-
بدون عنوان
سلام استاد:
ببخشید چرا مردم در حال حاضر انقدر پوچی و حس پوچی کل زندگیشون رو فرا گرفته، حتی قشر مذهبی که شعائر رو هم تعظیم میکنند وقتی تو زندگیشون نگاه میکنیم میبینیم فقط شعارزده هستن و عملا یه زندگی روزمره ی بدون هدف رو میگذرونن.باسمه تعالی: سلام علیکم: همینطور است که میفرمایید. سالها پیش در کتاب «آنگاه که فعالیتهای فرهنگی پوچ میشود» پیشبینیِ این مشکلات شد. آنچه هست با راهی که جناب صدرالمتألّهین در مقابل ما گشودهاند، افقِ معنابخشیدن به آیندهی بشر، گشوده میشود. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام خدمت استاد اصغر طاهرزاده عزیز! لطفاً پاسخی به این شبهه بدهید!
✳️ ملاصدرا: خداوند جسمی الهی است! / حاشیه آیت الله خویی بر این قول
باسمه تعالی: سلام علیکم: جناب ملاصدرا را باید بر مبنای نظریات فلسفی او فهمید و اصطلاحات خاصی که در آن فلسفه بهکار میرود. هرکسی متوجهی نظرات او نمیشود. به همین جهت حضرت امام خمینی «رضواناللهتعالیعلیه» در نامهای که به گورباچف نوشتند، متذکر شخصیت جناب ملاصدرا شدند. موفق باشید
-
در موضوع اصالت وجود
سلام علیکم:
استاد شما در کتاب آنگاه که فعالیت های فرهنگی پوچ می شود فرمودید علم حصولی شدت وجودی برای ما نمی آورد. این فرمایش با تعریف علم توسط صدرا و اتحاد عالم و معلوم که نوعی توسعه وجود است چگونه قابل جمع است؟باسمه تعالی: سلام علیکم: تمام بحث جناب صدرالمتألّهین در نظر به «وجود» است و نه مفهوم وجود. مفهوم وجود که شدت و ضعف ندارد، ذات وجود، عین شدت و ضعف است در افقی که انسان به علم حضوری احساس کند. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام علیکم:
ان شاءالله تحت تاییدات حضرت بقیه الله توفیق خدمت هرچه بیشتر به مکتب محی الدین را داشته باشید. جناب استاد کتاب های شما را در حیات طیبه مرور اجمالی میکردم متوجه شدم نفسم قادر به همراهی با آثارتان نیست با توجه به کتاب ادب خیال عرض میشود که وضع من با شهید مطهری، جوادی، علامه طباطبایی هم همین گونه است من فقط مطالب عرفان نظری را طالبم حتی علاقه ای به عرفان عملی ندارم و پای بندی چندانی به اسلام ندارم و اگر این دو مورد اخیر شریعت و طریقت باشد و نظری را حقیقت بگیریم حقیقت خواه صرفم بنابرین آثار مطهری که مطالب عرفانی چندانی ندارد مطلوبم نیست یا مطالب فلسفی مطلقا از سینا بگیر تا صدرا علقه ای ندارم، یا المیزان چون گویا علامه کتومند یا شان المیزان بنحوی بوده که نمیتوانستند مطالب عرفانی چندانی در او بیاورند البته من کامل بررسی نکردم همان معدودی که دیدم مثل حدید ذوقم را برآورده نکرد، البته ماسوای روش علامه خود مطالب قرآنی وسیع است و برای من بجز مطالب عرفانی بقیه مطالب جذابیتی ندارد و اصلا دغدغه وجودی نسبت به آن موضوعات ندارم البته مطالب سلطانعلیشاه و صفیعلیشاه شاید بتواند جانم را اندکی سیراب کند ولی در مجموع با قرآن چون کتاب عرفانی لااقل بطور صریح نیست انسی ندارم. سابق سوالی مطرح کردم کتاب استاد یزدان پناه را معرفی کردید رجوع کردم حس کردم او هم از خرده شیشه های صدرا در اثرش موجودست مطلبی را اولین بار در لطائف العرفان محمدعلی حکیم دیدم و اصلش را بعدا در آثار حضرت استاد مولانا علامه ابن عربی جانم بفدایش باد و حکمتی نیافتم مگر در خوان او مضمونش اگر خطا نکنم این بود که از ظرایف عرفان اینست بقیه علوم طالبین اش ناگزیرند به آموختن اصطلاحات اما این علم مستعدینش اصطلاح ناخوانده میفهمند نگار من که بمکتب نرفت بنابرین بنظرم رسید وقت را اتلاف نکنم بروم سرچشمه و از مولا و خداوندم شروع کنم شما نیز شرحی بر فصوص داشتید از آنجا که متاسفانه صدرایی هستید و خوف آن دارم که در شرح شما هم خورده شیشه باشد اگر عرفان خالص است شروع کنم اگر نه شرح دیگری را معرفی کنید.باسمه تعالی: سلام علیکم: اساساً شروحی مثل قیصری و کاشانی هم سعی دارند مبنای عقلیِ إشراقاتِ جناب ابنعربی را حفظ کنند و بنده نیز در آن شرح، کاملاً در افق خِرد جناب صدرالمتألّهین با جناب ابنعربی همراهی دارم، همانطور که جناب صدرا با ابنعربی همراهی میکند و در کنش و واکنش میباشد. نمیدانم آیا شرحی هست که به قول شما از نوع تفکر حِکمی و عقلی جهت نگاه به فصوص، جدا باشد؟ موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام بر استاد:
دیدگاه های مراجع معظم را در مورد فلسفه و یا عرفان اجمالا بررسی میکردم ظاهرا اکثرا نظر خوشی نسبت به آنها ندارند در اوایل جامع اسرار مرحوم سید حیدر آملی صحبت از بعد تصوف و تشیع به میان آمده است البته ایشان معتقد به عینیت این دو هستند اما متوجه میشویم قبل از ایشان قاطبه فقها مخالف بودند و اینکه معصومین ما را ارجاع به فقها داده باشند و این همه فقیه که بسیاری از آنها از قله های تقوا هستند همه به خطا رفته باشند جای تردیدست. باری اینکه بگوییم فقهای مخالف درین موضوع تخصص ندارند و قولشان حجت نیست هم گرهی نخواهد گشود چه این همه فقیه متقی در امر غیر تخصصی فتوا بدهند با اینکه میدانند اینکار حرامست محل تاملست. ثانیا اگر این باب باز شود از کجا معلوم فتاوای فقیه در موسیقی حجت باشد مگر تخصص دارد؟ در اقتصاد همینطور و به همین نحو به تمام مسائل سرایت میکند و بالتبع چیزی برای فقیه باقی نمی ماند. ثالثا شما چه انتظاری دارید مکلف قول فقیهی که اعلم میداند را بر زمین گذارد و سخن شما که نمیدانم اجتهاد دارید یا نه پیروی کند و بفرض مجتهد هم باشید آن فرد آن مجتهد مخالف را اعلم میداند و در مسائل اختلافی به فتوای بسیاری از فقها وظیفه تقلید از اعلمست. رابعا متخصصین هم اینگونه نیست که همه متفق باشند خوب آقای مصباح گمان کنم وحدت وجود را قبول ندارند ایشان متخصص نیست؟ یا آقای فیاضی نظرهای خاص خود را دارند، یا آقای یثربی که کتبی که در عرفان تالیف کردند و بسیار محل رجوع دانشگاهیان و ... است و این تالیفات نشان از تخصص ایشان در عرفان میدهد اما به مرور ایشان هم گویا به جرگه مخالفین پیوستند که مصاحبه ایشان را در برنامه شوکران میتوان ملاحظه کرد در پایان بنظر حقیر مکلف اگر هنوز مرجعی انتخاب نکرده است اگر بتواند در کنار مساله اعلمیت مرجعی انتخاب کند که مخالف عرفان نباشد مشکلی پیش نمی آید و اگر مرجعی را قبلا انتخاب کرده است دو فرض دارد: ۱. مرجع خود را اعلم نمیدانند و مساوی با چند مرجع دیگر میداند درین صورت به مسائل تقلید مرجعشان رجوع کنند اگر رجوع به مرجع مساوی را جایز میداند در مساله جواز تعلم عرفان به مرجعی دیگر رجوع کنند و اگر رجوع به مساوی را جایز ندانست فعلا گریزی از تبعیت نیست. ۲. اگر مرجع خود را اعلم میداند یعنی او بهتر از دیگران در تفقه دین سررشته دارد بفتوای او فلسفه و عرفان نمی آموزد و با همین نیاموختن به حق تقرب میجوید.باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر میآید با توجه به نظر حضرت امام و رهبر معظم انقلاب بتوانیم از این تنگناها عبور کنیم بخصوص که در این تاریخ در جهانی زندگی میکنیم که نمیتوان از فلسفه و عرفان غفلت کرد و حضرت امام در همین رابطه آن نامهی مشهور را به آقای گورباچف مینویسند و او را دعوت به مکتب صدرایی و عرفان ابنعربی میکنند. موفق باشید
-
بدون عنوان
بسمه تعالی سلام: این فرمایشی که داشتید که ملاصدرا منهای امام خمینی (ره) معنی ندارد یعنی چه؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: یعنی با قرائت امام خمینی «رضواناللهتعالیعلیه» جناب ملاصدرا مربوط به این تاریخ میباشد وگرنه آثار او، آثار آموختنی میشود و بس. موفق باشید
-
بدون عنوان
با سلام و ادب خدمت استاد گرامی: ضمن تشکر در خصوص سوال 29560، ظاهرا خوب سوال طرح نشده بود؟! با توجه به دروس فلسفه حضرتعالی، طراحی دستگاه فلسفی که بتوان از آن فلسفه های مضاف اقتصاد و فرهنگ و ... را بدست آورد چگونه میباشد؟ لطفا روش ورود به این عرصه را از لحاظ علمی راهنمایی بفرمایید. تشکر
باسمه تعالی: سلام علیکم: فکر میکنم با ورود به فلسفهی صدرایی و چشیدن آن، موارد بعدی که فلسفههای مضاف نامیده میشود، با چنین زیربنایی بهترین جواب را به ما خواهد داد. موفق باشید
-
بدون عنوان
بسمه تعالی. سلام: با توجه به نکته ۷۴ بنیان های حکمت حضور در جهانی بین دو جهان قرار است ما با حکمت صدرایی با جهان غرب روبرو بشویم؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: إنشاءالله در جای خود به آن بند پرداخته میشود. ولی همانطور که به صورت پراکنده عرض شده ما با صدرا در جهانی حاضر میشویم که غرب با دکارت در آن جهان حاضر شد و معاصرت دکارت و صدرا بیحساب نیست. که البته نیاز به بحث دارد. موفق باشید
-
در موضوع معرفت نفس
سلام و ادب استاد عزیز: گویا ملاصدرا تن را جزو نفس می داند. آیا با فرمایش حضرت عالی که به تن در مقابل من معتقدید منافات ندارد؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: جناب ملاصدرا در رابطه با نفس میفرمایند: «النّفس جسم آلی ذی حیات» و این یعنی مقام نفس به اعتبار آنکه جسم را تدبیر میکند باید دنبال شود و در این نگاه، اساساً دوگانگی بین نفس و جسم نیست، بلکه حضور نفس در جسم و تدبیر جسم مدّ نظر باید باشد. پس بحث نفس است و وسعت آن. در این مورد خوب است کتاب «معرفت نفس و حشر» که روی سایت هست، مطالعه شود. موفق باشید
-
دغدغههای رهبر معظم انقلاب
با سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیز:
موضوع: در خصوص #تبیین و #روش_حل و منابع مطالبات رهبر معظم انقلاب مدظله العالی
۱. کار مبنایی قرآنی ۲. کار اجتهادی ۳. منظومه سازی ۴. طراحی دستگاه فلسفی و چگونگی امتداد آن در حیات اجتماعی
کار مبنایی و با متد علمی:
در پژوهشهای قرآنی توجه به کارهای علمىِ مبنایی و اصولی خیلی لازم است. بعد هم کیفیت استفادهی از قرآن؛ این شیوهای که علمای دین ما، فقهای ما در استفادهی از آیات و روایات دارند، یک شیوهی تجربه شده است، یک متد علمىِ پخته شده و رسیده و کاملاً آزموده شده است؛ اینها را باید فرا گرفت.۱۳۸۸/۰۷/۲۸
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=8259
علم قرآن:
میبایست علم قرآن، شناسایی قرآن، فهم قرآن و انس با قرآن به عنوان یک علم و یک رشته در حوزهها وجود داشته باشد. چهقدر مفاهیم اسلامی در قرآن هست که اگر ما بخواهیم در فقه بحث کنیم، به فکر آنها نمیافتیم. این انزوای قرآن، برای ما خیلی مشکلات درست کرده است و بعد از این هم خواهد کرد و به ما تنگنظری خواهد داد.۱۳۷۰/۰۶/۳۱
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2491
نگاه اجتهادی در علوم انسانی؟!
نگاه اجتهادی و عالمانه به عرصههای گوناگون، از علوم انسانی تا نظام تعلیم و تربیت رسمی، و از اقتصاد و بانکداری تا تولید فنی و فناوری، و از رسانههای مدرن تا هنر و سینما، و تا روابط بینالملل و غیره و غیره، همه از لوازم این تمدنسازی است.۱۳۹۲/۰۲/۹
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=22405
ما باید برویم به سمت منظومهسازی؟!
امروز ما کمبود داریم، ما خلأهای زیادی داریم، شکافهای زیادی وجود دارد؛ و ضمن اینکه منابع داریم، منظومهی فکری نداریم. ما باید برویم به سمت منظومهسازی؛ یعنی قطعات مختلف این پازل را در جای خود بنشانیم، یک ترسیم کامل درست کنیم؛ به این احتیاج داریم. این هم کار یک ذره، دو ذره نیست؛ کار یک جلسه، دو جلسه نیست؛ کارِ جمعی است و تسلط لازم دارد؛ هم تسلط به #منابع_اسلامی، هم تسلط به #منابع_غربی.۱۳۹۱/۰۸/۲۳
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=21471
ما باید منظومهسازی کنیم؟!
برای آراء ملاصدرا منظومهسازی نشده. در خود فلسفهی ملاصدرا، در بخشهای مختلف میتواند یک منظومهسازیهایی بشود. عین همین قضیه، در مورد فلسفهی اشراق است؛ عین همین قضیه، در مورد فلسفهی مشّاء است. ما باید منظومهسازی کنیم.۱۳۹۱/۱۱/۲۳
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=23898
یک دستگاه فلسفی درست کنید؟!
نقص فلسفهی ما این است که این ذهنیّت امتداد سیاسی و اجتماعی ندارد. فلسفههای غربی برای همهی مسائل زندگی مردم، کم و بیش تکلیفی معیّن میکند: سیستم اجتماعی را معیّن میکند، سیستم سیاسی را معیّن میکند، وضع حکومت را معیّن میکند، کیفیت تعامل مردم با همدیگر را معیّن میکند؛ اما فلسفهی ما بهطور کلّی در زمینهی ذهنیّاتِ مجرّد باقی میماند و امتداد پیدا نمیکند. شما بیایید این امتداد را تأمین کنید، و این ممکن است؛ کمااینکه خود توحید یک مبنای فلسفی و یک اندیشه است؛ اما شما ببینید این توحید یک امتداد اجتماعی و سیاسی دارد.
از وحدت وجود، از «بسیط الحقیقة کلّ الاشیاء»، از مبانی ملاّ صدرا، اگر نگوییم از همهی اینها، از بسیاری از اینها - میشود یک دستگاه فلسفىِ اجتماعی، سیاسی و اقتصادی درست کرد؛ فضلاً از آن فلسفههای مضاف که آقایان فرمودند: فلسفهی اخلاق، فلسفهی اقتصاد و... و. این، یکی از کارهای اساسی است.۱۳۸۲/۰۸/۲۹
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=8616
تشکرباسمه تعالی: سلام علیکم: واقعاً همینطور است. ما در رجوع به قرآن و روایات و در رجوع به متفکرین، با نظر به مسائل خود رجوع نکردیم تا از آن متون، اندیشهی امروزین حضور در این جهان را بیابیم، چه با تدبّر در قرآن در عین نظر به مسائلمان، و چه در توجه به فلسفه و سیری که از فارابی تا جناب صدرا به ظهور آمد. هنوز گمان میکنیم قرآن و روایات را در حدّ آموختن و اطلاعیافتن باید متوقف کنیم و این غیر از بهرهبردن جهت حضور در جهانی است که در آن بهسر میبریم و دغدغههای رهبر معظم انقلاب از این جنس است. موفق باشید
-
انسان به اعتبار مجردبودن و جامع اسماء الهیبودنش، وجودی «لایقف» دارد
سلام استاد گرامی: صدرا انسان را نامحدود می داند. نامحدود بودن ممکن الوجود یعنی چه؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: انسان به اعتبار مجردبودن و جامع اسماء الهیبودنش، وجودی «لایقف» دارد و در همهی عوالِم وجود حاضر است. و این غیر از نامحدودبودنی است که برای خداوند مطرح است. موفق باشید
-
همهی این عزیزان بر سر سفرهی جناب ملا صدرا نشستهاند.
سلام استاد عزیز:
سوالاتی داشتم. ممنون میشم جواب بدید:
۱. با توجه به اینکه حکمت متعالیه ملاصدرا راه جدیدی به ملکوت برای بشریت باز کرده، این وسط نقش تفکر علامه طباطبایی و امام خمینی رضوان الله تعالی علیهم اجمعین چی میشه؟
۲. با توجه به این کبری، اصل در این زمانه تفکر ملاصدراست یا این دو بزرگوار؟
۳. برای سامان یافتن تفکر انسان کدام یک از این سه بزرگوار بهتر عمل میکنند؟ (ناگفته نماند که حقیر مقدمات مثل فلسفه و آثار شما و ایت الله جوادی رو گذروندم و مطالب بزرگواران را فهم میکنم در حد خودم)
۴. برای تولید علم چطور استاد؟ کدام یک بهتر است؟
موفق باشیدباسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. همهی این عزیزان بر سر سفرهی جناب ملا صدرا نشستهاند. نگاهی به تعلیقات جلد هشتم و نهم «اسفار» از حضرت امام، این مطلب را بهخوبی نشان میدهد. ۲. در بستر تاریخی که جناب صدرا شروع کردند، این بزرگان تاریخ خود را به ظهور آوردند، همانطور که جناب صدرا در تاریخ اسلام، تاریخِ خود را ظهور داد. ۳. از هیچکدام مستغنی نیستیم ولی به نظر میآید باید از صدرا شروع کنیم. ۴. به نظر بنده باید همه را در نظر گرفت. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام استاد عزیز:
کتاب مفاتیح الغیب ملاصدرا را چگونه می بینید؟ من آن را تهیه کرده و در حال مطالعه ام. میخواستم اگر نکته ای هست راهنماییم کنید. ممنونباسمه تعالی: سلام علیکم: کتاب خوب و ارزشمندی است. البته نیاز به مقدمات خودش را دارد اقلاً مباحث «ده نکته در معرفت نفس» و «برهان صدیقین» و مباحث کتاب «معاد» باید پیشمقدمه قرار گیرد. موفق باشید
-
بدون عنوان
با سلام خدمت استاد محترم: سوالم این است آیا زمان اثر تکوینی متفاوت دارد، مثلا درست است بگوییم اثر تکوینی ماه رمضان گشوده شدن درهای ملکوت است؟ آیا مثلا روز عید غدیر همیشه اون روز اثرات تکوینی خود را دارد؟ این موضوع را در مورد ماه صفر چگونه بگوییم؟
سوال دوم: بعضی عرفان حلقه ای هایی که در گروه های خانوادگی هستند، و به شغل شبهه پردازی مشغولند حتی زیارت قبور در شب جمعه را برای جوانان زیر سوال برده اند چه پاسخ جامعی برای این موضوع هست.
و سوال سوم: در مورد بریدن سر گوسفند برای صدقه. چه پاسخی دهیم که می گویند چرا برای خودمان حیوانات را اذیت کنیم؟باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. در رابطه با ظرفیت زمانها و مکانها در مباحث «روزه» عرایضی شده است. ۲. دلیل آنها در مقابل نفی سعهی شب جمعه چیست؟ آری! زیارت قبور در شب برای کسی که ممکن است گرفتار توهم شود، صحیح نیست. ۳. خود حیوان از نظر تکوینی دوست دارد که به ثمر برسد و به گفتهی جناب صدرالمتألّهین، استفادهی او توسط انسانها شأن حیوانیِ او را در حدّ حیات انسانی قرار میدهد. موفق باشید
-
ما فعلاً در حال هزینهدادن دولت سازندگی هستیم
سلام علیکم:
آیا با توجه به اینکه مقوله تهاجم فرهنگی اساسا تغییر سبک زندگی بصورت شبکه ای است میتوان گفت آنگاه که در دوره سازندگی و با روندهایی که توسعه گرایی و لیبرالیزم اقتصادی را شروع کرد پیوستش لیبرالیزم فرهنگی و توسعه سیاسی مدرن در دوره اصلاحات بود و اینها بصورت یک پیوست و چرخه و منظومه است که اگر لیبرالیزم و توسعه اقتصادی را بپذیریم، بتدریج لیبرالیزم فرهنگی و توسعه سیاسی مدرن هم به دنبالش می آید تا حدیکه گفته شود باید از اسلام انقلابی گذار کنیم و حتی از ولایت فقیه دست بکشیم یا محدودش کنیم.باسمه تعالی: سلام علیکم: کاملاً همینطور است. ما فعلاً در حال هزینهدادن آن غفلت هستیم و عملاً ناخواسته در حاشیهی دنیای مدرن قرار گرفتیم هرچند از نظر سیاسی بحمدللّه جهان ما جهان بیرون از دنیای مدرن است. آنچه شدیداً بنده را امیدوار می کند روحیهی توحیدی و سعهی صدری است که در ذات انقلاب اسلامی نهفته است که میتواند همهی عالم را از آن خود کند و استکبار را از جهان بیرون نماید که البته این بحث، عرضِ عریضی دارد و اگر نتوانیم درست موضوع را تبیین کنیم، ما را به یک خوشباوری متهم میکنند. شاید در سلسله بحثهای «انقلاب اسلامی، طلوعی بین دو جهان» که در «خانهی طلاب» بحث میشود بتوان موضوع را تا حدّی روشن نمود و معنای حضور در آینده به شکل حقیقی خود تبیین شود.
ما خواستیم در این تاریخ با انقلاب اسلامی وارد جهانی شویم که جهان سیطرهی فرهنگ غرب نباشد، ولی بالاخره ناخودآگاه خود را در حاشیهی جهان مدرن یافتیم. فعلاً به دنبال مقصر نمیگردیم و بر این هم تأکید نمیکنم که ظرفیت آن را داشتیم که در جهانی حاضر شویم که جهان سیطرهی غرب نبود. ولی هرچه هست فعلاً اینجا هستیم که از جهاتی - و نه در همهی جهات- در حاشیهی جهان مدرن هستیم و نیازمند نوعی بازخوانی هستیم که فعلاً در این تاریخ که تاریخ ابتدای انقلاب و آن آمادگی نیست، چه باید باشیم و چه باید بکنیم که با خود نوعی احساس بودن داشته باشیم، بودنی که از خودمان باشیم و احساسِ «حقالیقینی» را کم و زیاد در خود احساس کنیم که در این زمانه گویا این تنها معنای بودنی است که میتوانیم خود را بپذیریم.
آری! همانطور که انقلاب اسلامی همچون موجودی زنده مراحلی را به سوی بلوغ دارد، نسبت ما نیز با این ودیعهی الهی مناسب حضور تاریخیاش در مراحل گوناگون به یک معنا متفاوت میشود - بدون انکار اصلِ وجود تاریخیاش- در این رابطه میتوانم بفهمم چرا میفرمایید بنده در حال تنقیح مبانی خود در رابطه با نحوهی رجوع به تفکر غربی هستم از آن جهت که وسعت توحیدی انقلاب اسلامی حالت اقیانوسی به خود گرفته که به یک معنا میفهمیم چگونه میتوان دغدغههای کانت و هگل و هایدگر را در مواجهه با تاریخ مدرن درک کرد، بدون آنکه از بستر تاریخی خود غافل گشت و از خودِ اسلامی- ایرانیِ خود در جای دیگر حاضر شد. ولی از این هم نباید ترسید که برای حاضرشدن در جهانی که انقلاب اسلامی بنا دارد در آن حاضر شود تا عقیم نماند، نمیتوان از شناگری در اقیانوس ترسید. آری! آنهایی که آمادگی چنین حضوری را ندارند نباید وارد شوند و به نظر میآید عرفان و حکمت اسلامی در کنار فهم قرآن به قرائت علامهی طباطبایی «رحمةاللّهعلیه»، شرط چنین حضوری است وگرنه این آتش نمرودی به گلستان تبدیل نمیشود تا فرهنگ انقلاب اسلامی را جهانی کند و تنها در محدودهی حضور سیاسی در مقابل استکبار که آن هم امر مبارکی است، باز میایستیم و معنای دعوت گورباچف را که حضرت امام خمینی «رضواناللّهتعالیعلیه» او را به ملاصدرا و ابنعربی دعوت کردند، در نطفه میماند.
موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام استاد طاهرزاده عزیز: اخیرا جناب صادق شیرازی گفتند ملاصدرا و ملاهادی سبزواری زن را نوعی حیوان برای لذت مرد می دانند واقعا ملاصدرا چنین حرف هایی زده؟ فیلم آن موجود است! در اینترنت جستجو کنید. لطفا جواب مناسبی بدهید.
باسمه تعالی: سلام علیکم: این موضوع به طور مفصل مورد بحث متفکران قرار گرفته است از جمله در کتاب «سیر تحول مکتب فلسفی اصفهان از ابن سینا تا ملاصدرا» از دکتر سید مهدی امامیجمعه. این یک اصطلاح است که در کتب قدیم از جمله در «معراج السعاده» بهکار میرفته و اتفاقاً اگر دقت شود توصیههایی است در رابطه با رعایت زنان و درست در تاریخی که در غرب، تازه از قرن هفتم پذیرفته شد که زنان جزو انسانها هستند و علامهی طباطبایی در بحث سورهی نساء در این رابطه متذکر نکات خوبی هستند. موفق باشید
-
اگر در سنت قدسی و عقلانی با غرب مواجه شویم، نه غربزده میشویم و نه از خرد مدرن بیرون میمانیم
با سلام خدمت استاد طاهرزاده و عرض تبریک به مناسبت عید سعید غدیر
جناب استاد، حضرت امام (ره) در نامه ی به گورباجوف مطرح می کنند که صدای شکسته شدن استخوان های کومونیسم را می شنود و از طرف دیگر غرب را به عبارتی می خواهد رجوع دهد به دستگاه ابن سینا و ملاصدرا و ابن عربی. سوالی که بنده دارم این است که این سه بزرگوار در نهایت در تاریخ قبل مدرنیته حاضرند به عبارتی در این دستگاه بنای به تصرف و رجوع ساحت زمین نیست. درست است که عقل تکنیکی تصرف افسار گسیخته و وحشی از زمین بود اما در جنس فلسفه ی سنت بنای رجوع به زمین نیست به همین خاطر طبیعیات و فیزیک سنت چه در ابن سینا و در چه در صدرا و چه در سایرین ظهور زمینی ندارد و در نتیجه اکتشافی از آن رخ نمی دهد و همین محدودیت سنت بود که منجر به ظرف ظهور مدرنیته شد اگرچه مدرنیته ظرف مناسبی نبود اما عقل تکنیکی در عین افسار گسیختگی نشان از حقیقتی بود که سنت در محدودیت خودش نمی توانست با آن مواجه شود. اینکه حضرت امام جریان فلسفه ی غرب را مثلا در مصداق مارکس محکوم به شکسته شدن می داند و از طرف دیگر انسان مدرن را رجوع به صدرا و ابن عربی می دهد، آیا یک مواجهه ایدئولوژیک نیست؟ چه اینکه جنس مسئله ی فلاسفه ی غرب با جنس مسئله ی امثال صدرا متفاوت است و در هر صورت از فیزیک (طبیعیات) صدرا و ابن سینا عقل استفاده و کشف از زمین حاصل نمی شود یعنی بنا نیست نفی و انکار فهم جریان غرب شود بلکه باید صدرا و ابن عربی در تاریخی که مدرنیته فهمید اما ظرف مناسب نداشت به امتداد کشیده شود و نه اینکه رجوع به گذشته کرد. ظاهر کلام حضرت امام به این صورت است که گویا جریان فلسفی غرب فهمی از حقیقت نبرده است و در این راستاست که میخواهد فهم انحصاری ادعا شده ی در صدرا و ابن عربی را جایگزین آنها کند در صورتی که با صرف صدرا و ابن عربی نمی توان در تاریخ مدرنیته حاضر شد چون آسمانی دارند منقطع از زمین و حاصل همین دستگاه است که مدرنیته و عقل تکنیکی و فیزیک نیوتنی عرصه ی حضور پیدا می کنند. به عبارتی حضرت امام به جای مفاهمه ی با مدرنیته و متذکر شدن غفلت آن ها از ساحت آسمان صدرا و ابن عربی در عین اینکه تحسین کند غربی که توانسته است بُعدی از انسان را در ظرف ضعیف عقل تکنیک بفهمد، دست به انکار تاریخ مدرنیته می زند و گویا یک نحوه مواجهه ایدئولوژیک با غرب پیدا کرده است که از این جهت که ظرف خود را ظرف تام و از امکان عبور کرده و به ضرورت رسیده پنداشته است و ظرف غرب را توهمی عاری از هیچ فهم حقیقت.باسمه تعالی: سلام علیکم: عمده نگاهی است که انسان در مواجهه با غرب باید داشته باشد. اگر در سنت قدسی و عقلانی با غرب مواجه شویم، نه غربزده میشویم و نه از خرد مدرن بیرون میمانیم و در این مواجهه ابن عربی و صدرا افقهای خوبی را در مقابل انسانها میگشایند زیرا ذات این دو فکر بیش از آنکه ایدئولوژیک باشد به «وجود» نظر دارد. رهبر معظم انقلاب «حفظهاللّه» در توصیف حضرت امام خمینی «رضواناللّهتعالیعلیه» میفرمایند: «یک نمونهی دیگر از این تحوّل در نگاه به دین و مسائل دینی، پافشاری بر تعبّد بود، در عین نگاه نوگرایانه به مسائل؛ یعنی امام، یک فقیه نوگرا، یک روحانی نوگرا بود؛ به مسائل با چشم نوگرایانه نگاه میکرد؛ در عین حال به شدّت پابند به تعبّد.» موفق باشید
-
باید با فیلسوفان از آن جهت که متعهد به تفکر و یافتِ زمانهی خود میباشند، همدلی نمود
سلام علیکم:
در پرسش و پاسخ ۲۸۵۹۳ نکاتی را راجع به فلسفه هگل و حکمت متعالیه صدر المتهالین فرمودید که البته متن سوال درباره نقد مباحث هگل با پشتوانه ملاصدرا بود که البته بیشتر آنچه در متن پاسخ دیده شد، نقد حکمت متعالیه بر اساس هگل شد و اینکه هگل مباحثی ماورای حکمت متعالیه را به صحنه آورد. این منظور بود که چگونه میتوان با استفاده از مبانی اندیشه اسلامی که خب حکمت متعالیه هم یکی از زیر مجموعه های آنهاست و شهید مطهری بر روی آن تمرکز داشتند، ولی در کل با تمام مبانی معرفتی اسلامی میشود بحث هگل و دیالکتیک او را نقد کرد و مورد مداقه قرار داد؟باسمه تعالی: سلام علیکم: هگل با هوشیاریِ تاریخی خاص خود متوجهی عقل مدرن میشود و در این راستا دغدغههایی را در رابطه با جامعهی مدنی به میان میآورد. به نظر بنده از این جهت باید با او همدلی کرد و اساساً باید با فیلسوفان از آن جهت که متعهد به تفکر و یافتِ زمانهی خود میباشند، همدلی نمود هرچند همیشه نمیتوان با آنها همراهی کرد. به نظر میاید ما در چنین تاریخی قرار داریم. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام و خسته نباشید: چرا از تفسیر های قرآنی ملاصدرا چیزی نمیگویید؟ نظر شما در مورد کتابهای تفسیری ملاصدرا چیست؟ نشر عروج کتابی دارد به نام تفسیر قرآن مجید برگرفته از آثار امام خمینی ۵. جلدی نظرتون در مورد این کتابها هم بگویید؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: نگاه جناب صدرا به قرآن، نگاه بسیار زنده و عمیق و متعالی است و رویهمرفته مبانیِ امثال بنده در نسبت با المیزان بر همان اساس است. به نظر بنده امروز، تفکر قرآنی بدون زیربناهای فکریِ صدرایی جوابگوی عقلِ این دوران نیست و حضرت امام نیز کاملاً در همان دستگاه به آیات و روایات نظر دارند. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام بر استاد عزیزم:
نظر شما در مورد این بیان آقای میرباقری چیست که گفتند: عرفان مولوی برای کفار خطری ندارد و این قرائت از اسلامی که مولانا داره بصیرت سوز است! اشعاری هم به عنوان شاهد مثال می آورند که ظاهرا همینطور است که آقای میرباقری میفرمایند. اما بنده احساس میکنم اشعار مولانا ناظر بر مسأله دیگری است و درصدد نفی مبارزه با بدی ها نیست.
باسمه تعالی: سلام علیکم: در جریان سخنان ایشان هستم. فکر میکنم نظر مقام معظم رهبری و شهید مطهری که مثنوی را، تفسیر قرآن ملا جلال میدانند؛ صائبتر باشد. به هر صورت نمیتوان بدون آن عرفان، امروز در طوفانی که دنیای مدرن برای بشر ایجاد کرده است، سالم بود و از بودنِ ظالمانی مثل طبریها جامعه را نجات داد. موفق باشید
-
ما و کتب اربعه
سلام علیکم:
آیا وجود روایات غیر مقبول و غیر موجه که با ادله قرآنی و عقلی و سیره معصومین نمیخواند و تعارض جدی دارند، در کتبی مثل کتب اربعه به اعتبار این مجموعه آسیب نمیزند؟ چون واقعا برخی روایات با مبانی عقلی و قرآنی و سیره نمیخوانند ولی نقل شده و الان موجوده و خود مولف هم بیان نکرده چرا چنین روایتی رو با این اوصاف آورده در کتاب خودش؟باسمه تعالی: سلام علیکم: در نظر بگیرید که هر کدام از مؤلّفین کتب اربعه بر اساس تفسیری که از روایات داشتهاند، آن روایت را صحیح میپنداشتند. و امروز نیز در نگاه به روایات آن کتب، باید از بحث هرمنوتیکیِ آن غفلت نکرد و راحت به آن نتیجه نرسید که چون با فهم امروزین ما نمیخواند و یا با برداشتی که ما از آن روایت داریم و عدمِ تطبیق آن با مبانیِ دینی؛ پس باید آن روایات را نفی کرد. فراموش نکنید مؤلّفین آن کتب، انسانهای اندیشمند و آگاه به سنت دینی جامعه و تارخ خود بودهاند.
چند سال پیش آقای اکبر جبّاری با نوعی بیانصافی خواستند آن آثار را بهکلّی نفی کنند و عرایضی در جواب ایشان شد که ذیلاً خدمتتان ارسال میشود. موفق باشید
آیا این خاکپاشیدن در چشم حقیقت نیست و خبر از فاجعه ای بزرگ نمی دهد؟
شماره سوال: 9657
پاسخ دکتر جباری به فتوای شما:
دکتر جباری در پستی در فیس بوک به فتوای شما اینگونه پاسخ داده اند. (به نظر می رسد حق با ایشان باشد.) عین مطلب در زیر آورده می شود:
هو
**
اهل تقلید، به هرچیزی که برسند تقلید می کنند و دایره تقلیدشان محدود به شرعیات و فروع دین نیست، بل حتی در اصول دین و تفکر و دایره تدقیق نیز، رو به تقلید می آورند.
دوستی برایم پیام داد و لینکی را معرفی کرد که در آن، برخی از مطالب مرا نزد کسی برده اند و از ایشان «استفتاء» نموده اند. آن آقا هم با کمال «شجاعت» درباره مطالب بنده «فتوا» داده است. در ادامه بخشی از فتوای ایشان را می آورم:
............................................................
س: با عرض سلام: نظر شما راجع به این مطلب که اکبر جباری در صفحه ی فیسبوکش گذاشته چیست؟
استاد طاهرزاده: سلام علیکم: مشکل ما اظهار نظر غیر عالمانه است... آقای جباری این نکته را خوب میداند ولی به نظر بنده با مقایسهی این دو کتاب میخواهد مأموریت خود را که بیارزشکردن احادیث ارزشمند شیعه است به اتمام برساند... ایشان تا آنجا در مأموریت ناجوانمردانهی خود جلو میرود که میگوید: امروز بعضی از محققین نسبت به صحت و سقم احادیث «کتب اربعه» تشکیک کردهاند. و فکر میکنم اگر از ایشان بپرسید این محققین چه کسانی هستند، مجبور است چند مستشرق صهیونیست را که در انجام مأموریت با آنها مشترک است نام ببرد. می خواهند با تشکیک در کتب روایی ما اهل البیت را از صحنه خارج کنند تا حرف های خود را بر قرآن تحمیل نمایند خطر این افراد بسیار زیاد است...
...................................................................................
من این آقای طاهرزاده را نه می شناسم و نه تا کنون کتابی و مطلبی از ایشان خوانده ام. لذا در مورد شأن و مقام علمی ایشان سخنی نمی گویم و صرفاً به ذکر چند نکته در خصوص همین «فتوای» ایشان بسنده می کنم.
نخست اینکه، چنین روشی زیبنده اهل علم نیست که عده ای بیایند از ایشان در خصوص مسائل علمی استفتا کنند و ایشان هم پاسخ بدهند. این روش نزد فقیهان و جمع مقلد مناسب است. بهتر است ایشان به مراجعه کنندگان خود آداب «تحقیق» بیاموزد نه تقلید. آداب تحقیق نیز می طلبد که سائل را به منابع اصلی ارجاع دهد و با «مبانی» آشنا سازد و اجازه دهد، پرسشگر، در طی طریق تحقیق، به نتایجی که از پیش نامعلوم است، برسد.
دیگر اینکه، حتی در روش تقلیدی و مقلد پروری نیز از حدود الهی خارج نشود و رو به تشنیع نیاورد. ارتباط دادن یک بحث علمی و حدیثی به «صهیونیسم» و تشخیص «خطر زیاد» را به اهلش واگذارد که به حمدلله والمنه، بردارانه خدوم و گمنام امام زمان در این خصوص، بهتر و عالمانه تر می توانند عمل کنند!
اما بعد؛
ایشان مباحث بنده را به «غیرعالمانه» بودن متهم کرده است! ظاهراً هرچیزی که ایشان از آن بی اطلاع باشد، «غیر عالمانه» است!
اینکه بالغ بر دو سوم احادیث کتاب «اصول کافی» را ضعیف و مجعول دانسته ام، به زعم ایشان فقط «مستشرقین صهیونیست» آن را باور دارند!
با این حساب، علامه مجلسی نیز از مستشرقین صهیونیست به شمار می رود!! چرا که نخستین کسی که در اعتبار و ارزش احادیث کتاب کافی تشکیک نموده، شخص «علامه مجلسی» است. مجلسی در کتاب «مرآت العقول» نزدیک ۷۰% روایات منقول در کتاب «کافی» را به لحاظ سندی ضعیف، مرسل و مجهول و در یک کلام فاقد اعتبار دانسته است. وی از ۱۰۱۶ روایت کتاب الحجه کافی (یعنی بخشی از کافی که روایات مربوط به نبوت و بالاخص امامت را گردآوری کرده است) تنها ۲۸۰ روایت، صحیح یا موثق یا حسن محسوب می داند و به زبان دیگر حدود %۷۳ روایات کتاب الحجه کافی به لحاظ سندی و با ضوابط علم رجال و درایه (با ارزیابی علامه مجلسی) فاقد اعتبارند.
استاد شانه چی نیز در کتاب «علم الحدیث» نظر خود را گفته و نظر تعدادی از فقهای شیعه را که همین نظر را در خصوص کتاب کافی دارند، نیز بیان کرده است.
با این حساب باید جشنی برای پیوند میان علامه مجلسی و استاد شانه چی، و کثیری از فقها و صهیونیست ها نیز برگزار نماییم!!!
.................
در هر صورت توصیه من به آقای طاهر زاده این است که، به جای متهم کردن دیگران به غیر عالمانه بودن، کمی در صدور فتوا، احتیاط در پیش گیرند. این هم برای خودشان خوب است هم برای مقلدانشان.
از خداوند برای خود عاقبت به خیری، و برای ایشان عمر با عزت و صبر آرزومندم.
- باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده تنها قصد آن داشتم که منشأ این نوع نگرش و خطر آن را تذکر دهم و به آن جهت که این کلام، کلامی علمی نبود قصد ورود علمی به آن نداشتم ولی اکنون که ادعای علمی بودن مطلب شده بهتر میدانم به طور خلاصه و بدون تفصیل، با نگاه علمی به قضیه نگاه کنم تا جایگاه علمی این مطلب نیز روشن شود. نکتهی مهمی که در این نوشتار تذکر میدهم این است که قصد بنده، بررسی کلام شخص آقای جباری نیست بلکه به عنوان نمونه از یک فکر خطرناک به بررسی کلام ایشان میپردازم تا مشخص شود خاستگاه این نوع گفتارها از چه میزان بهرهی علمی برخوردار بوده و چه خطری در پس این کلمات نهفتهاست. لطفا به سیر کلام ایشان که در سوال 9560 مطرح شده توجه کنید. ایشان کلام خویش را به این ترتیب مطرح میکنند: 1ـ بسیاری از اعتقادات شیعیان از کتاب «سلیم بن القیس» نشأت میگیرد. 2ـ این کتاب توسط احمد بن هلال عبرتایی نقل شده که وی غالی و ملعون میباشد. 3ـ کتاب سُلیم مجعول است و برای اثبات این مطلب به کلام شیخ مفید تمسک میجویند. 4ـ کتاب «بصائر»، منبع کتاب «کافی» است ولی مرحوم کلینی در نوشتن کتاب کافی، بیش از 13 هزار روایت به کتاب بصائر اضافه کردهاست. 5ـ بسیاری از محققین در صحت و سقم احادیث کتب اربعه تشکیک کردهاند بنابر این اکثر روایات کتب اربعه و به طور خاص، «کافی» ضعیف بوده و به همین خاطر این روایات را «مجعول» میخوانند. 6ـ مرحوم شیخ مفید با نگاه کلامی به روایات نگریسته و روایات را کنار گذاشتهاست.
حال به صورتی اجمالی اولا به بررسی این مقدمات میپردازیم و ثانیا میخواهیم ببینیم آیا حتی اگر این مقدمات صحیح باشد، نتیجهای که گرفتهشدهاست مرتبط به آن مقدمات هست یا نه؟
یک: گفته شده کتاب «سلیم بن قیس» توسط احمد بن هلال عبرتایی غالی ملعون نقل شدهاست. در پاسخ باید گفت: اولا: هیچ کجا ثابت نشدهاست که راوی این کتاب، «احمد بن هلال عبرتایی» باشد (جهت تحقیق بیشتر میتوانید مراجعه کنید به «معجم رجال الحدیث» اثر مرحوم آیتالله خویی ج:8 صص:225، 226) ثانیا: در مورد «احمد بن هلال عبرتایی»، مرحوم نجاشی که از رجالیون بنام شیعه است میگوید «صالح الروایه» به این معنا که روایاتش صلاحیت اخذ و عمل را داراست. البته در مقابل این کلام، مرحوم شیخ طوسی وی را «غالی» مینامد ولی باید توجه داشت عبارت «غالی» در نظر برخی رجالیون متعمّق موجب تضعیف راوی نمیگردد چرا که حتی در مواردی برخی از راویانی که مقامهایی مثل عصمت را برای اهلبیت«علیهمالسلام» قائل میشدهاند رمی به غلوّ و متهم به غالی بودن میگشتهاند. (جهت تحقیق بیشتر میتوانید مراجعه کنید به «کتاب نکاح» اثر آیتالله زنجانی ج:8، ص:2779 و ج:21، ص6836) علاوه بر اینکه ما اینجا در مقام اثبات وثاقت یا عدم وثاقت وی نیستیم بلکه میخواهیم بگوییم حتی اگر راوی کتاب سلیم، «احمد بن هلال» باشد و وی را غالی نامیدهباشند نمیتوان نقلهای او را مردود دانست و در پایان بررسی این بند بایستی مجددا تذکر داد که ما در صدد تصحیح طریق به کتاب سلیم هم نیستیم تا بخواهیم طریقهای واقعی به این کتاب را بررسی کرده و وثاقت یا عدم وثاقت راویان آنها را بررسی نماییم که این، خود بحثی مفصل و خارج از این فضاست؛ بلکه قصد آن داریم تا صحت و سقم و علمی بودن محتوای گفتار آقای اکبر جباری را بررسی نماییم.
دو: گفته شده شیخ مفید این کتاب را ضعیف میشمارد و میفرماید «عمل به اکثر این کتاب جایز نیست چون در کتاب تدلیس و تخلیط واقع شده و به همین خاطر نباید از این کتاب تقلید شود» و نتیجه میگیرند که این کتاب «مجعول» است. در پاسخ باید گفت نقل این کلام از مرحوم شیخ مفید و نتیجه گیری از آن، سراسر مغالطه است بنابر این لازم است این بند را به تفصیل بررسی کنم و به همین خاطر توجه کنید که اولا: اگر سخن از «عدم تقلید» به میان میآید و مدعی هستند که بایستی اجتهادی به این موارد نگاه کرد، بایستی ادلهی بی اعتبار بودن این کتاب مطرح شود نه اینکه صرفا کلامی از شخصی هر چند بزرگ نقل گردد. ثانیا: اگر نقل کلام را روشی علمی و اجتهادی میدانند، چرا نظریههایی که در مقابل نظر مرحوم شیخ مفید قرار دارد را نقل ننمودهاند؟ چرا کلمات بزرگانی مثل «مرحوم نعمانی» که این کتاب را از بزرگترین کتب اصول میداند و جمیع مطالب آن را روایات وارد شده از رسول خدا«صلیاللهعلیهوآله» و اهل بیت «علیهمالسلام» میداند نقل نمیکنند؟ (غیبت نعمانی، صص: 101، 102: إن کتاب سلیم بن قیس الهلالی أصل من أکبر کتب الأصول التی رواها أهل العلم من حملة حدیث أهل البیت علیهمالسلام و أقدمها لأن جمیع ما اشتمل علیه هذا الأصل إنما هو عن رسول الله صلیاللهعلیهوآله و أمیر المؤمنین علیهالسلام ....) چرا کلام مرحوم شیخ حر عاملی، صاحب وسائل در فائدهی چهارم (ج30،صص:385، 386) در تأیید کتاب ایشان را نقل نمیکنند؟ آیا این، استفاده از بی اطلاعی مخاطب نیست؟ ثالثا: شیخ مفید در مورد این کتاب فرموده «قد حصل فیه تخلیط و تدلیس فینبغی للمتدین ان یجتنب العمل بکلّ ما فیه...» (تصحیح الاعتقاد، ص: 149) جهت فهم این عبارت بایستی توجه کرد که شیخ مفید وقتی میفرماید در این کتاب، خلط و تدلیس و جعل واقع شده به این معنی نیست که خود مولّف یعنی «سُلیم بن قیس» این جعل را انجام دادهاست چرا که میبینیم «احمد برقی» در کتاب رجالش، سلیم بن قیس را از اولیاء اصحاب امیرالمومنین «علیهالسلام» به شمار میآورد (رجال برقی: ص:4) و مرحوم خویی در موردش مینویسند «ثقة جلیل القدر عظیم الشأن» و حتی اگر این عبارات را نیز در مورد وی نپذیرفته و وی را در زمرهی ضعفاء به شمار آوریم نمیتوان وی را جاعل حدیث نامید همانطور که هیچ عالم رجالی این نسبت را به او ندادهاست. بنابر این منظور مرحوم شیخ مفید آن است که در این کتاب، روایات جعلی اضافه شدهاست به این معنی که اصل کتاب، خالی از روایات مجعوله بوده و بعدا روایاتی به آن اضافه شدهاست. ولی می بینیم عبارت شیخ مفید به شکلی غیر صادقانه نقل شدهاست که مخاطب تصور میکند خود این کتاب از اصل و اساس،کتابی جعلی است. رابعا: در عبارت شیخ مفید، آمده «انسان متدیّن نبایستی به تمامی آنچه در این کتاب آمده عمل کند» در حالی که در ترجمهای که از این کتاب نقل کردهاید، این عبارت به اشتباه ترجمه شدهاست. خامسا: عبارت شیخ مفید به صورت کامل نقل نشدهاست و این نیز خود، نوعی خیانت است. شیخ مفید در ادامه میفرماید: «قد حصل فیه تخلیط و تدلیس فینبغی للمتدین أن یجتنب العمل بکل ما فیه و لا یعول على جملته و التقلید لرواته و لیفزع إلى العلماء فیما تضمنه من الأحادیث لیوقفوه على الصحیح منها و الفاسد و الله الموفق للصواب» (تصحیح الاعتقاد، صص: 149 و 150). این عبارت، نشان میدهدکه مرحوم شیخ مفید مردم عوام و مقلدین را از مراجعه به کتاب نهی فرموده و می فرمایند نباید به این کتاب مثل کتاب فتوایی نگاه کنید و به هر آنچه گفته عمل کنید بلکه به علماء رجوع کنید تا روایات صحیح آن را از روایاتی که در آن جعل و اضافه شده برای شما تشخیص دهند. پس میبینید که به خوبی مشخص است این عبارت نشان دهندهی آن است که اصل کتاب معتبر بودهاست ولی بعدا در آن دست بردهشدهاست ولی نویسندهی آن مقاله متأسفانه با نقل بخشی از این عبارت مخاطب را به این خیال انداختهاند که مرحوم شیخ مفید، اصل این کتاب را کتابی بی اعتبار و موضوع میدانند. از همینجا نکتهای را متذکر میشوم و آن این است که همانطور که بزرگان فرمودهاند به احتمال زیاد نسخهای که در دست مرحوم نعمانی بودهاست، نسخهای خالی از اضافات و جعلیات بوده و به همین خاطر ایشان این کتاب را معتبر میدانند همان طور که مرحوم صاحب وسائل نیز به نبودن مطالب اشتباه در نسخهای که در دست داشتهاند تصریح میکنند(ج30،صص:385، 386) ولی نسخه ای که در دست مرحوم شیخ مفید و یا ابن غضائری بودهاست نسخهی مدلّس و مخلوط بوده و به همین خاطر مردم را امر به مراجعه به علماء میکنند. در مورد عظمت شأن سُلیم بن قیس و نیز اعتبار کتابش میتوانید به بحار الانوار، تحقیق دار احیاء التراث، جلد مدخل، صص: 188 تا 192 مراجعه کنید
سه: گفته شده کتاب «بصائر»، منبع کتاب «کافی» است ولی مرحوم کلینی در نوشتن کتاب کافی، بیش از 13 هزار روایت به کتاب بصائر اضافه کردهاست و همین مسأله در کتب حدیثی بعدی نیز دیده میشود. در بررسی این سخن باید گفت اولا: بایستی فرق بین غرض از نوشتن کتاب «بصائر» و کتاب «کافی» را در نظر داشته باشیم. مرحوم صفار در کتاب بصائر قصد آن داشته که فضائل اهل بیت «علیهمالسلام» را ذکر کند و اگر به صورت گذرا، تنها فهرست این کتاب را ببینید و یا حتی اگر به اسم این کتاب توجه کنیم که عبارت است از «بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد» این مطلب روشن میشود؛ ولی مرحوم شیخ کلینی در کتاب کافی، از اصول اعتقادات و فروع احکام دین صحبت به میان آوردهاست. آیا در بصائر الدرجات، ابوابی مانند الطهارة، الصلاة، الزکاة، الصیام، الحج، الجهاد، المعیشة، النکاح، العقیقة، الطلاق، العتق و التدبیر و الکتابة، الصید، الذبائح، و ده ها مورد دیگری که در کتاب کافی آمده ذکر شدهاست تا بگویید چرا بعد از بصائر، کتابهای روایی ما حجیمتر شدهاند و این را علامت جعل و زیاده بنامیم؟ آیا با اندک تأمّلی در موضوع این کتابها نمیفهمیم که مولّف کافی از کتاب بصائر به عنوان یکی از ده ها منبع رواییِ خود استفاده کردهاست و علاوه بر استفاده از آن، از ده ها کتاب دیگر نیز استفاده کردهاست تا بتواند یک جامع روایی که مجموعهای از روایات در ابواب مختلف است را جمع آوری کند؟ به نظر شما آیا بایستی تعداد روایات این دو کتاب به یک اندازه باشد؟ آیا کتابی که تنها در مورد فضل اهل بیت علیهمالسلام است بایستی به اندازهی کتابی باشد که چندین برابر آن کتاب ابواب و موضوعات دارد؟ ثانیا: بایستی تفاوت بین جوامع روایی را با کتب حدیثی خاص دانست. محدّثین و مولفین کتب حدیثی پس از آنکه دیدند کتب روایی پراکنده با موضوعات مختلف نوشته شدهاست در صدد برآمدند تا این کتابها را در کنار هم گذارند و مجموعهای از روایات را با ابواب مختلف در کنار همدیگر جمع آوری کنند. بنابر این زیاد شدن تعداد اوراق کتابهای بعدی کاملا طبیعی است ولی با اندک تحقیقی مشخص میشود که تمامی روایاتی که در مجامع بعدی موجود است عینا در کتب قبلی موجود بودهاست. به عنوان مثال اگر به کتاب شریف «بحار الانوار» مراجعه کنید میبینید که در ابتدای هر حدیثی، منبع آن را معرفی میکند به این شکل که میبینید در یک باب مثلا از ده منبع با ذکر آن منبع روایت را نقل میکند که همین روایت را در اصل کتاب نیز میتوانید بیابید و در حقیقت روایتی اضافه نشدهاست بلکه مجموعهی روایاتی که به صورت پراکنده در کتب قبلی بوده در کنار همدیگر قرار داده شود.
چهار: گفته شده: بسیاری از محققین در صحت و سقم احادیث کتب اربعه تشکیک کردهاند بنابر این اکثر روایات کتب اربعه و به طور خاص، «کافی» ضعیف بوده و به همین خاطر این روایات را «مجعول» میخوانند. در پاسخ بایستی گفت: اولا: منظور از تشکیک بزرگان در صحت و سقم روایات چیست؟ احتمال اول این است که منظور آن باشد که برخی از این روایات جعلی است. یعنی میدانیم که راوی قصد داشته این روایت را در میان روایاتِ ما اضافه کند تا بتواند مسیر کلمات اهل بیت «علیهمالسلام» را منحرف نماید. احتمال دوم این است که منظور آن باشد که ـاز آن جهت که تنها به روایتی میتوان فتوا داد که اطمینان به صدور آن روایت از معصوم داشتهباشیم، پسـ هر چند فلان روایت، جعلی نیست ولی از آن جهت که علم به وثاقت راویِ آن روایت نداریم و خود راوی و یا حالات آن برای ما مجهول است، پس اطمینان به صدور آن روایت از معصوم به دست نمیآوریم و به همین خاطر روایت را کنار میگذاریم. در احتمال اول علم به یک دسیسه و تحریف در میان است ولی در احتمال دوم، به خاطر عدم علم به صدور روایت، آن را کنار میگذاریم و در حقیقت مسأله آن است که ما راوی را نمیشناسیم نه اینکه بدانیم وی جاعل است. آری از عبارتی که در متن آمدهاست احتمال اول به ذهن خواننده میآید و نویسنده مخاطب را به این تصور میاندازد که کتاب کافی و دیگر کتب اربعه، کتابهایی مجعول هستند؛ ولی آیا این ادعا، ادعای درستی است؟ آیا یک محقق را میتوانید نام ببرید که کتاب کافی و یا دیگر کتب اربعه را کتبی مجعول بنامد؟ آیا اگر فلان محقق گفت برخی از راویان کتب اربعه «مجهول» هستند و یا برخی از روایات این کتب «مرسل»، «مرفوع» و یا «ضعیف» است به این معنی است که آن روایات جعل شدهاند؟ کافی است کسی اندک صفحاتی از کتب علم درایه را تورّقی کوتاه کند تا فرق معنایی این الفاظ را بفهمیم. چگونه باید «مرسل» و یا «مرفوع» را با «مجعول» یکی دانست و با جرأت تمام مرحوم شیخ کلینی مولّف کتاب کافی را «جاعل» دانست؟ در اینجا لازم میدانم عباراتی از بزرگان در توصیف کتاب کافی را ذکر کنم. شیخ مفید، در بارهی کافی مىفرماید: «الکافی هو من أجلّ کتب الشیعة و أکثرها فائدة» یعنی «کتاب کافی از پر جلالت ترین کتابهای شیعی و پر فایده ترین آنهاست». علامه مجلسى در مورد آن مىفرماید: «أضبط الأصول و أجمعها و أحسن مؤلفات الفرقة الناجیة و أعظمها» یعنی «کتاب کافی منظبط ترین کتب پایه و جامع ترین آنهاست و بهترین تإلیف شیعه و پر منفعت ترین آنهاست». البته بزرگان دیگری همچون شهید اول و شهید ثانی و فیض کاشانی کلماتی در بیان اهمیت و جایگاه «کافی» فرمودهاند که به خاطر اینکه نویسنده در نوشتهی خود جایگاه رفیعی برای شیخ مفید قائل شدهبود و نیز به نظریه ای از مرحوم علامه مجلسی استشهاد کرده بود ـ که نشان میدادکلمات این بزرگان را ارج مینهند ـ به ذکر توصیف این دو عالم در مورد کتاب کافی بسنده میکنم. همچنین شایان ذکر است ملا صدرا، صاحب معالم و علامه مجلسی که از علمای بزرگ و فهیم شیعی بودهاند بر آن کتاب شرح زدهاند که نشان دهندهی معتبر دانستن آن کتاب شریف در نظر این بزرگان است. بنابر این ممکن است این بزرگان در نظر رجالی خود، برخی از روایات کافی را قابل استناد ندانند ولی این به معنای مجعول دانستن آنها نیست.
در این جا توجه به این مسأله لازم است که آیا مجعول خواندن کتاب شریف «کافی» همان حرفی نیست که شبکههای ضد شیعی (مانند کلمه و وصال و مانند آن) در صدد مطرح کردن آن هستند؟ آیا فکر نمیکنید که این سخنها دانسته یا ندانسته قطعهای از آن پازل باشد؟ اساسا آیا با ذکر چند حدیث مرسل و یا مرفوع شخص جاعل میشود؟ چگونه با جرأت تمام بگوییم وقتی مرحوم علامه مجلسی برخی روایات کافی را مرسل میداند بگوییم که وی، مولف کافی را «جاعل حدیث» میخواند؟ اگر اینچنین است چرا ایشان با وصف غیر بدیل از کافی یاد میکنند؟ چرا خود علامه مجلسی بارها در کتاب شریف بحار الانوار از کافی نقل روایت میکنند؟ اگر این کتاب را جعلی میدانستند اینچنین عمل میکردند؟ اگر بگوییم «مرسل» و یا «مرفوع» دانستن یک روایت و یا «مجهول» دانستن راوی یک روایت به معنای «مجعول» دانستن آن روایت و «جعلی» خواندن آن کتاب باشد، بدون شک روزی دیگر خواهند گفت «از آن روی که مرحوم مجلسی احادیث مرفوعه ذکر میکنند ایشان نیز از جاعلان روایت هستند». آیا سر نخهایی از خط بی اعتبار ساختن مجامع روایی نمییابید؟
پس از آنکه مقدماتی برای بی اعتبار نامیدن و مجعول خواندن کافی ذکر شده نقد شد و روشن شد تماما مغلطه و نا صحیح است بایستی نکتهی مهمی را در روند این استدلال تذکر دهم و آن اینکه حتی اگر تمامی این مقدمات صحیح بود، ربطش به مجعول بودن کافی چیست؟ این که بگوییم راوی کتاب سلیم بن قیس غالی است و بعدا بگوییم خود کتاب سلیم بن قیس نیز جعلی است و ناگهان بدون ربطی سراغ کتاب بصائر برویم و بگوییم این کتاب، منبع کتاب کافی است و نتیجه بگیریم در کتب اربعه و به طور خاص در کافی احادیثی جعل شدهاست؟؟؟؟؟ و سپس بگوییم بر اعتقادات شیعه باید گریست؟ آیا این انصاف است؟
در آخر این سوال برای من مانده و نمیدانم موضوعات علمی را با ادبیات ژورنالیستی، مطرحکردن چه نتیجهای برای مخاطب دارد؟! و چرا اگر کسی سؤالی را جواب داد از نظر آقایان یک نوع فتوادادن تلقی می شود و به صورت طعنهآمیز با موضوع برخورد میگردد و خیلی راحت بنده را اهل فتوا ومخاطبانم را اهل تقلید بدانند؟! جالب است که میفرمایند یک نوشته از بنده نخواندهاند و بعد اینچنین بنده را اهل فتوا و مخاطبان بنده را اهل تقلید میدانند، در حالیکه همهی تلاش بنده در نوشتهها آن است که عقل عزیزان را مخاطب قرار دهم. به هر حال گویا موضوع دارد گم میشود؛ بحث بر سر نقد احادیث و مرسلبودن بعضی از احادیث نیست، بحث در نوشتهی آقای اکبر جباری است که در سؤال شمارهی 9560 مطرح است. تصور بنده آن است که خواسته یا نا خواسته در این نوشته نقد احادیث در میان نیست، بلکه مأموریت بیاعتبارکردن همهی کتب روایی شیعه در میان است حتی کتب اربعه، تازه با این ادبیات که آقای اکبر جباری می گویند: «امروزه به وضوح بسیاری از محققین نسبت به صحت و سقم احادیث "کتب اربعه" تشکیک کرده اند»؛ بدون آنکه بگویند این محققین چه کسانی هستند. آیا این بیاعتبارکردن مجامع روایی شیعه نیست؟ ایشان بدانند یا ندانند این دیگر یک بحث علمی نیست بلکه القاء شبهه است برای سستکردن اعتقاد جوانان ما نسبت به روایات عظیمالقدری که از طریق امامان معصوم «علیهمالسلام» به ما رسیده و اینجا است که خوشبینی عین غفلت از توطئهای است که در پشت این حرکتها پنهان است. از این عجیبتر القائی است که آقای جباری در مخاطب خود ایجاد میکنند که در طول تاریخ بعد از اهلالبیت «علیهمالسلام» به تعداد احادیث اضافه شده است و با عدم آگاهی از اطلاعات مخاطبان خود اینطور مینویسند: «با کمال تعجب شاهد افزایش احادیث نسبت به منابع نخستین هستیم برای مثال کتاب «بصائرالدرجات» که قبل از کتاب کافی توسط کلینی نگاشته شده مشتمل ۱۸۸۱ حدیث می باشد ولی کتاب کافی که بعد از آن نوشته شده بالغ بر ۱۵ هزار حدیث است و هرچه به این سو می آییم، حجم کتب حدیثی بیشتر و بیشتر میشود و هیچ کس هم متعرض این نکته نمیشود که چرا هرچه از دوره غیبت معصوم میگذرد، تعداد احادیث بیشتر میشود». بنده از این جمله توطئهی ناجوانمرانهای شبیه کار کسروی را استشمام میکنم زیرا مخاطب به طور طبیعی اینطور میفهمد که ما بعد از معصوم توسط غیر معصوم در این مورد خاص بیش از ۱۳ هزار حدیث را از طریق مرحوم کلینی وارد کتب روایات خود کردهایم، در حالیکه همانطور که عرض کردم کتاب «بصائرالدرجات» در خصوص فضائل آل محمد «علیهمالسلام» است، ولی کتاب شریف کافی در تمام موضوعات فقهی، اخلاقی و عقیدتی با وسعتی بسیار گسترده احادیث را جمعآوری کرده است. در هر حال اینجا است که انسان احساس میکند مأموریتی جهت خدشهدارکردنِ کلّ منابع حدیثی شیعه در میان است! وگرنه اگر به روش عالمان دین بحث از سلسلهی حدیث و یا محتوای احادیث در میان باشد نهتنها کار پسندیده بلکه روش عالمانهای است که جهت بررسی متن متون مقدس در همهی ادیان جاری است. امید است شما از این به بعد با هوشیاری، این نوع اعمال را رصد و نیز امیدوارم آقای جباری نیز متنبه شوند و بفهمند نباید تیشه به ریشهها زد. ای کاش آقای جباری میفرمودند آن کاربر که آن نوشته را به سایت لب المیزان فرستاده اند درست منتقل نکرده تا بحث «سالبه به انتفاء موضوع» میشد! ولی چنین نکردند. بنابراین دیگر رجوع به منبع اصلی جهت فهم کلام ایشان چه معنایی دارد؟ ایشان به گفتهی خودشان هیچ نوشتهای از بنده ندیده اند، ولی سراسر نوشتهشان صحبت از فضای تقلید و فتوا میکنند. سخن بنده با ایشان این است: این فرهنگ یهود صهیونیسم است که سعی دارد متون مقدس را بیاعتبار کند. آیا حیف نیست جوانان این مرز و بوم از روایاتی که حقیقتاً بعضی از آنها راه صعود انسانها را به اعلی علیین میگشاید محروم کنیم؟ آیا آقای جباری متوجه لوازم کار خود هستند؟ آیا ایشان فرصت کردهاند در کتب روایی تدبّر کنند؟ تا معلوم شود ما به اندازهای که با تدبّر و تعقل در روایات خود ورود پیدا کنیم به همان اندازه متوجه رهنمودهای فوقالعاده و همهجانبهی امامان معصوم «علیهمالسلام» میشویم. آیتاللّه مشکینی «رحمةاللّهعلیه» میفرمودند: ما بعضاً با روایتی برخورد میکردیم که از نظر محتوا در نسبت آن به امامان معصوم شک می کردیم، ولی وقتی آن را با علامه طباطبایی «رضواناللّهتعالیعلیه» در میان میگذاردیم آنچنان عمق آن را بر ما میگشودند که شگفتزده میشدیم. ای کاش آقای جباری مخاطبان خود را به تدبّر در روایات دعوت میکردند. آیا قرآن نظر ما را متوجه ذیالقربی و اهلالبیت «علیهمالسلام» کردهاند یا نه؟ آیا برای نظر به آنها راهی جز نظر به روایاتشان میماند؟ آقای محمدرضا حکیمی میفرمودند که: «مرحوم دکتر علی شریعتی وقتی از زندان آزاد شد مستقیما به خانهی ما آمد و پس از صحبت مختصری کتاب «بحارالأنوار» مجلسی که در دسترس بود را برگرفت و شروع کرد به خواندن، و آنچنان محو آن شد که ما را و حضور خود را در خانهی ما فراموش کرد. بنده خوابیدم، وقتی برای نماز صبح بیدار شدم دیدم هنوز دکتر شریعتی مشغول مطالعهی بحار است و پس از نماز و صبحانه من سر کار رفتم، عصر که برگشتم دیدم چشمان مرحوم شریعتی همچون کاسهای از خون شده است و هنوز مشغول مطالعهی بحار است و به من گفت من نسبت به مرحوم مجلسی و بحارالأنوار او جفا کردم و تو از طرف من وصیِّ من هستی که در تمام کتابهای من این خطا را رفع کنی.» آری چه کسی باعث شد که شریعتیها در ابتدای امر چنین ذهنیتی نسبت به روایات عظیمالقدر شیعه پیدا کنند؟ جز جریان روشنفکری که تحت تأثیر برنامههای یهود صهیونیسم و فراماسونر چنین شبهاتی را القاء کرده بودند؟ بنابراین دشمنی ما با شخص نیست، دشمنی با دشمن تعالی انسانیت است و حساسیتی که شما ملاحظه میکنید نسبت به نوشتهی آقای جباری نشان میدهید اولاً: به جهت آن است که اگر آقای جباری متوجه لوازم گفتارشان نیستند برایشان روشن شود که قضیه از چه قرار است و ثانیاً: کاربران عزیز بدانند حال که دشمن بهخوبی متوجه عظمت شیعه شده است و این عظمت در اتحاد بین ثقلین یعنی قرآن و اهل بیت ظهور کرده است، همهی تلاش خود را بر این صرف میکند که حاصل کار اهلالبیت «علیهمالسلام» را که در کتب روایی ما ثبت است بیاعتبار نمایند و از اینجهت است که جای مسامحه نمیماند زیرا بحث علمی در میان نیست، بحث خاکپاشیدن در چشم حقیقت است. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام استاد طاهرزاده: نظر شما درباره این مقاله که می گوید فلسفه ی صدرایی با داروینیسم تطابق دارد چگونه است؟
مقدمه و طرح مسأله
در خصوص اینکه آیا اجزاء عالم طبیعت (اعم از جماد، نبات، حیوان و انسان) از ابتدای خلقت به همین صورت وجود داشتهاند و یا هر یک از اینها نتیجه دیگری است؛ یعنی، از جماد، نبات و از نبات حیوان و از حیوان انسان به وجود آمده است، یک دیدگاه عام وجود دارد که سابقه آن به پیش از سقراط در یونان و اسطورههای چین و هند باستان باز میگردد و آن این است که عالم به همین صورتی که هست، به یکباره با «همین تنوع زیستی» ایجاد شده است و این چهار نوع موجودِ طبیعت (یعنی جماد، نبات، حیوان و انسان) هر یک مکرراً ایجاد میشوند و از بین میروند. در جوهر و نوع آنها حرکت و تحولی نیست، بلکه اگر دگرگونی و تغییری در انواع دیده شود، دگرگونی و تغییرات سطحی است. در این عالم، تنها نفس انسان است که شانس این را دارد که از قبل وجود داشته باشد و یا همزمان با بدن ایجاد شود، ولی آن هم زمانی است که جسم همراهش فاسد شود و خودش همواره باقی بماند. )۶، ج۸، ص۸) اندیشه حاکم بر اکثر فیلسوفان مسلمان چیزی جز این نبود. این نظریه را اصطلاحاً ثبات انواع یا فیکسیسم Fixism میگویند. چنانکه تاریخ علم بارها ثابت کرده است، اهل علم، جزو فرهنگ بزرگتری است که انگارههای فکری آن فرهنگ، خود بر پرسشهایی که او پرسیدن آنها را مهم مییابد، اثر میگذارد. همچنین بر مقولاتی که او توسط آنها دادههایش را تعبیر و تفسیر میکند و نیز بر مسلماتی که حاکم بر تنسیق نظریههای اوست، تاثیر دارد. به همین جهت تفسیر عالمان دین از ظواهر کتب دینی بر همین آموزه فرهنگی کلان قرار دارد.
نظریه تحول انواع یا ترانسفورمیسم Trans Formism نظریه جدیدی است که بر اساس آن جهان طبیعت سراسر تغییر است، بهطوریکه همه جهان یا بخشهایی از آن دائماً دستخوش تحولات پایدار و فزاینده است و در طی روندِ تحول بر تعداد، تنوع و پیچیدگی اجزاء جهان افزوده میشود. (۶، ج۸، ص۷) بوفون Buffon (1707-1788 م.) و لامارک (Lamarck) (۱۷۴۴-۱۸۲۹ م.) در قرن هجدهم میلادی ابداع کننده نظریه تکامل در زیستشناسی بودند، ولی داروین Darwin (۱۸۰۹ – ۱۸۸۲ م.) در قرن نوزدهم با ارائه شواهد بسیار این نظریه را آزمونپذیر ساخت. (همان، ص۸) نظریات اولیه، ساده، مبهم و کمتر علمی بود، ولی به مرور، استحکام بیشتری به خود گرفت و امروزه کمتر کسی است که در حوزه زیستشناسی به اصل تکامل باور نداشته باشد. بگذریم از اینکه این نظریه از حوزه موجودات زنده به تکامل بشر، ذهن، اخلاق و فرهنگ نیز سرایت کرده (همان، ص۷) و به صورت غیر منطقی تعمیم داده شده است. (Bowler, 2000, 464)
با اینکه بحث تکامل چه به لحاظ فلسفی و چه به لحاظ علمی در یونان قدیم و در میان مسلمانانی چون «اخوان الصفا» (اخوان الصفا، ۱۹۹۵، ج۲، ص۱۵۰ و۱۵۱و۱۳۸) و فیلسوفانی چون «ابن مسکویه» سابقه داشته است، (ابنمسکویه، ۱۳۸۸، ص۱۳۷ و ابنمسکویه، بیتا، ص۷۸) ولی در دوران جدید بحثهای آن چالشبرانگیزی شده است و بهعنوان یک تئوری علمی از ابتدای طرح آن بهویژه از جانب صاحبان ادیان با مخالفت و موافقت روبرو بوده است. (Bowler, 2000, p458-464)
متأسفانه نظریه تکامل از زاویه فلسفی مورد بحث جدی قرار نگرفته است. در خصوص چگونگی ارتباط موجودات طبیعی با موضوع تکامل، مبانی فلسفی قدیم چون افلاطون، ارسطو، مشاء و اشراق نمیتواند جوابگو باشد، ولی این اندیشه نه تنها با هندسه معرفتی ملاصدرا غیرقابل جمع نیست، بلکه بر آن منطبق است و کسی که هندسه فلسفی ملاصدرا را پذیرفته باشد، نمیتواند با تکامل موجودات و از جمله انسان مخالف باشد.
فرضیه نویسندگان مقاله این است که اصول اندیشه فلسفی ملاصدرا بهگونهای است که نه تنها با نظریه تکامل زیستشناسانه هماهنگ است، بلکه لازمه آن است. ملاصدرا (۱۵۷۲-۱۶۴۰ م.) در قرن هفدهم در پارهای از موارد به این موضوع قبل از زیستشناسانی چون بوفون، لامارک و داروین تصریح کرده است. این نوشته در صدد است تا پس از بیان نظریه زیستشناسان در مورد تکامل، هماهنگی و تناسب اندیشه ملاصدرا را با تئوری تکامل مورد بررسی و تحقیق قرار دهد و به برجسته ساختن مبانی فلسفی او در تبیین تکامل انواع بپردازد.
نظریه علمی تکامل
در ذهن بسیاری از گذشتگان، این اندیشه غلبه داشته است که خداوند جهان را به یکباره به همین صورتِ موجود، خلق فرموده است و انواع موجودات همواره ثابت بودهاند. البته نظریه تکامل یا تحول موجودات طبیعی در بین برخی فلاسفه یونان، روم (Villee, and Dethier, 1979, p264) و مسلمان کم و بیش به عنوان یک نظریه از قدیم الایام مطرح میشده است. اینکه آیا انواع ثابت، ولی اصناف موجودات در تغییری تکاملی هستند و یا انواع نیز تکامل دارند و اینکه تکامل انواع یا اصناف از جانب خود آنهاست و یا از جانب ماوراء طبیعت هدایت میشود، مسائلی هستند که در گذشته اندیشه برخی از مسلمانان را به خود مشغول داشته است. به همین جهت به نظر فلاسفه اسلامی نظریه تکامل بیش از اینکه یک نظریه علمیتجربی باشد، یک نظریه فلسفی است و مبانی کاملاً عقلی دارد. با این حال نظریه تکامل انواع (Evolutionism) که حاصل مشاهدات علمای تجربی است، در قرن هجده به صورت یک نظریه علمی توسط امثال داروین و والاسWallace مطرح شد. (Villee, and Dethier, 1979, p265)
مطابق با نظریه تکامل داروین، انواع حیوانات و نباتات، با تغییر و تبدیلات تدریجی، مستمر و نامحسوس، از صورت اولیه به صورت دیگری تبدیل شدهاند. (Darwin 2004, p216 ) چارلز داروین پس از بیست سال ممارست و جمع آوری شواهد، نظریه خود را تدوین و در سال ۱۸۵۹ در کتاب معروف خود به نام بنیاد انواع عرضه کرد. (Campbell, 1971, P9) او برای نظریه خود شواهدی شبیه نقش انتخابهای انسانی در تغییر گونههای مختلف در پرورش گل، گیاه و حیوانات اهلی آورده است. به نظر او تغییرات طبیعی اتفاقی نادر در انواع مختلف گیاه یا حیوانات، همچنین تلاش درونی و برونی هر یک از موجودات برای حفظ بقاء خویش، و همچنین شانس بقاء بیشتر تغییرات کوچک و مفید قابل سازش در شرایط مناسب، زمینههای سهگانه تکامل موجودات هستند. وقوع این تغییرات در شرایط مناسب بیرونی، پایداری تغییرات را در آنها متفاوت میسازد؛ مثلا، جانوارانی که کنار دریا زندگی می کنند، با جانورانی از همان نوع که در خشکی زندگی میکنند؛ آنهائی که در عمق دریا زندگی میکنند، با آنهائی که در عمق کمتر به سر میبرند و آنهائی که در معرض نور بیشتر قرار دارند، با آنهائی که در معرض نور کمتری هستند، تفاوتهای محسوسی دارند. (Darwin, 2004, p20-130) ، به نظر او، پرورشدهندگان همان کاری را بر روی گیاهان و حیوانات اهلی انجام میدهند که طبیعت بر روی آنها اعمال میکند
فرضیه داروین در زمان او به اعتراف خودش دشواریهایی داشت (Darwin, 2004, p178-185) که باید در مطالعاتی بعدی توسط دیگران اصلاح و تکمیل شود و چنین هم شد.
مفهوم تکامل جانداران در یونان قدیم سابقه داشته ولی اختراع میکروسکوپ و تحقیقات علمی درباره طبقهبندی موجودات زنده به پیشرفت آن کمک بسیاری کرده است. چگونگی دگرگونی و تغییرات اصلی در روند اثبات نظریه تکامل در قرن هجدهم، مدیون اندیشمندانی چون مندل Mendel ، ماپرتوس Maupertuis و دیدرو Diderot بوده است. (۴، ج۲، ص۱۰۶۵-۱۰۶۶) سیر تکاملی کند و دراز آهنگ موجودات زنده، با مطالعه فسیلها به حد کافی مستند شده است. (Prothero, 2011, p51) امروزه نظریه تکامل پیشرفت شایان توجهی کرده است و مبحث موتاسیون mutation یا جهش که بعضاً در اثر تابش اشعه ایکس، گاما و بعضی از مواد شیمیایی مطرح شده است که باعث تغییرات ژنیتیکی در موجود زنده میشود. بر اساس این نظریه، اصل حیات و زندگی بر روی کره زمین از توده پروتوپلاسمی Protoplasm سادهای، محتملاً در دریا، آغاز شده و پس از گذشت زمانهای بسیار طولانی به شکل حیات نباتی، حیوانی و انسانی نمود یافته است. (Villee, and Dethier, 1979, p266-268) دورههای متوالی عرصه بر آمدن تکیاختگان جانوری، بیمهرگان ساده، ماهیها، دوزیستان، خزندگان، دایناسورها، پستانداران و پرندگان و سرانجام آدمنمایان و انسانهای اولیه، بوده است. آنچه بیش از هر چیز جالب توجه است کشفیاتی است که ممکن است بعضی از «حلقههای مفقوده» اصل و نسب بلافصل انسان را به دست دهد. از اینها قدیمیتر از همه نمونههای استرالوپیتکوس Australopithecusاست که در حدود یک میلیون سال قبل، در آفریقای جنوبی میزیسته و از لحاظ اندازه مغز، شکل جمجمه، نوع دندان و قامت کم و بیش مستقیم، حد واسط بین انسان جدید و میمون بوده است. و نشانههایی هست حاکی از اینکه این موجود از ابزارهای بسیار ابتدایی استفاده میکرده است. (Campbell, 1971, p337-343) سینانتروپوس Sahelanthropus در چین، مانند پیتکانتروپوس Pitcanthropus در جاوه، و هموارکتوس Homoerectus متعلق به نیم میلیون سال پیش، مغزی کوچکتر از انسان جدید و پیشانی کمابیش هموار و آروارههای برجسته و قامت مستقیم داشته است. (Campbell, 1971, p347) این موجود از آتش و ابزارهای ضمختی استفاده میکرده است. جمجمه سوآنسکومب Swanscombe ، اگرچه شکسته بسته است و افتادگی دارد، از نظر شکل کاملاً پیشرفته است و متعلق به ۲۵۰۰۰۰ سال پیش است. (Campbell, 1971, p348-349) ولی انسان نئاندرتال Neanderthalensis ، متعلق به پس از آغاز آخرین عصر یخبندان، هنوز پل ابروی برجسته و آروارههای بیرون زده و استخوانهای پهنی دارد. (Campbell, 1971, p350) بالاخره تعدادی از کشفیات متعلق به ۵۰۰۰۰ سال پیش نظیر انسان کرو-مانیون Cro-Magnon است که نقاشی میکرده و آداب تدفین داشته و از نظر شکل و فرهنگ کاملاً هوموساپینس ‘Homo sapiens انسان دانا، انسان اندیشهور) بوده است. (Campbell, 1971, p359-360)
هندسه معرفتی ملاصدرا
اصالت وجود، وحدت تشکیکی وجود، حرکت جوهری و اشتداد وجود چهار اصل تأسیسی فلسفه صدرا است. این چهار اصل، چارچوب و منظومه معرفتی خاصی برای ملاصدرا ساخته است که او به عالم و آدم از میانه آن مینگرد. پنجره ذهن صدرا منطق و معرفت منحصر به فردی برای او فراهم کرده است که به ویژه در مورد موضوع مورد نظر ما یعنی حرکت تکاملی، بسیار تعیین کننده است. از این چهار اصل، سه اصل نخست، مقدمه تاسیس اصل چهارم است. نظر به اینکه آن سه اصل به کرات در نوشتههای فلسفی مورد بحث قرار گرفته است، در اینجا فقط به اصل چهارم پرداخته میشود.
اشتداد وجود
حرکت بدون جهت معنا ندارد و باید رو به جایی و هدفی باشد. بیرون از وجود هم چیزی نیست تا کاروان وجود به سوی آن برود، لذا جهان مادی ناگزیر مقصدش تغییر از جماد به نبات و از نبات به حیوان و از حیوان به انسان و از انسان به عقل مجرد خواهد بود. این تغییر به دو صورت تصور میشود: یکی اینکه صورت قبل نابود شود و صورت جدید به وجود آید و بین آن دو صورت نوعی گسست تصور گردد. دوم اینکه صورت جدید روی صورت قبلی به وجود آید که در این صورت گسستی در کار نخواهد بود، بلکه وجود مادی بر شدت وجودش افزدوه میشود. از بین فلاسفه تنها «اخوان الصفاء» و امثال ابنمسکویه (متوفی ۴۲۱ ه.ق.) گسست بین موجودات را نمیپذیرفتند و بدون اینکه حرکت جوهری را قبول کرده باشند، به این اتصال تکاملی تصریح میکردند: «آخر هر نوع به اول نوع بعد چون امری واحد متصل است.» (۱، ص۱۴۳)
ملاصدرا تحت تأثیر فرهنگ مسلط فلسفی از قوس نزول و صعود به «دائره وجود» تعبیر میکند. (۱۳، ج۵، ص۵۹۱) او معتقد است که در سیر صعود همه موجودات عالم بر حسب فطرت متوجه غایت حق و خیر اقصی هستند. (۱۱، ج۲، ص۳۰۶) او برای همه اشیاء چه عقول، چه نفوس و چه عناصر مقصودی جز تشبّه به مبدأ اعلی قائل نیست. این شوق و عشق طبیعی به طاعت از علت اولی، دین فطری و مذهب جبلی موجودات در حرکت به سمت حق است. (۱۱، ج۲، ص۳۰۰)
تفاوت ملاصدرا با دیگران این است که او معتقد است عالم طبیعت یک امر واحد مستمر است که از خودِ فروتر به خودِ برتر میرسد مانند بالغ شدن کودک و به نوجوانی و کمال رسیدن. مبدأ، مقصد و متحرک یکی است. از خود آغاز میکند، در خود حرکت میکند و باز به خود میرسد. تفاوت حرکت استکمالی با کون و فساد این است که استکمال لبس بعد از لبس است و کون و فساد خلع بعد از لبس.
ملاصدرا حرکت جوهری را به اصالت وجود، وحدت وجود و کثرت وجود پیوند زده است و میگوید: هر شیئی وجود خاصی دارد که همان اصیل است و خود به خود متعین و متشخص است. همین وجود در عین وحدت خود دارای مقامات و درجاتی است. برحسب هر درجه و مقامی دارای صفات و ماهیات کلی است. (۱۲، ج۳، ص۱۰۸) او وجود طبیعت را امر واحد و در عین حال مستمر و متجددی میداند که تدریجاً از قوه به سمت فعلیت در گذر است. همه ذات و وجود جوهر در حال تجدید شدن و همه طبیعت جاری در هر جسمی در حال تحول است و این جوهر اساس همه حرکت ها و تحولات در اعراض است. (۱۲، ج۳، ص۳۴-۳۵)
به نظر ملاصدرا «ثبات نوع تا زمانی که در حد اعتبار ذهن است، قابل قبول است، چون اصولاً جنس، نوع و فصل، امور ذهنی و انتزاعی هستند. اینها به نحو متعین در خارج موجود نیستند. «آنچه در خارج است تحول است. پدیدار شدن عالم و تمام آنچه در آن است از آسمان و زمین همه تدریجی الوجود با وجودهای متبدل و متغیر هستند و در هر لحظهای در حال خلقتی نو هستند.» (۱۶، ص۱۱۱-۱۱۵) «آنچه ملاصدرا از آن دفاع میکند همین است که موجود به طور دائم فزایندگی مییابد و خود جوهریش افزایش مییابد. هویت همواره باقی است و در هویت موجود نیز هویتهای پیشین وجود دارد. بهعبارتیدیگر هویت پیشین افزایش مییابد.» (۱۲، ج۳، ص۹۶)
بر این اساس میتوان فلسفه را به دو نوع فلسفه بودن و فلسفه شدن تقسیم کرد. فلسفه ابنسینا، فارابی و دیگران از نوع فلسفه بودن و فلسفه ملاصدرا فلسفه شدن است. فلسفه پویشی ملاصدرا برای موجودات خارجی تقدم و تأخر وجودی قائل است، به این معنا که هر یک از عناصر، نبات، حیوان و انسان بر دیگری تقدم رتبی دارند: «مزاج انسانی حاصل نمیگردد مگر بعد از مزاج حیوانی و مزاج حیوانی حاصل نمیگردد مگر بعد از مزاج نباتی و همینطور مزاج نباتی حاصل نمیگردد مگر بعد از حصول طبیعت جسمیه و هیولای حامل صورت جسمیه» (۱۵، ص۲۷۹) به تعبیر امام خمینی کسی که نطفه را میبیند و از صور و مراحلی که بین آن نطفه و صورت انسانی قرار دارد، غفلت میکند و به یکباره به جمال انسانی نگاه میکند، باور نخواهد کرد که این آن باشد، ولی اگر انسان آخرین درجه مرحله قبل را تا آخرین درجه تحول آن تحت نظر داشته باشد، هرگز نخواهد گفت که این آن نیست. (۴، ج۱، ص۲۱۸-۲۱۹) در فلسفه بودن کل هر مجموعه گیاه، حیوان و انسان یک نوع محسوب میشود، ولی در فلسفه پویشی ملاصدرا «هر فردی مستقلاً حدی از وجود و نوع مستقلی است.» (۴، ج۱، ص. ۲۱۲)
ملاصدرا برای اتصال این سیر، حلقههای مفقوده را نیز که واسطه تبدیل این مراحل به مرحله دیگر است، یافته، معرفی میکند: طبیعت به وسیله حرکت، قابل اشتداد و تضعّف است. اگر اشتداد و تضعّف نباشد مابین مراتب مختلف اشتداد و تضعّف هم مرتبهای وجود نخواهد داشت. مشترک مابین مراتبی باشد که آخرین مرتبه اشتداد برای بعضی و اولین مرتبه تضعف برای بعض دیگر باشد. مثلاً بخار قدر مشترک ما بین هوا و آب است… پس هنگامی که ماده آب به صورت هوا تبدیل میشود، در لطافت به درجهای میرسد که آخرین درجات و مراتب آب و اولین درجات و مراتب هواست. ملاصدرا مانند این واسطه که مابین عناصر اربعه قائل است مابین مرکبات نیز چنین حلقههایی را در شواهد تجربی خود یافته است. او مرجان را قدر مشترک و حد متوسط ما بین جماد و نبات و وقواق را واسطه بین نبات و حیوان و میمون را قدر مشترک و واسطه مابین حیوان و انسان دانسته است. (۱۵، ص۱۱۱) ظاهراً وقواق درختی در جزیرهای نزدیک چین بوده است از تیره نخل که میوههایی به شکل انسان داشته است. (۱۷، ص۳۱۷۲) تمام تلاش زیستشناسان جدید از قرن هفدهم به این سو همین بوده است که آنچه را ملاصدرا درصدد اثبات آن بود، آشکار کنند، گویی کار او را آنها دنبال میکردند. قابل توجه است که ابنمسکویه (متوفی ۴۲۱) در این کار از ملاصدرا (متوفی۱۰۵۰) بیش از ۶۰۰ سال حق تقدم دارد و ملاصدرا، چنانکه در گذشته معمول بوده است، بدون اینکه از او نامی بیاورد از نظریات او در کتاب تهذیب الاخلاق استفاده زیادی برده و شواهد تجربی را از او نقل کرده است. در اینجا لازم است برای وضوح بیشتر دیدگاه ملاصدرا در خصوص تکامل، موضوع را جزئیتر دنبال کنیم.
تکامل موجودات عنصری
ملاصدرا مسیر تکامل موجودات عنصری را متناسب با اطلاعات عصر خود اینگونه توضیح داده است که اگر به تکامل و ترقی توجه شود و به موجودات عنصری از پایینترین منازل تا حق تعالی نظر کنیم به این نتیجه میرسیم که هیولی که در پائینترین مراتب وجود است، در نهایت خست، نقص، قوه و استعداد صرف است و با پذیرش صورت جسمیه کاملتر میشود. پس هیولا، صور نوعیه عناصر جسمی بسیط را که آب، باد، آتش و هوا باشد، به خود میگیرد. ملاصدرا در اینجا تفاوت نظر خود را با دیگران اینگونه بیان میکند که به نظر ما آب، باد، آتش و هوا تقدم و تأخر دارند و در یک سطح نیستند. به نظر او تشخیص اینکه کدامیک از اینها ضعیفتر است، کار دشواری است. ملاصدرا تصور میکند که این عناصر چهارگانه بسیط و زوالپذیر هستند و ترکیب آنها جسم را پدید میآورد. جسم مرتبه بالاتری دارد؛ پایدارتر است و حد وسط و واسطه برای وجود اجسام کثیر دیگر است. هرچه این عناصر شدت وجودی بیشتری داشته باشند و آثار بیشتری قبول کنند، مرتبه بالاتری دارند. بر اساس همین ملاک رتبه اجسامی مثل گچ، نوره و نوشادور پایین ولی رتبه برخی بالاتر است تا برسد به مرجان و شبیه به آن. به نظر صدرا رتبه بین هر یک از آنها، انواع و اصناف غیرقابل شمارشی وجود دارند که در آثار و منشأ افعال شدن با یکدیگر تفاوت بسیار دارند. (۱۳، ج۵، ص۵۸۳-۵۸۴)
تکامل در طبقات گیاه
ملاصدرا معتقد است ماده عنصری آنقدر تکامل پیدا میکند و از شدت اثر وجودی به جایی میرسد که صورت نباتی به خود میگیرد. آثار وجودی گیاهان تغذیه، نمو و ذبول است. نبات فقط حافظ جمادیت خود نیست، بلکه مطابق طبیعت خاص خود موادی را جذب میکند و به آن صورتی چون صورت خود میپوشاند و خود را تکامل میبخشد. تفاوت در کم، کیف، کثرت، شدت، تدریج و اتصال در گیاهان هست. برخی از آنها مرتبهای نزدیک به جماد دارند و در حفظ نوع نیازمند بذر نیستند و در پیدایش آنها ترکیب آب، خاک، نور آفتاب و وزش باد کافی است. گیاهان متکاملتر برای تکثیر نیاز به بذر و دانه دارند و برخی به مرحله سوم تکامل میرسند و به افق حیوانات نزدیکتر میشوند. آنها گیاهان دارای شرافت (مثل زیتون، مو و بادام هندی) هستند. این گیاهان به لحاظ نر و ماده از یکدیگر متمایز نیستند. بالاخره سیر تکامل به افق حیوان نزدیک شود، به طوری که اگر کمی دیگر تکامل کند، از مرحله گیاهی خارج شده، حیوان میشود. این گیاهان نر و ماده دارند. به همین جهت به حیوانات نزدیک هستند مثل نخل خرما که با ده خصوصیت به حیوانات شباهت بسیار نزدیک دارد و تنها قدرت جدا شدن از زمین و در جستجوی غذا رفتن را ندارد. (۱۳، ج۵، ص۵۸۵- ۵۸۶) ملاصدرا در کتاب شواهد به جای نخل از گیاه «وقواق» به عنوان حد وسط بین گیاه و انسان یاد میکند که چنانکه گفته شد، آن هم از تیره نخل و میوه آن شبیه انسان است.
همه آنچه را که ملاصدرا در خصوص تکامل گیاهها نقل کرده است، قبلاً ابنمسکویه ذکر کرده است و جز چند مثال بین آنها تفاوتی وجود ندارد. ابنمسکویه حد واسط گیاهان و حیوانات را گیاهان (کریمه مثل درخت زیتون، انار، گلابی، سیب، انجیر، مو) دانسته و نخل را در مرتبه اعلا و با نزدیکی بیشتری به حیوان شبیه دانسته است و سپس چندین مشابهت بین نخل و حیوان را متذکر شده است. (۱، ص۱۳۴-۱۳۵)
تکامل در طبقات حیوان
ملاصدرا در چگونگی شکلگیری و تکامل حیوانات مینویسد: گیاهان صور کمالیه را یکی بعد از دیگری میپذیرند و تدریجاً کامل میشوند. به نظر او در حیوانات قوه شعور، علم به لذات و علم به درد به وجود میآید. آنها از رسیدن به منافع لذت میبرند و از نرسیدن به آنها متألم میشوند. از الهام خداوند برخوردار هستند، تا به مصالح و مضار خود هدایت شوند، لذا به مصالح رو میآورند و از مضار اجتناب میکنند.
به نظر ملاصدرا حیوانات نیز مراتب وجودی دارند. برخی از این مراتب به نبات و برخی به انسان نزدیکاند. حیواناتی که تزویج ندارند مثل کرمها، مگسها و حشرات، موجودات ضعیفالوجودند. سپس فضایل در آنها فزونی یافته، در آنها غضب حاصل میشود. اگر قوای غضبی آنها قویتر باشد، سلاح آنها قویتر است و اگر ضعیفتر باشد، سلاح آنها ضعیفتر است و از قوه فرار و یا از قدرت حیلهگری برخوردارند، تا از خطر نجات یابند. برخی از حیواناتی که کاملتر و به انسان نزدیکترند، قدرت ازدواج دارند، طالب نسلند، به حفظ، تغذیه و تربیت نسل خود همت میگمارند و خانهسازی میکنند. این کمالات در وجود آنان افزوده میشود، تا به افق وجودی انسان نزدیکتر شوند. در این حالت قدرت تعلّم و تأدب پیدا میکنند، تا همچون اسب آموزش دیده یا سگ دست آموز و عقاب تربیت شده، بتوان آنان را تربیت نمود. بالاتر از همه حیوانات میمون است که به انسان بسیار نزدیک است و بهره هوشی او چنان زیاد است که با نگاه کردن به رفتار انسان آن را تقلید میکند و نیازی به آموزش ندارد. حیوانات هنگامی که از این مرحله هم بگذرند، به انسان تبدیل میشوند. (۱۳، ج۵، ص. ۵۸۷- ۵۸۹)
ملاصدرا نزدیکترین حیوانات به گیاهان را حیواناتی می داند که تنها یک حس و آن هم حس لامسه دارند؛ مثل، اسفنجها و صدفها که با انقباض و انبساط ارادی که در آنها مشاهده میشود متوجه چنین قوهای در آنها میشویم این چیزی است که در گیاهان هم به نحوی دیده می شود که در برابر موانع رشد یا کاهش نور از خود عکس العمل نشان میدهند و مسیر خود را تغییر میدهند. ( ۱۴، ج۸، اواخر فصل ۲، ص۱۹۱)
پیدایش و کمال نفس انسانی
یکی از نتایج مهم حرکت جوهری ملاصدرا به وجود آمدن نفس از جسم در اثر حرکت جوهری است. (۱۴، ج ۸، ص۳۸۶) به این معنا که جوهر جسمانی زمانی که به اندازه کافی تکامل یابد و به آن مزاج مناسب و معتدل حیوانی برسد و سپس به مرتبه نهائی حیوان تکامل یابد، اگر کمی اشتداد وجودی یابد از حیوانیت خارج شده، قابلیت تعقل، تمیز و نطق پیدا کرده و اعضاء بدن و صورت مناسب انسانی پیدا خواهد کرد و قوایی پیدا میکند که با آن میتواند درجات کمال را طی کند. پس از دریافت نفس انسانی، انسانها مراتب و درجاتی دارند. برخی به حیوان و برخی به فرشتگان نزدیکاند. (۱۳، ج۵، ص۵۹۵)
تقریر امام خمینی از نگرش ملاصدرا این است که این جنین همان جسم است که در سابق بوده و حرکت کرده است تا مغز که معتدلترین جسم از اجسام است، در جنین ایجاد میشود. مغز چنان در حد اعتدال و لطافت است که عرشِ اجسامِ طبیعت و آخرین جسم معتدلِ طبیعت است و همین آخرین مرتبه جسم است که در جوهر خود حرکت کرده و به اول درجه احساس که لمس است متبدل میگردد… همین قوه لمسی حرکت کرده، قوت پیدا میکند، تا به تدریج احساسات دیگر پدیدار شود. (۴، ج۳، ص۷۳) از نظر ایشان در تطبیق این بحث صدرا با واقعیتهای علمی به دو نوع روش میتوان اقدام کرد: یکی روش قدیم بر مبنای طبیعیات بطلمیوسی و دیگر روش جدید بر مبنای طبیعیات علوم جدید. (۴، ج۱، ص۱۰۵-۱۰۷؛ ۱۱۵)
بنابراین از نظر ملاصدرا نفس انسان قبل از تعلق به بدن، نه چنانکه افلاطون گفته است،؛ در عالم مثال و مجرد از ماده بوده است و نه آنگونه که ارسطو، ابنسینا و سهروردی میگفتند، امر مجردی بوده است که با فراهم آمدن مزاج مناسب، به وجود آمده و به بدن تعلق گرفته است، از نظر ملاصدرا جوهر نفس و ذات آن از ابتدای تعلق به بدن تا آخرین لحظه آن در بدن، یک حقیقت متحول است. نفس در ابتدا هیچ نیست چنانکه قرآن کریم فرموده است: آیا بر انسان دورهای نگذشت که هیچ نبود. سپس نفس در مسیر استکمال خود چنان سیر میکند که عقل فعال میگردد. (۱۴، ج۸، ص۳۸۲)
ملاصدرا میگوید: شناخت انسان چنان پیچیده است که احتیاج به قریحه لطیف و نور بصیرت دارد تا فهم شود که انسان در هر لحظه باقی است و در عین حال هر لحظه نو میشود. اگر بگویید امر واحدی است، درست گفتهاید؛ اگر بگویید امر متعددی است، درست گفتهاید؛ اگر بگویید از ابتدای خلقت تا انتهای وجودش یک چیز است، درست گفتهاید و اگر بگویید هر لحظه در حال نو شدن و تبدیل به چیز دیگری است، درست گفتهاید. بله انسان در هر آنی در حال تحول است. (۱۲، ج۳، ص۹۷)
ملاصدرا مراحل رشد انسان را نیز درجهبندی کرده است: درجه نفس انسانی تا زمانی که جنین است و در رحم مادر قرار دارد، درجه نفس نباتی است چرا که درجه طبیعت جمادی را طی نموده است. جنین، نبات بالفعل و حیوان بالقوه است، زیرا در این موقع حس و حرکت ارادی ندارد، ولی به واسطه داشتن قوه و استعدادِ نیل به درجه حیوانیت، از سایر نباتات ممتاز و بالاتر است. چون طفل از شکم مادر بیرون آید، تا قبل از رسیدن به سن بلوغ انسانی در حد درجه نفوس حیوانی است. سپس نفس حیوانی او مبدل به نفس ناطقه میگردد؛ یعنی، نفس به وسیله فکر و تأمل در مسائل، قادر بر ادراک کلیات میشود. پس اگر در وی این استعداد ارتقاء یابد به درجه نفس قدسی و عقل بالفعل خواهد رسید. در سن چهل سالگی است که نفس انسان بدان درجه و مقام نایل میگردد. این زمان طلیعه و اوان رشد و بلوغ عقلی و زمینه رسیدن به قدرت معنوی است. (۱۵، ص۱۷۸) چنانکه ملاحظه میشود از نظر ملاصدرا تکامل و اشتداد وجود انسان تنها منحصر به تکامل عقل نیست، بلکه انسان استعداد نوعی بلوغ مهمتری دارد که بلوغ معنوی است.
با این توضیحات روشن میشود که صدرا به سه نوع رابطه بین بدن و نفس معتقد است: در مرحله حدوث، نفس کاملاً وابسته به بدن است و انسان در این مرحله که قوای جسمانیش رشد میکند، حیوان بالفعل و انسان بالقوه است. از زمان حدوث نفس تا چهل سالگی که به مرور قوه عقل نظری به فعلیت میرسد، این مرحله ادامه دارد، تا بالاخره فرد به بلوغ صوری نایل میشود. از این زمان به بعد بدن ضعیف و نفس قوی خواهد شد. مرحله سوم، بلوغ معنوی است؛ یعنی، وقتی که عقل نظری به فعلیت میرسد و به عقل مجرد تبدیل میگردد. پس انسان بدون اینکه خود متوجه باشد، دائماً در حال شدن است و این چیزی است که فیلسوفان بزرگی چون ابن سینا از آن غافل بودهاند. (۱۵، ص۲۲۹-۲۳۰)
ملاصدرا در پاسخ به این پرسش که چه علل و عواملی باعث به وجود آمدن تغییرات در حیوان و حصول نفس انسانی میشود، به دلیل عدم وجود اطلاعات علمی در آن زمان، در این مورد جز چند اشاره ندارد. سابقه پاسخ جدی به این پرسش به مطالعات زیستشناسان از قرن هفدهم به بعد بازمیگردد. آیا چنانکه لامارک میگوید عوامل محیطی و تأثیرات جغرافیایی کاروبار موجود زنده را دگرگون کرده، در او صفاتی ایجاد میکند که آن صفات موروثی میشود. (Villee, and Dethier, 1979, p265) برخی از کلمات ملاصدرا به همین عامل اشاره دارد که محل زیست، در انسان شدنِ انسان موثر بوده است. چنانکه مینویسد: پایینترین مرتبه وجودی انسان که در انتهای شمال و یا انتهای جنوب آبادیهای زمین زندگی میکنند، قدرت فهم نظری و پذیرش فضایل اخلاقی کمتری دارند. این مراتب ازدیاد یافته به جایی میرسد که انسان از بهره هوشی بالایی برخوردار میشود. آنان که در اواسط کره زمین زندگی میکنند، قدرت فهم نظری و پذیرش فضایل اخلاقی بیشتری دارند. (۱۳، ج۵، ص۵۹۵) داروین برای نزدیک کردن اذهان به انتخاب طبیعی به نقش انتخابهای انسانی در تغییر گونههای مختلف پرورش گل و گیاه و حیوانات اهلی اشاره کرده است. به نظر او همان کاری را که طبیعت میکند، پرورشگر، در میان جانداران اهلی انجام میدهد (یعنی حذف و اصلاح از راه تنوّع و گزینش طبیعی.) ملاصدرا هم تربیت اسب و سگ توسط انسان را برای نزدیک شدن آنان به افق وجودی انسان موثر میداند. (۱۳، ج۵، ص۵۸۷- ۵۸۹)
چالشهای مقابل نظریه تکامل ملاصدرا
چالشهایی که ممکن است نظریه تکامل ملاصدرا به وجود آورد، در پنج حوزه قابل دستهبندی است: خدا، انسان، علم، فلسفه و قرآن.
۱- حکمت خدا: بیان ملاصدرا در مورد آفرینش انسان ممکن است این برداشت را به وجود آورد که چون ملاصدرا خلقت انسان را ناشی از حرکت جوهری دانسته است، نقش خدا در خلقت انسان را کمرنگ کرده است. سنتگرایان در نقد نظریه تکامل میگویند: «طبق این نظریه دست خالق مطلق در پیدایش انواع گوناگون و تحول تاریخی جهان در کار نبوده است… این تطور و تکامل هیچ قصد و غایتی ندارد، بلکه صرفاً از رهگذر تنازع عمل میکند. این نظریه نقش و سهمی بسیار مهم در انهدام معنا و مفهوم تقدس خلقت خداوند ایفا میکند.» (۱۹، ص۲۷۰)
در پاسخ میتوان گفت: قانونمندی خلقت تعارضی با علتالعلل بودن خداوند و یا وابستگی وجودی همه موجودات به خدا ندارد. بعلاوه این طرح میتواند بیان تازهای از چگونگی عمل حکیمانه خداوند در هدفدار ساختن خلقت ارائه کند، چرا که این طرح در واقع توضیحی برای مشیت خداوند است و نشان میدهد که خداوند جهان را بیهدف، بیهوده و بیسرانجام خلق نکرده است. به نظر شهید مطهری: اصل تکامل بیش از پیش دخالت قوهای مدبر، هادی و راهنما را در وجود موجودات زنده نشان میدهد و ارائه دهنده اصل غایتمندی است. (۱۸، ص۷۳)
۲- کرامت انسان: نظر ملاصدرا در مورد چگونگی خلقت انسان ممکن است این برداشت را به دنبال داشته باشد که در این طرح کرامت و ارزش ذاتی انسان و خلیفه اللهی او مورد تردید جدی قرار گرفته است، چون موجودی که تکامل یافته حیوانات باشد، نمیتواند ارزشی داشته باشد. ملاصدرا که بر همانندیهای انسان با حیوانات از جمله میمون تاکید کرده است، چگونه قادر خواهد بود چون فلاسفه گذشته حداقلی از حرمت انسان را حفظ کند. فلاسفه گذشته لااقل نفس انسان را امری الهی و قدیم معرفی میکردند. فاصله بین بدن و نفس را محفوظ میداشتند، ولی ملاصدرا همه این مرزها را برداشته و بین آنها نه انضمام بلکه اتحاد ایجاد کرده است.
در پاسخ میتوان گفت: طرح صدرا منافاتی با کرامت و ارزش ذاتی انسان ندارد، چنانکه قرآن کریم هم انسان را از خاک، گل بدبو یا نطفه دانسته و از او به تعبیر « هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنسَانِ حِینٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئًا مَّذْکُورًا» (سوره انسان، آیه ۱) یعنی، آیا بر انسان زمانی نگذشت که هیچ چیز قابل ذکری نبود. قرآن در عین حال کرامت و خلافت او را نیز گوشزد میکند. ملاصدرا نیز علاوه بر سخن فوق بر سیر عقلانی، معنوی و تجردی نفس پای میفشارد و بر کرامت آن تأکید بسیار دارد.
۳- تفکیک علم از فلسفه و اخلاق: ممکن است گفته شود که اولاً، بیان ملاصدرا بر مبنای فلسفی او یعنی «حرکت جوهری» درست است، ولی او نباید وارد بحث از چگونگی ساختمان طبیعی موجودات شود و در کار علوم تجربی دخالت کند. ثانیاً، دامنه مباحث ملاصدرا به خلقت محدود نمیشود و ممکن است عدهای از آن بحث طبیعی سوء استفاده کنند و مسئله تکامل را به مسائل دیگر علوم اجتماعی، اخلاقی، سیاسی و اقتصادی توسعه دهند و منزلت سنتی انسان را در این عرصهها زیر سؤال ببرند، حال آنکه از حرکت جوهری نباید نتایج ارزشی گرفت و کمال را با ترقی یکی پنداشت.
در پاسخ میتوان گفت: اولاً ملاصدرا زمانی وارد حیطه علم تجربی شده بود که هنوز علوم مختلف تخصصی نشده بود و عالمان آن از یکدیگر متمایز نبودند. ثانیاً ارزشداوریها با کمال نهایی و عقلی انسانها سنجیده میشود و ارزشهای اخلاقی مبانی خاص خود را دارند و تعمیمهای غیرعلمی قرن نوزدهم، امروزه در میان اهل علم طرفداران زیادی ندارد.
۴- مبانی فلسفی: در نقد نظریه ملاصدرا میتوان گفت: اولاً، تکامل موجودات یک قاعده فلسفی یقینی نیست. (۱۰، ص۵۰) تکامل انواع در نهایت حدس غیریقینی است و فرضیهای است که ممکن است روزی فرضیه دیگری جای آن را بگیرد. (۸، ج۱۶، ص۲۷۳) ثانیاً آنچه دانشمندان تاکنون یافتهاند، دگرگونی در یک نوع است که همواره از صفتی به صفتی دیگر منتقل میشود، ولی از یک نوع به نوع دیگر منتقل نمیگردد. (۸، ج۱۶، ص. ۲۷۲) ثالثاً بر فرض که تکامل انواع در غیر انسان پذیرفته شود، «ما میتوانیم نوع بشری را پدیدهای مستقل و غیر مربوط به سایر انواع موجودات فرض کنیم و تحول و تطور را در حالات او بدانیم نه در ذات او، چون ما تاکنون ندیدهایم هیچ میمونی انسان شده باشد، بلکه تنها تحولی که مشاهده شده است، در خواص، لوازم و عوارض انسانها است.» (۷، ج۴، ص۱۴۴)
در پاسخ می توان گفت: اولاً هیچ یک از علمای تجربی ادعا نکرده است که قاعده تکامل انواع، قاعده عمومی فلسفی است و هیچ اندیشمند تجربی نظریه خود را یقینی و کامل نمیداند. ثانیاً اگر نظریه تکامل از نظر علمی قطعی و یقینی نیست از نظر فلسفی، بنابر مبنای ملاصدرا قطعی و یقینی است. طبق نظریه حرکت جوهری در هیچ موجود طبیعی نوع ثابت نیست, بلکه هر لحظه نوعی متفاوت و کاملتر نسبت به لحظه قبل وجود دارد. به تعبیر امام خمینی «هر فردی مستقلاً حدی از وجود دارد و نوع مستقلی است. زید نوعی و عمرو نوع دیگری است» (۴، ج۱، ص۲۱۲) بنابراین در صورتی که تکامل را در طبیعت به عنوان یک قانون فلسفی بپذیریم و ثباتی برای انواع قائل نباشیم، این قانون کلی قابل استثناء نیست، چنانکه صدرا می گوید: هر آنچه بتوان به آن وجود طبیعی اطلاق کرد حرکتش اشتدادی است و وجود حرکت از شدت به ضعف معنا ندارد و نمیتوان تصور کرد که از انسان، حیوان و یا از حیوان، گیاه ایجاد شود. (۹، ص۲۱۲)
۵- ظاهر قرآن: یکی از چالشهای جدی نظریه تکاملی ملاصدرا، تعارض آن با ظواهر قرآن کریم است. خداوند در قرآن کریم فرموده است که من با دستان خودم انسان را خلق کردم. او را از خاک آفریدم و از روح خود در آن دمیدم. خلقت آدم، سجده فرشتگان بر او، سکونت در بهشت و هبوط آدم همه و همه ظواهری از قرآن کریم است که با هیچیک از گفتههای ملاصدرا سازگار نیست. علامه طباطبایی تصریح میکند که از ظاهر آیات قرآن چنین برمیآید که آدم و حوا هیچ اتصالی به مخلوقات قبل از خود و مثل خود نداشته، بلکه بدون سابقه حادث شدهاند. (۷، ج۴، ص۱۴۴) ایشان این سخن را تکرار میکند که نسل حاضر بشر منتهی به آدم و همسرش میشود و آدم و همسرش از پدر و مادری متولد نشده، بلکه از زمین تکوّن یافتهاند. (۸، ج۱۶، ص۲۷۲)
در پاسخ میتوان گفت: همانگونه که خلقت با دو دست خدا، برای خدا دست را ثابت نمیکند و دمیدن روح هم، دهان را برای خدا ثابت نمیکند، طین و تراب هم، خلقت مستقیم و بدون واسطه از خاک را اثبات نمیکند. اینکه خداوند بعد از بیان سیر طبیعی و تحولات جسمانی جنین فرمود: سپس آفرینشى دیگر پدید آوردیم. آفرین باد بر خدا که بهترین آفرینندگان است. (سوره مومنون، آیه۱۴) گویای تفاوت ماهوی بین موجود مرحله قبل، که فقط حس و خیال و وهم دارد، با مرحله بعد است که داری عقل است. این خلقت موجود عقلانی است که آفرین دارد. شاید به همین دلیل بوده است که مواضع علامه طباطبایی در تفسیر جلد ۱۶ تندی و قاطعیت جلد ۴ را ندارد. ایشان در ج۱۶ بسیار با مماشات برخورد کرده و اظهار میکند: آیات قرآنی در اینکه آدم و حوا مستقیماً از خاک خلق شده باشند، صریح نیست و نصی هم در این خصوص وجود ندارد، تا نشود آیات را تأویل کرد. بعلاوه عدم اعتقاد به خلقت دفعی انسان از ضروریات دین نیست. ایشان میافزایند که قرآن از چگونگی خلق شدن آدم از زمین بیانی ندارد و روشن نیست که آیا عوامل طبیعی دخالت داشته است، یا علل خارق العاده باعث خلقت انسان بر روی زمین شده است. (۸، ج۱۶، ص۲۶۹-۲۷۰) علاوه بر این، مرحوم علامه در همین ج ۱۶ تفسیر المیزان به روایاتی اشاره دارد که بیان کننده این مطلب است که آدمها یا آدمنماهایی قبل از آدم و حوا وجود داشتهاند. (۶، ج۱، ص۱۱۹)
بنابراین هم زبان با شهید مطهری میتوان باور به تکامل را، با باور به قرآن قابل جمع دانست و گفت: اگر از نظر علم قطعی باشد که انسان اجداد حیوانی داشته است، معلوم میشود که قرآن داستان آدم را به صورت سمبلیک طرح کرده است و نخواسته از زبان علمی استفاده کند. (۱۸، ص۷۱)
جمعبندی و نتیجهگیری
از آنچه گذشت معلوم شد که اصول اندیشه فلسفی ملاصدرا در خصوص حرکت جوهری نفس انسانی بهگونهای است که نه تنها با نظریه تکامل زیستشناسانه هماهنگ است، بلکه لازمه آن است. برای بیان هماهنگی و تناسب اندیشه تکامل ملاصدرا از نظر فلسفی با نظریه تکامل انواع به ویژه تکامل انسان، ابتدا به مبانی این بحث از نظر ملاصدرا پرداخته شد.
در گذشته غالباً تصور میشد که اجزاء عالم طبیعت اعم از جماد، نبات، حیوان و انسان از ابتدای خلقت به همین صورت از جانب خداوند متعال ایجاد شده است. دانشمندان معاصر بر اثر مشاهدات خود به نظریه ترانسفورمیسم رسیدهاند که بر اساس آن جهان طبیعت سراسر تغییر و تطوّر است، بهطوریکه همه جهان یا بخشهایی از آن دائماً دستخوش تحولات پایدار است و در طی روندِ تحول بر تعداد، تنوع و پیچیدگی اجزاء جهان افزوده میشود.
مبانی فلاسفهای چون افلاطون، ارسطو، ابنسینا و شیخ اشراق نمیتواند جوابگوی تبیین فلسفی این اندیشه باشد، چرا که آنان برای انواع، تحصل و واقعیت قائلاند. نظریه تکامل نه تنها با هندسه فلسفی ملاصدرا قابل جمع است، بلکه کسی که هندسه فلسفی ملاصدرا را پذیرفته باشد، نمیتواند با تکامل موجودات و انسان مخالفت کند.
اصالت وجود، وحدت تشکیکی وجود، حرکت جوهری و اشتداد وجود چهار اصل تأسیسی فلسفه صدراست. سه اصل اول توجیه اصل چهارم یعنی حرکت تکاملی موجودات طبیعی است. به نظر ملاصدرا آنچه عینیت و اصالت دارد، وجود است نه ماهیات. بنابراین آنچه در خارج تحقق دارد، وجود است. وجود امر واحد تشکیکی است و سراسر هستی را پر کرده است. موجوداتی که ما در عالم طبیعت میشناسیم مرتبهای از وجودند و قوانین وجود بر آنها جاری است. بر اساس حرکت جوهری ملاصدرا این بخش از وجود (یعنی طبیعت) عین سیلان است و حرکت، ذاتی آن است. به نظر ملاصدرا این وجود سیال، سیال بودنش اشتدادی است. عالم طبیعت یک امر واحد مستمر است که از خودِ فروتر به خودِ برتر میرسد مانند بالغ شدن کودک و به نوجوانی و کمال رسیدن. در اثر حرکت اشتدادی عناصر، گیاهان پدیدار میشوند و در اثر تکامل حیوان، انسان پدیدار میشود. انواع یا مراحل مختلف طبیعت، بلوغهای متعدد یک وجود است و همانگونه که کل طبیعت بلوغهای مختلف دارد، ملاصدرا برای انسان هم سه نوع بلوغ جسمانی، عقلی و معنوی قائل است.
در نهایت نشان داده شد که اندیشمندان تجربی در تبیین چگونگی این تکامل فلسفی گام برداشته و نظریه فلسفی ملاصدرا را تبیین کردهاند. همچنین مشخص شد که نقد منتقدین تکامل بیمورد است و این اندیشه نه تنها با آموزههای دینی تعارضی ندارد، بلکه مبین چگونگی عظمت، حکمت و مشیت خداوندی است.
فهرست منابع
قرآن کریم
(۱) ابنمسکویه، احمد بن محمد بن یعقوب، (۱۳۳۸). الفوز الاصغر، قم، انتشارات آیت اشراق.
(۲) ابنمسکویه، بیتا، تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق، انتشارات بیدار
(۳) اخوان الصفا، ۱۹۹۵، رسائل اخوان الصفا و خلان الوفا، ج۲، بیروت- باریس، منشورات العویدات.
(۴) اردبیلی، عبدالغنی (۱۳۹۰). تقریرات فلسفه امام خمینی، چ سوم، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
(۵) دانشنامه جهان اسلام (۱۳۸۳). ج، ۸، تهران، بنیاد دائره المعارف اسلامی.
(۶) طباطبایی، محمدحسین (۱۳۹۳ه.ق). المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱، بیروت، موسسه الاعلمی للمطبوعات.
(۷) ——————- (۱۳۹۴ه.ق). المیزان فی تفسیر القرآن، ج۴، موسسه مطبوعاتی اسماعیلیان.
(۸) —————– (۱۳۹۶ه.ق). المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۶، طهران، دارالکتب الاسلامیه.
(۹) —————– (۱۳۶۲). النهایه الحکمه، قم: موسسه النشر الاسلامی.
(۱۰) —————– (۱۳۶۶). اصول فلسفه و روش رألیسم، قم: دفتر انتشارات اسلامی.
(۱۱) محمد بن ابراهیم، صدر الدین شیرازی، (۱۳۸۰). الحکمه المتعالیه فی الاسفار اربعه، ج ۲، تصحیح: مقصود محمدی، انتشارات بنیاد حکمت اسلامی صدرا.
(۱۲) — (۱۳۸۳). الحکمه المتعالیه فی الاسفار اربعه، ج ۳، تصحیح: مقصود محمدی، انتشارات بنیاد حکمت اسلامی صدرا.
(۱۳) — (۱۳۸۱). الحکمه المتعالیه فی الاسفار اربعه، ج ۵، تصحیح: رضا محمد زاده، انتشارات بنیاد حکمت اسلامی صدرا.
(۱۴) —- (۱۳۸۳). الحکمه المتعالیه فی الاسفار اربعه، ج ۸، تصحیح: علی اکبر رشاد، انتشارات بنیاد حکمت اسلامی صدرا.
(۱۵) —- (۱۳۹۱). الشواهد الربوبیه، تصحیح: سید مصطفی محقق داماد، انتشارات بنیاد حکمت اسلامی صدرا.
(۱۶) ——- (۱۳۷۸). رساله فی الحدوث، تصحیح: حسین موسویان، انتشارات بنیاد حکمت اسلامی صدرا.
(۱۷) مصاحب، غلامحسین، (۱۳۸۰). دائره المعارف فارسی، چ دوم، انتشارت امیرکبیر.
(۱۸) مطهری، مرتضی، (۱۳۶۱). علل گرایش به مادیگری، دفتر انتشارات اسلامی.
(۱۹) نصر، حسین، (۱۳۷۴)، جوان مسلمان و دنیای متجدد، ترجمه مرتضی اسعدی، ج۲، انتشارات طرح نو.
Bowler, Peter J, EVOLTION, The History of Science and Religion in the Western Tradition: An Encyclopedia (Garland Reference Library of the Humanities. 2000, (Editor: Gary B. Ferngren), garland publishing, New york & London
Campbell, Bernard, G. 1971, Human evolution AN INTRODUTION TO MANS ADAPTATION, HEINEMANN EDUCATIONAL BOOKS LTD: LONDAN.
Darwin, Charles, 2004, The Origin of Species – 6th Edition, Online Literature Library, file:///C|/Documents%20and%20Settings/Egyptian%20Raptor/Desktop/ebooks/literature/index-91.htm (1 of 3)2/6/2004 9:20:37 PM
Prothero,Donald R, THE FOSSILS SAY YES, RELIGION AND SCIENCE, Critical Concepts in Religious Studies, 2011, Edited by Sara Fletcher Harding and Nancy Morvillo, Volume 3, Routledge LONDON AND NEW YORK
VILLEE, CLAUDE A, DETHIER, VINCENT G, 1979, BIOLOGICAL PRINCIPLES AND PROCESSES, W. B. SAUNDERS COMPANY LONDAN.
تشکر خدانگهدار.باسمه تعالی: سلام علیکم: این افراد یا داروینیسم را نفهمیدهاند و یا صدرا را. در رابطه با رشتهی دانشگاهی خودم در رابطه با ضعف نگاه داروینیسم و غیر علمیبودن آن از نظر علمی پالئنتولوژی عرایضی در جلسات اول شرح سورهی سجده شده است. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام استاد عزیز: عرض ادب و احترام. من با یک شخصی آشنا به معارف توحید ازدواج کرده ام،
بنده فوق لیسانس روانشناسی دارم. میخواستم بپرسم که از بین چند تا کار زیر با توجه به اینکه مسئولیت خانه داری و همسرداری و انشاءلله بچه داری در آینده را دارم کدام را انتخاب کنم؟
۱. همین رشته روانشناسی را تا مقطع دکترا ادامه دهم.
۲. به حوزه ی علمیه رفته و معارف الهی را ادامه دهم و البته حضوری بخوانم یا غیر حضوری؟
۳. معارف فلسفی و عرفانی مثل کتب اسفار و فصوص، تمهید القواعد و دروس عربی و.... را در خانه با سی دی گوش بدهم و مباحثه کنم.
۴. دکترا در رشته ی فلسفه اسلامی یا فلسفه غرب امتحان دهم.
تکلیف من الان کدام است با توجه به اینکه علاقه خاصی به دروس معرفتی و فلسفی دارم
ادامه ی روانشناسی و پیاده کردن معارف در این رشته بهتر است یا گزینه های دیگر؟باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- تصور بنده آن است که بتوانید در همان رشتهی خودتان با حساسیت فلسفهی صدرایی و هایدگر که امروزه روانشناسان دنیا به هر دو فیلسوف فوق رجوع داشتهاند، جلو بروید و برای مخاطبان إنشاءاللّه مفید باشید. موفق باشید
-
بدون عنوان
سلام استاد. این چند مورد از کتاب ترجمه ی قانون شیخ الرئیس می باشد:
۱. از آنجا كه نيروهاى نخستين درون اركان، چهار چيز است، گرمى، سردى، ترى، و خشكى، روشن است كه همه مزاج هاى اجسام در عالم فسادپذير، فقط از اين چهار نيرو (كيفيت) ناشى مى گردند.
۲. اين ترتيب در مزاج اعضاى بدن توسط جالينوس ابداع شده است.
۳. اين نظريه بسيارى از طبيبان است، ولى جالينوس حرارت غريزى را از آتش عنصرى آميخته، با ساير عناصر تشكيل دهنده بدن، مى داند، و رازى نيز به اين نظريه تمايل نشان داده است و حرارت غريزى را نوعى آتش مى داند.
۴. درباره اخلاط مطالب ديگرى به جا ماند كه بر طبيبان بحث در آنها روا نمى باشد، زيرا از فن طب قلمداد نمى شود، بلكه بر حكيمان است تا در آن موضوعات به كاوش پردازند، لذا از طرح آن مباحث در اينجا خوددارى نموديم.
استاد گرامی! حال که به قول ابن سینا، صحبت در مورد مزاج و اخلاط که پایه ی طب سنتی می باشد بر عهده ی حکیمان است و نه طبیبان، به نظر شما بعد از طرح ماده المواد که چهار عنصر را دخیل در موجودات می داند و بر اساس آن طبایع به وجود آمد که با ارجاع به جالینوس نشان می دهد سابقه ای به طول فلسفه ی یونان دارد، آیا این چهار عنصر در ماده المواد اکنون با پیشرفت علم و فلسفه منسوخ نشده و اساسا پایه ی طرح مزاج بر این مبنا اشکال ندارد؟ نظر ائمه در مورد مزاج ها چه بوده؟ التماس دعا!باسمه تعالی: سلام علیکم: حقیقتاً بنده در این موارد صاحبنظر نیستم و نمیدانم چرا جناب ملاصدرا که بنای ورود حِکمی در امور دارند، به صورت جدّی در آن موضوع ورود نکردهاند شاید آن را جدّی نگرفتهاند. موفق باشید
-
دیگر تفکر شیعه در دیوارهای محدود باورهای فردی اش زمینگیر نیست
سلام علیکم:
یک پژوهشگری مطلبی میگفت که دوره صفویه شروع دوره عقب ماندگی ما از مدرنیته و غرب بود و ما ویژه در ساینس و علوم تجربی عقب رفتیم و حتی روند اخباری باعث شد، عقلانیت هم ضربه ببیند و حکومت صفوی بر پایه همین اخباری گری جلو رفت در صورتیکه غرب و مدرنیته در همان دوره حرکت قوی و رو به جلویی داشت و دانشگاه های متعدد در اروپا بود ولی ما تنها یکسری مدارس علمیه بود. بشخصه معتقدم با وجود یکسری از خودرایی ها و خودکامگی ها و حضور اخباریون و کم توجهی به مباحث تجربی که البته آنقدر نبود که موجب خسران ما شود، ولی دوره صفویه دوره حضور تمدنی ماست و ما همان موقع که حرکت مدرنیته شروع شد و غرب تحت سیطره تفکر دکارتی رفت، ولی فرهنگ شیعه تبدیل به تمدن شد و ما توانستیم متناسب هویت شیعی مان ابزار و الگو طراحی کنیم و معرفت شیعی که گمشده چند قرن مردم ایران بود و میتوانست ایرانیان با آن سابقه عظیم تمدنی را متعالی کند، به صحنه آمد و در عین حال نقطه عطفی برای تمدن زایی تشیع است. این مطلب در نظرم هست و به نظرم چنین نقدی به صفویه کمی غیر منصفانه است؟باسمه تعالی: سلام علیکم: جناب ملاصدرا معاصر آقای دکارت است و ما میتوانستیم در آن تاریخ در بسترِ فرهنگی خودمان تاریخی را شروع کنیم که در عین جهانیبودن، با عبور از اصالت ماهیت و برگشت به اصالت وجود، از طریق حکمت متعالیه، وجه انسانی اصیلی را به میان آوریم که هویتهایی شبیه بزرگانی چون شاهآبادیها و طباطباییها و امام خمینیها را به جهان عرضه کنیم و مردم اگزیستانس خود را در تشیعی آنچنانی دنبال کنند. چیزی که پس از ۴۰۰ سال باز از طریق انقلاب اسلامی بدان برگشتیم به آن شکل که دیگر تفکر شیعه در دیوارهای محدود باورهایش زمینگیر نیست و تکتکِ مردم ما گویا هرکس به خودی خود جهانی است که به میدان آمده است. صفویه، شروعِ بسیار مهم تاریخی ما بود ولی درست ادامه نیافت بهخصوص که پای امین استرآبادی بنیانگذارِ اخباریگری به عنوان یکی از رفقای شاهعباس به دربار باز شد که هنوز نحوهی بودنِ او سختْ مبهم و سؤال برانگیز است که چگونه این حجازی پایش به دربار صفویه باز شد. موفق باشید