باسمه تعالی
1- سلسله مباحث «جایگاه حقیقت نوری امام در هستی» در صدد است تا نظرها را متوجه حقیقت بزرگی بنماید که خداوند برای هدایت بشریت اراده کرده است و به جایگاه قدسی امام نظر دارد، جایگاهی که امام از آن جایگاه انسان ها و جامعه را مدیریت می کند، آن هم مدیریتی که تکوین و تشریع در آن هماهنگ است و اعتباریاتش ریشه در حقایق دارد.
2- باید به خوبی روشن شود که «خداشناسی واقعی» وقتی محقق می شود که انسان ها بتوانند در آینه ی تمام نمای جمال انسان های کامل، با «الله» مأنوس شوند و این موضوع ابتدا در کتاب «مبانی نظری و عملی حبّ اهل بیتh» مورد بحث قرار گرفت و در این سلسله مباحث سعی شده با وسعت بیشتری مورد مداقّه قرار گیرد.
3- روایت مربوط به حقیقت نوری اهل البیتh طوری است که نمی توان با هر عقلی با آن روبه رو شد و لذا یا عده ای از کنار آن می گذرند و یا خیلی سطحی با آن برخورد می کنند و در نتیجه بشریت از معارف و رازهای بزرگی محروم می شود. در این سلسله مباحث سعی شده حداقل عظمت موضوع تبیین گردد و به معارف عالیه ای که توجه به این روایات در پی دارد توجه شود.
4- مباحث در سه جلد تنظیم شده و بهتر است به ترتیبی که تنظیم شده، یعنی ابتدا کتاب «حقیقت نوری اهل البیتh»، سپس کتاب «امام و مقام تعلیم به ملائکه» و پس از آن کتاب «امام و امامت در تکوین و تشریع» مطالعه گردد. در عین حال هرکدام می تواند جداگانه مورد مطالعه قرار گیرد زیرا هرکدام از مباحث به روایت یا روایات خاصی نظر دارد که وجهی از حقیقت آسمانی مقام امام را مطرح می کند و سعی شده تا با دقت بر روی روایات مورد بحث، نکات ظریفی از موضوع امامت در هستی تبیین گردد و در نتیجه إن شاءالله سؤالات اساسی عزیزان در این موضوع جواب داده شود.
امید است خوانندگان محترم با توجه به نکته ی اخیر یعنی کسب معارف عالیه ای که قواعد عالم قدس را تبیین می کند، با کتاب ها مأنوس گردند و بیش از پیش تصوری صحیح از تمدن اسلامی به معنای واقعی آن که مقدمه ی ظهور حاکمیت امام معصومg و اتحاد عالَم تشریع با عالَم تکوین است به دست آورند.
گروه فرهنگی المیزان
باسمه تعالی
1ـ امامتِ مطرح در اعتقاد شیعه رویکردی است به حقیقتی آسمانی که در صدد است تمدن زمینی را مطابق نظم آسمانی بسازد و امام شیعیان آن چنان حضوری در عالم هستی دارد که نه تنها چنین امری را ممکن می سازد، بلکه آن را ضروری می داند، زیرا موجب شکوفایی سرمایه ی درونی تک تک افراد امت می گردد تا جایی که شخصیت افراد انعکاسی از شخصیت امام خود خواهد شد.
2ـ چشم برداشتن از نقش حضور تکوینی واسطه ی فیض عالم بر امور تشریعی بشری، فاجعه ی بزرگی است که هنوز بشر به آن فاجعه واقف نشده و به همین جهت راز شکست های خود را در جای دیگری جستجو می کند در حالی که بعد از شکست مارکسیسم و لیبرالیسم زمان آن فرا رسیده تا به کمک سخنانی که امامان شیعه در راستای امر امامت فرموده اند، بشریت متذکر راز شکست هایش بشود.
3ـ بشریت در طول تاریخ نسبت به مدیریت صحیحِ جامعه ی خود ناکام مانده و علت آن ناکامی غفلتی است که از توانایی خدادادی انبیاء و امامان دارد و فکر کرده بدون آن ها می تواند امور جامعه را بگذراند، در حالی که بشر باید به این شعور برسد که «همان خدایی که برای او شریعت آورده مدیرانی نیز برای امور اجتماع پرورانده است تا مطابق شریعت الهی بشریت را جلو ببرند» و انسان ها به واقع در دو امر مهم نبوت و امامت به خود واگذاشته نشده اند.
4ـ آن چه باید در روایات مربوط به امامت دنبال شود، توجه به جهت باطنی مقام اهل بیتh است. بسیار فرق است که با این نوع روایات به طور سطحی برخورد شود یا این که سعی کنیم از همان سطح عالی که روایات مطرح شده به آن ها توجه شود، یعنی به جای آن که مطلب را آن قدر پایین بیاوریم که چیزی از آن نماند، دستمان را به آن بدهیم و بالا برویم تا حقیقت جدیدی از معارف الهی بر قلب ما منکشف شود و لازمه ی چنین برخوردی همت مضاعف است.
5 ـ نظر به وسعتِ حضور امامان در هستی نه تنها عامل نمایش راه گسترده ای است که انسان ها می توانند طی کنند بلکه موجب می شود تا روشن شود امامان از چه افقی بشریت را هدایت می نمایند و چرا شیعه معتقد است مقام هدایت گری امامان فوق مرگ آن ها همواره فعّال است و در هیچ حالی از صحنه ی زندگی بشر خارج نیست.
6 ـ خداشناسی واقعی وقتی محقق می شود که انسان ها بتوانند در آینه ی تمام نمای جمال انسان های کامل با «الله» مأنوس شوند و راه یافتن به چنین نگاهی را با نظر به آیات تامّه ی الهی پیدا کنند وگرنه در بیراهه ها به دنبال خدا می گردیم و همچون وَهّابی ها با خدای ذهنی و انتزاعی زندگی می کنیم که هیچ گونه تجلی بر قلب ما نخواهد داشت.
7 ـ شیطان که نتوانست در جمال خلیفه الله، اسمای الهی را بنگرد و از آن طریق در تجلیات جامع اسماء به خدا سجده کند، بهانه آورد که می خواهد فقط به خدا سجده نماید ولی از درگاه انس با خدا محروم شد. هرکس با نظر به خود نتواند وَجه الله را در جمال امامان معصومh بیابد، راه شیطان را طی خواهد کرد و حقیقتاً از انس با خدا محروم خواهد شد. آری، وقتی راز رجیم بودن شیطان معلوم شود، راه ارتباط با خلفای الهی نمایان می گردد.
8 ـ مدیریت جامعه بر اساس فرهنگ امامت موجب می شود تا ذهن افرادِ جامعه گرفتار انواع نظریه ها و سلیقه ها که عامل غفلت از یگانگی در مقصد و مقصود می باشد، نگردد.
9ـ وقتی فهمیدیم امام، امینی رفیق و پدری شفیق و ناصحی مشفق است، می فهمیم خداوند برای سرپرستی بشریت هدیه ی بزرگی را تدارک دیده تا شرایط عالی ترین شکل زندگی در زمین فراهم گردد.
10ـ در صورتی مدیران با جان انسان ها دم سازند که از غیر خدا مستغنی باشند و با انسِ کامل به خداوند خدمت به مردم را ادامه ی عشق بازی با خدا بدانند و در آن صورت اگر سنگ جفایی از طرف مردم به آن ها برسد از آن جایی که جهان را منور به دوست می بینند، می دانند باید از سر رحمت از بی وفایی ها بگذرند و دل خوش باشند به دولتی که راه آسمان را به سوی بشر گشوده است.
11ـ مدیریت و هدایت جهان بشری با فرهنگ امامت، ریشه در نوری دارد که از خداوند جدا شده است، قسمتی از آن، نور محمدf گشت و قسمت دیگر آن، نور علی(ع) شد و هدایت گری همه ی انبیاء و اولیاء ریشه در این دو نور دارد و هر جا تاریخِ بشریت از این دو نور جدا شد، گرفتار ظلمات مدیران زمینی گشت. این است که نباید یک لحظه از مدیریت قدسی امام معصوم چشم برداشت که در آن صورت ظلمات را غلیظ تر کرده ایم و از سعادت خود دور خواهیم ماند و شب ظلمانیِ ما به صبح نمی انجامد.
12ـ باید متوجه بود که رسیدن به درجه ای که مقام نوری اهل بیتh در آن تصدیق شود، غیر از معرفتی است که روش های کلامی در صدد ارائه ی آن هستند تا حقانیت ائمهh را برای مخالفان ثابت کنند. البته این در روش کلامی در جای خود کار پسندیده ای است، ولی فراموش نکنیم امام شناسی راه دیگری است و مقصد دیگری را دنبال می کند.
13ـ آن چه در این کتاب مورد توجه قرار می گیرد، تأکید بر این موضوع است که امامت یک حقیقت نفس الامری در عالم وجود است و نه یک حادثه ی تاریخی صرف. و به جهت حقیقت نفس الامری آن است که زندگی یک ملت را معنی می بخشد و مدیریت می کند. در راستای توجه به چنین جایگاهی برای امامت، گفته می شود «غفلت از سرمایه ی امامتِ آسمانی، غفلت از اسلام است».
14- تأکید بر مقام غیبی رسول خداf و ائمه ی هدیh که توسط رسول خداf و سایر ائمهh تبیین می گردد به این منظور است که اسرار بلند عالم غیب بر ما گشوده شود و متوجه جهان یگانه ای باشیم که در مدیریت آن، روح های بلند مرتبه ای نقش دارند و می توان به مدد آن ها عالی ترین شکل زندگی را برای خود رقم زد تا برکات زمین و آسمان به عالی ترین شکل آن بروز کنند، چیزی که حضرت رضا در روایتی که در پیش دارید بر آن تأکید می نمایند.
15- تأکید بر مقام قدسی اهل البیتh موجب می شود تا جامعه از سطحی نگری رهایی یابد و حیطه ی اندیشه ی خود را عالَم قدس و معنویت قرار دهد، عالمی که همسنخی کاملی با حقیقت انسان یا نفس ناطقه ی او دارد و متذکر مراتب وجودی نفس ناطقه ی اوست، و موجب رفع حجاب بین انسان و عالم معنا می گردد.
16- گفته شده مقام اهل البیتh مرز بین امکان و وجوب است، تا از این طریق شئونات عالم الوهیت از یک طرف و شئونات انسان کامل از طرف دیگر تبیین شود و افقی که انسان می تواند به سوی آن سلوک نماید معلوم گردد و روشن شود چگونه ایمان به ولایت انسان های کامل، دنیایی از شور و شعفِ بندگی را به همراه دارد، به خصوص وقتی چنین کسانی امامت و مدیریت جامعه را به عهده داشته باشند.
17- نتیجه ی عدم آگاهی از ساختار سلسله مراتب طولی جهان هستی، همین زندگی است که بشر امروز با آن روبه روست، در حالی که آگاهی از سلسله مراتب طولی عالم هستی که انسان کامل به عنوان واسطه ی فیض در رأس آن قرار دارد، ما را به دنیایی دیگر رهنمون می شود که به جای اهدافی کوتاه بینانه و سلطه بر عالم و آدم، متوجه سلطه بر نفس امّاره می شویم و گرفتار اموری که ربطی به هدف حیاتمان ندارد، نخواهیم شد.
18- در جامعه ای که نظرها به مدیریت امام معصوم یعنی واسطه ی فیض الهی معطوف شد، و پای ارادت به او در میان است، رابطه ی نفس ناطقه ی انسان با نور امام معصوم، رابطه ی نوری خواهد بود و انسان تحت تأثیر آن نورِ برتر قرار می گیرد و مرتبه ی وجود ی اش شدیدتر می شود و این است معنی منورشدن به نور عصمت امام که برای طالبان ولایت ائمهh محقق می گردد و در آن راستا قدم های نفس ناطقه در مسیر بالفعل شدن فطرت شروع می شود.
19- در تفکیک بین مقام نبوت و امامت در پیامبران ابراهیمیh ، متوجه می شویم با ختم نبوت، امامت به عنوان یک ضرورتِ تاریخی و مقامی که بر ملکوت اشیاء احاطه دارد، ادامه می یابد و در کنار تبیین و اجرای شریعت، تصرفات تکوینی مقام امامت همچنان نیاز بشریت است تا جهانِ بشری بدون روح نباشد.
20- سیره ی ائمهh همیشه اتحاد بین امت اسلامی بوده و نهایت تلاش را می نمودند تا مسلمانان در هر گروهی که هستند مقابل یکدیگر قرار نگیرند. در همین راستا ملاحظه می کنید امام صادق(ع) چهارهزار دانشمند را از جهان اسلام اعم از شیعه و سنی در کنار خود جهت اَخذ معارف اسلامی جمع می پرورانند. حضرت رضا(ع) نیز با توجه به همین سیره در خطبه ای که در پیش رو دارید جایگاه امامت را تبیین می کنند و در واقع یک بحث عالمانه ای را پیش می کشند که از مبادی عقاید شیعه است، بدون آن که بخواهند موضوع را به تعرض و دشمنی در مجموعه ی امت اسلامی تبدیل کنند. زیرا به تعبیر مقام معظم رهبری«حفظه الله »: «ایمان به مبادىِ خود و اصول و عقائدِ خود، چیز بسیار خوب و پسندیده اى است؛ پافشارى بر آن هم خوب است؛ اما این نباید از مرز اثبات به مرز نفى و همراه با تعرض و دشمنى و عداوت، تجاوز كند. برادرانى كه در مجموعه ى امت اسلامى هستند، احترام یكدیگر را حفظ كنند؛ عقاید خودشان را هم می خواهند حفظ كنند، حفظ كنند؛ اما احترام به دیگران، حدود دیگران، حقوق دیگران و حرمت افكار و عقاید آن ها را نگه دارند و بحث و مجادله را براى مجالس علمى بگذارند. علما و اهل فن، می خواهند بنشینند مباحثات مذهبى كنند، بكنند؛ اما مباحثه ى مذهبىِ عالمانه و در محفل علمى، با بدگوئى به یكدیگر در علن، در سطح افكار عمومى، در مخاطبه ى با افكارى كه قدرت تجزیه و تحلیل علمى ندارند، فرق می كند».[1]
در این کتاب سعی شده است با توجه به رهنمود مقام معظم رهبری«حفظه الله » موضوع امامت مطرح شود تا در عین تبیین عقیده ی شیعه در مورد امامت جایی برای تعرض و دشمنی بین شیعه و سنی باقی نماند و با شرح سخنان حضرت رضا(ع) در مورد جایگاه امامت جهان اسلام به فکر فرو رود که چگونه اسلام و مسلمانی را ادامه دهد تا وعده ی رسول خداf محقق شود که فرمودند: «اَلْإسلامُ یَعْلُو وَ لا یُعْلی علیه»[2] اسلام همچنان به برتری می رود و هیچ دینی بر آن برتر نمی شود. و نیز جوانان شیعه متوجه باشند عقیده به حضور امام معصوم در مدیریت جامعه عقیده ای بسیار گرانقدرتر از آن است که بتوان ساده از کنار آن گذشت و تصور شود اتحاد بین شیعه و سنی به معنی هم عرض دانستن اندیشه ی تشیع با اندیشه ی اهل سنت است که در آن صورت از اهمیت عمود خیمه ی نظام اسلامی یعنی ولایت فقیه به شدت کاسته می شود و این خطری است که دشمنان انقلاب اسلامی مترصد ایجاد آن می باشند، چون به این نتیجه رسیده اند که با بودن ولایت فقیه هرگونه برنامه ای جهت سرنگونی نظام اسلامی خنثی خواهد شد.
21- دشمنان نظام جمهوری اسلامی سال ها است سعی دارند با تئوری های به ظاهر علمی و با نظریه پردازی های خطرناک، نظام اسلامی را فاقد مبنای قابل اعتماد معرفی کنند و اگر ما نتوانیم جایگاه ولایت فقیه را در سخنان امامان معصومh درست معرفی کنیم عملاً با دست خود بهانه به دست دشمن خود داده ایم. برخی تحت عنوان «اصلاحات سیاسی» سعی دارند چنین القاء کنند که «جمهوری اسلامی» مردم سالاری نیست و همانند رژیم پهلوی یک حکومت مطلقه است که از توسعه ی سیاسی به دور می باشد.[3] فرهنگ سیاسی شیعه را فرهنگ تابعیت معرفی می کنند تا نتیجه بگیرند آن فرهنگ استبدادپذیر و دموکراسی گریز است، ولی مقام امام و امامت را معرفی نمی نمایند تا معلوم شود تبعیت از امام معصوم عین پیروی از عقل برتری است که انسان و جامعه را به شکوفایی می کشاند در حالی که استبداد عامل سرکوبی عقل و فطرت است.
در تئوری «اصلاحات سیاسی»، جامعه ی مدنی کعبه ی مقصود به حساب می آید و نیروهای مذهبی، مخالفان آن معرفی می گردند و این طور القاء می شود که رهبران مذهبی مخالف جامعه ی نهادمنداند و تلاش می کنند با توده ای کردن جامعه به مقاصد خود برسند و تأکید رهبران به جامعه ی مدینه النبیf را ادامه ی همان دیکتاتوری می دانند.
در نظریه پردازی اصلاحات سیاسی اظهار می شود رهبری مذهبی با جامعه ی توده ای پیوند خورده و جامعه ی ایده آل را تنها جامعه ی سکولار معرفی می نمایند و نه جوامع دینی با آرمان های خاص خود. حضور توده های میلیونی جهت مشارکت در سرنوشت خود را شیوه ای پوپولیستی می خوانند و آن را شبه دموکراسی و دموکراسی صوری می دانند و تنها جبهه ی اصلاحات را مظهر همه ی خوبی های تاریخ ایران به حساب می آورند، زیرا نظریه پردازان آن جبهه متن مردم را که در قالب ساکنان روستاها، شهرهای کوچک و طبقات پایین شهرهای بزرگ به سر می برند «توده» می نامند و توجه به آن ها را «پوپولیسم» می خوانند و تنها طبقات متوسط به بالا شهروند محسوب می شوند و از نظر آن ها دموکراسی زمانی حاصل می شود که در تصمیم گیری ها آرمان های طبقات بالا مدّ نظر قرار گیرد و عملاً اعضای جبهه ی اصلاحات گونه ای از قیّم مآبی برای خود قائل اند، و به این صورت نظام اسلامی را فاقد مبنای قابل اعتماد معرفی می نمایند و این جاست که ضرورت طرح امامت آن طور که امام رضا(ع) معرفی می نمایند صدچندان می شود تا روشن شود نظام اسلامی به کدام عقل رجوع دارد و با چه مبنایی می خواهد خود را شکل دهد.
امید است با دقّت کامل در سلسله مباحثی که نظر به جایگاه اشراقی امام دارد، بتوانید از برکات امامت که عهد الهی است با بندگانی خاص، بهره مند گشته و از نفس امّاره آزاد و به نفس مطمئنه که نمونه ی عینی آن امامان معصوم اند، نایل گردید که گفت:
ما کشته ی نفسیم و بسا وقت برآید
از ما به قیامت که چرا نفس نکشتیم
طاهرزاده
بسم الله الرّحمن الرّحیم
قَالَ عَبْدُالْعَزِیزِ بْنُ مُسْلِمٍ كُنَّا مَعَ الرِّضَا(ع) بِمَرْوَ فَاجْتَمَعْنَا فِی الْمَسْجِدِ الْجَامِعِ بِهَا فَأَدَارَ النَّاسُ بَیْنَهُمْ أَمْرَ الْإِمَامَةِ فَذَكَرُوا كَثْرَةَ الِاخْتِلَافِ فِیهَا فَدَخَلْتُ عَلَى سَیِّدِی وَ مَوْلَایَ الرِّضَا(ع) فَأَعْلَمْتُهُ بِمَا خَاضَ النَّاسُ فِیهِ فَتَبَسَّمَ ثُمَّ قَالَ(ع) یَا عَبْدَالْعَزِیزِ جَهِلَ الْقَوْمُ وَ خُدِعُوا عَنْ أَدْیَانِهِمْ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ لَمْ یَقْبِضْ نَبِیَّهُ (ص) حَتَّى أَكْمَلَ لَهُ الدِّینَ وَ أَنْزَلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنَ فِیهِ تِبْیَانُ كُلِّ شَیْ ءٍ وَ بَیَّنَ فِیهِ الْحَلَالَ وَ الْحَرَامَ وَ الْحُدُودَ وَ الْأَحْكَامَ وَ جَمِیعَ مَایَحْتَاجُ إِلَیْهِ النَّاسُ كَمَلًا فَقَالَ ما فَرَّطْنا فِی الْكِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ وَ أَنْزَلَ عَلَیْهِ فِی حِجَّةِ الْوَدَاعِ وَ هِیَ آخِرُ عُمُرِهِ (ص) الْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْكُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِیناً وَ أَمْرُ الْإِمَامَةِ مِنْ كَمَالِ الدِّینِ وَ لَمْ یَمْضِf حَتَّى بَیَّنَ لِأُمَّتِهِ مَعَالِمَ دِینِهِ وَ أَوْضَحَ لَهُمْ سُبُلَهُمْ وَ تَرَكَهُمْ عَلَى قَصْدِ الْحَقِّ وَ أَقَامَ لَهُمْ عَلِیّاً(ع) عَلَماً وَ إِمَاماً وَ مَا تَرَكَ شَیْئاً مِمَّا تَحْتَاجُ إِلَیْهِ الْأُمَّةُ إِلَّا وَ قَدْ بَیَّنَهُ فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ لَمْ یُكْمِلْ دِینَهُ فَقَدْ رَدَّ كِتَابَ اللَّهِ وَ مَنْ رَدَّ كِتَابَ اللَّهِ فَقَدْ كَفَرَ هَلْ یَعْرِفُونَ قَدْرَ الْإِمَامَةِ وَ مَحَلَّهَا مِنَ الْأُمَّةِ فَیَجُوزَ فِیهَا اخْتِیَارُهُمْ إِنَّ الْإِمَامَةَ خَصَّ اللَّهُ بِهَا إِبْرَاهِیمَ الْخَلِیلَ(ع) بَعْدَ النُّبُوَّةِ وَ الْخُلَّةِ مَرْتَبَةً ثَالِثَةً وَ فَضِیلَةً شَرَّفَهُ بِهَا وَ أَشَادَ بِهَا ذِكْرَهُ فَقَالَ جَلَّ وَ عَزَّ وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ الْخَلِیلُ سُرُوراً بِهَا وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لایَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ فَأَبْطَلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ إِمَامَةَ كُلِّ ظَالِمٍ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ صَارَتْ فِی الصَّفْوَةِ ثُمَّ أَكْرَمَهَا اللَّهُ بِأَنْ جَعَلَهَا فِی ذُرِّیَّةِ أَهْلِ الصَّفْوَةِ وَ الطَّهَارَةِ فَقَالَ وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلًّا جَعَلْنا صالِحِینَ. وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِیتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدِینَ فَلَمْ تَزَلْ تَرِثُهَا ذُرِّیَّتُهُ (ع) بَعْضٌ عَنْ بَعْضٍ قَرْناً فَقَرْناً حَتَّى وَرِثَهَا النَّبِیُّf فَقَالَ اللَّهُ إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا فَكَانَتْ لَهُمْ خَاصَّةً فَقَلَّدَهَا النَّبِیُّ (ص) عَلِیّاً(ع) فَصَارَتْ فِی ذُرِّیَّتِهِ الْأَصْفِیَاءِ الَّذِینَ آتَاهُمُ اللَّهُ الْعِلْمَ وَ الْإِیمَانَ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ وَ قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِیمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِی كِتابِ اللَّهِ إِلى یَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا یَوْمُ الْبَعْثِ وَ لكِنَّكُمْ كُنْتُمْ لاتَعْلَمُونَ عَلَى رَسْمِ مَا جَرَى وَ مَا فَرَضَهُ اللَّهُ فِی وُلْدِهِ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ إِذْ لَانَبِیَّ بَعْدَ مُحَمَّدٍf فَمِنْ أَیْنَ یَخْتَارُ هَذِهِ الْجُهَّالُ الْإِمَامَةَ بِآرَائِهِمْ إِنَّ الْإِمَامَةَ مَنْزِلَةُ الْأَنْبِیَاءِ وَ إِرْثُ الْأَوْصِیَاءِ إِنَّ الْإِمَامَةَ خِلَافَةُ اللَّهِ وَ خِلَافَةُ رَسُولِهِf وَ مَقَامُ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ(ع) وَ خِلَافَةُ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ(ع) إِنَّ الْإِمَامَ زِمَامُ الدِّینِ وَ نِظَامُ الْمُسْلِمِینَ وَ صَلَاحُ الدُّنْیَا وَ عِزُّ الْمُؤْمِنِینَ الْإِمَامُ أُسُّ الْإِسْلَامِ النَّامِی وَ فَرْعُهُ السَّامِی بِالْإِمَامِ تَمَامُ الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصِّیَامِ وَ الْحَجِّ وَ الْجِهَادِ وَ تَوْفِیرُ الْفَیْ ءِ وَ الصَّدَقَاتِ وَ إِمْضَاءُ الْحُدُودِ وَ الْأَحْكَامِ وَ مَنْعُ الثُّغُورِ وَ الْأَطْرَافِ الْإِمَامُ یُحَلِّلُ حَلَالَ اللَّهِ وَ یُحَرِّمُ حَرَامَهُ وَ یُقِیمُ حُدُودَ اللَّهِ وَ یَذُبُّ عَنْ دِینِ اللَّهِ وَ یَدْعُو إِلَى سَبِیلِ اللَّهِ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ الْحُجَّةِ الْبَالِغَةِ الْإِمَامُ كَالشَّمْسِ الطَّالِعَةِ الْمُجَلِّلَةِ بِنُورِهَا لِلْعَالَمِ وَ هُوَ بِالْأُفُقِ حَیْثُ لَا تَنَالُهُ الْأَبْصَارُ وَ لَا الْأَیْدِی الْإِمَامُ الْبَدْرُ الْمُنِیرُ وَ السِّرَاجُ الزَّاهِرُ وَ النُّورُ الطَّالِعُ وَ النَّجْمُ الْهَادِی فِی غَیَابَاتِ الدُّجَى وَ الدَّلِیلُ عَلَى الْهُدَى وَ الْمُنْجِی مِنَ الرَّدَى-الْإِمَامُ النَّارُ عَلَى الْیَفَاعِ الْحَارُّ لِمَنِ اصْطَلَى وَ الدَّلِیلُ فِی الْمَهَالِكِ مَنْ فَارَقَهُ فَهَالِكٌ الْإِمَامُ السَّحَابُ الْمَاطِرُ وَ الْغَیْثُ الْهَاطِلُ وَ السَّمَاءُ الظَّلِیلَةُ وَ الْأَرْضُ الْبَسِیطَةُ وَ الْعَیْنُ الْغَزِیرَةُ وَ الْغَدِیرُ وَ الرَّوْضَةُ الْإِمَامُ الْأَمِینُ الرَّفِیقُ وَ الْوَلَدُ الشَّفِیقُ وَ الْأَخُ الشَّقِیقُ وَ كَالْأُمِّ الْبَرَّةِ بِالْوَلَدِ الصَّغِیرِ وَ مَفْزَعُ الْعِبَادِ الْإِمَامُ أَمِینُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ خَلْقِهِ وَ حُجَّتُهُ عَلَى عِبَادِهِ وَ خَلِیفَتُهُ فِی بِلَادِهِ وَ الدَّاعِی إِلَى اللَّهِ وَ الذَّابُّ عَنْ حَرِیمِ اللَّهِ الْإِمَامُ مُطَهَّرٌ مِنَ الذُّنُوبِ مُبَرَّأٌ مِنَ الْعُیُوبِ مَخْصُوصٌ بِالْعِلْمِ مَوْسُومٌ بِالْحِلْمِ نِظَامُ الدِّینِ وَ عِزُّ الْمُسْلِمِینَ وَ غَیْظُ الْمُنَافِقِینَ وَ بَوَارُ الْكَافِرِینَ الْإِمَامُ وَاحِدُ دَهْرِهِ لَا یُدَانِیهِ أَحَدٌ وَ لَا یُعَادِلُهُ عَالِمٌ وَ لَا یُوجَدُ لَهُ بَدَلٌ وَ لَا لَهُ مِثْلٌ وَ لَا نَظِیرٌ مَخْصُوصٌ بِالْفَضْلِ كُلِّهِ مِنْ غَیْرِ طَلَبٍ مِنْهُ وَ لَا اكْتِسَابٍ بَلِ اخْتِصَاصٌ مِنَ الْمُفْضِلِ الْوَهَّابِ فَمَنْ ذَا یَبْلُغُ مَعْرِفَةَ الْإِمَامِ أَوْ كُنْهَ وَصْفِهِ هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ ضَلَّتِ الْعُقُولُ وَ تَاهَتِ الْحُلُومُ وَ حَارَتِ الْأَلْبَابُ وَ حَصِرَتِ الْخُطَبَاءُ وَ كَلَّتِ الشُّعَرَاءُ وَ عَجَزَتِ الْأُدَبَاءُ وَ عَیِیَتِ الْبُلَغَاءُ وَ فَحَمَتِ الْعُلَمَاءُ عَنْ وَصْفِ شَأْنٍ مِنْ شَأْنِهِ أَوْ فَضِیلَةٍ مِنْ فَضَائِلِهِ فَأَقَرَّتْ بِالْعَجْزِ وَ التَّقْصِیرِ فَكَیْفَ یُوصَفُ بِكُلِّیَّتِهِ أَوْ یُنْعَتُ بِكَیْفِیَّتِهِ أَوْ یُوجَدُ مَنْ یَقُومُ مَقَامَهُ أَوْ یُغْنِی غِنَاهُ وَ أَنَّى وَ هُوَ بِحَیْثُ النَّجْمُ عَنْ أَیْدِی الْمُتَنَاوِلِینَ وَ وَصْفِ الْوَاصِفِینَ أَ یَظُنُّونَ أَنَّهُ یُوجَدُ ذَلِكَ فِی غَیْرِ آلِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) كَذَبَتْهُمْ وَ اللَّهِ أَنْفُسُهُمْ وَ مَنَّتْهُمُ الْأَبَاطِیلُ إِذِ ارْتَقَوْا مُرْتَقًى صَعْباً وَ مَنْزِلًا دَحْضاً زَلَّتْ بِهِمْ إِلَى الْحَضِیضِ أَقْدَامُهُمْ إِذْ رَامُوا إِقَامَةَ إِمَامٍ بِآرَائِهِمْ وَ كَیْفَ لَهُمْ بِاخْتِیَارِ إِمَامٍ وَ الْإِمَامُ عَالِمٌ لَا یَجْهَلُ وَ رَاعٍ لَا یَمْكُرُ مَعْدِنُ النُّبُوَّةِ لَا یُغْمَزُ فِیهِ بِنَسَبٍ-وَ لَا یُدَانِیهِ ذُو حَسَبٍ فَالْبَیْتُ مِنْ قُرَیْشٍ وَ الذِّرْوَةُ مِنْ هَاشِمٍ وَ الْعِتْرَةُ مِنَ الرَّسُولِf شَرَفُ الْأَشْرَافِ وَ الْفَرْعُ عَنْ عَبْدِ مَنَافٍ نَامِی الْعِلْمِ كَامِلُ الْحِلْمِ مُضْطَلِعٌ بِالْأَمْرِ عَالِمٌ بِالسِّیَاسَةِ مُسْتَحِقٌّ لِلرِّئَاسَةِ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ قَائِمٌ بِأَمْرِ اللَّهِ نَاصِحٌ لِعِبَادِ اللَّهِ إِنَّ الْأَنْبِیَاءَ وَ الْأَوْصِیَاءَ (ص) یُوَفِّقُهُمُ اللَّهُ وَ یُسَدِّدُهُمْ وَ یُؤْتِیهِمْ مِنْ مَخْزُونِ عِلْمِهِ وَ حِكْمَتِهِ مَا لَا یُؤْتِیهِ غَیْرُهُمْ یَكُونُ عِلْمُهُمْ فَوْقَ عِلْمِ أَهْلِ زَمَانِهِمْ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ- أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدى فَما لَكُمْ كَیْفَ تَحْكُمُونَ- وَ قَالَ تَعَالَى فِی قِصَّةِ طَالُوتَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْكَهُ مَنْ یَشاءُ وَ قَالَ فِی قِصَّةِ دَاوُدَ (ع) وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا یَشاءُ وَ قَالَ لِنَبِیِّهِ (ص) وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْكَ عَظِیماً.وَ قَالَ فِی الْأَئِمَّةِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ عِتْرَتِهِ وَ ذُرِّیَّتِهِ- أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِلَى قَوْلِهِ سَعِیراً وَ إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا اخْتَارَهُ اللَّهُ لِأُمُورِ عِبَادِهِ شَرَحَ صَدْرَهُ لِذَلِكَ وَ أَوْدَعَ قَلْبَهُ یَنَابِیعَ الْحِكْمَةِ وَ أَطْلَقَ عَلَى لِسَانِهِ فَلَمْ یَعْیَ بَعْدَهُ بِجَوَابٍ وَ لَمْ تَجِدْ فِیهِ غَیْرَ صَوَابٍ فَهُوَ مُوَفَّقُ مُسَدَّدٌ مُؤَیَّدٌ قَدْ أَمِنَ مِنَ الْخَطَإِ وَ الزَّلَلِ خَصَّهُ بِذَلِكَ لِیَكُونَ ذَلِكَ حُجَّةً عَلَى خَلْقِهِ شَاهِداً عَلَى عِبَادِهِ فَهَلْ یَقْدِرُونَ عَلَى مِثْلِ هَذَا فَیَخْتَارُونَهُ فَیَكُونُ مُخْتَارُهُمْ بِهَذِهِ الصِّفَة[4]ِ
بسم الله الرّحمن الرّحیم
در موضوع مقام نوری اهل البیتh و شناخت ائمهh به نورانیت، روایت مشهوری از حضرت امام رضا(ع) در کتاب تحف العقول هست که حضرت در آن روایت جایگاه امام و امامت را روشن می کنند. این روایت از روایاتی است که در مجامع علمیِ شیعه با دقت مورد بحث قرار می گیرد. موضوع از این قرار بوده که جناب عبدالعزیز بن مُسْلم می گوید ما با حضرت رضا(ع) در شهر مَرْو بودیم، با جمعی از دوستان به مسجد جامع آن شهر رفتیم، بحث در مورد امامت در بین افراد با اختلاف نظرهای فراوان ردّ و بدل می شد. او می گوید: «فَدَخَلْتُ عَلَى سَیِّدِی وَ مَوْلَایَ الرِّضَاu» به محضر مولایم امام رضا(ع) داخل شدم «فَأَعْلَمْتُهُ بِمَا خَاضَ النَّاسُ فِیهِ» به حضرت از جریاناتی که مردم در آن فرو رفته بودند خبر دادم، «فَتَبَسَّمَ ثُمَّ قَالَ» حضرت تبسمی کردند سپس فرمودند: «یَا عَبْدَ الْعَزِیزِ جَهِلَ الْقَوْمُ وَ خُدِعُوا عَنْ أَدْیَانِهِمْ» ای عبدالعزیز این مردم در این امر نادانند و نسبت به دین خود فریب خورده اند. سپس شروع می کنند نکات مهمی در رابطه با مقام امام بفرمایند، ابتدا جایگاه امامت در عالم را با استناد به آیات قرآن نشان می دهند، سپس روشن می کنند که این جایگاه جایگاهی نیست که مردم بتوانند با اندیشه ی خود در مورد آن بحث کنند و بخواهند نظر دهند که چه کسی امام است و چه کسی امام نیست. وقتی جایگاه امام از نظر قرآن در هستی روشن شد معلوم می شود نقص کار مردم از کجاست. به همین جهت فرمودند: مردم را نسبت به دینشان فریب داده اند و دینی را به مردم معرفی کرده اند که با دین الهی تفاوت دارد.
می فرمایند: «إِنَّ اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ لَمْ یَقْبِضْ نَبِیَّهُ f حَتَّى أَكْمَلَ لَهُ الدِّینَ وَ أَنْزَلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنَ فِیهِ تِبْیَانُ كُلِّ شَیْ ءٍ وَ بَیَّنَ فِیهِ الْحَلَالَ وَ الْحَرَامَ وَ الْحُدُودَ وَ الْأَحْكَامَ وَ جَمِیعَ مَا یَحْتَاجُ إِلَیْهِ النَّاسُ كَمِلاً» خداوند پیامبرش را قبض روح نفرمود مگر این که دینش را کامل کرد و قرآن را نازل فرمود که همه ی حقایق در آن هست و جایگاه همه چیز را برای بشریت روشن فرموده، حلال و حرام و حدود و احکامِ آنچه را مردم نیاز داشتند در آن کامل کرد. بعد از طرح چنین قرآنی پیامبرش را قبض کرد و او را از بین مردم برد. «فَقَالَ ما فَرَّطْنا فِی الْكِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ»[5] خداوند در قرآن فرمود: ما در این کتاب هیچ چیزی را فروگذار نکردیم. حضرت دارند با برهان قرآنی روشن می کنند که ذهن ها باید به کجا برود و اندیشه ها به چه موضوعاتی باید معطوف گردد. مبنی بر این که نه قبض روح رسول خداf اتفاقی بود و اگر مدتی بیشتر می ماند بر حجم قرآن افزوده می شد و نه خودِ قرآن نسبت به کامل شدن خود ساکت است. «وَ أَنْزَلَ عَلَیْهِ فِی حِجَّةِ الْوِدَاعِ وَ هِیَ آخِرُ عُمُرِهِ (ص) الْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْكُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِیناً»[6] در آخرِ عمرِ رسول خداf در حجه الوداع بعد از واقعه ی غدیر خم آیه نازل فرمود: امروز دین شما را برای شما کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و راضی شدم که اسلام برای شما دین باشد. چون دیگر نقص و نقیصه ای ندارد. «وَ أَمْرُ الْإِمَامَةِ مِنْ كَمَالِ الدِّینِ» با توجه به این که این آیه بعد از طرح امامت علی(ع) نازل شد و در آن آیه می فرماید: دین شما را در این روز کامل کردم، پس امر امامت از کمال دین است و دین با امامت کامل می شود. «وَ لَمْ یَمْضِf حَتَّى بَیَّنَ لِأُمَّتِهِ مَعَالِمَ دِینِهِ وَ أَوْضَحَ لَهُمْ سُبُلَهُمْ وَ تَرَكَهُمْ عَلَى قَصْدِ الْحَقِّ وَ أَقَامَ لَهُمْ عَلِیّاً(ع) عَلَماً وَ إِمَاماً» و پیامبر خدا رحلت نفرمود تا این که معالم دین و نشانه های دین و دینداری را برای امتش روشن کرد و راهی را که آن ها بتوانند به سوی خدا بروند واضح نمود و در حالی امت را رها کرد که امیرالمؤمنین(ع) را به عنوان شاخص و امام برای آن ها نصب کرد. «وَ مَا تَرَكَ شَیْئاً مِمَّا تَحْتَاجُ إِلَیْهِ الْأُمَّةُ إِلَّا وَ قَدْ بَیَّنَهُ» هیچ چیزی را که امت نیاز داشتند رها نکرد مگر این که برای مردم روشن نمود تا مردم در راه دینداری سرگردان نمانند.
پس اگر کسی بگوید مردم در بعضی از قسمت های زندگی مثل امامت که اهمیت اساسی برای مردم دارد به خودشان واگذاشته شدند در واقع مدعی است کتاب خدا کاملاً مطالب مورد نیاز مردم را به آن ها نداده است در حالی که خداوند می فرماید: «مَّا فَرَّطْنَا فِی الكِتَابِ مِن شیئ» در این کتاب هیچ چیزی را کم نگذاشته ایم. بنابراین اگر به قرآن رجوع کنیم باید همه ی آنچه را در امور فردی و اجتماعی نیاز داریم در آن بیابیم و اگر در بین مردم نسبت به امامت اختلاف هست یا باید قرآن موضوع را روشن نکرده باشد و یا مردم آن طور که شایسته است به قرآن رجوع نکرده اند. با توجه به این که همه ی مسلمانان قبول دارند قرآن کتاب راهنمای کاملی است پس مردم باید در امر امامت، خود را ملامت کنند که چرا موضوع را از قرآن نگرفته اند. حضرت می فرمایند: «فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ لَمْ یُكْمِلْ دِینَهُ فَقَدْ رَدَّ كِتَابَ اللَّهِ وَ مَنْ رَدَّ كِتَابَ اللَّهِ فَقَدْ كَفَرَ» اگر کسی تصور کند خداوند دینش را کامل نکرده ، کتاب خدا را رد کرده و کسی که کتاب خدا را رد کند کافر است. با این مقدمه شروع می کنند جایگاه امامت را روشن نمایند که مگر امامت چیزی است که مردم بتوانند آن را تشخیص دهند؟ «هَلْ یَعْرِفُونَ قَدْرَ الْإِمَامَةِ وَ مَحَلَّهَا مِنَ الْأُمَّةِ فَیَجُوزَ فِیهَا اخْتِیَارُهُمْ» مگر مقام و حقیقت امامت چیزی است که مردم بتوانند جایگاه آن را بشناسند تا برایشان جایز باشد که او را انتخاب کنند؟ مگر خداوندی که در کتاب خود همه ی نیازهای جامعه ی اسلامی را مطرح کرده، امامت را مطرح نفرموده تا کسی بخواهد به آن بپردازد؟
حضرت امام رضا(ع) با استناد به قرآن مقام متعالی امامت را تبیین می کنند تا معلوم شود چرا امامت بالاتر از تشخیص مردم است و خداوند باید آن را معرفی نماید، می فرمایند: «إِنَّ الْإِمَامَةَ خَصَّ اللَّهُ بِهَا إِبْرَاهِیمَ الْخَلِیلَ(ع) بَعْدَ النُّبُوَّةِ وَ الْخُلَّةِ مَرْتَبَةً ثَالِثَةً» امامت در قرآن مسئله ای است که خداوند مخصوص حضرت ابراهیم(ع) قرار داد ولی بعد از این که ایشان نبی و خلیل بودند در مرتبه ی سوم «وَ فَضِیلَةً شَرَّفَهُ بِهَا» و به جهت برتری و فضیلتی که امامت نسبت به نبوت و خُلَّت دارد «وَ أَشَادَ بِهَا ذِكْرَهُ» و نام حضرت ابراهیم(ع) را از طریق جعل مقام امامت برای آن حضرت بالا برد و برتر کرد. «فَقَالَ جَلَّ وَ عَزَّ «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً»[7] خداوند عزّ وَ جَلّ در قرآن فرمود: آنگاه که پروردگار ابراهیم او را به صورت های گوناگون امتحان کرد و ابراهیم(ع) از تمام آن امتحانات موفق بیرون آمد، فرمود من تو را امام قرار دادم. پس معلوم است که مقام امامت غیر از مقام نبوت است و بعد از امتحانات خاص به حضرت ابراهیم(ع) داده شد.
حضرت ابراهیم(ع) نبی بودند و در مسیر مسئولیت های نبوت وارد امتحانات متعددی گشتند و معلوم شد حضرت ماوراء نبوت، ظرفیت نقش آفرینی دیگری را نیز در تاریخ دارند که باید به توانایی خاصی که همان امامت باشد مجهز شوند و بر این اساس خداوند به حضرت خبر دادند «إِنِّی جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» من تو را برای مردم امام قرار دادم، یعنی تو خودت چنین مقامی را کسب نکردی من برای تو جعل نمودم و قرار دادم. مثل وقتی که رئیس اداره، فلان کارمند را به جهت توانایی بیشتری که دارد، مسئولیت حساس تری می دهد و در ازاء آن مسئولیت قدرت و توانایی بیشتری به او می دهد.
این که می فرمایند: امامت را برای حضرت «جعل» کردیم یعنی حضرت ابراهیم(ع) علاوه بر نقش نبوت می توانند نقش دیگری نیز داشته باشند، نبوتی که قرآن در موردش می فرماید: «وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلاَّ مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ»[8] و ما پیامبران را جز بشارت گر و هشداردهنده نمى فرستیم. برای حضرت ابراهیم(ع) بعد از نبوت، با خلیل شدن یک مقام خاص پیش آمد. همان طورکه حضرت خضر(ع) دارای مقام خاصی بودند که ربطی به پیغمبری نداشت و حضرت موسی(ع) با این که نبی هستند آن مقام را ندارند[9] حضرت ابراهیم(ع) نیز علاوه بر نبوت به مقام «امامت» نایل شدند. ظاهراً یک نقش تاریخی و تاریخ سازی را خداوند در حضرت ابراهیم(ع) به وجود آورد که در اثر آن، حضرت مهاجرت کردند و از بابل به اورشلیم آمدند و تمدن یکتاپرستی را از یک طرف در اُورشلیم پایه گذاری کردند و از طرف دیگر جناب هاجر و حضرت اسماعیل را به منطقه ی جزیرةالعرب آوردند و در مکه جای دادند و پایگاه یکتاپرستی را در آن سرزمین به پا کردند.[10]
فعالیت حضرت ابراهیم(ع) را با حضرت نوح(ع) مقایسه کنید، تلاش حضرت نوح(ع) در نهصد و پنجاه سال نبوت در همین حدّ است که توحید از صحنه ی زمین خارج نشود، چون در آن زمان تمام جهان را کفر گرفته بود، می خواهند توحید بماند و یاد خدا باقی باشد. با این که ایشان پیامبر اولوالعزم اند و برای همه ی مردم جهان پیام آورده اند ولی در آن زمان طولانی برنامه های ایشان بسیار محدود بود زیرا زمینه فراهم نبود، آنچنان شرایط سخت بود که آن تعدادِ اندک از موحدین هم در حال انقراض بودند و لذا طوفان آمد و همه ی دنیای شرک را از بین برد. این ها نشان می دهد جریان حضرت ابراهیم(ع) با حضرت نوح(ع) تفاوت دارد و حضرت ابراهیم(ع) به جهت مقام امامت به صورتی دیگر عمل می کنند و عرصه را برای ادامه ی حاکمیت کفر و شرک تنگ می نمایند. از آیات قرآن چنین برمی آید که پیامبران قبل از حضرت ابراهیم(ع) در عین مخالفت با شرک و بت پرستی اجازه ی جهاد علیه مخالفین خود را نداشتند و جامعه ی آلوده به شرک را ترک می کردند تا خداوند با بلا و یا طوفان مشرکین را نابود کند. حضرت نوح(ع) در مقابل مشرکین که ایشان را در ساختن کشتی در خشکی استهزاء می کردند می فرماید: «...إِن تَسْخَرُواْ مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنكُمْ كَمَا تَسْخَرُونَ»[11] اگر ما را مسخره می کنید ما هم شما را به همان شکل مسخره خواهیم کرد. ولی حضرت ابراهیم(ع) به بت خانه حمله می کنند و آن ها را خرد می نمایند.
قضیه به این شکل است که حرکت حضرت ابراهیم(ع) منجر به ایجاد پایگاه های توحیدی در نقطه های حساس تمدن خیز زمین شد. زیرا از یک طرف نوعی آمادگی جهت تاریخ سازی در عالم به وجود آمده بود و از طرف دیگر خداوند این آمادگی را در ابراهیم(ع) ملاحظه فرمود تا در نتیجه توانایی تاریخ سازی را در آن حضرت قرار دهد. بحث بر سر آن است که این چه توانایی و چه مأموریتی است که با ابراهیم(ع) شروع می شود؟[12] به عنوان حرکت دینی خاصی که غیر از پیامبری است. امتحاناتی که حضرت پشت سر گذاشتند چه خصوصیاتی داشت که منجر به جعل امامت در حضرت شد؟ حضرت تمامِ بتخانه را ویران کردند و مشرکان بدترین برخورد ممکن را با ایشان کردند، او را با منجنیق به هوا پرتاب نموده و در انبوه آتش انداختند ولی حضرت یک قدم از مواضع توحیدی خود کوتاه نیامدند. بعد خداوند فرمود اسماعیل(ع) را با آن همه خوبی و ایمان ذبح کن. در حالی که قبلاً او را در سرزمینی ساکن کرده بود که امکان زراعت نداشت، «بِوَادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ»[13] تا وسعت اراده و توکل حضرت معلوم شود. توسعه ای را خداوند به حضرت ابراهیم(ع) پیشنهاد می کند که بسیار پر زحمت است و بنا است کار بزرگی انجام شود که لازمه ی آن حضور در چنین سرزمینی است تا تاریخ در جهتی خاص قرار گیرد و حرکت توحیدی خاصی ظهور کند. چون همیشه تاریخ را توحید جلو می برد و بت شکنی شاخصه ی توحید ابراهیمی است که در انقلاب اسلامی ظهور کرد و معادلات جهان را در فرهنگ امامت به هم زد.
وقتی معنی تاریخ سازی روشن شود معنی امامت روشن می شود و در آن صورت امامت با نبوت مخلوط نمی گردد و می فهمیم چرا حضرت امام رضا(ع) سعی دارند موضوع رسالت و امامت را از نبوت جدا کنند، اگر چه در شخص پیامبر خداf این دو مقام جمع باشد. امامت مقامی است غیر از مقام تشریع و تعیین احکام الهی. حضرت ابراهیم(ع) قبل از این که امام باشند وظیفه ی تشریع و تعیین حدود الهی را به عهده داشتند ولی در راستای امامتی که داشتند تاریخ سازی با ایشان شروع شد و با انبیاء بعدی که همگی فرزندان حضرت ابراهیم(ع) بودند ادامه یافت، آن ها علاوه بر مقام نبوتشان دارای مقام امامت نیز بودند. انبیاء قبلی تذکرات خدا را به بشر می رساندند و انبیاء ابراهیمی علاوه بر آن، حرکت های توحیدی تاریخ را مدیریت می کردند.
وقتی تفاوت نبوت و امامت روشن شد می توانیم مسئولیت نبوت حضرت محمدf را از امامت آن حضرت تفکیک کنیم تا معلوم شود جنبه ی نبوت حضرت کدام است و جنبه ی امامت حضرت کدام و در آن صورت انتظارمان از اماممان مشخص می شود و این که کدام وجه از حرکت حضرت محمدf را در امامان نیز می توانیم تعقیب کنیم. و ائمه ی ما از چه جهت مورد مدد الهی هستند و اگر در کنار امامان وارد صحنه بشویم از چه جهت می توانیم از مددهای الهی بهره مند گردیم و تاریخ سازی را شروع کنیم، آن نوع تاریخی که اجازه ی حاکمیت به غیر از امام معصوم به کسی نمی دهد.
بعد از آن که حضرت ابراهیم(ع) از خدا شنیدند «إِنِّی جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً» من تو را امام مردم قرار دادم «قالَ الْخَلِیلُ سُرُوراً بِهَا» حضرت در حالی که از این مدد الهی خیلی نشاط پیدا کرده بودند عرض کردند: «وَمِن ذُرِّیَّتِی، قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ» آیا این امامت به ذریه ی من هم تعلق می گیرد؟ خداوند فرمود: به آن عده از ذرّیه ی تو تعلق می گیرد که ظالم نیستند. ملاحظه بفرمائید حضرت ابراهیمf موضوع تعلق به ذرّیه را در مورد نبوت مطرح نکردند. قبلاً که خداوند ایشان را به نبوت برگزید نگفتند نبوت به ذریه ی من تعلق می گیرد یا نه؟ چون نبوت ارائه ی احکامِ موضوعاتی است که خداوند برای آن که بشر وظایف خود را در دنیا بداند مطرح می شود، اما این که جامعه در شرایطی قرار گیرد که احکام الهی در آن عمل شود و احکام الهی در تاریخ و زندگی بشر جاری گردد و جوامع انسانی را تحت تأثیر قرار بدهد، با امامت ممکن است و حضرت ابراهیم(ع) برای آن که نبوتشان بستر عملی به خود بگیرد از خداوند تقاضا کردند که فرزندانشان به مدد امامت مفتخر شوند. حضرت نوح(ع) به قوم خود می گفتند مزاحم ما نشوید تا ما دینداریمان را بکنیم و آن ها نمی گذاشتند. حالا حضرت ابراهیم(ع) با مجهز شدن به نور امامت مسئولیت دیگری دارند و آن این که باید تمام مناسبات جهانی تحت تأثیر دین الهی انجام شود.
روحیه ی بت شکنی حضرت ابراهیم(ع) نشان داد که می تواند امامت را تحمل کند و حضرت ابراهیم(ع) نیز متوجه شدند طرح موضوع امامت مژده ی بزرگی جهت بقای دینداری و همه گیرشدن آن است. روحیه ی امامت باعث می شود که دینداران طلبکار نظام های کفر باشند و به جای آن که در جای متهم بنشینند، در جای مدعی قرار گیرند. در راستای روحیه ی امامت است که مقام معظم رهبری«حفظه الله» می فرمایند: ما در مورد زنان در مقابل فرهنگ غرب مدعی هستیم نه متهم، آن ها به عنوان مدعی می گویند: چرا شما مثل ما با زنان خود برخورد نمی کنید؟ ایشان می فرمایند: ما باید مدعی باشیم که چرا شما با کارهایتان نظام خانواده را از بین بردید و زنان را از مسئولیت مادری به عروسک های خیابانی تبدیل کردید؟ این همان روحیه ی امامت است که نظام کفر را بدهکار می کند و نه طلب کار و به همین جهت متوکل می گوید: «وَیْحَكُمْ قَدْ أَعْیَانِی أَمْرُ ابْنِ الرِّضَا»[14] وای بر شما ابن الرضا (امام هادیu) مرا خسته و درمانده کرده است. با این که به ظاهر امام هادی مستقیماً با متوکل درگیر نمی شدند ولی فرهنگی را متذکر بودند که جایی برای حاکمیت امثال متوکل باقی نمی گذاشت.
حضرت ابراهیم(ع) متوجه شدند خداوند با طرح امامت اراده کرده است دین خود را در قله ی زندگی بشر قرار دهد و خبر از ظهور اراده ای خاص در میان است تا موحدان، مدعی جهان کفر باشند و هرگز با کفر کنار نیایند. اگر ملاحظه می کنید وهّابی ها با آمریکا کنار می آیند چون اسلامشان، اسلام بی امامت است. اکثر کشورها به ما شیعیان می گویند شما چه کار به آمریکا دارید، شما بروید دینداری خودتان را بکنید. توهینی که آخوندهای سعودی به شیعه می کنند این است که شما با دخالت هایتان در دنیا آبروی اسلام را برده اید. اسلام یک دین سالم و بی سیاست بود شما چهره ی اسلام را لکه دار کردید، مردم می خواهند در مراسم حج عبادت کنند و شما نمی گذارید. شما آمدید مکه را هم خراب کردید و در مراسم حج شعار مرگ بر آمریکا می دهید. در صورتی که اسلامِ امامتی، اسلامی است که می خواهد حضور حکم خدا را در تمام مناسبات جامعه تثبیت کند. حضرت ابراهیم(ع) چون متوجه ی این مسئله بودند تقاضا کردند این روحیه در نسلشان ادامه پیدا کند.
حضرت رضا(ع) در ادامه ی روایت می فرمایند: «فَأَبْطَلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ إِمَامَةَ كُلِّ ظَالِمٍ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ صَارَتْ فِی الصَّفْوَةِ» خداوند با طرح قسمت آخر آیه که فرمود: عهد من به ظالمین نمی رسد، امامت را برای هر انسان ظالمی باطل کرد و آن مقام را مخصوص پاکان و برگزیدگان گرداند. پس هر شخص و شخصیتی که ذریه ی ابراهیم(ع) باشد و از هیچ جهت آلوده به ظلم نباشد امام است، چون می فرماید که باید ظالم نباشد. یعنی هیچ جنبه ی ظلمی نداشته باشد که همان مقام عصمت است. حرف این جا است که می فرمایند: «وَ صَارَتْ فِی الصَّفْوَةِ» امامت را در نخبگانِ پاکدامن قرار داد. حرف حضرت در این قسمت تمام نشده است، ابتدا امامت را تبیین می کنند بعد می فرمایند آیا این امامت چیزی است که می توان در رابطه با آن گفت مردم خودشان آن را انتخاب کنند؟ و آیا چیزی است که بتوان آن را از تاریخ حذف کرد و به حضور و ضرورت آن توجه ننمود؟ یعنی امامت نه آنچنان است که بتوان آن را نادیده گرفت و به موضوع امامتِ ذرّیه ی حضرت ابراهیم(ع) نظر نکرد و نه آنچنان است که بتوان هرکسی را به عنوان امام پذیرفت. حضرت پس از آن، جایگاه و نقش امامت را روشن می کنند و نتیجه می گیرند که اگر ما مسلمانان بهره ی کامل را از دین و دینداری نمی بریم به جهت این است که نتوانستیم مسیر دینداریمان را در راستای امامت قرار بدهیم. این فرمایشات، یک بحث علمی عمیق معرفتی و سلوکی است.
خدایا به حقیقت ذوات مقدس اهل البیتh مدد هایی را که منجر به عاقبت به خیری و اصلاح امور در همه ی زوایای فردی و اجتماعی می شود به ما عنایت بفرما.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
موضوع امامت به نحوی که در اعتقاد شیعه مطرح می باشد رویکردی است به یک حقیقت آسمانی که می خواهد تمدن زمینی را مطابق نظم آسمانی بسازد. امام شیعیان چنان حضوری در عالم هستی دارد که نه تنها سرمایه های درونی شیعیان را به شکوفایی لازم می کشاند بلکه جایگاه مدیریت اجتماعی را به بشریت نشان می دهد. تا آن جایی که افراد جامعه شخصیت خود را انعکاسی از شخصیت امام خود می دانند. حضرت رضا(ع) وقتی امامت را مطرح می کنند معتقدند اسلام با طرح جایگاه امامت حقیقت خود را درست نشان می دهد و روشن می شود اسلام با توجه به کدام واقعیات است که اهدافی آنچنان بلند برای خود ترسیم کرده است.
ابتدا باید بر این نکته تأکید شود که امامت یک مسئله ی تاریخی نیست که فکر کنیم حادثه ای در زمانی پیش آمده و امامت مطابق آن حادثه تعیین شده و حالا هم آن حادثه گذشته است. برعکس، باید متوجه بود امامت در شیعه یک حقیقت نفس الامری در عالمِ وجود است که همواره زندگی یک ملت را با نور خود معنی می بخشد و بزرگی یک ملت به این است که معلوم کند امامش چه جایگاه و خصوصیاتی دارد. اینجا است که ائمه h به حکم وظیفه و مأموریتی که دارند متذکر می شوند خداوند برای بشریت سرمایه ای بزرگ قرار داده تا زندگی زمینی خود را به آسمانِ معنویت متصل گرداند و از بهره های وجودی حقیقتِ واسطه ی فیض بهره مند گردد. در این صورت می توان گفت: غفلت از سرمایه ی امامتِ آسمانی، به واقع غفلت از اسلام است.
حضرت رضا(ع) ابتدا روشن فرمودند امامت یک حقیقت قرآنی است و قرآنی که می فرماید در آن کتاب هیچ چیزی کم گذاشته نشده است، هرگز مسئله ی مهم امامت را که بشریت به شدّت به آن نیاز دارد، بی جواب نمی گذارد. حضرت به آیات مربوط به واقعه ی غدیر اشاره کردند و سپس فرمودند اگر کسی بگوید خداوند تکلیف ما را نسبت به امامت تعیین نکرده در واقع معتقد است خداوند مسئله ای آن چنان مهم و ضروری را در قرآن روشن ننموده و این تهمت به قرآن است و تهمت به قرآن، کفر به قرآن است و کفر به قرآن، یک نوع کفر به خدا است.
ابتدا باب بحث را به آن صورت باز کردند و بعد یک قدم جلوتر آمدند و موضوع امامت حضرت ابراهیم(ع) را طرح فرمودند که خداوند امامت حضرت را در مرحله ی سوم و بعد از نبوت و خُلّت قرار داد و در آن حالت فرمودند: «إِنِّی جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً» من تو را برای مردم امام قرار دادم و حضرت ابراهیم(ع) هم که متوجه بودند این یک مقام خاصِ غیر اکتسابی است و لازمه ی حضور دین در نظام اجتماعی بشر می باشد، از خدا خواستند آن را در ذریه شان ادامه دهد تا دین خدا بدون سرپرست نماند، آن هم سرپرستی خاص یعنی «امام».
مستحضر هستید که بعضی از کمالات را انسان ها باید با اختیار خود به دست آورند مثل اعتقاد به خدا و معاد و فضائل اخلاقی، ولی بعضی از کمالات مثل نبوت و امامت موهبی است و خدا به جهت مأموریت خاص پیامبر و امام این کمال را برای عده ای خاص جعل می کند و قرار می دهد. حضرت ابراهیم(ع) با توجه به این که می دانند امامت مقامی نیست که به تلاش و زحمت فرزندانشان مربوط باشد، تقاضا می کنند تا از طرف خداوند به فرزندانشان داده شود، ایشان چون متوجه جایگاه چنین مقامی هستند و این که این مقام جز در نسل ایشان در بقیه ی انسان ها جایگاهی ندارد، چنین تقاضایی کردند و خداوند هم بدون آن که آن را رد کند آن را مقید فرمود به این که باید آن ذرّیه در هیچ بُعدی ظالم نباشند «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ» که بحث آن به عرض رسید. حضرت رضا(ع) با توجه به همین نکته می فرمایند: «فَأَبْطَلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ إِمَامَةَ كُلِّ ظَالِمٍ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ صَارَتْ فِی الصَّفْوَةِ» پس این آیه امامت هر ظالمی را تا قیامت باطل نمود و آن را در برگزیدگانی خاص قرار داد. اولاً: امامت را برای ادامه ی تاریخِ توحید، نسل به نسل در عده ی خاص قرار داد و آن را منحصر به حضرت ابراهیم(ع) نکرد بلکه ذرّیه ی آن حضرت نیز حامل چنین مقام و مأموریتی هستند. ثانیاً: فرزندانی از آن حضرت را که از هرگونه ظلمی پاک باشند منور به مقام امام نمود. مشکلی که ما در بین خود داریم و اهل سنت بیشتر از ما در آن موضوع مشکل دارند، عدم تفکیک بین مقام نبوت و مقام امامت است. در جلسه ی قبل روشن شد شواهد، گویای آن است که در مقام امامت به یک نوع مدیریت جهانی و یک شخصیت اجرایی خاص جهت اهداف دینی نظر شده است، خواه آن امام، پیغمبر باشد خواه نباشد. ما شیعیان طوری نظر به حضرت محمدf داریم که گویا دارای مقام امامت نیستند - با این که از ذرّیه ی ابراهیم(ع) می باشند و از هر ظلمی پاک هستند- و بیشتر بر صفاتی تأکید داریم که مربوط به نبوت حضرت است و به جایگاه تاریخی و نقش تاریخ سازی حضرت که مربوط به امامت حضرت است کمتر نظر می کنیم. در حالی که در مورد حضرت ابراهیم(ع) روشن شد که این دو مقام قابل تفکیک اند و با این که امامت یک نور خاص الهی است و بشری نیست، اما مقامی است غیر از مقام نبوت و امکان داشت حضرت ابراهیم(ع) تا آخر عمر نبی باشند ولی امام نباشند، همان طور که می شود کسی امام باشد ولی نبی نباشد و این نکته ای است که اهل سنت از آن غفلت می ورزند، در حالی که با اندک تأمل در آیات قرآن می توان آن را مورد توجه قرار داد. مسلم تفکیک مقام نبوت از مقام امامت در حرکات و سکنات رسول خداf کار مشکلی است ولی با توجه به مقامی که امیرالمؤمنین(ع) داشتند که آن مقام حتماً نبوت نیست، می توان فهمید کمالاتِ خاصی که در ائمهh هست مربوط به مقام امامت است.[15]
نور نبوت و امامت در وجود مقدس پیامبرf آنچنان در هم تنیده شده که جدائی آن دو مشکل است ولی می توان از اهل سنت سؤال کرد که طبق آیات قرآن با این که پیامبر اسلامf علاوه بر نبوت، امامت هم داشتند، از کجا می توان نظر به مقام امامت حضرت انداخت تا اگر بنا است نبوت رسول خداf به خودشان ختم شود بتوان امامت ایشان را بعد از رحلت شان دنبال کنیم؟ امامتی که طبق آیات الهی با جعل الهی واقع می شود و اکتسابی نیست و مخصوص عده ای خاص از ذرّیه ی حضرت ابراهیم(ع) است. آیا غفلت از این مسئله، غفلت از مسئله ی مهمی در امت اسلامی نیست که با تدبّر در قرآن به خوبی می توان آن را روشن کرد؟ آیا امامت مسئله ای است مثل نماینده ی کلاس که بتوان با اعتبار و انتخاب جمعی از دانش آموزان برای یک فرد جعل نمود؟ با توجه به این که آیات قرآن تأکید دارد امامت مقامی است که بعد از نبوت حضرت ابراهیم(ع) برای آن حضرت جعل شده، معلوم می شود مسئله ی با اهمیتی است، هرچند خداوند با آیه ی «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ»[16] نیز روشن کرد که لازم نیست هر امامی حتماً پیامبر باشد ولی باید در عین ذرّیه ی ابراهیم بودن، در مقام عصمت و طهارت قرار داشته باشد.
لازم است جایگاه مقام امامت در شیعه و سنی نهادینه شود تا معلوم شود جهت گیری امت اسلامی باید به کدام سمت و سو باشد و امامت جامعه را باید در جعل الهی جستجو کرد نه در انتخاب افراد جامعه. وقتی خداوند می فرماید: من امامت را جعل کردم به این معنی است که من شروع کننده بودم و ربطی به انتخاب آن فرد ندارد که تصمیم بگیرد امام بشود یا نشود. هر چند مثل همه ی مقامات معنوی باید با اعمال خاص، آن مقام را حفظ کرد. با توجه به نکات فوق است که حضرت رضا(ع) در توصیف جایگاه امامت می فرمایند: «ثُمَّ أَكْرَمَهَا اللَّهُ بِأَنْ جَعَلَهَا فِی ذُرِّیَّةِ أَهْلِ الصَّفْوَةِ وَ الطَّهَارَةِ» پس خداوند امامت را به این صورت گرامی داشت که در نسلی از پاکان و برگزیدگان قرار داد.
هنوز این سؤال باقی است که امامت چه خصوصیاتی دارد که باید در نسل ابراهیم(ع) ادامه یابد؟ از طرز سؤال حضرت ابراهیم(ع) هم معلوم است که حضرت چیزی می دانستند که به جهت آن صرفاً عرض نکردند آیا آن امامت ادامه می یابد یا نه؟ عرض کردند آیا در ذرّیه ی من ادامه می یابد یا نه؟ محی الدین بن عربی در فصوص الحکم بابی را در مورد حضرت مهدیg باز می کند که قابل توجه است، مبنی بر این که برای پذیرش نور رسول خداf باید کاملاً شرایط فراهم باشد. و لذا مهدی امت علاوه بر این که باید در قلب و عقل با رسول خداf هماهنگ باشد، باید از نظر زمینه ی جسمی و گِل نیز بین رسول خداf و کسی که می خواهد نور رسول خداf را کامل بپذیرد و ادامه دهد، یکسانی وجود داشته باشد. پس باید مهدی امت از جهت جسمی نیز از نسل رسول خداf باشد تا شرایط پذیرش و انتقال به طور کامل فراهم شود. شاید براساس این قاعده است که حضرت ابراهیم(ع) متوجه اند باید نور امامت در ذرّیه ی آن حضرت قرار گیرد، زیرا در منظر خود فرزندان حضرت اسحاق و اسماعیلh را می دیدند که تنها آن ها می توانند به طور کامل این نور را بگیرند و به جهان بشری منتقل کنند که از جهت قلبی و قالبی و گِل با حضرت ابراهیم(ع) یکسان اند. محی الدین می گوید: عرفا از جهت قلبی به رسول خداf نزدیک اند و فقهِ فقها از نظر قالبِ شریعت به رسول اللهf نزدیک است[17] و ساداتِ عادی از نظرِ گِل و حضرت مهدیg از همه ی جهات به رسول خداf نزدیک می باشند و لذا باید مهدیg از فرزند فاطمهi باشد. این نکته را از آن جهت عرض کردم که گویا تأکید حضرت ابراهیم(ع) بر روی «ذرّیه » نکاتی در بر دارد و قابلیت را در تمام ابعاد مدّ نظر می آورد. بنابراین حرف، موضوع نسل اندر نسل بودن امامان نه تنها ایراد ندارد، بلکه زمینه ی قبول بیشتر را متذکر می شود و نظر دارد به علت های اِعدادی قضیه و نقش تکوینی آن ها، که فقط این ذریه می توانند امامت را حمل کنند.
در هر صورت تأکید حضرت رضا(ع) که می فرمایند خداوند امامت را با قراردادن در ذرّیه ی اهل صفا و پاکی عظیم شمرد، قابل توجه است و به این آیه اشاره می کنند که: «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلًّا جَعَلْنا صالِحِینَ»[18] خداوند فرمود: و ما به ابراهیم، اسحاق را دادیم و یعقوب را به عنوان نواده ی ابراهیم(ع) مزید بر آن کردیم و همه ی آن ها از صالحین بودند. حضرت رضا(ع) موضوع صالح بودن فرزندان ابراهیم(ع) را پیش می کشند که شرط امامت است و لذا خداوند در مورد آن ها می فرماید: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِیتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدینَ»[19] و ما آن ها را امام قرار دادیم، به امر ما هدایت می کنند و فعلِ خیر و اقامه ی نماز و دادن زکات را به آن ها وَحی کردیم. ملاحظه می فرمائید که بعد از نام بردن حضرت اسحاق و یعقوبh به عنوان فرزندان حضرت ابراهیمh، موضوع امامت آن ها را به میان می آورند و این که این امامت دارای خصوصیات و نشانه های خاصی است. خصوصیات آن ها صالح بودن و عابدبودن و وَحیِ فعل خیر و وَحیِ اقامه ی نماز و ایتاء زکات است. می فرماید: «جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» آن ها را امام قرار دادیم که به امر الهی هدایت کنند. این ویژگی از خصوصیات بسیار مهم در مورد مقام امامت است و بیشتر نظر به جنبه ی تکوینی آن ها دارد تا جنبه ی تشریعی. زیرا «امر» در قرآن یک نوع تصرف تکوینی است که در موردش می فرماید: «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُونُ»[20] همانا «امرِ» خدا این است که چون چیزی را اراده کند، بگوید بشو و می شود. وقتی می گوید امامان به «امر» هدایت می کنند یعنی قدرتی به آن ها داده شده که به هنگام هدایتِ افراد، وقتی اراده کنند شخصی هدایت بشود، می شود. این نوع هدایت، مثل هدایت در نبوت نیست که تشریعی باشد، بلکه یک نوع تصرف قلبی در هدایت افراد است، چیزی که بحمدالله شیعه به نور ائمهh از آن بهره ها برده و این چنین در طول تاریخ و امروز در دنیا درخشیده است، همین که شما امروز به امامی معصوم نظر دارید، با توجه به چنین هدایتی - یعنی هدایت به امر- امام در جان شما تصرف تکوینی می کنند.
با توجه به ابتدای آیه ای که امام رضا(ع) مطرح می کنند معلوم می شود چرا خداوند در وصف حضرت اسحاق و یعقوبh به عنوان فرزندان حضرت ابراهیم(ع) می فرمایند: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» و رابطه ی بین امامت آن ها و هدایت به «امر» را پیش می کشد تا انسان ها متوجه شوند جایگاه امامتی که در ذرّیه ی ابراهیم(ع) قرار داده شده کجا است. و نقش تکوینی آن در تصرف قلب ها چه اندازه است و به این دلیل باید «امر» در «هدایت به امر» را به صورت هدایت تشریعی ندانست چون آن را مختص مقام امام کرده در حالی که هدایت تشریعی مربوط به نبی است و مختص به امام نیست. علاوه بر آن، ادامه ی آیه نیز کمک می کند تا معلوم شود آن هدایت یک نوع هدایت خاصی است، زیرا در ادامه ی آیه می فرماید: «أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ» ما فعلِ خیرات را به آن ها وَحی کردیم، که این مقام فوق تشریع است چون نفرمود به آن ها وَحی کردیم که فعل خیر انجام دهند، فرمود: خودِ فعلِ خیر را به آن ها وَحی کردیم، یعنی فعل آن ها وَحی الهی است، نه این که به آن ها وَحی شد که فعل خیر انجام دهند.
یک وقت بنده به شما می گویم راست بگو و راست گفتن را به شما توصیه می کنم و شما با اختیار و انتخاب خود راست گفتن را می پذیرید و عمل می کنید، ولی یک وقت در قلب شما تصرف می کنم تا شخصیت شما عین راست گفتن شود و فعل راست گفتن را به شما می دهم. در قرآن می فرماید: «وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا یَعْرِشُونَ»[21] و پروردگار تو به زنبور عسل وحى كرد كه از پاره اى كوه ها و از برخى درختان و از آنچه داربست مى كنند خانه هایى براى خود درست كن. این نوع وحی، وَحی تکوینی یا وَحی فعل است، یعنی به زنبور عسل نگفتند که خودت تشخیص بده و انتخاب کن که مثلاً در کندوها عسل بگذاری یا نه، بلکه فعلِ زنبور عسل، وَحی خدا است، به همین معنی فعلِ امام، وَحی خدا است. توجه داشته باشید چنین مقامی را از خودمان به امام نسبت نمی دهیم، ظاهر آیه چنین است و بهترین برخورد با آیه این است که آن را با ظاهرش معنی کنیم و اگر ظاهرش جوابگو نبود تأویلش کنیم یا چیزی را در تقدیر بگیریم. صریح و ظاهر آیه این است که: «أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ» به امامان فعل خیر را وحی کردیم، بر همین اساس وقتی می فرماید: فعلِ اقامه ی نماز را به امام وَحی کردیم، امام عین نماز می شود. ممکن است بفرمائید این باعث می شود ائمهh یک شخصیت جدای از بقیه ی افراد داشته باشند، حقیقتاً هم همین طور است، و از آن جهت که نمونه ی کامل اند چه اشکال دارد جدا از دیگران باشند، و از آن جهت هم که بشرند مثل دیگران زندگی کنند؟ مگر پیامبر خداf از یک جهت نمی فرمایند: «أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ»[22] من بشری هستم مثل شما و از جهت دیگر می فرمایند: «یُوحَى إِلَیَّ» مگر این که به من وحی می رسد؟ این که پیامبر خداf مثل ما است، نصف آیه است، نصف دیگر آیه این است که در مقامی است غیر از مقامی که ما می توانیم باشیم.
دو نفر از علمای بزرگ نجف نشسته بودند بحث می کردند - بحث عالمانه ی دو مجتهد- آن یکی به دیگری گفت: من نفهمیدم، آن آقایی هم که چای می داد گفت من هم نفهمیدم. آیا آن نفهمیدن با این نفهمیدن یک اندازه است؟ یک کلمه می گوئیم پیامبرf بشری مثل ما هستند ولی آیا این بشربودن با آن بشربودنی که هیچ جهت گیری به سوی حقیقتِ وَحی الهی ندارد مساوی است؟ آیا این که می فرماید پیامبرf مثل ما بشر است، به معنی تأیید مکتب لیبرالیسم است؟ در مکتب لیبرالیسم همه ی انسان ها مساویند از طرفی همه محترم اند، پس همه ی فکرها محترم است. یعنی پست ترین فکر با عالی ترین فکر هر دو محترم اند! این که به شما می گویند «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ»[23] هرکدام از شما که با تقواتر است گرامی تر است، می خواهند شما در دام آن مکتب نیفتید. حرف لیبرالیسم این است؛ شما که می گوئید خدا هست، چیز بدی نیست مثل این است که بگوئید بادمجان خوشمزه است. او هم که می گوید خدا نیست چیز بدی نیست، مثل این است که بگوید بادمجان خوشمزه نیست، هر دو فکر محترم است. در حالی که این حرف صحیح نیست حقیقتاً عالم بر مدار حقایق می چرخد و اگر پیامبر و امام جنبه ای بشری دارند، که دارند، جنبه ای خاص دارند که فوق بشر است و در این رابطه امام، عین نماز است. و نمازِ هرکس با نماز امام مقایسه می شود.
براساس جایگاه خاص مقام امام است که علامه طباطبایی«رحمه الله علیه» طهارت مطرح شده در سوره ی احزاب را طهارت تکوینی می دانند. قرآن می فرماید: «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیرًا»[24] خداوند اراده کرده فقط از شما اهل البیت هرگونه آلودگی را بردارد و شما را در طهارتی خاص قرار دهد. چون طبق آیه خداوند به اهل البیتh طهارتی خاص داده، غیر از طهارت تشریعی که برای همه اراده کرده است. این طهارت، طهارت تکوینی است، مثل طهارت ملائکه. هر چند از جهت نفس ناطقه خودشان باید عبادت و شب زنده داری کنند تا این طهارت را حفظ نمایند.
حضرت امام رضا(ع) روی امامت به عنوان یک مسئله ی خاص تأکید دارند که دارای خصوصیات خاص به خودش می باشد و خداوند در آخر آیه ی مربوط به امامت حضرت اسماعیل و اسحاق و یعقوب می فرماید: آن امامان «وَ كانُوا لَنا عابِدِینَ» و آن ها برای ما عبادت می کردند. یعنی در عهد الست نشان دادند عین بندگی هستند و در همین رابطه از روزی که به دنیا آمدند از طرف خداوند در یک مواظبت خاص قرار داشتند تا بتوانند امامت خود را حفظ کنند. حضرت در ادامه می فرمایند: «فَلَمْ تَزَلْ تَرِثُهَا ذُرِّیَّتُهُ (ع) بَعْضٌ عَنْ بَعْضٍ قَرْناً فَقَرْناً حَتَّى وَرِثَهَا النَّبِیُّf فَقَالَ اللَّهُ إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا» نسل حضرت ابراهیم(ع) آن مقام را پیوسته و قرن به قرن از یکدیگر ارث بردند، تا نوبت به پیامبر اسلامf رسید، پس خداوند فرمود: سزاوارترین مردم به ابراهیم این پیامبر و آن هایی هستند که به او ایمان آوردند. با توجه به این امر سؤال این است، آن هایی که به ابراهیم(ع) نزدیک اند کدام باید امام باشند، جز آن هایی که در عین ایمان به رسول خدا، از ذرّیه ی او می باشند؟ به همین جهت حضرت(ع) در ادامه فرمودند: «فَكَانَتْ لَهُمْ خَاصَّةً» پس امامت را مخصوص فرزندان رسول خداf قرار داد و در آن رابطه «فَقَلَّدَهَا النَّبِیُّf عَلِیّاً (ع)» رسول خداf عهد امامت را به عهده ی علی(ع) گذارد.
حضرت امام رضا(ع) جای امامت را مشخص کردند و سیرش را روشن نمودند تا روشن شود امامت چیز ساده ای نیست که بشود از زندگی بشر بیرون برود و باز بشر به سلامت زندگی کند. إن شاءالله بعداً روشن می شود آن کسی که باید به ما فرمان بدهد باید تمام دل ما را برده باشد و قطب جان ما باشد تا در نظام احسن، زیباترین شکلِ ارتباط وِلایی و وَلایی برقرار گردد. وَلایت یعنی عشق و وِلایت یعنی فرمانروایی. زیباترین شکلِ دستوردادن، دستوردادن کسی است که جان ما در گرو او باشد و همه ی خوبی های هستی در نزد او، تا با توجه به همه ی خوبی ها دستور دهد. خداوند چنین دنیایی خلق کرده است و براساس حکمتش عالی ترین شکلِ تحقق هر چیزی را محقق نموده است. در نظام اجتماعی وقتی وِلایت و وَلایت متحد باشد عالی ترین شکل زندگی اجتماعی محقق شده و حتماً چنین چیزی را خداوند برای بشر اراده کرده است.
خداوند به حقیقت امیرالمؤمنین(ع) شرایطی را فراهم نماید که وَلایت و وِلایت در حاکمیت حضرت صاحب الامر، g هر چه سریع تر ظهور یابد.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
بحث در رابطه با شخصیت و مقام امام از منظر حضرت رضا(ع) بود. حضرت ابتدا ما را متوجه آیاتی از قرآن کردند که روشن می کند جایگاه امامت غیر از جایگاه نبوت است و بر همین اساس بعد از مقام نبوت و خلّت بود که حضرت ابراهیم(ع) مفتخر به مقام امامت شدند. تلاش شد مشخص شود امامت چه خصوصیاتی دارد که به عنوان یک کمال خاص، جدای از نبوت و جدای از خلّت مطرح است، که عرض شد در عین آن که سخت می توان خصوصیات نبوت را از امامت جدا کرد ولی با مقایسه ی شخصیت حضرت ابراهیم(ع) و پیامبران ابراهیمیh با پیامبران قبلی تا حدّی این کار ممکن است و این مقایسه منجر می شود تا ما مثل اهل سنت، پیامبر اسلام را فقط در حدّ پیامبری، محدود ندانیم و بتوانیم امامت جهان اسلام را از ایشان و از آن هایی که در مقام امامت جهان اسلام باید باشند، تفکیک کنیم. در حالی که روشن شد حقیقتاً پیامبر اسلامf هم نبی هستند و هم امام.
حضرت امام رضا(ع) با طرح «هدایت به امر» و «وَحی فعل خیر» که مخصوص مقام امام است، ذهن ها را متوجه جایگاه اختصاصی امامت کردند مبنی بر این که امام با «هدایت به امر» مقام تصرف در ملکوت عالم را دارد، زیرا خداوند می فرماید: «أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُونُ»[25] «امر» خدا آن است که چون چیزی را اراده کند همانند آن است که بگوید بشو، و می شود. سپس در ادامه ی آیه می فرماید: «فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَیْءٍ»[26] بلند مرتبه است خدایی که ملکوت هر چیزی در قبضه ی اوست. یعنی این که خداوند با یک اراده هر چیزی را که خواست ایجاد می کند به جهت آن است که ملکوت اشیاء را در قبضه ی خود دارد. حال طبق آیه ی 73 سوره انبیاء که حضرت امام رضا(ع) به آن استناد کردند، مقام امام به اذن خدا، همان مقام هدایت به امر و تصرف در ملکوت اشیاء است و ائمهh با تصرف در ملکوت انسان ها هدایت خاصی را در آن ها موجب می شوند، این توانایی غیر از نبوت است که موجب تشریع شرع الهی است. پیامبران ابراهیمیh از نظر نبی بودن شریعت الهی را ابلاغ می کنند و احکام الهی را به بشریت می رسانند و از نظر امامت علاوه بر تصرفات ملکوتی، مدیریت امور جامعه ی بشری را به عهده دارند.
إن شاءالله باید جامعه مان به شعور و بصیرتی برسد که بتواند جایگاه امامت را از زاویه ای که قرآن مطرح می کند بفهمد تا بداند از طریق امامان تا کجا می توان جلو رفت و معلوم شود چرا شیعه اصرار بر حاکمیت ائمهh دارد. در ابتدا سخن امام رضا(ع) این نیست که بگویند من امام هستم، ابتدا نظرها را به جایگاه امامت در قرآن جلب می کنند تا اولاً: روشن شود امامت مقامی است غیر از مقام پیامبری و مقام امامت از حضرت ابراهیم(ع) شروع شده و در ذرّیه ی آن حضرت به نحو خاصی ادامه یافته است. ثانیاً: امامت در مقام «هدایت به امر وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ» مورد بحث است.
امام بعد از طرح آن معنی از امامت نظرها را به آیه ی 68 سوره ی آل عمران جلب کردند که می فرماید: «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا» نزدیک ترین افراد به ابراهیم کسانی اند که از او پیروی کنند و این پیامبر و آن هایی که به این پیامبر ایمان آوردند از نزدیک ترین افراد به ابراهیم هستند. حال می فرمایند: «فَكَانَتْ لَهُمْ خَاصَّةً فَقَلَّدَهَا النَّبِیُّf عَلِیّاًu» با توجه به آن آیه که امامت برای پیامبر اسلام و آن هایی که در عین مسلمان بودن ذرّیه ی ابراهیم هستند مخصوص شده است، رسول خداf آن را بر عهده ی علی(ع) گذاشتند. دقت فرمودید که «هذَا النَّبِیُّ» را در آیه آورد تا رسول خداf را در نزدیکی به ابراهیم(ع) مخصوص بگرداند و متذکر ذرّیه بودن آن حضرت نسبت به حضرت ابراهیم(ع) باشد وگرنه با آوردن «وَ الَذینَ آمَنُوا» نیاز نبود که پیامبر اسلامf را به طور جداگانه ذکر کند. چون در رابطه با جایگاه پیامبر خداf از نظر نزدیکی روحی و روحانی به ابراهیم(ع) بحثی نیست که نیاز باشد جدا ذکر شود مگر این که از جهتی دیگر نیز آن حضرت به ابراهیم(ع) نزدیک اند که همان ذرّیه بودن است و در همین راستا حضرت رضا(ع) می فرمایند: «فَقَلَّدَهَا النَّبِیُّf عَلِیّاً (ع)» رسول خداf امامت را به عهده ی علی(ع) گذاردند زیرا آن حضرت نیز همان خصوصیات ذرّیه بودن برای حضرت ابراهیم(ع) را داشتند. «فَصَارَتْ فِی ذُرِّیَّتِهِ الْأَصْفِیَاءِ الَّذِینَ آتَاهُمُ اللَّهُ الْعِلْمَ وَ الْإِیمَانَ» پس امامت در نسل برگزیده ی علی(ع) قرار گرفت، آن هایی که خداوند به آن ها علم و ایمان عطا کرد. معلوم است خداوند نسل خاصی را برای امامت برگزید که آن باید از ذرّیه ی علی(ع) باشد و به همین جهت ملاحظه می کنید چگونه امامت با حسابی دقیق در فرزندان علی(ع) ادامه می یابد و هیچ کدام جهت آن امر خطیر ناتوانی از خود نشان ندادند.
راستی چرا حضرت ابراهیم(ع) ادامه ی امامت را در ذرّیه ی خود تقاضا کرد؟ چرا نفرمود آیا این مقام در خلفاء من ادامه می یابد یا نه؟ به نظر می رسد او می دید که فرزندان علی(ع) این چنین زیبا امامت را جلو می برند. آیا جا ندارد از اهل سنت در رابطه با موضوع امامت ذرّیه ی ابراهیم(ع) سؤال کنیم، امامتی که جدای از نبوت انبیاء است، در عین این که باید در مقام عصمت و طهارت باشد، چون می فرماید: «لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ» امامت به عنوان عهد الهی به ظالمین نمی رسد. عجیب است که فضا طوری شده که شیعه به جای طلب کاربودن بدهکار است که چرا بر امامت اهل البیتh تأکید دارد با این که اهل البیتh هم ذرّیه ی حضرت ابراهیم(ع) هستند و هم در مقام طهارت کامل می باشند. آیا این امر یک امر اتفاقی است که حضرت ابراهیم(ع) امامت را برای ذرّیه ی خود می خواهد و از آن طرف خداوند آن را برای ذرّیه ی ایشان که هیچ ظلمی نداشته باشند جعل می فرماید و بعد خداوند در قرآن از عصمت اهل البیت پیامبرf خبر می دهد؟ بسیار جای تأسف است که شیعه اینقدر در ارائه ی مبانی فکری خود ساکت شده که مسلمانان از عظمت آن فکر آگاهی لازم را ندارند و در فضای رقابت بین شیعه و سنی طرح موضوعاتی اینچنین بزرگ به حاشیه رفته است. ابتدا ما موظفیم به نور امام رضا(ع) جایگاه معرفتی تشیع را بشناسیم تا اولاً: خرافه گرا نشویم. ثانیاً: نسبت به تفکر شیعه سستی به خرج ندهیم. این روشن است که اگر اندیشه های ظریف و متعالی را درست نشناسیم آن را با خرافات مخلوط کرده و چهره ی نازیبایی از آن ارائه می دهیم.
حضرت امام رضا(ع) در ادامه ی روایت در وصف ذرّیه ی علی(ع) فرمودند: «الَّذِینَ آتَاهُمُ اللَّهُ الْعِلْمَ وَ الْإِیمَانَ» آن ها کسانی اند که خداوند به آن ها علم و ایمان عطا کرده است. یعنی آن ها را به بصیرت خاصی در راستای علم و ایمان مجهز کرده تا در تاریخ سازی و هدایت ملکوتی به زیباترین شکل عمل کنند. سپس یک شاهد قرآنی دقیقی را از آیه ی 56 سوره ی روم می آورند و می فرمایند «وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ» و این همان قول خدا است که می فرماید: «وَ قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِیمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِی كِتابِ اللَّهِ إِلى یَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا یَوْمُ الْبَعْثِ وَ لكِنَّكُمْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» روز قیامت کفار نمی دانند که چقدر در دنیا بودند. چون وقتی وارد عالم بی زمان شدند زمان دنیا چیزی به حساب نمی آید. هرکس چیزی می گوید عده ای می گویند فکر می کنیم یک روز یا نصف روز. قرآن می فرماید: آن هایی که به آن ها علم داده شده می گویند شما در آن حدّی که در کتاب الهی مقرر شده بود که تا روز قیامت مبعوث شوید، ماندید. این حکایت از شعور خاص آن ها دارد که در شرایط بی زمان، از زمان دنیا چگونه سخن بگویند. قیامت بی نهایت است و دنیا در مقابل بی نهایت، چیزی به حساب نمی آید. چون وقتی بی نهایت مطرح است اگر چیزی کنارش باشد یا بی نهایت، دیگر بی نهایت نیست یا آن چیز، چیزی نیست که مانع بی نهایت بودن آن بی نهایت شود. با این دید دنیا در مقابل قیامت که بی نهایت است چیزی نمی تواند باشد. ذهن ما چون نمی تواند بی نهایت را بفهمد دنیا را در کنار آن قرار می دهد و برای آن زمان قائل می شویم و می گوئیم دو روز، یک روز، یک ساعت. قرآن می فرماید: بعضی ها از سر عادت و سهل انگاری می گویند: «لَبِثْنَا یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ»[27] یک روز یا قسمتی از یک روز در دنیا بودیم، ولی آن هایی که علم به آن ها داده شده سخن دیگری دارند، که آن ها همان ائمهh هستند با سخنان فوق العاده ای که حکایت از حضور آن ها در ماوراء زمان دارد و دنیا و قیامت را یک بودنی می دانند با چهره های مختلف و جهت هدفی خاص. مثل این که شما در قیامت هستید با موقف های مختلف، این طور نیست که تقدم و تأخر مواقف با زمان تعیین شود، در آن جا سیر احوالات روحانی در میان است و به نفس ناطقه ی انسان مربوط است و نه به پدیده های مادی و حرکات و زمان مادی. در دنیا است که وقتی زمین به دور خودش حرکت کرد ما می گوئیم یک روز. در حالی که اگر از مرتبه ای بالاتر بنگریم چیزی در عالمِ خارج واقع نشد، فقط نسبت وضعی زمین با خورشید تغییر کرده، یک روز و دو روز کو؟ زمین یک دور به دور خورشید می گردد می گوئیم یک سال. کو یک سال؟ نسبت مکانی زمین با خورشید تغییر کرد و به سر جای اولش برگشت، حقیقت مستقلی به نام زمان نداریم. زمان ها چهره های مختلف یک حرکت است که آن نیز تغییر نسبت است، بدون آن که تغییری در مرتبه ی وجود در میان باشد، همه ی تحولات در عالم ماده صورت های مختلفِ یک مرتبه از وجود اند.
آن هایی که بصیرت دارند در جواب سؤالی که از آن ها پرسیده می شود چقدر در زمین بودید، موضوع را می برند در ساحتی دیگر و می گویند: «لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِی كِتابِ اللَّهِ» در کتاب الهی مقرر بود که شما انسان ها مرحله ای در دنیا توقف داشته باشید برای این که به این بعث وارد شوید «فَهذا یَوْمُ الْبَعْثِ وَ لكِنَّكُمْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» و این همان روزی است که باید مبعوث می شدید اما شما نمی دانستید برای چه در دنیا بودید. حضرت رضا(ع) در توصیف امامانی که خداوند علم و ایمان به آن ها داده این شخصیت ها را با چنین فهم و منطقی معرفی می کنند. سپس در ادامه می فرمایند: «عَلَى رَسْمِ مَا جَرَى وَ مَا فَرَضَهُ اللَّهُ فِی وُلْدِهِ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ إِذْ لَا نَبِیَّ بَعْدَ مُحَمَّدٍf» جریان امامت براساس آن چیزی که خداوند در فرزندان ابراهیم(ع) قرار داده، همین طور ادامه پیدا می کند تا روز قیامت، زیرا پیامبری بعد از حضرت محمدf نخواهد بود. حضرت با طرح این نکته ذهن ها را متوجه جریانی در تاریخ می کنند که با این خصوصیات عهده دار امامت انسان ها باید باشند، امامت انسان های بصیری که دنیا و قیامت را با زاویه ی دیگری می بینند. حال نتیجه گیری می کنند که «فَمِنْ أَیْنَ یَخْتَارُ هَذِهِ الْجُهَّالُ الْإِمَامَةَ بِآرَائِهِمْ» چطوری این امامت را این آدم های نادان می خواهند با نظر خودشان انتخاب کنند؟ چیزی که خداوند تا قیامت برای بشر انتخاب کرده و مصداق های آن را معلوم نموده است. اگر تا این جا مطلب خوب روشن شود فراز بعدی جای خودش را باز خواهد کرد که حضرت می فرماید: «إِنَّ الْإِمَامَةَ مَنْزِلَةُ الْأَنْبِیَاءِ وَ إِرْثُ الْأَوْصِیَاءِ إِنَّ الْإِمَامَةَ خِلَافَةُ اللَّهِ وَ خِلَافَةُ رَسُولِهِf» امامت منزلت انبیاء و ارث اوصیاء می باشد، امامت جانشینی خدا و جانشینی رسول خداf است. تا در بستر شریعت الهی، مدیریت جهانی به کمک واسطه های فیض آسمانی انجام گیرد.
دو چیز در جهان امروز به فراموشی سپرده شده، یکی این که بشر از خود سؤال نمی کند آیا در نظام احسن الهی مدیریتی که بر اساس آن قدسی ترین انسان در جهان حکم براند نیاز هست یا نه؟ و دیگر این که آیا خداوند چنین نیازی را جواب داده یا نه؟ چطور نظامِ اَحسنِ بدن باید طوری باشد که دو چشم در آن باشد و خدا نیز آن نیاز را بدون کم و زیاد برآورده کرده است؟ آیا می شود جهان بشری نیاز به مدیریت انسان کامل داشته باشد و خدا جواب ندهد؟ وقتی خداوند شریعت را با آن همه دقایق به بشریت می دهد، نمی شود که شریعت بیاید ولی مدیریتی مطابق روح شریعت به بشریت داده نشود. نمی شود پیغمبری بیاید و شریعتی آنچنان همه جانبه ارائه دهد ولی مدیریت جهان که باید براساس آن شریعت و در ارتباط با عالم غیب عملی گردد، تعطیل گردد. چون این یک نوع بخل ورزیدن به نیاز بشر است که از ساحت ربوبی به دور است و یک نمونه هم نداریم که بشر بدون شریعت و مدیریت الهی اموراتش به سامان رسیده باشد. شیخ مفید در ارشاد نقل می كند كه یونس بن یعقوب روایت كرده: در محضر امام صادق(ع) شرفیاب بودم كه مردی از اهل شام بر آن حضرت وارد شد به او عرض كرد، من مردی هستم دارای علم كلام و علم فقه و عالم به احكام دین و آمده ام با اصحاب تو مناظره كنم. پس از صحبت هایی كه رد و بدل شد حضرت به مرد شامی فرمودند: با این جوانِ نورس یعنی هشام بن حكم گفتگو كن. گفت: حاضرم، پس مرد شامی به هشام گفت: در باره امامت این مرد، یعنی حضرت صادق(ع) با من گفتگو كن. هشام چنان خشمناك شد كه بر خود بلرزید، آنگاه رو به شامی كرد و گفت: ای مرد بگو بدانم آیا خدای تو برای بندگانش خیر اندیش تر است یا خودشان برای خود؟ شامی گفت: بلكه پروردگار من خیر اندیش تر است. هشام گفت: در مقام خیر اندیشی برای بندگانش در باره ی دین شان چه كرده است؟ شامی گفت: ایشان را تكلیف فرموده و برای آنان در باره ی آنچه به ایشان تكلیف كرده برهان و دلیل برپاداشته و بدین وسیله شبهات ایشان را برطرف ساخته است. هشام گفت: آن دلیل و برهانی كه برای ایشان به پا داشته چیست؟ شامی گفت: رسول خداf است. هشام گفت: بعد از رسول خدا كیست؟ شامی گفت: كتاب خدا و سنت. هشام گفت: آیا امروز كتاب و سنت در باره ی آنچه ما در آن اختلاف داریم به ما سود می بخشد به طوری كه اختلاف را از میان ما بردارد و اتفاق در میان ما برقرار سازد؟ شامی گفت: آری. هشام گفت: پس چرا ما و تو اختلاف كرده ایم و تو از شام به نزد ما آمده ای و گمان می كنی كه به رأی خویش عمل كردن، راه دین است، در حالی كه ما در یك رأی نیستیم و نتوانسته ایم در یك رأی باشیم؟ مرد شامی خاموش شد و در فكر فرو رفت. امام صادق(ع) به او فرمود: چرا سخن نمی گویی؟ شامی گفت: اگر بگویم ما اختلاف نداریم ، به دروغ سخن گفته ام، و اگر بگویم كتاب و سنت اختلاف را از میان برمی دارد بیهوده سخن گفته ام، زیرا كتاب و سنت از نظر مدلول و مفهوم توجیهاتی مختلف دارند، ولی من همانند همین پرسش ها را از او می كنم. حضرت فرمودند: از او بپرس. پس آن مرد شامی به هشام گفت: چه كسی خیراندیش تر برای مردم است، خدای ایشان یا خودشان؟ هشام گفت: خدای ایشان. شامی گفت: آیا خداوند برای ایشان كسی را برپا داشته كه ایشان را متحد گرداند و اختلاف را از میان شان بردارد و حق را از برای آنان از باطل آشكار كند؟ هشام گفت: آری. شامی گفت: آن كیست؟ هشام گفت: اما در آغازِ شریعت آن كس رسول خدا (ص) بوده، و اما پس از رسول خدا fدیگری است. شامی گفت: آن كس دیگر كه در حجت جانشین پیغمبر است كیست؟ هشام گفت: در این زمان یا پیش از آن؟ شامی گفت: در این زمان؟ هشام گفت: این کسی كه نشسته است- یعنی امام صادقu- كسی كه مردم از اطراف جهان به سویش رهسپار گردند و از روی دانشی كه به ارث از پدر و جدّش به او رسیده از خبرهای آسمانی ما را آگاه می كند. شامی گفت: من از كجا می توانم این حقیقت را بدانم؟ هشام گفت: هر چه می خواهی از او بپرس. شامی گفت: جای عذری برای من باقی نگذاشتی و بر من است كه از او بپرسم. حضرت امام صادق(ع) فرمودند: ای مرد شامی من زحمت پرسش كردن را برای تو آسان می كنم و به تو خبر می دهم از جریان آمدنت و سفری كه كردی. و ریز، ریز سفرش را بیان فرمودند. مرد شامی گفت: همه را راست گفتید و به حضرت ایمان آورد.[28]
ملاحظه می فرمائید که در کنار شریعت الهی یک مدیریت آسمانی نیاز است که از هر خطایی مصون باشد. اگر امروز به مردم دنیا بگوئیم آیا بهتر است یک دانشمند با فکر و اندیشه ی خود جهان را مدیریت کند یا کسی که معصوم است و هیچ خطایی ندارد و از همه ی ابعادِ بشریت آگاه است و قواعد و سنن عالم را می شناسد؟ حتماً خواهند گفت آن دومی را می خواهیم ولی مشکلشان آن است که تصور می کنند چنین افرادی وجود ندارند چون به حکمت الهی و نظام اَحسن باور ندارند. ابتدا باید اعتقاد به حکمت الهی و نظام اَحسن در نظام آموزشی ما نهادینه شود تا نظرها به مدیریت «انسانِ کامل» معطوف گردد. بحث ما نیز بیشتر برای این است که جایگاه انسان کامل را که مدیریت جهان را خداوند به عهده ی او گذارده بشناسیم تا نقطه های امید جای خود را پیدا کنند و معلوم شود جهت اصلاح بشر به کدام سو باید نظر کرد. حضرت رضا(ع) فرمودند: امامت خلافت خدا و رسول خداf «وَ مَقَامُ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ(ع) وَ خِلَافَةُ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِh» جریانی است که نمونه های آن را در تاریخ گذشته دیده اید. با شهادت امام حسین(ع) ائمهh چهره ی دیگری از امامت را ظهور دادند و مایه های فرهنگی امت اسلام را که سخت توسط امویان آسیب دیده بود ترمیم کردند. تا آنجایی که در زمان حضرت صادق(ع) جهان اسلام به کلی تحت تأثیر مکتب امام صادق(ع) است و به جهت حضور فعّال امامت است که خلیفه ی عباسی امام کاظم(ع) را به زندان می افکند به امید آن که از نفوذ فرهنگی ائمهh بکاهد که چون موفق به آن کار نشدند به امام رضا(ع) رجوع کردند تا به بهانه ی ولیعهدی آن حضرت به خود مشروعیت دهند که البته مدیریت خاص حضرت رضا(ع) مانع سوء استفاده از آن حضرت شد. حرکت و مدیریت خاص ائمهh کار را به غیبت حضرت صاحب الامرg کشاند و ما هم اکنون در زمان غیبت آن حضرت و با مدیریت خاصی که اقتضای غیبت امام است کار را جلو می بریم تا إن شاءالله زمینه ای فراهم شود و امام زمانg در زمان غیبتِ خود مدیریتی إعمال فرمایند که جهانی شدن نهضت حضرت ذهن ها را به خود جلب کند و آمادگی ها به کمال خود برسد.
از خود سؤال کنید چرا از یک مرحله ای به بعد ائمهh اصرار دارند وقت مدیریت سیاسی اجرائی آن ها فرا نرسیده است؟ با این که اصحاب ایشان اشکال می کردند چرا نمی آیید انقلاب کنید؟ باز امام می فرمودند وقتش نرسیده است. بعد مدیریت مرحله ی سوم فرا رسید و میدان مدیریت امام جواد(ع) تا امام عسکری(ع) به شدت با مشکل روبرو شد و منجر به غیبت امام عصرg گشت، و این خود یک نوع مدیریت است تا در شرایط خود ظهور پیدا بکند.
حضرت امام رضا(ع) امامت را مقامی می دانند که مربوط به افراد خاصی است با خصوصیاتی که فرمودند و لذا در ادامه می فرمایند: «إِنَّ الْإِمَامَ زِمَامُ الدِّینِ وَ نِظَامُ الْمُسْلِمِینَ وَ صَلَاحُ الدُّنْیَا وَ عِزُّ الْمُؤْمِنِینَ» امام، زمام و عنان دین و عامل نظام مسلمین و صلاح دنیا و عزت مؤمنین است که جای بحث دارد.
خداوند به حقیقت انوار خاصی که از طریق ائمهh به جهان بشری مرحمت می فرماید ما را از معرفت و اطاعت و تبعیت این خانواده محروم مگرداند.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
همان طور که مستحضرید حضرت امام رضا(ع) ذهن ها را در موضوع امامت متوجه مقامی کردند که فوق العاده متعالی است، تا اولاً: افق شخصیت انسان ها به یک الگوی متعالی نظر کند، ثانیاً: معلوم شود که خداوند برای راهنمایی بشر نمونه هایی را پرورانده که هیچ ضعف و نقصی در شخصیت آن ها نیست و از نظر کمال انسانی در فعلیت محض قرار دارند. قرآن می فرماید: «یَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ»[29] در روز قیامت هر امتی را با امامش می خوانیم. یعنی شخصیت هر کسی در امام و الگو و تمنّا و غایت عینی او ارزیابی می شود، در قیامتی که محل نمایش شخصیت حقیقی هر انسان است به این شکل شخصیت هرکس ظهور می کند. حال یک وقت مردم امامی را که خدا برایشان قرار داده است انتخاب می کنند و الگوی شخصیتی خود را آن امام قرار می دهند و یک وقت فردِ عادی را به عنوان غایت شخصیت خود می پذیرند و سعی می کنند شکل زندگی خود را با او منطبق کنند، در این صورت خود را در مرتبه ای متعالی تر از آن چه هستند قرار نداده اند و ثمره ای از زندگی زمینی خود نخواهند برد.
وقتی پذیرفتیم خداوند علاوه بر نبوت و شریعت، امامت را هم به بشریت داده تا همه ی زمینه های بلوغ او را فراهم کنده، دیگر غایت شخصیت خود را یک انسان عادی انتخاب نمی کنیم. زیرا در نظام اَحسن که خداوند حکیم خلق کرده آنچه که بهترین است خلق شده است و بهترین شرایطِ هدایت بشر آن است که علاوه بر مکتبی متعالی، نمونه های متعالی که نمونه ی فعلیت یافته ی آن مکتب است، دائماً مدّ نظر باشد. زیرا در شخصیت پیامبرf بیشتر جنبه ی نبوت است که می درخشد و نوبت به نظر به جنبه ی امامت آن حضرت نمی رسد و ظهور نبوت اجازه به ظهور امامت و «هدایت به امر» نمی دهد. 23 سال فعالیت برای طرح شریعت اسلام فرصت زیادی نیست که برای وجود مقدس پیامبر اسلامf امکان داشته باشد نمونه های عملی زوایای اسلام را نشان دهند و چیزی را فروگذار نکنند. بر این اساس است که می گوئیم در نظام احسن حتماً بشر نیاز دارد که نهایی ترین شکل هدایت برایش محقق بشود.
نهایی ترین شکل هدایت آن است که شریعت به عنوان راه کار الهی در جمال انسان کامل صورت عملی و کاربردی به خود بگیرد وگرنه در همان حدّ نظری متوقف می شود و در همه ی مناسبات زندگی مسلمانان جریان نمی یابد. نمونه ی آن را شما در زندگی اکثر مسلمانان مشاهده می کنید که در عین پذیرش اسلام و قرآن هرگز اراده ای جهت حاکمیت دین در نظام اجتماعی در آن ها ظهور نکرد و در طول سالیان طولانی حاکمان اموی و عباسی را که علناً مشروب می خوردند، تحمل کردند و در صد ساله ی اخیر نیز با حاکمان سکولارِ دست نشانده ی غرب کنار آمدند. البته بعد از انقلاب اسلامی تذکری جهت نفی این حاکمان در جهان اسلام پدید آمد. در حال حاضر هم که متنبه شده اند، عده ای می خواهند مدیریت کشور های اسلامی را به صورت طالبانیسم ادامه دهند که هیچ نسبتی با نظام امامت ندارد و عملاً از برکات چنان نظامی محرومند چون جایگاه امامت را نشناخته اند تا هرکس را به جای امام نپذیرند.
نمونه ی ساده و ملموس این تفاوت را در سده ی اخیر می توانید مشاهده کنید که آتاتورک در ترکیه جهت حاکمیت نظام لائیک به میدان آمد و رضاخان را نیز با همان نیت در ایران به میدان آوردند. ولی مسلمانان در ایران به جهت نظر به مقام قدسی امامت، رضاخان را تحمل نکردند و دولت انگلستان به جهت فشار افکار عمومی او را از ایران خارج کرد ولی مردم مسلمان و بی امامتِ ترکیه هنوز هم نتوانسته اند آثار اندیشه ی لائیکِ آتاتورک را از سر خود باز کنند به جز در سال های اخیر، آن هم به جهت تأثیری که از انقلاب اسلامی گرفتند.
وقتی جبهه متفقین به ایران حمله کرد اولین هواپیما که بمب هایش را در شمال ایران بر زمین ریخت، به جهت تنفر عمومی از حکومت رضاخان، دولت رضاخان سقوط کرد. او از تهران تا اصفهان کف ماشین سواری اش خوابیده بود که کسی او را نبیند، به کرمان رفت و از طریق بندرعباس از ایران خارج و به جزیره ی موریس تبعید شد و همان جا هم مُرد. ملاحظه کنید چگونه فرهنگی که منور به نور امامت است، نمی تواند رضاخان را بپذیرد. نگاه شیعه به افقی است که برای ادامه ی اُنس با آن افق امثال رضاخان را مزاحم می بیند، چیزی که اگر جهان اسلام متذکر آن شود به سرعت به آن روی می آورد. کافی است سایه ی سیاه تبلیغات امویانِ دیروز و وهابیون امروز از ذهن ها و اندیشه های جهان اسلام برداشته شود. اگر با کوچک ترین حرکت شرایط عوض شود جهان اسلام به سرعت به اسلام امام خمینی«رحمه الله علیه» نظر می کند چون صورت کامل تری از اسلام است. حضرت امام رضا(ع) با توجه به این قاعده سخن می گویند که اگر جهان اسلام جایگاه امامت را بشناسد و متوجه باشد نبوت و امامت دو حقیقت هستند که باید به هر دوی آن ها ایمان داشت، به کلی نسبت به دینداری خود تجدید نظر می کند. همان طوری که در دوره ی معاصر بعضی از اندیشمندان اهل سنت تجدید نظر کردند.
حضرت رضا(ع) در توصیف جایگاه امامت می فرمایند: «إِنَّ الْإِمَامَ زِمَامُ الدِّینِ وَ نِظَامُ الْمُسْلِمِینَ وَ صَلَاحُ الدُّنْیَا وَ عِزُّ الْمُؤْمِنِینَ» امام، زمام و عنان دین و عامل نظام مسلمانان و صلاح دنیا و عزت مؤمنین است. حضرت موضوعاتی دقیق و کاربردی را مطرح می فرمایند تا روشن شود دین خدا بدون امام به درستی مدیریت نمی شود و به آن نتیجه ای که باید برسد نمی رسد. به این معنی امام «زِمَامُ الدِّینِ وَ نِظَامُ الْمُسْلِمِینَ» است و این که می فرمایند: «صَلَاحُ الدُّنْیَا وَ عِزُّ الْمُؤْمِنِینَ» یعنی دنیا بدون امام به فساد کشیده می شود. عنایت بفرمائید حضرت نفرمودند: دنیا بدون دین به فساد کشیده می شود، فرمودند امامت موجب صلاح دنیا و عزت مؤمنین می شود. پس ممکن است آداب دینی بین مردم باشد ولی نه دنیای آن ها اصلاح شده باشد و نه عزت آن ها تأمین گردد.
امروزه کشورهای مسلمان در عین آن که آداب مسلمانی را انجام می دهند بهره مطلوب را از مسلمانی خود نمی برند. این مشکل به خاطر آن است که کسانی پیشوایی جامعه را به عهده گرفته اند که هیچ جنبه ی قدسی در باطن خود ندارند. وگرنه مردم که چندان مقصر نیستند، مقصر اصلی کسانی اند که بدون داشتن شایستگی لازم رهبری جامعه ی اسلامی را به عهده گرفتند و مردم را فریب دادند و به همین جهت ائمه ی هدیh مردم را خیلی مقصر نمی دانند و به ما دستور دادند با مسلمانانِ غیر شیعه نیز مراوده داشته باشیم. شخصی خدمت امام صادق(ع) عرض کرد کسانی که ولایت شما را قبول ندارند مسلمانند؟ حضرت فرمودند بله مسلمانند. دختر به آن ها بدهید و پسر از آن ها بگیرید و با آن ها زندگی کنید. منتها اگر امام معصوم در صحنه ی مدیریت جامعه بود مسلمانی آن ها به شکوفایی می رسید و عالی ترین بهره را از مسلمانی خود می بردند.
عرض بنده این است که دینِ منهای امامت نمونه اش آن چیزی است که شما امروز در کشورهای مسلمان ملاحظه می کنید. آیا مقصد رسول خداf از آوردن اسلام همین بود که فعلاً هست که در مصر و ترکیه و الجزایر و تونس با چنین حاکمانی امور خود را می گذرانند؟ این که چند فرقه در گوشه ای، بریده از جریان های اجتماعی به نورانیت اخلاقی دست یافته اند که مقصد شریعت بزرگی مثل اسلام به حساب نمی آید، آن هم به طوری که آن فرقه ها امیدشان از این که اسلام بر کل جامعه حاکم بشود قطع شده و اسلام را فقط در امور فردی پذیرفته اند. مردم کشورهای اسلامی به خصوص شمال آفریقا بعد از این که امیدشان از این قطع شد که اسلام با حاکمان غیر سکولار در امور جامعه ادامه یابد، با ورود در حلقه های عرفانی، اسلام را در حدّ امور فردی پذیرفتند و سرنوشت مسائل آموزشی و صنعتی خود را به فرهنگ غربی سپردند که ذاتاً ضد دینی است. آن ها از این طریق خواستند لااقل خودشان را از ظلمی که در مدیریت جامعه اعمال می شد نجات دهند، مدیریتی که حاصل آن، این همه فسادی است که در کشورهای اسلامی جریان دارد.
شرایط طوری نیست که مردم با انگیزه ی حاکمیتِ دستورات دین سرنوشت جامعه ی خود را در دست داشته باشند. اکثریت بالإتفاق مردم مصر می خواهند گذرگاه رفح بر روی مردم مظلوم غزه باز باشد ولی اسرائیل و حسنی مبارک نمی خواهند. با توجه به امثال این امور است که حضرت می فرمایند تا امامت در صحنه نباشد دنیای مردم اصلاح نمی شود و مسلمانان عزت لازم را پیدا نمی کنند. عزت واقعی با حضور خدای عزیز محقق می شود، قرآن می فرماید: «إنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمیعاً»[30] همه ی عزت از آن خداوند است پس اگر خداوند در صحنه ی مناسبات جامعه ظهور یابد عزت به صحنه می آید و این محقق نمی شود مگر از طریق امامی که واسطه ی فیض بین خدای عزیز و مردم است. آیا مصیبت از این بالاتر که مسلمانان به آن عزتی که خداوند وعده داده است هنوز نرسیده اند به جهت پیشوایانی که هیچ رابطه ای با خدای عزیز ندارند و عزت را در گناه می جویند؟ به تعبیر قرآن: «أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ»[31] عزت را با رجوع به گناه و معصیت خدا دنبال می کنند. و برای ساده ترین مسائل ملت باید دشمنان اسلام تصمیم بگیرند. آیا آثار جدا شدن از امامانی که خداوند برای جهان اسلام تعیین کرده از این روشن تر باید باشد؟
می فرمایند: «الْإِمَامُ أُسُّ الْإِسْلَامِ النَّامِی وَ فَرْعُهُ السَّامِی» امام ریشه ی اسلام بالنده و شاخه ی سربلند آن است. اسلام یک حقیقت بالنده است که ریشه ی آن امام است همچنان که شاخه های اسلام از طریق امام سربلند می شود و گسترش می یابد. لذا وقتی امام از مدیریت جهان اسلام حذف شود دیگر برای اسلام نه ریشه ی پایداری می ماند و نه شاخه ی بالنده ای، درخت خشکیده ای می شود که بهترین تعبیر برای آن تعبیر امیرالمؤمنین(ع) است که بعد از رحلت رسول خداf فرمودند: «الْإِسْلَامُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوباً»[32] اسلام را چون پوستین وارونه پوشیدند. که نه تنها دیگر گرم نمی کند، ترسناک هم خواهد بود. همه ی این تعبیرات برای آن است که روشن شود اگر جایگاه مسلمانی در عالم هستی می تواند جایگاهی بزرگ و شرافتمندانه باشد، آیا بدون حضور امامت رسیدن به چنین جایگاهی ممکن است؟ جایگاهی که بتوانیم با دینی ریشه دار و بالنده به سر بریم؟ اگر امام معصوم به عنوان تمنّای نهایی دینداری در جلوی چشمانمان نباشد نظرها به رضاخان و آتاتورک می افتد. تعجب نمی کنید چرا هنوز عده ای تحت عنوان سلطنت طلب از روزگار رضاخان یاد می کنند و یا بعضی از روشنفکرانِ ترکیه اصرار دارند سنت آتاتورک در ترکیه پابرجا بماند؟
بعد از حذف علی(ع) از صحنه ی جامعه، برای جامعه ای که شدیداً از نبودن چنین امامی رنج می برد، رهبرانی ساختند و به صورت تصنعی صفات و فضائل علی(ع) را به آن ها نسبت دادند[33] و ای کاش با این کار مشکل جامعه حل می شد. از یک طرف روایت ساختند که رسول خداf فرموده اند: «خداوند هیچ چیز در سینه ی من نریخت مگر آن را در سینه ی ابابکر ریخت»، از یک طرف انس بن مالک می گوید: «در زمان خلافت ابابکر یک یهودی از او سؤالاتی کرد که او از جواب دادن عاجز ماند. مسلمانان خواستند به آن مرد یهودی آسیب برسانند که ابن عباس گفت: با این مرد به عدالت رفتار نکردید، اگر پاسخ او را دارید بدهید وگرنه او را به نزد علی ببرید تا پاسخ او را بدهد و علی(ع) پرسش او را جواب داد».[34] نتیجه این می شود که جوانان اهل سنت، در چنین فضایی نمی توانند مزه ی امامت قدسی را بچشند. از ابی العدیس روایت شده: ما نزد عمر بودیم که مردی آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین! «الْجَوَارِ الْكُنَّسِ»[35] چیست؟ پس عمر با شلاق بر عمامه ی او زد تا عمامه از سرش افتاد و گفت: «حروری»[36] هستی؟[37] و نیز از انس بن مالک روایت شده که عمربن خطاب صبیغ کوفی را به جهت سؤال از مشکله ای قرآنی آنقدر شلاق زد تا خون از پشتش جاری شد.[38] در حالی که امیر المومنین(ع) می فرمایند: «سَلُونی قَبل أن لا تَسألونی، و لن تسألوا بعدی مثلی»[39] سؤال کنید از من پیش از آن که از من نپرسید و هرگز بعد از من مانند مرا نخواهید یافت تا بپرسید. معلوم می شود امامتِ جامعه باید در اختیارکسی باشد که حتی اگر در وسط میدان جنگ از او در مورد توحید سؤال می شود نه تنها جواب می دهد، در جواب آن کسی هم که به طرف اشکال می گیرد مگر حالا وقت این سؤال ها است می فرماید: ما جنگ می کنیم برای این که اندیشه ی توحیدی گسترش یابد.
وقتی به جملات حضرت رضا(ع) توجه شود می فهمیم هر بلایی بر سر جوامع اسلامی آمده به جهت عدم حاکمیت امام معصوم است و این طور نیست که بتوان برای جامعه، امام ساخت وگرنه با حاکمانی روبه رو می شویم که اگر از «الْجَوَارِ الْكُنَّسِ» از آن ها بپرسیم کتک می خوریم! آیا جوان اهل سنت حیران نمی شود که چگونه خلیفه ای که این همه فضائل برای او نقل کرده اند در مقابل ساده ترین سؤال این قدر خشم به خرج می دهد؟ مسلمانان برای بهره مند شدن از بهترین شریعت الهی نیاز به امامی دارند که قرآن از آن خبر داده و گرفتاری جوانان اهل سنت آن است که نمی دانند چگونه با این نیاز کنار بیایند و صفاتی را که شایسته ی امامت مسلمین است با چه کسانی تطبیق دهند. شاید بتوان گفت سخت ترین شرایط را در حال حاضر جوانان متدین اهل سنت دارند. دکتر ادریس حسینی از اساتید دانشگاه های تونس در کتاب «راه دشوار هدایت» چنین مشکلی را در مورد خودش ترسیم می کند و این که چه شد که بالأخره شیعه بودن را انتخاب کرد. شما خود را به جای جوانان اهل سنت بگذارید که می خواهند امام مسلمین، وارستگی های فوق العاده ای داشته باشد تا معنی جانشینی پیامبرf بر او تطبیق کند.
از جملات حضرت رضا(ع) معلوم است که بشر به امامی نیاز دارد که عامل نظام مسلمین و عزّت مؤمنین باشد و محال است خدای حکیم در نظام اَحسن چنین نیازی را بی جواب بگذارد و لذا در ادامه می فرمایند: «بِالْإِمَامِ تَمَامُ الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصِّیَامِ وَ الْحَجِّ وَ الْجِهَادِ وَ تَوْفِیرُ الْفَیْ ءِ وَ الصَّدَقَاتِ وَ إِمْضَاءُ الْحُدُودِ وَ الْأَحْكَامِ» به وسیله ی امام نماز و زکات و روزه و حج کامل می گردد و بهره های طبیعت و صدقات، فراوان می شود و حدود و احکام الهی اجرا می گردد. وقتی امام در صحنه ی مدیریت جامعه نباشد کار به جایی می رسد که وقتی در جنگ جمل بعد از 25 سال كه صحابه ی پیامبرf از علی(ع) فاصله گرفته اند، به امامت آن حضرت نماز می خوانند، عمران بن حصین از صحابه ی پیامبرf می گوید: «صَلّی عَلیُّ عَلَیْنا بِالْبَصْرةِ فَقال: ذَكَّرَنا هذا الرّجل صَلاةً كُلُّنا نُصَلِّیها مَعَ رَسول اللهf» یعنی؛ با علی(ع) در بصره نماز خواندیم، نماز او طوری بود كه یادمان آمد آن نمازی را كه با رسول خداf می خواندیم.[40] چون در مدتی كه گذشته بود نماز هم به معنی واقعی اش از صحنه ی زندگی مردم خارج و به فراموشی سپرده شده بود، به طوری كه شهاب الدّین زهری از علماء اهل سنت و از تابعین می گوید: «دخلتُ علی اَنَسِ بن مالك بدمشق وَ هُوَ وَحْدَه یَبْكی» در دمشق بر انس بن مالک وارد شدم که به تنهایی در حال گریه بود. پرسیدم چرا گریه می كنی؟ گفت: «لا اعرفُ شَیْئاً مِمّا كانَ علی عهدالنّبیf الاّ الصّلاه وَ قد ضُیِّعَت» از آثار رسول خداf چیزی جز نماز نمی دیدم كه آن را هم از بین بردند.[41] یعنی؛ نمازی كه امروزه خوانده می شود سنخیتی با نماز پیامبرf ندارد.
محمدبن ادریس شافعی از وهب بن كیسان نقل می كند كه می گوید: «كُل سُنَّةٍ مِنْ سُنَنِ رَسُول الله قَد خُیِّلت حَتَّی الصَّلاة»[42] بعد از رحلت پیامبرf، تمام سنت های ایشان دستخوش تغییر شد، حتی نماز. یعنی کسی نبوده تا با اعمال خود نشان دهد نماز اصلی چگونه است. آنچنان همه چیز تغییر كرد كه وقتی امیرالمؤمنین(ع) در هنگام خلافت، امام حسن(ع) را می فرستند كه به مردم بگویند خواندن نماز تراویح به جماعت بدعت است و ریشه در كتاب و سنت ندارد، مردم فریاد می كنند: «وا سُنّتا عمرا، وا سُنّتا عمرا» وای که سنت عمر دارد از بین می رود.
یکی از بهترین برکات وجود امام آن است که مانع ورود تحریف در دین می شود چون نمونه ی درست هر عمل شرعی را می داند و می نمایاند. مثل این که سفیدی های اشیاء را با یک پارچه ی کاملاً سفیدِ پاک ارزیابی کنیم ولی اگر آن پارچه از میان رفت، دیگر نمی توان سفیدی ها را درست ارزیابی کرد. پس این طور نیست که بگوئیم امام باشد یا نباشد ما باید دو رکعت نماز صبح بخوانیم و می خوانیم. واقعاً با در صحنه نبودن امام معصوم حقیقت نماز و حقیقت سایر عبادات گُم می شود. همین طور که امروز حتی در جهان شیعه صورت حقیقی نماز گم شده و صورت ضعیفی از آن مانده که باید بسیار رشد کند، چه از نظر ظاهر و حفظ آداب و چه از نظر محتوا و حضور قلب. چقدر بی امامی سخت است زیرا آدم نماز را هم از دست می دهد، همین را قیاس کنید برای سایر اعمال عبادی. به فرمایش علمای اخلاق، کمال ذکر در رکوع و سجود سه مرتبه است، مگر در موارد اضطرار.[43] گویا سال هاست که ما در حالت اضطرار هستیم. شاکی هستیم که با این نمازها تاجی به سر خود نزدیم، نمی گوئیم اگر نماز را احیا کنیم چه تاج ها به سرمان خواهیم زد و به تعبیر امام صادق(ع) ملائکه با ما مصافحه می کنند. در حال حاضر وظیفه ی ما این است که روحیه ی اصلی شیعه را که برگشت به معنویت است بیشتر دنبال کنیم و به جای آن که عبادات خود را با شتاب و عجله انجام دهیم تا به کارهایمان برسیم، کار اصلی خود را اُنس با حق بدانیم و در آن مدتی که مشغول عبادت هستیم همان را کار اصلی خود به شمار آوریم. و از این طریق زمینه ی نزدیکی به اولیاء خدا را در زندگی و روح و روان خود فراهم کنیم.
حضرت می فرمایند: به کمک وجود مبارک امام، نماز و زکات و روزه و حج و جهاد کامل می گردد و انسان ها بهره های لازم را از آن عبادات می برند، «وَ تَوْفِیرُ الْفَیْ ءِ وَ الصَّدَقَاتِ» امام، عامل فراوانی غنائم و بهره های زمین خواهد بود واگر امام در صحنه ی امور مردم نقش داشته باشد وجود معنوی امام موجب می شود تا صدقات فراوان شود و روحیه ی حرص و بخل، به ایثار و از خودگذشتگی تبدیل گردد. در ابتدای انقلاب اسلامی تا حدّی چنین روحیه ای را تجربه کردید که واقعاً مردم به اقل مایحتاج خود قانع بودند و بیشترِ حرف افراد این بود که وقتی همه داشتند ما هم باید داشته باشیم. این روحیه ی الهی به جهت توجه به شخصیت روحانی حضرت امام خمینی«رضوان الله علیه» بود که بهره ای از نور امام معصوم نصیبشان شده بود، دیدیم چگونه صدقات گسترش پیدا کرد و مستضعفین در آن فضا توانستند نیازهای اولیه ی خود را تهیه کنند و فاصله ی طبقاتی کاهش یافت. از دیگر برکات وجود امام: «وَ إِمْضَاءُ الْحُدُودِ وَ الْأَحْكَامِ» حدود الهی در مسیر خودش قرار می گیرد و احکام الهی به خوبی اجراء می شود. درست است در زمان غیبت همه وظیفه داریم حدود و احکام الهی را جاری کنیم ولی اگر امام معصوم در میان باشد شیرینی خاص خود را دارد و نحوه ی اتصال احکام و حدود الهی به آسمان معنویت برای همه ملموس خواهد بود، چون از یک طرف با احکامی روبه رو هستیم که از آسمان نازل شده و از طرف دیگر با امامی روبه رو هستیم که واسطه ی فیض الهی است تا زمین و زمینیان را به آسمان متصل گرداند.
از دیگر برکات وجود امام «وَ مَنْعُ الثُّغُورِ وَ الْأطْرَافِ» کنترل مرزهای کشورهای اسلامی است از تجاوز دشمنان اسلام. اساتید تاریخ می فرمودند در سیصد ساله ی اخیر هر وقت به ایران حمله شد یک قسمت از کشور رفت، در تنها حمله ای که چنین نشد، دفاعی بود که بعد از انقلاب اسلامی، روحانیت، مردم را با انگیزه ی دینی به دفاع دعوت کردند. زمانی که شاهان تصمیم گیرنده بودند، دشمنان به امید تجاوز به خاک ایران حمله می کردند و موفق می شدند، حتی اگر اندک پیروزی نصیب شاهان و سرداران می شد وقتی بود که پای اسلام و روحانیت در میان می آمد. در جنگ ایران اسلامی با صدام با این که چندین کشور با ما به طور مستقیم و غیر مستقیم می جنگیدند ولی چون برکات امامان شیعه از طریق ولی فقیه در میان بود، دشمن ناکام و ذلیل شد. وقتی امام حاکمیت جهان اسلام را در اختیار ندارد کار به آنجا می کشد که بعد از جنگ جهانی، اروپایی ها شهرهای تحت نظر امپراطوری عثمانی را مثل یک کیک بین خود تقسیم کردند و برای هر جایی یک والی دست نشانده گماردند تا برنامه ی کفر جهانی را بر مردم مسلمان تحمیل کند، این ها همه نتیجه ی بی امامی است.
حضرت رضا(ع) می فرمایند: «الْإِمَامُ یُحَلِّلُ حَلَالَ اللَّهِ وَ یُحَرِّمُ حَرَامَهُ وَ یُقِیمُ حُدُودَ اللَّهِ وَ یَذُبُّ عَنْ دِینِ اللَّهِ وَ یَدْعُو إِلَى سَبِیلِ اللَّهِ» امام، حلال خدا را حلال و حرام او را حرام و حدود الهی را پابرجا می نماید و از دین الهی دفاع می کند و مردم را به راه خداوند دعوت می نماید. تا امام در میان نباشد آن طور که باید و شاید دسترسی به حلال الهی نه تنها محقق نمی شود بلکه تأثیرگذار نیست. حدود الهی آن طور که باید و شاید اقامه نمی شود و نتیجه ای که باید اقامه ی حدود در بر داشته باشد، در بر نخواهد داشت. یقیناً اگر به لطف الهی جهان تشیع هرچه بیشتر به سوی فرهنگ ائمهh برمی گشت بسیاری از این گناهان در میان نبود چون وقتی احکام الهی در شرایط خودش جاری شود تأثیر می کند ولی چون فرهنگ عمومی آن طور که باید و شاید به اجرای حدود الهی باور ندارد، تأثیر آن کم است. در حکومت حضرت علی(ع) آن طور بود که طرف می آمد خدمت امیرالمؤمنین(ع) و تقاضا می کرد حدود الهی را بر او جاری کنند، چون می فهمید چه برکاتی در اجرای حدود برای خودش و برای جامعه هست. ابتدا باید نگاه ها به احکام الهی درست بشود تا نور اسلام بر جان ها بدرخشد و مردم در مسیر تعالی سیر کنند تا معنی گناهان معلوم شود، آن وقت است که حدود الهی که در ازاء گناهان باید جاری شود معنی خود را می یابد. تصور نکنید کار به همین اندازه است که ما فعلاً می شناسیم.
اگر بتوانیم جایگاه امام و ضرورت حضور امام را در جامعه مان متذکر شویم نظرها به ضرورت ولایت فقیه نیز شدیدتر می شود و به همان اندازه زمینه ی بسیاری از گناهان از بین می رود. بنده نمی توانم باور کنم در خانواده ای اعتقاد به ولایت فقیه نباشد و جز شیطان حکومت کند. یک وقت عده ای نمی فهمند با چه چیزی مخالف اند آن ها بحثشان جدا است ولی یک وقت می فهمند دارند با فقیهی که در صدد است حکم خدا را حاکم کند، مخالفت می کنند، این ها بخواهند و یا نخواهند راه ورود شیطان را به زندگی خود باز کرده اند. می گویند ما آخوندها را قبول نداریم غافل از آن که به حکم خدا پشت کرده اند و عنان همسر و فرزند خود را به شیطان سپرده اند. این یک مسئله ی سیاسی نیست، یک مسئله ی شرعی و سلوکی است. در حالی که اگر آرام آرام دستورات و رهنمودهای وَلی فقیه که پرتوی از نور ولایت امامت است، در خانواده ها تجلی کند به همان اندازه دل ها به سوی نور امام معصوم گشوده می شود و رفتار همسر و فرزند چنین خانواده ای زمین تا آسمان با خانواده ای که نسبت به ولایت فقیه بی اعتقاد است فرق می کند، مگر معنی برکات امامت چه چیز باید باشد؟ اگر همین روحیه در بازار و اداره ی ما گسترش پیدا کند تصور کنید چه اندازه گناه دفع می شود و حدود الهی ظهور خواهد کرد.
حضرت در ادامه می فرمایند «وَ یَذُبُّ عَنْ دِینِ اللَّهِ» امام از دین خدا دفاع می کند چون دین را می شناسد و می داند پایگاه آسمانی آن کجاست. حضرت امام خمینی«رضوان الله علیه» مکرر می فرمودند: این غصه را کجا ببریم که نگذاشتند پیامبر و ائمهh حکومت کنند تا ما یاد بگیریم. درست است که در حال حاضر فقهای عزیز و رهبری تلاش می کنند حکم خدا را حاکم کنند ولی این در آن حدّ است که از سیره و روش رسول خداf و ائمهh باقی مانده و این همه ی مطلب نیست، بسیاری از خطوط کلی که باید ظهور می کرد امکانِ ظهور نیافت. مثلاً امام خمینی«رضوان الله علیه» خط دفاع از دولتی را که در نظام اسلامی رأی می آورد نشان دادند و مقام معظم رهبری«حفظه الله» می فرمایند: این خط را ما از امام گرفتیم و روی آن ایستادیم، برکاتی هم در پی داشت و دارد. حال اگر امامان معصوم فرصت حکومت داشتند و خطوط اداره ی کشور اسلامی را با جوانب بیشتر روشن می کردند، در نظر بگیرید چه برکاتی در پی می داشت. نمونه ی دیگر این که حضرت امام خمینی«رضوان الله علیه» در یک ادبیات خاصی که در تاریخ گذشته ی این ملت سابقه نداشت فرمودند: ملاک رأی مردم است و با طرح این اصل، انقلاب اسلامی در تاریخ معاصر به خوبی جلو آمد. ارزش این سخن وقتی روشن شد که بوشِ پسر انقلاب اسلامی را متهم کرد که نظامی مردمی و دموکراسی نیست و نهادهای غیر مردمی بر سرنوشت مردم حاکم اند و آمریکا وظیفه دارد مردم ایران را از زیر حاکمیت رهبران مذهبی ایران آزاد کند، لذا نقشه ی حمله به ایران را طراحی می کرد. البته کار آن ها نگرفت و مورد تمسخر دنیا واقع شدند که آمریکا از کشورهایی حمایت می کند که تا به حال یک انتخابات نداشته در حالی که در ایران هر یک سال یک انتخابات برگزار شده است. در نظر بگیرید اگر امام خمینی«رضوان الله علیه» این خط را پایه گذاری نمی کردند چه اندازه دشمنان انقلاب در برنامه های خود موفق بودند. امام از همان اولِ انقلاب به فکر شکل دادن به نهادهای مردمی، مثل مجلس و ریاست جمهوری بودند تا انقلاب امکان ادامه ی خود را در تاریخ معاصر داشته باشد. در حالی که در آن زمان مردم طوری به امام خمینی«رضوان الله علیه» ارادت داشتند که هرکس را ایشان تعیین می کردند می پذیرفتند ولی خودِ ایشان نظرشان آن بود که کارها باید به دست مردم باشد. این ها نمونه است تا روشن شود اگر امام معصوم در میان بود نقش ایشان در جهت دهی جامعه چه اندازه می توانست تعالی بخش باشد و این نشان می دهد دفاع از حدود کشورهای اسلامی و راهنمایی و جهت دهی آن ها فقط با یک قلب فوق العاده نورانی امکان دارد و هرجا ما نتوانستیم اسلام را درست حفظ کنیم آن جایی بوده که از امامت فاصله گرفتیم. و جایی که توانستیم به وسیله ی ولایت فقیه به فرهنگ امامت نزدیک شویم به همان اندازه در دفاع از اسلام موفق بودیم.
خداوند به لطف خودش هر چه زودتر جامعه ی اسلامی را از برکات وجود مبارک امام عصرg برخوردار بفرماید.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
از خصوصیات امامان معصوم این است که در هر شرایطی دو چیز را به ما متذکر می شوند، یکی این که چه چیزهایی اسلام نیست و به اسم اسلام مطرح است و دیگر این که چه چیزهایی اسلام هست، هرچند که تبلیغات کفر بخواهد آن ها را در حجاب ببرد و از اسلام جدا کند. نمونه ی آن را در سیره ی حضرت رضا(ع) ملاحظه کنید که در آن غوغایی که بنی عباس به پا کردند تا پیام فرهنگ اهل البیتh در بین صدای بقیه ی مکتب ها و ادیان گم بشود چگونه عمل کردند. تاریخ گواه است که در زمان حضرت رضا(ع) سران تمام فرقه ها در شهرهای مهم کشور اسلامی جمع بودند - چه در بغداد و چه در خراسان - اعم از رومی و هندی و برهمنی و بودایی و مسیحی و یهودی و ملحد و انواع فرقه های اسلامی مثل اشعری و معتزله، و دولت هم آن ها را تقویت می کرد تا آنجایی که راوی می گوید رفتم با خلیفه دیدار کنم دیدم یکی از مقربان دربار، انسان گبر و بی دینی است.
یکی از روش های دشمنان حقیقت این بوده كه برای این که صدای یک تفکر به گوش کسی نرسد، بدون آن که مانع اظهار آن شوند، آنقدر تفکرسازی می کردند که آن صدا در انبوه صداها گم شود. ولی این شما و این هم تاریخ، آنچنان وجود مقدس حضرت رضا(ع) در آن فضا درخشیدند که نتیجه عکس شد و صاحبان سایر ادیان و افکار به حضرت گرایش یافتند تا آنجایی که در آن مناظره ای که حضرت با «جاثلیق» رهبر مسیحیان بغداد در مقابل مأمون دارند، جاثلیق می گوید: «قسم به حق که گمان نمی کردم در میان مسلمانان کسی مثل تو باشد»[44]حضرت در آن جلسه، رهبر یهودیان یعنی رأس الجالوت را شاهد می گیرند، ابتدا از او می پرسند آیا تو به انجیل علم داری؟ می گوید بله. می فرمایند من با جاثلیق براساس انجیل خودشان مناظره می کنم و تو شاهد باش اگر خلاف آن سخنی گفتم تو تذکر بده، و مناظره با حیرت حاضران به نفع حضرت تمام شد. درخشش شخصیت حضرت رضا(ع) در آن زمان طوری است که اسلام به معنای واقعی آن یعنی اسلام اهل البیتh معرفی می شود. وقتی رهبر کاتولیک ها و رهبر یهودی ها نظرشان به حضرت، همراه با احترام شد دیگر فرقه ها ی ضعیف حرفی برای گفتن ندارند و نقش تاریخ سازی حضرت رضا(ع) آن شد که میدانی برای اظهار اندیشه ی یهودی و مسیحی نماند. این است معنی آن که گفته می شود امام مجسمه ی هدایت به سوی حقیقت است و موجب هدایت تشریعی و تکوینی شیعیان می شود.
امامان تئوریسین های بزرگ دین نیستند، حتی نمی توان آن ها را دانشمند به عنوان عالم به علم حصولی دانست، آن ها یک حقیقت اند، حقایقی که درجه ی وجودی شان از ملائکه هم بالاتر است. ظهورشان در مسائل اجتماعی طوری است که روبه روی کفر می ایستند و به آن میدان نمی دهند. عالمان دین شناسی هستند که چون قلبشان عین ایمان است به معنی واقعی می توانند روبه روی کفر بایستند. ما نباید امام را در آن حد که جاثلیق می فهمد بفهمیم. جاثلیق می گوید چه دانشمند بزرگی! ولی امام ما خیلی بالاتر از این حرف ها است، مجسمه ی هدایت تشریعی و تکوینی است. ائمهh هم با روایاتشان ما را هدایت می کنند و هم با ارادتی که به آن ها پیدا می کنیم به نحو تکوینی به نور عصمتشان نزدیک خواهیم شد و از گناه متنفر می شویم تا آن جایی که اگر به لطف الهی به نور عصمتشان نزدیک شویم اصلاً گناه به سراغمان نمی آید.[45] کسی که ارادت و محبت به این ذوات مقدس پیدا کند نوری از آن طریق به سراغش می آید که نه تنها آثار گناهان از قلب او می رود بلکه دیگر گناه به سراغ او نمی آید. عصمت ائمهh به عنوان یک حقیقت نوری چیز عجیبی است. آیه ی «أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ»[46] راز عصمت را می گشاید و می فرماید: خداوند به امامان فعل خیر را وحی می کند در نتیجه شخصیت آن ها سراسر خوبی و خیر می شود و نفس ناطقه شان عین عصمت می گردد.
ائمهh در راستای عصمتِ نفس ناطقه شان به هرکس نظر کنند پرتو نوریِ نفسِ ناطقه ی امام نفس ناطقه ی آن فرد را تحت تأثیر خود قرار می دهد. ارادت به این خانواده با وسعتی که نفس ناطقه ی هر انسانی به عنوان روح مجرد دارد، موجب تماس با روح آن عزیزان می شود. می دانید که روح هر انسانی به گستردگی هستی است، روح شما در تمام عوالم غیب بذاته حاضر است.[47] اگر انسان بتواند با ارادتی که به امامان دارد به نور حضرات نظر کند و با توجه قلبی به سوی آن مقام سیر کند آرام آرام از آن نور بهره می گیرد و می فهمد معنی امام در هستی چیست. بر این اساس است که می گویند تا کسی از طریق ارادت و محبت به امام نزدیک نشود هنوز امام را نشناخته زیرا شناخت حُبّی چیزی بالاتر از آن عقیده ای است که از طریق کتاب و مدرسه به دست می آید. باید با ارادت قلبی به محضر امام رفت تا امام نور عصمت خود را به ما بشناسانند. در آن حال انسان قلباً احساس می کند در محضر حضرت حاضر است و با توجه به وسعت نفس ناطقه ای که هر انسانی دارد، با سیر به سوی امام، امام با نور خود یک نحوه عصمت به جان شما متجلی می کنند. آن گاه می یابید که به لطف الهی مبادی میل شما عوض شد. باید بدانیم از امامان می توانیم استفاده ی فوق العاده ای ببریم، استفاده ای در حدّ نزدیک شدن به نور عصمت و باید بدانیم ارادت به وجود مقدس آن ها موجب هدایت قلبی خواهد شد، چیزی که متأسفانه دنیای امروز از آن محروم است زیرا ساحت تفکر جهانِ امروز نتوانسته تا این جاها بیاید که متوجه شود یک نوع ارتباط خاصی می توان با ذوات مقدس انسان های معصوم پیدا کرد تا روح انسان منور به نور عصمت آن ها بشود.
حضرت امام رضا(ع) با طرح دلایل قرآنی فرمودند: مگر می شود آدم های عادی امام انتخاب کنند؟ مگر امام صرفاً یک آدم خوبی است که بگوئیم مردم بنشینند این آدم خوب را پیدا کنند. حضرت روشن فرمودند امام یک حقیقت آسمانی است و موضوعِ انتخاب امام موضوعی نیست که بشر بتواند در آن حوزه وارد بشود. فرمودند: با امام نماز و زکات و روزه و حج و جهاد کامل می شود. به عبارت دیگر مقام آرمانی هر حقیقتی و هر وظیفه ای امام است و او با نور وجود خود ما را به سوی آن حقیقت رهنمون می شود. مثل این که بشر بهترین سیبی را که ممکن است در دنیا به وجود آید بیابد، در آن صورت هر باغبانی تلاش می کند تا سیب هایش به آن نهایی ترین سیب نزدیک شود و از این طریق مسیر پرورش سیب برای هر باغبانی مشخص می شود و سعی می کند طوری درخت های خود را پرورش دهد که به دادن آن سیب نزدیک شوند، دیگر این مشکلش حل می شود که نهایت پرورش درخت سیب کجا است. در سیر به سوی معنویات مشکل وقتی پیش می آید که ما ندانیم کدام افق را مد نظر قرار دهیم و به سویش حرکت کنیم تا تمام ابعاد ما به ثمر برسد.
اساسی ترین قسمتی که اگر خداوند بشر را به سوی آن راهنمایی نکند نمی تواند از شریعت الهی بهره ی لازم را ببرد نمونه ی عینی دینداری است تا آنجا که رسول خداf می فرمایند: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً»[48] اگر کسی در حالی بمیرد که هنوز امام زمان خود را نشناخته است - در عین داشتن قرآن و انجام عبادات- به مرگ جاهلیت مرده است. مشکل ما همین جا است که ابعادی داریم که یا از آن ها بی خبریم و یا جایگاه صحیح آن ها را نمی شناسیم. ما عرفای خوبی داریم که زحمت ها کشیده اند و کارهای عجیبی هم می کنند. ولی اولین سؤالی که برای خودشان و مریدانشان هست این است که آیا به انتهای منزل مطلوب رسیده ایم؟ و اگر نه، چه منازلی است که باید طی کرد؟ آیا واقعاً این هنر است که افراد بتوانند پیش گویی کنند و بدانند چند سال دیگر چه می شود ولی در معرفت به «الله» علم کافی نداشته باشند؟ چرا خداوند در معرفی دین خود به پیامبرf دستور می دهد «قُلْ هَذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَى اللّهِ»[49] پیامبر بگو راه من این است که به «الله» می خوانم. آیا این نشان نمی دهد که کمال انسان به معرفت به «الله» است؟ ما امروزه مرتاض هایی داریم که به واقع کارهای محیرالعقولی انجام می دهند ولی اگر به آن مرتاض بگویید شما بی نهایت ابعاد دارید که باید آن ها را تکامل ببخشی تا محل پذیرش تجلی اسماء الهی شود، آیا می فهمد تا بخواهد عمل کند؟ ابعادِ بی نهایت انسان با تأسی به چنین مرتاضانی کامل می شود و یا با کسی که کامل ترین انسان است؟ آن مرتاض پیشوای خود را چه کسی گرفته جز مرتاضی که همین کارهای او را بهتر انجام می دهد؟ او می تواند در طبیعت و در حیوانات تصرف بکند. یکی از آن ها در شهری که پلنگ زیاد حمله می کرد جسد خود را در دروازه ی شهر قرار داده بود و رفته بود و همین امر مانع حمله ی پلنگ به آن شهر می شد. بسیار خوب، مگر کار انسان ها در این دنیا باید این نوع کارها باشد و یا متأسفانه مثل «جان لاک» و «مونتسکیو» و «ژان ژاک روسو» تئوری بدهیم که بشر چگونه زندگی دنیایی خود را به راحتی طی کند بدون آن که شایسته ی زندگی ابدیت خود شود؟ نتیجه چه شد؟ اگر سیصد سال پیش گفته می شد تئوری های دنیای مدرن نتیجه ای برای بشر ندارد، سخت با او مخالفت می کردند ولی آنچه برای یک عده ای از اول معلوم بود برای عده ای پس از چندین نسل معلوم شد. یک چیز در همه ی این امور روشن است و آن این که هر جا افق نهایی افراد، امامی معصوم نباشد به پوچی می رسند، حال چه دستورات شریعت را اجرا کنند و چه نسبت به آن بی تفاوت باشند، در هر صورت زندگی شان به مرگ جاهلیت ختم می شود.
اخیراً مقاله ای از یک شاعر مصری خواندم که نوشته بود: «ای مصر، ما امید داشتیم که تو اسلام را به درخشش در آوری و ما را آبرومند کنی، امیدمان نسبت به تو ناامید شده. امیدمان به تهران است». چرا شیعه در عرصه های بزرگ می تواند تاریخ ساز باشد؟ آیا این به جهت فرهنگ امامت نیست؟ وقتی تمنای ملتی و عالی ترین نحوه ی بودنش غیر از بودنی همچون بودن با امام معصوم باشد هر کاری می خواهد بکند، با پوچیِ فعالیت های خود روبه رو می شود، چون فرهنگ اهل البیتh یک فرهنگ خاص است که با «وجودِ» حقیقت مرتبط است. هیچ یک از خلفای سه گانه ی اهل سنت ادعا ندارند که معصوم اند، حال سؤال این است که آیا خداوند برای این که صورت نهایی شریعت در افق زندگی بشر نمایش داده شود به ما کمک نمی کند و با پروراندن امامی معصوم این نقیصه را برطرف نمی نماید تا حلال و حرام الهی در مسیر خود قرار گیرد؟ آیا جز این است که اگر امام معصومی در افق یک جامعه ی دینی ظهور نداشته باشد آن جامعه منحرف می شود و به انواع تحریفات دینی گرفتار می گردد؟ تعجب نکنید چرا امام رضا(ع) می فرمایند: با امام، حلال خدا حلال و حرام خدا حرام می شود. چون حضرت به نقش و نتیجه ی این دستورات نظر دارند و متذکر می شوند بدون امام نتیجه ای حاصل نمی شود تا آنجایی که مسلمانانِ نمازخوان حضرت سید الشهداء(ع) را به قتل می رسانند. در حال حاضر مگر در جوامع اسلامی به ظاهر حلال خدا حلال نیست، ولی فایده ندارد و به وضع مطلوب نرسیده و جهت ملت را به آن مسیری که باید ببرد نبرده است، گرفتار حسنی مبارک می شوند که برای رضایت اسرائیل مردم مسلمان غزه را از ارتباط با مردم مصر محروم کرده تا در نهایت سختی زندگی کنند. به همین جهت حضرت می فرمایند: «وَ یُقِیمُ حُدُودَ اللَّهِ وَ یَذُبُّ عَنْ دِینِ اللَّهِ» امام موجب می شود تا حدود الهی اقامه شود و از دین الهی دفاع گردد.
بنده معتقدم یکی از نکاتی که با توجه به این نوع روایات نصیب انسان می شود شعور دقیقی است که بر اساس آن جایگاه دستورات الهی را می شناسد و می فهمد اگر اسلامِ کشورهای عربی نتیجه بخش نیست چون آن اسلام در جایگاه خود قرار ندارد. امامت جایگاه احکام را در کنار انجام احکام روشن می کند. اطلاع دارید که حضرت امام خمینی«رضوان الله علیه» به احمدآقا«رحمه الله علیه» گفته بودند اگر سرود «ای مطهر» را که تلویزیون جمهوری اسلامی پخش می کرد، دولت سعودی پخش کند می گویم حرام است. چون در نظام اسلامی جهت گیری ها جهت گیری های خاص است. آن چیزی که ممکن است در کشور سعودی موجب سوء استفاده شود اینجا نه تنها آثار منفی ندارد بلکه آثار مثبت هم دارد. اگر همین موسیقی در فضایی که سعودی ها ایجاد کرده اند پخش شود موجب برآورده شدن اهدافی می شود که آن اهداف باطل است. ولی همان موسیقی را اینجا پخش می کنی با آن محتوا، نتیجه اش برآورده شدن اهدافی می شود که تفکر شهید مطهری«رحمه الله علیه» شکوفا می شود و یاد او در قلب ها نهادینه می گردد.
شناخت جایگاه احکام الهی یک شعور امامتی است. حضرت امام خمینی«رضوان الله علیه» قبل از انقلاب اسلامی شرکت زنان در انتخابات را حرام می دانستند ولی در شرایط جدید تشویق هم می کردند. یک زمانی فرمودند که اگر از صدام بگذریم از فَهَد به خاطر آن برخورد بدی که با حجاج کرد نمی گذریم. بعد شما می بینید همان روحیه ای که امام را می شناسد و خط امام را می فهمد با سعودی ها مراوده برقرار می کند. به طوری که آقای احمدی نژاد با آن خصوصیاتِ روحی ضد استکباری پیام تبریک برای پادشاه عربستان می فرستد، چون می فهمد در شرایط جدید می توان زمان را به نفع نظام اسلامی تغییر داد. این نکته ی مهمی است که انسان متوجه شود چه موقع و چگونه می توان جهت گیری ها را تغییر داد. یک شخص ساده اندیش که متوجه جهت گیری های کلی نیست، بین حرکت حضرت امام«رضوان الله علیه» در آن زمان با حرکاتی که این زمان انجام می گیرد تضاد احساس می کند و دشمنان از همین طریق جوانان ما را نسبت به نظام اسلامی بی اعتماد می کنند تا جوانان تصور کنند نظام اسلامی اصولی پایدار در امور خود ندارد، در حالی که در همه ی اعمال و گفتار باید متوجه بود جهت حرکات به کدام سمت است. مقام معظم رهبری«حفظه الله» در نشستی که با شعرا داشتند فرمودند مولوی در مورد مثنوی می گوید مثنوی، اُصول اصولِ اُصول دین است و فرمودند مرحوم مطهری هم با من هم عقیده بودند.[50] چیزی نگذشت یکی از سایت های ضد انقلاب که نه خدا را قبول دارد و نه نبوت حضرت محمدf را، نوشت حضرت محمدf اصل اسلام است و نه مولوی و آقای خامنه ای به اسلام و حضرت محمدf توهین کرده! اگر ما متوجه جهت گیری اصلی آن سایت نشویم که در این جا به عنوان دلسوز اسلام می آید تا جوانان ما را مقابل رهبری نظام قرار دهد، از ظاهر سخنان آن ها فریب می خوریم.
امام شناسی اقتضا می کند تا بفهمیم چرا اگر رویکردهای افراد درست مدیریت نشود و اگر فرهنگ امام مدیریت جامعه را در دست نداشته باشد، هیچ بهره ای از عبادات خود نمی برند. مثل لشکریان عمر سعد نمازشان ضد نماز می شود. چون هم نماز سکولار داریم و هم حج سکولار. اگر کسی این نکات را متوجه نشود ضرورت وجود امام را در جامعه تشخیص نمی دهد و به ظاهرِ حرکات عبادی افراد دلخوش است. امام باقر(ع) ایستاده بودند و افراد در حال طواف، راوی می گوید حضرت فرمودند: والله خدا آنچنان از تلبیه و ذکر این ها متنفر است که از صدای حمار. چون رویکرد آن ها رویکرد مورد نظر دین نیست. رویکرد پنهان کردن کفر حاکمان است. حالا تفکر کنید چرا امام می فرمایند: «بِالْإِمَامِ تَمَامُ الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصِّیَامِ وَ الْحَجِّ وَ الْجِهَادِ وَ تَوْفِیرُ الْفَیْ ءِ وَ الصَّدَقَاتِ وَ إِمْضَاءُ الْحُدُودِ وَ الْأَحْكَامِ وَ مَنْعُ الثُّغُورِ وَ الْأَطْرَافِ الْإِمَامُ یُحَلِّلُ حَلَالَ اللَّهِ وَ یُحَرِّمُ حَرَامَهُ وَ یُقِیمُ حُدُودَ اللَّهِ» به این معنی که بدون امام نماز و حج و جهاد و صدقات همه و همه بی نتیجه است. آیا جز این است که علت بی نتیجه بودن آن ها به نوع رویکردی است که دارند؟ زمان امیرالمؤمنین(ع) مگر دزدی نمی شد؟ مگر بعضی از کارگزارانِ حضرت انسان های ناسالمی نبودند؟ در حدّی که سردار امیرالمؤمنین(ع) پول های بیت المال را تصاحب کرد و به لشکر معاویه پیوست. همه جا بدی هست ولی علت آن که حضرت امیرالمؤمنین(ع) برای ما نمونه اند به جهت رویکرد و جهت گیری کلی آن شخصیت است که به سوی عدالت و معنویت جلو می رود. از آن طرف عمر بن عبدالعزیز ظاهراً حاکم عادلی بوده در حدّی که تلاش کرد فدک را به اولاد علی(ع) برگرداند. در روایت داریم امام باقر(ع) فرمودند: وقتی فوت کرد اهل زمین در مرگش می گریند ولی اهل آسمان لعنتش می نمایند،[51] چون او در جایی قرار گرفت که جای او نبود. باید مدیریت جامعه ی اسلامی را به امام معصوم می سپرد تا جهت گیری جامعه درست می شد و نهایتِ افق جامعه اسلامی به سوی سیره ی امام معصوم سیر می کرد. ملائکه ی آسمان به این جهت عمربن عبدالعزیز را لعنت می کنند که جامعه را به سوی امام معصوم دعوت نکرد.
اگر آرمان و تمنای جامعه به سوی امام معصوم نباشد حتماً سقوط می کند و همه ی حاکمان در این سقوط مقصرند. بیش از دویست سال است اروپائیان برای اداره ی جامعه تئوری های گوناگون می دهند به طوری که بشر از این همه تئوری سرگیجه گرفته ولی فکر نمی کنند اشکال در اصل نگاهی است که به عالم و آدم دارند و می خواهند در جهت گیری های کلی با فکر بشری جهان را اداره کنند. این که گفته می شود هنوز دانشگاه های ما اسلامی نیستند به این اعتبار است که موضوع امامت درست تبیین نشده است. اگر امامت به معنای دقیقِ اجتماعی سیاسی اش در کنار حضور تکوینی امام در هستی، خوب روشن بشود محال است بشر تمنای حضور امام معصوم را در سر و سامان دادن امور خود نداشته باشد. اگر تمنای بشر، حضور امام معصوم شد حتماً سرنوشتش عوض می شود.
حضرت رضا(ع) فرمودند: از دیگر مسئولیت های امام «یَذُبُّ عَنْ دِینِ اللَّهِ» دفاع از دین خدا است. چون کسی می تواند از دین خدا دفاع کند و آن را به درستی در قلب و روان انسان ها سوق دهد که حقیقت دین را بشناسد و آن جز مقام عصمت نمی تواند باشد که خود نمونه ی عینی و فعلیت یافته ی دین است تا برای هرکس معلوم باشد رسم دینداری، انسان ها را تا کجاها جلو می برد. از جمله مواردی که نشان می دهد جهان اسلام بیش از همیشه از نبود امام رنج می برد این است که مردم نمی دانند مقصد اصلی انسان ها چیست و چگونه می توان به کمال انسانی دست یافت. خلیفه دوم مکرراً اذعان می نمود: «كلّ النّاسِ اَفْقَهُ مِن عُمَر حتی الْمُخَدّراتُ فِی البیوت»[52] اکثر مردم از عمر فقیه ترند حتی دختران خانه نشین. چون بعضاً نظراتی اظهار می کرد که مطابق سخن رسول خداf نبود و خانمی از پشت پرده اعتراض می کرد که رسول خداf غیر آن را گفته، عمر می گفت: بر من پوشیده بود كه این امر از رسول خداf است، مرا دست زدن در بازارها از آن حضرت غافل كرد.[53] عمربن خطاب به جوانی كه آیه ی «النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ وَأُوْلُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِی كِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ إِلَّا أَن تَفْعَلُوا إِلَى أَوْلِیَائِكُم مَّعْرُوفًا كَانَ ذَلِكَ فِی الْكِتَابِ مَسْطُورًا»[54] را می خواند، گفت: ای جوان این را پاك كن، گفت: این قرآنِ اُبَیّ بن كعب است. پس رفت پیش او و از او سؤال كرد، اُبَیّ به او گفت: پیامبر خدا مرا سرگرم به قرآن می كرد و تو را به دست زدن در بازارها مشغول می كرد، و بر عمر تند شد.[55]
دستورات عملی اسلام را فقط با تئوری نمی شود دنبال نمود، در تربیت حتماً علاوه بر تئوری، الگویِ تضمین شده نیاز است. فکر می کنم دوره ی به سرآمدن این سرگردانی فرا رسیده، وظیفه ی ما است تا ضرورت وجود امام را با جایگاه تکوینی آن درست مطرح کنیم. باید به سخنان حضرت امام رضا(ع) امیدوار بود و اندیشه ها را متوجه آن سخنان کرد که می فرمایند امام است که از دین دفاع می کند. و علمای ما از این جهت معتبرند که مردم را به سیره و سنت امامان معصوم ارجاع می دهند، امامانی که برای باطن و ظاهر بشریت عین هدایتند، و به تعبیر حضرت رضا(ع) «وَ یَدْعُو إِلَى سَبِیلِ اللَّهِ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ» امام است که مردم را با حکمت و موعظه ی حسنه به سبیل الهی هدایت می کند. و در حفیقت تنها راه دعوت به سوی خدا همان راهی است است که امامان می نمایانند.
خداوند به حقیقت نور امام رضا(ع) قلب ما را آماده ی تجلیات انوار هدایت آمیز اهل البیتh قرار دهد تا مبادی میلمان به نور عصمت نزدیک گردد.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
وجود مقدس حضرت ثامن الائمه حضرت رضا(ع) در حدیث مشهورشان جایگاه امامت را تبیین فرمودند تا علاوه بر این که آثار کار کسانی که به جای امام نشسته اند و بشر را از نتایج عالیه ی زندگی زمینی محروم کردند، روشن شود، بشریت نیز بتواند به افقی که باید در مدیریت جهان به آن نظر کند آگاه گردد. این نکته بسیار مهم است که انسان ها بدانند بهترین شرایطی که جهت اجرای مناسبات فردی و اجتماعی در زندگی ممکن است چه خصوصیاتی دارد. فرق یک انسان خداشناس و یک انسان مشرک در نظر به عالمِ وجود این است که انسان مشرک برعکسِ انسان موحد، نمی داند عالَمِ وجود انتها و قله ای دارد به نام وجود مطلق و همین امر موجب می شود تا روح او پراکنده نگر باشد و نه وحدت نگر و در نتیجه گرفتار معبودهای پراکنده می شود و دائم به چیزهایی رجوع می کند که محدود و منقطع اند. اگر انسان نتواند توحید را پیدا کند و متوجه حقیقت یگانه ی عالم گردد در وجودات پراکنده سرگردان می ماند و به واقع این شرک، روح و روان انسان را تماماً بحرانی می کند. عین این مسئله در مورد مدیریت جهان مطرح است که انسان ها به چه کسی نظر کنند تا گرفتار انواع سلیقه ها در مدیریت جهان نگردند و در کلاف انواع نظرها سرگردان نمانند. امام آن حقیقت یگانه ای است که به عنوان قطب عالم امکان، ذهن ها را در مسیر حقیقی هدایت می کند و مدیریت جهان را به دست می گیرد تا جامعه ی بشری موفق به یگانگی در مقصد و مقصود شود.
تا قبل از رنسانس بالأخره غرب یک خدای نیم بندی داشت و در حدود 10 قرن با خدای کلیسا زندگی می کرد، مقایسه ی آن 10 قرن با 5 قرن اخیر کمک می کند تا روشن شود بی خدایی چه اندازه بحران زا است. با این که 10 قرنِ گذشته ی قبل از رنسانس چندان مطلوب نبود و کشیش ها بی انصافی هایی را از خود نشان دادند، با این همه در 80 سال اخیر نهضتی در اروپا با عنوان «باز خوانی قرون وسطی» شکل گرفته است، چون به این نتیجه رسیدند که در قرون وسطی با آن همه سختی ها، نسبت به پانصد سال اخیر امکان زندگی کردن بهتر بود و شرایط امروز طوری شده است که دیگر کسی نمی تواند زندگی کند. امروز در فرهنگ غربی همه زندگی را گم کرده اند و به قول هایدگر: «سکنی گزیدن» و آرامشِ اصلی از دست رفته است. سکنی داشتن غیر از خانه داشتن است. مسکن و سکنی یعنی جایی که در آن آرامش و سکینه هست. غرب در پانصد ساله ی اخیر در راستای مقابله با ضعف های کلیسا، خواست بدون ارتباط با عالم قدس زندگی کند به چنین بحرانی افتاد که فعلاً با آن درگیر است. امام معصوم وسیله ای است که در زیر سایه ی او بشرِ زمینی به بهترین شکل با ارتباط با عالم قدس زندگی کند، بدون آن که گرفتار ضعف هایی شود که کلیسا گرفتار آن بود. در زیر سایه ی امام معصوم آدمیان با عالم هستی هماهنگ خواهند بود و همه چون امامشان در پیشگاه خدا قرار می گیرند و سعادت جاودانه ی آن ها تضمین می شود، زیرا متعادل ترین انسان را برای راهنمایی خود انتخاب کرده اند. وقتی بنا است آدمیان به توحید ایمان داشته باشند و جهت قلبِ خود را متوجه حقیقت یگانه ی هستی نمایند، باید نظرها را به سوی کسی معطوف کرد که موحّد محض است.
باید همواره بر این نکته تأکید کرد؛ در نظام اَحسن که بر مبنای حکمت الهی شکل گرفته، محال است خداوند انسانی را که نمونه ی کامل توحید است به عنوان قطب جان بشریت، جهت مدیریت امور انسان ها نپرورانده باشد. حضرت رضا(ع) ذهن ها را متوجه چنین قطبی می نمایند و تأکید دارند که او پرورش یافته ی خداوند است. با ساده ترین برخورد در معرفت به خداوند متوجه می شوید خالق هستی حکیم است. کافی است به گوش و چشم و ابروی خودتان نگاه کنید تا بفهمید مدیریتی که نظام هستی را تدبیر می کند یک مدیریت حکیمانه است و در عین اندیشه ی حکیمانه، اِعمال قدرت می کند. نظام حکیمانه، نظامی است که آنچه حقیقتاً ضروری و اَحسن است در آن قرار داده شده است. ملاحظه کنید که چگونه خداوند از دادن آنچه حقیقتاً برای درست زندگی کردن در زمین نیازتان بوده، دریغ نکرده است. به قول ابن سینا «فرو رفتگی کف پا در عین این که یک ساختار حکیمانه ای است ولی آنقدرها هم ضروری نیست که اگر نباشد نتوانیم زندگی کنیم، با این وجود چون بهتر است که کف پا دارای فرو رفتگی باشد خدا از دادن آن دریغ نکرده و به چنین نیازی نظر داشته است. حال آیا می شود خدای حکیم نظر به ضروریاتی مثل نبوت نداشته باشد؟ با این که ما در زندگی زمینی به پیامبر بیشتر نیاز داریم تا به فرورفتگی کف پا. با توجه به این امر، محال است جهان بدون پیامبر باشد». حال همین برهان را توسعه بدهید در رابطه با ضرورت وجود انسان کاملی که باید براساس شریعت الهی، جهان را مدیریت کند.
ما در این جلسات سعی نداریم روایات مربوط به امامت را بحث کنیم ولی خوب است عزیزان بحث امامت را از نظر علم کلام دنبال کنند که نمونه ی آن نوع بحث ها همین سخنی بود که از ابن سینا آورده شد که بر مبنای استدلال، عقاید را تبیین می کند و وظیفه ی همه است که از نظر استدلالی بتوانند عقاید خود را برای خود اثبات کرده باشند تا بتوانند بدون شبهه، عقل و قلب خود را در این امور جلو ببرند. بزرگان اندیشه در جهان اسلام در تدوین علم کلام زحمت ها کشیده اند و کتاب های خوبی تدوین شده از جمله جناب خواجه نصیرالدین طوسی است که کتاب «تجرید الاعتقاد» را نوشت و روشن کرد چرا نبوت بدون امامت کافی نیست.[56]
حضرت امام رضا(ع) در این روایت می خواهند مقام امام را در مدیریت جامعه تبیین نمایند و از این طریق افقی را برای شیعیان خود روشن می کنند تا شیعیان بتوانند موضوع را درست تحلیل نمایند، زیرا اگر خودِ شیعیان تحلیل درستی از نقش امام داشته باشند و هرگز از آن آرمان بزرگ چشم برندارند نتایج بزرگی را به بشر می رسانند. همین طور که اگر قبل از انقلاب مردم متوجه ی آرمان متوسط امامت یعنی انقلاب اسلامی نبودند، هیچ وقت انقلاب اسلامی واقع نمی شد تا منجر به ظهور امید تازه در کلّ جهان شود.
در زمان شاه دو فکر در بین مذهبی ها نسبت به حاکمیت بود. یک عده معتقد بودند شاه کار خود را بکند ما هم مسلمانیمان را می کنیم. عده ای دیگر معتقد بودند آرمانِ ما در اندیشه ی اسلامی از این حدّ بالاتر است. طرز فکر نوع اول معتقد بود نباید اینقدر آرمان گرا باشیم و در نتیجه به شرایطی نظر کنیم که عملی نیست. ولی طرز فکر نوع دوم معتقد بود آن نوع حاکمیت، آرمانِ حقی است که خداوند برای بشر اراده کرده و وقتی آرمانی حق بود هر اندازه که بلند باشد طوری است که زمان و زمین و نظام هستی ظرفیت تحقق و شکوفایی آن را دارد و اگر برای تحقق آن تلاش کنیم نتیجه می گیریم و اگر نتیجه گرفتیم نتیجه اش آنقدر بزرگ است که بشریت را تغذیه می کند. در حال حاضر ملاحظه می کنید آن هایی که در تحقق انقلاب اسلامی قدمی برنداشتند هرگز آن شکوفایی و نورانیتی که یاران انقلاب اسلامی دارند را نخواهند داشت. به همین جهت باید عنایت داشته باشید نظر به آرمان های بزرگی مثل حاکمیت و مدیریت امام معصوم همین حالا انسان را بزرگ می کند. مگر در روایات ندارید انتظار فرج باعث می شود که شخصِ منتظر آنچنان وسعت یابد که اگر با آن روحیه بمیرد مثل این است که همراه با وجود مقدس صاحب الامرg و در خیمه ی حضرت زندگی کرده؟[57] بحث امامت افقی را در مقابل انسان می گشاید که به عالی ترین آرمان دل می بندد، آرمانی که خداوند اراده کرده آن را بر روی زمین محقق کند. از خود بپرسیم اگر ما به این آرمان بزرگ چشم ندوزیم جز آن است که در روزمرّگی ها هلاک می شویم؟
در مسئله ی درگیری با اسرائیل دو نظریه هست. یک نظریه معتقد به مقاومت است و یک نظریه معتقد به سازش، نظریه ی معتقد به سازش فکر می کند مقابله با اسرائیل نتیجه نمی دهد لذا در عین دشمنی با اسرائیل پیروزی بر آن را غیر ممکن می داند. نظریه ی مقاومت معتقد است چون مقابله با ظلم حق است پس مقابله با اسرائیل در نظام الهی بی نتیجه نمی ماند. جریان حزب الله را که امروز شما در این موقعیت می بینید و بر خلاف همه ی معادلات دنیای مادی در جنگ 33 روزه پیروز شد، به جهت اعتقاد به این سنت بود که مقابله با ظلم حق است و خداوند ما را تنها نمی گذارد و همین فکر موجب شد تا با مقاومت در مقابل اسرائیل سرنوشت تاریخ معاصر را عوض کنند، زیرا در آن جریان یک عقیده پیروز شد نه یک جبهه. همیشه خاورمیانه در جهت گیری تاریخ نقشی اساسی داشته حتی همه ی پیامبران بزرگ از خاورمیانه ظهور کردند. وقتی دیگر جبهه ی کفر نتواند با قدرت اسلحه هایش سرنوشت منطقه را به دست گیرد، سرنوشت منطقه در دست اندیشه ای قرار می گیرد که به حق نظر دارد و نه به اسلحه. آرام آرام با تلاش موحدانی چون امام موسی صدر، قلب ها به معرفتی نایل شد که حق در صحنه است و چون مقابله با ظلم، حق است جبهه ای که با ظلم مقابله کند حتماً پیروز می شود و بزرگی آرمان نباید ما را از تحقق آن مأیوس کند.
توجه به آرمان های حق هرچند بلند باشد نه تنها انسان را از فرسودگی نجات می دهد بلكه حتماً نتیجه بخش هم خواهد بود. هیچ راهی جز راه مقابله با ظلم برای زنده بودن و خوب زندگی کردن وجود ندارد. مذهبی هایی که مقابله با شاه را بی نتیجه می دانستند با نظر به دینداریِ عادی و یک نوع روزمرّگی، افق تحقق نظام اسلامی را بیش از حد آرمانی می دانستند و تصور می کردند شدنی نیست و جهان ظرفیت تحقق آن را ندارد، اشتباه بزرگ آن ها در همین نکته بود که نمی دانستند اگر چیزی حق است، عالَم هستی جهت تحقق آن آماده است و قرآن فرموده: «مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ»[58] خداوند خلق نکرد آسمان ها و زمین و آنچه در بین آن ها است مگر به حق. آنچه حضرت امام خمینی«رضوان الله علیه» متوجه آن بودند این بود که آرمان بلند اگر حق است، هر چند بلند باشد محقق می شود و انسان با نظر به آن زنده می ماند.
در راستای نقش امام معصوم در نظام اجتماعی، حضرت رضا(ع) فرمودند با وجود امام است که «یُقِیمُ حُدُودَ اللَّهِ» حدود الهی در اجتماع اقامه می شود و جامعه رویکرد لازمی که باید پیدا کند پیدا می کند و مسلمانی مسلمانان آنقدر نقش آفرین می شود که به راحتی می توانند دشمن را دفع کنند، چون با حضور فرهنگ امام معصوم است که «یَذُبُّ عَنْ دِینِ اللَّهِ» از دین خدا دفاع می شود. علتش آن است که امام به خودی خود به این مقام نرسیده بلکه این یک مقام موهبی و غیر اکتسابی است که خداوند برای حفظ دین و حفظ مسلمانان به او داده و وظیفه ی مسلمانان است که از او برای حفظ خود و حفظ دین استفاده کنند و اگر استفاده نکردند باید خود را ملامت کنند. بعداً در همین روایت بر روی این جمله ی امام بحث می شود که می فرمایند: «مَخْصُوصٌ بِالْفَضْلِ كُلِّهِ مِنْ غَیْرِ طَلَبٍ مِنْهُ وَ لَا اكْتِسَابٍ بَلِ اخْتِصَاصٌ مِنَ الْمُفْضِلِ الْوَهَّابِ» امام مخصوص به کمال و فضلی شده که خودش به دست نیاورده بلکه از طریق خدایی که دارای فضل و بخشش است به او داده شده. چنین مقامی عین اسلام است و اگر مردم را به خود بخواند به اسلام خوانده، اگر بگوید مردم باید از من تبعیت کنند دعوت به پیروی از کسی کرده که هیچ خودخواهی در او نیست. این شخصیت است که می تواند مردم را برساند به آن جایی که باید برسند و دفاعِ واقعی از اسلام توسط چنین شخصیتی ممکن است که کمال خود را خودش اکتساب نکرده تا تدریجی بوده و در هر مرحله ای نسبت به مرحله ی قبل ناقص باشد. که إن شاءالله بحث آن خواهد آمد.
بعد از آن که فرمودند امام است که از دین خدا دفاع می کند؛ می فرمایند: «وَ یَدْعُو إِلَى سَبِیلِ اللَّهِ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ» امام مردم را با حکمت و موعظه ی حسنه به راه خدا دعوت می نماید، هم از طریق حکمت، برای آن ها که اهل حکمت اند و هم از طریق موعظه، برای آن ها که موعظه پذیرند. چون راه های نجات بشر بیرون از این دو راه نیست. یکی از طریق حکمت که نظرها را متوجه قواعد اساسی و محکم عالم می کند و لذا گفته می شود اهل حکمت آن هایی اند که می توانند قاعده شناس باشند. و راه دیگر موعظه کردن آنها و تشویق به دین داری است از طریق نظر كردن به بهره هایی که از دینداری نصیب انسان ها می شود. انسان باید از هر دو جهت رشد کند تا در عین فهم حکمت، از مواعظ الهی نیز متأثر شود. عقل قدسی اش به حکمت منور شود و قلبش نیز منور به مواعظ گردد. حکمت را کسی می آورد که شخصیتش تحت تجلیات نور حکیمانه ی الهی باشد که مصداق کامل آن امام است و هم اوست که شخصیتش نمایش برکات دین است و ذوق دینداری را در افراد ایجاد می کند.
حضرت در ادامه می فرمایند: «وَ الْحُجَّةِ الْبَالِغَةِ» و امام است که مسئله را به انتها می رساند و حجت را تمام می کند به طوری که شما می یابید چیزی از مطلب نمانده که حل نشده باشد. بنده خودم گاهی در عین این که دارم مطلبی را عرض می کنم و برای آن استدلال می آورم متوجه ام نکته ای از آن هنوز مبهم است، و حتی این نکته ممکن است یک سال طول بکشد تا روشن شود ولی در سخنان امامان معصوم که احاطه ی کلی به همه ی حقایق عالم دارند چنین نیست، ادبیاتی که در ارائه ی مطالب دارند طوری از هرگونه ابهامی پاک است که به واقع در مقابل بشر راه نجات را می گشاید. به همین جهت می فرمایند: امام «حجت بالغه» است. در ادامه می فرمایند: «الْإِمَامُ كَالشَّمْسِ الطَّالِعَةِ الْمُجَلِّلَةِ بِنُورِهَا لِلْعَالَمِ» امام همچون خورشیدی است که با جلالت خاصش، به نور خود برای عالم طلوع می کند و تمام عالم را به نور خود روشن می نماید تا راه از بیراهه معلوم شود و اندیشه های درست از اندیشه های باطل جدا گردد. «وَ هُوَ بِالْأُفُقِ حَیْثُ لَا تَنَالُهُ الْأَبْصَارُ وَ لَا الْأَیْدِی» و او در افقی مستقر است که نه چشم ها می تواند همه ی آن افق را ببیند و نه دست ها می تواند به همه ی حقیقت آن دست یابد و راز تأکید بر ضرورت حضور امام در همه ی زمان ها نیز همین است به این معنی که نه تنها طبق دلایل عقلی چنین مقامی هست، بلکه حکمت الهی اقتضا می کند که باید باشد.
«الْإِمَامُ الْبَدْرُ الْمُنِیرُ وَ السِّرَاجُ الزَّاهِرُ وَ النُّورُ الطَّالِعُ وَ النَّجْمُ الْهَادِی فِی غَیَابَاتِ الدُّجَى وَ الدَّلِیلُ عَلَى الْهُدَى وَ الْمُنْجِی مِنَ الرَّدَى» امام روشنی کامل، چراغ فروزان و نور طلوع کننده ای است که ظلمات را می شکافد و ستاره ی راهنمایی است که اعماق تیرگی ها را روشن می کند و راهنمایی است برای هدایت که انسان را از هلاکت و انحراف نجات می دهد.
«الْإِمَامُ النَّارُ عَلَى الْیَفَاعِ الْحَارُّ لِمَنِ اصْطَلَى وَ الدَّلِیلُ فِی الْمَهَالِكِ» امام آن آتشی است که بر قله قرار دارد برای گرمایی دادن به آن کسی که نیاز به گرما دارد و برای راهنمایی از خطر گمراه شدن. خداوند در نظام عالم چنین نیازی را بی جواب نگذاشته تا طالبانِ گرمایِ دینداری و گمراهان وادی هلاکت از وجود او بهره گیرند. آیا جدا از فرهنگ امامت می توان به شخصیت های مطرح در دنیای امروز رجوع کرد و نیازهایی که از طریق امام قابل رفع است، از طریق آن ها رفع نمود؟ آن هایی که به واقع می توانند امروز برای بشریت کاری انجام دهند تنها کسانی اند که به فرهنگ امامان معصومh رجوع کرده اند و آن فرهنگ را اظهار می کنند و قبول دارند و از خود هیچ ندارند. بقیه ادعاهایی دارند که خودشان هم به آن ادعاها خوش بین نیستند. اگر شما خارج از گرایش شیعی بودن خود مقایسه ای بین امیرالمؤمنین(ع) با خلفا و دانشمندان اهل سنت انجام دهید، به راحتی تصدیق می کنید به هیچ وجه قابل مقایسه نیستند و این نشان می دهد ائمهh دارای تربیتی خاص و مسئولیتی مخصوص می باشند و به همین جهت حضرت علی(ع) تأکید می کنند: «لا یُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍf مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ»[59] احدی از این امت قابل مقایسه با آل محمدf نیستند. علتش آن است که اهل البیتh یک جریان خاص می باشند برای مسئولیتی مخصوص و شیعه تأکید دارد که نقلاً و عقلاً چنین ذخیره ای در اسلام هست باید به آن ها نظر انداخت و از وجود آن ها بهره مند شد.
حضرت امام رضا(ع) در ادامه می فرمایند: «الْإِمَامُ السَّحَابُ الْمَاطِرُ وَ الْغَیْثُ الْهَاطِلُ وَ السَّمَاءُ الظَّلِیلَةُ وَ الْأَرْضُ الْبَسِیطَةُ وَ الْعَیْنُ الْغَزِیرَةُ وَ الْغَدِیرُ وَ الرَّوْضَةُ» تمام نقش هایی که پدیده های عالم دارند نمونه ی روحانی آن در امام موجود است. می فرمایند: امام ابر باران دار و باران پرفایده و آسمان سایه افکن و زمین گسترده و چشمه ی جوشان و برکه و گلزار است. یعنی همه ی آنچه اگر واقع شود انسان به برکات مطلوب می رسد در امام هست.
یکی از مشکلاتی که إن شاءالله باید بیش از پیش حل بشود طرح معارف الهیه ای است که نسبت به امامت در متن روایات نهفته است. حوزه های علمیه در داشتن سرمایه های دینی فوق العاده غنی هستند منتها باید آن ها را کاربردی کرد. قبلاً شرایط طوری نبوده تا مردم و حاکمان سعی کنند از طریق روش های دینی مسائل جامعه و افراد را حل نمایند در حالی که اگر در حال حاضر با وجود معضلات موجود جهت حلّ امور انسان، به دین رجوع شود مثل باران پرفایده مشکلات مرتفع می گردد وگرنه با تئوری های بشری مشکل به ظاهر حل می شود در حالی که آن تئوری ها چندین مشکل را به همراه می آورد. به همین جهت حضرت صفات مفید هر چیزی را در کنار آن می آورند تا روشن شود اگرچه روش دین در فرهنگ امامت مثل چشمه است، اما نه مانند چشمه ای بی برکت، بلکه مانند چشمه ای جوشان. و اگر امام همچون آسمان بالای سرما بر ما ولایت دارند ولی «السَّمَاءُ الظَّلِیلَةُ» مانند آسمان سایه افکن هستند ، آن طور که علی(ع) بر مردم حکومت کردند با آن همه سعه ی صدر. ما که چند کلمه می دانیم تحمل افرادی که آن ها را نمی دانند نمی کنیم، آن وقت رسول خداf چطور تحمل بعضی ها را می کردند خدا می داند، آسمان سایه افکن یعنی همچون رسول خداf. به قول استاد عزیزمان، می فرمودند این که رسول خداf فرمودند: «ما اُوذِی نبی مثل ما أوذیتُ »[60] هیچ پیامبری همچون من اذیت نشد، به جهت تحمل بعضی از افراد بود که هیچ صفتی از صفات جاهلیت را فروگذار نکرده بودند، با همان خشونتِ جاهلیت کنار رسول خداf بودند،همچون شتری که نه می توان ریسمان او را کشید- چون بینی خود را پاره می کند و می رود- و نه می توان به دنبال آن رفت چون سوار خود را به دره می افکند. ولی رسول خداf با همین افراد هم مدارا می کردند و چون سایه بر سر آن ها بودند، سایه بر سر مردمی که قبل از اسلام وقتی در منطقه قحطی می شد هسته های خرما را آرد می کردند و چون خمیر آن چسبنده نبود موهای سرشان را داخل خمیر می کردند که خمیر را نگه دارد، آن هم موهایی که پر از شپش بود، به همین جهت به آن ها می گفتند گروه شپش خواران. حضرت فاطمه ی زهراi در خطبه ی خود در مسجد مدینه به همین شرایط اشاره دارند که می فرمایند آب گندیده و زهر مار می خوردید و اسلام آمد شما را به اینجا رساند. حال حساب کنید پیامبر خداf در آن افق از معنویت، چگونه چنین افرادی را تحمل می کردند و چون آسمان بر سرشان سایه می شدند.
تمام آنچه که روح انسان نیاز دارد در زوایای مختلف در فرهنگ امامت موجود است و حضرت در این روایت شریف در صدد اند تا آن آرمان بزرگ و واقعی را که بشر باید به آن برسد متذکر شوند. هرکدام از جملات در جای خود به طور مفصل بحث دارد. عمده آن است که متوجه باشیم در نظام اَحْسَن، انسان ها نیاز به چنین امامی دارند و نباید این نیاز را رها کرد وگرنه گرفتار حاکمیت های پوچ می شویم. در ادامه می فرمایند: «الْإِمَامُ الْأَمِینُ الرَّفِیقُ وَ الْوَلَدُ الشَّفِیقُ وَ الْأَخُ الشَّقِیقُ وَ كَالْأُمِّ الْبَرَّةِ بِالْوَلَدِ الصَّغِیرِ وَ مَفْزَعُ الْعِبَادِ» امام امانت داری رفیق و پدری خیرخواه و برادری مهربان، همچون مادری نیکوکار به فرزندی صغیر و پناه بندگان است. بسیاری از مسئولان در نظام غیر امامت، امانت دار هستند اما رفیق نیستند. به همین جهت ملاحظه می کنید روحیه شان قبل از مسئولیت با زمان مسئولیت فرق می کند و به هنگام مسئولیت دیگر با ارباب رجوع رفیق نیستند و روح مدارا با مردم در آن ها می میرد و فقط دستور می دهند. ولی امیرالمؤمنین(ع) در زمان مسئولیت گریه می کنند که نکند شکم گرسنه یا جگر تشنه ای در آن گوشه ی مملکت باشد و حضرت خبر نداشته باشند.
امامت یک فرهنگ است در متن اسلام، تا این فرهنگ شناخته نشود اسلام به کمک مسلمانان نمی آید. ملاحظه می کنید حتی افراد مذهبی و متدین همین که مسئول شدند در ساحت دیگری قرار می گیرند و فکر می کنند باید فقط دستور بدهند. چون مدیریت را از امام و فرهنگ امامت نگرفته اند بلکه آن را از فرهنگ مدرنیته گرفته اند. در فرهنگ مدرنیته مسئولان نمی توانند مدیریت خود را کنار مردم انجام دهند، بر مردم اند و نه با مردم. برای نجات از آن مدیریت باید به فکر و فرهنگی نظر دوخت که با نگاهی ماوراء فرهنگ مدرنیته، به عالم و آدم می نگرد و متأسفانه اکثر مذهبی های ما نتوانستند زهرِ ظلمانی فرهنگ مدرنیته را بشناسند و لذا نمی توانند آزاد از مدیریتِ غربی به فرهنگ امامت نظر کنند. با توجه به چنین ضرورتی حضرت می فرمایند: امام امانت داری دلسوز و پدری شفیق و خیرخواه است، به تو نزدیک می شود و با روح و باطن تو مأنوس می گردد. به گفته ی حافظ:
نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر
هرآن چه ناصح مشفق بگویدت بپذیر
چون ناصح مشفق به باطن ها می نگرد و هدایت خود را از آنجا دنبال می کند.
مرحوم چمران«رحمه الله علیه» توانسته بود به باطن جوانانی که ظاهر خوبی نداشتند و قیافه ی افراد لاابالی به خود گرفته بودند، نزدیک شود همان ها را عازم جبهه ی جنگِ مقابل کفر کند، چون می دانست درون این جوان چیزی غیر از ظاهرش است و به آن درون نزدیک شد. به جهت همین نزدیکی است که وقتی آن جوان گریه می کند، چمران بیشتر از آن جوان گریه می کند. دست پرورده های فرهنگ اهل البیتh چنین اند، حساب کنید در فرهنگ امامت نسبت انسان ها به همدیگر چگونه می شود. معنی شفیق و رفیق بودنِ امام از این سنخ است، لذا علی(ع) به رُمیله می فرمایند: در هر گوشه ی دنیا اگر شیعیان ما دعا کنند ما آمین می گوییم و اگر مریض شوند به عیادت آن ها می رویم.[61] امام رضا(ع) می فرمایند: «وَ كَالْأُمِّ الْبَرَّةِ بِالْوَلَدِ الصَّغِیرِ» امام همچون مادری نیک برای کودکی صغیر است. این نهایت دلسوزی است که در روی این زمین می توان پیدا کرد. امام نسبت به امت چنین برخوردی دارند و خداوند در نظام حکیمانه ی خود چنین مدیریتی را اراده کرده است. در نظر بگیرید امام زمانg با چنین روحیه ای چقدر مایل اند مردم از این سرگردانی ها نجات یابند و به همین جهت داریم حضرت صاحب الامرg بیش از ما برای ظهور خودشان دعا می کنند تا خداوند شرایط ظهورشان را فراهم کند و با تمام دلسوزی به داد شیعیان برسند، حیف که شیعیان برای رفع مشکلات خود از فرهنگ امامت غافل اند و فکر می کنند راه های دیگری هست. ذات امام طوری است که نهایت دلسوزی را نسبت به امت دارد. برای تحقق چنین فرهنگی هر چه بیشتر باید از فرهنگ کفر فاصله گرفت و نظرها را به فرهنگ اهل البیتh انداخت. سخنان امام رضا(ع) کمک می کند تا امام را جهت هدایت بشر، ذاتی از نور بدانیم ، در آن صورت متوجه می شویم محال است جامعه ی بشری بدون چنین شخصیتی اداره شود. امام فقط یک آدم خوب نیست، یک هادی بزرگ است از طرف خداوند که نباید یک لحظه از او غافل شد وگرنه با انحرافاتی روبه رو می شویم که امروز بشریت را تهدید می کند.
خدایا! به حقیقت امام، دل هایی به ما عطا بفرما که تماماً متوجه نقش هدایتگرانه ی امام باشد و از هدایت های عالیه ی او بهره مند گردد.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
در تفسیر و تبیین مقام امامت همان طور که ملاحظه فرموده اید حضرت رضا(ع) ما را متوجه ی این نکته می کنند که خداوند برای سر و سامان دادن به ابعاد اجتماعی و فردی انسان ها شخصیت معصومی را پرورانده که از نظر وجودی دارای گستردگی خاصی در نظام عالم است. بشر با تکیه بر فهم و اندیشه اش برای جواب گویی به نیازهای عمیق و باطنی خود ناتوان است و قرآن متذکر می شود که خداوند چنین اشخاصی را با چنین خصوصیاتی جهت جواب گویی به آن نیازها پرورانده، منتها اولاً: مقام آن شخصیت ها بالاتر از آن است که انسان ها بتوانند آن ها را در بین سایر انسان ها تشخیص دهند و انتخاب کنند. ثانیاً: مگر بشر نیازهای عمیق خود را می شناسد که بخواهد منطبق بر آن نیازها امام خود را انتخاب کند. موضوع دوم بسیار مهم است. زیرا اگر بشر از این موضوع غافل شد که خداوند چه شخصیت هایی جهت راهنمایی اش پرورانده اولین مشکلش این است که نیازهایش را گم می کند. خداوند در مورد قرآن می فرماید: ما این کتاب را نازل کردیم «فِیهِ ذِكْرُكُمْ»[62] چون در آن به یاد شما بودیم و می دانستیم شما چه نیازهایی دارید، حال شما ملاحظه کنید وقتی قرآن از بشر گرفته می شود چگونه نیازهایش عوض می گردد و چیزهایی را به عنوان نیاز برای خود انتخاب می کند که سراسر ریشه در وَهم او دارد.
در سخنان حضرت یک فرهنگ سازی فوق العاده ای مطرح است تا به مردم متذکر شوند چه نیازهایی دارند. و خداوند هم از آن جایی که نیازهای اساسی انسان ها را می شناسد چنین رهبرانی را پرورانده و با بودن امامان جایی برای یأس در رفع این نیازها نیست.
اگر امروز با سلطه ی فرهنگیِ غرب بر ذهن ها، از افراد بپرسیم یک جامعه ی سالم چه نیازهایی دارد، عموماً نمی دانند. اگر هم بر فرض، متوجه نیازهای حقیقی خود بشوند باورشان نمی شود که خداوند تا این حدّ به آن ها لطف کرده و زمینه ی جواب گویی به آن نیازها را برآورده و چون باورش نمی شود می توان به آن نیازها جواب داد، به دنبال برآورده شدن آن ها نمی رود تا با ائمهh روبه رو شود.
حضرت فرمودند: «الْإِمَامُ أَمِینُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ خَلْقِهِ وَ حُجَّتُهُ عَلَى عِبَادِهِ وَ خَلِیفَتُهُ فِی بِلَادِهِ» امام نمونه ی کامل برای راه یافتن انسان ها به خدا است چون امانت دار خدا است و آن چه قلب مبارکش از حضرت رب العالمین دریافت می کند به صورت کامل به مردم می رساند تا راه رسیدن به خدا برای مردم کاملاً گشوده باشد و به این معنی امام امین خدا در زمین و در بین خلق خدا و حجت خدا برای بندگان است. نمونه ی کاملی که موجب می شود بندگان خدا راه رسیدن به پروردگار را ملاحظه کنند و مطابق آن عمل نمایند. همین طور که نقشه ی ساختمان برای استاد بنّا حجت است تا مطابق آن ساختمان را بسازد.
از غفلت های بزرگ بشر این است که نمی داند نیاز به حجت دارد. بشر از آن جایی که مقصد اصلی را فراموش کرده، نیاز رسیدن به مقصد اصلی را نیز که با نظر به حجت الهی امکان دارد، از یاد برده است. اکثر مردم می خواهند خوب باشند ولی چون حجت مشخص ندارند راه را نمی دانند و خوب شدن را گم کرده اند. به گفته ی آن شاعر:
آسیا بود ولی راه عمل را گم کرد
آرد را چرخ زد و چرخ زد و گندم کرد
به جهت وجود حجت خدا شما در زمان رسول خداf ملاحظه می کنید آن مردم با آن همه غفلت جاهلی، چگونه در زمانی اندک آنچنان متحول شدند، چون حجت خدا یعنی رسول خداf را پیدا کرده بودند، چیزی که در اوائل انقلاب و در طول دفاع مقدس هشت ساله برای جوانان کشور خودمان پیش آمد. تاریخ خبر می دهد در همان چهارسال و چند ماه حکومت امیرالمؤمنین(ع) با آن همه موانعی که امویان ایجاد کرده بودند تحول بسیار چشم گیر در مردم ایجاد شده بود. به طوری که هیچ بی کار و بی خانه ای نبود زیرا همه به زندگی ساده در زیر سایه ی عدالت حضرت راضی بودند. این طور نبود که هرکس بقیه را پس بزند و خودش جای او را بگیرد. برای همین هم می گویند امام که ظهور کنند تمام آن باورها که مردم قبول داشتند ولی به آن ها عمل نمی کردند به فعلیت می رسند و زمینه ی پیاده کردن آنچه را که حق می دانند فراهم می یابند.
در ظلمات غفلت از امام طوری شده که به قول بعضی از بازاری ها، می دانیم راست گفتن خوب است اما اگر راست بگوئیم بدبخت می شویم. امّا وقتی فرهنگ امامت حاکم باشد آن فردی که آرزویش راست گفتن است، راست می گوید. درست است که اشتباه می کند که فکر می کند اگر در حال حاضر راست بگوید بدبخت می شود ولی چون راست گفتن کاربردی نشده و در فرهنگ جامعه نهادینه نگشته جرأت نمی کند به آن عمل کند اما مایل است یک تمدن الهی پیش آید تا مطابق اعتقاداتش زندگی کند. با نظر به این موضوع است که می گویند وقتی امام ظهور کنند هجوم مردم برای تحقق دیانت بسیار چشمگیر است و واقعاً عالم را قسط و عدل فرا می گیرد. چون مردم با ظهور حجت خدا، نمونه ی عینی رسیدن به حقیقت را در مقابل خود می یابند. به قول کانت: «آن طور نیست که سخنان حکیمان سایر انسان ها را راهنمایی کند بلکه حرکات آن ها است که در بقیه مؤثر است و زندگی انسان ها را شکل می دهد».
همیشه این طور بوده که اگر مردم به امامان معصوم نظر نکنند و زندگیِ درست از منظر مردم به حاشیه رود، مردم نمی توانند تفکیک کنند که آن چه در جلو آن ها به عنوان زندگی هست زندگی بدی است یا زندگی خوبی. می گویند چون کانت این طور زندگی می کند پس این نوع زندگی، زندگی معقولی است. حال اگر بعداً آن نوع زندگی به بن بست رسید دیگر مقصر کانت است نه مردم.
این که حضرت می فرمایند: «امام امین خدا است»، به آن معنی است که آنچه را از خدا می گیرد تماماً به مردم می رساند. برعکس ما که هیچ کداممان نمی توانیم چنین باشیم، ناخودآگاه آنچه به ما القاء می شود را با افکار خودمان ترکیب می کنیم. امامان آنچنان زلال شده اند که حقیقت را با جان خود می گیرند و به بقیه می رسانند چون به چیزی جز حق نظر ندارند. حرف امامان این است که «قُلُوبُنَا أَوْعِیَةٌ لِمَشِیَّةِ اللَّه»[63] قلوب ما ظرف خواست و اراده ی خداوند است. در حالی که ما بخواهیم و نخواهیم افکارمان را وارد موضوعات می کنیم چون تنها به خدا نظر نداریم وگرنه ما هم معصوم می شدیم. خواب هایی که می بینیم گواه این مطلب است، به طوری که آنچه نفس ناطقه از عالم بالا می گیرد آنچنان با خیالات ما ترکیب می شود که چندین معبِّر باید بیایند تا آن ها را از همدیگر تفکیک کنند. تفکیک بین آنچه که ما اضافه کرده ایم با آنچه که از عالم بالا به ما رسیده خودش یک کار بزرگ است. به این جهت حضرت روی صفت امین الله بودن امام دست می گذارند که ما نمی توانیم امین الله باشیم ولی شدیداً نیازمند وجود امین الله هستیم.
فرمودند: امام حجت خدا بر بندگان و «خَلِیفَتُهُ فِی بِلَادِه» و خلیقه ی او در شهرهایش می باشد. عنایت کنید که روی بلاد دست گذاشتند. یعنی امام نقش مدیریتی در جامعه و در نظام عالم دارد تا جامعه با مدیریتی الهی اداره شود و این طور نیست که تنها ما در امور فردی نیازمند به امام و حجت خدا باشیم. بر همین اساس حضرت امام خمینی«رضوان الله علیه» در کتاب «ولایت فقیه» می گویند اگر کسی بفهمد معنی ولایت فقیه یعنی چه و منکر بشود مرتد است. چون در واقع معتقد است حضور امام که فقیه سخن او را حاکم می کند، در عالم ضرورت ندارد. البته اکثر کسانی که مخالف ولایت فقیه اند مخالف به معنای واقعی نیستند، از بعضی از امور اجرایی عصبانی شده اند. یقیناً عموم مردم قبول دارند بهترین حاکمیت، حاکمیت امام معصوم است. ولایت فقیه یعنی ولایت کارشناس کشف حکم خدا و رسول خداf و امامان معصومh بر جامعه در زمان غیبت امام.
می فرمایند: «وَ الدَّاعِی إِلَى اللَّهِ وَ الذَّابُّ عَنْ حَرِیمِ اللَّهِ» امام دعوت کننده به خدا و مدافع حریم الهی است. صفت دعوت کنندگی به خدا به معنی مطلق کلمه فقط مخصوص انسان های معصوم است. ممکن است بنده هم تصور کنم می خواهم مردم را به خدا دعوت کنم ولی وقتی در درون خود ناخن می زنم معلوم می شود در آن لایه های پنهانِ دلم می خواهم شما بدانید من این مطالب را می دانم. یعنی ناخودآگاه به نحوی شما را به خودم می خوانم. بزرگان دین از خدا خواسته اند:
باز خر ما را از این نفس پلید
کاردش تا استخوان ما رسید
با این همه تنها و تنها کسانی مطمئناً و مطمئناً به خدا دعوت می کنند که مظهر تامّ و تمام نور الهی هستند یعنی ائمهh، و ما به این جهت به علمای دین ارادت داریم که احساس می کنیم ما را به ائمهh نزدیک می کنند. اگر این ها ما را به خودشان دعوت کرده بودند کار به اینجاها نمی کشید که در منظر شما ائمه معصومینh قرار بگیرند. حضرت امام خمینی«رضوان الله علیه» که این همه برای انقلاب اسلامی زحمت کشیدند و زندان و تبعیدها را تحمل کردند، صاحب انقلاب اسلامی را حضرت صاحب الامرg می دانند و آن حضرت را در منظر ما قرار می دهند. علامه طباطبائی«رحمه الله علیه» گاهی که یک نظر خوبی از آیه و یا روایت مطرح می کنند در آخر می گویند من این طور فهمیدم تو مشغول این که من فهمیدم نباش، این را بگیر ولی مشغول آیه و روایت باش. حواسشان کاملا جمع است که تصور نشود آنچه ایشان می گویند همه ی مطلب است. چون اگر بگویند این که من می گویم اصل مطلب است عملاً ما را به خودشان نزدیک کرده اند، در حالی که ما می خواستیم با تدبّر در سخنان ائمهh به آن هایی که خودی ندارند جز نمایش اسماء حسنای الهی، نزدیک شویم. تجربه کنید و مدتی روایت بخوانید ببینید چقدر ارتباط شما با خدا شدید می شود. اساساً عشق الهی باعث می شود که به امامان نزدیک شوید و چون آن ها را مظهر اسماء حسنای خدا می بینید به آن ها علاقه مند هستید.
آری با اُنس با روایاتِ ائمهh ناخودآگاه یک نحوه محبت الهی در قلب شما ایجاد می شود و چون امامان را دریچه ی ارتباط با خدا یافتید فوق العاده به آن ها علاقه مند می شوید، اما نه آن علاقه مندی که خود آن ها در میان باشند بلکه هر چه به آن ها بنگری حق را می بینی. مثل آینه که خود را نشان نمی دهد، هر چقدر در آن نگاه کنید شیشه را نشان نمی دهد، محل نمایش صورتی است که ماوراء آینه است، فقط نمایش آن صورت است. هر وقت کسی انسان ها را به خود دعوت کرد حجاب حقیقت است، زیرا کسی بالاتر از امام معصوم نیست، امامان معصوم نیز ما را به خود دعوت نمی کنند. کسی که به خود دعوت می کند معلوم است هیچ نوری در او نیست، هر اندازه هم می خواهد باسواد باشد. علم واقعی علم به خدا و علم به ذوات مقدس ائمهh است پس هر جریان فکری و معرفتی که ما را به خدا و امامان معصوم نزدیک کرد قابل اطمینان است. در این رابطه است که ما برای حکمت متعالیه ارزش قائلیم که با برهان صدیقین، معرفت الله را برای انسان هموار می کند و با معرفت «الله» و معرفت نفس، معرفت به مقام پیامبر و امامh راحت تر انجام می گیرد. از بعضی ها که تحت تأثیر افراد خاص یا گروه های خاص هستند، می پرسیم چرا کتاب علمایی همچون امام خمینی و علامه طباطبایی«رحمه الله علیهما» را نمی خوانید. می گویند ما فقط دستور داریم فلان کتاب ها را بخوانیم. آیا این ها نباید از مسئولان خود بپرسند چرا ما را به کتاب های خاص و افراد خاص محدود می کنید؟ فقط حرف های این آقا زیر این آسمان باید به گوش ما برسد؟ چرا هر اندیشه ای که نور معنوی و علمی الهی دارد مدّ نظر ما نباشد؟
از دیگر خصوصیات امام معصوم این که «وَ الذَّابُّ عَنْ حَرِیمِ اللَّهِ» امام مدافع حریم الهی است. نگران خودشان نیستند نگران حریم الهی اند. در روایت داریم که پیامبر خداf هر وقت به خودشان ظلم می شد می بخشیدند. اما آنجایی که ظلم به دین خدا می شد آنچنان خشمگین می شدند که رگ های صورتشان ورم می کرد. همین طور که امیرالمؤمنین(ع) همه ی نگرانی شان این بود که نکند حریم الهی بشکند تا آنجا که به عثمان اشکال می کردند چرا بر ولید حاکم کوفه که مشروب خورد و به نماز ایستاد حدّ خدا را جاری نکرد. این فرهنگ کجا و آن فرهنگ کجا که یا نگران حزبش است و یا نگران خودش. واقعاً جهان آلوده است، چون کسانی بر مردم حکومت می کنند که مدافعان حریم الهی نیستند.
«الْإِمَامُ مُطَهَّرٌ مِنَ الذُّنُوبِ مُبَرَّأٌ مِنَ الْعُیُوبِ مَخْصُوصٌ بِالْعِلْمِ مَوْسُومٌ بِالْحِلْمِ نِظَامُ الدِّینِ وَ عِزُّ الْمُسْلِمِینَ وَ غَیْظُ الْمُنَافِقِینَ وَ بَوَارُ الْكَافِرِینَ» امام از هر گناهی پاک و از هر عیبی مبرا است، علم به معنی حقیقی مخصوص اوست، نمایاننده ی حلم و عامل نظام و سرو سامان یافتن دین و عزت مسلمانان و غضب منافقین و پراکندگی کافران است. حضرت می فرماید امامِ جامعه ی مسلمین نمی شود هیچ آلود گی داشته باشد وگرنه نمی تواند حق را نشان دهد. جهان حقیقتاً ظرفیت وجود انسانی را دارد که هیچ آلودگی نداشته باشد و برای چنین انسانی خود را آماده کرده است. انسانی که «مُبَرَّأٌ مِنَ الْعُیُوبِ» از هر عیبی پاک است و حضرت می فرمایند امامان چنین اند و این هر چند بسیار با ارزش است ولی ادعای بزرگی است و هر کسی نمی تواند چنین ادعایی کند، چون به عنوان مثال اگر شما بگویید من به همه ی این کتاب علم دارم، حالا یک کلمه ی آن را ندانید همه ی ادعایتان زیر سؤال می رود و آبروی خود را از دست می دهید. اما اگر بگوئید مقداری از این مثنوی را می دانم حال اگر یک صدم آن را هم بدانید آبرویتان نمی رود. با این وصف وقتی گفته می شود امام باید هیچ نقص و عیبی نداشته باشد، با یک خطا تمام است. هیچ کس در جهان اسلام جز ائمهh چنین ادعایی نداشته اند، بقیه خطاهای زیادی می کردند و بعد می گفتند اشتباه کردیم. آیا بردران اهل سنت با توجه به اسناد معتبری که خود در اختیار دارند شک دارند که عبدالرحمن بن عوف می گوید وقتی ابابکر در بستر بیماری بود - آن بیماری که منجر به فوت او شد- می گفت ای کاش سه کار نکرده بودم.[64] خلیفه ی دوم اذعان می دارد: «کُلُّ النّاس اَفقَهُ مِنْ عمر حتی رباب الْحجال»[65] همه ی مردم از عمر عالم ترند حتی زنان پرده نشین. و یا خلیفه ی سوم توبه نامه نوشت که کارهای انجام گرفته را دیگر انجام نمی دهد. در چنین دنیایی که چنین افرادی به اشتباه خود اقرار دارند، ائمهh می فرمایند: امامان از هر آلودگی و گناه پاک و از هر عیبی مبرا هستند و هیچ کس هم نتوانست یک مورد خلافِ آن ادعا را در مورد آن ها ثابت کند.
حضرت در ادامه می فرمایند امام «مَخْصُوصٌ بِالْعِلْمِ» مخصوص به علم است و هرکس خواست به واقع به نور علم منور شود باید از مسیر امام به علم برسد. بقیه ی عنوان ها، یا علم به اعتباریات و مشهورات است و یا فضل است و اطلاعات که حجاب اکبر محسوب می شوند.[66]
دشمنان اهل البیتh بسیار نقشه می کشیدند که آن ها را در ادعای عالم به همه ی آنچه بوده و هست، ناموفق جلوه دهند، ولی همیشه نتیجه برعکس می شد. از ابن ابوالعوجاع ها بگیرید تا بقیه، یک نقطه ی ضعف کافی بود که بساط امامت برچیده شود، چیزی که آرزوی خلفای بنی امیه و بنی عباس بود و هرگز به آرزوی خود نرسیدند. این که می بینید با وجود چنان شرایطی، امامت همچنان پایدار می ماند برای این است که واقعاً علم از طریق اهل البیتh علم حقیقی است. تهمت های زیادی زدند ولی نتوانستند شخصیت علمی ائمهh را نفی کنند. برای این که کار معاویه را در حذف امام حسن(ع) توجیه کنند شایع کردند امام حسن(ع) سیصد زن داشتند تا نتیجه بگیرند حضرت دنبال عیاشی بودند و لذا شایسته ی حکومت نبودند ولی با این همه تهمت یک جا نتوانستند سخنی را به امام نسبت دهند که حاکی از ضعف علمی ایشان باشد. در یک نشستی که معاویه با امام حسن(ع) دارد معاویه می داند که ادعای امام حسن این است که همه چیز می دانند. از حضرت پرسید می دانید این درخت چه تعداد خرما دارد؟ فرمودند بله، چهارهزار و چهار عدد خرما دارد. به کارگزارانش گفت خرماها را بچینند و بشمارند، یکی کم تر از آن تعدادی بود که حضرت فرموده بودند. حضرت فرمودند: آن که به من گفته نه یکی کم می گوید و نه یکی زیاد. بررسی کردند دیدند یکی از کارگزاران معاویه یکی از خرماها را در دست خود پنهان کرده است.[67] این فکر در جهان اسلام جاری بود که این خانواده در مقام علم کامل اند، معاویه که اعتقاد به این مطلب نداشت گفت یک امتحانی می کنیم که نتیجه اش آن شد که شد.
«مَوْسُومٌ بِالْحِلْمِ» امام مجسمه ی حلم است. حلم یعنی امام و امام یعنی حلم. حلم آن حالت روحی است که هیچ جریانی انسانِ حلیم را از هدف اصلی اش باز ندارد. امام آنچنان در افق وظیفه ی خود مستغرقند که هیچ جریانی ایشان را از تعادل خارج نمی کند به طوری که سراسر حرکات و سکنات شان را حلم فرا گرفته حتی در صحنه ی کربلا.
«نِظَامُ الدِّینِ» امام عامل نظام و سر و سامانی دین است و دینِ بدون امام در انضباطی که باید باشد نخواهد بود. نماز خوانده می شود، روزه گرفته می شود ولی جهت ندارد. جامعه به آن سویی که باید به شکوفایی برسد نمی رسد. «وَ عِزُّ الْمُسْلِمِینَ» امام عامل عزت مسلمین است و مسلمانان از طریق مدیریت امام، به آن شخصیتی که باید، دست می یابند. نمونه ی کوچک آن را در مقایسه ی ایرانِ امروز که به فرهنگ امامت مفتخر است با ایران زمان شاه می توان یافت. ما در زمان شاه در دنیا به اندازه ی یک پوسته پیاز ارزش نداشتیم. وقتی خارجی ها از شما می پرسیدند اهل کدام کشور هستی؟ می گفتی .I am from Iran او می گفت: oh yo(ع) are from Iraq شما می گفتی من ایرانی هستم، آنقدر ایران برایشان ناآشنا بود که می گفت فهمیدم اهل عراق هستی. اصلاً نمی دانست جایی به نام ایران هست. مقایسه کنید با امروز. در سفر حج وقتی می گفتی ایرانی هستم می گفتند: خمینی، خمینی، یعنی ما را به اماممان می شناختند، حال تصور کنید اگر امامِ یک ملت، انسان معصومی باشد، عزت آن ملت چقدر خواهد بود؟ امروز مردم کوچه و بازار کشورهای مالزی و اندونزی نه تنها ایران را می شناسند بلکه ایران را به امامشان می شناسند.
مشکلی که فرهنگ مدرنیته ایجاد کرده موجب شد که اگر بگوئید ما امام معصوم داریم بگویند خرافه است. در حالی که خداوند ما را متوجه ضرورت وجود او کرده و او را برای ما پرورانده است. آن ها طوری موضوع را به حاشیه برده اند که روشنفکرهای ما هم جرأت نمی کنند بگویند واقعاً خدا در این عالم امام معصومی گذاشته است که تمام مناسبات ما باید بر اساس نظر او تنظیم بشود. چنین فکری را با آن همه پشتوانه ی منطقی یک نوع آرمانگرایی غیر واقعی می دانند، در حالی که بشریت چاره ای ندارد جز این که به موضوع امامت به معنای واقعی آن فکر کند. بحمدالله هر قدر رسوایی نظام سلطه بیشتر شود اندیشه ی مقابلِ نظام سلطه - یعنی شیعه- بیشتر مورد توجه قرار می گیرد. هیچ وقت آن نگاهی که سعودی ها نسبت به اسلام دارند مقابل نظام سلطه نیست تا وقتی در آینده نظام سلطه سقوط کرد چشم ها به سعودی ها بیفتد. امروز تنها فکری که به قول خودشان رو در روی نظام سلطه ایستاده فقط تشیع آن هم تشیع به قرائت حضرت امام خمینی«رضوان الله علیه» است. از آن طرف بخواهند یا نخواهند اسرائیل و نظام سلطه در حال گذرانِ دوران افول خود می باشند و طبیعی است هر فرهنگی که افول کرد فرهنگ رقیب جای آن را می گیرد.[68] کافی است ما هوشیار باشیم که نظام سلطه رقیب سازی مصنوعی نکند و یک طالبان را روبه روی بوش قرار دهد تا به زعم خودشان ذهن های مسلمانان را به سوی طالبان معطوف نمایند، غافل از این که شخصیت گمشده ی مسلمانان چیزی بالاتر از رهبران طالبان است. طالبانی که مجبور است مردم را با زور اسلحه تابع اهداف خود کند گمشده ی مسلمانان نیست. ملتی که آرمانشان تا این جاها بیاید که جز به امام معصوم قانع نشوند آنقدر در جهان عزیز می گردند که طالبان هرگز نمی تواند ذهن ها را از آن ها به سوی خود برگرداند. برعکسِ روشنفکران کشور ما که عموماً غرب زده اند، روشنفکران جهان به خوبی متوجه آینده ی جمهوری اسلامی ایران و فرهنگ تشیع شده اند و امیدوار به حضور مکتبی در آینده ی جهان هستند که امامش واسطه ی فیض بین ارض و سماء است.
هانری كُربن، اسلام شناسِ فرانسوی می گوید: به عقیده ی من تشیع تنها مذهبی است كه رابطه ی هدایت الهیه را میان خدا و خلق برای همیشه نگه داشته است و به استمرار ولایت اعتقاد دارد ... تنها مذهب تشیع است كه می گوید: نبوت؛ با رحلت حضرت محمدf ختم شد، اما ولایت كه همان رابطه ی هدایت و تكمیل است، پس از رحلت آن حضرت هم چنان باقی است. حضرت مهدیg؛ حقیقتی زنده است كه هرگز نظریه های علمی نمی توانند او را از خرافات بشمارند و او را از فهرست حقایق حذف كنند.[69] رفقای ما می گفتند روشنفکران اروپا بسیار مایلند از امام زمانg برایشان گفته شود، بیشترین سؤال ها در آن موضوع است و دشمن برای مقابله با تفکر مهدویت تلاش های خود را شروع کرده که نمونه ی آن فیلم «نوستر آداموس» بود که نشان می دهد یک جوان عرب به عنوان مهدی، نیویورک را که نماد فرهنگ غرب است خراب می کند ولی طوری فیلم را تمام می کنند که بیننده تصور می کند می توان جلوی آن حادثه را گرفت. در آن فیلم و امثال آن می خواهند به جهان غرب امیدواری بدهند که با تکنولوژی می توان با مهدی موعودg مقابله کرد، در حالی که گرایش به معنویت و نظر به امامی معصوم چیزی نیست که بتوان آن را از دل مردم بیرون کرد. تفکری که می گوید امامی معصوم و حیّ و حاضر باید مناسبات جهان را در دست بگیرد فکری نیست که بشود دل ها را از آن منصرف نمود.
«وَ غَیْظُ الْمُنَافِقِینَ» امام موجب خشم منافقین است. منافقین با حضور فرهنگ امامت عرصه ی کار را بر خود تنگ می یابند. منافق به کسی می گویند که به ظاهر خیلی دیندار است ولی در باطن هیچ تعلقی به دین ندارد. چه فرهنگی می تواند فضا را بر منافقان تنگ کند، جز کسی که با حرکات خود دینداری را طوری بنمایاند که قلب ها آن را همراهی کنند؟ هیچ جامعه ی دینی بدون منافق نیست و این در حالی است که منافقان بیشتر از مومنین واقعی قیافه ی دینداری به خود می گیرند به همین جهت افراد مذهبیِ سطحی خیلی سریع فریب آن ها را می خورند، چون مؤمنین واقعی برای فرار از ریا دینداری خود را تا آن جا که ممکن است ظاهر نمی کنند ولی شخص منافق طوری عمل می کند که به ظاهر از ریا فرار می کند ولی در باطن می خواهد به شما بفهماند خیلی مسلمان است. طبیعی است شما که دوست دار ایمان هستید به او علاقه مند می شوید و تحت تأثیر او قرار می گیرید و به او میدان می دهید و او هم ارزش های اشرافی خود را حاکم می کند. فقط در صورتی میدان برای چنین افرادی تنگ می شود که ملاک های معنوی در میان باشد و مثلاً بر روی عدالت و ساده زیستی تأکید شود. اگر انسانی به صحنه بیاید با دین داری ناب و الهی، میدان برای نفاق تنگ می شود چون در این صورت فرهنگ نفاق نمی تواند ارزش های خود را بر فرهنگ امام معصوم حاکم کند ولی بر خلیفه حاکم می کند.
توجه داشته باشید که منافقان در ظاهر خیلی مذهبی هستند به طوری که عموماً چشم ها را به خودشان خیره می کنند، حتی اگر عرفان مد بشود و جامعه عرفان را ارزش بداند این ها عارف هستند. فقط وقتی ایثار و جهاد و عدالت و معنویت و قلب ایمانی اصالت پیدا کند این ها به حاشیه خواهند رفت و این ها با فرهنگ امامت محقق می شود. به عبارت دیگر جریانی میدان را برای نفاق تنگ می کند که به ولایت و عصمت وصل باشد. این سخنِ حضرت را در مورد نقش امامت در هیچ شرایطی فراموش نکنید وگرنه گرفتار چهره های گوناگون نفاق خواهید شد. آن قلب نورانی حضرت زهراi است که به حاکمیت بعد از رسول خداf رو می کند و می فرمایند: «ظَهَرَتْ فیكُمْ حَسْكَةُ النِّفاقِ» در بین شما خار و خاشاك نفاق ظاهر شده است. و روشن می کند وقتی امام معصوم از صحنه ی مدیریت جامعه حذف شود. نفاق جای او را می گیرد. آنچنان جوّ جامعه و نظام ارزشی را تغییر می دهند که به جای احترام به مسئولان نظام اسلامی کاری می کنند که مردم آن ها را به چشم متهم و مجرم بنگرند و کفار را در چشم ها و ذهن ها بزرگ جلوه می دهند و عموماً سعی می کنند کارها جلو نرود. ممکن است بگوئید چرا یقه شان را نمی گیرند؟ مگر کار آسانی است؟ فقط اگر نظام اسلامی بتواند با نور ولایت، شرایطی فراهم کند که منافق اذیت بشود هنر کرده است و توانسته صحنه را برای جریان نفاق تنگ کند. ولی در هر حال کار پیچیده ای است.
در ادامه می فرمایند «وَ بَوَارُ الْكَافِرِینَ» امام عامل ریشه کن شدن کافران است. قدرت کافر در ازاء بی دینی ما است. هر اندازه ما دیندار بشویم کافر ریشه کن می شود. لازم هم نیست حتماً با جنگ و جدالِ طولانی این کار انجام شود، کُلاً جنسِ ضعفِ ایمانی ما است که به کافر قدرت می دهد. انصافاً اگر ما امروز تحت تأثیر تبلیغات و وسایل تجملی غرب نباشیم آیا غرب می تواند بر ما آقایی کند؟ غرب به شدت محتاج است که کالاهایش را بفروشد، اگر ما بر اساس قناعت و توجه به نیاز طبیعی با آن ها برخورد می کردیم آیا این همه محتاج غرب بودیم که بر ما آقایی کند و هر روز توان ساختن اسلحه های مدرن تر را پیدا کند؟ این همه پول از جیب چه کسانی خارج می شود که دنیای کفر را قدرت مند کرده است؟ اگر فرهنگ امام معصوم در مناسبات جوامع اسلامی حاکم بود آیا این همه ضعف از کشورهای اسلامی مشاهده می شد که موجب قدرت دنیای کفر شود؟ به گفته ی دانشمندان؛ «قدرت ابرقدرت ها از آن هایی است که مورد ظلم واقع می شوند ولی مدیحه سرای ظالم هستند».
خداوند به لطف خودش ملت ما را هر چه بیشتر متوجه ارزش نظام امامت بگرداند تا زیباترین سرنوشت را نصیب خود کرده باشد.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
همان طور که مستحضرید حضرت امام رضا(ع) مقام امامت و جایگاه آن را ترسیم و تفسیر فرمودند. تا اولاً: معلوم باشد که بشر در امور مدیریتی جامعه باید به کجا نظر کند. ثانیاً: بتواند بلاهایی را که به جهت غفلت از امام و امامت بر سرش می آید درست تحلیل نماید و بداند ریشه ی مشکلات کجا است. به همین جهت بعضی از متفکران وقتی می خواهند علت شکست های جهان مدرن را تحلیل کنند با هوشیاری تمام، ذهن ها را متوجه مدیریتی می نمایند که می خواهد جامعه را بدون اتصال به عالم قدس مدیریت کند. از آن جایی که این متفکران می دانند رمز نجات جامعه کجا است، شکست ها را هم درست تحلیل می کنند. وگرنه مثل بعضی از روشنفکرها برای رفع مشکل، عامل مشکل را رشد می دادند. همین طور که با ایجاد سرعتِ بیشتر می خواهند مشکلاتی را حل کنند که شتاب و سرعت ایجاد کرده. آیا علت یک مشکل می تواند عامل نفی آن مشکل باشد؟ مدیریت غیر قدسی هر اندازه تلاش کند تا مشکلات به وجود آمده را رفع کند مشکلات جدیدی می آفریند.
بحث به این جا رسید که حضرت می فرمایند: «الْإِمَامُ وَاحِدُ دَهْرِهِ لَا یُدَانِیهِ أَحَدٌ وَ لَا یُعَادِلُهُ عَالِمٌ وَ لَا یُوجَدُ لَهُ بَدَلٌ وَ لَا لَهُ مِثْلٌ وَ لَا نَظِیرٌ» امام یگانه ی روزگار است، نه کسی در حدّ اوست و نه می شود کسی را معادل او دانست و با او مقایسه کرد.
از نکاتی که باید انسان در جان و فکر خود رشد دهد، توجه قلب است در هر موضوعی به جنبه ی یگانه ی آن موضوع. همان طور که انسان در خالقیت، جهت اندیشه ی خود را به خالق مطلق می اندازد که حقیقت یگانه در امر خالقیت است، در سایر امور هم اگر انسان جنبه ی یگانه ی آن امر را طلب کند قلب خود را درست جلو برده و آن را طوری تربیت کرده است که خیالات پراکنده نمی توانند آن را مشغول کنند. در کمال انسانی هم موضوع همین طور است و هرکس باید به حقیقت یگانه ی انسانیت نظر کند که او انسان کامل یا عین کمال انسانی است.
خداوند قلبی به انسان داده که می تواند به جنبه ی یگانه ی موجودات نظر نماید، به طوری که از جنبه ی وجود، نظر خود را به وجود مطلق بیندازد و از جنبه ی انسانی نظر خود را به انسان کامل سوق دهد، زیرا وجود هر موجودی به وجود مطلق ختم می شود و کمال هر انسانی به انسان کامل. همان طور که در خداشناسی باید قلب را طوری تربیت کرد که متوجه وجود مطلق و کمال مطلق شود، باید آن را طوری تربیت نمود که در امور انسانیت متوجه انسان کامل بگردد. دل انسان می داند یک حقیقت یگانه ای در رابطه با کمال انسانی هست و به طرف آن گرایش دارد زیرا طلبِ بدون غایت محال است، پس اگر سرشت ما طوری سرشته شده که در انسانیت متوجه ی یک انسان یگانه است، نظر به غایتی دارد که در مرتبه ی بالاتری از انسانیت قرار دارد. به همین معنی محبت به ائمهh در قلب همه ی انسان ها به صورت مکنون هست و انسان ها نظر به حقیقت یگانه ای از انسانیت دارند که ائمهh مصداق آن می باشند. بنابراین ممکن نیست که در انسانیت، یک انسان یگانه ای که هر زمانی قلب انسان ها به سوی اوست، در عالم نباشد. این همان چیزی است که در برهان عقلی اثبات می شود که انسانیت یک حقیقت ذاتی است و نه یک مفهوم اعتباری. مثل دیوار و خیابان نیست که هیچ ذاتی ندارند، بلکه مثل رطوبت است که ذات دارد و در انتها به چیزی ختم می شود که عین تری است. تری اشیاء به اعتبار ما نیست، به جهت ذاتی است که آن ذات عین تری است. از طرفی ذات هر چیزی جنبه ی یگانه ی آن چیز است و آن ذات، یک حقیقت یگانه است و لذا از نظر تربودن، دو ذات نداریم. تمام تری ها همان آب است، چیز دیگری جز آب تر نیست. خیلی چیزها مثل روغن و جیوه روان و سیال است ولی هیچ کدام تر نیستند. همین طور برای انسان هم یک ذات انسانی هست که تمام انسانیتِ انسان ها به آن ذات انسانی یا انسان کامل ختم می شود.[70] چون انسانیت مُشَکَّک است، یعنی شدت و ضعف دارد، یک حقیقت وجودی است و نه یک مفهوم اعتباری.
انسانیت حقیقتاً یک موجودیت است که دارای شدت و ضعف است اما دیوار شدت و ضعف بر نمی دارد، نمی توانی بگویی این دیوار از آن دیوار از نظر دیوار بودن شدیدتر است. چون دیوار بودن از نظر وجودی چیزی نیست که بخواهد شدت و ضعف بردارد، ماهیتی است که انسان ها اعتبار کرده اند. اما «نور» خودش یک چیز است - ما اعتبار نکرده ایم نور، نور باشد- نور یک واقعیت خارجی است، به همین جهت هم شدت و ضعف برمی دارد. هر وقت برای چیزی شدت و ضعف مطرح باشد آن چیز به «وجود» بر می گردد و اگر در مورد انسانیت می توان شدت و ضعف مطرح کرد حکایت از آن دارد که «انسانیت» یک حقیقت وجودی است. به همین جهت می توانیم بگوئیم حضرت امام خمینی«رضوان الله علیه» از فلانی انسان تراند. از طرفی از آن جایی که هر ذاتی یک حقیقت یگانه است که پرتوها و جلوات مختلف دارد، انسانیت همه ی انسان ها پرتو حقیقتِ انسانیت یا انسان کامل است. همان طور که در عالم ماده در مورد آب، تمام تری ها به یک تری ختم می شود و بقیه ی رطوبت ها از آن ذاتی است که عین تری است. منتها در مثال آب پرتو و یا جلوه ی نازله معنی ندارد برعکس انسانیت یا وجود که هر وجودی از آن جهت که وجود است پرتوی از وجود مطلق است.
در راستای حقیقتِ وجودی ذاتِ انسانی و یگانه بودن آن حقیقت، حضرت رضا(ع) می فرمایند: «الْإِمَامُ وَاحِدُ دَهْرِهِ» امام یگانه ی روزگارش می باشد، یعنی حقیقت یگانه ی همه ی انسان ها به امام برمی گردد و لذا نمی شود دو امام در هستی باشد.[71] امام در شرق عالم باشند، غرب عالم از نظرشان مخفی نیست زیرا با هر انسانی به اعتبار انسانیت آن انسان همراه است. همان طور که به عنوان مثال هر جا تری باشد آب آنجا است. به اعتبار انسانیتِ انسان ها امام با آن ها است و به اعتبار انسان کامل و واسطه ی فیض بودن نیز حضور دیگری در عالم دارد، چون هر موجودی هرچه مجردتر باشد در عالم حاضرتر است و انسان کامل مجردترین مخلوق است.
همان طور که خداوند به دو صورت نزد شما است، یکی این که تکویناً از خودتان به خودتان نزدیک تر است و فرمود: «وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ»[72] و یکی هم تشریعاً از آن جهت که ما خود را به خدا نزدیک کرده ایم و با رفع حجاب ها و دفع رذائل اخلاقی به قرب الهی نایل شده ایم. خدا که بخواهد به ما نزدیک باشد رفع حجاب نیاز ندارد، به اعتبار تجرد مطلقش از همه چیز به ما نزدیک تر است. اما ما که بخواهیم به خدا نزدیک شویم باید خود را شایسته ی چنین نزدیکی بگردانیم. این مسئله در مورد امام هم هست که از یک جهت چون امام واسطه ی فیض است و مجردترین مخلوق می باشد از هر چیزی به اشیاء و افراد نزدیک تر است، اما از جهت انسانیت، هرکس هر اندازه ای که از صفات حیوانی فاصله گرفته و از صفات انسانی برخوردار شده باشد به انسان کامل نزدیک خواهد شد. برای این که بتوانیم به وجود مقدس امام نزدیک شویم باید منیت هایمان را زیر پا بگذاریم.
وقتی حضرت می فرمایند: «الْإِمَامُ وَاحِدُ دَهْرِهِ» می خواهند دریچه ا ی از معارف را بر روح ما بگشایند که چگونه حقیقت انسانیت یک حقیقت یگانه است. در ادامه می فرمایند: «لَا یُدَانِیهِ أَحَدٌ وَ لَا یُعَادِلُهُ عَالِمٌ وَ لَا یُوجَدُ لَهُ بَدَلٌ» هیچ کس نمی تواند به مقام و جایگاه امام نزدیک بشود و معادل او قرار گیرد، چون در رابطه با ذات انسانی جز یک حقیقت به نام انسان کامل در عالم نیست. موجود دیگری نمی تواند در کنار حقیقت نوری انسان کامل قرار گیرد. تنها قاعده ی تابع و واصل در این رابطه معنی می دهد، که اگر کسی خواست از انوار آن مقام بهره مند شود باید از نظر قلبی، خود را تابع صاحب آن مقام بگرداند و به کمک حُبّ به آن مقام از آن نور استفاده کند. فرهنگ عرفانی تشیع به خوبی روشن می کند هرکس از نظر درجه ی کمال در کجا است و همه به دنبال آن هستند که از خوب ها پیروی کنند تا وارد سلسله ای شوند که به واسطه ی فیض هستی ختم می شود و در این دیدگاه قصه ی تابع و واصل یا اصحاب یمین یعنی شیعیان و السّابقونَ السّابقون یعنی ائمهh پیش می آید.
امروزه دنیا در ظلمات است چون هیچ کس نمی داند چرا باید از دیگری پیروی کرد و قواعد پیروی صحیح از دست رفته است. آیا می توان به جهت آن که فلانی با سوادتر از بقیه است از او پیروی کرد؟ مگر سواد و علم حصولی موجب اتصال انسان به حقیقت است؟ مسیر صحیح آن است که انسان از کسی پیروی کند که واصل است و قلبش با حقیقت عالم متحد است و وجودش پرتو نور آن حقیقت است. همان طور که امیرالمؤمنین(ع) تابع پیامبرf بودند و می فرمودند: من بنده ای از بندگان محمدf هستم.[73] چون سعی کرده بودند رابطه ی تابع و واصل را بین خود و رسول خداf برقرار کنند، حضرت پیامبرf را واصل می دانستند چون جانشان در همه ی مراتب کمال متصل به منبع کمال است و وقتی تابعِ آن واصل بشوند و بین تابع و واصل رابطه ی نوری برقرار شود، یک نوع سنخیت پدید می آید که یکی می شود شهر علم و دیگری دروازه ی آن می شود.
این دیگر مرید و مرید بازی و این گونه کارها نیست، یک رابطه ی نوری است که متأسفانه آن فرهنگ فعلاً گم شده است به طوری که مردم بصیرتِ شناخت اهل بصیرت را از دست داده اند، چیزی که شهدای ما داشتند و به کمک آن حضرت امام خمینی«رضوان الله علیه» را یافتند و به واقع تابع ایشان شدند و برکات فوق العاده ای نصیب خود کردند. بحمدالله در نظام ولایی جمهوری اسلامی هنوز این راه باز است ولی فرهنگ فهم آن نهادینه نشده است وگرنه جوانان ما از تنها راه نجات زمانه بهترین بهره را می بردند. همین طور که عده ای سرمستِ برکات تبعیت از ولایت امر خود هستند، طُوبی لهم. این راه اگر شناخته و طی شود بسیار بهتر از این است که برای شما برای انجام عملی نیک صد دلیل بیاورند تا عقل شما قانع شود. این بد نیست ولی بدانید که:
عاقل به کنار جو پی پل می گشت
دیوانه ی پابرهنه از جوی گذشت
مشغول دلیل شدن یعنی راه را کورمال کورمال و عصازنان طی کردن. ولی اگر انسان برسد به جایی که تابع انسان کامل شود با نور او جلو می رود. کافی است امام و جایگاه او را بشناسیم و کسی را در عرض او ندانیم و نظرها را به او بدوزیم زیرا بنا به فرمایش حضرت رضاu: «وَ لا یُعَادِلُهُ عَالِمٌ» هیچ عالمی هیچ وقت معادل امام نیست «وَ لا یُوجَدُ لَهُ بَدَلٌ» و کسی نمی تواند در جایگاه او قرار گیرد و گفته شود این آقا پیر شده و دیگری جای او قرار گیرد. این ها مربوط به علوم بشری است و انسان هایی که اطلاعات خود را در حافظه دارند، ولی برای کسی که وصل به نور حقیقت است این حالات پیش نمی آید. آری هم مجتهدِ علوم دینی پیر می شود هم فیزیک دان علوم جدید اما در مورد امام این حالات نیست تا کسی بَدَل امام باشد. همین که امام قبلی می روند، امام بعدی زمینه ی امامت را دارند تا نور امامت را بگیرند و ارائه دهند، چون رابطه ی آن ها با خدا رابطه ی نوری است و در مقام حقیقتُ الانسان یا انسان کامل که همان اولین مخلوق است قرار دارند. امام واسطه ی فیض الهی است لذا «وَ لَا لَهُ مِثْلٌ وَ لَا نَظِیرٌ» برای او مثلی و نظیری در بین بشر نیست. به قول فیلسوف ها «صِرفُ الشَّیء لا یتَکَرَّر وَ لا یتَثَنَّی»[74] صرف شیء و ذاتی هر چیز نمی شود مکرر باشد تا علاوه بر خودش شئ دیگری از جنس خودش در کنارش قرار گیرد. وقتی روشن شد انسانیت ذاتی دارد که آن عینُ الانسان است دیگر آن ذات نظیری نخواهد داشت. غفلت از این فرهنگ برای بشر جز سرگردانی به بار نیاورده است. این که ما معتقدیم اگر بعد از رحلت رسول خداf علی(ع) حاکم شده بود جهت تاریخ غیر از این بود، به جهت جایگاه حضرت علی(ع) در عالم هستی است. به عنوان نمونه در دنیای امروز با این همه شلوغی افکار، وقتی شیعه چهار کلمه حرف می زند همه مجبورند در موردش فکر کنند. اگر در صدر اسلام با آن زمینه ای که فراهم شده بود به جای رجوع به یونان، به اهل البیتh رجوع شده بود حساب کنید امروز چه موضوعاتی در اندیشه ی مردم جهان جریان داشت.[75]
بشر باید متوجه باشد حقیقتُ الانسانی در عالم هست که باید مرجع همه ی دل ها و اندیشه ها باشد. آن مقام، مقامی نیست که افراد دیگری بتوانند در آن قرار گیرند. عنایت داشته باشید وقتی یک اندیشه ی بزرگ وارد گفتمان جهان شد، جهان به سوی تعادل می گراید و افراد از انحرافات در امان می مانند. در آن صورت غرب و شرق نیز موقعیت خود را بازخوانی می کنند. وقتی مردم از امامی که واحد دهر است محروم شدند نیاز خود را با نمونه های دیگری پر می کنند که چنین جایگاهی را در هستی ندارند، «سنت آکوئیناس» را به جای امام معصوم می نشانند - راهبی که از چهار سالگی تحت تربیت کلیسا قرار می گیرد- با این همه از سخنان آکوئیناس معلوم است که به دنبال یک شخصیت معصوم است، چون اوست که می فهمد اندیشه ی خودش برای راهنمایی جهانِ مسیحیت کافی نیست و از طرفی جهان مسیحیت جز به او نظر ندارند. در حالی که معصوم چیز دیگری است و به واقع «وَ لَا یُوجَدُ لَهُ بَدَلٌ وَ لَا لَهُ مِثْلٌ وَ لَا نَظِیرٌ» نه برای او می توان بدلی یافت و نه مثل و مانندی.
حضرت در ادامه می فرمایند: «مَخْصُوصٌ بِالْفَضْلِ كُلِّهِ مِنْ غَیْرِ طَلَبٍ مِنْهُ» امام به فضلی خاص مخصوص است و تمام فضلی که امکان دارد خداوند به کسی بدهد به امام داده است. تأکید می فرمایند: «مِنْ غَیْرِ طَلَبٍ مِنْهُ وَ لَا اكْتِسَابٍ» بدون آن که امام بتواند به خودی خود آن را کسب کند. اینجا است که ذهن عزیزان باید با دقت بیشتر موضوع را دنبال کند. امام با طرح این نکته خبر از آن می دهند که ظرف و کمال امامت را خدا به آن ها داده است. لذا در ادامه می فرمایند: «بَلِ اخْتِصَاصٌ مِنَ الْمُفْضِلِ الْوَهَّابِ» بلکه این یک چیز اختصاصی است از طریق آن که می بخشد و بدون استحقاق هم می بخشد. به این معنی که امامت از طریق آن فضل دهنده ای که هِبِه می کند، هبه شده است. چون اگر مقام امامت، اکتسابی می بود و امام به تدریج به علوم خود دست می یافت و به مرور به کمال می رسید، در هر مرحله از کمال نسبت به مرحله ی بعد ناقص بود و اگر امامی که می خواهد نمونه ی کامل زندگی باشد ناقص باشد به همان اندازه بشریت گمراه می شود و هیچ وقت بشر با عالی ترین نحوه ی وجود انسانی روبه رو نخواهد بود و امام به همان اندازه انسان ها را به عالی ترین شکل از زندگی نمی تواند دعوت کند. اگر خداوند امام را طوری به بشر بدهد که به تدریج کامل شود عملاً بشر سرگردان خواهد بود، چون هیچ وقت نمی داند با کدام درجه از کمالِ امام روبه روست. در آن صورت با امامی روبه رو هستیم که قبلاً یک شکل سخن می گفت و بعداً که کامل تر شده طور دیگری می گوید. به همین جهت است که امام می فرمایند: کمال امام اکتسابی نیست و موهبی است، چون لازمه ی هدایت الهی جز این نمی تواند باشد.
ممکن است اشکال پیش بیاید که اگر امام از اول کامل و معصوم باشد پس دیگر چرا امامان عباداتی آنچنان طاقت فرسا دارند؟ که قبلاً عرض شد آن عبادات جهت حفظ عصمت است و تأکید شد سخت ترین کار زیر این آسمان حفظ عصمت می باشد و امامان در عین داشتن حالات انسانی مثل غضب و شهوت و نیاز به نان و امثال آن و انواع درگیری هایی که در زندگی زمینی هست، باید عصمت خود را حفظ کنند زیرا خداوند هیچ کدام از زمینه هایی که عصمت را از انسان می گیرد از امامان نگرفته و آن ها باید عصمت خود را حفظ کنند. این است که حفظ عصمت نیاز به عباداتی آنچنانی دارد و کمال امام به حفظ آن عصمت است و همین که تمام عمر باید عصمت خود را حفظ کنند برای آن ها کمال حساب می شود و نفس ناطقه ی آن ها جهت ترک بدن به کمال لازمه ی خود می رسد. درست است که کمال، کمالی است موهبی، ولی امام باید در نظام تشریع آن را وارد شخصیت خود کند و در چنین شرایطی با حفظ دستورات الهی آن عصمت را حفظ نماید تا آن کمال سرمایه ی شخصیت فردی او شود و نفس ناطقه ی حضرت به این معنی از جنبه ی بالقوه به حالت بالفعل در آید و در وقت خود بدن را ترک کند. پس امامان در یک ساحت در مقامِ بالفعل و در یک ساحت در مقامِ بالقوه هستند. هنر امامان آن است که در ساحتی هم که در مقام بالقوه هستند مطابق ساحتی عمل می کنند که در مقام بالفعل می باشند و معنی این که عرض شد حفظ عصمت با داشتن حالات انسانی، سخت ترین کار زیر آسمان است، به این معنی است. پس آن اشکال هم پیش نمی آید که یکی بگوید اگر امام از اول معصوم است پس عبادات به چه کارشان می آید، و چرا بیشتر از سایر مؤمنین عبادت می کنند. اهل سلوک در این رابطه گفته اند:
محنت قرب ز بُعد افزون است
جگر از هیبت قربم خون است
هست در قرب همه بیم زوال
نیست در بُعد جز امید وصال
می فرمایند: خیلی سخت است که سالک خود را در قرب نگه دارد. چون تا وقتی هنوز در قرب نیست امید رسیدن دارد و لذا اگر معصیتی مرتکب شد توبه می کند و مجاهده را ادامه می دهد ولی در مقام قرب اگر یک خطا بکند از آن حالت محروم می شود.
در جمله ی حضرت امام رضا(ع) هر اندازه تدبّر شود ابواب بیشتری از معارف الهی برای ما باز می گردد. باز از خود بپرسید چرا در آخر جمله ی خود فرمودند: «بَلِ اخْتِصَاصٌ مِنَ الْمُفْضِلِ الْوَهَّابِ» و تأکید کردند مقام امامت یک فضیلت خاصی است که با طلب و اکتساب به دست نمی آید بلکه از طریق فضل کننده ای که وهّاب است به امام رسیده و بعد به زیبایی تمام نتیجه می گیرند که: «فَمَنْ ذَا یَبْلُغُ مَعْرِفَةَ الْإِمَامِ أَوْ كُنْهَ وَصْفِهِ، هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ» چه کسی با این توضیحات می تواند امام را بفهمد؟ چه رسد که تصمیم بگیرد به جای او قرار گیرد و جامعه را مدیریت کند. چه کسی می تواند حقیقت صفت امام را بفهمد؟ «أَوْ كُنْهَ وَصْفِهِ» یا به کنه وصف او دست یابد؟ درک کردن مقام امام با فهمیدن مقام امام فرق می کند. ما مفهوم خدا را می توانیم بفهمیم اما نمی توانیم خدا شویم، درک مقام، غیر از فهم مفهومیِ آن مقام است. هیچ عارفی نمی تواند مقام عارف دیگر را درک کند مگر این که در مقام آن قرار بگیرد، چون مقام، مقام وجودی و قلبی است. در مورد امام نیز هیچ کس نمی تواند امام را درک کند مگر امامی که اهل شهود آن مقام است. در مورد امور قلبی قاعده این طور است که اهل دل درک می کنند فلانی در چه مقامی از وصل قرار دارد و یا متوجه می شوند کشف فلانی زلال تر از کشف خودشان است و چون کشف او را زلال تر از کشف خود می یابند تابع او می شوند.
علامه طباطبائی«رحمه الله علیه» می فرمایند: آخر عمر که مرحوم قاضی مریض بودند خدمتشان می رفتیم و کتاب «فتوحات مکّیه» محی الدین بن عربی را می خواندیم و مرحوم قاضی آن ها را تأیید می کرد و محو سخنان او می شد. عیال مرحوم قاضی به علامه گفته بودند تا شما اینجایید و این کتاب را می خوانید آقا سرحالند. اما بعد که می روید همین طور درد می کشند. چون وقتی که پای انکشاف به میان آمد دیگر بدنی نمی ماند که آدم درد آن را احساس کند. علت آن که فتوحات را می خواندند چون با فتوحاتِ آن عارف، متذکر مقام کشفی خود می شدند. امیرالمؤمنین(ع) با ارتباط با کشف محمدیf به سر می برند. چقدر خوب است انسان با رجوع به قرآن و روایات با کشف انسان های معصوم، قلب خود را تغذیه و متذکر کند. این که بعضی ازعرفا و علمای بزرگ این همه ارادت به اهل البیتh دارند چون نگاه خود را درست کرده اند و متوجه شدند آن ها واصل اند و لذا خود را در مقام تابع قرار می دهند. در رابطه با عدم درک مقام امام می فرمایند: «ضَلَّتِ الْعُقُولُ وَ تَاهَتِ الْحُلُومُ وَ حَارَتِ الْأَلْبَابُ وَ حَصِرَتِ الْخُطَبَاءُ وَ كَلَّتِ الشُّعَرَاءُ وَ عَجَزَتِ الْأُدَبَاءُ وَ عَیِیَتِ الْبُلَغَاءُ وَ فَحَمَتِ الْعُلَمَاءُ عَنْ وَصْفِ شَأْنٍ مِنْ شَأْنِهِ أَوْ فَضِیلَةٍ مِنْ فَضَائِلِهِ» در توصیف شأنی از شئون یا فضلی از فضائل امام، عقل ها گم گشته و خردها سرگردان و مغزها حیران و سخنوران ناتوان و شاعران خسته و ادیبان ناتوان و زبان آوران وامانده و دانشمندان درمانده و همه به ناتوانی خود معترفند. یعنی همه که جمع بشوند با تمام قدرت نمی توانند یک فضلی از فضائل امام را بگویند.
خداوند به نور خود جامعه ی ما را متوجه جایگاه امامان بگرداند تا شرایط تحقق جامعه ی اسلامی فراهم گردد و بستر وقوع بندگی خدا ظهور کند.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
ملاحظه فرمودید که حضرت امام رضا(ع) در تبیین مقام امام، سخن را به این جا رساندند که علم امام علمی است موهبی و این یکی از اصول تفکر شیعه است. اگر کسی نسبت به مقام علم امام، به این درجه از معرفت دست نیابد عملاً فرهنگ تشیع را نشناخته است و به این معرفت دست نیافته که انسان هایی با چنین خصوصیاتی باید در عالم باشند که از همان ابتدا وقتی ما به عنوان امام با آن ها روبه رو می شویم با انسان کامل که در همه ی امور از جمله در معرفت قلبی کامل اند ، روبه رو شده ایم. علم اکتسابی که با تعلیم و تعلّم به دست آید دو خصوصیت دارد اولاً: علم به مفهوم پدیده ها و حقایق است و انسان با جنبه ی وجودی و نوری معلوم مرتبط نیست. ثانیاً: تدریجی است. به این صورت که انسان چیزهایی را می داند و چیزهایی را نمی داند. علم امام نه مفهومی است و نه اکتسابی و امام با وجودِ حقیقت به طور کامل مرتبط است. علم اکتسابی و مفهومی با تفکر به دست می آید و علم حضوری با قلب آماده. باید قلب از میل های باطل و توجهات انحرافی آزاد باشد تا آماده ی تجلی انوار الهی بگردد. به همین جهت آن علم نور است،[76] نور اگر چه شدت و ضعف دارد ولی مثل علم اکتسابی نیست که اول و آخر و تدریج برایش مطرح باشد، هر چند اجمال و تفصیل دارد. انسان مؤمن اگر با قلبش به لطف الهی به نور خدا رسید دیگر قلبش خدایی است، هرچند در معرفت قلبی به خدا شدت و ضعف پیدا می شود ولی در هر حال در این نوع معرفت «وجودِ» معلوم نزد عالم است. مثل راه رفتن نیست که هر قدمی بردارید یک مقدار از جاده طی شود ولی در بین راه هیچ اُنسی با مقصد نداشته باشید. در علم حضوری مقصد نزد خود شما است هرچند ممکن است بین شما و او حجاب باشد و کامل رخ ننمایاند.
وقتی علم حضوری، علم به وجود حقایق شد با توجه به این که حقایق مجردند فقط بحث ظهور و خفا و شدت و ضعف مطرح خواهد بود. وقتی شما با نور بی رنگِ ضعیف، صندلی را نگاه کنید، همه ی صندلی را می بینید نه نصف آن را منتها هرچه نور شدیدتر بشود صندلی را واضح تر می بینید، به عبارتی اجمال تبدیل به تفصیل می شود.
وقتی متوجه تفاوت علم حصولی با علم حضوری شدیم متوجه می شویم حتماً علم امام باید حضوری و قلبی باشد. نکته ی دوم این که علم امام در عین قلبی بودن، موهبی است و لذا این طور نیست که مثلِ علم حضوری عرفا با تزکیه از اجمال به تفصیل در آید، بلکه در تفصیلِ محض است و فقط با مجاهده حفظ می شود. از ابتدا همه ی نور به طور کامل و اکمل در قلب امام دمیده می شود و امام آن نور فوق العاده را با عبادات شرعی حفظ می کند و این حکایت از جایگاه عظیم عبادات دارد.
یکی از خطراتی که ما شیعیان را تهدید می کند عدم آگاهی کامل به جایگاه معرفتی عقایدمان است و این که از نظر معرفتی جایگاه امامان را در عالم نشناسیم و بگوئیم چون پیامبرf تعریف امیرالمؤمنین(ع) را کرده اند ما هم ایشان را می پذیریم. با این که در متون روایی دعوت شده ایم در مورد مقام امامان تدبّر و تفکر کنیم ولی تفکر لازم را انجام نمی دهیم و از خود نمی پرسیم چرا ادامه ی نور نبوت باید از سنخ همان نوری باشد که نبی مکرمf به آن منور بودند و چرا هستی بدون حجت خدا ویران می شود؟ باید معتقد به مقام امام باشیم، وقتی معتقد به آن مقام شدیم نه تنها مصداق آن را جز اهل البیتh نمی دانیم، بلکه نگاه ما به آن ها نگاه دیگری خواهد بود. اگر متوجه شدیم هستی ظرفیت وجود چنین انسان هایی را دارد، محال است مصداقی غیر از اهل البیتh برای آن داشته باشیم. مشکل بشر این است که هنوز نرسیده است که محال است جهانِ بشری بدون چنین امامانی سر به سلامت ببرد، همین طور که تن انسان با نظم خاصی می تواند به حیات خود ادامه دهد و در صورتی آن نظم را دارا است که نفس ناطقه ی انسان عاقلانه آن بدن را تدبیر کند و در آن جریان داشته باشد. ملاحظه می کنید که در بدن جای گوش ها و ابرو و بینی و لب و چانه و سینه بسیار دقیق و عاقلانه تعیین شده است. اگر گردن شما همان قطری را که حالا دارد داشت ولی ستون فقرات و شکل دست و پاها طوری بود که مجبور بودید مثل چارپایان حرکت کنید، چیزی نمی گذشت که استخوان های گردنتان خراب می شد. چون توانایی های ماهیچه های گردن انسان در آن حدّی است که می تواند سر را روی ستون فقرات قرار دهد، اگر بنا بود مثل چارپایان حرکت کند باید ماهیچه های گردن او مثل ماهیچه های گردن گاو باشد، همین طور که بدن گاو نیز با عقل خاصی شکل پیدا کرده است. این ها نشان می دهد یک عقلی در عالم جاری است که وقتی بنا است موجودی علف بخورد تا علف ها تبدیل به گوشت و شیر شود، باید آن موجود آن بدن را داشته باشد که دارد. همان عقل که بدن شما را شکل مخصوص داده، در درون شما حسّ و خیال شما را مدیریت می کند. شما دفعه ی اول که دستتان را به بخاری می گذارید و می سوزد، عقل می فهمد که رابطه ای بین این سوختن و این بخاری هست و از این طریق حرکات شما را مدیریت می کند. این عقل در همه ی بدن برای مدیریت سایر اعضاء جاری است.
همین طور که ما به کمک عقل امکان ادامه ی حیات داریم، هستی هم به کمک یک عقل کلی به حیات خود ادامه می دهد که به آن حجت الهی می گویند. هستی به کمک حجت الهی می تواند بستر زندگی و تعالی انسان ها باشد. هر روزی که ما در هستی امام نداشته باشیم مثل این است که عقلمان را به کار نمی اندازیم. هستند آدم هایی که عقلشان را به کار نمی اندازند و خیالاتی زندگی می کنند و به هلاکت می افتند. این که خداوند می فرماید: «الْحُجَّةُ قَبْلَ الْخَلْقِ وَ مَعَ الْخَلْقِ وَ بَعْدَ الْخَلْق »[77] حجت الهی، قبل از هر مخلوقی و همراه آن و بعد از آن هست، حرف بسیار عمیقی است. به یک معنی همان فرمایش پیامبر خداf است که فرمود: «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ نُورِی»[78] اولین مخلوقی که خداوند خلق کرد نور من بود. یعنی اول باید حجت باشد تا با به وجود آمدن مخلوقات مدیریت الهی در میان باشد و بعد هم که بمیرند باز حجت هست چون حجت فوق نسل ها است. عرضم اینجا است که اگر ما این معارف را درست مطرح کنیم و تصور صحیحی از آن ها به مردم بدهیم وقتی می پرسند مصداق این حجت چه کسی است؟ با اندک مقایسه می پذیرند جز اهل البیتh کس دیگری نمی تواند مصداق چنین مقامی باشد.
حضرت رضا(ع) در توصیف امام می فرمایند: بشریت برای زندگی خود نیاز به یک شخصیتی دارد که هیچ عیبی نداشته باشد و هیچ جهلی در شخصیتش نباشد. حال که بنا است چنین کسی را داشته باشیم و به او نیاز داریم خدا هم این نیاز را برآورده می کند. فقط این سؤال پیش می آید چگونه می توان چنین فردی را تشخیص داد؟ امام رضا(ع) می فرمایند: «فَمَنْ ذَا یَبْلُغُ مَعْرِفَةَ الْإِمَامِ أَوْ كُنْهَ وَصْفِهِ هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ» چه کسی در آن حدّ است که بتواند امام را بشناسد و عمق صفت او را درک کند؟ «هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ» داشتن چنین معرفتی برای مردم عادی خیلی دور است، «ضَلَّتِ الْعُقُولُ وَ تَاهَتِ الْحُلُومُ» در شناخت امام عقل ها حیران و خردها در می مانند «وَ حَارَتِ الْأَلْبَابُ» و عقل ها حیران می شوند «وَ حَصِرَتِ الْخُطَبَاءُ» آن خطیبانی که به بهترین نحو می توانند مطالب خود را بیان کنند در این مسئله فرو می مانند. «وَ كَلَّتِ الشُّعَرَاءُ» و شعرایی که زیباترین احوالات روحانی را می توانند بیان کنند در این مورد گنگ می شوند. چون هر لفظی جهت وصف امام انتخاب کنند امام بالاتر از آن است «وَ عَجَزَتِ الْأُدَبَاءُ» ادبا عاجز می شوند. «وَ عَیِیَتِ الْبُلَغَاءُ» افراد بلیغی که می توانند خیلی رسا مطلب را برسانند در این مسئله ناتوان می شوند. «وَ فَحَمَتِ الْعُلَمَاءُ» علماء در می مانند. «عَنْ وَصْفِ شَأْنٍ مِنْ شَأْنِهِ أَوْ فَضِیلَةٍ مِنْ فَضَائِلِهِ» نه این که در وصف امام این چنین عاجزند، در وصف شأنی از شئون امام و فضلی از فضائل امام این چنین ناتوان اند. چون امام یکی از اوصافش کمال مطلق حلم است در موطن مخلوق. چه کسی به کمال مطلق حلم دست یافته تا بخواهد آن را تبیین کند؟ صبر مطلق، عبودیت مطلق همه از صفات انسان کامل است و بسیار سخن منطقی است که می فرمایند هیچ کس در هر رتبه از توانایی هم که باشد هیچ شأنی از شئون امام را نمی تواند توصیف کند. اگر با دقت در سخنان حضرت تأمل بفرمائید تصدیق می کنید که خطبه ی بسیار عمیقی است.
اول باید روشن شود آیا جهان نیاز به چنین شخصیتی دارد؟ به این معنی که آیا بدون چنین مدیریتی مردم جهان به استعدادهایی که باید شکوفا کنند می رسند؟ مثل این است که شما بگوئید آیا من بدون عقل می توانم استعدادهایم را شکوفا کنم؟ ابتدا باید این موضوع دقیقاً تبیین شود. مصیبت جهان اسلام این بوده که نخواستند سخنان حضرت زهراi را در مسجد مدینه درست بفهمند که حضرت فرمودند بدون حاکمیت علی(ع) در بستر شریعت محمدیf بشر هیچ نتیجه ای از زندگی خود نمی گیرد. غم حضرت زهراi این است که اگر حجت الهی از میدان تصمیم گیری جامعه حذف شود به همان اندازه، «لَسَاخَتِ الارض» زمین ویران می شود. این حرف عمیقی است، واقعاً با حذف حجت خدا زمین و زمان به هم می خورد، همین طور که امروزه به هم خورده و هیچ جای امنی در عالم نیست که انسان ها بتوانند به سوی تعادل لازم جلو بروند.
به همان اندازه که ما شیعیان نیز تحت حاکمیت تاریخی تفکر اهل سنت هستیم از نور مدیریت امام معصوم محروم شده ایم. هنر حوزه های علمیه و علماء در این بود که نگذاشتند فرهنگ تشیع فراموش شود ولی ما هنوز در نظام اجتماعی خود از غدیر استفاده نکرده ایم. آیا آن نسبتی که در حال حاضر با اباعبدالله(ع) و کربلا داریم نسبت به غدیر و اصرار بر حاکمیت امامت داریم؟ آری نور بزرگی در افق تاریخ در حال طلوع است ولی این غیر از آن است که قلب ها هم فرهنگ امام معصوم را لمس کنند و با حکم انسان کامل مرتبط باشند. روحانیتی که در حضرت علی(ع) بود و شیعیان چنین صفاتی را در مدعیان جانشینی پیامبر خداf ندیدند. نمونه اش را شما در تاریخ صدر اسلام پس از رحلت رسول خداf ملاحظه می کنید که چطور حضرت علیuجواب سؤال های محققین سایر مذاهب را که به مدینه می آمدند می دادند، سؤال هایی که غیر علی(ع) هیچ کس توان جواب دادن آن ها را نداشت. حتی حضرت در یک جلسه ای که سران مهاجرین و انصار جمع بودند بدون هیچ مقدمه و یادداشتی خطبه ی بی نقطه ای ایراد کردند تا معلوم شود ایشان از افق دیگری مدد می گیرند.[79] به گفته ی یکی از بزرگان حضرت با ایراد آن خطبه می خواستند نشان بدهند فرق بین کسی که خداوند برای مدیریت جهان اسلام پرورانده با کسی که سقیفه انتخاب کرده از زمین تا آسمان است. فرض می گیریم بنده و جنابعالی بخواهیم چند جمله ی بی نقطه بگوییم، برای آن که حروف بی نقطه را انتخاب کنیم دیگر نمی توانیم جملات معنی داری بگوئیم، مجبور می شویم حرف های سطحی بزنیم. در حالی که در آن خطبه چنین نیست یک مرتبه حضرت بلند می شوند و آن خطبه را با محتوای کاملاً حکیمانه ایراد می کنند. معلوم است قضیه، یک قضیه ی الهی است و باید خالقِ آن حروف و جملات، خالق هستی باشد که آن حروف را بر زبان مبارک حضرت جاری کرده است. این که می بینید علمای ما به این چیزها نمی پردازند چون مربوط به همان زمان بوده، آنچه من و شما گم کرده ایم این باور است که بدون امام نمی شود زندگی کرد و فکر نکرده ایم چرا روایت می فرماید: «لَوْ لَا الْحُجَه لَسَاخَتِ الْاَرْض بِاَهْلِهَا»[80] اگر حجت نباشد زمین و زمان به هم می خورد، تحلیلی درست از گسستگی های امروز جهان نداریم و راز مسئله را در نبودن امامی نمی دانیم که اگر همه ی اهل نظر جمع شوند نمی توانند شأنی از شئون آن امام را توصیف کنند.
اکثراً موضوع امامت را یک موضوع اعتباری می دانند و نه یک حقیقت جاری در هستی که می شود به آن نور متصل شد و از ولایت قدسی امام بهره گرفت. این که از طریق علم کلام ثابت می کنیم حق با شیعه است غیر از آن باوری است که برای امام در عالم تکوین، حقیقتی آسمانی قائل باشیم. فراموش نفرمائید آن چه در غدیر طرح شد حکم الهی بود تا قاعده ی عالم تکوین در امور تشریعی جامعه جاری گردد، نه این که صرفاً انتصابی از طرف رسول خداf[81] بود. در غدیر قاعده ی عالم قدس ظهور خارجی پیدا کرد، مثل ظهور حضرت مهدیg که یکی از قواعد عالم هستی است. این که پیامبراکرمf می فرمایند: «اگر یک روز هم به عمر زمین مانده باشد آن قدر آن روز طولانی می شود تا فرزندم مهدیg ظهور کند»[82] به جهت همان قاعده ی تکوینی است و پیامبرf آن قاعده و سنت را می بینند و به این زبان می گویند. سخنان رسول خداf سخن و خبر عادی نیست، بازگویی یک سنت است به زبان تشریع، چون هستی به ثمر نمی رسد مگر با حاکمیت امامی معصوم که تمام جوانب هستی را در مدیریت خود داشته باشد. مثل این که کمال یک انسان به حاکمیت عقل است در تمام حرکات و سکنات و خیال و قلب او.
هستی ظرفیتی دارد و ضروریاتی و انتهایی که آن انتها با تمامیت استعدادهایش تحقّق می یابد و آن فقط با ظهور امامت امام ممکن است و نه صرفاً به وجود امام. تحقق شرایطی که امام به طور کامل و با همه ی شئونات در صحنه باشند. یکی از شئونات امامت حاکمیت در تمام مناسبات حیات بشری است و این یک ضرورت برای عالم است. چون این قاعده در عالم هست رسول خداf از آن خبر می دهند که محال است عمر زمین بدون حاکمیت امام معصوم به انتها برسد.
وقتی روشن شد امام چه جایگاهی دارند در ادامه می فرمایند: «فَكَیْفَ یُوصَفُ بِكُلِّیَّتِهِ أَوْ یُنْعَتُ بِكَیْفِیَّتِهِ أَوْ یُوجَدُ مَنْ یَقُومُ مَقَامَهُ أَوْ یُغْنِی غِنَاهُ» با این وصف چگونه می توان همه ی فضائل امام را بیان کرد و یا او را چنان که هست توصیف نمود و یا کسی جایگزین او شود و از عهده ی کار امامت برآید؟ فقط امام ـ به آن معنایی که تکویناً و موهبتاً خدا به بشریت داده ـ می تواند وظایف امامت را انجام دهد. «وَ أَنَّى وَ هُوَ بِحَیْثُ النَّجْمُ عَنْ أَیْدِی الْمُتَنَاوِلِینَ وَ وَصْفِ الْوَاصِفِینَ» چه کسی می تواند از عهده ی کار امام برآید در حالی که او همچون ستاره ای است که از دسترس آن هایی که می خواهند به او نزدیک شوند و یا او را وصف کنند دور است.
حضرت ابتدا جایگاه امام را در هستی تبیین می کنند، سپس وارد این نکته می شوند که انتخاب امام در توان مردم نیست. ابتدا باید روشن شود آیا چنین حقیقتی در عالم هست یا نه. ممکن است عده ای نخواهند چنین کسی مدیریت جامعه ی آن ها را در دست بگیرد ولی این غیر از آن است که چنین حقیقتی را انکار کنند. برای توجه به وجود مقام حقیقی امام در هستی بنده فکر می کنم از طریق توجه به حکمت الهی و اَحسن بودن نظام هستی به راحتی به مقصد می رسیم و ظاهراً در این روش ذهنِ نسل جدید بهتر همراهی می کند و خیلی هم گرفتار اصطلاحات علم کلام نمی شویم. هر انسان خداشناسی می پذیرد که خدای واجب الوجود، واجب الوجود من جمیع الجهات است. یعنی عین رحمت و فیض و علم و حکمت است. خداوند واجب الوجود من جمیع الجهات است به این معنی که خدا در کمالات کامل است. حال وقتی عالَم از خالقی حکیم صادر شود حتماً آن عالَم اَحسن است. وقتی روشن شد نظام عالم اَحسن است پس تمام نیازهای ضروری بشر در آن عالم به بهترین شکل برآورده شده است. و مسلم یکی از نیازهای حقیقی بشر داشتن برنامه ی کاملی است که در این دنیا بتواند به اهداف متعالی خود برسد و حتماً آن برنامه همراه با نمونه ی عملی و الگوی کامل به بشر عرضه می شود. خدای حکیم در نظام اَحسنِ خود حتماً آن برنامه ی بی نقص را خلق کرده وگرنه خداوند که در نهایت کمال است، نهایت لطف را نکرده و چون می دانیم خدا نهایت لطف را جهت هدایت بندگانش فراهم می کند و لازمه ی نهایت لطف آن است که انسان هایی که در سراسر زندگی معصوم اند، برای بشر بپروراند پس حتماً آن کار را کرده و به همین جهت در روایت داریم امام و پیامبر در سراسر زندگی، معصوم اند. چون این نیاز بشر است که الگوهای هدایتش همواره بدون نقص مدّ نظرش باشند و خداوند چنین نیاز عالی و ضروری بشر را معطل و بی جواب نمی گذارد.
یکی از نیازهای عالی بشر این است که برنامه ای بی نقص داشته باشد که با نبوتِ نبی جواب این نیاز داده شده و شخص پیامبرf مجسمه ی کامل آن مکتب است. چون از نظر روانی اگر بنده حرف هایی بزنم که خودم مقداری از آن را قبلاً عمل نکرده باشم شما از نظر روحی نمی توانید تماماً آن رهنمودها را بپذیرید و نمی توانید به عالی ترین شکل به راهنمایی های من عمل کنید، در صورتی که ما نیاز داریم به عالی ترین شکل با پیام خدا مرتبط باشیم. حال در همان راستایی که در کنار شریعت به پیامبرf به عنوان الگوی دینداری نیاز داریم، پس از رحلت رسول خداf در کنار شریعت، باز الگویی نیاز داریم که نمونه ی کامل و تضمین شده ی دینداری باشد تا شریعت را در حرکات او بیابیم و عمل کنیم و هرکس برداشت خود را دنبال نکند. اگر خدای حکیم بخواهد نیاز بشر به هدایت را به طور کامل برآورده کند حتماً کنار شریعت، بهترین نمونه ی دینداری را به او می دهد که همان امام معصوم باشد. امامی که لازم است علمش حضوری و موهبی باشد و نه حصولی و اکتسابی.
آیا می توان به کسی دل سپرد که نه با وجودِ حقایق مرتبط است و نه با حقیقت به صورت جامع ارتباط دارد؟ در حالی که خداوند در قرآن خبر از خانواده ای داده که کمال را به صورت تکوینی و موهبی و یک جا برای آن ها مقرر کرده است و با توجه به این امر حضرت رضا(ع) در ادامه می فرمایند: «أَیَظُنُّونَ أَنَّهُ یُوجَدُ ذَلِكَ فِی غَیْرِ آلِ رَسُولِ اللَّهِf» آیا این ها فکر می کنند که آن مقام و آن امامت در غیر آل پیامبرf یافت می شود؟ که به آیه ی تطهیر مربوط به اهل بیت پیامبرf اشاره دارند. نهایی ترین لطف خدا این است که هدایت خلق از طریق خانواده ای انجام شود که سابقه شان نشانه ای از پاکی و طهارت باشد تا بتوان بدون هیچ اضطرابی با آن ها اُنس گرفت و خداوند از این طریق لطفش را کامل کرده و شرایط پذیرش دین را به طور کامل فراهم فرموده است. به همین جهت همیشه سوابق پیامبران طوری بوده که هیچ لکه ی سیاهی در زندگی آن ها دیده نمی شود تا خداوند بیشترین کمک را به مردم جهت پذیرش سخن پیامبران کرده باشد. حضرت می فرمایند اگر تصور شود امامت در غیر این خانواده قرار دارد «كَذَبَتْهُمْ وَ اللَّهِ أَنْفُسُهُمْ وَ مَنَّتْهُمُ الْأَبَاطِیلُ إِذِ ارْتَقَوْا مُرْتَقًى صَعْباً وَ مَنْزِلًا دَحْضاً» سوگند به خدا خودشان خودشان را فریب دادند و اهداف و آرمان های باطلی در جلوی آن ها گذاشته در آن صورت پای بر نردبانی گذاشته اند که بالا رفتن از آن مشکل است و در جایی منزل کرده ا ند که بسیار لغزنده است «زَلَّتْ بِهِمْ إِلَى الْحَضِیضِ أَقْدَامُهُمْ» قدم هایشان سقوط می کند و در درّه ا ی هلاکت کننده پرت می شوند. با این پندار که خودشان می خواهند امام را انتخاب کنند راه خطرناکی انتخاب کرده اند «إِذْ رَامُوا إِقَامَةَ إِمَامٍ بِآرَائِهِمْ» به جهت این که می خواهند امام را با نظر و رأی خود بیابند و انتخاب کنند «وَ كَیْفَ لَهُمْ بِاخْتِیَارِ إِمَامٍ» چگونه توانایی انتخاب امام را دارند در حالی که «وَ الْإِمَامُ عَالِمٌ لَا یَجْهَلُ وَ رَاعٍ لَا یَمْكُرُ» امام عالمی است خالی از جهل، و سرپرستی است خالی از ضعف؟
خدایا به حقیقت آن الطافی که به ائمهh مرحمت کردی تا بشریت در زندگی زمینی حیران نماند، فهم مقام امامت و توان تبعیت از آن مقام را به ما مرحمت فرما.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
در رابطه با عقیده به جایگاه امامت، مبنای تفکر شیعه آن است که خداوند در هر شرایطی به بهترین نحو بند گانش را هدایت می کند. چون اولاً: هادی مطلق است. ثانیاً: نافذُ القدره می باشد. خدایی که هادی مطلق است و در هدایتش کوچک ترین خللی نیست و نافذ القدره نیز هست و هیچ جریانی نمی تواند مانع هدایت او شود، حتماً بهترین شرایط را جهت هدایت انسان ها فراهم می کند. بر این اساس است که باید متوجه باشیم بهترین نحوه ی هدایت در عالم وجود دارد و خداوند همان بهترین نحوه ی هدایت را به بشر داده است پس به کم تر از آن قانع نشویم. اگر در صدر اسلام از این نکته غفلت نمی شد، نه غدیر فراموش می گشت و نه حضرت اباعبدالله(ع) در کربلا شهید می شدند. آنچه که منجر به شهادت حضرت اباعبدالله(ع) در کربلا شد غفلتِ بشر از هدایت گری مطلق خداوند بود و این که خدای هادیِ مطلق حتماً بهترین نحوه هدایت را برای بشر فراهم کرده است، در آن صورت همه ی نظرها در آن زمان به حضرت اباعبدالله(ع) و قبل از آن به امیرالمؤمنین(ع) و امام حسن(ع) می افتاد.
تأکید بنده آن است که خداشناسیِ درست، انسان ها را می رساند به این که حتماً خدا بهترین نحوه ی هدایت را به بشر می دهد، همین طور که بهترین کتاب را برای بشر آورد. بهترین نحوه ی استفاده ی بشر از آن کتاب این است که به راهنمایی کسانی که حقیقت قرآن را می شناسند قرآن به بشر برسد. و این چیزی است که نه تنها قرآن به آن اشاره کرده، بلکه هرکسی می تواند به ضرورت این نکته پی ببرد که برای اجرای قرآن در زندگی بشر باید کسی در میان باشد که با حقیقت قرآن مرتبط است. وقتی رسیدیم به این نکته که بهترین نحوه ی هدایت از قرآن باید بعد از نبی با حضور امامی معصوم باشد بدیهی است که به امام معصوم رجوع می کنیم.
مشکل از این جا شروع شد و ادامه یافت که بشر خدای هادی و رب قادر را گم کرد و خداوند را فقط در حدّ خالق پذیرفت. ائمهh در رابطه با جایگاه هدایت کامل الهی ما را هدایت می کنند به این که متوجه باشید مقام امام چه مقامی است. در واقع دارند بشر را از یک غفلت بزرگِ معرفتی نسبت به هادی و رب بودن خداوند نجات می دهند.
خداوند در دادن عالی ترین شکل و شرایط هدایت کوتاهی نکرده است. بیش از این هم ربوبیت حق اقتضا نمی کند که به بشری که اهل انتخاب است حقیقت را پیشنهاد کند تا خود بشر انتخاب نماید، زیرا هدایت اجباری، توهین به اختیار بشر است. خدا به بشر محبت کرده و او را مختار آفریده تا خود او رجوع به حقیقت را در اندیشه و عمل انتخاب کند و بهترین موضوع برای انتخاب را نیز به او پیشنهاد کرده ولی در هر حال قدرت انتخاب او را از او ساقط نمی کند، حتی اگر بدترین موضوعات را انتخاب کند. چون اجبارِ بشر به انتخابِ بهترین موضوع، بزرگ ترین ظلم و توهین به بشر است. مثل این که به جای تعارف کردن آب به یک جوان تشنه با اجبار سر او را در ظرف آبی فرو کنیم تا آب بنوشد، معلوم است که آن جوان از خواستن آب منصرف می شود. چون در این برخورد اختیار او که همه ی شخصیت اوست زیر پا گذاشته شده است.
امام رضا(ع) ما را متوجه این نکته می کنند که نگاهتان به هدایت خداوند تا آنجا باشد که او برای شما بهترین شکل هدایت را فراهم کرده تا انتخاب کنید و آنقدر جایگاه آن هدایت، همه جانبه و عظیم است که بشر نمی تواند خودش مصداق این هدایت را تشخیص بدهد. خدا باید کسی را که حامل همه ی ابعاد هدایت گری است و بشر به همه ی آن ابعاد نیاز دارد، به بشر ارائه بدهد، تا انسان ها خودشان انتخاب کنند، هرچند جایگاه آن هدایت به تعبیر حضرت رضاu: «وَ هُوَ بِحَیْثُ النَّجْمُ عَنْ أَیْدِی الْمُتَنَاوِلِینَ وَ وَصْفِ الْوَاصِفِینَ» امام مثل ستاره ای است که از دسترس افرادی که می خواهند به آن دست یابند بسیار دور و از وصف واصفین بسیار بالاتر است. مثل ستاره که خدا خلق کرده تا مردم با نورش هدایت شوند، می توان از هدایت امام بهره مند شد ولی نه انسان ها می توانند هر طور خواستند و هر جا خواستند ستاره ای نصب کنند و نه می توانند هرکس را خواستند به عنوان امام انتخاب نمایند. بعد فرمودند: آیا فکر می کنید چنین امامی را جز در خانواده ی پیامبرf، در جای دیگری می توان یافت؟ «أَیَظُنُّونَ أَنَّهُ یُوجَدُ ذَلِكَ فِی غَیْرِ آلِ رَسُولِ اللَّهِ (ص)» تاریخ گواه این حقیقت است که چگونه با آن همه تنگناها که برای اهل بیتh ایجاد کردند، آن ها چون خورشید درخشیدند، به طوری که انسان یقین می کند خداوند برای هدایت بشر، آن ها را منور به توانایی خاصی کرده است. این خانواده از یک طرف از همه ی جهات، زمینه ی جذب و کسب فیض الهی را دارند و از طرف دیگر توان اظهار و ارائه ی آن فیض را در خود حفظ نموده اند. به همین جهت حضرت رضا(ع) فرمودند: اگر در جایی غیر از خانواده ی رسول خداf به دنبال هدایت باشید به بیراهه ها پناه برده اید و خود را به آرزوهای غلط و حرف های باطل مشغول نموده اید.
در ادامه می فرمایند: «وَ كَیْفَ لَهُمْ بِاخْتِیَارِ إِمَامٍ وَ الْإِمَامُ عَالِمٌ لَا یَجْهَلُ وَ رَاعٍ لَا یَمْكُرُ» چگونه خواستند با عقل و اندیشه ی خود امام خود را انتخاب کنند در حالی که - با توجه به بهترین نحوه ی هدایت- امام عالمی است که هیچ گونه جهلی در او نیست و سرپرستی است که هیچ ضعفی ندارد. بشر هر کسی را انتخاب کند براساس حدّ فهمی که دارد انتخاب می کند، چگونه می تواند کسی را انتخاب کند که هیچ گونه جهل و ضعفی نداشته باشد. «مَعْدِنُ النُّبُوَّةِ لَا یُغْمَزُ فِیهِ بِنَسَبٍ وَ لَا یُدَانِیهِ ذُو حَسَبٍ» امام معدن نبوت است، بدون آن که در نَسَب، نقصی داشته باشد که مورد طعن قرار گیرد[83] و در حَسَب کسانی در حدّ او باشند. این که می فرمایند «معدن نبوت» است خبر از مقام مهمی می دهد و آن این که امام از همان چشمه ای می نوشد که پیامبر خداf نوشید و لذا امام باید شما را از طریق تماس با حقیقت قرآن، هدایت کند در نتیجه آن ها باید با اصل قرآن مرتبط باشند. اگر مفسرین با تدبّر در قرآن نکات ارزشمندی را در اختیار بشر می گذارند این غیر از آن است که با حقیقت قرآن متحد و مرتبط باشند. امام و پیامبر هر دو از مخزن وحی استفاده می کنند، فرقشان این است که پیامبرf این راه را گشوده و امام آن راهی را که پیامبرf گشوده است طی می کند. اما هر دو از مخزن می گیرند. یعنی حجاب ها بین امام و پیامبر هر دو مرتفع است و هر دو با حقیقت قرآن مرتبط هستند و چون با حقیقت قرآن مرتبط هستند معارف را از حقیقتِ نوری قرآن می گیرند و به بشر می دهند.
پیامبر، شریعت - یعنی جاده را ایجاد کرده- و دستگاهی را آورده که اگر کسی درست برود به مقصد می رسد و امامان تنها کسانی هستند که کاملاً این جاده را از ابتدا تا انتها می شناسند و اگر کسی خواست آن را درست طی کند دستگیری اش می نمایند. همیشه در عالم یک عده ای واصل اند و بقیه در صورتی که تابع آن واصلان باشند به مقصد نزدیک می شوند. آیات قرآن هم به خوبی روشن می کند که تنها مطهرون واصلان به قرآن هستند. می فرمایند: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِیمٌ»آن قرآنی که دارای درجه ی بسیار بالا است «فِی كِتَابٍ مَّكْنُونٍ» در کتابی غیر قابل دسترس قرار دارد که «لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ»[84] تنها مطهرون می توانند بدان متصل باشند و آن را لمس کنند، به این معنی تنها اهل البیتh مقامشان مقامی است که با معدن نبوت یعنی قرآن مرتبط هستند. آیا با تأمل در این موضوعات نباید متوجه این نکته ی مهم شد که تنها کسانی می توانند از طریق قرآن ما را به معنای حقیقی هدایت کنند که با حقیقت قرآن ارتباط داشته باشند؟ کسی که قرآن را بخواند و در آن تدبّر کند کار خوبی انجام می دهد ولی چنین کسی نمی تواند ما را هدایت کند مضافاً این که چنین کسی وقتی درست در قرآن تدبّر می کند که به کمک راهنمایی های صاحبان اصلی قرآن که معدن نبوت اند، در قرآن تدبّر کند. بشر جهت فهم قرآن حجت می خواهد تا بتواند به خوبی و با اطمینان کامل از قرآن بهره بگیرد.
باید از قرآن طوری استفاده کرد که بتوان تاریخ خود را بسازیم و گرفتار آراء مختلف نباشیم و همیشه در ذیل تاریخ سایر ملّت ها قرار نگیریم. در میان اهل سنت فقهای زیادی پیدا شدند و هر فقیهی از قرآن و روایات یک طور برداشت کرد، یک مرتبه خلیفه ی وقت متوجه شد هزاران اسلام با آراء کاملاً متضاد جهان اسلام را به بحران کشانده است، لذا مجبور شدند باب اجتهاد را مسدود کنند و همه را به چهار فقیه محدود نمایند. در حالی که در شیعه در عین آن که باب اجتهاد مفتوح است به جهت وجود امامان معصوم هرگز آن مشکلات به وجود نیامد و اگر اندک تفاوتی بین نظرها هست این یک موضوع طبیعی است و جهت گیری اصلی و فهم کلیِ همه درست است مثل تفاوت نور بیرنگ است در شدت و ضعف، نه مثل تفاوت نور زرد و سبز. چون جهت کلی و فهم کلی را امامان معصوم روشن کرده اند، کسی که ظرفیت بیشتری داشته، امام برای او مطلب را عمیق تر فرموده اند و برای کسی که به آن عمق نبوده، مطلب را در سطح پائین تری گفته اند ولی در هر حال سخنان امامان در عین ارائه های متفاوت، از جامعیت خارج نیست. عبدالله سنان خدمت امام صادق(ع) می آید که یابن رسول الله ذریع می گوید شما جواب آن سؤالی که من خدمتتان عرض کردم را طور دیگر فرموده اید، حضرت می فرمایند ذریع درست گفته است. عرض می کند ولی جواب مرا در مورد همین سؤال طور دیگر فرمودید. می فرمایند: «وَ مَنْ یحْتََمِلُ مِثْلَ مَا یحْتََمِلُ ذَریع» کدام یک از شما ذریع هستید و آن طور که او می تواند مطالب را یاد بگیرد، می گیرید؟[85] وقتی ملاحظه می کنید با این که حضرت جواب یک سوال را به دو صورت داده اند، آن دو سخن، آنچنان نیست که در عرض یکدیگر و ضدّ هم باشند.
در هر صورت ملاحظه می فرمائید که قرآن حقیقتی دارد که حجت خدا یعنی امام معصوم به حقیقت و معدن آن مرتبط است و بشر را براساس حقیقت قرآن هدایت می کند، چون ایشان معدن نبوتند و با جنبه ی وجودی قرآن مرتبطند، نه این که فکر کنند و از قرآن چیزی بفهمند. فکرکردن در آیات قرآن غیر از این است که با قلب خود با باطن قرآن مرتبط باشند. اگر بنا است قرآن به معنای واقعیش به بشر برسد توسط کسانی می رسد که باطن قرآن را ببینند. واژه ی «لا یَمَسُّهُ» بر همین نکته تأکید دارد، چون آن ها جنبه ی وجودی قرآن را لمس می کنند، همین طور که شما خوبی را حس می کنید. قرآن یک حقیقت نوری است، قلب می تواند آن را حس کند، چون پرده ها از جلوی قلب عقب رفت آن را می بینند. آیا هدایت کامل جز از طریقی است که با ارتباط با جنبه ی وجودی قرآن انسان ها هدایت شوند؟
وصف «مَعْدِنُ النُّبُوَّةِ» برای امام یعنی تمام حقایق نبوت در قلب امام هست و بهترین هدایت در نظام اَحسن غیر از این نمی باشد، هر ارتباطی با قرآن غیر از این ارتباط با نقص همراه خواهد بود. برای روشن شدن چگونگی وجود نقص، مقایسه ای بین انقلاب مشروطه و وجود شاه در آن انقلاب، با انقلاب اسلامی و وجود ولی فقیه بکنید. گرچه در انقلاب اسلامی امام معصوم حاکم نیست ولی فرهنگ امامت حاکم است، چون فقیه از خودش چیزی نمی گوید، ولی در انقلاب مشروطه نقص هست چون شاه در میان است و نظر او در تصویب و اجرای قوانین شرط است و قانونی را که نمایندگان مجلس تصویب و علمای طراز اول جهان اسلام تأیید کنند، باید شاه و مجلس سنا تأیید نمایند. معلوم است قانونی که باید رضایت شاه را در برداشته باشد، قانونی نیست که ملّت را به نتیجه برساند. به همین جهت باید نظام سیاسی مشروطه از بین می رفت اما با ادامه ی تاریخ و ظهور امام عصرg انقلاب اسلامی از بین نمی رود بلکه کامل می شود. برعکس قوانین و کارهای بشر که با نقص همراه است، الطاف الهی همیشه به طور کامل و همه جانبه است و لذا باید نظرها به جنبه های کامل و همه جانبه ی امور باشد و نه به چیزی کم تر از آن. چون خدایی که نافذ القدره و هادی مطلق است حتماً کاملِ هر چیزی را لطف می کند و اگر ما به سوی آن کمال قدم برداریم و به جنبه ی ناقص آن راضی نباشیم مسیر را درست طی می کنیم هرچند در حال حاضر با جنبه ی کمالی آن چیز روبه رو نباشیم. همان زمان که مشروطه تشکیل شد علماء دل خون بودند که چرا شاه باید نقش داشته باشد اما چاره ای نداشتند و این غیر از آن است که شرایط را پذیرفته باشند چون طبق آموزه های دینی نظر به جایی داشتند که انقلاب اسلامی شروع آن است تا نظرها به امامی معطوف شود که در قله ی علم و معدن نبوت است و عالی ترین نَسَب را دارد.
حضرت رضا(ع) در راستای کمال خانوادگی برای امام می فرمایند: «فَالْبَیْتُ مِنْ قُرَیْشٍ وَ الذِّرْوَةُ مِنْ هَاشِمٍ وَ الْعِتْرَةُ مِنَ الرَّسُولِf شَرَفُ الْأَشْرَافِ وَ الْفَرْعُ عَنْ عَبْدِ مَنَافٍ» نژاد او قریش و ریشه اش از هاشم و عترت رسول خداf است که شرف همه شرافتمندان است و از نسل عبد مناف می باشد. امامان شیعه کامل ترین شرافت ها را از نظر شخصیتِ خانوادگی دارند تا زمینه ی پذیرش امام برای روح ها و روان ها به راحتی و به بهترین نحو فراهم باشد. مردم در ضمیر ناخودآگاهشان اگر امام از نسل پیامبرf باشد احساس نزدیکی بیشتری با او دارند و بی راهه هم نمی روند، از آن جهت که عموماً یک نوع وفاداری بین فرزند پیامبر با مکتب آن پیامبر هست، از این گذشته فکر می کنم مردم در شعور خاص خود می فهمند همین طور که در این گِل، این فکر به وجود آمده زمینه ی بروز و ادامه ی آن در این گِل بیشتر است و به گفته ی محی الدین در آن صورت اتحاد به نحو کامل محقق است و نزدیکی به کامل ترین صورت شکل گرفته. یگانگی بین رسول خداf و فرزندان آن حضرت وقتی کامل است که هم از جهت فهمِ حقیقت و هم از نظر ظاهرِ شریعت و هم از نظر نَسب و حَسب و ریشه و نژاد یکی باشند. پس اگر بنا است کامل ترین شکلِ ظهور دین را بخواهیم باید از کسانی بخواهیم که از همه ی این جهات به پیامبرf نزدیک باشند و از آن جهت که خداوند همه ی شرایط این نزدیکی را فراهم می کند، حتماً امام از نسل پیامبرf خواهد بود.
از خصوصیات امام؛ «نَامِی الْعِلْمِ كَامِلُ الْحِلْمِ مُضْطَلِعٌ بِالْأَمْرِ» علمی فزاینده و حلمی کامل است و در امر مدیریت توانا و دانا است. اگر بنا است مدیر جامعه ی دینی در اوج علم و حلم و توانایی باشد، نباید مردم به غیر از امام معصوم، نظرها را به جایی دیگر بیندازند. همین طور که هر تری به عین تری ختم می شود، تمام حلم ها باید در یک نفر به صورت مطلق جمع باشد و او باید مدیریت جامعه را به دست گیرد. «عَالِمٌ بِالسِّیَاسَةِ مُسْتَحِقٌّ لِلرِّئَاسَةِ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ قَائِمٌ بِأَمْرِ اللَّهِ نَاصِحٌ لِعِبَادِ اللَّهِ» امام عالم به سیاست و شایسته ی ریاست و واجب الاطاعه، قائم به امر خدا و خیرخواه بندگان است. سیاست یعنی ایجاد انضباطی خاص برای رسیدن به هدف. امام است که هدف را درست تشخیص می دهد و امکان برنامه ریزی برای آن که بشر را به اهداف مقدسش برساند، داراست.
اگر 50 سال قبل گفته می شد برنامه هایی که غرب برای بشریت ریخته به نتیجه نمی رسد، می گفتند شما کارشناسید یا غربی ها؟ در حالی که اگر این قاعده را می شناختیم که هر جا فرهنگ امامت نباشد هر برنامه ای با ناکامی روبه رو می شود، نیاز نبود بشر به تجربه ای این چنین تلخ گرفتار شود که برون رفت از آن او را با مشکلات عدیده ای دچار کند. در اخبار بود که بازارهای بورس آمریکا و اروپا 53% سقوط مالی داشته اند. یعنی اگر شما یک میلیون پول داشته باشید با برنامه ریزی این به اصطلاح کارشناسان 53 % آن از بین رفته است. غربی که وقتی خودش ثروتمند است بقیه ثروتمند نیستند ولی وقتی خودش فقیر شد جهان را فقیر می کند، برای بشر برنامه ریزی کرد و با الگوهای مدیریتی خود چنین مشکلی را به بار آورد. مثل همسایه ی ناباب که وقتی خودش خوشش است کاری به کسی ندارد ولی اگر گرفتار مصیبت شد همه ی محلّه را به هم می ریزد. اگر ملاک های درست داشته باشید متوجه می شوید پیشرفت غرب، سر به سلامت نمی برد چون مالی که با دزدی و چپاول به دست آمده است جز ناکامی به همراه ندارد و این نشان می دهد به اندازه ای که ما از سیاستِ امامت فاصله بگیریم حتماً دچار بحران می شویم. خوشا به حال آن هایی که سرنوشتشان را به تمدن غرب گره نزدند تا با بحرانی شدن غرب این ها هم بحرانی شوند.[86] سقوط مالی بازار بورس در کشورهای غربی و کشورهای عربی یک نمونه است تا روشن شود چگونه عده ای با بحران غرب این چنین ویران شدند. این که می گویند نباید انسان سرنوشتش را به کفر گره بزند به این علت است که کفر آینده ندارد.
وقتی انسان ایمان را بشناسد می فهمد جهانی که با سیاستِ غیر معصوم اداره می شود حتماً به بحران می افتد. درک این نکته احتیاج به سن زیاد ندارد حتماً شما بحران جریان های کفر را در منحنی یک عمرِ عادی خواهید دید. این که در متون دینی دارید اگر این کار را بکنید ثواب یک عمر نماز یا روزه می برید، یا می فرماید شب قدر «خَیْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ» از 80 سال عمر بهتر است یعنی منحنی تحولات از صعود تا سقوط عموماً یک عمر بیشتر نیست و شما در دوره ی 80 سال حتماً بحران ها را تجربه خواهید کرد. مگر صعود تا سقوط رضاخان بیشتر از20 سال بود؟ یا سقوط پسرش بیشتر از 40 سال بود که جمعاً 60 سال می شود. آمریکا از جنگ جهانی دوم اوج گرفت. هنوز 60 سال نگذشته سقوط ابرقدرتی اش شروع شد. در جنگ جهانی دوم مثل یک آدم زرنگ با ناشی گری هایی که هیتلر در آورد وارث پیروزی های متفقین شد ولی این اَبَر قدرتی تا آخر برایش نماند و کم تر از یک عمر از آن نگذشت که سقوطش شروع شد. این را هرکس می تواند تجربه کند که کفر همواره زمین می خورد و صعود و سقوطش بیش از منحی یک عمر طول نمی کشد. صعود و سقوط بنی امیه با آن همه حیله گری ها که ابوسفیان و معاویه به خرج دادند بیش از هزارماه طول نکشید. شصتمین سال تأسیس رژیم صهیونیستی را وقتی جشن گرفتند که از حزب الله شکست خورده بودند، به قول دکتر احمدی نژاد رئیس جمهور دولت نهم، آنها برای مرده جشن گرفتند. در نظر بگیرید بعد از شارون امثال پرز و نتانیاهو و باراک که مردند چه کسی می خواهد رژیم صهیونیستی را اداره کند؟ خودشان می گویند نسل بعد از ما هرگز توان اداره ی این رژیم را ندارد. قضیه ی همه ی دولت ها از همین قرار است مگر سلسله ای که با فرهنگ امامت مدیریت شود و لذا نباید برای حفظ فرهنگ امامت سرنوشت خود را به تمدن ها و کشورهایی گره بزنیم که سقوط و صعود آن ها نه تنها حتمی است بلکه کم تر از یک عمر طول می کشد.
امام شناسی و فهم جایگاه امامت برای این است که بتوانیم دنیا را درست تجزیه و تحلیل کنیم و افق را درست درک نمائیم. حضرت می فرمایند تنها امام است که «عَالِمٌ بِالسِّیَاسَةِ مُسْتَحِقٌّ لِلرِّئَاسَةِ» عالِم به سیاست است و شایسته است ریاست کند و از او تبعیت شود، و این یک حق تکوینی است که در نظام تشریع باید ظهور نماید، همین طور که حق آب این است که با آن تشنگی ها را برطرف کنیم وگرنه از تشنگی می میریم. «مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ قَائِمٌ بِأَمْرِ اللَّهِ» امام واجب الطاعه و قائم به امر الهی است و امر خداوند را در بین انسان ها برپا می دارد، هدیه ای است که خداوند در عالی ترین شکلِ هدایت و ربوبیتش به بشر داده، به هر اندازه که بشر به غیر چنین هدیه ای توجه کند به همان اندازه سقوط می کند. باید چشم باز کرد و ریشه ی مشکلات را - چه در جهان اسلام و چه در جهان کفر- در جداشدن از امام و فرهنگِ امامت دید و فریب وعده های شیطانی و آرزوهای فرهنگ غربی را نخورد و به آن ها دل خوش نکرد وگرنه راه نجات خود را مسدود کرده ایم، هر قدمی که به سوی فرهنگ های جدا شده از امامت برداریم به همان اندازه راه نجات خود و خانواده و ملت خود را مسدود کرده ایم و گره ای بر گره های قبلی افزوده ایم.
امام شناسی کمک می کند که اگر در زمان غیبتِ حضرت صاحب الأمرg از آن حضرت نمی توانید مستقیماً استفاده کنید لااقل از فرهنگ آن حضرت دور نشوید و نظر را از افق طلوع حضرت به جای دیگری نیندازید. تنها امام است که «نَاصِحٌ لِعِبَادِ اللَّهِ» فرهنگ خیرخواهی برای بندگان را با خود دارد. همیشه این را بدانید آن قدر که خدا به عنوان ربّ، غم بند گانش را دارد و دلسوز بند گانش است هیچ مادری آن طور دلسوز فرزندانش نیست. پس هرکس به اندازه ای که به خدا نزدیک است دلسوز مردم است و هر کس که از خدا دور است حتماً دشمن بقیه ی انسان ها است هر چند ادعایش چیز دیگر باشد. کسی که با تمام وجود در قرب الهی است، با تمام وجود دلسوز مردم است و با همین قاعده حساب کنید هرکس چه اندازه دلسوز و خیرخواه مردم است. در همین رابطه حضرت فرمودند: امام همچون برادری صمیمی و همچون مادری دلسوز است آن هم مثل دلسوزی مادر نسبت به کودک شیرخوار.
حضرت رضا(ع) در ادامه می فرمایند: خداوند توفیق خاصی در جهت مدیریت جهان بشری به پیامبران و امامان داده تا مدیریتی در حدِّ عالی ترین آرمان بشری تحقق یابد. با توجه به چنین قاعده ای است که باید با مدیریت امام بر جامعه منتظر برکاتی بود که هرگز بدون مدیریت امامانh رخ نمی نمایاند.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
بحمدالله بحث در رابطه با خطبه ی حضرت امام رضا(ع) در مورد مقام امامت بود. کوفیانِ شیعه به جهت نشناختن مقام امام تحت فشار عُبیدالله امام خود را به قتل رساندند. مشکل کوفیان این نبود که نمی دانستند امام حسین(ع) انسان بزرگی است، مشکل آن ها این بود که مقام امام را در عالم نمی شناختند و تا انسان ها نفهمند مقام تکوینی امام، مقام واسطه ی فیض است و آن یک مقام تکوینی است که در عالم تشریع مدیریت جهان بشریت را به عهده می گیرد و حکومت خدا را در جامعه ی بشری جاری می کند، نمی توانند به واقع و با تمام وجود خودشان را تسلیم برنامه های امام نمایند. تا فکر ما در این باشد که منزلت امام یک منزلت اعتباری است، اتحاد روحی لازم با امام تحقق نمی یابد. بعضی ها دستورات الهی را قراردادی می دانند و معتقدند خداوند قرار گذاشته که صبح دو رکعت نماز بخوانیم و ظهر چهار رکعت و امکان داشت عکس آن باشد، غافل از این که هر اعتباری در شریعت ریشه در نفس الامر دارد و حقیقتاً هستی با دو رکعت نماز که در صبح بخوانیم با ما هماهنگ می شود چون این دستور ریشه در باطن عالم هستی دارد. موضوع امام نیز از همین سنخ است و وجود او ظهور مدیریت خدا در زمین است توسط قلبی که در بالاترین درجه ی وجود مستقر می باشد و به این معنی امامت یک مقام است.
ما هر چه ضربه خوردیم به جهت آن بود که جایگاه عقیده مان به امامت را درست نشناختیم. صرفاً به عنوان یک امر اعتباری و به جهت آن که خوب است پذیرفتیم و بر این اساس بود که اگر در عقیده ی خود با مشکلاتی روبه رو شدیم از عقیده ی خود کوتاه آمدیم. می گویند میمونی را داخل دیگی گذاشتند و بچه اش را هم به دستش دادند و زیر دیگ را گرم کردند. ابتدا بچه اش را بغل کرد تا نسوزد ولی وقتی زیر پایش بسیار گرم شد بچه اش را کف دیگ گذاشت و روی آن نشست. این یک قاعده است که اگر چیزی را در حدّ عاطفه پذیرفتیم تا آن جا بر سر آن هستیم که سختی های طاقت فرسا به دنبال آن نباشد و برهمین اساس کوفیان از عقیده ی خود دست برداشتند. وقتی کار سخت شود به تعبیر امام حسینu؛ «قَلَّ الدَّیانُون»[87] دینداران کم خواهند بود در حالی که برای دفاع از امامت دین داری محض نیاز است که این با اعتقاد به مقام امامت ممکن می شود و هر چه به آخرالزمان نزدیک شویم چنین دیندارانی پروریده می شوند. به همین جهت نسل امروز دیگر نسلی نیست که بشود با چند تذکر اخلاقی و براساس مشهورات زمانه بر اعتقادات خود پایدار بمانند. این نسل باید عقاید خود را به نوامیس عالم هستی متصل بدانند تا بر آن اعتماد کنند و حقیقت این است که شیعه نیز چنین دینی است و از طریق توجه به نظام اَحسن و حکمت الهی می توان متوجه شد جهان ظرفیت وجود انسان کاملی را دارد که حامل همه ی اسرار الهی برای مدیریت جهان است. به نظر می آید امروز با توجه به نظام احسن و حکمت الهی می توان نسل امروز را متوجه حقایقی کرد که نه مجبور باشد به مباحث خشک فلسفی رجوع کند و نه گرفتار سطحی نگری باشد و عقاید خود را بدون هر برهانی بپذیرد و در مقابل اشکال کنندگان مجبور باشد بگوید: طبق روایات چنین عقیده ای را پذیرفته است، در حالی که آیات و روایات، ما را به تدبّر دعوت می کنند.
به راحتی می توانیم ثابت کنیم خداوند حکیم است، وقتی می گوئیم خدا عین وجود است و عین وجود طوری است که هیچ عدمی در آن نیست و از طرفی «عدم» نقص است، پس عین وجود که هیچ نقصی ندارد، عین کمال است که این موضوع در برهان صدیقین بحث می شود. وقتی روشن شد خدا عین کمال است، از آنجایی که «حکمت» کمال است، پس خداوند عین حکمت است. از طرفی فعل و مخلوق خدای حکیم اولاً: بی هدف و لغو نیست. ثانیاً: اَحسن است و هیچ نقصی ندارد و آنچه را مخلوق نیاز داشته تا به هدف عالیه ی خود برسد، در اختیار او گذارده است. برهانِ حکمت، انسان را متوجه این امر می کند که چون مخلوقِ خداوند هدف دارد خداوند شرایط رسیدن به آن هدف را فراهم کرده آن هم شرایط رسیدن به عالی ترین هدف را. در نظام اجتماعی، عالی ترین شرایط برای رسیدن به هدف آن است که انسانی معصوم مدیریت بشر را در بستر شریعت الهی به عهده بگیرد. و چون بشر به چنین وجودی نیاز دارد حتماً خداوند در دادن آن دریغ نمی کند. در حالی که ما به چیزی مثل ابرو این قدرها نیاز نداشتیم و خداوند در دادن آن بخل نورزید، مسلّم از پروراندن امام با آن ویژگی ها که افق حیات ما را به ثمر می رساند، هرگز بخل نمی ورزد. زیرا ضرورت وجود امام در همان راستای نیاز به قرآن و شریعت است و لذا به همان دلیلی که خداوند از دادن شریعت دریغ نفرمود از پروراندن امام دریغ نمی ورزد. وقتی این مبنا درست شد جایگاه و معنی سخنان امام رضا(ع) روشن و معلوم می گردد چرا آن سخنان تبیین عقیده ای است که نظر به یک حقیقت خارجی دارد و چون معلوم شد امام چه مقام و جایگاهی دارد معلوم می شود که انتخاب انسانی که مصداق آن مقام باشد کار مردم نیست و اگر مردم از شناخت و ارتباط با آن مقام خود را محروم کنند مثل آن است که خود را از شریعت الهی محروم کرده اند. همان چیزی که حدیث مشهور رسول خداf به آن متذکر شد و فرمودند: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً»[88] چون با نفهمیدن جایگاه امام در هستی هنوز افق شخصیت انسان، افق ایمانی و توحیدی نیست.
چه اشکال دارد که انسان ها وقت بگذارند و امام شناسی را به همان شکل که روایات متذکر می شوند بفهمند و به آن ایمان بیاورند و عقاید خود را در حدّ علم کلام متوقف نکنند؟ چون علم کلام بیشتر برای نفی ادعای رقیب است؛ شما در امر امام شناسی تنها نیاز ندارید که طرفِ مخالف خود را محکوم کنید بلکه نیاز دارید قلب تان متوجه حقیقت امام بشود و از نور وجود او بهره مند گردید. روش حضرت رضا(ع) برای این که ما بتوانیم به یک افق نورانی نسبت به وجود امام برسیم بسیار کارساز است.
با توجه به مباحثی که گذشت - مبنی بر اَحسن بودن نظام هستی- می رسیم به این که محال است در عالَم هستی امامی که کامل ترین شکل هدایت را انجام بدهد موجود نباشد. توجه به این امر نتایج فوق العاده ای در پی دارد، مثل این که می گویند در محضر فلان عالم موضوعی طرح گردید که هزار نکته برایمان روشن شد، توجه به حضور انسان کامل در هستی از همان نکته ها است. اگر رسیدید که حتماً خداوند عالی ترین شکل هدایتش را از طریق واسطه ی فیضِ بین ارض و سماء، برای ما محقق می کند دیگر در آن شرایط به دنبال کشف راز خواهید بود و نه نفی راز. نفی رازی که دنیای مدرن گرفتار آن شده و روحیه ای پیدا کرده که تلاش می کند هر حقیقتی را نفی کند و یا به سطحی ترین شکل تبدیل نماید، همه به جهت آن است که راه اُنس با آسمانِ غیب را بر روی خود بسته است، تا حدّی که می گویند: پیامبران نابغه هایی هستند با همان دانش بشری! بعضی ها هم ممکن است خوش حال شوند که فرهنگ غربی پیامبران را نابغه بداند، غافل از این که آن ها با این تعبیر رسول الله بودن آن ها را نفی کرده اند.
اگر رسیدید به این که امام صورت عالیه ی هدایت الهی است پس آنچه لازمه ی صورت عالیه ی هدایت الهی است امام دارد. ممکن است بفرمائید در مصداق امام اختلاف داریم، این در ابتدای امر مهم نیست، اگر متوجه شویم خداوند حتماً صورت عالیه ی هدایتش را به بشر می دهد، به راحتی روشن می شود مصداق شخصیتی که حامل خصوصیات عالی ترین هدایت باشد جز اهل البیتh نخواهند بود. بنده به شما قول می دهم اگر کسی فهمید معنی عالی ترین هدایت به چه شکل می تواند باشد، محال است اختلاف کند که انسانی با این خصوصیات غیر از امیرالمؤمنین(ع) می تواند باشد. مشکل مسلمانان در صدر اسلام این شد که نتوانستند متوجه باشند هدایت الهی تا کجاها باید وسعت داشته باشد وگرنه هرگز به امیرالمؤمنین(ع) پشت نمی کردند. به همین جهت امام رضا(ع) در وصف امام ابتدا روشن می کنند که امام: «كَامِلُ الْحِلْمِ مُضْطَلِعٌ بِالْأَمْرِ عَالِمٌ بِالسِّیَاسَةِ» حلم او کامل و جهت مدیریت جهان آگاهی کامل دارد و سیاست را به معنی واقعی آن می داند. حلم کامل امام به این معنی است که کاری از او سر نمی زند که سکینه و آرامشش از دست برود، چون مبانی کارها را می شناسد و می داند هر کاری از کجا شروع شده و به کجا ختم می شود. در نظر بگیرید کسی مزرعه ی بسیار بزرگی دارد و حصار محکمی اطراف آن کشیده، حال اگر گوسفندی در آن مزرعه از دست صاحب مزرعه فرار کند مسلّم او دست و پایش را گم نمی کند چون می داند در هر حال از مزرعه ی او بیرون نخواهد رفت و لذا کاملاً آرامش خود را حفظ می کند. امام به جهت علم و تسلط کلی بر عالم به معنی واقعی حلم دارد و آنچنان اراده اش به اذن الهی نافذ است که هیچ جریانی نمی تواند بر اراده ی او غلبه کند. بقیه اگر بخواهند حلم داشته باشند به نور حلمِ انبیاء و اولیاء می توانند به حلم برسند. به جهت آن حلم و علم است که می فرمایند امام: «مسْتَحِقٌّ لِلرِّئَاسَةِ» حق امام است که ریاست جامعه را به عهده گیرد.
ممکن است شبهه ای برای دوستان پیش آید که چرا ائمهh اصرار دارند حکومت بر جامعه حق آن ها است؟ اول باید روشن شود این یک حق شخصی نیست بلکه حق علمی است. یک پزشکِ متخصص وقتی می بیند یک آدم عادی بدون آن که اطلاعاتی از یک بیماری داشته باشد نظرهایی می دهد که بیماریِ بیمار را شدیدتر می کند، شرافت علمی او اقتضا می کند که بگوید آقا حق شما نیست این طور نظر بدهید، حق من است. آیا اینجا می خواهد خود را مطرح کند و یا وظیفه دارد ساحت علم را حفظ نماید؟ ائمهh متوجه اند بشر نیاز به هدایت بزرگی دارد که خدا در اختیار آن ها گذاشته که اگر اِعمال شود زیباترین زندگی قدسی ظهور می کند و ظلم بزرگی به بشریت شده که کسانی بر او حکومت می کنند که هیچ کمکی به تعالی او نمی نمایند، نه عالم تکوین را می شناسند و نه عالم تشریع را، غافل از این که تمام دستورات شرعی ریشه ی تکوینی دارد. حال اگر کسی جایگاه تکوینی این دستور را بشناسد می داند که در چه شرایطی این دستور مطابقِ با حقیقت است و در چه شرایطی مطابق نیست.
وجود مقدس پیامبرf در آخرین حج سعی داشتند یک حج کاملِ جامعی را تبیین کنند که پس از آن مسلمانان بتوانند سال های سال آن را ادامه بدهند. طرف می آمد می پرسید یا رسول الله من به جای این که این کار را اول انجام دهم عمل دیگری را بر آن مقدم داشتم، حضرت با توجه به جایگاه باطنی و حقیقت حج روشن می کردند که اشکال دارد یا نه و بسیار پیش می آمد که می فرمودند: «لا بأس» اشکال ندارد. زیرا حقیقت و باطن حج را می شناختند، نظر می کردند به آن حقیقتِ باطنی و این صورت را با آن تطبیق می دادند و می فرمودند این عمل تو صورتی است که با آن حقیقت تطبیق دارد. این آن علمی است که بشر نیاز دارد و فقط در اختیار ائمهh است و بر این اساس می فرمایند حق ما است که حکومت بر بشر را در اختیار داشته باشیم تا بشر گمراه نشود و عبادات و اعمال او مطابق حقایق باطنی انجام گیرد. در این راستا می فرمایند: امام «مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ» یعنی اطاعت او واجب است و سعادت بشر را در پیش دارد.
حضرت رضا(ع) در ادامه می فرمایند: «إِنَّ الْأَنْبِیَاءَ وَ الْأَوْصِیَاءَh یُوَفِّقُهُمُ اللَّهُ وَ یُسَدِّدُهُمْ وَ یُؤْتِیهِمْ مِنْ مَخْزُونِ عِلْمِهِ وَ حِكْمَتِهِ مَا لَا یُؤْتِیهِ غَیْرُهُمْ» خداوند انبیاء و اوصیائش را موفق می کند و استوار می دارد و از علم و حکمتِ پنهانش به آن ها عطا می کند، علم و حکمتی که به غیر آن ها نمی دهد. در این فراز توجه همه را به سننی جلب می کنند که خداوند نسبت به انبیاء و اولیائش اِعمال می نماید و آن عبارت است از توانایی و تجهیز خاص، تا معلوم شود خداوند برای مدیریت جهان هستی علم و فکر و قدرت بشر را کافی نمی داند و برای این کار علم و توانائی خاصی را به انبیاء و اولیاء خود می دهد. پس نمی توان گفت: «ما با خِرد جمعی جهان را اداره می کنیم» چون نتیجه اش این می شود که امروز در جهان می بینید. آن زمانی که «جان لاک» این حرف را زد کسی باور نمی کرد این اندازه این فکر زیانبار است. شما امروز ملاحظه می کنید که چگونه در منطق خِرد جمعی وجود رژیم صهیونیستی منطقی است و هم جنس بازی با تکیه بر خِرد جمعی پذیرفته می شود! چون جمع مردم عقلشان آن کار را تأیید می کند. «خِرد جمعی» جمله ای است که به ظاهر مثبت می آید ولی در حقیقت مساوی است با کُشتن همه ی انبیاء و اولیاء. به گفته ی «هایدگر» عبارت است از هوس های سرگردان. به همین جهت در اسلام دموکراسی عنان گسیخته که از فرهنگ الهی خارج شود پذیرفتنی نیست.
حضرت امام خمینی«رضوان الله علیه» معتقدند آنجا که حکم خدا نیست هر رأیی ضلالت است. می فرمایند: «مقصد این است که در حکومت اسلامی، اسلام حکومت کند، قانون حکومت کند و اشخاص به رأی خودشان، به فکر خودشان حکومت نکنند. رأی ندهند به کسانی که خیال می کنند خودشان صاحب رأی هستند. خودشان را متفکر می دانند، روشنفکر می دانند، به این ها رأی ندهند. برای این که رأی مردم در مقابل حکم خدا رأی نیست، ضلالت است»[89] چون بنا است خدا بر جامعه ی اسلامی حاکم باشد. می فرمایند: «ما جمهوری اسلامیِ لفظی نخواستیم، ما خواستیم که حکومت «الله» در مملکتمان و إن شاءالله در سایر ممالک هم اجرا شود».[90] آری در مسیری که انسان ها به سوی بندگی خدا سیر می کنند نظر آن ها برای تحقق بندگی در نظام اجتماعی، محترم است. مرحوم مدرس«رحمه الله علیه» در مجلس چهارمِ مشروطه گفته بود اگر تمام نمایندگان هم به رضاخان رأی بدهند چون خلاف قانون است ما قبول نداریم. یعنی باید فقهاء آن رأی را تأیید کنند تا روشن شود رأی مردم جهت الهی دارد یا نه.
حضرت رضا(ع) می فرمایند: پیغمبران و امامان یک فهم برتری دارند که فوق اندیشه ا ی است که بشر با آن اندیشه، امور عادی خود را می گذراند. اسم خِرد انبیاء را عقل قدسی می گذاریم. اندیشمندان مسلمان جای خرد انسانی را در این حدّ می دانند که انسان ها باید با عقل خود عقل قدسی شریعت را بفهمند. خداوند عقل ما را به ما نداده تا با عقل خود که «خودبنیاد» و فاصله گرفته از بندگی خدا است، اموراتمان را طی کنیم. واژه ی «خودبنیاد» یعنی «عقل» برای خود مستقل عمل کند. در حالی که ما به کمک عقلمان باید در سخنان انبیاء و دستورات الهی تدبّر کنیم. عقل ما برای فهم قرآن است نه برای ساختن یک دین جدید. عاقلانه ترین کار آن است که انسان ها خودشان را به دست عقل الهی، نه به دست عقل خودبنیادِ لیبرالیسم یا خرد جمعی بدهند. همان طور که ما معتقدیم حقوق بشر را هم اگر خدا تعیین کند حقوق حقیقی است. اما حقوق بشری که بشر بخواهد برای خودش تعیین کند اولاً: به سطحی ترین بُعدِ بشر نظر دارد. ثانیاً: وقتی نفس امّاره اش به تنگنا افتاد همان را هم زیر پا می گذارد و حقوق مردم مظلوم غزه برایش بی معنی می شود، چون این حقوق بشر را انسان غربی برای خود تعریف کرده و نه برای مردم خاورمیانه. آفات بی امامی تا اینجاها بشر را ساقط می کند.
آفات اسلامِ منهای امامت تا آن جا است که حتی وقتی غرب در اواخر قرون وسطی از دست کلیسا خسته شد با چهره ای از اسلام در زمان عثمانیان روبه روست که چنگی به دل نمی زند تا بخواهد به آن رجوع کند و برگشت به فرهنگ رومِ قبل از مسیحیت را ترجیح می دهد و رنسانس را راه می اندازد. خسارت بزرگی به جهان وارد شد که غرب نتوانست به اسلام رجوع کند، در حالی که اگر به جای اسلام عثمانی، اسلامی با مدیریت امامت در میان بود، رجوع غرب به اسلام بود و نه به فرهنگ رُمی. چرا اسلام نتوانست در اسپانیا بماند، جز این بود که اسلامی دلپذیر که با روح امامت همراه باشد نداشتیم؟ قرآن تا پشت کوه های پیرنه تا وسط فرانسه رفت ولی نماند چون با نور امامی که با حقایق هستی مرتبط باشد مدیریت نمی شد، یک کشورگشایی بود توسط حاکمان اموی. اگر فرهنگ امیرالمؤمنین(ع) در جهان اسلام حاکم بود، امروز ما اروپایی را که به مسیحیت پشت کرده است و به کفر منتقل شده نداشتیم بلکه اروپایی را داشتیم که به اسلام روی کرده بود. مگر پادشاهان عثمانی بهتر از آباء کلیسا عمل می کردند که روشنفکران اروپایی به عثمانی ها گرایش پیدا کنند؟
جامعه ی اسلامی حاکمانی را می خواهد که به تعبیر امام رضا(ع) «یَكُونُ عِلْمُهُمْ فَوْقَ عِلْمِ أَهْلِ زَمَانِهِمْ» علم آن ها فوق علم زمانه شان باشد. به گفته ی دکتر تیجانی که مذهب خود را از سنی بودن به شیعه بودن تغییر داده: «اگر برای علی میسر شده بود که سی سال طبق سیره ی پیامبرf بر مردم حکومت کند، مسلّم اسلام امروز جهان را فرا گرفته بود و عقیده ای متین و محکم در قلوب مسلمانان جایگزین شده و فتنه های کوچک و بزرگ رخ نمی داد و نه کربلایی می بود و نه عاشورایی. اگر همان طور حکومت سایر ائمه که پیامبر آنان را به نام وصی خود قرار داده بود ادامه می یافت، جز مسلمانان، ملتی بر روی زمین وجود نداشت و دنیا نه چنین بود که امروز مشاهده می کنیم و زندگی ما به معنی واقعی اش انسانی بود».
با توجه به مقدماتی که گذشت آیا خداوند برای مدیریت هستی و شکوفایی استعدادهای پنهان انسانی جز این باید بکند که امامی با آن چنان علمی برای بشر قرار دهد؟ یا خرد انسان ها را کافی بداند و ما را به خود واگذارد؟ حتماً لطف بزرگ تری به بشر شده و آن لطف عبارت از وجود انسانی است که علمش فوق علم مردم است، تا هر زمانی افق زندگی آن ها را براساس آن علم جلو ببرد، یعنی همواره ما در هستی باید افرادی را داشته باشیم که به عنوان واسطه ی فیض بتوانند مدیریت جهان را مطابق عالم تکوین در عالم تشریع به دست گیرند.
حضرت بعد از نکاتی که گذشت به نکته ی بسیار عمیقی اشاره می کنند و می فرمایند: «وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدى فَما لَكُمْ كَیْفَ تَحْكُمُونَ» به آیه ی 35 سوره ی یونس اشاره می کنند که در واقع می توان گفت این آیه ناموس فرهنگ تشیع است. حضرت امام زین العابدین(ع) می فرمایند این آیه «نَزَلَتْ فِینَا»[91] در مورد ما اهل البیت نازل شده است. چون خداوند می فرماید: «أَفَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدى» آیا کسی که به سوی حق هدایت می کند شایسته است که تبعیت شود یا کسی که در هدایت نیست مگر آن که هدایت شود؟ ملاحظه می فرمائید خداوند در این آیه ما را در مقابل دو راه قرار داده اند که هر دو راه حساس است. نمی گوید آیا کسی که به سوی باطل هدایت می کند شایسته است تبعیت شود یا کسی که به سوی حق هدایت می کند؟ تا جواب آسان باشد. دو نوع هدایت را مقابل هم قرار داده که یکی به حق هدایت می کند و دیگری دانش آموخته ای است که به دانش خود هدایت می نماید. به این صورت که اولی با علم لدنی و به حق هدایت می نماید و دومی با علم اکتسابی و به علم خود هدایت می کند. تا معلوم شود در عالم کسانی هستند که از طرف خدا علم لدنی دارند و به حق هدایت می کنند و نباید نظر را به دیگران انداخت، چون در علم لدنی، اکتساب و تدریج نیست تا انسان در مسیر هدایت مجبور باشد با کسانی مرتبط باشد که همواره چیزهایی را کسب نکرده اند و نسبت به آن ها جاهل اند.
حضرت امام رضا(ع) ملاک را قرآن قرار داده اند تا اگر از حضرت بپرسند روی چه حساب می فرمائید یک عده ای هستند که خداوند علم خاصی به آن ها داده و علمشان فوق زمانه است؟ بفرمایند به سوره ی یونس، آیه ی 35 رجوع کنید که خبر از وجود چنین انسان هایی می دهد. علم اکتسابی همواره با جهل همراه است. هرکس هم که باشد بالأخره چیزهایی که خوانده است می داند و از چیزهایی که نخوانده و به آن فکر نکرده بی خبر است. پس اگر کسی خود را در اختیار بزرگ ترین عالم هم قرار بدهد همیشه با مقداری جهل روبه رو است. آیا خداوند چنین چیزی را در نظام اَحسن برای بشر می پسندند؟ و هدایت الهی اقتضای چنین شرایطی را دارد؟ یا لازمه ی هدایت الهی این است که ما را با کسی و شخصی و نوری روبه رو کند که همه ی علمی که ما برای تمام ابعادمان نیاز داریم در مقابلمان باشد. و این با شخصیت کسی مطابقت دارد که مقامش «یهْدی اِلَی الْحق» است و بتواند به حق هدایت بکند و جز امامی معصوم در این موقعیت نیست. به همین جهت عرض کردم حضرت سجاد(ع) در مورد این آیه فرمودند: «نَزَلَتْ فِینَا» این آیه در رابطه با ما اهل بیت نازل شده است.
در مورد حضرت رضا(ع) هست که مأمون آمد و علماء اهل سنت را جمع کرد. و بعد گفت که پسر عمو این ها می گویند چرا شما می گوئید ما علمی داریم که جمع این علما ندارند؟ و چرا باید این ها از شما تبعیت کنند؟ آیا شما چنین ادعایی دارید که همه ی علماء باید از شما تبعیت کنند؟ حضرت می فرمایند: بله. همه باید از ما تبعیت کنند چون علمشان برای نجات شان کافی نیست. مأمون گفت دلیلتان چیست؟ حضرت فرمودند چون آیه می فرماید عده ای هستند که علمی از جایی نیاموخته اند و به سوی حق هدایت می کنند. آن گاه حضرت پرسیدند: همه ی شما که این جا نشسته اید آیا عالمانی نیستید که علمتان را از کسانی تعلیم گرفته اید؟ جواب دادند: بله. فرمودند ولی ما معلمی نداشته ایم. در این دنیا چه کسی معلم ما بوده است؟ از طرفی هر چه می خواهید از ما بپرسید تا معلوم شود دانا به آن ها هستیم یا نه. جلسه به زیبایی تمام ختم شد و معلوم شد مصداق آیه جز اهل البیتh نیستند. حضرت در ادامه ی فرمایش خود آیات دیگری را شاهد می آورند که نیاز به بحث دارد.
بنابراین؛ جمع بندی بحث این شد که یک نوع معرفت خاص در نزد امامان هست که مردم از آن بی خبرند و لذا مردم نمی توانند امام را انتخاب کنند و امام با توجه به آن معرفت خاص باید مدیریت بشر را به عهده گیرند وگرنه زندگی با بحران و ظلم همراه خواهد بود و زمین و آسمان به هم می ریزد و روابط انسان ها غیر طبیعی خواهد شد.
خداوند به حقیقت اولیاء و اصفیاء و انبیائش ما را متوجه معارف عالیه ای کند که نسبت به شناخت امام زمانمان نیاز داریم.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
همان طور که مستحضرید بحث در رابطه با چگونگی انتخاب امام بود و این که چگونه حضرت امام رضا(ع) جایگاه امام را تعیین فرمودند. راوی خدمت حضرت آمد و عرض کرد یابن رسول الله مردم معتقدند می توانند امام را خودشان انتخاب کنند به این صورت که در جامعه ی اسلامی یک مسلمان را به عنوان رهبر و مسئول امور انتخاب نمایند. حضرت بابی را باز فرمودند تا روشن بشود خداوند جهت امامت و رهبری جامعه شخصیت بسیار بزرگی را برای بشر پرورانده و بشریت را در این امر به خود وانگذاشته است. اشتباهی که بعضی ها در انتخاب امامتِ جامعه دارند و خود را در این امر خودکفا می دانند شبیه اشکالی است که عده ای در مورد عقل دارند و معتقدند با عقل خودشان می توانند زندگی خود را اداره کنند و نیاز به عقل قدسی و شریعت الهی ندارند و به قول معروف فکر می کنند می توانند با خرد جمعی امور را جلو ببرند. عرض شد نه خِرد جمعی توان احاطه بر همه ی ابعاد و نیازهای انسان ها را دارد و نه این خرد اگر شریعت الهی در میان نباشد از تصرفات نفس امّاره در امان خواهد ماند. در حالی که اگر انسان وارد حیطه ی بررسی جایگاه امامت شود متوجه می شود برکات وجود امام بسیار بیشتر از آن است که ابتدا تصور می شود. مثل قرآن که وقتی با تدبّر در آن جلو رفتیم متوجه می شویم تا کجاها می تواند انسان را در اندیشه و عمل جلو ببرد.
ضرورت وجود امام و فرهنگ امامت وقتی ملموس خواهد شد که تاریخِ بدون امامت را بررسی کنیم تا معلوم شود تمام آرزوهای بشر در طول تاریخ بر باد رفته و تمام وعده های حاکمان با بن بست روبه رو شده است. چون مردم به چیزی غیر از آن چیزی که خداوند برای بشر قرار داده امید بستند. همان طور که اگر برای داشتن عقیده ی صحیح و عمل درست به کتاب دیگری غیر از قرآن دل ببندیم به بن بست می رسیم، در مورد حاکمیت هم اگر به غیر از امامی که خداوند پرورانده امید بستیم ناکام می شویم. ممکن است اندیشمندان دنیا این ناکامی را تا حدّی از شما بپذیرند چون از آخرین طرح حکومت داری به نام دموکراسی طرفی نبستند ولی هنوز تصور بعضی ها آن است که دموکراسی درست اجرا نشده وگرنه جواب می دهد. در حالی که دانشمندان برجسته ی غرب معتقدند هیچ وقت حکومت مردم بر مردم تحقق نیافته است و این حزب ها هستند که بر مردم حکومت می کنند و با تردستی خاصی به مردم القاء کرده اند که مردم بر مردم حکومت می کنند!
مشکل مردم آن است که هنوز به دموکراسی امید بسته اند و نمی دانند تا حکم اَحد بر میل ها و سلیقه های کثیر حاکم نشود جامعه در مسیر صحیحی قرار نمی گیرد و عملاً نفس امّاره منشأ تصمیم گیری ها می شود. مردم به شکست حکومتِ امثال نادرشاه و چنگیزخان و آقامحمدخان قاجار و لردها و اشراف واقف اند ولی علت آن را دیکتاتوری حاکمان می دانند و اگر هم اشکالاتی به دموکراسی دارند معتقدند راه دیگری نیست و لذا به ضعف های دموکراسی فکر نمی کنند. حرف ما در مقابل آن ها که معتقدند جز همین دموکراسی راهی نیست این است که راهی هست، آن ها وقتی با نظریه ی امامت روبه رو می شوند می گویند این عملی نیست. مشکل ما در نکته ی آخر است. اگر ما این مباحث را به صورت دقیق و عمیق ارائه ندهیم و دلایل حضور تکوینی واسطه ی فیض عالم بر امور تشریعی را درست تبیین نکنیم باز در تاریخی ظلمانی متوقف خواهیم بود و از حرکت به سوی اهداف عالی بشری محروم می شویم و این است معنی این که می گویند: امروز بشریت گرفتار ظلمات آخرالزمان است. چون می پندارد خداوند راهی برای حیات اجتماعیِ سالم به بشر نداده است.
باید به کمک منطقی که امام رضا(ع) مطرح فرمودند، این باور تغییر کند و روشن شود موضوعِ حضور امام در هستی و مدیریت امام معصوم، ریشه در تکوینِ عالَم دارد و خدای هستی حقیقتی را در وجود عالم و آدم گذاشته که با اندک توجه به وجود چنین انسانی او را می پذیرند. زیرا نه تنها عالَم نسبت به حضور امام عقیم نیست بلکه جان انسان ها نیز نسبت به این امر بی تفاوت نمی باشد. هرچند غبار فرهنگ ضد قدسی و حسّ گرایی غربی بر ذهن و فکر بعضی از روشنفکران ما غلبه کرده و نمی گذارد این حرف ها جای خود را پیدا کند این همه به جهت آن است که موضوع امامت آن طور که باید و شاید تبیین نشده. در حالی که حجت خدا هم اکنون در عالم حاضر است، باید پرده ی انکار کنار برود تا حقیقت مطلب خود را بنمایاند. ممکن است بگوئید مردم ما منکر نیستند، آری به یک معنی انکاری در کار نیست ولی به معنی دیگر آثار انکار خود را می نمایانند. مگر ملاحظه نکردید وقتی دکتر احمدی نژاد رئیس دولت نهم نظرها را متوجه وجود مقدس حضرت صاحب الأمرg می کردند با چه عکس العمل هایی روبه رو شد و چه حرف های عجیبی را شایع کردند؟ همه ی این ها خبر از نوعی انکار می دهد که عرض شد. به قول بسیاری از علماء آن حرف ها که مسئولان دولتی زدند، حرف عالمان دین است ولی چون وارد گفتمان مسئولان اجرایی و سیاسی کشور شد عکس العمل نشان دادند به این معنی که جای چنین عقیده ای در امور اجرایی و سیاسی نیست. آیا این یک نوع انکار نیست؟
مردم عادت کرده اند که سیاست مداران حرف های سیاسی و دیپلماسی بزنند حال اگر یک مرتبه مسئولی به میدان بیاید که در عین تلاش در کار اجرایی و سیاسی، افق خود را به چیزی بالاتر از اهداف معمولی بیندازد، برای بعضی ها که اصالت را به غرب داده اند، عجیب است. بنده در چنین دوره ای از تاریخ باور نمی کردم مسئولی با چنین نگاهی به میدان بیاید و آن نگاه را در تصمیمات مدّ نظر داشته باشد، و این را یک جهش تاریخی می دانم. اگر این حرف ها بالای منبر زده می شد همه تحمل می کردند، تصور بنده آن بود اگر مسئولانِ اجرایی- سیاسی کشور هم با دیدگاه نظر به حاکمیت امام معصوم وارد عمل شوند از آن ها استقبال می شود و باور نمی کردم کسانی که مدعی اعتقاد به مهدویت اند عکس العمل منفی از خود نشان دهند. اینجا بود که به رفقا عرض کردم متوجه باشید در کجای تاریخ قرار داریم. ما هنوز در جایی نیستیم که آمادگی حضور فرهنگ امامت را داشته باشیم. در نظر بگیرید اگر موضوع جدّی تر شود چه مقاومت هایی پدید می آید. این نشان می دهد روح زمانه هنوز برای ادامه ی حیات خود به چیزی غیر از حاکمیت امام معصوم نظر دارد و اگر ناخن بزنید ملاحظه می کنید از جهاتی روح زمانه طالب چنین حضوری نیست و منتظر کسی هستند که آن کس امام نیست. منتظرند کسی ظهور کند که در عالم وجود ندارد و آن امامی هم که در عالم هست، منتظرش نیستند و از حضور امام دلهره دارند. مانع اصلی این است که باورمان نمی آید هستی ظرفیت حضور چنین حقیقت مقدسی را دارد. ابتدا باید بفهمیم جایگاه امام در هستی و در نظام تکوین کجا است، سپس به نقش اجرایی حضرت نظر کنیم، اگر با تعمق زیاد به جایگاه امام در هستی بیندیشیم، به خوبی به استقبال ظهور حضرت می رویم.
سخنان حضرت رضا(ع) اولاً: اندیشه ی ما را متوجه وجود انسان کامل یا عین الانسان می کند. ثانیاً: روشن می کند انسان کامل چه خصوصیاتی دارد. روایت مورد بحث روشن می کند که جایگاه امام کجاست تا معلوم شود مقام امام آن اندازه مادی نیست که انسان های عادی بتوانند او را انتخاب کنند. حضرت رضا(ع) در سخنان خود اندیشه ها را بیدار می کنند که امام باید چه خصوصیاتی داشته باشد، سپس می فرمایند ملاحظه کنید این خصوصیات در چه کسانی می تواند باشد. آیا چنین خصوصیاتی در هرکس پیدا می شود؟ فرمودند: «یَكُونُ عِلْمُهُمْ فَوْقَ عِلْمِ أَهْلِ زَمَانِهِمْ» علم امامان فوق علم اهل زمانشان است. یعنی از ساحتی دیگر به عالم و آدم می نگرند نه مثل ابن سینا که در زمان خودش علمش فوق علمی بود که مربوط به آن زمان بود و نسبت به بقیه ی انسان ها داناتر بود. افق نگاه امام افق دیگری است که مردم هرگز به آن دست نمی یابند، همان نکته ی ظریفی که خداوند در آیه ی 35 سوره ی یونس فرمود و امام روی آن دست گذاشتند.
آیه ی مورد نظر دو نوع هدایت را روبه روی هم قرار داد تا معلوم شود آن هدایتی که منجر به رسیدن به حق می شود از جنس دیگری است. خداوند در آیه ی مذکور می فرماید: «أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدى » آیا کسی که به سوی حق دعوت می کند شایسته ی تبعیت است یا کسی که نمی تواند هدایت بکند مگر این که خودش هدایت بشود؟ از این آیه می فهمیم که حضرت می خواهند بفرمایند امام آن دانشمندی نیست که رفته باشد خوب درس خوانده باشد و عالم شده باشد. قرآن آن کسی که به سوی حق دعوت می کند را روبه روی جریانی گذاشته که به کمک بقیه و با تعلیم از دیگران دانشمند شده است.[92] درست است در جهان هستی انسان کاملی هست که افق نهایی انسانیت انسان ها است، ولی بحث این است که آن افق علمی چه خصوصیاتی دارد و تفاوتش با افق عِلمی سایر علماء در چیست؟ اکثر مردم قبول دارند «ابن سینا» یا «کنفسیوس» آدم های دانشمندی هستند ولی می دانند هدایت پیامبران از سنخ دیگری است. فهم این که امام عالمی نیست از جنس عالمان عادی، بلکه عالمی است که علمش را به صورت اکتسابی به دست نیاورده و به سوی حق دعوت می کند، یک فرهنگ دیگری را می طلبد.
تأکید بنده در این حدّ است که روشن شود چرا حضرت رضا(ع) برای روشن شدن علم امام این آیه را شاهد می آورند، آیه ای که معلوم می کند چه شخصیتی به عنوان ذخیره ی هستی در عالم وجود دارد و بنا است بشر بر اساس مدیریت چنین انسانی زندگی زمینی اش را طی کند و اگر به فرهنگ امامت پشت کند ضربه ای مهلک می خورد. به همین جهت خداوند در آخر آیه می فرماید: «فَما لَكُمْ كَیْفَ تَحْكُمُونَ» شما را چه شده، چرا این طور حکم می کنید؟ و متوجه نیستید هدایتِ به حق، نوری نیاز دارد فوق علوم اکتسابیِ رسمی، آیا می خواهید برای هدایت جامعه به سوی حق یک آدم عادی را انتخاب کنید؟
حضرت در صددند باز مطلب را روشن نمایند و به ما کمک بکنند تا تصورمان از امامی که باید جهان را در مدیریت کامل خود بگیرد درست باشد و معلوم شود حال که می دانیم همیشه خداوند یک امامی با خصوصیات خاص برای مدیریت جامعه ی بشری گذاشته آن امام چه خصوصیاتی باید داشته باشد؟ در ادامه می فرمایند: «وَ قَالَ تَعَالَى فِی قِصَّةِ طَالُوتَ» آیه ی 247 سوره ی بقره را شاهد می آورند که بنی اسرائیل رفتند خدمت پیامبر خود یعنی حضرت سِموعیل که به ما کمک کنید و رهبر و مدیری را برایمان انتخاب نمایید تا بتوانیم با دشمنان خود بجنگیم و از این بی خانمانی و تحقیر و انزوا در آییم. پیامبرشان به آن ها حضرت طالوت را معرفی می کند و می فرماید «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْكُمْ» خداوند برای شما او را برگزیده «وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ» و به او در علم و نیروی بدنی افزونی بخشیده و وسعت داده «وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْكَهُ مَنْ یَشاءُ» و خدا به هرکس خواست ملک خود را می دهد. از قبل معلوم فرمود خداوند به آن کسی رهبری جامعه را می دهد که در علم و جسم وسعت اش داده است. اینجا حضرت رضا(ع) این باب را باز می کنند که امام از نظر بدنی و از نظر فکری باید در توانایی خاصی باشد تا معلوم شود خداوند او را انتخاب کرده است و ما چنین خصوصیاتی را در امامان ملاحظه کرده ایم. در کربلا آن همه بصیرت و شجاعت از چه کسی متصور می شد؟ تا معلوم شود آن نوع تواناییِ علمی و جسمی منحصر به امیرالمؤمنین(ع) نبوده است. به قول راوی آن همه توانایی که امام حسین(ع) در کربلا از خود نشان دادند با آن همه زخم غیر قابل تصور بود.[93] در ساعات آخر روز عاشورا وقتی حضرت به لشکر عمر سعد حمله می کردند مثل گله ی گوسفند فرار می کردند. آن سعه ی صدر، آن فهم، آن شعور، آن قدرت، همه حکایت از آن دارد که توانایی خاصی در امام هست و اگر همان شرایط برای سایر ائمهh پیش می آمد ما شاهد همان علم و قدرتی بودیم که در حضرت علی(ع) و امام حسین(ع) دیده شد. نتیجه این که هر کسی نمی تواند امام را انتخاب کند، همان طور که قرآن در مورد حضرت طالوت فرمود: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ»[94] خداوند او را برای شما انتخاب کرده و در علم و جسم به او توانایی خاص داده، امام را برای جامعه انتخاب می نماید.
حضرت رضا(ع) در راستای مقام امام و این که باید توسط خدا انتخاب شود شاهد قرآنی دیگری می آورند که: «وَ قَالَ فِی قِصَّةِ دَاوُدَ (ع) وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا یَشاءُ»[95] و در قصه ی داود و کشتن جالوت توسط داود، فرمود: و خداوند به داود مُلک و حکمت عطا کرد و آنچه را می خواست به او آموخت. این آیه خبر از آن می دهد که خداوند حاکمیت و مدیریت را همراه با حکمت به حضرت داود(ع) داد. پس چنین استعدادی جهت اداره ی جامعه ی بشری چیزی است که خداوند می دهد و هم او می داند به چه کسی داده است.
سپس حضرت در مورد وجود مقدس پیامبر اسلامf از قرآن شاهد می آورند و می فرمایند: «وَ قَالَ لِنَبِیِّهِ f وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْكَ عَظِیماً»[96] خداوند در مورد پیامبرش می فرماید: ای پیغمبر برای تو اولاً: کتاب و حکمت نازل کردیم. ثانیاً: «وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ» و چیزی به تو یاد دادیم که تو هرگز آن نبودی که بتوانی به خودی خود آن را بدانی. این علمی است فوق توانایی بشر.
حضرت امام رضا(ع) ما را متوجه می کنند که مدیران قدسی یک شعور خاص الهی و یک توانایی و قدرت خاص الهی دارند که در حدّ فهم مردم نیست. این که شما ملاحظه می کنید بشر در طول تاریخ نسبت به مدیریت جامعه ناکام بوده به جهت غفلتی است که از توانایی های خدادادی انبیاء و امامان داشته است و فکر کرده بدون آن ها می تواند امور حکومتی خود را بگذراند. این شعور باید به بشر برگردد که همان خدایی که برای او شریعت آورده مدیرانی نیز پرورانده است و بشر را در این دو امرِ مهم به خود وانگذاشته است. امروز پس از تجربه ی شکست سوسیالیسم و لیبرالیسم نوبت اسلام است. اما اسلامی که معتقد به امامت الهی است و در غدیر طرح شد. در آخر آیه هست: «وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْكَ عَظِیماً» و ای پیامبر چنین علم خاصی که خداوند به تو داده، فضل عظیمی است. یعنی نهایی ترین شکل لطف خدا در این علم هست.
حضرت رضا(ع) در ادامه می فرمایند: «وَ قَالَ فِی الْأَئِمَّةِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ عِتْرَتِهِ وَ ذُرِّیَّتِهِ» و خداوند در مورد اهل بیت و ذریه و فرزندان پیامبرf می فرماید: «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنَآ آلَ إِبْرَاهِیمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَیْنَاهُم مُّلْكًا عَظِیمًا* فَمِنْهُم مَّنْ آمَنَ بِهِ وَمِنْهُم مَّن صَدَّ عَنْهُ وَكَفَى بِجَهَنَّمَ سَعِیرًا»[97] آیا مردم نسبت به آنچه خداوند به آن ها می دهد حسادت می ورزند؟ حقیقت این است که به آل ابراهیم کتاب و حکمت و ملک عظیم دادیم. عده ای از مردم ایمان آوردند به آنچه به آن ها دادیم و عده ای مانع شدند، و آتشِ افروخته ی جهنم آن ها را کفایت می کند. عنایت بفرمائید چقدر صریح قرآن می فرماید برای آل ابراهیم(ع) - که در زمان نزول آیه جز رسول خداf و آل محمدh مصداق دیگری نداشته- کتاب و حکمت و ملک عظیم قرار دادیم که موجب حسادت بعضی از مردم شده و مانع پذیرش آن ها توسط بقیه می گردند و به جهت آن که آن کمالات را منحصر به رسول خداf ننمود معلوم است ملک عظیم و مدیریت متعالی مربوط به ائمهh هم هست. تا معلوم شود عده ای از آل ابراهیم در شرایط خاصی هستند و به آن ها حکمت و کتاب و مُلک خاصی داده شده، حال اگر عده ای نپذیرفتند، مشکلی است که آن ها برای خود ایجاد نمودند و مردم نباید خود را از مدیریت ائمهh بی بهره نمایند.
سپس حضرت می فرماید: «وَ إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا اخْتَارَهُ اللَّهُ لِأُمُورِ عِبَادِهِ شَرَحَ صَدْرَهُ» و اگر خداوند بنده ای از بندگانش را جهت امور مردم انتخاب کرد، سینه ی او را گشاده می گرداند. یعنی خداوند اولاً: عده ای خاص را برای مدیریت عالم گذاشته. ثانیاً: شرح صدر به آن ها داده تا در مدیریت خود کوچک ترین لغزشی نداشته باشند و امور بندگان را با وسعت نظر سر و سامان دهند. «فَلَمْ یَعْیَ بَعْدَهُ بِجَوَابٍ وَ لَمْ تَجِدْ فِیهِ غَیْرَ صَوَابٍ» در نتیجه آنچنان توانا می شوند که در پاسخ هیچ سؤالی در نمی مانند و غیر صواب از آن ها نخواهی یافت و به خوبی مصلحت مردم را در نظر می گیرند.
خداوند به حقیقت آن شرح صدری که به اهل البیتh عطا کرده ما را از برکات تبعیت و ارادت به این خاندان محروم نگرداند.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
رب العالمین برای این که بشر را به زیباترین شکل به کمال برساند و نظام «إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعونَ» محقق شود، شرایط لازم را فراهم می کند. زیرا اساس این عالم برای این است که انسان به بهترین نحو به خدا برگردد. اگر انسان ها در زندگی زمینی توانستند در توجهات قلبی خود به بهترین صورت به خدا برگردند، رجوع آن ها در قیامت به سوی خدا به خوبی محقق می شود وگرنه هزاران سال در صراط می مانند تا آرام آرام موانعِ رجوع به حق از فکر و قلبشان بیرون رود و سیرشان به انتها برسد. البته این در صورتی است که انسان متوجه خدا باشد وگرنه به صراط وارد نمی شود بلکه بدون حساب وارد جهنم می گردد. آری اگر در صراط قرار گرفت جلو می رود و به حضرت پروردگار نزدیک می شود.
وقتی مشخص شد نظام دنیا شرایطی است که حضرت رب العالمین جهت رجوع بندگان به خدا فراهم کرده این سؤال پیش می آید که چه شرایطی باید در این دنیا باشد تا بشر به زیباترین شکل به خدا برسد در حالی که می دانیم به اندازه ای که در این دنیا به خدا رسیدیم در آن دنیا به سوی خداوند حرکت می کنیم. زیرا قرآن روبه روشدن با زیباترین جلوات الهی در قیامت را چنین توصیف می کند؛ «جَزاءً بِما كانُوا یَعْمَلُونَ»[98] جزای آنچه که در این دنیا به طور مستمر انجام می دادند به آن ها داده می شود. اگر کسی در این دنیا به خدا نرسد در آن دنیا در بُعد و دوری از خداوند قرار دارد که صورت قیامتی این دوری، جهنم است. اگر باید در این دنیا به خدا رسید عالی ترین شکلِ به خدارسیدن که همان نظام احسن الهی است، چگونه باید باشد؟ اگر دقت بفرمائید و موضوع را در حدّ انتزاعیِ صِرف در نظر نگیرید، محال است انسان بدون ارتباط با امامی که نمایش تمام نمای اسماء الهی است موفق به اُنس با خدا شود. بر اساس این قاعده اگر بنا است در نظام حکیمانه ی الهی، کامل ترین شکل اُنس با خدا محقق شود، از طریق اُنس با کسانی ممکن خواهد بود که نمایش کامل اسماء الهی اند. و حضرت امام رضا(ع) بر این اساس امام را توصیف می کنند و در مدّ نظر ما قرار می دهند و می فرمایند: «قَلْبَهُ ینَابِیعُ الْحِکْمَه وَ اَطْلَقَ عَلَی لِسَانِه» قلب او چشمه ی حکمت است و همان حکمت بر زبانش جاری می شود، تا نمایش حق و حقیقت باشد. «لِیکُونَ ذَلِکَ حُجَّةً عَلَی خَلْقِه» زیرا او باید حجت خدا بر خلقش باشد. و حجت الهی نمایش همه ی کمالات الهی است. حضرت باقر(ع) می فرمایند: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ لَا یَكُونَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ حِجَابٌ حَتَّى یَنْظُرَ إِلَى اللَّهِ وَ یَنْظُرَ اللَّهُ إِلَیْهِ فَلْیَتَوَالَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ یَتَبَرَّأْ مِنْ عَدُوِّهِمْ وَ یَأْتَمَّ بِالْإِمَامِ مِنْهُمْ فَإِنَّهُ إِذَا كَانَ كَذَلِكَ نَظَرَ اللَّهُ إِلَیْهِ وَ نَظَرَ إِلَى اللَّه»[99] هركس مسرور مى شود از این كه بین او و خدا حجابى نباشد تا خدا را ببیند و خداوند او را مشاهده كند باید آل محمّدh را دوست بدارد و از دشمنانشان بیزار باشد و پیرو امام از این خانواده گردد. اگر چنین بود خدا را مى بیند و خدا نیز او را مى بیند. اگر این قاعده روشن شد که شرایط اَحسَنِ ارتباط کامل با خدا این است که کسانی در صحنه باشند که نمایش اسماء الهی اند و از طریق قلب و خیال می تواند با خدا مأنوس شود، پیدا کردن چنین کسانی سخت نیست. خودِ خدا که نمی شود بیاید پائین مگر از طریق جلوات اسماء حسنای خود که حضرت صادق(ع) در این رابطه فرمودند: «نَحْنُ وَ اللَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى»[100] به خدا سوگند مائیم اسماء حسنای خداوند. وقتی معلوم شد خداوند از طریق انسان کامل اُنس با خودش را ممکن می سازد ما چشم دل را باز می کنیم و در جمال اولیاءِ معصوم اسماء حسنای خداوند را به جامعیت می یابیم و می گوئیم:
به پرده بود جمال جمیل عزّوجلّ
علی شد آینه خیرالکلام قَلّ و دَلّ
وقتی انسان عمیق فکر کند و ظریف بیندیشد به توحید کامل می رسد و توحید کامل با اُنس با حق در جمال انسان های کامل واقع می شود.[101] توحید کامل آن است که همه چیز را در ذات و فعل و صفت به خدا ختم کنیم و حضرت حق را در همه ی جلوات بنگریم. وقتی متوجه شدید وجود و کمالِ همه ی مخلوقات به خدا برمی گردد، کمی جلوتر می آیید و می یابید که «فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»[102] هرجا بنگرید با وجه الهی روبه روئید، وقتی توحید شما کامل و ظریف شد متوجه ی حضور کامل حضرت پروردگار در هستی می شوید.
خداوند فیاض مطلق است پس حتماً عالی ترین شرایط اُنس با خود را فراهم کرده، باید چشم خود را باز کنیم و پروردگارمان را پیدا نماییم که چگونه در همه جا ظهور کرده است. عرفا با بینا کردن چشم دل به مراحلی از توحیدِ ظریف رسیده اند که خود را در تمام مظاهر با پروردگار عالم روبه رو می یابند. عارفِ اهل دل از مرحله ای که خدا را علت و مخلوق را معلول بداند گذشته است، به قول حضرت امام خمینی«رضوان الله علیه» در تفسیر سوره ی حمد، در علمی که خدا را علت و مخلوق را معلول می داند یک نحوه جدایی بین خدا و مخلوق هست، این نسبت برای خدا و مخلوق مطابق واقع نیست، آنچه واقعاً هست موضوعِ جلوه و صاحب جلوه است که در آن تمام عالم ظهور حق است به جمال اسماء.
عارف تا این جا آمده که حق در صحنه است و خداوند خود را در جمال آیات خود به ما می نمایاند و ما را به خود دعوت می کند و شیعه در راستای نگاه عرفانی، ظرائف دقیق تری از توحید را نیز یافته است و متوجه است حق در عین این که در عالمِ تکوین ظهور دارد و فقط او در صحنه است، در عالم تشریع و برنامه دادن و برنامه ریزی کردن و حکومت و سیاست و تربیت هم باید حق در صحنه باشد. چون فقط او است که حقیقتاً هست و بقیه تجلیات او هستند. شیعه معتقد است حالا که همه جا حق در صحنه است پس ما در هیچ کجا نباید خودمان را در صحنه بیاوریم این کفر است و کافر کسی است که حق را عقب می برد و خود را جلو می آورد و حق را می پوشاند. مثلاً خدا لطفی به ما کرده و نکته ای را به قلبمان انداخته به جای آن که با ارائه ی آن نکته نظرها را متوجه حق بکنیم، می گوئیم «به نظر من» و نظرها را متوجه خود می کنیم، این همان پوشاندن خدا است و ضد آن اندیشه ی توحیدی است که روشن می کند حق باید همه جا در صحنه باشد. توحیدِ شیعه بحمدالله آنقدر ظریف است که می گوید نه تنها در تکوین و در وجود، حق در همه ی مظاهر در صحنه است، در تشریع و در نظام اختیار بشر و تربیت آن هم باید حق در صحنه باشد. و اگر در این ساحت هم حق را حذف کردیم گرفتار کفر شده ایم. در همین رابطه در روایت داریم؛ «سَأَلَ رَجُلٌ رَسُولَ اللَّهِf عَنْ عَمَلٍ یَدْخُلُ بِهِ الْجَنَّةَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِf صَلِّ الْمَكْتُوبَاتِ وَ صُمْ شَهْرَ رَمَضَانَ وَ اغْتَسِلْ مِنَ الْجَنَابَةِ وَ أَحِبَّ عَلِیّاً(ع) وَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ مِنْ أَیِّ بَابٍ شِئْتَ فَوَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ لَوْ صَلَّیْتَ أَلْفَ عَامٍ وَ صُمْتَ أَلْفَ عَامٍ وَ حَجَجْتَ أَلْفَ حَجَّةٍ وَ غَزَوْتَ أَلْفَ غَزْوَةٍ وَ أَعْتَقْتَ أَلْفَ رَقَبَةٍ وَ قَرَأْتَ التَّوْرَاةَ وَ الْإِنْجِیلَ وَ الزَّبُورَ وَ الْفُرْقَانَ وَ لَقِیتَ الْأَنْبِیَاءَ كُلَّهُمْ وَ عَبَدْتَ اللَّهَ تَعَالَى مَعَ كُلِّ نَبِیٍّ أَلْفَ عَامٍ وَ جَاهَدْتَ مَعَهُمْ أَلْفَ غَزْوَةٍ وَ حَجَجْتَ مَعَ كُلِّ نَبِیٍّ أَلْفَ حَجَّةٍ ثُمَّ مِتَّ وَ لَمْ یَكُنْ فِی قَلْبِكَ حُبُّ عَلِیٍّ(ع) وَ أَوْلَادِهِ أَدْخَلَكَ اللَّهُ النَّارَ مَعَ الْمُنَافِقِینَ أَلَا فَلْیُبَلِّغِ الشَّاهِدُ مِنْكُمُ الْغَائِبَ قَوْلِی فِی عَلِیٍّ(ع) فَإِنِّی لَمْ أَقُلْ فِی عَلِیٍّ إِلَّا بِأَمْرِ جَبْرَائِیلَ وَ جَبْرَائِیلُ لَا یُخْبِرُنِی إِلَّا عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِنَّ جَبْرَائِیلَ لَمْ یَتَّخِذْ أَخاً فِی الدُّنْیَا إِلَّا عَلِیّاً أَلَا مَنْ شَاءَ فَلْیُحِبَّ وَ مَنْ شَاءَ فَلْیُبْغِضْ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ حَتَمَ عَلَى نَفْسِهِ أَنْ لَا یُخْرِجَ مُبْغِضَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ مِنَ النَّارِ أَبَدا»[103] مردى از رسول خداf از عملى كه به واسطه ی آن مى شود وارد بهشت شد پرسید، رسول خداf فرمودند: نمازهاى واجب را بخوان و روزه ى ماه رمضان را بگیر و غسل از جنابت بكن و على و اولادش را دوست بدار، وارد بهشت بشو از هر درى كه بخواهى. به خداوندى كه مرا به حق برانگیخت اگر هزارسال نماز بخوانى، هزارسال روزه بگیرى، هزار بار حج به جاى آورى، هزارمرتبه در راه خدا جهاد کنی، هزار بنده در راه خدا آزاد كنى، تورات و انجیل و زبور و قرآن را بخوانى، تمام پیامبران را ملاقات كنى و با هر پیامبرى هزار سال خدا را عبادت كنى و در ركاب هر پیامبرى هزار بار در راه خدا پیكار كنى، با هر كدام هزار مرتبه حج به جای آورى، بعد بمیرى و در دل تو دوستى على و اولادش نباشد خداوند تو را با منافقان وارد جهنم كند. آگاه باشید باید گفته ى مرا در فضیلت على به حاضر و غائب برسانید زیرا كه من درباره ى على چیزى را نمی گویم مگر از طرف جبرئیل و جبرئیل هم مرا از طرف خدا خبر داده همانا جبرئیل در دنیا برادرى جز على انتخاب نكرده، آگاه باشید هركس می خواهد على را دوست دارد و هركس می خواهد دشمن دارد، زیرا خداى تعالى بر خودش واجب فرمود كه دشمن على را هیچ گاه از آتش بیرون نیاورد.
رسول خداf با طرح این نوع روایات گوشزد می کنند؛ اگر آن نوری که باید در مناسبات انسان ظاهر شود و تربیت و سیاست و دیگر امور انسانی جامعه را در دست گیرد از صحنه ی اجتماع کنار برود، عملاً حق پوشانده شده و کفر ظهور کرده هرچند انسان در عبادات فردی تا آن حدّ که روایت می فرماید جلو رفته باشد. توحیدِ شیعه تا این جاها جلو آمده و تا این اندازه حضور حق را می شناسد ولی متأسفانه بعضی از عرفا متوجه چنین توحید ظریفی نیستند همین طور که بعضی از روشنفکران می گویند ما حکومت مسلمانان می خواهیم ولی حکومت اسلامی نمی خواهیم. این ها عملاً ابعادی از توحید را نفی کرده اند. حال اگر بناست خدا در همه ی مناسبات در صحنه باشد باید کسی در صحنه باشد که تماماً پروریده ی رب العالمین است و این نشانه ی یک توحید ظریف و کامل است.
حضرت امام رضا(ع) در این روایت فوق العاده نورانی این نکته را گوشزد می کنند که مگر می شود خداوند ما را به عالی ترین نحوه ی ارتباط با خودش نرساند؟ وقتی بناست نظام «اِلیهِ راجِعونی» به عالی ترین شکل محقق شود و انسان ها به خدا برگردند، باید کسانی که مطلقاً متذکر خدا هستند در صحنه باشند و چنین کسانی پروریده ی خاص خداونداند و حضرت رضا(ع) از سوره ی یونس، بقره و نساء در همین رابطه شاهد آوردند. در سوره ی یونس، آیه ی 35 می خواستند بفرمایند خداوند انسان هایی را می پروراند که علم آن ها فوق تعلیم و تربیت رسمی است و به حق هدایت می کنند. و در سوره ی بقره، آیه ی 247 مثال حضرت طالوت را زدند که حاصل پرورش خاص الهی بود و فرمود: «وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ یُؤْتی مُلْكَهُ مَنْ یَشاءُ» حضرت طالوت در علم و جسم به وسعتی رسید که شایسته شد تا خداوند ملک خود را به او بدهد. پس مُلکش را به کسانی می دهد که پرورش خاص دارند. و در همین راستا راز حاکمیت حضرت داود را روشن کردند که به علت شخصیت خاصی که داشت خداوند حاکمیت و حکمت را به او داد «آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا یَشاءُ»[104] و برای آن که روشن کنند با علم و حکمتی خاص می توان جامعه را اداره کرد به این سخن خدا استناد کردند که به پیامبر خداf می فرماید: «وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَم»[105] و به تو علمی دادیم که تو هرگز نمی توانستی به خودی خود آن را به دست بیاوری. این علم خاصی است برای آن مدیریت خاص که باید پیامبرf به کمک آن علم نور توحید را در نظام هستی حاکم کنند و در تمام مناسبات سیاسی، تربیتی، اخلاقی و اقتصادی حکم خدا جاری باشد و در رابطه با عترت پیامبرf آیه 55 سوره ی نساء را شاهد آوردند که موضوع علم و حکمتی را گوشزد می کند که به «آل ابراهیم» داده و عده ای آن را از عترت رسول خداf نپذیرفتند و کارشان به جهنّم ختم شد. از آخر آیه بر می آید که در جامعه ی اسلامی نسبت به حاکمیت آل ابراهیم اختلاف می افتد.
حضرت رضا(ع) بعد از شواهد قرآنی که آوردند باب یک نکته ی اساسی را باز کردند و فرمودند: «وَ إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا اخْتَارَهُ اللَّهُ لِأُمُورِ عِبَادِهِ شَرَحَ صَدْرَهُ لِذَلِكَ» خداوند وقتی که بنده ای را برای اصلاح امور بندگانش انتخاب کرد شرح صدری مخصوص به او می دهد. از این جمله قاعده ی مهمی پیدا می شود که اولاً: همواره خداوند برای امور بندگان یک مرد الهی را اختیار و انتخاب می کند. ثانیاً: این انسان الهی دارای فوق العادگی خاصی در داشتن شرح صدر است و لذا او آن افق های دور و آن جوانب پنهان را می بیند و با توجه به ظرایفی که باید جامعه به آن ها برسد، مدیریت جامعه را به عهده می گیرد. «وَ أَوْدَعَ قَلْبَهُ یَنَابِیعَ الْحِكْمَةِ وَ أَطْلَقَ عَلَى لِسَانِهِ» و خداوند چشمه های حکمت را در قلب او قرار می دهد تا زبانش براساس حکمت سخن بگوید. «فَلَمْ یَعْیَ بَعْدَهُ بِجَوَابٍ وَ لَمْ تَجِدْ فِیهِ غَیْرَ صَوَابٍ» در آن حال در جواب هیچ مسئله ای در نمی ماند و غیر صواب از او نمی بینی. در پاسخ گویی به نیازهای زمان درمانده نیست. این سؤال برای همه هست که واقعاً در دنیای امروز برای رفع مشکلات بهترین راه حل چیست و چطور باید با کفر جهانی برخورد کنیم؟ آیا اگر در سرمایه ی تاریخی ما سیره ی امام معصومی در میان بود و در زمان خود فرصت ارائه ی مدیریت اسلامی را داشت، مقام معظم رهبری«حفظه الله» با اطمینان بیشتری عمل نمی کردند؟ حضرت امام خمینی«رضوان الله علیه» می فرمودند ما این غصه را کجا ببریم که نگذاشتند امیرالمؤمنین(ع) حکومت کنند تا ما راه درست را بشناسیم. معلوم است خود حضرت امام خمینی«رضوان الله علیه» با آن همه لطفی که خدا به ایشان کرده بود و واقعاً خداوند افق های دقیقی از آینده را در منظر ایشان قرار داد، با این همه، نیاز دارند امامی معصوم در صحنه باشد. با این که طبق سخن امام رضا(ع) خداوند به کسانی که جهت اصلاح امور بندگان به میدان بیایند، لطف خاصی می کند ولی مصداق کامل آن لطف در امام معصوم تحقق می یابد.
حاکمیت بر جامعه ی اسلامی در زمان غیبت، بر فقها واجب کفایی است و ائمهh فقها را بر جامعه ی اسلامی حاکم کردند و بر آن فقیهی که در خود توانایی اداره ی جامعه را می یابد، واجب است به میدان بیاید و نمی تواند از زیر بار آن مسئولیت شانه خالی کند، هرچند کار به خودی خود مشکل باشد.[106] خداوند به رسول خود فرمود: «فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ وَ لا تَطْغَوْا إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیر»[107] بر اساس همان دستوری که خداوند داده خودت و آن هایی که با تو هستند، استقامت کنید و کوتاه نیایید که خداوند به آنچه می کنید بینا است. آن قدر این مسئولیت سنگین بود که رسول خداf فرمودند: «شَیبَتْنِی سُورَةُ هُود»[108] سوره ی هود من را پیر کرد. چون خداوند در آن سوره می فرماید خودت و آن هایی که با تو هستند مسئولید برای تشکیل جامعه ی اسلامی استقامت کنید. این خیلی سخت نیست که رسول خداf خودشان مقاومت کنند، سخت ترین کار این است که بخواهی یک ملت را در صحنه ی توحید و زیر پرچم نور ولایت خداوند قرار دهی. با آن که خداوند کمک می کند نباید فکر کنیم کار ساده ای است.
سنت کمکِ خداوند به کسانی که امور مسلمین را به عهده می گیرند در بسیاری از امور جاری است از امام جماعت مسجد بگیر تا مسئول جامعه ی مسلمین. به همین جهت اگر کاری از کارهای مسلمین معطل است و شما در خود اندک آمادگی را احساس می کنید و کس دیگری هم نیست که کار را بهتر از شما انجام دهد، باید آن را بپذیرید، طبق همان سنت، خداوند به شما کمک می کند، آن هم کمکی خاص. در چنین مواردی به بهانه ی سنگین بودن کار، خودتان را از الطاف خاص الهی محروم نکنید. حتی وظیفه دارید با تمام وجود آن مسئولیت را در اختیار بگیرید که در اختیار نااهل نیفتد. آیت الله بروجردی«رحمه الله علیه» وقتی به صحنه آمدند و زعامت مسلمین را به عهده گرفتند به فتوای خودشان حفظ قدرتشان برایشان واجب بود و لذا اجازه نمی دادند آن قدرت تضعیف شود و زعامت مسلمین را کسی تضعیف کند. چون آن یک حاکمیت الهی بود و باید حفظ شود. اگر احساس کنید با کنارکشیدن شما شیرازه ی نظام اسلامی به هم می خورد واجب است بمانید و از تهمت حُب جاه و حُب مقام نترسید چون حفظ حکومت اسلام واجب است و هر آنچه به حفظ حکومت می انجامد هم همان حکم را دارد. دنیای جدید احساس وظیفه ی الهی را نمی فهمد و لذا اگر حاکم اسلام مانع تضعیف نظام شود می گویند مبارزه بر سر قدرت است. وقتی بیش از هفتاد مجتهد بعد از رحلت حضرت امام خمینی«رضوان الله علیه» ادامه ی حاکمیت را بر دوش مقام معظم رهبری«حفظه الله» قرار دادند هر چقدر هم ایشان مایل نباشند شرعاً نمی توانند آن را ترک کنند، این مثل نمازخواندن نیست که بشود گفت فعلاً نمی توانم نمازم را بخوانم بعد قضا می کنم، این اَوْجَب واجبات است و ترک آن موجب سقوط اسلام است، اسلامی که اگر در خطر باشد واجب است جان خود را فدای آن کنیم. از آن طرف هم ملاحظه کردید خداوند به مقام معظم رهبری«حفظه الله» در زمان رهبری شان الطاف خاص کرده و می کند و به خوبی محسوس است که رهنمودهای ایشان از افق دیگری است و بر آن اساس کار ملت جلو می رود. توجه به چنین الطافی در حرکات و گفتار مقام معظم رهبری«حفظه الله» توجه به الطاف خاص خدا است و پیروی از ایشان و دفاع از ایشان پیروی و دفاع از الطاف الهی است، نباید تصور کنیم این نوع طرفداری ها یک نوع سیاسی کاری است، چه اشکال دارد وقتی شما نوری می بینید از آن پیروی کنید و به رفیق و آشنای خود تذکر بدهید حواست باشد این ها الطاف الهی است، مبادا آن ها را نادیده بگیری که در آن صورت حق را نادیده گرفته ای؟ بالأخره باید به گوش افراد برسانید حقِّ بزرگی در این عالم هست و نبایدآن را نادیده گرفت.
حضرت رضا(ع) در مورد مددهایی که خداوند به امام معصوم می کند جهت تحقق بهترین مدیریتِ ممکن، می فرمایند: «فَلَمْ یَعْیَ بَعْدَهُ بِجَوَابٍ» هرگز بعد از آن که مسئولیت امامت را بر دوش او گذاشت، در دادن جواب ناتوان نخواهد بود، این کمک فی نفسه مربوط به امام معصوم است اما ولی فقیه هم بالتبع در راستای همین سنت از مددهای خاص الهی محروم نیست. حضرت می فرمایند آنچنان خداوند توانایی خاصی را به امام می دهد که در بصیرتِ مطلق قرار می گیرد. چون حضرت می فرمایند کمک های خداوند به امام معصوم جهت مدیریت جهان اسلام، در آن حدّی است که هیچ راه حقی نیست که امام در آن ناتوان باشند و لذا تمام زوایای هدایت بشر را می شناسد. درنتیجه؛ «وَ لَمْ تَجِدْ فِیهِ غَیْرَ صَوَابٍ» شما هیچ حرکت و گفتار غیر صوابی در او نمی بینید. «فَهُوَ مُوَفَّقٌ مُسَدَّدٌ مُؤَیَّدٌ» پس او در کار خود موفق و محکم و مورد تأیید الهی است. آن طور نیست که در تشخیص مسیر حق و طی مسیر حق ناتوان باشد. «قَدْ أَمِنَ مِنَ الْخَطَإِ وَ الزَّلَلِ» مسلّماً از خطا و لغزش در امان است. چه ظلم بزرگی به بشریت است که چنین رهبرانی را خداوند برای بشریت قرار داده و آن نادیده گرفته شود. اعتقاد به چنین حقیقتی اعتقاد به حقیقت بزرگی است. عقایدی به این زیبایی و بر این مبنا در کجای دنیا پیدا می شود؟ این که دنیای مدرن گرفتار شکاکیت است به جهت نداشتن فرهنگ امامت است، واقعاً با چه حسابی روی حرف ها و نظراتشان بایستند و پافشاری کنند؟ نظراتشان را از کجا آورده اند که روی آن تأکید کنند؟ یک نظریه جهت اداره ی امور جامعه می دهند بعد از ده سال با شکست روبه رو می شوند، نظریه ی دیگری می دهند و گمان می کنند دنیا باید همین طور باشد. شما از خود بپرسید آیا خداوند در این امور ما را با انبوه خطاها رها کرده است تا هر روز گرفتار یک نظریه باشیم؟ یک روز مونتسکیو بیاید و روح القوانینِ سکولار برای ما بنویسد و یک روز ژان ژاک روسو «قراردادهای اجتماعی» را بنویسد با مشکلاتی به مراتب بیشتر از روح القوانین و یک روز جان لاک جامعه ی مدنی را طرح کند، آیا باید دنیا همین طور بگذرد یا خداوند انسان هایی را برای ما پرورانده که در شناخت حقیقت مثل کوه استوارند و قاطعانه حق را بر زبان می رانند و «قَدْ أَمِنَ مِنَ الْخَطَإِ وَ الزَّلَلِ» از هر خطا و لغزشی به دورند؟ «خَصَّهُ بِذَلِكَ» به این کمال مخصوص اند و همه باید به آن ها رجوع کنند چون در کسان دیگری چنین کمالی را قرار نداده. «لِیَكُونَ ذَلِكَ حُجَّةً عَلَى خَلْقِهِ شَاهِداً عَلَى عِبَادِهِ» زیرا امام حجت خدا بر خلق و شاهد بر بندگان خداوند است. امامان نمونه ی دین داری صحیح در تمام مناسبات سیاسی، فرهنگی، فردی، اجتماعی، اقتصادی و تربیتی هستند. و در انتها می فرمایند: «فَهَلْ یَقْدِرُونَ عَلَى مِثْلِ هَذَا فَیَخْتَارُونَهُ فَیَكُونُ مُخْتَارُهُمْ بِهَذِهِ الصِّفَة» آیا مردم می توانند به چنین کسی دست یابند تا او را انتخاب کنند و منتخبشان دارای این اوصاف باشد؟
روایت تمام شد منتها بعد از آن که حضرت رضا(ع) منزلت امام را از زوایای مختلف مطرح فرمودند. راستی اگر دوباره به سخنان حضرت با دقت کامل توجه کنیم بدون هیچ تعصب و با نهایت انصاف چه جوابی به سؤال امام می دهیم؟ سخنم را با این روایت از امام صادق(ع) تمام می کنم که حضرت می فرمایند: «إِنَّ اللَّهَ أَحْكَمُ وَ أَكْرَمُ وَ أَجَلُّ وَ أَعْلَمُ مِنْ أَنْ یَكُونَ احْتَجَّ عَلَى عِبَادِهِ بِحُجَّةٍ ثُمَّ یُغَیِّبُ عَنْهُ شَیْئاً مِنْ أَمْرِهِم»[109] خداوند حکیم تر و بزرگ تر و داناتر از آن است که بر بندگان خود حجتی بگمارد سپس از امور آنان چیزی را از او مخفی دارد. امام یعنی چنین شخصی که از یک طرف به تمام عالم احاطه و علم دارد و از طرف دیگر از زوایای شخصیت انسان ها آگاه است تا بهترین شکل هدایت در عالم واقع شود.
خداوند به حقیقت اهل البیتh ما را متوجه ی توحیدی کند که در افق آن توحید نمونه های کامل انسانی را بیابیم و ارادت و محبت و تبعیت خودمان را نسبت به آن عزیزان به اوج برسانیم.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته
بسم الله الرّحمن الرّحیم
احساس می شود با مباحثی که گذشت اگر حدیثی را که مشهور به حدیث «طارق» است در حدّ متن و ترجمه خدمت عزیزان عرضه بداریم به خوبی متوجه مقصود اصلی حضرت امیرالمؤمنین(ع) در مورد مقام و نقش امام خواهند شد و علاوه بر آن، محتوای حدیث تأییدی خواهد بود بر احادیثی که مورد بحث قرار گرفته.
مرحوم نمازی شاهرودی در مستدرکات علم رجال معتقد است چنین مطالبی از طرف امام جز برای شیعه ی کامل بیان نمی شود.[110]
الْبُرْسِیُّ فِی مَشَارِقِ الْأَنْوَارِ عَنْ طَارِقِ بْنِ شِهَابٍ[111] عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (ع) أَنَّهُ قَالَ: یَا طَارِقُ! الْإِمَامُ كَلِمَةُ اللَّهِ وَ حُجَّةُ اللَّهِ وَ وَجْهُ اللَّهِ وَ نُورُ اللَّهِ وَ حِجَابُ اللَّهِ وَ آیَةُ اللَّهِ.
«بُرْسى» در مشارق الانوار[112] از طارق بن شهاب از امیر المؤمنین(ع) نقل می كند كه حضرت فرمودند: ای طارق! امام كلمه الله و حجت الله و وجه الله و نور الله و حجاب و واسطه ی بین خلق و خدا و آیت خداوند است.
یَخْتَارُهُ اللَّهُ وَ یَجْعَلُ فِیهِ مَا یَشَاءُ وَ یُوجِبُ لَهُ بِذَلِكَ الطَّاعَةَ وَ الْوَلَایَةَ عَلَى جَمِیعِ خَلْقِهِ فَهُوَ وَلِیُّهُ فِی سَمَاوَاتِهِ وَ أَرْضِهِ.
خدا انتخابش می كند و هرچه می خواسته در او قرار داده، به واسطه ی همین مقام اطاعتش و ولایتش بر تمام جهان واجب است. او ولىّ خدا در آسمان ها و زمین است.
أَخَذَ لَهُ بِذَلِكَ الْعَهْدَ عَلَى جَمِیعِ عِبَادِهِ فَمَنْ تَقَدَّمَ عَلَیْهِ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ فَوْقِ عَرْشِهِ. فَهُوَ یَفْعَلُ مَا یَشَاءُ وَ إِذَا شَاءَ اللَّهُ شَاءَ.
این پیمان از جمیع جهانیان گرفته شده است هركه خود را بر او مقدم بدارد كافر به خدا است. پس او انجام می دهد آنچه می خواهد و هرگاه که خدا بخواهد او می خواهد.
وَ یُكْتَبُ عَلَى عَضُدِهِ وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا فَهُوَ الصِّدْقُ وَ الْعَدْلُ وَ یُنْصَبُ لَهُ عَمُودٌ مِنْ نُورٍ مِنَ الْأَرْضِ إِلَى السَّمَاءِ یَرَى فِیهِ أَعْمَالَ الْعِبَادِ.
بر بازوی او چنین نوشته مى شود: «وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا» و کلمه ی پروردگارت در راستی و عدل به تمام و کمال رسید[113] پس امام راستى و عدالت است و برایش استوانه اى از نور از زمین تا آسمان برافراشته می شود که اعمال بندگان را در آن مى بیند.
وَ یُلْبَسُ الْهَیْبَةَ وَ عِلْمَ الضَّمِیرِ وَ یَطَّلِعُ عَلَى الْغَیْبِ، وَ یَرَى مَا بَیْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ، فَلَا یَخْفَى عَلَیْهِ شَیْ ءٌ مِنْ عَالَمِ الْمُلْكِ وَ الْمَلَكُوتِ، وَ یُعْطَى مَنْطِقَ الطَّیْرِ عِنْدَ وَلَایَتِهِ.
و بر او جامه ی هیبت پوشانده، علم به باطن ها به او تعلیم می شود، آنچه مابین مشرق و مغرب است مى بیند. چیزى بر او از ملك و ملكوت پوشیده نیست و در ذیل ولایتی که به او داده اند زبان پرندگان را می داند.
فَهَذَا الَّذِی یَخْتَارُهُ اللَّهُ لِوَحْیِهِ وَ یَرْتَضِیهِ لِغَیْبِهِ وَ یُؤَیِّدُهُ بِكَلِمَتِهِ وَ یُلَقِّنُهُ حِكْمَتَهُ، وَ یَجْعَلُ قَلْبَهُ مَكَانَ مَشِیَّتِهِ وَ یُنَادِی لَهُ بِالسَّلْطَنَةِ وَ یُذْعِنُ لَهُ بِالْإِمْرَةِ وَ یَحْكُمُ لَهُ بِالطَّاعَةِ.
او را براى وحى انتخاب نموده و بر اسرار مطلع كرده و به کلمه ی خود تأیید نموده و حکمتش را به او تلقین نموده، قلبش را جایگاه اراده و خواست خود قرار می دهد، سلطنت و پادشاهی او را با صدای بلند اعلام می کند و بی هیچ تردیدی امیربودن او را قطعی می داند و به اطاعت نمودن از وی حکم می کند.
وَ ذَلِكَ لِأَنَّ الْإِمَامَةَ مِیرَاثُ الْأَنْبِیَاءِ وَ مَنْزِلَةُ الْأَصْفِیَاءِ وَ خِلَافَةُ اللَّهِ وَ خِلَافَةُ رُسُلِ اللَّهِ فَهِیَ عِصْمَةٌ وَ وَلَایَةٌ وَ سَلْطَنَةٌ وَ هِدَایَةٌ وَ إِنَّهُ تَمَامُ الدِّینِ وَ رُجُحُ الْمَوَازِینَ.
زیرا امامت میراث انبیاء و مقام اصفیاء و جانشینی خدا و پیامبران است. امامت، عصمت، ولایت و سلطنت و هدایت است. سبب كامل شدن دین و موجب سنگین شدن ترازوى عمل است.
الْإِمَامُ دَلِیلٌ لِلْقَاصِدِینَ وَ مَنَارٌ لِلْمُهْتَدِینَ وَ سَبِیلُ السَّالِكِینَ وَ شَمْسٌ مُشْرِقَةٌ فِی قُلُوبِ الْعَارِفِینَ وَلَایَتُهُ سَبَبٌ لِلنَّجَاةِ وَ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةٌ فِی الْحَیَاةِ وَ عُدَّةٌ بَعْدَ الْمَمَاتِ وَ عِزُّ الْمُؤْمِنِینَ وَ شَفَاعَةُ الْمُذْنِبِینَ وَ نَجَاةُ الْمُحِبِّینَ وَ فَوْزُ التَّابِعِینَ.
امام راهنمای جویندگان و نشانی برای هدایت جویان، راه رهسپاران و خورشید درخشان دل هاى عارفان است. ولایت او سبب رستگارى و اطاعتش بر بندگان در دنیا واجب است و ذخیره ی آخرت بعد از مرگ می باشد و عزّت مؤمنین و شفیع گنه كاران و نجات دوستان و رستگارى پیروان خواهد بود.
لِأَنَّهَا رَأْسُ الْإِسْلَامِ وَ كَمَالُ الْإِیمَانِ وَ مَعْرِفَةُ الْحُدُودِ وَ الْأَحْكَامِ وَ تَبْیِینُ الْحَلَالِ مِنَ الْحَرَامِ، فَهِیَ مَرْتَبَةٌ لَا یَنَالُهَا إِلَّا مَنِ اخْتَارَهُ اللَّهُ وَ قَدَّمَهُ وَ وَلَّاهُ وَ حَكَّمَهُ.
چون او رأس اسلام و كمال ایمان و عارف به حدود احكام و روشن کننده ی حلال از حرام است، این مقامى است كه به آن نمی رسد مگر كسى كه خدا او را انتخاب كرده و مقدم داشته و به او ولایت و حكومت داده.
فَالْوَلَایَةُ هِیَ حِفْظُ الثُّغُورِ وَ تَدْبِیرُ الْأُمُورِ وَ تَعْدِیدُ الْأَیَّامِ وَ الشُّهُورِ.
ولایت عبارت از حفظ مرزها و تدبیر امور و مراقبت بر روزها و ماه ها است.
اَلْإِمَامُ الْمَاءُ الْعَذْبُ عَلَى الظَّمَإِ وَ الدَّالُّ عَلَى الْهُدَى. اَلْإِمَامُ الْمُطَهَّرُ مِنَ الذُّنُوبِ الْمُطَّلِعُ عَلَى الْغُیُوبِ. اَلْإِمَامُ هُوَ الشَّمْسُ الطَّالِعَةُ عَلَى الْعِبَادِ بِالْأَنْوَارِ فَلَا تَنَالُهُ الْأَیْدِی وَ الْأَبْصَارُ.
امام آب خوشگوار در تشنگى و راهنماى هدایت است. امام مبرّا از گناه و آگاه بر رازهای نهانی است. امام خورشید تابنده بر بندگان است، به مقام او كسى را یاراى چشم بستن یا دست رساندن نیست.
وَ إِلَیْهِ الْإِشَارَةُ بِقَوْلِهِ تَعَالَى «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ»[114] وَ الْمُؤْمِنُونَ عَلِیٌّ وَ عِتْرَتُهُ فَالْعِزَّةُ لِلنَّبِیِّ وَ لِلْعِتْرَةِ وَ النَّبِیُّ وَ الْعِتْرَةُ لَا یَفْتَرِقَانِ فِی الْعِزَّةِ إِلَى آخِرِ الدَّهْرِ.
و آیه ی: «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ»[115] به این معنى اشاره دارد که مؤمنین عبارتند از علی و خاندانش، پس عزّت اختصاص به پیامبر و عترتش دارد، پیامبر و عترت از عزّت تا ابد جدا نمى شوند.
فَهُمْ رَأْسُ دَائِرَةِ الْإِیمَانِ وَ قُطْبُ الْوُجُودِ وَ سَمَاءُ الْجُودِ وَ شَرَفُ الْمَوْجُودِ وَ ضَوْءُ شَمْسِ الشَّرَفِ وَ نُورُ قَمَرِهِ وَ أَصْلُ الْعِزِّ وَ الْمَجْدِ، وَ مَبْدَؤُهُ وَ مَعْنَاهُ وَ مَبْنَاهُ.
آن ها مركز دائره ی ایمان و قطب وجود و آسمان جُود و شرف موجودات و نور خورشیدِ عظمت و روشنى ماه و پایه و مبدأ و معنا و مبناى عزّت و مجد اند.
فَالْإِمَامُ هُوَ السِّرَاجُ الْوَهَّاجُ وَ السَّبِیلُ وَ الْمِنْهَاجُ وَ الْمَاءُ الثَّجَّاجُ وَ الْبَحْرُ الْعَجَّاجُ وَ الْبَدْرُ الْمُشْرِقُ وَ الْغَدِیرُالْمُغْدِقُ وَ الْمَنْهَجُ الْوَاضِحُ الْمَسَالِكِ وَ الدَّلِیلُ إِذَا عَمَّتِ الْمَهَالِكُ وَ السَّحَابُ الْهَاطِلُ وَ الْغَیْثُ الْهَامِلُ وَ الْبَدْرُ الْكَامِلُ وَ الدَّلِیلُ الْفَاضِلُ وَ السَّمَاءُ الظَّلِیلَةُ وَ النِّعْمَةُ الْجَلِیلَةُ وَ الْبَحْرُ الَّذِی لَا یُنْزَفُ وَ الشَّرَفُ الَّذِی لَا یُوصَفُ وَ الْعَیْنُ الْغَزِیرَةُ وَ الرَّوْضَةُ الْمَطِیرَةُ وَ الزَّهْرُ الْأَرِیجُ وَ الْبَدْرُ الْبَهِیجُ وَ النَّیِّرُ اللَّائِحُ وَ الطِّیبُ الْفَائِحُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ وَ الْمَتْجَرُ الرَّابِحُ وَ الْمَنْهَجُ الْوَاضِحُ وَ الطِّیبُ الرَّفِیقُ وَ الْأَبُ الشَّفِیقُ.
امام چراغِ فروزان و راه و برنامه و آبِ ریزان و دریاى خروشان و ماهِ تابان و آب گیرى گوارا و راه آشكار و راهنمائى دلسوز در گرفتاری ها و ابرى باران زا و بارانى پی در پی و بدرِ كامل و راهنمای فاضل و آسمان سایه افكن و نعمت بزرگ و دریاى خشك نشدنى و شخصیتى است غیر قابل توصیف و چشمه اى پر آب و باغستانى شاداب و گلى خوشبو و ماهى خوشرو و ستاره اى درخشان و كانونى عطرزا و عمل صالح و تجارتی سودمند و راه واضح و طبیب دلسوز و پدری است مهربان.
مَفْزَعُ الْعِبَادِ فِی الدَّوَاهِی وَ الْحَاكِمُ وَ الْآمِرُ وَ النَّاهِی مُهَیْمِنُ اللَّهِ عَلَى الْخَلَائِقِ وَ أَمِینُهُ عَلَى الْحَقَائِقِ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ وَ مَحَجَّتُهُ فِی أَرْضِهِ وَ بِلَادِهِ مُطَهَّرٌ مِنَ الذُّنُوبِ مُبَرَّأٌ مِنَ الْعُیُوبِ مُطَّلِعٌ عَلَى الْغُیُوبِ ظَاهِرُهُ أَمْرٌ لَا یُمْلَكُ وَ بَاطِنُهُ غَیْبٌ لَا یُدْرَكُ وَاحِدُ دَهْرِهِ وَ خَلِیفَةُ اللَّهِ فِی نَهْیِهِ وَ أَمْرِهِ.
پناه بندگان در گرفتاری ها و حكم کننده و فرمان دهنده و بازدارنده و مراقب از جانب خدا بر خلایق و امین پروردگار بر خلایق و حجت او بر مردم و راه هموار در زمین خدا و شهرهای او، پاك از گناه و دور از عیوب و آگاه بر اسرار. ظاهرش را نمی توان به تصرف آورد و باطنش را نمی توان درك كرد، یگانه ی روزگار و خلیفه ی خدا در امر و نهى الهی است.
لَا یُوجَدُ لَهُ مَثِیلٌ وَ لَا یَقُومُ لَهُ بَدِیلٌ فَمَنْ ذَا یَنَالُ مَعْرِفَتَنَا أَوْ یَعْرِفُ دَرَجَتَنَا أَوْ یَشْهَدُ كَرَامَتَنَا أَوْ یُدْرِكُ مَنْزِلَتَنَا حَارَتِ الْأَلْبَابُ وَ الْعُقُولُ وَ تَاهَتِ الْأَفْهَامُ.
مثل و مانند ندارد و كسى را یاراى برابرى با او نیست. چه كسى مى تواند عارف به مقام ما شود یا به درجات ما واقف گردد و شاهد عظمت ما باشد و منزلت ما را دریابد. عقل و خردها حیران و اندیشه سرگردان است.
فِیمَا أَقُولُ تَصَاغَرَتِ الْعُظَمَاءُ وَ تَقَاصَرَتِ الْعُلَمَاءُ وَ كَلَّتِ الشُّعَرَاءُ وَ خَرِسَتِ الْبُلَغَاءُ وَ لَكِنَتِ الْخُطَبَاءُ وَ عَجَزَتِ الْفُصَحَاءُ وَ تَوَاضَعَتِ الْأَرْضُ وَ السَّمَاءُ عَنْ وَصْفِ شَأْنِ الْأَوْلِیَاءِ.
درباره ی آنچه مى گویم بزرگان كوچك اند و دانشمندان ناتوان و شعراء گنگ و بلیغان لال و سخنوران الكن و فصیحان عاجز، آسمان و زمین در مقام ستایش اولیاء اظهار كوچكى مى نمایند.
وَ هَلْ یُعْرَفُ أَوْ یُوصَفُ أَوْ یُعْلَمُ أَوْ یُفْهَمُ أَوْ یُدْرَكُ أَوْ یُمْلَكُ مَنْ هُوَ شُعَاعُ جَلَالِ الْكِبْرِیَاءِ وَ شَرَفُ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ جَلَّ مَقَامُ آلِ مُحَمَّدٍf عَنْ وَصْفِ الْوَاصِفِینَ وَنَعْتِ النَّاعِتِینَ وَ أَنْ یُقَاسَ بِهِمْ أَحَدٌ مِنَ الْعَالَمِینَ.
آیا شناخته می شود یا وصف می گردد و یا دانسته و فهمیده و یا درک می گردد، یا به دست می آید مقام کسی که پرتو جلال كبریا است و افتخار زمین و آسمان؟ بزرگ است مقام آل محمّدf از وصف ستایش گران و توصیف وصف كنندگان و این كه احدى را بتوان با آن ها مقایسه نمود.
كَیْفَ وَ هُمُ الْكَلِمَةُ الْعَلْیَاءُ وَ التَّسْمِیَةُ الْبَیْضَاءُ وَ الْوَحْدَانِیَّةُ الْكُبْرَى الَّتِی أَعْرَضَ عَنْهَا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى وَ حِجَابُ اللَّهِ الْأَعْظَمُ الْأَعْلَى.
چگونه مى توان کسی را با آن ها مقایسه كرد با این كه آن ها كلمه ی اعلا و نشانه ی روشن و وحدانیت كبرائى هستند، هركس به آن ها پشت كند یا كناره گیرد، از توحید روی گردانده. و آن ها حجاب و واسطه ی اعظم خداوند اند.
فَأَیْنَ الِاخْتِیَارُ مِنْ هَذَا وَ أَیْنَ الْعُقُولُ مِنْ هَذَا وَ مَنْ ذَا عَرَفَ أَوْ وَصَفَ مَنْ وَصَفْتُ ظَنُّوا أَنَّ ذَلِكَ فِی غَیْرِ آلِ مُحَمَّدٍh.
چگونه مى توان چنین شخصیت هایی را با انتخاب تعیین نمود و كجا عقل ها مى توانند آنها را درك كنند، چه کسی مى تواند بشناسد یا وصف كند آنهایی را كه من توصیف نمودم؟ خیال كردند چنین موقعیت و مقامى مى تواند در غیر آل محمّدh باشد.
كَذَبُوا وَ زَلَّتْ أَقْدَامُهُمْ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ رَبّاً وَ الشَّیَاطِینَ حِزْباً. كُلُّ ذَلِكَ بِغْضَةً لِبَیْتِ الصَّفْوَةِ وَ دَارِ الْعِصْمَةِ وَ حَسَداً لِمَعْدِنِ الرِّسَالَةِ وَ الْحِكْمَةِ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ.
دروغ گفتند و گمراه شدند و آن گوساله را پروردگار خود و شیاطین را حزب خود برگرفتند. تمام این انحرافات به واسطه ی دشمنی و شدت كینه و حسادتی بود كه با آل محمّد و خاندان حکمت و عصمت داشتند و شیطان اعمال شان را در نظرشان زیبا جلوه داد.
فَتَبّاً لَهُمْ وَ سُحْقاً كَیْفَ اخْتَارُوا إِمَاماً جَاهِلًا عَابِداً لِلْأَصْنَامِ جَبَاناً یَوْمَ الزِّحَامِ وَ الْإِمَامُ یَجِبُ أَنْ یَكُونَ عَالِماً لَا یَجْهَلُ وَ شُجَاعاً لَا یَنْكُلُ لَا یَعْلُو عَلَیْهِ حَسَبٌ وَ لَا یُدَانِیهِ نَسَبٌ.
مرگ بر آن ها باد چگونه امامى را انتخاب نمودند كه نادان و بت پرست بود و در روز ازدحام جمعیت، ترسو. با این كه امام باید عالمى باشد كه جهل بر او راه نیابد و شجاعى كه ترسى او را فرا نگیرد و در نژاد و نسب بى مانند باشد.
فَهُوَ فِی الذِّرْوَةِ مِنْ قُرَیْشٍ وَ الشَّرَفِ مِنْ هَاشِمٍ وَ الْبَقِیَّةِ مِنْ إِبْرَاهِیمَ وَ النَّهْجِ مِنَ النَّبْعِ الْكَرِیمِ وَ النَّفْسِ مِنَ الرَّسُولِ وَ الرِّضَى مِنَ اللَّهِ وَ الْقَبوْلِ عَنِ اللَّهِ.
او در میان قبیله ی قریش در اوج و در شریف ترین بخش از بنی هاشم و بازماندگان ابراهیم است و نوع عالی از درخت قوی و ارزشمند و روح و جان پیامبر است، و در کمال خشنودی از جانب پروردگار قرار دارد و از هر جهت مورد قبول از ناحیه ی خداوند می باشد.
فَهُوَ شَرَفُ الْأَشْرَافِ وَ الْفَرْعُ مِنْ عَبْدِ مَنَافٍ عَالِمٌ بِالسِّیَاسَةِ قَائِمٌ بِالرِّئَاسَةِ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ إِلَى یَوْمِ السَّاعَةِ.
او افتخار همه ی شرافتمندان و شاخه ای از دودمان عبد مناف، سیاستمدار و شایسته مقام ریاست، اطاعتش بر مردم تا روز قیامت فرض و لازم است.
وَ اَوْدَعَ اللَّهُ قَلْبَهُ سِرَّهُ وَ أَطْلَقَ بِهِ لِسَانَهُ فَهُوَ مَعْصُومٌ مُوَفَّقٌ لَیْسَ بِجَبَانٍ وَ لَا جَاهِلٍ فَتَرَكُوهُ.
خداوند سرّ خود را در قلب او به ودیعت گذارد و زبانش را به آن گویا کرده، او معصوم و موفق است، نه ترسو و نادان.
یَا طَارِقُ! وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَیْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ وَ الْإِمَامُ.
ای طارق! چنین امامى را رها كردند و پیرو هواى خویش گردیدند، چه كسى گمراه تر است از آن كسى كه پیرو هواى نفس خویش گردد.
یَا طَارِقُ! بَشَرٌ مَلَكِیٌّ وَ جَسَدٌ سَمَاوِیٌّ وَ أَمْرٌ إِلَهِیٌّ وَ رُوحٌ قُدْسِیٌّ وَ مَقَامٌ عَلِیٌّ وَ نُورٌ جَلِیٌّ وَ سِرٌّ خَفِیٌّ فَهُوَ مَلَكُ الذَّاتِ، إِلَهِیُّ الصِّفَاتِ، زَائِدُ الْحَسَنَاتِ، عَالِمٌ بِالْمُغَیَّبَاتِ، خَصّاً مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ نَصّاً مِنَ الصَّادِقِ الْأَمِینِ .
ای طارق! امام انسانى است فرشته گون و پیکری است آسمانى و امری است الهى و روحى است قدسى و مقامى است والا و نوری است اعلى و سرّی است مخفى. او ذاتش فرشته گون و صفاتش خدائى و حسناتش فراوان و آگاه به همان امور غیبی و برگزیده ی پروردگار، و بیان صریحی است از جانب خدای صادق امین.
وَ هَذَا كُلُّهُ لِآلِ مُحَمَّدٍ لَا یُشَارِكُهُمْ فِیهِ مُشَارِكٌ لِأَنَّهُمْ مَعْدِنُ التَّنْزِیلِ وَ مَعْنَى التَّأْوِیلِ وَ خَاصَّةُ الرَّبِّ الْجَلِیلِ وَ مَهْبِطُ الْأَمِینِ جَبْرَئِیلَ صَفْوَةُ اللَّهِ وَ سِرُّهُ وَ كَلِمَتُهُ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الصَّفْوَةِ عَیْنُ الْمَقَالَةِ وَ مُنْتَهَى الدَّلَالَةِ وَ مُحْكَمُ الرِّسَالَةِ وَ نُورُ الْجَلَالَةِ.
تمام این مقامات اختصاص به آل محمّدh دارد و كسى با آن ها شریك نیست، زیرا آن ها معدن وحى و معنى تأویل و گوهر ویژه ی پروردگار جلیل و محل فرود جبرئیل و برگزیده ی خدا و سرّ الله و كلمه ی او هستند. آن ها شجره ی نبوت و معدن فتوت، سرچشمه ی گفتار و عالى ترین راهنما با پیامی استوار و نور جلال و عظمت خداونداند.
جَنْبُ اللَّهِ وَ وَدِیعَتُهُ وَ مَوْضِعُ كَلِمَةِ اللَّهِ وَ مِفْتَاحُ حِكْمَتِهِ وَ مَصَابِیحُ رَحْمَةِ اللَّهِ وَ یَنَابِیعُ نِعْمَتِهِ السَّبِیلُ إِلَى اللَّهِ وَ السَّلْسَبِیلُ وَ الْقِسْطَاسُ الْمُسْتَقِیمُ وَ الْمِنْهَاجُ الْقَوِیمُ وَ الذِّكْرُ الْحَكِیمُ وَ الْوَجْهُ الْكَرِیمُ وَ النُّورُ الْقَدِیمُ أَهْلُ التَّشْرِیفِ وَ التَّقْوِیمِ وَ التَّقْدِیمِ وَ التَّعْظِیمِ وَ التَّفْضِیلِ خُلَفَاءُ النَّبِیِّ الْكَرِیمِ وَ أَبْنَاءُ الرَّءُوفِ الرَّحِیمِ وَ أُمَنَاءُ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ «ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ».[116]
همراه خدا و همراه ودیعه ی اویند و محل کلمه ی خداوند و كلید حكمت او و چراغ رحمت و سرچشمه هاى نعمت هایش می باشند، راهنما به سوى خدا و چشمه ی سلسبیل و ترازوی مستقیم و راه و روش محکم و ذکر حکیم و وجه كریم و نور پایدار و شخصیتى شایسته ی شرافت و سرافرازی و مقدم بودن و برتری یافتن و تعظیم و تفضیلند، جانشینان پیامبر كریم و فرزندان رؤوف و حمید و امناى علیّ عظیم، نسلی به هم پیوسته که بعضی از نسل بعضی دیگرند و خدا شنوا و كریم است.
السَّنَامُ الْأَعْظَمُ وَ الطَّرِیقُ الْأَقْوَمُ مَنْ عَرَفَهُمْ وَ أَخَذَ عَنْهُمْ فَهُوَ مِنْهُمْ وَ إِلَیْهِ الْإِشَارَةُ بِقَوْلِهِ فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی. خَلَقَهُمُ اللَّهُ مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ وَ وَلَّاهُمْ أَمْرَ مَمْلَكَتِهِ.
ایشان رکن و مقامى والا و راهى استوارند، هركه آن ها را بشناسد و از ایشان بیاموزد از آن ها است. به همین معنى اشاره دارد آیه ی «فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی» هرکس از من پیروی کند بی گمان از من است. خدا آن ها را از نور عظمت خویش آفریده و اختیار جهان را به آن ها داده.
فَهُمْ سِرُّ اللَّهِ الْمَخْزُونُ وَ أَوْلِیَاؤُهُ الْمُقَرَّبُونَ وَ أَمْرُهُ بَیْنَ الْكَافِ وَ النُّونِ، إِلَى اللَّهِ یَدْعُونَ وَ عَنْهُ یَقُولُونَ وَ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ.
امامان سرّ پنهان خداوند و اولیاء مقرّب اویند، و آن ها همان امر خدا بین كاف و نونند، «کُنْ» هستند، دعوت به سوى او مى كنند و از جانب او سخن مى كنند و به امرش عمل می نمایند.
عِلْمُ الْأَنْبِیَاءِ فِی عِلْمِهِمْ وَ سِرُّ الْأَوْصِیَاءِ فِی سِرِّهِمْ وَ عِزُّ الْأَوْلِیَاءِ فِی عِزِّهِمْ كَالْقَطْرَةِ فِی الْبَحْرِ وَ الذَّرَّةِ فِی الْقَفْرِ وَ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ عِنْدَ الْإِمَامِ كَیَدِهِ مِنْ رَاحَتِهِ یَعْرِفُ ظَاهِرَهَا مِنْ بَاطِنِهَا وَ یَعْلَمُ بَرَّهَا مِنْ فَاجِرِهَا وَ رَطْبَهَا وَ یَابِسَهَا.
علم انبیاء در مقابل علم آن ها و سرّ اوصیاء در برابر سرّ ایشان و عزّت اولیاء در مقابل عزّت آن ها، مانند قطره ای است در مقابل دریا، و ذره اى در مقابل بیابان. آسمان ها و زمین در نزد امام مانند کف دست اوست، ظاهرش را از باطن و درست کاری اش را از نافرمان و خشکش را از تر تمیز می دهد.
لِأنَّ اللَّهَ عَلَّمَ نَبِیَّهُ عِلْمَ مَا كَانَ وَ مَا یَكُونُ وَ وَرِثَ ذَلِكَ السِّرَّ الْمَصُونَ الْأَوْصِیَاءُ الْمُنْتَجَبُونَ وَ مَنْ أَنْكَرَتْ ذَلِكَ فَهُوَ شَقِیٌّ مَلْعُونٌ یَلْعَنُهُ اللَّهُ وَ یَلْعَنُهُ اللَّاعِنُونَ.
زیرا خداوند پیامبرش را از علم گذشته و آینده مطلع كرده و اوصیاء برگزیده ی او آن سرّ محفوظ را ارث برده اند، هرکس منكر این مقام باشد شقى و ملعون است كه مورد لعنت لعنت كنندگان قرار دارد.
وَ كَیْفَ یَفْرِضُ اللَّهُ عَلَى عِبَادِهِ طَاعَةَ مَنْ یُحْجَبُ عَنْهُ مَلَكُوتُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ.
و چگونه خداوند اطاعت كسى را بر مردم واجب می كند كه ملكوت آسمان ها و زمین را از او پوشانده؟
وَ إِنَّ الْكَلِمَةَ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ تَنْصَرِفُ إِلَى سَبْعِینَ وَجْهاً وَ كُلُّ مَا فِی الذِّكْرِ الْحَكِیمِ وَ الْكِتَابِ الْكَرِیمِ وَ الْكَلَامِ الْقَدِیمِ مِنْ آیَةٍ تُذْكَرُ فِیهَا الْعَیْنُ وَ الْوَجْهُ وَ الْیَدُ وَ الْجَنْبُ فَالْمُرَادُ مِنْهَا الْوَلِیُ .
یک کلمه از آل محمّد به هفتاد وجه معنا و تفسیر می شود و هر آیه ای که در قرآن مجید و كلام قدیم آمده و در آن از «عین» و «وجه» و «ید» و «جنب» نام برده منظور امام است.
لِأَنَّهُ جَنْبُ اللَّهِ وَ وَجْهُ اللَّهِ یَعْنِی حَقَّ اللَّهِ وَ عِلْمَ اللَّهِ وَ عَیْنَ اللَّهِ وَ یَدَ اللَّهِ، فَهُمُ الْجَنْبُ الْعَلِیُّ وَ الْوَجْهُ الرَّضِیُّ وَ الْمَنْهَلُ الرَّوِیُّ وَ الصِّرَاطُ السَّوِیُّ وَ الْوَسِیلَةُ إِلَى اللَّهِ، وَ الْوُصْلَةُ إِلَى عَفْوِهِ وَ رِضَاهُ.
زیرا امام جنب الله و وجه الله است یعنى حقِّ الله، علمِ الله، عینِ الله و یدِ الله، پس آن ها همراهانی والا و چهره ی پسندیده و سرچشمه ی پر آب و راه هموار و وسیله به سوى خدا و واسطه ی عفو و رضاى اویند.
سِرُّ الْوَاحِدِ وَ الْأَحَدِ فَلَا یُقَاسُ بِهِمْ مِنَ الْخَلْقِ أَحَدٌ فَهُمْ خَاصَّةُ اللَّهِ وَ خَالِصَتُهُ وَ سِرُّ الدَّیَّانِ وَ كَلِمَتُهُ وَ بَابُ الْإِیمَانِ وَ كَعْبَتُهُ.
امامان سرّ خداوند یکتا و یگانه اند، كسى را نمی توان با آن ها همسان گرفت، آن ها گوهر ویژه ی خداوند و سرّ خداوند دیّان و كلمه ی او و باب ایمان و كعبه ی او هستند.
وَ حُجَّةُ اللَّهِ وَ مَحَجَّتُهُ وَ أَعْلَامُ الْهُدَى وَ رَایَتُهُ وَ فَضْلُ اللَّهِ وَ رَحْمَتُهُ وَ عَیْنُ الْیَقِینِ وَ حَقِیقَتُهُ وَ صِرَاطُ الْحَقِّ وَ عِصْمَتُهُ وَ مَبْدَأُ الْوُجُودِ وَ غَایَتُهُ وَ قُدْرَةُ الرَّبِّ وَ مَشِیَّتُهُ وَ أُمُّ الْكِتَابِ وَ خَاتِمَتُهُ وَ فَصْلُ الْخِطَابِ وَ دَلَالَتُهُ وَ خَزَنَةُ الْوَحْیِ وَ حَفَظَتُهُ وَ آیَةُ الذِّكْرِ وَ تَرَاجِمَتُهُ وَ مَعْدِنُ التَّنْزِیلِ وَ نِهَایَتُهُ.
و حجت خدا و راه روشن او راهنماى هدایت، و پرچم توحید و فضل خدا و رحمت او و عین الیقین، و حقیقت آن و شاهراه حق و لغزش ناپذیر الهی هستند و مبدأ وجود و منتهای آن و قدرت پروردگار و مشیّت او و امّ الكتاب و خاتمه ی آن و فصل الخطاب و راهنمای به سوی او و گنجینه ی وحى و نگهبان آن و آیه ی ذكر و ترجمه ی آن و معدن تنزیل و نهایت آن هستند.
فَهُمُ الْكَوَاكِبُ الْعُلْوِیَّةُ وَ الْأَنْوَارُ الْعَلَوِیَّةُ الْمُشْرِقَةُ مِنْ شَمْسِ الْعِصْمَةِ الْفَاطِمِیَّةِ فِی سَمَاءِ الْعَظَمَةِ الْمُحَمَّدِیَّةِ وَ الْأَغْصَانُ النَّبَوِیَّةُ النَّابِتَةُ فِی دَوْحَةِ الْأَحْمَدِیَّةِ وَ الْأَسْرَارُ الْإِلَهِیَّةُ الْمُودَعَةُ فِی الْهَیَاكِلِ الْبَشَرِیَّةِ وَ الذُّرِّیَّةُ الزَّكِیَّةُ وَ الْعِتْرَةُ الْهَاشِمِیَّةُ الْهَادِیَةُ الْمَهْدِیَّةُ «أُولئِكَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ».[117]
آن ها ستارگان آسمانى و انوار علوى هستند كه از خورشید عصمت فاطمیi می درخشند، در آسمان عظمت محمّدf و شاخسار نبوى و درخت احمدى و اسرار الهى كه در کالبد بشرى به ودیعت قرار گرفته اند، و فرزندانی پاك و عترت هاشمى، راهنمای ره یافته «اینان بهترین آفرینندگان اند كه هادى و مهدى هستند، آن ها بهترین افراد بشرند.
الْأَئِمَّةُ الطَّاهِرُونَ وَ الْعِتْرَةُ الْمَعْصُومُونَ وَ الذُّرِّیَّةُ الْأَكْرَمُونَ وَ الْخُلَفَاءُ الرَّاشِدُونَ وَ الْكُبَرَاءُ الصِّدِّیقُونَ وَ الْأَوْصِیَاءُ الْمُنْتَجَبُونَ وَ الْأَسْبَاطُ الْمَرْضِیُّونَ وَ الْهُدَاةُ الْمَهْدِیُّونَ وَ الْغُرُّ الْمَیَامِینُ مِنْ آلِ طه وَ یَاسِینَ وَ حُجَجُ اللَّهِ عَلَى الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ.
آن ها امامان پاك و عترت معصوم و ذریه ا ی گرامى و جانشینانی هوشیار و بزرگان راست پیشه و اوصیاء برگزیده و نوادگان پسندیده و هدایت گران هدایت یافته و چهره هاى درخشان از آل طه و یاسین و حجت هاى خدا بر اولین و آخرین هستند.
اسْمُهُمْ مَكْتُوبٌ عَلَى الْأَحْجَارِ وَ عَلَى أَوْرَاقِ الْأَشْجَارِ وَ عَلَى أَجْنِحَةِ الْأَطْیَارِ وَ عَلَى أَبْوَابِ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ وَ عَلَى الْعَرْشِ وَ الْأَفْلَاكِ وَ عَلَى أَجْنِحَةِ الْأَمْلَاكِ وَ عَلَى حُجُبِ الْجَلَالِ وَ سُرَادِقَاتِ الْعِزِّ وَ الْجَمَالِ، وَ بِاسْمِهِمْ تُسَبِّحُ الْأَطْیَارُ وَ تَسْتَغْفِرُ لِشِیعَتِهِمُ الْحِیتَانُ فِی لُجَجِ الْبِحَارِ .
نام آن ها بر سنگ ها و برگ هاى درختان و بال پرندگان و ابواب بهشت و جهنم و بر عرش و افلاك و بال و پر ملائكه و بر حجاب های نورانی و بر سراپرده های عزّت و جلال نوشته شده. به نام آن ها پرندگان تسبیح می كنند، و ماهیان دریا براى شیعیان آن ها استغفار می نمایند.
وَ إِنَّ اللَّهَ لَمْ یَخْلُقْ أَحَداً إِلَّا وَ أَخَذَ عَلَیْهِ الْإِقْرَارَ بِالْوَحْدَانِیَّةِ وَ الْوَلَایَةِ لِلْذُّرِّیَّةِ الزَّكِیَّةِ وَ الْبَرَاءَةِ مِنْ أَعْدَائِهِمْ وَ إِنَّ الْعَرْشَ لَمْ یَسْتَقِرَّ حَتَّى كُتِبَ عَلَیْهِ بِالنُّورِ «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»، «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ»، «عَلِیٌّ وَلِیُّ اللَّه ».[118]
خداوند احدى را خلق نكرده مگر این كه از او اقرار به وحدانیت و ولایت برای امامان پاك و بیزارى از دشمنان آن ها گرفته. بی گمان عرش استقرار نیافت تا این که با نور بر آن نوشته شد: «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ علی ولى اللَّه».
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركات
بسم الله الرّحمن الرّحیم
امیرالمؤمنین(ع) در آخر خطبه ی 190 می فرمایند:
«اسْتَعْمَلَنَا اللَّهُ وَ إِیَّاكُمْ بِطَاعَتِهِ وَ طَاعَةِ رَسُولِهِ وَ عَفَا عَنَّا وَ عَنْكُمْ بِفَضْلِ رَحْمَتِهِ الْزَمُوا الْأَرْضَ وَ اصْبِرُوا عَلَى الْبَلَاءِ وَ لَا تُحَرِّكُوا بِأَیْدِیكُمْ وَ سُیُوفِكُمْ فِی هَوَى أَلْسِنَتِكُمْ وَ لَا تَسْتَعْجِلُوا بِمَا لَمْ یُعَجِّلْهُ اللَّهُ لَكُمْ فَإِنَّهُ مَنْ مَاتَ مِنْكُمْ عَلَى فِرَاشِهِ وَ هُوَ عَلَى مَعْرِفَةِ حَقِّ رَبِّهِ وَ حَقِّ رَسُولِهِ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ مَاتَ شَهِیداً وَ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَ اسْتَوْجَبَ ثَوَابَ مَا نَوَى مِنْ صَالِحِ عَمَلِهِ وَ قَامَتِ النِّیَّةُ مَقَامَ إِصْلَاتِهِ لِسَیْفِهِ فَإِنَّ لِكُلِّ شَیْ ءٍ مُدَّةً وَ أَجَلا».[119]
خدا ما و شما را به فرمانبردارى خود و رسول خود وارد کند و به فضل رحمت خویش ما و شما را عفو کند! برجاى باشید و بر بلا شكیبایی به خرج دهید و دست ها و شمشیرهاى خود را در راستای میل زبان هاى خویش به كار مدارید، و در آنچه خدا شما را بدان نیانگیخته شتاب میارید، كه هركس از شما در بستر خود جان سپرد در حالى كه به حقِّ پروردگار خود و فرستاده ی او و اهل بیت وى معرفت داشته باشد، شهید مرده و اجر او بر خداوند است، و مستوجب ثواب كار نیكی است كه نیّت آن را داشته، نیّت وى همچون نیت كشیدن شمشیر است، و براى هر چیز مدّتى و پایانی است.
حضرت در این قسمت از خطبه در عین توصیه به اطاعت از خدا و رسولش و طلب عفو از حضرت حق، می فرمایند: وظیفه ی شما است که در راه دینداری صبر پیشه کنید و به دنبال زبان خود دست و شمشیر خود را به حرکت در نیاورید و خود را وارد معرکه ای نکنید که خداوند شما را در آن قرار نداده. پس از این مقدمه می فرمایند: در این صورت اگر از شما شیعیان - نه تنها در میدان جنگ- حتی در خانه ی خود بمیرد در حالی که منّور به معرفت پروردگار و رسول او و اهل البیت پیامبرh باشد، شهید مرده است و اجر او با خدا است و مستوجب ثواب کار نیکی است که نیت آن را داشته و نیت او همچون نیت کشیدن شمشیر برّانی است در مقابل دشمنان خدا. و بدانید برای هر چیزی مدّت و سرآمدی است، باید منتظر بمانید تا وقت هر کاری فرا برسد و قبل از وقت به آن کار دست نزنید.
ابتدا باید متوجه بود چرا حضرت امیرالمؤمنین(ع) از خداوند تقاضا می کنند که خود و مؤمنین را توفیق دهد به اطاعت از خدا و پیامبرf، زیرا تا انسان ها وارد عالَم اطاعت از خدا و پیامبرf نشوند از نفس امّاره ی خود پیروی می کنند و حرکات خود را مطابق اهدافی که نفس امّاره تعیین کرده انجام می دهند.
وقتی انسان از عالم اطاعت از خدا و پیامبرf خارج شد، براساس ادعاهایی که دارد عمل می کند و زبان اوست که دست و شمشیر او را به حرکت می آورد،[120] انسانی که تحت تأثیر زبان خود عمل کند شخصیتی شکیبا و صبور نیست که براساس وظیفه و بر مبنای اطاعت از خدا و پیامبرf اعمال خود را تنظیم کند، به راحتی ادعا می کند و براساس آن ادعا دست و شمشیر خود را به کار می گیرد. چنین آدمی هرگز متوجه نیست چه کاری را در چه موقعی باید انجام دهد، همین طورکه نمی داند هر کارِ مشخصی در زمانی خاص نتیجه بخش است و امکان تحقق دارد و مسلم اگر کسی کاری را اراده کند که خداوند اراده ی تحقق آن را نکرده، عمر و انرژی خود را ضایع نموده است. فهم چنین نکته ای فقط با معرفت به جایگاه پروردگار عالم و رسول خداf و اهل بیت اوh ممکن است و در این رابطه حضرت می فرمایند: اگر انسان در چنین حالتی قرار گیرد و بدون هیچ جهاد مسلحانه ای در خانه ی خود بمیرد، مثل آن است که شهید شده و اجر شهادت نصیب او خواهد شد، چون هرگونه میلی را زیر پا گذارده و براساس حکم خدا و رسول خداf و اهل البیتh عمل کرده است چون میل خود را زیر پا گذارده و در حکم خدا فانی شده در مقام شهداء قرار می گیرد و راهی به سوی حقیقت در مقابل او گشوده می شود.
همان طور که دریای ژرف صاف و آرام است، انسانی که به حقیقت راه یافته در آرامش است در حالی که دوری از حقیقت انسان را گرفتار انواع شتاب زدگی ها می کند، آیا نمی شود با همان آرامشِ تدریجی که شیر به ماست تبدیل می شود ما بر خود حکومت کنیم و بدون هیچ عجله ای به اهداف خود دست یابیم، یا همان طور که بدن در آرامش کامل، خود را درمان می کند ما عمل کنیم؟ اگر وظیفه ی هر بشری است که بداند چگونه بر نفس خود مسلط شود، ارزش شناخت جایگاه اهل البیتh به خوبی معلوم می شود.
مقدمه ی فوق زمینه ای است برای این که بتوانیم جایگاه سخنان امیرالمؤمنین(ع) را در این قسمت بفهمیم و به تک تک جملات حضرت با دقتِ بسیار نظر کنیم و از رهنمودی این چنین بزرگ حیرت کنیم. همیشه انسان ها در رفع مشکل، می دانند چه کاری خوب است ولی نمی دانند از چه راهی و چگونه وارد شوند و شناخت و معرفت به جایگاه خدا و رسولf و اهل البیتh این نقیصه را برطرف می کند تا بتوانیم با اطاعت از خدا و اسوه قراردادن معصومینh جایگاه کارها را درست تشخیص دهیم و درست آن ها را به آخر برسانیم. مشکل اکثر مردم در درست به آخرنرساندن کارها و بی آیندگی امور است.
همچنان که عرض شد تأکید می کنم ابتدا باید با دقت زیاد به جزءجزء سخنان حضرت توجه کنیم تا بفهمیم چرا حضرت در آخر این خطبه می فرمایند: «فَإِنَّ لِكُلِّ شَیْ ءٍ مُدَّةً وَ أَجَلًا»[121] برای هر چیزی مدت و سرآمدی است. از این طریق روشن می شود نقش اهل البیتh در شناخت مدّت و سرآمد کارها چگونه است و این مهم ترین برکتی است که از طریق معرفت به سیره ی اهل البیتh می توان به دست آورد. چون همان طور که می دانید عیب اکثر مؤمنین این است که نمی توانند کارهایی را که در نظر دارند به مرحله ی نهایی برسانند و کار را به آخر نرسانده رها می کنند و یا نمی دانند آخر هرکاری کجا است و تا آن کار به انتهای خود نرسد کار بعدی رخ نمی نمایاند.
مشکل بشر به خودی خود این است که فکر می کند هر کاری را هر وقت می تواند انجام دهد و هر برنامه ای در هر موقعیتی عملی است. دیروز با تکیه بر دست و شمشیر خود و امروز با تکیه بر تکنولوژی می خواهد بدون توجه به زیرساخت های فرهنگی و شرایط تاریخی، برنامه های خود را تحقق بخشد. حضرت تذکر می دهند: «وَ لَا تَسْتَعْجِلُوا بِمَا لَمْ یُعَجِّلْهُ اللَّهُ لَكُمْ»[122] در انجام کاری که خداوند شرایط آن را فراهم نکرده شتاب مکن. زیرا مقلب القلوب خداوند است، وقتی خداوند جهت قلب ها را به سوی موضوعی نینداخته، تلاش سایر انسان ها در تحقق آن بی نتیجه است و البته این به معنی سلب مسئولیت از انسان ها نیست بلکه تذکر به انسان ها است که متوجه باشند مسئولیت امروزشان چیست و بیشتر به مقدمات کاری بپردازند که در نهایت منجر به اهداف مهم می گردد. مگر امیرالمؤمنین(ع) که اصرار دارند در انجام کاری که خداوند شرایط آن را فراهم نکرده نباید عجله کرد دست روی دست گذاشتند و منتظر ماندند و یا عالمانه فهمیدند چه کاری باید بکنند و چه کاری نباید انجام دهند و از این طریق نقشی بزرگ در تاریخ بشر به عهده گرفتند.
وقتی متوجه باشیم هنر ما در شناخت وظیفه ای است که امروز به عهده ی ما است و انجام آنچه را که زمانش نرسیده است را به زمان خودش موکول کنیم و دغدغه ی شناخت آنچه امروز باید انجام دهیم را در خود ایجاد نماییم، جایگاه اهل البیتh روشن می شود که چگونه با سیره و گفتار خود در زمانه شناسی به ما مدد می رسانند.[123] با شناخت زمانِ هر کاری قدرت برداشتن قدم های بعدی در ابتدای کار از بین نمی رود و با شکیبایی و به موقع به بزرگ ترین قدرت دست می یابیم، قدرتی که مولوی در حضرت علی(ع) یافت و به حضرت عرض کرد:
باز گو دانم كه این اسرار هوست
ز آن كه بى شمشیر كشتن كار اوست
چون معمول آن است که انسان ها با شمشیر رقیب خود را به قتل می رسانند ولی خداوند بدون دست و شمشیر انسان را می کشد، حال اگر کسی از زمان و مکان آزاد شد و از منظری دیگر به عالم نگریست ابزارها چشم او را پُر نمی کند و می تواند کار خدایی کند.
شناخت جایگاه پیامبرf و اهل البیتh و عمل کردن با دیدگاهی که از آن ها به دست می آید تا آن جا اهمیت دارد که حضرت امیرالمؤمنین(ع) می فرمایند: اگر مطابق سیره ی آن ها وظیفه ی انسان نشستن در خانه باشد، این نشستن اجر شهید را دارد. چون در راستای چنین شناختی بهترین موضع گیری از انسان ظهور می کند و بهترین نسبتی را که باید با نبی و نبوت در خود ایجاد کند، ایجاد می کند و به مقام فنای فی الله که مقام شهید است می رسد، به همین جهت فرمودند: «وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ» و چنین عملکردی اجر انسان را به عهده ی خدا قرار می دهد تا خداوند مستقیماً به او نظر بفرماید و او را از عالی ترین مراتب نوری بهره مند سازد. نمونه ی زمان شناسی دقیق را در سیره ی ائمهh به خوبی مشاهده می کنید که مثلاً چگونه امام حسین(ع) ده سال در حکومت معاویه مقابله ی مستقیم با او نکردند ولی در زمان حاکمیت یزید نهضت امر به معروف خود را شروع می کنند. یا حضرت صادق(ع) وقتی سَهل بن حسن خراسانی اصرار دارد که با ضعفی که در امویان ایجاد شده اقدام به ایجاد حکومت کنند می فرمایند: «نَحْنُ أَعْلَمُ بِالْوَقْت»[124] ما داناترین افراد به وقت هستیم. حاکی از آن که می دانیم فعلاً وقت اقدام ما جهت ایجاد حکومت نیست و با داشتن چنین بصیرتی نه تنها خود و شیعیان خود را از درگیرشدنِ بی جا با مسائل نجات دادند، از آن مهم تر مشغول کاری شدند که باید می شدند و به همین سبب نتایج فوق العاده گرفتند. در حالی که عبدالله بن حسن اصرار داشت فرزند خود محمدِ نفس زکیه را به خلافت برساند و لذا نهضتی تشکیل داد و با منصور عباسی درگیر شد و به قتل رسید و منصور نهایت ظلم و کشتار را بر سادات حسنی اِعمال کرد. در حالی که حضرت صادق(ع) متوجه بودند زمانه، برای آن ها مناسب حرکت های خاموش است لذا وقتی منصور دوانقی حضرت را احضار کرد تا به قتل برساند و گفت: «قَتَلَنِیَ اللَّهُ إِنْ لَمْ أَقْتُلُكَ»[125] خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم، آیا بر علیه حکومت من اقدام می کنی و نقشه برای من می کشی؟ حضرت فرمودند: «وَ اللَّهِ مَا فَعَلْتُ وَ لَا أَرَدْتُ» سوگند به خدا که من اقدامی این چنین نداشته ام و قصدی در این راستا نکرده ام و به تو دروغ گفته اند. وقتی شخصی که آن خبر دروغ را گفته بود آوردند و اظهار کرد حضرت صادق(ع) چنین گفته اند، حضرت فرمودند: سوگند یاد کن و بگو: «بَرِئْتُ مِنْ حَوْلِ اللَّهِ وَ قُوَّتِهِ وَ الْتَجَأْتُ إِلَى حَوْلِی وَ قُوَّتِی لَقَدْ فَعَلَ كَذَا وَ كَذَا جَعْفَر»[126] بیزار باشم از حول و قوت خدا و متکی باشم به حول و قوت خود که جعفر چنین و چنان کرد. همین که آن شخص این جمله را گفت، دست و پا زد و مرد. منظور عرضم این است که چون حضرت در آن زمان وظیفه ی دیگری را برای خود می شناختند به خلیفه ی ظالمی مثل منصور دوانقی نیز فهماندند بنای سرنگونی حکومت او را ندارند و همین وقت شناسی موجب شد از طریق حضرت صادق(ع) این همه برکات تاریخی برای بشریت باقی بماند.
حضرت امیرالمؤمنین(ع) به اصحاب خود در آن زمان می فرمایند: در شرایطی هستید که با قدرت شمشیر کارها جلو نمی رود «الْزَمُوا الْأَرْضَ وَ اصْبِرُوا عَلَى الْبَلَاءِ» بر جای خود قرار گیرید و بر بلاها شکیبائی بورزید. در چنین موقعیتی است که راه گشوده می شود و نتیجه ی شکیبایی ورزیدن و به حکم وظیفه ای که خدا و رسول و امامانh روشن کرده اند، بر جای خود ماندن، در آن حدّ ظاهر می شود که حضرت آن را یک نوع مرگِ در مقام شهادت قلمداد می کنند. چون منیت خود را از میدان به در کرده ای تا خیالاتت نتوانند برایت برنامه ریزی کنند و به ظاهر اوضاع را به نفع تو تغییر دهند و القاء کنند که تو یک شخصیت قوی هستی و می توانی هرکاری را هروقت اراده کنی انجام دهی.
تا زمانی که انسان فکر کند می تواند هر کاری را هر وقتی که خواست انجام دهد هرگز نمی تواند واقعیات اطراف را آن طور که هست دریابد و بفهمد عوامل موجود در اطراف اجازه ی هر کاری را نمی دهند، در آن صورت است که متوجه تصمیمات اشتباه خود می شویم و می فهمیم هیچ چیز مهم نیست جز اطاعت از خدا که هرگونه کوتاه نظری را به بلندنظری مبدل می کند. کدام بلندنظری بلندتر از ارتباط و اطاعت از خدا است و این حاصل نمی شود مگر با نظرکردن به راهی که انسان های معصوم می نمایانند. در آن صورت است که هرگونه خودسری و شتاب و اندیشه ی تاریک از میان می رود و انسان در غرفه ی شکیبائی و صبر به راحتی به بهترین عمل دست می زند و نیازی به خسته کردن خود و دیگران نمی ماند. آری فرمود: «وَ لَا تُحَرِّكُوا بِأَیْدِیكُمْ وَ سُیُوفِكُمْ فِی هَوَى أَلْسِنَتِكُمْ»[127] دست ها و شمشیرها را به میل گفتارهای خود به حرکت نیاورید. کمی اندیشه کنید تا معلوم شود زمانه اقتضای چه کاری را دارد و از آن طریق قدمی به اهداف مقدس خود نزدیک شوید. «لَا تَسْتَعْجِلُوا بِمَا لَمْ یُعَجِّلْهُ اللَّهُ لَكُم» شتاب نکنید در چیزی که خداوند برای شما در آن چیز شتاب نکرده است. این دستورالعمل یک نوع اجتناب زیبا است از کاری که کار ما نیست و هوشیاری از این که نباید به هر چیز متوسل شد و به هر حیله ای چنگ زد و خود را خسته و هدف را از دسترس دورتر نمود. مولوی با هزار زبان تلاش می کند این موضوع را بفهماند که بیکاری ها را کار نپندارید و مانند کودکانی که به خرده های سفال دل خوش اند، تلاش هایی را که به سوی هیچ است تلاش به حساب نیاورید تا از رسیدن به تلاش های درست محروم شوید. می گوید:
چون كنار كودكى پر از سفال
كاو بر آن لرزان بود چون ربِّ مال
گر ستانى پاره اى گریان شود
پاره گر بازش دهى خندان شود
چون نباشد طفل را دانش دثار
گریه و خنده ش نـــدارد اعتبار
گوید او كه روزگارم مى برند
خود نـــدارد روزگار سودمند
گوید از كارم بر آوردند خلق
غرق بى كارى است جانش تا به حلق
وقتی کسی با نظر به وظیفه ی الهی، بلندنظری پیشه نکرد تلاش ها ی خسته کننده اش عین بی کاری است. انسانی که توانست خود را در جایگاهی قرار دهد که آنچه را خداوند برای او شتاب نکرده، در انجام آن شتاب نکند مانند صیادی است که تله می گذارد تا شکار با پای خود به سوی دام آید و از اتّهام آن که پس چرا بیکار نشسته است نمی هراسد، زیرا عجله نداشتن بیکاری نیست حذر از فرسوده شدن در اموری است که وظیفه ای نسبت به آن نداریم. در آن صورت است که فقط به اعمالی دست می زنیم که برای ما مقدر شده و امکان انجام آن اعمال فراهم است، نه به اعمالی که در آرزو و خیال ماست و خیال را تسلی می دهد و بر رؤیاهایمان می افزاید و ما را فرمانبردار خود می کنند.
حضرت امیرالمومنین(ع) به امام حسن(ع) می فرمایند: «مَنْ أَمِنَ الزَّمَانَ خَانَهُ وَ مَنْ أَعْظَمَهُ أَهَانَهُ» فرزندم کسی که خود را از زمانه اَمن ببیند روزگار به او خیانت می کند و ناکامش می گذارد. و کسی که روزگار را بزرگ بپندارد او را خوار می کند. و هرکس زمانه را عظیم دارد و روی آن حساب باز کند، زمانه او را تحقیر می کند. و در ادامه می فرمایند: «إِذَا تَغَیَّرَ السُّلْطَانُ تَغَیَّرَ الزَّمَانُ» چون روح حاکم بر زمانه تغییر کند، زمانه دگرگون شود.
می فرمایند: فرزندم چطور می خواهی به روزگار تکیه کنی و بدان اصالت بدهی و شخصیت خود را در راستای ارزش های مطرح در آن شکل دهی، در حالی که چون روح زمانه به هم بریزد همه ارزش ها تغییر خواهد کرد. بسیاری از مشکلات روانی ما به این جهت است که خودمان را به طناب سست و لرزان مشهورات زمانه وصل کرده ایم. حضرت در فرمایش خود روشن می نمایند میان انتخاب و جهت گیری مردم و زمانه ای که دارند مناسبت وجود دارد. این که در بعضی از برهه های تاریخِ اجتماع ملاحظه می فرمائید همه چیز به سوی تفرقه و تزویر و نفاق است، بیش از آن که بخواهیم تک تک افراد را اصلاح کنیم باید روح زمانه را تغییر دهیم و بستری فراهم نمائیم تا انسان ها با بصیرت بیشتر آنچه را باید انتخاب کنند، انتخاب نمایند.
در روایات ائمه دینh در مورد متفاوت بودن روح زمان نکات دقیقی مطرح است، از جمله از امام هادی(ع) داریم که حضرت(ع) فرمودند: هرگاه زمانی باشد كه عدل، بر جور غلبه كند، حرام است كه گمان بد به اَحدی ببری تا آن كه علم پیدا كنی به بدی او، و هرگاه زمانی باشد كه ظلم بر عدل غلبه كند، شایسته نیست بر اَحدی كه گمان خوبی برد به اَحدی تا آن كه خوبی را از او ببیند.
در راستای موضوع تغییر روح زمانه امام باقر(ع) سخنی دارند مبنی بر این كه هر زمان اقتضائات خود را دارد و به حمران که تأکید داشته امام در مقابل حاکمان جور قیام کنند، می فرمایند: این زمان، زمانی نیست كه امام حق بتواند ظهور كند و سپس داستانی را این طور نقل می فرمایند:
«به درستی که شخصی از علماء در زمان سابق بود و پسری داشت که در علم پدر رغبت نمی نمود و از او سؤال نمی کرد ولی آن عالم همسایه ای داشت که می آمد و از او سؤال می کرد و علم از او اخذ می نمود، پس چون وقت مرگ آن مرد عالم رسید فرزند خود را طلبید و به او گفت: ای فرزندم! تو از علم من چیزی اخذ نکردی و به آن رغبت ننمودی و از من چیزی نپرسیدی ولی مرا همسایه ایست که از من سؤال می کرد و علم مرا اخذ می نمود و حفظ می کرد، اگر تو را به علم من احتیاج شود به نزد همسایه ی من برو. و آن همسایه را به او شناسانید. پس آن عالِم به رحمت ایزدی واصل شد. پس پادشاهِ آن زمان خوابی دید و از برای تعبیر خواب سؤال کرد از احوال آن عالم، گفتند فوت شد، پرسید که آیا از او فرزندی مانده است؟ گفتند بلی پسری از او مانده است. پس آن پسر را طلبید چون ملازم پادشاه به طلب او آمد گفت والله نمی دانم که پادشاه از برای چه مرا می خواهد و من علمی ندارم و اگر از من سؤالی کند رسوا خواهم شد، پس در این حال وصیت پدرش به یادش آمد و رفت به خانه ی آن شخص که از پدرش علم آموخته بود. گفت؛ پادشاه مرا طلبیده است و نمی دانم که از برای چه مطلب مرا خواسته است و پدرم مرا امر کرده است که اگر به علمی محتاج شوم به نزد تو بیایم. آن مرد گفت من می دانم پادشاه تو را از برای چه کار طلبیده است اگر تو را خبر دهم آنچه از برای تو حاصل شود میان من و خود قسمت خواهی کرد؟ گفت بلی، پس او را سوگند داد و نوشته ای در این باب از او گرفت که وفا کند به آنچه شرط کرده است. پس گفت که پادشاه خوابی دیده است و ترا طلبیده تا از تو بپرسد این زمان چه زمان است، تو در جواب بگو که زمان گرگ است. چون پسر به مجلس پادشاه رفت، پرسید: من تو را از برای چه مطلب طلبیده ام؟ گفت مرا طلبیده ای از برای خوابی که دیده ای که این زمان چه زمان است، پادشاه گفت راست گفتی، بگو این زمان چه زمان است؟ گفت زمان گرگ است. پادشاه امر کرد جایزه ای به او دادند، جایزه را گرفت و به خانه برگشت ولی به شرط خود وفا نکرد و حصّه ای از آن جایزه به آن شخص عالم نداد. پیش خود گفت شاید پیش از این که این مال را تمام کنم بمیرم و بار دیگر محتاج نشوم که از آن مرد سؤال کنم، پس چون مدّتی از این بگذشت پادشاه خواب دیگری دید، و آن پسر را طلبید، با طلبیدن پادشاه، او نسبت به عهدی که وفا نکرده بود پشیمان شد، با خود گفت من علمی ندارم که به نزد پادشاه روم، از طرفی چگونه به نزد آن عالم بروم و از او سؤال کنم و حال آن که با او مکر کردم و وفا به عهد او نکردم، به هرحال بار دیگر می روم به نزد او و از او عذر می خواهم و سوگند می خورم که در این مرتبه وفا کنم شاید که از علم خود در این مورد مرا تعلیم کند، پس نزد آن عالم آمد و گفت کردم آنچه کردم و وفا به پیمان تو نکردم و آنچه در نزد من بود همه پراکنده شده است و چیزی در دست نمانده است و اکنون به تو محتاج شده ام، تو را به خدا سوگند می دهم که مرا محروم مکن و پیمان می کنم با تو و سوگند می خورم که آنچه در این مرتبه به دست من آید میان تو و خود قسمت کنم، هم اکنون نیز پادشاه مرا طلبیده است و نمی دانم که از برای چه چیز می خواهد از من سؤال نماید. عالِم بار دیگر با او شرط کرد و سپس گفت تو را طلبیده است که باز از خوابی که دیده است از تو سؤال کند که این زمان چه زمانی است؟ بگو زمان گوسفند است. پس چون به مجلس پادشاه داخل شد، از او پرسید از برای چه کار تو را طلبیده ام؟ گفت خوابی دیده ای و می خواهی که از من سؤال کنی که چه زمان است؟ پادشاه گفت راست گفتی، اکنون بگو چه زمان است؟ گفت زمان گوسفند است. پادشاه فرمود تا صِلَه به او دادند. ولی چون به خانه برگشت متردد شد که آیا به عهد خود با آن عالم وفا کند یا مکر کند و چیزی به او ندهد، بعد از تفکر بسیار گفت شاید من بعد از این محتاج به او نشوم تصمیم گرفت به عهد خود وفا نکند. اتفاقاً بعد از مدتی دوباره پادشاه او را طلبید. او از خیانت خود بسیار نادم شد و گفت بعد از دو مرتبه خیانت دیگر چگونه به نزد آن عالم بروم، خودم هم علمی ندارم تا جواب پادشاه را بگویم. باز رأیش بر آن قرار گرفت که به نزد آن عالم برود، پس چون به خدمت او رسید او را به خدا سوگند داد و التماس کرد که باز تعلیم او بکند و گفت در این مرتبه وفا خواهم کرد و دیگر مکر نخواهم نمود، بر من رحم کن و مرا بدین حال مگذار. آن عالِم پیمان و نوشته ای از او گرفت و گفت باز تو را طلبیده است تا سؤال کند از خوابی که دیده است که این زمان چه زمان است، بگو زمان ترازو است. چون به مجلس پادشاه رفت از او پرسید که برای چه کار تو را طلبیده ام؟ گفت مرا طلبیده ای برای خوابی که دیده ای و می خواهی بپرسی که این زمان چه زمان است؟ گفت راست گفتی. اکنون بگو چه زمان است؟ گفت زمان ترازو است. پس امر کرد که صله به او دادند، آن جایزه ها را به نزد عالِم آورد و در پیش او گذاشت و گفت این مجموع آن چیزی است که برای من حاصل شده است و آورده ام که میان خود و من قسمت نمایی. عالِم گفت: زمان اول چون زمان گرگ بود تو از گرگان بودی لهذا در همان اول مرتبه عزم کردی که به عهد خود وفا نکنی، و در زمان دوم چون زمان گوسفند بود گوسفند عزم می کند کاری بکند و نمی کند تو نیز اراده کردی که وفا کنی و نکردی، و این زمان چون زمان ترازو است و ترازو کارش وفا کردن به حق است تو نیز وفا به عهد کردی، مال خود را بردار که مرا احتیاجی به آن نیست.»[128]
همچنین در رابطه با روح منفی بعضی از زمان ها حضرت امیرالمؤمنین(ع) در خطبه سی و دوم نهج البلاغه می فرمایند: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا قَدْ أَصْبَحْنَا فِی دَهْرٍ عَنُودٍ وَ زَمَنٍ كَنُودٍ یُعَدُّ فِیهِ الْمُحْسِنُ مُسِیئاً وَ یَزْدَادُ الظَّالِمُ فِیهِ عُتُوّاً لَا نَنْتَفِعُ بِمَا عَلِمْنَا وَ لَا نَسْأَلُ عَمَّا جَهِلْنَا وَ لَا نَتَخَوَّفُ قَارِعَةً حَتَّى تَحُلَّ بِنَا» مردم! ما در روزگارى به سر مى بریم ، ستیزنده و ستمكار و زمانه اى ناسپاس، كه نیكوكار در آن بدكردار به شمار آید و جفا پیشه در آن سركشى افزاید. از آنچه دانستیم سود نمى بریم، و آنچه را نمى دانیم نمى پرسیم و از بلایى، تا بر سرمان نیامده، نمى ترسیم.
ملاحظه می فرمائید که در حرکات و سکنات امامانh موضوعی مطرح است به آن معنی که به یارانشان متذکر می شدند تا زمان انجام عملی فرا نرسیده به انجام آن مبادرت نکنند
در تاریخ داریم که زید بن على بن الحسین، خدمت امام باقر(ع) رسید و نامه هائى از اهل كوفه همراه داشت كه زید را به طرف خود خوانده و از اجتماع خود آگاهش نموده و دستور نهضت داده بودند، امام باقر (ع) به او فرمودند: این نامه ها از خود آن ها شروع شده یا جواب نامه ای است كه به آن ها نوشته ا ی و ایشان را دعوت كرده ا ى؟ گفت: ایشان شروع كرده اند، زیرا حق ما را می شناسند و قرابت ما را با رسول خداf می دانند و در كتاب خداى عز و جل وجوب دوستى و اطاعت ما را مى بینند و فشار و گرفتارى و بلا كشیدن ما را مشاهده می كنند. امام باقر(ع) فرمودند: اطاعت (مردم از پیشوا) از طرف خداى عز و جل واجب گشته و روشى است كه خدا آن را در پیشینیان امضاء كرده و در آخرین همچنان اجرا می كند، و اطاعت نسبت به یك نفر از ماست و دوستى نسبت به همه ی ما «وَ أَمْرُ اللَّهِ یَجْرِی لِأَوْلِیَائِهِ بِحُكْمٍ مَوْصُولٍ وَ قَضَاءٍ مَفْصُولٍ وَ حَتْمٍ مَقْضِیٍّ وَ قَدَرٍ مَقْدُورٍ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى لِوَقْتٍ مَعْلُومٍ» و امر خدا نسبت به اولیائش جارى مى شود طبق حكمى و فرمانى قطعى و آشكار و حتمى بودنى انجام شدنى و اندازه اى بى كم و زیاد و موعدى معین در وقتى معلوم حاصل این كه امور مربوط به امام از طرف خدا اندازه و مدتش معین مى شود و حتمى و قطعى و لایتغیر است. مبادا كسانى كه ایمان ثابتى ندارند، تو را سبك كنند، ایشان تو را در برابر خواست خدا هیچ گونه بى نیازى ندهند «فَلَا تَعْجَلْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا یَعْجَلُ لِعَجَلَةِ الْعِبَادِ وَ لَا تَسْبِقَنَّ اللَّهَ فَتُعْجِزَكَ الْبَلِیَّةُ فَتَصْرَعَكَ» شتاب مكن كه خدا به واسطه ی شتاب بندگانش شتاب نمی كند تو بر خدا سبقت مگیر كه گرفتارى ناتوانت كند و به خاكت اندازد. زید در اینجا خشمگین شد و گفت: امام از ما خاندان، آن كس نیست كه در خانه نشیند و پرده را بیندازد و از جهاد جلوگیرى كند. امام از ما خاندان كسى است كه از حوزه ی خود، دفاع كند و چنان كه سزاوار است، در راه خدا جهاد كند و نیز از رعیتش دفاع كند و دشمن را از حریم و پیرامونش براند.
امام باقرu فرمودند: آیا اى برادر، تو آنچه را به خود نسبت دادى، حقیقتاً هم در خود مى بینى به طورى كه بتوانى براى آن دلیلى از كتاب خدا یا برهانى از قول پیغمبرf بیاورى و یا نمونه و مانندى براى آن ذكر كنى؟ همانا خداى عز و جل حلال و حرامى وضع فرموده و چیزهائى را واجب ساخته و مثل هایى زده و سنت هایى را مقرر داشته و براى امامى كه به امر او قیام می كند نسبت به اطاعتى كه براى او واجب ساخته، شبهه و تردیدى باقى نگذاشته تا امام بتواند امرى را پیش از رسیدن وقتش انجام دهد یا در راه خدا پیش از فرارسیدن موقعش جهاد كند. در صورتى كه خداى عز و جل در باره ی شكار می فرماید: «وقتى كه محرم هستید شكار را نكشید آیا كشتن شكار مهم تر است یا كشتن انسانى كه خدایش محترم شمرده، خدا براى هر چیز موعدى معین كرده، چنانچه می فرماید: «چون از احرام در آمدید شكار كنید» و فرموده است «شعائر خدا و ماه هاى حرام را حلال نكنید» و ماه ها را شماره معلومى قرار داد (دوازده ماه) و چهار ماه از آن را حرام ساخت و فرمود: «چهار ماه در زمین گردش كنید و بدانید كه شما خدا را ناتوان نسازید» سپس فرمود: «چون ماه هاى حرام سپرى شد، مشركین را در هر كجا یافتید بكشید». پس براى كشتن موعدى قرار داد و باز فرموده است: «قصد بستن عقد زناشوئى نكنید تا مدت مقرر به سر رسد» پس خدا براى هر چیزى موعدى و براى هر موعدى نوشته اى مقرر داشته است. اكنون اگر تو از پروردگارت گواهى دارى و نسبت به امر خود یقین دارى و كارت در نزد خودت روشن است خود دانى وگرنه امرى را كه نسبت به آن شك و تردید دارى پیرامونش نگرد و براى از میان رفتن سلطنتى كه روزیش را تمام نكرده و به پایان خود نرسیده و موعد مقررش نیامده قیام مكن، كه اگر پایانش برسد و روزیش بریده شود و موعد مقررش برسد، حكم قطعى بریده شود و نظام حق پیوسته گردد و خدا براى فرمانده و فرمانبر (دولت باطل) خوارى و زبونى در پى آرد، به خدا پناه می برم از امامى كه از وقت شناسى گمراه گردد، (وقت قیام و خروج خود را نشناسد) و فرمانبران نسبت به آن داناتر از فرمانده باشند . برادرم! تو می خواهى ملت و آئین مردمى را زنده كنى كه به آیات خدا كافر شدند و نافرمانى پیغمبرش كردند و بدون رهبرى خدا پیرو هواى نفس خود شدند و بدون دلیلى از جانب خدا و فرمانى از پیغمبرش ادعاى خلافت كردند؟ برادرم! برای تو به خدا پناه می برم از این كه فردا در كناسه به دار آویخته شوى- آنگاه از چشمان حضرت اشك جارى شد- و فرمود: میان ما و آنكه پرده ما را درید و حق ما را انكار كرد و راز ما را فاش ساخت و ما را بغیر جدمان نسبت داد و در باره ما چیزى گفت كه خود نگفتیم، خدا داور باشد. [129]. روحیه ی امام باقر(ع) و فرزندشان، امام صادق(ع) روحیه ی تاریخ سازی بود و روش آن ها ریشه در «زمان شناسی» آن ها داشت و تلاش برای اصلاح فرهنگی تاریخ خود. روحیه ی زید و فرزند گرامی اش یعنی یحیی، ریشه در دفع فساد داشت بدون آن که به صورتی عمیق به فرهنگی بیندیشند که در تاریخ آن زمانه منشأ آن فسادها شده بود، به همین جهت در ادامه ی تاریخ، ما امروز با اقلیتی از زیدیه روبه رو هستیم که از نظر خلأ فرهنگی تا آن حدّ فقیرند که فقه آن ها همان فقه اهل سنت است ولی موضع گیری امام باقر«علیه السلام» موجب شد که امروز شما با شیعه ای روبه رو باشید که تاریخ جهانِ امروز را تحت تأثیر خود قرار داده و آینده دارترین جریان های فکری موجود در جهان معاصر است.
حضرت علی(ع) در رابطه با شناخت زمان و زمانه می فرمایند: «أَعْرَفُ النَّاسِ بِالزَّمَانِ مَنْ لَمْ یَتَعَجَّبْ مِنْ أَحْدَاثِه »[130] داناترین مردم به زمان كسى است كه از تحوّلات آن دچار شگفتى نشود و خویشتن را نبازد.
حضرت روشن می کنند چنانچه انسان زمانه ی خود را بشناسد می داند مقتضای آن زمان چه رویدادهایی خواهد بود و لذا پدیدآمدن رویدادهایی که ممکن است برای سایرین غیر منتظره باشد، برای او غیر منتظره نیست تا دچار شگفتی و تعجب شود، و از این طریق ما را تشویق می کنند زمانه شناس باشیم تا بفهمیم هر آنچه ما می خواهیم در هر زمانی واقع نمی شود. این نگاه به خصوص در امور فرهنگی بسیار مهم است زیرا تا ملتی از نظر فرهنگی به مرحله ای از کمال نرسد، شرایط تحقق آرمان های بلند را پیدا نمی کند و از طرفی می فهمیم جایگاه ملت ما نسبت به اهداف مدّ نظر کجاست.
امام صادق(ع) می فرمایند: «قَالَ فِی حِكْمَةِ آلِ دَاوُدَ عَلَى الْعَاقِلِ أَنْ یَكُونَ عَارِفاً بِزَمَانِهِ»[131] در دستورهاى حكیمانه ی آل داود چنین آمده است که وظیفه ی انسان خردمند است كه زمانه ی خویش را بشناسد.
زیرا در شناخت زمانه است که انسان می تواند برنامه ریزی صحیح داشته باشد و قدم به قدم کارها را جلو ببرد تا به مقصد نهایی برسد و نیز می فهمد در کجای تاریخی که پشت سر گذاشته و یا باید به آن برسد، قرار دارد. مثلاً می فهمد هنوز به آن مرحله ای نرسیده ایم که بتوانیم از غرب زدگی خود آگاه شویم و عزم عبور از آن را پیدا کنیم.
حضرت صادق(ع) می فرمایند: «الْعَالِمُ بِزَمَانِهِ لَا تَهْجُمُ عَلَیْهِ اللَّوَابِس »[132] آن كس كه نسبت به زمان خود عالم باشد، امور نامعلوم به او هجوم نمی آورد.
انسان هایی که روح زمانه ی خود را نشناسند در خلأ تحلیل فرو می افتند و در مقابل اموری که باور نمی کردند پیش آید، تحلیل ندارند. در حالی که اگر انسان روح زمانه ی خود را بشناسد می پذیرد که بالاخره ما باید منتظر چنین موضع گیری توسط مردم می بودیم و باید می دانستیم نخبگان ملت تا کجاها با مردم انقلابی همراهی می کنند و از کجا متوقف می گردند. رهبران بزرگ با توجه به همین امر است که بر اساس توانایی ملت، مردم را جلو می برند و با نخبگان نیز مدارا می کنند و از مردودشدن بعضی از نخبگان جا نمی خورند. آیا وقتی علوم انسانی موجود در دانشگاه های ما انسانی را تعریف می کند که آن انسان هیچ سنخیتی با اهداف انقلاب اسلامی در خود احساس نمی کند نباید منتظر رویکرد تحصیل کردگان به کاندیدایی شد که اصالت را به غرب می دهد؟ آگاهی به این امر که در زمانه ای قرار داریم که علوم انسانی اش این چنین است موجب می شود که منتظر آنچنان حادثه ای باشیم و به صورتی زیربنایی نسبت به علوم انسانی اسلامی فکری بکنیم تا آینده از آن انقلاب اسلامی باشد.
حضرت على(ع) می فرمایند: «النّاس بزمانهم اشبه منهم بآبائهم»[133] شباهت اخلاقى مردم به زمان شان بیشتر از شباهت آن ها به پدران شان است.
راز بزرگی در این سخن نهفته است زیرا حضرت می فرمایند: ریشه و شخصیت و افکارِ افراد را در روح زمانه ای سراغ بگیرید که انسان ها در آن زندگی می کنند و اگرچه انسان مختار و انتخاب گر است و می تواند ماوراء ارزش ها و معیارهای زمانه ی خود، چیزی را انتخاب کند ولی این طور نیست که این انسانِ مختار در انتخاب های خود ملاک ها و ارزش های زمانه را دخالت ندهد و اگر هم به افقی نظر دارد که ماوراء ارزش های موجود است نمی تواند برای رسیدن به آن افق در بیرون از کانال زمانه ی خود عبور کند. توجه به این نکته اختیار انسان ها را نفی نمی کند بلکه نقطه ی آغازین انتخاب انسان ها را متذکر می شود. باز به سخن امام توجه بفرمایید که چگونه مردم آن قدر که به زمانه ی خود شباهت دارند به پدران خود شباهت ندارند؟
قرآن در سوره ی سباء مکالمه ی بین مستکبرین و مستضعفان را در قیامت در محضر خداوند مطرح می کند که چگونه مستضعفانی که تحت تأثیر مستکبران به گناه افتادند می گویند: اگر شما نبودید ما مؤمن می شدیم و مستکبران می گویند: مگر ما مانع شما شدیم وقتی هدایت الهی به سوی شما آمد؟ معلوم است که خودتان انسان های مجرمی بودید. مستضعفان در جواب می گویند: «...بَلْ مَكْرُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَكْفُرَ بِاللَّه ...»[134] ولی مکر لیل و نهار و فضایی که در آن زمان ساختند و دستورات و تشویقاتی که در امر کفر داشتید کار ما را به آن جا کشاند که نتوانیم راه هدایت را انتخاب کنیم. این آیه ما را متوجه می کند که چگونه بعضاً روح زمانه قدرت انتخاب را سخت می کند و چگونه شباهت مردم به زمانه شان از شباهت آن ها به پدرانشان بیشتر است.
حضرت على(ع) می فرمایند: «لا تقسروا اولادكم على آدابكم فانّهم مخلوقون لزمان غیر زمانكم»[135] آداب و رسوم زمان خودتان را با زور و فشار به فرزندان خویش تحمیل نكنید زیرا آنان براى زمانى غیر از زمان شما آفریده شده اند.
مسلّم حضرت در این سخن توصیه نمی کنند که ما همرنگ زشتی های روزگار خود شویم و هرکس چیزی را به نام آداب زمانه مطرح کرد تسلیم آن آداب من درآوری گردیم، ولی ما را متوجه امر مهمی می کنند که بدانیم در هر زمانی اقتضائات و جهت گیری هایی هست که نباید نادیده گرفته شوند و بخواهیم فرزندان ما در اقتضائات و جهت گیری زمانی که ما در آن بودیم زندگی کنند. آیا اقتضائات زمانی که رضاخان حاکم است و آن نوع دینداری که باید در آن زمان داشت با اقتضائات زمانی که ولی فقیه حاکم است یکی است؟ در یک زمان باید با مبارزه ی منفی کار را جلو برد و از نظام فاصله گرفت و در یک زمان باید نظام اسلامی را بستری شناخت که جامعه را به هدف اصلی خود می رساند. زمان شناسی نه تنها انسان ها را از جمود می رهاند بلکه اگر درست با آن برخورد شود عبورِ جامعه را به سوی اهداف اصلی آسان می گرداند. شاید در همین رابطه برناردشاو متفکر انگلیسی در مورد اسلام می گوید:
«من همیشه نسبت به دین محمد به واسطه ی خاصیت زنده بودن عجیبش نهایت احترام را داشته ام. به نظر من اسلام تنها مذهبى است كه استعداد توافق و تسلط بر حالات گوناگون و صور متغیر زندگى و مواجهه با قرون مختلف را دارد. چنین پیش بینى مى كنم و از همین اكنون آثار آن پدیدار شده است كه ایمان محمد مورد قبول اروپاى فردا خواهد بود. روحانیون قرون وسطى در نتیجه جهالت یا تعصب، شمایل تاریكى از آیین محمد رسم مى كردند. او به چشم آن ها از روى كینه و عصبیت، ضد مسیح جلوه كرده بود. من در باره ی این مرد، این مردِ فوق العاده، مطالعه كردم و به این نتیجه رسیدم كه نه تنها ضد مسیح نبوده بلكه باید نجات دهنده ی بشریت نامیده شود. به عقیده ی من اگر مردى چون او صاحب اختیار دنیاى جدید بشود، طورى در حل مسائل و مشكلات دنیا توفیق خواهد یافت كه صلح و سعادت آرزوى بشر تأمین خواهد شد».[136]
آیا چنین استعدادی در اسلام به جهت زمان شناسی اولیاء دین نیست که معتقدند هر زمانی ظرفیت هرکاری را ندارد و چه زمانی ظرفیت چه کاری را دارد؟
پیامبر اكرمf می فرمایند: «لَا تُعَادُوا الْأَیَّامَ فَتُعَادِیَكُم »[137] با روزگار از در دشمنى و ستیز وارد نشوید كه او نیز با شما دشمنى خواهد كرد.
این به جهت آن است که روزگار برای خود روحی دارد که باید شناخته شود و بر اساس بستری که زمانه فراهم کرده کار را جلو ببریم، ولی اگر آن بستر را نادیده بگیریم با انواع بن بست ها روبه رو می شویم، بدون آن که بدانیم چرا کارها جلو نمی رود سپس خسته و ناامید از ادامه ی کار باز می مانیم. در این حال باید خود را ملامت کرد و یا مردم را ؟ انسانِ مرتجع انسانی است که تسلیم آداب روزگار خود می شود و امکان هیچ حرکتی را به سوی آرمان های بلند نمی دهد. ولی انسان مصلح، انسانی است که در عین شناخت شرایط تاریخی زمانه ی خود، به آرمان های بلند می اندیشد و می داند چگونه از بستر تاریخی موجود ، جامعه را به سوی آرمان های بلند سوق دهد. آیا روشنفکران غرب زده ای که روح ملت ما را نشناختند و شرایط تاریخ ما را ندیدند توانستند با فشارهای رضاخان یک شبه ملت ما را فرنگی کنند؟ این ها نه غرب را و شرایط تاریخی آن دیار را درست می شناختند و نه ما را.
حضرت على(ع) می فرمایند: «مَنْ كَابَرَ الزَّمَانَ عَطِب »[138] كسى كه با روزگار دشمنى كند هلاك مى شود.
دشمنی با روزگار به معنی نادیده گرفتن شرایط تاریخی یک ملت است، آن هایی که این را فهمیدند، همچون انبیاء و اولیاءh واقعیات تاریخی ملت ها را در نظر می گیرند و آن ها را قدم به قدم جلو می برند. به همین جهت هر ملتی با هر درجه از حیات اجتماعی می تواند از دین خدا استفاده کند و قدمی جلوتر برود. این را مقایسه کنید با کسانی که می خواهند ملّتی را با فشار به رنگی که خود در نظر گرفته اند در آورند، این ها به سرنوشت صدام حسین و آریل شارون خواهند رسید.
امام جواد(ع) نیز می فرمایند: «الْأَیَّامُ تَهْتِكُ لَكَ الْأَمْرَ عَنِ الْأَسْرَارِ الْكَامِنَة»[139] گذشت زمان پرده ها را می درد و اسرار نهان را بر تو آشكار می كند.
پس طبق سخن حضرت باید جهت تاریخی ملت را شناخت و بر اساس آن برنامه ریزی کرد تا بهترین نتیجه نصیب آن ملت شود. مسلّم وقتی زمانه عزم عبور از لیبرال دموکراسی را دارد و آن را فریب احزاب سیاسی می داند، جهت گیری آن به سوی اندیشه ای است که حقایق قدسی را جهت حاکمیت امور اجتماعی مردم گوشزد می کند. در این حال اگر کسی توانست جایگاه امامتی را که تشیع متوجه آن است درست تبیین کند علاوه بر آن که زمانه را درست تشخیص داده و می داند گذشت زمان در حال پاره کردن پرده های نظام لیبرال دموکراسی است، می فهمد چه چیزی را جایگزین کند تا جواب صحیحی به گذشت زمان داده باشد.
امیرالمؤمنین(ع) می فرمایند: «مَنْ فَهِمَ مَوَاعِظَ الزَّمَانِ لَمْ یَسْكُنْ إِلَى حُسْنِ الظَّنِّ بِالْأَیَّام »[140] هركه پندهاى زمانه را بفهمد، به خوش گمانى، به روزگار دل نسپارد.
مواعظ زمان آن است که هیچ چیزی جز حق در افق تاریخ مدّنظر نیست و به جریان های باطلِ زمانه ی خود خوش بین مباش که چون کف روی آب رفتنی هستند، آیا درک چنین موعظه ای از زمان موجب نمی شود تا انسان ها وارد بهترین تحرک در زندگی خود شوند و فریب وضع موجود جهان را که می خواهد ناپایداری خود را پایدار نشان دهد، نخورند؟
با توجه به این نکات است که حضرت علی(ع) می فرمایند: «مَنْ أَمِنَ الزَّمَانَ خَانَهُ وَ مَنْ أَعْظَمَهُ أَهَانَه »[141] هرکس نسبت به زمانه ی خود احساس امنیت کند و متوجه نباشد قواعد آن پایدار نمی ماند، زمانه به او خیانت می کند و هرکس زمانه ی خود را بزرگ بپندارد و گمان کند حقیقت همان است که فعلاً واقع است، توسط زمانه خوار می شود زیرا چیزی نمی گذرد که معلوم می گردد که اشتباهاً آن زمان را بزرگ داشته و از دگرگونی آن غفلت کرده.
آیا این سخن ما را متوجه این امر نمی کند که زمانه ی خود را درست بشناسیم بدون آن که به آن اعتماد کنیم و یا بیش از حدّ آن را بزرگ و واقعی بدانیم؟
فرهنگ مدرنیته با بی تاریخ کردن ملت ها کاری کرد که ما حادثه های تاریخی خود را بدون ارتباط با روح تاریخی مان، به صورت منقطع بنگریم و در آن صورت از آگاهی تاریخی لازم بی بهره باشیم و تا تاریخِ فکر و عقیده ی خود را نشناسیم نمی فهمیم ما در کجای تاریخ خود قرار داریم تا معلوم شود کجا باید برویم و موانع تاریخی ما کدام است و آن موانع جایگاه تاریخی شان کجا است تا وقت عبور از آن ها معلوم شود.
منظور از طرح این روایات آن است که متوجه شویم باید به روح زمانه توجه داشت و بر اساس روح حاکم در زمان اقدامات خود را انجام داد .
روح زمانه که جهت دل و جان انسان ها، آن را تشکیل می دهد چیزی نیست که ما بخواهیم هویت و شخصیت خود را در آن پیدا کنیم وگرنه هر روز با یک نحوه بی هویتی روبه رو هستیم. شناخت روح زمانه برای آن است که بدانیم در هر زمان مطابق آرمان های خود چه اقدامی می توان انجام داد. ولی همچنان که قبلاً روشن شد اگر بدان اعتماد کردیم هم ناکام می شویم و هم تحقیر می گردیم. زیرا هرگز امور بیرونی نمی توانند تکیه گاه خوبی برای شخصیت ما باشند. آن چه تکیه گاه حقیقی شخصیت ما است ارتباط ما با خدا است. امور بیرونی آنچنان لرزان اند که با یک حادثه همه چیز عوض می شود. در دوران اخیر تجربه کرده اید که چگونه یک مرتبه یک شغل به کلی بی معنی می گردد، حال اگر افرادی که مشغول آن شغل بودند، هویت خود را به آن گره زده بودند با بی هویتی روبه رو می شوند، در حالی که هویت اصلی آن ها می توانست بندگی خدا باشد، همان چیزی که در هیچ شرایطی دگرگون نمی شود و به همین جهت حضرت می فرمایند: «وَ أَوْثَقُ سَبَبٍ أَخَذْتَ بِهِ سَبَبٌ بَیْنَكَ وَ بَیْنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ» مطمئن ترین رابطه، رابطه ای است که بین تو و خدا می تواند برقرار باشد. آری برای تصمیمات بزرگ باید زمانه را آماده کرد زیرا با هر همراهی نمی توان به اهداف بلند دست یافت.
عموماً اهل بیتh به یارانشان که اصرار داشتند در مقابل بنی امیه قیام کنند می فرمودند: هنوز وقت آن نرسیده است. سُدَیر صیرفی می گوید:
«دَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(ع) فَقُلْتُ لَهُ وَ اللَّهِ مَا یَسَعُكَ الْقُعُودُ فَقَالَ: وَ لِمَ یَا سَدِیرُ؟ قُلْتُ: لِكَثْرَةِ مَوَالِیكَ وَ شِیعَتِكَ وَ أَنْصَارِكَ وَ اللَّهِ لَوْ كَانَ لِأَمیرِالْمُؤْمِنِینَ(ع) مَا لَكَ مِنَ الشِّیعَةِ وَ الْأَنْصَارِ وَ الْمَوَالِی مَا طَمِعَ فِیهِ تَیْمٌ وَ لَا عَدِیٌّ. فَقَالَ: یَا سَدِیرُ وَ كَمْ عَسَى أَنْ یَكُونُوا؟ قُلْتُ: مِائَةَ أَلْفٍ قَالَ: مِائَةَ أَلْفٍ: قُلْتُ نَعَمْ وَ مِائَتَیْ أَلْفٍ قَالَ: مِائَتَیْ أَلْفٍ قُلْتُ نَعَمْ وَ نِصْفَ الدُّنْیَا قَالَ: فَسَكَتَ عَنِّی ثُمَّ قَالَ یَخِفُّ عَلَیْكَ أَنْ تَبْلُغَ مَعَنَا إِلَى یَنْبُعَ قُلْتُ نَعَمْ فَأَمَرَ بِحِمَارٍ وَ بَغْلٍ أَنْ یُسْرَجَا فَبَادَرْتُ فَرَكِبْتُ الْحِمَارَ فَقَالَ: یَا سَدِیرُ أَ تَرَى أَنْ تُؤْثِرَنِی بِالْحِمَارِ قُلْتُ الْبَغْلُ أَزْیَنُ وَ أَنْبَلُ قَالَ الْحِمَارُ أَرْفَقُ بِی فَنَزَلْتُ فَرَكِبَ الْحِمَارَ وَ رَكِبْتُ الْبَغْلَ فَمَضَیْنَا فَحَانَتِ الصَّلَاةُ فَقَالَ: یَا سَدِیرُ انْزِلْ بِنَا نُصَلِّ ثُمَّ قَالَ هَذِهِ أَرْضٌ سَبِخَةٌ لَا تَجُوزُ الصَّلَاةُ فِیهَا فَسِرْنَا حَتَّى صِرْنَا إِلَى أَرْضٍ حَمْرَاءَ وَ نَظَرَ إِلَى غُلَامٍ یَرْعَى جِدَاءً فَقَالَ: وَ اللَّهِ یَا سَدِیرُ لَوْ كَانَ لِی شِیعَةٌ بِعَدَدِ هَذِهِ الْجِدَاءِ مَا وَسِعَنِی الْقُعُودُ وَ نَزَلْنَا وَ صَلَّیْنَا فَلَمَّا فَرَغْنَا مِنَ الصَّلَاةِ عَطَفْتُ عَلَى الْجِدَاءِ فَعَدَدْتُهَا فَإِذَا هِیَ سَبْعَةَ عَشَر».[142]
خدمت امام صادق(ع) رسیدم و عرض كردم: «به خدا كه در خانه نشستن برای شما روا نیست. فرمود: چرا ای سدیر؟ عرض كردم: به جهت دوستان و شیعیان و یاوران بسیاری كه دارید، به خدا كه اگر امیرالمؤمنین(ع) به اندازه ی شما شیعه و یاور و دوست می داشت، «تَیم» و «عَدی» - قبیله ی خلیفه ی اول و دوم - نسبت به او طمع نمی كردند. فرمود: ای سدیر، فكر می كنی چه اندازه باشند؟ گفتم: صدهزار. فرمود: صدهزار؟ عرض كردم آری، بلكه دویست هزار، فرمود: دویست هزار؟ عرض كردم: آری و بلكه نصف دنیا. حضرت سكوت كرد و سپس فرمود: برایت آسان است كه همراه ما تا ینْبُع بیائی؟ گفتم: آری. سپس دستور فرمود الاغ و استری را زین كنند، من پیشی گرفتم والاغ را سوار شدم. حضرت فرمود: ای سدیر؛ می خواهی الاغ را به من دهی؟ گفتم: استر زیباتر و شریف تراست، فرمود: الاغ برای من رهوارتر است، من پیاده شدم، حضرت سوار الاغ شد ومن سوار استر و راه افتادیم تا وقت نماز رسید؛ فرمود: پیاده شویم نماز بخوانیم، سپس فرمود: این زمین شوره زار است و نماز درآن روا نیست، پس به راه افتادیم تا به زمین خاك سرخی رسیدیم. حضرت به سوی جوانی كه بزغاله می چرانید نگریست و فرمود: ای سدیر به خدا اگرشیعیانم به شماره ی این بزغاله ها می بودند، خانه نشستن برایم روا نبود. آن گاه پیاده شدیم و نماز خواندیم. چون از نماز فارغ شدیم به سوی بزغاله ها نگریستم و آن ها را شمردم، هفده رأس بودند».
عنایت داشته باشید این سخنان در زمان ساقط شدن بنی امیه بود و هر روز از اطراف جهان اسلام به خصوص از خراسان به حضرت پیغام می دادند که ما آماده ایم تا شما قیام کنید. با این همه حضرت متوجه بودند وقت قیامی که ذهن ها را متوجه مکتب تشیع کند نرسیده است. این طرز فكر که حضرت صادق(ع) به آن متذکر می شوند عظمت زیادی دارد. طرح آن در این جا صرفاً برای این بود که معلوم شود چگونه باید یک فکر زمان ظهورش فرا رسد تا جای خود را در تاریخ باز کند .
با توجه به سخن امیرالمؤمنین(ع) در آخر خطبه ی 190 که اساس بحث ما را تشکیل می دهد، این عالم به «حق» بنا شده و به «حق» ادامه می یابد و هرکس هر اندازه از حق فاصله بگیرد از واقعیات عالم فاصله گرفته و به خیالات خود مشغول شده و در هر کاری خود را صاحب حق می داند و فکر می کند دیگران او را درک نمی کنند ولی اگر به حق رجوع کند با اولین چیزی که روبرو می شود: «حقِّ ربِّه» است جایگاه و نقش پروردگارش را در عالم می شناسد و می فهمد پروردگار عالم جایگاهی خاص دارد که رعایت آن جایگاه رعایت واقعی ترین واقعیات است و از این طریق به ماوراء محدودیت ها و خیالات خود سفر کرده است و به جای زندگی با پژمردگیِ خودخواهی، با گلستان ارتباط با حقِّ پروردگار روبه رو می شود و این است معنی عبور از خودخواهی و رسیدن به حق خواهی. آری «حقّ رب» واقعی ترین واقعیات است و به همان اندازه انسان با «وجود» مرتبط می شود و نه با «رؤیاهای خیالی». در راستای رعایت «حقّ ربّ»، هر اقدامی، اقدامی است واقعی و نظر به روح زمانه دارد، دیگر میل های زبان نیست که دست ها و شمشیرها را به حرکت در می آورد و به سوی ناکجاآباد نشانه می رود و بیکاری ها را کار به حساب می آورد و انبوه سفال ها را ثروت می پندارد.
دانش حقیقی دانشی است که به حق اشاره داشته باشد و از این طریق به تلاش انسان معنی ببخشد، در آن حال خنده ها و گریه های انسان ریشه در واقعیت پیدا می کند در حالی که وقتی مسیر انسان به سوی دانش حقیقی و رجوع به «حقّ رب» نبود همچون کودکانی است که گریه و خنده هایشان را خیالات واهی تشکیل می دهد که گفت:
چون نباشد طفل را دانش دثار
گریه و خندش ندارد اعتبار
حضرت در راستای برکات شناختِ «حقّ رب» و «حقّ رسول» و «حقّ اهل البیت» می فرمایند: «فَإِنَّهُ مَنْ مَاتَ مِنْكُمْ عَلَى فِرَاشِهِ وَ هُوَ عَلَى مَعْرِفَةِ حَقِّ رَبِّهِ وَ حَقِّ رَسُولِهِ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ مَاتَ شَهِیداً» هرکس از شما که در خانه ی خود بمیرد در حالی که به حقِّ پروردگارش و حقّ رسول او و حقّ اهل البیتِ رسول معرفت داشته باشد، شهید مرده است. ملاحظه کنید حضرت بر چه چیزی تأکید دارند، چرا می فرمایند اگر کسی در خانه اش بمیرد و نه در میدان جنگ ولی آن حقوق را بشناسد، همچون شهیدی است که اجر او بر خدا است یعنی به عالی ترین درجه ی شهادت نایل شده. مگر رعایت این حقوق چه نقشی دارد که این همه برکات به همراه می آورد. رعایت «حقّ رب» و «حقّ رسول» و «حقّ اهل البیت» انسان را به مقامی می رساند که به کلی میل و نظر خود را نفی می کند و فقط هر آنچه از آن ها صادر می شود را می پذیرد و این معجزه ی بزرگِ رعایت حق است و این تنها راهی است که هر کس در این دنیا به آن دست یافت از خود فانی و به حق باقی می شود و دیگر خطا و پوچی و شتاب به سوی ناکجاآباد از میان می رود چون مطابق آنچه حق پیش می آورد عمل می کند و راه رسیدن به اهداف بزرگ را در مسیری دنبال می کند که خداوند بر روی انسان ها گشوده است. در آن حالت هر چیزی در جای خود قرار می گیرد و می بینی که چه زیبا است وقتی به جای آن که بخواهی عالم را هماهنگ خود کنی، خود را هماهنگ عالم نمایی و در چیزی که خدا برای تو شتاب نورزیده برای رسیدن به آن شتاب نمی ورزی تا مجبور به إعمال خشونت بی جا شوی، دائماً باید به خود بگویی: خداوندی که مرا به زندگی در دنیا فرستاده هرکاری را از من نمی خواهد همان طور که چشمه ی آب به سوی سربالایی حرکت نمی کند.
رعایت حق خداوند به پذیرش این نکته است که دنیا «رب» دارد و نه تنها عالَمِ وجود براساس مدیریت پروردگار عالم اداره می شود بلکه بشریت باید با مدیریت پروردگار عالم اداره شود و در این راستا پیامبرانی را ارسال فرموده و با پذیرش شریعت الهی و دستورات رسول خداf حقِّ رسول خدا رعایت شده و رعایت حق اهل بیتِ رسول خدا به شناختن جایگاهی است که خداوند و رسول او برای اهل بیتh مشخص نموده اند و خداوند بر مودّت فی القربی تأکید کرده تا جامعه برای ادامه ی دینداری خود به انسان هایی معصوم رجوع کند و بهترین بهره را از دینداری ببرد لذا می فرماید: «ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ»[143] آنچه در راستای اجر رسالتم مبنی بر مودّت فی القربی از شما خواستم، برای خود شما است.
عمده آن است که متوجه شویم رعایت حقوق فوق، انسان را از بیهوده کاری نجات می دهد و به اموری اصیل راهنمایی می کند که تحت مدیریت و ربوبیت خداوند است، اگرچه این کار دشوار است ولی دشواری آن بیشتر از تلاش های بیهوده نیست، کافی است بتوانیم بر احساسات و امیال خود مسلط باشیم و آن ها را در مدیریت شریعت الهی در آوریم در آن صورت همه چیز در اطراف ما در جایگاه خود دیده می شوند و سعی می کنیم ما نیز در جایگاه خود قرا بگیریم و بفهمیم چرا بعد از آن که فرمود: آنچه در آسمان ها و زمین است خدایی را تسبیح می کنند که آن خدا مَلکِ قدوسِ عزیز حکیم است.[144] می فرماید: آن خدای عزیزِ حکیم، پیامبری را از میان درس ناخوانده ها، برای شما مبعوث کرد تا آیات الهی را برای شما بخواند و به شما تعلیم دهد و شما را تزکیه کند. آری ابتدا ما را متوجه جایگاه موجوداتی کرد که در اطراف ما تسبیح گوی خداوند هستند و حقّ پروردگار خود را به صورت تکوینی اداء می کنند و سپس فرمود در راستای آن که انسان ها نیاز دارند تا حقّ پروردگار خود را رعایت کنند رسول خود را مبعوث نمود تا دیگر انسان ها براساس احساسات شخصی زندگی نکنند و از واقعیات فاصله بگیرند.
رعایت حقّ ربّ عمل کردن به خیالات را متوقف می کند. آنچه روح انسان برای آرامش نیاز دارد فقط رعایت تکلیفی است که از طریق رعایت حق خدا و رسول و امام معصوم ممکن می گردد و این کار بسیار آسان تر از آن است که در ابتدای امر خود را می نمایاند. زیرا در این مسیر کنترل کردن خود از کارهای بیهوده در برنامه ی کار قرار می گیرد و یک نوع عمل به حساب می آید. رسول خداf در این راستا به اباذر فرمودند: «یَا أَبَاذَرٍّ اتْرُكْ فُضُولَ الْكَلَامِ وَ حَسْبُكَ مِنَ الْكَلَامِ مَا تَبْلُغُ بِهِ حَاجَتَكَ»[145] ای اباذر: از سخن گفتن زیاد پرهیز کن، تو را آن اندازه سخن گفتن کافی است که بتوانی منظور خود را برسانی. تا آن جا که رسول خداf می فرمایند: «مَنْ صَمَتَ نَجَا»[146] هرکس سکوت پیشه کند نجات می یابد. تا این حدّ باید هر نوع خودنمایی را در خود خاموش نمود تا «حق» در ما زنده شود و همچون گُلی زیبا در جان ما ظاهر گردد و ما را به تماشای خود بخواند، این به شرطی است که به سخن مولی الموحدین(ع) نظر کنیم که فرمودند: «وَ لَا تُحَرِّكُوا بِأَیْدِیكُمْ وَ سُیُوفِكُمْ فِی هَوَى أَلْسِنَتِكُمْ» در پیروی از امیال زبانتان، دست ها و شمشیرهایتان را به حرکت نیاورید. چنین شخصیتی را که بدون اندیشیدن عمل می کند، در خود متوقف و خاموش کنید تا معنی زندگی در فنای فی الله برای شما ظاهر شود و نظرتان به اعمال صالحی بیفتد که در نیت خود نگه داشته اید. حضرت خضر(ع) به موسی(ع) فرمودند: اگر می خواهی از من پیروی کنی و در عالمی وارد شوی که خداوند مرا در آن وارد کرده باشد هیچ سؤالی نکنی تا این که هوشیاری خاص آن عالم برایت ظاهر شود «قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلَا تَسْأَلْنِی عَن شَیْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرًا»[147] چون حضرت موسی(ع) با سؤال از حضرت خضر(ع) عملاً موسی بودن خود را ادامه می دادند در حالی که آمده اند در عالم خضر وارد شوند پس باید به افقی دیگر نظر کنند تا آن افق گشوده شود و کسی که هنوز بر ادعاهای خود نظر دارد و با آن نظرات اقدام می کند و شمشیر خود را به حرکت می آورد نمی تواند به افقی ماوراء آنچه می شناسد وارد شود مگر آن که از آن نوع شخصیت دست بردارد.
مولوی در رابطه با این که عده ای همواره کار زیاد می کنند و مردم را از کار اصلی خود باز می دارند داستان کُره اسبی را به میان می آورد که در حال آب خوردن بود تا تشنگی خود را رفع کند و صاحب اسب ها که با سوت زدن مانع آب خوردن آن کره اسب می شد و نتیجه می گیرد همواره از این کارافزاها بوده و هستند، تو کار خود را انجام بده. می گوید:
گفت مادر، تا جهان بوده است از این
کـــار افزایــــان، بُدند اندر زمین
هین تو کار خویش کن ای ارجمند
زود، کایشان ریشِ خود بَر می کَنند
وقتْ تنگ و می رود آبِ فراخ
پیش از آن کز هجر گردی شاخ شاخ
شهره کهریزی ست پر، آبِ حیات
آب کَش، تا بَر دَمَد از تو نبـــــــات
آبِ خضر از جوی نطق اولیاء
مـــی خوریــــم ای تشنه غافل بیا
ما چو آن کُرّه، هم آب جو خوریم
سوی آن وسواس طاعــن ننــــگریم
وقتی انسان متوجه شد کارافزایانِ عالَم دام هایی برای زندگی ما پهن کرده اند، راه خود را پیدا کرده ایم. و فرصت را جهت نوشیدن آب زندگانی از دست نمی دهیم و با شناختن حقّ ربّ و حق رسول و حق اهل بیت راه خود را از بقیه جدا می نماییم و می فهمیم بقیه ی راه ها قیل و قالی بیش نیست که حضرت رضا(ع) در آن مورد فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ یُبْغِضُ الْقِیلَ وَ الْقَالَ وَ إِضَاعَةَ الْمَالِ وَ كَثْرَةَ السُّؤَال »[148] خداوند، قیل و قال، و ضایع كردن مال، و كثرت سؤال را دشمن دارد. راه حل مشکلات ریشه در آرامشی دارد که ماوراء حرص ها و ولع ها قرار دارد.
وقتی زمانه ظرفیت فهم افکار بلند و آرمان های متعالی را ندارد نه می توان آرام گرفت و نسبت به آن امور بی تفاوت بود و نه می توان مردم را به راهی کشاند که آمادگی ورود به آن راه را ندارند، اینجاست که سیره ی اهل البیتh به کمک ما می آید که چگونه عمل کنیم. مردم متوجه خطرات بنی امیه و به خصوص معاویه نشدند وگرنه در یاری علی(ع) و امام حسن(ع) بیش از آنچه انجام دادند، انجام می دادند و همین کوتاهی ها موجب شد تا امام حسن(ع) راهی را پیشه کنند که نه به بن بستی ختم شود که معاویه می خواست و نه حضرت به مردمی که در یاری امام جدّی نیستند جنگ را تحمیل کنند و نتیجه ی چنین روش فوق العاده ای آن شد که بالأخره جهان اسلام جایگاه امر به معروف و شهادت حضرت سیدالشهداء(ع) را فهمید و رجوع به اهل البیتh در زمان امام باقر و امام صادق«علیهماالسلام» در حدّی شد که مبنای کلی نظریه پردازی در همه ی جهان اسلام به وسیله ی آن دو امام پایه ریزی شد.
حضرت امیرالمؤمنین(ع) می فرمایند: نیاز نیست خود را به آب و آتش بزنید، راهی هست که اگر آن را بشناسید در رختخواب هم که بمیرید، شهید مرده اید و آن راه عبارت است از رجوع به خدا و رسول او و اهل بیت پیامبرh. وقتی در چنین راهی قرار بگیرید در بعضی موارد سکوت شما بیشتر از سخن شما و توقف شما بیشتر از تحرک شما منشأ اثر خواهد بود و ماوراء تلاش ها زندگی خواهید کرد. همان طور که چنین مواردی در مورد خودِ حضرت پیش آمد و برای دست یابی به این گونه زندگی می فرمایند: «الْزَمُوا الْأَرْضَ وَ اصْبِرُوا عَلَى الْبَلَاءِ» بر جای خود بنشینید و بر بلاها شکیبائی به خرج دهید و خودتان را نبازید تا مجبور شوید وقار خود را از دست بدهید و مواضعی سطحی اتخاذ کنید و به اسم تنش زدائی و برای آن که جهان استکباری شما را منزوی نکند از مواضع اصولی خود کوتاه بیائید، غافل از این که می توان در عین تنش زدائی بر اصول خود پا بر جا ماند، که نمونه ی آن در مواضع حضرت امام خمینی«رضوان الله علیه» بود که هیچ انگیزه ی منطقی برای مخالفتِ جهان استکبار با نظام اسلامی باقی نمی گذاشتند، بدون آن که کفرشان را تأیید کنند. همین طور که می توان به رئیس جمهور آمریکا نامه نوشت و در آن نامه آمریکا را محاکمه کرد، شبیه نامه هایی که امیرالمؤمنین(ع) به معاویه دارند.
پس اگر ما سخنی داریم که فرهنگ غرب نمی تواند درک کند و جریان های غرب زده ی داخلی هم تحت تأثیر مخالفان نظام اسلامی قرار می گیرند این ها ما را وادار نمی کند که از مواضع خود دست برداریم بلکه با صبر و حوصله و بدون درگیری و عجله منتظر می مانیم تا آنچه را خداوند در ازاء عقاید حق به حق پرستان وعده داده فرا برسد.[149] در همین راستا به گفته ی مستشرقین، شیعه همیشه حکومتی بوده در دل حکومت خلفا و برای خود سازماندهی و برنامه داشته و همین روش منجر شد تا بالاخره حکومتی شیعی در زمان صفویه در تاریخ ظهور کرد. اگر درست حرکت کنیم همان طور که در آن زمان حکومت شیعه ظهور کرد در این زمان قدرتی از طریق انقلاب اسلامی ظهور می کند که برای جهان غرب چاره ای جز پذیرفتن جایگاه آن نمی ماند.[150] اساسی ترین موضوع برای رسیدن به چنین مقصدی توجه به روشی است که حضرت امیرالمؤمنین(ع) در اینجا مطرح می کنند و سایر ائمهh همین روش را ادامه دادند و چون یک نحوه خودداری خاص می خواهد اجر آن شهادت است. حضرت در وصف چنین روشی در ادامه ی سخن خود می فرمایند: «وَ قَامَتِ النِّیَّةُ مَقَامَ إِصْلَاتِهِ لِسَیْفِهِ» و نیت خاص او که عجله به خرج ندادن است جای شمشیرکشیدن او را می گیرد و انسان با چنین رویکردی به چیزی می رسد که با شمشیرکشیدن به آن نمی رسید. نمونه ی بارز آن را شما در انقلاب اسلامی دیدید که مردم به جای مبارزه ی مسلحانه با تظاهرات پیروز شدند.
دشمن انقلاب اسلامی در شرایطی است که گمان می کند قدرت تسلیحاتی او امتیازی است که منجر به پیروزی او می شود در حالی که می بیند انقلاب اسلامی همچنان جلو می رود و روز به روز در جایگاه برتری قرار می گیرد و چون دشمن چشم خود را از اسلحه هایش بر نمی دارد، راز این پیروزی ها را درک نمی کند تا آن جایی که نفسِ بودن نظام اسلامی به معنی شکست نظام سلطه شده است. این است معنی این که عرض شد گاهی سکوت شما از سخن گفتن شما بیشتر منشأ اثر خواهد بود. فرهنگ مدرنیته چهارصد سال تبلیغ کرد که یک فکر صحیح بیشتر در دنیا برای زندگی کردن وجود ندارد و آن هم فکر غربی است که چاره ای در پذیرفتن آن نیست، حال انقلاب اسلامی آمده است تا روشن کند، می توان با تفکری غیر از تفکر غربی زندگی کرد و به تبعات و آفات زندگی غربی هم دچار نگشت، همین که این فکر در صحنه هست به معنی نفی غرب است و به معنی آن است که اَجل آن فکر فرا رسیده، چون مدعی است تنها فکر غربی، فکر صحیح است و تنها آن نوع زندگی، زندگی است.
مگر حضرت هادی(ع) چه نوع فعالیتی داشتند که متوکل به اطرافیان خود می گوید: «وَیْحَكُمْ قَدْ أَعْیَانِی أَمْرُ ابْنِ الرِّضَا»[151] وای برشما که کارهای ابن الرضا مرا ناتوان و مستأصل کرده. جز این است که حضرت نشان دادند راه حق کدام است و راه باطل کدام و متوکل چنین فضایی را نمی توانست تحمل کند؟
سال های سال غرب کاری کرده بود که هرکس می خواست اندک آبرویی داشته باشد باید خود را به آن فرهنگ نزدیک می کرد حتی امثال آقای مهندس مهدی بازرگان کتاب می نوشت که ثابت کند اسلام هم همان حرف هایی را می زند که غرب می گوید پس اسلام دین عقب افتاده ای نیست. غافل از این که با این کار به غرب اصالت داده می شد و عملاً برای جوانان مسلمان انگیزه ای نمی ماند که بر اسلامی پای بند باشند که نهایت آن همانی است که غرب به آن رسیده و همین طرز فکر موجب شد که ملّی مذهبی ها یعنی طرفداران آقای بازرگان، با ولایت فقیه که مبتنی بر فقه سخن می گوید و موضع گیری می کند و نه مبتنی بر فرهنگ غربی، مقابله کنند.
وقتی نظام اسلامی برای ارزش های غربی اصالت قائل نباشد و معرفت به حقِّ ربّ و حقِّ رسولf و حقِّ اهل بیتh در آن اصالت داشته باشد، حیات فرهنگ غربی متزلزل می شود و همین نظر به رعایت حقوق الهی، بدون درگیری با شمشیر، غرب را از پای در می آورد. در نتیجه به تعبیر امیرالمؤمنین(ع) «وَ اسْتَوْجَبَ ثَوَابَ مَا نَوَى مِنْ صَالِحِ عَمَلِهِ» انسان سزاوار عمل صالحی می شود که در نیت داشت و آن سرنگونی حاکمیت کفر بر جهان بشری است.
همین که فکر و فرهنگی مقابل دیانت بایستد یقیناً ادامه ی خود را به مخاطره انداخته و کافی است متدینین بر مواضع خود پایداری و شکیبائی بورزند و سر سوزنی از مواضع خود کوتاه نیایند، در آن صورت یا شهید می شوند ولی دینشان پایدار می ماند - مثل شهدای کربلا - و یا در رختخواب می میرند ولی اجر شهید دارند، مثل شیعیان امام صادق(ع) در زمان حاکمیت امویان و عباسیان. و ما نیز پس از دفاع هشت ساله و تقدیم شهدایی آنچنان بزرگوار، اگر بتوانیم معرفتِ به «حقّ ربّ» و «حقّ رسول» و «حقّ اهل بیت رسول» را به دست آوریم نه تنها ثواب شهداء را کسب کرده ایم بلکه به نتایجی دست می یابیم که به ظاهر در جنگ هشت ساله نتوانستیم به دست آوریم و آن اضمحلال نظام سلطه است. زیرا که حضرت امیرالمؤمنین(ع) وعده دادند: »َإِنَّ لِكُلِّ شَیْ ءٍ مُدَّةً وَ أَجَل» برای هر چیزی مدتی و پایانی هست و نظام سلطه با نفی دیانت، چنین اضمحلالی را بر پیشانی خود ثبت نمود. عمده آن است که جایگاه سخن حضرت را بشناسیم که می فرمایند: «وَ لَا تَسْتَعْجِلُوا بِمَا لَمْ یُعَجِّلْهُ اللَّهُ لَكُمْ » در تحقق آن چیزی که خداوند هنوز مقرر نکرده تعجیل نکنید و با معرفت به حقوق خدا و رسول و ائمه راهی را بگشائید که اقتضای رعایت حقوق آن ها است، شبیه عمل حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» که در زمان مناسب کار را تا سرنگونی نظام شاهنشاهی جلو بردند. ایشان نه مثل چریک های فدایی خلق شتاب به خرج دادند و نه مثل انجمن حجتیه ای ها اصالت را به فرهنگ غرب و نظام شاهنشاهی دادند. معنی معرفت به حقوق خدا و پیامبر و ائمهh این است که حضرت امام خمینی«رضوان الله علیه» مطابق دستورات الهی و سیره ی معصومینh جایگاه خود را مشخص و مواضع خود را معلوم نمودند و معلوم است در چنین مواضعی نظام شاهنشاهی نمی توانست ادامه ی حیات دهد لذا تصور کرد با تبعید ایشان می تواند ادامه ی حیات خود را تضمین کند، غافل از این که با این کار جاده ی اضمحلال خود را هموارتر می نماید و تحلیلی که مردم باید از نظام شاهنشاهی داشته باشند که مقابل فقها و مرجعیت است روشن تر می شود. نتیجه آن شد که چهارده سال تبعید حضرت امام برابر شد با چهارده سال زمان برای هر چه بیشتر فرورفتن نظام شاهنشاهی در مرداب سرنگونی، بدون آن که حضرت امام شمشیری بکشند بلکه «وَ قَامَتِ النِّیَّةُ مَقَامَ إِصْلَاتِهِ لِسَیْفِهِ» در آن حال که مطابق معرفت به حقوق الهی عمل کردند و با چنین روحیه ای، نیت سرنگونی نظام، نقش شمشیرکشیدن را بازی کرد. آیا نکرد؟ وقتش که رسید به سرعت نتایج چهارده سال صبر و شکیبائی در دل بصیرت و معرفت، خود را ظاهر نمود و این است نقش اهل البیتh در حفظ اسلام در ادامه ی تاریخ که نشان می دهند در چه زمانی چه اقدامی لازم است و در چه زمانی باید از اقدام مستقیم خودداری نمود. حضرت امام خمینی«رضوان الله علیه» به همان اندازه که معتقد به جنگ مسلّحانه با رژیم شاهنشانی نبودند، معتقد به اقدامات مردمی بودند و در سال های 1356 و 1357 یک لحظه سکون و سکوت را حرام می دانستند زیرا سیره ی اهل البیتh در هر شرایطی اقدام مناسبِ آن شرایط را می نمایاند.
کسانی مانع پیروزی اهل البیتh شدند که نتوانستند خودداری لازم را داشته باشند. حضرت باقر(ع) به یکی از یاران خود می فرمایند: «یَا ابْنَ النُّعْمَانِ... فَلَا تَعْجَلُوا فَوَ اللَّهِ لَقَدْ قَرُبَ هَذَا الْأَمْرُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَأَذَعْتُمُوهُ فَأَخَّرَهُ اللَّهُ وَ اللَّهِ مَا لَكُمْ سِرٌّ إِلَّا وَ عَدُوُّكُمْ أَعْلَمُ بِهِ مِنْكُم» [152] مبادا عجله كنید به خدا قسم این امر سه مرتبه نزدیك شد ولی شما افشا كردید و خداوند آن را به تأخیر انداخت، خدا را سوگند یاد می كنم كه شما اسرارى ندارید مگر این كه دشمنِ شما بهتر از آن اطلاع دارد. حضرت باقر(ع) در این روایت از شیعیان گله مندند که با عدم خودداری و کنترل خود، پیروزی فرهنگ تشیع را به تأخیر انداختند. حضرت صادق(ع) در همین رابطه می فرمایند: «كَانَ هَذَا الْأَمْرُ فِیَّ فَأَخَّرَهُ اللَّهُ وَ یَفْعَلُ بَعْدُ فِی ذُرِّیَّتِی مَا یَشَاء»[153] ظهور دولت آل محمد را خداوند در من قرار داده بود، ولى آن را به تأخیر انداخت و بعد از من هر طور صلاح بداند درباره ی ذرّیه ام عملى می سازد. ابو حمزه ثمالی می گوید: «قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ(ع) إِنَّ عَلِیّاً(ع) كَانَ یَقُولُ إِلَى السَّبْعِینَ بَلَاءٌ وَ كَانَ یَقُولُ بَعْدَ الْبَلَاءِ رَخَاءٌ وَ قَدْ مَضَتِ السَّبْعُونَ وَ لَمْ نَرَ رَخَاءً فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ(ع) یَا ثَابِتُ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى كَانَ وَقَّتَ هَذَا الْأَمْرَ فِی السَّبْعِینَ فَلَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ فَأَخَّرَهُ إِلَى أَرْبَعِینَ وَ مِائَةِ سَنَةٍ فَحَدَّثْنَاكُمْ فَأَذَعْتُمُ الْحَدِیثَ وَ كَشَفْتُمْ قِنَاعَ السِّتْرِ فَأَخَّرَهُ اللَّهُ وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ بَعْدَ ذَلِكَ وَقْتاً عِنْدَنَا وَ یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ قَالَ أَبُو حَمْزَةَ وَ قُلْتُ ذَلِكَ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ(ع) فَقَالَ قَدْ كَانَ ذَاك» [154] به امام محمد باقر(ع) عرض كردم: امیر المؤمنین(ع) فرموده اند تا هفتاد سال بلا هست و بعد از بلاها آسایش خواهد بود، در صورتى كه هفتاد سال گذشت و ما آسایشى نمى بینیم؟ حضرت فرمود: خداوند مدت ناراحتى را تا هفتاد سال قرار داده بود ولى چون امام حسین(ع) كشته شد، غضب الهى بر مردمِ روى زمین شدت یافت وآن مدت را تا سال صد و چهل به تأخیر انداخت. ما این مطلب را به شما گفتیم و شما این راز را آشكار نمودید، خداوند هم آن مدت را به تأخیر انداخت و دیگر وقتى براى آن تعیین نكرد. «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ»[155] خداوند آنچه را بخواهد از میان می برد و آنچه را بخواهد باقى می گذارد و اُمّ كتاب در نزد اوست. حضرت صادق(ع) نیز می فرمایند: «قَدْ كَانَ لِهَذَا الْأَمْرِ وَقْتٌ وَ كَانَ فِی سَنَةِ أَرْبَعِینَ وَ مِائَةٍ فَحَدَّثْتُمْ بِهِ وَ أَذَعْتُمُوهُ فَأَخَّرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَل» [156] ظهور دولت آل محمّد وقت معینى داشت كه سال یك صد و چهل بود، ولى شما آن را بازگو كردید و منتشر ساختید خداوند هم آن را به تأخیر انداخت.
چنانچه ملاحظه می فرمائید خداوند راهی برای رسیدن به اهداف بلند برای ما قرار داده که البته مشروط به آن است که آن راه را درست طی کنیم و بدانیم هرگونه افراط و یا تفریطی نتیجه را به تأخیر می اندازد. و زمان شناسی به معنی آن است که همواره متوجه باشیم در کجای تاریخ هستیم و چگونه باید موقعیت خود را نسبت به اهداف بزرگمان بازخوانی کنیم که نه از ادامه ی راه مأیوس شویم و وضع ظلمانی موجود را بپذیریم و نه برای آبادکردن دِهی، شهری را خراب کنیم و با درگیر شدن در مسائل جزئی هدف بزرگ زندگی را به حاشیه برانیم.
اگر در داشتن تحلیلِ درست نسبت به رابطه ی خود با اهداف بزرگ الهی دچار بحران شده ایم و حسّ می کنیم به بن بست رسیده ایم باید خود را ملامت کنیم که راه را درست تشخیص نداده ایم زیرا نفهمیدیم راه ما از طریق معرفت به جایگاه هدایتگرانه ی اهل البیتh گشوده می شود و صادقانه باید آن ها را راه رسیدن به مقصد بدانیم و در راستای اظهار اعتقاد خود به خدا عرض کنیم: «هُمُ السَّبیلُ اِلَیک» آن ها راه های رسیدن به تو هستند. امیرالمؤمنین(ع) در جای دیگر می فرمایند: « فَانْظُرُوا أَهْلَ بَیْتِ نَبِیِّكُمْ فَإِنْ لَبَدُوا فَالْبَدُوا وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فَانْصُرُوهُم ...»[157] همواره به اهل البیت پیامبرتان بنگرید، اگر آنان ساکت شدند و در خانه نشستند، شما نیز سکوت کرده به زمین بچسبید، و اگر از شما یاری طلبیدند، به یاری آنان بشتابید. همه ی این تأکیدات برای آن است که عالی ترین نتیجه و کامل ترین تلاش نصیب انسان ها بشود و این ممکن نیست مگر از طریق فهم جایگاه اهل البیتh و رعایت حقی که آن ها در راهنمایی بشریت دارند.
اگر ملّتی به دنبال رسیدن به هدفی بزرگ است باید ابتدا شرایط تاریخی خود را بشناسد و بفهمد در چنین شرایطی چه موانعی در میان است و چگونه باید با درک شرایط تاریخی، آن موانع را برطرف کند. سپس باید شرایطی که آن هدف بزرگ در آن تحقق می یابد را درست ترسیم کند تا دست و زبان و روح و روان ملت همه هماهنگ با هدفی شوند که باید به آن دست یابند. آیا این تصور، تصوری خام نیست که فکر کنیم بدون عبورِ روح ها از تمدن غربی، تمدن اسلامی رخ می نماید؟ اگر چنین است آیا نباید از خود بپرسیم برای رسیدن به تمدن اسلامی چه وظایفی پیش رو داریم که باید برای تک تک آن ها برنامه ریزی کرد؟ آیا با علوم انسانی غربی می توان نسل موجود را در فضای نظام اسلامی حفظ کرد؟ اگر نه، از کجا شروع کنیم که توانسته باشیم هرچه می گذرد قدمی به جلو برداشته باشیم. وقتی هدف اصلی را درست نشناسیم خود را مطابق آن هدف تربیت نمی کنیم و در نتیجه زمان رسیدن به هدف همچنان به تأخیر می افتد، غافل از این که با رجوع جدّی به فرهنگ اهل البیتh و تدبّر در سیره و گفتار آن ها نه تنها می توانیم انقلاب اسلامی را محقق کنیم و در تجاوز هشت ساله ای که دنیای استکبار به کمک صدام بر ما تحمیل کرد، پیروز بیرون بیائیم، بلکه می توانیم از شرایط تاریخی که فرهنگ غربی بر ما تحمیل کرده نیز به راحتی آزاد شویم، به شرطی که جهت گیری خود را با در نظرگرفتن سیره ی انسان های معصوم مدیریت کنیم و بفهمیم از کجا باید شروع کرد و همچون امام صادق(ع) که در سال های 148 تا 105 طوری برنامه ریزی می کنند که حضرت مهدیg در آینده در امور خود به مشکل نیفتند، عمل کنیم حضرت در مورد حضرت مهدیg می فرمایند: «لَوْ أَدْرَكْتُهُ لَخَدَمْتُهُ أَیَّامَ حَیَاتِی»[158] اگر او را درک کنم در خدمت او قرار می گیرم. در حالی که امامت حضرت مهدیg تازه در سال 260 شروع شد و هنوز شرایط حاکمیت حضرت فراهم نشده تا ظهور کنند ولی حضرت صادق(ع) کار را طوری شروع کردند که حضرت مهدیg در حاکمیت خود بتواند بهترین نتیجه گیری را بکنند.
وقتی فهمیدیم برای عبور از زمانه ای که حقیقت انسان را به حجاب می برد، باید ابتدا افق شخصیت ها را تغییر داد، در آن صورت می فهمیم رجوع به انسان های معصوم چه اندازه راه گشا است و هرگز گرفتار انواع یأس هایی که روشنفکران ما را در بر گرفته نمی شویم و چون رزمندگان دفاع مقدس مطمئن به پیروزی و امیدوار به عبور از وضع موجود خواهیم بود و با امیدواری زایدالوصفی به آینده نظر می اندازیم، در چنین شرایطی است که اگر در رختخواب هم بمیریم شهید مرده ایم و عالی ترین نتیجه را از خداوند دریافت می کنیم و پاداش تحقق صالح ترین عمل را نصیب خود خواهیم کرد، یعنی: «ثَوَابَ مَا نَوَى مِنْ صَالِحِ عَمَلِهِ» پاداش آن عمل صالحی که در نیت دارد به او داده می شود.
مهم ترین عامل پیش برنده ی یک جامعه نظریه ها و نظریه پردازان هستند که بر فراز مسیرها ارائه ی طریق می کنند. سردرگمی در جهت گیری ها همه ی انرژی ها را از بین می برد و فرسوده می کند. نظریه پردازان باید ظرفیت ها را درست بشناسند و هدف اصلی را همواره مدّ نظر داشته باشند تا تزلزل روانی در جامعه ایجاد نشود و افراد احساس خستگی نکنند. اگر به گذشته ی انقلاب اسلامی بنگریم در مواقعی که نظریه پردازان با تمام وجود به فرهنگ اهل البیتh رجوع داشتند، هم رعایت ظرفیت و توان مردم شد و هم چشم ها از هدف بزرگ انقلاب اسلامی به جای دیگری نیفتاد. ولی در مواقعی که نظریه پردازان با تئوری های دیگری به میدان آمدند نه طاقت مردم را در نظر گرفتند و نه اهداف اصلی انقلاب اسلامی را، زیرا این نوع تئوری ها نه ریشه در جان انسان ها دارد و نه به سنت های جاری در هستی توجه می کند. با توجه به چنین آفاتی است که حضرت می فرمایند به «حقّ رب» و «حقّ رسول» و «حقّ اهل بیت» باید معرفت پیدا کنید. تا بفهمید دوری از این جایگاه انسان ها را سرگردان می کند و نزدیکی به چنین جایگاهی چگونه نتیجه ی نهایی را به نفع شما تمام می کند و آن جایی که پایان حادثه ها ظاهر می شود پیروز معرکه شما خواهید بود.[159]
اگر معاویه توانست بر گرده ی مسلمین سوار شود به جهت آن بود که مردم معرفت به حقوق ائمهh نداشتند و با توجه به این امر امام حسن(ع) به معاویه نامه نوشتند: «أَنَّ هَذَا الْأَمْرَ لِی وَ الْخِلَافَةَ لِی وَ لِأَهْلِ بَیْتِی وَ إِنَّهَا لَمُحَرَّمَةٌ عَلَیْكَ وَ عَلَى أَهْلِ بَیْتِكَ سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِf لَوْ وَجَدْتُ صَابِرِینَ عَارِفِینَ بِحَقِّی غَیْرَ مُنْكِرِینَ مَا سَلَّمْتُ لَكَ وَ لَا أَعْطَیْتُكَ مَا تُرِیدُ»[160] حكومت و خلافت، مال من و خاندان من است و براى تو و خاندان تو حرام است، این را از رسول خداf شنیده ام. مسلّم اگر اشخاصى صابر و عارف به حق خود مى یافتم هرگز خلافت را به تو تسلیم نمى كردم و آنچه را مى خواستى به تو نمى دادم. در روایات ما تأکید زیادی شده بر شناخت حقوق اهل البیتh تا آن جایی که حضرت صادق(ع) در ثواب زیارت قبر امیرالمؤمنین(ع) می فرمایند: «مَنْ زَارَ جَدِّی عَارِفاً بِحَقِّهِ كَتَبَ اللَّهُ لَهُ بِكُلِّ خُطْوَةٍ حَجَّةً مَقْبُولَةً وَ عُمْرَةً مَقْبُولَةً وَ اللَّهِ مَا یُطْعِمُ اللَّهُ النَّارَ قَدَماً تَغَیَّرَتْ فِی زِیَارَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ(ع) مَاشِیاً كَانَ أَوْ رَاكِبا»[161] هركس جدّ مرا زیارت كند، و عارف به حقّ او باشد، خداوند براى هر قدمش ثواب یك حج و عمره ی مقبوله مى نویسد، سوگند به خدا خداوند قدمى را كه در راه زیارت امیرالمؤمنین(ع) برداشته شده، طعمه ی آتش نمى كند، چه سواره برود و چه پیاده.
باید با دقت هر چه بیشتر به این نکته توجه شود که حضرت امیرالمؤمنین(ع) در خطبه ی صد و نود که بحث این جلسه بر آن متمرکز است می فرمایند: وقتی آن حقوق شناخته شد انسان در مقام شهداء قرار می گیرد و با توجه به این که «حقّ رب» و «حقّ رسول» به عنوان رعایت شریعت الهی معلوم است، بیشترین توجه باید بر روی «حقّ اهل البیتh» قرار گیرد و تمام ضرباتی که بر جامعه ی مسلمین وارد شد از ناحیه ی غفلت از این حق بود و به اندازه ی عدم رعایت این حق، مسلمانان نتوانستند از برکات اسلام در امور فردی و اجتماعی خود برخوردار شوند و وارد آن نوع زندگی نشدند که نتیجه ی آن شهادت باشد هرچند در رختخواب بمیرند. حساسیت موضوع آنقدر زیاد است که حضرت می فرمایند غفلت از آن موجب می شود که مسلمانان گرفتار عمل زدگی و افراط شوند و در معرکه هایی قدم بگذارند که خداوند برای آن ها نخواسته و معلوم است که در آن صورت چگونه گرفتار کلاف سر درگمی می شوند که هیچ راه گریزی در آن نیست و به جای آن که در شرایطی قرار گیرند که هر جا قدم می گذارند راهی گشاده در جلو خود بیابند، در شرایطی فرو می روند که هر جاده ای که انتخاب کنند بن بست است. اعم از آن که آن جاده در امور عبادی و فردی باشد - مثل سلوکی که امام معصوم راهنمای آن نباشد- و یا در امور اجتماعی و سیاسی - مثل مسائل اجتماعی که امروزه جهان اسلام با آن روبه رو است- .
حضرت امیرالمؤمنین(ع) می فرمایند: «إِنَّ لِكُلِّ شَیْ ءٍ مُدَّةً وَ أَجَل» هر چیزی اعم از یک درخت یا یک حادثه و پیش آمد، مدتی و پایانی دارد و تا پایان آن فرا نرسیده می تواند برای اطرافیان خود مفید باشد، هرچند ممکن است برای خودش سراسر ضرر به همراه داشته باشد، مثل وجود شیطان که با وسوسه های خود موجب کمال اولیاء خواهد بود. در همین رابطه هم خداوند می فرماید: «ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى»[162] ما آسمان و زمین و آنچه در بین آن دو است را خلق نکردیم مگر به حق و با سرآمدی از قبل تعیین شده. پس به این اعتبار هر چیزی در جای خودش «حق» است و به مشیت الهی در صحنه است، حال انسانی که گرفتار شتابزدگی نیست می فهمد چگونه با آن شیئ یا آن حادثه برخورد کند تا قبل از آن که پایان آن فرا رسد بهترین برخورد را با آن کرده باشد ولی انسان شتابزده از ابتدای امر تمام تلاش خود را انجام می دهد که آن حادثه را نادیده بگیرد و همین امر موجب می شود تا بدون آن که ساعتی در به پایان رساندن آن حادثه نقشی داشته باشد، نه تنها هیچ بهره ای از وجود آن حادثه نبرده بلکه خود را خسته و فرسوده کرده است.
این موضوع را که هر شیئ و حادثه ای سرآمد و پایانی دارد، در کلمات اهل البیتh می توان یافت که چگونه از آیند ه ی خود و دیگران خبر دارند[163] و از آن طریق می دانستند تکلیف مسلمانان نسبت به آن حادثه یا آن شخص در هر زمانی چگونه باید باشد، چون جایگاه هر چیزی را می شناختند و بر آن اساس روح و روان انسان ها را کنترل می کردند که برخورد شتاب آلود با آن حادثه یا آن شخص ننمایند و فقط در حدّ وظیفه ای که امامان تعیین می نمودند موضع گیری کنند. حضرت علی(ع) در میان لشكر خود صدای غوغای شدیدی را شنیدند، پرسیدند این صدای چیست؟ عرض كردند: معاویه كشته شده. حضرت فرمودند: «كَلَّا وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَنْ یَهْلِكَ حَتَّى تَجْتَمِعَ عَلَیْهِ هَذِهِ الْأُمَّة» ابداً این طور نیست، كشته نمی شود تا همه ی امت بر او گرد آیند. گفتند: یا امیرالمؤمنین! پس چرا با او می جنگیم؟ فرمودند: «أَلْتَمِسُ الْعُذْرَ فِیمَا بَیْنِی وَ بَیْنَ اللَّه » برای اتمام حجت و یافتن عذر در پیش خود و خدا با او جنگ می کنیم.[164] وقتی حضرت در مقابل معاویه فقط به عنوان انجام وظیفه عمل کنند و با توجه به آینده ای که از معاویه می شناسند مسلمانان را به جنگ با او تشویق نمایند، نتیجه ی کار بسیار فرق می کند با این که مثل یک انسان عادی، فکر کنند می توانند همه چیز را در اختیار بگیرند و با ناآرامی تمام هر چه بیشتر شتاب به خرج دهند تا بیشتر آینده را در اختیار داشته باشند. خداوند برای بشریت چنین رهبرانی بصیر را پرورانده است تا بتوان در زیر سایه ی رهبری آنان بهترین موضوع گیری ها را انجام داد و به بهترین سرنوشت ها که شهادت است دست یافت، چه در معرکه ی جهاد بمیریم و چه در رختخواب.
خدایا! به حقیقت آن نوری که در نزد اهل البیتh به ودیعت گذاردی تا انسان ها بتوانند با اطاعت از آن ها با آرامش تمام و بدون هرگونه شتابی، زندگی کنند و به زیبایی تمام بمیرند، ما را توفیق رعایت «حقّ ربّ» و «حقّ رسولf» و «حقّ اهل البیتh» عطا بفرما.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
منابع
قرآن
نهج البلاغه
بحارالأنوار، محمدباقر مجلسی«رحمه الله علیه»
الکافی، ابی جعفر محمدبن یعقوب کلینی«رحمه الله علیه»
مستدرک الوسائل
الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد
اثبات الهدی
تصنیف غرر الحكم و درر الكلم
إرشاد القلوب إلى الصواب
تحف العقول عن آل الرسول
صحیفه ی امام خمینی«رحمه الله علیه»
تفسیر المیزان، علامه طباطبایی«رحمه الله علیه»
كشف الغمه فی معرفه الأئمة، محدث اربلى
تشیع و انتظار، محمدتقی خلجی
مصباح الشریعه، ترجمه ی عبدالرزاق گیلانی
پرتوى از اصول كافى ، سید محمد حسینى همدانى
تحریر المواعظ العددیة، على مشكینى
مجموعه ی آثار استاد شهید مطهرى
الخرائج و الجرائح، قطب راوندى
مستدرکات علم رجال الحدیث، نمازی شاهرودی
الاحتجاج علی اهل اللجاج، احمدبن علی طبرسی
مناقب آل ابی طالب
الخصال
وسائل الشیعه
کنز العمال
ترجمه ی الغدیر
سنن دارمی
صحیح بخاری
صحیح مسلم
سنن بیهقی
سیره ی پیشوایان، مهدی پیشوایی
ترجمه ی الغدیر
من لا یحضرهُ الفقیه، شیخ صدوق
آثار منتشر شده از استاد طاهرزاده
· معرفت النفس و الحشر (ترجمه و تنقیح اسفار جلد 8 و 9)
· گزینش تكنولوژی از دریچه بینش توحیدی
· علل تزلزل تمدن غرب
· آشتی با خدا ازطریق آشتی باخود راستین
· جوان و انتخاب بزرگ
· ده نكته از معرفت النفس
· كربلا، مبارزه با پوچی ها (جلد 1و2)
· زیارت عاشورا، اتحادی روحانی با امام حسینu
· فرزندم این چنین باید بود (شرح نامه حضرت علی به امام حسن«علیهما السلام»، نهج البلاغه، نامه 31)
· فلسفه حضور تاریخی حضرت حجتg
· مبانی معرفتی مهدویت
· مقام لیله القدری فاطمهi
· از برهان تا عرفان (شرح برهان صدیقین و حركت جوهری)
· جایگاه رزق انسان در هستی
· زیارت آل یس، نظر به مقصد جان هر انسان
· فرهنگ مدرنیته و توهّم
· دعای ندبه، زندگی در فردایی نورانی
· معاد؛ بازگشت به جدّی ترین زندگی
· بصیرت فاطمه زهراi
· جایگاه و معنی واسطه فیض
· امام خمینی و خودآگاهی تاریخی
· انقلاب اسلامی، برون رفت از عالَم غربی
· انقلاب اسلامی، باز گشت به عهد قدسی
· جایگاه اشراقی انقلاب اسلامی در فضای مدرنیسم
· مبانی نظری و عملی حب اهل بیتh
· ادب خیال، عقل و قلب
· عالم انسان دینی
· جایگاه جنّ و شیطان و جادوگر در عالم
· هدف حیات زمینی آدم
· آنگاه که فعالیت های فرهنگی پوچ می شود
· صلوات بر پیامبرf؛ عامل قدسی شدن روح
· زن، آن گونه كه باید باشد
· خطر مادی شدن دین
· چگونگی فعلیت یافتن باورهای دینی
· هنر مردن
· راز شادی امام حسین(ع) در قتلگاه
· تمدن زایی شیعه
· حقیقت نوری اهل البیت
· امام و مقام تعلیم به ملائکه
· امام و امامت در تکوین و تشریع
· عوامل ورود به عالم بقیت اللهی
· آخر الزمان شرایط باطنی ترین بعد هستی
· اسماء حسنا، دریچه های ارتباط با خدا
· بصیرت و انتظار فرج