-
بدون عنوان
با عرض سلام خدمت جنابعالی:
استاد کتاب پسااسلامیسم میلاد دخانچی را مطالعه فرموده اید؟ اگر جواب مثبت است نظرتان چیست؟ باتشکرباسمه تعالی: سلام علیکم: نه. ولی رویهمرفته در جریان نظرات ایشان هستم و بحمداللّه ایشان را فرد دغدغهمندی میدانم و مهم نیست که در بعضی موارد، نگاههایمان متفاوت باشد. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام و عرض ادب:
ممنون بابت تلاش و زحماتتون. اگر بخواهم تحقیقی عمیق وهمه جانبه بر مبانی آزاداندیشی دینی داشته باشم شما چه توصیه ای دارید؟ متشکرم و التماس دعاباسمه تعالی: سلام علیکم: در کتاب «سلوک ذیل شخصیت امام خمینی «رضواناللّهتعالیعلیه» سعی شده است موضوع آزاداندیشی و مبانیِ مربوط به آن در میان گذاشته شود. موفق باشید
-
در موضوع مناظرهی آقایان دکتر رفیعی و آقامیری (۳)
سلام مجدد استاد: سوال قبلی که برایتان فرستادم ، به این منظور بود که برخی بسیار درگیر زدن آقامیری هستند ، نه به طرز نقد ، بل به طرزی غیر اسلامی. اخیرا مباحثی در فضای مجازی مطرح شده که نویسنده به زعم خود دارد ثابت میکند که اقا میری عاقبتش به شر خواهد بود صددرصد! خب ما میبینیم حرفهای غیر حکیمانه را دارند با حرفهای غیر حکیمانه پاسخ میدهند! و همین ضرر افزودن بر ضرر است. برعکسش رفتار آقای دکتر رفیعی بود که دیدیم. وگرنه بحمدلله ، بحمدلله ، ما با رفقایمان در تهران ، حدودا ۷ سال پیش نشستیم و طبق کتاب معاد حضرتعالی ، (به سادگی) مبنای غلط نظرات ایشون رو در مورد معاد نقد کردیم و ایرادات رو به کلی با هم بررسی کردیم و دوستان هم به خوبی استقبال کردند. ولی این طرف بوم افتاده هم کم نیستند استاد. همیشه مشکل داشتیم از افراط و تفریط به همین خاطر بنده مجبور بودم و هستم
به شخصی بگویم آقای آقا میری اکثر صحبتهاشان مبنا ندارد و قابل نقد است، به شخصی دیگر بگویم : درست است که نقد فراوانی به صحبتهایش داریم ، ولی این دلیل و حجت بر این نیست که اولا به راحتی مورد لعن قرار بدهید و به راحتی از جرگه انقلاب بیرون بیندازیم. ما از حضرتعالی آموختیم انقلاب وسعت و صدر سعه اش بیش از این است که از ایشان هم سخت تر گرفتار اشتباهات را در بر خود نگه داشته و ناگاه بیدار کرده. لذا در این پیامم ، میخواستم در مورد این مساله توضیح بفرمایید که آیا بنده اشتباه میکنم؟ یا حواسم به چه نکاتی باشد در مواجهه با این دو نوع تفکر که یکی آقا میری را خدا می انگارد و دیگری فحش و لعن؟!باسمه تعالی: سلام علیکم: همانطور که عرض شد بحمداللّه خداوند به برکت خون شهدا و صداقت امام خمینی «رضواناللّهتعالیعلیه» و مقام معظم رهبری «حفظهاللّه» نوری را به ظهور آورد که اگر ما با افرادی که معاند نیستند و اشتباه دارند، درست مواجه شویم لایههای پنهان انقلاب اسلامی به ظهور میآید. آری! سعهی صدری که نیاز امروز است از نان شب برای ما واجبتر است. موفق باشید
-
فرهنگ غرب و نسبتِ ما با آن
سلام بر استاد عزیز:
آیا متن زیر بیانگر این نیست که رهبری، غرب را یک کل واحد نمیداند؟
لطفا برایم شرح دهید که این جملات ناظر بر چیست؟
پرسش دانشجو: میخواستم از حضورتان خواهش کنم که تعریف جامع و مانعی از غرب داشته باشید، که در کنار این که خوبیها را از غرب اخذ میکنیم، با حفظ اصول و ارزشهای اسلامی و ملیمان، بدیها را کنار بگذاریم. به نظر شما کلاًّ نقطه تعادل در این میان چیست؟
پاسخ رهبر انقلاب: این سؤال خیلی مهمّی است. من اینجا چند نکته را در همین زمینه عرض میکنم. اوّل این که نفی غرب، به هیچوجه به معنی نفی فنآوری و علم و پیشرفت و تجربههای غرب نیست و هیچ عاقلی چنین کاری را نمیکند. نفی غرب، به معنای نفی سلطه غرب است که هم سلطه سیاسی مورد نظر است، هم سلطه اقتصادی و هم سلطه فرهنگی. من در این فرصت اندک، در زمینه سلطه فرهنگىِ غرب چند جمله میگویم، شاید انشاءاللَّه برای شما مفید باشد.
ببینید؛ فرهنگ غرب، مجموعهای از زیباییها و زشتیهاست. هیچ کس نمیتواند بگوید فرهنگ غرب یکسره زشت است؛ نه، مثل هر فرهنگ دیگری، حتماً زیباییهایی هم دارد. هیچ کس با هیچ فرهنگ بیگانهای اینگونه برخورد نمیکند که بگوید که ما درِ خانهمان را صددرصد روی این فرهنگ ببندیم؛ نه. فرهنگ غرب، مثل فرهنگ شرق، مثل فرهنگ هرجای دیگر دنیا، یک فرهنگ است که مجموعهای از خوبیها و بدیهاست. یک ملت عاقل و یک مجموعه خردمند، آن خوبیها را میگیرد، به فرهنگ خودش میافزاید، فرهنگ خودش را غنی میسازد و آن بدیها را رد میکند. همانطور که گفتم، در این زمینه، بین فرهنگ اروپایی، غرب، آمریکایی، آمریکای لاتین، آفریقا و ژاپن فرقی نیست و هیچ تفاوتی ندارد و در این حکمی که میگویم، همه یکسان هستند. ما در مقابل هر فرهنگی که قرار میگیریم، بهطور طبیعی تا آن جایی که میتوانیم، باید محسّنات آن را بگیریم و چیزهایی که مناسب ما نیست - بد و مضرّ است - و با چیزهایی که به نظر ما خوب است، منافات دارد، آن را رد کنیم. این اصل کلّی است. منتها در زمینه فرهنگ غربی نکته مهمّی وجود دارد که من دلم میخواهد شما جوانان به این نکته توجّه کنید. فرهنگ غرب - یعنی فرهنگ اروپاییها - عیبی دارد که فرهنگهای دیگر، تا آن جایی که ما میشناسیم، آن عیب را ندارند، و آن «سلطهطلبی» است. این، قطعاً دلایل انسانی و جغرافیایی و تاریخیای دارد. از اوّلی که اینها در دنیا به یک برترىِ علمی دست یافتند، سعی کردند همراه با سلطه سیاسی و اقتصادی خودشان - که به شکل استعمار مستقیم در قرن نوزدهم انجامید - فرهنگ خودشان را هم حتماً تحمیل کنند. اینها با فرهنگ ملتها مبارزه کردند؛ این بد است. ملتی میگوید فرهنگ من باید در این کشور جاری شود! این چیز قابل قبولی نیست. هر چند هم خوب باشد، آن ملتی که این فرهنگ بر او تحمیل میشود، این را نمیپسندد. شما یقیناً خوردن نان و ماست را به میل و اشتهای خودتان، ترجیح میدهید به این که چلوکباب را به زور در دهانتان بگذارند و بگویند باید بخوری! وقتی کاری زورکی و تحمیلی شد؛ وقتی از موضع قدرت انجام گرفت و وقتی متکبّرانه و مستکبرانه تحمیل گردید، هر ملتی آن را پس میزند؛ باید هم بزند. مثلاً کراوات یک پدیده غربی است. غربیها این را میخواهند، دوست میدارند و با سنّتشان هماهنگ است؛ اما اگر شما که اهل فلان کشورِ دیگر هستید و تصادفاً کت و شلوار را انتخاب کردهاید، کراوات نزدید، یک آدم بیادب محسوب میشوید! چرا؟! این فرهنگ شماست؛ تقصیر من چیست؟ اگر کت و شلوار پوشیدید، باید پاپیون و کروات بزنید، و الاّ در فلان مجلس رسمی راه ندارید و یک آدم بیادب و غیرمنضبط و بینزاکت تلقّی میشوید! این، آن تحمیل فرهنگ غربی است. زن غربی، روشهایی دارد. آنها نسبت به مسأله زن و روش زن و پوشش زن و ارتباطش با مردان و حضورش در جامعه، فرهنگی دارند - خوب یا بد، بحثی سرِ آن نداریم - اما سعی دارند این فرهنگ را به همه ملتهای دنیا تحمیل کنند! در باب فرهنگ غربی، این بد است.باسمه تعالی: سلام علیکم: حقیقتاً نکاتی ارزشمند را رهبر معظم انقلاب به عنوان اندیشمندی که در زوایای مختلف نسبت به تاریخ خود و جهان غرب فکر کردهاند در آن مختصر مطرح نمودهاند و ابداً از آن جملات برنمیآید که ایشان از یکپارچهدیدنِ تفکر غربی غفلت کردهاند، بهخصوص آنجایی که میفرمایند: «غرب، فرهنگی مخصوص به خود دارد که در بقیهی فرهنگها دیده نمیشود و آن سلطهطلبی است که قطعاً دلایل انسانی و جغرافیایی و تاریخی دارد.» آری! همانطور که فرمودند آن فرهنگ مثل هر فرهنگی خوبیهایی دارد ولی ملاحظه کردهاید که آن خوبیها در آن فرهنگ نتایجی برای خودشان در راستای تعالی انسانی پدید نیاورد. در حالیکه اگر ما همانطور که رهبر معظم انقلاب میفرمایند آن خوبیها را برای خود اخذ کنیم میتوانیم در دستگاه فکری خود از آنها بهره ببریم. به عنوان نمونه بحث «آزادی» بود که در جزوهی «پاسداشتِ آزادی در جمهوریت انقلاب اسلامی» عرایضی شده است. موفق باشید
-
معنای آزاد اندیشی
سلام علیکم:
با توجه به تاکید حضرتعالی ویژه در مباحث سوره مبارکه جاثیه بر گشوده بودن و حفظ اصول توحیدی، نقش کرسی های آزاد اندیشی برای اینکه همدیگر را در پرتو اندیشه انقلاب و حقیقتی متعالی در جهان بدون اینکه دین را محدود به دانسته ها و دانایی های خودمان کنیم و کما اینکه در روایت مشهور المومن مراه المومن اشاره شده است، همدیگر را بفهمیم و ادغام فهم نماییم چه میزان است و چه ضوابط و جهت گیری دقیقی باید متناسب هدف و راستایی که عرض کردم بوجود بیاید؟ آیا در این کرسی ها باید با کسانی که حقیقت انقلاب و وجوه قدسی انقلاب را پذیرفته اند برگزار شود یا کسانی که ممکن است اختلاف نظری و عملی با رویکرد انقلاب دارند ولی می توان از جهاتی همدلی با آنها برای فهم انقلاب و اسلام ناب داشت؟باسمه تعالی: سلام علیکم: در آیهی ۱۴ سورهی جاثیه میفرماید نسبت به آنهایی که مثل شما امید به ایّام اللّه ندارند، اغماض داشته باشید. ولی این غیر از معاندانی است که در جایگاه مقابل با اسلام ایستادهاند. موفق باشید
-
در نظام اسلامی بحث حقّ و باطل در میان است
سلام علیکم:
چرا باید کسانی که عامدانه مخالف یا منتقد اسلام و انقلاب تبلیغ می کنند حق تبلیغ عمومی ندارند و نمی توانند بصورت گسترده تشکیلات داشته باشند و حتما باید برای گرفتن امکانات با اسلام شناسان و مدافعان انقلاب مناظره کنند تا اثبات کنند رویکرد صحیحی دارند در صورتیکه می شود به افکار و آراء مختلف حتی متضاد ویژه متضاد اسلامی و انقلاب آزادی عمل داد تا چند صدا در جامعه باشه و مردم خودشان انتخاب کنن و خب اینطوری سطح آگاهی مردم بالا میره و اختیارشون هم سلب نشده؟باسمه تعالی: سلام علیکم: قبلاً در این مورد در رابطه با سؤالِ کاربران محترم عرایضی شده است مبنی بر اینکه در نظام اسلامی بحث حقّ و باطل در میان است و لذا اسلام حاضر نیست آنچه را باطل میداند به دست خود به میان آورد. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام و عرض ادب:
دیدگاه اسلامی، آزادی تفکر را به رسمیت شناخته است و بر روی شناخت مسیر زندگی با بینش درست تاکید می کند. حال این پرسش مطرح می باشد که آیا آزادی دسترسی به اطلاعات و هم چنین اجازه تبلیغ به افکار و آراء متعدد و گوناگون در جامعه نیز که ابزار تفکر قلمداد می شود، بدون قید و شرط پذیرفته شده است؟باسمه تعالی: سلام علیکم: تصور بنده آن است که جملهی «آزادی جهت دسترسی به اطلاعات» مطلبی است که دنیای مدرن برای نفوذ در کشورهای جهان سوم در دهان روشنفکران انداخته. آزادی اندیشه و تفکر در آن حدّ که هرکس در عقایدش تفتیش نشود، امری است که اسلام آن را پذیرفته است. موفق باشید
-
بدون عنوان
با عرض سلام و ادب:
آیا اکثریت مردم، توانایی تشخیص و تفکیک حق و باطل را دارند و به این بهانه می شود گفت باید تمام جریانات و عقاید فکری حتی ضد دین و مخالف اصول صریح اسلام، آزاد باشند و خود مردم تصمیم بگیرند و تشخیص بدهند یا بایستی در فضای کارشناسی، با اسلام شناسان متخصص و دلسوز به بحث و بررسی بپردازند تا توانایی مردم در فضایی که موج سازی و شبهه افکنی لجوجانه بعلت حضور اسلام شناسان مطلع جایی ندارد و معنی نمی دهد، تشخیص دهند؟باسمه تعالی: سلام علیکم: وقتی روشن شود در بستر اندیشهی دینی باید افقهای فهم خود را معنا کنیم، جادهی حرکت مشخص خواهد شد و عملاً در این بستر است که جایگاه اندیشهی حق و اندیشهی باطل مشخص میگردد. موفق باشید
-
اسلام و آزادی اندیشه
سلام علیکم:
برخی ها با تاسی و با عَلَم کردن آنچه که در منشور کوروش می باشد؛ به بهانه آزادی عقیده و به این بهانه که می خواهند به اعتقادات سایر ادیان و جریانات احترام بگذارند، معتقدند باید به عقیده و عمل گروه های مختلف حتی کمونیستم و بت پرستان احترام گذاشته و فعالیت های تبلیغی آنان را معتبر کرد و ایرادی بر آنها نگرفت. آیا واقعا این رویکرد صحیح است و اقتضای احترام به آزادی تفکر، جواز تبلیغ هر تفکر و اعتقادی در هر عرصه اجتماع است؟باسمه تعالی: سلام علیکم: اسلام با تفتیشِ عقاید مخالف است و هرکس میتواند هر عقیدهای داشته باشد، ولی اسلام به عنوان جریانی که بر حق اصرار دارد هرگز جای و جایگاهی برای باطل قائل نیست تا آن را به رسمیت بشناسد در عین حال، سایر ادیان را در انجام عبادیشان آزاد میگذارد و این با منشور کوروش نیز همراه است ولی جناب کوروش که کشور را دستِ ادیان مختلف ندادند با آنچه که خودشان تشخیص میدادند و بدان معتقد بودند، کشور را اداره میکردند. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام علیکم:
در قرآن کریم مطابق با آیه «یستمعون القول فیتبعون احسنه» بایستی فضای گفت و شنود افکار و تدبر آنها در اجتماع فراهم شود و لازمست در سطح اجتماع مسلمین پیگیری شود. آیا در این راستا بهتر نیست اجازه تشکیل شبکه تلویزیونی و رادیویی به احزاب و اقلیت های دینی و مخالفان و منتقدان نظام داده شود و یا با آنها مناظره در سطح عموم رقم بخورد تا فضای شنیدن افکار حتی مخالف و منتقد هم پیش بیاید؟باسمه تعالی: سلام علیکم: نه. آیهی مذکور بشارت میدهد به آنهایی که قول خدا را میشنوند و از بهترین راهنماییهای آن استفاده میکنند. بحث «یتّبعون احسنه» است یعنی به دنبال بهترین «بودن»، و این غیر از آن است که اسلام اجازه دهد تا سخنانِ باطل در جامعه شایع شود. هرکس خواست، خودش برود سخنانی که از نظر اسلام باطل است پیدا کند، ولی اسلام که دین هدایت است چنین کاری را دامن نمیزند. موفق باشید
-
هیچ نظامی شرایط براندازی خود را تصویب نمیکند
سلام و عرض ادب:
اسلام و حکومت اسلامی، با محدود کردن رفتار و گفتار افراد و نیز ممانعت آنها از گرایش به برخی عقاید، آیا حقوق بشر آنها را نقض نمی کند؟ بهعنوان مثال چرا مخالفان در نظام اسلامی نمی توانند آزادانه نظرات و عقاید خود را ابراز کنند و چرا اجازه راه اندازی شبکه تلویزیونی و رادیویی به احزاب و اقلیت های دینی داده نمی شود؟باسمه تعالی: سلام علیکم: هر نظام اجتماعی با رأی اکثریت مردم شکل میگیرد و همان نظام قوانینی را جهت قوام خود شکل میدهد؛ هیچ نظامی شرایط براندازی خود را تصویب نمیکند و البته این غیر از آن است که انسانها در بستر آن نظام در آن حد که موجب براندازی نشود آزادی داشتهباشند. نظام اسلامی طی مبارزات و زندان رفتنها و شهادتها شکل گرفته تا اسلام را به میان آورد. در همین راستا خود را ادامه میدهد ولی مانع مناسک سایر ادیان نمیشود ولی اینطور نیست که نظام اسلامی سایر ادیان را بخواهد به میدان بیاورد بلکه مدعی است دین حقی که امروز بشر بدان نیاز دارند اسلام است. میماند که سایر ادیان در جای خود فعالیت خود را داشتهباشند. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام علیکم:
مطلب دیگرم این هست آیا اینکه بعضی کتب یا مقالات بعنوان کتب ضلال یا کتبی که توقیف می شوند، وجود دارند و بعضی ها مثل بهایی ها حق تبلیغ عمومی ندارند، آیا باعث نمیشه که اطلاع و سطح فکر مردم بالا نره. یعنی بهتر نیست این کتب و افراد هم حق تبلیغ پیدا کنند و خود مردم با آزادی، سره را از ناسره تشخیص دهند؟ بعضی ها میگند این توقیف ها و محدودیت برای تبلیغ باعث میشه هم مردم به اصطلاح گارد بگیرند و هم تضارب افکار در جامعه پایین بیاد و به آیاتی نظیر «لا اکراه فی الدین یا «الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه»، عمل نشه؟باسمه تعالی: سلام علیکم: همانطور که عرض شد تاریخ، تاریخِ گشودگی است ولی تاریخِ دروغ و اغفال نیست. لذا این درست نمیباشد که مردم جامعهای را برای زندگی خود شکل داده باشند و حال عدهای مزدور یعنی حزب صهیونیستیِ بهائیت بخواهند از بستری که مردم برای زندگی خود فراهم کردهاند، استفاده کنند و برای دشمنان این جامعه جاسوسی نمایند. موفق باشید
-
آزادی اندیشه به معنای آزادی تهمت و موهومات نیست
با عرض سلام و ادب:
۱. آیا گروه ها و افرادی که با خط مشی و نظام معرفتی جامعه اسلامی و حکومت اسلامی مخالفت دارند یا منتقدند مثلا از گروه های کمونیستی گرفته تا جریانات منتقد و مخالف سیاست های نظام و شخص ولی فقیه و تا فرقی نظیر بهائیت و جریان یمانی، حق تبلیغ و آزادی بیان در جامعه اسلامی ندارند یا باید در فضایی کارشناسی و بدور از اینکه عموم جامعه که طبعاً سطح اسلام شناسی و تشخیص در حد یک اسلام شناس خبره نیست، را بخواهند با سخنان و فنون یا شبهه افکنی تحت تاثیر قرار دهند و امنیت را تهدید کنند، باید با کارشناسان اسلام شناس در فضای درست بحث کنند و براهین متقن ارائه دهند تا معلوم شود چقدر مستدل و متین اند؟
۲. آیا به نظرتان تقویت کرسی های آزاد اندیشی و مناظراتی به سبک مناظرات شهید مطهری در اول انقلاب، هم اکنون برای اینکه فضای تفکر و غربال قول احسن معلوم شود، موثر نیست؟باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. به نظر میآید که عقل چنین حکم میکند که چنین افراد و چنین فرقههایی باید بتوانند ادعای خود را بر اساس مبانی علمی و یا شرعی اثبات کنند تا بتوان امکاناتِ جامعه را در اختیار آنها گذاشت. آزادی اندیشه به معنای آزادی تهمت و موهومات و یا سخنگوی دشمن دین و دیانت شدن، نیست. ۲. به نظر بنده آن کار، کار خوبی بود و خوب است که ادامه یابد. ولی با کسانی که رعایت فضای مناظره را بکنند و نخواهند از میز مذاکره برای تبلیغات خود استفاده کنند. موفق باشید
-
رشد جامعه به تضارب آراء است
سلام و عرض ادب:
با توجه به اینکه متفکری مثل شهید مطهری اشاره می کنند اجازه مطرح شدن حرفهای دیگر را هم در جامعه اسلامی بدهید زیرا منطق اسلام بشدت قوی است و می تواند پاسخ آنها را بدهد و راه حفظ اسلام این نیست که جلوی طرح افکار و عقاید مختلف را بگیریم و هم چنین آیه «الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه»، آیا اینکه امروز در کشور اسلامی ما، برخی ها بعنوان فعال اجتماعی حق نوشتن کتاب ندارند یا سلب از برنامه های اجتماعی یا تبلیغی در سطح عموم ندارند یا برخی کتبشان ممیزی می خورد، در تضاد با این فرمایش شهید و آیه شریفه نیست و باعث کانالیزه شدن فضای عمومی نمی گردد؟ بهتر نیست با این افراد مناظره گذاشت تا هم سطح فکر مردم بالا برود و هم نفی اجبار و سلب آزادی شود مثل مناظرات اول انقلاب خود متفکرین انقلابی با کمونیستها؟باسمه تعالی: سلام علیکم: تنها باید مانع تهمت و دروغ شد وگرنه هرگز نباید مانع اظهار نظر و اظهار عقیده باشیم. ممیزیِ کتاب هم تنها به آن صورت قابل قبول است، وگرنه پس از مدتی جامعه از نظر اندیشه افول میکند زیرا رشد جامعه به تضارب آراء است. موفق باشید
-
ما چه اندازه آزادیم؟
سلام علیکم:
این جمله که آزادی هر فرد تا آنجا محترم است که به آزادی دیگران آسیب نزند، آیا در بحث حدود آزادی جمله درست و صحیحی بشمار می رود؟ این جمله به نظرم به بخش متعالی و خود عالی انسان نظر ندارد و متمرکز بر خود دانی بشر است و این نوع آزادی بیشتر شبیه وضعیتی در حد آزادی های جنگل می داند که موجوداتش به غذا و محدوده هم تعدی نمی کنند و آزاد و رها مشغول زندگی اند بدون اینکه وجه قدسی را به شکوفایی و آزادی از نفس اماره برسانند؟باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! ما آن اندازه آزادیم که شأن انسانی و قدسی ما و دیگران رعایت شود. موفق باشید
-
تا به حرّیتی که در آموزههای دینی داریم بپردازیم
سلام و عرض ادب:
در پاسخ به سوال اخیری که راجع به مکانیزم های تحقق آزادی اجتماعی در غرب بود و پاسخی که نوشتید (پرسش و پاسخ ۲۶۲۸۹) اشاره کردید که (به صرف آزادی که متفکران روی آن تاکید دارند، ما در فرهنگ خود به آن نوع آزادی برای رعایت حقوق انسانها وارد نمی شویم مگر اینکه از آموزه های دینی کمک بگیریم.) لطفاً کمی درباره این جمله و مقصودی که داشتید توضیح بفرمایید. و آیا اینکه منظورتان اینست که ما مقابل آزادی یا حتی ولنگاری یا حتی پلورالیسم مطروحه توسط روشنفکران، موضع انتقادی داریم و عناصر مطلوب آزادی در فرهنگ غرب را به شیوه تمدن ساز در فرهنگ اسلامی_ایرانی خودمان استحاله می کنیم تا یک عنصر موثر و درونی برای ما شود؟باسمه تعالی: سلام علیکم: در مواجهه با روح آزادی که در غرب طلوع کرد، متذکر امری میشویم تا به حرّیتی که در آموزههای دینی داریم بپردازیم. و اگر بر این امر به اندازهی کافی تأکید کنیم به آنچه سالهای سال است میخواهیم با الگوگیری از غرب برسیم، میرسیم و به تمدن دیگری راه میگشائیم. موفق باشید
-
ما در فرهنگ خود به آن نوع آزادی برای رعایت حقوق انسانها ورود نمیکنیم مگر آنکه از آموزههای دینی کمک بگیریم
سلام علیکم:
جوامع سکولار غربی با چه مکانیسم هایی توانسته اند حس منفعت طلبی بشر را کنترل کرده و در نتیجه آزادی اجتماعی را فارغ از آزادی معنوی در جوامع خود محقق سازند؟ آیا این تلاشها از یک پشتوانه استوار، محکم و دائمی برخوردار است؟باسمه تعالی: سلام علیکم: آزادی، یک روحِ تاریخی است که در غرب طلوع کرد و در راستای رعایت حقوق انسانها، آنها رویهمرفته آن را رعایت میکنند. ولی سایر ملل آن را از آنِ خود نکردند و ما در متن دین در مواجهه با آن آزادی میتوانیم خود را با آن تاریخ هماهنگ کنیم وگرنه به صِرف تأکید بر آزادی که روشنفکران بر آن تأکید میکنند ما در فرهنگ خود به آن نوع آزادی برای رعایت حقوق انسانها ورود نمیکنیم مگر آنکه از آموزههای دینی کمک بگیریم. جزوهای در رابطه با نسبت جمهوری اسلامی و آزادی بر روی سایت هست. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام علیکم:
چرا بسیاری از گروه ها یا افراد مجوز حضور و بیان عقاید بصورت آشکار در ملا عام را پیدا نمی کنند و یا حتی ممنوعیت بصورت قاطع برای برخی فرقه ها مثل بهائی ها و گروه احمد الحسن و منتقدین و مخالفان سیاست ها و ساختارهای نظام جمهوری اسلامی و ... وجود دارد و آنها در محدودیت اند؟آیا این مصداق دیکتاتوری و ایجاد فضای تک صدایی و اینکه مردم دنبال کننده و تابع آنچه که حکومت می خواهد و می طلبد، محسوب نمی گردد؟باسمه تعالی: سلام علیکم: مگر خداوند به ما اجازه میدهد جامعهی مردم متدیّن را در اختیار دروغپردازان و دشمنان اسلام قرار دهیم؟ موفق باشید
-
ما و آزادی
سلام علیکم:
آیا می توان بدون آزادی معنوی آزادی اجتماعی داشت؟ به چه دلیل؟ آیا مگر در کشورهای غربی که آزادی های اجتماعی فراوانی وجود دارد آزادی معنوی نیز وجود دارد؟باسمه تعالی: سلام علیکم: رویهمرفته در غرب بعد از رنسانس، روحی به ظهور آمد در راستایِ رعایت آزادی انسانها و این حالت همچنان در اکثر مردم، پاسداشته میشود. در این مورد عرایضی در جزوهی «پاسداشت آزادی در جمهوریت انقلاب اسلامی» که بر روی سایت هست، شده است. موفق باشید
-
در این تاریخ مصداق آزادی همان آزاداندیشی است
بسم رب المهدی
با سلام خدمت استاد عزیز:
شما در مقاله ی پاسداشت آزادی بیان کردید، بشر کنونی خواستار آزادای است حتی اگر بروز های آن در جامعه در سطح آزادی قدسی نباشد و به همین جهت، دشمن از این خواستگاه آزادی سوءاستفاده کرد و ضد آزادی را به عنوان آزادی نمایش داد.
از طرفی جامعه روز به روز دین گریز تر شده و به عبارتی زبان دین متناسب با جامعه ی کنونی نیست؛ هنوز هم همان تعبیر ها و همان روش های 30-40 سال پیش برای بیان دین از سوی تعریف کنندگان دین به گوش می رسد. حال چگونه می شود که دین را با آزادی بیان کرد؟ چگونه یا حداقل تحت چه موضوعی می توان طلب آزادی همراه با دین را در مردم زنده کرد؟ چه موضوعی حول مفهوم درست آزادی و زبان دین(زبانی که بیانگر حال امروز جامعه باشد، زبانی که جامعه پذیرای آن باشد که از نظر بنده چیزی جز آزادی نیست اما چگونه در جامعه ای که آزادی واقعی برایش تعریف نشده، دین و آزادی را با هم بیان کنیم؟) اشتراک زبان دارد؟ با تشکرباسمه تعالی: سلام علیکم: عرض شد در این تاریخ مصداق آزادی همان آزاداندیشی است که حضرت امام و رهبری بر آن تأکید دارند تا جایگاه سایر اندیشهها و سلائق دیده شود. در همین جلسهی اخیر روز چهارشنبه عرایضی در معنای درک آزادی در تاریخ پیش آمد. عنوان جلسه «باتلاق آرمانهای کوتاه و غفلت از جریان تاریخی انقلاب اسلامی» هست. موفق باشید
-
بدون عنوان
با سلام خدمت استاد: می خواستم بدونم در بحث آزادی و ...چه کتبی رو پیشنهاد می کنید. کتب شهید مطهری چطوره مطالعه کردنش؟ جوابگوی سوالات و شبهات جوانان هست یا خیر؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: موضوع آزادی موضوع مهمی است. مسلّم کتب شهید مطهری در جای خود در رابطه با این موضوع نکات خوبی دارد. ولی بحث در مورد آزادی بسیار مهم است. بنده نیز عرایضی دارم که إنشاءاللّه در جزوهای تحت عنوان «پاسداشتِ آزادی در جمهوریت انقلاب اسلامی» خدمت رفقا عرضه خواهد شد. موفق باشید
-
بازخوانیِ تفکر اصولگرایانه
20094- سلام علیکم استاد گرامی: این متن از جناب دکتر سید مهدی ناظمی از اساتید جوان فلسفه کشور است. خواستم به نظر عالی برسانم. با تشکر
سیاست رومانتیک و آپولوژیسم ایرانی سید مهدی ناظمی قره باغ
نوآم چامسکی در مقدمه بحث برانگیزی که برای یکی از آثار فریسون، منتقد هولوکاست، نگاشته است، اذعان می کند که هرچند تخصصی در ماجرای تاریخی هولوکاست ندارد، اما وضع آزادی بیان منتقدان هولوکاست در فرانسه به شدت سؤال برانگیز است. چامسکی در علت یابی برای نقض حقوق این منتقدان به نکته ای اشاره می کند که شاید قبلاً کمتر کسی به آن توجه کرده بود. اغلب روشنفکران فرانسوی در زمان حمله آلمان به فرانسه و جنگ جهانی دوم نتوانستند در زمان مناسب خود، موضع گیری درستی علیه نازی ها داشته باشند. آنها تازه بعد از پایان این جنگ ویرانگر بود که متوجه شدند چقدر از تاریخ تحولات عقب مانده اند و این عقب ماندگی چه
خسارتهای سنگینی ایجاد کرده است. این امر، نوعی حالت روانی پرخاشگرانه در آن ها به وجود آورد تا این راه گذشته شرم آور خود را با اقداماتی تند و قاطع جبران کنند. از نظر چامسکی حداقل یکی از دلایل فشارهایی که علیه منتقدان هولوکاست انجام می شود، همین رویکرد عذرخواه و پشیمان از گذشته روشنفکران فرانسه است. وضعی که چامسکی توصیف می کند نباید فقط محدود به فرانسه در زمان جنگ دوم باشد، این وضع را می توان در هر جایی که فاجعه بزرگی رخ داده است و گروههای مرجع مسؤولیت خود را به درستی انجام نداده اند، جستجو کرد. حداقل این است که در کشور خودمان که تحولات سیاسی بزرگی پی در پی رخ می دهد و روشنفکران و
سایر طوایف مسؤول، موضع گیریهای مبهمی از خود نشان می دهند، می توان به این فرضیه فکر کرد که تا چه حد موضع گیریها، موضع گیریهای واکنشی در برابر گذشته خود است. برای مثال و قبل از آن که وارد موضوع اصلی درباره سیاست امروز بشویم، به برخورد کسانی که خود را روشنفکر دینی می خوانند توجه کنید. نگارنده در تمام طول زندگی خود، از هیچ یک از طوایف فکری، بیشتر از طیف خشونت کلامی و قاطعیت نظری ندیده است. از ناسزاگویی های زنجیره ای گذشته و اکنون «روشنفکری دینی» عبدالکریم سروش بگیرید تا برخوردهای عاطفی تند مصطفی ملکیان و بسیاری از دیگران. در واقع اگر نگوییم همه، قطعاً اکثر شخصیتهای روشنفکری دینی، یعنی کسانی که دفاع از سکولاریسم را برای مراقبت از دین، یک رسالت دینی یا اخلاقی می دانند، دارای سوابق مذهبی بلند مدت هستند و همان قاطعیت و تحکمی را که در تفسیر قبلی خود از دین داشتند، امروز در تفسیر خود در دفاع از سکولاریسم بکار می گیرند. این افراد، یعنی این متدین های حامی سکولاریسم و یا سایر ارزشهای مدرن، معمولاً تند مزاج ترین همه مدافعان هستند. علت، واضح است، آنها در واقع به گذشته خود حمله می کنند و بی آنکه موفق شده باشند این گذار از گذشته به امروز خود را از مرحله برخورد احساسی به فهم عقلانی منتقل کنند، در یک جبهه گیری جدید قرار می گیرند. این جبهه گیری به این خاطر شدید و غلیظ است که آنها از گذشته خود سخت شرمسار هستند و شجاعت یا توان رویارویی عقلانی با این گذشته را از دست داده اند. بسیاری از موضع گیریهای سیاسی امروز ایران هم مصادیق همین شرمساری از گذشته و دفاع احساسی و بی بنیاد از امور پیش آمده است. همه می دانیم که بسیاری از اصلاح طلبان امروز، در واقع از تندترین انقلابی ها بوده اند و برای ارزشهایی که امروز به آن حمله می کنند، همه چیز خود را داده اند. در واقع به نظر می رسد بین این تندی در رد نظام ارزشی جمهوری اسلامی و آن تندی در دفاع از آن، رابطه ای باید نهفته باشد. بررسی اصلاح طلبی در
ایران را به مقاله دیگری در آینده می سپاریم و اینجا به اصولگرایان توجه می کنیم. اصولگرایان در زمانی که جناح راست نام گرفته بودند، قدرت را از دست دادند و هشت سال فرصت داشتند تا قبل از سال 84 یک تحزب استاندارد و مبتنی بر تئوری یا ایدئولوژی های روشنی را سامان دهند. علی رغم اتفاقات خوبی که برای اصولگرایی رخ داد و معرفی برخی چهره های قابل اتکار در مجلس و برخی نهادهای اجرایی، ایشان نتوانستند به آن مهم دست پیدا کنند و همچنان از نظر تئوریک و ایدئولوژیک و بنابراین تحزب، در سردرگمی و ابهام غوطه ور بودند. در چنین شرایطی ظهور شخصیتی مانند احمدی نژاد و سوار شدن او بر موج انفعال اصلاح طلبان و نارضایتی عمومی مردم – آن نارضایتی که بخشی از آن هم مدیون سالها نقادی اصولگرایان اعم از سنتی
و جدید بود - باعث شد یک شبه ره صد ساله طی شود و احمدی نژاد به مثابه پرچمدار احیای همه ارزشهای از دست رفته از جمله عدالت، مطرح گردد. موج ظهور احمدی نژاد با همه تغییراتی که در وقایع سیاسی و پیدایش رجال جدید سیاسی در کشور رخ داد، چنان اصولگرایان را «قدرت» سبب نشد تا اصولگرایان به دنبال رفع ابهامهای سابق خود بروند. در واقع مناسبات به خود مشغول کرده بود که از اغلب نقاط بحران زای خود غافل می نمودند. احمدی نژاد هم تصادف خوش یمنی نبود و چه مشکلات ذاتی که خودش ایجاد کرد و چه تصویر رسانه ای که علیه او در داخل و خارج شکل گرفت، تبدیل به رمزی شد علیه اصولگرایان. اینک، اصولگرایان به صرافت طبع یا آگاهانه تر، دو چیز را دریافته اند و این دریافت سنگین، آنها را دچار بحرانی روانی و تلخکامی شدید کرده است. نخست این که – برخی دیرتر و برخی زودتر، ولی بالاخره اغلب آنها - دریافتند
که احمدی نژاد آنی نبود که می پنداشتند و کشور با وجود او دچار بحرانهای بزرگی شده است که خلاصی از آنها به سادگی ممکن نیست. از بین رفتن بسیاری از ساختارهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی، در کشوری که در آن بسیار دشوار است و از سنتی برای مدیریت مدرن بهره نمی برد، خسارت قابل جبرانی به نظر «ساختن» نمی رسد. آنها دریافته اند که شعارهای احمدی نژاد بیشتر از آنکه واقعیتی را تولید کند، گفتاری را تولید کرده است و هر چند باید از این گفتار بهره برد، اما نباید دوباره به ساحت واقعی احمدی نژاد نزدیک شد. شرمساری از آن هشت سال، در پس اغلب چهره های غمزده ایشان هویداست. دوم این که فهمیده اند، ظهور دولت عجیب و غریب کنونی هم، باز مدیون همان حفره هاست. دولتی که بیشترین تنفر را نسبت به دولتهای قبلی ایجاد کرده است و شانس اصولگرایان برای گرفتن دوباره قدرت به این دلیل از
دست می رود که آنها شبیه به دولت احمدی نژاد تفسیر می شوند. پس در واقع، هم خسارتهای دولت قبلی و هم خسارتهای هنوز تمام نشده دولت کنونی، هر دو، از یک سرآغاز نشأت می گیرند و آن بی بنیادی و سستی نظری و ایدئولوژیک و برنامه ای و اجرایی خود اصولگرایی است.
چنین واقعیت تلخ و گزنده ای، رویکردی عمومی را بین طیف وسیع اصولگرایان به وجود آورده است که می توان نام آن را رویکرد منفعلانه و رومانتیک گذاشت. البته رومانتیک بودن و حتی تا حدی منفعل بودن، یکی از مهمترین ویژگی های سیاست ما حداقل در صد سال گذشته است و بحث و بررسی هر یک از آن دو مفهوم را باید به فرصت دیگری واگذار کنیم. اما واضح است که منظور نگارنده اینجا نسبی است. یعنی اصولگرایان هر نوع طرح و فکری را نسبت به وضع موجود از داده اند و توان تحلیل شرایط موجود و پیش رو را ندارند. این انفعال و رومانتیک بودن از همان زمانی آغاز شد که سعی کردند نقد دولت جدید را در اوج محبوبیت خودش با همان ادبیات قدیم ادامه دهند. در واقع اصولگرایان دقت نداشتند که چنین شدت عملی در نقد، آنها را بیش از پیش محدود و مطرود می کند و اینک زمان آن است که با عقب نشینی، برخوردهای محتاطانه تری انجام دهند.
درست و در زمانی که سرمایه لازم برای نقد جناح حاکم فراهم شده است و در شرایطی که کشور در یک قدمی نابودی بر اثر سیاستهای نابخردانه دولت قرار دارد، اصولگرایان در لاکی به شدت محافظه کارانه فرو رفته اند. بخشی از جوانان این طیف که تحلیل دقیق تری از اوضاع دارند این اشتباه را به این صورت مرتکب می شوند که بجای توجه به وجوه سیاسی رخدادها، که وجوه ذاتی آنهاست، به وجوه احساسی و شبه - اخلاقی آنها توجه می کنند. این امر از آنجایی شبه - اخلاقی است که به دلیل کنار گذاشتن امور عامه، دست بر قضا نابودکننده منافع عمومی و
بنابراین به شدت ضداخلاقی است. مثلاً در ماجرای آزاده نامداری، از آنجا که نامبرده بطور طبیعی توانایی برانگیختگی احساسات را دارد و این کار را نیز قبلاً با افشای مسائل خانوادگی خود انجام داده است، موجی از برخوردهای رومانتیک و ضدعقلانی اصولگرایان مشاهده شد. در این ماجرا، طیفهای سکولارتر برخورد عاقلانه تری انجام دادند و بعضاً به صراحت اعتراض کردند که کار نامداری یک توهین آشکار به مردم و ترویج علنی تزویر و ریاکاری است. مشابه این اتفاق در زمانی رخ می
دهد که دو فوتبالیست خام کشور، براحتی با امتیاز سیاسی کشور در ممنوعیت بازی با اسرائیل، بازی می کنند و آن را می سوزانند. اینجا هم یک اتفاق ملی رخ داده است. صرف نظر از این که چنین قراردادی در صدر انقلاب درست بوده باشد یا نه، به هر حال این امر شبیه به ماجرای مذاکره با آمریکا، تبدیل به یک امتیاز اعتباری در سیاست کشور شده است و در کشوری که اساساً چیز زیادی برای معامله سیاسی در اختیار ندارد، وجود چنین امتیازات اعتباری بسیار مهم است و کسانی که آن را می سوزانند کم از خائن ندارند، ولو این که خود ندانند و نخواهند. باز هم اینجا همزمان و همزبان با افراد ذی نفع با غرب، برخی از هموطنان از جمله اصولگرایان دچار احساسات
رومانتیک شده اند و براحتی حکم به غلط بودن مجازات می دهند تا هزینه مدیریت سلبریتی ها برای نظام افزایش یابد. در هیچ کجای دنیا، سلبریتی بجای سیاستمدار تصمیم نمی گیرد. سلبریتی هر چقدر هم محبوب باشد، هر زمانی که دست از پا خطا کرد، مانند مایکل جکسون، یک شبه نابود می شود و با سلبریتی دیگری جایگزین می گردد. چهره هایی مانند جرج کلونی یا آنجلیانا جولی، به دقت توسط بخش سیاسی نظارت و مدیریت می شوند و در فعالیتهای خود، اشخاصی آزاد و رها نیستند. سیاست رومانتیک کلی ما و برخوردهای رومانتیک و منفعلانه اصولگرایان، باعث شده است تا تقریباً چیزهای چندانی برای از دست دادن باقی نماند. کسی بخاطر زیر پا گذاشتن اصول و هنجارهای کلان کشور، هزینه نمی دهد و فعالان سیاسی و اجتماعی و ارباب رسانه ها، احساس نمی کنند که باید در قبال این در هم ریختگی، کاری
را بر عهده بگیرند. در واقع، خاطره احمدی نژاد، اصولگرایان را در خوابی سنگین فروبرده است. آنها نمی توانند این ماجرا را هضم کنند و مسؤولیت آن را بر عهده بگیرند و درست به همین خاطر، تابع جو احساسی برساخته شبکههای اجتماعی شده اند و از یاد برده اند که فعال سیاسی، وظایفی سیاسی بر عهده دارد که اگر آن را انجام ندهد، کشوری باقی نخواهد ماند که در آن نگرانی های اخلاقی و عاطفی ما پیگیری شود. اصولگرایی امروز لازم است هر چه سریع تر خود را بفهمد و خود را بازسازی کند و از برخوردهای هیجانی و همراهی های عاطفی با فضاهای مهندسی شده اجتناب کند، عملکردهای نادرست گذشته، به معنای درست بودن انفعال و بی عملی نیست.باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر بنده نکات خوبی در آن نوشته مطرح شده است و این نشان میدهد زمان تعقل جریان اصولگرایی فرا رسیده است ولی نه تعقل اصولگرایی حزبی، که به هیچوجه نمیتوان به آن نوع اصولگرایی امید تعقل و تفکر داشت؛ ولی اصولگرایی به معنای هویتِ اصلی یاران انقلاب در مقابل جریانی که همّت عبور از هویتِ غربزدگی به سوی تاریخ جدید را دارند. این نوع اصولگرایی در حال بهخودآمدن است تا نه بر تحجر و تنگنظریِ گذشتهی خود به اسم دیانت پافشاری کند و نه از ترس تجدد، به گشودگی و آزادی که غذای مردم این جهان است بیحرمتی نماید. موفق باشید
-
آزادی انسان مدرن و نسبت او با تکالیف الهی
بسم رب المهدی
با عرض سلام خدمت استاد گرانقدر:
در تاریخی که غرب سایه ظلمات خود را بر نور حقیقت انداخته تا انسان امروزی رسیدن به حقیقت را برای خود بسیار دشوار دریابد، ما به عنوان فعالان فرهنگی به نظر نقشی بسی دشوارتر و پیچیده تر داریم. برای فهم پیچیدگی و سختی این کار باید به دنبال راهی به سمت حقیقت بود و ایستادن عین تباهی است.
برای فهم این تاریخ و رسالت و جایگاه خود می خواهیم نگاهی به جایگاه هنر به عنوان یکی از مهمترین عناصر تاریخ بیندازیم و تلاش کنیم آن را در زندگی خود فهم کنیم. ما هنر را بستری می بینیم که با آن می توان احساسات، عواطف، حساسیت و اندیشه انسان ها پیوند خورد و با آن زیبایی شناسی مردم و نظام ارزش ها را الهی نمود و تلقی ها را از مفاهیم مختلف تغییر داد و ارتقایی در نیازهای انسانی قرار داد. می شود گفت هنر، زبان تکلم با جنس انسان، فارغ از انواع آن هست. در اینجا هنرمند باید از زمانه خود جلوتر باشد، غایت خود و مسیر طی شده را بفهمد و مسیر پیش رو را جلوتر از تاریخ خود درک کند. در اینجا می خواهیم به هنری متذکر شویم که ورای از هنر رسانه ایست و حتی می تواند به هنر رسانه ای ما نیز روحی متناسب با انقلاب اسلامی ببخشد.
اما آنچه که در فهم هنر با مفهوم فوق اهمیت می یابد مسئله ایست که در ادامه به آن اشاره خواهم نمود. همانطور که در متنی که پیرامون آزادی، جمهوریت و انقلاب اسلامی نگاشته بودید و در ضمن آن بیان فرمودید، «آزادي را احساسی می دانید که بشر این دوران خود را با آن معنا کرده و احساس آزادي را براي خود از هوایی که باید با آن تنفس کند، مهمتر می داند و لذا می خواهد آن را به دست آورد. زیرا آزادي یک نوع موجودیت به انسان می دهد و امروز بشر نسبت به این امر به خودآگاهی رسیده یعنی بیش از پیش احساس نیاز به آزادي را در خود احساس می کند» و حتی شاید بتوان گفت همانطور که انقلاب در آغاز خود با در دست گرفتن پرچم عدالتخواهی و خداباوری، طومار مارکسیسم را به هم پیچید، امروز هم باید علم آزادی خواهی را در دست بگیرد تا بتواند از چنگال لیبرال دموکراسی خارج شود.
با توجه به این مسئله ای که ما را به آن متذکر شده اید، به نظر مفهوم آزادی را باید در کار فرهنگی و نسبت خود با جامعه درک کنیم. ما در کار فرهنگی خود، به نظر باید به آزادی انسان ها توجه کنیم و ضمن تلاش برای تذکر جامعه به آزادی، خود نیز در کار فرهنگی خود جایی برای آزادی انسان ها باز کنیم و آزادی آن ها را ببینیم. در کار فرهنگی برخورد ما با اندیشه ها و احساسات اجتماعیست که باید آن ها را در دل واقعیت ها به حقیقت تذکر دهیم. اما به نظر در دیدن آزادی جامعه توسط ما مسئله مهم ضمن تعریف آزادی در کار فرهنگی چگونگی تذکر دادن است که به تعریف از آزادی مربوط است و اینکه حال سوال ما این است که تعریف آزادی در فعالیت های اجتماعی چه می تواند باشد و ما چگونه باید جامعه را متذکر شویم که همچون غرب به مدیریت و کنترل انگیزه های اجتماعی دچار نشویم و آزادی انسان ها را در آن دیده باشیم؟ اینکه ما متذکر می شویم، را بیشتر می خواهیم فهم کنیم و ببینیم هادی جامعه، که همه را به حقیقت متذکر می شود، چه نسبتی را باید با جامعه خود برقرار کند؟باسمه تعالی: سلام علیکم: این ابتدایِ راه است. بسیار خرسند هستم که متوجهی حساسیت موضوع شدهاید. حال به این موضوع فکر کنید که انسان میخواهد آزادانه آنچه را مایل است و باور دارد، عمل کند. در این صورت اگر خواستهها و باورهایش متعالی شد وقتی خود را آزاد میداند که شرایط مقابلِ او، مانعِ تحقق آن خواستهها نباشد و این عالیترین نحوهی تربیت فرهنگی است که انسان، خود را آزاد بداند و آزادیِ او برای او فضیلت و کمال باشد. اینجا است که از یک طرف از آزادی به معنایی که غرب از آن تلقی إباحهگری دارد فاصله میگیریم و وارد تاریخی میشویم که تحجر و ارتجاع نیز برداشتهای تنگنظرانهی خود را بر ما تحمیل نمیکند و از این جهت تأکید دارم که این اولِ راه است. و چه اندازه زیباست که هنر و هنرمند بتواند معنایِ آزادی را با فضیلت انسانی یگانه کند تا بشریتِ دوران متوجه شود نهتنها تکالیف الهی مانع زندگانی آزادانهی او نیست، بلکه بستر بهترینِ انتخاب او به حساب میآید. موفق باشید
-
نحوهی ارتباط با جریانهای دیگر
با عرض سلام خدمت استاد گرامی:
سوالی که این روز ها ذهن این حقیر را درگیر کرده است در روند کار ها و فعالیت هایمان بسیار تاثیر گذار بوده است. تلاش می کنم که این سوال را بپرسم هر چند که هنوز سوالی که پس ذهنم است را پیدا نکرده ام! و این مسئله به خودی خود بسیار برایم آزار دهنده است. اما سعی می کنم کمی منظورم را برسانم.
اگر ما یکی از بزرگترین مشکلات انسان عصر امروزی را به خصوص اگر دل در گرو مذهب داشته باشد را خرد بی خردی و یا ایدئولوگ بودن بدانیم و در برابر این ایدوئولوگ نگاه کردن به مسائل و عدم فهم همدیگر بحث مفاهمه و دعوت به تفکر را به میان آوریم و برای دیدگاه های دیگران آنطور که شایسته ی آن دیدگاه می باشد وجوهی از حقیقت را قائل باشیم، و دیگران را نیز به این رویکرد «فکر کردن به حقیقتی بیرون از خود» دعوت نماییم، به طور مثال علی رغم همه ی نقد هایمان به اصول گرایان حزبی و یا اصلاح طلبان غرب زده به معنای اصطلاحی رایج، سعی در شنیدن حرف آنان داشته باشیم و وجوهی از فکر آنان را نیز جلوه هایی از فکر حضرت امام رضوان الله علیه بدانیم، چه کنیم تا دچارِ ایده ی کثرت گرایی آمریکایی نشویم؟ و هویت خود را بر باد رفته و تهی نیابیم؟
اگر قبول نماییم که عالم پست مدرن آمده است تا این هر آنچه سخت و دشوار می نماید را به سخره گیر و دود نماید؛ اگر عالم پست مدرن نتواند افراد را از این نگاه ایدئولوگ برهاند، می تواند این ایدئولوژی ها را پوچ و تهی و بی هویت نماید. هنگامی که این ایدئولوژی ها بی معنا و تهی شد، دیگر نمی توان به آن بازگشت و یا دست به دامان ایدئولوژی دیگری شد. حال آنکه اگر انسان هویت خود را که در تعریف در غیرت با دیگری شکل گرفته است را بر باد رفته بداند هیچ انگیزه ای برای مبارزه ندارد. به عبارتی دقیق تر سوال بنده این است که چگونه می توان خود را از مرز بندی های رایج نجات داد و جایگاهی برای دیگران و تفکران آنان قائل شد در عین حال بی هویت نشد و نشاط داشت؟ مرز های درگیری ما در دانشگاه باید چگونه باشد تا در عین حال که افراد را اسیران زندان توسعه می دانیم و مرزبندی های رایج و نامطلوب با سایر تشکل ها را نداشته باشیم در حال بتوانیم مبارزه کنیم و مقابل کفر بایستیم؟ با تشکر از وقتی که می گذارید.باسمه تعالی: سلام علیکم: نکتهی دقیقی را در میان آوردهاید به همین جهت هم اگر مواظب نباشیم، قصهی ما قصهی کسی میشود که «رفت آب بیاورد، آب بردش». به همین جهت گفته میشود در بستر سنتی خاص باید آن نوع ارتباطات و تعاملات برقرار باشد و همواره اصولی مدّ نظر قرار گیرد که از نظر بنده آن اصول در متن تشیع در این زمانه انقلاب اسلامی و اهداف انقلاب و رهنمودهای رهبری است در چنین سنتی باید ارتباط با دیگران در میان باشد وگرنه هرکس در جزیرهی خود با خود زندگی میکند. در حالیکه انسانها با انسانها، انسان میشوند. موفق باشید
-
آزادی، جمهوریت، انقلاب اسلامی
بسمه تعالی
سلام استاد گرامی:
چه اشکالی دارد که ظهور خدا در عین اینکه چیزی غیر از خدا نیست اما این ظهور ناقص و باید ظهورش کاملتر شود و این عیب به خدا برنمی گردد بلکه به ظهور خدا برمی گردد و هرگز نقص ظهور به کبریایی خدا خدشه ای وارد نمی کند. اعتقاد بنده این هست که جمهوری ظهور انقلاب اسلامی است و انقلاب باطن این ظهوره و این ظهور نمایش تمام باطنش که انقلاب اسلامی است نمی باشد. بخواهیم یا نخواهیم جمهوری نواقص و عیوبی دارد که نمایش و بوی انقلاب اسلامی از آن به مشام نمی رسد. جمهوری ذاتش یک امر مدرن است و ما امروز در ضرورت تاریخی به آن رجوع کرده ایم و اسلامی بودنش برای جلوگیری از خسارات جمهوری است این جمهوری که از غرب به ما رسیده آیا ما را می تواند از غرب خارج کند؟ انقلاب اسلامی بهترین نحوه زندگی در تاریخ مدرن در شرایط ایمانی را در قالب جمهوری اسلامی به ما نشان داده ولی آیا این جمهوری عین حق است هر چند حق بودنش را منکر نیستم اما ظهور کامل انقلاب نیست و انقلاب ظهورات کاملتری دارد. امروز اسارت در جمهوری حجاب بزرگی شده تا انقلاب نتواند به درستی ظهور کند و ثمره فرو کاستن انقلاب در حد جمهوری مشکلات و معضلاتی پدید آورده که انقلاب را سخت تحت فشار قرار داده و انقلاب نمی تواند ظهور واقعی خودش را بنماید. ما در جمهوری غرق شده ایم که ظهور عالیه انقلاب مورد غفلت ما واقع شده و مگر هدف اصلی این انقلاب ظهور تام خودش که در فرج و ظهور حضرت حجت نهفته است مورد غفلت واقع نشده و با جمهوری در یک غفلت از هدف عالیه انقلاب اسلامی واقع نشده ایم. من سالهاست فکر می کنم چرا به اینجا رسیده ایم و تنها راه نجات خودمان را رجوع به ذات انقلاب اسلامی و هدف عالیه آن می دانم و بزرگترین حجاب این انقلاب را جمهوری می دانم و معتقدم عبور نکردن ما از جمهوری غفلت بزرگی است که ما را مشغول به جمهوری کرده است جمهوری ای که غفلت بزرگی از هدف عالیه انقلاب شده است و مسلما جمهوری سالهای اول انقلاب بیشتر به هدف انقلاب نزدیک بود تا جمهوری بعد از سازندگی و اصلاحات و اعتدال و دیگر حتی در این جمهوری بهتر از احمدی نژادها هم نخواهند توانست کاری کنند جمهوری نیروهای خاص خودش را پیداکرده و امکان فتح آن تقریبا از دست این افراد بعید و ناامید کننده است. و شما هم باور ندارید که انقلاب در قالب جمهوری از دست اینها نجات پیدا بکند جز تحمل و استخوان در گلو و خار در چشم چکاری باید کرد؟ به راستی چرا باید جمهوری که این افراد سردمدار آن هستند را پاک و مقدس و منزه بدانم؟ شما به جمهوری که می تواند چنین افرادی را در رأسش قرار بدهد چگونه فخر می کنید؟ این اشکال از جمهوری است که کسانی را می تواند در نزد خود بپذیرد که با خرد سیاسی دنیای توسعه یافتگی هماهنگ اند ولی کسانی که در افق مهدی صاحب الزمان هستند جایی در آن ندارند. به راستی این اشکال از کجا ناشی می شود؟ چرا شما حاضر نیستید در این جمهوری کاری بکنید؟ چرا مدیریت را کنار گذاشتید؟ از کجا فهمیدید راهها به بن بست و مدرنیته سوق پیدا می کند؟ آینده پیش رو یا انتخاب غرب و دنیای توسعه یافته است یا امید به ظهور و فرج حضرت(عج). جمهوری ای که من دارم در این سالها می بینم راه توسعه یافتگی را در حال ادامه دادن است و اگر احمدی نژادی خواست ما را بیدار کند که هدف مهدی است حتما منحرف و بیسواد و خارج از معیارهای جمهوری قرار گرفته است. بنده نمی گویم جمهوری اسلامی از انقلاب جداست و وجه و جلوه آن نیست ولی باور کنیم انقلاب وجوه زیباتری هم دارد و این دختر زیبا که امروز پیر و زشت شده باید برود تا وجه دیگری از انقلاب نمایان شود تا زیبارویان دیگری بیایند اما حتما تا جمهوری هست این مائیم و اینها. اگر احمدی نژادی بدون حاشیه هم بیاید اصلا مهلتی در جمهوری ندارد. جمهوری تکلیفش مشخص است و وارثانی دارد که به من و شما نخواهد رسید والفرض برسد طوری چیده شده است که ما هم مثل آنهاییم همان چیزی که شما از آن فرار کردید و از مدیریت به معلمی در مسجد فرار کردید. مدتهاست دارم فکر می کنم که انقلاب چه در چنته دارد و آیا می تواند ما را از این وضع اسفناک امروزی نجات بدهد. نکند ما گرفتار توسعه یافتگی شده ایم که امروز دنبال خرد سیاسی اش می گردیم؟ پس کجاست اهداف عالیه انقلاب؟ نکند انقلاب در سوریه است شاید در اوین باید بدنبالش گشت؟ ماکجای تاریخیم؟ احساس می کنم در بین الطلوعین انقلاب که هوا گرگ و میش است و خاکستری نه سیاه و نه سفید است واقع شده ایم و چه سخت است تشخیص اینکه سیاهی می ماند یا روشنایی ولی امیدوارم بزودی بین الطلوعین تبدیل به روشنایی شود. نگویید درد ما را نمی فهمید، نگویید غم و بار سنگین این تاریخ روی دوشمان را که فریادمان را بلند کرده نمی فهمید. نگویید شما شادابید و ما افسرده و مرده. به خدایی که شما قبول دارید داغ انتظار خیلی سخت است، انتظار عبور از این شرایط سخت و جانکاه پس لااقل ما نسل سوخته تاریخ را که نه در روز هستیم و نه در شب سیاه ظلمانی را بفهمید نسلی که نمی داند کجای تاریخ است، تاریخ انقلاب و روشنایی یا تاریخ ظلمت مدرنیته؟
ما مذبذب شدیم که تاریخ ما را کجا می برد. مسلما قسم به خدای خمینی لحظه ای از تاریخ انقلاب بیرون نخواهم رفت اما نخواهید به همان خدای خمینی که انقلاب را با جمهوری که اینها در رأسش هستند به من نشان بدهید، بگویید امروز انقلاب خمینی را چگونه باید یافت؟ نگویید انقلاب این قوه قاف و قوه مجری و قوه مقنن است که بویی از انقلاب و انقلابی گری و خون شهدا نمی بینم. شما به ما بگویید انقلاب کجاست و ما را از حسرت دوری انقلاب نجات بدهید. غربت یاران خمینی در تاریخ امروز را شما نمی بینید؟ کجاست انقلاب؟ به من تشنه نشانش بدهید منی که عمرم از نیمه گذشته و سالهاست در انتظارش هستم و میترسم بمیرم و این اتوپیای آرزوها را نبینم. والسلام
باسمه تعالی
سلام علیکم:.
1- متن سخنان شما زیبایی خاصی دارد و روح گفتمانی و دیالگی ارزشمندی در آن جریان دارد تا خوانندهی آن متن گمان نکند شما حرف آخر را زدهاید. امیدوارم بنده نیز به همین صورت باب گفتگو را بگشایم تا جنابعالی تصور نکنید خواستهام حرف آخر را بزنم، زیرا معتقدم آن کسیکه میخواهد سخن آنچنان کلی بگوید که همهی سخنها را گفته باشد، راه تفکر را میبندد و اندیشیدن را به بنبست میکشاند. در همین رابطه نیز خداوند به رسول خود«صلواتاللّهعلیهوآله» میفرماید: «فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ @ لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ»(غاشیه/ 21 و 22) یعنی پیامبر خدا«صلواتاللّهعلیهوآله» نیز مأمور است عقلها را برانگیزاند تا تفکر به میان آید.
2- اجازه بده از «آزادی» که روح و جان جمهوری است شروع کنم، زیرا آزادی را احساسی میدانم که بشر این دوران خود را با آن معنا کرده و احساس آزادی را برای خود از هوایی که باید با آن تنفس کند، مهمتر میداند و لذا میخواهد آن را بهدست آورد. زیرا آزادی یک نوع موجودیت به انسان میدهد و امروز بشر نسبت به این امر به خودآگاهی رسیده یعنی بیش از پیش احساس نیاز به آزادی را در خود احساس میکند و سعی دارد نظام سیاسی خود را بر مبنای آن نوع آزادی که احساس میکند به آن نیاز دارد بسازد و بدین لحاظ نظامهای دیکتاتوری بیش از پیش احساس بیآیندگی میکنند و مجبور میشوند با دیکتاتوری و خفقان و یا آویزانشدن به آمریکا خود را حفظ کنند، زیرا در جان مردمی که غذای جان خود را آزادی میدانند جایی ندارند.
3- ما در راستای تحقق انقلاب اسلامی در تاریخی که مردم به اندازهای نسبت به آزادی خود به خودآگاهی رسیدهاند، در بین دو گذرگاه قرار داریم: یکی در گذرگاه ظهور سیاستمدارانی از جنس پدیدهی سیاست در نظام دموکراسیِ غربی که سیاستمداران نه برای متحققساختن ایدههایشان، که تحقق آزادی است، بلکه برای تحقق قدرتشان، دست به عمل میزنند، و دیگر گذرگاه، گذرگاه ظهور سیاستی است که عین دیانت است و ما فعلاً در دورهی بینابینی نسبت به این دو گذرگاه هستیم. ملاحظه نمیکنید که در فضایی از سیاست قرار داریم که نامزد انتخابات بعد از انجام انتخابات یا خود را برنده احساس میکند یا بازنده؟ این همان سیاستی است که نظام دموکراسی غربی در آن قرار دارد و با سیاستی که نامزد انتخابات بر مبنای وظیفهی انسانی خود را نامزد میکند، متفاوت است. و ما فعلاً در بین این دوگذرگاه دست و پا میزنیم و فکر نمیکنم بتوانیم کار را در یک طرف تمامشده بدانیم و گمان کنیم دموکراسیِ غربی جمهوریت ما را مصادره کرده و یا گمان کنیم آنچه فعلاً هست، همانی است که در افق تاریخی انقلاب اسلامی میتواند محقق شود که در آن افق، اهداف دینی و هویت ملی از نقشآفرینی کنار گذاشته نشدهاند.
4- در سیاست به معنای غربیِ آن که با نظام جمهوریت و جوابگویی به آزادی بشرِ جدید شکل گرفته هیچچیز جز قدرت اهمیت ندارد و آن سیاست در ذات خود به هیچ عهد و پیمانی وفادار نمیباشد و این برعکسِ آموزهای است که سیاست را عین دیانت میداند و ما در بستر پاسداشتِ آزادی باید آن را رعایت کنیم.
5- حال مائیم و نظام جمهوری اسلامی و اینکه از خود بپرسیم در کجا قرار داریم و در نهایت به کجا منتهی میشویم؟ آیا با تأکید بر آموزههای دینی و با نظر به اهداف انقلاب اسلامی چارهی کار عبور از جمهوریت است، یا باید بر بنیاد آزادی و با تأکید بر آن، به سوی سیاستی که عین دیانت است قدم بگذاریم و در بستر جمهوریت بر ایدههای خود پافشاری کنیم و در سپهر اخلاق، سیاست را معنا نمائیم و گرفتار نگاهی شویم که حضور تاریخی انقلاب اسلامی را نادیده میگیرد؟
6- هدف بنده آن است که روشن شود به چه دلایل باید به چیزی فکر کنیم که باید باشد و فعلاً نیست، و اگر جوانانی از نسل شما سوختهی این فرآیند هستند -که هستند- نتیجهی این سوختن چه باید باشد، وقتی بخواهید نسبت به تاریخی که در آن هستید، بیگانه نباشید و غایت پنهانِ سیر تاریخی که در آن قرار دارید را مدّ نظر داشته باشید و مانند شهدا که سوختند ولی همهچیز خود را بر بادرفته نیابید، آینده را از آن خود بدانید. آنچه باید روشن شود آن نوع مقاومتی است که در متن آن حتی سیاستمداران ناخواسته هم که باشد، در خدمت غایت نظام اسلامی قرار میگیرند و رهنمودهای رهبر انقلاب همچنان نفوذ خود را به ظهور میآورد و برجام نمیتواند تحقق سند 2030 باشد.[1]
7- میخواهم عرض کنم راه حلّ حضور در تاریخ آیندهی انقلاب اسلامی، نه حضور در نظام لیبرالیسم غربی است، و نه زیر پاگذاردن جمهوریتِ انقلاب اسلامی، بلکه به شکوفائیآوردنِ جمهوریت است؛ و این در این دوران که لیبرال دموکراسی همهی سیاست را بر اساس ذوق خود تعریف کرده، کار سادهای نیست، ولی کافی است روحیهی مقاومت با همهی سختیها و هزینههایی که در پی دارد، در ما پایدار بماند تا آن جنینی که در رَحم انقلاب اسلامی در حال شکلگیری است، متولد شود و فرزندی مناسب فرهنگ جمهوریت، مطابق انقلاب اسلامی و بر بنیاد آزادی به میان آید، با شکل و شمایلی که مبتنی بر سنت و مواریث گذشته و تجربهی تاریخی ما است. تجربهای که نشان داد تاریخ ما در عین داشتن ظرفیتی در حدّ تحقق انقلاب اسلامی، متأسفانه موانعی از جنس روحیهی غربی در ما نهادینه شده است و عبور از آن روحیه چندان هم ساده نیست، مگر با خودآگاهیِ خاصی که در این دوران بهشدت به آن نیاز داریم و اینکه بدانیم ما با انقلاب اسلامی در غایتی وارد شدهایم که حتماً به آن میرسیم و آن افقی است که در حال حاضر در دوردستهای حیات تاریخی ما موجود است و رسیدن به آن، نیاز به «تلاش» و «مرور زمان» دارد.
8- هرکس با جبههی اصولگراییِ حزبی و نوعِ ارتجاعی آن روبهرو شود، آن اصولگرایی که سعی دارد وضع موجود را با همین حالت سرد و جامد برای حفظ حاکمیت خود حفظ کند، معلوم است که مثل شما باید سخت نسبت به آن احساس جدایی داشته باشد. زیرا اینان در لباس مذهب و در ادعای طرفداری از انقلاب و ولایت، غیر از فهم کهنه و ارتجاعی خود، گوش به هیچ سخنی غیر از آنچه در فهم خود دارند، نمیدهند و هیچکس جز خود را نمیبینند. اینان چه بخواهند و چه نخواهند در تاریخی قرار دارند که آن تاریخ، سالها است زمان مصرفش بهسر آمده به همان معنایی که فرقهی قرون وسطایی آل سعود فکر میکنند و عمل مینمایند. این نوع اصولگرایی در عین ادعای طرفداری از انقلاب، دشمن هرگونه تفکر و اندیشه است و بیشتر به انجمادِ اندیشه و بیفکری دامن میزند. در شرایطی که این افکار رو به کهولت نهاده و مشاعر فهم تاریخی خود را از دست دادهاند، چه نسبتی با انقلابی دارند که بنا دارد آیندهی بشریت را زنده کند؟ مگر این افراد که آزادی و تعقل را برنمیتابند، در حال حاضر زندهاند؟ اینان در فردیتِ ذرّهای خود، زندانیاند و بقیه را به حساب نمیآورند و شما باید با هوشیاری کامل تکلیف خود و انقلاب و رهبری را از اینها جدا کنید، در حالیکه در این امر بسیار باید خونِ دل خورد، زیرا اینان هم به مانند حقوقبگیرانِ نجومی، مثل یک کَنه به انقلاب چسبیدهاند و به صورتی دیگر به جان رگ و ریشهی انقلاب افتادهاند. آیا کار این افراد را به حساب انقلاب اسلامی و جمهوریت آن میگذارید، در حالیکه بویی از آزادی نبردهاند و نمیتوانند حق همگانی که با انقلاب اسلامی به میان آمده است را ببینند؟
9- جریان اصلاحطلبی در فضایِ روح غربی ، برداشتی عرفی از آزادی دارد و نه قدسی و تنها به این فکر میکند که چگونه از بستر آزادی، انتخاباتی را مدیریت کند که عملاً در آن انتخابات، اهدافِ انقلاب اسلامی خواسته یا ناخواسته در حجاب رود و ما به جای پشتکردن به آزادی به جهت سوء استفاده از آن، آزادی را از بندِ چنین افکاری آزاد کنیم تا همان حریّتی که دین متذکر آن است به صحنه آید و رعایت حقوق انسانی شکوفا گردد. این نوع نگاه به آزادی، آن نگاهی است که از آموزههای علی«علیهالسلام» بهدست میآید و نه از لیبرالدموکراسی.[2] در این رابطه با اصولگراییِ حزبی نیز فاصله داریم، زیرا آن نوع اصولگرایی به نحوِ ناعادلانهای اهداف انقلاب اسلامی را در انحصار خود گرفته و ما به نحو ناخواستهای در کنار آنها هستیم، زیرا نمی خواهیم به همان معنایی که عرض شد، اصلاحطلب باشیم ولی سعی میکنیم قصور اصولگرایی که نگاه ایدئولوژیک به دین است، به جای تفکر در دین را، نادیده نگیریم.
10- بنده با نظر به روح انقلاب اسلامی که آزادی است، جمهوریت را یکی از شئون انقلاب اسلامی میدانم و باید جمهوریت نظام را پاس داشت، زیرا آزادی، نوعی تعیّنبخشی به انسان است و انسان در متن آن میتواند خود را بیابد.
11- ما تنها زمانی مختار و آزاد هستیم که از آزادیِ خود آگاه شویم و این با پاسداری از جمهوریت نظام اسلامی ممکن است و در صورتی میتوانیم آزادی خود را محقق کنیم که در نظام سیاسی خود حاضر شویم و محدودیتهایی که به طور طبیعی در هر نظام جمهوری پیش میآید را بر خود حمل نماییم و در کنار عبور از لیبرالدموکراسیِ غربی که فعلاً در متن جمهوریتِ خود بدان مبتلا هستیم، بتوانیم از اصولگرایی حزبیِ تنگنظرانه نیز عبور کنیم.
12- اگر در نگاهی پدیدارشناسانه با هم به این نتیجه رسیدهایم که بزرگترین مسئلهی انسان در این تاریخ، آزادی است و خداوند ارادهی خود را در آزادی انسان به ظهور میآورد، باید تلاش کنیم جمهوریت را محل ارادهی الهی گردانیم و این امیدی است که به نظر بنده در حضرت امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» و مقام معظم رهبری«حفظهاللّه» بوده و هست، و در این رابطه حضرت امام فرمودند: این قرن، قرنِ نابودی ابرقدرتها است و رهبر معظم انقلاب فرمودند: این قرن، قرن اسلام است. زیرا با انقلاب اسلامی آگاهی جدیدی نسبت به آزادی به میان آمده است و راز خشم دولتهای ارتجاعی و دولتهای لیبرالدموکرات از نظام اسلامی به این جهت است. حال باید جمهوریت را نجات داد و یا زیر پا گذاشت؟
13- در مباحث فلسفه، روند شکلگیری خودآگاهی نسبت به آزادی مورد بحث قرار میگیرد و حضرت امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» با همان شعور إشراقی خود تا آنجا متوجه این امر شدند که برای تحقق جمهوری اسلامی رأی مردم را به میان آوردند، در حالیکه در آن زمان همهی مردم به هر آنچه حضرت امام پیشنهاد میکردند تن میدادند، ولی امام با طرح رأیدادن به نظام، روحِ تاریخی ملت را در آنها زنده کرد و معنابخشی تاریخی را صورت عملی بخشید. در این رابطه همهی ما به خوبی با جان خود احساس کردهایم که اسلامِ داعش یک اسلام دروغین است زیرا آزادی را نمیفهمد، پس اسلام حقیقی که ضد اسلام داعش است حتماً آزادی انسان را پاس میدارد، هرچندباید برای آن هزینه دهد و با پاسداشت آزادی که فعلاً با روح غربی آلوده شده، ظاهراً از اهداف اصلی انقلاب عقب بیفتیم، ولی این سرآغازی است که ما را به معنای حقیقی دیانت میرساند از آن جهت که دیانت در قالب تحجر، دیانت نیست.
14- با توجه به اینکه آزادی مثل هر معنایِ قدسی و هر اسمی از اسماء الهی، خود را در قالب چیزی نشان میدهد، میتوان به این نکته فکر کرد که در این تاریخ آزادی خود را در قالب جمهوریت به صحنه آورده تا هرکس بتواند حق خود را در متن آزادی مطالبه کند و هرکس با رعایت حقوق انسانها، آزادی آنها را پاس دارد تا به خود هویت و موجودیت ببخشد، از آن جهت که آزادی یک نوع موجودیت برای انسان است و ارادهی انسان را به معنای حقیقی فعلیت میبخشد زیرا اراده بدون آزادی یک مفهوم تهی است و به همین جهت خداوند در عین دستورات شرع به انسانها، آزادی و اختیار انسانها را برای رعایت دستوراتاش از آنها نگرفته، بلکه خواسته است در عین آزادیِ انسانها ، آن دستورات عملی گردد.
15- این کافی نیست که انسان به خاطر حق انتخابی که دارد خود را آزاد بداند، بلکه باید در نسبتی که با دیگران برقرار میکند آزادی را احساس کند. یعنی آزادی با خودمحوری شکل نمیگیرد، پس اگر میخواهیم به ارادهی آزاد برسیم باید به ارادهای مشترک دست یابیم و در این رابطه است که عرض میکنم افق آیندهی جمهوری اسلامی روشن است، زیرا اتحاد و اشتراک واقعی در توحید صورت میگیرد و نه در شرک.
16- حتماً به این نکته فکر کردهاید که «ما در دنیای ماها، ما هستیم و نه در دنیای منها» و این یعنی به فعلیتآوردن خود در بستر جمهوری اسلامی. و آل سعود چون این را نمیفهمد، در بیآیندگی بهسر میبرد و مجبور است مثل دونکیشوت عمل کند، مثل بعضی از مذهبیهای ما یا مثل بعضی از نیروهای امنیتی که متوجه نیستند انسانها در ارتباط با انسانها، انسان میشوند، پس باید تا آنجا که ممکن است نسبت به بقیه شکوفا بود و گشودگی داشت تا آنها را فهمید، وگرنه با تصورات خود نسبت به دیگران زندگی میکنیم. یعنی با ترساندن مردم نمیتوان جامعه را حفظ کرد، با جمهوریت و رعایت آزادی میتوان جامعه را حفظ نمود. البته اینکه باید بزهکاران مرعوب باشند که باید باشند، امر دیگری است.
17- ما در نظام جمهوری اسلامی و رعایت حق آزادی انسانها مطابق آموزههای دینی به آن نوع از خلاقیت سیاسی دست مییابیم که با تفکر و تقوا همراه است و از این طریق جمهوریت شکوفا میشود و از لیبرالدموکراسی که جوابگوی به امیال سرگردان مردمان است، فاصله میگیریم. زیرا ارادهی آزاد وقتی ثمر میدهد که از اندیشه تهی نباشد.
تا انسان نداند چه چیزی را باید اراده کند و وقتی حق و حقیقت مدّ نظر انسانها نباشد آزادی چگونه پاسداشته میشود؟
18- در فضای لیبرالدموکراسی، انسانها تنها خودِ صوری خود را بهعنوان انسان مدرن معنا کردهاند و جمهوری اسلامی با نظر به حقیقتِ آزادی بنا دارد با ارزشنهادن به آزادی این نوع برداشت از خود را اصلاح کند، نه آنکه انسانها را سرکوب نماید، هرچند معلوم است این مسیر در فضای سیطرهی فرهنگ مدرنیته چندان هموار نیست. ولی نباید فراموش کرد که شکلگیری ابعاد متعالی انسان در راستای بازشناسی دیگران و احترام به آزادی و حقوق دیگران شکل میگیرد و از این طریق انسان از زندان فردیتِ ذرّهایِ خود آزاد میشود و در وسعتی ماورای اُبژه و سوبژه به درک واقعیات میرسد، به همان معنایی که «منها»، «ما» میشوند و آزادی هرکس در درک آزادی دیگری برای هرکس احساس میگردد. این آن نوع آزادی است که میشود انسان برای تحقق آن انواع سختیها را تحمل کند و حتی جان خود را به خطر بیندازد.
19- اینجا میخواهم نظر جنابعالی و سایر دوستان را نسبت به این امر، حساس کنم که اگر به یک معنا دموکراسی به گفتهی هایدگر جوابگویی به میلها و اهواء سرگردان است که هست و امکان این هست که در جمهوریت هوسهای سرگردان به میدان آید، با اینهمه آزادی بدون جمهوریت ضمانت و بقایی ندارد و اگر بر جمهوریت تأکید نشود در این تاریخ احساس انسانها نسبت به آزادی سرکوب خواهد شد، از این جهت باید آزادی طوری به میان آید که زندگی ما را شکل دهد، میماند که چگونه زهر مسموم جمهوریت را کشید که از این جهت در تشکیلات سیاسی، وجود شورای نگهبان امر بسیار مبارکی است تا هرکس به امید تحریک امیال مردم نخواهد جمهوریت را آلوده کند و افرادی که تا حدّی آزادی را از بیبند و باری تفکیک میکنند نامزد انتخاب مردم باشند و از این مهمتر باید از طریق انقلاب اسلامی افقی گشوده شود که انسانها آزادی خود را سخت محترم بشمارند و ارادهی آزاد خود را از انواع آلودگیها حفظ کنند و سخن بنده با جنابعالی برای تفکر در این موضوع است که فعلاً در اجمال خود قرار دارد.
20- با توجه به آنچه تا کنون عرض شد و با این اوصاف میتوان گفت: «امروز اسارت در جمهوری حجاب بزرگی شده تا انقلاب نتواند به درستی ظهور کند؟» و طوری نتیجه بگیریم که باید از دست جمهوریت راحت شد؟ و یا باید به این موضوع فکر کنیم که چگونه در دل همین جمهوریت از غرب عبور کنیم و با متذکرشدن به ابعاد قدسی انسانها و به خودآگاهیرساندن آنها نسبت به آزادی که ارادهی آزاد آنها را به آنها گوشزد میکند و در آن دیگر غرب انتخاب نمیشود، غربی که انسان در آن نسبت به انتخاب آزاد در اسارت است؟
فکر میکنم تا حالت فوق برای انسانها پیش نیاید نظر حقیقی به حضرت حجت(عج) نمیتوان کرد که بنا دارند استعدادهای انسان را به اوج خود برسانند و این محقق نمیشود مگر در بستری که انسانها نسبت به آزادی خود به خودآگاهی رسیده باشند و بخواهند رها از اسارتها به عالیترین نقطهی انتخاب خود که انتخاب پروردگار عالم است برسند و افقی را در مقابل خود بگشایند که در آن افق اهداف توسعهیافتگی ارزشی نداشته باشد، البته این بدان معنا نیست که غرب را و خودِ توسعهنیافتگی را نشناسیم، زیرا در آن صورت در عزم عبور از غرب گرفتار توهّم میشویم و معتقدم آقای دکتر داوری در کتاب «خرد سیاسی در زمان توسعهنیافتگی» میخواهد متذکر این امر شود.[3]
20- حقیقتاً درست درک کردهاید که ما در بینالطلوعین انقلاب که هوا گرگ و میش است، قرار داریم و اگر متوجه جایگاه تاریخی خود نشویم به امید نزدیکی به میش، به گرگ نزدیک میشویم. و همهی حرف در این یک کلمه است که اگر در بینالطلوعین هستیم که خورشیدِ توحید در مقابل غروب استکبار در حالِ بالاآمدن است و همهچیز گواه است که چنین طلوعی تقدیر این زمانه است، چرا با ناامیدی نظارهگر صحنه باشیم؟ چرا نباید برای معنابخشی به خود، خود را در پرتو این نور غرق نکنیم؟ در حالیکه ما را فرا گرفته. چگونه میتوان نگهبان انقلاب اسلامی بود اگر آن را حقیقت وجودی دوران ندانیم؟ آیا جز با گوشسپردن به آن از طریق وجودِ خود و به زبانآوردن تعلق خاطری که به آن داریم میتوانیم بار سنگین این مسئولیت این دوران را به دوش بگیریم؟
رخداد تاریخی، یک نوع آشکارشدن است برای جان انسان، مثل فهمیدنهای معمولی نیست، انسان در آن واقع میشود و اگر نسبت به آن خودآگاهی پیدا کند میتواند از آن تغذیه کند و با آن هماهنگ گردد، در آن صورت به داخل آن رخداد کشیده میشود و در آن حالت امری معنادار، اعتبار و مرجعیت خود را بر آن فرد یا ملت حاکم میگرداند و به آن ملت خطاب میکند و آن ملت آن معنا را از خود میکند و حاضر میشود با آن زندگی کند و به آن آری بگوید.
ما در انقلاب اسلامی در داخل رخداد حقیقت این دوران قرار گرفتهایم قبل از آنکه فکر کنیم چگونه باید به آن باور داشته باشیم. پیشفهمهایی است در امری معنادار و معنوی که در «سنت» رخ مینمایاند و در افق درونی انسانها عالَمی را به آنها عطا میکند و انسانها در آن عالَم از خود، فهمی خاص پیدا میکنند. وظیفهی ما جهت تفسیر این رخداد توجه به پشتِ صحنهی آن است تا بیرون از فرهنگ مدرنیته، فهم تازهای از خود پیدا کنیم و وارد تاریخی اثرگذار شویم.
22- بنده بر آن هستم که بگویم انقلاب خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» را اینگونه که در شمارهی قبل عرض شد، باید یافت و تأکید میکنم وقتی در بستر توحید تاریخی خود قرار گرفتیم، در بستر پرورش دورهی آگاهی قرار گرفتهایم و این آگاهی خواه ناخواه زمانبر است و با خون دل همراه است، ولی حتماً ما را به نتیجه میرساند و در بین راه متوقف نمیشود.
23- یک دیالگ و گفتگوی کافهای نیست که از سرِ بیدردی با هم درد و دل کنیم و تفنن بورزیم نه شما اهل این نوع روشنفکریها هستید و نه بنده. این گفتگو تذکر به راه سختی است برای رسیدن به دانش واقعی که باید آن را انتخاب کرد و یا باید در مسیر جستجو قرار گرفت.
24- اگر شما در این تاریخ جزئی از من نبودید نمیتوانستم نسبت به سخنان شما حساس باشم، گویا در این گفتگو بُعدی از خودم با خودم سخن میگوید و از این جهت نمیدانم با خودم در حال سخنگفتن هستم یا با شما.
بنده در این گفتگوها خود را جستجو میکنم بدون آنکه تصور کنم از پایگاهی مطمئن سخن میگویم وگرنه باب گفتگو بسته میشود و البته معتقدم ما با انقلاب اسلامی و با اتحاد کاملِ ملت کاری را انجام دادهایم که هنوز به آن آگاهی که دقیقاً بدانیم چه کاری کردهایم و چگونه میتوان آن را به مرحلهی بعدی برسانیم، نرسیدهایم ولی «آنقدر هست که بانک جرسی میآید» و شواهدی در میان است که خبر از آن دارد کاری بس عظیم صورت گرفته، حتی به دست آنهایی که فعلاً پشیماناند از آنچه کردهاند. مگر انقلاب فرانسه به ظاهر در محدودهی کشور فرانسه اتفاق نیفتاد ولی تأثیر جهانی پیدا کرد و در آن انقلاب به نام بشریت سخن گفته شد؟ هرچند در مرحلهای از رشد خود تناسب خود را از دست داد، که به نظر بنده به جهت آن بود که افق راهنمایی که همان مهدویت است، در مقابل خود نداشت.
25- نحوهای از سوختن را میشناسم که شخص نه، توانسته است مطابق فرهنگ گذشته خود را بنمایاند و معنایی مطابق معنایی که انسانها در آن فرهنگ برای خود احساس میکنند را در خود احساس کند، و نه، توانسته است در وضع موجود که به ظاهر صورت انقلاب اسلامی است خود را تعریف کند و به میدان آید؛ زیرا در جایی خود را جستجو میکند که نه آن است و نه این، ولی چشم در افقی دارد که با انقلاب اسلامی گشوده است و با زندگی خود به آن اشاره دارد. این نوع سوختن، سوختنی بسیار پر ثمر است هرچند مردمِ زمانه آنها را درک نکنند و قصّهی آنها قصّهی کسی باشد که در موردش گفتهاند: «ای بسا شاعر که بعد از مرگ زاد»، اینان فرزندان واقعی انقلاب اسلامیاند.
26- آزادی بهعنوان حقیقت انقلاب اسلامی، هدفی است که قوام انقلاب اسلامی به آن است و کسانی که به نام آزادی، انقلاب اسلامی را به صحنه آوردند باید متوجه باشند با تلاش و از خودگذشتگی و تقوایِ فراوان آن هدف به فعلیت میآید. بدون رنج تحقق آن فعلیت ممکن نیست، از جنس همان رنجی که بنده در کلمات شما مییابم، بدون آنکه در آن تاریکاندیشی احساس شود و این رنج آگاهی از ظرفیت دورانی است که با انقلاب اسلامی ظهور کرده و به صورت خاصِ خود پیش میرود بدون آنکه بهراحتی از حجابهای دوران بگذرد. ولی بشر از آزادی خود آگاه شده و به دنبال بهترین اراده جهت تحقق آزادی است، زیرا اراده بدون موضوعی که حکایت از آزادی کند، ارادهای تهی است. آیا بهترین موضوع برای اراده آن نوع آزادی نیست که در این دوران انقلاب اسلامی متذکر آن است و شهدا برای تحقق آن جان دادند و به جایگاهی آنچنان مقدس رسیدند که استخوانهای آنها نیز تاریخساز شده.
27- به کدام آزادی باید راضی شد وقتی به شکلی از آزادی از طریق انقلاب آگاه شدهایم که وسعت و بزرگی آن هنوز قابل درک نیست؟ چگونه آن را مفهوم کنیم تا ارادهی تحقق آن پیش آید وقتی تاریخِ به صحنهآمدن انقلاب اسلامی در انتظار ما نیست و جلو میرود و ما چه بخواهیم و چه نخواهیم با نتایج آن روبهرو میشویم و خطر آنجا است که آن نتایج را از خود ندانیم و به دنبال آن هستیم که غرب تکلیف ما را تعیین کند.
28- حساسیت نسبت به آزادی به معنای حقیقی آن و پاسداشتِ آن و نظر به جمهوریت در متن آزادی حقیقی، منجر میشود تا تنفر انسانهای آزاده از رواج فحشاء به نام آزادی که بستر ضایعکردنِ نسلها است، ظهور کند و بفهمیم به اسم آزادی در جوامع اسلامی چگونه دامهایی برای فاسدکردن مسلمانان فراهم شده.
29- بگذار باز تأکید کنم که آنچه بنده از جمهوریت در بستر انقلاب اسلامی میگویم آن چیزی نیست که فعلاً تحقق یافته است، بلکه تذکر به این نکته است که در بستر انقلاب اسلامی که جوابی است به طلبِ آزادی بشرِ این دوران، در سنت قدسی و نه عرفی، نوعی جمهوریت در حال تولد است که ابعاد متعالی طلب آزادیِ بشر را در زندگی زمینی او جواب میدهد. و فکر میکنم اصرار رهبری معظم انقلاب برای شرکت مردم در انتخابات با هر گرایش و سلیقهای، جهت جوابگویی به همان طلبِ آزادی است تا مردم ایران آن را در خود احساس کنند.
30- ما تا انقلاب اسلامی را نفهمیم نمیتوانیم مطابق تاریخی فکر کنیم که انقلاب اسلامی در آن قرار دارد و میخواهد مطابق این تاریخ، آزادی را معنا نماید. این جا است که در مورد آن جملهی شما میتوانم با شما وارد گفتگو شوم که میفرمایید: جمهوریت، یک موضوع مدرن است و نسبتی با انقلاب اسلامی که بنا دارد از مدرنیته عبور کند ندارد. آری! مطابق تاریخی که در آن قرار داریم که خودآگاهی نسبت به آزادی است، جمهوریت به میان آمد و در انقلاب فرانسه متعَیّن شد. ولی آنچه در این تاریخ اصالت دارد آزادی است که یک موضوع انسانیِ فوق تجدد و مدرنیته است. و با خودآگاهیِ بشرِ این دوران، ظهوری خاص یعنی مطابق این دوران پیدا کرد. آیا با توجه به این امر نمیتوان جمهوریت را از آنِ خودمان بدانیم و آن را از آنِ خودمان بکنیم، از آن جهت که آزادی را از خود میدانیم؟ از آن طرف سخت معتقدیم «تبرّی» از هر آنچه غیر قدسی است، خودْ یک تفکر است و به هیچوجه نمیتوان با لیبرالبازیهای عرفیِ فرهنگِ مدرن خود را از آن نوع «تبرّی» که خودْ نوعی تفکر نسبت به واقعیت است، محروم کرد و لذا باید مواظب باشیم به روحی نزدیک نشویم که افق معنوی ما را تیره و تار میکند.[4]
31- بنده به دنبال بهانهای بودم که این عرایض را به صورتی اجمالی مطرح کنم و شما این فرصت را فراهم کردید، امید است توانسته باشم افقی برای تفکر گشوده باشم تا همچنان در این راههای جنگلی، روشنیگاههایی، یکی بعد از دیگری در مقابل ما، ما را همچنان به جلو و جلورفتن دعوت کند و گمان نکنیم به آن مرحلهای که بعد از طی مراحل قبلی میرسیم، مراحل بعدی، با یک جهش در مقابل ما قرار میگیرد، چنین نیست و معنای منطقی انتظار آیا همین نیست؟ سفری است که باید طی کرد و نه در این مسیر خسته باید شد و نه ناامید، همیشه میوهی درخت در آخر ظهور میکند، ولی همواره آن میوه با درخت و با باغبان هست زیرا در امور حقیقی، غایتِ مفقود معنا ندارد و آنچنان نیست که ما در راستای رسیدن به غایت انقلاب در مرحلهای از حضور تاریخی خود متوقف شویم مگر آنکه از بستر آزادی و رعایت حقوق انسانها خارج گردیم و تقابل با استکبار را به تقابل با نیروهای خودی تبدیل کنیم و از هویتبخشی با تقابل با استکبار باز بمانیم.
قسمتهای مهمی از سؤال شما بیجواب ماند، ولی امید است که بابی جهت تفکر گشوده شود که بقیهی مباحث در آن معنای خود را پیدا کند.توانسته باشم از عقلانی و قدسیبودن آزادی به عنوان یک فضیلت سخن بگویم که در انقلاب اسلامی تبلور پیدا کرد و آزادی از خودبیگانگی بیرون آمد و در واقعیت به صحنه ظهور کرد. درست است که آزادی به انسان معنا میدهد ولی در هر دورهای انسان است که به آزادی معنای خاص آن دوره را میدهد و از این جهت باید متوجه معنای آزادی در این زمان و در بستر انقلاب اسلامی شد.
موفق باشید
[1] - تصور بنده آن است که در قسمتهای نانوشتهی برجام، توافقهایی جهت تحقق سند 2030 در میان است و روحی که در نظام اسلامی در جریان است آن توافق را ناکام گذاشت و نظام استکباری را به شدت نسبت به این امر خشمگین نمود تا آنجا که پس از حساسیت نظام نسبت به سند 2030 انواع تحریمهای عجیب و غریب در حال تدوین است.
[2] - حضرت علی«علیهالسلام» میفرمایند: «وَ لا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللَّهُ حُرّا» بندهی هیچچیز مباش، زیرا خداوند تو را آزاد آفریده.
[3] - به فصل شانزدهم کتاب «خرد سیاسی در زمان توسعهنیافتگی» صفحهی 319 رجوع شود. با نظر به این جمله که میفرمایند: «بیگانگی با زمانِ جدید، مسائل و امور را دگرگون و پراکنده جلوه میدهد و معمولاً توجه نمیشود که مسائل بهدرستی طرح نشدهاند و به این جهت در حلّ آنها نمیکوشند و به این پندار که با تدبیر خود آن را حلّ میکنند، دلخوشاند.
[4] - بنده نمونهی جمع بین «آزادی» و «تبرّی» را در حضرت امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» و رهبر معظم انقلاب«حفظهاللّه» میبینم که در عین پایداری بر تبرّایِ دینی هرگز گرفتار تحجر نمیشوند و در عین تأکید بر آزادی در دام لیبرالیته و إباحهگری نمیافتند.