باسمه تعالی
1- متنی که در اختیار دارید حاصل سخنرانی استاد طاهرزاده است که پس از پیاده شدن از نوار، مورد بازبینی سخنران محترم قرارگرفت و به جهت این که تبیین موضوع نبوت و تقلید از فقیه برای نسل جوان ضرورت دارد در اختیار عزیزان قرار می گیرد.
2- نیاز به نبی و نبوت، چیزی است که عقل انسان به خوبی متوجه آن است و عقل هرکس او را دعوت می کند که نسبت به آن بی تفاوت نباشد و در آن تأمل کند. کتاب حاضر نحوه ای از تأمل بر روی نبی و نبوت و جایگاه فقیه و تقلید دارد.
3- روش دینی آن است که انسان بعد از آن که باورهای حقیقی را با عقل خود قبول نمود، آن را با جان خود احساس کند و علم حصولی خود را به علم حضوری تبدیل نماید و شاخصه ی کتابی که روبه روی خود دارید دقیقاً از همین قرار است، و لذا سخنران محترم سعی می کند با انواع مثال ها چنین احساسی را در مخاطب خود ایجاد کند.
4- اساس کتاب بر روی این نکته تأکید دارد که اگر نتوانیم با شریعت الهی هماهنگ شویم، همواره بین پریشانی و پشیمانی سرگردان هستیم و در نهایت با پشیمانی کامل زندگی را به پایان می بریم و این پشیمانی در ابدیت ما تمام شخصیت ما را در بر می گیرد. با ایمان به شریعت الهی است که می توانیم از گردونه ی سرگردانی بین پریشانی و پشیمانی رها شویم و با قلبی آرام و ضمیری امیدوار زندگی کنیم و به قیامت منتقل شویم. إن شاءالله.
گروه فرهنگی المیزان
بسم الله الرحمن الرحیم
«اَلَّلهُمَّ عَرِّفنی نَفسَکَ فَاِنَّکَ اِن لَم تُعَرِّفنی نَفسَکَ لَم اَعرِف رَسُولَکَ اَللَّهُمَّ عَرِّفنی رَسولَک فَانَّکَ اِن لَم تُعَرِّفنی رَسُولَک لَم اَعرِف حُجَّتَک اَللَّهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتَکَ فَاِنَّکَ اِن لَم تُعَرِّفنی حُجَّتَکَ ضَلَلتُ عَن دینی»[1]
پروردگارا خودت را به من بشناسان، زیرا اگر تو را نشناسم رسول تو را نخواهم شناخت. پروردگارا پیامبرت را به من بشناسان، چرا که اگر پیامبرت را نشناسم حجت تو را نخواهم شناخت. پروردگارا حجت خود را به من بشناسان که اگر حجت تو را نشناسم در دین خود گمراه می شوم.
حضرت صادق(ع) می فرمایند: در زمان غیبت امام زمانg دعای فوق را بخوانید. چون در زمانی که ظلمت همه جا را گرفته برای آن که راه را گم نکنیم باید نظر خود را از خدا و رسول خدا و امام معصومh برنداریم و عملاً با نظر به دینِ خدا و شریعت محمدی و سیره ی ائمهh وظیفه مان را انجام دهیم.
به راستی! آیا برای ما معلوم است که چه وظیفه ای در این دنیا داریم؟ آیا ملاک و معیاری وجود دارد برای این که روشن شود این وظیفه را درست انجام می دهیم یا نه؟ بعضی مواقع کُلِّ زندگی را گم می کنیم و یادمان می رود که به مرور، همه ی عمرمان را از دست می دهیم. به گفته ی مولوی:
ما در این انبان گندم می کنیم
گندم جمع آمده گم می کنیم
می نیندیشیم آخر ما به هوش
کین خلل درگندم است از مکر موش
چه کنیم که سرمایه ی گران بهای عمر را از دست ندهیم؟ چه کنیم که در ابدیتمان پوچ نباشیم؟ آیا متوجه هستیم که حقیقت ما نه مرد بودن است و نه زن بودن؟ و آیا دقت کرده ایم که حقیقت ما بدن ما نیست؟ آری، اگر چه بعضی از بدن ها زن و بعضی دیگر مرد هستند، ولی همه انسانند.
انسان یک حقیقت است که در مراحل مختلف، بدن های مختلف دارد. ما در دنیا بدن دنیایی و در برزخ بدن برزخی و در قیامت بدن قیامتی داریم. بدن دنیایی ما همین جسم خاکی است و بدن برزخی ما همانند بدنی است که در عالم خواب با آن روبه رو هستیم در حالی که جسم ما در رخت خواب آرمیده است، بدنی داریم که در خواب با آن روبه روئیم و بدن قیامتی همان بدنی است که سخن می گوید و قرآن در موردش می فرماید: «...وَ تُكَلِّمُنا أَیْدیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا یَكْسِبُونَ»[2] دست های آن ها با ما سخن می گوید و پاهایشان به آن چه کرده اند شهادت می دهند.
آن چه همیشه هست نفس ناطقه ی شما است و در واقع حقیقت شما همان نفس ناطقه است که زمانی در بدن دنیایی و زمانی در بدن برزخی و زمانی در بدن آخرتی ظهور و تجلی می کند. پس ممکن است بدن دنیایی برود ولی شما همیشه هستید، حتی اگر بدنتان بپوسد و از بین برود، شما خودتان همیشه با بدنی مناسبِ عالم برزخ و عالم قیامت هستید. حال این سؤال مطرح می شود که: چه کنیم تا در برزخ و قیامت بتوانیم راحت باشیم و دچار پریشانی و پشیمانی نگردیم.
تا به حال اندیشیده اید، چرا بعضی از افراد نیمی از عمرشان در پریشانی و نیم دیگر در پشیمانی می گذرد؟ مولوی خطاب به آن ها می گوید:
نیمِ عمرت در پریشانی رود
نیمِ دیگر در پشیمانی رود
انسان هایی که راهی صحیح و مطمئن برای زندگی در این دنیا پیدا نکنند، نیمی از عمرشان در پریشانی و اضطراب می گذرد که چه کاری صحیح است و باید انجام داد و چه کاری نادرست است و باید از آن فاصله گرفت؟ چه تصمیمی بگیریم که نتیجه بخش باشد، کجا سرمایه گذاری کنیم، چگونه خرج کنیم که درست خرج کرده باشیم؟ با چه کسی رفیق شویم؟ کجا برویم؟ و هزار چه کنم، چه کنم دیگر، همه ی این ها باعث می شود که پیوسته مضطرب باشیم. در مدت 25، 30 و 40 سال با تمام انرژی تلاش می کنیم و یک سلسله فعالیت هایی انجام می دهیم، اما بعد از ارزیابی آن سال ها به این نتیجه می رسیم که چقدر اشتباه کرده ایم، این جاست که اظهار پشیمانی می کنیم؛ و در بازخوانی گذشته ی خود می گوییم: اگر این کار را انجام نمی دادیم بهتر بود و اگر آن کار را می کردیم چقدر خوب بود و با زیر سؤال بردن گذشته ی خود نه تنها از گذشته ی خود ناراضی هستیم از همین حالای خود نیز ناراحتیم و گذشته ی غلط مان چون سایه ای، امروزمان را نیز تاریک می کند.
اگر با دقت به آخرِ عمرِ آدم های عادی نگاه کنید؛ می بینید دائم می گویند اگر فلان کار را انجام داده بودیم بهتر بود و به همین ترتیب، نصف دوم عمر خود را با پشیمانی به سر می برند و معلوم است که بعد از مرگ همان حالت پشیمانی آن ها ادامه می یابد و پشیمانی آخر عمر را با خود در برزخ و قیامت می برند. أمیرالمؤمنین (ع) می فرمایند: «مَنْ آثَرَ الدُّنْیا عَلى الآخِرَةِ وَ اخْتارَها عَلَیْهِ عَظُمَتْ حَسْرَتُهُ غَداً»[3] هرکس دنیا را بر آخرت ترجیح داد فردای قیامت حسرت او زیاد خواهد بود. اگر دقت بفرمایید هرکس بیشتر به دنیا نزدیک شده در آخر عمر بیشتر با پشیمانی و ناکامی روبه رو می شود، نمونه های سال های اخیر، مثل رضاخان و محمد رضاشاه و صدام و قذافی و حسنی مبارک جلوی چشم ما است، همه در آخر عمر با پشیمانی و ناکامی روبه رو شدند. باید از خود بپرسیم چرا این گونه است؟! رمز این مطلب کجاست؟! آیا به این علت نیست که نیمه ی اول عمر خود را درست شکل ندادند و از سنت های جاری در هستی غافل بودند و فکر کردند هر طور خواستند می توانند در دنیا زندگی کنند؟
ما هر عملی را که با عقل محاسبه گر دنیایی خود انجام دهیم، همواره در درستی و نادرستی آن دچار شک و تردید هستیم، حتی آن گاه که از نظر عقلِ جزییِ خود عملی را صحیح می دانیم در درون احساس نا امنی می کنیم که ممکن است عمل صحیح چیز دیگری باشد زیرا در درون خود می دانیم عقل ما قادر به فهم آینده نیست. آینده و تدبیر آن نزد خداست، به دست خدایی است که دنیا را و ما را خلق کرده است. خدایی که این دنیا را آفریده براساس مصلحتی که می داند، آینده ی آن را تدبیر کرده است. حال اگر شما با عقل خودتان زندگی کنید، عقل شما در زمان آینده حاضر نیست و اطلاعی از آینده ندارد، نمی داند 20 سال دیگر با چه چیزهایی روبه رو می گردد و شکل دنیا چه می شود. در حالی که هیچ چیز از خدا پنهان نیست و بنا به فرمایش حضرت علیu: «عَلِمَ بِمَا كَانَ قَبْلَ أَنْ یَكُونَ»[4] خداوند به آنچه هست، قبل از آن که به وجود آید آگاه است. پس اگر کسی با برنامه ی الهی و با ایمان و آگاهی نسبت به سنت های خداوند زندگی کرد، نسبت به آنچه در آینده پیش می آید غافل گیر نمی شود و با چیزی روبه رو نمی شود که خلاف میل او باشد. پیامبر خداf هنگام رحلت، بدون ذره ای پریشانی و پشیمانی می فرمایند: من به سوی دوستم می روم. و امام حسین(ع) با آن همه مصیبت، خود را در زندگی بازنده نمی بینند و در عصر عاشورا وقتی هنوز کوچک ترین رمقی برایشان مانده عرضه می دارند: «صَبْراً عَلی قَضائِک یا رَبِّ...لا مَعبوداً غَیرک»[5] ای پروردگار من، بر حکم تو شکیبایی می ورزم، غیر از تو معبود و محبوبی نیست. و یا حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» در آخر وصیت نامه ی الهی، سیاسی خود می فرمایند: «با قلبی آرام و ضمیری مطمئن از خدمتتان مرخص می شوم».
امامی که روز 14 خرداد سال 1342 بر بالای منبر به نظام شاهنشاهی به جهت ظلم به مردم و خودفروختگی به بیگانگان اعتراض می کنند و اظهار ناراحتی می نمایند، وقتی از پاریس برمی گردند در حالی که پیروزمندانه وارد کشور شده اند، آن گاه که آن خبرنگار از ایشان می پرسد: در چه حالی هستید؟ می فرمایند: «در هیچ حال!» زیرا در ذیل وظیفه ی الهی برایشان زندان رفتن و پیروزشدن یکسان است، به جهت آن که راهی را می شناسند بالاتر از آن چه عقل خودشان تشخیص می دهد. بعد از جریان کاپیتولاسیون در سال 1343 و اعتراض شدیدی که حضرت امام به نظام شاهنشاهی داشتند، مأموران شاه نیمه شب به خانه ی ایشان هجوم آوردند تا امام را به ترکیه تبعید کنند، بعداً ایشان به آقا مصطفی گفته بودند: «آن هایی که مرا می بردند، همین طور از ترس می لرزیدند و من به آن ها دلداری می دادم». بعد از سوار شدن به هواپیما زمانی که خدمه ی هواپیما به امام پیشنهاد می کنند، اگر مایل باشند اطلاعاتی از کیفیت کار هواپیما در اختیار امام بگذارند، امام بلند می شوند، در کمال آرامش -گویا اصلاً تبعیدی در کار نیست- مانند فردی که آمده است دوره ی خلبانی ببیند، سؤالات خود را از خلبان می پرسند. رمز این نوع عملکرد و این همه آرامش و اطمینان را باید در جایی غیر از اعتماد به عقل جزئی شان جستجو کرد.
خداوند سه چیز برای ما آفریده است: «دین» ، «فطرت» و «جهان هستی». اگر می خواهید در این دنیا با آرامشِ کامل عمل کنید باید به دین الهی ایمان بیاورید و مطابق دستورات آن عمل کنید، زیرا دین الهی موجب هماهنگی انسان با جان خود -یعنی فطرت- از یک طرف و با جهان هستی از طرف دیگر می شود. در این حالت انسان همان طور عمل می کند که جانش اقتضا می کند و طبیعت با آن هماهنگی دارد. در حالی که اگر انسان بر اساس شریعت الهی زندگی نکند با دو مشکل روبه رو می شود، یکی مخالفت فطرت و دیگر مقابله ی طبیعت و در نتیجه نیمی از عمرش در پریشانی و نیمی دیگر در پشیمانی طی خواهد شد.
انسان ها به خودی خود نمی دانند چگونه با طبیعت تعامل کنند که پس از مدتی با مشکلات غیر قابل پیش بینی روبه رو نشوند. از کجا می دانند زن و مرد چگونه باید با همدیگر ارتباط داشته باشند که مطابق فطرت و طبیعت باشد؟ آیا جز این است که باید خالق عالم، یک قانون کلی برای صحیح عمل کردن در این دنیا برای ما بفرستد تا بتوانیم مطابق فطرت خود و طبیعت موجود عمل کنیم؟
گاهی شما دیده اید مادرانی را که ظاهر دینی و حجاب خود را رعایت نمی کنند و مثل هر مادری خوشبختی فرزند خود را می خواهند، و به همین جهت تلاش می کنند مثلاً دختر شان به کلاس زبان انگلیسی برود تا فردا در کنکور قبول شود و مدرک بالایی بگیرد تا زمانی که ازدواج می کند شخصیتش طوری باشد که همسرش نتواند به او زور بگوید و در بین فامیلِ همسرش دارای عزت و احترام کافی باشد و در جامعه نیز آبرویی داشته باشد.
ظاهرش نشان می دهد که با عقل خودش زندگی می کند به همین جهت پیش خود می گوید: اگر کمی موهایم را از روسری ام بیرون بگذارم، متجدد و آبرومندترم، در حالی که عقل دینی می فرماید: «ای پیامبر! به همسران و دخترانت و زنان مؤمنین بگو خویشتن را بپوشانند.»[6]
آن خانم با عقلِ جدای از دین زندگی می کند تا فرزندش صرفاً با رفتن به کلاس زبان و با ظاهر غیر اسلامی خوشبخت شود و بالاخره یا فرزندش در کنکور قبول می شود یا نمی شود، یا با آن ظاهرِ بدحجاب، با مَتَلک چند جوان به راهی کشیده می شود که حتی نمی تواند دیپلم بگیرد و یا به جوان ها توجهی نمی کند و در کنکور قبول می شود و مدرکش را می گیرد، اما آیا این دختر که مقید به دستورات الهی نیست به خاطر مدرک دانشگاهی اش در مقابل شوهرش دچار غرور نمی شود؟ و همین امر عامل ناسازگاری با شوهرش نخواهد شد؟ آیا با گرفتن مدرک دانشگاهی بدون داشتن ایمان لازم سعادت فرزندش تأمین خواهد شد و در نتیجه تمام نگرانی هایش حتی در آینده به پایان می رسد؟
آمارها نشان می دهد بیشتر طلاق ها مربوط به جوان های تحصیل کرده ی غیرمتدین است و به همین جهت آمار طلاق در شهرها بیشتر است تا در روستاها.[7] با اندک تحقیق متوجه می شویم چون این ها با عقل خودشان می خواهند زندگی و روابط بین همدیگر را تعریف کنند موفق نمی شوند و برخلاف خواسته ی درونی به اعمالی دست می زنند که بر خلاف سعادتشان است.
عقل جزئی برای ساختن آجر و سیمان و خانه و مسائل جزئی زندگی مفید است، به عبارت دیگر عقل جزئی مخصوص کارهای جزئی زندگی است. عقلی که ابدیت را درست بفهمد عقل الهی است که ظهورش در شریعت الهی است. آن خانم، دلسوز فرزندش هست، ولی عقلش برای سعادت فرزندش کافی نیست و ما هم اگر طبق شریعت عمل نکنیم با شرایطی روبه رو می شویم که می خواستیم از آن فرار کنیم و حتماً نیم عمرمان در پریشانی و نیم دیگر در پشیمانی طی می شود. قرآن در رابطه با فرعون و هامان می فرماید: «وَنُرِی فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا كَانُوا یَحْذَرُونَ»[8] و به فرعون و هامان و لشکریانشان نمایاندیم آن چه را از آن فراری بودند. نیم عمر یک آدم غیر متدین در پریشانی است زیرا نمی داند راه حق کدام است و روش باطل چگونه است.
عقل شریعت، عقل خدا و طریقه ی معصوم است. انسان های معصوم مرتکب هیچ خطایی نمی شوند، زیرا منوّر به عقل الهی هستند که عقل خالق جهان است و آینده ی جهان در تدبیر اوست. حال باید از خود بپرسیم با کدامین عقل باید زندگی کنیم عقل جزیی بشری، یا عقل کلّی الهی؟
گاهی آن قدر به پریشانی عادت کرده ایم و از آرامش و اعتماد محروم هستیم که نمی دانیم پریشانیم و همان نوع زندگی را که سراسر پر است از پریشانی، به عنوان زندگی می شناسیم و فکر می کنیم بقیه هم همین طور هستند که ما هستیم، و این یک مصیبت بزرگ است که انسان متوجه نشود شمع زندگی او در حال سوختن است بدون آن که بهره ای از آن سوختن برده باشد، یا نگران آینده است و مشکلات غیر قابل پیش بینی و یا نگران نظر مردم است که او را نپذیرند. مولوی در رابطه با نگرانی از آینده می گوید:
عمر من شد فدیه ی فردای من
وای از این فردای ناپیدای من
هین مگو فردا! که فرداها گذشت
تا به کلی نگذرد، ایام کشت
این شعر تذکر خوبی می دهد که عمر انسان فدای فردای ناپیدا می شود! چون همواره می گوید: فردا چه کنم؟ و باز فردا که آمد، می گوید: فردا چه کنم؟ و عملاً همواره توجه و نظرش به سوی چیزی است که هرگز به آن نمی رسد. مولوی می گوید حواست کجاست؟! تمام آن فرداهایی که به دنبالش بودی، گذشت، تو هنوز به دنبال فردایی و همه ی فرصت های عمرت را در توجه به فرداها تمام کردی و از رشد شخصیتی که در قیامت نیاز داری محروم گشتی.
روزگار کاشتن و فرصتِ به ثمررساندن مزرعه ی عمر به سر آمد و تو هنوز به دنبال ناکجاآبادها هستی؟ مثل آن گاوی که هر روز علف های مزرعه ای که برایش آماده کرده بودند می خورد و شب هنگام با توجه به این که علف های مزرعه را خورده است، نگران بود که فردا چه بخورم. مولوی در این رابطه می گوید:
یك جزیره هست سبز اندر جهان
اندرو گاوی است تنها خوش دهان
جمله صحرا را چرد او تا به شب
تا شود زَفْت و عظیم و منتجب
شب زاندیشه كه فردا چه خورم
گردد او چون تار مو لاغر زغم
چون برآید صبح بیند سبزْ دشت
تا میانْ رَسته قصیلِ سبزْ كَشت
انــدر افـتد گـاو بـا جوع ُ الْبَقـَر
تا به شب آن را چرد او سر به سر
بــاز شب انـدر تب افـتد از فزع
تـا شود لاغـر زخـوفِ منتـجع
كه چه خواهم خورد فردا وقت خَور
سال ها این است خوف این بقـر
هیچ نندیشد كه چندین سال من
می خورم زین سبزه زار و زین چمـن
هیچ روزی كم نیـامد روزیــم
چیست این ترس و غم و دلسوزیم
باز چون شب می شود آن گاوِ زفت
می شود لاغـر كه آوه رزق رفت
مولوی بعد از این كه این مثال زیبا را مطرح می كند و ما را متوجّه ی ضعف بینش این گاو می نماید كه چگونه از نظام الهی كه همواره در حال فیضان رزق به بندگانش است، غافل است، می گوید:
نفسْ،آن گاواست و آن دشت، این جهان
كه همی لاغر شود از خوف نان
كه چه خواهـم خورد مستقبل عجـب
لـوت فردا از كجـا سازم طلـب
همواره نگران فردایی است كه به وجود نیامده و لذا از نتیجه ای كه امروز باید از زندگی خود بگیرد غافل است، مولوی سپس به ما روی می كند كه:
سال ها خوردی و كم نامد ز خَور
تركِ مستقبل كن و ماضی نگر
لوت و پوت خورده را هم یادآر
منگر انـدر غابر و كم باش زار
به جای این كه این همه نگران آینده ای باشی كه نیامده است، كمی هم به گذشته بنگر كه چگونه به راحتی گذشت و نگرانی تو نسبت به آن بی جا بود. باید ماوراء نگرانی از آینده، با اعتماد به عقل الهی و عمل به شریعت محمدیf از پشیمانی در آینده راحت شوی.
چون به فکر خودمان تکیه کرده ایم نگران فرداییم در حالی که فردا از آنِ خداست و خودش برنامه ی فردا را ریخته است پس ما باید بندگی خدا را پیشه ی خود کنیم و از او بخواهیم خودش فردای ما را درست کند. البته که اعتماد به برنامه ی الهی به معنای عدم برنامه ریزی از طرف ما نیست بلکه به این معناست که ما موظف به انجام اعمالِ مطابق با شرع هستیم، و باید در انجام وظیفه بهترین تلاش را بکنیم، اما نتیجه ی آن را به خدا واگذاریم.
وقتی متوجه شدیم صاحب و حاکم فرداها خداست - همان طور که صاحب و حاکم دیروز ما خدا بود - پس همان گونه که تلاش های روزهای گذشته ی ما آن طور که خدا خواست به نتیجه رسید، نتیجه ی تلاش های روزهای آینده ی ما نیز همان طور که خدا مصلحت بداند به نتیجه می رسد. برای اکثر ما پیش آمده است که مسیر درآمد خود را طوری تنظیم کرده ایم در حالی که بعداً از مسیر دیگری نیازهای اقتصادی ما برآورده شده است. پیش خود می گوئیم با قبولی در این رشته ی دانشگاهی در آینده مسیر رفع نیازهایمان مشخص است ولی در آینده از مسیری که ربطی به رشته ی دانشگاهی مان ندارد نان می خوریم، چون آن فردایی که ما برای خود پیش بینی کرده بودیم غیر از فردایی بود که پروردگار ما برای ما برنامه ریزی کرده بود، در حالی که دنیا دست خدا بود، خدا خودش می فرماید: من رزق شما را تأمین می کنم. می فرماید: «مَا مِن دَآبَّةٍ فِی الأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللّهِ رِزْقُهَا»[9] هیچ جنبده ای روی زمین نیست مگر این که رزقش با خداست. خداوند رزق انسان ها را به عهده گرفته تا انسان ها زمینه ی اصلاح خود را فراهم کنند و قیامت خود را آباد نمایند، پس باید بیش از آن که برای تأمین رزق خود برنامه ریزی می کنیم برای انجام وظیفه تلاش نماییم.
حضرت باقرu می فرمایند: رسول خداf فرمودند؛ خداوند می فرماید: «وَ عِزّتی وَ جَلالی وَ عَظمتی وَ كبریایی و نُوری وَ عُلُوّی و ارتفاع مكانی لایؤْثِرُ عَبْدٌ هَواهُ عَلی هَوای الاّ شَتَّتْتُ علیه اَمرَهُ وَ لَبَّسْتُ علیه دُنیاهُ وَ شَغَلْتُ قلبَه بِها وَ لَمْ اُوتِهِ منها اِلاّ ما قَدَّرْتُ لَه. وَ عِزّتی وَ جَلالی وَ عَظمتی وَ كبریایی و نُوری وَ عُلُوّی و ارتفاع مكانی لا یؤثِرُ عبدٌ هَوایَ عَلی هَواهُ اِلاّ اسْتَحْفَظَتْهُ مَلائِكَتی و كَفَّلْتُ السَّماواتِ وَ الأرَضینَ رِزْقَه وَ كُنْتُ لَهُ مِنْ وَراءِ تِجارَةِ كُلّ تاجِرٍ وَأتَتْهُ الدّنیا وَ هِیَ راغِمهٌ»[10] به عزّت و جلالم و عظمت و كبریائی و نور و عُلوّ و برتریِ موقعیتم قسم، هرگز بنده ای خواست خود را بر خواست من مقدم نمی كند مگر آن كه امورش را پریشان و دنیایش را به هم ریخته، و قلبش را به آن مشغول كرده و از دنیا به او نمی رسانم مگر آنچه برایش مقدّر كرده ام. و به عزت و جلالم و عظمت و كبریائی و نور و عُلوّ و برتری مقامم سوگند، هیچ بنده ای خواست من را بر خواست خود مقدم نمی كند مگر این كه ملائكه ام او را محافظت می كنند و آسمان ها و زمین ها را كفیل رزقش قرار می دهم و برای او برتر از تجارت هر تاجری خواهم بود و دنیا در عین تواضع به سوی او می رود.
شما طبق روایت فوق ارزیابی كنید وقتی خدایی كه در عالم، حضور و تدبیر همه جانبه دارد و همراه با ملائكه كفیل امور بنده اش شود این بنده چگونه زندگی خواهد كرد و توجه داشته باشید در فرهنگ و تمدن اسلامی چگونه فضای تعالی انسان ها فراهم می شود و در نقطه ی مقابل، چگونه بشر با محور قراردادن میلِ خود به جای حكم خدا، به پریشانی خود و جامعه دامن خواهد زد. آیا بر انسان بصیر لازم نیست برای نجات خود و جامعه در نهادینه كردن فرهنگی كه امثال روایت فوق متذكر می شود اقدام نماید؟
مشخص است که باید قیامت خود را آباد کنیم، ولی متأسفانه با غفلت از وظایف الهی، تمام نگرانی هایمان را برای دنیا می گذاریم و می گوییم فردا و پس فردا چه کار کنیم؟
شما حتماً در اطرافیان خود هم آدم های صاف و ساده و هم آدم های زرنگ شارلاتان دیده اید، ملاحظه کرده اید که در بسیاری از موارد آن که زرنگ و شارلاتان است و به هزار در می زند که پول دار شود، عموماً با مشکلاتی پیش بینی نشده روبه رو می شود، از ترس این که چک هایش برگشت نخورد، شب خوابش نمی برد، با این که در حدّ نیاز دارد ولی به زمین و زمان ناسزا می گوید، وقتی چیزی گران می شود، ناله اش بیش از حد است، اگر پول دار باشد بدنش می لرزد که از دست ندهد و اگر دستش خالی باشد نگران نداشتنش است، ولی در مورد آن آدم صاف و ساده حتی اگر تنها دوچرخه ای که دارد را بدزدند، این قدر ساده است که منتظر است دزد، دوچرخه را بیاورد. با این همه می بینید او با این همه سادگی هیچ وقت در کارش نمانده است و اموراتش به راحتی می گذرد.
امیرالمؤمنین علی(ع) می فرمایند: کلاه سر این افراد ساده می رود، ولی کسی نمی تواند رزقشان را بدزدد و لذا زندگی شان به خوبی می گذرد. امام صادق(ع) می فرمایند: امیرالمؤمنین علی(ع) زیاد می فرمودند: «یقین بدانید که هر چه بنده ای سخت کوشش کند و چاره اندیشی های بزرگ و نقشه های فراوان به کار برد، خدا چنین قراری نگذاشته که وی از آن چه در «ذکر حکیمِ» الهی برایش معین شده، پیشی جوید. ای مردم ! هرگز کسی را بر اثر هوشی که دارد، پشیزی افزون ندهند و احدی را به خاطر حماقتش کم ندهند، پس هرکس این را بداند و بدان عمل کند، از همه ی مردم آسوده تر بوده و سود برد، ولی کسی که این را بداند و عمل نکند، گرفتاری و ضرر او بیش از همه مردم است. چه بسا شخصی که نعمت فراوان به او داده اند، ولی همین احسانی که به او شده، باعث درهم کوبیدن اوست و چه بسا کسانی که در بین مردم فریب خورده اند، ولی در عین حال کارشان نیز درست شده است. پس ای مرد کوشا! در کوشش خود پرهیزکار باش و از عجله کم کن و از خواب غفلت بیدار شو و در آن چه از طرف خدا بر پیغمبر نازل شده، فکر کن.»[11] به قول حافظ:
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاد کنی
خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی
آن آقای ظاهراً زرنگ حیله گر می خواهد سر خدا نیز کلاه بگذارد؛ مثل شخصی که با عوضی گفتن بیماری اش به پزشک می خواهد سر او کلاه بگذارد، پزشک از او می پرسد: دلت درد می کند؟ او به دروغ می گوید: نه، سرم درد می کند. هر چه پزشک می پرسد او عکسش را جواب می دهد و نسخه را می گیرد و از مطب بیرون می آید و می گوید: سر پزشک کلاه گذاشتم. در حالی که در حقیقت سر خودش کلاه گذاشته است. این نکته را بدانید که اگر عقل ما با خدا ارتباط نداشته باشد، ضدّ مصالح ما عمل می کند به همین جهت زرنگی های خارج از بندگی و دیانت، همه به ضدّ ما تمام می شود. به گفته ی مولوی:
حیله کرد انسان و حیله ش دام بود
آن چه جان پنداشت، خون آشام بود
در ببست و دشمن اندر خانه بود
حیله ی فرعون از ین افسانه بود
آری، حیله اش دام خودش می شود و لذا همان چیزی که فکر می کند حیات بخش است، خون آشام از کار درمی آید. آن خانم می خواهد خیلی به فرزندش کمک بکند، اما با عقل خودش؛ نتیجه اش آن می شود که از آن چه برای خود و فرزندش می خواست محروم می شود.
حتماً دقت کرده اید که زندگی بعضی از افراد، به این شکل است که می خواهند با پُز دادن، قدرت خود را به نمایش بگذارند. بعضی ها تلاش می کنند چیزی را بخرند که مردم نگویند بدبخت اند؛ این ها ملاک خوشبختی و بدبختی شان را داشتن دنیای بیشتر می دانند و این که در نظر بقیه خوشبخت باشند، در نظر این افراد دنیا داری جای دین داری را گرفته و رضایت و تأیید مردم جای رضایت و تأیید الهی را پر کرده در همین راستا است که گاهی آن چنان در زندگی گرفتار همدیگر می شویم که دیگر مزه ی ارتباط با خدا را نمی چشیم و با چنین حجابی از خداوند دور می شویم و نهایتاً جز پریشانی احوال به چیزی نمی رسیم.
به ظاهر به خدا اظهار می داریم ما آمده ایم با تو ارتباط برقرار کنیم ولی برای زندگی به اندازه ای حساب باز کرده ایم که نمی توانیم قلب خود را برای ارتباط با خدا آزاد کنیم. شیطان ما را مشغول گذشته ای می کند که رفت و نگران آینده ای می کند که نیامده، تا حالِ ارتباط با خدا را از ما بگیرد؛ در نماز مشغول گذشته یا آینده می شویم و از حضوری که در مقابل خدا باید داشته باشیم محروم می شویم. یادمان می آید که چرا آن زمین را قبلاً نخریدیم که اکنون گران شود یا به فکر آن هستیم که چه زمینی بخریم که بعداً گران شود، و از این طریق ارتباطمان را با خدایی که حیّ و حاضر است از دست می دهیم. با چنین روحیه ای که امروز نگران فرداییم و فردا نگران پس فردا، آیا می توان گفت چه موقع نگران نیستیم؟
یک نمونه از انسان های بی دین نمی توان پیدا کرد که در آخر عمر از آنچه در زندگی گذشته خود کرده است پشیمان نباشد، همچنان که یک نمونه انسان متدّینِ واقعی پیدا نمی کنید، که در آخر عمر از آن اضطراب های زندگی که در دوران جوانی داشت آزاد نشده باشد. زیرا خود را در راهی قرار داده است که آن راه، راه بی نقص است. شما اگر به قوانین بدون نقص عمل کنید هر چقدر جلوتر بیایید بیشتر احساس می کنید به اهداف خود نزدیک شده اید.
به مرحوم آیت الله طالقانی خبر دادند که قرار است از چند جانب به ایران حمله کنند. ایشان بسیار نگران شدند و خدمت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» آمدند و خبر دادندکه قرار است روسیه از طرف شمال و افغانستان از طرف شرق و ترکیه از طرف شمال غربی و صدام نیز از مرزهای جنوبی و غربی حمله کنند!
وقتی آن اخبار را به امام دادند، امام«رضوان الله تعالی علیه» فرمودند: به ما چه مربوط است، ما هر آن چه خدا خواست انجام دادیم حالا هم تسلیم خدا هستیم. خدا به ما تکلیف کرده بود این کارها را انجام دهیم ما نیز انجام دادیم، بقیه ی آن به خدا مربوط است. این جا بود که ارادت آیت الله طالقانی«رحمه الله علیه» به امام«رضوان الله تعالی علیه» شدیدتر شد و وقتی به نمازجمعه آمدند، فرمودند: «هر وقت اضطراب مرا فرا می گیرد، خدمت این مجسمه ی توکّل و تقوا ـ یعنی امام«رضوان الله تعالی علیه» - می روم و قوّت می گیرم».
امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» در رابطه با مبارزه با کفر و استکبار می فرمایند: «مگر بیش از این است كه فرزندان عزیز اسلامِ ناب محمدى در سراسر جهان بر چوبه هاى دار مى روند؟ مگر بیش از این است كه زنان و فرزندان خردسال حزب الله در جهان به اسارت گرفته مى شوند؟ بگذار دنیاى پست مادیت با ما چنین كند ولى ما به وظیفه ی اسلامى خود عمل كنیم.»[12] حالا اگر ما کشته نشویم، آیا نمی میریم؟ خوب فکر کنید، الآن وضع شهدا بهتر است یا وضع من و شما؟ ما در حال حاضر مانده ایم چه کنیم و پیوسته نسبت به صحت اعمال و تصمیماتمان در تردید هستیم امّا شهدا به وقتش به خوبی وظیفه را تشخیص دادند و گوی سعادت را بردند و این توفیق بزرگی است که نصیب آن ها شد، چون با عقل خدا؛ یعنی شریعت الهی زندگی کردند و نهایت کارشان آنچنان عالی شد.
چرا نیم عمر ما در پریشانی است و نیم دیگر در پشیمانی ولی امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» این قدر با آرامش می فرمایند: ما به وظیفه ی اسلامى خود عمل مى کنیم. غیر از این است که روش ما روشی است که خودمان آن را ساخته ایم اما روش حضرت امام روشی بود مطابق شریعت الهی؟
دین؛ یعنی صحیح زندگی کردن. دین؛ یعنی رسیدن حکم خدا از طرف قلبِ معصومِ پیامبر و امام به ما. چون پیامبرf معصوم اند حکم خدا را کامل به ما می رسانند، همان طور که امام معصوم دین خدا را آن گونه که هست تبیین می کند.
نتیجه می گیریم که رجوع به دین؛ یعنی رجوع به عصمت و رجوع به اعمال و افکار بدون خطا و مسلّم است که برای انسان در چنین رجوعی آرامش و اطمینان هست. دین دارانه عمل نکنید؛ مطمئن باشید به آرامشی که قصد به دست آوردنش را دارید نمی رسید چرا که صحیح عمل نکرده اید و طبیعی است که مضطرب می شوید. پس باید تلاش کنیم دین دارانه عمل کنیم.
اگر عزم و اراده ی ما آن بود که مطابق دین عمل کنیم و پیامبر و امامان معصومh را الگوی خود قرار دادیم، چنانچه در تشخیص اشتباه کنیم خود ائمهh شفاعت می کنند. شفاعت یعنی اگر قصد شما عمل به دین بود و در این راه نیز تلاش کردید، ولی در جایی لغزشی داشتید، به کمک عشق و محبت به امام معصوم، از لغزش نجات پیدا می کنید و دست شما را همان عشق می گیرد.
هم در این دنیا شفاعت داریم و هم در آخرت. باید قصد شما این باشد که با محبت و عشق به امام معصوم، خود را با دین تطبیق دهید. هر جا سست شدید همان توجهِ محبّت آمیز به امام معصوم، به شما کمک می کند و جهت شما تصحیح می شود و اطمینان مورد نیاز ظهور می نماید تا در آخر عمر نسبت به اعمال خود با پشیمانی روبه رو نشوید. زیرا امام معصوم را که مجسمه ی شریعت و عامل به دین است، در مقابل خود داشته اید.
ما در این دنیا برای شکل دادن به سنگ و آجر و سیمان نیامده ایم، همچنان که برای گرفتن مدرک و فخر فروشی به دیگران نیامده ایم، نمی گویم خانه نباید داشت، باید مراقب بود خانه و مدرک، دینِ ما نشود وگرنه ما را از خدا و شریعت غافل می کند. بعضی وقت ها برای به دست آوردن دنیا بسیار تلاش می کنیم ولی برای به دست آوردن معارف توحیدی و عقاید صحیحی که عامل بند گی خدا می شود، تلاشی نمی کنیم. آیا قبول ندارید آن نوع داشتنی که به قیمت از دست دادن خدا باشد، داشتن بدی است. چه سود می برد انسان که دنیا را به دست آورد و خدای خود را از دست بدهد. آیا ثروتی بالاتر از خداداشتن می توان تصور کرد؟
عرفای بزرگ که طعم اُنس با خدا را چشیده اند از خدا می خواهند هر چه می خواهی از ما بگیر، ولی خودت را از ما نگیر. مولوی می گوید:
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان عشق را نالان مکن
چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن
خلق را مسکین و سرگردان مکن
بر درختی کاشیان مرغ توست
شاخ مشکن مرغ را پرّان مکن
این طناب خیمه را بر مگسلان
خیمه ی توست آخر ای سلطان، مکن
نیست در عالم ز هجران تلخ تر
هرچه خواهی کن ولیکن آن مکن
جمع و شمع خویش را بر هم مزن
دشمنان را کور کن شادان مکن
آیت الله حسن زاده می فرمودند: «الهی! همه می گویند: بده، من می گویم: بگیر!» چون آدم در داشتن، بیشتر باید مواظب باشد داشتن هایش او را از خدا غافل نکند. اگر مواظب نباشیم و ارتباطمان با اهل دنیا زیاد باشد آهسته آهسته به خودمان تلقین می کنیم که دنیاداشتن چیز بدی نیست و یا اعتقادنداشتن به خدا چیز مهمّی نیست، ولی نداشتن دنیا بسیار مهم است. این فکر بسیار خطرناک است. به همین جهت انسان های فهمیده از حضرت عیسی(ع) سؤال می کنند: «یَا رُوحَ اللَّهِ مَنْ نُجَالِسُ؟ قَالَ: مَنْ یُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْیَتُهُ وَ یَزِیدُ فِی عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ وَ یُرَغِّبُكُمْ فِی الْآخِرَةِ عَمَلُه »[13] اى برگزیده ی خدا با چه كسى همنشین شویم؟ فرمودند: كسى كه دیدنش خدا را به یاد شما آورد و سخن او به علم و دانش تان بیفزاید و عمل و كردارش شما را خواهان آخرت و سراى دیگر گرداند.
آثار تلقین، آن قدر عجیب است که گاهی انسان ها غیر واقعی ترین چیزها را به عنوان واقعیت می پذیرند و برعکس، از واقعی ترین چیزها غافل می شوند. می گویند: روزی بچّه های مکتب می خواستند در اثر تلقین معلّمشان را بیمار کنند تا از کلاس و درس راحت شوند. حدود ده نفر از آن ها نقشه ای کشیدند که دیرتر سرکلاس بیایند و هر کدام به نحوی به معلم القاء کند که او مریض است. استاد در محلِّ خود نشسته بود. نفر اوّل وارد شد، سلام کرد و اجازه گرفت که بنشیند، استاد اجازه داد، آن شخص نگاهی به استاد کرد و گفت: آقا! چرا رنگتان پریده است؟ به قول مولوی به معلمش گفت:
خیر باشد رنگ تو بر جای نیست
این اثر یـا از هوا یا از تبی است
استاد گفت برو بنشین، من سرحالم.
گفت اُستا: نیست رنجـی مر مرا
تو برو بنشین، مـگو یـاوه هلا
دومی که آمد، گفت:آقا! مثل این که مریض هستید؟ سومی آمد و گفت: آقا چرا رنگ شما این طوری شده است؟ استاد گفت: فکر نکنم طوری شده باشد. چهارمی آمد و همان حرف را زد.
همچنین تا وَهم او قوت گرفت
ماند اندر حالِ خود، پس درشگفت
استاد آرام آرام به سلامتی خود شک کرد، دانش آموز بعدی آمد و گفت: استاد اجازه بفرمایید شما را به خانه ببریم تا استراحت کنید. بعدی گفت: آقا! چرا این قدر عرق کرده اید؟ چرا رنگتان پریده است؟ بگذارید زیر بغلتان را بگیرم. شما با این حال نمی توانید به تنهایی راه بروید و بالاخره استاد واقعاًَ باور کرد که بیمار است.
گشت استا سخت سست از وَهم و بیم
بر جهیـد و می کشانـید او گلیـم
مثل بعضی از روزها وقتی از خواب بیدار می شویم حالت دل گرفتگی خاصّی داریم، حال اگر کسی بتواند این موضوع را به صورت واقعی در ذهن ما جای دهد که هنوز خسته اید و لازم است کمی دیگر بخوابید، ترجیح می دهیم کمی دیگر بخوابیم، بچّه ها با تلقین، استاد را بیمار کردند و استاد قبل از این که بیندیشد و متوجّه شود حالتش معمولی است و قضیه ی بیماری او نقشه ی بچّه هاست، احساس کرد بند از بندش می گسلد و عرق می کند. گاهی ممکن است من و شما نیز به وسیله ی تصوّرات و توهّمات، خودمان را بیمار احساس کنیم و در نتیجه ی آن تصورات واقعاً بیمار شویم. این جاست که نقل می کنند: خود بیماری آدم را نمی کشد، بلکه فکر این که بیمار هستم، انسان را از پای در می آورد.
حال بشنوید از استاد که در اثر تلقینِ شاگردان مریض شده است و استخوان هایش درد می کند و مغزش می سوزد و عرق می کند:
جامه خواب افکند و استاد اوفتاد
آه آه و ناله از وی مـی بـزاد
رختخواب استاد را پهن کردند و او همین طور احساس درد می کرد و ناله سر می داد. بچه ها که منتظر چنین موقعیتی بودند تا از درس و استاد راحت شوند، در کوچه ها پراکنده و مشغول بازی بودند. مادران بچه ها متوجّه شدند که استاد مریض شده است و پس از چند روز از راز مریض شدن او آگاه شدند، سراغش آمدند و جریان را بازگو کردند. استاد گفت: نه، بچه ها دروغ نمی گویند. مادران گفتند: سر شما کلاه گذاشته اند. استاد گفت: نه، به وضوح مشخص است که من مریضم، چون مشغول درس و بحث بودم متوجه این بیماری که در درونم بود نشدم.
من بُدم غافل به شغل قال و قیل
بود در باطن چنین رنجی ثقیل
من و شما نیز ازآن استاد بالاتر نیستیم؛ به این طرف و آن طرف می رویم، با آدم های معمولی می نشینیم، می گویند: مواظب باش بدبخت نشوی![14] فقط پول! فقط مقام!! و پیوسته این امور دنیایی را برای ما مهم جلوه می دهند. ما نیز مثل استاد بیمار شده ایم، پذیرفته ایم خوشبختی ما به پول و مقام است. بیدار شوید و خود را از این تلقینات نجات دهید! خداوند فرموده است: «اِنَّ اَکرَمَکُم عِندَاللهِ اَتقیکُم»[15] ارزش شما نزد خدا به تقوای شماست نه به حرف های وَهمی و ارزش های دروغین که مردم از خودشان در آورده اند.
متأسفانه وقتی نوجوان از مدرسه به خانه می آید، مادرش در ابتدا می پرسد چه نمره ای آورده ای؟ وقتی مادر هر روز از فرزندش می پرسد: چه نمره ای آورده ای؟ مواظب باش بدبخت و بیچاره نشوی! نوجوان کم کم باور می کند که خدا و دین، حلاّل مشکل نیست، بلکه نمره مشکل گشا است، این کارِ مادر شبیه همان القایی است که به ملاّ شد و او را بیمار کرد.
خداوند فرموده است: «اِنَّ اَکرمَکُم عِنداللهِ اَتقیکُم» یعنی هرکس بیشتر تقوا پیشه کند بیشتر نزد خدا ارزش مند است. آری با تقوا باش و نمره ی بیست هم بیاور. باید به فرزندانمان بگوییم نمره ی بیست می خواهید بیاورید، می خواهید نیاورید، اگر درس نخواندید ممکن است از نظر دنیایی به مشکل بیفتید، ولی اگر آدم بدی شدید زندگی را باخته اید. اگر درس نخواندید ممکن است زندگی دنیایی تان سخت بگذرد، ولی اگر مؤمن نشوید در زندگی آخرتی تان -که ابدیت شما را تشکیل می دهد- به سختی می افتید.
اعتماد به قول خدا و پیامبرf آن است که باور کنیم خداوند رزق دنیایی انسان را به عهده گرفته و در هر حال رزق انسان به انسان می رسد ولی اصلاح خودمان را به عهده ی خودمان گذاشته اند و در قیامت هر کس در رهن آن اعمالی است که در دنیا انجام داده است. خداوند فرمود: «كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهینَةٌ»[16] هرکس در رهن آن چیزی است که در دنیا کسب کرده است. از امام صادق(ع) است كه فرموده اند: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْخَلْقَ وَ خَلَقَ مَعَهُمْ أَرْزَاقَهُمْ حَلَالًا طَیِّباً فَمَنْ تَنَاوَلَ شَیْئاً مِنْهَا حَرَاماً قُصَّ بِهِ مِنْ ذَلِكَ الْحَلَالِ».[17] خداوند عزّ و جلّ افراد را خلق كرد و همراه آن ها رزقشان را به صورت حلال و طیّب خلق نمود، پس اگر كسی آن را به صورت حرام به دست آورد، به همان اندازه از رزق حلال او كم می شود.
حالا من و شما با ترساندن فرزندانمان از رزق، وعده ی خدا در مورد تأمین رزق را نادیده گرفته ایم و همه ی فکر و ذکرمان مشغول تهیه ی رزق آینده ی او شده است و این که بندگی خدا را اصل بگیرد را فراموش کرده ایم در حالی که خداوند وعده داده «وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا * وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ»[18] هرکس تقوا پیشه کند خداوند برای او بصیرت ایجاد می کند و رزق او را از مسیری که او حساب نمی کند به او می رساند.
اگر فلان بقّال برای رضای خدا بقّالی کند، هم رزقش می رسد و هم دینش حفظ می شود، ولی اگر برای شکمش بقّالی کند، نه رزقش مرتّب است و نه دین او، چون انسان ها با بی دینی خود رزق مقسوم شان را تنگ می کنند. تجربه ی تاریخی به ما نشان داد که بعد از دوران دفاع مقدس چون حرصِ داشتن دنیا ما را گرفت، زندگی مان سخت تر شد، با این که در حال حاضر امکانات بیشتری در اختیار داریم. پس این قاعده را نباید فراموش کرد که هرچه از شریعت الهی بیشتر فاصله بگیریم و از تقوی دورتر شویم زندگی مان بیشتر در پریشانی و پشیمانی فرو می رود.
حضرت امیرالمؤمنینu به فرزند خود می فرمایند: «اعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّكَ إِنَّمَا خُلِقْتَ لِلْآخِرَةِ لَا لِلدُّنْیَا وَ لِلْفَنَاءِ لَا لِلْبَقَاءِ وَ لِلْمَوْتِ لَا لِلْحَیَاة»[19] بدان ای فرزندم كه تو براى آن جهان آفریده شده اى نه براى این جهان، و براى نیستى در این دنیا آفریده شده ای، نه براى زندگانى جاودان، و براى مردن آفریده شده ای، نه برای زنده بودن. خداوند ما را برای این خلق کرده است که با آماده کردن خود در این دنیا، به ابدیت بپیوندیم و در آن عالم، با زندگی حقیقی خود روبه رو شویم، ولی از بس در دنیا فرو رفته ایم، یادمان می رود که کار و هدفمان چیست؛ فراموش کرده ایم برای چه هدفی در این دنیا آمده ایم، می گویند: دو نفر به طرف ایستگاه قطار رفتند، وقتی به ایستگاه رسیدند، فهمیدند قطار نیم ساعت پیش حرکت کرده است. برای قطار بعدی که نیم ساعت دیگر می آمد بلیط تهیه کردند و تصمیم گرفتند در این فاصله در کافه ی کنار ایستگاه استراحت کنند، با هم گرم صحبت شدند، وقتی سراغ قطار رفتند، متوجّه شدند که قطارشان نیم ساعت پیش رفته است، مجدداً برای نیم ساعت دیگر بلیط گرفتند و باز در کافه مشغول صحبت شدند و وقتی به خود آمدند که قطار 10 دقیقه پیش حرکت کرده بود. مانده بودند چه کار کنند تصمیم گرفتند برای پنجاه دقیقه ی دیگر که قطار می آید بلیط دیگری تهیه کنند. در این فاصله دوباره به کافه رفتند و این بار مواظب بودند سر وقت در ایستگاه باشند یک دفعه به خود آمدند و دیدند قطار در حال عبور است. یک نفر از آن ها به سرعت دوید و خود را به قطار رساند ولی دوست او وسط ایستگاه ایستاده بود و همین طور می خندید. وقتی از علّت خند ه اش پرسیدند، جواب داد: آن شخص که سوار شد و رفت، آمده بود مرا بدرقه کند و من مسافر بودم، حالا او رفته و من این جا هستم.
معنی غفلت از هدفی که برای آن آمده ایم به همین صورت است که طرف به جهت حرصِ سوارشدن رفیقش خودش سوار شد، حرصِ داشتن دنیا موجب می شود فراموش کنیم ما برای چه کاری اینجا هستیم. پیام پیامبران خدا این است که ای انسان ها ! شما به این دنیا آمده اید تا بندگی کنید و از این طریق جان خود را با پروردگار عالم آشنا نمایید و در قیامت بتوانید از اُنس با خدا بهترین بهره ها را ببرید. ولی همه ی چیزهای دنیا را گرفته ایم و بندگی خدا را رها کرده ایم. پروردگار ما می فرماید: «ما خَلقْتُ الجِنَّ وَ الإنسَ اِلاّ لِیعبُدوُنَ»[20] جن و انسان را خلق نکرده ام مگر برای عبادت. پس هر کاری که ضدّ بندگی خدا است، ضدّ موجودیت ما است و معنی حقیقی ما را از ما می گیرد. وقتی هدف اصلی زندگی را فراموش کردیم، کم خوردن برایمان ضرر می شود، و گرسنگی بلا می گردد؛ بر عکسِ پیامبران که گرسنگی را نعمت می دانستند. رسول خداf می فرمایند: «أَفْضَلُكُمْ مَنْزِلَةً عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى أَطْوَلُكُمْ جُوعاً وَ تَفَكُّراً»[21] برترین شما در نزد خدا كسى است كه گرسنگى بیشترى كشیده و در خداوند متعال تفكر بیشترى نموده باشد. ما نیز باید از خداوند بخواهیم گرسنگی هایی را که به پیامبرش عطا کرده است به ما نیز عطا فرماید تا زلال شویم.
یکی از عرفا می گوید: «تو لیاقت گرسنگی نداری، خداوند گرسنگی را به حبیب خودش پیامبرf می دهد.»[22] آیا خداوند پیامبرش را دوست نمی داشت که این همه سختی به او داد؟ ما هدف زندگی در دنیا را فراموش کرده ایم و از زندگی دنیایی انتظاراتی داریم که باید در زندگی قیامتی جستجو کنیم. عزیزان متوجه باشید که ما به این دنیا آمده ایم که مانند انبیاء به تعالی برسیم و از این دنیا برویم، آمده ایم در این دنیا تا راه ارتباط با خدا را با بندگی خالص پیدا کنیم. نمی گویم مشکلات اقتصادی نیست عرض بنده آن است که مراقب باشید هدفِ به دنیاآمدنتان را فراموش نکنید، زیرا اگر هدف اصلی فراموش شد در تشخیص موضوعاتِ مهم به اشتباه می افتیم و چیزهایی برایمان اهمیت پیدا می کنند که ارزش واقعی ندارند و برای چیزهایی غصه می خوریم که ارزش غصه خوردن ندارند، در این صورت خودمان را باید ملامت کنیم.
شما فکر می کنید با غفلت از هدف اصلی زندگی، خداوند شمشیر انتقامش را بر ملّتی که به دین پشت کند و در طلب دنیا و استفاده از آن اسراف کند، نمی کشد؟ آیا فکر می کنید با این روندِ مصرف، آینده ی خوبی در انتظار ملّت است؟ آب را اسراف می کنیم! گوشت را اسراف می کنیم و... چه چیزی را اسراف نمی کنیم؟ آیا شما امّت آن کسی نیستید که بالای منبر، پیراهنش را تکان می داد تا بخشکد، چون پیراهن دیگری نداشت؟ و چون هدف اصلی زندگی دنیایی را به خوبی می شناخت اصل را برداشتن هر چه بیشتر دنیا قرار نداده بود.
آیا ما همانند اولیاء الهی تنها وقتی پیراهنمان پاره و مندرس می شود آن را عوض می کنیم یا این که هدف خود را در داشتن پیراهن های متنوع می دانیم؟[23] در راستای غفلت از هدف اصلی زندگی در دنیا، خانه هایمان را عوض می کنیم چون مدلش تغییر کرده است و متوجه نیستیم که قرآن می فرماید: «واللهُ عَزیزٌ ذُوانتِقام»[24] و خداوند شکست ناپذیری است دارای انتقام. یعنی کسی که به بندگی خدا تن ندهد و به دین خدا پشت پا زند، خداوند از او انتقام می گیرد. چون آن طور که شایسته بود از فرصت ها و امکانات استفاده نکرد.
انسانی که هدف خود را فراموش کند ملاک هایش به هم می خورد، نه دشمن خود را درست می شناسد و نه دوست خود را، همچنان که نه آثار سوء کفر را می شناسد و نه برکات ایمان را. اگر می خواهید ثمره ی ایمان را بچشید و ارزش نبوّت را بیابید و آفات کفر کافران را در زندگی شان درک کنید، ابتدا باید آفات بی هدفی آن ها را بفهمید تا معلوم شود شرک به خدا عین بی هدفی است و هر اندازه انسان بیشتر از توحید فاصله بگیرد بیشتر در زندگی سرگردان می شود. اهل دنیا یک روز آرام نیستند؛ اگر به روان کاوی غربی ها و غرب زده ها بپردازید، درمی یابید که روح غربی یعنی اضطراب!! «اریک فروم» روانشناس معروف می گوید: «85% از بیماری های مردم آمریکا بیماری روانی است.»[25]
مردم همیشه چوب بی دینی شان را خورده اند در حالی که ملّت ما دارای شریعت والایی است که اگر به آن عمل کند و مقید به دستورات آن باشد دنیا و آخرتش آباد می گردد. اسلام آن قدر ظرفیت دارد که اگر مسلمانان مقید به دستورات اسلام شوند بدون آن که نیاز باشد زندگی در دنیا را محدود کنند و گوشه نشینی پیشه نمایند، از ارتباط با عالم بیکرانه ی ملکوت هم بهره مند شوند.
شخصی نزد امام جعفر صادق(ع) آمد و عرض نمود: یابن رسول الله نافله های زیادی از من ترک شده است، ولی به تمام واجبات کاملاً عمل کرده ام. امام فرمودند: «نافله هایت را قضا کن!» آن شخص گفت: یابن رسول اللهf این قدر زیاد است که حساب آن در دستم نیست. امام فرمودند: «تخمین بزن و قضا کن!» یعنی امام زمان شما می فرمایند: نه تنها باید واجباتتان را انجام دهید، بلکه باید با انجام نافله ها به اندازه ی ظرفیت خود داغِ بندگی را بر خود بزنید.
گاهی اوقات نمازمان را سریع می خوانیم، در حالی که هیچ کاری نداریم و پس از آن در گوشه ای می نشینیم. علت این امر آن است که مقصد بودنمان در این دنیا را گم کرده ایم و چیزهایی که مقصد اصلی ما نیست برای ما مهم شده است. اُنس با خدا را که سرمایه ی اصلی ما در قیامت است به چیزی نمی گیریم.
پیامبر خداf می فرمایند: «اَفضلُ النّاسِ مَن عَشَقَ العباده فَعانَقَها وَ اَحَبَّها بِقَلبِهِ و باشَرَها بِجَسدهِ وَ تَفَرَّغَ لَها فَهُوَ لایُبالی عَلی ما اَصبَحَ مِنَ الدُّنیا عَلی عُسرٍ اَم عَلی یُسر»[26] برترین مردم آن کسی است که عاشق عبادت است و آن را در آغوش می گیرد و با تمام قلب آن را دوست دارد و با بدن خود همراهِ آن است و خود را برای عبادت از بقیه ی کارها فارغ می کند، چنین کسی اصلاً نگران نیست که امروزش به سختی بگذرد یا به آسانی.
ملاحظه کنید در نظام ارزشی که رسول خداf برای بشریت آورده اند، برترین فرد، کسی است که به عبادت خدا عشق بورزد و مسیر زندگی خود را در جهت عبادات خدا تعیین کند، ولی ممکن است جامعه با ارزش هایی که از خود ساخته، چیزهایی را در نظر ما ارزشمند سازد که هرگز در پایان زندگی به کارمان نیاید و ما را در تنهایی طاقت فرسایی رها کند. نکته ای که نباید فراموش شود این است که بندگی، غیر از نماز خواندن صِرف است، زیرا ممکن است بسیاری نماز بخوانند، ولی بنده نباشند. مگر شیطان نماز نمی خواند؟ بندگی یعنی جریان دادن عبودیت خدا در زندگی، یعنی سامان دادن تمام زندگی براساس شریعت الهی، نه فقط انجام برخی از دستورات دینی آن هم از روی عادت و بدون حضور. در یک کلام، دین؛ یعنی پذیرش و حضور ولایت خدا در تمامی شئون زندگی. این است آن بندگی که زندگی دنیایی انسان را کاملاً به ثمر می رساند.
اگر با معرفتِ کامل حقیقتاً دین را انتخاب کنیم و به آن علاقه مند شویم و خوب به آن عمل کنیم، نوع انتخاب و ارزش گذاری هایمان در زندگی به کلی عوض می شود. مناسبات ما با همدیگر در مسیر کمک به بندگی همدیگر می شود. شیطان قسم خورده هر کاری، به غیر از بندگی خدا را برای ما زیبا جلوه دهد و ما را به انجام آن امور دعوت کند، فکر نکنیم ما از دسترس شیطان بیرون هستیم. باید تلاش کنیم تا بیرون بیاییم. قرآن می فرماید: شیطان گفت: «رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ»[27] پروردگارا! چون مرا گمراه ساختى، من آنچه را در زمین هست در نظر آن ها زینت مى دهم، و همگى را گمراه خواهم ساخت .
چقدر شیطان تلاش می کند تا به ما وانمود کند وظایف دینی بی ثمر و سخت است مثلاً به عده ای القاء می کند مسیر شما تا محل نماز جمعه دور است، ولی خوش گذرانی های لغو را برای انسان زینت می دهد تا فکر سختی و دوری محل را نکنیم.
باید متوجه باشیم در مواردی که علاقمند به انجام وظایف دینی نیستیم شیطان دنیا را برای ما زیبا کرده و اهداف دنیایی را با اهمیت جلوه داده، ما وظیفه داریم با یادآوری ابدیتی که در پیش داریم نقشه ی شیطان را خنثی کنیم، در آن صورت است که اهمیت نبی و نبوت برایمان معلوم می شود. چون از طریق شریعت الهی که پیامبر خداf برای ما آورده است می توانیم ابدیت خود را آباد کنیم. دائماً باید متوجه باشیم شیطان نمی گذارد ما توفیق دینداری داشته باشیم و باید با این بی توفیقی مبارزه کنیم و هیچ راهی جز این نداریم که بدانیم در راه دین داری لازم است با نفس اماره و شیطان مبارزه کرد. اگر می خواهید از اضطرابی که جهان را فرا گرفته است آزاد شوید باید دینداری کنید. مراحل دین داری عبارت است از اولاً: خدا را یافتن و ثانیاً: از طریق بندگی خدا مطابق شریعت الهی، با خدا مأنوس شدن. گفت:
اوّل قدم آن است که او را یابی
دوم قدم آن است که با او باشی
نه این که فقط خدا را قبول داشته باشید بلکه لازم است دل را به خدا بدهید و تا آخر با او باشید، این کار غذای جان انسان ها است، ولی همّت می خواهد تا وارد چنین حالی شویم. گفت:
گر تو خواهی حُرّی و آزادگی
بندگی کن، بندگی کن، بندگی
از خودی بگذر که تا یابی خدا
فانی حق شو که تا یابی بقاء
از بس دل به خدادادن آسان است و مطابق فطرت ما است که باورمان نمی آید در عمل دینی این همه برکت و رحمت هست. در روایات داریم اگر در نماز جماعتی که تعداد آنها بیش از ده نفر بود شرکت نمودید، ملائکه نمی توانند ثواب آن را حساب کنند. چون عملی است مطابق فطرت و در این حالت نظام عالم با جان انسان هماهنگ می شود. وقتی پرده ی دنیا عقب رفت می فهمیم چه خبر بوده است. خداوند از طریق پیامبران خود آن چه را فردا آشکار می شود به ما خبر داد و شیطان همین امروز را برای ما با اهمیت جلوه داد و ما را وارد هزاران مشکل کرد، مشکلاتی که با رجوع به دین خدا و رعایت دستورات الهی، تماماً برطرف می شود. اما نه با دین نیم بند، بلکه با دین جدّی و دین داری جانانه. دینی که تنها منحصر به انجام بعضی عبادات نباشد. دینی که تمام ابعاد زندگی را در همه ی حالات در بربگیرد. با عمیق کردن معارف الهی است که می توان جدّی دین داری کرد تا پریشانی ها تمام شود و نتیجه بگیریم که شریعت الهی چه نعمت بزرگی است. بندگی کردن به این معنا است که قبله ی جانتان خدا باشد نه فرزند و همسر و خانه و پول.
گاهی اوقات انسان حرف هایی را از کسانی می شنود که هرگز انتظار شنیدن چنین حرف هایی را از انسان عاقل ندارد. می گویند ما دنیا را برای فرزندانمان می خواهیم! پس بفرمایید از یک طرف فرزندان شما، مقصد و مقصود شما هستند و از طرف دیگر شما خدای فرزندانتان هستید که سرنوشت فرزندانتان را تعیین می کنید! به من بگویید کدام یک از شما هستید که پدرتان توانست مشکلات اصلی شما را حل کند؟ زندگی ما و فرزندانمان تماماً در دست خداست، هرگز نباید این چیزها جای خدا را بگیرد. نه ما می توانیم با تلاش های دنیایی سرنوشت فرزندانمان را مدیریت کنیم و فکر کنیم وقتی دنیا را برای فرزندانمان خواستیم کار تمام است و نه باید مقصد و مقصود خود را فرزندان خود قرار دهیم. قرآن می فرماید در بعضی مواقع همسران و فرزندان شما دشمن شما خواهند شد و شما را از مسیر بندگی جدا می کنند، در این صورت «فَاحْذَرُوهم» از آن ها فاصله بگیرید.[28]
زندگی یعنی راهی برای عشق به خدا و دین نعمتی است برای تحقق صحیح چنین عشقی. وقتی خداوند به پیامبرش می فرماید: «قُل لا اَسئَلُکُم عَلَیهِ اَجراً الّا المَوَدةَ فِی القُربی»[29] ای پیامبر! به مردم مؤمن بگو: من از اجر رسالتم چیزی نمی خواهم مگر این که به نزدیکان من مودّت و دوستی کنید. می خواهد مسیر دینداری را با عشق به اولیاء معصوم نورانی کند.
ملاحظه بفرمائید که این دوستی قسمتی از شریعت الهی است و وقتی می فرماید: اجر رسالت من مودت و محبت به نزدیکانم است به این معنا است که می خواهد به شریعت الهی درست جواب دهید و بهترین نتیجه را بگیرید. باید مسیر دینداری را به محبت اهل بیت پیامبرf که انسان های معصومی هستند بکشانید، به همین جهت در تبیین آیه ی فوق می فرماید: «قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ»[30] بگو آن چه از جهت اجر رسالتم از شما خواستم به نفع شما است و دینداری شما را کامل می کند. با رجوع به اهلِ بیت رسول خداh همه ی دین را قبول کرده ایم و به فرموده ی حضرت رضا(ع) تا تمام زندگی ما دینی نشود، مزه ی دین داری را نمی چشیم. چرا نباید تا آن جا که ممکن است زندگی خود را به دین نزدیک کنیم و در تفقّه در دین و دین فهمی سستی به خود راه ندهیم و به سوی علمایی برویم که دین را می فهمند و می خواهند بفهمانند؟
در راستای رجوع به علماء است که حضرت صاحب الزمانg در جواب کسی که تکلیف خود را در زمان غیبتِ حضرت پرسید فرمودند: «اَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِیهَا إِلَى رُوَاةِ حَدِیثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِی عَلَیْكُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّه »[31] در پیش آمدهاى دینى به راویان اخبار و احادیث ما مراجعه كنید زیرا ایشان حجّت من بر شما هستند و من حجّت خدایم بر ایشان. و یا حضرت امام عسکری(ع) می فرمایند: «فَأَمَّا مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِینِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِیعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ أَنْ یُقَلِّدُوه »[32] هركس از فقیهان كه نفس خود را پاس دارد، و دین خود را حفظ كند، و به مخالفت با هواهاى خویش برخیزد، و فرمان خداى را اطاعت كند، بر عوام است كه از او تقلید كنند.
چقدر استکبار جهانی تلاش می کند روحانیت را از ما بگیرد، پس معلوم می شود در بین روحانیت خبری هست که آن ها از آن فرهنگ و محتوایی که روحانیت حامل آن هستند، نگران اند. از خود بپرسید اگر فرهنگ موجود در روحانیت چیز مهمّی نیست، پس چرا دشمنانِ ملّت تلاش می کنند جوانان ما را از روحانیت دور کنند؟ مسلّم بدانید نظر به روحانیت، نظر به شریعت است. امام حسین(ع) می فرمایند: «مَجارِی الاُمور و الاَحکامِ عَلی أیدِی الْعُلماء بِالله الاُمَناءِ عَلی حَلالِهِ وَ حَرامِهِ»[33] بعد از امام معصوم باید مجاری امور به دست علمای الهی باشد که حلال و حرام شریعت را می شناسند. حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» می فرمایند: من با تمام این جناحهایى كه براى اسلام خدمت مى كنند، چه جناح هاى روحانى كه از اول تا حالا خدمت كرده اند و چه جناح هاى دیگر، از سیاسیون، از روشنفكرها كه براى اسلام خدمت مى كنند، من به همه ی این ها علاقه دارم و از همه ی این ها هم گلایه دارم. اما علاقه دارم چون وقتى انسان ببیند گروه هایى در خدمت انسان هستند، در خدمت انسانیت هستند، در خدمت اسلام كه انسان ساز است هستند، چاره ندارد الاّ این كه علاقه داشته باشد به آن، از آن طرف گلایه هم هست براى این كه مى بینم در بعضى نوشته هایشان، راجع به علماى اسلام، راجع به فقه اسلام، اینها یك قدرى زیاده روى كرده اند، یك قدرى حرفهایى زده اند كه مناسب نبوده است. ما مى بینیم این اسلام را در همه ی ابعادش روحانیون حفظ كرده اند، یعنى معارفش را روحانى حفظ كرده، فلسفه اش را روحانى حفظ كرده، اخلاقش را روحانى حفظ كرده، فقهش را روحانى حفظ كرده، احكام سیاسی اش را روحانى حفظ كرده. از اول كه زمان پیغمبر بوده است و دنبالش زمان ائمه، این علماى شیعه بودند كه جمع مى شدند دور ائمهh و احكام را از آن ها اخذ مى كردند و در اصولى كه چهار صد تا كتاب بوده است نوشته اند... اینها همه با زحمت علماى شیعه، فقهاى شیعه درست شده است. تمام ابعادى كه اسلام دارد و قرآن دارد، آن مقدارى كه درخور فهم بشر است، تمام اینها را این جماعت عمامه به سر- به قول این آقایان، عمامه به سر و ریش دار- این ها درست كرده اند. تا این جا اسلام را این ها رسانده اند، اسلام بى آخوند اصلاً نمى شود. پیغمبر هم آخوند بوده؛ یكى از آخوندهاى بزرگْ پیغمبر است. رأس همه ی علماء پیغمبر است. حضرت جعفر صادق(ع) هم یكى از علماى اسلام است.[34]
با توجه به رجوع به علماء است که تأکید می کنیم ولایت فقیه ادامه ی شریعت است و حضور شریعت در زندگی؛ یعنی عمل به دستوراتی که پریشانی و پشیمانی نمی آورد.
اگر از بنده بپرسند شریعت از کجا شروع می شود؟ عرض می کنم: از خدا شروع می شود و با بعثت پیامبرf و ولایت امامانh امتداد می یابد تا ولایت فقیه. زیرا حاکم اسلامی مظهر شریعت است. آیا می شود دین داری کرد و نسبت به ولی امر مسلمین ارادت نداشت؟ ما نباید ولایت فقیه را از جنبه ی سیاسی صِرف در محافل بحث کنیم و از ابعاد روحانی و معنوی آن غفلت نمائیم و ندانیم به همان دلیل که ولایت الهی را پذیرفته ایم ولایت فقیه را قبول داریم، چون ولایت فقیه ظهور ولایت خدا است در زمان غیبت امام زمانg. ابوسفیان با دین به صورت سیاسی صِرف برخورد کرد. او می گفت: محمد از طرف بنی هاشم دین آورد تا با بنی امیه مقابله کند. او متوجه نبود که وَحی الهی و شریعت محمدیf یعنی چه. این نوع نگاه سیاسی به دین، دین داری نیست؛ دین یک حقیقتی است از عالم غیب، باید به آن ایمان آورد و به آن عشق ورزید و روح و روان خود را با آن آشنا کرد. در همین رابطه عرض می کنم ولایت فقیه نیز یک مسأله ی شرعی است که سیاست آن هم عین دیانت آن است، نه این که یک مسأله ی سیاسی صرف باشد. معلوم است که در دین داری کامل، سیاست نیز نهفته است و ما بر اساس تبرّی از کفر و شرک می گوئیم «مرگ بر آمریکا».
پیامبرf حامل دین خداست و اهل بیتh ادامه ی نبوت اند، جهت تبیین درست دین. علمای دین ادامه ی امامت و شریعت هستند، از این رو امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» فرمودند: «قضیه ی ولایت فقیه یك چیزى نیست كه مجلس خبرگان ایجاد كرده باشد. ولایت فقیه یك چیزى است كه خداى تبارك و تعالى درست كرده است. همان ولایت رسول اللهf هست »[35]
اگر ما نتوانیم مسائل فکری مان را با ولایت فقیه حل کنیم، آن طور که لازم است ارتباط کامل با شریعت پیدا نکرده ایم و قلب ما به طور همه جانبه با دین خدا مرتبط نشده و همان طور که عرض کردم بنا به فرمایش امام رضا(ع) مزه ی دین داری را نخواهیم چشید و مسلّم نیم عمرمان در پریشانی و نیم دیگر در پشیمانی می رود؛ زیرا با نپذیرفتن ولایت فقیه؛ ولایت طاغوت را پذیرفته ایم.[36] کسانی که مسأله ی ولایت فقیه برایشان حل نشده است، روح عبودیتشان ضعیف می ماند و به عبودیت همه جانبه نمی رسند.
آری! شریعت، یک تحفه ی الهی است، اگر بخواهیم در دنیا و آخرت، اضطراب و پشیمانی نداشته باشیم باید به شریعت؛ یعنی نبوّت، امامت و فقاهت، دل ببندیم، باید به اهل بیت عصمت و طهارتh رجوع کنیم تا حیات زمینی مان هماهنگ با نظام هستی و بر مبنای فطرت انسانی تحقق یابد و در نهایت، زندگی و انتخاب های ما، بر ضدّ ما نباشد؛ همین امر، علت نیاز ما به دین و شریعت است.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
ممکن است این سؤال برای عزیزان مطرح شود که چرا ما باید در رابطه با دستورات و احکامی که دین خدا داده است از فقیهان تقلید كنیم؟! و فلسفه ی تقلید از فقیه چیست؟! چرا نباید خودمان تكلیف مان را از دین بگیریم؟! سؤال كننده در این سؤال، حقّانیتِ دین را قبول دارد ولی می خواهد فلسفه ی تقلید در اموری مثل نماز و روزه را بداند.
برای روشن شدن موضوع لازم است متوجه باشیم ما در این دنیا با سه چیز روبه رو هستیم که عبارتند از: «دنیا»، «فطرت» و «دین»، به این معنا که از یک طرف در دنیایی زندگی می کنیم که قواعد و قوانین خاص خود را دارد و از طرف دیگر فطرتی داریم با گرایش ها و کشش های مخصوص به خود و دینی که خداوند همراه با عقاید و اخلاق و اعمالی که انسان را به سعادت دنیایی و آخرتی می رساند از طریق پیامبران فرستاده است.
همه می دانیم که عالَم را خدا خلق کرده و اعتقاد داریم خداوند با علم و حکمت خود این عالم را خلق نموده و معتقدیم همان خدای حکیمی که انسان را خلق کرده، بر اساس حکمتش برای هدایت انسان، دین فرستاده تا انسان ها به کمال واقعی خود برسند. پس دین داری عبارت است از باور به مجموعه ای از حقایق و عمل به دستوراتی كه از طرف خدا آمده است تا انسان در زندگی دنیایی خود بتواند هدف صحیحی را دنبال كند و در اهداف غیر واقعی سرگردان نماند. علاوه بر «دنیا» و «دین»، که از طرف خدا است، «فطرت»ِ انسان نیز حقیقتی است كه خداوند آن را سرشته است و قرآن در این رابطه می فرماید: «فِطْرَةَ اللهِ الَّتی فَطَرَالنّاسَ عَلَیْها»[37] یعنی اصل وجود انسان سرشتی است الهی كه مردم را بر آن سرشته است و تأکید می فرماید: دین الهی با فطرت انسانی منطبق است. و در ابتدای همین آیه و خطاب به همه ی انسان ها می فرماید: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ»[38] رو کن به دینی که مطابق فطرت تو است، یعنی درست همان چیزی را كه فطرت و ذات انسان می خواهد، «دین» نیز همان را به انسان متذکر می شود. یعنی مطلوب حقیقی ما همان است كه دین به آن دعوت می كند و اگر انسان ها معتقد به عقاید و باورهای دینی شوند و دستورات دین را عمل كنند، به مطلوب حقیقی شان می رسند.
انسان ها در زندگی دنیایی فراموش می کنند چه می خواهند و مطلوب حقیقی جانشان چیست، مثل این که گاهی آن قدر خسته اند که نمی دانند گرسنه هستند و یا گاهی آنقدر مریض اند که نمی دانند نیاز به غذا دارند. همین طور که بیماری ها باعث می شود ما نیازهای واقعی خود را فراموش كنیم، مشغولیات دنیایی باعث می شود ما از نیازهای فطری خود غافل شویم.
از آن جایی که جان ما در مشغولیات زندگی دنیایی از مطلوب حقیقی اش غافل می شود و نیازهای حقیقی اش را فراموش می کند، خداوند از طریق رسولانِ خود ما را متوجّه این مسئله ی مهم می كند و می فرماید: «دین»، غذایِ فطرت و جان شما است و اگر فطرت الهی در زندگی مورد غفلت قرار نگیرد، دقیقاً انسان دین خواه و دیندار خواهد بود.
پس اوّلاً؛ طبق عقایدی که دارید خدا جهان را آفریده و بر اساس دلایل توحیدی متوجه اید كه چون خداوند علیم و حکیم است نظام عالم را به کامل ترین شکل خلق کرده است. ثانیاً؛ بر اساس مطالبی که در بحث نبوت بیان شده خداوند دین حقّی را برای بشر ارسال فرموده كه شدیداً نیاز بشر است. ثالثاً؛ فطرت انسان، سرشتی است الهی و بر اساس توحید و رجوع به خداوند شکل داده شده است. این نكته ی اخیر را، هم خودِ انسان به طور وجدانی می تواند متوجه شود و هم انسانی كه به حقّانیت قرآن پی برده است از تذکرات قرآن متوجه می شود که قرآن تماماً غذای جان ما است و یادآور اموری است که جان ما با آن ها به آرامشِ لازم می رسد.
حال یك مثلث را در نظر بگیرید كه دارای سه زاویه است؛ یكی زاویه ی «تشریع» و یا شریعت و دین الهی و دیگری زاویه ی «اَحسن بودن خلقت دنیا» و یكی هم زاویه ی «فطرت انسانی»؛ اگر ملاحظه كنید می بینید که اجزاء این مثلث به هم گره خورده اند و هركدام مكمل و لازمه ی دیگری هستند. سه واقعیت اند با یک حقیقت. اگر آن حقیقت بر قلب پیامبر خداf نازل شود، اسمش می شود شریعت الهی؛ همان حقیقت وقتی در كلّ عالم جلوه كند، اسمش نظام تكوین می شود؛ كه همان عالَم وجود است و همان حقیقت وقتی در بنیان انسان جلوه كند اسمش می شود فطرت؛ در حالی که همه دارای یک حقیقت اند که در ظروف مختلف ظهور کرده است. مثل نور بی رنگی که به شیشه های رنگین برخورد کند و به رنگ همان شیشه ها در آید و ظهور نماید.
اگر متوجه نکته ی فوق باشید و بدانید «عالَم هستی» و «جان انسان» و «دین خدا» همه از خدا صادر شده و همه دارای یک حقیقت می باشند، می فهمیم انسان ها تنها وقتی در سلامت روحی و جسمی به سر می برند که در عالمی که خداوند خلق کرده، از طریق عمل به شریعت، به فطرت خود جواب مثبت دهند و از این طریق با عالَم تكوین و جهان هستی هماهنگ شوند.
همه معتقدیم عالَم، مخلوق خداوند است و دارای استعدادها و ظرفیت های خاصی است که اگر ما بر اساس دین خداوند در عالم زندگی کنیم آن ظرفیت ها در اختیار انسان قرار می گیرند و اگر انسان ها با قوانین شریعت الهی- كه قوانین حق است- در عالم زندگی كنند، در واقع هماهنگ با جهان هستی زندگی كرده اند و در این حالت جهان و قوای عالم با تمام امکانات و استعدادهایش در اختیار آن ها است. چنین آدم هایی كاری نمی كنند كه نظام عالم هستی با آن ها درگیر شود و آن ها از رسیدن به اهداف متعالی شان محروم گردند. خداوند در قرآن می فرماید: «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا یَكْسِبُونَ»[39] و اگر اهل شهرها و آبادی هایی که هلاک شدند، ایمان مى آوردند و تقوا پیشه مى كردند، بركات آسمان و زمین را بر آن ها مى گشودیم؛ ولى آن ها حق را تكذیب كردند؛ ما هم آنان را به كیفر اعمال شان مجازات نمودیم.
درست است که جهان مادّی به جهت این كه در پایین ترین درجه ی وجودی قرار دارد، دارای تنگناها و محدودیت های زیادی است، اما به جهت آن که مخلوق خداوند است برای کسی كه بر اساس دین خدا عمل كند بستری می شود تا او بتواند به اهداف دنیایی و آخرتی اش دست یابد و چنین کسی در دنیا با همه ی محدودیت هایی که دنیا دارد، به مشکل نمی افتد، چون همان خدایی كه خالق این جهان است، با علم به همه ی تنگناهایی كه جهان مادی دارد، شریعت و دین الهی را می فرستد تا انسان ها در همین جهان به کمالات لازم برسند و لذا پس از آن که فرمود از بهشت برای مدتی محدود به زمین هبوط کنید، می فرماید: «فَإِمَّا یَأْتِیَنَّكُم مِنِّی هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ»[40] پس چون در زمین از طرف من برای شما هدایتی آمد، هرکس از هدایت من پیروی کند برایش نه نگرانی نسبت به آینده است و نه غم زندگی گذشته را دارد.
«فطرت» به عنوان بنیاد انسان و سرشتی كه خداوند آن را شکل داده، گرایشی است به آنچه دین خدا به آن دعوت می كند و روح انسان می طلبد و به آن نیاز دارد. به این صورت که روح ما، چیزی را می خواهد که دین می گوید و دین هم به چیزی دعوت می کند كه خدای جهان برای سعادت بشر نازل كرده و جهان هستی نیز براساس همان سنّت ایجاد شده است.
فطرت انسان غیر از جسم انسان و یا غرایزی است که مربوط به جسم انسان است. جسم ما ربطی به حقیقت ما ندارد و ما بدون این بدن هم خودمان، خودمان هستیم. همان طور که در خواب های صادق، بدون این بدن، خود را در صحنه هایی احساس می کنید که بعد از مدتی با این بدن با همان صحنه ها روبه رو می شوید، پس شما بدون این بدن خودتان هستید و بدن شما و غرایزی که مربوط به بدن شما است نقشی در حقیقت شما ندارد. فطرت انسان همان مبنا و اصل و سرشت و پایه و بنیان انسان است. اصل و حقیقت انسان، فطرت اوست. بدن انسان، اصل انسان نیست، بعد از مدتی آن را می گذارد و می رود. همین طور که در خواب، هر شب كه می خوابید، بدنتان را می گذارید و می روید. ولی فطرتِ شما همواره با شماست و فطرت، مطلوب خودش را دارد و آن را می خواهد و آنچه را بدن می خواهد غیر از آن چیزی است که فطرت می خواهد. مطلوب بدن انسان راضی کردن غرایز و خوردن غذاهایی است که بدن را و نسل او را حفظ کند، ولی مطلوب فطرت قرب الهی است و به همین جهت فطرتاً نیاز به «دین» دارد تا خود را متعالی گرداند و به قرب الهی برساند، یعنی هدف و آرزویِ بنیاد و اصل شما، خدا است و دینِ خدا راه و رسم صحیح زندگی كردن بر روی این زمین است تا انسان به قرب الهی برسد.
وقتی روشن شد انسان ها در عمق جانشان یعنی در فطرتشان، طالب خدا هستند و تنها از طریق دین داری با جواب دادن به گرایش های فطری و هدایت درونی، روی این زمین صحیح زندگی می کنند، حالا نیاز دارند بدانند چگونه دین داری كنند. در این رابطه خودِ دین می فرماید: دین داری یعنی داشتن «عقاید» صحیح و رعایت «اخلاق» فاضله و عمل به «احکام شرعی». «عقاید صحیح» چیزی است که ابتدا با به كاربردن عقل می توانیم به آن دست یابیم و از باورهای خرافی و غیر واقعی خود را نجات دهیم و سپس سعی کنیم قلب خود را با نور آن حقایق آشنا گردانیم. «اخلاق فاضله» را با اُسوه قراردادن حرکات و رفتارهای پیامبران و ائمه ی معصومینh می توان به دست آورد. «احكام شرعی» و آداب دین را باید به كمك «فقیه» از دین گرفت. بنابر این ما از طریق داشتن عقاید صحیح و اخلاق فاضله و احکام شرعی، مطابق فطرت خود عمل می کنیم و به مقصد اصلی كه درست زندگی كردن در زمین و رسیدن به قرب الهی است، دست می یابیم.
عالمان دین برای رسیدن به «عقاید صحیح» علم کلام را شکل دادند تا بر مبنای آیات الهی و سخنان معصومینh بفهمیم کدام باور حق است و کدام عقیده باطل و خرافی و وَهمی است و برای رسیدن به «اخلاق فاضله» علم اخلاق را تدوین کردند تا بر مبنای آیات الهی و سیره و سخنان معصومینh بدانیم کدام رفتار صحیح است و کدام رفتار غیر اخلاقی است و صحیح نیست. علماء برای رسیدن به «احکام شرعی» علم فقه را نیز تدوین نمودند تا بر مبنای آیات الهی و سخنان معصومینh معلوم شود واجب چیست و حرام کدام است و کدامین اعمال مباح یا مستحب و یا مکروه است و چه عملی شرط صحت است و چه عملی جزء عبادت. حال این سؤال پیش می آید كه فقیه كیست؟! در اصطلاح دینی «فقیه» یعنی كسی كه در زمان غیبت امام معصومh با تعمّق در دستورات دین، حرام و حلال دین خدا را معلوم می کند تا در شرایطی که دسترسی به امام معصوم امکان ندارد، ما از آداب زندگی دینی در روی زمین محروم نشویم و امامان معصوم نیز ما را به فقها ارجاع داده اند. هرکس توانایی کشف حکم خدا را در امور فوق داشته باشد فقیه است. اگر شما هم مقدمات لازم را جهت کشف حکم خدا در مقدمات استنباط مثل علم رجال و اصول فقه و ... طی کنید فقیه می شوید، بروید درسش را بخوانید، تحقیقاتش را بكنید، روش و خط مشی آن را درست طی کنید، شما هم فقیه می شوید. به نظر بنده وقتی انسان بر روی فقه مطالعه می كند و متوجه عظمت آن می شود به این نتیجه می رسد که علمی مظلوم تر از فقه در این دنیا نیست. فقه در اسلام و به خصوص در شیعه، یك نظام علمی بسیار دقیق و منضبطی است و حاصل بیش از هزارسال تعمق در متون دینی است، تا صاحبان علم فقه دقیق ترین راه کارها را در عمل به مسلمانان نشان دهند.
ما امروزه برای این كه یك موضوع اجتماعی را در مراکز مربوطه بررسی كنیم ساعت ها کار می کنیم تا به یک نتیجه برسیم، مثلاً در هسته های مشاوره ی تربیتی، راجع به این كه «چرا بچه ها دروغ می گویند» ده ها جلسه می گذاریم و در آخر هم هرکدام چیزی می گوییم بدون آن که نتیجه ای دقیق و همه جانبه به دست آورده باشیم، زیرا در فرهنگی به سر می بریم که تحت تأثیر علوم انسانی دنیای مدرن، هیچ اصول منسجم و دقیقی در دست نداریم، ما حقیقتاً در فرهنگ مدرن نمی دانیم «انسان» و «جهان» و «برنامه ی انسان در جهان» چیست؟! نمی دانیم برنامه ای که باید روشن کند انسان چگونه در جهان زندگی کند از كجا باید بیاید؟! همان طور که نمی دانیم انسان در نهایت باید به كجا برسد؟! در حالی که بیش از هزار سال است كه ما سابقه ی تفكّر فقهی در حوزه های علمیه داریم. یعنی بیش از هزار سال است علمای ما تلاش كردند روش های صحیح را در امر «عقاید» و «اخلاق» و «احکام»، بر مبنای وَحی الهی و سخنان معصومینh بیابند و بر اساس وَحی الهی و سخنان معصومینh و تعقّل، نظام فقهی ما را تنظیم كنند تا ما در موقعی که با مسائل دینی روبه رو می شویم سرگردان نباشیم و این امر یعنی تلاش در متون دینی. موضوعات فقهی در فقه با دقت بیشتر دنبال شده است زیرا عموم مردم نسبت به موضوعات فقهی حساسیت بیشتری از خود نشان می دهند.
علم فقه با نظم خاصی همچنان جلو آمده و کامل شده است. مثلا یکی از مقدمات این علم، علم اصول فقه است که می بینیم مثلا در مورد دلالت الفاظ بحث می کند تا یک فقیه بتواند به هنگام رجوع به الفاظ قرآن و روایات، با یک برداشت قاعده مند، احکام خدا را از این الفاظ استخراج کند. به عنوان نمونه، بحث می کند: چگونه می توان از یک کلام، قاعده ای کلّی استفاده کرد؟ الفاظی که دلالت بر عموم می کنند، چگونه تخصیص و استثناء می خورند؟ اگر دلیلی که در بردارنده ی استثناء بود، دچار اجمال شد، آیا می توان در مورد اجمال به عام مراجعه نمود یا نه؟ از چه الفاظی می توان حکم الزامی فهمید و از چه الفاظی حکم غیر الزامی؟ آیا الفاظی هستند که دارای مفاهیمی خارج از مدلول ابتدایی خود لفظ باشند؟ چگونه می توان با این الفاظ برخورد کرد؟ اگر در موردی آیه یا روایتی نبود بایستی چگونه حکم الهی استخراج شود؟ اگر مضمون دو روایت با همدیگر تعارض داشتند کدام یک را باید مقدم کنیم؟
این ها و ده ها مباحث مشکل دیگر از مباحث دقیقی است که برای استخراج احکام بایستی پاسخی موشکافانه به تک تک این سوالات داده شود.
به عنوان مثال در یکی از مباحث فقهی می بینیم مطرح می شود که اگر شخصی پولی قرض کند و در مقابلِ این قرض، مالی را به صورت رهن (گرو) نزد قرض دهنده بگذارد آیا رهن گیرنده (مرتهن) حق فروش رهن را دارد؟ اگر زودتر از موعد مقرّر آن رهن را بفروشد تکلیف این معامله اش چه می شود؟ اگر خود شخصی که این مال را رهن گذاشته (راهن) قبل از این که قرضش را اداء کند آن رهن را بفروشد معامله اش صحیح است یا نه؟ اگر صحیح است آیا نیاز به رضایت مرتهن (قرض دهنده ای که این مال را به عنوان رهن گرفته بود) هست یا نه؟ اگر مرتهن رضایت دهد آیا معامله صحیح می شود؟ اگر صحیح شود آیا این معامله از زمانی که رضایت داده صحیح به حساب می آید و یا از زمانی که راهن آن معامله را انجام داده بوده؟[41]
فقها در هر امری تک تک روایات و آیات را بررسی می کنند و مو را از ماست بیرون می كشند تا حكم خدا را در رابطه با «احكام»، از متون دینی اخذ نمایند تا انسان های متدیّن و غیر مجتهد نسبت به احكام دینی سرگردان نباشند.
با کمی تحقیق در نظام فقهیِ هزار ساله ی شیعه، متوجه می شوید یك نظام علمی بسیار دقیق و حكیمانه و با حفظ تمام اصولِ تفكّر و تحقیق، در فقه مطرح است و این درحالی است كه در تمام دانشگاه های دنیا، سابقه ی تحقیق به دویست سال هم نمی رسد و آن هم نه با آن دقّت و حوصله ی شبانه روزی و همه جانبه که در حوزه های علمیه وجود دارد. بسیاری از مردمِ ما فكر می كنند فقهای ما می روند در حجره ها می نشینند، تعدادی از آیات و روایات را جمع آوری می كنند و سپس رساله ی خود را می نویسند. عموماًً در جریان روند تفكّر فقهی و در کنار آن ملكه ی اجتهاد مجتهدین و قدرت استنباطی که تنها مخصوص عده ای خاص از علما است، قرار ندارند و لذا مسأله ی فقه و فقاهت را دست كم می گیرند.
ملاحظه فرمودید که سابقه ی دانشگاه های دنیا بیش از دویست سال نیست آن هم نه این كه در تمام این دویست سال، تحقیق و تفکر در آن مراکز سیر تکاملی داشته است، بلكه گاهی روش هایی را در علوم انسانی و جامعه شناسی دنبال كرده اند که بعد از مدتّی مجبور بودند از آن روش ها دست بردارند و هنوز هم بشریت به یك نظام همه جانبه ی قابل اطمینانی در نظام دانشگاهی دست نیافته است.[42]
در روش تجربی، با فرض این که زمین مرکز منظومه ی شمسی است خسوف و كسوف را پیش بینی می کردند و پیش بینی آن ها درست درمی آمد، بعد هم که مشخص شد زمین مركز منظومه ی شمسی نیست و خورشید مركز منظومه ی شمسی است باز پیش بینی خسوف و کسوف درست در می آید، این نشان می دهد که نباید گمان کنیم اگر از یک نظریه به نتایج قابل قبولی رسیدیم دلیل بر آن است که آن نظریه درست است و از آن چه در عالم واقع است خبر می دهد.
با اثبات آن که خورشید مرکز منظومه ی شمسی است كوهی از سؤالات و تئوری ها مطرح شد و بعد آرام آرام یك رشد نسبی در رابطه با نگاه ما به افلاک شکل گرفت، حال این نوع رشدی كه در اثر دویست سال تحقیقات دانشگاهی در این موضوعات حاصل شده را با تحقیقات هزارساله ی شیعه در فقه و علوم انسانی و فلسفی در حوزه ها مقایسه كنید تا معلوم شود ما با چه سرمایه های ارزشمندی روبه رو هستیم. علاوه بر این ، در نظام دانشگاهی وقتی استاد به درجه ی دکترا رسید و در موضوعی به اصطلاح صاحب نظر و مجتهد شد اکثراً با انگیزه ی گرفتن حقوق در آخر ماه تلاش می كنند و رشته ی دانشگاهی آن ها بیشتر برایشان یک منبع درآمد است تا زندگی خود را بگذرانند، در صورتی كه مجتهدین در حوزه های علمیه اگر عاشق علم نباشند و تمام وجود خود را صرف تحقیق نکنند هرگز مجتهد نمی شوند و نمی توانند به آن درجه از اجتهاد برسند که بتوانند نظریه ی فقهی بدهند.
در حوزه های علمیه؛ یك طلبه بنای خود را این طور می گذارد كه تا آخر عمر در رابطه با مسائل دینی تحقیق كند و به واقع هم علوم دینی چنین وسعتی را دارند که همواره ما را جلو ببرند، مثل نظر به نور است که از یک جهت با آن روبه رو می شوید و روشنایی لازم را جهت دیدن اطراف به دست می آورید و از جهت دیگر متوجه نور شدیدتری هستید که باید به سوی آن حرکت کنید. به همین جهت یك مجتهد این طور نیست كه سر ساعت 8 صبح بر سر درس خود حاضر شود و ساعت 2 بعدازظهر هم درس را ترک کند و بعد به استراحت و تفریح بپردازد، بلكه فرهنگ حوزه های علمیه و فقهای ما آن طور است که شب و روز نمی شناسند و تمام زندگی شان تحقیق در دین است تا بتوانند تكلیف مردم را از متن دین، در هر زمانی و هر شرایطی استخراج كنند. در حوزه های علمیه تفقه در دین همه ی زندگی فقها را تشکیل می دهد و هرگز ارزیابی نمی كنند كه آیا حقوقی كه می گیرند در حدّ کاری که انجام می دهند هست یا نه، اصلاً این حرف ها نیست. حیات و زندگی و نفس كشیدن یک فقیه با تحرّك در دین و تفقّه در متون دینی یکی شده است و تا این روحیه پیش نیاید کسی فقیه نمی شود و نمی تواند حكم فقهی بدهد و به قول معروف بتواند بر «عروه الوثقی» حاشیه بزند. این از نکات بسیار مهمی است که بدانیم ما در حوزه های علمیه سابقه ی هزارسال تحقیقِ منظمِ همراه با چنین روحیه ای داریم و این برای ما شرایطی را به وجود آورده که فقهای ما به کمک آن روحیه نه تنها وظایف فردی مسلمانان را به خوبی برای آن ها روشن می کنند، بلکه تحت عنوان حکومت دینی می توانند به بهترین نحو جامعه را در امور سیاسی و اقتصادی و تربیتی تغذیه نمایند هرچند در مورد اخیر هنوز در اول راه هستیم و حوزه ها آن طور که باید در فقه سیاسی و حکومتی مثل فقه در امور فردی رشد نکرده اند.
در روش حوزوی، در مسیر پروریده شدن افراد جهت رسیدن به اجتهاد، گاهی بر سر یك موضوعی یک نفر موضع انكارِ كامل می گیرد و هیچ پیش فرضی را به راحتی نمی پذیرد تا طرف مقابل با دلایل کاملاً محکم نظر خود را اثبات کند و از این طریق نسبت به هیچ موضوعی سرسری عبور نمی شود و این طور نیست كه از ابتدا موضوعات را صرفاً با روحیه ی پیروی از گذشتگان پذیرفته باشند زیرا در آن صورت افراد، مقلد خواهند بود و نه مجتهد. این همه نوآوری فقهی که در طول تاریخِ هزارساله ی فقه ظهور کرده تا آن جایی که میرزای شیرازی براساس مبانی فقه شیعه، استعمال تنباکو را حرام می کند و یا حضرت امام«رضوان الله تعالی علیه»، ولایت فقیه را به عنوان یک نظریه جهت تأسیس یک نظام و یک تمدن در مقابل تمدن غربی، مطرح می کنند، همه در راستای روحیه ی بازبینی مجتهدین در متون فقهی و اِعمال اجتهاد نمودن بر اساس زمان و مکان است.
در بین مجتهدین یك روش زودباورانه كه حالا زود مطلب را تمام كنند به چشم نمی خورد و یا این که بخواهند بر اساس بودجه ای که در اختیار دارند تحقیق کنند. در حوزه های علمیه تحقیق تا آن جا جلو می رود که مجتهد یقین کند به مطلب رسیده است زیرا باید تک تک فتواهایی که می دهد برایش مسلّم شود و به همین جهت کار با حدسیات جلو نمی رود.
آنچه در این بحثِ مختصر خواستم برای عزیزان عرض کنم آن است که بدانند فقیه در فرهنگ شیعه كسی است كه با آن روش و با سابقه ی هزار ساله بر روی احكام تحقیق می کند تا تكالیف دینی ما را در حال حاضر از متون دین استخراج كند، از طرفی ما در این جهان وقتی می توانیم درست زندگی كنیم كه دینی زندگی كنیم و وقتی بخواهیم دینی زندگی كنیم باید حكم دین را بیابیم و فقها در این امر کمک شایانی به ما می کنند.
ملاحظه فرمودید که دین، مشتمل بر «احكام» و «اخلاق» و «عقاید» است.[43] عقاید را باید با تحقیق و تعقل به دست آورد لذا شما هرگز نمی توانید توحید و نبوّت و معاد را تقلید كنید، باید با سرمایه ی عقل و فكر به آن دست یابید، به همین جهت آغاز هر رساله ای نوشته شده؛ «اصول دین تحقیقی است نه تقلیدی» و اخلاق را نیز با توجه به سیره ی اهل البیتh می توانیم به دست آوریم. امّا در مورد کشف احکام و عمل به آن ها یا باید خودمان فقیه باشیم و یا باید به فقیه رجوع کنیم. اگر بخواهیم در این دنیا منطبق بر فطرت الهی خود زندگی كنیم، ضروری است که از فقیه كمك بگیریم تا احكام الهی را كه هماهنگ بر فطرت و نظام عالم است از متون دینی استخراج كرده و با اجتهادِ خود تكلیف امروز ما را برای ما روشن کند و برای این كه بتوانیم احكام الهی را از قرآن و حدیث استخراج كنیم نیازمند یك روش تحقیق دقیقی هستیم که مربوط به «علم فقه» است و فقها آن را به عهده گرفته اند. بنابراین فلسفه ی تقلید از فقه بر این مبنا است كه می خواهیم حكم خدا را در زندگیِ فردی و اجتماعی خود پیاده كنیم تا مخالف نظام هستی و فطرت خود عمل نکرده باشیم. برای این كه حكم خدا را در زندگی پیاده كنیم، باید در دین تفقّه كنیم و آن احکام را بیابیم، حال كه خودمان - به جهت وسعت و عمق دین- نمی توانیم این كار را بكنیم از فقیهی تقلید می كنیم که توانایی چنین کاری را دارد.
کتابی را که فقیه در آن، احکام خدا در امور فردی را ارائه می دهد، «رساله ی عملیّه» می نامند. انصافاً برای آن که یك مجتهد یک رساله ی عملیه بدهد به اندازه ی چندین دكترا باید وقت و انرژی و فکر صرف كند تا به كمك سرمایه ی فقاهتِ هزار ساله و تفكّر و ملكه ی اجتهادش، حكم خدا را به ما اعلام كند.
این یک روش عاقلانه است كه در هر امری باید به کارشناس مربوط به آن امر رجوع کنیم، همان طور که برای بیماری خود باید به متخصّص علم طب رجوع كرد، در همین رابطه برای اطلاع از احكام الهی نیز باید به كارشناس آن احکام كه همان فقیه است رجوع كنیم. زیرا ما فطرت داریم و فطرت انسان ها دین می طلبد و دین، قانون صحیح زندگی كردن در حیات زمینی است و مسلّم است كه نظام این عالَم فقط با قانون خدا با شما مدارا می كند و چون فقیه از طریق تدبّر در دین، حكم خدا را برای ما معلوم می کند تا در زندگی زمینی، درست زندگی كنیم، پس باید از فقه و فقاهت و فقیه در این راستا استفاده كنیم. زیرا ما نمی توانیم در مسیر دین داری به سلیقه ی خودمان عمل کنیم. خداوند در حدیث قدسی می فرماید: «إنّی اُحبّ أنْ اطاعَ مِن حیثُ اُرید»[44] دوست دارم همان طور که اراده کرده ام اطاعت شوم.
آنچه عرض كردیم، كلیّاتی در مورد ضرورت تقلید از فقیه و فقه و فقاهت بود. وگرنه در جای خود بحث های زیادی مطرح شده است که می توانید رجوع فرمائید.
سؤال: ممكن است ما فكر كنیم كه فلان مجتهد «اعلم» است و از او تقلید كنیم، ولی در واقع اعلم نباشد و در نتیجه حكمش مطابق حكم خدا نخواهد بود، در آن صورت چه می شود؟!
جواب: باید توجّه داشته باشید که علم فقه مثل سایر علوم الهی، نور است، در عین این که ممکن است مثل نور شدت و ضعف داشته باشد ولی در درون خود تضاد ندارد و به همین جهت هرگز این طور نیست كه در دستگاه فقاهت مثلاً یك مجتهد بگوید «تراشیدن ریش حرام است» و دیگری بگوید: «واجب است» زیرا فقیه براساس مبانی قرآن و سنّت و عترت، فتوا می دهد و همه ی فقها در این مبانی مشترك اند و در فتوا دادن در ذیل یك نظام، اجتهاد می كنند. بله ممكن است در مورد یك موضوعی یكی بگوید:«حرام است» و دیگری بگوید: «احتیاط واجب در ترك آن است» و این دو نظر مقابل هم نیستند تا جهت اصلی اعمال شما را تغییر دهند و به همین جهت هم اگر شما به فتوای هر كدام عمل كنید، به حكم خدا تن داده اید و خدایِ مدیر عالم؛ عمل شما را با انجام همین احكامی كه از فقیه گرفته اید، می پذیرد و محافظت می كند؛ زیرا پذیرفتن و نپذیرفتن اعمال ما در دست خداست و خداوند بندگی ما را به اندازه ی وسعمان از ما می پذیرد. مواظب باشید شیطان شما را در این وسوسه ها گرفتار نکند که تصور کنید ممکن است فقیهی در ذیل اجتهاد قرآن و حدیث، حکمی بدهد که مطابق حق نباشد. این را بدانید كه دستگاه فقه با آن نظم فوق العاده و آن سرمایه ی تاریخی و آیات و روایات مشخص، حتماً ما را به سوی احکام الهی هدایت می كند و به همین جهت در روایت عمر بن حنظله داریم که حضرت صادق(ع) می فرمایند: به کسانی رجوع کنید که احادیث ما را روایت می کنند و نظر در حلال و حرامی دارند که ما مشخص کرده ایم ... پس چون کسی به حکم ما حکم کرد و کسی از او قبول نکرد به واقع حکم خدا را سبک شمرده است.[45] پس اگر بنده به این نتیجه رسیدم كه این فقیه، مجتهد اَعلم است - حال یا با مشورت با افراد صاحب نظر و یا با تحقیقات خودم- پس دیگر جای وسواس نیست و با عمل به دستور او مأجور خواهم بود و سرنوشتم در نظام عالم به خطر نمی افتد و این جهان به ضدّ بنده نمی شورد. ولی اگر كسی، نه خودش فقیه باشد و نه اهل تقلید، باید بداند نمی تواند در این جهان زندگی با ثمری داشته باشد و صحیح زندگی كند و انتظار داشته باشد جهان هستی با او مدارا كند، چنین آدمی در این دنیا هرروز مشكلی دارد و در قیامت در عذاب گرفتار است، در حالی که مطابق آنچه در ابتدا بحث شد، روحیه ی تقلید در احكام دین، روحیه ی تأمین است و برای این كه انسان روی زمین امن باشد باید حكم خدا را بگیرید و عمل كند تا نسبت به فطرت خود و نظام هستی درست برخورد کرده باشد و با همان فطرت به برزخ و قیامت منتقل شود. در روایت از حضرت امام حسن عسگری(ع) داریم: «فَأَمَّا مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِینِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِیعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ أَنْ یُقَلِّدُوهُ وَ ذَلِكَ لَا یَكُونُ إِلَّا بَعْضَ فُقَهَاءِ الشِّیعَةِ لَا جَمِیعَهُم »[46] و امّا آن كسى از فقهاء امّت ما كه نگهبان نفس خود و حافظ دین خدا و مخالف هوا و هوس و مطیع أمر حضرت مولاى خود بود، بر عموم مردم لازم است از او تقلید کنند. و بعد حضرت در ادامه ی روایت می فرمایند: و البته بعضی از فقهای شیعه متّصف به این صفتند و نه جمیع آن ها.
با توجه به روایت فوق است که گفته می شود اگر کسی که مجتهد نیست، مرجع تقلید خود را مشخص نکند همه ی اعمالش باطل است، چون بدون توجه به دستگاه فقهی به سلیقه ی خود عمل کرده و از ذیل ولایت الهی خارج شده است.
وقتی به این بصیرت رسیدید که باید در احکام دین از فقیه تقلید کنید دیگر دلیل چگونگی احکام به عهده ی ما نیست. نمی دانیم چرا طلا برای مرد حرام است ولی می دانیم فقیه از متن دین این حكم را درآورده؛ عمده آن است كه بدانیم دین، مصالح دنیائی و آخرتی ما را در نظر گرفته و احكام خود را بیان كرده و عاقلانه ترین کار آن است كه بر حكم دین كه توسط شخص متخصّص به ما رسیده، سرتسلیم فرود آوریم.
شما ملاحظه کرده اید چگونه کسانی که در علوم تجربی اهل تحقیق هستند و متوجه محدودیت های علوم تجربی می باشند، در مقابل احكام دین كاملاً تسلیم اند و راحت حكم فقیه را می پذیرند. زیرا اوّلاً؛ متوجّه محدودیت های علوم تجربی شده اند و می دانند آنچه علوم تجربی به دست می آورد همه ی مطلب نیست و ممکن است در این مورد فردا نظر دیگری بدهد. ثانیاً؛ متوجه اند علوم تجربی در حد عالَم محسوس و عالم مادّه می تواند اظهار نظر کند. ثالثاً؛ معلوم نیست حکمی که دین می فرماید نظر به کدام یک از ابعاد انسان دارد، مثلاًَ وقتی می فرماید: طلا برای مرد حرام است آیا مربوط به بدن و سلامتی بدن اوست و یا مربوط به روح و کمالات روح انسان می باشد و همین امر باعث می شود كه آن عالِم تجربی، حكم فقیه را كه مربوط به متن دین است و دین هم همه ی ابعاد انسان و جهان را مدّ نظر دارد، راحت بپذیرد وآن چون و چراها را كه در علوم تجربی دارد، آنجا نداشته باشد و با این كار و با این دقت یك امنیّت روحی برای خود به دست آورد. منطقش این است كه چون مجتهد و مرجع تقلیدِ من این طور می فرماید، و چون من در فقه مقلّد او هستم، پس دیگر«سمعاً و طاعةً». اینجاست كه آگاهی به نتایج علوم تجربی روحیه ی تقلید از مجتهد را از من نمی گیرید و این سخن پیش نمی آید که چون نظر فقیه را علوم تجربی اثبات نکرده پس نباید بپذیریم.
هرکس باید در مورد این كه کدام فقیه اعلم است، تحقیق كند و در حدّ وسع تلاش نماید و از چند نفر صاحب نظر بپرسد ولی وقتی بدون هیچ گونه تعصّبی تحقیق كرد به وظیفه ی خود در شناخت مجتهد عمل كرده است و در روی این زمین امنیّت یافته است.
ملاك دینداری در «فروع دین»، تقلید از مجتهد اعلم است، چه فروع دین در امور فردی باشد که باید از فتوای فقیهِ صاحب فتوا تبعیت كرد و چه در امور اجتماعی و سیاسی که باید از«ولیّ فقیه» پیروی نمود. همین كه انسان در امور فردی یا اجتماعی از کسی پیروی کرد که در کشف حکم خدا مجتهد است، در نظام هستی در امنیت به سر خواهد برد. هر کس وظیفه دارد در حدّ خود تلاش كند كه در امور فردی از مجتهد اَعْلَم تقلید کند. در امور اجتماعی خبرگانِ اعلم شناس، ولیّ فقیه را به ما معرفی می كنند، و آن ها از این طریق قدم بزرگی در امور اجتماعی مسلمین برمی دارند، زیرا همان طور كه باید در امور فردی كارشناسِ كشف حكم خدا از متون دین را پیدا نماییم، در امور اجتماعی و سیاسی نیز باید كارشناس کشف حكم خدا در امور سیاسی و اجتماعی از متون دین را پیدا كنیم و بر رأس جامعه قرار دهیم كه این مسئله در بحث «ولایت فقیه» مورد بحث قرار می گیرد.[47]
با تقلید در امور فردی و با تبعیت از ولیّ فقیه در امور اجتماعی و سیاسی، به هماهنگی در مثلثِ «جهان تکوین» و «فطرت » و «تشریع» خواهیم رسید. زیرا وقتی انسان در دنیا براساس فطرتش عمل می كند كه مطابق حكم خدا عمل نماید و حكم خدا همان دستوراتی است که فقها در رساله ی عملیه ی خود از متون دین کشف کرده اند و با پذیرفتن حکم خدا، خود را در ذیل ولایت الهی قرار داده ایم و خداوند را به عنوان ولی خود پذیرفته ایم، در این حالت خداوند ما را از ظلمات نادانی و بداخلاقی خارج می کند و به سوی نورِ ایمان و حقیقت یابی راهنمایی می نماید زیرا خودش در قرآن فرمود: «اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ كَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ»[48] خداوند ولی كسانى است كه ایمان آورده اند، آنان را از ظلمت ها خارج و به سوی نور راهنمایی می کند، و كسانى كه كفر ورزیده اند ولیّ آن ها طاغوت است كه آنان را از نور به سوى ظلمت می برد، آنان اهل آتش اند و در آن جاودانند.
از این نکته نباید غفلت کرد که اکثر فقها فقط در علم فقه متخصّص نیستند، بلكه چون با تعمّقِ زیاد به آیات و روایات رجوع می كنند، نه تنها در فقه و شناخت حلال و حرام دین الهی متخصّص می شوند، بلكه چون به همه ی متون اسلامی رجوع دارند، در عقاید و اخلاق و سیاست اسلامی هم صاحب نظر خواهند بود. هر چند بیشتر در امور فقهی متمرکز باشند. بحث ما در این جا بیشتر در مورد تقلید است وگرنه كسی كه ملكه ی اجتهاد داشته باشد و توان تفقّه و تعمق در دین برایش حاصل شود آمادگی آن را دارد که در سایر امور دین نیز صاحب نظر شود. علامه طباطبائی و آیت الله بروجردی«رحمةالله علیهما» هم فلسفه می دانستند و هم تفسیر و هم فقه. منتها آیت الله بروجردی«رحمةالله علیه» احساس وظیفه كردند قسمت فقهی دین را به عهده بگیرند و آیت الله طباطبائی«رحمه الله علیه» قسمت فلسفی و تفسیری آن را. یا در مورد امام خمینی«رحمةالله علیه» ملاحظه می كنید كه هم فقیه اند و هم فیلسوف و هم عارف و هم سیاستمدار اسلامی؛ منتها با آن همه وسعت، در مقایسه با سایر علوم اسلامی به فقه بیشتر اهمیت می دهند و می فرمایند:« باید حوزه ها وقت وافرشان را صرف فقه و اصول و فلسفه و مباحثه كنند زیرا فقه در رأس دروس است.»[49] و یا می فرمایند: «این فقها بودند كه اسلام را به ما شناساندند و فقه اسلام را تدریس كردند.»[50]
سؤال: با توجه به این که مبنای فکری همه ی فقها، قرآن و روایات ائمهh است چرا خودشان با همدیگر اختلاف دارند؟
جواب: اختلاف فقها مثل اختلاف دو دانشمند در علمی خاص است. اختلاف های علمی غیر از اختلاف های سلیقه ای است. اختلاف علمی در یك موضوع بین دو دانشمند؛ نظر کردن به یک موضوع است از زاویه های متفاوت و یا این که یکی به آن موضوع دقیق می نگرد و دیگری به همان موضوع دقیق تر می نگرد و به همین جهت نتیجه ی كار این دو دانشمند این طور نیست كه یكی از آنها ما را به آن موضوع و خصوصیات آن آشنا كند و دیگری ما را از آن موضوع و خصوصیات آن دور كند. چون نگاه اَدَقّ و دقیق به یک موضوع غیر از نگاه صحیح و خطا است به همان موضوع. اختلاف عالِم و جاهل، اختلاف نگاه صحیح و نگاه خطا است. ولی اختلاف دو دانشمند؛ اختلاف نگاه اَدَقّ و دقیق است به موضوعی خاص. تفاوت علم علماء در یک موضوع مثل تفاوت نور شدید و ضعیف است كه در عین تفاوت داشتن، هر دوی آن نورها روشنگری دارند، منتها یكی روشنگری اش بیشتر است و دیگری کمتر، این طور نیست كه نور ضعیف به جای روشنگریِ واقعیت، واقعیت را پنهان نماید. لذا مواظب باشیم كه طوری تفاوت بین علماء و فقها را برایمان مطرح نكنند كه تصور شود یكی ما را به حق دعوت می كند و دیگری ما را از حق دور می کند و فکر کنیم اختلاف فقها از این نوع است! در صورتی كه چون روش آنها علمی است و بر روی موضوعات براساس اندیشه ی خود وارد می شوند تفاوت در آن حدّی که عرض کردم در بین علماء یک تفاوت طبیعی است و این تفاوت آن طور نیست كه یکی از آن ها ما را به ظلمت و گمراهی بكشاند و به همین خاطر است که به ما توصیه می کنند از بین مجتهدین، مجتهد اعلم را برگزینیم تا در ذیل نور شدیدتر قرار گیریم.
امیدوارم همه ی ما بتوانیم به كمك فقهای بزرگوار آداب و احكام دینداری را برگیریم و به عنوان بنده ی خداوند اثبات كنیم كه بنده ایم و می خواهیم بندگی كنیم و خداوند هم بر ما منّت بگذارد و ما را به عنوان بنده ی خودش بپذیرد.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
آثار منتشر شده از استاد طاهرزاده
· معرفت النفس و الحشر (ترجمه و تنقیح اسفار جلد 8 و 9)
· گزینش تكنولوژی از دریچه بینش توحیدی
· علل تزلزل تمدن غرب
· آشتی با خدا ازطریق آشتی باخود راستین
· جوان و انتخاب بزرگ
· ده نكته از معرفت نفس
· كربلا، مبارزه با پوچی ها (جلد 1و2)
· زیارت عاشورا، اتحادی روحانی با امام حسینu
· فرزندم این چنین باید بود
· فلسفه حضور تاریخی حضرت حجتg
· مبانی معرفتی مهدویت
· مقام لیله القدری فاطمهi
· از برهان تا عرفان (شرح برهان صدیقین و حركت جوهری)
· جایگاه رزق انسان در هستی
· زیارت آل یس، نظر به مقصد جان هر انسان
· فرهنگ مدرنیته و توهّم
· دعای ندبه، زندگی در فردایی نورانی
· معاد؛ بازگشت به جدّی ترین زندگی
· بصیرت حضرت فاطمهi
· جایگاه و معنی واسطه فیض
· آنگاه که فعالیت های فرهنگی پوچ می شود
· صلوات بر پیامبرf؛عامل قدسی شدن روح
· عوامل ورود به عالم بقیت اللهی
· اسماء حسنا، دریچه های نظر به حق
· امام خمینی و خودآگاهی تاریخی
· امام و امامت در تکوین و تشریع
· امام و مقام تعلیم به ملائکه
· خویشتن پنهان
· جایگاه اشراقی انقلاب اسلامی در فضای مدرنیسم
· مبانی نظری و عملی حب اهل بیتh
· ادب خیال، عقل و قلب
· عالم انسان دینی
· جایگاه جنّ و شیطان و جادوگر در عالم
· هدف حیات زمینی آدم
· زن، آن گونه كه باید باشد
· خطر مادی شدن دین
· چگونگی فعلیت یافتن باورهای دینی
· هنر مردن
· راز شادی امام حسینu در قتلگاه
· تمدن زایی شیعه
· حقیقت نوری اهل البیت
· بصیرت و انتظار فرج
· آخرالزمان؛ شرایط ظهور باطنی ترین بُعد هستی
· سلوک ذیل شخصیت امام خمینی
· رمضان دریچه رؤیت