ابتدا «ده نکته در معرفت نفس» و سپس «برهان صدیقین» و بعد از آن مباحث «معاد» که همه إنشاءالله با شرح صوتی آن دنبال شود و در کنار آن اُنس با مباحث قرآنی مثل سورهی آلعمران؛ دنبال شود میتوان آمادهی دنبالکردن مباحث شرح فصوص شد. موفق باشید
-
بدون عنوان
بسمه تعالی سلام علیکم: آقای غفاری در کتاب جدال با مدعی، مقدمه، ص ۵۷ ، پاورقی انتقاداتی به عرفان نظری مجملا مطرح نمودند نظر شما را در مورد این پاورقی بخصوص آنجا که در خصوص اعتبار لابشرط مقسمی و اینکه این اعتبار یک اعتبار ثانویه و در طول اعتبارات ثلاث قسمی است میفرمایند اشتباه اساسی صورت گرفته است، فلذا فاقد ارزش معرفتی است خواستارم.
باسمه تعالی: سلام علیکم: کتاب را دیدهام. کتاب خوبی است. فعلاً در اختیار ندارم و متوجهی منظور ایشان از آن جملهی مختصر نمیشوم. حتماً مستحضر هستید که جناب آقای دکتر غفاری از مدافعین عرفان جناب ابنعربی میباشند و بین عرفان توحیدی و کرامتهای معمولی فرق میگذارند. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام علیکم:
ان شاءالله تحت تاییدات حضرت بقیه الله توفیق خدمت هرچه بیشتر به مکتب محی الدین را داشته باشید. جناب استاد کتاب های شما را در حیات طیبه مرور اجمالی میکردم متوجه شدم نفسم قادر به همراهی با آثارتان نیست با توجه به کتاب ادب خیال عرض میشود که وضع من با شهید مطهری، جوادی، علامه طباطبایی هم همین گونه است من فقط مطالب عرفان نظری را طالبم حتی علاقه ای به عرفان عملی ندارم و پای بندی چندانی به اسلام ندارم و اگر این دو مورد اخیر شریعت و طریقت باشد و نظری را حقیقت بگیریم حقیقت خواه صرفم بنابرین آثار مطهری که مطالب عرفانی چندانی ندارد مطلوبم نیست یا مطالب فلسفی مطلقا از سینا بگیر تا صدرا علقه ای ندارم، یا المیزان چون گویا علامه کتومند یا شان المیزان بنحوی بوده که نمیتوانستند مطالب عرفانی چندانی در او بیاورند البته من کامل بررسی نکردم همان معدودی که دیدم مثل حدید ذوقم را برآورده نکرد، البته ماسوای روش علامه خود مطالب قرآنی وسیع است و برای من بجز مطالب عرفانی بقیه مطالب جذابیتی ندارد و اصلا دغدغه وجودی نسبت به آن موضوعات ندارم البته مطالب سلطانعلیشاه و صفیعلیشاه شاید بتواند جانم را اندکی سیراب کند ولی در مجموع با قرآن چون کتاب عرفانی لااقل بطور صریح نیست انسی ندارم. سابق سوالی مطرح کردم کتاب استاد یزدان پناه را معرفی کردید رجوع کردم حس کردم او هم از خرده شیشه های صدرا در اثرش موجودست مطلبی را اولین بار در لطائف العرفان محمدعلی حکیم دیدم و اصلش را بعدا در آثار حضرت استاد مولانا علامه ابن عربی جانم بفدایش باد و حکمتی نیافتم مگر در خوان او مضمونش اگر خطا نکنم این بود که از ظرایف عرفان اینست بقیه علوم طالبین اش ناگزیرند به آموختن اصطلاحات اما این علم مستعدینش اصطلاح ناخوانده میفهمند نگار من که بمکتب نرفت بنابرین بنظرم رسید وقت را اتلاف نکنم بروم سرچشمه و از مولا و خداوندم شروع کنم شما نیز شرحی بر فصوص داشتید از آنجا که متاسفانه صدرایی هستید و خوف آن دارم که در شرح شما هم خورده شیشه باشد اگر عرفان خالص است شروع کنم اگر نه شرح دیگری را معرفی کنید.باسمه تعالی: سلام علیکم: اساساً شروحی مثل قیصری و کاشانی هم سعی دارند مبنای عقلیِ إشراقاتِ جناب ابنعربی را حفظ کنند و بنده نیز در آن شرح، کاملاً در افق خِرد جناب صدرالمتألّهین با جناب ابنعربی همراهی دارم، همانطور که جناب صدرا با ابنعربی همراهی میکند و در کنش و واکنش میباشد. نمیدانم آیا شرحی هست که به قول شما از نوع تفکر حِکمی و عقلی جهت نگاه به فصوص، جدا باشد؟ موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام استاد:
اینکه در جواب ۲۹۷۲۹ فرمودید عرفان ادیان دیگه در جای خود معتبراند چند سوال به ذهن حقیر رسید.
۱. اگر عرفان شناخت و شهود است مگر از غیر راه ولایت و انسان کامل میشه به اون رسید؟
۲. حتی در مورد عرفای بزرگ مثل ابن عربی و مولوی و ... خیلی از بزرگان در مقام اثبات تشیع این ها حرف هایی دارند و معتقدند غیر شیعه به مقام های عرفانی و حقایق نمی رسند. نظر حضرتعالی در این مورد چیست؟باسمه تعالی: سلام علیکم: حتماً همینطور است. و میتوان از سخنان ابنعربی اینطور برداشت کرد که بعد از حضور اسلام، بقیهی ادیان هم به نحوی محمدی هستند. به همین جهت بحث موسای محمدی و یا عیسای محمدی را مطرح میکنند. و در قرآن نیز داریم: «لَيْسُوا سَوَاءً ۗ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللَّهِ آنَاءَ اللَّيْلِ وَهُمْ يَسْجُدُونَ» همه اهل کتاب یکسان نیستند، طایفهای از آنها معتدل و به راه راستاند، در دل شب به تلاوت آیات خدا و نماز و طاعت حق مشغولند. موفق باشید
-
بدون عنوان
با سلام: اینکه پس از مرگ با ملکات روبرو خواهیم بود برایم مبهم است. چون ملکات امری مطلق نیست. مثلا بسیاری درست است که دابشان بر صداقت است اما گهگاهی دروغ میگویند یا در مواردی مشخص نیست کدام ملکه است فرد ممکن است مدتی خوش خلق باشد چندی بعد بدخلق شود دوباره خوش خلق و این سخن پایان ندارد فرد با برخی افراد برخورد خوبی دارد با برخی دیگر نه برخی افراد ملکه مشخصی ندارند نه صفت رذیله در جانشان به آن صورت ریشه دوانده نه صفت حمیده ملکه وجودش شده تکلیف افراد بی ملکه چیست؟ یا برخی افراد مذبذب هستند و ملکات مختلفی در طول حیات دارند آیا ملاک لحظه مرگ است، فردی در طول عمرش صادق بوده سال آخر به دروغگویی مبتلا میشود از سویی بسیار میشود که توبه کردیم اما هنوز ملکه گناهان در روحمان است تکلیف چیست؟ اگر ملکه ملاک است قاعدتا فرد معذب خواهد بود و اگر بخواهیم قبول توبه را منوط به این کنیم که فرد آن ملکه رذیله را زائل کرده باشد که فکر کنم در روایات اینگونه نباشد توبه فرد با استغفار جدی قبول است بعد از آن نباید گناه را ادامه دهد و با توجه به اینکه بسیاری توبه را میشکنند که نشان از رسوخ ملکات است اگر فرد پس از استغفار فوت شود در حالیکه رسوخ ملکات را زائل نکرده چه سیری در برزخ و قیامت خواهد داشت؟ بنده گمان میکنم بحث ملکه در راستای اثبات تجرد اعمال است تا ابدی بودن عذاب نسبت به این امد بسیار کوتاه توجیه شود که با این مشکلات که مطرح کردم بنظر صحیح نمی آید بهتر است ابدی بودن بهشت را تفضلی دانست و عذاب جهنم را همچون عرفایی چون ابن عربی نهایتا عذب دانست.
باسمه تعالی: سلام علیکم: در مورد قسمت اخیر سؤال، اختلاف هست. به گفتهی آیت الله طباطبایی و آیت الله جوادی، بالاخره انسانی که در کلیّت شخصیت خود مطابق فطرتش عمل نکرده و شخصیتی جدای امور فطری خود دارد، پس از مرگ دائماً با آن شخصیت در تضاد بهسر میبرد تضادی بین شخصیت او و فطرت او، و حقیقتاً این امری آزاردهنده است. مگر آنکه بپذیریم آن انسان وقتی رحلت کرد بهکلّی از انسانیت خارج میشود و نه آنکه انسانی است که گناه کرده است؛ که این امری است غیر قابل قبول. ولی اگر شخصیت کلّی افراد رویهمرفته جدای از فطرتش نبود، اعمالِ گاه و بیگاهِ خلاف او، او را مخلّد در آتش نمیکند، زیرا ملکات یا شخصیت اصلی او جهت مخالف فطرتش نداشته. موفق باشید
-
باید به فکر فقیه زنده و اعلم بود
به نام خدا سلام بر جناب استاد طاهرزاده حفظکم الله:
آقای دکتر سروش اگر اشتباه نکنم در مبحث تقلید فرمودند از هر یک از فقهای شیعه یا سنی حی یا میت میتوان تقلید کرد و عرفا بعضا کتاب اسهل الفتاوا داشتند و در مسائل از آن فتوایی پیروی میکردند که آسانتر بوده است. در همین راستا حقیر برای آنکه شریعت سد راه طریقت نشود بعضا از فتاوایی که آسانتر است پیروی میکنم مهم اینست که عمل انسان مبتنی بر فتوای یک فقیه باشد و شریعت سهله را نباید با احتیاط های نابجا بر خود صعب کرد و در نتیجه موجبات طغیان نفس را فراهم کرد که مخل طریقت است مشکلی از حیث تقلید از هریک از فقهای شیعه حیا او میتا فارغ از آن فرمایش استاد سروش ندارم. چون در مسائل تقلید از فقهایی پیروی میکنیم که ۱. اعلمیت را شرط نمیدانند. ۲. زنده بودن مرجع را لازم نمیدانند. بنابرین دست من در تقلید از هر یک از فقها باز است. در بحثی که با یکی از فقهای اصفهان داشتم گفتم شما اعلمیت را شرط نمیدانید من هم نمیدانم بنابرین مشکلی در تقلید من از شما نیست. البته ایشان چون مرجع نیستند نمیخواستند زیر بار افتا بروند. اما مشخص بود در برابر استدلال من جوابی نداشتند و من مجاز به تقلید از ایشان بودم به هرجهت در تقلید از فقهای شیعه مشکلی ندارم. اما تقلید از فقهای اهل سنت که دکتر سروش گفتند مجازست آیا ایشان با توجه به آشنایی شما با ایشان و تحصیلات حوزوی که احتمالا داشتند مجتهد هستند تا با توجه به سخن ایشان این امکان فراهم شود از فقهای اهل سنت هم تقلید کرد؟ و اگر مجتهد نیستند مجتهدی سراغ دارید که تقلید از فقهای اهل سنت را مجاز بداند البته من با توجه به نگاه ابن عربی معتقد به بسط دیدگاه شان هستم و نظرم بر این است که باید لااقل به این اندیشید که میتوان در عین اینکه کشف احمدی را اتم میدانیم لکن قائل به جواز تعبد به جمیع شرایع شد پس اشکالی بر اتخاذ احکام از شریعت موسوی یا عیسوی نیست و حضرتعالی فکرکنم شیخ را عقیدتا شیعه و از نظر فقهی سنی دانستید و نمیشود که خاتم الاولیا در مکاشفات نفهمیده باشد اعمالش به خاطر تبعیت از فقه سنی باطلست و چگونه با این اعمال باطل به حقیقت رسیدند پس مشاهده میکنیم فقه سنی یا شیعه اهمیتی ندارد و هریک از فقهای شیعه یا سنی میتوانند طریق رسیدن به حقیقت باشند سوال دیگر من اینست که شیخ اکبر راجع به تقلید از سایر شرایع چه نگاهی دارند دقت شود فقه مثلا مسیحی نه اینکه مسیحی شویم بلکه در عین اینکه مسلمانیم در مسیر سلوک ممکنست همه فقها فلان مساله را حرام بدانند لکن نفس چموشی کند ولی حضرت عیسی جایز بدانند ما هم اگر بشود ازیشان پیروی کنیم تا نفس سرکش آرام بگیرد و ما هم گرفتار تجری نشویم و حجت داشته باشیم که در دین مسیحی شراب حلال بود و ما نوشیدیم نظر محی الدین درین باره چیست اگر بشود همه سوالات را پاسخ دهید و جواب کلی ندهید ممنونم.باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. بحث در زندهبودن در زمانهای است که زندگی میکنیم و مسلّم باید در دینداری در حوزهی احکام، از طریق کسی که به او اطمینان دارید در زمانهای که هستیم، تکلیف ما را میشناسد و ابلاغ میکند و در این رابطه و در این زمان با روبهروبودن با اینهمه مسائل، باید به فکر فقیه زنده و اعلم بود، و یا خودمجتهد بود. ۲. آقای سروش نه مجتهدند و نه چنین ادعایی دارد و فکر نمیکنم فقیهی باشد که بتواند به تقلید از اهل سنت فتوا دهد. ۳. ابنعربی خودش هم بالاخره از امام حنفی تقلید میکند و موضوع انس با روحانیت پیامبران، غیر از موضوع تقلید در احکام فقهی از آنان میباشد. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام بر استاد:
دیدگاه های مراجع معظم را در مورد فلسفه و یا عرفان اجمالا بررسی میکردم ظاهرا اکثرا نظر خوشی نسبت به آنها ندارند در اوایل جامع اسرار مرحوم سید حیدر آملی صحبت از بعد تصوف و تشیع به میان آمده است البته ایشان معتقد به عینیت این دو هستند اما متوجه میشویم قبل از ایشان قاطبه فقها مخالف بودند و اینکه معصومین ما را ارجاع به فقها داده باشند و این همه فقیه که بسیاری از آنها از قله های تقوا هستند همه به خطا رفته باشند جای تردیدست. باری اینکه بگوییم فقهای مخالف درین موضوع تخصص ندارند و قولشان حجت نیست هم گرهی نخواهد گشود چه این همه فقیه متقی در امر غیر تخصصی فتوا بدهند با اینکه میدانند اینکار حرامست محل تاملست. ثانیا اگر این باب باز شود از کجا معلوم فتاوای فقیه در موسیقی حجت باشد مگر تخصص دارد؟ در اقتصاد همینطور و به همین نحو به تمام مسائل سرایت میکند و بالتبع چیزی برای فقیه باقی نمی ماند. ثالثا شما چه انتظاری دارید مکلف قول فقیهی که اعلم میداند را بر زمین گذارد و سخن شما که نمیدانم اجتهاد دارید یا نه پیروی کند و بفرض مجتهد هم باشید آن فرد آن مجتهد مخالف را اعلم میداند و در مسائل اختلافی به فتوای بسیاری از فقها وظیفه تقلید از اعلمست. رابعا متخصصین هم اینگونه نیست که همه متفق باشند خوب آقای مصباح گمان کنم وحدت وجود را قبول ندارند ایشان متخصص نیست؟ یا آقای فیاضی نظرهای خاص خود را دارند، یا آقای یثربی که کتبی که در عرفان تالیف کردند و بسیار محل رجوع دانشگاهیان و ... است و این تالیفات نشان از تخصص ایشان در عرفان میدهد اما به مرور ایشان هم گویا به جرگه مخالفین پیوستند که مصاحبه ایشان را در برنامه شوکران میتوان ملاحظه کرد در پایان بنظر حقیر مکلف اگر هنوز مرجعی انتخاب نکرده است اگر بتواند در کنار مساله اعلمیت مرجعی انتخاب کند که مخالف عرفان نباشد مشکلی پیش نمی آید و اگر مرجعی را قبلا انتخاب کرده است دو فرض دارد: ۱. مرجع خود را اعلم نمیدانند و مساوی با چند مرجع دیگر میداند درین صورت به مسائل تقلید مرجعشان رجوع کنند اگر رجوع به مرجع مساوی را جایز میداند در مساله جواز تعلم عرفان به مرجعی دیگر رجوع کنند و اگر رجوع به مساوی را جایز ندانست فعلا گریزی از تبعیت نیست. ۲. اگر مرجع خود را اعلم میداند یعنی او بهتر از دیگران در تفقه دین سررشته دارد بفتوای او فلسفه و عرفان نمی آموزد و با همین نیاموختن به حق تقرب میجوید.باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر میآید با توجه به نظر حضرت امام و رهبر معظم انقلاب بتوانیم از این تنگناها عبور کنیم بخصوص که در این تاریخ در جهانی زندگی میکنیم که نمیتوان از فلسفه و عرفان غفلت کرد و حضرت امام در همین رابطه آن نامهی مشهور را به آقای گورباچف مینویسند و او را دعوت به مکتب صدرایی و عرفان ابنعربی میکنند. موفق باشید
-
بدون عنوان
با عرض سلام خدمت استاد گرامی:
کتاب استاد ارجمند مرحوم معرفت را داشتم مطالعه می کردم که به نقل قول های عجیبی از جناب ابن عربی برخورد کردم در مورد فرعون، که گویا از خود کتاب ها و عین آنها نقل شده بود، ایشان به فص موسوی از فصوص الحکم و همچنین فتوحات ایشان اشاره کرده و سخن ایشان را برخلاف آیه صریح قرآن که فرعون را به خاطر ایمان نیاوردن سرزنش می کند یا آنجا که فرعون و آل او را اهل جهنم معرفی می کند می داند، گویا ابن عربی کفر فرعون را ظاهری می داند و می گوید فرعون در باطن مومن و در ظاهر کافر بوده و ... حالا این سخنان ابن عربی مبنی بر عنایت خدا بر فرعون و ایمان داشتن او که مخالف صریح قرآن است چه معنایی می تواند داشته باشد؟ این چه نوع تأویلی است؟ باطن سخنان او چیست که من نمیفهمم؟باسمه تعالی: سلام علیکم: بحث آن مفصّل است به همین جهت حضرت امام در نامه به گورباچف در رابطه با سخنان ابن عربی فرمودند: سخنان باریکتر از مو. به عنوان نمونه همین آیهای که میفرماید: «وَحَاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ» (غافر/۴۰) یا آیه ۴۶ سوره مبارکه غافر که می فرماید: «النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها غُدُوًّا وَ عَشِیًّا وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ؛ ابن عربی به ما دقت میدهد که چرا فرمود: «آل فرعون» و نفرمود آل فرعون و خودِ فرعون؟ موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام علیکم:
۱. تفکیکی ها میگویند قول فلاسفه و عرفا دائر بر صدور عالم از ذات خدا به نحو نزول یا تجلی مستلزم تجزیه ذات خدا میشود و این باطل است و ذات خدا بکلی با خلق مباین است و خداوند خلق را از عدم آفرید. لطفا توضیح بفرمائید.
۲. اخیرا از یکی از اهل علم که مشرب عرفانی دارند و شاگرد علامه حسن زاده آملی و آیت الله جوادی آملی بوده اند شنیدم که در تفسیر روایات طینت اصول کافی گفتند ملاک ذات انسان است نه اعمال انسان و ای بسا مومنی یک عمر عمل صالح میکند ولی چون ذات و طینت او مومن نیست در قیامت اعمال او را به مومن میدهند و سیئات کافر را به او میدهند و مرگ هم میزان نیست ای بسا مومن ظاهری از دنیا برود ولی ذات و طینتش کافر باشد و ای بسا کافر ظاهری که با کفر از دنیا برود ولی ذات و طینتش مومن باشد و لذا در آن دنیا معامله مومن با او میشود. با این حساب غیر از ۱۴ معصوم به هیچ مومن دیگری نمیتوان باور داشت که ذات الزاما کافر نباشد. لطفا توضیح فرمایید. ممنونباسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. در مورد جواب اهل تفکیک، مطالب زیادی هست از جمله حدیث ۱۲ کتاب «چهل حدیث» از حضرت امام «رضواناللهتعالیعلیه» و یا کتاب «صراط مستقیم» از استاد شیخ محمدحسن وکیلی. ۲. انسان در ذات خود مختار است و همواره برایش انتخابِ راه جدید موجود است. متأسفانه بعضیها برداشت درستی از مباحث ابنعربی در رابطه با «عین ثابته» ندارند. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام: چندی پیش سوالی در زمینه عین ثابت پرسیدم قانع نشدم. سوالات کاربران در این مورد را در سایت جستجو و بعضا دنبال کردم باز حل نشد. به بعض کتابها درین زمینه رجوع کردم نشد. فایلی در این زمینه با عنوان پیامبران خدا و نظر به آغاز آغازها داشتید گوش کردم با اینکه نفس حقیر تقریبا بنحویست که فقط با مطالب عرفانی میتواند انس بگیرد و حتی به صدرا با اینکه به عرفان نزدیکست رغبت ندارم (فقط عرفان خالص و جناب محی الدین روحی له الفدا) با این وجود این تنها بحث عرفانی بود که در طول استماعش مدام نفسم آن را پس میزد و آن شبی که به فایلتان گوش کردم بسی رنج و ملالت کشیدم و در آخر قانع نشدم دائما بودن و نحوه ی بودن را تکرار کردید بدون اثبات و عجب این چه بحثی است که اینقدر گریزپاست وحدت وجود را به راحتی با نظر به بینهایت بودن حق لااقل میتوان تصدیق کرد ولو تصورش سخت باشد باری این بحث را تاکنون نتوانستم بپذیرم و خود راهکار دیگری را ارجح میدانم و این چه نحوه خداییست که نحوه هایش را دیگران رقم میزنند به زعم حقیر از آنجا که جز حق وجود دیگری نیست کیست که بخواهد با حق محاجه کند یک وجودست به هر لباسی خواست درمی آید در ثانی اگر نگاه عرفانی را یکسو نهیم و با دید عرفی نظر کنیم حضرت حق خود نحوه ی بودها را میبخشد و پاسخ هم دارد که یا نباید عالم ماده را خلق میکردم که درین صورت خیر کثیری فوت میشد یا حال که آفریدم گریزی نیست که نیمی زن باشند و نیمی مرد و از آنجا که به آدمی اختیار دادم والدین برخی افراد ناصالح خواهند شد و بدتر برخی نامشروع خواهند شد بنظر حقیر مهم اینست که به اثبات رسانیم که کسی که در بدترین شرایط متولد شده اگر بخواهد میتواند به همان سعادتی برسد که بهترینها میتوانند برسند البته بنظر من که هرچه آن خسرو کند شیرین بود همه سبل سعادت را حق اگر به ناحق مسدود کند باز بر سبیل سدیدست. عشق بازی میکنم من با صفات قهر او می چشم مستانه هر دم جام تلخ زهر او
باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر میآید ادامهی بحث نیاز نیست و نباید به خودتان زحمت دهید. إنشاءالله به مرور به جمعبندیِ لازم میرسید. موفق باشید
قسمتی از فص یعقوبی را از فصوصی که روی سایت هست برایتان ارسال کردم شاید به تفکر در مورد آن به کار آید.
امام صادق (ع) فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّعَادَةَ وَ الشَّقَاءَ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ خَلْقَهُ فَمَنْ خَلَقَهُ اللَّهُ سَعِيداً لَمْ يُبْغِضْهُ أَبَداً وَ إِنْ عَمِلَ شَرّاً أَبْغَضَ عَمَلَهُ وَ لَمْ يُبْغِضْهُ وَ إِنْ كَانَ شَقِيّاً لَمْ يُحِبَّهُ أَبَداً وَ إِنْ عَمِلَ صَالِحاً أَحَبَّ عَمَلَهُ وَ أَبْغَضَهُ لِمَا يَصِيرُ إِلَيْهِ فَإِذَا أَحَبَّ اللَّهُ شَيْئاً لَمْ يُبْغِضْهُ أَبَداً وَ إِذَا أَبْغَضَ شَيْئاً لَمْ يُحِبَّهُ أَبَداً»[1] بهراستى خدا پيش از آنكه آفريدههاى خود را بيافريند سعادت و شقاوت را آفريد، هركه را خدا خوشبخت و سعادتمند آفريد، هرگز او را دشمن ندارد، اگر بد كند كار او را دشمن دارد نه خود را، و اگر بدبخت و با شقاوت باشد، هرگزش دوست ندارد و اگر كار خوبى كند، كارش را دوست دارد و خودش را دشمن دارد به خاطر سرانجامى كه بهسوى آن مىرود، هرگاه خدا چيزى را دوست دارد هرگزش دشمن ندارد و هرگاه چيزى را دشمن دارد هرگزش دوست ندارد.
]فَلو خَدَمَ الإرادةَ الإلهيَّةَ ما نَصَحَ و ما نَصَحَ إِلّا بِها أعْني بالإرادةِ. فالرَّسُولُ و الوارِثُ طَبيبٌ أُخْرويٌ لِلنُّفُوسِ مُنقادٌ لِأمْرِ اللهِ حِينَ أمَرَهُ، فَيَنْظُرُ فِي أمْرِه تعالى و يَنْظُرُ فِي إِرادَتِهِ تعالى، فيَراهُ قَدْ أمَرَهُ بِما يُخالِفُ إِرادَتَهُ و لا يَكُونُ إِلّا مَا يُريدُ، و لِهذا كانَ الأمرُ. فَأرادَ الأمْرَ فوَقَعَ، و ما أرادَ وُقُوعَ ما أمَرَ بِهِ بِالمأمُورِ فَلَمْ يَقَعْ مِنَ المأمُورِ، فَسُمِّيَ مُخالَفَةً و مَعْصِيَةً.[
شیخ اکبر در ادامه میفرماید: اگر رسول صرفاً در خدمت اراده تکوینی بود نصیحت نمیکرد، و رسول نصیحت نمیکند مگر در فضای اراده تکوینی. پس رسول و وارث او که طبیب اُخروی نفوساند، مُنقادِ امر تشریعی حقاند- هنگامی که خدای سبحان امر تشریعی نموده- پس از یک جهت به امر تشریعیِ حق نظر میکنند و در ارادهی تشریعی حق نظر میکنند -که هدایت همگان را اراده کرده است- و از جهت دیگر به ارادهی تکوینی او که مخالفِ ارادهی تشریعی حق است و تحقق پیدا نمیکند مگر آن چه را تکویناً اراده کرده است، و از این جهت امر تشریعی محقق میشود که خدا وقوع آن امر را اراده کرده پس آن امر به واسطهی عبد واقع میشود و یا خدا اراده نکرده وقوع آنچه را امر کرده به عبد، پس آن امر، از طریق عبد واقع نمیشود که به آن مخالفت و معصیت گفته میشود.
با توجه به امر فوق اگر سؤال شود پس فائده امر تشریعی در این حالت چیست باید گفت در عین ثابته هر کس نوشته شده به من از راه نبوت تکلیف کن و این اقتضای عین ثابته همهی انسانها است ولی عین ثابتهی کفار اقتضای انکار دارد. از این جهت تمیز کفار از مؤمنین با رسالت محقق میشود و در این جا ظهور اقتضاء در میان است که عین ثابتهی کدامیک از افراد اقتضای اطاعت دارد و کدامیک اقتضای انکار.
]فالرَّسُولُ مُبَلِّغٌ: و لِهذا قالَ شَيبتْنِي سورة«هودٍ» و أخَواتُها لِما تَحوي عَليْهِ مِنْ قَوْلِهِ «فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ» فَشَيَّبَه «كَما أُمِرْتَ» فإِنَّهُ لا يَدرِي هَلْ أُمِرَ بِما يُوافِقُ الإرادَةَ فيَقَعُ، أوْ بِما يُخالِفُ الإرادَةَ فَلا يَقَعُ[
پس رسول در امر تشریعی رساننده آن امر است - چه خداوند از نظر تکوین اراده کرده باشد که افراد بپذیرند و چه اراده نکرده باشد- که افراد آن امر را بپذیرند و بدین لحاظ رسول خدا (ص) فرمود: «شيّبتنى هود و أخواتُها»[2] سورهی هود و همانند آن مثل سورهی شوری مرا پیر کرد. به جهت آنکه در آن سورهها هست، «پس نسبت به آنچه امر شدهای استقامت بورز» و اینکه فرمود «آنطور که به تو امر شده» او را پیر کرد زیرا حضرت نمیداند آنچه تشریع شده موافق ارادهی تکوینی است پس واقع میشود، یا مخالف ارادهی تکوینی است و واقع نمیشود و عبد نمیپذیرد.
رسول خدا (ص) از حیث نشئهی عنصریاش که آن نشئه حاجب اطلاع دائمی از حقایق است، نمیداند آیا امر تشریعی موافق ارادهی تکوین حق است تا مخاطب و یا مخاطبانِ او منقاد امر او گردند یا نه.
]و لا يَعْرِفُ أحَدٌ حُكْمَ الإرادةِ إِلّا بَعْدَ وُقُوعِ المُرادِ إِلّا مَنْ كَشَفَ اللهُ عَنْ بَصِيرَتِهِ فَأدرَكَ أعيانَ المُمْكِناتِ فِي حالِ ثُبُوتِها عَلى مَا هِيَ عَلَيْهِ، فَيَحْكُمُ عِنْدَ ذلِكَ بِما يَراهُ. و هذا قَدْ يَكُونُ لآحادِ النّاسِ في أوقاتٍ لا يَكُونُ مُسْتَصْحِباً. قال: «ما أَدْرِي ما يُفْعَلُ بِي وَ لا بِكُمْ» فصَرِّحْ بِالحجابِ،[
احدی حکم ارادهی تکوینی را نمیداند مگر بعد از وقوع مراد الهی و آنچه او اراده کرده إلاّ کسی که خداوند از بصیرتش کشف حجاب کرده باشد و بتواند اعیان ممکنات را به همان شکلی که در مقام ثبوت هستند ببینند. پس حکم کند مطابق آنچه در اعیان ثابته ممکنات دید که این کشف برای افراد نادری - مثل کمَّل انبیاء و اولیاء- هست آن هم در بعضی اوقات نه همیشه و لذا رسول خدا (ص) بنا به دستور حضرت حق در سورهی احقاف آیهی 9 [3] مأمور است که بگوید من نمیدانم بر من و بر شما چگونه عمل میشود. پس با گفتن این جمله تصریح کن به بودن حجاب. حضرت همیشه در مقامِ علمِ به تفصیلِ همهی حقایق نیستند ولی هر وقت بخواهد خدا به ایشان آن علم را میدهد یعنی «إذا شاءَ عَلِمَ عَلِمَ» چون بخواهد بداند میداند.
]و لَيسَ المَقْصُودُ إِلّا أنْ يَطَّلِعَ فِي أمرٍ خاصٍ لا غَيْر.[
و مقصود از این کشف چیزی نیست مگر اینکه حق تعالی عبد را بر بعضی از امور آگاه کند نه به اندازهای که خودش می داند به همین جهت فرمود: کسی هیچ احاطهای به علم او ندارد مگر به اندازهای که خودش میخواهد[4] و لذا انبیاء و اولیاء به بعضی از اسرار آگاهاند.
ملاحظه شد که انبیاء در خدمت ارادهی تشریعی حقاند و نه در خدمت ارادهی تکوینی خداوند، و در ارادهی تشریعی موضوعِ دعوت به خیر جدّی است و در ارادهی تکوینیِ حق نیز در عین آنکه هم خیر، متعلقِ ارادهی حق است و هم شرّ، آنچه ترجیح دارد خیر است و در نظام اَحسنِ الهی، مزاج عالم، شرّ را نیز تحمل نمیکند و خیر را رشد میدهد.
[1] - الكافي، ج1، ص: 152
[2] - پيام پيامبر، متنعربى، ص 786.
[3] - «قُلْ ما كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ ما أَدْري ما يُفْعَلُ بي وَ لا بِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى إِلَيَّ وَ ما أَنَا إِلاَّ نَذيرٌ مُبينٌ» (احقاف/9) بگو: «من پيامبر نوظهورى نيستم؛ و نمىدانم با من و شما چه خواهد شد؛ من تنها از آنچه بر من وحى مىشود پيروى مىكنم، و جز بيمدهنده آشكارى نيستم!»
[4]- «عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُول ...»(جن/ آیات 27- 26).
-
بدون عنوان
عرض سلام و ادب خدمت استاد گرامی: بنده طلبه غیر حضوری جامعه الزهرا (س) هستم.
گرایشم کلام هست. میخواهم به امید خدا پایان نامه ام را راجع به خلقت نوری اهل بیت (ع) (صادر اول) بنویسم. با توجه به اینکه شما مولف کتاب ارزشمند حقیقت نوری اهل بیت (ع) هستید، میخواستم بپرسم از نظر «کلامی» این موضوع توسط کدامیک از متکلمین در کدام کتابها بیشتر بررسی شده؟ من نمیخواهم به این موضوع از منظر فلسفی نگاه کنم گرایشم کلام است. راهنمایی بفرمایید ممنون میشم چون غیر حضوری هستم کسی را ندارم راهنمایی کند. البته استاد راهنما دارم ولی ایشون در این زمینه اطلاعات ندارد. با تشکرباسمه تعالی: سلام علیکم: فکر نمیکنم بتوان جایگاه آن نوع مباحث را در علم کلام پیدا کرد. همانطور که میدانید جایگاه علم کلام برای اثبات مبانی باورهای دینی است در مقابل منکران آن باورها. در حالیکه این نوع مباحث مربوط به کسانی است که متوجهی حقّانیت مقام اولیای الهی شدهاند. حدّاقل، این مباحث در حکمت متعالیه قابل بحث است و از آن بالاتر در عرفان ابنعربی. موفق باشید
-
ما فعلاً در حال هزینهدادن دولت سازندگی هستیم
سلام علیکم:
آیا با توجه به اینکه مقوله تهاجم فرهنگی اساسا تغییر سبک زندگی بصورت شبکه ای است میتوان گفت آنگاه که در دوره سازندگی و با روندهایی که توسعه گرایی و لیبرالیزم اقتصادی را شروع کرد پیوستش لیبرالیزم فرهنگی و توسعه سیاسی مدرن در دوره اصلاحات بود و اینها بصورت یک پیوست و چرخه و منظومه است که اگر لیبرالیزم و توسعه اقتصادی را بپذیریم، بتدریج لیبرالیزم فرهنگی و توسعه سیاسی مدرن هم به دنبالش می آید تا حدیکه گفته شود باید از اسلام انقلابی گذار کنیم و حتی از ولایت فقیه دست بکشیم یا محدودش کنیم.باسمه تعالی: سلام علیکم: کاملاً همینطور است. ما فعلاً در حال هزینهدادن آن غفلت هستیم و عملاً ناخواسته در حاشیهی دنیای مدرن قرار گرفتیم هرچند از نظر سیاسی بحمدللّه جهان ما جهان بیرون از دنیای مدرن است. آنچه شدیداً بنده را امیدوار می کند روحیهی توحیدی و سعهی صدری است که در ذات انقلاب اسلامی نهفته است که میتواند همهی عالم را از آن خود کند و استکبار را از جهان بیرون نماید که البته این بحث، عرضِ عریضی دارد و اگر نتوانیم درست موضوع را تبیین کنیم، ما را به یک خوشباوری متهم میکنند. شاید در سلسله بحثهای «انقلاب اسلامی، طلوعی بین دو جهان» که در «خانهی طلاب» بحث میشود بتوان موضوع را تا حدّی روشن نمود و معنای حضور در آینده به شکل حقیقی خود تبیین شود.
ما خواستیم در این تاریخ با انقلاب اسلامی وارد جهانی شویم که جهان سیطرهی فرهنگ غرب نباشد، ولی بالاخره ناخودآگاه خود را در حاشیهی جهان مدرن یافتیم. فعلاً به دنبال مقصر نمیگردیم و بر این هم تأکید نمیکنم که ظرفیت آن را داشتیم که در جهانی حاضر شویم که جهان سیطرهی غرب نبود. ولی هرچه هست فعلاً اینجا هستیم که از جهاتی - و نه در همهی جهات- در حاشیهی جهان مدرن هستیم و نیازمند نوعی بازخوانی هستیم که فعلاً در این تاریخ که تاریخ ابتدای انقلاب و آن آمادگی نیست، چه باید باشیم و چه باید بکنیم که با خود نوعی احساس بودن داشته باشیم، بودنی که از خودمان باشیم و احساسِ «حقالیقینی» را کم و زیاد در خود احساس کنیم که در این زمانه گویا این تنها معنای بودنی است که میتوانیم خود را بپذیریم.
آری! همانطور که انقلاب اسلامی همچون موجودی زنده مراحلی را به سوی بلوغ دارد، نسبت ما نیز با این ودیعهی الهی مناسب حضور تاریخیاش در مراحل گوناگون به یک معنا متفاوت میشود - بدون انکار اصلِ وجود تاریخیاش- در این رابطه میتوانم بفهمم چرا میفرمایید بنده در حال تنقیح مبانی خود در رابطه با نحوهی رجوع به تفکر غربی هستم از آن جهت که وسعت توحیدی انقلاب اسلامی حالت اقیانوسی به خود گرفته که به یک معنا میفهمیم چگونه میتوان دغدغههای کانت و هگل و هایدگر را در مواجهه با تاریخ مدرن درک کرد، بدون آنکه از بستر تاریخی خود غافل گشت و از خودِ اسلامی- ایرانیِ خود در جای دیگر حاضر شد. ولی از این هم نباید ترسید که برای حاضرشدن در جهانی که انقلاب اسلامی بنا دارد در آن حاضر شود تا عقیم نماند، نمیتوان از شناگری در اقیانوس ترسید. آری! آنهایی که آمادگی چنین حضوری را ندارند نباید وارد شوند و به نظر میآید عرفان و حکمت اسلامی در کنار فهم قرآن به قرائت علامهی طباطبایی «رحمةاللّهعلیه»، شرط چنین حضوری است وگرنه این آتش نمرودی به گلستان تبدیل نمیشود تا فرهنگ انقلاب اسلامی را جهانی کند و تنها در محدودهی حضور سیاسی در مقابل استکبار که آن هم امر مبارکی است، باز میایستیم و معنای دعوت گورباچف را که حضرت امام خمینی «رضواناللّهتعالیعلیه» او را به ملاصدرا و ابنعربی دعوت کردند، در نطفه میماند.
موفق باشید
-
در رابطه با کتاب «فصوص الحکم»
سلام و عرض ادب: در مورد مبحث فصوص الحکم: برخی که آشنایی با مباحث حضرتعالی را ندارند و فقط مباحث عرفانی فلسفی را به حد مطلوبی کار کرده اند که بتوانند وارد فصوص بشوند، آیا این افراد بهتر نیست که برای اینکه یک عرفانی گوشه گیر و به دور از اجتماع و انقلاب برای خود خدایی ناکرده بسازند، حداقل سلوک ذیل شخصیت امام خمینی (ره) هم به ایشان پیشنهاد شود، تا با حضور در این تاریخ و نوع سلوک این تاریخ هم آشنا شوند، و سپس رجوع به فصوص داشته باشند؟
آیا چنین چیزی صلاح است برای برخی افراد؟باسمه تعالی: سلام علیکم: تذکر به جایی است. اتفاقاً وقتی بنده مباحث «سلوک ذیل شخصیت امام خمینی» را تدوین مینمودم، همواره در ذهن بنده این نکته بود که با دنبالکردن مطالب آن کتاب، رفقا بهتر میتوانند با موضوعات مطرحشده در کتاب «فصوص» همراه شوند. همچنانکه قبل از همه، حداقل باید مباحث «معرفت نفس» و «برهان صدیقین» و شرح کتاب «معاد» را دنبال کرده باشند. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام علیکم و عرض ادب: با توجه با تکمیل شدن کارهای کتاب شرح فصوص، و احتمالا تا هفته آینده چاپ شدن آن، بنظر حضرتعالی ادامه مباحث را با همان صوت کار کنیم بهتر است، یا از طریق کتاب دنبال کنیم؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: حتما باید متن فصوص با شرح صوتی آن دنبال شود. اساسا این نوع متون به صرف ترجمه و شرح آن خود را ظهور و بروز نمیدهد. موفق باشید
-
بدون عنوان
باسمه تعالی. سلام علیکم: ایام محرم را تسلیت عرض میکنم. می خواستم در مورد تفسیر انفسی قرآن کتاب هایی معرفی فرمایید و همین طور در مورد شرح فتوحات مکیه می خواستم آثاری را پیشنهاد فرمایید. التماس دعا
باسمه تعالی: سلام علیکم: در مورد تفسیر انفسیِ قرآن، کتاب مشهور تفسیر ابن عربی که مربوط به جناب عبدالرزاق کاشی میباشد و انتشارات «بیدار» آن را چاپ کرده، کتاب خوبی است. در مورد شرح «فتوحات مکّیّه» اطلاع چندانی ندارم. جناب آقای دکتر نصراللّه حکمت تلاشهایی کردهاند و آثاری از کارهایشان را منتشر نمودهاند. موفق باشید
-
اگر در سنت قدسی و عقلانی با غرب مواجه شویم، نه غربزده میشویم و نه از خرد مدرن بیرون میمانیم
با سلام خدمت استاد طاهرزاده و عرض تبریک به مناسبت عید سعید غدیر
جناب استاد، حضرت امام (ره) در نامه ی به گورباجوف مطرح می کنند که صدای شکسته شدن استخوان های کومونیسم را می شنود و از طرف دیگر غرب را به عبارتی می خواهد رجوع دهد به دستگاه ابن سینا و ملاصدرا و ابن عربی. سوالی که بنده دارم این است که این سه بزرگوار در نهایت در تاریخ قبل مدرنیته حاضرند به عبارتی در این دستگاه بنای به تصرف و رجوع ساحت زمین نیست. درست است که عقل تکنیکی تصرف افسار گسیخته و وحشی از زمین بود اما در جنس فلسفه ی سنت بنای رجوع به زمین نیست به همین خاطر طبیعیات و فیزیک سنت چه در ابن سینا و در چه در صدرا و چه در سایرین ظهور زمینی ندارد و در نتیجه اکتشافی از آن رخ نمی دهد و همین محدودیت سنت بود که منجر به ظرف ظهور مدرنیته شد اگرچه مدرنیته ظرف مناسبی نبود اما عقل تکنیکی در عین افسار گسیختگی نشان از حقیقتی بود که سنت در محدودیت خودش نمی توانست با آن مواجه شود. اینکه حضرت امام جریان فلسفه ی غرب را مثلا در مصداق مارکس محکوم به شکسته شدن می داند و از طرف دیگر انسان مدرن را رجوع به صدرا و ابن عربی می دهد، آیا یک مواجهه ایدئولوژیک نیست؟ چه اینکه جنس مسئله ی فلاسفه ی غرب با جنس مسئله ی امثال صدرا متفاوت است و در هر صورت از فیزیک (طبیعیات) صدرا و ابن سینا عقل استفاده و کشف از زمین حاصل نمی شود یعنی بنا نیست نفی و انکار فهم جریان غرب شود بلکه باید صدرا و ابن عربی در تاریخی که مدرنیته فهمید اما ظرف مناسب نداشت به امتداد کشیده شود و نه اینکه رجوع به گذشته کرد. ظاهر کلام حضرت امام به این صورت است که گویا جریان فلسفی غرب فهمی از حقیقت نبرده است و در این راستاست که میخواهد فهم انحصاری ادعا شده ی در صدرا و ابن عربی را جایگزین آنها کند در صورتی که با صرف صدرا و ابن عربی نمی توان در تاریخ مدرنیته حاضر شد چون آسمانی دارند منقطع از زمین و حاصل همین دستگاه است که مدرنیته و عقل تکنیکی و فیزیک نیوتنی عرصه ی حضور پیدا می کنند. به عبارتی حضرت امام به جای مفاهمه ی با مدرنیته و متذکر شدن غفلت آن ها از ساحت آسمان صدرا و ابن عربی در عین اینکه تحسین کند غربی که توانسته است بُعدی از انسان را در ظرف ضعیف عقل تکنیک بفهمد، دست به انکار تاریخ مدرنیته می زند و گویا یک نحوه مواجهه ایدئولوژیک با غرب پیدا کرده است که از این جهت که ظرف خود را ظرف تام و از امکان عبور کرده و به ضرورت رسیده پنداشته است و ظرف غرب را توهمی عاری از هیچ فهم حقیقت.باسمه تعالی: سلام علیکم: عمده نگاهی است که انسان در مواجهه با غرب باید داشته باشد. اگر در سنت قدسی و عقلانی با غرب مواجه شویم، نه غربزده میشویم و نه از خرد مدرن بیرون میمانیم و در این مواجهه ابن عربی و صدرا افقهای خوبی را در مقابل انسانها میگشایند زیرا ذات این دو فکر بیش از آنکه ایدئولوژیک باشد به «وجود» نظر دارد. رهبر معظم انقلاب «حفظهاللّه» در توصیف حضرت امام خمینی «رضواناللّهتعالیعلیه» میفرمایند: «یک نمونهی دیگر از این تحوّل در نگاه به دین و مسائل دینی، پافشاری بر تعبّد بود، در عین نگاه نوگرایانه به مسائل؛ یعنی امام، یک فقیه نوگرا، یک روحانی نوگرا بود؛ به مسائل با چشم نوگرایانه نگاه میکرد؛ در عین حال به شدّت پابند به تعبّد.» موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام علیکم: رمانی تحت عنوان «گاه ناچیزی مرگ» اثر محمد حسن علوان در مورد زندگی ابن عربی توسط انتشارات مولی منتشر شده است. میخواستم در صورتی که مطالعه کرده اید نظرتان درباره این کتاب را بدانم.
باسمه تعالی: سلام علیکم: خیر. کتاب را ندیدهام. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام استاد: در شرح فصوص سها فرموده بودید که جناب مولانا در اواخر عمر به سمت مکتب محی الدینی تمایل پیدا کرده بودند و سپس داستان دیدار ایشان را با صدرادین قونوی بیان کردید، اما واقعا از این حکایت مذکور تمایل مولانا به مکتب محی الدینی آشکار نمیگردد، ثانیا اینکه ما در نقل قول های زیادی دیدیم که مولانا گاها به این مکتب طعن هم میزند مانند آنجا که میبینند شاگردان ایشان در حال صحبت از فتوحات مکیه هستند می فرمایند: «نغمات زکّی به از فتوحات مکّی» یا مثلا نقل قول هایی که «زرین کوب در کتاب پله پله تا ملاقات خدا» در خصوص اختلافات مکتب مولانا با مکتب محی الدینی ذکر میکنند و مثال دیگر اینکه دکتر شفیعی کدکنی که خود را مدیون و وامدار عرفان خراسان می داند و مولانا و جناب شمس را در زمره ی عرفان خراسان میداند و با تأثیری که از عرفان مولانا و عطار گرفته اند همیشه در مقابل و جلوی عرفان محی الدینی در می آیند و این در آثارشان بصورت کامل مشهود مانند کتاب زبان شعر در نثر صوفیه، ۵ جلد میراث عرفانی و ایرانی، و یا تصحیحات اسرار و التوحید و تذکرة الاولیاء ایشان. خواستم از حضورتان بپرسم در خصوص این بیانی که داشتید یعنی تمایل مولانا به مکتب محی الدینی آیا شاهد قوی تری در کتب و تصنیفات و تاریخ وجود دارد که شما آن را از نظر گذرانده باشید؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: همینطور است که می فرمایید که در هر حال دستگاهِ نگاه مولوی با نگاه ابنعربی کاملاً متفاوت است و اگر در شهر قونیه آن احترام را جناب مولوی به جناب قونوی میگذارد، به معنای حضور در آن نگاه نیست. به هر حال، دو نگاه است. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام استاد خسته نباشید:
میخواستم کمی در خصوص اینکه چرا کتاب منازل السائرین را انتخاب کردید که به موازات فصوص درس بدهید، برایمان کمی توضیح دهید. یعنی اینکه چرا تدریس یک کتاب در عرفان عملی یعنی منازل را به موازات یک کتاب در عرفان نظری یعنی فصوص شروع کردید؟ و دوم اینکه چرا کتاب منازل را از بین این همه تصنیفات فراوان عرفان عملی انتخاب کردید؟ واضح تر بخواهم بپرسم میتوانم بگویم که کسی که فصوص را با صوت های شما جلو میرود، مباحث کتاب منازل چگونه بر فهم فصوص در جان آن شخص تأثیرمیگذارد آیا مطالب این دو کتاب ارتباطی با هم دارند؟ این سوال را پرسیدم چون شما این دو کتاب را به موازات هم درس میدادید و صوت هایی هم که گروه لب المیزان فرستادند هم صوت های فصوص بود و هم منازل با هم داخل یک دی وی دی بود و روشی هم پیشنهاد کرده بودند که مثلا اگر چقدر از فصوص تمام شد بعد چقدر از منازل و چه مباحثی از آن خوانده شود. با تشکرباسمه تعالی: سلام علیکم: فصوصالحکم در زمان خود در موضوع توحید عین توحید عملی و نظری بوده، ولی بعداً که به کتاب درسی تبدیل شد روح نظری آن بیشتر مدّ نظر قرار گرفت و اینجا بود که ضرورت توجه به عرفان عملی با کتاب بسیار شریف «منازل السائرین» به میان آمد مضافاً که کتاب «منازل» از نظر تاریخی مقدم بر فصوص است و نکات فوقالعاده خوبی حتی در عرفان نظری دارد که از منازل ۷۰ به بعد به ظهور میاید. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام علیک و ریحانه استاد خدا قوت: میخواستم ببینم علت پیشنهاد حضرتعالی در دنبال کردن صوت های فصوص جناب استاد یزدان پناه نسبت به سایر شروح چیست؟ آیا شرح آیت الله جوادی آملی در این زمینه کافی نیست؟ یا نکات و مسایلی در شرح جناب آقای یزدان پناه مد تظرتان هست که به این شرح نظر دارید؟ این را از آن جهت پرسیدم تا در رجوع به فصوص به لطف الهی بهره ای که طلب داریم را در این دوران به وجه متعالی آن طلب کنیم و از وجوهی که می شود متذکر بشویم غفلت نکنیم. با تشکر
باسمه تعالی: سلام علیکم: جناب آقای یزدانپناه با توجه به شرح استاتیدِ قبلی، جمعبندی خوبی را ارائه دادهاند از این جهت اگر کسی بخواهد مطالب فصوص را دنبال کند از طریق ایشان عملاً از بقیه اساتید نیز بهره برده است. موفق باشید
-
بدون عنوان
استاد محترم سلام:
یک مسئله ذهنم رو سخت بخود مشغول کرده است۔ حضرت آیت الله حسن زاده آملی در شرح فصوص خود بظاهر بر بیان ابن عربی صحه گذاشته اند که حدیث متنازعه تأبير النخل رو بیان کرده ازش برای بیان مطلب خویش تایید گرفته است۔ آیا حدیث مذکور برای ما قابل پذیرش هست؟ اگر این از برخی مواردی می باشد که ابن عربی دچار خطا شده است چرا آیت الله حسن زاده آملی درباره اش توضیح نداده اند؟ ممنونباسمه تعالی: سلام علیکم: این موارد در بین علمای شیعه که به یک نحو سهوالنّبی را پذیرفتهاند، بعضاً ردّ نشده. و شاید استاد بنای ورود بر چنین مواردی را نداشتهاند بهخصوص که جناب ابنعربی حرف اصلیاش چیزی بالاتر از این نکات است. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام علیکم: استاد عزیز یک سوالی دارم. امام خمینی در چند جا یک سخنی رو نقل میکنن به عنوان روایت که اثری از اون در هیچ جا دیده نمیشه. حداقل هیچ کدوم از آثار روایی شیعه. «كان أخي موسي، عليه السلام، عينه اليمني عمياء، و أخي عيسي، عليه السلام، عينه اليسري عمياء. وأنا ذوالعينين» صرف نظر از صحت یا عدم صحت مطلب، استفاده از عبارتی که ردی از اون در احادیث شیعه نیست، کمی عجیب به نظر میاد. اون هم از عالم بزرگی مثل امام. استفاده از این سنخ (به ظاهر) روایات در بین مطالب و مباحث علمای هم مشرب مرحوم امام، زیاد دیده میشه و برای خود من هم سواله که چرا؟ آیا بین روایات معتبر و صحیح شیعه، مویداتی برای این مباحث وجود نداره؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: این نوع مباحث در عرفان جناب ابنعربی مطرح میشود مثل فصّ «زکریّاوی». موفق باشید
-
بدون عنوان
باسمه تعالی
استاد با توجه به اینکه آیت الله بهجت قائل به وحدت حکمیه بودند می شود گفت که لقاءالله و فنای فی ذات الله را قبول نداشتند؟ آخر در هیچ کدام از آثار به جامانده دعوتی به توحید ذاتی نداشته اند. و آیا بر این اساس می توان ایشان را شاگرد مکتب عرفانی آیت الله قاضی ندانست؟
ممنونباسمه تعالی: سلام علیکم: فکر نمیکنم خود آیت اللّه بهجت مدّعی باشند در دستگاه عرفانیِ آیت اللّه قاضی متصل به دستگاه فکریِ مرحوم حسینقلی همدانی و در بستر ابن عربی و صدراست، هستند. جالب است با اینکه آن عزیز، بیشتر مشغول عرفان عملی میباشند، بعضاً از آن نگاه سخن گفتهاند هرچند به ندرت. موفق باشید