+
-
بسم الله الرحمن الرحیم

تفسير انفسی سوره مرسلات و اشاره‌های قدسی

فهرست تفسير انفسی سوره مرسلات و اشاره‌های قدسی


مقدمه

بسم الله الرحمن الرحیم

1- در این که ما با رجوع به قرآن متوجه چشم اندازی در زندگی خود می شویم که خداوند مقابل انسان قرار داده؛ حرفی نیست، ولی بحث در آن است که در هر زمانی و در هر تاریخی انسان نیازمند چشم اندازی است که او را در آن تاریخ به سوی مقصد و مقصودش ببرد. در این رابطه است که با نظر انفسی به سوره «مرسلات»، استاد طاهرزاده تلاش دارند این سوره را مقابل ما قرار داده تا معنای «بودنِ» امروزین خود را از یک جهت و حضوری که باید در این عالم داشته باشیم، از جهت دیگر با ما در میان بگذارند، به این امید که قرآن مطابق مسائل امروز ما با ما سخن بگوید.

2- ممکن است در ابتدای امر شما با گفتاری روبه رو شوید که نسبت به آن آشنایی و عادت نداشته باشید، ولی نباید فراموش کرد که در این شرایط همچنان که رهبر معظم انقلاب تذکر دادند نیاز است تا مفاهیم دینی را باز تولید کرد و با مفاهیمی نو توجهات را به سوی عقل و اندیشه سوق داد تا بشرِ جدید احساس نکند دین الهی مسائل او را نمی شناسد و احساسات او را درک نمی کند و تنها در گذشته متوقف است.

گمان ما آن است که خواننده محترم در این کتاب متوجه این امر خواهد شد که قرآن چگونه ابعاد وجودی بشریت را در هر تاریخی مورد خطاب قرار می دهد و روشن می شود چگونه قرآن با بشریت در همه دوران ها به گفتگو نشسته، تا آن جایی که او در همین زمان هم احساس می کند چه اندازه قرآن به او نزدیک است.

3- اگر متوجه شده باشیم بشر جدید با روبه روشدن با پوچیِ زندگی، آرام آرام احساس می کند به دین و شریعت الهی نیاز دارد و بنا دارد به دین باز گردد. نباید فراموش کرد که این انسان نمی خواهد با رجوع به دین از حضور جهانی اش محروم و یا غافل شود و از این جهت است که می توان گفت بشر جدید در رجوع به دین به دنبال تجربه دیگری است تا نسبتی جدید با همه چیز یعنی با عالَم و آدم پیدا کند، نسبتی که در عین جهانی بودن، قدسی و معنوی باشد. استاد طاهرزاده سعی کرده اند با نظر به این نکات ما را از طریق تفسیر انفسی سوره «مرسلات» وارد قرآن کنند، به طوری که در ورود به قرآن، وجدان عمومی و تاریخی بشر جدید و نیازهای امروزین او مدّ نظر باشد.

4- پیشنهاد ما آن است که اگر در ابتدا مباحث این کتاب کمی مشکل به نظر آمد، همچنان مطالعه را ادامه دهید زیرا از یک طرف به مرور معنای اشارات را بهتر و بهتر، در خود می یابید و از طرف دیگر مطالب به صورت های مختلف و مثال های گوناگون خود را می نمایانند تا در بودنی ترین بودن با خود روبه رو شوید.

5- تأکید استاد در متن کتاب و نیز در مقدمه آن است که بدانیم چیزی که ما واقعاً نیاز داریم، تعلّقی عمیقاً ریشه دار به جایگاهی است خاص، جایگاهی که عبارت است از نوعی از تعلّق به اصیل ترین و عمیق ترین بودن. آیا این همان حضوری نیست که انسان در اکنونِ خود، خود را در ابدیت احساس کند؟ امری که در فرهنگ مدرنیته و با مرگ خدایی که نیچه متوجه آن شد، ما از دست دادیم و حال باید با نوعی دیگر از زندگی و با نظر به فیض الهی آن را دوباره به دست آوریم. در این کتاب سعی شده تا خواننده به موهبتی فکر کند که مجدداً شورمندی در ایمان را از طریق اشارات قرآنی به ما برمی گرداند.

6- مخاطب اصلی کتاب کسی خواهد بود که بنا دارد همچنان از «بودنِ» خود سؤال کند و بودن اش برایش مسئله شده و دغدغه نظر به حقیقت دارد، بدون آن که با آموزه های دینی که به صورت سنتی مطرح است مسائل اش را حل کرده باشد. از این جهت باید بدانید مباحث مطرح شده در کتاب رویارویی ساده ای با مطالب نیست تا خواننده محترم گمان کند به راحتی می تواند با مسائل مطرح شده رابطه پیدا کند و از این جهت ممکن است این نوع رویکرد به سوره «مرسلات» مسئله همه افراد نباشد و بنابراین اگر با مطالعه مقدمه استاد متوجه شدید نکاتی که به آن اشاره می شود، از مسائل و یا مسئله شما نیست نباید خود را در مطالعه کتاب شکنجه بدهید. بهترین کار آن است که مطالعه آن را رها کنید، مگر آن که بخواهید بدانید این نوع مسائل می تواند مسائل بشر امروز باشد و آیا خطری در آینده دینداری ما در پیش است که قرآن از قبل آن خطر را پیش بینی کرده و متذکر آن شده است؟ این امری است که خواننده کتاب باید مدّ نظر داشته باشد و از این مهم تر شاید اشکال مهم این کتاب آن باشد که مخاطب آن اولاً: مجبور است تا آخرین سطور آن را بخواند به امید آن که چیزی به دست آورد. ثانیاً: آن چیزی هم که دستگیرش می شود تنها احساس حضوری بیش نیست که هیچ تعریفی برای آن ندارد. از این جهت می توان گفت تا حدّی وجود این کتاب برای افراد مذهبی که مذهب را در آموزه های سنتی دنبال می کنند، خلاف آمدِ عادت باشد و برای هماهنگی با آن نیاز داشته باشند تا حدّی برای حضور در این تاریخ با هویت دینی به امکان دیگری بیندیشند.

7- گفتار استاد طاهرزاده در تفسیر انفسی سوره مرسلات پس از پیاده شدن، متن آن ویرایش شد و در جلساتی با حضور استاد به خوانش متن پرداخته شد که با تذکرات ایشان همراه می باشد، برای استفاده از این جلسات می توانید به آدرس مذکور در سایت لبّ المیزان رجوع کنید:

https://lobolmizan.ir/sound/984



گروه فرهنگی المیزان



مقدمه مؤلف

بسم الله الرحمن الرحیم

1- بحث در نظر به وجه اصیل انسانیِ انسان ها است تا هرکس حتی آن هایی که به ظاهر شمّ و ذوق مذهبی هم ندارند احساس کنند قرآن با بنیادین ترین ابعاد آن ها با آن ها گفتگو می کند و این است آن قدمی که می توان و باید با نظر به انسان جدید در این تاریخ برداشت، زیرا اگر قرآن - این حقیقی ترین سخن در این زمانه- را نتوانیم به افق زمانه ای که در آن حاضر هستیم، حاضر کنیم، خواهی نخواهی به نام اسلام گرفتار داعش و بوکوحرام خواهیم شد که هیچ نسبتی با انسانیت انسان ها و سیره و سنت رسول خدا و اولیای الهیh ندارند.

2- اگر بپذیریم که با تدبّر در قرآن می توان قرآن را به سخن آورد و به آن معاصرت بخشید تا به زبان امروز با ما سخن بگوید،[1] باید از خود بپرسیم سخن قرآن در این زمانه چیست و با چه کسی سخن می گوید تا انسان در این زمانه گرفتار زندگی نازیسته که زندگی به حساب نمی آید، نشود و زیر سایه قرآن، اصیل ترین نحوه بودن خود را تجربه نماید و فراتر از زندگی روزمرّه، انسانیت سایر انسان ها را نیز لمس کند. در نظر به سوره مبارک «مرسلات» بناست تا انسانیت اصیل انسان با خودش در میان گذاشته شود تا بنگرد اگر به نهایی ترین بودن خود نظر کند خود را در چه جهانی احساس می کند و از خود بپرسد آیا جز این است که خداوند بنا دارد در قرآن و از جمله در این سوره، نهایی ترین نحوه حضور انسان را با او در میان بگذارد؟

3- بشر امروز در جهانی که گرفتار بحران معنا است، گرفتار نوعی نیست انگاری و نیهیلیسم است، در آن حدّ که به خِرد خود هم که نسبت به حقایق عالم برخورد انتزاعی دارد، دل گرم نیست و آنچه می تواند او را از این بحران رهایی بخشد برگشت به حقیقت است و ورود در راهی که جان او در معرض حقیقت قرار گیرد و این با نسیم اشارات قرآنی ممکن است، در صورتی که بنا را بر آن بگذارد که تنها در عبارات قرآنی متوقف نگردد و به اشارات قرآنی نیز نظر کند، امری که سوره «مرسلات» بر آن تأکید دارد و ما را به حضوری فراسوی فهم عبارات و مفاهیم دعوت می کند.

4- اگر پذیرفته باشیم بشر امروز بیش از پیش به عالَم انسانیِ خود نظر دارد و در «بودنِ» خود، خود را جستجو می کند و می خواهد خود را از درون جان فهم کند و جایگاه هر چیزی را در نسبت آن چیز با جان خودش می پذیرد و یا رد می کند، باید از خود پرسید جایگاه مذهب و وَحی الهی برای این بشر کجا است و چگونه می تواند با وَحی الهی یعنی قرآن ارتباط برقرار کند؟ در نگاهی که به سوره «مرسلات» در این نوشتار شده سعی بر آن است تا با در نظرگرفتن همین نکته به قرآن رجوع شود و بنگریم خداوند با ما در این مرحله از تاریخ چه گفتگوهایی دارد؟ آیا این اصیل ترین سخنی نیست که با بشر آخرالزمانی در میان گذارده که در آخرین آیه این سوره می فرماید: «فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ»(50) پس آن ها به کدام امر تازه و جدیدی، بعد از سخن خدا ایمان خواهند آورد؟

5- وقتی بپذیریم قرآن به عالم انسانی انسان ها تعلّق دارد و جوابگوی پرسش هایی است که از اعماق جان انسان ها سر برمی آورد که همان مقام تقوایی است که در وصف آن فرمود: «ذلِكَ الْكِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقینَ»(بقره/2) یعنی انسان هایی که از تمام نسبت های تَوهّمی و دروغین، خود را آزاد کرده اند تا در امری حقیقی حاضر شوند. در این جا است که می فهمیم هر اندازه انسان به بودن اصیل خود بیشتر نزدیک شده باشد به همان اندازه قرآن با او بیشتر گفتگو دارد و این یعنی «حضور در اکنونِ بیکرانه جاودانه خود». آری! قرآن نسیمی است تا ما در اصیل ترین حضور خود که اکنونِ بیکرانه جاودانه مان می باشد، حاضر شویم. حضوری که عین ربط به حضرت حق است و با نظر به اشارات قرآنی به ظهور می آید و از آنِ ما می شود.

6- ما وظیفه داریم به جایگاه انسان در این زمانه بیندیشیم و با نظر به چنین موقعیتی به تعبیر حضرت علی(ع) قرآن را برای این بشر به نطق آوریم تا بشر جدید متوجه شود چه اندازه نیازمند چنین سخنی است تا به حکم این که در خطاب به رسول خود فرمود: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمینُ عَلى قَلْبِكَ...»(شعراء/194 - 193) یعنی این قرآن از طرف خداوند به قلب رسول اللهf نازل شده تا انسان ها را به خود آورد و از سرگردانی نجات دهد. مهم آن است که اولاً: جایگاه انسان را در این زمانه بشناسیم و ثانیاً: با چنین حضوری با قرآن مواجه شویم و آن را به «گفت» آوریم. آری! اگر ما مسائل خود را در این زمانه نشناسیم، با چه رویکردی به قرآن رجوع کنیم؟ که به گفته جناب حافظ:

طبیب عشق، مسیحا دَم است و مُشفق لیک

چو دَرد در تو نبیند، که را دوا بکند؟

7- قرآن به عنوان کلام حضرت ربّ العالمین نظرها را به اساس و بنیان انسانی انسان ها می اندازد تا بودنِ گسترده و حضور بیکرانه خود را احساس کنند. در راستای چنین حضوری در هستی، مسائل روزمرّه معنای خاص خود را که عین بی معنایی است، پیدا می کنند و انسان، با توجه به معنای دروغین مسائل روزمرّه در حل مسائل اصلی خود اقدام می نماید و با توجه به این امر اگر کسی بخواهد قرآن را وسیله رفع مشکلات جزئی کند، عملاً در حوزه حضور قرآن بر اساس بنیان های اصیل خود حاضر نشده است. زیرا قرآن در صدد است انسان جدیدی تربیت کند ماورای انسانی که گرفتار روزمرّگی ها است، انسانی تربیت کند که اهل تفکر و تدبّر باشد و در عالمی حاضر شود که اشارات قرآنی به آن عالم اشاره می کنند، امری که می توان گفت متأسفانه خیلی زود با غفلت از جایگاه اهل بیتh نسبت به قرآن، مورد غفلت قرار گرفت.

8- آخرین آیه این سوره مربوط به روح هایی است که ظلمات را می شناسند و به دنبال راه برون رفت از ظلمانی ترین تاریخ هستند که تاریخ آخرالزمانش خوانده اند ولی هنوز انسان ها آن طور که باید اوج نگرفته اند و به والاترین ابعاد انسان، یعنی به ابعاد آخرالزمانی خویش نمی نگرند، تا بوی عطرِ حضوری که باید در آن قرار گیرند به مشامشان بخورد و به ژرفای این سؤال که مادرِ همه سؤال ها است بیندیشند؟ سؤالی که خداوند در آخرین آیه این سوره با ما در میان می گذارد و می فرماید: «فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ»(50) آن منکران بعد از روبه روشدن با قرآن و اشارات آن به کدامین امری که تازه و زنده و نو باشد می توانند دل بسپارند و به آن ایمان آورند؟

9- مسلّماً بیشترین بهره ای که ما می توانیم از قرآن ببریم این است که با تدبّر و تأمّل در اشارات قرآنی متوجه اصیل ترین بودنِ خود که همان حضور بیکرانه و ابدیِ مان می باشد، بشویم و این، همه حضور است به معنای مطلق آن. در متن این حضور، زندگی راه خود را مقابل انسان می گشاید و انسان گرفتار امور سطحی و یکنواخت نمی شود تا از نیازهای حقیقی در دل زندگیِ فعّال زمینی غافل شود. زیرا اگر انسان بیش از پیش به دنبال زندگی است، آن زندگی در صورتی به سوی او می آید که لااقل اندکی از جهل خود با خبر باشد و این با نظر به اشارات قرآنی ممکن است، اشاراتی که جهانی گشوده تر از جهان تنگ و تاریک اهل دنیا مقابل انسان می گشایند.

10- باید از خود بپرسیم با رجوع به قرآن چه چیزی باید در ما اتفاق بیفتد که بر اساس آنچه در خود در جستجوی آن هستیم به سراغ قرآن برویم؟ با رجوع به قرآن به کجا باید برویم که با خودمان درست روبه رو شویم؟ آری! بنا نیست رأی خود را بر قرآن تحمیل کنیم، ولی ما چه پیش فهمی از خود داریم تا با رجوع به قرآن به سمتی که باید حرکت کنیم، حرکت نماییم و بتوانیم در نزد خود زندگی کنیم؟ با نظر به امکاناتی که سخن خدا متذکر وجود آن در نزد ما شده است که می توانیم بدان دست یابیم و به آن فعلیت ببخشیم و خداوند در سوره «مرسلات» به آن اشاره می کند و می فرماید: «كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنیئاً بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»(43) این چه نوع خوردن و نوشیدنی است که جان انسان را فرا گرفته و به نهایی ترین بهره مندیِ می رساند؟

11- نظر به ابعاد اصیل انسان در این تاریخ امری است که باید در ابعاد مختلف اش شناخته شود تا بتوانیم در راستای شریعت اسلامی، در جهان حاضر شویم وگرنه همچنان در جایی متوقف می مانیم که در دو سده اخیر قرار داشته ایم و از آموزه های دینی خود جهت حضور در جهان استفاده نخواهیم کرد. از این جهت سعی شده به سوره «مرسلات» نظر شود و نهایی ترین ابعاد انسان را مدّ نظر آورد.

ما نیاز داریم به بنیادهای فهم بشر جدید از خود با نگاه هستی شناسانه فکر کنیم تا متوجه شویم بشر جدید چه مسیری را طی کرده که گرفتار ذرّه ذرّه شدن گشته است و این مشکلِ امروز ما است که با نظر به حضور انسان تا بیکرانه عالم این مشکل قابل رفع است، امری که سوره «مرسلات» متذکر آن می باشد.

12- باید از خود پرسید آیا می توان در عین تأکید بر آموزه هایی که رسول خداf و ائمهh مطرح فرموده اند، در جهان جدید با هویت مدنیّت و آزادی که در چنین جهانی برجسته است، حاضر شد؟ آیا آموزه های دینی مانع ارتباط با دیگران است و یا به نوعی زمینه هایی هستند تا با بشر جدید رابطه ای متعالی و انسانی برقرار کرد؟ چه رابطه ای می توان بین نظم جهان جدید و آموزه های دینی برقرار نمود؟ آیا جز این است که با مواجهه با بشر جدید اگر به قرآن رجوع شود، قرآن برای امروز ما حرف ها دارد؟ ما با رابطه ای متعالی و انسانی با بشر جدید می توانیم از آینده مبهمی که جهان غرب برای خود و دیگران به وجود آورده، عبور کنیم. آینده مبهمی که بشر جدید با برنامه های غیر توحیدی، موجب دست زدن به انتحاری شده است بعد از انتحاری. با توجه به این امر به سوره «مرسلات» رجوع شده و امید است خوانندگان محترم با حساسیت نسبت به این موضوع بهره لازم را ببرند.

13- وقتی می یابیم که بشرِ جدید سر و کارش با بودن اش می باشد، آیا این بشر می تواند در این بودن معنای نهایی خود را بودنی بیابد که همه عالم نزد اوست و او در همه عالم حاضر است، به همان معنایی که خدا در عبودیت عبد حاضر می باشد؟ در این جا است که انسان، «حقیقت» را از طریق وجودِ خود احساس می کند و به افق نهایی و «شراب طهوری» می رسد که همان بودن او است، آزاد از هر چیزی که او بخواهد آن چیز را طلب کند. در واقع با احساس حقیقت، به آزادی واقعی دست یافته است. آزاد برای بودن و گشوده بودن به روی خود که همان احساس حضور در آغوش حقیقت است و بهره مندیِ دائم از چنین بودنی بیکرانه و احساسی کاملاً اصیل. همه تلاش ما در نظر به سوره مبارک «مرسلات» توجه به همین «بودن» است که اصیل ترین بودن می باشد و گمان می کنیم انسان ها در این زمانه از این طریق می توانند از نیست انگاری و نیهیلیسمی که گریبانگیر همگان شده، رهایی یابند.

14- وقتی انسان با احساس خود، حقیقت را احساس می کند که از یک جهت «عین ربط» بودن خود با حقیقت را دریابد و از جهت دیگر بیکرانگیِ حضور خود در عالم را در خود چشیده باشد، در این حالت آزادی برای او معنای خود را پیدا می کند که چگونه در زیباترین حضور بیکرانه خود، خود را درک کند. آیا این بنیادین ترین حضور در «وجود» نیست که انسان در عین درک هویت تعلّقی خود، با بیکرانگی خود در عالم حاضر می شود و عالم را در خود می چشد؟ اگر چنین است می توان گفت به یک معنا بنیان سوبژگی انسان و دوگانگی بین اُبژه و سوبژه فرو می ریزد. زیرا آنچه به میان می آید رخداد «ظهور» است که دو طرف انسان و موجودات را به هم پیوند می دهد، بدون آن که آن «ظهور»، ظهور موجود مجزایی باشد. بلکه حقیقت است که در عین پوشیدگی، با جلوات مختلف به ظهور می آید، به هر صورتی که باشد، باز چیزی جز «ظهور» نیست. یعنی به هویتی می رسد که در وصف آن فرموده اند: «ظاهراً فی بطونه و باطناً فی ظهوره».[2] پس حقیقت بین «ظهور» و «پوشیدگی» و بین «وجود» و «موجود» می تواند مدّ نظر آید. آیا چنین حضوری همان حضوری نیست که انسان با درک حقیقتِ جاودانه خود، در خود می یابد و سوره «مرسلات» متذکر آن است؟

15- تغییر سیر انسان از نظر به موجودات برای خودش، به سوی افقی که موجودات در آن ظهور کرده اند، نیاز به پیداشدن احوالی بنیادین در انسان دارد تا ما را از نگاه به موجودات که همه را برای خود می خواهیم، منقطع کند، به سوی انسانی که به افقی نظر دارد که ابدیت خود را در آن احساس می کند، با توجه به وسعتی که دارد و موجودات در عین آن که آن افق را می پوشانند با ظهور خود آن افق را می نمایانند، و این همان تحقق پوشیدگی در دل ظهور است و با توحیدی پیش می آید که قرآن متذکر آن است و ما را در اصیل ترین بودنِ خود حاضر می کند، امری که سعی فراوان شده تا در مواجهه با سوره مبارک «مرسلات» مدّ نظر آید.

16- اگر چنانچه ما با نظر به «وجودِ» خود با عالم و آدم مواجه شویم، نسبت ما با انسان ها و موجودات و با همدیگر با گشودگی همراه است و عملاً آن ها را در افق وجودی شان می نگریم و آن ها را همان گونه که هستند می یابیم و با آن ها پیوند برقرار می کنیم. پس مواجهه با عالم و آدم باید از طریق ما و با نظر به وجودمان شروع شود، تا حقیقت، یعنی «وجود»، از طریق این نوع مواجهه به ظهور آید.

در گشودگی نسبت به عالم و آدم و ارتباط با آن ها، چیزی جز «ظهور» از آن ها در مقابل ما نمی ماند و موجب حضوری خاص برای ما در عالم می شود، حضوری که همچنان ادامه دارد و هم اکنون دنیا را به آخرت متصل می گرداند. این امر مهمی است که می توان با نظر به اشارات سوره «مرسلات» متوجه شد.

17- وقتی نظر به حقیقت به میان آمد، عملاً موجودات از حیث حقیقت شان برای ما آشکار می شوند و ما در چنین شرایطی خود را می سپاریم به عرصه گشوده ای که در آن ها هستیم و این همان چیزی است که خود را به فیض الهی سپرده ایم تا برای ما تجلی کند، بدون به میان آوردن اراده ای خاص که منجر به تصرف در موجودات گردد که روح حاکم بر بشر مدرن است. آیا نظر به اشارات قرآنی بستری روشن برای عبور از آن روح و روحیه ای نیست که بشر مدرن گرفتار آن است؟ تا انسان به اصیل ترین بُعد از ابعاد خود نظر کند و به کمک عبادات و رعایت تقوا از حجاب هایی که مانع حضور در آن اصیل ترین بُعد است عبور نماید. این جا است که ملاحظه می کنیم چگونه حضرت اباعبداللهu در عین نصیحت به لشکر عمر سعد در هنگامه ای هم که باید با آن ها مقابله کنند چه اندازه حماسی و سلحشورانه مقابله می کنند، و این یعنی حضور در جهان و استفاده از امکانات آن ولی با رویکردی قدسی.

18- انسان اصیل، انسانی است که خود را در سنت های الهی احساس کند، با نظر به ابعاد روحانی و انسانی اش؛ و انتخاب های اصیل تنها در بستر عمیق ترین بودن که حضور بیکرانه ابدی است، شکل می گیرد که نوعی ارتباط با «حقیقت» است، به جهت گستردگیِ «حقیقت» که گذشته و حال و آینده را شامل می شود و از این جهت این نوع حضور با قداست همراه است و انسان با نظر به آن حضور که حضوری است مقدس عمل کند و وجود خود را مطابق حقیقت در عالم بسط دهد و اجزاء گسسته شده فرهنگی را که توسط فرهنگ مدرنیته پیش آمده است، سامان می بخشد، از آن جهت که سعی می کند همه آن امور را به حقیقت پیوند بزند و سرمست وجود خود شود که غرق تجلیات الهی شده و با زبانی سخن بگوید که بازگوکننده اراده الهی است، زبانی که حافظِ همه نسبت هایی است که انسان با «حقیقت» و انوار الهی برقرار می کند. انسان در این حالت ندای سروش الهی را با گوش جان می شنود و نه تنها خطر آینده را می یابد بلکه راه های عبور از آن خطرات را نیز درک می کند. آیا می توان از همین ابتدا با نظر به چنین حضوری با سوره مبارک «مرسلات» مواجه شد؟

19- برای احساسی قابل پذیرش و راضی کننده که باید از خود داشته باشیم، لازم است خود را در جایی قرار دهیم که آن جا و آن موقعیت، اولاً: وجود ما را معنا بخشد. ثانیاً: بتوانیم آن موقعیت را از آنِ خود نماییم و احساس کنیم آن موقعیت برای ما امری است که روحاً می توانیم در آن سُکنی گزینیم و مسلّماً هیچ چیزِ مهمی در دنیا و در جهانِ کمّیت ها برای ما وجود ندارد که چنین اهمیتی داشته باشد، زیرا هیچ کدام از آن ها برای چیزی که هستیم و «بودن» ما را در بر می گیرد، نیستند مگر حضور در هستی با رابطه ای خاص، که رابطه ای است الهی. در حالی که با دیگر امور نمی توان چنین رابطه ای وجودی را برقرار کرد تا احساس کنیم در عالَم آن ها می توانیم سُکنی بگیریم و این به جهت غفلت از عالمی است که ما در آن عالم عین ربط به خداوند هستیم. آیا فکر کرده ایم در این زمانه تنها با حضور در محضر قرآن به چنین حضوری می توان نایل شد آن گاه که نسبت خود را با اشارات قرآنی زنده نگه داریم؟ امری که سوره «مرسلات» با آن شروع شده و تلاش ما تذکر به این امر است، هرچند انسان ها هنوز آمادگی لازم جهت تفکر به اشارات قرآنی را پیدا نکرده اند.

20- اگر تفکر نظر به نسیمی است که جان های آماده را از طرف خداوند فرا می گیرد، تا آن ها در جایی که باید باشند قرار گیرند، ماندن در «دیروز» برای زندگی در «امروز» و سر و سامان دادن به مشکلاتِ امروزین، کافی نیست، باید به حضوری که مربوط به ابدیت ما است دل سپرد تا رو به سوی آینده در ما پیدا شود. آن کس که تنها در گذشته است اراده اش دوران پیری اش را طی می کند، ممکن است چنین فردی آگاهی زیادی داشته باشد ولی توان رفتن ندارد و به فراسوی آنچه در آن است نمی اندیشد.

نظر به حضور ابدی، نظر به امروزی است که رو به سوی فردا و فرداها دارد، یعنی ورود به روح عالم که همواره رو به جلو است و این بزرگ ترین تکلیف متفکران در این زمانه است برای فهم راه های حضور در عالم قدس، اگر در نظر به قرآن متوجه باشند مسائل امروز بشر در سوبژه بودنش چیست. امری که سعی وافر شده تا در این کتاب به کمک سوره «مرسلات» روشن شود و از این جهت باید با حوصله و پشتکار کتاب را مطالعه کرد تا در دومین مرتبه که مورد مطالعه قرار می گیرد حرف های آن قابل تصدیق باشند، به خصوص اگر رفقا پس از مطالعه فردی، در جمع خود مطالب و برداشت های خود را با همدیگر در میان بگذارند.

21- بالاخره کافی است به عمیق ترین لایه نیهیلیسم فکر کنیم که انسان در آن حالت از همه جهات نسبت به همه چیز معلّق است و به هیچ چیز نمی تواند تکیه کند در آن صورت اگر به بودن خودش هم نظر کند، تنها بودن معلّقی را احساس می کند، مگر آن که آن بودن را آنچنان از همه نسبت ها آزاد کند تا تنها بودن بیکرانه ای بماند که در عین بیکرانگی ، عین ارتباط با بودن مطلقی است که نه تنها هیچ جدایی با او ندارد، بلکه با بودنِ وجود مطلق، بودن خود را احساس می کند. این جا است که از عمیق ترین لایه نیهیلیسم که حکایت امروزین بشر است، آزاد شده است. آیا این همان نظر به «یَوْمُ الْفَصْلی» نیست که محور سوره «مرسلات» است و خداوند ما را در آخرین آیه این سوره با این سؤال روبه رو می کند که: «فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ»(50) آیا این سوره با طرح آیه: «وَ ما أَدْراكَ ما یَوْمُ الْفَصْلِ»(14) که «یَوْمُ الْفَصْل» را به عنوان یک حضور در نزد خود و در نزد عالم در مقابل ما می گشاید، پنجره ای نخواهد بود به سوی حقیقت که بتوان در آن سکنی گزید؟

طاهرزاده




[1] - رهبر معظم انقلاب«حفظه الله تعالی» به ائمه جمعه فرمودند: «هنر بزرگ خطیب جمعه این است که بتواند مفاهیم معرفتی و مفاهیم انقلابی را متناسب با نیازهای روز بازتولید کند. خیلی از مفاهیم انقلاب هست که ما یک روز شعارش را دادیم، دنبالش هم بودیم و هستیم، امّا امروز همان مفاهیم باید با ادبیّات جدید، با ادبیّات مناسب امروز، تبیین بشود و بازتولید بشود. هنر امام جمعه این است که بتواند مسئله عدالت را، مسئله استقلال را، مسئله حمایت از مستضعفین را، مسئله پیروی از شریعت را، این چیزهایی را که جزو اصول و مبانی انقلاب است، این مفاهیم عالی را بتواند بازتولید کند با زبان امروز و با زبان نسل جوان؛ سخنگوی انقلاب.»(5/5/1401)
[2]- به نامه حضرت امام خمینی به یکی از طلاب خود رجوع فرمایید.(صحیفه امام «ترجمه عربی» ج 1، ص 37)

جلسه اوّل نسيمی با محتوای قيامت

بسم الله الرحمن الرحیم

«وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً (1) فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً (2) وَ النَّاشِراتِ نَشْراً (3) فَالْفارِقاتِ فَرْقاً (4) فَالْمُلْقِیاتِ ذِكْراً (5) عُذْراً أَوْ نُذْراً (6) إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ (7)»

مستحضرید که هر سوره ای در جای خود از طرف حضرت ربّ العالمین شروع سروش جدیدی است. به همین جهت وقتی آن سوره با «بسم الله الرّحمن الرّحیم» نازل می شده پیامبر خداf متوجه می شدند بنا است تفصیلی از آن اجمالی که در شب قدر با آن آشنا بودند به ظهور آید و در این رابطه سوره با «بسم الله الرّحمن الرّحیم» شروع می شده تا در دل آن سوره حضرت الله که حامل اسم «رحمان» و «رحیم» است، به جلوه خاص که مربوط به آن سوره است، به ظهور آید. به هر حال ما در قرآن با حضرت «الله» روبه رو هستیم که در هر موطن و مظهری به اسمی یا اسمائی به ظهور می آید و در همین رابطه به ما توصیه شده «لا تَتَفَكَّرُوا فِی ذاتِ الله» در ذات خداوند تفکر نکنید زیرا آنچه در صحنه است حضرت «الله» به جلوات اسماء است و لذا قرآن می فرماید: «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها»(اعراف/180) خدای را اسماء حسنایی هست، با نظر به آن اسماء او را بخوانید. این است که اصلاً بدون نظر به اسماء الهی نمی توانیم با حضرت پروردگار رابطه ای برقرار کنیم، حال چه با اسم «حیّ» باشد و چه با اسم «قیّوم» و چه هر اسم دیگری.

عمده این است که شما می توانید با نظر به اسماء حسنایِ حضرت محبوب با او رابطه برقرار کنید. پیامبر خداf با نظر به اسم «اللّه» با حضرت ربّ العالمین رابطه برقرار می کنند و خداوند به ایشان می فرمایند: «قُلْ هذِهِ سَبیلی أَدْعُوا إِلَى اللَّه »(یوسف/108) بگو راه من راهی است که به «اللّه» می خوانم. البته عنایت دارید که «الله» گاهی در جلوه اسم «سمیع» و گاهی در جلوه اسم «بصیر» در مظاهر به ظهور می آید و از این جهت در همه موارد با هر اسمی که به ظهور آید، او «الله» است و در همین رابطه می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتین »(ذاریات/58) یعنی او که رزّاق است «الله» است به اسم قادر متین به ظهور آمده. و یا می فرماید: «هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّر»(حشر/24) او که «الله» است، خالق هستی بخشِ صورتگر است.

«اللّه» در «بسم الله الرّحمن الرّحیم»، با حضور وسیعِ رحمانی و پیرو آن با نور خاص رحیمی به صحنه آمده است، رحمانیت او اقتضا می کند تا برای همه حاضر باشد و با رجوع بنده به رحمانیت او، با جلوه ای بس شدیدتر و خاص تر به سراغ بنده می آید که همان رحیمیت او است که جذبه ای است برای خواص. و در همین رابطه فرمود: «وَ كانَ بِالْمُؤْمِنینَ رَحیماً»(احزاب/43) لذا حضرت حق با اسم «رحیمِ» خود مؤمنین را در خلوت خانه خود می برد.

مهم این است که متوجه باشیم با نسیم «بسم الله الرّحمن الرّحیم»، چه افقی در مقابل رسول خداf گشوده می شود و جان آن حضرت با نور این اسماء چه احوالاتی پیدا می کند که تنها یک حالت خوش روحانی نیست، بلکه قلب حضرت، منوّر به معارفی می شود بس عظیم، زیرا حضرت حق در تجلی اسم جامعِ «الله» به نحوه خاصِ رحمانیت و رحیمیت شروع به القای وَحی فرموده و با به میان آوردن چنین افقی سوره شروع می شود و می فرماید:

«وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً (1) فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً (2) وَ النَّاشِراتِ نَشْراً (3) فَالْفارِقاتِ فَرْقاً (4) فَالْمُلْقِیاتِ ذِكْراً (5) عُذْراً أَوْ نُذْراً (6) » این شش آیه را در آغاز مطرح می کند تا آن که بفرماید: «إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ» یعنی آنچه به شما وعده داده شده است، واقع شدنی است. ملاحظه کنید که خداوند چگونه با ما صحبت می کند تا ما را به این حضور می رساند که وعده حق واقع شدنی است.

تقاضای بنده آن است که خود را در فضای سوره قرار دهید که چگونه نسیمی از عالم غیب به ظهور آمده و در درون خود چنین سوگندهایی را در بر دارد که «وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً» سوگند به آن فرستاده های پی در پی. ملاحظه کنید که توجه ها را به کجا سوق می دهد تا نظرها متوجه چشم اندازی شود که در پیش است. عموماً سوره های اولیه حالت اشاره به موضوعی داشته که در حال آمدن است و اساساً تا ملتی متوجه افقی نشوند که در پیش رو دارند، وارد تاریخ جدید نمی شوند. تاریخی که همه چیز در آن تعریف شده است ما را به جلو نمی برد و عملاً در آن صورت، آینده ای مقابل ما گشوده نمی شود. هیچ گاه تاریخی ظهور نمی کند مگر این که احوالاتی نو بر نهاد جان انسان ها دمیده شود و تحولی در روح و روان انسان های آن عصر پیدا شود و آیات مکّی چنین احوالاتی دارند.

«وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً» سوگند به آن فرستادگان که پی در پی به میان می آیند. «فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً» پس از آن وزیدن های سریع، یعنی مرسلات، به طوفان هایی که عبارت است از حضور فعّال فرشتگان در عالم و آدم، سوگند می خورد به آن معنا که چنین اموری روبه روی انسان قرار می گیرد و رسول خداf با شنیدن این آیات با افقی روبه رو می شوند که این کلمات به آن اشاره دارند، زیرا شنیدن در این جا شنیدنی است که با حضور قلب همراه است. آری! ملکوت است که به «گفت» آمده و «معنا» است که در قالب الفاظ ظاهر شده و از این جهت زبان پیامبر در این جا عیناً زبانِ به ظهورآوردن ملکوت است.

«وَ النَّاشِراتِ نَشْراً» سوگند به فرشتگانی که صحیفه های آسمانی را می گشایند تا رسول خداf و هر آن کس که جان خود را در معرض این آیات قرار می دهد، بیابند آنچه را در آن صحیفه های آسمانی پنهان بود.

«فَالْفارِقاتِ فَرْقاً» پس در نتیجه کار فرشتگانی که به عنوان «ناشرات»، گشودند آنچه در صحیفه ها بود، حال با «فارقات» روبه رو می شویم که حق را از باطل و حلال را از حرام جدا می کنند تا انسان بتواند حلال را از حرام تمیز دهد.

«فَالْمُلْقِیاتِ ذِكْراً» پس آن القاء کننده ها به ظهور می آیند تا وَحی الهی را به صورتی خاص بر قلب پیامبر خداf نازل و القاء کنند.

«عُذْراً أَوْ نُذْراً» القایی ربّانی جهت به ظهورآمدن «عذر» و عذرخواهی و استغفار از یک طرف و «نُذر» و انذار برای نزدیک نشدن به آنچه نباید نزدیک شد. گویا حالتی شبیه رجاء و خوف برای انسان پیش می آید. فرمود حاصل القاء آن ذکرِ ربّانی، از یک جهت «عُذراً» است به این معنا که روحیه عذرخواهی و امیدواری نسبت به جبران کوتاهی ها در او به وجود می آید و از جهت دیگر «نُذراً» یعنی نهیب دهنده است و موجب می شود انسان از ظلمات نفس امّاره پرهیز کند.

«إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ» گفت و گفت تا ما را متوجه این امر مهم بگرداند که آنچه وعده داده شده اید محقق می شود. به این معنا که شما «ابد» در پیش دارید و باید به صورتی دیگر خود را بشناسید و از این جهت می توان گفت تولّد جدیدی در مقابل مردم گذارد تا به نسبت های جدید بیندیشند.

اشارات این شش آیه سراسر برای آن است که در فضای توجهی که این آیات برای انسان پیش می آورد، انسان را به نوعی خودآگاهی نسبت به خود و به رابطه ای که در درون او می گذرد، برساند. «إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ» یعنی در راستای سیری که این شش آیه متذکر شدند و اشاراتی که به میان آوردند، عملاً آنچه را خداوند وعده داده حتماً محقق شدنی است؛ و ساختار عالَم چنین است که سیر مرسلات که پی در پی به میان می آیند و پس از عاصفات با آن خصوصیات و ناشرات و تحقق شرایط فرقان و به خودآمدن با القای ذکر و بستر عذر و نذر، چیزی نمی ماند مگر تحقق وعده ای که متذکر حضور جاودانه انسان است در بستر همین مسیر که با مرسلات شروع می شود.

اگر موضوع «إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ» از سنت هایی که بدان اشاره کرد، بر نیاید، ادعای بیهوده ای است و از این جهت مهم است متوجه شویم تأکیدات و سوگندهایی که خورده شد چگونه ما را به این مطلب می رساند که ابدی در پیش است. البته این نوع توجه به ابدیت، معرفتی است بس عالمانه، جدای از باوری که عموماً بین افراد مذهبی مطرح است و در جای خود نقش آفرین است. باید عزیزان در این مورد فکر کنند و دقت بفرمایند که از درون شان با نظر به این موضوع چه احوالی پیدا می شود که حاصل آن روبه روشدن با تحقق ابدیتی است که آن را از درون تصدیق می کنند و آیا نسیم های پی در پی و آشنا، تذکری را به میان می آورند که نسبت به آن بیگانه نیستید؟ زیرا «عُرْفاً» به معنای معروف نیز آمده است. این رسولان به ما متذکر امری پی در پی می شوند که در آن قرار داریم و امری را با ما در میان می گذارند که موقعیت حقیقی ما در این عالم و در هستیِ ما است و چون بیگانه از پیام آن فرشتگان، یعنی مرسلات نیستیم وقتی به سراغ مان می آیند، احساس می کنیم «آشنایی نه غریب است که جان سوز من است». ولی در عین حال طوری می آیند که گویا می خواهند ما را از جا بکَنَند، زیرا «فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً»، می باشند و مأموریت شان آن است تا ما را از هویت عادی که قبلاً در آن بودیم متوجه جهانی بس متعالی بگردانند و به یک معنا می خواهند ما را با خودمان آشنا کنند و چون از این طریق از آنچه در آن بودیم کنده شده ایم و عملاً حالت معلّق پیدا کرده ایم، به حکم «وَ النَّاشِراتِ نَشْراً» با جهانی بس گشوده روبه رو می شویم که به یک معنا حضور در بُعد گشوده خود انسان است که فرشتگان برای انسان پیش آوردند. در واقع همه این سنّت ها برای آن است که معلوم شود ما چه کسی هستیم و چگونه از آنچه هستیم در غفلت بوده ایم و حال در شرایطی قرار می گیریم که خودمان برای خودمان گشوده می شویم، از آن جهت که بالاخره خطاب قرآن با انسانیت انسان ها است تا انسان ها هرچه بیشتر با خود آشنا شوند و در ابعاد متعالیِ خود سیر کنند و هرگز از ابعادی که به عنوان چشم انداز در مقابل خود دارند، با مشغول شدن به محفوظات خود، از آن چشم انداز غفلت ننمایند. داستانش داستان کسی نشود که رفته بود جنگل را تماشا کند و بعد گفته بود از بس درخت بود جنگل را ندیدم، غافل از این که با نظر به انبوه همین درختان و نسبتی که با آن ها برایش پیش می آید، با جنگل روبه رو می شود. ما هم با متوقف شدن در محفوظات و مفاهیمِ ذهنیِ خود از آنچه فرشتگان مقابل مان می گشایند غافل می شویم. در حالی که با نسیم آن فرشتگان می توانیم متوجه حضور گسترده خود در عالم باشیم که همان حضور در جهان های فراخ است.

تفکر واقعی عبارت است از همین به سعه و وسعت رسیدن ها نسبت به خود و دیگران. «ناشرات نشر» موجب نوعی به خودآمدن خواهند شد و گشودگی هایی که بین خود و با خود و با دیگران پیش می آید؛ گشودگی هایی که تعریف بردار نیست ولی در نزد خود قابل احساس است هرچند اموری نیست که قابل تعریف و گفتن باشد ولی بعد از نسیم «عاصفات» با شدتی که دارد، انسان با آن روبه رو می شود و آماده می شود برای ادامه این حضور که در وصف آن فرمود: «فَالْفارِقاتِ فَرْقاً» یعنی پس از ناشرات و آن نوع گشودگی، حال نسیمی را می یابید در راستای فرق و جداییِ هر آنچه در پیش دارید، مثل تشخیص و جدایی آنچه حق است از آنچه باطل است.

تا حال انسان متوجه موقعیت خود بود ولی به صورت کلّی، و حال با به ظهور آمدن مرسلات، از آن اجمال به تفصیل سیر می کند. از این جا به بعد است که به طور مشخص آماده تذکر به امور می شود و نور نسیم فرشتگانی به ظهور می آیند که در توصیف آن ها فرمود: «فَالْمُلْقِیاتِ ذِكْراً» پس القاء کنندگان ذکر در میان می آیند و ما را با نوعی گوش سپردن همراه می کنند. زیرا در فضای «فَالْفارِقاتِ فَرْقاً» متوجه می شوید که هر چیز باید در جایگاه خودش باشد، حال ذکری را که همان هوشیاری است و موجب علم و حکمت می شود، القاء می کنند تا انسان متوجه نظام عالم و آدم شود و این که نظام عالم نسبت به هر چیزی بی تفاوت نیست.

مرسلاتی بس آشنا و پی در پی، انسان را در شرایط خاصِ تاریخی در بر می گیرد و پیرو آن دل کندنی است از گذشته ای که گذشته است و روبه روشدن با جهانی بس گشوده، با قدرت تفکیکی که پیش می آید. با حضور در تاریخی جدید و در دل قدرتِ تمیزی که پیش آمده، ذکری و تذکری القاء می گردد تا با سیر از اجمال به تفصیل، «فهم» شکل بگیرد و معنای حضور در آینده بر مبنای آن ذکر که درک خوبی ها و بدی ها است و درک امیدها و تهدیدها است، به سراغ بشر آید، زیرا آن «ذکرِ» القاء شده راهی برای عذرخواهی نسبت به آنچه باید انجام نمی شد، می گشاید و با نوعی انذارآفرینی همراه است تا انسان به خود آید که عالم نسبت به هر حرکتی و فکری بی تفاوت نیست، و از آن جهت که آن «ذکر» متذکر عذری است برای مستغفرین تا سیئات خود را محو کنند و انذار است برای فرورفتگان در حجاب امیال، عملاً انسان را به حکم «إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ» متوجه ابدیتی می کند که هرکس با آنچه انجام داده روبه رو می شود.

عمده دقت در مقدماتی است که آیات اول تا ششم مطرح می کنند تا ما حضور ابدی خود را احساس کنیم و این بالاتر از آن است که تنها در حدّ باور به وقوع قیامت متوجه قیامت باشیم. سوگندهایی که در سه آیه اول به میان آورد به معنای این است که اگر خود را در معرض آن نسیم ها حسّ کنیم حضور قیامت را به عنوان چشم اندازی که در افق وجود خود احساس می کنیم می یابیم، پس در واقع خودمان را برای خودمان می گشاید و متذکر می شود تا به خود آییم و خردمندانه با موضوع برخورد کنیم، برخوردی فوق برخورد انتزاعی و استدلالی، به همان معنایی که می فرماید: «ذلِكَ الْكِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقینَ»(بقره/2) و مخاطب قرآن را اهل تقوا می داند، یعنی انسان هایی که تحت تأثیر میل ها و توهّمات خود نیستند، بنابراین نباید انتظار داشت سخنان خداوند در قرآن سخنان سطحی و پیش پا افتاده و روزمرّه باشد زیرا ادبیات قرآنی ادبیاتی است فاخر و مخاطب آن کلمات، انسان های خردمند و نخبه هستند و این افرادند که متوجه «ملقیات ذکر» می شوند یعنی افرادی که به تعبیر جناب عمّان سامانی می توان به آن ها خطاب کرد که:

یادتان باد ای به جانتان شور میّ

آن اشارات های ساقی پی ز پی

یادتان باد ای فراموش کرده ها

جلوه ساقی به پشت پرده ها

تصور بنده آن است که با کریمه «فَالْمُلْقِیاتِ ذِكْراً» می خواهد به ما بفرماید به فرشتگانی که القای ذکر می کنند و مصداق کامل آن ذکر، وَحی الهی است، توجه داشته باشید که برای رسول خداf آن «ذکر» همان وَحی است و برای دیگر انسان ها همان الهامات ربّانی است و از این جهت می توان گفت ما می توانیم خود را در دل همین ذکر که القاء می شود بیابیم و مسلمانان صدر اسلام در درون خود به نحوی که مربوط به آن شرایط بود، خود را می یافتند و امروز نیز مردم ما تحت تأثیر القای ذکر فرشتگان می توانند خود را بیابند و به باکری ها و خرازی ها و حاج قاسم سلیمانی ها تبدیل شوند، از آن جهت که با القای ذکرِ فرشتگان در این تاریخ انسان های مناسب این تاریخ متولد می شوند که متوجه آینده هستند و فرزندان آینده این ملت اند. شما نمونه آن ها را در حاج قاسم سلیمانی ملاحظه کردید که چگونه مردم ما خودِ گمشده خود را در او می یافتند و از این جهت عاقلانه است تا با حضور چنین مردانی که در حال به ظهور آمدن هستند، امیدوار به آینده خود باشیم، مردانی که به نورِ مُلقیات ذکر در این تاریخ، فرزندان انقلاب اسلامی هستند، برای جهانی شدن انقلاب اسلامی، به همان معنایی که در روایت از امام صادقu داریم: «و اذا قامَ القائِمُ بَعَثَ فی اَقالیم الاَرض، فی کلّ اقلیم رَجُلاً، ثم یَقُولُ لَهُ، عهدُکَ فی کفّک، فأذا وَرَدَ عَلَیکَ ما لا تفهمَه و لاتعرفُ الْقَضاء فیه، فَانظُر الی کفّک وَ اعمَل بِما فیها»[3] وقتی قائم قیام کند به هر ناحیه از نواحی زمین کسی را می فرستد و می گوید تعهّد و دستورالعمل تو در کف دست تو است، چون امر مهمّی به تو روی آورد که تو آن را ندانی و در انجام آن سرگردان شوی، به کف دستت بنگر و تصمیم خود را بگیر و عمل کن. و نیز می فرمایند: مؤمن در عصر قائم در حالی كه در مشرق قرار گرفته، برادر خویش را كه در مغرب است می بیند و همان گونه كه در مغرب قرار دارد، برادر مؤمن خویش را در مشرق می بیند.[4] می فرمایند: هنگامی كه قائم ما قیام كند، خداوند در دستگاه شنوایی و بینایی شیعیان ما، گستردگی و كشش ویژه ای می بخشد تا میان آنان و مهدیِ ما واسطه و نامه رسان فاصله نباشد.[5]

وقتی حضرت می فرمایند: «عهدُکَ فی کفّک» امر تو در کف دست تو است. یعنی خودت از نظر فهمِ موقعیتی که در آن قرار می گیری همچون حضرت مهدیg عمل می کنی به همان معنایی که مکرر خدمت رفقا عرض شده، چمران در جبهه و در آن شرایط همان امام خمینی است از جهت تصمیماتی که می گیرد، زیرا آن شهید بزرگوار خود را در افق شخصیت امام تعریف کرده و دنبال می کند. در همین رابطه است که رهبر معظم انقلاب به جای آن که صرفاً دستور دهند و بقیه را مجبور به اطاعت کنند، عموماً مسائل را با مردم در میان می گذارند زیرا معتقد به وجود فهمی هستند که در این تاریخ اکثر مردم را در بر گرفته است، حتی وقتی بحث مذاکره با آمریکا توسط آقای مهاجرانی در روزنامه اطلاعات مطرح شد، رهبر معظم انقلاب سعی کردند ضررها و نفع های آن مذاکره را با مردم در میان بگذارند و دلایل عدم مذاکره و ضررهای آن را روشن کنند که ما چه چیزی در این مذاکره به دست می آوریم و چه چیزی را از دست می دهیم و نتیجه این شد که در عمل هیچ چیز به دست نمی آوریم ولی استقلال خود را از دست می دهیم و عملاً امکان ادامه انقلاب و حضوری که در منطقه داریم را از دست می دهیم. این که این گونه عمل می کنند و موضوعات را با مردم در میان می گذارند از آن جهت است که روح تاریخی ما چنین اقتضاء می کند، زیرا انسانی متولد شده که می خواهد بودنِ خود را در جهان معنا کند و در دل این نوع بودن نیاز دارد که بهترین تفسیر را از خود داشته باشد.

تفسیر «المیزان» با نظر به مسائلی که بعد از مشروطه برای ما پیش آمد توسط علامه طباطبایی تنظیم شده و از این جهت برای امروز ما و این تاریخ کارساز است، زیرا علامه طباطبایی«رحمه الله علیه» عقل انسانِ بعد از مشروطه را مخاطب خود قرار داده اند و در ادامه همان حضور ما نیاز داریم عقل انسانی را مخاطب قرار دهیم که وارد تاریخ انقلاب اسلامی شده و می تواند ذیل حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» خود را معنا کند.

منظور از آنچه عرض شد آن است که روشن شود آیاتی که از طریق پیامبر خدا به میان آمده و برای ما چون نسیمی است در حال وزیدن بر قلب مان، آیا حقیقتاً طوری هست که خودمان را مورد خطاب آن آیات قرار دهیم و متوجه اشاراتی شویم که آن آیات مدّ نظر می آورند؟ جناب عبدالرّزاق کاشانی در تأویلات خود که به اسم تفسیر قرآن ابن عربی چاپ شده، در رابطه با آیات فوق می فرماید: در این آیات سوگند به انوار قهر و لطف است و نظر به کمال و وقوف بر احوال قیامت دارد. سوگند به انوار قاهره ای که به طور پی در پی به سوی نفوس انسانی فرستاده می شود، انوار قاهره ای که در آن لطف است و روح انسان آن را می شناسد و از آن بهره می گیرد و می رسد به آنچه به ما وعده داده شده که «إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ» انوار قهر و لطف الهی بر جان انسان می وزد و منجر می شود تا ما وقوف خودمان را در قیامت در همین دنیا احساس کنیم.

جناب عبدالرّزاق کاشانی می گوید این که «سوگند» می خورد یعنی حقیقت این است و متذکر جایگاه سوگندهای سه گانه آیات فوق می شود که اشاره دارند به انوار قاهره ای که پی در پی به سوی انسان فرستاده می شوند، در حالی که روح انسان آن ها را می شناسد و از آن ها بهره می گیرد به این معنا که قرآن دارد از آنچه ما را در بر گرفته خبر می دهد و بودن امروزینِ ما را با ما در میان می گذارد و این نوع گفتگو همان چیزی است که می توان با این نسل در رابطه با بودن خودش با او صحبت کرد مبنی بر این که نسیمی به سوی او می آید، کافی است خود را در معرض آن نسیم قرار دهد تا وجود خود را درست احساس کند. بنده معتقدم شک و تردیدی که این روزها اکثر جوانان را فرا گرفته، نوعی تذکر الهی است به آن ها که چرا هنوز با مفاهیمی از خدا و قیامت به سر می برند که وجود آن ها را در بر نگرفته است. خدا رحمت کند شهید مطهری را که می فرمودند: «شک، منزلگاهی بد ولی گذرگاه خوبی است»، از آن جهت که ما را متوجه می کند تا بدانیم باورهای دیروزین برای حضور امروزین ِمان کافی نیست، بدون آن که آن باورها غلط باشد. ولی آنچه جوانان ما می خواهند و به دنبال آن هستند نکاتی نیست که در محافل رسمیِ دین، مقابل شان قرار داده اند و این به معنای نفی حقیقت نیست، بلکه به معنای آن است که این نسل دارای ظرفیت بیشتری است و باید جوابی مناسب آن ظرفیت به او داده شود.

به گفته جناب عبدالرّزاق کاشانی آیه «فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً» حکایتی است از انوار قاهره ای که چون تندباد شدت دارند و با تجلی صفات جبروت و عظموت، أنانیت انسان را از انسان می زدایند و عملاً انسان با جهانی بس متعالی روبه رو می شود تا گرفتار روزمرّه گی و پوچی نگردد و در «وَ النَّاشِراتِ نَشْراً» سوگند به انواری است بس گسترده که زنده می کنند آنچه را تندبادهای عاصف با نور جبروتی اش نفی کرده که همان بقای بعد از فنا است تا سالک از خود فانی و به حق باقی گردد، همان طور که ملت ایران با نور انقلاب اسلامی از گذشته خود فانی شدند و به حضور تاریخی جمهوری اسلامی باقی گشتند. نور انقلاب اسلامی ما را از خودِ طاغوتی مان کَند و به حضور قدسی که شهدا آن را شکل دادند، حاضر کرد و از آقای حسن باقری با آن خصوصیات مدرن اش سرداری بزرگ ساخت، با آن همه نبوغ. جناب عبدالرّزاق کاشانی با نظر به چنین نقشی که سوگندِ «والنّاشرات نشرا» دارد می فرماید: سوگند به انواری که گسترده می شوند و زنده می کنند آنچه را تندبادهای عاصف هلاک نمودند تا هر چیزی در جای خود قرار گیرد و حق از باطل جدا گردد، به همان معنایی که آیه بعد فرمود: «فَالْفارِقاتِ فَرْقاً» یعنی در آن نشر و بقای بعد از فنا، اجمال به تفصیل می آید و هر چیزی به صورت جداگانه مدّ نظر قرار می گیرد که همان کمال استقرار و درک هویت و جایگاه عالم و آدم است و این که هر کدام در جای خود است. ملاحظه می کنید که در آیات فوق به حضور هرچه گسترده انسان و گسترده ترشدن او تا قیامت نظر می شود و عملاً این آیات دارد معنای انسان را با انسان در میان می گذارد، مثل آنچه در آخر کتاب «آشتی با خدا» تحت عنوان 23 نکته مطرح شده است.

تجربه بنده حکایت از آن دارد که با این نسل در ابتدا معنای انسانی آن ها را با آن ها در میان بگذاریم تا متوجه شوند دستورات شریعت الهی در راستای معنابخشیدن به آنان و گسترده کردن آن ها است. بنده در دانشگاه از ضرورت حجاب با خانم ها صحبت نمی کردم ولی وقتی مباحث معرفت نفس بحث می شد، درصد زیادی از دانشجویان حجاب خود را کامل می کردند. زیرا وقتی انسان به خود بیاید ابدیت خود را احساس می کند و به نحوه بودن ابدی خود در محضر حضرت حق فکر می کند. اگر بشر بتواند خود را بیابد متوجه می شود عین حضور در ابدیت است. قرآن با این نوع سوگندها که نوعی اشارت به امری است که هرکس می تواند به آن فکر کند، انسان را عملاً در جهانی دیگر حاضر می کند و این غیر از روش فلسفی و استدلالی است که در جای خود مجردبودنِ ذات انسان را اثبات می کند. در روش قرآن انسان وارد نوعی احساسِ بودن می شود که فوق آگاهیِ صرف است و این نسل، بودن خود را مقدم بر دانش خود می داند و اگر در بودن خود احساس ابدیِ بودن خود را یافت، با جدّیت بیشتر وارد دینداری می شود تا این که با دلایل عقلی، ابدیت را برایش اثبات کنید.

آیا می توان آرام آرام با بشر جدید گفتگویی را شروع کرد که خود را در معرض «ناشرات» احساس کند و به حضوری دست یابد که حاصل آن کشفِ نسبت های خاص اوست با عالم و آدم؟ یعنی با او به همان معنای «فالفارقات فرقا» صحبت شود و از این حضور هم جلوتر بیاید و به حقیقت هر آنچه به او مرتبط است برسد و«فالملقیات ذکرا» موجب القای ذکر شود و در نتیجه انسان منوّر به نور علم و حکمت گردد، در نسبتی که باید با خود و با دیگران داشته باشد.

القای ذکر نوعی گفتگوی درونی است که با انسان صورت می گیرد و انسان در درون خود نوعی هوشیاری احساس می کند که همان به خودآمدن و آزادشدن از «وَهم» است، از آن جهت که «وَهم» ما را گرفتار اموری می کند که مربوط به ما نیست. «عذراً او نذراً» به خودآمدنی است که با القای ذکر متوجه سود و زیانِ حقیقی خود می شود. می یابد که عذر او عامل محو سیئات می شود و انذار الهی عامل خوفی می گردد که بازدارنده است نسبت به آنچه باید از آن فاصله بگیرد. اگر ما با این نوع به خود آمدن با این نسل گفتگو کنیم می توان امیدوار بود با ما همراهی کند، زیرا از این طریق، راهی را به او نشان می دهیم تا در خودش این نکات را جستجو کند که آیا می تواند به درکی نایل شود نسبت به آنچه باید به آن امید داشت و به آنچه باید از آن حذر کرد؟

آنچه آیات فوق متذکر می شوند رجوع به آیه هفتم است که می فرماید: «إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ» امری را با مردم در میان می گذارد مبنی بر آن که آینده، نسبت به هرگونه بودنی که امروز داشته باشید بی تفاوت نیست. اتفاقاً بشر امروز دقیقاً در نزد خود این سؤال را دارد که آینده ما چه آینده ای است؟ در تاریخی هستیم که به جهت تحولات هر روزی اش این سؤال برایش پیش می آید که آینده چه آینده ای است و صورت نهایی ما در آینده چگونه خواهد بود؟ آیات فوق به صورت شگفت انگیزی مسئله آینده را با ما در میان می گذارد، آن هم آینده ای که در مسیر وزیدن مرسلات و عاصفات و ناشرات، کار را به فارقات و مُلقیاتِ ذکر می کشاند تا ما در معرضِ قرارگرفتن آن وزیدن ها و آن القائاتِ ذکر به خود آییم و حضور ابدی خود را احساس کنیم و از آینده های موهوم که مدرنیته برای بشر ساخته آزاد شویم.

با نظر به آیات فوق و جهانی که در آن حاضر هستیم، افقی مقابل ما گشوده می شود که در نتیجه تذکر آن آیات، آینده ما آینده واقعی خواهد شد و نه آینده ای وَهمی، آینده ای است که قرآن با طرح این آیات با ما در میان می گذارد تا بشر متوجه نوعی از هوشیاری نسبت به اکنون و آینده خود بشود، آینده ای که در مدرسه و با کتاب به راحتی نمی تواند در آن حاضر شود، زیرا به گفته جناب عبدالرّزاق کاشانی ما از طریق «ناشرات» در معرض رحمتی از فرشتگان قرار می گیریم که موجب القای علومی می شوند که در قلب انبیای الهی القاء کردند.

تاریخ، تاریخ محمدf است، و بشریت ظرفیت درک عالی ترین معارف را دارا است، معارف و ذکری که مشخصه آن «عذراً او نذراً» است. «عذراً» با محو سیئاتِ مؤمنین و «نذراً» تذکری برای فرورفتگان در حجاب مادیات و شهوات، تا راه پشیمانی نسبت به این امور را در مقابل خود بیابند. القای ذکری است تا این نوع انسان ها متذکر شوند می توانند از آنچه بوده اند آزاد شوند، با تولدی جدید.

عظمت کار آن است که بتوانیم آیات ششگانه فوق را به «إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ» ربط بدهیم، در این صورت است که مسیر را درست طی کرده ایم. زیرا این نوع سوگندها که در سوره های مختلف می آیند برای آن است تا حقیقتی را در چشم انداز ما قرار دهند و ما با آن حقیقت که در افق نگاه مان خود را می نمایاند رابطه برقرار کنیم و معجزه بودن قرآن با این رویکرد به خوبی احساس می شود که چگونه این سخنان فوق العاده متعالی توانسته بشریت را مورد خطاب قرار دهد و از ابعاد وجودی او با او گفتگو کند. بشر را با اشارات خود آسمانی می کند و با هویت آسمانی اش در زمین قرارش می دهد و فرمود مثلاً دو رکعت نماز بخواند و با عمل به این احکام و وظایف، آینده آسمانی خود را احساس کند و حقیقتاً سخن خداوند را تصدیق کند که آن وعده ای که به او داده شده، نتیجه همین وظایفی است که در زمین و زندگی دنیایی در آن ها وارد شد.

این سیری که با مرسلات و انوار فرشتگان شروع می شود موجب می گردد تا انسان را از ابعاد حیوانی اش به سوی ابعاد ربّانی جلو ببرد و به یک معنا او را از خود بگیرد و فانی کند و به حق باقی دارد، تا خلقت او پوچ و بی معنا نباشد، زیرا اگر این سیر به منزلگاه مناسبی نرسد خلقت عالم و آدم حکیمانه نخواهد بود، در حالی که فعل خداوند کاملاً حکیمانه است پس حتماً این مسیر به منزلگاهی حکیمانه ختم می شود که ابدیتی است با بودنی کاملاً قابل قبول، به همان معنایی که «سوار چون که به منزل رسد پیاده شود.»

عمده آن است که متوجه نسیم های معنوی و انوار قاهره الهی باشیم که چگونه ما را جلو و جلوتر می برند. اگر ما به آنچه در درون مان به میان می آید گوش فرا دهیم به حضوری در نزد خود و در عالم می رسیم که با روبه روشدن با این آیات می یابیم که گویا این آیات انعکاس احوالات درونی ما است. آیا جز این است که آیات فوق می خواهند اکنونِ ما را در دشت وسیع و بیکرانه حضور ابدی مان حاضر کنند و پیامبران متذکر این امر مهم می باشند؟ در راستای چنین حضوری، این ما هستیم که می توانیم از این حضور نگهبانی کنیم و نتیجه تکالیف الهی جز تجربه کردن آن حضورِ بیکرانه ابدیِ مان نیست.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»




[3] - بحارالانوار، ج 52، ص 365- محمدبن ابراهيم نعماني، الغيبه، ص 319.

جلسه دوم راه های ظهور قيامت

بسم الله الرحمن الرحیم

«وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً (1) فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً (2) وَ النَّاشِراتِ نَشْراً (3) فَالْفارِقاتِ فَرْقاً (4) فَالْمُلْقِیاتِ ذِكْراً (5) عُذْراً أَوْ نُذْراً (6) إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ (7)»

عنایت دارید که اگر یک فکر بخواهد جای خود را در جامعه و تاریخ باز کند اولاً: نخبگان جامعه را مدّ نظر قرار می دهد. ثانیاً: سعی می کند با ادبیاتی فاخر آن فکر را مطرح کند، زیرا هرگز نمی توان با کلمات عرفی و معمولی به امری متعالی اشاره کرد و این را در آیات قرآن ملاحظه خواهید کرد، به خصوص در آیاتی که در سال های اولیه بعثت نازل شد، آیاتی که اشاره به حقایق عالم دارد. ما در این تاریخ در بازخوانی تاریخِ خود و معنایی که انسان در این زمانه برای خود دنبال می کند، دقیقاً با همان آیات روبه رو هستیم که از جمله آن آیات، آیات سوره مرسلات است، با همان ادبیات به شدت فاخر و عمیق که بنیان انسان را مخاطب قرار داده، آن هم با شاعرانگی خاصی که دارد از آن جهت که آن فضا یعنی فضای شاعرانگی و اشارت، ظرفیت تذکر به نکات زیادی را با کم ترین عبارات دارا می باشد.

به خوبی روشن است که چون قرآن بستری از شاعرانگی را گشوده، افرادی مانند مولوی می توانند این چنین زیبا و فاخر حقایقی را در مثنوی و دیوان شمس با ما در میان بگذارند. و قرآن با ادبیاتی فاخر و معارفی بس بلند که در آن زمان اساساً مطرح نبوده، موضوعاتی را با انسان ها در میان می گذارد که منجر به تحقق تاریخ دیگری می شود و به همین جهت مشرکان به رسول خداf اتهام شاعربودن و مجنون بودن می زدند. زیرا شخصیت و سخنان آن حضرت با عرف زمان جاهلیت مطابقت نداشت و با روبه روشدن با آن آیات حیران می شدند. وقتی رسول خداf شروع می کردند چنین کلماتی را بر زبان آورند که «وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً (1) فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً (2) وَ النَّاشِراتِ نَشْراً (3)» کلماتی فوق العاده فاخر و آهنگین با معانی متعالی، در مقایسه با کلماتی که فرهنگ جاهلیت در زندگی روزمرّه و آنچنان فرودین به میان می آورد، به یک معنا اتهام شاعر و مجنون بودن در آن جامعه به آن حضرت پذیرفتنی می شد ولی نه شخصیت پیامبرf به راحتی مصداق آن اتهامات بود و نه این کلمات با چنین نظم و محتوایی اجازه می داد که آن اتهامات جای خود را باز کنند. عجیب این است که پیامبرf هم آن نوع گفتن را رها نمی کردند، زیرا به اراده خودشان نبود، خداوند است که این کلمات را القاء می کند و مگر سخنانی بهتر از آن ممکن بود که رسول خداf بخواهند آن ها را رها کنند؟ کلماتی که ابعاد متعالی انسان ها را مخاطب قرار داده تا هرکس به خود آید و خود را در این کلمات با آن بلاغت خاصی که آن کلمات دارند، جستجو کند. واژه ها به قدری ادیبانه است که اشعار جناب مولوی و حافظ با آن همه بلاغتی که دارند قابل مقایسه با آیات قرآن نیستند. این که فرمود: «وَ إِنْ كُنْتُمْ فی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِه »(بقره/23) اگر نسبت به آنچه از طرف رسول ما به عنوان کلمات خدا آمده شک دارید، سوره ای همانند آن بیاورید. این تحدّی و مبارزطلبی شامل بلاغت و ادیبانه بودن آن سوره ها هم می شود. و از آن جایی که تنها روح های متعالی می توانند واژه های متعالی خلق کنند به جهت اتصال آن ها به حقیقت، انسان های اهل فکر به راحتی متوجه می شوند این کلمات منشأ فوق بشری دارند و این جدای از محتوای متعالی آن کلمات است که به ذهن هیچ بشری خطور نمی کند.

با توجه با آنچه عرض شد پیشنهاد می شود خود را در معرض آیاتی قرار دهید که روبه روی شما است، آیاتی بس ادیبانه که همچون نسیمی از عالم قدس به سوی شما آمده تا چشم اندازی از زندگی در این تاریخ را مقابل شما بگشاید، با اشاراتی پیاپی به سویی و به افقی که آن افق جز چشم اندازی بیش نیست، تا خود را در امروزتان متوقف نکنید و بتوانید نسبتی با گوینده آن سخنان، یعنی پیامبر خداf برقرار نمایید، پیامبری که دلیل پیامبربودنش همین سخنان است و نسبتی که ما از این طریق با او پیدا می کنیم، اویی که «نَفَسِ خرّم باد صبا» است. اگر کسی از بنده بپرسد به چه دلیلی در نزد خود پذیرفته ام او پیامبر است، تنها می توانم بگویم دلیلی قیاسی و انتزاعی جهت این امر را کافی نمی دانم، همین اندازه می دانم خبرهایی در این کلمات هست که جان بنده را به سوی امری متوجه می کند که حکایتی است از پروردگار عالم و آدم. و البته محاجّه و تحدّی کردن، بحث دیگری است. با تحدّی مسئله حل نمی شود، با تحدّی معلوم می شود این قرآن معجزه است و ارائه آن از توان بشر بیرون می باشد. ولی «ایمان»، چیز دیگری است، ایمان با روبه روشدن با پیام هایی که قرآن متذکر آن است محقق می شود.

با توجه به نکات فوق رجوع به سوره مرسلات را ادامه می دهیم و به خود می آییم که: می فرماید: «وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً» این پیام های پی درپی را به عنوان حضور در اسلام محمدیf، چگونه در خود جستجو کنیم و با آن ها روبه رو شویم که در مقابل ما جهان گشوده ای را به ظهور آورد، جهانی که خداوند اراده کرده تا برای ما گشوده شود؟ آیا جز آن است که می خواهند خودمان با خودمان روبه رو شویم؟ پس مواظب باشید در جای دیگر به دنبال اشارات آیات مذکور نباشید.

اگر یک نفر از دوردست ها، از آن افق های دور، به سوی شما بیاید و کلماتی این چنینی را با شما در میان بگذارد، با خودتان چه رابطه ای برقرار می کنید؟ آن گاه که بگوید:

«سوگند به حاملان پیام های پی در پی، طوفان هایی بنیان برانداز و سوگند به گشایندگان بس بزرگ.»

مطالبی که اگر بخواهیم تنها به آن ها فکر کنیم چیزی به دست نمی آوریم، مگر آن که بنگریم به چه چیزهایی اشاره می کند و ما را متوجه چه ساحتی می نماید که گویا با نظر به آن ساحت، خود را در خود می یابیم و با دل سپردن به آیه «وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً» با نوعی از توجهات روبه رو می شویم که به گفته جناب عبدالرزاق کاشانی «مُتَتالِیَه» و پی در پی و بی وقفه هستند و کافی است به خود آیید تا در معرض آن ها قرار گیرید و در بودنی حاضر شوید که بودن دیروزین نیست و این با وزیدن «عاصفات»، به عنوان طوفان های شدیدِ روحانی محقق می شود که قابل وصف نیست و «عصفا» است، یعنی طوفانی غیر قابل توصیف. شوریدن هایی که می خواهد ما را در آینده و در آغازی مخصوص حاضر کند تا جهانی دیگر در مقابل مان گشوده شود، با «وَ النَّاشِراتِ نَشْراً» آن گشودگی هایی که بعد از آن پیام های پیاپی و بعد از آن طوفان های ویران کننده که به سراغ انسان می آید، گشودگی های خاصی خواهند شد که جهان را با همه تفاوت ها از آنِ خود می دانید و به حکم «فَالْفارِقاتِ فَرْقاً» هر پدیده ای را در بستر احوالاتی که به سراغ شما آمده، «فهم» می کنید و به حکم «فَالْمُلْقِیاتِ ذِكْراً» می یابید که باید رابطه وجودی و انکشافی با هر پدیده ای داشت و آن را نسبت به جهانی که مقابل شما گشوده شده است، دید و نه به عنوان پدیده ای منقطع از سایر پدیده ها. به یک معنا جایگاه پدیده ها در نظام هستی برای انسان به ظهور می آید و این بسیار مهم است که بتوانیم جایگاه هر پدیده و هر امری را بیابیم و می فرماید القاء کنندگان ذکر، انسان را به نوعی از هوشیاری می رسانند تا جایگاه هر چیز برایش «فهم» شود[6] و از آن طرف درکی که آن را «عذراً او نذراً» نامید پیش می آید، تا امیدوار به رفع کوتاهی های امروزمان باشیم و نسبت به آینده، راه های فروافتادن در خطر را بشناسیم، زیرا تاریخ دیگری شروع شده است. با به خودآمدنی که در وادی فارقات برایمان پیش آمد تا حق را از باطل تمیز دهیم و استکبار را «فهم» کنیم و متوجه شویم «آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند». با فهم جایگاه باطل بودنِ استکبار و این که «إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً»(إسراء/81)، حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» آن سخن را فرمودند که «آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند» و جان ملت به خوبی آن را تصدیق کرد.

اشاراتی که با نسیم «فَالْفارِقاتِ فَرْقاً» در این انقلاب وزیدن گرفت، چنین بودنی را با ما در میان گذارد که توانستیم این نحوه بودن را در این تاریخ در خود احساس کنیم و چشم اندازی از آینده ای که نه امروز است را مدّ نظرها آورد، امروزی که هنوز روزِ سیطره استکبار است ولی به کمک آن چشم انداز با گفتگویی درونی روبه رو می شویم و القائاتی که نسیم «فَالْمُلْقِیاتِ ذِكْراً» با ما در میان می گذارد تا راه را از بیراهه تمیز دهیم و در رفع تنگناهای تاریخیِ خود، یعنی محو سیئات، قدم هایی به جلو برداریم. پس یافتیم القاء کننده هایی را که با ما گفتگو داشتند، آن هم از آن جهت که درون ما را به آگاهی خاصی نایل می کنند که واژه «ذکراً» حکایت از آن دارد. آیا به خود نیامده ایم که در تاریخ انقلاب اسلامی چه القاکننده های عظیمی در میان بود که از نوجوان 13 ساله سرباز کوچک امام خمینی را به میان آورد که مردان مرد از مقاومت او انگشتِ حیرت به دهان گرفتند.[7]

این سوگندها اشارت هایی هستند به حقایقی که با نور محمدیf بر دل ها و جان ها دمیده می شود و هرکس را شایسته باشد، در بر می گیرد و در همین رابطه عده ای از مردمان صدر اسلام با خودآگاهی تاریخی خاصی متوجه شدند گویا در فضای دیگری حضور دارند، غیر از فضایی که جاهلیتِ دوران شکل داده و فهمیدند پیامبر خداf راه دیگری را مقابل بشریت گشوده اند، راهی که بسیاری باور نمی کردند به آن زودی ها روح ها را در بر گیرد، تا آن جایی که ابوسفیان ها هم مجبور شوند خود را همرنگ جماعت کنند. دیگر همه از اسلام و توحید سخن می گفتند، هرچند آن عده که در اثر آن اشارات الهی به شوق ایمان آمده بودند چندان زیاد نبودند و اکثراً در همان زمان هم ظرفیت خود را همچنان در محدوده ای نگه داشته بودند که ظرفیت حضور در تاریخ محمدیf نبود، هرچند ظاهر دین را رعایت می کردند؛ شبیه کسانی که با آمدن انقلاب اسلامی هنوز در فضای فرهنگ مدرنیته به سر می برند، هرچند انقلاب اسلامی را به عنوان عاملی که نظام سیاسی ما را از شاهنشاهی به جمهوریت تبدیل کرد، پذیرفته اند. غافل از آن که حضور در این تاریخ نوعی سلوک است تا جان ها در معرض نفحات ربّانی قرار گیرد و مطابق زمانه، خود را ذیل اراده الهی درک کنند که این اصیل ترین درکی است که انسان نیاز دارد از خود داشته باشد.

آیات فوق کاری کرد کارستان، تا آن جایی که هیچ فشار و شکنجه ای نتوانست یاسر و سمیه را از آن حضور منصرف کند، حتی به قیمت شهادتی که برایشان پیش آمد و فشار سنگ های بزرگ بر سینه بلال او را از اَحد، اَحدگفتن باز نداشت، زیرا آن ها در آن صحنه ها موجودیت خود را تجربه می کردند که چگونه در تاریخی که با اسلام ظهور کرده می توانند خود را بسط دهند. آیا به معنای حضوری که جناب سلمان و اباذر در آن آغاز درک می کردند فکر کرده ایم و یا به معنایی که زهیربن قین در کربلا در آن تاریخ در خود احساس می کرد اندیشیده ایم؟ گویا پرتوی از نورِ شخصیت حضرت محمدf است که در یاسر و سمیه و بلال و سلمان و اباذر به ظهور آمد و یا این نور حضرت امام حسین(ع) است که زهیر را این چنین به «گفت» آورده که برای لشکر عمر سعد آن طور خطبه می خواند. محال است اگر نور محمدf و یا نور شخصیت امام حسین(ع) نبود چنین روحیه هایی در چنین شخصیت هایی به ظهور می آمد. شهادت و شکنجه و شادی، یعنی حضور در انسانی که معنای همه انسانیت است و ما نیز در فریاد حق خواهی های آن ها در انقلاب اسلامی حاضر شدیم زیرا آن ها را و حضور تاریخی شان را از یاد نبردیم، چرا که وزیدن های سوره مرسلات با شروع اسلام همچنان هنوز ادامه دارد. این که در کربلا این طور خطبه می خواند، این زهیر! همان آهنگی است که سوره مرسلات به صدا در آورده، هر چند در مرحله ای از تاریخِ آن دوران، تاریکی روزگار، زهیر را از آن حضور باز داشت ولی او از جنس تاریخی بود که باید با امام حسینu، ذیل اسلام محمدیf به ظهور می آمد تا ما نیز آن آهنگ را از یاد نبریم.

آنگاه که اراده الهی آهنگ «فَالْمُلْقِیاتِ ذِكْراً» سر می دهد، در درون آن هایی که گوش های خود را نبسته اند، چه هیاهویی به پا می کند؟ هیاهویی از جنس شعوری که «خلاف آمدِ عادت» است[8] و انسان از یک جهت خود را در تاریخ خود تنها احساس می کند و از جهتی دیگر در تاریخی حاضر می شود که تا قیام قیامت می توان در آن حاضر شود.[9] آیا اگر بنا به گفته رهبر معظم انقلاب «شهدا گفته هایِ شان را بعد از شهادت شان بیان می کنند». آن گفته ها که شهدا بعد از شهادت شان سر می دهند، از جنس همین «مُلْقِیاتِ ذِكْر» نیست؟ فرمودند:

«شهدا با جسم شان شهید شدند ولی بعد از شهادت شان با شما گفته های متعالی دارند و فضای معنوی شما را تقویت می کنند». (14/8/1397)

آیا در همین راستا نیست که حاج قاسم سلیمانی ها در مسیر رسیدن به حقیقت، آرام آرام در معرض القائاتی قرار گرفتند که موجب بسط وجود آن ها در انقلاب شد؟ مرحوم علامه طباطبایی«رحمت الله علیه» بر سر مزار جناب حافظ می روند و پس از قرائت حمد و سوره می فرمایند یقیناً جناب حافظ شیعه است. این فهم از همان القائاتی است که آیه فوق متذکر آن است و همراه با خود شعور و معرفت خاصی را به همراه می آورد. این فرهنگ و آمادگی که مردمان به آهنگ این نوع القائات ربّانی و اشاراتی که پیش می آورد، توجه کنند، به جهت سیطره فرهنگ تجدد گم شده است و با پیداشدن هرچه بیشترِ آن، اسلام ظهور بهتری پیدا می کند و روحیه «عُذْراً أَوْ نُذْراً»، انسان ها را بیشتر و بهتر فرا می گیرد تا بفهمند راه عذرخواهی و به خودآمدن به صحنه آمده است. زُهیر در همین رابطه توانست سریعاً به امام حسین(ع) بپیوندد. آری! وقتی آن نوع ذکر بر جان انسان القاء شود می تواند از تاریخ دیروزین خود گذر کند و به همین جهت جناب عبدالرزاق کاشانی فرمود: «عُذْراً، عذری است برای مستغفرینِ واصل جهت محو سیئات گذشته»، یعنی حال که پیامبر خدا به سوی شما آمده تا با شما صحبت کند اگر به آن حضرت گوش سپردید و به اشاراتی که متذکر می شوند راه یافتید، شما هم مانند جناب عمّان سامانی ندا سر خواهید داد که:

کیست این پنهان مرا در جان و تن

کز زبان من همی گوید سخن

جناب شهاب الدین سهرودی آن فیلسوف بزرگ می فرماید: «حکیم، حکیم نمی شود مگر این که خلع بدن کند.» و این با عبور از ماهیت و حاضرشدن در بیکرانگیِ «وجود» محقق می شود که بهترین شکل آن حاضرشدن در تاریخی است که حضرت حق اراده تحقق آن را کرده، مثل آنچه در صدر اسلام پیش آمد و اصحاب خاص رسول خداf در آن قرار گرفتند و یا مثل آنچه با انقلاب اسلامی پیش آمد و یاران خاص حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» آن را چشیدند و تجربه کردند که چگونه در وسعتی بس گسترده تر از آنچه محدوده بدنِ آن ها بر آن ها تحمیل کرده بود، خود را یافتند. آیا به این «حضور» نظر کرده اید که «بودن» خود را حس کنید تا به گفته علامه طباطبایی«رحمت الله علیه» در کتاب «رساله الولایه»، نسبت عینُ الربطیِ خود را با حضرت حق احساس نمائید؟ آن گونه که بنده در معنای خلع بدنی که جناب سهروردی می فرماید می فهمم آن است که انسان در خلع بدن با «بودن» خود، روبه رو می شود، در بستر عینُ الربط بودن به حضرت حق، بودنی که عین حضور در بیکرانگی حق است در عین حضورِ بیکرانه نفس ناطقه انسانی.

آیا وقتی انسان در معرض پیام «فَالْمُلْقِیاتِ ذِكْراً» قرار گرفت می تواند متوجه آن نحوه بودن بشود، تا نسبت به جایگاهی که باید در آن حاضر باشد و هنوز نرسیده، عذری در او شعله ور گردد؟ تا آن جایی که حتی حضرت سجاد(ع) ندا سر دهند: «أَنَا أَقَلُّ الْأَقَلِّینَ، وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّین » و یا حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» در نسبت به آن حضور، سوگند می خورند تا کنون دو رکعت نماز نخوانده اند، زیرا متوجه اصیل ترین رابطه ای که باید با خود و با خداوند داشته باشند، شده اند. این ها همه از برکات القاء آن ذکر است و قرآن این موضوع را با ما در میان می گذارد تا متوجه سیری شویم که ما را به القای ذکر می رساند، و در نتیجه از یک طرف عذرخواهی های مان به ظهور می آید و از طرف دیگر متوجه می شویم راهی که شروع شده بی خطر نیست یعنی متوجه «نُذراً» و انذارهای الهی باشیم، زیرا «ظلمات است بترس از خطر گمراهی.» راه تعریف شده ای نیست که به راحتی متوجه لغزش های آن بشویم، راهی است که یک مرتبه پیش می آید. باید سبکبال شویم تا از سیطره تنگناهای تاریخ گذشته رهایی یابیم. به گفته جناب باباطاهر:

دلا راه تو پر پیچ و خطر بی

گذرگاه تو بر اوج فلک بی

گر از دستت برآید پوست از تن

برآور تا که بارت کم ترک بی

بنا بر آن است که ما انسان دیگری شویم، مطابق تاریخی که خداوند اراده کرده است، برای حضور در پهن دشتِ ابدیت، به همان معنایی که فرمود: «إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ» تا بیابید آنچه در پیش دارید و وعده داده شده اید حتماً شدنی است. یعنی اگر آرام آرام در معرض نسیم های الهی قرار بگیریم و آن ذکر الهیه ای که القاء شده است را حس کنیم و در عذرخواهی نسبت به لغزش هایی که در راه است به خود آییم، می یابیم که در قیامت هستیم، به همان معنایی که فرمود: «إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ». آنچه را که در ابتدا به آن وعده داده شده بودید، برایتان واقع می شود و خود را در حضوری ابدی حس می کنید، به همان معنایی که فرمود: «لَواقِع» یعنی حتماً واقع می شود. این جا است که انسان خلع بدنِ خود را احساس می کند، احساسی فوق زمان و مکان و حضور در ابدیت، هرچند که در ابتدای امر آن حضور حالت اجمالی دارد ولی در هر حال با وجودِ خود و صرف وجودِ خود در آن صحنه حاضریم، ماورای نسبت های دنیایی. این همان حضور در ابدیت است به همان معنایی که پیامبر اسلامf فرمودند: «الآن قیامتی قائم» و این خاصیت اسلام است که انسان را تا این جاها جلو می برد و مسلمانان در همان مسیری جلو می روند که پیامبر اسلامf جلو رفتند. زیرا به گفته جناب مولوی:

شیر را بچّه همی ماند به او

تو به پیغمبر به چه مانی؟ بگو

حضرت امام رضا(ع) می فرمایند: «اگر کسی بگوید بعداً قیامت می شود از ما نیست». آری! باورکردن این مطلب که قیامتی هست یک قدم است و قدم دوم حاضرشدن در آن قیامت است، هر چند به اجمال. و در همین رابطه در آیه 25 سوره بقره داریم: «وَ بَشِّرِ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ كُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قالُوا هذَا الَّذی رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً» به كسانى كه ایمان آورده و عمل صالح انجام داده اند، بشارت ده كه باغ هایى از بهشت براى آن هاست كه نهرها از زیر درختانش جاری است. هر زمان كه میوه اى از آن به آنان داده شود، مى گویند: «این همان است كه قبلا به ما روزى داده شده بود.» و میوه هایى كه براى آن ها آورده مى شود، همه یكسانند.

دقت در آیه فوق نشان می دهد که اهل ایمان به نحوی با آنچه بعداً روبه رو می شوند رابطه داشته اند، کافی است توجه ما به این امر در این دنیا بیشتر باشد و مسیر نسیم ملقیات ذکر را با صفای ایمانیِ خود گشوده نگه داریم تا آنچه را که به دنبال آن بودیم، یعنی قیامت را، «لَواقع» و واقع شده بیابیم و نحوه ای از احساس آن جهان برایمان در این جهان پیش آید، تا گمان نکنیم قیامت بعداً واقع می شود و بر همین اساس عرض شد حضرت امام رضا(ع) می فرمایند: «از ما نیست و از ولایت ما خارج است کسی که گمان کند قیامت بعداً واقع می شود»[10]. این حکایت از آن دارد که هر اندازه حجاب های بین ما و قیامت بیشتر برطرف شود حضور در آن ساحت را بهتر درک می کنیم تا جایی که در افق حضور پیامبر اکرمf موضوع «اَلآن قِیامَتی قائِم» برایتان پیش می آید، همین طور که برای مولایمان حضرت علی(ع) پیش آمد و فرمودند: «لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقِینا»[11] اگر پرده ها عقب رود آن چنان در حال حاضر در قیامت حاضرم که چیزی بر یقین من افزوده نمی شود.

بنده در جلسه ای حاضر بودم و شخصی بود که واسطه ما و آن مردی بود که قبلاً رحلت کرده بود و از طریقی از برزخ گزارش می داد، وقتی حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» رحلت کردند می گفت: آن گاه که حضرت عزرائیل آمد تا حضرت امام را به برزخ سیر دهد، امام فرمودند: من که این جا هستم. یعنی امام پیشاپیش در برزخ حاضر بودند. یقیناً حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» این گونه بودند وگرنه نمی توانستند این گونه در این عالم تأثیرگذار باشند و از این عالم تأثیر نپذیرند. آن روایت از پیامبرf را دارید که فرمودند: «تمام بشریت، از اولین تا آخرین، جهنمی ها و بهشتی هایِ شان همگی را در کف دست من قرار دادند.» زیرا وقتی کثرات سیطره داشته باشند حجاب هایی بین انسان و حقایق عالم و آدم پیش می آید و پیامبر خداf و ائمه h و حتی اولیای الهی، مانند حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» که کمّیّات و کثرات بر آن ها سیطره ندارد، محجوب حجاب های آنچنانی نیستند.

در شرایط تحقق قیامت در ادامه آیات قبل می فرماید: «فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ»، آن گاه که ستاره ها محو بشود. «وَ إِذَا السَّماءُ فُرِجَتْ» و آن گاه که آسمان شکافته گردد و به درون خود برگردد. «وَ إِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ» و آن گاه که کوه ها از ریشه برکنده شوند. «وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ» و هنگامی که رسولان جهت ادای شهادت، تعیین وقت می شوند و روز موعود فرا می رسد. «لِأَیِّ یَوْمٍ أُجِّلَتْ» آیا روشن است این امور برای چه روزی به تأخیر افتاده؟ در جواب می فرماید: «لِیَوْمِ الْفَصْلِ» برای روزی که روز گشودگی ها است و هر کس بودنی را که از خود شکل داده، احساس و تجربه می کند. «وَ ما أَدْراكَ ما یَوْمُ الْفَصْلِ» راستی را! شما چه درکی می توانید از «یَوْمُ الْفَصْل» داشته باشید؟

در راستای نگاه انفسی به آیاتی که عرض شد جناب عبدالرزاق کاشانی در نظر به آیه «فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ»، می فرمایند آن گاه که ستاره های آسمانِ نفس ناطقه شما که عبارت باشد از قوای نفس، با غلبه اسم قهارِ حق، محو می شوند. در این دنیا نفس ناطقه ما با قوه بینایی خود چشم را به کار می گیرد و ما می بینیم و حکم سایر قوا نیز چنین است و نقش این قوا در نفس ناطقه مانند نقش ستارگان در آسمانند و ما مثلاً برای دیدن اشیاء از یک طرف نفس ناطقه مان در صحنه است و از طرف دیگر قوه بینایی و پیرو قوه بینایی، عضوی به نام چشم در صحنه است. قوه بینایی تا وقتی از چشم استفاده می کند و آن را به کار می گیرد که ما اراده کنیم تا اجسام مادی را ببینیم و لذا طلوع قوه بینایی در نفس برای رؤیت اشیای مادی است و آن گاه نجوم و ستارگانِ نفس یعنی قوای نفس محو می شوند که قیامت و آنچه به ما وعده داده شده به ظهور آید و توجه نفس به آن سو یعنی به سوی قیامت رود، معلوم است که نفس ناطقه در آن حالت دنیای مادی را مقابل خود ندارد تا اراده کند اشیاء را ببیند و در نتیجه قوه بینایی در آسمانِ نفس ناطقه طلوع نمی کند. حال ملاحظه کنید چه اندازه رابطه بین آیه «إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ» با آیه «فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ» زیبا می شود به این معنا که وقتی قیامت و آنچه به شما وعده داده شد واقع می شود و وقوع آن حتمی می گردد که ستاره های نفس ناطقه، یعنی قوای آن محو شوند و از نظر به عالم کثرات و کمّیّات منصرف گردد، در نتیجه نفس ناطقه انسان با قیامت روبه رو می گردد. حضرت امیرالمؤمنین(ع) در خطبه 109 که یکی از خطبه های فوق العاده عالی در نهج البلاغه است، می فرمایند: وقتی نفس انسان می خواهد از این دنیا برود ابتدا بین نفس ناطقه انسان و زبان او جدایی می افتد و الفاظی که باید با قوه ناطقه به ظهور آید، دیگر در آسمانِ نفس طلوع نمی کند تا زبان را به کار گیرد و انسان سخن بگوید و سپس گوش انسان نمی شنود و بین نفس انسان و گوش او - همان طور که در مورد جدایی زبان عرض شد- جدایی می افتد. هرچند ممکن است انسان ها به جهت عادتی که در دنیا داشته اند، مایل باشند سخنان دیگران را بشنوند در حالی که دیگر نمی توانند، ولی هنوز آنچه در اطراف انسان می گذرد را می بیند تا آن که در آخر بین او و چشم او جدایی می افتد. هرچند ممکن است در نفس خود به جهت عادات دنیایی در تلاش باشد با همین چشمِ دنیایی اطراف خود را ببیند ولی ممکن نیست، همان طور که وقتی کسی را در قبر می گذارند، چون هنوز در عادت قبلی است که می توانسته با این بدنش بلند شود، می خواهد بلند شود، اما نمی تواند، زیرا نفس او در این بدن حاضر نیست و تنها عادات گذشته در خاطر نفس اش حاضر است ولی به هر حال از نظر روحی نفس او به این بدن تعلق دارد و به همین جهت بر سر مزارش که برویم ما را بهتر حس می کند.

«فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ» پیرو آن که نجومِ حواس به آسمان روح برمی گردد، «وَ إِذَا السَّماءُ فُرِجَتْ» حال آسمان روح است که شکافته می شود به آن معنا که روح حیوانی از روح انسانی جدا می گردد و روحی که به نحوی وجه دنیاییِ نفس ناطقه بود و قوای نفس به آن مربوط بود، ترک می شود و نفس ناطقه به آسمان و جایگاه خود برمی گردد و از آن جهت فرمود آن آسمان می شکافد که راهی باز شود تا انسان به اصیل ترین نحوه بودن خودش و به آسمان خودش برگردد، و از جنبه نظر به وجه زمینی خود به کلی عبور می کند.

«وَ إِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ» آن گاه اعضاء که همان جبال نفس است، فانی می شوند. ما به عنوان انسانِ این جهانی از طریق اعضاء، خود را نگه می داشتیم. این اعضاء به عنوان کوه هایی که نفس با آن ها در این جهان حاضر بود همه فانی می شوند، مثل کوهی که از جای خود کنده می شود و در نتیجه با کنده شدنِ کوه اعضاء، نفسْ دیگر بر آن اعضاء تکیه نمی کند.

با نظر به آیه «وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ» به این نکته توجه فرمایید که «رُسل» را به معنای فرشتگان در نظر بگیریم که پیرو کنده شدن کوه های نفس یعنی اعضاء و انصراف نفس از دنیا، حال وقت موعود که وقتِ فرشتگانِ «نکیر» و «منکر» و به طور کلی وقت حضور فرشتگانِ «ثواب» و «عقاب» است، فرا می رسد. «أُقِّتَتْ» یعنی به «وقت موعود رسیدن». حال وقت موعودِ فرشتگان آن طور که عرض شد می رسد و یا وقت موعودِ حضور پیامبران فرا می رسد و سؤالی که خداوند از آن ها می کند که آیا امت شما با شما درست برخورد کردند؟ به آن معنا که قرآن می فرماید: «وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلین »(اعراف/6) زیرا وقتی می فرماید: «وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ» نظر به شرایطی دارد که با تجلی نور ذاتی الهی، هیچ گونه وجهی برای نفس ناطقه از آن جهت که نظر به دنیا دارد برایش نمی ماند. کوه های نفس و عقل و قلب از آن جهت که بهره هایی دنیایی دارند، با تجلی نور ذاتیِ الهی برکنده می شوند تا زمینه ظهور رسولان در برزخ و قیامت فراهم شود.

همان طور که در عالم خارج یعنی در دنیا چنین تحولاتی پیش می آید و قرآن در آن رابطه می فرماید: «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ. وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ. وَ إِذَا الْجِبالُ سُیِّرَتْ»(تکویر/ آیات 1 تا 3) زیرا یکی را عالَم صغیر گفته اند و دیگری را عالم کبیر، به اعتباری عالم خارج، عالم صغیر است از آن جهت که انسان به عنوان خلیفه الله بسی گشوده تر است ولی به اعتبار جسم و جسمانیت، عالم خارج عالم کبیر است.

آن گاه که انوار ذاتیِ الهی بر انسان تجلی کند عملاً هیچ نسبتی برای انسان در رابطه با غیر نمی ماند مگر نسبت ذاتی که با خداوند دارد. حتی وقتی با تجلی نور احدی سؤال می فرماید: «لِمَنِ الْمُلْكُ الْیَوْمَ»(غافر/16) امروز ملک و حاکمیت از آن کیست؟ هیچ کس را امکان جواب گفتن نمانده و لذا خودش جواب می دهد: «لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ» از آنِ خدای واحد قهّار است، خدایی که در آن مقام یعنی مقام «اَحدی»، امکانی برای حضور غیر نمی گذارد.

همه آنچه گفته شد برای آن بود که روشن شود چگونه وعده الهی که می فرماید: «إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ» واقع می شود و راز آن که آن را به حکم «لِأَیِّ یَوْمٍ أُجِّلَتْ» به تأخیر می اندازد، روشن شد، به این معنا که تا کوه أنانیتِ ما در میان است و خود را در معرض تجلیات الهی قرار نداده ایم، این تأخیر هست، تا آن که انسان از خود فانی و به حق باقی گردد. تا وقتی هنوز نظر به کوه های اعضا و قوا داریم، هنوز موعد فرشتگان نرسیده. آری! برای رسیدن به قیامتِ انفسی راهی در پیش داریم، همان طور که آفاق و عالم خارج نیز در حال قیامت شدن می باشند، با آن خصوصیاتی که برای شان پیش می آید.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»




[6] - این امر که انسان جایگاه هر پدیده را در جهانی گشوده بنگرد، امری است که در نگاه غربی و با سیطره نگاه پوزیتیویسمی مورد غفلت قرار گرفته است.
[7] - به کتاب «سرباز کوچک امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» رجوع شود که خاطرات اسارت آقای طحانیان است و رهبر معظم انقلاب در تقریظ خود بر آن کتاب نوشتند: بسمه تعالی: سرگذشت این نوجوان شجاع و باهوش و صبور در اردوگاه های اسارت، یکی از شگفتی های دفاع مقدّس است؛ ماجراهای پسربچّه سیزده چهارده ساله ای که نخست میدان جنگ و سپس میدان مقاومت در برابر مأموران درنده خوی بعثی را با رفتار و روحیه ای اعجاب انگیز، آزموده و از هر دو سربلند بیرون آمده است. دلْ بر مظلومیّت او می سوزد ولی از قدرت و تحمّل و صبر او پرمی کشد؛ این نیز بخشی از معجزه بزرگ انقلاب اسلامی است. در این کتاب، نشانه های خباثت و لئامتِ مأموران بعثی آشکارتر از کتاب های مشابهی است که خوانده ام. به هرحال این یک سند با ارزش از دفاع مقدّس و انقلاب است؛ باید قدر دانسته شود. خوب است سست پیمان هایِ مغلوب دنیاشده، نگاهی به امثال این نوشته صادقانه و معصومانه بیندازند، شاید رحمت خدا شامل آنان شود. ۹۶/۴/۱۲
[8] - جناب حافظ می فرمایند: از خلاف آمدِ عادت بطلب کام که من / کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم.
[10] - می فرمایند: «مَنْ اَنْكَرَ خَلْقَ الْجَنَّةِ وَالنّار كَذَّبَ النَّبِيُّf وَ كَذَّبْنا وَ لا مِنْ وِلايَتِنا علي شَيْئٍ».(توحيد صدوق، حديث 21 ص 118).

جلسه سوم راهی به سوی يوم الفصل

بسم الله الرحمن الرحیم

«وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً (1) فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً (2) وَ النَّاشِراتِ نَشْراً (3) فَالْفارِقاتِ فَرْقاً (4) فَالْمُلْقِیاتِ ذِكْراً (5) عُذْراً أَوْ نُذْراً (6) إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ (7) فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ (8) وَ إِذَا السَّماءُ فُرِجَتْ (9) وَ إِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ (10) وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ(11)»

عنایت فرمایید که چگونه این آیات وقتی به سوی قلب آماده رسول خداf در درجه اول و به سوی قلب های آماده مؤمنین در درجه دوم می رسد، چگونه خود به خود انسان را می رساند به تصدیق این آیه که می فرماید: «إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ» آنچه را به شما وعده داده شد، حتماً واقع می شود، نه از آن جهت که خبر از معاد می دهد بلکه از آن جهت که موضوعی را با ما در میان می گذارد که برای ما در راستای آنچه در آیات قبل متذکر شد، پیش می آید و احساس حضور در ابدیت برای ما در همین دنیا واقع می شود، مشروط بر آن که خود را در معرض اشاراتی که آیات فوق متذکر می شوند، حاضر کنیم و توجه خود را در معرض نسیمی قرار دهیم که آن آیات بر جان مان می وزانند.

فرهنگ توجه به عالم غیب همیشه مدّ نظر بشر بوده است ولی این که صدایی از درون با حالتی تذکرگونه به حقیقت اشاره داشته باشد، امری است که آیات الهی به عهده دارند، و از این جهت قرآن را «ذِکرٌ لِلعالَمین» خوانده اند و در صورتی که ما به معنای خاصی به آن ندای درون که با آیات الهی پیش می آید گوش بسپاریم، در حضوری وارد می شویم که پیامبر خداf با وَحی الهی وارد آن حضور شدند و در مواجهه با وَحی الهی که پیامبر خداf متذکر آن هستند، به راحتی تصدیق می کنیم که این کلمات نمی تواند سخن یک انسان متفکر باشد، چه رسد که آن شخص انسانی است اُمّی. زیرا اساساً آن کلمات از جنس تفکر نیست، اشاراتی است به سوی آنچه انسان فقط می تواند خود را در آن اشارات حاضر کند. سخنانی را از آن حضرت به عنوان وحی الهی می شنویم که اگر خود را در معرض آن قرار بدهیم، به عالَمی منتقل می شویم که اگر بنای انکار نداشته باشیم، به خوبی جان مان آن عالَم را تصدیق می کند و در این رابطه به ما از آنچه در مسیر تصدیقِ آن کلمات در پیش است خبر می دهد و می فرماید: «إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ»، به امری وعده می دهد که از جهتی در نزد ما حاضر است و آن را تذکرات آیات قبلی به نحوی ظاهر می کند و پیش می آورد و در دل مرسلات و انواری که پی در پی در حال وزیدن است و همچنان شدت می یابد، جان ها به نوعی گشودگی نایل می شوند تا حقایق فطری که در بنیان هر انسانی هست از اجمال به تفصیل در آید، مرسلاتِ پی در پی خود به خود موجب تذکراتی می شوند تا انسان خود را در نوعی از حضور که حضوری است بی کرانه و ابدی، احساس کند.

آیات فوق عملاً ما را جلو و جلوتر می برد و این که فرمود: «وَ النَّاشِراتِ نَشْراً» سوگند به انواری که جان ها را به سوی حقیقت می گشایند، خواست تا ما آن نوع گشودگی که برای مان پیش می آید را پاس داریم و از این جهت است که ارزش سوگندخوردن دارد و لذا در ادامه فرمود: «فَالْفارِقاتِ فَرْقاً» حالتی که انسان آرام آرام با روبه روشدن به حقایقی که بر جانش وزیدن کرده، آن حقایق را از حالت اجمالی به صورت تفصیلی می یابد، مثل آن که حکم هر اسمی از اسمای الهی را «فهم» می کند که چه جایگاهی دارد و این همان القای ذکر است و آیه «فَالْمُلْقِیاتِ ذِكْراً» خبر از آن می دهد و موجب هوشیاری می شود تا حالتی از هوشیاری پیش آید. آیه «عُذْراً أَوْ نُذْراً» به خوبی آن هوشیاری را بیان می کند و در نتیجه انسان از یک طرف با عذرخواهی ها سعی در جبران مافات دارد و از طرف دیگر متوجه می شود لغزش گاه هایی در میان است، «پس به هر دستی نباید داد دست» و این خود به خود نوعی حضور در آن چیزی است که در پیش است و در وصف آن فرمود: «إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ» پس اگر هنوز پیش نیامده اشکال در عدم حضور ما است. «گفتا فراق تا کی؟ گفتا که تا تو هستی» کافی است موانعِ حضور را برطرف کنیم. با توجه به این امر و با نظر به شرایط پیش آمدنِ آنچه وعده داده شده فرمود:

«فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ (8) وَ إِذَا السَّماءُ فُرِجَتْ (9) وَ إِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ (10) وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ(11)»

کافی است که این ستاره های جستجوگر یعنی قوای ظاهرشده توسط نفس ناطقه، خود را پس بکشند، زیرا دویدن به دنبال کثرت ها مانع می شود تا هویت کلّیِ روح زمانه که همان اراده الهی در تاریخ است، برای ما به ظهور آید، گویا آن جا که می فرماید: «إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ» در واقع می خواهد بفرماید چرا این موقعیت را که حتماً واقع شدنی است نمی یابید، در حالی که واقع شدنی است. حال اگر سؤال کنیم چه موقع واقع می شود؟ می فرماید: «فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ»، آن وقتی که در آسمانِ نفس ناطقه انسان، قوای آن نفس محو شوند و این نگاه کردن ها و شنیدن ها و دنبال کردن ها به دنیا از سیطره و حاکمیت فرو افتند، از آن جهت که خداوند اراده کرده است جهان دیگری را مقابل ما بگشاید و این در صورتی است که همچنان به دنبال امور جزیی دنیا نباشیم و به آن امور اصالت ندهیم.

دین الهی آمده است که در این دنیا ما با خدا زندگی کنیم و حضور ابدیِ خود را احساس نماییم، امری که حضرت امیرالمؤمنین(ع) خود را در آن حاضر کردند و فرمودند: «لَوْ كُشِفَ اَلْغِطَاءُ مَا اِزْدَدْتُ یَقِیناً» اگر پرده های بین من و آخرت عقب برود به یقینِ من نسبت به حضور در ابدیتم اضافه نمی شود و آیات «فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ وَ إِذَا السَّماءُ فُرِجَتْ» مژده آن نوع حضور را به ما می دهد. وقتی نه تنها با محو نجوم و ستاره های قوا در آسمانِ نفس، بلکه با انتقال نفس از حضور و توجه به دنیا، به حضور در ذات خود نایل شویم. متأسفانه بعضی مواقع ما هستیم و دیدن های مان و یا ما هستیم و شنیدن های مان، غافل از این که در ذات خود می توانیم با حضور دیگری نزد خود باشیم که همان مقام اصلی و فطرت الهی ما است و در این رابطه در مناجات «شعبانیه» داریم: «إِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الانْقِطَاعِ إِلَیْکَ» کمال انقطاع از دنیا به سوی حضرت حق را از او طلب می کنیم و آیه «فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ» متذکر آن نوع حضور است و پیرو آن می فرماید: «وَ إِذَا السَّماءُ فُرِجَتْ» پس از آن که قوای نفس محو گشت، آسمان که همان وجه حیوانیِ نفس ناطقه است نیز می شکافد. قوای نفس در نظر به امور دنیا در درون آسمان نفس می درخشیدند، تا آن که آسمان شکافته و گشوده و به تعبیر قرآنی «فتح» می شود، چیزی که هرگز برای متکبّرین پیش نمی آید به همان معنایی که در آیه 40 سوره اعراف فرمود: «إِنَّ الَّذینَ كَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ» آن هایی که آیات ما را انکار کردند و با انکار خود در مقابل آن آیات استکبار نمودند، برای آن ها درهای آسمان گشوده نخواهد شد. وقتی فرمود: «وَ إِذَا السَّماءُ فُرِجَتْ» خواست خبر از شکافتن آسمانی بدهد که حجاب بین ما با حقایق ملکوتی است که با شکافتن آن آسمان، حقیقت ملکوتی هر چیزی برای انسان به ظهور می آید و در همان راستا می فرماید: «وَ إِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ» آن گاه که کوهِ نفس از جای خود، که همان توجه به قوایش است، کنده می شود. نفسی که ما خود را با توجه به آن تعریف کرده ایم. آری! به گفته جناب عبدالرزاق کاشانی کوه های نفس و عقل و روح، با تجلی ذاتی، به فنا می روند و انسان تنها با بودن ابدی و جاودانه خود روبه رو می شود. جناب مولوی در رابطه با دو نوع حضوری که انسان می تواند پیدا کند، یعنی یکی حضور عادی که باید در این دنیا داشت و دیگر حضوری که انسان می تواند در ابدیت خود حاضر باشد نظر به حضور رسول خداf دارد که به گفته او:

آن یکی نقش اش نشسته در جهان

آن دگر نقش اش چو مَه در آسمان

این دو نقش، یعنی دو نحوه حضور که هر حضوری، مانع حضور دیگر نیست و آنچنان نفس ناطقه انسان وسعت دارد که کاری او را از کاری باز نمی دارد، مگر آن که خودِ انسان خود را در امور دنیایی خلاصه کند. در حالی که به حکم «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها»(بقره/31) حقیقتِ همه چیز نزد آدم است و همین که انسان با خودش باشد، در همه عالم حاضر است. اگر آدم خود را به خوبی حسّ بکند، تمام هستی را به بودنِ خودش احساس می کند. به گفته جناب ابن عربی، خداوند با هر اسمی که ظاهر شود، در کنار آن اسم، ذات الهی در صحنه است، هرچند ظهور آن ذات به اسم یا اسمایی خاص باشد و خداوند در نسبت با ما با آن اسماء رابطه برقرار می کند و با تجلیِ ذاتی حضرت حق عملاً کوه «نفس» و «قلب» و «عقل» و «روح» فانی می شوند و ما می مانیم و حضور حقیقی مان که همان حضور ابدی است، با شدتی که به کمک ایمان الهی برای خود ایجاد کرده ایم.

وقتی ما به دنبال آن وعده الهی باشیم و در دنیا آن حضور را مدّ نظر قرار دهیم و در بستر شریعت الهی و رعایت دستورات آن قرار گیریم، بودن اصیل و ابدی ما به ظهور می آید و شما آن را در خود احساس می کنید، همان طور که رسول خداf خبر از آن بودن برای خود دادند و فرمودند: هم اکنون قیامت من بر پا است. در حالی که از جهتی دیگر آن حضرت در دنیا حاضر بودند و حکم همه آنچه در دنیا بود را تعیین می کردند. همه انسان ها هم اکنون در قیامت خود حاضرند، هر چند از آن غافل باشند. رسول خداf در سفر معراجی خود ملاحظه فرمودند چگونه افرادی که در دنیا مشغول اذکار و اعمال خیر بودند، در همان حال، فرشتگان در إزای آن اعمال قصرهای بهشتیِ آن افراد را شکل می دادند و این بدین معنا است که هم اکنون روح هرکس تا قیامت و در همه عوالم حاضر است.

این سوره می خواهد آنچه را انسان هست و از آن غافل است به او متذکر شود که چگونه به آنچه به عنوان حضور ابدی وعده داده شده اید، می رسید و با خودتان به عمیق ترین و اصیل ترین شکل روبه رو می شوید، حال یا با شخصیتی که خود را در بهترین موقعیت پرورانده و یا با شخصیتی که در تعالی خود کوشش نکرده است. به هر حال انسان «فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ» آن گاه که قوای نفس ناطقه در آسمان نفس محو می شوند با خود روبه رو می شود. آری! با خودش روبه رو می شود، در همین رابطه به ما فرموده اند: «بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست». زیرا ذات انسان وسعت اش بیکرانه است، بنابراین به یک معنا ما نزد همدیگر هستیم و این در قیامت برای بهشتیان به ظهور می آید، آن جا که در وصف بهشت فرمود: «وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقینَ» بهشتی که عرض آن در حدّ آسمان ها و زمین است و آماده شده برای اهل تقوا.(آل عمران/133) در روایت داریم همه اهل بهشت را هرکس می تواند در بهشت خود جای دهد، بدون آن که آن بهشت تنگ شود.

در روایت داریم كه راوی از حضرت امام رضاu می پرسد: مرا از بهشت و جهنم خبر دهید، آیا هم اكنون آن ها خلق شده اند؟ حضرت فرمودند: بلی، و رسول اللهf وقتی به معراج رفتند، داخل بهشت شدند و آتش را دیدند. راوی می گوید: عده ای از مسلمانان می گویند بهشت و جهنم مقدر شده اند ولی خلق نشده اند. حضرت فرمودند: «مَنْ اَنْكَرَ خَلْقَ الْجَنَّةِ وَالنّار كَذَّبَ النَّبِیَّf وَ كَذَّبَنا وَ لا مِنْ وِلایَتِنا علی شَیْئٍ وَ یَخْلُدُ فی نارِ جَهَنَّم. قال اللهU : هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتی یُكَذِّبُ بِهَاالْمُجْرِمُونَ یَطُوفُونَ بَیْنَها وَ بَیْنَ حَمیمٍ آنٍ». پس كسی كه منكر خلقت فعلی بهشت و جهنم شود، پیامبر و ما را تكذیب كرده است و از ولایت ما به دور است و برای همیشه در آتش خواهد بود. خداوند در آیه 44 سوره الرّحمن فرمود: این است جهنمی كه گناهكاران انكار می كردند و هم اكنون گناهكاران بین آن جهنم و آب جوشان در حال طواف اند.[12] این که می فرمایند اگر گمان کنند قیامت بعد به وجود می آید از ما نیستند به این معنا است که آن افراد در حیطه حضوری که از نظر معرفتی ائمهh در عالم دارند آن ها حاضر نیستند و این نکته مهمی است زیرا اولیای معصوم ما را دعوت به هویت تامّه کاملی می کنند که نیاز اصیل ما است و همان طور که خداوند در وصف رسول خداf می فرماید آن حضرت «سراج منیر» می باشند و جان و جهان را برای انسان روشن می کنند، اولیای الهی نیز در همان مسیر به بشریت کمک می کنند[13] و با تذکر به افقی بالاتر از دنیا، نگاه ما به دنیا، نگاه خیره شدن نمی شود و همین امر موجب می گردد تا ستاره های قوای نفس ناطقه همه شخصیت انسان را اشغال نکنند و انسان بتواند حضوری در راستای حضور در عالم قیامت را احساس کند و سعه خود را بیابد که چگونه می تواند در عین حضور در دنیا از حضور قیامتی اش غافل نگردد.

در خبر داریم که اصحاب در کنار رسول خداf نشسته بودند که صدای بلندی به گوش شان خورد و همه تعجب کردند. رسول خداf فرمودند سنگی هفتاد سال پیش از لبه چاه جهنم رها شد و اکنون به ته چاه افتاد و بعد معلوم شد یکی از کفار فوت کرده و آن ها به نور حضرت با گوش برزخیِ خود متوجه آن امر شدند، همان طور که رسول خداf در مدینه بودند و متوجه رحلت نجاشی، پادشاه دادگر حبشه در حبشه شدند و در مدینه نماز میّت او را خواندند، از آن جهت که حضرت در عوالم مختلف حاضر بودند، به جهت به فعلیت آمدن وسعت روح شان، و این مربوط به ذات همه انسان ها است ولی امور متکثر دنیا ما را از آن حضور غافل می کند، در حالی که وقتی فرمود: «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» یعنی حقیقتِ همه عالم نزد انسان هست و کافی است انسان به خودش آید و تا حدّی از حاکمیت قوای نفس ناطقه خود را آزاد کند و در این جهان، آن جهانی شود. به همان معنای «وَ إِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ» تا در ادامه یعنی «وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ» پیش آید و وقت موعود فرا رسد و انسان با عالم فرشتگان روبه رو گردد، از آن جهت که انسان در مسیر سلوک خود به دنبال آن بود که از درون خود نفحات غیبی را که حامل انوار الهی بودند بیابد و فرشتگان، جان او را منوّر به نور خودشان بنمایند و او هرچه بیشتر وسعت خود را احساس کند.

انسان تا آن نحوه بودنِ بیکرانه خود را، که خود را در همه عوالم احساس کند، نیابد، عملاً نتوانسته خود را شروع کند، بالاخره انسان باید خود را از جایی شروع کند. وقتی خود را پیدا کردیم، آرام آرام میدان حضورمان در عوالم به تفصیل می آید. خودمان را باید در همین نحوه بودنی که در همه عالم، تکویناً حاضریم پیدا کنیم، با عزل نظر از محدودیت بدن و آرزوهای دنیایی. حضرت امیرالمؤمنین(ع) با نظر به همین نحوه بودنی که انسان دارد، می فرمایند:

«اَتَزعَمُ اَنَّكَ جِرمٌ صَغِیرٌ

وَفِیكَ انطَوَی العَالَمُ الاَكبَرُ؟»

تو پنداری همین جرم صغیری؟

جهانی در نهان تو نهان است

حال این سؤال برای انسان پیش می آید که اگر این سعه و وسعت برای ما هست چرا برای مان پیش نمی آید تا احساس کنیم؟ در واقع می پرسد: «لِأَیِّ یَوْمٍ أُجِّلَتْ» چه امری این حضور را به تأخیر انداخته است؟ آری! از یک جهت به طور اجمال ظهور کرده است و از جهتی دیگر ظهور نکرده تا فنای از خود حاصل شود و شرایط بقاء به حق پیش آید، با تجلیات خاص الهی؛ و فرمود این حضور به تأخیر می افتد «لِیَوْمِ الْفَصْلِ» برای روز «فصل»، روزی که گشودگی به نهایت خود می رسد و انسان با چیزی که در خود دنبال می کرد روبه رو می شود و از این جهت با آن شرایط بیگانه نخواهد بود. البته معلوم است که موضوع - یعنی یوم الفصل- بسیار بزرگ تر از آن است که به راحتی به ظهور آید و به همین جهت فرمود:

«وَ ما أَدْراكَ ما یَوْمُ الْفَصْلِ» چه درکی از آن روز که روز فصل است داری؟ در «یَومُ الفَصْل» تمام مناسبت های دنیایی به هم می خورد و شرایطی پیش می آید که با آنچه در دنیا هست نمی توان آن را توصیف کرد، و به همین جهت انسان ها باید هرچه بیشتر از دنیا، به عنوان هدف اصلی خود، فاصله بگیرند وگرنه چنین شرایط و ساحتی را باور نمی کنند و این که آیه فوق رسول خداf را مورد خطاب قرار می دهد، به اعتبار آن است که با حضور دنیایی برای هرکس که باشد، آن شرایط ظهور نمی کند، به خصوص که رسول خدا و ائمهh بنا داشتند زندگی خود را به حالت عادی بگذرانند، مگر آن جایی که وظیفه خاصی پیش می آمد. در خبر داریم ناقه رسول خداf گم شد و به اصحاب فرمودند آن را پیدا کنند ولی موقعی که آن حضرت احساس کردند منافقان زبان به طعن حضرت گشودند که: چگونه او خبر از آسمان می دهد در حالی که نمی داند ناقه اش کجاست؟ ایشان از مقام فوقِ بدن عنصری خود استفاده کردند و خبر از محل شتر دادند، «فَأَتَوْهَا فَوَجَدُوهَا كَمَا وَصَفَ»[14] پس اصحاب رفتند آن ناقه را همان طور که حضرت آدرس داده بودند یافتند. و یا حضرت صادق(ع) می فرمایند: عجیب است از مردمی که گمان می کنند ما علم غیب داریم در حالی که کنیز من از دست من فرار کرده «فَمَا عَلِمْتُ فِی أَیِ بُیُوتِ الدَّارِ هِی » و نمی دانم در کدام یک از اتاق های خانه پنهان شده است. ولی در همان حال به سدیر فرمودند علمی نزد ما است که علم عاصف بن برخیا قطره ای از اقیانوس علم ما است.[15] بدین معنا که وقتی پای هدایت مردم در میان باشد و یا شرایط برای اثبات مقام متعالی آن ها پیش بیاید از علوم غیبی خود استفاده می کنند، وگرنه سعی دارند مانند همه انسان ها به صورت عادی زندگی نمایند و از این لحاظ به رسول خداf هم خطاب می شود: «وَ ما أَدْراكَ ما یَوْمُ الْفَصْلِ.»

می فرماید: «وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ» چون موعد حضور فرشتگان سر می رسد و درون انسان را با نسیم های غیبیِ خود منوّر می کنند، انسان آن مرحله نهایی را که به او وعده داده شده است طلب می کند و می پرسد: «لِأَیِّ یَوْمٍ أُجِّلَتْ» برای چه زمانی آن را به تأخیر می اندازند؟ جواب می شنود: «لِیَوْمِ الْفَصْلِ» آن هم یوم الفصلی که به راحتی قابل درک و تصور نیست، به همان دلیل که عرض شد. کافی است نسبت خود را با ساحت دنیا تغییر دهیم وگرنه یوم الفصل برای مان قابل درک نیست، مثل وقتی که مُردیم و با تغییر ساحت، یک مرتبه با آن دو فرشته روبه رو می شویم. آن فرشته ها همان هایی هستند که در روایت می فرماید در زندگی دنیایی بر شانه های چپ و راست ما حاضرند و اعمال ما را می نویسند، وقتی مُردیم و در ساحت دیگر حاضر شدیم، آن ها ظهور می کنند و به تفصیل می آیند، در حالی که نزد ما بودند، مثل آن که به لطف الهی بهشت در افق انسان های مؤمن برایشان گشوده می شود، آزاد از همه نسبت ها که نفس ناطقه با بیرون از خود دارد، وجود خود که همه حقیقت ما است و عین ربط به حضرت حق است، برایمان به ظهور می آید. مهم آن است که در دنیا بتوانیم نسبتی بین وجود خود و حقیقتِ وجود برقرار کنیم که لازمه این حضور آن است که خود را از نسبت های اعتباری و توهّمی آزاد نماییم، زیرا درون ما عین ربط به حضرت حق است و اگر در «عینُ الربط»بودن خود حاضر باشیم، به گفته علامه طباطبایی در کتاب «رساله الولایه»، خود به خود حضور مطلق حضرت حق را می یابیم که چگونه وجود ما غرق حضور و وجود خداوند است و معنای تجلی ذات برای مان پیش می آید. قرآن در همین فضا یعنی در فضای تجلی ذاتی در قیامت در آیه 16 سوره غافر می فرماید: خداوند در قیامت خطاب به اهل محشر می پرسد: «لِمَنِ الْمُلْكُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ» در این روز حکومت و مالکیت از آن کیست؟ و خودِ خداوند جواب می دهد: براى خداوند یكتاى قهّار است! ملاحظه کنید وقتی خداوند ندا می دهد: «لمن المُلک؟» مالکیت از آن کیست؟ احدی نیست که جواب بدهد، زیرا خداوند با جلوه واحد قهار یعنی جلوه «احدیِ» خود به میدان آمده و البته بعداً با تجلیات اسم «رحمان» به ظهور می آید و در آن فضا هرکس به خود می آید.

در نتیجه تجلی ذات، بودنِ انسان در وجود بیکرانه حضور خداوند فانی می شود و انسان در اثر این فانی شدن، حضور بیکرانه ای را در خود احساس می کند که این بسیار بالاتر از مرحله ای بود که سالک در سیر «إلی الحق» احساس کرد. این جا، فضا، فضای «بِالحق»بودن است، به همان معنایی که قرآن در آیه 17 سوره انفال در مورد پیامبر خداf به ما گزارش می دهد که در خطاب به رسول خداf فرمود: «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى » در این آیه روشن می شود آنچه وجود رسول خداf را فرا گرفته، اراده الهی است.

در تجلی ذات، کوهِ «نفس» و «قلب» و «عقل» و «روح» همه مندک می شوند و چیزی جز «وجودِ» سالک که غرق وجود حضرت حق است، نمی ماند و این نهایی ترین حضور برای انسان است، مقصدی که باید به آن برسد و به همین جهت با تأخیر انجام می شود و در همین رابطه است که انسان سؤال می کند: «لِأَیِّ یَوْمٍ أُجِّلَتْ» برای چه روزی این حضور به تأخیر می افتد؟ زیرا فرآیند تحقق این شرایط نیاز به آمادگی دارد و چون شرایطِ جدایی سعدا از اشقیاء فراهم شد، آن یوم که یوم الفصل است، به ظهور می آید ولی به هر حال «یَومُ الفَصل» چیز عجیبی است که به راحتی در دنیا برای انسان به ظهور نمی آید و لازمه آن حضور، حضور در ساحت دیگری است و اگر انسان ها در همین دنیا به نحوی آن ساحت را درک نکنند گرفتار تکذیب آن می شوند و به جهت عظمت آن ساحت است که می فرماید: «وَ ما أَدْراكَ ما یَوْمُ الْفَصْلِ» و در همین رابطه هم در ادامه فرمود: «وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ» وای بر آن هایی که آن ساحت را تکذیب کردند و حال در قیامت با آن روبه رو می شوند، در حالی که در دنیا گوش به القاء کنندگانِ ذکر نسپردند تا متذکر این ساحت و آن مقام شوند وگرنه آن ساحت در افق جان آن ها گشوده می شد و با حضور در آن ساحت خود را در بهترین حالتِ وجود می یافتند، زیرا مسیر محو نجومِ نفس ناطقه را تا ظهورِ «وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ» طی می کردند و فرشتگانِ متذکرِ وقتِ موعود برای شان به ظهور می آمدند و آن ها عملاً زندگی را در اتصال با حضور ابدی شان معنا می کردند و یَوْمُ الفَصل در چشم اندازشان قرار می گرفت و در انتقال خود با نفی نسبت های نفس ناطقه خود با دنیا همچنان جلو می آمدند تا حضور در یوم الفصل و مستعد تجلی ذاتی شدن، و با توجه به این امر می فرماید: «وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ» بدا به حال آنان که این سعه وجودی و این بودِ متعالی خود را تکذیب کنند، بودنی جامع در درک همه خوبی ها. از حضرت عسکری(ع) داریم که مردم از آن حضرت می پرسند، حضرت آدم و حوّا در آن بهشت آنچه خوردند، گندم بود یا سیب بود؟ می فرمایند: همه آن ها بود، زیرا در آن جا هر چیزی در جامعیت خود، همه چیزها است. همان طور که در روایت داریم هر میوه ای در بهشت بخورید، همه میوه ها را خورده اید، زیرا انسان با سعه ای متعالی روبه رو است و دین آمده است تا این سعه را به انسان ها متذکر شود و متأسفانه ما در نسبت با شریعت الهی و دستوراتی که می فرماید چنین رویکردی را دنبال نمی کنیم تا مانند صدر اسلام اباذرها و سلمان ها به میدان بیایند، با آن هویت فوق العاده ای که آن ها داشتند در درک یوم الفصلی که اسلام در چشم انداز انسان ها قرار داد. می فرماید: «وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ» این بزرگ ترین خسارت است برای انسان، زیرا اگر آن نحوه بودن را تکذیب کنند هیچ جایی که جان شان در آن جا سُکنی گزیند برای شان نمی ماند چرا که تنها با حضور در سعه الهی است که انسان احساس سُکنی گزیدن می کند، به همان معنایی که در وصف آن فرمود: «جَنَّاتِ عَدْن » یعنی بهشتی که ارزش ماندن در آن را دارد. کافی است تا ما با نظر به افقی که شریعت الهی در مقابل ما می گشاید، دینداری خود را دنبال کنیم و به مژده «إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ» با امیدواری تمام نظر نمائیم و نسبت به هر آنچه موجب نزدیکی ما به آن وعده گاه می شود حساس باشیم، مثل عبادات الهی و رعایت حقوق انسان ها و محبت به خلق که موجب گشوده شدن دروازه «فنا» از خود و «بقاء» به حق می شود، إن شاءالله.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»




[12] - توحيد صدوق، باب ما جاء في الرُّؤْيَه، حديث 21 ص 118.
[14] - إعلام الورى، ص 28.

جلسه چهارم جايگاه «يوم الفصل» در سلوک

بسم الله الرحمن الرحیم

«فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ (8) وَ إِذَا السَّماءُ فُرِجَتْ (9) وَ إِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ(10) وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ(11) لِأَیِّ یَوْمٍ أُجِّلَتْ(12) لِیَوْمِ الْفَصْلِ(13) وَ ما أَدْراكَ ما یَوْمُ الْفَصْلِ(14) وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ (15) أَ لَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلینَ (16) ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرینَ (17) كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمینَ (18) وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ (19)»

بعد از آن که انسان نسبت به آیات اولیه سوره مرسلات در معرض نفحات الهی قرار گرفت؛ فرمود: «إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ» از این طریق خبر از وقوع موقعیتی می دهد که به صورت چشم اندازی در مقابل انسان قرار می گیرد که وقوع آن حتمی است، و سپس جواب این سؤال را داد که چرا وقوع آن به تأخیر می افتد.

در نگاه آفاقی، شرایط وقوع آن عبارت است از آن گاه که ستارگان محو می شوند و آسمان می شکافد و کوه ها از جای خود کنده می شوند و برای رسولان وقت تعیین می گردد. در نگاه انفسی شرایط وقوع وعده ای که در پیش است با انصراف نظرِ نفس ناطقه از دنیا به سوی عالم معنا و حقیقت، پیش می آید. این جا بود که متذکر می شود تا این سیر طی نشود، همچنان آن حضور به تأخیر می افتد و زمینه تحقق «یَوْمُ الْفَصْل» فراهم نمی گردد. یوم الفصلی که بسی بلندمرتبه و متعالی است و برای درک آن باید در زندگیِ خود ذیل شریعت الهی تلاش ها کرد تا در افق شخصیت ما به ظهور آید وگرنه از آن غفلت می شود و مورد تکذیب قرار می گیرد که خسارت بسیار بزرگی است و در این رابطه فرمود: «وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ» در آن روز که روز فصل است، وای بر آن ها که آن روز را تکذیب و انکار کرده باشند، زیرا تلاش نکردند تا حجاب نجوم قوایِ نفس ناطقه، با نظر به حقایق عالمِ بالا محو شود و کار نفس ناطقه از حضور در دنیا به حضور در قیامت بکشد، به همان معنایی که به ما فرموده اند: «مُوتُوا قَبْلَ اَنْ تَمُوتُوا» قبل از آن که از بدن های خود بمیرید، در توجه نفس خود به دنیا بمیرید و سعی کنید در همین دنیا به ابدیت خود منتقل شوید. همان طور که رسول خداf فرمودند: «الآن قیامتی قائم» هم اکنون که در دنیا هستم قیامت من قائم و برپا است، که همان بقای بالحق است و انصراف از عواملی است که موجب غفلت از این حضور می شود.

حضور فوق الذکر با «سیر مِن الخلق إلی الحقّ» شروع می شود و با «سیر بِالحقّ فِی الحقّ» ادامه می یابد که در آن شرایط انسان با خدا در جلوه اسمای حسنایش زندگی می کند. سالک در این مرحله هرچه می بیند همه را آینه ظهور اسمای الهی می بیند، از غذایی که می خورد و نظر کردن به حضرت رزّاق بگیر تا هدایت های باطنی که با اسم «محیی» و یا اسم «هادی» برایش ظهور می کند و انسان از این طریق از غیر خدا انقطاع پیدا می کند. مرحله سوم، مقام «جمعِ بعد از فرق» است که سالک در هر مظهری، همه انوار اسماء را در اسم «الله» می یابد، به همان معنایی که از امیرالمؤمنین(ع) داریم: «ما رَأیْتُ شَیْئاً إلّا وَ رَأیْتُ اللّهَ قَبْلَهُ وَ مَعَهُ وَ بَعْدَه» که در هرچیزی حضرت «الله» را می دیدند. زیرا بالاخره حضرت «الله» از تمام جهات در همه جا حاضر است، هرچند ما او را در مظهری از مظاهر مثلاً به نور اسم «هادی» می یابیم.

مرحله سوم، یعنی مقام «جمع بعد از فرق»، عالی ترین مقامی است که انسان می تواند در آن حاضر شود تا مقدمه ای برای حضور در «یوم الفصل» باشد. مقامی که از عظمت آن همین بس که خداوند خطاب به پیامبر خود می فرماید: «وَ ما أَدْراكَ ما یَوْمُ الْفَصْل» زیرا ساحتی است که به طور خاص در اختیار خداوند است و او همچنان حضور در آن را برای سالک به تأخیر می اندازد تا هر وقت صلاح دانست. عمده توجه به آن ساحت است که بسیار کارساز است و انسان را به نوعی در بر می گیرد و در راه قرار می دهد، برعکسِ آن هایی که نتوانسته اند به آن افق توجه کنند و آن را انکار می نمایند، اینان در سراسر زندگی در ظلماتند. اگر به رسول خداf فرمود: «وَ ما أَدْراكَ ما یَوْمُ الْفَصْل» و از طرفی در ادامه فرمود: «وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ» می توان متوجه شد که ما باید به نحوی با «یوم الفصل» ارتباط داشته باشیم که آن را تکذیب نکنیم، این جا است که عرض شد باید در افق و چشم اندازِ خود به آن ساحت نظر داشت و همین امر نوعی بهره مندی از آن است و ما را به صورتی خاص در بر می گیرد. مثل آن که مسیرِ حرکت به سوی زیارت امام حسین(ع) شما را در بر می گیرد و احساسی در راستای آن مقصد و مقصود برای شما پیش می آید و بودن خاصی را احساس می کنید، این آن امری است که انسان در رویکرد به سوی حقیقت باید در خود حاضر کند و همین امر موجب می شود که نسبت به آن مقصد بیگانه نباشید تا آن را انکار و تکذیب کنید. همان طور وقتی خداوند را رزّاق می یابید نسبت به آینده ای که رزق شما به شما می رسد احساس آرامش دارید و یا وقتی او را حافظ آبروی خود می دانید، قضیه همین طور است، مثل حضوری که در شب قدر پیدا می کنید و همان حضور کافی است تا تقدیری بس ارزشمند برای سال آینده شما رقم بخورد، بدون آن که آن تقدیر را حس کنید ولی می توانید نسبت به افقی که مقابل شما گشوده می شود، بیگانه نباشید. شبیه آن که در «معرفتِ نفس» تنهابودنِ خود را به عنوان «بودن» احساس می کنید که اگر به جای نظر به هستی خود، به چیستی خود نظر کنید آن حضور می رود. توجه به دنیا و امیال دنیایی هم موجب می شود تا آن نحوه حضور که در نسبت با «یوم الفصل» در انسان می تواند حاضر باشد، به حجاب برود و عملاً انسان گرفتار انکار آن حضور گردد و از این جهت می توان گفت نظر به «یوم الفصل»، نحوه ای از بودن است برای انسان، و راهی است که هرچه انسان آن راه را طی کند احساس حضور بیشتری می کند، در عین آن که همچنان برایش در اجمال است ولی نه به دوگانگی بین خود و یوم الفصل، بلکه حضوری است در آغوش خدا با شدت و ضعف متفاوت، به طوری که هر اندازه تقوا رعایت بشود، آن حضور شدید و شدیدتر می گردد و به یک معنا حجاب بین «عبد» نسبت به «ربّ» رقیق و رقیق تر می گردد و غفلت از این نوع حضور، خسران بزرگی خواهد بود، زیرا به تعبیر امیرالمؤمنین(ع) در خطبه اول نهج البلاغه «وَ مَنْ قَالَ فِیمَ فَقَدْ ضَمَّنَهُ وَ مَنْ قَالَ عَلَامَ فَقَدْ أَخْلَى مِنْه» هرکس بگوید خداوند در کجا است، او را در کنار چیزی قرار داده و کسی که بگوید بر چه چیزی است، دیگر جاها را از او خالی پنداشته است و مسلّم در این دو حالت هرگز ارتباط و اُنسی با خدا ندارد زیرا آنچه را در ذهن به عنوان خدا دارد، خدا نیست. بنابراین باید ابتدا نسبت خود را با خداوند بیابیم و پس از آن هر اندازه دستورات الهی را رعایت کنیم و تقوا پیشه نماییم، آن نسبت از اجمال به تفصیل می آید و هرچه بیشتر در فضای فنایِ از خود و بقایِ در او بیشتر حاضر شویم، بیشتر به اصیل ترین نوعِ بودن نزدیک و نزدیک تر می شویم، زیرا راه را پیدا کرده ایم.

«یوم الفصل» ساحتی است که با فنای از خود و بقای بالله به ظهور می آید و انسان در آن موقعیت، خود را در معرض تجلیات الهی احساس می کند، به همان معنایی که ملاحظه کردید چگونه حضرت علیu از حالتِ خود گزارش دادند و فرمودند: «ما رَأیْتُ شَیْئاً إلّا وَ رَأیْتُ اللّهَ قَبْلَهُ وَ مَعَهُ وَ بَعْدَه» زیرا همه چیز را در حضرت «الله» فانی می یابند و در نتیجه حضرت «الله» را مقدم بر هرچیز احساس می کنند. این اصیل ترین حضور در عالم و در محضر حضرت حق است و این حقیقی ترین بودن است به جهت عدم استقلالی که ما نسبت به حضرت حق داریم و در هویت تعلقی خود، عین ربط به حضرت حق هستیم. پس آنچه هست، حضرت حق است به تمامه که همان حضرت «الله» است و مسیری که با نسیم مرسلات یعنی انوار لطف الهی به نور شریعت محمدیf شروع شود، مسیری است که انسان را تا آن جا می رساند که نهایت آن مسیر، حضور در «یوم الفصل» است و از این جهت انسان هراندازه خود را در این مسیر قرار دهد احساس می کند باز هم باید برود. به گفته جناب مولوی:

می گریزم تا رگم جنبان بود

کی فرار از خویشتن آسان بود

پس عدم گردم عدم چون ارغنون

گویدم انّا الیه الراجعون

این همان وعده در آیه 7 است که فرمود: «إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ» شرایطی که انسان خود را در آغوش خدا احساس می کند، بدون هرگونه دوگانگی بین خود و خدا و بدون آن که به اسم «فنای فی الله» انسان بودن خود در آن مقام را احساس نکند، بلکه انسان در عین آن که خود را احساس می کند، احساس او احساسی است در بیکرانه هستی، بدون هرگونه جدایی و در عین حال بودنی است که انسان آن بودن را در خود دارد، بودنی خدایی. این غیر از آن است که انسان در دنیا در بعضی امور وسیله تحقق اراده تکوینی الهی بشود، بدون آن که آن بودنِ الهی را در خود احساس کند، مانند آن که بسیاری از مجاهدان صدر اسلام به اراده تکوینیِ الهی به میدان آمدند و با جبهه کفر مقابله کردند و قرآن در وصف آن ها در ابتدای آیه 17 سوره انفال فرمود: «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ» شما نبودید که کفار را به قتل رساندید ولکن خداوند آن ها را به قتل رساند. ولی در ادامه آیه مذکور وجه دیگری از بودن را که مربوط به رسول خداf است به میان می آورد تا ما را به خوبی متوجه امر دیگری بکند و لذا با نظر به همان صحنه در خطاب به پیامبر خداf می فرماید: «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى» ای پیامبر! آن گاه که اراده کردی تا به کفار تیر بیندازی، این تو نبودی که تیر انداختی ولکن خدا بود که تیر انداخت. ملاحظه می کنید که در این قسمت از آیه به اراده پیامبر نظر کرده و می فرماید: آنگاه که اراده کردی، در حالی که در قسمت قبلیِ آیه این مطلب نیست، زیرا درست است که آن ها با دشمنان اسلام مبارزه کردند ولی معلوم نیست در این صحنه، بودنِ خود را به عنوان بودنی خاص که غرق اراده خداوند است، در خود احساس کرده باشند. به همین جهت نفرمود آن ها با دشمنان خدا مبارزه نکردند - آن گاه که مبارزه کردند- ولکن خداوند بود که مبارزه کرد. تنها به این مطلب اکتفا فرمود که آن ها مبارزه نکردند ولکن خدا مبارزه کرد. و از این طریق آن ها مظهر تکوینی اراده الهی شدند و البته به شایستگی خاصی رسیدند، ولی آیا بودن خاصی را در این نحوه حضور برای خود دنبال کرده بودند و آیا بعد از آن، آن بودن را پاس داشتند؟ شواهد بعدی نشان می دهد برای بسیاری از صحابه چنین نبود.

با توجه به مقدمه فوق خواستم عرض کنم این که خداوند به پیامبر خداf خطاب می کند: «وَ ما أَدْراكَ ما یَوْمُ الْفَصْل» حکایت از آن دارد که این حضور، حضوری نیست که انسان بتواند آن را اراده کند بلکه کافی است در بودن خود، خود را به حضور خدا در عالَم حاضر کند تا ادراک آن ساحت برایش پیش آید و معلوم است آن هایی که نظر به این حضور ندارند، آن را انکار می کنند، ولی چون در قیامت با آن ساحت روبه رو شوند سخت نسبت به آن بیگانه اند و احساس می کنند در آن شرایط هیچ جایی و جایگاهی برایشان نیست.

فرمود: «وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ» در حالی که انسان می توانست با حضور در آغوش خدا به اصیل ترین بودن، که بودنِ به حق است برسد و خود را در بیکرانه ترین بیکرانه ها احساس کند. فرمود هلاکت است برای آن هایی که هیچ درکی از آن حضور ندارند تا خود را در معرض نفحات الهی که با مرسلات و عاصفات و ناشرات حاصل می شود، قرار دهند و در افق زندگی در دنیا متوجه وعده ای شوند که حضور در آن را به عنوان امری واقع شدنی احساس می کنند، هرچند به اجمال.

انسان کافی است حدِّ وجود خود را حس کند تا خود به خود متوجه حضور آن نفحات الهی بشود، نفحاتی که منجر به توجه و احساس حضور در وعده الهی خواهد شد و نهایتاً روبه روشدن با «یوم الفصل». آری! کافی است انسان خودش با خودش رابطه داشته باشد و حضور اکنونِ بیکرانه جاودانه خود را احساس کند تا در حضورِ تاریخی آخرالزمانی، بیش از پیش احساس حیات و گشودگی و بسط از خود داشته باشد وگرنه با روبه روشدن با فتنه های غلیظ آخرالزمان که حجاب احساس آن حضور است، هلاک می شود.

این که می فرماید شما درکی از «یوم الفصل» ندارید به جهت آن است که «یوم الفصل» ساحتی است که انسان ها را در بر می گیرد، نه آن که حالت ابژه داشته باشد و قابل تصور باشد بلکه تنها با نوعی به خودآمدن متوجه حضور آن هستیم و گرفتار انکار آن نمی شویم وگرنه چگونه می شود از یک طرف بفرماید تو چه درکی از «یوم الفصل» داری و از طرف دیگر بفرماید وای بر انکارکنندگان «یوم الفصل» آن گاه که «یوم الفصل» به ظهور می آید؟ مگر آن که بحث در حس وجودی انسان باشد نسبت به «یوم الفصل» و نظر به اصیل ترین نحوه وجود انسان در راستای بقای الهی. در این حالت است که «یوم الفصل» به مرور برای انسان به تفصیل در می آید و جوابی خواهد بود برای سؤال «لِأَیِّ یَوْمٍ أُجِّلَتْ» که چرا آن وجه نهایی به تأخیر می افتد، با آن که خودش فرمود آن وعده ای که داده شد حتماً واقع می شود و انسان وقتی در این مسیر قرار گرفت و منازل توحیدی شدن را یکی بعد از دیگری طی کرد، به تعبیر خواجه عبدالله انصاری به قسم «النّهایات» می رسد که نهایتِ نهایت ها یعنی صدمین منزل است به نام منزل توحید که در وصف آن می فرماید: این توحید، توحید خاصه ای است که از طریق علم به فناء شکل می گیرد - نه عین فناء بلکه علم فناء- توحید خاصه با علم به فناء حاصل می شود و سالک در این مرحله می داند تجلی ذاتی یعنی چه، در حالی که خودش در حضرت واحدیت است یعنی در مرحله قبل از فناء در ذاتِ احدی. در این مقام سالک ناظر حضور حق است در همه عالم با تجلیات اسماء و صفاتش و حکم ازلیِ هر چیزی را مشاهده می کند که چگونه علم حق مبتنی بر معلوم ازلی، حکم مخصوص آن معلوم را از ازل جاری ساخته است.

بعد از آن که فرمود منکران «یوم الفصل» گرفتار خسارتی بزرگ می شوند، موضوع ضرورت عبرت گیری از هلاکت و بی ثمریِ تلاش های امّت های گذشته را پیش می کشد و می فرماید:

«أَ لَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلینَ»(16)

آیا ما و نظام حکیمانه ما پیشینیان را گرفتار هلاکت و بی ثمری نکرد؟ در حالی که میدان حضور در توحید الهی برای آن ها گشوده بود ولی به نتیجه ای که می توانستند برسند، نرسیدند و به این معنا هلاک شدند و این غیر از مردن است. آن ها هلاک شدند از آن جهت که به بودنی دست نیافتند که به حضور حق و «بالحق» در عالم حاضر شوند و از این نحوه حضور غفلت نمودند و به آن وعده ای که خداوند به مؤمنین داده بود، نرسیدند.

«ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرینَ» (17)

سپس به دنبال آن ها و بعد از آن قوم، دیگران را که از آن نحوه بودن غفلت داشتند، هلاک کردیم.

«كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمینَ» (18)

این یک سنّت لایتغیّر و حکیمانه است که بر مجرمین اعمال می کنیم، از آن جهت که خود را زمین گیر امیال خود کردند و «یوم الفصل» را تکذیب نمودند، لذا به جای آن که جان خود را در معرض نفحات الهی قرار دهند، توجه کامل خود را متوجه دنیایِ سراسر جِرم و تاریکی کردند و در نتیجه متوجه جهان گشوده عالم معنا نشدند و آن را تکذیب کردند.

«وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ» (19)

وای بر منکران و تکذیب کنندگان حقایقی که در افق پیش روی انسان های مؤمن قرار می گیرد. انکار آن ها موجب می شود انکارکنندگان در همین دنیا با انواع مشکلات روبه رو شوند زیرا متوجه سنّتی که اولین اقوام و اقوام بعدی را هلاک کرد، نشدند و آن سنت را انکار کردند و تنها در محدوده زندگی مادی و توهّمی خود به سر بردند، در حالی که هم اکنون استعداد حضوری متعالی و گشوده نسبت به جهان معنویت را در خود داشتند، تا نه تنها از این هلاکت ها و بی ثمری ها نجات یابند، بلکه در حضوری قرار گیرند که تمام وجود آن ها در طلب آن بود و انسان تنها با آن حضور احساس به ثمررسیدن می کند که به یک معنا «أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُون » یعنی پاداشی بی پایان است و پاداش بالاتری نمی توان برای آن تصور کرد. نماد کامل چنین حضوری را در شخصیت چند بُعدی حضرت علی(ع) می توان یافت، شخصیتی که حتی بعضی از پیامبران در درک آن ناتوان بوده اند و در این رابطه در روایت داریم علت آن که خداوند حضرت یونس(ع) را گرفتار شکم آن ماهی در آن ظلمات کرد، اهمیت ندادن به ولایت امیرالمؤمنین(ع) بوده است و حضرت یونس(ع) گمان می کردند همان نگاه توحیدی ایشان برای سعادت انسان ها کافی است. در حالی که همه پیامبران باید تمام زوایای وجودی انسان را در عالی ترین وجه آن که نماد آن حضرت علی(ع) است، می شناختند و حضرت یونس(ع) در ظلمات شکم ماهی به سرعت به خود آمدند که در کنار شریعت الهی باید ولایت تامّه ای در میان باشد.[16] در آیه 16 نیز می فرماید باید متوجه راز هلاکت گذشتگان باشید تا بهترین رویکرد را نسبت به تذکراتی که در بستر این دین به سوی شما آمده، داشته باشید و باید موضوع را جدّی بگیرید زیرا دیگر جای بهانه نیست و نسبت به افقی که مقابل شما گشوده شده، بی تفاوت نباید بود و متوجه حسّ حضوری که لازمه دینداریِ واقعی است باشید، حسّی متعالی و یافت امکاناتی که در پیش روی شماها شکل می گیرد. در واقع قرآن در خطاب به کسانی که عناد ندارند می فرماید استعدادهای گسترده شان را به میان آورند و تا جایی جلو بیایند که بودنِ شان بودنی باشد که خود را سراسر در پرتو حضور حق احساس کنند و این عطای بزرگ الهی است که نباید از آن غفلت کرد، مثل آن که پیشینیان غفلت کردند و هلاک شدند.

«كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمینَ» (18)

این یک سنت لایتغیّر است برای هر آن کس که نسبت به عطای الهی بی تفاوت باشد و به عمیق ترین نحوه بودنی که می تواند از طریق دینداری برسد، کاهلی به خرج دهد و با طرح دینِ حدّاقلی عملاً آنچه مردم می توانند از دین الهی به دست آورند را به حاشیه ببرد. در حالی که در این آخرین زمانه، حضور بشر در دنیا برای مقابله با ظلماتی این چنین غلیظ، باید با عمیق ترین ابعاد شریعت الهی به صحنه آمد و همین امر موجب شد تا حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» در اواخر عمر شریف خود معارف سوره حمد را با آن عمق عرفانی، با عموم مردم در میان بگذارند تا مردم بدانند در این زمانه چه راهی را باید در پیش گیرند و چگونه در حضور توحیدیِ خود استقرار پیدا کنند. زیرا انسان ها بسیار بیش از آنی هستند که خودشان برای خودشان در نظر گرفته اند و پیامبران خدا آمده اند تا میدان حضور حقیقی انسان ها را به آن ها تذکر دهند، تا آن ها خود را به کمک پیامبران پیدا کنند وگرنه گرفتار روزمرّ گی ها می شوند و هلاک می گردند. ملاحظه کنید آیه فوق، بحث قیامت و جهنم را به میان نمی آورد، بحث در زندگی همین دنیا است، مثل آن که صدام حسین در همین دنیا هلاک شد، بحث قیامت و عقاب در جای خود محفوظ است. بودنِ این دنیاییِ انسانی که حضور ابدی و یوم الفصل را انکار کند، برایش بودنی سخت و آزاردهنده است.

عرض بنده در این جا آن است که اگر عزیزان می خواهند اصیل ترین مواجهه با قرآن و آیات الهی را داشته باشند، باید به بودن خود در نسبت با خدا نظر کنند زیرا این رابطه اصیل ترین بُعد هر انسان به حساب می آید و در این حالت وجود ما در شعف حضور ایمانی قرار می گیرد که نسبت به پروردگار عالم پیدا می کنیم و این است آن حضوری که انسان مؤمنِ آخرالزمانی نیاز دارد و می تواند از دینداری خود بهره های فوق العاده ای ببرد.

در این زمانه نیاز به عمیق ترین فهم از انسان و از شریعت الهی داریم و اگر به آیات الهی و روایات اهل بیت h با دقت توجه شود، ملاحظه خواهید کرد ورود آیات و روایات طوری است که بودِ ما را مدّ نظر دارند و چه اندازه این ورود برای انسان ارزشمند است. اگر مدتی با این رویکرد با روایات مأنوس باشید، به خوبی احساس می کنید چگونه با بنیاد ما با ما سخن می گویند، زیرا جان اهل بیت h منوّر به حقیقت قرآن است که همان کتاب مکنون است و آیات 77 تا 79 سوره واقعه از آن خبر می دهد. آن جایی که فرمود: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَریمٌ فی كِتابٍ مَكْنُونٍ لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ» مطهرون همان اهل بیت هستند که در آیه 33 سوره احزاب از آن ها سخن گفت و لذا شخصیت اهل بیت تعیّن صورت عملی قرآن می باشد و «بود»ِ قرآنی دارند. غیر ممکن است قرآن تعیّن عملی نداشته باشد و نحوه بودن قرآنی که در هر زمانه ای امام زمان آن زمان است، در میان نباشند، هرچند غایب باشند، ولی حضورشان کاملاً در صحنه است و اگر قرآن نتواند به نحوه های کامل بودنِ قرآنی برای انسان ها اشاره کند، به این معنا است که قرآن تنها یک تئوری خوب است در محدوده یک فکر و نه حقیقتی که به گفت آمده و این گفتن همواره ادامه دارد و در هر زمانه ای جان امامِ آن زمانه، محل نزول قرآن است، زیرا آن کامل ترین تجلی در قالب الفاظ یعنی قرآن، قابل توقف نیست و لذا همواره قلبی که مناسب آن تجلیات است را از انوار خود بهره مند می کند و ذیل حضور امام زمانg هرکس از آن تجلیات که در قالب کلمات به قلب ها می رسد، بهره مند می شود و مرسلاتی پی در پی را در خود احساس می کند وگرنه جواب نیاز امروزین خود را نداده و به هلاکتی که فرمود گرفتار می شود زیرا فرمود: «كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمینَ» این قاعده ای است برای هر آن کس که متوجه لطافت های عالم وجود نگردد و مجرم باشد، به معنای دنیایی و مادی بودن.

اولین کسی که باید مورد خطاب این آیه باشد خود ما هستیم. اگر از آمادگی نفس خود نسبت به مرسلاتی که با شریعت اسلام وزیدن آغاز کرده، غفلت کنیم و به راهی که راه عبور از آن هلاکت است بی توجه باشیم، از بودنی آن چنانی که خود را ذیل اراده الهی قرار دهیم، محروم می شویم، بودنی با مدّ نظر قراردادن شخصیت اولیای الهی یعنی حضرت علی(ع) و سایر ائمه h که آن بودن، صورت عملی به خود بگیرد، زیرا با مدّ نظر قراردادن حضرت علیu بودنی را در خود احساس می کنید غیر از بودن روزمرّه ای که موجب هلاکت انسان ها می شود.[17] مدّ نظر قراردادن بودنِ حضرت علی(ع) به عنوان بودنی که مطلوب شما است، آن چنان شما را معنا می بخشد که گناهانی را هم که ممکن است انسان تحت تأثیر فضای زمانه مرتکب شود نمی تواند شخصیت او را آلوده کند و از مسیر اصلی جدا نماید، زیرا شخصیت اصلی خود را با آن حضرت معنا کرده است و در این رابطه گناهان میهمان های ناخوانده ای هستند که عادت زمانه به انسان تحمیل کرده و بر این مبنا رسول خداf فرموده اند: «حُبُّ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ(ع) حَسَنَةٌ لاَ تَضُرُّ مَعَهَا سَیِّئَةٌ وَ بُغْضُ عَلِیٍّ سَیِّئَةٌ لاَ تَنْفَعُ مَعَهَا حَسَنَةٌ» دوستی حضرت علی(ع) حسنه ای است که در کنار آن دوستی، گناهان ضرری نمی رسانند و بغض بر حضرت علی(ع) سیئه و گناهی است که در دل آن بغض، هیچ حسنه و عمل دینی نفعی برای انسان ندارد. راستی اگر کسی شخصیت حضرت علی uرا نماد دینداری خود قرار نداد و با نوعی خشم نسبت به آن حضرت به سر برد، با دینداری خود به چه نوع بودنی نظر دارد تا اعمال دینی او، او را به آن شخصیتِ مورد نظرش برساند؟ این جا است که باید بودنی را مدّ نظر داشته باشیم که نماد آن بودن، اولیای معصوم h می باشند وگرنه بدون توجه به آن نمادها که به معنای عدم شناخت امام زمان است، آن بودن همراه خواهد بود با مرگ جاهلیت که رسول خداf در آن روایتِ مخصوص متذکر آن هستند[18] و تصور بنده از این که فرمود: «أَلَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلینَ(16) هلاکتی است که برای متحجّرین پیش می آید که در آیه 18 آن ها را به «مجرمین» وصف نمود که وصف عجیب و دقیقی است و در این جا است که قرآن در ادامه باز می فرماید:

«وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ» (19)

زیرا این افراد در محدوده ظاهرِ اعمال خود متوقف اند و از مرسلات و عاصفات و ناشرات بهره ای نبرده اند تا ابدیت خود را در چشم اندازِ حضور این جهانی شان احساس کنند و با نظر به نمادهای اصیل دینداری که اولیای معصوم هستند، این کار ممکن است، زیرا به یک معنا آن انسان های وارسته در شخصیت خود و در نزد خود، همان قیامت اند و جناب مولوی با نگاه روحانی خود در مورد پیامبر خداf همین نظر را دارد و تعجب می کند از آن کسی که آمده است خدمت پیامبر خداf و از آن حضرت می پرسد تا وقوع قیامت چقدر مانده؟ در جواب می گوید:

پس محمد صد قیامت بود نقد

زانک حل شد در فنایِ حلّ و عقد

زاده ثانی است احمد در جهان

صد قیامت بود او اندر عیان

زو قیامت را همی پرسیده اند

ای قیامت تا قیامت راه چند؟

با زبان حال می گفتی بسی

که ز محشر حشر را پرسد کسی؟

بهر این گفت آن رسول خوش پیام

رمز مُوتوا قَبل موتٍ یا کرام

هم چنان که مرده ام من قبل موت

زان طرف آورده ام این صِیت و صوت

پس قیامت شو قیامت را ببین

دیدن هر چیز را شرط است این

با توجه به آنچه جناب مولوی مدّ نظرها می آورد می توان گفت: عدم حضور توحیدی در تاریخی که در آن به سر می بریم، منجر به هلاکت خواهد شد، حضور توحیدی که نماد آن نحوه حضور در اسلام، حضرت علی(ع) است و در همین رابطه از رسول خداf داریم که ای علی! «فَإنّهُ لَوْ عَبَداللهَ عَبْدٌ سَبْعینَ خَریفاً تحتَ المیزاب قائماً لیلهُ، صائماً نهارُه، وَ لَمْ یكُنْ لَهُ ولایةُ علی بن ابی طالب(ع) لَأكَبَّهُ اللهُ عَلَی مِنْخَریهِ فِی النّار»[19] اگر بنده اى خداى را هفتادسال زیر ناودان كعبه عبادت كند، در حالى كه شب ها به نماز ایستاده و روزها، روزه دار باشد و ولایت على بن ابى طالب(ع) را نداشته باشد، او را از بینى در آتش مى اندازند.

با توجه به روایت مذکور ما در مواجهه با حضرت علی(ع) چه نوع بودنی را باید در خود بیابیم که نهایی ترین و آخرین بودن باشد و در مواجهه با فتنه های آخرالزمان بتوانیم به عالی ترین شکل در میدان باشیم؟ آن بودن همان چیزی است که به کمک سوره مرسلات باید مدّ نظر امروز ما باشد و در این راستا خودِ اصلی خود را در خود بیابیم و هرچه بیشتر با خود آشنا گردیم. إن شاءالله.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»




[16] - در روايت داريم كه اميرالمؤمنينu فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ عَرَضَ وَلَايَتِي عَلَى أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ أَقَرَّ بِهَا مَنْ أَقَرَّ وَ أَنْكَرَهَا مَنْ أَنْكَرَ أَنْكَرَهَا يُونُسُ فَحَبَسَهُ اللَّهُ فِي بَطْنِ الْحُوتِ حَتَّى أَقَرَّ بِهَا» (بحار الأنوار، ج 26، ص: 282) خداوند ولايت مرا بر اهل آسمانها و اهل زمين عرضه كرد، بعضى اقرار و بعضى انكار كردند، يونس منكر شد پس خداوند او را در شكم ماهى زندانى كرد تا اقرار كرد.
[17] - تأکید رسول خداf بر حُبّ علی(ع) را می توان در راستای نظر به نماد دینداری در بستر شریعت محمدیf دانست تا انسان ها متوجه باشند بودن تاریخی خود در تاریخی که با اسلام به ظهور آمده، چه نوع از دینداری باید باشد و از این جهت در روایتی که اهل سنت نیز نقل کرده اند داریم: «ابن عباس مي گويد عرض كردم: يا رسول اللّه! مرا توصيه اى بكن.: «فَقَالَ عَلَيْكَ بِحُبِّ عَلِي بنِ أَبِي طَالِبٍ- فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِي؛ قَالَ عَلَيْكَ بِمَوَدَّةِ عَلِي بنِ أَبِي طَالِبٍ، وَ الَّذِي بعَثَنِي بالْحَقِّ نَبِيّاً إِنَّ اللَّهَ لَا يَقْبَلُ مِنْ عَبْدٍ حَسَنَةً حَتَّى يَسْأَلَهُ عَنْ حُبِّ عَلِي بنِ أَبِي طَالِبٍ وَ هُوَ تَعَالَى أَعْلَمُ فَإِنْ جَاءَهُ بِوَلَايَتِهِ قَبِلَ عَمَلَهُ عَلَى مَا كَانَ فِيهِ وَ إِنْ لَمْ يَأْتِهِ بِوَلَايَتِهِ لَمْ يَسْأَلْهُ عَنْ شَيْ ءٍ وَ أَمَرَ بِهِ إِلَى النَّارِ يَا ابْنَ عَبَّاسٍ وَ الَّذِي بعَثَنِي بالْحَقِّ نَبِيّاً إِنَّ النَّارَ لَأَشَدُّ غَضَباً عَلَى مُبْغِضِ عَلِيٍّ مِنْهَا عَلَى مَنْ زَعَمَ أَنَّ لِلَّهِ وَلَدا»؛ فرمود: على بن ابى طالب را دوست بدار. عرض كردم: يا رسول اللّه! ديگر چه سفارشى دارى؟ فرمود: به على بن ابى طالب مودّت بورز. سوگند به خدايى كه مرا به حقّ به پيامبرى برانگيخته است خداوند هيچ حسنه اى را از بنده اى نمى پذيرد مگر آن كه از حبّ على بن ابى طالب از او پرسش كند و خداوند آگاه است اگر بنده او در حالى به روز رستخيز آمد كه ولايت على را با خود داشت، عمل او را مي پذيرد و اگر ولايت او را نداشت ديگر خداوند از اعمال او پرسشى نمى كند و فرمان مى دهد به آتش دراندازندش. اى ابن عبّاس! سوگند به خدايى كه مرا به حق به پيامبرى برانگيخت، آتش بر كسى كه نسبت به على كينه ورزد بيش تر شعله خواهد كشيد تا كسى كه براى خدا فرزند قائل باشد.
[19] - تفسيرجنابادى، ج 4، ص 228

جلسه پنجم ماوراء اين دنيا، افقی در پيش است

بسم الله الرحمن الرحیم

«وَ ما أَدْراكَ ما یَوْمُ الْفَصْلِ (14) وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ (15) أَ لَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلینَ (16) ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرینَ (17) كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمینَ (18) وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ (19) أَ لَمْ نَخْلُقْكُمْ مِنْ ماءٍ مَهینٍ(20) فَجَعَلْناهُ فی قَرارٍ مَكینٍ(21) إِلى قَدَرٍ مَعْلُومٍ (22) فَقَدَرْنا فَنِعْمَ الْقادِرُونَ (23) وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ(24) أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفاتاً (25) أَحْیاءً وَ أَمْواتاً (26) وَ جَعَلْنا فیها رَواسِیَ شامِخاتٍ وَ أَسْقَیْناكُمْ ماءً فُراتاً (27) وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ» (28)

شش آیه اول سوره مرسلات ما را متذکر نسیمی کرد که از طریق اسلام بر جان انسان وزیدن آغاز می کند و با القای ذکری درونی انسان را در موقعیت محو سیئات و هوشیاری نسبت به لغزش هایی می کند که بر سر راه دینداری اش می باشد. در این فضا بود که موضوعِ وقوع وعده ای را به میان آورد که در مسیرِ قرارگرفتن در جهان ایمان به اسلام، به ظهور می آید و می فرماید وقوع آن حتمی است، به همان صورتی که قیامت برای رسول خداf پیش آمد و حضرت فرمودند: «هم اکنون قیامت من حاضر و قائم است». با این همه نفرمودند آن وعده چه موقع واقع می شود، ولی آن شرایط تحقق آن را که باید در نفس انسان فراهم شود به میان آوردند و خداوند در این رابطه فرمود:

«فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ (8) وَ إِذَا السَّماءُ فُرِجَتْ (9) وَ إِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ (10) وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ (11)»

آن گاه که ستاره های قوایِ آسمانِ نفس ناطقه انسان محو می شوند و آن گاه که آسمانِ نفسِ حیوانی شکافته می گردد و آن گاه که کوهِ «نفس» و «قلب» و «روح» که حاصل حضور سالک در دنیا بود، با تجلی ذاتیِ الهی کنده می گردند و وقتِ موعود که وقت حضور فرشتگان است فرا می رسد که آن آستانه حضور موقعیتی است که وعده داده شده. می پرسد: «لِأَیِّ یَوْمٍ أُجِّلَتْ» چه امری آن حضورِ قیامتی را به تأخیر می اندازد، در حالی که فرمود وقوع آن حتمی است و برای چه روزی و موقعیتی همچنان باید این امر به تأخیر بیفتد؟ جواب می فرماید: «لِیَوْمِ الْفَصْل» به خاطر روزی که بسیار گشوده و روشنگر است و آنچنان عظیم است که در وصف آن می پرسد: «وَ ما أَدْراكَ ما یَوْمُ الْفَصْل» تو چه درمی یابی از «روز فصل»؟ و عرض شد لازمه حضور در «یوم الفصل» و درک آن، تغییر ساحتِ نفس ناطقه است، با حضور نفس در عالمی که عالم سیطره روح حیوانی نیست. زیرا وقتی نفس ناطقه انسان از خیره شدن به عالم کثرات آزاد شد، آرام آرام به خود می آید و آسمان حقیقی در مقابلش گشوده می شود و مستعد حضور در «یوم الفصل» می گردد و با همه چیز با وجه «وجودی» شان مواجه می شود و این همان وقوع حضوری است که به انسان، به خصوص به انسان آخرالزمانی وعده داده شده و معلوم است که قابل تعریف نیست. بلکه نوعی از حضوری است که انسان با گشودگیِ ذاتی خود با وجه گشوده هر چیزی مواجه می گردد[20] تا معلوم شود برکات نسیم هایی که با اسلام به سراغ انسان ها آمد، چه اندازه مهم و ارزشمند است و انسانِ آخرالزمان به عنوان نهایی ترین انسان، سختْ به دنبال آن است و فرشتگان مأمورند تا انسان هایی که اسلام را پذیرفته اند آماده چنین حضوری بنمایانند.

در واقع آیات مذکور می فرماید در چه شرایطی آن وعده حتمی پیش می آید و چرا به تأخیر می افتد. شرطش این است که انسان آرام آرام از سیطره کمیّت و کثرات عبور کند تا آن وعده به همان صورتی که برای رسول خداf گشوده شد، برایش گشوده گردد. همان طور که در نظام تکوین، عالمِ کثرت یعنی عالم ماده، مطابق حرکت جوهری که آن عالم دارد، با فیض دائمی که بر آن می وزد، از محدودیت های مادی اش آزاد می شود و وجه بیکرانه ابدی اش برایش محقق می گردد که در جای خود یوم الفصلی است برای زمین، از آن جهت که ملقیات ذکر همان فیض دائمی است که در حرکت جوهری، قوه های عالم ماده را به فعل تبدیل می کنند تا در نهایت، عالمِ هستی به قیامتِ خود نزدیک شود. در هر حال «یوم الفصل» ساحت دیگری است، چه نسبت به انسان و چه نسبت به عالم دنیا، می ماند که رسول خداf با وجه فوق بشریِ خود در آن ساحت حاضرند، ولی آن ساحت برای وجه بشری آن حضرت، افقی است که باید به سوی آن سیر کنند. همان طور که جهت تقرب إلی الله عبادت می کنند و از دستوراتی که خداوند جهت تقرب به خودش می فرماید اطاعت می نمایند و در این ساحت است که به رسول خداf هم خطاب می شود: «وَ ما أَدْراكَ ما یَوْمُ الْفَصْلِ» و بدین لحاظ «یوم الفصل» افقی است که در پیش روی هر انسانی است و حاکی است از سیر انسان به سوی آن افق با نحوه حضوری که آیات 8 تا 11 متذکر آن شدند.

نکته مهمی که جا دارد همچنان روی آن متمرکز شویم، رابطه بین آیه 15 است که می فرماید: «وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ» که تهدیدی است برای آن هایی که «یوم الفصل» را انکار می کنند، با آیه 14 که می فرماید: «وَ ما أَدْراكَ ما یَوْمُ الْفَصْل» شما چه درکی از «یوم الفصل» دارید؟ به این معنا که عظمت «یوم الفصل» بیش از آن است که شما درکی از آن داشته باشید ولی بدان معنا هم نیست که بتوان آن را نادیده گرفت و توجهی به آن نداشت، بلکه راهی است که همچنان باید طی شود تا انسان آرام آرام به آن حضور متعالی نایل گردد.

همه چیز حکایت از آن دارد که در مسیر دینداری، آغازی دیگر، به عنوان دگرگونی بزرگ با «یوم الفصل» در امروزِ ما پنهان است و چون امر مهمی است به راحتی به ظهور نمی آید زیرا هر قدر رویداد بزرگ تر باشد، پنهان تر است و در روشنایی صاعقه ای که مانند رویداد شهادت حاج قاسم سلیمانی پیش آمد، کمی آشکار می شود و دوباره پنهان می گردد و این یعنی وقتی انسان در مقابل دگرگونی عظیمی قرار گیرد، یا با نادیده گرفتن و انکار آن، همه چیزِ خود را می بازد و یا به خود می آید و همه چیز را به دست می آورد و بشر این دوران در چنین شرایطی است و اگر به خود آید و خود را درست اندیشه کند از آنِ خدا می شود و خدا نیز از آنِ او می گردد و یا مانند جبهه های مقابل انقلاب اسلامی به اوج پوچی و بی ثمری گرفتار می شود.

با حضور پیامبر خداf و شروع تاریخ اسلام، ذیل حضور آن حضرت و با ایمان به اسلام، تجلیات الهی به سوی انسان ها آغاز می شود تا در بستر دینی که پیامبر خداf آورده، انسان های تراز آن دین پروریده شوند و آیات قبل از آیه 15 حکایتِ نحوه پرورش انسان است در این زمانه، و در آیه 15 فرمود وای بر آن هایی که این نحوه حضور و بودن را انکار کنند، به بهانه آن که اگر چنین حضوری وجود دارد پس چرا ما درک نمی کنیم؟ غافل از آن که تا هنوز بهره هایی از أنانیّت که مانع احساس آن حضور است، در ما هست چشم اندازی نسبت به آن حضور به ظهور نمی آید، که به گفته جناب فیض کاشانی:

گفتم که روی خوبت از من چرا نهان است؟

گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیان است

گفتم که از که پرسم جانا نشان کویت؟

گفتا نشان چه پرسی آن کوی، بی نشان است

گفتم مرا غمِ تو، خوش تر ز شادمانی

گفتا که در ره ما، غم نیز شادمانی است

گفتم که سوخت جانم از آتش نهانم

گفت آن که سوخت او را، کی ناله یا فغان است؟

گفتم فراق تا کی؟ گفتا که تا تو هستی

گفتم نَفَس همین است؟ گفتا سخن همان است

تا کوه أنانیتِ ما در میان است و تا به جای تکیه بر خدا بر خودمان تکیه می کنیم، همچنان آن افق ناگشوده می ماند، باید تولدی دیگر واقع شود تا معنای حضور در «یوم الفصل» پیش آید و راز هلاکت بشر در همین عدم تولد است. در حالی که حضرت عیسیu فرموده اند: «لَنْ یَلِجَ مَلَکُوتَ السَّمآء مَنْ لَمْ یُولَدْ مَرَّتَیْنِ» هرگز به ملکوت آسمان ها راه پیدا نمی کند کسی که دو بار متولد نشود. تکذیب «یوم الفصل» به این معنا است که بشر چنین حضوری را برای خود ممکن نمی داند و این موجب می شود تا «تقوا» به معنای نگهبانی و کنترل امیال سرکش برایش معنا نداشته باشد، زیرا هدفی را در مقابل خود نمی شناسد تا برای رسیدن به آن هدف، امیال خود را کنترل کند.

«یوم الفصل»، هدفی است با حضوری غیر از حضور دنیایی و به همین جهت نمی توان آن را تصور کرد، زیرا ما اموری را تصور می کنیم که شناختی نسبی از آن داشته باشیم. در مورد «یوم الفصل» اگرچه تصوری نداریم ولی چون حضور دیگری غیر از حضور دنیایی در خود داریم از طریق تذکراتی که قرآن متذکر می شود می توانیم آن حضور را احساس کنیم و با تقوای الهی آن حضور را برای خود مدّ نظر آوریم و متوجه شویم خبری در پیش است و این که فرمود: «وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ» خواست خطر غفلت از آن را به ما متذکر شود و به همین جهت در ادامه فرمود:

«أَ لَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلینَ (16) ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرینَ (17)كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمینَ (18)»

آیا جز این است که پیشینیان هلاک شدند؟ و پیرو پیشینیان، اقوام بعدی که «یوم الفصل» را انکار نمودند، هلاک گشتند؟ زیرا به آینده ای که در مسیر حیات خود در پیش داشتند توجه نکردند، به «یوم الفصلی» که باید با تقوای خود مدّ نظر قرار دهند و این برای امروزینِ ما نیز می تواند جاری شود، اگر از مجرمین باشیم، زیرا می فرماید: «كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمینَ»(18) ما آن نوع برخورد را با هر مجرمی خواهیم داشت.

در واقع خداوند از طریق آیات فوق ما را دعوت می کند تا نظری به گذشته ملت هایی داشته باشیم که با آن همه تلاش و ابتکار نابود شدند و متوجه آینده درخشانی که می توانستند برای خود رقم بزنند، نگشتند.

همه بحث در توجه دادن انسان ها است به خودِ متعالیِ شان که ماورای ستاره های قوای نفس ناطقه، در نزد خود، حیّ و حاضر هستند و چرا از این نوع «بودن» غفلت کرده اند و گرفتار نوعی حسی گرایی و پوزیتیویسم شده اند و از عالَم گشوده و سراسر کیفی که پیامبرانِ خدا مأمور تذکر به آن عالم بودند، غفلت کردند و به راحتی آن را انکار نمودند؟ حتی متأسفانه بعضی از مسلمانان نیز اشارات قرآن را به همین عالم مادی و محسوسات دنیا محدود می کنند. گمان می کنند میوه های بهشتی از همین میوه ها است، منتها مرغوب تر است. متوجه روحانیت آن عالم و حقیقتی که به صورت بهشت ظهور می کند، نیستند، روحانیتی که زائران حضرت سیدالشهدا(ع) در زیارت آن حضرت در آن فضا در خود احساس می کنند و یا رسول خداf در نسبت با حضرت زهراi آن فضا را می یابند و می فرمایند: در شب معراج هنگامى كه جبرئیل مرا وارد بهشت كرد، از تمام میوه هاى بهشتى به من داد و از عصاره آن ها نطفه فاطمه در رحم خدیجه منعقد شد. «فَاِذَا اشْتَقْتُ لِتِلْكَ الثِّمارِ قَبَّلْتُ فاطِمَةَ فَاَصَبْتُ مِنْ رائِحَتِها جَمِیعَ تِلْكَ الثِّمارِ الَّتی اَكَلْتُها» حال هنگامى كه مشتاق آن میوه هاى بهشتى مى شوم، فاطمه را مى بوسم و از بوى او بوى تمام آن میوه ها را كه در آن شب خوردم استشمام مى كنم. حاکی از انتقال ظاهر به باطن و از صورت به معنا و حضور در جهان کیفی.

در مورد آیه «ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرینَ» خوب است به این نکته هم فکر شود که پیامبرf فرمودند ما هستیم آن امت آخر، شاید بتوان فکر کرد که از این امت هم عده ای گرفتار همان هلاکتی می شوند که امت های گذشته گرفتار شدند و از زندگی خود بهره لازمی را که می توانستند در نظر به «یوم الفصل» داشته باشند به دست نیاوردند و شاید این که بحث هلاکت «اولین» و «آخرین» را جدا آورد از این جهت باشد، تا ما گمان نکنیم مدّ نظرداشتن «یوم الفصل» امر ساده ای است و به صرف مسلمان بودن، آن نوع حضور پیش می آید و غفلت از «یوم الفصل» شامل ما نمی شود.

همه بحثِ این سوره برای توجه به حضوری است که موجب درک «یوم الفصل» می شود و خطابی که در پی آن می آید که چه درکی باید از «یوم الفصل» داشت تا موجب انکار آن نشویم و اگر عنایت فرمایید آیه «وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ» بعد از هر فرازی که متذکر «یوم الفصل» است تکرار می شود،[21] از آن جهت که خطرِ یک بُعدی شدن و سیطره کمیّت برای بشر آخرالزمان بیش از گذشته است و باید متذکر و متوجه این خطر بود که چگونه این بشر از حضور در عوالم دیگر که عالم کیفیت ها است، غفلت می کند و افقی را که در پیش روی خلقت خود دارد، نادیده می گیرد.

در فراز بعدی باز ما را متوجه آغازی می کند که امکان ندارد در مسیر ادامه خود به تحقق وعده ای که داده شده، منتهی نگردد، تا در راستای نظر به آن وعده، «یوم الفصل» در چشم انداز انسان قرار گیرد. می فرماید:

«أَ لَمْ نَخْلُقْكُمْ مِنْ ماءٍ مَهینٍ (20) فَجَعَلْناهُ فی قَرارٍ مَكینٍ (21) إِلى قَدَرٍ مَعْلُومٍ (22) فَقَدَرْنا فَنِعْمَ الْقادِرُونَ (23) وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ (24)»

آیا نمی توانید شرایطی را در مقابل خودت تحلیل کنید تا مطمئن باشید افقی بس متعالی که قابل درک نیست، ولی امکان ظهورش هست، در پیش است؟ از آن جهت که ما شما را از آبی کم بها خلق کردیم و آن را در صلب پدر و قرارگاه رحم مادر قرار دادیم، برای مدتی معین. پس ما هستیم که این حالات و احوالات را تقدیر کرده و به صورتی عالی و نظام مند درآوریم تا این سیر به حضوری بس متعالی برسد و وای بر آن هایی که آن حضور را انکار کردند.

به گفته علامه طباطبایی ما می توانیم با توجه به این سیر که از نطفه شروع می شود و طی مدیریتی روحانی منجر به انسانی می شود با آن نظم و انسجام، متوجه سنتی باشیم که در عالم جریان دارد و همچنان ادامه می یابد.

آیات فوق با توجه به آنچه در مقابل ما قرار داد، اشاره می فرماید به آنچه در پیش است، تا ما با حضور در ساحتی برتر، آنچه را که در پیش است دنبال کنیم و ابعاد متعالیِ خود را در این مسیر به میان آوریم. هدف آیات فوق آن است تا ما به حضوری که می توان با اشاراتی خاص به آن نظر انداخت، حاضر شویم و البته امری است مهم و عجیب و به راحتی در دسترس نیست و در عین حال انکار آن بسیار خسران آفرین است. زیرا از همان ابتدا که نطفه به میان آمد جهتی به سوی آینده در آن پیدا است تا آن جایی که هرکس می تواند آن مدیریت و تقدیرِ غیر محسوس را بیابد و تصدیق کند که حقیقتاً «فَنِعْمَ الْقادِرُونَ» چه تقدیر گران قدری در میان است و این جا است که متوجه می شویم افقی در مقابل انسان گشوده شده تا در ادامه آن مدیریت و اراده ای که آن نطفه را تا این جاها آورد و یک انسان با چنین نظم و انسجامی را شکل داد، به صورتی دیگر همچنان آن انسان را جلو می برد و در ساحتی دیگر حاضر می کند و ربوبیت خود را تا به ظهورآوردن خلیفه اللّهی انسان ادامه دهد.

مواجهه با ربوبیت حضرت حق در این صحنه ها، انسان را منوّر به تفکر به معنای واقعی آن می کند، زیرا در این حالت انسان به چیزی می اندیشد که مظهر تجلیات الهی است برای سیر از ظاهر به باطن. به نظر می آید هر کس بخواهد بداند چه اندازه از تفکر بهره مند است، باید بنگرد چه اندازه متوجه حضور حضرت حق در مظاهر عالم است و چه اندازه ظرایف تقدیرات الهی را می تواند مدّ نظر داشته باشد، در آن صورت است که «یوم الفصل» با همه اجمالی که دارد، مدّ نظر او قرار می گیرد و متوجه فرآیندی می شود که در عالم جاری است.

تفکر واقعی این است که متوجه باشیم بشریت حقیقتاً در این زمانه به دنبال چنین حضوری است، از آن جهت که به دنبال آینده ای است متعالی و روشن تا از آینده تیره و تاریک تاریخ مدرن عبورش دهد. تصورشان در قرن نوزدهم آن بود که با همین علومی که دارند به همه آنچه می خواهند می رسند. در حالی که تنها تجربه حسّی را مدّ نظر داشتند، یعنی عملاً به آینده ای نظر داشتند که علوم تجربی مدّ نظرها می آورد. ولی آرام آرام از اوایل قرن بیستم متوجه شدند اموری در عالم هست که در معرض علوم تجربی قرار نمی گیرند ولی برای زندگی انسانی بسیار مهم است و در نتیجه قلعه امنی که از علوم تجربی برای خود ساخته بودند فرو ریخت و رجوع به امور معنوی شروع شد ولی در این مورد هم در بسیاری از موارد با عرفان های خود ساخته و حتی با رجوع به مکتب بودا به خطا رفتند، زیرا نیاز بشرِ آخرالزمانی را دین آخرالزمانی می تواند جواب دهد وگرنه آموزه های مکتب بودا در جای خود و در زمان خود نکات برجسته ای را به میان می آورد، ولی آیا با اشاراتی که این سوره و به طور کلی قرآن مطرح می کند، قابل مقایسه است؟ آیاتی که از یک طرف با طرح «یوم الفصل» متذکر می شود افقی در پیش است و از طرف دیگر می فرماید باید با نظر به سیری که در عالم هست، یعنی سیر از نطفه تا ظهور یک انسان، با نظم و انسجام خاص، متوجه شد ساحت دیگری در پیش رو داریم و نباید از آن غفلت کرد وگرنه گرفتار خسارت بزرگی می شویم و آیه 23 در همین رابطه می فرماید: «فَقَدَرْنا فَنِعْمَ الْقادِرُونَ» همان طور که سیر نطفه تا این انسان را تقدیر کردیم، آن هم چه تقدیر نیکویی، آیا می توان گفت این جهت گیری به سوی هدفی بس متعالی نباشد و آینده ای مدّ نظرِ این جهت گیری در میان نیاید؟ یا این که افقی در پیش است و حضوری از جنسی دیگر؟

می فرماید: همان طور که آن نطفه را ابتدا در رحم و به تعبیر آیه 21 در «قَرارٍ مَكین» قرارش دادیم ولی آن قرار مکین توقف گاه نطفه نبود بلکه منزلی بود که باید به سوی عالم بیرون از رحم، سفر می کرد، حضور در این عالم یعنی دنیا نیز قرار مکینی است که توقف گاه دائمی نیست و تنها «إِلى قَدَرٍ مَعْلُومٍ» تا مدتی معین در «قرار مکین» قرار داشت جهت طی فرآیندی مخصوص تا باز ادامه یابد و با حضورش در دنیا، دنیا فرآیندی باشد به سوی آینده ای دیگر تا این سیر و جهت گیری متوقف نشود و انسان از این حضورِ بعد از حضور و از گستردگی خود غافل نگردد. ملاحظه کنید این غفلت چه غفلت پر خسارتی است، از آن جهت که انسان عملاً از خودش که در بیکرانگی جاودانه خود حاضر است، غفلت کرده است، غفلت از حضوری که انسان می تواند خود را از اکنون تا ابد احساس کند و با رعایت تقوای الهی حجاب های بین خود و زیباترین بودن را تجربه نماید. تجربه ای معنوی و وجودی. این جا است که می فهمیم چرا می فرماید:

«وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ»، زیرا انکارِ ساحتی است که قابل درک نیست ولی قابل توجه می باشد. وای و صد وای به حال آن کس که در فرآیندِ سیری که از نطفه تا حضور بیکرانه او در جریان است، حاضر نباشد و به پنجره های معنوی که به سویش گشوده شده نظر نیندازد و بنا داشته باشد تنها در آخرین روزهای عمرش از طریق فشارهای ملک قابض، یعنی حضرت عزرائیل(ع) بر خلاف میلش به سوی آن جهان کشیده شود و با جهانی روبه رو گردد که هیچ هماهنگی با آن ندارد ولی محل ابدی اوست، بدون گشودگی برای او، جهانی بس تنگ و سخت. در حالی که هر کس می تواند با حضور در آنچه انبیای الهی متذکر می شوند، حقیقت زندگی خود را در آن جا شکل دهد و با جهانی بس گشوده و بیکرانه روبه رو شود. در آیات بعدی ما را متوجه همین زمین یعنی دنیا با خصوصیات گسترده آن می کند تا معلوم شود در راستای این جهان، آن جهان نیز وجود دارد، با خصوصیات خاص و امکان زندگی به نهایی ترین شکل. می فرماید:

«أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفاتاً (25) أَحْیاءً وَ أَمْواتاً (26) وَ جَعَلْنا فیها رَواسِیَ شامِخاتٍ وَ أَسْقَیْناكُمْ ماءً فُراتاً (27) وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ (28)»

آیا زمین را طوری قرار ندادیم که در برگیرنده همگان است؟ اَعم از زندگان و مردگان؟ و در آن کوه هایی قرار دادیم پا برجا و در چنین بستری شما را آبی گوارا نوشاندیم؟ وای بر انکارکنندگان در نسبت به روزی که در پیش دارند.

در آیات فوق می خواهد بفرماید همان طور که شما در دنیا و در جهان محسوس ملاحظه می کنید شرایط زندگی با این بدن به خوبی فراهم است. در همین رابطه در ادامه فرآیندِ سیر از نطفه تا حضور ابدی شما، جهان یا جهان هایی در پیش است که ظرفیت حضور نهایی شما را دارد تا آن شروع به بلوغ خود برسد و خلقت بی هدف نباشد، آن هم هدفی که نهایتِ بودن برای انسان است.

انسانِ متفکر وقتی با همین زمین با چنین انضباط و انسجامی روبه رو می شود باید به چه چیزی بیندیشید؟ آیا این حکایت از آن نمی کند که ساحات و عوالم متوالی باید در میان باشد تا خلقت، معنای نهایی خود را به ظهور آورد و معلوم شود آنچه از طرف خداوند شروع شده هنوز آینه انعکاس تمام نمای اراده الهی نیست و نمی توان پذیرفت این خلقت با انگیزه سرگرمی شکل گرفته باشد؟ فرمود: «وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبینَ»(انبیاء/16) ما آسمان و زمین و هر آنچه در میان آن دو است را از سرِ بازی و سرگرمی نیافریدیم. پس اگر از سرِ بازی و میل و هوس نیافریده، چه امری را در این خلقت دنبال کرده تا شأن خدایی اش را انجام داده باشد؟ جز این است که باید خلقتِ او به بلوغ کامل برسد تا مخلوقی به نام انسان احساس کند می تواند در نهایی ترین نحوه حضور جای گیرد و مستقر شود؟ یعنی در پیش خود، به عنوان بیکرانه ای اکنون و جاودان در آغوش خدا، به عنوان مأمنی که به معنای واقعیِ کلمه مأمن است و مأوا، همچون کوهی شامخ و بلندمرتبه و پا بر جا که از انوار وجودش جان ما را از گواراترین تجلیات سیراب می کند، تا با نظر به این آیات چشم اندازی گسترده مقابل ما گشوده شود و منتظر چیزی باشیم که به سوی ما می آید و ما نیز به سوی آن می رویم؟ سبحان الله از آنچه واقع شده و بنا است واقع شود، بسی بالاتر از آنچه در نظر آید، و بسترهایی گشوده که اشاره دارد به گشودگی هایی که به بزرگی خداوند برای نظر به شروعی بزرگ تر همراه است، از این جهت به کوه های شامخ و بلندمرتبه اشاره فرمود.

آری! اگر «یوم الفصل» قابل درک نیست، که نیست، ولی چرا قابل اشاره نباشد و ما را آماده توجه به آنچه قابل اشاره است نکند؟ باید به گستردگی زمین با همه آنچه در بر می گیرد نظر کرد و به کوه هایی که محل سرازیرشدن آب های گوارایند، تا همه و همه اشاره ای باشند به آنچه وعده داده است و بدانیم «إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ» حتماً آنچه وعده داده شده اید واقع می شود و اگر باز به آیات 25 تا 27 نظر کنیم که زمین را با چنین وسعتی و چنین ظرفیتی مقابل ما قرار می دهد، می خواهد به ساحتی که در ادامه آن با ظهور جهانی دیگر به ظهور می آید، نظر شود و این جا است که به راحتی تصدیق می کنیم چرا می فرماید: «وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ» زیرا انکار آنچه در پیش است با در نظرداشتن به آنچه در پیش رو داریم، نهایت میان مایگی و فرومایگی است.

بشرِ امروز تا این جاها را متوجه شده است که نیاز به نوعی معنویت گرایی دارد ولی این کافی نیست و او را از مشکلاتی که دارد رهایی نمی بخشد. او باید به افقی در زندگی و به مناسبات خود نظر کند که ماورای جهانی است که در آن به سر می برد که آن جهان به تعبیر قرآن «یوم الفصل» است و برای مدّ نظرآوردنِ آن ساحت و افق، نیاز به تقوای الهی دارد. او با درک نسبتِ بین آن افق و تقوای الهی، انسانِ وارسته ای می شود که دیگر گرفتار تنگ نظری ها و کثرت گرایی ها نخواهد بود، زیرا به نحوی آن جهان را در خود به اجمال احساس می کند. عمده توجه به حضوری است که در پیش است، امری که بیشتر سوره های مکّی متذکر آن هستند و بقیه آیات به خصوص آیاتُ الأحکام که می فرماید نماز بخوانید، روزه بگیرید و بِرّ اخوان کنید؛ همه در راستای به حضور رفتن در آن ساحتی است که جهانش، جهان «یوم الفصل» است. بِرّ اخوان و رعایت حقوق انسان ها در صورتی برای افراد ممکن می شود و با رغبت به آن ها دل می دهند که متوجه باشند هم اکنون در إزای این اعمال در ساحتی حاضر می شوند که قابل مقایسه با آنچه از دست می دهند نیست. انواع ایثارها که در هر زمانی پیش می آید همه و همه ریشه در نظر به افقی دارد که با حضور در حیاتِ تاریخیِ توحیدی حاصل می شود. اگر حضرت زینبi چون کوه در مقابل آن مصائب مقاومت می کنند، به جهت آن است که متوجه شده اند با آنچه در کربلا اتفاق افتاد تاریخی شروع شد و حضور در آن تاریخ بیش از این حرف ها بزرگ است که حفظ زندگی معمولی با برادر و فرزندانش برایش مهم باشد. حضور در تاریخی که با نور توحید پیش می آید آن قدر بزرگ و مهم است که انسان با مقاومت کامل حاضر است همه چیزش را فدا کند تا برای حضور در آن تاریخ سهمی داشته باشد، به همان معنایی که حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» جهت حضور در تاریخ توحیدی که با انقلاب اسلامی پیش آمد، فرمودند:

«مگر بیش از این است كه فرزندان عزیز اسلامِ ناب محمّدى در سراسر جهان بر چوبه هاى دار مى روند؟ مگر بیش از این است كه زنان و فرزندان خردسال حزب الله در جهان به اسارت گرفته مى شوند؟ بگذار دنیاى پست مادیت با ما چنین كند ولى ما به وظیفه ى اسلامى خود عمل كنیم.» (8/1/1368)

این نوع حضور در تاریخی که برای برگشت خدا به زندگی باید برایش تلاش کرد، بسیار بالاتر از آن است که انسان برای ترک جهنّم و یا رفتن به بهشت تلاش کند؛ حضوری است ذیل اراده الهی و نوعی یگانگی با حضرت حق که در آن حضور آن نوع ایثارهای فوق العاده پیش می آید. در مورد ایثارهای بزرگ موکب داران در سفرهای اربعینیِ این سال ها بنده معتقدم آن عزیزان برای حضور در تاریخی که انقلاب اسلامی مدّ نظرها آورد و متذکرحرکت حضرت اباعبدالله(ع) است، به چنین ایثارهایی دست می زنند. حتماً نمونه های آن را دیده اید که چگونه اصرار دارند ایثار را به نهایت برسانند. این نوعی حضور در تاریخی است که دیگر آن تاریخ، تاریخ سیطره کمیّت و محورقراردادنِ دنیا نیست. تاریخ گشوده شدن انسان ها است نسبت به همدیگر و توجه به «یوم الفصلی» که در پیش است که با وزیدن نسیم های پی در پیِ مرسلات متوجه و متذکر آن شده اند.

عرض بنده آن است اگر آیاتی که خوانده شد یعنی از ابتدای سوره تا آیه 28 را همچنان مدّ نظر قرار دهیم و مرور کنیم، خود به خود، به خود می آییم که این آیات به امری اشاره دارد که گفتنی نیست و قابل تصور هم نیست ولی می توان آن را احساس کرد که چگونه از یک طرف ما را در بر گرفته و از طرف دیگر همان امر در افقی بس متعالی مدّ نظر می آید. نوعی از حضور است که ما را با سعه وجودیِ بیکرانه اکنون جاودانه خود آشنا می کند و جهان گمشده که با سیطره کمیّت و باورهای جاهلانه از میدان دید ما پنهان شده، باز به ظهور می آید تا هر چیزی را که می بینیم اشاره ای بیابیم به «حقیقت».

در ادامه در آیات بعدی ما را با خودمان روبه رو می کند که اگر این مسئله مهم را نتوانیم دنبال کنیم چگونه با بدترین افکار در دنیا و با بدترین شرایط در قیامت روبه رو می شویم. می فرماید: «انْطَلِقُوا إِلى ما كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ» هان ای منکرانِ «یوم الفصل» به سوی آنچه تکذیب کردید، روان شوید در حالی که نتوانستید آن جهان را برای خود مأوایی کنید ابدی، و با دوری از آن جهانِ سراسر رحمت، گرفتار توهّمات دروغین خود می شوید که همچون زبانه های آتش شما را در بر می گیرد.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»




[20] - علم پدیدارشناسی تلاش دارد چنین موقعیتی را برای انسان پدید آورد.
[21] - در این سوره ده مرتبه تکرار شده است.

جلسه ششم ابديت و معنای حضور در «خود» و در «جهان»

بسم الله الرحمن الرحیم

«أَ لَمْ نَخْلُقْكُمْ مِنْ ماءٍ مَهینٍ(20) فَجَعَلْناهُ فی قَرارٍ مَكینٍ(21) إِلى قَدَرٍ مَعْلُومٍ (22) فَقَدَرْنا فَنِعْمَ الْقادِرُونَ (23) وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ(24)»

هنوز باید به مسیری فکر کنیم که اگر آغازی آن چنان ساده دارد، مثل نطفه ای بس کم بها، ولی پایانی در انتظار آن است که حضور در «یوم الفصل» می باشد، امری که قابل تصور نیست ولی می توان در همین دنیا در راستای حضور در آن موقعیت در نزد خود حاضر بود. در همین رابطه ملاحظه می کنید علاوه بر تذکر به «یوم الفصل» در آیه 13، باز در آیه 38 دوباره موضوع «یوم الفصل» را با تعریفی روشن تر پیش می کشد و می فرماید: «هذا یَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْناكُمْ وَ الْأَوَّلینَ» این همان یوم الفصل است که شما و پیشینیان را جمع می کنیم. حال سؤال این است که آیا می توانیم از طریق آنچه تحت عنوان «یوم الفصل» در مقابل ما قرار می دهد، حضوری را احساس کنیم که آن حضور تنها «حضور» است، بدون هرگونه تعریفی مثل آن که حضور خود را نزد خود به علم حضوری احساس می کنیم؟

در آیات فوق پدیده حیاتِ ادامه داری را مقابل ما قرار داده با این خصوصیات که در هر منزلی که آن نطفه قرار می گیرد نظر به آینده دیگری دارد تا ما متوجه شویم مقصد ما حضور در نهایی ترین نهایت های حیات است به نام «یوم الفصل» که حضوری است غیر قابل توصیف و در عین حال بسیار مهم و به همین جهت می فرماید انکار آن سختْ زیان بار می باشد. آنچه ما در مسیر رشدِ نطفه می یابیم و سیر آن را از منزلی به منزل دیگر ملاحظه می کنیم، به تعبیر جناب ملاصدرا چیزی نیست مگر آن که این حیات است که شدید و شدیدتر می شود و شما با مظاهر مختلفِ حیات روبه رو هستید. البته این بدان معنا نیست که چیزی به نطفه اضافه شود بلکه خودِ حیات از آن جهت که تشکیکی و دارای شدت و ضعف است، مرحله به مرحله از مرتبه مادونِ خود - با تجلی فیض الهی- به مرتبه شدیدتر خود سیر می کند، بدین معنا که همان حیات اولیه است که شدت یافته، بدون انقطاع از مرحله مادون خود. پس شما در تمام این مراحل با «وجود» روبه رو هستید که خود را به صورت حیات در این مواطن ظاهر کرده و شما همچنان در مسیرِ به ظهورآمدنِ بیشترِ «وجود»، مظاهر مختلف حیات را ملاحظه می کنید که همان «بودن» انسان است در مراحل مختلف و شدت و ضعف در «بودنِ» انسان است که مربوط به حیات یا روح انسان ها می باشد و در همین رابطه جناب مولوی می فرمایند:

این دراز و کوته اوصاف تن است

رفتن ارواح دیگر رفتن است

تو سفرکردی ز نطفه تا به عقل

نی به گا می بود و منزل، نی به نَقل

سیر جان بی چون بُوَد در دور و دِیر

جسم ما از جان بیاموزید سِیر

آری! جسم ما هم به تبع و به کمک حیاتِ ما و سیری که حیات دارد، سیر خود از کودکی تا پیری را می پیماید. می فرماید: ای انسان تو از نطفه به سوی عقل آمدی و این با نقل و حرکتِ مادی نبود بلکه در بودنِ خود شدید و شدیدتر شدی و در واقع به سوی خودت حرکت کردی، به سوی بودنی وسیع تر، در چنین فضایی ما را مورد خطاب قرار می دهد و می فرماید: «أَ لَمْ نَخْلُقْكُمْ مِنْ ماءٍ مَهینٍ» آیا ما شما را از آبی بس بی مقدار خلق نکردیم ولی در آن مرحله متوقف نشدید و تا این جاها که اکنون هستید سیر کردید. پس به افقی که در پیش است که همان «یوم الفصل» است، بیندیشید. و از آن جایی که می فرماید «یوم الفصل» قابل درک نیست؛ می فهمیم «یوم الفصل» جایی نیست که باید برویم، بلکه حضور در بودنی است که باید در نزد خود منتظر آن بود. همان طور که جَنین اولیه، حیاتِ برتر و مرحله بعدی خود را در شدت همان حیات می یابد که بودن خودش است، اما شدیدتر؛ و سیر عالَم به سوی «یوم الفصل» از همین قرار است. و در این رابطه فرمود: مگر جز این است که ما شما را از یک «ماء معین» آفریدیم؟

چه چیزی در صحنه بود که همان نطفه در قرار مکین قرار گرفت تا حضور شدیدتری را در خود احساس کند، با استحکامی بیشتر؟ و همین «بودنِ» شدیدتر است که آرام آرام به مرحله ای می رسد جهت وضع حمل به همان معنای «إِلى قَدَرٍ مَعْلُومٍ»، با اندازه ای قابل توجه و مشخص و در وصف آن فرمود: «فَقَدَرْنا فَنِعْمَ الْقادِرُونَ» که عرض شد این مسیر، ما را با فرآیندی روبه رو می کند که پدیده «حیات» یا «بودن» با هویت های گوناگون به ظهور می آید، با درکی برتر و شدیدتر که در هر مرحله از «حیات» یا «بودنِ» خود یعنی از نفس ناطقه خود داریم با احساسی واحد از خود، در عین وجود قوای مختلف، مثل قوه دیدن یا شنیدن، قوایی که به تعبیر جناب ملاصدرا: «فِی وَحْدَتِها کلُّ الْقوی» است یعنی یک «بودن» است با قوای متعدد. حال در این مرحله که هستید، این «بودن» تا این جاها آمده و شما در این مرحله «عقل» را در خود احساس می کنید و در همین رابطه حضور در آینده ای را مدّ نظر قرار دهید که در مقایسه با امروز، مثل مقایسه نطفه است با عقلی که امروز در خود احساس می کنید. عمده آن است که خود را در آن افق دنبال کنیم، بدون آن که بخواهیم تصوری مفهومی از آن بسازیم که در آن صورت همان تصور، حجاب حضور می شود.

می خواهد چشم اندازی نسبت به آن حضور به ما بدهد تا در جای خود حضوری باشد در عین انتظار و این که خود را در معرض آن افق قرار دهیم و این نوع از حضور است که مانع ارتکاب گناه می گردد و نوعی از تقوا را به انسان عطا می کند که حاصل آن تقوا، رزقی است غیر قابل تصور.[22] چنین انسانی این «بودن» را پاس می دارد و تلاش می کند از دست ندهد و آن را با انواع استغفارها حفظ می کند، در آن حدّ که در روایت از پیامبر خداf آمده است: «إِنَّهُ لَیُغَانُ عَلَى قَلْبِی وَ إِنِّی لَأَسْتَغْفِرُ بِالنَّهَارِ سَبْعِینَ مَرَّة»[23] نفس من کدر می شود و از آن جهت روزی 70 بار استغفار می کنم.

همه عرض بنده در این فراز از آیات این بود که روشن شود «بودنی» داریم به سوی شدت یافتن و احساس یوم الفصلی که بلوغ این بودن است، یعنی بودنی که سیر عالم و آدم به آن جا کشیده می شود و فرمود وای به حال کسانی که این نوع حضور را انکار و تکذیب می کنند. این تهدید، تنها یک تذکر اخلاقی نیست بلکه خبر از محرومیتِ حیاتی است که عالی ترین نحوه بودن است. می خواهد نحوه ای از وجود را با ما در میان بگذارد که هرکس می تواند خود را در عالی ترین نحوه حیات حاضر بیابد.

در آیات بعدی موضوعِ حضورِ حیات و هدف داری را در عالم و آفاق مدّ نظرها می آورد و می فرماید:

أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفاتاً (25) أَحْیاءً وَ أَمْواتاً (26) وَ جَعَلْنا فیها رَواسِیَ شامِخاتٍ وَ أَسْقَیْناكُمْ ماءً فُراتاً (27) وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ (28)

مگر نه آن که زمین را آن چنان گسترده کرده ایم که مردگان و زندگان را در بر می گیرد و کوه های بلند و پابرجایی در آن قرار دادیم و شما را با آب گوارا سیراب کردیم؟ تا معلوم شود در ایجاد بسترِ ادامه حیاتِ شما برنامه ای در کار است و همان طور که شما در دنیا در ادامه حیات دنیایی خود به حضوری شدیدتر نائل می گردید، این حضور، همراه با کمالی افزون تر ادامه می یابد. پس چه جایی برای انکار آینده ای که از همه جهات برتر از شرایطی است که شما فعلاً در آن حاضرید؟ و بدانید غفلت از آن آینده، امروزِ شما را در بستر حیات متعالیِ فردای شما قرار نمی دهد و این خسران بزرگی است و نه تنها در «فردا» که در «امروزِ» خود نیز گرفتار انواع بحران ها خواهید شد، زیرا با غفلت از آن آینده، امروز هم نسبت خود را با طبیعتی که در آن قرار دارید، نسبتی عالمانه و معنوی قرار نمی دهید تا گرفتار انواع بحران های زیست محیطی موجود نشوید و این به جهت آن است که انسان ها در این دنیا هم خود را در عالمی بس برتر جستجو نکردند تا تنگناها و محدودیت های این جهانی را امری بدیهی در این مسیر بدانند و به حضور کیفیِ خود بیشتر فکر کنند.آیا با توجه به آیات فوق نمی توان پذیرفت طبیعت با همه خوبی هایش اشاره به جایگاهی بس بلند مرتبه تر که ملکوت این عالم است دارد؟ امری که خداوند به حضرت ابراهیم(ع) نمایاند و به ما فرمود: «وَ كَذلِكَ نُری إِبْراهیمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَكُونَ مِنَ الْمُوقِنینَ»(انعام/75) این گونه ملکوت آسمان و زمین به ابراهیم نشان داده شد و برای آن که او اهل یقین شود و حقیقت را در بودنِ برتر خود احساس کند.

در راستای ادامه حیات طبیعت، قرآن می فرماید: «یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماوات »(ابراهیم/48) قیامت روز و روزگاری است که زمین و آسمان به زمین و آسمانی دیگر تبدیل می شوند، تا آن جایی که زمین در حیاتی حاضر می گردد که سخن می گوید و این ادامه حیات اولیه آن است که شدت پیدا کرده، همان حیات اولیه ای که قرآن در رابطه با آن می فرماید: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فیهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُم... »(إسراء/44) آسمان های هفت گانه و زمین و هر آنچه در آن ها هست تسبیح او را می گویند و اساساً هیچ چیزی نیست مگر آن که او را در إزای کمالاتش تسبیح می کند و بزرگ می دارد، ولکن شماها فهمی از تسبیح آن ها ندارید. و در قیامت انسان متوجه می شود که چگونه در درون همه موجوداتِ عالم نوعی حرکت و شدت یافتنِ وجود در میان بوده است. توجه به این دو امر یعنی سیر حیات از نطفه تا انسان کامل و سیر حیات زمین تا کامل ترین مرتبه آن، همان سیر انسان است در نزد خود و در بستری که آن بستر آماده در برگرفتن انسانی می شود که وسعت یافته است.

ممکن است عده ای مانند آقای دکارت، فیلسوف آلمانی، حیوانات را هم دارای حیات ندانند ولی ما با نظر به آیات قرآن، سراسر عالم را دارای حیات می دانیم که در حالِ سَرَیان است با شدت وجودی بیشتر و عملاً ما در این عالم با حیات خودمان، در جهانی که دارای حیات است زندگی می کنیم و با رعایت تقوای الهی زمینه تجلیات حیات شدیدتری را می توانیم برای خود فراهم کنیم که یک نوع سیر به عالم گشوده تر و کیفی تر است و به قول مشهور: «نیک بنگر ما نشسته می رویم»، چه با تجلیات انوار الهی بر جان انسان و چه با نزول فیض الهی بر جوهر عالم ماده، در حرکت جوهریِ عالم ماده که جناب ملاصدرا به کمک تفکر قرآنی اش متذکر آن است. بعضی ها چون نمی توانند حرکت جوهری را درست تصور کنند، انکار می کنند، در حالی که طبق حرکت جوهری، ذات عالم ماده هر لحظه غیر از ذات قبلی اش می شود و در درون خود، سعه وجودی پیدا می کند. یعنی جهان دارد قیامت می شود و در خودش شدیدتر می گردد و در عالمِ وجود مرتبه اش بالاتر می آید و این غیر از آن است که فکر کنیم عالم ماده در ذات خود در وضعیت ساکنی است و یک مرتبه قیامت می شود. در حالی که در قیامت می یابیم همان زمین بود که در حیات خود شدیدتر شده است. همان طور که انسان در پیش خودش شدیدتر می شود و خود را در عالم برتر حسّ می کند.

آیات مذکور می خواهد بفرماید شما در «یوم الفصل» به یُمن حیاتی که شدیدتر می شود، بودن ِتان سعه و شدّیت پیدا می کند و به نوعی از گشودگی می رسید که همان «یوم الفصل» است؛ روزگاری که مشخصه آن «گشودگی» و «فصل» می باشد، به جهت شدت وجود، و لذا خودتان در وجود، شدید می شوید. به گفته جناب ملاصدرا این نوع از شدت یافتن مثل سنگی است که طلا می شود و نه مثل سنگی که ورقی از طلا روی آن می کشند، در این حالت آن سنگ از سنگ بودن خود خارج نشده و به وسعتی گسترده تر و حیاتی جدید نایل نگشته است.

این که فرمود: «وَ ما أَدْراكَ ما یَوْمُ الْفَصْلِ» به جهت آن است که انسان در مسیر حرکت به سوی یوم الفصل به چیزی نمی رسد که در ابتدا تصوری از آن داشته باشد، بلکه خودش در خودش شدت می یابد و حسّی که از خود دارد گسترده تر و شدیدتر می شود و در نتیجه جهانِ او جهان دیگری می شود و مکذّبین این نوع حضور در خود و در جهان را که با وجودِ شدیدترِ خود در آن حاضر می گردد، انکار می کنند و در نتیجه هرگز به چنین حضوری که بلوغ حضور انسان است، دست نمی یابند، زیرا رویکردی نسبت به آن نوع حضور که انسان همواره در خلق جدیدی حاضر می شود، ندارند که حسّ حضور در عالم برتر است[24] و این غیر از اطلاع داشتن از آن عالم است زیرا این نوع اطلاعات به مرور و با کهولت سن از میان می رود. پیشنهاد بنده به رفقا آن است که حتی در مطالعات خود سعی بفرمایید تا بودن تان طوری شود که حقایق را در خود احساس کنید. تجربه بنده در مطالعه اسفار جناب ملاصدرا بیشتر این بود که روشن شود این مرد موضوع «اسفار اربعه» را در نگاه فلسفی اش چگونه گشوده است و چه نسبتی می توان با آن معارف برقرار کرد و در این رابطه عرض بنده این است، در نسبتی که با این نوع کتاب ها و با آیات و روایات برقرار می کنید از خود بپرسید بنا دارید به چه چیزی برسید که موجب شدیّت وجودتان و سعه حضورتان در عالم گردد و در «یوم الفصلی» که در خود احساس می کنید، به طوری که همه عالم، آینه حقیقتی شود که در درون خود نیز با آن آشنایید؟

بنده حضرت امیرالمؤمنین(ع) را این گونه می یابم، مولای ما با قرآن مأنوس شده اند و رسول خداf را تصدیق و تبعیت کرده اند و در نتیجه شخصیتی شدند که ما آن حضرت را به عنوان حضرت علی(ع) می شناسیم، قرآن نخوانده اند که تنها آن را یاد بگیرند و یا به حافظه بسپارند، هرچند در رجوع به قرآن آن طور که آن حضرت رجوع کردند، معلوم است که آگاهی و اطلاع از قرآن هم برایشان پیش می آید. در حالی که متوجه بودند کلمات قرآن، تذکر به ابعاد انسانی انسان است تا انسان با افق قرآنیِ خودش رابطه برقرار کند. اشارات قرآن، همه و همه، اشاراتی است به افقی بس متعالی که ما پیش رو داریم و ملاحظه می کنید حضرت علی(ع) با چنین رویکردی که به قرآن داشتند، آن سخنان را آفریدند که جورج جرداق مسیحی می فرماید آن کلمات، مادون سخن خدا و مافوق سخن انسان ها است. چیزی که شما در شهید آوینی در نسبت با انقلاب اسلامی ملاحظه کردید که چگونه نسبت به انقلاب اسلامی سخنان اصیلی را بر زبان راند که حقیقتاً نظیر ندارد، این به جهت آن است که با حضور در تاریخی که انقلاب اسلامی شکل داده، انسانی به ظهور می آید که کلماتش، کلمات «وجود» است. شهید آوینی گفته های خود را در ذهن خود حفظ نکرده است، هرچند مرد پر مطالعه ای بود ولی این حرف ها، حرف هایی نیست که کسی با مطالعه زیاد بتواند بر زبان آورد، سخنانِ جانی است که جهان انقلاب اسلامی را در مقابل خود گشوده یافته و روح آن جهان یعنی روح انقلاب اسلامی در این کلمات منعکس شده. از آن مهم تر قرآن است که از عالم وجود نازل شده تا ما متوجه جهانی باشیم که در کلمات الهی منعکس است و ائمه h به بهترین شکل در رابطه با قرآن با سخنان و تذکرات خود ما را متوجه آن جهان، یعنی «یوم الفصل» می کنند.

بهترین روزهای زندگی بنده زمانی بود که شدیداً مشغول روایات ائمه h بودم، حقیقتاً جهانی که با نظر به روایات در مقابل انسان گشوده می شود و وسعتی که آن کلمات برای انسان پیش می آورد، بسیار بالاتر از اطلاعاتی است که به طور طبیعی با تفکر در آن کلمات برای انسان پیش می آید. در کتاب «چگونگی فعلیت یافتن باورهای دینی» سعی شده روشن شود چگونه انسان در ذات خود به وسعت همه هستی است. همان طور که در روایت داریم هم اکنون هر کدام از شما تا قیامت تان حاضر هستید. چه رسم خوبی بود که طلاب در حوزه های علمیه یک دوره روایت خوانی داشتند و سعی می کردند یک دوره «بحارالأنوار» جناب مرحوم مجلسی را بخوانند. در آن حالت انسان متوجه می شود ائمه h چه رویکردی با قرآن داشته اند که حاصل آن این نوع سخن گفتن ها شده و شما در روایات آنان آن تذکرات را ملاحظه می کنید. آری! قرآن، حضرت امیرالمؤمنین(ع) را امیرالمؤمنین کرد و حضرت پیرو آن رویکردِ خاص به قرآن، خطبه ها و حکمت هایی را مطرح فرمودند که در جای خود موجب گشوده شدن افقی می شود که مقصد قرآن است، تا سیری محقق شود که انسان را به «یوم الفصلِ» وجودش می رساند،. سیری که تمام نمی شود بلکه بودن و وجودی است بیکرانه، زیرا ماورای «وجود»، عدم است و عدم، امری نیست که بعد از «وجود» یا «بودن» قرار داشته باشد و از این جهت خوب است به «بودن» که عینِ ادامه داشتن است؛ توجه شود وگرنه بالاخره انسان کم می آورد و گرفتار نوعی خسران می شود. و در این رابطه می فرماید: «وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ» و در ادامه در آیه 29 فرمود:

«انْطَلِقُوا إِلى ما كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ» هان! ای شمایی که متوجه «یوم الفصل» نشدید و آن را انکار کردید، به سوی آنچه نسبت به آن در انکار بودید، روانه شوید و با انکار خود روبه رو گردید. و آیات بعدی نتیجه و صورتِ آن انکار است، لذا می فرماید: «انْطَلِقُوا إِلى ظِلٍّ ذی ثَلاثِ شُعَبٍ (30) لا ظَلیلٍ وَ لا یُغْنی مِنَ اللَّهَبِ (31) إِنَّها تَرْمی بِشَرَرٍ كَالْقَصْرِ (32) كَأَنَّهُ جِمالَتٌ صُفْرٌ (33)»

روانه شوید به سوی سایه دودی که دارای سه شاخه است. سایه ای که نه هیچ خنکی دارد و نه انسان را از لهیب و شعله های آتش باز می دارد. آن آتش زبانه هایی را پرتاب می کند مانند کاخ، گویی شترانی اند زرد رنگ.

در آیه 30 روشن کرد چگونه منکرانِ «یوم الفصل» به سوی سایه ای روانه می شوند که سختْ آزاردهنده است و درست برعکسِ آن در آیه 41 همین سوره می فرماید: «إِنَّ الْمُتَّقینَ فی ظِلالٍ وَ عُیُونٍ» اهل تقوا در سایه ها و چشمه سار ها مستقرند که معلوم است بسی آرامش بخش است. یعنی هر دو جریان تلاش داشتند به سوی سایه و آرامشی روان شوند، ولی منکرانِ «یوم الفصل» آن آرامش و سایه را با انکار یوم الفصل و حضور آنچنانیِ خود دنبال می کردند و اهل تقوا متوجه حضوری بودند بسی گسترده تر از آنچه دنیازدگی برای انسان پیش می آورد و با این فهم که حضور در دنیا حضوری است که در دنیای دیگر ادامه دارد و باید آن حضور را که حضوری است متعالی، مدّ نظر قرار داد، به نتیجه رسیدند ولی منکرانِ «یوم الفصل» که عملاً خود را با حضور در جهانِ محدود دنیا معنا کرده بودند، بدون جواب گویی به نیازهای متعالی خود، حال با جهانی روبه رو هستند که جهانی است مکدّر و تنگ و تاریک. مثل جنینی که خود را در همان محل تنگ و تاریک متوقف کند و به ادامه حیات خود که حضور در جهانی گشوده و روشن است، نظر نداشته باشد. اهل دنیا هم هیچ وقت افق گشوده ای در مقابل خود باز نکردند، به گمان آن که همان حضور دنیایی آن ها را کافی است، غافل از این که سیری در میان است و نمی توانند در آن جا متوقف شوند و حتماً با اموری روبه رو می شوند که حاصل تصور غلط آن ها است، تصوری که گمان می کردند سیری در کار نیست ولی در سیر و حرکتی که بالاخره برایشان پیش آمد، با جهانی تنگ و تاریک روبه رو شدند که در واقع روبه رویی با نهایتی بود که خودشان برای خود شکل دادند ولی با وجه حیوانی خود که بنا بود در حرکت خود از آن عبور کنند.

به گفته جناب عبدالرّزاق کاشانی، سایه های «ذی ثَلاثِ شُعَب» صورت قوای سه گانه بَهیمی و سَبُعی و شیطانی اند که شعله و دود جهنمِ آن افراد را تشکیل می دهند، زیرا خود را در دنیا در سیطره نفس امّاره قرار دادند به امید آن که به آرامشی برسند، در حالی که اسیر صفات خودخواهی های خود شدند و از انوار توحیدیِ حضرت حق که به سوی آن ها می آمد، منقطع گشتند. اگر انسان، بودنی را که با حضور ذیل توحید الهی برایش پیش می آمد، نچشد معلوم است که نفس امّاره و خودخواهی هایش او را به این جاها می رساند.

در واقع آیات فوق متذکر این امر است که هر حرکتی به سوی آینده ای است ماورای جنس آن حرکت و از این جهت نباید آینده امورات و تلاش های خود را در محدوده آینده ای که برای حضور دنیایی آن حرکات و آن امور در نظر می گیریم، محدود کنیم. امری که جهان مدرن تحت عنوان «آینده نگری» مطرح می کند ولی آینده ای که مطرح می کند، آینده دنیایی و مادیِ کارها و امورات است و همین امر حجاب غلیظی می شود تا به چشم اندازی که باید ماورای ساحت دنیا مدّ نظر داشته باشند، توجه نکنند وگرنه در همین دنیا می توانستند آینده و آثار انکارهای خود را بفهمند و جهان تنگ و تاریکی را که برای خود شکل داده اند احساس کنند و تغییر جهت دهند. کافی بود متوجه می شدند حرکتی که در عالم و آدم شروع شده همچنان تا بودن نهایی می تواند ادامه یابد و در این راستا است که می فرماید: «وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ» هلاکت بر آن هایی که آن حضور نهایی را انکار کردند و به بودنی گرفتار شدند که سراسر آن تنگی و تاریکی است با شراره هایی از آتش که همه و همه صورت افکار و اعمال خود آن ها است.

بنا بر این است که سیر انسان ها به سایه های آرام بخش برسد ولی اهل دنیا سایه های دروغینِ دنیا را که به ظاهر آرامش بخش بود انتخاب کردند، به گمان این که آینده ای جز آینده ای که خودشان تصور می کنند و بر آن تأکید دارند، نیست. ولی حال با حضور درابدیتِ خود با صفات سه گانه «خوک منشی» و «گرگ منشی» و «شیطان منشی »های خود روبه رو شدند، در حالی که می توانستند با نظر به سعه انسانیِ خود همراه با «محبت» و «ایثار» و «تواضع» در فضای تقوای الهی، گرگ منشی های خود را از میان ببرند. کینه بر سایر انسان ها نوعی گرگ منشی است، همان طور که شهوت پرستی و پرخوری نوعی خوک منشی می باشد و تکبّر و توهّم و خودبزرگ بینی و فتنه گری، نوعی شیطان منشی است که حقیقتاً به جان انسان آتش می زنند. بهترین هدایتی که می توان برای انسان ها داشت همین نکته مهمی است که متذکر می شود: انسان ها می توانند در این دنیا توجه به حضوری داشته باشند که «یوم الفصل» است، به معنای حضوری بس گشوده و غفلت از این حضور نتیجه را برعکس می کند، با حضور در جهانی که انسان گرفتار آتشی از درون می شود که تمام اطراف بیرونیِ او را نیز فرا می گیرد، با صفاتی که آیات 30 تا 33 آن صفات را برشمرد، حاکی از آن که همه امیدهای آن افراد به ناامیدی مبدّل می شود، زیرا «لا ظَلیلٍ وَ لا یُغْنی مِنَ اللَّهَبِ» نسبت به آنچه امید داشتند هیچ سایه ای که آن ها به آن پناه ببرند و یا چیزی که آن ها را از شعله های آتش حفظ کند، نمی یابند ولی از آن طرف آن آتش، شراره هایی به بزرگی کاخ به سوی آن ها پرتاب می کند تا آن ها را در بر گیرد، مانند امیال دنیایی که آن ها را در دنیا در بر گرفت و آن چنان با سرعت به سوی آن ها می آید که گویا شتر زردرنگی است که به سوی آن ها می آید و در عین حال آتشین است؛ صورتی از آرزوهای باطل که به ظاهر بزرگ و چشمگیر بود ولی در واقع پوچ و بی ثمر و موجب ناکامی انسان می شد. «وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ» وای بر منکران جهانِ سراسر معنویت که می توانستند آن را در پیش روی خود احساس کنند، اگر متوجه وسعت حضور بیکرانه خود در جهان بیکرانه و ابدی می شدند.

به نظر می آید اگر ما این آیات را در فضایی که در آن فضا وجه انسانی انسان ها مورد خطاب قرار می گیرد مطرح کنیم حتماً در خود فرو می روند که راستی نتیجه افکاری که به سوی حقیقت نیست، به کجا می انجامد و در همان فضا در صدر اسلام عده ای که تحت تأثیر جاهلیت آن دوران بودند به خود آمدند و به اسلام ایمان آوردند. کافی است به مردم فهمانده شود هرکس با افکاری که برای خود شکل داده، همیشه همراه است و به گفته جناب مولوی:

چون خیالی آمد و در تو نشست

هرکجا که می گریزی با تو هست

تو نتانی زان خیالت وارهی

یا بخُسبی تا از آن بیرون جهی

می توان در فضای آیاتی که متذکر آینده سختِ منکران ابدیتِ فعّال برای بشریت اند، این نکته را با مردم در میان گذارد که در هر حال نمی توانند از خود فاصله بگیرند، پس باید خود را طوری بپرورانند که بتوانند در تنهایی ها و در ابدیت شان با آن به سر ببرند و شریعت الهی در این رابطه به کمک آن ها آمده تا به امید سایه های دروغینِ دنیا، در ابدیتِ خود گرفتار سایه های سه گانه تاریک و مکدّر نشوند.

به نظر بنده اولین نکته ای که باید با جوانان در میان گذاشت، توجه به بودنی است که همراه با خود دارند و همه تلاش شیطان آن است تا با مشغول کردن آن ها به امور زودگذر دنیا نگذارد به این نکته توجه کنند ولی این امر یعنی توجه به «بودن»، راه خوبی را مقابل آن ها قرار می دهد که بالاخره متوجه باشند خودشان همیشه خودشان اند، حتی بدون بدن و تعلّقات دنیایی و اگر نتوانند در سعه و وسعتی مطلوب با خود باشند حتماً احساس شکست می کنند، در حالی که احساس شکست در آن شرایطِ جاودانه دیگرسودی ندارد.

ابدیتی که قرآن مدّ نظرها می آورد عبارت است از حالتی که هرکس همواره در آن شرایط تنها با خودش به سر می برد و اگر آن «بودن» مناسب طلب و جان او نباشد سختْ آزار دهنده است و همان حالات روحی، صورت آتشی می شود که آیات فوق مطرح فرمود، مثل آن که در خواب با صورت هایی روبه رو می شوید که ریشه در برداشت هایی دارد که از خودتان است، منتها در قیامت این صورت ها از درون به بیرون و به اطرافِ ما منتقل می شوند، به همان معنایی که فرمود: «تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَة»(همزه/7) آن آتش از درون و از قلب ها به بیرون آمد زیرا ریشه آن آتش در درون آن ها است. حتماً تجربه کرده اید که وقتی خسته هستید و می خوابید، صورت های ذهنی تان مناسب خستگی تان است و یا وقتی گرسنه باشید نیز همین طور است. در هر حال آیات فوق می خواهد بفرماید هر صورتی که در قیامت مقابل خود دارند، پرتوهایی از بودن خودشان است. این که فرمود: «إِنَّها تَرْمی بِشَرَرٍ كَالْقَصْرِ (32) كَأَنَّهُ جِمالَتٌ صُفْرٌ» (33) که متذکر بزرگی شراره های آن آتش است، از آن جهت که انسان را در بر می گیرد و نمی توان از آن جدا شد، حکایت از آن دارد که هرکس به خود آید می یابد این آیات خود ما را با خودمان در میان می گذارد. حرف هایی است که دارد در یک حیات ابدی، آینده ما را به خودمان متذکر می شود. در همین رابطه می فرماید: «وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ»(34) یعنی انکار این صحنه ها، صحنه ها را عوض نمی کند ولی شما را از حضور در افقی که مقصد اصلی انسان است محروم می کند. در آیات بعد باز به توصیف شرایطی می پردازد که انسان ها به سبب انکار «یوم الفصل» گرفتار آن می شوند.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»




[22] - قرآن می فرماید: «... وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِب ... »(طلاق/ 2و 3) هرکس تقوای الهی پیشه کند برای او راهی گشوده می شود که از تنگناهای خود آزاد می گردد و او را رزقی هست از طریقی که گمان نمی کرد.
[24] - قرآن در بیان غفلت منکران نسبت به حضور ابدی می فرماید: «بَلْ هُم في لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَديدٍ»(ق/ 15) يعنى نمى فهمند كه خداوند دائم در حال فيض دهى به عالم است و در نتیجه هر روز ما با ظهوری نو نسبت به خودمان و جهان روبه رو هستیم.

جلسه هفتم باز در معنای «يوم الفصل»

بسم الله الرحمن الرحیم

«هذا یَوْمُ لا یَنْطِقُونَ (35) وَ لا یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ (36) وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ (37) هذا یَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْناكُمْ وَ الْأَوَّلینَ(38) فَإِنْ كانَ لَكُمْ كَیْدٌ فَكیدُونِ(39) وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ(40)»

هان! به سوی آنچه که آن را انکار می کردید روانه شوید، روانه شوید به سوی سایه دودی که دارای سه شاخه است. سایه ای که نه هیچ خنکی دارد و نه انسان را از لهیب و شعله های آتش باز می دارد. آن آتش زبانه هایی را پرتاب می کند مانند کاخ. گویی شترانی اند زرد رنگ. خسرانی بس سهمگین باد در آن روز بر منکران یوم الفصل.

عنایت داشتید که بحث در رابطه با سیری بود که چشم انداز آن «یوم الفصل» است و خسارتی که انکار و تکذیب «یوم الفصل» برای انسان در این دنیا و در آخرت پیش می آورد. مهم این بود که متوجه شویم بحث در «یوم الفصل»، بحث در نظر به چشم اندازی است که انسان باید در زندگی دنیایی اش مدّ نظر داشته باشد، تا در همین دنیا به شخصیتی خاص برسد و بودنی را احساس کند و مدّ نظر داشته باشد که آن «بودن»، هویت ابدی دارد به همان معنای حضور بیکرانه اکنونِ جاودانه. از این جهت در این مسیر هرکس با خودش روبه رو می شود و به سر می برد، حال اگر انسان در این دنیا سعی نکند تا به حضوری از خود دست یابد تا نسبتی با «یوم الفصل» را در خود احساس کند و خود را مشغول امور زودگذر دنیا کند، در مسیر ادامه عالم و آدم به سوی ابدیت، با تکذیب خود روبه رو می شود، بدون آن که از آن «یوم الفصل» بهره ای در خود داشته باشد و در این رابطه به این افراد خطاب می شود: «انْطَلِقُوا إِلى ما كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ»؛ حال به سوی آنچه تکذیب کردید، روان شوید؛ با این تفاوت که مأوایی در «یوم الفصل» برای خود شکل نداده اند، زیرا در واقع با تکذیب خود نسبت به «یوم الفصل» روبه رو می شوند، تکذیبی که «بودن» و «درون» آن ها را فرا گرفته است.

ملاحظه کنید بحث در «یوم الفصل» است، یعنی در حضوری که از یک طرف نمی توان تصوری از آن داشت و از طرف دیگر می توان به عنوان چشم انداز آن را در خود و خود را به سوی آن احساس کرد و غفلت از این نحوه بودن، انسان را گرفتار سایه های مکدّر و تنگی می کند با آن خصوصیات، در حالی که اتفاقاً از آن جا که آن ها در تکذیب خود به دنبال سایه های آرامش بخش و قصرهای افتخارآمیز بودند، به جهت عدم توجه به حضوری که باید در این دنیا برای خود بیابند، نتیجه کارشان برعکس شد و این مربوط به هرکس و هر قوم و هر تمدنی است که نتوانسته باشند امروزِ خود را به صورت حضوری به فردا و آینده اصیل خود متصل گردانند، به آن معنا که متوجه وسعت حضور خود نزد خود نشوند که به گفته جناب صدرالمتألّهین آن حضور، حضوری «لایقف» است و این که انسان در ذات خود در همه عوالم حاضر است ولی چنانچه مشغول امور محدود دنیا شود از آن حضور غفلت می کند و عملاً از بهره ای که می تواند از آن حضورِ ذاتی ببرد و آن را از آنِ خود کند، محروم می شود و توجه به این نحوه بودن بسیار مهم تر از آن است که مانند شیطان تنها باور به وجود «یَوْمِ یُبْعَثُونَ» داشته باشیم. بحث در حضوری است که ما در این دنیا آن حضور را از آنِ خود کنیم و به کمک تقوای الهی حجاب های بین خود و آن عوالم را که در آن حاضریم، برطرف نماییم. باید مواظب باشیم حضور ابدی خود را به محلی به نام بهشت و یا به جهنم تقلیل ندهیم، زیرا در آن صورت نتوانسته ایم از اسلام در زندگی دنیایی خود آن طور که شایسته است، بهره ببریم. در آن حدّ که عده ای به خود اجازه می دهند بگویند اسلام کاری به دنیایِ افراد ندارد، مربوط به آخرت است، زیرا از نظر آن ها مسلمانان خِرد لازم جهت حضور اجتماعی را ندارند و علت این اتهامات که به ما می زنند ریشه در عدم ورود به اسلامی است که بنا دارد امروز ما را به ابدیت مان متصل کند، به طوری که هم اکنون احساس حضور در ابدیت در ما زنده باشد و با تقوای الهی آن حضور را پاس بداریم. اگر با چنین حضوری در مناسبات اجتماعی و در بین خود حاضر شویم، آیا آن اتهامات معنا پیدا می کند؟ مشکل بعضی از مسلمانان آن است که به جای گرفتن دامن اسلام برای بالارفتن، پای اسلام را می گیرند و آن را پایین می کشند و معارف توحیدیِ آن را تقلیل می دهند، توحیدی که می تواند جهانی بس گشوده و متعالی در مقابل ما بگشاید.

عرفا تا آن جا که می توانستند مواظب بودند آن معانی و آن افق تقلیل پیدا نکند، امری که در جلسات گذشته ملاحظه کردید که چگونه با «یوم الفصل» مواجه می شدند و متذکر این امر بودند که با نظر به «یوم الفصل» نوعی «بودن» در میان می آید و از این جهت تأکید می شود «یوم الفصل» امری نیست که مثل یک مفهومِ ذهنی قابل تصور باشد. همان طور که شما بودنِ خود را و شدت یافتن آن را احساس می کنید، و به همین جهت فرمود: «وَ ما أَدْراكَ ما یَوْمُ الْفَصْلِ» زیرا نظر به «یوم الفصل» و عدم انکار آن، موجب قرارگرفتن در معرض نسیمی است که خداوند بر جان ها می وزاند و از آن طریق جان انسان احساس می کند در حضور برتری حاضر شده، و این چیزی نیست که انسان آن را به عنوان یک موضوعِ قابل تصور در نظر داشته باشد، تنها می تواند به عنوان چشم انداز در مقابل خود به آن توجه کند، همانند پنجره ای که در مقابل جان انسان گشوده می شود برای نظر به افق های دور که در همان حال می تواند از پرتو نوری که از آن پنجره به سویش می آید، بهره مند شود و در عین حال همچنان دور از دسترس است و از این جهت به گفته جناب مولوی تا رگ انسان جُنبان است باید از أنانیت خود فاصله بگیرد و به سوی آن بودنِ متعالی جلو برود تا آن حضور برایش به ظهور آید.[25] حضوری که نسبت انسان با خدا را محدود به دانایی به خدایی که دارای علم و حیات است، نمی کند، بلکه در احساسی حضور می یابیم که او تماماً «علم» و تماماً «حیات» است، به همان معنایی که هشام بن سالم گفت خدمت امام صادق(ع) رسیدم: «فَقَالَ لِی أَ تَنْعَتُ اللَّهَ؟ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ هَاتِ. فَقُلْتُ: هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ. قَالَ: هَذِهِ صِفَةٌ یَشْتَرِكُ فِیهَا الْمَخْلُوقُونَ. قُلْتُ: فَكَیْفَ نَنْعَتُهُ؟ فَقَالَ هُوَ نُورٌ لا ظُلْمَةَ فِیهِ، وَ حَیَاةٌ لا مَوْتَ فِیهِ، وَ عِلْمٌ لا جَهْلَ فِیهِ، فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ أَنَا أَعْلَمُ النَّاسِ بِالتَّوْحِیدِ.»[26] از من پرسیدند آیا مى توانى خدا را وصف كنى؟ عرض كردم بلى، فرمودند: وصف كن، گفتم: او سمیع است و بصیر. فرمودند: این كه صفتى است مشترك بین خدا و مخلوقات او. عرض كردم چگونه او را وصف كنیم؟ فرمودند: او نورى است كه ظلمتى در او نیست و حیاتى است كه مرگى در او نیست و علمى است كه جهلى در او نیست. هشام بن سالم مى گوید در حالى از محضر آن حضرت خارج شدم كه عالم ترین مردم به توحید بودم.

چنانچه ملاحظه مى شود حضرت مى فرمایند؛ بگو او «نور» است و یا بگو او «حیات» است، نه این كه او چیزى است كه حیات دارد و معنى توجهِ حضوری به حضرت حق همین است كه جان انسان متوجه «عین حیات» و «عین علم» و «عین نور» شود و از این طریق مصداق نور و علم و حیات را در خود احساس كند. مشکل بشر از این جا شروع شد که نتوانست این نحوه توجه کردن را ادامه بدهد تا با احساس حیات خود، حضوری از حضرت ربّ العالمین را در خود احساس کند و با مدّ نظرقراردادن حیات خود، افقی از حیات مطلق را مدّ نظر داشته باشد، در عین آن که خود را در همان بیکرانه حیات احساس کند و یا وقتی انسان متوجه شد خداوند «علم» است سعی می کند همان نسبت را با خداوند برقرار کند که با احساس علمِ خود، متوجه علم مطلق در همان حضور و احساس شود و از آن طریق راهی برای شدت یافتن آن حضور به کمک تقوای الهی مقابل خود بگشاید و در این حالت است که فرمود: «فَلْیَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ»(مطففین/26) باید نفس نفس بزنند تا آرام آرام آن حضور برایشان پیش آید و شدت بگیرد.

بنده انقلاب اسلامی را راهی می دانم به سوی «یوم الفصل» که از یک طرف افرادِ معتقد به انقلاب، انقلاب اسلامی - به عنوان تاریخی که در آن قرار دارند-، آن ها را در بر گرفته و نوعی حضور را به آن ها عطا کرده، و از طرف دیگر بسیاری از ابعاد آن انقلاب همچنان نهفته و پنهان است و هر اندازه در تقوای الهی نسبت به پاس داشت آن کوشش کنیم، به همان اندازه احساس حضورِ تاریخی ما شدت می یابد و بیشتر احساس می کنیم ذیل اراده الهی نسبت به اهدافی که در پیش است حاضریم و در شعف حضور قرار می گیریم، امری که در نسبت با شهید حججی و شهید حاج قاسم سلیمانی برای همه پیش آمد. آیا در این رابطه به خوبی نمی توان گفت: «وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ»؟ چه اندازه در خسران اند آن هایی که متوجه آن حضور نشدند، به خصوص نسبت به حضوری که در آینده انقلاب اسلامی در پیش است و شهدا در رابطه با آن حضور به یاران انقلاب نسبت به آن آینده بشارت دادند[27] و در راستای تحقق آن آینده است که هرکس به انقلاب خیانت کند این طور که بعضاً ملاحظه می کنید رسوا می شود و در نتیجه هر جا که هست از سایه خود می ترسد، زیرا از طریق انقلاب اسلامی و در بستر هویت توحیدیِ ضد استکباری آن، افقی گشوده شده تا حقیقت در این تاریخ و مناسب این تاریخ مدّ نظرها قرار گیرد و انسان بتواند معنای خود را پیدا کند و تمام نسبت هایی که انسان در رابطه با جهان استکباری برای خود تعریف کرده بود را تغییر دهد، به جای آن که بخواهد مسلمانی خود را طوری تقلیل دهد که عملاً آن مسلمانی تأیید فرهنگ سکولار باشد؛ برای آن که گرفتار تقلیل دادن دین نشویم باید در کنار قرآن، متوجه انسان های معصومی با شیم که نماد کاملی از دینداری هستند، با تعادلی کامل، عاری از هرگونه افراط و تفریط. با نظر به عظمت امامان معصومh می یابیم حضور در دینداری تا کجاها انسان را جلو می برد، به خصوص که شخصیت آن ها افقی محسوب می شود تا انسانِ دیندار بتواند با نظر به شخصیت آن ها معنای امروزین خود را نیز درک کند و با توجه به این نکته مهم در زیارت جامعه کبیره خطاب به اهل بیت h داریم: «مَنْ أَرَادَ اللَّهَ بَدَأَ بِكُمْ» هرکس خدا را اراده کرد از شما شروع کرد و شما را به عنوان آینه نظر به حضور خدا در شخصیت انسان مدّ نظر آورد، مدّ نظر آوردنِ افقی که نظر به شخصیت آن بزرگان در مقابل ما، به عنوان آینده دینداری مان، می توانیم، آینده بودنی که امروز با حضور در آن بودن، ائمهh را به عنوان وجه نهایی آن «بودن» در نزد خود احساس کنیم. در این رابطه بنده تأکید می کنم حضور در صحنه ای که آیات مورد بحث مطرح می کنند بسیار مهم است و حاصل تکذیب آن آیات موجب روبه روشدن با سایه هایی است تاریک و سیاه، با شاخه های سه گانه نفس های «بهیمیه» و «سَبُعیه» و «شیطانی»، زیرا کسی که «یوم الفصل» را انکار کرده خود را در اختیار آن نفوس گذاشته و حال که بنا است در سیری که در پیش است با خود روبه رو شود، با خودی روبه رو می شود که هیچ سایه آرامشی در خود او نیست، زیرا از راهی که بنا بود با کنترل نفس امّاره، خود را در آن قرار دهد و جلو برود، غفلت کرد و گمان کرد راحتی در خوک صفتی و گرگ صفتی و توهّم و خودخواهی و تکبّر است. با این پندار که گمان کرد هر چه واقعیت دارد باید برایش محسوس باشد و حضور در عالمی که «یوم الفصل» را به عنوان چشم انداز مدّ نظر می آورد برای این افراد قابل قبول نبود، مثل کسانی که متوجه افقی نیستند که با حرکت توحیدیِ انقلاب اسلامی مدّ نظر شهدا قرار گرفت و آن قدر مسئله را مهم یافتند که فداکردن جان را برای احیای آن افق به چیزی نگرفتند، بر عکس آن هایی که درک شان از انقلاب اسلامی آن قدر محدود است که تحریم ها و سختی هایی را که آمریکا ایجاد کرده به پای اسلام و روحانیت می گذارند. معلوم است که این افراد از جهانِ شهدا و آینده ای که برای طرفداران راه شهدا پیش می آید، محرومند و هم اکنون در فشار روحی زیادی گرفتارند، در صورتی که اگر بدانند همیشه نسبتی که باید با حقیقت پیدا کنند، در افق و چشم اندازی تاریخی و به مرور پیش می آید و در نسبت به حقیقت تنها می توان با تأسّی به جناب حافظ گفت: «آن قدر هست که بانک جرسی می آید» نه این که گمان کنیم اگر با مفهوم حقیقت رابطه برقرار کنیم کار تمام است، چرا که این نوعی تقلیل دادنِ حقیقت است.

باید به این نکته فکر کرد، کسی که شیفته زرق و برق دنیا گشت و در این تاریخ شیفته جهان مدرن شد، نه متوجه اشارات قرآنی و «یوم الفصل» می شود و نه متوجه جهانی که شهدا با بشارت های خود متذکر آن شدند، این افراد هرگز اشارات قرآن نسبت به ابعاد متعالی انسان را بر نمی تابند و نمی دانند قدرت ابزارسازی که امروزه جهان مدرن در آن برجسته شده، همه هویت انسان نیست. از آن گذشته در رابطه با نسبتی که باید با «یوم الفصل» داشت، تفکر مفهومی که انسان گمان کند همه چیز را می داند، چون مفهومی از حقیقت را در ذهن دارد، کافی نیست، هرچند با تفکر نسبت به مفهومِ حقیقت، انسان تصور می کند برای امور مربوط به حقیقت پاسخ های آماده دارد، ولی باید بدانیم چنین افرادی نمی توانند با اشارات قرآن که با نوعی حضور پیش می آید، رابطه برقرار کنند و از این جهت عملاً گرفتار نوعی نیست انگاری و نیهیلیسم می شوند و این یعنی گرفتار فقدان معنا شدن، هرچند نسبت به آن معنا آگاه باشند.

آیات فوق و اشاراتی که به میان می آورد، راهی است برای خروج انسانی که احساس بی معنایی می کند و متوجه است گمشده ای دارد و به همین جهت چنانچه ملاحظه می کنید در آیات مورد بحث با جواب مشخصی روبه رو نمی شوید ولی به آن کسی که گمشده ای دارد می گوید چگونه جلو برود. و این از خصوصیات تفکر حضوری و وجودی است و اشاره به نهایتی است که چیزی نیست مگر بودنِ شدیدتر و اتفاقاً بشر جدید با تجربه تاریخی که از گذشته خود دارد و با خسته بودن از نیهیلیسم، با متقدم داشتن بودنِ خود نسبت به دانش و دارائی هایش، آماده توجه به این نوع از حضور است زیرا در مرحله ای است که با بودن خود روبه رو شده ولی نمی تواند با آن به آرامش برسد، آرامشی که با کتاب و درس و مدرسه به دست نمی آید، مگر با حضور و بودنی خاص، بودنی که حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» سراغ آن را در میخانه حضور می گیرند و می فرمایند:

در میخانه گشایید به رویم، شب و روز

که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم

آری! به کمک مدرسه که در شعر فوق، مدارس علمیه است، می توانیم مفاهیم خوبی از معارف عالیه به دست آوریم و در مسجد نیز می توانیم در انجام تکالیف دینی موفق شویم. ولی اگر همین امور موجب حضور، ذیل اراده ای نشود که خداوند در خلقت ما اراده کرده و خود را در بستر سیری که به سوی نهایی ترین بودن است، قرار ندهیم، بهره لازم را از کارهای خود نمی بریم. «میخانه» همان بستر حضوری است که همواره خود را در آغوش اراده الهی احساس کنیم و به کمک تقوا و به کمک همان معارف و تکالیف، حجاب های احساس آن حضور را کم و کم تر کنیم، مانند آنچه ما در خواب با آن روبه رو می شویم و افکار و اعمال ما صورت هایی می شوند که از یک طرف مقابل ما هستند و از طرف دیگر همان هایی می باشند که ریشه در درون ما دارند و بعضاً معبّران و تعبیرکنندگان خواب می توانند ربط بین صورت هایی را که ما در خواب با آن ها روبه رو هستیم، با اعمال و افکار ما بفهمند. حتماً در جریان تعبیر خوابی که ابن سیرین در ماجرای کفن دزدی آن تاجر انجام داد هستید که هیچ کس فکر نمی کرد آن تاجر، شبانه کفنِ مردگان را می دزدد. آن تاجر خدمت ابن سیرین رسید که هر شب خواب می بینم، سفیده های تخم مرغ های آب پز را از زرده ها جدا می کنم و سفیده ها را بر می دارم. ابن سیرین به حاکم شهر خبر داد دزد کفن ها فلانی است و درست هم در آمد.

بحث ما نیز در رابطه با حضور این جهانی ما و نوعی از زندگی است که در پیش است، چه آنچه در آینده همین دنیا برای افراد پیش می آید و چه آنچه در قیامت برای افراد پیش می آید. عمده توجه به «بودن» و نوع «بودن» است و چشم اندازی که می توان از طریق درک تاریخی شریعت الهی مدّ نظر آورد و «بودن» خود را در آن حضور تجربه کرد و شدت بخشید. اگر بتوانیم این موضوعات را به صورت علمی و با نظر به «بودن» افراد در جهانِ امروز با آن ها در میان بگذاریم، به نظر می آید انسان ها آمادگی فکرکردن روی آن موضوعات را دارا هستند، به خصوص وقتی بدانند بالاخره آنچه اصیل و نهایی است بودن انسان است و اگر آن بودن گشوده و گسترده به سوی چشم اندازی نباشد که قرآن «یوم الفصل» می نامد، انسان با ذهنیاتی روبه رو می شود که سخت آزاردهنده است، آن هم در ابدیتی که محل ظهور بودنِ بودن ها است.

حضرت ربّ العالمین به حکم ربوبیت خود با ارسال انبیاء خواستند همان چیزی را که اراده کرده اند به انسان ها متذکر شوند مبنی بر آن که اگر آن بودنِ نهایی را تکذیب و انکار کنند در امروز خود نیز عملاً از حضور در بودن خود غفلت می کنند و مشغول اموری خواهند شد که ربطی به بودن حقیقی آن ها ندارد که اصل و اساس آن ها است و با آنچه در نهایت روبه رو می شوند امری است که سراسر رنج آور است، زیرا متوجه بودنِ امروزین خود در نزد خود نشدند تا حضور در ابدیت را درست درک کنند.

علامه ی طباطبایی«رحمه الله علیه» در مورد حضور نفس در نزد خود و در ابدیت، ذیل آیه 105 سوره مائده می فرمایند: از این كه با آیه «عَلَیْكُمْ أَنْفُسَكُمْ» مؤمنین را امر به پرداختن به نفس خود نموده، به خوبى فهمیده مى شود كه راهى كه به سلوك آن امر فرموده همان نفس مؤمن است، زیرا وقتى گفته مى شود: زنهار، راه را گم مكن، معنایش نگهدارى خودِ راه است. پس در این جا مى فرماید: زنهار كه نفس هایتان را از دست دهید، معلوم می شود نفس ها همان راه هستند، نه راهرو. در آیه فوق که می فرماید: بر شما باد نفس های تان، مقصود این است كه شما ملازمت كنید نفس خود را از جهت این كه نفس شما راه هدایت شما است، نه از جهت این كه نفس یكى از رهروان راه هدایت است، به عبارت دیگر اگر خداى تعالى مؤمنین را در مقام تحریك به حفظ راهِ هدایت، به ملازمت نفس خود امر مى كند، معلوم مى شود نفس مؤمن همان طریقى است كه باید آن را سلوك نماید، بنا بر این نفسِ مؤمن طریق و خط سیرى است كه منتهى به پروردگار می شود، نفس مؤمن راه هدایت اوست، راهى است كه او را به سعادتش مى رساند. آیه مورد بحث مطلبى را به طور روشن بیان كرده است كه آیات زیرین به اجمال، به آن پرداخته اند و می فرمایند: «یاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ وَ لاتَكُونُوا كَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ»(حشر/ 18و19) «هان اى كسانى كه ایمان آورده اید! بپرهیزید از عذاب خدا، و باید كه هر كسى در انتظار پاداشى باشد كه خود براى فرداى خود پیش فرستاده و بپرهیزید از عذاب خدا، به درستى خداوند با خبر است از آنچه كه مى كنید و مانند كسانى نباشید كه خدا را فراموش كردند و خداوند به كیفر این فراموشی ، نفس شان را از یادشان برد، ایشان همانا فاسق اند». از این جهت خداوند دستور مى دهد انسان ها نفس خود را زیر نظر گرفته و اعمال صالح آن نفس را كه سرمایه و توشه فرداى آن ها است تحت مراقبت قرار دهند، زیرا براى نفس، امروز و فردایى است، و نفس، هر آنى در حركت و در طى مراتب است و منتهاى سیرش خداى سبحان است.

با توجه به این که طریق انسان به سوى خداوند، همان نفس انسان است، پس خود اوست كه داراى تطوراتى گوناگون و درجات و مراحلى است مختلف و طریق آدمی به سوی پروردگارش همان نفس اوست و خدای سبحان غایت و هدف و منتهای سیر او می باشد، این راه، حقیقتی تکوینی، ثابت و لایتغیر است. یعنی تمام شئون انسان مانند سایر مخلوقات تحت تربیت تکوینی الهی است.

این طریق طریقی است که همه باید بپیمائید همان طورى كه می فرماید: «یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِیهِ»(انشقاق/ 6) هان ای انسان به درستی که تو کوشا و ساعی برای رسیدن به پروردگار خویشی، پس به جزای سعی خود، خواهی رسید. طریقى است كه مؤمن و كافر، آگاه و غافل، همه و همه در آن شركت دارند. علم و جهل اشخاص در بود و نبود آن دخالت ندارد، لكن توجه داشتن به آن در عملِ انسان تاثیر بارزى دارد. چون یگانه مربى نفس انسان همان عمل اوست، عمل است كه نفس را مطابق سنخ خود بار مى آورد، عمل است كه اگر با واقع و نفس الامر و غایتى كه ایجاد و صنع براى آن بود سازگارى داشت، نفسى كه با چنین عملى استكمال كند نفس سعیدی است. اخلاصِ عمل مربوط به معرفت نفس و متفرع بر آن است و نفس همان مخلوقى است كه انسان از ناحیه آن و به ملاحظه آن محروم و یا رستگار مى شود، و این معنایى كه قرآن بیان نموده مطابق با مقتضاى تكوین است، لكن مردم در درك این معنا یكسان نیستند.

كارهای نفسِ انسانى جز در خودش انجام نمى شود، و چیزى نیست كه او را از خودش بیرون و جدا سازد، و او جز سیر قهرى و اضطرارى، و به عبارت دیگر سیر فطرى درباره مسیر خود كارى ندارد، او از هر چیزى كه بر حسب ظاهر با آن اختلاط و اجتماع دارد جدا و بیگانه است، مگر از پروردگار خود، چون او محیط است به باطن و ظاهر نفس و به هر چیزى كه با نفس است، روى این حساب انسان مشاهده مى كند و در مى یابد كه نفسش اگر چه در ظاهر با مردم است لیكن در واقع دائما با پروردگار خود در خلوت است، اینجاست كه از هر چیزى منصرف و منقطع شده و به سوى خداى خود متوجه مى شود، و هر چیزى را از یاد مى برد و تنها به یاد خدایش ذاكر است. در این حال دیگر چیزى بین او و خدایش حجاب نمى شود، این است همان حق معرفتى كه براى آدمیان میسور و تنها و تنها سیر انفسى است كه نتیجه اش معرفت حقیقى و حقیقت معرفت است.( خلاصه سخن علامه طباطبایی ذیل آیه 105 سوره مائده)

همه آنچه که در اطراف ما هست چه در بیداری و چه در خواب و چه در برزخ و چه در قیامت، همه و همه مربوط به حضوری است که ما در نزد خود داریم و در قیامت جهانِ بیرونی ما را تشکیل می دهند و اطراف ما را فرا می گیرند و اگر انسان در این دنیا نظر به چشم انداز نهایی که همان «یوم الفصل» است نیندازد، در همان حالت هم در واقع به سوی چیزی که خودش است می رود ولی با نفس سَبعیه و بهیمیه و وَهمیه که صورت قیامتی اش همان آتش و دودی است که وصف آن را در آیات فوق فرمود و هنر ما تبیین این معارف است که انسان ها بدانند در دنیا و آخرت چه جایگاهی دارند و چه جایگاهی می توانند داشته باشند و چرا در خصوصیات دود و آتش، موضوع «لا ظَلیلٍ وَ لا یُغْنی مِنَ اللَّهَبِ» را پیش می کشد که در آن آیه نفی سایه ای می شود که آن سایه بتواند از هُرم آتش جلوگیری کند، حاکی از آن که آن ها در دنیا سایه ای برای خود مدّ نظر داشتند و به آن دل بسته بودند، ولی نه در راستای حضور در ابدیتی که در پیش دارند بلکه صرفاً برای راحتی دنیای شان و انکار حضور ابدی و حال با همان سایه ای روبه رو هستند که برای خود ساختند. سایه ای که سراسر توهمی بود و آن ها را از حقیقت باز داشت، مثل کاخ هایی که به قیمت تجاوز به حقوق انسان ها بنا کردند و یا شترانی که برای تبختر و تحقیرِ بقیه به دست آورده بودند؛ با صور ذهنیه ای در آن عالم روبه رو می شوند که هیچ ارتباطی با بودنی که باید تا ابد در آن حاضر شوند، ندارد. حضوری که به تعبیر قرآن «ثُمَّ لا یَمُوتُ فیها وَ لا یَحْیى »(اعلی/13) نه به مرگ ختم می شود و نه نام حیات می توان برای آن قائل شد.

بعضی از دین داران حضور در دین را در همین اندازه می دانند که تکالیف شرعی خود را انجام دهند و در فردای قیامت به نتایج اعمال خود که قرآن به مؤمنین وعده داده برسند. این نحوه دینداری را که دینداریِ تقلیل یافته ای است، در شخصیت پیامبر خدا و اهل بیتh مشاهده نمی کنیم و اگر هم در زمانه ای جواب می داده، تجربه نشان می دهد امروزه جواب نمی دهد و ما در این نوع دینداران شخصیت و سجایایی که بتوانند تقوای لازم را از خود نشان دهند، نمی بینیم. از زندگی اشرافیِ این نوع دینداران بگیرید تا تبختر نسبت به بقیه و بی تفاوتی نسبت به سختی های معیشتی مردم، و معلوم است این افراد وقتی در حضور ابدی شان متوجه محرومیت از بودنی می شوند که می توانستند در آن حاضر شوند، چه حسرتی خواهند خورد، حسرت از حضور در عالی ترین و نهایی ترین نحوه بودن؛ و نسبت به این افراد است که یکی از صفات قیامت «یَوْمَ الْحَسْرَةِ» می باشد و خداوند به پیامبر خود می فرماید: «وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ»(مریم/39) آن ها را نسبت به روزی که روز حسرت است انذار ده. در حالی که برای مؤمنین وارسته می فرماید: «فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزاءً بِما كانُوا یَعْمَلُونَ»(سجده/17) هیچ كس نمى داند چه پاداش هایی كه مایه روشنى چشم ها است، براى آن ها نهفته شده، این پاداش كارهایى است كه انجام مى دادند. لذا مؤمنینِ واقعی درست با همان چیزی روبه رو می شوند که می خواستند ولی باورشان نمی آمد تا این اندازه آرام بخش و دل آرام باشد.

مقایسه کنید آنچه مؤمنین با آن حضور که در دنیا نسبت به یوم الفصل در خود شکل دادند و در ابدیتِ خود آن را یافتند با آنچه اهل دنیا با زندگی اشرافی خود در دنیا به دست آوردند که حقیقتاً در همین دنیا هم این نوع آرامش های کاذب، همان سایه های سراسر آتش زا و تنگ و تاریک است و انعکاس همین توهّمات دنیایی همان صورت هایی است که آیات 30 تا 33 آن را وصف می کند و می فرماید:

«هذا یَوْمُ لا یَنْطِقُونَ (35) وَ لا یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ (36) وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ» (37)

امروز روزی است که اهل محشر سخن نمی گویند و اِذن و اجازه سخن گفتن و عذرخواهی به آن ها داده نمی شود. هلاکت است در این روز برای منکران یوم الفصلی که انبیای الهی متذکر آن بودند.

خداوند برای آن که متوجه شویم «یوم الفصل» چه جایگاهی برای انسان دارد، لازم دید وضع آن هایی که آن را انکار کردند بنمایاند، در آن حدّ که حتی آن افراد در شرایطی قرار می گیرند که امکان سخن گفتن برایشان نمانده تا چیزی بگویند و عذرخواهی کنند، بهت زده و مات همه چیزِ خود را از دست داده می یابند و معلوم می شود چرا خداوند از طریق انبیای خود سیر حرکت انسان ها را همچنان ادامه داد برای هدف و چشم اندازی خاص و حال که سخن را تا این جا به میان آورد در ادامه می فرماید:

«هذا یَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْناكُمْ وَ الْأَوَّلینَ(38) فَإِنْ كانَ لَكُمْ كَیْدٌ فَكیدُونِ(39) وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ(40)»

این است «یوم الفصل» که همه را جمع می کنیم، چه شما را که مخاطب آخرین پیامبر بودید و چه اقوام اولین را که مخاطب پیامبران پیشین بودند؛ اگر برای شما توانی هست که چاره و حیله ای انجام دهید - آن طور که در دنیا چنین می کردید- انجام دهید و نقشه های خود را به کار بندید؛ هلاکت است این روز برای منکران.

قبلاً در آیات 35 و 36 نشان داد که چگونه حتی نمی توانند سخن بگویند و عذرخواهی کنند و حالا خطاب به آن ها می فرمایند هر کاری می توانید انجام دهید، در حالی که در موقعیتی قرار دارند که توقف محض در بودنی است که هیچ راحتی نسبت به آن بودن ندارند. آری! «یوم الفصل» ساحتی است که بودن ها به نمایش می آید و هیچ چیز جز بودنِ هرکس در میان نیست و ظاهر هرکس گواه شخصیت او است. از این جهت بنا به بعضی روایات، ظاهر بعضی افراد از میمون هم زشت تر است. [28] در حالی که فرمود: «هذا یَوْمُ لا یَنْطِقُونَ» نمی توانند اعمال خود را با سخن گفتن توجیه کنند.

«یوم الفصل» شرایطی است که همه و همه را جمع می کنند، زیرا نهایتِ راهی است که با خلقت هرکس گشوده شد و نطفه اولیه سرآغاز آن راه بود و همچنان انسان در آن راه با بودن خود و صرفاً با بودن خود، طی مسیر کرد تا آن که همه و همه به نهایی ترین بودن ها رسیدند و هرکس در معنای خود حاضر شد، چه آن معنایی که انسان های مؤمن در زیر سایه آن، خود را در عین بیکرانگی، در آغوش خدا احساس کنند و چه آن نوع بودنی که بعضی از انسان ها مانند شیطان از درگاه رحمت الهی خارج شدند که به او خطاب شد: «فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجیمٌ»(حجر/34) و این همان حجاب خودبینی و تکبر است که موجب می شود تا انسان حضور در رحمت الهی را احساس نکند و از «یوم الفصل» بهره ای نبرد.

این که می فرماید: «هذا یَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْناكُمْ وَ الْأَوَّلینَ» و خبر از شرایطی می دهد که همه و همه جمع می شوند، معلوم است که نوعی حضور در میان است، حضوری که روایات ما در وصف آن حضور می فرماید: آن کس که در مغرب است شاهد حضور آن کسی است که در مشرق زمین است؛ حاکی از آن که انسان ها وسعت بیکرانه خود را تجربه می کنند، بودنی که هرکس در این دنیا باید مدّ نظر داشته باشد زیرا همان طور که عرض شد همه انسان ها بنا به فرمایش حضرت امام رضا(ع) اکنون هم در قیامتِ خود حاضرند، هرچند از آن غافل باشند؛ و وقتی با آن روبه رو می شوند که کار از کار گذشته و به آن ها خطاب می شود: «فَإِنْ كانَ لَكُمْ كَیْدٌ فَكیدُونِ» اگر کاری و چاره ای می توانید انجام دهید، انجام دهید، زیرا این افراد در دنیا خود را زرنگ می دانستند و گمان می کردند می توانند ماورای سنن الهی هر ظلم و تجاوزی بکنند و خود را یکه تاز امور می پنداشتند و با نظر به خود و با نادیده گرفتن حقوق بقیه میدان داری می کردند، آن هم در اوج تنگ نظری و ماندن در محدوده امیال خود. این ها در غفلت هستند از حضوری که می توانستند تا ابدیت برای خود گشوده بدارند، به همان معنایی که پیامبر خداf فرمودند: «الآن قیامتی قائم» و در همین دنیا وسعت ابدی خود را احساس می کردند و قرآن در این رابطه می فرماید: «وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقینَ»(آل عمران/133) و بشتابید به سوی مغفرت پروردگارتان و بهشتی که عرض آن به وسعت آسمان ها و زمین است، آماده شده برای اهل تقوا. عنایت دارید که این بهشت با همه وسعتش از درون اهل تقوا به بیرون طلوع می کند و آن ها را در بر می گیرد و در همین رابطه در روایت داریم اگر مؤمنی همه اهل بهشت را در بهشت خود دعوت کند، همه آن ها در آن بهشت جای می گیرند و آن بهشت تنگ نمی شود. برعکس جهنم که برای اهلش تنگ و تاریک است، زیرا آن ها در دنیا حضور و گشودگی ذاتی شان را از آنِ خود نکرده اند و رسول خداf برای آن که انسان ها دچار چنین سرنوشتی نشوند آن همه تلاش کردند و خداوند در همین رابطه در توصیف آن حضرت می فرماید: «لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَریصٌ عَلَیْكُمْ بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُفٌ رَحیمٌ»(توبه/128) هان ای انسان ها! متوجه باشید پیامبری از جنس خودتان و در موقعیتی که در این زمین دارید، به سوی شما آمده است، برای او بسی گران است که شما این چنین در زحمت و سختی هستید و جهت هدایت شما سختْ در تلاش است و نسبت به مؤمنینِ به آن دین که توانستند در موقعیت جهانی که ظلمات بر آن سیطره دارد، به آن دین رجوع کنند، بسیار مهربان و یگانه است.

وسعت پیامبر خداf نسبت به انسان ها تا اندازه ای است که خداوند در آیه فوق توصیف فرمود و معلوم است این گشودگی موجب حضور در «یوم الفصل» برای آن حضرت می شود، برعکس اهل دنیا که «یوم الفصلی» نخواهند داشت. امری که شما در این زمانه در فرهنگ مدرنیته و روحیه استکباریِ حاکم بر آن فرهنگ ملاحظه می کنید که همه در مسیر فرار از دیگری می باشند ولی در مسیر دیانتی که با حضرت رحمةٌ للعالمین به بشریت عطا شده اگر دیگری را دوست نداشته باشیم نمی توانیم ادعای معیّت با رسول خداf را بکنیم. اگر نتوانیم سعه حضورِ ابدی خود را از آنِ خود کنیم، چگونه می توانیم با رسول خدا و ائمه هدی h احساس قرابت و نزدیکی کنیم؟ آیا این نوعی هم سرنوشت شدن با کسانی نیست که در این سوره مکرر از موقعیت بد آن ها خبر می دهد و می فرماید: «وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ» کسانی که نتوانستند با نظر به یوم الفصلی که در پیش داشتند که نهایی ترین بودن و حضور است، متوجه حضور و گشودگی خود در دنیا شوند و با انواع محبت ها و ایثارها آن گشودگی را از آنِ خود نمایند، تا گرفتار تنهایی و تنگ نظری ابدی نشوند. با این که مولای مان حضرت علی(ع) در وصف گستره انسان می فرمایند:

«اَتَزعَمُ اَنَّكَ جِرمٌ صَغِیرٌ

وَ فِیكَ انطَوَی العَالَمُ الاَكبَرُ».

تو پنداری همین جرم صغیری

جهانی در نهاد تو نهان است

حضوری در پیش است که باید در خود جستجو کرد، به جای آن که به دنبال آن باشیم تا تصوری از آن داشته باشیم. چشم اندازی است که ما را نیز به اجمال در بر گرفته و به جای تکذیب آن باید به تفصیل آن در خودمان نظر کنیم. خطر در تکذیب این نوع حضور است که موجب می شود تا انسان ها یا گرفتار نوعی سکولاریته شوند و یا گرفتار نوعی تحجّر، به جهت عدم گشودگی نسبت به خود و نسبت به دیگران و نسبت به حقیقتی که در پیش است.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»




[25] - می فرماید: می گریزم تا رگم جنبان بود / کی فرار از خویشتن آسان بود
[27] - به آیات 169 و 170 سوره آل عمران نظر کنید که می فرماید: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ فَرِحينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ».
[28] - چنانچه رسول اللهf فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ يَحْشُرُ النَّاسَ عَلَى نِيَّاتِهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ.»(کنزالعمّال، 7245) خداوند مردم را بر اساس نیّات شان محشور می کند. و نیز فرموده اند: «يُحْشَرُ بَعْضٌ عَلي صُوَرٍ تَحْسُنُ عِنْدها الْقِرَدَةُ و الْخَنازِير.» بعضی مردم طوری محشور می شوند که خوک و میمون در نزد آن ها بسیار زیباترند.

جلسه هشتم «يوم الفصل» و مقام ظهور گشودگی ذات انسان

بسم الله الرحمن الرحیم

«إِنَّ الْمُتَّقینَ فی ظِلالٍ وَ عُیُونٍ(41) وَ فَواكِهَ مِمَّا یَشْتَهُونَ(42) كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنیئاً بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ(43)»

اهل تقوا زیر سایه های آرامش بخش و کنار چشمه سارهای جاری و میوه هایی که می طلبیدند و می پسندیدند، حاضرند. بخورید و بیاشامید هرطور که خواستید، گوارایتان باد به جهت آنچه عمل می کردید.

بحث در مورد «یوم الفصل» به عنوان حضور در ساحتی بود که مقصد خلقت انسان است و روشن شد که حضوری است متعالی و نه محل و جایگاهی که انسان در آن قرار بگیرد و گمان کنیم می توانیم از آن تصوری ذهنی داشته باشیم. عمده آن است که متوجه شویم خداوند از طریق قرآن هشدار داده که انکار آن حضور موجب خسارت ابدی در ابدیت انسان می شود و به همین جهت مکرر فرمود: «وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ» و بر «یَوْمَئِذٍ» و زمانی تأکید می کند که نظر به حضور ابدی انسان در ابدیت است، ابدیتی که با فضا و عالَم «یوم الفصل» روبه رو می شوند، با خسارتی که به جهت انکار آن برایشان پیش می آید. تا این که سخن به این جا رسید که می فرماید: «إِنَّ الْمُتَّقینَ فی ظِلالٍ وَ عُیُونٍ» بر عکسِ شرایط منکران یوم الفصل، اهل تقوا با حضور در نهایی ترین بودن، یعنی «یوم الفصل» موقعیت خوبی خواهند داشت، در سایه های آرامش بخش که صورت روحیه توحیدی آن ها است و چشمه ها که صورت عقاید توحیدی شان است، در حالی که طبق آیه «هذا یَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْناكُمْ وَ الْأَوَّلینَ» همه بشریت در آن فضا جمع اند، ولی همه در یک موقعیت و «بودن» نمی باشند، با این که سیرِ همه به سوی «یوم الفصل» بود ولی در همان فضا و در نزد خود در دو موقعیت قرار می گیرند تا هرکس بودن خود را احساس کند و همان بودنی که برای خود شکل داد، او را در برمی گیرد، به صورت بهشت یا جهنم. اهل تقوا شرایط را مطلوب خود می یابند، زیرا می توانند با خصوصیاتی که برای خود شکل داده اند از آن موقعیت کاملاً بهره لازم را ببرند، بر عکسِ اهل کفر که از همان موقعیت، یعنی - حضور در نهایی ترین بودن ها - در نهایت سختی قرار می گیرند و هیچ اقدامی برای خود نمی توانند انجام دهند و به همین جهت در آیه 38 فرمود: «هذا یَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْناكُمْ وَ الْأَوَّلینَ» تا معلوم شود «یوم الفصل» یک موقعیت است ولی هرکس نمی تواند از آن موقعیت بهره ببرد، زیرا بودن خود را بودنی مناسبِ وجه نهاییِ خلقت خود شکل نداده ، در حالی که خداوند از همان ابتدا در دنیا با تذکرِ انبیای الهی این شرایط را در میدانِ دید همگان قرار داد، تا با اعمال توحیدی خود که در دنیا وارد آن شدند در حضوری حاضر شوند که حضور در موقعیتی است به نام «یوم الفصل»، حضوری که خود را در عالی ترین شکل احساس می کنند. ولی عده ای در دنیا حضور دیگری را برای خود دنبال کردند که تعلّق به دنیا بود. حال خطاب به آن ها می فرماید: «هذا یَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْناكُمْ وَ الْأَوَّلینَ(38) فَإِنْ كانَ لَكُمْ كَیْدٌ فَكیدُونِ»(39) بفرمایید این یوم الفصلی است که اکنون همه را در آن موقعیت جمع کردیم. حال اگر شما چاره و حیله و ابتکاری دارید، به خرج دهید. حاکی از آن که میدان حضور مطلوب را در این جا از دست داده اند، زیرا در دنیا به حضوری که مناسب این موقعیت بود، نظر نکردند و بر خلاف اهدافی که خداوند برایشان تعیین کرده بود نقشه کشیدند و به همین جهت در آیه 39 می فرماید: اگر برای شما توان و قدرتی برای نقشه کشیدن هست، مقابل من در این موقعیت کِید کنید و نقشه بکشید و از موقعیتی که در آن قرار گرفته اید خود را برهانید. شخصیتی برای خود تعریف کرده بودند که در موقعیت «یوم الفصل» و با حضور در آن موقعیت، هیچ معنایی برای آن شخصیت مطرح نیست و به پوچی کامل دچار شده اند، با انواع توهّمات باطل که صورت جهنمِ آن ها را تشکیل می دهد، جهنمی با همه سختی و تنگی. برعکسِ شخصیت گشوده اهل تقوا و دلسوزی و محبتی که آن ها به افراد داشتند، همراه با صدق و عدل، به جهت درک وجود گشوده و بیکرانه خود. و به همین جهت عرض شد بهشتِ اهل تقوا تا کجاها گشوده است، بهشتی که وسعت آن مانند وسعت آسمان ها و زمین است که اگر تمام اهل آسمان و زمین را در آن بهشت جای دهند چیزی از فضای آن کاسته نمی شود. زیرا در دنیا با شخصیت گشوده خود چنین برخوردی با سایر انسان ها داشتند و این جا یعنی در موقعیت حضور در «یوم الفصل»، میهمان شخصیت خودشان می باشند که در دنیا با اراده های درونی خود شکل داده بودند، با این تفاوت که در قیامت بین درون و ظاهرِ شخص دوگانگی در میان نیست و در همین رابطه همچنان که عرض شد اولین کسی که وارد بهشت می شود از شدت زیبایی مانند قرص قمر است، به اعتبار باطن ایمانی و زیبایش. از آن طرف هم بعضی ها در قیامت آن قدر زشت هستند که «تَحْسُنُ عِندها الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِیر» میمون و خوک از آن ها زیباترند، با دقت در این روایات می فهمیم در موقعیت و با حضوری که با «یوم الفصل» پیش می آید بر افراد چه می گذرد و معنای حقیقی سعادت چیست و چرا همه چیز ریشه در اراده انسان دارد و چرا انسان باید با معارف عالیه و تقوای الهی، اراده خود را متعالی کند، زیرا هرکس در بهشتِ خودش زندگی می کند. در همین رابطه خداوند می فرماید: «وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ وَراءَ ظُهُورِكُمْ وَ ما نَرى مَعَكُمْ شُفَعاءَكُمُ الَّذینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فیكُمْ شُرَكاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنْكُمْ ما كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ»(انعام/94) و همه شما تنها به سوى ما بازگشت نمودید، همان گونه كه روز اوّل شما را آفریدیم! و حال آنچه را به شما بخشیده بودیم، پشت سر گذاردید! و شفیعانى را كه شریك در شفاعت خود مى پنداشتید، با شما نمى بینیم! پیوندهاى شما بریده شده است؛ و تمام آنچه را تكیه گاه خود تصوّر مى كردید، از شما دور و گم شده اند!

آیا دقت فرموده اید چگونه می توان بین این که می فرماید هرکس خودش و به خودی خود به سوی خدا می رود، و بین آن که فرمود قیامت «یَوْمَ التَّلاق »[29] است و افراد همدیگر را ملاقات می کنند، جمع کرد؟ آیا این نحوه حضور، حضوری فوق العاده برای اهل ایمان نیست که در همین دنیا باید شروع کنند و در نسبت با سایر انسان ها خود را معنا کنند و بپرورانند؟ امری که رسول خداf خود را به صورت کامل در آن قرار دادند و همان طور که عرض شد خداوند در وصف آن حضرت در آیه 128 سوره توبه فرمود: «عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ» برای او سخت و گران است که شما به زحمت بیفتید. و تمام انسانیت انسان ها برای آن حضرت ارزشمند است و دغدغه همه انسان ها را دارند، یعنی به وسعت همه انسان ها در عالم حاضرند. مانند حضرت على(ع) كه مى فرمایند: «هَیْهَاتَ أَنْ یَغْلِبَنِی هَوَایَ وَیَقُودَنِی جَشَعِی إِلَى تَخَیُّرِ الْأَطْعِمَةِ وَ لَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوْ الْیَمَامَةِ مَنْ لَا طَمَعَ لَهُ فِی الْقُرْصِ وَ لَا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ أَوْ أَبِیتَ مِبْطَاناً وَ حَوْلِی بُطُونٌ غَرْثَى وَ أَكْبَادٌ حَرَّى أَوْ أَكُونَ كَمَا قَالَ الْقَائِلُ»:

وَ حَسْبُكَ دَاءً أَنْ تَبِیتَ بِبِطْنَةٍ

وَ حَوْلَكَ أَكْبَادٌ تَحِنُّ إِلَى الْقِد[30]

هیهات كه هواى نفس بر من چیره گردد، و حرص و طمع مرا وا دارد كه طعام هاى لذیذ برگزینم، در حالى كه در «حجاز» یا «یمامه » كسى باشد كه به قرص نانى نرسد، و یا هرگز شكمى سیر نخورد، یا من سیر بخوابم و پیرامونم شكم هایى باشد كه از گرسنگى به پشت چسبیده، و جگرهاى سوخته وجود داشته باشد، یا چنان باشم كه شاعر گفت: «این درد، تو را بس كه شب را با شكم سیر بخوابى و در اطراف تو شكم هایى گرسنه و به پشت چسبیده باشند».یا می فرمایند: «وَ اللّهِ لَوْ أُعْطِیتُ الاَْقَالِیمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلاَکهَا، عَلَی أَنْ أَعْصِی اللّهَ فِی نَمْلَه أَسْلُبُهَا جُلْبَ َعِیرَة مَا فَعَلْتُه»ُ[31] به خدا سوگند اگر اقلیم های هفتگانه روی زمین با آنچه در زیر آسمان هایش قرار دارد به من داده شود تا خدا را با گرفتن پوست جوی از دهان مورچه ای نافرمانی کنم هرگز نخواهم کرد.

حاصل آنچه در رابطه با گشودگی انسان عرض شد را می توان در این نکته خلاصه کرد که تمام آنچه به نام بهشت پیش می آید، همه و همه خود انسان است که در آن مظاهر منعکس می گردد و هرکس در بهشت خود، وسعت خود را می یابد و تجربه می کند. حال اگر وسعت لازم را نداشته باشیم در آن دنیا با چه چیزی روبه رو می شویم؟ جز با خودی که وسعت خود را برای خود بالفعل نکرده، آن هم در شرایطی که سختْ به آن وسعت نیاز دارد؟ در حالی که با نسبت دادن حضورِ خود به خداوند می توانست آن وسعت را بالفعل کند ولی از این نسبت غفلت کرد و در همین فضا به گفته آیه 34 سوره جاثیه به آن ها گفته می شود: «الْیَوْمَ نَنْساكُمْ كَما نَسیتُمْ لِقاءَ یَوْمِكُمْ هذا وَ مَأْواكُمُ النَّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ ناصِرینَ» امروز شما را فراموش می کنیم همان طور که ملاقات این روزتان را فراموش کردید و در نتیجه جایگاه شما آتش است و برای شما یاوری نیست تا از این تنهایی رهایتان کند.

در رابطه با حضور در وسعت تکوینی خود از طریق رجوع به حضرت حق، ورود به دینداری و دستورات دینی که توصیه به گشودگی انسان ها نسبت به همدیگر می شود، نقش اساسی دارد، تا آن جایی که در روایات داریم: «هَلِ الدِّینُ إِلَّا الْحُب »(المحاسن، ج1، ص263) آیا جز آن است که دین چیزی جز محبّت به سایر انسان ها نیست؟ به این معنا که باید دلسوز سایر انسان ها بود و باید نوعی یگانگی با بقیه انسان ها را در خود شکل دهیم و در راستای محبت به انسان ها باید با دشمنان انسان ها مخالف بود و همین روحیه است که موجب می شود متوجه ذات گشوده خود باشیم و عملاً «یوم الفصل» را به عنوان چشم اندازی گشوده تا ابدیت، در خود و در مقابل خود احساس کنیم و در حضورِ ابدی خود این حضور را به عالی ترین شکل احساس نمائیم. حضوری که هم اکنون نیز در تکوین خود داریم، به همان معنایی که حضرت رضاu فرمودند هم اکنون قیامت هست و انسان ها به آن متصل هستند.[32] که در این رابطه تا حدّی در جلسات گذشته عرایضی شد و آن روایت را ملاحظه کردید که می فرماید: وقتی پیامبر خداf در معراجِ خود، به بهشت وارد شدند فرمودند: «برادرم جبرائیل! چرا این فرشته ها بعضی اوقات دست از ساختن آن قصرها می کشند و بعضی اوقات کار می کنند؟» جناب جبرئیل عرض کردند مصالح به آن ها نمی رسد، حضرت پرسیدند مصالح آن قصرها چیست؟ جبرائیل عرض کرد اذکار «سبحان الله» و «الحمدلله» و «لا إله إلاّ الله» و «الله اکبر». این روایت به خودی خود گواه است که آنچه در درون ما به عنوان اذکار توحیدیِ فوق می گذرد هم اکنون در عوالم بالا که از ما جدا نیست؛ صورت هایی می شوند که فردا با آن روبه رو می شویم، در عین آن که در این دنیا هم بی ارتباط با آن عوالم نیستیم. حال هر کدام از این اذکارِ توحیدی چه نحوه حضوری در انسان ایجاد می کند و تفاوت ذکر «سبحان الله» و «الحمدلله» در حضور ما نزد خود و در عالم چگونه است، در جای خود قابل تأمّل است که چگونه یکی ما را با نور اسم «جلالِ» حضرت حق مرتبط می کند و دیگری با اسم «جمالِ» حق. پس یکی موجب شکوه آن قصرها می شود و دیگری موجب جلوه های آن ها می گردد و همه در بستر توحید «لا إله إلاّ الله» در افق جان ما خودنمایی می کنند و برکاتی را برای بهترین بودن ها پیش می آورند و جهانی را شکل می دهند که ریشه در جان انسانِ موحد دارد و از این جهت جا دارد که بفرماید: «كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنیئاً بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» گوارای تان باد در بهره مندی از حاصل زندگیِ توحیدی و حضورِتوحیدی که در دنیا داشتید.

آیا بالاتر از این می شود که انسان دارای بهشتی باشد که آن بهشت، خودِ انسان است؟ بودنی به وسعت آن بهشت و این که لازمه آن حضور در باورهای دینی است و نه عالِم بودن به آن باورها که البته همان باورها به عنوان مقدمه، لازم است ولی متوقف شدن در آن باورها جواب عالی ترین حضور نیست، حضوری که انسانِ نهایی سخت به آن نیاز دارد تا بتواند از جهانی که نیست انگاری و پوچی آن را فرا گرفته، فاصله بگیرد و به آن سرنوشتی که خداوند در آیات 41 تا 43 برای انسان رقم زده، برسد و پیامبران و به خصوص آخرین پیامبر آمده اند تا تبیین کنند راز خلقت انسان ها در این راستا است. به نظر بنده اگر ما با همین منطق و روش با بشرِ امروز صحبت کنیم و خودش را با خودش در میان بگذاریم تا بداند خود را در کجا باید دنبال کند، بعید است در مقابل حضور در دینداری و تقوا مقاومت کند و می فهمد چرا قرآن می فرماید: «سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ»(حدید/21) یعنی چرا برای حضور در راهی که شامل مغفرت پروردگارتان می شوید، معطل هستید و سبقت نمی گیرید؟ زیرا هم اکنون خود را در بهشتی می یابید که امروز حالت اجمال دارد ولی به سوی آن هستید زیرا فرمود: «سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ ...» آن هم سبقت به سوی بهشتی که «عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظیمِ». ملاحظه کنید که آن را فضل الهی می داند، آن هم از طرف خدایی که صاحب فضل عظیم است. یعنی مسیری است با نتایجی که انسان در ابتدای امر تصور آن را هم نمی کند زیرا حضوری است که بالاتر از آن حضور امکان ندارد. این جا است که می فهمیم بهشتی است که آن بهشت، خود انسان است و نه امری جدای از انسان. آیا حضوری از این بالاتر و سرنوشتی از این عظیم تر ممکن است؟ تصور کنید حسرتِ از دست دادنِ چنین حضوری در حالی که خلأ آن احساس می شود، چه بلایی بر سر انسان می آورد. آیا ما آن طور که شایسته است آن بهشت و محرومیت از آن را برای بشر امروز تبیین کرده ایم تا بفهمد دینداری واقعی چه اندازه ارزشمند و لازم است؟ و چرا لازمه آن دینداری، تقوا و شایستگی خاصی است که با جان او و حضور او در ابدیت اش رابطه دارد؟ بی حساب نیست که رهبر معظم انقلاب«حفظه الله تعالی» در صحبتی که با اعضای مجلس خبرگان داشتند فرمودند:

اگر جهاد تبیین بدرستی صورت نگیرد، دنیامداران حتّی دین را هم وسیله هوسرانی و شهوترانی خودشان قرار خواهند داد؛ یعنی اگر من و شما کارمان را درست انجام ندهیم، آن که برایش صرفاً دنیا مطرح است - دنیای شخص خودش، یعنی هوس های خودش، آرزوهای خودش، خواسته های شخصی خودش- حتّی دین را هم در خدمت خواهد گرفت.»(19/12/1400)

باید در این رابطه فکر کرد که چرا نتیجه خلقت انسان، چنین حضوری می باشد و چرا ما جهت حضور در چنین سرنوشتی باید تلاش لازم را انجام دهیم تا امیال پست مادی بر ما سیطره پیدا نکنند و میدانِ حضور ما با خودمان را با حضور آن امیال تنگ کنیم، تا آن جایی که گمان کنیم همان کسی هستیم که امکانات دنیایی و شهرت دنیایی برای ما شکل داده است و از اصالت دادن و درک حضور بیکرانه خود غافل و محروم شویم؟ در کتاب «چگونگی فعلیت یافتن باورهای دینی» تا حدّی روشن شد که وسعت انسان در نزد خودش آن چنان وسیع است که هم اکنون می تواند با بزرگانی که در برزخ حاضرند مرتبط باشد و رابطه ای بین حضور خود و حضور آن ها برقرار کند و با نور حضور آن ها در عبادات خود حاضر شود و در همین رابطه و از این مهم تر رابطه ای است که می توانیم با حضور رسول خداf و ائمه هدی h در همین دنیا برقرار کنیم. حضرت صادق(ع) می فرمایند: «وَ انْوِ عِنْدَ افْتِتَاحِ الصَّلَاةِ ذِكْرَ اللَّهِ وَ ذِكْرَ رَسُولِ اللَّهِf وَ اجْعَلْ وَاحِداً مِنَ الْأَئِمَّةِ نَصْبَ عَیْنَیْكَ»[33] و هنگام شروع نماز، نیّت کن یاد خدا و یاد رسول خداf را و یکی از ائمه را در مقابل و در افق نظر خود قرار ده. و یا می فرمایند: قبل از ورود در نماز بگو: «اللَّهُمَّ إِنِّی أُقَدِّمُ- مُحَمَّداً نَبِیَّكَf بَیْنَ یَدَیْ حَاجَتِی وَ أَتَوَجَّهُ بِهِ إِلَیْكَ فِی طَلِبَتِی فَاجْعَلْنِی بِهِمْ وَجِیهاً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ اللَّهُمَّ اجْعَلْ صَلَاتِی بِهِمْ مُتَقَبَّلَةً وَ ذَنْبِی بِهِمْ مَغْفُوراً وَ دُعَائِی بِهِمْ مُسْتَجَاباً یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِین.» ( الكافی، ج 2، ص: 544) بار خدایا! من محمد پیغمبرت را از حاجتِ خود پیش داشتم، و به وسیله او به تو روى آوردم، در مطلب خودم مرا به وسیله آنها در دنیا و آخرت آبرومند ساز و از مقرّبان قرارم بده، بار خدایا! به وسیله آنان نمازم را پذیرفته ساز و گناهم را به نور آن ها آمرزیده و دعایم را به نور آن ها مستجاب کن، یا ارحم الرّاحمین.

اشاراتی که این نوع روایات متذکر می شوند موجب می شود تا شخصیت اولیاء الهی h مدّ نظر انسان قرار گیرد و با نظر به شخصیت اصیل آن عزیزان، درک حضور بیکرانه ذاتی انسان و به سربردن با این حضور نصیب انسان می شود و در نتیجه در تفرج گاه حقیقت، آنی می شود که می تواند باشد. و اگر گفته اند:

اول قدم آن است که او را یابی

آخر قدم آن است که با او باشی

این نوعی به سربردن با خود است در تفرج گاه حقیقت، وگرنه انسان ها با خودِ دروغین خود همواره می خواهند از خود فرار کنند و در قیامتی حاضر می شوند که خداوند خطاب به آن ها می فرماید: «فَإِنْ كانَ لَكُمْ كَیْدٌ فَكیدُونِ» هر نقشه ای که می توانید برای برون رفت از این موقعیت بر علیه من بکشید، انجام دهید، زیرا عملاً با روحیه مقابله با خداوند خود را پرورانده اند؛ در حالی که کار آن ها برایشان بی نتیجه بوده است، زیرا برای خود یک خودِ دروغین ساخته اند و احساس این خود و این بودن، سختْ مشکل است در حالی که آن جا می توانستند با خودی از خویشتن خویش مأنوس باشند که خود محمّدیf است، وقتی اسوه خود را آن حضرت قرار می دادند؛ و شفاعت محمد و آل محمد h به همین معنا است که انسان در شخصیت گشوده آن ها خود را می یابد و آن ها راهی می شوند تا ما خود را در شخصیت آن ذوات مقدس ادامه دهیم. انسان هایی که حضور قیامتی شان طوری است که جایگاه هرکس را می شناسند و قرآن در این رابطه می فرماید: «وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ یَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسیماهُمْ »(اعراف/46) یعنی بر اعراف که مقام بین دوزخ و بهشت است، مردانی هستند که هر کدام از بهشتی ها و جهنمی ها را تماماً با علامت های شان می شناسند. امام صادق(ع) می فرمایند مائیم اصحاب اعراف. و از امیرالمؤمنین(ع) نیز هست که مائیم اصحاب اعراف. و کسی داخل بهشت نمی شود مگر از طریق ما.[34] غفلت از نسبتی که ما می توانیم با چنین انسان هایی داشته باشیم عملاً ما را گرفتار خودبینی هایِ مان می کند. در حالی که وقتی متوجه باشیم دین، جز حبّ نیست، می یابیم که دینداری یعنی گشوده شدن نسبت به سایر انسان ها و خود را در وسعتی دنبال کردن که اولیای الهی با شخصیت خود متذکر آن حضور خواهند بود، به عنوان عالی ترین مقام انسانی و انسانیت.

از أبوذر غفاری روایت شده که رسول اللّه (ص) در طول شب این آیه را همچنان قرائت می کردند: «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَكِیمُ»(مائده/118) اگر آن ها را عذاب کنی که آن ها بندگان تو هستند و اگر از آن ها در گذری تو حقیقتاً عزیز و حکیم هستی. می پرسد: یا رسول اللّه! پیوسته این آیه را قرائت مى كردید؟ حضرت می فرمایند: من از ربّم براى امتم شفاعت طلبیدم و شفاعت را به من عطا كرد، إن شاءاللّه به شفاعت نایل مى شود كسى كه شرك به خدا نیاورده باشد.

ابن عربی در فصّ «عیسوی» راز این که رسول خداf آیه «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَكیمُ»(مائده/118) را با خدا مطرح می کنند این می داند که چون هیچ آقایی بنده خود را عذاب نمی کند و رسول خداf از این طریق رحمت الهی را برای افراد طلب می کنند، به جهت وسعتی که نسبت به خلق خدا داشتند و در همین رابطه پیامبر خداf جز رحمت و مغفرت برای مردم نخواستند و تقاضای آن حضرت از خداوند این بود: «إنِّیِ لَمْ أُبْعَثْ لَعَّانًا، وَلکِنّیِ بُعِثْتُ دَاعِیًا وَ رَحْمَةً، الّلهُمَّ اهْدِ قَوْمِیِ فَإِنَّهُمْ لا یَعْلَمُونَ» من برانگیخته نشده ام تا انسان ها را نفرین کنم، بلکه من برای دعوت [به حق] و رحمت برانگیخته شده ام. خدایا قوم مرا هدایت کن، زیرا آن ها نمی فهمند.

این دلسوزی ها همه به جهت آن است که آن حضرت متوجه می باشند انسان ها در این دنیا چه شروع و حضور خوبی می توانند داشته باشند و چرا متوجه چنین حضوری نیستند! تا آن جایی که خداوند به حضرت می فرماید: «لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ أَلاَّ یَكُونُوا مُؤْمِنینَ»(شعراء/3) نزدیک است از این که مردم ایمان نمی آورند، خود را از غصّه هلاک کنی. و در این رابطه به این آیه فکر کنید که خداوند به ما می فرماید: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»(احزاب/21) تا ما با نظر به آن حضرت و وسعتی که نسبت به انسان ها دارند خود را و وسعت خود را بیابیم تا طلوعی که در انتظار ما است آغاز شود، طلوعی که پس از سیطره شب ظلمانی آغاز می شود.

عرفا بین «عالم کبیر» -که می توانید تصور کنید این جهانی است که فعلاً ما در آن هستیم- و «عالم صغیر» که خود ما باشیم، نوعی اتحاد قائل اند و با نظر به این اتحاد است که به ما توصیه کرده اند قبل از نماز صبح تا قبل از طلوع آفتاب بیدار بمانیم تا با طلوعی که در عالم کبیر شروع شده، ما در خود طلوع کنیم و از ظلمات خود به سوی آینده ای که آینده ای است نورانی، حرکت نماییم، به همان معنا که فرمود: «أَ لَیْسَ الصُّبْحُ بِقَریبٍ»(هود/81) آیا در این نیمه شبانِ زندگی، صبح نزدیک نیست و مگر نه آن است که در ظلمات عالم تکوین همواره طلوعی در پیش است؟ چرا امیدوار نباشیم که در ظلماتِ توقف در خود، راهی به سوی گشودگی در پیش است تا وسعت خود را در طلوع آنچه پیش می آید تجربه کنیم. لذا هر آنچه در تشریع فرموده اند هماهنگ است با آنچه در تکوین نهفته می باشد. پس اگر به حکم دستورات شریعت قبل از طلوع آفتاب بیدار می شوید و آماده حضوری هستید که در شما طلوع کند، همراه با عالمی هماهنگ هستید که بستر پروریدن شما است و اگر بر «صَلاةِ الْوُسْطى» تأکید می شود که «حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتینَ»(بقره/238) به جهت آن است که آن طلوع، در ظهر به درخشش نهایی خود می رسد تا اشاره ای باشد به درخشش نهایی ما در نزد خود. مهم آن است که بدانیم با حضور رسول خداf در عالم و وزیدن مرسلاتِ پی در پی، طلوعی در پیش است و نباید از این حضور غافل بود و در صندوق محدودِ روزمرّگی متوقف شد وگرنه از حضور آسمانی خود که شریعت الهی مقابل ما گشوده، محروم می شویم. جناب مولوی به خوبی این نکته را متذکر می شود:

گر زصندوقی به صندوقی رود

او سمایی نیست صندوقی بود

انسان ها در ذات خود به وسعت ذاتی که دارند، آسمانی هستند، چرا متوجه این امر نباشند و نظر به «یوم الفصلی» که در پیش است نکنند؟ یوم الفصلی که ذات نهفته آن ها را به فعلیت می آورد و آن ها را در موقعیتی قرار می دهد، با میدان دیدی بس گشوده و درخشان که باید آن را با تقوای الهی پاس داشت، به همان معنایی که اولیای الهی خود را در مقام عصمت و دوری از هر گناهی حفظ کردند.

آن نحوه زندگی که انسان در افق دید خود، حیات وسیعی را که مبتنی بر ذات او می باشد، پاس بدارد و خود را در آن حضور احساس کند، بهترین جواب به زندگی است، از آن جهت که ما را در راهی قرار می دهد که «پس فردایی» است، زیرا نمی توان به امروز و به فردایی که ادامه امروز است و هنوز غرب زده ایم، قانع بود و از این جهت جناب اقبال لاهوری می فرمایند:

ساحلِ افتاده گفت گرچه بسی زیستم

هیچ نه معلوم شد آه که من چیستم

موج ز خود رفته ای تیز خرامید و گفت

هستم اگر می روم گر نروم نیستم

آری! «هستم اگر می روم، گر نروم نیستم»؛ این حکایتِ بودنِ انسان در این دنیا برای حاضرشدن در بیکرانه وجود خودش می باشد، و اگر سعی نکند تا در این نحوه از وجودِ خود حاضر شود، مشغول انواع حیله ها و نقشه های توهّمی می گردد تا خود را در آن امور معنا کند و لذا در موقعیتی که در وصف آن فرمود: «جَمَعْناكُمْ وَ الْأَوَّلینَ» این ها به فکر چاره ای می افتند؛ در شرایطِ «وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ»(انفطار/19)، شرایط، شرایط یوم الحساب است و میدان عمل به سر آمده و از طرف خداوند مورد خطاب قرار می گیرند: «فَإِنْ كانَ لَكُمْ كَیْدٌ فَكیدُونِ» اگر شما را امکان حیله و نقشه ای هست، علیه من نقشه بکشید. در حالی که در آن روز با خودشان روبه روی شان کرده اند، به همان معنایی که فرمود: «یَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَها وَ بَیْنَهُ أَمَداً بَعیداً»(آل عمران/30) روزی که هرکس عمل خیر و عمل سوء خود را می یابد و آن کس که با عمل سوء خود روبه رو می شود می گوید ای کاش بین او و آن عمل فاصله زیادی بود. حاکی از آن که می یابد چه اندازه آن اعمال سوء با شخصیت او یکی شده، ولی هنوز تصور دنیایی خود را دارد که فکر می کرد عمل او امری جدای از بودن او است و همه مشکلات بشر امروز نیز به جهت چنین تصور غلطی است که نسبتی بین خود و گفتار و رفتار خود نمی یابد. گمان می کند خودش مستقل است و سخنی را می تواند مستقل از خود بگوید و هر کاری را خواست مستقل از خود انجام دهد. در حالی که همین گفتار و رفتار است که هویت او را شکل می دهد و او از این مسئله غافل بود و حالا می خواهد آنچه را انجام داده از خود دور کند.

آیه فوق یعنی آیه 30 سوره آل عمران به خوبی نشان می دهد چگونه هرکس اعمال خود را نزد خود می یابد، تا تذکری باشد برای حضوری که ما باید در زندگی دنیایی در نزد خود داشته باشیم و در مرغزار وجودِ خود، قدم بزنیم و خود را در وسعتی که وجودمان دارا می باشد احساس کنیم و در این رابطه «عین الرّبط بودن» ما با حضرت معبود نیز به ظهور می آید، به همان معنایی که خاتم الرسلf فرمودند: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» آری با شناخت «هویت تعلّقی» خود می یابیم به ربوبیت او حاضریم و می توانیم در خود به سوی اصیل ترین بودن سیر کنیم و این غیر از آن است که بین خود و زندگی و خدا، چندگانگی احساس کنیم که این عین تنهایی از خود است، زیرا هیچ کس چنین خودی ندارد؛ غافل از این که حضرت حق در عین «احدیت»، «صمد» است و لذا در عین آن که در احدیت او همه مخلوقات غرق وجود او هستند، بدون هرگونه دوگانگی، با صمدیّت خود مقصد و مقصود همه مخلوقات است و همه به سوی او هستند تا بودن خود را به کامل ترین شکل در فنای او احساس کنند. به این معنا که از یک طرف در آغوش خدا هستیم و او از این جهت از رگ گردن به ما نزدیک تر است، و از طرف دیگر مقصد ما است و باید به سوی او برویم.[35]

انسان ها تکویناً و از نظر وجودی پیش خدا هستند ولی آیا آن ها با درک حضور بیکرانه خودشان در فنای «فی الله» خداوند را از آنِ خود کرده اند؟ به قول جناب خواجه عبدالله انصاری پیر هرات: «تا وقتی این فنا واقع نشود، واقعه، واقعه نشده است». و نتوانسته ایم آن جایی که باید خود را پیدا کنیم، خود را حاضر نماییم، به آن نحوه ای که آیه «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْت »(انفال/17) برای حضرت محمدf آمد و آن حضرت در عین حضور خود نزد خدا، به نور حضور خدا در عالم حاضر شدند و لذا خداوند می فرماید آری! آن گاه که تیر انداختی که واقعاً خودت تیر انداختی، خدا بود که تیر انداخت، ملاحظه کنید که نفی حضور رسول اللهf نکرد بلکه خداوند به حضور رسول اللهf خود را در عالم حاضر نمود. از این جهت مولوی در نظر به جایگاه اصیل انسان می فرماید:

این قفس را بشکنید ای طوطیان

بال بگشایید تا هندوستان

هفت پَر از هفت شهر جان کَنید

قصد قاف حضرت جانان کنید

قاف والقرآن میان جانتان

اُدخلوها دعوت جانانتان

فاش گویم یار مشتاق شماست

طاقت او بی گمان طاق شماست

فاش تر گویم شمایید آن نگار

خود شمایید آن بهشت و آن بهار

نفخه اویید و خود اویید هان

خویش را خوانید فرعون زمان

خود نه آن فرعون، کو بی عَون و فرّ

شد در آب و کرد در آتش مقر

بلکه آن فرعون با فرّ و شکوه

که چو موسی دید آتش را ز کوه

سوی آتش رفت و آب لطف یافت

ای خوش آن که سوی این آتش شتافت

می خواهد بگوید می توانید به ربوبیت حضرت ربّ در عالم حاضر باشید و همان طور که فرعون در توهّم خود گفت: «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى »(نازعات/24). شما به نور حضور پروردگار در عالم بگویید: «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى » ولی در اوج بندگی، مانند حضرت موسی(ع) که از دوردست آن آتش را دید و به سوی آن رفت و آب لطف یافت، بر عکس فرعون که به سوی دریای نیل رفت و در غرق شدنش آتش یافت.

همه حرف در یک کلمه است که متوجه باشیم وسعت انسان تا کجا است و چگونه می تواند آن وسعتِ تکوینی را از طریق تقوای الهی از آنِ خود کند و با این هویت در ابدیت خود، یعنی در اصیل ترین بودن، حاضر شود. لازمه این حضور، عبور از تعلّقات توهّمی است و حاضرشدن در وجود خود که در عین بیکرانگی، عین الرّبط و تعلّق به حضرت ربّ است و در این فضا به سیری قدم می گذارد که دائماً به حضور گسترده خود، در عین ربط و قرب به حضرت حق، وارد می شود، بدون دوگانگی بین خود و پروردگارش که روایت مشهور «قرب نوافل» گزارش دهنده چنین حضوری است، آن جا که می فرماید: حضرت رسولf فرمودند خداى تعالى می فرماید: « لَا یَزَالُ عَبْدِی یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّوَافِلِ مُخْلِصاً لِی حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ وَ إِنِ اسْتَعَاذَنِی أَعَذْتُه »(إرشاد القلوب إلى الصواب، ج 1، ص: 91 ) همیشه بنده من به وسیله نوافل به من نزدیك مى شود در صورتى كه كاملاً به من اخلاص دارد تا این كه او را دوست دارم، پس چون او را دوست داشتم گوش او می شوم که با آن می شنود و چشم او می شوم که به آن می بیند و دست او می شوم که به آن چیزها را می گیرد، اگر از من چیزى بخواهد به او می دهم و اگر پناه به من آورد پناهش مى دهم.

انسان در چنین شرایطی محل به ظهورآمدن اراده الهی می شود و به نور خدا در عالم حاضر می گردد و در چنین شرایطی به خوبی متوجه آینده ای می شود که به نور توحید الهی در مقابل خود دارد و نه تنها در قیامت در شرایطی قرار می گیرد که خداوند در وصف آن شرایط می فرماید: «إِنَّ الْمُتَّقینَ فی ظِلالٍ وَ عُیُونٍ» بلکه در همین دنیا احساس می کند زیر سایه حضرت حق قرار دارد، منتها در قیامت با صورت هایِ این احساس روبه رو می شود، برعکس آن هایی که در دنیا و با تعلّقات دنیایی شان می خواستند زیر سایه آن تعلّقات قرار گیرند.

نکته ای که نباید از آن غفلت کنیم طلوع بهشت و جهنمی است که از درون ما به ظهور می آیند؛ و نسبتی که با ما دارند ماورای نسبتی است که ما در دنیا با اطراف خود داشتیم. در همین رابطه وقتی در آیه 42 فرمود: «وَ فَواكِهَ مِمَّا یَشْتَهُونَ» خبر از آن می دهد که اراده اهل تقوا عین اراده الهی درآن عالم است و در نتیجه هر آنچه را بخواهند می توانند داشته باشند. برای روشن شدن این مطلب خوب است به آیات 20 به بعد سوره واقعه نظر کنید که مقایسه ای بین موقعیت مقرّبین در بهشت با موقعیت اصحاب یمین دارد که چگونه در مورد مقرّبین دارد: «وَ فاكِهَةٍ مِمَّا یَتَخَیَّرُونَ(20) وَ لَحْمِ طَیْرٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ»(21) یعنی برای آن ها از میوه ها هر آنچه را که بخواهند و اختیار کنند هست و از گوشت پرندگان هر آنچه را که دوست داشته باشند و طلب کنند، در اختیارشان می آید. ولی برای اصحاب یمین می فرماید: «وَ فاكِهَةٍ كَثیرَةٍ» و برای اصحاب یمین میوه های فراوانی است. معلوم است این غیر از «مِمَّا یَتَخَیَّرُون » است که برای مقربون می باشد و برای اهل یقین در آیات این سوره مطرح می کند و می فرماید: هر آنچه که بخواهند می یابند. زیرا اراده مقربین و متقین به جهت توحید نابی که با خود آورده اند، فانی در اراده خداوند است و هر آنچه را اراده کنند محقق می شود تا معلوم شود انسان تا کجا می تواند حاضر باشد، حضوری ذیل اراده الهی در این عالم و آن عالم، زیرا خود را به وسعت حضور خدا در دنیا و آخرت ارتقاء داده اند.

با توجه به نکات فوق معلوم می شود در «یوم الفصل» جایگاه هر کدام از مؤمنین که در زمره مقربون و متقین باشند و یا در زمره اصحاب یمین، متفاوت خواهد بود. در مورد متقین فرمود: «إِنَّ الْمُتَّقینَ فی ظِلالٍ وَ عُیُونٍ (41) وَ فَواكِهَ مِمَّا یَشْتَهُونَ (42) كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنیئاً بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» (43) حکایت حضوری است که اهل تقوا برای خود شکل دادند، با وسعتی این چنین. به گفته عبدالرّزاق کاشانی در نگاه به آیه 43، این افراد در این دنیا «یَشربون عَلَی الْمُحبّة» محبت به حضرت حق را می نوشند و می چشند و در آخرت «یَشربون عَلَی المشاهده» مشاهده انوار «جلال» و «جمال» حضرت حق را می نوشند و سرنوشت خود را تا این جاها متعالی می کنند، و حقیقتاً سرنوشت اصیل بشر این چنین رقم خورده است. حال آیا او نباید تلاش کند به چنین سرنوشتی برسد؟ در حالی که دین اسلام، دین آخرالزمان است و بشر آخرالزمان جز با چنین حضوری که اسلام برای این بشر به میان آورده، نمی تواند در خود احساس رضایت کند. انسان های آخرالزمانی طالب حضوری نزد خود هستند که نهایی ترین کمال باشد و اگر به آن نرسند احساس پوچی می کنند.

بسیاری از اعتراض های انسان های این دوران به جهت آن است که جواب ظرفیت های اصیل خود را نداده اند و یا ما آن طور که شایست است معارف عالیه اسلام را برایشان تبیین نکرده ایم، در حالی که انقلاب اسلامی در جایگاه تاریخی خود به عهده گرفته تا متذکر جایگاه اصیل انسان در عالم بشود و از این طریق بشریت را از ظلماتی که فرهنگ مدرنیته پدید آورده، برهاند.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»




[29] - به آیه 15 سوره غافر رجوع شود.
[30] - نهج البلاغه، نامه 45
[31] - نهج البلاغه، کلام 224
[32] - به توحيد صدوق، باب ما جاء في الرُّؤْيَه، حديث 21 ص 118 رجوع شود.
[33] - بحار الأنوار ج 81، ص: 207
[34] - به تفسیر آیه 46 سوره اعراف در تفسیر المیزان رجوع شود.
[35] - در این رابطه می توانید به شرح سوره «اخلاص» در سایت «لُبّ المیزان» رجوع فرمایید.

جلسه نهم اصيل ترين و نهايی ترين «بودن»

بسم الله الرحمن الرحیم

«هذا یَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْناكُمْ وَ الْأَوَّلینَ(38) فَإِنْ كانَ لَكُمْ كَیْدٌ فَكیدُونِ(39) وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ(40) إِنَّ الْمُتَّقینَ فی ظِلالٍ وَ عُیُونٍ(41) وَ فَواكِهَ مِمَّا یَشْتَهُونَ(42) كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنیئاً بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ(43)»

عنایت داشتید که بحث در یوم الفصلی است که در افق وجودِ هر انسانی حاضر است، چه در افق وجودیِ مجرمین و چه در افق وجودیِ متقین. تفاوت آن ها در این است که مجرمین خود را گرفتار امور فرعیِ زندگی دنیایی می کنند و عملاً یوم الفصل از منظر و چشم انداز آن ها در حجاب می رود و از آن نحوه بودن که باید در زندگیِ دنیایی خود آن را در خود شروع کنند، محروم می شوند. در حالی که وقتی انسان در محضر قرآن قرار گیرد، در مواجهه با این آیات به آن نحوه بودن وقوف پیدا می کند و احساس می کند در آن حضور و در آن بودن قرار دارد. وقوف نسبت به میدان دیدی که در مقابل او است و می تواند در آن حضور، خود را پیدا کند و عملاً از سرگردانی هایی که اهل دنیا گرفتار آن می شوند، آزاد گردد، زیرا راه را پیدا کرده و نیاز به قرارگرفتن در آن و طی کردن آن دارد تا آرام آرام هرچه بیشتر درک اجمالیِ «بودنِ» گسترده اش، به درک تفصیلی آن نزدیک شود و هرچه بیشتر خود را در همه هستی بیابد، تا اگر در شرق هستی است خود را در غرب هستی نیز احساس کند. برعکس انسان های عادی که در همان انتخابِ وضعیت محدود دنیایی خود متوقف می شوند. در حالی که انبیاء آمده اند تا آن ها را تا حضور عرشیِ شان جلو ببرند، همان حضوری که جناب حافظ خطاب به انسان می فرماید:

تو را ز کنگره عرش می زنند صفیر

ندانمت که در این دامگه چه افتاده است

ولی مردم عادی که مشغول زندگی دنیایی خود هستند، تازه از انبیای الهی گله مندند چرا بساط زندگی آن ها را که مشغول دام های دنیا بودند و با همان خوش بودند، به هم زدند. گله مندند چرا عیش امروزین آن ها را با مطرح کردن ابدیت، خراب کردند. به گفته جناب مولوی حرف آن ها این بود:

طوطی نقل شکر بودیم ما

مرغ مرگ اندیش گشتیم از شما

پیامبران متذکر حضوری هستند که انسان تا ابدیتِ خود، خود را نزد خود حاضر می یابد ولی اهل دنیا که تنها می خواهند همین حالا خوش باشند، تذکر انبیاء را مرگ اندیشی به حساب می آورند و مشکل اهل دنیا در همین تصور غلطی است که از زندگی اصیلِ دینی دارند و آن را مرگ اندیشی می پندارند. در حالی که نه تنها آنچه پیامبران خدا مدّ نظر بشریت قرار می دهند، مرگ اندیشی نیست، بلکه توجه به حضورِ بیکرانه و جاودان انسان است. در واقع پیامبران، «هست» و «بودن» انسان ها را به آن ها متذکر می شوند تا از بودن خود در همه مراحلِ آن بودن بهره مند شوند. انبیاء آمدند تا بگویند: «خود باشید و خود شوید» یعنی سعی کنید در مسیر بودنِ خود همه مراحل «بودنِ» خود را دریابید و متوقف به مرحله ای از آن بودن که بودنِ محدود دنیایی است، نشوید و از دیگر مراحل بودن که می تواند برای شما حاضر باشد، غفلت کنید. مگر حضور در انقلاب اسلامی یکی از مراحل بودن ما نمی تواند باشد و در این بودن، ذیل اراده و نور الهی خود را احساس کنیم و بیابیم؟ عمده آن است که با بودن خود آشنا شویم و در آن سُکنی گزینیم وگرنه هر روز می خواهیم جایی باشیم و عملاً از خود فرار می کنیم به امید سُکنی گزیدن در بودن های دنیایی و میل های نفس امّاره، غافل از این که:

نی به هند است ایمن و نی در یَمن

آن که خصم او است، نفس خویشتن

وقتی انسان از خود فرار کند هر کجا هم برود به هیچ سُکنایی نمی رسد، در حالی که خداوند با مدّ نظرآوردن «یوم الفصل»، اراده کرده است ما را در خود حاضر کند و به سوی بودنی اصیل تر، راهی را مقابل مان بگشاید تا در نهایی ترین منزل و در رسیدن به بودنی ترین بودن، با خودی روبه رو شویم که فرمود: وسعت آن به قدری است که: «عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقینَ»(آل عمران/133) وسعت آن، وسعت آسمان ها و زمین است، آماده شده برای اهل تقوا. زیرا انسان با نگاه توحیدیِ خود، خود را در وسعتی می یابد که حضور همه مؤمنین را در خود احساس می کند، با همه تفاوتی که بالاخره مؤمنین نسبت به همدیگر دارند و این معنای حضور توحیدی است، چه در دنیا و چه در آخرت. برعکس زندگی دنیایی که انسان ها تنها از آنچه از امکانات دنیایی در اختیار دارند بهره مند می باشند، مثل آن که نمی شود محلی که شما در آن محل نشسته اید محل نشستن بنده باشد و به این معنا هر کدام از ما به طور طبیعی جای دیگری را تنگ می کنیم. آیا این مورد را تجربه نکرده اید که وقتی در فضایی معنوی و توحیدی با کسی مأنوس باشید گویا خود شمایید که گشوده شده اید و تعلّق خاصی نسبت با او پیدا می کنید؟ و عکسِ آن را هم تجربه کرده اید که چگونه تلاش می کنید از بعضی ها فرار کنید، زیرا زندگی را برایتان تنگ می کنند، به جهت حضوری که برای خود تعریف کرده اند و جایی برای غیر خود قائل نیستند، غافل از این که در ذات خود وسعتی لایقف دارند. حضرت علی(ع) با نظر به وسعت توحیدی که انسان مؤمن دارد، می فرمایند: «الْمُؤْمِنُ مَأْلُوفٌ وَ لَا خَیْرَ فِیمَنْ لَا یَأْلَفُ وَ لَا یُؤْلَفُ»(الكافی، ج 2، ص: 102) مؤمن اهل الفت و انس است و خیری نیست در کسی که نه با دیگران الفت می گیرد و نه کسی با او اُنس و الفت دارد.

در قیامت سعه ذاتی انسان برای کسی که آن سعه و وسعت را در دنیا به فعلیت آورده، ظهور می کند مگر آن که با خودش و با وسعتی که در ذات خود داشت، زندگی نکرده باشد که در آن صورت در قیامت با تضاد بسیار سختی روبه رو می شود، از آن جهت که در ذات خود بودنی را طلب می کند که هویت اصیل او است ولی خود را با مشغولیات دنیایی از آن نوع بودن محروم کرده و این محرومیت، محرومیت ساده ای نیست که قابل تحمل باشد. علت این نوع محرومیت آن است که انسان از معنای یگانگی با سایر انسان ها بیگانه باشد و در رعایت عواطف سایرین کوتاهی کند و تنها در ظاهر دنیا و ظاهر دین متوقف شود و در تنگی خود و نفی دیگران گرفتار گردد، با انواع سوء تفاهم ها. چنین فردی غافل از وجود و هستیِ خود، یعنی غافل از زندگی است، زیرا زندگیِ واقعی و اصیل برای انسان وقتی پیش می آید که انسان با اصلِ خود که همان هستی او است به سر ببرد و در آن حاضر باشد و به تعبیر جناب صدرالمتألّهین از فطرت اول که مشغول بودن به امور عادی زندگی است، به فطرت ثانی سیر کند که رسیدن به «حکمت» است، یا عبارت است از عبور از روزمرّگی به سوی زندگی اصیل که همان نظر به حضور گسترده خود می باشد ذیل اراده الهی به کمک تقوا و رعایت دستورات شرع، در این حالت عزم عبور از دنیا در انسان همواره زنده است و هر روز احساس می کند زندگی را دوباره آغاز کرده است، با محبتی که به دیگران دارد و این که همه انسانیت را در سعه وجودی خودش احساس می کند و این جا است که «ایثار»، شأنی از شئونات زندگی به حساب می آید تا زندگی همچنان ادامه یابد و ما خود را در کنار دیگران پیدا کنیم، با تواضع و یگانگی که از خصوصیات انسان های آخرالزمانی است، انسان هایی که به تعبیر حضرت علیu: «تُجْلَی بِالتَّنْزِیلِ أَبْصَارُهُمْ وَ یُرْمَی بِالتَّفْسِیرِ فِی مَسَامِعِهِمْ وَ یُغْبَقُونَ کَأْسَ الْحِکْمَةِ بَعْدَ الصَّبُوحِ» دیده آن ها به نور قرآن جلا داده می شود و تفسیر در گوش هایشان جا گرفته شود و در شب، جام حکمت را به آن ها بنوشانند، پس از این که در بامداد نیز آشامیده باشند. (نهج البلاغه، خطبه ۱۵۰)

نکته قابل توجه این که امام علی(ع) در خطبه مذکور درباره یک قوم صحبت می کنند به این معنا که صفات فوق، مربوط به یک ملت است و ویژگی هایی است که عده ای در قالب یک قوم در خود رشد داده اند، از آن جهت که دیده آن ها با قرآن جلا داده می شود، تفسیر معارف قرآن در گوش های شان طنین انداز است و همواره به آن ها جام حکمت می نوشانند. در رابطه با خصوصیات انسان آخرالزمانی حضرت خاتم النبیینf خطاب به امیر مؤمنان(ع) فرموده اند که «یا علی، عجیب ترینِ مردم از نظر ایمان و بالاترینِ آن ها در یقین، آن هایی هستند که در آخرالزمان می آیند، با این که پیامبر را ندیده و امام و حجت خدا نیز از آن ها محجوب و غایب است و به وسیله سیاهی ها و خطوطی که در کاغذها مانده است - بِسوادٍ عَلَی بَیاض- ایمان می آورند.(کمال الدین، ص 288)

رجوع انسان های آخرالزمانی به حقیقت، رجوعی است در اوج سبقت به حقیقت، به خاطر آن که تنگناها را حس می کنند و می یابند ماورای این تنگناها حضور دیگری در میان است، چیزی که تا حدّی برای متفکران غربی بعد از دو جنگ جهانی پیش آمد و متوجه شدند ریشه آن کشتارهای عجیب نفی دیگری بود و تذکر اصلی آیاتی که مدّ نظر داریم، همین است که چگونه با نظر به وسعتی که در پیش داریم اخلاقی را دنبال کنیم که آخرین پیامبرf مأمورِ به کمال رساندن آن می باشند، به همان معنایی که فرمودند: «إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ»؛ من مبعوث شدم برای آن که مکارم اخلاق را به کمال برسانم. آیا کمال اخلاق جز همان وسعتی است که انسان باید نسبت به دیگر انسان ها داشته باشد و آیا جز این است که این نوع حضور، رابطه ای اساسی با بودن اصیل انسان دارد؟ البته غرب نتوانست آن طور که شایسته است از آنچه برایش پیش آمد عبرت بگیرد و بیشتر با توصیه های روان شناسانه بنا دارد راه تحمل دیگری را به میان آورد و این غیر از توجه به حضور بیکرانه اکنونِ جاودانه ای است که انسان می تواند در آن حاضر شود و در این حضور مانند گُل برای دیگران بشکفد، بدون تکبّر و کدورت های خودخواهانه، آن هم با نظر به یوم الفصلی که در پیش است و باید برای انسان پیش آید، با انتظاری که نسبت به آن در خود شکل می دهد و سعی می کند آن را در میدان دید خود قرار دهد، بدون آن که سعی کند آن را به تصور ذهنی و مفهومی درآورد؛ حضوری است بس متعالی. با این مقدمه طولانی فکر می کنم بتوانیم بفهمیم چرا خداوند فرمود:

اِنَّ الْمُتَّقینَ فی ظِلالٍ وَ عُیُونٍ (41) آیا انسان های متقی همان هایی نیستند که مواظب بوده اند سعه وجودی خود را پاس بدارند؟ وسعتی که با نگاه توحیدی برای انسان پیش می آید، نگاه توحیدی به خود و به عالم، نگاهی که هر اندازه عمیق تر گردد حاصل آن احساس حضور با وسعتی بیشتر خواهد بود، در درک حضور بیکرانه اکنون جاودانه ای که نهایی ترین و اصیل ترین بودن است، ذیل «ظلال» و سایه های توحیدی و چشمه سار های ایثار و فداکاری، با عبور از خودخواهی و تکبّر برای درک نوری که در انسان به درخشش می آید و بهشت ها می آفریند. با نظر به چنین چشم اندازی رسول خداf می فرمایند: «لا یَدْخُلُ الْجَنَّةَ مَنْ كَانَ فِی قَلْبِهِ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ مِنْ كِبْر »(ارشادالقلوب، ص 189) داخل بهشت نمی شود هركه در قلبش به قدر خردلى تكبّر باشد. و فرمودند: «الْكِبْرُ بَطَرُ الْحَقِّ وَ غَمْصُ النَّاس »[36] كبر، حقّ را می پوشاند و مردم را خوار می شمارد. پس جنّت برای کسی است که بتواند همه انسان ها را درون خود جای بدهد، بر عکسِ انسان های متکبّر که تنها خود را می بینند و درون آن ها برای حضور دیگران تاریک است و از این جهت آن ها مانع حضور و ظهور انسانیت انسان ها در جامعه می باشند و در این رابطه خداوند در شروع سوره ممتحنه می فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِیاءَ» اى كسانى كه ایمان آورده اید! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگیرید! در حالی که در آیه 8 همین سوره می فرماید: «لا یَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ لَمْ یُقاتِلُوكُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِیارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ» خدا شما را از نیكى كردن و رعایت عدالت نسبت به كسانى كه در راه دین با شما پیكار نكردند و شما را از خانه و دیارتان بیرون نراندند نهى نمى كند؛ چرا كه خداوند عدالت پیشگان را دوست دارد. با این که آن افراد کافر می باشند ولی با حقیقت و دیانت مقابله نمی کنند، حتی می فرماید ما شما را نهی نکردیم که به آن ها نیکی نکنید و یا عدالت نورزید. در رابطه با متکبّران می فرماید: «إِنَّ الَّذینَ كَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ»(اعراف/40) كسانى كه آیات ما را تكذیب كردند، و در برابر آن تكبّر ورزیدند، هرگز درهاى آسمان به رویشان گشوده نمى شود؛ وقتی می فرماید درهای آسمان برای آن ها گشوده نمی شود، آیا حکایت از آن ندارد که جان آن ها سختْ تیره و تار است و هیچ رابطه ای با حقیقتِ عالم ندارند تا در خود احساسی متعالی داشته باشند؟ این همان خطر عدم وسعتی است که باید متوجه آن باشیم، در مقابلِ حضور بیکرانه اکنونِ جاودانه ای که هرکس می تواند آن را با نظر به حضرت حق و به کمک تقوای الهی، از آنِ خود کند و به آن فعلیت ببخشد و این همان «اِنَّ الْمُتَّقینَ فی ظِلالٍ وَ عُیُونٍ» است، به همان معنایی که جناب عبدالرّزاق کاشانی می گوید: «ظلال» در این جا همان توحید است که چون سایه ای آرام بخش انسان را در بر می گیرد، توحیدی که همان نور یگانه هستی است که در همه عالم در صحنه است و به گفته مرحوم آیت الله حسن زاده: «اوست که دارد در توحید خود خدایی می کند». این که انسان بتواند این نکته را بیابد وارد احساس خاصی می شود و آن احساس همان سایه ای است که اهل تقوا را در بر می گیرد و انسان در درون خود تمام عالم را که شامل انوار الهی است، می یابد و این نحوه حضور و بهره مندی از انوار الهی در درون خود، غیر از بهره مندی هایی است که در بیرونِ ما قرار دارند. بهره مندی های درونی مانند شعفی است که از خوبی های فرزند خود در مقایسه با خوبی های انسان های دیگر به ما دست می دهد، زیرا فرزند انسان نسبتی درونی با انسان دارد و البته احوالات معنوی که تماماً جان انسان را در حضور ابدی اش در بر می گیرد؛ قابل مقایسه با مثالی که عرض شد نیست.

بهشتِ قیامتی تجلیات احوالات اهل تقوا است و از این جهت خودِ آن ها یعنی اهل تقوا بهشت هستند زیرا اعمال آن ها که ریشه در اراده های آن ها دارد، امری است درونی و چون اراده از ذات او جدا نیست، پس خودِ آن ها بهشت اند، در عین آن که همان بهشت، اطراف آن ها را فرا می گیرد و به این معنا در بهشت قرار دارند که امر فوق العاده ای است، مثل آن که حضرت حق در عین احدبودن و حضور مطلق در عالم، «صمد» است و مقصد همه ما. درک این موضوع به عنوان فهمی که مربوط به انسان های آخرالزمانی است، امر مهمی می باشد[37] و موجب درک حضوری می شود که انسان در عین بهشت بودن، نظر به بهشت دارد و به همین جهت در روایت داریم برای بعضی ها سال ها طول می کشد تا پل صراط را که به بهشت ختم می شود، طی کنند زیرا درک درست و آن معرفتی که مناسب سیر به سوی آن بهشت باشد را در دنیا به طور کامل به دست نیاورده اند و به نظر بنده درک آیات 41 تا 43 سوره مرسلات از آن نوع معارفی است که سیر انسان به بهشت را هموار می کند تا بهشت برای انسان ظهور کند.

علامه طباطبایی«رحمه الله علیه» در موضوع «احدی» که «صمد» نیز هست، می فرمایند می توانید به جای «احد»، «واحد قهار» قرار دهید، زیرا واحدِ قهار یعنی واحدی که اجازه وجودِ غیر را در کنار خود نمی دهد و با توجه به این امر اگر احد در صحنه است، چیز دیگری در کنار او در صحنه نیست، حال آن که او «صمد» نیز هست، یعنی کسی که تمام موجودات عالم در تمامی حوائج شان او را قصد می کنند و به سوی او هستند و این در صورتی ممکن است که همه موجودات، در آغوش خداوند حاضر باشند و نه بیرون از خداوند و نه در کنار خدا، بلکه غرق در «احدیت» او باشند و این امری است که هرکس می تواند در درک معنوی خود احساس کند و بودن خود را در راستای بودن مطلق خداوند احساس نماید و تنها موقعی می توانیم خودِ اصیلِ مان را کشف و درک کنیم که متوجه چنین نسبتی باشیم و زندگی خود را در افق چنین حضوری دنبال کنیم و در عین توجه به خداوند به عنوان مقصد و هدف، بین خود و خداوند دوگانگی احساس نکنیم. با توجه به این امر انسان معنی عدم دوگانگی بین خود و بهشتی که در آن قرار می گیرد را نیز درک می کند که چگونه از یک طرف آن بهشت او را در بر گرفته و در آغوش آن بهشت قرار دارد و از طرف دیگر از آن بهشت جدا نیست و در درون خود او است ولی می تواند به آن نظر کند و تفصیل جان خود را در بهشتِ خود تجربه نماید و این کامل ترین حضور است و انسانِ آخرالزمانی به دنبال این حضور می باشد و حضرت سجاد(ع) در این رابطه می فرمایند: در آخرالزمان متعمّقونی هستند که سوره توحید و شش آیه اول سوره حدید برای آن ها آمده است.

عرض بنده آن است که متوجه باشیم بشر امروز همان بشر آخرالزمانی است و ظرفیت درک حضوری را دارد که عرفا به آن حضور، حضورِ «حق الیقینی» می گویند و اگر با این نسل با نظر به این حضور سخن نگوییم اولاً: جواب طلب و تقاضای او را نداده ایم. ثانیاً: در این طوفانِ آخرالزمانی در ظلماتی که عالم را فرا گرفته، او را رها کرده ایم، در حالی که این نسل حاضر است با حضور حق الیقینی، با فنای از خود و باقی شدن به بقای الهی، «بالحق» در نزد خود و در عالَم حاضر باشد، به همان معنایی که پیامبر آخرالزمان یعنی رسول خداf با چنین حضوری در عالم حاضر شدند و خداوند در وصف آن حضور خطاب به رسول خداf می فرماید: «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى »(انفال/17) که حکایت حضور خداوند است با جلوه محمّدی. ملاحظه کنید نمی فرماید: تو نیستی و من هستم، بلکه می گوید: آن وقتی که در بودن خود حاضر بودی و بر اساس آن بودن تیر انداختی، این خداوند بود که تیر انداخت. زیرا فرمود: «إِذْ رَمَیْتَ» آن گاه که تیر انداختی، یعنی «بودن» رسول خداf را نفی نفرمود و در عین حال حضور خداوند را متذکر شد. در حالی که اگر ملاحظه کنید در قسمت اول همین آیه خطاب به مجاهدان فرمود: «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ» این شما نبودید که آن ها را به قتل رساندید، لکن خداوند آن ها را به قتل رساند. در این قسمت نفرمود: آن گاه که شما آن ها را به قتل رساندید، این شما نبودید که آن ها را به قتل رساندید. زیرا آن مجاهدان در عین قرارگرفتن ذیل اراده الهی، عموماً در حضور و بودنِ خاصی که حاکی از حق الیقین برای آن ها باشد قرار نداشتند. در حالی که به گمان بنده در دفاع مقدس 8 ساله کم نبودند سرداران و مجاهدانی که در بودن خود احساس حضوری را داشتند که پیامبرِ آن ها - در عین حفظ مراتب- در آن حضور بودند و «بالحق» در صحنه دفاع از انقلاب اسلامی حاضر شدند.

در رابطه با موضوع فوق و حضوری که انسان می تواند در عالم داشته باشد، می توان سه مرحله را تصور کرد: مرحله اول که انسان تنها به خودش باشد و بی خدا. مرحله دوم این که ذیل اراده الهی و مبتنی بر تکلیف و ایمان خود عمل کند که نمونه های آن را در رزمندگان داشتیم که به خوبی جنگیدند و بعد از دفاع مقدس هم آن افراد به افراد عادی تبدیل شدند و بعضاً با آن سوابق خوب گرفتار دنیا شدند. این افراد متوجه نبودند خداوند وقتی اراده کند که امری را محقق کند از طریق همین مردم آن کار را انجام می دهد و در همین رابطه در توصیف جنگ بدر فرمود: «وَ لكِنْ لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولاً»(انفال/42) آن صحنه را آفریدیم تا خداوند امری را که باید بشود، شکل دهد. علاوه بر این دو مرحله، مرحله سومی هست با هویتی فوق العاده توحیدی، از آن جهت که در این مرحله نیز اراده الهی در صحنه است ولی با ظهور در انسان هایی که از خود فانی و به حق باقی اند و دارای چنین ظرفیتی می باشند که جان خود را در معرض اراده الهی قرار دهند و «بالحق» در نزد خود می باشند و حضور حق را در خود احساس کنند، به این معنا که بودنِ خود را این چنین بودن می یابند، به جهت آمادگی خاصی که در خود شکل داده اند، امری که همه انسان ها در قیامت با آن روبه رو می شوند و بودنی را باید دنبال کنند که بودنِ «بالحق» است ولی عده ای آن بودن را نمی یابند، حال یا به کلّی از آن بودن محرومند، مانند کفار و منکران حقیقت و یا آن طور که شایسته بوده در زندگی دنیایی در آن حضور حاضر نشده اند ولی اجمالاً به آن نظر داشته اند. این افراد همان هایی هستند که حرکت آن ها بر صراط به کُندی انجام می شود و پس از مدتی به بهشت می رسند، به بهشتی که بین درون انسان و اطراف او دوگانگی وجود ندارد.

این که فرمود: «إِنَّ الْمُتَّقینَ فی ظِلالٍ وَ عُیُونٍ»(41) متذکر می شود اهل تقوا چگونه با حضورِ توحیدی خود ذیل سایه های حضورِ الهی، در جلوه های مختلف قرار می گیرند، تذکری است تا معنای مأواگرفتن در فهم توحیدی و اعمال شرعی در این دنیا مورد غفلت قرار نگیرد و توجه کنیم چگونه می شود در دنیا زیر سایه اسمای الهی، مثل اسم «حیّ» و اسم «قیّوم» و اسم «علیم»، زندگی خود را معنا بخشیم و در ابدیت، یعنی در موقعیت ظهور کامل ترین شکلِ آن معنا، ما با آن سایه ها و چشمه ها روبه رو شویم، با معنای خاصی که آن سایه ها و چشمه ها با ما برقرار می کنند و این در صورتی است که متقین در دنیا متوجه مظاهر توحیدِ ناب یعنی اهل بیت h شدند و در همین رابطه حضرت کاظم(ع) در مورد آیه «إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی ظِلالٍ وَ عُیُونٍ» فرموده اند: «هُمْ نَحْنُ وَ اللَّهِ وَ شِیعَتُنَا»[38] سوگند به خداوند آن متقین، ما و شیعیان ما هستند. و علت آن که شیعیان تا این درجه از حضور می توانند حاضر شوند مربوط به نسبتی است که با امامان معصوم، به عنوان مظاهر نور خدا در خود ایجاد کرده اند.

تفاوت شیعه در نسبت به ائمه h با غیر شیعه که امامان را انسان های بزرگ می دانند، امر مهمی است از آن جهت که شیعه، ائمه h را وجوه نهایی و اصیل انسانیت خود می داند و در این رابطه با آن ها نسبتی خاص برقرار می کند، از جنس نسبتی است که با خود دارد. از آن جایی که قرآن انوار الهی است که بر قلب رسول خداf نازل شده و با این دیدگاه به قرآن رجوع می کنیم، تا قلب ما با قرآن به عنوان «ذکر حکیم» رابطه برقرار کند، با اهل بیت هم که نسبت آن ها با قرآن نسبت وجودی است، رابطه برقرار می کنیم، به همان معنایی که قرآن در توصیف جایگاه اهل بیت h می فرماید: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَریمٌ فی كِتابٍ مَكْنُونٍ لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»(واقعه/79 تا77). با توجه به این نکته که ارتباط با حقیقت قرآن همچنان بعد از نبی اکرمf ادامه دارد و «مطهّرون» با حقیقت قرآن که در کتاب مکنون است مرتبط هستند و متقین که آیه 41 مدّ نظر می آورد توان گشودنِ درهای بهشت را دارا هستند، همه به جهت آن است که متوجه اند حقایقی در عالم می باشد که همان حقایق قرآنی است در کتاب مکنون که آن حقایق، تعیّنات و تجلیاتی دارند و اهل بیت h تعیّن کامل آن حقایق اند و در همین راستا اهل تقوا نسبتی بین خود و اولیای معصوم در خود احساس می کنند و حضرت کاظم(ع) در آن روایت متذکر این امر می باشند. آیا امثال حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» نوری از حضرت امیرالمؤمنین(ع) را در جان خود احساس نمی کنند؟ از آن جهت که در دینداری خود و در عبادت خود به دنبال شکل دادنِ نسبتی هستند که با اولیای معصوم پیش می آید، حتی نماز می خوانند چون معتقدند با نماز به بودنی دست می یابند که بودن نزدیکی به امامان معصوم است از آن جهت که با رعایت دستورات دین، شخصیت انسان به نحوی در وادی عصمت قرار می گیرد و به معصوم نزدیک می شود و از آن جایی که معصومین صاحب نور قرآن هستند، شیعیان هم در پرتو سیره آن ها با حقیقت قرآن مرتبط می شوند. این ارتباط، نوعی تماس روح است با آن حقیقت، به همان معنایی که در توصیفِ نسبتِ مطهَّرون با قرآن واژه «یَمَسُّه» که نوعی تماس است را به کار برد و این غیر از آگاهی ذهنی است بلکه رابطه ای است وجودی و انسان در جان خود آن نور را احساس می کند، نوعی اُنس است. اگر گفته اند علامه طباطبایی و امثال ایشان فکر گناه هم نمی کردند، به جهت آن بود که مانند امامان معصومh با نور قرآن رابطه قلبی و وجودی پیدا کرده بودند، البته در حدّ خودشان و نه در حدّ امامان معصوم.

وقتی امری «وجودی» شد، انسان خود را در آن امر می یابد و نمی تواند به راحتی از آن حضور بیرون آید و از این جهت عموماً انتخاب هایش در راستای آن حضور و آن وجود است، هرچند اختیار از او ساقط نمی شود ولی در حضوری است که عموماً زندگی خود را در راستای آن حضور دنبال می کند. از این جهت بود که امثال حضرت امام«رضوان الله تعالی علیه» و علامه طباطبایی«رحمه الله علیه» را مثال زدم که حضرت امام موسای کاظم(ع) در روایت فوق فرمودند: «هُمْ نَحْنُ وَ اللَّهِ وَ شِیعَتُنَا» سوگند به خدا آن متقین ما هستیم و شیعیان ما. شیعیانی که در راستای حضور ائمه h در محضر قرآن، با حقیقت قرآن مرتبط اند و سعی دارند با تماس با قرآن، نور قرآن برای آن ها بدرخشد، مشروط بر آن که بعد از آن که اهل تفکر شدیم، با حوصله و اُنس طولانی با قرآن مرتبط شویم، مانند جناب ملاصدرا که چگونه در اواخر عمر بیشتر مشغول قرآن و روایت بودند و نتیجه آن ارتباط را با آثاری که به جا گذاردند، گزارش دادند.

چرا نباید شیعیان در سایه سارِ نور توحید، یعنی «فی ظِلال» و در چشمه سارِ اعمال معنوی، یعنی «عُیُون»، به کمک قرآن و با نظر به اهل بیت h، در عالم حاضر شوند؟ حضوری که بشرِ این زمانه شدیداً به دنبال آن است و دینداری را تنها در محدوده انجام تکالیف فقهی برای خود کافی نمی داند و لذا نیاز دارد اگر نماز هم می خواند با رویکرد نزدیک شدن به عصمت باشد تا با نظر به شخصیت امامان معصوم، جایگاهش مقام اُنسِ با حقیقت قرآن گردد، قرآنی که «فی كِتابٍ مَكْنُونٍ» است و در مقامی است که با حالات عادی بسی غیر قابل دسترس است.

با توجه به آنچه عرض شد ما در نسبت با شریعت الهی دو نوع رویکرد می توانیم داشته باشیم: یکی رویکرد تکلیف گرا که به تعبیر امیرالمؤمنینu: انسان یا «خوفاً من النّار» و یا «طمعاً فی الجنّه» عبادت می کند و به همان نتیجه ای می رسد که در عباداتِ خود به دنبال آن بوده و یا با انگیزه و با رویکردِ انس با خداوند عبادت می کند و چون خداوند را شایسته عبادت یافته است او را عبادت می کند.[39] سیره اهل بیتh که همان روحیه اصلی شیعیان است چنین می باشد که حضرت علی(ع) در عبادت خود دنبال می کنند. با توجه به چنین امری عده ای فرموده اند امثال ابن عربی شیعه هستند، زیرا روح عبادی آن گروه با آن نوع تکلیف گراییِ صرف فاصله دارد و روحیه ارتباط با حقیقت در آن ها حاکم است. حتی بعد از رحلت رسول خداf همان روح و روحیه از طریق معصومین ادامه پیدا کرد و در کنار عبادات، انگیزه های عالی و متعالی در صحنه بود زیرا رسول خداf هم در عبادات بر انگیزه ها و نیّات تأکید داشتند آن جا که فرمودند: «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ وَ إِنَّمَا لِكُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى فَمَنْ كَانَتْ هِجْرَتُهُ إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَهِجْرَتُهُ إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ مَنْ كَانَتْ هِجْرَتُهُ إِلَى دُنْیَا یُصِیبُهَا »، حقیقتاً اعمال برمبنای نیّت ها سنجیده می شود و هركس طبق نیّت خود پاداش مى گیرد، هر كس هجرت او براى خدا و رسول باشد او به خدا و رسول خواهد پیوست، و اگر هجرت او براى دنیا باشد، در این صورت به دنیا خواهد رسید.

وقتی با انگیزه انس با خدا عبادت کنیم عملاً وارد عالمی خواهیم شد که در عین نظر به یگانگی و بیکرانگی حضرت حق، حسِ حضور در آغوش خداوند سراغ انسان می آید و این منزل اصیلی است که در عین حضور در احدیتِ حضرت حق، صمدیّت او را نیز احساس می کنیم و به سوی او هستیم و با رعایت تکالیف الهی حجاب های درک این موقعیت را کم و کم تر می کنیم تا تقرب الهی در ما فعلیت یابد و حضرت رب العالمین بودنی به سعه الهیِ خود به شما عطا می کند و ما را به وحدانیت خودش پیوند می زند، مانند پیوندی که به درخت می زنید و از آن به بعد درخت با خصوصیتی که آن پیوند دارد، رشد می کند و بالا می آید و دیگر دوگانگی بین آن پیوند و آن درخت در میان نیست، بلکه پیوند همانی می شود که درخت هست.

اهل تقوا یعنی متقین در آیه 41 با حضور به حضور خداوند در سایه صفات و اسمای الهی قرار می گیرند و از زمین وجودشان چشمه سارهای اعمال توحیدی سرازیر می شود و این معجزه تجلیات الهی است بر جان انسان که چگونه انسان را از خودش می گیرد و او با انوار الهی ظهور می کند که همان ظهور بهشت است از جان انسان، از آن جهت که بهشت محل مظاهر اسمای الهی است. حال این بهشت از جان انسانِ متقی به طلوع و ظهور می آید، زیرا جان این انسان از آنِ خدا شده و اهل تقوا از این جهت میهمان سفره خود هستند، به اعتبار آن که در آیه 43 فرمود: «كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنیئاً بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» ملاحظه کنید که می فرماید این نحوه حضور و بهره مندی در إزای «بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» بوده، یعنی در إزای آنچه در زندگی بدان مشغول بودید و در آن قرار و استقرار داشتید، همان طور که در مورد «حُورٌ عینٌ» برای مقربون فرمود: «جَزاءً بِما كانُوا یَعْمَلُونَ»(واقعه/24) پاداش و جزایی است در إزای آنچه در زندگی بدان مشغول بودند و همواره در آن قرار و استقرار داشتند و عمل می کردند. همان حضورِ توحیدی که در زندگی همواره در آن مستقر بودند، در افق وجود خودشان برای خودشان ظهور کرد، هرچند به ظاهر از بیرون به سراغ آن ها می آید ولی «بِما كانُوا یَعْمَلُونَ» در افق شخصیتیِ آن ها این صحنه ها حاضر می شوند، شبیه این که انسان با خودش حرف می زند در حالی که هم خودش گوینده است و هم شنونده. عیون و چشمه سارها نیز چنین است که از یک طرف انسان در آن ها قرار دارد و از طرف دیگر از خودِ او ساری و جاری است، به عنوان عقاید توحیدی که ریشه در درون خود انسان دارد. او عالَم را آینه همان نور توحید می نگرد و در چنین حضور است که انسان معنای زندگی را می فهمد و راز خلقت برایش معنا می شود.

در صدر اسلام مسلمانان به خوبی متوجه جایگاه واژه هایی مثل «ظِلال» و «عیون» می شدند زیرا متوجه زبان اشارتی بودند که در آن فضا حاکم بود و متأسفانه پس از مدتی زبان عبارت، زبان اشارت را به حاشیه برد و مشغول معنای ظاهریِ این واژه شدیم زیرا از نظر به شخصیت اولیای الهی که آینه و مظاهر این واژه ها بودند غفلت شد و شما حتماً این را تجربه کرده اید که مثلا در زیارت ائمه معصومین h چگونه احساس می کنید با چشمه ای از توحید روبه رو هستید و چگونه زیر سایه آن ها احساس حضور در مأوایی دارید که مأوای اصلی شما است، زیرا آن ها صورت توحید محض الهی هستند و رابطه موحدانه با انسان های موحد زمینه می شود تا عالم هستی برای انسان گشودگیِ خاصی پیدا کند. این نوع حضور در قیامت به شدیدترین شکل در میان است، توحیدی که صورت چشمه دارد، چشمه ای که تمام وجود انسان را در بر می گیرد، به همان معنایی که حضورِ احدی و صمدی خداوند برای انسان جمع می شود و انسان را به عالی ترین حضورِ توحیدی می رساند و هر اندازه از این درجه از توحید محروم باشیم به همان اندازه گرفتار شرک هستیم و نمی توانیم همه چیز را به خداوند ختم کنیم و سرنوشت اصیل بشر این چنین رقم خورده است که خود را در چنین حضوری در عالم احساس کند که گویا در آغوش خداوند است. اهل تقوا برای آن که این حضور را فعلیت ببخشند هر آنچه حضرت محبوب فرموده اند را دنبال می کنند، از تواضع و فروتنی بگیر تا محبت و ایثار به دیگران و در نتیجه به حضوری می رسند که جناب مولوی در وصف آن حضور این طور گزارش می دهد:

بدار دست ز ریشم که باده ای خوردم

ز بیخودی سر و ریش و سِبال گم کردم

ز پیشگاه و ز درگاه نیستم آگاه

به پیشگاه خرابات روی آوردم

فراخ تر ز فلک گشت سینه تنگم

لطیف تر ز قمر گشت چهره زردم

شرابخانه عالم شده ست سینه من

هزار رحمت بر سینه جُوامَردم[40]

هزار حمد و ثنا مر خدای عالم را

که دنگ عشقم و از ننگ خویشتن فردم

چو خاک شاه شدم ارغوان ز من رویید

چو مات شاه شدم جمله لَعْب را بردم

چو دانه ای که بمیرد هزار خوشه شود

شدم به فضل خدا صد هزار چون مُردم

منم بهشت خدا لیک نام من عشق است

که از فشار رهد هر دلی کش افشردم

این حالات در صورتی برای انسان پیش می آید که با رجوع به توحید الهی خود را در معرض تجلیات الهی قرار دهد و در همین فضا خداوند خطاب به متقین می فرماید: «كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنیئاً بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» شرابی است جان فزا با هویت توحیدیِ اهل تقوا به نهایی ترین شکلی که بالاتر از آن ممکن نیست و به همین جهت فرمود: «مِمَّا یَشْتَهُونَ» هر طور که تصور کنند و بخواهند و به نظرشان آید که خاصیت نگاه توحیدی است و این نحوه حضور در همین عالم هم برای انسان های موحد پیش می آید و لذا جناب حافظ فرمود:

من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود

وعده فردای زاهد را چرا باور کنم

با توجه به این امر فرمود: «بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» بر اساس آنچه در توحیدتان بوده اید «كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنیئاً» بخورید و بیاشامید، گوارایتان باد. همه و همه ظهور نحوه بودن توحیدی آن ها در دنیا است.

با توجه به این امر مرحوم عبدالرّزاق کاشانی می فرماید امروز اهل تقوا «یَشْرَبُونَ عَلَی الْمُحبّة» و فردا «یَشْرَبُونَ عَلَی الْمُشاهِدَة». امروز در عشق و بندگی خدا، خدمت به مردمان را می نوشند که نوعی بهره مندی درونی است و با توحید به سراغ شان می آید و جان شان را سیراب می کند، به شوق الهی؛ و فردا همین محبت ها که درونی بود به ظهور می آیند و انسان به صورت «ظِلال» یعنی سایه های آرامش بخش و «عیون» که چشمه سارهای فرح بخش است، آن ها را مشاهده می کند، به حکم آن که معاد جسمانی است و اعمال و عقاید در شکل خاصی ظهور می کنند و جان انسان تعیّن اعمالش را می بیند و این اوج بهره مندی است.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»




[36] - بحار الأنوار، ج 2، ص: 143
[37] - حضرت سجادu در رابطه با بشر آخرالزمان می فرمایند: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلِمَ أَنَّهُ يكُونُ فِي آخِرِ الزَّمَانِ أَقْوَامٌ مُتَعَمِّقُونَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَي «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» وَ الْآياتِ مِنْ سُورَةِ الْحَدِيدِ «إِلَي قَوْلِهِ وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ» فَمَنْ رَامَ وَرَاءَ ذَلِكَ فَقَدْ هَلَك»، خداى عزّوجلّ مى دانست كه در آخرالزمان مردمانى مى آيند بسيار عميق، لذا سوره «قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَد» و آياتى از سوره حديد را تا «وَ هُوَ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُور» فرو فرستاده و هركه ماورای آن ها را خواهد هلاك گردد.(الكافى، ج 1، ص 91)».
[38] - تأويل الآيات الظاهره في فضائل العتره الطاهرة، سید شرف الدین علی حسینی استرآبادی. ص: 732
[39] - حضرت علی(ع) در خطاب به حضرت حق عرضه می دارند: «مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَ لَا طَمَعاً فِي جَنَّتِكَ لَكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُك »(بحارالأنوار، ج 69، ص 278) تو را نه به جهت ترس از آتش عبادت می کنم و نه به جهت طمعی که نسبت به بهشت دارم، ولکن چون تو را شایسته عبادت یافتم، تو را عبادت می کنم.
[40] - جُوامَرد: جوانمرد

جلسه دهم «خود» باشيد و «خود» شويد

بسم الله الرحمن الرحیم

«إِنَّ الْمُتَّقینَ فی ظِلالٍ وَ عُیُونٍ(41) وَ فَواكِهَ مِمَّا یَشْتَهُونَ(42)كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنیئاً بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ(43) إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ(44)وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ(45)»

عنایت داشتید که سوره مرسلات فضایی را برای متقین ترسیم می کند که چگونه در سایه سارهای توحید مأوا می گزینند و خود را در چشمه سار های شوقِ ایمانی احساس می کنند. از همین رو می توان متوجه بود انسان در آن فضا، در موقعیت خاصی از حضور قرار می گیرد که در وصف آن موقعیت، آیات فوق را آورد و فرمود: «فی ظِلال»، یعنی در درون سایه هایی قرار می گیرند، نه آن که زیر آن سایه ها قرار می گیرند، زیرا آن سایه ها صورت «عقیده» و «عمل» توحیدیِ خود آن ها است و معلوم است که عقاید و عملِ توحیدی، جان انسان را در بر می گیرد تا بتواند از آن ها بهره لازم را ببرد و لذا دوگانگی بین آن سایه ها و جان انسان نیست. در واقع خبر از نوعی حضور می دهد که اهل تقوا نزد خود، آری! نزد خود پیدا می کنند و هر اندازه این حضور عمیق تر و گسترده تر باشد انسان به حضورِ اصیل ترِ خود بیشتر و بیشتر نزدیک می شود و خود را عمیق تر درک می کند، به اعتبار این که اولاً: یقین حقیقی و وجودی تنها با حضور انسان در نزد خودش پیش می آید. ثانیاً: آن حضور عین اُنس و یگانگی با حضرت الله است، به عنوان جامع جمیع اسماء حسنا و این کامل ترین حضور است، حضوری که هیچ گونه محرومیتی در آن نیست و مسیر اهل تقوا به چنین حضوری ختم می شود.

با توجه به نکات فوق هرکس باید فکر کند چه جایگاهی می تواند نهایی ترین جایگاه برای انسان باشد و جواب عمیق ترین طلب او را بدهد و در آن جایگاه احساس هیچ نوع محرومیتی در خود نکند، خداوند فرمود: «فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزاءً بِما كانُوا یَعْمَلُونَ»(سجده/17) هیچ كس نمى داند چه پاداش مهمّى كه مایه روشنى چشم او است برایش پنهان شده، پاداش كارهایى كه در زندگی دنیایی خود انجام مى دادند! این آیه حکایت از آن می کند که چه اندازه انسان در عمق جان خود وسعت دارد و خودش از آن آگاه نیست ولی با نور توحیدی که کسب کرده جواب همه ابعاد وجودی او را می دهند.

عمده آن است که متوجه شویم در مسیر حیاتی که با نطفه شروع شده، همچنان شدت می یابد، جان انسان صدها منزل را طی می کند و به گفته مولوی: «بی نهایت حضرت است این بارگاه» و علت این که هرکس باید مدتی در برزخ بماند برای آن است تا به مرور نسبت اش از دنیا و امور جزئی آزاد شود، مگر کسانی که در همین دنیا از همه نسبت های دنیایی آزاد شده و فرموده باشند: «الآن قیامتی قائم» که مصداق کامل آن، پیامبر خدا و ائمه معصومینh هستند، به عنوان نمونه های کامل تقوای الهی و دیگر انسان هایی که مسیر تقوا را ذیل امامان طی کرده اند و رویهمرفته در دنیا سعی شان آن بود تا از موانعِ نسبت شان با خدا هرچه بیشتر عبور کنند، هرچند کوتاهی هایی داشته باشند، اینان در برزخ می مانند تا آرام آرام به آن هویتی که به دنبال آن بودند و با نظر به امامان مدّ نظر داشتند، نزدیک شوند و باز در قیامت برای حضورِ قیامتی خود همچنان در راستای رسیدن به هویتی که مدّ نظر داشتند مراحلی را طی می کنند و از حجاب ها عبور می نمایند تا به آنچه باید برسند، برسند. تأمّل آن ها در برزخ بستگی به همّت دنیایی آن ها دارد که چگونه در دنیا توانسته باشند از صراط دنیاییِ خود عبور کنند، مهم آن است که در دنیا توجه و جهت خود را، حضور در موقعیت یوم الفصل قرار دهند. آری! بعضی ها در عین درک آن حضور جدیّت لازم را به کار نمی گیرند و نسبت به آن حضور در اجمال هستند، حال برای آن که آن اجمال به تفصیل آید و در آن قرار گیرند، حجاب های فراوانی را باید از صفحه جان خود بزدایند. در همین رابطه روایت های خیلی خوبی هست که چرا بعضی ها در قیامت نگه داشته می شوند و به آن ها فشار می آید و یا در عطشی که سراغ آن ها می آید مدت ها می مانند و یا به تعبیر امام صادق(ع) از شرمندگی نسبت به کوتاهی هایشان آن قدر عرق می ریزند که اگر چهل شتر از آن بخورند، سیراب می شوند.[41] زیرا از یک طرف به جهت عظمت آن مقام، عطشِ رفتن به سوی آن مقام را دارند و از طرف دیگر هنوز امکان کامل جهت آن حضور در آن ها پیش نیامده.

در مورد ارتباط با قرآن و اُنس با آیات الهی، انسان ها نیز در عمق جان خود همان حالات فوق را دارند، مثل ارتباط با «یوم الفصل» که هرکس به راحتی متوجه افقی که می تواند مقابل خود بگشاید، نیست و در عین آن که بنا دارند نسبت به اشارت هایی که آن آیات دارند ورودی داشته باشند و البته به اندازه ای که جان خود را در آن حاضر کنند، آن افق گشوده می شود و ممکن است مدتی انتظار بکشند و بدین جهت تلاش شد تا واژه هایی به ظهور آیند که بشود به کمک آن واژه ها اشارتی به آنچه مدّ نظر است صورت گیرد، مثل وقتی که افراد فوق در قیامت تلاش دارند به جایگاه اصلی خود برسند در حالی که باید منازلی چون «حشر» و «یوم الحساب» را طی کنند و در هر منزلی تأمّل هایی پیش می آید و البته این غیر از عبور از سکرات است که منزلِ انتقال از دنیا به عالم برزخ است و حضور در عالمی است که تفاوت های اساسی با دنیا دارد و افراد باید از بسیاری از نسبت ها عبور کنند. در خبر داریم که جناب سلمان با دوست خود قرار می گذارند که هرکدام که زودتر رحلت کردند به خواب دیگری بیاید و نحوه عبور از سکرات را برای دیگری بگوید. طرف به خواب جناب سلمان آمد و گفت: «ای سلمان! اگر بدن مرا با قیچی ها قیچی می کردند و با ارّه ها می بریدند، برای من آسان تر و سبک تر از تحمل یک ناراحتی از ناراحتی ها و سختی های مرگ بود - با آن که من اهل خیر و سعادت بودم- و در قبض روح مثل آن بود که یک پرنده را به آسمان ببرند و رها کنند تا به زمین بیفتد؛ این اندازه سخت بود.»[42] همین حالت در همین دنیا برای ما پیش می آید وقتی بخواهیم از ساحت دنیا به حضوری وارد شویم که در آن حضور، یوم الفصل به عنوان چشم اندازی در مقابل ما قرار می گیرد و حرکت ما حرکتی شود به سوی آن حضور، و با هر قدمی در زندگی دنیایی، خود را هرچه بیشتر در حضور بیکرانه خود حاضر کنیم و برای آن که نسبت خود با قرآن را در چنین حضوری شکل دهیم، نوعی جان کندن نیاز است ولی در عین حال بهشتی بس متعالی و گسترده در مقابل انسان به ظهور می آید و البته وقتی متوجه شویم کار، کار بزرگی است و متوجه عجز خود بشویم، اسم «رحمانِ» حضرت معبود به مدد انسان می آید، به همان معنایی که فرموده اند بالاخره اسم رحمان می آید و شفاعت می کند تا کار گشوده شود و این در موقعیتی سراغ انسان های متقی می آید که نیاز است تا باقی مانده های نظر به خود را از خود پاک کنند و این به کمک نور اسم «رحمان» شکل می گیرد، در ازای روحیه ای که آن فردِ متقی در دنیا در خود شکل داده بوده و به انگیزه های اصلی انسان های حقیقت طلب نظر داشت و نه به عاداتی که تحت تأثیر زمانه و در بستر «مکر لیل و نهار» گرفتار آن بودند. همان طور که انقلاب اسلامی بحمدلله و رهبر معظم انقلاب بین دشمن اصلی خود که همان استکبار است، با مخالفانی که گرفتار جهل و «مکر لیل و نهار» هستند؛ تفکیک می کنند و همین امر موجب می شود انقلاب، به نور اسم «رحمان» جهانی شود.

ما در قیامت با صحنه هایی روبه رو می شویم که تفصیلِ شخصیت اجمالیِ دنیایی ما است و با تجلیِ نور «رحمان» از اجمال به تفصیل می آییم. نباید گمان شود آنچه در انتهای این مسیر به ظهور می آید همان چیزی است که فعلاً در بستر آن قرار داریم، هرچند به تعبیر حضرت سجاد(ع) در دعای ابوحمزه «سُبُلَ الْمَطالِبِ إلَیْکَ مُشْرَعَةً» راه های رسیدن به حضرت معبود گشوده و مُشرعه است ولی تا رسیدن به اصیل ترین و نهایی ترین بودن، راه ها در پیش داریم تا به لطف الهی در جایگاهی قرار گیریم که حضرت حق در وصف آن جایگاه فرمود: «إِنَّ الْمُتَّقینَ فی ظِلالٍ وَ عُیُونٍ» (41) این یک نوع حضور در بیکرانه «وجود» است، در ساحتی که اهل تقوا صِرف «بودن» را در خود تجربه می کنند که عین قرار و بقاء است، به قرار و بقای الهی، تا آن جایی که عالَم از آنِ چنین انسانی می شود به همان معنایی که فرمود: «وَ فَواكِهَ مِمَّا یَشْتَهُونَ» (42) از آنچه موجب شادی و سرور است، به هر صورتی که بخواهند برای آن ها هست و همه، صورتِ حالات خوش معنوی آن ها است، در آینه میوه های آنچنانی. ندا می آید: «كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنیئاً بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»(43) از آن ها به هر صورت که مایل هستید بهره مند شوید، گوارایتان باد، همه آن ها ادامه خود شما است و آنچه انجام می دادید. خوب است که به جمله «بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» بیندیشیم که چرا فرمود همه آنچه در این موقعیتِ بس متعالی به شما رسیده، همه و همه همان چیزی است که شما بدان مشغول بودید و اکنون در اعمال خود حاضر هستید. تذکری است تا ما متوجه حضور خود در جایگاهی باشیم که در آن قرار داریم و در دل همین حضور، ابدیت خود را مدّ نظر قرار می دهیم؛ تذکری است به ما که خودِ ما را به خودمان می دهند تا در امروزمان در نزد خود باشیم و در همین بستر، خود شویم. آری! به همان معنایی که گفته اند: «خود باشید و خود شوید.»

آنچه در بیرون از وجود ما به صورت «اُبژه» قرار دارد، هر اندازه هم که خوب باشد، همه آنچه باید باشد نیست، مگر آن که در نزد ما باشد و از درون بتوانیم نسبتی حقیقی با آن برقرار کنیم و انسان از آن طریق در قیامت با خودش، در آینه آنچه اطراف او را گرفته، روبه رو می شود. در حالی که در دنیا نمی توانیم چنین رابطه ای با آنچه اطراف ما را فراگرفته برقرار کنیم، هرچند آن ها اموری زیبا و دلربا باشند ولی در هر حال نوعی جدایی بین ما و آن ها هست در حالی که آنچه زندگی و عمر ما را تشکیل می دهد آن چیزی است که به معنی واقعی در آن هستیم که تعبیر دینی آن همان «وقت» است. حضرت امیرالمؤمنین(ع) با توجه به این نکته می فرمایند: «إِنَّ عُمُرَكَ وَقْتُكَ الَّذِی أَنْتَ فِیه »(تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص 159) عمر تو آن وقتی است که در آن هستی. که همان حاضرشدن در تفرج گاهِ «وجود» است یعنی «آناتی» که نوعی به خودآمدن است و انسان به این «آنات» زنده است و زندگی می کند. و رسول خداf در توصیف «وقت» می فرمایند: «لِیْ مَعَ اللّهِ وَقْتٌ لا یَسَعُنِیْ فِیْهِ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ وَ لا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ ». زیرا «وقت»، حضوری است که انسان «بودنِ» خود را در نسبت با خدا احساس می کند، بدون آن که فرشته ای و پیامبری واسطه باشد. و این اصیل ترین نسبت انسان با حقیقت است که رسول خداf خواستند این کامل ترین حضوری را که در خود تجربه کرده بودند، گزارش دهند و در روایت فوق از معیّتی که با خدا برایشان پیش آمد سخن می گویند، معیّتی که تمام وجودشان را فرا گرفت و آن را تحت عنوان «وقت» گزارش می دهند. در حالی که نه ملک مقرب واسطه آن حضور است و نه پیامبر مرسل، در این حالت و موقعیت چه می ماند مگر درک حضوری که فقط حضور است به عالی ترین نحوه ممکن، حالتی که جناب مولوی در وصف آن می فرماید:

ارتباطی بی تکیّف بی قیاس

هست ربّ النّاس را با جان ناس

وقتی واسطه ای بین انسان و خدا در میان نباشد، بودی جدای بودِ خدا در میان نیست و این مقامِ معراجی پیامبر است و حضرت می خواهند خبر بدهند که هرکس در مسیری باشد که رسول خداf در آن قرار دارد از این نوع حضور و معراج بی بهره نیست و اگر به تعبیر امیرالمؤمنین(ع) عمر هرکس آن «وقت» است که در آن حاضر می شود و این همان حضور معراجی انسان است، پس باید متوجه باشیم چه موقعیتی را در زمره عمر خود به حساب آوریم و زمان هایی که از این «وقت» و «حضور» غافلیم را به حساب عمرِ واقعی خود نگذاریم، زیرا در حضوری که باید بین خود و خدا حاضر باشیم، حاضر نبوده ایم. در قیامت به بعضی ها نشان می دهند تنها در سجده های شان زنده بوده اند و عمر کرده اند، از آن جهت که در آن سجده ها حضور بی واسطه با پروردگارشان داشته اند و شهدا اگر اسلحه ها و تانک و هواپیماهای دشمن را می دیدند و به چنین واسطه هایی نظر داشتند، هرگز در آن «وقت» که موجب حضور فوق العاده آن ها شد، حاضر نمی شدند. در این تاریخ، حضور در انقلاب اسلامی، حضور در آن «وقت» است، حالتی که نه نظر به گذشته در میان است و نه نظر به آینده. حالتی که امیرالمؤمنین(ع) در وصف آن فرموده باشند:

ما فاتَ مَضى وَ ما سَیَأْتیکَ فَأَیْنَ

قُمْ فَاغْتَنِمِ الْفُرْصَةَ بَیْنَ الْعَدَمَیْنِ

آنچه گذشت که گذشت و فعلاً حضور ندارد و آینده هم که فعلاً نیست، پس به پا خیز و مغتنم بشمار فرصتی را که در بین دو نیستی قرار دارد، گذشته ای که نیست و آینده ای که نیامده است. پس ما تنها در جایی حاضر هستیم که نه گذشته است و نه آینده، بلکه ما تنها و تنها در «حال» و اکنونِ خود حاضریم و عمرِ حقیقی ما همین است که در «حال» هستیم و در ابدیتِ خود نیز با اموری روبه رو می باشیم که در «حال» انجام داده ایم و آن امور، اموری بوده که در ابدیت خود در آن ها قرار می گرفتیم و خداوند فرمود: «كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنیئاً بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»(43) یعنی شما از آنچه در آن بوده اید و با حضور ابدی خود که همان «بودن» است، در آن عمل حاضر بوده اید، اکنون بهره می برید، زیرا در بعضی موارد در زندگیِ دنیا به عملی مشغولیم که به یک معنا در آن عمل حاضر نیستیم، یا در «گذشته» خود حاضریم که رفته، و یا به «آینده» نظر داریم که نیامده است، و به همین جهت فرموده اند آفت سلوک إلی الله «طُولُ الأمل» یا آرزوهای بلند است، زیرا انسان در آن حالت در آینده ای به سر می برد که تحت تأثیر توهّمات است و واقعیت خارجی ندارد.

پیامبر اکرمf فرموده اند: «إِنَّ أَشَدَّ مَا أَخَافُ عَلَیکمْ خِصْلَتَانٌ اِتِّبَاعُ الْهَوى وَ طُولُ الاَْمَلِ، فَاَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوى فَاِنَّهُ یعْدِلُ عَنِ الْحَقِّ، اَمَّا طُولُ الاَْمَلِ فَاِنَّهُ یحبب الدُّنْیا»؛ شدیدترین چیزى که از آن بر شما مى ترسم دو خصلت است: پیروى از هوس و آرزوى دور و دراز، زیرا هواپرستى شما را از حق باز مى دارد و آرزوى دور و دراز شما را حریص بر دنیا مى کند.(المحجّه البیضاء، ج ۸، ص ۲۴۵.) و یا در جای دیگر می فرمایند: «وَ الأمَلِ یُنْسِی الآخِرَةَ»(امالی مفید، ص93) آرزوهای بلندِ دنیایی، آخرت را از منظر ما به حاشیه می برد و ما آن نوع حضور ابدیِ مان را فراموش می کنیم.

وقتی انسان بتواند بودن خود را در نسبت با بودن خداوند در خود بیابد، در عین آزادی از گذشته و آینده، در حضوری قرار می گیرد که آینده و گذشته نیز در نزد او است، زیرا با «وجود» که شامل همه عوالم است مرتبط است، هرچند که آن حضور حالت اجمالی باشد ولی به هر حال آن جا که فرمود: «بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» بودنی را که در آن حاضر بوده ایم و همچنان در آن بودن حاضریم را متذکر می شود و در این حضور از آنچه به ما خبر داده اند که بهره مند می شویم، به واقع بهره مند می گردیم و البته این با عبور از نسبت های توهّمی برای افراد پیش می آید که همان متقین باشند و اگر قرار است سال ها در مسیر برزخ و سپس در یوم الحساب بمانند، می مانند تا برسند به آن جایی که آن دوگانگی ها که بین بودنِ خود و خدا با نسبت های توهّمی پیش آمده، از بین برود. آیا آن تفکری که حضرت صادقu در مورد جناب اباذر می فرمایند همین حضورِ بعد از حضور و عبور از اجمال به تفصیل در نسبت با حضرت حق نیست؟ از حضرت صادق(ع) داریم که می فرمایند: «كَانَ أَكْثَرُ عِبَادَةِ أَبِی ذَرٍّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ التَّفَكُّرَ وَ الِاعْتِبَار» اكثر عبادت ابوذر«رحمه اللَّه علیه» تفكر و عبرت بود.(بحار الأنوار، ج 68، ص: 323) آن تفکر، چه تفکری است که امام صادق(ع) مدّ نظر دارند و متذکر آن می شوند؟ آیا همان حضور جناب اباذر در بودن خود نبوده، به همان معنایی که آیه مذکور فرمود: «بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»(43)؟ در آنچه همواره بودید که بودنی است ماورای اصفهانی بودن و یا مرد بودن و زن بودن، بودنی که فقط بودن است، منتها بودنی که خود به خود در اتصال به بودن حضرت حق به ظهور می آید وگرنه یا بودنی است انتزاعی و یا بودنی است توهّمی.

با نظر به این قسمت از آیه که فرمود: «بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» که نظر به بودن مستمرّ ما دارد، همین امروز نظر به حضوری از خود در ما پیش می آید که حضور در جهان بیکرانه کیفی است و ادامه یافتنِ خود در چنین جهانی و هر آنچه پیش آید - چه آنچه پیش می آید خوردنی باشد و چه نوشیدنی- آنچه پیش می آید در فضای این چنینی که سراسر کیفیت است و تعیّن، پیش می آید، زیرا اگر آن احوال به صورت هایی که آیات فوق خبر از آن داد، ختم نشود، آن حال و حالت به تعیّنی که موجب کمال آن حضور می شود به میان نمی آید، بدین لحاظ باید متوجه باشید در چه فضایی آن صورت ها برای انسان ظهور می کند تا انسان در نهایی ترین بودنِ خود حاضر شود. تأکید جسمانی بودن معاد از طریق ائمهh در همین رابطه است و خوب است رفقا در همین رابطه به جسمانی بودن معاد در رابطه با نهایی ترین و اصیل ترین بودن فکر کنند، به همان معنای احساس بیشتر و عمیق خود در مظاهر مختلفِ عقاید و اعمالی که با نفس ناطقه ما یگانه است و آینه هایی هستند از حقایقی که ما در درون خود به آن ها رسیده ایم و به دنبال بیشترین انس با آن ها بوده ایم. مثل باقی ماندن در صدقِ گفتار و رفتار که در این دنیا حالتی است روحانی و معنوی، ولی همین «صدق» در قیامت چون شدت بیشتر پیدا می کند به صورت های خاصی ظاهر می شود تا آن حالتِ معنوی به بلوغ و اوج خود برسد و ما با صدق خود به کامل ترین شکل روبه رو می شویم، بدون دوگانگی بین ما و آن صورت ها. در واقع آن صورت ها حاصل سی سال باقی ماندن بر صدق است و به انسان های صادق می فرمایند بنوشید «بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» آن صدقی را که سال ها در آن حاضر بودید، امری که از یک طرف با جان انسان آشنا است، زیرا مربوط به عالَمی بود که در آن قرار داشت و از طرف دیگر آن چنان عمیق است که باورش نمی آمد آن صدق تا این جاها در خود وسعت می یابد و ما را در خود و خود را در ما حاضر می کند و لذا در حدیث قدسی داریم: «قَالَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَعْدَدْتُ لِعِبَادِی مَا لَا عَیْنٌ رَأَتْ وَ لَا أُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لَا خَطَرَ بِقَلْبِ بَشَرٍ.»(عده الداعی و نجاح الساعی، ص: 241) خداوند متعال«عزّ و جلّ» مى فرماید: براى بندگانم چیزهایى فراهم دیده ام كه نه چشمى دیده و نه گوشى شنیده و نه بر قلب بشرى خطور كرده است. در واقع انسان خود را در چنین صورت هایی تماشا می کند، از آن جهت که نهایی ترین حضور، حضور در نزد خود است، به عالی ترین نحوه از بودن. مسیر انسان تا این جاها قابل ادامه است و با مدّ نظرقراردادن چنین بودنی می توان در هر نقطه از این حرکت در آن عالَم حاضر شد و در عین آن که انسان در مسیر است، در مقصد است و این همان بودن حقیقی است که انسان از ابتدا تا انتها در حضور است و در همین رابطه در آخر آیه 43 به اهل تقوا فرمود: «بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» و با توجه به این امر در همین جلسه هم که تشریف دارید باید همان حضور مدّ نظر عزیزان باشد وگرنه مشغولیاتی است که معلوم نیست ثمری برایمان داشته باشد.

انسان موقعی احساس می کند از زندگی خود بهره ای نبرده که به کلّی از این «حضور» و «بودن»، بیرون باشد وگرنه چنانچه با تذکرات دینی متوجه چنین حضوری شد، هرچند ضعیف، در همان حال هم در همه عالم حاضر است، زیرا با «وجودِ» خود که عین حضور است در صحنه است و «وجود» اگر هم شدید نباشد باز هم «وجود» است و همه کمالات را دارا می باشد، هرچند به نازله؛ پس در همه عالم حاضر است در عین اجمال و توجه این نوع حضور، بسیار مهم است زیرا انسان متوجه می شود نقص و نقصان او ریشه در حجاب هایی دارد که مانع شدیّت یافتن آن حضور است؛ این فرق می کند با کسی که بیرون از این گردونه است و نمی داند ریشه نقصان هایش کجا است و از این جهت گرفتار یأس و پوچی می شود، زیرا حضوری را که باید در آن حاضر شود و با تقوا آن را شدّت بخشد، نمی شناسد و در این رابطه است که قرآن می فرماید: «لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ»(یوسف/87) از الطاف الهی محروم نمی شود مگر قومی که کافر است، زیرا کافر جهت کلّی را گم کرده. به همان معنایی که جناب ملاصدرا علت فشارهای روحی را عدم کمال می داند، همان طور که وقتی کارد قسمتی از دست انسان را می بُرد و اتصال سلول ها را از بین می برد، این عدمِ اتصال موجب درد می شود، نه آن که کارد درد را ایجاد کرده باشد. همین که نفس انسان متوجه عدم اتصال بین سلول های دست خود می شود و آن خلأ را احساس می کند، احساس آن خلأ همان دردی است که نفس نزد خود می یابد به عنوان علمِ به عدم اتصال سلول ها. نبودن آنچه که در جان انسان باید باشد موجب فشار روحی است و در قیامت همان فشار روحی، صورت به خود می گیرد و چون انسان در آن شرایط تنها و تنها با خودش روبه رو است همه نبودن ها را احساس می کند و از این جهت می گوید: «یا لَیْتَنی كُنْتُ تُراباً»(انبیاء/40) حاکی از آن که ای کاش! خلق نشده بودم و در همان حالت خاک بودن مانده بودم، زیرا احساس خلأ، بسی آزاردهنده تر از آن است که انسان خلق نشده باشد تا احساس این نوع نقص ها و نداشتن ها را بکند. همه انسان هایی که در شرک هستند به آن معنا که هیچ حضوری در محضر خداوند در نزد خود ندارند، گرفتار چنین مشکلی می باشند و خداوند در همین رابطه در توصیف شیطان فرمود: «أَبى وَ اسْتَكْبَرَ»(بقره/34) از دستور الهی سر باز زد و خود را بزرگ پنداشت و به جای آن که خود را در موقعیتِ به سوی خدا احساس کند، تماماً به خود و توانایی های خود نظر کرد، مانند همه مستکبران.

بعد از آن که متقین را با آن نعمت ها روبه رو کرد که در آیات 41 تا 43 ذکر نمود، در آخر فرمود: «بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» این ها که یافتید، همه و همه حاصل آن موقعیتی است که در آن قرار داشتید، موقعیتی که متذکر حضور در محضر خداوند بود با مراقبه لازم، به همان صورتی که در عین احساس حضورِ بودن خود، قلب و روح انسان حالتی دارد به سوی او تا احدیت او را با صمدیت اش جمع کرده باشد، حالتی که انسان به خوبی متوجه می شود چه چیزهایی غریبه اند و نباید به آن ها دل ببندد و چه چیزهایی خودی اند و باید به آن ها دل بست. به گفته جناب نظامی:

آن کس که ز شهر آشنایی است

داند که متاع ما کجایی است

شهرِ آشنایی همان احساس حضور در اکنونِ بیکرانه جاودانه خود است وگرنه گرفتارِ بودن های کاذب و عاطفی می شویم که ما را از اصلِ بودن و بودن نهاییِ مان دور می کند و انسانی می شویم واژگونه که قرآن در رابطه با آن نحوه بودن از ما سؤال می کند. «أَ فَمَنْ یَمْشی مُكِبًّا عَلى وَجْهِهِ أَهْدى أَمَّنْ یَمْشی سَوِیًّا عَلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ»(ملک/22) آیا آن کسی که واژگونه بر روی صورت خود راه می رود، به هدایت نزدیک تر است یا آن کسی که راست قامت بر صراط مستقیم گام می زند؟ آیا آن واژگونگی همانی نیست که ما بودن اصیل خود را نا دیده بگیریم و بودن های توهّمی و دروغین را مدّ نظر قرار دهیم؟ ما با نظر به بودن اصیل خود و آن حضورِ وجودی، در موقعیتی حاضر می شویم که استقرار در میدان حقیقت است، به هر اندازه که باشد، یا از آن جهت که حضرت حق به عنوان حقیقت الحقایق مدّ نظر انسان قرار می گیرد و یا اگر تا این اندازه از حضور برای انسان پیش نیاید لااقل انسان احساس می کند تماماً زیر نظر خداوند است و با توجه به این امر در ادامه سوره یعنی در آیه 44 فرمود: «إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ» ما این گونه به محسنین پاداش می دهیم، محسنینی که منوّر به نور احسان هستند و در آن روایت مشهور داریم که جناب حضرت جبرائیل به محضر رسول خداf وارد شدند و از احسان سؤال کردند و حضرت فرمودند: «الْإِحْسَانُ أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاك »(بحارالأنوار، ج 67، ص 196) احسان عبارت از آن است که خداوند را طوری عبادت می کنی که گویا او را می بینی و چنانچه او را نمی بینی متوجه هستی که او تو را می نگرد و احساس می کنی زیر نظر او هستی. مثل وقتی که در خانه مشغول مشق نوشتن بودیم و احساس می کردیم مادرمان ما را زیر نظر داشتند.

به هر حال اگر مسیر حرکتی که با نطفه شروع شد را از طریق شریعت و هدایت الهی در بستر اصلی اش ادامه دادیم، در موقعیتی حاضر می شویم که یا حضرت محبوب مدّ نظرمان می آید و یا حدّاقل احساس می کنیم زیر نظر حضرت حق هستیم و در مأوای الهی قرار داریم. البته در موضوع رؤیت حضرت حق که روایت فوق می فرماید باید متوجه باشیم منظور رؤیت ذات نیست، زیرا ذات حضرت حق امری نیست که قابل رؤیت باشد بلکه منظور نظر به حضرت حق است در مظاهرِ اسمای حسنای او، به همان معنایی که همه انسان ها در عهد اَلَسْت حضرت حق را شهود کردند ولی در مظهر ربوبیت و از این جهت خداوند سؤال فرمود: «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ»(اعراف/172) آیا من ربّ شما نیستم؟ و همه گفتند: «بَلى شَهِدْنا» یعنی آری! مشاهده کردیم. ملاحظه می فرمایید «رؤیت» و «مشاهده» در رابطه با نظر به اسم ربِّ حضرت حق بود و نه مشاهده ذات، یعنی ما اسم ربّ را در مظاهرش مشاهده کردیم، مثل آن که حضرت ربّ، عالَم را بستر پروریدن و رشد ما قرار داده و یا دیدیم خداوند با ربوبیت خود خرمشهر را آزاد کرد، یا با ربوبیت خود پیامبرf را به نبوت مبعوث نمود و از این طریق بستر پروریدن و رشددادن بشریت را فراهم کرد و در این رابطه رسول خداf فرمودند: «من رآنی فقد رأی الحق» هرکسی که مرا بنگرد خدا را دیده است. با نظر به ربوبیت حضرت حق و این که آن حضرت به اعتبار نبوت شان مظهر ربوبیت حق بودند. البته متأسفانه عده ای پیامبر را به پیامبری اش که صورت ربوبیت پروردگار است ندیدند زیرا:

دیده آن باشد که باشد شه شناس

تا شناسد شاه را در هر لباس

آن کس که حضرت الله را در ربوبیت یا در علیم بودن و یا رزّاق بودن بنگرد، توانسته است خداوند را در هر لباسی بنگرد و محسنین که در آیه 44 فرمود، آن هایی هستند که نظر به حضرت حق دارند، به همان صورتی که عرض شد. اینان در مقامی می باشند که به تعبیر جناب باباطاهر:

به دریا بنگرم، دریا تِه وینُم

به صحرا بنگرم، صحرا تِه بینم

به هرجا بنگرم کوه و در و دشت

نشان از قامت رعنا تِه بینم

محسنین خداوند را با بهره مندی از چنین شهود و نگاهی عبادت می کنند و با حضور در چنین موقعیتی به نتایجی می رسند که در آیات قبل بیان فرمود. مهم آن است که بتوانیم از آینه مظاهرِ انوار و اسمای الهی نظر به حضرت حق بیندازیم و در همین رابطه است که آن سخن حضرت صادق(ع) معنای خاص خود را می دهد که فرموده اند: هنگام نماز «وَ اجْعَلْ وَاحِداً مِنَ الْأَئِمَّهِ نُصْبَ عَیْنَیْک» یکی از ائمه را مقابل خود قرار دهید و یا در نظر به حضرت حق می گویید: «وَ أَتَوَجَّهُ بِهِ إِلَیْكَ فِی طَلِبَتِی»(بحار، ج 81، ص 207). و با نظر به او - یعنی رسول خداf- به تو رجوع می کنم در حاجتی که دارم. این یعنی در آینه توجه به رسول خداf به عنوان صورت ربوبیت حضرت حق، به حضرت حق رجوع می کنید و به دنبال مطلوب خود می گردید.

با توجه به این نکات، محسنین بهترین بودن را ذیل ائمهh در خود می یابند و این جا است که جا دارد برای چندمین بار بفرمایید: « وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ» زیرا خسرانی بس بزرگ نصیب آن ها شده، به جهت تکبّر و خودبینی، به همان معنایی که جناب نظامی می فرماید: طرف به لیلی گفت: «از دگر خوبان تو افزون نیستی» و لیلی: «گفت خامش چون تو مجنون نیستی»

با خودی تو لیک مجنون بی خود است

در دیار عشق خودبینی بد است

تا ما گرفتار نوعی خودبینی هستیم، زیباییِ حضور خداوند را در عالم نمی بینیم ولی اگر به کمک معارف الهی و تقوای ربّانی، متوجه این نقص و محرومیت باشیم آرام آرام آن نحوه حضور پیش می آید. مهم قرارداشتن در مسیر است و توجه به آنچه به سوی ما است، تا به گفته جناب خواجه سعید ابی الخیر: «تو آمد رفته رفته / رفت من، آهسته آهسته». در چنین مسیری آرام آرام نسبتِ ما با امورِ توهّمیِ دنیا کم و کم تر می شود، مهم آن است که متوجه باشیم دست ما خالی است و این نحوه حضور کمک می کند تا ما از انکارکنندگانِ حضوری که با اسلام در این تاریخ پیش آمده، نباشیم که این انکار، انکارِ بسیار بزرگ و خطرناکی است زیرا چیزی را انکار می کنند که بزرگ ترین حجّت خداوند است برای جوابگویی به اصیل ترین انسان،که انسان آخرالزمانی است. به همین جهت خطاب به چنین منکرانی می فرماید: «كُلُوا وَ تَمَتَّعُوا قَلیلاً إِنَّكُمْ مُجْرِمُونَ»(46) هان ای منکران حقیقتی این چنین بزرگ! به اندازه عمر کوتاه دنیایی تان بخورید و بهره هایی اندک داشته باشید که شما مجرمون هستید و اسیر سنگینی دنیا خواهید بود و این جُرمِ خودتان است.

«وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ»(47) وای بر منکران آینده ای که اهل تقوا در آن قرار می گیرند که چه اندازه آن منکران در خسران خواهند بود، زیرا مجرمون هستند و خود را از فراخنایی که با تذکرِ انبیاء برایشان پیش آمد محروم کردند. ملاحظه کنید خداوند چگونه با منکران سخن می گوید و چه واژه ای را به کار می گیرد. اگر بتوانیم با مردم دنیا با همین گفتمان سخن بگوییم و بدون هر گونه توهینی متذکرشان کنیم که چیز بزرگی را تکذیب می کنند و راز این تکذیب، مجرم بودن آن ها است و همین امر موجب شده تا حضوری بس گشوده و کیفی را از دست بدهند، تصور می شود کم تر مقابله کنند و بیشتر به خود می آیند و به همین جهت ملاحظه می کنید بعد از هر نکته ای که متذکر آن حضور می شود می فرماید: «وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ» به جهت انکار حضوری که می توانستند در آن حضور قرار گیرند ولی قرار نگرفتند و زمینی شدند.

به نظر می آید اگر با این نوع ادبیات با افرادی که زندگی دینی را نمی شناسند سخن بگوییم که چگونه با بهره گیری از دنیا و منحصرکردن خودشان به بهره های دنیایی به امور قلیلی دل بسته اند، در حالی که می توانند در حضوری بیکرانه و ابدی حاضر شوند، می توانیم آن ها را به خود آوریم تا اگر زمینه لازم را داشته باشند از روزمرّگی ها نجات یابند، به خصوص که بفهمند با مشغول شدن به دنیا، چگونه منکر آن حضور بیکرانه ابدی خود می شوند و از این جهت چه بلایی بر سر خود می آورند. زیرا «دنیا آن چنان بزرگ نیست که بشود برای همیشه به آن دل بست». آیه 46 همین را می فرماید و متذکر می شود که مشکل، در زمینی شدن و حسی شدن آن ها است و به همین جهت «وَ إِذا قیلَ لَهُمُ ارْكَعُوا لا یَرْكَعُونَ» (48) وقتی در قیامت به آن ها گفته می شود در مقابل حضرت حق از خود رکوع و تواضعی نشان دهند، چون رجوع إلی الله و تواضع در مقابل حضرت حق را در خود نپرورانده اند، نمی توانند از خود رکوعی نشان دهند تا مورد رحمت الهی قرار گیرند. زیرا اجرام آن ها، آن ها را نسبت به این امر غافل کرده و در همین رابطه قرآن در جای دیگر می فرماید: «وَ یُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلا یَسْتَطیعُونَ»(قلم/42) آن ها را در مقابل حضرت حق دعوت به سجده می کنند، ولی آن ها توان چنین کاری را ندارند، زیرا دل در گرو امور دیگری سپرده بودند و از پذیرش ربوبیت حضرت خالق در غفلت بودند، پس نه در مقابل حضرت حق می توانند در رکوع حاضر شوند، تا زمینه تجلی فیض الهی برایشان فراهم گردد و نه می توانند سجده کنند که مقام فنای از خود و باقی شدن به بقای حضرت حق است و قرارگرفتن در آغوش رحمت او، حضوری که انسان در آن حضور، تمام وجود خود را «بالحق» می یابد. از این جهت است که «فنای فی الله» نابودی نیست بلکه بودنی است فوق العاده اصیل و متعالی.

در آیه 48 فرمود این آدم ها چه در دنیا و چه در قیامت، سجده و رکوعی ندارند تا خود را در اصیل ترین بودن که عین ربط به حضور بیکرانه حضرت حق است، بیابند. آیه «وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ» خبر می دهد از هلاکت آن هایی که چنین حضوری را انکار کردند و عملاً هیچ گونه جهتی به سوی چنین حضوری برای خود شکل ندادند و بعد از آخرین تکرارِ آیه «وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ» حال در خطاب به همه بشریت این چنین می فرماید: «فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ»(50) حال منکران به این اصیل ترین و نهایی ترین بودن، به چه حدیث و حضور و امری تازه و نو، بعد از چنین حضوری که خداوند برای بندگانش به میان آورده، ایمان خواهند آورد و دل را به آن می سپارند و در امنیت و آرامش قرار می گیرند؟ آیا امری سرزنده تر از نظر به «یوم الفصل» و حضوری که پیرو آن نظر، برای انسان پیش می آید، هست؟

برگردیم و سوره را با اشاراتی که در ابتدای به میان آورد مدّ نظر قرار دهیم که سیری بود از نطفه تا رسیدن به متقین و شکل گرفتن در شخصیت محسنین. می پرسد آیا شمایی که به دنبال امری تازه و سرزنده هستید، تا بودن خود را هر روز در موقعیتی جدید احساس کنید، آیا راه دیگری هست که بدان دل ببندید؟

«حدیث»، یعنی سخنی نو و تازه و از آن جایی که انسان در ذات خود در حرکت است و حرکت یعنی حضور در موقعیتی جدید و تازه، از این جهت انسان بودن و موجودیت خود را با حرکت و به جلورفتن برای حضور در موقعیتی تازه، بودن می داند و حرف اصلی جان او تا در این دنیا هست و در بودنِ بیکرانه و اصیل خود حاضر نشده، این است که: «هستم اگر می روم/ گر نروم نیستم» و از این جهت خداوند نیز با نظر به همین معنایی که انسان به خصوص انسانِ آخرالزمانی برای خود دنبال می کند. می فرماید:

«فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ»(50) ملاحظه می فرمایید که بهترین و بنیادین ترین سخنی که می شود با انسان در این دنیا در میان گذارد، همین سخن است.

از مرسلات و نسیم هایی که در هر زمانه ای به صورتی خاص که مربوط به آن زمانه است، شروع کرد تا از آینده ای که در پیش است چشم اندازی مقابل ما بگشاید و در این مسیر هر لحظه باید در موقعیتی حاضر شویم که بوی کهنگی و فرسودگی ندهد و آیات در چنین بستری ادامه دارد تا آن که به عالی ترین شکل با آیه مذکور، خودِ ما را با خودمان در میان گذارد. آیا به حقیقتی بالاتر از آنچه در مقابل ما گشوده است تا بتوان به عنوان سخنی تازه با آن رابطه برقرار کرد، می توان فکر کرد؟ تا انسان بتواند بدان ایمان آورد و دل در گرو آن قرار دهد و خود را از توهّمات آزاد کند؟

«فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ» اینان که در میدان تاریخی حاضر نمی شوند که با اسلام پیش آمده، به کجا روی خواهند کرد تا جوابِ نیازهایِ حقیقی خود را دریافت کنند، تا در هر قدمی که برمی دارند احساس کنند در آینده خود که نسبت به دیروزشان امر تازه ای است، حاضر شده اند؟ و در فضای انتظار که هر روز ما را نو به نو در خود جای می دهد، قرار گیرند و هر روز با عبور از حجاب هایی که بین ما و آینده ما قرار دارند، طراوت خود را احساس کنند و نزدیک و نزدیک تر شوند تا مبدأ ما به معاد ما متصل گردد و ما به وسعت مبدأ و معادِ خود در نزد خود حاضر شویم، هرچند که همچنان از اجمال به تفصیل می رویم و باز با تفصیلِ بعدی در حضوری تازه و نو قرار می گیریم.

تمام بودن ها در طول زندگیِ دنیایی به عنوان بودن های نو به نو، برای بودنی است که بودنِ بودن ها است. جناب ابن عربی در فصّ آدمی، در کتاب فصوص الحکم روشن نمود که خدا بنا دارد انسان ها را به جایی برد که آن جا اصیل ترین بودن ها برای انسان است و از این جهت خداوند برای تماشای خودش انسان را خلق می کند تا آینه ای باشد جهت ظهور اسمای حسنای الهی. و این نوشدن های پی در پی که برای انسان ها فراهم کرده زمینه هایی است تا آن بودن اصیل به ظهور آید. آیا در آن حال نسبتی بین آن بودن اصیل که در نهایی ترین منزل برای انسان پیش می آید با خداوندی که عین بودن و عین هستی است، به میان می آید؟ آیا اگر بنا دارد خود را در آدم به تماشا بنشیند، انسان ها چه چیزی را می توانند به خداوند بنمایانند تا او خود را در انسان ها احساس کند؟ به اعتبار آن که: «الْعالِی لا یَلْتَفِتُ اِلَی السافِل وَ لا یَسْتَکمِلُ بِه» هرگز مقام عالی به آنچه در مرتبه پایین تر است، التفات و توجهی ندارد و بهره و کمالی از آنچه پایین و سافل است نمی گیرد. او که در نزد خود در غنای محض است، چه چیزی را در انسان دنبال می کند که به گفته جناب حافظ:

نظری خواست که بیند به جهان صورت خویش

خیمه در آب و گِل مزرعه آدم زد

اگر انسان با جامعیتِ همه اسماء در نزد خود حاضر نباشد هنوز به بودنی نرسیده که خداوند نظر به آن انسان بکند.

در آیه مذکور می پرسد آن هایی که بنا دارند در این میدان حاضر نشوند چه چیز تازه و تازه تری دارند بهتر از آن که با خداوند نسبت برقرار کنند؟ چه چیزی بهتر از شروعِ حضوری که با حیاتِ نطفه شروع شد و نقطه نهایی اش آن بودنی می تواند باشد که خداوند انسان را از خود بداند و انسان خود را از خدا و انسان بودنی از خود را به لطف خدا احساس کند که خداوند از خود احساس می کند و اگر ما با چنین حضوری نزد خدا، رفیق خود را که حضرت معبود است پیدا کردیم، گویا خداوند هم با نظر به چنین انسان هایی که آینه تمام نمای اسماء الهی هستند، رفیق پیدا کرده است.

انسان در قوس صعود قدم به قدم با افقی که حضرت ربّ با نور شریعت در مقابلش می گشاید، و به حکم «إِلَیْهِ راجِعُونَ» بالا و بالاتر می رود، سیری که جناب مولوی این طور وصف می کند که:

از جمادی مردم و نامی شدم

وز نما مردم ز حیوان سرزدم

مردم از حیوانی و آدم شدم

پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم

جمله دیگر بمیرم از بشر

تا بر آرم از ملایک پر و سر

وز ملک هم بایدم جستن ز جو

كُلُّ شَیْ ءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَه

بار دیگر از ملک قربان شوم

آنچ اندر وهم ناید آن شوم

پس عدم گردم عدم چون ارغنون

گویدم إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون

نوعی «فنای از خود» و «بقای به حق» و باز نوعی «فنای از آن بقاء»، برای حضور در بقایی شدیدتر. جناب مولوی در بیت آخر متذکر این قاعده می شوند که مانند اُرگ یا ارغنون که آلتی در موسیقی بوده است که با هر ضربه ای صدایی سر می داده و تمام می شده و باز صدایی دیگر، و باز معدوم شدنیِ دیگر، به معنای مرگ های متعدد برای حضورهای متعدد و حاضرشدن در مسیری که مجموعه مرگ ها و حضورها است، تا نهایتی که همان «إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» است و «سوار چون که به منزل رسد پیاده شود» دیگر مرگی در کار نیست، حیات است که به کامل ترین نحوه خود به میان آمده و انسان خود را در آن حیات که اصیل ترین بودن است احساس می کند. با توجه به این امر بشریت با این سؤال از طرف خداوند روبه رو می شود: «فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ» آیاحضوری و نوشدنی و وقوعی بعد از این حضور هست که منکران بخواهند به آن حضور ایمان بیاورند؟ حضوری که همان «بودن» و «حضور» و «حیات» است و این خداوند است که در این حضور با انسان هم خانه می شود، زیرا انسان در این حالت به بودن حق و نفی بودن های توهّمی در این جایگاه حاضر شده و جناب مولوی در داستان مشهوری این موضوع را چنین ترسیم می کند:

شیر و گرگ و روبهی بهر شکار

رفته بودند از طلب در کوهسار

و پس از آن که ذیل هیبت شیر، یک گاو و یک بز کوهی و یک خرگوش شکار کردند، شیر به گرگ خطاب کرد که آن را تقسیم کند. گرگ که گمان می کرد در این شکارکردن نقشی داشته، خطاب به شیر گفت: گاو که بزرگ است و جنابعالی هم که بزرگ هستید، از آنِ شما و بز کوهی از آنِ من و خرگوش هم از آنِ روباه.

شیر گفت: ای گرگ چون گفتی بگو

چون که من باشم تو گویی ما و تو

چون نبودی مایی اندر پیش من

فرض آمد مر تو را گردن زدن

پنجه ای زد و گرگ را تکه و پاره کرد و روباه را مورد خطاب قرار داد تا کار تقسیم را او به عهده بگیرد. روباه گفت: گاو را به عنوان صبحانه و بز از بهر میانه روزتان باشد و خرگوش هم «شب چره باشد شه پیروز را». شیر پرسید این نوع عدالت ورزی را از کجا آموختی؟

از کجا آموختی این ای بزرگ؟

گفت ای شاه جهان، از حال گرگ

گفت چون در عشق ما گشتی گرو

هر سه را بر گیر و بستان و برو

آری! «چون تو ما شدی» این همان بودنی است که انسان می تواند نوعی هم خانه بودن با حضرت معبود را در خود احساس کند، به همان معنایی که در حدیث قدسی داریم که خداوند می فرماید: «عَبْدِی أَطِعْنِی أَجْعَلْكَ مِثْلِی، أَنَا حَیٌّ لاَ أَمُوتُ أَجْعَلُكَ حَیّاً لاَ تَمُوتُ، أَنَا غَنِیٌّ لاَ أَفْتَقِرُ أَجْعَلُكَ غَنِیّاً لاَ تَفْتَقِرُ، أَنَا مَهْمَا أَشَاءُ یَكُونُ أَجْعَلُكَ مَهْمَا تَشَاءُ یَكُونُ.»(الجواهر السنیة-کلیات حدیث قدسى- ص709) بنده ام، مرا اطاعت كن تا تو را مانند خود سازم. همان طورى كه من زنده هستم و نمى میرم تو هم همیشه زنده باشى. همان طورى كه من غنى هستم و فقیر نمى شوم تو هم همیشه غنى باشى. همان طورى كه من هر چه را اراده كنم مى شود تو را هم همین طور سازم.

با توجه به این مباحث به نظر می آید بشرِ آخرالزمانی به دنبال چنین حضوری است و چنین بستری جوابگوی او می تواند باشد، و از آن جایی که به دنبال حضور ملکوتی و بیکرانه است و نمی تواند در آن حاضر شود جایگزین آن را فضای مجازی قرار می دهد و آن را به وجود می آورد، در حالی که با حکمت متعالیه صدرایی زمینه حضورِ ملکوتی برای این بشر فراهم شده، ولی با سیطره اخباریون و نفوذ امین استرآبادی ها در دربار صفویه گرفتار سطحی نگری شدیم. ما فتح تاریخی خوبی را در دوران جدید، یعنی دوران مصادف با ظهور دکارت در غرب، با جناب میرفندرسکی و میرداماد و شیخ بهائی و به خصوص با جناب صدرالمتألّهین شروع کردیم تا جهان ملکوت را به کمک معارفی که آن بزرگان تدوین کردند، مقابل بشر جدید قرار دهیم ولی متأسفانه متوجه حساسیت تاریخیِ خود نشدیم و عملاً نسبت به آنچه خداوند در آن تاریخ و از طریق آن بزرگان برای ما اراده کرده بود، کوتاهی کردیم و بشر جدید چون جواب خود را از طریق نظر به ملکوت که سراسر نور و حقیقت است نگرفت، گرفتار فضای مجازی و توهّمات آن شد و البته بحمدلله با حضور تاریخی انقلاب اسلامی می رود تا به کمک مکتب حکمت متعالیه جناب صدرالمتألّهین و اصالت دادن به «وجود»، به جای «موجودبینی» و به جای اصالت دادن به ماهیت، «وجودبینی» مدّ نظر بشر آید و بشریت از سیطره جهان کمّیت ها به حضور در جهان کیفیت ها هجرت کند. بی حساب نیست که رهبر معظم انقلاب با آگاهی کاملی که نسبت به وضع جهان امروز و بشر امروز دارند، در مورد مکتب صدرالمتألّهین می فرمایند:

«فلسفه اسلامی در اسلوب و محتواىِ صدرایى، جاى خالى خویش را در اندیشه انسان این روزگار مى جوید و سرانجام خواهد یافت». ( مقام معظّم رهبرى، 1/ 3/ 1378)

هنوز ماییم و آخرین آیه این سوره که می فرماید: «فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ» آیا این نوع پرسش گری، پرسش گری از حقیقتی نیست که قرآن در مقابل ما قرار داده؟

آیاآن هایی که جرأتِ پرسش از حقیقت را در خود رشد نداده اند، همان کسانی نیستندکه از روبه روشدن با حقیقت در هراس اند و با پاسخ هایی که نسبت به موضوعات به ارث برده اند راضی شده اند؟ پرسش ها ممکن است باورهای دیروزین و منجمد ما را بلرزانند و ما احساس کنیم آن باورها را از دست می دهیم، ولی آیا به این نکته فکر کرده ایم که آنچه به دست می آوریم روح گشاده ای است به سوی حقیقت که دائماً در طلب چهره ای از آن هستیم که ما را در مسیر رفتن قرار می دهد و در نتیجه به زیباترین احوال نایل خواهیم شد؟

آخرین آیه این سوره، پرسشی مهم و دشواری را در مقابل ما قرار می دهد که امیدواریم بتوانیم با جدیّت تمام با آن روبه رو شویم، باشد که جهانی بس متعالی مقابل ما بگشاید، از آن جهت که این نوع پرسش ها موجب پارساییِ تفکر می شود، إن شاءالله.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»




[41] - بحارالأنوار، ج 7، ص 259
[42] - رساله «لقاء الله» از آیت الله ملکی تبریزی

جلسه يازدهم ژرف ترين «پرسش» و اصيل ترين «بودن»

بسم الله الرحمن الرحیم

«كُلُوا وَ تَمَتَّعُوا قَلیلاً إِنَّكُمْ مُجْرِمُونَ (46) وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ (47) وَ إِذا قیلَ لَهُمُ ارْكَعُوا لا یَرْكَعُونَ (48) وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ (49) فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ (50)»

عنایت داشتیدکه بعد از سوگندهای اولیه در ابتدای سوره و اشاراتی که به میان آورد تا روشن کند با قرارگرفتن در معرض نسیم آن اشارات، «إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ»(7) با آنچه وعده داده شده اید روبه رو می گردید و سپس با آیات 8 تا 11 متذکر شد چه شرایطی می تواند مقدمات به ظهورآمدن شرایطی باشد که وعده داده شده، علت عدم ظهور سریع آن وعده گاه و تأخیر آن را مربوط به موقعیت خاص «یوم الفصل» دانست که با حضور خاصی باید همراه باشد تا انسان بتواند آن را در چشم اندازِ خود قرار دهد، زیرا «یوم الفصل» امری نیست که بتوان تصورش کرد، یا با خبردادنِ از آن بتوان آن را قبول کرد. موقعیتی است که باید به آن رسید و با نظر به «یوم الفصل» به عنوان چشم اندازی که در پیش است، آیات در ابعاد گوناگون ادامه پیدا کرد تا معلوم شود جایگاه آن هایی که در دنیا حضور خود در «یوم الفصل» را مدّ نظر قرار می دهند چه اندازه متفاوت است با آن هایی که آن را انکار می نمایند.

در توصیف «یوم الفصل» در آیه 38 فرمود: «هذا یَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْناكُمْ وَ الْأَوَّلینَ» تا اولاً: معلوم شود محور سوره توجه هرچه بیشتر به یوم الفصل است، به عنوان موقعیتی خاص که همه بشریت در آن حاضر می شوند و ثانیاً: توجه به چنین حضوری که در همین دنیا مدّ نظر اهل تقوا قرار می گیرد، حقیقی ترین و زنده ترین حضوری است که بالاتر از آن ممکن نیست و در همین دنیا اهل تقوا را در بر می گیرد و می یابند این «حضور» بالاترین امری است که باید به آن دل سپرد و به آن ایمان آورد. لذا فرمود: «فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ» (50) و با توجه به آیه 17 سوره «نبأ» که فرمود: «إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ كانَ میقاتاً» روشن می شود میقات و وعده گاه همه انسان ها «یوم الفصل» است که حضور در اصلِ اصل ها است و از همان ابتدا همین «یوم الفصل» میقات همگان بوده و اگر انسان ها در زندگیِ دنیایی خود در مسیر تقوا قرا بگیرند در نهایت با بهره هایی روبه رو خواهند شد که به آن ها خطاب می شود: «كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنیئاً» بخورید و بیاشامید با گوارایی تمام، و در ادامه می فرماید: «بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»(43). یعنی این حضور و این بهره مندی ریشه در عقاید و اعمالی دارد که در دنیا در آن اعمال و عقایدحاضر بودید و حال بر آنچه بودید خود را بیابید. ولی انکار حضور در یوم الفصل آن چنان افراد را در امور روزمرّه دنیا مشغول می کند که در ابدیتِ خود با محرومیتی غیر قابل تصور روبه رو می شوند، بدون آن که در قیامت بتوانند چاره ای برای جبران آن محرومیتِ ابدی بیابند و لذا خطاب به آن ها گفته می شود: «فَإِنْ كانَ لَكُمْ كَیْدٌ فَكیدُونِ»(39) حال در موقعیتی که قرار گرفته اید و با توجه به خلأ حضوری که با آن روبه رو شده اید، هر چاره ای می توانید انجام دهید.[43] آنان با احساس خلأِ آن حضور در آن موقعیت، بسیار مایل اند از آن موقعیت فرار کنند ولی ممکن نیست زیرا در آن موقعیت با بودن خودشان روبه رو شده اند، ولی بودنی که هیچ بهره ای از حضور بیکرانه ذاتیِ خود ندارند و آن را به فعلیت نرسانیده اند.

همان طور که در کتاب «آشتی با خدا» عرض شد: «انسان فقط هست» یعنی «بودنِ» او همه او است و با حضور در آن بودن می تواند میدان بیکرانه شخصیت خود را تجربه کند و با تقوای لازم آن را عین اتصال به حضرت معبود بیابد، ولی اگر از این «بودن» و «هست» غفلت کند، اموری را جایگزین این بودن می کند که چیزی جز توهّمِ بودن برای انسان نیست، مثل آن که انسان، امکانات دنیایی خود را بودنِ خود بپندارد و پیامبران آمدند تا به انسان ها تذکر دهند یوم الفصلی که میقات و وعده گاه همگان است، در پیش دارند. و اگر با نظر به آن وعده گاه در زندگی و در حیات دنیایی خود حاضر شوند، خود به خود در موقعیت اهل تقوا قرار می گیرند، با بهره هایی که اهل تقوا در دنیا و از آن مهم تر در ابدیتِ خود از آن برخوردار می شوند، مطابق آنچه در آیات 41 تا 43 فرمود؛ با حضور در نشاطی که واژه «فواکه» متذکر آن است و علت آن که میوه ها را نیز «فواکه» گفته اند به جهت حالت آرامش و شادی بخشی آن ها است برای نفس انسان، و نشاط درونی اهل تقوا به صورت همان میوه هایی است که اهل بهشت با آن روبه رو می شوند ولی در نسبت با حالات درونی آن ها. و از این جهت باز تأکید می شود از این نکته مهم که در فرهنگ اهل بیت h می یابید، یعنی معاد جسمانی، نباید غفلت کرد که بنیان هر آنچه اهل تقوا با آن روبه رو می شوند، ریشه در درون آن ها دارد و این طور نیست که معادِ ما منحصر به احوالات درونی ما باشد، بلکه احوالات درونیِ ما که با جان ما یگانه شده اند، علاوه بر درون، اطراف ما را نیز در بر می گیرند و این یعنی ما با جان مان در اطراف مان ارتباط داریم. تقلیل این امر ظلم بزرگی به بشریت می شود از آن جهت که انسان از جایگاه اصیل دینداری اش غفلت می کند، و گمان می کند با آن نوع دینداری که حقیقتاً جوابگوی بنیان وجودی اش نیست باید دینداری خود را ادامه دهد و چون نمی تواند با آن نوع دینداری راضی شود آن را رها می نماید. در حالی که اگر متوجه شود ابدیت او چگونه است و برایش به خوبی تبیین شود، خود به خود آن نوع ابدیتی را که اسلام و قرآن و ائمه h بر آن تأکید دارند می پذیرد، زیرا به قدری آن نوع حضور منطقی است که امکانِ انکار برایش نمی ماند، وقتی مثلاً گفته شود نماز در دنیا موجب حضوری می شود که تمام وجود انسان را هرچه بیشتر به خودِ اصیل و ابدی اش برمی گرداند و انسان تا حدّی توانست آن را تجربه کند، مگر می شود از آن دست بردارد، و از آن مهم تر وقتی انسان متوجه شود با صورت عقایدِ توحیدی و عمل صالح خود روبه رو می شود محال است نسبت به آن امر بی تفاوت بگذرد و لذا وقتی از حضرت صادق(ع) می شنود که پس از قرارگرفتن انسان مؤمن در قبر، دری به سوی او گشوده می شود و شخصی بیرون می آید كه چشمان وی هرگز چیزی زیباتر از آن را ندیده است و انسان مؤمن به آن شخصِ بسیار زیبا می گوید: ای بنده خدا، تو کیستی که من چیزی زیباتر از تو ندیدم و آن صورت زیبا گوید: من عقیده خوب تو هستم كه بر آن قرار داشتی، «اَنَا رَأْیُكَ الْحَسَنُ الَّذی كُنْتَ عَلَیْه» و عمل صالحی هستم كه در دنیا انجام می دادی، «وَ عَمَلُکَ الصّالِحُ الَّذی کُنْتَ تَعْمَلُه»(الكافی ج 3ص 241 باب ما ینطق به موضع القبر). مگر می شود به این نوع دینداری فکر نکرد و شواهد صحت و حقّانیت آن را تجربه ننماییم؟

آیا حضوری در عالم بالاتر از این می شود که عقیده توحیدیِ انسان که امری است کاملاً معنوی، به صورت و جسم درآید و وسیله اُنس با خدا گردد، به آن صورتی که نوعی یگانگی بین آن صورت و جان انسان به عمیق ترین شکلِ ممکن به وجود آید و انسان بتواند توحید را به این شکل تجربه کند؟ در حالی که این نوع تجربه و حضور بسیار متفاوت است از آن نوع باور و دانایی که انسان ها به طور معمول دارا هستند و با توجه به این امر اگر خطاب به متقین فرمود: «كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنیئاً بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»(43) گوارایتان باد، بخورید و بیاشامید، عملاً انسان «خود را» آری! «خود را» به یک معنا می نوشد و وسعت خود را در این مظاهر به معنای حقیقی کلمه در خود تجربه می کند. و این است آن شرایطی که در یوم الفصل برای اهل تقوا محقق می شود و به آن ها گفته می شود: «بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» ریشه این بهره مندی در راستای همان حضور دنیایی و بر اساس آنچه بوده اید، می باشد.

بسیار باید به رابطه بین آیات 41 تا 43 و قسمت آخر آیه 43 که می فرماید: «بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» اندیشه کرد تا به آخرین آیه این سوره بتوان جواب داد که می پرسد: «فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ»(50) و عرض شد «حدیث» یعنی امری نو و امری که برای انسان رخ می نمایاند. همان طور که به سخنان ائمه h حدیث می گوییم به آن معنا که امری از فهم و اندیشه را در مقابل انسان می گشایند تا آنچه از افق نگاه توحیدی به عالم و آدم به سوی او می آید خود را در معرض آن آماده نگه دارد و از آن جهت آن گفتارها «حدیث» اند که نوعی از زندگیِ سراسر طراوت و نو و به روز را برای ما معنا می کنند و از روح احادیث می توان متوجه شد به کجا اشاره دارند. در چنین فضایی هرکس می تواند در نسبت خود با آیاتِ مطرح شده در سوره مرسلات، حقّانیت امری را بیابد که در آیه 50 یعنی آخرین آیه این سوره از او سؤال می کند: «فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ» اگر با آنچه در این مسیر با آن روبه رو شدند افق تازه ای را مقابل خود نیافتند که به آن ایمان آورند و دل بسپارند، به کدام امر تازه و حاضری می توانند ایمان بیاورند و به آن دل بسپارند؟ چه امر تازه و حاضر و زندگی سازی منکران «یوم الفصل» بعد از آنچه گفته شد، در نزد خود دارند که بخواهند به آن ایمان بیاورند و دل را بدان بسپارند و در گذرگاه انکارِ آنچه با آن ها در میان گذارده شد به آن امر تازه ای نظر کنند؟ آیا امری زنده تر از حضوری که با نظر به «یوم الفصل» در همین دنیا به سراغ انسان ها می آید هست تا بدان دل بسپارند و در آن مأوا گزینند؟ از آن جهت که ایمان آوردن به امری به معنای مأواگزیدن در آن امر است و زیستن در آن مأوا در همه فصولِ زندگی به معنای آن است که آن مأوا زندگی را حقیقتاً به زندگی تبدیل می کند و آیا پشت کردن به این نوع حضور نوعی پشت کردن به زندگی به حساب نمی آید، به هر شکلی که باشد؟ و آیا این آیه یعنی این سؤال با روحی که همراه خود دارد، به عالی ترین شکل، تفاوت ایمان و بی ایمانی در زندگی زمینی را روشن نمی کند؟ تا پرستش و نیایش حقیقی به انسان ها برگردد و جایگاه اموری که با جان و فطرت انسان ها ناسازگار است، معلوم شود؟ آیا آن ایمانی که آیه 50 با ما در میان می گذارد، باورکردنی ترین امری نیست که ما باید در آن حاضر شویم؟ آیا فرزانگی اقتضاء نمی کند که دیگر بار خداوند به معنای حضوری وصف ناپذیر به زندگی برگردد تا انسان ها بر سر دو راهی خاصی قرار گیرند که زندگی را از سر بگیرند و یا خواسته یا ناخواسته یکسره پوچی را انتخاب کنند؟

آیه مذکور گذرگاه سختی را در مقابل انسان قرار می دهد، آن گاه که آرام آرام آیات سوره مرسلات را یکی پس از دیگری مطرح کرد و حال انسان را با این آیه روبه رو کرد که: «فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ» چه پرسش دشواری است آن گاه که انسان در جواب آن باید امری را انتخاب کند که منجر به اصیل ترین نحوه «بودِ» خود و عمیق ترین حضور شود، حضوری که انسان باید زندگی را در افقی دنبال کند که مُردن نه تنها از بین رفتن نیست بلکه حضور در اوج زندگی است و حضور در راهی که با احساس حیات از نطفه تا ابدیت همواره در نزد او حاضر است، آری! تنها در نزد خود حاضر است، به معنای نظر به یوم الفصلی که نه امکان انکار آن هست و نه امکان داشتن تصوری از آن، تنها احساسِ بودنی است به وسعت حضور تا ابدیت که باید حضور خود را در آن حفظ کند؛ و صبر بر آن حضور، همه کاری است که هر کس در زندگی به عهده دارد و رسول خداf به جهت اهمیت آن می فرمایند: «لَأَنْ تَصْبِرُوا عَلَى مِثْلِ مَا أَنْتُمْ عَلَیْهِ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ یُوَافِیَنِی كُلُّ امْرِئٍ مِنْكُمْ بِمِثْلِ عَمَلِ جَمِیعِكُمْ وَ لَكِنِّی أَخَافُ أَنْ تُفْتَحَ عَلَیْكُمُ الدُّنْیَا بَعْدِی فَیُنْكِرَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً وَ یُنْكِرَكُمْ أَهْلُ السَّمَاءِ عِنْدَ ذَلِكَ فَمَنْ صَبَرَ وَ احْتَسَبَ ظَفِرَ بِكَمَالِ ثَوَابِهِ ثُمَّ قَرَأَ «ما عِنْدَكُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ وَ لَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُوا»(بحار الأنوار، ج 79، ص: 138) و اگر شما بر آنچه هستید صبر كنید در نزد من بهتر است از این كه هر یك از شما به اندازه همه، عمل انجام دهد ولى مى ترسم بعد از من دنیا بر شما گشوده شود، آنگاه یكدیگر را انكار نمایید. در آن وقت اهل آسمان شما را انكار نمایند. پس هر كه در راه خدا صبر كند به كمال ثواب و پاداش خویش نایل مى گردد. سپس حضرت این آیه را قرائت فرمود: «ما عِنْدَكُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ وَ لَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا یَعْمَلُونَ»(نحل/96) بنابراین پیامبر اکرمf می فرمایند اگر بر آنچه هستید شکیبا و پایدار باشید برای من پذیرفتنی تر و دوست داشتنی تر است تا آن که عبادات همه اصحاب را داشته باشید، زیرا شکیبایی در آن «بودن» که حضور در تاریخی است که با اسلام شروع شده، عملاً انسان را در مرکز «وجود» حاضر می کند و آن جا است که در آیه 43 پس از آن که بهره مندی از خوردنی ها و نوشیدنی ها در بهشت را مطرح کرد، در ادامه فرمود: «بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» همه و همه ریشه در آن بودنی دارد که مطابق آن عمل می کردید، یعنی در آن دنیا در حضور ابدی خود بر آنچه در زندگی دنیاییِ خود بودید، حاضر می شوید.

خداوند بعد از آن که بودن ما را با ما در میان می گذارد که ماورای آن «بودن»، امری نیست و ساحتی اصیل تر از آن برای فرد فرد ما معنا ندارد، در آخرین آیه می فرماید: «فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ» به چه چیزی غیر از آن یوم الفصل و آن حضور نهایی می خواهید دل ببندند و در آن مأوا بگیرند. حضوری که همه زندگی است با وسعتی که در دنیا و در قیامت حاضر است و می توان در آن حضور به سر برد، حضوری که به یک معنا همان «وقت» است که قبلاً عرایضی در آن رابطه شد و حضرت علی(ع) فرمودند: عمر تو همان وقتی است که در آن هستی. به آن معنا که عمر هر کس تنها آن زمانی است که در «بود» و در «حضورِ» بیکرانه اش حاضر بوده و با حضور در «بودن» است که انسان شروع می شود. و وقتی همچنان حجاب های بین ما و آنچه در پیش است را به مرور و با رعایت تقوای الهی و عبادات شرعی برطرف کنیم و همچنان جلو و جلوتر برویم و از همه نسبت های توهّمی و اعتباری عبور کنیم، با بودن بیکرانه اکنون جاودانه خود روبه رو می شویم که عین حضور در آغوش خداوند است به عنوان مطلقِ بودن و مطلقِ کمال که بنیاد هر موجود از جمله بنیاد انسان است و لذا وقتی انسان در بودن خود حاضر شد، بودنی آزاد از هر نسبتِ اعتباری، عملاً خود را در بیکرانه وجود احساس می کند، وجودی که عین کمال است و مقصد و مقصود انسان، و این جا است که خود را در مقصد و هدف می یابد یعنی در نهایی ترین ایمان.

ملاحظه فرمودید خداوند با چشم اندازی که آیات سوره مرسلات مقابل ما قرار داده، در آخرین آیه، اساسی ترین پرسش را به میان آورد که «فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ» آیا مأوایی بعد از چنین حضوری هست که انسان ها به آن نظر داشته باشند؟ آیا این اصیل ترین حضور و مبنایی ترین بودن، همه آن چیزی نیست که همه بودنِ انسان است و دیگر بَعدی در میان نیست و عملاً مسیر «هنوز نه» به پایان می رسد؟ مگر جز این است که مسیرِ «هنوز نه» وقتی تمام می شود که انسان با بودنِ نزد خود به طور کامل حاضر شود، بودنی که از همه نسبت ها و اعتباریات که حجابِ حضور در آن بودن است، آزاد است، یعنی احساس حضور در آغوش مطلقِ «وجود» و درک عمیق ترین نسبت که همان «فقیر الی الله» بودن است، و این یعنی اُنس کامل از آن جهت که «سوار چون که به منزل رسد پیاده شود» و در مأوای اُنس با حضرت محبوب خود را می یابد و ندا سر می دهد:

من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود

وعده فردای زاهد را چرا باور کنم؟

و این جا است که می توان گفت «یوم الفصل» بنیادین ترین بنیاد برای انسان است و تکذیب آن، تکذیب همه آن حضوری است که انسان با آن حضور معنای اصیل خود را می یابد و به همین جهت مکرراً فرمود: «وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ» که حکایتی است از خطری عظیم از آن جهت که انکار «یوم الفصل»، انکار شرایطی است که خداوند در وصف آن شرایط در آیه 38 فرمود: «هذا یَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْناكُمْ وَ الْأَوَّلینَ» این نهایی ترین منزلی است که انسان ها بودن خود را تجربه می کنند و هرکس با بودن خود روبه رو می شود و به همگان، چه به آن هایی که با بهشتِ خود روبه رو می شوند و چه به اهل آتش، گفته می شود در جایی قرار گیرید که: «بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» در طول زندگی در آن به سر می بردید، چه با به سربردنِ با هوس ها و چه با به سربردنِ با بودنی متعالی. و معلوم است کسی که نسبت خود را با اموری تعریف کرد که سراسر ساخته و پرداخته توهّمات است، در مسیر حیاتی که از نطفه شروع شد و می توانست با نظر به چشم اندازی که اشاره به یوم الفصل دارد، آن حضور را از آنِ خود کند، قرار نگرفت و گرفتار انواع رقابت های اهل دنیا شد در آن موطنی که اولین و آخرین جمع می شوند، هیچ احساس حضوری در آن موطن در خود نمی یابد، زیرا در دنیا با نسبت هایی خود را تعریف کرده که در آن جا هیچ اثری از آن نسبت ها نیست و آن نسبت ها در آن موطن هیچ معنایی ندارند تا چنین انسانی با آن نسبت ها بودن خود را معنا کند، مگر نسبت اصیلی که همان بودن در عبودیت است نسبت به ربوبیت حضرت حق که او چنین نسبتی را در خود ندارد تا خود را در بودنی اصیل بیابد و احساس کند.

با توجه به نکات فوق به خوبی روشن می شود ایمان به «یوم الفصل» که اصل و بنیاد حضور انسان است در نزد خود، نیاز به همّت خاصی دارد تا انسان، نهایی ترین نهایت اش را مدّ نظر قرار دهد و با نظر به آن حضورِ نهایی، حضور امروزین خود را در خود حاضر کند و معلوم است در چنین فضایی همه امور اعتباری جایگاه اعتباری و غیر اصیل بودنِ خود را می نمایانند و مرز بین اصالت ها و اعتباریات به خوبی روشن می شود و انسان در همین دنیا «تنهایی» ابدی خود را احساس می کند، در عین آن که در این تنهایی اگر بودن اصیل خود را حفظ کرده باشد، در همه عوالم در نزد خود حاضر است و به تعبیر آیت الله حسن زاده«رحمه الله علیه»:

در این دیر کهن ای دل نباشد جای شیون ها

که صاحب دیر خود داند رسوم پروریدن ها

خوشا آن مرغ لاهوتی که با آواز داوودی

بود در روضه رضوان همی اندر پریدن ها

غریق بحر وحدت را ز ساحل از چه می پرسی؟

که این دریا ندارد ساحل، ای نادیده روشن ها

بود مرد تمامی آن که از تن ها نشد تنها

به تنهایی بود تن ها و با تن ها بود تنها

منظور بنده بیت آخر غزل فوق است که چگونه مردِ تمامی، یعنی انسان کامل در تنهایی خود در همه جا حاضر است و همواره حضور بیکرانه خود را در نزد خود احساس می کند و مدّ نظر دارد و در راستای همین حضور، احساس عین الرّبطی خود را می یابد که چگونه این حضور نوعی فنا از خود و باقی و حاضرشدن در بیکرانگی خداوند است؛ و با حضور خدا در عالم، او هم در عالم حاضر است، زیرا دیگر یک خدا و یک انسان در میان نیست بلکه تنها خدا در میان است و انسانی که به بقای الهی باقی شده و به حضور الهی در عالم حاضر گشته و این چنین نزد خود می باشد که به حضور الهی در عالم حاضر است و بودن خود را این چنین نزد خود حاضر می یابد. این نوع از حضور حاصل مدّ نظر داشتن های یوم الفصلی است که در زندگی دنیایی مدّ نظر داشت و کثرات دنیا را محور نگاه خود قرار نداد و تنها در حیات خود حاضر شد، حیاتی که از نطفه شروع شد و همچنان ادامه یافت و هرکس می توانست آن بودن که عین حضور در ابدیت بود را مدّ نظر قرار دهد و در آن حاضر شود؛ و این همان همّت بلندی است که برای چنین حضوری لازم است زیرا انسان با همّت بلند همواره در آینده های دورِ حضور خود، خود را حاضر می یابد و از حضور در یوم الفصلی آن چنان گسترده و گشوده به عنوان افقی که در پیش است و به سوی ما است، غفلت نمی کند و نهیبِ «وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ» نهیبی است تا انسان ها به خود آیند و فریب توهّمات و اکنون زدگی ها را نخورند و بدانیم زندگی را باید همواره در افق آن حضورِ ابدی معنا کنیم و تنها زمانی خودِ اصلی مان برای ما کشف می شود که هم اکنون به حضور ابدی خود نظر داشته باشیم.

راستی! اگر همین حالا بمیریم، آیا همان آدمی هستیم که می خواهیم باشیم؟ آیا در آن حال، خودمان هستیم که در ابدیت باید باشیم؟ یا در آن جا با خودی روبه رو می شویم که هیچ آشنایی با او نداریم زیرا خودمان را تنها در نسبت های دنیایی معنا کرده ایم، به جای آن که در سایه ایمان به یوم الفصل، به معنای مدّ نظرقراردادن آن و احساس حضور در آن، خود را شکل بدهیم. تکذیب «یوم الفصل»، مثل تکذیب فردایی نیست که نیامده، مانند تکذیب نوری است که هم اکنون ما را متوجه منبع نور می کند و از این جهت آن تکذیب موجب نوعی از خود بیگانگی است، زیرا امری را تکذیب کرده ایم که همه آنچه در اطراف ما هست به نور وجود آن، به ظهور آمده اند و با غفلت از آن عملاً نسبت ما با آنچه در اطراف ما هست، نسبت درستی نخواهد بود، و راز پیدایی آن ها در رابطه با خود را نمی فهمیم. غفلت از «یوم الفصل» موجب می شود تا نسبت ما با زندگی به کلّی واژگونه شود، زیرا راز حضور ما در این دنیا و نسبتی که باید با موجودات داشت به کلّی غیر واقعی می شود و گرفتار اموری می شویم که اهل دنیا گرفتار شدند، با انواع توهّمات بی پایان، و غافل بودن از کم ترین بودنِ اصیلی که بهترین مأوا است و محرومیت از میقاتی که انسان در آن میقات میهمان خود می باشد، در حالی که آن ها یعنی انکارکنندگانِ آن حضور، همه بودن هایی که در زندگی دنیایی می توانستند بر آن مستقر و حاضر باشند را زیر پا گذاردند.

با نظر به آن قسمت از آیه که فرمود: «بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» خواست بفرماید با اموری روبه رو می شوند که برآیندِ همه بودن های دنیایی شان است، چه بودن های اصیلی که رو به سوی «یوم الفصل» دارد و چه بودن هایی که به سوی هیچ امر واقعی نظر ندارد و انسان در ابدیت اش با خلأ های آزاردهنده روبه رو می شود.

همه این مقدمات که تا حدّی یادآور مباحث گذشته شد برای آن بود تا باز به آیه 50 نظر کنیم. آیه ای که انسان ها را با اساسی ترین پرسش روبه رو می کند مبنی بر این که کدام راه است که بشریت را به اصیل ترین و حقیقی ترین بودن می رساند؟ جز راهی که به کمک شریعت الهی مسیر ادامه حیات او را مدیریت کند و در سیر تکوینی آن حیات، انسان را با حضوری که از طریق شریعت الهی در آن سیر وارد می کند، صاحب آن حیات کند و عملاً انسان مالک حیات خود گردد و خود را در بودن خود احساس کند، به جای آن که خود را در دنیا و مشغله های دنیا احساس نماید و با انواع ناکامی ها روبه رو شود؟

«فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ»(50) کدامین راه را می توانند مدّ نظر آورند، اگر به راهی نظر نکنند که هم اکنون می توانند خود را در آن حاضر بیابند و مبدأ آن ها به معاد و به نهایت شان متصل گردد؟ در حضوری که سراسر آن تنها یک حضور است به نام «عمر» و انسان می تواند در هر مرحله ای از آن، همه آن حضور را احساس کند، وقتی در وجه قدسی آن حیات حاضر شود، حیاتی که آغاز آن عین انتهای آن است، در عین زنده بودن و خستگی ناپذیری و وسعتی که می یابد. آیا خداوند با حیاتی که به انسان ها عرضه کرد، علاوه بر آن که خواست خود را در آینه آن ها بنگرد، نخواست تا انسان ها را به خودشان بشناساند که چه جایگاهی در عالَم و در نزد خود دارند؟ ایمان به این دوگانه، یعنی «ایمان به خلقت بشر، تا خدا خود را در ما بچشد» و «ایمان به این که ما را خلق کرد تا خود را به ما بچشاند»، راز «وجود» و «بودن» ما است با نظر به یوم الفصلی که در افق حضور ما قرارداد و با نظر به چنین حضور، پرسشی بس ژرف و روشن ولی تا حدّی خوف انگیز را در آیه 50، یعنی در آخرین آیه این سوره با بشریت در میان گذارد، سؤالی که داستانِ همه انسان ها در این سؤال نهفته است و معنای همه زندگی در جواب گویی به این سؤال است و آیا جز این است که اگر کسی بتواند جوابی مناسب به آن سؤال به خود بدهد معنای زندگی و زیستنِ روی این زمین را پیدا کرده است؟ و به مرگ خواهد گفت: ای مرگ! چه اندازه زندگی آفرین هستی. آیا زندگی همین نیست؟ وقتی حضرت حق در ادامه آنچه در سوره مرسلات فرمود بالاخره در انتها ما را با این سؤال روبه رو کرد که: «فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ». چه چیزی بعد از یوم الفصلی که ما را با آن روبه رو کرد، می تواند معنای زندگی باشد؟ انسان هایی که زندگی را می شناسند چون این پرسش را شنیدند فهمیدند همه زندگی را باید در جواب دادن به این سؤال دنبال کرد و نه آنچه خودشان به عنوان زندگی می شناختند. آن ها در مواجهه با این سؤال که خداوند به میان آورد به عبودیت او و یا بگو به دست بوسی او شتافتند، تا شیرین ترین زندگی را تجربه کرده باشند، با شگفتی های بزرگ و غیر قابل پیش بینی، به همان معنایی که فرمود: «اَعْدَدْتُ لِعِبادی الصّالِحین ما لا عین رَأتْ وَلا اُذُن سَمِعَتْ وَلا خَطَرَ عَلی قَلْبِ بَشَر»؛ برای بندگان صالح ام چیزی را آماده کرده ام که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب بشری خطور کرده است.

آخرین آیه این سوره برای روح هایی است که ظلمات را می شناسند و به دنبال راه برون رفت از ظلمانی ترین تاریخ هستند که تاریخ آخرالزمانش خوانده اند ولی هنوز انسان ها آن طور که باید اوج نگرفته اند و به والاترین انسان، یعنی به ابعاد آخرالزمانی خویش نمی نگرند، تا بوی عطرِ حضوری که باید در آن قرار گیرند به مشامشان بخورد و به ژرفای این سؤال که مادرِ همه سؤال ها است بیندیشند؟

«فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ» مگر نه آن است که در آخرالزمان پاک ترین ها به ظهور می آیند تا زمین را و تاریکی ها را روشن کنند؟ آنان کدامین اند اگر شما نباشید و اگر شمایید که باید زمین را روشن کنید چرا در جواب به این سؤال خود را نمی گشایید تا بودن بیکرانه خود را آشکار کرده باشید؟ مگر امکان دارد در جواب این سؤال چون کوران و کران باشیم و باز خود را در حضور آخرالزمانی مان احساس کنیم؟ آری! اگر از «یوم الفصل» سخن به میان نیاورده بود می توانستیم از مواجهه با این سؤال طفره برویم و خود را به نشنیدن بزنیم زیرا چیز نوی به عنوان «یوم الفصل» در افق وجود خود ندیدیم تا وقتی می گوید: «فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ» بگوییم کدام امر است آن حدیث و آن تازه های سراسر تازه که حیاتش می توان نامید؟ می توانستیم بگوییم بگذارید ما همچنان در تاریکی ها و نشنیدن ها راحت باشیم. زیرا چنین سؤالی برای کسانی که زندگی را سایه های توهّمات خود می دانند، سؤال دردناکی است. به یاد آورید که با مدّ نظرقراردادن یوم الفصل- اگرچه نمی توان تصوری از آن داشت- ولی انسان را در حضوری قرار می دهد که باید از همه نسبت های دروغین عبور کند و خود را در نحوه بودنِ خود تجربه نماید و طوری در کنترل آن حضور قرار می گیرد که همه امور دنیا در نسبت با آن حضور معنای خاص خود را پیدا می کنند و تجملات دنیایی که موجب حجاب آن حضور می شوند، دیگر قدرتی برای جذب انسان نخواهند داشت و همان احساس حضوری که به ظاهر چیز مشخص و تعریف شده ای نیست، با قدرت تمام در زندگی انسان نقش آفرینی می کند و ارزش آن از این جهت بسیار است و در این رابطه یعنی در رابطه با نظر به «یوم الفصل» و حضوری که پیش می آید، خداوند در خطاب به همه انسان ها می فرماید: «فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ».

ملاحظه کنید که بحث در وجود خداوند و یا وجود معاد و یا عدم وجود خداوند و عدم وجود معاد در میان نیست. بلکه بحث در یک سؤال اساسی است مبنی بر آن که آیا امری زنده تر و گشوده تر از آنچه از طریق اسلام و امثال سوره مرسلات پیش می آید، هست تا انسان ها خود را در آن حاضر کنند و خود را و معنای بودن خود را باز یابند؟ در حالی که انسان با ایمان به یوم الفصل، به عنوان چشم اندازی که در پیش رو دارد، احساسِ در خانه بودن می کند، بودن در مأوایی که عامل روئیدن ایمانی می شود که دیگر نسبت ها از اصالت فرو می افتند و دیگر هیچ چیز جز آن حضور نمی ماند که اصالت داشته باشد و مدّ نظر انسان قرار گیرد و در دل آن حضور اگر در زمین زندگی می کنیم از حضور آسمانی خود بی بهره نیستیم. به همان معنایی که جناب مولوی در وصف رسول خداf می فرماید:

این یکی نقشش نشسته در جهان

وآن دگر نقشش چو مه در آسمان

این دهانش نکته گویان با جَلیس

و آن دگر با حق به گفتار و انیس

نحوه در خانه بودن رسول خداf و در عین حال انس با پروردگار، همان حاضربودن در اصیل ترین موقعیتی است که مطلوب حقیقی انسان می باشد و در چنین شرایطی سخن انسان چنین خواهد بود.

من چه غم دارم که ویرانی بود

زیر ویران گنج سلطانی بود

غرق حق خواهد که باشد غرق تر

همچو موج بحر جان زیر و زبر

زیر دریا خوشتر آید یا زبر

تیر او دلکش تر آید یا سپر

پاره کرده وسوسه باشی دلا

گر طرب را باز دانی از بلا

ما بها و خونبها را یافتیم

جانب جان باختن بشتافتیم

این همان استقراری است که انسان می تواند در نزد خود و در عالَم داشته باشد، آزاد از نگاه و نظر دیگران، زیرا غرق وسعتِ بودنی است که در واقع بودن خداوند است در عالم و نه چیز دیگر، امری که صورت نهایی آن «یوم الفصل» است که همین اکنون می توان آن حضور را احساس کرد، زیرا به گفته خواجه عبدالله انصاری در آخرین منزل از منازلِ کتاب منازل السائرین، یعنی منزل «توحید»، خداوند بودنِ خود را به سالک عطا می کند تا انسان نعلینِ عقل نظری و عقل عملی از پای خود به در آورد و خود را در وادی مقدس اُنس احساس کند. لذا در آن مقامِ حضور و اُنس، به حضرت موسی(ع) خطاب شد: «إِنِّی أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»(طه/12) نعلین خود را از پای در آور که در وادی مقدس طور هستی. حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» می فرمایند «نَعْلَین»، همان عقل نظری و عقل عملی است که با حضور در وادی مقدس اُنس و با تجلی انوار الهی، حضور دیگری به سراغ انسان می آید ماورای آن که انسان بخواهد به خود بیندیشد، زیرا در آن حضور انسان عین اندیشیدن و حیات است و همین حضور در اندیشیدن و حیات، عمل است. دیگر دوگانگی بین «عمل» و «اندیشه» در میان نیست. در همین رابطه خداوند در آیه «وَ ما أَدْراكَ ما یَوْمُ الْفَصْلِ»(14) خواست ما را متوجه آن افق و آن حضور بکند که آن جا جای اندیشیدن به بودن مان نیست، بودن مان همان اندیشیدن است و این، آن بنیادی است که باید به آن ایمان آوریم و از طریق تقوا و رفع حجاب ها در آن حاضر شویم و همواره در همه حالات آن را مدّ نظر داشته باشیم تا همواره در ابدیت خود حاضر باشیم و خلع بدنی که جناب سهروردی متذکر شدند یعنی همان حضور، و با همین حضور است که انسان وارد وادی حکمت و اندیشیدن حقیقی می شود تا خود را و همه چیز را در میدان گشوده «وجود» احساس کند و معلوم است که آنچه می یابد خداوند است ولی نه خدای مفهومی و اُبژه شده، بلکه خدایی که خودش نزد خودش شاهد یگانگی خودش می باشد و همین حالت از خدا نزد فرشتگان و صاحبان علم نیز هست که فرمود: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزیزُ الْحَكیم »(آل عمران/18) ملاحظه کنید آیه فوق متذکر می شود، همان حضوری که خداوند نزد خود دارد، همین حضور از خدا برای فرشتگان و صاحبان علم نیز هست و معلوم است که این علم که صاحبان علم دارند، علمی نیست که با عقل نظری و تفکرات مفهومی حاصل شود، بلکه نسبتی است که از طریق بودن خود با بودن خداوند برقرار می کنند تا همه چیز در نزد حضرت حق باشد که «وجود» و «بودن» را نزد خود دارد.

خوب است رفقا به این نکته فکر کنند که وقتی انسان متوجه امکان ذاتیِ هستی خود شد، متوجه بودنِ خاصی می شود که تنها آن بودن، بودنِ او است و بودن یک آهو و یا یک درخت، بودنِ او نیست و از آن جهت که خداوند تنها بر مبنای امکان ذاتی انسان، «وجود» را به انسان می دهد و بنیاد انسان همان بودنی است که بر مبنای امکان ذاتی اش به او عطا می شود، او وقتی با «خود» باشد و در نزد خود باشد با بودن و یا «وجود» در رابطه با خودش رابطه دارد و بودن دیگری برای او معنا ندارد، زیرا انسان تنها با بودن خودش، وجود را می فهمد و احساس می کند که همان بنیاد او است، در عین آن که می داند همین وجود است که سایر موجودات را به ظهور آورده، پس با همه موجودات در آینه وجود خودش مرتبط است و این یعنی با بنیاد خودمان با همه عالَم آشنا خواهیم بود. مولایمان علی(ع) در همین رابطه فرمودند: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدِ انْتَهَى إِلَى غَایَةِ كُلِّ مَعْرِفَةٍ وَ عِلْم ٍ»[44] هرکس خود را بشناسد حقیقتاً به نهایت هر علم و معرفتی دست یافته است و یا می فرمایند: «لا تَجْهَلْ نَفْسَكَ فَإِنَّ الْجَاهِلَ مَعْرِفَةَ نَفْسِهِ جَاهِلٌ بِكُلِّ شَیْ ء»[45] نسبت به نفس خود جاهل مباش زیرا هرکس به شناخت خود جاهل باشد به هر چیز جاهل است و آن را درست نخواهد شناخت. و این معرفتِ به خود به شرطی است که بنیاد خود را در نزد خود حاضر کنیم و با عزل نظر از نسبت های توهّمی و اعتباری، با حضور گشوده خود با وجودِ عالم و آدم مرتبط گردیم و این همان حاضرشدن در یوم الفصلی است که برای پیامبر خدا و ائمه هدی h پیش آمده است و در نتیجه آن ها در ابدیت خود حاضر شدند که همان حضور در نهایی ترین مرتبه از ایمان است که آنان مصداق کامل آن هستند و خانه ایمان برای آن هایی گشوده می شود که رابطه خاصی با آن انسان ها برقرار کنند و آن ها را صورتِ کاملِ بودنِ خود بدانند، همچون آینه، مشروط بر آن که با جان خود آن هایی که جان انسانیت اند را مدّ نظر قرار دهیم. و وای اگر این نوع ارتباط با اولیای الهی در حجاب رود در آن صورت مثل آن که گوهر و مرواریدی که در دل صدف در دریای بیکران حاضر است، سؤال کند دریا کجا است، پرسیدن همان و در حجاب رفتنِ نسبت به دریا همان. جناب مولوی به خوبی این نکته را روشن می کنند آن جا که فرمود:

چون گهر در بحر گوید بحر کو؟

وآن خیالِ چون صدف دیوار او

گفتنِ آن کو، حجابش می شود

ابرِ تابِ آفتابش می شود

در مسیر رابطه با عالَم و آدم آنچه ما را یاری می کند رابطه وجودی است، به همان معنایی که با نظر به یوم الفصلی که باید مدّ نظر داشت و نباید آن را انکار کرد، بودنِ خود را در عالم حاضر می کنیم و با جان خود با جان عالم و آدم مرتبط می شویم و این جا است که باید مواظب بود در این رویارویی جای پرسیدن و سؤال کردن نیست، زیرا «گفتنِ آن کو، حجابش می شود». توصیه ای که حضرت خضر(ع) به حضرت موسی(ع) فرمودند این بود که: «فَإِنِ اتَّبَعْتَنی فَلا تَسْئَلْنی عَنْ شَیْ ءٍ حَتَّی أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرا»؛(کهف/70) اگر می خواهی به دنبال من بیایی، از هیچ چیز مپرس تا برای تو ذکر آن حادث شود. پرسیدن، خواهی نخواهی ما را در وادی مفهوم می برد و از نظر به افقی که مقابل مان گشوده می شود محروم می کند. مثل آن است که خداوند با انوار اسماء الهی اش به سوی انسان بیاید و انسان به جای تماشای آن انوار و گشوده شدنِ نسبت به آن ها، از آن ها پرسش کند. در حالی که در چنین شرایطی باید با مواجهه با چنین اموری آن ها را دریابد و وجود قطره ای خود را به موج دریایی که به سویش آمده، بسپارد. به گفته جناب مولوی:

هین بده ای قطره خود را بی نَدَم

تا بیابی در بهای قطره، یَم

خود که را آمد چنین دولت به دست؟

قطره را بحری تقاضاگر شده است

الله الله زود بشتاب و بجو

چونکه بحر رحمت است این، نیست جو

الله الله چون عنایت در رسید

بی توقف در وی آمیز ای عنید

االله الله چون ز فضلت راه داد

سر به خاک پای او باید نهاد

زیرا این جا، جای فکرکردن نیست، این که خداوند به سراغ آدم بیاید و به جای حضور در این میدان، عقلِ فضولی پرسش کردنش بیاید مصیبتی است بزرگ در حالی که وقت، وقتِ تماشاکردن بود. جناب مولوی می فرماید: طرف برای معشوقش نامه می نوشت و طالب حضور با معشوقش بود تا بالاخره همدیگر را ملاقات کردند ولی طرف به جای نظر به معشوقش شروع کرد نامه هایی که برای معشوق اش نوشته بود، را بخواند. می گوید:

آن یکی را یار پیش خود نشاند

نامه بیرون کرد و پیش یار خواند

بیت ها در نامه و مدح و ثنا

زاری و مسکینی و بس لابه ها

گفت معشوق این اگر بهر من است

گاهِ وصل، این عمر ضایع کردن است

من به پیشت حاضر و تو نامه خوان

نیست این باری نشان عاشقان

با توجه به آنچه عرض شد می توانیم متوجه این امر باشیم تا بر دانایی های خود به عنوان مفاهیمی که از حقیقت داریم، متوقف نشویم و متوجه میدان های گشوده ای باشیم که حقیقت با جلوه های متنوع در آن میدان ها برای انسان ها ظهور می کند و در نتیجه نباید گمان کنیم همه حقیقت همانی است که در نزد ما می باشد، زیرا انسان ها با سعه وجودی که دارند هرکدام با وجهی از حقیقت رابطه برقرار می کنند و هر کدام از جهتی به آن اشاره می کنند، به همان معنایی که فرموده اند:

این همه تصویر گوناگون که در تعبیر مـاست

در نـهایت جـز جـمال واحـدی مـعناش نیست

صد هزار انگشت ایما گر برآید ز آستین

مقصدی غیر از هلالِ نیّر یکتاش نیست

این در صورتی است که انسان در افق نگاه خود نظر به حقیقت داشته باشد و نه آن که از حقیقت در محدوده مفهومیِ آن آگاه باشد، مثل آگاهی از مفهوم «وجود». در این حالت جان ما در معرض انوار متنوع «وجود» قرار نمی گیرد تا حقیقت را با تنوعاتی که دارد بیابیم و به بصیرتی که لازمه نظر به «یوم الفصل» است برسیم و در نظر به یوم الفصل در امروز خود حاضر باشیم. امروزی که از آینده ای که در پیش دارد بیرون نیست و وقتی رویکرد ما نسبت به حقایق، اعم از حقیقتِ وجود و یا حقیقت انسان کامل، وجودی شد می یابیم حقیقت، وسیع تر از آنی است که ما یافته ایم و همچنان باید این راه ادامه یابد برای شدت یافتنِ حضور نسبت به حقیقتی که مدّ نظر داریم و این جا است که می فهمیم چرا رسول خداf با آن درجه از معرفت نسبت به حقیقتِ حضرت حق باز عرضه می دارند: «ما عَرَفْناکَ حَقَّ مَعْرِفَتِک» ما حق معرفتی که باید از تو داشته باشیم را نداریم لذا با آن همه معرفت، همچنان به سوی او گام برمی دارند و عمیق ترین درک از هستی خود را عمیق تر می کنند.

وقتی سؤال فرمود: «وَ ما أَدْراكَ ما یَوْمُ الْفَصْلِ»(14) خواست بفرماید یوم الفصل امری نیست که قابل تصور و تعریف باشد ولی ملاحظه فرمودید در ادامه، گفت آنچه را که گفت. آیا باور می کردیم همه آنچه را که تا آیه 49 فرمود برای آن باشد که ما را با چنین سؤالی روبه رو کند که «فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ» پرسشی ژرف و بنیادین که تنها بیدارها می توانند به خود آیند که راستی را! مگر بعد از حضوری این چنین به سوی یوم الفصل، راهی زنده تر یعنی حدیثی و سخنی تازه تر می ماند که بتوان خود را در گرو آن قرار داد؟ مگر بنیادی جز «بودن» می تواند بنیاد باشد و ما را نو به نو و پایدار در برگیرد و راز بقای ابدی ما به حساب آید؟ در إزای نظر به افق نور حضرت ربّ العالمین که هستِ هست ها است و منشأ سایه سارهای آرام بخش و چشمه سارهای روح افزا که جز حکایت بودنِ آن هایی که اهل تقوایند، نیست، جزای بودنی که از نقطه شروع همچنان ادامه یافت و به سوی نبودن ها و بودن های دروغین منحرف نگشت و در نظر به یوم الفصلی که تنها احساس «حضوری» بود از خودشان و لاغیر، پایدار ماند و روشن شد انسان یوم الفصل خود را با خود و در خود دارد و نبوت نبیّ متذکر به چنین حضوری و راهی است تا انسان آن «حضور» را از طریق عبادات پاس دارد و شدت ببخشد، حضوری که در عین حاضربودن در آن، به سوی کمالِ آن حضور جلو می رود، به همان معنای حضور در آغوش «احدیتِ» حضرت معبود، در عین توجه به «صمدیت» او که با رفع حجاب ها شکل می گیرد تا انسان در قرب بیشتر قرار گیرد، نسبت به مقصدی که از انسان دور نیست. کافی است به خود آییم تا از یک طرف این حضور را درک کنیم و از طرف دیگر راه تازه و زنده و بودنِ به سوی او را احساس نماییم و در جواب پرسش «فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ» با تمام وجود ندا سر دهیم به هیچ وجه هیچ راه تازه و زنده ای جز آن که خداوند از طریق پیامبر خداf در مقابل ما گشود وجود ندارد. راهی و بودنی که در عین آن که در راه هستیم، مقصد را نیز احساس می کنیم و همچون گلی که در درون خود می شکفد، در خود و با خود حضور خود را لحظه به لحظه تازه و تازه تر می یابیم و این یعنی انسان از طریق شریعت در خود به درخشش می آید و سعادتمندیِ واقعی را تجربه می کند، با نوعی هماهنگی با شخصیت اولیای الهی و احساس بودن و حضور خود با نظر به وجود متعیّن آن ها که صورت بسط انسانیت انسان ها هستند، تا هرکس خود را و بودن و حضور خود را در آن ها احساس کند و یوم الفصلِ خود را بیابد و ادامه دهد و این سوره تماماً اشارتی بود به آنچه تنها می توان در آن حاضر شد و خود را و بودن خود را در آن جستجو کرد تا از اصیل ترین بودن باز نمانیم.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»

منابع

قرآن

نهج البلاغه

نهج الفصاحه

بحارالأنوار، علامه مجلسی«رحمه الله علیه»

الکافی، ابی جعفر محمدبن یعقوب کلینی«رحمه الله علیه»

مصباح الشریعة، ترجمه مصطفوى

الإحتجاج على أهل اللجاج

كنز العمّال، علاءالدین علی بن عبدالملک

توحید صدوق

علم الیقین، ملا محسن فیض كاشانى

نهج الحق و كشف الصدق، علامه حلی

اسفار اربعه، ملاصدرا«رحمه الله علیه»

فصوص الحکم، محی الدین بن عربی

تقریرات فلسفه، امام خمینی«رضوان الله علیه»

تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، امام خمینی«رضوان الله علیه»

مصباح الهدایه الی الخلافه و الولایة، امام خمینی«رضوان الله علیه»

شرح دعای سحر (ترجمه فارسی)، امام خمینی«رضوان الله علیه»

شرح چهل حدیث، امام خمینی«رضوان الله علیه»»

تفسیر سوره ی حمد، امام خمینی«رضوان الله علیه»

صحیفه ی امام خمینی«رضوان الله علیه»

تفسیر المیزان، علامه طباطبایی«رحمه الله علیه»

بحران دنیای متجدد، رنه گنون، ترجمه ی ضیاء الدین دهشیری

سیطره ی کمّیت، رنه گنون، ترجمه ی علی محمد کاردان

مثنوی معنوی، مولانا محمد بلخی

شمس الوحی تبریزی، آیت الله جوادی آملی

اسماء حُسنی، آیت الله محمد شجاعی

تحف العقول، ابومحمدحسن، حرانی یا حلبی، معروف به ابن شعبه

پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله خامنه ای

فلسفه در بحران. دکتر رضا داوری

علم و دین، ایان باربور

حیات و هدفداری، روویر، ترجمه عباس شیبانی

بدایه الحکمه و نهایه الحکمه، علامه طباطبایی«رحمه الله علیه»

چنین گفت زرتشت، فریدریش نیچه، داریوش آشوری




[43] - به مثال عدم اتصالی که کارد در پوست بدن انسان ایجاد می کند رجوع فرمایید و علمی که نفس ناطقه نسبت به آن عدم اتصال در خود احساس می کند.
[44] - تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص 232.