+
-
بسم الله الرحمن الرحیم

سلوک ذیل شخصیت حضرت امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه»و تفسیر المیزان

فهرست سلوک ذیل شخصیت حضرت امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه»و تفسیر المیزان


سلوک ذیل شخصیت حضرت امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه»و تفسیر المیزان

بسم الله الرحمن الرحیم

 

1- با توجه به این‌که آثار علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» جایگاه ویژه‌ای در مباحث ارائه‌شده توسط حضرتعالی دارد و از طرف دیگر شما راز عبور از پل صراط در دنیای امروز را سلوک ذیل شخصیت حضرت امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» می‌دانید. جایگاه آثار علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» در سلوک ذیل شخصیت امام کجا است؟

ابتدا اجازه دهید بنده نظر آقایان دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی و دکتر کریم مجتهدی را در رابطه با شناختی که علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» از غرب و روح زمانه‌ی غربی‌شده داشته‌اند عرض کنم تا معلوم شود بنده از چه زاویه‌ای به علامه طباطبایی و آثار ایشان به‌خصوص تفسیر قیّم المیزان می‌نگرم، سپس عرایضی خدمتتان خواهم داشت.

آقای دکتر دینانی می‌فرمایند: درباره‌ی زهد، عبادت و عرفان علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» سخن بسيار گفته شد و من مي‌خواهم درباره‌ی شناخت زمان كه مهم‌ترين مسئله‌ی بشر است، صحبت كنم. شناخت زمان نه به اين معني كه ما در قرن 21 هستيم، بلكه شناخت روح زمان كه كم‌تر كسي از آن آگاهي دارد و به جرأت مي‌توان گفت، علامه تنها كسي بود كه زمان را به‌درستي مي‌شناخت... با توجه به حضور دائمي علامه در شهرهاي مذهبي و سنتي، اما با تمام زهد و تواضعش‌ در مقايسه با انديشمندان، متفكران و فيلسوفان عصر خود، آزاد انديش‌تر بود چون روح زمان را مي‌شناخت. علامه با شناخت دقيق از حوزه - و زمانی که در آن قرار داشت- چندين سال فلسفه را در قم تدريس كرد و شاگردان بسياري را پرورش داد. [1]

ملاحظه کنید که جناب آقای دکتر دینانی چگونه رابطه‌ای بین آزاداندیشی و شناخت روح زمانه برقرار می‌کنند و معتقدند علامه طباطبایی به جهت شناخت روح زمانه توانست با آزاداندیشی خاص خود آثار خود را عرضه کند. علامه می‌فهمیدند در عالم چه می‌گذرد و لذا فهمیدند چگونه عمل کنند که نتیجه‌بخش باشد.

آقای دکتر دینانی در یکی از برنامه‌های تلویزیونی که مربوط به علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» بود نقل می‌کردند:

علامه‌ی طباطبائی هر دو هفته یک بار از قم به تهران می‌آمدند تا در جلسه‌ای علمی با «کُربن» شرکت کنند و بدین وسیله شناخت صحیحی از غرب و فلسفه‌ی غربی به‌دست آورند و در شناخت شیعه به پروفسور کربن کمک کنند. دیدار منظم این دو شخصیت با وجود مشکل زبانی به‌وسیله‌ی ترجمه، موجب شد تا ارتباط و گفت و گو میان آن دو بزرگوار به خوبی برقرار شود و به نظر مي‌رسد آن جلسات تلاقي واقعي تفكر شرق و غرب بود به طوری که وقتی عده‌ای به جهت روحیه‌ی انقلابی و نگاه منفی که نسبت به آقای هانری کربن داشتند به من گفتند به علامه پیشنهاد کن این جلسات را تعطیل کنند. علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» در عین این‌که بسیار متأثر شدند و آثار تأسف از چهره‌شان ظاهر شد آن پیشنهاد را پذیرفتند و فرمودند: این تنها ارتباط بنده با جهان غرب بود.

ملاحظه می‌کنید که چگونه علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» سعی دارند بفهمند در غرب چه می‌گذرد و روح غربی را تا آن‌جا که ممکن است لمس کنند.

دکتر کریم مجتهدی به عنوان کسی که علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» و پروفسور هانری کربن را خوب می‌شناسد در رابطه با شخصیت اشراقی علامه می‌فرماید:

نظرگاه علامه طباطبایی به نحوی مصداق حیّ و حاضر آن نوع معنویتی است که در مشرق اَنْفسیِ انسان قراردارد و صرف نظر از شرق و غربِ آفاقی و جغرافیایی، می‌تواند پیام‌آور ابتهاج روحی سرنوشت سازی برای نوع انسان باشد، انسانی که در مراتب ارتقایی شناختی خود، تدریجاً بیش از پیش با امکانات استکمالی خود آشنا می‌شود و براساس همین شناخت، بروز شکوفایی معنویت را در نزد خود تضمین و حدوث جسمانی خود را در جهت و مسیری هدایت می‌دهد که به بقای روحانی او منجر شود.

در ادامه می‌فرماید:

علامه طباطبایی یکی از آخرین چهره های درخشانی است که در طول عمر پربار فرهنگی و علمی خود عملاً مسئولیت حفاظت از ارزش‌های فلسفیِ سنتی ما را به عهده داشته است و لحظه‌ای از فعلیت‌بخشی بدان کوتاهی نکرده است. بدین ترتیب می‌توان متوجه شد که اگر «کربن» نوشته‌ی مستقلی در معرفی علامه طباطبایی به غربیان به رشته‌ی تحریر در نیاورده، در عوض در مجموعه‌ی آثار او، افکار این دانشمند ایرانی به نحوی محوریت خاصی داشته و در عصر معاصر مصداق بارزی از استمرار آن تفکری می‌توانسته محسوب شود که هانری کربن در مدت بیش از یک ربع قرن، کوشش داشته است فراز و نشیب مسیر آن را جستجو و بازگو کند.[2]

ملاحظه می‌کنید با توجه به این‌که علامه‌ی طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» احساس مسئولیت می‌کردند تا نور اسلام را در این زمان بنمایانند سعی می‌کردند روح غرب را بشناسند تا با آثاری جهت‌دار نحوه‌ی عبور از غرب و برگشت به اسلامِ حضوری و وجودی را پایه‌ریزی کنند و از این جهت رجوع به آثار علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» جهت سلوک در ذیل شخصیت حضرت امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» ضروری است و وسیله‌ای جهت به تفصیل‌آوردن مکتب اشراقی حضرت روح الله«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» است.

 

2- با توجه به نکته‌ای که فرمودید، جایگاه تفسیر المیزان را در مباحث سلوک ذیل شخصیت امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» کجا می‌دانید؟

باز تأکید می‌کنم که ابتدا باید شخصیت علمی علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» را در نظر بگیرید که یک شخصیت اشراقی است که بنا دارد حقیقت دین را به زبانی که مخصوص به خود ایشان است ارائه دهند. علامه بر معارفی تأکید می‌کنند که ممکن است در ابتدا صبغه‌ی حصولی داشته باشد ولی در نهایت منجر به مشاهده و اشراق می‌شود و در دستگاهی سخن می‌گویند که ملاصدرا در توصیف آن فرمود: «المعرفة بذر المشاهده». با توجه به این امر عرض می‌کنم تفسیر المیزان کاری را به عهده گرفته که از یک طرف عزم عبور از روح غربی، به‌خصوص عزم عبور از روح دیوید هیوم در آن مطرح است و از طرف دیگر با توجه به روح زمانه که سخت کمیّت‌گرا و حسی و انتزاعی است، عزم رجوع به حقیقت و نور محمدیf در جمال حضرت مهدیg را در خود دارد.

 

3- بر خلاف آنچه حضرتعالی معتقدید که علامه در تفسیر المیزان مبانی فکری انقلاب اسلامی را تبیین کرده‌اند به طوری که خواندن المیزان را برای آنان‌که می‌خواهند سهمی در انقلاب داشته باشند لازم می‌دانید در نگاه اولیه چنین برداشتی از تفسیر المیزان نمی‌‌توان داشت چون در هیچ‌جایی از این تفسیر از انقلاب اسلامی بحثی وجود ندارد به طوری که عده‌ای هیچ نسبتی بین انقلاب و این تفسیر قایل نیستند. سخن شما مبتنی بر چیست؟

کافی است مدتی شما با المیزان مأنوس باشید اولین نکته‌ای که متوجه می‌شوید حاکمیت حقیقت است بر تمام مناسبات بشری، که بنده در بحث «سنت سقوط تمدن‌ها از نظر قرآن» دقت‌های حضرت علامه را نسبت به راز سقوط تمدن‌ها عرض کرده‌ام، در آن‌جا روشن می‌شود چگونه ایشان روشن می‌کنند که اگر حق در جوامع بشری حاکم نباشد آن جوامع به هلاکت می‌رسند و در تفسیر آیه‌ی 200 سوره‌ی آل‌عمران به‌خوبی حکومت غربی و تمدن غربی را مورد انتقاد قرار می‌دهند.

علامه طباطبائي«رحمة‌الله‌علیه» با اشاره به آياتي که متضمن تکاليف اجتماعي و لزوم اقامه‌ی عبادات از سوي مردم است معتقدند که چون افراد در پيدايش اجتماع اثر تکويني دارند براي اداره‌ی آن نيز حق دخالت داشته و خداوند آن اثر تکويني را در مقام تشريع ضايع نگذارده است. ايشان در اين زمينه بحث مبسوطي ارائه نموده و به اکثر آيات مورد استدلال اشاره کرده‌اند، می‌نویسند:

«نکته‏اي که لازم است در اين‌جا مورد توجه قرار گيرد اين است که عموم آياتي که متضمن لزوم اقامه‌ی عبادات و انجام حج و اجراي حدود و قصاص و نظاير اين‌ها است روي سخن خود را تنها به پيغمبر ننموده بلکه تمام مؤمنين را مخاطب قرار داده و اجراي اين امور را از همه‌ی آنان خواسته است. از مجموع اين آيات چنين استفاده مي‏شود که دين يک روش اجتماعي است که خداوند آن را بر عهده‌ی مردم قرار داده است و خدا راضي به کفر بندگان خويش نيست، و چنين خواسته است که افراد همه با هم و به طور دسته جمعي اقامه‌ی دين کنند، پيدا است که اجتماع چون از افراد تشکيل شده، اداره‌ی آن نيز بايد به عهده‌ی خود آن‌ها بوده باشد، و هيچ فردي در اين باره بر ديگري مزيت و تقدّم نداشته همه يکسان مي‏باشند. خلاصه شئون اجتماعي مخصوص به دسته‏اي خاص نمي‏باشد، و در اين موضوع پيغمبر نيز با ديگران مساوي بوده هيچ امتيازي ندارد».

علامه طباطبائي در بخش ديگري و در ادامه‌ی پاسخ به اين سؤال که عهده‏دار اداره‌ی اجتماع کيست و سيره‌ی او چيست؟ مي‏گويند:

«در هر صورت بايد دانست که بدون اشکال در اين زمان که پيامبرf وفات نموده و امامg نيز از ديده پنهان است، امر حکومت ‏به‌دست‏ خود مسلمين است، و اين وظيفه‌ی آنان است که با در نظرگرفتن روش رسول خداf که روش امامت ‏بوده است ‏حاکمي را انتخاب کنند، و اين روش غير از روش پادشاهي و امپراتوري است، در اين موقعيت نبايد هيچ حکمي از احکام الهي تغيير کند و اين وظيفه‌ی همه است که در راه حفظ‏ احکام خدا کوشا باشند. و اما درباره‌ی حوادث روزمره و پيش‌آمدهاي جزئي همان‌طور که گفتيم، لازم است حاکم با مشورت مسلمين درباره‌ی آن‌ها تصميم بگيرد». بنابراين از مجموع آيات متضمن تکاليف اجتماعي مردم چنين نتيجه مي‏شود که تشکيل حکومت اسلامي ‏به عنوان مقدمه واجب بر عموم مسلمانان لازم است. [3]

بر اين اساس از منظر علامه تشکيل حکومت اسلامي واجب بوده و در صورتي که مردم براي انجام تکاليف واجب اجتماعي خويش بخواهند دولت تشکيل دهند حق دارند که فقيه واجد شرايطي را به عنوان حاکم تعيين نمايند. بي‏شک چنين فقيهي علاوه بر مشروعيت مردمي داراي مشروعيت الهي نيز خواهد بود. زيرا منطقي و معقول نيست که مردم به تکاليف اجتماعي از سوي شارع مکلف باشند، اما هيچ‌گونه حق دخالت و اظهار نظر جهت ايجاد مقدمات و فراهم‌آوردن زمينه‏هاي انجام آن تکاليف را نداشته باشند. مگر امکان دارد که براي شارع، امري مطلوب باشد و آن را از مردم بخواهد اما مقدمه آن را نخواهد؟

در همین رابطه ملاحظه می‌کنید که اغلب روحانيونی که در مبارزه با نظام شاهنشاهی و تحقق نظام اسلامی مبارزه کردند از جمله شهيد مطهري و بهشتي و مفتح و قدوسي و غيرهم، همه شاگردان علامه طباطبايي بودند و بدون شك تربيت فكري معنوي اين بزرگان، توسط علامه طباطبايي، نقشي اساسي در حركت آن‌ها داشت. درباره‌ی مسائل جهان اسلام، از جمله مسئله‌ی فلسطين، علامه همواره فعال بودند و حتي در مورد لزوم كمك به مردم فلسطين، ايشان اعلاميه‌اي را همراه شهيد مطهري و مرحوم آيت الله سيدابوالفضل موسوي زنجاني منتشر ساختند كه در آن ضمن افتتاح حساب بانكي در بانك‌هاي ملي، صادرات و بازرگاني، مردم را به ياري مردم ستمديده فلسطين فراخوانده بود.

يکي از شاگردان علامه طباطبايي«رحمة‌الله‌علیه» مي‏گويد: از خصوصيات علامه اين بود که هيچ‏گاه از کسي بدگويي نمي‏کردند. در طي 35 سال ارتباط با ايشان، جز بدگويي از دربار و رژيم طاغوت، حتي يک‏بار هم بدگويي کسي را از ايشان نشنيدم . آيت الله مطهري از معماران فکري انقلاب اسلامي درباره علامه طباطبايي مي‌گويند: علامه طباطبايي رابطه‌ی عاطفي و فکري بسيار نزديکي با امام خميني«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» داشتند.» امام خميني«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» درباره‌ی علامه طباطبايي مي‌فرمايند: «آقاي طباطبايي مرد بزرگي است و حفظ ايشان با اين مقام علمي لازم است». همچنين ايشان در اوايل انقلاب خطاب به علامه طباطبايي فرموده بودند: «هم‌جواريِ شما براي ما مغتنم است». مقام معظم رهبري«حفظه‌الله» در قسمتي از پيام خود به مناسبت سالگرد ارتحال علامه طباطبايي، ايشان را چنين ستودند: «او (علامه طباطبايي) مجموعه‏اي از معارف و فرهنگ اسلام بود، فقيه بود، حکيم بود، آگاه از اندوخته‏هاي فلسفي شرق و غرب بود، مفسّر قرآن بود، از علوم اسلامي، يعني علومي که از اسلام نشأت گرفته، يا از آن تغذيه کرده است، مطلع بود... شخصيت او، در لابه‌لاي اين دانستني‏هاي بسيار، به کمک رياضتي مداوم و درازمدت پرورده، صيقل يافته و پرداخته شده بود. از کساني ‏بود که‏ تنها مکتب‏ جامعي چون اسلام مي‏تواند امثال او را در دامان پر برکت خويش پرورش دهد.

علامه با آگاهی از مکاتب غربی و فلسفه غرب دقیقاً شبهاتی که در اروپا، شرق و غرب جهان علیه دین مطرح بود شناسایی کرد و با اخلاصی بی‌نظیر به نقد و بررسی آن‌ها پرداخت. ایشان در تفسیر «المیزان » به مناسبت‌های مختلف با اشاره به افکار بی‌اساس برخی از دانشمندان غربی و یا روشنفکران غرب‌زده، معارف ناب اسلامی را مطرح می‌کنند و ضمن شناخت مقتضیات زمان و مکان، در سال‌های دهه‌ی ۲۰ و ۳۰ هدایت جامعه را با رفع شبهات به عهده می‌گیرند و افکار جاهلان و مغرضان را پیرامون معارف دینی مورد نقد قرار می‌دهند.

 

4- علامه طباطبایی در تفسیر خود بخش فلسفی را از اصل تفسیر خود جدا کرده است اما به نظر می‌رسد ایشان در تفسیر خود از نگاه حکمی ملاصدرا متأثر است آیا علامه بدون نگاه فلسفی ملاصدرا توانایی ارائه‌ی چنین تفسیری را داشتند؟

قرآن ما را به تفکر دعوت فرموده و می‌فرماید در قرآن تدبّر کنید، لازمه‌ی آن‌که انسان بخواهد در قرآن تدبّر کند خوب‌فکرکردن است و طبیعی است وقتی شما خوب فکر کنید با سایر متفکران تاریخ یک نحوه همفکری پیدا می‌کنید و با فکر منظمی که آن‌ها دارند احساس قرابت می‌نمایید و از افکار آن‌ها استفاده می‌نمایید، این ربطی به تفکر فلسفی ندارد که یک نوع از انواع تفکر است بلکه همین‌که اهل فکر باشید می‌فهمید حقایق مجرد دارای جامعیت‌اند و اگر کسی این فهم خود را به این صورت ارائه داد که «بسیط الحقیقه کُلُّ الأشیاء و لیس بشیء منها» می‌فهمید که چه می‌گوید. آری علامه‌ی طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» از این جهت با متفکر بزرگی مثل ملاصدرا هم‌فکر است و علامه با این فکر وارد قرآن می‌شود و بهره‌های فراوانی از قرآن می‌گیرد ولی از آن‌جایی که فلسفه را می‌شناسد و محدودیت‌های آن را نسبت به حقیقت اشراقیِ وحی می‌داند مواظب است با نگاه فلسفی به قرآن و روایات ننگرد هرچند در بعضی موارد شواهدی فلسفی در رابطه با آیات و روایات می‌آورد تا معلوم شود آن موضوع در نگاه فلسفی که - برای افراد قابل لمس‌تر است- نیز مطرح بوده است.

 

5- برخی از اهل تفکیک جدایی بحث روایی از بحث فلسفی را که علامه در تفسیر مطرح کرده‌اند دلیل بر اعتقاد ایشان به تفکیک می‌دانند، نظر شما در این امر چیست؟

اگر تفکیک به این معنا است که مواظب باشیم حقیقت اشراقی و وجودی قرآن و روایات در محدوده‌ی تفکر انتزاعی و مفهومیِ فلسفی تقلیل نیابد، بسیار چیز خوبی است ولی متأسفانه آن‌هایی که تحت عنوان مکتب تفکیک اصرار دارند قرآن و فلسفه مخلوط نشود هیچ‌گونه تفکری را بر نمی‌تابند و مخاطبان خود را به یک نوع اخباری‌گری و تحجر گرفتار می‌کنند که علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» هرگز این‌گونه نبودند.

اینان به اسم آن‌که قرآن و اهل بیت عصمت و طهارتh در مقام عقل کل هستند، هرگونه خردورزی در قرآن و روایت را به اسم تفکر فلسفی مردود می‌دانند و عملاً نظریه‌پردازی بر مبنای قرآن و روایت را از جوامع علمی سلب می‌نمایند در حالی‌که سراسر آثار مرحوم علامه‌ی طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» تجلی خردورزی آن مرد فرزانه است در کتاب و سنت و المیزان صورت نظریه‌پردازی‌های او است مبتنی بر قرآن و روایات مربوطه.

 

6- باتوجه به مباحث سلوک ذیل شخصیت امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» این‌گونه می‌فهمیم که باید در رجوع‌مان به معارف اسلامی با توجه به منظر حضرت امام به آن معارف نظر کنیم و باید نگاهی که نسل امروز مثلاً در تفسیر قرآن داشته باشد همان منظری باشد که حضرت امام در تفسیر حمدشان نشان دادند که ظاهراً با رویکردی که علامه در تفسیرشان داشتند متفاوت است. ما چگونه این دو را با هم جمع کنیم؟

تفسیر شریف المیزان با آن نحوه استحکامی که در خود دارد عقل شما را آماده می‌کند تا بتوانید در قرآن تدبّر کنید و نگاه عرفانی خود را مبتنی بر نگاهی قرار دهید که در تفسیر المیزان به‌دست آورده‌اید. مسلّم ما در نگاه وجودی به قرآن باید تعقل را در صحنه داشته باشیم وگرنه به اسم تفسیر عرفانی حرف‌هایی به میان می‌آید که صرفاً ذوقی است در حالی‌که شما در تفسیر سوره‌ی حمدِ حضرت امام با نگاهی روبه‌رو هستید که در عین تعمق عقلی در قرآن متوجه تجلیات انوار و اسماء الهی نیز هست.

 

7- در کتاب «سلوک ذیل شخصیت امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه»» شما تقابل مکتب امام و غرب را نشان داده‌اید در این راستا تفکر علامه را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

همان‌طور که قبلاً ملاحظه فرمودید علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» به‌خوبی روح اعتباری و سوبژکتیویته‌ی غرب را می‌شناسند و با نظر به آن روح، نور قرآن را به صحنه می‌آورند تا با نور قرآن شما را از ظلمات دوران عبور دهند به همین جهت وقتی شما مدتی با تفسیر المیزان مأنوس شدید به‌خوبی در خودتان احساس عبور از غرب ظهور می‌کند.

 

8- تفاوت تفسیر المیزان با سایر تفاسیر شیعه چیست و چرا شما از میان تفاسیر معتبر شیعه این تفسیر را غذای روح بشر امروز می دانید؟

کافی است شما در این رابطه به نظر شهید آیت‌الله مطهری«رحمة‌الله‌علیه» به‌عنوان یک قرآن‌شناس رجوع کنید که می‌فرمایند:

«اين مرد واقعاً يكي از خدمتگزاران بسياربسيار بزرگ اسلام است، او به راستي مجسمة تقوا و معنويت است. در نهايتِ تهذيب نفس و تقوا، مقامات بسيار عالي را طي كرده. من ساليان دراز از فيض محضر پر بركت اين مرد بزرگ بهره‌مند بوده‌ام و الآن هم هستم. كتاب تفسير الميزان ايشان، يكي از بهترين تفاسيري است كه براي قرآن مجيد نوشته شده است... من مي‌توانم ادعا كنم كه بهترين تفسير است كه در ميان شيعه و سني از صدر اسلام تا امروز نوشته شده است... او بسياربسيار مرد عظيم و جليل‌القدري است... مردي است كه صدسال ديگر تازه بايد بنشينند و افكار او را تجزيه و تحليل كنند و به ارزش او پي ببرند... علامه‌طباطبايي ما، چند نظريه در فلسفه دارند، نظرياتي در سطح جهاني كه شايد 50 تا 60 سال ديگر ارزش اين‌ها روشن بشود... البته ايشان در ايران شناخته نشده است، بلكه در دنياي اسلام شناخته شده هستند».[4]

آيت‌الله‌جوادي‌آملي«حفظه‌الله‌تعالي» در تبيين شخصيت تفسيري علامه‌طباطبايي«رحمة‌الله‌عليه» مي‌فرمايند:

«مفسران وحي الهي حيات‌هاي متفاوت دارند. برخي حيات مفهومي و ماهوي دارند که با ابزار علم‌اليقين مي‌فهمند و با همان وسيله از چهره‌ی آيات قرآني پرده بر مي‌دارند و مفاهيم ذهني آيات را به ديگران منتقل مي‌کنند... حيات بعضي ديگر عيني است، يعني زنده به معلوم‌اند، نه علم. اين طايفه گرچه نه پيامبرند و نه امام معصوم، اما همان‌طور که در متون ديني از قول نبی اکرمf آمده؛ «فَكَأَنَّمَا أُدْرِجَتِ النُّبُوَّةُ بَيْنَ جَنْبَيْهِ وَ لَكِنَّهُ لَا يُوحَى إِلَيْه‏»[5] گويا نبوت در بين دو پهلوي او درج شده ولي به او وحي نمي‌شود. عين‌اليقينِ اين گروه سند علم اليقين آنان، و حق‌اليقين آن‌ها پشتوانه‌ی عين‌اليقين آنان است. علامه طباطبايي«قدس سرّه» در زمره‌ی اخير بود[6]... اگر تنها راه ارتباط با قرآن علم حصولي و مبادي مفهومي آن باشد، ممکن است کلام الهي در دل استقرار نيابد و بر اثر برخي سوانح، رخت بر بندد.»[7]

ملاحظه می‌کنید که شخصیت علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» و تفسیر المیزان ایشان در ارتباط با ظلماتی که ما باید از آن عبور کنیم با هیچ‌یک از تفاسیر موجود قابل مقایسه نیست. زیرا تفسیر قرآن باید روشن کند از چه عالَمی باید عبور کرد و به چه عالمی باید نظر نمود. به اندازه‌ای که نگاه ما به قرآن درست باشد، به همان اندازه می‌توانیم با قرآن رابطه برقرارکنیم. اولین نکته‌ای که باید نسبت به قرآن بدانیم، جایگاه وجودی یا اشراقی قرآن است که فوق الفاظ، در عالم غیب موجود است و از آن مقام نوری بر قلب رسول خداf نازل می‌شود. قرآن در توصیف آن مقام می‌فرماید: «وَ إِنَّهُ لَتَنْزيلُ رَبِّ الْعالَمينَ، نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ، عَلى‏ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ» (سوره‌ی شعراء، آیات 192تا 194) همان حقیقت نوری، در مقام ذهن رسول خداf ظهور می‌کند و حضرت صوت جبرائیل را می‌شنوند و رسول خداf در این رابطه فرمودند: «رَأَيْتُ جَبْرَئِيلَ فِي صُورَةٍ لَهُ سِتُّمِائَةِ جَنَاح‏»[8] جبرئيل را ديدم در صورتى كه ششصد بال داشت. و همان حقیقت نوری با نزول بیشتر به صورت صوت در می‌آید و رسول خداf آن را می‌شنوند و در نتیجه‌ی آن الفاظ قرآن شکل می‌گیرد.

در راستای قوس صعود و نظر به مقام باطنی قرآن، خداوند می‌فرماید: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ، فِي كِتَابٍ مَّكْنُونٍ، لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» آن قرآن، قرآنِ بلندمرتبه‌ای است، در کتابی پنهان، آن را مسّ نمی‌کند و کسی نمی‌تواند با آن تماس بگیرد مگر مطهرون. که البته مطهرون - به اعتبار آیه‌ی 33 سوره‌ی احزاب- بالإصاله اهل‌البیت هستند و بالتّبع هرکس به همان اندازه‌ای که از طهارت بهره‌مند است می‌تواند با حقیقت قرآن مأنوس باشد.

آنچه در آیات مذکور باید مورد توجه قرار گیرد نظر به جنبه‌ی وجودی قرآن است که قلب‌های آماده و پاک از اعتباریات و منور به رعایت حرام و حلال الهی، می‌توانند از طریق جنبه‌ی وجودی و ملکوتی خود با جنبه‌ی وجودی قرآن تماس داشته باشند و بنا به گفته‌ی حضرت آیت‌الله جوادی«حفظه‌الله» که عمری است با المیزان به‌سر می‌برند : عین الیقین علامه سند علم الیقین ایشان است و علم یقینی که در المیزان ظهور کرده پشتوانه‌ای عین الیقینی دارد و ابتدا با چشم قلبی و شهودی و وجودی درک شده، همچنان که آن عین الیقین پشتوانه‌ای حق الیقینی دارد و صاحب آن به مقام فنا رسیده و با آن رویکرد المیزان نگاشته شده است.

 

9-با توجه به این‌که می‌فرمایید حضرت علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» یک شخصیت اشراقی است و از طرفی حضرت امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» را نیز یک شخصیت اشراقی می‌دانید نسبت شخصیت اشراقی حضرت علامه با شخصیت اشراقی حضرت امام چگونه است؟

مطابق مباحث کتاب «سلوک ذیل شخصیت امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه»» مستحضرید که اگر انسانی قلب خود را در ذیل اسلام و فرهنگ اهل‌البیتh به صحنه آورد و از طرفی متوجه موانع تجلی انوار الهی در جامعه شد و احساس مسئولیت کرد و بر اساس نظر خود به آن موانع و آمادگی دفع آن موانع قلب خود را متوجه عالم معنا نمود ، اشراقی جهت رفع و دفع آن موانع بر قلب او تجلی می‌کند و آن اشراق تمام شخصیت او را فرا می‌گیرد تا همه‌ی حرکات و آثار او در راستای تحقق آن اشراق باشد و علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» با شناخت روح مدرنیته و آثار آن روح که همه‌چیز را اعتباری می‌کند و از قداست می‌اندازد، آمادگی تجلی اشراقی را جهت رفع و دفع آن روح پیدا کردند و تمام آثار ایشان حامل نجات مخاطبانشان است در رجوع به اسلام با رویکرد قدسی و معنوی و فاصله‌گرفتن از روح غیر قدسی فرهنگ غربی.

 

10- در کتاب سلوک بحثی دارید در رابطه با چگونگی رجوع به شخصیت‌های اشراقی و در آن جا آداب رجوع به ملکوت حضرت امام را متذکر می‌شوید، در مورد رجوع به شخصیت اشراقی حضرت علامه موضوع چگونه است؟

در رجوع به شخصیت‌های اشراقی عمده نظر به جنبه‌‌ی ملکوتی آن شخصیت‌ها است و این‌که ما با آمادگی قلبی به آن‌ها نظر کنیم تا از آن جهت در ذیل شخصیت آن‌ها قرار گیریم و تفصیل نور اشراقیِ اجمالی آن‌ها باشیم و اگر با چنین رویکردی به علامه رجوع شود انسان منوّر به آن نوع روحانیتی می‌شود که خداوند برای علامه‌ی طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» تقدیر نمود و به‌خوبی متوجه حقایقی می‌شود که شخصیت علامه را شکل داد.

 

11- چرا به جای امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» شخصیت اشراقی علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» را مبادی تفکر در دنیای معاصر ندانیم؟

رویکرد علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» به عالم معنا بر مبنای کشف راه‌کاری است که بتواند موانع فرهنگی فرهنگ مدرنیته را دفع کنند و مانع حاکمیت اندیشه‌های دیویدهیوم و امثال او باشد و خداوند نیز ایشان را مفتخر و منوّر به آن راه‌کارها می‌کند تا بشریت از طریق شخصیت و آثار ایشان خود را از موانع حاکمیت آن فرهنگ آزاد نماید ولی رویکرد حضرت امام رویکرد به عالم معنا است بر اساس تحقق نظامی که نفی نظام مدرنیته بکند و امروزه تنها با نظر به شخصیت اشراقی حضرت روح الله«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» می‌توان در نظامی قرار گرفت که در عین تفکر و تفاهم و وحدت ، بتوانیم از نظام سوبژکتیویته‌ی غربی عبور کنیم و این همه ی هویت اسلامی امروذین ماست همان طور که اگر قرآن و نبوت را بپذیریم ولی امام زمان خود را نشناسیم به مرگ جاهلیت مرده ایم و از هویت اسلامی بی بهره ایم.

 

12- از مباحث شما این‌گونه استنباط می‌شود که زعمای دین دارای شخصیت اشراقی هستند و خداوند راه‌کار هدایت تاریخی جامعه را بر قلب آن‌ها اشراق می‌کند، با توجه به این‌که علامه به آن معنا از زعمای دین نیستند ،موضوع شخصیت اشراقی ایشان چگونه خواهد بود و چه جایگاهی دارد؟

علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» از آن جهت در زمره‌ی زعمای دین هستند که در مقابل فرهنگ غربی و به‌خصوص فرهنگ مارکسیسم احساس مسئولیت کردند و زعامت فرهنگی دفع مادی‌گرایی را به‌عهده گرفتند و خداوند نیز بر همان مبنا اشراقی که باید به ایشان مدد برساند را برایشان مقدر فرمود.

 

13- برای آن‌که با روح غربی به تفسیر المیزان رجوع نشود چه مقدماتی نیاز است؟ آیا تفسیر المیزان به خودی خود توان تشخیص ظلمات غرب را و عزم عبور از آن را به خوانندگان خود می‌دهد؟

با توجه به نکاتی که عرض کردم روح المیزان به خودی خود از یک طرف آمادگی اُنس با حقیقت را در مخاطبان خود ایجاد می‌کند – هرچند در ابتدای امر جنبه‌ی حصولی آن بر جنبه‌ی حضوری آن غلبه دارد- و از طرف دیگر انسان با گوشت و استخوان خود ظلمانی‌بودن فرهنگ غربی را احساس می‌کند. در رابطه با این موضوع و روش مرحوم علامه و شرایط تاریخی که در آن قرار داشتند در بحث «چگونگی برخورد با تفسیر المیزان» می‌توانید مطالب را دنبال کنید تا این بحث تکمیل شود.

 

«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

 

--------------------------------------------------------

[1] - آيين بزرگداشت علامه طباطبايي«رحمة‌الله‌علیه»، فرهنگسراي ابن سينا ، 88/09/01- .farsnews.com/newstext 8809010105

[2] -.http://iranianstudies.org

[3] - به علامه طباطبائي، محمد حسين، ترجمه‌ی تفسير الميزان، بنياد علمي و فکري علامه طباطبائي، ج 4، ص 207-211 رجوع شود.

[4] - نقل از مقدمه‌ی كتاب «روش علامه در تفسير الميزان» از دكتر علي ‌الاوسي.

[5] - «الکافي»، ج 2، ص 604.

[6] - «شمس‌الوحي‌تبريزي»، آيت‌الله جوادي آملي، ص 75.

[7] - «شمس‌الوحي تبريزي»، آيت‌الله‌جوادي آملي، ص 87.

[8] - سيد ابن طاووس‏، الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف، ج‏1، ص:13