+
-
بسم الله الرحمن الرحیم

صد پرسش از حکمت‌های حضور در «جهان بين دو جهان»

فهرست صد پرسش از حکمت‌های حضور در «جهان بين دو جهان»


مقدمه

باسمه تعالی

1- صد سؤالی که در پیش رو دارید در راستای بازخوانی مطالبی است که تحت عنوان «جهان بین دو جهان» مخاطب خود را متوجه احساس حضور خود در تاریخی می کند که با انقلاب اسلامی پیش آمده و بدین لحاظ به سربردن با این سؤالات را ضروری دانستیم و فکر کردیم لازم است آن سؤالات در اختیار کسانی قرار گیرد که در هستیِ خود به دنبال توجه به گستردگی و گشودگی خود هستند.

2- شاید بتوان گفت در این کتاب تنها با صد سؤال روبه رو نیستید، بلکه با گشوده شدن راهی روبه رو می باشید که راه کند و کاو در خود است و یا به تعبیر استاد «قدم زدن در تفرج گاه وجود» است، همراه با «حضور بیکرانه جاودانه اکنونِ خود» و ما این نکته را امری مهم یافتیم که چگونه در مقابل این سؤالات خواننده به خود می آید که راستی من در کجا هستم و به کدام سو در حرکت می باشم؟

3- در رابطه با سه کتابی که در صد سؤال پیش رو از مباحث آن کتاب ها گفتگو و سؤال دارد، باید متوجه شویم در کتاب «انقلاب اسلامی؛ طلوع جهانی بین دو جهان» از نوع مواجهه با متفکران در بستر انقلاب اسلامی سخن می گوید و این که ما با خِرَد جدید در بستر تاریخی که انقلاب اسلامی پیش آمده چه مواجهه ای باید داشته باشیم.

کتاب «انقلاب اسلامی و چگونگی تحقق آینده دین داری ما» به ظهور زبان اصیل در هویت تاریخی ما می پردازد و این که باید چشم به راهِ جهانی بود که با طلوع انقلاب اسلامی در پیش است و نظر به ریشه یأسِ تاریخی بعضی از جوانانِ ما دارد از آن جهت که از یک طرف به آینده زلال انقلاب اسلامی توجه نکرده اند و از طرف دیگر در هیچ کجای جهان هم آینده ای را در چشم انداز خود نمی یابند.

کتاب «در راستای بنیان های حکمت حضور انقلاب اسلامی در جهانی بین دو جهان» نظر به «فردایی» شده که «امروز» نیست. هرچند در شرایطی هستیم که از انقلاب اسلامی و حضور تاریخی حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه»، دچار سوء فهم و سوء تعبیر شده ایم، همان طور که بعضاً در معنای آزادی و رابطه آن با دینداری دچار سوء فهم و سوء تعبیر گشته ایم، و از این جهت مؤلف محترم متذکر می شوند وظیفه ما در این شرایطِ تاریخی آن است که تا به بازخوانی انقلاب اسلامی دست بزنیم وگرنه با غفلت از حقیقت انقلاب اسلامی در زندگی، گرفتار افراط یا تفریط خواهیم شد، در حالی که به گفته استاد طاهرزاده اگر انسان در تاریخ خود صاحب دریافت شد، دغدغه گزارش دادن با زبانی که آن زبان بتواند آن دریافت را ارائه دهد او را فرا می گیرد و از این جهت می توانیم با نسل جدید به گفتگو بنشینیم و این صد پرسش را با او در میان بگذاریم.

4- تصور ما آن است که اگر از یک طرف صد سؤالِ پیش رو، سؤالاتی است برای بازخوانی آنچه در سه کتاب مورد بحث به میان آمده، از طرف دیگر می تواند دورنمایی باشد برای کسانی که وارد عرصه انقلاب اسلامی شده اند، به عنوان حضور در «جهان بین دو جهان» و توجه به جایگاه اصیل ترین انسان در آخرالزمانِ تاریخی. حضوری که بیش از آن که انتزاعی باشد، وجودی و شعف انگیز است، همراه با لذتی که انسان وقتی با خود به سر می برد به سراغش می آید و خود را در همه چیز و همه جا احساس می کند و همه چیز و همه جا را به حکم «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها»(بقره/31) در خود می یابد. آیا در این زمانه نباید به چنین سلوکی نظر داشت که آگاهی به خویشتن است در نوعی خاص؟ امید است با این رویکرد به این کتاب رجوع شود و خوانندگان محترم از این جهت بهره لازم را ببرند.

5- نویسنده محترم در آثار متأخر خود از جمله در کتاب پیش رو از «هستیِ حقیقی انسان» سخن می گوید تا نسبت به گشودگی انسان به خود تا مرز حضور در هستی مطلق که حضور در آغوش خدا است در بستر انقلاب اسلامی، با ما سخن بگوید و غایت تفکر که همان «إِدْمَانُ التَّفَكُّرِ فِی اللَّهِ »[1] است، فهم شود، زیرا نسبت مستقیمی بین آگاهی و معرفت به خود یعنی به نفس ناطقه و معرفت به خداوند در میان است، وقتی آنچه باید در همه حال در میان قرار گیرد تنها «وجود» باشد. پیشنهاد ما آن است که خوانندگان محترم سعی کنند در این رابطه با نویسنده محترم - هرچند ممکن است خلاف آمد عادت باشد- همراهی کنند، باشد که معنای حضور آخرالزمانیِ انسان در یگانگی هستی او با آزادی اش درک شود که عنصر اصلی نگاه استاد است به انسان و آن را همراهی با نگاه حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» می دانند.[2]

6- در سؤالات صدگانه، آن چنان «بودن انسان» برای خودش و حضور نهایی او در دل همین بودن و مواجهه او با حقیقت در هم تنیده شده که تنها با آزادی از متافیزیک در ابعاد مختلف می توانیم در چنین حضوری خود را بیابیم و این جا است که معنای وحدتِ بین گشودگی نسبت به موجودات و گشودگی نسبت به خود را در کتاب روبه رو می توان احساس کرد.

7- با طرح سؤالات صدگانه سعی وافری شده تا خواننده محترم متذکر عالَمی شود که با انقلاب اسلامی برای هر کس می تواند به ظهور آید و خود را در معرض تجلیات انوار حقیقت قرار دهد و موجب عزمی شود برای بهترین بودن، بودنی که اقتضای این تاریخ است، با همه ابعادی که بشر جدید به دنبال آن است.

8- شاید در ابتدای امر گمان شود استاد طاهرزاده با طرح این مباحث، از امور سیاسی فاصله گرفته اند و بیشتر به نکاتی نظر دارند که ابعاد فلسفی و الهیاتیِ آن برجسته است؛ ولی چنانچه با دقت بیشتر به ابعاد صدگانه سؤالات توجه شود خواننده محترم تصدیق خواهد کرد که اتفاقاً سیاسی ترین موضوعات که راه حلّ هایی است برای عبور از تنگناهای تاریخی که در آن گرفتار هستیم به میان آمده، راه حلّ هایی برای عبور از بی فکری نسبت به اموری که ما را گرفتار کرده، به طوری که با دقت در آنچه گفته شده انسان امیدوار می شود که حقیقتاً انقلاب اسلامی مسیری است اساسی برای عبور از مشکلات جهانی که در آن قرار داریم.

9- در این کتاب بحث در فکرکردن به اساس است که در آن به بودن خود در دل تاریخی که با انقلاب اسلامی آغاز شده است، نظر می شود و در این فضا است که می توان به عقب ماندگی تاریخی خود فکر کرد و حضوری دیگری را جهت رفع مشکلات مدّ نظر آورد و از این جهت می توان گفت مخاطبان کتاب کسانی اند که متوجه شده اند اگر ما در ایرانِ خود زمینه امکانات بزرگی برای زندگی داریم، باید متذکر نگاهی باشیم که فکرکردن به اساس است، به همان معنایی که عرض شد. در این نگاه است که حتی فرهنگ دانش بنیان جلوه خاصی را به میان می آورد.

10- سخن گفتن از چگونگی برخورد با این کتاب، نیاز به بحث گسترده ای دارد که در یک مقدمه نمی گنجد، ولی شاید در یک کلمه بتوان گفت بحث در نگاهی است توحیدی در تاریخی که بشر آخرالزمان باید در آن حضور بیابد و از این جهت امید است خواننده محترم با چنین رویکردی به تک تک سؤالات توجه کند و در نهایت درکی از توحید را در خود بیابد که لازمه وجود او در این تاریخ است.

11- اگر امروز و یا فردا جوانان ما با ظرفیت وسیع آخرالزمانیِ خود، به خود آمده اند و یا به خود آیند و تصمیم بگیرند تنها در جاده های کهنه و کوبیده گذشته قدم نزنند و بخواهند در تاریخی حاضر شوند که حکایت وجود آن ها باشد و انقلاب اسلامی را به عنوان آن تاریخ در نظر بگیرند، گمان ما آن است که می توانند با روبه روشدن با این سؤالات، چشم اندازی را در مقابل خود احساس کنند که به ظرفیت وسیع آخرالزمانی آن ها اشاره دارد. از این جهت پیشنهاد ما آن است که اساتید محترم در مواجهه با چنین جوانانی به طرح این سؤالات و شرح آن ها بپردازند تا به حیرتی که آن را حیرت، در مقابل حقیقت باید نامید، نایل شوند.[3]

گروه فرهنگی المیزان




[1] - قال الصادقu: «أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ إِدْمَانُ التَّفَكُّرِ فِي اللَّهِ وَ فِي قُدْرَتِه.»
[3] - در این رابطه از رسول خداf داریم که: «رَبّ زِدْنی تَحَیّراً» پروردگارا! حیرت مرا بیفزا.

مقدمه مؤلف

باسمه تعالی

در مجموعه ای که در مقابل خود دارید بحث از پرسش گری است، به همان معنایی که پرسش گر با نظر به افقی که در پیش رو دارد، از آن افق پرسش می کند تا همواره وجود خود را نسبت به آن افق پاس بدارد. هیدگر نیز پرسش گری را پارسایی یا تقوای تفکر می داند، نه از آن جهت که پرسش گری نوعی طلبِ آگاه شدن است و پرسش گر چون نمی داند می پرسد، بلکه پرسش از موضوعی است که به عنوان چشم انداز مدّ نظر دارد، افقی پیش آمده تا با پرسش گری بیش از پیش در آن افق قرار گیرد. با توجه به این امر، حال که در موضوعِ نظر به چشم انداز حضور در «جهان بین دو جهان» با افقی روبه رو هستیم که به سوی ما می آید، لازم است از آن پرسش شود، پرسشی که انسان از آن طریق معنای خود را باز می یابد و در وادی جویندگان حقیقت قرار می گیرد، به همان معنایی که پارسایی و فضیلت پیشگی معنا و مصداق دارد، زیرا هر انسانی که در ساحت تفکر حاضر شد می داند پرسش از چشم اندازی که حضور تاریخی اش در مقابلش قرار داده، نوعی پارسایی و به خودآمدنی است از جنس جستجوگری نسبت به حقیقت.

راستی را! در سه کتاب «انقلاب اسلامی، طلوع جهانی بین دو جهان» و «انقلاب اسلامی و چگونگی تحقق آینده دین داری ما» و «در راستای بنیان های حکمت حضور انقلاب اسلامی در جهانی بین دو جهان» ما با چه چیزی روبه رو می شویم که اگر از آن پرسش نکنیم و ساده انگارانه آن را بپذیریم، نه در وادی تفکر حاضر خواهیم شد و نه نسبت به حقیقتی که از طریق انقلاب اسلامی به سوی ما آمده قربی برایمان حاصل می شود؟

آیا مباحث «جهان بین دو جهان» افقی مقابل ما گشوده است تا با تفکر نسبت به آن افق پرسش هایی در ما طلوع کند و ما به پارسایی لازم نسبت به حقیقتِ دورانِ خود نایل شویم؟ اگر با آقای مارتین هایدگر همراه شویم که می فرماید: «اندیشه انگیزترین امر در زمانه اندیشه برانگیزِ ما، آن است که ما هنوز نمی اندیشیم و تفکر نمی کنیم.» و قبول کنیم پرسش از «وجود»، معنای حقیقی اندیشیدن و پرسش گری است، و «تاریخ» آینه نمایان «وجود» است، آیا نباید به معنای حقیقیِ پرسش گری، از انقلاب اسلامی به عنوان آینه نمایاندن «وجود» در این زمانه پرسش کنیم؟ در حالی که تفکر بدون مواجهه پرسش گرانه از آنچه در چشم انداز ما حاضر است و بدون بازاندیشیِ بنیادین نسبت به آن چشم انداز، تفکر به حساب نمی آید بلکه مشغول بازآرایی و تنظیم پیش داوری های متعصّبانه خود خواهیم بود.

از نظر بنده این هنر نیست که با پاسخ دادن به پرسش های این نسل در باره انقلاب اسلامی، او را از چشم اندازی که باید در مقابل او بگشائیم، محروم کنیم و تلاش کنیم پرسش هایی را که می تواند عامل حضور او در این تاریخ باشد، از میان برداریم. چه اشکال دارد که همواره این پرسش ها به عنوان پارساییِ تفکر، همچنان در میان باشد تا تفکر همچنان در صحنه باشد؟ زیرا آن کس که بنای فریب دادن خود را ندارد هرگز از افقی که در پیش رو دارد منصرف نمی شود تا از پرسش نسبت به آن منصرف شود و هرگز از انتظاری که در آن به سر می برد عدول نمی کند، انتظاری که نوعی حیرت را با خود به میان می آورد. ما را با باور به مفاهیم قطعی و جزئی چه کار، باورهای مفهومی که به خودی خود در آن ها هیچ حقیقتی به ظهور نمی آید؟

پرسش گری به عنوان نظر به چشم اندازی که در افقِ حضور تاریخی ما به اجمال وجود دارد، برای روحیه ای پیش می آید که آمادگی روبه روشدن با حقیقت را داشته باشد و حاضر است با آنچه در ذهن خود از حقیقت ساخته، فاصله بگیرد، زیرا هر اندازه انسان تاب و تحمّل روبه روشدن با حقیقت را بهتر و بیشتر در خود رشد داده باشد جرأت پرسش از آنچه او را در برگرفته، در او بیشتر است و با شجاعت بیشتر می تواند از دام فریب های ظریفی که به عنوان معلومات او را در برگرفته - در حالی که اشاره ای به حقیقت ندارند- آزاد شود.

آنانی که جرأت پرسش از حقیقت را در خود رشد نداده اند، عموماً کسانی اند که از سرگردانیِ روبه روشدن با حقیقت در هراس اند و با پاسخ هایی که نسبت به موضوعات به ارث برده اند راضی اند، غافل از آن که آن نوع حیرت و سرگردانی، نوعی حضور در سامانی است که جان های تشنه حقیقت در آن مأوا می گیرند.

تجربه نشان داده آن هایی که بر این باورند که حقیقت را در مشت دارند، گرفتار روحیه ای «تحکّم آمیز» و «دیگرستیز» هستند و با سلب آزادیِ دیگران، زندگی را به کام آن ها تلخ می کنند، ولی انسان هایی که در نسبت با حقیقت در حیرت اند، افرادی فروتن و گشوده می باشند و می توانیم زندگی را در نزد آنان مشاهده کنیم.

ما در مجموعه پرسش هایی که با عزیزان در میان گذاشته ایم هرگز نخواسته ایم به پرسش های آن ها جواب دهیم بلکه برعکس، خواسته ایم عرض کنیم حال که سه کتاب مذکور را مطالعه کرده و مدّ نظر قرار داده اید، یافته های خود را به میان آورید تا پرسش های صدگانه پیش رو در برابر آن ها قرار گیرد، به امید آن که رخداد گره خوردنِ «تفکر» و «پرسش» که امر بسیار مهمی است، به میان آید. زیرا کیفیت «تفکر» با کیفیت «پرسش»هایی که در ساحت آن تفکر مطرح می شوند، مشخص می گردد.

امید است این نوشتار توانایی پرسش گری را در مخاطبانِ خود ارتقاء دهد، به جای آن که شما را با پاسخ هایی روبه رو کند که از قبل چون غذایی آماده در اختیار دارید. آیا جز آن است که اگر هنر ِپرسیدن - که نوعی پارسایی در اندیشیدن است- را نیاموزیم و در خود رشد ندهیم، هنرِ اندیشیدن را از دست می دهیم و نتیجه آن می شود که در جهان سیطره کمیّت ها هیچ گشایشی نسبت به همدیگر نخواهیم داشت و عملاً «محبّت» و «دیگرپذیری» می میرد؟

آری! پرسش ممکن است باورهای دیروزین و منجمد ما را بلرزاند و ما احساس کنیم آن باورها را از دست می دهیم، ولی آیا به این نکته فکر کرده ایم که آنچه به دست می آوریم روح گشاده ای است به سوی حقیقت که دائماً در طلب چهره ای از آن هستیم که ما را در مسیر رفتن قرار می دهد و به زیباترین احوال نایل خواهیم شد؟ احوالاتی که جناب حافظ از آن این طور گزارش می دهد:

دلم رمیده شد و غافلم من درویش

که آن شکاری سرگشته را چه آمد پیش

چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم

که دل به دست کمان ابرویی است کافرکیش

به کوی میکده گریان و سرفکنده روم

چرا که شرم همی آیدم ز حاصل خویش

بدان کمر نرسد دست هر گدا حافظ

خزانه ای به کف آور ز گنج قارون بیش

با توجه به این امر، صد سؤال در رابطه با انقلاب اسلامی به عنوان «جهان بین دو جهان» در مقابل شما قرار دارد، به امید تحقق حضور در چشم اندازی که شما را در برگرفته تا تجربه ای باشد در راستای قدم زدن در تفرّج گاهِ «وجود»، همراه با وجود بیکرانه جاودانه اکنونِ خود؛ نسبتی عجیب و حیرت انگیز!

طاهرزاده



صد پرسش از حکمت های حضور در «جهان بين دو جهان»

بسم الله الرحمن الرحیم

با توجه به مقدمه ای که عرض شد این شما و این صد سوالی که به عنوان سوال از چشم انداز، شما را در برگرفته است، به امید آن که قدم زدنی باشد در تفرّج گاهِ «وجود»، همراه با حضور بیکرانه جاودانه اکنونِ خود.

1- اولین سوال و بنیانی ترین سوال بر اساس آنچه در مباحث «جهان بین دو جهان» پیش آمد این است که آیا ایران را می توان جدای از جهان دید؟ حال با توجه به آنچه گذشت از «مدنیّت مدرن» و از «آزادی» چه تصوری باید داشته باشیم تا با حفظ حضور در ساحت قدس، در جهان جدید حاضر شویم؟ در حالی که آن آزادی بر انتخابگریِ انسانی نظر دارد که می خواهد سوبژه خودش باشد. با توجه به آنچه در مباحث «حکمت حضور در جهان بین دو جهان» گذشت، جایگاه قدسی ما در این جهان و با این تصور از انسان کجا است؟

2- آیا می توان گفت ما در قرن شانزده میلادی در سنتی و در اکنونی حاضر بودیم که نظر به آینده نداشت، در حالی که از همان زمان بشری در غرب در حال تولد بود که به جای آن که خود را در اکنون اش جستجو کند، در آینده جستجو می کرد و این بود علت آن که وقتی ما با جهان غرب روبه رو شدیم، ناگهان خود را در قرن هیجده غرب، نسبت به غرب، عقب مانده احساس کردیم؟ آیا همان نحوه بودن در حال حاضر در جریان های مذهبیِ ما احساس نمی شود که بدون نظر به آینده، در اکنونِ دینداری خود به سر می برند؟ چاره کار را در کجا باید جستجو کرد؟

3- ما برای آن که بدانیم در این تاریخ کیستیم، نسبت خود را با چه اموری باید شکل دهیم؟ آیا عدالتی که ما بر مبنای آموزه های سنتی خود می شناسیم برای حضور در جهان جدید کافی است و یا باید معنای دیگری از عدالت را بشناسیم تا مصداق های عدالت و بی عدالتی معنای امروزین خود را پیدا کنند؟ آیا با تقلید از جریان های فکریِ جهان مدرن می توانیم فکر کنیم و بفهمیم در این تاریخ کیستیم و یا در عین آن که باید مسائل متفکران جهان را بشناسیم، باید به مسائل خود نیز فکر کنیم، تا در عین آن که خودمان هستیم در جهانِ امروز حاضر باشیم و در آن مشارکت کنیم؟

4- تجربه تاریخی ما حکایت از آن دارد که توسعه در بستر غرب زدگی، ما را به جایی نمی رساند، ما باید در جهانی حاضر شویم که در این تاریخ از آنِ خودمان است، جهانی که نسبت به توسعه بیگانه نیست و به جامعه ای نظر دارد که دارای نظم ارگانیک است؛ در عین حال متوجه باشیم توسعه در بستر غربی نشان داد که چنین توسعه ای هرگز ما را به نظم ارگانیکی که نیاز جامعه ما است نمی رساند. آیا به این نکته فکر کرده اید که در بستر توسعه غربی ما با نظمی روبه رو هستیم که عملاً بر همدیگر تحمیل می کنیم و در آن نظم، احساس حیات در اجتماعی که در آن به سر می بریم نداریم؟

5- آیا جز این است که ایرانِ معاصر با انقلاب اسلامی و حضوری که در جهان دارد، باید مسئله مهم ما گردد؟ حضوری که به ما امکان می دهد تا نسبت به ایران تفکر کنیم و البته بیرون از نقشه جهان نمی توان ایران را به عنوان مسئله مهم خود در نظر گرفت، از آن جهت که ایران بیرون از جهان جدید نیست، هرچند در ایرانِ انقلاب اسلامی با پدیده های ویژه ای روبه رو هستیم که مربوط به سطوح آگاهیِ ما به تاریخی است که در آن حاضریم و در این فضا مسئولیت روحانیت کم نیست، همچنان که توجه مردم به روحانیت نیز نباید فرو کاسته شود.

6- حافظه جمعیِ تاریخیِ ما به یک معنا رمز وجودی ما است که خود را در صحنه های خاص ظاهر می کند هرچند در ظاهرِ ملت پیدا نباشد ولی ملاحظه کردید که همان حافظه جمعیِ تاریخی ما بود که با رخداد شهادت حاج قاسم سلیمانی به ظهور آمد و این حاکی از آن است که اگر رسانه های جهانِ مدرن، افکارِ عمومی ملت ما را تحت تأثیر خود قرار داده، انقلاب اسلامی توانسته است ماورای نقش رسانه های جهان مدرن، متذکر وجدان عمومی ملت ما شود و این در عکس العمل آن ها نسبت به شهادت حاج قاسم سلیمانی مشاهده شد، تا معلوم شود می توان در عین سیطره رسانه های جهان مدرن، به انسانی دیگر و جهانی دیگر فکر کرد و این به عنوان رمز وجودی انسان های این دوران، آغازی است که آن ها را در بر گرفته، رویدادی بنیادین جهت حضور در آینده تاریخ و البته در بستر حضور انسان های فرهیخته متعلق به گذشته تاریخی که در آن هستیم و منشأ بودن امروزینِ ما هستند. آیا در این رابطه می توان نقش روحانیت را نادیده گرفت.

7- ایران معاصر حامل تشیّع، ایرانیّت و مدرنیته است که در انقلاب اسلامی به نحوی در کنار هم قرار گرفتند، تا گشودگی لازم را نسبت به جهان داشته باشیم، بدون هر نوع واپس گرایی و یا نظر به آینده توهّمی که غرب زدگان گرفتار آن شده اند. متأسفانه غرب زدگان هیچ گونه آگاهی از آموزه های اصیل دینی و فلسفه اسلامی ندارند و در هر دو مورد اخیر عامی هستند و به همین جهت شکست در مقابل غرب را پذیرفته اند، زیرا متوجه درهم تنیدگی سه لایه فوق در این تاریخ و با انقلاب اسلامی نیستند که چگونه ایرانِ معاصر نسبت به سه لایه فوق شکل گرفته و باید بیش از پیش هر یک از این سه لایه نسبت خود را با دو لایه دیگر معلوم کند تا نه ایران، جدای از تشیّع خود را دنبال کند و نه آن دو بدون حضور در تاریخ جهان مدرن به خود مشغول شوند، جمع این سه لایه چیزی است که با انقلاب اسلامی امکان تحقق آن فراهم شده است.

8- معرفت اجتماعیِ جدید امری است که باید در ابعاد مختلف اش شناخته شود تا بتوانیم در راستای انقلاب اسلامی، در جهان حاضر شویم وگرنه همچنان در جایی متوقف می مانیم که در دو سده اخیر قرار داشته ایم و از دانش بومی خود جهت حضور در جهان استفاده نخواهیم کرد.

ما نیاز داریم به بنیادهای علم اجتماعِ جدید با نگاه هستی شناسانه فکر کنیم تا بتوانیم در آن شرکت نموده و متوجه شویم بشر جدید چه مسیری را طی کرده که به معرفت اجتماعی رسیده است. این همان انسان شناسیِ جدید است، بدون گسست از میراث خود و سنت عقلانی که دارا هستیم. ذرّه ذرّه شدن انسان ها مشکل امروز جهان است که با حضوری جدّی در انقلاب اسلامی قابل رفع است، امری که در دفاع مقدس آن را تجربه کردیم.

9- آیا می توان در عین تأکید بر آموزه هایی که رسول خداf وائمهh مطرح فرموده اند، در جهان جدید با هویت مدنیّت و آزادی که در آن برجسته است، حاضر شد؟ آیا آموزه های دینی مانع ارتباط با دیگران است و یا به نوعی زمینه هایی هستند تا بتوان با بشر جدید رابطه ای متعالی و انسانی برقرار کرد؟ آیا در این مورد فکر کرده ایم که چه رابطه ای می توان بین نظم جهان جدید و آموزه های دینی برقرار نمود؟

اگر به گفته میشل فوکو: «انقلاب اسلامی روحی برای یک جهان بی روح است» این در صورتی محقق می شود که این تاریخ و انسان جدید را بشناسیم وگرنه طوری عمل می کنیم که بعضی ها به جهت عملکردِ ما آینده بسیار زنده ایران انقلاب اسلامی را به کلّی نادیده بگیرند، در آن حدّ که بعضی از ایرانی ها به غرب مهاجرت می کنند و یا در ترکیه برای خود خانه می خرند و متوجه هویت ریشه دار خود که در ایران معنا دارد، نیستند. در حالی که با تأکید بر آموزه های دینی که در تشیّع بر آن تأکید می شود، می توانند متوجه اکنونِ تاریخی خود شوند که همان حکمت معنوی ما است و در دل آن حکمت معنوی باید بر فقه تأکید کرد، امری که در نگاه طالبانی و تأکید بر فقهِ صرف، مورد غفلت قرار گرفته است.

ما با رابطه ای متعالی و انسانی با بشر جدید می توانیم از آینده مبهمی که جهان غرب برای خود و دیگران مدّ نظر دارد، عبور کنیم. آینده مبهمی که با برنامه های غیر توحیدی، موجب دست زدن به انتحاری است بعد از انتحاری.

10- حضور در تاریخی که تقدیر ما شده، به عنوان یکی از «مَعاصر وجود»، حضوری است ذیل اراده الهی. این نوع حضور نوعی در پیشِ خود بودن است، در عین در جهان بودن؛ و این غیر از آن است که خود را در نگاه دیگران جستجو کنیم، زیرا در آن صورت ما به یک شیئ تبدیل می شویم و عملاً گرفتار جنگِ نگاه ها می گردیم و از این جهت است که گفته اند جهنّم همان دیگری است، زیرا در این حالت هرکس با نگاه خود به ما، می خواهد بودنِ ما نزد خودمان را از ما بگیرد و ما همانی شویم که به نگاه او در آمده ایم. آیا برکات حضور در تاریخی که با انقلاب اسلامی به ظهور آمده است را برای عبور از چنین ورطه ای و جهنمی احساس کرده اید؟

11- آیا به این نکته فکر کرده اید که حقیقت را نمی توان بدون نظر به چیزها و اموری که مظهر حقیقت اند، در نظر گرفت؟ «حقیقت» در تاریخ به عنوان رخداد و در انسان با نظر به «وجودی» که هرکس در خود احساس می کند، قابل درک است و بدون نظر به آن دو مظهر یعنی تاریخ و انسان، به دنبال حقیقت بودن نوعی غفلت از حقیقت است. چه خوش است که انسان خود را در تاریخ به عنوان «اعصار وجود» احساس کند.

12- آیا می توان در راستای احساسِ «آزادی»، به گشودگی انسان نسبت به امور فکر کرد؟ از آن جهت که ذات آزادی آن گشایشی است که برای فتوح چیزی در مقابل ما به وجود می آید تا ما خودمان چنین حضوری را که در عالم داریم، احساس کنیم. در آن صورت چیزی برای انسان آشکار می شود تا انسان در مقابل آن سخن بگوید و این همان احساس آزادی است که با گشودگیِ انسان نسبت به موجودات برای انسان پیش می آید و از این جهت باید برای پاس داشتِ آزادی اجازه دهیم در مواجهه با موجودات، آن ها برای ما آشکار شوند، از آن جهت که ما امکان گشودگی و فتوحِ موجودات را نسبت به خود دارا هستیم و همه اسماء الهی به انسان تعلیم داده شده و همه موجودات مظاهر همان اسماء الهی هستند که نزد ما می باشند، آیا این نوع گشودگی نسبت به موجودات، گشودگی نسبت به خود نیست؟ و آیا این نوع گشودگی نسبت به خود، همان آزادی نیست که بدون هرگونه تحمیلی، باز خود را انتخاب کرده ایم؟

13- وقتی می یابیم بشرِ جدید سر و کارش با «بودن» اش می باشد، آیا این بشر می تواند در این «بودن» معنای نهایی خود را بودنی بیابد که همه عالم نزد اوست و او در همه عالم حاضر است، به همان معنایی که خدا در عبودیت عبد حاضر می باشد؟[4] در این جا انسان «حقیقت» را از طریق وجودِ خود احساس می کند بدون آن که بخواهد همچنان در تاریخی باشد که تاریخ مطابقت «ذهن» و «عین» بود و حتی بدون آن که در مقام شهودِ حقیقت در مظاهر مختلف باشد. او به افق نهایی و «شراب طهوری» رسیده که همان بودن او است، آزاد از هر چیزی که او بخواهد آن را طلب کند. در واقع با احساس حقیقت، به آزادی واقعی دست یافته است. آزاد برای بودن و گشوده بودن به روی خود که همان احساس حضور در آغوش حقیقت است و بهره مندیِ دائم از چنین بودنی و احساسی.

14- ظهور موجودات برای انسانی که به خودِ بنیادین اش دست یافته، آینه هایی هستند که حقیقت را در جلوه های مختلف به ظهور آورده اند و از این جهت این انسان مجال می دهد تا موجودات همان طور که هستند باشند، تا با پیش فرض های خود حجابی بین خود و آن ها ایجاد نکند. این جا است که می توان گفت انسان با نظر به ذات اش نمی تواند نسبت به عالَم فرو بسته باشد بلکه در عین آن که باید پیش خود باشد، نسبت به همه موجودات گشوده است، بدون دوگانگی بین خود و هر آنچه بر او به ظهور آمده است. آیا در این حالت با گشودگی نسبت به موجودات هرچه بیشتر به بنیاد خود نزدیک نشده تا از اجمال خود به سوی تفصیل خود سیر کرده باشد؟

15- وقتی انسان با احساس خود، حقیقت را احساس می کند که از یک جهت «عین ربط» بودن خود با حقیقت را یافته است و از جهت دیگر بیکرانگیِ حضور خود در عالم را در خود چشیده است، در این حالت آزادی برای او معنای خود را پیدا می کند. این بنیادین ترین حضور در وجود است که انسان در عین درک هویت تعلّقی خود، با بیکرانگی خود در عالم حاضر می باشد و عالم را در خود می چشد. در این صورت است که می توان گفت به یک معنا بنیان سوبژگی انسان فرو می ریزد. زیرا آنچه به میان می آید رخداد «ظهور» است که انسان و موجودات را به هم پیوند می دهد، بدون آن که آن «ظهور»، ظهور موجود مجزایی باشد، بلکه حقیقت است که در عین پوشیدگی با جلوات مختلف به ظهور می آید و به هر صورتی که باشد باز چیزی جز «ظهور» نیست، یعنی «ظاهراً فی بطونه و باطناً فی ظهوره». پس حقیقت بین «ظهور» و «پوشیدگی» و بین «وجود» و «موجود» می تواند مدّ نظر آید. آیا چنین حضوری همان حضوری نیست که انسانِ آزاد از دوگانگیِ سوبژه و ابژه، بیکرانگی خود را احساس می کند؟

16- با توجه به افقی که فرهنگ مدرنیته مقابل انسان قرار داد، در عمل توجه به آن افق، تصور رسیدن به اموری است که برای بشر قابل دسترس نیست و در نتیجه به چیزهایی که گمان می کرد می رسد، نرسید و ناخودآگاه در دام نیهیلیسم افتاد، یعنی در دام ناکامی نسبت به باورهایی که داشت. از آن جایی که عالم به سوی غربی شدن است، پس عالَم در حال فروافتادن در نیهیلیسم است و تفکر به این موضوع ما را بر آن می دارد که نسبت به عبور از نیهیلیسم و نجات خود فکر کنیم ولی نه با روحیه اتوپیایی که سرازیرکردن آرزوهای دست نایافتنی است بر روح و روان خود. پس باید وضع کنونی و آینده خود را بشناسیم و با ایده ای که ما را معنا می بخشد خود را در جهان حاضر کنیم که به نظر می آید آن ایده در این تاریخ، انقلاب اسلامی است. ایده ای که به انسان قدرت می دهد تا در عین مقابله با آرزوهای خیالی، در کنار امور واقعی، ولی متعالی بایستد، اموری که می توان به آن تعلّق داشت.

نگاه توریستی نگاه مأواگزیدن در واقعیات زندگی نیست و اتفاقاً زندگی را یک نواخت می کند و شور تفکر را از بین می برد، زیرا در آن حالت به مشهوراتِ عمومی تن داده ایم. آیا در نزد خود توانسته اید به انقلاب اسلامی به عنوان ایده نظر کنید و از دام نیهیلیسم رهایی یابید؟

17- آیا می توان در این مورد فکر کرد که آنچه ایران با انقلاب اسلامی نشان می دهد می تواند برای سایر ملل در بستر بومی خودشان قابل الگوبرداری باشد؟ به خصوص که انقلاب اسلامی مدعی نیست باید از زندگی جدید دست کشید، همان طور که نمی توان به بهانه رعایت احکام الهی، آزادی انسان را نادیده گرفت. این در صورتی است که ضعف های خود را بشناسیم تا بتوانیم به آن ها فکر کنیم و با شناخت ضعف ها متوجه شویم نظام اسلامی به عنوان نیاز بشر جدید می تواند به میان آید، نه آن که جهانِ بشرِ جدید را از انسان بگیرد؛ بلکه بنا دارد نقص های آن را تذکر دهد تا بشر در تاریخ جدید بهتر حاضر شود. بشر جدید به انواع بدی ها توانا شده و در همین رابطه در وصف شخصیت شهید آوینی گفته اند: چون آوینی در انجام بدی ها توانا بود، از او انواع نیکی ها به ظهور آمد و این جایگاه انسان آخرالزمانی است. آیا خنده دار نیست انسانِ ناتوانی که توانِ بدی کردن ندارد، خود را نیک بپندارد؟

18- اگر بپذیریم وقتی قانون مفید است که با انسان دوستی ِمجریان قانون همراه باشد وگرنه انسان ها با سیطره قانون، زندگی خود را سخت و خشن می کنند، پس باید متوجه ظرفیت انسانیِ انسان ها بود و نسبت به آن ها آن گشودگی را که شایسته آن هاست به میان آورد و نسبت به اعمال آن ها صبور بود و صبورانه اندیشه کرد، تا نسبت به خود و به دیگران شورمندانه زندگی کنیم و جهان خود را آنچنان گسترده و با کیفیت نماییم که دیگران نیز به خوبی در آن جای داشته باشند و این با حضور در تاریخی به ظهور می آید که انقلاب اسلامی به آن اشاره دارد و در مقابل بشر جدید گشوده است. آیا تنها در این فضا نیست که امکان رویارویی انسان با سایر انسان ها و با طبیعت به بهترین شکل فراهم می شود و قانون طوری شکل می گیرد که عامل جدایی بین انسان ها نخواهد بود، بلکه بستر ارتباط منطقی بین انسان ها می باشد؟

19- اگر خدا در افق حضور انسان در نزد انسان، حاضر نباشد، ناخودآگاه آن انسان خود را خدا می داند؛ ولی اگر انسان متوجه حضور خداوند در عالم باشد، همه چیز را وابسته به او می داند و سعی می کند در جهانی که همه چیز وابسته به خداوند است، خود را بپروراند تا به خداوند نزدیک شود.

آری! اگر انسان متوجه حضور خدا در عالم نباشد، خواهی نخواهی سعی می کند همه چیز را وابسته به خود کند تا استقلال خود را ثابت نماید و این با انواع ناکامی ها همراه است، زیرا در جایی می خواهد استقلال خود را دنبال کند که سنت های الهی او را و جهان را در بر گرفته است و او تنها در دل سنت های الهی می تواند خود را بیابد. آیا دشمنانِ حضور تاریخی انقلاب اسلامی از همین نوع حضور که باید خود را در دل سنت های الهی بیابند، غافل نیستند که موجب مقابله با نظامی شده اند که از توحید سخن می گوید و از این جهت همه سنن الهی با آن همراه هستند؟

20- آقای پل موران در تحقیقات خود به این نتیجه رسید که «خودکشی» عموماً در دوره هایی رایج است که انسان احساس خوشبختی می کند، از آن جهت که انسان در آن دوره ها با نوعی معناباختگی نسبت به خود روبه رو می شود، در حالی که حقیقت، چشم اندازی است که اگر از یک جهت به ما نزدیک است، از جهتی دیگر در افق حضور ما است و امری نیست که گمان کنیم آن را به دست آورده ایم و دیگر هیچ، ولی در عین حال در مسیر رسیدن به سوی حقیقت، احساسی معنوی داریم و در عین حال همچنان در شور ایمانی به سوی او رهسپار می باشیم. آیا معنای زندگی، تنها در همین نوع از «بودن» و «نبودن» نیست که از یک جهت حقیقت به ما نزدیک است و از جهتی دیگر به راحتی در اختیار ما نیست و انقلاب اسلامی بستر چنین حضوری است که برای ما پیش آمده؟

21- وقتی «حقیقت» در تاریخ ظهور کند عملاً ما در نزد حقیقت به همان صورتی که به ظهور آمده می توانیم حاضر باشیم و می توانیم با آن وجه از حقیقت که به ظهور آمده همراه باشیم تا ما را با سیری که دارد با خود ببرد و ما در چنین شرایطی خود را فهم کنیم و به تجربه ای از خود و در نسبت با حقیقت برسیم که در جای دیگر نصیب ما نمی شود، مثل آنچه نصیب شهدا شد و یا نصیب آن هایی شد که با انقلاب اسلامی نسبتِ وجودی پیدا کرده اند. آیا انقلاب اسلامی در این تاریخ تنها تجربه ای از حقیقت نیست که می توانیم برای خود پیش آوریم؟

22- با نظر به حضورِ تاریخی انقلاب اسلامی، می توان به این نکته فکر کرد که امیدِ آمدن حضرت مهدیg، انتظار یک رویداد آنی در آینده نیست، بلکه پیش آمدن شرایطی است برای به ظهورآمدن تدریجی انسانِ آخرالزمانی، انسانی که نسبت به خود و ظرفیت های خود بیدار می شود، آن هم در تاریک و روشنِ آینده ای که انسان متفکر نمی تواند تصور کاملی از آن داشته باشد ولی با کمال اطمینان نسبت به آن در انتظار به سر می برد و بودن خاصی را برای خود تجربه می کند. آیا انسان در این حالت منتظر آینده ای نمی باشد که هم اکنون او را در بر گرفته و نه آینده ای که ابژه او باشد؟ آیا تفاوت انتظاری که در دل انقلاب اسلامی پیش می آید با انتظاری که بیرون از حضور تاریخی انقلاب اسلامی است، همین نیست؟

23- با توجه به نسبت ما با خدا، وقتی به ذات خود بیندیشیم و هویت تعلقی خود را در نظر آوریم، به نیستی خود پی می بریم و این جا است که هستی ما به عنوان عطای الهی به ظهور می آید، به همان معنایی که جناب عطّار می فرماید:

نیست شو تا هستی ات از پی رسد

تا توهستی، هستْ در تو کی رسد

این نحوه «وجود» و «هستی» که انسان از هستی خود آزاد است و به هستی خدا در عالَم حاضر است، انسان را به یک معنا بی تعیّن می کند و همچون آینه، تنها قدرت آشکارکردن کمالات الهی را دارد و لذا جناب مولوی فرمود:

آینه هستی چه باشد؟ نیستی

نیستی بَر، گر تو ابله نیستی

نتیجه این نوع نیستی، هستیِ دیگری است که همان هستیِ غنیّ مطلق است و انسان در دل این هستی که با نیستی به ظهور می آید، منشأ خیررساندن به سایرین می شود و وجودش بسط می یابد و لذا جناب مولوی فرمود:

هستی اندر نیستی بتوان نمود

مال داران بر فقیر آرند جُود

وقتی انسان با امکان ذاتی خود که فقیر إلی الله است به سوی خداوند رفت، خداوند به پیش انسان می آید و انسان آنچنان از حضور خداوند بهره مند می شود که می خواهد همه انسان ها را از خود بهره مند کند و مگر زندگی جز این است؟ پس جستجوی زندگی را باید در آن نیستی دنبال کرد که جناب مولوی متذکر آن می شود و ما به همان اندازه که «نیستیم»، «هستیم». زیرا انسان بخشی از میدان نیستی است. آیا جز این است که انسان های اصیل با نیستی خود که عبودیت حضرت حق است، ارتباط دارند و این ارتباط، عطای پیامبران خدا به بشریت است؟

24- آیا به تفکرِ بصری و جایگاه آن و وسعت آن در این تاریخ اندیشیده اید؟ آیا جهانِ تصویری شده، جهانِ پسا تعقّلی نیست که برای انسان جدید پیش آمده؟ تفکرِ بصری در دل تصاویر صورت می گیرد و ما در آن با نوعی دانستن روبه رو هستیم که با ادراک تصاویر پیش می آید و امروزه از طریق تصاویر معنای خاصی از دیدن خلق شده، غیر از دیدنی که ما با چشم خود کُره خورشید و آدم ها را می بینیم، در آن حدّ که رسانه های مدرن با نوعی دیدن مرتبط اند و انسانِ امروز بدون تصویر چیزی نمی فهمد و از آن جایی که هر رسانه ای انسانِ خود را با تفکری خاص شکل می دهد، باید به تفکر بصری بیش از پیش فکر کرد، از آن جهت که بین انسان جدید و تصاویری که از طریق رسانه برایش ظهور می کند، ارتباطی وجودی برقرار می شود و او جهانِِ آن تصویر را وسیله ای برای تفکر مدّ نظر دارد و از آن طرف تصاویر نیز تنها در محدوده نشان دادن پدیده های مرئی قرار ندارند بلکه ترکیب یا مونتاژی از صورت و معنا شده اند، آن هم در جهان خاص خودشان. گویا تصاویر دیگر تصاویر نیستند، نوعی حضور بی واسطه انسان با عالمی است که تصاویرْ آن عالم را می نمایانند. آیا در تاریخی که با انقلاب اسلامی پیش آمده و موضوع «جهان بین دو جهان» را به میان آورده، می توان از تفکرِ بصری به این معنا غفلت داشت و بدون تفکر بصری همه آنچه باید گفت را بگوئیم؟

25- بحران حقیقی برای افرادِ یک جامعه از دست دادن عالَمی است که در آن عالَم خود را احساس می کنند و فرهنگ مدرنیته ما را بی عالم کرد و انقلاب اسلامی عاملی است تا ما در این تاریخ بی عالَم نباشیم و در نتیجه عملاً گرفتار پوچی نشویم و در این زمانه خود را تنها احساس نکنیم، زیرا در تاریخ توحیدیِ انقلاب اسلامی، انسان با درک احدیّتِ حق به تنهاییِ خاصی می رسد که عین تعالی است و در عین احساس بیکرانگیِ خود در عالَم، خود را تنها می یابد و همه عالم برای او آینه های حضور انوار الهی می باشند و او تنها خود را در عین چنین حضوری احساس می کند. آیا برای عبور از تنهایی و احساس پوچیِ جهان مدرن در این دوران، راهی جز راهی که انقلاب اسلامی مقابل ما گشوده است می شناسید؟

26- انسان ها رویهمرفته دارای دو عالَمِ «کیفی» و «کمّی» هستند. علوم تجربی و ارتباط با امور محسوس ما را در عالم کمّی وارد می کند ولی عالم کیفی در عین حضور در دامن «وجود»، عالَم نسبت ها است و از این جهت عالَم انسان ها نسبت به گشودگی آن ها با اطراف، متفاوت خواهد بود و اگر انسان نسبتِ خود را با «وجود» گُم کرد، بی عالَم می شود و آنچه در این تاریخ می تواند عالَمِ گمشده ما را به ما برگرداند حضور در تاریخ توحیدی انقلاب اسلامی است، از آن جهت که انقلاب اسلامی برای ما آینه رخداد حقیقت است و شرایط درک درست خود و درک درست عالَم و آدم، زیرا در چنین شرایطی چیزها در بستر وجودی شان ارزیابی می شوند و نه در جهت ارضای میل استکباری انسان ها. مشکل انسان مدرن آن است که اُنس خود با عالم کیفی را از دست داده است و در نتیجه نزدیکی ها به جدایی ها تبدیل شده، آیا با توجه به این امر نمی توان گفت تا عالمِ کیفی برای انسان ظهور نکند، انسان احساسِ بودن نمی کند و این تنها با انقلاب اسلامی که آینه رخداد حقیقت است، پیش می آید؟

27- انقلاب اسلامی در این تاریخ توانسته است پیام «وجود» را برای بشر این دوران بیاورد و ما با نظر به روح انقلاب اسلامی با «وجود» روبه رو می شویم، وجودی که به سوی ما است، تا از بی عالَمیِ تاریخ مدرن رهایی یابیم و با «هستی» از طریق رخدادهایی که در انقلاب پیش می آید گفت وگو کنیم.

ارادت به شهدا یک امر عاطفی نیست، ارادت به کسانی است که متذکر عالَم ما می باشند و در هر دوره از انقلاب، شهدا طوری ظهور کرده اند که آن ظهور در دوره قبل به آن شکل رخ نداده بود، تا معلوم شود ما در عالم انقلاب اسلامی در هر آغازی، آغاز دیگری را می توانیم تجربه کنیم. ظهور شهدای دفاع مقدس عالَمی را به ما عطا کرد که در ادامه آن عالَم با شهید حججی در دل آن عالَم، آغاز دیگری به ظهور آمد و با شهید حاج قاسم سلیمانی گویا آغاز آغازهای عالَم بعد از عالَم دفاع مقدس به ظهور آمد و ما بیشتر از قبل در معرض تجلیات «وجود» قرار گرفتیم. آیا نباید باز منتظر آغاز دیگری بود؟

28- ذات شهادت، بنیان ایثار را به عنوان راهی جهت قرب الهی در مقابل ما قرار داد تا حقیقت را در دل ایثارها به هر شکلی که باشند، تجربه کنیم. آیا رابطه ای بین شهادت و ایثارهای مالی که مردم به صورت فوق العاده ای جهت پشتیبانی از رزمندگان داشتند وجود نداشت؟ و آیا در همین راستا ایثارهای غیر قابل تصور موکب دارانِ حرکت اربعینی معنا نمی شود که همه در جستجوی عالَمی هستند که باز آغاز دیگری باشد؟ در ادامه انقلاب اسلامی و احساس انس با حقیقت در دل تاریخی که حقیقت را با خود به ظهور آورده با عزمِ دنبال کردن ایثارها، باز باید منتظر مراحل مختلف ظهور حقیقت باشیم در جلوه ای دیگر.

29- شخصیت انسان با انتخاب هایش شکل می گیرد، با حضور بیکرانه خود در هستی و ارتباط با بقیه، در راستای نظر به حقیقت در مظاهر مختلف و اگر انسان در انتخاب هایش آزاد نباشد عملاً با هیچ حقیقتی نمی تواند رابطه ای برقرار کند، زیرا با آزادی در انتخاب هایش و با گشودگی خود نسبت به پدیدارها، چیزی را انتخاب می کند که در مقابل او گشوده است و در این رابطه حقیقت رخ می نمایاند، زیرا پدیدارها همان صحنه های رخداد حقیقت اند، وقتی ما متوجه وجوه قدسی و جنبه وجودی آن ها باشیم. در انتخابِ آزاد و گشودگی نسبت به پدیدارها، امری بر ما آشکار و بر ملا و برقرار و بنا می شود که همان حقیقت است در محدوده گشودگی آن پدیدارها و به ما امکان رابطه برقرارکردن با حقیقت را از آن طریق عطا می کند و در نتیجه عالَمی در ما منعکس می شود. آیا همه این امور در فضایی که انقلاب اسلامی فراهم کرده قابل تحقق نیست؟ زیرا در آن حالت است که انسان می تواند آزادیِ انتخاب خود را در همه امور پاس بدارد.

30- انقلاب اسلامی در بین دیندارانِ متفکر با نحوه ای از خودآگاهی آغاز شد که خودآگاهی نسبت به بشر جدید بود، بشری که روح حاکم بر فرهنگ مدرن برایش کافی نبود و انقلاب اسلامی عکس العمل اصیلی است جهت جبران آن عدم کفایت، هرچند عکس العمل های دیگری مثل پُست مدرنیسم یا سنت گرایی هم در میان آمد. بستری که با انقلاب اسلامی به وجود آمد، با هر عنوانی بخوانیم اش، بالاخره، «جهان بین دو جهان» است و البته روشنفکران غرب زده، نیروی حضور در تاریخی که «طلوع جهان بین دو جهان» است را در خود حس نکرده اند و انگیزه باطنی برای سیر به سوی آن را شکل نداده اند تا در وجود خود آن را بیازمایند و جهانی را که انقلاب اسلامی برای مردم ما می گشاید تجربه درونی کنند، همان طور که در صدر اسلام همه مسلمانان متوجه حضورِ تاریخ اسلام در درون خود نشدند، تا جهانی مقابل آن ها گشوده شود که در مقابل سلمان و اباذر گشوده شد و نوعی احساس یگانگی با حضرت علی(ع) در خود احساس کردند.

همه مسلمانان صدر اسلام، فراخوانی را که خداوند برای آن ها اراده کرده بود درک نکردند و به همین جهت آن ها از عهده کاری که شدنی بود به عنوان انسان های آخرالزمانی برنیامدند. تعصب جاهلی و نژادگرایی مانع آن حضور شد و کار به تقابل عرب و عجم کشیده شد و هرکس که عرب نبود، «غیر خودی» به حساب آمد، چه مسلمان باشد و چه نباشد، در حالی که می توانستند در بستر تاریخی که با اسلام شروع شد آن دوگانگی های کاذب را از میان ببرند، امری که ما با انقلاب اسلامی تا حدّی آن را تجربه کردیم و همچنان نیاز داریم آن را ادامه دهیم، تا حضور در جهان بین دو جهان را که نه برخورد منفعلانه نسبت به جهان مدرن است و نه نفی آن، تجربه کنیم و با برخوردی حکیمانه، در عین حضور در میراث توحیدی خود، در جهان مدرن نیز حاضر باشیم، از آن جهت که تجدد امری است جهانی و به همین جهت در سراسر روی زمین گسترده شد. بعضی از کشورها طوری با تجدد برخورد کردند که از یک طرف تجدد در خانه آن ها ساکن شد و از طرف دیگر آن ها را از میراث و فرهنگ اصلی خود منقطع نمود و در نتیجه به ملّتی اکنون زده و بی ریشه تبدیل شدند، زیرا گمان کردند راهی جز متجدد شدنِ صرف برایشان نمانده است. آیا با توجه به این امر نباید با جدیّت تمام به «جهان بین دو جهان» برای تاریخ خود فکر کرد تا نه گرفتار تحجّر باشیم و نه گرفتار تجددِ آن چنانی؟

31- تعامل و مواجهه با جهان مدرن، در عین حضور در تاریخی که با انقلاب اسلامی شروع شده - که نظر به ساحت قدس دارد- انسانی را به میان می آورد که به جای دیدن موجودات برای خود - که خصوصیات روح انسان مدرن است- موجود را به عنوان مظهری از اسماء الهی می نگرد وآن را در بستر «وجود» یا حقیقت مدّ نظر دارد و لذا در عین آن که موجودات نحوه های آشکارشدن «وجود»اند، آن «وجود» در همه موجودات پنهان است و در این فضا بشر در نوعی از بودن قرار می گیرد که همخوانی با کل جهان دارد و خود را در مواجهه با افق جهان آینده می نگرد و نسبت به سرنوشت کلّ جهان حساس است. آیا همین امر حساسیت استکبار را که حجاب حقیقت است، نسبت به انقلاب اسلامی شدت نبخشیده؟

32- تغییر سیر انسان از نظر به موجودات برای خودش، به سوی افقی که موجودات در آن ظهور کرده اند، نیاز به پیداشدن احوالی بنیادین در انسان دارد تا ما را از نگاه به موجودات که همه را برای خود می خواهیم منقطع کند، به سوی انسانی که نظر به افقی دارد که موجودات در آن افق به ظهور می آیند، یعنی نظر به «وجود»، به عنوان امری نامتعیَّن که عدم نیست بلکه به جهت وسعتی که دارد نامتعیّن است و موجودات در عین آن که آن افق را می پوشانند با ظهور خود آن افق را می نمایانند، و این همان تحقق پوشیدگی در دل ظهور است و با توحیدی پیش می آید که مکتب حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» در این تاریخ متذکر آن شد و درک آن را همگانی کرد. آیا همین نگاه نبود که شهدا توانستند ره صدساله را با درک چنین توحیدی یک شبه طی کنند؟ چرا در فهم انقلاب اسلامی به چنین امر مهمی فکر نکنیم؟

33- اگر چنانچه ما با نظر به «وجودِ» خود با عالم و آدم مواجه شویم، نسبت ما با انسان ها و موجودات و با همدیگر با گشودگی همراه است و عملاً آن ها را در افق وجودی شان می نگریم و آن ها را همان گونه که هستند می یابیم و با آن ها پیوند برقرار می کنیم. پس مواجهه با عالم و آدم باید از طریق ما و با نظر به وجودمان شروع شود، تا حقیقت، یعنی «وجود» از طریق این نوع مواجهه به ظهور آید.

با گشودگی نسبت به عالم و آدم، ارتباط با آن ها چیزی جز «ظهور» نخواهد بود و ظهور با هویت خاص آدم ها یا موجودات و آزادی در این رابطه معنای خاصی به خود می گیرد که عبارت است از خود را برای موجودات آزادکردن از آن جهت که آن ها نیز خود را برای ما آزاد کرده اند، در این رابطه می توان گفت: آزادی یعنی نحوه بودن انسان در قبال موجودات و ملزم کردن خود نسبت به آنچه در مقابل ما گشوده است، آزادی برای مواجهه با موجودات و درک ذات حقیقت به جای ابژه کردنِ حقیقت که امری است انتزاعی.

وقتی آزادی به معنای درک ذات حقیقت به میان آمد عملاً موجودات از حیث وجودشان برای ما آشکار می شوند و ما خود را می سپاریم به عرصه گشوده ای که در آن هستیم و این همان چیزی است که خود را به فیض خدا سپرده ایم تا برای ما تجلی کند، بدون به میان آوردن اراده ای خاص که منجر به تصرف موجودات گردد که روح حاکم بر بشر مدرن است. آیا انقلاب اسلامی بستری روشن برای عبور از آن روح و روحیه ای نیست که بشر مدرن گرفتار آن است؟

34- انسان اصیل، انسانی است که در سنت و در میراث تاریخی خود قرار دارد، میراثی که عقل انسان های دوران های مختلف، با نظر به ابعاد روحانی و انسانی خود شکل داده اند و در این زمان انتخاب های اصیل در مواجهه با هر مسئله ای تنها با نظر به سنت و میراث تاریخیِ آن قوم انجام می گیرد که نوعی ارتباط با «وجود» است، به جهت گستردگیِ «وجود» که گذشته و حال و آینده را شامل می شود و از این جهت این نوع حضور با قداست همراه است که وجه پنهان میراث و سنت آن قوم می باشد و در فرهنگ آن قوم ظاهر شده و ارزش پدیدارماندن دارد، تا انسان بر اساس آن مبانی عمل کند و وجود خود را مطابق وجود در عالم بسط دهد و اجزاء گسسته شده فرهنگی را که توسط فرهنگ مدرنیته پیش آمده است، سامان بخشد، از آن جهت که سعی می کند همه آن امور را به حقیقت پیوند بزند و سرمست وجود خود شود که غرق تجلیات الهی شده و با زبانی سخن بگوید که بازگوکننده اراده الهی است، زبانی که حافظِ همه نسبت هایی است که انسان با «وجود» و انوار الهی برقرار می کند. انسان در این حالت ندای سروش الهی را با گوش جان می شنود و نه تنها خطر آینده را می یابد بلکه راه های عبور از آن خطرات را نیز درک می کند.

35- هر انسانی با حضوری که به نحوی مربوط به خود او است احساس حضور می کند ولی شبکه حضور انسان ها متفاوت است و چون حضور انسان ها در عالم در زبان آن ها ظاهر می شود، عمق زبان و سخن انسان ها متفاوت است و عملاً از طریق آنچه بر زبان می آورند عالَم خود را به ظهور آورده اند و هر اندازه حکیمانه تر سخن بگویند، به همان اندازه بیشتر در آغوش «وجود» سُکنی می گزینند و به شرح صدر نائل می شوند و در این زمانه سخن گفتن از انقلاب اسلامی نوعی سُکنی گزیدن در آغوش خداوند است، همچنان که سخن گفتن از نهضت اباعبدالله(ع) نوعی رفع حجاب از حقیقت است تا حقیقت از ناحقیقت تفکیک شود.

وقتی انسان آماده گوش سپردن به ندای وجود شد، تجلیاتی از طرف «وجود» به سراغ او می آید و در آن صورت آن چنان سرمست می شود که می تواند یافتِ خود را به کلمات درآورد. این نوع کلمات نوعی اتصال و ارتباط با تجلیاتی است که با گوش سپردن به ندای وجود پیش می آید، آیا در این تاریخ این امر با حضور در تاریخی که با انقلاب اسلامی پیش آمد، محقق نمی شود؟

36- آیا می توان گفت آنچه حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» خیلی زود در مواجهه با جهان مدرن از طریق نظام شاهنشاهی متوجه شدند، همین «نیهیلیسم» است که با فراموشی از ساحت قدس به سراغ انسان آمده و حضرت امام«رضوان الله تعالی علیه» خواستند با تغییر نظام سیاسی، بستر عبور از نیهیلیسم را فراهم نماید؟ از آن جهت که در ذات نظام ولایت فقیه، زمینه انس با حقیقت و برگشتِ نسبت خود با خداوند در زمان غیبت تا حدّ قابل قبولِ این تاریخ فراهم می شود، در حالی که تفکر مدرن توان برقرار کردن چنین نسبتی را در ذات خود ندارد. حضرت امام خمینی متذکر چنین عسرتی شدند که جهان مدرن گرفتار آن بود و نظام شاهنشاهی تلاش داشت با عبور از شرایط سنتی ما، ما را گرفتار نوعی مدرنیته تقلیدی بکند و برای امثال حضرت امام«رضوان الله تعالی علیه» روشن بود هر چقدر بشر مدرن بیشتر تلاش کرده تا خدا را از زندگی بیرون کند، بیشتر دچار سردر گمی شده است. آیا جز این است که امر دینی در زندگی انسان امری مقطعی نیست و اتفاقاً زندگی شهری ضرورت انس با ساحت قدس و رجوع به الهیات را بیشتر می کند؟

37- با تعرّض انسان به طبیعت، ذات انسان به خطر افتاده، ذاتی که می توانست با دیگران و در کنار طبیعت باشد، مانند شبانی که در کنار گله گوسفندان است تا گوسفندان در مسیر طبیعی خود رشد کنند و یا مانند آسیاب بادی که نه به باد تعرض می کند و نه ماهیتِ باد را تغییر می دهد، آن آسیاب در کنار طبیعت و در معرض باد، نیازهای طبیعی انسان ها را برآورده می کند، بدون آن که ذات انسان به خطر بیفتد، زیرا در آن حال به دنبال پاسخی هستیم که طبیعت به نیازهای ما می دهد و نه به دنبال پاسخ به حرص هایی که نفس امّاره بر ما تحمیل کرده و انسان را گرفتار خودبنیادی می کند. انسانی که می توانست با حضور در آغوش هستی، با بودن خود به عنوان روشنی گاه هستی، محل ظهور انوار الهی شود. آیا متوجه هستیم این غیر از آن است که انسان فاعل مختار و سوژه باشد و گمان کند در ظهور حقیقت فاعلیتی دارد، در حالی که می تواند آوای بی صدای هستی باشد تا به هستی گوش فرا دهد و آینه هستی شود؟

38- ما در مسیر حضور تاریخی خود از طریق انقلاب اسلامی در بعضی از مراحلِ این حضور با گسست روبه رو شدیم و به این معنا انقلاب به سوی اهداف خود جلو نرفت ولی رشته ارتباط آن نه با گذشته و نه با آینده اش به کلّی قطع نشد و اهداف اصلی آن به حاشیه نرفت، زیرا تا وقتی که اصول و مبانیِ دوران تاریخی انقلاب اسلامی محکم و استوار است، گسست به معنای به حاشیه رفتن اصول آن پیش نمی آید، به خصوص که لازمه چنین گسستی یا نظر به گذشته و یا نظر به جهان غرب است که هیچ کدام جوابگوی روح بشر امروز نیستند. به گفته آقای دکتر رضا داوری:

«جهان متجدد در دورانی که آینده داشت، لیبرال دموکرات بود و اکنون در مرحله نئولیبرالیسم به سر می برد. این جهان یکسره آزادی و رعایت حقوق مردم نیست، بلکه در زیر پوشش آزادی و برابری، کین توزی و خشونتی پنهان است که همه نمی توانند آن را ببینند و بشناسند.»[5]

با توجه به مطلب فوق، نرسیدن به اهداف اصیل انقلاب اسلامی، در تاریخی که بالاخره از جهان مدرن و ضعف های آن بیرون نیستیم، به معنای گسست از اهداف انقلاب اسلامی نیست و تأکید بر گسست نسبت به آن اهداف نوعی مکر است و البته تشخیص این مکر آسان نیست. اتفاقاً این تاریخِ تجدد است که با گسستی بزرگ روبه رو شده و از آن جهت که اصول خود را بر اساس فطرت انسانی و سنت های الهی استوار نکرده، نسبت به امکاناتی که بنیان گذاران آن تصور می کردند می توانند به آن برسند، ناکام شده است.

بی حساب نیست که رهبر معظم انقلاب«حفظه الله تعالی» در دیدار میهمانان کنفرانس وحدت اسلامی متذکر جریانی شدند که آن جریان، ظاهراً فکری و باطناً سیاسی است و تأکید دارد اسلام باید از دخالت در عرصه های مهم زندگی و مناسبات اجتماعی خارج شود و اسلام در تولید تمدن و ساخت تمدن بشری نقشی نمی تواند به عهده گیرد و اقتضای جامعه و مسائل گوناگون جامعه مربوط به اسلام نیست. می فرمایند:

«گاهی می شنوید گفته می شود که «دیپلماسی را ایدئولوژیک نکنید»، با ایدئولوژی مربوط [نکنید] یعنی اسلام در مسئله سیاست خارجی و مسائل بین المللی بایستی اظهار نظری نکند؛ در مسئله اشاعه خیر، اقامه عدل، مقابله با شُرور، مقابله با ظلم، جلوگیری از اَشرار عالم، در این زمینه ها، اسلام کاره ای نیست. در این عرصه های مهم زندگی بشری، اسلام نه مرجع فکری باشد، نه راهنمای عملی باشد؛ این اصراری است که دارند. حالا علّت این اصرار چیست، منشأ آن چیست، از کجا شروع شده، این ها دیگر بحث های مربوط به صحبت امروز من نیست.»(2/8/1400)

نکته ای که نباید از آن غفلت شود حضور تاریخی انقلاب اسلامی است و عدم گسست انقلاب با اصول و مبانی اصیلی که در این تاریخ به میان آورده، در مقابلِ جهان متجدد و نظام لیبرال دموکرات که در بی آیندگی به سر می برد.

39- در این که اخلاق را همیشه چیزی ورای اخلاق نگه می داشته و نگه می دارد، حرفی نیست. سؤال این جا است: ماهیت آن چیزی که اخلاق را نگه می دارد چه چیزی است که اولاً: اخلاق، اخلاق باقی بماند. ثانیاً: آن اخلاق فاخر باشد؟ اگر عصر ما را عصر بی اخلاقی و بی ارزش شدن ارزش ها می دانند، آیا این حکایت از آن ندارد که اخلاق بی ریشه شده، زیرا انسان ها در فضای بی تاریخی نمی دانند کجا هستند و به چه آینده ای باید نظر کنند که مطابق آن آینده، اخلاقِ خود را شکل دهند؟ تا نه به زندگی، «نه» گفته باشیم و نه گرفتار هوسرانی های حاصل از نیست انگاری جهان مدرن شویم؟ آیا این انقلاب اسلامی نیست که با نگاه به بشر جدید، جهان جدیدی را مقابل ما گشوده است تا در کنار سلحشوری و شجاعت، اخلاق به اوج خود برسد؟ و ما این را در سرداران و امام شهدا تجربه کردیم تا ناظر راه حلّی باشیم جهت عبور از مشکلاتی که تاریخ غرب زدگی ما در ما نهادینه کرده است؟

40- وقتی نسبت انسان با تاریخی که در آن به سر می برد گسسته شد، به همان معنایی که در روایات ما بر شناخت زمان تأکید شده، آری! وقتی نسبت انسان با زمان و تاریخی که در آن به سر می برد گسسته شد، فهم ها تیره می شود و ناتوانی در عمل پیش می آید، زیرا فهم آدمی با عالَمی که دارد و تعلّقش به آن عالم، تعیُّن می یابد و اگر آدمی عالَم نداشته باشد، فهم او پریشان و پراکنده است و به همان اندازه اخلاقش پریشان و پراکنده خواهد بود. البته منظور از زمان و تاریخ، حادثه ای است که در وجود مردمان و عالَم ایشان اتفاق می افتد و دوام می یابد و مردمان در طی زمان آثارش را می بینند.

حضور در تاریخی که با مدرنیته شروع شد منجر به اخلاقی گشت که اخلاقِ نظم و قانون است برای شکل دادن به اجتماع و انسانی که خود را گسترده تر از انسانی می داند که در قبیله خود حضور داشت. این انسان، یعنی انسان جدید می توانست با چنین وسعتی که در خود احساس می کند، رو به سوی ملکوت بیندازد و در آغوش خدا به سوی خداوند باشد، یعنی حکایتی از طلوع انسان آخرالزمانی گردد ولی با سیطره کمّیت بر روح و روان او از آن نوع حضور عقب افتاد تا آن که با انقلاب اسلامی و حضور در «جهان بین دو جهان»، آن انسان به خود آمد که چه می تواند باشد، با هویتِ ایرانی بودن و مسلمان بودن و مدرن بودن. آیا در این حالت نیست که اخلاق به معنای واقعی جای خود را می یابد و رعایت قانون، مسبوق به چنین اخلاقی ممکن خواهد بود؟ در حالی که تجربه نشان داده اخلاق به صرف رعایت قانون از عهده از میان بردن هیچ فسادی برنمی آید.

41- اگر رابطه ای بین «مسئله داشتن» و «مسئولیت داشتن» هست، که هست، مسئله ما در این تاریخ چیست و مسئولیت ما کدام است؟ آیا می توان به امکانی فکر کرد که راهی مقابل ما گشوده شود و افق تازه ای مدّ نظر آید که به زندگیِ دیگری، ورای زندگی متجددمآب کنونی راهنما باشد؟ چه چیزی در تاریخ ما با انقلاب اسلامی رخ داده است که نه زندگی گذشته می تواند کفافِ بودن ما را بدهد و نه زیست جهان مدرن؟ آیا نوعی آمادگی در راستای اتحاد ظاهر و باطن و تحولی در جان ها در حال وقوع نیست تا زبان، شأن حقیقی خود را باز یابد و زبانِ دل و جان شود و زبانِ انسان ها ظهور «وجود» باشد؟ همه چیز حکایت از آن دارد که مسئله ما گشوده شدن به چنین آینده ای است و با پذیرفتن مسئولیت تحقق آن، به خودآگاهی لازم و بسط وجودِ خود دست می یابیم. برای عبور از بی اخلاقی ها که ما را فرا گرفته، باید به چنین راهی فکر کرد که با انقلاب اسلامی تقدیر ما شده است. آیا راه عبور از بداخلاقی ها را با تأکید بر این راه نمی توان دنبال کرد تا یک شبه ره صدساله را طی کنیم و همواره ذیل غرب قرار نگیریم؟

42- آری! خودآگاهی نسبت به آنچه هستیم و کاری که می کنیم، تعادل و اصالت را به وجودمان برمی گرداند و این تعادل موجب بهبود در رفتار و کردار و گفتار ما می شود، در حالی که این خودآگاهی آموختنی نیست بلکه توجه به درک موقعیت تاریخی مان است و امکاناتی که انقلاب اسلامی به عنوان شرایط تاریخیِ اکنون ما برای ما پیش آورده، آن نوع خودآگاهی و درک امکاناتی که توانستیم به کمک آن تجاوز صدام حسین را با همه پشتیبانی هایی که از او شد دفع کنیم، به جهت اراده ای که چشم اندازِ تاریخی انقلاب اسلامی مقابل ما گشود و ما با تذکرات امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» با فهم تازه ای از خود روبه رو شدیم و همیشه این طور بوده که هر تاریخی با چشم اندازی که موجب امید و اراده شود گشوده می گردد و روحی را در مردمِ آن زمانه پدید می آورد که سرنوشت خود را در گرو حضور در آن تاریخ جستجو می کنند و احساس توانایی خاصی به آن ها دست می دهد که در مقابل مشکلاتی که پیش می آید خود را نمی بازند و بسط وجود خود را در به ظهورآوردن همان توانایی ها احساس می کنند، در آن حدّ که گویا هرکس مسئول آفریدن خود می شود در شخصیتی نو.[6] آیا توجه به این امر یعنی درک موقعیت تاریخی که خداوند برای ملت ما مقدّر کرده، راهی جهت بهبود در رفتار و کردار ما نیست تا بیش از پیش بر آن تأکید کنیم؟

43- اگر آقای دکتر رضا داوری معتقدند: «جهان متجدد در پایان راه خود گرفتاری ها دارد و دیگر چشم اندازی پیش رویش پیدا نیست.»[7] باید از خود پرسید ما تاریخ خود را چگونه باید شروع کنیم که به چنین پایانی نرسیم، در حالی که نمی توان از تاریخی که با مدرنیته پیش آمده بیرون آمد؟ آیا در همین جا نیست که باید به «جهان بین دو جهان» فکر کرد که با انقلاب اسلامی شروع شده و به تعبیر دکتر داوری تنها دین اسلام و رهبری دینی می توانست چنین نهضتی را به وجود آورد و راه ببرد... کاری بزرگ، یعنی سرنگون کردن نظام سلطنتی صورت گرفت و کار بزرگ دیگر، اسلامی کردن کشور بود.[8] آیا می توان گفت حال که با تاریخ تجدد، بشری دیگر با فهم و درک دیگری پدید آمد، آن بشر در ادامه خود نیاز ندارد تا با حضور در ساحت قدس، حضور تاریخی خود را کامل کند؟ امری که انقلاب اسلامی به عهده گرفته تا دوران نیست انگاری بشر پایان یابد.

44- اگر بنا بر آن است که برای دست یابی به علم باید ندایی از درون، جانِ اهل نظر و اهل علم را در بر بگیرد و آن ها را به سوی آن علم و آن نظر بخواند تا بتوانند به فردا نظر کنند و چشم انداز آن را بنگرند، باید از خود پرسید ما برای فردای خود منتظر چه علمی باید باشیم که ما را در فردای خود حاضر کند؟ فردایی که جهانی است بین دو جهان و علمِ آن، علم جامعه و زمان است، در عین آن که به حقایق قدسی اشاره دارد. آیا می توان خود را آماده گوش سپردن به آن ندا کرد؟ جز این است که آن ندا تنها از تاریخی که با انقلاب اسلامی شروع شده است به گوش می رسد؟

45- با مرگ خدا به همان معنای بی ارزش شدنِ ارزش ها در فرهنگ مدرنیته، هیچ چیز برای ما از آن به بعد مهم نیست، همه چیز به شکل متساوی بی ارزش می شود و ماورای خواست و اراده ما، اموری که آن ها را امور قدسی می دانستیم، از میان می رود و این تنها زندگی ما نیست که در این شرایط اهمیت خود را از دست می دهد، بلکه همه چیزهایی که ما با آن ها درگیر هستیم همین گونه می شوند. همه چیزها به یکسان بیهوده می گردند و با درک چنین موقعیتی جستجو برای یافتن سرچشمه جدیدی برای امر اُلوهی شروع می گردد تا امور معنوی یک بار دیگر به عنوان اموری مهم جلوه کنند و انسان حالت قدسی خود را باز یابد.

آیا به این فکر کرده اید که از نظر بشر جدید، در جهانی که او حاضر نباشد و احساس حضور نکند، هیچ چیز و هیچ کس نمی تواند برای او مهم باشد؟ آیا با انقلاب اسلامی احساس حضور در جهان، به صورتی زنده و قدسی فراهم نشده است؟ آیا بدون آن حضور ما از تبدیل شدن به آنچه باید باشیم باز نمی مانیم و آیا از این جهت برای درک معنای خود نیاز نداریم تا انقلاب اسلامی را پاس بداریم؟

46- باید فکر کنیم چه چیزی به ما نزدیک و چه چیزی از ما دور است. آن چیزی که از ما دور است نقشی در کمک کردن به ما برای تبدیل شدن به آنچه در ذات خود هستیم و باید به سوی آن راه جویی کنیم، ندارد. آیا انقلاب اسلامی برای شهدا نزدیک ترین چیزی نبود که می توانستند از طریق انقلاب آن کسی بشوند که باید می شدند؟ در این حالت است که تقوا موجب می شود تا ما نزدیکی و دوریِ امور را درست درک کنیم و مواظب پوچ کردن اموری باشیم که سخت با ارزش اند، مانند دلسوزی برای مردم و احترام به سالخوردگان و گشودگی نسبت به سایر انسان هایی که مانند ما فکر نمی کنند ولی انسانیت خود را زیر پا نگذاشته اند و این در صورتی برای ما محقق می شود که قصد ما در این امور الهی باشد. آیا برای چنین بودنی راهی جز نظرداشتن به حضور بیکرانه و جاودانه ای که در خود داریم، و با حضور در انقلاب اسلامی می توان آن را احساس کرد، برایمان پیش می آید؟

47- چیزی که ما واقعاً نیاز داریم، تعلّقی عمیقاً ریشه دار به جایگاهی است خاص که عبارت است از نوعی از تعلّق که در آن تعلّق چیزهایی که با آن ها درگیر هستیم واقعاً مهم باشند. آیا این همان حضور تاریخی ما نسبت به انقلاب اسلامی نیست، با آن همه شهیدی که خودشان آن حضور تاریخی را به خوبی در خود درک کردند و عالی ترین احساس از خود را که بالاتر از آن ممکن نبود، در خود یافتند؟ امری که با فرهنگ مدرنیته و با مرگ خدایی که نیچه متوجه آن شد، از دست دادیم و حال باید با نوعی دیگر از زندگی و با نظر به فیض الهی آن را دوباره به دست آوریم. آیا در این رابطه به موهبتی که می تواند مجدداً شورمندی در ایمان را به ما برگرداند، فکر کرده اید؟

48- برای احساسی قابل پذیرش و راضی کننده که باید از خود داشته باشیم، لازم است خود را در جایی قرار دهیم که آن جا و آن موقعیت، اولاً: وجود ما را معنا بخشد. ثانیاً: بتوانیم آن موقعیت را از آنِ خود نماییم و احساس کنیم آن موقعیت برای ما امری است که روحاً می توانیم در آن سُکنی گزینیم و مسلّماً هیچ چیز مهمی در دنیا و در جهانِ کمّیت ها برای ما وجود ندارد که چنین اهمیتی داشته باشد، زیرا هیچ کدام از آن ها برای چیزی که هستیم و «بودن» ما را در بر می گیرد، نیستند و ملاحظه کرده اید که امور مشابه آنچه در جهان کمّیت ها در نزد ما می باشند، کم نیست، مگر حضورِ تاریخیِ ما، که در این زمانه همین انقلاب اسلامی است و می توانیم آن را از آنِ خود سازیم و رابطه خاصی که رابطه ای است الهی، با آن برقرار کنیم، در حالی که با دیگر امور نمی توان چنین رابطه وجودی برقرار کرد مگر در بستر انقلاب اسلامی، زیرا انبوه امور و یا چیزهایی که اطراف ما پراکنده اند، برای ما اهمیت چندانی ندارند تا احساس کنیم در عالَم آن ها می توانیم سُکنی بگزینیم و این به جهت فقدان حضور خداوند است که در آن امورِ پراکنده پیش آمده، اموری که اهمیتی ورای استفاده ابزاری برای ما ندارند، در حالی که همین چیزها می توانند به ما امکان سکونت کردن در زمین را عطا کنند و ما را نسبت به آنچه هستیم یاری دهند و این وقتی است که درخشندگی چیزها را در خلال نوعی قداست بنگریم که چگونه هر چیز به صورتی حکیمانه در جای خود و در نسبتی درست با دیگر موجودات قرار دارد و البته در این صورت دیگر این طور نخواهد بود که با نگاهی تکنولوژیکی بتوانیم هر طور خواستیم و امیال ما اقتضاء کرد، آن ها را در اختیار بگیریم. آیا در این زمانه تنها با حضور در تاریخ انقلاب اسلامی و اهدافی که در این رابطه برایمان پیش می آید، نیست که عالم و آدم برای انسان معنای حقیقی خود را می نمایانند؟ آیا در این مورد فکر کرده ایم؟

49- خدای فیلسوفان خدایی نبود که به طور مشخص و با اراده ای خاص، در زمان و نزد ما حاضر باشد تا ما بتوانیم او را در اموری که او را آشکار می کند، بیابیم و معنای «مرگِ خدایی» که نیچه می گوید، یعنی آن خدا نمی توانست در امور زندگی حاضر باشد و به زندگی شور ایمانی ببخشد و توجه به «مرگ خدا» به این معنا که نیچه متذکر می گردد زمینه ای می شود تا در امور خود با حضوری عمیق تر با خداوند روبه رو شویم و در نسبت با همه چیز حضور خدا را در جان خود در میان داشته باشیم و زندگیِ ما اهمیتی عمیق پیدا کند و خدا را در جهان مان حاضر بیابیم.

خدا به عنوان سرچشمه شور ایمانی برای ما مهم است، نه از آن جهت که برای کامیابی خود نیاز به او داریم، بلکه از آن جهت که ما را به نوعی از مشغولیت با جهان می کشاند که با عبادات خود با او به نیایش بنشینیم و اُنس بگیریم و او را در جهان تجربه کنیم، به کمک وظایفی که انبیاء الهی در پیشِ روی ما نهاده اند. آیا این نوع اُنس و ارتباط با خدا که در مواجهه با مشکلات و با مسائلی پیش می آید که در مسیر توحید با آن روبه رو می شویم، همانی نیست که در انقلاب اسلامی تجربه شد و دعای کمیل شب های جمعه مسجد دارخوئین در لشکر امام حسین(ع) را پیش آورد؟

50- در راستای انقلاب اسلامی و تجربه بهترین عشق به این نکته نظر کنید که ایمان به خدا، ایمان به افق انتظار صِرف است، امیدی که بن بست ها را می گشاید و پیش بینی های محاسبه گرانه را در هم می ریزد. آیا به این نکته فکر کرده اید که چگونه در مسیر توحیدی هنگامی که هر امکانی منتفی است و گویا ما با بن بست روبه رو شده ایم، تازه راه به سوی خدا هموار می شود و حضور خدا را در آغازی زنده تر می توانیم تجربه کنیم؟ به همان معنایی که فرمود: «فَإِذا رَكِبُوا فِی الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِكُونَ»(عنکبوت/ 65) این نوع تجربه حضور خدا غیر از باور به خداوند است. مثل تجربه ای است که با دوستی و یا با ایثار برای انسان پیش می آید. حال آیا در راستای تجربه بهترین ها در زندگی که مثل تجربه خدا باشد، امکان تجربه حضور در تاریخ انقلاب اسلامی برای ما در میان نیست، آن طور که با روبه روشدن با شهادت شهید حججی و شهید حاج قاسم سلیمانی پیش آمد؟ بنده آن تجربه را بهترین تجربه در این تاریخ می دانم. معامله ای در کار نبود، هدیه ای بود که خداوند عطا کرد، بدون آن که ما تصور آن را داشته باشیم و اراده کرده باشیم تا پیش آید، خداوند در آن صحنه ها ما را به امری به ظاهر ناممکن رهنمون شد. این آن چیزی است که با انقلاب اسلامی پیش آمد و شهدا قهرمان این میدان بودند، زیرا به جای آن که در این عشق به دنبال گرفتن چیزی باشند، فهمیدند همه چیز را باید از دست بدهند تا آن را که ما در تجربه دوستی ها و ایثارها، بهره اندکی از آن را می یابیم، تماماً به دست آورند. آن ها از دوست داشتنِ کسانی شروع کردند که معلوم نبود دوست دارشان باشند و به کسانی ایثار می کردند که معلوم نبود آدم های خوبی باشند، ولی دیدند آن آدم ها به آن ایثار محتاج بودند. آیا می توان گفت هرکس این نوع دوست داشتن ها را تجربه نکرده است، خدا را نمی شناسد، هرچند صدها دلیل بر وجود خدا داشته باشد؟ حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» در راستای عشق به انسان ها سفره انقلاب اسلامی را گشودند تا ما با حضور بر سر این سفره بتوانیم با حضور در این تاریخ، عشق را به بهترین شکل تجربه کنیم. آیا جز این است که تجربه حضور خداوند را در تجربه عشق می یابیم، وقتی در دوست داشتن بی باک و بی احتیاط باشیم؟ به قول مولوی:

لاابالی عشق باشد نی خِرد

عقل آن جوید کز آن سودی برد

شهدا دعا نکردند که شهید نشوند، دعا و نیایش کردند که این عشق را با شهادت شان به انتها برسانند. آن ها تنها تجربه هر چه بیشتر همین عشق را می خواستند، آن ها را به بهشت رفتن و به جهنّم نرفتن چه؟ آیا به عشق خدا که به خود عشق می ورزد فکر کرده اید؟ عشقی که خودِ عشق در صحنه است و نه عشق به چیزی. شرمساری شهید احمد کاظمی و شهید حاج قاسم سلیمانی از این که شهید نشده بودند، به جهت آن بود که نمی خواستند آنچه را در شب های حمله به آن ها داده شده بود از دست بدهند و آن ها را به زندگی برگردانند.[9]

51- بازگشت به تفکری که به حاشیه رفته: راستی را! تفکر چیست و ما را به چه می خواند؟ در شرایط و تاریخی که باید خوب فکر کرد، آیا این خطر ما را تهدید نمی کند که گمان کنیم آگاهی های فراوانی که داریم، تفکر است؟ در حالی که «تفکر» ربطی تنگاتنگ با زمانه دارد و به همین جهت شعارهای قرن دهم نمی تواند عالَم امروز را جلو ببرد، زیرا تقدیر امروز با تفکرِ دیگری جلو می رود، تفکری که معطوف به حضور تاریخی انقلاب اسلامی است، با نظر به شخصیت اِشراقی حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه». و با این تفکر می توان به زندگیِ جدید وارد شد و بدین لحاظ می توان به سخن آقای دکتر رضا داوری توجه کرد که می فرمایند:

«فلسفه جدیدِ اروپایی، فلسفه ای است که اگر آن را سخن مدرنیته بدانیم، دور نرفته ایم و چون مدرنیته جهانی شده است اهل فلسفه هر جا که هستند و به هر کشوری که تعلّق دارند باید با آن فلسفه آشنا شوند.»[10]

حال باید متوجه باشیم که ما در مواجهه با فلسفه غرب با انسانی روبه رو هستیم که در فضای مدرنیته تنفس می کند و در عین حال می تواند در همان تاریخ و در همان زمانه تفکری مناسب عالَم خود را داشته باشد که بنده آن تفکر را تفکرآخرالزمانی می دانم. تفکری که می خواهد همه عوالمِ وجود را تجربه کند و لذا بیش از پیش به طبیعت نظر دارد که به یک معنا تجربه بُعد غربی و عقلانی او است، زیرا انسانِ آخرالزمانی، انسانی است که می تواند مطابق حضورِ تاریخی اش، ابعاد قلبی و اشراقی خود را با ابعاد مفهومی و عقلانی اش جمع کند. در حالی که انسان غربی با نظر به طبیعت، از ابعاد شرقی خود غافل گشت و در نتیجه به جای تعامل با طبیعت، تجاوز بر طبیعت را پیشه کرد. آیا انقلاب اسلامی حاصل مواجهه انسان متفکری به نام امام خمینی نیست که متوجه روح زمانه خود شد، زمانه ای که در مواجهه با طبیعت باید از وجه اشراقی انسان غفلت نشود؟ و معنای این که گفته می شود «انقلاب اسلامی؛ طلوع جهانی بین دو جهان» است، آیا بدین منظور نیست؟

52- به سوی جمهوری اسلامی در جامعه: آیا با توجه به آنچه گذشت می توان گفت واژه «جمهوری اسلامی» به عنوان به میدان آمدن رأی و نظر مردم، تنها تا کنون در محدوده انتخاب دولت ها مطرح بوده است و هنوز وصف جامعه ما نشده است، جامعه ای با انسان هایی گشوده نسبت به شخصیت و به آراء و نظرات همدیگر؟ و این ناشی از آن نیست که هنوز به انسانی که باید در بستر تاریخی انقلاب اسلامی به ظهور آید، فکر نکرده ایم؟ در حالی که نیاز داریم بدانیم در چه جهانی زندگی می کنیم و با خود و با جهانِ خود چه نسبتی داریم و در آن چگونه به سر می بریم، به خصوص وقتی متوجه شویم انسان ها در ذات خود محل تعلیم و تجلی اسماء الهی می باشند و می توانند در مواجهه با دیگران به آنچه در ذات خود هستند نزدیک شوند و در شخصیت خود همانی بشوند که در ذات خود هستند. آیا آگاهی به چنین موقعیتی در هستی، آغاز تولد «جمهوری اسلامی» در جامعه ما نخواهد شد؟

53- متفکرترین متفکران در این دوران: با توجه به حضور تاریخی انقلاب اسلامی، آیا نمی توان گفت: اگر بخواهیم در مورد هر مسئله ای در این تاریخ بیندیشیم باید از موضع و بر مبنای انقلاب اسلامی به آن نظر کنیم و در غیر این صورت از نظر «تفکر» از زمانه خود عقب می مانیم؟ و آیا جز این است که معنای حضور در تاریخ انقلاب اسلامی را باید در سیره شهیدانی دنبال کرد که انقلاب اسلامی را در این زمانه، عین حقیقت اسلام می دانستند؟ اسلامی که تنها راه رجوعِ بشر به خودِ راستین اش است و آن اسلام می تواند جواب اصیل ترین و بنیادی ترین طلب انسانِ آخرالزمانی باشد، زیرا فرشته وَحی آن را از آغازین ترین آغازها یعنی حضرت ربّ العالمین به بشریت عطا کرده تا بشریت در هر تاریخی که هست با تجلی اسماء الهی، در بستر اسلام بی مأوا نباشد و خود را در بهترین عالَم حاضر کند و با خاطره ها و نفحات قدسی به سر برد.

آیا می توان گفت مسائل انقلاب اسلامی مسائل انسان این دوران است تا با دغدغه هایی که نسبت به آن انقلاب دارد، به امکانات جدیدی برای ظهور تفکرات سیاسی اجتماعیِ مخصوص این دوران دست یابد؟ اگر چنین است، آیا حضرت امام روح الله«رضوان الله تعالی علیه» و حضرت امام خامنه ای«حفظه الله تعالی» متفکرترین متفکران این تاریخ نیستند؟ زیرا نسبت به انقلاب اسلامی، یعنی روشنی گاه «وجود» در این زمانه، دغدغه مندترین بودند و می باشند؟

در این کلمات بر این افق بر آمده ایم تا دیگر بار برای خود تفکری را تجربه کنیم که منشأ نسبتی است با هرکس که خود را ذیل متفکرترین متفکران به دست آورد و از بیهودگی رها شود. آیا آمدن ما به سوی انقلاب اسلامی و به سوی متفکرترین متفکران، تنها راهی نیست که باید طی می کردیم تا «تفکر» نمیرد؟ آن دوست داشتنی ترین راه برای احساس بودنِ خود؟

54- اگر عصر، عصر انقلاب اسلامی است و تفکر در بستر حضور در تاریخی که به ظهور آمده ممکن است، آیا می توان گفت در حساس ترین شرایط نسبت به «تفکر» قرار دادیم و باید از خود بپرسیم تفکر در این زمانه ما را به چه می خواند که اگر متوجه آن نشویم گرفتار اکنون زدگی و سرگردانی می شویم؟

اگر فکر، عبارت از حرکت و سیر است از جزء به کلّ و از موضوع به مبادی و از واقعیت به حقیقت و از موجود به وجود و از آگاهی به خودآگاهی و از ظاهر به باطن، آیا با توجه به این امر، امروزه «تفکر» نظر به حقیقت و آیدوس انقلاب اسلامی نیست، تا همه ابعاد تفکر در چنین بستری به ظهور آید؟ زیرا «فهم»، درک تقدیری است که انسان با درک آن تقدیر در همان عالَمی که باید در آن حاضر باشد، حاضر می شود. مهم آن است که بدانیم «تفکر» آن فهم ظاهری و آن عقل جزئی نیست که تصور کنیم در عصر ارتباطات و توسعه اطلاعات به دست می آید.

با متوقف شدن در حسّ، نسبت بینِ علوم روز که در مقام آگاهی ظاهری است، با خودآگاهیِ حِکمی و فلسفی، به معنای حقیقی آن قطع شده و تفکر، ما را دعوت می کند متوجه چنین امری باشیم تا در تاریخی که با انقلاب اسلامی شروع شده از قطع رابطه مذکور غفلت نکنیم. آیا می توان حضور در تاریخ انقلاب اسلامی را توجه به چنین امری دانست تا سیر ما از آگاهی به خودآگاهی باشد و تفکر به جامعه برگردد؟

55- تفکرِ حقیقی در این تاریخ پرسش از ماهیت و حقیقت تفکرِ جدید است، تفکری که منشأ مشکلات بشر امروز شده است، زیرا پرسش از ماهیت و تفکر جدید ما را متوجه این امر می کند که هر مسئله ای اگر خود را در بستر حقیقتْ جای ندهد و نقص خود را پنهان کند، روزی سر باز می کند و هرج و مرج و آشفتگیِ حاصل از آن پنهان کاری ها بالاخره به نحوی آشکار می شود. آیا انقلاب اسلامی همان بستر ظهور حقیقت در این تاریخ نیست برای عبور از بحران هایی که بشر جدید گرفتار آن شده است، تا فکر و ذکری را به میان آورد؟ زیرا «تفکر»، راهِ حل برون رفت از اختلاط و التقاط است و در متن حضور در تاریخی که خداوند اراده کرده است به ظهور می آید و راز آن که شهدا تا آن اندازه به انقلاب اسلامی دل بسته بودند در همین امر بود که می دانستند با حضور در تاریخ انقلاب اسلامی تفکری ظهور می کند که راه حلّ برون رفت از همه مشکلاتی است که غرب زدگیِ ما پیش آورده است، امری که جریان روشنفکری متوجه آن نیست و تنها بر مشکلات تمرکز می کند و گمان دارد با دست گذاشتن روی مشکلات و با قهرمان نمایی های خودْ کاری را پیش می برد.

56- بشر عصر جدید با تأکید بر همانی که هست و نه آنچه باید باشد، خود را خدایگان عالم می پندارد، به آن معنا که خود را عاملِ بودن آنچه هست و عامل نبودن آنچه نیست، می شناسد. با چنین تصوری از خود لزومی به نقش امور قدسی و ماورائی در امر حکومت و قانون نمی بیند و اساساً وجهی برای به میان آمدن حکومت دینی در این تاریخ در نظر ندارد، مگر آن که این بشر معنای فراخ تری برای خود مدّ نظر آورد. در این صورت است که وقتی حکومت دینی به میان آید، آن حکومت را به معنای شروع دوره ای بعد از دوره گذشته جهان مدرن در نظر می گیرد و می فهمد عصر تزلزل اُومانیته و سکولاریسم شروع شده که عصر رفتن از آگاهیِ علمی به سوی خودآگاهی و از آن جا سیر به سوی دل آگاهیِ حِکمی است. آیا این چاره کار مشکلات بشر در این دوران نیست، چاره و راه کاری که با نوعی تفکر همراه است؟ تفکری که با نظر به حوالت تاریخی بعد از تاریخ خرد مدرن مدّ نظر انسان می آید و انسان را با «وجود» مواجه می کند تا آماده تجلیات اشراقی در موضوعی شود که مدّ نظر دارد و به آن فکر می کند.

57- تفکر در منظر امام رضاu: با توجه به این که امام رضا(ع) می فرمایند: «لَیْسَتِ الْعِبَادَةُ كَثْرَةَ الصِّیَامِ وَ الصَّلَاةِ وَ إِنَّمَا الْعِبَادَةُ كَثْرَةُ التَّفَكُّرِ فِی أَمْرِ اللَّه » حضرت در این سخن عبادت حقیقی را زیادی نماز و روزه نمی دانند بلکه آن را تفکر در امر الهی می دانند. باید پرسید اولاً: امر الهی چیست؟ و ثانیاً: تفکر در امر الهی چگونه است. آیا امر الهی همان نور توحیدی نیست که در عالم جاری است و در صحنه های مختلفِ تاریخ مانند تاریخی که انبیاء الهی به ظهور می آورند، خود را می نمایاند؟ تفکر نظر به چنین آینه هایی می باشد، آینه های ظهور توحید که افرادِ یک اجتماع را به امت واحدی تبدیل می کند و ما آن را در ابتدای انقلاب و در سال های دفاع مقدس به طور کاملاً روشن تجربه کردیم و گویا بنا بر آن است که پس از تجربه ای که از امت واحده خود داشتیم، هرکس به نوعی خودی از خود بنمایاند و در نتیجه اختلافی به میان آید تا باز نوری از توحید با بازگشت پیامبرخداf به تاریخ ما به درخشش آید و نسبت انسان ها با رسول خداf و قرآن بازخوانی و مستحکم گردد، به همان معنایی که قرآن در آیه 213 سوره بقره فرمود: «كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْكُمَ بَیْنَ النَّاسِ فیمَا اخْتَلَفُوا فیهِ» مردمان امت واحدی بودند و چون گرفتار اختلاف شدند خداوند پیامبران را برانگیزاند تا بشارت دهند به آنچه در جمع توحیدی شان به آن می رسند و بیم دهند نسبت به آینده آشفته ای که با اختلافاتی که بدان دامن می زنند، برایشان پیش می آید و با پیامبران کتاب نازل کرد، کتابی که به حق نازل شده بود برای آن که در بین آن ها نسبت به اختلافاتی که داشتند، داوری کند.

آیا در این تاریخ جایگاه انقلاب اسلامی برگشت پیامبر خداf و برگشت قرآنی نیست که به حق داوری می کند، برای نجات جهان اسلام از پراکندگی که گرفتار آن شده اند تا از این طریق مرز جهان اسلام با متکبران معلوم شود و جبهه مستضعفانِ جهان شکل گیرد و معنای برگشت به فرهنگ اهل بیتh که وعده آخرالزمانی قرآن است در چشم انداز مردمان به ظهور آید. آیا جز این است که باید متوجه معنای حضور تاریخی انقلاب اسلامی بود که چگونه به یگانگی امّت اسلامی می نگرد و از این طریق تفکر در امر الهی که نظر به امت واحده است، محقق می شود؟ راستی! چرا حضرت رضا(ع) تأکید دارند تا عبادت را تفکر در امر الهی بدانیم؟ آیا تفکر به این معنا در این زمانه همان حضور در تاریخ انقلاب اسلامی نیست؟

58- حضوری متفکرانه در جهان: در آگاهی به زمانه و آگاهی به تاریخی که در آن به سر می بریم، با هزاران رازِ نهفته روبه رو هستیم و در بعضی از مراحلِ این تاریخ، مثل سال های دفاع مقدس، ما با چهره ای از رازهای نهفته آن روبه رو می شویم و باز تاریخی که ما در آن به سر می بریم همچنان ادامه می یابد و در مرحله ای دیگر با شهید حججی به عنوان آغاز نحوه ای دیگر از بودنِ خود در این تاریخ روبه رو گشتیم.

آگاهی به روحی که انقلاب اسلامی را فرا گرفته به ما کمک می کند تا معنای حضور تاریخی خود را دریابیم و از آن جایی که «تفکر»، اساساً تاریخی است، با خودآگاهی نسبت به حضور تاریخی خود، می توانیم متفکرانه در جهان حاضر شویم و از آن جایی که هیچ متفکری بدون حضور در زمانه خود نمی تواند رشد کند، آیا مسیر رشد ما در این تاریخ، حضور در تاریخی نیست که با انقلاب اسلامی به ظهور آمده؟ آیا جز این است که برای فهم هر متفکری باید به حضور تاریخی او در زمانه ای که حاضر بوده، نظر کرد؟

هر متفکری اندیشه خود را به سرنوشت زمانه و تاریخی که در آن به سر می برد -که محل ظهور اراده الهی است- گره زده است، آیا اگر ما نیز سرنوشت خود را به آنچه در انقلاب اسلامی نهفته است، یعنی به روح انقلاب اسلامی، گره نزنیم، آن طور که شهدا چنین کردند، گرفتار امور روزمرّه نمی شویم و عملاً بیرون از آنچه به عنوان آینده ای دیگر در حال وقوع است، نمی مانیم؟

59- ملکوت آسمان و زمین در دسترس است: در فضا و در تاریخی که زندگی زمینی به نور وَحی آسمانی منوّر شود و معارف الهی و الهامات ربّانی بر جان ها وزیدن آغاز کند، خداوند است که جان ها را در اختیار می گیرد و شأن انسان ها را تعیین می کند و مردمان می یابند که با تقوای الهی چگونه جان شان نسبت به دریافت حقایق گشوده می شود و این جا است که وضع فلاکت بار حکومت های غیر الهی را درک می کنند و در این جا بود که جایگاه اساسی انقلاب اسلامی جهت تحقق حکومت الهی برای مردم ما فهم شد و انقلاب اسلامی شکل گرفت.

با توجه به امر فوق است که باید نسبت به تاریخی که با انقلاب اسلامی شروع شده است، درست فکر کنیم تا متوجه شویم اُنس با ملکوت خداوند در این زمانه امر غریبی نیست که غیر قابل دسترس باشد و در این فضا است که انسان به خوبی خود را مخاطب این کریمه می یابد که می فرماید: «أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ».(اعراف/185) آیا آن مردمان در ملکوت آسمان ها و زمین نظر نمی کنند؟

با ظهور انقلاب اسلامی در این تاریخ، روح انسان ها آماده انقلابی درونی شده تا «سیاست» عین «دیانت» گردد، به جای آن که انقلاب اسلامی در حدّ سیاست های عرفیِ زمانه تقلیل یابد و از حضور تفکری که منوّر به حکمت متعالیه است، غفلت شود. در حالی که حکمت متعالیه به ما آموخته است که بدانیم خداوند از مظاهر و از اسماء اش جدا نیست، با توجه به این امر آیا می توان به این نکته فکر کرد که خداوند در بعضی از مظاهر با اسمائی وسیع تر به ظهور می آید و این یعنی در این دوران خدا را در انقلاب اسلامی بیشتر می توانیم بیابیم؟ راهی که شهدا متذکر آن شدند و ذیل نظر حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» و با نظر به چشم اندازی که انقلاب اسلامی مقابل آن ها گشود، تا فنای فی الله جلو رفتند.

60- آیا ما نسبت به تفکرِ زمانه خود تکلیفی به عهده داریم تا در صدد باشیم «تفکر» را در این زمانه نشان دهیم؟ اگر این چنین است که هر ملتی در باطن خود نوعی خودآگاهی نسبت به زمانه خود دارد آیا می توان گفت امروزه با به ظهورآوردنِ خودآگاهی و با قدم گذاردن در صحنه های انقلاب اسلامی، به نوعی از زندگی ورود می کنیم که همان آشتی با خود و آشتی با خداوند است؟ زیرا حضور در عرصه های انقلاب اسلامی، همان به ظهورآوردن خودآگاهی درونی است و احساس رابطه ای که بین «تفکر» و «وجود» در جریان است. زیرا اگر تقدیرِ هر زمانه را ظهور اراده حضرت حق در آن زمانه بیابیم و اراده حضرت حق را امری وجودی بدانیم که می توان با آن تقدیر در زمانه خود مواجه شد، رابطه بین تفکر و احساس تقدیر الهی معلوم می شود که همان درک «وجود» است، در هر موطنی که «وجود» جلوه کند و در نتیجه موجب حکیمانه عمل کردن انسان است در هر صحنه ای که حاضر شود. از آن جهت که رابطه ای بین تفکر و احساس تقدیر الهی در میان است. کدام متفکری است که متوجه تقدیر الهی نباشد و بتوان او را متفکر نامید، از آن روی که تفکر، نظر به نسیمی است که از طرف خداوند جان های آماده را فرا می گیرد؟

61- اگر تفکر نظر به نسیمی است که از طرف خداوند جان های آماده را فرا می گیرد، تا آن ها در جایی که باید باشند قرار گیرند، ماندن در «دیروز» برای زندگی در «امروز» و سر و سامان دادن به مشکلاتِ امروزین، کافی نیست، باید به حضوری که مربوط به امروز ما است دل سپرد تا رو به سوی آینده پیدا شود. آن کس که در گذشته است اراده اش دوران پیری اش را طی می کند. ممکن است آگاهی زیادی داشته باشد ولی توان رفتن ندارد و به فراسوی آنچه در آن است نمی اندیشد.

نظر به انقلاب اسلامی، نظر به امروزی است که رو به سوی فردا و فرداها دارد، یعنی ورود به روح عالم که همواره رو به جلو است و این بزرگ ترین تکلیف متفکران در این زمانه است برای فهم راه هایی که راه های برون رفت از مشکلات تاریخیِ مان می باشد. ما را چه سود که همواره در انتقاد به دیگران سوپرمنی باشیم بی خاصیت و بعضاً فریب کار. هر آن کس که چنین روشنفکرانی را بپرستد، زمین گیر خدایانی شده که به کلّی از عشق بیگانه اند. عشق حقیقی در پیوند با روح و حیات ملّتی ظهور می کند که برای حضور در تاریخ انقلاب اسلامی، پیر زنان شان چند تخم مرغ حاصل دسترنج خود را به جبهه های دفاع مقدس تقدیم می کنند تا بر عهد خود با حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» پایدار بمانند و از نقش تأثیرگذار خود که برایشان پیش آمده باز نمانند.

62- باید از خود انتقام بگیرند: اگر انقلاب اسلامی درآن ابتدا، یعنی در جوانی اش کمی سخت گیر بود ولی با نمایاندن روحانیت و معنویتِ هرچه بیشتر خود، کمی نرم و حلیم و رحیم گشت و بیشتر به پدر بزرگی حکیم همانند شد تا به پدری جوان و سخت گیر و تا آن جا جلو آمد که همانند سینه سراسر مهربان مادر بزرگی شد، پر از رَحْم و دلسوزی و حکمت که به روشنی و به صورتی همه جانبه به مسائل می نگرد. چیزی از جنس دوست داشتن همه انسان ها، بدون ذرّه ای از خشم، و این امر موجب شد تا هر روز بیشتر از روز بعد مردمان بفهمند انقلاب اسلامی و رهبر دلسوز آن چه می گوید، همین امر موجب شد مردمان با همه تبلیغاتی که بر علیه نظام اسلامی می شود، آن نظام را با نظام های ظالم دنیای مدرن اشتباه نگیرند. البته باز همچنان گناه از آن هایی است که گوش خود را به رسانه های دشمنان انقلاب سپرده اند و از صدایی که انعکاس جان آن ها است غافل اند. در چنین افرادی خطا بسیار است و فراموش می کنند باید از خود انتقام بگیرند و نه از انقلاب اسلامی و نه از راهی که سراسر به سوی خداپرستی و شوقِ ایمان است.

این کدام خداوند است که هر روز مهربان تر از دیروز در بستر انقلاب اسلامی به سوی بشریت آمده تا انسان ها را به بی ایمانی نسبت به خدایی دعوت کند که داعشی ها به او ایمان دارند؟ چرا بعضی ها نمی یابند چگونه از خدای انقلاب اسلامی وا مانده اند، در هر کجا و در هر لباسی که باشند؟ بگذار تو از نظر داعشی ها و متحجّرین، بی خداترین کس باشی ولی در پیرامون خود از بوی عطری که جوابگوی جان حقیقت طلب تو است، غافل نباشی. بوی عطر ایمانِ شهدا که هم تو را شاد می کند و هم غمگین. - شاد نسبت به آنچه یافته ای و غمگین از آنچه هنوز به سوی تو نیامده- آیا در روی زمین جایی نزدیک تر از مزار شهدا به خود می شناسی؟

63- اگر انقلاب اسلامی پناهگاهی است برای عبور از پوچیِ دوران و اگر بانکی است که ما را به شتاب به سوی حقیقت فرا می خواند، چه کسانی می توانند در مرز و بوم آن پناه گیرند تا در این زمانه آسیبی به آن ها نرسد؟ وقتی غرب زدگان و سیاست زدگان و رانت خواران به دنبال پناهگاه دیگری هستند، یعنی به دنبال ایمانی که ایمان به معنویت کاذب است، ایمانی که روحیه ضد استکباری در آن حاضر نیست، تو مواظب باش به پناهگاهی پناه آوری که راهی است به سوی حقیقت. ایمان های کاذب برای عبور از انواع گوناگون ظلمات این دوران ناتوان اند. اینان که مشغول ایمانِ کاذب خود هستند را پاهایی نیست که قدم در راه نهند، قدم در دشت های خوزستان و در درّه های سرد کردستان و همراه با خدای حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» با دشمنان خدا مقابله کنند و به خود معنا ببخشند.

آیا به این نکته مهم فکر کرده اید که ایمان های کاذب نمی گذارند به خدایی ایمان داشت که زندگی و مرگ را برای انسان یکسان می کند، ایمانی که همان حضور در بیکرانه اکنونِ جاودان خود است؟

64- حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» و وجدان عمومی مردمان: اگر جهان مدرن در تلاش است با رسانه های خود «افکار عمومی» مردمان را در دست بگیرد و شعله شمع حقیقت را در جان انسان ها خاموش کند، آیا به این نکته فکر کرده اید که جهان حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» با خطاب قراردادن «وجدان عمومیِ» انسان ها بنا دارد جهان دیگری بسازد که آلوده به سیاهی و سیاه کاریِ جهان مدرن نیست؟ اگر به گفته نیچه، روح حاکم بر جهانِ مدرن قاتل خداوند است، به این نکته فکر کرده اید که قلب روشن حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» تاب و طاقت حضور در جهانِ بی خدا را نداشت و سعی کرد خداوند را از خانقاه ها به جامعه بشری برگرداند؟

حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» به هیچ غاری پناه نبرد و از زندگی فرار نکرد، در کنار انسان هایی که بی خدا شده بودند نشست و خدایی که غذای جان شان بود را به یادشان آورد. راستی را! چه کسی چون او می توانست چنین کند؟ و چه شد که مردمان این چنین زیر سایه او پناه گرفتند؟ و چرا جهان مدرن این چنین با او سر جنگ دارد، در حالی که هر روز او را کامرواتر از دیروز می یابند؟ زیرا او پناهگاه مردمان بود و آنان را تا حضور در وجدان عمومی شان راهنمایی کرد، یعنی حضور در جهانی بس متعالی.

او پناهگاهی بود که هرگز نمی میرد زیرا همه راه های کمال انسانی را می شناسد و شخصیت او برای هرکس راهی است آشنا، شخصیتی که هر انسانی با نظر به حقیقت می تواند آن را پاس دارد تا دیگر انسان ها، هرچند به دشواری، خود را از زندان افکار عمومی به سوی وجدان عمومی بیرون بکشند.

65- ما و دوگانه «توسعه یافتگی» و «توسعه نیافتگی»: در رابطه با نظر به دوگانه «توسعه یافتگی و توسعه نیافتگی» می توان این طور آغاز کرد که: آقای دکتر داوری در بحث «تأمّلی نظری- تاریخی در باب مواجهه ما و تجدد» در 17 آبان ماه سال 1400 می فرمایند: «راه توسعه پیروی از غرب و تجدد غربی نیست، بلکه می تواند کوششی باشد برای ایجاد نظم و هماهنگی میان علم و نظام سازمانی و اداری و اقتصادی و سیاست...» و در ادامه می فرمایند:

کوشندگان این راه چه بسا که راهی نیز به ذات و باطن تجدد و درک بحران های آن بیابند و در مسیر توسعه، مجالی برای تفکر پیدا کنند و کسی چه می داند اگر جهانِ دیگری باید بیاید چرا آغازش در جهان توسعه نیافته و در کوششی برای یافتن راه رهایی نباشد؟

ملاحظه کنید ایشان آنچه از توسعه مدّ نظر دارند ایجاد نظم و هماهنگی میان «علم» و «نظام های اجتماعی» است و معتقدند در این مسیر اگر امکان جهان دیگری برای رهایی بیاید چرا آغازش در جهان توسعه نیافته نباشد. با این جمله عملاً احتمال وجود چشم انداز خاصی را برای تحقق جهانی دیگر مدّ نظر می آورند و البته می فرمایند تحقق آن آسان نیست ولی متذکر رؤیایی که هنوز آن را در روح و جان خود زنده می دارند می شوند که معتقد بودند با انقلاب اسلامی در عین اعتقاد به قدرت تجدد، امیدوار بودند «برای مواجهه با تجدد غربی، نظام و نظمی در ایران پدید آید تا به مشکلاتی که با آن روبه رو بودند، پایان دهد و انقلاب با کار بزرگش چشم امید جهان و جهانیان را متوجه خود کند. ولی مشکلات و موانع بیرونی و درونی مجال اتخاذ برای آینده را تنگ کرد و مواجهه ای که انقلاب اسلامی باید با غرب پیدا می کرد، گرفتار نگاه سیاسیِ صرف شد.»

حال با توجه به آنچه آقای دکتر داوری می فرمایند و با توجه به موقعیت ایشان به عنوان متفکری متعهد، آیا ما می توانیم خود را در جایی تعریف کنیم که ایشان هنوز آن را در روح و جان خود زنده می یابند ولی به جهت سیاسی کاری های جریان های مختلف آن را تمام شده قلمداد می کنند، در حالی که ما با حضور در جهانی که تحقق آینده را تا حضور در فرهنگ شهادت معنا کرده ایم، کار را نه تنها تمام شده نمی دانیم، بلکه حرکتی می دانیم که در گام دومِ خود شروع شده و در کنار توسعه ای که به یک معنا در حال انجام است، خود را در جهان دیگری ادامه می دهیم که به گفته آقای دکتر داوری آغازش در جهان توسعه نیافته است و موجب فعلیت یافتن چیزی است که هنوز نیز در روح و جان ایشان زنده است و به نظر می آید تنها با روحیه ای محقق می شود که «جهان بین دو جهان» متذکر آن است. آیا در چنین موقعیتی باز باید در انتخاب دوگانه «توسعه یافتگی» و «توسعه نیافتگی» سرگردان باشیم؟ و یا بدون مقابله با «توسعه یافتگی» که مبتنی بر هماهنگی علم با نظام اداری ما است، جهان دیگری را مدّ نظر قرار دهیم که آزاد از دوگانه مذکور است و موقعیت خود را به عنوان تذکر به «جهان بین دو جهان» مدّ نظر داشته باشیم؟ راهی در ساحل دریای طوفانیِ دوگانه «توسعه یافتگی» و «توسعه نیافتگی» به سوی «جهان بین دو جهان»، بدون نفی و انکار توسعه یافتگی.

66- وقتی تاریخِ حضور در انقلاب اسلامی را شروع کردیم و موانع شناخته شده راه را پشت سر گذاشتیم و خواستیم برای عبور از تاریخ گذشته به راه خود ادامه دهیم، آرام آرام سرعت قدم هایمان کُند شد و اندیشه هایی بس عمیق به سراغ مان آمد که چگونه به سوی آینده ناشناخته باید قدم گذاشت و جلو رفت؟ پرسش هایی پیش آمد که به آسانی نمی توانیم برای آن ها پاسخی بیابیم مگر آن که در همان عزمی که برای حضور در تاریخِ انقلاب اسلامی به سوی مان آمد همچنان پای بر جا بمانیم تا به گفته حضرت ابراهیمu: «إِنِّی ذاهِبٌ إِلى رَبِّی سَیَهْدینِ»(صافات/99) من به سوی پروردگارم در حرکت هستم، امید می رود که مرا هدایت کند و راهی که باید در آن قدم بگذارم را مقابل ام بگشاید و بر اساس همین سنت برای هر آن کس که پای در راه توحید گذارده، اجمالِ آن حضور آرام آرام تفصیل خود را نشان دهد و معنای گمشده ما به مرور چهره می گشاید تا در هر طوفانی که پس از آن پیش می آید خود را نبازیم و آن را شرط ادامه راه بدانیم، به همان معنایی که رهبر معظم انقلاب فرمودند: «ان شاءالله تحمّل این سختی ها ملّت ایران را به اوج خواهد رساند، به قلّه خواهد رساند...». (26/۰۸/1400)

این راه که راه حضور در اراده توحیدی حضرت حق است، رهروان خود را می یابد و به زندگی به صورتی دیگر آری می گوید تا حقیقت برای جوابگویی به هوس ها، قربانی نشود. در حالی که رجوع به حقیقت، ستیز با زندگی نیست، آسان کردن زندگی است تا انسان به جای قدم گذاردن در غاری تاریک که تاریخ مدرن جلوی ما گذارد، با روشنایی خورشیدِ حقیقت، هرجایی که جایی هست برای زندگی حاضر شویم. آیا در این زمانه با تاریخی که با انقلاب اسلامی ظهور کرد، عمق تاریکیِ زندگی در جهان استکباری محو نمی شود تا با نگاهی نو به جهان و به زندگی و به انسان نگریسته شود؟

67- چون انسان اراده کند تا این زشت ترین زندگی را ترک نماید که در آن زندگی میل بشر ملاک «هست ها» و «نیست ها» و «بایدها» و «نبایدها» شده، در ابتدا با احساس غریبی از خود روبه رو می شود که برایش ناآشنا است و می رود که تصمیم بگیرد به همانی برگردد که آن را زشت می دانست، زیرا احساس می کند حتی دست و پایش در این تنهایی افسرده و سرد شده اند. چه باید می کرد در دیروزی که یا خودش ملاک همه «هست ها» و «نیست ها» و «بایدها» و «نبایدها» بود و یا واعظی از بیرون، آن باید و نبایدها و هست ها و نیست ها را بر او تکلیف می کرد و او نتوانست در آن دیروز بماند؟ آیا می توان به راه سومی فکر کرد که از خود خارج نشویم و همچنان «هست ها» و «نیست ها» و «بایدها» و «نبایدها» را در خود بیابیم و در سردی و تنهاییِ زندگی گرفتار نگردیم؟

در نظر به نکته فوق باید به وجه خلیفه اللّهی انسان فکر کرد که خداوند چگونه موجودی را در زمین جانشین خود کرده تا به عنوان خلیفه الهی مظهر اسمای او باشد و آنچه از انوار الهی و اسمای حسنای خداوند را در نزد خود دارد در خود به میان آورد، تا در عین آن که در آن حالت از خدا بیگانه نیست، از خود هم بیگانه نباشد و در اصالت خود پایدار بماند. این انسان در عین آن که در نزد خود می باشد، به حکم «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها»(بقره/31) با خدا آشنایی کامل دارد و با تمام جهان که همه، مظاهر اسماء الهی هستند، آشنا است. این انسان دیگر در هیچ کجا و هیچ گاه تنها نیست، او با چنین هویتی خود را در کنار مرغزارهای سرسبزِ گرم، شادمان می یابد، زیرا در هر جا که هست و با هر چیزی که نوری از انوار الهی را آشکار می کند بیش از پیش به خود نزدیک شده و گوهر نهفته در خود را که همان «عینُ الرّبط» بودنش با خداوند است، در خود احساس می کند. در این حال با هیچ کس و هیچ چیز غریبه نیست و به صلح کلّی فکر می کند که در حال طلوع است. این شروعِ تولد بشر آخرالزمانی است با توصیفاتی که اولیای الهی از عظمت آن بشر به ما خبر داده اند.

68- اگر تاریخ جدیدی، نرم نرم پا پیش می نهد و ابتدا روح ها را متوجه خود و آن ها را متوجه آینده ای می کند که در پیش دارند، چرا به سخن آنانی که متوجه طلوع تمدنی غیر از تمدن غربی شده اند، گوش فرا ندهیم؟ چرا به آن هایی توجه ننماییم که خبر از بازگشت خدا به زندگی را داده اند؟ اگر حقیقتِ دین، باز درخشش آغاز کرده تا معنای آداب دینی با روحی تازه به میان آید، آیا باز باید بگوییم این عبادات نیز پوسته های دین است؟ در حالی که حقیقت از طریق همین آداب و اخلاق است که به ظهور می آید، تا امری نامتعیَّن به امری متعیَّن تبدیل شود و به جای آن که گمان کنیم «تئولوژی» پایان یافته است و کتاب «پایان تئولوژی» بنویسیم، متوجه باشیم با انقلاب اسلامی و با برافروخته شدن مشعل شهادت، تئولوژی و آداب دینی جای خود را پیدا می کنند و آینه هایی می شوند برای ظهور امور قدسی. راستی را! مگر همین تئولوژی ها و ایدئولوژی های حاکی از امور قدسی نیستند که به انسان های مؤمنِ به حقیقت جهت می دهند تا دین خدا تمام ابعاد وجودی انسان را فرا گیرد؟

اگر بر فرض با مدرنیته، تئولوژی پایان یافت و اگر مدرنیته در این تاریخ جای گیر شده، آیا چاره کار تسلیم شدن در مقابل مدرنیته است یا چاره کار عبور از تاریخ غیاب خداوند و رجوع به حقیقت است؟ البته به نور اسمای الهی و ذیل حضور خداوند با رعایت احکام و آداب شرع؛ مگر نه آن که باید حضور خداوند را در زندگی و در مناسبات انسانی نهادینه کنیم تا انسان به حضور بیکرانه اکنونِ جاودانه خود که گوهر فراموش شده او است، باز گردد؟ آیا رسالت تاریخی انقلاب اسلامی حکایت از آن ندارد که می خواهد انقطاع زمین از آسمان را جبران کند و تاریخ دیگری غیر از تاریخ مدرن را به میان آورد؟

69- دغدغه نظر به انوارِ وجود که به سوی انسان می آید، از جهتی با نوعی اضطرابِ وجودی همراه است، زیرا انسان نمی داند گشودگیِ «وجود» را دقیقاً چگونه تجربه کند و آماده شود تا وجود را و گشودگی آن را با نظر به تاریخی که به سوی او می آید احساس نماید؛ در این جا است که با سنت های ریشه داری روبه رو می شود که از طریق تاریخ به ظهور می آیند و احساس حضور در سنت های لایتغیّرِ عالم موجب می شود تا آن اضطراب ها ضعیف گردند و انسان احساس کند حضرت معبودِ محبوب، آغوش خود را گشوده است تا انسان با دلی آرام و ضمیری امیدوار به سوی او رهسپار شود. این نوع حضورِ تاریخی که با انقلاب اسلامی به ظهور آمد و بنیان گذار آن در آن حاضر شد؛ بهترین راه جهت عبور از تاریخی است که با فرهنگ مدرنیته شکل گرفت و انسانی که باید خود را در دامن سنت های الهی احساس کند، به عنوان فاعل شناسا، خواست تا به میل خود قواعدی را بر عالم تحمیل کند و در نتیجه انسان ملاک هست ها و نیست ها و باید ها و نباید ها شد و عملاً در چنگال نیست انگاری فرو افتاد و همه امور معنای حقیقی خود را از دست دادند، زیرا این انسان بود که می خواست به هر چیز بر اساس میل خود معنا بدهد، آن هم از آن جهت که اشیاء به عنوان منافع شخصی برای آن انسان فایده داشته باشد، غافل از آن که همه مسائل بشر اموری نیست که انسان به طور مستقیم بتواند از آن ها در امور شخصی بهره مند شود و عملاً از زندگی در قرب وجود محروم گردد و در اکنون زدگی خود، حتی محیط زیست خود را ویران کند. آیا با همه این ضعف ها، زمانه آماده حضور بشری نیست که می خواهد با نظر به «وجود»، در آغوش حقیقت زندگی کند؟ با حضور در عالَمِ آگاهی و حضور، عالَم زندگی بین زمین و آسمان با روحیه ای شاعرانه؟

70- آیا به این موضوع می توان فکر کرد که انقلاب اسلامی را ایده ای بیابیم که در عین نزدیکی به ما، در دوردست ها حاضر است؟ به همان معنایی که خداوند در وصف چنین اموری می فرماید: «وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُوم »(حجر/21) هیچ چیزی نیست مگر آن که خزائن آن چیز و وجه کامل آن، که همان وجه خزینه ای آن است، نزد خداوند است و نازل نمی کند آن را مگر به اندازه ای معیّن و محدود. در این صورت تعلق ما به انقلاب اسلامی، تعلق به وجه عنداللّهی و خزینه ای آن است که همان آیدوس و ایده انقلاب اسلامی است و برای ارتباط با این وجه از انقلاب باید از نظر روحی و قلبی به آن تعلّق داشت، نه آن که مانند یک توریست به آن نظر کرد. زیرا اگر نظر به انقلاب اسلامی نظر به امری یکنواخت تبدیل شود هرگز نمی تواند موضوع تفکر باشد، از آن جهت که با توجه با جایگاه عنداللّهیِ آن و نزول آن در هر دوره ای در اندازه ای خاص، همواره ما با ظهور و خفای انقلاب اسلامی روبه رو هستیم و این نوع مواجهه با انقلاب اسلامی است که شور تفکر را در ما پدید می آورد، به جای آن که گمان کنیم انقلاب اسلامی از اندیشه ما باید تبعیت کند و ما حرف در دهان آن بگذاریم. در این صورت ما محتوای تفکر را از دست می دهیم و به صورت بندی های خودمان نسبت به انقلاب اسلامی دلخوش هستیم.

انسان متفکر به مشهورات عمومی تن نمی دهد و به راهی می رود که ظاهراً روندگان آن کم اند و در همین رابطه به آن نوع زندگی که مدرنیته تعریف می کند وارد نمی شود و به گمانش به چیرهایی که توهّم می کند می رسد در حالی که ناخواسته در دام نیهیلیسم، یعنی در دام ناکامی نسبت به باورهایی که در خود ساخته، افتاده است. آیا برای آن که از غربی شدن نجات یابیم و در دام نیهیلیسم فرو نیفتیم، راهی جز حضور در تاریخی داریم که انقلاب اسلامی ایده قدسی آن است و از ما تقوای مناسب این حضور را طلب می کند؟

71- اگر به این نکته فکر کنیم که فلسفه می تواند وجه عقلانی دین را روشن کند، در حالی که دین به عنوان امری فطری در بنیان انسان به عنوان امری پیشافلسفی حاضر است، می توان گفت: تفکر فلسفی آن چیزی را که دین درک می کند، به نحوی انتظار آن را می کشد ولی نمی تواند آن را بیان کند، هر چند آنچه دین بیان کرد و ظاهر نمود در عقل جای می گیرد و عقل نسبت به آن بیگانه نیست و سعی می کند آن را بفهمد که جایگاه آن کجا است، با توجه به این امر باید متوجه بود آنچه دین داران با تبعیت از دین آشکار می کنند، بنیان قدسی دارد و به اندازه ای که بتوانیم در بنیان قدسیِ رخدادهای تاریخی حاضر شویم، نه تنها از عقلانیت تاریخی بهره مند می شویم بلکه عقلانیتی سراغ ما می آید که در عین برهانی بودن، متعالی و حضوری است، از جنس عقل انبیاء و اولیای الهی. در این جا است که متوجه می شویم چرا جریان های صرفاً عقلانی و انتزاعی دچار بحران می شوند و نمی توانند کاستی های معرفتی عقلانیت خود را بیابند.

با توجه به امر فوق است که می گوییم جناب صدرالمتألّهین با طرح حکمت متعالیه از یک طرف و جناب مارتین هایدگر با طرح فلسفه خاص خود، از طرف دیگر می توانند در درک رخدادهای تاریخی موفق باشند. زیرا نه امور قدسی را از حیطه عقلانی آن خارج می کنند و نه در درک آن امور در محدوده عقل انتزاعی متوقف می شوند، زیرا عقل توان آن را دارد که با حضور در حوزه دین رشد کند ولی دینداری را در آن محدوده متوقف نکند. آیا انقلاب اسلامی همان رخداد قدسی نیست که به بسط عقل بشر جدید کمک می کند و او را از فضای انتزاعیِ صرف قدمی جلوتر می برد تا به عقلانیت انبیاء و اولیای الهی نزدیک شود؟

72- اگر باید در مسیر نزدیکی به افقی که با انقلاب اسلامی در مقابل ما قرار گرفته است قدم برداریم و از مفاهیم و نگاه متافیزیکی به باورهای معنوی خود، پنجره ای به سوی آن افق باز کنیم، و از همین طریق بر مفاهیم متافیزیکی غلبه کنیم، وظیفه ما پشت کردن به متافیزیک نیست، بلکه تلاش برای آگاهی از آن مفاهیم نامرئی است که نگاه متافیزیکی از حقایق شکل می دهد و آن را به صورت ابژه در می آورد تا پنجره بودن شان را به حاشیه ببرد و بدین لحاظ باید متافیزیک را در دو سطح خواند؛ یکی در سطحی که مفاهیمِ حقایق قدسی را نشان می دهد، تا پنجره ای باشد به سوی حقیقت و دیگر در سطحی که مفاهیم را به قالب های منجمدی تبدیل می کند تا تفکر نسبت به هستی، تبدیل شود به آگاهی نسبت به آن. در حالت دوم است که هستی به فراموشی سپرده می شود و ذات نیهیلیسم روح بشر را فرا می گیرد و افقی در مقابل انسان باز نمی کند تا خود را در «نه هنوزِ» خود که با نظر به وجه متعالی اش برایش پیش می آید و با شور وجود همراه است، گشوده گرداند.

73- آنچه از طریق انقلاب اسلامی و تاریخی که با انقلاب اسلامی شروع شده، در سِرّ سویدای ملت ها، به خصوص ملت ما قرار گرفت، دعوت خاصی بود به امری که هم هست و هم نیست. در بعضی موارد و در مرحله ای خاص مثل تاریخ دفاع مقدس، مردم آن دعوت را که آن ها را به سوی آینده ای دیگر می خواند، در خود احساس می کردند و در صدد برآمدند با آن همراهی کنند ولی در بعضی موارد مثل تاریخ دولت سازندگی، عده ای آن دعوت را که به سوی آینده ای دیگر می خواند، احساس نکردند و در صدد برآمدند زندگی را در امروزی که ادامه دیروز بود، ادامه دهند و سختی های بی فایده آن زندگی را نشانه هوشیاری و زرنگی دانستند تا آنان که توانگر و ثروتمند شدند گمان کنند باید خود را بپایند، هر چند از طریق آن فکر آزمندی و کینه جویی و غرور و ترش رویی حاکم شود. اینان از ملکوتی که با انقلاب اسلامی بر روی بشر گشوده شد به کلّی محروم اند زیرا به دعوتی که در آن ها نیز هم بود و هم نبود، به کلّی پشت کردند و از صلح جویی و آرامشی که در سِرّ سویدای ملت به ظهور آمده بود محروم شدند.

آن هایی که در تاریخ انقلاب اسلامی آلوده به ثروت شدند از هیچ زباله ای نمی گذرند زیرا تنها چشم سر دارند، با اندیشه های هرزه که بوی گندشان به آسمان بلند است. فقیرترین اند در فضایی که می توانستند تا آسمانِ معنویت اوج بگیرند.

راستی! در مسیر حکمت های حضور در «جهان بین دو جهان»، زبان قلم را می توان به این درشت گویی ها باز کرد؟ در حالی که باید به افقی نظر کرد که بسی صاف و زلال است و می توان هر لحظه نَفَس تازه کرد و در اندیشه توجه به دعوتی بود که در سِرّ سویدای ما هم هست و هم نیست. به بودن های خود باید نظر کرد و از افکاری که سبب وَرَم کردن اندیشه می شوند باید پرهیز نمود. آیا نباید پرهیز از درشت گویی را از رهبر معظم انقلاب«حفظه الله» آموخت که حقیقت انقلاب را در امروز و فردای این تاریخ می شناسند؟

74- با توجه به این که بهترین آینه، آینه ظهور حقیقت در تاریخ است، آیا نمی توان گفت: انقلاب اسلامی، حقیقت این دوران را در کلّیّتش آشکار می کند و به یک معنا انقلاب اسلامی بازگشایی حقیقت است در این زمانه؟ و البته این مشروط بر آن است که به چنین رخداد تاریخی، پدیدارشناسانه نظر کنیم و نگاه را از این که یک اتفاق سیاسی رخ داده است به «وجود» بیندازیم که در این عصر با چنین خصوصیاتی به ظهور آمده، این است راه کشف حقیقت و بازنمایی آن در این زمانه. در این حالت است که حقیقت را بدون حجابِ ابهامات ذهنی در آینه انقلاب اسلامی مدّ نظر می آوریم، بدون آن که گمان کنیم یک بار برای همیشه از حقیقت پرده برداری کرده ایم، در حالی که انقلاب اسلامی در هر مرحله از مراحل خود، وجهی از حقیقت این دوران را می نمایاند و این انسان ها هستند که با عزم های انقلابی خود، محل ظهور وجوه مختلف انقلاب خواهند شد.

راستی را! بر روح و روان جوانان ما چه می گذرد که به تن دادن به زندگی های معمولی راضی نیستند و منتظر حضور در صحنه هایی هستند که در آن صحنه ها زندگیِ آن ها محل ظهور حقیقت این دوران شود؟ چرا جوانان ما شهید مهدی زین الدین را بیشتر از خودشان دوست دارند؟

75- آیا به این فکر کرده ایم که توسعه نیافتگی در جای خود یک تاریخ است و برای ملتی پیش می آید که کمال خود را در توسعه یافتگیِ غربی جستجو می کند؟ آیا جز این است که با حسرت خوردن از آن نوع زندگی، توسعه نیافتگی به عنوان یک تاریخ برای آن ملت شروع می شود؟ اگر این چنین است، آیا نباید خود را در تاریخی جستجو کرد که بیرون از دوگانه توسعه یافتگی و توسعه نیافتگی باشد؟ و آیا جز این است این امرِ مهم که حقیقتاً امر مهمی است، تنها با حضور در تاریخ انقلاب اسلامی پیش می آید؟ تاریخی که برای نیازهای انسان تعریف دیگری، غیر از تعریفی که غرب برای نیازهای انسان کرده، به میان آورده وگرنه انسان ها نسبت به آن نیازها همواره به غرب وابسته خواهند بود و تاریخِ توسعه نیافتگیِ آن ها ادامه می یابد، زیرا توسعه نیافتگی در نسبت با دوران تجدد به وجود آمده است. در حالی که خِرد جاری در انقلاب اسلامی ما را به انسجام خاص خود دعوت می کند که ریشه در سنت و موجودیت خودمان دارد و کوششی خواهد بود برای ایجاد نظم و هماهنگی میان علم و نظامِ سازمانی و اداری و اقتصاد و سیاست که با پدیدآمدن شهر به میان آمده و نباید آن ها را نادیده گرفت. آیا در این زمانه برای عبور از مشکلات موجود و رفع کینه ها و نزاع ها و اختلاف ها و فریب ها و برای تحقق عمران و آبادی و بهبود زندگی، راهی جز حضور در انقلاب اسلامی و خِردی که در آن نهفته است، می شناسیم؟

76- حس حضور و درکِ بودن و فردیّت، امری است که هر انسانی در معنابخشی به خود به دنبال آن است و در هر تاریخی به صورت های مختلف، خود را نشان داده است. به طوری که در دنیای قدیم با مکلّف بودن و با ادای تکلیف، انسان ها فردیّت و بودن خود را درک می کردند و با پدیدآمدن جامعه به معنای امروزینِ آن و با معنایی که انسان ها به عنوان شهروند پیدا کردند، افراد با درک حقوقی که برایشان پیش آمده و ادای قانون، فردیّت و بودن خود را درک می کنند، در حالی که این نوع احساسِ بودن، احساس اصیلی که انسان در جان خود از این نوع بودن راضی باشد، نیست. آیا انقلاب اسلامی در این دوران موجب حضور انسان ها در اجتماعی نمی شود که در عین احساس تکلیف نسبت به فرد و جامعه، به بودن و فردیّتِ اصیلی دست یابند که جواب وجوه فردی و اجتماعی آن ها در جهانِ امروز باشد و «جهان بین دو جهان» در این حالت معنای حقیقی خود را به میان آورد؟ آن هم در اجتماعی که اجتماعِ خودبنیادِ غربی و گسسته از آموزه های قدسی نیست و در عین حال حضوری است که انسان، شهروندی خود را نیز در اجتماع تجربه می کند؟

77- با حضور در تاریخ انقلاب اسلامی می توان فلسفه اسلامی را که نظر به شریف ترین مراتب وجود دارد، تا حضور در جامعه و سیاست و تاریخ وسعت داد و در معنای انسان تا آن جا جلو آمد که هرکس متوجه شود آن معنایی که فلسفه اسلامی از انسان دارد، دیگر متعلّق به خواص نیست و هرکس نیاز دارد که آن نوع معنا از خود را که همان «عین الرّبط» بودنِ انسان است نسبت به خداوند درک کند، تا جواب طلب حضور آخرالزمانی خود را نسبت به این جهان داده باشد. و در این رابطه می توان گفت فلسفه حکمت متعالیه جناب صدرالمتألّهین پس فردایی است و مربوط به زمانِ باقی است و در راه تفکر و دستگیری انسان ها قدم برمی دارد. انسان هایی که در فضای فرهنگ مدرنیته، هم خدا و هم خود را گم کرده اند و سختْ تنها شده اند و فهمیدند آن نوع پادشاهی که گمان می کردند صرفاً با علوم تجربی به دست می آوردند، توهّمی بیش نبوده است، آن ها را جهان دیگری نیاز است. آیا حکمت متعالیه در بستر تاریخ انقلاب اسلامی چنین توانایی را ندارد تا ما را با جهانی دیگر روبه رو کند که حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» در آن حاضر بودند و ما را بدان می خواندند؟

78- وقتی انسان ها با تاریخی که فرهنگ مدرنیته پیش آورد متوجه شدند هم خدا را گم کرده اند و هم خود را، و از یک طرف آینده برای شان تیره و تار شد و از طرف دیگر با سیطره گِشتِل بر تکنولوژی، تکنولوژی چنان در حال پیشرفت است که با نیازهای مردمان تناسبی ندارد و همواره برای مردمان نیازهای تازه می آفریند و آنان را به دنبال خود می برد، آیا خداوند راهی را در مقابل ما نمی گشاید تا در همین تاریخ به خود آییم و راهی جهت برون رفت از چنین شرایطی پیدا کنیم؟ راهی با خصوصیات خاصی که فرار از این تاریخ نباشد ولی ما را با چنین مشکلاتی روبه رو نکند. گویا آن راهی که خداوند برای عبور از مشکلاتِ مذکور مقابل ما گشوده، تاریخی جز انقلاب اسلامی نیست، تاریخی که مانند جهان کنونی بی آینده نمی باشد. آری! در این زمانه نمی توان مدرن نبود و به تجدد اعتنا نکرد، ولی باید به آینده ای فکر کرد که با قدرت و سیطره تکنیک شکل نگرفته باشد و عملاً انسان و ابعاد متعالی آن به حاشیه نرفته باشد. آیا حضورِ تاریخی انقلاب اسلامی حکایت از آن ندارد که بشریت متوجه غفلت خود شده است و می رود تا تکانی به خود بدهد و به زندگی غرب زده دیروزینِ خود فکر کند که هر روز چیزی از او می ستانَد و هیچ چیز به او نمی دهد و تا این اندازه او را نزار کرده است؟

79- ما و همه مردم در این زمانه برای آن که از وضع جهان خود و خِرد و اختیاری که داریم با خبر شویم، به تاریخ دیگری نیاز داریم که آن تاریخ راه آینده را روشن کند و چراغی فرا رویِ مردمان قرار دهد تا از گمگشتگی و سرگردانی آزاد شوند و با هر بادی به این سو و آن سو نروند. در شرایط کنونی و با نظر به گذشته غرب زدگیِ خود بیش از هر وقت به درک شرایط زندگی و امکان های آن نیاز داریم. آیا این همان انقلاب اسلامی نیست که راه به درک امکان ها می برد و مایه خودآگاهی به وضع زمانه می شود؟ انقلابی که عشق و خِرد را به هم آمیخت تا بشریت متوجه شود گمشده خود را در کجا باید پیدا کند و در این رابطه همچون سرداران شهید متوجه باشیم زیر سایه حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» چگونه جهانی به وسعت روح انسان آخرالزمان به ظهور می آید و می توانیم در جهان حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» همچون شهدا بسط یابیم. آیا انقلاب اسلامی توانایی عطای چنین حضوری را برای بشر این زمانه دارد؟

80- اگر بشر جدید را فضیلتی در میان است، آن فضیلت در آن است که جرأت فروریختن و متلاشی کردن هر آن چیزی که جوابگوی روح بزرگ او نیست را دارد. اگر حرمت ها را هم می شکند و پیکره ها را نیز سرنگون می کند، در پی خطرناک ترین آرزوها است، آرزوهایی که جان متلاطم او را آرامش ببخشد وگرنه همه چیز را ویران می کند، زیرا گمان می کند همه چیز دروغ است و همه کارها مجاز. در این حالت است که احساس می کند همه خوبی هایش و همه ایمانش بر باد رفته است.

راستی را! این آخرین منزل بشریت است که در جهان مدرن پیش آمده و یا باید در عمق ظلمات، به نوری فکر کرد که از همه آن ظلمت ها فاصله دارد؟ اگر در این جهان و در این تاریخ، آن نور، نور انقلاب اسلامی نیست که شهدا، این متفکرترین متفکران آن را تشخیص دادند، چه چیزی می تواند باشد؟

81- به راستی چه بسا در مسیری که به سوی حقیقت بود، ما قربانی ها داده ایم و تهمت ها شنیده ایم و در این راستا بود که چیزهایی برای مان روشن شد که چرا باید به ایمان تازه ای فکر کرد. آنچه امروز دل خواه ما است، زیستن در هوایی است که دل ها و جان های مان، زیستنِ خود را تجربه کنند و به سوی تاریخی می خواهیم روان باشیم که آن تاریخ با ما همراهی کند. این است راز جستجوی سامانی که ما در آن سامان به خویشتن آییم. آیا راهی برای چنین سامانی در این زمانه هست تا بتوانیم به آن فکر کنیم؟ سامانِ ما کجا است و از چه کسی باید سراغش را بگیریم؟

باید به این نکته فکر کنیم که هیچ جویای حقیقتی نیست که خطری در کمین او نباشد و هیچ آزاده ای نیست که آن خطرات را به جان نخرد و در شور ایمانی که به سراغش آمده، از ترس آن خطرات پا پس بکشد. این چیزی بود که ما در بستر تحقق انقلاب اسلامی تجربه کردیم. مواظب باشید که جواب چنین حضوری را تاب بیاورید وگرنه خود را گم خواهید کرد. ای پروانه های شاد و بی باک! اگر می خواهید شور و امید خود را جوابی درخور دهید، باید با شتابی تمام به راهی قدم بگذارید که شهدا آن را گشودند. باید در آن راه دوید حتی اگر تنها باشید. آیا راه دیگری می شناسید غیر از راهی که انقلاب اسلامی مقابل ما گشوده، تا در آن راه به انواع بن بست ها برخورد نکنید؟

82- باید دوید و باز هم دوید و اگر در این شرایط تاریخی کس دیگری را هم نیافتید و تنها ماندید، بدانید در این راه حتی از تنهایی خود هم لذت می برید، زیرا در راهی هستید که رنگ توحید دارد. دویدنی شبیه دویدن حضرت یوسف(ع) در راهی که راه اطاعت از حضرت حق و دورشدن از معصیت الهی بود. دویدنی که تنها در مسیر دویدن، درهای بسته گشوده می شود. مثل آن که برای شهید شهریاری گشوده شد و اورانیوم %20 را تهیه کرد. پس:

چون که رخنه نیست در عالم پدید

خیره یوسف وار می باید دوید

دویدن در مسیر توحید، عشقی را به انسان عطا می کند که در جای دیگر نمی توان آن را تجربه کرد. هیچ ماندنی ما را به این عشق نمی رساند. آیا در این حالت این ما نیستیم که با نظر به جهان مدرنیته با خود خواهیم گفت: آیا در جهان مدرنی که هم اکنون روشن شده که ناقص است، ما در این جهان چه اندازه می توانیم در آرامش به سر بریم؟ در حالی که با حضور در تاریخی که با انقلاب اسلامی به ظهور آمده چون به خود آییم با خود خواهم گفت: روان مان چه اندازه بیدار شده، سبک بارتر از یک پَر. این جهان چه اندازه گشوده است و چرا شهدا این چنین سبک بار به سوی چنین جهانی می دویدند؟ چه چیز موجب شد اینان همچنان دویدند و باز هم دویدند و خود را در آغوش شهادت یافتند، تا جایی که حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» در وصف آن ها فرمود:

«از شهدا که نمی شود چیزی گفت. شهدا شمع محفل دوستان اند. شهدا در قهقهه مستانه شان در شادی وصول شان، عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»اند[11] و از نفوس مطمئنه هستند که مورد خطاب «فَادْخُلی فی عِبادی وَ ادْخُلی جَنَّتی »[12] پروردگارند. این جا صحبت عشق است و عشق، و قلم در ترسیمش بر خود می شکافد.» (صحیفه امام، ج 21، ص 147)

این است نتیجه دویدن در مسیر گشوده ای که رنگ و بوی توحید دارد و خلوت نشینان در پی آن هستند، ولی بسیجیان یک شبه آن را یافتند زیرا متوجه تاریخی شدند که با انقلاب اسلامی به ظهور آمده است.

83- و باز پوچی و باز و باز پیشنهادی انتزاعی:[13] بحث در آن است که ما، یعنی جهان اسلام در مواجهه با جهان مدرن و انسان مدرن چه نظام معرفتی و حِکمی را در نزد خود داریم، آیا انقلاب اسلامی به عنوان نظامی که با آموزه های اسلامی شکل گرفته است، پشتیبانیِ درخوری جهت این مواجهه در نزد خود دارد و یا انقلابی بود که انقلابیونِ آن نمی دانستند چه نظامی می خواستند تأسیس کنند و فاقد نظریه روشنی جهت حضور در زیستِ جهان بودند؟!

ابتدا باید از آن هایی که انتقادهای فوق را مطرح می کنند پرسید شما که هیچ جایگاهی برای انقلاب اسلامی در راستایِ حضور تاریخی این ملت در مواجهه با جهان مدرن قائل نیستید، با توجه به آنچه در سال های گذشته تجربه کرده اید، چه پیشنهادی دارید و نظریه حِکمی و وجودشناسانه و معرفت شناسانه و انسان شناسی که سخنان شما را پشتیبانی کند، کدام است؟

می گویند در انقلاب اسلامی از واقعیات سترگ غفلت شده و جهان مدرن درست درک نشده است. در حالی که به گفته شما ها، مدرنیته بخشی از جهان است با سوبژه خاص خودش و چون از آن غفلت شد گرفتار انواع بحران ها شدیم، اعم از بحران در آب و باد و خاک و آتش و روبه روشدن با شکاف اجتماعی و بریده شدن از سنت خود. حال پرسش ما آن است که مگر می شود وقتی مدرنیته سوبژه خاص خود را دارد، سوبژه مدرنیته، سوبژه ما شود؟ در حالی که به گفته آقای دکتر رضا داوری: «ما در شرایط خودمان، خودمان هستیم و در شرایط دیگران، خودمان نیستیم، دیگرانیم».

گفته می شود باید در جهت یک نوع وفاق ملی تلاش کرد و به گفتمان جدیدی دست یافت و مسئله اصلی ما «موجودیت ایران» است و می خواهیم این کشور باقی بماند و لذا نیازمند گفتمان و گفتگویی هستیم متناسبِ این شرایط با جسارتی خاص و با فضای اجتماعی تازه تا امکان جبران مسائل و مشکلاتِ ساختاریِ سیصد ساله فراهم شود.

مسلّماً بحثی در دغدغه گوینده و یا گویندگان سخنان فوق نیست، بحث در یک خطای تاریخی بزرگ است که اگر از آن غفلت شود با همه این حرف ها، همچنان در تاریخ شبهِ مدرنِ گذشته خود خواهیم ماند. زیرا اولاً: نباید از این نکته غفلت کرد که خودِ جهان مدرن که حقیقتاً باید به عنوان یک واقعیت فهمیده شود، در بحران است. ثانیاً: بحث در بحران و عدم بحران جهان مدرن نیست، بحث در آن است که اگر مسئله اصلی ما باید «موجودیت ایران» باشد، کدام ایران، آیا ایرانِ منهای تشیّع و انقلاب اسلامی و خِرد ایرانی اساساً واقعیت خارجی دارد؟ آیا مسئله موجودیت کشور در این زمانه جز با حضور در تاریخی که با انقلاب اسلامی شکل گرفته، معنا پیدا می کند یا ایرانی که نمی دانیم چه هویتی دارد؟ آیا جز این است که با حضور در تاریخی که با انقلاب اسلامی شکل گرفته، سنت های تاریخی ما با جهان مدرن پیوند می خورد و ما را از کهنگی از یک طرف و از غرب زدگی از طرف دیگر آزاد می کند؟ مگر نه آن که در مواجهه با جهان مدرن هویتی باید در میان باشد، آن هویت اگر انقلاب اسلامی نیست، چه چیزی است که نه توقف در گذشته باشد و نه رجوعِ صِرف به اندیشه های مدرن که برای ما عین بی ریشه گی خواهد بود؟

اگر باید با تئوری های نخبگانی، جهانِ خود را شکل دهیم، چرا از تاریخی که در آن هستیم، یعنی انقلاب اسلامی غفلت کنیم که می تواند مبنای حضور ما در جهان جدید باشد؟ تاریخی که در آموزه های دینی با ایّام الله توصیف می شود و مسلّماً از این جهت با انقلاب فرانسه و انقلاب اکتبر روسیه متفاوت است.

متأسفانه در این سخنان باز روشنفکری و باز پیشنهادهای انتزاعی و غیر انضمامی و غیر عملی در میان است و باز ادامه سرگردانیِ جریانی که متوجه حضور تاریخی خود نیست و راه حل هایی پُر از هیچ.

البته بنا نیست دغدغه های این افراد دیده نشود، بنا بر آن است که متوجه باشیم و متوجه باشند راه حل های این افراد غیر کاربردی و انتزاعی است و ما در این زمانه تنها با حضور در تاریخی که انقلاب اسلامی به ظهور آمد و شهدا و امام شهدا متوجه حضور تاریخی آن شدند، می توانیم در جایگاهی قرار بگیریم که متناسب شرایط تاریخی این ملت و جهانِ اسلام است وگرنه باز پوچی و باز نیست انگاری.

84- اکنون که می توانیم به سنتی فکر کنیم که توسط انقلاب اسلامی در دل جهان مدرن شکل گرفته، باید در عین توجه به زیست جهانی که در تاریخ مدرن پیش آمد - که نوعی سوبژه شدنِ نیمه کاره و نیمه تمام انسان است و منجر به اگزیستانسِ ناقص انسان می گردد- به انسانی فکر کرد که با فهم توحیدیِ خود، در عین حضور در آغازِ آغازهایش، به نهایی ترین نحوه حضورش در جهان نظر داشته باشد، شبیه حضوری که اهل بیتh در زیست جهان نیمه کاره و نیمه تمام اسلامِ سقیفه، مدّ نظر مسلمانان اصیل آوردند تا اسلام علوی متذکر وسعت انسان در همه تاریخ شود و حاصل آن اسلام، انقلاب اسلامی در این زمانه گردید که در دل حضور تاریخی آن، انسان خود را در فراخنای حضور ابدی اش می یابد و شهادت را فرهنگ این حضور احساس می کند تا به زندگی به معنای واقعی اش وفادار بماند و مانند کشتی نباشد که به جای حضور در اقیانوس ها، به خشکی چسبیده و پناه آورده است.

85- انقلاب اسلامی، همان روان آرام ملتی است که می داند در این جهان و این تاریخ چگونه باید زندگی کند که نه همه زندگی را در خفتن های بی دلیل معنا کند و نه از هدایتی که در بندگی خداوند سراغ انسان می آید غفلت نماید و ناآرام همچنان در تحرک باشد، بدون آن که چکه ای از شادکامیِ حقیقی را بچشد. وقتی فهمیدیم بشرِ جهان مدرن یا در چاهِ خفتنِ بی دلیل فرو افتاده و یا در ناآرامی های بیجا سرگردان است، آیا نباید گوش بسپاریم به نسیمی که خبر از بودنی می دهد که نه آن است و نه این؟ نسیم انقلاب اسلامی به خفتگان یعنی به قاعدینِ در منازل و مناسک[14] می گوید نیمروز فرا رسیده، برخیزید، و ملاحظه کردید شهید دستغیب ها چگونه برخاستند. این نسیم به ناآرام ها و جوانان پرشور که یک پا در ایران داشتند و یک پا در آمریکا، گفت این همه سرگردانی چرا؟ و دیدید چمران ها چگونه راه خود را در لبنان در کنار کودکان یتیم و در ایران در کنار بسیجیان یافتند. آیا برای این که دوباره، نه در خواب و نه در آن ناآرامی فرو نیفتیم، راهی جز حضور در انقلاب اسلامی و پاس داشت آن داریم؟ چه اندازه عظیم است تاریخی که زیر پرتو خورشیدش چهره آسمانی انسان هایی چون شهید مهدی زین الدین به درخشش می آید و من این چهره ها را در هر جایی که انقلاب اسلامی حاضر است، می یابم. کافی است از حضور در جهانی که بین دو جهان است غفلت نشود.

86- زهرای مرضیهi؛ مرز بین آزادی و تکلیف: تاریخی که با انقلاب اسلامی شروع شده است، نه تاریخِ داعشی گری است و نه تاریخ لیبرالیسم، به معنای اباحه گری افراد که به بهانه آزادی، هیچ قیدی را، حتی اگر آن قید و تکلیف الهی باشد، نمی پذیرند؛ تکالیفی که بشر برای زندگیِ زمینی اش نیاز به آن دارد تا به حکم «وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُو»(بقره/36) در زندگی زمینی که دشمنی انسان ها با همدیگر، اقتضای آن است، با این سخن خداوند که فرمود: «فَإِمَّا یَأْتِیَنَّكُمْ مِنِّی هُدىً»(بقره/38) پس چون از طرف من هدایتی و دیانتی به سوی شما آمد «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون»(بقره/38) هر آن کس که هدایت و دیانت مرا پیروی کرد، او را نگرانی نخواهد بود و می تواند در مرز بین تکلیف و آزادی زندگی کند و این درست بر عکس آن است که در صدر اسلام به نام اسلام، ولی با روحیه داعشی گری خواستند مولای مان را به جرم عدم بیعت با خلیفه، گردن بزنند و اگر زهرای مرضیهi در آن صحنه حاضر نشده بودند و صحنه را به هم نمی زدند، امروز سراسر جهان اسلام، با اسلامی روبه رو بود به زشتی اسلام داعشی گری. انقلاب اسلامی در واقع متذکر جهانی است بین دو جهان تا از یک طرف به نام آزادی، تکالیف الهی فرو کاسته نشود و از طرف دیگر آزادی انسان ها محترم شمرده شود. آیا انقلاب اسلامی ادامه حضور زهرای مرضیهi در این تاریخ نیست؟

87- اگر انقلاب اسلامی به مثابه مأوایی است که انسان در این تاریخ می تواند در بستر تاریخی که با آن به وجود آمده، به خودآگاهیِ لازم نسبت به موقعیتی که در این زمانه در این جهان دارد، برسد و پیرو آن جمهوری اسلامی را در نگاه حاج قاسم سلیمانی، حرم احساس کند تا در آن اوج بگیرد، آیا کسی که خود را در این مأوا یافت، تنها بستری را برای زندگی کردن یافته است و یا زندگی همین حضور در مأوای انقلاب اسلامی است؟

با حضور در تاریخی که با انقلاب اسلامی به میان آمد، زندگی عبارت می شود از راهی به سوی هرچه بیشتر محقق کردن اهداف قدسی انقلاب اسلامی و هرچه بیشتر شریفانه زندگی کردن و با نگاه خدا به خلق، خلق را عیالُ الله دیدن، به همان معنایی که خداوند فرمود: «اَلْخَلْقُ عِیَالِی، فَأَحَبُّهُمْ إِلَیَّ أَلْطَفُهُمْ بِهِمْ وَ أَسْعَاهُمْ فِی حَوَائِجِهِم »(بحارالأنوار، ج 71، ص 336) مردمان، عیال من هستند و محبوب ترین شان نزد من آنانی اند كه به آن مردمان مهربان ترین باشند و در انجام حوائج شان كوشاتر. در این حال، خدمت به خلق عبارت می شود از به ظهورآوردن کمالات انسانیِ خود، همان طور که رحمت الهی پرتو ظهور انوار او است تا خداوند خدایی کند، نه آن که از آن طریق بهره ای نصیب او شود. این جا دیگر نوعی دویدن همپای انقلاب نیاز است، زیرا زندگی معنای دیگری به خود گرفته و لذا از سر ترسِ از فقر تلاش نمی کنیم بلکه به حکم حضور در تاریخی که پیش آمده است آنچه را باید انجام دهیم، انجام می دهیم، چرا که به وعده الهی امیدواریم که فرمود: «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ رِزْقُها»(هود/6»، هیچ جنبده ای نیست مگر آن که خداوند رزق او را به عهده گرفته است، پس آن که ما را از کمبودها و فقر می ترساند شیطان است، به حکم آن که فرمود: «الشَّیْطانُ یَعِدُكُمُ الْفَقْرَ»(بقره/268).

ایستادن و ایستادگی و صبر در راهی که انقلاب اسلامی به سوی بشر این دوران گشوده و ما باید نمونه حضور در این راه باشیم، موجب می گردد که حقیقت با تجلیات الهی، خود را به سوی انسان بنمایاند تا انسان نه تنها هرگز در این راه متوقف نشود، مغرور هم نگردد زیرا می یابد که قلب او همواره در معرض نور تازه و حضوری زنده تر است و پروا نسبت به رعایت آنچه وظیفه است جای غروری را که گمان کنیم انسانی مهم و منشأ اثر هستیم، می گیرد.

راستی! مگر می شود از دوران شگفتی که ما در دفاع مقدس و در جهاد سازندگی تجربه کردیم، غفلت کنیم و در ادامه با عزمی نو و در شرایطی دیگر به سوی آن دوران قدم برنداریم و از چاه تاریک دولت سازندگی، یوسف گونه و امیدوار منتظر فرو افتادنِ ریسمانی جهت نجات خود نباشیم؟ حتماً راهی در پیش است، اگر نگویم راهی از همان جنس ما را فرا گرفته و باید با خودآگاهی و بصیرت آن را بشناسیم و در آن گام بزنیم و خود را بیابیم و خود باشیم.

88- در جهان مدرن یعنی در تاریخی که هویت آن را نهضت علمی شکل می دهد، ما در کجای آن باید قرار گیریم که از یک طرف در آن نهضت حاضر باشیم و عقلِ مناسب آن نهضت را که روحی است تاریخی، دریابیم - به عنوان عقل تکنیکی- و از طرف دیگر نسبت به قیامی که با انقلاب اسلامی شروع شده، قد خم نکنیم و از پای ننشینیم؟ آیا نباید به فرهنگی فکر کرد که ظرفیتِ جای دادن این دو را در خود دارد؟ تحمل حضور آن دو در یک فرهنگ نیاز به شور و نشاطی دارد که زندگی را معنا کند و بتوان از آن طریق بانک فریادخواهیِ جان خود را در این زمانه بشنویم که از یک طرف به دنبال عقلی است تکنیکی و از طرف دیگر دارای روحیه انقلابی است. حضوری غیر از حضور سنت گراهایی همچون سیدحسین نصرها که در جای خود محترمند، بلکه حضوری از جنس طهرانی مقدم ها و شهریاری ها و فخری زاده ها.

شگفتا! بانک مذکور یعنی بانک فریادخواهی جان از درون انسان هایی برمی آید که بنا دارند در تاریخ انقلاب اسلامی خود را معنا کنند و در عین حال متوجه عقلی باشند که تکنیک را می فهمد ولی اسیر سیطره تکنولوژی نیست. ما آثار این بانک را به روشنی در دفاع مقدس و در نهاد جهاد سازندگی احساس کردیم و وارد تاریخی شدیم که حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» متذکر آن بودند و می دانستیم آنچه لازم است تا انجام دهیم به حکم «سَیَهْدین» به سراغ ما می آید، تا معجزه انتظار در بستر توحیدی که در آن قرار داشتیم را بچشیم.

زشت ترین موقعیت آن جایی بود که از آن انتظار که به هدایت الهی در ما القاء شده بود، منصرف شدیم و دل به وعده هایی سپردیم که غیر دوستان انقلاب اسلامی نبودند و جامه جهاد را به جامه کارمندی بدل کردیم و در عملاً در آن فضا زندگی گُم شد و اندوهی که به نام نداشتن ها، مدت ها از ما فاصله گرفته بود به سراغ ما آمد و نومیدی جای امید نشست؛ ولی باز بانک فریادخواهیِ جان در دل همین ناامیدی ها به گوش می رسد و این ذاتیِ انقلاب اسلامی است و باز زندگی با عزمی نو در شرایطی دیگر. و این معجزه انتظار است و امید به وعده «سَیَهْدین»، زیرا انقلاب اسلامی با تازه نفسیِ خاصِ خود از مسیر توحیدیِ خود باز نایستاده است.

89- آن انسان والا، یعنی حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه»، آن سالک شجاع، در عمق جان شما و در غار وجودتان آرام و استوار نشسته است. شما با «مَتی نَصْرُالله»تان[15] از او خواستید که نصرت الهی را به میان آورد و حال آن که این شمایید که باید با همّت و انجمن ساختن خود، جواب طلبِ خود را با نظر به او که در جان شما نشسته است، بدهید و دل های یکدیگر را به آنچه در پی آن هستید آگاه نمایید. هرکس باید از خود شروع کند تا همه شروع کرده باشند. حادثه ها مطابق روح و روحیه هرکس به سراغ تان می آید و شما باید در اکنونِ خود از همان جا شروع کنید. دروغ ترین سخن در این زمانه و در این شرایط، نومیدی است. این شمائید و اکنونی که شما را با حادثه هایتان روبه رو کرده و به دلیری دعوت تان می کند، تا دلگرمی را که بانک بلند آن انسان والا بود که گفت: «ما می توانیم» تجربه کنیم. از هیچ کس مپرس چکار باید بکنی. در خود جستجو کن که در این صحنه ها چه کسی باید بشوی، وقتی آن شدی که باید می شدی، راه هایی که باید در آن قدم بگذاری به سویت گشوده می شوند. انقلاب اسلامی و آن انسان والا این نیرو را به عنوان ارمغانی ارزنده به ما ارزانی داشته تا در هرجایی که هستیم در خانه امن وجود خود باشیم.

این نخسین چیزی است که به عنوان ارمغانی والا به ما پیشکش شده تا از شکوه دروغینی که جهان مدرن وعده می دهد، فریب نخوریم.

آیا جز این است که ما با «مَتی نَصْرُالله»، آن انسان والا را به عنوان راه ریزش نصرت الهی، در جان خود دعوت کردیم و حال این ماییم که با همّت و انجمن ساختن خود می توانیم جواب طلب خود را با نظر به او که در جان ما نشسته است بدهیم تا هر کدام حاج قاسمی شویم به وسعت انسانی که این دوران می تواند در نزد خود و در جهان حاضر گردد؟

90- آن انسان والا یعنی حضرت روح الله «رضوان الله تعالی علیه» که ما او را در غار وجود خود دعوت کردیم، انسانی بود خاموش، استوار، تَک، نرم، جدّی، قاطع و به تمامِ معنا نترس و هوشیار. تا حضورِ تاریخی ما بدون تعیُّن مطلوبی که باید مدّ نظرها باشد، طی نگردد. آیا راهی برای احساسِ بودن در این دوران را جز با نظرکردن به او، به عنوان راه، می شناسید؟ چه کسی می تواند ما را از روزمرّه گی ها به بالا بَرکشد تا دل و دیده ما همواره تازه بماند. ما برای نزدیکی به او، به آن انسان والا، کوه های بلندی، مثل مقابله با نظام شاهنشاهی و نظام استکباری را طی کردیم و او مایه شوق ما در عبور از تاریکی ها بود.

اکنون آن خاطره ها است که دل های ما را همچنان گشوده نگه داشته و حقیقتاً روی زمین چیزی شادی بخش تر از آن نیست که با آن انسان والا در این زمانه در غار وجود خود حاضریم. او زیباترین چشم اندازی است که می توانیم به آن نظر کنیم و آینده خود را با حضور خود در این تاریخ احساس نمائیم.

به سرانجامی فکر می کنم که با نزدیکی به او هرچه بیشتر رازهای حضور او در این جهان برایم شکفته شد و این که چه عواملی عامل چنین رستنی بس بلند شد و توانست جان افسرده دلان و گرفتاران پوچیِ دوران را این چنین زنده کند، تا آن اندازه که امثال حاج قاسم ها این چنین آرام و مصمم پروریده شدند و او و امثال او موجب شدند تا چشم ها به بلندای شخصیت آن انسان والا یعنی حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» دوخته گردد. آیا نباید با نظر به انقلاب اسلامی و حضور در این تاریخ به چنین بودنی فکر کرد؟

91- باید چشم به راه خود بود: راستی وقتی در مورد خداوند می شنویم «او یکی است و همه چیز» و با شنیدن آن جمله به خود می آییم و آن را تصدیق می کنیم؛ آیا از خود پرسیده ایم چگونه آن جمله را تصدیق می کنیم؟ با عقل؟ یا با دل ؟ یا با خود؟ می خواهم بگویم حتی دل هم توانایی چنین تصدیقی را ندارد. مگر راستی و پاکی را با دل تصدیق می کنیم و بر آن وفادار می مانیم؟ اگر از فرزندان انقلاب اسلامی که حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» را تصدیق کردند، بپرسیم شما با عقلِ خود او را تصدیق کردید یا با دل خود؟ فکر می کنم خیره خیره به ما نگاه می کنند، حاکی از آن که گویا ما هیچ خبری از تاریخی که بسیجیان و مردم را فرا گرفته، نداریم. با چنین سؤالاتی احساس می کنند سؤال کننده می خواهد آن ها را از خودشان باز ستاند. آیا می توان گفت وقتی که می شنویم: «او یکی است و همه چیز»[16] و یا آن را تصدیق می کنیم و آن گاه که فرزندان انقلاب اسلامی حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» را تصدیق کردند، فتحی در آن ها پیش آمد و خود را فتح کردند، فتحی ماورای عقل و قلب؟ فتحی در راستای حضور در جهانی که او یکی است و همه چیز و با درک آن، خود را بدون هرگونه تعیُّنی در بیکرانگیِ جاودانه اکنون مان می یابیم؛ سبک بال، چشم به راه خود که همچنان باید از راه برسد. وای بر ما اگر خود را تمام شده بدانیم. اگر امام فرمود: «والله همه اسلام سیاست است»، پس معلوم است زندگی را در زمین ادامه باید داد و با زمینی شدن بشر، بشر تمام نمی شود و باز باید چشم به راه خود بود که از راه می رسد، منتها در زمین و با حضور در تاریخی که با انقلاب اسلامی به ظهور آمده است.

92- اگر «وضع تاریخی» امری است که انسان در آن قرار می گیرد، پس همه بدانند بی توجهی به تاریخی که پیش می آید، مشکلی را حل نمی کند، چه آن وضعِ تاریخی، تاریخ مدرن باشد و چه تاریخی که با انقلاب اسلامی پیش آمده، به همین جهت باید در این تاریخ به این نکته فکر کرد که هیچ اتفاقی برای غرب و برای انقلاب اسلامی پیش نمی آید، که مربوط به بشریت این دوران نباشد، هرچند مدرنیته تلاش می کند انقلاب اسلامی دیده نشود ولی ملاحظه می کنید که موضوع برعکس می شود. بنابراین نه، می شود توصیه کرد که به آنچه وضع تاریخی است توجه بکنند و نه، می شود توصیه کرد توجه نکنند. وضع تاریخی چشم اندازی است که مقابل بشر گشوده می شود، بدون آ ن که انسان احساس کند به تمام آنچه می خواسته است، رسیده است.

در چشم اندازهای تاریخی شاهد امری هستیم که ناروشن است و تحت استیلای قاعده ای که ما می خواهیم در نمی آید و در همین رابطه نمی توان از این نکته غافل بود که تجربه تاریخی نشان داد هر اندازه در جهانی که تاریخ مدرن جلو آمد و به چشم اندازهای خود نزدیک شد، بشر با نوعی اضطراب روبه رو گشت زیرا انسان در آن چشم انداز، با نوعی از بودن روبه رو شد که بودنِ ناقصی بود و فضا طوری شکل گرفت که در آن فضا و در آن تاریخ درک واضحی از واقعیت انسان به میان نیامد و پیش آمدنِ پُست مدرنیسم جهت ترمیم و درمان این نقیصه بود. زیرا در تاریخ پیش آمده بشر به دنبال درک هستی حقیقی خود بود و چون با مدرنیسم به آن دست نیافت سخت آشفته شد و ناخواسته با خطر از دست رفتن خود روبه رو گشت چرا که فرهنگ مدرن همه چیز را کمّی کرده بود. این جا است که توصیه های اخلاقی توان جبران مشکلی که پیش آمده بود را نداشتند و باید وضع تاریخی دیگری پیش می آمد که آن امری جز انقلاب اسلامی آن هم با خصوصیات خاصی که دارد، نمی توانست باشد و مردمان نماد آن را آرام آرام در شخصیت حاج قاسم سلیمانی به عنوان حضورِ وضع تاریخی دیگری که با انقلاب اسلامی پیش آمده، ملاحظه کردند. زیرا در پُست مدرنیسم باز ما با همان وضع تاریخی روبه رو بودیم که جوابگوی بشری نبود که به دنبال درک هستی حقیقی خود است.[17]

93- در جهان مدرن از یک طرف با «قدرت» روبه رو هستیم و از طرف دیگر با عقلی روبه روئیم که از کانت بگیر تا فوکو متوجه محدودبودن آن هستند. در مواجهه با چنین جهانی این سؤال پیش می آید که چه نسبتی باید بین قدرت و حقیقت در میان آید و رسالت متفکر در این رابطه چیست تا همه چیز بسط قدرت نباشد؟

باید ابتدا متفکرانه از خود پرسید چه عواملی در جهان مدرن دست به هم داد تا ما امروز این شدیم؟ آیا ما می توانیم مایِ دیگری شویم؟ کدام فضا باید برای انسان گشوده شود تا سیطره قدرت بر حقیقت، بر عکس شود و حقیقتی که امثال نیچه و پیرو آن فوکو معتقدند از دست رفته، باز به جان ها برگردد، و اشتراکی بین بشریت حاکم شود؟ آیا این در انقلاب اسلامی آشکار نشد؟ در حالی که نه در سنت گراها -که قدرت را نادیده می گیرند- و نه در سیاستمداران -که حقیقت را نفی می کنند-. موضوع سیطره قدرت بر حقیقت مطرح نیست.آیا جز این است که امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» و رهبر معظم انقلاب«حفظه الله» نماد سیطره حقیقت بر قدرت در این تاریخ اند؟ از آن جهت که آن ها در بستر تاریخی فکر می کنند که تاریخ انقلاب اسلامی است، هرچند خود آن ها آن تاریخ را به ظهور آورده باشند؟

94- تفاوت دانایی با تفکر آن است که متفکر متوجه وضع تاریخی خود و جامعه می باشد و متوجه شرایطی است که در آن به سر می برد و کمک می کند تا افراد جامعه نسبت به مسائلی که با آن روبه رو هستند، بیندیشند و به سخنان مشهور و شایع اکتفا نکنند.

تفکر به ما می آموزد که آنچه برای غرب مناسب است معلوم نیست به کار ما بیاید، پس نباید با نگاهی جزئی نگر به امور نظر کرد و وجود خود و خِرد و دانش مان را جدا از وضع تاریخی که در آن هستیم، بنگریم، و از محدودیت امکانات امروزین خود غافل گردیم وگرنه با ساده لوحیِ تمام به دنبال آرزوهای خود راه می افتیم و ناکام می شویم.

مگر جز این است که مسائل هر دورانی را باید با عقلی که مناسب آن دوران است سنجید؟ پس ما تاریخ خود را با خرد و فهمی که در مواجهه با مسائل مان پیش می آید می توانیم بسازیم؛ مثل به ظهورآوردن تاریخ انقلاب اسلامی با خردی که نه خرد روشنفکران غرب زده بود و نه خرد مارکسیست ها، خردی بود که از مساجد و حسینیه ها و دانشگاه ها، ذیل شخصیت حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» به ظهور آمد.

مسلّماً همان طور که بزرگان اندیشه گفته اند: «علم» و «فرهنگ» و «تاریخ» از هم جدا نیستند و زندگی در وحدت آن ها به تعادل و اعتدال می رسد و جامعه با رسیدن به یگانگیِ آن سه به توانایی خود نایل می گردد و وقتی تفکر به معنایی که عرض شد نباشد، در همه امور و از جمله در امور سه گانه فوق، گرفتار افراط و تفریط می شویم و عملاً جان ها پژمرده و خردها افسرده می شوند، زیرا مسائل را ساده می گیریم و هنوز قبیله ای فکر می کنیم و از عقیم بودن آن نوع حضور غافل هستیم.

ما تنها در شرایط خودمان که در این زمان انقلاب اسلامی آن را به وجود آورده، خودمان هستیم و در شرایط دیگران، خودمان نیستیم، دیگرانیم. باید از شرایطی که دیده نمی شود بپرسیم و پرسش کنیم تا به چشم اندازی برسیم که حاصل آن پرسش است. معلوم است که هر متفکری که می خواهد متفکرانه و متعهدانه در تاریخ خود جلو رود، با مشکلاتی روبه رو می شود، از انواع تنگ نظری ها بگیر تا ساده اندیشی ها و قبیله ای فکرکردن، ولی اگر متوجه تاریخی شویم که با انقلاب اسلامی در مقابل ما گشوده شده، امیدوارانه منتظر عبور از آن مشکلات خواهیم بود و تجربه تاریخی ما این را به ما آموخته است. عمده آن است که متوجه شویم، احساس تفکرِ تاریخی یک مفهوم نیست که در ذهن داشته باشیم، احساس یک واقعیت است که ما را در بر گرفته و در عین آن که در خفا قرار دارد، ما را نسبت به آینده توحیدیِ مان امیدوار کرده است.

95- حاج قاسم سلیمانی و عالَمی که می توانیم در آن حاضر شویم: حضور تاریخی، امری تعریف بردار نیست ولی از عالَم ما غایب هم نیست و بر عالَم ما سایه افکنده و توجه به آن موجب می شود تا حدّ خود را در عالم احساس کنیم و به اراده هایی که در مقابل ما گشوده شده است توجه نمائیم، اراده هایی که عالم ما را تشکیل می دهند و آن را از اجمال به تفصیل می آورند، امری که بسیجیان در دفاع مقدس و مدافعان حرم در سوریه، به خصوص حاج قاسم سلیمانی، در خود احساس کردند و متذکر عالَمی شدند که ما می توانیم در آن حاضر شویم، عالَمی که در هستی ما در این دوران ریشه دارد و از این جهت باید متوجه بود انقلاب اسلامی امری است تاریخی و نه تاریخ، و آنچه در اکنون و آینده بشر نقش تعیین کننده دارد، امر تاریخی است، امری که غیر قابل انکار است، زیرا آغازی است برای راه بردن بشر در این زمانه و متفکر واقعی که متوجه امر تاریخی می شود عملاً خود را به آن امر واگذار می کند تا آنچه باید پیش آید، پیش آید. جناب مولوی در دیوان شمس تبریزی گزارش این نوع واگذاری را به میان می آورد و می گوید:

در هوایت بی قرارم روز و شب

سر ز پایت برندارم روز و شب

جان و دل از عاشقان می خواستند

جان و دل را می سپارم روز و شب

تا نیابم آن چه در مغز منست

یك زمانی سر نخارم روز و شب

تا كه عشقت مطربی آغاز كرد

گاه چنگم گاه تارم روز و شب

می زنی تو زخمه و بر می رود

تا به گردون زیر و زارم روز و شب

ای مهار عاشقان در دست تو

در میان این قطارم روز و شب

می كشم مستانه بارت بی خبر

همچو اشتر زیر بارم روز و شب

تا بنگشایی به قندت روزه ام

تا قیامت روزه دارم روز و شب

جانِ روز و جانِ شب ای جان تو

انتظارم انتظارم روز و شب

به احوالاتی نظر بفرمایید که جناب مولوی چگونه خود را به اراده الهی و در مواجهه با آن اراده، خود را وامی گذارد تا در راهی قرار گیرد که امر تاریخی او را جلو ببرد و البته این نیاز به اراده ای خاص دارد برای قرارگرفتن ذیل اراده الهی.

96- مسلّماً کسی که گرفتار غوغاهای سیاسی است نمی تواند به ندایی گوش بسپارد که در بستر حضور تاریخیِ انقلاب اسلامی به گوش می رسد و جان انسان ها را مخاطب قرار می دهد تا از جهان نیچه ای یعنی نیهیلیسم و نیست انگاری آزاد شود.

اگر تاریخ غربی به یک معنا تاریخِ خداشدن بشر است و دیگر معنا ندارد خدایی در میان باشد و خدا از این جهت می میرد، نیست انگاری، ذاتیِ چنین تاریخی است، تاریخی که بشر احساس می کند زیر پایش خالی شده ولی چون ما نیز خود را محتاج تجدد می یابیم نمی توانیم نیست انگاری را که در آن هدفی وجود ندارد درک کنیم و برای فهم این امر مهم راهِ دشواری در پیش است تا ارزش های بی ارزش شده دوباره به بشر برگردد. آیا این تنها انقلاب اسلامی نیست که توان چنین کاری را دارد و می تواند در خود اَبَرانسان هایی بسازد که شرط عبور از نیست انگاری، وجود و حضور تاریخی آن انسان ها است؟ مثل سرداران شهید و مثل شهید حججی و شهید حاج قاسم سلیمانی؟

ما با نزدیکی به غرب ارزش هایی را جعل کردیم که ریشه در وجود ما ندارد و نتوانستیم به مشکلاتِ این امر بیندیشیم تا آن که با انقلاب اسلامی فهمیدیم باید به ارزش هایی فکر کرد که ریشه در وجود ما دارد و این جا بود که به یک معنا ما از غرب، که متوجه تهی بودن آن شدیم، گریختیم و توانستیم از نیست انگاری پرسش کنیم. ما در این فضا متوجه جایگاه اصیل و تاریخی انقلاب اسلامی می شویم و آن را ماورای تاریخ مدرن می دانیم.

97- حضور در تاریخ انقلاب اسلامی و به ظهورآمدن سردارانی بزرگ که متذکر انسان آخرالزمانی بودند - در وسعت انسان جهانی شده- زمینه ای شد برای روشن شدن هرچه بیشتر نیست انگاری که در روح و اندیشه جهان مدرن نهفته است و نیچه به خوبی متذکر آن شد. انقلاب اسلامی تاریخ متحول شدن معنای انسان است تا حقیقت به زندگی برگردد و انسان بتواند دوباره در زندگیِ زمینی خود به سُکنی برسد، امری که سال ها بود از دست داده بودیم زیرا معنای اصیل انسان، فراموش شده بود و امورات فرعیِ فراوانی در میان آمده بود که مانع می شدند تا ما زندگی و اموری که اطراف آن است را آن طور که هستند درک کنیم. انسان در حالت طبیعی اش، درگیر حضور و غیبت است و نسبت به غیبت، متعهد می باشد ولی برای جهان مدرن غیبت و عالم غیب معنا ندارد و در همین رابطه گرفتار نیست انگاری می شود. آیا روح انسان، در حالت اصیل خود عین تعلق داشتن به آن اموری نیست که در حضور نیستند ولی وجود دارند و انقلاب اسلامی با توجه جدّی به شهادت، این غفلت را به ما برگرداند؟ و حقیقتِ انسان با این حضور قوام یافت زیرا معلوم شد شهادت به معنایی که در تاریخ توحیدی مدّ نظر می آید، بسط انسان است برای هرچه بیشتر و عمیق تر حاضرشدن او در آن تاریخ.

ما در انقلاب اسلامی متوجه شدیم آنچه حضور دارد، محصول اموری است که حضورِ اینجایی ندارند ولی در عالم غیب حاضرند، امری که تحت تأثیر فرهنگ مدرنیته فراموش کرده بودیم. آیا جز آن است که هستیِ ما در التزام با بخشی که مستور است معنا می شود و با شوق در چنین حضوری حتی در سکوت خود، در حال زندگی کردن هستیم؟

98- اگر به گفته فیلسوفان پُست مدرن، هرچه می خواهی جهان مدرن را حفظ کنی کم می آوری و پیشنهادهایی که پُست مدرن ها می خواستند بر اساس آن ها این جهان - یعنی جهان مدرن- را حفظ کنند، پوک و تهی از کار درآمد و به گفته خودشان برای عبور از نیست انگاری به علم و تکنولوژی ایمان آوردند ولی باز با پوچی روبه رو شدند، آیا چاره کار آن است که بگوییم حقیقتی در کار نیست و بشر باید قانع شود که نباید به دنبال حقیقت باشد و باید از جستجوی حقیقت دست کشید؟ و یا باید به تاریخ دیگری فکر کرد که آن تاریخ می تواند حقیقت را در چشم انداز بشر قرار دهد و آن تاریخی است که با انقلاب اسلامی به ظهور آمده؛ زیرا بخواهیم یا نخواهیم بشر نمی تواند به آینده ای فکر کند که تاریخ مدرن مدّ نظرها آورده که آن عین بی آیندگی است، از آن جهت که بشر را با پوچی و نیست انگاری روبه رو می کند که فراموشی «وجود» است و موجب گسیختگی انسان است با هستی خود که عین ربط به خداوند است، خداوندی که حقیقت هر حقیقتی و حقیقت انسان است. آیا با تفکری که انقلاب اسلامی بشر را متذکر هستی اصیل خود می کند ما از تاریخ جهان مدرن عبور نخواهیم کرد؟

99- باید از خود پرسید آن چه چیز است که زندگیِ بدون آن برای ما برابر نیستی است و آن چه چیزی است که ارزش آن را دارد که حاضریم برای آن فدا شویم تا نسبت ما با آن پایدار بماند؟ آیا جز آن است که با پیداکردن آن چیز و تعلّق به آن، زندگی آباد خواهد شد؟ آیا آنچه را شهدا نشان دادند حکایت از آن ندارد امری در این تاریخ پیش آمده که به راحتی می توان تصمیم گرفت برای آن فدا شد؟ حتماً بر مبنای تجربه تاریخی که در آن هستیم قبول خواهید کرد که آن چیز همان انقلاب اسلامی است، آری! آن چیز انقلاب اسلامی خواهد بود، اما کدام انقلاب اسلامی؟ آیا انقلاب اسلامی سیاسیون که نه تنها خود را فدای انقلاب اسلامی نکردند، بلکه به راحتی انقلاب اسلامی را فدای خود نمودند یا انقلاب اسلامی مذهبی های ظاهرگرا که در کرسی تبختر خود بسیاری را از قطار انقلاب به پایین کشیدند و تنها برداشت فقهی خود از انقلاب را انقلاب اسلامی می دانستند؟ آیا هیچ یک از این دو گروه تا مرز فداشدن برای انقلاب به میان آمدند؟ شخصیت شهدا که نماد آن را امروز در شهید سلیمانی ملاحظه می کنید، حکایت از آن دارد که شهدا چیزی را در انقلاب اسلامی یافتند که برابر هستی آن ها بود و برای این انقلاب چنان ارزشی قائل بودند که برای فداشدن در راستای آن سر از پا نمی شناختند.

بنده آن چیز را حضور در تاریخ انقلاب اسلامی می دانم، از آن جهت که آن نوع حضور، هستی ما را در بر می گیرد و ادامه آن انقلاب عبارت است از بسط وجود ما و فداشدن برای آن به معنای درک شدیدتر هستی خودمان، تا در عین آن که در خدمت انقلاب اسلامی هستیم عملاً در خدمت خود باشیم.

100- آیا می توان گفت تقدیری که خداوند از طریق انقلاب اسلامی اراده کرده است، نشان دادن تناقضات جهان مدرن است تا بشر جدید خود را در تاریخی غیر از تاریخ مدرن جستجو کند، تا از رنج فقدان معنا که سختْ آزاردهنده است کمی بکاهد؟ آن چیزی که با کمیّت گرایی از بین می رود، معنایی است که انسان ها سخت به دنبال آن هستند و متأسفانه گمان می کنند در همین جهانِ کمیّت ها می توانند آن را به دست آورند. در حالی که جهانِ تصاویرِ زرق و برق دار ظاهری و عریانی، جهانی است که انسان را از معانی اصیل محروم می کند، معنایی که با نظر به آغاز ِ آغازها به ظهور می آید و سرنوشت سازترین عامل برای ادامه زندگی است و نجات از اکنون زدگی.

آیا انقلاب اسلامی همان حضور در تاریخی نیست که ما را به آغازِ آغازها بازگشت می دهد تا به حکم «النّهایات ترجع إلی البدایات» که آخرین دوران ها به آغازِ آغازها برمی گردد، در سرنوشت سازترینِ زندگی که حضور در آینده ای است که از آن آغاز منقطع نیست، حاضر شویم؟

انقلاب اسلامی راهِ امیدواری در دلِ یأسی است که بشر را فرا گرفته و غفلت از این رخداد، همان و همچنان در یأس به سربردن همان. آیا راه نجات از بن بستِ مأیوس کننده تاریخ مدرن جز راهی است که انقلاب اسلامی مقابل بشر گذارده و شهدا متذکر گشودگی و بازبودن آن شدند؟ شهدا به انقلاب اسلامی نگاهی سلوکی کردند و متوجه شدند انقلاب اسلامی بستر حضور در آغوش اراده الهی است تا انسانِ این دوران مطابق ظرفیت گسترده و جهانی اش، به همه آنچه باید برسد، برسد. شهدا توانستند اراده الهی را با حرکات و گفتار خود عینیت بدهند تا مردم خداوند را در آینه حضور آن ها در بستر انقلاب اسلامی بیابند.

این آخرین سخن بنده در این مجموعه بود. امید است با نظر به تک تکِ پرسش های صدگانه، منزل به منزل افقی مقابل خواننده محترم گشوده شود تا در آخرین منزل به ملاقات خداوند در آینه حضور شهدا نایل گردد و معراجی عرشی را در آنچه شهدا با زندگی خود بدان اشاره نمودند، تجربه نماید و از آن به بعد «اَطْفِ السّراج، فَقَد طَلَعِ الصّبح» چراغ را خاموش کنید که صبح طلوع کرد و حقیقت، درخشیدن آغاز کرد تا نسبت به حضور در تفرّج گاهِ «وجود» با وجودِ بیکرانه اکنونِ جاودانه خود مأنوس باشید و آن نوع بودن را تجربه کنید.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»

برخی از آثار منتشر شده از استاد طاهرزاده

· معرفت نفس و حشر (ترجمه و تنقیح اسفار جلد 8 و 9)

· علل تزلزل تمدن غرب

· آشتی با خدا ازطریق آشتی باخود راستین

· جوان و انتخاب بزرگ

· ده نكته از معرفت نفس

· كربلا، مبارزه با پوچی ها

· زیارت عاشورا، اتحادی روحانی با امام حسینu

· فرزندم این چنین باید بود

· مبانی معرفتی مهدویت

· مقام لیله القدری فاطمهi

· از برهان تا عرفان (شرح برهان صدیقین و حركت جوهری)

· جایگاه رزق انسان در هستی

· خویشتن پنهان

· فرهنگ مدرنیته و توهّم

· دعای ندبه، زندگی در فردایی نورانی

· معاد؛ بازگشت به جدّی ترین زندگی

· بصیرت حضرت فاطمهi

· جایگاه و معنی واسطه فیض

· آنگاه که فعالیت های فرهنگی پوچ می شود

· بصیرت و انتظار فرج

· آخرالزمان؛ شرایط ظهور باطنی ترین بُعد هستی

· عوامل ورود به عالم بقیت اللهی

· اسماء حسنا، دریچه های نظر به حق

· مبانی نظری و عملی حب اهل بیتh

· امام و امامت در تکوین و تشریع

· امام و مقام تعلیم به ملائکه

· حقیقت نوری اهل البیت

· جایگاه اشراقی انقلاب اسلامی در فضای مدرنیسم

· امام خمینی و خودآگاهی تاریخی

· ادب خیال، عقل و قلب

· عالم انسان دینی

· هدف حیات زمینی آدم

· سلوک ذیل شخصیت امام خمینی

· امام خمینی و سلوک در تقدیر توحیدی زمانه

· عقل و ادبِ ادامه ی انقلاب اسلامی در این تاریخ

· گوش سپردن به ندای بی صدای انقلاب اسلامی

· در انتظار زبانی در وصف انقلاب اسلامی

· انقلاب اسلامی و جهان گمشده

· انقلاب اسلامی، طلوع جهانی بین دو جهان

· انقلاب اسلامی و چگونگی تحقق آینده دین داری ما

· در راستای بنیان های حکمت حضور انقلاب اسلامی در «جهانی بین دو جهان»

· حوالت تاریخی عقل تکنیکی و جایگاه انقلاب اسلامی

· سوره جاثیه و راز زمین گیری امّتها

· سوره فتح و آینده روشن مجاهدان سالک

· تفسیر انفسی سوره مرسلات و اشاره های قدسی

· شرح فصوص الحکم

· زبان قرآن، اصیل ترین زبان

· با دعا در آغوشِ خدا




[4] - حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی عليه» در نامه ای که به مرحوم میرزاجواد همدانی می نویسند در مقدمه آن نامه خطاب به حضرت حق دارند: «فانت المعبود فی عین العابدیه» پروردگارا! تو در عین آن که معبودی، عابد هم هستی؛ با حضور آن کس که او را عبادت می کند.
[5] - رضا داوری اردکانی. مقدمه کتاب «گسست تاریخی و شرق شناسی»
[6]- رهبر معظم انقلاب«حفظه الله» در تاریخ 26/۰۸/1400 فرمودند: «همه باید احساس مسئولیّت بکنند و همه هم توجّه بکنیم که بدون تلاش، بدون مجاهدت فی سبیل الله، بدون تحمّل بسیاری از سختی ها هیچ ملّتی به جایی نمی رسد؛ حالا [برای] ما هم اگر چنانچه سختی هایی هست، ان شاءالله تحمّل این سختی ها ملّت ایران را به اوج خواهد رساند، به قلّه خواهد رساند...».
[7]- به کتاب «اخلاق در زندگی کنونی» از آقای دکتر رضا داوری رجوع شود.
[9] - شهید حاج قاسم سلیمانی به دخترش فاطمه می نویسد: «فاطمه عزیزم این چند صفحه را برای تو می نویسم چون می دانم مقدسانه مرا دوست داری نمی دانم چرا این حرف ها را برایت می نویسم اما احساس می کنم در این تنهایی و غربت و غم نیاز دارم با کسی عقده دل باز کنم. آه مرگ خونین من، عزیز زیبای من، عروس حجله من کجایی؟ چقدر مشتاق دیدارت هستم، آه وقتی بوسه انفجار تو همه وجود مرا در خود محو می کند، دود می کند و می سوزاند، چقدر این منظره را دوست دارم. در راه عشق جان دادن چه زیباست، خدایا سی سال برای این لحظه مبارزه کرده ام، با همه رقبای عشق درافتاده ام، ده ها زخم برداشته ام، این نو عروس حق من است...پدر غریبت 17/10/87 دمشق.»
[10]- پیام آقای دکتر رضا داوری به همایش «آینده فلسفه در ایران»- 19 آبان ماه 1400
[11]- سوره آل عمران آیه 169
[13]- این شماره در مواجهه با سخنرانی آقای دکتر عبدالکریمی در بین اعضای انجمن اسلامی دانشگاه شریف در 16 آذر ماه سال 1400 به مناسبت روز دانشجو مطرح شده است.
[14]- اشاره است به سخن حضرت امام خمینی که فرمودند: باید مصلحت زجرکشیده ها و جبهه رفته ها و شهید و اسیر و مفقود و مجروح داده ها و در یک کلام، مصلحت پابرهنه ها و گودنشین ها و مستضعفین، بر مصلحت قاعدین در منازل و مناسک و متمکنین و مرفهینِ گریزان از جبهه و جهاد و تقوا و نظام اسلامی مقدم باشد.( 6 مردادماه 66)
[15] - قرآن می فرماید: «مَتى نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَريبٌ»(بقره/214)مؤمنین در دل سختی هایی که در مسیر حرکت توحیدی شان پیش آمده بود در انتظار نصرت الهی بودند و هنوز همچنان در انتظار نصرت الهی مانده بودند و خطاب به پیامبر خود عرض کردند پس کجا شد آن نصرت الهی؟ که ندا آمد آری! یاری و نصرت خداوند نزدیک است، ولی باید صبر آن ها شکل می گرفت.
[16]- آری! فیلسوف عالیقدر جناب صدرالمتألّهین در یک قاعده عقلی این را به زیبایی تمام مطرح کرده است، آن جا که می فرماید: «بسيط الحقيقه كلّ الأشياء و لَيس بشى ء منها»، ولی این جا بحث در محدوده عقل نیست.
[17]- با توجه به این امر «هابر ماس» وظیفه تفکر فلسفی خود را آن می داند که روشن کند مدرنیته چون ناتمام است، جهان مدرن با آن مشکلات روبه رو شد که شد. ولی باید توجه داشته باشیم پُست مدرن بیرون مدرنیته نیست ولی اعلام کننده چیزی است که نشانه پایان مدرنیته است، حکایت سست شدن عهد مدرن بشر است و آینده داشتن بشر مدرن را مضطرب می کند، آن هم بشری که پروای آینده در او هست و انقلاب اسلامی می تواند متذکر آن آینده باشد.