-
شهید آوینی مظهرِ تفصیلیِ نگاه امام و رهبری
سلام علیکم: استاد با یکی از اساتید که درباره غرب شناسی صحبت کردم این نکات رو فرمودند و میخواهم نظر شما راهم بپرسم:
آوینی فاز فکری ش رو از سید احمد فردید؛ فیلسوف شفاهی تاثیر گرفته. فردید هم معروف به غرب ستیزی هست ولی در حقیقت هم فردید و هم مددپور غرب زده اند خودشان. آوینی تعدیل شده است چون با افکار امام آشنا شده. البته هنوز اشکالات فردید درش هست. آقای میرباقری به تبع فرهنگستان و مرحوم سید منیر یه فاز خیلی متفاوتی دارند. غرب ستیز هستن ولی غرب رو به درستی درک نکرده اند. ولی خیلی خیلی از فردید و امثالش عقب هستند. در حقیقت همان اخباری گری است فکرشان، که الان نمودش شده تضاد ۱۰۰٪ ای با غرب. حتی جوری که دنبال ریاضی فیزیک اسلامی اند. برای درک تفاوت نگاه ها چاره ای نیست جز خواندن همه شان. البته بعضی شان متن مکتوب ندارند مثل فرهنگستان. امام و آقا دیدگاه متفاوتی با این حضرات دارند.
نگاه امام و آقا و امام موسی صدر نگاه معتدلیه.باسمه تعالی: سلام علیکم: در مورد حضرت امام و مقام معظم رهبری، سخن درستی فرمودهاند. ولی فکر میکنم میتوان شهید آوینی را مظهرِ تفصیلیِ نگاه امام و رهبری دانست. دکتر فردید و دکتر مددپور را غربشناسی میدانم که از جهاتی سخن آن استاد در موردشان درست است. برعکس آقای دکتر داوری که غربشناس است و جایگاهی برای فیلسوفان غربی در این جهان قائلاند که نمیتوان نادیده گرفت. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام علیکم: استاد خدا قوت. با توجه به اینکه ما طلبه هستیم و می خواهیم از فکر دکتر داوری و فردید و کسانی که در زمینه غرب صاحب نظر هستند استفاده کنیم از چه موقعی می توانیم شروع کنیم؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: همینکه بتوانید نکاتی که آقای دکتر داوری را میفرمایند را بفهمید؛ خوب است که آثار ایشان رادر کنار خود داشته باشید. اخیراً متنی تحت عنوان «نوع مواجهه با متفکران در بستر انقلاب اسلامی» در حال تهیه است که إنشاءالله میتواند بهتر جواب این سؤال را بدهد. موفق باشید
-
بدون عنوان
بسمه تعالی
سلام استاد: نظر شما درباره دیدگاه آقای جعفریان در کتاب جریان ها و سازمانها در مورد شریعتی چیست که می گوید شریعتی دین را ابزاری برای ستیز دایمی با ستمگران میدانست و به دین در اختیار عالمان و فیلسوفان اعتقادی نداشت؟باسمه تعالی: سلام علیکم: متأسفانه جناب آقای جعفریان در موارد متعددی بیانصافیهایی دارند حتی در مورد آقای دکتر داوری و فردید به کلّی از مسیر انصاف خارج شدهاند. موفق باشید
-
این پایان دکتر سروش است.
سلام و عرض ادب
به نظر می رسد سروش در جمع بندی از بحث تکنیک و فلسفه تکنولوژی دچار تناقض گوییست و تکلیفش با خودش معلوم نیست. علی الخصوص که بعضی از حرف هایش در این رابطه با مبانی فکری فلسفی اش جور در نمی آید.
سروش در مقاله صناعت و قناعت در جایی از فزون خواهی ذاتی تکنیک و تقدیر تاریخی آن صحبت می کند و در جای دیگر می گوید «آیا همه جا باید داد سخن داد که تکنیک اگر عیبی دارد برای آن است که در دامان مادری فاسد و شهوت پرست بوده است و فرهنگ حاکم آن را مسخ کرده است؟ آیا نباید اندیشید که خود تکنیک هم با خود فرهنگ می آورد؟...». در بسیاری از عباراتش در این مقاله علیرغم مخالفتش با فردید و داوری و هایدگر، ادبیاتش و حتی روایتی که از روح حاکم بر تکنولوژی ارائه می کند شبیه به همان روایت آقایان است. ظاهراً خودش هم ملتفت نیست که از طرفی حرف های همین آقایان را تایید می کند و از طرف دیگر زبان به دشنام و ناسزا علیهشان باز می کند.
وی در جای دیگری از مقاله و با تغییر موضع پیشین خود می گوید شهوت پرستان و دنیا طلبان و... آمدند سوار بر جریان علم به طور اعم و تکنیک به طور اخص شدند و شد آنچه که نباید می شد. در این روایت از علم و تکنیک مسأله اش بسیار شبیه به شریعتی در بحث ماشینیسم می شود که اتفاقا این روایت از تکنیک به نظر با خاستگاه فکری فلسفی که سروش از آن برخاسته بیشتر جور در میاد.
سوال اول اینکه بالاخره موضع سروش در رابطه با ماهیت و فلسفه تکنولوژی چیست؟ جمع بندی بنده این است که وی تعمق کافی در این رابطه نداشته و بیشتر بر دادن راه حل برای در امان ماندن از تبعات منفی آن متمرکز شده.
سوال دوم اینکه این بغض و کینه عجیب سروش نسبت به فردید از کجا ناشی می شود؟ به نظر قضیه صرفا اختلاف بر سر مبانی علمی و فکری و از این حرف ها نیست. البته ایشان کلا آدم عصبانی و پرخاشگری است اما در مورد فردید و منتسبان به فردید دیگر شورش را در می آورد.
با تشکرباسمه تعالی: سلام علیکم: حتماً در جریان هستید که آقای سروش کتاب «صناعت و قناعت» را در زمانی مینویسند که به گفتهی خودشان هنوز سروشِ «حرکت جوهری» نمرده بود و شریعت را رؤیای رسولان نمیدانستند. اگر در آن زمان به آقای فردید و آقای داوری انتقاد دارند، به جهت آن بود که آن آقایان متوجهی روحیهی پوپریِ آقای سروش شده بودند و ایشان فکر میکرد به جهت نفوذی در آن زمان داشت، میتواند آنها را از صحنه بیرون کند. ولی چون هرچه جلو رفت ناکامیِ ایشان در این امر بیشتر شد عصبانیتشان صد چندان گشت در آن حدّ که اگر به مصاحبهی اخیر ایشان در رابطه با «کرونا ویروس» نظر کنید، دیگر عصبانیت نیست؛ دریدنِ آقای دکتر داوری به میان آمده است در آن حدّ که به قول یکی از افرادی که چندان هم با دکتر سروش مخالف نبود؛ میگفت این پایان دکتر سروش است. موفق باشید
-
مناظره حجه الاسلام آقای وکیلی و آقای دکتر عبدالکریمی
سلام علیکم حضرت استاد: نظرتان در مورد مناظره آقای وکیلی و آقای عبدالکریمی چیست؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر بنده سعهی صدر خوبی از طرف جناب آقای وکیلی به ظهور آمد و آقای عبدالکریمی بر خلاف ادعاهایشان بیشتر گرفتار مفهومات خود بودند که هیچ گشایشی را بر نمیتابیدند، لذا ملاحظه کردید در آخر مناظره، جناب آقای وکیلی را متهم کردند که متوقف در منطق ارسطویاند؛ که البته این نوعی فرار از مطلب است. جناب آقای وکیلی از ایشان خواستند مبانی خود را در انتقاد به متفکران مشخص کنید، و ایشان عملاً گفته و یا ناگفته خواستند بگویند مبانی خود من هستم. اگر غیر از این است باز جنابعالی آن مناظره را استماع فرمایید. بنده از جناب آقای وکیلی که قهرمانانه وارد این میدان شدند، تشکر میکنم. البته بنده با توجه به صحبتهایی که آقای عبدالکریمی میکنند و بعضاً هم دلسوزانه است؛ آنچنان گرفتار مفاهیم و محفوظات خود هستند که هیچ چیز و هیچکس را نمیتوانند ببینند. و نمیدانم نیهیلیسم جز این است؟! و آیا آنهایی که در گردونهی تفکر آقای عبدالکریمی گرفتار شدند تا از نیهیلیسم فرار کنند، به عمیقترین شکلِ آن گرفتارنشدند؟ به طوری که انسان در گرداب پوچی و بیثمری و بریدن از همهچیز فرو میافتد، هرچند که ممکن است آقای عبدالکریمی نادانسته پای در این راه گذاشته باشند. این را از آن جهت عرض میکنم که بعضاً جسته و گریخته در بعضی از صحبتهایشان بویی از غمِ غربت بشر میآید. ولی به قول مولوی:
آه زندانی این دام بسی بشنیدیم حال مرغی که رهیده است از این دام بگو
آقای عبدالکریمی چرا جوانان را به سوی تاریخی رهنمون نمیباشند که حاج قاسمها پروریده است؟ امید است آن مناظره هشدارباشی باشد که با مناظره کاری حل نمیشود باید در بستری از تاریخ قدسیِ انقلاب اسلامی همه تلاش کنیم برای رسیدن به راهی که خداوند امروز به ما عطا فرموده است.
اهمیت نگاه هایدگر آن است که اگزیستانس طرف مقابل را خطاب قرار میدهد که انسان در چشماندازی وجودی، حضوری را که در جهان دارد احساس کند و نوعی همسخنی ظهور کند و هر کدام آینهی دیگری شوند، و این در مناظره به چشم نمیخورد. در حالیکه جناب آقای وکیلی چنین تلاشی داشتند.
آقای عبدالکریمی بعضاً در جاهای دیگر ورودهای خوبی داشتند، مثل انتقادی که به آقایان دکتر ملکیان و دکتر عبدالکریم سروش داشتند، و یا صحبتی که در رابطه با فلسفهی اسلامی در دانشگاه اصفهان انجام دادند، ولی مسئلهی اصلی جوانانِ ما حضور تاریخی مهمی است که امثال دکتر فردید متوجهی آن شد و انقلاب اسلامی راهی جهت آن حضور یافت تا انسانها در معرض عطایای الهی قرار گیرند، و سخنان سال گذشتهی آقای عبدالکریمی در دانشگاه تبریز در مقایسه بین انقلاب فرانسه و روسیه و ایران به شدت از این نحوه بصیرت خالی بود.
بنده نمیدانم آقای دکتر عبدالکریمی بالاخره بنا دارند چه کمکی به مخاطبان خود بکنند؟ مثلاً در نظر بگیرید جلسات اخیر ایشان تحت عنوان «ایران به منزلهی یک پرابلماتیک» با همهی مسائل رنگارنگی که تحت عنوان مسائل ما مطرح میکنند، آیا کوچکترین راهکاری برای مخاطبان ارائه میدهند؟ آیا همان انتقاداتی که به روشنفکران دارند، که انتقادات بهجایی است؛ در مورد خود ایشان صادق نیست؟ از آن جهت که هیچ راهکارِ بومی که با خِردِ قومی و فرهنگ دینی ما همراه باشد، در کلمات ایشان یافت نمیشود؟ ای کاش آنهایی که به سخن ایشان گوش فرا می دهند، دائم از خود بپرسند پس باید چهکار کرد؟ اینجاست که بنده معتقدم اگر اینهمه انرژی صرف نمایاندن راهی بود که حضرت امام خمینی «رضواناللّهتعالیعلیه» به میان آوردند و آوینیها آن را گزارش کردند؛ میشد مخاطبان ایشان از سرگردانیها که گرفتارش هستند و بعضاً به قول خودشان در پوچیِ دوران میسوزند، نجات مییافتند.
موفق باشید
-
در این تاریخ چرا کتابها از کار افتادهاند.
سلام و عرض ادب: با قلب نیم سوز خود چه کنیم؟ با قلبی که زمانی واله و شیدا بود. شیدای شیدا. قلبی که زمانی در عشق اهل بیت (ع) و دوستداران شان می سوخت. با روضه ها ضجه می زد. و واقعا ضجه می زد و شیون می کشید. مثل فرزند مرده ای، چهره رفیق های الهی اش روح اش را می لرزاند. ذره ای فشار عصبی در او اثر نداشت. دائم الغم بود. و این همه تا زمانی بود که او جامعه را لمس نکرده بود. دنبال کار و پول و ماشین و زن و فرزند نبود. شاید هم در آن زیارت ناحیه شهر ری مرد. شاید هم باید می مرد. که حتی بلغ الحلقوم را حس کردم اما جان در نرفت. شاید «در این ماندن و بودن جز ملالت و افسردگی نیست»، سید درست گفت. شاید.
با این پرنده در زندان شده چه کنم استاد؟ اگر آزاد شود. نگویید ادب عقل و خیال کنم که قلب همه را حل کرده بود. خیلی مدت است که کار از درس و کتاب گذشته است. نمی دانم چرا این کتاب ها هم از کار افتاده اند. نمی خواهم بگویم رسیدم به امام خمینی (ره) که گفت از درس و مدرسه رَستم. نه هرکس خودش را می داند. الان فقط حرم آرامم می کند. استاد دیگر نمی توانم روضه گوش دهم. یعنی به جای شیون، روضه رو گوش می دهم و هنگ می کنم. چه کنم؟باسمه تعالی: سلام علیکم: در سفر اربعینیِ امسال همهی عرض بنده به رفقا این بود که به تاریخ جدیدی وارد شدهایم که انسانها بهخصوص جوانان باید خود را به وسعت حضور خدا در این تاریخ احساس کنند و این همان نکتهای است که جناب دکتر احمد فردید با نظر به انقلاب اسلامی در رابطه با «دازاین» از هایدگر یافته بود. در «جهانبودگی» یا «دازاین»، هایدگر افقی را میگشاید برای عبور از نیهیلیسم که شروع خوبی است، ولی یا باید بگویم کافی نیست و یا متعیّن نمیباشد. و دکتر احمد فردید در روح انقلاب اسلامی آن را یافت و با حضور اربعینی، این انسان یعنی در «جهانبودگی»ِ او به صورتی متعیّن از اجمال به تفصیل آمده. در شب اربعین در آن موکب به خدمت عزیزان عرض شد این مردم نه برای بهشت اینجا آمدهاند و نه برای گریز از جهنم؛ اینان می خواهند حضور خدا را با حضور خود در این صحنه احساس کنند و به کمتر از این هم قانع نمیباشند. در آن مصاحبهی اربعینی با آقای دکتر دخانچی به نحوی باز بر همین نکته تأکید شد و از این جهت به آینده که خداوند در افق بشر در این تاریخ گشوده است، بسیار امیدوارم.
همهی آنچه گفتم و نگفتم جواب این سؤال بسیار مهم شماست که میگویید: «چرا این کتابها از کار افتاده است؟!» این را سخن یک شخص یعنی سخن شما نمیدانم، گفتِ همهی جانهایی است که به سخن آمده است.
آری! اگر این کتابها دیگر از کار افتادهاند، ولی میبینی که سخن امثال آوینیها تازه به «گفت» آمده است مثل سخن امیرالمؤمنین «علیهالسلام» که در بستر حضور تاریخی اسلام محمدی «صلواتاللّهعلیهوآله» آنچنان سخنانی به زبان آورد که مادونِ سخن خالق و مافوق سخن مخلوق شد. پس کتابهایی از کار افتاده است که میخواهند ما را در بستر تاریخیِ گذشتهمان نگه دارند، وگرنه در بستر انقلاب اسلامی که خود در بستر روایت و قرآن است اگر امروز سخن گفته شود آسمانهایی که آمادهاند در مقابل ما گشوده شوند، گشوده خواهند شد. در این مورد و در این حال و هوای اربعینی که سرِ کیف هستم، سخنها دارم، اگر که شما نیز چنین سخنانی داشته باشید که میگوید در این تاریخ چرا کتابها از کار افتادهاند. خود دانید.
در مسیر اربعینی به رفقا عرض شد اگر روضه و هیئت نیز با نظر به افق گشودهی انقلاب اسلامی به ظهور نیاید، روضه و هیئت هم از کار میافتند، ولی حسین «علیهالسلام» و اربعین و دفاع مقدس و حججیها، هرگز!! بد نیست در این مورد سری به جزوهی «شهید حججی؛ وجودان تاریخی ما و انقلاب اسلامی» بزنید. موفق باشید
-
غفلت از استعداهای نهفتهی حکمتِ صدرایی چرا؟!
سلام: استاد، فکر کردم که نظری به سخنان آقای مهدی نصیری در رابطه با تأیید دکتر فردید و نفیِ حکمت صدرایی بیندازید و نظر خود را بفرمایید.
سخنان امروز مهدی نصیری در مراسم رونمایی از مستند «تئوریسین خشونت»
: بسم الله الرحمن الرحیم. از سازمان اوج و کارگردان جناب آقای کوقان و تهیه کننده جناب آقای مطهر بابت ساخت این فیلم تشکر می کنم. این کمترین ادای دینی است که جمهوری اسلامی نسبت به مرحوم فردید باید می کرده. بالاخره این باید جایی ثبت می شد که پس از پیروزی انقلاب، جریانی که مدعی جامعه باز و تساهل و مدارا بوده با یک استاد و معلم و متفکر و حکیم و انقلابی و پیرمرد و مسن ـ که نه در پی ریاست و مقامی بود و نه اهل کار سیاسی ـ به گونه ای برخورد و جوسازی کرد که کمتر کسی جرات تفوه به اندیشه ها و گرایش به ایده ها و افکار او را داشته باشد.
. نه فردید به دنبال ایجاد فردیدیسم بود و نه هیچ یک از شاگردان و علاقه مندان به او دنبال چنین چیزی هستند. ایسم و مکتب سازی اختصاص به خدا و پیغمبر و امام معصوم دارد و شیعه هیچ شخصیت و اندیشمند غیر معصومی را مطلق و غیر قابل نقد نمی داند و اصل اجتهاد در شیعه معنایی جز این ندارد. تمام حرف این است که می گوییم ـ به خصوص به نسل جوان ـ که فردید مانند تعدادی دیگر از متفکران حرفهایی برای خواندن و تامل کردن دارد.
افراد و متفکران زیادی در قبل و پس از انقلاب جذب حرفها و اندیشه های فردید شدند و آن را جدی گرفتند و براساس آنها منشا آثار شدند که از جمله آنها شهید سید مرتضی آوینی بود. کتاب غرب زدگی جلال آل احمد نمی از نم اندیشه های فردید بود.
حتی کسانی که بعدا با اندیشه فردید زاویه پیدا کردند تمام شهرتشان را از آثاری گرفتند که تحت تاثیر فردید نوشته بودند. مرحوم دکتر شایگان با آسیا در برابر غرب، شایگان شد و نه با زیر آسمان های جهان. برخی می گویند اندیشه فردید منجر به انفعال می شود. بهترین دلیل رد این حرف این است که اگر چنین بود باید مخالفان لیبرال فردید که با انقلاب اسلامی میانه ای نداشتند، بیش از همه از اندیشه های فردید استقبال می کردند ولی می دانیم که آنها دشمن اصلی فردید بودند. از اندیشه فردید نه انفعال و کنش گریزی بیرون می آید و نه برخورد سطحی و سیاست زده با تمدن غرب و مدرنیته.
اندیشه فردید از آن جهت برای بنده اهمیت دارد که می تواند خلا و فتور و سستی غرب شناسی در جمهوری اسلامی را جبران کند و ما را از گفتمان سطحی نقد صرفا اخلاقی و برخی از وجوه فرهنگی مدرنیته به نگاه ماهیت کاو و پرسش از ذات عمیقا خودبنیاد و نیست انگار مدرنیته رهنمون کند.
یکی از مهمترین عناصر اندیشه فردید طرح مساله تفکر آماده گر و اصل مهم انتظار است که شهید آوینی هم از این عنصر قویا الهام گرفته است و می گوید فصل الخطاب و خاتمه دهنده وضع موجود عالم انسان کامل و حجت معصوم خداوند علیه السلام است.
به نظرم این اندیشه ای بسیار راهگشا برای جمهوری اسلامی می تواند باشد که از یک طرف مدعی تحقق اتوپیا فراتر از توان و ظرفیت یک حکومت و حاکمیت غیر معصوم و تحت فشار دنیای مدرن نشود و از طرف دیگر در حد توان خود به زمینه سازی و آماده سازی ذهنها و جانها برای ظهور موعود همه ادیان و منجی انسان کمک کند. والسلام علیکم.
باسمه تعالی: سلام علیکم: چیز عجیبی که در آقای نصیری به چشم میخورد آن است که از یک طرف نظر به دکتر فردید به عنوان فیلسوفی که نسبت به فلسفهی غرب آگاهی لازم را دارد؛ نگاهش مثبت است. ولی در نظر به فلسفهی صدرایی که حتی خود آقای فردید معتقد است نگاهی است پسفردایی، و بر خود عهد میکند که آن را بازخوانی کند؛ بیتوجه و بیالتفات است. در حالیکه اگر متوجهی مواجههی تاریخی جناب صدرا با مستشرقینی شویم که در آن زمان به اصفهان میآمدند و دائم دکارت دکارت میکردند و فلسفهی دکارت را به عنوان تاریخِ جدید غرب به رُخ میکشیدند؛ تأمل کنیم متوجه میشویم جناب صدرالمتألهین فلسفهی حکمت متعالیه و اصالت وجود را در مواجهه در آن زمان و زمانه و آن تاریخی که گشوده شده است، به میان آورد تا با اصالت وجود، خطرِ دوگانگیِ سوبژه و اُبژه در جملهی «من فکر میکنم پس هستم» را نهتنها متذکر بلکه راهِ عبور آن را به میان آورد و «وجود» آنچنان مدّ نظر قرار بگیرد که حتی فاعلِ شناسا در آغوش تجلیّات و نفحات وجود باشد و موضوعِ در دستی به مشکلِ فرا دستی تبدیل نشود و بشر از ایدهآلیسمی که بعد از کانت با هگل به اوج خود رسید را زودتر از دغدغهی هایدگر متوجه شود. و البته این بدین معنا نیست که بنده نگاه هایدگر به وجود را با نگاهِ صدرا به وجود منطبق بدانم، ولی سختْ معتقدم اگر بعد از سفر به سوی فلسفهی غرب بهخصوص بعد از کانت و هگل، به هایدگر و گادامر، به حکمت صدراییِ خود برگردیم متوجهی استعدادهایی خواهیم شد که بهخوبی ما را در این تاریخ تغذیه میکند و تفکری که سختْ برای این زمانه بدان نیاز داریم را به ما عطا مینماید. مشکل آقای نصیری در بدفهمیدنِ حکمت صدرایی است. موفق باشید
-
عرض بنده در هنر جناب اقای دکتر داوری است که چگونه همچون پیری مرشدگونه عمل میکند
سلام و عرض ادب خدمت استاد طاهرزاده عزیز: ۱. در نقد روشنفکران دینی مانند سروش و ملکیان و شبستری کتاب «دین اندیشان متجدد» از آقای محمدمنصور هاشمی انتشارات کویر کتاب خوبی هست؟ کتاب «هویت اندیشان و میراث فکری سید احمد فردید» از همین نویسنده چطور؟ ۲. استاد عزیز آشنایی من با شما و کتاب هايتان در حوزه غرب شناسی مانند علل تزلزل تمدن غرب، گزینش تکنولوژی از دریچه بینش توحیدی و... تاثیر زیادی بر نگاه من به غرب گذاشت و از طریق شما بود که من با آقای دکتر داوری اردکانی آشنا شدم و علاقه مند شدم که کتاب های ایشان درباره غرب و مدرنیته مانند درباره غرب را مطالعه کنم و انصافا چیزهای زیادی از ایشان آموختم مخصوصا اینکه فهمیدم نسبت ما با غرب به صورت رد و قبول مطلق یا غرب مخلوطی از چیزهای مثبت و منفی بی ارتباط با هم هست و ما مختاريم که مثبت ها را اخذ کنیم و منفی هایش را طرد کنیم، نیست. درست هست که غرب یک عالم هست ولی یک کل واحد مطلقاً خوب یا بد هم نیست و ما هم چاره ای جز تلفیق و گزینش چیزها از عالم غرب نداریم اما نباید با تقلیل گرایی و ساده انگاشتن پیچیدگی های تاریخ غرب تصور کنیم که غرب صرفا مخلوطی از چیزهای خوب و بد جدا از هم هست و ما هم می توانیم به راحتی اجزای این مخلوط را از هم جدا و خوبی های آن را گزینش کنیم، تفکری که هنوز هم در جامعه ما و متاسفانه در بین جریان های انقلابی و اسلام گرا وجود دارد. شاه بیت تمام حرفهای دکتر داوری توجه به امکان ها و شرایط تاریخی مدرنیته و خودمان هست و خطاب به جريان هایی که به دنبال توسعه و ترقی تاریخ غرب مدرن هستند می گویند باید با توجه به شرایط و امکانات تاریخ خودمان و با خودآگاهی تاریخی و برون رفت از تقلید و غربزدگی با همت قدم در این راه دشوار بگذاریم و از طرفی خطاب به جريان هایی که به دنبال عالم دینی ماورای مدرنیته هستند می گویند اولا راه بیرون شدن از وضع کنونی از درون جهان موجود می گذرد و تجدد را نمی توان دور زد و از کنارش گذشت بلکه اگر راهی گشوده شود آن راه را در درون باید جست و ثانیاً باید شرایط و امکانات و مقدمات این راه را فراهم کرد و با همت آن را طی کرد و با صرف دستورالعمل سیاسی و حکومتی نمی توان این امر تاریخی و کلان را متحقق کرد. در نهایت اما یک سوالی همیشه برای من مطرح بوده و آن اینکه آیا تأسی ایشان در فلسفه به امثال گادامر و هایدگر و نگاه تاریخی نگری به همه چیز باعث نمی شود ما به یک جور نسبی گرایی معرفتی دچار شویم؟ اینکه ایشان به همه چیز به صورت تاریخی نگاه می کنند باعث نمی شود ایشان به امری ماورای ادوار تاریخی بشری و فراتر از آن قائل نباشند؟ با توجه به اینکه کسانی مانند آقای عبدالکریمی که به هایدگر و گادامر اقتدا می کنند در نهایت کارشان به نفی ذات گرایی (در این صورت چیزی از اصول اعتقادی دین و شریعت باقی نمی ماند) و نفی اصالت دادن به امور دینی و معنوی ورای ادوار تاریخی که هایدگر و گادامر مطرح می کنند می کشد. اگر طبق فرمایش شما حساب آقای عبدالکریمی و تفکراتشان از دکتر داوری جداست پس چرا دکتر داوری کم و بیش به ایشان ارادت دارند و مثلاً مطالب کتاب پایان تئولوژی ایشان را تقریباً تایید می کنند؟ البته من با مباحث فلسفی آشنایی عمیق و مداوم نداشته ام و بیش تر مباحث غرب شناسی را دنبال می کردم ولی انگار احساس می کنم در عمق تفکر دکتر داوری یک جور نسبی گرایی تاریخی نهفته هست و ایشان همانند اشپنگلر حرکت تاریخ را ادواری می دانند به طوری که سیر حرکت تاریخ تکاملی نیست و هدف مشخصی ندارد و دوره های تاریخی می آیند و می روند و مثلاً همان طور که تاریخ غرب از ۲۵۰۰ سال پیش شروع شده و الآن در حال احتضار هست زمانی پایان خواهد پذیرفت و دوره تاریخی و عالم دیگری طلوع خواهد کرد و آن عالم هم سیر و مراحل و ظهور و افولی خواهد داشت و در نهایت پایان خواهد پذیرفت و عالم دیگری جایگزین آن خواهد شد و همین طور تا ابد این دور ادامه خواهد داشت و شواهدی هم از این نگاه ایشان در کتاب هايشان یافت می شود حال آیا فکر نمی کنید ارجاع دادن صرف جوانان انقلابی و دین گرا به دکتر داوری یا فردید فقط به خاطر آنکه ایشان تجدد را نقد می کنند بدون اینکه تفاوت بنیادین نگاه این افراد به دین، اسلام، ماوراءالطبيعه، تاریخ را متذکر شوید کار خطرناکی هست؟ شاید بگویید نباید جوانان حزب اللهی و دلبسته انقلاب اسلامی و امام خمینی خوشان را از تفکرات امثال دکتر داوری محروم کنند. قبول. من هم با واکنش های تند و کوته نظرانه و بدون عمق آقای عباسی در برابر تفکر فيلسوفانه دکتر داوری مخالفم و تاسف می خورم ولی به نظر من با وجود بهره های فراوانی که می توان از اشارات دکتر داوری در راه تحقق تمدن نوین اسلامی گرفت اما نگاه ایشان به دین، وحی، نبوت، نقش ولی معصوم در دنیا و زندگی انسان ها، حکومت جهانی حضرت مهدی در پایان دنیا و قبل از قیامت اساساً با نگاه بزرگان دین و بزرگان تشیع تفاوت دارد و ایشان هم مثل آقای عبدالکریمی و دیگر اساتید غالب دانشگاهی ما این چیزها را سنتی و صرفاً متعلق به گذشته می خوانند و نقشی برای آن ها در جهان کنونی قائل نیستند و چه بسا بزرگانی مثل آیت الله جوادی آملی و مصباح یزدی را سنت گرا و بنيادگرا قلمداد کنند. شاید دکتر داوری مانند سروش، ملکیان، شبستری آشکارا کارکرد دین در زندگی بشر در تمدن سازی و تکامل تاریخ در حکومت جهانی حضرت مهدی در پایان دنیا را زیر سوال نبرند اما تلویحاً اصالتی برای آنها قائل نیستند و آنها را هم عرض امور بشری دیگر که ممکن است زمانی در یک دوره تاریخی اتفاق بیفتد و سپس بعد از سال ها افول کند و عالم دیگر جایگزین آن شود قلمداد کنند. هم چنین به نظر می رسد ایشان به رسالت انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی در فراهم کردن شرایط و مقدمات ظهور حضرت ولی عصر اعتقادی ندارند. آیا نگران این نیستید که با توصیه مدام و بی حد و حصر جوانان حزب اللهی (که زیاد اطلاعی از مباحث فلسفی و معرفتی ندارند و صرفاً علاقه مند به مباحث نقد مدرنیته هستند) به دکتر داوری باعث انحراف و اعوجاج آن ها در مسائل اعتقادی و معرفتی شوید؟ این اتفاقی است که احساس کنم برای من پیش آمده و مثل زمان قبل از آشنایی با دکتر داوری به تمدن نوین اسلامی و تحقق آن اعتقاد محکم و استواری ندارم. ۳. نظر شما درباره مقاله ای که اخیراً آقای حامد زارع با عنوان چه کسی ایدئولوگ انقلاب ۱۳۵۷ بود؟ سروش یا داوری؟ در روزنامه سازندگی نوشته چیست؟ آقای زارع در عین اینکه سروش و ادعاهای همیشگی او درباره دکتر داوری را نقد کرد، سروش و شریعتی و آل محمد و فردید و نراقی را فراهم آورندگان زمینه های انقلاب اسلامی در ۱۳۵۷ و پيشگامان مسابقه تجدد ستیزی معرفی کرد. دکتر داوری را به عنوان کسی که از همان قبل از انقلاب درباره ایده گزینش از غرب به تجدد ستيزان نقد کرده بود معرفی کرد اما مهم تر اینکه آقای زارع جوری از انقلاب اسلامی و اینکه سروش معلم جمهوری اسلامی در اراده سیاسی برای انقلاب فرهنگی بوده، صحبت می کند که انگار اساساً انقلاب اسلامی و تمام اتفاقات بعد از آن که به قول ایشان ناشی از تجدد ستیزی محض نخبگان ما بوده کار عبث و اشتباهی بوده و به اسم دفاع از دکتر داوری و حمله به سروش آشکارا انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی را زیر سوال برده. چرا باید این مقاله که آشکارا انقلاب اسلامی را زیر سوال می برد در سایت ایشان منتشر و عملاً به ایشان منتسب شود؟ حتی با استناد به کتاب های اخیر ایشان نمی توانیم بگوییم ایشان اساساً فلسفه انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی را زیر سوال بردند و آقای زارع با نقل و قول ناقص و یک جانبه از کتاب های ایشان سروش را نقد کردند ولی چرا این مقاله که آشکارا سیاسی و جناحی و یک جانبه بود در سایت دکتر داوری منتشر می شود و آیا با رضایت و اطلاع شخص خودشان بوده؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: نکات بسیار خوبی را مطرح کردهاید. بنده آنچه میدانم را به طور اختصار عرض میکنم و انتظار دارم خود رفقا فکر کنند.
۱. آن دو کتاب از آقای محمد منصور هاشمی را نمیشناسم، ولی نظر شما برایم مهم است اگر نظر و برداشت خود را بفرمایید.
۲. به نظر بنده مطالبی که دکتر داوری مطرح میکنند را به خوبی تقریر کردهاید. ولی نمیدانم چرا از آن مطالب برداشت کردهاید که انسان با مطالعهی نظرات ایشان یا نظرات هایدگر و گادامر، گرفتار نسبیگرایی میشود؛ در حالیکه حضور حقیقت به صورت های مختلف در متن تاریخ، نحوهای از حضور تشکیکی است و این، به هیچوجه آن نوع نسبیگرایی که منکر هرگونه حقیقت باشد نیست.
۳. در موضوع حضور سنتهای جاری در هستی و قرار گرفتن در آن سنتها، نشانهی عقلِ برتر انسان است و به یک معنا نظر به حقایق فراتاریخی است نه جبرِ تاریخ به آن معنا که انسان در تحقق شرایط زندگی خود دستبسته است و ما این را در آموزه های دینی خود بهخوبی متوجه هستیم.
۴. در مورد نسبت آقای عبدالکریمی و آقای دکتر داوری باید با دقت فراوان مطلب را دنبال کرد. نمیدانم در مورد نظر آقای دکتر داوری نسبت به کتاب «پایان تئولوژی» دقت فرمودید یا نه؟ که چگونه خیلی ظریف دکتر داوری اینطور شروع کرد که اولاً: آقای عبدالکریمی باید جواب آقای دکتر پورحسن را خودشان بدهند – دکتر پورحسن در انتقادی جانانه میگفت همان اشکالاتی که دکتر داوری به آقای مطهری در رابطه با تئولوژیکبودنِ افکار شهید مطهری دارد، به افکار دکتر شریعتی که آقای عبدالکریمی سختْ شیفتهی اوست؛ وارد است – و سپس دکتر داوری فرمود تئوس یعنی خدا، و هیچوقت خدا پایان نمییابد، و برای آنکه عملاً حرفْ دهانِ آقای عبدالکریمی گذاشته باشد، فرمود منظور اقای عبدالکریمی آن است که باید دینداری را به افراد و جوامع برگرداند نه آنکه دوران دینداری تمام شده است. در حالیکه آنچه بنده برداشت کردهام نظر آقای عبدالکریمی آن است که دوران دینداری تمام شده است؛ که بحث آن مفصل است. عرض بنده در هنر جناب اقای دکتر داوری است که چگونه همچون پیری مرشدگونه عمل میکند و امثال چنین ظرایفی در شخصیت آقای دکتر داوری إلی ماشاءاللّه است. مشهور است که آلکیبیاس در مورد سقراط میگوید: خدا بکشد سقراط را و وای اگر خدا خدا سقراط را بکشد. بنده در مورد دکتر داوری چنین شیفتگی را دارا میباشم.
5- میفرمایید راه دکتر داوری به تحقق تمدن اسلامی ختم نمیشود؛ نمیدانم به آخرین مقالهی ایشان در اسفند ۹۷ تحت عنوان «ایران پر از مشکل است، اما مسئله ندارد» توجه داشتهاید که در فرازی از آن مقاله میفرماید:
« ... در این میان سخن خوب دیگری هم به میان آمده است و آن سخن تمدن نوین اسلامی است. برای ساختن این تمدن قاعدتاً باید دین و مدرنیته را با هم جمع کرد و با اندیشیدن به طرح آینده لااقل به یاد تجدد آورد که دارد با افق های باز خداحافظی می کند ولی توجه داشته باشیم که بنای نظام الهی و قدسی جز با رسوخ در توحید و آزادی از تعلقات دنیای جدید و کسب ملکات فاضله و مکارم اخلاق، در عین آشنایی نزدیک با جهان جدید و آزادی از آن -که نمی دانیم چگونه ممکن است- متصوّر نمی شود. زندگی کردن میان دو جهان مشکل بزرگ ما و معمای تاریخ معاصر است ولی متأسفانه ما هم کمتر صبر داریم و نمی دانیم و نمی خواهیم بدانیم که راه تاریخ را باید با دردِ تفکر و جسارت در عمل گشود و پیمود. ما امروز به هر جا بخواهیم برویم باید از همین جا که ایستاده ایم آغاز کنیم...»
بنده عرایضی تحت عنوان «انقلاب اسلامی طلوع جهانی میان دو جهان» داشتهام که متن، و صوت آن را بر روی بنر سایت «لبالمیزان» میتوانید دنبال کنید.
6- عنایت داشته باشید که دکتر داوری استاد فلسفه است و نه یک معلم دینی؛ و لذا خارج از واژههای دینی سعی دارد در متن تفکر فلسفی سخن بگوید.
7- در موضوع ایدئولوژیککردن انقلاب اسلامی میتوان نقش سروشِ قبل از کتاب «دین فربهتر از ایدئولوژی» بسیار غلیظ دانست و البته معلوم است که این افراد پس از عدول از آن نگاه بنا دارند رقیب خود را متهم به عملی بکنند که خودشان بیتقصیر نیستند در آن حدّ که ملاحظه کردهاید دکتر احمد فردید را فقط به جرم انتقاد از دکتر سروش، نهتنها از حضور در دانشگاه ممنوع کردند، از هرگونه سخنرانی او را محروم نمودند. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام علیکم استاد عزیز:
عذرخواهی می کنم می خواستم برای مطالعه در علم «اتیمولوژی» منابعی را معرفی بفرمایید. بنده طلبه پایه 8 هستم. ممنونمباسمه تعالی: سلام علیکم: کتاب مستقلی متأسفانه در این مورد نمیشناسم. هایدگر در نوشتههای خود به طور خیلی خوب، روشِ اتیمولوژی را گوشزد میکند. فکر میکنم اگر در اینترنت جستجو بنمایید، مقالات خوبی بهدست آورید. در ضمن یادداشتهایی در این مورد از دکتر فردید به صورتی نسبتاً جامع هست که متأسفانه هنوز چاپ نشده است. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام علیکم:
استاد بر طبق دسته بندی آقای سید صادق حقیقت در رابطه با جریان های فکری معاصر ایران، به نظرم با توجه به علایق و مطالعاتتان شما بیشتر به جریان نوفردیدی علاقمند هستید. می خواستم نظرتان را در کل در این باره بدانم. تشکر
لینک مطلب آقای سید صادق حقیقت:
http://www.dinonline.com/doc/report/fa/7584/باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده آن سخنرانی آقای حقیقت را مطالعه کردم. به نظر میاید یک نوع تقسیمبندیِ انتزاعی است که برای راحتکردنِ فکر و درستفکرنکردن خوب است، وگرنه این نوع تقسیمبندیها با واقعیتِ پدیدارهایی که ایشان مدّ نظر مخاطب خود قرار میدهند؛ فاصلهی بسیار دارد که بحث آن در اینجا نیست. موفق باشید
-
ما در سیطرهی نیهیلیسم به جای رجوع به حقیقت، رجوع به «خود» داریم
سلام علیکم: استاد ضمن خسته نباشید. شما در بحث سلوک ذیل شخصیت امام در باب سوبژکتیویته مطالبی داشتید و آن را فرهنگی می دانید که در آن فرهنگ اشخاصی زندگی می کنند و در اندیشه های آن ها عمدتا با نگاه نومینالیستی به اطراف و پیرامون نظر دارند و بعد فرمودید حتی گاهی دین داری ما در ساحت سویژکتیویته قرار می گیرد آنگاه که بهره ی ما از نظر صرفا حال و لذت های درونی شود با این نگاه استاد ما به این نتیجه رسیدیم که بسیاری از اساتید فلسفه و عرفان و بسیاری از کسانی که این علوم را پیگیری می کنند با این نگاه و این نظر به سراغ این علوم می روند یعنی دلخوشند به این بحث ها و با این کتب لذت می برند و زندگی می کنند و با این ها سرگرمند و عملا بهره هایشان استفاده از الفاظ و لغاتی این چنینی است آیا اینگونه نیست؟ بنابر این می شود گفت سوبژکتیویته حجاب غلیظ تاریخی امروز ماست که سالکان کوی دوست در فضای دینداری خود باید از حجابی ضخیم و دشوار عبور کنند و آن خرق این نگاه نومینالیستی است به هستی و از پوست به درآمدن است. استاد پس می شود گفت که راز ناکار آمدی بسیاری از درس اخلاق ها و عرفان های موجود و....و بسیاری از دینداری ها و صحنه های ارتباط با مسجد و حسینیه و حرم ها این باشد که ما خرق حجاب سوبژکتیویته نکرده ایم و بهر ه ای از این ها نبردیم و نمی دانیم راز عدم استفاده ی ما از معارف و مساجد و حسینیه ها چیست؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: حقیقتاً همینطور است. ما در سیطرهی نیهیلیسم به جای رجوع به حقیقت، رجوع به «خود» داریم و تنها از طریق انقلاب اسلامی، آری! تنها از طریق انقلاب اسلامی میتوان در این دوران به حقیقت رجوع کرد. در این مورد عرایضی در مقالهی «انقلاب اسلامی، عبور از تمایز سوبژه و اُبژه» شده است. بحمداللّه شما به نکتهی مهمی دست گذاشتهاید. آن مقاله را برایتان میفرستم. موفق باشید
انقلاب اسلامی و عبور از تمایز سوژه و اُبژه
باسمه تعالی
آقای دکتر عبدالکریمی در کانال تلگرامشان در رابطه با انقلاب اکتبر روسیه سخنانی گفتهاند که خوب است رفقا نسبت به آن تفکر و تأمل نمایند[1]. به گفتهی خود آقای دکتر عبدالکریمی ما نیاز داریم با تاریخ، مواجههی پدیدارشناسانه داشته باشیم . ایشان انقلاب اکتبر را یک رویداد بزرگ اجتماعی تاریخی میدانند که البته حرفی در آن نیست و سپس میفرمایند به بهانهی تفکر نسبت به انقلاب اکتبر به مسائل خود در دهههای کنونی میپردازند.
میگویند دورهی آرمانگرایی گذشته است.
از طیفی صحبت میکنند که رأس آن طیف، انقلاب فرانسه است و بعد انقلاب چین و انقلاب اکتبر و سپس انقلاب ایران و در آخر داعش. انقلاب فرانسه را دارای فرآیند امر تاریخی میدانند که فلسفه پیش از ایدئولوژی در آن نقش داشته و در بستر یک تقدیر تاریخی نظام فئودالی به بورژوازی تغییر کرد و در مورد انقلاب اکتبر میگویند چون در آن انقلاب جامعهی مدنی از قبل وجود نداشت هیچ کنترلی در آن نبود و میگویند انقلاب ما - یعنی انقلاب اسلامی- نیز چنین بوده . میگویند چون جامعهی مدنی در انقلاب اکتبر نبود، تشکیلات عظیم دولتی در دست استالین میافتد و در ایران هم همینطور شد.
میگویند: انقلاب فرانسه بیشتر مبتنی بر یک تفکر فلسفی است، ولی انقلاب اکتبر بیشتر مبتنی بر ایدئولوژی است و انقلاب اسلامی نیز ابتدا کنش کرده و سپس میخواهد ایدئولوژیاش را تدوین کند، منار را دزدیده است و به دنبال چاه میگردد.
میگویند: انقلاب فرانسه و انقلاب اکتبر هر دو انقلاب هستند و خواهان اعمال ارادهی مردم در حرکت سیاسی اجتماعیاند ولی انقلاب کبیر فرانسه با تقدیر تاریخی همسو است ولی انقلاب اکتبر چنین نبود و انقلابیون ایرانی میخواهند به نوعی ارادهگرایی در روزگاری بپردازند که زمانه با آنها یار نیست - زیرا تقدیر تاریخی با آنها همسو نمیباشد-.
میگویند: ما در روزگاری زندگی میکنیم که شاهد ظهور یک شهروند جهانی هستیم و انقلابیون ایران میکوشند در مقابل این روند مقاومت کنند و در آخر دلسوزانه میخواهند این کار نشود زیرا مثل شوروی خطر فروپاشی پیش میآید.
بنده در آن حدّ که رفقا نسبت به جملات بالا کمی تفکر نمایند؛ باب موضوع را در چند بند باز میکنم.
1- ملاحظه میکنید که در آن سخنرانی، انقلاب فرانسه را اصل گرفتهاند و با آن انقلاب اکتبر روسیه را مورد ارزیابی قرار دادهاند و در این بین هر آنچه خوبی در انقلاب اکتبر هست آن را به اعتبار نزدیکی به انقلاب فرانسه قلمداد کردهاند، ولی هر آنچه بدی در انقلاب اکتبر بوده است را مثل انقلاب اسلامی دانستهاند تا مخاطب خود به این نتیجه برسد که هیچ نقطهی مثبتی در انقلاب اسلامی نیست. پیشنهاد میکنم صوت ایشان را دوباره استماع فرمایید.
2- ایشان میفرمایند انقلاب اسلامی هیچ پشتوانهی فکری نداشته و ابتدا کنشگری بوده و سپس ایدئولوژیاش را تدوین کردهاند! بنده از شما میپرسم ایشان از کدام عینک انقلاب اسلامی را مینگرند؟ آیا انقلاب اسلامی باید با مبانی انقلاب فرانسه شکل میگرفت تا مبنای فکری داشته باشد؟ گذشته از آموزههای دینی، آیا موضوع ولایت فقیه و حضور اندیشمندانی مثل شهید مطهری و شهید بهشتی مبنای فکری انقلاب اسلامی نبودند که نتیجهی آن مبانی فکری، آن شد که همهی مردم به جهت فهمی که از انقلاب اسلامی پیدا کردند، تماماً از آن استقبال نمودند؟
3- میگویند انقلابیون ایرانی میخواهند به نوعی ارادهگرایی در روزگاری بپردازند که زمانه با آنها یار نیست، زیرا بیرون از تقدیر تاریخی عمل میکنند. همهی حرف بنده در این قسمت است که چه کسی تقدیر تاریخی یک ملت را تشخیص میدهد؟ آیا حضور میلیونها مردم در استقبال با انقلاب اسلامی و دفاع مقدس هشت ساله در مقابل استکبار، خبر از آن نمیدهد که خداوند چیزی را در این تاریخ به ما داده است به نام انقلاب اسلامی تا در بستر انقلاب اسلامی از بحرانهای خود رها شویم؟ جز این است که در دورهی خودآگاهی نسبت به انقلاب اسلامی میتوانیم از آنچه بر ما میگذرد، با خبر شویم و در برخورد صحیح با حقیقت انقلاب اسلامی از دورانِ تمایز سوژه و اُبژه عبور نماییم و آن حقیقت، به تمامی عینِ جان ما شود و در مسیر وفاداری به آن حقیقت بود که فرهنگ شهادت به صورتیکه در این تاریخ ملاحظه کردید، به ظهور آمد؟
4- تعجب بنده از آقای عبدالکریمی از آن جهت است که از یک طرف در رابطه با موضعگیری نسبت به انقلاب اسلامی وارد صحنه میشوند که صحنهی سخن از حضور تاریخی این ملت است، ولی همهی شواهد تاریخی چنین حضوری را نادیده میگیرند و هیچ توجهی به عبور انقلاب اسلامی از سیطرهی فرهنگ غربی که در ذات این انقلاب نهفته است و از اصلیترین ایدههای متدینین به انقلاب اسلامی است، نمیکنند. در حالیکه نه فاشیسم حاصل انقلاب فرانسه است، و نه داعش حاصل انقلاب اسلامی و نه ملاعمر نمونهای از شخصیت امام خمینی. و این نوع برخورد به رخدادهای بزرگ و انسانهای بزرگی که تقدیر تاریخی زمانهی خود را میشناسد، تقلیلدادنِ آن رخدادها و آن اشخاص بوده و خبر از عدمِ درکِ کشف تاریخی دارد.
5- آیا انقلاب اسلامی وقتی به صورت حقیقت این دوران ظهور کند و با جان انسانها متحد گردد، توانایی آن را ندارد که جان انسانِ این دوران را به خود جذب کند، در آن حدّ که برای باقیبودن با آن از جان خود دست بکشد؟ البته این مشروط بر آن است که به انقلاب اسلامی به عنوان یک حقیقت وجودی نگاه شود مثل هر رخدادِ تاریخی، در آن صورت است که انسان خود را در آغوش آن حقیقت احساس میکند و مییابد که ما را در برگرفته و سراسرِ افق وجود ما را پر کرده در حدّی که هیچ آیندهای را بدون آن نمیتوانیم بنگریم و این است آن انقلاب اسلامی که بنده متذکر آن هستم و معتقدم راهِ عبور از پوچیِ این دوران تنها در آن نهفته است و آقای عبدالکریمی به مخاطبان خود ظلم بسیار روا میدارند از آن جهت که مانع چنین نگاهی و چنین حضوری میشوند. آیا ملاحظه نکردهاید آن چند نفر مریدانِ ایشان به چه روز و روزگاری افتادهاند؟!
6- در رابطه با بهترین نگاه به انقلاب اسلامی عرایض نسبتاً مفصلی دارم که إنشاءاللّه در جای خود باید از آن سخن بگویم. همین اندازه خواستم بابی باز شود تا رفقا نسبت به سخنان آقای عبدالکریمی فکر کنند که از یک طرف ظاهرِ علمی به خود میگیرند و از طرف دیگر به ایدئولوژیکترین شکل با حقیقت وجودی انقلاب اسلامی برخورد میکنند و امکان تفکر را از مخاطب خود میربایند و خطر فریب را میافزایند.
7- سخنان آقای دکتر عبدالکریمی را در نسبت با انقلاب با سخنان آقای دکتر رضا داوری اردکانی مقایسه کنید که از وی میپرسند: «آیا انقلاب اسلامی راهی را برای ما باز کرده است؟ و آیا امکانات تازهای به روی ایران گشوده است؟» ایشان در جواب میفرمایند: «چرا در بدیهیات شک میکنید؟ مگر میتوان گفت که حرکت امام خمینی یک گشایش در تاریخ ما نبوده؟ انقلابی رخ داده و عهدِ دینی تجدید شده است، مهم آن است که ما چطور میخواهیم روندهی این راه باشیم. اکنون باید گشایش را فهمید و البته به آن دلخوش نشد، باید به امکانات و چگونگی این راه دقت کرد. ما قدم به قدم باید آن را بگشاییم.» میگوید من همچنان منتظر فیلسوفان و شاعران و مورخان هستم که در پیِ انقلاب بیایند.[2] آیا آقای عبدالکریمی به چگونگی طیشدنِ گشایشی که انقلاب اسلامی در مقابل ما گذاشته است، دقت میکند؟ و یا به ایجاد سدِ نیهیلیسم؟
8- هگل سعی میکند با معنابخشی به انقلاب فرانسه آن انقلاب را از آنِ خود کند[3] و آقای عبدالکریمی بر عکس هگل، با نادیدهگرفتن انقلاب اسلامی سعی میکنند رابطهی ما را با حضور تاریخیمان نفی نمایند و نوعی ناتوانی جهت ساختارهایی مطابق انقلاب اسلامی را به مخاطبان خود القاء کنند. در حالیکه هگل با تبیین روح آزادی که در متن انقلاب فرانسه یافت، تلاش کرد بشریت را در اصلاح امور خود امیدوار کند و تا به تقدیر تاریخی که در آن زندگی میکنند، نایل آیند. آیا نمیتوان به میانجیِ تفسیر هگل از انقلاب فرانسه جایگاه تاریخیِ انقلاب اسلامی را دید و به تواناییهای بالقوهی آن پی برد؟ دکتر عبدالکریمی در ابتدای سخن خود میگوید بحث من فلسفی است و در سراسر سخن خود همانند یک لیدرِ سیاسی نسبت به انقلاب اسلامی موضعگیری منفی دارد و بدون طرح هرگونه مبنای فلسفی که در آن بتوان در همتنیدگیِ حقیقت و تاریخ را مورد توجه قرار داد، بر عکسِ کاری که هگل در کتاب «پدیدارشناسیِ روح» میکند و خوانندهی خود را متوجهی نسبت حقیقت و تاریخ مینماید که چگونه این دو میتوانند به هم برسند، عمل می کند. در همتنیدگیِ تاریخ و حقیقت چیزی است که با نظر به کشف انقلاب اسلامی میتوان به آن رسید، انقلابی که با رویکرد خاص خود یک انقلاب منفعل نیست و به همین جهت در تقابل با فرهنگ استکباری بهراحتی جلو نمیرود.
9- چقدر خوب بود آقای عبدالکریمی یا از انقلاب اسلامی سخن نمیگفتند و یا ارادههای این ملت را در امر تحقق آن نادیده نمیگرفتند و آن را درک میکردند. ارادهی مشترک ملتی که در پرتو توحید، به آیندهای روشن نظر دارد و ایثارها و فداکاریهای این ملت نشان میدهد که با خودآگاهیِ خاصی میخواهد در وسعتی که دیگر دوگانگیِ سوژه و اُبژه در میان نیست، تاریخ خود را بسازد و مزهی این نحوه حضور را در دفاع مقدس چشیده است. لذا با همهی سختیهایی که در مقابل خود دارد، سعی میکند برای درکی آنچنینی خطر کند و از منافع خود بگذرد. آقای عبدالکریمی را چه شده است که چنین تاریخی را احساس نمیکند و طلوعی چنین عظیم را، آری! طلوعِ درک همدیگر، ماورای آنکه همدیگر را سوژهی خود کنیم را، احساس نمیکند!! در حالیکه دکتر فردید که متوجهی چنین دغدغهای در هایدگر بود، آن را در انقلاب اسلامی احساس کرد و گفت اگر هایدگر زنده بود آنچه را در عبور از متافیزیک و آزادشدن از سوبژه و اُبژه میطلبید ، در انقلاب اسلامی مییافت.
10- آقای دکتر عبدالکریمی در جای دیگر گله میکند که چرا مردم ایران فوتبالیستها را مهمتر از ایشان به عنوان استاد فلسفه میدانند و از اینکه در این کشور توجه لازم به ایشان نمیشود، گلهمندند. در حالیکه بنده معتقدم آقای عبدالکریمی متوجهی تاریخی که در آن بهسر میبرند، نیستند و انقلاب بزرگی مثل انقلاب اسلامی را بسط مدرنیته و نیهیلیسم میدانند. آیا مردم ایران میتوانند چنین فردی را از خود بدانند؟ راستی چرا مردم ایران شهید محسن حججی را از خود میدانند ولی آقای عبدالکریمی را نه؟![4]
والسلام
طاهرزاده
[1] - https://t.me/bijanabdolkarimi/1476
[2] - به سخنان آقای دکتر داوری در «خانه بیداری اسلامی» استان اصفهان در تاریخ پنجشنبه ۲۶ مرداد رجوع فرمایید.
[3] - با اینکه هگل از گیوتین که سرها را چون کلم از تن جدا میکرد و از ترور که عدهی زیادی را به قتل رساند، نه غافل است و نه آن را تأیید میکند ولی متوجهی جایگاه تاریخی انقلاب فرانسه است و از آن جهت آن را تأیید میکند.
[4] -
-
حضرت امام و رهبری به خوبی غرب را فهمیدهاند
با سلام:
در مورد مرحوم فرديد دانشمندي که حيات ديگري برايم رقم زد و نشان داد وراي ترديدها و غربزدگي ها عالم ديگري نيز هست سوالاتي دارم اميد تک تک را پاسخ دهيد و به جواب کلي اکتفا نکنيد.
1. آيا آن حکيم فرزانه، عالم (بکسر لام) عالم (بفتح لام) دار است؟
2. چگونه مي توان انديشه هاي زلال و ناب ايشان را به دست آورد متاسفانه ايشان نوشته چنداني به جا نگذاشتند از طرفي گويا سخنران خوبي هم نبودند و يک فيلم از ايشان که در اينترنت است بسيار نامفهوم است اين هم از عجايب است که يکي از بزرگترين حکما بنان و بيان خوبي نداشته باشد.
3. براي من نگاه آن مرحوم و عبور از غرب اصالت دارد و انقلاب اسلامي را از دريچه ايشان مي نگرم و شايد از زماني که کتابي از مرحوم حائري خواندم اعتقاد چنداني به ولايت فقيه ندارم و تاکنون همراهيم به خاطر آن مرحوم بوده است لکن احساسي که اخيرا دارم اينست که شايد نتوان با اين نظام از غرب عبور کرد و حوزه ها هنوز ظرفيت رسيدن به عمق نگاه فرديد را ندارند و در نتيجه فقها و ولي فقيهاني که از آن حوزه برخواستند در شناخت غرب شايد فائز نباشند کما اينکه امام مي فرمايند اگر مراد از مظاهر تمدن نوآوریها، اختراعات و ابتکارات و صنعتهای پیشرفته است که در پیشرفت و تمدن بشر دخالت دارد، هیچگاه اسلام و هیچ مذهب توحیدی با آن مخالفت نکرده و نخواهد کرد بلکه علم و صنعت مورد تأکید اسلامی و قرآن مجید است و اگر مراد از تجدد و تمدن به آن معنی است که بعضی روشنفکران حرفهای میگویند که آزادی در تمام منکرات و فحشا حتی همجنسبازی و از این قبیل، تمام ادیان آسمانی و دانشمندان و عقلا با آن مخالفند مي بنيد اختلاف امام با غرب جوهري نيست بلکه نسبت به عوارضي است که غرب بدان دچار است و نيز رهبري را مي بينيم سنت و مدرنيته را در وجود چمران جمع شده مي بينند از طرفي اين چهل سال نشان مي دهد نظام در عبور از غرب ناکارامد بوده است عموما غرب زده ها در راس قوه مجريه بودند واقعا اگر امام قصد عبور از غرب را داشت باز سکان اجرايي کشور را در سال 64 علي رغم ميل رييس جمهور به موسوي مي داد؟باسمه تعالی: سلام علیکم: 1ـ بنده فردید را به جهت جامعیّتی که دارد یک عالم واقعی میدانم. شاید سبقت مطالبی که در فکر خود دارد مانع میشود تا مثل یک خطیب سخن بگوید ولی اهل فکر خوب میفهمند که او در سخنان خود به چه اشاره دارد. 2ـ کتابهای «دیدار فرهی» و «مفردات فردیدیه» نکات خوبی برای فهم اندیشهی فردید دارد. مقالهی بنده تحت عنوان «محکمات و متشابهات فردید» تذکّراتی در این مورد در بر دارد که آدرس آن در سایت لب المیزان عبارت است از «http://lobolmizan.ir/faq/1276» 3ـ تصور بنده آن است که حضرت امام و رهبری به خوبی غرب را فهمیدهاند و نمیخواهند کنار غرب خود را معنا کنند بلکه نظر به تمدّن دیگری دارند ولی روش آنها عبور دادن ملّت است از غرب نه صرفا نقد تئوریک غرب و آن جملات که میفرمایید معنای دیگری دارد غیر از آنچه بخواهند به غرب اصالت دهند. موفق باشید
-
در رابطه با دکتر سروش
سلام علیکم خدمت استاد عزیز: خسته نباشید. استاد بنده شنیدم که شما فرمودید ابتدای انقلاب آقای سروش درس مثنوی در صدا و سیما برگزار می کردند و بعد از چندی این درس تعطیل شد و علت تعطیلی این بوده است که امام گویا اینگونه فرموده بودند که ایشان تفسیرشان از مولوی عمیق نیست و فهمشان از مثنوی سطحی است آیا این صحت دارد و اگر اینگونه هست مدرک، دلیل و منبع این خبر کجاست؟ گرچه اگر امام هم نمی فرمودند ما می توانستیم به راحتی پی ببریم به این مطلب از آنجاییی که فهم مثنوی قلبی می خواهد که مثنوی را یافته باشد و اساسا آقای سروش را کاری با اشراقات و یافته ها نیست. ثانیا استاد شما باز در جایی در نوشته ها فرمودید آنچه را جناب آقای فردید در ابتدا از سروش فهمیدند که ایشان سواد فلسفی ندارند ما بعدها فهمیدیم می خواستم بدانم ادعای شما بر بی اطلاعی و بی سوادی این فرد چیست؟ زیرا شما فرمودید ایشان واقعا یک کلمه از فلسفه اسلامی نمی دانند. حتی از فلسفه ی غرب خوب این مدعای شما نیازمند دلیلی هم هست، دلیلتان بر این مطلب چیست و نظرتان راجع به حرکت جوهری ایشان چیست؟ چون کسانی که از مباحث ایشان استفاده می کنند صرف ادعا را پذیرا نیستند و دلیل و شاهد برای این مدعا می خواهند و شاید استناد دقیق بتواند گشایشی در روشن سازی شخصیت پیچیده ی این آقا باشد.
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- خود بنده این موضوع را در سایت مرکز اسناد انقلاب دیدم که امام فرموده بودند این برنامهی آقای دکتر سروش تعطیل شود. بد نیست در آن سایت، مطلب را دنبال کنید 2- دكتر فرديد در همان سالهاى اول انقلاب در همين رابطه مى گويد: ... من پيام كوچكى به امام خمينى دارم، اين انقلاب را عبدالكريم سروش خراب مى كند ...[1] ربط بين سخنان سروش و سوبژكتيويته و تقابل با حقيقت، در ابتداى انقلاب كار مشكلى بود، ممكن بود انسان در فضاى سوبژكتيويته از انقلاب اسلامى طرفدارى كند ولى با همان هدفى كه به كليسا رجوع مى كند، اين نوع رجوع، رجوع پايدارى نيست چون مقصد و مقصود رجوع كنندگان، رجوع به مجاز است و نه به حقيقت. به قول هايدگر: «هر جا سوبژكتيويته و ابژكتيويته باشد سخن از خدا نيست»[2] کافی است در این مورد نقدی که آیت اللّه صادق لاریجانی و آقای دکتر غفاری به ایشان داشتهاند را مطالعه فرمایید و نقد آقای دکتر عبدالکریمی نسبت به رؤیای رسولان ایشان، هم خوب است نگاه شود 3- در شبی که بنده در منزل آقای میرزایی – معاون سیاسی استانداری اسبق همدان – دعوت داشتم و آقای سروش هم از سفر انگلستان برگشته بودند و در آن جلسه دعوت داشتند، آقای میرزایی فرمودند دکتر سروش گفت: سروش حرکت جوهری مُرد. در حالیکه بنده در ابتدای انقلاب با بعضی از رفقا 7 روز به مدت 8 ساعت در روز با ایشان در رابطه با حرکت جوهری کار میکردیم و بعداً در جمعبندی متوجه شدم که ایشان طوری تحت تأثیر کانت میباشند که عملاً کارشان به سوبژکتیویته کشیده شد. بنده در کتاب «سلوک ذیل شخصیت امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» در این رابطه عرایضی داشتهام. موفق باشید
[1] ( 1)- محمد مددپور، ديدار فرهى و فتوحات آخرالزمان، ص 168.
[2] ( 2)- سيد موسى ديباج، آراء و عقايد فرديد، ص 46. جملهى فوق را دكتر فرديد از قول هايدگر نقل كرده است.
-
بدون عنوان
سلام علیکم:
دو مطلب اخیرا حضرتعالی مطرح کردید که نگران کننده است. از همه توقع انحراف داشتیم الا شما. یک تنزیه خلیفه ثانی و دو تشبیه روحانی بدیشان. جایگاه خلیفه برای شیعه همیشه روشن بوده حسب فرموده یکی از علمای بزرگ شهر ما وضعیتش حتی از شیطان نیز بدتر است بحث تقیه فقط در حد لعن علنی نکردن است نه این که به حوزه اعتقادات هم تسری کند و در زمینه روایاتی که در مورد کفر ایشان وارد شده و شما گفتید با روایات دیگر تعارض می یابد و نباید قبول کرد واقعا شما چه دانش روایی و اصولی دارید که وارد این مسائل دقیقه می شوید؟ شما دلیل معمم نشدن خود را نداشتن دانش فقهی می دانید چگونه وارد تفقه در این مسائل می شوید نمی دانم. در صورتی که واضح است اسلام کسی که با زهرای اطهر آن کرد که کرد و رسول را هذیان گو خواند در چه وضعیست. در مورد آقای روحانی هم فوقش ایشان انقلاب را به گونه ای متفاوت از شما می اندیشد واقعا جفای بزرگی در حقش کردید. اصلا تفسیر خود شما از انقلاب را که گفته صحیح است وقتی امام راحل فرمودند با سینما مخالف نیستم با فحشا مخالفم یعنی خط بطلان بر جریان هایدگری و فردیدی ها چون تز شما اینست که با سینما مخالفیم و استفاده کنونی از آن اکل میته است. عصمنا الله من الزلل لطفا حتما در سایت بگذارید ولو با سانسور بخشهایی از سوال تا روشنگری نسبت به شما صورت بگیرد که در قالب انقلابی گری با اندیشه های هایدگر هیتلری و فردید چگونه انقلاب را مسخ می کنید؟ جسارت مرا ببخشید.باسمه تعالی: سلام علیکم: در مورد خلفا به معنای عدم اطاعت از پیامبر هیچ بحثی نیست. فکر نمیکنم جسارتی که خلیفه دوم به حضرت زهرای مرضیه «سلاماللّهعلیها» کرد، کس دیگری حاضر باشد چنین بکند. ولی بحث دیگری در میان است و آن آیا اینان به گمان خودشان به وَحیی که بر پیامبر و پیامبران قبلی میشد، اعتقاد و ایمان داشتند؟ و یا منافقانه عمل میکردند، بدین معنا که اساساً نه وَحی را پذیرفته بودند و نه نبوتِ رسول خدا «صلواتاللّهعلیهوآله» را . آیهی 60 سورهی نساء میفرماید: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُريدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَ يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعيداً» که در این آیه نظر به کسانی دارد که از یک طرف گمان میکنند به وحی الهی ایمان دارند و از طرف دیگر داوریها را به طاغوت ارجاع میدهند، با اینکه امر شدهاند که به طاغوت کفر بورزند. میفرماید شیطان در تلاش است که اینان را گمراه کند، آنهم گمراهیِ شدیدی. و در آیهی بعدی بحث اینکه منافقین در این جریان فعالاند را به میان میکشد، نه آنکه آنان را منافق بداند. و به نظر ما خلفا از این جنساند که در عین پذیرفتن نبوتِ نبی، اطاعت از او را قبول ندارند.
در مورد نگاه هایدگر، اگر مطالعاتی داشتید ایشان را در کنار هیتلر قرار نمیدادید و از جناب فردید که همهی تلاش اوست تا انقلاب اسلامی را با زبان تفکر فلسفی معنا کند، بد نمیگفتید. که البته بحث آن طولانی است و به نظرم فضای صحبت چون فضایِ مراء و جدال است، بهتر است که بنده ورود نداشته باشم. بحث نسبتاً مفصلی تحت عنوان «محکمات و متشابهات فردید» داشتهام که در قسمت «یادداشت ویژه» سایت میتوانید آن را دنبال کنید. آیا از اطلاعاتِ عرفانیِ جناب فردید و علمِ «شرح الأسمایی» او آگاهی دارید؟ کتاب «حکمت اُنسی» مرحوم معارف در این مورد، راهنمای خوبی است. موفق باشید
-
بدون عنوان
با سلام:
1.حمایت مرحوم فردید از رژیم پهلوی و حزب رستاخیر تا چه حد صحت دارد؟
2. دسترسی به صوت یا فیلم از ایشان چگونه میسر است در اینترنت فقط یکی دو تا فیلم از ایشان بدست آوردم حضرتعالی نوار یا صوتی از ایشان دارید؟ اگر آری میسرست در اختیار قرار دهید؟باسمه تعالی: سلام علیکم: تا آنجایی که بنده اطلاع دارم ایشان با حضور در حزب رستاخیز، حرفهای خودشان را زدند. و یکی از مشهورترین سخنان ایشان که توانست به گوش بقیه برسد، در روزنامهی حزب رستاخیز بود، بیش از این را از شاگردهای ایشان باید پرسید. موفق باشید
-
تشییعکنندگان شهدای مدافع حرم، این متفکرانِ بزرگ تاریخ امروزین
مصلوبِ رسمیّت
به آقای طاهرزاده
سلام، کجایید؟ یادی از بی سروپایان نمی کنید؟
محفلِ اُنستان کجاست؟
مجالسِ رسمیِ عرفانِ نظری و عملی؟ مساجدِ رسمی؟ اعتکافِ رسمی؟ مراسمِ رسمیِ مذهبی؟ نمازِ جماعتِ رسمی؟ هیئتِ مناسکِ رسمی؟
یا درمیانِ مریدانِ رسمی؟
آه! من، چه کنم که در لجنزارِ وجودم به خیالاتی خوشم.
تو را با این رسمیّتها چه کار؟
نفرین بر رسمیّت، که عشق را به مقتل کشانده است
نپرس از احوالِ سوزانم؛ من، خود بر تو می خوانم تشنگی و بی قراری ام را
در زندانِ رسمیّت، نوحه می خوانم، آه می کشم، نفرین می کنم، می سوزم و در حالِ جان سپردنم
روحِ تشنه و بی قرارم در طلبِ آزادی ست
در طلبِ چیزی غیر رسمی
نکته ای روح فزا
چیزی بگو!
در این زندان، بر صلیب رسمیّت، مصلوبم
سنّتِ رسمی دین
دانشِ رسمیِ فلسفه دانشِ رسمیِ عرفان
دانشِ رسمیِ اخلاق
تفسیرِ رسمیِ شعر
همه در این زنداناند
بوی عفنِ این جنازه ها، سخت تهوّع آور است
اینجا که باشی، معنای تعفّن و تهوّع را می فهمی
جنازه ها، به من پوزخند می زنند و تهوّع ام را ملامت می کنند
تو چیزی بگو
افسوس که تو را هم در بند می بینم
در بندِ تفسیرِ رسمیِ قرآن، عرفان های نظری و عملی و حافظ!
آه! با این تهوّع چه کنم، با این اسارتِ شوم؟ تهوّع از رسمیّت و اسارت در زندانش
از کتاب ها به ستوه آمده ام، از خواندن ها
چه کسی کتابِ روحِ تشنه و بی قرارم را خواهد خواند؟
آه! از این اسارتِ شوم
از هر سوی که می روم، بیگانه ای می بینم، نامأنوس: سخنانِ رسمی، کتبِ درسی
نه! نه! نمی خواهم
قلبم می سوزد
دلم هوای سرودِ شادیِ روحی شاد و سرشار و سیراب، سیراب از حکمت کرده است.
در این عزای رسمیّت، مردارها گوشتِ خود را می خورند
امّا من، آب می خواهم، شیر می خواهم
ناودانهای فیض خدا را می خواهم، تا قیامت، تا شامگاهِ روزِ داوری
دریای حکمتش را می طلبم، نه از برای شنا کردن، از برای نوشیدن!
این دینِ رسمی، از آغاز، ریزشهای فیض خدا را نقاشی های زشت کرده است
ما را از شیرِ مادر محروم کرده است
نفرین بر او!
آه! کاش تو را در این بند نمی دیدم، کاش سرودِ آزادی می خواندی
رسمیّت، فیضِ حکمت را خیلی زود از دهانم بیرون کشید
و من ناله سر دادم، آه! سوختم
من از جزوه های رسمیِ درس های عرفانت، از تفسیرهای مقدّست از حافظ، ترسیدم
از شیر، سیر شدم
آه! شیر می خواهم، کجاست فیضِ خدا؟
اُنس می خواهم
استادِ در بندم! در اسارتت، مرثیه می خوانم
تو هم، در هم نوایی با ناله هایم گریه کن، گریه ات، دردِ سینه ام را آرام می کند
گریه کن!
مویه کن!
رسمیّت را نفرین کن!
آه! دلتنگم، دلتنگِ فیض حکمت
نفرین بر جزوه های عرفانت! نفرین بر تفسیرِ حافظت!
بگو که با من، هم گریه ای
بگو که به این بیگانه ها، دل نسپرده ای
بگو که مجبور بوده ای
نه! تو به عشقمان، به عهدمان پایبند بوده ای، نبوده ای؟
آه! نفرین بر توقف بر ظاهر شریعت، که مرا از تو جدا کرده است
نفرین بر این مرزها، این مرزهای جدایی...
نکند از اینکه عاشقی احساساتی و رومانتیک چون من داری، شرمساری؟
نه! شرمسار نیستی، شاید قصدِ هدایتم داری
اَه! چقدر از این واژه متنفّرم: هدایت!
من، لبانم را برای بوسه، فقط بر لبانِ ضلالتِ رومانتیک می نهم
آه! چقدر مشتاقِ هم صحبتی با گمراهانِ رومانتیک هستم: گوته، هولدرلین، کیرکگور، شیلر و شلگل
آنها که از نقاشی های زشت نترسیدند و تا پایان، فیض خدا را مکیدند
دلسپردگی ام به داوری و گادامر، از شوقم به آنها نیرو می گیرد
دلم برای گوته تندتر می تپد
کتابِ روحِ تشنه و بی قرارم را بر من خوانده است: شورِ شیطانی وجودم در فاوست و احوالِ این روزهایم در مصائبِ ورترِ جوان
گوته را دوست تر دارم، که حجاب از رخسارِ محمّد و حافظ برداشت و روی ماهشان را بوسید
هولدرلین. کاش می توانستم شب ها، تا سپیده دمان در آغوشِ گرمش بخوابم و او در گوشم قصّه ی زمانهی عسرت بخواند
شیلر را دوست دارم، که سرودِ شادی خواند بر افسردگان
شلگل را دوست دارم، که میلِ جنسی را با فریبِ سکوتِ شرعی، انکار نکرد و در آن جذبه ی حقیقت دید؛ نه کثافتِ حیوانی!
از دور بر آنها درود می فرستم که از رسمیّت به ستوه آمده بودند و در عصرِ عقلِ کوردلِ آوفکلقونگ، آزادی و زیبایی را یافتند
کیرکگور را نگفتم؟
او که در ترس و لرز، مرا از مسلمانی ام شرمسار کرد
سورن، ابراهیم را از آنِ خود کرد، در وجودش مأوا گزید و پیشانیِ پهنش را بوسید
و من، از رویِ ماهِ محمّد، محرومم
فاصله زیاد است، ما به درازای صلوات های رسمی، از محمّد دوریم
نفرین بر آنها...
من از گرمیِ آغوشِ علی محرومم، از نوازشِ حسن و لبانِ حسین و...
از آنها، فقط، الفاظی توخالی به میراث رسیده است: غیابِ دلالت
کجاست حسین؟
در مناسکِ رسمی؟ در بی خردی و توحّشِ بعضی از مداحان و توحّشِ نذری بگیران و طمعِ سوداگرانِ حاجات؟
آه! امان از غربت...
تو آنجاها چه می کنی؟
تو ! در این صحنهها احساسِ غربت نمی کنی؟
آه! اگر چون تویی، غریب نباشد در این سردخانه، در میان این جنازه ها، به چه چیز می توان امید بست؟
آه! می خواهی عاقبتِ محرومیّت از فیضانِ فیض خدا را بدانی؟
تقوایت، مجال می دهد، بگویم؟
نفرین بر تقوای کافر، که حقیقت را با سکوت می پوشاند!
سلام بر شیطانِ درونم که با شیطنت هایش، کارهای خدایی می کند: می آفریند؛ خلق می کند، از عدم.
من از آنان که او را با دشنام می آزارند، برائت می جویم
شاید به همین خاطر، بر آدم سجده نکرد
او عاشق بود و عاشق، معشوق را فقط برای خودش می خواهد
امّا عاقبتِ محرومیّت از فیض خدا چه می تواند باشد؟
فیضی که ما را از خود به در می کند، به سوی آزادی
عاقبتِ شوم این محرومیّتِ تراژیک: پناه بردن به سکس و الکل و سیگار و مواد مخدر یا پُرخوری یا خودکشی ست؛ در مقامِ فاعل
یا ناظر، چه فرقی می کند؟ در عین یا در ذهن.
من در وجودِ نحیفِ معتادان، طلبِ حقیقت دیده ام
من در پرخوری، ناله ی جدایی از فیض خدارا شنیده ام
امّا خودکشی: آخرین تیرِ ترکشِ عاشقی ست که معشوق، به او عنایتی نمی کند یا نمی تواند عنایتی کند
می فهمی چه می گویم؟
تو، چه می گویی؟
نکند، تقوایت به تو اجازه نمی دهد حتّی این سخنانِ شیطانی را بشنوی؟
امّا من، تو را به شیوه ای دیگر یافته ام
تو، مرا می فهمی، می دانی چه می گویم
تو می دانی چه می گویم، هر چند که کلمات این نارفیقان همیشه از کلمهی درونی ام عقب ترند؛ می دانی چه می گویی؟
تو که مکرِ روزمرّگی را می شناسی، تو که وجودت را وقف کرده ای
دل نگرانت هستم
می دانی که وقف در شرع، قوانینِ رسمیِ حیله گری دارد
دل نگرانم
آه! دلم آرام نمی گیرد، قلم از حرکت باز نمی ایستد...
جزوه های منفورِ عرفانِ نظری و عملی ات به چه درد من می خورد؟
تفسیرِ گران مایهی المیزان، از دردِ من چه می داند؟
اینها، دست مایهی فضلِ فاضلانِ سوداگرند، که می خواهند سری در میانِ سرها شوند
تو! این سخنان را بی ادبی می دانی؟
من در این احوال، از ادب عدول کرده ام، از شرع رَسته ام، از رسم آزادم، از خود بی خودم، دیوانه ام
و دیوانه در دادگاهِ ادب و شرع و رسم، تبرئه خواهد شد
آه! چقدر این جنون را دوست دارم
در این احوال، همهی نقاب های ظاهر و باطنم را بر می دارم
در این اوقاتِ جنون، این عجزِ صادق را دوست دارم
آه! چقدر در اشتیاقِ لبانِ مولانا هستم
مولانا را از حافظ دوست تر می دارم؛ داغیِ وجودش، شبیه من است
آه! از فیض حکمتِ او هم محرومم
آه! چرا ساکتی؟
چیزی بگو!
بیش از این طاقتِ تازیانه ندارم، بر صلیبِ رسمیّت
عاقبت، جان به لب آمد از وعده هایی که هیچ گاه تحقّق نیافت
از مردگی خسته ام
زندگی می خواهم
آب می خواهم
شیر می خواهم
اُنس می خواهم
کجاست انس با خدا؟، جان می خواهم
ایمان نمی خواهم
ادب نمی خواهم
عملِ صالح نمی خواهم
اخلاق نمی خواهم
سلوکِ عارفانه نمی خواهم
خرد نمی خواهم
کیست؟ او که از نزدش آمده باشد، خبری می خواهم
در عصرِ اطّلاعات، در عصرِ انتشارِ همه جاییِ اخبار، خبری می خواهم
افسوس!
وای بر من...
من که در عصرِ بی خبری، خبری طلب می کنم
بر هولدرلین، سجده می کنم
او که تراژدیِ عسرتِ مدرن سرود: غیابِ قدسیان و فروبستگیِ ساحتِ قدس
کجایند قدسیان؟
زمین، بدون آنها غوغای بی خبری ست، مردابِ دروغ و نیرنگ است
کجاست روح القدس؟
کجاست روح الامین؟
چرا ساکتی؟
آیا بی سروپایی چون من، نباید از قدسیان و مأوایشان بپرسد؟
آنها، سروشِ غیب را بر کدام گوش ها می خوانند؟
آنها، موسیقیِ حقیقت را کِی می نوازند؟
آنها هم با موسیقی مخالفند؟
جانم با وِزوِزهای مذهبی، گرم نمی شود، چه کنم؟
سرودِ شورِ عشق می خواهم...
رمضان که می آید، عزادار می شوم، بی پناهی و ناکامی و تشنگی و بی قراری ام آشکارتر می شود
با این ادعیه چه کنم؟
با این قرآن؟
دینی که شرطِ ورود به ضیافتش را گویا توقف در همین شریعت را میخواهد چرا مدعیان شریعت متوجه نیستند که خدا از من طهارتِ پیشین می خواهد
دلم، آغوشِ گرم می خواهد
ناگفته هایم، تا جایی که به گفت آمدند، به فهمِ قدّیسین در نمی آیند
مرا با آنها کاری نیست...
امّا تو، حتّی اگر با من هم سخن نیستی، لااقل در تشییع جنازه ام حاضر باش
دیگر، قبل از جان سپردن، با من از پنجره ای که باید پاک شود تا نور حق در درون جلوه گر شود، سخن مگو...
این نور، برایم با ظلمت چه تفاوت خواهد کرد؟
این نور که می گویی، فریبی برای تحمیلِ اُتوریته شریعت است
فریبی که آزادی را در مقتلِ رسمیّت، سَر می بُرَد و با خونِ آزادی، وضوی نمازِ اوّلِ وقت می سازد
نفرین بر او...
سلام بر عصیان درونم
او که بر این نور، سجده نمی کند و از رانده شدن نمی هراسد.
باسمه تعالی: سلام علیکم: نمیدانم صدای تو را میشنوم یا هنوز زمان شنیدن آن فرا نرسیده است؟ من بخواهم یا نخواهم این «صدا» صدایِ آیندهی تاریخِ ما است و اگر امروز شنیده و فهم نشود، فردایِ تاریخ ما، فردایِ تقابلِ کَرانی است که این صداها، آنها را عصبانی میکند زیرا خوابشان را آشفته کرده است.
آنچه باید با تو در میان بگذارم بیشتر از آنی که گفتهای و یا فریاد زدهای و یا نه! ناله کردهای، نیست. نالهی هوشیارانهای که امید دارد که با تاریخی که شروع شده است سخنی از جنسِ فرونشاندن عطش بشنود.
این پیرمرد که با تو سخن میگوید نمیخواهد خود را به خواب خرگوشی بزند، اما میخواهد به رسمِ نصیحت پیران، آری! به رسم نصیحت پیران که میدانند راهی بس ژرف در پیش دارید، چند کلمه بگوید،تا وقتی با هزار امید بنا دارید با مرغِ ماهیخوار که با یک شیرجه، دهها ماهی چون شما را در کیسهی منقار خود اسیر میکند تا ببلعد، روبرو میشوید،خود را نبازید و گمان نکنید دیگر راهِ گشودهای برای شما نیست.
1- گفتی از دین رسمی به تنگ آمدهای! گوارایت باد. ولی از خود پرسیدهای آنهایی که به ظاهر از دین رسمی به وجد میآیند، در دلِ آن سخنان چه چیزی میجویند که اینچنین جانشان گرم میشود؟! و در چه تاریخی خود را احساس میکنند که اینچنین اشک میریزند و جان خود را برای دفاع حرم دختر پیامبر«صلواتاللّهعلیهوآله» ایثار میکنند؟!
2- در این ظلمات چه کسی در را به سوی انسانها میگشاید؟
میدانم که دشمنیِ تو با فیلسوفان، از چه جنسی است. مسلّم از جنسِ دشمنیِ آنهایی که با فردیدِ بزرگ دشمن بودند و هستند؛ نیست. عیب فردید این بود که می دانست «ما که هستیم و کجا هستیم و چرا پایِ ناتوان خود را نمیبینیم». آیا او به جرم ناتوانایی پاهایما دستور داد آنها را ببرند؟
3- جامعه را نمیتوان مضطرب کرد، باید با همین نالهها و همین سوزهای امثال شما ها ، راهی را گشوده . آیا راهی هست که ما به آن نظر کنیم؟ من با تمام وجود و قسم به اشکهایی که مادران شهداء و همسران شهداء در فقدان شهیدشان ریختند، آن راه را راهِ خمینی میدانم؛ نه یک کلمه بیشتر، و نه یک کلمه کمتر! و چقدر سخت است در زیر غبارهای رسمیتیافتهی دوران، این راه را پیدا کرد و نشان داد. با تمام وجود به ناتوانی و اَلْکنیِ سخن خود اقرار میکنم، ولی:
گرم سنگآسیا بر سر بگردد
دل آن دل نیست کز آن رَه بگردد
4- به من بگو از آنچه که داریم کدام را اگر نداشتیم، بهتر بود؟! اگر ما صدرا و محیالدین و خمینی نداشتیم، از متفکران بزرگی محروم نبودیم؟!!
عجله نکن، و از دست من عصبانی مشو!! ما همه، چوبِ رسمیشدنِ این فریادها را می خوریم. اگر سورنکی یرکگور از دستِ استادان دانشگاه عصبانی است که سخنان او را تبدیل به درس میکنند و گرمی آن سخنان را میکُشند، صدرا و محیالدین نیز به همین بلا دچار شدند!!
راهی که در جادهی گذشتهی ما گشوده شده است، انکار شدنی نیست. این افکار آنچنان نیستند که در مواجه با آنها با آنها دشمنی کنیم که این دشمنی با خودمان است و این، بیرونافتادن از دایرهی تفکری است که میتواند معنایِ فردای تو و ما باشد.
مطمئن باش اگر راه خمینی گم شود، هیچکس صدای تو و امثال تو را نخواهد شنید، به دیوانگی متهمت میکنند و تو در بنبستِ تاریخیِ تحمیلشده بر روزگاران، یا دیوانه میشوی و یا خودکشی میکنی!!
این حرفها را به حساب پیرمردی و محافظهکاری من بگذار! ولی فکر کن. همهچیز را بر هم بزن، ولی مواظب باش ضرر نزنی.
من از کلمات تو ذرهای از ضرر و زیان نمیبینم، ولی باز مواظب باش ضرر نزنی.
مشکل، غربتِ فکر است و با پسندیدن و نپسندیدنِ آنچه بر ما میگذرد، مشکل حل نمیشود.
باید حماقتها را تشخیص داد و بر آن نهیب زد و به آرامش دروغینِ حماقتها، دلخوش نبود.
بایدپیامبر بود که بارِ امانت را بتوان کشید. هرکسی تاب تحمل آن را ندارد، خواه مَلک باشد و خواه کوه و دشت و بیابان!!!
آری! به قول آن مرد بزرگ، وقتی بادِ تفکر میوزد تا حماقتها را بسوزاند، هرکس سعی میکند در پناهی قرار گیرد و سنگری برای خود دست و پا کند. و چقدر اندکاند آنانی که در مقابل آن باد، پیراهن از تن بیرون آورند و سینهی خود را در مقابل آن قرار دهند.
همانطور که میگویی چه اندازه واژهی تفکر زشت و آلوده شده است و ما را از نگاه رومانتیکها که در زیباییها تفکر را میجستند، محروم کرده است.
آیا امروز «تفکر» را جز در پیران و جوانانی که به تشییع شهدای مدافع حرم آمدهاند، در جای دیگر میتوان جستجو کرد؟! خدا میداند اگر با شیلر و هولدرلین در تاریخ خودشان، هماحساس شویم، آنوقت چقدر به تشییعکنندگان شهدای مدافع حرم، این متفکرانِ بزرگ تاریخ امروزی، خود را نزدیک میبینیم.
5- بگو! توقع خود را در چه کسانی جستجو میکنی؟ مگر میشود انسانها حتی انسانهای بزرگ، همهی موازین را رعایت کنند؟!! همانطور که از شاعر، باید طلبِ شعر کرد و نه، اخلاق، باید از دینِ رسمی و یا عرفانِ رسمی و یا عزاداریِ رسمی، آنچه را میتوان گرفت، بگیری و پاسدار فکر باشی و حرمت فکر و متفکران را رعایت کنی.
آنکه انقلاب اسلامی را بسطِ مدرنیته و نیهیلیسم میداند، چگونه میتوان او را به عنوان یک متفکر پاسداشت؟! آیا این مثل همانهایی نیست که هایدگر را چون رئیس دانشگاه فرایبورگ در زمان نازیها بود، نمیفهمند و متوجه نیستند با هایدگر، چه چیزی پیش آمد؟ آیا با انقلاب اسلامی، بسطِ مدرنیته و نیهیلیسم پیش آمد؟! یا تفکری به وسعت همهی تاریخِ بشر در جان مردمانی که هیچوقت توسط متفکرانِ رسمی دیده نشدند.
چقدر دیدنی بود آنچه آوینی دید و بقیه ندیدند. وای! اگر از این تاریخ، شهید خرازی و کاظمی و همت و باکری و علمالهدیها دیده نشوند!!!!
اینکه ما امروز و در این شرایط آشفته چه اندازه میتوانیم به حقیقت انقلاب اسلامی نزدیک شویم، بحث دیگری است. ولی آیا میتوان بدون طیکردنِ این راهِ گشوده، به حقیقتی رسید؟
اگر امروز به هولدرلین به جهت فهمی که از حضرت ابراهیم یافت، سجده میکنی که حقیقتاً سجدهکردنی است! فردا که این راه گشوده میشود، اگر به این شهداء سجده نکنیم، سر بر سنگ کوبیدهایم! و این انجمادی است سرد و بیروح، خواه از هایدگر سخن بگوییم، خواه از هگل. موفق باشید .
-
تفاوت هایدگریدانی با تفکر نسبت به اندیشهی هایدگر
سلام علیکم:
متن زیر گزارشی اجمالی از دیدگاههای یکی از متفکرین معاصر نسبت به امکان تاسیس تمدن اسلامی است که خدمتتان تقدیم می گردد. حاشیه نگاری شما به این نظرات البته برای علاقمندان به مباحث حضرتعالی مایه امتنان است.
عبدالکریمی معتقد است که ادعای تاسیس تمدن اسلامی از توهم انسان در نشناختن حد و حدود خود برمی خیزد و ایشان معتقد است انسان در این دیدگاه خود را خدایی می داند که می تواند مقدرات آینده را تغییر دهد و این عمیق ترین نوع امانیسم است.
نکته دیگری که عبدالکریمی مطرح می کند این است که طرح چیزی به نام تمدن اسلامی حاصل یک عقل انتزاعی است و نه یک عقل انضمامی یعنی اگرچه تمدن اسلامی امکان منطقی دارد اما هرگز امکان وجودی در شرایط حاضر را ندارد. طرح امکان تمدن اسلامی مثل این است که بگویی عبدالکریمی می تواند فوتبالیست شود این اگرچه در ذهن ممکن است اما واقعیت های تاریخی از امکان وجودی آن جلوگیری می کند. به گفته عبدالکریمی واقعیت های امروز جامعه ما و این بی نظمی حاکم بر آن ما را در موقعیتی قرار داده است که حتی امکان طرح تمدن اسلامی هم برای این جامعه به مقدار فوتبالیست شدن یک فرد شصت ساله خنده دار باشد.باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- اگر معنای اومانیسم آن است که ما هیچ ادعایی نداشته باشیم و هیچ اقدامی نکنیم، وگرنه ادعای خدایی کردهایم و به عمیقترین نوعِ اومانیسم دچار میشوی؛ پس نباید تصمیمی در حدّ ساختن یک خانه هم بگیریم. اینجا است که عرض میکنم این بدترین شکل نسبت به فهم سخن هایدگر است که از درکِ مقدرات و عمل بر اساس مقدراتِ تاریخی، آقای عبدالکریمی جبرِ صِرف میفهمد و علتش آن است که متأسفانه بیش از آنکه سخن آن فیلسوف را بفهمد و در تاریخ خود فکر کند، آن سخنان را از حفظ کرده و نمیداند کجا بهکار ببرد. یادت هست که در جواب سؤال شمارهی 13790 که در رابطه با مبانی فکری و مباحث بیژن عبدالکریمی سؤال شد، بنده عرض کردم: باسمه تعالی: سلام علیکم: ایشان در صحبتهایشان از واژههای فنومنولوژی و فلسفهی هایدگر استفاده میکند، بدون آنکه درک حضوری لازم را از نگاه هایدگر داشته باشد. در حالیکه شرطِ فهم فلسفهی هایدگر عبور از متافیزیک بود به معنای واقعی آن و نه در لفظ. لذا آن درک حضوری که امثال دکتر فردید و دکتر داوری از هایدگر بهدست آوردهاند و در تاریخ خود حاضر شدند را در نوشتهها و سخنرانیهای آقای عبدالکریمی نمییابیم و از این جهت میتوان گفت نگاه آقای عبدالکریمی به عالم و آدم سخت، انتزاعی است طوری که هرگز نتوانستهاند تاریخ خود را درک کنند، حتی وقتی که از «وجود» و یا تاریخ و زمان سخن میگویند، نگاه انتزاعی و مفهومی به موضوع دارند و بیشتر واژههای هایدگری را بهعنوان معلومات بهکار میبرند نه آنطور که «وجود» را در زمان حسّ کنند و حادثهها را تاریخی بیابند. کارشان بیشتر شبیه آنکسی است که دید در بازاری که حیوانات را میفروشند وقتی طرف گفت گاو من آبستن است، زودتر و بهتر گاو او را خریدند. لذا وقتی از دختر او خواستگاری کردند، گفت دختر من حامله نیز میباشد. زیرا درک درستی از جایگاه موضوعات نداشت. بنده سراسر تفکر آقای عبدالکریمی را از این نوع میدانم که در یک بیتاریخیِ آزاردهندهای بهسر میبرند و خوانندگان خود را گرفتار بیتاریخی و سرگردانی میکنند. به تجربه نیز معلوم شده افرادی که به ایشان نزدیک شدهاند نسبت به انقلاب اسلامی، این زیباترین حضور تاریخی در این دوران، بیگانه گشتهاند در عین آنکه در تفکر خود مغرور و نسبت به همهی اندیشهها به چشم حقارت مینگرند، همه را متهم به نگاه ایدئولوژیک مینمایند در حالیکه همواره ما باید از راه و امکان رسیدن به مقصد پرسش کنیم و در عین چشمبرنداشتن از ایدهآلها، چگونه رسیدن به آرمانها را مدّ نظر قرار دهیم. پیمودن راه، بدون شناخت و درک جهانِ موجود – جهانی که انقلاب اسلامی نیز به عنوان یک واقعیت در آن وجود دارد - میسر نمیشود. ما در عالمی که هستیم بستگیهایی داریم و هزار بندِ تاریخی به دست و پایمان بسته است. آیا باید اینهمه موانع تاریخی را نادیده گرفت و از انقلاب اسلامی چیزی را مطالبه کرد که بیشتر در خیالِ اتوپیاپردازان پروش یافته است و بعد که نمیتوانیم به آن آرمانها برسیم، ناآگاهانه چشمها را به ادامهی غرب بیندازیم، غافل از اینکه باید زمین را برای شکفتن گل و گیاه آماده کرد و از قدمگذاشتن در کوچههای پر گِل و لایِ واقعیات نهراسیم. 2- در اینکه واقعیت تاریخیِ ما چندان توانایی تحقق کمال تمدن اسلامی را به نحو آرمانی آن ندارد، بحثی نیست. ولی باید متوجه بود آیا تمدن اسلامی به معنای حضور نور رحمت خدا در مناسباتِ اجتماعی یک امر تشکیکی است و اگر وَجه ضعیف آن در صحنه است، افقِ وجهِ شدیدیافتهی آن منتفی نیست. و این باز، غفلتی است که امثال آقای عبدالکریمی به جهت عدم توجه به ذات إشراقیِ انقلاب اسلامی بدان گرفتارند. موفق باشید
-
نگاه متفاوت آقایان دکتر زرشناس و دکتر عبدالکریمی نسبت به نفوذ فرهنگی
باسمه تعالی
سؤال: شبکهی 4 تلویزیون در تاریخهای 27 بهمن و 4 اسفند در برنامهای تحت عنوان «زاویه» در ، مناظرهای بین آقایان دکتر زرشناس و دکتر عبدالکریمی در رابطه با «نفوذ» ترتیب داده بود که منجر به بحثهای دقیقی از هر دو طرف شد ولی در عین حال سؤالاتی را برای ما پیش آورد که آیا نظر آقای دکتر عبدالکریمی را بپذیریم که به نحوی باور ندارند «نفوذ» به معنای امنیتیِ آن وجود دارد و نفوذ را مثل نفوذی که استاد نسبت به شاگرد خود میتواند داشته باشد، میدانند و به تعبیر خودشان معتقدند نفوذ به معنای یک پروژه در میان نیست. یا نظر آقای دکتر زرشناس را بپذیریم که معتقدند در عین آنکه ما ضعف هایی داریم، «نفوذ» در کار است بدین معنا که حرکتهای سازمانیافتهای که به ظاهر فرهنگی است، از طرف نظام مدرن در نسبت با انقلاب طراحی میشود و آنها در حوزهی فرهنگ هم سیاسی عمل میکنند تا با نفوذ خاصی انقلاب اسلامی را به استحاله بکشانند، زیرا عقلانیت غربی با ظهور انقلاب اسلامی، با عقلانیت تازهای مواجه شده است و تلاش دارد تا این عقلانیت تازه یعنی انقلاب اسلامی در رقابت با عقلانیت غرب در این ستیز ببازد، و این بدان علت است که انقلاب اسلامی به تعبیر دکتر زرشناس رو به گشودگی تازهای دارد.باسمه تعالی
جواب: 1- بنده آن برنامه را تعقیب کردم و از هر دو استاد سخنانی جدّی و قابل تفکری شنیدم. جا دارد در بندبندِ سخنان هر دو استاد دقت شود تا هرکس متوجه شود در کدامیک از دو نگاه قرار دارد وگرنه ممکن است ما به اسم احساس همدلی با هایدگر، در جایی قرار داشته باشیم که هیچ ربطی به حضور در تاریخی که باید در آن بیندیشیم، نداشته باشد و در نحوهای از بیتاریخی بهسر بریم.
2- ماورای یک مناظره، ما با دو تفکر روبهروئیم و جا دارد با دقت هر دو تفکر دیده شوند و گرایشهای متفاوت ما نسبت به هر یک از دو استاد موجب نگردد نسبت به تفکر استاد دیگر فکر نکنیم و سخن او را به عنوان نمونهای از تفکر مدّ نظر قرار ندهیم. همچنان که خود بنده بسیار راضیترم که مخالفان سخنان بنده بفهمند بنده چه میگویم، هرچند قبول نداشته باشند، نسبت به کسانی که نمیفهمند بنده چه میگویم، هرچند طرفدارم باشند.
3- همانطور که میفرمایید آقای دکتر عبدالکریمی «نفوذ» را به عنوان توطئهای از طرف غرب نمیپذیرد و اصرار دارد ما امروز جهان را نمیشناسیم و به همین جهت نمیدانیم با این جهان میخواهیم چه کنیم. لذا در یک بیافقی بهسر میبریم. این حرف بهخصوص قسمت آخر آن برای بنده بسیار عجیب بود که آیا حقیقتاً میتوان گفت انقلاب اسلامی در نسبت به وَجه استکباری غرب در بیافقی بهسر میبرد و در یک بصیرت تاریخی متوجه روح استکباری غرب نشده است؟ مگر بنا است ما در نسبتی که با غربِ استعمارگر داریم صرفاً کانت و هگل و هایدگر بخوانیم تا نسبت به غرب در بیافقی نباشیم؟ نحوهای از دیدهشدن غربِ فلسفی نباید موجب شود تا دشمنیِ غرب به عنوان یک روحیهی خودبنیاد دیده نشود و عملاً از این طریق خود را گرفتار بیهویتیِ تاریخی ببینیم.
4- بنده آقای دکتر زرشناس را ماورای اطلاعاتِ تاریخی، صاحب بصیرتی میبینم که متوجهی فضایِ حضورِ تاریخیِ ما میباشد، در عین اینکه از ضعفهای ما غافل نیست. لذا به جهت همین بصیرت است که رخداد انقلاب اسلامی را بهعنوان یک گشودگی برای عبور از ضعفهای تاریخی میبیند و این اوج تفکر یک متفکری است که تاریخ خود را میشناسد.
5- آقای دکتر عبدالکریمی جایگاه تاریخی برای انقلاب قائل نیستند و به تعبیر خودشان آن را یک حرکت ایدئولوژیک میدانند که به نظر بنده این یکی از نقطههای افتراق ایشان با دکتر فردید است، دکتر فردیدی که متوجه شده بود انقلاب اسلامی طلیعهی همان چیزی است که هایدگر به دنبال آن بود و این بدان معنا نیست که دکتر فردید تصور میکرد از فردایِ انقلاب همهی ضعفهای تاریخی ما و خوارجگریِ ما از بین میرود، بلکه مثل آقای دکتر زرشناس متوجه بود که ما در دورانِ گذاریم و عمل انقلابی بخشی از تفکری است که برای این عبور نیاز داریم هرچند گرفتار نئولیبرالیسم هستیم. ولی مواجههی تمامعیار ما با امپریالیسم بحثِ اصلی ماجراست که متأسفانه هیچ اثری از این نحوه درک تاریخی در سخنان آقای دکتر عبدالکریمی دیده نمیشود.
6- عجیب است از جناب آقای عبدالکریمی که میگویند «ما نمیدانیم با این جهان میخواهیم چهکار کنیم، لذا در یک بیافقی بهسر میبریم». آیا واقعاً انقلاب اسلامی در کلیّت خود در نسبتی که با فرهنگ غربی پیش آورده، دچار بیافقی است و نمیداند در تاریخی که سکولاریته معنای حقیقی انسان را از او گرفته، باید متذکر نگاه قدسی به عالَم و آدم شد؟ آیا در این راستا انقلاب اسلامی ماورای شعارهای ایدئولوژیکِ احزاب سیاسی، یک حضور تاریخی را به صحنه نیاورده است؟ آیا معنای دشمنیهایی که با انقلاب اسلامی میشود این را نمیرساند که چنین دشمنانی با چه انگیزهای مانعِ حضور تاریخی این انقلاب هستند؟ که ایشان نفوذ سیاسی - امنیتی آنها را نادیده میگیرند؟ در اینجا خوب است به کتاب ارزشمند جناب دکتر رفیعپور تحت عنوان «دریغ است ایران که ویران شود» نظر کنیم که چگونه ایشان با ظرایف نگاهِ جامعهشناسانهی خود به استناد واقعههای تاریخی، ما را متوجهی نفوذ ریشهدارِ فرهنگ استعماری میکند که امروز در انقلاب اسلامی به خوبی سر برآورده است. دکتر زرشناس در این رابطه نکتهی با ارزشی را مدّ نظرها قرار میدهند که چگونه غربزدگیِ قبل از انقلاب اسلامی پس از انقلاب توسط بعضی از غربزدگانِ داخلی که در بعضی از دولتها نفوذ کردند، به مرکز تصمیمگیری برگشت نموده و غربزدگی شبه مدرن که با انقلاب اسلامی دستخوش یک نوع عقبنشینی شده بود به تدریج باز در وَجه اقتصادی و فرهنگی جا پیدا کرد تا اغراض سیاسی خود را دنبال کند و علوم انسانی یکی از بسترهای اصلی پروژهی این نفوذ است.
7- دکتر عبدالکریمی منکر ریشههای ظلم غرب نسبت به ما نیست، ولی مخاطب خود را کمک نمیکند آن ظلم را و آثار آن را در کشور ما و در جایجایِ مشکلات ما ببیند و از این جهت مخاطب او گرفتار یک نوع سرگردانی و بیمعنایی نسبت به رخداد انقلاب اسلامی میشود. گویا ما هیچ هویتی در این جهان نداریم چون مثل ایشان جهان غرب را با نگاه فلسفی نمیشناسیم. این حرف کاملاً درست است که متن فلسفهی غرب، یک تفکر است و نه یک جریانِ حزبی. ولی در روبهروئی با ما و با ملت ما این غرب آن غربی نیست که در فلسفهی آن موجودیت دارد، بلکه غرب استعمارگر است که با ما درگیر است. چرا نباید به طور جدّی با این غرب و به سرنوشتی که این غرب برای ما بهوجود آورده است، فکر کرد؟
8- وقتی آقای دکتر عبدالکریمی جایگاه قابل توجهی برای انقلاب اسلامی قائل نیستند و معتقدند انقلاب اسلامی یک امر ایدئولوژیک است و به قول ایشان انقلاب اسلامی اگر امکاناتی را فراهم آورده، بحرانهایی هم پدید آورده؛ در این تاریخ مخاطب خود را جهت ذکر و فکر به تاریخی که در آن است، به چه دعوت میکند؟ آری! به گفتهی ایشان همانطور که نیچه میگوید: برهوت هر روز بزرگ و بزرگتر میشود و بدا به حال آنها که برهوت را نادیده بگیرند. حقیقتاً وضعیت کنونی برهوت است. ولی بحث در این است که آیا در این برهوت، انقلاب اسلامی به عنوان ایّام اللّه این تاریخ نمیتواند به عنوان افقی که ما را متوجه راهی ماورای این برهوت میکند، نقش داشته باشد در حالیکه در بعضی برههها مثل دفاع مقدس نشان داده چنین استعدادی در آن نهفته است، اینجا است که میتوان گفت با تذکر به «ایّام اللّه» به همان معنایی که خداوند به پیامبر خود میفرماید: «وَ ذَكِّرْهُمْ بِأيَّامِ اللَّه»، فکر و ذکر شروع میشود، آیا میتوان از این نکته غفلت کرد که انقلاب اسلامی بستر فکر و ذکر این تاریخ است؟
9- آقای دکتر زرشناس، انقلاب اسلامی را یک گشودگیِ تازهای میداند که نظام مدرن با سیاستِ معطوف به قدرت، هر روز سعی میکند به روش فرهنگی آن را استحاله نماید تا ارادهی معطوف به حق را که ملت ایران اراده کرده است، تغییر دهد. زیرا باطن نظامِ جهانی سلطه است و اگر کشوری بخواهد از آن جدا شود و گفتار تازهای بهوجود بیاورد، با تمام وجود مانع میشود. در حالیکه بنا به عقیدهی دکتر زرشناس، ما از طریق انقلاب اسلامی به سمت یک گشودگی میرویم تا ماورای نظام لیبرال دموکراسی، جهان دیگری بسازیم و جناب آقای دکتر عبدالکریمی توجه به این امر را تقلیل مسئله میدانند و میفرمایند ما فکر میکنیم جهان را میشناسیم، در حالیکه موانعی نسبت به فهم جهان داریم. معتقدند ما هنوز خود را با جهان مدرن مواجه و هماهنگ نکرده بودیم که با سونامیِ پُستمدرن روبهرو شدیم و در نتیجه اندیشهی ما با دو درهی بزرگ مدرنیته و پستمدرن روبهرو است و از این جهت ما فاقد اندیشهی فهم این جهان هستیم تا بتوانیم دست به کنش بزنیم. این سخنان در جای خود قابل قبول است، اما نه به آن معنا که جایگاه انقلاب اسلامی در رویارویی با این سونامی باید نادیده گرفته شود. بلکه تنها و تنها ما در تاریخ خود از طریق همین انقلاب اسلامی میتوانیم برخوردی عالمانه با مدرنیته و پستمدرن داشته باشیم تا نه مرتجعانه جهان را نادیده بگیریم و نه روشنفکرانه آنچنان شیفتهی غرب شویم که خود را نادیده بگیریم. اتفاقاً امروز در زمین انقلاب اسلامی به بهترین نحو میتوانیم مواجهه با غرب را سازماندهی کنیم و نشان دهیم زمانی پدید آمده که امکان تصرف تحولگرایانه در علوم انسانی همین امروز است. معلوم نیست چرا آقای دکتر عبدالکریمی میفرمایند: «مسئلهی ضعف علوم انسانی، مسئلهی کنونی ما نیست و این ناشی از عدم درک موقعیت جهان و عدم درک موقعیت خودمان است». معلوم نیست آقای دکتر عبدالکریمی از تحول در علوم انسانی چه تصوری دارند که آن را مسئلهی اکنون ما نمیدانند. مگر ما میتوانیم با غفلت از معنای درستی که باید از انسان داشته باشیم، درک درستی از خودمان و از جهان داشته باشیم. در حالیکه همهی صاحبنظران و از جمله خود ایشان معتقدند هر تاریخی با معنایی که انسان از خود پیدا میکند ظهور مینماید؟
10- نکتهی بسیار ارزشمندی که دکتر زرشناس متوجه است جایگاه بحرانیشدنِ فرهنگ غرب است و اینکه در شرایطِ از نفسافتادنِ آن فرهنگ، فضا برای بقیهی تفکرها باز میشود. و ما از طریق انقلاب اسلامی میتوانیم به سوی گشودگیِ تازهای سیر کنیم، و این علاج مشکلاتِ ما است و دشمن با نفوذ فکری، فرهنگیِ خود مانع این گشودگی است و به قول دکتر زرشناس مشکلات ما حقّانیتی برای مدرنیته نمیآورد که آقای دکتر عبدالکریمی میگویند جهان اسلام هم از جهت وجود بحرانها بهتر از غرب نیست، بلکه این اثبات ظلمی است که غرب به ما داشته است و ما باید راهِ عبور از مشکلات خود را در زمین و فرهنگ خود جستجو کنیم در این حالت است که انسدادِ ایجادشده توسط غربِ استعمارگر شکاف برمیدارد و آن مردمی که آقای عبدالکریمی میفرمایند برای زیست انسانی در انقلاب اسلامی به آنها نیازمندیم؛ ظهور میکنند، مثل همان مدافعانی که در متن دفاع مقدس ظهور کردند به جهت آنکه حضرت امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» بستر مقابله با استکبار را در اختیار پروژهی تعیینشده توسط غرب قرار ندادند بلکه از ذخیرههای تفکر اسلامی و مکتب عرفانیِ خود بهره جستیم وگرنه همچنان به عقلانیت مدرن خیره میماندیم.
11- ما میخواهیم زنجیرِ وابستگی به غرب را پاره کنیم و فرهنگ غربی از طریق رسانه مانع آن است. اگر به تعبیر دکتر عبدالکریمی عقلِ مدرن چشمها را خیره کرده است و اگر جایی که باید متفکر صحبت کند، نامتفکر صحبت میکند و اگر با انقلاب اسلامی در شرایط بسطِ سکولاریسم قرار داریم؛ آری اگر اینچنین است که ایشان به درستی می فرمایند، فراموش نکنیم اینها همه در راستای غفلت از آن چیزی است که میتواند ما را به خود آورد و انقلاب اسلامی آن مسیر را در مقابل ما قرار داده است. در چنین بستری است که متوجهی ناتویِ فرهنگی خواهیم شد و با روحیهی خوارجیگری نیز میتوانیم مقابله کنیم و تفکر را به جامعهی خود برگردانیم، آیا راهِ دیگری هست جهت آن بحرانی که ایشان بهخوبی متوجهی آن هستند؟! و آیا توجه به راهِ گشودهی انقلاب اسلامی همان خودآگاهیِ تاریخی ملت ما به حساب نمیآید که باید به آن پرداخت؟ و در این خودآگاهیِ تاریخی متوجه شد مسئلهی ما بیش از توسعهنیافتگی، استقلال خود و نشاندادنِ الگویی متفاوت از توسعهی غربی است که در آن با نظر به انسان قدسی، عدالتطلبی و عبور از اقتصاد سرمایهداریِ شبه مدرن ، مدّ نظرها باشد؟
آنچه موجب کدورت روح بنده نسبت به سخنان آقای دکتر عبدالکریمی میشود عدم توجه ایشان به عقل تاریخی انقلاب اسلامی است. ایشان از یک طرف میفرمایند: «عقلی که تاریخ را درک میکند عقل انتزاعی نیست» و به خوبی تأکید میکنند زمانی که با عقل انتزاعی و ایدئولوژیک با مسائل برخورد میکنیم، فهمی از واقعیت نداریم. ولی خودشان هیچ توجهی به حضور تاریخی این ملت از طریق انقلاب اسلامی ندارند و معلوم نیست پس ایشان در چه تاریخی بهسر میبرند؟
12- آقای دکتر عبدالکریمی میفرمایند: در مواجهه با غرب، آیدوسِ انقلاب اسلامی کجا است؟ نمیدانم ایشان عنایت ندارند که چگونه انقلاب اسلامی در بستر فرهنگ تشیع از یک طرف نظر به غدیر و حاکمیت امامی معصوم جهت تحقق عدالت دارد و در افق خود حاکمیت امام مهدی«عجلاللّهتعالیفرجه» را قرار داده؛ و از طرف دیگر با نظر به روحیهای که در کربلا توسط حضرت سیدالشهداء«علیهالسلام» جهت استکبارستیزی نهادینه شده، انقلاب اسلامی بهخوبی با ایدهای واقعی ولی متعالی، خود را تعریف کرده؟ و میرود با عبور از تنگناهای تاریخی که عموماً جریان نفوذ در ما پدید آورده، چهرهی درخشان آن ایده را بنمایاند؟ آیا راه دیگری هست؟!! و آیا معجزهی خودآگاهی که ایشان متذکر آن هستند جز از همین طریق صورت میگیرد و ما را از نگاه پلیسی و امنیتی در حوزههای فرهنگ و سرمایه میرهاند؟ آیا همانطور که دکتر زرشناس متذکر میشوند ما تا حدّی از این خودآگاهی بهرهمند نیستیم و به همین دلیل تلاش میشود تا اقتصاد و فرهنگ، از دست نئولیبرالیسم خارج شود؟ رویهمرفته مناظرهی مفیدی بود و قدمی به سوی تفکر در آن احساس میشد.
والسلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته
-
برای فهمِ هایدگر، به عقل دیگری غیر از حکمت متعالیه نیاز است
سلام و ارادت: استاد فاضل استاد فلسفه علوم انسانی ما آقای فردید را انسانی مذموم می داند و او را مرید هایدگر می داند. هر چقدر به او گفتم که فردید منتقد بزرگ مدرنیته است و... می گفت: تفکر انحرافی دارد فردید. چطوری به استادم بفهمانم که فردید فرد خوبی است. در ضمن استاد یزدانپناه هم آقای دکتر داوری را هایدگری می داند و می گوید: اینها آن طور که باید صدرا را دریافته اند. ممنون
باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر بنده نباید در این موارد اصرار کرد. زیرا فهمیدن هایدگر، عقل خاصی میخواهد که از همه، چنین انتظاری نباید داشت. با عقل فلسفهی اسلامی نه هایدگر فهمیده میشود و نه نیچه. ما نمیتوانیم با عقل حکمت متعالیه، هایدگر و امثال او را بفهمیم، باید عقل دیگری به صحنه آید. موفق باشید
-
داستان زندگی کسی که در کلامِ آوینی زیست میکند
جناب طاهرزاده سلام: اولین بار اسم شما و مطالبتون رو در نشریه فرهنگ عمومی دیدم. مطالبتون عمیق بود. هفت ماهی است که کتابهای شما رو تهیه کردم. دو ماهی است که فهمیدم سایت دارید. جزواتی که نداشتم رو دانلود کردم. چند روزی است که از مطالب سایتتتون خصوصا سخنرانی تون در خصوص چیستی، راز پایداری و استحاله انقلاب رو گوش کردم. به مباحث متعددی اشاره کردید از جمله سروش، خط فکریش، قوچانی، مهرنامه، آوینی، دغدغتون در خصوص فقدان تفکر، همجهت نبودنِ دست و زبانها، تلاش برای ادراک حقیقت و نه تراشیدن استدلال برای اون و ... همذات پنداری عجیبی با مباحثتون داشتم، اما غرضم از این وجیزه گفتن این مطالب نبود بلکه این بود که براتون بگم چرا با شما هم ذات پنداری دارم تا در راهی که درپیش گرفتید ثابت قدم تر باشید و بدونید حرف شما میتونه مخاطب خودش رو ولو در یک روستای دور افتاده (خودم) پیدا کنه. جناب طاهرزاده، من در یک روستا زاده شدم، علائق مذهبی داشتم، عضو بسیج بودم، از وابستگان شهدا بودم، امام خامنه ای رو می پرستیدم، تا اینکه دانشگاه رفتم. به دلیل حس کنجکاوی که داشتم به مباحث سیاسی علاقمند بودم اما شناختی به مبانی و ریشه ها و خط فکری ها نداشتم و صرفا شناختم یک شناخت سطحی در حد اسم از احزاب بود. اما ظرف دو سال با مطالعه نشریات اصلاح طلبان از جمله شهروند امروز با مدیریت محمد قوچانی، اعتماد ملی، دنبال کردن مطالب تئوریک، آشنایی با سروش و کتابهاش، نهایتا مسحور دلبری های کلامی سروش شدم. به نسبیت حقیقت رسیده بودم. و از سروش به شبستری، ملکیان، و سایر ایدولوگ های جریان استحاله رسیدم. و در یک برههی زمانیِ دو ساله، زیربناهای اعتقادیم نسبت به انقلاب، ولایت فقیه، و خیلی امور دیگه سست شد و به طور کلی جهانبینی و معرفت شناسیم و هستی شناسیم دگرگون شد. امروز که نگاه میکنم میبینم فردی کاملا مغایر خط امام، انقلاب، و شهدا بودم اما اون روزها کاملا با اعتقاد کامل و نه از روی بازیگری، تمام اینها را با شبهاتی که از طریق رسانههای مزبور به ذهنم وارد شده بود زیر سوال می بردم، ولایت فقیه رو دیکتاتوری میخوندم، انقلاب رو بیهوده می دونستم، حزباللهی را دگم میدونستم، اهل انگزدن بودم، کلا با مفاهیم انقلابی درگیر بودم، شعارهایی نظیر دموکراسی، حقوق بشر، و ... باور کرده بودم. بحث می کردم، جدل میکردم، مخالفتم با احمدی نژاد از منظر روشنفکران بود نه از منظر انقلاب اسلامی. درهرصورت به شدت و علی رغم اینکه در دور اول، رای به احمدی نژاد دادم ناراحت بودم چون هنوز تغییر نکرده بودم و در دام دانه روشنفکران بودم. این موضوع امتداد پیدا کرد تا فتنه 88. در ایام انتخابات برای میر حسین تبلیغ می کردم. به ایشون رای دادم. با خیلی ها بحث می کردم و با هیچ استدال عقلی راضی نمی شدم. به تقلب باور داشتم. اما و اما و اما یک روز حسب اتفاق واقعه عجیبی برام رخ داد و این شد نقطه عطفی برای زندگی من و باعث شد از منجلاب روشنفکری که توش رفته بودم بیرون بیام اما نه با استدلال بلکه با اداراک یک حقیقت مطلق. ماجرا از این قرار بود که یک مستند به نام The Arrivals که در رابطه با فراماسونری بود به دستم رسید. صرف نظر از اینکه بخواهم به فراماسونری تا حدی که این مستند بهش پرداخته بود بهش بها بدم یا نه اما آخرین قسمت این مستند باعث تحولی عظیم از جنس یک انقلاب در من شد تا حدی که در لحظه ای فکر کردم گمشده ام رو پیدا کردم و این همون چیزی بود که من گمش کرده بودم و این حرف چیزی نبود جز اینکه این دنیا قرار است به منجی به نام مهدی (عج) منجر شود. این دنیا غایتی دارد و مبنایی. پس نباید وضع موجود که دوره حاکمیت تمدن غرب و ظهور حاکمیت نفس اماره است رو به رسمیت بشناسم. ظهور امام زمان (عج) را می دانستم اما هیچ وقت به نسبتی که با این دنیا، خودم، انقلاب، تمدن غرب و کارکردی که می تونه داشته باشه فکر نکرده بودم اما این مستند صرفا همان جرفه اعتقاد به منجی رو در من با بیانی هنری و نه استدلالی بیدار کرد و باعث حرکتم شد تا هر چی بیشتر گرد و غبار تعصبات و مفاهیم و اندوخته و پیش فرضها رو از روی گوهر حقیقت که در اون لحظه برام بیشتر یک حس شکل نگرفته بود رو کنار بزنم اما نمی دونم شاید خداوند و ولی عصر ارواحنا فداه به خاطر اینکه با خودم صادق بودم شهید سید مرتضی آوینی رو سر راهم گذاشت. کسی که جنس حرفاش دیگه از جنس استدلال نبود اما در عین حال بود. قرآن و آیاتش در کلام اون شهید برام رنگ دیگری پیدا کرده بود. مطالبش دیگه از فیلتر عقلم عبور نمی کرد تا من تجزیه و تحلیل کنم تا نفی شون کنم. انگار داشت رو یک موج دیگه با من صحبت می کرد. نمی دونم شاید بشه اسمش رو زبان فطرت گذاشت. به هرحال هرچی که بود تمام حجاب های تعصب داشت یکی یکی فرو می ریخت و حقیقت آهسته آهسته برام بیشتر رخ عیان می کرد. کاری که اگر ساعت ها سعی می کردید در قالب استدلال انجام بدید من باهاش مواجهه می کردم. کتاب مبانی نظری تمدن غربش رو که خوندم اون احساس خام که داشتم داشت آرام آرام شکل می گرفت و تمام مفروضات من نسبت به خودم، انقلاب، تمدن غرب، نسبت اینها با هم جایگاه انقلاب و علت این همه گرفتاریهاش برام به هم ریخت. با مطالعه کتب دیگر شهید این خط فکری تقویت شد. علت هجمه به این انقلاب از جانب روشنفکران رو با حلزونهای خانه به دوش فهمیدم. آسیب های پیش روی انقلاب رو درک کردم که این انقلاب ممکن است از کجا ضربه بخورد و توسط چه خط فکری. دیگه اظهار نظرهای سطحی سیاسی برام جذاب نبود و همه مسائل و پدیده های اجتماعی فرهنگی اقتصادی سیاسی رو از منظر انقلاب تفسیر می کردم. امام رو با کتاب حیات باطنی شناختم، کلام امام و افق نظری امام برام خیلی روشن شد. وقتی که می گفت خرمشهر را خدا آزاد کرد یعنی چی. آمریکا شیطان بزرگ است یعنی چی، دیگه همه چی رو از دریچه مادیت ت نمی سنجدیم و منافع ملی که قبلا ازش تعریفی صرفا مادی داشتم کنار گذاشتم. راز و رمز پیروزی در دفاع مقدس رو فهمیدم. فتح خون برای من جایگاه کربلا و نسبتش با انسان رو برام نشون داد که آری قافله کربلا هنوز در زمان سفر می کند و فریاد هل من ناصر آن امام عشق هنوز به قوت خود باقی است. فهمیدم کربلا نه یک شهر یا یک واقعه بلکه یه افق فکری است که نمی گذاره شما به ورطه پوچی و نیهیلیسم برسید. فهمیدم کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا یعنی چی. دیگه عزاداری ها و محرم برام رنگ یک عادت مذهبی نداشت بلکه ریشه در یک حقیقت قدسی داشت. محرم اون سال برام با تمام محرم هایی که تجربه کردم متفاوت بود تا حدی که هر سال با خودم عهد بستم در دهه اول محرم کتاب فتح خون رو بخونم. خلاصه فهمیدم عیب کارم کجاست. یک حالت بی قراری عجیبی در من به وجود اومده بود. به تمام گذشته خودم کافر شدم و با آوینی زندگی کردم. در یک کلام آوینی رو زیست کردم. شاید علتش همون تجربه های مشابهی بود که ایشون در قبل انقلاب داشتند که در واقع من هم داشتم. و ایشون به بهترین وجه ممکن در قالب کلمات بیان کرده بودند در جایی که می گفتند (دارم از یک راه طی شده حرف می زنم) ... (تظاهر به دانایی هیچ وقت جای دانایی رو نمی گیره). و همه اینها در حالی بود که کتب شهید مطهری علی رغم خوب بودنش هیچ وقت نمیتونست من رو از این منجلاب بیرون بکشه. آوینی برای من شده بود یک متر و معیار که به هر مسئله ای می زدم جواب می داد. انگار آوینی شده بود زبان غیب. یک واسطه برای گفتن اسرارِ مگو در قالب کلمات. داشت رازهای عالم رو فاشگویی می کرد. والا بیان مثل اینکه رازهایی در این جهان است که جز با خون فاش نمی شود رو چطور باید تفسیر کرد. اما آوینی مامور شده بود رشحاتی از این رازها رو در کالبد کلام و جسم نحیف کلمات بیاره. و چقدر هنرمندانه این کار رو کرد. و شاید به خاطر همون فاش گویی هایی که از عالم داشت با شهد شهادت مجبور به سکوت شد و چه زیبا بود آن اجبار و این سکوت. به همین خاطر تکلیف خودم رو فهمیدم. شروع کردم به مطالعه بیشتر. با داوری، زرشناس، شما ، خسروپناه و بسیاری دیگر از اندیشمندان، آشنا شدم و علت مخالفت ها با این بزرگوران از جمله از سوی سروش برام بیشر تیین شد. کانه اغراض و اهداف اظهار نظرها برام زودتر از خود کلامشون آشکار می شد و اینکه این جریان استحاله از چی ناراحت هستند. راز توجه رهبری به علوم انسانی رو فهمیدم. و اینکه چرا مجلات روشنفکری در این هجم وسیع منتشر می شوند و با شما هم کلام میشم که این مجلات چه بلاهایی سر مخاطبان خودشون میارن و اونها رو به ورطه بی عملی و تن به وضع موجود دادن می کشند. لاجرم چون این انقلاب مخالف وضع موجود است پس به طور طبیعی باهاش مخالفت خواهند کرد که نهایتا این مخالفت ها در زمینه های فکری، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی ظهور پیدا میکنه. آقای طاهر زاده علی رغم اینکه کتب آنها را با رویکردی منتقدی نگاه و مطالعه میکنم، دیگه به دام اونها نمی افتم چراکه در حصن حصین آوینی هستم که من رو به ترسیم دو جبههی حق و باطل میبرد. دست به قلم شدم و برای این منظور مطالعه ام را زیاد کردم و امروز هم وقتی با مخالفین گاهی بحث می کنم می بینم اونها دارن همان حرفهایی رو میزنن که خودم یک روزی همون حرف ها رو شدیدتر هم میگفتم. دقیقاً همون جنس استدلالها، همون ایرادات، همون تعصبات، وهمون دام روشنفکری و درعین حال دلم براشون میسوزه. اما جناب طاهرزاده نمیدونم دیگه چرا هرچقدر که مطالعه میکنم احساس میکنم جان مطلب همان بوده که آوینی گفته و بقیهی مطالب، توضیح و شرح همان مفاهیم است که به قول معروف اگر در خانه کس است یک حرف بس است. همه اینها رو گفتم تا بهتون بگم استاد! از کلام شما بهره میبرم و کتب شما رو با جان میخوانم. دغدغههایتان را از عمق وجود حس میکنم. اما ازتون تمنا دارم شما که مخاطبی دارید، از آوینی غافل نشید و سعی کنید ایشون رو بیشتر به جوانها بشناسانید، چراکه احساس میکنم بلا تشبیه، آوینی در مقایسه با مطهری و یا هر بزرگوار دیگر، مثل امام حسین«علیهالسلام» و سایر ائمه رو داره که کشتی آوینی ما رو زودتر به ساحل نجات رهنمون میشه. اگر دقت بکنید آوینی داره از اون مهجوریتِ زمان خودش خارج میشه و افراد زیادی رو دارم میبینم که بهواسطهی آشنایی با این شهید متحول شدند. و همین موضوع باعث شده تا جریان مقابل درصدد بر بیاد تا آوینی رو در وهلهی اول انکار کنه و چون دید نمیشه و آوینی داره تکثیر میشه، در صدد براومدند تا اون رو تحریف کنند. همون بلایی که میخواند علیه خط امام بیارن، و به اسم امام علیه خط امام شورش کنند. نمونهاش مناظره جناب یامین پور با امید روحانی در برنامهی 20 فروردین شبکه سه برنامه هفت پیرامون مرتضی آوینی. یا برنامه صد و هشتاد درجهی شبکه افق با آقای امید روحانی و مهدی نصیری. و در این برهه حساس وظیفه امثال حضرتعالی که تریبونی دارید سنگین تر است تا از تحریف این شهید جلوگیری شود چراکه آوینی برای مباحث کلان حضرتعالی حکم مقدمه را دارد کما اینکه این وجیزهی امروز من به شما، محصول تحولی است که از قبل آوینی دارم و إلاّ شما در گوشهای از اصفهان داشتید کار خود میکردید و من هم کار خودم. و هنر آوینی همین بود که از قبل جریان شبه روشنفکری افراد را بیرون می کشید و إلاّ کسانی که دائماً ما را تصدیق کنند و فکر کار فرهنگی باشند اما ندانند محل نزاع کجاست، به قول شما مخاطب اون کتابتون میشوند با عنوان «آنگاه که فعالیتهای فرهنگی پوچ میشوند» لذا تا طرف جایگاه خودش رو در دنیا، جایگاه این انقلاب را در دنیا، نسبتش با تمدن غرب و ... رو نشناسه این انتظار که مباحث کلان نتیجه دهد بسیار بعید خواهد بود. پس علیکم به آوینی. با سپاس مجدد
باسمه تعالی: سلام علیکم: همانطور که در جواب سؤال شمارهی 15555 تحت عنوان «آوینی؛ بزرگراهِ به معناآوردنِ رهنمودهای امام خامنهای«حفظهاللّه» عرض شد: تعجب نباید کرد که هنوز تفکرِ مناسب آن تاریخ، ظهور نکرده است تا آوینی را در زمرهی متفکرترین انسانها بدانیم. اگر هایدگر معلّم بزرگِ سؤال از متافیزیک است، که هست؛ و اگر فردید متذکر رجوعِ از تفکر متافیزیکی به تفکرِ اسلامیِ تشیع ایرانی است، در تاریخی که حضرت روح اللّه خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» ظهور داد؛ شخصیت آوینی تجسمِ بزرگِ عبور از متافیزیک به سوی حقیقتِ قدسیِ ما میباشد. در ضمن خوب است که نیمنگاهی به جواب سؤالهای 3739 و 6155 و 6251 و 11717 و 7292 و 14125 بیندازید. انتظار بنده آن است که کاربرانِ محترم با دقت هرچه بیشتر، متن نوشتاریِ فوق را دنبال بفرمایند.
-
آوینی؛ بزرگراهِ به معناآوردنِ رهنمودهای امام خامنهای«حفظهاللّه»
بسمه تعالي. سلام استاد: به مناسبت شهادت شهید آوینی و به لطف خدا متن زیر را نوشتم لطفا اگر نکتهای دارید بفرمایید. «آئينهاي به نام آويني»: قرار شد در مورد کسی سخن گفته شود، که گفتن از او، جز بهحجاب بردنش حاصلی ندارد، چرا که اینقدر بر امروزهی ما مشهورات و روزمرّگیها استعلا پیدا کرده که دیدن چون آویی در این مشهورات و با عینک همین مشهورات که انگار ندیدن است. و بلکه باید گفت حضور حقیقی او را به حجاب بردن است، بدبختی ماجرا اینجاست که ندیدنهای امروز، از جنس نادانی نیست بلکه ندیدنِ امروز از جنس داناییهاست. فرا گیرشدن داناییای که بشر امروز را از عالم معنا دور کرده و در زیر خروارها از حرف های فلسفی دفن کرده و او را وادار کرده که امور غیر اصیل را اصیل پندارد. در این فضا سید شهیدان میفرماید: «تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمیشود، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با «تحصیل فلسفه» حاصل نمیآید.» بنابر این به تبع در این وضع است که آدمی گرفتار تجربههای مادی میشود و از عالم معنا غافل ميشود و به تبع نسبتی با حقیقت در تاریخ خود پیدا نمیکند و دیگر طلبی در مسیر آن حقیقت اصیل نخواهد داشت. شهید آوینی نیز چنین میگوید: «باید در جست و جوی حقیقت بود و این متاعی است که هرکس براستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت، و در نزد خویش نیز خواهد یافت.» حال وقتی وضع این دوران را میبینیم از گفتن چیزی در وصف او ناامید میشویم. اما از طرفی چارهای هم نیست جز این که به اشاره سخن بگوییم شاید اهل تامل و تذکر از این حجاب، خود به حضوری دست يابند. و یک نکته اینکه امیدوارم از این چیزی که مینویسم گمانِ مشتی شعارگویی نشود چرا که سخن از غیر عاداتگفتن در امروز، به ظاهر مضحک و شعاري است، اما چارهای هم جز تذکرش نداریم. محدودکردنِ حقیقتی به نام آوینی در یک جسد شناسنامهای به نام «سید مرتضی آوینی» جفایی است به این حقیقت. آوینی را فقط یک شخص نباید دانست او آیینه ی نمایانگر تاریخ امروز ماست او بشر امروز را خارج از روزمرگی های رایج امروز متذکر حقیقتی فراتر می کند شاعران در هر تاریخ آن هویت اصیل تاریخ خود را متذکر می شوند چرا که ایشان گرفتار هوای مسموم غیر ملموس زمان خود که از شدت آمیختگی با محیط خود برای عموم بدیهی شده،نشده اند و باید گفت آوینی بیرون از لجن زار عادات تاریخ خود و با نفی هر «من» و تعینی برای خود، همان شاعرِ هویت یابی است که انسانِ گرفتار و غافل زمان خود را، با آن شأن شاعرنهی خود متذکر اصالتهاي تاریخ خود ميكند. «... شاعر، هرگز دعوت به خاک نکرده است ... او به ترک عادات میخواند و عالم خلافِ عادات هم، عالَمِ وَهم است و هم عالَمِ عشق...» آويني اگر از نفسانیت غرب و مدرنیته سخن میگفت همراه با یک نحوه خودآگاهی بود است، چرا که او خود سالکِ سیرِ از نفسانیت به سوي فناست او جنس روشنفكرياي كه خود را در دخمههاي فلسفيدنهای مملو از پُز و ژست و کوری از حقیقت گم کرده بهخوبی لمس کرده. اما باسلوکی عارفانه و ذیل حقیقتی به نام انقلاب که چشمان روشنفكريِ فلسفي امروز از ديدنش عاجزند به آن حضور اصيل نايل آمد و خود، آيينه براي ديگری شده. شهید آوینی خود را چنین از زبان خود میشناساند: «تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری ناآشنا هستم، خیر من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم. من هم سالهای سال در یکی از دانشکدههای هنری درس خواندهام، به شبهای شعر و گالری های نقاشی رفتهام. موسیقی کلاسیک گوش دادهام. ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی که نمیدانستم گذراندهام. من هم سالها با جلوهفروشی و تظاهر به دانایی، بسیار زیستهام. ریشِ پروفسوری و سبیل نیچهای گذاشتهام و کتاب «انسان تک ساحتی» هربرت مارکوز را - بیآنکه آن زمان خوانده باشماش - طوری دست گرفتهام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند: «عجب فلانی چه کتاب هایی میخواند، معلوم است که خیلی میفهمد.»... اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچارشدهام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم ...» پس اگر از انقلاب و حضرت روح الله با تمام جان دم میزند نه اینکه دم از ایدئولوژی خاصی زده باشد و نه اینکه در فضای سیاست زدهای سخن گفته باشد، چرا که آخرِ خاستگاه ایدئولوژیها، قدرتخواهی و سیاست است و قدرت به درد کسی میخورد که مرگاندیش نباشد و به دردِ کسی میخورد که دچار نفسانیتهای خود باشد. اوخود از مرگ اینگونه میگوید: «... حقیقت آن است که زندگی انسان با مرگ در آمیخته است و بقائش با فناست... مرگ پایان زندگی نیست. مرگ آغاز حیات دیگری است، حیاتی که دیگر با فنا درآمیخته نیست، حیاتی بی مرگ، مطلق...» آوینی همان طور که گفتم همان سالک راهی ست که مرگ اندیشانه دغدغه ی حقیقت دارد و با این مشی و مرام خود را ذیل انقلاب و امام قرار میدهد و در این مسیر جان خود را نثار میکند تا ابدی شود و چه زیبا بارها و بارها مستانه و شیدایی با شهادت، عشقبازی میکند و فریاد حسرت دم میدهد: «ای شقایقهای آتشگرفته، دلِ خونین ما شقایقی است که داغ شهادتِ شما را بر خود دارد. آیا روزی خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما سرود شهادت بسراید؟» آويني؛ ذيل امام روح الله نفيِ همهي تعينات و تعلقات كرد، او هم شاعر و اديب و هنرمند بود، هم اهل تفكر و فلسفه بود هم يك بسيجي جهادگر؛ و باز صدها توصیف دیگر نیز میشود از او گفت اما در عین حال هیچیک از اینها هم نبود، بلکه فراتر از هر "من"ی و فراتر از هر قید و قیودی،...". در یک کلام؛ آوینی، آوینی بود." و ما مثلا دوستداران سید مرتضی در فضای ایدئولوژیهای منفعتطلبانهی خود، او را به حجابِ تعاریفِ ناقصِ خود بردهایم. در پایان؛ امیدوارم هر چه کمتر ایشان را در این الفاظ پراکنیهایم پنهان کرده باشم.
باسمه تعالی: سلام علیکم: آوینی؛ ماوراء تاریخِ متافیزیکزدهی ما، طلوعی است برای نشاندادنِ تاریخ قدسی ما، تا پس از 1400 سال باز به فرهنگ وجودیِ اهلالبیت«علیهمالسلام» رجوع نماییم و از بنبستهای تاریخیِ خود رها شویم. تعجب نباید کرد که هنوز تفکرِ مناسب آن تاریخ، ظهور نکرده است تا آوینی را در زمرهی متفکرترین انسانها بدانیم. اگر هایدگر معلّم بزرگِ سؤال از متافیزیک است، که هست؛ و اگر فردید متذکر رجوعِ از تفکر متافیزیکی به تفکرِ اسلامیِ تشیع ایرانی است، در تاریخی که حضرت روح اللّه خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» ظهور داد؛ شخصیت آوینی تجسمِ بزرگِ عبور از متافیزیک به سوی حقیقتِ قذسیِ ما میباشد. آوینی آن بزرگراهی است که تمام راههای زلال شهیدان را در این زمانه برای ما معنا میکند تا چشمی را بیابیم که چشمِ درستدیدنِ انقلاب اسلامی و شهدای بزرگِ این راه است، وگرنه باز شهیدان را به موزه میسپاریم و باز تاریخِ ظلمات و نفهمیدنِ اصیلترین سخنان ِ این زمانه یعنی سخنان حضرت امام خامنهای«حفظهاللّه». موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام:
استاد با مطالعه آثاری از پوپر سروش و مجتهد شبستری به این نتیجه رسیدم دو شخص آخری که نام بردم از پوپر تقلید می کنند. بحث قرائت نبوی هم ریشه در نظریات پوپر دارد. می توان گفت پوپر اندیشه های سستی دارد که در فکر سروش و پیروانش غرغره می شود. آیا به نتیجه صحیحی رسیده ام یا خیر؟
التماس دعاباسمه تعالی: سلام علیکم: نظر دکتر فردید و دکتر داوری در مورد دکتر سروش نیز همین است. موفق باشید
-
در مورد دکتر سروش
با سلام:
در بحثی با یکی ار دوستان گفته شد که آقای سروش شاگرد پوپر بودن در فلسفه غرب و در ایران هم فلسفه رو از بزرگانی مثل امام و علامه طباطبایی گرفتن و آقای جوادی آملی در فلسفه غرب به جامعیت و قوت سروش نیستن می خواستم نظر جنابعالی رو بدونم.باسمه تعالی: سلام علیکم: با توجه به آشنایی طولانی و نشستهای خصوصی که در دههی اول انقلاب با آقای دکتر سروش داشتم؛ در جمعبندی میتوانم بگویم ایشان نه یک کلمه از فلسفهی اسلامی و نه یک کلمه از فلسفهی اصیل غرب نمیداند و ابداً جرعهای از عرفان اسلامی را نچشیدهاند. آنچه را که دکتر فردید از ایشان در ابتدا فهمید، ما بعداً متوجه شدیم. موفق باشید
-
نسبت آقای دکتر عبد الکریمی با فنومنولوژیستها و فلسفهی هایدگر.
با سلام:
نظر شما درباره مبانی فکری و مباحث بیژن عبدالکریمی چیست؟باسمه تعالی: سلام علیکم: ایشان در صحبتهایشان از واژههای فنومنولوژیستها و فلسفهی هایدگر استفاده میکند، بدون آنکه درک حضوری لازم را از نگاه هایدگر داشته باشد. در حالیکه شرطِ فهم فلسفهی هایدگر عبور از متافیزیک بود به معنای واقعی آن و نه در لفظ. لذا آن درک حضوری که امثال دکتر فردید و دکتر داوری از هایدگر بهدست آوردهاند و در تاریخ خود حاضر شدند را در نوشتهها و سخنرانیهای آقای عبدالکریمی نمییابیم و از این جهت میتوان گفت نگاه آقای عبدالکریمی به عالم و آدم سخت، انتزاعی است طوری که هرگز نتوانستهاند تاریخ خود را درک کنند، حتی وقتی که از «وجود» و یا تاریخ و زمان سخن میگویند، نگاه انتزاعی و مفهومی به موضوع دارند و بیشتر واژههای هایدگری را بهعنوان معلومات بهکار میبرند نه آنطور که «وجود» را در زمان حسّ کنند و حادثهها را تاریخی بیابند. کارشان بیشتر شبیه آنکسی است که دید در بازاری که حیوانات را میفروشند وقتی طرف گفت گاو من آبستن است، زودتر و بهتر گاو او را خریدند. لذا وقتی از دختر او خواستگاری کردند، گفت دختر من حامله نیز میباشد. زیرا درک درستی از جایگاه موضوعات نداشت. بنده سراسر تفکر آقای عبدالکریمی را از این نوع میدانم که در یک بیتاریخیِ آزاردهندهای بهسر میبرند و خوانندگان خود را گرفتار بیتاریخی و سرگردانی میکنند. به تجربه نیز معلوم شده افرادی که به ایشان نزدیک شدهاند نسبت به انقلاب اسلامی، این زیباترین حضور تاریخی در این دوران بیگانه گشتهاند در عین آنکه در تفکر خود مغرور و نسبت به همهی اندیشهها به چشم حقارت مینگرند، همه را متهم به نگاه ایدئولوژیک مینمایند در حالیکه همواره ما باید از راه و امکان رسیدن به مقصد پرسش کنیم و در عین چشمبرنداشتن از ایدهآلها، چگونه رسیدن به آرمانها را مدّ نظر قرار دهیم. پیمودن راه، بدون شناخت و درک جهان موجود – جهانی که انقلاب اسلامی نیز به عنوان یک واقعیت در آن وجود دارد - میسر نمیشود. ما در عالمی که هستیم بستگیهایی داریم و هزار بندِ تاریخی به دست و پایمان بسته است. آیا باید اینهمه موانع تاریخی را نادیده گرفت و از انقلاب اسلامی چیزی را مطالبه کرد که بیشتر در خیالِ اتوپیاپردازان پروش یافته است و بعد که نمیتوانیم به آن آرمانها برسیم، ناآگاهانه چشمها را به ادامهی غرب بیندازیم، غافل از اینکه باید زمین را برای شکفتن گل و گیاه آماده کرد و از قدمگذاشتن در کوچههای پر گِل و لای واقعیات نهراسیم. موفق باشید
-
نگاه شهید آوینی به غرب و به مرحوم فردید
با سلام: این مطلب را جدیدا از استاد خسرو پناه دیدم نظر شما چیست؟
شهید آوینی در نقد غرب بیشتر تحت تاثیر کدام متفکر بود آیا تحت تاثیر «احمد فردید» بود؟
شهید آوینی در تفکرات خویش از شخصیتهای متفاوتی متأثر بود ولی من بر این باور نیستم که شهید آوینی کاملا تحت تأثیر مرحوم فردید بوده است. شهید آوینی حتی یک بار حاضر نشد از نزدیک مرحوم فردید را ملاقات کند و نیز علاقه نداشت او را فردیدی معرفی کنند.
فردیدی جلوهدادن شهید آوینی ظلم به اوست
بنیاد فردید و شاگردان مرحوم فردید شهید آوینی را به خودشان نسبت میدهند به نظرم این نسبت، نسبت ناروایی است و جفا به شهید آوینی است چون آوینی حتی با اینکه فردید او را میشناخت و میتوانست با او دیدار داشته باشد حاضر به دیدار با فردید نشد.
البته از اندیشههای مرحوم فردید متأثر شده است، اما از شخصیتهای دیگر به خصوص در مبادی فلسفی از شهید مطهری تأثیر بیشتری پذیرفته است.
مرحوم فردید به شدت غربستیز بود به این معنی که غرب را به صورت یکپارچه نقد میکرد البته در این نقد از هایدگر استفاده میکرد که البته خود این عمل پارادوکس است که چگونه با هایدگری که زاییده تمدن غرب است میخواست کل غرب را نقد کند!
ما باطل محض در عالم نداریم کسی میگوید غرب باطل محض است سخن نادرستی است به هر حال غرب گزارههای حق و باطل دارد اصلاً مکاتب متفاوت و متناقصی در غرب وجود دارد. شما اگر بگویید غرب به کل باطل است دچار اجتماع نقضین شدهاید به هر حال مکتب اگزیستانسیالیست با مکتب کاپیتالیست یک فرق اساسی دارند. کسانی که چنین دیدگاهی دارند غرب را نشناختند و اطلاعات آنان نسبت به غرب و فلسفه اسلامی ضعیف است و در این زمینه اطلاعات عمیقی ندارند اظهارنظرهایی میکنند به خاطر اینکه این اظهارنظرها ژورنالیستی است تأثیرات مخرب دارد.باسمه تعالی. سلام علیکم. مسلّم مرحوم شهید آوینی فرزند امام و انقلاب اسلامی است ولی از آن جهت که انقلاب اسلامی تمدّنی مقابل تمدّن غرب است و زبان هایدگر و مرحوم فردید در راستای نقد غرب زبانی رسا و دقیق است، آوینی از این زبان و آن تفکّر استفادهی خوبی کردهاست و از این جهت تقابلی با مرحوم فردید نداشتهاست نه آنکه سعی میکردهاست با او ملاقاتی نداشتهباشد. نگاه هایدگر و فردید در مورد غرب این است که غرب تماما یک فکر و یک فرهنگ است و جدا کردن غرب به خوبی و بدی از نظر آقایان یک نگاه انتزاعی است که با واقعیت غرب نمیخواند. البته این غیر از آن است که ما امروز وظیفه داریم غرب را بر اساس شرایط خود گزینش کنیم. موفق باشید