-
بدون عنوان
سلام علیکم:
چرا جوانان در دوره ای ویژه با ظهور و بروز مارکسیسم، به این نتیجه رسیده اند که یا باید خداپرست بود و ساکت و بی تفاوت، یا باید ماتریالیست بود و دشمن استعمار و استبداد؟باسمه تعالی: سلام علیکم: متأسفانه در آن زمان آخوندهای درباری کاری کرده بودند که این تصور پیش میآمد و حقیقتاً امثال شهید مطهری در عبور از این مشکل نقش بسیاری داشتند. موفق باشید
-
آیندهی ما چه آیندهای است...؟
سلام استاد یک سوال داشتم ممنون میشم کامل جواب بدید و دلیلتون هم عرض کنید. در کشور با وجود شرایط کنونی گرانی های وحشتناک و مشکلات بسیار متعدد و مسئولین بی کفایت و برخی خائن آیا امید به آینده هست؟ من با هر احتمالی حساب میکنم نتیجه ی مطلوبی نداره. شما به آینده امید دارید و چرا؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: عرایضی شده است که ذیلاً متن آن را خدمتتان ارسال میدارم: موفق باشید
آیندهی ما چه آیندهای است...؟
بسم الله الرّحمن الرّحیم
با توجه به اینکه انسان ها بر اساس تصوری که از خود دارند، انتخابهای خود را در زندگی انجام میدهند و از آن طرف بر اساس نگاهی که به آینده دارند خود را معنا میکنند و تصوری که از خود دارند را روح میبخشند، در صدد هستیم مطالب زیر را با خوانندگان محترم در میان بگذاریم.
۱. جهانِ پیش روی ما چه جهانی است؟ از آنجایی که هر ملتی جهانی دارد، قرآن در رابطه با حضور انسانها و ملتها در قیامت، میفرماید: «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» (إسراء/۷۱) به این معنا که انسانها در آن روز، در عین حفظ هویت فردی، بر اساس شخصیتِ آرمانی که برای خود در اجتماعِ بشریشان مدّ نظر داشتند، محشور میشوند. به این معنا قرآن میفرماید هرکس با امام خود محشور میشود یعنی هرکس بر اساس جهانی که در دنیا برای خود معنا کرده است محشور میگردد و نیز اینطور نیست که گمان کنیم در جامعهی دینی و جهانی که انسانهای مؤمن برای خود شکل میدهند لازم آید که همهی انسانها بیعیب و نقص باشند، بلکه به گفتهی قرآن: «خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ» (توبه/۱۰۲) خلط عمل صالح و سیئه، چیزی است که در اکثر انسانهای مؤمن وجود دارد. پس اگر عمل سیئه را در افراد یک جامعهی دینی ذکر میکنیم، عمل صالح آنها را هم باید ذکر کنیم تا گرفتار بدبینی نسبت به انسانها نشویم و گمان کنیم در جامعهی دینی باید همهی افراد جامعه بهکلّی بیعیب باشند تا آن جامعه مورد عنایت خداوند قرار گیرد و تاریخ توحید را به کمک آن جامعه بهوجود آورد، مسلّم چنین نیست. در روایت داریم که رَسُولُ اللَّه (ص) فرمودند: «حُبُّ عَلِيٍّ حَسَنَةٌ لَا يَضُرُّ مَعَهَا سَيِّئَةٌ وَ بُغْضُ عَلِيٍّ سَيِّئَةٌ لَا يَنْفَعُ مَعَهَا حَسَنَة.» یعنی اگر جهتگیری انسان و شخصیت آرمانی او علی (ع) بود، لغزشهای کوچک، شخصیت او را از حوزهی ایمان خارج نمیکند و در همین رابطه میتوان به قرآن نظر کرد که میفرماید: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُم» (فتح/ ۲۹) یعنی آنان که همراه حضرت محمد (ص) تاریخی را پایهگذاری کردند، دارای هویتی خاص هستند، هویتی که اقتضاء میکند از یک طرف مرز بین خود و دشمن را همواره حفظ کنند و از طرف دیگر نسبت به خودیها رحمت و رفاقت را مدّ نظر داشته باشند، افراد جامعهی دینی با چنین هویتی در تاریخ خود حاضر میشوند و جهانی را شکل میدهند که پیامبر خدا (ص) رهبر آن جامعه هستند.
با توجه به مطالب فوق، سؤال ما این است که ملت ما در این تاریخ با هویتی که ریشه در تاریخ - ایرانی، اسلامی، شیعی- دارد، چه جهانی پیش رویش قرار خواهد گرفت که نه خارج از جهانِ توسعهیافته است و نه عین آن؟ با تصوری صحیح نسبت به چنین جهانی است که میتوان بهترین انتخابها را در ابعاد گوناگونِ زندگی داشت و چشماندازی امیدوارانهای را در مقابل خود احساس کرد.
۲. با توجه به آنکه انسان مؤمن و عاقل، زمانشناس است و متوجهی روحی است که در زمانه جاری است، آیا با هویت پیچیدهای که در حال حاضر در ملت ایران بهوجود آمده، چه آیندهای میتواند آیندهی ما باشد تا از امروز، رانده و در فردا، مانده نباشیم و با نظر به آن آینده، در امروزِ خود مأوای درستی برای خود انتخاب کنیم؟ زیرا اگر آیندهی خود را با بصیرت لازم درست نشناسیم و نسبت به آینده در توهمّات خود بهسر ببریم مسلّم امروزمان را از دست میدهیم و در بیمأواییِ کامل بهسر میبریم.
۳. قرآن میفرماید وقتی مؤمنین صدر اسلام با احزاب، یعنی اتحاد کفر جهانی روبهرو شدند که بنا داشتند ریشهی اسلام را بکنند؛ گفتند: «هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلاَّ إيماناً وَ تَسْليماً» (احزاب/۲۲) این است آن وعدهی خدا و رسول خدا (ص)، و خدا و رسولاش وعدهی صادقی دادند، و در مسیر مقابله با اجتماع کفارِ متحد، نهتنها خود را نباختند، بلکه ایمان و دلسپردگیشان به اسلام افزون شد. زیرا متوجه بودند وقتی همهی کفر به میان میآید، با شکستی که میخورد هویت تاریخیاش را از دست میدهد و تاریخ دیگری ظهور میکند. آن مؤمنین با نظر به چنین آیندهای، توانستند آن روز خود را درست تحلیل کنند و در آن مأوا گزینند.
۴. شواهد زیادی در سالهای اخیر در میان است که حکایت از آن دارد، جهانِ در حال طلوع و آیندهی پیشِ رو، طوری در حال شکلگرفتن است که جهانی ماورای فهم بشر روزمرّه است را به ارمغان میآورد، تا هرکس در آن فضایِ گشوده بتواند «خود» را نیز آغاز کند و به یک معنا متولد شود و همدیگر را در جهانِ گشودهای درک کنند که با انقلاب اسلامی به ظهور آمده و نه در جزیرههای منقطع. بلکه در راستای گشودگی لازم که شرایط امروز بین انقلاب اسلامی اقتضای آن را دارا است. اخیراً رهبر معظم انقلاب «حفظهاللّه» در حکم خود به امام جمعهی بندرعباس فرمودند: تقویت جریان انقلابی و جوانان مؤمن و رویِ گشاده و دست مهربان با عموم طبقات؛ توصیهی مؤکد اینجانب است. توفیقات شما را از خداوند متعال مسألت میکنم.[1] چنانچه ملاحظه میفرمایید در این توصیه علاوه بر تقویت جریان انقلابی و جوانان مؤمن، برخوردی مهربانانه و رویِ گشاده را برای عموم طبقات متذکر شدهاند، یعنی تنها نباید به جریانهای انقلابی و جوانان مؤمن نظر کرد، زیرا انقلاب اسلامی در مرحلهای از بلوغ خود دست یافته است که میتواند کسانی را که به ظاهر جزء جریانهای انقلاب و مؤمنین هم نیستند، از آنِ خود کند و آیندهای را برای خود شکل دهد که همهی اقشار، خود را از آنِ انقلاب اسلامی بدانند.
۵. با ظهورِ رخداد انقلاب اسلامی و ظهور تواناییهای بشر برای مقابله با کفر و استکبار، هرکس به جهت طلوع جهانی دیگر، از خویش درکی بس متعالی یافته است، هرچند هنوز آن جهان نامتعیّن است، ولی با نظر به آن میتوانیم از عرصهی روزمرّگی و نیهیلیسمی که در آن سرگردانیم، خارج شویم و راهی به سوی آیندهی خود پیدا کنیم. با توجه به این امر، رهبر معظم انقلاب«حفظهاللّه» میفرمایند:
«من این را از روی اطلاع عرض میکنم که کشور در حال پیشرفت است، انقلاب و مبانی انقلابی در حال پیشرفت است... کشور دارد به سمت مفاهیم انقلابی و آرمانهای انقلابی و حقایق انقلابی حرکت میکند... ما داریم پیش میرویم. ما در ماده و معنا پیش میرویم، ما به توفیق الهی در ماده و معنا، استکبار را شکست میدهیم.»(در دیدار با خبرگان رهبری، در تاریخ 15/6/97)
۶. لیوتار[2] متذکر این امر است که دورانِ «فرا روایتها» گذشته است و این بدین معنا است که در دنیای جدید هرکس به خودی خود می تواند یک «فرا روایت» باشد و «وحدتی» باشد در عین «کثرت». اندیشهای باشد به وسعت تاریخی که در آن زندگی میکند و او را فرا گرفته. این یعنی ما در آیندهی خود با جوانانی روبهرو هستیم که هر کدام یک اَبر مرد میباشند، در بستر سنتی که انقلاب اسلامی در مقابل ما گشوده است. دورانی که یکی فکر کند و تصمیم بگیرد، تمام شده است[3] و حتی اگر کسی بر آن تأکید داشته باشد که نظر خود را بر بقیه تحمیل کند، بداند که در این دنیا تنها میماند. با نظر به چنین آینده مسلّم جوانان آینده هر کدام جهانی هستند که به خوبی جریانهای حق را از باطل تمیز میدهند و در چنین آینده تفکری مورد استقبال قرار میگیرد که منطقیترین اندیشه را با انسانها در میان بگذارد که بنده برای انقلاب اسلامی چنین حضوری را مدّ نظر دارم.
۷. امروز اندیشمندان جهان بر این نکته پافشاری میکنند که بر عکسِ گذشته «جهانِ نیچهای که جهان نیهیلیسم است، مرده است، و دوران سیطرهی سکولاریسم و نیهیلیسم به پایان خط خود رسیده.» در آن حدّ که در این زمان نهتنها امر دینی غیر ممکن نیست، بلکه امر غیر دینی و سکولار، غیر ممکن شده است.[4] از این به بعد جبههی مقابله با انقلاب اسلامی است که در مقابل انقلاب اسلامی منفعل خواهد بود و امید ادامهی خود را از دست میدهد. چنانچه بتوانیم این نکتهی مهم را متوجهی مردم و بهخصوص جوانان خود بنماییم، مسلّم در راستای امید به آینده نوع دیگری از زندگی را مدّ نظر قرار میدهند و شخصیتی را برای خود شکل میدهند که تراز انقلاب اسلامی است و نه تراز فرهنگ سکولار دنیای مدرن.
۸. خداوند در آیهی «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون» متذکر این امر است که انتهای عالمِ هستی به ابتدای خود که حضرت حق است برمیگردد و این سنت برای هر حقیقتی صادق است و به همین جهت با ظهور حضرت مهدی (عج) دین اسلام به اصل و بنیاد خود برمیگردد که رسول خدا (ص) در آغاز، آن بنیاد را به میان آوردند و در همین رابطه به زهرای مرضیه (س) مژده دادند که مهدی امت از ما است. در دلِ همین قاعده و سنت، انقلاب اسلامی به آغازِ خود یعنی به انگیزههای اصیلی که با آن به ظهور آمد، برمیگردد. یعنی آیندهی انقلاب را میتوان به آغاز آن مرتبط کرد. یعنی آن آغاز است با همهی خلوصی که در آن زمان در میان بود در آینده حاضر خواهد بود. اگر آن آغاز را با نگاهی روشن و غیر آلوده نگاه کنیم همان آغاز، در آینده به سراغمان میآید. توجه به آغازِ تفکر تاریخی است که ما را به سر چشمهای که ممکن است ابتدا روشن نباشد راهنمایی میکند. با اینهمه آن آغاز است که همواره در آینده خود را از «اجمال» به «تفصیل» میآورد و آیندهی ما را میسازد و این بازگشت به گذشته نیست بلکه معنابخشیدن به آینده است، زیرا وقتی در این سفر به آن آغاز نگاهی وجودی و نوری داشته باشیم و با نظر به انگیزههایی که منجر به این فتح تاریخی شده، سعی کنیم حجابهای طاغوتی آن را رفع نماییم، روز به روز بهتر و بهتر خود را نشان میدهد. زیرا آن آغاز با حقیقت وجودیاش همواره در حالت تجلی است و با نفوذ و سیطرهای که دارد موانع حضور خود را به عقب میراند، هرچند ممکن است ما در میانهی راه بمانیم، در این صورت آن آغاز خود را ادامه میدهد و این ما هستیم که عقب ماندهایم.
اگر آن آغاز، یک آغاز متعالی و توحیدی است، حتماً در آیندهی خود حاضر خواهد بود و اگر ما عقب ماندیم به جهت آن است که آغاز را در آیندهاش دنبال نکردیم و تحت تأثیر روشنفکران غربزده، آیندهای مَندرآوردی برای خود ساختیم که هرگز آیندهی ما نخواهد بود، حتی اگر آیندهی جهان غرب باشد. دویست سال سرگردانی به جهت آن بود که در مواجهه با غرب، خود را باختیم و خواستیم سر تا پا غربی شویم و به خِرَدِ قومی خود پشت کردیم و عملاً از آنجا رانده، و در اینجا، مانده شدیم.
۸. انقلاب اسلامی چیزی را به بشر عرضه میکند که در بستر آن، انسانها به اصالتهای خود برمیگردند، البته به شرطی که متوجه باشیم انقلاب اسلامی، یک فرایندِ تاریخی است و برای رسیدن به اهدافِ تمدنیاش راهی طولانی در پیش دارد. ما تاریخی را شروع کردهایم که به تعبیر رهبر معظم انقلاب در این چهل سال، ما فعلاً در مرتبهای از بلوغ آن هستیم، یعنی مرحلهی جوانی آن که ابتدایِ به ظهورآمدنِ استعدادهای آن میباشد.
پس از به میانآمدنِ انقلاب اسلامی، تصوری از زندگی به صحنه آمده که این تصور دو وَجه دارد: یکی اینکه باید نسبت به آیندهای که با دنیای مدرن بخواهیم خود را ادامه بدهیم، مأیوس باشیم. دیگر اینکه میتوان به ظهور انسانی که انسانی است قدسی، امیدوار بود -که شهداء نمونهی آن هستند-. با ظهور چشماندازی اینچنین باید متوجه بود ما در فرآیندی قرار میگیریم که به مرور فرهنگ زندگیِ توحیدی جایگزین فرهنگ قبلی میشود، بهخصوص که انقلاب اسلامی متذکر فطرت توحیدی انسانها میباشد. این همان فتحالفتوحی است که با انقلاب اسلامی در این جهان به ظهور میآید، به همان معنا که قرآن فرمود: «كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظيماً» (فتح/۲۹) مانند زراعتی که جوانههای آن سر بر میآوردند و به تدریج نیرو میگیرند، پس سخت و ستبر شده بر ساقههای خود میایستد. در حدّی که زُرّاع و بنیانگذاران آن نیز از استواری آن به شگفت میآیند. پس چنین «حضور» محقق میشود تا کفار به خشم آیند. این وعدهی الهی است برای کسانی که ایمان به خدا و امداد الهی دارند و در راستای تحقق وعدهی الهی عمل میکنند، در رابطه با آنها مغفرت و اجر عظیمی هست. با توجه به چنین قاعده و سنتی، بسیار منطقی است که نسبت به حضور تاریخی خود در مقابل استکبار با هویت توحیدی انقلاب اسلامی امیدوار بود و زندگی امروز خود را بر اساس چنین آیندهای تنظیم کرد.
۱۰. رهبر معظم انقلاب «حفظهاللّه» در راستای تحقق آرمانهای فکری فرهنگی میفرمایند:
«دچار شتابزدگی و بهانهگیری هم نباید بشویم. یکی از چیزهایی که واقعاً ماها همه باید به آن توجّه بدهیم، این است که یکی از عیوب کار، این بیصبری و شتابزدگی است؛ مرتّب آدم پا به زمین بزند که «آقا چرا نشد؟ چرا نشد؟» خب هر چیزی قدری دارد، هر چیزی اَجَل و اَمَدی دارد، همه چیز باسرعت انجام نمیگیرد.» (۱۳۹۷/۱۲/۲۳)
ولی با توجه به بصیرتی که ایشان دارا میباشند؛ ما در آیندهای حاضر هستیم که به تعبیر ایشان: «ما به توفیق الهی در ماده و معنا، استکبار را شکست میدهیم.» ما با نظر به چنین آیندهای باید در امروزمان در مأوای انقلاب اسلامی بهسر بریم و خود را با هویتِ ضدّیت با استکبار، با جدّیتِ تمام ادامه دهیم تا به معنای گمشدهی خود برگردیم، معنایی که امروزمان از فردایمان جدا نیست تا در انتخاب امروز خود با بصیرت عمل کنیم و نه با توهّماتی که چهارصدسال است بشر غربی گرفتار آن است.
۱۱. در ترددِ میان نظر به مظاهر جزئی انقلاب و توجه به حقیقت کلّی آن، میتوان متوجه گشت که این مظاهرِ جزئی چگونه به آن حقیقت کلّی مرتبطاند و این کثراتْ ما را به کدام وحدت ارجاع میدهد؟ در این حالت در مواجهه با امور جزیی، گرفتار دوگانگیِ «ذهن» و «عین» نمیشویم؛ بلکه متوجهی حقیقتی میگردیم که همهی این امور جزئی، حتی خود ما را در برگرفته و به عقلانیت و فهمی میرسیم که از قلب، جدا نیست.
رازِ حضور مردانی مثل شهید چمران و شهید صیاد شیرازی در مواجهه با عقلانیتِ عقلِ مدرن و در عین حضورِ قلب نسبت به حقیقت هستی، در امر فوق نهفته است. اینان نشان دادند قلبشان در مواجهه با جهان مدرن و تحصیل در جهان خارج، از دست نرفته است، چیزی که در ذات انقلاب اسلامی برای حضور در آیندهاش مدّ نظر است که قبلهی انسانهای آینده دیگر، قبلهی غرب و طاغوت نیست.
حال! باز باید پرسید آیندهی ما چه آیندهای است که بتوانیم در امروزمان سرگردان نباشیم و بیمأوا بهسر نبریم، زیرا برای سکنیگزیدن در امروز، اولاً: باید «آغاز» را همواره مدّ نظر داشت و آینده را نیز هرگز گم نکرد، و ثانیاً: آینده را در إزایِ عهد با آغازِ آغازها معنا کرد. و این است معنای زندگی در «مبداء» و «معاد» نسبت به هر حقیقتی که حقیقتاً، حقیقت باشد.
۱۲. با توجه به اینکه فهم هر اثری، تاریخی است و نسبتی با حال و آینده دارد، بدین معنا که فهم همواره در کُنشِ بین زمان حال و گذشته و آینده عمل میکند؛ میتوان نتیجه گرفت دو فهم در دو مرحلهی تاریخی در یک موضوع، یکسان نیست تا گمان کنیم میتوانیم در فهمِ یک موضوع، از زمان خود پا را بیرون بگذاریم و این یعنی انسان در امروزی که می خواهد خود را و زمانهی خود را درک کند، نسبتِ درستی از آینده نداشته باشد.
والسلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته
[1] - ۲۶ تیرماه ۱۳۹۸
[2] - ژان فرانسوا لیوتار از پیشگامان فلسفهی پُستمدرن در فرانسه، متولد 1924 و متوفی 1998.
[3] - در همین رابطه ملاحظه کردهاید که رهبر معظم انقلاب در هر موضوعی که مطرح میکنند بیشتر به جای آنکه دستور دهند تا بقیه بر اساس دستور ایشان عمل کنند، سعی دارند آن موضوع را تبیین کنند تا مخاطب قانع شود و خودش عمل به آن موضوع را بر عهده گیرد.
[4] - به یادداشت آقای دکتر اسداللّه رحمانزاده استاد کالج کانتر آکاستا در آمریکا، تحت عنوان «هیچ تجربهای از خداوند تجربهی ایمان را به ما نشان نمیدهد»؛ رجوع شود که سعی دارد نظرات و تئوریهای اندیشمندان جهان را نسبت به ایمان به خدا با خواننده در میان بگذارد . https://www.mehrnews.com
-
مناظره حجه الاسلام آقای وکیلی و آقای دکتر عبدالکریمی
سلام علیکم حضرت استاد: نظرتان در مورد مناظره آقای وکیلی و آقای عبدالکریمی چیست؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر بنده سعهی صدر خوبی از طرف جناب آقای وکیلی به ظهور آمد و آقای عبدالکریمی بر خلاف ادعاهایشان بیشتر گرفتار مفهومات خود بودند که هیچ گشایشی را بر نمیتابیدند، لذا ملاحظه کردید در آخر مناظره، جناب آقای وکیلی را متهم کردند که متوقف در منطق ارسطویاند؛ که البته این نوعی فرار از مطلب است. جناب آقای وکیلی از ایشان خواستند مبانی خود را در انتقاد به متفکران مشخص کنید، و ایشان عملاً گفته و یا ناگفته خواستند بگویند مبانی خود من هستم. اگر غیر از این است باز جنابعالی آن مناظره را استماع فرمایید. بنده از جناب آقای وکیلی که قهرمانانه وارد این میدان شدند، تشکر میکنم. البته بنده با توجه به صحبتهایی که آقای عبدالکریمی میکنند و بعضاً هم دلسوزانه است؛ آنچنان گرفتار مفاهیم و محفوظات خود هستند که هیچ چیز و هیچکس را نمیتوانند ببینند. و نمیدانم نیهیلیسم جز این است؟! و آیا آنهایی که در گردونهی تفکر آقای عبدالکریمی گرفتار شدند تا از نیهیلیسم فرار کنند، به عمیقترین شکلِ آن گرفتارنشدند؟ به طوری که انسان در گرداب پوچی و بیثمری و بریدن از همهچیز فرو میافتد، هرچند که ممکن است آقای عبدالکریمی نادانسته پای در این راه گذاشته باشند. این را از آن جهت عرض میکنم که بعضاً جسته و گریخته در بعضی از صحبتهایشان بویی از غمِ غربت بشر میآید. ولی به قول مولوی:
آه زندانی این دام بسی بشنیدیم حال مرغی که رهیده است از این دام بگو
آقای عبدالکریمی چرا جوانان را به سوی تاریخی رهنمون نمیباشند که حاج قاسمها پروریده است؟ امید است آن مناظره هشدارباشی باشد که با مناظره کاری حل نمیشود باید در بستری از تاریخ قدسیِ انقلاب اسلامی همه تلاش کنیم برای رسیدن به راهی که خداوند امروز به ما عطا فرموده است.
اهمیت نگاه هایدگر آن است که اگزیستانس طرف مقابل را خطاب قرار میدهد که انسان در چشماندازی وجودی، حضوری را که در جهان دارد احساس کند و نوعی همسخنی ظهور کند و هر کدام آینهی دیگری شوند، و این در مناظره به چشم نمیخورد. در حالیکه جناب آقای وکیلی چنین تلاشی داشتند.
آقای عبدالکریمی بعضاً در جاهای دیگر ورودهای خوبی داشتند، مثل انتقادی که به آقایان دکتر ملکیان و دکتر عبدالکریم سروش داشتند، و یا صحبتی که در رابطه با فلسفهی اسلامی در دانشگاه اصفهان انجام دادند، ولی مسئلهی اصلی جوانانِ ما حضور تاریخی مهمی است که امثال دکتر فردید متوجهی آن شد و انقلاب اسلامی راهی جهت آن حضور یافت تا انسانها در معرض عطایای الهی قرار گیرند، و سخنان سال گذشتهی آقای عبدالکریمی در دانشگاه تبریز در مقایسه بین انقلاب فرانسه و روسیه و ایران به شدت از این نحوه بصیرت خالی بود.
بنده نمیدانم آقای دکتر عبدالکریمی بالاخره بنا دارند چه کمکی به مخاطبان خود بکنند؟ مثلاً در نظر بگیرید جلسات اخیر ایشان تحت عنوان «ایران به منزلهی یک پرابلماتیک» با همهی مسائل رنگارنگی که تحت عنوان مسائل ما مطرح میکنند، آیا کوچکترین راهکاری برای مخاطبان ارائه میدهند؟ آیا همان انتقاداتی که به روشنفکران دارند، که انتقادات بهجایی است؛ در مورد خود ایشان صادق نیست؟ از آن جهت که هیچ راهکارِ بومی که با خِردِ قومی و فرهنگ دینی ما همراه باشد، در کلمات ایشان یافت نمیشود؟ ای کاش آنهایی که به سخن ایشان گوش فرا می دهند، دائم از خود بپرسند پس باید چهکار کرد؟ اینجاست که بنده معتقدم اگر اینهمه انرژی صرف نمایاندن راهی بود که حضرت امام خمینی «رضواناللّهتعالیعلیه» به میان آوردند و آوینیها آن را گزارش کردند؛ میشد مخاطبان ایشان از سرگردانیها که گرفتارش هستند و بعضاً به قول خودشان در پوچیِ دوران میسوزند، نجات مییافتند.
موفق باشید
-
انقلاب اسلامی و جهانی مقدّرشده در پیشِ روی ما
سلام علیکم:
در پرسش و پاسخ ۲۷۴۹۰ اشاره ظریفی داشتید که تفاوت علوم اسلامی و علوم انسانی در چیست و به شخصه بسیار بهره مند شدم. حقیقتا وقتی به تاریخ مدرنیته نگاه می کنیم می بینیم که نطفه علوم انسانی در قرن ۱۸ و ۱۹ بسته می شود و متناسب جهت گیری های ویژه پس از عصر رنسانس و متناسب طرح بزرگ مدرنیسم چیده می شود و اساسا تعریف نوینی از عالم و آدم دارد و من معتقدم علوم انسانی، شان کلامی برای عالم مدرن دارد و این شان کلامی را هم دارد ایفا می کند. ولی بحث اینجاست که تا سخن از احیاء تفکر اسلامی و علم دینی و علوم اسلامی برخاسته از قرآن و عترت و طرح کلی اندیشه اسلامی می زنیم و اینکه علوم انسانی در بستر مدرنیته مطرح می شوند و انسان مدرن به کجاها دارد می رود و به قصد تصرف در طبیعت به قصد ارضای حال درونی و تمتع هر چه بیشتر چه برنامه ها و الگوهای توسعه که نمی ریزد، این مطلب پیش میاد که شما فهم آسان و بسیط و دم دستی از عالم و عقل کنونی و جهان مدرن دارید و تازه ما تا آمدیم مدرنیته را بشناسیم، پست مدرن ها آمدند و مساله مطرح کردند و ما هنوز بدون توجه به ظرفیت ها و داده ها و اینکه آیا اصلا بنیه تمدن سازی داریم یا نه مدام از علوم انسان ساز در بستر اسلام و انقلاب و تمدن نوین اسلامی می گویید و فکر می کنید بین اندیشه شما و جهان کنونی فاصله ای نیست در صورتیکه هم اکنون هم حتی سرتاپای شما را مدرنیته فرا گرفته و دارید برای خود حتی برهوتی را بزرگ و بزرگتر می کنید. عجیب است که چرا برخی از این سو به اهمیت علوم انسان ساز اسلامی واقف نیستند و برخی از طرفی فکر می کنند اگر همه مردم حرفهای حضرت آقا رو تایید کنند و حجاب رو رعایت کنند و رفتارهای ناقض فقه و احکام در جامعه نباشه و یکسری بد اخلاقی ها صورت نگیره و مردم هم همه پر شور بیان راهپیمایی ۲۲ بهمن، تمدن ساخته میشه حالا ما در قواعد جامعه سازی و تمدن سازی از الگوی توسعه و عالم مدرن بهره بردیم هم دیگر مهم نیست و فوقش جاهای خوب تمدن غرب را می گیریم و جاهای بدش را حذف می کنیم مثلا در علوم انسانی میاییم نظریات و مدل های اجرایی و نظری رایج را می گوییم کنارش چند آیه و حدیث می گذاریم و چند حکم فقهی و مسئله توضیح المسائل و حدود شرایع اخلاقی می گوییم و خب خوشحالیم دیگر ما علم دینی تولید کردیم. واقعا گام دوم وقت آن است که بستر خود را اساسا نشان دهیم ماورای مدرنیته و روبروی نظم مدرن و نوین جهانی و عالم انسان مدرن است و ما زمین متفاوتی را تعریف کرده ایم پس به قول جناب حافظ: «عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی». ما عالم و نقطه ثقل انسان، جامعه و تمدن دیگری مطرح کرده ایم و لذا وقتی عالم دیگر تعریف شد نیازمند ابزار و نظم و قواعد خاص خود است و قطعا بایستی در علوم انسان ساز تحول جدی رخ دهد. باید محور علوم انسان ساز، همان علوم اسلامی و عقل قدسی باشد که شریعت الهی بعنوان راه حقه فلاح بشر و راهنمایان شریعت مقابل ما می گشایند تا به اسماء الهی و سنن حضرت حق بنگریم. ولی قطعا باید بصورت انتقادی و تاویلی غربشناسی کرد و دید آیا درون عالم انسان مدرن، آیا نظم و قواعد و عناصری هست که بتواند با مبانی عقل و علم قدسی و اسلامی بخواند و لااقل مغایر و متضاد نباشد تا آن را بتوان ذیل همان روح اسلامی و قدسی انسان تصرف کرد و استحاله نمود. البته امیدوارم به خود بیاییم و مسئولین تربیتی و آموزشی پس از سالها رویکرد غربزده و پارادوکسی که از طرفی خواستند تربیت کنند انسان متشرع و پایبند به فضائل اخلاقی در عین حال زندگی کننده در چارچوب دولت شهرهای مدرن و متناسب شهروندی در همین بستر. ویژه اینکه رهبر عزیزمان در بیانیه گام دوم فرمودند ما در چله دوم خود سازی، جامعه پردازی و تمدن سازی هستیم.باسمه تعالی: سلام علیکم: همینطور است. بنا بر آن است که ما در جهان و زمین دیگری خود را دنبال کنیم و این نه به معنایِ برگشت به قبل از جهان مدرن است و نه به معنای مقابله با فرهنگ غربی، بلکه به معنای حضور در تاریخی است که از گذشتهی خود یعنی جهان سنتیمان و از جهان مدرن گسسته نیست ولی هیچکدام از آنها هم نمیباشد. جهانی است مقدّرشده در پیشِ روی ما که هر اندازه به سوی آن قدم بگذاریم، خود را ظاهر میکند و ظهور آن بستگی به قدمها و مقاومتهای ما دارد. مگر ما در ابتدا میدانستیم انقلاب اسلامی تا اینجاها میتواند در تاریخ حاضر شود؟ ولی چون متوجهی ظرفیت بالای آن بودیم و درکی از تقدیر الهی در این تاریخ در رهبران اصلی انقلاب بهوجود آمد؛ همچنان ادامه دادیم و ضعفهایِ تاریخیمان مثل بعضی از روشنفکران، بهانهی عقبنشینیمان نشد. عظمت بصیرت رهبر معظم انقلاب در همین نکته است. موفق باشید
-
تغییر ساختارها در بستر ولایت فقیه
سلام علیکم: در چند وقت اخیر بسیاری از افراد انقلابی اوایل پیروزی نهضت که الان خود را پشیمان از آن رویه می دانند و علی الظاهر می گویند باید اصلاحات ساختاری بشود، شروع به بحثی کرده اند که نظام نیازمند تحول و تغییر اساسی است. خداقلش این است که باید اختیارات رهبری مشخص و محدود بشود و اگر هم بشود که اصلا ولایت فقیه را در ریاست جمهوری مستحل کنیم که با رای مستقیم مردم انتخاب شود، عالی است. و خب مدعی اند اینگونه اختیارات فرا قانونی هم کاهش می یابد و اصلا رهبری مستقیما منتخب ملت می شود. به عقیده ام روزی که چنین اتفاقی بیافتد و رقم بخورد، روز مرگ انقلاب و جمهوری اسلامی و تمام راهی است که در این چهل و یکسال آمدیم و رسما این روند، نشان می دهد ما هم بی جهت مدعی تمدنی ماورای مدرنیته و در برابر لیبرال دموکراسی بودیم و نهایتا در همان چهارچوب حالا با کمی ملاحظات فقهی حاضر شدیم.
باسمه تعالی: سلام علیکم: همینطور است که متوجه شدهاید. آری! باید تغییراتی در ساختارها بشود و مثلاً نظام آموزشیِ ما و یا اقتصادِ ما بند نافش را از نظام نئولیبرالیسمِ غرب بِبُرد و خودش مطابق این تاریخ و این جهان فکر کند و اتفاقاً با حضور روحی که ولایت فقیه در آن حاضر است، نتیجه میگیریم، وگرنه باز گرفتاری و سرگردانیِ تاریخیِ ما توسط روشنفکران تحت تأثیر غرب ادامه مییابد. موفق باشید
-
ما و سعهی صدری که نیاز داریم
سلام علیکم:
در پاسخ ۲۶۹۲۸ فرمودید که «ولی مشکل تجددگرایان آنجا است که اساساً متوجهی جایگاه تاریخی انقلاب نیستند و عملاً بیرون از زمانهی خود و بیگانه با مردم تنفس میکنند، وگرنه حضرت امام سعیِ وافر داشتند که جریان روشنفکری در انقلاب، جای و جایگاه داشته باشد. و ما هنوز نیز نیاز به این امر داریم.» به عقیده ام این نوع تقسیم بندی ها در جامعه به سنت گرا و متجدد، تقسیم بندی صحیح و متقنی نیست و از دل چنین تقسیم بندی راهکار صحیحی بیرون نمی آید. خیلی از افرادیکه در جامعه شاید تجدد گرا تلقی شوند، می شود گفت قلوب شان ایمانی ولی ظاهر و عقلشان غربی و پیرو مدرنیته است و تشیبع پیکر شهید سلیمانی نقطه ای برای نشان دادن این مطلب بود. و اینکه انقلابی ها هم سنت گرا معرفی شوند واقعا بحث درستی ویژه با وجود ابزاری مثل انتخابات نیست و اینکه حکومت بیش از حد و صرفا متوجه حمایت سنت گرایان است به عقیده ام یک نظر دقیق و کارشناسی نیست. رویکرد شناخت صحیح مدرنیته واقعا در بین جریان متجدد در سطح اجتماع تا حدود زیادی دیده نمی شود و در عین حال شناخت ملی ما هم بویژه در اثر استعمار از مدرنیته، شبه مدرنیته افلیجی است که نسخه توسعه کشورهای محوری مدرنیته برای ملتهای مستعمره و پیرامونی هست هر چند برخی نیروهای انقلاب هم در برخورد با تکولوژی و عقل مدرن و جهان کنونی رویکرد انزوایی و غیر منطقی یا حتی التقاطی در اثر عدم غرب شناسی دقیق پیشه کرده اند. ولی جا دارد همین جا در عین هم نوایی با شما استاد عزیز عرض کنم واقعا شخصیت های محوری و نظریه پرداز تجدد گرا در ایران، ویژه طی سالهای اخیر واقعا قصد حضور و نقش آفرینی در متن انقلاب و نظام را نداشته و بیشتر رویکرد لجاجت یا عناد را پیشه کرده است. امروز دیگر تجدد گرایان حتی رویکردی شبیه رویکرد مهندس بازرگان و نهضت آزادی در اول انقلاب را هم ندارند که امام بارها سعی بر حفظ مهندس بازرگان در دایره انقلاب علیرغم اختلاف های مبنایی با ایشان کردند ولی متاسفانه رویکرد مرحوم بازرگان و نهضت آزادی در این راستا نرفت. حتی مع الاسف کار بجایی رفته که بعض شخصیت های تئوری پرداز تجدد گرا رسما از دستگاه های امنیتی دشمنان این انقلاب سر در آوردند و حتی با دولتهای متخاصم همراه و همسو شدند و خود تبدیل به بازویی در جنگ نرم علیه ملت خویش شدند. گویی جریان تجدد امروز رسما بدنبال اجرای الگوی توسعه و نئولیبرال در ساخت های فرهنگی و اقتصادی کشور است و رسما دیدگاه و مظاهر اسلام سیاسی و انقلابی را هدف گرفته اند و بیشتر همان نسخه پلورالیسم را تجویز و تبیین می کنند. ان شاء الله نیروهای خط فرهنگی انقلاب آوینی وار در صدد تبیین معارف انقلاب بعنوان مژده طلوع جهان معنوی پیش روی بشر هم چنین الگوی مواجهه با تمدن و فرهنگ غرب و زیست جهان کنونی برآیند که واقعا امروز خلوتکده ای را نمی توان یافت که از تاثیر غرب و مدرنیته مصون و بی اثر مانده باشد. به نظرم دیدگاه شهید آوینی می تواند باعث شود جامعه ما در عین تعهد و پایبندی به سنن الهی و سیره راهنمایان الهی و اعتقاد به مبانی انقلاب اسلامی و مکتب امام و حضرت آقا، به گفتگو و ادغام فهم بپردازند و در عین حال در دام پلورالیسم دینی و احیاء شبیه مدرنیته و توسعه گرایی نیفتند و وحدتی در عین کثرت رخ دهد در راستای جامعه سازی توحیدی رخ دهد. با عرض معذرت بخاطر طولانی شدن مطلب و آرزوی صحت و تندرستی برای شما.باسمه تعالی: سلام علیکم: مشکل نیروهای مذهبی، غفلت از سعهی صدری است که امثال دکتر بهشتیها داشتند. و مشکل جریان روشنفکریِ تجددگرا همانی است که شما فرمودید و بنده با واژهی غفلت از تاریخی که در آن هستند، کار آنها را وصف نمودم. آنچه ما به عهده داریم حضور در سعهی صدری است که امثال شهید بهشتی داشتند. در این مورد یادداشتی که شده است را خدمتتان ارسال میکنم. موفق باشید
شهید بهشتی یک امت بود
۱. در مورد وسعت نظر شهید بهشتی، همین بس که دشمن همیشه نسبت به تنگ نظریِ افراد به ظاهر مذهبی امیدوار بود و شهید بهشتی برعکس، به عنوان یک شخصیت مذهبی، شدیداً بر آزادی اندیشه و وسعت نظر تأکید داشت. و بدین لحاظ دشمن، دشمنِ شهید بهشتی بود. زیرا او با وسعت نظری که داشت بسیاری از حیلههای دشمن را خنثی میکرد.
۲. شهید بهشتی اسلام را به وسعت جهان مدّ نظر داشت و آن را جهانی میدید، لذا برای بقیهی اندیشهها احترام قائل بود، ولی نه آنطور که جریانهای مقابل نظام اسلامی انتظار داشتند که در تصمیمگیریهای کلان نظام اسلامی حاضر باشند. در حالیکه بیش از ۹۰ درصدِ مردم به جمهوری اسلامی رأی داده بودند.
۳. تفاوت روش شهید بهشتی با شهید منتظری در نگاهی بود که شهید بهشتی به سعهی نظام اسلامی در این تاریخ داشت که در هر حال، جای خود را در این جهان باز میکند و نباید نگران جریانهایی بود که سعی داشتند با روحیهی غربگرایی نظام اسلامی را استحاله کنند.
۴. شهید بهشتی در صحبتی که در دانشگاه داشتند وقتی نسبت به تهمتها و اتهاماتی که به ایشان زده شده، سؤال کردند؛ فرمود: وقتیکه بنده چنین تریبونی در اختیار دارم و میتوانم از خود دفاع کنم، عملاً امکان دفاع از کسانی که چنین تریبونی ندارند، گرفته شده است، پس بهتر است از اتهامزنندگان، دلیل و مدرکِ سخنانشان پرسیده شود.
۵. نکاتی از نامهی شهید بهشتی به امام خمینی «رضواناللّهتعالیعلیه» در مورد بنیصدر: ۲۲/۱۲/۵۹
دوگانگی موجود میان مدیران کشور بیش از آن که جنبه شخصی داشته باشد، به اختلاف دو بینش مربوط می شود. یک بینش معتقد و ملتزم به فقاهت و اجتهاد، اجتهادی که در عین زنده بودن و پویا بودن، باید سخت ملتزم به وحی و تعهد در برابر کتاب و سنت باشد، بینش دیگر در پی اندیشه ها و برداشتهای بینابین، که نه بهکلی از وحی بریده است و نه آنچنان که باید و شاید در برابر آن متعهد و پایبند، و گفته ها و نوشته ها و کرده ها بر این موضوع بینابین گواه.
بینش اول در برابر بیگانگان و هجوم تبلیغاتی و سیاسی و اقتصادی به نظام سخت به توکل بر خدا و اعتماد به نفس و تکیه بر توان اسلامی و پرهیز از گرفتار شدن در دام داوریها یا دلسوزیهای بیگانگان معتقد و ملتزم. بینش دیگر، هرچند دلش همین را می خواهد و زبانش همین را می گوید و قلمش همین را می نویسد، اما چون همه مختصات لازم برای پیمودن این راه دشوار را ندارد، در عمل لرزان و لغزان.
بینش اول به نظام و شیوه ای برای زندگی امت ما معتقد است که در عین گشودن راه بهسوی همه نوع پیشرفت و ترقی، مانع حل شدن مسلمانها در دستاوردهای شرق یا غرب باشد و آنان را بر فرهنگ و نظام و ارزش اصیل و مستقل اسلام استوار دارد. بینش دیگر با حفظ نام اسلام و بخشی از ارزشهای آن، جامعه را به راهی می کشاند که خود به خود درها را بهروی ارزشهای بیگانه از اسلام و بلکه ضداسلام می گشاید.
بینش اول روی شرایطی در گزینش مسئولان تکیه می کند که جامعه را بهسوی امامت متقین و گسترش این امامت بر همه سطوح راه می برد. بینش دیگر بیشتر روی شرایطی تکیه می کند که خود به خود راه را برای نفوذ بیمبالاتها یا کممبالاتها در همه سطوح مدیریت امت اسلامی و حاکم شدن آنها بر سرنوشت انقلاب هموار می سازد.
اگر این دو بینش در اداره امور جمهوری اسلامی ادامه یابد، نه کارهای جاری مردم سر و سامان پیدا میکند، نه مشکلات موجود دینی، فرهنگی، اخلاقیات اجتماعی و اقتصادی این مردم رنجدیده و محروم و ایثارگر با سرعت و قاطعیت کافی حل میشود و نه میتوان برای آینده طرحهای اصیل اسلامی ریخت و به مرحله عمل درآورد
امام عزیز، به خدا سوگند تحمل این وضع برای این فرزندتان بس دشوار است که چهره افسرده اینها را ببینم و ندای یاللمسلمین آنها را بشنوم و تنها پاسخ این باشد که صبر کنید. من هم صبر می کنم و فی العین قذی و فی الحلق شجی.
ما در دیدار روز دوشنبه یازدهم اسفند در منزل آقای موسوی اردبیلی آنقدر با محبت و گرمی با ایشان برخورد کردیم و در حل مشکل وزیران دارایی و بازرگانی جلو رفتیم که امید داشتیم بر تفاهمها افزوده شده است و هرگز باور نمیکردیم که آقای بنیصدر سه روز بعد از این دیدار چنین رفتاری از خود نشان خواهند داد.
ما از همان آغاز در پی آن بودیم که میدان عمل سازنده چنان فراخ و گسترده باشد که امثال آقای بازرگان و آقای بنیصدر و آقای یزدی در سطوح بالا فعالیت داشته باشند. در آبان سال گذشته، پس از استعفای دولت موقت پیام دادید که قم بیاییم تا مسئله فوری اداره کشور در خدمتتان بررسی شود، صحبت از ترکیب جدید شورای انقلاب بود، نظر حضرتعالی این بود که آقای مهندس بازرگان دیگر در شورای انقلاب نباشد. بر اساس همین اعتقاد به شرکت خلاق هرچه بیشتر نیروها و نفی هرنوع تنگنظری و انحصارطلبی پیشنهاد کردیم که ایشان همچنان در شورای انقلاب بمانند و سرانجام حضرتعالی هم موافقت کردید و در همین مرحله بود که مسئولیت دو وزارتخانه مهم، وزارت دارایی و وزارت امور خارجه به آقای بنیصدر داده شد. اینها و نظایر اینها دلیل روشنی است بر این که شرکت فعال این آقایان در اداره امور کشور مطلوب ما بوده است و با آنها هیچ مسئله شخصی نداریم.
۶. شهید بهشتی با وجود اینکه تقابل ایدئولوژیک با بنیصدر داشت اما با ادبیاتی منصفانه، انحرافات وی و جریان متبوع وی را نقد کرد
۷. شهید محمد منتظری با من رفیق بود. به او گفتم شما در مورد آقای بهشتی اشتباه می کنی. اجازه بده با ایشان قرار ملاقاتی بگذارم و برویم با هم صحبت کنیم. ایشان هم به این ملاقات راضی شد. سه یا چهار روز مانده به واقعه هفتم تیر بود که برای جلسه ای خدمت ایشان رسیدم. ورود من درست مصادف با ختم جلسه بود و مرحوم شهید بهشتی به طرف اتاقش می رفت. من تا آقای محمد منتظری را دیدم که سر پله ها ایستاده بود او را در آغوش کشیدم. تا محمد را بغل کردم شهید بهشتی که در حین حرکت متوجه حرکت من شده بود با صدای رسایی فرمود یک بار دیگر هم از طرف من آقا محمد را ببوس و ادامه داد همانطور که به شما گفتم محمد خودمونه و مسائل ما با همدیگر حل شد. خیلی هم راحت حل شد و به نفع ایشان هم حل شد. تا شهید محمد منتظری این عبارات شهید بهشتی را شنید زد زیر گریه. آمدیم پائین توی محوطه حیاط روی نیمکت های کنار باغچه نشستیم. از او پرسیدم محمدآقا حالا نظرت چیست؟ پاسخ داد بزرگواری آقای بهشتی بلایی به سر من آورد که هیچ چیز آن را جبران نمی کند. پرسیدم چطور؟ گفت من این همه به ایشان بد گفتم و اهانت کردم ولی در دفعه اولی که مرا دید مدتها مرا در آغوش خود گرفت و فشار داد و مرا بوسید و بعد سرش را جلو آورد و گفت یک کلمه راجع به گذشته حرف نخواهی زد. از حالا به بعد را با هم صحبت می کنیم. هرچه خواستم بگویم در گذشته فلانجا چه گفتم و قضیه چه بود اصلاً اجازه نداد حرف بزنم.
۸. نقش شهید بهشتی در تصویب قانون اساسی در دو جهت یکی در تنظیم محتوا و اصول و دیگر در مدیریت.
۹. مرحوم بهشتی نسبت به عقاید بنی صدر احساس خطر میکرد، ولی تحمل کرد تا سرانجام بنیصدر باطن خود را ظاهر کرد و امام هم راضی شدند تا او را بردارند.
-
روشنفکران دین را از حالتِ قدسی به حالتِ عرفی تبدیل می کنند
استاد نظرتان راجع به این متن چگونه است.باتشکر
دین عمومی و اتوریتۀ عامه
جز چند پیام کوتاه و کلی و چند برنامۀ عبادی ساده، دیگر اجزا و باورهای منسوب به دین، مخلوطی از تاریخ دین و تأملات بشری و فرهنگ زمانه و اجتهاد عالمان و ظنون است. دین در بهترین حالت، پدیدهای الهی – بشری یا به گمان من، بشری – الهی است. دین آسمانی، به این معنا که از صدر تا ذیل آن نسبتی روشن با آسمان و خدا داشته باشد، وجود خارجی ندارد. از همین رو است که عالمان عمیق و متقی، تسامح و تواضع بیشتری دارند و کمتر دیگران را به نادانی یا دشمنی متهم میکنند؛ چون میدانند که حقیقت چندان آشکار نیست که بتوان در هیچ مسئلهای به جزم و یقین رسید و مخالف را به نادانی و کوری یا سرسپردگی به بیگانگان متهم کرد.
«اما» گرایش مردم عادی و عامی همواره به سوی کسانی است که با جزم و قطع بیشتری سخن میگویند و تصویری روشنتر ارائه میدهند و بر آن پافشاری میکنند. این میل و گرایش، دلایل جامعهشناختی و فرهنگی دارد و البته در منابع دینی نیز میتوان گزارههایی در تأیید آن یافت؛ اگرچه با روح دینداری و بدیهیات دینی و «شریعت سهله و سمحه» نمیسازد. از پیامبر اسلام(ص) چندین روایت نقل شده است که فرمودهاند در دین «تعمق» نکنید: «إياكم و التعمّق فی الدّين فإن الله تعالی قد جعله سهلاً؛ از سختگیری در دین بپرهیزید که خدا دین را بر شما آسان کرده است.» (کنز العمال، ج۳، ص۳۵). به عبارت دیگر، باریکبینی و نازکاندیشی و خیالپردازی و تعمیم در دین ممنوع است. اما در نظر دینداران عامی، عالمان سختگیرتر، مقدستر و پرهیزگارترند و عالمانی که تساهل و تسامح بیشتری دارند و کمتر احتیاط میکنند، سزاوار تقلید و تقدیس نیستند. از همین رو است که اقتدار اجتماعی و منابع مالی جامعۀ دینی، بیشتر به سوی عالمان سختگیرتر میرود و آنان جایگاهی بلندتر مییابند و دست بالا را دارند. در مقابل، عالمان آسانگیر و اهل مدارا به حاشیه میروند و از قداست کمتری برخوردارند و گاه به بیمبالاتی و اباحیگری در دین متهم میشوند.
قدرت و ثروت در نزد عامۀ مردم است و استقبال آنان از فهم و قرائتی خاص از دین، تعیینکننده است. اگر مرجع تقلیدی در قم مانند آیت الله صانعی، بهرغم آسانگیری در فتوا، مقلدان کمتری دارد، از همین رو است. اگر نام عالمانی همچون سید محمدجواد غروی اصفهانی و آقا رحیم ارباب و استادش سید محمدباقر درچهای اصفهانی و شیخ هادی نجمآبادی و سید مرتضی جزائری که اعتقادی به حجاب مشهور نداشت و هیچیک از آثار قلمی او اجازۀ نشر نیافتهاند، کمتر بر سر زبانهاست، از همین رو است. اگر دقتهای ریاضیوار و عجیب و غریب و احتیاطهای گیجکنندۀ شیخ مرتضی انصاری الگوی اجتهاد شیعی شد و اکنون کتابهای او درسنامههای حوزوی است، از همین رو است. بسیار بسیار مهم است که بدانیم آنچه روایتی را از دین بر روایتهای دیگر غالب میکند، کموکیف استقبال مردم عامی است، نه منطق درونی آن. هر روایت و فهمی از دین که زمینۀ اجتماعی بیشتری دارد، صدرنشین میشود و عالمانی که به هر دلیلی به آن روایت وفادارترند، اقبال بیشتری میبینند.
در عهد قاجار، مردم روستایی که همۀ آنان مقلد مرجع تقلیدی در نجف بودند، شخصی را به نجف فرستادند تا آقا را زیارت کند و وجوهات سالانۀ آنان را به ایشان تحویل دهد. نمایندۀ روستا در یکی از روزهای ماه رمضان، هنگام اذان ظهر، آقا را در بیت او ملاقات میکند؛ اما در کمال تعجب میبیند که آقا سیگار میکشد و به جای اقامۀ نمار در اول وقت، با شاگردان و مراجعان به گفتوگو نشسته است. مرد روستایی بدون هیچ گفتوگویی به روستا برمیگردد و به همولایتیهای خود میگوید: «وای بر ما، تا امروز از کسی تقلید میکردیم که نه نماز میخواند و نه روزه میگیرد. من دیگر از او تقلید نمیکنم. مردم نیز یکصدا مرجع پیشین خود را لعن کردند.» در نظر مردم آن روستا، خواندن نماز در اول وقت واجب بود و دود سیگار، مفطر روزه.
رضا بابایی
باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. حتماً در جریان هستید که این مباحث در بین روشنفکران که عموماً به دنبال فرار از زندگی دینی هستند، رونق و رواج دارد که به دلیل نشناختن جایگاه قدسی دین است و رجوع آنها به امثال آقای غروی در گذشته و آقای شبستری در حال حاضر، در این رابطه است و ریشهای در دلسپردن به فرهنگ غربی در آن دیده میشود. بنده عرایضی در نقد آراء آقایان سروش و شبستری در دو جزوهی جداگانه داشتهام که بر روی سایت هست. البته به شکلهای متفاوت اندیشهی این آقایان که سعی دارند دین را از حالتِ قدسی به حالتِ عرفی تبدیل کنند، مورد نقد قرار گرفته است که جای بحث آن اینجا نیست. ۲. معنای تعمق در روایت مذکور به معنای گیردادنِ بیجا است در حالیکه قرآن توصیه به تدبّر میکند پس معلوم است نمیخواهد مردم در حدّ دینِ عوام بمانند. موفق باشید
-
ما با انقلاب اسلامی، خود را پیدا کردیم و با آن خود را ادامه میدهیم
با سلام: نظر جنابعالی در رابطه با این موضوع مهم یعنی رخدادهای ۲۲ بهمن این سالها که هر سال به شکلی خاص و با پیامی جدید به صحنه میآید، چیست؟ گویا انقلاب چیزهایی در درون دارد که هرسال، شمّهای از آن را در ۲۲ بهمنها رو میکند. بنده حیرانم که از یک طرف، همهچیز به ظاهر حکایت از آن میکند که مردم از دست انقلاب عصبانیاند و از طرف دیگر میبینیم ماورای سختیها و حتی خیانتها، نگاه دیگری به انقلاب دارند و به قول خودشان انقلابشان را دوست دارند و برای حفظ آن حاضرند جان بدهند. استاد: قضیه چیست؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: در ذهنم هست که میشلفوکو آن فیلسوفِ پستمدرن گفته بود انقلاب اسلامی بزرگترین نقدِ ایدهی جامعهشناسی کلاسیک است که معتقد است فرهنگها در حالِ سکولارشدن هستند و «دین» در حالِ خارجشدن از تاریخ است.
به این فکر کنید که انقلاب اسلامی به مثابهی رویدادی تاریخی از مسیر تاریخی و تقدیری دیگر روایت میکند که در کشاکش با مدرنیته، نگاهی دیگر را در تاریخ ما وارد کرد. ماهیت انقلاب اسلامی موجب رویداد نظریهای شد که هنوز که هنوز است متفکران دنیای مدرن نسبت به آن سرگردانند.
انقلاب اسلامی نشان داد ما در عین آنکه از جهتی ذیل تاریخ غربی هستیم، تاریخ متفاوتی را مدّ نظر داریم. ما با انقلاب اسلامی، خود را پیدا کردیم و از آن به بعد مسیری را ادامه میدهیم که بر خلاف مسیر تفکر کلیشهای روشنفکران تحت تأثیر فرهنگ مدرنیته است.
انقلاب اسلامی به تفکر ما سر و سامان داد در حدّی که از معضلهی بیهویتی و بحران هویت، بیرون آمدیم. راهپیماییهای مکرر ۲۲ بهمن را شما در کدام انقلابها به این صورت دیدهاید تا بنده از سخن خود منصرف شوم که میگویم انقلاب اسلامی، قدرت هویتبخشی دارد؟!
انقلاب اسلامی به اعتبار گشتِ تمدنی و نجات از انحطاط تاریخی که ما را گرفتار کرده بود، انقلاب کبیر این دوران است و بیشترین تراکم اجتماعی را دارا میباشد. رستاخیزی است جمعی، در پاسخِ به مسائل جامعهی ایران به لحاظ اینکه مردم وضع جدیدی را فهم کردهاند. چرا روشنفکرانِ کلیشهای هنوز متوجهی نظریهی شکستخوردهی خود نیستند و معتقدند ما داریم سکولار میشویم؟! نمیبینند اگر هنوز ظاهر بعضی افراد سکولار است، قلبها چگونه به سوی ایمان رجوع نموده است.
مردم ما در انقلاب اسلامی، امکان غربشناسی برایشان فراهم شد و فهمیدیم که غرب، چیزی است که در هر حال با ما فاصله دارد. انقلاب اسلامی با داد و ستد با غرب شکل گرفت، ولی از درونِ نحوهای از تفکر پستمدرنیسم امکان اثبات حرکتی به ظهور آمد که باید برای زندگی، خدا را به مناسبات برگرداند و در بستر فرهنگ بومی خود با دنیای جدید و امکانات آن به داد و ستد نشست. موفق باشید
-
شهریار، شاعری نیست که بتوان او را نادیده گرفت،
سلام:
آیا شهریار یک شاعر مقید به احکام شرعی بوده است یا یک فرد لاابالی؟ یا معمولی؟
در یک کتاب که خاطراتی از ایشان نقل شده بود ظاهرا توسط آقای نیک اندیش که همواره همراه ایشان بوده است) مکرر مطالبی آورده که ما متوجه می شویم که شهریار اصول اخلاقی و شرعی را چندان رعایت نمی کرده. مثلا او شوق دیدار یک زن آوازه خوان به نام قمرالملوک را داشته و وقتی او می میرد ناراحت می شود و در وصف او شعر گفته است و آن زن او را بوسیده است.
شهریار دست دختری را می بوسد. شهریار به معشوقه پیشینش که فرزند هم داشته سر زده است. و از حسرت نرسیدن به هم برای هم نامه خاطرات گذشته را نوشته اند. شهریار به خانه یک ارمنی باده فروش رفته. شهریار انگار هر دختری را میدیده عاشقش می شده. آیا او مقید به مذهب نبوده؟ یا مذهبی که ما داریم سخت گرفته ایم که این چیز ها برایمان بد است؟ ما فقط یک تصویر از او در ذهن داریم و آن هم شعر علی ای همای رحمت است. قضیه چیست؟باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت داشته باشید که حداقل باید زندگانی مرحوم شهریار را به دو مرحله تقسیم کرد: مرحلهای قبل از انقلاب اسلامی که در فضای روشنفکری بهسر میبرد با خصوصیاتی که آن فضا دارد و در عین حال، یک شاعرِ هنرمندی است که ریشههای معنوی و معناگرایی در شعر او چشمگیر است. و مرحلهی بعد از انقلابِ او که از فضای روشنفکری فاصله گرفته و به اردوگاه متعهدین نسبت به انقلاب اسلامی پیوسته در عینِ طعنی که از طرف روشنفکران به او زده میشد. شهریار دورهی اول، شاعرِ عاشقپیشهای است که به هر حال، روحِ زیباگرایی او بعضاً عنان او را از او میرُباید. در این رابطه شاید بتوان علاقه به صدای آن خانم را توصیه کرد، وگرنه در کلّ، اشعارِ او حکایت از آن دارد که به افقهای بس متعالی نظر دارد. به گفتهی آیت اللّه محمدتقی جعفری شعر «حیدر بابا» انسان را از زمین میکَنَد و به معراج میبرد. در آخر از این موضوع هم نباید غفلت کرد کسی که حرکات و سکنات او را برای ما گزارش میکند، از نگاهِ معمولی خود مینگرد نه از نگاه شاعر و حالات شاعرانهی او. شهریار، شاعری نیست که بتوان او را نادیده گرفت، و از حالات روحانی او که در آخر عمر به فوران آمده است برای زیستجهانِ خود استفاده نکرد. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام استاد عزیز: به عقیده من مناظره هایی که با افرادی مانند صادق زیبا کلام می شود بسیار بی ارزش است زیرا این افراد اصل نظام را قبول ندارند و رژیمهای پلیدی مانند رژیمهای اسراییل و آمریکا را بر نظام جمهوری اسلامی ترجیح می دهند. حال با کسی که اصل را قبول ندارد وارد فرعیات شدن مانند این است که با کسی که خدا را قبول ندارد در مورد امامت مناظره کنیم از قبل معلوم است که هیچ نتیجه ای نخواهد داشت به عقیده شما این گونه مناظره ها انحرافی نیست و نتیجه آن ایجاد انحراف در ذهن جوانان نمی باشد که یک نوع تهاجم فرهنگی است؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: با شما موافقم. شاید بخواهند بیمحتوایی چنین افرادی را با جوابی که به حرفهای ایشان داده میشود روشن کنند تا این افراد نتوانند جوانان ما را فریب دهند. موفق باشید
-
اگر بهجای نظر به تکنولوژی نظر به علمی داشته باشیم که غرب در آن از جهتی حضور دارد
راجع به بیانات رهبری سوال داشتم که در ادامه می نویسم و آن این است که فرهنگ غرب سراسر بد است و فرهنگش با تکنولوژی اش فرقی ندارد یعنی اگر تکنولوژی آن را بگیری انگار فرهنگ آن را گرفتی چون آن تکنولوژی زاییده ی آن فرهنگ است. انسان ها بر اساس فکرشان عمل می کنند. اگر با نگاه غیر توحیدی به عالم نگاه کردیم خب ابزاری می سازیم مطابق با آن نگاه و اگر توحیدی نگاه کردیم ابزارمان هم مطابق آن نگاه می شود. اما از بیانات آقا این جوری فهمیدم که ایشان چنین نظری ندارند و من نمی توانم حرف ایشان را بپذیرم لطفا راهنمایی کنید. شاید بد فهمیدم شاید غرب شناسی من ضعیف است و شاید رهبری در این برهه ی زمانی که اکثرا شیفته ی تکنولوژی غرب هستند دارند تقیه می کنند متن بیانات رهبری در جلسه ی پرسش و پاسخ با جوانان «13/11/1377»: سوال یکی از جوانان: جوانانی که در دوران انقلاب بودهاند، حضور سلطه استعمار را بهخوبی لمس کردهاند؛ به خاطر این که خیلی چیزها را دیده و درک نمودهاند. ولی جوانانِ امروز مفهوم و تصویر روشنی از سلطه و استعمار در ذهنشان نیست و این طبیعی است؛ به دلیل این که در دوران انقلاب نبودهاند، مستشاران خارجی را ندیدهاند و کلاًّ حضور چکمههای استعمار را در میهن اسلامیمان لمس نکردهاند. با توجّه به این که هر موقع حرف نفی غرب به میان میآید، به دلیل همین تصویر روشنی که جوانان در ذهن خودشان ندارند، سریعاً نفی فنآوری به ذهنشان می رسد؛ با توجّه به این که عدّهای تبعیّت از غرب را دربست قبول کردهاند و عدّهای پذیرش غرب را نفی ارزشها و اصول اسلامی و ملی دانستهاند و با توجّه به این که نفی غرب و تبعیّت غرب، حتماً در انقلاب و نظام حاکم دلایل مشخّصی داشته است، می خواستم از حضورتان خواهش کنم که تعریف جامع و مانعی از غرب داشته باشید، که در کنار این که خوبیها را از غرب اخذ می کنیم، با حفظ اصول و ارزشهای اسلامی و ملی مان، بدی ها را کنار بگذاریم. به نظر شما کلاًّ نقطه تعادل در این میان چیست؟
پاسخ رهبری:
این سؤال خیلی مهمّی است. من اینجا چند نکته را در همین زمینه عرض می کنم. اوّل این که نفی غرب، به هیچوجه به معنی نفی فنآوری و علم و پیشرفت و تجربههای غرب نیست و هیچ عاقلی چنین کاری را نمی کند. نفی غرب، به معنای نفی سلطه غرب است که هم سلطه سیاسی مورد نظر است، هم سلطه اقتصادی و هم سلطه فرهنگی. من در این فرصت اندک، در زمینه سلطه فرهنگىِ غرب چند جمله می گویم، شاید انشاءاللَّه برای شما مفید باشد.
ببینید؛ فرهنگ غرب، مجموعهای از زیباییها و زشتیهاست. هیچ کس نمی تواند بگوید فرهنگ غرب یکسره زشت است؛ نه، مثل هر فرهنگ دیگری، حتماً زیباییهایی هم دارد. هیچ کس با هیچ فرهنگ بیگانهای اینگونه برخورد نمی کند که بگوید که ما درِ خانهمان را صددرصد روی این فرهنگ ببندیم؛ نه. فرهنگ غرب، مثل فرهنگ شرق، مثل فرهنگ هرجای دیگر دنیا، یک فرهنگ است که مجموعهای از خوبیها و بدیهاست. یک ملت عاقل و یک مجموعه خردمند، آن خوبیها را می گیرد، به فرهنگ خودش می افزاید، فرهنگ خودش را غنی می سازد و آن بدیها را رد می کند. همانطور که گفتم، در این زمینه، بین فرهنگ اروپایی، غرب، امریکایی، امریکای لاتین، آفریقا و ژاپن فرقی نیست و هیچ تفاوتی ندارد و در این حکمی که می گویم، همه یکسان هستند. ما در مقابل هر فرهنگی که قرار می گیریم، بهطور طبیعی تا آن جایی که می توانیم، باید محسّنات آن را بگیریم و چیزهایی که مناسب ما نیست - بد و مضرّ است - و با چیزهایی که به نظر ما خوب است، منافات دارد، آن را رد کنیم. این اصل کلّی است. منتها در زمینه فرهنگ غربی نکته مهمّی وجود دارد که من دلم می خواهد شما جوانان به این نکته توجّه کنید. فرهنگ غرب - یعنی فرهنگ اروپایی ها - عیبی دارد که فرهنگهای دیگر، تا آن جایی که ما می شناسیم، آن عیب را ندارند، و آن «سلطهطلبی» است. این، قطعاً دلایل انسانی و جغرافیایی و تاریخی ای دارد. از اوّلی که اینها در دنیا به یک برترىِ علمی دست یافتند، سعی کردند همراه با سلطه سیاسی و اقتصادی خودشان - که به شکل استعمار مستقیم در قرن نوزدهم انجامید - فرهنگ خودشان را هم حتماً تحمیل کنند. اینها با فرهنگ ملتها مبارزه کردند؛ این بد است. ملتی می گوید فرهنگ من باید در این کشور جاری شود! این چیز قابل قبولی نیست. هر چند هم خوب باشد، آن ملتی که این فرهنگ بر او تحمیل می شود، این را نمی پسندد. شما یقیناً خوردن نان و ماست را به میل و اشتهای خودتان، ترجیح می دهید به این که چلوکباب را به زور در دهانتان بگذارند و بگویند باید بخوری! وقتی کاری زورکی و تحمیلی شد؛ وقتی از موضع قدرت انجام گرفت و وقتی متکبّرانه و مستکبرانه تحمیل گردید، هر ملتی آن را پس می زند؛ باید هم بزند. مثلاً کراوات یک پدیده غربی است. غربیها این را می خواهند، دوست می دارند و با سنّتشان هماهنگ است؛ اما اگر شما که اهل فلان کشورِ دیگر هستید و تصادفاً کت و شلوار را انتخاب کردهاید، کراوات نزدید، یک آدم بیادب محسوب می شوید! چرا؟! این فرهنگ شماست؛ تقصیر من چیست؟ اگر کت و شلوار پوشیدید، باید پاپیون و کروات بزنید، و الاّ در فلان مجلس رسمی راه ندارید و یک آدم بی ادب و غیرمنضبط و بی نزاکت تلقّی می شوید! این، آن تحمیل فرهنگ غربی است. زن غربی، روشهایی دارد. آنها نسبت به مسأله زن و روش زن و پوشش زن و ارتباطش با مردان و حضورش در جامعه، فرهنگی دارند - خوب یابد، بحثی سرِ آن نداریم - اما سعی دارند این فرهنگ را به همه ملتهای دنیا تحمیل کنند! در باب فرهنگ غربی، این بد است.
من یک وقت مثالی زدم و گفتم شما گاهی خودتان به انتخاب خود غذای مقوّی و یا داروی شفابخشی را مصرف می کنید؛ اما یک وقت بیهوشتان می کنند، یا می خوابانند، دست و پایتان را می گیرند و با آمپول چیزی را به شما تزریق می کنند! سعی شده است از طریق رؤسای کشورها و رژیمهای فاسد، فرهنگ غربی به ملتها تزریق شود! رژیم و خاندان فاسد پهلوی - که خدا از اینها به خاطر آنچه که با ملت ایران کردند، نگذرد - از این قبیل بودند. اینها با انواع روشها و شیوهها سعی کردند فرهنگ غربی را بر کشور ما حاکم کنند. به خاطر این، ملت ایران را تحقیر می کردند؛ فرهنگ ملی را تحقیر می کردند؛ باورهای ملی را تحقیر می کردند.
شما ببینید در دوران حکومت پهلوی ها و اندکی قبل از آن در اواخر حکومت قاجارها، که همین حمله غربی ها شروع شده بود و در دوران پهلوی ها به اوج خود رسید، پرورش یافتههای آن دوران، ملت ایران را اصلاً قابل این نمی دانستند که بتواند خودش را اداره کند، بتواند کاری بکند، بتواند چیزی بسازد، چیزی به دنیا ارائه دهد و یا بر معلومات دنیا اضافه کند. این به خاطر چیست؟ این به خاطر تحقیر فرهنگ ملت، تحقیر هویّت ملی و تحمیل فرهنگ بیگانه است. هویّت ملی با «فرهنگ» شکل می گیرد. هویت هر ملتی، فرهنگ اوست؛ این را نبایستی زخمی و جریحهدار کرد. علت مقابله ملت ایران با فرهنگ غربی این است، والاّ بله، فرهنگ غربی محسّنات و زیبایی هایی هم دارد. البته زشتی هایی هم دارد که آن زشتی ها بیخ ریش خودشان! اشکالی ندارد که ما زیبایی های فرهنگ آنها را فرا بگیریم. این که حالا آن زیبایی ها چیست، می تواند مورد بحث قرار گیرد.باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت داشته باشید که اگر بهجای نظر به تکنولوژی و گرفتارشدن به فرهنگ پنهان آن، همانطور که مقام معظم رهبری میفرمایند نظر به علمی داشته باشیم که غرب در آن از جهتی حضور دارد، دیگر گرفتار فرهنگ تکنولوژی نمیشویم و به مرور تکنیکی که مطابق فکر و فرهنگ خودمان است را ابداع و اختراع میکنیم. و نکتهی دوم موضوع نکات مثبت فرهنگ غربی است که متأسفانه روحِ غربزدگیِ تاریخ گذشتهی ما نتوانسته است بین زشتیهای غرب و نکات مثبت فرهنگ غربی تفکیک کند چیزی که امثال آقای دکتر داوری نیز بر آن تأکید دارند و معلوم است روحیهی سلطهطلبیِ غرب چیزی نیست که بتوان آن را به بهانهی تکنیک غربی پذیرفت. بنده در حال تهیهی مقالهای هستم تحت عنوان «ما و غرب در پایداریِ تعهدات انسانی»؛ شاید در آنجا بتوانیم روشن کنیم چه نسبتی باید با غرب برقرار کرد؟ إنشاءاللّه مقاله در هفتهی آینده بر روی سایت قرار داده میشود. موفق باشید
-
عقلی ماوراء نیک و بد دنیای مدرن
با سلام خدمت استاد بزرگوار:
در جواب یکی از سوالات فرموده بودید:
(نمیدانم چرا نتوانسته است آنطور که باید و شاید جایگاه امثال مرحوم عباس معارف و مرحوم مددپور و شهید آوینی را در نسبت بین فردید و هایدگر و انقلاب اسلامی درک کند. گویا اگر کسی بخواهد این نسبت را برقرار کند از نظر امثال آقای عبدالکریمی از حیطهی تفکر و توجه بیرون است و این یک بیماری مزمن تاریخی روشنفکریِ پنهان ما است و مقصر آقای عبدالکریمی نیست!)
چرا عده ای نمی توانند جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی را درک کنند و اگر کسی راجع به انقلاب اسلامی حرف می زند می شود ایدئولوژی زده؟؟باسمه تعالی: سلام علیکم: این یک عقلی میخواهد ماوراء عقلی که دوران مدرن ما را در آن قرار داده است. آن عقل بحمداللّه با انقلاب اسلامی تا حدّی ظهور کرده است و با سلوک در ذیل شخصیت امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» عالَمگیر میشود. آن عقلی است ماوراء نیک و بد دنیای مدرن. موفق باشید
-
اگر مسئولان ما حکمت متعالیه خوانده بودند
سلام علیکم استاد معزز: بنده به لطف خداوند منان و عنایات حضرات معصوم سلام الله علیها جوانی مذهبی و تا حدی سیاسی هستم از این رو سبب شده که ذهنم متبادر و متبلور از ورود به عرصه ی سیاست و اخذ مسولیت می باشد. حال پرسش ام این است که آیا اساسا چنین ذهنیت و تصوراتی مورد مرضیه ی حق تعالی و حضرت ولی عصر (عج ا..تعالی شریف) می باشد؟ در صورت مثبت بودن پاسخ چه برنامه ی عملی، علمی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی را برای بنده تجویز می کنید؟؟
شایان ذکر است که بنده دانشجوی رشته حقوق هستم.
با سپاس وافر، التماس دعاباسمه تعالی: سلام علیکم: مسلّم وظیفهی هر انسانی است که برای اصلاح امور جامعه از مسئولیتی که میتواند بپذیرد، شانه خالی نکند. منتها با ملاکهای دینی وارد صحنه شود تا مطابق اهداف الهی و فطری انسانها تصمیم بگیرد. مشکلی که امروز متأسفانه تعدادی از مسئولین ما دارند که انسان را با نگاه ارزشهای غربی مینگرند. بنده معتقدم اگر اینها به جای تحصیلات در غرب، یک دور حکمت متعالیه و تفسیر المیزان خوانده بودند، بسیاربسیار در تصمیمگیریهای خود تصمیماتی میگرفتند که برای مردم این مرز و بوم مفید بود. موفق باشید
-
همانطور که خدا مقدّر فرموده بود با شهادت امام حسین«علیهالسلام» طومار اُمویان را در هم بپیچد
سلام استاد: نظرتون راجع به این گفته چیه: «در جنگ با آمریکا ما قادر به پیروزی نخواهیم بود؛ چون که هم قدرت نظامی آمریکا از ما بالاتره و هم اینکه ما نمی تونیم روی نصرت الهی هم حساب باز کنیم چون اگه خدا می خواست با نصرت و نیروی غیبی خودش موجب پیروزی بشه در کربلا این کار رو می کرد و امام حسین(ع) رو از کشته شدن نجات می داد! یا حتی به ۱۲۴۰۰۰پیامبر با نصرتش پیروزی عطا می کرد!» ممنون میشم پاسخ مفصلی ارائه بدید.
باسمه تعالی: سلام علیکم: این حرف غلطی است به این دلیل که ما در دفاع مقدس خود جلوی آمریکا و همهی عوامل او ایستادیم و حضرت حق مقدر فرموده بود که از این طریق شریعت الهی را به صحنه بیاورد، همانطور که مقدّر فرموده بود با شهادت امام حسین«علیهالسلام» طومار اُمویان را در هم بپیچد، و حضرت سیدالشهداء«علیهالسلام» نیز با چنین آگاهی به صحنه قدم گذاشتند. در حالیکه در مورد حضرت ابراهیم«علیهالسلام» حضرت حق مقدر فرموده بود با نجات آن حضرت از آتش طومار نمرودیان را در هم بپیچد. موفق باشید
-
قیافهی طرفداری از نگاه هایدگر دارند و جمهوری اسلامی را بسط مدرنیته میدانند!!
سلام استاد عزیز:
سوالی داشتم و اون اینکه:
وقتی برخی از دوستان انسان دچار انحرافات بسیار عمیق در افکارشان می شوند (طوریکه مثلا ابتدا سالیانی مدافع و مبلغ آرمانهای ولی فقیه و انقلاب بودند و آن را ادامه ی غدیر می دانستند و اکنون شدیدا مخالف آنند و در جهت ضربه زدن به آن هستند) وظیفه ی ما در قبال آنها چیست؟ چگونه می توانیم باعث هدایت این افراد شویم؟ بنده بارها و بارها با این قبیل انسانها بحث و گفتگو کرده ام ولی متاسفانه به هیچ نتیجه ی مثبتی نرسیده ایم و در پایان بحث هم دچار تکدرخاطر و ... نیز شده ایم. اینها در ابتدا که کتب شما را مطالعه می کردند حامی انقلاب و شهدا بودند ولی از وقتی که کتب نویسنده ی خاص و افکار جوان منحرفی که از دوستانشان بود را نیز مطالعه نمودند، دچار این انحراف شدید شدند. خواهشمندم جواب این حقیر را بدهید.
خداوند عمر با عزت نصیبتان کند.
باسمه تعالی: سلام علیکم: ابتدا عنایت داشته باشید که هرکس باید خودش نسبت به ارتباطی که باید با حقیقت داشته باشد، حساس باشد و قبول دارم که دوران، دورانِ سختی است و شناختن اولیاء الهی در این دوران که انقلاب اسلامی دیانت جمعی و اجتماعی را وارد تاریخ کرده است ادبیات و فرهنگ خود را دارد. تا دیروز که حاکمیت در اختیار طاغوت بود، دینداری محدود به اعمال فردی بود و هرکس که خود را در عبادات فردی زنده نگه میداشت به وظیفهی خود عمل کرده بود ولی امروز در نظام جمهوری اسلامی قضیه بسیار فرق کرده است. حال اگر عدهای هنوز در فضای تاریخِ گذشته بهسر ببرند متوجهی عمق فاصلهای که امروز نسبت به حضرت حق برایشان پیدا میشود، نیستند. این مثل آن است که با آمدن پیامبر جدید خود را در حیات دینی پیامبر قبلی قرار داده باشند غافل از آنکه امروز دیگر حضرت حق با نوری از اسماء جلوه کرده است که تنها در مظهریت این پیامبر با بندگانش مرتبط میشود و آنهایی که با دین قبلی بهسر میبرند عملاً با خدای ذهنی و انتزاعی خود، سرگرمند و نه با خدایی که در این تاریخ ظهور کرده است. لذا شما باید بدانید که اینان دانسته یا ندانسته و با بهانههای واهی از تاریخ وجودی امروز بیرون خواهند افتاد. و قرآن در آیهی 91 سورهی انعام به پیامبر خود در رابطه با برخورد با چنین افرادی میفرماید: «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ الَّذي جاءَ بِهِ مُوسى نُوراً وَ هُدىً لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَراطيسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كَثيراً وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ» اینان جایگاه حضرت حق را در رابطه با نبوت تو تشخیص ندادهاند که میگویند خداوند بر بشر چیزی نازل نکرده است. در حالیکه قبول دارید به موسی«علیهالسلام» کتابی نازل شده و شما آن کتاب نورانی و هدایتگر را به صورت نوشتههای پراكنده قرار مىدهيد؛ قسمتى را آشكار، و قسمت زيادى را پنهان مىداريد؛ و مطالبى به شما تعليم داده شده كه نه شما و نه پدرانتان، از آن با خبر نبوديد!» بگو: «خدا!» و سپس آنها را در گفتگوهاى لجاجتآميزشان رها كن، تا بازى كنند! آری شما هم نیز خیلی وقتتان را صرف این افراد روشنفکرنما ولی سختْ ارتجاعی ننمایید، قیافهی طرفداری از نگاه هایدگر دارند و با برداشت غلط از نگاه هایدگر، ناآگاهانه جمهوری اسلامی را بسط مدرنیته میدانند، در حالیکه گرفتار پازلِ مدرنیتهاند و شما را متهم میکنند که ایدئولوژیک فکر میکنید، در حالیکه در بند افکار سختْ ایدئولوژیکزدهی خود امکان تفکر آزاد را از خود گرفتهاند و حضرت حق در آیهی فوق چون آنها را غیر قابل هدایت میداند به پیامبر خود میفرماید: بگو «خدا»، و سپس آنها را در افکار بازیخوردهی خود رها کن. موفق باشید
-
در معنای مختصر نگاه ایدئولوژیک
سلام خدمت استاد گرامی:
لطفا بفرمایید منظور از ایدئولوژی و برخورد ایدئولوژیک چیست؟ انتقاد از برخورد ایدئولوژیک امروز باب زبان همه گروه ها شده ولی چندان برایم مفهوم نیست که نقد وارد به آن از چه جهت است. حتی جنابعالی هم چند وقت قبل در نقدی از مقاله جناب زارعی که در نقد مقاله دکتر داوری نوشته بود فرموده بودید که نقد و بیان آقای زارعی یک برخورد ایدئولوژیک است نه از ساحت تفکر. این ایدئولوژی که حتی مورد نقد شما هم هست به واقع چیست؟باسمه تعالی: سلام علیکم: بحث آن مفصل است. در معنای مختصر میتوان گفت نگاه ایدئولوژیک یعنی نگاهی که بر مبنای فرضهای ذهنی به موضوعات نگاهکنیم بدون آنکه به آن موضوع فکر نمائیم. مثلاً یک برداشت از اسلام داریم و همهی اسلام را آن بدانیم و به نگاههای دیگران که آنها هم از اسلام گرفتهاند توجه نکنیم و در مورد آن نگاهها قدرت فکرکردن را از دست بدهیم. موفق باشید
-
آیتاللّه مصباح
استاد لطفا نظرتون رو راجع به حرف اخیر جناب مصباح بفرمایینhttp://www.asriran.com/fa/news/369241/قدر-مردم-و-رهبری-را-بدانید-آقای-مصباح
باسمه تعالی: سلام علیکم: آیتاللّه مصباح نشان دادهاند که به خوبی فتنهها و انحرافات را میشناسند همچنانکه بحمداللّه، حق را میشناسند. باید با دقت به نحوههای دفاعی که ایشان از رهبری دارند، توجه داشت. بنده به هیچوجه معتقد نیستم که روش ایشان در دفاع از مقام معظم رهبری، بد دفاعکردن است هرچند که عقل روشنفکری آن دفاع را بر نتابد. موفق باشید
-
بدون عنوان
می خواستم نقدی در مورد چارچوب کلی اندیشه های آقای ملکیان برایم بنویسید. ساختارهای اندیشه ایشان چیست و را ه رهایی و تسلط بر این نوع اندیشه ها چیست؟ سخنرانی های ایشان انسان را به بن بستی می برد که راه رهایی گویا وجود ندارد. چرا این نوع اندیشه ها در کشور ترویج می شود که انسان را از زندگی متعادل خود خارج کنند و افقی از تاریکی را جلوی چشم خود ببینی. 2. آیا فلسفه تحلیلی در همان ساختار سوپژکتیویته طرح ریزی شده و چرا دغدغه ای برای متعالی شدن در این نوع فیلسوفان دیده نمی شود؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- به نظرم اگر با مطالعهی کتابهایی مثل «مدرنیته و توهّم» و یا «علل تزلزل تمدن غرب»، غرب را بشناسید جایگاه اندیشهی آقای ملکیان را که سعی میکنند یک غرب بهداشتی را به ملت ما توصیه کنند، میشناسید. باید مردم با سطح فکریِ رشد یافتهی خودشان این تفکرات را بشناسند 2- قسمت دوم سوال برایم مبهم است. موفق باشید
-
روشنفکران ما تا این اندازه از حقایق عالم و تاریخی که در آن زندگی میکنند، بیگانهاند
سلام علیکم: نظر جناب عالی در مورد مقاله اخیر سعید حجاریان با عنوان «فرهنگ عاشورا فرهنگ اربعین» چیست؟
http://www.jamaran.ir/fa/NewsContent-id_63228.aspxباسمه تعالی: سلام علیکم: این نوع نگاه به نهضت امام حسین«علیهالسلام» در کربلا حاکی از عدم اعتقاد به قدسیبودن آن است و لذا میگوید: «هرکس عاشورای خود را میسازد» نه اینکه هرکس سعی میکند به حقیقت قدسی کربلا که همهی انبیاء به آن نظر داشتند، نزدیک شود. و خبر از آن دارد که نهتنها آقای حجاریان هیچگونه اعتقادی به الهیبودن و قدسیبودن کربلا ندارد، حتی اطلاعات مختصری هم از واقعه و قبل و بعد از آن ندارد و این مصیبت تاریخ ما است که روشنفکران ما تا این اندازه از حقایق عالم و تاریخی که در آن زندگی میکنند، بیگانهاند. آقای حجاریان معتقد است حضرت سیدالشهداء«علیهالسلام» یک کاری کرد و تمام شد، و به زعم آقای حجاریان ما شیعیان بعداً آن را رها نکردیم و تبدیل به اربعین نمودیم و ما میخواهیم با آن نظامسازی کنیم. پاسخی هم که در سایت رجانیوز تحت عنوان «عقل دینی در برابر عقل مدرن» در جواب آن دادهاند، نکات خوبی را در این رابطه متذکر شدهاند. موفق باشید
-
خطایی که روشنفکران رضاخانی کردند
سلام استاد:
بنده پس از مطالعه ی چند مطلب از عزیزان دکتر داوری، فردید و معارف و همین طور شما در باب غرب دچار حیرتی شده ام، دکتر داوری در کتاب «درباره ی غرب» می گوید: «غرب جلوه ای از تاریخ وجود است.»
دکتر فردید در «مفرداتش» می گوید: تاریخ 2500 ساله ی غرب که همراه است با متافیزیک را تاریخ غفلت از وجود می دهند. مرحوم معارف هم همین مضامین را می گوید - و شما هم غرب (مدرنیته) را توهم می دانید.
سوالم این است که تفاوت و تناقض سخن جناب داوری با بقیه اساتید چیست؟ آیا از نگاه دیگر است؟ آن نگاه دیگر چیست؟باسمه تعالی: سلام علیکم: منظور آقای دکتر داوری از وجود غیر از معنایی است که هایدگر و به تبع آن دکتر فردید در نظر دارند. منظور دکتر داوری از تاریخ وجود یعنی یک واقعیت تاریخی و تأکید ایشان در اکثر مقالاتشان آن است که غرب را به عنوان یک پدیدهی تاریخی نگاه کنیم که با تاریخی خاص در عالم ظهور کرده و اینطور نیست که دلبخواهی بیاید و یا دلبخواهی برود. خطایی که روشنفکران رضاخانی کردند و فکر کردند میتوانند با ارادهی خود، تجدد را در ایران شکل دهند. موفق باشید
-
یعنی آن حوریان جزای زندگی توحیدی آنها است و صورت انوار الهی است
سلام خدمت استاد عزیز:
چند هفته پیش این سوال را پرسیدم ولی هر چه به سایت مراجعه می کنم پاسخ را مشاهده نمی کنم.
پاسخ نقل قول زیر که در شبکه های اجتماعی منتشر می شود چیست؟
«جرم جهنمیان سکس و مشروب بود و پاداش بهشتیان نیز سکس و مشروب.
ما در روزگارمان چقدر به سادگی نیاکان خودمان خندیدیم و روزی خواهد آمد که آیندگان به خرافات ما بخندند.»
صادق هدایتباسمه تعالی: سلام علیکم: اینکه همهی فکر و ذکرشان امور شهوانی است حتی سخنان قرآن را در همان فضای ذهنی خود میفهمند، در حالیکه وقتی قرآن میفرماید: «وَ حُورٌ عینٌ، کَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ»، در آیهی بعد میفرماید: «جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُون» یعنی آن حوریان جزای زندگی توحیدی آنها است و صورت انوار الهی است تا جانشان به آرامش لازم برسد. آیا این موضوع که هر عقلی میفهمد نفس ناطقهی انسان جاودانه است و هرکس با احوالات و روحیاتی که در این دنیا بهدست آورده در زندگی جاودانهی خود بهسر میبرد خرافه است و یا خرافه تفکرات روشنفکران غربزده است که تا آن حدّ خود را در مقابل غرب باختهاند که میراث الهی و حکیمانهی نیاکان خود را خرافه میپندارند؟! موفق باشید
-
سخنان حکیم فرزانه شهید اهل قلم مرحوم آوینی چیزی است که تا انقلاب اسلامی ادامه دارد عامل قوتدادن و جلو بردن انقلاب اسلامی است
سلام علیکم: به نوشته ای از شهید آوینی برخورد کردم که سخنرانی منتشر نشده ایشان بود (احتمالا). مفید دیدم دوستان دیگر هم مطالعه کنند.
سخنرانی منتشر نشده شهید آوینی/
شبکه ایران: "آوینی سخنران" با "آوینی نویسنده" متفاوت است. هنگام سخنرانی باید مقدمه چینی کند و یک شمای کلی از مبانی و معتقداتش بگوید اما در حین نوشتن یک مقاله چنین نیست. او چنان فاتحانه و با اطمینان مینویسد که گاه شاید لازم نمیبیند که از آغاز همه مبانی تفکرش را بگوید. این سخنرانی در جمع تعدادی از طلاب صورت گرفته و شاید در هیچ یک از متون و سخنان منتسب به سید مرتضی آوینی، او چنین آشکار و مدون اصول فکری خودش درباره تمدن غرب، فلسفه و سینما بیان نکرده است.**********
سید مرتضی آوینی:
تصوری که از پیش درباره جمع حاضر داشتم این بود که آنها عدهای از دوستان هستند که درباره فیلمنامه نویسی تحقیق میکنند و قصدم نیز آن بود که تذکراتی را در این باره با آنان درمیان بگذارم؛ اما وقتی به اعلانی که زده بودند برخوردم، دیدم عنوانی که برای این بحث گذاشتهاند «حکمت سینما» است. عنوانی که انتخاب شده خیلی بزرگتر از آن چیزی است که من توقع داشتم و باید بگویم این کلاهی است که بر سر ما گشاد است؛ اما به هر تقدیر، حسب الامر دوستان، آنچه را به نظرم میرسد در ذیل تذکراتی چند عرض میکنم. امیدوارم که مرضیّ خدا واقع بشود و نیز مورد استفاده دوستان قرار بگیرد.
1. اوّلین تذکری که میخواستم عرض کنم این است که تمدن امروز اصلاً محصول فلسفه است؛ شجرهای است که ریشهاش فلسفه است و بالطبع همه لوازم و محصولات تمدن امروز موالید فلسفه هستند؛ و نیز سینما، چه آن را همچون هنر بنگریم و چه همچون صنعت. ممکن است ارتباط آنچه به مثابه ثمره این تمدن در خارج محقق شده است با ریشهاش، یعنی فلسفه، چندان واضح نباشد، یعنی فی المثل نتوان از همان آغاز نسبت ماشین رختشویی را با فلسفه پیدا کرد اما در باطن امر، با کمی تأمل همراه با تفکر در سیر تاریخی تمدن غرب، خواهیم دید که این تمدن و لوازمش ثمرات درخت فلسفه هستند. مگر گلابی چقدر با اصل درخت خویش شباهت دارد؟ باغبان است که این تناسب و تشابه را باز مییابد نه هر ناآشنایی که نظر در باغ کند.
اینکه اصلاً چرا من به این تذکر پرداختهام علتی دارد و آن اینکه ما در قرن پانزدهم هجری قمری، با واقعه عظیمی در کره زمین مواجه هستیم که انقلاب اسلامی است و اعتقاد این حقیر بر آن است که با این انقلاب، سیر اضمحلال و فروپاشی تمدن غرب از نقطه عطف تاریخی خویش گذشته و در قوس نزول افتاده است. تاریخ آینده تاریخ غرب نیست، تاریخ اسلام است و البته این مدعا نیاز به توضیح بیشتری دارد که برای حفظ اجمال و ایجاز باید از آن درگذریم.
با این فرض، در آینده میان ما و غرب مبارزهای همه جانبه درگیر خواهد بود که هنوز بیش از یک دهه از پیروزی انقلاب اسلامی نگذشته، آثار آن در سراسر دنیا مشهود است. این مبارزه تنها یک مبازره نظامی نیست و مبارزه نظامی در حقیقت جلوه آن مبارزه فرهنگی، فکری و فلسفی است که میان ما درگیر است. مبارزه نظامی فقط ظاهر این مبارزه است و در باطن جنگی بسیار عظیمتر در جریان است که تعبیر من از آن «جهاد فکری» است. لازمه پای نهادن در این مبارزه آن است که ما ماهیت غرب را بشناسیم و نسبت میان آثار و لوازم تمدن غرب را با ریشههایشان پیدا کنیم و این جز از طریق فلسفه ممکن نیست، چرا که اصلاً غرب و تمدن منتسب به آن مولود فلسفه است.
از آغاز قرون جدید، یعنی در رنسانس، بنیان فکری تمدن حاضر با رجوع به تفکر فلسفی یونان گذاشته شد و هر آنچه اکنون وجود پیدا کرده، موجودیت خویش را مدیون این بنیان نخستین و بسط تاریخی آن است؛ پس ما خود را بی نیاز از فلسفه ندانیم. بسیاری از ساده انگاریهایی که در برخورد با غرب وجود دارد ناشی از این عدم شناخت است و این نقص جز به مدد فلسفه علاج نمیشود و اصلاً کسی که غرب را بدون عنایت به بنیانهای فلسفی آن بنگرد، امکان تحقیق در ماهیت آن را پیدا نمیکند و به تبع آن، لزوم این مبارزه را نیز در نمییابد. البته در باب این مسأله که انسان برای رسیدن به حق بالذات محتاج به خواندن فلسفه باشد سخن بسیار است و نگفته روشن است که انسان برای طی طریق حق ضرورتا نیازمند به فلسفه نیست، اما سخن ما در مبارزه با غرب است. وقتی میگوییم غرب، شرق سیاسی را هم در نظر داریم؛ مارکسیسم و کمونیسم نیز مظاهری از همان تفکر واحدی است که در غرب حاکم است. اینها همه ثمرات و شاخ و برگ درختی هستند که ساقهاش «اومانیسم» است. برای مثال، اخیرا در یکی از همین مجلاتی که این روزها انتشار پیدا میکند سخنی دیدم که یکی از انتلکتوئلهای پیر این جامعه گفته بود؛ اینکه «روشنفکر مدافع چیزی نیست!» اگر با پشتوانه تفکر فلسفی غرب به سراغ این سخن نرویم، اصلاً امکان درک آن برای ما موجود نیست. ما با این تفکر مخالفیم اما بنیان این مخالفت باید بر مبنای شناختی که از این سخن داریم بنا شود. ممکن است گوینده این سخن فلسفه نداند، که همین طور هم هست، اما این سخن که از دهانش برآمده لزوما سخنی فلسفی است زیرا از دهان کسی برآمده که شخصیتش را مدیون غربزدگی است. هیچ یک از نحلههای فکری یا حتی محصولات تکنیکی این تمدن را جز با فلسفه نمیتوان بررسی کرد و به اعتقاد اینجانب بخشی از روشن بینی معجزآسای حضرت امام(ره) در برابر غرب نیز از اینجا مایه گرفته است که ایشان ید طولایی در فلسفه و عرفان نظری دارند؛ و البته بنیان اصلی احاطه حکیمانه ایشان را بر همه مسائل باید در جایی دیگر جستجو کرد که در اینجا محل بحث ندارد.
2. تذکر دومی که میخواستم عرض کنم این است که بشر امروز وجود انسان را عین حیوان میداند. تعریفی که قدما از انسان داشتند، یعنی «حیوان ناطق»، با آن تعریفی که بشر غربی از انسان دارد به طور کلی متفاوت است. قدما نطق را فصل وجود انسان از حیوان میدانستند؛ حقیقتی که چون در وجود بشر تحقق یابد، تحولی ذاتی و ماهوی اتفاق میافتد و انسان از نظر تعالی وجود بـه مرتبهای میرسد که دیگر نمیتوان او را حیوان دانست. در حکمت اسلام، نفس انسان را نفس ناطقه مینامند و این نطق را نباید فقط به معنای ظاهریِ «سخن گفتن» گرفت. سخن گفتن انسان ریشه در تفکر و تعقل او دارد، چنان که لفظ «منطق» را هم از ریشه نطق گرفتهاند. اما امروزه به تبعیت از تفکر غربی، بشر را اصالتا با رجوع به حیوانیت او معنا میکنند.
اگر توجه نکنیم که تمدن غرب و آثار و لوازمش در ذیل این تعریف قرار دارد، امکان تحقیق در ماهیت آن از دست میرود. اگر انسان این چنین تعریف شود، آثار این تعریف در همه اموری که مربوط به انسان است به نسبت قرب و بعد ظاهر خواهد شد؛ مثلاً در علوم انسانی این تأثیرات ظهور بیشتری دارد تا علوم تجربی. در اقتصادِ امروز بنگرید که نیازهای حیوانی وجود بشر را اصل میگیرند، یا فی المثل در تعبیر آنها از آزادی.
اشتباه در تعریف انسان کار را به آنجا کشانده که امروز بعد از چند قرن، انسان به یک از خود بیگانگی ذاتی دچار آمده و به نوعی حیوان اجتماعی تبدیل شده است. این اصلاً تفاوت اصلی دوران ماست با دورانهای دیگری که بر کره زمین گذشته است. تفاوت اساسی آنجاست که پیش از این عصر، چه بسا انسانهایی وجود داشتهاند که این تعبیر در موردشان مصداق داشته؛ انسانهایی که از حقیقت وجود خویش دور افتاده بودهاند و غیر اهل حق، همه این چنیناند؛ اما هیچ گاه کار به آنجا نرسیده که در تفکر غالب بشریت، این تعریف وارونه پذیرفته شود و مثل امروز همه تأسیسات و مناسبات و معاملات اجتماعی بر همین اساس وارونه بنا شود.
بعد از چند قرن اکنون در غرب آثاری مشهود است دال بر اینکه آنها به پایان راه رسیدهاند و وقت آن است که به این اشتباه کلی خویش در تعریف انسان پی ببرند و توبه کنند، و به اعتقاد اینجانب این «عصر توبه بشریت» با انقلاب اسلامی ایران آغاز شده است و هر چه بگذرد ما با تحولات اجتماعی و سیاسی عمیقتر و وسیعتری دالّ بر یک توبه کلی به سوی دین و دینداری و حق پرستی مواجه خواهیم شد. قرن آینده، این چنین قرنی است و آثار اولیه آن نیز از هم اکنون ظهور یافته است.انسان را باید همچنان که در حکمت اسلام مطرح است با نفس ناطقه از حیوان جدا دانست و اصل در وجود انسان، همین روح است که متعالی و الهی است. بین انسان و حیوان نسبتی که غربیها قائلند برقرار نیست و اگر ما برای خصوصیات حیوانی وجود انسان قائل به اصالت شویم، باعث دوری انسان از وجود حقیقی خودش خواهیم شد، آنچنان که اکنون در غرب رخ داده است.
3. تذکر سومی که باید عرض کنم مستقیما راجع به خود سینماست. اگر سؤال این باشد که «چه چیزی سینما را از این جذابیت برخوردار کرده است؟» در جواب باید گفت: «توهّم واقعیت». اما ما معنی توهّم واقعیت را نمیتوانیم بفهمیم مگر اینکه بدانیم این جذابیت چه چنگ آویزی در درون ما دارد. هر آنچه بیرون از ما، ما را به خود جذب میکند، اگر نسبتی با وجود ما نداشته باشد و چنگ آویزی در وجود ما نیابد تا خود را به آن بیاویزد اصلاً ما به طرفش نخواهیم رفت. این توهّم واقعیت چیست، چگونه ایجاد شده و چه خانهای در درون ما دارد که ما را به خود جذب میکند؟ جستجوی جواب این سؤالها برای شناختن ماهیت سینما لازم است و البته ما در طی این یک جلسه نمیتوانیم به همه سؤالها جواب بدهیم و فقط طرح سؤال میکنیم، چرا که در خود این سؤالها نیز تذکراتی بسیار جدی وجود دارد.
اگر این توهّم واقعیت یا واقعیت سینمایی سیری داستانی به خود نگرفته بود، باز هم این همه جذابیت نداشت. جذابیت سینما در آنجاست که چنگ آویزهایی در فطرت ما یافته است و فی المثل درباره داستان باید گفت که بشر از آنجا که در نسبت بین مرگ و زندگی و مبدأ و معاد و نسبتی که بین او و زمان برقرار میشود وجود پیدا میکند، به سیر داستانی و قصه و تاریخ گرایش دارد و به همین علت است که جذابیت قصه و داستان و تاریخ برای انسان امری فطری است، یعنی ریشه در فطرت انسانی دارد. اگر بشر نمیمرد و جاودانه بود، علاقهای هم به قصه و تاریخ نداشت. یکی از مهمترین صفاتی که واقعیت سنیمایی را از جذابیت فعلی برخوردار کرده سیر داستانی است و جذابیت سیر داستانی هم در نسبتی است که بین انسان و مبدأ و معاد و مرگ و زندگی وجود دارد.
از داستان گذشته، سینما آن گونه که اکنون در دنیا محقّق شده این صفات فطری را اغلب در جهت ضعفهای بشری خوب شناخته و بر همین اساس رابطه خویش را با انسان بنا نهاده است.
4. تذکر چهارم اینکه سینما، یا به عبارت بهتر، تماشای فیلم جز به توسط الیناسیون انسان تحقق پیدا نمیکند. الیناسیون را از خود بیگانگی ترجمه کردهاند و مصداق اتمّش را در مجانین مییابیم. دیوانهها بدون آگاهی از هویت اصلی خودشان شخصیتی موهوم برای خود تصور کردهاند و در آن فرو رفتهاند. تعبیر الیناسیون در نحلههای مختلف فلسفی در غرب معانی مختلفی پیدا کرده است، ولی ما بدون توجه به این تفاوتها الیناسیون را به معنایی گرفتهایم که با فرهنگ ما بیشتر سازگاری دارد.
دنیا دار المجانین بزرگی است و بجز اهل حق، یعنی کسانی که بین خود و حقیقت مطلق رابطهای آنچنان که باید برقرار کردهاند، همه انسانها کم و بیش و در صورتهای مختلف دچار جنون هستند چون در عوالمی ساخته و پروده توهّمات خودشان زندگی میکنند. یکی در جهانی زندگی میکند که خدایی ندارد و در آن جهانِ وهمی، یکباره در وسط آسمان، روی یک کره کوچک صورتهای ابتدایی حیات به وجود آمده و بدون علتی معلوم در یک جهت احتمالی، پیچیدهتر و پیچیدهتر شده و کمال یافته است تا اینکه انسان پای به عرصه وجود نهاده و شروع به تفکر درباره خود و جهان خارج از خود کرده است! دیگری در جهانی زندگی میکند که همه مثل گرگ مترصّد دریدن یکدیگر هستند و در چنین دنیایی تنها قانون است که آنها را از تجاوز به یکدیگر باز میدارد، دنیایی که در آن همه دزدند مگر کسانی که قدرت دزدی ندارند...
و اما حقیقت چیست؟ وقتی کسی بدون آگاهی از اینکه هویت حقیقیش چیست خود را ناپلئون میداند یا مثلاً بزرگترین روشنفکر جهان سوم میپندارد بدون آنکه نگران حقیقت امر باشد، این شخص دچار الیناسیون است و از خود بیگانگی به معنای اتمّ در مورد او اتفاق افتاده است. تعبیری در قرآن مجید وجود دارد که در ذهن من با این مسأله الیناسیون یا از خود بیگانگی مربوط است و آن «خوض» است که به معنای فرو رفتن آمده: «قل اللّه ثم ذرهم فی خوضهم یلعبون»: رهایشان کن تا در این حالت فرورفتگی و استغراق که دارند، مشغول بازی باشند. همه این تعبیرات محل بحث هستند،بحثهایی اساسی؛ اما نه در جلسهای با این محدودیت.
انسانها به طور معمول گرفتار غفلتی هستند که با خوض در امری خارج از خودشان محقّق شده است. وقتی انسان در چیزی خارج از وجود خودش فرو برود و در آن غرق شود، از خود غافل میشود و به همه تقدیر معنای از خود بیگانگی به نحوی از انحاء دربارهاش مصداق مییابد. همه انواع این از خود بیگانگی مذموم نیست، چنانکه انسان در هنگام عبادت نیز در امری خارج از خویش مستغرق میشود. اما ما خدا را وجودی «غیر خود یا ناخود» نمیدانیم که با فنای در وجود او معنای از خود بیگانگی درباره ما صدق کند؛ خدا غایت الغایات وجود ما و اصل حقیقت هستی است و فنای در وجود او، در واقع امر «بازگشتن به خویش» است. معنای لفظی «توبه» نیز همین است: بازگشت؛ بازگشت به حقیقتی که از آن دور افتادهایم.
آنچه در شریعت مذموم است از خود بیگانگی ذاتی است یعنی فی المثل همان امری که امروزه درباره بشریت به طور عام و بشر به طور خاص اتفاق افتاده: انسان به نوعی حیوان اجتماعی و ابزار ساز استحاله یافته است. دیوانهها بیمارانی بیش نیستند؛ اغلب یک نقص جسمی یا عصبی باعث شده است که جنون پیدا کنند، اما مجانین واقعی آدمهایی هستند که نه فقط نسبت به هویت حقیقی خویش آگاهی ندارند بلکه خود را کس دیگری میانگارند. در بعضی از روایات وجود دارد که حضرت رسول(ص) از جایی گذر داشتهاند. برخوردهاند به مردمی که دور بنده خدایی جمع آمدهاند. میپرسندکه این کیست و جواب میدهند که مجنونی است. سخنی میفرمایند قریب به این مضمون: او بیماری بیش نیست، مجنون حقیقی کسی است که با تکبر روی کره زمین راه میرود. یک بشر متکبر یا مستکبر مصداق کاملی است برای آن از خود بیگانگیِ ذاتی که مورد نظر ماست.
قراردادی که بین تماشاگر فیلم و فیلمساز وجود دارد آن است که تماشاگر با پای خودش میرود و در فضای تاریکی روی صندلی مینشیند و خودش را تسلیم فیلمساز میکند تا به هر سان که میخواهد او را در یک واقعیت موهوم غرق کند، آنچنان که در تمام مدت تماشای فیلم اصلاً هویت حقیقی خویش را به یاد نیاورد و رجعتی به خویش نداشته باشد. مع الاسف میزان توفیق فیلمساز نیز در همین جاست؛ فیلم خوب فیلمی است که در تمام مدت تماشاگر را زمین نگذارد و با رشته این جذابیت سحرانگیز تا آنجا او را گرفته باشد که امکان رجعت به خویش را به او ندهد.
وقتی به بچههایی که در حال بازی هستند بنگریم، درمی یابیم که تعبیر «خوض» در قرآن چقدر عمیق و بلیغ است. بچهها در نقش موهوم خویش در بازی آن همه فرو میروند که غرق میشوند و زندگی غیر اهل حق نیز این چنین است؛ بازی موهومی بیش نیست. اینها از جهان خارج از خودشان توهّمی دارند که اصلاً مطابق با واقع نیست و ما میزان صحت ادراک را مطابقت با واقع یا نفس الامر میدانیم. جهانی که اینان بر اساس شناخت خویش پیرامون خود آفریدهاند، جهانی غیر واقعی و خیالی است و از همین روست که عرض کردم جهان دارالمجانین بزرگی است.
5. تذکر پنجم این است که بشر امروز از این غفلتی که نسبت به حقیقت و وجود حقیقی خویش دارد استقبال میکند. وقتی خود آگاهی انسان با درد و رنج همراه است، غفلت ملازم بالذت است و این چنین، غالب انسانها، جز اولیای خدا، خود را به آن میسپارند. در نهادهای اجتماعی بشر امروز، موارد مختلفی از مصادیق و شواهد این مدعا را پیدا خواهیم کرد: دیسکوتکها، کابارهها، میخانهها، شهرهای بازی، قمارخانهها، سینماها، کلوبهای مختلف بیلیارد، بولینگ و بسیاری از بازیهایی که تحت عنوان ورزش پنهان شدهاند... همه و همه مظاهری هستند از همان معنایی که گفته شد: غفلتکدههایی که بشر امروز برای فرار از عقل و اختیار و خودآگاهی ساخته است.
نقطه گرایش انسان به سوی مستی، ترک عقل و اختیار و آسودگی از رنجهای وجود و حیرت و دهشتی است که با آن همراه است. سینما نیز آنچنان که امروز به طور عموم وجود دارد، مفرّی است که بشر برای گریز از خود ساخته است و البتّه همان طور که بعدها عرض خواهد شد، ما سینما را منحصر در این غفلتکدهای که امروز کمپانیهای تجارتی فیلمسازی بنا کردهاند نمیدانیم و برای آن وظایف دیگری نیز قائل هستیم... هر چند آنچه اکنون وجود دارد همان است که گفتیم. بشر در هنگام تماشای فیلمی که همه وجود او را به خود جذب کند، به نحوی از بیخودی و غفلت و مستی دست مییابد که بسیار لذتبخش است؛ این لذت است که انسان را به سوی سینما میکشاند.
اگر در تعبیرات عرفانی ما، مستی و بیخودی بالاترین مرتبهای است که انسان بدان نائل میشود، نباید این هر دو را به یک معنا گرفت. از این نظر بیخودی مقامی همسنگ با ولایت است، چرا که وجود انسان عین ربط و تعلق به حق است، اما نفس یا خود، حجاب این تعلق میشود و لذا وجود حقیقی انسان هنگامی ظاهر میگردد که «خود» او از میان برخیزد. بزرگترین حجاب میان انسان و خدا، خود یا نفس اوست و از همین رو وقتی انسان موفق شود که از خود بگذرد خدا از وجود او ظاهر خواهد شد و این همان مرتبه بیخودی است؛ همسنگ با ولایت. در اینجا همان طور که عرض کردم، تعبیر از خود بیگانگی درست نیست چرا که اصلاً بیگانگی واقعی در این خود است که انسان را از خدا باز میدارد.
6. تذکر ششم اینکه شاخص اصلی وجود انسان همین عقل و اختیار اوست. حرکت بالاراده در مورد حیوانات نیز تحقق دارد و آنچه انسان را متمایز میسازد اختیار است نه حرکت ارادی که حیوانات نیز به یک معنا از آن برخوردار هستند. باز به همین علت است که این اختیار را به همان امانتی تفسیر کردهاند که انسان از ازل عهده دار آن شده است. تماشاگری که با پای اختیار به فضای تاریک سینما میرود و خود را در صحنه واقعیت سینمایی غرق میکند، اصلاً بدون ترک اختیار امکان پرداختن به فیلم و تماشای آن را پیدا نمیکند، یعنی استغراقش در آن واقعیت، موکول به این امر است.
برده یا بنده به کسی اطلاق میشود که از خود اختیار ندارد و از آن آزادی که شاخص وجود بشر است برخوردار نیست. غربیها هم با اینکه آزادی را طور دیگری معنا کردهاند اما آن را شاخص وجود بشر میدانند. در مقابلِ لفظ بنده یا برده، کلمه حرّ یا آزاد وجود دارد. پس انسانی که اختیار ندارد، بنده یا عبد است اما عبودیت نیز مطلقا مذموم نیست. عبودیت به معنای ممدوح آن، قله غایی تکامل و تعالی روح بشر است و مقام عبداللهی همان مقام خلیفة اللهی است. آنچه هست این است که اگر لازمه تماشای فیلم ترک اختیار و گذشتن از خود و خودآگاهی است، پس این کار فی نفسه نوعی عبودیت یا عبادت است که هم میتواند ممدوح باشد، هم مذموم. میزان حسن و قبح این عمل، در جواب این پرسش است که آیا فیلم جانب حق را نگاه داشته است یا خیر؟
7. تذکر این نکته نیز لازم است که ترک اختیار هنگام تماشای فیلم مطلق نیست و هر چه تماشاگر بیشتر در واقعیت موهوم پرده سینما غرق شود، از خود و اختیار خویش بیشتر و بیشتر فاصله میگیرد و این عمل بیشتر مصداق آنچه گفتیم واقع میشود. از یک سو تماشای فیلم برای انسانهای متکامل اصلاً با ترک اختیار همراه نیست و از سوی دیگر، درباره کودکان و انسانهای ضعیف النفس، سحر و جادوی فیلم تأثیر بیشتری دارد. تعبیری که یکی از دوستان فیلمساز ما داشت هیپنوتیزم بود؛ یعنی میگفت عملی که سینما با انسان میکند، هیپنوتیزم است. و او این را از ذاتیات سینما و اصلیترین مشخصه ذاتی آن قلمداد میکرد و بشدت اعتراض داشت نسبت به آنان که درباره جذابیت سینما چون و چرا میکنند و میخواهند سینما را به سمتی بکشانند که از جاذبیتهای کاذب پرهیز کند. میگفت چه کسی میتواند بگوید که این جاذبیت کاذب است یا نه و میگفت که اصلاً هیپنوتیزم رکن اساسی سینماست و همان چیز است که سینما از طریق آن محقّق میگردد. نتیجهای که او میخواست بگیرد درباره بچهها بود؛ میگفت اصلاً سینما وسیله سرگرمی و تربیت بچههاست؛ بزرگترها شخصیت نهایی خود را یافتهاند و دیگر امکان تحول و تغییر ندارند. سینما متعلق به بچههاست و از طریق سینما است که ما میتوانیم نسل آینده انقلاب را بسازیم. مثالی که او میآورد در مورد آثار رودیارد کیپلینگ بود ـ هم او که متهم به فراماسونری است. میگفت: بعد از بیست سال همان قهرمانهای فراماسونرکیپلینگ، تمام سطح ممالک مستعمره امپراتوری بریتانیا را در جستجوی همان اهدافی که کیپلینگ داشت، پر کردهاند. میگفت که تأثیر معجزه آسای داستانهای او در سادگی و جذابیت آنهاست و بعد این نتیجه را با وضع فعلی خودمان قیاس میکرد.
میگفت: از این جذابیتی که سینما دارد باید استفاده کنیم و نسل آینده انقلاب را بسازیم. باید اسوه هایی را برای جوانان و نوجوانان بسازیم که بعدها در وجود آنها محقّق بشوند.
آنچه نقل به مضمون کردم، در همه وجوه و با همه وسعتش، منتهی به آن مطلبی که مورد بحث بود نمیشود؛ قصد حقیر فقط تکیه بر این گفته بود که ایشان هم اعتقاد داشت که تا آن هیپنوتیزم کذایی درباره تماشاگر اتفاق نیفتد، فیلم و سینما به معنای حقیقی تحقق نمی یابد. حالا اگر دقت کنیم خواهیم دید همان طور که بچهها و انسانهای ضعیف النفس در برابر سینما کاملاً خلع اختیار میشوند، کسانی هم هستند که به راحتی در برابر فیلم از عقل و اختیار خود صرف نظر نمیکنند. بنده هم میشناسم کسانی را که اصلاً تحمل سینما و تلویزیون را ندارند و اصلاً نمیتوانند خود را به فیلم تسلیم کنند؛ احتراز دارند و میگریزند، چرا که شرط اول تماشای فیلم و لذت بردن از آن، این است که انسان از خود خارج شود و در سیر عواطف و احساسات فیلم و حوادث آن شریک گردد و البته مقصود از این خود، «خودبالفعل» یا شخصیت فردی هر کس نیست بلکه مراد شخصیت حقیقی نفس است.
حالا با توجه به این مقدمات میخواهم پرسشی طرح کنم و آن اینکه آیا مخاطب سینما عامه مردم نیستند؟ آیا سینما با انسانهای متکامل نیز میتواند ایجاد رابطه کند؟ آیا باید هدایت عام و خاص را از هم تفکیک کنیم و درباره وظیفه پرورشی سینما، بحث کنیم در این معنا که آیا سینما انسانهای متکامل و خواص را نیز مورد خطاب دارد؟ میدانید که اگر در سینما محاوره و مخاطبهای در کار باشد، آنگاه فهم و درک مخاطب یکی از موازین اساسی است که باید رعایت گردد. به طور عموم در فیلمهای سینمایی و تلویزیونی بگردید و بعد از خود سؤال کنید که مخاطب عام سینما و تلویزیون کیست.
تأثیرات سینما بر غالب مردم، جوانان و نوجوانان و بچهها واقعا شگفتانگیز است و این واقعیتی است که بسیاری از جوانان اسوههای خویش را از سینما انتخاب میکنند؛ اما در عین حال نباید فراموش کرد که این حکم مطلق نیست. در همین جامعه خودمان و در همین جایی که اکنون جوانان بالای شهر غایات زندگی خویش را در فیلمهای آمریکایی میجویند، در شب بیست و سوم ماه رمضان، در غالب مساجد پایین شهر، جوانهایی هستند، شانزده، هفده و زیر بیست سال که نشسته اند و به خاطر چیزهایی که در چشم آن بالاشهریها موهوم، پرت و اصلاً دور از واقعیت است، زارزار گریه میکنند و اسم حضرت زهرا(س) که میآید، اختیار از کف میدهند.
اینها آن نسبت مورد نظر را با سینما و تلویزیون ندارند و اعتنایی هم به تلویزیون و تئاتر ندارند، رمان هم نمیخوانند. اسوههایشان را در تاریخ اسلام، ائمه معصومین(ع) و اولیای خدا میجویند و اصلاً دنیایشان دنیای دیگری است. هستند کسانی که این چنیناند و هستند کسانی که آنچنان. اما شکی نیست که چهره غالب اجتماعات ما را همانها میسازند که بشدت متأثر از تبلیغات رسانههای گروهی و فضای جامعه و مخصوصا تلویزیون هستند، چرا که اکنون تلویزیون میرود که بسیاری از وظایف کنونی سینما را بر عهده بگیرد. از تأثیر سینما و تلویزیون بر این اقشار عظیم انسانها نمیتوان غافل شد و با کمال جدیت باید جوانها، نوجوانهاو مخصوصا بچهها را دریافت.
همان دوستی که از او صحبت کردیم بشدت اعتراض میکرد به اینکه چرا در مقام تئوری بافی برای سینما، در این روزگار عدهای عنوان میکنند که سینما نباید خودآگاهی تماشاگر را نفی کند. میگفت که اصلاً سینما با نفی خودآگاهی تماشاگر موجودیت پیدا میکند و وقتی گفته میشود که نباید سینما خودآگاهی تماشاگر را نفی کند، مثل این است که ما بگوییم «فیلمی بسازیم که فیلم نباشد!» میگفت که اصلاً این مباحث روشنفکرمآبانه را باید کنار گذاشت و از جذابیتی که سینما دارد باید برای جذب این نوجوانانی که اکنون آتاری همه زندگیشان را پر کرده است استفاده کرد.
البته باید در این معنا تحقیق و تفکر کرد که سینما باید در چه جهتی حرکت کند. باید دست از نفی خودآگاهی تماشاگر بردارد و یا نه، از این سحر و جادو در جذابیت و تأثیر هر چه بیشتر سود بجوید؟ آیا در روی آوردن به جاذبیتهای سینمایی محدودیتی نیست؟ اصلاً این جذابیت چیست؟ وقتی انسان به سمت ظرف غذا کشیده میشود، مشخص است که چرا، معلوم است که غذا چه نسبتی با وجودش دارد؛ اما سینما چطور؟ جذابیت سینما در کجای وجود ما خانه دارد؟ به هر تقدیر ما باید سینما را بشناسیم و چون سینما محصول فلسفه است، خود را بی نیاز از فلسفه و چون و چرا کردن در بدیهیات مشهور و مقبول ندانیم. فطرت بشر را نیز بشناسیم، نه آنچنان که در علوم رسمی عنوان میشود. باید به سراغ راههایی برویم که به معرفت دینی و یقینی منتهی میشود، یعنی باید عالم را در نور حکمت اسلام بنگریم.
******************** http://nasr1212.blogfa.com/post/112باسمه تعالی: سلام علیکم: حقیقتاً سخنان حکیم فرزانه شهید اهل قلم مرحوم آوینی چیزی است که تا انقلاب اسلامی ادامه دارد عامل قوتدادن و جلوبردن انقلاب اسلامی است و إنشاءاللّه افق را برای طلوع خورشید نهایی حقیقت فراهم میکند. موفق باشید
-
صدر تاریخ جدید ما ذیل تاریخ غرب است
سلام علیکم: فردید در جایی می گوید «صدر تاریخ جدید ما ذیل تاریخ غرب است». آقای پورازغدی نقدهایی به این تفکر وارد کرده اند.
آیا واقعا صدر تاریخ ما ذیل تاریخ غرب است؟ آیا شما موافقید با این گزاره، یا اینکه شما هم نقد دارید؟باسمه تعالی: سلام علیکم: سخن فردید را اگر خوب درک کنیم یک واقعیت است. نمیدانم جناب آقای پورازغدی چه اشکالی به آن دارند؟ آیا واقعاً متجددشدن ما طوری نیست که همیشه از غرب عقب هستیم؟ مثلاً موضوعات فکری که در غرب از مدّ افتاده تازه برای ما فکر حساب میشود. در غرب موضوع سکولاریسم در حال تجدید نظر است، ولی متأسفانه روشنفکران ما بر سکولاریسم تأکید میکنند. موفق باشید
-
آیا این خاکپاشیدن در چشم حقیقت نیست و خبر فاجعه از ای بزرگ نمی دهد؟
پاسخ دکتر جباری به فتوای شما:
دکتر جباری در پستی در فیس بوک به فتوای شما اینگونه پاسخ داده اند. (به نظر می رسد حق با ایشان باشد.) عین مطلب در زیر آورده می شود:
هو
**
اهل تقلید، به هرچیزی که برسند تقلید می کنند و دایره تقلیدشان محدود به شرعیات و فروع دین نیست، بل حتی در اصول دین و تفکر و دایره تدقیق نیز، رو به تقلید می آورند.
دوستی برایم پیام داد و لینکی را معرفی کرد که در آن، برخی از مطالب مرا نزد کسی برده اند و از ایشان «استفتاء» نموده اند. آن آقا هم با کمال «شجاعت» درباره مطالب بنده «فتوا» داده است. در ادامه بخشی از فتوای ایشان را می آورم:
............................................................
س: با عرض سلام: نظر شما راجع به این مطلب که اکبر جباری در صفحه ی فیسبوکش گذاشته چیست؟
استاد طاهرزاده: سلام علیکم: مشکل ما اظهار نظر غیر عالمانه است... آقای جباری این نکته را خوب میداند ولی به نظر بنده با مقایسهی این دو کتاب میخواهد مأموریت خود را که بیارزشکردن احادیث ارزشمند شیعه است به اتمام برساند... ایشان تا آنجا در مأموریت ناجوانمردانهی خود جلو میرود که میگوید: امروز بعضی از محققین نسبت به صحت و سقم احادیث «کتب اربعه» تشکیک کردهاند. و فکر میکنم اگر از ایشان بپرسید این محققین چه کسانی هستند، مجبور است چند مستشرق صهیونیست را که در انجام مأموریت با آنها مشترک است نام ببرد. می خواهند با تشکیک در کتب روایی ما اهل البیت را از صحنه خارج کنند تا حرف های خود را بر قرآن تحمیل نمایند خطر این افراد بسیار زیاد است...
...................................................................................
من این آقای طاهرزاده را نه می شناسم و نه تا کنون کتابی و مطلبی از ایشان خوانده ام. لذا در مورد شأن و مقام علمی ایشان سخنی نمی گویم و صرفاً به ذکر چند نکته در خصوص همین «فتوای» ایشان بسنده می کنم.
نخست اینکه، چنین روشی زیبنده اهل علم نیست که عده ای بیایند از ایشان در خصوص مسائل علمی استفتا کنند و ایشان هم پاسخ بدهند. این روش نزد فقیهان و جمع مقلد مناسب است. بهتر است ایشان به مراجعه کنندگان خود آداب «تحقیق» بیاموزد نه تقلید. آداب تحقیق نیز می طلبد که سائل را به منابع اصلی ارجاع دهد و با «مبانی» آشنا سازد و اجازه دهد، پرسشگر، در طی طریق تحقیق، به نتایجی که از پیش نامعلوم است، برسد.
دیگر اینکه، حتی در روش تقلیدی و مقلد پروری نیز از حدود الهی خارج نشود و رو به تشنیع نیاورد. ارتباط دادن یک بحث علمی و حدیثی به «صهیونیسم» و تشخیص «خطر زیاد» را به اهلش واگذارد که به حمدلله والمنه، بردارانه خدوم و گمنام امام زمان در این خصوص، بهتر و عالمانه تر می توانند عمل کنند!
اما بعد؛
ایشان مباحث بنده را به «غیرعالمانه» بودن متهم کرده است! ظاهراً هرچیزی که ایشان از آن بی اطلاع باشد، «غیر عالمانه» است!
اینکه بالغ بر دو سوم احادیث کتاب «اصول کافی» را ضعیف و مجعول دانسته ام، به زعم ایشان فقط «مستشرقین صهیونیست» آن را باور دارند!
با این حساب، علامه مجلسی نیز از مستشرقین صهیونیست به شمار می رود!! چرا که نخستین کسی که در اعتبار و ارزش احادیث کتاب کافی تشکیک نموده، شخص «علامه مجلسی» است. مجلسی در کتاب «مرآت العقول» نزدیک ۷۰% روایات منقول در کتاب «کافی» را به لحاظ سندی ضعیف، مرسل و مجهول و در یک کلام فاقد اعتبار دانسته است. وی از ۱۰۱۶ روایت کتاب الحجه کافی (یعنی بخشی از کافی که روایات مربوط به نبوت و بالاخص امامت را گردآوری کرده است) تنها ۲۸۰ روایت، صحیح یا موثق یا حسن محسوب می داند و به زبان دیگر حدود %۷۳ روایات کتاب الحجه کافی به لحاظ سندی و با ضوابط علم رجال و درایه (با ارزیابی علامه مجلسی) فاقد اعتبارند.
استاد شانه چی نیز در کتاب «علم الحدیث» نظر خود را گفته و نظر تعدادی از فقهای شیعه را که همین نظر را در خصوص کتاب کافی دارند، نیز بیان کرده است.
با این حساب باید جشنی برای پیوند میان علامه مجلسی و استاد شانه چی، و کثیری از فقها و صهیونیست ها نیز برگزار نماییم!!!
.................
در هر صورت توصیه من به آقای طاهر زاده این است که، به جای متهم کردن دیگران به غیر عالمانه بودن، کمی در صدور فتوا، احتیاط در پیش گیرند. این هم برای خودشان خوب است هم برای مقلدانشان.
از خداوند برای خود عاقبت به خیری، و برای ایشان عمر با عزت و صبر آرزومندم.- باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده تنها قصد آن داشتم که منشأ این نوع نگرش و خطر آن را تذکر دهم و به آن جهت که این کلام، کلامی علمی نبود قصد ورود علمی به آن نداشتم ولی اکنون که ادعای علمی بودن مطلب شده بهتر میدانم به طور خلاصه و بدون تفصیل، با نگاه علمی به قضیه نگاه کنم تا جایگاه علمی این مطلب نیز روشن شود. نکتهی مهمی که در این نوشتار تذکر میدهم این است که قصد بنده، بررسی کلام شخص آقای جباری نیست بلکه به عنوان نمونه از یک فکر خطرناک به بررسی کلام ایشان میپردازم تا مشخص شود خاستگاه این نوع گفتارها از چه میزان بهرهی علمی برخوردار بوده و چه خطری در پس این کلمات نهفتهاست. لطفا به سیر کلام ایشان که در سوال 9560 مطرح شده توجه کنید. ایشان کلام خویش را به این ترتیب مطرح میکنند: 1ـ بسیاری از اعتقادات شیعیان از کتاب «سلیم بن القیس» نشأت میگیرد. 2ـ این کتاب توسط احمد بن هلال عبرتایی نقل شده که وی غالی و ملعون میباشد. 3ـ کتاب سُلیم مجعول است و برای اثبات این مطلب به کلام شیخ مفید تمسک میجویند. 4ـ کتاب «بصائر»، منبع کتاب «کافی» است ولی مرحوم کلینی در نوشتن کتاب کافی، بیش از 13 هزار روایت به کتاب بصائر اضافه کردهاست. 5ـ بسیاری از محققین در صحت و سقم احادیث کتب اربعه تشکیک کردهاند بنابر این اکثر روایات کتب اربعه و به طور خاص، «کافی» ضعیف بوده و به همین خاطر این روایات را «مجعول» میخوانند. 6ـ مرحوم شیخ مفید با نگاه کلامی به روایات نگریسته و روایات را کنار گذاشتهاست.
حال به صورتی اجمالی اولا به بررسی این مقدمات میپردازیم و ثانیا میخواهیم ببینیم آیا حتی اگر این مقدمات صحیح باشد، نتیجهای که گرفتهشدهاست مرتبط به آن مقدمات هست یا نه؟
یک: گفته شده کتاب «سلیم بن قیس» توسط احمد بن هلال عبرتایی غالی ملعون نقل شدهاست. در پاسخ باید گفت: اولا: هیچ کجا ثابت نشدهاست که راوی این کتاب، «احمد بن هلال عبرتایی» باشد (جهت تحقیق بیشتر میتوانید مراجعه کنید به «معجم رجال الحدیث» اثر مرحوم آیتالله خویی ج:8 صص:225، 226) ثانیا: در مورد «احمد بن هلال عبرتایی»، مرحوم نجاشی که از رجالیون بنام شیعه است میگوید «صالح الروایه» به این معنا که روایاتش صلاحیت اخذ و عمل را داراست. البته در مقابل این کلام، مرحوم شیخ طوسی وی را «غالی» مینامد ولی باید توجه داشت عبارت «غالی» در نظر برخی رجالیون متعمّق موجب تضعیف راوی نمیگردد چرا که حتی در مواردی برخی از راویانی که مقامهایی مثل عصمت را برای اهلبیت«علیهمالسلام» قائل میشدهاند رمی به غلوّ و متهم به غالی بودن میگشتهاند. (جهت تحقیق بیشتر میتوانید مراجعه کنید به «کتاب نکاح» اثر آیتالله زنجانی ج:8، ص:2779 و ج:21، ص6836) علاوه بر اینکه ما اینجا در مقام اثبات وثاقت یا عدم وثاقت وی نیستیم بلکه میخواهیم بگوییم حتی اگر راوی کتاب سلیم، «احمد بن هلال» باشد و وی را غالی نامیدهباشند نمیتوان نقلهای او را مردود دانست و در پایان بررسی این بند بایستی مجددا تذکر داد که ما در صدد تصحیح طریق به کتاب سلیم هم نیستیم تا بخواهیم طریقهای واقعی به این کتاب را بررسی کرده و وثاقت یا عدم وثاقت راویان آنها را بررسی نماییم که این، خود بحثی مفصل و خارج از این فضاست؛ بلکه قصد آن داریم تا صحت و سقم و علمی بودن محتوای گفتار آقای اکبر جباری را بررسی نماییم.
دو: گفته شده شیخ مفید این کتاب را ضعیف میشمارد و میفرماید «عمل به اکثر این کتاب جایز نیست چون در کتاب تدلیس و تخلیط واقع شده و به همین خاطر نباید از این کتاب تقلید شود» و نتیجه میگیرند که این کتاب «مجعول» است. در پاسخ باید گفت نقل این کلام از مرحوم شیخ مفید و نتیجه گیری از آن، سراسر مغالطه است بنابر این لازم است این بند را به تفصیل بررسی کنم و به همین خاطر توجه کنید که اولا: اگر سخن از «عدم تقلید» به میان میآید و مدعی هستند که بایستی اجتهادی به این موارد نگاه کرد، بایستی ادلهی بی اعتبار بودن این کتاب مطرح شود نه اینکه صرفا کلامی از شخصی هر چند بزرگ نقل گردد. ثانیا: اگر نقل کلام را روشی علمی و اجتهادی میدانند، چرا نظریههایی که در مقابل نظر مرحوم شیخ مفید قرار دارد را نقل ننمودهاند؟ چرا کلمات بزرگانی مثل «مرحوم نعمانی» که این کتاب را از بزرگترین کتب اصول میداند و جمیع مطالب آن را روایات وارد شده از رسول خدا«صلیاللهعلیهوآله» و اهل بیت «علیهمالسلام» میداند نقل نمیکنند؟ (غیبت نعمانی، صص: 101، 102: إن کتاب سلیم بن قیس الهلالی أصل من أکبر کتب الأصول التی رواها أهل العلم من حملة حدیث أهل البیت علیهمالسلام و أقدمها لأن جمیع ما اشتمل علیه هذا الأصل إنما هو عن رسول الله صلیاللهعلیهوآله و أمیر المؤمنین علیهالسلام ....) چرا کلام مرحوم شیخ حر عاملی، صاحب وسائل در فائدهی چهارم (ج30،صص:385، 386) در تأیید کتاب ایشان را نقل نمیکنند؟ آیا این، استفاده از بی اطلاعی مخاطب نیست؟ ثالثا: شیخ مفید در مورد این کتاب فرموده «قد حصل فیه تخلیط و تدلیس فینبغی للمتدین ان یجتنب العمل بکلّ ما فیه...» (تصحیح الاعتقاد، ص: 149) جهت فهم این عبارت بایستی توجه کرد که شیخ مفید وقتی میفرماید در این کتاب، خلط و تدلیس و جعل واقع شده به این معنی نیست که خود مولّف یعنی «سُلیم بن قیس» این جعل را انجام دادهاست چرا که میبینیم «احمد برقی» در کتاب رجالش، سلیم بن قیس را از اولیاء اصحاب امیرالمومنین«علیهالسلام» به شمار میآورد (رجال برقی: ص:4) و مرحوم خویی در موردش مینویسند «ثقة جلیل القدر عظیم الشأن» و حتی اگر این عبارات را نیز در مورد وی نپذیرفته و وی را در زمرهی ضعفاء به شمار آوریم نمیتوان وی را جاعل حدیث نامید همانطور که هیچ عالم رجالی این نسبت را به او ندادهاست. بنابر این منظور مرحوم شیخ مفید آن است که در این کتاب، روایات جعلی اضافه شدهاست به این معنی که اصل کتاب، خالی از روایات مجعوله بوده و بعدا روایاتی به آن اضافه شدهاست. ولی می بینیم عبارت شیخ مفید به شکلی غیر صادقانه نقل شدهاست که مخاطب تصور میکند خود این کتاب از اصل و اساس،کتابی جعلی است. رابعا: در عبارت شیخ مفید، آمده «انسان متدیّن نبایستی به تمامی آنچه در این کتاب آمده عمل کند» در حالی که در ترجمهای که از این کتاب نقل کردهاید، این عبارت به اشتباه ترجمه شدهاست. خامسا: عبارت شیخ مفید به صورت کامل نقل نشدهاست و این نیز خود، نوعی خیانت است. شیخ مفید در ادامه میفرماید: «قد حصل فیه تخلیط و تدلیس فینبغی للمتدین أن یجتنب العمل بکل ما فیه و لا یعول على جملته و التقلید لرواته و لیفزع إلى العلماء فیما تضمنه من الأحادیث لیوقفوه على الصحیح منها و الفاسد و الله الموفق للصواب» (تصحیح الاعتقاد، صص: 149 و 150). این عبارت، نشان میدهدکه مرحوم شیخ مفید مردم عوام و مقلدین را از مراجعه به کتاب نهی فرموده و می فرمایند نباید به این کتاب مثل کتاب فتوایی نگاه کنید و به هر آنچه گفته عمل کنید بلکه به علماء رجوع کنید تا روایات صحیح آن را از روایاتی که در آن جعل و اضافه شده برای شما تشخیص دهند. پس میبینید که به خوبی مشخص است این عبارت نشان دهندهی آن است که اصل کتاب معتبر بودهاست ولی بعدا در آن دست بردهشدهاست ولی نویسندهی آن مقاله متأسفانه با نقل بخشی از این عبارت مخاطب را به این خیال انداختهاند که مرحوم شیخ مفید، اصل این کتاب را کتابی بی اعتبار و موضوع میدانند. از همینجا نکتهای را متذکر میشوم و آن این است که همانطور که بزرگان فرمودهاند به احتمال زیاد نسخهای که در دست مرحوم نعمانی بودهاست، نسخهای خالی از اضافات و جعلیات بوده و به همین خاطر ایشان این کتاب را معتبر میدانند همان طور که مرحوم صاحب وسائل نیز به نبودن مطالب اشتباه در نسخهای که در دست داشتهاند تصریح میکنند(ج30،صص:385، 386) ولی نسخه ای که در دست مرحوم شیخ مفید و یا ابن غضائری بودهاست نسخهی مدلّس و مخلوط بوده و به همین خاطر مردم را امر به مراجعه به علماء میکنند. در مورد عظمت شأن سُلیم بن قیس و نیز اعتبار کتابش میتوانید به بحار الانوار، تحقیق دار احیاء التراث، جلد مدخل، صص: 188 تا 192 مراجعه کنید
سه: گفته شده کتاب «بصائر»، منبع کتاب «کافی» است ولی مرحوم کلینی در نوشتن کتاب کافی، بیش از 13 هزار روایت به کتاب بصائر اضافه کردهاست و همین مسأله در کتب حدیثی بعدی نیز دیده میشود. در بررسی این سخن باید گفت اولا: بایستی فرق بین غرض از نوشتن کتاب «بصائر» و کتاب «کافی» را در نظر داشته باشیم. مرحوم صفار در کتاب بصائر قصد آن داشته که فضائل اهل بیت«علیهمالسلام» را ذکر کند و اگر به صورت گذرا، تنها فهرست این کتاب را ببینید و یا حتی اگر به اسم این کتاب توجه کنیم که عبارت است از «بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد» این مطلب روشن میشود؛ ولی مرحوم شیخ کلینی در کتاب کافی، از اصول اعتقادات و فروع احکام دین صحبت به میان آوردهاست. آیا در بصائر الدرجات، ابوابی مانند الطهارة، الصلاة، الزکاة، الصیام، الحج، الجهاد، المعیشة، النکاح، العقیقة، الطلاق، العتق و التدبیر و الکتابة، الصید، الذبائح، و ده ها مورد دیگری که در کتاب کافی آمده ذکر شدهاست تا بگویید چرا بعد از بصائر، کتابهای روایی ما حجیمتر شدهاند و این را علامت جعل و زیاده بنامیم؟ آیا با اندک تأمّلی در موضوع این کتابها نمیفهمیم که مولّف کافی از کتاب بصائر به عنوان یکی از ده ها منبع رواییِ خود استفاده کردهاست و علاوه بر استفاده از آن، از ده ها کتاب دیگر نیز استفاده کردهاست تا بتواند یک جامع روایی که مجموعهای از روایات در ابواب مختلف است را جمع آوری کند؟ به نظر شما آیا بایستی تعداد روایات این دو کتاب به یک اندازه باشد؟ آیا کتابی که تنها در مورد فضل اهل بیت علیهمالسلام است بایستی به اندازهی کتابی باشد که چندین برابر آن کتاب ابواب و موضوعات دارد؟ ثانیا: بایستی تفاوت بین جوامع روایی را با کتب حدیثی خاص دانست. محدّثین و مولفین کتب حدیثی پس از آنکه دیدند کتب روایی پراکنده با موضوعات مختلف نوشته شدهاست در صدد برآمدند تا این کتابها را در کنار هم گذارند و مجموعهای از روایات را با ابواب مختلف در کنار همدیگر جمع آوری کنند. بنابر این زیاد شدن تعداد اوراق کتابهای بعدی کاملا طبیعی است ولی با اندک تحقیقی مشخص میشود که تمامی روایاتی که در مجامع بعدی موجود است عینا در کتب قبلی موجود بودهاست. به عنوان مثال اگر به کتاب شریف «بحار الانوار» مراجعه کنید میبینید که در ابتدای هر حدیثی، منبع آن را معرفی میکند به این شکل که میبینید در یک باب مثلا از ده منبع با ذکر آن منبع روایت را نقل میکند که همین روایت را در اصل کتاب نیز میتوانید بیابید و در حقیقت روایتی اضافه نشدهاست بلکه مجموعهی روایاتی که به صورت پراکنده در کتب قبلی بوده در کنار همدیگر قرار داده شود.
چهار: گفته شده: بسیاری از محققین در صحت و سقم احادیث کتب اربعه تشکیک کردهاند بنابر این اکثر روایات کتب اربعه و به طور خاص، «کافی» ضعیف بوده و به همین خاطر این روایات را «مجعول» میخوانند. در پاسخ بایستی گفت: اولا: منظور از تشکیک بزرگان در صحت و سقم روایات چیست؟ احتمال اول این است که منظور آن باشد که برخی از این روایات جعلی است. یعنی میدانیم که راوی قصد داشته این روایت را در میان روایاتِ ما اضافه کند تا بتواند مسیر کلمات اهل بیت«علیهمالسلام» را منحرف نماید. احتمال دوم این است که منظور آن باشد که ـاز آن جهت که تنها به روایتی میتوان فتوا داد که اطمینان به صدور آن روایت از معصوم داشتهباشیم، پسـ هر چند فلان روایت، جعلی نیست ولی از آن جهت که علم به وثاقت راویِ آن روایت نداریم و خود راوی و یا حالات آن برای ما مجهول است، پس اطمینان به صدور آن روایت از معصوم به دست نمیآوریم و به همین خاطر روایت را کنار میگذاریم. در احتمال اول علم به یک دسیسه و تحریف در میان است ولی در احتمال دوم، به خاطر عدم علم به صدور روایت، آن را کنار میگذاریم و در حقیقت مسأله آن است که ما راوی را نمیشناسیم نه اینکه بدانیم وی جاعل است. آری از عبارتی که در متن آمدهاست احتمال اول به ذهن خواننده میآید و نویسنده مخاطب را به این تصور میاندازد که کتاب کافی و دیگر کتب اربعه، کتابهایی مجعول هستند؛ ولی آیا این ادعا، ادعای درستی است؟ آیا یک محقق را میتوانید نام ببرید که کتاب کافی و یا دیگر کتب اربعه را کتبی مجعول بنامد؟ آیا اگر فلان محقق گفت برخی از راویان کتب اربعه «مجهول» هستند و یا برخی از روایات این کتب «مرسل»، «مرفوع» و یا «ضعیف» است به این معنی است که آن روایات جعل شدهاند؟ کافی است کسی اندک صفحاتی از کتب علم درایه را تورّقی کوتاه کند تا فرق معنایی این الفاظ را بفهمیم. چگونه باید «مرسل» و یا «مرفوع» را با «مجعول» یکی دانست و با جرأت تمام مرحوم شیخ کلینی مولّف کتاب کافی را «جاعل» دانست؟ در اینجا لازم میدانم عباراتی از بزرگان در توصیف کتاب کافی را ذکر کنم. شیخ مفید، در بارهی کافی مىفرماید: «الکافی هو من أجلّ کتب الشیعة و أکثرها فائدة» یعنی «کتاب کافی از پر جلالت ترین کتابهای شیعی و پر فایده ترین آنهاست». علامه مجلسى در مورد آن مىفرماید: «أضبط الأصول و أجمعها و أحسن مؤلفات الفرقة الناجیة و أعظمها» یعنی «کتاب کافی منظبط ترین کتب پایه و جامع ترین آنهاست و بهترین تإلیف شیعه و پر منفعت ترین آنهاست». البته بزرگان دیگری همچون شهید اول و شهید ثانی و فیض کاشانی کلماتی در بیان اهمیت و جایگاه «کافی» فرمودهاند که به خاطر اینکه نویسنده در نوشتهی خود جایگاه رفیعی برای شیخ مفید قائل شدهبود و نیز به نظریه ای از مرحوم علامه مجلسی استشهاد کرده بود ـ که نشان میدادکلمات این بزرگان را ارج مینهند ـ به ذکر توصیف این دو عالم در مورد کتاب کافی بسنده میکنم. همچنین شایان ذکر است ملا صدرا، صاحب معالم و علامه مجلسی که از علمای بزرگ و فهیم شیعی بودهاند بر آن کتاب شرح زدهاند که نشان دهندهی معتبر دانستن آن کتاب شریف در نظر این بزرگان است. بنابر این ممکن است این بزرگان در نظر رجالی خود، برخی از روایات کافی را قابل استناد ندانند ولی این به معنای مجعول دانستن آنها نیست.
در این جا توجه به این مسأله لازم است که آیا مجعول خواندن کتاب شریف «کافی» همان حرفی نیست که شبکههای ضد شیعی (مانند کلمه و وصال و مانند آن) در صدد مطرح کردن آن هستند؟ آیا فکر نمیکنید که این سخنها دانسته یا ندانسته قطعهای از آن پازل باشد؟ اساسا آیا با ذکر چند حدیث مرسل و یا مرفوع شخص جاعل میشود؟ چگونه با جرأت تمام بگوییم وقتی مرحوم علامه مجلسی برخی روایات کافی را مرسل میداند بگوییم که وی، مولف کافی را «جاعل حدیث» میخواند؟ اگر اینچنین است چرا ایشان با وصف غیر بدیل از کافی یاد میکنند؟ چرا خود علامه مجلسی بارها در کتاب شریف بحار الانوار از کافی نقل روایت میکنند؟ اگر این کتاب را جعلی میدانستند اینچنین عمل میکردند؟ اگر بگوییم «مرسل» و یا «مرفوع» دانستن یک روایت و یا «مجهول» دانستن راوی یک روایت به معنای «مجعول» دانستن آن روایت و «جعلی» خواندن آن کتاب باشد، بدون شک روزی دیگر خواهند گفت «از آن روی که مرحوم مجلسی احادیث مرفوعه ذکر میکنند ایشان نیز از جاعلان روایت هستند». آیا سر نخهایی از خط بی اعتبار ساختن مجامع روایی نمییابید؟
پس از آنکه مقدماتی برای بی اعتبار نامیدن و مجعول خواندن کافی ذکر شده نقد شد و روشن شد تماما مغلطه و نا صحیح است بایستی نکتهی مهمی را در روند این استدلال تذکر دهم و آن اینکه حتی اگر تمامی این مقدمات صحیح بود، ربطش به مجعول بودن کافی چیست؟ این که بگوییم راوی کتاب سلیم بن قیس غالی است و بعدا بگوییم خود کتاب سلیم بن قیس نیز جعلی است و ناگهان بدون ربطی سراغ کتاب بصائر برویم و بگوییم این کتاب، منبع کتاب کافی است و نتیجه بگیریم در کتب اربعه و به طور خاص در کافی احادیثی جعل شدهاست؟؟؟؟؟ و سپس بگوییم بر اعتقادات شیعه باید گریست؟ آیا این انصاف است؟
در آخر این سوال برای من مانده و نمیدانم موضوعات علمی را با ادبیات ژورنالیستی، مطرحکردن چه نتیجهای برای مخاطب دارد؟! و چرا اگر کسی سؤالی را جواب داد از نظر آقایان یک نوع فتوادادن تلقی می شود و به صورت طعنهآمیز با موضوع برخورد میگردد و خیلی راحت بنده را اهل فتوا ومخاطبانم را اهل تقلید بدانند؟! جالب است که میفرمایند یک نوشته از بنده نخواندهاند و بعد اینچنین بنده را اهل فتوا و مخاطبان بنده را اهل تقلید میدانند، در حالیکه همهی تلاش بنده در نوشتهها آن است که عقل عزیزان را مخاطب قرار دهم. به هر حال گویا موضوع دارد گم میشود؛ بحث بر سر نقد احادیث و مرسلبودن بعضی از احادیث نیست، بحث در نوشتهی آقای اکبر جباری است که در سؤال شمارهی 9560 مطرح است. تصور بنده آن است که خواسته یا نا خواسته در این نوشته نقد احادیث در میان نیست، بلکه مأموریت بیاعتبارکردن همهی کتب روایی شیعه در میان است حتی کتب اربعه، تازه با این ادبیات که آقای اکبر جباری می گویند: «امروزه به وضوح بسیاری از محققین نسبت به صحت و سقم احادیث "کتب اربعه" تشکیک کرده اند»؛ بدون آنکه بگویند این محققین چه کسانی هستند. آیا این بیاعتبارکردن مجامع روایی شیعه نیست؟ ایشان بدانند یا ندانند این دیگر یک بحث علمی نیست بلکه القاء شبهه است برای سستکردن اعتقاد جوانان ما نسبت به روایات عظیمالقدری که از طریق امامان معصوم«علیهمالسلام» به ما رسیده و اینجا است که خوشبینی عین غفلت از توطئهای است که در پشت این حرکتها پنهان است. از این عجیبتر القائی است که آقای جباری در مخاطب خود ایجاد میکنند که در طول تاریخ بعد از اهلالبیت«علیهمالسلام» به تعداد احادیث اضافه شده است و با عدم آگاهی از اطلاعات مخاطبان خود اینطور مینویسند: «با کمال تعجب شاهد افزایش احادیث نسبت به منابع نخستین هستیم برای مثال کتاب «بصائرالدرجات» که قبل از کتاب کافی توسط کلینی نگاشته شده مشتمل 1881 حدیث می باشد ولی کتاب کافی که بعد از آن نوشته شده بالغ بر 15 هزار حدیث است و هرچه به این سو می آییم، حجم کتب حدیثی بیشتر و بیشتر میشود و هیچ کس هم متعرض این نکته نمیشود که چرا هرچه از دوره غیبت معصوم میگذرد، تعداد احادیث بیشتر میشود». بنده از این جمله توطئهی ناجوانمرانهای شبیه کار کسروی را استشمام میکنم زیرا مخاطب به طور طبیعی اینطور میفهمد که ما بعد از معصوم توسط غیر معصوم در این مورد خاص بیش از 13 هزار حدیث را از طریق مرحوم کلینی وارد کتب روایات خود کردهایم، در حالیکه همانطور که عرض کردم کتاب «بصائرالدرجات» در خصوص فضائل آل محمد«علیهمالسلام» است، ولی کتاب شریف کافی در تمام موضوعات فقهی، اخلاقی و عقیدتی با وسعتی بسیار گسترده احادیث را جمعآوری کرده است. در هر حال اینجا است که انسان احساس میکند مأموریتی جهت خدشهدارکردنِ کلّ منابع حدیثی شیعه در میان است! وگرنه اگر به روش عالمان دین بحث از سلسلهی حدیث و یا محتوای احادیث در میان باشد نهتنها کار پسندیده بلکه روش عالمانهای است که جهت بررسی متن متون مقدس در همهی ادیان جاری است. امید است شما از این به بعد با هوشیاری، این نوع اعمال را رصد و نیز امیدوارم آقای جباری نیز متنبه شوند و بفهمند نباید تیشه به ریشهها زد. ای کاش آقای جباری میفرمودند آن کاربر که آن نوشته را به سایت لب المیزان فرستاده اند درست منتقل نکرده تا بحث «سالبه به انتفاء موضوع» میشد! ولی چنین نکردند. بنابراین دیگر رجوع به منبع اصلی جهت فهم کلام ایشان چه معنایی دارد؟ ایشان به گفتهی خودشان هیچ نوشتهای از بنده ندیده اند، ولی سراسر نوشتهشان صحبت از فضای تقلید و فتوا میکنند. سخن بنده با ایشان این است: این فرهنگ یهود صهیونیسم است که سعی دارد متون مقدس را بیاعتبار کند. آیا حیف نیست جوانان این مرز و بوم از روایاتی که حقیقتاً بعضی از آنها راه صعود انسانها را به اعلی علیین میگشاید محروم کنیم؟ آیا آقای جباری متوجه لوازم کار خود هستند؟ آیا ایشان فرصت کردهاند در کتب روایی تدبّر کنند؟ تا معلوم شود ما به اندازهای که با تدبّر و تعقل در روایات خود ورود پیدا کنیم به همان اندازه متوجه رهنمودهای فوقالعاده و همهجانبهی امامان معصوم«علیهمالسلام» میشویم. آیتاللّه مشکینی«رحمةاللّهعلیه» میفرمودند: ما بعضاً با روایتی برخورد میکردیم که از نظر محتوا در نسبت آن به امامان معصوم شک می کردیم، ولی وقتی آن را با علامه طباطبایی«رضواناللّهتعالیعلیه» در میان میگذاردیم آنچنان عمق آن را بر ما میگشودند که شگفتزده میشدیم. ای کاش آقای جباری مخاطبان خود را به تدبّر در روایات دعوت میکردند. آیا قرآن نظر ما را متوجه ذیالقربی و اهلالبیت«علیهمالسلام» کردهاند یا نه؟ آیا برای نظر به آنها راهی جز نظر به روایاتشان میماند؟ آقای محمدرضا حکیمی میفرمودند که: «مرحوم دکتر علی شریعتی وقتی از زندان آزاد شد مستقیما به خانهی ما آمد و پس از صحبت مختصری کتاب «بحارالأنوار» مجلسی که در دسترس بود را برگرفت و شروع کرد به خواندن، و آنچنان محو آن شد که ما را و حضور خود را در خانهی ما فراموش کرد. بنده خوابیدم، وقتی برای نماز صبح بیدار شدم دیدم هنوز دکتر شریعتی مشغول مطالعهی بحار است و پس از نماز و صبحانه من سر کار رفتم، عصر که برگشتم دیدم چشمان مرحوم شریعتی همچون کاسهای از خون شده است و هنوز مشغول مطالعهی بحار است و به من گفت من نسبت به مرحوم مجلسی و بحارالأنوار او جفا کردم و تو از طرف من وصیِّ من هستی که در تمام کتابهای من این خطا را رفع کنی.» آری چه کسی باعث شد که شریعتیها در ابتدای امر چنین ذهنیتی نسبت به روایات عظیمالقدر شیعه پیدا کنند؟ جز جریان روشنفکری که تحت تأثیر برنامههای یهود صهیونیسم و فراماسونر چنین شبهاتی را القاء کرده بودند؟ بنابراین دشمنی ما با شخص نیست، دشمنی با دشمن تعالی انسانیت است و حساسیتی که شما ملاحظه میکنید نسبت به نوشتهی آقای جباری نشان میدهید اولاً: به جهت آن است که اگر آقای جباری متوجه لوازم گفتارشان نیستند برایشان روشن شود که قضیه از چه قرار است و ثانیاً: کاربران عزیز بدانند حال که دشمن بهخوبی متوجه عظمت شیعه شده است و این عظمت در اتحاد بین ثقلین یعنی قرآن و اهل بیت ظهور کرده است، همهی تلاش خود را بر این صرف میکند که حاصل کار اهلالبیت«علیهمالسلام» را که در کتب روایی ما ثبت است بیاعتبار نمایند و از اینجهت است که جای مسامحه نمیماند زیرا بحث علمی در میان نیست، بحث خاکپاشیدن در چشم حقیقت است. موفق باشید -
لیبرالیسم فرهنگی
سلام خواهشا پیرامون لیبرالیسم فرهنگی توضیح دهید؟ویژه باشد.
باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر انسان گرفتار فکر و فرهنگی شود که به مرز بین شرک و توحید و حق و باطل احساس نشود و بر اساس اهداف دنیایی مفید و مضرّ برایش مهم باشد گرفتار لیبرالیسم فرهنگی شده، بدین معنا که خود را آزاد میداند در نگاه فرهنگی خود هرچیز را مباح بداند. در کتاب « آنگاه که فعالیتهاى فرهنگى پوچ مىشود، ص: 23» عرض کردهام : «فعالیتهایى که در عین ظاهر دینى سخت نظر به دنیا دارد و به جاى حرام و حلال و مستحب و مکروه، مفید و مضرّ و کمى مفید و کمى مضرّ را قرار مىدهد و با تغییر منظر انسانها از حرام و حلال به مفید و مضرّ، خوفِ از حق از بین مىرود و نفس امّاره میدان بیشترى مىیابد و میدان فکر و ذکرِ حضورى تنگ و تنگتر مىشود. زیرا توجه به حرام و حلال بودن چیزها نظر را به آخرت معطوف مىدارد، ولى نظر به مفید و مضرّبودن آنها نظر را به دنیا مىاندازد و در حالت اخیر انسان به احکام الهى احترام لازم را نمىگذارد، بلکه از منظر دستورات مفید به آنها مىنگرد و درنتیجه از بازگشت به حقیقت غفلت مىشود و به جاى بندگى خدا یک نحوه خودخواهى به میان مىآید، ولى با رعایت حرام و حلال خدا، انسان خود را در حضور حضرت حق مىبرد و در نتیجه با تجلى ولایت حق، انسان از بىسرپرستى و لذتپرستى افراطى در میدان زندگى نجات مىیابد.». موفق باشید