-
منطقالطیر ساحت دیگری از معرفت است ماوراء معرفتِ فلسفی.
با تقدیم سلام و احترام در کتاب آموزش حکمت اشراق از استاد یزدانپناه آمده که بعد از مکاشفه، تقریر و تحریر این معارف شهودی به سبب وجود موانع بسیار که لازمه سفرهای سلوکی شیخ اشراق بوده چندین ماه به طول انجامید. این موانع درونی بوده؟ یا چرا وقتی فهم کتابی داده می شود طول می کشد تا ظاهر شود؟ 2. آیا برای فراگیری منطق الطیر حتما استاد لازم است حتی بعد از مطالعه فلسفه و عرفان؟ 3. خواندن کتب مطارحات تلویحات و مقاومات و سایر کتب ایشان چقدر ضرورت دارد و با چه ترتیبی باید خوانده شوند؟ 4. امکان دارد چند شرح مناسب بر حکمت اشراق معرفی بفرمایید؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: در مکاشفات، اجمالِ معارف برای انسان ظهور میکند و برای تفصیل آن نیاز به سعهای دارد که با عبور از کثرات پیش میآید 2- منطقالطیر ساحت دیگری از معرفت است ماوراء معرفتِ فلسفی. مباحث هانری کربن در این مورد کمک میکند. شرح آقای دکتر انشاءاللّه رحمتی را در مورد نگاه کربن در اینترنت جستجو کنید میتواند کمک کند 3- آن کتابها را در حدّ اینکه بتوانم نظر دهم، مطالعه نکردهام 4- اطلاع ندارم. مطالب آقای دکتر دینانی در این مورد مفید است ولی فکر میکنم با آثار جناب ملاصدرا و محیالدین بهتر بتوانید جلو بروید. موفق باشید
-
اربعین؛ چشماندازِ عبور از نیهیلیسم دوران
سلام استاد طاهرزادهی عزیز، هنوز تشریف نیاورده اید؟ دلم برایتان خیلی تنگ شده است. دیشب به علت همین دلتنگی تا ساعت ۲ نیمه شب، آخرین سخنرانی های منتشر شده ی جنابعالی را گوش می دادم.
در این روزها، که لحظات راهجویی من در راه تفکر هستند؛ من دائما هلاکت را تجربه می کنم. شاید برای اخذ راه-نمایی از اساتیدی چون شما، باید صادقانه تر از قبل سخن بگویم. راستش را بخواهید، از کودکی، کششی دینی در درونم بیداد می کرد و وقتی ناگهان در راه تفکر درافتادم، اولا به سراغ الهیات رفتم و به اندیشه هایی گرایش داشتم که رنگ و بوی دینی داشتند و این تا این لحظه ادامه داشته است؛ اما... تا اینجا راه به جایی نبرده ام و در تجربه ای که در حد بضاعت ناچیزم، تا اینجا در عرصه ی الهیات و عرفان داشته ام، یک ناکام، به معنای حقیقی کلمه بوده ام. از سویی نحوی جنون متافیزیکی در درونم هست که با مطالعه ی آثار یا نوسته ها یا گفته هایی درباره ی کانت و هگل و ملاصدرا و اکهارت و هایدگر به وجد می آیم و از سوی دیگر، فلسفه ای را می طلبم که مرا به دروازه های عرفان برساند تا با ورود در آن وادی، خدا را بجویم و از همه ی تنگناهای وجودی ام رهایی یابم. فکر می کنم، این آزادی، می تواند غایتی مطلوب برای من تلقی شود که در برابر هجوم بی امان پرسش"برای چی؟" مرا حفظ کند. در این یکی دو روز، صفحاتی از کتاب خواندنی "وحدت تجربه ی فلسفی" اتین ژیلسون را می خواندم و خود را به فلسفه ی قرون میانه، محتاج یافتم. تا اینجا در تلاش بوده ام که در ذیل موضوع هرمنویتیک، به برقراری نسبتی فراخور با فلسفه، عرفان، الهیات و هنر (خصوصا شعر) توانا شوم؛ اما گاها احساس می کنم، با نزدیک شدن به هرمنویتیک، از آن کشش درونی که در آغاز به آن اشاره کردم، دور می شوم.
می خواستم در صورت امکان در این باب قدری با من سخن بگوئید.باسمه تعالی: سلام علیکم: چه اندازه مشتاقم که در موضوعاتی اینچنینی با همدیگر سخن داشته باشیم. گویا تاریخِ ناظربودن بر مفهومِ حقیقت به سرعت به سوی یگانهشدنِ انسان با حقیقت، در حالِ تحول است و این تاریخ جدید حاصل گذشتهای است که اگر آن را درست نشناسیم نمیتوانیم به درستی با این تاریخ مواجه شویم.
من از هرمنوتیک به دنبال نحوهی حضور خدا در تاریخِ گذشتهام. حضوری که در، «یافت»ِ متفکرانِ گذشته تجلی کرده و آنان را به گفت آورده است. راستی علامه طباطبایی بعد از آن مراحل عالی علمی و سلوکی به دنبال چهچیزی است که کمترین سخن با هانریکربن را غنیمت میشمارد و خود را به زحمتهای طاقتفرسا میاندازد تا مصاحبه با کربن را از دست ندهد؟[1]
در نوشتهی قبلی از کانت گفتید و من در جواب آن سؤالها عرایضی دارم تا باب تفکر گشوده شود و به طریقی که علامهی طباطبایی در جستجو بود، با کانت و هگل و هایدگر رابطه برقرار کنیم.
میفرمایید: «آیا غیبی که قابل شناخت باشد، غیب باقی می ماند یا به قلمرو شهادت کشیده خواهد شد؟
آیا لازم نیست که ما، اینها را از فلسفه ی اسلامی و عرفان نظری اسلامی بپرسیم؟
این مباحث عظیمی که در فلسفه اسلامی در باب اثبات وجود خدا و حدوث و قدم عالم و معرفت النفس شده است، چقدر ما را به ایمان نزدیک و به عمل صالح توانا می کند؟
میپرسید: آیا ما، به همراهی با پرسش های کانت نیاز نداریم؟ اگر" با استدلال های نظری بتوانیم، وجود خدا و معاد و بقای نفس را اثبات کنیم، آنگاه به مبنای لازم برای عمل صالح رسیده ایم؟ اگر این استدلال ها، گره از مشکل ما نگشایند، آنگاه به چه چیز می توانیم، امید ببندیم؟»
سخن در نکته نکتهی آن چیزی است که در جملات فوق مطرح کردهاید. چه نکتهی خوبی است که میفرمایید: «کانت پرسش انسان چیست را در کدام افق میفهمد و طرح میکند». و یا اینکه میگویید: «بحث ایمان به غیب و شناخت غیب چگونه شناختی است» که البته میدانید اگر شناختِ مفهومی باشد، دیگر غیب، غیب نیست. شناخت غیب مواجهه با راز است نه تسلط بر آن.
میپرسید: «آیا لازم نیست که ما، اینها را از فلسفه ی اسلامی و عرفان نظری اسلامی بپرسیم؟
آری! در فضای اصلی فلسفه و عرفان اسلامی این پرسشها مطرح نبود زیرا به تعبیر هایدگر موضوعاتِ در دستی بودند نه بیرونِ دستی. ولی امروز چگونه میتوان نسبت به این پرسشها بیتفاوت بود؟
میپرسید: این مباحث عظیمی که در فلسفه اسلامی در باب اثبات وجود خدا و حدوث و قدم عالم و معرفت النفس شده است، چقدر ما را به ایمان نزدیک و به عمل صالح توانا می کند؟ آیا ما، به همراهی با پرسش های کانت نیاز نداریم؟
عنایت داشته باشید اگر یقین، تاریخی است موضوعاتِ اثبات خدا و حدوث و قدم در زمان خود مسائلی بودند که موجب تحقق یقینِ تاریخی میشدند. ولی این نوع مسائل، قصهی امروز ما نیست و اگر بخواهیم در آستانهی عبور از متافیزیک قرار گیریم به نظر میآید که نیاز به همراهی با پرسشهای کانت داریم. و این نه بدان معنا است که بخواهیم جواب کانت را بدهیم مثل بعضی از فیلسوفان اسلامی و یا به نام غنای فلسفهی اسلامی از کانت چشم بپوشیم، بلکه به این معنا که با همراهی او و به همراهِ او، خود را در بنیاد این پرسشها بگذاریم.
میپرسید: "اگر" با استدلال های نظری بتوانیم، وجود خدا و معاد و بقای نفس را اثبات کنیم، آنگاه به مبنای لازم برای عمل صالح رسیده ایم؟ اگر این استدلال ها، گره از مشکل ما نگشایند، آنگاه به چه چیز می توانیم، امید ببندیم؟
مسلّم امروز، بشرِ این دوران یعنی بشر دورهی آخرالزمان به بنیادها نظر دارد. از یک طرف به بنیادیترینِ نحوهی وَهم و توهّم که جواب آن را در فضای مجازی جستجو میکند. که فکر میکنم هرگز در طول تاریخ تا این اندازه توهّم، میدانِ حضور پیدا نکرده است و بالاتر از این نمیتواند چیزی باشد. و از طرف دیگر بنیادیترین نحوهی تفکر که رجوع به «وجود» است به میان آمده است. و ما ادرائک مالوجود؟ ضرورت فعل اخلاقی نحوهای از حضور در در آغوشِ وجودی است که ما را در بر گرفته است و این در اربعینِ این سالها احساس میشود.
جای تو بسیار خالی بود که چگونه در فضای اربعینی، دوگانگی بین انسانها بهکلّی از بین رفته بود و حقیقت، آنچنان به ظهور آمده بود که نه سوبژهای وسط بود و نه اُبژهای. هیچ تمایزی بین سوبژه و ابژه احساس نمیشد. کجایند آن بیخردانی که انقلاب اسلامی را که اربعینِ این روزها، شأنی از شئون آن رخدادِ بزرگ است، بسطِ مدرنیته و نیهیلیسم میداند؟ اینان نه نیهیلیسم را میشناسند و نه عبور از آن را. مگر جز این است که وقتی حقیقت، جامعهای را فرا گرفت و دوگانگیها از میان رفت و انسان در آغوش حقیقت، خود را از یاد برد، دیگر دورانِ نیهیلیسم تاریخی که حاصل فرهنگ مدرنیته است، به سر آمده است؟ آیا حاصل آن فتح بزرگ معنادارنمودنِ شهادت که با انقلاب اسلامی به تاریخ ما برگشت، در حماسهی اربعینیِ این روزها به صورت ایثار و تواضع توسط خدّام زوّار اباعبداللّه«علیهالسلام» به میان نیامده است؟ این نابینایانِ به تمام معنا نابینا، چه میبینند که این چشماندازهای بزرگ حقیقت دوران خود را نادیده میانگارند. میگویند: «قصهی اربعین، قصهی نیهیلیسم دوران است، یکی با فساد و بزهکاری در نیهیلیسم قدم میزند و دیگری در پیادهروی اربعینی، و هر دو مساویاند». آیا سخن اینان قصهی چرک و خون جهنم نیست که از دهانِ به ظاهر روشنفکریِ اینان بیرون میآید؟!
دیروز یارانِ مولایمان حضرت حسین«صلواتاللّهعلیه» برای معنابخشیدن به خود، نهایت ایثاری که تاریخِ آن روز ظرفیت داشت را، به میدان آوردند. زیرا حسین«علیهالسلام» را که حقیقت تاریخشان بود را یافتند و از خود فانیشدن نسبت به آن حقیقت را معنای خود دیدند و از تاریخِ پوچِ یزیدی عبور کردند. امروز همان ایثار و همان تواضع در آن حدّی که بالاتر از آن تصور نمیشود و اگر تصور شود، به فعلیت در میآید، در این تاریخ ظهور کرده است تا از بنبستِ نیهیلیسم راهی به بیرون گشوده شود. موفق باشید
[1] - «دکتر دینانی میگوید: اندکی پیش از انقلاب بعضی از دوستان انقلابی ما به من و آقای صانعی زنجانی گفتند: این جلسه و تشکیل آن از اول کار درستی نبود! بعضی از دوستان [حاضر در] جلسه شما این طور و آن طورند و خود هانری کربن هم ما نمی دانیم کیست. الان چیزی به پیروزی انقلاب نمانده است. صلاح نیست ادامه پیدا کند. شما به علامه طباطبائی بگویید جلسه را تعطیل کند. بر اثر فشار دوستان، من خدمت علامه طباطبائی عرض کردم که دوستان می گویند صلاح نیست این جلسه ادامه پیدا کند. من الان وقتی آن لحظه یادم می آید، گریه ام می گیرد... ایشان حالش بد شد و رعشه مختصری که دست شان داشت، چند برابر شد و صورتش قرمز شد. وقتی آن چهره ایشان به خاطرم میآید ناراحت می شوم. ایشان چند بار گفت: عجب! و بعد فرمودند: به عنوان شخصی که در گوشه ای نشسته ام و چیز می نویسم تنها راه من به جهان و تفکر جهان این جلسه است، این را هم نمی توانند برای من ببینند. تازه فهمیدم که ایشان ـ در این جلسات ـ می خواست بداند در دنیا چه می گذرد؟ و تازه ترین بحث های فکری جهان چیست؟...» (سرشگفت و گوهای: کریم فیضی با استاد دینانی. «مردی به نام طباطبائی، مردی به نام کربن»، چاپ مؤسسه اطلاعات، 1389)
بد نیست که به این سخن دکتر دینانی در مورد علامه طباطبایی نیز توجه شود که میگوید: « علامه طباطبایی برایش مهم نبود که سنّت گذشته فلاسفه را حفظ کند
روایت "غلامحسین ابراهیمی #دینانی" از سه فیلسوف اسلامی؛
مرحوم [سید ابوالحسن] رفیعی قزوینی بسیار محافظهکار بود و میخواست در چارچوب سنت بماند.
من در مورد آقای [علامه سید محمدحسین] #طباطبایی بارها گفتهام که او یک آزاداندیش به تمام معنای کلمه بود.
او ضمن احترامی که به سنت داشت، برایش اصلا مهم نبود که چیزی را که در گذشته بوده، حفظ کند.
البته تا آنجا که معقول بود، حفظ میکرد اما اگر خودش سخن تازهای داشت، میگفت.
علامه [ #طباطبایی ] بالاخره اکتشافاتی نیز دارد؛ درست است که رژیم ملاصدرا را نتوانسته است که دگرگون کند و نظام تازهای بیاورد اما حرفهای تازه زیاد دارد و از گفتن آنها هم ابا نکرده است. این خیلی مهم است.
از همه این ها گذشته، آقای طباطبایی گوش شنوا داشت. ما هرچه میگفتیم گوش فرا میداد و برای حرفهای تازه گوش شنیدن داشت.
اما با سید ابوالحسن رفیعیقزوینی ما هیچ حرفی خلاف حرف ملاصدرا نمیتوانستیم بزنیم. اگر از غرب میگفتیم که ایشان به تندی برخورد میکرد. ما که شاگردش بودیم، نمیتوانستیم حرفی خلاف عقیدهاش بزنیم ولی آقای طباطبایی هرچه میخواهد، دل تنگت بگو؛ در او بود!
آقای [سید جلالالدین] #آشتیانی هم حافظ سنت بود. او هم چیز تازه ندارد.
آشتیانی در احاطه به متون فلسفی خیلی قوی بود و شاید در اسفار کمنظیر بود.
آثار را دیده و خوانده بود و خوب میفهمید؛ در این شکی نیست ولی اصلاً اهل ابداع و ابتکار نبود و میل هم نداشت. روشاش درست مثل روش آقای رفیعیقزوینی بود تا روش آقای طباطبایی و به همین علت او [علامه طباطبایی] را نمیپسندید
ولی من با صراحت تمام آقای طباطبایی را بیشتر میپسندم.
-
بدون عنوان
با سلام خدمت استاد عزيز:
نظرتان درباره استفاده علمي از استاد ديناني چيست؟ آيا نظرات ايشان تاييد شده است؟باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر بنده قابل استفاده است. موفق باشید
-
«ظل» و «ذی ظل» در نسبت وجودی که بین سایه و صاحب سایه هست، مثال خوبی است
بهترین مثال عرفانی برای تبیین رابطه خالق و مخلوق
با عرض سلام و تشکر فراوان: مثالهای زیادی برای رابطه خالق و مخلوق از طرف عرفا گفته شده مانند مثال موج و دریا – امام رضا (ع) در مناظره با عمران صابی مثال آینه را می آورد که قطعا بهترین مثال است همانطور که خود حضرت آن را مثل اعلی نامیده (اگر درست برداشت کرده باشم) ولی دکتر ابراهیمی دینانی تعبیر «ظل» و «ذی ظل» را بهترین نامیده؟ آگر ممکن است در این خصوص روشنگری فرمایید. پیشاپیش از پاسخ شما سپاسگزارم.باسمه تعالی: سلام علیکم: «ظل» و «ذی ظل» در نسبت وجودی که بین سایه و صاحب سایه هست، مثال خوبی است به شرطی که مخاطب، قدرت تفکر نسبت به رابطهی وجودی بین آن دو داشتهباشد نه آنکه فکر کند رابطهی ظل و ذی ظل مثل رابطهی خورشید و سایهی دیوار است. از آن جهت حضرت امام رضا علیهالسلام با عقل مردم در موضوعی که برایشان قابل درک باشد سخن میگویند. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام استاد: خسته نباشید. چه کتابی برای شرح حافظ معرفی می کنید؟ آیا خودتان کتابی در این زمینه دارید؟ چرا شعر خواندن در شب خوب نیست؟ چه اشکالی داره؟ نظرتون در مورد دیوان فیض چیه؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- متأسفانه شرح جامعی از دیوان حافظ نمیشناسم شاید هم انتظار بیجایی باشد که یک شرح با یک نگاه خاص بتواند حافظ را بیان کند. شرح سودی از نظر فهم واژهها بد نیست. شرح دکتر دینانی هم از جهت توجه به بعضی از اشارات حافظ خوب است. نرمافزار «عرفان» و نرمافزار حافظ مرکز کامپیوتری شرحهای قابل توجهی دارد 2- میفرمایند چون شعر در حدّ خیال است، هرچند خیالِ پاک را مدّنظر قرار دهد و شب، بسترِ صعود به عالم بالاتر است؛ خود را در حدّ خیال متوقف نکنید. 3- به طور مستمر با دیوان جناب فیض مرتبط نبودهام، ولی در همان حدّ هم که رجوع داشتهام صفایی دارد. موفق باشید
-
حافظ و راهِ عبور از متافیزیک
با عرض سلام خدمت استاد طاهرزاده حفظه الله:
در آثار جنابعالی رگه هایی از اندیشه های دکتر داوری و به تبع ایشان هایدگر دیده می شود. از آنجا که اندیشه های پست مدرن و خاصتا هایدگر با مرگ متافیزیک شروع می شود، چگونه این اندیشه ها در نظر شما جای دارد؟ چرا که به نظر نمی رسد جنابعالی مرگ متافیزیک را قبول داشته باشید، همان طور که آثار شما گواه این مطلب است.
باسمه تعالی: سلام علیکم: متافیزیک به معنای متوقفشدن در مفاهیم، نهتنها ضرورت این تاریخ است برای دینداری، بلکه باید بهشدت برای برگشت به فضای دینی و قلبیِ آن، متوجهی محدودیتهای تفکر متافیزیکی شد. در این رابطه بنده یک کتاب نسبتاً قطور تحت عنوان «آنگاه که فعالیتهای فرهنگی پوچ میشود» تدوین نمودهام و 75 جلسه آن را شرح دادهام. در معنایِ متافیزیک خوب توجه فرمایید که چه مصائبی به عنوان حجابهای غلیظ در مقابل ما گشوده است و این غیر از تفکر فلسفی است که با آگاهی از آن متوجهی محدودیت آن میشویم حتی در رابطه با عبور از متافیزیک، مباحث «ما و حافظ» مطرح شد. زیرا زبان حافظ، زبان آگاهی از زهدی است که راهِ رجوع به حقیقت را میبندد و حافظ متذکر این نکتهی بسیار مهم است. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام:
بنده که از آثار شما استفاده می کنم. کدام آثار دیگر می تواند مکمل با آثار شما باشد تا از آنها هم استفاده کنم؟ آقای دینانی یا آقای جوادی یا علامه حسن زاده یا آقای صمدی یا آقای رمضانی یا....؟
التماس دعاباسمه تعالی: سلام علیکم: همهی علمایی که نام بردید ذیل حضرت امام و علامه طباطبایی رشد کردهاند و همه متذکر حقیقت دیانت در این دوراناند؛ منتها جنابعالی باید بر اساس ذوق خود از هرکدام که بیشتر میتوانید استفاده کنید، به ایشان رجوع کنید. موفق باشید
-
معنای آمادگی در مقابل خداوند
با سلام: از اینکه گاهی در سوالات به شما بی احترامی می شود بنده معذورم.
از نظر شما انسان کی می تواند به این نتیجه برسد که آمادگی شهادت در او پیدا شده است؟ در ضمن من از استاد دینانی چند سال پیش پرسیدم انسان کی عاشق می شود؟ ایشان گفتند که عشق خودش می آید ... نظر شما در مورد جمع بین این دو چیست؟- باسمه تعالی: سلام علیکم: همانطور که استاد فرمودند تنها از طرف ما باید آمادگی باشد، آمادگی برای پذیرش عشق یا شهادت. آمادگی آن است که در این موارد خودمان در میان نباشیم فقط حضرت حق در میان باشد. موفق باشید
-
برداشت جناب آقای دینانی با مبانی ملاصدرا نسبت به حرکت جوهری مطابق است
سلام استاد:
شما این حرف استاد ابراهیم دینانی را که در زیر آورده ام قبول دارید؟ لطفا اگر اشتباه است نقدش کنید؟
ملاصدرا میگوید روح و بدن با هم ترکیب نمیشوند دو تا نیستند که بیایند به هم بچسبند روح از همان آغاز همان بدن است. نفس از آغاز ماده است و جز ماده چیزی نیست اما ماده حرکت جوهری دارد. این حرکت جوهری هم بعضیها بد فهمیدهاند حرکت جوهری ملاصدرا حرکت مکانیکی نیست. حرکت انتقالی نیست حرکت عرضی نیست. ما تا حرکت میگوییم حرکت انتقالی ماشینی، حرکت دوری اینها را میفهمیم حرکت جوهری هم قابل تصور اینطوری که ما تصور میکنیم نیست باید جلسه دیگر حرکت جوهری را توضیح دهیم. اما بدن و ماده که انسان از اول ماده است مادهی ماده با حرکت جوهری به تروح میرود. حرکت جوهری طی مکان نمیکند طی زمان نمیکند. حرکت جوهری افقی است حرکت نمی کند، حرکت جوهری عمودی است. یعنی چه؟ یعنی از ماده به روح از جسم به معنی این تصورش خیلی سخت است بهترین تعبیری که خود ملاصدرا کرده از تجسم به تروح. یعنی جسم هی به طرف روح میرود ترکیب نمیشود هی میرود بالا هر چه میره بالا بالای عمودی نه بالای افقی این بالا هم بالای معرفتی است بالای جهتی نیست یعنی جسم میرود بالا در جهت بالا نمیرود به کره مریخ نمیرود با هواپیما نمیرود این بالا رفتن یعنی تعالی پیدا کردن بالا یعنی تعالی، تعالی یعنی جهت معنوی پیدا کردن بدن به معرفت تبدیل میشود یعنی بدن معرفت پیدا میکند این معرفت را شما با بدن پیدا میکنی اما معرفت دیگه بدن نیست. بچه وقتی متولد میشود معرفت ندارد هیچ چیز نمیداند اما با حرکت جوهری تدریج و تدریجاً به معرفت دست پیدا میکند همین بدن بوده این بدن تبدیل میشود به معرفت، نه اینکه معرفت میآید میرود توی بدن اصلاً معرفت که جا ندارد مکان ندارد مجرد است معرفت.
بدن با حرکت جوهری هی تروح پیدا میکند حتی من کلمه تبدیل هم نمیگویم قدری احتیاط میکنم. تجسم و تروح هی تروح یعنی هر چه میشود هی روحانیتر و هی روحانی و روحانیتر میشود تا یک روزی روح محض میشود تجرد محض پیدا کردن تجرد محض پیدا کردن یعنی اینکه بدن در حد بدن باقی میماند اما اون دیگر مجرد میشود این معنی ملاصدرا است و ملاصدرا چه نتایجی از این بحث میگیرد؟ که بعداً معاد جسمانی و ... پس ملاصدرا ارتباط نفس و بدن را ترکیبی نمیداند که اینها از دو جا آمده و با هم اتصال پیدا کرده و ملاقات کرده باشند هیچ یک از این ترکیبات قند و شیرینی و بو و گل و ... نیست (یعنی تحول بدن به روح است) حرکت جوهری یعنی این جسمانیه الحدوث هم یعنی انسان در آغاز حدوثاً فقط جسم است روح نیست در بدو پیدایش حدوث یعنی پیدایش انسان پیدا میکند مضقه علقه و جنین اینها همه جسم است اما این تحول تا وقتی که جنین شد و متولد شد هی به تروح میرود یعنی این به سمت روح میرود خود این جسم روح میشود. خیلیها این را بد فهمیدهاند و فکر میکنند جسمانیه الحدوث و روحانیه البقا خود روح با جسم همراه متولد میشود این یک اشتباهه بزرگه. ملاصدرا میخواهد بگوید انسان در آغاز امر فقط بدن است فقط جسم است اما این جسم با حرکت جوهری روح میشود اما نه اینکه با هم ترکیب میشوند و ترکیب شیمیایی میشوند.
استاد: انسان پیدایشش با جسم است اما استعداد روحانی شدن و بقا را دارد. استعداد بقا دارد. حرکت جوهری.باسمه تعالی: سلام علیکم: اتفاقاً برداشت جناب آقای دینانی با مبانی ملاصدرا نسبت به حرکت جوهری مطابق است و بنده نیز در بحث حرکت جوهری در این باره بحث کردم. حقیقتاً ماده است که با حرکت ذاتیاش و با تبدیل قوههایش به فعلیت از طریق فیوضات عالم بالا به تجرد میرسد. موفق باشید
-
آقای دکتر دینانی انصافاً دیدنی و پسندیدنی است
سلام علیکم:
نظرتون درباره کتاب "شعاع شمس: غزلیات شمس تبریزی به روایت دکتر دینانی " چیه؟
کدام شرح حافظ را بهتر می دانید؟ (اصلا نیازی هست که بعد از شرح مولانا؛ شرح حافظ کار کنیم؟)باسمه تعالی: سلام علیکم: کتاب را ندیدم ولی آقای دکتر دینانی انصافاً دیدنی و پسندیدنی است و لذا فکر میکنم شعاع شخصیت ایشان هرکجا بتابد موجب گرمی است چه آن شعاع از طریق حافظ بر ما بتابد و چه از طریق مولوی. لطفاً آدرس تهیهی کتاب را مرقوم فرمایید. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام علیکم:
در رابطه با سوال شماره 11898
آدرس تهیه کتاب:
جلد 1
http://www.ketabettelaat.com/shop/index.php?route=product/product&path=43&product_id=2803
جلد 2
http://www.ketabettelaat.com/shop/index.php?route=product/product&path=43&product_id=2807
استاد عزیز قسمت دوم سوال را جواب ندادید.باسمه تعالی: سلام علیکم: با تشکر از لطفی که فرمودید حقیقت آن است که شرح قابل توجهی که ما را متوجهی عمق عرفانی نگاه حافظ بکند نداریم، إلاّ «جمال آفتاب» که تا حدودی موفق بوده و دیگر شرح خود جناب آقای دینانی. موفق باشید
-
جای هیچ سردرگمی نیست
سلام استاد:
من دچار مشکلات ذهنی و اعتقادی شده ام که توضیحش کمی سخت است. استاد من دیدگاههای متفاوتی را به دین تجربه کرده ام. احساسات متفاوتی را داشته ام. زمانی با اردوهای راهیان نور همراه بوده ام و حس کرده ام که اصل حقیقت همانجاست. دینی که نیاز به توضیح و کتاب ندارد. مفاهیم کاملا اشراقی، و زمانی با خواندن کتب امام موسی صدر یا استاد دینانی نظر کاملا عاقلانه ای پیدا کرده ام، کمی از کتابهای دکتر صفایی را خوانده ام و کتب شهید مطهری را و تعدادی از کتب شما را و الان دچار سردرگمی بدی هستم. کدام برداشت درست است؟ کدام احساس درست است؟ کدام نگاه درست است؟ واقعیت کدام است؟ چرا برخی ها را دشمن گرفته ام و گمراه در همین کشور و تعدادی را معصوم دیده ام؟ حال خیلی بدی دارم. گاهی فکر می کنم اصل آفرینش من برای چه بود؟ چه کاری باید بکنم که وقت مرگ شرمنده از خداوند بزرگ نباشم؟ استاد من دانشجوی سال پنجم پزشکی هستم و خانم هم هستم، حالا در مساله ازدواجم هم دچار سردرگمی هستم چون راه اصلی زندگیم را نمی دانم. نمی دانم چقدر منظورم را درست رسانده ام. من نمی دانم که هستم یک دانشجوی فعال بسیجی مذهبی؟ یک پزشک که فقط باید درس بخواند؟ یک آدم مذهبی که مستقل از همه جریانهای سیاسی است؟ نمی دانم.
ممنون میشوم راهنمایی بفرمایید.باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظرم اگر به افکار هرکدام از عزیزانی که ذکر فرمودهاید با دقت توجه کنید همه به یک حقیقت اشاره دارند و آن اشاره به حقیقتی است که خداوند تحت عنوان شریعت اسلام به قلب مبارک حضرت محمد«صلواتاللّهعلیهوآله» وَحی فرمود و همهی این کتابها برای اُنس بیشتر به دستورات شریعت اسلام است و لذا جای هیچ سردرگمی نیست. با قوت تمام به دستورات شریعت الهی عمل کنید تا به مرور با نور قلب مبارک حضرت محمد«صلواتاللّهعلیهوآله» و اهلالبیت«علیهمالسلام» به اسلام نزدیک شوید و در آن فضا متوجه میشوید که در این تاریخ میتوانید سخن حق را از زبان حضرت آیتاللّه خامنهای«حفظهاللّه» بشنوید و تصدیق کنید. موفق باشید
-
انسانهای متعالی ، خیال های پاک و عقل های منور
سلام حضرت استاد. وقتتان بخیر. 1- حضرت امام یا شیخ انصاری (ره) در مصیبت فرزندشان برخلاف بقیه مردم، آرامش داشتند و مطالعه آن شبشان هم تعطیل نشد ولی مادر از دست دادن یا مرگ عزیزان ماه ها به سوگ می نشینیم. شما در کتاب «فرزندم این چنین باید بود» فرموده اید این انس خیالی است. می شود بیشتر توضیح بفرمایید؟ انس ما با اولیا انس قلبی است ولی عزیزان نه! 2- کتاب حافظ معنوی که با روایت آقای دکتر دینانی است برای فهم حافظ در کنار سیر شما خوب است مطالعه شود استاد؟
با سپاس بسیارباسمه تعالی: سلام علیکم: 1- انسانهای متعالی در عین آنکه در مقام خیال از خیالِ پاک بهرهمندند و نه خیال آلوده به وَهم، از قلب و عقل منوّر به حقایق نیز بهرهمندند و لذا از یک جهت در مقام خیال برای فرزندانشان اشک میریزند و از آن جهت که متوجه حقانیبودن هر حادثهای هستند درآن مصیبتها جزع نمیکنند 2- کتاب حافظ معنوی در هر حال کتاب خوبی است. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام حضرت استاد: وقتتان بخیر. نظرتان در مورد استفاده از کتاب «حافظ معنوی» که به روایت دکتر دینانی هست، برای فهم حافظ و البته در کنار سیر شما، چیست؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: نگاه جناب دکتر دینانی به حافظ نگاه ارزشمندی است و در سلوک کمکتان میکند. موفق باشید
-
تفاوت معنای متافیزیکی که آقای دکتر دینانی میفهمند و بر آن تأکید دارند با معنای متافیزیکی که هایدگر میگوید و آن را انکار میکند
سلام بر استاد عزیز:
در برنامه ی معرفت صحبت از هایدگر شد که جناب آقای دینانی در نقد هایدگر بحثی در مورد متافیزیک داشتند که برای حقیر سوالاتی ایجاد کرد - بنده نظر جناب دینانی را می گذارم لطفا (نقدا یااثباتا) در مورد بیانات ایشان که نقد هایدگر و همفکرانشان را داشتند نظرتان را بفرمایید، چرا که ایشان به نحوی شما و مبانیتان را هم نقد کردند:
اینها که نقد متافیزیک می کنند خود حرفهایشان متافیزیکی است من گمان می کنم اینها متافیزیک را نفهمیده اند «متا» یعنی «بعد» و متافیزیک یعنی بعد از فیزیک که آن را مابعدالطبیعه یعنی بعد از طبیعت نیز معنی کرده اند - اما این «بعد» بد تفسیر شده است یعنی گمان می کنند از یک جایی فیزیک تمام می شود و بعدش متافیزیک است که این غلط فاحش است. بین فیزیک و متافیزیک مرزی وجود ندارد دینی تر بگویم مرزی خدا و مخلوق را جدا نمی کند. مردم گمان می کنند تا یک مرزی مرز مخلوقات است و بعد می شود خدا و این کفر است. ما تا مرز قایل شویم هم خدا را محدود کرده ایم هم عالم را - خدا مرز ندارد، متافیزیک هم مرز ندارد. متافیزیک همه جا حضور دارد، ما اگر لب بر لب برداریم متافیزیک است، شما یک کلمه نمی توانی حرف بزنی مگر اینکه متافیزیک در آن باشد هر کلمه ای که حرف بزنیم «معنی کلی» در آن ست. مثلا اگر بگوییم «استاد» ما از آن شخص معینی مورد نظر نداریم بلکه یک معنی کلی مورد نظر داریم و کلی در فیزیک وجود ندارد پس متافیزیک است ما لفظی را که می گوییم در واقع معنیش را اراده می کنیم و معنی است که در خارج است - ما اگر تمام عالم فیزیک را بگردیم به معنی می رسیم هر لفظ که می گوییم معنی دارد و این معنی متافیزیک است، یعنی کلی است و کلی در فیزیک وجود ندارد متافیزیک محیط بر فیزیک است و فیزیک محاط بر متافیزیک - اصلا کجا هست که متافیزیک نباشد؟ من نمی دانم این فیلسوفانی که می گویند متافیزیک تاریخ انحطاط است یعنی چه؟ - مثلا خود فیزیک معنی دارد اما معنای فیزیک را با میکرسکب نمی شود دید بلکه ما امور فیزیکی را می بینیم نه معنایش را پس خود فیزیک اگر معنا دارد آن معنا متافیزیک است - فیزیکی وجود ندارد اگر متافیزیک نباشد - معنی پیر شدنی نیست و معنی یعنی همان متافیزیک و متافیزیک مرز ندارد همه جا هست و با آگاهی است که می شود به متا فیزیک رسید.
تشکرباسمه تعالی: سلام علیکم: از استاد عزیزی مثل دکتر دینانی انتظار هست که با سایر متفکران همدلی کنند و وقتی عمق سخن آنان را فهمیدند به نقد آن بپردازند. این را هرکس کوچکترین دقت را در سخن هایدگر داشته باشد میفهمد سخن هایدگر در دوگانگی فیزیک از متافیزیک نیست تا جدایی خدا و مخلوق پیش آید. بحث هایدگر در بحث متافیزیک، موضوع مستورشدن «وجود» و متوقفشدن در مفهوم است، و این یک تفکر است و چیزی بالاتر از آنکه استاد دینانی متذکر آن می باشند و میگویند در هر کلمهای نظر به مفهوم کلّی مدّ نظر است. بحث در مورد این عقل نیست. آنهایی که متوجه نظر هایدگر شدهاند این حرفها را بهخوبی میفهمند، بحث بر سر نحوهی هستی پدیدهها است و پروایی که باید در نسبت با «وجود» پیدا کرد و نسبت خود را با خود تصحیح نمود.
طرح پرسش از نسبت انسان با «وجود»، دستآوردِ تفکر فلسفی هایدگر است و آقای دکتر دینانی باید در فضایی دیگر با این تفکر روبهرو شوند. اصل و اساس تحول در عوالم انسانی در درون انسان و در نسبت آن با وجود ظهور میکند و این ضرورت تاریخی است که ما در آن بهسر میبریم. بیتوجهی به این نکته ما را در تفکر متوقف میکند. جستجوی وطن در تفکر هایدگر، در پی پرسش از وجود شکل میگیرد و از این راه به جای فهمِ خدا، اُنس با خدا گشوده میشود. زیرا وقتی نظر به وجود پیش آمد، این وجود است که ما را مورد خطاب قرار میدهد و نسیم نفحات خود را در روزگار و دهر ما به وزیدن در میآورد. هایدگر با پرسش از وجود میخواهد از متافیزیک به معنای توقف در مفاهیم بگذرد تا انسان در معرض تجلیات وجود قرار گیرد و پدیدهها برایش شکوفا شوند. به همین جهت باید گفت پرسش هایدگر از حقیقت وجود است که به یک معنا به «دازین» میانجامد که از نسبت وجود و ذات انسان سخن میگوید و معنای «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه» به زیبایی تمام ظهور میکند زیرا نقطهی آغاز بحثِ وجود و بستر تأمل در وجود، ذات انسان است. از آقای دکتر دینانی تعجب میکنم که چگونه میگویند: اینها که متافیزیک را نقد میکنند، متافیزیک را نفهمیدهاند تا آنجا که گمان میکنند منتقدین متافیزیک، خدا و خلق را طوری جدا کردهاند که خدا محدود شده. غافل از اینکه در عبور از متافیزیک است که مقام جمع بین تشبیه و تنزیه ظهور میکند. هایدگر در عین آنکه معتقد است متافیزیک تاریخ ما است و بدون دانستن این تاریخ ما چیزی از خود نمیدانیم، او تاریخ متافیزیک را از افق «وجود» مینگرد و از این جهت معتقد است حقیقت وجود، خود را از چشم متافیزیک پنهان میدارد و معتقد است این پنهانماندنِ «وجود»، اساس متافیزیک بوده و متافیزیک با همین پنهانماندنِ «وجود»، تعیّن یافته و بنده معتقدم ملاصدرا از آن جهت که بحث تشکیکیبودنِ «وجود» را مطرح کرد، ادامهی فلسفهی مشاء و اشراق نیست، بلکه بازخوانیِ تفکر متافیزیکی ِ دوران گذشته است که باید در موقعی مناسب از آن سخن گفت. این سخنان را عرض نکردم تا جایگاه استاد ارزشمندی مثل آقای دکتر دینانی فرو کاسته شود، بلکه خواستم به این بهانه چشم خوانندگان عزیز را به نگاههای دیگری که در آیندهی تاریخِ خود به آنها نیاز داریم، انداخته باشم. ملاحظه میفرمایید که تفاوت معنای متافیزیکی که آقای دکتر دینانی میفهمند و بر آن تأکید دارند با معنای متافیزیکی که هایدگر میگوید و آن را نفی میکند، از زمین تا آسمان است و معنای همدلی با هایدگر به آن است که بفهمیم او چه میگوید تا همچون مرحوم دکتر فردید راهی از تفکر را به روی نسل خود بگشاییم بدون آنکه کار ارزشمند امثال آقای دکتر دینانی را در رجوع به متون عرفانی زیر پا بگذاریم. موفق باشید -
عرفا عموماً حرفهایی دارند که با حکمت و عرفان میتوان متوجه مقصود آنها شد
با سلام. آیا تسلط تفسیر اشعار شعرای نامی مثل مولانا و سعدی و... که استاد دینانی دارند دلیلش به تسلط ایشان به علم فلسفه برمیگردد یا ایشان در کنار علم فلسفه به رشته ادبیات هم مسلطند؟
باسمهتعالی: سلامعلیکم: عرفا عموماً حرفهایی دارند که با حکمت و عرفان میتوان متوجه مقصود آنها شد در عین حال که باید به زبان ادبیات آشنا بود. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام علیکم شروح دکتر ابراهیمی دینانی بر اشعار حافظ و ... را چگونه ارزیابی میکنید آیا وقت بگذاریم روی آنها ؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: آقای دکتر دینانی زحمت کشیدهاند و انسان مفیدی در این امور هستند. موفق باشید
-
بدون عنوان
ایا ایشان (دکتردینانی )را مرجع معتبری برای سلوک میدانید؟اگر نه دلیل عقلی بیاورید
باسمه تعالی: سلام علیکم: جناب آقای دکتر دینانی ادعایی در مورد طرح روش سلوکی ندارند، ایشان خود را معلمی میدانند که سعی میکنند به ما در فهم متون عرفانی کمک کنند و از این جهت شخصیتی قابل استفادهاند. موفق باشید.
-
۳-تفسیر المیزان ومبانی فکری انقلاب اسلامی
بر خلاف آنچه حضرتعالی معتقدید که علامه در تفسیر المیزان مبانی فکری انقلاب اسلامی را تبیین کردهاند به طوری که خواندن المیزان را برای آنانکه میخواهند سهمی در انقلاب داشته باشند لازم میدانید در نگاه اولیه چنین برداشتی از تفسیر المیزان نمیتوان داشت چون در هیچجایی از این تفسیر از انقلاب اسلامی بحثی وجود ندارد به طوری که عدهای هیچ نسبتی بین انقلاب و این تفسیر قایل نیستند. سخن شما مبتنی بر چیست؟
کافی است مدتی شما با المیزان مأنوس باشید اولین نکتهای که متوجه میشوید حاکمیت حقیقت است بر تمام مناسبات بشری، که بنده در بحث «سنت سقوط تمدنها از نظر قرآن» دقتهای حضرت علامه را نسبت به راز سقوط تمدنها عرض کردهام، در آنجا روشن میشود چگونه ایشان روشن میکنند که اگر حق در جوامع بشری حاکم نباشد آن جوامع به هلاکت میرسند و در تفسیر آیهی 200 سورهی آلعمران بهخوبی حکومت غربی و تمدن غربی را مورد انتقاد قرار میدهند.
علامه طباطبائی«رحمةاللهعلیه» با اشاره به آیاتی که متضمن تکالیف اجتماعی و لزوم اقامهی عبادات از سوی مردم است معتقدند که چون افراد در پیدایش اجتماع اثر تکوینی دارند برای ادارهی آن نیز حق دخالت داشته و خداوند آن اثر تکوینی را در مقام تشریع ضایع نگذارده است. ایشان در این زمینه بحث مبسوطی ارائه نموده و به اکثر آیات مورد استدلال اشاره کردهاند، مینویسند:
«نکتهای که لازم است در اینجا مورد توجه قرار گیرد این است که عموم آیاتی که متضمن لزوم اقامهی عبادات و انجام حج و اجرای حدود و قصاص و نظایر اینها است روی سخن خود را تنها به پیغمبر ننموده بلکه تمام مؤمنین را مخاطب قرار داده و اجرای این امور را از همهی آنان خواسته است. از مجموع این آیات چنین استفاده میشود که دین یک روش اجتماعی است که خداوند آن را بر عهدهی مردم قرار داده است و خدا راضی به کفر بندگان خویش نیست، و چنین خواسته است که افراد همه با هم و به طور دسته جمعی اقامهی دین کنند، پیدا است که اجتماع چون از افراد تشکیل شده، ادارهی آن نیز باید به عهدهی خود آنها بوده باشد، و هیچ فردی در این باره بر دیگری مزیت و تقدّم نداشته همه یکسان میباشند. خلاصه شئون اجتماعی مخصوص به دستهای خاص نمیباشد، و در این موضوع پیغمبر نیز با دیگران مساوی بوده هیچ امتیازی ندارد».
علامه طباطبائی در بخش دیگری و در ادامهی پاسخ به این سؤال که عهدهدار ادارهی اجتماع کیست و سیرهی او چیست؟ میگویند:
«در هر صورت باید دانست که بدون اشکال در این زمان که پیامبر(ص) وفات نموده و امام(عج) نیز از دیده پنهان است، امر حکومت بهدست خود مسلمین است، و این وظیفهی آنان است که با در نظرگرفتن روش رسول خدا(ص) که روش امامت بوده است حاکمی را انتخاب کنند، و این روش غیر از روش پادشاهی و امپراتوری است، در این موقعیت نباید هیچ حکمی از احکام الهی تغییر کند و این وظیفهی همه است که در راه حفظ احکام خدا کوشا باشند. و اما دربارهی حوادث روزمره و پیشآمدهای جزئی همانطور که گفتیم، لازم است حاکم با مشورت مسلمین دربارهی آنها تصمیم بگیرد». بنابراین از مجموع آیات متضمن تکالیف اجتماعی مردم چنین نتیجه میشود که تشکیل حکومت اسلامی به عنوان مقدمه واجب بر عموم مسلمانان لازم است.1
بر این اساس از منظر علامه تشکیل حکومت اسلامی واجب بوده و در صورتی که مردم برای انجام تکالیف واجب اجتماعی خویش بخواهند دولت تشکیل دهند حق دارند که فقیه واجد شرایطی را به عنوان حاکم تعیین نمایند. بیشک چنین فقیهی علاوه بر مشروعیت مردمی دارای مشروعیت الهی نیز خواهد بود. زیرا منطقی و معقول نیست که مردم به تکالیف اجتماعی از سوی شارع مکلف باشند، اما هیچگونه حق دخالت و اظهار نظر جهت ایجاد مقدمات و فراهمآوردن زمینههای انجام آن تکالیف را نداشته باشند. مگر امکان دارد که برای شارع، امری مطلوب باشد و آن را از مردم بخواهد اما مقدمه آن را نخواهد؟
در همین رابطه ملاحظه میکنید که اغلب روحانیونی که در مبارزه با نظام شاهنشاهی و تحقق نظام اسلامی مبارزه کردند از جمله شهید مطهری و بهشتی و مفتح و قدوسی و غیرهم، همه شاگردان علامه طباطبایی بودند و بدون شک تربیت فکری معنوی این بزرگان، توسط علامه طباطبایی، نقشی اساسی در حرکت آنها داشت. دربارهی مسائل جهان اسلام، از جمله مسئلهی فلسطین، علامه همواره فعال بودند و حتی در مورد لزوم کمک به مردم فلسطین، ایشان اعلامیهای را همراه شهید مطهری و مرحوم آیت الله سیدابوالفضل موسوی زنجانی منتشر ساختند که در آن ضمن افتتاح حساب بانکی در بانکهای ملی، صادرات و بازرگانی، مردم را به یاری مردم ستمدیده فلسطین فراخوانده بود.
یکی از شاگردان علامه طباطبایی«رحمةاللهعلیه» میگوید: از خصوصیات علامه این بود که هیچگاه از کسی بدگویی نمیکردند. در طی 35 سال ارتباط با ایشان، جز بدگویی از دربار و رژیم طاغوت، حتی یکبار هم بدگویی کسی را از ایشان نشنیدم . آیت الله مطهری از معماران فکری انقلاب اسلامی درباره علامه طباطبایی میگویند: علامه طباطبایی رابطهی عاطفی و فکری بسیار نزدیکی با امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه» داشتند.» امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه» دربارهی علامه طباطبایی میفرمایند: «آقای طباطبایی مرد بزرگی است و حفظ ایشان با این مقام علمی لازم است». همچنین ایشان در اوایل انقلاب خطاب به علامه طباطبایی فرموده بودند: «همجواریِ شما برای ما مغتنم است». مقام معظم رهبری«حفظهالله» در قسمتی از پیام خود به مناسبت سالگرد ارتحال علامه طباطبایی، ایشان را چنین ستودند: «او (علامه طباطبایی) مجموعهای از معارف و فرهنگ اسلام بود، فقیه بود، حکیم بود، آگاه از اندوخته های فلسفی شرق و غرب بود، مفسّر قرآن بود، از علوم اسلامی، یعنی علومی که از اسلام نشأت گرفته، یا از آن تغذیه کرده است، مطلع بود... شخصیت او، در لابهلای این دانستنیهای بسیار، به کمک ریاضتی مداوم و درازمدت پرورده، صیقل یافته و پرداخته شده بود. از کسانی بود که تنها مکتب جامعی چون اسلام میتواند امثال او را در دامان پر برکت خویش پرورش دهد.
علامه با آگاهی از مکاتب غربی و فلسفه غرب دقیقاً شبهاتی که در اروپا، شرق و غرب جهان علیه دین مطرح بود شناسایی کرد و با اخلاصی بینظیر به نقد و بررسی آنها پرداخت. ایشان در تفسیر «المیزان » به مناسبتهای مختلف با اشاره به افکار بیاساس برخی از دانشمندان غربی و یا روشنفکران غربزده، معارف ناب اسلامی را مطرح میکنند و ضمن شناخت مقتضیات زمان و مکان، در سالهای دههی ۲۰ و ۳۰ هدایت جامعه را با رفع شبهات به عهده میگیرند و افکار جاهلان و مغرضان را پیرامون معارف دینی مورد نقد قرار میدهند.
-----------------------
1- به علامه طباطبائی، محمد حسین، ترجمهی تفسیر المیزان، بنیاد علمی و فکری علامه طباطبائی، ج 4، ص 207-211 رجوع شود. -
۴-حکمت متعالیه وتفسیرالمیزان
علامه طباطبایی در تفسیر خود بخش فلسفی را از اصل تفسیر خود جدا کرده است اما به نظر میرسد ایشان در تفسیر خود از نگاه حکمی ملاصدرا متأثر است آیا علامه بدون نگاه فلسفی ملاصدرا توانایی ارائهی چنین تفسیری را داشتند؟
قرآن ما را به تفکر دعوت فرموده و میفرماید در قرآن تدبّر کنید، لازمهی آنکه انسان بخواهد در قرآن تدبّر کند خوبفکرکردن است و طبیعی است وقتی شما خوب فکر کنید با سایر متفکران تاریخ یک نحوه همفکری پیدا میکنید و با فکر منظمی که آنها دارند احساس قرابت مینمایید و از افکار آنها استفاده مینمایید، این ربطی به تفکر فلسفی ندارد که یک نوع از انواع تفکر است بلکه همینکه اهل فکر باشید میفهمید حقایق مجرد دارای جامعیتاند و اگر کسی این فهم خود را به این صورت ارائه داد که «بسیط الحقیقه کُلُّ الأشیاء و لیس بشیء منها» میفهمید که چه میگوید. آری علامهی طباطبایی«رحمةاللهعلیه» از این جهت با متفکر بزرگی مثل ملاصدرا همفکر است و علامه با این فکر وارد قرآن میشود و بهرههای فراوانی از قرآن میگیرد ولی از آنجایی که فلسفه را میشناسد و محدودیتهای آن را نسبت به حقیقت اشراقیِ وحی میداند مواظب است با نگاه فلسفی به قرآن و روایات ننگرد هرچند در بعضی موارد شواهدی فلسفی در رابطه با آیات و روایات میآورد تا معلوم شود آن موضوع در نگاه فلسفی که - برای افراد قابل لمستر است- نیز مطرح بوده است.
-
۵-علامه طباطبایی«رحمةاللهعلیه»ومکتب تفکیک
برخی از اهل تفکیک جدایی بحث روایی از بحث فلسفی را که علامه در تفسیر مطرح کردهاند دلیل بر اعتقاد ایشان به تفکیک میدانند، نظر شما در این امر چیست؟
اگر تفکیک به این معنا است که مواظب باشیم حقیقت اشراقی و وجودی قرآن و روایات در محدودهی تفکر انتزاعی و مفهومیِ فلسفی تقلیل نیابد، بسیار چیز خوبی است ولی متأسفانه آنهایی که تحت عنوان مکتب تفکیک اصرار دارند قرآن و فلسفه مخلوط نشود هیچگونه تفکری را بر نمیتابند و مخاطبان خود را به یک نوع اخباریگری و تحجر گرفتار میکنند که علامه طباطبایی«رحمةاللهعلیه» هرگز اینگونه نبودند.
اینان به اسم آنکه قرآن و اهل بیت عصمت و طهارت(ع) در مقام عقل کل هستند، هرگونه خردورزی در قرآن و روایت را به اسم تفکر فلسفی مردود میدانند و عملاً نظریهپردازی بر مبنای قرآن و روایت را از جوامع علمی سلب مینمایند در حالیکه سراسر آثار مرحوم علامهی طباطبایی«رحمةاللهعلیه» تجلی خردورزی آن مرد فرزانه است در کتاب و سنت و المیزان صورت نظریهپردازیهای او است مبتنی بر قرآن و روایات مربوطه. -
۶-جمع بین تفسیر سورهی حمدِ حضرت امام(ره)وتفسیرالمیزان
باتوجه به مباحث سلوک ذیل شخصیت امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه» اینگونه میفهمیم که باید در رجوعمان به معارف اسلامی با توجه به منظر حضرت امام به آن معارف نظر کنیم و باید نگاهی که نسل امروز مثلاً در تفسیر قرآن داشته باشد همان منظری باشد که حضرت امام در تفسیر حمدشان نشان دادند که ظاهراً با رویکردی که علامه در تفسیرشان داشتند متفاوت است. ما چگونه این دو را با هم جمع کنیم؟
تفسیر شریف المیزان با آن نحوه استحکامی که در خود دارد عقل شما را آماده میکند تا بتوانید در قرآن تدبّر کنید و نگاه عرفانی خود را مبتنی بر نگاهی قرار دهید که در تفسیر المیزان بهدست آوردهاید. مسلّم ما در نگاه وجودی به قرآن باید تعقل را در صحنه داشته باشیم وگرنه به اسم تفسیر عرفانی حرفهایی به میان میآید که صرفاً ذوقی است در حالیکه شما در تفسیر سورهی حمدِ حضرت امام با نگاهی روبهرو هستید که در عین تعمق عقلی در قرآن متوجه تجلیات انوار و اسماء الهی نیز هست.
-
۷-تفکر علامه طباطبایی«رحمةاللهعلیه» و تقابل باغرب
در کتاب «سلوک ذیل شخصیت امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه»» شما تقابل مکتب امام و غرب را نشان دادهاید در این راستا تفکر علامه را چگونه ارزیابی میکنید؟
همانطور که قبلاً ملاحظه فرمودید علامه طباطبایی«رحمةاللهعلیه» بهخوبی روح اعتباری و سوبژکتیویتهی غرب را میشناسند و با نظر به آن روح، نور قرآن را به صحنه میآورند تا با نور قرآن شما را از ظلمات دوران عبور دهند به همین جهت وقتی شما مدتی با تفسیر المیزان مأنوس شدید بهخوبی در خودتان احساس عبور از غرب ظهور میکند.
-
۸-تفسیر المیزان وعبوراز ظلمات دوران
تفاوت تفسیر المیزان با سایر تفاسیر شیعه چیست و چرا شما از میان تفاسیر معتبر شیعه این تفسیر را غذای روح بشر امروز می دانید؟
کافی است شما در این رابطه به نظر شهید آیتالله مطهری«رحمةاللهعلیه» بهعنوان یک قرآنشناس رجوع کنید که میفرمایند:
«کتاب تفسیر المیزان ایشان، یکی از بهترین تفاسیری است که برای قرآن مجید نوشته شده است... من میتوانم ادعا کنم که بهترین تفسیر است که در میان شیعه و سنی از صدر اسلام تا امروز نوشته شده است... ».
ملاحظه میکنید که شخصیت علامه طباطبایی«رحمةاللهعلیه» و تفسیر المیزان ایشان در ارتباط با ظلماتی که ما باید از آن عبور کنیم با هیچیک از تفاسیر موجود قابل مقایسه نیست. زیرا تفسیر قرآن باید روشن کند از چه عالَمی باید عبور کرد و به چه عالمی باید نظر نمود. به اندازهای که نگاه ما به قرآن درست باشد، به همان اندازه میتوانیم با قرآن رابطه برقرارکنیم. اولین نکتهای که باید نسبت به قرآن بدانیم، جایگاه وجودی یا اشراقی قرآن است که فوق الفاظ، در عالم غیب موجود است و از آن مقام نوری بر قلب رسول خدا(ص) نازل میشود. قرآن در توصیف آن مقام میفرماید: «وَ إِنَّهُ لَتَنْزیلُ رَبِّ الْعالَمینَ، نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ، عَلى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ» (سورهی شعراء، آیات 192تا 194) همان حقیقت نوری، در مقام ذهن رسول خدا(ص) ظهور میکند و حضرت صوت جبرائیل را میشنوند و رسول خدا(ص) در این رابطه فرمودند: «رَأَیْتُ جَبْرَئِیلَ فِی صُورَةٍ لَهُ سِتُّمِائَةِ جَنَاح» جبرئیل را دیدم در صورتى که ششصد بال داشت. و همان حقیقت نوری با نزول بیشتر به صورت صوت در میآید و رسول خدا(ص) آن را میشنوند و در نتیجهی آن الفاظ قرآن شکل میگیرد.
در راستای قوس صعود و نظر به مقام باطنی قرآن، خداوند میفرماید: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ، فِی کِتَابٍ مَّکْنُونٍ، لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» آن قرآن، قرآنِ بلندمرتبهای است، در کتابی پنهان، آن را مسّ نمیکند و کسی نمیتواند با آن تماس بگیرد مگر مطهرون. که البته مطهرون - به اعتبار آیهی 33 سورهی احزاب- بالإصاله اهل بیت هستند و بالتّبع هرکس به همان اندازهای که از طهارت بهرهمند است میتواند با حقیقت قرآن مأنوس باشد.
آنچه در آیات مذکور باید مورد توجه قرار گیرد نظر به جنبهی وجودی قرآن است که قلبهای آماده و پاک از اعتباریات و منور به رعایت حرام و حلال الهی، میتوانند از طریق جنبهی وجودی و ملکوتی خود با جنبهی وجودی قرآن تماس داشته باشند و بنا به گفتهی حضرت آیتالله جوادی«حفظهالله» که عمری است با المیزان بهسر میبرند : عین الیقین علامه سند علم الیقین ایشان است و علم یقینی که در المیزان ظهور کرده پشتوانهای عین الیقینی دارد و ابتدا با چشم قلبی و شهودی و وجودی درک شده، همچنان که آن عین الیقین پشتوانهای حق الیقینی دارد و صاحب آن به مقام فنا رسیده و با آن رویکرد المیزان نگاشته شده است. -
۱۱-رویکرد حضرت امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه»بر اساس تحقق نظام اسلامی و نفی نظام مدرنیته
چرا به جای امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه» شخصیت اشراقی علامه طباطبایی«رحمةاللهعلیه» را مبادی تفکر در دنیای معاصر ندانیم؟
رویکرد علامه طباطبایی«رحمةاللهعلیه» به عالم معنا بر مبنای کشف راهکاری است که بتواند موانع فرهنگی فرهنگ مدرنیته را دفع کنند و مانع حاکمیت اندیشههای دیویدهیوم و امثال او باشد و خداوند نیز ایشان را مفتخر و منوّر به آن راهکارها میکند تا بشریت از طریق شخصیت و آثار ایشان خود را از موانع حاکمیت آن فرهنگ آزاد نماید ولی رویکرد حضرت امام رویکرد به عالم معنا است بر اساس تحقق نظامی که نفی نظام مدرنیته بکند و امروزه تنها با نظر به شخصیت اشراقی حضرت روح الله«رضواناللهتعالیعلیه» میتوان در نظامی قرار گرفت که در عین تفکر و تفاهم و وحدت ، بتوانیم از نظام سوبژکتیویتهی غربی عبور کنیم و این همه ی هویت اسلامی امروذین ماست همان طور که اگر قرآن و نبوت را بپذیریم ولی امام زمان خود را نشناسیم به مرگ جاهلیت مرده ایم و از هویت اسلامی بی بهره ایم.