-
منظور از جنگ نرمی که اخیرا رهبر معظم انقلاب در سالگرد شهید سلیمانی مطرح فرمودند
سلام استاد عزیز: منظور از جنگ نرمی که اخیرا رهبر معظم انقلاب در سالگرد شهید سلیمانی مطرح فرمودند چیست و شما نیز و همچنین همفکران شما به آن اشاره ای داشتید. آیا منظورشان این بود که با جریان غربگرا نرمش نشان داده تا مثلا تحریمها رفع شود؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: بحث آن مفصل است و در این رابطه یادداشتهایی شده است که بناست در جمع رفقا مورد بحث و بررسی قرار بگیرد. در این رابطه صرفاً آن یادداشتها را خدمتتان ارسال میکنم ولی به نظر بنده نیاز به شرح و بسط دارد. موفق باشید
نهضت نرمافزاری
نسبت «حقیقت» و «قدرت» و یا «خشونت» و «ذلّت»
باسمه تعالی
نکات مربوط به بیانات رهبر معظم انقلاب «حفظهالله» در سالگرد شهادت شهید حاج قاسم سلیمانی در موضوع «غلبهی نرمافزاری بر هیمنهی پوچ استکبار» عبارتند از:
الف- این تشییع میلیونی ژنرالهای جنگ نرمِ استکبار را متحیّر کرد که این چه حرکت عظیمی است که آنها را شکست داد.
ب – سیلی سخت به آمریکا، غلبهی نرمافزاری بر هیمنهی پوچ استکبار است.
ج- مهمترین سیلی به آمریکا همین حرکت مردمی عظیمی بود که انجام گرفت.
د- برادرها یک سیلیای زدند، لکن سیلی سختتر عبارت است از غلبهی نرمافزاری بر هیمنهی پوچ استکبار. این سیلیِ سخت به آمریکا است که باید زده بشود. بایستی جوانان انقلابی ما و نخبگان مؤمن با همّت، هیمنهی استکباری را بشکنند.
با توجه به نکات فوق می توان گفت:
1- اگر متوجهی حرکت نرمافزاری نباشیم، نمیفهمیم چرا در جنگ با صدام، شهادت را امری اساسی برای حضور در جهانی میدانیم که جهان «انقلاب اسلامی» است. یعنی اگر جایگاه حرکت نرمافزاری را نفهمیم، از عصری که در آن قرار گرفتهایم، آگاهی کاملی بهدست نمیآوریم و ناخودآگاه در جهان خشونت و یا قدرت، جدای از حقیقت قرار میگیریم.
2- جنگیدن برای نجنگیدن، غیر از جنگیدن برای جنگیدن است و غیر از جستجوی معنای خود در جنگیدن است که در بستر شهادتطلبی شکل میگیرد.
3- ژنرالهای جنگ نرم به دنبال چه هستند و ما در جنگ نرم به دنبال چه چیزی باید باشیم که در عین آنکه جنگ است، ولی حضوری نرم دارد و به جای خشونتِ صِرف در مقابل خشونت صرف، تقابلی دیگر را جهت غلبه میخواهیم دنبال کنیم؟
4- غربزدگی، عین خشونت و داعشیگری است، و حاج قاسم نهتنها غربِ خشونت نیست بلکه انسانی است که از غربی که عین تصرف است فاصله دارد. چون حاج قاسم خشونت در مقابل خشونت نبود، انسانها حقیقت خود را در او احساس کردند.
5- در حرکت غلبهی نرمافزاری بر هیمنهی استکبار، بحث، بحث انتقام است و نه مصالحه، ولی راهی که باید در آن راه، آن انتقام انجام گیرد، کدام راه است؟ مسلّم آن راه، راهی نیست که ارادهی معطوف به قدرت بتواند آن را درک کند.
6- هرگز هیچ مصالحهای بین ما و قاتلان ما صورت نخواهد گرفت، ولی چه چیزی در حرکت مردمی، در شهادت حاج قاسم سلیمانی صورت گرفت که رهبر معظم انقلاب «حفظهالله» آن را مهمترین سیلی به آمریکا دانستند و سیلی سختتر که غلبهی نرمافزاری بر هیمنهی پوچ استکبار است و باید زده شود؛ چه خصوصیاتی باید داشته باشد؟
7- آیا میتوان قرآن و روایات و متون متفکران را در راستای حضور نرمافزاری همراه با انتقام خوانده شود، ولی نه آنطور که از آنها خشونت به ظهور آید؟
8- انتقام آری! ولی خشونت نه. مثل اشعاری که در جای خود انتقام است و شمشیر تیزی هستندکه بدون خونریزی دشمن را میکُشد.
9- دفاع از حقیقت، با خودِ حقیقت ممکن است و نه با خشونت. ما در کجا باید باشیم که بتوانیم استکبار را بیمعنا و بیهویت کنیم؟ بستر حضور تاریخیِ حاج قاسم راهی شد جهت این امر، امری که در ذات انقلاب اسلامی نهفته است و همان ذات بود که مردم فهمیدند با آن حضور میلیونی کنشی مناسب مقابله با استکبار را به میان آوردند و رهبر معظم انقلاب در موضوع غلبهی نرمافزاری بر هیمنهی استکبار، متذکر این امر میشوند.
10- آقای دکتر قاسم پورحسن میفرمایند: فارابی معتقد است سعادت حقیقی در بیرون از قدرت شکل میگیرد. معنای حقیقی قدرت باید وجودی باشد.
11- آیا با تفکر به هویت حرکت نرمافزاری میتوان در اکنونِ تاریخی خود بهتر حاضر شد، آن هم با رویکرد سیلی سخت به آمریکا در بستر انتقام از آمریکا جهت به شهادترساندن حاج قاسم؟ انتقامی در بستر حقیقت و قدرت و نه در بستر خشونت و ذلّت.
12- در نسبت بین حقیقت و قدرت میتوان به کربلا فکر کرد و شب عاشورا، که از یک طرف حضرت اباعبدالله «علیهالسلام» فرمودند: همه فردا شهید خواهید شد. زیرا خود را در بستر حقیقتی یافتند که شهادت آن را معنا میکرد و از طرف دیگر فردا با تمام نیرو جنگیدند و نشان دادند دارای قدرت روحی بزرگی هستند که ترس در آن راه ندارد. راستی! بین شهادتِ حتمیِ حضرت ابالفضل«علیهالسلام» که از قبل میدانستند و آنهمه دلاوری و قدرتنمایی، پیچیدهترین رازی نیست که میتواند مرز بین قدرت و خشونت را از هم جدا کند تا معلوم شود چگونه خشونت با ترس همراه است ولی قدرت، با پشتوانهی حقیقت، شجاعتآفرین است؟
13- ما در دعای شریف «ندبه» از عهدِ حضوری که حقیقت باید به صحنه آید، یک لحظه غفلت نمیکنیم و لذا قصهی دعای «ندبه»، پایداری بر حقیقت است و نه ندبهای که حکایت از ذلّت و ترس باشد.
14- انتقام سخت که انتقامی است پایدار و موجودیتِ دشمن را نشانه میگیرد، حتماً انتقامی است که در بستر حرکتی نرم محقق میشود تا هویت تاریخی دشمن استکباری بیمعنا گردد. مانند حرکت حضرت زهرا «سلاماللهعلیها» بهخصوص آنجایی که حضرت وصیت فرمودند مرا شبانه غسل دهید و کفن و دفن کنید. تا جریان مقابل هیچ کاری نتواند بکند، مگر آنکه ناظر آبشدن و تبخیرِ به مرورِ خود در تاریخ باشد. «امّ ابیها» بودنِ حضرت زهرای مرضیه «سلاماللهعلیها» یعنی بعد از رسول خدا «صلواتاللهعلیهواله» نیز باید این نهضت با روحِ مادرانهی آن حضرت ادامه و پایدار بماند. لذا یک طرف خشونت است و جسارت به آستانهی آن حضرت، و یک طرف حقیقت است و شجاعت، و این است که شیعه در ذکر مصائب آن حضرت متوجهی رنجی میباشد که در مسیر بهظهورآوردنِ حقیقت در مقابل خشونت باید تحمل کرد تا معلوم شود پیروزی اصلی و انتقام سخت در حرکات نرمافزارانه نهفته است و هرکس باید در هر زمان مطابق دشمنی که در مقابل خود دارد، آن حرکت را به میان آورد.
15- فاطمه«سلاماللهعلیها» و تاریخِ آیندهی ما
هم او که «امّ ابیها» بود تا رسول خدا «صلواتاللهعلیهوآله» در تأسیس تاریخ اسلام بدون هویت نرمافزارانه، آن تاریخ را بنا نکنند و آن تاریخ، عقیم بماند؛ مهدی «صلواتالله علیه» نیز که بناست در مواجه با، نهتنها با جاهلیت، که با همهی فکرها و فرهنگها، تاریخِ قدسی خود را بنا کند؛ مسلّم بدون به میانآوردن سیرهی زهرای مرضیه «سلاماللهعلیها» هیچ افقی در مقابل بشر نخواهد گشود، و لذا آن حضرت فرمودند: «إنَّ لِي في إبنَةِ رَسولِ اللّه ِ اُسوَةٌ حَسَنةٌ» از آن جهت که در شخصیت حضرت زهرا «سلاماللهعلیها»، حقیقت و حماسه، منجر به عبودیتی شده است که به حکمِ «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» تمامِ مقصد خلقت است. و اینجا است که میبینیم هر روز بیشتر از روزهای گذشتهی تاریخ، فاطمه «سلاماللهعلیها» ظهور میکند تا معلوم شود مهدی «صلواتاللهعلیه» چه تاریخی را بنا است با مردم در میان بگذارد. آیا تاریخ آینده، تاریخی است که باید با فاطمه «سلاماللهعلیها» شروع شود و معنا پیدا کند؟ تاریخی که به جای حاکمیت اسلحهها، حقیقت است که انسانها را جلو میبرد.
-
بدون عنوان
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم: استاد در خصوص سوال ۳۰۰۰۵ در مورد صحبت های آقای طائب، این که فرمودید انتقادی در جای خود محفوظ است. خواهشمندم اندکی توضیح بفرمایید تا موضوع روشن تر شود.باسمه تعالی: سلام علیکم: این موارد، مواردی نیست که بنده بتوانم ورود کنم. فکر میکنم کتاب «بصیرت حضرت زهرا «سلاماللهعلیها» ظرائفی را در این موارد متذکر شده است. موفق باشید
-
بدون عنوان
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم: استاد به مناسبت ایام فاطمیه گروه تنها مسیر آرامش صوت هایی از آقای طائب در خصوص اسلام و یهود ارائه نمودند که واقعا برای ما شیعیان صحبت هایی است که هیچ گاه از هیچ کس نشنیده ایم. شما در کتاب مقام لیله القدری فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمودید که ابوبکر اسلام را دوست داشت. اما در آن مباحث آقای طائب با بحث های ریشه ای از قبل از ولادت پیامبر به این نتیجه می رسند که جریان سقیفه توطئه یهود برای اسلام بود. مطالب زیر هم از مدیر کانال هست. قابل ذکر است که این گروه بیش از صد و بیست و نه هزار عضو عموما از مذهبی دارد. شما صحت این مطالب را چگونه می دانید.
تنهامسیر: اسلام و یهودباسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر میآید با دقتهای علامهی امینی در «الغدیر» بهتر بتوان خلفا را و سقیفه را تحلیل کرد. بهخصوص با نظر به فتوای رهبر معظم انقلاب و حرامبودن تضعیف صحابه و همسران پیامبر. و البته این غیر از انتقادی است که در جای خود محفوظ است. موفق باشید
-
بدون عنوان
با سلام استادعزیز: ۱. اگر بخواهیم بحث تاریخ را پیگیر باشین تاریخ تشیع منابعی دارید یا همان تاریخ اسلام رو سایت را دنبال کنم مکان زندگیم هم «اصفهان» هست میخام بتونم مدیریت لازم را هم داشته باشم. ۲. «در ضمن توفیق دارم از سلسله سادات باشم انشاءالله بتونم مایه زینت اهل بیت باشم اگر بخواهم مطالبی هم در تاریخ تو این موضوع دنبال کنم بهتره از کدوم منبع استفاده کنم؟ ۳. استاد آیا حوزه های علمیه بحث تاریخ بخصوص برای خانم ها قوی هست نیاز هست روی این موضوع بازنگری هایی باشه بخصوص که گویا بعضی شهرها نمیدانم درست میفهمم یا نه رده هایی از تشیع در زمانهای قدیم را بنده تو آدم ها و افراد میبینم، استاد در اصفهان خیلی ظرفیتها به نظرم هست. التماس دعا استاد عزیزم.
باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. رویهمرفته آثار آقای دکتر موسی نجفی و یا آقای استاد رسول جعفریان کمکهای خوبی در این مورد میتوانند بکنند. ۲. مباحث آقای استاد غنوی که در حدود ۱۰۰ جلسه بحث کردهاند نکات خوبی دارند که خلاصهی آن را در جزوات «هویت گمشدهی شیعه» میتوانید دنبال کنید. ۳. در این مورد اطلاعات قابل توجهی ندارم. موفق باشید
-
بدون عنوان
با عرض سلام:
خاطره ای رهبری از امام نقل کرده اند که امام نمیدانستند که اهل سنت بعضا برای معاویه احترام قائلند. حال سوال اینست که با توجه به عدم آگاهی امام نسبت به اولیات مذهب اهل سنت تدین ایشان به مذهب تشیع مانند عموم افراد ارثی و تقلیدی نیست؟ چون هرکس اگر برای یافتن مذهب حقه تحقیق بسیار ابتدایی و مختصری هم میکرد تعبیر خال المومنین قطعا بگوشش میخورد.باسمه تعالی: سلام علیکم: رهبر معظم انقلاب چون مدتی در قسمت اهل سنت تبعید بودند متوجهی این امر شدند وگرنه عموماً بیشتر بحث عدم نقد خلفا مطرح بود. موفق باشید
-
بدون عنوان
﷽
سلام علیکم ورحمةالله: احتمالا تا الان تبلیغات پیرامون فیلم هالیوودی «بانوی بهشت»، را دیده اید یا از آن شنیده اید. که نویسنده آن یاسر الحبیب معلوم الحال است و روباه پیر (انگلستان) تولید آن را بر عهده گرفته است، چهره نبی اکرم را نپوشانده است، افرادی مثل عایشه ابوبکر و عمر را بسیار کریه المنظر و زننده نشان میدهد، تقریبا همه رخداد های تاریخی صدر اسلام را بر خلاف تصور اهل سنت نشان میدهد و علنا تمام عقایدشان (که البته از نظر شیعه عقاید باطلیست) را یکجا زیر سوال می برد و به مقدساتشان توهین میکند ووو.
ممکن است برخی حقایق تاریخی را پیرامون زندگی و مصائب صدیقه کبری صحیح به تصویر بکشاند اما نفس کار تفرقه آمیز است و بوی تفرقه و نفاق واضحا به مشام میرسد. تعداد کمی از مراجع مثل آیت اللّه مکارم شیرازی تماشا و نشر فیلم را حرام دانسته اند. اما اکثر مراجع عظام سکوت کرده اند. حال، اگر با نظر بنده موافقید تکلیف ما چیست؟ چگونه جلوی تفرقه بین امت را بگیریم؟باسمه تعالی: سلام علیکم: آن فیلم را ندیدهام. ولی رهبر معظم انقلاب میفرمایند هر نوع اختلاف و یا توهین به اصحاب پیامبر خدا و همسران پیامبر حرام است. موفق باشید
-
بدون عنوان
با عرض سلام:
با مقایسه دیوان حافظ به تصحیح غنی و قزوینی با برخی تصحیح های دیگر چون تصحیح قدسی احساس میشود غنی اشعاری که بوی تشیع حافظ را بدهد نیاورده است. سالها پیش سخنرانی از استاد فاطمی نیا گوش میکردم اگر خطا نکنم در مورد انواع کشف بود و اینکه علامه در کنار مقبره حافظ برایشان کشف شد که این شعر از حافظ است «قبر امام هشتم و سلطان دین رضا از جان ببوس و بر در آن بارگاه باش» این شعر در غنی نیست ولی در قدسی هست. البته شعری در غنی آمده که «کجاست صوفی دجال فعل ملحد شکل بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید» که البته چون اهل سنت هم به مهدی معتقدند شاید ازین لحاظ غنی اشکالی در آوردن این شعر نمیدیدند دو سوال دارم: ۱. غنی بعلت اینکه حافظ را سنی می دانستند اشعار تشیعی او را نیاوردند یا واقعا این اشعار از حافظ نیست و در نسخ کهن نیامده است و اگر از حافظ نیست آن کشف علامه چگونه قابل توجیه است؟ ۲. حضرتعالی کدام تصحیح را به حافظ نزدیکتر و توصیه میفرمایید.باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده در این موارد تحقیقی نداشتهام. جناب اقای غنی و قزوینی انسانهای محققی بودهاند. مهم، روح غزلیات جناب حافظ است که بالاتر از شیعه و سنیِ رسمی در عالَم و در نسبت با حضرت حق حاضر است مثل سایر عرفا. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام استاد عزیز: خدا قوت. سوال بنده اینه:
از نظر شیعه چه شد که دین بوجود آمد؟ یا بهتر بگم از نظر شیعه مبدا و منشا پیدایش دین چیه؟
آیا کتاب یا جزوه ای در این باره سراغ دارید که بتونه کمک کنه تا جواب این سوال رو پیدا کنم؟
با تشکرباسمه تعالی: سلام علیکم: فکر میکنم کتاب «مبانی نظری نبوت و امامت» و کتاب «چه نیازی به نبیّ» که روی سایت هست، جوابگو باشد. موفق باشید
http://lobolmizan.ir/book/1382
http://lobolmizan.ir/book/1383
-
بدون عنوان
استاد سلام عليكم:
استاد مطلبي از شما داخل كتاب «راز شادي امام حسين در قتلگاه» ديدم كه به نظرم با عقايد شيعه همخواني نداره. در يكي از صفحات كتاب فرموده بوديد كه خلفا منكر اسلام نبودند. در حالي كه ما آنها رو منافق ميدونيم كه به خاطر نفاق درونشون كفر خودشون رو پنهان نكردند. درسته آيا؟ مگر خليفه ي دوم نبود كه به پيامبر توهين كردند و گفتند در لحظات آخر عمر پيامبر كه ايشان ديوانه شده و حرف ناصحيح ميزند؟ آيا نفس تصاحب سلطنت به دست آنها و خارج كردن مجراي ولايت الهي از مسير اصلي خودش دليل و مدعايي بر كفر آنها نيست؟ و شرايطي كه در سقيفه به وجود آمد، دليل بر نقشه ي از پيش كشيده شده ي آنها براي تصاحب خلافت نبود؟باسمه تعالی: سلام علیکم: با توجه به همهی این نکات که میفرمایید میتوان گفت آنها منکر نبوت نبی نبودند، ولی نبوت را تقلیل میدادند. مثل بعضی از علمای شیعه که «سهو النّبی» را جایز میدانند در حالیکه عقاید ناب شیعه برای نبوت نبیّ مقامی بس والا قائل است به همان معنایی که حضرت امام خمینی «رضواناللهتعالیعلیه» در کتاب شریف «مصباح الهدایة الی الخلافه والولایة» مطرح میفرمایند. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام خدمت استاد طاهرزاده: نظر شما درباره ی مناظره آقای حسین دهباشی و آقای حامد کاشانی را دیدم. یک مسئله اینکه به نظر شما نمی توان گفت که این مسئله از ضروریات مذهب امامیه و دین و تاریخ اسلام نیست چون بعضا اختلاف در آن بسیار است و برخی از علمای بزرگ شیعه هم نپذیرفتند. مثل مرحوم شیخ مفید از علمای سلف و مرحوم علامه سید محمدحسین فضلالله روحانی بزرگ لبنانی که از دوستان و همراهان شهید موسی صدر در مبارزه با اسرائیل بود. در کتاب الزهرا القدوه و همچنین شیخ محمد حسین کاشف آل الغطاء از علمای معاصر در کتاب جنةالمأوا. به نظر آنچه ضروری مذهب شیعه امامی است ایستادگی حضرت زهرا علیهاالسلام در دفاع از حقوق امیرالمومنین علی علیه السلام است و شایستگی ایشان برای خلافت. به نظر نمی آید که تأیید بیش از حد بر روی این مراسمات مثل دهه محسنیه و دهه برائت که سندیت درستی ندارد دمیدن در آتش تفرقه در شرایط ناگوار جهان اسلام نیست؟ حقیر مدت مدیدی در این زمینه (درگذشت حضرت زهرا) تحقیق کردم اما به نتیجهای خلاف رأی مشهور و علامه سید جعفر مرتضی عاملی رسیدم و به نظرم حرف علمایی که نام بردم معقول تر است و تنها به این رسیدم که ضروری و مسلم تاریخ و مذهب ما دفاع حضرت زهرا علیهاالسلام از امام علی علیه السلام است. خواهشمندم راهنمایی بفرمایید! با تشکر
باسمه تعالی: سلام علیکم: بحث حساسی است. در اینکه به هر دلیلی حقوق اهلالبیت«علیهمالسلام» که حق الله و حق النّاس است توسط خلفا بهخصوص خلیفهی دوم زیر پا گذاشته شده، بحثی نیست و غفلت از آن ظلمها و نادیدهگرفتن جسارت های خلیفهی دوم، غفلت از حقوق اهلالبیت «علیهمالسلام» است که هرگز نباید از آن کوتاه آمد؛ موجب میشود نور ایمان از قلب انسان فرو کاسته شود. ولی همانطور که فرمودید نباید مواردی را در راستای تقابل با اهل سنت به میان آورد که مسئلهی امروز ما نیست. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام و وقت بخیر: دلیل خانه نشینی چند روزه حضرت امیرالمومنین بعد از رحلت حضرت رسول اکرم چه بود؟ چرا حضرت در ابتدا هیچ اقدامی در جهت اصلاح انحراف بزرگی که در حال بوقوع پیوستن بود انجام ندادند؟ دلیلی که می آورند و یا آنچه بیان شده که حضرت مشغول تدفین رسول اکرم بود و یا حضرت مشغول جمع آوری قران بود (بمدت چندین روز!؟) بنظر پوشاندن علت اصلی قضیه است. سوال این است که اصل ماجرا چه بود؟ سوال دوم با فرض اینکه امیرالمومنین به حاکمیت می رسید چه اتفاقی می افتاد؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: بحث آن مفصل است نقشهها از قبل کشیده شده بود. داستان صحیفه که غیر از جریان سقیفه است و در مسیر برگشت از حجةالوداع همقسم میشوند که مانع حاکمیت علی بن ابیطالب «علیهالسلام» شوند را در کتاب «بصیرت فاطمه زهرا «سلاماللهعلیها» میتوانید دنبال کنید. آری! فتنهها در کار بود تا بهکلی از پیامبر «صلواتاللهعلیهوآله» و اصل اسلام به نحوی عبور کنند و اگر جامعه به آن خودآگاهی رسیده بود که در مسیر غیر از فرهنگ جاهلیت حرکت کند و متوجهی حضور امیرالمؤمنین «علیهالسلام» در حاکمیت میشد، نهتنها جهان اسلام بلکه جهان سرنوشت دیگری داشت. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام حضرت استاد: علما اهل فن و دیگر دوستان میگن آخرزمان هست و امتحان شدید الهی و... ما و اجدادمون در طول تاریخ که جز بدبختی و دویدن دنبال یه لقمه نون کاری نداشته و نداریم. پس این امتحان که میگن چیه؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: همینکه امروز این تشیع است که میتواند معنای زندگی را در جهان نیهیلیسم زده به ما عطا کند، بهترین برکتی است که در امتحانِ دوران شکست نخوردهایم. موفق باشید
-
شیعه متوجه است جهان بزرگتر از آن است که یزیدیان بتوانند آن را اشغال کنند
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین. الحمدلله الذی هدانا لهذی. سلام و عرض ادب و سپاس خدمت استاد بزرگواری که خداوند منان شما را معلم ما در این دوران قرار داد و وسیله عبور از ماده به معنا. به رسم ادب فهم خود را از مباحث جنابعالی در مباحث مختلف ارائه میدهم و تقاضای اصلاح دارم
داستان خلقت داستان عشق
در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد
عشق پیدا شد و اتش به همه عالم زد
خداوند عز و جل انسان را آفرید و بالاترین مسیر کمال و سعادت را در موجودات نصیب او کرد
که بالاترین سعادت جلوه گری تام خداوند عالم بود. یعنی خلیفه اللهی و انسان پذیرفت «کان الانس ظلوما جهولا» و عهدی بست و قالوا بلی گفت اما بشر مصداق این جمله بود «که دراز است ره مقصد و من نوسفرم» سپس انبیا در بستر تاریخ دائما ظهور کردند تا انسان را متوجه این هدف و غایت کنند چرا که خاصیت عالم ماده از طرفی بستر رشد و تبدیل قوه خلیفه اللهی به فعلیت آن بود و برای این رشد عظیم انسان لازم بود جهان مسخر او شود و امکانات فراهم گردد
لذا «سخرلکم السموات و الارض» و از طرفی ابلیس وظیفه یافت برای رشد دادن استعدادهای انسان او را به سمت حق هل بدهد اما خیال باطل کرد که میتواند مسیر خلقت را تغییر دهد و انسان را از غافلان از عهد خود بگرداند و گفت «و لا تجد اکثرهم شاکرین» مسیر دنیا شد رهایی از غفلت و ضلالت و جهالت ابلیسی با ابزار عقل که توجه و ذکر (صلات «اقم الصلاه لذکری» و کتاب «هذا ذکر مبارک» بود و انبیا معلم این امر شدند. با بعثت ختمی مرتبت صلی الله علیه و اله و سلم رشد انسانی در بستر تاریخ بشر به مرحله بلوغ رسید و گذر از عالم ماده و ورود به باطن عالم که حقیقت آن است میسر گشت «ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین الذین یومنون بالغیب...» در غدیر بلوغ به مرحله کمال پا گذاشت و ظهور امامت مثل جایزه ویژه به بشر بود برای سیر قوس انتهایی کمال اما نکته مهم غدیر این بود که بدون امام و ولی امکان راهیابی به سعادت و کمال نهایی در هیچ کجای زندگی از ریزترین مسیر مادی تا عالی ترین مراحل معنوی و باطنی میسر نیست ولی بشر این هدیه گرانبها و جایزه ویژه الهی را به اختفا برد تا اینکه که امام حسین علیه السلام که چشم بصیرت بین امامت داشت و تا عمق عالم نفوذ میکرد دریافت نه جای آرام است بلکه مردن دلهای ناامید از زندگی قدسی در عالم ملکوت و سیر حقیقی بشر موجب به اختفا رفتن حقیقت نبوت ختمی مرتبت خواهد شد و لذا قیام کرد «اسیر بسیره جدی و ابی..»
با قیام عاشورا و به نمایش گذاشتن برترین جلوه بشر توسط امام و یاران به کمال رسیده و اهل بیت وفادارش بالاترین پیام تاریخ مخابره شد نگاه مادی دوره اش تمام شده و زمان، زمان نگاه قدسی به تاریخ است و با نگاه الهی میتوان به کربلا نگریست و گفت «ما رایت الا جمیلا» و خون انسانهایی که بذل مهجته را درست فهمیدند تابلوی عظیم نزدیک شدن به کمال نهایی بشریت را رنگ آمیزی کرد «لیستنقذ عبادک من الجهاله و حیره الضلاله» تا تابلوی مسیر عالم قدس درخشانتر از قبل دیده شود. و بعد از کربلا سرعت سیر بشریت در معیت امام معصوم سریعتر شد و امام انسان را بالاتر و بالاتر آورد تا فهم و عقل انسان دوره غیبت به حدی رسید که دیگر میتونست خورشید باطن و حقیقت را در پشت ابر ماده ببیند. ای انسان در دیده مجنون نشین که دو روز دنیا فقط دو روزه جنون و عشقبازی با حق و همراهی با امام حق است. اگر در دیده مجنون نشینی / بجز از خوبی لیلی نبینی. چشمان خود را بگشا و ببین تاریخ الهی در بستر اراده الهی جاری است تا وعده الهی به تحقق برسد که خداوند عز و جل فرمود: «ان وعدالله حق و من اصدق من الله قیلا» و خوشا چشمی که این را دایم در تاریخ عالم تا به امروز ببیند و بر عهد حسینی پایدار بماند و همواره رو به سوی معشوق حقیقی داشته باشد تا به جمع صالحین تاریخ بپیوند. «إِذْ کَانَتِ الْأَرْضُ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ الصَّالِحِینَ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ» خوب بنگر ببین انگار این آیه را داری میبینی که «هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله» پس همراه شو و بگو «نحن نقول الحمدلله رب العالمین»باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! «نحن نقول الحمدلله رب العالمین» حقیقتاً اولیای الهی آمدند تا جهانی را در مقابل ما بگشایند بس عظیم. هر سال نظر به اربعین حسینی (ع) میاندازیم تا به خود بفهمانیم راهی که شروع کردهایم، راهی پایدار و مبارک است. شیعه متوجه است جهان بزرگتر از آن است که یزیدیان بتوانند آن را اشغال کنند و جایی برای حسینیان نگذارند. باید در اربعین به چیزی ماورای آنچه در سیطرهی یزیدیان است، فکر کرد، جایی که هرکس میتواند در آنجا حاضر شود. زن و مرد و عرب و عجم و ثروتمند و فقیر و بیسواد و باسواد همه میتوانند در آنجا حاضر باشند و از عطایای خاص خداوند که مخصوص آن فضا است، بهرهمند گردند. موفق باشید
-
بدون عنوان
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت استاد گرامی:
با توجه به تفسیر آیه ۴ سوره ممتحنه که این هفته فرمودید دشمنی با دشمنان خدا و انسانیت در این برحه باید مصداق های مختلف داشته باشد. مثل زمان آیت الله مدرس که ایشان رضاخان رو مصداق این دشمنی می دونند. با توجه به آیه ۴ که اول بحث بیزاری مطرح میشه و بعد بحث بغض، جایگاه فرقه شیرازی ها را چگونه تعریف کنیم؟ از طرفی مجلس روضه اباعبدالله می گیرند و از طرفی در پایان مجلس مقام رهبری و دیگر علما رو سب و لعن می کنند. و همانطور که در تفسیر آیه ۴ سوره احزاب متن پیام رهبری در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۸۸ رو قرائت کردید که ایشان فرمودند: کسانی که به بهانه مذهب ندای تفرقه بین شیعه و سنی را سر می دهند و می خواهند وحدت ملی را به هم بزنند، چه شیعه باشند و چه سنی مزدور دشمن هستند.
-----
حال اینها مصداق دشمن خدا و انسانیت قرار می گیرند که ما بخواهیم نسبت به اینها بیزار باشیم و یا بغض داشته باشیم. اینجا دیگر بحث افرادی نیست که در جمهوری اسلامی تحت تاثیر فشار اقتصادی و جو رسانه ای ضد انقلاب و شبکه های ماهواره ای قرار گرفته و از روی عصبانیت یه بد و بیراهی هم می گویند ولی در عقیده اینگونه نیستند. اما بحث افراد این فرقه دیگه فراتر از این حرف هاست و یه بحث اعتقادی هست ببخشید وقتتون رو گرفتم. یا حقباسمه تعالی: سلام علیکم: مسلّم سران این جریان بازیچهی دشمناند و حکم دشمن را دارند با بیزاری کامل از اعمال آنها به همان معنایی که آیهی ۴ سورهی ممتحنه متذکر آن است. موفق باشید
-
تحجر؛ عامل قتل امام حسین«علیهالسلام»
سلام علیکم:
در رابطه با نقش تمدنی حادثه عاشورا و ارتباطش با تمدن نوین اسلامی و بالاتر از آن تمدن مهدوی (علیه الصلاه و السلام) که آرمان تمام انبیاء و اولیاء الله است، چه میتوان گفت و عاشورا چه نقطه ای از مسیر تمدن سازی انبیاء الهی و حضرات معصومین است؟ آیا نقطه عطفی است که خودش مبدای برای تمدن نهایی کره ارض یعنی همان تمدن مهدوی است یا جریانی است در دل جریان سازی تاریخی و عهد پیامبران و امامان تا این مسیر به کل به محاق و زیر پوستین منافقین نرود و یک خون تازه ای باشد تا دوباره مسیر تمدنی الهی جان بگیرد؟باسمه تعالی: سلام علیکم: کربلا نشان داد که اگر انسانها در ظاهر دین بمانند، آنچنان تنگنظر میشوند که جز خودشان را نمیبینند حتی اگر آن دیگری امامی معصوم باشد. این اوج خودخواهی است که با دین سطحی پیش میآید زیرا به گفتهی شهید آوینی: «دلخوش به نمازی غرابوار و دعایی که بر زبان میگذرد، اما ریشهاش در دل نیست». خداوند اینان را به بلای به قتلرساندن امام معصوم دچار میکند زیرا به گمان خود پشتوانهی آنها دینِ خدا است. در حالیکه به خود و به خدا دروغ میگویند. پشتوانهی آنها فهم سطحی از دینی است که باید راهی به سوی حقیقت از آن دین میگرفتند تا حقیقت را در جلوههای مختلف در هر جایی که به ظهور میآمد، میدیدند. آری! وقتی از دین خدا فقط به ظاهر آن چسبیده شده، خداوند انتقام خود را از آنها آنطور میگیرد که به دست آنها امامی را به شهادت میرسانند و حضرت اباعبداللّه «علیهالسلام» به خوبی متوجه شدند برای نجات جهان اسلام از «ریا» و «دروغ» و «تحجر» باید با شهادت خود یزید را شکست داد تا جهانی دیگر در مقابل بشر گشوده شود. امام حسین «علیهالسلام» جهان اسلام را به خودآگاهیِ از دسترفته متذکر شدند تا وضع خود را بازیابی کنند. و این است که بعد از آن شهادت، آنچنان جهان اسلام متحول شد که به فرزند آن حضرت یعنی حضرت صادق «علیهالسلام» رجوعی آنچنانی شد که ۴۰۰۰ از علمای اهل سنت به آن حضرت رجوع داشتند و پایهی تمدنی که با امام حسین«علیهالسلام» شروع شد ما را امروز با انقلاب اسلامی روبهرو کرده است. در انتظار فردایی که بشر امروز به خود آید که غفلت از حقیقت در هر صورتی که باشد، چه به گونهی متحجرانه و یا به گونهی لیبرالمنشانه، جامعهی اسلامی را به بحران میکشاند. موفق باشید
-
جایگاه تمدن نوین اسلامی در این تاریخ
سلام: در جواب دوم سوال ۲۸۴۴۰ مبنی بر چگونگی نقد اصولگرایان قبیلگی و حزبی و عبور دادن جامعه از آنها با وجود افراد موجه ای که مانع نقد میشند فرمودید که تنگ نظری خطر بزرگی است و باید آن را نقد کرد و افراد را متوجه سعه صدر کرد. هر چند احساس میکنم جواب سوالم را گرفتم، اما در این جواب گویا تعریضی هم به اینجانب است که مواظب باش خودت هم در دام تنگ نظری و ضیق صدر قرار نگیری! آیا درست فهمیدم؟!
باسمه تعالی: سلام علیکم: نمیدانم. ولی باید به مسیر کلی فکر کرد. عرایضی شده است که إنشاءاللّه این روزها روی سایت قرار گرفته است، ذیلاً خدمتتان ارسال میشود: موفق باشید
جایگاه تمدن نوین اسلامی در این تاریخ
باسمه تعالی
در طلیعهی حضور تاریخی هستیم که از یک طرف در افق خود نظر به تمدن اسلامی داریم و در جستجوی مبانی الهیاتی آن باید بود و از طرف دیگر در جهانی باید حاضر بود که در مواجهه با تمدن غربی است و در صدد گشودن راهی هستیم که در عین حضور تمدنی در این تاریخ از هویت قدسی خود، غفلت ننماییم و نیز در جهان خود جایگاه سایر افکار و ادیان و عقاید روشن گردد تا آنها نیز تکلیف خود را با تمدنی که تحت عنوان تمدن نوین اسلامی در پیش است، روشن بدانند. با توجه به چنین نکاتی نظر عزیزان را به موارد زیر جلب مینمایم:
۱. اسلام به عنوان یک حقیقت فراتاریخی، مطابق طلب انسانها و آمادگی روحی آنها در هر تاریخی برای آنها به ظهور میآید. وقتی بشر روحِ تمدنی داشته باشد و خود را جهانی احساس کند، جواب آن روح را مطابق آیهی «يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في شَأْنٍ» (الرّحمن/۲۹) خواهد داد و خداوند با جلوهی آن اسماء حسنایی که مناسب آن روزگاران است، بشر را تغذیه میکند، از آن جهت که در وصفِ جهانیبودنِ اسلام فرمود: «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشيراً وَ نَذيراً» (سبأ/۲۸) و در دل همین حضور جهانی است که ما را دعوت به ارتباط با حضرت پروردگار در فضای اجتماعی و جمعی میکند و میفرماید: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا» (آلعمران/۱۰۳) و ملاحظه دارید که روی «جمیعاً» تأکید شده است تا به تحقق جامعهی دینی توجه شود.
۲. بشر امروز خود را جهانی مییابد و به همین اندازه میخواهد در جهان حاضر باشد و قرآن نیز او را با چنین حضوری همراهی میکند. امام خمينى «رضواناللّهتعالیعليه» در پيام استقامت، در همین راستا مىفرمايند: «راستى اگر مسلمانان مسائل خود را به صورت جدى با جهانخواران حل نكنند و لااقل خود را به مرز قدرت بزرگ جهان نرسانند آسوده خواهند بود؟» زیرا در جهانی حاضر هستیم که قدرتهای بزرگ با روحیهی تمامیتخواهیشان همهی ملتها را ذیل تمدن خود میخواهند و ضرورت قدرتی بزرگ که همهی مناسبات را با فرهنگ خود تعریف کند، امری است که حکایت از واقعبینی و زمانشناسی حضرت امام «رضواناللّهتعالیعلیه» دارد، وگرنه هویت اسلامیِ جهان اسلام به فراموشی میرود.
۳. اگر تمدن، بسط دانش و فکر و فرهنگی است که توان انسجام عقلانی و درونی در حوزه های مختلف که مربوط به انسان است را، دارا میباشد، میتوان گفت آنچه امروزه در ایران اسلامیِ شیعیِ حاضر در انقلاب اسلامی واقع شده، شرایط تحقق یک تمدن را در خود فراهم کرده و این مشروط بر آن است که از فرآیندیبودنِ تمدنها در تاریخ غفلت نشود.[1]
۴. تمدنی که در پیش رو خواهیم داشت، مسلّم تمدنی است که در مواجهه با تمدن غربی به ظهور میآید، تا از طرفی از ضعفهای آن تمدن مبرّا باشد و از طرف دیگر خوبیهای آن را بسط دهد، و لذا هرگز نباید بحث تقابل تمدنها در میان باشد از آن جهت که هر تمدنی، روحی است تاریخی و خردی است که بشر را در هر دورانی در برمیگیرد و از این جهت بین خرد مدرن و فرهنگ غربی باید تفکیک کرد.
۵. خرد جدید، خردی است تاریخی و مربوط به جغرافیای خاصی نیست، تقدیری است تا انسان از تک ساحتی قرون وسطا که خدا را در مفاهیم بلند جستجو میکرد، خدا را در همهجا بیابد و طبیعت نیز آینه انکشاف حقیقت باشد و بدین لحاظ از نظر تاریخی خرد جدید میتواند قدمی به جلو باشد.[2]
با توجه به امر فوق بنا بر این است که خرد جدید را بفهمیم که مبتنی بر نظام معرفتی خاص خود میباشد که چندان شبیه و نزدیک به زیستِ جهان گذشتهی ما نیست و به یک معنا در آن خرد جدید نحوهای از جهانیشدنِ بشر به میان آمده است.
۶. رهبر معظم انقلاب «حفظهاللّه» در توصیف حضرت امام خمینی «رضواناللّهتعالیعلیه» نسبت به مواجههی ایشان با خردِ مدرن میفرمایند: «یک نمونهی دیگر از این تحوّل - در حضرت امام- در نگاه به دین و مسائل دینی، پافشاری بر تعبّد بود، در عین نگاه نوگرایانه به مسائل؛ یعنی امام، یک فقیه نوگرا، یک روحانی نوگرا بود؛ به مسائل با چشم نوگرایانه نگاه میکرد؛ در عین حال به شدّت پابند به تعبّد.» (۱۴/۳/۹۹)
۷. انقلاب اسلامی به عنوان یک موجود زنده مانند خودِ اسلام، مراحلی دارد، مثل آنکه در قرآن داریم: «الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ طَعامُ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ وَ طَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُم» (مائده/۵) و این بدان معناست که وقتی شرایط، تاریخی تغییر کند نحوهی حضور اسلام بین ملل و جوامع نیز تغییر میکند در آن حدّ که تا دیروز ازدواج با زنان اهل کتاب را ممنوع کرده بود و امروز ازدواج با آنها را بدون آنکه لازم باشد مسلمان شوند، اجازه میدهد. زیرا سیطرهی فرهنگیِ اسلام پس از یازده سال آنچنان قدرتمند شده است که نهتنها هضم فرهنگ یهود و نصارا نمیشود، بلکه آنها را در خود هضم میکند بدون آنکه نیاز باشد آنها دین خود را تغییر دهند.
۸. رهبر معظم انقلاب «حفظهاللّه» در پیام خود به امام جمعهی هرمزگان میفرمایند: «... تقویت جریان انقلابی و جوانان مؤمن و روی گشاده و دست مهربان با عموم طبقات، توصیهی مؤکد اینجانب است.» (۲۶ تیرماه ۹۸). ملاحظه میفرمایید که انقلاب در شرایطی قرار دارد که علاوه بر نظر به جریان انقلابی و جوانان مؤمن، به عموم مردم که جدای از جریان انقلابی و جوانان مؤمن هستند، رویی گشاده و دست مهربانانه دراز میکند تا آنها را در برگیرد، زیرا بحمداللّه در شرایط تاریخیِ گشودهای حاضر شده است تا بقیه را نیز از آنِ خود کند.
۹. خردِ جدید با نظر به جهانیشدن انسان، به یک معنا هجرت از اخلاق فردی به اخلاق اجتماعی است و دغدغهی اصلاح اجتماع را به جای تأکید بر اصلاح فرد به میان میآورد و ما با انقلاب اسلامی و تأکید بر ساختن اجتماع دینی با دغدغههای خاصی روبهرو هستیم، شبیه دغدغههای هگل و هایدگر در ساختن اجتماعی که در عین مدرن بودن، مذهبی باشد. هگل با روبهروشدن با تاریخ و خرد مدرن سعی دارد با مدّ نظر قراردادن خرد مدرن، راه کارهای حفظ هویت دینی را پایهریزی کند و در این رابطه قانون را به جای اخلاق میگذارد، با این رویکرد که انسان مدرن با رعایتِ قانون احساس کند کاری اخلاقی انجام میدهد.
۱۰. تنگنظری در هرجایی باشد، بهخصوص در جریان مذهبیها، ریشه در متوقفشدن آنها در مفاهیمِ دینی دارد و برعکس، انسانها با نظر به حقایق قدسی سعهی صدر پیدا میکنند. رهبر معظم انقلاب «حفظهاللّه» در خاطرات خود میفرمایند:
«یکی از کمونیستها را به سلول ما آوردند، در حالیکه بنده در حال نماز بودم چون لباس سفیدی را به صورت عمامه به سر داشتم و به جای عبا یک پتو به دوشم بود، هرکس مرا در تاریکیِ سلول میدید تصور میکرد من لباس روحانی به تن دارم. همینکه آن فرد با بنده روبهرو شد چهرهاش در هم رفت و غمگین و افسرده به گوشهی سلول خزید. من به او نزدیک شدم و کوشیدم با او نیز مانند سایر زندانیان جدیدالورود رفتار کنم و افسردگیاش را بزدایم. به او گفتم: شما گرسنهاید یا تشنه؟ اما اخم از چهرهاش کنار نرفت، با دست به مالشدادن شانهها و سر و گردنش پرداختم، سعی کرد از پاسخدادن به هر سؤالی خودداری کند. من عادت داشتم مقداری از غذای افطار را نگه دارم، به او نان و قدری مربا دادم، حاضر نشد بخورد. بالاخره به زور به او غذا خوراندم و آب نوشاندم چون میدانستم پس از دستگیریاش غذایی نخورده و چه بسا کتک هم خورده باشد. قدری چهرهاش باز شد. جهت مراعات او نماز عشای خود را به تأخیر انداختم. صحبت با او را ادامه دادم. چون گمان میکرد من میخواهم او را به صفوف اسلامگرایان جذب کنم، سرش را بلند کرد و با لحنی خشک گفت: اجازه دهید اعتراف کنم من به هیچ دینی عقیده ندارم. فهمیدم که چه در ذهنش گذشته، دنبال جملهای مناسب ذهنیت و منطق و شرایط او میگشتم. گفتم: سوکارنو رئیس جمهور اندونزی در کنفرانس باندونگ گفت: ملاکِ اتحاد ملتهای عقبمانده، نه وحدت دینی و نه وحدت تاریخی و فرهنگی و امثال آن، بلکه وحدتِ نیاز است. مسائل، یکی است و سرنوشت، نامعلوم، و دین نباید میان من و شما جدایی بیندازد. انتظار این پاسخ را از من نداشت. دیدم تغییر در چهرهاش آشکار شد، خیلی هم باز شد و با ما گرم گرفت. بعد به او گفتم: شما استراحت کن و ما نماز میخوانیم.»[3] ما در ادامهی انقلاب و حضور تاریخی خود در این زمانه نیاز به چنین سعهی صدری داریم تا بدون آنکه بخواهیم جهان را مسلمان کنیم، جهان از آنِ ما باشد. مثل مردم غزّه که در موردشان گفتهاند شیعیانیاند که دستبسته نماز میخوانند، زیرا عقل و قلبشان شیعه است.
۱۱. نظر به اسمای الهی و مظاهر آن و عبور از مفاهیم، عاملی است تا انسان با حقایق اسماء در آینهی مخلوقات روبهرو شود. قرآن در آیات ۳۶ و ۳۷ سورهی جاثیه میفرماید: «فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعالَمينَ & وَ لَهُ الْكِبْرِياءُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ» این یعنی کمالات الهی که مورد حمد قرار میگیرند و کبریایی او را در همین آینههای مخلوقات که در زمین و آسمان هستند بنگریم و در همین مخلوقات با حقیقت مأنوس شویم.
۱۲. قرآن در رابطه با تحمل سایر ملل و سایر افکار، به پیامبر خدا «صلّیاللّهعلیهوآله» میفرماید: «قُلْ لِلَّذينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذينَ لا يَرْجُونَ أَيَّامَ اللَّهِ» (جاثیه/۱۴) ای پیامبر! به مؤمنین بگو نسبت به آنهایی که امیدی به ایّام اللّه ندارند، اغماض داشته باشد و به آنها گیر ندهد. و این حکایت از آن دارد با آنهایی که مانند مسلمانان به برزخ و قیامت و یا به ایّام اللّهِ حاکمیت حق در جهان امیدوار نیستند، باید اغماض نمود.
۱۳. قرآن اهل کتاب را به جای دعوت به اسلام، به توحید دعوت میفرماید و میگوید: «قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً» و در راستای پذیرش حضور متدینینِ اهل کتاب میفرماید: «لَيْسُوا سَواءً مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتْلُونَ آياتِ اللَّهِ آناءَ اللَّيْلِ وَ هُمْ يَسْجُدُونَ & يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ أُولئِكَ مِنَ الصَّالِحينَ» (آلعمران/۱۱۳ و ۱۱۴). و نیز در سورهی نساء آیهی ۱۶۲ میفرماید: «لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ الْمُقيمينَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ أُولئِكَ سَنُؤْتيهِمْ أَجْراً عَظيماً».
آیات فوق همه حکایت از آن دارد که اسلام بنا دارد در سعهی توحیدی با سایر ملل به گفتگو بنشیند.
۱۴. در مورد اهل سنت از امام صادق «علیهالسلام» داریم: «إِنَّ لِلْجَنَّةِ ثَمَانِيَةَ أَبْوَابٍ بَابٌ يَدْخُلُ مِنْهُ النَّبِيُّونَ وَ الصِّدِّيقُونَ وَ بَابٌ يَدْخُلُ مِنْهُ الشُّهَدَاءُ وَ الصَّالِحُونَ وَ خَمْسَةُ أَبْوَابٍ يَدْخُلُ مِنْهَا شِيعَتُنَا وَ مُحِبُّونَا فَلَا أَزَالُ وَاقِفاً عَلَى الصِّرَاطِ أَدْعُو وَ أَقُولُ رَبِّ سَلِّمْ شِيعَتِي وَ مُحِبِّي وَ أَنْصَارِي وَ مَنْ تَوَلَّانِي فِي دَارِ الدُّنْيَا فَإِذَا النِّدَاءُ مِنْ بُطْنَانِ الْعَرْشِ قَدْ أُجِيبَتْ دَعْوَتُكَ وَ شُفِّعْتَ فِي شِيعَتِكَ وَ يُشَفَّعُ كُلُّ رَجُلٍ مِنْ شِيعَتِي وَ مَنْ تَوَلَّانِي وَ نَصَرَنِي وَ حَارَبَ مَنْ حَارَبَنِي بِفِعْلٍ أَوْ قَوْلٍ فِي سَبْعِينَ أَلْفَ مِنْ جِيرَانِهِ وَ أَقْرِبَائِهِ وَ بَابٌ يَدْخُلُ مِنْهُ سَائِرُ الْمُسْلِمِينَ مِمَّنْ شَهِدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَمْ يَكُنْ فِي قَلْبِهِ مِقْدَارُ ذَرَّةٍ مِنْ بُغْضِنَا أَهْلَ الْبَيْت» (الخصال، ج۲، ص: ۴۰۸) بهشت هشت در دارد؛ يك در از آنِ پيغمبران و صديقان است، يك در از آنِ شهيدان و صالحان است، و از پنج در شيعيان و صديقان ما داخل ميشوند، من پيوسته بر سر صراط ايستاده و درخواست ميكنم؛ پروردگارا! شيعيان و دوستان و ياران مرا و كسانى كه مرا در دنيا به ولايت شناختهاند، سالم دار. يك بار آوازى از شكم عرش ميرسد كه درخواست تو پذيرفته شد، شفاعت تو در باره شيعيانت قبول شد، هر تن از شيعيان من و كسانى كه ولايت مرا پذيرفته و مرا به گفتار يا كردار يارى كرده و با دشمنانم جنگيدهاند، هفتادهزار تن از همسايگان و خويشان خود را ميتوانند شفاعت كرد؛ از يك درِ ديگر مسلمانان ديگرى كه خدا را به يگانگى شناخته و ذرهاى دشمنى ما خاندان در دلشان نيست وارد ميشوند.
راوی از ابیجعفر «علیهالسلام» سؤال میکند وضع موحدین که اقرار به نبوت حضرت محمد «صلّیاللّهعلیهوآله» دارند ولی اهل گناه هستند و امامی ندارند و ولایت را نمیشناسند، پس از مرگ چگونه است؟ حضرت فرمودند: «أَمَّا هَؤُلَاءِ فَإِنَّهُمْ فِي حُفَرِهِمْ لَا يَخْرُجُونَ مِنْهَا فَمَنْ كَانَ لَهُ عَمَلٌ صَالِحٌ وَ لَمْ يَظْهَرْ مِنْهُ عَدَاوَةٌ فَإِنَّهُ يُخَدُّ لَهُ خَدّاً إِلَى الْجَنَّةِ الَّتِي خَلَقَهَا اللَّهُ بِالْمَغْرِبِ فَيَدْخُلُ عَلَيْهِ الرَّوْحُ فِي حُفْرَتِهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ حَتَّى يَلْقَى اللَّهَ فَيُحَاسِبَهُ بِحَسَنَاتِهِ وَ سَيِّئَاتِهِ فَإِمَّا إِلَى الْجَنَّةِ وَ إِمَّا إِلَى النَّارِ فَهَؤُلَاءِ الْمَوْقُوفُونَ لِأَمْرِ اللَّهِ» (بحارالأنوار، ج۶۹، ص: ۱۵۸). امام «عليهالسّلام» فرمودند: آنها در قبرهاى خود خواهند ماند و از آنجا بيرون نخواهند گرديد، هركدام از آنها كه كارهاى نيك انجام داده باشند و عداوت و عنادى از آنها ظاهر نشده باشد از قبر او راهى به طرف بهشتى كه خداوند در مغرب آفريده است باز مىگردد و تا قیامت روح و بشارت به قبر او مىرسد، تا روز قيامت برپا شود، در آن هنگام در پيشگاه عدل خداوندى حاضر مىگردد و به حساب كار او مىرسند و خوبىها و بديهاى او را در نظر مىگيرند، در اينجا يا به طرف بهشت مىروند و يا به طرف دوزخ رهسپار مىشوند، وضع اينها بستگى به امر خداوند دارد.
والسلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته
[1] - رهبر معظم انقلاب«حفظهاللّه» در راستای تحقق آرمانهای فکری فرهنگی میفرمایند: «دچار شتابزدگی و بهانهگیری هم نباید بشویم. یکی از چیزهایی که واقعاً ماها همه باید به آن توجّه بدهیم، این است که یکی از عیوب کار، این بیصبری و شتابزدگی است؛ مرتّب آدم پا به زمین بزند که «آقا چرا نشد؟ چرا نشد؟» خب هر چیزی قدری دارد، هر چیزی اَجَل و اَمَدی دارد، همه چیز باسرعت انجام نمیگیرد.» (۱۳۹۷/۱۲/۲۳)
[2] - در این مورد خوب است به مقالهی «پرسش از تکنولوژی» از آقای مارتین هایدگر رجوع شود.
[3] - گزیدهای از کتاب «خون دلی که لعل شد» از صفحات ۲۴۷ تا ۲۵۱.
-
بدون عنوان
سلام علیکم: ببخشید در مورد امام سجاد، امام باقر، امام کاظم، امام جواد، امام هادی، و امام حسن عسگری علیهم صلوات الله اجمعین صوتی ارائه نفرمودین؟ تو سایت نبود.
باسمه تعالی: سلام علیکم: رویهمرفته در مباحث «رجوع به هویت شیعه در تاریخ اسلام» عرایضی به آدرس زیر شده است. موفق باشید
لینک متن جزوه : رجوع به هویت شیعه در تاریخ اسلام
-
ما و کتب اربعه
سلام علیکم:
آیا وجود روایات غیر مقبول و غیر موجه که با ادله قرآنی و عقلی و سیره معصومین نمیخواند و تعارض جدی دارند، در کتبی مثل کتب اربعه به اعتبار این مجموعه آسیب نمیزند؟ چون واقعا برخی روایات با مبانی عقلی و قرآنی و سیره نمیخوانند ولی نقل شده و الان موجوده و خود مولف هم بیان نکرده چرا چنین روایتی رو با این اوصاف آورده در کتاب خودش؟باسمه تعالی: سلام علیکم: در نظر بگیرید که هر کدام از مؤلّفین کتب اربعه بر اساس تفسیری که از روایات داشتهاند، آن روایت را صحیح میپنداشتند. و امروز نیز در نگاه به روایات آن کتب، باید از بحث هرمنوتیکیِ آن غفلت نکرد و راحت به آن نتیجه نرسید که چون با فهم امروزین ما نمیخواند و یا با برداشتی که ما از آن روایت داریم و عدمِ تطبیق آن با مبانیِ دینی؛ پس باید آن روایات را نفی کرد. فراموش نکنید مؤلّفین آن کتب، انسانهای اندیشمند و آگاه به سنت دینی جامعه و تارخ خود بودهاند.
چند سال پیش آقای اکبر جبّاری با نوعی بیانصافی خواستند آن آثار را بهکلّی نفی کنند و عرایضی در جواب ایشان شد که ذیلاً خدمتتان ارسال میشود. موفق باشید
آیا این خاکپاشیدن در چشم حقیقت نیست و خبر از فاجعه ای بزرگ نمی دهد؟
شماره سوال: 9657
پاسخ دکتر جباری به فتوای شما:
دکتر جباری در پستی در فیس بوک به فتوای شما اینگونه پاسخ داده اند. (به نظر می رسد حق با ایشان باشد.) عین مطلب در زیر آورده می شود:
هو
**
اهل تقلید، به هرچیزی که برسند تقلید می کنند و دایره تقلیدشان محدود به شرعیات و فروع دین نیست، بل حتی در اصول دین و تفکر و دایره تدقیق نیز، رو به تقلید می آورند.
دوستی برایم پیام داد و لینکی را معرفی کرد که در آن، برخی از مطالب مرا نزد کسی برده اند و از ایشان «استفتاء» نموده اند. آن آقا هم با کمال «شجاعت» درباره مطالب بنده «فتوا» داده است. در ادامه بخشی از فتوای ایشان را می آورم:
............................................................
س: با عرض سلام: نظر شما راجع به این مطلب که اکبر جباری در صفحه ی فیسبوکش گذاشته چیست؟
استاد طاهرزاده: سلام علیکم: مشکل ما اظهار نظر غیر عالمانه است... آقای جباری این نکته را خوب میداند ولی به نظر بنده با مقایسهی این دو کتاب میخواهد مأموریت خود را که بیارزشکردن احادیث ارزشمند شیعه است به اتمام برساند... ایشان تا آنجا در مأموریت ناجوانمردانهی خود جلو میرود که میگوید: امروز بعضی از محققین نسبت به صحت و سقم احادیث «کتب اربعه» تشکیک کردهاند. و فکر میکنم اگر از ایشان بپرسید این محققین چه کسانی هستند، مجبور است چند مستشرق صهیونیست را که در انجام مأموریت با آنها مشترک است نام ببرد. می خواهند با تشکیک در کتب روایی ما اهل البیت را از صحنه خارج کنند تا حرف های خود را بر قرآن تحمیل نمایند خطر این افراد بسیار زیاد است...
...................................................................................
من این آقای طاهرزاده را نه می شناسم و نه تا کنون کتابی و مطلبی از ایشان خوانده ام. لذا در مورد شأن و مقام علمی ایشان سخنی نمی گویم و صرفاً به ذکر چند نکته در خصوص همین «فتوای» ایشان بسنده می کنم.
نخست اینکه، چنین روشی زیبنده اهل علم نیست که عده ای بیایند از ایشان در خصوص مسائل علمی استفتا کنند و ایشان هم پاسخ بدهند. این روش نزد فقیهان و جمع مقلد مناسب است. بهتر است ایشان به مراجعه کنندگان خود آداب «تحقیق» بیاموزد نه تقلید. آداب تحقیق نیز می طلبد که سائل را به منابع اصلی ارجاع دهد و با «مبانی» آشنا سازد و اجازه دهد، پرسشگر، در طی طریق تحقیق، به نتایجی که از پیش نامعلوم است، برسد.
دیگر اینکه، حتی در روش تقلیدی و مقلد پروری نیز از حدود الهی خارج نشود و رو به تشنیع نیاورد. ارتباط دادن یک بحث علمی و حدیثی به «صهیونیسم» و تشخیص «خطر زیاد» را به اهلش واگذارد که به حمدلله والمنه، بردارانه خدوم و گمنام امام زمان در این خصوص، بهتر و عالمانه تر می توانند عمل کنند!
اما بعد؛
ایشان مباحث بنده را به «غیرعالمانه» بودن متهم کرده است! ظاهراً هرچیزی که ایشان از آن بی اطلاع باشد، «غیر عالمانه» است!
اینکه بالغ بر دو سوم احادیث کتاب «اصول کافی» را ضعیف و مجعول دانسته ام، به زعم ایشان فقط «مستشرقین صهیونیست» آن را باور دارند!
با این حساب، علامه مجلسی نیز از مستشرقین صهیونیست به شمار می رود!! چرا که نخستین کسی که در اعتبار و ارزش احادیث کتاب کافی تشکیک نموده، شخص «علامه مجلسی» است. مجلسی در کتاب «مرآت العقول» نزدیک ۷۰% روایات منقول در کتاب «کافی» را به لحاظ سندی ضعیف، مرسل و مجهول و در یک کلام فاقد اعتبار دانسته است. وی از ۱۰۱۶ روایت کتاب الحجه کافی (یعنی بخشی از کافی که روایات مربوط به نبوت و بالاخص امامت را گردآوری کرده است) تنها ۲۸۰ روایت، صحیح یا موثق یا حسن محسوب می داند و به زبان دیگر حدود %۷۳ روایات کتاب الحجه کافی به لحاظ سندی و با ضوابط علم رجال و درایه (با ارزیابی علامه مجلسی) فاقد اعتبارند.
استاد شانه چی نیز در کتاب «علم الحدیث» نظر خود را گفته و نظر تعدادی از فقهای شیعه را که همین نظر را در خصوص کتاب کافی دارند، نیز بیان کرده است.
با این حساب باید جشنی برای پیوند میان علامه مجلسی و استاد شانه چی، و کثیری از فقها و صهیونیست ها نیز برگزار نماییم!!!
.................
در هر صورت توصیه من به آقای طاهر زاده این است که، به جای متهم کردن دیگران به غیر عالمانه بودن، کمی در صدور فتوا، احتیاط در پیش گیرند. این هم برای خودشان خوب است هم برای مقلدانشان.
از خداوند برای خود عاقبت به خیری، و برای ایشان عمر با عزت و صبر آرزومندم.
- باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده تنها قصد آن داشتم که منشأ این نوع نگرش و خطر آن را تذکر دهم و به آن جهت که این کلام، کلامی علمی نبود قصد ورود علمی به آن نداشتم ولی اکنون که ادعای علمی بودن مطلب شده بهتر میدانم به طور خلاصه و بدون تفصیل، با نگاه علمی به قضیه نگاه کنم تا جایگاه علمی این مطلب نیز روشن شود. نکتهی مهمی که در این نوشتار تذکر میدهم این است که قصد بنده، بررسی کلام شخص آقای جباری نیست بلکه به عنوان نمونه از یک فکر خطرناک به بررسی کلام ایشان میپردازم تا مشخص شود خاستگاه این نوع گفتارها از چه میزان بهرهی علمی برخوردار بوده و چه خطری در پس این کلمات نهفتهاست. لطفا به سیر کلام ایشان که در سوال 9560 مطرح شده توجه کنید. ایشان کلام خویش را به این ترتیب مطرح میکنند: 1ـ بسیاری از اعتقادات شیعیان از کتاب «سلیم بن القیس» نشأت میگیرد. 2ـ این کتاب توسط احمد بن هلال عبرتایی نقل شده که وی غالی و ملعون میباشد. 3ـ کتاب سُلیم مجعول است و برای اثبات این مطلب به کلام شیخ مفید تمسک میجویند. 4ـ کتاب «بصائر»، منبع کتاب «کافی» است ولی مرحوم کلینی در نوشتن کتاب کافی، بیش از 13 هزار روایت به کتاب بصائر اضافه کردهاست. 5ـ بسیاری از محققین در صحت و سقم احادیث کتب اربعه تشکیک کردهاند بنابر این اکثر روایات کتب اربعه و به طور خاص، «کافی» ضعیف بوده و به همین خاطر این روایات را «مجعول» میخوانند. 6ـ مرحوم شیخ مفید با نگاه کلامی به روایات نگریسته و روایات را کنار گذاشتهاست.
حال به صورتی اجمالی اولا به بررسی این مقدمات میپردازیم و ثانیا میخواهیم ببینیم آیا حتی اگر این مقدمات صحیح باشد، نتیجهای که گرفتهشدهاست مرتبط به آن مقدمات هست یا نه؟
یک: گفته شده کتاب «سلیم بن قیس» توسط احمد بن هلال عبرتایی غالی ملعون نقل شدهاست. در پاسخ باید گفت: اولا: هیچ کجا ثابت نشدهاست که راوی این کتاب، «احمد بن هلال عبرتایی» باشد (جهت تحقیق بیشتر میتوانید مراجعه کنید به «معجم رجال الحدیث» اثر مرحوم آیتالله خویی ج:8 صص:225، 226) ثانیا: در مورد «احمد بن هلال عبرتایی»، مرحوم نجاشی که از رجالیون بنام شیعه است میگوید «صالح الروایه» به این معنا که روایاتش صلاحیت اخذ و عمل را داراست. البته در مقابل این کلام، مرحوم شیخ طوسی وی را «غالی» مینامد ولی باید توجه داشت عبارت «غالی» در نظر برخی رجالیون متعمّق موجب تضعیف راوی نمیگردد چرا که حتی در مواردی برخی از راویانی که مقامهایی مثل عصمت را برای اهلبیت«علیهمالسلام» قائل میشدهاند رمی به غلوّ و متهم به غالی بودن میگشتهاند. (جهت تحقیق بیشتر میتوانید مراجعه کنید به «کتاب نکاح» اثر آیتالله زنجانی ج:8، ص:2779 و ج:21، ص6836) علاوه بر اینکه ما اینجا در مقام اثبات وثاقت یا عدم وثاقت وی نیستیم بلکه میخواهیم بگوییم حتی اگر راوی کتاب سلیم، «احمد بن هلال» باشد و وی را غالی نامیدهباشند نمیتوان نقلهای او را مردود دانست و در پایان بررسی این بند بایستی مجددا تذکر داد که ما در صدد تصحیح طریق به کتاب سلیم هم نیستیم تا بخواهیم طریقهای واقعی به این کتاب را بررسی کرده و وثاقت یا عدم وثاقت راویان آنها را بررسی نماییم که این، خود بحثی مفصل و خارج از این فضاست؛ بلکه قصد آن داریم تا صحت و سقم و علمی بودن محتوای گفتار آقای اکبر جباری را بررسی نماییم.
دو: گفته شده شیخ مفید این کتاب را ضعیف میشمارد و میفرماید «عمل به اکثر این کتاب جایز نیست چون در کتاب تدلیس و تخلیط واقع شده و به همین خاطر نباید از این کتاب تقلید شود» و نتیجه میگیرند که این کتاب «مجعول» است. در پاسخ باید گفت نقل این کلام از مرحوم شیخ مفید و نتیجه گیری از آن، سراسر مغالطه است بنابر این لازم است این بند را به تفصیل بررسی کنم و به همین خاطر توجه کنید که اولا: اگر سخن از «عدم تقلید» به میان میآید و مدعی هستند که بایستی اجتهادی به این موارد نگاه کرد، بایستی ادلهی بی اعتبار بودن این کتاب مطرح شود نه اینکه صرفا کلامی از شخصی هر چند بزرگ نقل گردد. ثانیا: اگر نقل کلام را روشی علمی و اجتهادی میدانند، چرا نظریههایی که در مقابل نظر مرحوم شیخ مفید قرار دارد را نقل ننمودهاند؟ چرا کلمات بزرگانی مثل «مرحوم نعمانی» که این کتاب را از بزرگترین کتب اصول میداند و جمیع مطالب آن را روایات وارد شده از رسول خدا«صلیاللهعلیهوآله» و اهل بیت «علیهمالسلام» میداند نقل نمیکنند؟ (غیبت نعمانی، صص: 101، 102: إن کتاب سلیم بن قیس الهلالی أصل من أکبر کتب الأصول التی رواها أهل العلم من حملة حدیث أهل البیت علیهمالسلام و أقدمها لأن جمیع ما اشتمل علیه هذا الأصل إنما هو عن رسول الله صلیاللهعلیهوآله و أمیر المؤمنین علیهالسلام ....) چرا کلام مرحوم شیخ حر عاملی، صاحب وسائل در فائدهی چهارم (ج30،صص:385، 386) در تأیید کتاب ایشان را نقل نمیکنند؟ آیا این، استفاده از بی اطلاعی مخاطب نیست؟ ثالثا: شیخ مفید در مورد این کتاب فرموده «قد حصل فیه تخلیط و تدلیس فینبغی للمتدین ان یجتنب العمل بکلّ ما فیه...» (تصحیح الاعتقاد، ص: 149) جهت فهم این عبارت بایستی توجه کرد که شیخ مفید وقتی میفرماید در این کتاب، خلط و تدلیس و جعل واقع شده به این معنی نیست که خود مولّف یعنی «سُلیم بن قیس» این جعل را انجام دادهاست چرا که میبینیم «احمد برقی» در کتاب رجالش، سلیم بن قیس را از اولیاء اصحاب امیرالمومنین «علیهالسلام» به شمار میآورد (رجال برقی: ص:4) و مرحوم خویی در موردش مینویسند «ثقة جلیل القدر عظیم الشأن» و حتی اگر این عبارات را نیز در مورد وی نپذیرفته و وی را در زمرهی ضعفاء به شمار آوریم نمیتوان وی را جاعل حدیث نامید همانطور که هیچ عالم رجالی این نسبت را به او ندادهاست. بنابر این منظور مرحوم شیخ مفید آن است که در این کتاب، روایات جعلی اضافه شدهاست به این معنی که اصل کتاب، خالی از روایات مجعوله بوده و بعدا روایاتی به آن اضافه شدهاست. ولی می بینیم عبارت شیخ مفید به شکلی غیر صادقانه نقل شدهاست که مخاطب تصور میکند خود این کتاب از اصل و اساس،کتابی جعلی است. رابعا: در عبارت شیخ مفید، آمده «انسان متدیّن نبایستی به تمامی آنچه در این کتاب آمده عمل کند» در حالی که در ترجمهای که از این کتاب نقل کردهاید، این عبارت به اشتباه ترجمه شدهاست. خامسا: عبارت شیخ مفید به صورت کامل نقل نشدهاست و این نیز خود، نوعی خیانت است. شیخ مفید در ادامه میفرماید: «قد حصل فیه تخلیط و تدلیس فینبغی للمتدین أن یجتنب العمل بکل ما فیه و لا یعول على جملته و التقلید لرواته و لیفزع إلى العلماء فیما تضمنه من الأحادیث لیوقفوه على الصحیح منها و الفاسد و الله الموفق للصواب» (تصحیح الاعتقاد، صص: 149 و 150). این عبارت، نشان میدهدکه مرحوم شیخ مفید مردم عوام و مقلدین را از مراجعه به کتاب نهی فرموده و می فرمایند نباید به این کتاب مثل کتاب فتوایی نگاه کنید و به هر آنچه گفته عمل کنید بلکه به علماء رجوع کنید تا روایات صحیح آن را از روایاتی که در آن جعل و اضافه شده برای شما تشخیص دهند. پس میبینید که به خوبی مشخص است این عبارت نشان دهندهی آن است که اصل کتاب معتبر بودهاست ولی بعدا در آن دست بردهشدهاست ولی نویسندهی آن مقاله متأسفانه با نقل بخشی از این عبارت مخاطب را به این خیال انداختهاند که مرحوم شیخ مفید، اصل این کتاب را کتابی بی اعتبار و موضوع میدانند. از همینجا نکتهای را متذکر میشوم و آن این است که همانطور که بزرگان فرمودهاند به احتمال زیاد نسخهای که در دست مرحوم نعمانی بودهاست، نسخهای خالی از اضافات و جعلیات بوده و به همین خاطر ایشان این کتاب را معتبر میدانند همان طور که مرحوم صاحب وسائل نیز به نبودن مطالب اشتباه در نسخهای که در دست داشتهاند تصریح میکنند(ج30،صص:385، 386) ولی نسخه ای که در دست مرحوم شیخ مفید و یا ابن غضائری بودهاست نسخهی مدلّس و مخلوط بوده و به همین خاطر مردم را امر به مراجعه به علماء میکنند. در مورد عظمت شأن سُلیم بن قیس و نیز اعتبار کتابش میتوانید به بحار الانوار، تحقیق دار احیاء التراث، جلد مدخل، صص: 188 تا 192 مراجعه کنید
سه: گفته شده کتاب «بصائر»، منبع کتاب «کافی» است ولی مرحوم کلینی در نوشتن کتاب کافی، بیش از 13 هزار روایت به کتاب بصائر اضافه کردهاست و همین مسأله در کتب حدیثی بعدی نیز دیده میشود. در بررسی این سخن باید گفت اولا: بایستی فرق بین غرض از نوشتن کتاب «بصائر» و کتاب «کافی» را در نظر داشته باشیم. مرحوم صفار در کتاب بصائر قصد آن داشته که فضائل اهل بیت «علیهمالسلام» را ذکر کند و اگر به صورت گذرا، تنها فهرست این کتاب را ببینید و یا حتی اگر به اسم این کتاب توجه کنیم که عبارت است از «بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد» این مطلب روشن میشود؛ ولی مرحوم شیخ کلینی در کتاب کافی، از اصول اعتقادات و فروع احکام دین صحبت به میان آوردهاست. آیا در بصائر الدرجات، ابوابی مانند الطهارة، الصلاة، الزکاة، الصیام، الحج، الجهاد، المعیشة، النکاح، العقیقة، الطلاق، العتق و التدبیر و الکتابة، الصید، الذبائح، و ده ها مورد دیگری که در کتاب کافی آمده ذکر شدهاست تا بگویید چرا بعد از بصائر، کتابهای روایی ما حجیمتر شدهاند و این را علامت جعل و زیاده بنامیم؟ آیا با اندک تأمّلی در موضوع این کتابها نمیفهمیم که مولّف کافی از کتاب بصائر به عنوان یکی از ده ها منبع رواییِ خود استفاده کردهاست و علاوه بر استفاده از آن، از ده ها کتاب دیگر نیز استفاده کردهاست تا بتواند یک جامع روایی که مجموعهای از روایات در ابواب مختلف است را جمع آوری کند؟ به نظر شما آیا بایستی تعداد روایات این دو کتاب به یک اندازه باشد؟ آیا کتابی که تنها در مورد فضل اهل بیت علیهمالسلام است بایستی به اندازهی کتابی باشد که چندین برابر آن کتاب ابواب و موضوعات دارد؟ ثانیا: بایستی تفاوت بین جوامع روایی را با کتب حدیثی خاص دانست. محدّثین و مولفین کتب حدیثی پس از آنکه دیدند کتب روایی پراکنده با موضوعات مختلف نوشته شدهاست در صدد برآمدند تا این کتابها را در کنار هم گذارند و مجموعهای از روایات را با ابواب مختلف در کنار همدیگر جمع آوری کنند. بنابر این زیاد شدن تعداد اوراق کتابهای بعدی کاملا طبیعی است ولی با اندک تحقیقی مشخص میشود که تمامی روایاتی که در مجامع بعدی موجود است عینا در کتب قبلی موجود بودهاست. به عنوان مثال اگر به کتاب شریف «بحار الانوار» مراجعه کنید میبینید که در ابتدای هر حدیثی، منبع آن را معرفی میکند به این شکل که میبینید در یک باب مثلا از ده منبع با ذکر آن منبع روایت را نقل میکند که همین روایت را در اصل کتاب نیز میتوانید بیابید و در حقیقت روایتی اضافه نشدهاست بلکه مجموعهی روایاتی که به صورت پراکنده در کتب قبلی بوده در کنار همدیگر قرار داده شود.
چهار: گفته شده: بسیاری از محققین در صحت و سقم احادیث کتب اربعه تشکیک کردهاند بنابر این اکثر روایات کتب اربعه و به طور خاص، «کافی» ضعیف بوده و به همین خاطر این روایات را «مجعول» میخوانند. در پاسخ بایستی گفت: اولا: منظور از تشکیک بزرگان در صحت و سقم روایات چیست؟ احتمال اول این است که منظور آن باشد که برخی از این روایات جعلی است. یعنی میدانیم که راوی قصد داشته این روایت را در میان روایاتِ ما اضافه کند تا بتواند مسیر کلمات اهل بیت «علیهمالسلام» را منحرف نماید. احتمال دوم این است که منظور آن باشد که ـاز آن جهت که تنها به روایتی میتوان فتوا داد که اطمینان به صدور آن روایت از معصوم داشتهباشیم، پسـ هر چند فلان روایت، جعلی نیست ولی از آن جهت که علم به وثاقت راویِ آن روایت نداریم و خود راوی و یا حالات آن برای ما مجهول است، پس اطمینان به صدور آن روایت از معصوم به دست نمیآوریم و به همین خاطر روایت را کنار میگذاریم. در احتمال اول علم به یک دسیسه و تحریف در میان است ولی در احتمال دوم، به خاطر عدم علم به صدور روایت، آن را کنار میگذاریم و در حقیقت مسأله آن است که ما راوی را نمیشناسیم نه اینکه بدانیم وی جاعل است. آری از عبارتی که در متن آمدهاست احتمال اول به ذهن خواننده میآید و نویسنده مخاطب را به این تصور میاندازد که کتاب کافی و دیگر کتب اربعه، کتابهایی مجعول هستند؛ ولی آیا این ادعا، ادعای درستی است؟ آیا یک محقق را میتوانید نام ببرید که کتاب کافی و یا دیگر کتب اربعه را کتبی مجعول بنامد؟ آیا اگر فلان محقق گفت برخی از راویان کتب اربعه «مجهول» هستند و یا برخی از روایات این کتب «مرسل»، «مرفوع» و یا «ضعیف» است به این معنی است که آن روایات جعل شدهاند؟ کافی است کسی اندک صفحاتی از کتب علم درایه را تورّقی کوتاه کند تا فرق معنایی این الفاظ را بفهمیم. چگونه باید «مرسل» و یا «مرفوع» را با «مجعول» یکی دانست و با جرأت تمام مرحوم شیخ کلینی مولّف کتاب کافی را «جاعل» دانست؟ در اینجا لازم میدانم عباراتی از بزرگان در توصیف کتاب کافی را ذکر کنم. شیخ مفید، در بارهی کافی مىفرماید: «الکافی هو من أجلّ کتب الشیعة و أکثرها فائدة» یعنی «کتاب کافی از پر جلالت ترین کتابهای شیعی و پر فایده ترین آنهاست». علامه مجلسى در مورد آن مىفرماید: «أضبط الأصول و أجمعها و أحسن مؤلفات الفرقة الناجیة و أعظمها» یعنی «کتاب کافی منظبط ترین کتب پایه و جامع ترین آنهاست و بهترین تإلیف شیعه و پر منفعت ترین آنهاست». البته بزرگان دیگری همچون شهید اول و شهید ثانی و فیض کاشانی کلماتی در بیان اهمیت و جایگاه «کافی» فرمودهاند که به خاطر اینکه نویسنده در نوشتهی خود جایگاه رفیعی برای شیخ مفید قائل شدهبود و نیز به نظریه ای از مرحوم علامه مجلسی استشهاد کرده بود ـ که نشان میدادکلمات این بزرگان را ارج مینهند ـ به ذکر توصیف این دو عالم در مورد کتاب کافی بسنده میکنم. همچنین شایان ذکر است ملا صدرا، صاحب معالم و علامه مجلسی که از علمای بزرگ و فهیم شیعی بودهاند بر آن کتاب شرح زدهاند که نشان دهندهی معتبر دانستن آن کتاب شریف در نظر این بزرگان است. بنابر این ممکن است این بزرگان در نظر رجالی خود، برخی از روایات کافی را قابل استناد ندانند ولی این به معنای مجعول دانستن آنها نیست.
در این جا توجه به این مسأله لازم است که آیا مجعول خواندن کتاب شریف «کافی» همان حرفی نیست که شبکههای ضد شیعی (مانند کلمه و وصال و مانند آن) در صدد مطرح کردن آن هستند؟ آیا فکر نمیکنید که این سخنها دانسته یا ندانسته قطعهای از آن پازل باشد؟ اساسا آیا با ذکر چند حدیث مرسل و یا مرفوع شخص جاعل میشود؟ چگونه با جرأت تمام بگوییم وقتی مرحوم علامه مجلسی برخی روایات کافی را مرسل میداند بگوییم که وی، مولف کافی را «جاعل حدیث» میخواند؟ اگر اینچنین است چرا ایشان با وصف غیر بدیل از کافی یاد میکنند؟ چرا خود علامه مجلسی بارها در کتاب شریف بحار الانوار از کافی نقل روایت میکنند؟ اگر این کتاب را جعلی میدانستند اینچنین عمل میکردند؟ اگر بگوییم «مرسل» و یا «مرفوع» دانستن یک روایت و یا «مجهول» دانستن راوی یک روایت به معنای «مجعول» دانستن آن روایت و «جعلی» خواندن آن کتاب باشد، بدون شک روزی دیگر خواهند گفت «از آن روی که مرحوم مجلسی احادیث مرفوعه ذکر میکنند ایشان نیز از جاعلان روایت هستند». آیا سر نخهایی از خط بی اعتبار ساختن مجامع روایی نمییابید؟
پس از آنکه مقدماتی برای بی اعتبار نامیدن و مجعول خواندن کافی ذکر شده نقد شد و روشن شد تماما مغلطه و نا صحیح است بایستی نکتهی مهمی را در روند این استدلال تذکر دهم و آن اینکه حتی اگر تمامی این مقدمات صحیح بود، ربطش به مجعول بودن کافی چیست؟ این که بگوییم راوی کتاب سلیم بن قیس غالی است و بعدا بگوییم خود کتاب سلیم بن قیس نیز جعلی است و ناگهان بدون ربطی سراغ کتاب بصائر برویم و بگوییم این کتاب، منبع کتاب کافی است و نتیجه بگیریم در کتب اربعه و به طور خاص در کافی احادیثی جعل شدهاست؟؟؟؟؟ و سپس بگوییم بر اعتقادات شیعه باید گریست؟ آیا این انصاف است؟
در آخر این سوال برای من مانده و نمیدانم موضوعات علمی را با ادبیات ژورنالیستی، مطرحکردن چه نتیجهای برای مخاطب دارد؟! و چرا اگر کسی سؤالی را جواب داد از نظر آقایان یک نوع فتوادادن تلقی می شود و به صورت طعنهآمیز با موضوع برخورد میگردد و خیلی راحت بنده را اهل فتوا ومخاطبانم را اهل تقلید بدانند؟! جالب است که میفرمایند یک نوشته از بنده نخواندهاند و بعد اینچنین بنده را اهل فتوا و مخاطبان بنده را اهل تقلید میدانند، در حالیکه همهی تلاش بنده در نوشتهها آن است که عقل عزیزان را مخاطب قرار دهم. به هر حال گویا موضوع دارد گم میشود؛ بحث بر سر نقد احادیث و مرسلبودن بعضی از احادیث نیست، بحث در نوشتهی آقای اکبر جباری است که در سؤال شمارهی 9560 مطرح است. تصور بنده آن است که خواسته یا نا خواسته در این نوشته نقد احادیث در میان نیست، بلکه مأموریت بیاعتبارکردن همهی کتب روایی شیعه در میان است حتی کتب اربعه، تازه با این ادبیات که آقای اکبر جباری می گویند: «امروزه به وضوح بسیاری از محققین نسبت به صحت و سقم احادیث "کتب اربعه" تشکیک کرده اند»؛ بدون آنکه بگویند این محققین چه کسانی هستند. آیا این بیاعتبارکردن مجامع روایی شیعه نیست؟ ایشان بدانند یا ندانند این دیگر یک بحث علمی نیست بلکه القاء شبهه است برای سستکردن اعتقاد جوانان ما نسبت به روایات عظیمالقدری که از طریق امامان معصوم «علیهمالسلام» به ما رسیده و اینجا است که خوشبینی عین غفلت از توطئهای است که در پشت این حرکتها پنهان است. از این عجیبتر القائی است که آقای جباری در مخاطب خود ایجاد میکنند که در طول تاریخ بعد از اهلالبیت «علیهمالسلام» به تعداد احادیث اضافه شده است و با عدم آگاهی از اطلاعات مخاطبان خود اینطور مینویسند: «با کمال تعجب شاهد افزایش احادیث نسبت به منابع نخستین هستیم برای مثال کتاب «بصائرالدرجات» که قبل از کتاب کافی توسط کلینی نگاشته شده مشتمل ۱۸۸۱ حدیث می باشد ولی کتاب کافی که بعد از آن نوشته شده بالغ بر ۱۵ هزار حدیث است و هرچه به این سو می آییم، حجم کتب حدیثی بیشتر و بیشتر میشود و هیچ کس هم متعرض این نکته نمیشود که چرا هرچه از دوره غیبت معصوم میگذرد، تعداد احادیث بیشتر میشود». بنده از این جمله توطئهی ناجوانمرانهای شبیه کار کسروی را استشمام میکنم زیرا مخاطب به طور طبیعی اینطور میفهمد که ما بعد از معصوم توسط غیر معصوم در این مورد خاص بیش از ۱۳ هزار حدیث را از طریق مرحوم کلینی وارد کتب روایات خود کردهایم، در حالیکه همانطور که عرض کردم کتاب «بصائرالدرجات» در خصوص فضائل آل محمد «علیهمالسلام» است، ولی کتاب شریف کافی در تمام موضوعات فقهی، اخلاقی و عقیدتی با وسعتی بسیار گسترده احادیث را جمعآوری کرده است. در هر حال اینجا است که انسان احساس میکند مأموریتی جهت خدشهدارکردنِ کلّ منابع حدیثی شیعه در میان است! وگرنه اگر به روش عالمان دین بحث از سلسلهی حدیث و یا محتوای احادیث در میان باشد نهتنها کار پسندیده بلکه روش عالمانهای است که جهت بررسی متن متون مقدس در همهی ادیان جاری است. امید است شما از این به بعد با هوشیاری، این نوع اعمال را رصد و نیز امیدوارم آقای جباری نیز متنبه شوند و بفهمند نباید تیشه به ریشهها زد. ای کاش آقای جباری میفرمودند آن کاربر که آن نوشته را به سایت لب المیزان فرستاده اند درست منتقل نکرده تا بحث «سالبه به انتفاء موضوع» میشد! ولی چنین نکردند. بنابراین دیگر رجوع به منبع اصلی جهت فهم کلام ایشان چه معنایی دارد؟ ایشان به گفتهی خودشان هیچ نوشتهای از بنده ندیده اند، ولی سراسر نوشتهشان صحبت از فضای تقلید و فتوا میکنند. سخن بنده با ایشان این است: این فرهنگ یهود صهیونیسم است که سعی دارد متون مقدس را بیاعتبار کند. آیا حیف نیست جوانان این مرز و بوم از روایاتی که حقیقتاً بعضی از آنها راه صعود انسانها را به اعلی علیین میگشاید محروم کنیم؟ آیا آقای جباری متوجه لوازم کار خود هستند؟ آیا ایشان فرصت کردهاند در کتب روایی تدبّر کنند؟ تا معلوم شود ما به اندازهای که با تدبّر و تعقل در روایات خود ورود پیدا کنیم به همان اندازه متوجه رهنمودهای فوقالعاده و همهجانبهی امامان معصوم «علیهمالسلام» میشویم. آیتاللّه مشکینی «رحمةاللّهعلیه» میفرمودند: ما بعضاً با روایتی برخورد میکردیم که از نظر محتوا در نسبت آن به امامان معصوم شک می کردیم، ولی وقتی آن را با علامه طباطبایی «رضواناللّهتعالیعلیه» در میان میگذاردیم آنچنان عمق آن را بر ما میگشودند که شگفتزده میشدیم. ای کاش آقای جباری مخاطبان خود را به تدبّر در روایات دعوت میکردند. آیا قرآن نظر ما را متوجه ذیالقربی و اهلالبیت «علیهمالسلام» کردهاند یا نه؟ آیا برای نظر به آنها راهی جز نظر به روایاتشان میماند؟ آقای محمدرضا حکیمی میفرمودند که: «مرحوم دکتر علی شریعتی وقتی از زندان آزاد شد مستقیما به خانهی ما آمد و پس از صحبت مختصری کتاب «بحارالأنوار» مجلسی که در دسترس بود را برگرفت و شروع کرد به خواندن، و آنچنان محو آن شد که ما را و حضور خود را در خانهی ما فراموش کرد. بنده خوابیدم، وقتی برای نماز صبح بیدار شدم دیدم هنوز دکتر شریعتی مشغول مطالعهی بحار است و پس از نماز و صبحانه من سر کار رفتم، عصر که برگشتم دیدم چشمان مرحوم شریعتی همچون کاسهای از خون شده است و هنوز مشغول مطالعهی بحار است و به من گفت من نسبت به مرحوم مجلسی و بحارالأنوار او جفا کردم و تو از طرف من وصیِّ من هستی که در تمام کتابهای من این خطا را رفع کنی.» آری چه کسی باعث شد که شریعتیها در ابتدای امر چنین ذهنیتی نسبت به روایات عظیمالقدر شیعه پیدا کنند؟ جز جریان روشنفکری که تحت تأثیر برنامههای یهود صهیونیسم و فراماسونر چنین شبهاتی را القاء کرده بودند؟ بنابراین دشمنی ما با شخص نیست، دشمنی با دشمن تعالی انسانیت است و حساسیتی که شما ملاحظه میکنید نسبت به نوشتهی آقای جباری نشان میدهید اولاً: به جهت آن است که اگر آقای جباری متوجه لوازم گفتارشان نیستند برایشان روشن شود که قضیه از چه قرار است و ثانیاً: کاربران عزیز بدانند حال که دشمن بهخوبی متوجه عظمت شیعه شده است و این عظمت در اتحاد بین ثقلین یعنی قرآن و اهل بیت ظهور کرده است، همهی تلاش خود را بر این صرف میکند که حاصل کار اهلالبیت «علیهمالسلام» را که در کتب روایی ما ثبت است بیاعتبار نمایند و از اینجهت است که جای مسامحه نمیماند زیرا بحث علمی در میان نیست، بحث خاکپاشیدن در چشم حقیقت است. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام استاد طاهرزاده: می خواستم پاسخی به این مقاله از آقای محسن کدیور بدهید؟
چگونگی درگذشت حضرت زهرا (س)
روایات کاشف الغطاء و فضل الله
نحوه درگذشت فاطمه زهرا (س) یکی از مسائل اختلافی تاریخی و از نقاط تیره تعصبات مذهبی بین شیعه و سنی است. واضح است که درگذشت پاره تن رسول الله (ص) هرچه سوزناک تر باشد حقانیت اهل بیت و شناعت دشمنان ایشان بیشتر آشکار می شود. مطابق نظر مشهور فاطمه زهرا (س) به دلیل جراحات شدید وارده به پهلو و سقط جنین ناشی از حمله مهاجمین به منزل ایشان به شهادت رسیده است. برخی از عالمان معاصر در صحت برخی جزئیات دیدگاه مشهور از دو زاویه تردید کرده اند. یکی از ناحیه سند روایات و دیگری ارزیابی متن روایات از منظر نقد تاریخی. در این مجال به مناسبت سوم جمادی الثانی سالگرد وفات زهرای مرضیه (س) به ترجمه و تحلیل مختصر دیدگاه دو عالم عراقی در این زمینه می پردازم: محمد حسین آل کاشف الغطاء و سید محمد حسین فضل الله. مقایسه انتقادی دیدگاه مشهور با دیدگاه دو عالم یادشده مجالی دیگر می طلبد. برخلاف برخی تبلیغات مغرضانه، هر دو عالم دگراندیش از محبان اهل بیت (ع) و مدافعان حقوق مغصوبه فاطمه زهرا (س) بوده اند.
آل کاشف الغطاء و مصائب فاطمی
محمد حسین آل کاشف الغطاء (متولد ۱۲۹۵ق، متوفی ۱۳۷۳ق/۱۳۳۳ش) عالم عراقی در کتاب جنة المأوی نظری متفاوت با نظر مشهور درباره مصائب فاطمی دارد. ابتدا نظر اجتهادی او در استبعاد شدید در نواختن سیلی به صورت فاطمه زهرا (س) ترجمه و سپس مختصرا تحلیل می شود. (۱)
جنة المأوی
فاطمه زهرا (س): کتب شیعه از قرن اول صدر اسلام مثل کتاب سلیم بن قیس و بعد از آن تا قرن یازدهم و بعد از آن، بلکه تا امروز کلیه کتب شیعه که به احوال ائمه، و پدرشان آیه کبری [امام علی (ع)] و مادرشان صدیقه زهراء (صلوات الله علیهم اجمعین) اهتمام دارند، و هرکسی که شرح احوال ایشان را نگاشته، و کتابی درباره آنها تالیف کرده است، لبریز از شرح به تفصیل و اتفاق نظر تقریبی یا تحقیق در ذکر مصائب آن جگرگوشه طاهره است، اینکه بعد از رحلت پدرش مصطفی [ص] ظالمان به صورتش زدند، به گونه اش سیلی نواختند، به نحوی که چشمانش سرخ شد و [از شدت طپانچه] گوشواره اش پاره گشت، و [پشت] در [به دیوار] فشرده شد به نحوی که دنده اش شکست، و جنین [در رحمش] سقط شد، از دنیا رفت در حالی که در بازویش [زخم آماس کرده] همچون بازوبند [مانده] بود؛ سپس شعرای اهل بیت (ع) – از قبیل کمیت [اسدی]، سید حمیری، دعبل خزاعی، [منصور] نمیری، [محمد] سلامی [بغدادی]، [عبدالسلام] دیک الجن و قبل و بعد از ایشان تا زمان حاضر – این قضایا و مصائب را در اشعار و مراثی خود به نظم درآوردند و آنها را ارسال مسلمات گرفتند، و اعاظم شعرای شیعه در قرن سیزدهم و چهاردهم که ما در آن هستیم – از قبیل خطی، کعبی، [حمادی] کوازین، آل سید مهدی حلیین و دیگران که برشمردن تک تک ایشان دشوار است – آن را توسعه دادند؛ و همه این فجایع و جنایات اگر چه در غایت قساوت و بیرحمی و از موجبات وحشت و دهشت است، اما عقل محتمل است [که وقوع] آنها را ممکن بداند، و اذهان و وجدان [وقوع] آنها را محتمل بشمارند، و افکار آن را ادعا و هضم کنند، بویژه که قوم در قضیه خلافت تخلف کرده، منصب الهی را از اهلش غصب نموده، که امری بزرگتر و ناگوارتر شمرده می شود.
اما قضیه زدن زهرا (ع) و نواختن سیلی به گونه اش از اموری است که نزدیک است وجدان من آن را قبول نکند، و عقلم نپذیرد، و مشاعرم به آن راضی نشود، نه به این دلیل که قوم از ارتکاب چنین جسارت بزرگی اجتناب و پرهیز می کرده اند، بلکه از این رو که سجایای عربی و سنن جاهلی که شریعت اسلامی آنها در جای خود تثبیت کرد و بر تایید و تاکید آن افزوده، زدن زن و دست دراز کردن بسوی او را به شدت منع می کنند، حتی در برخی کلمات امیرالمؤمنین (ع) [آمده] که معنایش این است: در جاهلیت زمانی که مردی زنی را می زد ننگ آن در اعقاب و نسل او باقی می ماند.
[واقعه ذیل] ترا به ثبوت این امر مرتکز بلکه غریزی در مسلمین دلالت می کند، که اگر چه اسلام از ایشان منقطع شد، اما این امر از آنها رخت برنبست: [عبیدالله] بن زیاد که مشتهر به جرأت بر خداوند و هتک محرمات اوست، آنگاه که زینب کبری (س) او را [با احتجاج و برهان] خوار کرد و بر او چیره شد و او را حقیرتر از مورچه و ناپاک تر از شپش نمود، بر او نهیب زد: «مادرت به عزایت بنشیند ابن مرجانه!» او به واسطه ذکر نام مادرش – که به بدکارگی شهره بود – از خشم در حال انفجار بود، و کوشید که [سیده زینب] را بزند، عَمْرو بن حریث – از سران و درندگان خوارج – به او [ابن زیاد] نهیب زد: «او زن است، و زن به گفتارش [توسط مرد] مؤاخذه نمی شود.»
زمانی که پسر مرجانه از زدن عقیله [بنی هاشم زینب] از ترس ننگ و فضیحت خودداری کرد، – در حالی که تمام [وجودش] بعد از زمان پیامبر (ص) ننگ و فضیحت و چاله فجور بود – چگونه اصحاب پیامبر (ص) با نزدیکی به زمان ایشان از زدن دختر عزیز او خودداری نکنند؟ و چگونه آنان از این گردنه صعب می گذرند، هرچند از [قوم] عاد و ثمود متجاوزتر و ستمگرتر بوده باشند؟ اگر چنین کرده بودند یا می خواستند چنین کنند، آیا در میان مهاجرین و انصار کسی مانند عمرو بن حریث نبود که از دراز کردن دست گناهکار و ارتکاب چنان جرمی منعشان کند؟ این [سیلی] با ظلم عظیمی که در حق همسرش (سلام الله علیه) مرتکب شدند – آنجا که همچون شیر زنجیرشده او را می کشیدند، مقایسه نمی شود. از مردان به مردان اموری می رسد، که به زنان نمی رسد.
چگونه [چنین جنایتی رخ داده باشد؟!] در حالی که زهرا (سلام الله علیها) در آن زمان جوانی هجده ساله بود، که به سن زنان [میان سال] نرسیده بود، زمانی که زدن زن ننگ و فضیحت باشد، زدن زن جوان شنیع تر و زشت تر است.
بر یقین تو به آنچه می گویم می افزاید اینکه ایشان [فاطمه زهرا] (که مجد و شرفش افزون باد) هرگز در خطبهها و سخنان خود – که متضمن تظلم از قوم و سوء رفتارشان با وی بود – کلمه ای در این زمینه نگفت و اشاره نکرد، مثل خطبه طولانی درخشانی که در مسجد [النبی خطاب به] مهاجرین و انصار ایراد کرد، و [نیز] کلماتش با امیرالمؤمنین (ع) بعد از بازگشتش از مسجد. در آن زمان [بازگشت از مسجد، فاطمه] غضبناک و [از انحراف قوم از وصایای پدر و ظلم در حق همسرش] بسیار متأثر بود به حدی که [بر فرض صحت نقل] از محدوده آدابی که در طول عمرش خارج نشده بود خارج شد، پس خطاب به همسرش گفت: «پسر ابی طالب! روزگاری گرگان را شکار می کردی، اکنون خاک نشینی اختیار کرده ای» تا آنجا که گفت:«پسر ابوفلانه [قحافه] پرده حرمتم را درید و نان خورش بچه هایم را بُرید! آشکارا به دشمنی من برخاست و از لجاجت چیزی نکاست.» اما نگفت که او [خلیفه اول] یا همنشینش [عمر بن خطاب] مرا زد، یا دستش بسویم دراز کرد [که بزند]؛ و همینگونه در کلماتش با زنان مهاجرین و انصار بعد از اینکه از ایشان پرسیدند چگونهاید [حالتان چطور است] ای دختر رسول خدا؟ پس فرمود: «به خدا دنیای شما را دوست نمی دارم و از مردان شما بیزارم!» و کمترین اشاره ای به کتک یا سیلی خوردن نکرد. او از بزرگترین صدمه ای که [قوم] به ایشان زده بود – یعنی غصب فدک – شکایت کرد، و بزرگتر از آن غصب خلافت و تقدیم کسی که خدا او را به آخر انداخته بود و تاخیر کسی که خدا او را مقدم کرده بود [شکایت کرد]، و تمام شکوائیه ایشان منحصر در همین دو امر بود.
و همچنین کلمات امیرالمؤمنین (ع) بعد از دفن ایشان، در حالی که اندوه و پرندگان سینه اش از آن فراق مؤلمه به هیجان آمده بودند، آنجا که رو به قبر پیامبر عرض کرد: «ای رسول خدا از جانب من و دخترت که به دیدن تو آمده و در کنار تو زیر خاک خفته است، بر تو درود باد» تا آخر کلماتش که صخره ناشنوا اگر آن را می شنید ترَک برمی داشت! در این [کلمات نیز] اشاره ای به این زدن و سیلی نواختن نیست، هرچند [اگر رخ داده بود] ستمی ناگوار و ابتذالی مصیبت بار بود، و اگر چیزی از این امور [رخ داده] بود، ایشان (سلام الله علیه) به آن اشاره می کرد، چرا که مقام اقتضای ذکرش داشت و پنهان کردنش پذیرفته نبود. و ادعای اینکه [فاطمه زهرا] آن را از وی [علی مرتضی] مخفی کرده مردود است، چرا [آثار] سیلی به صورت و ضربه به چشم را نمی توان مخفی کرد.
اما قضیه قتفذ و اینکه مرد [عمر بن الخطاب] از اموال قنفذ چیزی نکاست آنچنانکه با اموال دیگر والیان و امیرانش انجام داد، و قول امام [علی] (ع) [در پاسخ به اینکه چرا عمر از اموال قنفذ چیزی نکاست]: « تا از او تشکر کند به خاطر ضربتش [به فاطمه].» من انکار نمی کنم که او [قنفذ] بر ایشان [فاطمه] از روی لباس تازیانه زده بود، آنچه من استبعاد یا [حتی] منع کردم سیلی زدن بود، و قنفذ کسی نبود که از ننگ واهمه ای داشته باشد اگر از روی لباس یا [با تازیانه] بر بازو زده باشد، و در مجموع صورت فاطمه وجه الله مصون از اهانت و تحقیر است، و نور آن دیدگان را فراگرفته است. سلام خدا بر تو ای مادر ائمه اطهار، مادامی که شب تاریک و روز روشن می شود [یعنی همیشه]، و خداوند ما را از شیعیان ابرار تو قرار داده با تو، پدرت [شوهرت] و پسرانت در سرای آرامش [آخرت] محشور فرماید.» (۲)
آل کاشف الغطاء و بازنگری محتاطانه در مصائب فاطمی
قاضی طباطبائی در پاورقی توضیح داده که مراد استادش استبعاد از این بوده که دست اجنبی به بدن صدیقه طاهره و صورتش به زدن و سیلی نواختن خورده باشد. این استبعادی موجه است، قطعا دست اجنبی به بدن او نخورده است. اما زدن از روی لباس و ردا به نظر ایشان استبعادی ندارد. (۳)
نظر آل کاشف الغطاء در عبارات مذکور شامل دو قسمت است. قسمت اول استبعاد مطلق از هرگونه زدن و سیلی نواختن به صورت فاطمه زهرا (س)، قسمت دوم تفکیک بین تازیانه زدن از روی لباس بدون تماس دست ضارب با بدن مضروب و سیلی زدن که لازمه آن تماس دست ضارب اجنبی با صورت مضروب است. در قسمت اخیر زدن مباشر نفی شده در حالی که زدن غیرمباشر یعنی با تازیانه که منجر به تماس دست اجنبی با بدن و صورت مضروب نمی شود نفی نشده است. به نظر محشی نظر نهایی ماتن همین قسمت دوم است و قسمت اول به همه طول و تفصیلش باید حمل بر زدن مباشر یعنی تماس دست ضارب با صورت مضروب شود.
اگر تفسیر محشی را بپذیریم معنایش این است که آل کاشف الغطاء در مصائب فاطمیه سیلی زدن و هر زدنی که منجر به خوردن دست نامحرم به صورت دختر رسول خدا بوده باشد را نفی کرده، اما مانند مشهور تعرض فیزیکی به دختر رسول خدا و زدن ایشان با تازیانه توسط قنفذ را نفی نکرده است. در صورت صحت این تفسیر بازنگری آل کاشف الغطاء بر خلاف بازنگری سیدمحمدحسین فضل الله محافظه کارانه و محتاطانه است، و در نهایت نظر وی با نظر مشهور تفاوت چندانی ندارد. در هر دو نظر فاطمه زهرا مضروب شده است، در نظر مشهور هم از ورای ثیاب هم بر صورت، و در نظر آل کاشف الغطاء فقط از ورای ثیاب.
اما تامل در قسمت اول تحلیل آل کاشف الغطاء نشان می دهد که او چندین استدلال بر نفی مطلق زدن فاطمه زهرا (س) اقامه کرده است. پایه استدلال او در قسمت اول زدن مباشر توسط اجنبی نیست، زدن زن توسط مرد است که در عرب جاهلی ننگ و فضیحت شمرده می شد و اسلام هم آن را تایید و تاکید کرد. وی بر این مهم پیشگیری عمرو بن حریث خارجی از زدن زینب کبری توسط ابن مرجانه را شاهد می آورد. دلیل دوم دلیل اولویت در قبح زدن زن جوان نسبت به زن میان سال است. دلیل سوم عدم اشاره ابه چنین واقعه ای در خطبه اعتراضی زهرای مرضیه در مسجدالنبی در حضور خلیفه اول و مهاجرین و انصار است. دلیل چهارم عدم اشاره به این واقعه در مکالمه فاطمه زهرا با همسرش علی مرتضی در مراجعت از مسجدالنبی است. دلیل پنجم عدم اشاره به این واقعه در سر مزار فاطمه زهرا در زمان دفن ایشان رو به قبر پیامبر است. در حالی که اگر چنین واقعه مولمه ای اتفاق افتاده بود هر چهار مقام اقتضای تصریح به آن داشت.
واضح است که این پنج استدلال آل کاشف الغطاء آبی از تخصیص به زدن مباشر از سوی اجنبی است. زدن زن در عرب ننگ است چه با تازیانه از ورای ثیاب چه با سیلی بر گونه. پسر مرجانه چه شرافتی بر قنفذ دارد که اولی از فرط ننگ تعرض به زن خویشتنداری می کند اما قنفذ چنین ننگ و فضیحتی را به جان می خرد؟ به عبارت دیگر قسمت دوم در جنه المأوی تکمله ای است محتاطانه نافی استدلالهای آبی از تخصیص. این استدلالها به حدی قوی است که عبارت پردازیهای قسمت دوم توان نفی آن را ندارد.
سید محمد حسین فضل الله و مصائب فاطمی
سید محمد حسین فضل الله (۱۳۱۴-۱۳۸۹) متولد نجف و از ۱۳۴۵ تا آخر عمر ساکن بیروت مرجع تقلید و یکی از فقهای نواندیش و پرتالیف معاصر است. (۴) نتیجه تحقیقات تاریخی او درباره نحوه وفات فاطمه زهرا با تفکر رسمی تفاوت دارد. در دنبال ابتدا ترجمه دو بخش مختصر از آثار او را در زمینه می آورم، سپس نظر او را در این زمینه به اختصار گزارش و تحلیل می کنم.
تاملات فضل الله در مصائب فاطمی
فضل الله چندین بار در این زمینه در بیروت سخن گفته است. تاریخ دقیق این بیانات بر من معلوم نیست. به قرینه تاریخ حملاتی که به فضل الله بابت ابراز این نظریه شده زمان ابراز آن باید قبل از اسفند ۱۳۶۹ باشد. متن این سخنرانی در یوتیوب به زبان اصلی در دسترس است. (۵)
«[۱] قضیه شکستن پهلوی زهرا (ع) قضیه ای تاریخی است، برخی علما قائل به وقوع آن هستند، و برخی دیگر منکر آن. آنچه من از ابتدا در این باره مطرح کرده ام صرفا پرسشهایی در این زمینه است. مردم از شخصیت زهرا (ع) دور شده اند و سرگرم مسئله شکستن پهلوی ایشان شدند. و این امری است که در عقل ما نمی گنجد. چرا؟ بعض مردم می گویند: سید به شکستن پهلوی زهرا اعتقاد ندارد، انگار این مسئله از أصول دین است! خوب است با هم فکرمان را بکار بیندازیم.
[۲] اگر به حضرت زهرا حمله کردند، نقش امام علی [در دفاع از ایشان] چه بود؟ آیا امام علی ترسو بود؟ شما همگی ازدواج کردید. اگر بر فرض کسی به همسرتان حمله کرد تا او را بکشد یا آسیب برساند سر جایتان می نشینید و می گویید لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم؟! یا از همسرتان دفاع می کنید؟ اگر دفاع نکنید مردم در مورد به شما چه می گویند؟ [۳] علی (ع) در خانه تنها نبود بلکه جماعتی از بنی هاشم آنجا حضور داشتند. حتی گفته شده زبیر پسر عمة امام علی، شمشیر به دست از خانه خارج شد. چون آنها وارد خانه نشده بودند. آیا اجازه می دهند که یکی پهلوی زهرا را بشکند، و یکی با شمشیر به او ضربه بزند، و دیگری میخ به سینه اش فرو کند؟ آنطور که می گویند میخ زنگ زده. آیا این معقول است؟ فکرتان را بکار بیندازید. [۴] می گویند پیامبر (ص) به او وصیت کرده. یعنی چه پیامبر به او وصیت کرده؟ یعنی قبل از وفات گفت: ای علی! اگر خواستند دخترم را بکشند حرام است که از او دفاع کنی! آیا کسی که عقل داشته باشد چنین تصوری به ذهن خود راه می دهد؟ وصیت شده؟! آیا معقول است پیامبر بگوید اگر خواستند دختر محبوبم را بکشند از او دفاع نکن!؟
لذا من گفتم این مسئله برایم قانع کنند نیست. [۵] حتی الان مردم می گویند: سید منکر شکستن پهلوی زهراست، گویا می خواهند به زور پهلوی زهرا را بشکنند تا مردم گریه کنند. زیرا برای بسیاری گریاندن مردم مهم است. چطور مردم را به گریه بیاندازند؟ از این راه. حتی اگر حدیثی باشد که عقل آن را قبول نمی کند! حالا که شما از من شنیدید عقلهایتان را بکار بیندازید. تصور کنید که اگر این اتفاق برای شما بیفتد [به همسرتان حمله کنند و شما از او دفاع نکنید] برای خودتان می پسندید؟ چطور برای امام علی می پسندید؟»
الزهرا (ع) القدوة
کتاب الزهرا (ع) القدوة (زهرا: الگو) مجموعه مباحث سید محمد حسین فضل الله درباره فاطمه زهرا (ع) است که توسط حسین احمد الخشن در سال ۱۴۲۱ (۲۰۰۰م) توسط دارالملاک در بیروت در ۳۶۸ صفحه منتشر شده است. کتاب شامل چهار فصل و خاتمه به شرح زیر است: فصل اول: زهرا الگو، فصل دوم: صفحاتی از حیات سیدة النساء، فصل سوم: خصال و فضائل، فصل چهارم: خطبه ها و مواعظ زهرا (ع)، خاتمه: دروس زهرا (ع) و پرسش و پاسخ.
بخشی را که برای ترجمه انتخاب کردم قسمتی از بخش پنجم فصل دوم کتاب است تحت عنوان «ظلاماتها» که گزارشی از ظلمهایی است که بر فاطمه زهرا (ع) صورت گرفته است. ازاین بخش نیمه اول شامل هجوم به خانه و ظلمهای دیگر در اینجا ترجمه شده است. نیمه دوم (ترجمه نشده) منع فدک و ظلم تاریخ است. یک پرسش و پاسخ هم از خاتمه کتاب انتخاب کردم. شایسته است تمام این کتاب به فارسی ترجمه شود. کتاب حاوی نکات ارزنده تاریخی و اعتقادی درباره فاطمه زهرا (ع) است. متن ترجمه شده در هفت قسمت ارائه می شود. (۶)
«[۱] هجوم به خانه
مورخان از جمله ابن قتیبة در الامامة والسیاسة نوشته اند که قوم بعد از وفات رسول و حادثه سقیفه هیزم آوردند تا خانه علی و فاطمه را آتش بزنند برای تهدید آن دو و کسانی که می پنداشتند برای مخالفت در خانه علی (ع) اجتماع کرده بودند. به فرمانده حمله گفته شد: دراین خانه فاطمه است، و فاطمه کسی است که مسلمانان بر محبت، احترام و بزرگ داشتنش اتفاق نظر دارند، چرا که او تنها دختری است که رسول خدا بعد از وفاتش بجا گذاشته است، و او پاره تن اوست، آن را که فاطمه از او خشمگین باشد پیامبر از او خشمگین است، و آن که فاطمه را آزرده باشد پیامبر را آزرده است … چگونه هیزم آورده ای خانه چنین کسی را آتش بزنی؟ … او پاسخ داد: واگر [فاطمه در آن باشد].
این کلمه از خطیرترین کلمات است، یعنی در آنچه او اراده کرده است در این خانه از مقدسات کسی نیست، لذا مانعی نیست که با ساکنانش آتش زده شود. این کلمه به روحیه قوم و آنچه خود را مهیای آن کرده بودند اشاره دارد؛ با اینکه اگر ایشان باب گفتگوی اسلامی را از خلال این کلمات طیبه گشوده بودند، هرآینه علی را انسان گفتگو می یافتند آن چنان که در تمام حیاتش حتی بعد از اینکه خلیفه شد [اهل گفتگو بود]، و نیز فاطمه را انسان گفتگو می یافتند چرا که قرآنی که فاطمه بیشترین التزام را در بین مردم نسبت به آن داشت کتاب گفتگو بود، اما قوم از مرحله گفتگو عبور کرده بودند آنگاه که برای آتش زدن خانه زهرا (ع) هیزم برهم انباشتند، و قائلشان در جواب آنها که به او گفتند در این خانه فاطمه است گفت: و اگر باشد، پاسخی که حاکی از زشت ترین ستم رواشده به زهرا (ع) است.
[۲] ستمهای دیگر
در اینجا برخی رخدادهای دیگر متعرض ایشان هست که ما به شکل قاطع و جازم بر آنها تاکید نداریم، آن چنان که در مسئله به آتش کشیدن خانه [فراتر از تهدید به آن]، شکستن پهلو، اسقاط جنین، سیلی زدن و کتک زدن … و مانند آن از آنچه لابلای روایاتی نقل شده که ممکن است علامت سؤال در مقابل بعضی از آنها گذاشته شود، یا از ناحیه [مناقشه] در متن یا از ناحیه سند، شأن این روایات شأن بسیاری از روایات تاریخی است. لذا ما [اعتبار] برخی از این وقایع را مورد پرسش قرار دادیم، آن چنان که برخی علمای گذشته (که رضوان خدا بر ایشان باد) چنین کرده اند [اعتبار برخی از این وقایع را مورد پرسش قرار داده اند]، مثلا از شیخ مفید اینگونه بر می آید که در مسئله اسقاط جنین بلکه اصل وجود جنین تشکیک کرده است، اگر چه ما در امر دوم [اصل وجود جنین] با او موافق نیستیم، اما ما در مورد حوادث یادشده به حد انکار نرسیده ایم، آن چنان که شیخ محمد حسین کاشف الغطاء (قدّس سرّه) در مورد کتک زدن و سیلی زدن فاطمه زهرا انجام داده است [کاشف الغطاء منکر صحت تاریخی این دو واقعه شده]، چرا که انکار محتاج دلیل است، آن چنان که اثبات هم دلیل می خواهد. قدر متیقن از خلال این روایات مستفیض بلکه متواتر به تواتر اجمالی بدست می آید [این موارد است]: تعدی به ایشان از طریق وابردن پرده خانه (۷)، حمله به خانه و تهدید به آتش زدن آن. همین [موارد] برای راه بردن به حجم گناه ارتکابی کافی است. این چنین گناهی است که مرتکیبن آن را بی آبرو می کند، به همین دلیل خلیفه اول وقتی وفاتش نزدیک شد گفت: ای کاش به وابردن پرده خانه فاطمه اقدام نمی کردم، حتی اگر علی اعلان جنگ داده بود.
[۳] در حالی از دنیا رفت که بر آنها که در حقش ستم کرده بودند خشمگین بود
قضیه هجوم به خانه زهرا (ع) و انباشتن هیزم بر در آن و دیگر ستمهای روا شده که منابع تاریخی روایت کرده اند، به شکل عام نزد مسلمان تلقی به قبول نشده است، چرا که منزلت زهرا (ع) نزد ایشان رفیع است، تا انجا که اسائه ادب به ایشان را اسائه ادب به رسول خدا (ص) می دانند، به همین دلیل تحت فشار عمومی و زشت شمردن این قبیل اعمال بود که آنها را که به فاطمه ظلم کرده بودند واداشت که از علی (ع) اجازه بگیرند تا برای طلب حلال بودی بر فاطمه وارد شوند. موضع فاطمه چه بود؟
این قتیبه در الامامة والسیاسة نقل می کند که عمر به ابوبکر گفت: نزد فاطمه برویم ما او را غضبناک کردیم، هر دو از فاطمه استیذان کردند، اجازه نداد، علی را واسطه کردند. علی آن دو را نزد فاطمه آورد، چون نشستند، رویش را به دیوار برگرداند. سلام کردند، جواب نداد. ابوبکر گفت: ای حبیبه رسول خدا به خدا قسم نزدیکان رسول خدا نزد من از نزدیکان خودم عزیزترند، شما نزد من از دخترم عایشه عزیترید، ای کاش من به جای پدر شما مرده بودم، و بعد از او زنده نمی ماندم. پس فکر می کنید با اینکه شما را می شناسم، و به فضیلت و شرافت شما اذعان دارم از حق و میراثتان از رسول خدا منعتان کرده ام؟ الا اینکه از پدرتان رسول خدا شنیدم که می فرمود: ما پیامبران آنچه را که به عنوان صدقه باقی گذاشته ایم به ارث نمی گذاریم.
زهرا (ع) تعلقی به قضیه میراث نداشت، زیرا آن را به تفصیل در خطبه اش – که شرحش خواهد آمد – علاج کرده بود (۸)، اما خواست حجت را بر آنها تمام کرده باشد در آنچه از آزار، ستم و اسائه در حقش روا شده بود، لذا گفت: آیا قول می دهید اگر حدیثی از احادیث رسول خود را برایتان بازگو کنم تصدیق و عمل نمایید؟ هر دو پاسخ دادند: بله. فاطمه فرمود: شما را به خدا سوگند می دهم آیا از رسول خدا نشنیدید که فرمود: رضای فاطمه رضای من است و خشم فاطمه خشم من. آن که فاطمه دخترم را دوست دارد مرا دوست داشته است، و کسی که او را آزرده باشد مرا آزرده است. هر دو گفتند آری از رسول خدا (ص) شنیده ایم. آنگاه فاطمه فرمود: پس خدا و ملائکش را گواه می گیرم که شما دو نفر مرا آزردید و شاد نکردید، اگر پیامبر را ملاقات کنم از شما دو نفر شکایت خواهم کرد. ابوبکر گفت: من به خدا پناه می برم از نارضایتی ایشان و شما ای فاطمه. و این در حالی بود که فاطمه می گفت: به خدا قسم در هر نمازی که می خوانم شما را نفرین می کنم.
و در روایت دیگری که علامه مجلسی در بحارالانوار نقل کرده است، فاطمه زهرا به آن دو گفت: شما را به خدا سوگند می دهم، آیا از پیامبر (ص) نشنیدید که می فرمود: فاطمه پاره تن من است، و من پاره تن او هستم، هرکه او بیازارد مرا آزرده است، و آنکه مرا آزرده باشد خدا را آزرده است، و انکه او را بعد از مرگ من بیازارد انگار که او را در زمان حیاتم آزرده باشد، و کسی که او را در حیاتم آزرده باشد انگار که او را بعد از مرگ آزرده است. هر دو گفتند بله. فاطمه گفت: حمد خدا را. سپس گفت: خدایا ترا گواه می گیرم، پس ای حاضران گواه باشید این دو نفر مرا در حیات و وقت مرگم آزار دادند.
و بر همین منوال با تمام قدرت و شجاعت زهرا بر علیه این دو نفر احتجاج کرد و از آنها اقرار گرفت که آنها او را آزرده اند و در نتیجه رسول خدا را غضبناک کرده اند و بالاتر از آن خدای تبارک و تعالی را غضبناک کرده اند. غضب فاطمه جراحتی خونین در قلب فرزندان و دوستدارانش باقی گذارده است. از عبدالله بن حسن درباره شیخین پرسیده شد، گفت: مادرمان صدّیقه دختر نبی مرسل بود، درگذشت در حالی که بر قوم غضبناک بود، ما نیز به غصب او غضبناک هستیم. آیا بتول غضبناک بمیرد و ما راضی باشیم؟ پسران اهل کرامت چنین نمی کنند!
[۴] شبانه دفن شد
احتجاج فاطمه در همین حد متوقف نشد، بلکه به احتجاج زمان مرگش هم متصل شد. قله احتجاج به حق او این بود که به همسرش علی وصیت کرد که او را شبانه دفن کند، و آنها که به او ستم کردند و آزارش دادند و حقش را سلب کردند بر جنازه اش حاضر نشوند. اراده کرد که حتی بعد از مرگش معارضه و مواجهه اش با ظلم و عدوان تعبیر شود، آن چنان که در زمان حیاتش تعبیر کرد. این اراده احتجاجی مبنی بر نارضایتی شدید اما با هوشیاری و با روشهای حکیمانه، دلایل قانع کننده و مواضع قوی. چرا که مردم شروع به پرسش می کنند: چرا دختر پیامبر (ص) شبانه دفن شد؟ چرا چنین وصیتی کرد؟ قضیه چه بود؟ در تاریخ اسلام چنین امری بی سابقه است، همه منتظر شرکت در تشییع دختر پیامبرشان بودند، و زمانی که آن گونه شبانه تشییع و تدفین شد به آنها گفته شد این الزام به وصیت ایشان بود!
همین طور پرسش آغاز می شود و در میان مسلمانان افزایش می یابد برای چه و به چه دلیل؟ زهرا (ع) همین را می خواست، تا وجدانها بیدار شود و ناآگاهان به طبیعت بازی و امور اجراشده آگاه شوند.
[۵] تسطیح قبر
از جمله وصایای فاطمه (ع) به امیرالمؤمنین (ع) این بود قبرم را تسطیح و مخفی کن تا این دلیل و شاهدی بر همه ستمهایی باشد که بر او روا رفت، و آزارهایی که متوجه او شد، و اینگونه احتجاج فاطمه بر قومی که به او ستم کردند استمرار یافت. و علی (ع) به وصیتش عمل کرد، او را شبانه دفن کرد و جای قبر را مخفی نمود.
[۶] موضع قبر
جای قبر فاطمه همچنان مجهول مانده است، و احدی توانایی ندارد آن را کشف کند. برخی روایات اهل بیت (ع) در تعیین موضع قبر وارد شده است. در برخی از آنها آمده که ایشان در خانه دفن شد، در بعضی دیگر آنها در روضه دفن شده است. بعضی علما همین قول را اختیار کرده و آن را با روایت معروف تایید کرده اند: بین قبر و منبر من (روضه) باغی از باغهای بهشت است. قول سوم دفن در قبرستان بقیع است، این نیز روایت شده است.
[۷] تشکیک در روایات وفات زهرا (ع)
«سوال: بعضی علما در خطبه هایشان بر منابر و جلسات درسشان برای برخی برادران در روایاتی که در سبب وفات سیده زهرا (ع) نقل شده تشکیک می کنند. نظر شما در این باره چیست؟
پاسخ: این گونه قضایا لازم است مورد بحث علمی قرار گیرد، چه از جانب مؤیدین این فکر چه از جانب معارضین آن. این قضیه ای تاریخی و اختلافی است. بعضی به این رای می دهند، و بعضی رای دیگری دارند. شایسته نیست که اینگونه قضایا اساس غوغا یا سخنان غیرمسئولانه قرار گیرد. بلکه باید اساس بحث و نقد تاریخی قرار گیرد. و بیش از یک بار متذکر شده ام که بر ما واجب است که آنچه نزدمان است را به روش علمی نقد کنیم، قبل از اینکه دیگران نقد کنند، چرا که ما زمانی که نقد می کنیم با محافظت بر عناصر اساسی در چارچوب اسلام و تشیع اقدام می کنیم، در حالی که وقتی دیگران نقد می کنند روش دیگری دارند و چه بسا با اعوجاج فراوانی [همراه باشد].»
فضل الله و بازنگری در برخی مصائب فاطمی
الف. سید محمد حسین فضل الله در خطبه کوتاهش پنج نکته درباره شکستن پهلوی فاطمه زهرا (س) مطرح کرده است.
نکته اول. اولا این قضیه ای تاریخی و اختلافی است، از اصول دین نیست. ثانیا بجای پرداختن به شخصیت و پیام فاطمه زهرا که مسئله اصلی است، شیعیان سرگرم امری فرعی شده اند. ثالثا آنچه وی گفته طرح چند پرسش است نه اثبات یا انکار این امر.
نکته دوم. با توجه به حضور حیدر کرار اسدالله غالب علی بن ابی طالب (ع) در خانه چگونه غیرت علی راضی می شود که همسرش آن هم بضعة الرسول چنین لطماتی ببیند و او دم برنیاورد؟ اگر جای علی بودید و به همسرتان چنین تهاجمی می شد چه می کردید؟ دست زانو می زدید و استغفار می کردید؟!
نکته سوم. در زمان هجوم ابن خطاب و دستیارانش و تهدید به آتش زدن خانه، علی و فاطمه در خانه تنها نبودند گروهی از رجال معترض بنی هاشم هم در خانه جمع بودند. گیریم علی عذری داشت، چگونه غیرت دیگر رجال بنی هاشم اجازه می داد چنین تعدی هایی به زنی از بنی هاشم برود و آنها بنشینند و تماشا کنند. در حالی که فاطمه زهرا (س) زنی عادی از بنی هاشم نبود، بضعة الرسول بود.
نکته چهارم. اینکه پیامبر (ص) به علی بن ابی طالب (ع) وصیت کرده باشد که یا علی اگر بعد از وفات من خواستند دختر محبوبم را بکشند تو مجاز نیستی از او دفاع کنی معقول نیست که پیامبر چنین وصیتی کرده باشد و اصولا چنین وصیتی با مسلمات اسلامی ناسازگار است.
نکته پنجم. پرداختن به چنین قضیه ای ابزاری برای گریاندن مردم است بی آنکه در اعتبار احادیث قضیه تحقیق کرده باشند. به خودمان مراجعه کنیم اگر چنین امری بر خود نمی پسندیم چگونه چنین عاری را به علی بن ابی طالب نسبت می دهیم؟
ب. فضل الله در کتاب الزهرا (ع) القدوة نکات زیر را پذیرفته است:
اول. بعد از وفات پیامبر و ماجرای سقیفه و عدم بیعت بنی هاشم با خلیفه، گروهی از پشتیبانان خلیفه – که فضل الله نامشان را نیاورده – به خانه فاطمه و علی که محل تجمع معترضان بنی هاشم بود حمله کردند، هیزم آوردند و تهدید کردند خانه را با ساکنانش به آتش خواهند کشید. وقتی به فرمانده گروه محارب گفته شد، فاطمه بضعة الرسول در خانه است. پاسخ داد باشد! بنابراین فضل الله حمله و تهدید به آتش زدن خانه فاطمه زهرا را مسلم می داند.
دوم. فضل الله سه قضیه جزئی زیر را از مظالم وارده به فاطمه زهرا بر أساس تواتر اجمالی روایات وارده مسلم دانسته است: الف. کشف دار (وابردن پرده خانه)، ب. حمله به خانه، ج. تهدید به آتش خانه.
سوم. وی قضایای تاریخی زیر را در مورد فاطمه زهرا (س) قابل بحث دانسته است: الف. آتش زدن خانه زهرا توسط گروه مهاجم، ب. شکستن پهلوی زهرا، ج. اسقاط جنین محسن، د. سیلی زدن به زهرا و و. کتک زدن به ایشان.
چهارم. فضل الله پنج قضیه جزئی تاریخی مذکور از ظلمهای وارده به فاطمه زهرا (س) را أولا قابل اثبات نمی داند چرا که روایات آنها به لحاظ سندی یا متنی قابل مناقشه اند. ثانیا این قضایا را انکار هم نمی کند (و این امر مهمی است)، چرا به نظر وی انکار هم دلیل معتبر می خواهد و به نظر وی ادله انکار هم همانند ادله اثبات قوی نیست. ثالثا او در این پنج قضیه در حقیقت توقف کرده و در مقابل آنها علامت سؤال گذاشته است، یا آنها را شایسته تامل دانسته است.
پنج. او درتحقیق در مورد پنج قضیه جزئی یادشده به نام دو عالم و قول آنها اشاره کرده است. از متقدین وی از شیخ مفید اینگونه استنباط کرده که وی نه تنها در اسقاط جنین فاطمه زهرا به دلیل حمله مهاجمین به خانه تشکیک کرده بلکه حتی در باردار بودن ایشان هم تردید رواداشته است. فضل الله در تردید در باردار بودن فاطمه زهرا با شیخ مفید همراه نیست،، اما در تشکیک در اسقاط جنین پیرو شیخ مفید است.
شش. دومین عالمی که فضل الله به دگراندیشی وی اشاره کرده شیخ محمد حسین آل کاشف الغطاء از علمای معاصر است. از منظر فضل الله آل کاشف الغطاء دو مسئله سیلی زدن به گونه فاطمه و کتک زدن ایشان را انکار کرده است. در حالی که فضل الله می گوید او به حد انکار نرسیده چرا علاوه بر اثبات انکار این دو قضیه هم دلیل معتبر می خواهد. او شخصا درباره این دو قضیه پرسش دارد. نظر آل کاشف الغطا و تحلیل آن به تفصیل در بخش نخست همین مقاله گذشت.
هفت. فضل الله همان سه ظلم مسلم در حق فاطمه زهرا را برای محکومیت مهاجمین کافی می داند. به روایت وی شیخین تحت فشار افکار عمومی برای حلال بودی کوشیدند به نزد فاطمه زهرا بروند، اما ایشان نپذیرفت. علی بن ابی طالب را واسطه کردند، علی آن دو را به نزد همسرش برد. فاطمه زهرا از آنها روبرگرداند و سلامشان را پاسخ نداد. اما زمانی که ابوبکر به منزلت فاطمه نزد پدرش اعتراف کرد با این همه پنداشت نگرانی فاطمه بابت محرومیت او از فدک به عنوان ارث است فاطمه که قبلا در خطبه آتشینش در باره فدک به تفصیل و مستندا استدلال کرده بود، به زبان آمد و آنها را گواه گرفت که پدرش فرموده هر که فاطمه را بیازارد رسول الله را آزرده است و اکنون به صراحت فاطمه اعلام کرد که خدا تو شاهد باش از این دو نفر بشدت غضبناکم.
هشت. فضل الله تصریح می کند که فاطمه زهرا نه تنها غضبناک از شیخین از دنیا رفت بلکه برای اعتراض به آنها به همسرش علی وصیت کرد شبانه به خاک سپرده شود و هیچیک از ظالمین در حقش مجاز به شرکت در تشییع جنازه او نیستند. تا همگان بپرسند چرا نورچشم رسول خدا شبانه به خاک سپرده شد؟ او از چه دلگیر بود؟
نُه. فضل الله به بخش دیگری از وصیت فاطمه زهرا به علی اشاره می کند که قبرم را مخفی نگاه دار. این هم اعتراض دیگری به متجاوزین به حق اهل بیت. لذا اکنون نیز قبر فاطمه زهرا نامشخص است و در ان سه قول است: منزل ایشان، روضه (بین قبر پیامبر و منبر ایشان) و قبرستان بقیع.
ده. فضل الله در انتها به نکته مهمی اشاره می کند: عالمان شیعه باید در نقد میراث علمی خود پیشقدم باشند. نقد ایشان أساس دین و مذهب را حفظ می کند، اما اگر عالمان شیعه به این امر مهم دست نیازند و غیر شیعیان یا غیرمسلمانان به نقد خرافات یا أمور ضعیف وارد شده در میراث شیعی اقدام کنند چنین نقدهایی به أساس دین یا مذهب رحم نخواهند کرد. او رویکرد انتقادی به میراث سلف صالح را رویه خود دانسته است.
ج. در اینجا به اختصار به واکنش مشهور به آراء این دو عالم نواندیش خصوصا فضل الله اشاره می کنم:
یکم. سید جعفر مرتضی عاملی (متولد ۱۳۶۴ق لبنان) نویسنده پرکار کتابی دارد دو جلدی با عنوان «مأساة الزهراء (ع)، شبهات و ردود» (دارالسیرة، بیروت، ۱۹۹۷م/ ۱۳۷۵ش) در نقد محمد حسین آل کاشف الغطاء و خصوصا سید محمد حسین فضل الله و دفاع از شهادت حضرت زهرا (س) و قول مشهور. بررسی نقد وی را به مجالی دیگر وا می گذارم.
دوم. از حوالی اسفند ۱۳۶۹ فضل الله توسط جریان مشکوکی از ایران به دلیل آراء متفاوت مذهبیش تحت فشار فزاینده ای قرار گرفت. سوالات مشابهی از مراجع شیعه درباره آراء وی صورت گرفت و اکثر قریب به اتفاق مراجع (به استثنای مرحوم استاد منتظری) تشیع فضل الله و اجتهاد او را زیر سوال بردند! تندترین این احکام متعلق است به آقا میرزا جواد تبریزی که فضل الله را ضالّ مضلّ خواند! درباره پیوند نامبارک قدرت سیاسی و تعصبات مذهبی در جای دیگر بحث کرده ام. (۹)
سوم. اگر طالب کتابی معتبر به زبان فارسی درباره فاطمه زهرا هستید کتاب زیر را مطالعه کنید: سید جعفر شهیدی (۱۲۹۷-۱۳۸۶)، زندگانی فاطمه زهرا (س). (۱۰)
یادداشتها:
۱. بخش آل کاشف الغطای این مقاله قسمت هفتم از مقاله ذیل نگارنده است: کلمه توحید و توحید کلمه: سیری اجمالی در اهم آثار و آراء محمد حسین آل کاشف الغطاء (۲۹ تیر ۱۳۹۵) که به مناسبت سالروز وفات فاطمه زهرا (س) بازنشر می شود.
۲. آل کاشف الغطاء، جنة المأوی، ص۱۳۳-۱۳۸.
۳. پیشین، ص۱۳۷-۱۳۸.
۴. در مورد جایگاه علمی و سیاسی سید محمد حسین فضل الله به تفصیل در کتاب زیر بحث کرده ام: ابتذال مرجعیت شیعه، فصل دهم، باب
اول ص ۱۲۲-۱۲۷ (ویرایش چهارم، ۱۳۹۴). و نیز بنگرید به این یادداشت: فقیه نواندیش (۱۱ تیر ۱۳۹۵).
۵. حداقل چهار یوتیوب از سخنان فضل الله در این زمینه در مقاطع مختلف موجود است. یکی از آنها زیرنویس فارسی دارد.
۶. شش قسمت اول از صفحات ۱۰۸-۱۱۴ و قسمت هفتم ص۳۳۰ چاپ دوم کتاب (دارالملاک ، بیروت، ۲۰۰۱) ترجمه شده است. پاورقی های مفصل این صفحات را نیاوردم. طالبان به اصل کتاب مراجعه کنند.
۷. کشف الدار همانند کشف الاستار یا کشف حجاب. در لغت نامه دهخدا به نقل از ترجمان علامه جرجانی کشف اینگونه معنی شده: برداشتن پوشش از چیزی، وابردن پرده. کشف دار کشف ستر دار (مضاف در تقدیر) معنی شده است. مهاجمین با عصا پرده را بی اذن صاحب خانه برخلاف شرع به کناری زده اند.
تشکر خدانگهدارباسمه تعالی: سلام علیکم: در جریان این نوع سخنان هستم. البته چیزی نیست که طیّ یک سؤال و جواب بتوان در آن ورود کرد. آنچه مهم است بنا بر فرمایش آیت اللّه حسینی طهرانی، باید ببینیم در آن فضای خفقانی که با خلیفهی دوم بهوجود آمد، مورخین چه اندازه میتوانستند سخن بگویند. آیا بیش از طرحِ اشاراتی که تنها اهل فکر متوجهی قضیه شوند؟ به گفتهی ایشان: در مورد آتش زدن درِ خانه ى حضرت فاطمه (س) و آن برخورد عجيب با حضرت على (ع) علاوه بر متون شيعه، حتّى مورخين اهل سنّت كه سخت تحت فشار بودند نيز هرچند ناقص، واقعه را ذكر كرده اند. ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه (ج 1، ص 134 و ج 2، ص 19) پس از ذكر سند مىگويد: ابابكر به دنبال على (ع) فرستاد و از او بيعت خواست، و على (ع) بيعت نكرد و با عمر شعله اى از آتش بود. فاطمه (س) عمر را در خانه خود ديد و گفت: «يَابْنَ الْخَطّاب! اراكَ مُحَرِّ قاً عَلَي بابي؟ قالَ: نَعَمْ، وَ ذلِكَ اقْوي فيما جاءَ بِهِ ابُوكِ وَ جاءَ عَلِيٌّ (ع) فَبايع»؛ اى پسر خطاب! مىبينم كه مىخواهى درِ خانه ى مرا آتش بزنى؟ گفت: آرى، و اين آتش زدن در آنچه پدر تو آورده، استوارتر است، و على (ع) آمد و بيعت كرد. با توجه به اينكه مورخين اهل سنّت عادتشان آن است كه در آنچه روايت مىكنند، از ذكر آنچه برايشان مشكل ايجاد مىكند خوددارى مىكنند و اگر متوجّه شوند در روايت تاريخى خود، عليه خلفاء روايت مىكنند از روايت خود دست مىكشند، بايد در چنين فضايى روايات آنها را بررسى كرد. چنانچه ابراهيم بن سعيد ثقفى با طرح سند روايت مىگويد: «وَاللهِ ما بايَعَ عَلِيٌّ حَتّي رَأي الدُّخان قَدْ دَخَلَ بَيْتِهِ»؛ يعنى به خدا سوگند على با ابابكر بيعت نكرد، مگر اينكه ديد دود داخل خانه شد. (امام شناسى، آيت الله حسينى تهرانى، ج 10، ص 395). و نيز عبدالفتّاح عبدالمقصود در ج 1 كتاب امام على عليه السلام ص 343 مىنويسد: فاطمه به سلمى گفت: «بستر مرا در وسط خانه بگستران» و در ادامه گفت: «در اين ساعت روح از بدنم مفارقت مىكند، شستشو كرده ام، ديگر كسى بازوى مرا برهنه نسازد». موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام استاد عزیز: آیا کسی که ولایت امیرالمومنین (ع) رو قبول نداره میتونه به مقام فنای فی الله برسه؟ آیا حاج شیخ محمد علی حیدری از شاگردان آیت الله بهجت هستن که گفتن از طرف آیت الله بهجت گفته که من هم مثنوی گفتم و مثنوی مولوی عمری کجا و مثنوی علویه من کجا؟ و تو خواب مولوی رو با کلاه سنی ها دیدن و بهش هیچ محلی نداشتن چون ولایت امیرالمومنین (ع) رو نداشته.
باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر میآید با مطالعهی کتاب «روح مجرد» از آیت اللّه حسینی تهرانی در رابطه با نظر مرحوم قاضی، راحتتر میتوانید در این موارد قضاوت داشته باشید. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام علیکم:
چطور با وجود اینکه جریان معتزله نقش محوری و علمی در زمان مامون و خلفای بعدی که دوره حرکت تمدن اسلامی بود، داشت و اینکه مقابل ائمه و مکتب تشیع مکتب سازی می شد و به نام ارتباط تمدنها و ارتباط با دستاوردهای سایر علوم، یونان زدگی و انحرافات عقیدتی ایجاد شد و در عین بی توجهی به شیعه و ائمه هدی و شهادت امام رضا (ع)، از علمای اعتزالی و ایرانی غیر مسلمان و رومی حمایت می شد، تمدن اسلامی حرکت بسمت جلو و نقطه عطفی برای تمدن سازی داشت و شروع فعالیت های تمدنی مسلمین شد؟ چطور با وجود اینکه معتزله محوریت داشت و این جریان با مبانی اصیل شرعی و عقل قدسی تضاد دارد ولی توانست در بحث تمدن سازی بیاید و نقطه عطف تمدن اسلامی در آن دوره بشوند؟باسمه تعالی: سلام علیکم: همچنانکه اهل تحقیق متذکر شدهاند؛ تمدنی که آن زمان به ظهور آمد تمدنِ مسلمانان بود که در بستر اسلام حاضر شده بودند و اهل کلام و حاکمان، بیشتر در حاشیه مشغول خودشان بودند و ائمه «علیهمالسلام» نیز به صورت نرم در هدایت آن فضا بدون ایجاد حساسیت برای حاکمان، نقش خود را داشتند و به همین جهت هم در هر حال، حاکمان متوجهی حضور نرم آن عزیزان میشدند و آنها را گرفتار حبس و تبعید میکردند. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام علیکم:
آیا می شود با شخص غیرمسلمان که اعتقاد به اسلام ندارد و شاید با اسلام و تشیع ضدیت داشته باشد اما در جهت منافع نظام و کشور گام برمی دارد همکاری داشت؟باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر ضدیّت با تشیع دارد، که دشمن حساب میشود. مگر میشود در جهت منافع کشور گام بردارد؟ موفق باشید
-
تا حضرت حق با الهامی که خاصّ این مرحله از تاریخ است روشنیگاهی را به ظهور آورد
سلام علیکم:
در بحثی که درباره آموزش و پرورش داشتید فرمودید که روحی که بر آن حاکم است بیشتر برای ساختن انسانهایی است تا کارمندِ اداراتی شوند که نهادهای شهریِ مناسب فرهنگ غربی را ادامه دهند و هر اندازه وارد اهدافی شویم که از نهادهای دولتشهرِ غربی فاصله داشته باشد، بیشتر امکانِ تجدید نظر نسبت به ساختار آموزش و پرورش در ما پیش میآید. در باب اینکه نهادها و ساز و کارهای دولت شهرها و خود شهرهای مدرن و غربی چگونه سبک زندگی ایرانی_اسلامی را به محتوایی دیگر می برند، مطالب تفصیلی تری از حضرتعالی هست؟ آیا آن اشاره تان در کتاب فرهنگ مدرنیته و توهم هم که بحث شهرهای قابل زندگی را مطرح فرمودید ناظر به همین موضوع و در همین جهت است؟باسمه تعالی: سلام علیکم: به صورتهای مختلف در این مورد بحث شده؛ کتاب «تمدن زایی شیعه» هم از زاویهای دیگر به آن پرداخته. همانطور که در آن جواب عرض شد، باید فکر کرد تا حضرت حق با الهامی که خاصّ این مرحله از تاریخ است روشنیگاهی را به ظهور آورد به حکم «کل یوم هو فی شأن». موفق باشید
-
یعنی شیعههایی هستند که دستبسته نماز میخوانند
سلام با عرض ادب خدمت استاد عزیز:
استاد بنده نزدیک ۹ سال است که با کمک شما سلوک ذیل شخصیت حضرت امام و بالتبع ذیل شخصیت حضرت آقا برایم آسان تر فراهم شده با راهنمای خوب، راه نزدیک است.
اگر چه که آخرین باری که حضوری شما رو دیده باشم یادم نمیاد! استاد بعد از قضیه سیل پارسال وارد فضای جهادی شدم به معمولان و پلدختر و اهواز و سوسنگرد رفتم کمک رسانی کردیم هر لحظه که می گذشت حس می کردم خدا دو تا بال بهم داده و من دارم پرواز می کنم! خلاصه گم شده خودم رو پیدا کردم یعنی راهی که خدا برای رشد من قرار داده بود رو پیدا کردم مردم مدتی بعد از پایان سیل تقریبا سیل زده ها رو از یاد بردند ولی کار من تازه شروع شده بود. با گروهی از سپاه تهران هماهنگ شدم و در روستاهای سیل زده خوزستان شروع کردم جالبه در این مدت در کنار کار جهادی در شهر خودم ازدواج کردم! هم یه تولیدی پوشاک با دست خالی راه انداختم! از فضل پروردگارم. خانمم خیلی از نظر معنوی و انگیزشی کمکم کرد خدا سربلندش کند در دنیا و آخرت. چند دوره رفتم کمک رسانی و آمدم. که اتفاقات عجیبش فقط چند جلد کتاب می شود.
آنجا مثل من کم نبودند که تازه راه خود را پیدا کرده بودند و از شهرهای مختلف آمده بودند.
*عجب چیزیه این حضور تاریخی*
کار خوزستان که تمام شد بعد از فتنه بنزین و مراسم انتخابات برنامه بعدی خدا برای رشد جمعی انسانها شروع شد! سیل سیستان و بلوچستان. با همان گروه هماهنگ شدم رفتیم سیستان و بلوچستان منطقه کنارک. در این منطقه که همه اهل سنت شافعی هستند. با کمک خیرین مردمی در حال ساخت اولین مدرسه به نام مبارک شهید حاج قاسم سلیمانی هستیم تقریبا یک پنجمش انجام شده که تصاویرش رو برای حاج آقا نظری بزرگوار فرستادم لطفا ببینید. حالا یه مطلبی ذهنم رو مشغول کرده...آنها اهل سنت هستند الحمدلله رابطه قلبی خوبی با جوانان و کودکانشان برقرار کرده ایم حتی چند روز پیش برای خواندن نماز میت یکی از مردم آنجا شرکت کردیم خیلی خوب بود آنها با دست بسته نماز می خواندند و ما به آنها اقتدا کردیم خیلی استقبال کردند. حالا سوال اینه که در قضیه مذهب ما هدفگذاریمون این باشه که اینا شیعه بشن؟ یا نگاهشون نسبت به شیعه بهتر بشه؟ یا اینکه نه شیعه شدن یا نشدن آنها در این برهه تاریخی ملاک نیست؟ دقیقا خروجی فرهنگی این حرکت چی باید باشه؟ انقلاب اسلامی چه چیزی از ما می خواهد نسبت به این عزیزان؟ جالبه با اینکه در فقر و محرومیت هستند ولی روی کپرهایشان عکس حاج قاسم رو زده بودند! چه راه های بسته ای با خون حاج قاسم باز شد!
به چشم سربازان حاج قاسم به ما نگاه می کنند! چه زیباست این جمله «شهید سلیمانی زنده تر و موثر تر است از سردار سلیمانی» و آمریکا نمیفهمد با شهادت حاج قاسم چه اشتباه بزرگ و راهبردی ای کرده است. ببخشید. تشکر. یا زهرا.باسمه تعالی: سلام علیکم: بحمداللّه حلوا خوردهاید، مبارکتان باد. بر نکتهی خوبی دست گذاشتید که خروجیِ ما در راه خدمترسانی به برادران اهل سنت چه باید باشد. آری! ما نمیخواهیم آنها را شیعه کنیم، همینکه آن ها خود را در تاریخی احساس کنند که انقلاب اسلامی شکل داده و آن را تاریخِ خود بدانند، همهی آنها خود را حاج قاسم احساس میکنند یعنی شیعههایی هستند که دستبسته نماز میخوانند. موفق باشید
-
تبدیل حکمت یونانی به حکمت ایمانی
سلام علیکم:
چرا در دوره بنی العباس، رویکرد نهضت ترجمه توانست جای حکمت دینی را بگیرید و تفکر ناب نبوی و سنت حسنه آل الله را به حاشیه ببرد و به جای اینکه مطالعه آثار غرب کهن باعث به خود آمدن مسلمین شود و آنها بفهمند چه میراث عظیم فکری را در پرتو تفکر اسلامی بدست آورده اند و بتوانند با رویکرد حکمت قدسی به نقد آن آثار بپردازند و بنیان فکری اسلامی را قوی کنند، مغلوب و خودباخته غرب (که تازه آن زمان وضعیت مسلمانان بشدت قوی تر از غرب آن روز بود و غرب در ضعف قرار داشت) شدند و عقاید التقاطی پیدا کردند تا آنجا که از دوره امام رضا (ع) تا دوره امام عسکری (ع)، ائمه شیعه در عین هدایت و تلاش برای برقراری حکومت عدل و قسط، با آن تفکرات التقاطی و غربزده و دور از حکمت دینی هم مبارزه کردند و شاهد مثالش هم ارشاد و پاسخ امام عسکری (ع) به رویکرد هرمنوتیک تفسیر قرآن بود که کندی فیلسوف مطرح عرب دنبال می کرد؟باسمه تعالی: سلام علیکم: بحث، بسیار است. نقش بنیالعباس در این امر، جهتِ به حاشیهبردن حضور معارف اهلالبیت «علیهمالسلام» را نباید ساده گرفت. ولی در همین امر، نقش شیعیان هوشمندی چون فارابی و ابنسینا مهم است که سعی کردند حکمت یونانی را طوری وارد حکمت ایمانی نمایند که عملاً حکما یونانی با روح و رنگ حکمت ایمانی در جهان اسلام حاضر شود و تا آنجا که ممکن بود جهان اسلام از دعوای معتزلیگری که سختْ بر عقلِ یونانی تأکید داشت؛ و اشعریگری که در حدّ تحجر، دین را تقلیل داده بود؛ آزاد شد. در این مورد بد نیست سری به جزوات «تاریخ فلسفه و کلام» که بر روی سایت هست، بزنید. موفق باشید