بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان

موضوعات

دسته بندی: معرفت نفس

تعداد نمایش
کتاب
جزوه
یادداشت ویژه
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
11059
متن پرسش
برای شناخت فلسفه ما بعدالطبیعه از کجا باید شروع کنیم؟ کدام کتاب ها را برای شروع پیشنهاد می کنید؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: بعد از مطالعه‌ی کتاب «ده نکته در معرفت نفس» همراه با صوت شرح آن، و «برهان صدیقین» با صوت شرح آن، به کتاب «معاد» با صوت شرح آن رجوع کنید و خود را آماده کنید برای مطالعه‌ی کتاب «بدایة الحکمة» علامه‌ی طباطبایی«رحمت‌اللّه‌علیه». موفق باشید
11033
متن پرسش
با سلام و عرض ادب خدمت استاد طاهرزاده: سوالی هست که مدتها ذهنم را مشغول ساخته است و متاسفانه جوابی برای آن پیدا نمی کنم. مطالب بسیاری هم در این زمینه مطالعه کرده ام حتی نظر عرفا و متکلمین درباره چگونگی خلقت را مطالعه کرده ام ولی همچنان بی پاسخ مانده ام. سوال این است که هدف از خلقت انسان یا نظام هستی چه بوده است؟ خداوند در قرآن می فرماید که هدف عبادت است خب این جواب در صورتی درست است که به انسان از لحظه خلقت توجه شود نه از وقتی که انسان از هیچ بوجود آمده باشد یعنی اینکه در فاصله ایی که یک موجود از صفر مطلق تا حیاتش را در نظر می گیرم نمی توانیم هدفی برای خلقتش فرض کنیم. در عالم خواب یکی از بزرگان دینی را دیدم سرشار از عشق خداوند بود و حالت عجیبی داشت و به من گفت: دست از این سوالها بردار عاشق باش و من مثل اینکه در ذهنم می گفتم اگر عاشق باشی باز این سوال باقی است و عقل که حذف نمی شود. به این نتیجه رسیدم که شاید بتوان این سوال را اینطور پرسید که جواب قانع کننده ای گرفت و آن این است که اگر انسان و نظام هستی بوجود نمی آمد چه اشکالی وارد بود؟ خداوند بدون خلق موجودات باز خداوند بود و هیچ اشکالی وارد نمی شد؟ پیشاپیش سپاسگزارم از لطف شما یا حق
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر خلقت را فعل خداوند لحاظ کنیم همین‌طور است که می‌فرمایید که اگر خلق نمی‌کرد هیچ نقصی در او پیدا نمی‌شد ولی اگر خلقت را به اعتبار جواد بودن خداوند لحاظ کنیم حضرت حق نیاز هر مخلوقی که امکان موجودشدن را دارد می‌دهد و اگر ندهد بخل در ذات او پیش می‌‌آید، و در مورد راز خلقت موجودات سخن محی‌الدین در «فصّ آدم» خوب است که می‌گوید حضرت حق چون نظر به خود داشت ، در راستای نظر به خود نظر به وجه تفصیلی خود در آینه‌ی آدم کرد و انسان را آفرید و همه را نیز برای شکوفایی آدم آفرید. که مفصل این را می‌توانید در فصّ آدمی دنبال کنید. موفق باشید
11029
متن پرسش
با سلام و عرض احترام به استاد گرامی: سوال بنده با عنایت به متن زیر که منبع آن هم در انتهای متن ذکر شده از حضرت عالی این است: ملک برتر از انسان است یا انسان برتر از ملک؟ و اگر انسان برتر است این برتری تکوینی هست یا تشریعی؟ آیا انسان ذاتاً باارزشتر و برتر از فرشتگان است؟ ممنون می شوم بنده را با توضیحات خود راهنمایی کنید. آیا مقام من انسان از ملائکه پست تر است؟ پس چرا می گویند انسان اشرف مخلوقات؟ و اگر بالاتر است این برتر بودن تشریعی است یا تکوینی؟ در جایی با مطلب زیر برخورد کردم که برای بنده این سوال مطرح گردید:
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: انسان به عنوان کسی که ظرفیت خلیفةالله‌ای دارد اگر آن ظرفیت را به فعلیت برساند مثل اولیاء معصوم از فرشته برتر است ولی یک انسان معمولی باید سال‌ها به مدد انوار فرشتگان استعدادهای بالقوه‌ی خود را بالفعل کند در نتیجه آن استعداد تکوینی است ولی هر کس تشریعا باید آن را بالفعل کند. موفق باشید
11013
متن پرسش
با سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد گرامی: در مقدمه کتاب معرفت النفس و الحشر به کلامی از علامه طباطبایی برگرفته از رساله لب اللباب اشاره نموده اید که فرمودند: «بارى رویه مرحوم آقاى قاضى نیز طبق رویه استاد بزرگ آخوند ملا حسین قلى همان طریق معرفت نفس بوده است و براى نفى خواطر در وهله اول توجه به نفس را دستور مى داده اند، بدین طریق که سالک براى نفى خواطر باید مقدار نیم ساعت یا بیشتر را در هر شبانه روز معین نموده و در آن وقت توجه به نفس خود بنماید. در اثر این توجه رفته رفته تقویت پیدا نموده و خواطر از او نفى خواهد شد و رفته رفته معرفت نفس براى او حاصل شده و به وطن مقصود خواهد رسید، إن شاءالّله.» استاد گرامی لطف کنید اگر امکان دارد طریقه عملی توجه به نفس را به طور جزئی و دقیق بیان بفرمایید و اینکه آیا این کار نیاز به مقدماتی مثل تزکیه نفس به طور کامل دارد یا اینکه می توان به طور موازی هر دو کار را انجام داد؟ عاجزانه خواهشمندم برای اینکه ان شاءالله این توفیق نصیب ما نیز گردد و ما هم به طریق معرفت نفس راه پیدا کنیم ما را هر چه بیشتر راهنمایی بفرمایید. با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده بعد از آن‌که نظر بزرگان را دنبال کردم در جمع‌بندی و به صورت کاربردی بحث «ده نکته در معرفت نفس» را به میان آوردم و آن را در ده جلسه شرح دادم. فکر می‌کنم اگر آن مطالب را دنبال بفرمایید جایگاه بسیاری از دستورات سلوکی دین برایتان إن‌شاءاللّه روشن می‌شود. موفق باشید
10948
متن پرسش
سلام: بنده مربی طرح صالحین هستم و به لطف خدا برای خانم های خانه دار کلاس معرفتی می گذارم. معرفت النفس را در قالب آشتی با خدا برایشان گفته ام به نظر شما بعد از این چه مبحثی می تواند مفیدتر باشد؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: با «ده نکته در معرفت نفس» و سپس «برهان صدیقین» به روش ساده‌، آن‌ها را به مباحث کتاب «معاد» برسانید. در کنار موضوعات فوق؛ بحث انقلاب اسلامی را هم در راستای کتاب «انقلاب اسلامی، بازگشت به عهد قدسی» متذکر شوید. موفق باشید
10929
متن پرسش
سلام علیکم: فردی خدمت حضرت رضا علیه السلام آمد و این سوال را پرسید: به من بگو پروردگارت؛ از چه وقت بوده؟ و چگونه بوده، و بر چه تکیه دارد؟ و حضرت رضا پاسخ داد: خداوند مکان را مکان کرد، بى آنکه مکانى داشته باشد، و چگونگى را چگونه نموده بى آنکه خود چگونه باشد، و بر قدرت خودش تکیه دارد. منبع : کافی باب الکون و المکان ، حدیث 2، ص 88، ج 1 جواب حضرت رضا علیه السلام کمی گنگ است خواهشمندم ساده بیان فرمائید.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: خدا می‌داند معارفی بالاتر از این چند جمله در عالَم نیست. سعی کنید با تعمق در بحث «ده نکته در معرفت نفس» و «برهان صدیقین» و «آن‌گاه که فعالیت‌های فرهنگی پوچ می‌شود»، آرام‌آرام به فهم این حدیث خود را نزدیک کنید. فکر می‌کنید همه‌ی سخنان صدرالمتألهین جز این است که می‌خواهد این جمله را روشن کند تا ما با منظر امام رضا«علیه‌السلام» با خدای خود مأنوس گردیم. وقتى امامان مى‏فرمایند: «عَلَیْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ إِلَیْکُمْ وَ عَلَیْکُمُ‏ التَّفَرُّع» ؛یعنى وظیفه‏ى ما است که اصول را به شما بگوئیم و بر شما است که در حواشى آن سیر کنید و تدبّر نمائید. موفق باشید
10873
متن پرسش
سلام 1- نهیلیسم را چند نوع می دانند: فعال و منفعل لطفا هر کدام را توضیح دهید. 2- برخی قایلند ما از نهیلیسم ارزشی هم عبور کرده ایم و به نهیلیسم وجودی رسیدیم نظر شما چیست؟ 3- اخیرا در اصفهان عده ای که با مباحث شما هم آشنا هستند (ولی منتقدتان) شبکه های اجتماعیی راه اندازی کردند و در باب نهیلیسم صحبت هایی می کنند که موجب تشتت و گیجی شده است ایشان سعی دارند تناقضات را مطرح کنند و مخاطب را در یک ضد و نقیضی رها کنند و پوچی را به او نشان دهند و شاید گاها مخاطب را به فکر فرو برند نظرتون چیه؟ 4- پدیده انقلاب اسلامی را در مصداق چه طور می شود دید. تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1 و 2 و 3- در سیر تطور معنای سوبژکتیویته و به تبع آن نیهیلیسم، باید تاریخ تفکر غرب را از دکارت به بعد با دقت دنبال کرد. جناب آقای معظم زحمت کشیدند و سؤالاتی را در رابطه با نیهیلیسم طی مصاحبه‌ای با بنده داشته‌اند که در آینده‌ی نزدیک متن کامل آن در اختیار کاربران عزیز قرار می‌گیرد. قسمتی از آن مصاحبه که در رابطه با نیهیلیسم است را خدمتتان عرضه می‌کنم. (نیهیلیسم، بزرگترین فاجعه ی جهان ماست. معظّم: یعنی انسان نیست انگار یک سوژه ی فروبسته است؟ استاد: بله، حالا می خواهم بگویم که ما چه موقع می توانیم به عمق فاجعه ی نیهیلیسم پی ببریم؟ وقتی که بفهمیم در نیهیلیسم، ما از وجودی که عین اتّصال به وجود بی کرانه ی حق است (در زبان ملاصدرا) و یا وجودی که دائماً در حال انکشافِ خود است و خودش، خودش را منکشف می کند (در زبان هایدگر)، محروم می شویم. اگر انسان از این نحوه ی وجودی محروم بشود، چه چیز باقی می ماند؟ معظّم: هیچی! استاد: این هیچی، خیلی هیچ است! ارسطو اگر چیز دیگری گفت که از هستی دور نبود، ولی فلسفه ی غربی از آن چیزی فهمید که بکلّی مفهومی بود. من این را در مباحث فلسفه ی اسلامی خود آورده ام. ارسطو یک چیزی گفت که از هستی دور نبود ولی غرب یا بگویید ابن رشد، از آن چیزی گرفت که منتج به مدرنیته شد. یعنی کلّیِ مفهومی، سیطره پیدا کرد. معظّم: پس یک تفسیر از هستی شناسی ارسطویی به مدرنیته منجر شده است؟ استاد: بله، امّا همین میراث ارسطو به فارابی و ابن سینا رسید و اینها به آن شدّت که غرب، کلّی را فقط در مفهوم گرفت و وجود را یک مفهوم کلّی در نظر آورد و دیگر هیچ ارتباطی نتوانست با حقیقت برقرار کند، نبودند. این شدت در فلسفه ی اسلامی وجود ندارد. حتّی این سیطره ی وجود مفهومی در همه ی فیلسوفان غرب هم نیست. اینکه هایدگر می گوید که فیلسوفان بزرگ را باید با وجود بی ارتباط ندانست، بسیار درست است. وقتی تاریخ غرب به گفته ی مارتین هایدگر، تاریخِ خاموشی و فروبستگی تدریجی نور وجود است، تاریخ غرب همان تاریخ نیست انگاری است. ببینید، هایدگر دستگاه بسیار خوبی به ما داده است و می گوید که نیست انگاری، امری تاریخی است. انسان حکیم هیچ زاویه ای از یک امر را نادیده نمی گیرد. هایدگر با تاریخ فلسفه زندگی می کند و تمام زوایای تاریخ متافیزیک را لحاظ می کند و از تفسیرهای مختلف از فیلسوفان بزرگ، غافل نمی ماند. شما، وجوه زیادی از اندیشه ی هایدگر را با هگل می توانید تفسیر کنید، به نظر بنده بدون هگل، هایدگر ظهوری ندارد. پس هایدگر گفت: تاریخ غرب، تاریخ خاموشی و فروبستگی تدریجی نور وجود است. دقّت کنید که تمام تعابیر به کار رفته در این عبارت، دقیق و حکیمانه است. می گوید نور وجود. شیخ اشراق هم به جای وجود، نور را به کار می برد. پس تاریخ غرب، همان تاریخ نیست انگاری است، منتها با تمام احتیاط هایی که باید لحاظ کنیم. معظّم: پس نیهیلیسم یا نیست انگاری، امری تاریخی است؛ یک تاریخ است و نه مقوله ای روان شناختی که بر روان فردریش نیچه عارض شده باشد. تاریخ نیهیلیسم هم یک سیر تدریجی داشته است؛ تاریخ متافیزیک هم تاریخی کاملاً همگون و یک دست نیست. در این زمینه، هایدگر در کتاب "مسائل اساسی پدیدارشناسی" ، برای پدیدارشناسیِ خود، سه گام قائل است که گام سوم آن Destruction یا واگشایی است. هایدگر می گوید که اوّلاً هر فیلسوف در دلِ فرادهش و سنّت تاریخی خود که در آن پرتاب شده است، می اندیشد و معنای Destruction، ویران سازی و نفی سنّت نیست، معنایش نیل به یک خوانش اصیل از سنّت فلسفی است که با رجوع به سرچشمه های بنیادین سنّت، حاصل می آید. یعنی هایدگر دائماً به سرچشمه های بنیادین تفکّر هر فیلسوف رجوع می کند و هر فلسفه را دوباره به گفت می آورد و به تعبیر دیگر به بازاندیشیِ فلسفه ها می پردازد. استاد: این یعنی بازخوانی. معظّم: بله، بازاندیشی سنّت تاریخی. معظّم: پس بر اساس آنچه تاکنون بحث شد می توان این نتیجه را بدست آورد که با توجه به جهانی شدن مدرنیته، جهانی که در آن به سر می بریم، جهانی نیست انگار است؟ استاد: بله، ما اگر واقعاً بخواهیم تفکّر را به جامعه ی خود باز گردانیم، باید نیهیلیسم را به نحوی عمیق و دقیق بفهمیم و تبیین کنیم. معظّم: چون تفکّر، تفکّرِ وجود است؟ استاد: بله. معظّم: و در واقع در نیست انگاری، وجود به خفا رفته است. استاد: بله، ما باید در این باب به تفکّر در مظاهر بپردازیم، نه تفکّر انتزاعی و تجریدی. ما وقتی می گوییم تفکّر، تفکّرِ وجود است و وجود عین انکشاف و مستوری است؛ وجود، خودش، خودش را می نمایاند و خودش هم خود را مستور می سازد. حواسمان باشد که باید مظاهر وجود رادر صحنه های تاریخی بیابیم و به حضورِ تاریخی خاصِّ وجود، تذکّر پیدا کنیم. هگل خیلی درست می گوید که ما اصلاً باید تفکّر را در تاریخ، پیدا کنیم. هایدگر هم همین را می گوید، یعنی نگاه هگل از هایدگر جدا نیست. خوب حالا اوّل بحث است. ما خاموشی تدریجی نورِ وجود را در نیهیلیسم می بینیم. اینجا چند کار باید انجام دهیم. برای رجوع به وجود باید به مصادیق رجوع کنیم. رجوع به وجود، یعنی رجوع به حقیقتِ خود. معظّم: دقیقاً مسأله همین جاست. باید از قائلان به خوانش ها و تفاسیر مفهومی از وجود – مثل خوانش های حصولی از حکمت متعالیه – پرسید که وقتی شما از وجود سخن می گویید، معنایش چیست؟ افق آشکارگی و ظهورش کجاست؟ وجود که موجود نیست که شما این پرسش را بی معنا بدانید. شما کجا می توانید به انکشاف وجود و ظهوراتش برسید؟ این افق آشکارگیِ وجود، جایی جز ساحت حضور نحوه ی خاص هستی انسان است؟ استاد: بله، همین طور است. افق انکشافِ وجود، همان ساحت حضور است. نزدیک ترین و ملموس ترین پدیده برای ارتباط شما با وجودِ حق، خودتان هستید؛ برای همین است که معرفت النفس، مقدّم است. هایدگر بسیار اندیشیده است که دازاین (Da - sein) را پیش می کشد. به نظر من وقتی ما بتوانیم تفکّر هایدگر را تبیین کنیم، تازه معرفت النفسی که منظور بحث ماست، خوب طرح خواهد شد. ما با زبان هایدگر، مجبوریم معرفت النفس را تبیین کنیم و گرنه معرفت النفس در حجاب متافیزیک خواهد رفت. به بحث نیهیلیسم بازگردیم. نیهیلیسم چیست که ما خواهان عبور از آن هستیم؟ ما باید اوّل خاستگاه تاریخی هر پدیده را بشناسیم و برای درست دیدن آن، نباید آن را از تاریخ خودش بیرون بکشیم و سپس به آن بپردازیم. اگر ما پدیده ای را از تاریخش بیرون بکشیم، هیچ چیز از آن را نخواهیم دید. این چیزی است که شما می توانید در علم هرمنوتیک بیاموزید و به نظر من این مواضع عجیب در برابر هرمنوتیک هم مَکرِ تاریخ است! اینکه مثلاً هانس گئورگ گادامر در جایی چیزی گفته که شما نمی پسندید، دلیل نمی شود که از روح هرمنوتیک غفلت کنید. خوب برگردیم، شما باید بسیار وقت صرف کنید تا ذات نیهیلیسم را بیابید. ما آینده را با فهمِ عمیقِ نیهیلیسم می توانیم بفهمیم. باید تاریخ متافیزیک و تاریخ دین را خوب درک کنید. ببیند باید تاریخ سوبژه را خوب بنگرید. مثلاً کانت، علیّت و وحدت را صرف خارج نمی داند، و برای سوبژه در آنچه که از خارج در یافت می کند، نقش قائل است. سوبژه ی کانت معنابخش و صورت بخش به همه چیز است و به خارج رجوعی ندارد. تولّد این سوبژه ی خاص، آنگاه است که تاریخ غربی می خواست از الهیّات مسیحی آزاد شود. این سوبژه امروز به جایی رسیده است که برای فرار از خیلی چیزها که دیگر نمی تواند تحمّلشان کند، به هر آنچه که می پسندد پناه می برد. بشر امروز دیگر جرأت نمی کند که نیهیلیست نباشد! چون دیگر هیچ چیزی نیست که بشر به آن نظر کند و سیر کند. هیچ افق فروغ بخشی برایش وجود ندارد، هیچ خدایی نیست که بشر بتواند به او رجوع کند و با او مأنوس گردد و به او تکیه کند؛ پس می گوید: هیچی نیست، من هم نیستم، پس بگذار به هر آنچه می پسندم، پناه ببرم و به امیال و خواست هایم رجوع کنم. در این وضع هیچ چیز نیست تا بشر به آن نظر کند و حتّی اگر به خودش هم نظر می کند و خودش را می پذیرد علّتش این است که چاره ای ندارد و الّا دلش می خواهد که هیچ چیز را نپذیرد و این خودکشیِ بدون تیغ و چاقو است. بشر در این سرگشتگی به هر چیزی، پناه می برد. البتّه باید بگویم که بنده غرب را تذکّرپذیر می دانم و تلاش هایی زیادی هم در خود غرب در این باره صورت گرفته هر چند که ثمره ی لازم را نداشته است، مثلاً یونگر – نویسنده ی کتاب عبور از خط – بسیار امید داشت تا با طرح نیهیلیسم، واقعاً بشر را نجات دهد، ولی نتوانست. البتّه این بدین معنا نیست که کارش نادرست بود؛ ولی نتوانست. نظر بنده این است که اوّلاً باید مشخص شود که راهی جز عبور از نیهیلیسم وجود ندارد، بعد می پردازیم به اینکه چقدر از چه کسی می توانیم بهره ببریم. تنها راه نجات بشر امروز، فهماندن نیهیلیسم به اوست. بشر در حال نابود کردن خویش است و علّتش هم حس بی فروغی اوست. بشر حیات واقعی اش را گم کرده است. وقتی ما می گوییم که بشر حیات را گم کرده است، برخی می پندارند منظور ما این است که آدمی دیگر نمی تواند تنفّسِ بیولوژیک کند! ولی بشرِ امروز می فهمد که این گم کردن حیات، چیست. معظّم: یعنی بشر مُرده است. استاد: بله همین طور است. بشر در نیهیلیسم یا پوچ انگاری، کارد به استخوانش رسیده است. معظّم: بی معناییِ همه چیز؟ استاد: بله، امّا چرا چنین شده است؟ برای اینکه آدمی به وجود رجوع نکرده است و نپرسیده که معنای وجود چیست؟ نیهیلیسم، یعنی عدم رجوع به وجود. معظّم: انسان هم از معنای وجود نپرسیده است و هم اینکه چگونه می توان رجوع به وجود داشت. استاد: وجود چیست؟ وجود، مفهوم نیست و چیزی غیر از مفهوم است. شما کتاب "آنگاه که فعالیِت های فرهنگی پوچ می شود" را ببینید، هفتاد درصد کتاب، جنگ با مفهوم است، که این مفهوم ما را بیچاره کرده است. در این جنگ، به هر چیزی که می توانستیم چنگ زدیم، از مولوی تا نیچه و سایرین. وقتی من هایدگر را می خوانم، می بینم که چقدر زبان هایدگر، زبان حال کسی است که می خواهد از نیهیلیسم عبور کند. ما در این قضیه، حرف ها داریم. شما برای تبیین نیهیلیسم چاره ای ندارید، جز اینکه زبان هایدگر را بکار ببرید. هر زبان دیگری را بکار ببرید با دو مشکل بزرگ مواجه می شوید: اوّلاً زبان حال انسانی که کارد به استخوانش رسیده، نیستید و ثانیاً حقیقت مسأله را در حجاب متافیزیک برده اید. ما در این زمینه، مشکلاتی اساسی داریم. شما ببینید خدا در قرآن می فرماید: ولله عزّت جمیعاً الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه. یعنی خدا عین عزّت است و گویش و زبان پاک به سویش صعود می کند. یعنی رجوع به حق، با زبانِ پاک میسّر است. مفسّران الکلم را "عقیده" ترجمه کرده اند، امّا عقیده، متافیزیکی است. الکلم الطیّب، زبان پاکی است که گرفتار حجاب مفاهیم و انتزاعیات نیست، زبانی است که به رجوع های نیست انگارانه آلوده نیست. با این زبان می توان به حق، که عین عزّت است رجوع کرد و نسبت شما با حقیقت عزّت، با گویش پاک برقرار می شود. این گویشِ پاک، همان تفکّر است، البتّه نه تفکّر انتزاعی و متافیزیکی؛ چرا که قرآن, اللهِ متافیزیکی و انتزاعی را طرد و رد می کند. در قسمت دوّم آیه می فرماید که: و العمل الصالح یرفعه. یعنی عمل صالح، قدرت گویش و زبان پاک را زیادتر می کند و این یعنی اینکه عمل اخلاقی، نسبت شما را با حق ایجاد نمی کند، بلکه آن را شدید تر می کند. ببینید، من با درک تفکّر هایدگر و الهام از زبان او، به خوانشی عمیق تر و دقیق تر از این آیه از قرآن رسیدم؛ خوانشی که متافیزیکی و نیست انگارانه نیست. معظّم: و این یعنی نیاز اساسی ما به زبان مارتین هایدگر؟ استاد: بله، ببینید! شما منبر می روید، سخنرانی می کنید، در تلویزیون سخنرانی می کنید، امّا زبانتان زبان حال انسانی که کارد پوچ انگاری به استخوانش رسیده، نیست؛ فلذا شما با او هم سخن نمی شوید و نمی توانید او و دردش را بفهمید. خطرات بزرگی پیش رو داریم. حوزه ها و دانشگاه ها زبان این بشری را که کارد به استخوانش رسیده را نمی فهمند. بشر امروز به سخنی رجوع می کند که گم گشته اش را در آن زبان بیابد و این زبان، زبانی است که توان فهم پوچ انگاری را داشته باشد. در این مورد ما زبانی را که با نیچه متولّد شد و به کیرکگارد و هایدگر منتقل شد را مناسب و آشنا می بینیم. پس ما با دو مشکل مواجهیم: یکی تبیین نیست انگاری با زبان مارتین هایدگر و دیگری اینکه با نظر به افق تفکّر هایدگر سخن خودمان را بگوییم. ببینید، من اخیراً یک سخنرانی با موضوع روزه داشتم که زبانش، زبان هایدگر است. باورتان نمی شود؟! شما حتماً به آن سخنرانی رجوع کنید. در آن سخنرانی تذکّری خاص نهفته است و شما خیلی خوب می توانید زبان آن تذکّر را بفهمید و دریابید که آن تذکّر، چگونه تذکّری است. در آن سخنرانی راجع به آیه ای از قرآن کریم سخن می گویم و بعدش هم، باز همان آیه را می گویم؛ ولی در پرتو تفکّر هایدگر. یعنی با نظر به افق زبان هایدگر، سخن خودم را می گویم. به نظر من خلیفه ی الله، همان دازاین است. دازاین، یعنی اینکه همه ی وجود در خود توست، علّم الآدم الاسماء کلّها. مگر هایدگر نمی گوید که همه ی وجود در انکشاف تو، پیشِ تو می آید. در بستر تفکّر هایدگر، آیات قرآن برایم بسیار شیرین شده است. معظّم: جالب است که جان مک کواری (فیلسوف دین و استاد الهیّات در دانشگاه های گلاسکو و آکسفورد و مترجم هستی و زمانِ هایدگر به زبان انگلیسی) هم معتقد است که بدون قدری آشنایی با تفکّر هایدگر، بعید است کسی بتواند امیدوار به پیشرفت در فهمِ خداشناسی و الهیّات معاصر باشد. معظّم: پس ساحت حضورِ انسان، افق آشکارگیِ وجود است؟ استاد: بله، این آشکارگی، معنای خلیفه ی الهی است. اصلاً چه شد که ما هبوط کردیم؟ با رجوع به کثرت، با رجوع به موجود. شجره یعنی کثرت. با رجوع به موجود، هبوط آغاز شد. حالا ما باید نسبت های خود را با کثرات (موجودات) تغییر دهیم تا به وحدت خودمان بازگردیم و با رجوع به وحدت به مقام خلیفه ی الهی باز خواهیم گشت. مقام خلیفه ی الهی، در حضور حق حاضر شدن است و به همین دلیل است که به نظر من، خلیفه ی الله، همان دازاین است. معظّم: این بیان جناب عالی مرا به یاد متکلّم بزرگ مسیحی معاصر، رودلف بولتمان (1884-1976میلادی) می اندازد. او دوست نزدیک هایدگر بود و قبل از اینکه با هایدگر آشنا شود متکلّمِ بزرگی بود؛ لیکن در مراوده ی با هایدگر و آشنایی و اُنس با تفکّرِ او، دوباره به همه ی مسائل کلامِ مسیحی اندیشد و جانی دوباره به جسد رو به احتضار کلام مسیحی بخشید و کلام جدید مسیحی را بر اساس "وجود و زمان" هایدگر بازخوانی کرد. شما وقتی کلام بولتمان را به عنوان یک متکلّم بزرگ مسیحی می بینید، در واقع با صورت کلامیِ تفکّر هایدگر، مواجه شده اید. در اینجا در می یابیم که وقتی که فلسفه نشاط پیدا می کند، کلام، جانی دوباره می یابد و زبان از فروبستگی رها می شود. استاد: هایدگر، زبان می گشاید؛ این را بنده در تجربه ی خودم دارم. بارها متون هایدگر را پیش روی خود نهاده ام ولی سخن خود را گفته ام. من دقیقاً همین کار را با علامه طباطبایی و تفسیر المیزان، رنه گنون و دکتر سید احمد فردید و دکتر داوری اردکانی کرده ام. مقصودم این است که به شما بگویم که باید بتوانید نیهیلیسم را با زبانی که توانایی ها و ظرفیّت های لازم را دارد، بشناسید و بشناسانید. ما باید برای بشر امروز روشن کنیم که هیچ رجوع وجودی ندارد. برای تبیین این معنا در کتاب "سلوک ذیل شخصیّت امام خمینی" مثال مُد! را زده ام؛ ممکن است که کسی به سادگی از مُد بگذرد ولی این نمودِ یک روحِ تاریخی است که بشر دیگر نمی تواند با هیچ چیزی اُنس طبیعی بگیرد. انسِ بشر امروز، انسِ خیالی و سوبژکتیو است. مُد یعنی چه؟ یعنی اینکه روان من دیگر این چیز را نمی پذیرد، نه اینکه روح حقیقت جویی من این را نمی پذیرد. معظّم: این بشر مُدزده هم در جستجوی اُنس است؟ استاد: بله، امّا حقیقت را نمی شناسد لذا طالب آن هم نیست و در این حالت، همواره می خواهد با خیالات خودش زندگی کند و با آنها مأنوس باشد. ما باید برای این انسان توصیف کنیم، تبیین کنیم که نسبت نیهیلیسم و جهان معاصر به نحوی است که نیهیلیسم، همه ی زندگی اش را فراگرفته است. پرسیده بودید که در صورتیکه نیهیلیسم وصف ذاتی جهان معاصر باشد، چه بر سر دین می آید؟ خوب دین هم نیهیلیستی می شود، دینِ نیست انگار! یعنی فرد به مجالس مذهبی می رود برای اینکه روانش آرامش پیدا کند، لذّت ببرد! این خودش یک نوع مُد است. در این کنش شبه دینی، فرد هیچ رجوعی به حق نداشته است. این فرد به خطورات ذهنی و اوهام خودش رجوع کرده است نه به حق. معظّم: پس در چنین جهانی، دین هم نیهیلیستیک می شود؟ استاد: بله، اینها باید تبیین بشود. باید پرسید که چرا تو نمی توانی مثل عرفای بزرگ باشی؟ تو اگر هزار برابر اویس قرنی سجده بگزاری، یک میلیاردمِ! آنچه اویس به واسطه ی آن عمل به دست می آورد را هم به دست نمی آوری، چرا؟ چون تو اصلاً به خدا رجوع نداری، تو به خدایی که حیّ و قیّوم و سمیع و بصیر است هیچ رجوعی نداری. رجوع به خدای حیّ و حاضر به تو تجلّی می دهد ولی تو به خودت که نمی توانی تجلّی بدهی! آن هم کدام خود؟ خودِ متافیزیکی، نه خودی که عین اتّصال به حق است. اینها باید حل بشود، آن وقت بشر خواهد فهمید که چرا دینش هم متافیزیکی و نیهیلیستی شده است. معظّم: پس وقتی غولِ نیهیلیسم از آن چراغ بیرون جست، دین می میرد؟ استاد: بله، حتماً همین طور است. دینی که نیهیلیسم را نشناسد، نیهیلیسم تصاحبش می کند و بشر امروز، نیهیلیسم را نمی شناسد؛ بنابراین هیچ قدمی ماوراء نیهیلیسم بر نمی دارد. بشر در جهان معاصر دائم در جادّه ی نیهیلیسم است. شما ببینید امثال آقای یونگر با امیدها آمدند و می دانستند که درمان بشر امروز، عبور از نیهیلیسم است؛ امّا نتوانستند کاری کنند. غلبه ی متافیزیک و نیهیلیسم اینها را بلعید! معظّم: یعنی عبور از نیهیلیسم به نیهیلیسم. یعنی افقی ماوراءِ نیهیلیسم، پدیدار نشد. استاد: بله، نشد. شما در کشور خودمان شخصیّت هایی نظیر جلال آل احمد و شهید آوینی را نگاه کنید. شهید آوینی چون در ذیل امام خمینی بود، قوّتی داد و انصافاً هم اندیشه ی او جوانان را از نیهیلیسم نجات می دهد؛ امّا آل احمد نتوانست. مرحوم آل احمد چه کار توانست بکند؟ هیچی! فقط ما از ایشان خوشمان آمد! معظّم: ولی شهید آوینی همچنان الهام بخش است. استاد: بله معظّم: حداقل در تجربه ی زیسته ی خود من، آوینی این گونه بوده است. فکر می کنم این تمایز آوینی به نسبت او با حقیقت دین در جهان نیست انگار کنونی باز می گردد. باید پرسید که این نسبت چه بوده است که سخن او همچنان در چنین جهانی، الهام بخش است؟ استاد: می توانید این طور بگویید که نسبت امام خمینی با دین در جهان معاصر چه حیاتی را متذکّر می شود که امثال شهید آوینی در ذیل او چنین شدند. حیات امام، بسیار عجیب است! معظّم: این حیات، همان "وقت حضور" است که جنابعالی بارها و بارها بر آن تأکید کرده اید؟ استاد: بله همین طور است. معظّم: من در حدود فهم و دریافت خود، به هر روی که نظر می کنم، مظاهر نیست انگاری را می بینم: در تلویزیون، در مصرف گرایی، در مواعظ شبه دینی و شبه اخلاقی، در سیاست، در خانواده ها و روابط زناشویی، در نهاد های سیاسی– اجتماعی، در کنش های شبه اخلاقی، در پارک ها و اماکن تفریحی، در کنش ها و سخنان شبه دینی و شبه فرهنگی. چه بگویم! که جهانی است نیهیلیست و نیهیلیستیک، این جهانِ ما ! استاد: تشخیص نیهیلیسم، شعور برتر می آورد امّا عبور از نیهیلیسم یک شعور دیگری می خواهد. فردریش نیچه شعور برتری داشت که توانست نیهیلیسم را کشف کند، زبان او غلیانِ فکر است، اوج تفکّر است، تعالی فکر است و این اوج و تعالی و جوشش و غلیان تفکّر، به شعورِ تشخیصِ نیهیلیسم بر می گردد، از آنجاست. من با نیچه زندگی کرده ام و این در آثاری مثل "آشتی با خدا از طریق آشتی با خود راستین" و "آنگاه که فعالیّت های فرهنگی پوچ می شود" و "کربلا مبارزه با پوچی ها" آشکار است. شما تکرار واژه ی پوچی را در این کتاب ها ببینید! ما دیدیم که نیست انگاری چه فاجعه ای است و درک این فاجعه برای بنده بسیار خوب بود و از این جهت لطفی به من شد و درک این پوچی خیلی برایم خوب بود. فهمیدم که این نیست انگاری و پوچی، تنبلی و بی عاری و سرشکستگی نیست و چیز دیگری است؛ دریافتم که نیهیلیسم، روح زمانه ی ماست. ما پس از درک عمیق و درست نیست انگاری، کربلا را به صحنه آوردیم. اینجاست که من می گویم، باید امام خمینی (ره) را به حوزه های علمیّه و به جامعه باز گرداند. حضرت امام خمینی (ره) یک شخص نیست بلکه حضور تاریخی دینی است که انسان را به حقیقت وصل می کند، در مقابل نیهیلیسم که هیچ رجوعی به هیچ حقیقتی ندارد. باید به خدای خمینی رجوع کرد، خدایی که او برای ما آورد و در حرکات و سکنات او ظاهر شد. خدایی که در طبس حاضر بود و خونین شهر را آزاد کرد. این خدا را با اصالتِ وجود ملاصدرا می توان یافت. اصالتِ وجود ملاصدرا غیر از آن چیز هایی است که در مدرسه ها درس می دهند. اینجا به یاد سخن کیرکگارد می افتم که گفت استادها می آیند و پدرِ سخنان مرا در می آورند!!! همین بلا را بر سر تفکّر ملاصدرا هم آوردند!!! وظیفه ی ما این است که با تکیه بر سرمایه ی حضوری خودمان و اصالت وجود - اصالت وجودی که در شخصیّت امام خمینی (ره) تحقّق داشت، نه اصالت وجودی که درکتاب هاست - به تبیین نیهیلیسم و عبور از آن بپردازیم. ما توان عبور از نیهیلیسم را با اتکاء به آنچه گفتم، داریم. شما در نظر بگیرید که جوانانی را در آتش ریخته اند و آنها در حال سوختن هستند، وظیفه ی ماست که با تبیین نیهیلیسم و رجوع به امام روح الله اینها را یکی یکی از آتشِ نیست انگاری بیرون بیاوریم. من امروز چنین موقعیّتِ تاریخی و چنین وظیفه ای را برای خود قائل هستم. نگاه کنید این نسل جوان در حال استغاثه اند!!!!! ما بعد از دفاع مقدّس، با نسلی روبرو شدیم که باید آنها را به حقیقتی رجوع می دادیم ولی ما آنها را رها کردیم به حال خودشان. ما خیلی مقصّر هستیم. این نشان می دهد که ما تاریخِ خودمان را به روز نکرده ایم و در گذشته جا مانده ایم. البتّه باید بدانیم که تاریخِ این هوشیاری هنوز فرا نرسیده است، سعی ما باید این باشد که تاریخ این تفکّر را برسانیم، ما باید به تعبیر سقراط، قابله باشیم، بِزایمانیم ( فعلی از زائیدن)!!!) . 4- در مورد پدیده‌ی انقلاب اسلامی باید با توجه به جایگاه تاریخی آن و تقابلی که از نظر تمدنی با غرب دارد آن را در نظر گرفت، نه این‌که گمان کنیم انقلاب اسلامی از فردای ظهور خود می‌تواند از غرب عبور کند. موفق باشید
10866
متن پرسش
بسم الله خودشناسی و انسان شناسی چند روز پیش این سوال رو از شما پرسیدم انسان برای خودشناسی نیاز داره که ابتدا اولیات انسان شناسی رو بدونه؟‬‏‎‬‎ این سوال وقتی به ذهنم آمد که از فردی که خودش را صاحب نظر معرفی می کرد یک سوال انسان شناسی پرسیدم، به جای پاسخ بحث را برد به سمت خودشناسی و پس از پرداختن به حواشی مختلف به من گفت شما انسان را شناخته ای و نه خودتان را من به حرف ایشان توجهی نکردم چرا که باور داشتم خودم را خوب شناخته ام. برای اطمینان سوال از شما پرسیدم جواب شما: معرفت نفس خودش اوّلیات انسان‌شناسی را با ما در میان می‌گذارد. برداشت من از این پاسخ استاد طاهرزاده این احتمال را به ذهن می آورد که لابد من هنوز خودم را نشناخته ام و قول آن فرد صادق است... با این فرض این سوال پیش می آید که اصلا خودشناسی چیست؟؟ اگر خودشناسی شناخت مراتب وجودی انسان و رابطه آن ها با همدیگر است ادعا می کنم این را می فهمم. اگر شناخت اخلاق های خوب و بد انسان است ادعا می کنم که این ها را هم می فهمم حتی می توانم ادعا کنم که ریشه خیلی از اخلاقیات بد خودم را هم می دانم. اگر خودشناسی شناخت تأثیر شیوه زندگی بر نفس و رابطه اش با عوالم غیر مادی این را هم می فهمم. اگر خودشناسی توجه به قلب و احوالات قلبی خود است که این را هم می فهمم. قطعا می توان گفت نفس انسان دریچه ای است رو به خداوند، این ها که می گویم حفظیاتم از کتابها نیست بلکه نتیجه زجرهایی که کشیدم که ناشی از عدم توجه به درون خود بود، شاید برخی از آنها را در کتابها دیده باشم اما حقیقتاً ادعا می کنم عقلم اینها را تصدیق می کند و احساسشان می کنم، اگر هم که غیر از اینهاست که می گویم ممنون می شوم نظرتان را بدانم.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: همین‌طور که متوجه شده‌اید انسان پس از آن‌که سعه‌ی وجودی خود را شناخت همین انسان‌شناسی موجب می‌شود تا نسبت خود را با مراتب عالیه‌ی وجود انسان شکل دهد و با انجام دستورات الهی هرچه بیشتر خود را در مراتب عالیه‌ی انسانی احساس کند. موفق باشید
10860
متن پرسش
سلام استاد عزیز: در بحث معرفت النفس دو سوال داشتم: 1. در اکثر موارد روح و نفس به یک معنی استفاده می شود، جایگاه نفس انسان (نفس اماره، لوامه و ... ) کجاست؟ آیا این نفس جزء روح است ؟ 2. آیا به این معنی که انسان دارای حقیقتی هست، حیوانات هم دارای چنین حقیقتی هستند؟ اگر حیوانات دارای روح هستند، پس از مرگ چه می شوند؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- مباحث معرفت نفس از نفس ناطقه به عنوان یک موضوع فلسفی بحث می‌شود و در مباحث اخلاقی از نفس امّاره و یا نفس لوّامه بحث می‌گردد 2- انسان و حیوان هر دو نفس دارند و هر دو پس از مرگ با روح خود هستند. موفق باشید
10827
متن پرسش
سلام استاد: خیلی عذر می خواهم که این حقیر وقت شما را می گیرم. شما در معرفت نفس بیان می دارید که این «من» است که می شنود و یا می بیند و چشم و گوش وسیله هستند و در مثالهایی که عنوان می نمایید کلاس درس و یا خواب را مثال می زنید. در اینجا یک مساله برای من پیش آمده و اینکه بعضا خلاف مثال شما هم اتفاق می افتد. مثلا گاهی در حال رانندگی تمام حواسمان به جای دیگری می رود و به قول شما توجه «من» به جای دیگری جلب می شود و در این حال هم چند دقیقه ای رانندگی می کنیم و حتی موانع سر راه را هم رد می کنیم. حال اگر این «من» باشد که می بیند پس چگونه «تن» رانندگی کرده و تمام موانع و حتی پیچها را هم دیده و رد کرده است؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: نفس ناطقه‌ی انسان موجود مجردی است و موجود مجرد وسعت‌اش بیش از پدیده‌های مادی است به همین جهت در حالت معمولی در عین آن‌که نفس شما قلب شما را تدبیر می‌کند، معده‌ی شما را نیز مدیریت می‌نماید به همین جهت گفته می‌شود موجود مجرد طوری است که کاری آن را از کاری باز نمی‌دارد. شما در هرحال و در حین رانندگی نفس ناطقه را در صحنه دارید. موفق باشید
10814
متن پرسش
با عرض سلام و خسته نباشید و التماس دعای مخصوص خدمت استاد عزیز: 1) در مورد سیر مطالعاتی که در سایت پیشنهاد داده‌اید، پایان سیر علم حضوری است؟ یا به نتیجه‌ای دیگر می‌انجامد؟ 2) آیا می‌توان توصیفی از مسیر سیر و حضور خداوند بفرمایید مثلا در بحث حضور قلب در نماز چگونه بفهمیم الان که با حضور در نمازیم حضرت حق را مشاهده می‌کنیم و نه چیز دیگر را؟ 3) استاد چیزی که دراین مدت حدود دوسال مطالعه‌ی آثار شما و دیگرعزیزان پی برده‌ام این‌که صبر بر طاعت از رموز موفقیت است فکر نکنیم خواندن صرف مطالب چندین صفحه در روز و هرچه بیشتر ما را زودتر به مقصد می‌رساند بلکه به قول اساتید اخلاق حداقل استمرار برعمل دریک سال نتیجه‌بخش می‌باشد. این را نوشتم برای تنویر افکار عزیزان استفاده‌کننده از سایت و در صورت امکان توضیح بیشتر از سوی حضرتعالی. با تشکر فراوان.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- با توجه به این‌که محور مباحث معرفت نفس است و سعی بر آن است که با نگاه وجود به نفس نظر کرد، جهت اصلی مباحث حضوری است و یا در نهایت به حالت حضوری ختم می‌شود 2- در مباحث معرفت نفس با «وجود» خودتان که تجلی نور وجود حضرت حق است آشنا می‌شوید و آرام‌آرام راه نظر به وجود مطلق إن‌شاءاللّه پیش می‌آید. راه ساده‌ای نیست، ولی عملی است 3- همین‌طور است که می‌فرمایید. فراموش نکنید خداوند است که باید به سراغ ما بیاید و با صبر بر طاعت، زمینه‌ی رضایت او فراهم می‌شود. موفق باشید
10740
متن پرسش
الف) با توجه به «کل نفس ذائقةالموت» چون موت و شهادت فرق دارد، شهدا طعم موت نچشیده اند؟! ب) معصومین ما شهید شده اند و عمر خود را کامل نکرده اند، رجعت می کنند تا هم به حق غصب شده ولایتشان برسند و عمرشان کامل گردد و هم موت بر ایشان حادث شود. پ) بعضی انسانهای صالح هم که قبل از قیام حضرت مهدی(عج) مرده اند، طبق لطف الهی، حق دارند که لذت شهادت را بچشند. 1: آیا نتیجه این است که: رجعت برای تمامی شهدا، در هر زمان و مکانی که بوده اند، رخ می دهد تا آنها نیز طبق آیه مذکور، موت را بچشند؟ 2: آیا انسانهای کافر محض دوبار می میرند؟ 3: با این تفسیر، افرادی که خودکشی می کنند و تمام عمر مقدرشان را نکرده اند، دوباره باید بیایند و بمیرند یا موقع خودکشی مرگ را چشیده اند؟ اگر چشیده اند پس بعد از خودکشی چرا بلاتکلیفند؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: آیه می‌فرماید هر نفسی موت را می‌چشد، نه آن‌که موت نفس را بچشد، بنابراین وقتی شما مرگ را بچشید همواره زنده‌اید و تنها از نشئه‌ی دنیا به نشئه‌ی آخرت می‌روید. مثل آن‌که با چشیدن آب از تشنگی به سیرابی می‌رسید. حال وقتی همه مرگ را می‌چشند و نه مرگ آن‌ها را بچشد، بعضی با رجعت برمی‌گردند و بعضی نه، که بحث آن جدا است. موفق باشید
10691
متن پرسش
با سلام: در بحث های معرفه النفس جملاتی از دکارت در اثبات «من» انسان آوردید که برای ما خیلی جالب بود، ولی استاد مطهری در کتاب توحید صفحه ی 200 این حرف را که «من فکر می کنم پس وجود دارم» را یکی از مزخرف ترین حرف های دنیا می دانند و این پایه را می شکنند و البته خیلی از اثبات های دیگر دکارت هم می ریزد. آیا این حرف دکارت برای استفاده در معرفه النفس مضر نیست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: همین‌طور که آن استاد شهید«رضوان‌اللّه‌علیه» می‌فرماید این حرف دکارت به عنوان یک قضیه‌ی منطقی هیچ ارزش علمی ندارد و حتی پایه‌ی انانیت فرهنگ غربی شد، ولی از جهت فضای شکاکیتی که منجر به این جمله می‌شود و می‌رسد به این‌که پس یک چیز غیر قابل شکی در من هست که نمی‌توانم به آن شک کنم، می‌توان مورد توجه قرار داد. موفق باشید
10699
متن پرسش
سلام علیکم: می خواستم نظر جناب عالی را در مورد این مطلب و صحت گزاره های بیان شده از نگاه ملاصدرا و تفکر نویسنده آن بدانم. با تشکر «تقدم روح بر جسم یا جسم بر روح؟ یکی از شایع ترین سوالات درباره زندگی مادی، وجود روح و در صورت وحود آن تقدم روح بر جسم یا جسم بر روح می باشد. ملاصدرا یکی از فلاسفه اسلامی بود که در این باره جمله معروفی دارد که به قاعده «جسمانیه الحدوث و روحانیه البقا» مشهور شده است و یکی از مشخصه های حکمت صدرایی هم هست. ملاصدرا می گوید: نفس در ابتدا موجودی بالقوه و عاری از هر کمالی است و شباهت زیادی به جسم دارد. به عبارتی دیگر، آخرین مرحله جسمانی و اوّلین مرحله روحانی است که در این مرحله نه جسم محض و نه روح محض است، بلکه کمال جسم و قوه روح بوده و نهایتاً به تجرد محض رسیده و از جسم بی نیاز می‌گردد. در این نظریه برخلاف عقیده حکما و فلاسفه پیشین اشراقی، که معتقد بودند نفس انسانی غیرمادی است و پیش از بدن در ملکوت زندگی می کند و پس از شکل یافتن بدن کودک به کالبد او وارد می شود و زندگی را با جسم مادی آغاز می کند، گفته می شود که نفس در مراحل نخستین آفرینش خود مادی است و از ماده تراوش می کند، ولی به تدریج راه جداگانه ای در پیش می گیرد و رو به تجرد از ماده می نهد و به اوج تجرد خود (از ماده) می رسد. ملاصدرا در همه آثار و کتب خود مانند فلاسفه دیگر مسلمان، نام این موجود را «نفس» می گذارد، ولی از آنجا که در منابع فلسفی و مذهبی گاهی کلمه «روح» نیز به همین معنا (یا نزدیک به آن) به کار رفته است و گاهی در تعبیرات، جای این دو کلمه با هم عوض می شود و آنها را به جای یکدیگر به کار می برند، این پرسش پیش می آید که آیا روح، همان نفس است یا معنای دیگری دارد و اگر روح اشاره به مفهوم غیرمادی دیگری است آن مفهوم چیست و با نفس چه رابطه ای دارد. در آثار و کتب ملاصدرا علاوه بر کلمه نفس، گاهی روح نیز با معانی گوناگون بکار رفته و می توان آن را به چهار معنی محدود کرد. اول، همان که در میان فلاسفه مشائی و پزشکان، به «روح بخاری» معروف بوده است. ملاصدرا در این باره در بیشتر کتب خود آن را جرمی لطیف و شاید امری غیرمادی در مرتبه بین جسم و نفس و واسطه و رابط میان آن دو دانسته و در یکی از کتب خود پس از ذکر اقسام قوای ذهنی و ادراکی انسان، چنین می گوید: آنچه به آن روح حیوانی می گوئید، این روح ملکوتی نیست، بلکه مربوط به این جهان است و زود از بین می رود و به جهان آخرت نمی رسد. دوم فرشته بزرگ و توانایی که رابط میان اراده الهی و مخلوقات و موجودات است و به آن «روح القدس» هم گفته می شود و در قرآن و حدیث نیز آمده و گاهی به همین معنا به کار رفته است. ملاصدرا گاهی آن را تعبیری از مجموعه «عقول» یا فرشتگان دانسته و می گوید: عقول به سبب کمال و فعالیت خود همچون شی واحدی می باشند و از این شیء واحد که در واقع اشاره به همه عقول بی شمار است، گاهی با کلمه روح تعبیر می شود. سوم، به همان معنای نفس و به صورت دو کلمه مترادف نیز به کار رفته است و ملاصدرا نیز «روح» و «نفس» را به یک معنا به کار برده و گاهی روح را ادامه نفس و مرحله ای از کمال و تجرد کامل آن دانسته است. چهارم، روح به معنای موجودی از نفس؛ که برخلاف نفس، آن حقیقت غیرمادی فعلیت یافته ای است که از مرتبه ملکوتی خود به عالم ماده فرود می آید و در جسم انسان اقامت می کند و پس از مرگ و جداشدن از بدن، اگر شایستگی خود را حفظ کرده باشد دوباره به جایگاه خود می رود یا در صورت ناشایستگی و گناه، به جایی دیگر فرستاده می شود. این همان روح مصطلح نزد حکمای اشراقی و معروف تر از همه، سقراط و افلاطون است و موضوع بحث ما در این نوشته نیز همین نظر ملاصدرا است. اعتقاد به این روح آسمانی، از نظر فلسفی، به ظاهر نقطه مقابل نظریه معروف ملاصدرا و اعتقاد وی به «جسمانیه الحدوث» بودن نفس است. اگر نفس همان روح باشد و روح را موجودی مجرد بدانیم که با وجود کمال خود از آسمان به زمین می آید و به تن داخل می شود، دیگر معنی ندارد که آن را زاییده تن بدانیم که با حرکت جوهری ماده بوجود آمده است و با همان حرکت ذاتی پیوسته به اوج تجرد می رسد و با مرگ از تن جدا و رها می شود.»
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در هر صورت ما قبول داریم که نفسِ یک عالم عامل، در ذات خود غیر از نفس یک انسان معمولی است نه این‌که این دو در مقام نفس یکسان‌اند و تنها کمالات آن عالم عامل عارض نفس شده زیرا در این صورت ذات عالم که حقیقت آن شخص است در حدّ یک انسان عامی است و هیچ‌کس این را در خود وجدان نمی‌کند و حرکت جوهری نیز روشن می‌کند که از آن‌جایی که نفس به جسم تعلق دارد حالات جسم که حرکت ذاتی آن است بر نفس سرایت می‌کند و مابالقوه‌ی آن به فعلیت می‌رسد. حال آیا واژه‌ی نفس و روح همیشه به‌جای هم به‌کار می‌رود آری در بسیاری موارد این طور است و از خود جمله می‌توان فهمید آیا منظور از روح همان نفس ناطقه است یا مقام متعالی‌تر آن مدّ نظر است. موفق باشید
10674
متن پرسش
سلام: حضرت استاد بنده در مجموعه ای فرهنگی جهت برنامه ریزی فرهنگی ماموریت یافته ام. بنده کتب ارزشمند شما را مطالعه کردم و از دغدغه شما به خصوص در کتاب نفیس آنگاه که فعالیت های فرهنگی پوچ می شود آگاهی دارم. لازم به ذکر است برنامه ناظر به نوجوانانی که در کلاس هفتم درس می خوانند باید نگارش و اجرا شود. و دقیقا مشکل اینجاست. چون آنها از لحاظ سنی محدودیت هایی را در پذیرش موضوعات دینی دارند. آیا اصلا در ابتدای کار باید موضوعات دینی محور کار قرار بگیرند و یا نه باید روحیات و ابعادی که با تغذیه و رشد آنان مسیر دین پذیری و دین داری همراه با تفکر هموار می شود محور قرار گیرند؟ می دانم که باید قبله و جهت اصلی نگاه به دین و دین داری تصحیح شود تا در انتها به حضور درآیند. باید در ابتدا چه کرد چگونه شروع کنیم تا قدمی استوار برای گامهای آتی باشد؟ در قلب می دانم که باید چه بشود و چه نشود ولی نمی توانم آن را در ذهن و الفاظ و در قالب برنامه ای مدون درآورم و از آنجایی که مربیان دیگر هم هستند و باید برنامه ای تدوین شده مهیا باشد آن دانش قلبی کمک چندانی نمی کند چون نمی توانم دیگران را از آنان مطلع و همراه کنم. التماس دعا
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: فکر می‌کنم بتوانید مباحث معرفت النفسی را از طریق کتاب «جوان و انتخاب بزرگ» با آن‌ها در میان بگذارید. موفق باشید
10679
متن پرسش
سلام: حضرت استاد همانطورکه واقفید پارادایم سازی نقش محوری در جهت دهی افکار دارد به عنوان مثال افلاطون برای تعریف و تفکر در انسان از تمثیل پرنده و قفس استفاده کرده و سوالاتی را بر اساس آن طرح و پاسخ گفته. و بعد ارسطو این تمثیل را اشتباه و ناقص دانسته و تمثیل انگشتری و طلا را مطرح کرده و... همان طور که مشخص است با تغییر پارادایم ها سوال ها تغییر می کنند و به تبع آن پاسخ ها و تصویر نوینی در هر کدام از دو تمثیل در رابطه به انسان می دهد و به نوعی هر کدام انسان شناسی را بر اساس آن طراحی و جهت دهی می کنند. حال پرسش اینجاست برای این که تمثیلی بیاوریم تا انسان شناسی را بر اساس دیدگاه وجودبینی دنبال کنیم تا رابطه بین حق و خلق و نقش محوری انسان که اشرف خلق می باشد را نشان دهد کدام است؟ در متون دینی و عرفانی و فلسفی تمثیل هایی نظیر خورشید و اشعه و یا آینه و تصویر و یا موج و دریا و... آورده شده است. حال کدام یک از این تمثیلها جامع تر می باشد و باید به چه نحوی تقریر شوند؟ اگر هم منبع مفصلی در این رابطه دارید لطفا معرفی کنید. یا علی
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: وقتی ما باید تمثیل را به میان آوریم که موضوع در پیش ما نباشد در حالی‌که در مورد انسان، نفس ناطقه در پیش انسان است کافی است به روش حضوری خود انسان را به خود انسان نشان دهیم و در همین رابطه تعلق وجودی او را به خداوند در فطرت او متذکر شویم به همان روشی که قرآن فرمود: «فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ ‏»(عنکبوت/65). هنگامى که سوار بر کشتى شوند، خدا را با اخلاص مى‏خوانند. موفق باشید
10663
متن پرسش
سلام علیکم: 1. چرا انسان هم مثل حیوانات که دارای درجه وجودی کمتری از انسان هستند اما در عین داشتن مقامات عالی اللهی و مقام خلیفه الله بودن دارای بدنهای مادی متفاوتی نیستند، مثلا ما در سنگها سنگ آهک، عقیق، مرمر و غیره داریم در نباتات همینجور در حیوانات گرگ داریم، زرافه، آبزیان، برندگان، حشرات و... چرا انسان در عین خوب بودن در بیشگاه اللهی دارای شکلهای بسیار متفاوت و عجیب نیست؟ 2. آیا آدمهایی مثل رسول ترکها و علی گندابی ها و طیب ها وجود خارجی داشته اند یا داستانند؟ اگر راستند بعد از رجوع مردانه شان به حق با ادبارشان و با قبضشان و با نا امیدی شان چگونه برخورد می کردند و چگونه تا اخر بر صراط ماندند؟ مگر در حدیث نداریم هیچ کس نیست مگر اینکه در هر 40 روز حدیث نفس دارد؟ با آن گذشته عجیبشان چگونه از نا امیدی عبور می کردند؟ ریشه عبادت نکردن مستمر را در چه می بینید و چرا ما زیاد نا امید می شویم؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- هر روحی برای استکمال خود بدن می‌خواهد، آن‌هم بدنی مناسب آن روح و اهدافی که آن روح باید از طریق آن بدن به آن‌ها برسد. آیت‌اللّه شجاعی در کتاب «معاد یا بازگشت به خدا» نکاتی در این رابطه دارند 2- هرکس وارد زندگی دینی شد اقبال و ادبارش در فضای دین است، یک روز حجاب‌های او رقیق است و راحت‌تر به حق نظر دارد و یک روز حضرت حق با اسم جلال بر او تجلی می‌کند و او عملاً در ادبار قرار می‌گیرد تا با همّت بالاتری وارد میدان دینداری شود. باید برسیم به این نتیجه که همه‌ی امور خود را با رجوع به حضرت حق رفع کنیم، در این صورت ارزش عبادت برایمان روشن می‌شود. موفق باشید
10639
متن پرسش
با عرض سلام و احترام خدمت استاد محترم: چگونه استعدادهای مربوط به شخصیتمان را شناسایی کنیم تا در هستی خودمان بمانیم.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: هرکس فطرت و استعداد گرایش به حق و فهم دین را دارد ولی با روحیه‌های مختلف؛ حال هرکس باید تجربه کند با کدام روش می‌تواند با خدا مرتبط شود. با روحیه‌ی استدلالی یا با روحیه‌ی محبتی. موفق باشید
10641
متن پرسش
با سلام: یکی از دوستان ما در کماست و پزشکان چون کاری نمی توانند بکنند منتظر هوش آمدن او هستند ولی در اثر ضربه ی ناشی از تصادف مدتیست بیهوش است. ضمن التماس دعا آیا تذکراتی برای کمک به او دارید که عنایت کنید انجام دهم؟ چون از عده ایی از علماء شنیدم روح انسانِ در کما در اثر ترس و عدم آرامش نیاز به آرامش دارد تا برگردد و امثال این توضیحات.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: برایش دعا کنید و پزشکان هم باید او را راحت بگذارند تا نفس‌اش تصمیم نهایی را به صورت تکوینی بگیرد. موفق باشید
10630
متن پرسش
سلام: شما در مباحث معرفت النفس گفتید چیزی که اعتباری باشد شدت و ضعف بر نمی دارد، اما تجرد شدت و ضعف بر می دارد. حال آیا این درست هست که بگوییم ماده شدت و ضعف بر نمی دارد پس ماده یک چیزی اعتباری است پس حالا چی بوده، بگویم پایین ترین شدت تجرد را ما به آن اعتبار ماده دادیم. در واقع سوال من این است که آیا ماده پایین ترین درجه تجرد است؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: ماده پایین‌ترین درجه‌ی وجود است و آن وجود است که شدت و ضعف برمی‌دارد و از آن‌جایی که مجردات دارای طیف وجودی‌اند، شدت و ضعف برمی‌دارند. موفق باشید
10617
متن پرسش
سلام حضرت استاد: سپاس بسیار از پاسخها. ببخشید گاهی جواب سوالات ظاهرا فراموش می شود به ایمیلمان فرستاده شود البته گاهی پیدا می کنیم گاهی نه و دوباره می نویسیم و شرمنده وقت شما گرفته می شود. 1- بعد از کتاب معرفت نفس و الحشر کتاب معرفت نفس علامه حسن زاده را بخوانم بهتر است یا بدایه و نهایه؟ من به کتب ایشان بسیار علاقه دارم خودم فکر می کنم با توجه به اینکه حضرتعالی در آثارتان معرفت نفس را پیگیری فرموده اید اول علامه را بخوانم مطلب بیشتر جا می افتد. چه صلاح می دانید حضرت استاد؟ 2- آیا تعارفاتی مثل قابلی ندارد یاحساب کنم و... نباشد بهتر است؟ 3- اگر اطرافیان بگویند ما این همه کار برایت کردیم چرا کارمان را انجام نمیدهی و ما هم کارهایمان را یادآور شویم آنها که دارند منت می گذارند ما چه؟ کارمان غلط است؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- خوب است یک دوری در این مورد به کتاب‌های استاد بزنید ولی مبنای ایشان همان سخنان ملاصدرا در جلد 8 و 9 اسفار است 2- نمی‌دانم 3- کار خوبی نیست. بگویید دستتان درد نکند، اگر بتوانم در خدمت هستم. موفق باشید
10601
متن پرسش
سلام: چرا در هیچ یک از مباحث دینی مطلبی از خودشناسی گفته نمی شود؟ چرا در حوزه های علمیه درسی به نام روانشناسی نیست؟ در صورتی که علمای ما اولین سخنانشان باید از خودشناسی باشد اما کمتر کسی من دیدم که خودشناسی مطالعه کرده باشند.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: روانشناسی یک علم تجربی است که عکس‌العمل‌های روان را در رابطه با بدن بررسی می‌کند، ولی خودشناسی مربوط به ابعاد مجرد نفس است که در فلسفه و عرفان اسلامی مورد بررسی قرار می‌گیرد. موفق باشید
10609
متن پرسش
سلام علیکم: من در کودکیم به علت اینکه بد خواب بودم و از اینکه همه خواب بودن و من بیدار می ترسیدم، برای رهایی از این ترس خیالاتی را تصور می کردم تا از این ترس دور باشم. خیلاتم هم بر اساس اتفاقات روزمره یا فیلم هایی که می دیدم بود ولی رفته رفته این برنامه روزانه ام شد. چند سال پیش برای حل کردن این معضل از استادی کمک خواستم ایشان فرمودند آدم به دنبال آنچه که دوست دارد می رود و من هم هر وقت این خیالات سراغم می آمد دنبال کشف این بودم که چه چیز در این خیالات هست به طوری که فهیدم خودم را در این خیالات می یابم و نداشته هایم را در خیالات می آوردم که دارم و به اینجا رسیدم که من هستی هستم و بعد هم آشتی با خدای شما بر آن صحه گذاشت. الان دو سال ازاین کشف می گذرد ولی من هنوز نتوانسته ام بر اساس این نوع نگاه زندگی کنم و هنوز خیالاتم ادامه دارد، اشکالم هم این است که نمی توانم استعداد و قابلیت خودم را پیدا کنم و ادامه مسیر دهم. لطف شما مرا در این مورد راهنمایی بفرمایید.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظرم با مباحث «ده نکته از معرفت نفس» و «برهان صدیقین» مسیر خوبی جلوی شما قرار می‌گیرد. موفق باشید
10597
متن پرسش
سلام استاد: این درست است که می گویند ملاصدرا زن را جزء انسان نیاورده و حیوان محسوب کرده؟ تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: بسیار بد فهمیده‌اند. ملاصدرا با نظر به توصیه‌های اخلاقی که در روایات هست مبنی بر رعایت کسانی که در زیردست انسان هستند و می‌فرمایند رعایت زنان خود و کنیزان و غلامان و حیوانات را بکنند سخن گفته و این ادبیات مربوط به آن زمان بوده، نه آن‌که بخواهد زنان را جزو حیوانات بیاورد. مبنای فلسفه‌ی ملاصدرا آن است که نفس ناطقه، زن و مرد ندارد و زن و مرد مربوط به بدن است و روح زن و مرد از نظر رتبه و درجه‌ی وجودی یکسان است. موفق باشید
10599
متن پرسش
سلام علیکم: بنده سی دی معرفت النفس و الحشر شما را دارم. می خواستم ببینم این شرح کتاب معرفت النفس است یا نه، و به نظر شما این سیدی را گوش بدهم یا نه کتاب کفایت می کند؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: بلی شرح کتاب «معرفت نفس و حشر» است ولی کیفیت ضبط آن بسیار ضعیف است. موفق باشید
نمایش چاپی