بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان

موضوعات

دسته بندی: غرب‌شناسی و مدرنیته

تعداد نمایش
کتاب
جزوه
یادداشت ویژه
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
3099
متن پرسش
با سلام و احترام بنده کتاب علل تزلزل تمدن غرب را مطالعه کرده ام در مقابل کتاب حق وباطل از مرحوم شهید مطهری را هم خوانده ام. به نظر می رسد تناقضی بین این دو کتاب در مورد زوال تمدن غرب وجود دارد.با توجه به آیه 17 سوره مبارکه رعد و تفسیر استاد مطهری علت ماندگاری تمدن غرب راستی و درستی اکثریت مردمان غرب است به استثنای حاکمان آنها.لذا اگر غرب با همین شرایط به حیات خود ادامه بدهد طبق سنت خداوند زوالی برای آن نخواهد بود. بر عکس این زوال طبق سنت خداوند در کشورهای اسلامی رخ می دهد که به قول استاد و مفسر بزرگ قرآن آیت الله جوادی آملی هنوز در الفبای دین که همان حلال و حرام است مانده اند و رعایت نمی کنند. نظر جنابعالی در این باره چیست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: عنایت داشته باشید جهان غرب که شهید مطهری«رحمة‌الله‌علیه» در نظر داشتند هنوز به آن حرصی نرسیده بود که جریان نود و نه درصدی ظهور کند و کار به جایی برسد که فاصله‌ی طبقاتی در آن فرهنگ این‌چنین زیاد باشد که جنبش وال استریت شکل بگیرد. از طرفی قبل از انقلاب اسلامی غرب با ظاهری آراسته خود را مدافع حقوق بشر نشان می‌داد ولی در مقابله با انقلاب اسلامی چهره‌ی اصلی خود را نشان داد و لذا اگر امروز شهید مطهری«رحمة‌الله‌علیه» بود همان نگاهی را به غرب داشت که امثال مقام معظم رهبری دارند و در بجنورد برای دانشجویان غرب را تحلیل کردند. مسلّم غرب امروز در آنچنان بحرانی گرفتار است که استراتژیست‌های غربی امیدی برای ادامه‌ی آن ندارند. در ضمن عنایت داشته باشید منبع اصلی کتاب مربوط به جناب اقای رنه گنون است که یکی از متفکران غرب است که غرب را به خوبی می شناسد.موفق باشید
3100
متن پرسش
با سلام و احترام به نظر شما چرا علما و مراجع نه تنها عکس العملی در برابر این پرسش بیمورد نمی کنند بلکه در جهت تائید آن متوسل به حدیث و روایت هم می شوند؟ این پرسش اینست: علت اینکه مردمان کافر در غرب از انواع نعمتهای خداوندی برخوردارند چیست ؟ مانند بارندگی فراوان در صورتی که نه سئوال کننده معنای کافر را می داند و نه مردمان غرب کافر هستند
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: علمای ما مثل علامه طباطبایی‌ها در رابطه با سنت استدراج که غرب گرفتار آن است سخن‌ها گفته‌اند و روشن نموده‌اند این راحتی و رفاه افراطی فرصتی است تا خداوند باطن آن‌ها را ظاهر کند تا به شدیدترین نحو عقوبت نماید. پیشنهاد می‌کنم حتی اگر در اینترنت «سنت استدراج» را جستجو کنید مطالب خوبی به‌دست ‌آورید. موفق باشید
3065
متن پرسش
بسمه تعالی سلام علیکم ورحمت الله. استاد عزیزتر ازجان. ازدیدگاه جامعه شناسی علت این بحران اقتصادی که گریبانگیر غرب شده است چیست.؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: هیچ حرامی وفا نمی‌کند. این‌ها در بستر حرام‌خواری تلاش زیادی کردند و علم را نیز در مسیر اهداف اقتصادی حرام قرار دادند و به این روز افتادند و مردمشان روزگار را برای ان ها سیاه می کنند. موفق باشید
2979
متن پرسش
سلام علیکم بنده منظورم بیشتر در مورد اسلامی کردن علوم انسانی بود که متاسفانه شما بحث را به سوی نقادی از کانت و بارکلی کشان دید اشکال ندارد بحث را در این زمینه ادامه میدهم باتوجه به دیدگاه غرب ستیزی در ایران و مخصوصا در جامعه ی حوزوی باعث شده آنطوریکه باید وشاید دوستان و دشمنان خود را تمیز ندهیم یک مفهومی ایجاد میشود و از آنجائیکه مرکز رویش آن در غرب است با دید منفی به آن مفهوم نگریسته میشود در صورتیکه این دیدگاه غلط است در حالیکه در قرآن داریم یستمعون القول و یتبعون الاحسن ولی کو گوش شنوا اما بر خود لازم دین تا حد توان خود از دیدگاههای این بزرگواران (بارکلی و کانت ) دفاعی نموده باشم همانطوری که عرض کردن در شرق مخصوصا کشورمان به اینها با دیده بد نگاه میکنند جناب استاد در کشور ما به دیگاههای کانت و بارکلی به صورت عمقی نگاه نکرده اند و سعی نموده اند صورت مسئله را پاک کنند حتی حضرت عالی نیز در این جوابیه صرف ادعا داشته اید و هیچگونه دلیلی بر رد دیدگاهای این بزرگواران نداشته اید هر کسی که بخواهد دیدگاههای این دو بزر گوار را خوب بفهمد لازم ارغنون سوم (قانون اندیشه سوم ) را که پرفسور اوسپنسکی تالیف نموده اند را مورد مطالعه قرار داده و مسوله زمان و مکان را خوب بفهمد آنچه تابحال فلاسفه اسلامی در تعریف علم می پنداشته اند که می گفتند علم عبارت است از انطبق الصور الاشیاء عنده ذهن یعنی صورت شیء خارج در ذهن انسان می افتد و نقش می بندد غلط از آب در آمده است البته جناب ملا صدرا در اسفار خواسته این قضیه را تا حدودی حل نماید ولی ایشان نیز نتواسته اند اگر اکثر فلاسفه اسلامی معتقد هستند که صورت اشیاء در ذهن نقش می بندد جناب ملاصدرا یک قدم پیش نهاده و میفرماید همینکه انسان با شیء خارجی مواجه میشود عین صورت آن شیء را در ذهن خود خلق میکند اما همانطوریکه میدانیم بعد(ابعاد ) وجود خارجی ندارد برای اشکال هندسی وجود خارجی نیست رنگ نیز در بیرون از ذهن وجود ندارد همینطور سایر حواس که هیچکدام که ما اشیاء را در آن قالبها میشناسیم وجود خارجی نداند اینکه به جناب کانت ایراد گرفته اید پس در آن صورت شناخت ما به خارج مسدود خواهد بود باید عرض کنم جناب آقای کانت رحمته الله علیه میان اثبات و شناخت فرق میگذارد آنهائی که نظریات ایشان را به درستی درک نکرده اند این است که میان اثبات و شناخت فرق نگذاشته اند کانت میان نومن و فنومن فرق میگذارد و میگوید نومن ها در قالب حواس برای ما ظاهر میشوند ولی از شناخت نومن ها به عینه چیزی نمیدانیم و حرف راستی هم گفته باز یاد آوری کنم جناب ملا صدرا در این مورد اعتراف به عجز میکند و میگوید چگونه ممکن است نفس با دست خالی به جستجوی اشیاء برود و آز آنها شناختی حاصل نماید چون معتقد است نفس در حدوث دست خالی است ولی جناب کانت معتقد به سرمایه اولیه بعنوان حواس و فاهمه برای نفس می باشد اینکه شما فرموده اید پس چگونه از وقایع جهان خارج شناخت حاصل کنیم این است که جهان خارج را ما در قالبهای حواس میشناسیم آن هم در حد غیریت یعنی فقد می دانیم آب غیر از آتش است و آتش غیر از خاک است و آن خصوصیتی که این دارد آن دیگری ندارد فقط در همین حد فلاسفه اسلامی مدعی شناخت نفس الامر اشیاء هستند اما چگونه نگفته اند چون خودشان می گویند ما با جوهر سرو کار نداریم آنچه از جوهر میشناسیم همان اعراض هستند عوارضات همان فنومن ها هستند جوهر همان نومن ما چرا نومن ها را نمشناسیم چون به فالبهای حواس در نمی آیند ولی آقای کانت میگوید ما نومن ها را بعنوان پیش فرض گرفتن برای شناخت پدیدار ها لازم داریم کانت میگوید ما همیشه علت را پیش فرض نگیریم معلول را نخواهیم شناخت البته دیدن اشیاء فی نفسه همان مشاهده است که عارفان ادعا میکنند ولی عارفان نیز نمی توانند ادعاهای خودشان را در عرصه تجربه به نمایش بگذارند پیامبر ما نیز در نومن ها حرف خوبی دارد می گوید الهی ارنا الاشیاء کما هی یعنی خدایا اشیاء را آنچنانکه هستند به من نشان بده نه آنطوری که من میبینم از اینجا معلوم میشود این بزرگوار نیز از دیدن نومن ها ناتوان بود اگر کسی بخواهد ادعاهای کانت را رد نماید باید اثبات کند اشکال هندسی وجود خارجی دارند تا اینجا تقریبا نقادی عقل محض کانت بود البته در پایان این مبحث عرض کنم بنده خودم معتقد هستم ما از جهان خارج یک احساس صرف داریم بعد برای این احساس صرف لباس فالبهای حواس را به تن او میپوشانیم وباید اعتراف کنیم جهان به این شکلی و به این گونگی حاصل قالبهای ماست و به عبارتی رنگ بوی قالبهای حواس را گرفته است اما حقیقت آن چگونه است نمیدانیم و بر این مدعا میتوانم به آیه قرآن اشاره کنم که میفرماید کل من علیها فان و یبقی وجهه ربک ذوالجلال و الاکرام یعنی آنچه برای ما هست فانی خواهد شد یعنی همین فنومن ها که حاصل ادراک ما بود و باقی خواهد ماند وجه او که همان نومن است وکل مدعای جناب بارکلی هم اینست که فنومن ها حاصل اندیشه ما است و راست هم میگوید اگر من اندیشه گر نباشد فنومنی نخواهد بود و نومن هم حاصل اندیشه باری تعالی است یعنی خداوند نومن را می اندیشد و ما نیز بر اندیشه او اندیشه می کنیم او اصل ما فرع واقعا جناب بارکلی یک رئالیست تمام معناست و حیف است او را ایده آلیست بنامیم بایستی در سخنان این دو بزرگوار بیشتر تامل کرد جناب کانت در نقادی عقل عملی میکوشد تکالیفی را که دین بر انسان روشن میسازد این تکلیف را از اختیار او بیرون بکشد و ثابت میکند اگر انبیاء هم نمی آمدند این تکلیف در درون انسان بود جناب آقای کانت رحمه الله علیه بین تکلیف و سعادت فرق میگذارد و میگوید در تکلیف . انسان اگر چیزی که بر ضررش هم باشد باید انجام دهد چون تکلیف اوست ولی در سعادت همیشه دنبال منفعت میگردد و به عبارتی انسان دیندار همیشه تکالیف خود را به صورت پاتولوژیک انجام میدهد ولی در تکلیف هیچ امری بیرونی دخالت در تکلیفش ندارد چون تکلیف انسان بر خواسته از درون خودش است اختیاری کانت معتقد است احتیار به معنای سلبی قضیه است که متاسفانه بیشتر افراد به این خوب دقت ننموده اند و میگوید چون انسان ذاتا مختار است پس نباید هیچ عامل بیرونی در اراده او دخالت نماید بلکه اراده انسان را فقط فقط اختیار او میتواند ایجاب نماید والا تناقض خواهد بود
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: امیدوار بودم با مطالبی که عرض کردم متوجه ضعف‌های اساسی نگاه فلسفه‌ی کانت شده باشید بیش از این در یک سؤال و جواب اینترنتی نمی توان بحث را دنبال کرد. نهایتاً بنده در جلسه‌ی اول از کتاب «تمدن‌زایی شیعه» جایگاه کانت و تفاوت اساسی آن را با انبیاء عرض کرده‌ام، اگر رسیدید به آن‌جا رجوع فرمایید و از خود بپرسید چرا نهایت تفکرکانت به عنوان پیامبر دوران رنسانس، اروپایی است که فعلاً با آن روبه‌روئیم؟ آیا شکاکیت خانمان‌سوزی که فلسفه‌ی غرب را آزار می‌دهد در جایی جز در تفکیک نومن از فنومن کانت باید جستجو کرد؟ آیا تمام غرب که گرفتار سوبژه‌کردن همه‌چیز است و سوبژکتیویته‌ای که آیین فرهنگ غرب است جز در کانت ریشه دارد؟ موضوع سوبژکتیویته‌بودن فلسفه‌ی کانت را بنده در کتاب «سلوک ذیل شخصیت امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» در جلسات یازدهم به بعد. عرض کرده‌ام امید است علاوه بر آن بتوانید در آن‌جا متوجه عمق عظمت فلسفه‌ی صدرایی بشوید و سریعاً موضوع را روان‌شناسانه بررسی نفرمایید و اظهار دارید چون افکار کانت از غرب است دیدگاه ما به آن منفی است. موفق باشید
2929
متن پرسش
بنده مدتی است در مورد علوم انسانی مطالعه فکر میکنم ولی در مورد اسلامی کردن آن مانده ام و هنوز به نتیجه ای نرسیده ام البته در مورد علوم انسانی در شرق مخصوصا در کشورمان بعلت تکیه بر دین و ارتزاق از آن کاری نشده است و لی بنده در کتابهای غربی کتاب جرج بارکلی را خونده ام بسیار عالی بود هرچند که این مولف خود مسیحی است ولی جنان علوم انسانی را بدون اینکه دیدگاه دین را در آن دخالت داده باشد موشکافی نموده و حتی از طریق آن جایگاه انسان و جایگاه خدا را به نمایش گذاشته که تحسین بر انگیز است و همینطور جناب کانت رحمته الله علیه در کتاب نقد عقل عملی چنان جایگاه علوم انسانی را نشان داده که نه تنها با دینداری در تضاد نیست بلکه انسان را بعنوان مولد و نه مصرف گرا معرفی نموده است حال نمیدانم چرا در کشورمان از علوم انسانی بدون اسلامی در هراسند شاید هم علتش آن باشد که متولیان ( ) روی این مسئله کار نکرده اند بنده سوالی که در ذهنم میگذرد این است علت پیدایش ادیان برای بشریت چه بوده است و علت ختم نبوت چیست تنها جوابی که میتوانم برآن داشته باشم این است که چون انسانی که از استنباط و استنتاج عقلی ناتوان بماند همچین فردی ضرورتا باید از دین استفاده نماید و علت ختم نبوت نیز شاید این باشد که دیگر انسانها به آن حد رسده اند که میتوانند از آن سرمایه عظیم خود که همان عقل باشد استفاده نموده و سعادت خود را بیابد بنده وبلاگ دارم و در آنجا نیز به مقوله وحی و مراتب آن نگریسته ام و نظر شخصی خودم را داده ام بنظر بنده اگر قرار باشد انسان تا بر دین تکیه کند و از آن ارتزاق نماید پس مختار بودن او زیر سوال میرود همانطوری قصد پدر مادر بر فرزندشان این نیست که او را تربیت کنند و همیشه به خودشان وابسته نماید و فکر نمیکنم خدا نیز همچین منظوری داشته باشد بالاخره انسان باید روی پای به ایستد و مختار بودن خود را نشان دهد و پاسخگوی اعمال خود باشد این خلاصه آنچه بود در مورد دیدگاه بنده در این مورد و حال نمیگویم آنچه که یافته درست است من بعنوان یک محقق دنبال حقیقت هستم و هیچگونه تعصبی نه به غرب و نه به شرق ندارم یستمعون القول و یتبعون الاحسن هستم امیدوارم با نظرات شریفتان دیدگاه بنده مورد نقادی قرار بدهید بنده نقادی را دوست دارم آدرس وبلاگم www.ndn.blogfa.com لطفا مقاله وحی و مراتب آن را حتما بخوانید و نقد فرمائید متشکرم و منتظرم
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: اگر فرصت بفرمایید و نقدهایی که بر تفکرات جرج‌بارکلی و امانوئل کانت شده است را مطالعه فرمایید به این نتیجه می‌رسید که همواره بشر نیاز به وَحی الهی دارد تا در ساده‌ترین امور از پایگاهی صحیح شروع کند بنده در حدّ این نوشته نقد مختصری که بر بارکلی و کانت شده است را خدمتتان عرض می‌کنم به امید آن‌که بتوانیم مطالب را همه‌جانبه بنگریم. نقش تاریخی کانت وقتی دکارت(1650-1596) ذهن و عین را از هم جدا دانست، مسئله‌ای پیدا شد که «چگونه ذهن با عالم خارج ارتباط دارد؟» و لذا مهم‌ترین اشتغال فیلسوفان غرب این شد که چگونه ارتباط میان این دو قلمرو توجیه شود. فیلسوفان تجربی که ذهن را یک لوح صاف می‌دانستند که صرفاً بر اثر تأثیرات مؤثرات خارجی و از طریق حواس، صاحب صور ادراکی می‌شود، نهایت کارشان به شکاکیت هیوم انجامید. در چنین شرایطی «کانت» قدم به عرصة تفکر فلسفه نهاد. او از یک‌سو سخت تحت‌تأثیر هیوم قرار داشت، چنان‌که می‌گفت: «من آشکارا اذعان می‌کنم که این هشدار دیوید هیوم بود که نخستین بار سال‌ها پیش مرا از خواب جزمی‌مذهبان بیدار کرد و به پژوهش‌‌های من در قلمرو فلسفة نظری جهت دیگری بخشید.» و از سوی دیگر نمی‌توانست بپذیرد که شناساییِ آدم یک‌سره قابل تقلیل به تجربه‌های حسّی است، بلکه معتقد بود که «در این‌که همة شناخت، با تجربه حسّی آغاز می‌شود هیچ شک نیست، امّا هر چند همة شناخت ما با تجربه آغاز می‌شود، از این‌جا لازم نمی‌آید که شناخت یک‌سره از تجربه ناشی شود.» و مفاهیمی که ناشی از تجربه نیست را نادیده گرفت. مفاهیمی که بدون آن‌ها، تفکر ممکن نیست، مثل مفاهیم «کلّی» و «ضروری». کانت می‌خواهد بدون عدول از مبانی تجربی هیوم و توجّه به شهود عقلی و غیره برای نیل به معرفت، وجود معانی و مفاهیم و قضایای کلّی و ضروری را در ذهن تبیین کند. (این همان وظیفه مهم او در فلسفه است) کانت آن مفاهیمی را که بدون آن‌ها شناخت قوام و دوام ندارد و به آن‌ها باور داریم به خود ذهن نسبت می‌دهد و معتقد است ذهن از پیش خود در هر معرفتی آن‌ها را وارد می‌کند. او در حقیقت معرفت و شناسایی را محصول مشترک ذهن و نفس‌الامرِ اشیاء می‌داند. کانت در فلسفه خود در دو ساحت «حساسیت» و «فاهمه» معتقد به وجود عناصری پیشینی ( a priori) می‌شود. در حساسیت «زمان» و «مکان» را عناصر پیشینیِ ذهن می‌داند و در فاهمه به دوازده مفهوم محض و غیرتجربیِ پیشینی از قبیل «وحدت»، «کثرت»، «جوهر»، «علیت»، «وجود» و «وجوب» قائل می‌شود که این مفاهیم مقوّم کلّی‌ترین قالب‌های فکر آدمی در مواجهه با عالم خارج‌اند. آنچه از راه‌حل کانت برای گشودن گره معضل معرفت به دست می‌دهد، دو نتیجه مهم حاصل می‌شود: نخست این‌که، آنچه ما می‌شناسیم و آنچه ذهن ما به ما می‌شناساند، با آنچه در نفس‌الامر به نحو مستقل از ذهن و شناخت ما وجود دارد، متفاوت است. ما اشیاء را چنان‌که بر ما پدیدار شده‌اند «Phehomenoh» می‌شناسیم نه آنچنان‌که فی‌نفسه وجود دارند «Noumenoh» و دست ما از نیل به کُنه اشیاء چنان‌که هستند کوتاه است. نتیجه دیگر این‌که، هر آنچه پذیرای این عناصر پیشینیِ ذهنی ما نشوند و زمانی و مکانی نباشند، اصولاً از دایره معرفت معتبر بیرون است. بنابراین ما را امکان معرفت به حقایقی از قبیل «خدا» و «نفس» و «اختیار» نیست، زیرا این‌ها مجرّدند و ذهن ما که تخته‌بند زمان و مکان است، برای شناخت این حقایق، علی‌رغم عطش و اشتیاقی که دارد، ابزار و وسیله‌ای ندارد و این‌ها از طریق وجدان اخلاقی قابل اثبات‌اند. آنچه موجب تأثیر منفی کانت در نقد «عقل محض» شد بسی بیشتر از تأثیر مثبت او در طرح «عقل عملی» بوده که ارائه داد. به هر حال در نظریه کانت این مشکل باقی می‌ماند که اگر آنچه به عنوان معرفت برای ما به‌وجود می‌آید، عین واقعیت بیرون نیست، بلکه ذهن در آن تصرّفاتی کرده است، چطور می‌توان گفت ما از وقایع خارج از ذهن خود شناخت درستی داریم؟ آیا این یک نوع شکاکیت نیست؟ فلاسفه اسلامی برای ذهن، پیش‌ساخته‌ای قائل نیستند، بلکه معتقدند وجود ذهنیِ اشیاء خارجی حکایتگر وجود خارجی آن‌ها است. شهید مطهری«رحمة‌الله‌علیه» می‌گوید: «کانت در عینی که هرگز نمی‌خواهد شکاک خوانده شود، ولی مسلک وی یک شکل جدید از شکاکیت است.» و نیز می‌گوید: «اگر کسی علیت و معلولیت را ساخته ذهن بداند و ترتّب معلول بر علت در عالم واقع را واجب نداند، وجهی ندارد که به وجود عالمِ خارج از ذهن که منشأ تأثیرات حسی و علت آن‌هاست قائل شود... این همان حرف پروتاگوراس سوفسطایی است که می‌گفت: مقیاس همه‌چیز انسان است... کانت از طرفی در ترتّب معلول بر علّت در عالم واقع تردید می‌کند و از طرف دیگر می‌گوید: هر چند ما عوارض و ظواهر را به وسیله حواسّ خود ادراک می‌کنیم، امّا می‌دانیم که ظهور، ظهورکننده می‌خواهد، پس قطعاً ذواتی وجود دارند که این عوارض مظاهر آن‌ها هستند.» و این‌جاست که شوپنهار به کانت ایراد می‌گرد که:«پس از آن‌که با نقّادی معلوم کردی که علیت و معلولیت ساخته ذهن است، به چه دلیل حکم می‌کنی که ذواتی در خارج وجود دارند که علل این ظهورات می باشند؟» اخلاق به نظر کانت، اخلاق نه از مقوله محبّت است نه از مقوله زیبایی و نه مربوط به عقل، بلکه او معتقد به یک وجدان اصیل اخلاقی است، معتقد به یک حسّ و به یک قوّه الهام‌بخشی در انسان است که آن قوّه مستقلاً بر انسان فرمان می‌راند. می‌گوید: «اساساً حسّ اخلاقی حسّ جداگانه‌ای است، نه به نوع دوستی مربوط است، نه به زیبایی و نه به عقل و فکر، بلکه وجدانی است که به انسان داده‌اند، پس این حسّ اخلاقی خود مقولة مستقلی می‌شود. حکمای اسلامی می‌گویند: یک بُعد از کارهای عقل انسان درک چیزهایی است که هست که به آن «عقل نظری» می‌گویند و قسم دیگر از کارهای عقل، درک چیزهایی است که باید بکنیم که به آن «عقل عملی» گویند و کانت فقط عقل عملی را در انسان پذیرفته است. می‌گوید: فرمان به این‌که راست بگو و دروغ نگو، فرمانی است که قبل از این‌که انسان تجربه‌ای دربارة راست و دروغ داشته باشد و نتیجه آن‌ها را ببینید، وجدان به انسان می‌گوید راست بگو و دروغ نگو، بنابراین دستوارتی که وجدان می‌دهد، همه دستوراتی قلبی و فطری است و مطلق، یعنی کاری به نتایج راست گفتن ندارد، بلکه فرمان می‌دهد مطلقاً راست بگو، چه برای تو ضرر داشته باشد و چه منفعت، به عبارت دیگر، بشر «تکلیف» سر خود به دنیا آمده است، (در حالی‌که دیگران می‌گویند: انسان مستعد تکلیف به دنیا آمده است). می‌گوید: عذاب وجدان در مقابل اعمال زشت، دلیل بر این است که چنین وجدان و فرمان روایی در انسان است. می‌گوید: «وجدان انسان به کمال دعوت می‌کند نه به سعادت، چون سعادت یعنی خوشی، ولی این وجدان به خوشی کاری ندارد.» می‌گوید: «تو این کار را بکن برای این‌که فی‌حدّ ذاته کمال است.» در حالی که در نظر فیلسوفان اسلامی سعادت و کمال را نمی‌توان از هم جدا کرد، چراکه هر کمالی خود نوعی سعادت است و این سؤال را می‌توان از کانت کرد: این‌که شما می‌گویید تنها راه رسیدن به ملکوت همین است که انسان راه کمال را انتخاب کند نه راه سعادت را، آیا وقتی انسان به ملکوت اعلی رسید، سعادتمند است یا شقاوتمند؟ ناچار می‌گوید سعادتمند، پس آن سعادتی که او آن را مقابل کمال قرار داده، سعادت حسّی و خوشی مادّی است. اختیار انسان می‌گوید: «ما از راه عقل نظری، یعنی فلسفه نمی‌توانیم اختیار را برای انسان ثابت کنیم، ولی از راه حسّ اخلاقی که امری است وجدانی و حضوری به این‌جا می‌رسیم که انسان آزاد است.» در واقع این حرف همان است که مولوی هم می‌گوید: این که گویی این کنم یا آن کنم خود دلیل اختیار است ای صنم می‌گوید: «وجدان انسان می‌گوید نفس باقی و همیشگی است و در دنیای دیگر پاداش یا کیفر می‌بیند، چون وجدان انسان به اوفرمان صداقت وعدالت و... می‌دهد و انسان در عمل همیشه می‌بیند که صداقت، امانت، عدالت، ... لزوماً در این دنیا پاداش ندارد و حتّی بعضاً رعایت‌کردن آن‌ها موجب محرومیت از پاداش‌های دنیوی است، ولی باز رعایت می‌کند و در اندرون انسان، فرمان به صداقت و عدالت هست، و این برای آن است که در عمق ضمیر و وجدان، ناآگاهانه این اعتقاد و ایمان هست که معادی وجود دارد، لذا اگر صدبار هم عدالت کند و بد ببیند، باز صداقت و عدالت را رها نمی‌‌کند، چراکه به علم حضوری در وجدان خود متوجّه است که زندگی منحصر به این دنیا نیست، پس احساس تکلیف متضمن ایمان به پاداش در ابدیت و ایمان به خالق است.» این‌که می‌گوید: «دو چیز اعجاب‌آور است؛ یکی آسمان پرستاره، و دیگری وجدانی که در ضمیر ماست.» چون او در ضمیر انسان فقط اخلاق را ثابت نمی‌کند، بلکه به خیلی چیزها معتقد است، البته این نظر در عین این‌که نکات عالی و لطیفی را در بردارد، متأسفانه در آن عقل نظری بیش از حدّ تحقیر شده و این‌طور نیست که از طریق عقل نظری نتوان اختیار یا بقاء نفس و خدا را اثبات کرد، در همین فرمان‌هایی که انسان از وجدان الهام می‌گیرد، لااقل عقل به عنوان مؤیدی از وجدان، آن‌ها را تأیید می‌کند. می‌گوید: «فعل اخلاقی، فعلی است که انگیزة آن احساس تکلیف باشد نه میل.» و آن را اراده نیک می‌نامد، چراکه منبعث از احساس تکلیف است و نه چیز دیگر. حال سؤال می‌شود آیا انجام‌دهنده تکلیف اخلاقی مایل به انجام تکلیف هست یا نه، و یا هراس در انجام‌ندادن آن دارد یا نه؟ پس چرا می‌گویید نباید در کار اخلاقی میل مطرح باشد. کانت کار اخلاقی را کاری نمی‌داند که به دلیل خوبی ذاتی‌اش انجام یافته باشد، بلکه کار اخلاقی را کاری می‌داند که تنها به دلیل احساس تکلیف انجام یافته باشد، از این رو فرمان‌های اخلاقی کانت تا حدّی کورکورانه توسط وجدانِ مستبدی بدون دلیل فرمان می‌دهد و بدون دلیل باید فرمان او را اطاعت کرد، در حالی که هر فرمانی به دلیل تشخیص نوعی خوبی است. آیا می‌توان پذیرفت که اگر انسان به حکم عاطفة انسان‌دوستی و به حکم میل به خدمت، کاری در جهت خیر مردم انجام داد، چون صِرف وظیفه نبوده کار اخلاقی نیست؟ اصلاً شاید محال باشد که انسان کاری را انجام دهد که هیچ منظوری برای خود نداشته باشد و به دنبال کمالی نباشد، پس این حرف که می‌گویند فعل اخلاقی آن است که در آن هیچ نفعی برای خود نباشد، درست نیست. انسان موجودی است که از نفع‌رساندن به غیر خود لذّت می‌برد و این عین کمال است. شهید مطهری«رحمة‌الله‌علیه» می‌فرمایند: «وجدان اخلاقی به معنای مورد نظر کانت درست نیست.» کانت و اخلاقی برای تکنولوژی دکتر داوری می‌گوید: کانت کوشید سوژه شِبه متعالی را دائرمدار اخلاق قرار دهد، او می‌دانست که جامعة جدید نمی‌توانست با اباحه ساخته شود، به این جهت آزادی را عین ادای تکلیف تعریف کرد. «غرب به اخلاقی نیاز داشت که اگر نه مبنای علم و تکنولوژی، لااقل پشتوانه آن باشد و آن را از زیاده‌روی و سرکشی باز دارد، این اخلاق را فیلسوف آموزگار تجدد، یعنی کانت بنیاد کرد، چراکه از زمان رنسانس و مخصوصاً با پیش‌آمد اصلاح دین، نسبت اخلاق و عقل مورد تردید قرار گرفت و کانت آمد مدار اخلاق را بر مبنای محض تکلیف قرار داد. کانت در ادای فعل اخلاقی هیچ غایتی بیرون از فعل اخلاقی نمی‌شناسد، مع‌هذا احکام اخلاقی در نظر او با این‌که منشأ قدسی ندارند، صفت شبه قدسی دارند، زیرا ناشی از اراده خیرند و این چیزی است که علم جدید به آن نیاز داشت. کانت بشری را در نظر آورد که در «علم» صورت خود را به عالَم بخشید و در «اخلاق» قانون‌گذاری را به خود اختصاص می‌دهد و خود را علّت غایی می‌انگارد. حال که بشر متجدّد به دنیا آمده و ملاک و میزان، «علم» و «عمل» قرار گرفته، در بحبوحة این حادثه بود که کانت هرگونه غرض و غایتِ بیرونی را از اخلاق طرد کرد تا آن را به انسان اختصاص دهد و غایت بودن انسان را ثابت کند. کانت؛ از جهتی شبیه اشاعره، آزادی و اختیار را متوقف بر تکلیف می‌دانست، امّا می‌گفت: «چون مکلّفیم، آزادیم». از نظر اشعری، افعال و حکمِ خوبی‌ها و بدی‌ها از خداست و کانت می‌گفت: از وجدان انسان‌هاست. به قول ژاک مارتین: اخلاق کانت یک اخلاق مسیحی است که سر الهیات آن بریده شده است. کانت هر غایت و غرضی را از اخلاق بیرون راند تا همه‌چیز برای تجدد باشد، چون علم جدید با بینشی پدید آمده است که با هر اخلاقی نمی‌سازد. اخلاق عالم جدید با موازین سود و زیان و پیروزی و شکست و لذت و اَلم و عدم ‌موفقیت و قدرت و ضعف و امثال آن‌ها سنجیده می‌شود، امّا کانت، یعنی فیلسوفی که علم و اخلاق و هنر عالم جدید را تفسیر کرد، اصرار داشت که حکم اخلاقی بانک باطن ماست و این بانک تابع مصلحت‌اندیشی و سودای سود و زیان نمی‌تواند باشد، ولی باید متوجّه بود که اخلاق کانت، اخلاق صوری است، یعنی کانت چندان در باب مضمون فعل اخلاقی بحث نکرده است، او بیشتر به منشأ صدور حکم و شرایط صوری آن نظر داشته و می‌خواسته است جدایی قلمرو اخلاق (آزادی) را از قلمرو علم (ضرورت) آشکار سازد و نشان دهد که اگر بشر با «علم» به موجودات صورت می‌دهد، در «عمل» هم همو قانونگذار است و در حقیقت اخلاق کانت درست در جهت قوام عالم متجدّد پدید آمده است، یعنی اخلاق نیز در نظر کانت مانند علم به عالم صورت می‌دهد و قدرت بشر با آن تحکیم می‌یابد و به عبارت درست‌تر، اخلاق جدید با بنیانگذاری علم و احراز قدرت ممکن شده است، چراکه علم مسبوق به شرایطی است که از سنخ علم نیست، چنانچه اگر بشر در پایان قرون وسطی و آغاز دوره جدید نگاهش را به طبیعت به عنوان منبع و انرژی و مادّه تصرّف و تسخیر، متوجّه نمی‌کرد و قلم خلقت را قلم ریاضی نمی‌یافت، علم جدید به وجود نمی‌آمد. ممکن است بپذیریم که علم جدید، مسبوق به یک تحوّل بزرگ در وجود آدمی و در نسبت او با جهان است، امّا این تحوّل بزرگ عین اخلاق نیست. حتّی اگر گفته شود پدید آمدن علم، مسبوق به آزادی است، از آن‌جا که قوام اخلاق هم به آزادی بسته است، شاید بتوان گفت که اخلاق و علم در نسبت به آزادی در عرض یکدیگرند. وقتی بشر خواست برای تصرف در طبیعت از هر قیدی که خدا تعیین کند آزاد باشد و خود بشر محور تصمیم‌گیری‌ها باشد، باید اخلاقی هم به‌وجود آید که از هر قیدی که خدا تعیین می‌کند، آزاد باشد و خود بشر گواهی دهد چه چیزی خوب است و چه چیزی بد است و جایگاه اخلاق کانتی از این قرار است. بارکلى فیلسوف و متکلم «انگلیسى، ایرلندى» را بسیارى از دانشمندان قائلانِ به اصالت تجربه - اما نه از نوع لاک و هابز- مى‌دانند، بعضى او را به‌واسطه عقیده‌اش به این‌که «تنها مُدرِک و مُدرَک وجود دارد» و هیچ مفهوم دیگرى در میانه ایشان نیست پدر تجردگرایى دانسته‌اند. در رساله «در باب مبانى علم انسانى» که مشهورترین اثر اوست مى‌گوید: همه اعیان متعلقِ حس، ذهنى است و وجود جواهر یا ذوات مادى را به‌طور کامل ردّ مى‌کند. مى‌گوید: وجود را براى هیچ چیز نمى توان تصدیق کرد، مگر این‌که ادراک کننده باشد و یا بتواند ادراک بشود. مسلّم ادراک‌کننده روح است. اما آنچه «ادراک مى شود» جز تصوراتى که در ذهن ما صورت مى‌بندد، چیز دیگرى نیست و این‌که مردم تصورات ذهنى را عکس صورت اشیاء خارجى مى‌دانند و چنین مى پندارند که وجود آن اشیاء را درک مى‌کنند، اشتباه است. زیرا که آن اشیاء یا ادراک‌شدنى هستند یا نیستند؟ اگر ادراک‌شدنى نیستند، موجوددانستن آن‌ها معنى ندارد و اگر بگویید ادراک مى‌شوند، ادراک ما از آن‌ها جز صورت‌هایى که در ذهن ما هست، چیست؟ این چیزهایى که براى آن‌ها وجود خارجى قائل هستید آیا از آن‌ها جز صورى که توسط حواس در ذهن ما حاصل شده، چیز دیگرى درک مى کنیم؟ پس اشیاء خارجى یعنى اجسامى که آن‌ها را جوهر مى‌پندارند و موضوع اَعراض مى‌خوانند و در خارج از ذهن براى آن‌ها وجود قائل هستند، جز مجموعه‌اى از تصورات ذهنى چیزى نیستند. در این‌جا بارکلى از لاک هم که اَعراض را منتسب به حس مى‌کرد و بى‌حقیقت مى‌دانست، جلوتر رفته بلکه وجود همة محسوسات را ذهنى مى‌داند. مى‌گوید: وجود داشتن به معناى مُدرَک شدن است و لذا اشیاء حسى جدا از مدرَک بودنشان هیچ وجود مستقلى ندارند و امکان ندارد آن‌ها بیرون از ذهن‌ها وجودى داشته باشند، چون تصورات نمى‌توانند مستقل از ذهن ما موجود باشند. به بارکلى اشکال کردند: پس اگر من نباشم «مُدرَک من» یعنی خورشید و ماه نخواهند بود. چون به گفتة شما بودن اشیاء به ادراکِ مُدرِک است، جواب مى‌دهد اگر من نباشم نفوس دیگر هست که آن‌ها را ادراک کند و اگر فرض کنیم هیچ نفسى نباشد، خدا هست که آن چیز را ادراک کند. مى‌گوید: وقتى من مى‌گویم فلان چیز موجود است، معنى این سخن این است که من آن را درک مى‌کنم یا دیگرى درک مى‌کند. و این‌طور نیست که در خارج از ذهن ما موجودى مستقل وجود داشته باشد. مى‌گوید: ایجاد تصور محسوسات در ذهن به اختیار ما نیست، هرچه بخواهیم نمى‌توانیم ببینیم یا به‌وجود آوریم، و آنچه مى‌بینیم، ما دیدن یا به‌وجود آوردنش را اراده نکرده‌ایم، پس یقین است که ذات دیگرى هست که بر ایجاد این تصورات در ذهن ما توانا باشد و آن خداوند است. و من به جاى این‌که محسوسات خود را به جوهرهاى جسمانى خارج از ذهن منتسب سازم به اراده خداوند نسبت مى‌دهم، پس ذاتى که مى‌توانم به حقیقتش معتقد شوم، نخست خداوند است و سپس نفوس یا ارواح که مخلوقند. این صور که خداوند در اذهان ما ایجاد مى‌کند به حکمت بالغه الهى در تحت نظم و ضابطه هستند و ما آن را قوانین طبیعى مى‌نامیم و چون به تجربه دریافتیم، در امور زندگانى خود از آن‌ها استفاده مى کنیم. در جواب بارکلى باید گفت: آرى اگر چیزهاى محسوس عبارت از تصورات به معناى متعارف کلمه‌اند، بدیهى است که جدا از ذهن کسى وجود نتوانند داشت ولى چه دلیل عقلانى هست که آن‌ها را تصورات بخوانیم؟ مسلم هر واقعیتى وقتى نزد مُدرِک حاصل شود به‌صورت علم در مى‌آید تا با مُدرَک که نفس مجرد ما است متحد شود و براى مُدرِک به صورت آگاهى درآید ولى صورت محسوس آن در خارج به صرف این‌که نزد مُدرِک به صورت مجرد حاصل مى‌شود، قابل انکار نیست. عقل در وراى حس، کشف مى‌کند تا این صورت علمى که فعلاً نزد مُدرِک موجود است، ما به ازاء خارجى دارد که وقتى در ذهن بیاید به جنس تصور و علم حاصل و ظاهر مى‌گردد، حال چگونه مى‌توان این فهم عقلى را نفى نمود؟ باز این اشکال مطرح مى‌شود که اگر طبق حرف شما ما اشیاء موجود در ذهن خدا را ادراک مى‌کنیم، و از طرفى هم محسوسات که در ذهن ما است، احساسات مربوط به ما هستند، آیا نباید تصورات نفس محدود ما با تصورات موجود در خداى نامتناهى متمایز باشند؟ چون شما می‌گویید خداوند این تصورات را در ما ایجاد می‌کند، پس این تصور مربوط به خدای بی‌نهایت می‌شود. از طرفی ما می‌گوییم خودمان مثلاً خورشید و ماه را احساس می‌کنیم، آیا این تصورات نفس محدود ما با تصورات موجود در خدای نامتناهی مساوی است؟ مسئله وجود جهان محسوس قبل از پیدایش انسان: آیا همیشه به ادراک خداوند در مى‌آیند. یعنى اول وجود دارند و بعد به ادراک خداوند در مى‌آیند؟ که در این صورت از نظر وجودی از ذهن استقلال مى‌یابند.آیا باید آن‌ها به این اعتبار وجود داشته باشند که خدا ادراکشان مى‌کند که این یعنى آن‌ها تصوراتى در ذهن خدایند، حال با این فرض ما از رؤیت چیزها در خدا برخورداریم در حالی‌که بارکلی اذعان دارد که محسوسات به منزله تصورات ما متمایز از تصوراتى هستند که در ذهن الهى به وجود مثالى وجود دارند. پس درست نیست بگوییم اسب هنگامی‌که مُدرَک روحى متناهى نیست باز در آخور هست، خدا ادراکش مى‌کند. چون خدا تصورات مرا به عنوان نفس محدود نباید داشته باشد. علیت: بارکلى علیت را به عنوان اصلى فعال که به‌واقع ایجاد کننده معلول باشد، مطرح نمى‌کند. بلکه مى‌گوید مثلاً Bبه عنوان مــعلول بر وفق تقدیر و تدبیر خـدا به دنبا A به عنوان علت مى‌آید. رخ‌دادن A نشانة رخ‌دادن آیندة B است. مى‌گوید همه آنچه ما به عنوان علت و معلول مشاهده مى‌کنیم، توالى منظم پدیده‌ها است. در اشکال به سخن بارکلى باید گفت: مسلم وقتى قدرت کاشفیت عقل را براى درک نفس‌الامر زمین گذاشتیم، آنچه حس از واقعیت درک مى‌کند همان توالى منظم است و این عقل است که ماوراء این توالى منظمِ محسوسات، پى به علیت فعّال واقعى مى‌برد. لذا نفى عقل چیزى جز دریافت واقعیت محدود از پدیده‌ها و محروم‌شدن از مراتب عالی‌تر واقعیت در پى نخواهد داشت. ملاحظه شد که با نفى وحى و عقل کلى و اشراق قلبى در فلسفة جدید و تأکید بر عقل جزیى، انسان از بسیارى از واقعیات محروم شد و به‌واقع ارتباطش با ملکوت قطع گردید و سپس به عقل جزیى نیز پشت پا مى زند و نتیجه کارش این مى‌شود که عالم محسوس را نیز منکر شود و آن‌را در حد تصورات مى‌پندارد و نهایتاً اصل علیت را نیز طرد مى‌کند. این‌جاست که چنین متفکرانى از نظر عقل و فهم از عادى‌ترین انسان‌ها نیز فاصله مى‌گیرند. و یک انسان معمولى با به کار‌گیرى بدیهیات اولیه و عقل و شعور اولیه خدادادى، از حاصل تفکر متفکران معاصر به شگفت مى‌آید. موفق باشید
2883
متن پرسش
با سلام هوالباطن مفتاحی بر: منطق علم دینی در دوران گذار تطور تاریخ در اعصار و قرون متفاوت، مُظهر مبنای عمل ارادی انسان¬ها درجهت تداوم حیات فردی¬-اجتماعی و تأثیر مادیت و معنویت در آن بوده است. نوع هستی شناسی و بر اساس آن مبنای عمل ارادی انسان¬ها در ساحت تمدنی در ابعاد مختلف ظاهر گشته و نظام¬های متفاوتی از زندگی فردی و اجتماعی را بنیان نهاده است. نظام اجتماعی- ¬فردی غرب "پیشاسقراطی" را در مبنای اسطوره¬مداری، و پساسقراطی را باید بر اساس "کاسموسانتریسم" ارسطویی به تحلیل نشست. امتداد هستی¬شناسی حاکم بر غرب در نگرش¬های "راسیونالیسم" ، "آمپریسم" و "هرمنوتیک" ، ظهور تمدنی خود در نوع پاسخ گویی به نیازهای بشری در این نظام اجتماعی را نشان می¬دهد. بر این اساس نیز علم در ساحت تمدنی معنا شده و بر اساس نوع هستی شناسی غربی به پاسخ نیازهای بشری می¬پردازد. ساحت علم غربی نه در "اشراق" بلکه در عقل خودبنیاد معنا یافته و نیازهای بشر نه در ماوراءالطبیعه بلکه در مادیت ایجاد می¬گردد و پاسخ می¬یابد. از این منظر است که تحلیل بنیاد علوم بالاخص علوم انسانی در تساوق مفهومی با "ساینس" قابل فهم می¬گردد چراکه متدولوژی شناخت "سوبژه" همان روش تجربی است که براین اساس در علوم مختلف ریشه دوانده و با نگاهی فراتر حتی ریشه¬شناسی کلمه علم را هم در خود معنا کرده است. بر این بنیاد، عقل خودبنیاد محور ساخت علوم در عصر خردگرایی می¬گردد و این اندیشه توسط فلاسفه¬ایی چون کانت و هگل به نهایت خود می¬رسد. در مقابل و بر اساس هستی¬شناسی ماوراءالطبیعه محور، نظامات اجتماعی در قرون گذشته به گونه¬های متفاوتی در بنیاد خود با نظام مادی محور ایجاد گردیده است. تمدن کلیسایی در عصر به غلط مرسوم قرون وسطی و تمدن¬های شرقی از ماکاها تا مایاها از قلب اروپای امروزی تا شرق چین در اعصار و قرون مختلف شکل گرفته است؛ تمدن¬هایی که نظام اجتماعی آنها نه بر پایه¬ی عقل خودبنیاد که بر اساس جهان پدیداری اشراقی انتظام یافته و ظهورات دانش تمدنی خود را بر اساس این نوع از هستی شناسی بنیادنهاده بوده است. برای درک عمیق تفاوت ذکر شده دقت نظر در پزشکی غربی در سده¬های اخیر و طب سنتی در چین و ژاپن و ایران می¬تواند محل تأمل بسیار مناسبی باشد. از این روست که باید مبانی اندیشه¬ایی تمدن¬ها را مورد مداقه قرار داد تا از این رهگذر بتوان روش شناسی علم مبتنی بر پایه اندیشه¬ایی آن را تحلیل و به ساحت تولید رساند. بر این اساس اینک باید به گونه¬ایی دیگر سخن به میان آورد. سخن از منطق علم دینی در دوران گذار مجالی است برای "پرداخت تمدنی به انقلاب اسلامی در ساحت علوم برای پاسخ به نیازهای بشری" ، از همین روست که مفاهیم متعددی در این عنوان چنان گردهم آمده که برپایه¬ی "خودآگاهی" ما، به "التقاط تمدنی" و براساس "ناخودآگاهی" ما نسبت به این مفاهیم، به "تضاد تمدنی" خواهیم رسید. آیا از اساس مفهوم علم دینی در دوران گذار معنا دارد؟ مگر ماهیت علم دینی مُتِطَور است که نوعی از آن در دوران گذار و نوع دیگر آن در دوران ظهور معنا داشته باشد؟ اگر مفهوم منبعث از ترکیب علم دینی در دوران گذار با مفهوم منبعث از علم دینی در دوران ظهور متفاوت است بازگشت این تفاوت به چه مبنایی است و چه تأثیری در روش¬شناسی علم دینی در دوران گذار و ظهور خواهد داشت؟ نسبت علم دینی در دوران گذار با تمدن پاسخگو به نیازهای بشری در "اکنونی تاریخ" چیست؟ آیا علم دینی در دوران گذار برای خود نسبتی با علوم غربی تعریف می¬نماید؟ آیا این نسبت بر پایه "مبانی بنیادین" تعریف می¬گردد یا برپایه "مبانی کارکردی" ؟ تعریف این رابطه بر هر یک از این مبانی چه تاثیری در روش¬شناسی علم دینی در دوران گذار خواهد داشت؟ آیا تعریف این نسبت بر اساس مبانی کارکردی به معنای پذیرش "امکان اندیشه¬ایی" علم غربی بی هیچ کم و کاستی است؟ شکست امکان اندیشه¬ایی غربی به چه معناست و از چه طریق حاصل می¬گردد؟ علم دینی در دوران گذار باید پاسخگوی چه ساحتی از نیازهای بشری باشد و بر این اساس در کدام ساحت تمدنی انقلاب اسلامی شکل خواهد گرفت؟ علم دینی در دوران ظهور پاسخگوی چه ساحتی از نیازهای بشری است و بر این اساس در چه ساحتی از تمدن مهدوی شکل خواهد گرفت؟ نسبت علم دینی در دوران گذار و دوران ظهور چیست؟ تفاوت بنیادین علم دین دینی در دوران گذار و علم دینی در دوران ظهور در نسبت خود با علم غربی چیست؟ تمدن مبتنی بر علم دینی در دوران گذار چه تفاوتی با تمدن مبتنی بر علم دینی در دوران ظهور دارد؟ آیا نمی¬توان این تفاوت را اصلی¬ترین تفاوت تمدن انقلاب -اسلامی با تمدن مهدوی دانست؟ و هزاران سوال دیگری از این دست که می¬تواند زمینه ساز فهم ما از چرایی، چیستی و چگونگی علم دینی در دوران گذار و تمدن مهدوی باشد. پرداخت به چنین سوالاتی در گام اول ما را به نگرش¬هایی خواهد رساند که روش شناسی تولید علم در دوران گذار را برای ما به تصویر خواهد کشاند. از علم در مبانی دینی ما تعبیر به نور گشته است و در کلام حکیمان قدیم علم از جنبه¬ی اشراق گونه¬ی آن مورد بحث بوده است. علم ریشه در "حقیقت عالَم" داشته و نه ریشه در "واقعیت آن" ؛ لذا عالِم نیز سعی در وصول به حقیقت عالَم داشته و در "صیرورت" از مقامی به مقام بَعد عالِم تر و عالِم تر می¬گشته است. کشف حقیقت نیز بر اساس "عقل سلیم" فراهم می-گردیده است و حقیقت عالم متصل به منبع لایزال الهی و فهم آن مستلزم صیرورت در این حقیقت شناخته می¬شده است. اوضاع در عصرد خردگرایی در غرب به گونه¬ایی دیگر مقدر شد چراکه علم در عصرخردگرایی به معنای کشف واقعیت "فروکاسته" گردید و روش آن نیز بر اساس عقل خودبنیاد به روش تجربی تقلیل یافت. بر این اساس نیازهای بشری از مختصات تعریفی جدیدی شکل یافت و حوزه¬ی نیازهای بشری نیز به نیازهای مادی مُتعیِّن گشت و علم برای پاسخگویی به این نیازها به خدمت گرفته شد. تحلیل چیستی ادراکات فرامادی نیز به مرور زمان کاشفیت خود را از دست داد لذا در نهایت به اداراکات شخصی که می¬توانست از جایگاه یک تجربه خیال گونه بهره¬مند باشد فراتر نرفت. در عصر خردگرایی دیگر انسان مانده بود و عقل خود بنیاد و نیازهای مادی و سوال از چگونگی پاسخ به این نیازها براساس عقل خود بنیاد خود. اومانیسم در بنیاد تفکری به ثبات رسیده بود و برای ظهور تمدنی خود باید پاسخگوی نیازهای بشری می¬شد؛ لذا روش تجربی متناسب¬ترین و شاید روش حصری ساخت علومی بود که بتواند نیازهای بشری در این مختصات فکری را پاسخ¬گو باشد. شاهدیم که بر این مبنا دستآوردهای انسان خودبنیاد در قرون 18 و 19 چه تفاوت بنیادینی با دستآوردهای تمدن بشری تا آن زمان دارد. در اکنونی تاریخ هرچند که هنوز امتداد سنت فلسفی عصر روشنگری بر ساحت جامعه در حال تلألوء است اما مبانی اندیشه¬ایی حاکم غرب در حال تغییر بنیادین است. این تغییر در درون نظام فلسفی غرب به سمت اضمحلال انسانیت در صیرورت است چرا که ماهیت این صیرورت، حرکت از اومانیسم به سمت سیطنیسم برپایه¬ی "نفس¬گرایی" ، و در خارج از نظام فلسفی غرب با خودآگاهی ایجاد شده توسط انقلاب اسلامی «انقلاب اسلامی انفجار نور بود» ماهیت این صیرورت حرکت از خودبنیادی به سمت "الله بنیادی" است. آیا می¬توان در این صیرورت از خود به الله نیازهای بشری را بی-پاسخ گذاشت؟ علم متناسب برای پاسخ گویی به این نیازها در هر مرتبه¬ی صیرورتی چیست؟ آیا بی¬ساخت این علم مشکک می¬توان ساحت تمدنی تحت "اقتدار" تفکر انقلاب اسلامی را به ساحت تمدنی مظهر تفکر انقلاب اسلامی رساند؟ نوع پاسخ به این سوال است که گام دوم از چگونگی منطق علم دینی در دوران گذار را بر ما مکشوف کرده و ما را در ورطه¬ "التقاط تمدنی" قرار خواهد داد.«هَذاتَمامُ¬مَایقال¬فی¬هَذاالمقام¬فَتمّ¬البَحثُ¬فَتأَمّل¬ایَّهاالعزیز
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: همین‌طور که نمی‌توانستیم بگوییم با نظر به مهدویت و ظهور امام معصوم، نمی‌توان ولایت فقیه را به عنوان دوران گذار پذیرفت – همان دام تئوریک که حجتیه‌ای‌ها در آن افتادند- نمی‌توان نسبت به عبور از فرهنگ مدرنیته به فرهنگ مهدویت از نگاه فرایندی غافل بود. عاقلانه‌ترین کار آن بود که در دوران غیبت، با نظر به حاکمیت حضرت صاحب‌الأمر«عجل‌الله‌تعالی‌فرجه» نظام ولایت فقیه را به‌وجود آورد، نمی‌توان گفت چون حقیقت چیز مشخصی است گذار از ظلمات غرب به سوی تمدن اسلامی، یک نوع التقاط تمدنی است، زیرا مقصد مشخص است و در این راستا هیچ وجهی از وجوه فرهنگ خودبنیاد غرب به رسمیت شناخته نمی شود تا التقاط تمدنی پیش آید. دوران گذار چیزی شبیه سلوک یک سالک است که با نظر به حقیقتی که یافته است سعی می‌کند اخلاق و رفتار و اطراف خود را هرچه بیشتر آماده کند تا زمینه‌ی تجلی نور توحید بیش از پیش فراهم گردد. زیرا شناخت حقیقت با تحقق آن در زمین و زمان فرق دارد، به همین جهت موضوع تعلیم و تربیت مطرح است تا با تعلیم، چشم‌ها به سوی حقیقت معطوف گردد و با تربیت شرایط را برای ظهور آن حقیقت در حرکات و سکنات فراهم کنیم. آیا در سیره‌ی رسول خدا«صلواة‌الله‌علیه‌وآله» در صدر اسلام تدبر ننموده‌اید که چگونه چند سال دعوت خود را علنی نکرد – هرچند از ابتدا نظر به حقیقت داشت – و آیا احکام حرمت شراب و ربا را به مرور در جامعه پیاده ننمود؟ آیا می‌توان گفت چون پیامبر خدا«صلواة‌الله‌علیه‌وآله» در فرهنگ جاهلیت علناً شراب و ربا را حرام ننمود گرفتار «التقاط تمدنی» بوده و محکوم به «تضاد تمدنی» است؟ عذر می‌خواهم که به جهت محدودیت مجال، مطلب را به صورت مختصر جواب دادم ولی تأمل بفرمایید که در دوران گذاری که ما می‌گوییم هیچ فروکاستنی نسبت به حقیقتی که مدّ نظر داریم پیش نیامده و همواره بر همان اهداف اصلی که انقلاب بر آن تأکید دارد، تأکید می‌کنیم. حکمت در آن است که بدانیم باید از روح غرب‌زدگی عبور کرد و از این جهت می‌توان روش خود را با روش طالبانی متفاوت دانست، زیرا روح طالبانی در عین آن‌که به زعم خود می‌خواهد ولایت الهی را حاکم کند متوجه فرهنگ گذار نیست و لذا صرف نظر از اهداف منحرف آن گروه، روش آن‌ها نیز روشی است انحرافی. پس می‌توان گفت ماهیت علم دینی متطور نیست ولی تحقق آن در زندگی احتیاج به زمان دارد و یک فرایند را می‌طلبد بدون آن‌که لازم باشد علم دینی با علم غربی ترکیب گردد یا مثل بعضی – مثل دولت سازندگی – به تصور آن‌که رسیدن به اهداف عالیه ممکن نیست تسلیم علم کارکردی غربی شویم. موفق باشید
2862
متن پرسش
سلام. با توجه به اینکه مشاهده کرده ایم بعضی از جوانان دانشجو مشغول به خواندن کتب روانشناسی غربی خارجی هستند لازم دانستیم که از آنها بپرسیم چرا کتب روانشناسی داخلی دینی را نمی خوانید؟اما در جواب آنها با این سوالات مواجه شدیم که نتوانستیم به آنها جواب بدهیم برای همین مزاحم شما شدیم! 1.نویسندگان ایرانی فقط به درد اختراع می خورند؟ 2.آنها با تعصب در راه نفی مسائلی مثل روابط دختر و پسر هستند اما خارجیها هم نکات مثبت را می گویند هم نکات منفی را؟ آیا می توانید کتبی مورد تایید معرفی کنید در زمینه روانشناسی که بدون تعصب مسائل را بررسی کرده و مفید باشد برای قشر جوان؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: شریعت الهی بهترین منبعی است که مسیر صحیح ارتباط درستِ دختر و پسر را تبیین کرده است تا انسان در تمام ابعاد وجودی خود با مشکل روبه‌رو نشود. چگونه می‌توان فکر و اندیشه‌ی خود را در اختیار پیشنهادهای یک روان‌شناس گذاشت که از ساخت لایه‌های عمیق وجودی انسان هیچ آگاهی ندارد و عملاً پس از مدتی جامعه‌ی بشری را به بحرانی می‌کشانند که امروز جهان غرب گرفتار آن است. موفق باشید
2865
متن پرسش
سلام دو کتاب جنابعالی را خواندم اما این سوال هنوز بریم حل نشده که اگر شما غرب را یک کلیت یکپارچه می دانید چرا خیلی از مدل ها را از غرب می گیریم؟یعنی منظورتان این است که ما در حال گذر از غرب هستیم و با نگاه بینش توحیدی به آن می نگریم؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: آری ما در تاریخی زندگی می‌کنیم که تماماً گرفتار غرب هستیم در این شرایط راهی جز گذار نداریم تا به تدریج بتوانیم ابزارهایی مناسب اعتقاداتمان جایگزین تکنیک غربی کنیم. موفق باشید
2867
متن پرسش
با سلام نظر جنابعالی در مورد کتاب های اقای سید حسین نصر چیست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: از نظر نقد غرب نکات خوبی دارند. موفق باشید
2830
متن پرسش
1- «تسلط بر طبیعت» آیا غرض فکر غربی است؟ یا مبادی فکر غربی است؟ 2- آیا مبادی یک فکر نباید قضیه و گزاره (دارای موضوع و محمول) باشد؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: 1- روح غربی طالب تسلط بر طبیعت شد و پیرو آن، فکرِ تسلط بر طبیعت پیش آمد 2- مبادی از امور علم حضوری است در حالی‌که نظر به موضوع و محمول در قضیه مربوط به علم حصولی است. موفق باشید
2831
متن پرسش
لطفاً چند مثال بزنید از مبادی فکر غربی که بیکن تعیین کرد.
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: اصل قضیه در آزادشدن از تکلیفی بود که غربی ها ماوراء میل نفس اماره، از طریق دین برایشان مطرح می‌شد. پیرو این گرایش انواع هوس‌ها و شهرت دوستی و رقیب‌کشی همه به عنوان مبادی روح غربی ظهور کرد. موفق باشید
2832
متن پرسش
1- آیا منظور شما از «درک روح حاکم بر غرب» این است که این فضای حاکم را باید قلباً شناخت؟ 2- آیا منظور شما از «شناخت قلبیِ مبادی غرب» این است که خود این مبادی را قلباً بشناسیم یا بطلانِ این مبادی را قلباً بشناسیم؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: شناخت روح غربی به معنای آن است که آن عالم را بتوانیم احساس کنیم تا بفهمیم چه چیزی را نفی می‌کنیم. چون ممکن است شما متهم شوید که با پیشرفت مخالف‌اید در حالی‌که ما غرب را از منظر دیگری نگاه می‌کنیم که در آن منظر پیشرفت غربی نمی‌تواند ارزش‌مند باشد، چون عالَم غربی، عالم ارزشمندی نیست. موفق باشید
2834
متن پرسش
پریشان‌حالی غرب، به کدامیک از جهات زیر است؟ الف) به جهت اهداف پوچی که دارد. ب) به جهت ناهماهنگی میان اجزاءش. ج) به جهت ناهماهنگی میان اجزاء با هدفش.
متن پاسخ
تعالی؛ علیکم السلام: به جهت عدم رجوع به حضرت اَحد که ضامن انسجام عالم کثرت است و از این لحاظ می‌توان گفت؛ پریشان‌حالی غرب به جهت گزینه‌ی «ج» می‌باشد. همچنان که می توان گفت :علت هر نوع پریشان حالی، انقطاع از عالم وحدت و ملکوت است که این انقطاع با پوچی همراه است و موجب انواع ناهماهنگی می شود. موفق باشید
2801
متن پرسش
باسلام خدمت استادگرامی دربعضی ازجلسه های روانشناسی این طور مطرح شد که یکی ازعلل عقب ماندگی ما عدم عزت نفس مسئولان ماست که این رامیتوان ازعناوین والقابی که درنامه های انهاوجلسات درموردانها به کار می رود متوجه شد ودراواخردوره ساسانی روحانیانی که ازدین فاصله گرفته بودند حاکمیت رادراختیار داشتند ومردم باخرافات زندگی میکردند وهمین عامل سقوط انها شدوماالان درهمان وضع به سر میبریم ودوره ای خواهد رسید که بی دینان دراین کشور حکومت خواهند کرد واینکه بعضی ازمسئولان مامی گویندحرکت دین مدارانه درغرب نشان دهنده این است که انها درراه ما حرکت میکنند اشتباه است چون خدایی که مردم ماباان زندگی میکنند خدای واقعی نیست وپرازخرافات است درحالی که مردم غرب به سمت اشنایی باخدای واقعی حرکت میکنندکه یکی ازدلایل ان این است که غربیان کاملا ازلحاظ مادی ارضا شده اندواکنون به این نتیجه رسیدند که همه زندگی مادیات نیست وغربی که روزی درحال استثمار طبییعت بود اکنون در راه برقراری ارتباط باطبیعت است ووقتی که مسئولان ماهنوز نتوانسته اند کشور خودمان رادرست اداره کنند و با وجود این همه نا به سامانی حرف ازمدیریت جهانی میزنند و یا پول بیت المال راصرف ساختن مثلا بیمارستان و.... درکشورهای دیگرمیکنند درجواب این افرادچه بایدگفت باتشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: غرب‌زدگی انسان‌ها را آنچنان گرفتار بی‌هویتی می‌کند که فرایند سقوط غرب را نادیده می‌گیرند و فرآیند صعود اسلام و نظام اسلامی را درک نمی‌کنند و با تکیه بر سخنان وَهمی نتایج عجیبی می‌گیرند که غرب دارای حرکت دین‌مدارانه است! چیزی که وقتی اندیشمندان غرب آن را بشنوند به ریش گوینده – اگر ریشی داشته باشد – می‌خندند. مقام معظم رهبری با یک نگاه منطقی و قابل تجربه فرمودند: ملاحظه کنید که آمریکا از زمان ریگان تا کنون همچنان در حال ضعف است و نظام اسلامی همچنان در حال صعود، به طوری که هر نقشه‌ای که آمریکا می‌کشد با ناکامی روبه‌رو می‌شود. آیا می‌توان این را نادیده گرفت و بگوییم غرب در حال آشنایی با خدای واقعی است؟ موفق باشید
2802
متن پرسش
با سلام با توجه به مطالعه کتاب جنابعالی با نام فرهنگ مدرنیته و توهم و مطالعه مباحث مطرح شده در سایت خواهشمندم به سوالات اینجانب پاسخ دهید: 1- آیا برداشت اینجانب درست است که از نظر جنابعالی به دلیل تفکر و روح اومانیستی حاکم بر تکنولوژی، تکنولوژی نمی توان اسباب خوشبختی انسان را فراهم کند و لذا باید جایگزینی یافت؟ 2- اگر این تفکر را بپذیریم پس نمی توان گفت "فعلا" باید از این تکنولوژی استفاده کرد تا عقب نمانیم. چون مادامیکه از لفظ "فعلا" استفاده کرده ایم گویی بطور ضمنی تکنولوژی را تایید کرده یا حداقل قاطعانه رد نمی کنیم 3- اگر ما فعلا از این تکنولوژی استفاده کنیم ممکن است هیچگاه فرصت ایجاد جایگزین را پیدا نکنیم. آیا بعد از ظهور حضرت مهدی این جایگزین پیدا خواهد؟ 2-به نظر می رسد می توان در بسیاری از موارد با اصلاحاتی تکنولوژی را به گونه ای استفاده کرد که به طبیعت آسیب کمتری بزند. آیا اگر استفاده خیر و در جهت رضای الهی از این تکنولوژی شود باز می توان با این قاطعیت کلیت تکنولوژی را رد کرد؟ با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: 1- آری باید به نوعی از تکنولوژی نظر کرد و آن را به‌وجود آورد که متوجه حکیمانه‌بودن نظام عالم باشد تا در تخریب عالم قدم برندارد 2- ما در شرایطی هستیم که تاریخ گذشته‌ی خود را با تکنولوژی موجود شکل داده‌ایم اگر بدون جایگزینی بخواهیم به‌کلی با این تکنولوژی فاصله بگیریم امکان ادامه‌ی تاریخی را از خود سلب کرده‌ایم 3- بستگی دارد که با خودآگاهی به این تکنولوژی نظر کنیم تا آثار منفی آن را احساس نمائیم و شیفته‌ی آن نشویم 4- اگر بتوانیم چه بهتر، باید نمونه نشان دهید. موفق باشید
2779
متن پرسش
سلام. ما طی مباحثی که در جلسه مطالعاتی خود با محوریت کتاب فرهنگ مدرنیته و توهم داشتیم سوالاتی برایمان پیش امد که خدمتتان عرض میکنم. لطفا پاسخ دهید: آیا در زمان ظهور از روش های کشف و شهود برای کشف قوانین طبیعت استفاده خواهد شد یا روش های عقلی؟ این علومی که هم اکنون در حوزه های مهندسی مطرح است همه با نیات تصرف چهان است و متناقض با تفکرات و نیات اسلامی.آیا با ظهور حضرت مهدی عج این علوم ارزشی دارد یا بی ارزش میشود؟ اصلا این علوم جز علوم کشف شده قراره میگیرد یا به عبارتی جزء 27 جز علم قرار میگیرند؟ آیا با ظهور مولا باز هم ما از این علوم اهدافی غیرالهی و برای تصرف جهان است استفاه خواهیم کرد؟ کامپیوتر وسیله ای بسیار کاربردی و به واجبترین ابزار برای کشف و استفاده علوم است اما این کامپیوتر با اهدافی غیرالهی و سازگار با اهداف مدرنیته ساخته شده است خب با ظوهر مولامون ما باز هم از این کامپیوتر استفاده خواهیم کرد یا اینکه نه باید شروع به ساخت کامپیوتری سازگار با اهداف الهی و رویه دینی کنیم؟ (که البته اینطور نیست و کاری عبث تلقی خواهد شد) اگر از روش شهودی استفاده میشود جامعه اسلامی بعد از سیطره علمی بر غرب چه وظیفه ای دارد؟یعنی زحمت پیشبرد علوم بر گردن عارفان می افتد و یا راه دیگری است؟ اگر مبانی علم کنونی مردود است و یک علم پیشرفته تر مهندسی یا پزشکی وجود داردو از روش های عقلی استفاده خواهد شد چه باید کرد که کار مفید و قابل استفاده برای آن زمان باشد؟ برای رشته های مثلا کامپیوتر مکانیک هوافضا چه جایگزینی میتوان پیدا کرد که هم با روح طبیعت سازگار باشد و هم قدرت حذف علم حاضر را داشته باشد؟ اصلا رشته ای مثل مکانیک مرتبا باعث تغیر و تصرف در طبیعت میشود و و بنا به کلام شما کلا سازگار با مفاهیم دینی نیست. درسته دانستن این رشته برای پیشرفت اسلام ضروریه ولی با ظهور حضرت حجت ع رشته ای بی خود و به دور از اندیشه اسلامی خواهد بود و مهندسین متدین ما بی خود عمر خود را به هدر داده اند. من رشته ام کامپیوتر است با این تفاسیر آیا در همین زمینه ادامه تحصیل دهم یا اینکه ادامه تحصیل در این رشته عبث و بیهوده است؟ تشکر .
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: 1 در عین آن که مسلم وقتی انسان کاملی مدیریت جهان را به نحو بی‌سابقه‌ای در دست گیرد و تکوین و تشریع با همدیگر متحد شود عقل و قلب و شهود و تجربه همه در جهتی درست به صحنه می‌آید باید عرض کنم: 1- ما فعلاً در شرایطی هستیم که نباید به بهانه‌ی انحراف‌های تکنیک از زندگی فعّال فاصله بگیریم. آری اگر روح تکنیک را بشناسیم نه‌تنها شیفته‌ی آن نمی‌شویم بلکه به فکر می‌افتیم که جایگزین مناسبی برای آن پیدا کنیم 2- اگر به این نتیجه رسیده باشند که هر تکنیکی روحی دارد که بر اساس آن ساخته شده و همان روح را دنبال می‌کند و روح تکنولوژی غربی روح تصرف در طبیعت است و نه روح استفاده از طبیعت برای تعالی انسان، می‌پذیریم در زمان ظهور حضرت مهدی«عجل‌الله‌تعالی‌فرجه» ما تکنیک دیگری داریم که با طبیعت تعامل می‌کند و همه‌ی علوم با این رویکرد ظهور می‌کنند ولی این بدین معنا نیست که ما امروز از کار با کامپیوتر دست برداریم و از وظیفه‌ای که نسبت به انقلاب و جامعه شانه خالی کنیم به بهانه‌ی آن‌که وقتی حضرت مهدی«عجل‌الله‌تعالی‌فرجه» می‌آیند معلوم نیست ما نیاز به کامپیوتر داشته باشیم، این یک نحوه فرار از مسئولیت است. موفق باشید
2773
متن پرسش
سلام علیکم استاد نظر آیت اله مصباح و آیت اله جوادی آملی در مورد مدرنیته چیه؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: من ندیده‌ام مثل شهید آوینی بحث مخصوصی در این مورد داشته باشند ولی روح تشیع در فرهنگ انتظار نمی‌تواند تمدنی جز حاکمیت امام معصوم را بپذیرد و لذا می‌توان نتیجه گرفت این بزرگان نیز هیچ جایگاهی برای فرهنگ مدرنیته قائل نیستند. موفق باشید
2721
متن پرسش
با سلام خدمت استاد گرامی.اینکه جنابعالی می فرمایید غرب یک کلیت واحد است و اگر قسمتی از غرب را گرفتیم ان قسمت فرهنگش را به دنبال خود می آورد را کمی توضیح دهید. و اینکه الان ما هزاران الگو از غرب گرفته ایم
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: کتاب «گزینش تکنولوژی از دریچه‌ی بینش توحیدی» و «علل تزلزل تمدن غرب» را مطالعه بفرمایید. موفق باشید
2705
متن پرسش
بسمه تعالی. . .سلام علیکم استاد عزیز. . . با توجه به صحبتای مقام معظم رهبری،در دیدار با روحانیون که چند جمله درباره فضای مجازی فرمودند،که این فضا نعمته و روز قیامت ازمون بازخواست میکنند که این اوج نگاه معظم له رو میرسونه که مغز ما سوت میکشه،با توجه به تاکید ایشان که قبل از اینم تاکید زیادی داشتن،که زمانی که نمیدونستیم فضای مجازی چی هست،ایشون بحث وبلاگ ها رو معرفی کردن که هر بچه شیعه وبلاگ داشته باشه و با توجه به حجم حضور بسیار زیاد دوستان جوان از سنین کم تا سنین 30 سال در فضای مجازی و جای کار داشتن این فضا و باز با توجه به مخاطرات وحشتناک این فضا که آمار خودکشی رو زیاد کرده،که باعث میشه طرف خودی برای خودش طراحی کنه در این فضا و با اون "خود" زندگی کنه که وقتی به فضای حقیقی برمیگرده نتونه "خود" واقعیش رو تحمل کنه و هزاران مخاطرات دیگه. . .استاد شما چه نظراتی در مورد این فضا دارید؟فکر میکنم از مسمومیت های این فضا با خبرید،اما استفاده های خوبی هم میشه کرد،نمونش همین سایت شما،این سیر مطالعاتی،ما با استفاده از سایت شما تا الان حدودا 30 نفر رو به این سمت کشوندیم،که الحمد لله بعضیاشون تغییر باور نکردنی کردند،یکیشون هم برادر خودمون بود،خیلی دوست داریم نظراتتون رو در مورد این فضا بدونیم،و انشاالله چراغ راهمون قرار بدیم. . .موفق باشید.
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: همین‌طور که مقام معظم رهبری فرمودند در حال حاضر نمی‌توان فضای مجازی را نادیده بگیریم باید در آن وارد شد و قبل از آن‌که آن قصد تخریب ما را داشته باشد ما آن را تصرف کنیم و إن‌شاءالله از این طریق آثار سوء آن را کاهش دهیم. موفق باشید
2668
متن پرسش
با سلام خدمت استاد با توجه به بیانات امام خامنه ای در جمع جوانان خراسان شمالی که در مورد تمدن شیعه صحبت فرمودند می خواستم بدانم اینکه شما در ابتدای مباحث فعالیتهای فرهنگی فرمودید هنوز شرایط طرح این افکار آماده نشده آیا منظورتان همین حرفهای رهبری بود؟ وآیا با طرح این مسائل توسط ایشان زمینه طرح این نوع فکر در جامعه را آماده می بینید؟ به نظر شما وظیفه دانشجو وطلبه در قبال این بیانات ایشان چیست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: همین طور که ملاحظه کردید فرمودند: «بحث امروز ما آغاز یک بحث است.... انتظار داریم اهل فکر و نظر این کار را پیش ببرند» یعنی باید زمینه‌‌های این فکر را فراهم کرد. ابتدا فرمودند باید موضوع را آسیب‌شناسی کرد و علت‌های غفلت از پیشرفت حقیقی را پیدا نمود و روشن کردند مشکل اصلی تقلید از غرب است و تا حدّی در مورد باطن غرب صحبت کردند. به نظر بنده اگر از یک طرف بتوانیم غرب را درست بشناسیم و از طرف دیگر تمدن اسلامی را درست تصور کنیم و روشن کنیم در تمدن اسلامی ارتباط ما با عالم و آدم چگونه خواهد شد، توانسته‌ایم سخن مقام معظم رهبری را از به حاشیه‌رفتن نجات دهیم. موفق باشید
2672
متن پرسش
سلام علیکم نظرتان در مورد صحبتهای اخیر رهبری در دیدار جوانان و دانشجویان استان خراسان شمالی و طرح مسائلی پیرامون سبک زندگی دینی چیست؟ چقدر این سخنان را با نظرات خودتان نزدیک میبینید؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: بسیار سخنان به‌جایی بود تا إن‌شاءالله رجوع ما از غرب به تمدن نوین اسلامی معطوف گردد و ایشان در این امر از همه‌ی نخبگان و اهل فکر و جوانان طلب یاری کردند تا در این امر ایشان را تنها نگذارند و موضوع را جدّی بگیرند. قسمت دوم سؤال را بنده نباید جواب دهم شما باید بررسی کنید. موفق باشید
2621
متن پرسش
سلام بر استاد بزرگوار.من از اهالی شهرستان شهرضا هستم.در دو سال اخیر اتفاقات عجیبی در این شهر رخ داده است که سوالات زیادی را بر قشر حزب اله شهر ایجاد کرده است.گروهی از جوانان فعالیت هایی را انجام می دهند که در این شهر سابقه نداشته است.آنها تقریبا در همه امور شهر اعم از بی حجابی،کم کاری مسئولان،برگزاری جشن ها ، دانشگاهها،مبارزه با مواد مخدر و حوزه ها دخالت می کنند و بعضا کارهای آنها سودمند و قابل ستایش است و تعجب همگان را در پی داشته است.همچنین قسمتی از فعالیت های ایشان در زمینه علمی است. اینان معتقدند که ابزار و تکنولوژی عامل اصلی تهاجم فرهنگی است و بر این باورند که تکنولوژی دارای ذات شیطانی است و جالب اینجاست که کسانی که با این گروه آشنا می شوند،به آنها کتاب های شما از جمله جوان و انتخاب بزرگ،آشتی با خدا و مباحث ده نکته از معرفت النفس را به آنها برای مطالعه پیشنهاد می دهند.ضمنا در مورد مباحث غرب شناسی معتقدند با شما هم نظر هستند.حال سوال من این است که:آیا حقیقتا ذات تکنولوژی شیطانی است؟اگر نیست نحوه برخورد من با این گروه باید چگونه باشد؟ لطفا مرا راهنمایی کنید.یاعلی التماس دعا
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: پیشنهاد می‌کنم کتاب «گزینش تکنولوژی از دریچه‌ی بینش توحیدی» را مطالعه بفرمایید بنده نظر خود را در آن کتاب عرض کرده‌ام. موفق باشید
2597
متن پرسش
سلام استاد. عده ای جوان حزب اللهی در شهرضا ادعا می کنند که تکنولوژی شیطانی است و بزگترین ظلمات آخرالزمان، تکنولوژی است و در جامعه ی مهدوی چیزی به نام تکنولوژی وجود ندارد. در اثبات ادعای خود، به یکسان بودن تفکرشان با شما اشاره می کنند. آیا گفته ی اینها صحیح است و تفکرشان با شما همسان است؟ یا حق
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: بنده هرگز بدون مقدمه چنین ادعایی ندارم مسلّم چنین روشی را نمی‌پسندم مگر آن‌که آقایان دلایل خود را در یک فضای خارج از جدل برای مخاطب خودمطرح کنند تا او قانع شود. بنده عرایض خود را در کتاب «علل تزلزل تمدن غرب» عرض کرده‌ام. موفق باشید
2557
متن پرسش
با سلام خدمت حضرتعالی می خواستم در مورد تاثیر تفکر مدرنیته و سکولاریس بر مدیریت کشور و نیز لایه های پنهان سکولاریسم در مدیریت اسلامی که از آن غفلت شده و آسیب پذیری مدیریت اسلامی از آن بصورت پایان نامه کارشناسی ارشد کار کنم لطفا راهنمایی بفرمایید ۱- حقیر در شهر مقدس قم هستم در این مورد از وجود چه افرادی در اینجا می توانم استفاده کنم ۲- کتابهایی که بتواند کمک کند را نیز لطف بفرمایید ۳- اگر زحمتی نیست حضرتعالی راهنمایی بفرمایید لااقل درحد تیترهایی قابل تحقیق کمک بفرمایید ۴- در میان آثار حضرتعالی کدام را برای مطالعه ادر مورد این موضوع انتخاب کنم
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: بنده در چهار کتاب در رابطه با مدرنیته عرایضی داشته‌ام پس از مطالعه‌ی آن‌ها باید نمونه‌ها و مصداق‌ها را خودتان پیدا کنید و مبتنی بر مباحث آن‌ کتاب‌ها نمونه‌ها را تحلیل نمایید. فکر می‌کنم با ورق‌زدن کتاب‌های مذکور و کتاب «انقلاب اسلامی عامل برون‌رفت از عهد غربی» بتوانید تیترهای مناسب بحث را به‌دست آورید. موفق باشید
2547
متن پرسش
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت استاد عزیز میخواستم نظر جناب عالی را در خصوص اینکه "چرا بوروکراسی موجد در ادارات حتی نیروهای انقلابی ما را استحاله می کند؟" بدانم. و اگر منابعی برای مطالعه در این خصوص معرفی کنید خیلی ممنون میشم.
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: بنده معتقدم نیروهای انقلابی ما هم هنوز به مرحله‌ی خودآگاهی نسبت به غرب نرسیده‌اند تا بتوانند از غرب عبور کنند و روح غربی در نظام اداری بر آن‌ها حاکم نشود. موفق باشید
نمایش چاپی
متأسفانه هیچ نتیجه ای در رسانه ها پیدا نشد!