-
بدون عنوان
سلام: با توجه به سوال 29788 بحث در بداهت اصل استحاله اجتماع نقیضین نیست بلکه در مصادیق آن و ساختار ذهنی بشر است و بحث هگل هم ارتباطی با سوال من ندارد. در ثانی اگر قاعده قاعده است معنا ندارد یکجا جاری باشد و جای دیگر جاری نباشد بار دیگر شما را دعوت به مداقه بیشتر در آن سوال میکنم و اگر آن ایرادات که ماخوذ از یکی از مباحث آیت الله حیدری بود وارد باشد باید پذیرفت دست ما از واقع کوتاه است.
باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظرم تا حدّی متوجهی موضوع شدم. اتفاقاً مشکل را در این میبینم که میفرمایید «اگر قاعده قاعده است، معنا ندارد یکجا جاری باشد و جایی دیگر جاری نباشد». در حالی که هر قاعدهای تنها در جای خود جاری است. مگر نخواندید: «
در تناقض هشت وحدت شرط دان
وحدت موضوع و محمول و مکان
وحدت شرط و اضافه ، جزء و کل
قوه و فعل است ، در آخر زمان
به همین جهت مثال هگل زده شد تا نمونهای باشد جهت جایی که تناقض میتواند جاری باشد وگرنه باید بحث مفصلی را به میان آورد که جای آن اینجا نیست و هنوز هم عرض بنده آن است که این سایت بیشتر در ازاء جواب سؤالاتی قرار دارد که رفقا در مطالعهی کتب موجود روی سایت برایشان پیش آمده، وگرنه برای ورود به آن نوع سؤالات نیاز به یک تیم هست و یک مؤسسه. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام:
آیا با توجه به دو اشکال زیر میتوان قائل شد که ما نمیتوانیم بفهمیم اجتماع نقیضین و ارتفاع آن مطابق واقع هست یا خیر
۱. ولو اصل این قضیه مطابق با واقع باشد ولی ما در هر مساله ای که با آن اصل تطبیق میکنیم از کجا معلوم تطبیق ما از مصادیق اجتماع نقیضین باشد تطبیق مصداق نظریست و بدیهی نیست مثلا جزیی جزیی است و جزیی جزیی نیست طبق وحدت های هشتگانه تناقضست اما ملاصدرا که وحدت حمل را مطرح کردند طبعا مصداق تناقض نخواهد بود یا مثلا خلق حق است و خلق حق نیست مصداقی برای تناقض در دستگاه فلسفیست اما در دستگاه عرفانی از مصادیق تناقض نیست و مستظهرید که وحدت ها مساله ای استقراییست و حصر عقلی نداریم که وحدت ها مثلا ۸ تا است و بیشتر نیست. کما اینکه ملاصدرا افزودند یا آیت الله جوادی علاوه بر آن وحدتها یکی دو وحدت دیگر هم دیدم مطرح کردند بنابرین ممکن است فعلا مواردی را جزو مصادیق این اصل بدانیم آیندگان با کشف وحدت های دیگر آن را مصداق این اصل ندادند بحث وحدتها را بعنوان مثال مطرح کردم مسائل دیگری هم ممکن ست باشد که موجب خطا در مصداق یابی برای ام القضایا شویم.
۲. اگر ساختار ذهنی بشر بگونه دیگری خلق شده بود از کجا معلوم که باز قائل به استحاله اجتماع نقیضین میشد ممکن است این استحاله ریشه در ساختار فکری و عقلی بشر داشته باشد نه واقعیت اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال.باسمه تعالی: سلام علیکم: درک عدم اجتماع نقیضین در جای خود امری است بدیهی و هرکس آن را تصور کند، مسلّم تصدیق میکند. حتی جناب هگل که معتقد است آن قاعده در همه جا قابل اجرا نیست، در جای خود آن را میپذیرد منتها معتقد است مثلاً در حرکت که عین بود و نبود است، یا به تعبیر فلسفهی اسلامی عین تقدّم و تأخّر است، آن قاعده جاری نیست. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام: تعین اول و ثانی و لابشرط مقسمی بودن حق و حضرات خمس را در کدام روایات می توان صراحتا یا اشارتا جستجو نمود؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: حضرت امام خمینی «رضواناللهتعالیعلیه» در کتاب «مصباح الهدایه» بحثی را در مورد باطن نبوت و ظاهر آن میفرمایند که شاید بتوان با تعیّن اول و ثانی تطبیق داد. ولی به نظر میآید با محدودکردن سخنان گستردهی اولیای الهی در قالب قیاسی که ارسطو تنظیم کرده است، مطلب، تقلیل پیدا میکند. موفق باشید
-
بدون عنوان
تجدد امثال آیا در عالم واحدیت اتفاق میافتد؟ اگر بگیم نمی افتد سنخیت علی معلولی را چه کنیم؟
اگر بگیم می افتد تالی فاسدش را چیکار کنیم؟باسمه تعالی: سلام علیکم: علت در این موارد به معنای تجلی است و دوگانگی بین علت و معلول مطرح نیست. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام استاد:
من در حال خواندن نهایه الحکمه هستم. راستش یه سوال برام پیش اومده. واقعا خوندن مباحث مربوط به ماهیات و مقولات عشر و ... چیه؟ واقعا دلزده شدم از این مباحث و حس میکنم بیخوده که زیاد در این مباحث بمونم. میخواستم راهنماییم کنید.باسمه تعالی: سلام علیکم: بیخود روی مباحث نمانید ولی تفکری که پایههای تفکر بالاتر میشود از طریق همان مباحث از دست ندهید. آری! بفهمید و رد شوید. موفق باشید
-
بدون عنوان
بسمه تعالی
با سلام: پیرو سوال ۲۹۱۹۱ در مورد جسم بسیط استاد متوجه نشدم اصلا ما هرچه در عالم نگاه کنیم اینچنین جسمی نداریم خود شیخ و حتی بقیه حکما مثل اهوازی هم خود میگویند این ارکان اربعه چیزی در ذهن هست و بنای طب را بر آن گذاشته اند بر چیزی که وجود خارجی و ملموس ندارد. با تشکرباسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر میآید همینطور باشد. زیرا بسیط، از نظر تفکر فلسفی یعنی چیزی که ترکیب در آن نباشد و این بیشتر مربوط به موجودات مجرد است مگر آنکه اصطلاحی باشد در بین افراد و یا بین صنعتی خاص. موفق باشید
-
بدون عنوان
با سلام خدمت استاد محترم: استاد اصطلاح وحدت در کثرت که در کتاب آداب نماز امام خمینی آمده است به معنای تجلیات واحدی و دیدن خداوند به اسماءش هست؟ و همچنین اصطلاح کثرت در وحدت، آیا به معنای تجیلات احدی و دیدن خداوند در اسماء ش هست؟ بیشتر خود اصطلاحات وحدت در کثرت و کثرت در وحدت برایم سوال هست.
باسمه تعالی: سلام علیکم: در این اصطلاح ما باید متوجه باشیم حضرت حق به صورتهای مختلف در اسماء خود در مظاهر ظاهر میشوند، هم در مظاهر مختلف در صحنهاند و هم مظاهرِ مختلف در او فانی میباشند. موفق باشید
-
در موضوع حس و خیال و عقل
بسم الله الرحمن الرحیم
با عرض سلام: بنده در کشور پاکستان برای پایان نامه کارشناسی ارشد در رشته فلسفه دارم مطالعاتی را انجام می دهم. چند پرسش برای بنده پیش آمده است که امیدوارم پاسخی عنایت می فرمایید:
۱. آیا صعود در ادراکات از حس به خیال و از آن به ادراک کلیات از طریق انتزاع صورت می پذیرد؟
۲. اگر نه، الف. در بین این مراحل ادراک چه رابطه ای استوار است؟ چرا برای هر صورت خیالی، یک صورت حسی، و برای هر صورت عقلی یک صورت خیالی در نفس باید موجود باشد؟ چرا از موجودات قابل حس نمی توان صورت عقلی داشت بدون آن که آن را حس کرده باشی؟
ب. صورت های عقلی و خیالی چگونه برای نفس پدید می آیند؟ آیا کاوش فکری انتزاعی در آن به صورتی دیگر دخیل است؟
۳. اگر بله، چگونه صورتهای کلی از ادراکات جزئی انتزاع می شوند؟ تا وقتی که من درکی از یک مفهوم کلی نداشته باشم مصادیق آن را نمی توانم از ادراکات متعدد جزئی اخذ کنم و مفهوم کلی از آن انتزاع کنم. مثلا، فرض کنیم انسان در ادراک حسی خود یک مستطیل سفید، دایره سفید، مربع سفید و مثلث سفید می بیند. ذهن او در مقایسه همه آنها، می بیند که همه ی آنها در یک جهت مثل هم هستند، و در یک جهت از هم متفاوت اند. آن جهت مشترک فیه را اخذ کرده جهات اختلاف را از آن حذف می نماید تا صورت کلی سفید بدست آید. اما اگر این طور است پس چگونه اول امر توانست جهات مختلف آن ادراک حسی را از هم تفکیک کند؟ معلوم می شود او از اول سفیدی را می شناخت که توانست سفیدی را در ادراک حسی خود از حجم و شکل و وضع آن تفکیک کند. و البته مهم تر، چگونه توانست از جریان ادراک حسی خود که آن چنان سیال است، صورت های مخصوصی را انتخاب کند که همه رنگ سفید داشتند تا آنها را با هم مقایسه کند؟ معلوم می شود او سفیدی را می شناخت که از آن جریان سیال مدام در حال تغییر، معدود صورتها را برای مقایسه اخذ کرد که همه در این جهت مشترک بودند. و اگر این گونه است نمی تواند از این مقایسه آن مفهوم کلی را انتزاع کرده باشد.
پیشاپیش از پاسخ شما کمال تشکر را دارم و از طولانی شدن سوال عذرخواهی می کنم. و از شما اجازه می خواهم که اگر پاسخ شما سوالاتی دیگر ایجاد کرد، آن را نیز به شما عرض کنم.باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. مطالب، گستردهتر از آن است که بتوان در محدودهی سؤال و جواب گنجاند. آری! ادراک حسی خود به خود بُعدِ خیالی انسان را فعّال میکند و انسان وجه خیالی محسوس را ابداع مینماید؛ با اینحال از این جملهی جناب صدرا غفلت نفرمایید که میفرماید: «هر علم حصولی، مسبوق به علم حضوری است» و از آن طرف نحوهای از رابطهی حضوری با آن صور در نفس ایجاد میشود. ۲. اگر با نگاهِ هستیشناسانه به محسوسات بنگریم، صورت عقلانیِ آن را نفس ابداع میکند. از طرفی جنس نفس ناطقه آن است که اگر به وجه خیالی آن محسوس نظر کند، صورت خیالی آن محسوس به ظهور میآید. ۳. به پیشفرضهای ذهنی در این موارد باید فکر کرد که ذهن با آن پیشفرضها حکم میکند که مثلاً آن اشکال سفید است. به همین جهت گفته میشود هیچ معرفتی بدون پیشفرض نیست. حال آیا این پیشفرض را ما با عنوان کلّی فرض کنیم؟ یا اساساً در هر رابطه ی محسوسی جزء و کلّ در هم ادغام هستند یعنی هیچ جزئی بدون کلّ نمیشود، و هیچ کلّی بدون جزء نیست. موفق باشید
-
در موضوع معاد
سلام استاد خدا قوت:
در صفحه ی ۲۲ از کتاب معاد یا بازگشت به جدی ترین زندگی (مورد دوم) گفته شد که چون ما بدن مان را ادراک می کنیم نشان می دهد که ما غیر از بدن هستیم. سوال بنده اینست که فرق این ادراک با درک حضوری از خود چیست؟ (که در این مورد دوم ادراک کننده متحد با ادراک شونده است)باسمه تعالی: سلام علیکم: تفاوت در این است که در مورد دوم مبتنی بر یک قاعده ی عقلی سخن گفته شده است. قاعده ای که می گوید: «مدرِک، غیر از مدرَک است». موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام علیکم:
وقتتون بخیر استاد عزیز:استاد مشکلی که در فضای فلسفه و مباحث فلسفی برای مبتدی ایجاد میشود، تشتت اصطلاحات است و فیلسوف یکبار لفظی را برای معنایی و بار دیگر برای معنا دیگر به کار می برد، استاد اگر امکانش هست این اصطلاحات را در دستگاه فلسفی صدرا و شرح حضرتعالی بر آثار صدرا را تبیین بفرمایید:
۱. اعتباری: وجود ذهنی صرف؟!
۲. انتزاعی: وجودی که خارجی است و وجود ذهنی هم میتواند داشته باشد؟!
مثلا در بحث حرکت جوهری می فرمایید: در خارج دو شیء به نام جوهر و عرض نداریم بلکه عندتحلیل العقل مثلا سیب به جوهر و عرض تقسیم میشود این جوهر و عرض اعتباری اند یا انتزاعی؟
۳. ماهیت: چیستی و کم و کیف اشیاء؟! و اینکه بیان می شود ماهیات اعتباری اند یعنی وجودی ذهنی هستند؟ و واقعیت خارجی ندارند؟!
۴. و مطلب آخر: در جایی از بحث حرکت جوهری فرمودید: وجود به واجب و ممکن تقسیم می شود و ممکن به ذاتی و عرضی و فرمودید ممکن وجودش رو از واجب میگیرد ولی عرض ظهورِ جوهر است در صورتی که طبق آخر بحث برهان صدیقین به وحدت شخصیه وجود رسیدیم و ذکر شد که وجودی جزء وجود حضرت احدیت نیست و همه ظهور او هستند! پس ممکن هم ظهور واجب است همانطور که عرض ظهور جوهر است؟
*استاد جان احتمالا از بیان سوال بنده؛ متوجه مشوش بودن ذهنم از نبود اصطلاح واحد شده اید برای رهایی از این تشویش و بهم ریختگی ذهنی لطفا موارد فوق را تعریف کنید.
با تشکر از صبرتونباسمه تعالی: سلام علیکم: معنی این اصطلاحات را باید با طیّ مقدمات بیابید. به همین جهت سیر مطالعاتی سایت بهخصوص بحث «برهان صدیقین» پیشنهاد میشود. جناب آقای دکتر دینانی کتابهایی تحت عنوان «اصطلاحات فلسفی» دارند، می توانید به آن رجوع فرمایید. موفق باشید
-
هر موجودی در ذات خود امکانِ تحقق اولیهای را دارد که بستری خواهد شد برای گرفتن فیض بعدی
با سلام مجدد خدمت عزیزم استاد طاهرزاده:
در مبحث نظام احسن و اینکه خداوند به بهترین و احسن ترین و کاملترین شکل ممکن عالم را بی نقص خلق و هدایت می نماید مطالبی را بیان فرمودید و در هنگام مطالعه حرکت جوهری و حرکت و نیازمندی عالم ماده و تبدیل ضعفها به کمالها و قوه ها به فعلیت ها این سوال پیش آمد که چگونه این دو را می شود با هم جمع کرد؟ آیا خداوند عالم را ناقص خلق کرده بعد به او کمال می دهد که این برداشت من احتمالا اشتباه است. این پارادوکس ذهنی من چگونه مرتفع می شود استاد؟
با تشکرباسمه تعالی: سلام علیکم: خداوند از قول حضرت موسی و هارون «علیهماالسلام» میفرماید آنها در توصیف پروردگار خود چنین گفتند: «رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَىٰ كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَىٰ» پروردگار ما آن کسی است که در ابتدا، خلقتِ هر چیزی را به آن چیز میدهد و سپس آن را هدایت میکند. این یعنی هر موجودی در ذات خود امکانِ تحقق اولیهای را دارد که بستری خواهد شد برای گرفتن فیض بعدی. زیرا مخلوقات در ذات خود، ممکنالوجودند و نه واجبالوجود. و ممکنالوجود، وجوهِ امکانیاش ذاتیِ آن است. موفق باشید
-
در موضوع معرفت نفس
سلام علیکم استاد بزرگوار:
با سپاس از پاسخهای قبلی جنابعالی، پیرامون اتحاد عاقل و معقول می خواهم بپرسم:
صور ذهنی معقول که پیش نفس مجرد عاقل حضور دارد آیا بخاطر اتصال نفس با عالم عقل هست و ما با مواجه شدن وجود خارجی اعیان در نشئه طبیعت آنها رو کشف و درک می نماییم یا برعکس با کسب معرفت در مورد وجود خارجی اشیاء صور عقلیه آنها در نفس مون بوجود میایند و باهاش عجین می شوند؟
اگر در این مورد مقاله، جزوه، کتاب یا درس صوتی رو برای طفل مکتب مثل بنده معرفی بفرمایید سپاسگزار خواهم شد۔ سایه تون مستدام۔باسمه تعالی: سلام علیکم: در کتاب «معرفت نفس و حشر» جناب صدرالمتألّهین «رضواناللّهتعالیعلیه» روشن میکنند که صور خارجی، معّداتی هستند تا نفس ناطقه با صورتهای معقول صور خارجی متحد شود. در این مورد خوب است به جزوات «معرفت نفس و حشر» که روی سایت هست رجوع فرمایید. موفق باشید
-
بدون عنوان
عرض سلام و ادب و تبریک ولادت اخترتابناک امامت، عالم آل محمد، علی بن موسی علیه السلام:
استاد عزیز شاید با این سوال وقت شریفتان گرفته شود، ولی نظر حضرتعالی برایم بسیار با ارزش و راه گشاست. بحث زبان شناسی در اصول فقه هست بین اصولین (رحمة الله علیهم) که واضع الفاظ چه کسی است (با نظر به اینکه وضع لفظ به دو نحو تعینی و تعیینی (=در اثر کثرت استعمال لفظ پدیدار شد) اقوال مختلفی بیان شده است من جمله قول آخوند خراسانی (ره) که قائل به وضع الفاظ توسط خداوند سبحان هستند و قائلین به این قول به بعضی از آیات قرآن استناد می کنند: «خَلَقَ الاْءِنسَانَ، عَلَّمَهُ الْبَیان» حال نظر استاد عزیزم در این بحث چیست؟
و چه کتاب یا استاد رو برای پیگیری و شروع مباحث زبان شناسی پیشنهاد می فرمایید؟ و اصلا برای فهم بهتر آیات و روایات و استنباط احکام، نیازی به دنبال کردن این مباحث هست یا خیر؟!
خداوند بهترین برکاتش را به واسطه حضرت ثامن الأئمه علیه السلام نصیبتان بفرمایند.باسمه تعالی: سلام علیکم: بحث در این موضوع مفصل و مفید است. مسلّم سخنان فاخر، القائات ربّانی میباشند و این غیر از سخنان روزمرّه است که عموماً القاء وَهمیات است. امروزه در مباحث فلسفهی زبان نکات بسیار مهمی را به میان آوردهاند. عرایضی در جلسهی دوم کتاب «گوشسپردن به ندای بیصدای انقلاب اسلامی» و جلسهی یازدهم شرح «مناجات التّائبین» از مناجات خمس عشر شده است که البته جلسه یازدهم هنوز در دست ویرایش است. موفق باشید
-
تعریف انسان در منطق ارسطویی و یا غیرِ آن منطق؟
سلام علیکم:
مطلع هستید که علامه جوادی آملی هم در تفسیر تسنیم و هم در یکی از بیاناتشان این نظر که انسان حیوان ناطق است و بصورت متواتر از ارسطو نقل می شود و حتی در غرب کار بجایی رسید که انسان را بسیاری نظریه پردازان محوری و مطرح، حیوان شگفت انگیز یا حیوان نجیب یا حیوان غیر قابل اعتماد یا حیوان نمادین نامیدند و حتی گفتند باید انسانها را از توحش به تاهل از طریق علوم تربیتی رساند و سپس متمدن کرد از طریق علوم اجتماعی، را رد می کنند و موضع محکمی مقابل آن می گیرند و مقابل نظریه غالب انسان؛ حیوان ناطق می آیند نظریه انسان؛ حی متاله را مطرح می کنند. آیا یکی از مهم ترین علل اینکه غرب خواست آزادی اجتماعی را بدون آزادی معنوی پدید بیاورد و تمدنی به قصد تصرف در طبیعت به قصد ارضای حال خویش و ابزار سازی بسازد، همین نیست که مدام انسانها را در وهله اول تعریف حیوان می دانند که باید اهلی و متمدن شود و حتی علامه جوادی آملی صرفا هم نمی آیند مقابل این نظریات موضع بگیرند بلکه مقابل همان حیوان ناطق هم واکنش جدی نشان می دهند؟باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت داشته باشید دستگاهِ منطق ارسطویی است که مطرح میکند هرچیزی باید بر اساس جنس و فصل آن تعریف شود. تعریف حیوان ناطق بر اساس آن منطق، تعریف درستی است یعنی انسان از نظر جنس، به معنای منطقی آن نه جماد است و نه فرشته. و از نظر فصل هم، ناطق است یعنی قدرتِ درک دارد حتی اگر آن را متألّه بدانیم، از آن تعرف، خارجش نکردهایم؛ میماند که اگر دستگاه خود را تغییر دهیم مثلاً با دستگاه اصالت وجود به موضوع بنگریم، دیگر آن تعریف، تغییر میکند و با موجودی روبهرو هستیم که ظهوری از وجود است. و یا اگر انسان را مانند هایدگر و گادامر عین فاهمهی تاریخی بدانیم، دیگر جایی برای تعریف ارسطو که بر اساس اصالتدادن به ماهیتِ موجودات آنها را تعریف میکند؛ نمیماند هرچند به هر صورت تعریف منطقیِ پدیدهها در جای خود باقی است. موفق باشید
-
عدم، مفهومی است که ذهن نسبت به وجود میسازد.
با سلام خدمت استاد عزیزم:
قبول دارید که همه چیز وجود است و ما عدم ندارم؟ حال چرا این لغت عدم را روی مفهوم قوه و یا ماهیات و اعتباریات داریم سوار می کنید؟ از حرکت و زمان به عدمیات یاد می شود. من کمی گیج شده ام. ممنون میشم راهنمایی بفرمائید.باسمه تعالی: سلام علیکم: به گفتهی شهید مطهری «رحمتاللّهعلیه» عدم، مفهومی است که ذهن نسبت به وجود میسازد. موفق باشید
-
ما باید در تبیین دین، مخاطب را متوجهی وجه اگزیستانس و نحوهی حضور او در عالَم از طریق آموزه های دینی بنمایانیم.
باسمه تعالی. سلام علیکم: در ماه مبارک رجب التماس دعا داریم. ببخشید استاد وقتتان را می گیرم، مطلبی بود خدمتتان عرض کنم. استاد من با بررسی مطالب یا گاها مناظرات که در آن به اصطلاح روشنفکران غرب زده شرکت می کنند به این نتیجه رسیده ام که این ها یک حرف مشترک بر علیه متفکران متعهد و دینی دارند این است که آن ها را متهم به ایدولوژیک بودن و ایدولوژی زدگی می کنند یا اصلا تفکر دینی و متعهد را متهم به ایدولوژیک بودن می کنند در حالی که خودشان سخت از تفکر ایدولوژیک رنج می برند و انگار فقط لفظ دین، اسمش بد در رفته است. مثلا این ها که حتی دکتر داوری را متهم می کنند، خیلی ها وصل به مراکز سیاست و قدرت اند و خادم جناح ها و حزب ها هستند مثل دکتر سروش و جواد طباطبایی و غیره. آیا واقعا مثلا تفکر انقلابی که امروزه حضرت امام خامنه ای عزیز دام ظله آن را تاکید دارند، ایدولوژیک است یا نه عین آزاد اندیشی است؟ نکته دیگر این است آقای دکتر غفاری در کتاب جدال با مدعی فرمودند در مورد ایدولوژی خوب و بد، که متاسفانه برخی به اسم برخورد با ایدولوژیک بودن بد، کلا ایدولوژی را نفی می کنند و ما هم نباید حربه ای دست آن ها بدهیم. به نظرم روشنفکران غرب زده با پرچسب زدن می خواهند متفکران متعهد را از صحنه خارج کنند، شما چه توصیه ای در برابر این اقدام آن ها دارید تا حربه آن ها خنثی شود؟ بحث دیگر در مورد وجه تمایز ایدولوژیک بودن خوب و ایدولوژیک بودن بد است؟ به نظرم باید معنای دقیق ایدولوژی و علم و آزاد اندیشی مشخص شود تا برخی مغالطه نکنند، چه امروز که علومی که رایج است از تفکرات اومانیستی لیبرالی و مارکسیستی نشات گرفته است بعد وقتی پای علم دینی وسط می آید دادشان بلند می شود که آی دارند علم را ایدولوژیک می کنند. با تشکر!
باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. آیا تأکید بر آموزشهای دینی که جهانی را در مقابل و چشماندازِ انسان میگشاید، کاری ایدئولوژیک به معنای نگاهِ محدود حزبی است؟ ۲. ایدئولوژی به معنای نگاه استدلالی و انتزاعی به موضوعات دینی بد نیست، ولی نگاه ایدئولوژیک به مذهب به معنای نگاه حزبی، چیزِ دیگری است و ما دین را محدود به آن نمیدانیم 3- مسلّم هر دینی دلایل عقلی و کلامی برای باورهای حقّهی خود دارد ولی محدود به نگاه کلامی یا تئولوژیک نیست و ما باید در تبیین دین، مخاطب را متوجهی وجه اگزیستانس و نحوهی حضور او در عالَم از طریق آموزه های دینی بنمایانیم. عرایضی در این رابطه در بحث سورهی «نبأ» شده است. موفق باشید
-
بدون عنوان
اینکه ما نمی توانیم ثابت کنیم که اجتماع نقیضین محال است، مطابق با واقع است یا نه؟ به چه معناست؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: بدیهیات که قابل رد یا اثبات نیست. تصورش برای تصدیقش کافی است. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام: منظور از اشتراک حقیقی در موجودات مجرد چیست؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: نمیدانم منظورتان چیست؟ موفق باشید
-
بدون عنوان
با سلام:
شما می فرمایید که مثلا صندلی اعتبار ذهن است و باطن ندارد. در حالی که همین صندلی یا از راه حلال یا حرام به دست آمده پس باید باطن داشته باشد؟باسمه تعالی: سلام علیکم: باطنش همان صورت ذهنی است؛ ربطی به حلال و حرام بودن ندارد. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام علیکم: سوال اول: فرق کلی سعی با کلی منطقی چیست؟ سوال دوم: آیا وجدان همان فطرت است؟ سوال سوم: فرق آدم ساده لوح با آدمی که به فطرتش نزدیک است چیست؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. کلی سِعی، نظر به وجود دارد مثل حضور حق در عالَم که وسعت آن کلّ عالم را فرا گرفته. ولی کلی منطقی، نظر به مفهومی دارد که با مصداقهای کثیر تطبیق میکند، مثل مفهوم انسان. ۲. میتوان اینطور فکر کرد. ۳. انسانهای سادهلوح از بهکاربردنِ تعقل، کمتر بهره دارند ولی از نظر فطرت، مثل همهی انسانها دارای فطرت توحیدی هستند. موفق باشید
-
هستیِ انسان، انتزاعی نیست، بلکه مواجهه با بودنِ اوست
با سلام خدمت استاد محترم:
یک سوالی محضر حضرتعالی داشتم که از هر استادی پرسیدم جوابی قانع کننده نگرفتم
شبهه این است که مفهوم هستی انتزاع شده از هست هاست، مثل مفهوم انسان که انتزاع شده از تک تک انسان هاست و همانطور که انسان کلی نداریم پس هستی هم وجود ندارد بلکه ها هست ها هستی را به وجود آوردند پس بنابراین هستی شناسی فلسفی زیر سوال می رود.
بی زحمت جواب این شبهه را لطف کنید.باسمه تعالی: سلام علیکم: در مورد مفهوم انسان، آری! مفهوم انسان امری است انتزاعی به نعتِ کثرت؛ ولی در همان رابطه، هستیِ انسان، انتزاعی نیست، بلکه مواجهه با بودنِ اوست و «بودن»، کثرتبردار نیست. و همواره از ماهیات است که ذهن، مفهومی را انتزاع میکند. ولی در مواجهه با «وجود» یا «هستی» بحث مواجهه است و نه انتزاع. بحثی در جلسهی اخیر شرح سورهی جاثیه، تحت عنوان «مواجههی وجودی با عالم و احساس حضور در ابدیت» شد، إنشاءاللّه میتواند در این رابطه مفید باشد. موفق باشید
-
بدون عنوان
با سلام: آیا مثلا ادراک کلی ما از درخت (یعنی مفهومی که هست اما ماده و اندازه و شکل ندارد) آیا این ادراک در عالم عقول وجود دارد؟ آیا می شود گفت که این ادراک کلی از درخت اتحاد وجودی ما با عالم فرشتگان است (یعنی آن ادراک کلی درخت یک حقیقت عقلی خارج از ذهن ما است)؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: مفاهیم ذهنی، انتزاعِ عقل است از امورِ کثیرهی خارج. و این غیر از اتحاد با عالم عقل میباشد. در این مورد خوب است به بحث «برهان صدیقین» رجوع فرمایید. موفق باشید
-
بدون عنوان
قضایای حقیقیه، قضایای خارجیه در فلسفه شیخ الرئیس و شیخ اشراق
باسمه تعالی: سلام علیکم: چندان حضور ذهن ندارم. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام استاد عزیز: ببخشید من اصلا هیولای اولی رو نمی فهمم. اگر میشه یه متنی که توضیح داده باشه این بحث رو معرفی کنید. و اینکه نفهمیدن این بحث آیا خللی در مباحث عرفان وارد میکنه؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. نظری به کتاب «معرفتِ نفس و حشر» بیندازید، بد نیست. ۲. عدم پذیرش هیولایِ اولی، هیچ خللی به سلوک انسان وارد نمیکند. زیرا یک فرضِ ذهنی است. موفق باشید
-
بحث جوهر و عرض ربطی به تقسیمات علوم تجربی ندارد
سلام: آیا در بحث جوهر و عرض مثلا یک سیب باید سیب را یک واحد جوهر و عرض دار بدانیم یا سلول های سیب یا مولکول های یک سلول یا اتم های یک مولکول یا ذرات یک اتم؟ این بحث تقسیم بندی های کوچکتر باعث شده نتوانم با این مبحث ارتباط قوی برقرار کنم. لطفا مسئله را روشن کنید.
باسمه تعالی: سلام علیکم: اساساً بحث جوهر و عرض ربطی به تقسیمات علوم تجربی ندارد. «عقل» در نظر به مثلاً این سیب میاندیشد که رنگ و وزن آن را «عرض» بنامد و ذاتی را که با این رنگ و وزن ظهور کرده، «جوهر». که البته این در جای خود یک فرض عقلی است وگرنه در خارج، دو قسمت نداریم که یک قسمت جوهر باشد و یک قسمت عرض. موفق باشید