باسمه تعالی
1- پس از آن که استاد طاهرزاده مباحث «گوش سپردن به ندای بی صدای انقلاب اسلامی» را شروع کردند؛ ابتدا گمان مان آن بود که چون ایشان در مباحث انقلاب اسلامی موضوعاتی را در دو فراز بیان کرده اند، مباحثی در ادامه ی همان دو فراز خواهند داشت. فراز اول شامل چهار کتاب «امام خمینی و خودآگاهی تاریخی» و «جایگاه اشراقی انقلاب اسلامی در فضای مدرنیسم» و «انقلاب اسلامی، بازگشت به عهد قدسی» و «انقلاب اسلامی، برون رفت از عالَم غربی» بود؛ و فراز دوم شامل سه کتابِ «سلوک ذیل شخصیت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه»» و «امام خمینی و سلوک در تقدیر توحیدی زمانه» و «عقل و ادب ادامه ی انقلاب اسلامی در این تاریخ» است. اما چیزی نگذشت که متوجه شدیم گویا سخن تازه ای به میان آمده و نگاه دیگری به انقلاب اسلامی در جریان است که همراه مباحث جدید، همچنان که استاد در مقدمه تأکید می کنند، تفکرِ فراموش شده ای را با مخاطب در میان می گذارند. این بود که در صدد برآمدیم تا آن مباحث را بعد از ویرایش های لازم که توسط ایشان انجام شد، در اختیار خوانندگان قرار دهیم.
2- بحث «گوش سپردن به ندای بی صدای انقلاب اسلامی» در چهل و هفت جلسه انجام شده که فعلاً 15 جلسه ی آن را در این کتاب مورد مطالعه قرار می دهید و معتقدیم ابواب مهمی در مقابل خواننده ی محترم کتاب قرار می گیرد تا او وارد ساحتی خاص از «تفکر» شود که در این زمانه، سخت به آن نیاز داریم و فقدان آن موجب سرگردانی ما نسبت به درک درست واقعیت زمانه می شود.
3- خواننده ی محترم کتاب، آرام آرام متوجه خواهد شد «تفکر»، راهی است به سوی حقیقت، بدون آن که گمان کنیم حقیقت در دست ما قرار دارد. زیرا تفکر از جایی آغاز می شود که ندایی ما را به سوی خود فرا می خواند و نویسنده ی کتاب معتقد است آن «ندا» به عنوان اراده ی الهی در جلوه ی انقلاب اسلامی به صدا در آمده و همان طور که شهداء را به خود دعوت کرد و آن ها پذیرفتند؛ ما را نیز به خود دعوت می کند تا پس از دفاع مقدس از نقشی که باید ایفاء کنیم، غافل نمانیم.
4- آن چه در کتاب مورد تأکید قرار گرفته این نکته می باشد که باید تلاش شود تا آن جا که ممکن است از نگاهِ صرفاً سیاسی به انقلاب اسلامی پرهیز شود و از پیش داوری هایی که مانع می گردد تا آمادگی لازم جهت شنیدن ندای آن حقیقت برایمان پیش آید، خودداری شود. زیرا در آن صورت، رخصت می یابیم تا وارد ساحتی شویم که انقلاب اسلامی مجالِ نمایاندن خود را می یابد. باید بیاموزیم که چگونه به حقیقت، مجالِ به ظهورآمدن بدهیم. به نظر می آید نویسنده ی محترم، خواننده ی خود را در این مورد کمک می کند که به «حقیقت» مجال دهد تا خودش، خود را بنمایاند.
5- در کتاب سخن بر سر آن است که اگر پیشاپیش مشتاق آنی هستیم که «تفکر»، ما را مخاطب قرار می دهد؛ باید در جستجوی اندیشه ای باشیم که متذکر عطای الهی است و عطای الهی را برای ما قابل فهم می کند، امیدِ آن می رود که برای خواننده ی محترمِ این کتاب، روشن شود آن چه در این زمانه عطای الهی را به صورتی اصیل و نه انتزاعی به ما می دهد، تفکری است که ما را متوجه ی جایگاه تاریخی «انقلاب اسلامی» می کند.
6- نویسنده ی محترم کتاب متذکر این امر مهم است که ما در سال های اخیرِ تاریخِ خود برای آن که انقلاب اسلامی تحقق یابد و سپس برای آن که پایدار بماند، کارهای زیادی انجام داده ایم و لازمه ی کار نیز همین بوده است. ولی به نظر می آید بسی اندک تفکر کرده ایم، زیرا آن چه خداوند برای اندیشیدن به ما عطا کرده - یعنی حقیقت در مظهری به نام انقلاب اسلامی- طوری است که در عین «ظهور»، به «خفا» می رود، در نتیجه نمی توان به راحتی با آن ارتباط برقرار کرد مگر با اندیشه ای که حقیقت را در تشکیکی بودنِ آن چشیده باشد و در فهم انقلاب از بستر صدراییِ تفکر بهره برده باشد. و با توجه به این امر بوده که نویسنده ی کتاب مباحثی را با ما در میان گذارده اند.
7- کتابِ پیش رو متذکر این امر است که فهم انقلاب اسلامی، مانند هر فهم و دانشی نیست که حاصلِ شناخت باشد، بلکه حقیقتی است وجودی که در ذات خود منشأ تفکر ما خواهد بود. در همین راستا توصیه می کند که ما به انقلاب اسلامی به همان صورتی نظر کنیم که به تقدیرات عالَم نظر می کنیم و آن ها را احساس می نماییم. بر این اساس از همین ابتدا باید رویکرد خود را نسبت به مباحثی که در پیش رو دارید، روشن کنید و همان طور که در ابتدای کتاب تذکر می دهند مخاطبِ این کتاب کسانی اند که حقانیت انقلاب اسلامی را پذیرفته اند و در صدد رجوع عمیق تر به آن هستند.
8- نویسنده ی محترم کتاب سعی دارد این نکته را با ما در میان گذارد که فکرکردن، تابع آن چیزی است که بنا است به آن اندیشیده شود و در این تاریخ، آن چه باید به آن اندیشیده شود «انقلاب اسلامی» است و تنها تا آن جایی که ما وابسته به آن هستیم، باب تفکرِ اصیل بر روی جان ما گشوده می شود و حتی از آن طریق می توانیم به سیره ی اولیاء معصومh درست بیندیشیم. کتاب، ما را دعوت می کند با شناخت اراده ی الهی در این عصر، به سراغ قرآن و روایات برویم و از اقیانوس بیکرانه ی آن ها مسائل خود را بیابیم تا مسائل جهانِ دروغین مدرنیته را مسائل خود نپنداریم.
گروه فرهنگی المیزان
باسمه تعالی
1- آن چه تحت عنوان کتابِ «گوش سپردن به ندای بی صدای انقلاب اسلامی» در پیشِ روی خود دارید؛ حاصل نظر به شخصیت قدسی حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» و تفکر در بسترِ تاریخی انقلاب اسلامی است، در عین مواجهه با حکمت متعالیه و عرفان ابن عربی از یک طرف و مواجهه با تفکر فلسفی هیدگر و گادامر از طرف دیگر.
از آن جهت که حضور تاریخی انقلاب اسلامی مولود اندیشه ی تشیّعی است که متأثّر از حکمت صدرایی و عرفان ابن عربی است، آن هم در تاریخی که فرهنگ مدرنیته حاضر است ولی مدرنیته ای که انسان های متألّهی از فیلسوفان غرب مثل هیدگر و گادامر، آن را به چالش کشیده اند و با خودآگاهی مخصوص به خود، منتظر بودند تا بشر آماده گردد و روحی دیگر به تاریخ دمیده شود، حال می توان در این کتاب به این موضوع فکر کرد که آیا آن روحِ تازه، ذات انقلاب اسلامی نیست که در مواجهه با غرب، ولی در بستر اسلام شیعی با نظر به عقبه های مذکور متولد شده است؟
2- انقلاب اسلامی در ذات خود از یک طرف در تاریخی به ظهور آمده که فرهنگ مدرن، همه ی ابعاد عالَم و آدم را تحت تأثیر خود قرار داده، و از طرف دیگر هر کس به انسانیت انسان بیندیشد متوجه می شود در فرهنگ مدرن، بشر راهِ خود را گم کرد و نیاز دارد به اقلیم معنویت یا به تعبیر هانری کربن، به «سرزمین گمشده» برگردد و این است که می توان گفت انقلاب اسلامی رخدادی است که می خواهد گذشته ی توحیدی بشر را در تاریخی بین دو جهان به ظهور آورد، جهانی بین جهان توحیدی و جهان مدرن. در این کتاب سعی شده با چنین زاویه ای به انقلاب اسلامی نگاه شود.
3- در کتابی که پیش رو دارید سعی شده تا تفاوتِ تفکر به امور قدسی با تفکر به موجودات عالم تبیین شود تا در موضوع تفکر به انقلاب اسلامی به عنوان حقیقت این دوران، گرفتار خطا نگردیم و گمان کنیم علم و فلسفه به خودی خود تفکر است؛ غافل از این که علم و فلسفه می توانند محل ظهور ندایی باشند که در باطن و بنیاد علم و فلسفه جای دارد و «تفکر»، یادآوری و تذکر به آن بنیاد است.
4- اگر بپذیریم که «تفکر، نوعی فراخوان است» باید در این موضوع نیز اندیشه کنیم که در این تاریخ ما به چه چیز فراخوانده می شویم که در عین نزدیک بودن به ما، به دوردست ها اشاره دارد و سبب نگه داری ما نیز خواهد بود؟ نگارنده در این مورد به ذات انقلاب اسلامی نظر دارد، مشروط بر آن که به آن چه انقلاب اسلامی در این تاریخ به ما می دهد به عنوان امری اندیشه انگیز التفات کنیم.
5- وقتی حقیقت به صورتی خاص، یعنی به صورتی انضمامی در تاریخ ظهور کند، چیزی برای اندیشیدن به انسان داده شده تا نسبت به زمانه ی خود فکر کند و از بن بست هایی که روبه روی خود می شناسد عبور نماید. نگارنده ی این سطور معتقد است آن چیزی که برای اندیشیدن به ما داده شده، انقلاب اسلامی است و تنها از طریق اندیشه ای که انقلاب اسلامی به ما عطا می کند می توانیم از تنگناهای تاریخی، چه در امور اخلاقی و چه در امور اقتصادی و اجتماعی، عبور کنیم. مشکل آن است که ما هنوز به انقلاب اسلامی آن طور که لازم است نمی اندیشیم و برای گوش سپردن به ندای تاریخی آن -که عین تفکر است- تلاش نمی کنیم.
6- تا زمانی که ما نسبت به آن چه از طرف خداوند در این تاریخ به ما روی آورده، نیندیشیم؛ یارای عبور از تنگناهای موجود را نداریم مگر آن که بتوانیم تعلقِ ذاتی خود را در این زمانه متوجه ی انقلاب اسلامی و اهداف اصیل آن بنماییم و اجازه ندهیم با انواع کاهلی ها، این عطای الهی از ما روی برگرداند، در حالی که همه ی ما متوجه هستیم ذات ما کششی درونی نسبت به آن دارد و به همین جهت راه شهدایی که برای تحقق و بقای انقلاب اسلامی آن طور فداکاری کردند را پاس می داریم.
7- در این کتاب نکاتی در این رابطه مطرح شده که وقتی انسان در مسیر انقلاب اسلامی قرار گرفت - به عنوان حقیقتِ دوران- و با نگاهِ هستی شناسانه و آنتولوژیک با آن برخورد کرد، در مسیری قرار می گیرد که انقلاب به راحتی خود را نشان نمی دهد، ولی افقی را در مقابل او می گشاید که همواره اندیشه و اندیشیدن به آن اشاره دارد و انسانی که در بستر انقلاب اسلامی قرار گرفت راه کشش به سوی آن را -که همچنان گریزنده است- نشانه می گیرد و به سوی آن چه از جهت دیگر در خفا می رود، اشاره می کند و این نکته، تحت عنوان «ظهور و خفای انقلاب اسلامی» در متن کتاب مورد بحث قرار گرفته است.
8- ما از طریق انقلاب اسلامی به حکم تقدیر الهی به راهی کشیده شده ایم که هرچند آن راه چندان روشن نیست، ولی شواهد فراوانی حکایت از آن دارد که آن راه، راهِ آینده ی ما است، هرچند هنوز اهداف اصیل آن از ما دور است، ولی اگر بخواهیم به خالص ترین تفکر رجوع کنیم، نمی توان خود را در معرض تندبادِ آن قرار نداد، زیرا هر ملتی که بخواهد آن تقدیرِ بلند را برای خود محقق کند گریزی ندارد که خود را در پناه تندبادهای شدیدِ دوران خود قرار دهد. گویا ما در این تاریخ خودمان نشانه ی آن تندباد هستیم.
9- در کتاب حاضر، چندین و چند بحث از «زبان» به میان آمده و این که زبانِ انقلاب اسلامی باید گشوده شود تا انقلاب، خود را به «فهم»ها برساند و هر زبانی، تاب ارائه ی پیغام انقلاب اسلامی را ندارد. از زبان شاعرانه ی شهید آوینی سخن به میان آمده تا زبانی که باید بعد از آن و در همان بستر متولد می شد و نشد. به همین دلیل انقلاب اسلامی هم چنان در حجاب قرار دارد تا زمانی که واژه هایی به ظهور آیند و آن واژه ها «گفتِ» حقیقت انقلاب باشند و آشکارکننده ی زیبایی های نور آن. جلسات 6 و 7 و 8 در این مورد حرف هایی دارد. امید است آن مباحث بتواند هوشیاری لازم را در این رابطه به خواننده بدهد، زیرا آن کس که به ژرف ترین ها می اندیشد، دوست دارد زیبایی آن را در کلام به ظهور آورد.
10- این یک سؤال اساسی است که در فهم انقلاب اسلامی چه ابعادی از آن نااندیشیده مانده است و ما هنوز نتوانسته ایم به اهداف انقلاب اسلامی که در آغاز مدّ نظر بوده است، دست یابیم؟ جز این است که انقلاب اسلامی حقیقی ترین اندیشه در این تاریخ را در افق جان ما قرار داد تا ما انسانی شویم که آن اندیشه برای او آرامش بخش باشد؟ هرچند ممکن است در برهه ای از زمان، افقِ روبه روی ما تیره و تار گردد و «وقت» گم شود. ولی در هر حال «وقتِ» ما در این زمانه، انقلاب اسلامی است و امری که هنوز به آن درست اندیشه نشده است، همین امر است. پس باید انقلاب اسلامی را در این تاریخ حقیقی ترین اندیشه بدانیم تا آن چه نااندیشیده مانده معلوم شود.
11- در این کتاب سعی شده تا روشن گردد ما با درک بی واسطه ی خود می توانیم با حقیقت انقلاب اسلامی مرتبط باشیم، در آن صورت است که زبان ما، زبان انقلاب اسلامی خواهد بود، زبانی ماوراء زبانِ روزمرّگی. مثل آن که شعر، شاعران را در بر می گیرد و شاعر با سرودن شعر شاعر می شود. متفکر نیز به یافتی می رسد که در قصدش نمی گنجد و آن یافت، بزرگ تر از تصور آن متفکر است زیرا سخنِ تاریخ خود را می گوید و ما با درک بی واسطه ی خود با حقیقت انقلاب اسلامی مرتبط می شویم و زبان ما، زبان اظهار حقیقت می شود، زبانی شبیه زبان شعر. زبانی که باید با سلوک ذیل شخصیت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» در جستجوی آن باشیم.
12- تفکر، امری است تاریخی یعنی یک دورانِ تاریخی ملت را بنیاد می نهد و آن را «راه» می برد و نگهداری و نگهبانی می کند، به قسمی که این تاریخ در سایه ی آن تفکر دوام و بسط می یابد و با آن تفکر زندگی می کند و دوام می آورد. این تاریخ، امری جدا از ما نیست، ما را از درون فرا گرفته، به همان معنایی که قرآن می فرماید: «ما نُزِّلَ إِلَیْهِم » (نحل 44) یعنی آن چه پیامبر خداf می فرماید همانی است که بر مردم نازل شده و آن ها را فرا گرفته و رسول خداf تبیین کننده ی آن حقایق است. سعی وافر شده تا در این رابطه نکاتی به خوانندگانِ کتاب ارائه شود.
13- امر اندیشه انگیز، آنی است که برای اندیشیدن به ما داده می شود که در این تاریخ و ذیل اسلام، انقلاب اسلامی است. در این زمان چیزی وجود دارد که خود از پیشِ خود برای اندیشیدن به ما داده می شود. خداوند ما را بدان فرا می خواند تا به آن بیندیشیم و تفکرکنان به آن فکر کنیم، مثل آن که در آیات قرآن باید تدبّر کنیم. گمان می رود ما انسان ها هنوز به آن چه مشتاق اندیشیده شدن است یعنی انقلاب اسلامی، آن طور که لازم است رو نیاورده ایم. امید است کتابی که روبه روی خود دارید فتح بابی در این مورد باشد.
14- این که ما هنوز فکر نمی کنیم بیش تر به جهت آن است که خودِ آن چه باید به آن اندیشید، یعنی «وجود» از ما رو می گرداند و آن از مدت ها پیش رو گردانده است، امید است در آینه ی انقلاب اسلامی، «وجود» خود را به ما نشان دهد و در آن صورت انقلاب اسلامی معنای دیگری پیدا می کند و به صورتی دیگر به ما روی می آورد تا به آن بیندیشیم و در آن صورت است که تفکر به سوی ما برمی گردد و ما معنای دیگری در فهم خود می یابیم. آرزومندیم این کتاب چنین چشم اندازی را در مقابل شما بگشاید.
15- عرض شد آن چه باید به آن اندیشید چندان که بسنده باشد به ما رو نمی کند. اما این واپس گریزی نه چنان است که هیچ چیز در میان نباشد بلکه خودِ این واپس گریزی از «حقیقت»، امری است طبیعی، به طوری که از جهتی دیگر می تواند بهتر از هر امر حاضر دیگری با انسان مواجه و بر انسان وارد شود و این مربوط به نحوه ی بودن انقلاب اسلامی است که با ما به طریقی رازآمیز ارتباط برقرار می کند و سعی شده است در این کتاب وجهِ رازگونگی انقلاب اسلامی با خواننده در میان گذاشته شود.
16- برای تفکر، این نکته ی مهمی است که بدانیم رویدادِ واپس گریزی انقلاب اسلامی می تواند در عین حال حاضرترین امر در مقایسه با همه ی آن چه تا کنون حاضر است، باشد و به صورتی بی پایان از واقعیتِ هر آن چه واقعی است فراتر رود. زیرا در هر حال ما را فراگرفته است. تجربه ی چنین حالتی، تجربه ی بسیار نادر و ارزشمندی است که باید آن را در نسبتی که با انقلاب اسلامی برقرار می کنید، بیابید. زیرا آن چه از ما واپس می گریزد با همین واپس گریزیِ خود، ما را نیز از پی خود می کشد، از آن جهت که ذات ما پیشاپیش مُهر و نشانِ کشش به آن را در خود دارد.
17- با ما در ادامه ی مطالعه ی کتاب همراهی کنید تا روشن شود؛ تا آن جا که انسان در مسیر انقلاب اسلامی است، اتفاقاً در تمام عمر به آن چه واپس می گریزد، یعنی همان انقلاب اسلامی، اشاره می کند.
وقتی انسان در مسیر انقلاب اسلامی قرار گرفت در مقام چیزی است که به راحتی خود را نشان نمی دهد، ولی همواره اندیشه و اندیشیدن او به همان انقلاب اشاره دارد و بنیان او نهفته در چنین اشاره ای است.
یک انسان انقلابی در راه کشش به سوی انقلاب که همچنان گریزنده است، نشانه می گیرد و به سوی آن چه واپس می گریزد و در خفا می رود، اشاره می کند. جمله ی مبهمی است ولی بسیار مهم است و باید امیدوار باشید تا با مطالعه ی کتاب به درک آن دست یابید؛ به درک چیزی که در راه کشش به سوی او همچنان از شما واپس می گریزد و در خفا می رود تا شما با آن همراهی بیشتری داشته باشید. قصه، قصه ی حضرت خضر و حضرت موسی«علیهماالسلام» است، مواظب باشید از تأویل انقلاب اسلامی باز نمانید.
18- ما باید تفکر را بیاموزیم، این می طلبد که پیشاپیش مشتاق به آنی باشیم که تفکر را مخاطب خویش می سازد. و این آنی است که از جانب خود، خود را برای اندیشیده شدن عطا کند. آن چه این عطیّه را به ما می دهد تا به صورتی اصیل به آن بیندیشیم، همانی است که ما اندیشه انگیزترین اش می نامیم و در این تاریخ رخدادی است به نام «انقلاب اسلامی»، و حضرت امام روح اللّه«رضوان اللّه تعالی علیه» به خوبی به آن اندیشیدند و شهداء نیز پیرو ایشان، فهمیدند در این تاریخ به چه چیز باید بیندیشند.
19- ما هنوز متوجه نشده ایم از طریق انقلاب اسلامی در سنتی قرار می گیریم که ما را از بی تاریخی حفظ می کند و آن سنت به سوی ما می آید، زیرا ما سپرده شده و احاله شده به آن هستیم. همه ی سعی ما در این کتاب بر مبنای این توصیه است که بگذارید انوار الهی از طریق انقلاب اسلامی به سوی شما بیاید تا تفکری را به شما عطا کند که بر روح حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» عطا شد و آغازی شد برای تاریخ ما.
20- آن جا که پای رهانیدن ذات انسان در میان است از روان شناسی و روان درمانی و نیز از اخلاق در مقامِ آموزه ی صرف، هیچ کاری ساخته نیست، مگر این که انسان پیشاپیش به نسبتِ بنیادینِ دیگری با هستی نایل آمده باشد و به سوی حقیقتِ دورانش در ساحت مناسبی قرار گیرد. ما آن را در این دوران، انقلاب اسلامی می دانیم، آینه ای که در آن متوجه ی تجلیات اسماء الهی می شویم.
21- ما مدعی هستیم این انقلاب اسلامی است که به عنوان حقیقتِ این دوران «هویتِ» ما را به فکرکردن فرا می خواند، به نحوی که گویی به ما فرمان فکرکردن می دهد و منادیِ تفکر به ما است. از آن جهت که «وجود» در این تاریخ از آن منظر به ظهور آمده و «وجود» همواره در تجلی و ظهور است و بی واسطه به ما خطاب می کند. انتخاب و اختیار در چنین میدانی معنای خود را به میان می آورد تا با رفع تعلقات و عبور از خیالاتِ وَهم انگیز، خود را آماده ی گوش سپردن به آن ندا و آن خطاب بگردانیم.
22- اگر انقلاب اسلامی محل و مظهر حقیقتِ «وجود» است و «وجود» همواره در تجلی است تا خود را بنمایاند و ما را دعوت به تفکر نسبت به خود بکند؛ پس خداوند در مقام منادی و فراخواننده ی ما، انتظار دارد ما نسبت به مظهری به نام انقلاب اسلامی اندیشه کنیم زیرا هم او که فراخواننده ی ماست، خود بنا به ذاتش مشتاق آن است که در باره اش تفکر شود و به یاری تفکر، حضور او به عنوان گنجی مخفی در عالَم درک گردد. پس آن که ما را به فکرکردن فرا می خواند، آنی را که برای فکرکردن است، به ما می دهد. آیا در این تاریخ، آنی که برای فکرکردن است، رخداد عظیمِ انقلاب اسلامی نیست که یکی از شئونات آن رخدادِ اربعینی سال های اخیر است؟
23- دو چیز ما را به فکرکردن می خواند؛ یکی عطیّه ا ی که خداوند خود را در آن ظاهر کرده، و دیگر خودمان که ذاتی هستیم که فقط «هست». ما تنها آن جا دارای توان تفکر هستیم که به موضوعاتی فکر کنیم که ما را به فکرکردن می خوانند. مگر نداریم: «كَانَ أَكْثَرُ عِبَادَةِ أَبِی ذَرٍّ(رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ) التَّفَكُّرَ وَ الِاعْتِبَار» اکثر عبادت ابوذر تفکر و عبرت گیری بود. راستی ابوذر به چه می اندیشید و از چه عبرت می گرفت که آن اندیشه و آن عبرت گیری و اعتبار، بیشترین عبادتِ ابوذر محسوب می شد؟ ابوذری که بعد از حضور تاریخی اسلام، حال باید آن حضور تاریخی را از آنِ خود کند و در آن حاضر باشد.
24- عطیّه ها بسیارند، لیکن والاترین داده ها که به صورتی دائمی برای ما می ماند، ذات ما و حقیقتی است که خداوند در هر تاریخی در آینه ی آن تاریخ، خود را ظاهر می کند. آیا نمی توان گفت والاترین شُکر، فکرکردن به داده ها و عطایای الهی است؟ و عمیق ترین ناسپاسی، بی فکری به آن عطایا است؟ پس سپاسِ اصیل آن است که فکر کنیم به آنی که اصلاً برای فکرکردن داده می شود. ما در این زمانه خداوند را شُکر می گذاریم از آن جهت که به اندیشه انگیزترین امر می اندیشیم و فکر خود را در باب آن چه باید اندیشیده شود، به آن اندیشه انگیزترین می دهیم و این وقتی است که اندیشه انگیزترین امر، خود را برای اندیشیدن به ما می دهد، با جلوه های مختلفی که در مسیر تاریخی خود، آن ها را می نمایاند. تنها به فتنه ی سال 88 فکر کن! و به 9 دی ؛ تا معلوم شود اگر به ما گفته اند: «أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ إِدْمَانُ التَّفَكُّرِ فِی اللَّهِ وَ فِی قُدْرَتِه » ببینیم در آن صحنه باید به خدا فکر کنیم و به آثار و جلواتی که به ظهور آمد.
25- در دورانی که تیغ نیهیلیسم تا مغز استخوانِ بشر نفوذ کرده است، به این فکر کن که انسان تنها در صیانتِ آن چه خود را برای فکرکردن می دهد، سُکنی می گزیند. انسان مقام امن را ایجاد نمی کند، بلکه تلاش می کند امرِ صیانت کننده ی تاریخی خود را صیانت کند و نگه دارد، تا در زیر سایه ی آن به آرامش واقعی برسد. پیام آن مردی که در وصیت نامه ی خود فرمود: «با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری امیدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص، و به سوی جایگاه ابدی سفر می كنم ...» خبر از آن می دهد که او راهِ آرامش در این تاریخ را در سُکنی گزیدن در سایه ی انقلاب اسلامی و صیانت از آن در مقابل ما قرار داد.
26- تصور بنده آن است که با نگاه مجدد به حکمت متعالیه می یابیم که این مکتب چه اندازه استعداد فهم تاریخی را دارد که به یک معنا از دکارت، یعنی فیلسوف معاصر جناب صدرالمتألّهین شروع شد و جناب ملاصدرا با توجه به فهم آن تاریخ، حکمت متعالیه را به میان آورد. امید است عزیزانی که در حکمت متعالیه قدم زده اند با مطالعه ی این کتاب متوجه ابعاد کشف نشده ی حکمت متعالیه برای تفسیر تاریخی که در آن هستند بگردند.
27- ممکن است خواننده محترم گمان کند نویسنده کتاب متوجه ضعف ها و مشکلات ساختاری در امور اقتصادی و اخلاقی جامعه نیست و انقلاب اسلامی را به اتوپیایی تبدیل کرده که بیشتر به آرزوها شبیه است نه واقعیت. در حالی که اگر به سوابق اجرایی اینجانب نظر شود و تجربیاتی که در آن امور به دست آورده ام ، می پذیرند که با توجه به آن امور تأکید می شود تنها راه عبور از آنچه بنده نام آن را بحران می گذارم، رجوع به انقلاب اسلامی است و بنده آن را کاربردی ترین راه برای عبور از بحران ها می دانم و امید دارم صحت این ادعا در کتابی که پیش رو دارید روشن شود.
طاهرزاده
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه که در ابتدا باید بر روی آن فکر کنیم خودِ «فکر» است که واقعاً تفکر چیست؟ مسلّم مطالبی که بتوانیم به کمک آن ها در مورد «فکر» با هم سخن بگوئیم کم نیست. هم از نظر روایات، هم از نظر آیات و هم در نظر فیلسوفان، بهترین محتواها را داریم. ولی به موضوعاتی که به ما فکر می دهند با رویکردی که به ما فکر بدهند، نگاه نمی کنیم.
این اول بحث است که آیا فکر را باید به عنوان یک مفهوم در نزد خود داشت یا فکر یک نوع حضور و توجه است به چیزی که فکر را به ما برمی گرداند؟
حضرت صادق(ع) در مورد قرآن می فرمایند: «كِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى أَرْبَعَةِ أَشْیَاءَ عَلَى الْعِبَارَةِ وَ الْإِشَارَةِ وَ اللَّطَائِفِ وَ الْحَقَائِقِ فَالْعِبَارَةُ لِلْعَوَامِّ وَ الْإِشَارَةُ لِلْخَوَاصِّ وَ اللَّطَائِفُ لِلْأَوْلِیَاءِ وَ الْحَقَائِقُ لِلْأَنْبِیَاء»[1] كتاب خداى عزّ و جلّ دارای چهار چیز است: «عبارت»، «اشارت»، «لطایف» و «حقایق». «عبارت» براى عوام است و «اشارت» براى خواص و «لطایف» براى اولیاء و «حقایق» براى انبیاء.
ملاحظه بفرمائید کتاب خدا که بهترین متن برای تفکر است بر چهارگونه است. آدم های عادی از طریق عبارتش با آن رو به رو می شوند. ولی این کتاب بر اشارت هم استوار است. حال سؤال این است که در کتاب خدا اشارت به کجاست؟ شما با عبارت روبرو می شوید و آن را می فهمید ولی می فرمایند: این قرآن علاوه بر عبارت، بر اشارت هم استوار است و معلوم است اگر بخواهیم به اشارات کتاب خدا دست یابیم باید شخصیت دیگری از خود را به میان آوریم و به تعبیر روایت باید از خواص بشویم. ادامه ی روایت مدّ نظر بنده نیست که چگونه لطایف براى اولیاء و حقایق براى انبیاء است، از آن قسمت می گذریم.
امام صادق(ع) در روایت مذکور می فرمایند این کتاب می تواند برای ما اشارت باشد. بنده روی این موضوع حرف دارم که چگونه کتاب خدا می تواند برای ما اشارت شود؟ مسلّم باید حقایقی ماورای آن چه در عبارت می گنجد در عالم باشد و کتاب خدا به آن حقایق اشارت دارد و آن هایی که خود را ماورای فهم عادی پرورانده اند می توانند به آن حقایق نظر کنند. آیا می شود ما به هنگام روبه روشدن با یک متن با چیزی روبه رو شویم که در افق زندگی ما قرار دارد؟ شما در سوره ی حشر دارید: «فَاعْتَبِرُوا یا اُولِی الأَبْصَار» (حشر 2) ای صاحبان بصیرت از این حادثه عبرت بگیرید، یعنی متوقف بر ظاهر عبارت یا ظاهر حادثه نشوید، عوام بر روی ظاهر عبارت یا حادثه می مانند. آری! عبارت را نباید نادیده گرفت ولی می توان در آن متوقف نشد. در سوره ی حشر می فرماید: یهودیان فکر می کردند دژ محکمی دارند که مانع حمله ی مسلمانان به آن ها می شود، ولی خداوند رعبی در دل آن ها انداخت که آن قلعه ها را به دست خودشان و مؤمنین تخریب کردند: «یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُم بِأَیْدِیهِمْ وَأَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ»(حشر/2) و در ادامه می فرماید: «فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ» یعنی ای صاحبان بصیرت از این حادثه چیز بیشتری به دست بیاورید و از ظاهر آن عبور کنید. زیرا نقل تاریخیِ حادثه یک چیز است و سنتی که در آن حادثه جریان دارد چیز دیگری است. می فرماید به سمت آن سُنن که در ظاهر پیدا نیست عبور کنید. یک نوع آمادگی و رویکرد خاص می خواهد تا ما متوقف در صورت قضیه نشویم.
بحث ما در رابطه با انقلاب اسلامی است و ادعای ما هم این است که انقلاب اسلامی آن رخداد و حقیقتی است که می شود در نسبت با آن علاوه بر ظاهر آن، متوجه حقایقی در آن شد که این ظاهر اشاره به آن حقایق دارد، شرطش آن است که انقلاب را در ساحتی دیگر ببینیم. سخن در این است که چه طور باید به انقلاب اسلامی نگاه کرد که انقلاب اسلامی برای ما آینه ای باشد برای اشاره به حقایق باطنی این تاریخ. در این رابطه عنوان بحث هست: «گوش سپردن به ندای بی صدای انقلاب اسلامی». در این عنوان ادعاهایی شده است که انقلاب، صدایی دارد، اما صدایش ندا است، این نکته ی عجیبی است که ما به صدایی می توانیم گوش بدهیم که ندا است، مگر به ندا هم می شود گوش داد؟ حتماً این سؤال برای عزیزان هست که این چه نحوه رویکردی است به انقلاب اسلامی که می شود به ندای آن گوش سپرد؟ و این چه گوش سپردنی است؟
مبنای عرایض بنده آن است که انقلاب اسلامی یک امر اشراقی است. یعنی چیزی است که به قلب انسان ها می رسد. باید در این رابطه بحث بشود که اشراق، نحوه ای از تجلّیِ وجودی است، نه امری مفهومی. آری ما در واقعیت هم «وجود» داریم و هم «موجود». وجود حقیقتی است که همه ی موجودات را ظاهر می کند. مثل این که می گویید در تمام موجودات این عالم یعنی در انسان و گیاه و حیوان و غیره،آب جریان دارد ولی آن آب ظاهر نیست، اگر آب را از آن ها بگیرید همه ی آن ها تبدیل به خاک و سنگ می شوند. خداوند می فرماید: «وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ»(انبیاء/30) ما از طریق آب، هر چیزی را حیات بخشیدیم. یعنی آب، سِرّ حیات است. می خواهم عرض کنم در نگاهی عمیق تر، سِرّ اصلی حیات، «وجود» است. درست است وقتی گیاه را نگاه می کنیم می یابیم سرّ حیاتش آب است، اگر فهم و عقل خودمان را طوری تربیت کنیم که به آغازینِ آغازها بنگرد، به هر چیزی که نگاه کنیم، «وجود» را سرّ حیاتِ آن چیز می بینیم، به این حالت می گویند: «وجودِ موجود را دیدن» و به این نوع نگاه می گوییم «وجود بینی». همین که شما دارید من را می بینید می توانید متذکر باشید وجودی است که به این شکل در مقابل شما است. انتظار آن است که انسان ها متوجه این امر باشند و این آغاز تفکر است. این را می شود به خودمان تذکر بدهیم که وقتی با آدم ها رو به رو می شویم وَجه وجودی آن ها را مدنظر قرار بدهیم، و متوجه باشیم همه ی عالم، مظاهر وجوداند و در این رابطه می خواهیم انقلاب اسلامی را بنگریم.
عموماً ما چیزی مثل انقلاب اسلامی را یک امر اعتباری می دانیم. ولی سعی بنده آن است که روشن کنم انقلاب اسلامی امری وجودی است، همان طور که این درخت یک امر وجودی است و همان طور که ملائکه امر وجودی اند و خدا هم وجود مطلق است و به همه وجود داده است. ما وجود را منحصر به عالم ماده نمی کنیم. آیا جز این است که آن چه هم به قلب انسان ها می رسد امری است وجودی؟ منتها از نظر مرتبه و درجه؛ آن چه به قلب انسان می رسد نسبت به موجودات مادی دارای درجه ی وجودی شدیدتری است و به همین جهت حالت اشراقی دارد و به صورت تجلی می باشد. گاهی می گوییم چیزی به ذهنم رسید. به نظر شما کجا بود آنچه فعلاً به ذهنمان آمد، اگر از جای دیگری نیامده، چرا قبل از این در ذهنمان نبود؟ معلوم است چیزی بر نفس شما اضافه شد. فرق وجودِ آن حالت قلبی که برای شما پیش آمد با وجودِ کت وشلوارتان این است که آن چه به قلب تان رسید حالت اشراقی دارد. به نظر بنده خوب است عزیزان روی این مطلب فکر کنند که انقلاب اسلامی نحوه ای از «وجود» است که به عنوان حقیقتِ تاریخ ما به قلب ها اشراق می شود و با زبان اشارت می توان متذکر وجود آن شد.
زبان گزارشِ حقیقت می تواند زبان اشارت باشد و این یک نکته ی حساسی است. باید از خود پرسید اگر حقایقی در این عالم هست، ما چطور با آن حقایق مرتبط بشویم؟ یکی از راه های علمِ به حقایق، استدلال است، می توانیم برای وجود خدا و ملائکه و معاد به عنوان حقایق عالمِ وجود، استدلال بیاوریم و به همین جهت ما وجودِ معاد را در عقایدمان واقعی می دانیم. این یک راه است برای علم به وجودِ حقایق. آری! زبانِ علم به وجود حقایق، زبانِ استدلال است. به قول شهید مطهری در قرآن بعضی مواقع، زبان، زبان استدلال است و با عقلِ قرآنی به وجود حقایق پی می بریم. مثلاً خداوند می فرماید: همین طور که این نطفه در رحم مادرش سیر می کند و در نهایت به صورت یک انسان شکل می گیرد، نمی گذاریم که پس از حضور در این دنیا نابود شود بلکه به سوی دنیایی دیگر سیر می کند. تعبیر علامّه مطهری این است که این یک نوع استدلالِ قرآنی است. چون می خواهد وجود معاد را اثبات کند. آری! یک وقت است که ما وجود حقیقتی را می خواهیم اثبات کنیم در این رابطه برای اثبات وجود آن دلیل می آوریم، ولی یک وقت می خواهیم آن حقیقت را مدّ نظر قرار دهیم، در این حالت به زبان دیگری نیاز داریم و آن زبان اشاره است. به آن روایت فکر کنید که می فرمود قرآن ابعادی دارد که عده ای با اشاره به آن ابعاد، قرآن برایشان رخ می نمایاند، زیرا کتاب خدا بر اشیایی است و یکی از آن اشیاء، «عبارت» است و یکی هم «اشارت». یعنی قرآن ابعاد و وجوهی دارد که می توان با اشارات قرآن به آن وجوه نظر کرد. قرآن آمده است تا به ما از حقایق عالم خبر بدهد، یکی از راه های نظر به حقایق، زبان اشاره است. مشکل این است که ما عموماً به زبان انتزاعی و استدلال عادت کرده ایم. البته زبان استدلال هم برای علمِ به حقایق لازم است امّا فراموش نکنیم که زبان استدلال ما را متوجه وجود آن حقایق می کند و این اول کار است، نه آخر کار. زبان استدلال زبان صحیحی است ولی زبان کافی نیست، می شود یک سخن صحیح باشد ولی همه ی ابعاد یک حقیقت را نشان ندهد. شما وجود خدا را با استدلال اثبات می کنید ولی لقای الهی راه دیگری می خواهد. هیچ وقت لقای الهی با زبان استدلال محقق نمی شود. مشکل ما در این جا است که وقتی می خواهیم به حقیقتی اشاره کنیم، روحیه ی انتزاعی و استدلالیِ ما حجاب ما می شود و سر بر می کشد که دلیل شما چیست. اگر می خواستیم برای سخنان مان نسبت به حقانیت انقلاب اسلامی دلیل بیاوریم که نیازی به این جلسات نبود. ما می توانیم وجود معاد را اثبات کنیم ولی آیا در آن صورت به حالاتی که برای حارثَه بن مالک[2] پیش آمد می رسیدیم که به رسول خداf می گوید: من دارم عرش خدا را می بینم. اگر از او بپرسیم به چه دلیل؟ در واقع این جا آن شخص را دفن کرده ایم. یکی از انواع قتل پیامبران به همین صورت بوده است. پیامبران آمدند ما را به ساحاتی متعالی تر از این دنیا و مفاهیم عقلی ببرند و افقی در مقابل ما بگشایند، حالا ما سخن آن ها را در استدلال و آنچه استدلال در مقابل ما قرار می دهد، محدود می کنیم. به گفته ی مولوی:
عقل بند رهروان است ای پسر
و آن رها کن ره عیان است ای پسر
می گوید آنچه عقل می گوید غلط نیست، صحیح است ولی کامل نیست. مشکل آن است که تاریخ تفکرِ ما، تاریخ استدلال شده است در حالی که تفکر، محدود به استدلال نیست. بعدا روشن خواهد شد که تفکر، «تذکر» است. آیه ی 44 سوره ی نحل را نگاه کنید. می فرماید: «وَأَنزَلْنَا إِلَیْكَ الذِّكْرَ» ای پیامبر این قرآن را که ذکر است بر تو نازل کردیم. «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» تا برای مردم روشن کنی آن چه را بر آن ها نازل شده است. «وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَكَّرُونَ» به این امید که فکر کنند. رابطه ی «ذکر» و «تفکر» در این آیه خیلی عجیب است که اگر مردم متوجه شوند چه مطالبی بر قلب آن ها اشراق شده، متفکر می شوند. قانع شدن عقلی غیر از آن یقینی است که به کمک آن یقین، حقیقت را مقابل خود احساس می کنیم. در خبر آمده است که در محضر رسول خداf عرض شد: «أنَّ عِیسی ابْنَ مَرْیمَ کَانَ یمْشِی عَلَی الْمَاءِ، فَقَالَ لَوْ زَادَ یقِینُه لَمَشَی فَی الْهَوَاء»[3] عیسی بن مریم(ع) بر روی آب راه می رفت، آن حضرت فرمودند: اگر یقین او بیشتر بود می توانست در هوا حرکت کند.
باید روشن شود اهل یقین چه نسبتی با خدا پیدا می کنند؟ آیا تفکر، به معنای درک مفهومی حقایق است و یا رؤیت ظرائفِ عالمِ وجود و ارتباط با آن ها؟ یقین یعنی این که در قبله ی جان خود با خدا به عنوان منشأ همه ی کمالات مرتبط شدن و یا این که حداقل بتوانیم به آن کمالات و ظرائف اشاره کنیم. به هر حال باید متوجه باشیم تفکر همیشه به یک معنا نیست.
آیه ی فوق یعنی آیه ی 44 سوره ی نحل، حداقل این نکته را مطرح می کند که رابطه ای بین تفکر و تذکر هست و می توانیم بگوئیم تفکر به یک معنا تذکر است؛ می توان با تذکر، طرف مقابل را به تفکری خاص وارد کرد. این غیر از تفکری است که با استدلال حاصل می شود. تفکری که با تذکر حاصل می شود با کوششی همراه است که انسان تا حدی از موانع مادی آزاد شده باشد تا تجلیات خاصی که مخصوص این دوران است بر جان او نقش بندد.
بنده برای این جلسات مطالبی را یادداشت کرده ام، بنا دارم کم کم آن ها را در محضر عزیزان ارائه دهم و بر روی آن صحبت کنم. این طور شروع می شود:
«انقلاب اسلامی یک امر اشراقی است و به یک معنا یک موضوع وجودی می باشد و لذا یک حقیقت است و نه یک شیء و ماهیت، و نه یک اتفاق. از طرفی زبانِ گزارشِ حقیقت می باید «زبان اشاره» باشد تا چندین معنا را در مقابل انسان بگشاید.»
عرض بنده آن است که انقلاب اسلامی به یک معنا یک حقیقت وجودی است و نه یک شیء. اگر انقلاب اسلامی یک حقیقت وجودی است، زبان تبیین آن باید «زبان اشاره» باشد زیرا «زبان عبارت» موضوعی را مطرح می کند که یک بُعد بیشتر ندارد و می تواند بگوید همین است و جز این نیست - مثل آن که بگوئید مثلث سه ضلع دارد- ولی زبان اشارت می تواند به چیزی اشاره کند که چندین معنا را در مقابل انسان بگشاید، به اصطلاح زبان اشاره، زبان شاعرانه است. زبان اشاره در تبیین یک موضوع، طوری موضوع را مطرح می کند که هم شما مطابق درک خود آن را قبول می کنید و هم دیگری آن را با درکی متفاوت از شما، قبول می کند. در تفسیر قرآن این را ملاحظه می کنند که در رابطه با یک آیه هم این تفسیر درست است و هم آن تفاسیر دیگر، چون زبان قرآن زبان اشاره است و سعه دارد. در حالی که در زبانِ عبارت، سخن آن است که این ساعت یا این جا است یا آن جا، در حالی که حقیقت مثل این ساعت نیست که یا این باشد یا آن. خودِ حضرت حق که حقیقتُ الحقایق است طوری در عالم وجود دارند که مردم با روحیات مختلف همه به حضرت حق رجوع می کنند و همه هم جواب می گیرند، زیرا خدا حقیقت است.
حقیقت را باید با نگاهی که مخصوصِ نگاه به حقیقت است، مدّ نظر آورد تا برای ما رخ بنمایاند. طوری است که به یک معنا هم این است و هم آن و نه این که یا این باشد یا آن. عمده آن است که متوجه باشیم خداوند یک حقیقت است و نه یک مفهوم. فکر می کنید چطور می شود که در بعضی جوامع، بی تفکری به وجود می آید؟ طرف می گوید آن چه من فهمیدم درست است، و آن چه غیر از فهم من است غلط است. ما این را بی فکری تاریخی می نامیم. ولی اگر تاریخ به جایی رسید که انسان رابطه اش را نسبت به حقیقت درست کرد، بسیاری از این عدم تفاهم ها و تقابل ها از بین می رود و همه همدیگر را می فهمیم. من فکر می کنم اصلی ترین حرفی که بنده می خواهم در مورد انقلاب اسلامی بزنم همین نکته است که به انقلاب اسلامی به عنوان حقیقت نظر کنیم تا ببینیم چرا باید با زبان اشاره در رابطه با انقلاب با همدیگر صحبت کنیم. فعلا ًمسئله این است که ما در زبانِ اشاره، سعه داریم.
«زبانِ گزارشِ حقیقت می تواند زبان اشاره باشد تا چندین معنا را در مقابل انسان بگشاید و ما را با رازِ زمانه آشنا کند.»
پس زبانِ اشاره زبانی است که ما را در مقابل یک حقیقت قرار می دهد. حقیقت یعنی «وجود»، و وجود یک چهره ندارد، به صورت های مختلف ظهور می کند. ماهیت یک چهره دارد ولی حقیقت یک چهره ندارد. حقیقت از جنس وجود است. «وجود» همه ی عالم را در بر گرفته است و هیچ کس هم نمی تواند بگوید که فقط من «وجود» هستم. حال وقتی زبان، زبان اشاره شد، زبانِ اشاره ما را با راز روبه رو می کند و رازِ زمانه ی ما حقیقتِ انقلاب اسلامی است.
خداوند می فرماید: «یَسْأَلُهُ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ كُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» (الرحمن/29). در اول آیه می فرماید که آن چه در زمین و آسمان است از خدا تقاضا می کند و در ادامه می فرماید «كُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» او در هر روزگار و دورانی در شأنی است و به نحوی خاص در آن دوران ظاهر می شود. برای این که تقاضای انسان ها در آن روزگار نسبت به تقاضای آن ها در روزگاری دیگر، متفاوت است. شما با چه طلبی در این روزگار با حضرت حق رو به رو شده اید که حاصل آن اشراق انقلاب اسلامی در قلب زعیم این دوران شد؟ مثلاً شما اگر از او درخواست رزق کنید، شأنی از خداوند که با شما رو به رو می شود، رزّاقیت است. اگر شما از او بخواهید که آبروی شما را حفظ کند، خدا هم با نور آیه ی «إِنَّ اللَّهَ یُدَافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا» (حج/38) به میان می آید. اما این که در هر دوره و زمانه ای جلوه ای خاص دارد، نشان می دهد که در هر زمانی رازی در میان است و حضرت حق مطابق آن راز، جلوه ای مخصوص دارد که روح آن زمانه است. خلاصه آن که راز هر تاریخی نحوه ی حضور خاص خدا در آن تاریخ است. با توجه به این موضوع عرض می کنم:
«زبانی نیاز است تا آن زبان با اشاره ی خود ما را با راز زمانه آشنا کند، رازی که در عین نزدیکی به ما در دورترین ها سیر می کند.»
همیشه «راز» این گونه است که مثل روح، در واقعیات حاضر می باشد. از یک طرف در قرآن دارید: حضرت حق «أَقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرِید»(ق/ 16) و از طرف دیگر دارید: «سُبحَانَ اللهِ عَمَّایصِفُون»(مؤمنون/ 91) یعنی خداوند خیلی بالاتر از این وصف ها است. شما در معارف توحیدی متوجه می شوید که حضرت حق همه جا هست و هم نمی توانید بگویید که محدود به این جا است. این قاعده، رازِ همه ی حقایق است. همه ی حقایق به حقیقت الحقایق ختم می شوند ولی اگر ما بخواهیم از آن ها سخن بگوئیم به اشاره می توان سخن گفت، نه به استدلال، چون استدلال مطلب را در حدّ مفهوم محدود می کند. اگر ما توانستیم با زبانِ اشاره روشن کنیم انقلاب اسلامی حقیقتی است در این دوران و شما توانستید نسبت به این موضوع با زبانِ فکر به آن توجه کنید، راه ما گشوده می شود ولی اگر هنوز بر عادت قبلی باشید و به جای آن که به کمک اشاره ها وجوه حقیقت را در افق جان خود بیابید، بپرسید به چه دلیل این حرف ها را می زنی؟ عملاً بحث را به بن بست می کشانید. ما عموماً طوری هستیم که وقتی قانع می شویم که برای اثبات وجودِ هر موضوعی استدلال در میان باشد، زیرا هنوز متوجه نیستیم چیزهای بالاتری هم هست که با استدلال برای ما رخ نمی نمایند، همان طور که در خواب؛ همین که خواب می بینید می خواهید بروید به جایی که برای تان ناآشنا است، زود بیدار می شوید و هیبت آن حضور اجازه نمی دهد خواب را ادامه دهید، این جا هم چون با استدلال آشنا هستیم، همین که می خواهیم با اشاره وارد ساحتی شویم که با حقیقتِ موضوعی روبه رو شویم، زود برمی گردیم و می گوییم به چه دلیل؟ نمی دانیم این به چه دلیل گفتن در این جا برای ما ضرر دارد و حجابی می شود تا رجوعِ مستقیم به حقیقت واقع نشود. عرفا حرف های خوبی در این رابطه دارند ولی ما می توانیم با انقلاب اسلامی بسیاری از آن حرف ها را که آن ها زدند، بفهمیم.
وقتی بحثِ روبه رویی با راز به میان آمد، در عین این که نزدیکِ نزدیک است ولی از آن طرف هم نمی توان به این راحتی مثل این لیوان آن را به دست آورد. وجود انقلاب اسلامی که ادعای ما درباره اش این است که به عنوان راز این تاریخ، همه ی ما و همه ی بشریت را فرا گرفته است، از همین نوع است یعنی در عین نزدیکی در دورترین ها سیر می کند. باید روشن شود ما در نسبت با انقلاب اسلامی چه می گوییم. از آن طرف می بینیم با وجود این که این حقیقت، همه را فرا گرفته است و انقلاب اسلامی به معنای تجلی حضرت حق بر ما، نزدیک ترین حقیقت به ما است، ولی از طرف دیگر طوری است که نمی توانیم به این راحتی به دستش بیاوریم.
باید متوجه باشیم نحوه ی وجود حقیقت در عالم به صورتی خاص به تفکر دعوت می کند. آرام آرام بحث خواهیم کرد که این تاریخ، تاریخِ تفکر از طریق انقلاب اسلامی است. یعنی اگر در رابطه با انقلاب اسلامی تفکر نکنیم، هر چقدر هم باسواد باشیم در بی فکری قرار خواهیم گرفت، البته باید معنی این حرف ها روشن بشود. عرض شد:
«حقیقت در عین نزدیکی به ما در دورترین ها سیر می کند و همین امر موجب می شود که در رویارویی با انقلاب اسلامی تا می توانیم درنگ کنیم.»
اساساً در رابطه با حقیقت نمی شود بگوئید یافتم و تمام شد. حقیقت در هر موضوع و در هر جلوه ای طوری است که همان وقت هم که آن را می یابید، متوجه هستید که چیزی نیست که به راحتی بتوانید مالک آن شوید. وقتی پیغمبر خداf با یافتن خدا عرضه می دارند «مَاعَرَفنَاکَ حَقَّ مَعرِفَتِک» ما نتوانستیم آن طور که تو شایسته ی شناختی تو را بشناسیم. می فهمیم که این قاعده ی رو به رویی با هر حقیقتی است. بنده در زیارت نجف بالاترین تقاضایم این بود که خدایا! حجاب بین من و مولایم امیرالمؤمنین(ع) را کم کن، تا حقیقت ولایتِ مولایم را کمی احساس کنم. ممکن است بنده با صد دلیل ولایت مولی را برای شما ثابت کنم، ولی این همه ی مطلب نیست. باید امیرالمؤمنین(ع) به یک معنا مال ما بشوند و بتوانیم ذیل پرتوی از انوار آن حضرت قرار گیریم و آن رازی است که برای ما آشکار خواهد شد، زیرا وجود اولیاء الهی سراسر راز است. اگر این زیارت نامه ها که تا حدّی اشاره به مقام رازگونه ی ائمهh دارد، نبود دست مان برای ارتباط قلبی با آن ها خالی بود، زیرا نمی شود به راحتی با حقیقت رابطه برقرار کرد. در این زیارت نامه ها امام را که واسطه ی فیض می دانید، به عنوان مظهرِ روشن حقیقت، مدّ نظر قرار می دهید. در این رابطه می خواهم عرض کنم در ادامه ی بحث به جایی می رسیم که اگر انقلاب اسلامی به عنوان مظهر انوار الهی در این تاریخ درست فهمیده نشود و به عنوان حقیقتِ دوران مدّ نظر قرار نگیرد؛ نه امام درست فهمیده می شود و نه خداوند به عنوان حقیقتِ مطلق، محل رجوع جان ما قرار می گیرد. البته می شود مؤمن بود ولی با خداوند و لقای او روبه رو نبود، تکالیف خود را انجام داد و بهشتی شد.
«رازگونه بودنِ حقیقت موجب می شود تا در رویارویی با انقلاب اسلامی تا می توانیم درنگ کنیم و نخواهیم با شتاب کاری مطلب را در جایی تمام شده بپنداریم.»
بنده اگر ده ها جلسه در رابطه با وجه وجودی و اشراقی انقلاب اسلامی سخن بگویم، هرگز کار به این ختم نمی شود که عزیزان گمان کنند مطلب را گرفتند و تمام شد. تنها می توان چشم اندازی در مقابل رفقا گشود. هرگز گمان نکنید «می شود مطلب را در جایی تمام شده بپندارید.» هر وقت بخواهیم چنین مطلبی را تمام شده بپنداریم، بدانید داریم به صورت مفهومی و انتزاعی به مطلب نظر می کنیم. وقتی پیامبر خدا و اولیاء الهیh همواره حس می کنند رابطه شان با خدا - به عنوان حقیقت مطلق- تمام شده نیست و به آخر مطلب نرسیده اند، حساب کنید ما که هنوز راه را پیدا نکرده ایم چه وضعی باید داشته باشیم.
«آنچه باید در ابتدا روشن شود و سپس مطلب شروع گردد این است که مخاطبانِ بنده در این مباحث کسانی اند که روی هم رفته انقلاب اسلامی را قبول دارند، به همان معنایی که قرآن مخاطبانِ تذکراتِ خود را متقین می داند و می فرماید «ذَلِکَ الکِتَابُ لَارَیبَ فِیهِ هُدًی لِلمُتَقِین»(بقره/2).
شاید در ابتدای خواندن سوره ی بقره این سؤال برای تان پیش آمده باشد که چرا خداوند می فرماید: این کتاب با کسانی حرف دارد و به هدایت آن ها نظر دارد و بدون شک هدایت شان می کند که متقین باشند؟ در حالی که بنا براین است که قرآن دست ما را بگیرد و ما را متقی بکند نه این که بگوید بدون شک فقط متقین را هدایت می کند! ما از این آیه این را می فهمیم که اگر انسان خود را نسبت به حقایق در حد گشودگی آماده نکرده باشد، این قرآن هدایتش نمی کند. به صرفِ تسلیم شدن نسبت به دستورات قرآن، کار تمام نیست، باید نسبت به حقایقی که قرآن به آن ها اشاره دارد گشوده بود. لذا می فرماید: «قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِكُمْ»[4](حجرات/ 14). این هدایت چه هدایتی است که قرآن در ابتدای سوره ی بقره می گوید شرطش این است که به چند مطلب رسیده باشی؟ یکی وجود غیب را قبول داشته باشی و درک قلبی نسبت به آن در میان باشد، «یؤمِنُونَ بِالغَیبِ». دیگر آن که اهل نماز و نیایش با خدا باشی؛ «یقِیمُونَ الصَّلاۀ» و علاوه بر اهل انفاق بودن، آن چه را بر پیامبر اسلام و سایر پیامبران نازل شده است به عنوان وحی الهی تصدیق کنی؛ ممکن است بپرسید خدایا بنا شد که تو به ما بیاموزی نماز بخوانیم، می فرماید: تو باید به این رسیده باشی که نیاز به نیایش با حضرت حق داری، حالا نحوه انجام آن را خداوند به انسان می آموزد. باید با زکات دادن نسبت به امور اقتصادی دیگران حساس باشی، حالا می گوید اگر این حساسیت ها را داشته باشی و به این شعور رسیده باشی، متوجه می شوی ما با تو چه حرف هایی داریم وگرنه نمی توانیم زبان قرآن و اشارات آن را بفهمیم و با قرآن ارتباط برقرار کنیم. در همین رابطه که راه کارِ ارتباط با حقایق قدسی آمادگی خاصی را طلب می کند، عرض می کنم ما این جا نیامدیم که حقانیت انقلاب اسلامی را اثبات کنیم بلکه می گوئیم اگر کسی متوجه است که با رخداد تاریخی انقلاب اسلامی یک خبرهایی در میان آمده است، ما می خواهیم با همدیگر صحبت کنیم آیا می شود به کمک زبان اشاره، به ابعاد باطنی این رخداد توجه کرد و کمی نسبت به آن فکر نمود؟ آن هم فکر، به معنای توجه به حقیقت انقلاب، تا آن فکر، ذکر ما بشود.
«در این دستگاه است که می توانیم با همدیگر سخن بگوییم.»
در دستگاهی که متوجه شده ایم انقلاب اسلامی یک حقیقت اشراقی است و تلاش داریم راهی به سوی وجه اشراقی آن بیابیم، می خواهیم در این رابطه با همدیگر سخن بگوییم. آرام آرام روشن خواهد شد که ما عموماً نمی توانیم با همدیگر صحبت کنیم و اصلاً حرف های هم را نمی فهمیم مگر آن که افقی در مقابل ما گشوده شود که با اشاره به آنچه در آن افق گشوده می شود، همدیگر را بفهمیم و به تفاهم نایل شویم. ملاحظه کرده اید که گاهی با آیات قرآن می شود با همدیگر صحبت کرد مشروط بر این که با قرآن از طریق زبان اشاراتش برخورد کنیم. برای بنده پیش آمده است که چگونه با یک آیه هزار مطلب را می توان روشن کرد در حالی که اگر می خواستم همان مطلب را با استدلال بگویم طرف به شدت مقاومت می کرد. حتماً این معجزه را در قرآن دیده اید که چگونه می شود به کمک قرآن با همدیگر حرف زد. حال اگر بخواهیم در تاریخ خودمان ذیل قرآن و سنت با همدیگر سخن بگوئیم نباید از انقلاب اسلامی و اشارات آن برای تفکر غافل بود. ما می خواهیم در این تاریخ و در این زمان فکر کنیم؛ همان طور که با داشتن قرآن، اگر امام زمان تان را نشناسید، به جاهلیت گرفتار می شوید، - چرا که وجود مقدس حضرت مهدیg امام تمام زمان ها بعد از غیبت هستند- هم چنین باید به مظهر امام زمان در این تاریخ نظر کرد یعنی به رهبر معظم انقلاب اسلامی که متذکر حقیقت انقلاب اسلامی در این زمان هستند. ممکن است کسانی باشند که با صد دلیل وجود حضرت مهدیg را اثبات کنند ولی نتوانند متوجه مظهر اراده ی آن حضرت در این تاریخ بشوند، این ها همان انجمن حجتیه ای ها هستند که در مقابل انقلاب اسلامی می ایستند. این چه اعتقاد به امام زمان است که عملاً با تسلیم در مقابل نظام استکبار جهانی، به کمک جاهلیت دوران آمده است؟ حتماً رویکرد دیگری باید نسبت به حضرت مهدیg داشته باشیم، باید بتوانیم زبان نایب امام زمان را بفهمیم. ممکن است از لحاظ فقهی فرمایشات مقام معظم رهبری«حفظه اللّه» را قبول کنید، این خوب است و برکت خود را دارد اما اگر اشارات سخن ایشان را تصدیق نکنیم هنوز آن امام زمانی که نایب شان با ما صحبت می کند را نشناخته ایم.
همچنان که گفته شد، عرایضم را در نکاتی با شماره های معین خدمتتان ارائه می کنم. به نظرم هر یک از این نکات، وجهی از وجوه انقلاب اسلامی را در مقابل ما می گشاید که تفسیر آن در نکته ی دیگر است و همچنان هر نکته ای می تواند چشم اندازی برای تفکر نسبت به نکته بعدی باشد. به این معنا که هیچ کدام از این نکته ها جز اشاره نیست. بعضی ها چون نسبت به عظمت قرآن غافل هستند می گویند چرا در قرآن موضوعاتی تکرار شده است؟ درحالی که در قرآن اصلاً تکرار نیست، بلکه اشاره به نور دیگر است بعد از نوری که به ظهور آمد. اگر با سوره ای از سوره های قرآن درست برخورد کنیم و به اشاره های آن سوره توجه شود، محال است که سوره ی بعدی افق دیگری را در مقابل ما نگشاید، مشکل این است که ما با قرآن مفهومی برخورد می کنیم، نه وجودی و اشراقی. آن هایی که با خواندن قرآن اشک می ریزند می فهمند کلام الهی به کجا اشاره دارد لذا برای شان طلب ارتباط پیش می آید، نه طلب اطلاع. حال به اولین نکته نظر بفرمائید:
1- لازمه ی سخن گفتن از روح تاریخ، مطابقت با آن روح و بر وفق آن قرارگرفتن است ، تا لفظی به میان آید که به «وجود» آن اشاره کند و نه به معنای آن. در این حالت به جای فکرکردن به اراده ی الهی در تاریخ، از آغاز به چیزی گوش می سپاریم که در درون ما به عنوان ندایی بی صدا در حال گفتن است. در این صورت در خانه ی هم زبانی در چیزی مقیم می شویم که تذکرات قرآنی، ما را در جهت توجه به آن قرار می دهد، تا آن چه خدا اراده کرده است در آینه ی رخدادهای تاریخ مان در مقابل ما گشوده شود.
باید مأنوس شدن با روح تاریخ که در متن فوق به آن اشاره شده، برایتان ممکن شود. ما اسلام را با آمدن پیامبر خداf، روح تاریخ خود می دانیم، همان طور که می دانید با آمدن اسلام، حتی مسیحیت و یهودیت هم آبرو گرفتند. با تحریفاتی که در آن ادیان پیش آمده بود معتقدین به آن ادیان فکر می کردند که دین کارآیی چندانی ندارد ولی وقتی دیدند دین اسلام چقدر کارساز است، تازه به بازخوانی دین خود پرداختند و متوجه ارزش ذاتی دین شدند. یکی از این بزرگان در تحقیق خود به این نتیجه رسیده بود که با آمدن انقلاب اسلامی، واتیکان برای جهانِ کاتولیک آبرو پیدا کرد.
منظورِ ما از روح ِ تاریخ در این دوران آن اراده ی الهی است که بنا دارد بشریتِ این دوران را متذکر امور قدسیِ خاص بکند که مطابق امروزِ زندگی آن ها است و عرض بنده آن است که انقلاب اسلامی به این معنا مطابقت با آن روح است. وظیفه ماست تا نسبت به این امر حساسیت پیدا کنیم و آن را بیابیم و با آن منطبق شویم و بر وفق انقلاب اسلامی قرار گیریم و موافق انقلاب اسلامی استقرار داشته باشیم و تقرر پیدا کنیم. احساس ِ منِ شما برای خودتان استقرار پیدا کردن در خودتان است، منِ شما روحِ شماست و شما در نسبت خاصی با خودتان هستید که با این لیوان نیستید. حال با توجه به این موضوع که انقلاب اسلامی روح این تاریخ است، باید فکر کنیم آیا می توانیم در انقلاب اسلامی استقرار پیدا کنیم و بر وفق انقلاب اسلامی قرار بگیریم؟
«تا زبانی به میان آید که به وجود انقلاب اسلامی اشاره کند.»
زبانِ اثبات یک موضوع با زبان اشاره به همان موضوع تفاوت دارد. به عنوان مثال من یک وقت می خواهم بر وجودِ نفس مجردِ خود استدلال کنم، ولی یک وقت می خواهم به آن اشاره کنم. عرض بنده آن است که ما باید حساس باشیم که روح تاریخ ما، سخنی با ما دارد و اگر ما بخواهیم از آن روح سخن بگوئیم، به زبانی نیاز داریم که زبان اشاره به آن روح باشد و نه الفاظی که بر وجودِ روحِ تاریخ ما استدلال می کند.
«در صورت ظهور زبانِ اشاره به روح انقلاب اسلامی، به جای فکرکردن به اراده ی الهی در تاریخ، از آغاز به چیزی گوش می سپاریم که در درون ما به عنوان ندای بی صدای انقلاب اسلامی در حال گفتن است.»
اساساً بحث در گوش سپردن است. یک وقت شما به زیارت می روید تا امام کمک تان کند و مشکلات تان حل بشود و حل می شود، اما یک وقت می خواهید به زیارت امام بروید تا آماده شوید که امام شما را آدم کنند. بالأخره این ها انسان کامل اند و فقط انسان کامل می تواند انسانیت ما را به ما مرحمت کند. قرآن یک تعیّن خارجی به عنوان قرآن ناطق می خواهد. طبق روایت اگر زیستِ قرآنیِ کامل یعنی امام جلوی تان نباشد، قرآن به تنهایی کارساز نیست. این را همگی تجربه کرده ایم. شما اگر در نسبت با این اعتقاد باشید که من در عین این که سواد دارم انسانیت را یعنی عواطف ناب انسانی، ایثار انسانی، دلسوزی انسانی و تواضع انسانی را گم کرده ام، ملاحظه خواهید کرد به نسبتی که انسان کامل به شما نظر کند و جان شما تحت تأثیر انوار او قرار بگیرد، و به ندای بی صدای امام گوش بدهید و او به شما بگوید چه باش، به جای این که خودتان برای خود تکلیف معلوم کنید، گم کرده های شما در رابطه با انسانیت تان به شما برمی گردد. حرف بنده این است که راهی در این عالم هست که جان انسان می تواند نداهای بی صدای آن را بشنود. الحمدلله شیعه واقعاً متوجه این امر هست، بنده گاهی می بینم بسیاری از حرف هایی که بزرگانِ جهان تلاش می کنند تا بگویند، ما آن معارف را در شیعه داریم و شیعیان به راحتی متوجه آن شده اند که نمونه اش پذیرش وجود امام غائب است.
شما اگر به شیعیان عادی هم بگویید که امام می تواند نسبت خاص با شما برقرار کند و شما را به انسانیت برساند، چون او انسان کامل است، به راحتی تصدیق می کنند. مشکل آن است که به این مردم کمک نمی کنیم تا آن نسبت خاص را با امامِ خود برقرار کنند و به انسانیت اصیل خود دست یابند. به خدا قسم اگر به آن ها کمک شود ملت ما در قله ی تاریخ قرار می گیرند.
عرض بنده آن است که انقلاب اسلامی روح این تاریخ است، اگر نفهمیم با انقلاب اسلامی چطور ارتباط برقرار کنیم، راه ارتباط برقرار کردن با امام را هم در این تاریخ پیدا نمی کنیم. نمی گویم زمان آیت الله قاضی هم مثل امروز باید راه سلوک طی می شد، آیت الله قاضی راه سلوکی زمان خود را داشت و موفق هم بود. امّا امروز چطور؟ حضرت صادق(ع) می فرمایند: «عَلَى الْعَاقِلِ أَنْ یَكُونَ عَارِفاً بِزَمَانِهِ مُقْبِلًا عَلَى شَأْنِهِ حَافِظاً لِلِسَانِه »؛(کافی، ج 2، ص116.) بر انسان عاقل واجب است که نسبت به زمانه ی خود عارف و آگاه باشد و مطابق شأن زمانه اش با امور روبه رو شود و زبان خود را حفظ کند تا براساس روح زمانه سخن بگوید. امروز باید هویت زمان ما برای ما شناخته بشود و پیرو آن باید زبان این زمان به ظهور آید تا بشود به روح زمان اشاره کرد. این نوع حساسیت نسبت به زمان، چیزی است که خودِ دین به ما گفته است.
«در این حالت به جای صِرف فکرکردن به اراده ی الهی در تاریخ، از آغاز به چیزی گوش می سپاریم که در درون ما به عنوان ندای بی صدای این تاریخ در حال گفتن است.»
با جمله ی «ندای بی صدا» زیاد کار داریم. ندای بی صدا یعنی چه؟ شما ممکن است فکر کنید این حرف ها استدلالی نیست و نمی توان به آن ها توجه نمود. در حالی که اگر در این رابطه کشیک نفس بکشید حساس می شوید آیا واقعاً صدایی در درون ما هست که قابل توجه کردن به آن باشد؟ به قول نظامی «این صدا در کوهِ دل ها بانگ کیست؟» بنده یقین دارم که انقلاب اسلامی در کوه جان ما با ما سخن ها دارد که در این مرحله از انقلاب، شدیداً نیاز داریم به آن صدا گوش سپاریم، آن صدا از نوع اشراق است و با زبان خاصی به حقایقِ موجود در انقلاب اسلامی اشاره دارد و انسان را به فهمی خاص می رساند و بنده معتقدم خود شماها با گوش سپردن به آن صدا می توانید به آن فهم خاص برسید.
«در این صورت در خانه ی هم زبانی در چیزی مقیم می شویم که تذکرات قرآنی، ما را در جهت توجه به آن چیز قرار می دهد.»
خدای متعال چندین بار قرآن را به اسم «ذکر» خوانده است. ذکر و تذکر یعنی توجه به چیزی که در برابر ما و یا در پیش ما است و ما از آن غافل هستیم. مثلاً برای این که شما این نور موجود در این اتاق را ببینید کافی است بنده تذکر دهم که نوری سراسر اطاق را پر کرده است. این که بنده شما را متوجه نور کردم را «تذکر» می گویند، ولی تعلیم یعنی شما را به چیزی که از آن آگاهی ندارید، آگاهی دهم. انقلاب اسلامی رخدادی است که ما را فرا گرفته ولی معلوم نیست متوجه آن باشیم و با «تذکر» می توان افراد را متوجه آن کرد. می ماند که باید زبان تذکر و اشاره را به میان آوریم. ما با زبان اشاره در «خانه ی هم زبانی» نسبت به انقلاب اسلامی قرار می گیریم. مثل وقتی که شما شعری از حافظ را می خوانید، شعر حافظ با زبان اشاره ای که دارد به گونه ای است که نمی شود کسی بگوید به نظر من غلط است، زیرا به چیزی اشاره دارد که ماورای درست و غلط می باشد، هر چند شما فهم خاص خود را از آن غزل دارید، بنده می گویم منظور آن غزل این است و دیگری می گوید منظورش این است و چیز دیگری را مطرح می کند. شما ملاحظه می کنید آن غزل ظرفیت اشاره به هر دو موضوع را دارد. این را می گویند خانه ی هم زبانی. شرطش این است که آن زبان به حقیقت اشاره داشته باشد و نه به مفاهیم ذهنی. اینجا است که موضوعِ تذکر به میان می آید و نه تعلیم. حتماً شنیده اید که آیت الله شُبّر، این عالِم بزرگ تمام سی شبِ ماه رمضان یک آیه از قرآن را بحث کردند. اساتید می گفتند که بعد گفتیم حاج آقا گویا باز هم جای صحبت دارد و ایشان ده شب دیگر هم اضافه کردند، یعنی این عالِم نورانی، یک آیه را چهل شب بحث کردند. اساتید می فرمودند شب اول که بحث کردند دیدیم چه خوب گفتند و دیگر بهتر از این نمی شود. شب دوم رفتیم چیزِ دیگری به دست آوریم، دیدیم همان آیه را دارند بحث می کنند. این فرهنگ که اگر حقیقت جلوی ما هست ما خسته نمی شویم، نکته ی مهمی است. حتماً از محفل هایی که در محضر علامه طباطبایی تشکیل می شد، خبر دارید، امثال شهید مطهری تشنه ی آن جلسات بودند و می خواستند هرگز تمام نشود، زیرا علامه طباطبایی بیش از آن که مردِ عبارت باشد، مردِ اشارت بوده اند. اگر این راه کشف بشود خانه ی هم زبانی ظهور می کند، خانه ی هم زبانی یعنی همدیگر را فهمیدن بدون این که بحث پیش آید که کدام درست می گوئیم و کدام غلط می گوئیم، زیرا زبان اشارت به حقیقت در میان است و هر گفته ای در این راستا وجهی از آن حقیقت را آشکار می کند. با هر تذکری در چیزی مقیم می شویم که آن چیز ما را فرا گرفته است، مثل تذکرات قرآنی و تفسیر چهل شبِ آن استاد بزرگ که ما را در توجه به حقیقت وارد می کند. آری!
«تا آنچه خدا اراده کرده است را در آینه ی رخدادهای تاریخ مان در مقابل خود گشوده بیابیم.»
قرآن می فرماید: « ِاذَا جَاء نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ» وقتی نصر و گشایش آمد «وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا» و دیدی مردم فوج فوج وارد دین الهی می شوند، در چنین موقعیتی «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ» در کنار بزرگی پروردگارت، حمد او را داشته باش و از او طلب غفران بنما. «سَبِّح» یعنی متوجه این امر باش که پروردگارت بزرگ تر از این ها است که فکر می کردی. «فَسَبِّحْ» را این طور معنا کنید که خدایا من را گرفتار محدودیت هایم نکن. خدایا من را از تنگ نظری آزاد کن، چون «وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا» یعنی گشودگی خاصی در تاریخ واقع شده است. حال چرا «وَاستَغْفِرهُ»؟ چرا باید از او طلب غفران بنمایی؟ برای این که «إِنَّهُ كَانَ تَوَّابًا» یعنی اگر با گشودگی بیایی پیش او، او هم با گشودگی با تو روبه رو می شود. معنای توّاب، گشوده بودن است. یعنی من می آیم سراغت، نمی گویم بیا. خیلی عجیب می شود.
آخرین جمله ی متن شماره 1 در رابطه با تذکر و اشاره به حقیقت انقلاب اسلامی این بود که «تا آن چه خدا اراده کرده است در آینه ی رخدادهای تاریخ مان در مقابل ما گشوده شود». من رخدادهای تاریخ را در دل انقلاب اسلامی می بینم. مگر ما حیران این دفاع مقدس نیستیم؟ آیا ما حیران جریان هایی مثل طبس و دفاع از حریم اسلام و اهل البیتh در سوریه نیستیم؟ این جریانات یعنی همان «وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا»؛ آن وقت یک چیزی جلوی تان گشوده می شود، که ما اسم آن را انقلاب اسلامی می گذاریم. انقلاب اسلامی یک حقیقتی است که می شود با آن رابطه برقرار کرد. با این مقدمه که عرض شد به این نتیجه می رسیم که گویا باید به طور خاص وارد صحنه ی انقلاب اسلامی بشویم تا رویکردمان تفکر نسبت به حقیقت این دوران از طریق اشارات به آن بشود. بعداً روشن می شود این طور نیست که ما سراغ انقلاب اسلامی برویم، این انقلاب اسلامی است که به سراغ ما می آید، ما فقط باید آن را بیابیم و نسبت به آن گشوده باشیم و بگوئیم: «چون یافتمت جانان، بشناختمت جانان».
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
سؤال: در مباحثه ای که رفقا بر روی مطالب جلسهی گذشته داشتند، سؤالی پیش آمد که جایگاه مباحث «گوش سپردن به ندای بی صدای انقلاب اسلامی» کجاست؟ آیا طریقی است برای کشف مطالبی که با اشارت مدّنظر قرار می گیرند و ما باید به آن ها نظر کنیم؟ یا اینکه بناست شما به نکاتی اشاره کنید و ما درباره ی آن ها فکر کنیم؟
سؤال دیگر این که همان طور که وقتی ما در خواب با جاهایی که ما نسبت به آن ها مأنوس نیستیم روبه رو می شویم و هیبت آن صحنه ها ما را می گیرد و از خواب می پریم؛ در این جلسات هم که می خواهیم با حقایق این عالم در بستر انقلاب اسلامی با زبان اشاره انس برقرار کنیم، آیا همان حالت که در خواب برایمان پیش می آید، پیش نمی آید تا نامأنوسی و ناآشنا بودن با آنچه مدّ نظر می آید، ما را پس بزند؟ چه رویکردی برای ورود به این مباحث باید داشته باشیم که این مشکل پیش نیاید؟
سؤال دیگر مربوط به مثالی بود که در رابطه با حارثه بن مالک فرمودید که اگر کسی از او برای اشاراتش دلیل بخواهد، عملاً زید را دفن کرده در حالی که می بینیم پیامبرf از او می پرسند این که می گویی در حال یقین صبح کرده ام، نشانه های یقین تو چیست؟ آیا ما نباید در مورد نشانه هایی که شما مطرح می کنید سؤال کنیم تا بالاخره نزدیک بشویم به آنچه بناست مدّ نظر قرار دهیم؟
سؤال بعدی، با نظر به روایت حضرت صادق(ع) بود: این که کتاب خدا شامل حقایق و لطائف و اشاره و عبارت است و در مورد انقلاب اسلامی متذکّر شدید که خواص باید از عبارت یعنی ظاهر انقلاب اسلامی عبور کنند و با اشاراتی که انقلاب اسلامی در مقابل ما می گشاید با حقیقت این دوران در بستر انقلاب اسلامی، رو به رو شوند، سؤال این است اگر ما به آن مرتبه نرسیده باشیم، چگونه می توانیم از انقلاب اسلامی سخن بگوییم؟
جواب: نکاتی که سؤال می فرمایید به نظرم طوری است که ادامه بحث، جواب آن ها را نشان می دهد. آری! وقتی می گوییم ما با واقعیتی مثل انقلاب اسلامی روبه رو هستیم که می شود آن را بفهمیم امّا فهم آن نحوه های مختلف دارد، می خواهیم به نکته ی معرفتی مهمی اشاره کنیم. مگر شما در رابطه با وَحی در همان روایت حضرت صادق(ع) ملاحظه نفرمودید که چگونه وَحی الهی برای ما نحوه های مختلفی از ظهور را دارد؟ وَحی برای پیامبر به ظاهر یک احساس قلبی است، پیامبرf ابتدا آن را در جان خود حس می کنند و درک می نمایند، حقیقتی بر ایشان نازل شد ولی چون آماده اند همین وَحی به صورتِ معنا ظهور پیدا می کند. اول، احساس ملکوتِ قرآن است ولی تا آن جا تفصیل می یابد که به صورت لفظ در می آید و از اجمال به تفصیل می رسد، بعد در 23 سال، مدام آن اجمال، تفصیل می یابد.
این مسئله إن شاءاللّه روشن می شود که سیر رجوع به حقیقت از کجاست تا به کجا؟ شما در وَحی الهی میبینید از یک احساس متعالی و یک شکفته شدن شروع می شود و تا آنجا می رسد که آن معانی به صورت الفاظ قدسی ظهور می کند. خداوند فرمود: این کتاب، کسانی را هدایت می کند که «یؤمِنونَ بِالغَیب»؛ به غیب ایمان دارند. توجه کنید نفرمود: «مُطَّلِعونَ بِالغَیب» که تنها از وجودِ غیب اطلاع داشته باشند، بلکه واقعاً غیب را با جان خود احساس می کنند و به آن ایمان دارند. حالا هرچه پیامبرf بیشتر صحبت می کنند آن ها بیشتر تصدیق می کنند، چون با اشارات پیامبرf نظرشان با تفصیلِ بیشتر به آن حقایق می افتد. عرض بنده در جواب سؤال شما این است: وقتی می خواهید با یک حقیقت روبه رو بشوید اول باید راه نظر به آن حقیقت را بدانید و با ماندن در ساحت استدلال و حسّ نمی شود به دنبال آن بگردید. ممکن است بفرمائید که جهت عادت به روحیه ی استدلالی که در ما هست این کاری که شما پیشنهاد می کنید، کار مشکلی است. بسیار خوب؛ حداقل بدانیم که راه های کسب معرفت از طریق استدلال، صورتِ حقیقت را روبه روی ما نمی آورد. در جلسه ی قبل عرض شد هیچ وقت نمی گوییم استدلال جایی در دین ندارد، مسلّم قرآن در بعضی موارد استدلال دارد، ولی فراموش نکنیم همان طور که حضرت صادق(ع) فرمودند: قرآن اشاراتی هم دارد، اشاراتی که اهل خلوص متوجه آن هستند، این ها اصحاب قلوب اند.
حرف ما این است؛ ما چه ارتباطی می توانیم با انقلاب اسلامی به عنوان آینه ی ظهور حقیقت در این دوران پیدا کنیم؟ معلوم است که این حقیقت اجمال دارد ولی خودش، خود را به مرور، با تفصیلِ بیشتر نشان می دهد.
این که سوال می کنید چگونه با اشارات راه جویی می کنیم، عرض بنده آن است که ابتدا باید متوجه ی نحوه ی گشودگی که با اشارت انجام می گیرد باشید. اشارت یعنی توجه دادن به نحوه ای از ظهور حقیقت که جان شما با آن بیگانه نیست و خودِ حقیقت، خود را در آن ساحت به ظهور می آورد، کافی است نسبت به آن حساس باشید.
با زبان اشارت به حقیقت، متوجه می شوید خود حقیقت در میان است، نه اطلاع از حقیقت و نه مفاهیم مربوط به آن. مفاهیمِ مربوط به حقیقت جای خودش محترم است، امّا در رویارویی با حقیقت اگر ادبِ ارتباط با حقیقت گم بشود یک مرتبه به مفاهیم آن منتقل می شوید. مثال خواب، مثال خوبی است. آری! آن وقتی که در خواب یک مرتبه متوجه می شوید گویا حقیقتی می خواهد برایتان کشف بشود و در ابتدای امر با آن چه در خواب به سراغ شما می آید آشنا نیستید، یک مرتبه بیدار می شوید. عین این حالت را در رابطه با معارف الهی داریم وقتی معارف حالتِ حضوری و به صورت تجلی باشد و بنا دارد با تجلی خاص، گشودگی مخصوص به خود را به شما بنمایاند، چون در ابتدای امر با آن آشنا نیستید به گفته ی خودتان به یک معنا بیدار می شوید. در این جلسات هم بیدارشدن، منتقل شدن به انتزاعیات است، لذا مطابق ساحت عقل انتزاعی میپرسید به چه دلیل؟ این به چه دلیل در اینجا نوعی حجاب است. در صورتی که در جایی دیگر بسیار لازم است، اینجا برای شما حجاب می شود. در جایی که بنا است با اشارت ها حقایقی مدّ نظر آید از «به چه دلیل»گفتن باید بگذرید. سعی کنید با آمادگی بیشتری که در خود ایجاد می کنید، حقیقتْ خودش را برای شما بنمایاند. حقیقت به هیچ وجه با «به چه دلیل؟» رخ نمی نمایاند، امّا خبر از بودِ حقیقت را به شما می دهد، عقل چنین توانایی هایی دارد.
ملاصدرا می گوید: من تلاش کردم آن چه عرفا به خصوص محی الدین، گفته است را به زبان عقل بیاورم. کار ارزشمندی انجام داده، با این همه خودش در انتها با تأکید بر وحدت شخصی وجود، جنبه ی عرفانی را بر جنبه ی عقلی ترجیح می دهد.[5] بله! این که فرمودید آن جا هم که حضرت پیامبرf حارثه بن مالک را می بینند و ملاحظه می کنند حالت او عادی نیست می پرسند «كَیْفَ أَصْبَحْتَ؟ درچه حالی هستی؟ - او چیزی گفت که معمول نبود- عرض کرد: «اَصْبَحْتُ مُوقِنا» صبح کردم در حالی که اهل یقین هستم. ادعای بزرگی است، معلوم است که یک چیزهایی در میان است. حضرت فرمودند هر ادعایی شاهد می خواهد؛ علامت یقین تو چیست؟ ملاحظه کنید که زید یا بگو حارثه بن مالک دلیل نیاورد، بلکه گزارش داد از آن چه با آن روبه رو بوده؛ که ای پیامبر خدا! من دارم عرش را می بینم، جهنمی ها و بهشتی ها را می بینم. آن وقت پیامبرf هم به جهت گزارشی که داد فرمودند: «هَذَا عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ بِالْإِیمَان » این بنده ای است که خدا قلب او را به حقیقتِ ایمان نورانی کرده است.
روشی که حارثه بن مالک جهت گزارش از حقایق به کار برد روشی است که ما نیز به آن نیاز داریم زیرا سبب انتقال مخاطب به حقایق می شود و نه سبب اطلاع از آن ها. ما نیز در راستای همین رویکردِ رجوع به حقیقت، ادب خاصی را باید دنبال کنیم؛ با آن نوع رجوع و رویکرد می توانیم با هم سخن بگوئیم. اگر زبان ما زبانِ گزارش از حقیقت نباشد نمی توانیم با همدیگر هم زبان بشویم، باید از خود بپرسید در چه افقی باید قرار گیریم که سخن ما، سخن فکر و ذکر باشد.
ادعای بنده این است که در این زمان، انقلاب اسلامی آن حقیقت وجودی است که اگر بتوانیم صدایش را بشنویم، می توانیم به فکرنایل شویم و با همدیگر گفتگو کنیم، این فعلاً در حدّ یک ادّعا است و در حال حاضر این سخن برای شما مبهم است که بنده عرض می کنم: «سخن از انقلاب اسلامی در راستای گوش سپردن به ندایی است که گفتِ حقیقت این دوران است». ما در باورهای دینی مان این را قبول داریم که قرآن سخن خدا است و رسول خداf به آن سخن گوش سپردند و حقیقت را به زبان آوردند. در مورد انقلاب اسلامی هم چیزهایی در میان است که آرام آرام باید با هم پیش برویم تا ببینیم با چه نکاتی روبه رو می شویم.
روایتی که جلسه ی قبل از حضرت صادق(ع) مطرح شد کمک می کند تا ما در نسبت خود با حقایق درست فکر کنیم. حضرت می فرمایند: «کِتابَ الله عَزَّوَجَلّ عَلی أربَعَةِ أشیاء»؛ در واقع به نظر من این روایت هویت وَحی را در مراتب مختلف روشن می کند. می فرماید: «حَقایقُ للأنبیاء». اصل کتاب اللّه، حقایق است؛ که مربوط به پیامبران است و نسبتش با نبی نسبت حقیقی است امّا کمی پایین تر، لطائف قرآن سراغ انسان می آید. به نظر بنده جناب حافظ و مولوی و به خصوص ابن عربی با لطائف قرآن به سر می برند.
یک مرحله از قرآن اشارات است، اشاره به حقیقت که نازل تر از لطائف است؛ و در انتها عبارت است. عبارت های قرآن نازل شده ی آن حقیقت است و شما در روبه روشدن با عبارات قرآنی محدود به کثرت می شوید. برای همین هم گفته اند اگر کسی ایمان به جنبه ی غیب قرآن نداشته باشد، چیزی به دست نمی آورد؛ ولی اگر بدانیم این قرآن باطن دارد، با تدبر در قرآن به ابعاد باطنی آن نزدیک می شویم، لذا می فرماید: «أفَلا یتَدَبَّرونَ القُرآن»(نساء/82) یعنی آیا در قرآن تدبّر نمی کنند؟ یعنی آیا خود را آماده کرده اند از کثرتِ عبارات به سوی وحدتی سیر کنند که آن عبارات به آن اشاره می کند؟ یک مرتبه می بینند این قرآن برایشان تذکر و اشارت می گردد، یعنی انسان متذکّر چیزی که می شناسد ولی متوجه نبود، می شود. مشکلی که عموماً ما داریم این است که هنوز از زبان اشارتی که متذکّر چیزی است و ما آن را می شناسیم و ما را در بر گرفته، آگاه نیستیم، استعداد فهم زبان اشارت در ما از بین رفته است. این که می گویند باید شاعرانه سخن بگویید یعنی زبان، زبان اشارت بشود. آن وقت چون چیزی در میان است که ما را دربرگرفته است، همدیگر را می فهمیم. ما همدیگر را هیچ وقت به تنهایی در زبانِ عبارت نمی فهمیم، عبارت، کثرتِ صرف است، دوگانگی و چندگانگی است. در اشارت است که انسان آرام آرام حس می کند چیزی که به تنهایی از الفاظ بر نمی آید، مدّ نظر قرار می گیرد. اجازه بدهید این مطلب را در این جا ادامه ندهیم، شاید بعداً در مثال ها بهتر بتوان مطالب را شرح داد. اولین شرط این است که به این فکر برویم، آیا با زبان روزمرّه هیچ وقت حقیقت با ما روبه رو می شود، یا باید آماده باشیم تا زبانی بالاتر از زبان روزمرّه برای ما ظهور کند؟ آیا نباید برای اشاره به حقیقت زبان دیگری را بگشاییم؟ سعی ما در این متون آن است که با زبانی که تصور می کنم نسبت به رخداد انقلاب اسلامی قدرت تفکر را به ما می دهد، سخن بگوییم.
اجازه دهید متن شماره ی دو را مطرح کنم که می گوید:
2- «در پاسخ به این پرسش که «انقلاب اسلامی چیست و رخداد اربعینی به چه معناست»؟ نمی توان به تعریفی رسید که به کمک مفاهیم گذشته با آن آشنایی داریم، بلکه باید در خلال هم زبانی با آن چه در طریق توجه به اراده ی الهی در این تاریخ ظهور کرده، با آن آشنا شویم و در طریق سنت تاریخی که همواره خدا در قرآن متذکّر آن است، به آن برسیم.»
عرض بنده این است که رخدادی در این تاریخ داریم تحت عنوان انقلاب اسلامی که آن، صورت اراده ی الهی در این زمان است. شواهدی می توانیم پیدا کنیم که گویا از اول انقلاب تاکنون، قلب ها تحت مدیریت تاریخی خاصی قرار گرفته است، هر چند در ابتدای انقلاب محسوس تر بود و حضرت امام«رضوان اللّه تعالی علیه» در همان زمان و در آن رابطه می فرمودند: «مقلّب القلوب، این قلب ها را مدیریت کرد»؛ ما اگر پدیده ی انقلاب اسلامی را این طور دیدیم که گویا اراده ای خاص، این مردم را دربرگرفته است، می توانیم شواهدی در این رابطه مدّ نظر قرار دهیم، مثل حرکت اربعینی در این سال ها.
بحث بنده این است که از چه طریقی می توانیم پدیده ی انقلاب اسلامی را به درستی گزارش بدهیم؟ چه زبانی نیاز داریم تا این پدیدار مجالِ به ظهورآمدن پیدا کند، نه این که با سخن ما دفن شود و به حجاب رود؟ عرض شد با زبانی که به حقیقت اشاره ندارد و در محدوده مفاهیم است نمی توانیم آن پدیدار را به ظهور آوریم و آن رخداد برای ما خود را نمی نمایاند و آن طور که باید به ظهور آید، به ظهور نمی آید. اراده ی الهی خود را در مظاهر می نمایاند و باید در مظاهر متوجه ی آن شد، مثل آن که در امواج می توان متوجه ی دریا گشت. فکر می کنم در نکته ی سوم بیشتر بتوان از این موضوع سخن گفت.
3- «این یک نوع بازکردنِ گوش و آزادساختن آن برای چیزی است که در این صحنه ها با ما سخن می گوید، به همان معنایی که به صورتی وسیع تر ندای بی صدای «الَسْتُ بِرَبّکُم» در جان ما به صدا در آمد و انسان ها در ظهور ربوبیتِ[6] او این صدا را شنیدند و بی درنگ تصدیق کردند و گفتند: «بَلی شَهِدْنا».»
«این یک نوع بازکردنِ گوش و آزادساختن آن برای چیزی است که در این صحنه ها با ما سخن می گوید.» صحنه هایی مثل رخدادِ اربعینی این سال ها و رخدادی مثل انقلاب اسلامی در این تاریخ برای تولد انسانی بیرون از فرهنگ سکولاریته، چیزی است که اگر گوش مان را نسبت به آن ها باز کنیم، با ما سخن می گوید. مرتبه ی بالاتر را شما در روایات دارید که واقعاً پیامبرf توانستند به جایی برسند که حقیقت در مظهری به نام حضرت جبرائیل با آن حضرت سخن بگوید و آن حضرت بشنوند، یا مثل آن که حضرت موسی(ع) در مظهری به نام شجره سخن خدا را شنید. در رخداد اربعینی این سال ها خدا دارد با ما حرف می زند، حالت بالاتر و عمیق ترِ آن را در انقلاب اسلامی دارید. انقلاب اسلامی همین حالا با ما سخن ها دارد، نه آن که گمان کنیم این امر توهّمی و یا تخیلی است، خیر، سخنی است از عالمی برتر و گوش جان می تواند آن را بشنود. «به همان معنایی که به صورت وسیع تر، ندای بی صدای ِ «ألَستُ بِرَبِّکُم» در جان ما به صدا در آمد و انسان ها در مظهر ظهور ربوبیتِ او این صدا را شنیدند و بی درنگ تصدیق کردند و گفتند: «بَلی شَهِدنا».
آیه ی فوق می گوید: خدا با همه ی انسان ها سخن گفت و همه ی انسان ها آن را شنیدند در حالی که این نوع بدن و این نوع گوش دادن در آن جا نبود. می فرماید: همه را از پشت پدرانشان گرفت، با همه صحبت کرد و همه هم ربوبیت حضرت الله را مشاهده کردند.[7]
توجه داشته باشید که «ذات» به خودی خود ظهور ندارد مگر در مظاهر. مواظب باشید به این نکته به صورت مفهومی فکر نکنید. وقتی می گوییم خدا صحبت کرد و همهی بنی آدم گفتند بله ما داریم ربوبیت تو را می بینیم، در «قالوا بَلی شَهِدنا»؛ چه چیزی به صحنه آمده که همه ی انسان ها آن ربوبیت را می بینند؟ ربوبیت را در چه صحنه ای می بینند؟ با ذات که نمی شود رو به رو شد، پس این گفتن در مظاهر واقع شده و این اول بحث است که متوجه باشیم خداوند در موقعیت مظاهر با ما سخن می گوید، از همین جا می توانیم در این فکر قرار گیریم که همه ی بشریت با مظاهری که صورت ربوبیت ربّ است، با ربّ العالمین مرتبط شده اند و در آن موقعیت مکالمه ی خداوند با انسان ها صورت گرفته است. اگر این موضوع درست کالبد شکافی شود معنای گوش سپردن به ندای بی صدای رخدادها درک می شود، به همان معنایی که جناب مولوی می گوید:
گوش را بر بند و آنگه گوش دار
هوش را بگذار و وانگه هوش دار
بنده واقعه ی طبس و به پاخاستن شن ها در مقابل تجهیزات آمریکایی را سخن گفتنِ خدا می دانم با همه ی آن هایی که آماده ی شنیدن سخن خدا در درون جانِ خود هستند. انتظار دارید بشر چقدر آمادگی داشته باشد که واقعاً از آن حکمت، حکایتی را بشنود، شنیدنی از جنس خاص خودش؟ فکر ماها می گوید این یک معجزه ی خدا بود و صد دلیل هم می آورد که این فعل و انفعالات عادی نبود. تا این جا را بسیاری از افراد قبول دارند ولی آیا متفکری که می خواهد تفکر تاریخی داشته باشد این آمادگی را دارد که متوجه شود حقیقتاً خدا در این صحنه ها و به کمک چنین مظاهری، زبان باز می کند و باید گوش ما آماده برای شنیدن باشد؟ می خواهم عرض کنم اگر خود را آماده کنیم، در این تاریخ زبانی هست و گوشی را می طلبد تا سخن خود را در جان او به گفت درآورد.
آیا در تاریخ شواهدی نداریم از جنسِ ظهور ندای الهی که فرمود: «ألَستُ بِرَبِّکُم»؟ و آیا انسان های آماده ای نداریم که در اموراتی دیگر ندای الهیه را بشنوند و متوجه شوند گفت و گویی در کار است؟ اگر با امثال شهید چمران این سخن را در میان بگذاریم در جواب ما خواهد گفت: شک نکنید که چنین ندایی و انسان هایی که آن ندا را در حضور تاریخی حضرت ربّ می شنوند، هست. در این رابطه به نکته ی چهارم می پردازیم.
4- «ما همواره در همه جا در این تاریخ با حضورِ تاریخی اراده ی الهی ارتباط داریم، هرچند به ندرت به ندای آن گوش می دهیم و گاهی در مطابقت و موافقت با آن اراده قرار می گیریم و مطابقِ آن اراده عمل می کنیم و این مطابقت در مواقعی نادر در حدّ دیدن جلوه ی آن اراده در افقِ رخدادی، برابر ما گشوده می شود و وقتی چنین «وقت» فرا رسد، ما به معنای واقعی در راه حضور تاریخی خود قرار داریم، چیزی که شهداء به خوبی آن را تجربه کردند».
خداوند می فرماید: «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْكُمْ یا بَنی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ»(یس/60) ای بنی آدم مگر عهد نکرده بودم با شما که شیطان را نپرستید؟ همین جا که نشسته اید، در ذات و فطرت خود چنین عهدی کرده اید. این یک گفتِ الهی است که در هر صحنه ای با شما است. چون شما در هر صحنه ای که هستید اگر وسوسه های شیطان را بپذیرید از رجوع به حضرت حق غفلت کرده اید و به خود نظر انداخته اید، به همان معنایی که شیطان «أَبى وَ اسْتَكْبَر»، خود را دید و خود را بزرگ پنداشت. او عبودیت ذاتی خود را ندید که در آن عبودیت، رجوع به حضرت حق نهفته است. عبودیت یک حالت حضور، جهت درک ربوبیت حق است.
در آیه ی فوق می بینید که با زبانی خاص به شما خطاب شده است که بنا بود شیطان را نپرستید. اگر به خودتان بیایید می پذیرید که می شود آن خطاب را شنید، به شرطی که گمان نکنیم شنیدن منحصر است به همین شنیدن های جسمانی که پرده های گوشِ ما را مرتعش می کند در حالی که می توان گفت شنیدن سه مرحله دارد؛ یکی شنیدن در اثر ارتعاشاتِ هوا و انتقال آن به گوش و دیگری شنیدن حقیقت است به صورت کلی و مبهم که به آن الهام می گوییم و سوم شنیدنِ حقیقت است به صورت تفصیلی در مظاهری خاص. شاید تجربه کرده باشید که بعضی مواقع در ماه رمضان نیم ساعت مانده به اذان صبح یک مرتبه می شنوید زنگ خانه را می زنند، در را که باز می کنید می بینید هیچ کس نیست. آری! فقط صوت بود توسط فرشته ای که می خواست شما را بیدار کند. این ایجادِ صوت، نحوه ای شنیدنِ ندای فرشته است که تا مرحله ی قوه ی شنوایی نازل شده، در حالی که اگر حاوی معانی بود در موطن قلب ظاهر می شد و القای معانی می کرد و جان ما آن را می شنید. بعضاً در خواب شعر می گوئید و خودتان می گوئید و خودتان می شنوید. گاهی قلبِ شما می شنود، چون معانی بالاتری در میان است که لفظ، توان ظهور آن را ندارد. مثل گوش سپردن شاعر به گفتِ درونی اش و سعی او برای آن که آن گفتِ ماوراء لفظ را با شعر به لفظ درآورد. در روایت داریم که وقتی پیامبر خداf رحلت کردند جبراییل(ع) با زهرای مرضیهi مراوده داشت. این یک نوع افق گشودن است که حضرت جبرائیل برای حضرت زهرای مرضیهi انجام می دهند تا حضرت بتوانند در غیاب پیامبر، خودشان به منبع حقیقتِ دوران منتقل شوند؛ تا پیامبرf در قید حیات دنیایی بودند سراغ پدرشان می رفتند، حالا که پیامبر اکرمf از بین مردم رفتند روحِ حضرت زهراi آماده می شود تا از ندای بی صدای جبرائیل اشارات مخصوص را بشنوند. آن قدر روح حضرت زهراi تفصیل پیدا کرد که منجر به نحوه ی ظهور خاص آن خطبه در مسجد مدینه شد. شما خطبه را ملاحظه کنید که چه اندازه شاعرانه است، یعنی حقایق، در آن خطبه ماورای الفاظ معمولی به صورت الفاظی خاص ظهور کرده، معلوم است که گزارشی است از عالمِ منسجم بالا، که کثرت در آن مغلوب است و وحدت غلبه دارد.
عرض بنده آن بود که «ما همواره در همه جا در این تاریخ با حضور تاریخیِ اراده ی الهی ارتباط داریم، هر چند به ندرت به ندای آن گوش میدهیم و گاهی در مطابقت و موافقت با آن اراده قرار می گیریم.»
شهدای دفاع مقدس، مثل خرازی ها این طور حسّ می کردند که انقلاب اسلامی عطیه ای الهی است و با حمله ی صدام به خطر افتاده است و باید برای دفاع از انقلاب به جبهه بروند. خرازی آن جوان پرتحرک اصفهانی حالا چیزی را در درون خود احساس می کند که حتی بعد از آن که یک دستِ خود را از دست می دهد، دست از دفاع از انقلاب نمی کشد تا به ندای بی صدای درون خود به طور کامل جواب دهد. سؤال این است: آیا انقلاب اسلامی، شهید خرازی را ساخت یا شهید خرازی، انقلاب اسلامی را حفظ کرد؟ حقیقت این است که انقلاب اسلامی شهید خرازی را ساخت و آن غوغا را در درون او ایجاد کرد. مقام معظم رهبری«حفظه اللّه» می فرمایند: «این رزمنده ها - مثل خرازی و باکری و ...- انسان های معمولی بودند ولی چون وارد جنگ شدند، جنگ آن ها را چنان کرد که آقای عبدالحسین برونسی بنّای عادی، طوری سخنرانی می کند که گویی یک حکیم سخنرانی می کند». ببینید با گوش سپردن به ندای بی صدای انقلاب اسلامی و یا با آماده شدن برای شنیدن آن ندای بی صدا، انسان تا کجا جلو می رود. ما فقط همان مقدارش را که راحت می توانیم بگوییم، می گوییم. تا این جا همه متوجه می شوند: گویا این شخصِ بنّایی که اکنون در مقام سرداری قرار دارد، قصه ی تاریخِ ما را می گوید.
آری! «گاهی - در نسبت با انقلاب اسلامی- در مطابقت و موافقت با اراده ی الهی قرار می گیریم و مطابق آن اراده عمل می کنیم، و در مواقعی نادر این مطابقت در حدّ دیدن جلوه ی آن اراده، در افق رخدادی برابر ما گشوده می شود.»
انسان در این بستر به جایی می رسد که اراده ی حضرت حق را در مظاهری خاص می بیند. مشهور است وقتی مغول ها به هرات حمله کردند و کشتار زیادی راه انداختند، مردم شهر به عارف مشهور هرات یعنی جناب نجم الدین کبری پیغام دادند: پس کو آن خدایی که باید از ما دفاع می کرد؟ او در جواب گفت: خداوند جلوه ی جلال و بی نیازیش وزیدن آغاز کرده است. یعنی خدا می خواهد بگوید همه تان هم بروید بر دامن کبریائی اش گردی نمی نشیند. ملاحظه کنید جناب نجم الدین کبری حمله ی مغولان را هم مظهری می بیند که نور اسم الهی در آن به ظهور آمده است. حضرت امام«رضوان الله تعالی علیه» فرمودند: خرمشهر را خدا آزاد کرد. حرف ما این است که تا این جاها می شود خودِ خدای متعال را در صحنه ها دید.
«و وقتی چنین "وقت" فرا رسد، ما به معنای واقعی در راه حضور تاریخی خود قرار داریم.» ما اسم این احساس را «وقت» می گذاریم؛ واژه، واژه ی مهمی است. رسول خداf فرمودند: «لِی مَعَ الله وَقتٌ لا یسَعَه فِیهِ مَلَکٌ مُقَرَّب وَ لا نَبِّی مُرسَل»(بحارالأنوار، ج 18، ص: 360) خوب است کمی به این روایت توجه شود. همیشه هر «وقتی» که برای انسان پیش آید قضیه همین طور است، شما در نسبت با انقلاب اسلامی می توانید به «وقتی» برسید که هیچ ملک مقربی و هیچ نبی مرسلی آن جا نباشد؛ شما باشید و حقیقت. حضرت محمدf می فرمایند: من در «وقت» و حالی بودم و در روحانیتی قرار گرفتم که من بودم و حقیقت. انسان ها در این تاریخ می توانند در نسبت با انقلاب اسلامی، به عنوان ظهورِ اراده ی الهی، به این جا برسند. هنوز ما در رابطه با این موضوع در حد ادّعاییم ولی ادّعایمان را هم نمی خواهیم اثبات کنیم. باید سخنانی بگوییم که شما در نزد خودتان به چنین مسئله ای منتقل شوید، بیش از این هم نمی توانیم با شما حرف داشته باشیم. تا آخر فقط می خواهیم حسِّ تفکر نسبت به این موضوع برای مخاطب گشوده شود. اجازه دهید بنده تفکر را دوباره معنا نکنم، همان اندازه که معنای «لَعَلَّهُم یتَفَکَّرون» در آیه ی 40 سوره ی نحل تا حدّی روشن شد که «تفکر» توجه به حقیقتی است که ما را در برگرفته، کافی است.
آری! «و وقتی چنین "وقت" فرا رسد، ما به معنای واقعی در راه حضورِ تاریخی خود قرار داریم.»
عرض بنده در این قسمت این است که حضورِ تاریخیِ ما مفهومی نیست، ساحتی است که حس می کنیم ما هستیم و حقیقت. آیا حرکتِ اربعینی سال های اخیر را شأنی از شئون انقلاب اسلامی که چنین ساحتی را به شما عطا می کند، نمی بینید. انقلاب اسلامی حقیقتی است که مردم عراق هم نسبت به آن یک نحوه آشنایی پیدا کرده اند و در آن راستا این صحنه ها را به وجود می آورند. در مسیر پیاده روی از نجف به کربلا به رفیقی که جایگاه چندانی برای انقلاب اسلامی قائل نبود، عرض شد آیا در این صحنه ها جز حقیقت در میدان است؟ یعنی شما در این صحنه ها دو چیز می بینی، یکی خادمِ زوّار و یکی هم امام حسینu، یا تنها امام حسین(ع) را می بینی، آن هم حسینی که اشاره و مظهرِ ظهور حضرت حق است؟ اگر امام حسین(ع) فقط ایثار است نسبت به خدا و هیچ چیز دیگری در میان نیست، پس او همان آینه ی تجلی خدا است، دوگانگی در میان نیست. اگر این حرف ابهام دارد اشکالی ندارد، چون قرار شد طوری با هم پیش برویم که شما نپرسید به چه دلیل، بلکه با هم پیش برویم تا ببینیم چیزی پیدا می شود یا نه؟ بنده برای شما نمی گویم ولی گفت:
من گنگ خواب دیده و عالَم تمام کر
من ناتوان ز گفتن و خلق از شنیدنش
گنگِ خواب دیده که نمی تواند حرف بزند، حالا چکار کند اگر بخواهد حرف بزند؟ چه شد که حضرت موسی(ع) به خداوند عرض کرد: «رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری* وَ یَسِّرْ لی أَمْری* وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانی* یَفْقَهُوا قَوْلی»(طه/آیات 25 تا 28) خدایا یک کاری بکن، زبانی عطایم کن که من بتوانم این صحنه را تبیین کنم. معلوم است گزارش دادن از حقیقت، کار آسانی نیست و با دلیل و استدلال کار به انتها نمی رسد بلکه باید انسان ها در «وقتِ» خود قرار گیرند. اگر این «وقت» پیش آمد معنای حضورِ تاریخی درک می شود، در این جا با هم خیلی حرف داریم.
این حرف درستی است که عالَم، عالَمِ نیهیلیسم است، ولی غصه ی بنده برای بعضی ها این است که از یک طرف می گویند: حتی ریه های مان هم تنفّسِ نیهیلیسم می کند ولی متوجه ی راهی که خدا جهت عبور از آن در مقابل شان گشوده است نیستند. ای کاش این ها مزه ی عبور از نیهیلیسم را با درک حضور تاریخی انقلاب اسلامی می چشیدند و با حضور در حرکت اربعینی این سال ها که تفصیل وجهی از وجوه انقلاب اسلامی است، این عبور را تجربه می کردند و با اشک بر حسین(ع) معنای حضور تاریخی را می یافتند. شما چون طلبِ این حضوِر تاریخی را در جان خود دارید، اشک می ریزید. اگر این ها مزه ی حضور تاریخی را که با انقلاب اسلامی ظهور کرده است، می چشیدند آیا باز هم می گفتند که همه جا را نیهیلیسم فرا گرفته است؟ بله همه جا روح نیهیلیسم حاکم است، ولی افقِ گشوده شده ی انقلاب اسلامی حقیقتاً برای عبور از نیهیلیسم باز است و صدایی به میان آمده که ما را مورد خطاب قرار می دهد. در این رابطه به نکته ی پنجم رجوع می کنیم.
5- «مطابقت و موافقت با آن چه در تاریخ به اراده ی الهی در حال تحقق است، گوش سپردن به ندای بی صدایی است که ما را مورد خطاب قرار می دهد و بر می انگیزاند.»
بنده وقتی خرمشهر آزاد شد، احساس کردم تمام عالَم گشوده شده و خداوند خود را نشان داده است. بنده قبلاً هم متذکر شدم چه مقام معظم رهبری«حفظه الله» بگویند آینده از آن ما است و چه نگویند، ما الفبای فهمِ حضور در آینده ی خود را یافته ایم، ایشان مذکِّر یک حقیقتِ تاریخی هستند و از آن خبر می دهند. ما چه حضوری در خرمشهر پیدا کردیم که حضرت امام می فرمایند: «خرمشهر را خدا آزاد کرد»؟ بنده حس می کنم صدایی در عالم پیچید، صدایی که ما را برانگیزاند و به سوی عجیب ترین کار تاریخ یعنی آزادی خرمشهر کشاند. البته حق می دهم به کسی که بگوید: این حرف ها نوعی احساسات است و نمی شود با این ادبیات با مردم سخن گفت. با این همه معتقدم چیزی در اختیار ما است که به راحتی می توانیم با زبان خاص انقلاب اسلامی با مردم سخن بگوییم، چیزی که آیه ی 44 سوره ی نحل متذکر آن است، اگر کمی به آیه توجه شود با بنده همراه می شوید. می فرماید: ای پیامبر این قرآن را به عنوان ذکر بر تو نازل کردیم «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْكَ الذِّكْرَ» قرآن را در هویت ذکری اش بر تو نازل کردیم. «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ» برای این که برای مردم بگشایی آن چه را خداوند بر جان آن ها نازل کرده است، «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِم » تا آنچه را ما بر مردم نازل کردیم، تبیین کنی. یعنی آن چه را می خواهی برای مردم روشن کنی، قبلاً برای مردم نازل کرده ایم و تو آن را تبیین و روشن کن و آن چیزی که بر مردم نازل شد، جز همان اراده ی الهی در قالب اسلام نبود. امروز هم بنده معتقدم آن چه از انقلاب اسلامی عرض می کنم همگی آن را می شناسید و آن معانی، شما را در بر گرفته است. خدا به پیامبرش می فرماید: ای پیامبر! وظیفه ی تو این است تا آن معانی که جان مردم را فرا گرفته است از اجمال در بیاوری و برایشان تبیین کنی. به همین خاطر هم مردم سخنان و تذکرات آن حضرت را تصدیق می کنند. در همین رابطه در جلسه ی اول عرض شد گفت و گوی ما با کسانی است که انقلاب اسلامی را درک کرده اند. به همان معنا که سخنِ قرآن با کسانی است که «یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْب»، به غیب ایمان دارند. شما دو نوع آدم هستید که این جا نشسته اید، یا می گوئید این سخنان به چه دلیل درست است، زیرا در سیطره ی عقل انتزاعی می خواهید همه چیز را بفهمید؛ و یا این که اگر به خودتان رجوع کنید می یابید در درون خودتان این سخنان هست و آن ها را می شناسید، هرچند ممکن است از آن غفلت کرده باشید. آری! به گفته ی نظامی:
این صدا در کوه دل ها بانگ کیست؟
گه پراست زین بانگ این کُه،گه تهی است
با توجه به این امر است که وقتی مقام معظم رهبری«حفظه الله» سخن می گویند، احساس می کنید حقیقتاً حق می گویند، این همان قصه ی حضور تاریخی شما است.
در نکته ی شماره 6 می شود حرف مان را جمع کنیم. در این قسمت می خواهم عرض کنم زمینه ی فهم حضور تاریخی از کجا ایجاد می شود.
6- «گوش به زنگ بودن و مهیابودن، زمینه ی برانگیخته شدن انسان است جهت فهمِ حضور تاریخی و وقتی تحقق خاص پیدا می کند که مراقب و مواظب خطابی باشیم که در عالَم به صدا در آمده تا روح ها را بر انگیزاند و زبان و گفتار ما با آن خطابِ درونی هماهنگ شود و این در حالت تعلّق به آن خطاب و آمادگی برای پذیرش خطابِ درونی به میان می آید، در این حالت تفکر و احساسات، هر دو در میان آمده است و افقی در مقابل ما گشوده خواهد شد که می توان آن را به «حیرت» وصف نمود.»
در آخرِمتنِ شماره ی 5 گفته شد: «آن ندا می تواند ما را خطاب کند و برانگیزاند.» می خواهم عرض کنم اگر شما گوش به زنگ و مهیا باشید از درون تان می شنوید که انگار ظهور خاصِ اراده ی الهی در این تاریخ حقیقت دارد. مختصری از سخنان مقام معظم رهبری«حفظه اللّه» را در رابطه با دفاع مقدس می خوانم تا روشن شود این نحوه برانگیختنی که ایشان به ما پیشنهاد می کنند راست ترین برانگیختنِ این تاریخ است. ایشان فرمودند: بنده علت و کیفیت قضیه ی جنگ را می گویم؛ و علت آن را خیلی عالمانه گفتند و سپس کیفیت جنگ را این طور شرح دادند که کسانی پیدا شدند، مدبّر، وفادار، شیران روز و زاهدان لیل. بعد فرمودند: که این ها ابتکاری برای حیات جدید داشتند. این کیفیت را که رهبری متذکر شدند آیا شما یک حادثه می بینید یا یک نوع حضور تاریخی؟ بنده کنار صحبت های ایشان یادداشت کردم که با فهم تاریخی انقلاب اسلامی باید به این جا برسیم که مانند حضرت امام«رضوان اللّه تعالی علیه» فتح الفتوح را فتح فلان شهر ندانیم بلکه تربیت و تولید چنین جوان هایی بدانیم وگرنه یک روز مومن و روز دیگر کافر می شویم، زیرا اگر حقیقت انقلاب اسلامی را نیافته باشیم مصداق آیه ی 137 سوره ی نساء می شویم که فرمود: «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً». اگر کسی حقیقت انقلاب اسلامی را نفهمد یک روز می گوید، گویا انقلاب اسلامی خوب است و یک روز هم می گوید بد است. مقام معظم رهبری«حفظه اللّه» در ادامه فرمودند: می خواستند وقتی این نسل یعنی نسل شما روی کارآمد و نوبت شما میرسد از اسلام و انقلاب هیچ خبری نباشد. نتیجه این شد که در میان این نسل کسانی هستند که استعداد رشد و شکوفایی شان از نسل اول بیشتر است و اقتدارشان در مقابل دشمن خبیث و دشمن متعرض و متجاوز بیشتر است. و بلاشک اگر آن روز جوانان ما توانستند دشمن را عقب برانند، امروز جوانان ما به مراتب برای عقب راندن دشمن آماده ترند.[8] شما چه موقع می توانید سخنان مقام معظم رهبری را درک کنید؟ وقتی به خودتان بیایید و ببینید که طلب شما هم همین است که ایشان متذکر می شوند. پس قصه ی طلبی است که واقع شده است، حالا چقدر زمینه ی حضور پیدا می کنید؟ باید روی آن فکر بشود. نکته ی 6 می گوید: گوش به زنگ بودن و مهیا بودن، زمینه ی برانگیخته شدن انسان است جهت فهم حضور تاریخی، و این وقتی تحقق پیدا می کند که مراقب و مواظب خطابی باشیم که در عالم به صدا در آمده و روح ها را بر می انگیزاند تا زبان و گفتار ما با خطاب درونی مان هماهنگ شود.
در شعرِ دفاع مقدس، زبان و گفتار با خطاب درونی هماهنگ بود، از آن مهم تر سخنرانی های سرداران در شب های عملیات است که در آن سخنرانی ها به نحو فوق العاده ای زبان و گفتار با خطاب درونی هماهنگ بود. تا زبانِ حضور تاریخی پیش نیاید. ما با همدیگر حرف های مندرس می زنیم، به طوری که نه گوشمان آماده ی شنیدن ندای حقیقت است، و نه گفتن هایمان گفتن های حقیقی است، آن وقت اصلاً مزه ی سخن گفتن و فکرکردن را پیدا نمی کنیم. آن نوع هماهنگی، در حالت تعلّق به آن خطاب و آمادگی برای پذیرش خطاب درونی برای انسان به میان می آید.
وقتی به لطف الهی به مکه مشرف شده بودم شخصی می گفت نمی دانم چرا در این جا شاعر شده ام و ناخودآگاه شعر می گویم. عرض شد من هم شاعر شده ام! و حقیقتاً همین طور بود زیرا وقتی در حضورِ انوارِ حقیقت می روید و خود را در اختیار پرتو آن حقیقت قرار می دهید، «گفتِ» آن حقیقت می شوید، چون شما را در برمی گیرد و لذا دیگر زبانتان، زبان خودتان نیست. اگر ما همیشه با آن حقیقت مرتبط باشیم، همیشه زبان مان زبان حقیقت است. حال که انقلاب اسلامی ظهور حقیقت در این دوران است اگر ما حجابِ بین خود و حقیقت انقلاب اسلامی را کم کنیم، زبان ما زبان انقلاب اسلامی می شود. مثل وقتی که به مکه می روید یا به زیارت مشرف می شوید، فاصله تان با حقیقت کم می شود و حجاب ها برطرف می گردد، به خاطر همین به راحتی سخن شما سخن آن وجهی از حقیقت می شود که شما به زیارتش رفته اید و همچنان که عرض شد آن سخن، صورت شاعرانه پیدا می کند.
آن چه می خواهم عرض کنم این است که باید در این تاریخ واقع شویم تا زبانی پیدا کنیم که زبان انقلاب اسلامی است، بعداً عرض خواهم کرد که زبان انقلاب اسلامی وسیلهی ظهور و به میان آمدن خودِ انقلاب اسلامی است و عملاً انقلاب اسلامی است که دارد با زبانِ ما خود را تکلّم می کند، در آن صورت دیگر سوبژه و اُبژه یا دوگانگی بین فاعل ِ شناسایی و موردِ شناسا رخت برمی بندد و تنها هستی می ماند که به سخن در آمده و این محلِ عبور از نیهیلیسم است. در حالی که هنوز دوگانگیِ بین سوبژه و اُبژه مصیبت تاریخ ماست، ولی شرایط برون رفتن از آن آماده است و ما باید روی آن فکر کنیم. به همان معنایی که در نکته ی 6 عرض شد: وقتی زبان ما با خطاب درونی هماهنگ می شود که ما آمادگی پذیرش خطاب درونی را در خود فراهم کنیم و این با تعلّق به انقلاب اسلامی میسّر است زیرا آن خطاب، خطابی است که انقلاب اسلامی به شما کرده است. این که مقام معظم رهبری«حفظه اللّه» می فرمایند: زندگی نامه ی شهدا را بخوانید، برای آن است که آن ها متوجه پذیرش خطاب درونی خود از طریق تعلق به انقلاب اسلامی شدند و ما با خواندن زندگی آن ها، به این امر که در درون ما است متذکر می شویم؛ و چیزی در پشت حرکات آن ها هست که گویا آن ها خود را به ما نشان می دهند و ما در آن ها سنّت حضور تاریخی انقلاب اسلامی را حس می کنیم!
آری! در حالت تعلق به آن خطاب و آمادگی برای پذیرش خطاب درونی، تفکر و احساسات هر دو به میان می آید و افقی در مقابل ما گشوده خواهد شد که میتوان احساس آن افق را به «حیرت» وصف نمود. به همان معنایی که پیامبر خداf از حضرت حق می خواهند: «رَبِّ زِدْنی تَحَیرا»؛ خدایا حیرتم را زیاد کن. مولوی هم در این رابطه میگوید:
حیرت اندر حیرت آمد این قصص
بی هُشیِّ خاصگان اندر اخص
شما در حیرت، چیزی را مییابید که فقط قابل تماشا است. لذا در این جلسات هم هیچ وقت انتظار نداشته باشید چیزی بیاموزید. تلاش بنده این است که حیرتِ نسبت به انقلاب اسلامی را متذکر شوم، ادعایم این است که شیفتهی این حقیقت هستم، البتّه این بدان معنا نیست که در این رابطه انسان وارسته ای شده ام. آری!
اگر دیر آمدم مجروح بودم
اسیر قبض و بسط روح بودم
یعنی نمیخواستم دیر بیایم، طلبم همان طلب انسان های متعالی انقلاب بود، ولی تنبلیها و عصبانیتها و بیعرضگیها و ضعفهایم، پای مرا گرفته بود برای رسیدن به حقیقتی که شهدا از طریق انقلاب اسلامی، به آن رسیدند، این آن چیزی است که هیچ چیز دیگر را نمیتوانم جایگزین آن کنم. از این جهت به دنبال آن حیرتی هستم که باید نسبت به انقلاب اسلامی پیدا کنم.
پیامبر خداf می فرمایند: «رَبِّ زِدْنی تَحَیرا»؛ یعنی حقیقت طوری است که فقط میشود حیرانش شد. نسبت ما با حقیقت همیشه نسبت حیرت است، برای کسی که چنین حیرتی او را در بر گیرد، گزارش از آن حیرت برایش ممکن نیست، این عظمت وَحی است که توانسته آن چیزی را که گفتنی نیست، بگوید و بگشاید.
سؤال: آیا می توان گفت کسی که این احساس در او شکل گرفت کم کم، نه تنها صوت را میشنود بلکه ممکن است تا جایی بالا رود که وَجه آن حقیقت را ببیند؟
جواب: این در وَحی الهی برای پیامبر خداf پیش آمده لذا حضرت می فرمایند: جبرائیل را با هفتصد بال دیدم. آن بال ها صورتِ هفتصد جلوهی نوری أسماءُاللّه است. منظور، وزیدن های حقیقت است و جالب این است که آن ها صورت دارند و حقیقتاً صورت اند و در خیالِ نورانی حضرت، ظهور خاص خود را نمایانده اند؛ آن هفتصدبال، صورتِ گفتِ حقیقت اند و انتقال معنا میکنند، نه مفهوم. جبراییل(ع) همین که میآید، در قلب پیامبرf القاء معانی می کند و حضرت از رؤیت او، حقیقت را می یابند و صوت آن را می شنوند. پیامبرf نگران بودند آیاتی که شنیده بودند از یادشان برود، آیه آمد: «سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى »(اعلی/6)؛ به زودی طوری برایت می خوانیم که فراموش نکنی. میماند این که شما در چه مرحله ای هستید؟ مسلّم از یک نحوه «خطاب» بیگانه نیستند. بنده این امید را دارم که وقتی این نکات را عرض می کنم آگاهی عزیزان نسبت به آن «خطاب» بیشتر شود. اصطلاحاً میگویند علمِ به علم پیدا کنید، علمش یقیناً شما را دربرگرفته است.
سؤال: آیا پیامبرf که جناب جبرائیل را در صورت دِحیهی کَلبی میبینند، اباذر هم به همان صورت میبیند؟
جواب: دحیه ی کلبی یک جوان خوش منظرِ مدینه بوده است. جناب جبراییل آنجایی که پیامبرf اجازه می دادند تا در نگاه اصحابشان ظاهر شود، به صورت دحیهی کلبی ظاهر می شده است. ملاصدرا اینجا بحثی دارد که آیا وقتی پیامبر با جبراییل ارتباط دارند نیاز بوده که به صورت دحیهی کلبی باشد یا نه؟ به نظر می آید لازم نبوده و هیچ دلیلی هم نداریم که لازم باشد، زیرا حضرت او را با هفتصد بال دیدند و آن صورت، صورت برزخیه است؛ بله اصحاب به شکل دحیه ی کلبی میبینند به اعتبار اینکه آن قدر نازل شده است که اصحاب هم او را ببینند. آنوقت همین جا هم بحث میشود که آیا همه میدیدند، یا تصرفی بود که پیامبرf در اصحاب خاص کردند؟ احتمالاً دومی باشد، حتی آنجا هم جبراییل آنقدر نازل نشده است که آدمهای عادی ایشان را ببینند.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
بنده احتمال می دهم با ادامه یافتن نکاتی که در پیش است ابهاماتی که برای رفقا پیش آمده برطرف شود. همان طور که در کتاب «تمدن زایی شیعه» عرض شده؛ تازه وقتی در موضوعات معرفتی و یا تاریخی در مقابل ما افقی گشوده شود، هزاران سؤال پیش می آید. مهم آن است که رفقا بدانند برای روبه روشدن با افق گشوده شده - که آن افق در این تاریخ، انقلاب اسلامی است- نمی توان مستمع آزاد بود. یعنی باید تلاش کنند تا چشم اندازی برای شان و در مقابل شان ظهور کند، نه این که افقِ پیش رو را به آگاهی های گذشته برگردانند و مثلاً بگویند ملاصدرا و محی الدین هم همین را می گویند؛ در این صورت خود را به تفکری که تفکر دیگری است و نوع دیگری از تعقل است، وارد نکرده اند. افقی که نحوه ای از وجود است و در این تاریخ، حالت ظهور و خفا دارد، تنها وقتی می توان با آن رابطه ی «وجودی» برقرار کرد که برای ما گشوده شود. عموماً برای ما در ابتدای امر ماهیت و چیستیِ موجودات مهم بوده است؛ حال آن که افقی در میان آمده است که می توان آن را به عنوان مظهری از حقیقت مدّ نظر داشت. این افق خودش، خودش است مثل آن که من آن هستم که هستم؛ از حضرت موسی(ع) پرسیدند بگو این خدا کیست؟ از طرف خدا جواب آمد «من همانم که هستم» یعنی برای خدا به عنوان قبله جان ها به دنبال چیستی نباشید. آری! پس بحث بر سر یک نوع مهیاشدنِ خاص است تا با تغییر منظر، معنای بسیاری از چیزها عوض شود، این نیاز به حوصله دارد وگرنه خودمان از خودمان شکست می خوریم ولی دیگران را مقصر می دانیم.
باید طوری افق تاریخی خود را پیدا کنیم که هرقدر در آن افق نظر کنیم و جلو رویم احساس کنیم در درک و دریافت جدیدی وارد شده ایم. متأسفانه بعضی از رفقا تنها همان بحث هایی را که می شناسند دنبال می کنند مثل آن کسی که گمشده خود را در زیر تیر چراغ برق جستجو می کرد بدون آن که گمشده ی خود را آن جا گم کرده باشد. اگر مکتب فلسفیِ جناب ملاصدرا، به صورتی که امروزه مطرح می شود، در همه ابعادِ تفکر به خصوص در تفکر تاریخی کافی بود ما همان صدرا را ادامه می دادیم، صدرا حتماً یکی از زیر بناهای فکری ماست امّا کافی نیست، باید باز هم جلوتر برویم، محی الدّین ابن عربی هم مفید است و انصافاً مقدمات بسیاری را برای تفکر تاریخی به شما می دهد. با این همه تفکر تاریخی چیز دیگری است. آری! اگر محی الدّین و ملاصدرا نبودند ما نمی توانستیم حرف بزنیم امّا به این معنا نیست که اگر ما در محی الدّین بمانیم همه ی حرف مان را زده ایم. من توصیه ام همین است که طوری خودمان را آماده کنیم که بر اساس زیر ساخت های فکری خودمان در این زمانه، حضور دیگری را نیز حس کنیم، امید است با پیش رفتن بحث، پاسخ این ابهامات داده شود.
مهیاشدن برای حضور خاصِ تاریخی دو حالت دارد، یک وقت به معنای این است که مهیا شویم تا بتوانیم به افقی که انقلاب اسلامی در مقابل ما گشوده است نظر کنیم، یک وقت می خواهیم چیزهایی بدانیم؛ بنده دومی را برای این بحث حجاب می دانم. حال اجازه بدهید با خواندن متنی که در پیش رو داریم آرام آرام پیش برویم ببینیم چه می شود.
7- «چیزی که همواره در حضور تاریخی ما در کنار ماست، سرآغازی است که تفکر از آن آغاز می شود و به طور مدام سیرِ آن را منظم می کند و انسان را همواره آماده ی گوش سپردن به ندای بی صدای زمانه نگه می دارد. آن چه ما با آن سر و کار داریم، آمادگی برای تفکر است».
حضور، در این جا منظور حضور انقلاب اسلامی است که سرآغازی است برای تفکر در این دوران. مشکل ما این است که تفکر را گم کرده ایم. اگر به آیه ی 44 سوره ی نحل رجوع فرمائید خدای متعال می فرماید: «وَ أنزَلنا إلَیکَ الذِّکرَ لِتُبَینَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إلَیهِم لَعَلَّهُم یتَفَکَّرون»؛ خطاب به پیامبر خداf می فرماید: ذکر، یعنی قرآن را بر تو نازل کردیم تا برای مردم روشن کنی آن چه را بر آن مردم نازل شده، شاید که تفکر کنند. بعداً خواهم گفت چرا می فرماید شاید تفکر کنند، حدّاقل این است که هیچ وقت همه ی حقیقت در نزد ما نیست. مگر شما وقتی با خدا با نگاه وجودی رو به رو می شوید می توانید بگویید مالک خدا شدم، گاهی اوقات ما «لَعَلَّ» را به معنای تردید می گیریم ولی این تردید به معنای نیافتن نیست بلکه به معنای یافتنی است که هیچ وقت تماماً ما مالک آن نمی شویم. تفکری که در آخر آیه آمده است با توجه به چیزی شروع می شود که در نزد خود انسان ها است، لذا فرمود: ای پیامبر! متذکر امری باش که بر آن ها نازل شده است. «ما نُزِّلَ إلَیهِم» یعنی پیامبر خداf می خواهد آن چه را نزد خود مردم است برایشان تبیین کند، پس عملاً از خود مردم آغاز می شود. آن چه که بر مردم نازل شده است یک نحوه وجود است. همین که می فرماید نازل کردیم، یعنی چیزی است که شدت و ضعف بر می دارد. وقتی به یک آدم عادی هم بگویند که چیزی بر طبق قرآن نازل شده، می فهمد که نحوه ای از تجلّی در میان است و می تواند شدت و ضعف داشته باشد و هر چیزی که شدت و ضعف برمی دارد وجودی است، برعکس ماهیات که شدت و ضعف ندارند.
وقتی یک نوع تجلی و شدت و ضعف در میان باشد با چیزی روبرو هستیم که در عین آن که هست ولی در خفا می رود و نمی توان مالک آن شد. از طرفی در پیش ما است و در قبله ی ما قرار دارد و از طرف دیگر هیچ سیطره ای بر آن نداریم.
بحث بر روی این جمله بود: «چیزی که همواره در حضور تاریخی ما، در کنار ما است، سرآغازی است برای تفکر» آن چیزی است که بر ما نازل شده است و پیش ما است، هرچند لازم است کسی ما را به آن آگاه کند ولی سرآغازی است که تفکر از آن آغاز می شود، زیرا مربوط به این تاریخ است. اسلام وقتی سرآغاز تفکر ما است که به نور اسلام بتوانیم متوجه ی مسائل امروزمان باشیم و این در این تاریخ، همان انقلاب اسلامی است. سرآغاز شما آن چیزی است که می خواهید آن را پیش خود بیابید، به همین جهت آیه ی مذکور فرمود با تبیین آنچه در نزد مردم است تفکر شروع می شود. اگر ما برسیم به این که خدا از طریق همان سرآغازی که نزد ما است با ما صحبت می کند، متوجه می شویم اگر این سرآغاز را نیابیم عملاً با خدا مرتبط نمی شویم، مگر با خدای مفهومی. اگر سرآغازی را که در این زمان برای شروعِ این تاریخ بر ما نازل شده و پیش ما است، درست نیابیم و آن را احساس نکنیم، تفکری در میان نیست و هیچ چیزی برای ما گشوده نمی شود. حرف هایدگر که می گوید: «تفکر با وجود شروع می شود»، قابل توجه است. هرچند به این راحتی «وجود» را نمی توانیم حس کنیم. «وجود» را باید در خودمان بیابیم. اگر تفکر، تاریخی است یعنی باید آنچه در تاریخ ظهور کرده است را بنگریم تا تاریخ به عنوان محل ظهور اراده ی الهی، آینه ی ظهور اسماء الهیِ مناسب این زمان گردد. البته باید متوجه باشیم آن چه پیش می آید، حقیقتش، جنبه ی وجودی اش است، نه صرف ظاهرش. بنده در این سال ها همیشه اربعینِ این سال ها را مثال می زنم، هر چند انقلاب اسلامی مبنای اربعین است. در پیاده روی اربعین می بینید پیر مرد یا پیر زنی مظهر انواع ایثارها است، یعنی آینه ی نمایش الطاف الهی است و عملاً خداوند است که از آن طریق به ظهور آمده، اگر آن ایثارها به عنوان آینه ی ظهور خدا دیده نشود عملاً ما هیچ چیز ندیده ایم مگر مقداری خوراکی. این که می بینید آن صحنه ها اشک شما را در می آورد به خاطر این است که افقی را مقابل شما می گشاید که آن، افق حضور در تاریخی است که شروع شده، یک عبادت عادی که تکرار گذشته باشد نیست، حضوری است در تاریخی دیگر. به این اعتبار تاریخْ ظرف ظهور حقیقت می شود و این است آن چیزی که همواره به نام انقلاب اسلامی در کنار ما است و از این جهت سرآغازی است که تفکر از آن آغاز می شود.
با توجه به آنچه گذشت اگر نتوانیم جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی را بیابیم، سرآغازی برای تفکر خودمان نداریم، سرآغازی که بتوانیم خودمان را با آن مرتبط کنیم. تفکر با این نحوه احساسِ حضور تاریخی شروع می شود. به همان معنایی که حقیقتی مطابق اراده ی الهی در این تاریخ بر ما نازل شده و تفکر، به واقع درک و دریافت آن حقیقت است در آینه تاریخ. اگر انقلاب اسلامی را به این معنا بیابیم و نسبت به آن تفکر کنیم یعنی آن را آینه ای بدانیم که محل ظهور آن حقیقتی است که در این تاریخ بر جان ما نازل شده، عملاً راه رجوع به خدا را یافته ایم و مواظب هستیم این راه به حجاب نرود. امیرالمؤمنین(ع) مواظب بودند اسلام با سقیفه به حجاب نرود. درست است که اسلام به صحنه آمده است، امّا تفکر نسبت به اسلام به همان معنایی که عرض شد، موجب می شود تا اسلام از دست نرود، به این معنا که برای ما و ملت ما نقش آفرینی کند وگرنه اسلام در ذات خود به عنوان حوالت تاریخی، همواره هست ولی این که انسان همواره آماده ی گوش سپردن به ندای بی صدای آن باشد، حرف دیگری است.
خوب است کمی روی این موضوع فکر کنید که اگر ما به آن سرآغاز به عنوان حضور تاریخی نتوانیم نظر کنیم، به هیچ چیزی نخواهیم رسید. زیرا آنچه هست، «وجود» است و وجود به معنای اصیل آن، در این تاریخ در جمال انقلاب اسلامی به ظهور آمده زیرا وجودِ بدون مظهری خاص، خالی از حقیقت است. نظریه ی اصالت وجود، ما را در هر جایی متوجه «وجود» می کند که البته عبور از ماهیت و نزدیک شدن به «وجود»، سلوک نیاز دارد. ما سلوکی نیاز داریم تا نگذاریم خطورات ذهنی که عموماً به ماهیتِ پدیده ها نظر دارند، بر اندیشه ی ما غلبه کنند. باید حواسمان باشد که نسبت مان، نسبت نفس امّاره با عالم نباشد، همین که نسبت مان با عالم نسبت نفس امّاره شد، دیگر نظرمان به کثرات مشغول می شود. از این جهت تأکید می شود واقعاً با سلوک می توان «وجودِ» شیء را یافت و به وجودی که در آن شیء ظهور کرده نظر کرد. با توجه به این امر عرض می کنم اگر وجود انقلاب اسلامی را بیابید همواره آماده ی گوش سپردن به ندای بی صدای زمانه می شوید. این نکته، نکته ای است جدّی و رسیدن به آن آسان نیست.
این ندای بی صدایی که باید به آن گوش سپرد، چیست؟ این همان مطلبی است که در فلسفه ی خودمان هم داریم، وقتی می گوییم این مطلب یافتِ فیلسوف است و آن «یافت»، همه ی فلسفه ی فیلسوف است. یعنی ابن سینا یافتِ فلسفی خود را منعکس کرد و شد فلسفه ی سینوی. بنابراین ما با یافتِ فیلسوف که نتیجه ی گوش سپردن او به روح تاریخی است که در آن زندگی کرده، روبه روئیم. سقراط در مورد آن چه متذکر می شود می گوید من از معبد دِلفی این ها را می شنوم، یعنی یک نوع گوش سپردن در میان است. معبد ما هم در این تاریخ، مظاهر «انقلاب اسلامی» است و در این معبد می توانیم صدای حقیقتی را که مخصوص این تاریخ است بشنویم. ما که بنا نیست ابن سینا بشویم. ابن سینا، ابن سینا شد و کار خود را هم کرد، عده ای او را فهمیدند و عده ای هم نفهمیدند، ملاصدرا هم همین طور، او در کتاب اسفار بعضی از فرازها را تحت عنوان «حکمت عرشیه» مطرح می کند یعنی حکمتی که از عرش به جان او رسیده و آن نکات را با فکر به دست نیاورده است. انقلاب اسلامی هم از همین جنس است، یافتی است که ملت در درون خود با آن آشنا است، کافی است به آن گوش بسپارد تا خود را برایش ظاهر کند و با «یافتِ» زیبایی مأنوس شود.
قضیه از این قرار است که تاریخِ دیگری به میان آمده، در این حالت برای درک آن تاریخ باید «تفکر» و «احساس»، هر دو در میان آید. فکر و عمل در تاریخی که انقلاب اسلامی شروع کرده است، آن قدر یگانه شده که حاصل آن، تحقق شهادت ها است. مگر ما نمی گوییم متفکرینِ تاریخِ ما شهدا هستند، آن وقت عملیاتی ترین انسان ها هم همان شهدا هستند. این به خوبی معلوم است که از یک طرف شهادت به ظاهر کاملاً عملیاتی است و از طرف دیگر همه ی تفکر در فهم انقلاب اسلامی است و آماده شدن برای بقاء آن تا مرز شهادت.
آن چه ما با آن سر و کار داریم آمادگی برای تفکر است. در این صورت به جای به انحراف کشاندن آن، هر چه بیشتر با آن هماهنگ می شویم؛ چرا که انقلاب اسلامی تقدیر الهی در تاریخ ما است و بدین لحاظ باید ارتباط خاصی با آن پیدا کنیم. در این رابطه یادداشت شماره ی 8 را می خوانیم.
«اراده ی الهی در تاریخ، حقیقتی است که به صورت ادراکی بسیط به سراغ انسان ها می آید و حضرت حق تعلق خاطری مناسب آن زمانه به آن حقیقت در انسان ها ایجاد می کندکه می توان به آن «فطرت تاریخی» گفت و این پیش زمینه و این پیش شناخت، ما را به سوی تجربه ی تاریخی سوق می دهد و بدین لحاظ باید گفت در هر تاریخی انسان ها افق دیدی دارند که چیزها در آن افق آشکار می شوند و این افق، افق تاریخی است و در تاریخ های مختلف دایره ی دید و شناخت طوری متفاوت می شود که عموماً آن چه تا دیروز اهمیت داشت، از اهمیت می افتد و آن چه اهمیت نداشت، جلوه می کند و مورد توجه قرار می گیرد.»
می گوید: «اراده ی الهی در تاریخ، حقیقتی است که به صورت ادراکی بسیط به سراغ انسان ها می آید». این سخن، سخنی است مبنایی، و فکر می کنم تا این جاها را خودتان به راحتی درک می کنید که اسلام یک اراده ی الهی است با دستوراتی مخصوص به خود و حضرت حق تعلق خاطری مناسب زمانه ای که باید اسلام در میان باشد، در انسان ها ایجاد می کند. یعنی خداوند آن چه را اراده کرده است در جان انسان ها نیز ایجاد می کند که آن تعلق به حقیقت است ولی حقیقتی که مناسب آن زمانه می باشد. نمونه اش این که خداوند اراده کرد ملت ایران نسبت به ایجاد جمهوری اسلامی تعلق خاطر پیدا کنند و یا در دفاع مقدس شهید خرازی ها و باکری ها تعلقِ خاصّی نسبت به مقابله با صدام در خود احساس کردند. این به خوبی روشن است که خداوند اراده ای کرده است تا این انقلاب در این تاریخ محقق بشود.[9] هرچند جبری در کار نیست و خود انسان ها می توانند نسبت به آنچه در جانشان نهفته است بی تفاوت باشند، همان طور که بعضی ها نسبت به فطرت خود بی تفاوت اند ولی همه چیز گواه آن است که اراده ی الهی به صورت ادراکی بسیط در جلوه ی انقلاب اسلامی سراغ ملت ما آمد. در کتاب «گلستان یازدهم» می یابید که بر همسر سردار شهید چیت سازان، روحی و احساسی حاکم است که او را این چنین در مقابل تقدیر الهی تسلیم کرده است و از آن حسّ در لذت خاصی است. اگر می خواهید تعلق خاطری را که اراده ی الهی به جان انسان ها انداخته است ببینید، کتاب «گلستان یازدهم» را مطالعه کنید تا بنگرید چگونه یک دختر خانمِ دبیرستانی حاضر است در صحنه هایی حاضر باشد که ابداً از جنس صحنه هایی نیست که دنیای مدرن برای انسان ها تعریف کرده است. ما تا این صحنه ها را درست نبینیم انقلاب اسلامی را به عنوان تاریخی دیگر نمی بینیم.
اراده ی الهی حقیقتی است که به صورت ادراک بسیط به سراغ انسان ها می آید و حضرت حق، تعلق خاطری مناسب زمانه ای که در آن هستیم و حقیقتی که در آن زمانه به ظهور آمده، در انسان ایجاد می کند که می توان آن را «فطرت تاریخی» آن زمان قلمداد کرد و مثل ادراکی که از فطرت داریم، ادراکمان نسبت به آن حقیقت بسیط است، چون چیزی نیست که با فکر به دست آمده باشد بلکه احساسی است همراه با معرفت.
اراده ی الهی تعلق خاطری مناسب این زمان در ما ایجاد می کند و وظیفه ی متفکران اصلی جامعه است که آن چه انسان ها را فرا گرفته است، متذکر بشوند و آن را تبیین کنند. لذا اگر کسی استاد اخلاق شد ولی ما را متوجه تعلق خاطری که باید به اراده الهی در این تاریخ داشته باشیم نکرد بداند ما را در تاریخ گذشته متوقف کرده و متذکر راه رجوع به خدا در این تاریخ نشده است. ما به مرحوم قاضی طباطبائی، آن عارف بزرگ در همین امروز هم نیاز داریم ولی به شرطی که او را معاصر کنیم و در این زمان بیاوریم تا راهنمای امروز ما باشد. بر همین مبنا عرض می کنم اگر مرحوم قاضی امروز در قید حیات بودند شهید چمران بودند.
به این دلیل برای تعلق خاطری که اراده ی الهی است نسبت به حقیقت تاریخ مان، عنوان «فطرتِ تاریخی» به کار می بریم تا عزیزان بر روی این موضوع فکر کنند که تاریخ ما فطرتی دارد به همان معنایی که هر کس فطرتی دارد و آن فطرت متذکر توحید است[10] همسر شهید چیت سازان می تواند آن طور تصمیم بگیرد که یک قهرمان تصمیم می گیرد و یا همسر شهید همدانی در کتاب عزیزِ «خداحافظ سالار»، در این تاریخ ظهور می کند. این نمونه ها وجوهی هستند که شما از طریق آن ها ملموس تر می توانید فطرت تاریخی خود را احساس کنید، همان طور که به ما توصیه می کنند وقتی نمی توانید با ائمهh به جهت جلالی که دارند مرتبط شوید، با امام زاده ها مرتبط شوید.
فطرت تاریخی به عنوان پیش زمینه و پیش شناخت، ما را به سوی تجربه ی تاریخیِ مربوط به خودمان سوق می د هد.
این که در جمله فوق، بحث «پیش زمینه» و «پیش شناخت» به میان می آید برای این است که شما چنین چیزی را اراده نکردید، بلکه به شما داده می شود و پیش زمینه ی انتخاب های آینده تان می گردد. اگر تلاش لازم جهت ارتباط با آن را در خود مهیا کنید، شما را به سوی تجربه ی تاریخی تان سوق می دهد، همان طور که ما در دفاع مقدس و در دفاع از حرم به تجربه ی خاص خود رسیدیم. دفاع مقدس تجربه ی فوق العاده ای بود تا با اندیشیدن نسبت به آن از خود بپرسیم آن ایثار و شهادت چگونه به وجود آمد.
در درون ملت ما چیزی به جریان افتاد که ما را به سوی تجربه ی تاریخیِ دفاع مقدس سوق داد. تفسیر حضور شهدای مدافع حرم تنها با نظر به فطرت تاریخی ممکن است. همسر محترم شهید حججی می گوید: آقا محسن گفت: من وقتی شهید شدم می خواهم پدر داعشی ها را در بیاورم. گفت یک انگشتر از دُرّ نجف دستم می کنم و روی آن «یا زهرا» را حکّ می کنم تا اسیر که می شوم این ها آن را ببینند و اذیت شوند. ملاحظه کنید چه بر این شهداء گذشته است که چنین ظرفیتی را در خود احساس می کنند، آدم باید در یک نحوه بودنِ خاص باشد تا بتواند چنین تصمیماتی بگیرد و خود را تا این جاها در جهان حاضر احساس کند. آن احوال، ما را به سوی تجربه ی تاریخی سوق می دهد و برایمان روشن می کند این مسیر را تا کجاها می توانیم ادامه دهیم.
با توجه به آن چه عرض شد می توان گفت: «در هر تاریخی انسان ها افقِ دیدی دارند.» این نکته مهمی است و در آینده می تواند مبنای فکری ما قرار گیرد، حال این سؤال پیش می آید که اگر در هر تاریخی انسان ها دارای افق دیدی مخصوصِ آن تاریخ هستند، آیا همه ی انسان ها در آن افق حاضرند؟ تجربه نشان داده است که این طور نیست. با این همه وظیفه ی اهل فکر این است که شهید چیت سازان را که در افق تاریخ خود مستقر شده و براساس آن عمل کرده، تفسیر کنند و آن افقِ دید را نشان دهند. زیرا امور در آن افق آشکار می شوند. وقتی چنین احساسی را برای خود تشخیص دادیم، می توانیم آنچه که واقع شده است را درست در جایگاهش تفسیر کنیم و آشکار نمائیم. این معنای افق تاریخی است. افق تاریخی یعنی این که ما با پیش شناخت های خود جلو می آییم و چون با چیزی در تاریخِ خود رو به رو می شویم مثل دفاع مقدس، می فهمیم این پدیده چه جایگاهی دارد و می تواند ما را و تاریخ ما را معنا کند. «و در تاریخ های مختلف دایره ی دید و دایره ی شناخت ها طوری متفاوت است که ممکن است آن چه تا دیروز اهمیت داشت از اهمیت بیفتد، و آن چه اهمیت نداشت، جلوه کند و مورد توجه قرار می گیرد.»
روایات صادره از امامان معصوم به ما توصیه می کند فرزند زمان خود باشید. مثلاً حضرت علی(ع) می فرمایند: «النَّاسُ بِأُمَرَائِهِمْ أَشْبَهُ مِنْهُمْ بِآبَائِهِم »[11] مردم آن قدر که شبیه زمان شان و حاکمان شان هستند شبیه پدر و مادرشان نیستند. موقعی اشارات این روایت را می توانیم درک کنیم که متوجه روح زمانه باشیم و این که روح زمان مردم را در بر می گیرد و متذکر افقی می شود که باید به آن برسند و در همین راستا زیر بار هر چیزی و هر حرفی نمی روند. معلوم است مردم هر عصری چیزی را می طلبند که با باقی ماندن در تاریخ دیروز برآورده نمی شود. حکیمِ جامعه و زعیم قدسی در هر تاریخ متوجه این امر هست و در همین رابطه حضرت امام و مقام معظم رهبری«حفظه اللّه» متوجه طلب تاریخی مردم اند. مگر کمونیست ها نمی خواستند انقلاب کمونیستی در ایران راه بیاندازند؟ چرا عقیم شد؟ جز این بود که متوجه طلب حقیقی و تاریخی مردمِ ما نبودند؟ ما مردم هم در مواردی که از زعیم تاریخیِ خود پیروی نکنیم به آن چه در فطرت تاریخی خود طلب می کنیم نمی رسیم. واقعاً عدالت یکی از شروط حیات دینی است امّا با هویتی که زعیم ملت، آن را مدیریت کند. بالأخره باید از خود پرسید چرا حضرت علی(ع) می فرمایند مردم بیش از آن که به پدرانشان شبیه باشند به زمان شان شبیه اند؟ معلوم است زمانه ای ماورای این اتفاقات باید در میان باشد و ما باید آن را بشناسیم تا ببینیم واقعاً انسان ها را زمانه فراگرفته است به همان معنا که خداوند در هر تاریخی به صورتی و شأنی به صحنه می آید و متفکران متوجه این امر هستند. در این رابطه به یادداشت شماره 9 توجه فرمائید که می گوید:
«متفکران در هر دوره ی تاریخی امور را در افق عالَم درک می کنند و تفاوت عالِم و جاهل در هر تاریخی به این موضوع بستگی دارد که روی انسان به کدام طرف است. بدون آشنایی با آن ادراک بسیط که آغاز و بنیاد به حساب می آید، جایگاه هیچ علم و اخلاق و اعتقادی را نمی توان درست دریافت.»
می خواهد بگوید متفکر واقعی در هر دوره ای در افق تاریخ خود امور را درک می کند و جایگاه آن ها را تعیین می نماید و تفاوت عالِم و جاهل در هر تاریخی به این موضوع بستگی دارد که امور را در افقِ عالَم درک می کند یا نه. روح تاریخ، انسان جاهل را هم در برگرفته است امّا او آن را درک نمی کند. مثل فطرت است. صدام هم فطرت الهی دارد امّا اصلاً درک نمی کند. گفتیم «متفکر» چنین توانایی را دارد که امور را در افق عالَم درک کند. معلوم می شود ما در این جا فیلسوف را به صرفِ فلسفه دانی متفکر نمی دانیم. متفکران اگر به معنای کسانی هستند که در هر دوره ی تاریخی امور را در افق عالم درک می کنند، شهدا و جانبازان و خانواده ی شهدا و رزمندگان، متفکران این تاریخ اند. شهید شهریاری متفکر این تاریخ است چون طلبش متعالی تر از این بود که فقط استاد دانشگاه بماند.
تفاوت عالِم و جاهل در هر تاریخی به این موضوع بستگی دارد که توجه او به کدام طرف است و بدون آشنایی با آن ادراک بسیط که درک حضور تاریخی انقلاب اسلامی است؛ و آغاز و بنیاد به حساب می آید، نه جایگاه علم و اخلاق را می توان دریافت و نه جایگاه عالم و جاهل را. در این که می بینید امروز اخلاق صِرف جواب نمی دهد و طرف با همه ادعاهایی که دارد به راحتی حاضر است از نظام اسلامی امتیازات خاص بگیرد که سایر مردم از آن محرومند، به جهت آن است که توجه او به ادراک بسیط این دوران یعنی انقلاب اسلامی نیست. سوالات زیادی از بنده پرسیده می شود، می فرمایند ما رفتیم دانشگاه، تا سرباز امام زمان و سرباز امام خمینی بشویم ولی حالا می بینیم هیچ کاری نمی توانیم بکنیم. بنده با انبوه این نوع سؤالات رو به رو هستم و در سطحی که سؤال کننده سؤال خود را مطرح می کند هیچ جوابی برایش ندارم زیرا بدون توجه به آن ادراک بسیط و حضور تاریخی انقلاب اسلامی سوال می کنند. باید در آن افق حاضر باشند تا جوابی مناسب بگیرند که برایشان راه گشا باشد و این عدم حضور در ادراک بسیط تاریخی کار را برای امثال بنده سخت می کند زیرا باید به جای جواب به سؤال، ساحت سؤال کننده را تغییر داد. عالِمان واقعی وقتی می توانند راهنمای جامعه باشند که متوجه امر تاریخی و ادراک بسیطی که افراد را در برگرفته است باشند. از این جهت باز تأکید می کنم «بدون آشنایی با آن ادراک بسیط که آغاز و بنیاد به حساب می آید، جایگاه هیچ علم و اخلاق و اعتقادی را نمی توان دریافت.» با توجه به این نکته ببینید روایاتی که در آن ها به ما توصیه می شود باید به عالِم رجوع کنید، به کجا نظر دارند. آیا نمی خواهند بگویند عالم کسی است که عارف به زمانه ی خود است؟ اگر بفهمیم رجوع به عالِم یعنی چه، درِ منزل عالِم را هم که نگاه کنیم منتقل می شویم به عالَم او و به درکی که از زمانه ی خود دارد و مطابق آن سلوک می کند. مرحوم علامه طباطبایی وقتی نام استاد هایشان را می برده اند، نام مرحوم قاضی را نمی آوردند. وقتی علت را از ایشان می پرسند می فرمایند: من از ایشان علم یاد نگرفتم، من از ایشان زندگی یاد گرفتم - زندگی که علم نیست- نکته ی مهمی است که انسان از عالمان زمانه توجه آن ها را به زندگی بیاموزد. آقای دکتر رضا داوری می گویند: «من از مرحوم فردید معنای زندگی را آموختم، او برای من یک راه بود». این است آن عالِمی که اگر درِ خانه اش را هم نگاه کنیم ثواب دارد یعنی افق تاریخیِ ما را با سبک زندگی اش در مقابل ما می گشاید. این یک نوع سبک است برای درست زندگی کردن و نه دادن اطلاع و تعلیم و تعلّم. جالب است که در روایات داریم منظور از عالِم، اهل بیتh هستند. چون صورت تامّ و تمام یک نوع حیات قدسی، اهل بیتh می باشند. البته آن هایی هم که گفتند منظور از آن روایات علمای دین اند هم درست گفته اند. چون نگاه کردن به آیت الله مدرس مثل نگاه کردن به حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه»، نگاه کردن به یک شخصیتِ تاریخی است، نه استادی که به ما علمی خاص می آموزد.
دوباره عنایت داشته باشید به بحث ادراک بسیط، شما یا ادراک بسیط را می فهمید که هست ولی آن ادراک را ندارید یا اصلاً آن را نمی فهمید. اگر نمی فهمید که نمی توانید در مورد آن فکر کنید و عملاً نمی توانیم با هم، هم زبان باشیم. امّا یک وقت می فهمید چیزی به نام درک بسیط که به انقلاب اسلامی اشاره دارد در شما هست، امّا به صورت واضح در خود احساس نمی کنید و نتوانسته اید در آن حاضر باشید و با آن گفت و گو کنید، به تعبیری ندای بی صدای آن را نمی شنوید، اینجاست که می گویند به عالِم رجوع کنید، عالِم به همان منظوری که گفته شد. یعنی کسی که ادراک بسیط را با همان صورتی که به انقلاب اسلامی اشاره دارد، می فهمد و متذکر آن می شود؛ تا نه تنها بتوانید جایگاه تاریخی شهید حججی را در درون خود احساس کنید، بلکه تذکرات رهبر معظم انقلاب هم برایتان قابل فهم شود، هرچند هنوز در آن وارد نشده اید، یعنی به یک معنا ورود دارید ولی اجمالی است و هنوز در مقابل تان جاده گشوده نشده است. همین اندازه متن شماره ی 9 را می گذاریم و می گذریم. به امید آن که در متون آینده بیشتر اشارات آن را بیابیم و به متن شماره ی 10 می پردازیم.
«موضوع محبّت و مودّت را که در روایات و آیات توصیه شده است تاریخی و همراه با فتح تاریخی و حضور تاریخی باید دید، به این معنا که می خواهیم نسبت زنده و فعّالی در گشودگی خود با سایرین برقرار کنیم تا تاریخی آزاد از ظلماتِ خودخواهی و تکبّر و سود جویی ساخته شود.»
این سؤال برای رفقا هست که چرا این اندازه در قرآن و در روایات برمودّت نسبت به یکدیگر تأکید شده است. قرآن می فرماید «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْض » (توبه/ 71) اولیاء را اگر به همان معنای دوستان و محبّین نسبت به هم معنا کنید، خوب است. می فرماید: زنان و مردانِ مؤمن نسبت به همدیگر رابطه مودت و دوستی دارند زیرا «إِنّما المُومِنونَ إِخوۀ» مؤمنین برادر همدیگرند و «المُومِنُ مِرآتُ المُومِن» مؤمن آینه ی مومن است و همچون آینه، صادقانه با همدیگر برخورد می کنند. همه ی این توصیفات و توصیه ها را در فضایی بیاورید که افراد هرکدام نسبت به حقیقت تاریخی شان حس مشترک دارند و می توانند برای طرف مقابل، ارادت خود را بگشایند؛ مثل نسبت حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» و سرداران شهیدی مانند چمران و صیاد شیرازی. وقتی نسبت به حقیقت تاریخی خود حس مشترکی داشتیم، نمی توانیم همدیگر را دوست نداشته باشیم. در همین رابطه شما نمی توانید نسبت خود را با شهید حججی دوگانه احساس کنید و در نتیجه او را همه ی خود احساس نکنید. این که مثال شهید حججی را می زنم چون در حال حاضر برایمان ملموس تر است و به قول مقام معظم رهبری، نماینده و حجت شهدا است وگرنه هیچ فرقی بین او و سایر عزیزان به اعتبار حسّ مشترکی که با همدیگر داریم نیست. آری! بعضی از شهدا، اجمال شان غلبه دارد و بعضی از آن ها تفصیل بیشتری در ظهور حقیقت تاریخی انقلاب اسلامی دارند. بنده با آشنایی که با سردار شهید علی رضاییان داشتم - ایشان نزدیک قبر آیت الله اشرفی اصفهانی مدفون هستند- می دیدم آن شهید هیبت زیادی داشت و از نظر مکتوم بودن بسیار فوق العاده بود و به یک معنا ایشان اجمال شان قوی بود و کسی باورش نمی آمد چه مسئولیت های مهمی در سپاه داشت. او شاگرد آیت الله سعیدی بود با این که به ظاهر یک استاد بنّای ساده بود. زمانی ما با یکی از رفقا مشغول مطالعه ی کتاب «اصول کافی» بودیم، همین که به ما رسید ادامه ی روایتی را که می خواندیم شروع کرد از حفظ بخواند. ما فکر می کردیم تنها قرآن و نهج البلاغه را از حفظ دارد ولی آن روایات را هم به خوبی در حفظ داشت. به قول یکی از رفقا، نمی توان به انتهای این آدم رسید. می خواستم نمونه ای بیاورم از شهدایی که اجمال شان بیشتر از تفصیل شان بود و این که در هرحال حسّ مشترکی از حضور تاریخی بین ما و آن ها هست و علت این که مؤمنین همدیگر را دوست دارند احساس مشترک نسبت به آن گمشده ای است که در صدای بی صدایی این تاریخ موجود است و ما در خودمان کمتر می توانیم احساس کنیم، ولی در حرکات و سکنات بعضی ها بهتر نمایان است و این که توصیه می شود مؤمنین باید همدیگر را دوست داشته باشند از آن جهت است که حقیقت تاریخی خود را در رفیق خود می یابند و هرکدام آینه ی دیگری می شوند در نشان دادنِ آن چه در درون رفیقش هست.
دوست داشتن با احساس مشترک نسبت به حضور تاریخی، نوعی از یگانگی را به انسان عطا می کند که از هزاران بهشت بالاتر است. شما حساب کنید وقتی کسی در این مسیر به محبت امیرالمومنین(ع) نایل شده و با این روحیه می میرد، در چه فضایی قرار می گیرد. این محبت در حدّی است که سَهْلُ بْنُ حُنَیْفٍ الْأَنْصَارِی چون حضرت امیرالمؤمنین(ع) را مدتی ندیده بود، مریض شد و در کوفه وفات کرد. امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «لَو أحَبَّنِی جَبَلٌ لَتَهافَت»[12] یعنی اگر کوه هم من را دوست داشته باشد تکه تکه می شود. زیرا همه ی حقیقت تاریخیِ آن زمان در علی(ع) ظهور کرده بود. لذا از رسول خداf با نظر به اشتراک اهل ایمان با علی(ع) روایت داریم که می فرمایند: « یَا عَلِیُّ! فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ عَهِدَ إِلَیَّ أَنَّهُ لا یُحِبُّكَ إِلاّ مُؤْمِنٌ وَ لَا یُبْغِضُكَ إِلَّا مُنَافِق»[13] خداوند با من عهد کرده که دوست ندارد تو را مگر مؤمن و دشمن ندارد تو را مگر منافق. زیرا منافق بر عهد جاهلیتِ تاریخ گذشته مانده است و درکی از حقیقت دوران خود ندارد. در این مورد خوب است به متن شماره 11 توجه شود که می گوید:
«حقیقت هر دورانی در عین آن که به تعریف در نمی آید خود را به خوبی روشن می کند، مانند نور. انقلاب اسلامی نور این دوران است لذا در عین حال که در حال خفا است، خود را در صحنه های مختلف آشکار می کند. زیرا امری نیست که به تعریف منطقی درآید و با تصوّری واضح بتوان به آن فکر کرد، بلکه در اثنای تفکر به آن، با نوری که از خود ساطع می کند، خود را نشان می دهد و تمنای دانشِ حصولی در مورد آن موجب می شود تا حقیقتِ آن هرگز ظهور نکند. اساساً تلاش برای کسب اطلاع از حقیقتِ دوران، راه تفکر را می بندد و ما در حدّ کسب فضل نسبت به آن متوقف می شویم، بدون آن که دریچه ای از آن حقیقت به روی ما گشوده شود.»
بر روی این نکته کمی فکر کنید که «حقیقت هر دورانی در عین آن که به تعریف در نمی آید خود را به خوبی روشن می کند» کافی است ما به خودمان رجوع کنیم و نسبت خود را با انقلاب اسلامی بررسی کنیم. این موضوعی است که هر کس باید خودش دنبال کند. بنده مواظبم هیچ گونه تکلیفی بر شما تحمیل نکنم بلکه تنها متذکر این امر باشم که رفقا متوجه باشند در محضر انقلاب اسلامی هستند، تا در تجربه ای بزرگ وارد شوند که «حقیقتِ هر دورانی در عین آن که به تعریف در نمی آید خود را به خوبی روشن می کند» آری! در عین حال که آن حقیقت در خفا است، همه جا به صورت انقلاب اسلامی حاضر است، هرجا نگاه کنید خود را در هر صحنه ای روشن می کند، عمده این است که بتوانیم نگاه مان را نسبت به حقیقتِ دوران مان وجودی کنیم و نه مفهومی، زیرا یک درخشش است، و به همین جهت هم امری نیست که به تعریف منطقی درآید و با تصوّری واضح بتوان به آن فکر کرد، بلکه تنها در حین نظر به آن، با نوری که از خود در مظاهرش ساطع می کند، خود را نشان می دهد.
همچنان که عرض شد باید تفکر را آموخت، و این که متوجه باشیم تفکر نسبت به «وجود» است، نسبت به وجودی که در حادثه ها و در موجودات خود را می نمایاند. به شرطی که ما با رجوعِ وجودی، به حادثه ها و موجودات نظر کنیم. البته این نگاه نیاز به سلوکِ خاص دارد، به این معنا که اگر اصالت را به کثرات و به انانیت ندهیم، خود به خود با «وجود» در جلوات مختلف روبه رو می شویم و به چیزی می رسیم که همان تفکر است و این حال خوبی است که برای انسان پیش می آید. همان طور که ما بعضی از کتاب ها را برای این نمی خوانیم که اخلاق مان خوب شود، اما مطالب آن کتاب ها خود به خود ما را اخلاقی می کند و با مطالعه ی آن ها حالمان خوب می شود. بنده وقتی کتاب «کشف المحجوبِ» هجویری را می خواندم تجربه خوبی نسبت به این موضوع داشتم. امکان ندارد کسی آن کتاب را بخواند و دروغ بگوید. چند بار به رفقا پیشنهاد کردم آن را بخوانند، ظاهراً نتوانسته بودند با آن ارتباط برقرار کنند. شهید مطهری هم از «کشف المحجوب» تعریف می کردند، معلوم است بر روی ایشان هم تاثیر گذاشته است. بنده دو سالی با آن کتاب محشور بودم، وقتی در حال اتمام بود نگران بودم که دارد تمام می شود. اصلاً نیاز نیست که به تو تذکر دهند که راست بگو و یا متکبّر نباش، در آن نحوه ی سلوک نمی توانی دروغ گو یا متکبر باشی؛ چیزی شبیه به کتاب «تذکره الأولیاءِ» عطار است، با هر دو کتاب می توانیم خوب زندگی کنیم. البته فکر می کنم در این زمانه و در این تاریخ احوالاتی که با خواندن کتاب های مربوط به زندگی شهداء می توانید به دست آورید، بسیار ارزشمندتر است و قابل مقایسه با هیچ کتاب سلوکی نیست، امّا نه به این معنا که کتاب هایی مثل «کشف المحجوب» را نادیده بگیریم. آری! وقتی «تفکر» به همان معنایی که عرض شد به سراغ ما بیاید، خود به خود حال ما خوب می شود.
سخن در این رابطه بود که در اثنای تفکر بر انقلاب اسلامی با نوری که آن انقلاب از خود در مظاهرش ساطع می کند، خود را نشان می دهد و این برعکس تمنای دانش حصولی در مورد انقلاب است که موجب می شود حقیقتِ آن هرگز برای ما ظهور نکند. ما یک مشکل اساسی داریم که هنوز به جای آن که نور را بنگریم، می پرسیم «نور کو؟» در حالی که شأن نور آن نیست که در مورد آن و برای شناخت آن، آن را از کسی سراغ بگیریم، شأن نور آن است که به آن نظر کنیم. این سؤال ها ما را از یافتن حقیقت دور می کند. بی خود نیست که مولوی گله می کند که در این موارد کمتر بپرس و بیشتر بنگر. می گوید:
چون گهر در بحر گوید بحر کو؟
وآن خیالِ چون صدف دیوار او
گفتنِ آن کو، حجابش می شود
ابرِ تابِ آفتابش می شود
می فرماید اگر در این موارد نپرسی، کار حل است زیرا گفتنِ آن «کو؟» حجابش می شود و تازه ابری می شود در مقابل آفتابی که در حال درخشش بود. اگر پرسیدی، این یعنی می خواهی بفهمی نه آن که بخواهی ببینی، در حالی که بنا است در صحنه های مختلف آن را و درخشش آن را بنگری. اگر از آن سؤال کردید آن حضور را دفن کرده اید و معنای آن جمله که می گوید: «تمنای دانش حصولی در مورد آن موجب می شود تا حقیقتِ آن هرگز ظهور نکند.» از این قرار است که عرض شد، زیرا اگر ما نتوانیم از تفکر حصولی نسبت به حقایق بگذریم، هیچ وقت با خودِ حقیقت در مظاهر مختلف روبه رو نمی شویم، آری! «گفتن آن کو، حجابت می شود». به گفته ی شیخ شبستری:
زهی نادان که او خورشید تابان
به نور شمع جوید در بیابان
اساساً تلاش برای کسب اطلاع از حقیقتِ دوران، راه تفکر را می بندد و ما را در حد کسب فضل نسبت به آن متوقف می کند، بدون آن که دریچه ای از آن حقیقت به روی ما گشوده شود.
اگر تلاش کنید تا تفکرتان نسبت به امور، حصولی نشود حال تان خوب می شود و از افسردگی و پوچی دوران عبور می کنید و می یابید که «معشوق همین جاست، همین جاست». مولوی از آن جهت که نسبت خود را با حقیقت شکل داد، وقتی لقمه ای اضافی خورد، متوجه می شود رابطه او با حقیقت به هم خورد، خودش متوجه مشکل می شود. لذا می گوید:
از برای لقمه ای این خار خار
از کف لقمان برون آرید خار
چه حالی داشته است که به خاطر یک لقمه ، آن حال از دست رفته است؟ این آدم نیاز به آن ندارد که کسی به او بگوید پرخوری بد است؛ معلوم است که نمی تواند پرخوری بکند، وقتی می یابد که چگونه پرخوری او را از حضور محروم می کند. اگر ما با حقیقت انقلاب اسلامی رابطه ی حضوری پیدا کنیم و متوجه ندای بی صدای آن شویم، اصلاً نمی توانیم بدی کنیم، همیشه مجبوریم خودمان را در نسبت با آن حقیقت نگه داریم. یکی از کاربران از طریق سایت «لُبُّ المیزان» برای بنده نوشته بود؛ با دیدن فیلم مستهجن بدبخت شدم. بنده متوجه شدم آن کاربر مورد عنایت الهی است برای این که در همان حال متوجه می شود با چه کثافتی روبه رو است. آن وقت دشمن می خواهد با این دام ها این جوان ها را از ما بگیرد در حالی که آن جوان منوّر به نوری است که ماورای ظاهر جذابِ این صحنه ها، ظلمات را و حجاب حقیقت را در آن می نگرد.
یکی از کاربران نوشته بود رفتیم جایی و در آن جا دیدن صحنه های مستهجن از طریق ماهواره پیش آمد، در حالی که بسیار ناراحت و پشیمان بود. می پرسید حالا چه کار کنم؟ بنده معتقدم این همان «مکر لَیلُ و نَهار» است که قرآن متذکر آن است و این جوانان نوری دارند که به خوبی می توانند از آن فتنه عبور کنند و این به جهت درک حضوری نسبت به حقیقت دوران است که این جوانان دارند آن را پاس می دارند، منتها اُلاغی آمده و آن ها را لگد زده است، بلند می شوند و می گویند عجب الاغ بی تربیتی، الاغ را محکوم می کنند نه آن که اسیر الاغ شوند. امید است متوجه شوید دشمنِ انقلاب، اُلاغی بیش نیست.
سؤال: با توجه به این که هر فکری زبان خاصی برای خود دارد، زبانی که ما بخواهیم برای فهم و تبیین انقلاب اسلامی به میان آوریم و با آن تفاهم کنیم، چه زبانی است تا بتوانیم با هم گفت وگو و یا به قول معروف مناطِ علمی داشته باشیم؟
جواب: همه ی بحث در آن است که زبانِ تذکر به آنچه در مقابل ما و در پیش ما است با زبان آنچه از ما غایب است و باید به آن فکر کرد، متفاوت است. لذا خداوند به پیامبر خودf فرمود قرآن بر تو نازل شد «لِتُبَینَ لِلنَاس» تا آن چه بر مردم نازل شده و در پیش آن ها است را برای آن ها روشن کنی، چون امر غایبی نبوده است. موضوع مثل آن نیست که در علم کلام مورد بررسی قرار می گیرد؛ چه شد که علم کلام پیدا شد؟ چون عده ای دائماً نسبت به وجودِ حقایقِ توحیدی شبهه می کردند، شبهه مربوط به آدمی است که نسبت به حقیقت شهود ندارد، هیچ وقت اویس قرنی شبهه نمی کند. درست است وقتی کسی شبهه کرد شما از طریق علمِ کلام جوابش را می دهید و با زبان خودش که همان زبانِ سوال از امر غایب است، جواب می دهید ولی باید متوجه باشیم آن جواب برای رفع شبهه است و ربطی به رسیدن به حقیقت ندارد تا گمان کنیم اگر جواب شبهات خود را دادیم به حقیقت رسیده ایم. زبانِ تفکر نسبت به حقایق، زبان تذکر و اشاره است. به همین جهت قرآن به رسول خود می فرماید: «وَذَکِّر فَإِنَّ الذِّکرَی تَنفَعُ المُومِنین» (ذاریات/55) متذکرشان باش، زیرا ذکر برای کسی که به حقیقت نظر دارد و به آن مؤمن است نفع دارد. واژه ی «ذکر» را آورده است چون مومن آن حقیقت را می شناسد لذا باز یادش می آید. به گفته ی عمان سامانی: «باده خوردستید بادا یادتان؟» یعنی با ذکر، آن مستی را که دارید، یادتان می آورد. در مورد انقلاب اسلامی اگر خواستید با کسی سخن بگویید به دنبال این نباشید که موضوع را به او بفهمانید بلکه با نظر به مظاهری مثل قیام مردم در مقابل شاه و یا دفاع مقدس، متذکر حضور تاریخی انقلاب اسلامی باشید.
سؤال: آیا قبل از تبیین موضوع انقلاب اسلامی لازم نیست که آن مطلب را برای او معنا کنیم تا به تبیین ما گوش کند؟
جواب: به نظرم مقدمه ای مناسب باورهای مخاطب لازم است ولی خطری که ما را تهدید می کند این است که می گویند این حرفها را که می توان با زبان استدلال گفت؛ چرا فلانی این زبان را برای ارائه ی آن انتخاب کرده است؟ بنده تا حدّی زبان عرفان و فلسفه را می شناسم ولی سعی می کنم در مورد انقلاب اسلامی به عنوان رخدادی در تاریخِ ما که مبنای احساس درونی دارد تا آنجا که لازم است از زبان فلسفه و عرفان نظری استفاده نکنم و زبان اشاره را به میان آورم. حتی در مباحث قرآنی مواظبم قرآن با زبانِ فلسفه و عرفانِ نظری بحث نشود. قرآن زبان خودش را دارد، این حضور تاریخی هم زبان خودش را دارد. البته با زبان قرآن خیلی خوب می شود متذکر حقایق شد اما چون موضوع ما انقلاب اسلامی است در بستر قرآن باید به ابعاد قدسی آن انقلاب اشاره کرد. بنده در جلسه ی تفسیر قرآن خیلی راحت ترم، برای این که در بستر تاریخیِ شیعه زمینه های خوبی فراهم شده است چون قلب ها متوجه اند باید به قرآن دل داد، به خاطر همین هم تلاش نمی کنند رابطه ی حصولی با قرآن برقرار کنند. مشکل ما این است که رفقا هنوز با زبان حضوری، با انقلاب رابطه برقرار نمی کنند، چون انقلاب را یک پدیده ی سیاسی می بینند.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
صحبت در این است که با چه نگاه و منظری باید به انقلاب اسلامی نظر کرد تا از توجه به ابعاد متعالی آن غفلت نکرده باشیم. آیا باید بیشتر تلاش کرد تا آن را بفهمیم، یا باید تلاش کرد آن را بنگریم؟ یعنی آیا بیشتر به مفهوم انقلاب اسلامی بپردازیم و یا به حقیقت آن؟
در شماره ۱۲ بنا است باب بحثِ مبنایی تری نسبت به انقلاب اسلامی باز شود، در این رابطه که به پدیده های نزولی از عالم غیب و عالم قدس چگونه باید نگاه کرد تا هویتّ شان از دست نرود. به متن زیر توجه کنید، در شرح آن، عرایضی جهت روشن شدن موضوع خواهم داشت.
12- «توصیف انقلاب اسلامی به صرف مفاهیم و بدون نظر به وجه وجودی آن، موجب می شود تا ابعاد خاص آن رُخداد نادیده گرفته شود و به صورت یک حرکت عادی مطرح شود. در حالی که انقلاب اسلامی یک حرکت عادی نیست و با عادی جلوه دادن آن، حیرت ما نسبت به این رخدادِ تاریخی از بین می رود و دیگر آن چیزی نخواهد بود که خود را در اختیار ما قرار دهد و ما نیز نسبت به آن رازآشنا شویم و همواره حیثیتِ رازگونگی آن را مدّ نظر داشته باشیم، نه آن که بخواهیم با تعریف های خاص، آن را بفهمیم که در آن صورت متوجه آن وجهی که خود را ماوراء مفاهیم نشان داده است، نمی شویم.[14]
نشان دادن تصویری معین و قابلِ فهم برای اندیشه های عادی، از انقلاب اسلامی، تولید ما است در حالی که حقیقت انقلاب اسلامی تولید ما نیست، بلکه اشاراتی است که باید به دنبال آن برویم تا لُمحه و پرتوی از آن برای ما گشوده شود وگرنه از نگاه ابزاری به انقلاب اسلامی برای اغراضِ شخصی ایمن نیستیم که در آن صورت انقلاب اسلامی از کارآیی حضورِ تاریخی اش فرو کاسته می شود و ابزاری می گردد در دست احزاب و سیاستمداران که در آن صورت از وجهِ اشراقی آن غفلت خواهد شد.
پاسداری از انقلاب اسلامی، پاسداری از حقیقت رازگونه ی آن در حضور تاریخی اش می باشد تا از آن طریق از عادی شدن آن و از پیشِ پا افتادن آن جلوگیری شود و همچنان برای حضور تاریخی آینده ی ما قابل اعتماد باشد، مثل همان نوع از پاسداری که فرهنگ غدیر از اسلام به عهده گرفت و افق حضور آینده ی تاریخی اسلام را با ظهور مهدیg در افق ها نمایاند.»
متنی که مطالعه فرمودید تأکید بر این نکته دارد که توصیف انقلاب اسلامی فقط از طریق مفاهیمِ ذهنی - و نه توجه به حقیقت وجودی آن - موجب می شود تا ابعاد خاص آن نادیده گرفته شود و در نتیجه انقلاب اسلامی به صورت یک حرکت عادی مطرح گردد در حالی که شواهد فراوانی در میان است که آن انقلاب یک حرکت عادی نیست، و با عادی جلوه دادن آن، حیرت ما نسبت به این رخدادِ بزرگ تاریخی از بین می رود و عملاً دیگر ما نمی توانیم با آن رابطه ای درست برقرار کنیم و دیگر آن انقلاب، آن چیزی نیست که خود را به عنوان یک حقیقت اشراقی در اختیار ما قرار دهد و بر جان ما جلوه کند و ما رازآشنا به آن شویم و با آن به عنوان نحوه ای از تجلی الهی در این زمانه روبه رو گردیم.
ما فرهنگ برخورد با حوادث قدسی را در دین خود داریم، مثل نگاهی که به کربلا می اندازیم که البته با تقلیل دادن آن رخداد عظیم به امری اتفاقی، رابطه ی ما با آن به هم می خورد و برای ما در حدّ یک مفهوم ذهنی جلوه خواهد کرد و عملاً دیگر از آن به حیرت نمی افتیم. در روایت داریم که پیامبرg مکرراً تقاضا می کردند: «رَبِّ زِدْنِی تَحَیراً» معلوم است که رسول خداf طالب نحوه ا ی از تجلیات الهی بودند که بر حیرت شان افزوده شود. از خود باید بپرسیم ما آدم ها با چه چیزی حیرت می کنیم؟ هیچ وقت شما از امور عادی حیرت نمی کنید. لازمه ی حیرت آن است که با موضوعی روبه رو شویم که رازگونه باشد و افقی از حقیقت را در مقابل ما بگشاید. پیامبر خداf چه چیزی را در منظر خود داشتند که از خدا می خواستند حیرت شان را نسبت به آن حقیقت زیاد کند، نه این که آن حقیقت برایشان معلوم شود، چون می دانستند چنین موضوعاتی دست یافتنی نیست، ولی طوری است که می توان نسبت خاصی با آن برقرار کرد که موجب تقلیل جایگاه آن نشود، نه آن که آن را تقلیل بدهیم تا دست یافتنی شود، زیرا در آن صورت دیگر آن موضوع از هویت جلالی اش خارج می شود. بعضی ها وقتی با چنین موضوعاتی روبرو می شوند، به جای ایجاد رابطه ای خاص که باید با آن امور برقرار کنند، به کلّی از رابطه با آن منصرف می شوند، ولی عده ای هم سلمان گونه می گویند که باید رابطه ای رازآمیز با آن برقرار کرد. زیرا با راز همیشه باید رازگونه برخورد کرد، نه این که آن را تقلیل داد و با تبدیل آن به مفهوم ذهنی از هویت اصلی اش انداخت. متاسفانه چون بعضی مواقع ما راه دوم را انتخاب می کنیم نمی دانیم باید با بعضی چیزها حیرت گونه ارتباط پیدا کرد و تا آخر هم نسبت به آن در حیرت باشیم. اگر شما با خدا درست برخورد کنید می یابید هیچ وقت نمی شود به خدا دست بیابید، هرچند همیشه در محضر او هستید و او از همه چیز به شما نزدیک تر است. رابطه همه ی حقایق قدسی با ما همین گونه است. فرازی که مطالعه فرمودید بر این نکته تأکید دارد که توصیف انقلاب اسلامی با مفاهیمِ صرف، موجب می شود تا ابعادی از آن نادیده گرفته شود و به جهت پرهیز از این امر باید تلاش کرد انقلاب اسلامی به عنوان یک رخدادِ تاریخی و با وجه رازگونه اش در منظر ما ظهور کند. تا همواره حیثیت رازگونگی آن را مدّ نظر داشته باشیم، نه آن که بخواهیم با تعریف های خاص آن را بفهمیم، بدون آن که به مظاهری که آن را نشان می دهند نظر کنیم.
خطری که ما را تهدید می کند آن است که در جلسه های معرفتی، از این نکته غفلت شود که باید با سخنِ رازگونه به حقایق اشاره گردد. عموماً جلسه های مذهبی برای این بوده است تا چیزی بفهمیم. البته سیطره ی فضای جلسه هم بی تأثیر نیست که آیا فضای جلسه طوری است که انسان ها باید تنها فکر کنند و چیزی بفهمند یا باید به حقیقتی که در مقابل آن ها گشوده می شود نظر کنند؟ آری! اگر بخواهیم چیزی بفهمیم احتیاج به تعریف آن چیز داریم. تعریف یعنی مفهوم پردازی و مفهوم پردازی یعنی حقیقتی را از رازگونگی درآوردن. این که بعضی از عرفا به فیلسوفان طعنه می زنند به این علت است که فیلسوفان و متکلّمین عموماً خدا و عالم قدس را مفهومی و استدلالی می کنند و با این کار عملاً مطلب را از افق نگاه انسان خارج می کنند.
اولین نکته ای که باید با هم در میان بگذاریم این است که در انقلاب اسلامی اگر با چیزی رو به رو هستیم که به عنوان رخدادِ تاریخی، آینه ی نمایش حقیقت این دوران است و با مفهوم پردازی آن را در حجاب می بریم، پس باید متوجه باشیم مفهوم پردازی در این موارد چه مشکلی به وجود می آورد و چگونه حیثیت رازگونگی آن را از مدّ نظرها خارج می کند و اگر بخواهیم صرفاً با تعریف های خاص آن را بفهمیم، در آن صورت متوجه آن وجهی از انقلاب که خود را در مفهوم نشان نداده است، نمی شویم. اصلاً در آن حالت متوجه نیستیم وجوهی از آن نشان داده نشد و به صحنه نیامد و در منظر ما قرار نگرفت، زیرا ما به دنبال ابعاد وجودی انقلاب اسلامی نرفتیم. ما چیزی از انقلاب را دنبال کردیم که ابعاد کلّی آن بود و انقلاب هم در همین حدّ در اختیار ما قرار گرفت و نه بیشتر. شاید تمام کتاب «آنگاه که فعالیت های فرهنگی پوچ می شود» این نکته باشد که با مفهوم، شکوه و جلال و خوفی که می شود نسبت به حقیقت پیدا کرد، می میرد. بر این اساس عرفا به عقلِ مفهوم گرا طعنه می زنند که:
عقل می گفت که دل منزل و مأوای من است
عشق خندید که یا جای تو یا جای من است
این تعریضی است به عقل فلسفی وگرنه عقل قدسی که خودش عامل کشف حقیقت است.
با توجه به آن چه عرض شد می خواهیم بر این امر تأکید کنیم که: «تصویری معین و قابل فهم برای اندیشه های عادی از انقلاب اسلامی دادن، تولید ما است در حالی که حقیقت انقلاب تولید ما نیست بلکه حقیقتی است که باید به دنبال آن برویم تا پرتوی از آن برای ما گشوده شود». این نکته ی دقیقی است، زیرا گاهی ما به جای یافتن حقیقت انقلاب، سعی می کنیم تصوری از آن انقلاب تولید کنیم. آری! یک وقت می خواهیم حقیقت را کشف کنیم که این کار درستی است ولی یک وقت برای خودمان حقیقت را می سازیم و دغدغه ای نداریم تا آن چه واقع شده است را بیابیم. افراد سیاسی می خواهند واقعیت را تحلیل کنند و متوجه نیستند در بسیاری از موارد این تحلیل ها یافتن واقعیت و حقیقت نیست، بلکه ساختن آن ها است. شما نسبت بعضی ها را با قرآن ملاحظه کنید که چگونه در بسیاری موارد آنچه گفته می شود ساخته ی ذهن آن ها است، به جای یافتن آن چه قرآن متذکر آن است. گویا ما هنوز دغدغه ی یافتن حقیقت را نداریم، راضی می شویم به همین که توانسته ایم چیزی را به عنوان حقیقت برای خود بسازیم. به این می گویند سوبژه کردن موضوعات یا نومن ها. در این حالت انسان با خودش - به عنوان فاعل شناسا- دارد زندگی می کند. بنا شد ما با حقیقت طوری برخورد نماییم تا برای ما ظهور کند و ما با نفی پیش فرض های خودمان با حقیقت مرتبط باشیم. این نکته ی مهمی است که بدانیم: «تصویری معین و قابل فهمِ اندیشه های عادی از انقلاب اسلامی دادن، تولید ما است». در حالی که حقیقتِ آن، تولید ما نیست بلکه با اشاراتی که به کمک انقلاب اسلامی در اتفاقات تاریخی در این زمان به میان می آید، باید به دنبال آن حقیقت برویم تا پرتوی از آن برای ما گشوده شود.[15] این کار آسانی نیست که ما به دنبال اشاراتی برویم که در نهایت هیچ چیز نیست مگر پرتوی از حقیقت، مگر آن که بدانیم: «آن قَدَر هست که بانگ جرسی می آید». به گفته ی جناب حافظ در همین غزل؛ «چه عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل ها»، چون روبه روشدن با پرتوی از حقیقت، غیر از آن است که شما این لیوان را به راحتی می بینید. اگر کسی بیش از این که لیوان را می بیند از رُخ نمودنِ حقیقت ِ دوران، انتظار ندارد؛ باید بداند به دنبال حقیقت نیست، به دنبال سنگ و چوب است. این افراد هیچ وقت رابطه ای با حقیقتِ دوران خود برقرار نمی کنند و ما هم نمی توانیم با آن ها همزبان شویم، زیرا دو زبان و دو تفکر متفاوت است.
عرض شد: «انقلاب اسلامی دارای اشاراتی است که باید به دنبال آن اشارات برویم تا لمحه و پرتوی از حقیقتِ آن برای ما گشوده شود و گرنه از نگاه ابزاری به انقلاب برای اغراضِ شخصی و حزبی ایمن نیستیم». البته لازم نیست اغراض شخصی اغراض فاسدی باشد ولی راه نظر به حقیقت دوران در آن حالت در میان نیست مثل آن که کسی می خواهد از انقلاب اسلامی دفاع کند ولی انقلاب را در حد یک اتفاق سیاسی تقلیل می دهد. خداوند به پیامبر خود در رابطه با اسلام می فرماید: «ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغ » بر رسول خدا وظیفه ای جز رساندن آن پیام نیست و بعد هم به او می فرماید: «لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفسَک»(کهف/6) نزدیک است خود را تلف کنی. معلوم است پیامبرf هم می خواسته اند مردم متوجه حقیقت اسلام شوند، و در این راه خود را به زحمت می انداخته اند و خداوند می فرماید: «بَلِّغ » تو فقط مطلب را به مردم برسان، دغدغه ی این که می فهمند یا نمی فهمند را به عهده ی ما بگذار. خداوند چندین بار در قرآن به پیامبرf تذکر می دهد که این به عهده ی تو نیست. می فرماید: «إِنَّكَ لا تَهْدی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ»(قصص/56) تو هرکس را بخواهی هدایت کنی، هدایت نمی شود، در هدایتِ افراد مشیت الهی در کار است. اگر حواس مان نباشد به جای آن که بگذاریم انسان ها در معرض پرتو و اشارات انقلاب قرار گیرند؛ سعی می کنیم انقلاب را وسیله ای برای سیاست بازی های حزبی قرار دهیم و عملاً با این کار اغراض و اهداف شخصی به وسط می آید و این رابطه ی صحیح با حقیقت نیست. یکی از اساتید می فرمودند مشکل این است که ما گمان می کنیم خدا ابزار دست ما است، می خواهیم با خدا هرکاری دلمان می خواهد انجام دهیم، بعد هم می گوییم چرا خدا کمک نکرد! در صورتی که نمی شود الوهیت مطلق عالم، ابزار دست ما باشد، ما باید ذیل پرتو انوار او خود را معنا کنیم.
سعی بفرمایید کمی به این جمله توجه فرمایید که می گوید:
«با نگاه ابزاری به انقلاب، انقلاب اسلامی از کارایی حضور تاریخی اش فرو کاسته می شود و گرفتار اغراض احزاب و سیاستمداران می گردد، در آن صورت از باطن معنوی اش که وجه اشراقی آن است، غفلت خواهد شد».
این نکته ی مهمی است، از آن جهت که انقلاب اسلامی یک حقیقتِ تاریخی است و اگر درست با آن برخورد نشود عملا سخن نیچه درست در می آید که خدا از بشریت گریخته است. انقلاب اسلامی هم از ما می گریزد، زیرا از غیابِ استوار آن که وجهِ تاریخی ما است، غافل می شویم و حواس مان نخواهد بود که روح انقلاب اسلامی غایب خواهد شد. آری! این امکان هست که انقلاب اسلامی برود امّا نه به آن صورتی که سیاستمداران می گویند، انقلاب اسلامی دیگر ابزار دستِ آن ها نیست. حتی در محافل رفقای دینی هم بعضاً بحث می شود که اگر این مسائل و مشکلات برای مردم پیش بیاید انقلاب می رود، این نگاه ابزاری به انقلاب اسلامی است، غافل از این که اگر رخدادی توحیدی در تاریخی به میان آمد دیگر از میان نمی رود. ما باید کاری کنیم که گرفتار خطرِ ندیدن آن حقیقت نشویم. مثل اسلام که هیچ وقت از بین نمی رود ولی در سقیفه این حضور تاریخی از اسلام دیده نشد. این خطر همیشه برای ما هست که از انقلاب پاسداری نکنیم و پاسداری از انقلاب اسلامی، پاسداری از حقیقت ِ رازگونگی آن است در حضور تاریخی اش. یک حقیقت رازگونه به نام انقلاب اسلامی در تاریخ آمده است و پاسداری از آن به این صورت است که نگذاریم از هویت رازگونگی اش غفلت بشود. شاید جلسه ی ما هم برای همین است که به رازگونگیِ انقلاب تذکر داده شود. درست است که در این رابطه صدها سؤال پیش می آید ولی آن سؤال ها را باید طوری جواب داد تا رابطه ی رازگونگی رخداد انقلاب اسلامی در حجاب نرود وگرنه مثل آن است که با اثبات وجود خدا، خداوند را از حقیقت رازگونگی اش خارج کنیم در حالی که خداوند در عین آن که «ناز» است، «راز» است. پس «پاسداری از انقلاب اسلامی پاسداری از حقیقت رازگونگی آن در حضور تاریخی اش می باشد تا از آن طریق از عادی شدن آن و پیش پا افتادن آن جلوگیری شود و همچنان برای حضور تاریخی آینده ی ما در نسبت با این حقیقت یعنی در نسبت با وَجه رازگونگی انقلاب اسلامی، انقلاب تعریف شود.
اگر انقلاب اسلامی امری پیشِ پا افتاده شود، از اهمیت آن غفلت خواهد شد و دیگر نمی توانیم آینده ی خود را به آن متصل کنیم و این یعنی بی آیندگی. به اهل بیتh در قرآن نظر کنید که چگونه قرآن ما را متوجه وَجه متعالی و رازگونگی آن ها می کند و می فرماید: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَریمٌ. فِی كِتابٍ مَكْنُونٍ. لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»(واقعه/آیات 77 تا 79) یعنی وجه متعالی و مکنونِ قرآن را تنها مطهّرون و انسان های قدسی می توانند لمس کنند و در همین رابطه ما مقام اهل بیتh را قدسی و رازگونه می دانیم. انسان اند، ولی قدسی اند، نه اَبَر مرد به آن معنا که نیچه می گوید. به همین جهت هنوز حضورشان در عالم هست و آینده با اتصال به حضور آن ها معنا دارد. اگر امام حسین(ع) یک قهرمان و یا یک لیدر به معنای اجتماعی آن بودند ما نمی توانستیم از وجود ایشان در امروز و فردای خود بهره بگیریم، چون پیش افتاده می شدند. با نظر به وجه رازگونگی انقلاب اسلامی از عادی شدن آن و پیشِ پا افتاده شدن آن جلوگیری می شود و همچنان برای حضور تاریخی آینده ی ما قابل اعتماد خواهد بود. مثل همان نوع پاسداری که فرهنگ غدیر از اسلام به عهده گرفت، برعکس فرهنگ سقیفه که اسلام را از وَجه رازگونگی آن فرو کاست. شما هیچ وقت نمی توانید خلیفه ی اول و دوم و سوم را جهت ادامه ی اسلام در این تاریخ به بشرِ امروز ارائه دهید به همین جهت آقای الجابری یکی از متفکران جهان عرب می گوید: ما هیچ راهی برای نجات خود از انحطاط نداریم مگر ادامه ی خود در فرهنگ غرب و یکی شدن با آن ها. این به جهت آن است که امثال الجابری چیزی برای ادامه ی خود در بستر آن اسلام، یعنی اسلام سقیفه پیدا نکرده است. با آن چه از خلفا باقی مانده نمی توان بشرِ امروز را نجات داد و افق حضور آینده تاریخی این بشر را تا ظهور مهدیg پاسداری کرد.
وجه رازگونگی انقلاب اسلامی عامل بقاء آن است زیرا هیچ وقت تمام نمی شود تا بگوییم برویم سراغ چیز دیگری؛ مثل کاری که شیعه با فرهنگ غدیر انجام می دهد و هر روز در بستر آن فرهنگ، آینده ی قابل اعتمادی را مدّ نظر خود دارد. نظر بنده این است که حتی هیچ نیازی نیست برای حضور و ظهور حضرت مهدیg روایت داشته باشیم. ذات اسلام می گوید این حقیقت با این خصوصیات حتما به بلوغ و انتهای متعالی خود می رسد و نیمه کاره تمام نمی شود، زیرا اسلام رخداد رازگونه ای است. در کتاب «بصیرت و انتظار فرج» عرض شد که چرا رسول خداf می فرمایند: «اگر یک روز هم از عمر زمین باقی مانده باشد آن روز آن قدر بلند می شود تا حضرت مهدیg ظهور کند». یعنی ذات اسلام به آن جا ختم می شود، چون حقیقتی است رازگونه و تمام ناشدنی است. تازه با ظهور حضرت مهدیg شرایط ظهور حقیقت فراهم می شود، لذا اگر علم ۲۷ قسمت باشد تا آن زمان یک قسم از 27 قسم ظهور کرده و بقیه آن در شرایط ظهور حضرت به میان می آید و رازها رازبودگی شان را نشان می دهند. در کتاب «مقام بقیت اللّهی حضرت مهدیg» عرض شد: مگر نداریم زمین زیر پای یاران حضرت مهدیg می پیچد؟ در آن حدّ که یاران حضرت شب ها در خانه هایشان هستند و صبح در مکه کنار مهدیg می باشند؟ این ها نشان می دهد که عالَم با مهدیg با وَجه رازگونگی اش رابطه پیدا می کند. «این مسئولیت مهم ما نسبت به انقلاب اسلامی است که متذکر رازگونگی آن باشیم، این امر، ما و بقیه را از پوچیِ دوران می رهاند». آن کسی که می گوید انقلاب اسلامی بسط نیهیلیسم و مدرنیته است، سعی دارد نحوه ی حضور رازگونگی این انقلاب را نبیند، چون انقلاب اسلامی را تنها همین مناسبات سیاسی تصور کرده است در حالی که مبدأ این انقلاب، حضرت امام روح الله«رضوان الله تعالی علیه» آن عارف سالکِ آگاه به زمانه است. اگر انقلاب اسلامی همین مناسبات روزمرّه بود، معلوم است که چیزی نیست جز بسط مدرنیسم و نیهیلیسم. ولی این نوع نگاه به انقلاب اسلامی، نوعی چشم برهم گذاردن است نسبت به حقیقتِ این دوران که راز تاریخی و حوالتِ تاریخی ما است و نادیده گرفتن چنین حقیقتی از کسانی که مدعی تفکرند تأمّل برانگیز است. در حالی که با راز باید به نحوه ای برخورد کرد که وَجه رازگونگی آن یافت شود و خود را بنمایاند نه این که انتظار داشته باشیم وجودِ راز را به صورت استدلالی اثبات کنیم زیرا اگر راز است باید آن را پاس بداریم و پاس داشتنِ آن هم به همین معناست که رازگونگی اش را حفظ کنیم تا با پرتوهای خود، آینده برای ما معنا پیدا کند و گرنه مثل دنیای مدرن و به جهت حسّ گرایی، در بی آیندگی کامل قرار می گیریم.
بر روی این موضوع می توان فکر کرد که آیا مشیت حضرت حق اجازه می دهد تاریخ مدرنیته با بی آیندگی که آن را فراگرفته همچنان ادامه پیدا کند، یا این که بشریت در مسیری قرار می گیرد که به روشنی گاه هایی خواهد رسید که آن روشنی گاه ها، مثل انقلاب اسلامی اشاره اش به جهان دیگری غیر از جهان مدرن است؟ انسان ها باید فکر کنند این روشنی گاه ها کجاست؟ اگر بشرِ امروز با جدّیتِ تمام به خود آید و جستجو کند، به راحتی می یابد آن روشنی گاه در این تاریخ همین انقلاب اسلامی است، به همان معنایی که حضرت امام«رضوان اللّه تعالی علیه» و حضرت آیت الله خامنه ای«حفظه الله » برای ما تفسیر می کنند که در عین رازگونگی اش دارای نحوه ای از ظهور است که در شماره ی بعد به آن می پردازیم.
13- «انقلاب اسلامی امری است از حقیقت در این تاریخ، که در عین رازگونه بودن، ظاهر می شود و به آینده اشاره می کند و باز در خفا می رود تا ما به خود آییم و با خودآگاهی تاریخی که نسبت به آن پیدا می کنیم، آن را از خود کنیم. مثل آن که به علم حضوری علم پیدا می کنیم که به آن علمِ به علم می گویند.»
نمونه ی علمِ به علم، معرفت نفس است. گاهی یادتان می رود خودتان خودتان هستید. اما یک وقت من متوجه می شوم این خودم هستم که دارم حرف می زنم. یعنی یک وقت علم دارم و یک وقت علمِ به علمِ خود دارم و به دانایی خودم دانا هستم. به حالت دوم می گویند خودآگاهی یا علمِ به علم. حرف بنده این است که وقتی با پدیده ای به نام انقلاب اسلامی روبه رو می شویم، ملاحظه می کنیم که هم هست و هم نیست. به یک معنا هست چون شواهدی برای وجودش داریم ولی مثل سایر پدیده ها نه محسوس است و نه معقول است که از آن یک تصور و یا یک مفهوم مشخص داشته باشیم و تازه اگر هم آن را به صورت مفهومی مشخص درآوریم رابطه ی حضوری با آن را از بین می بریم. ما مواظبیم به این معنا آن را معقول نکنیم ولی از طرفی وقتی می خواهیم با آن روبه رو شویم، می بینیم که مثل سایر پدیده ها در مقابل ما نیست. باز برمی گردیم به خودِ نورِ حضرت حقّ، وقتی یکی از اسماء الهی مانند اسم حیّ برایمان جلوه می کند، برای آدم نشاط و شادابی پیدا می شود ولی چیزی نمی گذرد یک دفعه آن نورانیت به خفا می رود، و وقتی به خفا می رود تازه می فهمیم چیزی بود که حالا نیست. البته بعداً بحث خواهد شد که هیچ وقت آن اسم، طوری نمی رود که از آن منقطع شویم، حقایق عالمِ وجود وقتی هم در خفا می روند، نسبت شان را با ما حفظ می کنند؛ در خفا می روند تا به خود آییم که در نزد ما بوده اند و ما نمی دانستیم. به قول مولوی وقتی تازه آفتاب غروب می کند می فهمیم آفتابی بود.
بحث بر سر این جمله است که «انقلاب اسلامی امری است از حقیقت در این تاریخ» و مثل هر حقیقتی، ظهور و خفایی دارد، به همین جهت نمی توانیم بگوییم مثل این لیوان است و نمی توانیم بگوییم معدوم است. حقیقت یعنی آن چیزی که به ما می گوید ببین چگونه هم هستم و هم نیستم. تنها می توان از آن یک گزارش داد، زیرا در عین رازگونه بودن و در خفابودن، در مظاهرِ خاصِ خود ظاهر می شود. بنده ظاهربودن آن را می توانم تحت عنوان آیات انقلاب اسلامی به شمار آورم مثل دفاع مقدس و یا مقاومت مردم در سوریه. ابرقدرت ها و قارون ها جمع شدند تا سوریه را ساقط کنند و حرفشان این است که ما می خواهیم ایران بفهمد باید از سوریه برود ولی نمی توانند کاری بکنند و دیدید که نتوانستند کاری بکنند و معنای ظهور حقیقتِ انقلاب اسلامی در مظاهر، به همین معنا است.
برای اشاره به مظاهر انقلاب اسلامی زبان خاصی نیاز است. باید حوصله کرد که چطور می شود زبان این حضور را با همدیگر در میان بگذاریم؟ ابرقدرت ها تلاش می کنند ما را از سوریه بیرون کنند تا به اهدافشان برسند و نمی توانند. در عین آن که به ظاهر قدرت آن را دارند تا برای ما مشکلاتی به وجود آورند و به ظاهر ما را به خفا ببرند، ولی در همان لحظه که ما را به خفا می برند ما به نحوه ای دیگر در صحنه یعنی در ظهور هستیم و همان خفا، ظهور است. فرمود «هُوَ الظّاهِرُ وَ الْبَاطِن» حق در عین آن که ظاهر است باطن است، نه این که یا ظاهر باشد یا باطن، این توحید نیست، توحید آن است که او در عین این که ظاهر است باطن است. این حقیقت در هر جایی که حق در صحنه باشد صدق می کند، چه در امور اجتماعی چه در امور تکوینی. مثالی که حضرت امام«رضوان الله تعالی علیه» در این رابطه در تفسیر سوره ی حمد می زنند این است که دریا وقتی با موج ظاهر می شود، همان لحظه که دریا با موج ظاهر می شود، همان لحظه دریا است. دریا از یک جهت باطن است و موج، ظاهر است و از جهت دیگر در همان لحظه ظاهر است چون موج ها چیزی جز دریا نیست. در جریان فتنه ی ۸۸، انقلاب اسلامی به ظاهر در خفا رفت اما از همیشه بیشتر ظاهر شد و معلوم گشت انقلاب اسلامی چه توانی دارد که یک فتنه را با برنامه ریزی چندین ساله خنثی کند. به گفته ی خودشان بعد از فتنه ی ۸۸ قدرت مقام معظم رهبری«حفظه اللّه» بیشتر معلوم شد.
سعی باید کرد این مطلب روشن شود که چگونه انقلاب اسلامی در عین رازگونه بودن، ظاهر می شود و با ظهور خود به آینده اشاره می کند. این فقط مربوط به انقلاب اسلامی نیست مربوط به هر حقیقتی است که در هر دوران ظاهر بشود ولی باز به حکم رازگونگی اش در خفا می رود. شما ممکن است بگویید الحمدلله ما دیگر با حضور تاریخیِ انقلاب اسلامی آینده ی خوبی داریم، همان لحظه یک فتنه اقتصادی پیش می آید و همه ی برنامه ها در هم می ریزد تا انقلاب در عین در خفا رفتن، خود را به صورتی دیگر ظاهر کند و در آن مشکلات هم بتوانیم انقلاب را از آنِ خود کنیم و به این نتیجه برسیم که مسئله خیلی بالاتر از این ها است که بخواهیم انقلاب اسلامی را در ظاهری محدود خلاصه کنیم و نسبت مان را با حضرت حق در همان حدّ، محدود نماییم. یک وقت می گوییم خدایا شکر که به ما رزق دادی، معلوم است هوای ما را داشته ای و یک وقت می گوییم خدا را شکر که به ما آبرو داد. ولی یک وقت می رسیم به آن که:
در بلا هم می چشم الطاف او
مات اویم، مات اویم، مات او
در این حالت است که خدا مال ما می شود و ربوبیتش را احساس می کنیم. «رَبّی» ربّ من است به اعتبار این که نان و آب به من داده است، یا به اعتبار این که «وَجَدْتُکَ اَهْلاً لِلْعِبَادَة» اصلاً تو ارزش آن را داری که من بنده ی تو باشم. نسبت به همه ی حقایق می توان چنین رابطه ای داشت که به عمیق ترین وَجه آن نظر کرد. در رابطه با اشاره به آینده از طریق حقیقت انقلاب اسلامی باید متوجه کسی شد که خودش آن حقیقت را احساس کرده باشد. در این رابطه به متن بعدی می پردازیم:
14- «چه کسی می تواند حقیقت دوران ما را آشکار کند تا افق آینده را تفسیر نماید و بدون آن که ما را فریب دهد، چشم های ما را متوجه آینده مان کند؟ آیا آن شخص غیر از کسی است که توانسته باشد حقیقت دوران را احساس نماید؟»
آن افراد همان سرداران دفاع مقدسِ شب های حمله اند و سخنانی که حکایت از آن دارد که به خوبی متوجه ی جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی هستند و این که در حال تحقق حقیقت بزرگی می باشند که به راحتی می توان برای آبیاری اش جان داد. بنده هنوز هم حیرانِ شهید حسن باقری در کتاب «ملاقات در فکّه» هستم. هر کدام از این سرداران آینه ای هستند برای انعکاس جایگاه حقیقتِ این دوران. شخصیت آن ها آیت ظهور حقیقت انقلابی اسلامی است و ما برای رسیدن به آن حقیقت باید به آیات و نشانه های آن نظر کنیم. کتاب و درس و مدرسه کافی نیست، بصیرتی باید به میان آید. مقابله ی مردم با فتنه ی سال ۸۸ در نهم دی ماه یک آیت از آیات انقلاب اسلامی است و این که چگونه خداوند با سخنی که در جان مردم به صدا درآورد، آن صحنه را خنثی کرد و آیه ی «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُون »(حجر/9) درمورد انقلاب اسلامی ظهور کرد. این ها سخنان یک آدم در درون یک نظام سیاسی نیست، این آیت ها خودشان گواهی می دهند که این حقیقت یعنی انقلاب اسلامی از چه جنسی است. واقعا چه چیزی در حال وقوع است که شب های حمله، انسان هایی بس بزرگ و ارزشمند برای شهادت سبقت می گیرند تا به نحوی شهادت را برای خود رقم بزنند؟ چون می دانند شهادت در این تاریخ یعنی چه؟ شهادت را برای آن که بهشت بروند نمی خواهند، می خواهند شهید بشوند چون حس می کنند با شهادت می توانند به بقاء انقلاب اسلامی کمک کنند. شما ملاحظه کنید سرداران ما اَعم از همّت و باکری و خرازی، درست زمانی شهید می شوند که همه ی طرح های لازم را به انجام رسانده و حالا باید طور دیگری عملیات کنند و آن شهادت است و این جا است که رهبر معظم انقلاب می فرمایند:
«شهدا مایه ی رونق حیات معنوی اند در کشور. حیات معنوی یعنی روحیه، یعنی احساس هویت، یعنی هدفداری، یعنی به سمت آرمان ها حرکت کردن و عدم توقّف؛ این کار شهدا است؛ این را هم قرآن به ما یاد می دهد. شهدا تا هستند، با تن خودشان دفاع می کنند، وقتی می روند، با جان خودشان «وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ»(آل عمران/170) ببینید این استبشار، مال بعد از رفتن است. تا هستند، جان شان و تن شان و حرکت مادّی شان در خدمت اسلام و در خدمت جامعه ی اسلامی است، وقتی می روند، معنویت شان، صدای شان تازه بعد از رفتن بلند می شود. نطق شهدا بعد از شهیدشدن باز می شود، با مردم حرف می زنند «بِالَّذینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ» با ماها دارند می گویند؛ [باید] ما گوش مان سنگین نباشد تا بشنویم این صدا را... مهم این است که ما بشنویم این صدا را. و خدای متعال در این صدا هم اثر گذاشته؛ واقعاً اثر گذاشته؛ جوری شده است که وقتی از شهیدی یک چیزی نقل می شود، یک حرف دقیق و متینی نقل می شود، اثر می گذارد بر روی دل ها، دل ها را منقلب می کند... ما گوش مان سنگین است، این پیام ها را درست نمی شنویم؛ اگر به ما بشنوانند این پیام ها را، دیگر این گرایش به شرق و به غرب و به دشمن و به کفر و الحاد و مانند این ها، از بین ما رخت بر خواهد بست... اگر این پیام را بشنویم، روحیه ها قوی خواهد شد، حرکت، حرکت جدّی ای خواهد شد».[16]
آری این افراداند که حقیقت دوران ما را آشکار کردند تا افق آینده درست تفسیر شود و این ها به خوبی متوجه شده اند خداوند در این تاریخ و از طریق انقلاب اسلامی چه کار عظیمی را اراده کرده و معلوم است این کار بی هزینه نخواهد بود.
15- «خداوند آن چنان به عظمت حضور تاریخی اسلام نظر داشت که سختی های مسلمانان در شعب ابی طالب در برابر آن کارعظیم چیزی به حساب نمی آمد و از مسلمانان نیز چنین انتظاری داشت که به عظمت کار فکر کنند و نه به سختی های آن، به همان معنایی که مولوی می گوید: «رنج راحت شد چو شد مطلب بزرگ» خداوند به همان صورت به انقلاب اسلامی نظر دارد.»
ممکن است متوجه نباشیم هزینه برای یک رخدادِ بزرگ چه اندازه باید باشد؛ در آن حدّ که اگر بسیاری از مسلمانانِ راستین هم شهید شوند در مقایسه با آنچه باید واقع شود قابل تحمل است. به شهدای ما در طلاییه نظر کنید که چه اندازه در محل «سه راه شهادت» شهید دادیم در آن حدّ که بعضی از سرداران حیران شدند که جواب این همه خون را چه طور باید بدهند. بنده بعد از دفاع مقدس در یکی از این قرارگاه ها صحبتی داشتم بعد از صحبت یکی از سرداران به بنده فرمود: فلانی چندین سال بود از درون می سوختم که چرا ما در طلاییه این همه شهید دادیم ولی به نتیجه ای که می خواستیم نرسیدیم، ولی با این شعری که تو خواندی من از آن آتش درونی راحت شدم. در آن شعر عرض شد:
صد هزاران طفل سر بُبْریده شد
تا کلیم الله صاحب دیده شد
می فرماید: باید صد هزار طفل را فرعون سر ببرد تا کلیم الله(ع) به نور شهادت آن ها بفهمد باید چه کار کند.
بنده می خواستم بر این نکته تأکید کنم که گاهی حقیقتی بس متعالی در حال وقوع است که برای تحقق آن باید هزینه های بزرگی پرداخت کرد و آن بالاتر از آن است که عقل های عادی بفهمند، هرچند شواهدی پیش می آید که نشان می دهد خبرهایی در پیش است. حساب کنید شهید خرازی که آن قدر حساس است تا یکی از نیروهایش از دست نروند، آن شب می گوید همگی باید حساب شهادت تان را بکنید، و به آن ها قسم می دهد هر کدام تان اهل شهیدشدن نیستید برگردید و آن عزیزان همگی همان طور که نشسته بودند سرهای مبارک شان را به زیر می اندازند و اشک می ریزند، به خدا قسم هیچ کس بلند نشد که برود، و اکثر آن ها شهید می شوند، چون توانستند به ندای بی صدای انقلاب اسلامی گوش فرا دهند.[17]
16- «انقلاب اسلامی نیز برای خود زبان دارد، زبانی که به صورت ندایی است بی صدا، آن صدا درون همه ی مردم این عصر را فرا گرفته و به قلب شهدا نیز برخورد کرده، و آن ها به ندای آن گوش سپردند و مظهر تحقق اهداف انقلاب شدند.
ندای بی صدای انقلاب اسلامی، دلِ رمیده ی بعضی را انیس و مونس شد و از آن به بعد با اشاره ی آن ندا زندگی کردند، زیرا آن ندا ستاره ی درخشان دورانشان بود. انقلاب اسلامی منتظر است تا برای چنین افرادی بدرخشد و آنان را در بر گیرد و آنان با اجابت به چنین دعوتی آن انقلاب را از آنِ خود کنند، نه آن هایی که تماشاگرانه به آن می نگرند.»
همه ی حرف در این است که بدانیم انقلاب اسلامی نیز برای خود زبانی دارد، مهم آن است که بگذاریم خودِ پدیده خود را نشان دهد و ما حرف در دهان آن پدیده نگذاریم، تا خودش خود را بنمایاند. شهدای عزیز توفیق آن را داشتند که اجازه دهند آن صدا به قلب شان برخورد کند و در نتیجه مظهر نمایش اهداف انقلاب اسلامی شدند.
ندای بی صدای انقلاب اسلامی، دلِ رمیده ی بعضی را انیس و مونس شد و از آن به بعد با اشارات آن ندا زندگی کرد ند. زیرا آن ندا، ستاره ی درخشان دوران شان بود. به گفته ی حافظ:
ستاره ای بدرخشید و شمع مجلس شد
دل رمیده ی ما را انیس و مونس شد
ستاره ای که برای حافظ درخشید آن چنان فراگیر بود که جناب حافظ توانست در درخشش آن مأوا بگیرد، به همان معنایی که شهدای طلاییه متوجه شدند آن ستاره برای آن ها نیز در حال درخشش است و به همین جهت یک نفر هم در خود میل برگشت احساس نکرد.
انقلاب اسلامی در این تاریخ ستاره ی درخشان ملت ها است، آن ستاره منتظر است تا برای افرادی که آماده اند بدرخشد و آنان را در برگیرد و آنان با اجابت به چنین دعوتی انقلاب را از آنِ خود کنند. و این برای آن هایی که تماشاگرانه به انقلاب اسلامی می نگرند صورت نمی گیرد. باید از خود بپرسیم با نظر به انقلاب اسلامی به دنبال چه چیزی هستیم.
حقیقت دوران اولاً: زبانی مخصوص به خود دارد، هست و نیستِ آن ندا و آن صدا نسبت به شما است و اساساً هست و نیستِ انقلاب اسلامی مثل هر حقیقت دیگری نسبت به شما است که آیا ندایی در میان هست که خودش، خود را به شما نشان دهد؟ اگر شما می خواهید آن را تولید کنید آن را در حجاب می برید، مانند همه ی حقایق عالم که باید نسبت به آن ها گشوده بود نه آن که آن ها را در حجاب برد.
این که بنده امید دارم این بحث ها برای عزیزان مفید واقع شود از آن جهت است که ما بتوانیم با نظر به نحوه ی حضور انقلاب اسلامی و توجه به آن، حقیقت شناسی را تمرین کنیم، همان طور که باید ولیّ شناسی را تمرین کرد. ولیّ الهی را که نمی توان با اطلاعات و محفوظات شناخت. باید ببینیم به کجاها اشاره دارد و چگونه حقیقت را در مقابل ما می گشاید.
به این فکر کنید که چرا باید شهدا را آیات انقلاب اسلامی بگیریم. بر آن ها چه گذشت که آن طور هوایی شدند، با این که انسان های بزرگی بودند. در کتاب «گلستان یازدهم»، همسر شهید چیت سازیان می گوید هروقت جبهه می رفت نمی گفت چه موقع برمی گردد، ولی در خداحافظی آخر خیلی راحت گفت یک هفته ی دیگر برمی گردم، بعداً هم دقیقاً همان یک هفته ی بعد برگشت، اما نه با پای خود، بلکه بر روی دوش مردم همدان. ظرایف زیادی در آن کتاب هست. سوال بنده این است که این شهدا، این آیات انقلاب اسلامی، چه ندایی از حقیقتِ این دوران شنیده اند که این اندازه آسمانی می شدند؟ ما یا باید نسبت مان را با این حقیقت برای همیشه تعطیل کنیم مثل این که دنیای مدرن چنین کرده است و یا باید با حضور در ساحتی که ماوراء دنیای مدرن است، وارد انقلاب اسلامی شویم. شما فکر نکنید ما فعلاً در شرایطی هستیم که با حقیقت ارتباط برقرار کرده ایم، یا باید بگوییم اصلاً حقیقتی نیست و دروغ است، یا اگر احتمال می دهیم حقیقتی هست باید مشخص کنیم چه نسبتی باید با آن برقرار کرد که بتوان صدای آن را شنید. این چیزی نیست که به راحتی حل بشود ولی اگر در ساحت مخصوصِ آن قرار گرفتیم کار جلو می رود. ممکن است این احساس به سراغ شما بیاید که باید چه کار کرد در حالی که بنا شد فکر نکنیم؟ عرض بنده آن است؛ مگر می شود چیزی را که در فکر نمی آید، با فکر فهمید؟ بحث در این است که ندای بی صدای انقلاب، دلِ رمیده ی بعضی را انیس و مونس شد و از آن به بعد با اشاراتِ آن ندا زندگی کردند و بعضی توانستند آن ندا را در نزد خود پیدا کنند، تازه وقتی آن ندا را در درون خود یافتند، آن ندا چیزی جز اشاره به حقیقت نبود. گاهی با حرکات شهدا آن اشارات پیدا می شود. خدا را شکر باید کرد که در فضای انقلاب اسلامی این گونه شرایطِ اشاره به حقیقت فراهم شده است. مثل این که بنا است خداوند به ما قدرت اشاره شناسی بدهد. آیا از کتاب «تپه های جاویدی و راز اُشلو» و کتاب «سلام بر ابراهیم» نمی توان اشارات نابی را یافت. بعد از مدتی، اشک بر شهدا برایتان یک معنای خاصی پیدا می کند. اشاره یعنی از درک مفهومی نسبت به حقیقت بالاتر بیائید. با اشک می شود بالا رفت و انیس و مونسِ ما ندای بی صدای انقلاب اسلامی شود و با اشاراتِ آن ندا می توان زندگی نمود. زیرا آن ندا ستاره ی درخشانِ دوران مان می شود.
ادعای ما این است که انقلاب اسلامی ستاره ی درخشان دوران ما و محفل و مجلس ما با حقیقت است و می توان با آن زندگی کرد و در این صورت است که آینده معنا پیدا می کند و پوچی می رود و عشق می آید. اما ادبیاتی که در این تاریخ باید بدان رسید، ادبیاتی است که شهید آوینی شروع کرد.
انقلاب اسلامی منتظر است تا برای افرادی بدرخشد، هرچند خلاف آمدِ عادت باشد و نه ذهن ها آماده ی دریافت آن حقیقت هستند و نه گوش ها آماده ی شنیدنِ آن صدا و آن چه شما می خواهید از آن ندا به آن ها گزارش دهید. چه کار باید کرد؟ شاید آن ندا بخواهد بگوید تو کاری نمی توانی بکنی و آن ندا خودش باید بدرخشد، منتها منتظر است که چه زمانی برای تو بدرخشد.
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند
باید مشخص شود مسئله ی ما چیست، این را با قرآن امتحان کنید به این صورت که مسئله تان را مشخص کنید و بعد به قرآن رجوع نمایید، ملاحظه خواهید کرد قرآن چقدر با شما حرف دارد، ولی اگر مسئله نداشته باشیم قرآن هم با ما چه حرفی می تواند داشته باشد. خداوند مطابق رجوعی که ما با او داریم برای ما ظاهر می شود.
رفقایی که دعای کمیلِ شب های جمعه ی شهرک دارخوین در لشکر امام حسین(ع) را بوده اند به خوبی درک می کنند که چگونه خداوند به جهت رجوعِ خاصی که رزمندگان به او داشتند با آن ها سخن می گفت. مسئله ی رزمندگان در آن زمان مشخص بود و چون مسئله شان در نسبت با دعای کمیل معنای خاصی داشت، آن دعای کمیل به واقع دعای کمیل شده بود. آری چون مسئله شان چیزی بود که به دعای کمیل ربط داشت، آن دعای کمیل ها خیلی خاص شده بود. انقلاب اسلامی منتظر است تا برای افرادی که مسئله شان حضور در حقیقت دوران شان است بدرخشد. به نظر بنده آن حقیقت برای امثال شهید حسن باقری درخشیده بود؛ او سعی داشت که با آن نسبت درستی برقرار کند.
انقلاب اسلامی منتظر است تا برای افرادی بدرخشد که می دانند از درون آن چه چیزی به گوش می رسد و چگونه می شود آنان را در برگیرد و آنان با اجابت به چنین دعوتی انقلاب اسلامی را از آن ِ خود کنند، نه آن که تماشاگرانه به آن بنگرند. کار آسانی نیست ولی این طور نیست که افق برای ما نسبت به این پدیده پیدا نشود، ما فعلاً خودمان، خودمان را در موطن تماشاگری قرار داده ایم. خبردادن از حقیقتِ یک رخداد غیر از این است که آدم در دلِ آن رخداد قرار بگیرد و خود را در معرض نسیم آن قرار دهد. إن شاءالله در جلسه بعدی این فضا پیش آید که بگذاریم انقلاب اسلامی در مظاهرِ خود، خود را بنمایاند و ما به آن مظاهر دل بسپاریم. انقلاب اسلامی مظاهر متفاوتی دارد ممکن است برای رفقا این پیش بیاید که ما تنها خبر از چیزی می دهیم که هنوز قابل احساس نیست. عرض بنده آن است که اگر آرام آرام بفهمیم چه می خواهیم و به دنبال چه باید بگردیم و سراغ چه کسی را باید بگیریم، آن وقت می یابیم انقلاب اسلامی با مظاهر خود در بسیاری از جاها همان طور که رهبر انقلاب«حفظه الله» فرمودند، با ما حرف دارد. إن شاالله
سؤال:آیا می شود این بحث ها را که در این جلسات می فرمایید ادامه ی همان بحث هایی دانست که در شرح کتاب «عقل و ادب ادامه ی انقلاب اسلامی» می فرمایید و با این نگاه به استقبال آن آمد؟
جواب: نه، در آن جا، کم تر با زبان اشاره سخن می گوئیم، در آن جا هم بحث انقلاب اسلامی در میان است، اما اگر به عنوانِ آن مباحث دقت کنید متوجه می شوید که در آن جا بحث از عقل و ادب ادامه ی انقلاب اسلامی در این تاریخ است. آن جا با عقل شما با شما حرف می زنیم ولی در این جا بحث در آن است که باید بنگرید و به آن گوش بسپارید. در این جا باید گفت:
گوشم شنید قصه ی ایمان و مست شد
کو قسمِ چشم، دیدنِ ایمانم آرزوست
در یکی از سال ها که سری به جبهه زده بودم، شعری در رابطه با معنای حضور شهدا از مولوی خواندم که:
تن مَزَن ای پسر خوش دم خوش کام بگو
بهر آرامِ دلم نام دل آرام بگو
سخن رنج مگو، جز سخن گنج مگو
صفت راه مگوی و ز سرانجام بگو
آه زندانی این دام بسی بشنیدیم
حال مرغی که رهیده است از این دام بگو
وگر از عام بترسی که سخن فاش کنی
سخن خاص نهان در سخن عام بگو
ور از آن نیز بترسی هِلِه چون مرغ چمن
دمبدم زمزمه بی اِلفِ و لام بگو
همچو اندیشه که دانی تو و دانای ضمیر
سخنی زان لب شیرین ز سرانجام بگو
نکته ی روح فزا از دهن دوست بیار
نامه ی خوش خبر از عالم اسرار بگو
البته بعداً عرایضی در این مورد خواهم داشت که سخن بی «الف و لام» و «بی نقطه و ادغام» سخنی است که با گوش سپردن ها به ظهور می آید. در این جا می توانیم از این اشارات سخن بگوییم، ولی آن جا با عقل باید در میدان بود. در این جا احساس می کنم رفقا حیرت می کنند به خصوص که عادت دارند با عقلشان با آن ها صحبت شود. حیرت چیز خوبی است. انشاءالله تلاش کنیم تا ببینیم چه می شود. عمده آن است که متوجه باشیم حقیقت، خودش از خودش رفع حجاب می کند، مثل آن که اقیانوس به طرف انسان می آید. با گشودگی ما نسبت به حقیقت، حقیقت خودش را نشان می دهد. جناب حافظ با چنین دریافتی می گوید:
در اندرون منِ خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
تفکر اصیل نوعی فرارَوی از روزمرّگی است زیرا در آن تفکر، نظر به حقیقت در میان است نه نظر به منفعت. انقلاب اسلامی آینه ای است تا ما خود را در آن جستجو کنیم. حقیقت در این دوران با انقلاب اسلامی به ظهور آمده، همان طور که اسماء الهی با انسان به ظهور می آید.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
سؤال: در جلسه ی قبل درباره ی ارتباط با «حقیقت» فرمودید: ما در این شرایط که روحیه ی خودبنیادِ فرهنگ مدرن بر ذهن ها سیطره پیدا کرده است، ارتباطی با حقیقت نداریم. سؤال ما این است؛ آیا آن چه ما نسبت به انقلاب اسلامی احساس می کنیم و تلاش داریم خود را در جبهه فرهنگی وارد کنیم نحوه ای از حضور در محضر حقیقت به حساب نمی آید؟
سؤال دوم ما این است که در تفکر استدلالی و در سؤال و جواب های استدلالی، انسان به نوعی اطمینانِ عقلی می رسد و می تواند وارد عمل شود. ولی به نظر می رسد در مواجهه با ندایی که شما در رابطه با انقلاب اسلامی متذکر می شوید ما را دچار نوعی توهُّم می کند، زیرا برایمان این سؤال هست که در فضای گوش سپردن به ندای بی صدای انقلاب اسلامی، چه طور می توانیم مثل آن حالتی که اطمینان عقلی پیدا می کنیم، مطمئن شویم که واقعاً با حقیقتی روبه رو هستیم؟ شما فرموده اید باید صبر کرد، لازمه ی راهی که باید طی شود چیست؟
جواب: در راستای نظر به حقیقت، جستجوی عقلی، نوعی حجاب است. گوش سپردن به ندای حقیقت ما را با مناظری که آن حقیقت خود را در آن نمایان می کند روبه رو می نماید و این نوعی شناخت و رو به روشدن با حقیقت است، هرچند این روبه روئی چندان روشن نباشد، ولی این فرق می کند با شناخت غریبانه که از طریق استدلال حاصل می شود؛ هرچند از نظر عقلی پذیرفته ایم حقیقتی هست ولی اگر ما در آن شرایط از آن جهت که صرفاً به آن چه عقلِ ما به ما خبر می دهد راضی باشیم، هنوز ارتباطی با حقیقت پیدا نکرده ایم، هرچند گرایشی از درون نسبت به آن داریم. چشم اندازِ لازم برای انکشاف حقیقت، در جان ما قرار گرفته است و از طریق گوش سپردن به آن با صورتی از حقیقت که در تاریخ ما روی می دهد روبه رو می شویم. وظیفه ی ما این است تا با پرداختن به آن چه از درون به آن اشاره می شود، به حقیقت این دوران، در صحنه های تاریخی که در آن قرار داریم، نظر کنیم و این نه تنها توهُّم به حساب نمی آید بلکه یقینی ترین نحوه ی ارتباط با واقعیت است. به این حالت «وجود شناسی واقعه مدار» گفته می شود و این نحوه ی وجودشناسی، شیوه ی روشنگرانه تری نسبت به اندیشیدن و فکرکردن نسبت به واقعیات را در خود دارد.
حقیقت در ذات خود، خود را می نمایاند به همان معنایی که خداوند دائماً در تجلی است و به همین جهت با اشاره های ندای درون می توان آن را در مظاهرِ عالَم به خصوص در وقایع تاریخی، مشاهده کرد. پس حقیقت در دسترس است هرچند همواره در همین مظاهر مخفی است. باید حقیقت را در مظاهرِ آن دید و نه از طریق تفکر و اندیشه که آن در جای خود ارزشمند است ولی ذات حقیقت عین تجلی و نمودار شدن است و در هر چیزی خود را می نمایاند و حقیقتِ این دوران خود را در انقلاب اسلامی به نمایش گذاشته و همچنان می درخشد تا جهانی را آغاز کند. چرا می خواهید به جای نظر کردن به حقیقت و به جای یگانه شدن با آن از طریق گوش سپردن به اشارات آن و آن را در بیرون به تماشا نشستن، تنها نسبت به آن فکر کنید و به فکرکردن نسبت به آن راضی باشید؟ و از خود نمی پرسید حقیقت در کجا باید دیده شود؟
نیست انگاری واقعی در آنجا است که آدمی به موجوداتِ معمولی بچسبد و معتقد باشد همین کافی است و به «وجود» و به چهره های آن در عالم نظر نکند تا نوعی یگانگی بین خود و حقیقت به دست آورد. اگر بخواهیم احساس وجودِ تاریخی در خود داشته باشیم باید «وجود» را در چهره های مختلفِ آن تجربه کنیم. زیرا مفهومِ وجود که عموماً ما با آن به سر می بریم برای رسیدن به حقیقت و عبور از نیست انگاری کافی نیست. باید در هر رویدادی به آغازِ آن نظر کرد و این در اصطلاح دینی همان تأویل است. وقتی قرآن در مورد آیات و مظاهر می فرماید: «وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ»(آل عمران/7) می خواهد ما را متوجه کند که آغازی در میان است که جز خدا و راسخون در علم به آن دانا نیستند. اندیشیدنِ حقیقی یعنی آن چه راسخون در علم دارا هستند، به معنای نظرکردن به آن حقیقتِ باطنی، آن هم در مظاهری که آن حقیقت در آن ها ظهور کرده است. این نوع اندیشیدن از حقیقت جدا نیست، نوعی نظر کردن است و نه فکر کردن.
آن هایی که با گوش سپردن به هرجا و هرچیز و بعد با گِردآوردن شنیده ها می خواهند زندگی کنند و خود را ادامه دهند، کسانی نیستند که مانند راسخون در علم به دنبال شنیدن صدای حقیقت باشند. آن ها شنوایانی هستند که به ناشنوایان می مانند. کلمات و گفتار را می شنوند ولی نسبت به آنچه باید بدان گوش بسپارند گوش جانشان بسته است و به یک معنا حاضرِ غایب اند.[18] گفتن و شنیدن هنگامی حقیقی است که به شنیدنِ حقیقت معطوف باشد. وقتی خداوند به حکم تجلی ذاتی، خود را در هر تاریخی به شأنی منکشف می سازد، در این حالت، شنیده ها به «واژه» و «کلام» تبدیل می شود زیرا آن نوع گوش سپردن تبدیل به شنیدن شده. ولی آن هایی که به حقیقتِ دورانِ خود نظر نمی اندازند، نه توانایی شنیدن در آن ها هست و نه توانایی سخن گفتن. اینان ناتوانند که وجودِ حضور تاریخی خود را در عالم که انقلاب اسلامی به ظهور آورده، تقرّر بخشند. ولی کسانی که بر این کار توانا هستند می توانند ندای بی صدای انقلاب اسلامی را به «گفت» آورند و بر کلام سیطره داشته باشند، اینان تجربه ی نظر به حقیقت را در خود شکل داده اند. دیگران سرگردانِ روزمرّگی ها خواهند بود و تنها آن چه را مستقیماً می بینند معتبر می دانند، در هر جایی با موجودات و رویدادها سروکار دارند ولی در عین حال حقیقت از آن ها پوشیده می ماند.
بحث ما در این جلسات این است که اگر ما بخواهیم به باطن و حقیقت رجوع کنیم و با آن روبه رو شویم چه نحوه رجوعی باید داشته باشیم؟ همین اندازه باید بدانیم ورود به این میخانه، ادب خاصِ خود را می خواهد. همه ی تلاش بنده این است که متوجه شویم نوع نگاه دنیای مدرن به عالم، این ادب و رجوعِ خاص را از ما گرفته است. قبل از سیطره ی فرهنگ مدرنیته بر روح بشر، ما این نوع دعواهایی را که این فقیه است و آن فیلسوف است و دیگری متکلم است؛ نداشتیم. شیخ بهائی را ملاحظه کنید، خیلی راحت در فضای ارتباط با حقیقت به سر می برد و مناسبِ عقل مخاطبانش با آن ها سخن می گوید، آن جایی که باید از ظاهر قرآن بگویند، از ظاهر قرآن می گفتند و آن جایی که باید نظرها را به مراتب بالاتر قرآن می انداختند، ما را با مراتب بالاتر روبه رو می کردند. به قول شهید مطهری تا قرن دهم مسجد و خانقاه کنار هم بودند و از قرن دهم به بعد یعنی زمان حضور فرهنگ مدرنیته و جدایی بین اندیشه و حقیقت، به مرور کار به این جاها کشید.[19] یعنی شما تا پانصد سال گذشته با این نوع دوگانگی بین «ذهن» و «عین» روبه رو نبوده اید. رابطه ها، رابطه ی رجوع به حقیقت، در عین حفظ ظاهر بود. بنده باید باز هم تأکید کنم فکر نکنید آن چه فعلاً بر شما می گذرد همان ارتباط با حقیقت است و همین اندازه کافی است، وقتی نظر کردید و آماده شدید تا حقیقت به حکمِ تجلی مناسبِ شأن تاریخی اش به سراغ ما بیاید دیگر این نوع فکرکردن ها که نسبت به حقیقت باید غایبانه فکر کنیم، در میان نخواهد بود. این نوع هوشیاری ها که نسبت به حقیقت، غایبانه فکر می کنیم، مانع دیدن ها است. مولوی موضوع را این طور مطرح می کند:
گفت لیلی را خلیفه کان تویی
کز تو مجنون گشت پریشان و غَوی
از دگر خوبان تو بهتر نیستی
گفت رو رو چون تو مجنون نیستی
با خودی تو، لیک مجنون بی خود است
در دیار عشق هشیاری بد است
هوشیاری یعنی فهم و اندیشه نسبت به حقیقت که در آن حال،دیگر رابطه با حقیقت در میان نیست ولی دانش فراوانی نسبت به آن در میان است. آن چه از طریق عقل و استدلال به دست می آوریم، دروغ نیست. اما این جا بناست چیز دیگری به صحنه آید. قرآن می فرماید: «قَالَتِ الْاَعْرَابُ آمَنَّا» اعراب گفتند ایمان آوردیم و قرآن فرمود بگوئید «اَسْلَمْنَا» شما فعلاً مطالب را پذیرفته اید و قبول کرده اید، نه آن که قلب تان حقیقت آن را احساس کرده باشد «وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإیمانُ فی قُلُوبِكُم »(حجرات/14) هنوز ایمان به قلب هایتان ورود نکرده است. «أَسْلَمْنَا» یعنی ما اطاعت می کنیم که البته خیلی هم چیز خوبی است، ولی قضیه این است که چیزی بالاتر از اطاعت هم هست. سلمان و اباذر تنها با اطاعت، در صحنه ی اسلامیتِ خود نیستند. ارتباط با انقلاب اسلامی از جنس ایمان به حقیقت است. آیا فکر کرده اید بر امیرالمؤمنین(ع) چه می گذرد وقتی در نظر به حضرت حق عرض می دارند: «وَجَدْتُكَ أَهْلاً لِلْعِبَادَة» تو را شایسته ی عبادت دیدم و عبادت کردم. اگر برای بهشت عبادت می کنند که همان انگیزه ی اطاعت عمومی کافی بود که مردم برای بهشت انجام می دادند. در عبادت عوام قضیه ی نظر به حضرت حق در میان نیست، بلکه تنها به فهمی و باوری از وجود حضرت حق اکتفا شده است.
با خودی تو لیک مجنون بی خود است
در دیار عشق هُشیاری بد است
این نوع هوشیاری ها نمی گذارد با حقیقت مرتبط شویم، چون حواسمان به این است که بفهمیم. هنوز هم عرض بنده آن است که نباید نگران باشید که پس چطور می شود؟ این چطور می شود برای این است که هنوز در حیطه ای هستید که چیزی را برای اندیشیدن بیابید، إن شاءاللّه همین سؤال های شما کمک می کند تا نوعی گشودگی ایجاد شود.
به متن شماره ی 17 باز می گردیم تا با زبان اشاره به چیزی نظر کنیم که فقط قابل اشاره است. یعنی وسعتش بیش از این است که بشود به راحتی آن را با مفهوم پردازی، به دست بیاوریم. مثل نور که فقط می توان به آن اشاره کرد. شما این دیوار را می بینید اما نور به این صورت قابل رؤیت نیست زیرا وسعتش از دیوار بیشتر است و مرزی ندارد که با نظر به محدودیت هایش بتوانیم آن را ببینیم.
17- «انقلاب اسلامی گستره ی عالَم ما است و در بستر آن می توانیم نقش تاریخی خود را ایفا کنیم، زیرا در عالَم انقلاب اسلامی است که نسبت ما با همه چیز شکل حقیقی به خود می گیرد، این در حالی است که ذاتِ انقلاب اسلامی همچون شب قدر، زمینه ی پنهانی است که همه ی کارها در بستر آن ظهور کرده و همه ی کارها بر آن رخدادِ تاریخی استوار است. و از این رهگذر است که می توانیم با هم تفاهم کنیم و همه ی ما خود را در وطنی مألوف احساس نماییم، کافی است با نگاه غربی که بر انسان های این دوران سلطه دارد، به عالَم و آدم ننگریم و بگذاریم انقلاب اسلامی در مظاهر تاریخی خود، خود را بنمایاند. در آن حالت انقلاب را برعکسِ آن حالتی که مردم به طور معمول می بینند، خواهیم دید. یعنی: «چشم ها را باید شُست، جور دیگر باید دید.» از آن جایی که عقلِ مدرن سعی دارد همه چیز را عادی کند، در نگاهِ به انقلاب اسلامی با چشم غربی، انقلاب اسلامی یک حادثه است و دیگر هیچ، و تحقق تمدن اسلامی هم یک توهّم خواهد بود ولی «چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید.» انقلاب اسلامی با حضورِ معنوی اش در سوریه و یمن و بحرین، به مردم قدرت دیدن تاریخی را می دهد تا معلوم شود خدا از عالَم غایب نشده تا هر مظلومی بی سر و صدا قربانی سیطره ی روح استکبار شود. انقلاب اسلامی یعنی کاری که موجب می شود تا خدا همواره در عالَم حضور داشته باشد از آن جهت که حقیقت در هر تاریخی خود را به صورت خاصی ظاهر می کند.»
سه نکته ی مهمی که خوب است به آن فکر کنیم عبارت است از: اولاً؛ انقلاب اسلامی گستره ی عالَم ما است. ثانیاً؛ در بستر آن می توانیم نقش تاریخی خود را ایفا کنیم. ثالثاً؛ در عالَم انقلاب اسلامی، نسبت های ما با همه چیز شکل حقیقی به خود می گیرد. ما واقعاً حقایق عالم را با چه دستگاهی باید ببینیم تا به خطا نرفته باشیم؟ به عنوان مثال آیا ما باید قرآن را با دستگاه فکری خاصی ببینیم، یا همه چیزها را باید با قرآن و از منظر قرآن بنگریم؟ قرآن نور است و خودش عامل پیدایی و حقانیت خودش می باشد. قرآن برای اثبات خودش نیاز به جایی دیگر و چیز دیگری ندارد، مانند چیزهای زیبا است. شما برای اثبات زیبایی چیزی نمی پرسید چرا زیبا است، چون خودش زیباست و خودش حقیقت خود را نشان می دهد. بعضی از متفکران می گویند؛ زیبایی به خودی خود از حقیقت با ما سخن می گوید، یعنی هرجا زیبایی هست حقیقت هست. با توجه به این امر می توانیم با هم کنار بیاییم که چرا قرآن اصرار دارد زیبا باشد، چون با زیبایی اش خودش را به عنوان حقیقت، ثابت می کند. بله، وقتی کسی بخواهد حقانیت آن را انکار کند، می فرماید: «فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ»(بقره/23). همان جا هم طرف مقابل باید آن زیبایی فوق العاده را به میان آورد و نمی تواند، زیرا با قرآن همه ی حقیقت به میان آمده است که آن همه ی زیبایی است.
با قرآن به عنوان حقیقتی فرا تاریخی همه چیز شکل حقیقی به خود می گیرد، مثل شب قدر، لذا در ادامه ی متن داریم: «ذاتِ انقلاب اسلامی چون شب قدر، زمینه ی پنهانی است که همه ی کارها در بستر آن ظهور کرده.» مگر شما معتقد نیستید شب قدر تقدیر سال تان را مدیریت می کند، همان شب قدری که نه تنها پیدا نیست، چیزِ قابل فهم به کمک عقل استدلالی هم نیست، نحوه ی وجود آن پیشینی است و ما را فرا می گیرد. بهتر از این نمی توان آن را توصیف کرد. فرمود: «وَمَا أَدْرَاكَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ» ای پیامبر چیزی نیست که به ادراک درآید، شرایطی است که فقط می توانید بگویید: «تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ». یک نسبتِ خاصی از آن طریق با عالم پیدا می کنید. ملائکه و روح موجوداتی نیستند در عرض ما، عطایای الهی اند که بر ما نازل می شوند و به یک معنا، بر ما می گذرند. متأسفانه چون ما به این حقایق غیبی، انتزاعی نگاه می کنیم، تنها در حدّ یک مفهوم، از وجود آن ها بهره می بریم. حضور ملائکه در گُل یعنی حضور آن چه موجب زیبایی این گل شده و مجموعه ی سلول ها را در ساحتی به این زیبایی شکل داده است. مگر شما معتقد نیستید که هر بارانی که از آسمان فرو می آید، یک فرشته با آن همراه است؟ یعنی صفایی که با این قطرات باران هست به جهت حضور فرشته است. ملائکه در شب قدر نازل می شوند و علاوه بر ملائکه، روح هم نازل می شود و عالَم مؤمنین را نور می گیرد، و آن ها در حیطه ی نورانی عالم قرار می گیرند. به همین جهت بحث «درک شب قدر» در میان است. یعنی نوعی درک و احساس است، و نه فکرکردن به آن، پس نباید انتزاعی نگاه کرد. با حضور در ساحتی که شب قدر ظرف آن است، یعنی آن زمینه ی پنهانی که برای مؤمنین مقدّر می شود، همه ی کارها در بستر خاص خود قرار می گیرند و انقلاب اسلامی نیز چنین حالتی را برای ما به وجود می آورد و به همین جهت عرض می شود: «همه ی کارها بر آن رخدادِ تاریخی استوار خواهد بود» و با توجه به مثال شب قدر عرض می شود. ما در انقلاب اسلامی به چه چیزی اشاره می کنیم؟ انقلاب اسلامی به عنوان حقیقتِ این دوران، همه ی چیزها را بر اساس همان حقیقت معنا می بخشد. مثال های زیادی در این مورد هست ولی اجازه دهید متن فوق به طور کامل جلو برود بعداً خودتان باز توجه بفرمایید ببینید جمله ای که گذشت چه نکاتی را با ما در میان می گذارد. در ادامه ی متن فوق هست: «در راستای توجه به آن چه در بستر انقلاب اسلامی در حال شکل گرفتن است می توانیم با هم تفاهم کنیم». این نکته ی مهمی است ولی ما هنوز به ضرورت آن، آن طور که شایسته است پی نبرده ایم. ما با این زبان مندرس که مربوط به زمان و مرحله ی دیگری از تاریخ ما بوده است، هیچ چیزی از همدیگر نمی فهمیم. یک چیزی به نام نظر به جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی و آینده آن باید در میان بیاید تا دو طرف با گفتگو در آن فضا به همدیگر نور بدهند. وقتی گفته می شود حضور انقلاب اسلامی می تواند گستره ی عالم باشد، می خواهیم عرض کنیم زبان مَحرمی، جای زبان نامحرمی را می گیرد. امروز زبان نامحرمی نسبت به همدیگر بر زبان محرمی غلبه دارد.
می توانیم در عین تفاوت سلایق و تفاوت برداشت از انقلاب اسلامی با هم تفاهم کنیم و همه ی ما خود را در وطن مألوفی که انقلاب گشوده است احساس نماییم، حتی کسانی که در عین علاقمندی به ایران و انقلاب، به اشتباه معتقدند با اعتماد به غرب می توانند مشکلات مردم را رفع کنند. از امیرالمومنین(ع) داریم: «الْمُؤْمِنُ إِلْفٌ مَأْلُوفٌ وَ لا خَیرَ فِی مَنْ لا یألَفُ وَ لا یؤْلَفْ»(مهجه البیضاء، ج 3، ص291) مؤمن با دیگران اُلفت دارد و دیگران نیز با او الفت دارند، و در کسی که نه اُلفت پذیر است و نه الفت می گیرد، خیری نیست. پس با توجه به این روایت، جای تقابل و جدایی در بین مؤمنین نیست.
دنیای مدرن و فضای فردگرایی یعنی ایندیویدوالیسم را ملاحظه کنید که چگونه به قول خودشان همه از همدیگر بیگانه اند. آرزوی من و شما باید این باشد که در بستر انقلاب اسلامی اُلفتی محقق شود که بتوانیم همدیگر را بفهمیم، هرچند لازم نباشد همدیگر را تأیید کنیم. در این حالت ما خود را در وطنِ مألوف احساس می نماییم که البته این در جای خود عرض عریضی دارد. در ادامه می خوانید: «کافی است با نگاه غربی که بر انسان های این دوران سلطه دارد، به عالَم و آدم ننگریم» این ظلمات غلیظی است که ما می خواهیم با عقل غربی خود را ارزیابی کنیم. باید بگذاریم انقلاب اسلامی در مظاهر تاریخی خود، خود را بنمایاند و به ما معنا ببخشد. و به تعبیر دیگر در این راستا «دازاین تاریخی» به ظهور آید، چیزی که در دفاع مقدس به وقوع پیوست و سرداران ما برای دفاع از کشور مشغول ژنرال های دافوس[20] دیده نشدند، در عین آن که احترام آن ها را نیز نگه داشتیم. اگر با دفاع مقدس بتوانیم همدیگر و انقلاب را ببینیم، در بسیاری از امور با همدیگر آشنا می شویم و تفاوت غریبه ها از دوستانی که در جبهه قرار گرفته اند معلوم می شوند. دفاع مقدس، ظهور حقیقت انقلاب اسلامی بود و همه احساس می کنند از آنِ آن ها است. این نکته ی عجیبی است وقتی ملاحظه می کنید بسیاری از آن هایی که نسبتی با انقلاب ندارند نسبت به شهدا تواضعی خاص دارند و حس می کنند شهدا از آنِ آن ها هستند. اولِ انقلاب هم صحنه های عجیبی به ظهور آمد و همه حس می کردند رخدادی که در حال وقوع است از آنِ آن ها است و در آن فضا این طور نبود که افراد بخواهند از هم انتقام بگیرند و با هم درگیر شوند. یکی از رفقا می گفتند در میدان دروازه دولت تصادف شد و به راحتی مشخص بود چه کسی مقصر است، ولی وقتی به طرف که ضرر کرده بود گفتیم سخت نگیرید و گذشت کنید، خیلی راحت گذشت کرد و رفت. چون عموم افراد خودشان را در فضای دیگری احساس می کردند و نوعی دیگر از زندگی را در مقابل خود تصور کرده بودند که در آن زندگی حرصِ به دنیا از میان رفته بود و یا ضعیف شده بود و زبان نامحرمی به زبان اُلفت و تفاهم تبدیل شده بود.
با توجه به آن چه عرض شد تاکید می شود: «بگذاریم انقلاب اسلامی در مظاهر تاریخی خود، خود را بنمایاند. در آن حالت انقلاب را برعکسِ آن حالتی که مردم به طور معمول می بینند، خواهیم دید.» اگر خواستیم انقلاب را درست ببینیم باید تلاش کنیم خودِ انقلاب، خود را به عنوان تجلی اراده ی الهی، در مظاهر مختلف نشان دهد. قبول دارم کار آسانی نیست ولی راهی است عملی. گفت:
صد انداختی تیر و هر صد خطاست
اگر هوشمندی یک انداز و راست
کافی است به خود رجوع کنیم تا ببینیم می شود چنین حالتی داشت پس: «چشم ها را باید شُست، جور دیگر باید دید.» از آن جایی که عقلِ مدرن سعی دارد همه چیز را عادی کند، در نگاهِ به انقلاب اسلامی با چشم غربی، انقلاب اسلامی یک حادثه است و دیگر هیچ، و تحقق تمدن اسلامی هم یک توهّم خواهد بود ولی «چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید.»
انقلاب اسلامی با حضور معنوی اش در سوریه و یمن و بحرین به مردم قدرت دیدنِ تاریخی را می دهد که معلوم می شود خدا از عالَم، غایب نشده تا هر مظلومی بی سر و صدا قربانی سیطره ی روح استکباری شود. انقلاب اسلامی یعنی کاری که موجب می شود تا خدا همواره در عالَم حضور داشته باشد. از آن جهت که حقیقت، در هر تاریخی خود را به صورتی خاص ظاهر می کند، می توان در تاریخی که تاریخ انقلاب اسلامی است با حقیقت رو به رو شد. در این فضا است که عرض می شود می توان حضور خدا را داشت؛ اشاراتی ظهور می کند که به کمک آن ها می توانیم هرچیزی را با حقیقتی به نام انقلاب اسلامی معنا کنیم مثل آن که می توانیم با قرآن همه چیز را معنا کنیم و به کمک قرآن فکر کنیم. ممکن است کسی بگوید چون پدر بنده آدم مهمی است طایفه ی ما هم مهم است، این جا آن شخص طایفه شان را نسبت به پدرش سنجیده است. حال اگر با قرآن همه چیز را معنا کنیم در این مورد وقتی می گویم: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ»(حجرات/13) ارزش هرکس را با تقوا می سنجیم. این را می گویند با قرآن فکرکردن و در حال حاضر بحث بر سر این است که تَعینِ امروزین قرآن چه چیز است. اگر بخواهیم خودمان را در این عالَم و در این تاریخ معنا کنیم، آیا اگر نماز بخوانیم و روزه بگیریم، از سیطره ی مدرنیته و نیهیلیسم آزادیم؟ به خودتان رجوع کنید ببینید نمازی که می خوانید در زمانی که روح حاکم بر جامعه به سوی عالم قدسی اشاره ندارد، می تواند همان چیزی باشد که ما باید انجام دهیم؟ زمان دفاع مقدس و اول انقلاب ما در تاریخی بودیم که آینده برای ما گشوده بود و آن را متوجه بودیم، حالا هم با نظر به انقلاب اسلامی، آینده برای ما گشوده است به شرطی که با انقلاب اسلامی به آینده ی خود بنگریم و نه با عقل غربی. ما در تاریخی هستیم که به جهت حضور جدّی ترِ انقلاب اسلامی در مقابلِ دنیای مدرن و ارتجاع، تلاش ظلمانی آن ها بسیار غلیظ تر شده است، در این تاریخ نسبت تان را با نماز چگونه می بینید؟ یک وقت است که می گویید بالاخره باید نماز بخوانیم، آیا این حالتِ بالأخره باید نماز بخوانیم؛ آزادشدن از نیهیلیسم است؟ بی دین نیستید ولی از نیهیلیسم هم که بر روح ها سیطره پیدا کرده، آزاد نیستید، بالأخره باید نماز را بخوانیم، فرق می کند با این که در افقی خودمان را بیابیم که با نماز آن «یافت» را پاس بداریم. نماز و دعایی که رزمندگان در شب های حمله داشتند از این جنس بود. مثل مناجات ها و دعای کمیل های قبل از انقلاب در همین محلی که بعداً محل گلستان شهدا شد. این سوال برایتان پیش می آید که چرا حالا آن دعای کمیل ها در میان نیست؟ آیا متوجه وجودِ «یافتی» که امروز باید داشته باشیم، هستیم تا متوجه شویم آن «یافت» با آن دعاها و نمازها حفظ می شود؟ آیا تفاوت نماز و دعای امام خمینی«رضوان اللّه اعالی علیه»، با نماز و دعای بقیه در همین نیست؟[21]
«با نظر به انقلاب اسلامی می فهمیم همه ی کارها در بستر آن ظهور کرده و بر آن رخداد تاریخی استوار است» در روایات داریم اگر حبّ و ارادت علی(ع) نباشد هیچ عبادتی قبول نیست.[22] این روایت را چطور باید فهمید؟ چه نسبتی بین حُبّ امیرالمؤمنین(ع) و قبولی طاعات هست؟ نفرمودند کسی که امیرالمؤمنین(ع) را نمی شناسد عباداتش قبول نیست، زیرا آن کسی که امیرالمؤمنین(ع) را نمی شناسد مورد بحث نیست، اما اگر کسی امیرالمؤمنین(ع) در معرض نگاهش بود و سیره ی حضرت را دید ولی نتوانست نسبت خود را با امیرالمؤمنین(ع) مشخص کند، در چه نسبتی و در رابطه با چه حضوری در تاریخِ خود عبادت می کند؟ آن روایت می خواهد متذکر این امر باشد که هر حرکتی در آن تاریخ که سیره ی آن حضرت در آن در معرض نگاه افراد است، آن حرکت در نسبت با امیرالمؤمنین(ع) استوار است و معنا دارد. این موضوع در این تاریخ بدون این که بخواهیم امیرالمؤمنین(ع) را حذف کنیم، با انقلاب اسلامی محقق می شود. این نحوه تفکر نسبت به موضوعات، احتیاج به دقت خاصی دارد، اگر اشارات آن روایت را فهمیدیم می توانیم معنا و اشارات جمله ای را که عرض شد نیز بفهمیم. می گوید همه کارها در بستر رخداد انقلاب اسلامی معنا خواهد داشت. زیرا از طریق انقلاب اسلامی در این تاریخ با حقیقت روبه رو شده ایم و می توانیم به معنای حقیقی آن به خدا رجوع کنیم. امیدوارم با شماره ی بعد این مطلب بیشتر روشن شود.
18- «برپا نگاه داشتنِ انقلاب اسلامی، پاسداری از امر قدسی در این تاریخ است و چون گشوده شود، گشایش حضرت حق در آن طلب می گردد و این است راهِ فهم رازی که شهداء در افق تفکر ما قرار دادند. این نوعی ارج نهادن به درخشش خدا است در آن حدّ که در تشییع بدن مبارک شهداء آن درخشش احساس می شود، زیرا شهداء گوهر و ذات پنهانِ انقلاب اسلامی را به صورتی تاریخی به ظهور آوردند، از آن جهت که معنای انقلاب اسلامی آن است که می خواهد عالَمی را بگشاید و برپا کند تا سرآغازِ تاریخی شود که بشر امروز به دنبال آن است.»
در متن فوق بحث بر سر آن است که برپا نگاه داشتن انقلاب اسلامی، پاسداری از امر قدسی در این تاریخ است که چون گشوده شود، گشایش حضرت حق در آن طلب می شود، گشایش حضرت حق یعنی تحقق اسم «واسع». یکی از اسامی حضرت حق، «واسع» یعنی گشودگی خاص نسبت به انسان ها است. باید از خود پرسید چه طور می شود حضرت «واسع» به میان آید؟ اگر تنها همین طور بگویید «یا واسع»، مطلب محقق نمی شود. شرایطی جهت به ظهورآمدن آن اسم شریف باید فراهم شود و در حال حاضر آن شرایط، پاس داشت از انقلاب اسلامی است، از آن جهت که آن پاس داشت، پاس داشتِ امر قدسی است که چون گشوده شود، گشایش امر قدسی است، یعنی در آن صورت حضرت حق به نور اسم «واسع» ظهور می کند. چیزی که در بعضی مراحلِ انقلاب پیش آمد و شهدا متوجه این امر شدند که باید با خون خود از انقلاب پاس داری کنند و نحوه ا ی از گشودگی را در مقابل ما قرار دهند که در نتیجه ی آن مردم تا قیام قیامت می توانند از آن بهره مند شوند.
«این است راه فهم رازی که شهدا در افق تفکر ما قرار دادند» شهدا با فهم فوق العاده ی خود متوجه شدند در شهادت، اموری گشوده می شود که از طریق کارهای دیگر، آن امور گشوده نمی گردد. راستی آن ها چه چیزی در افق تفکر ما قرار دادند؟ آن راز، دارای چه خصوصیاتی بود که برای فهم آن باید به نحوه ی تجلی اسم «واسع» فکرکرد؟ این را نگه دارید و به این جمله توجه کنید که متذکر می شود: «این نوعی ارج نهادن به درخشش خدا است» خداوند از طریق آن رازی که شهدا در افق تفکرِ ما قرار دادند، عالم را تابناک می کند «در آن حدّ که در تشییع بدن مبارک شهدا نیز آن درخشش احساس می شود.» شما در این تاریخ تا آن جا می توانید جلو بروید که جلورفتن شما ارج نهادن به درخشش خداوند محسوب شود، آن هم با نظر به رازی که شهدا در افق تفکر ما گشودند که همان پاس داشت از انقلاب اسلامی است، تحت عنوان «امر قدسی این دوران»، پاس داشتی که گشایش حضرت حق را طلب می کند که همان تجلی حضرت حق است به نور اسم «واسع». ما هنوز به عمق این نکته آگاه نیستیم که خداوند چه اندازه با این اسم به سراغ ما آمده و دشمنان ما را منکوب و مأیوس کرده است، زیرا شهدا گوهر و ذات پنهان انقلاب اسلامی را به صورت تاریخی و در آینه ی تاریخ به ظهور آوردند. این نکته جهت معرفت بخشی به جامعه، نکته ی بسیار دقیقی است. زیرا تاریخ می تواند محل تجلی انوار الهی باشد و انقلاب اسلامی به کمک شهدا محلی شد تا بشر امروز اگر خواست با خدا مرتبط گردد، سرگردان نباشد.
به صورت تاریخی، با خداوند مأنوس شدن، غیر از علمِ به خداوند در ذهن و فکر است. شما در تشییع بدن مبارک شهدا از آن جهت اشک می ریزید که خداوند را در آن حرکت ها مشاهده می کنید. ممکن است گمان کنید بدن آن شهید یا تابوت او را می بینید، در حالی که هزاران سنت زنده و در صحنه، از طریق آن بدن به طرف شما آمده به طوری که آن سنت ها در آن شرایط، محل ظهور مشیت الهی گشته و همه در مقابل شما گشوده شده اند و شما از طریق تشییع شهداء به آن سنت ها و مشیت های الهی، در صحنه ای از تاریخ خود که محل ظهور اسماء الهی است، منتقل می شوید و از این جهت است که ملاحظه می کنید در هر صحنه ای از صحنه های انقلاب اسلامی، خبرهای زیادی هست.
همان طور که بزرگ ترین و سخت ترین عقوبت خدا، محرومیت انسان از مناجات با پروردگارش است، آن گاه که لذّت مناجات با خودش را از انسان بگیرد؛ محرومیت از درک سنت حضور خدا در یک تاریخِ قدسی، از آن سخت تر است. درک حضور در سنت تاریخی، آن درکی است که برای اصحاب حضرت سیدالشهدا(ع) پیش آمد و چیزی نیست که نصیب هرکسی بشود. وقتی افراد دروغ گفتند، بی عفتی کردند، رعایت محرم و نامحرم را نکردند، نمی توانند حضور در تاریخی قدسی را درک کنند. صحبت حضرت سیدالشهدا(ع) با حضرت سجاد(ع) این بود که چون شکم های این قوم پر از حرام است نمی توانند سخن حق را درک نمایند.
«شهدا گوهر و ذات پنهان انقلاب اسلامی را به صورتی تاریخی به ظهور آوردند، از آن جهت که معنای انقلاب اسلامی آن است که عالَم را بگشاید و برپا کند تا سر آغاز تاریخی شود که بشر امروز به دنبال آن است.» بنده تا آنجا که در توانم بود سعی کردم این جمله را شرح دهم و در عین حال در تبیین آن احساس ناتوانی می کنم، امیدم بیشتر به درک خودتان است زیرا نسبت به چنین احساسی بیگانه نیستید، پس چندان دلواپس نیستم که همه ی مطالبی را که این جمله متذکر آن است شرح ندادم.
در مورد واسع بودنِ خداوند که واژه ی بسیار دقیقی است، عرایضی خدمتتان عرض شد و این که انقلاب اسلامی را چگونه می توان پاس داریم، از آن جهت که امر قدسی این تاریخ است و این که در ازاء باقی ماندن بر عهدی که با انقلاب اسلامی داشتیم، امر قدسی همچنان گشوده شود، به همان صورتی که برای حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» گشوده شد، در حالی که در همان ابتدا بسیاری نمی دانستند با انقلاب اسلامی با چنین هویتی روبه رو خواهند شد. ملاحظه کردید که رژیم شاه در ۱۷ شهریور سال ۵۷ چه اندازه جوانان را شهید کرد آن هم به جهت برپایی انقلابی قدسی، نتیجه اش این شد که گشایش حضرت حق که در آن حرکت طلب شده بود، به ظهور آمد. بعد از پیروزی انقلاب، باز ما پاس داشتِ انقلاب از طریق دفاع مقدس را داشتیم و گشایش حضرت حق به صورت خاص، بلکه به صورت اَخص را طلب نمودیم و حضرت حق به نور اسم واسع خود به سوی ما آمد. بنده نیایش شهید حسن باقری را با شما در میان می گذارم تا ملاحظه شود ما در این مسیر تا کجاها به خدای واسع رجوع داشته ایم.
در کتاب «ملاقات در فکّه» آمده است: «قرارگاه کربلا علاوه بر چهار تیپ از ارتش، شش تیپ از سپاه، شامل محمّد رسول الله، ولی عصر، عاشورا، کربلا، فجر و بدر را تحت امر قرارگاه نصر قرار داد. - قرارگاه نصر همان قرارگاهی است که خود شهید حسن باقری مسئولش است- 25 اردیبهشت 61 علی صیاد شیرازی به قرارگاه نصر رفت و از طرف قرارگاه کربلا طرح بستن عقبه دشمن در شلمچه و تکمیل محاصره خرمشهر به آن قرارگاه ابلاغ شد. برخی فرماندهان به دلیل کمبود نیرو نسبت به طرح اعتراض یا تردید داشتند. حسن باقری به فرماندهان امیدواری داد و گفت نگران نباشید خدا کمک مان می کند. راهی پیدا می کنیم. پس از آن چراغ ها را خاموش کردند و در تاریکی روضه ی امام حسین(ع) و دعای توسل خواندند. حسن ایستاد و بلند بلند گفت: خدایا مردم و امام منتظرند. چه طور جواب شهدا را بدهیم؟ هر کاری بلد بودیم انجام دادیم. هر چه در چنته مان بود رو کردیم. هرچه راهکار بود بررسی کردیم. از ما دیگر بر نمی آید. هیچ کدام ادعایی نداریم. پیروزی دست توست. گفت: خدایا به اراده ی تو از فردا شناسایی می رویم. تا حالا هم به اراده ی تو بوده. شاید در گوشه ای از ذهن مان بود که پیروزی مال ماست، این را هم امشب دور می اندازیم. خدایا به آبروی این همه بسیجی که این جا شهید شدند خودت کمک مان کن. گریه و زاری فضای قرارگاه را عوض کرد. از آن راز و نیازهایی بود که خدا دوست دارد بنده اش به او التماس کند. عجیب ترین جلسه ای بود که تا آن روز در عملیات خرمشهر داشتیم. حرف های حسن باقری آن شب روی جمع از جمله فرماندهان ارتش تاثیر زیادی گذاشت و همه گریه کردند.»
حال باز برگردید به این جمله که می گوید؛ «برپا نگه داشتنِ انقلاب اسلامی، پاس داری از امر قدسی در این تاریخ است.» دو نکته در این جمله مدّ نظر است، اولاً: نظر به عهدی که ما داریم و باید انقلاب اسلامی را پاس بداریم. ثانیاً: پاس داشتن انقلاب اسلامی به اعتبار پاس داری از امر قدسی. و اگر این پاس داری به همّت ما محقق شود، گشایش حضرت حق در آن طلب می گردد. یعنی تازه در آن صورت امکان آن مناجاتی شکل می گیرد که ملاحظه کردید و این است راه فهم رازی که شهدا در افق ما قرار دادند، یعنی راه فهم نیایش با خدای واسع که قوام حضور تاریخی ما در این انقلاب بود. از آن جایی که جریان روشنفکری ما از آن حضور تاریخی غافل بود و هست، به غرب امیدوار است و به این معنا که انقلاب اسلامی شکل داده، به خداوند امید ندارد. ما تا قبل از به میان آمدنِ انقلاب اسلامی به رهبری آن سالک إلی اللّه، روی خدا حساب نمی کردیم. چون در دنیای مدرن معنا نمی دهد روی خدا حساب کنیم. نماز می خوانیم اما نه به آن معنا که روی خدا حساب کنیم، تا در آن «یافتی» که نصیب ما شده پایدار بمانیم. ممکن است بگویید که در نمازمان می گوییم خدایا به فرزندانمان کمک کن سعادتمند شوند. هیچ کدام از این دعاها بی نتیجه نیست اما اسم این دعاها «پاس داشت» از یک امر قدسی نیست. پاس داشت از خانه مان است که خراب نشود و یا مریض نشویم. این ها هیچ کدامش بد نیست اما این ها آن نیایشی نیست که با آن، خدای انقلاب اسلامی به تاریخ برگشت و نوعی ارج نهادن به درخشش آن خدا محسوب شود و شرایط عبور از نیست انگاری در آن فراهم گردد. این جمله را که می گوید؛ «خدا با انقلاب اسلامی درخشید» کم نبینید. به نظر شما انقلاب اسلامی نیاز دارد تا ما برای اثبات حقانیت اش دلیل بیاوریم یا عالم پُر است از این نکته که خداوند از طریق انقلاب اسلامی درخشید و بشریت را امیدی تازه داد در آن حدّ که در تشییع بدن مبارک شهداء نیز آن درخشش احساس می شود؟ زیرا شهداء گوهر و ذات پنهانِ انقلاب اسلامی را به صورتی تاریخی به ظهور آوردند، از آن جهت که معنای انقلاب اسلامی آن است که عالَمی را در مقابل بشر بگشاید و همه ی حرف بنده همین است. زیرا بشرِ امروز خود را در تنگنای محاسبات ریاضی احساس می کند و به دنبال راهی برای خروج از آن است. تا دیروز می خواست با محاسبات ریاضی همه امورِ خود را مدیریت کند. با این که نباید از محاسبات ریاضی در جای خود غفلت کرد ولی همه چیزها در روش ریاضی به ظهور نمی آید. حقیقت بالاتر از آن است که در کمیت های مدّ نظرِ محاسبات ریاضی خود را بنمایاند و انقلاب اسلامی آمده است تا عالمی را بگشاید که در آن عالَم، حضرت حق با سعه ی رحمتش به سراغ بشر می آید و از این جهت به تعبیر مقام معظم رهبری«حفظه اللّه»، انقلاب اسلامی پیچ تاریخی است. پیچ تاریخی یعنی در اثر آن پیچ، تاریخ در مسیر دیگری غیر از مسیری که فرهنگ مدرنیته در مقابل بشر قرار داد، حرکت می کند و حقیقت در چهره ای که بشر می تواند در آن مأوا گزیند به ظهور می رسد، هر چند هنوز مشکلات زیادی روبه روی خود داریم و آن قدر رسوبات تفکر دنیای مدرن همه ی ابعاد زندگی ما را با فرهنگ خود معنا کرده است که هرگز نباید انتظار داشت به این زودی ها مسئله حل شود. توصیه ی دوستانه ی بنده به رفقا آن است که سعی بفرمائید تا آنجا که ممکن است جایی غیر از عالم مدرنیته برای خودتان فکر کنید. بنده دائماً این تذکر را به خود می دهم که:
مقام اصلی ما گوشه ی خرابات است
خداش خیر دهد آن که این عمارت کرد
حافظ کار خوبی کرده است که این تذکر را به ما داده است. بنده معتقدم هنوز که هنوز است حافظ دارد تاریخ ما را تغذیه می کند. در غزل 55 و 56 جای خاصی را، بیرون از این عالم جلوی پای ما می گذارد. در غزل 55 منِ آسمانی یا وجه یمینی ما را به ما نشان می دهد.[23] این وجه یمینی را ما باید با انقلاب اسلامی به تاریخ برگردانیم و آن انقلاب را راه قوام خود قرار دهیم، راهی که در متن بعدی از آن سخن خواهیم گفت:
19- «انقلاب اسلامی راهِ قومی است که نه می خواهد به گذشته برگردد و نه ادامه ی فرهنگ مدرنیته را صلاحِ خود می داند. انقلاب اسلامی عالَمی است مخصوص به خود که همه چیز در آن معنایی درست پیدا می کند، زیرا می تواند اهداف اصیل انسانی را روشن نماید، تا انسان ها تصمیمات اصلی تاریخی خود را به عهده بگیرند، یعنی در آینه ی انقلاب اسلامی است که واقعیات این عالم- به عنوان واقعیات تاریخی- معنی اصلی خود را می گشاید. آری! انقلاب اسلامی مقامِ گشودگی است وگرنه هر اتفاقی به خودی خود ظهور و گشودگی ندارد و تنها یک اتفاق خواهد بود، حال چه در سوریه واقع شود و چه در یمن. انقلاب اسلامی است که به این اتفاقات نسبت به ما قرب خاص می دهد. در عالم انقلاب اسلامی همه چیز معنای دیگری غیر از آن چه در عالم غربی داشتند، پیدا می کنند، اولویت ها به هم می خورد و خدا برای تحقق تاریخی جدید فیض خاص خود را جاری می نماید.»
حرف بنده این است که متوجه باشیم انقلاب اسلامی راهِ قوم ما است، قومی که نه می خواهد به گذشته برگردد و نه ادامه ی فرهنگ مدرنیته را صلاحِ خود می داند. البته هیچ گاه نمی خواهیم به گذشته ی خود پشت کنیم. همان طور که ملاحظه کرده اید باید فکر کنیم چگونه می توانیم جناب حافظ را در این تاریخ از آنِ خودمان کنیم. چون حافظ به عنوان روح فراتاریخیِ فرهنگ ما می تواند برای امروز ما حرف داشته باشد ولی با این همه شما هرگز نمی توانید وقتی در تاریخی قرار گرفتید به گذشته برگردید. تجربه تاریخی و استقرار در آن امر مهمی است ولی این طور نیست که با حضور در تاریخی که برایمان پیش آمده، بخواهیم آن چه را که در دنیای مدرن تجربه شده است نادیده بگیریم. مهم آن است که بتوانیم آنچه در اطراف ما می گذرد را از آنِ خود کنیم و بر این مبنا عرض می شود: «انقلاب اسلامی عالَمی است مخصوص به خود که همه چیز در آن معنای درستی پیدا می کند». به همان معنایی که عرض شد می گوییم هر چیزی استواری خود را در انقلاب اسلامی پیدا می کند. زیرا این انقلاب اسلامی است که می تواند اهداف اصیل انسانی را روشن نماید تا انسان تصمیمات اصلی تاریخی خود را به عهده بگیرد. ما چون در حال حاضر در شرایطی هستیم که آن شرایط برای ما چندان مهم نیست نمی توانیم مسئولیت تصمیمات را به عهده بگیریم و تا آخر جهت به فعلیت رساندن آنها صبر پیشه کنیم. اگر به شما بگویند بالاخره تصمیم جدی بگیرید که پرتقال می خواهید یا سیب، جواب می دهید تصمیم جدی نیاز ندارد، چون موضوع مهمّی در میان نیست ولی اگر موضوع مهمی در میان باشد مثل تحقق انقلاب اسلامی، با جدّیت تمام مسئولیت تاریخی خود را به عهده می گیرید زیرا در این تصمیم، اهدافِ انسانی شما دنبال می شود. این جدّیت را انقلاب اسلامی جلوی شما می گذارد. درک مسئولیت و احساس مسئولیت در امور، در صورتی ممکن است که آن چه در مقابل ما است سرنوشت ساز باشد. کتاب «امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» و سلوک در تقدیر توحیدی زمانه» متذکرِ به عهده گرفتن امری می شود که بالاتر از آن اموری است که فرهنگ مدرن در مقابل ما می گذارد که اگر مردم آن را بشناسند با جدّیت تمام آن امور را دنبال می کنند. زیرا در آینه ی انقلاب اسلامی است که واقعیت این عالم - به عنوان واقعیت تاریخی- معنی اصلی خود را می گشاید. به نظر بنده بهترین خدمتی که انقلاب اسلامی به بشر امروز کرد، نشان دادنِ جایگاه آمریکا بود. روشن شدن جایگاه آمریکا فقط مربوط به مردم ما نیست، همه ی مردم جهان متوجه شدند آمریکا یعنی چه و این که دیگر نمی توانند آینده ی خود را به آینده ی آمریکا گره بزنند. مقام معظم رهبری«حفظه اللّه» فرمودند گاهی ما در زمان ریاست جمهوری با مسئولین دنیا ارتباط داشتیم همه می گفتند آن چه شما در مورد آمریکا می گویید حرف ما است. این نحوه نشان دادنِ معنی اصلی واقعیاتِ عالم، با انقلاب اسلامی پیش آمد نه این که فکر کنید ۵۰ یا ۶۰ سال پیش مردم و سران دنیا نسبت به واقعیات عالم این نحوه تفکر می کردند که حالا فکر می کنند.
وقتی رخداد تاریخی پیش می آید معنای هر چیزی روشن می شود. امروزه شما با این اختلاس ها که روبه رو می شوید به خوبی از خود حساسیت نشان می دهید، مگر در زمان شاه چندین برابر آن انجام نمی شد؟ ولی اسم آن را دزدی و اختلاس نمی گذاشتند. با انقلاب اسلامی است که معنای حقیقی این امور به میان آمده و همین موجب امیدواری به آینده است. این ماشین هایی که به صورت قاچاق و با قیمت های میلیاردی از خارج وارد کردند، به جهت حضور انقلاب اسلامی است که جایشان مشخص شد و عنوان قاچاق به آن ها دادند وگرنه در دنیا بسیار بدتر از آن انجام می شود ولی معنای حقیقی آن گم می شود. معلوم است اگر انحرافات به عنوان انحراف مشخص شود و رسوایی آن معلوم گردد ادامه ی آن مشکل خواهد شد و عملاً بازگشت به مسیر اصلی شکل می گیرد، هرچند این کار زمان بر باشد و این یعنی در آینه ی انقلاب اسلامی امور، معنای حقیقی خود را پیدا می کند و اختلاس و خیانت، اختلاس و خیانت به حساب می آید و نه زرنگی. به این لحاظ می گوییم انقلاب اسلامی مقامِ گشودگی امور است و گرنه هر اتفاقی به خودی خود ظهور و گشودگی ندارد و تنها یک اتفاق به حساب می آید، حال آن گشودگی چه در سوریه واقع شود و چه در یمن، این انقلاب اسلامی است که به این اتفاقات معنای درستی می دهد و آن حرکات نسبت به ما قرب خاصی پیدا می کنند. آنچه در یمن و سوریه اتفاق می افتد برای همه یک معنا ندارد و این امر مهمی است که با تعلق ما به انقلاب اسلامی برای ما پیش می آید.
شما ملاحظه کردید در جریان حمله ی انگلستان به سوریه با همراهی آمریکا و فرانسه، رئیس حزب کارگر انگلستان که سعی دارد کم تر در مسیر نظام استکباری قدم بگذارد، دقیقا حرف هایی را زد که شما به آن معتقدید، یعنی انقلاب اسلامی است که این اتفاقات را طوری معنا می کند که نسبت به ما قرب خاصی دارد و مشخص می کند ما در کجا هستیم و با چه کسی و با چه جریانی باید نزدیک باشیم و با چه جریانی باید دور باشیم، تا آینده از آن ما باشد. زیرا با توجه به این امر، انقلاب اسلامی به آینده ای نظر نمی کند که آن آینده در جهان مدرن طی شده باشد و ما همچنان بی انتخاب باشیم بلکه با نظر به وضعیتی غیر از وضعیت توسعه یافتگی، آینده ی دیگری را در نظر می آوریم و انتخاب های اصیل خود را برای تحقق آن آینده شکل می دهیم، زیرا مسیر تجدد با برده تر شدنِ برده و خواجه ترشدنِ خواجه، سختْ تنگ شده است. انقلاب اسلامی به چیز دیگری اشاره دارد که آن توسعه یافتگی نیست، بلکه جامعه ای است که روح دینی، یعنی اعتماد به توحید و عالم غیب و معاد بر آن حاکم است و مردمانش از سودای مصرفِ آخرین تکنولوژی های ساخته ی جهانِ توسعه یافته آزاداند و با همدلی و هماهنگی برای معاشِ توأم با اخلاق می کوشند. این است افقی که انقلاب اسلامی پیش روی ماگشوده است و عرض بنده آن است، متوجه باشیم ملتی که آینده ی خود را همان چیزی می داند که غرب برای خود آینده می داند، هرگز همت نمی کند کاری برای خود انجام دهد و عملاً ملتِ بی آینده خواهد بود، به همان معنایی که برده، برده تر و خواجه، خواجه تر خواهد شد. آن آینده عملاً طی شده است بدون آن که به چیزی رسیده باشیم و بدانیم آینده ی غربی ها آینده ی خودشان است و نه آینده ی ما. در دوران دفاع مقدس چیزهایی به کمک جهاد سازندگی ساختیم که اصلاً دولت عراق فکرش را هم نمی کرد، برای این که آینده، آینده ی خودمان بود نه آینده ای که گذشته ی غرب است و ما همچنان بی آینده باشیم، بلکه وضعیتی غیر از وضعیت توسعه یافتگی مدّ نظرمان بود و نه این که می خواستیم از توسعه نیافتگی به توسعه یافتگی برسیم و انتخاب های اصیل خود را برای تحقق آن شکل دهیم، زیرا می دانیم مسیر تجدد با برده ترشدنِ برده و خواجه ترشدنِ خواجه، همواره برای آینده ما تنگ است، زیرا ما به چیز دیگری نظر داریم.
دنیای مدرن بشریت را در مسیری قرار داده که هرچه جلوتر رفته ، برده ها برده تر و خواجه ها خواجه تر شده اند. پس هیچ وقت شما در این مسیر نمی خواهید به توسعه یافتگی که غرب رسیده است برسید. زیرا تاریخ ما تاریخ دیگری است و زندگی برای ما معنای دیگری دارد، هر الهامی هم که به قلب حضرت امام«رضوان الله تعالی علیه» شده است اشاره به نوع دیگری از حضور در این تاریخ دارد که آن توسعه یافتگی نیست، بلکه جامعه ای است که روح دینی یعنی اعتماد به وسعت رحمت الهی و عالم غیب و معاد بر آن حاکم است و عملاً مردمانش از سودای مصرفِ آخرین تکنولوژی های ساخته جهان توسعه یافته، آزادند و با همدلی و هماهنگی برای معاشِ توأم با اخلاق می کوشند. این است افقی که انقلاب اسلامی پیش روی ما گذاشته است و شیطان هم که «خواست با ما بد کند احسان نمود»، با تحریک سردمداران آمریکا تحریم را در مقابل ما قرار دادند، غافل از این که اگر آن مشکلاتی را که برای کشور ما پیش آورده اند بر سر هر کشوری می آوردند آن کشور سقوط می کرد، ولی برای ما نوعی گشودگی را به همراه دارد. به اجبار هم که شده ما را در مسیری قرار می دهند که مسیر ورود به جهان توسعه یافته نباشد. خداوند با الهام ربوبی اش و شیطان به عنوان کارگزار اراده ی خدا با عناد شیطانی اش ما را به طرف راهی می فرستند که در آن راه رحمت الهی مقابل مان گشوده می شود. این اتفاقات که شما می بینید برای ما به وجود آمده و به گمان خودشان ارزش پول ملّی ما نسبت به قیمت دلار کاهش یافته، نتیجه اش این می شود تا به صورت تکوینی بندِ ناف مان از دلار بریده شود و ما جهانِ دیگری را در مقابل بشر امروز بگشاییم. یک بار برای رفقا در رابطه با حرکت های تکوینی عالم، این مثال را زدم که چگونه مورچه ها به سوی لانه ی خود می روند؛ مسلماً سرشان را زیر نمی اندازند و مستقیم به لانه شان بروند، کمی از این طرف می روند و کمی از آن طرف، نمی دانم چرا این کار را می کنند. چون اگر جای لانه شان را نمی دانستند چرا بالاخره به لانه شان می رسند و اگر هم جای آن را می دانند و می دانند کجا بروند، چرا این طرف آن طرف می روند؟ این چیز عجیبی است در این عالم. مورچه ها به ما نشان می دهند این پوسته گندمی که به دهان گرفته اند و می خواهند برای زمستان ذخیره کنند را انتخاب کرده اند ولی مستقیم به سوی لانه نمی رود، گویا این هم یک قاعده ای است در این عالم برای بعضی از وقایعی که باید اتفاق بیفتد که گاهی امید به مسیری ببندیم و بعد به تجربه متوجه شویم از آن مسیر، بوی مقصد به مشام نمی رسد و متوجه مسیر دیگری می شویم و از دلار آمریکا به یوروی اروپا دل می بندیم ولی تکویناً نظام عالم برخلاف اراده ی جزئی ما، ما را با بن بست دیگری روبه رو می کند تا بالاخره خداوند ما را در مسیری قرار دهد که تقدیر این ملت بود.گویا خداوند این طور در صحنه حاضر می شود تا بالاخره ما را به سوی مأمنی که از آنِ ما است بفرستد، یعنی به سوی افقی که انقلاب اسلامی پیش روی ما گذاشته است، تا انتخاب های اصیل خود را در راستای نظر به رحمت واسعه الهی شکل دهیم که آن افق توأم با اخلاق و دلسوزی نسبت به هم باشد و ما فعلاً هنوز در مسیر خود، بن بست ها را تجربه می کنیم و بحمداللّه متوجه هستیم هیچ کدام از این مسیرها، بوی مقصد را نمی دهند.
سؤال: برای طی این مسیر سلوک خاصی لازم است؟
جواب: حتما این طور است، به خصوص که باید «وجودی» فکر کنیم تا حقیقت به سوی ما رخ بنماید و آن ادب خاصی که در تفکر نیاز داریم به جامعه ی ما برگردد. شما حتماً تجربه کرده اید که اگر قرآن را با تدبّر بخوانید، دروغ نمی گوئید؛ نه به جهت آن که قرآن می گوید دروغ نگویید، بلکه اساساً در فضایی نسبت به حقیقت قرار می گیرید که در آن ساحت و فضا، دروغ گفتن جایی ندارد، حتی اگر با کسی قهر هستید چنان چه در آن فضا که قرآن در مقابل شما می گشاید قرار گیرید، با او آشتی می کنید. فکر می کنم حتی در همین جلسه هم اگر بیرون رفتید و با یک نفر آشنا که قبلاً نسبت به او بی تفاوت بودید، روبه رو شدید، با دیدنش به او سلام می کنید. در نگاه وجودی به انقلاب اسلامی سلوکی در میان می آید که بسیار دقیق و جدّی است. توجه به تفاوت اساسی رابطه ی انسان با «وجود» و با «ماهیت»، مبنای اصلی این سلوک است. رابطه انسان با ماهیات یعنی رابطه با کثرات، ولی رابطه انسان با «وجود» یعنی رابطه با باقی ترین و اصیل ترین چیزی که در عالم هست و این جا است که بابِ تفکرِ حقیقی شروع می شود و جامعه متفکر می گردد. امید داشته باشید با رجوع به انقلاب اسلامی یعنی با رجوع به حقیقت دوران، ملت ما به تفکر واقعی و حقیقی برگردد.
این که عرض شد تشییع کنندگانِ شهدا، متفکران تاریخ اند به این اعتبار است که با انقلاب اسلامی آن نوع تفکر که نظر به «وجود» است، محقق می شود. درست است که با وجودِ بقایای عهدی که با فرهنگ مدرنیته داریم این تفکر به حاشیه رفته است، ولی هرگز دفن نمی گردد بلکه هرچه بیشتر به ظهور خود ادامه می دهد. زیرا با نگاه وجودی به حقیقتِ این دوران، گشودگی لازم در مقابل ما رخ می نمایاند. ما در صدر اسلام چیزی به نام علمِ اخلاق نداشتیم ولی با ارتباط وجودی که با حضور تاریخی اسلام پیدا می کردیم به خوبی از ضعف هایی که مانع آن حضور بود عبور نمودیم. در راستای ارتباط با قرآن و تذکراتی که قرآن نسبت به حضور تاریخی اسلام در مقابل انسان قرار می داد، خود به خود انسان در ساحت وارستگی و رعایت اخلاق قرار می گرفت و از این جهت ملاحظه می کنید مؤمنین صدر اسلام انسان های فوق العاده ای بودند در آن حدّ که عملاً در کنار رسول خداf مؤسسِ یک نظام الهی گشتند. «نگاهِ وجودی» به عطای بزرگ الهی در این تاریخ نکته ی مهمی است که باید باز هم نسبت به آن صحبت کنیم.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
سؤال: شما در سخنان تان از یک طرف از یقین سخن می گویید و از طرف دیگر از تحیر حرف می زنید و نسبتی بین این دو برقرار می کنید. متأسفانه ما نمی توانیم بین این دو، نسبت درستی برقرار کنیم. انسان از طرفی یقین دارد راهی که در رابطه با انقلاب اسلامی می رود درست است و حتی می توان گفت چیزی که از درون خود نسبت به انقلاب می شنود، انسان را نسبت به فهم خود مطمئن می کند، ولی از طرف دیگر عظمت آن چه شما در مورد انقلاب اسلامی مطرح می کنید طوری ما را به تحیر وا می دارد که فکر می کنیم گویا هیچ چیزی از آن نمی دانیم. نسبت این تحیر و آن یقین چگونه است؟
جواب: مختصر عرایضی در رابطه با این سؤال مطرح می کنم و إن شاءاللّه در دلِ بحث، همین موضوع بیشتر خود را نشان می دهد. ابتدا باید مشخص شود یقینی که دین به آن اشاره دارد، به چه معنا است و چه احوالی باید بر ما جاری شود تا آن یقین برای ما محقق گردد؟ یقینِ استدلالی همان «علمُ الیقین» است، این یقین کجا و «حقُ الیقین» کجا!؟ در مورد «علمُ الیقین» به عنوان مثال می گویند: یک وقت شما از دور به جهت دودی که از دور می بینید، از وجود آتش آگاه می شوید، این «علمُ الیقین» است به وجود آتش. ولی یک وقت دارید آتش را نگاه می کنید، این «عینُ الیقین» می شود. امّا یک وقت در آتش هستید و اصلاً هیچ چیز غیر از آن که طعمه ی آتش باشید، نیستید؛ این «حقُ الیقین» می شود. ما معتقدیم آن یقینی که دین متذکر آن است همین «حقُ الیقین است. در «علمُ الیقین» و «عینُ الیقین» دوگانگی بین فاعل شناسا و آن چه مورد شناسایی است، وجود دارد، به زبان امروز هنوز انسان «سوبژه» است؛ یعنی خدایی در بیرون وجود دارد و ما او را قبول داریم و از رحمت او برخورداریم. در عین الیقین در محضر حق هستیم، ولی در حق الیقین اصلاً «ما» هیچ چیز نیستیم که در یک طرف، «ما» باشیم و در طرف دیگر، حضرت حق؛ بلکه این حضرت حق است که تمام وجودِ ما را در برگرفته و آن احوالی که بر ما می گذرد احساس چنین حضوری است از حضرت حق نسبت به خودمان. مولوی در این رابطه داستان زیبایی می گوید که متذکر همین امر است، می گوید: شیر و گرگ و روباهی به صحرا رفتند و گاو کوهی و بُز و خرگوشی چاق را شکار کردند. شیر از گرگ خواست آن چه را شکار شده است، تقسیم کند. گرگ گفت: گاو از آنِ شیر و بُز از آنِ من و خرگوش هم از آنِ روباه. شیر غضبناک شد از این که گرگ در محضر شیر برای خودش هم حساب باز کرده و ادب نگه نداشته است. لذا شیر گفت:
گفت پیش آ، کس خری چون تو ندید
پیشش آمد، پنجه زد گرگ را درید
چون حقیقت این است که جز خدا در عالم نیست. حال چطور باید خودمان را بیابیم که احساس کنیم جز خدا در عالم نیست و چنین احساسی بر ما جاری شود؟ معلوم است که کار می برد. امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» فرمودند: «خرمشهر را خدا آزاد کرد»، یعنی نه رزمندگان آن را آزاد کردند و نه منِ خمینی؛ بلکه حضوری از حضرت حق در عالم جاری شد و آن شد که شد. ما اگر در نسبتِ با حقیقت، خود را در چنین حالتی احساس کردیم، در عین آن که به یک معنا در یقین به معنای دینی آن قرار می گیریم، در حیرت هستیم. ولی اگر نتوانستیم چنین نسبتی را بیابیم، تنها در باور دینی خود این را پذیرفته ایم که خداوند هست و همه کاره ی عالم هم تنها اوست.
نگاه فلسفه در رابطه با خدا همین اندازه است که عرض شد، ولی عرفان، نظر به «حقُّ الیقین» دارد و تازه وقتی در عرفان رسیدید به این که دوگانگی بین ما و خدا نیست، فقط اوست که اوست، حیرت به میان می آید، چون عموماً ما همیشه در نسبت خودمان یک چیز را می فهمیم و وقتی ما در میان نباشیم اصلاً فهم نمی ماند، بلکه حیرت در میان خواهد بود. به گفته ی مولوی:
حیرت اندر حیرت آمد این قصص
بیهُشیِ خاصگان اندر اَخص
بهترین جایی که برای روشن شدن این امر سراغ دارم، منزل نود تا صد «منازل السائرینِ» خواجه عبداللّه انصاری است. هر چه هم بنده از آن احوالات بگویم چون با زبان مفهومی گفته می شود مطلب در حجاب می رود. مثلاً خواجه در منزل «توحید» که مربوط به این موضوع است می گوید: انسان به خدا قوّت پیدا می کند، نه این که خدا به انسان قوت می دهد، به خدا می بیند و به خدا خود را می فهمد، نه این که خدا را می فهمد، یعنی غرق حضور خدا است. که بحث آن در حدیث مشهور «قرب نوافل» مطرح است.
ما معتقدیم در نسبت با حقیقت باید به جایی رسید که نام آن تحیر است؛ اتفاقاً بی جا هم این نام را برای آن مقام به کار نمی برند، زیرا «تحیر» در لغت به معنای گمراهی است، ولی آن جا گمراهی به معنای این است که هیچ چیزِ دیگر نیست که بخواهد به آن علم پیدا کند. گمراهی در مقابل راه است، یعنی یک راهی هست و حالا آن راه گم گشته است. وقتی انسان را تجلّی مطلقِ حضرتِ حق فرا بگیرد دیگر راه نیست، راه همیشه نسبتِ ما است با چیزی دیگر. در آن جا چیزی نیست که نسبتی با آن برقرار بشود.
در ادامه ی بحث جمله ای داریم که می گوید: «ما به انقلاب اسلامی تعلّق داریم نه این که انقلاب به ما تعلّق داشته باشد». این یعنی همان «مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِک» که در مناجات شعبانیه می خوانید. می گویید اولاً: طوری باشیم که حُجُب نورانی برود، «حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النّور» حجب نورانی یعنی همین فکر و اندیشه و عقل و تفکر. می گویید همه ی این ها برود تا من معلّق بشوم به مقام عزِّ قدس تو «بِعِزِّ قُدْسِک»، یعنی من به جایی برسم که هیچ چیز نباشد که به آن بند بشوم، نه به خودم و نه به هیچ چیز دیگر. جایی که فقط او در صحنه است، او یعنی همانی که لازمان و لامکان است. حالا «عزّ قدس» چه مقامی است، جای بحث دارد. «عزّت» مقامی است که هیچ جایگاهی برای غیر نمی گذارد. در جایگاه قدس یعنی جایگاهی که آن قدر زلال و پاک است که اشاره هم نمی شود به آن کرد، چنین شرایطی است. اگر کسی بخواهد حقیقتِ دوران خود را بیابد باید عهدش با آن حقیقت چنین عهدی باشد و ما به آن تعلق داشته باشیم و نه آن به ما. ممکن است بفرمایید این موضوعات و مقامات با چنین درجاتی چه ربطی به ما دارد؟ بنده معتقدم این مقامات را همه دارند ولی توجه به آن ندارند. در کتاب «منازل السائرین» مثلاً وقتی بحث منزلی به نام «یقظه» می شود، خواجه سه مقام را مطرح می کند و می گوید این مقام برای عوام است و آن مقام برای خواص است و مقام بعدی برای اخصّ خواص است. تفاوت فقط در رویکردها است وگرنه آن مقامات همه را در برگرفته است، ولی اشتغالات دنیایی مانع می شود تا انسان ها آن مقامات را درک کنند. سلوک إلی اللّه یعنی:
آن که عمری در پی او می دویدم کوبه کو
ناگهانش یافتم با دل نشسته روبه رو
مگر بهترین نحوه ی علم به بودِ خداوند «وحدت شخصی وجود» نیست؟ در «وحدت وجود» فقط یک رویکرد هست و آن این که «خود را نبین که رستی». البته این مسئله بیش از آن که علمی باشد، سلوکی است.
بنده معتقدم اگر ما در این زمانه، یعنی در تاریخ امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» که تاریخ نظر به حق است با مبنای وحدت شخصی وجود، حضور تاریخی نداشته باشیم، ریزش های زیادی خواهیم داشت و نمی توانیم این تقابلِ بینِ خود و استکبار را ادامه دهیم. إن شاءاللّه در باره ی این ادعا صحبت می کنیم. همه چیز گواه آن است که ما در رابطه با حضور تاریخی انقلاب اسلامی است که می توانیم خیلی خوب پیش برویم زیرا این انقلاب آینده ای را جلوی ما گذاشته است که همین الآن هم فراسوی مرگ قرار داریم. مگر جنس انقلاب اسلامی جز این است؟ آیا در شهداء عطش شهیدشدن بود یا اضطرارِ شهیدشدن؟ یک وقت است آدم در یک درگیری گیر می افتد و می گوید چاره ای نیست، شهید هم شدیم طوری نیست. در کربلا عطشِ شهیدشدن بود. متأسفانه ما کربلا را درست نشناختیم. اسنادی هست که درصد زیادی از اصحاب اباعبداللّه(ع) در کربلا رسیده بودند به این که فراسوی مرگ باید فکر کنند.
بحثی که در متن شماره ی 20 پیش می آید این است که اگر در دستگاه دینی بخواهیم ببینیم چه چیزی حق است و چه چیزی باطل، باید چه کار کنیم؟ آیا اگر صد دلیل آوردیم که این مطلب حق است، مسئله تمام می شود؟ یا این که آن صد دلیل ثابت می کند آن حرف و آن سخن، سخن صحیحی است؛ ولی آن سخن چه نسبتی با حقیقت دارد؟ اگر با صد دلیل وجود خدا و معاد و ملائکه را اثبات کردید، حرف صحیحی گفته اید، ولی این به معنی رسیدن و درک حقیقت نیست.
آیا حقیقت با استدلال به دست می آید و یا باید حجاب های ظهورِ حقیقت را برطرف نمود، تا رُخ بنمایاند؟ قرآن چه بسیار به جای احتجاج برای امری، آن امر را تبیین می کند؛ زیرا «تبیین به خودی خود، احتجاج است»، این جمله را برای خودتان نگه دارید. یعنی اگر کسی بگوید به این دلیل معاد هست، حرف صحیحی زده است ولی ما را با حقیقت آشنا نکرده، به همین جهت قرآن، بیشتر معاد را تبیین می کند. مثلاً در سوره ی واقعه که بیشتر نظر به معاد دارد به زیباترین شکل، معاد تبیین می شود تا حقیقتی را در مقابل ما قرار دهد. این تبیین است که توانسته احوالاتی بر مسلمانان جاری کند تا به حقیقتِ معاد برسند، نه به اطلاع و علمِ نسبت به معاد، به همین جهت باید برای ظهور حقیقت به ارزشِ تبیین فکر کرد. به این معنا می خواهم عرض کنم دین می آید و ما را به عالَم خودش دعوت می کند؛ نه این که بگوید بدان که این موضوعات هست. نتیجه اش این می شود که حضرت محمدf می فرمایند: «ألآنَ قِیامَتی قائِم» و قیامت خود را در منظر خود قائم می یابند و این فقط برای حضرت محمّدf نیست، اَلآن قیامت برای همه قائم است ولی اکثراً متوجه آن نیستند، زیرا در عالَمی که باید ورود کنند ورود نمی کنند. کسی که از دین، عالَم قیامتی گرفت او نجات یافته است، ولی اگر کسی فقط به وعده ی ورود به بهشت و دوری از جهنم متوقف شد، با حقیقتِ معاد روبه رو نشده است هرچند از جهنم دور و به بهشت وارد شود. با این همه با معاد زندگی نمی کند و در یقینی که باید نسبت به معاد برسد، نمی رسد، یقینی که او را فرا بگیرد.
عالَم داشتن یعنی نمی توان غیر از آن چه ما را فراگرفته، خود را در جایی دیگر احساس کنیم، دائماً در آن عالَم به سر می بریم. حدود ده سال پیش بین دو نفر از بزرگان بحثی پیش آمد، یکی می گفت چرا مردم حواس شان نیست و به معاصی آلوده شده اند. چرا نباید آن ها را تعلیم داد؟ آن دیگری جواب داد: شاید متوجه ی بدی معاصی باشند ولی عالَمِ شان عوض شده است و باید انسان ها را به عالَمی وارد کرد که جایگاه دستورات دین را در خود احساس کنند. با این مقدمه متن را می خوانم إن شاءاللّه بحث روشن می شود.
20- «انقلاب اسلامی، برافراشتنِ یک عالَم است که با مبارزات و زندان رفتن ها و تبعید شدن های معترضانِ به حاکمیتِ غرب زده ی نظام شاهنشاهی، در افق تاریخی مردم ایران قرار گرفت، تا مردم بتوانند با فهم درست آن، آن افقِ تاریخی را از آنِ خود کنند و از گشودگی آن بهره گیرند، مشروط بر آن که موانعِ چنین حضوری را بشناسند و مرعوب آن موانع نگردند تا از آن حضورِ تاریخی بس متعالی و آن گشودگی نجات دهنده، بی بهره نشوند و از این جهت، انقلاب اسلامی محل نزاع دو امر است؛ امری که مانع حضور ما در حوالتِ تاریخی مان است و اراده ای که متوجه تقدیری شده که خداوند برای بشرِ این دوران مقدّر کرده است. در همین نزاع است که حقیقت انقلاب اسلامی روز به روز درخشان تر می شود».
به این فکر کنید که چرا باید گفت: «انقلاب اسلامی، برافراشتنِ یک عالَم است». شما به خودتان رجوع کنید و ببینید آیا زبان بنده که زبان پدیدارشناسانه است می تواند با چنین خصوصیتی به انقلاب اشاره کند؟ زبان پدیدارشناسی، زبانی است که سعی می کند مجال دهد تا خودِ پدیده، خود را بنمایاند. به همین معنا بنده تلاش می کنم موضوع را طوری تبیین کنم تا آن چه از حضور آن پیش می آید، دیده شود. زیرا همان طور که عرض شد و بنده معتقدم «تبیین، خودْ حجّت است»، اگر پدیده، اعم از پدیده ی تاریخی و غیر تاریخی، درست تبیین شود، همان تبیین، حجت خواهد بود برای واقع بودن آن پدیده. با این توصیف عرض بنده آن است که بیایید مطلب را درست ببینید و خودتان قضاوت کنید که آیا انقلاب اسلامی عامل برافراشتن یک عالَم خواهد بود و بزرگان و مبارزان ما در افقِ کارشان، عالَم انقلاب اسلامی بود که به راحتی زندان رفتن و شکنجه دیدن را تحمل می کردند، یا تنها حرکت آن ها یک حرکت سیاسی بود مثل سایر حرکات سیاسی صدساله ی اخیر؟ شما جوانان این تجربه را ندارید که در آن زمان خجالت بکشید اگر در مسیر مبارزه با شاه سر و کارتان به ساواک نیفتد و در آن زندان ها و شکنجه ها به عالَم انقلاب اسلامی فکر نکنید. رفقای ما که در جمع مبارزات مذهبی بودند، عالَمی به نام انقلاب اسلامی را جلوی شان می دیدند و به خوبی به این مطلب رسیده بودند که برای محقق شدن آن عالَم، یعنی عالَم انقلاب اسلامی، حتماً باید زحمت کشید و شکنجه دید و مبارزه کرد، به همان صورتی که شما در جبهه های دفاع مقدس نحوه ی دیگرش را ملاحظه کردید.
این که عرض می شود: «انقلاب اسلامی، برافراشتنِ یک عالَم است که با مبارزات و زندان رفتن ها و تبعیدشدن های معترضانِ به حاکمیتِ غرب زده ی نظام شاهنشاهی، در افق تاریخی مردم ایران قرار گرفت»، به این جهت است که باید معنای اصیلِ تحقق انقلاب اسلامی به عنوان یک «عالَم»، روشن شود، ای کاش حداقل تجربه ی سرزدن به تبعیدی های زمان شاه را داشتید تا ببینید چگونه آن ها عین خیال شان نبود که در تبعید هستند، چون می دیدند چه افقی در مقابل مردم در حالِ گشودن است. البته قصه ی آن هایی که نه دیروز فهمیدند چرا مبارزه می کنند و نه امروز می دانند چرا از انقلاب اسلامی دفاع می کنند، جدا بوده و جدا هست. اینان طوری هستند که هر لحظه خطرِ به انحراف رفتن شان را داریم.
اگر مردم متوجه شوند روحی که برای تحقق انقلاب اسلامی در بین مبارزان حاکم بود چه خصوصیاتی داشت، به خوبی آن افقِ تاریخی را از آنِ خود می کنند و از گشودگی آن بهره می گیرند.
آن افق تاریخی را از آنِ خود کردن به این معنا است که عالَمی با انقلاب اسلامی در میان آمده که آن عالَم، خودش به خودی خود یک افق محسوب می شود، و این، نگاه خاصی را به انسان عطا می کند، چون انسان افقی را یافته است و می خواهد با آن زندگی کند؛ زیرا با آینده ای روبه رو می شود که اکنون هست. مثل نسبت شما با حضرت مهدیg در عالَم انتظار، یعنی آینده ای است که اکنون هست. این حالت یعنی آینده ای که اکنون هست، یک عالَم است، چیزی است بالاتر از اطلاع داشتن و یا به تکالیف دینی مشغول بودن. معنای عملِ «لِوَجْهِ اللّه» با حالتی خاص ظهور می کند، یعنی وقتی عمل، تنها برای خدا بود، خداوند ما را در برمی گیرد و نوعی یگانگی بین ما و او اتفاق می افتد. وقتی افقِ تاریخی انقلاب اسلامی از آنِ شما شود، تمام وجودتان را آن چه خدا برای انقلاب اسلامی اراده کرده است، فرا می گیرد. مگر نمی شناسید جوانانی را که بدون انقلاب اسلامی نمی توانند تنفّس کنند و زندگی بدون انقلاب اسلامی برایشان معنا نمی دهد؟ آن ها خودشان را در عالَم انقلاب اسلامی معنا کرده اند و در نتیجه از گشودگی آن بهره می گیرند.
ما می توانیم طوری نسبت خود را با انقلاب اسلامی تعریف کنیم که آینده را کاملاً زلال و بی خطر احساس کنیم و ابداً نگران آینده ی انقلاب اسلامی نباشیم، نگران مردم هستیم که خدای ناکرده طوری عمل کنند که دست شان از این نور، کوتاه شود، مانند خود اسلام. شما لازم نیست نگران اسلام باشید زیرا خداوند فرمود: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ»(حجر/9) ولی باید نگران مسلمانان بود که نکند از اسلام و قرآن استفاده نکنند. اگر انقلاب اسلامی یک عالَمِ برافراشته است، باید روی این فکر کرد که چطور آن را از آنِ خود کنیم. ممکن است دوباره این سؤال برای شما پیش بیاید که بنده از کجا می گویم این انقلاب اسلامی یک عالَمِ برافراشته است؟ معلوم است بنده سعی دارم با تبیین موضوع، آن را به خودتان برگردانم. شما خودتان مجال دهید تا انقلاب اسلامی خود را بنمایاند، ببینید آیا می توان آن سخن را پذیرفت؟ وظیفه ی بنده همین اندازه است که موضوع را در حدّ توان شرح دهم و تبیین کنم. چون معتقدم «تبیین، خودْ حجّت است». البته در نظر به موضوعاتی مثل انقلاب اسلامی، استدلال های انتزاعی، درخشش موضوع را به حجاب می برد و شما را از آن عالَم دور می کند.
عرض شد برای آن که انقلاب اسلامی را از آنِ خود کنیم و از گشودگی آن بهره بگیریم، باید موانع چنین حضوری را بشناسیم و این سخن بسیار حساسی است که چگونه مرعوب موانعِ حضور تاریخی انقلاب اسلامی نگردیم تا از آن حضور تاریخی بس متعالی و آن گشودگیِ نجات دهنده، بی بهره نشویم.
معلوم است این سؤال پیش می آید که آن موانع چیست که باید آن ها را بشناسیم و از آن ها عبور کنیم؟ در ادامه روشن می شود که باید متوجه بود انقلاب اسلامی محلِّ نزاع دو امر است. یعنی بنیاد همه ی این اختلاف ها که مانع حضور تاریخی انقلاب است، این طرز تفکر است که حضور ما را در حوالتِ تاریخی مان نپذیرفته است و قبول ندارد اراده ای از طرف خداوند از طریق انقلاب اسلامی برای بشرِ این دوران پیش آمده تا این بشر مقدّرات خود را، بیرون از آن چه مدرنیته بر بشریت تحمیل نموده، صورتی دیگر ببخشد. به یک معنا آن جریان هنوز نپذیرفته است انقلاب اسلامی عطیه ی الهی به بشر امروز است و در این راستا خداوند قلب ها را متوجه ی حقیقت انقلاب اسلامی کرده است.
بنده بعضاً به رفقا عرض کرده ام چگونه است که بعضی از افکار حجاب انقلاب اند؟ عرضم آن بوده ما باید این را بفهمیم که بعضی از افکار و اشخاص ما را از عالَم مان که با انقلاب اسلامی برافراشته شده است، خارج می کنند. ممکن است دل سوزی هم بکنند و سخنان مفیدی هم بگویند، ولی سخنانی بیرون از عالَم انقلاب اسلامی دارند. برعکسِ سخنان و نوشته های شهید آوینی که متذکّر عالَم انقلاب اسلامی است، در حالی که بعضی از کتاب ها اگرچه از انقلاب اسلامی و تمدن اسلامی هم سخن می گویند، ولی متذکر عالَم انقلاب اسلامی نیستند؛ همان طور که دانشمندان و فضلا و علمایی داریم که زحمت می کشند، امّا وارد عالَم انقلاب اسلامی نشده اند. مانع بزرگِ انقلاب اسلامی غفلت این افراد است از توجه به امر تاریخی و حوالت تاریخی انقلاب، نه آن که گمان شود این افراد مقابل انقلاب اسلامی باشند بلکه سخن بر سر آن است که این غفلت، مانع بزرگی است از آن جهت که آن غفلت، متوجه ی گشودگی نجات دهنده انقلاب اسلامی نیست و حضور تاریخی ملت را خدشه دار می کند و اُمُّ القرای انقلاب اسلامی را از یکپارچگی می اندازد. این نگرانی مثل همان نگرانی است که موجب شد تا آیات سوره ی توبه برای یکپارچگی جزیره العرب از مسلمانان، نازل شد و دستور داد مشرکان اگر نمی خواهند اسلام را بپذیرند چهارماه فرصت دارند تا آن جا را ترک کنند. چرا که آن چه شخصیت اصیل انقلاب اسلامی را می نمایاند توجه به تقدیری است که خداوند برای بشر این دوران از طریق انقلاب اسلامی مقدّر کرده، آیا شواهدی بر این امر در مقابل خود نداریم؟ این مثل دیدن عرش است توسط حارثه بن مالک و این که رسول خداf در مورد او فرمودند: «هذا عَبدٌ نَوَّرَ الله قَلبَه بِالإیمان» این شخص بنده ای است که خداوند قلب اش را با ایمان نورانی کرده است. این حالت مثل دیدن لیوان نیست که راحت آن را ببینیم، بلکه احساسی است وجودی که نفس ناطقه ی انسان با حقیقت آن روبه رو می شود و در افق جان انسان قرار می گیرد و عملاً او را فرا می گیرد؛ همان طور که همه جا را عرش فرا گرفته است. قرآن در رابطه با آن می فرماید: «إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ»(اعراف/54) پروردگار شما پس از خلقت آسمان ها و زمین، بر عرش تسلط و استوا می یابد و به تدبیر عالم می پردازد؛ حارثه بن مالک می گوید گویا عرش را می بینم، ولی با این همه پیامبر خداf می فرمایند: «هذا عَبدٌ نَوَّرَ الله قَلبَه بِالإیمان» چون این «گویا» گفتنِ آن شخص در دیدنِ عرش به جهت نحوه ی بودن عرش است که مثل این لیوان نیست، حقیقت وجودی است، در مورد نظر به انقلاب اسلامی هم باید متوجه ی همین امر شد. به همین جهت بنده در توصیف آن عرض می کنم تقدیری است که خداوند برای این ملت مقدّر کرده، وقتی نحوه ی بودن انقلاب تقدیر ملت ما بود، پس ما را فرا می گیرد و عالَم ما می شود، عالَم برافراشته ای که افق تاریخی ما را معنا می کند. هرکس از این عالَم بیرون است، مزه ی انقلاب اسلامی را نمی چشد تا مزه ی زندگی در این دوران را بچشد، ولی آن هایی که مانع این حوالت تاریخی اند با این تقدیر به نزاع برمی خیزند. این نزاع، نزاع با تانک و توپ نیست، نزاعی است که با مقاومت ما بر عهدی که نسبت به انقلاب اسلامی داریم شکل می گیرد و موجب می شود تا انقلاب به بلوغ خود برسد، ولی در هر حال مانع ساده ای نیست. کافی است ما راه خودمان را برویم و بر آن عهد پایدار بمانیم. حضرت محمدf هیچ وقت ابتدا به هیچ جنگی نکردند. آن وقت هم که برای فتح مکه رفتند، به همان هایی که چند جنگ را بر مسلمانان تحمیل کردند، امان دادند و همه را عفو کردند. در رابطه با دفاع مقدسِ هشت ساله این صدام حسین بود که به ما حمله کرد، وگرنه ما با مقاومت بر تقدیر تاریخی خود راه خود را می رفتیم. از موانع انقلاب نیز باید با پایداری بر عهدی که نسبت به انقلاب داریم، عبور کنیم.
ما از طریق انقلاب اسلامی در تاریخی قرار گرفتیم که اگر بتوانیم آن تقدیر تاریخی را بشناسیم و بر آن پایدار بمانیم از این نزاع، پیروز خارج می شویم و می بینیم که حقیقت انقلاب اسلامی روز به روز در مقابل ما هرچه درخشان تر ظهور می کند. اگر ما بدانیم این حوالت الهی است بر ما و موانع این تقدیر، موانع حضور خدا در این تاریخ اند، متوجه می شویم عملاً جنگ بین ما و صدام و آمریکا در میان نیست، بلکه جنگ بین خدا و آمریکا در میان است. خطر آن جا است که نفهمیم این تقدیر الهی ما است که باید با دشمن خدا بجنگیم و آن را دشمن بداریم تا خدا را یاری کرده باشیم و در سنت «وَ لَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزیزٌ»(حج/40) قرار گیریم.
باید متوجه بود این سنت خدا است که در همین نوع نزاع و طی مقاومتی که می شود، حقیقت انقلاب اسلامی روز به روز درخشان تر می شود، پس، از این نزاع نمی هراسیم بلکه ترس و نگرانی وقتی است که ما از تقدیر خداوند، تقدیری که برای ما رقم زده، بیرون برویم. حضرت امیرالمؤمنین(ع) چون متوجه ی تقدیری بودند که در نزاعِ با معاویه رقم خورده، دیدید در تقابل با معاویه چقدر درخشیدند. عظمت آن حضرت بیش از پیش در تقابل با خوارج و معاویه به ظهور آمد.
این نکته را نباید فراموش کرد، وقتی به انقلاب اسلامی به عنوان تقدیر تاریخی خود نظر کردیم، آن چه برای انقلاب پیش می آید معنای حقیقی اش برای ما ظاهر می شود. ما وقتی معنی جنگ با صدام را فهمیدیم که متوجه شدیم تقدیر الهی بود تا آن درگیری صورت گیرد و به گفته ی حضرت روح اللّه«رضوان اللّه تعالی علیه» دفاع مقدس هشت ساله ی ما پایه های انقلاب را محکم کرد. در بستر انقلاب اسلامی حمله ی صدام تقدیر الهی است، ولی در غفلت از تقدیر تاریخی انقلاب اسلامی، حمله ی صدام یک اتفاق بود و نه چیز دیگر. حضرت امام فرمودند: اگر این جنگ نبود انقلاب به سراسر جهان صادر نمی شد.[24] در بستر انقلاب اسلامی همه چیز معنای خاص دارد. معنای این ایثارِ اربعینی سال های اخیر را شما با انقلاب اسلامی تحلیل کنید تا درست معنا کرده باشید. هرچند معتقدم ما هنوز آن طور که شایسته است انقلاب اسلامی را نشناخته ایم. در این رابطه خوب است به متن یادداشت بعدی بپردازیم:
21- ما هنوز به طور مصمم به ماهیت انقلاب اسلامی نمی اندیشیم و بیشتر در نسبت سیاسی آن انقلاب با امورِ دیگر فکر می کنیم و نه در نسبت وجودی و انسان شناسانه ی آن، از آن جهت که متوجه شویم آن انقلاب چه نوع انسانی را مورد خطاب قرار داده تا با او در مورد شرافت ذاتی انسان گفتگو کند، و چه وجوهی از انسان را مورد خطاب قرار داده که آن انسان جهت پاس داشتِ انقلاب اسلامی می تواند خود را تا مرز شهادت جلو ببرد و به این نتیجه رسیده است که می تواند ظرفیت خود را تا شهادت بگشاید؛ و با این نوع فداکاری، آن شود که باید بشود، هرچند انسانی که مورد خطاب انقلاب اسلامی است، می داند مفاهیم رسمی برای توصیف آن چه او یافته است، رسا نیستند ولی با عملِ خود، نزدیک ترین نحوه ی ارتباط با انقلاب را به ما نشان داد که چگونه حقیقتِ دوران را دیدار کرده و به سوی آن جلب شده و در عمل، متفکرانه ترین عمل را -که همان آغوش گشودن به سوی شهادت است- به انجام رسانده تا حقیقت دوران در صحنه ی «ایثار» تحقق یابد».
متأسفانه مشکل غلبه ی نگاه سیاسی به همه ی امور، مانع می شود تا به طور مصمم به ماهیت انقلاب اسلامی بیندیشیم و بیشتر در نسبت سیاسی انقلاب با امور دیگر، فکر می کنیم. یک وقت است که در نسبتِ تقدیر ما و موانع تحقق تقدیرمان فکر می کنیم، این را اصطلاحاً می گویند «وجودشناسی» یا همان نظر به مشیت الهی و یک وقت موضوع را در حدّ یک حرکت سیاسی تقلیل می دهیم. شما اگر در نگاه مشیت الهی مستقر باشید، می گویید مشیت خداوند این است که ما انقلاب اسلامی را داشته باشیم و آن هایی هم که می خواهند با مشیت خدا بجنگند حتماً ناکام می شوند. اما اگر ما نسبت انقلاب اسلامی را سیاسی کردیم، هم خودمان را دچار دلواپسی می کنیم و هم بقیه را و هم عالَمی که با انقلاب اسلامی به سراغ ما می آید را درک نمی کنیم. با انقلاب اسلامی عالَمی سراغ انسان می آید که حقیقتاً حیف است آن را از دست بدهیم.
وقتی ما هنوز به طور مصمم به ماهیت انقلاب اسلامی نمی اندیشیم و بیشتر در نسبت سیاسی آن با امورِ دیگر فکر می کنیم، اساساً متوجه نمی شویم انقلاب اسلامی چه جایگاهی در این تاریخ دارد و بنا دارد چه انسانی را تربیت کند و چه نوع انسانی را مورد خطاب قرار می دهد تا با آن انسان در مورد شرافت ذاتی انسان گفتگو کند، چیزی که با سیطره ی فرهنگ اومانیسم به کلّی از بین رفت. انقلاب اسلامی آمده است تا خداوند در خطاب به انسان ها به آن ها بگوید شما بالاتر از این ها هستید که فعلاً خود را تصور می کنید. پس نه جای ترس از مرگ است و نه جای ترس از تحریم و سختی هایی که اهل دنیا برای خودْ سختی و مصیبت می دانند. دلیل آن هم آن که ملاحظه کردید از ابتدای انقلاب آن همه سختی به سراغ مردم ما آمد، ولی نه تنها آن مردم را نشکست، بلکه متوجه شدند ماورای این سختی ها می توان به زندگی فکر کرد و در همه ی این حوادث، انقلاب پیش رفت. در ابتدای انقلاب، انقلاب طوری بر روی مردم گشوده شد که پیرزن ها و پیرمردها سر میدان ها و چهارراه ها می ایستادند تا آن ها را به سوی مزارع، برای دروکردن گندم هایی که کسی نبود آن ها را درو کند، ببرند و اکثراً بدون داس با دست های خودشان گندم ها را درو می کردند. چون متوجه بودند خداوند چنین حضوری را از آن ها می خواهد. در این رابطه عرض می شود: «انقلاب اسلامی یک نوع انسان خاص را مخاطب قرار داده است و آن انسان، انسانی است که به شرافت خود فکر می کند.» انسانی که به شرافت خود فکر کند، مرگ و زندگی برایش مساوی است زیرا آن قدر این شرافت برایش بزرگ است که هیچ عاملی نمی تواند او را از خودش بگیرد، حتی مرگ. شدیدترین عاملی که انسان را به ظاهر از خودش می گیرد مرگ است، ولی ملاحظه کردید در انقلاب اسلامی نه تنها کسی از جنگ و کشته شدن نترسید، بلکه به استقبال آن رفتند. زیرا بیش از آن که بخواهند به زندگی فکر کنند، به شرافت خود فکر می کردند.
برای بنده همه ی کتاب هایی که خاطرات اُسرا را بازگو می کند مهم است، ولی کتاب «سرباز کوچک امام خمینی» را فوق العاده می دانم از آن جهت که چگونه یک نوجوان سیزده ساله این حماسه ها را در اسارت خود آفریده است؟! آن کتاب را با این دید بخوانید که انقلاب اسلامی چطور توانسته این نوجوان را مورد خطاب قرار بدهد؟ اکثراً فقط آن قسمت را که به خانم خبرنگار هندی می گوید اگر حجابش را رعایت کند، حاضر است با او مصاحبه کند؛ ملاحظه کرده اید، ولی شکنجه هایی که به این نوجوان می دهند و او نگران است یک بار در این شکنجه ها از خود ضعف نشان دهد و آن ها سوء استفاده کنند، چیز عجیبی است. این طور نبوده که مثل بقیه شکنجه اش کنند، چون می دیدند نوجوان است و به قول آن ها بچه است، بلکه آن قدر شکنجه اش می کنند تا اقرار کند به اجبار او را به جبهه آوردند، لذا چند برابر بقیه او را شکنجه کردند. بعد می گوید دلواپس بودم یک آخ بگویم و این ها فکر کنند چون من سیزده ساله ام مجبور شده ام که بیایم جبهه و خودم انتخاب نکرده ام. بر سرِ این یک کلمه که می گوید: «أنا مُطَوِّع» یعنی من داوطلبم، چندین بار شکنجه ی سخت به او می دهند که چرا گفتی من داوطلبم. حتی سایر اُسرا که آن فشارها را می بینند به او اصرار می کنند آن جمله را نگو. بنده از مقاومت آن نوجوان، حضور تاریخی نسلی را می بینم که حضرت امام و انقلاب اسلامی به صحنه آورده است، وگرنه در خارج از چنین حضوری او هم مثل سایر نوجوانان می باشد. توصیه می کنم با این دید کتاب «من زنده ام» را هم مطالعه کنید که چگونه چند خانم در اسارت، آن هم در بدترین اردوگاه ها، چنین هویتی از خود نشان می دهند. آقای مهدی طحانیان یعنی آن نوجوان سیزده ساله گزارش می دهد گوشه ی پنجره ی آسایش گاه نشسته بودم دیدم این خانم ها با آن سرهنگ محمودی حرفشان شده است و یکی از این خانم ها زد توی گوش آن سرهنگ. همان سرهنگ محمودی که خون خوارتر از او نمی شد پیدا کرد. می گوید خیلی برایم عجیب بود. بعد از این که آزاد شدم رفتم از آن خانم علت را پرسیدم، می خواستم در خاطراتم بازگو کنم، آن خانم گفت می خواهم خودم در خاطراتم این قضیه را به صورت مفصل بنویسم. چهارنفر خانم در برابر خون خوارترین آدم این طور مقاومت می کنند. این سرهنگ محمودی چندسال در ایران در ساواک برای کمک به صدام دوره دیده است. حالا این آدم را برای شکنجه ی این خانم ها مأمور کرده اند. عرض بنده آن است که از خود بپرسید این خانم ها چه هویتی در خود حس می کنند که شرافت آن هویت، آن قدر بزرگ است که مرگ برایشان راحت شده است؟ این شرافت چیزی نیست جز این که مخاطب انقلاب اسلامی قرار گرفته اند. این خطاب، چه خطابی است و به کجا اشاره دارد؟ همان طور که اگر امام حسین(ع) در کربلا ظهور نمی کردند باور نمی کردیم اسلام ظرفیت چنین حضوری را در صحنه ها دارد، اگر این مقاومت ها که در اسارت جوانان ما ظهور کرد، نبود باور نمی کردیم انقلاب اسلامی ظرفیت به ظهورآوردنِ چنین صحنه هایی را دارد.
وقتی انسان ها متوجه شوند مورد خطاب انقلاب اسلامی هستند و شرافت خاصی را باید به ظهور آورند، متوجه می شویم انقلاب اسلامی چه نوع انسانی را مورد خطاب قرار داده است تا با او در مورد شرافت ذاتی انسان گفتگو کند، و چه وجوهی از انسان را مورد خطاب قرار داده که آن انسان جهت پاسداشت انقلاب می تواند خود را تا مرز شهادت جلو ببرد. این نوجوان اسیر در این فضا تا این جا جلو می رود که می گوید مکرر می گفتم خدایا! کمکم کن این ها من را بکُشند اما طوری نشود چیزی بگویم و این ها خوشحال بشوند. می گفت چندین بار آرزوی شهادت کردم. از خود بپرسید چه وجوهی از انسان در تاریخی که با انقلاب اسلامی شروع شده است، مورد خطاب قرار گرفته که انسان جهت پاس داشتِ آن انقلاب می تواند تا مرز شهادت خود را جلو ببرد؟
خوب است «شهید جزی» را بشناسید و با او ارتباط برقرار کنید. همان شهیدی که در عین داشتن زخم های عمیق، رفت لوله ی تیرباری را که از حرارت سرخ شده بود با دست خود بالا گرفت تا تیرها به رزمندگان نخورد، و همان جا دستش به لوله ی تیربار چسبید و شهید شد.[25] سردار احمدیان می گوید به بنیاد شهید توصیه کردم لااقل مجسمه ی این شهید را به همان صورت بسازید. ایشان می گوید عراقی ها در آن عملیات تیربار را گذاشته بودند کف جاده و اگر کسی سرش را بالا می کرد، سرش را با گلوله ی تیربار می زدند، همه روی زمین خوابیده بودند و کسی سرش را بالا نمی کرد. بعضی از بچه ها زخمی شده بودند، ولی یک مرتبه متوجه شدیم تیرها به سوی ما نمی آید، سرمان را بالا آوردیم دیدیم شهید جزی که شکمش هم تیر خورده بود، لوله ی تیرباری را که چون آتش سرخ شده بود، با دستش بالا گرفته تا ما رد شویم، در حالی که دستش به این لوله ی چون آتش، سوخته شده بود. این اسمش چیست؟ اگر مواظب نباشید و این رخداد را تقلیل دهید از حقیقتِ دوران باز می مانید. بنده در آن عرایضی که درباره ی «نحله ی عرفای نجف» داشتم عرض کردم آن فنای فی اللّه که عرفا با شب زنده داری به دنبال آن بودند یعنی «فنای ذات» را شما در این صحنه ها احساس می کنید. آن شهید چه می بیند و چه نکته ای به او خطاب شده است که برای حفظ و پاسداشتِ آن خطاب این طور عمل می کند؟ ما فعلاً آن رخداد را پدیدارشناسی می کنیم تا ببینیم وقتی انسان را مورد خطاب قرار می دهد تا با او در مورد شرافت ذاتی انسان گفتگو کند، چه پیش می آید؟
انسانی که مورد خطاب انقلاب اسلامی قرار می گیرد، به این نتیجه می رسد که می تواند ظرفیت خود را تا شهادت بگشاید. این همان چیزی است که به آن گفته می شود «فراسوی مرگ». با این نوع فداکاری ها است که انسان می تواند شهادت را مقابل خود بگشاید و فراسوی مرگ فکر کند، انسان ها آن می شوند که باید بشوند.
این که بعضی ها دچار پوچی شده اند برای این است که شخصیت مطلوب خود را به دست نیاوردند. هیچ وقت یک آدم معمولی که نظر به آرمان های متعالی ندارد، در زندگی روزمرّه ی خود احساس پوچی نمی کند. احساس پوچی مربوط به کسی است که می داند باید انسانی بشود ماوراء یک انسان معمولی، ولی راهی را انتخاب می کند که به آرمان اش نمی رسد. بنده معتقدم انقلاب اسلامی چنین افرادی را مورد خطاب قرار می دهد تا با ورود به عالَم انقلاب اسلامی به آن چیزی که باید برسند، برسند و آن شخصی بشوند که باید بشوند. در این صورت برای چنین انسانی این خطاب و شرافتی که در این خطاب پیش می آید، مهم می شود و دیگر زندگی و مرگ برایش فرقی نمی کند. گفت:
زیر دریا خوش تر آید یا زَ بر
تیر او دلکش تر آید یا سپر
دیگر برایش اموراتِ مربوط به زندگی های عادی مهم نیست.
خُنُک آن قماربازی که بباخت هرچه بودش
و نماند هیچ اش الاّ هوسِ قمارِ دیگر
چنین حالتی برای چنین انسانی واقع می شود و به همین جهت متوجه است مفاهیم رسمی برای توصیف آن چه او یافته است، رسا نیستند. آن شهید می داند تا این شرافت را جواب ندهد، به فعلیتِ لازم نرسیده است، هرچند مفاهیم رسمی برای توصیف آن چه او یافته است، واضح نیستند، ولی با عمل خود، نزدیک ترین نحوه ی ارتباط با انقلاب را به ما نشان داد که چگونه حقیقتِ دوران را دیدار کرده و به سوی آن جلب شده و متفکرانه ترین عمل را به انجام رسانده، تا حقیقت دوران در صحنه ی «ایثار» تحقق یابد.
این نکته را باید در رابطه با آن چه عرض شد در نظر گرفت که این جا، جای عمل است یا جای تفکر؟ این متفکرترین انسان ها در این تاریخ که صدای خدا را در تاریخ شان شنیده اند متوجه شده اند عمل در این جا همان «تفکر» است. بعداً روشن می شود اگر کسی صدای خدا را در تاریخ خود بشنود و مطابق آن عمل کند، متفکرِ آن تاریخ به حساب می آید. ملاصدرا ابتدا صدای تاریخ خود را شنیده است و به سخن آمده و متفکرانه سخن گفته است. امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» صدای تاریخ خود را شنید و آن طور عمل کرد. یعنی تفکر و عمل از هم جدا نیستند. هرجا صحنه ی عمل است در همان جا تفکر هم هست، و این یعنی عبور از جدایی بین عمل و تفکر.
حضرت امام«رضوان اللّه تعالی علیه» می گویند: «خمینی سینه اش را برای نیزه های شما آماده کرده است». در این شخص، عمل و تفکر یکی شده است. آن فکر، عین عمل است و عمل او صورت و ظهورِ همان فکر است. اساساً انسان های بزرگ این طور هستند که با عمل خود یک ملت را به تفکر می کشانند. به همین جهت به ما گفته اند:
گر نبودند به جهان گوشه نشینانی چند
پ
پ
نه در افلاک سخن بود و نه در کون و مکان
بنده شخصیت آیت اللّه بهاءالدینی، آن عالمِ به ظاهر گوشه نشین را عین عمل می دیدم، گفتارش به معنای حضور در تاریخی بود که به وقوع پیوسته است. در کتاب «امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» و سلوک در تقدیر توحیدی زمانه» بحثی هست که چرا بین اندیشه و عمل فاصله افتاد. این یکی از مصیبت های تاریخ ما است. انقلاب اسلامی حقیقتاً ما را از این مصیبت عبور داده است. به همین جهت متفکرترین شخصیت های این تاریخ کسانی اند که به زیبایی تمام، نسبت خود را با اهداف انقلاب اسلامی شکل داده اند. بنده می پذیرم که هنوز این نکته را خوب شرح نداده ام که چرا عرض می کنم: «تشییع کنندگان شهدا، متفکران این تاریخ اند.» شاید با این مطلب، کمی روشن شود که «شهداء می دانند مفاهیم رسمی برای توصیف آن چه آن ها یافته اند، رسا نیست، ولی با عملِ خود، نزدیک ترین نحوه ی ارتباط با انقلاب را به ما نشان دادند». همین روحیه در تشییع کنندگان شهداء جریان دارد و می فهمند در چه تاریخی قرار دارند و چه سنتی از سنن الهی در حال وقوع است. بنده مادر بزرگی داشتم که در اوایل انقلاب نودسال شان بود. ایشان محمد علی شاه را می شناختند و در تظاهرات مشروطه هم شرکت کرده بودند. آیت اللّه حاج آقا نوراللّه نجفی را هم می شناختند. در این سنّ و سال وقتی در رابطه با انقلاب به ایشان می گفتند در مسجد مصلی در مخالفت با شاه تظاهرات است؛ پیاده تا مسجد مصلی می رفتند. این معنایش این بود که فهم او از عملش جدا نبود. این ها نسل عجیبی بودند. ما خودمان را نسلی می دانیم که انقلاب اسلامی را چشیده ایم و آن حالت را بسیار عزیز می دانیم و آن ها نسل مشروطه و بعد نسل نهضت آیت اللّه کاشانی و بعد نسل نهضت حضرت امام در سال 1342 بودند و آن چند نهضت را چشیده بودند. تبعید امام به ترکیه را ما به وسیله ی مادربزرگ مان در خانه مان چشیدیم، واقعاً چشیدیم. زبانم واژه ای بهتر از چشیدن برای بیان آن حالت ندارد و معنای ورود به حقیقتِ دوران همین است که با ایثار به ظهور می آید و رخ می نمایاند.
در موضوعِ ظهورِ حقیقت از طریق «ایثار»، این سال ها شاهد ایثار خدّام زوّار امام حسین(ع) در اربعین می باشید که چگونه انسان با تماشای آن صحنه ها به عالَمی وارد می شود که در آن عالَم، حقیقت را در مقابل خود می یابد و برای اُنس بیشتر با آن حقیقت، اشک او جاری می شود. در رابطه با ظهور حقیقت از طریق «ایثار»، باید زیاد فکر کرد زیرا خداوند همیشه خود را در ایثارها نمایش می دهد. هیچ جای دیگر شما نمی توانید سراغ خدا را بگیرید. خدا در کتاب و درس و مدرسه پیدا نمی شود. گفت:
بِشُوی اوراق دفتر را اگر هم درسِ مایی
که علم عشق در دفتر نباشد
اگر شما به طریقی با خدا مأنوس شوید، با نظر به اوست که اشک جاری می شود و در مواجهه با ایثارها اشک تان جاری می گردد. چون در دل آن ایثارها خداست که بر شما رُخ می نمایاند و متوجه ی حضور او می گردید، زیرا فطرتاً با او آشنا هستید. گفت: «آشنایی نه غریب است که جان سوز من است». همان خدایی که برای شما آشنا است، در ایثارها ظهور می کند. وقتی این نکته روشن شود می بینید انقلاب اسلامی چگونه با ایجاد بسترِ انواع شهادت ها، خدا را به ما برگرداند. این شهادت هایی که در انقلاب اسلامی دیدید، برای به ظهورآمدنِ انوار الهی است. این ایثارها صحنه هایی است که انسان ها به صدای خدا جواب داده اند و توانسته اند خدا را آشکار کنند.
آری! شما شاهد ایثار خدّام زوّار امام حسین(ع) در اربعین هستید و ملاحظه می کنید چگونه انسان با تماشای آن صحنه ها به عالَمی وارد می شود که حقیقت را در مقابل خود می یابد. حقیقت را در مقابل خود می یابید و اشک شما قصّه ی هوشیاری جان شما است برای نزدیک شدن هرچه بیشتر به حقیقتی که در مقابل شما ظهور کرده است. قصّه ی کربلا، قصّه ی «قَتِیلُ الْعَبَرات» است. حضرت می خواهند شما را به عالی ترین ابعادِ حقیقت نزدیک کنند و می دانند بدون اشک، چنین امری ممکن نمی شود. برای اُنس بیشتر با حقیقت است که اشک جاری می شود و ایثارها آینه ی نمایش حقیقت می باشند و از طریق ایثارهایی که در انقلاب اسلامی صورت گرفت، از جمله شهادت ها، حقیقت، خود را در انقلاب اسلامی به ظهور آورد و انقلاب اسلامی حقیقت دوران ما گشت.
در بحث مذکور تا حدّی قضیه ی شهادت در بستر انقلاب اسلامی مطرح شد که چگونه شهدا مورد خطاب انقلاب اسلامی قرار گرفتند و در راستای پاس داشت از انقلاب تا مرز شهادت جلو رفتند. این جوانان در نسبت شان با انقلاب، شدیداً به شهادت فکر کردند. این چه قضیه ای بود که تا این اندازه متوجه ی نقش شهادتِ خود در تاریخ بودند. در توضیح این موضوع در کتاب «راز شادی امام حسین(ع) در قتلگاه» تا حدّی سخن گفته شده است؛ در همان صبح عاشورا که هنوز خبری نبود، شش جوان به قلب دشمن حمله می کنند، فقط برای شهیدشدن؛ و اولین جنگی که حضرت ابوالفضل(ع) می کنند و 12 نفر از دشمن را به قتل می رسانند، برای از محاصره درآوردنِ همان جوان ها است که امام حسین(ع) به برادرشان می فرمایند بروند و آن ها را نجات دهند. حضرت ابوالفضل(ع) می روند و لشکر را می شکافند و آن ها را نجات می دهند، هرچند آن جوانان در راهِ برگشتن، دوباره به لشکر عمر سعد حمله می کنند و در آخر هم شهید می شوند. آن ها چیزی از کربلا فهمیده بودند که دیگر نمی توانستد صبر کنند. فهمیده بودند آن جا فقط با شهادت، پیروزی پیش می آید. امام حسین(ع) برنامه داشتند و تا نزدیک ظهر تلاش کردند تا فرهنگی را که می خواهند شهادت را به تاریخ بفهماند پیاده شود و آن جوانان این را فهمیده بودند و می خواستند پیشتازی کنند.
عمده ی عرضم این جا است که مسئله ی شهادت یعنی انسان برسد به این که با این شهادت کار به نتیجه می رسد، بسیار چیز کمیابی است و ما در مسئله ی انقلاب اسلامی این را در جوانان دیدیم. این که می بینید شهید ابراهیم هادی می ایستد و مقابل دشمن و در تیررسِ گلوله های دشمن اذان می گوید؛ چون می داند نباید از شهادت هراس داشت و از نتایج آن غافل بود، بعد هم آن کسانی که اسیر شده بودند گفته بودند آن مؤذن کو؟
این چه قضیه ای است که آن جوان می رود وسط معرکه و اذان می گوید با این که می داند شرایط کشته شدن کاملاً در میان است؟ پس مسلّم کشته شدن برایش مسئله نیست. این جمله را زیاد شنیده اید که حضرت سیدالشهداء(ع) وقتی که حرّ گفت شما را به قتل می رسانیم، حضرت آن برخورد تند را با حرّ کردند که مادرت به عزایت بنشیند ما را ازکشتن می ترسانی؟ این وقایع را اگر در تاریخِ خودش نبینید نتیجه ی خوبی نمی گیرید. تنها چیزی که در آن صحنه اصلاً مسئله نبوده، مسئله ی شهادت است، چیزی که ما در انقلاب اسلامی آن را در رزمندگان احساس کردیم. شما ببینید خیلی راحت وقتی به شهید همدانی خبر می دهند که طرح شما در سوریه پذیرفته شده و باید بروید سوریه؛ دخترش می گوید شروع کرد به سوهان خوردن، در حالی که سوهان به جهت بیماری قندی که داشت، برایش بد بوده است، وقتی به او تذکر می دهند که خوردن سوهان برایتان ضرر دارد، می گوید این دیگر قصه اش جدا است. او می دانسته تا چند روز یا چند هفته ی دیگر شهید می شود. این طور روی این مسئله فکر کنید که چرا این ها متوجه اند شهادت، ضروریِ این تاریخ است. من واژه های مناسبی ندارم برای تبیین این مسئله، شاید خود متن کمک کند. می خواهم عرض کنم اول چیزی که باید روی آن فکر کنید این است که در این تاریخ ظرفیتی پیدا شده و انقلاب اسلامی عده ای را پیدا کرده است و در خطاب به آن عده به آن ها می فهماند در پاس داشتِ انقلاب تا مرز شهادت باید جلو بروند، برای آینده ای فراسوی مرگ. آن ها متوجه شدند مورد خطاب انقلاب اسلامی اند. همه مورد خطاب اند ولی همه متوجه نیستند که مورد خطاب اند، وقتی متوجه می شوند مورد خطاب اند، می فهمند که چه کار باید بکنند.
عرض بنده آن است که موضوع شهادت در انقلاب اسلامی یک موضوع خاص است به جهت فهمی که شهید توسط انقلاب اسلامی مورد خطاب قرار می گیرد. ما هنوز به طور جدّی به ماهیت انقلاب اسلامی نمی اندیشیم و بیشتر در نسبت سیاسی آن با امور دیگر فکر می کنیم و نه در نسبت وجودی و انسان شناسانه ی آن، از آن جهت که متوجه شویم انقلاب اسلامی چه نوع انسانی را مورد خطاب قرار داده است تا با او در مورد شرافت ذاتی انسان گفتگو کند، و چه وجوهی از انسان را مورد خطاب قرار داده که آن انسان جهت پاس داشتِ آن انقلاب می تواند تا مرز شهادت خود را جلو ببرد و به این نتیجه برسد که می تواند ظرفیت خود را تا شهادت بگشاید؛ و او با این نوع فداکاری، آن شود که باید بشود، هرچند می داند مفاهیم رسمی برای توصیف آن چه او یافته است، رسا نیستند ولی با عمل خود، نزدیک ترین نحوه ی ارتباط با انقلاب را به ما نشان داد که چگونه حقیقتِ دوران را دیدار کرده و به سوی آن جلب شده و متفکرانه ترین عمل را به انجام رسانده تا حقیقت دوران در صحنه ی «ایثار» تحقق یابد.
متأسفانه عده ای فکر می کنند انقلاب اسلامی یک موضوع اعتباری است که ما با اراده ی خود آن را ساخته ایم، به همان صورتی که شوپنهاور می گوید اراده ی انسان است که جهان را می سازد. بعضی ها گرفتار همان فکر نسبت به انقلاب اسلامی هستند و بیشتر در نسبت سیاسی انقلاب اسلامی با امور دیگر، درباره ی آن فکر می کنند. این یک مشکل تاریخی است که حقایق را در تحلیلی سیاسی نگاه می کنیم، و نه در نسبت وجودی و انسان شناسانه ی آن. لازمه ی فهم درست انقلاب اسلامی، فکرکردن به آن است در رابطه ی حضور تاریخی که به وسیله ی آن برای بشر این دوران پیش آمده. ما می توانیم با نگاه وجودشناسانه به پدیده ها و رخدادهای تاریخی، به جایی برسیم که بپرسیم جایگاه این پدیده و این رخداد در این تاریخ کجاست. کربلا برای حضرت زینبi قابل تحمل است، چرا که آن حضرت جایگاه تاریخی کربلا را با آن همه مصیبت می فهمند. معلوم است که آدم باید برای صحنه های جانسوزِ کربلا اشک بریزد، این اشک، برای آن است که شیعه می خواهد به حقیقتِ آن رخداد نزدیک شود. امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» در سن 90 سالگی رحلت کردند، دیدید ملت چقدر اشک ریختند. آن اشک، اشک مصیبت نبود، اشک تعالی بخش و عاطفی بود تا اُنسِ با این شخصیت به خوبی برقرار شود.
باید به این نکته فکر کرد که «انقلاب اسلامی چه نوع انسانی را مورد خطاب قرار داده تا با او در مورد شرافت ذاتی انسان گفتگو کند». چه وجوهی از انسان در انقلاب اسلامی مورد خطاب قرار گرفته که این انسان جهت پاس داشتِ این انقلاب می تواند تا مرز شهادت خود را جلو ببرد. انقلاب اسلامی ماهیتاً چگونه است که عده ای مثل شهید عَلَمُ الهدی احساس می کنند انقلاب اسلامی خطاب به آن ها است، و چون می دانند خطاب به آن ها است به راحتی تا مرز شهادت جلو می روند و در هویزه در مقابل تانک های دشمن ایستادند و آن طور مظلومانه شهید شدند و در همان محل هم دفن شان کردند. باید به این نحوه حضور فکر کرد و جای آن را در این تاریخ پیدا نمود.
شهدا با گوش سپردن به ندای انقلاب به این نتیجه رسیده اند که می توانند ظرفیت خود را تا مرز شهادت بگشایند. انسان با توجه کردن به انقلاب اسلامی به این نتیجه می رسد که در این عالَم جایی برایش تعیین کرده اند که جز با شهادت به آن جا نمی رسد، این دیگر مرگ نیست؛ حیاتی است ماورای حیات مادی که به «فراسوی مرگ» تعبیر شد. فراسوی مرگ زندگی کردن غیر از بحث هایی است که به نام معاد و ابدیت درکتاب ها خوانده اید. یک نوع حضور خاص تاریخی است. بنده اسم آن را «فعلیت یافتن انسان ها» می گذارم.
آن انسانی که نسبت به انقلاب اسلامی مورد خطاب قرار گرفته است، می داند مفاهیم رسمی برای توصیف آن چه او یافته است رسا نیستند ولی با عمل خود نزدیک ترین نحوه ارتباط با انقلاب اسلامی را نشان می دهد و می نمایاند که چگونه حقیقت دوران را دیدار کرده است. برای ما این سؤال هست که آن شهید چه چیزی یافته که انقلاب اسلامی برایش حقیقت دوران شده است؟ در انقلاب اسلامی چه چیزی نسبت به خودش یافته که آن را حقیقت دوران خود می یابد؟ در چه حدّی نسبت به انقلاب اسلامی پیش رفته است؟ جز این است که تا آن جا پیش رفته که خود را در آینده حاضر کرده است؟ ولی نه آینده ی مفهومی، بلکه در آینده ای که با اگزیستانس خود در آن حاضر است، به معنی در این جا و در آن جا حاضربودن. به خاطر همین هم هیچ وقت آینده از حالِ حاضر بیرون نمی رود. مثل درک مهدویت که ما هم اکنون منتظریم و هم اکنون با حضرت مهدیg زندگی می کنیم. آری! مهدیg مربوط به آینده است، ولی مهدویت و فرهنگ مهدوی یعنی هم اکنون با حضرت مهدیg زندگی کردن. لذا فرمودند: ما هم اکنون منتظریم و هم اکنون داریم با حضرت مهدیg زندگی می کنیم. در همین رابطه به ما فرموده اند: «اِنْتِظَارُ الْفَرَج مِنَ الْفَرَج» انتظار فرج هم نوعی فرج و گشایش است. یعنی هم اکنون تو در آینده ای، و در این صورت «حال» و «آینده» با هم یکی می شود. این نکته ی مهمی است که بعداً می توانیم با آن فکر کنیم.
شهید با عمل خود، نزدیک ترین نحوه ی ارتباط با انقلاب را به ما نشان داد که چگونه حقیقتِ دوران را دیدار کرده و به سوی آن جلب شده و متفکرانه ترین عمل را به انجام رسانده است. متفکرانه ترین عمل آن است که انسان حقیقتاً حس کند خداوند آغوشش را برای او باز کرده است. شهدا تا به این جاها نمی رسیدند، نمی توانستند در مرز شهادت وارد بشوند و در نسبت با حقیقت دوران در صحنه ی «ایثار» حاضر شوند.
باید بر این نکته تأکید کرد که جریان ایثار چه جریانی است؟ توجه داشته باشید هرجا ایثاری واقع شود به معنای واقعی، یعنی در آن مقام، خودِ انسان در میان نباشد و تنها خدا در میان باشد. وقتی انسان خودش کنار برود، دیگر هیچ چیز جز خدا در میان نیست. همیشه هر وقت ایثاری هست یعنی خدا به ظهور آمده است. حال وقتی شهادت، فرهنگ و عملِ یک جامعه شد، یعنی ایثار در میان است، یعنی خدا به میان آمده است. خدا با هویتِ تجلی در بستر ایثارها به ظهور آمده. موضوع ایثار در این تاریخ، انقلاب اسلامی است. توجه به آن چه به عنوان انقلاب اسلامی در جلوی ما است، محل ظهور خدا است. ما در رخداد تاریخی انقلاب اسلامی به خوبی معنا و جایگاه شهادت را احساس کردیم، همان شهادتی که از جنس شهادت در کربلا بود. این غیر از آن است که طرف در مقابله ی با دشمن ظالم سعی می کند از خود دفاع کند و چون مظلومانه کشته می شود به راستی به او شهید می گویند، اما شهادتی که در کربلا و در بستر انقلاب اسلامی اتفاق افتاد عین ایثار است. حضرت ابالفضل(ع) متوجه می شوند بیش از این امکان بودن نیست و برادران خود را تشویق به شهادت می کنند. یک نگاه این است که اگر این ها می ماندند، می توانستند در جبهه هایی منسجم، با جمع کردن شیعیان، پدر یزید را در آوردند. و یک نگاه هم آن است که در آن شرایط به امکانی دیگر فکر کنند و شخصیتی برای یزید و امویان باقی نگذارند که نیاز به جنگ با آن ها باشد و آن این است که خدا را به صحنه بیاورند و خدا فقط با ایثار به صحنه می آید. این جا است که اگر بتوانیم پای ایثار را به میان آوریم با هیچ چیز قابل مقایسه نیست. ایثار به معنای نفی خود است تا خدا به میان آید و وقتی با نظر به انگیزه ی ایثارگران، خدا به میان آید به حکم «كُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأنٍ» مطابق آن، شأنی از خدا به میان می آید که تقاضا و مسئلت ایثارگران بود تا هدف آن ها محقق شود، چون در ابتدای آیه ی 29 سوره ی الرّحمن هست؛ «یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الأرْض» آن چه در آسمان ها و زمین است از خداوند تقاضا و مسئلت دارند و او هم بر اساس آن چه او را می خوانند در شأنی که مطابق طلب آن یوْم و روزگار است، به میان می آید. می فرماید: «كُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأنٍ» یعنی در هر روز و روزگاری شأنی دارد که آن شأن مطابق طلب آن روز و روزگار است و با همان شأنی که مربوط به این دوران است انقلاب اسلامی محقق شد. ایثارها از یک طرف موجب تحقق انقلاب اسلامی شد و از طرف دیگر عامل بقای انقلاب خواهد بود. این جا لازم نیست احساسات دینی در میان باشد، بلکه به عقل و فهمی نیاز داریم که بتواند موضوع را ببیند. حضرت امام«رضوان اللّه تعالی علیه» انقلاب اسلامی را به تاریخ پیشنهاد کردند و شهداء هم که برای حفظ انقلاب اسلامی به میدان آمدند با ایثار خود موجب ظهور حق در آینه ی انقلاب اسلامی شدند و در این رابطه انقلاب اسلامی، محل ظهور خدا در این تاریخ می شود، این یعنی آشکارگی حقیقت در این دوران.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
سؤال: در جایی از متن فرموده اید افراد جامعه در نسبت با انقلاب اسلامی افقی پیدا می کنند که آن افق همان عالَم آن ها است و این عالَم، آن ها را فرا می گیرد. در آن حالت دیگر معنا نمی دهد به طور خاص و جزئی بگویید این کار را برای اطاعت خدا یا رفع تکلیف انجام دادند. چون عین عمل می شوند، شبیه فنای فی اللّه که انسان خود را نمی بیند؛ از آن طرف فرمودید: متفکرانِ زمان ما، همان تشییع کنندگان شهداء هستند به آن معنا که می فهمند در چه تاریخی قرار دارند. ولی به نظر می رسد که اکثر تشییع کنندگان را فقط در همین زمینه ی خاصِ تشییع شهداء، حقیقت در برگرفته است و در بقیه ی امور زندگی شان چنین رویکردی نسبت به حقیقت ندارند. حال سؤال این است اگر آن عالَم آن ها را فرا گرفته، چرا در بقیه ی زمینه های زندگی آن ها این حقیقت ظهور نکرده تا مطابق حقیقت زمانه عمل کنند؟
جواب: این نکته ی حساسی است زیرا اگر حقیقتی در عالم ظهور کند، به این معنا است که تمام ابعاد شخصیت ما را فرا می گیرد و ما با انتخاب هایمان در آن حقیقت حاضر می شویم. برای روشن شدن این مطلب به فطرت توحیدی انسان ها توجه فرمایید که چگونه توحید، فطرت ها را در برگرفته است، ولی این بدان معنی نیست که شما آن را از آن خود کرده باشید. حضرت حق با سرشت شما کاری کرده است که در جواب سؤال او که فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم؟، می گویید: «بَلی شَهِدْنا» اما بعد می بینید که نسبت های دیگری هم با خود، منهای حضور توحیدی دارید. راز این مطلب چیست که آدم از آن طرف می بیند تمام ابعاد وجودی اش توحیدی است و در مقابل سؤال «ألَسْتُ بِرَبِّکُم» گفته است: «بَلَى شَهِدْنا»، و از طرف دیگر می تواند از آن غفلت کند. باید موضوع را در چند بُعدی بودنِ انسان دنبال کرد. آری! درست است که او را فطرتِ توحیدی در برگرفته، ولی او هنوز آن را از آنِ خود نکرده است و به عبارت دیگر هنوز در شخصیت او تمایزِ بین سوبژه و اُبژه در میان است. به همین جهت عرض شد هنوز ما تنها ناظر بر حقیقتِ دوران خود هستیم و تا وقتی به جای یگانگی با حقیقت، ناظر بر آن هستیم، این دوگانگی در میان است و به عبارتی هنوز، خودمان در میان هستیم. این یعنی با حقیقت دوگانگی داریم و اگر به خودمان بیاییم متوجه می شویم نسبت به آن عهدی که با حقیقت بسته ایم غفلت داریم، هرچند این غفلت، از سر انکار حقیقت نیست بلکه غفلتی است که روزمرّگی ها آن را در ما به وجود می آورد. در نتیجه نسبت به آن حقیقت، در قبض قرار می گیریم نه آن که نسبت به آن بیگانه باشیم، منکر هم نمی باشیم ولی با جدّیت کامل در آن حاضر نمی شویم تا آن را از آنِ خود کنیم.
باید کاری کرد که نسبت به حقیقتِ دورانِ خود، حالت دوگانه نداشته باشیم، چون آن حقیقت جان ما را فراگرفته و در واقع «انقلاب» و «ما» دو چیز جدا نیستیم. در کتاب «کربلا؛ مبارزه با پوچی ها» تعبیری به این عنوان هست: «در کربلا، ماییم که شمشیر می زنیم و ماییم که زخم می خوریم». اصحاب حضرت تلاش می کردند خودشان به جای امام حسین(ع) زخم بخورند و امام زخم نخورند. چون در این صحنه ما ناظر کربلا نیستیم بلکه خود کربلاییم. هویت شیعه این چنین است. اصحاب کربلا انصافاً تلاش کردند که برای امام حسین(ع) کشته شوند. این در نسبت با هر حقیقتی صدق می کند که تا ما ناظر بر آن حقیقت هستیم، هنوز از آن حقیقت بهره ی لازم را نمی بریم، اما اگر رابطه ی خود را با آن حقیقت حفظ کنیم و مجال دهیم تا بر ما بدرخشد، بعد از مدتی، از آنِ ما می شود و حالات ما مطابق اشارات آن می گردد و به یک معنا نورِ یگانگی با آن حقیقت، ما را در بر می گیرد. ما نمی فهمیم احوالات معصومینh چگونه بوده است، اما می دانیم امثال علامه طباطبایی«رحمه اللّه علیه» وقتی نسبت خود را با به میان آوردن اسلام در تاریخ خود شکل دادند به نحوی از عصمت رسیدند. این که شنیده اید این بزرگان در مقام عصمتِ اکتسابی قرار می گرفتند، به همین معنا است. این عصمت، عصمتی است که امام معصوم از آنِ این ها می شود. این ها امیرالمؤمنین(ع) را دارند و هیچ کس دیگر را ندارند، دیگر چیزی نمی ماند که بخواهند داشته باشند.
ما باید به جایی برسیم که در تاریخِ خود، حقیقت با ما دوگانه نباشد تا بخواهیم نسبت به آن، تکلیف خود را انجام دهیم، که البته آن هم در جای خود خوب است.
وقتی رویکرد شما نسبت به حقیقت، طوری شد که آن را در خود بیابید و آن را احساس کنید، نسبت به آن در قبض و بسط قرار می گیرید ولی آن را انکار نمی کنید. وقتی نسبت به آن در قبض هستید همین که به زیارت شهداء می روید، یک مرتبه بسطی نسبت به حقیقتِ دوران سراغ شما می آید، در آن حالت هیچ چیزِ دیگری در این عالَم برای تان جدّی نخواهد بود مگر باقی ماندن بر آن عهد. بعد به زندگی عادی خود برمی گردید، می بینید دیگر آن حالت نیست، چون سیطره ی مکرِ «لیل و نهار» انسان را در بر می گیرد. آری! قصّه ی ما این است و این جا وظیفه ی ما است که متوجه باشیم این حالت های روزمرّه در این تاریخ، قصّه ی ذاتی ما نیست. اگر متذکر این امر باشیم، برای خودآگاهی ما بسیار مؤثر است.
سؤال: چگونه آن خودآگاهی را می توان در زندگی افراد به میان آورد تا دائماً متوجه ی حضور تاریخی خود نسبت به انقلاب باشند و بتوانند قبض خود نسبت به انقلاب را درست تحلیل کنند؟ افرادی که در تشییع پیکر شهداء شرکت می کنند و بعد به جهت فروافتادن در روزمرّه گی ها در قبض می روند؛ چه کار کنند تا انقلاب اسلامی دائماً برای آن ها تذکر باشد؟
جواب: عموم مردم در عالَم انقلاب اسلامی هستند و در تصور خود نسبت به انقلاب بیگانه نیستند، ولی یادتان باشد که سیطره ی عهد غربی به این راحتی از ذهن و ذُکرِ افراد نمی رود تا عهد الهی بیاید. مگر بعضی از اصحاب پیامبرf نیستند که در عین قبول اسلام، بالاخره سیطره ی جاهلیت بر آن ها جاری است. می بینید فردی آمده است به امیرالمؤمنین(ع) می گوید: «یا علی! طَهِّرنی» انگشتان مرا به خاطر دزدی که کرده ام، قطع کن و مرا پاک کن. چیز عجیبی است، می گوید: باید حکم خدا بر من جاری شود، «طَهِّرنی». بعد حضرت بالاخره انگشتانش را طبق دستور الهی قطع کردند. از آن طرف، معلوم است که مکری بر او رفته است و تحت تأثیر آن مکرِ روزگار دزدی کرده است و از طرف دیگر، چیزی با حضور اسلام در خود یافته است که راضی نمی شود حدود الهی بر او جاری نشود، و امیرالمؤمنین(ع) سعی می کنند تا کار او را به نحوی تفسیر کنند که منجر به قطع انگشتان نشود، ولی می گوید نه یا علی! هیچ کدام از این ها نیست، بعد از این که انگشتانش قطع شد، آن دستی که انگشتانش قطع شده بود را در دست دیگرش گرفته بود و در حالی که از لابه لای انگشتانش خون می چکید؛ یکی از خوارج به او می گوید چه کسی دست تو را قطع کرد؟ توصیفاتی که در همان حال در وصف امیرالمؤمنین(ع) می کند آن چنان است که خیلی از ماها در وصف آن حضرت چنین توصیفاتی نمی کنیم، چون او می خواهد با علی ابن ابی طالب(ع) زندگی کند، حتی به قیمت این که آن حضرت انگشت های او را قطع کنند. [26]
این که بعضی ها در پناه ائمهh مأوا می گزینند، مطلب مهمی است. ما این را در زُعمای دین می بینیم. حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» و مقام معظم رهبری«حفظه اللّه» این چنین اند و به همین جهت می توانند با قاطعیت انقلاب را جلو ببرند. حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» به اعتبار فقاهت شان زعیم نیستند. البته حتما باید فقیه باشند، ولی به اعتبار شخصیت متعالی شان که خواسته اند با امامان زندگی کنند، در زعامت قرار گرفته اند. به تعبیر حضرت آیت اللّه اراکی، امام خمینی نزدیک به مقام عصمت بودند. تازه کسی این حرف را می زند که خودش انسان بسیار بزرگی است. در کتاب «سلوک ذیل شخصیت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه»» آمده است وقتی حضرت امام به آیت اللّه اراکی پیغام می دهند که می خواهند به دیدارشان بروند، می گویند من می خواهم خودم خدمت امام خمینی برسم. وقتی آیت اللّه اراکی در قید حیات بودند، بنده خدمتشان رسیدم، در آن زمان ایشان خیلی مسن بودند، در آن حدّ خمیده بودند که قیام نمازشان نزدیک به رکوع بود. با این حال گفته بودند من خودم خدمت امام خمینی می رسم، چون متوجه جایگاه قدسی حضرت امام بودند و این مربوط به زعامت امام بود که پرتوی از نور عصمت است. همسر شهید حججی گفته بود بالاخره شهادت آقا محسن برایم خیلی دردناک بود، ولی وقتی در خدمت مقام معظم رهبری بودم عالَمی را برایم گشودند که انگار تنها همین عالَم اصیل بود، در آن حدّ که دیگر هیچ مسئله ای برایم سخت نبود. با حضور زعیم می شود چنین احوالاتی در تاریخ برای انسان ها به ظهور آید. البته این موضوعی است که اجمال آن کم نیست ولی ابهام و اجمال آن طوری است که با اشاره های متنوع، آرام آرام گشوده می شود.
22- «انقلاب اسلامی محل آشکارشدن و گشودگی حقیقت این دوران است، انقلابی که ما بدان تعلق داریم، نه آن که انقلاب به ما تعلق داشته باشد، تا بخواهیم به عنوان ابزار از آن استفاده کنیم که در آن صورت، از کارکردِ اصلی اش خارج می شود و از حقیقت خود فرو می افتد. ولی اگر بگذاریم تا به وسیله ی آن حقیقتی که در بستر انقلاب اسلامی ظهور کرده است، فراخوانده شویم، مظهر اراده ی الهی در این عالم خواهیم شد و یگانگی بین خود و حقیقت را در خود احساس می نماییم و این مرگِ نیهیلیسم است.
کافی است با آزادشدن از کثرات و از خودخواهی و خودبینی و خودرأیی، اجازه دهیم ندای بی صدای انقلاب اسلامی به گوش جان ما برسد، در آن صورت متوجه فراخوانی آن خواهیم شد. و این است سلوک حقیقی در این تاریخ، وقتی خود را در معرض نفحه ی حقیقتِ دوران خود قرار دهیم.»
به خوبی می توان به این نکته فکر کرد که آیا انقلاب اسلامی محل آشکارشدن و گشودگی حقیقت این دوران نیست، انقلابی که ما بدان تعلق داریم و خود را نسبت با آن معنا می کنیم؟ به خودتان رجوع کنید، ببینید آیا می توانید تنها ناظرِ انقلاب باشید و در این تاریخ خود را موفق احساس کنید؟ آیا همان طور که در واقعه ی عاشورا، ما هستیم که در کربلا شمشیر می زنیم و شمشیر می خوریم و به کربلا تعلق داریم، در نسبت با انقلاب اسلامی هم چنین احساسی داریم؟ آیا امام حسین(ع) هستند که شمشیر می خورند یا ما؟ این بدین معنا است که ما به کربلا تعلق داریم و اگر خود را از آن تعلق جدا کنیم گویا خود را از دست داده ایم. این طور نیست که کربلا به ما تعلق داشته باشد و گمان کنیم ما هستیم که آن را مدیریت می کنیم. در مورد انقلاب اسلامی هم باید متوجه باشیم ما اصلاً چه کسی هستیم که بود و نبود انقلاب به ما باشد؟ ما هستیم که به انقلاب اسلامی تعلق داریم و معنای خودمان را در آن می یابیم. به همین جهت نمی توانیم بدون انقلاب اسلامی برای خود هویتی معنادار قائل باشیم. خطاب به آن هایی است که می خواهند در زندگی خود با حقیقت مأنوس شوند، نه به آن هایی که می خواهند از انقلاب به عنوان ابزاری در مسیر اهداف خودشان استفاده کنند که در آن صورت، انقلاب نسبت به آن ها از کارکردِ اصلی خود خارج می شود و از حقیقت خود فرو می افتد. ولی اگر اجازه دهیم به وسیله ی آن حقیقت که در بستر انقلاب اسلامی است، فراخوانده شویم مظهر اراده ی الهی در این عالم خواهیم شد. این یعنی حالتی که می یابیم خرمشهر را خدا آزاد کرد. در همین راستا یعنی با قرارگرفتن در موقعیتی که مظهر اراده ی الهی باشیم، یگانگی بین خود و حقیقت را در خود احساس می نماییم و این یعنی مرگِ نیهیلیسم. و تا این احساس در ما ظهور نکند ملاحظه می کنید نماز می خوانیم و سایر عبادات را هم انجام می دهیم، ولی احساس پوچی زندگی در ما از بین نرفته است، چون راه رجوع به حقیقت را پیدا نکرده ایم تا با عباداتِ خود آن راه را پاس بداریم و هنوز بیش از آن که دغدغه ی یافتن حقیقت را داشته باشیم، دغدغه ی خودنمایی و خودخواهی هایمان را داریم. به گفته ی فیض کاشانی: «گفتم فراق تا کی؟ گفتا که تا تو هستی». اگر هنوز خودت هستی، از قرارگرفتن در آغوش حقیقت محروم خواهی بود. قصّه ی ما قصّه ی «غربت غربیه» است. در غربِ عالَم، حقیقت غروب کرده است و ما هنوز ناله ی دوری از نورِ شرق را سر نداده ایم تا نامه ای توسط هدهد و از آن پدر یمانی به ما برسد و برای رسیدن به چشمه ی زندگانی هدایت مان کند،[27] باید از حال مرغی که از دام دنیا رهیده است خبر بگیریم. گفت:
حال زندانی این دام بسی بشنیدیم
حال مرغی که رهیده است از این دام بگو
وقتی گفته می شود «انقلاب اسلامی محل آشکارشدن و گشودگی حقیقت این دوران است» باید بر روی «حقیقت» تأمل کنیم. حقیقت یعنی حضرت حق به نحوه ای خاص خود را به ظهور آورد. در حدیث قدسی داریم که حضرت حق می فرماید: «كُنتُ كَنزاً مَخفیّاً، لَم أعرف فَأحببتُ أن اُعرَف، فَخَلَقْتُ الخَلْق لِاُعْرَف » من گنجی مخفی بودم، خواستم شناخته شوم، پس خلق را خلق کردم تا شناخته شوم. یعنی وقتی خداوند می خواهد شناخته شود در قالب مخلوقات به صحنه می آید، پس در این صورت، حق در صحنه آمده است، اما به نحوه ای خاص. با توجه به این امر می توان گفت: حضرت حق در هر تاریخی یک طور به صحنه می آید. این که می گوییم «انقلاب اسلامی، آشکارشدگی حقیقت این دوران است»؛ یعنی حضرت حق و آن گنج مخفی آمده است تا خود را آشکار کند.
اجازه دهید بنده همین جا در رابطه با نظر به «وجود»، موضوعی را مطرح کنم و آن این که شما یک وقت بحث می کنید که اصالت با «ماهیت» است و یا اصالت با «وجود»؟ و بعد می فرمایید اصالت با «وجود» است، اگر با دقت متوجه ی این امر شویم به این نتیجه می رسیم که همه ی موجودات محل ظهور وجوداند و هیچ چیزِ دیگری غیر از «وجود» در عالم نیست، به همین جهت حکمای ما مثل علامه طباطبایی می فرمایند ماهیت در ذهن انسان است و واقعیت خارجی ندارد. این وجود است که به صورت های مختلف آشکار می شود و شکلِ آشکارشدگی وجود، درخت و دریا و انسان است. پس دو چیز نداریم یکی درخت و یکی «وجود»، بلکه فقط «وجود» در صحنه است. در این رابطه انقلاب اسلامی آشکارشدگی و گشودگی حقیقت این دوران است یعنی وجود به این صورت آشکار شده[28] و این ما هستیم که به آن تعلق داریم نه آن که انقلاب اسلامی به ما تعلق داشته باشد، همان طور که ما به وجود تعلق داریم نه آن که وجود به ما تعلق داشته باشد. همیشه «وجود» است که در صحنه است و ما بدان تعلق داریم. برای همین هم اگر تعلق مان به «وجود» از بین برود ما هیچ می شویم، به همان معنایی که ملاصدرا بحث هویت تعلقی مخلوقات را نسبت به وجود به میان می آورد و این که اگر تعلق آن ها به وجود از بین برود، هیچ می شوند. این خیلی خطرناک است که توهّم کنیم انقلاب اسلامی به ما تعلق دارد، چون موجب می شود بخواهیم به عنوان ابزار از آن استفاده کنیم که در آن صورت آن انقلاب از کارکرِد اصلی خود خارج می شود. و این یعنی در واقع خدا از صحنه ی تاریخ، رُخ برمی بندد. اگر شما خواستید انقلاب اسلامی را وسیله قرار دهید برای انجام هر کاری - یعنی به جای این که متعلق به آن باشید تا آن در صحنه بیاید، خود را بر آن تحمیل کنید تا شما به صحنه بیایید- در این صورت حقیقتِ دوران از صحنه خارج می شود و ما می مانیم و توهمات خود و این که انقلاب اسلامی در نزد ما از حقیقتِ خود فرو افتاده، ولی اگر مجال دهیم تا به وسیله ی حقیقتی که در بستر انقلاب اسلامی است، فراخوانده شویم، مظهر اراده ی الهی در این عالم خواهیم شد. به همان معنایی که وقتی خدا در صحنه است در روشنی گاهی خود را ظاهر می کند، در این تاریخ این شما خواهید بود که در بستر انقلاب اسلامی مظهر اراده ی الهی می شوید و در واقع خداوند شما را انتخاب کرده تا خود را آشکار کند. یعنی در واقع خداوند است که ما را فرا گرفته و ما توانسته ایم خدا را در این تاریخ به این صورت از آنِ خود کنیم. این یعنی به دست آوردن عبودیت و یگانگی بین خود و حقیقت؛ و مرگ نیهیلیسم و نیست انگاری.
با توجه به آن چه گذشت چندین موضوعِ مهم را می توانیم با هم در میان بگذاریم. اولاً: شما بدانید تا زمانی که بین ما و حقیقت دوگانگی هست و ما ناظر بر خداییم و ناظر بر حقیقت هستیم، همین محرومیت ها و افسردگی ها در میان است که بشرِ امروز همچنان گرفتار آن است. چاره ای نداریم که نسبت به این موضوع فکر کنیم و هرکدام را تفصیل دهیم و نسبت به آن گشوده گردیم تا جایی که نسبت به خدا بیگانه نباشیم. عبادات برای همین آمده است که این یگانگی فراموش نشود. خداوند می فرماید مجاهدان صدر اسلام برای تحقق اسلام به جایی رسیدند که «یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ»(حشر/9) در آن شرایط تاریخی و برای تحقق اسلام، هرکسی را بر خود مقدم می داشتند هرچند نسبت به آن چه ایثار می کردند خودشان محتاج بودند. می خواستند آن نهضت و انقلاب بماند، نه آن که خودشان بمانند. می گفتند آن رفیق مان زودتر از من زخمی شده و خون زیادی از او رفته است آب را به او بدهید تا زنده بماند. آیه ی مذکور متذکر می شود که چگونه آن ها هیچ جایی برای فردِ خود قائل نبودند و راه به ظهورآمدنِ حقیقت دوران خود را شناخته بودند. این می شود ایثارِ محض، برای این که چیزی باید بماند به نام حضور تاریخی اسلام. ما می گوییم اسلام برای این آمده است تا مؤمنین، در مقابل اسلام برای خود، خودی قائل نباشند و برای هرکس اسلام مهم باشد. ما چرا می خواهیم این کار را بکنیم؟ چون متوجه ی حقیقتی شده ایم که اگر به خود نظر کنیم، آن حقیقت در منظر ما ظهور نمی کند. به گفته ی فیض کاشانی:
گفتم که روی خوبت از من چرا نهان ست
گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیان ست
گفتم که از که پرسم جانا نشان کویت
گفتا نشان چه پرسی آن کوی بی نشان ست
گفتم فراق تا کی گفتا که تا تو هستی
گفتم نفس همین است، گفتا سخن همان ست
عرفای ما انصافاً این جاها بسیار زحمت کشیده اند برای رفع غفلتی که ما خواستیم تنها به صرف تکلیف فقهی، دین داری خود را ادامه دهیم. زیرا دین در عین نظر به حقایق، طریقت نیز هست و آن راهی است برای نزدیکی به حقایق؛ و در کنار طریقتِ به سوی حقیقت، تکالیف فقهی به میان می آید. در نظر به حقایق به چیزی بالاتر از آن چه اصول عقاید مطرح می کند باید توجه داشت. اصول عقاید به عنوان علمِ کلام، یعنی شما در مقابل مخالفانِ عقایدتان دلایلی را مدون کرده اید تا جواب اشکالات آن ها را بدهید. به قول شهید مطهری این اصول عقاید در مقابل اشاعره و معتزله تدوین شده است. از ایشان سؤال می کنند چرا «عدل» جزو اصول دین آمده است؟ عدل چه ربطی به اصول دین دارد؟ می فرمایند چون اشاعره منکر آن بودند، شیعه خواست مشخص کند مخالف نظر آن ها است، آن را جزء اصول مذهب آورد. ولی ما در دین داری خود باید به حقیقت نظر داشته باشیم و در این راه حجاب های بین خود و خدا را رفع کنیم. مشکل ما این است که أنانیت و منیت در میان است و همین حجاب بین ما و حقیقتِ این دوران شده و بدین لحاظ عرض می کنم محال است بتوانیم حقیقت انقلاب اسلامی را بدون نگاه عرفانی بیابیم؛ و بدانیم با روحیه ی ظاهرگرایی، از تاریخی که در آن قرار داریم غفلت خواهیم کرد.
انقلاب اسلامی به کمک عارف سالکی به صحنه آمده است که وقتی آن را بازخوانی کنیم متوجه می شویم آن انقلاب جایگاه ظاهرگرایان را تعیین می کند، و البته بحث آن در این جا نیست و تجربه ی گذشته این را نشان داده است. بحث در این جا نظر به توحید و نحوه ی رجوع به حضرت حق در این تاریخ و روشنی گاه هایی است که حضرت حق خود را به صورتی خاص نمایان کرده است. حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» در حدیث شماره ی 14 کتاب «چهل حدیث» می فرمایند: تمام انبیاءh آمدند تا ما را متوجه ی این امر کنند که نسبت به خدا تفکر کنیم به همان صورتی که حضرت صادق(ع) فرمودند: «أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ إِدْمَانُ التَّفَكُّرِ فِی اللَّهِ وَ فِی قُدْرَتِه » بالاترین عبادت، تفکر مدام نسبت به خدا و قدرت اوست. اگر متوجه شویم جز حق در صحنه نیست، پس هر چیزی نوری از انوار اسماء الهی است. شما در سوره ی «توحید» می گویید حضرت حق، أحد است یعنی فقط اوست و لاغیر و با توجه به این امر، او صمد است و مقصد هرچیزی است و باید به جایی برسیم که حضور مطلق او را در همه ی عالم و در همه ی مظاهر احساس کنیم.
اگر بتوانید مسئله ی فوق را درست درک کنید، انقلاب اسلامی با شما حرف ها خواهد داشت و معنای حضور خدا در «ایام اللّه» ها روشن می شود وگرنه از یهود امت خواهیم بود زیرا وقتی شما بین خود و خدا دوگانگی احساس کنید و بگویید من یک خدا دارم و من مخلوق او هستم به آن معنا که از او متولد شده ام، نحوه ا ی از استقلال برای خود فرض می کنید و این موجب می شود تا گمان کنید می توانید به حقوق مردم تجاوز کنید و گرفتار هم نشوید و یا گمان کنید بدون خدا هم می توان زندگی کرد؛ ولی وقتی تمام وجودتان را در محضر حضرت حق بیابید، کمالِ خود را در این امر می یابید که او هرچه بیشتر شما را در بر بگیرد و از خودتان فانی تان کند و به خودش باقی تان نماید؛ در این حالت اگر یک گناه مرتکب شوید حس می کنید در رسیدن به آن حالت شکست خوردید و سریعاً خود را به وادی قبلی برمی گردانید. این حسّ وقتی سراغ ما می آید که متوجه باشیم اوست که اوست و هیچ چیز جز حق در صحنه نیست و ما در هویت خود به سوی او هستیم. در این مسیر به جایی می رسید که می یابید خداوند از طریق شما دارد عمل می کند. و معنای «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى» را که خطاب خدا به پیامبرش است، درک می کنید. آیت اللّه جوادی آملی می فرمودند این آیه بالاترین توصیفی است که خدا برای پیامبرش کرده است، به او می گوید به جایی رسیده ای که من از طریق تو کارم را انجام می دهم در عین آن که خودت اراده کرده ای که به سوی دشمن اسلام تیر بیندازی. حساب کنید پیامبر خداf در این حالت چه احساسی خواهند داشت. این را «فنای فی اللّه» و «بقای به حق» می گویند که بحث آن مفصل است و بیشتر، «چشیدنی» است تا «شنیدنی».
یک وقت است شما شاهد حق هستید که چگونه شما را در برگرفته، ولی یک وقت است انسان ها در مقام نازل تری هستند در آن حدّ که آن ها را متذکر می کند در مقامی قرار گرفته اند که خداوند از طریق آن ها دشمنانش را به قتل می رساند ولی نه به آن صورت که خودشان نیز آن مقام را در خود احساس کنند و به خودآگاهی رسیده باشند. خطاب به مؤمنان و مجاهدان جنگ بدر می فرمایند: «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُم»(انفال/17) شما آن ها را به قتل نرساندید، ولکن خدا آن ها را به قتل رساند، ولی در ادامه در خطاب به پیامبر خود می فرماید: «ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ» آن گاه که تیر انداختی، تو تیر نینداختی و خدا تیر انداخت. پیامبر در این جا در مقام «فنای فی اللّه» است اما مجاهدین در قبضه ی اراده ی خدا هستند و خداوند از طریق آن ها اراده ی خود را محقق می کند. این حالت را هم می گویند عدم دوگانگی بین خالق و مخلوق، و اگر این دوگانگی در میان نباشد احساس می کنید فقط خدا در صحنه است و این نجات از نیهیلیسم است، زیرا انسان با درک حضور تاریخی، در جهانی قدم گذارده که خداوند اراده کرده است تا آن جهان را محقق کند، جهانی بیرون از جهان مدرنیته. تا وقتی من باشم و خدا هم جدای از من باشد، خطرِ «نیست انگاری» من را تهدید می کند؛ با توجه به این امر آن جایی که متوجه می شوید أنانیتِ شما در میان است، خود را عقب می کشید.[29] در این بستر است که آن جهان در مقابل انسان گشوده می شود و آرام آرام مشکلات حل می گردد. راهی که انقلاب اسلامی جلوی ما گشوده است و بدان اشاره دارد، حقیقت دوران است. حقیقت دوران یعنی مظهری که خدا از آن طریق به ظهور می آید و این کار با ایثار محقق می شود. وقتی خدا به ظهور آید یگانگی بین خود و حقیقت را در خود احساس می نمایید. زیرا خدا به عنوان حقیقتِ مطلقِ عالم در میان است و همه ی وجود انسان را در برمی گیرد؛ و این یعنی مرگِ نیهیلیسم.
در بستر تعهد به انقلاب اسلامی، کافی است با آزادشدن از کثرات و از خودخواهی و خودبینی و خودرأیی، اجازه دهیم ندای بی صدای انقلاب اسلامی به گوشِ جان ما برسد، در آن صورت متوجه ی فراخوانی آن خواهیم شد. و این است سلوک حقیقی در این تاریخ، وقتی خود را در معرض نفحه ی حقیقتِ دوران خود قرار دهیم.
یک عارف اگر بخواهد به فنای فی اللّه برسد و «وحدت شخصی وجود» را احساس کند، زحمات زیادی را باید متحمل شود، عموماً هم در حد «عین الیقین» باقی می ماند، زیرا رسیدن به مقام «حق الیقین» بسیار کار می برد. بنده معتقدم انقلاب اسلامی این توان را دارد که نه تنها انسان را در حدّ «عین الیقین» بلکه در حدّ «حق الیقین» برساند. مسلّم است که این با سلوک محقق می شود ولی در این تاریخ، رسیدن به این مقام، سلوکِ خاص خود را دارد که سفره ی آن در 8 سال دفاع مقدس به خوبی گشوده بود و بسیاری استفاده کردند و اگر هم شهید نشدند، مزه ی آن مقام را چشیدند.
در آن روزهایی که تازه جنگ تمام شده بود بعضی از رزمنده ها سراغ بنده آمدند که برای ادامه ی راه چه کار کنیم؟ نمی دانم چطور شده بود که سراغ بنده آمدند، تنها چیزی که به نظر من آمد این بود که عرض کنم وقت رجوع به عرفان امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» است. خیلی عجیب بود که این ها با این ارادتی که به انقلاب اسلامی داشتند، واقعاً برای شهادت رفته بودند، حال که شهید نشده بودند خداوند در مقابل آن ها از طریق انقلاب اسلامی چیزی گذاشته بود که منجر به همان مقام «حق الیقین» می شد و چون آن مقام را تا حدّی در جبهه ها تجربه کرده بودند و با توجه به نگاه صحیحی که به انقلاب اسلامی داشتند، به نظرم خیلی پیشرفت می کردند. متأسفانه عده ای از آن ها در این امر سهل انگاری کردند. به همین خاطر بنده تأکید دارم سلوک حقیقی این دوران مشخص شده و اگر خدا از طریق انقلاب اسلامی به صحنه آمده است و حقیقت انقلاب از ما انتظار دارد که همه ی خود را فدای آن بکنیم، پس راه مشخص است، اُفتان و خیزان هم که شده باید برویم و به جای دیگری منصرف نشویم.
یک وقت است که راه مشخص نیست، باید به دنبال استادِ راه رفت، ولی بنده امروز هیچ راهی جز این راه سراغ ندارم. دیشب بنده خدایی می گفت یک استاد سلوکی پیدا کرده ام و می خواهم بروم دنبالش؛ پرسیدم این استاد، شما را کجا می برد؟ نمی توانستم مفصل با ایشان حرف بزنم. نهایتاً به ایشان عرض شد؛ اگر بتواند شما را به زعیم دوران نزدیک کند به او امید داشته باشید. این اجمالی ترین حرفی بود که می توانستم بزنم؛ ولی این اول بحث است. زعیم یعنی شخصی که به حقیقت انقلاب اسلامی اشاره دارد، به همان معنایی که انقلاب اسلامی مظهر حضور خدا در این تاریخ است در افقی که «من» در میان نباشم؛ یعنی اگر بخواهید معنایی از خودتان غیر از انقلاب اسلامی داشته باشید، از حقیقت دوران دور افتاده اید. صفاتی مثل خودبینی و خودخواهی و خودرأیی است که ما را گرفتار ظلمات این دوران کرده و از ارتباط با حقیقتِ این دوران محروم کرده است.
فکر می کنید مسئله ی مسلمانان صدر اسلام به خصوص بدریون چه نکته ای بود که آن قدر زیبا به قرآن چسبیده بودند؟ جز این بود که سعی می کردند ندای بی صدای زمانه ی خود را با اُنس با قرآن به گوش جان خود برسانند و در این رابطه زیباترین حماسه ها را آفریدند و با توجه به این که باید خود را آماده ی نفحات الهی زمانه ی خود می کردند، بهترین سجایای اخلاقی و ایثار را به صحنه آوردند؟ چه مسئله ای داشتند که این اندازه و با زیبایی تمام با قرآن مأنوس بودند؟ این را داشته باشید که اگر شما هم مسئله تان شنیدن ندای بی صدای انقلاب اسلامی شد، خدا می داند راحت ترین کار برایتان تواضع است و آزادشدن از خودبینی و خودخواهی و خودرأیی که البته برای بعضی ها، فاصله گرفتن از آن ها در حدّ انتحار است. این که می بینید بعضی ها جان می کنند تا بعضی از صفات رذیله را از خود دور کنند، به خاطر این است که مسئله ای نسبت به یافتن حق و حقیقت ندارند تا برای رسیدن به آن بخواهند خود را خرج کنند. امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» به خانه ی آیت اللّه شریعتمداری - با آن همه ظلم هایی که او به امام و انقلاب کرد- رفتند. در کودتای «نوژه» روشن شد نقشه ی ترور حضرت امام را به کمک آیت اللّه شریعتمداری کشیده بودند، این یک صدم آن ظلم هایی نبود که او در سال 41 و 42 در مقابل امام انجام داد؛ آن وقت امام بعد از آن که از پاریس به قم تشریف آوردند، در یکی از روزها به دیدار آن آقا می روند! آن موقع به ما و طلبه ها خیلی برخورد. ما شریعتمداری را می شناختیم که چگونه روبه روی حضرت امام ایستاده بود.[30] امام فرمودند برای این انقلاب نه تنها دست علماء، دست طلبه ها را هم می بوسم. چون امام می دانند چه تاریخی شروع شده است و برای محقق کردن آن هر تواضع و ایثاری که ممکن است باید انجام داد. گفت:
رنج راحت شد چو شد مطلب بزرگ
گَردِ گله توتیای چشمِ گرگ
وقتی گله ی گوسفند راه می رود، گرد و خاک می کند، اما گرگ در میان گرد و خاک ها، گوسفندان را می بیند و جان می گیرد. وقتی شما بفهمید می شود صدایی شنید که آن صدا شما را به حقیقتی به نام انقلاب اسلامی دعوت می کند- فقط شرطش تواضع و ایثار است- دیگر ترک این خودخواهی ها و ایثارکردن ها چندان مشکل نیست. برای رجوع به حقیقت دوران، تعارف هم نداریم باید خودخواهی و خودرأیی و خودبینی را کنار بگذاریم. وقتی مسئله ی ما مشخص شد و برای یافتن آن یعنی شنیدن صدای حقیقت، باید خودخواهی ها را کنار گذاشت، اتفاقاً خیلی راحت کنار می گذاریم. چون می دانیم این خودخواهی ها چه محرومیتی را برای ما به بار می آورد. این که می بینید بعضی ها جان می کَنند تا اخلاقی عمل کنند، به جهت آن است که نمی دانند چه نسبتی بین رعایت اخلاق و گشایش های تاریخی هست. ما قبلاً در صدر اسلام بدون آن که موضوعاتی به نام اخلاق و علم اخلاق داشته باشیم با نظر به اهدافی که در پیش داشتیم اخلاقی عمل می کردیم، موضوعاتی به نام اخلاق وقتی به این صورت شکل گرفت و باید هم شکل می گرفت که از فضای احساسِ حضور تاریخی خود خارج شدیم و به این نتیجه رسیدیم که این دستورات اخلاقی را رعایت کنیم، در حالی که اعمال اخلاقی راه کارهایی بوده تا هرکس برای قرارگرفتن در زیر سایه ی رحمت الهی و دوری از وسوسه های شیطانی، بدان عمل کند. حضرت صادق(ع) به عبداللّه بن جُندب می فرمایند: اگر می خواهی در این صحنه باشی باید از چه صفاتی بهره مند شوی. بعداً آن صفات به عنوان دستورات اخلاق در جایگاهی قرار گرفت که ما امروزه با آن روبه رو هستیم. ابتدا امام محمد غزالی این کار را کرد و کتاب «احیاء العلوم» و «کیمیای سعادت» را نوشت. نمی گویم کار بدی کرد، ولی فراموش نکنید که غزالی از یک طرف گرفتار تحجّرِ کلامی زمانه اش بود و از طرف دیگر فقه و احکام، همه ی اسلام محسوب می شد. او آمد با کتاب «احیاء علوم دین»، دین را إحیاء کند و بعداً اساتید محترم شیعه مثل مرحوم فیض کاشانی و ملا احمد و ملا مهدی نراقی کتاب های «مهجه البیضاء» و «جامع السعادة» و «معراج السعادة» را تدوین کردند. چون همان مشکلاتی که غزالی با آن ها روبه رو بود مصیبت ما هم شده بود. حالا بنده فکر می کنم با حضور در تاریخی که انقلاب اسلامی فتح کرده و با توجه به آن نوع خودآگاهی که پیرو انقلاب اسلامی پیش می آید و انسان باید خود را در معرض خطاب انقلاب اسلامی قرار دهد، جایگاه دستورات اخلاقی نسبت به گذشته تغییر کند و سلوکی ذیل شخصیت حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» از جنس سلوکِ مجاهدان صدر اسلام ظهور نماید. در آن صورت متوجه ی فراخوانی انقلاب اسلامی خواهیم شد؛ یعنی اگر ما بفهمیم با حضور در تاریخ انقلاب اسلامی به چیزهای غیر قابل توصیفی می رسیم؛ حاضریم نسبت به خودخواهی های خود کوتاه بیاییم برای این که آن صدا را بشنویم. این می شود راه کارِ سلوک در این دوران.
هنوز بنده بر این امر تأکید دارم که نگذارید از موضوع ظهورِ ایثار غفلت شود. تفکرِ امروز ما این است که معنای ظهورِ ایثار در تاریخ مان را درک کنیم. یک وقت آدم برای تحقق امری می گوید: پای جانم هم ایستاده ام، ولی یک وقت است که اصلاً رفته است پای جانش بایستد. امام«رضوان اللّه تعالی علیه» چندین بار این جمله را فرمودند که بعضی جوان ها به من می گویند دعا کنید شهید شویم و من می گویم، دعا می کنم پیروز بشوید و ثواب شهادت را هم ببرید، چون جوانان متوجه شده بودند باید پای جان خود بایستند تا نجات پیدا کنند و به آن مأوایی که از طریق انقلاب اسلامی گشوده شده، دست یابند. در متن بعدی به آن می پردازیم:
23- «انقلاب اسلامی همان مأوایی است که خداوند بنا دارد انسان، در آن مأوا، دوباره سکنی گزیند و در زیر سایه ی آن قرار گیرد تا آن انسان، گوینده ی سخن خدا شود و در این دوران چیزی برای گفتن داشته باشد، مشروط بر آن که مصمم باشد از حقیقتی که در این دوران ظهور کرده، پاسداری کند.»
انقلاب اسلامی مانند همان مأوایی است که خداوند در صدر اسلام برای بشریت گشود و او را از سرگردانی دورانِ جاهلیت نجات داد، آن مأوا به سراغ بشر امروز آمده است تا انسان، در آن منزل و مأوا، دوباره سکنی گزیند. مثل زندگی با امیرالمؤمنین(ع) که حقیقتاً مأوایی می شود به شدت آرام بخش. رهبر معظم انقلاب«حفظه اللّه» نیز با نظر به سیره ی حضرت امام روح اللّه«رضوان اللّه تعالی علیه» مأوایی برای خود شکل داده اند و در این رابطه مکرر می فرمایند چون امام عزیزِ ما چنین کردند، ما هم همان کار را می کنیم.
عرض شد می توان در زیر سایه ی انقلاب اسلامی قرار گرفت و گوینده ی سخن خدا شد، از آن طریق که اجازه دهیم ندای بی صدای انقلاب اسلامی به گوش جانمان برسد. وقتی تحت تأثیر نفحات آن صدا قرار گیریم، سخن ما، سخن خدا خواهد شد. زیرا عملاً این انقلاب اسلامی است که به حرف آمده. اگر ما متوجه باشیم انقلاب اسلامی منزل و مأوای ماست، عملاً در آن مأوا استقرار می یابیم و وقتی زیست جهانِ ما انقلاب اسلامی شد در زبانی زیست می کنیم که واژه هایش سراسر اشاره به آن مأوا دارد و از آن مأوا سرچشمه می گیرد.
انقلاب اسلامی محل ظهور اراده ی الهی در این دوران است و انسان با مأواگرفتن در آن، گوینده ی سخن خدا می شود و بدین لحاظ در این دوران چیزی برای گفتن خواهد داشت. آری! مشروط بر آن که مصمم باشد از حقیقتی که در این دوران ظهور کرده، پاسداری کند؛ بحث هایدگر در کتاب «زبان، خانه ی وجود» متذکر همین است و این که زبانِ اصیل، اشاره به رازهایی دارد که مافوق امور روزمرّه است، چون «وجود»، به عنوان حضور در طریقت فکری که در جان انسان تجلی کرده، توان آن را دارد تا واژه های مخصوص به خود را به ظهور آورده و حقیقت را آشکار کند و در آن حال انسان احساس کند مورد خطاب حقیقت قرار گرفته است. آیا در کلمات شهید آوینی چنین احساسی به شما دست نمی دهد؟ زبان او پاسخ به ندایِ «هستی» است و به واقع این «هستی» است که در آن کلمات دارد آشکار می شود برای همسخنی با آیندگان، و این یعنی استقرار در آغوش انقلاب اسلامی برای همسخنی با «وجود»، چیزی که می توانیم با جان خود آن را دریابیم.
عجیب است که شما در زیارت اولیاء معصومh، زبان پیدا می کنید، زبانی که از یک جهت مال خودتان نیست ولی بیگانه از شما هم نیست. در کنار حرم امیرالمؤمنین(ع) زبانی خاص برای شما ظهور می کند و آن زبان چیزهایی را جاری می کند که به فکر و عقل شما نمی رسید. تازه وقتی آن واژه ها با زبان به ظهور آمد می توان نسبت به آن ها فکر کرد و عملاً آن زبان، خانه ی فکر می شود و جزء وجود آدم می گردد. در حال حاضر ما با زبانِ مندرس شده ای به سر می بریم که گرفتار واژه های روزمرّه است. در روایت داریم که رسول خداf می فرمایند: «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى عِنْدَ لِسَانِ كُلِّ قَائِلٍ وَ قَالَ لَا یَسْتَقِیمُ إِیمَانُ عَبْدٍ حَتَّى یَسْتَقِیمَ قَلْبُهُ وَ لَا یَسْتَقِیمُ قَلْبُهُ حَتَّى یَسْتَقِیمَ لِسَانُه» .[31] خداوند متعال در كنار زبانِ هر گوینده اى حاضر است و فرمودند: ایمان بنده استوار نخواهد شد تا وقتى كه قلبش استوار شود و قلبش استوار نخواهد شد مگر با استوارى زبان.
وقتی انقلاب اسلامی اراده ی الهی در این تاریخ باشد و شما نسبت تان را با انقلاب اسلامی به همان معنای قرارگرفتن ذیل اراده ی الهی شکل دادید و حقیقت دوران را انقلاب اسلامی دانستید و مواظب بودید بین شما و انقلاب اسلامی دوگانگی پیش نیاید، به حقیقت دوران رسیده اید و عملاً انقلاب اسلامی شما را فرا می گیرد، به معنای فراگرفتنی که اراده ی الهی سبب آن می شود. و از آن جهت که انقلاب اسلامی اراده ی الهی در این تاریخ است، پس شما با سخن خود و عمل و اندیشه ی خود در واقع اراده ی الهی را اظهار می کنید. البته در این مباحث و با ورود در این عالَم صدها مسئله برای تان پیش می آید ولی صدها مسئله ای که هرچه جلو بروید صدها منزل در مقابل تان گشوده می شود. مگر شما وقتی قرآن می خوانید صدها مسئله برای تان پیش نمی آید ولی با تدبّر در قرآن همان مسائل دریچه های گشایش صدها منزل می شود؟ مگر شما در ابتدا که سراغ قرآن می روید می توانید متوجه ی اشارات آن بشوید و راحت بفهمید چگونه خداوند برای حضرت موسی(ع) از طریق «جَبَل» تجلی کرد؟ ولی هرچه جلو می روید و با آن مسائل روبه رو می شوید، با تدبّرِ هرچه بیشتر و حضور در ابعاد باطنی آن، همان مسائل گشودگی خاصی را به همراه می آورند.
بحث این بود که در بستر انقلاب اسلامی اگر رویکرد درستی برای انسان پیش آید، انسان گوینده ی سخن خدا می شود و در این دوران چیزی برای گفتن خواهد داشت، چون نسبتی با حقیقت پیدا کرده، همان حقیقتی که با ایثارها و نفی خودخواهی ها به ظهور آمد تا تاریخ جدیدی را شکل دهد. در ادامه در رابطه با نقش ایثار نکاتی را اظهار می داریم.
24- «اگر صحنه های ظهور ایثار، صحنه های تحقق حقیقت است باید متوجه بود در آن راستاست که حقیقت در عملِ بنیادینی که نظام مدنیِ ملتی را پایه گذاری می کند، ظهور می نماید.»
به نظرم می توانیم با توجه به این نکته با همدیگر بحثی در رابطه با معنای تمدن سازی اسلامی داشته باشیم. متأسفانه بعضی ها این طور فکر می کنند که قبول داریم با انقلاب اسلامی کار بزرگی شده است و نظامی فاسد و دیکتاتور سرنگون گشته ولی این چه ربطی به نظام سازی اسلامی دارد؟ می گویند: مسلمانان دولت را بر اساس عقل مدرن اداره کنند، در ضمن وظایف دینی خود را هم انجام دهند، غافل از این که اگر صحنه های ظهور ایثار، صحنه های تحقق حقیقت است، باید متوجه بود در آن راستا است که حقیقت در عملِ بنیادینی که نظام مدنی ملتی را پایه گذاری می کند، ظهور می نماید.
حقیقت در کجا باید ظهور کند؟ جز در یک نظام مدنی که مطابق حقیقت جلو رود؟ همان طور که وقتی خداوند فرمود: «یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُم » بقیه ی کار را به عهده ی خودمان نگذاشت، بلکه به نور محمدf روشن کرد آن عبادت چگونه باشد. لذا در مورد نماز فرمود: دو رکعت صبح، چهار رکعت ظهر، و همین طور باقی اوقات. اگر این تعیّن در نحوه ی عبادت نبود، کار به حقیقت اصلی نمی رسید. ما در نظام مدنی به تعیّنِ حقیقت نیاز داریم و از این طریق است که عهد انسان نسبت به حقیقت در یک نظام برقرار می شود وگرنه دروغ می گوئیم که حقیقت را قبول داریم، زیرا در صدد تحقق آن در نظام مدنی خود نیستیم و عملاً در مسیر نظام های معمولِ دنیا گام زده ایم و به ضررهای موجود در متن آن نظام ها تن داده ایم، در حالی که هویت نظام مدنی ما اساساً چیز دیگری است.
در ادامه ی متن هست:
«باید متوجه بود در راستای ایثار است که حقیقت در عملِ بنیادینی که نظام مدنی ملتی را پایه گذاری می کند، ظهور می نماید. در این حالت حقیقت است که مناسبِ ظرفیت آن دوران ظهور کرده تا تاریخی را تأسیس کند، زیرا هرگز انگیزه های شخصی نمی تواند تاریخی را محقق نماید، بلکه در نسبتی که انسان ها با خدا برقرار می کنند، یک دوره ی تاریخی شروع می شود.»
قرآن، تاریخی را که انسان ها در آن نسبتی خاصی با خدا برقرار می کنند تحت عنوان «ایام اللّه» به میان آورده است. سخن در این است که انقلاب اسلامی شروع یک تاریخ است و یک فتح تاریخی است، زیرا انسان ها نسبت به آن، معنای دیگری از خود را می یابند. ما خود را با انقلاب اسلامی به عنوان تاریخی که شروع شده است معنا می کنیم، معنایی غیر از معنایی که تاریخ لیبرالیسم و اومانیسم برای انسان دارد و این یعنی تاریخی دیگر و بنیاد نظامِ مدنی مخصوصِ این تاریخ. و به همین جهت با انجمن حجتیه ای ها و ملّی مذهبی ها و اخوان المسلمین، تاریخِ جدیدی با هویت اسلامی شروع نمی شود تا انسان بتواند بیرون از معنای سکولاریته زندگی کند. اخوانی ها معتقدند باید خلافتِ صدر اسلام را احیاء کنیم ولی خلافتی که امیرالمؤمنین(ع) خلیفه ی چهارم باشد. از نظر این ها خلفاء را مردم خواستند و این برای مشروعیت شان کافی است. این نگاه نگاهی است که رجوع به حقیقت اسلام در آن مطرح نیست. در حالی که ما معتقدیم ولیّ فقیه به اعتبار این که نایب امام زمانg است توسط خبرگان کشف می شود و خدا هم مدد می کند تا کشف شود. انقلاب اسلامی به این اعتبار خارج از تاریخ مدرنیته، شروعِ تاریخ جدیدی است، به همین جهت هم شیعه دائم معتقد به وجود امام معصوم است، منتها در غیاب امام، نایب او در صحنه است و بدین لحاظ ما معتقد نیستیم باید مثل سقیفه، خلیفه تعیین کنیم. این بحث حساسی است و وظیفه ی متفکران اسلامی در این دوران تبیین و توضیح این امر است. جایگاه انجمن حجتیه ای ها و ملّی مذهبی ها هم که معتقدند در عین رعایت احکام اسلامی در امور فردی فعلاً همین زندگی مدرن را باید ادامه داد، مشخص است که در صدد تاریخ جدیدی در مقابل مدرنیته نیستند.
سؤال: چطور می توان گفت انقلاب اسلامی در صدد فتح تاریخی جدید است، در حالی که هرچه از اول انقلاب فاصله می گیریم داریم بیشتر به غرب گرایی نزدیک می شویم؟
جواب: شما روی این موضوع فکر کنید که ما فعلاً در تنگنای مَکر لَیلُ و نهارِ تاریخ مدرن قرار داریم و هنوز عهدمان با آن از بین نرفته است و عموماً با عقل مدرن فکر می کنیم و همه چیز را ارزیابی می نماییم و طبیعی است که مردم بیش از پیش گرفتار غرب زدگی باشند. اما بحث بر سر این است که اگر حقیقت به نحوی خود را در تاریخ نمایان کرد و اگر شروع شد تا خود را بنمایاند، دیگر امکان دفن شدن اش هست یا همواره خود را در ذهن ها و تصورها نگه می دارد تا در خارج از ذهن ها محقق شود؟ در نظر بگیرید که صفویه اولین حضور شیعه در تاریخ است که به صورت نظام مدنی ظهور کرده؛ نادرشاه از طرف پادشاه عثمانی مأمور بود تشیع را به عنوان دین رسمی منتفی کند. همین امر موجب شد نادرشاه که ابتدا عنوان سردار ملّی داشت به ننگ ملّی تبدیل شود - و حتماً می دانید که او در آخر عمر به چه روزی افتاد و خودش را تکه پاره می کرد،- ولی شیعه به عنوان یک هویتِ رسمی از میدان به در نرفت، هرچند با قاجاریه به نحوی در حجاب رفت، ولی با مشروطه به نحوی خاص دوباره به میدان آمد.
روی این فکر کنید: در زمان شاه عباس که واقعاً می خواست تشیع را حاکم کند، شاه عباس باید به علماء حکم بدهد که مثلاً شیخ بهائی شیخ الاسلام باشد؛ شاه عباس است که به مرحوم شیخ بهائی اذن می دهد، ولی در مشروطه آن فتح تاریخی جلوتر آمده و چهره ی پنهان خود را کمی آشکار کرد، در حدّی که قوانین مجلس شورای ملّی را باید علماء تأیید کنند؛ هرچند در دوران پهلوی مشروطه در حجاب می رود، ولی دفن نمی شود و آن چه در ذهن ها به عنوان تصورِ حکومتی از جنس تشیع هست، باقی می ماند و با انقلاب اسلامی به صورت کامل تری ظهور می کند و حالا حکم رئیس جمهور را ولیّ فقیه تنفیذ می کند. در هر حرکت توحیدی این سیر پیش می آید که اگر از جهاتی در حجاب می رود با ایجاد تصوری که در ذهن ها ایجاد کرده خود را به ظهور نهایی می رساند. در همین رابطه عرض کردم شهید باکری ها و خرازی ها رجعت می کنند، چون انقلاب اسلامی در صورت آرمانی اش چیزی است که دیگر از ذهن ها پاک نمی شود. به قول آقای دکتر شریعتی چرا شیعه خانه ی گلین علی و فاطمه«علیهماالسلام» را از کاخ سبز معاویه بهتر تشخیص داده است؟ چون اسلامی که در آن تاریخ ظهور کرده به آن زندگی اشاره داشت و آن تصور همواره پایدار می ماند، چه دشمنان اسلام بخواهند و چه نخواهند. چرا وقتی امام حسین(ع) را شهید کردند بر روی بدن مبارک حضرت اسب راندند؟ جز این است که می خواستند چیزی از حضرت نماند! ولی می بینید نام و سیره ی آن ها در ذهن ها هست.
اخیراً مقاله ای خواندم که می گوید از یک طرف آمریکا خودش را با فرهنگ خاص مدرن نشان می دهد و هم این طرف انقلاب اسلامی با هویتی که رهبری آن به ظهور می آورد، دارد خود را نشان می دهد و غیر ممکن است در این مقابله آمریکا پیروز صحنه باشد. فکر می کنید با امام زمانg و آخرالزمان چقدر فاصله هست؟ ترامپ یک کمی بیشتر جلو بیاید، می شود سفیانی، این طرف هم کمی بیشتر حقیقت ظهور کند به جای نایب امام زمان، خود امام زمانg به صحنه می آیند. اگر در این دستگاه نگاه کنید دیگر گوش تان بدهکار حرف های سطحی نخواهد ماند و جایگاه انقلاب و رهبری برایتان معنای دیگری پیدا خواهد کرد. بنده تلاش های مخالفان را می فهمم، بعضی ها فکر می کنند ماها در جریان نیستیم، غافل از این که چیزی شروع شده به نام «فتح تاریخی اسلام» در این تاریخ؛ و ما باید از خود بپرسیم در این زمانه کجا زندگی می کنیم و مأوای ما در این تاریخ کجا است؟ آری!
محل اصلی ما گوشه ی خرابات است
خداش خیر دهد آن که این عمارت کرد
عمارت مدّ نظر ما در این تاریخ، انقلاب اسلامی است و ما در زیر سایه و در مأوای آن می توانیم خود را بیابیم. به غیر از انقلاب اسلامی اصلاً مأوایی نیست که کسی در آن زندگی کند.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
سؤال: دو مطلب هست که دائماً در سخنان تان تکرار می شود. یکی این که «وجود، قابل تملّک نیست» و ما نمی توانیم بگوییم ما همه ی وجود هستیم و همه ی وجود در اختیار ما است. و دیگر آن که «ما باید این حقیقت را از آن خود کنیم». ارتباط این دو مطلب چگونه است؟ که از یک طرف ما نمی توانیم «وجود» را تملک کنیم، و از طرف دیگر باید آن را از آنِ خود نماییم. در حالی که روشن کردید «وجود» دارای ظهور و خفا است. احساس می شود نکته ی لطیفی در میان است که شاید در مفاهیم نگنجد، اگر ممکن است راهنمایی کنید چه طور می شود آن را درک کرد؟
جواب: بنده هم حدس زدم این جا نیاز هست تا موضوع بیشتر تبیین شود. اگر در خاطرتان باشد به آیه ی 17 سوره ی انفال اشاره شد که حضرت حق در وصف عمل مؤمنین می فرمایند: «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ» شما نبودید که کفار را به قتل رساندید، ولکن خدا آن ها را به قتل رساند. ولی بعد در وصف عملِ پیامبرf می فرمایند: «ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى » تو تیر نینداختی آن گاه که تیر انداختی، ولکن خدا تیر انداخت. همه با کفار جنگیدند ولی خداوند در وصف کار پیامبرf نکته ای را اضافه می کند که برای عمل مؤمنین آن نکته را متذکر نمی گردد. در مورد پیامبرf می فرماید: «ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ » آن موقعی که تو تیر می انداختی؛ تو تیر نمی انداختی. نمی گوید «تو تیر نینداختی، لکن خدا تیر انداخت»، می گوید «آن گاه که تو تیر انداختی، تو تیر نینداختی، ولکن خدا تیر انداخت». سؤال در این جا است که این «إِذْ رَمَیْت» چه چیزی را می رساند. جبهه ای تشکیل شده است به نام جبهه ی توحید و روبه روی آن هم جبهه ی کفر است و خدا هم اراده کرده است که این کفر به معنای فرهنگ جاهلیت را حذف کند تا دیگر سیطره نداشته باشد. حالا به قلب مسلمان ها انداخته است که بایستید با کفر بجنگید. لذا می فرماید آن وقتی که شما مقاتله می کردید، عملاً خدا مقاتله کرد. یعنی خدا آن ها را آن چنان در بر گرفته بود که عملاً خدا در صحنه بود و همه دست خدا بودند بدون آن که بدانند چه اراده ای از پروردگار در عمل آن ها در صحنه است، ولی به مورد پیامبرf که می رسد به خودآگاهی آن حضرت نظر دارد و این که آن حضرت می دانند چه کار می کنند و با اراده ی خود فانی در اراده ی خداونداند.
در وصف کار مسلمانان می گوید حقیقتاً وقتی شما داشتید مبارزه می کردید دست خدا بودید. این مژده است به آن ها و تذکر به صفایی که در آن عمل نصیب آن ها شده بود، ولی معلوم نبود بدانند در حال تحقق چه تاریخی هستند. این جا است که ما هم باید فکر کنیم در کجای تاریخ قرار داریم که بنا است انقلاب اسلامی در آن محقق شود. این که بنده دائماً تذکر می دهم و مقام معظم رهبری«حفظه اللّه» هم تأکید می کنند زندگی نامه ی شهداء و اُسرا را مطالعه کنید؛ از آن جهت است که در آینه ی سکنات و حرکات آن ها اراده ی خدا، مناسب این تاریخ ظاهر شده است. اُسراء دفاع مقدس بدانند یا ندانند، در دست خدا بودند. مقاومت های اسرا، مقاومت های عادی نبود. به نظر بنده از شهادت سخت تر بود؛ به قول خودشان از خدا می خواستند شهید بشوند. این که می توانند آن طور عمل کنند و خودشان را نبازند آن هم با آن مقاومت عجیب و قریب، چیز ساده ای نبود. در این بحثی نیست که آن یک مقاومت خاصِ اَخص بود و اراده ای را که آن ها حسّ کردند اراده ی الهی بود. آیا می فهمیدند چه چیز دارد واقع می شود، یا بیشتر یک شوق و مقاومت و یک روحیه ی عجیب و قریبی را در خود حس می کردند و به این حالت آگاهی داشتند؟ ما با مطالعه ی آن صحنه ها می توانیم به نوعی از آگاهی نسبت به انقلاب اسلامی برسیم که اگر راه را درست برویم برای ما نسبت به آن چه آن ها انجام دادند نوعی خودآگاهی پدیدار می شود. آیا می توانیم حضور خدا را در مناسبات این تاریخ بیابیم؟ دو حالت دارد: یا به صورت علمی می فهمیم چنین است، که مقصد این جلسه نیست. یا این که ما هم در همان قبضه ی الهی هستیم که آن ها قرار داشتند ولی با نظر به حرکات آن ها می توانیم آگاه بشویم که چه بر آن ها جاری است. آیه ی مذکور کمک می کند تا متوجه شویم چرا به پیامبرf فرمود: «إِذْ رَمَیْت».
در متنی که پیش رو داریم همین نکته مورد بحث قرار می گیرد که وظیفه ی اساسی متفکران در این تاریخ چیست؟ اولین مشکلی که پیش می آید معنای واژه ی «تفکر و متفکر» است. منظور ما از متفکر آن چیزی است که آیه ی 44 سوره ی نحل بدان اشاره دارد. می فرماید: «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْكَ الذِّكْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَكَّرُونَ». این آیه از غُرَرِ آیات قرآن است، یعنی بسیاری از آیات قرآن را می توان در دل این آیه معنا کرد. می فرماید: «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْكَ الذِّكْرَ»، ای پیامبر ذکر را که همان قرآن باشد، بر تو نازل کردیم. «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ» تا روشن کنی برای مردم. چه چیز را برای مردم روشن کنی؟ «ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» آن چیزی که بر آن ها نازل شده است. اگر بتوانیم نسبتِ بین حقیقت قرآن و آن چه که بر ما نازل شده است، که ذکر است، را بیابیم، به تفکر به معنای حقیقی آن نزدیک می شویم. اگر آن به خودآمدنی که پیامبرf متذکر آن اند را پیدا کنیم، به تفکر نزدیک می شویم. به همین جهت در آخر آیه می فرماید: «لَعَلَّهُمْ یَتَفَكَّرُونَ» امید است آن مردم با آگاهی نسبت به آن چه بر آن ها نازل شده، به تفکر برسند. پس جنس تفکر در این جا به خودآمدن نسبت به چیزی است که ما را در بر گرفته است و باید پیامبر خداf آن را برای ما تبیین کنند. این دیگر زبانِ مفهوم نیست، زبانِ تذکر است برای خودآگاهی نسبت به آن چه در ما به صورت حضوری وجود دارد. بحثی را که ما برای توجه به این امور، زبان دیگری می خواهیم که آن زبان، زبانِ مفهوم نیست تا حدّی در کتاب «آن گاه که فعالیت های فرهنگی پوچ می شود» می یابید. حال با توجه به این نکته، ادامه ی متن شماره ی 24 را می خوانیم:
«با انقلاب اسلامی است که وقتِ باقیِ تاریخی ملت ما شروع شده تا ملت ما در بستر آن - یعنی در بستر انقلاب اسلامی- در وقتِ تفکر خود قرار گیرند، به طوری که گوش ها مستعدّ شنیدن پیام آن شود و دیگر سخنانی که به فرهنگ سکولار اشاره دارد، برایشان شنیدنی نباشد و آن پیام یعنی پیام سکولاریته را پیامی نو و زنده که از نیهیلیسم دوران نجات شان دهد، نمی یابند.
انسانی که در وقتِ باقیِ خود مستقر شد، جایگاهی برای سکولاریته و نیهیلیسم قائل نیست. کسانی سخن های سکولارزده را جدّی می گیرند که متوجه ی وقتِ تاریخی خود نشده اند، ولی برای حججی ها موضوع فرق می کند.»
در انقلاب اسلامی چیزی غیر از رسیدن به «توسعه یافتگی» برای انسان مهم می شود و نقش متفکران در این جا ضروری است تا راه آینده را مطابق تاریخ انقلاب اسلامی نشان دهند و معلوم کنند آن هایی که اصالت را به انسانی می دهند که معنای خود را در فرهنگ غربی جستجو می کند، از جنس تاریخ انقلاب اسلامی نیستند، و این اساسی ترین وظیفه ی متفکران تاریخ انقلاب اسلامی است. ملاحظه فرمودید که مشخص شد تفکر، یعنی انسان حقیقتی را در افق جان خود بیابد و به آن نظر کند. این که فرمود: «لَعَلَّهُمْ یَتَفَكَّرُونَ» امید است شما به تفکر برسید؛ می خواهد بفرماید مسیر رسیدن به تفکر، مسیری است که باید با مقاومت و پشت کار دنبال شود، چیزی نیست که فی المجلس واقع شود و وظیفه ی متفکر این است که ما را به تفکر دعوت کند.
ممکن است این سؤال برای عزیزان پیش آید که وقتِ باقیِ تاریخی به چه معنا است؟ رسول خداf فرمودند: «لِی مَعَ اللهِ وَقتٌ» برای من «وقتی» واقع شد که فقط خدا در منظرم بود، حتی پیامبر مرسل و ملک مقرب آن جا نمی توانست حاضر باشد. چون اگر پیامبرِ دیگری در میان باشد، واسطه در میان است. اهل سنت هم آورده اند که حضرت فرمودند: «لِی مَعَ اللهِ وَقتٌ لا یسَعَهُ مَلَکٌ مُقَرَبٌ وَ لا نَبِی مُرسَلٌ» اگر ملک مقرب بین ایشان و خدا واسطه بود و اگر پیامبر مرسلی در آن وقت با پیامبرf بود، باز خلوتِ حضور با حضرت حق کامل نبود. آن حالت، حالتِ یگانگی بین انسان و خدا بود، و نه تنها رسول خداf «وقت» دارند با آن خصوصیات، به این فکر کنید که علامه طباطبایی ها هم «وقت» دارند. خواجه عبداللّه انصاری در منزل 52 از «منازل السائرین» که باب «علم» است، می فرماید: «درجه ی ثانی علم، مقام علمِ خَفی است، و درجه ی ثالثِ علم، مقام «وَقْت» است که سالک در این منزل بین خود و خداوند هیچ حجابی ندارد.» باب 51 «منازل السائرین»، منزل «احسان» بود که در وصف آن فرموده اند: «أن تَعبُدُ اللّه کَأنَّکَ تَرَاه» این که خدا را طوری عبادت کنی که گویا او را می بینی. ولی در منزل بعدی می رسی به جایی که دوگانگی بین تو و خدا از میان می رود که مقام «مَعَ اللّه» است، ملک مقربی در آن جا نیست که بگوید بیا خدا را ببین. در مقام «وقت»، انسان بین خود و خدا در یگانگی قرار دارد. در مورد «وقت» از حضرت امیرالمؤمنین(ع) داریم که می فرمایند: «إنَّ عُمْرَكَ وَقْتُكَ الَّذی أنْتَ فیه»(غررالحكم، ص 159) عمر تو همان «وقت»ى است كه تو در آن هستى. براى واردشدن به این «وقت» باید از ساحت عالَم ماده كه عالَم گذشته و آینده است و موجب پراكندگى مى باشد، آزاد شد و به ساحت ارتباط با «وجودِ» حقایق وارد گشت. آن حضرت در رابطه با آزادشدن از گذشته و آینده در نامه به یكى از اصحاب خود مى فرمایند: «... فَارْفُضِ الدُّنْیَا فَإِنَّ حُبَّ الدُّنْیَا یُعْمِی وَ یُصِمُّ وَ یُبْكِمُ وَ یُذِلُّ الرِّقَابَ فَتَدَارَكْ مَا بَقِیَ مِنْ عُمُرِكَ وَ لَا تَقُلْ غَداً وَ بَعْدَ غَدٍ فَإِنَّمَا هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ بِإِقَامَتِهِمْ عَلَى الْأَمَانِیِ وَ التَّسْوِیفِ».(بحار الأنوار، ج 70، ص 75) دنیا را ترك كن و بدان كه محبت دنیا انسان را كور و كر و گنگ مى گرداند، دوستى دنیا گردن ها را پائین مى آورد، اینك از عمر باقیمانده استفاده كن و نگو فردا و یا پس فردا چنان و چنین خواهم كرد، كسانى قبل از شما هلاك شدند و رفتند كه هلاكت آن ها به خاطر آرزوها و فردا فردا گفتن ها بود. در جایی دیگر مى فرمایند: «وَقْتُكَ أعَزُّ الأشیاء فَاشْغَلْهُ بأعَزِّ الأشیاء.»(امثال و حكم، ج 4، ص 1891) وقت تو عزیزترین چیزها است براى تو، پس آن را به عزیزترین چیزها مشغول كن.
انسان ها می توانند در حالتی قرار بگیرند که بین خودشان و خدا هیچ چیز نباشد و تمام وجودشان را خدا در بر بگیرد، حتی به نور خدا رؤیت کنند. با توجه به این امر عرض می شود مگر نه این که در هرتاریخی خداوند مناسب آن تاریخ ظهور می کند؟ اگر ما بخواهیم با شأن خدایی که در این تاریخ طبق آیه ی «كُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأن» به میان می آید روبه رو باشیم، آن شأن، همان انقلاب اسلامی است. در این وقت تاریخی می توان با خدا ارتباط برقرار کرد بدون واسطه ی ملک مقربی و نبی مرسلی، این وقت تاریخی با انقلاب اسلامی محقق می شود، هیچ راه دیگری برای ارتباط با خدا به این صورت نیست، راه های ارتباط با خدا زیاد است اما راهی که ما را در وقت خودمان قرار دهد و با شأن مخصوصِ این زمان با خدا مرتبط شویم، انقلاب اسلامی است. زیرا در هر تاریخی خداوند مطابق آن تاریخ به تجلی می آید، البته انقلاب اسلامی ذیل تجلی تامّ و تمام اسلام به صحنه می آید.
ذیل تاریخی که اسلام به میان آمده ما وقت های تاریخی خاصی می توانیم داشته باشیم یکی از آن وقت ها، وقت تاریخی انقلاب اسلامی است. همان طور که عرض شد وقتِ باقی تاریخی، همان مقام «لِی مَعَ اللّهِ وَقتٌ» است که مَعَ اللّه در این تاریخ، معیت با خدای انقلاب اسلامی است. «لِی مَعَ اللّهِ» معیت با حضرت حق در این تاریخ است که از طریق انقلاب اسلامی یعنی مظهریت حضرت حق، محقق می شود. و این تنها موقعیت برای عبور از نیهیلیسم این دوران است، چون وقت تاریخی ما است. این جا سخن نیچه را یادآوری می کنم که سقراط را ریشه ی نیهیلیسم می داند از آن جهت که با فلسفه ی او بین «وجود» و «موجود» و یا بین «فاعل شناسایی» و «مورد شناسایی» دوگانگی قائل شد. تاریخ محمّدf و تاریخ انبیاء، تاریخ «من» و «او» نیست که نوعی دوگانگی را به میان می آورد، تاریخ انبیاء تاریخ اثبات خدا نبوده است. مؤمنین در جمال پیامبر خداf خدا را می دیدند. موضوع اثبات خدا مربوط به بعدها است و قصه اش جدا است. نیچه درست تشخیص می دهد که ریشه ی نیهیلیسم در کجا است. پیامبران با تذکرات شان، متذکر نور خدا که همه ی عالم و از جمله انسان ها را در برگرفته بود، می شدند. در همین رابطه حضرت حق به پیامبرش دستور می دهد: «فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّر» ای پیامبر! تو متذکر امری باش که جان انسان ها را در برگرفته است.
نیهیلیسم یعنی درکی از وجودِ خودمان که در آن درک، ما در وقت خودمان با حضرت حق نباشیم، بلکه احساس دوگانگی بین ما و خدا در میان باشد. همه ی این عبادات و رکوع و سجودمان برای این است که در وقت مان مستقر شویم. ملاحظه کردید امیرالمؤمنین(ع) چگونه متذکر می شوند وقت مؤمن چه اندازه می تواند کمک کند تا انسان از زندگی و از عباداتش بهره ببرد. همه ی عبادات برای این است که «وقت» مان را پیدا کنیم.
صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق
نیست فرداگفتن از شرط طریق
تسویف به معنای فردا و فرداکردن، یعنی بیرون از وقت بودن. تسویف یعنی سوفَ سوف، بَعد و بَعد. در حالی که بعدی نمانده است، همیشه همین «الآن» است و خدا هست و نسبت ما با او. وقتی می گوییم انقلاب اسلامی وقتِ تاریخی ما است به همین معنا است که ما هستیم و تاریخی که خداوند از طریق آن با شأن خاص خود در این تاریخ به ظهور آمده است.
انقلاب اسلامی وقتِ تفکر ملت ما است، تفکری که به معنای یافتن جایگاه خود است در این تاریخ که خداوند ما را از طریق انقلاب اسلامی در برگرفته است، به طوری که گوش ها مستعد شنیدن پیام خدا از طریق انقلاب اسلامی شده اند. در این وقت تاریخی که محل خلوت ما با خدا است، ملک مقرب هم باید کنار رود، چه رسد ملاصدرا، با همه ی ارادتی که به او داریم. امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه متذکر وقت ما هستند، اگر حتی با ملاصدرا در نظری که باید به نهج البلاغه داشته باشیم، ورود کنیم، نهج البلاغه را فلسفی تفسیر می کنیم و اگر نهج البلاغه را فلسفی تفسیر کنیم در آن صورت امیرالمؤمنین(ع) می شوند ملاصدرا. دانشمندی مثل علامه ی طباطبایی است که وقتی می خواهد قرآن را تفسیر کند می فهمد فلسفی تفسیر نکند و اگر کسی فلسفه نداند بعضاً نمی داند دارد قرآن را فلسفی تفسیر می کند. اگر کسی تفکر اشعری را بشناسد می فهمد که چگونه در بعضی موارد ممکن است در دام اشعری گری بیفتد.
اگر این طور شد که در انقلاب اسلامی به عنوان وقت تاریخی، ما شدیم و خدا؛ و فهمیدیم در نیهیلیسم گرفتار دوگانگی بین ما و خدا و سوبژه شدن انسان هستیم، متوجه می شویم چرا می گوییم با انقلاب اسلامی از نیهیلیسم عبور می کنیم. وظیفه ی متفکران این است که متوجه باشند چیزی غیر از رسیدن به توسعه یافتگی در این تاریخ برای ما مهم است. عبور از توسعه نیافتگی با نظر به توسعه یافتگی، یعنی این که ما می خواهیم از غربی ها عقب نباشیم. ولی با نظر به انقلاب اسلامی راه متفاوتی در مقابل ما گشوده شد تا طور دیگری زندگی کنیم. مثل تفاوت بین خانه هایی که شیخ بهائی در اصفهان معماری و طراحی آن ها را انجام داده است، با آپارتمان هایی که روح غربی معماری اش را به عهده گرفته است. رنه گنون می گوید: «انسان ها در خانه های جدید در هیچ جایی سُکنی ندارند.» انسان در این نوع خانه ها نمی تواند «وقت» داشته باشد.
سال های قبل عرض شد اگر خواستیم دینی زندگی کنیم، باید عالَم دینی داشته باشیم وگرنه در جهان مدرن هر اندازه هم که بخواهیم دین دار باشیم، گرفتار بی عالَمی می شویم و به جهت بی عالَم شدن است که جوانان ما صدها شبهه و اشکال نسبت به زندگی دینی دارند؛ در حالی که در فضایی که عالَم، عالَم دینی باشد بسیاری از این شبهات پیش نمی آید، زیرا ما می خواهیم جای دیگری برویم که آن جا، توسعه یافتگی نیست تا در مقایسه ی با آن خود را توسعه نیافته بدانیم. دولت سازندگی اصالت را به توسعه یافتگی می داد و می خواست ما ژاپنِ اسلامی باشیم. قصدشان خیانت نبود، ولی از این نکته غفلت شد که در تاریخ انقلاب اسلامی چیزی غیر از رسیدن به توسعه یافتگی برای انسان مهم می شود و نقش متفکران در این جا ضروری است تا راه آینده را مطابق تاریخ انقلاب اسلامی نشان دهند و معلوم کنند جریان هایی که به انسانی اصالت می دهند که معنای خود را در فرهنگ غربی می جوید، از جنس تاریخ انقلاب اسلامی نیستند، و این اساسی ترین وظیفه ی متفکرانِ تاریخ انقلاب اسلامی است تا ما خود را در تاریخی غیر از تاریخ توسعه یافتگی بیابیم و البته این کار، کار ساده ای نیست.
ممکن است عزیزان بفرمایند ما در این گوشه ی شهر چیز مهمی نیستیم تا بحث در موضوع آینده ی انقلاب اسلامی داشته باشیم. بنده این نگاه را قبول ندارم. معتقدم اگر اشاره های شما درست باشد، بقیه نمی توانند نسبت به آن بی تفاوت باشند و فکر نکنند.
آقای دکتر رضا داوری در جواب سؤال جوانانی که به دنبال علوم انسانی اسلامی بودند، می فرمایند: «باید به چیز دیگری اشاره کرد که آن توسعه یافتگی نیست، بلکه جامعه ای است که روح دینی، یعنی اعتماد به توحید و عالم غیب و معاد در آن حاکم باشد و مردمانش از سودای مصرفِ آخرین تکنولوژی های ساخته ی جهانِ توسعه یافته آزادند و همدلی و هماهنگی برای معاش، توأم با اخلاق را پیشه کرده اند.» ایشان می گوید اگر می خواهید کمک کنید بیایید چیزی را مدّ نظر جامعه قرار دهید که جامعه بتواند به غیب و معاد فکر کند، مردمانش از سودای مصرفِ آخرین تکنولوژی ها آزاد شده باشند و همدلی برای تأمین معاش پیش بیاید. با توجه به آن چه عرض شد می خواهم بگویم متفکران جامعه می توانند فکر کنند و می دانند چه کار کنند، به این شرط که آن چه تا حال گفته شد، مجدداً بازبینی شود تا بتوانیم در ادامه ، نظر به انسان هایی بکنیم که انقلاب اسلامی را از خود کرده بودند.
25- «انقلاب اسلامی تا آن جا در جان شهداء نفوذ کرده که شهید را از خودش گرفته و اتحادی بین انقلاب اسلامی و شهید برقرار شده، به معنای تحقق «حق الیقین».[32] در حالی که تا دیروز در مقام «عین الیقین» بود و انقلاب اسلامی را از خود می دانست و با تمام وجود از آن دفاع می کرد و حالا این انقلاب اسلامی است که او را از خود کرده و او را از خودش گرفته تا از آنِ انقلاب اسلامی باشد، نه آن که انقلاب اسلامی از آنِ آن شهید. یعنی دیگر موضوع شاهد و مشهود در میان نیست، بلکه شاهد، از رسمِ مخلوقیت عبور کرده و به بقای حضرت معبود باقی گشته است.»
خوب است کمی بر روی این نکته فکر کنیم که می گوید: اتحادی بین انقلاب اسلامی و شهید برقرار شده، به معنای تحقق «حق الیقین» یعنی در مقام یگانگی با حقیقت این دوران، در حالی که تا دیروز ممکن بود در مقام «عین الیقین» باشد به این معنا که حقانیت انقلاب را پذیرفته بود ولی هنوز خودش در میان است، هرچند شاهد بر حق است ولی انقلاب اسلامی دارای آن چنان توانایی است که به مرور آن شخص را به جایی می رساند که حالا این انقلاب اسلامی است که او را از خود کرده و او را فراگرفته تا از آنِ انقلاب اسلامی باشد، نه آن که انقلاب اسلامی از آنِ شهید؛ دیگر دوگانگی شاهد و مشهود در میان نیست، بلکه به بقای حضرت معبود باقی گشته است.
فعلاً حرف مان این است که ما در این تاریخ ناظر به چه میدانی هستیم؟ می خواهیم شهدا را نگاه کنیم و روح تاریخ خود را بشناسیم. از بعضی از آن ها آثاری و گفتاری مانده است که می شود از آن چیزهایی فهمید، هرچند خودشان سعی دارند پنهان بمانند. گفت: «از تو بر من رفت چون داری نهان؟» از آن هایی که به نحوی خود را لو دادند می توانیم بفهمیم چه بر آن ها رفته است. عجیب است که این ها در بعضی مقاطع به این نتیجه رسیده اند که دیگر هیچ راهی جز شهادت جلوی شان نیست. درست است که وقتی رزمندگان از حضرت امام«رضوان اللّه تعالی علیه» تقاضا می کردند دعا کنند شهید شوند، می فرمودند من دعا می کنم که بمانید و پیروز باشید؛ ولی با این همه در بعضی مقاطع چیز دیگری در صحنه بود. کتاب «نهر خَین» را نگاه کنید، می بینید شهید شهبازی - در حالی که مریض و زخمی است- وقتی به خط برمی گردد به شهید حسین همدانی التماس می کند هیچ کاری نمی خواهد در رابطه با زخمی بودنِ من بکنی، من آمده ام که برنگردم. از این نمونه ها کم نداریم.[33] ما با میدانی روبه رو هستیم که می توان گفت موضوعِ این میدان در نسبت با حقیقت دوران خود، «حق الیقین» شده است و از «عین الیقین» عبور کرده است. «حق الیقین» یعنی در وقت بودن.
در «وقت»بودن، یعنی موقعیتی که دیگر دوگانگی بین خودمان و حقیقت در میان نیست، فقط «حق» در میان است. کثرتش عین وحدت و وحدتش عین کثرت شده است. این است معنای حقیقی عبور از نیهیلیسم که عبور از تمایز بین سوبژه و ابژه است. در فضای دوگانگی و تمایز سوبژه و ابژه، یک طرف من هستم و یک طرف موضوعی که من به آن دانا می باشم. اصطلاحاً می گویند «فاعل شناسا» یک طرف است و «موضوع مورد شناسا» طرف دیگر. حال اگر ما بخواهیم از دوگانگی سوبژه و ابژه نسبت به حقیقت آزاد شویم، باید ماوراء نظر به خود با حقیقتِ عالم مأنوس گردیم. همان طور که پیامبر خداf همه چیز را با نور حق می دیدند و همه ی عالم در نگاه ایشان به عنوان مظهر حق ظهور می کرد؛ در این نگاه، عالَم آینه و آیات حق است و به حق اشاره دارد. این نحوه حضور، عبور از نیهیلیسم و عبور از تمایز سوبژه و ابژه است. این همان احساسِ حضور تاریخی در انقلاب اسلامی است. احساس حضور تاریخی، کاری می کند که شما نه در گذشته باشید و نه در آینده ای که آرزوهای دنیایی برای انسان ها می سازد. انسان در این حالت در «زمانِ باقی» مستقر می شود. «زمان فانی» یعنی آن چه همواره در حالِ گذر است و کسی که در زمان فانی زندگی می کند در ناکجاآباد زندگی می کند. برعکسِ زندگی در زمان باقی که گذشته و آینده ندارد، به خودی خود یک تاریخ است. اگر شما با امام حسین(ع) وارد جبهه ی مقابله با کفر و استکبار شدید، همان امام حسینی که به ظاهر به لحاظ زمان فانی، در گذشته است، در پیش شما است. آینده تان هم ادامه ی امام حسین(ع) است. دیگر مفهوم گذشته و مفهوم حال و مفهوم آینده در میان نیست. مثل ارتباط با خدا که در آن ارتباط، اصلاً این چیزها معنا نمی دهد. تنها اوست که اوست. من بر اساس طلب علم در نظر به حضرت حق می گویم «یا علیم»، یا بر اساس طلب حیات می گویم «یا حیّ». ربِّ من به یک اعتبار، رزّاق است و به یک اعتبار، خالق. نسبتی که با حضرت حق برقرار می کنیم، بر اساس نحوه ی رجوع ما است در عین رابطه ای ماوراء زمان های گذشته و آینده. در موطن حضور تاریخی چنین حالی پیدا می کنیم. در همین رابطه عرض شد وقتی زیر سایه ی انقلاب هستیم دیگر معنی نمی دهد که بعد چه می شود. زیرا در زمانِ باقیِ خود، با انقلاب اسلامی زندگی می کنیم، مثل همان حالتی که با علی(ع) همواره زندگی می کنیم. ما در همین زمان هم با امیرالمؤمنین(ع) زندگی می کنیم و انقلاب اسلامی، ادامه ی زندگی با امیرالمؤمنین(ع) است. این امویان و عباسیان اند که رفتند، ولی ما و امیرالمؤمنین(ع) ماندیم. سراسر یک تاریخ ما با امیرالمؤمنین(ع) بوده ایم. بنده وقتی بر سر مزار علماء می روم احساسم این است که این ها چقدر خوب در زمانه ی خودشان مناسب زمانه عمل کردند. برای این که از زمان فانی آزاد شده بودند و در زمان باقی مستقر شدند.
مدرنیته پیشرفتی را مقابل ما قرار می دهد که هیچ وقت نیست. خدا چیزی جلوی ما می گذارد که همیشه هست، در عین این که هست می گوید باز هم بیایید جلو و ما را منقطع از خودش نمی کند، این معنای عبور از نیهیلیسم است. وقتی حق پیش تان است، گذشته و آینده پیش تان است و در «وقت» هستید. نکته ای که باید تأکید کنم آن است که شما با انقلاب اسلامی می توانید در وقتِ باقی قرار بگیرید. چون انقلاب اسلامی، وقت باقیِ تاریخی ما است، و در آن پوچی راه ندارد و برعکسِ زندگی در پوچی، قرار و استقرار و بقاء، جای آن پوچی را می گیرد.
در ذهنم هست که میشل فوکو آن فیلسوفِ پست مدرن گفته بود انقلاب اسلامی بزرگ ترین نقدِ ایده ی جامعه شناسی کلاسیک است، جامعه شناسی کلاسیکی که معتقد است فرهنگ ها در حالِ سکولارشدن هستند و «دین» در حالِ خارج شدن از تاریخ است. به این فکر کنید که انقلاب اسلامی به مثابه ی رویدادِ تاریخی این دوران، از مسیر تاریخی و تقدیری دیگر حکایت می کند که در کشاکش با مدرنیته، نگاهی دیگر را در تاریخ ما وارد کرد. ماهیت انقلاب اسلامی موجب رویداد نظریه ای شد که هنوز که هنوز است متفکران دنیای مدرن نسبت به آن سرگردانند.
انقلاب اسلامی نشان داد ما در عین آن که از جهتی ذیل تاریخ غربی هستیم، تاریخ متفاوتی را مدّ نظر داریم. ما با انقلاب اسلامی، خود را پیدا کردیم و از آن به بعد مسیری را ادامه می دهیم که بر خلاف مسیر تفکر کلیشه ای روشنفکرانِ تحت تأثیر فرهنگ مدرنیته است.
انقلاب اسلامی به تفکر ما سر و سامان داد در حدّی که از معضل بی هویتی و بحران هویت، بیرون آمدیم. راهپیمایی های مکرر 22 بهمن را شما در کدام انقلاب ها به این صورت دیده اید تا بنده از سخن خود منصرف شوم که می گویم انقلاب اسلامی، قدرت هویت بخشی دارد؟!
انقلاب اسلامی به اعتبار گشتِ تمدنی و نجات از انحطاط تاریخی که ما را گرفتار کرده بود، انقلاب کبیر این دوران است و بیشترین تراکم اجتماعی را دارا می باشد؛ رستاخیزی است جمعی، در پاسخ به مسائل جامعه ی ایران به لحاظ این که مردم وضع جدیدی را فهم کرده اند. چرا روشنفکرانِ کلیشه ای هنوز متوجه ی نظریه ی شکست خورده ی خود نیستند و معتقدند ما داریم سکولار می شویم؟! مگر نمی بینند با اینکه هنوز ظاهر بعضی افراد سکولار است، قلب ها چگونه به سوی ایمان رجوع نموده است.
مردم ما در انقلاب اسلامی، امکان غرب شناسی برایشان فراهم شد و فهمیدیم که غرب، چیزی است که در هر حال با ما فاصله دارد. انقلاب اسلامی با داد و ستد با غرب شکل گرفت، ولی از درونِ نحوه ای از تفکرِ پست مدرنیسم، امکان اثبات حرکتی به ظهور آمد که باید برای زندگی، خدا را به مناسبات برگرداند و در بستر فرهنگ بومی خود با دنیای جدید و امکاناتِ آن به داد و ستد نشست.
می خواهیم با نظر به متن بعدی با توجه به مقدمه ای که عرض شد، نظر کنیم به «نخستین قانون تفکر در این تاریخ» و این که آن تفکر، چه تفکری است.
26- «باید انسان هایی باشند که ندای خدا در انقلاب اسلامی را بشنوند و کسانی آن ندا را خواهند شنید که به سنتی به عنوان شریعت اسلامی تعلق داشته باشند، سنتی که بستر ظهور وَحی الهی است. لذا ندای انقلاب اسلامی در این تاریخ در بستر اسلام قابل شنیدن است.
هرچند ندای خداوند از طریق انقلاب اسلامی همه ی انسان ها را فراگرفته، ولی همه ی آن ها آن ندا را نمی شنوند. البته اگر از آن ندا سخن بگویی تصدیق می کنند، چه بپذیرند و چه به جهت روزمرّگی های شان قبول نکنند. تنها آن هایی که آن ندا و اشارت های آن را می پذیرند، متفکران تاریخ اند و از تاریخی که شروع شده است بیرون نخواهند بود، زیرا ندای خداوند را در انقلاب اسلامی پیگیری می کنند. بنده این پیگیری را نخستین قانون تفکر در این تاریخ می دانم، زیرا در این حالت، به جای آن که شخص از خود سخن بگوید، سعی دارد از اراده ی الهیِ مخصوصِ زمانه سخن گفته شود. و این نوع از تفکر، تفکری انتزاعی نیست. تفکرِ گزارش از ندایی است که از طریق انقلاب اسلامی به ظهور آمده. و متفکر در این فضا همواره چشم به راه است و در انتظار به سر می برد و به دنبال نشان هایی می گردد که اشاره هایی است از ندای بی صدای خداوند در این تاریخ. و همین امر موجب ظهور واژه های فاخری می شود که اشاره به آن ندا دارد.»
همان طور که ملاحظه فرمودید: «باید انسان هایی باشند که ندای خدا در انقلاب اسلامی را بشنوند.» مگر نخواند ه ایم: «كُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأن » هر روز و روزگاری خداوند با شأنی به ظهور می آید؟ وقتی خداوند در شأن خاص به صحنه می آید با خطاب قراردادنِ بشریت است که به صحنه می آید و آن خطاب، ندایی است در گوش بشر آن دوران. کسانی آن ندا را خواهند شنید که به سنتی الهی به عنوان شریعت اسلامی، تعلق داشته باشند. این نکته ی مهمی است، از آن جهت که متوجه باشیم سنتِ شریعت اسلامی یک واقعه نیست، بلکه یک تاریخ قدسی است. سنتی است که بستر ظهور وَحی الهی شده. ممکن است اشکال کنید، آیا بقیه ی ملل را ما هیچ می دانیم؟ ما بقیه ی ملل را هیچ چیز نمی دانیم، ولی شرط فهم انقلاب اسلامی، داشتن هویت اسلامی است. اسلامی که با پیامبر اکرمf و ائمه ی اطهارh ظهور پیدا کرده است. شاید امثال هانری کربن که می گوید من شیعه ی افلاطونی ام و یا امثال هایدگر که تحت تأثیر اکهارت است و اکهارت، تحت تأثیر محی الدین است، بتوانند معنای انقلاب اسلامی را به نوعی بفهمند، ولی زیست جهانِ آن ها جهان دیگری است غیر از بستر ظهور وَحی الهی، که در سنت شریعت اسلام مطرح است.
هرچند ندای خداوند از طریق انقلاب اسلامی به عنوان اراده ی الهی در این تاریخ، همه ی انسان ها را فراگرفته است، ولی همه ی آن ها به دلایل گوناگون آن ندا را نمی شنوند، در عین آن که اگر از آن ندا سخن بگوییم تصدیق می کنند و متوجه هستند این حرف ها معنا دارد ولی می بینند اگر این حرف ها را قبول کنند باید زندگی خود را تغییر دهند و آمادگی چنین تغییری را در خود نمی یابند.
اراده ی الهی به این تعلق گرفته است که تاریخ استکبار به این نحو که در میدان است به پایان برسد و لازمه ی نفی استکبار، حضور در تاریخی است که أنانیت انسان ها در میان نباشد و در این رابطه باید شهادت به معنای حق الیقینی اش به ظهور آید تا انسان از خود فانی شود و به حق، باقی گردد و این است رازِ به وجودآمدن دو جبهه ی حق و باطل، ولی تمام مستکبرین باید بفهمند ما چه می گوییم وگرنه به آن ها ظلم شده است. در همین رابطه پیامبران به زبان امت سخن می گفتند تا ابوسفیان هم بفهمد پیامبرf چه می گویند و به خوبی احساس کند پیامِ حضورِ تاریخی پیامبرf آن است که ابوسفیان، تو دیگر نیستی.
در حضور تاریخی یک رخداد، ابتدا باید متوجه باشیم همه ی انسان هایی که مخاطب آن رخدادند باید بفهمند این ندا به کجا اشاره دارد؛ در هنگامه ی آن رخداد چند گروه در صحنه اند، عده ای مستکبرانه در مقابل آن می ایستند و عده ای آن را قبول می کنند، هرچند شدت و ضعفِ آن ها در قبول پیام آن رخداد متفاوت است.
هرمنوتیک، متذکر آن است که حتی نویسنده ی یک متن ممکن است به صورت خودآگاه متوجه ی آن چه او را فراگرفته است نباشد، ولی بر اساس دل آگاهی اش تحت تأثیر روحی است که تاریخ، او را فراگرفته. از این جهت عرض می شود در رخدادهای تاریخی همه ی آن هایی که مورد خطاب آن رخداد هستند، متوجه ی پیام آن رخداد هستند اعم از آن که خودآگاهانه متوجه آن باشند یا ناخودآگاهانه تحت تأثیرش قرار گیرند.
آن هایی که متوجه ی اراده ی خاص الهی در تاریخ خود شوند و خود را آماده ی پذیرش آن بنمایند، متفکران تاریخ اند. زیرا حقیقتی که جان آن ها را در برگرفته است و متذکر آن هستند و متفکرانه آن را شناخته اند، از نوع تفکری است که آیه ی 44 سوره ی نحل مطرح می کند که از یک طرف حقیقت را به صورت اجمال در خود دارند و از طرف دیگر آن حقیقت از طریق پیغمبر یا از طریق امام و یا از طریق زعیمِ دوران، تبیین می شود؛ که در این زمانه نقش زعیم بسیار مهم است و با نظر به زعیمِ دوران است که انسان از تاریخی که شروع شده است، مانند بنی صدر و امثال بنی صدر بیرون نمی افتد. زیرا مانند خرازی ها و حججی ها ندای انقلاب اسلامی را پیگیری کرده است. بنده این پیگیری را «نخستین قانون تفکر» در این تاریخ می دانم. در مقابلِ تفکری که تفکر نیست و بیشتر نوعی دانایی است تا حاضرشدن در فضای حضور حقیقت. در این جا فهمیدن کافی نیست، باید آن فضا را احساس کرد. نام آن را حضور تاریخی می گذاریم و این ربطی به عرفان نظری و درس عرفان ندارد. این نخستین قانون تفکر در این تاریخ است، زیرا در این حالت به جای این که شخص از خود سخن بگوید سعی دارد از اراده ی الهی مخصوصِ زمانه گزارش دهد و در این حالت عملاً اگر بخواهد از اراده ی الهی مخصوص زمانه گزارش دهد باید خود را به ندای بی صدای آن بسپارد تا اراده ی الهی به «گفت» آید. وقتی اراده ی الهی با آوینی ها و حججی ها به صورت ندای بی صدا سخن گفت، آن صدا یا در فعل آن ها ظاهر می شود و یا در قول آن ها. این نوع تفکر، تفکر انتزاعی نیست، گزارش از ندایی است که از طریق انقلاب اسلامی به ظهور آمده است. زبانی پیدا می شود که زبانِ اشاره است. هستی است که انسان را راه می برد و به او خطاب می کند و خود را در انقلاب اسلامی نشان می دهد. و بدین لحاظ ندای بی صدای هستی است که در حرکات رزمندگان ظاهر می گردد. هستی، سراسر عالم را پر کرده است و انقلاب اسلامی در این شرایطِ تاریخی، زبان هستی شده است تا در حرکات رزمندگان با ما سخن بگوید. در واقع می خواهم عرض کنم این زبانی که امروز ما نیاز داریم زبان خاصی است که بیشتر به «ندا» می ماند و شهداء مظهر آن ندا هستند. وظیفه ی ما آن است که مواظب باشیم تفکری را به میان آوریم که قانون تفکر این دوران است. این تفکر باید توان اشاره به آن ندا را داشته باشد و مظاهر آن ندا را بشناسد. پس در واقع این اشکال برطرف می شود که چرا بنده این طور می نویسم و چرا تلاش می کنم واژه هایی پیدا کنم که بیشتر به «ندا» می ماند تا به «صدا». گفتِ ما باید گفتی باشد که خودِ آن گفت، حجاب حقیقت نشود. به گفته ی جناب حافظ:
ز خلاف آمدِ عادت، بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
یعنی اگر می خواهی به کام خود برسی، از «خلاف آمدِ عادت» باید مدد بگیری. چون زبانِ عرفی نمی تواند به آن «ندا» اشارت کند. باید به دنبال زبانی بود که حقیقت در آن زبان هم پیدا و هم پنهان می شود و این است آن زبانی که می تواند در وجود بشرِ امروز تغییر و تحول پدید آورد و برای او عالَمی بسازد که از این بی سر و سامانی به در آید و از حرص دنیای مدرن رها شود. تا آن عالَم مدّ نظر بشر قرار نگیرد، نصیحت های اخلاقی هم کارساز نیست. آری!
آدمی در عالَم خاکی نمی آید به دست
عالَمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
باید مشکلات بشرِ گرفتارِ مدرنیته را رفع کرد و نه حلّ، و این با حضور در وقتِ تاریخی ما یعنی انقلاب اسلامی ممکن است و با صیرورت تفکری که با چنین حضوری به ظهور می آید که آن گوش دادن به ندای حقیقت در این دوران است و نیوشای اشارات آن شدن، و خود را از این طریق در عالَمی مستقرکردن که عالَم انقلاب اسلامی است. عالَمی که شهدای بزرگوار، خود را در آن یافتند و این است ماهیت حقیقی انسان در این دوران که می تواند گوش به ندای حقیقت بسپارد و به ندا پاسخ دهد و این راهی است که در مقابل بشر گشوده شد و در آینده به ظهور می آید و بشریت آن را برای خود کشف می کند. آری! اگر استادان معمولاً به مسائل و مباحث مهم فلسفی اشتغال دارند، ولی متفکران که پروای آینده را دارند و همواره چشم به راه اند و در انتظار به سر می برند، به دنبال نشانه می گردند و از اشارت ها، درس ها می آموزند، زیرا به خوبی متوجه شده اند علوم انسانی موجود، عالَم را از مسکنتِ کنونی نجات نخواهد داد، بلکه سعی دشوار و صبورانه و بی غرضانه ی کسانی که نخستین قانون تفکر را در این دوران یافته اند می تواند به نجات این عالَم مدد برساند.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
سؤال: در بحثی که هفته ی قبل شد موضوعِ تفاوت آگاهی اصحاب پیامبرf با خود پیامبرf به میان آمد. تفاوت این دو نوع آگاهی بین مسلمانان و پیامبرf را اگر می شود بیشتر توضیح بفرمایید.
جواب: باب بحث را باز می کنیم، اما این طور نباشد که بحث، تمام شده تلقی شود. همین طور که عرض شد قرآن در آیه ی 17 سوره ی انفال در توصیف نحوه ی مقاتله ی مسلمانان و پیامبرf با کفار تفاوت قائل است، با این که مسلمانان حتماً احساسی متعالی دارند که در آن جهادِ سرنوشت ساز شرکت کرده و می خواهند تاریخی را در مقابل فرهنگ جاهلیت به صحنه آورند. این که شنیده اید جنگ بدر و خودِ بدریون شأن مهمی دارند، به جهت موقعیت تاریخی آن ها است که بناست تاریخی شروع شود. این با سایر جنگ ها که بعداً پیش آمد فرق می کند. با این همه خداوند در نحوه ی توصیف مقاتله ی آن ها می فرماید: «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ» آن ها مقاتله نکردند ولکن خدا آن ها را به قتل رساند. در این آیه جایی برای مسلمانان به طرز خاص در نظر نمی گیرد، ولی وقتی می خواهد مقاتله ی پیامبرf را توصیف کند می فرماید: «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى» آن گاه که تو تیر انداختی، تو تیر نینداختی، ولکن خدا تیر انداخت. یعنی بر روی تیرانداختن رسول خداf تأکید می کند و اراده ی حضرت را متذکر می شود. و بعد از آن می فرماید: «وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى» ولکن خدا تیر انداخت؛ تا متذکر این امر باشد که اراده ی رسول خداf به صورتی خاص در صحنه است، ولی آن اراده منطبق بر اراده ی الهی است. تا معلوم شود احساس حضور مجاهدان جنگ بدر با احساس حضور رسول خداf متفاوت است.
در مورد احساس حضور مجاهدان جنگ بدر می توان مثال مادری را زد که نیمه شب بلند می شود تا کودک خود را شیر بدهد، او از این کار لذّت می برد و سختی کار هیچ وقت او را از این کار منصرف نمی کند، زیرا نوعی حضور در خود احساس می کند که دارد در زندگی دادن به یک فرزند نقش آفرینی می کند، حضوری است که خود را در معرض اراده ی الهی قرار داده و خود را کاملاً در لذتی معنوی می یابد بدون آن که متوجه ی جریان تکوینی و اراده ی الهی در این مسیر باشد، مثل مجاهدان جنگ بدر که احساس حضور در تاریخی را دارند که خداوند اراده کرده است آن محقق شود. در خصوص پیامبرf علاوه بر چنین احساسی، نحوه ای از آگاهی از خود در عین چنین حضوری برایشان مطرح است و می یابند خود را که دارای چنین نقشی هستند، آگاهی و اراده ی خاصی که مجاهدان جنگ بدر آن آگاهی و اراده را نداشتند تا اراده ی خود را فانی در اراده ی خدا بکنند.
این فراز از آیه که می فرماید: «ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ» خبر از آن می دهد که در مورد رسول خداf چیزی علاوه بر آن چه بر مجاهدان می رود، در میان می باشد که آن را آگاهی به حضور تاریخی می نامیم. برای مجاهدان حضور تاریخی بود و پای آن حضور هم ایستادند و آمدند تا خدا را به تاریخ بیاورند ولی چه اندازه به این اراده ی خود آگاهی دارند حرف دیگری است. آگاهی تاریخی و احساس حضورِ تاریخی یک حرف است ولی آگاهی به آگاهی و به این حضور حرفی دیگر است. بسیجیانی که خرمشهر را فتح می کنند، تماماً در لذّت انجام وظیفه ی الهی شان کار می کنند اما این که حضرت امام«رضوان اللّه تعالی علیه» می فرمایند خرمشهر را خدا آزاد کرد، یک احساس دیگری است چون حضرت امام می دانند چه دارد پیش می آید و آن چیزی است ماورای پیروزی بر صدام حسین. در مورد سایر مناسباتی که در تقابل با آمریکا در حال وقوع است هم قضیه از همین قرار است. سیاست مداران و دولت مردان یک طور صحنه را می بینند و مقام معظم رهبری«حفظه اللّه» طور دیگر می بینند. این که بفهمیم در شدیدترین مقابله بین آمریکا و انقلاب اسلامی دارد چه می شود، نکته ی مهمی است و می توان با هرچه شدیدترشدنِ این تقابل متوجه وعده ای شد که خداوند به ما داده است. آمریکا یعنی ابرقدرت جهان تا این جاها به مقابله با ما آمده است. نتیجه ی این مقابله حتماً شکست است و شکست استکبار موجب از بین رفتن هویت کلّی آن است. این نوع آگاهی از صحنه ای که پیش آمده و بعضی می فهمند خبری در راه است با آن نوع آگاهی که سیاست مداران از صحنه دارند، متفاوت است. پیامبرf می دانند دارد چه می شود.
در جنگ حُنین جریانی اتفاق افتاد که می تواند در این رابطه راهنمای ما باشد. ما در جنگ حُنین ابتدا به شدت شکست خوردیم در حدّی که حاكم نیشابورى در روایتى که درباره ی جنگ حنین با سند صحیح از ابن عبّاس نقل مى كند می گوید: تنها كسى كه در جنگ حنین با رسول خداf ماند و استقامت كرد، علىّ بن ابى طالب(ع) بود و همه پا به فرار گذاشتند.[34] قرآن كریم در این باره مى فرماید: «لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فی مَواطِنَ كَثیرَةٍ وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَیْئاً وَ ضاقَتْ عَلَیْكُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرینَ»(توبه/25) خداوند شما را در جاهاى زیادى یارى كرد و بر دشمن پیروز شدید؛ و در روز حنین نیز در آن هنگام كه فزونى جمعیّت تان شما را مغرور ساخت یارى نمود، ولى این فزونىِ جمعیّت هیچ به دردتان نخورد و زمین با همه ی وسعتش بر شما تنگ شد؛ سپس پشت به دشمن كرده، فرار نمودید! سپاه مسلمین که به سختی مورد حمله واقع شده بود، از هم متفرق شد و هرکس سراسیمه به سویی می دوید. پیامبرf به عمویشان عباس فرمودند به مردم بگو: «ای انصار که پیامبر را یاری کردید و ای کسانی که با او بیعت کردید! به کجا می گریزید؟ رسول خدا اینجاست.[35] ظاهراً جنگ در حدّی صورت مغلوب پیدا کرد که ابوسفیان هم که به ظاهر مسلمان شده است و در این جنگ شرکت داشت، وقتی صحنه را می بیند می گوید آنچنان مسلمانان ترسیدند و فرار کردند که اگر عباس صدای شان نمی زد تا دریا می دویدند. با توجه به چنین شرایطی، تاریخ گواهی می دهد رسول خداf در این صحنه آنچنان محکم و امیدوارند که گویا هیچ مشکلی پیش نیامده، با این که قرآن صحنه را این طور توصیف می کند که «ضاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ » و زمین با آن همه وسعت برای آن ها تنگ شده بود، به این معنا که هرکدام به دنبال جایی بودند که در آن جا پنهان شوند ولی پیامبرf همچنان محکم ایستاده بودند. مورخان می گویند: در شرایطی که همه ی تحلیل ها حکایت از آن داشت که کار اسلام تمام است، پیامبر خداf به خوبی حس می کردند اسلام دارد ادامه می یابد و این بدان جهت بود که آن حضرتf خودشان و با اراده ی خودشان وارد این تاریخ نشده بودند که حالا از نظر شخصی احساس کنند در محاسبه به خطا رفته اند بلکه متوجه حضور تقدیری هستند که حضرت حق اراده کرده است. عین این مسئله را ما در رابطه با حضرت امام«رضوان اللّه تعالی علیه» در تاریخ معاصر ملاحظه می کنیم که بر خلاف همه ی تحلیل ها و معادلات جهانی متوجه حضور تقدیر دیگری هستند که بنا است در عالم ظهور یابد.
تحلیل گرانی که آن صحنه یعنی صحنه ی جنگ حنین را تحلیل می کنند؛ معتقدند اگر پیامبرf چیزی ماورای معادلات عادی نمی دانستند - در حالی که همه چیز حکایت از شکست می کرد- آن طور مطمئن نمی ایستادند. پیامبرf می دانند اراده ای ماورای این پیروزی ها و شکست ها در میان است، خداوند اراده کرده است همه ی معادلات را به نفع اسلام و به ضرر جاهلیت تمام کند و به همین جهت از آن چه در ظاهر برای امتحان مسلمین پیش می آید، جا نمی خورند. می دانند چیزی بیش از این که ظاهر قضیه نشان می دهد در صحنه است و خود را با آن اراده ی خاص مرتبط کرده اند. این است معنای از آنِ خودکردنِ انقلاب اسلامی. پیامبرf چیزی ماورای این تنگناهای تاریخی یافته اند و خود را با آن مرتبط کرده، و آن را از آنِ خود کردند و معنای «إذ رَمَیت» می تواند این باشد. در واقع پیامبرf می دانند که چه چیزی می خواهد اتفاق بیفتد. بنده بصیرت امام«رضوان اللّه تعالی علیه» و مقام معظم رهبری«حفظه اللّه» را این طور می دانم. هر چه برای مقام معظم رهبری خبر می آورند که همه ی دنیا دست در دست هم داده اند تا شما را خلاص کنند و توانسته اند مفادی را در درون برجام بگذرانند که همه ی آن ها به ضرر ما است، ولی ایشان با قاطعیت تمام می گویند مطمئن باشید ما در این صحنه ها پیروز خواهیم بود.
فکر می کنم بتوانم این را بگویم که ما در دهه ی چهارم انقلاب در مقام «إذ رَمیت» هستیم. اگر در مقام «إذ رَمَیت» نباشید نمی توانید انقلاب را ادامه دهید. عقل وادب ادامه ی انقلاب در این تاریخ مقام «إذ رَمَیت» است. اگر به هویت تاریخی انقلاب آگاهی پیدا نکنید از ظواهر میدان مرعوب می شوید مثل بعضی ها که هراسان شدند و می خواهند به گفته ی خودشان بهانه به دست آمریکا ندهند. مثل آن که بعضی ها در صدر اسلام، خود را در مقابل قدرت ابوسفیان باختند. تاریخ گواه است که امیرالمؤمنین(ع) توانستند اسلام را با حفظ اهداف اصیل ادامه دهند. در این گیر و دار که امیرالمؤمنین(ع) مشغول غسل و کفن کردن پیامبرf بودند و انجمن سقیفه نیز به کار خود مشغول بود، ابوسفیان که شم سیاسی نیرومندی داشت به منظور ایجاد اختلاف در میان مسلمانان در خانه ی حضرت علی(ع) را زد و به ایشان گفت: دستت را بده تا من با تو بیعت کنم و دست تو را به عنوان خلیفه مسلمانان بفشارم، که هرگاه من با تو بیعت کنم احدی از فرزندان عبدمناف با تو به مخالفت برنمی خیزد، واگر فرزندان عبدمناف با تو بیعت کنند کسی از قریش از بیعت تو تخلف نمی کند و سرانجام همه عرب تو را به فرمانروایی می پذیرند. ولی حضرت علی(ع) سخن ابوسفیان را بی اهمیت تلقی کرد و چون از نیت او آگاه بود فرمود: من فعلاً مشغول تجهیز پیامبرf هستم. و ابوسفیان گفت: سوگند به خدا اگر اراده کنید حق خود را بگیرید می توانید در اندک وقتی لشکریان و مردانی گرد آورید و غاصبان را نابود سازید. امیرالمؤمنین(ع) در پاسخ به او فرمود: برگرد ای ابوسفیان، سوگند به خدا از آن چه می گویی قصد خدا نداری و برای خدا سخن نمی گویی، تو همواره با اسلام و اسلامیان به حیله گری رفتار می کنی، ما اکنون به کارهای شخصی پیغمبرf پرداخته و وقت توجه کردن به این گونه حرف ها که تو می گویی نداریم و هر فردی مأموریتی دارد و باید کار خود را انجام دهد.[36]
ابوسفیان تصور می کرد حضرت علی(ع) حاضرند به هر قیمتی در آن صحنه پیروز شوند. ابوسفیان ادامه ی تمدن جاهلیت است، در حالی که امیرالمؤمنین(ع) می خواهند تاریخی را که اسلام به صحنه آورده، ادامه دهند. این کار همان باقی ماندن بر حقیقت است، هرچند خانه نشین شود. محمدبن ابابکر در کوران جنگ وقتی امیرالمؤمنین(ع) را در خیمه شان ملاقات می کند و می بیند آن حضرت کاملاً آرام هستند، متعجب می شود؛ در حالی که آن حضرت در همان صحنه ها با آرامش خاص خود خوب می دانند که دارند تاریخ را فتح می کنند. این تاریخ، آن علی ای را می خواهد که وقتی عمروعاص پیراهن عربی اش را بالا می زند آن حضرت رویشان را برمی گردانند در حالی که می توانستند با یک ضربه ی شمشیر کارش را تمام کنند، اما حضرت می خواهند تاریخ اسلام محقق شود و به آن طریق تاریخ را فتح می کنند. نتیجه اش این می شود که امروز امیرالمؤمنین(ع) است که تاریخ را تغذیه می کند ولی آل سعود جان می کَند تا بماند و نمی ماند. ما هیچ کدام از آن کارها را نمی کنیم و می مانیم. خیلی عجیب است تلاش می کنند امام حسین(ع) را شهید کنند تا بمانند، حضرت شهید می شوند ولی می مانند.
نمی دانم آن چه در این مورد باید گفته شود را عرض کردم یا نه، اما خواستم عرض کنم زیر سایه ی حضورِ تاریخی قرارگرفتن چه چیز مهمی است. درک انقلاب اسلامی از این جنس است و انسان با درک آن در جایگاه خاصی قرار می گیرد، جایی که قله ی آن حضرت علی(ع) است که مولوی در وصف آن حضرت می گوید:
تو ترازوی اَحَد خو بوده ای
بل زبانه ی هر ترازو بوده ای
«اَحد» هیچ جا نیست و همه جا هست. همه ی دغدغه ی دشمنان اسلام، امیرالمؤمنین(ع) بود زیرا همه جا حاضر بود بدون آن که مراکز قدرت را مثل رقیبانش تصاحب کرده باشد. امیرالمؤمنین(ع) هیچ کاری با این ها ندارند، ولی آن ها همواره دغدغه شان امیرالمؤمنین(ع) است، در همان زمانی که حضرت هیچ کاری در مقابل آن ها انجام نمی دهند و آن ها بر خرِ مراد سوارند، خالدبن ولید مأمور است تا حضرت را در نماز جماعتی که پشت سر ابابکر می خوانند، به قتل برساند - چرا حضرت به این نتیجه رسیده اند که نماز را پشت سر ابابکر بخوانند جای خود دارد که خودتان باید نسبت به آن فکر کنید- ابابکر که خودش این مأموریت را به خالد داده در حین نماز از این امر پشیمان می شود و قبل از آن که نماز را تمام کند در حین نماز به خالد خطاب می کند که آن کار را نکند و سپس سلام نماز را می دهد و حضرت از این کار با خبر می شوند و با دو انگشت خود آن قدر گلوی خالدبن ولید را فشار می دهند که نزدیک است تلف شود. ملاحظه می کنید که چگونه همین بودنِ آن حضرت برای آن ها مسئله است، زیرا نوع بودن و سیره ی علی(ع) طوری است که امکان درخشش را از رقیب می گیرد و جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی همین گونه است و می رود که در مواجهه با دنیای مدرن راه دیگری را در مقابل بشر قرار دهد و معلوم است که دنیای استکبار نمی تواند تحمل کند.
با توجه به آن چه عرض شد باید از خود بپرسیم خداوند در موقعیت تاریخی که ما داریم با ما چه نسبتی برقرار کرده است و ما نیز چه نسبتی با او باید برقرار کنیم. این از نکاتی است که باید در باره اش فکر کرد. آیا خداوند در این تاریخ نسبتی خاص با ما برقرار کرده است؟ یا ما هنوز در تاریخ گذشته ی خود که با صفویه شروع شد، هستیم؟ و از طرف دیگر آیا ما هنوز در زمان نحله ی نجف و آیت اللّه قاضی می باشیم؟ بنده به یکی از رفقایی که به سلوک به روش آیت اللّه حسینی طهرانی مشغول اند عرض کردم خوب کاری می کنید که از عالمِ دانشمندی مثل آیت اللّه حسینی طهرانی استفاده می کنید، ولی عنایت داشته باشید از نظر حضور تاریخی باید در تاریخ امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» زندگی کنید. بعضی از عزیزان هنوز در تاریخی که آیت اللّه قاضی به سر می بردند، زندگی می کنند، در حالی که فکر می کنم آن کامی که می خواهند، نصیب شان نمی شود. منظورم آن نوع کامیابی است که شهید آوینی و شهید حججی به آن رسیدند. تاریخ ما، تاریخ آوینی ها است و مردم به بهترین نحو با اشاراتی که از قلم فاخر آن شهید تراوش می شود می توانند فکر کنند و شهادت را بفهمند و شهداء را تشییع کنند. تشییع کنندگان شهداء در رابطه با نحوه ی آگاهی که نسبت به حضورشان در انقلاب دارند، دو نوع اند؛ عده ای مانند مادری که فرزند خود را شیر می دهد جان شان نسبت به تاریخی که شهداء متذکر آن هستند، شعله ور است و در تشییع شهداء حاضر می شوند و به عنوان متفکران تاریخِ خود از این تاریخ به عنوان محل تجلی انوار الهی نور می گیرند؛ ولی عده ای دیگر از همین تشییع کنندگان کسانی اند که می فهمند چه چیزی در حال وقوع است و در مورد تاریخ خود به خودآگاهی رسیده اند. البته عده ای هم هستند که بیرون تاریخ خود به سر می برند. کسی که در زمانه ی وقوع تاریخِ انقلاب اسلامی به سر می برد ولی بیرون از این تاریخ است، سخت گرفتار بی هویتی است. او نمی داند که نمی شود مثل پدرش و جدّش که در تاریخ انقلاب اسلامی نبودند، زندگی کند. ممکن است طرف بگوید من هم مثل پدرم نماز می خوانم و روزه می گیرم و کاری هم نه به آقای خمینی دارم و نه به آقای خامنه ای و نه به شهید حججی. او حواسش نیست، تاریخش، تاریخ دیگری است و روحی او را در بر گرفته است که پدرش را در بر نگرفته بود. او در این تاریخ با خود بیگانه می شود؛ مثل مادری است که از عشق درونی اش به فرزندش بیگانه باشد و بخواهد با آن کودک لجبازی کند، غافل از این که با خود لجبازی کرده است و نسبت به گرایش اصیل خود بیگانه شده است. واقعاً اگر مادری چنین کاری بکند، در درونش چه می گذرد؟ جز این است که گرفتار انواع افسردگی ها می گردد؟ بیرون از تاریخِ خود به سربردن موقعیت سختی است و نتیجه ی آن بسیار آزاردهنده است.
تمام قاتلان امام حسین(ع) در تاریخی که باید با حضرت در میدان می بودند، به مقابله با حضرت برخاستند و گرفتار روزگاری شدند که تصور نمی کردند، مثل روزگاری که امروز مریم رجوی و طرفدارانش گرفتار آن هستند و فکر نمی کنم تصور آن برای ما ممکن باشد که چگونه خودشان مسئله دار می شوند. همه ی این گرفتاری ها به جهت آن بود که نسبت به حقیقت دوران خود برخورد درستی نداشتند.
27- «در نظرانداختن به حقیقت، تنها اشارت است که می تواند نقش آفرین باشد و نه عبارت. زبان اشارت جهت تفکر نسبت به انقلاب اسلامی، ما را به حقیقت آن نزدیک تر می کند، از آن جهت که انقلاب اسلامی یک حقیقتِ معنوی است و نه یک اتفاقِ تاریخی. البته برای کسی که در حالت کلّی از عالَم انقلاب اسلامی بیرون نباشد.[37] و از این جهت ما می خواهیم انقلابی را که قبول داریم، از آنِ خود کنیم. مثل تدبّر در قرآن برای از خودکردنِ آن باوری که از قرآن داریم. [38]
زبان اشارت، حیطه ای از موضوع را در مقابل ما می گشاید تا ما بتوانیم جوانب مختلفِ موضوع را بنگریم، نه آن که آن را در تعریف منطقی اش محدود کنیم - دیدار می کند و پنهان می شود و باز به صورتی دیگر ظهور می کند- و ما در نسبت با انقلاب اسلامی، بینِ این آشکاری و پنهانی جای داریم و با اشارت ها می توانیم نسبت به معنای آن تفکر کنیم و حتی آن را مبنای تفکر خود قرار دهیم، از آن جهت که «تفکر، تاریخی است» و در بستر تفکر نسبت به انقلاب اسلامی است که هرگونه فهم و درکی از مسائلِ زمانه در جای خود قرار می گیرد.»
کمی با هم به این جمله فکر کنیم که می گوید: «در نظرانداختن به حقیقت، آن اشارت است که می تواند نقش آفرین باشد.» شما یک وقت است می خواهید به حقیقتی نظر کنید و یک وقت می خواهید به حقیقتی فکر کنید، این دو نگاه متفاوت است. مثل تفاوت باور به وجود خدا و نظر به حضرت حق. در باور به وجود خدا، مطابق دستورات او عمل می کنید و سعی می کنید به گناه و معصیت نزدیک نشوید و جزاء و پاداش کارتان هم إن شاءاللّه بهشت است. ولی یک وقت در راستای آمادگی قلب نظر به خدا می اندازید، در این حالت با کوچک ترین خطا می بینید رابطه تان با خدا کدر شد، در آن حدّ که مولوی با خوردن چند لقمه ی اضافی احساس می کند رابطه ی قبلی را ندارد و ناله سر می دهد:
از برای لقمه ای این خار خار
از کفِ لقمان برون آرید خار
در نسبت با حقیقت همیشه حالت انسان همین طور است زیرا حقیقت یعنی حق در جلوه ای خاص، مثل جلوه ی حق در آینه ی این تاریخ. وقتی خدا را در حقیقتی یافتید و به او نظر کردید، هیچ وقت نمی توانید با زبان مفاهیم و در قالب منطق ارسطویی آن را وصف کنید. باید مانند امیرالمؤمنین(ع) او را وصف کنید همان طور که حضرت در نهج البلاغه به حضرت حق و تجلی او در اشیاء اشاره می کنند. مثلاً در همان خطبه اول در توصیف خدا به زبان اشاره این طور اظهار می دارند: «مَعَ كُلِّ شَیْ ءٍ لا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَیْرُ كُلِّ شَیْ ءٍ لا بِمُزَایَلَة» او با هرچیزی هست نه به آن صورت که در کنار آن چیز باشد، و غیر هر چیزی است، نه به آن صورت که جدای از آن باشد. ملاحظه کنید این توصیف، توصیفی نیست که به صورت استدلالی و انتزاعی باشد، با این توصیف که زبان اشاره است، تنها می توان سعی کرد با چنین حقیقتی در هر جایی روبه رو بود. از خود می پرسید یعنی چه «با هر چیزی هست امّا نه این که قرین و پهلوی آن باشد و غیر آن چیز است نه این که جدا از آن باشد.» هرچه بیشتر فکر کنید، کار سخت تر می شود مگر آن که به کمک چنین اشاره ای او را با نظر به مخلوقاتش در منظر خود بیابید. امیرالمؤمنین(ع) در توصیف خود با زبان اشاره به حقیقتی که در مقابل ما است و در هر چیزی نمایان است؛ اشاره کردند. آری! خداوند همه ی عالَم را در برگرفته است، اما نه این که پهلوی جزء جزءِ عالم باشد. اگر خدا را در افق جان تان بخواهید، این آن خدایی است که دنبال آن هستید.
حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» در همان سال اول انقلاب در پیام خود به «کنگره ی نهج البلاغه» نوشتند: «متفکران، اندیشمندان، صاحب نظران، صاحبان دل، بشینند دور هم و این سطر را معنا کنند.» این نحوه ی بودنِ حقیقت است و به همین جهت عرض شد: «در نظرانداختن به حقیقت، آن اشارت است که می تواند نقش آفرین باشد.» فقط می توان با زبانی خاص به آن اشاره کرد، نه آن که با زبان عبارت بتوان آن را توصیف نمود. زبان اشارت جهت تفکر نسبت به انقلاب اسلامی ما را به حقیقت آن نزدیک تر می کند. فکر به همان معنایی که در آخر آیه ی 44 سوره ی نحل از آن سخن گفته شد و به پیامبرf فرمود: ذکر را بر تو نازل کردیم تا برای مردم آن چه بر آن ها نازل شده است را تبیین کنی. «لَعَلَّهُم یتَفَکَّرون» امید است با آن تذکر و تبیین، حقیقت را در خود بیابند، این یک نوع فکر است. تشییع کنندگان شهدا دارند با حقیقتی که مربوط به این تاریخ است فکر می کنند. متأسفانه همیشه ما فکر را آن می دانیم که منطق ارسطویی به آن پرداخته است. نمی خواهم بگویم آن فکر نیست، ولی این فکر که شما بخواهید با انقلاب اسلامی نسبتی برقرار کنید هم فکر است آن هم با هویتی بسیار ارزشمند.
عرض شد: «از آن جهت که انقلاب اسلامی یک حقیقتِ معنوی است و نه یک اتفاقِ تاریخی، با زبان اشارت ما را به حقیقت نزدیک می کند.» پس باید به آن اشاره کرد. البته برای کسی که در حالت کلّی از عالم انقلاب اسلامی بیرون نباشد و بتواند اجمال انقلاب اسلامی را در خود بیابد، در آن صورت شما با اشارت هایی که می کنید آن اجمال را به تفصیل تبدیل می نمایید. قرآن می فرماید: «ذلِكَ الْكِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقین» این سؤال پیش می آید که چرا خداوند می فرماید بدون شک این کتاب وسیله ای است برای هدایت کسانی که متقی باشند؟ از طرفی انسان متقی یعنی کسی که حقیقت را می شناسد ولی به صورت اجمال. حال این قرآن آمده است تا بگوید شمایی که به دنبال حق و حقیقت هستی و خود را تا آن جا که ممکن است در این مسیر محفوظ داشته ای تا به به باطل گرفتار نشوی، من با تو حرف دارم. از این لحاظ کسی زبان قرآن را متوجه می شود که بنای تقوا داشته باشد؛ قرآن آن اجمال را تفصیل می دهد و تبدیل اجمال به تفصیل، فقط با اشاره ممکن است. شما اگر بخواهید خدا را اثبات کنید اجمال و تفصیل نمی خواهد. می گوئید هر ممکن الوجودی نیازمند به واجب الوجود است، پس خدا به عنوان واجب الوجود باید موجود باشد. اجمال، جایی است که حقیقتی سوسو می زند و شما می خواهید هرچه بیشتر به آن نزدیک شوید. در این رابطه است که جناب حافظ می فرماید: «چه عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل ها.» چون می خواهد آن شوق درونی را با شفافیتِ بیشتر احساس کند. به همین جهت عرض می شود: «البته زبان اشارت به انقلاب اسلامی برای کسی است که متقی باشد و اجمال آن را در خود دارد.» به همین جهت در اولین جلسه عرض شد مخاطبِ بنده رفقایی هستند که کلیات انقلاب اسلامی را می فهمند و قبول دارند.
«ما می خواهیم انقلابی را که قبول داریم، از آنِ خود کنیم. مثل تدبّر در قرآن برای از خودکردنِ آن باوری که از قرآن داریم.» شما می گویید من قبول دارم این قرآن وَحی است، ولی قرآن اصرار دارد در آیات من تدبّر کن تا با آن تدبّر همان مَلکی که قلب پیامبرf را منوّر کرد، در بستر این وَحی نور خود را بر تو بیفشاند. زیرا باید فرشته ی الهی تو را نورانی کند، با الفاظ که کسی نورانی نمی شود. این جا است که تأکید می شود: اگر انقلاب اسلامی حقیقت دوران است، ما ابتدا باید یادمان باشد حقیقت را می توان با زبان اشاره فهمید.
اساساً اشاره در جایی معنا دارد که مخاطب از آن موضوع آگاهی اجمالی دارد و آن موضوع، طوری است که خود را همواره آشکار می کند و پنهان می نماید. چیزی که قابل اشاره است مثل این لیوان نیست تا آدم ببیند، مثل نور است که هم می توان به آن اشاره کرد و هم به صورتی معین ظهور نمی کند که کاملاً در معرض نگاه شما قرار گیرد. مثل حضور خود خدا در اوایل ماه رمضان که گویا بیشتر آشکار می شود ولی در دهه ی دوم همان ماه آرام آرام ظهورش کم می شود تا شما به دنبالش بروید، به تعبیری «لِنَنْظُرَ كَیْفَ تَعْمَلُونَ» تا ببینیم شما چگونه عمل می کنید؟ اول ماه رمضان می آید و همه را به شوق می آورد و مساجد شلوغ می شود، ولی ملاحظه می کنید که به مرور از شلوغی آن کاسته می گردد؛ حقیقت همیشه در هر ظرف و صحنه ای به همین صورت به ظهور می آید. در مورد انقلاب اسلامی که معتقدم باید نسبت به آن امیدوار باشیم، به جهت وَجه حقانی آن است که ملاحظه می کنید چگونه در آینه ی دفاع مقدس ظهور می کند و چگونه پس از آن در خفا می رود و دوباره ظهور می کند و دوباره در خفا می رود. به همین جهت به ما فرموده اند در نسبت با حقیقت، صبر و تقوی پیشه کنید. روحیه ی صبر و مقاومت در رابطه با عهدی که با حقیقت دورانِ خود بسته ایم بسیار کارساز است. واژه ی «صبر» در قرآن و تأکید قرآن بر صبر در همین رابطه است، واژه ی عجیبی است. یعنی حال که آن حقیقت در صحنه ای ظهور کرد و سپس رُخ برکشید و در خفا رفت، تو بر عهد خود نسبت به آن حقیقت پایدار بمان و به همین جهت اولیاء الهی در دعای خود با حضرت حق اظهار می داشته اند: «اَلّلهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ صَبْرَ الشّاکِرینَ لَک» هر چقدر انسان در مسیر رجوع به حقیقت پیش رود بیشتر متوجه می شود قاعده ی خدا چنین است که در هر صحنه و زمانه ای چهره ای را می نمایاند و باز آن چهره را پس می گیرد. و اگر خود را در ملکه ی صبر رشد ندهیم همین که او چهره ی خود را پس می گیرد به روحیه ی طاغوتیِ خود برمی گردیم و عهد خود با حقیقت را می شکنیم و خداوند با همین محرومیت هاست که می خواهد صبر ما را امتحان کند. این که حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» فرمودند انقلابی ماندن مهم است، مبتنی بر این قاعده ی توحیدی است، و این که ذات حقیقت طوری است که تنها می توان به آن اشاره کرد، از آن جهت است که همواره در ظهور و خفا است. جناب حافظ در همین رابطه می فرمایند:
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکته ها هست در این، محرم اسرار کجاست؟
محرم اسرار یعنی آن کسی که با حقیقت مأنوس شده و آن را از خودش کرده است، یعنی مقام «إذْ رَمَیت». می فرمایند: اشارت را هرکسی نمی فهمد، آن کس که اهل بشارت است زبان اشارت را می فهمد. اگر ما در مقام توجه به مقام اشارت قرار نگیریم زیبایی های ارتباط با خدا را نمی چشیم و خطر جداشدن از انقلاب، همواره ما را تهدید می کند، زیرا نسبت به آن چه با اشارت باید به آن برسیم غافل هستیم. انقلاب اسلامی را در حدّی می فهمیم که یک جریان سیاسی است و بعد هم کم می آوریم و از صحنه ی انقلاب خارج می شویم. آری! «نکته ها هست در این که - انسان از اشارت به بشارت برسد- محرم اسرار کجاست.» با سیاست بازی به هیچ بشارتی نمی رسیم. شیطان عبادت زیادی کرد ولی چون جان خود را به سوی حقیقت روان نکرده بود، گفت: «أَنَا خَیْرٌ مِنْه » من از آدم بهترم، و اشاراتی که آینه ی وجود آدم به اسماء الهی داشت، متوجه نشد. «نکته ها هست در این، محرم اسرار کجاست؟»
زبان اشارت چندین معنا از یک موضوع را در مقابل انسان می گشاید و اگر آن موضوع، وَجهی از حقیقت باشد تنها با زبان اشارت قابل فهم است. این طور نیست که فکر کنید اگر یک چیزی را در نسبت با حقیقت بفهمید کار تمام است زیرا زبان اشارت، حیطه ای از موضوع را در مقابل ما می گشاید تا ما بتوانیم جوانب مختلف موضوع را بنگریم، نه آن که آن را در تعریف منطقی آن محدود کنیم - چون دیدار می کند و پنهان می شود و باز به صورتی دیگر ظهور می کند- و ما در نسبت با انقلاب اسلامی، بینِ این آشکاری و پنهانی جای داریم. این کجا و این که فکر کنید مطلب را یافتم و تمام شد، کجا! انقلاب اسلامی که حقیقت این دوران است، بین آشکاری و پنهانیِ آن حقیقت قرار دارد و تحمل آن آسان نیست زیرا افراد دوست دارند امورات شان سر و سامان بگیرد و راحت شوند. به طرف می گویند آقا! تکلیف ما را یک سره کن، زیرا نمی توانند بپذیرند حقیقت در نسبت با ما آشکار می شود و پنهان می گردد. عطار در این رابطه می گوید:
دی زاهد دین بودم سجاده نشین بودم
ز ارباب یقین بودم سر دفتر دانایی
ترسا بچه ام افکند از زهد به ترسایی
اکنون من و زُنّاری در دیر به تنهایی
امروز دگر هستم دُردی کشم و مستم
در بتکده بنشستم دین داده به ترسایی
نه محرم ایمانم نه کفر همی دانم
نه اینم و نه آنم تن داده به رسوایی
دوش از غم فکر و دین یعنی که نه آن، نه این
بنشسته بُدم غمگین شوریده و سودایی
ناگه ز درون جان در داد ندا جانان
کای عاشق سرگردان تا چند ز رعنایی
روزی دو سه گر از ما گشتی تو چنین تنها
باز آی سوی دریا تو گوهر دریایی
پس گفت در این معنی نه کفر نه دین اولی
برشو تو ازین دعوی گر سوخته ی مایی
هرچند که پُر دردی کی محرم ما گردی
فانی شو اگر مردی تا محرم ما آیی
عطار چه دانی تو وین قصه چه خوانی تو
گر هیچ نمانی تو اینجا شوی آنجایی
می فرماید شرایط من از جهت فهم دین خوب بود، برای خود شیخی بودم و جلو می رفتم و استدلال می کردم و آدم با سوادی بودم، یک مرتبه ترسابچه ا ی[39] آمد و ما را به هم ریخت. جناب عطّار قبل از این ملاقات، اهل یقین عقلی بود و با صد دلیل می توانست باورهای خود را اثبات کند و حالا به خود آمده است که گویا جاهای دیگری هم هست و نمی داند در چنین ساحتی خود را باید چه بنامد، کافر یا مؤمن؟
ندایی بی صدا از درون جان سر برآورد که تو از این حرف ها بیرون رفته ای و نحوه ی بودن خود را با آن چه در قبل بودی ارزیابی مکن. در ساحتی وارد شده ای که ساحت آشکاری و پنهانی حقیقت است.
ناگه ز درونِ جان در داد ندا جانان
کای عاشق سرگردان تا چند ز رعنایی
ما در نسبت با انقلاب اسلامی بین این آشکاری و پنهانی جای داریم. شاید هنوز بعضی از رفقا گرفتار این حالت نشده باشند، آماده باشید، گرفتار ساحتی می شوید که در پیش خود می گویید این دیگر چیست؟ این که می گویند: «بی پیر مرو تو در خرابات»، این جا پیر کمک می کند تا معنای احوالات ما برایمان روشن شود. ما بین آشکاری و پنهانی نسبت به حقیقتِ دوران خود جای داریم و با اشارت ها می توانیم نسبت به آن، تفکر کنیم. این معنایی که به نام انقلاب اسلامی سراغ ما آمد اگر کسی بخواهد برای ما تحلیل کند عملاً ما را از حقیقت دور می کند، باید انوار آن حقیقت را به سوی ما بگشاید. بهترین شخص برای نشان دادن انوار حقیقت انقلاب اسلامی در این دوران، رهبر معظم انقلاب«حفظه اللّه» هستند که نشان می دهند دشمنان چگونه می خواستند در افغانستان یک ملا عمر درست کنند برای این که یک میخ بشود در پهلوی ما، و نشد؛ به عراق حمله کردند برای این که دائماً برای ما مزاحمت ایجاد کنند، و نشد. تجاوز هشت ساله به ایران را راه انداختند برای سقوط نظام اسلامی، و نشد. برای ما این صحنه ها اشارت است و آن کس که اهل بشارت است ناتوانایی آن ها را بشارت می بیند. حال اگر کسی منکر این ها شد شما چکارش می توانید بکنید؟ فکر نکنید با دلایلِ انتزاعی می توانید او را قانع کنید. موضوعی که امروز در صحنه است چیزی نیست که با زبان انتزاعی و استدلالی بتوان آن را نشان داد. بله زمانی موضوعاتی داشتید که با زبان انتزاعی می توانستید آن ها را اثبات کنید، مثل آن که می خواستید خدا را اثبات کنید. امروز این هایی که منکر حضور تاریخی انقلاب اسلامی هستند، کدام شان منکر خدا می باشند؟ دوره، دوره ی نظر به خداوند است در مظاهر تاریخی. کسانی هستند که فرار مالیاتی دارند و وام های زیادی از بانک ها می گیرند و موجب تورم می شوند، و عموماً خدا را هم قبول دارند؛ ولی امروز تنها با اعتقاد به وجود خدا نمی شود در این تاریخ قرار گرفت و از وسوسه های شیطان مصون بود. برای حضور در تاریخِ قدسی، دلِ مصفّا نیاز است تا بتواند با خدا مأنوس شود. این جا است که شهید آوینی سخن می گوید که «انسان ها با دل شان زندگی می کنند نه با عقل شان.» جوانان ما که جبهه رفتند به صرف دستور فلان فقیه نرفتند، به دستور شخصی رفتند که می خواست آن ها در این تاریخ، خدا را به جامعه برگردانند، حضوری ذیل سایه ی نور خدا. باید به چیز دیگری فکر کرد و آن این است که ما در نسبت با انقلاب اسلامی، بینِ آشکاری حقیقت و پنهانی آن جای داریم و با اشارت های خاصی که رهبر معظم انقلاب متذکر آن هستند، می توانیم نسبت به معنای آن تفکر کنیم و می توانیم آن معنا را مبنای تفکر خود قرار دهیم، همان طور که آیه ی «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ» را مبنای تفکر خود قرار می دهید و بزرگی انسان ها را به تقوا می دانید. انقلاب اسلامی حقیقتی است که اگر آن را درست ببینیم می توانیم آن را مبنای تفکر قرار دهیم و جایگاه حقیقی هرچیزی را معین کنیم از آن جهت که تفکر، تاریخی است و هر چیزی در تاریخ خودش معنا می شود. تفکر، تاریخی است و در بستر تفکر نسبت به انقلاب اسلامی، هرگونه فهم و درکی از مسائل زمانه در جای خود قرار می گیرد. عطار فرمود:
دی زاهد دین بودم سجاده نشین بودم
ز ارباب یقین بودم، سر دفتر دانایی
تا دیروز آن چه مرا معنا می کرد زهد بود، ولی با حضوری که امروز یافتم «اکنون من و زنّاری در دیر به تنهایی» باید به عشق نظر کنم. «زنّار» در این جا به معنای بر عهد با خدا کمربستن است.
و در آخر فرمود: «گر هیچ نمانی تو، این جا شوی آن جایی» یعنی در عین این که در این دنیا هستی، با حقیقت مرتبط می شوی و فرش را به عرش متصل می گردانی، بین آشکاری و پنهانی قرارداشتن چنین حالتی است. پس اگر خواستیم با حقیقت مرتبط باشیم باید بدانیم رویکرد و آداب خاصی باید در میان آید، نمی شود در زهدِ تفکر متافیزیکی و تفکر انتزاعی باشیم و با مفاهیم، زندگی کنیم و بخواهیم حقیقت بر ما رخ نمایاند. زبان اشاره، اولین شرط نظر به حقیقت است.
28- «ما چاره ای نداریم تا در این تاریخ زبانی را بگشاییم که به مدد آن زبان، بتوانیم انقلاب اسلامی را درک کنیم، زیرا آن چه امروز به عنوان زبان در بین ما جریان دارد، فاقدِ آن توانایی است که بتواند تصوری به مخاطب بدهد تا مخاطب بدون ابهام متوجه ی ذات تاریخی انقلاب اسلامی شود و آن کلمات و آن زبان، در توصیف انقلاب اسلامی در حوزه ی ظاهرِ الفاظ متوقف نگردد و در نتیجه مخاطب بفهمد چگونه می توان پذیرفت انقلاب اسلامی افرادی را به صحنه آورده که با انتخاب خود می توانند تا مرز شهادت، زندگی خود را معنا کنند.»
این زبان، کدام زبان است که می تواند همچون جناب حافظ بگوید:
سرها چو گوی در سرِ کوی تو باختیم
واقف نشدکسی که چه کوی است و این چه گوست
ما چاره ای نداریم تا در این تاریخ زبانی را بگشاییم که به مدد آن زبان بتوانیم انقلاب اسلامی را درک کنیم. زبانی می خواهیم که آن زبان، زبان خود انقلاب اسلامی باشد. به عنوان مثال؛ شما یک وقت یک گل را نگاه می کنید و محو آن گل می شوید، ولی یک وقت تلاش می کنید ببینید آن گل چه می گوید. آیا می شود مجال دهیم تا گُل خود را بنمایاند؟ ولی یک وقت نظر خود را در وصف گل بیان می کنید، در این جا زبان، زبان گل نیست. آیا می شود سلوکی داشته باشیم که گل از خود بگوید و «به طریق ترجمانی من از او سخن بگیرم به شما جواب گویم؟» یعنی راهی هست که ما، گفتِ گل بشویم و زندگی را از درونِ زندگی بشناسیم؟
اگر زندگی را باید در وَجه تاریخی خود جستجو کنیم، انقلاب اسلامی همان وجه تاریخی ما است و حضرت حق در این تاریخ در آینه ی انقلاب اسلامی به صحنه آمده است، نه آن که خداوند را در بیرون از آن جستجو نماییم. کافی است سعی کنیم به سوی انقلاب اسلامی روی آوریم تا آگاهی ما از آن به وسیله ی خودِ انقلاب شکل بگیرد، و نه با پیش فرض های خود. با توجه به آیه ی «كُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأن » خداوند در این یوم و تاریخ به صورت انقلاب اسلامی به صحنه آمده است و کیفیت روی آوردن ما به انقلاب، دو حالت دارد: یا با نظر و تحلیلِ خود در وصف انقلاب اسلامی قدم بر داریم، یا این که بدانیم راهی هست تا انقلاب اسلامی خودش به زبان آید و گفتِ هستی شود و ما زبان انقلاب اسلامی بشویم. آیا سلوکی و تفکری هست که از طریق آن، ما زبان انقلاب اسلامی و زبان هستی بشویم؟ از آن جهت که هستی در این تاریخ در آینه ی انقلاب اسلامی ظهور کرده است.
حال سؤال این است که آن زبان چگونه می تواند باشد؟ آیا خود انقلاب اسلامی به عنوان حقیقت دوران باید از خود بگوید یا ما باید در مورد آن نظر بدهیم؟ این است آن نکته ای که باید برای عزیزان مسئله باشد. زبانی که جناب حافظ به جهت فقدان آن زبان، ناله سر می دهد که:
سرها چو گوی در سرِ کوی تو باختیم
واقف نشدکسی که چه کوی است و این چه گوست
می گوید: خدایا! ما در این تاریخ، ایثار بزرگی را به ظهور آوردیم، ولی هنوز کسی نفهمیده است ما چکار کردیم. «واقف نشد کسی که چه کوی است و این چه گوست.» آن کوی، به عنوان انقلاب اسلامی، کوی خدا است. ما در کوی خدا سرها چون گوی در مقابل حضرت حق باختیم، ولی برای تبیین آن چه انجام شد، ما چه زبانی باید بگشاییم؟ بنده می خواهم عرض کنم تا ما در ارائه ی نظر خود نسبت به آن آینه ی حق نما، گنگ نشویم آن زبانی که از درون ما سخن می گوید را نمی یابیم و آن آینه به درخشش در نمی آید. آیا حضور اعجاب انگیز مردم در 22 بهمن ها سخنی نیست که انقلاب اسلامی در به ظهورآوردنِ آن صحنه ها، اظهار می دارد؟
عُمّان سامانی هم تا در مقابل کربلا ساکت نشد، کربلا به سخن نیامد، می گوید:
کیست این پنهان مرا در جان و تن
کز زبان من همی گوید سخن
«گنجینه الأسرار» عمّان سامانی یک گفتِ متعالی از کربلا است تا اسرار کربلا فاش شود. در ادامه می گوید:
این که گوید از لب من راز کیست؟
بنگرید این صاحب آواز کیست؟
متوجه ی این امر هست که دیگری دارد از طریق او حقیقت کربلا را آشکار می کند. در ادامه در نسبت انسان با آن حقیقت می گوید:
در من این سان خود نمایی می کند
ادعای آشنایی می کند
خود را آشکار می کند زیرا از جنسِ «وجود» است و «وجود» در هرجا که امکان تجلّی داشته باشد تجلّی می کند. جناب عمّان سامانی اجازه داد تا حقیقتِ وجودی کربلا از زبان او خود را بسُراید و عمّان سامانی به آن ترانه گوش سپرده است. گوش سپردن به ندای بی صدای انقلاب اسلامی از همین نوع است و آن ندا می تواند زبان ما را در برگیرد و مهم ترین رخداد این تاریخ را به گفت آورد، به همان صورتی که می توانید سخنان رهبر معظم انقلاب«حفظه اللّه» را ملاحظه کنید که چگونه گفتی است از انقلاب اسلامی. شواهد حاکی از آن است که خلوص ایشان نسبت به انقلاب موجب شده است تا انقلاب اسلامی از طریق ایشان خود را ظاهر کند. به همین جهت مانند خود انقلاب، گفتی است معجزه آسا. مثل نزول سوره های قرآن که معجزه وار به مناسبت شرایطی که پیش می آمد، خداوند حقیقت را بر قلب پیامبرf نازل می کرد. مسلمانان در بعضی مراحل می ماندند که در آن مرحله چگونه فکر کنند و یک مرتبه سوره ای نازل می شد و تکلیف همه را روشن می نمود. آن که در این موارد به سخن می آمد، خودِ هستی بود. آری! آن آیات سخن خدا بود ولی با این خصوصیت که مسلمانان با نزول آن سوره از مسئله ای که داشتند، آزاد می شدند. زیرا آن سوره ها سخن خدا بود برای ادامه ی تاریخی که با اسلام در آن تاریخ شروع شده بود؛ همین که آیات نازل می گشت همه چیز عوض می شد و ورق بر می گشت و همه می فهمیدند تکلیف شان چیست، چون خود را به آن حقیقت سپرده بودند و حال، آن حقیقت است که به «گفت» درآمده، ولی با نزول بر قلب حضرت محمدf. آیا به صحنه آمدنِ حقیقت منحصر به همان تاریخ است، یا خدا در هر زمانی «شأنی» و «گفتی» دارد؟ آیا ما در امام خمینی و مقام معظم رهبری هم این را نمی بینیم که این سخنان، سخن خدا است؟ حضرت امام و مقام معظم رهبری در بستر انقلاب اسلامی می خواهند سخن خدا را که در آینه ی انقلاب اسلامی ظهور کرده به گوش مردم برسانند. قبول دارم کسی که از حقیقت انقلاب اسلامی بیگانه است، هیچ کدام از این حرف ها را به راحتی تصدیق نمی کند، اما کسی که در نسبت با انقلاب اسلامی خودش را شکل داده است تصدیق می کند زبان این بزرگان، زبان دیگری است؛ منتها در بستر تاریخی که از طریق پیامبر خدا و اهل البیتh گشوده شده و ذیل ایمان به وَحی الهی، زبان این بزرگان زبان خدا محسوب می شود ولی نه مستقلاً.[40]
حتماً بر روی این نکته فکر کرده اید؛ «فهم» آن گاه که به گشودگی در می آید خصلت زبانی دارد. در آن حالت متوجه می شوید گویا زبان تان زبان دیگری است. در همین رابطه می گوییم انقلاب اسلامی زبان دارد و اگر با زبان انقلاب اسلامی صحبت کنیم، با زبان تاریخی که در آن هستیم و ما را فرا گرفته است صحبت کرده ایم. و اگر با زبان انقلاب اسلامی صحبت نکنیم با زبانی صحبت کرده ایم که مربوط به این تاریخ نیست. زبان کهنه ای است که هیچ معنایی از آن ظهور نمی کند و جوانان ما نمی توانند آن را بپذیرند.
فهمِ بی صدا، بر شبکه ای از فهم های پیشین مبتنی است. یعنی شما این فهم را در نسبت با امام حسین(ع) و تاریخ گذشته دارید و آن فهم ها در زبان سکنی دارد و آن فهم ها باید زبانی متناسب با خود داشته باشد، زیرا هر فهمی زبان خود را دارد و همبستگی اجتماعی را در این حالت ممکن می سازد. اگر انقلاب اسلامی در فهم ما در میان نیاید و زبان مناسب خود را نگشاید همین است که می بینید، هر کسی برای خودش یک فکری دارد و به راهی می رود.
سؤال: مخاطبی که انقلاب اسلامی می خواهد تربیت کند به چه شکل باید تربیت شود تا بتواند انقلاب را از این معضلات عبور دهد؟
جواب: ملاحظه کنید که حقیقت همواره خود را نشان می دهد، این انسان ها هستند که باید تلاش کنند نسبت شان را با آن شکل دهند. یعنی این معضلات، معضلات انسان هایی است که از انقلاب اسلامی فاصله گرفته اند، نه این که مربوط به انقلاب باشد. ما خود را در تنگناهایی انداخته ایم که ریشه در سبک زندگی غربی ها دارد و هرگز آن سبک زندگی در این جا جواب نمی دهد. تاریخی شروع شده است که اگر کسی مسئله اش را با انقلاب اسلامی حل نکند خودش معضل خودش می شود. وقتی می بینیم ادارات به این معضل افتاده اند، باید به فکر راهی باشیم که در انقلاب اسلامی نهفته است، نه این که با هرچه غربی کردنِ خود، مشکلی بر مشکلات گذشته بیفزائیم. بنده از «آتش به اختیاری» که مقام معظم رهبری فرمودند این افق را گشوده دیدم که ما باید راهی را انتخاب کنیم که گرفتار این معضلات نباشیم، این ها معضل خودشان باشد. می خواهم عرض کنم شما انتظار نداشته باشید در نهادهایی که در بستر نظام غربی شکل گرفته اند، بتوانید راهی را طی کنید که از جنس انقلاب اسلامی است. شما آمدید در انقلاب اسلامی در کنار ارتش، سپاه پاسداران را شکل دادید و نشان دادید این ارتش است که باید خود را همتراز انقلاب کند. حاصلش این شد که ارتش در حال حاضر کم تر از سپاه نیست. آمدید هویت بخشی کردید. آیا ما فکرش را کرده ایم به جای دولت مدرن، چه نهادی می خواهیم؟ یا این که دائم انتظار داریم دولتی که در بستر فرهنگ مدرن و عقل مدرن شکل گرفته، آرمان های انقلاب اسلامی را پیاده کند؟ مرحوم شهید باهنر و شهید رجایی هرگز نمی خواستند مسیر دولت به این جاها کشیده شود، بقیه ی دولت ها هم خودشان را جای دیگری تعریف کرده بودند. دولت نهم و دهم هم تاریخ خود را گم کرد و نشناخت در چه موقعیتی است.
آیا فکر کرده ایم ما برای ادامه ی انقلاب اسلامی می توانیم به راهی بیندیشیم که آن راه در کنار دولت باشد ولی جنبه ی مردمی آن غالب گردد تا دولت ها آرام آرام با اهداف پیشِ روی انقلاب اسلامی خود را تطبیق بدهند؟ در این نحوه دولت که امروز در کشور ما هست، شخص کارمند وقتی حقوق می گیرد فکر می کند کارش را کرده است، فکر نمی کند در إزای دریافت آن حقوق بدهکار است و باید هدفی را دنبال کند. این همان قضیه است که «جایی را کَندند تا لوله گذاری کنند، یکی زمین را می کند و دیگری قرار بود لوله گذاری کند و سومی بنا بود روی لوله ها را خاک بریزد. دومی یادش رفته بود لوله بگذارد و سومی هم داشت به گمان خود کار خود را می کرد و در آن کانالی که کنده بودند، خاک می ریخت.» چون در کار خود یعنی پرکردن کانال به هدفی فکر نمی کرد. این یعنی روحی که نمی تواند به کارش فکر کند، به حقوقی که دریافت می کند فکر می کند، چون در فضای غربی تربیت شده و نه در فضای تکلیف دینی؛ و معضل اداری ما در این نحوه تفکر است. در دفاع مقدس، شما ملاحظه کردید که چون دولتی اداره نمی شد و هرکس احساس تعهد می کرد، کارها جلو می رفت، کسی منتظر نبود یک نفر دیگر بیاید آن کار را انجام دهد، خودش آن کار را انجام می داد. در نهاد دولت این معنا نیست.
سؤال: در حال حاضر که زمام امور در دست دولت است، چگونه می توانیم در امور اجرایی، اهداف انقلاب را دنبال کنیم؟ با این مشکل به چه شکلی می شود کنار آمد؟
جواب: بنده معتقدم زمام امور بیشتر در دست ضعف ما است. ما در بسیاری از موارد امورات مان را بدون دلیل به دولت وصل کرده ایم، اعم از اموری مثل کشاورزی و یا آموزشی و اقتصادی. کشاورز ما می گوید اگر بانک ها به ما وام ندهند نمی توانیم کار کنیم. دامدار ما یک گاوداری درست کرده که گاوهایش را باید میلیاردی بخرد، در حالی که اگر مثل هندوستان همان چند گاوی که کنار خانه ی هر کشاورز بود را پرورش می دادیم، قضیه فرق می کرد و وابستگی به بانک و وابستگی به خارج پیش نمی آمد. به قول شوماخر در کتاب «کوچک، زیباست»، با داشتنِ چنین گاوداری ها است که وابستگی زیاد می شود، در حالی که هرچیزی کوچکش، زیباست و ما را گرفتار تصدی گری دولت نمی کند، چیزی که رهبر معظم انقلاب نیز بر آن تأکید دارند.
کشاورز ما قسمتی از زمینش را خودش گندم می کاشت و قسمتی از آن را به محصولات دیگری که نیاز داشت، اختصاص می داد و قسمتی از آن را هم محصولاتی می کاشت تا بفروشد و چرخش اقتصادی اش را شکل دهد. در حالی که در حال حاضر همه ی کشاورزها به امید صادارت به خارج کشور، یک مرتبه پیاز یا سیب زمینی کشت می کنند و بعد هم محصولات شان روی دست شان می ماند و ورشکست می شوند و اقساط وامی را هم که از بانک گرفته اند، نمی توانند پس بدهند زیرا به امید دولت زندگی کردند. بدین جهت می توان گفت زمام امور مربوط به ضعف ما است و نه به دولت. یعنی ما آن عقلانیتی را که خودمان باید به کمک آن زندگی خود را مدیریت کنیم، تقریباً در همه جا از دست داده ایم. این وابستگی های افراطی موجب شده که حتی وقتی هم با وام گرفتن می خواهیم امورات مان را بگذرانیم، عملاً نتیجه ی کارمان را باید به بانک ها بدهیم و همواره بدهکار باشیم. «آتش به اختیار»ِ مردم از یک طرف و عدم تصدی گری دولت از طرف دیگر ما را وارد گردونه ی دیگری از انقلاب می کند غیر از آن چه فعلاً در آن هستیم.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
در جلسات قبل عرایضی در مورد زبان اشارت به میان آمد که چگونه زبان اشاره دست ما را در دست حقیقت می گذارد و عرض شد زبانی که بخواهد انقلاب اسلامی را متذکر شود، باید زبان اشارت باشد از آن جهت که انقلاب اسلامی حقیقت دوران ما است. و نیز بحث شد؛ «فهم» آن گاه که به گشودگی درآید خصلت زبانی دارد و واژه های مخصوص به خود را به ظهور می آورد، و مثال کربلا در سخنان جناب عمّان سامانی زده شد. حضرت امیرالمؤمنین(ع) می فرمایند: «عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِی فِكْرِهِمْ وَ كَلَّمَهُمْ فِی ذَاتِ عُقُولِهِم »[41] خداوند با بعضی از بندگانش در فکرشان نجوا می کند و در درون عقل های شان با آن ها سخن می گوید؛ این نشان می دهد خداوند است که در این موارد به «گفت» آمده است.
آرام آرام به این خودآگاهی باید برسیم که چه زبانی باید در میان آید که آن زبان، ظرفیت اشاره به حقیقت را داشته باشد، عرض شد آن زبان، جز زبان اشارت نیست، زیرا آن چه برای انسان مهم است رجوع به حقیقت است و تنها با حقیقت می توان زندگی حقیقی را دنبال کرد و اساساً جذبه ی ما در ازای رجوع به حقیقت محقق می شود. زبانی که بتواند انقلاب اسلامی را توصیف کند، زبان اشاره به حقیقت است و از آن طریق جاذبه های انقلاب اسلامی ظهور می کند. اگر بتوانیم آرام آرام نشان بدهیم که زبانِ اظهار انقلاب اسلامی، زبانِ حقیقت است؛ بحث به خودی خود راه های ارزشمندی را در مقابل ما می گشاید. انتظار بنده از رفقا این است که مواظب باشند هیچ نکته ای از دست نرود، چون ما نمی خواهیم در این مباحث اطلاعاتی کسب کنیم تا اگر اطلاعی از دست رفت، اطلاعات دیگر جای آن را بگیرد. این مباحث مثل راه رفتن است که برای طی هر منزلی باید منزل قبلی طی شده باشد، یا مثل صعود طولی است که هر پلّه ای را طی نکنیم، پلّه های بعدی طی نمی شود.
سخن در این بود که چه توصیفی از انقلاب اسلامی باید داشت؟ انقلابی که توانسته است افرادی را به صحنه آورد که تا مرز شهادت، زندگی خود را معنا کردند؛ و عرض شد ما برای توصیف این رخداد چاره ای نداریم از گشودن زبانی که بتواند این رخداد را توصیف کند و آن زبان، زبانِ اشاره به روحانیتی باشد که شهداء در آن قرار داشتند. به عنوان مثال شما در نظر بگیرید ما می خواهیم در رابطه با انقلاب اسلامی با شهید حججی صحبت کنیم. اگر صحبت های ما اشاره به آتشی نداشته باشد که در جان آن شهید شعله ور بود، به هیچ وجه مایل به شنیدن سخنان ما نمی بود زیرا او نسبتی با انقلاب اسلامی، به عنوان حقیقتِ این دوران داشت که الفاظ رسمی هرگز نمی توانند توصیف کننده ی آن حقیقت باشند. آیا ما می توانیم در جایی قرار بگیریم که شهید حججی ها با عمل خود اشاره به آن جا داشتند؟ عرض بنده آن است که با به میان آوردنِ چنین حساسیتی، زبانی گشوده می شود که زبان توصیف احوالات شهداء است. بنده فکر می کنم ما در موضوعِ «شهادت» درست تأمّل نکرده ایم. در جایی عرض شد بعد از صدر اسلام، غیر از صحنه ی کربلا در هیچ جای دیگری از تاریخ اسلام، این نحوه شهادت که در انقلاب اسلامی پیش آمد، ظهور نکرده است. در صدر اسلام شهادت بدریون را داریم که در واقع آن نوع شهادت موجب فتح تاریخ اسلام شد، ولی در بسیاری موارد شهادت به آن معنا بوده که می خواستیم برویم دشمن را به قتل برسانیم، خودمان هم کشته شدیم. این غیر از این است که خودِ شهادت، حقیقت باشد و موجب گشودن راه شود[42] و ما امروز مبتنی بر شبکه ی فهمی از شهادت، زبانی داشته باشیم برای اشاره به آن حقیقت.
مولوی در رابطه با آمادگی انسان جهت شنیدن ندای بی صدای حقیقت می گوید:
گوشِ آن کس نوشد اسرار جلال
کو چو سوسن صد زبان افتاد و لال
لذا به جای آن که با صد زبان حرّافی کنیم، باید گوش بسپاریم، مثل مادری که فرزندش را از شیر باز می گیرد تا او را به انواع غذاها برساند.
گر ببندد راه آن پستان بر او
برگشاید راه صد بستان بر او
زانک پستان شد حجاب آن ضعیف
از هزاران نعمت و خوان و رغیف
تلاش برای سخن گفتن قبل از گوش سپردن به ندای بی صدای انقلاب اسلامی، حجابی خواهد شد که ما را از پرتوهای بس متنوع و متعالی حقیقت این دوران محروم می گرداند و آن نوع یگانگی که باید جان ها را در بر بگیرد و همه نسبت به همدیگر و نسبت به اجتماع، احساس مسئولیت داشته باشند، از دست می رود. احساس نمی کنید ما با نوعی از بیگانگی نسبت به همدیگر به سر می بریم که علت آن بیش از گوش سپردن به حقیقت دوران، تلاش برای حرف زدن و خود را مطرح کردن است؟
عرایض بنده در این امر کافی نیست، ولی باز تأکید دارم آن چه گفته می شود را به هر دلیلی مواظب باشید از دست نرود تا برای رسیدن به مقصد، منزل به منزل جلو برویم.
29- «خطری در میان است و آن خطر چیزی جز سخن گفتن از انقلاب اسلامی نیست وقتی نتوانیم از طریق سخن گفتن، راهی به سوی روحِ انقلاب اسلامی بگشاییم. زیرا ما عموماً متوجه نیستیم ممکن است گفتگو از انقلاب اسلامی، موضوع را به فضای گفتگویی از نوع گفتگوی متافیزیکی سخن ببرد و آن گفتگو مانع گردد تا بتوانیم از انقلاب اسلامی سخن بگوییم و آن طور که شایسته است، خود را در کمند جذبه ی انقلاب قرار دهیم.
شهدای انقلاب که حقیقت انقلاب اسلامی را مافوق گفتگو یافتند، سلوک دیگری را در قربِ به انقلاب انتخاب کردند که آن سلوک، خموشی بود و حاصل آن خموشی، عطابخشی نوری بود که جهت فهم انقلاب اسلامی به سراغ آن ها آمد. حال کیست که بتواند انقلاب اسلامی را در زبانی مناسب، به «گفت» آورد و آن را با زبان مناسب تفسیر کند؟ که در واقع با این کار، تفکر درباره ی حقیقت به میان می آید، زیرا حقیقت بیش از همه در مظاهرِ تاریخی است که ظهور می کند.
چه اندازه باید آمادگی پیدا کرد تا مهیای گفتنِ مطلبی شویم که سال ها در آن تفکر کرده ایم و در آن جایگاه بتوانیم تفکرِ تاریخی خود را به «گفت» آوریم، در حالی که هنوز آن حقیقت پرده نشین مانده است!»
آن چه باید نسبت به آن فکر کرد همین نکته است که «خطری در میان است و آن خطر چیزی جز سخن گفتن از انقلاب اسلامی نیست و آن وقتی است که نتوانیم از طریق سخن گفتن، راهی به سوی روحِ انقلاب اسلامی بگشاییم.» پس در واقع ما در حال حاضر با چنین خطری روبه رو هستیم. اگر انقلاب اسلامی نبود خطری برای این که این مولود را تبیین کنیم هم نبود. ما برای نهضت مشروطه با توجه به محدودیتی که آن نهضت داشت و تلاش می کرد تا نظام پارلمانی را به جامعه ی ما برگرداند، زبان داشتیم و می توانستیم در آن رابطه حرف بزنیم. ولی موضوع انقلاب اسلامی فرق می کند، بحث در باقی ماندن در تاریخ کفر و یا حضور در تاریخ ایمان است؛ همین طور که اگر اسلام ظهور نمی کرد بی تفاوتی نسبت به اسلام، کفر محسوب نمی شد، اگر انقلاب اسلامی به ظهور نیامده بود بی تفاوتی نسبت به آن، بی تفاوتی نسبت به حقیقت به حساب نمی آمد. آیا می شود انقلاب اسلامی باشد و انسان نسبت به آن بی تفاوت باشد و بگوید من می خواهم مثل قبل زندگی کنم؟ این نوعی پشت کردن به حقیقت نیست؟ این مثل آن است که شما بر دین حضرت عیسی(ع) باشید و با وَحی دین حضرت محمّدf روبه رو شوید و نسبت به آن بی تفاوت باشید، معلوم است که اساساً نبوت حضرت عیسی(ع) را هم نشناخته اید وگرنه تنها با رخصت دین حضرت محمدf می توانید بر دین خود باقی باشید؛ نسبت به انقلاب اسلامی هم قضیه از همین قرار است که بی تفاوتی نسبت به آن، بی تفاوتی نسبت به حقیقت و پشت کردن به آن است. با آمدن دین جدید، افقی از توحید که بس متعالی است در مقابل بشر گشوده می شود و نادیده گرفتنِ آن به معنای نفی هرگونه توحید است و به همین جهت قرآن مؤیدِ افرادی از اهل کتاب است که به وَحی محمدیf ایمان آورده اند و در عین حال باقی بر وَحی قبلی هستند. به عنوان مثال خداوند در آیه ی 162 سوره ی نساء می فرماید: «لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ .... أُولئِكَ سَنُؤْتیهِمْ أَجْراً عَظیماً» یعنی ای پیامبر! عده ای از اهل کتاب که در علم الهی از عمق لازم برخوردارند و به آن چه ای پیامبر! بر تو نازل شده ایمان دارند و بر آن چه قبل از تو نازل شده، ایمان دارند و ... به زودی به اینان اجر عظیمی عطا می شود. همین امر در مورد انقلاب اسلامی است وقتی انسان در عین وفاداری به سنت های گذشته نسبت به آن بی تفاوت نباشد.
عرض بنده آن است که آری! خطری در میان است و آن خطر چیزی جز سخن گفتن از انقلاب اسلامی نیست وقتی نتوانیم از طریق سخن گفتن، راهی به سوی حقیقت انقلاب اسلامی بگشاییم. از یک طرف نمی توانید در نظر به انقلاب اسلامی سخن نگویید، و از طرف دیگر نمی توانید سخنان معمولی گذشته را در توصیف آن به زبان آورید. در هر دو حال در بی تاریخی قرار می گیرید، زیرا متوجه نبوده اید که ممکن است با گفتگو از انقلاب اسلامی موضوع را به فضای گفتگویی از نوع گفتگوهای متافیزیکی و انتزاعی ببرید. همان طور که مکرر عرض شده است یک وقت شما می خواهید مثلاً از خدا سخن بگویید، ولی در حدّ اثبات وجود خدا بحث را متوقف می کنید و بعد هم گمان می کنید دیگر مسئله تمام شد، در حالی که شما واجب الوجود بودنِ خدا را اثبات کردید. این غیر از آن است که با خدای حیّ و سمیع و بصیر مأنوس شوید. در آن نگاه که به اثبات وجود خدا کفایت شده، موضوعِ رابطه با خدا در میان نیست، خدایی که بشود با او رابطه برقرار کرد؛ آن خدا در رابطه با عبودیت ما و ربوبیتش برای ما ظهور می کند. برای رفع شبهه ی بودن یا نبودن خدا، اثبات واجب الوجود بودنِ خدا مشکل را حل می کند. اما با خدا زندگی کردن که پیامبران متذکر آن می باشند، چیز دیگری است. یکی از رفقا می فرمود چرا پیامبران مثل فیلسوفان خدا را اثبات نمی کنند؟ غافل از این که مسئله ی بشر چیز دیگری است، مسئله به فعلیت آوردنِ عبودیت نسبت به حضرت حق است تا از آن طریق، انسان به هویت خود دست یابد و پیامبران متذکر این امر هستند و در این رابطه قرآن خطاب به همه ی انسان ها می فرماید: «یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذی خَلَقَكُمْ وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»(بقره/21) ای همه ی انسان ها! پروردگار خود را عبادت کنید، پروردگاری که شما و انسان های قبل از شما را خلق کرد، باشد که در راستای عبودیت پروردگارتان به تقوی نایل شوید. خداوندی که عبادت می کنیم در قبله ی ما است و نه در ذهن ما.
اگر انقلاب اسلامی افقِ گشوده ی خداوند است، به آن معنا است که خداوند در افق «كُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْنٍ» به نور خود مناسب شأن این تاریخ برای بشریت تجلی کرده است و اگر ما زبان مان زبان اشاره به چنین حضوری از خداوند نشد، بدانیم خطری در راه است و عملاً انقلاب اسلامی در حجاب می رود و دیگر آن انقلاب، افق زندگی ما نخواهد بود که ما با نظر به آن بتوانیم همه چیز را معنا کنیم. ما عموماً هنوز متوجه نیستیم که ممکن است گفتگو از انقلاب اسلامی، موضوع را به فضای گفتگو از نوع اندیشه های انتزاعی ببرد و مانع گردد تا بتوانیم آن انقلاب را آن طور که لازم است، توصیف کنیم و مدّ نظرها قرار دهیم و آن طور که شایسته است خود را در کمند جذبه ی آن استقرار بخشیم.
«حقیقت»، چیزی است که انسان را جذب می کند و همانی است که انسان بر اساس فطرتی که دارد می خواهد با تمام وجود به سویش برود. هرگز چنین جذبه ای از «مفهومِ» حقیقت برنمی آید که بتواند انسان را به خود جذب کند و او را سیراب نماید. همان طور که مفهوم آب، آب نیست و بدن را سیراب نمی کند، مفهومِ حقیقت هم حقیقت نیست و جان را سیراب نمی نماید. انقلاب اسلامی، حقیقت این دوران است ولی اگر زبانی نباشد که بدان اشاره کند عملاً انسان ها در کمند جذبه ی آن قرار نمی گیرند تا جان شان به شعف و شکوفایی آید.
یکی از راه های اشاره به حقیقت انقلاب اسلامی، راهِ شهداء است. شهدای انقلاب اسلامی که حقیقت انقلاب را مافوق گفتگو و در عمل یافتند، سلوک دیگری را برای قرب انقلاب اسلامی انتخاب کردند که آن، سلوکِ خموشی بود. شهید خرازی نمونه ی خوبی از آن سلوکِ خموشانه بود. وقتی با او سخن می گفتی، تنها گوش می داد و می خندید، فقط یک لبخند بود و بس، بنا نداشت با سخن گفتن در مورد جنگ کار را تمام شده بداند. سخن او بیشتر، عمل او بود. در این رابطه خوب است به این نکته توجه شود که چرا گفته می شود: شهدای انقلاب که حقیقت انقلاب را مافوق گفتگو یافتند، سلوک دیگری را در قربِ به انقلاب اسلامی انتخاب کردند که آن «خموشی» بود و حاصلِ آن سلوک و سکوت، عطابخشی نوری بود که جهت فهم انقلاب اسلامی به سراغ آن ها آمد. آن خموشی و تأمّل کردن، یکی از مراحلِ حضور در وادی توحید است تحت عنوان «صمت»، که در جای خود بحث شده است. البته اگر همین طور سکوت کنیم که دردی دوا نمی کند، ولی وقتی در وادی توحید در حضور قرار گرفتید که حضور در عالَم انقلاب اسلامی یکی از آن نحوه حضورها است، سلوکی به میان می آید که با خموشی همراه است و جان انسان را آماده می کند برای گوش سپردن به ندایی که در آن وادی، حقیقت به صورت «ندا» با شما سخن می گوید. این راهی بود که شهداء به طور مشخص آن را یافتند، مثل شب شهادت شهید باکری در لشکر عاشورا که آن را می توانید در کتاب «لشکر خوبان» مطالعه کنید. او به گونه ای به خط اول جبهه می رفت که برگشت برایش معنا نداشت. وقتی آقای محسن رضایی فرمانده ی سپاه خبردار می شود و به عده ای دستور می دهد بروند او را به عقب برگردانند، نرسیده به خط اول، به آن ها می گویند نیاز نیست، او شهید شد. ممکن است آقای باکری سخنرانی هایی داشته باشد، ولی آن سخنرانی ها قصه ی شهادت او نیست، وظیفه ای داشته و بنا بر آن وظیفه به عنوان فرمانده ی لشکر صحبت می کرده است، ولی شهادتش را سکوتش برایش فراهم کرد.
حاصل آن عطایی که به شهداء رسید، نوری بود که به جهت فهم انقلاب اسلامی به سراغ آن ها آمد و لذا کم تر از فداشدن در راه انقلاب اسلامی آن ها را راضی نمی کرد. با مطالعه ی زندگی نامه ی شهداء به خصوص زندگی نامه ی سرداران دفاع مقدس، متوجه می شویم که آن ها در یک مرحله از حیات مجاهدانه ی خود به بصیرتی می رسیدند که دیگر ماندن برایشان سخت بود.[43]
عرض بنده آن است: کیست که بتواند انقلاب اسلامی را با زبانی که مناسب حقیقت آن است به ظهور آورد که در واقع با این کار، «تفکر» در باره ی حقیقت به میان می آید زیرا حقیقت، بیش از همه در مظاهرِ تاریخی است که ظهور می کند و حقیقتِ امروز ما در مظهری به نام انقلاب اسلامی به ظهور آمده است و بدین لحاظ می توان در باره ی حقیقت، تفکر کرد. اگر ما زبان مناسبِ تبیین این موضوع را پیدا کنیم، می توانیم نسبت به انقلاب اسلامی تفکر نماییم زیرا لازمه ی تفکر نسبت به یک حقیقت، زبانِ آن حقیقت است. اگر می توانستم عرایضی در این مورد داشته باشم عرض می کردم: حقیقت، اساساً در زبان محقق می شود و آن زبان، «گفتِ» حقیقت است و از آن طرف، حقیقت بیش از همه در مظاهر تاریخی اش ظهور می کند. پس اگر انقلاب اسلامی به گفت آید، عملاً حقیقت، مناسب این تاریخ ظهور کرده است. این موضوع را خود شما می توانید دنبال کنید که خداوند به عنوان حقیقةُالحقایق در کجا ظاهر می شود؟ جز آن است که همان طور که عرض شد قرآن می فرماید: «كُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْنٍ» و خداوند به عنوان حقیقتِ همه ی حقایق، خود را در یوْم اللّه به طور خاص می نمایاند؟ پس باید در آینه ی تاریخ به دنبال حقیقت بود، از طرفی باید به حقیقت اشاره کرد و اشاره به حقیقت، زبانِ خاصّ خود را می طلبد. وقتی به حقیقت اشاره شود، عملاً تفکر به میان می آید. تفکر، چیزی جز این نیست که بتوانیم حقیقت را در منظر خود بیابیم، وگرنه آن چه به عنوان تفکر می پنداریم، تفکر نیست، اطلاعات است. ما به حالاتی تفکر می گوییم که خداوند در آیه ی 44 سوره ی نحل متذکر آن می شود و می فرماید اگر انسان ها بر آن چه که در درون شان تجلی کرده است آگاهی یابند، به آن «تفکر» می رسند. فرمود: «إنّا أَنزَلنَا إلَیکَ الذِّکر لِتُبَینَ لِلنّاس مَا نُزِّلَ إلَیهِم لَعَلَّهُم یتَفَکّرون». پیامبر خداf در این آیه مأمورند متذکر حقیقتی شوند که بر جان مردم رسیده است. آیه ی مذکور قبلاً در چند جا، مورد بحث قرار گرفت که البته هیچ کدام از مطالبِ قبل، بحث را تمام نکرد، از آن جهت که بحثِ «لَعَلَّهُم یتَفَکّرون» در این آیه باید مدّ نظر قرار می گرفت و آن نظر به حقیقتی است که در نزد انسان ها هست و رسول خداf با زبان خاصی که زبان تذکر است، آن را تبیین می کنند. تفکر در این آیه، تفکری است که متذکر حقیقتِ دوران است و زبان خاص و تبیین خاصِ خود را می خواهد. ما چه اندازه باید آمادگی پیدا کنیم تا مهیای گفتاری گردیم که باید سال ها در آن تفکر کرده باشیم، تازه اگر سال ها بر موضوعی به همان معنایی که عرض شد، تفکر کنیم یعنی رجوع مان به حقیقت باشد، آرام آرام زبان ما برای تبیین آن حقیقت گشوده می شود. بنده در نظر به بعضی از اشعار مولوی عرض کرده ام حداقل دو سال جناب مولوی بر آن حقیقت نظر داشته است تا آرام آرام زبانش جهت تبیین آن گشوده شده و ما آن را به صورت گفتار، این طور می یابیم که می گوید:
وه چه بی رنگ و بی نشان که منم
کی بدانم مرا چنان که منم
ملاحظه می کنید که خود مولوی هم مانده که با نظر به خود، چه چیز عجیبی برایش ظهور کرده است، بی رنگ بودنِ «من» که مولوی می گوید یعنی هیچ چیز شبیه آن نیست و نشان هم ندارد، تازه در ادامه می فرماید آیا روزی می شود تا من آن چه را به اجمال یافته ام بیابم و آن را از آنِ خود کنم؟ این شعر مثال خوبی است برای آن که روشن شود چرا با واژه های مندرس و روزمرّه هیچ وقت نمی توانیم از حقیقت گزارش دهیم.
توجه به چگونگی خود، مسئله ی مولوی است و توجه به آن مسئله، موجب می شود تا یک مرتبه به «گفت» آید. هنر مولوی آن است که می تواند خوب گوش بسپارد، تا آن چه را که شنید به «گفت» آورد. ممکن است برای شما هم بعضاً پیش آمده باشد که معنای اجمالی آن چه را به آن توجه دارید به «گفت» در آورید، ولی نتوانید آن سخن را با همه ی اهمیتی که برای شما دارد، حفظ نمایید زیرا وقتی آن سخن در حالت حضوری به سراغ شما آمد در حافظه نمی ماند و اگر در حافظه بماند، دیگر آن نوع گفتن نیست که گزارشی از درک حقیقتِ جان باشد، بلکه فکر است و فکر، مفهوم است. در حالی که مولوی به صورتی معجزه آسا آن معانی را که به طور اجمالی در خود دارد، به «گفت» در می آورد و جناب حسام الدین چلپی آن ها را در همان لحظه می نویسد. از آن مهم تر، کاری است که حضرت محمدf انجام دادند که حقایق وَحی چگونه با اسلوبی از الفاظ به قلب حضرت نازل می شود و حضرت همان طور که قلب شان آن معانی را می یابد، الفاظِ مناسب آن معانی را نیز نگه می دارند و ارائه می دهند.
مولوی در اواخر عمر دیگر از آن شور و شیدایی که «گفتن مثنوی» او را فرا گرفته بود، باز می ایستد و این نشان می دهد آن وقتی هم که شعر می گفته، به اراده ی خودش نبوده است. در همین رابطه می گوید:
تو مپندار که من شعر به خود می گویم
تا که هوشیارم و بیدار، یکی دم نزنم
در روایت داریم: اگر کسی به حقیقت برسد، دیگر اَخْرَس می شود یعنی لکنت زبان پیدا می کند و نمی تواند سخن بگوید و از آن به بعد، کسِ دیگری است که از طریق او سخن خواهد گفت.[44]
به این فکر کنید که چه اندازه باید آمادگی پیدا کرد تا مهیای گفتنِ مطلبی شویم که سال ها در آن تفکر کرده ایم و در آن موقف بتوانیم تفکر تاریخی خود را به «گفت» آوریم، در حالی که هنوز آن حقیقت، پرده نشین مانده است. «حقیقت، هنوز پرده نشین است»، به این معنا که هنوز از طریق واژه های مناسب خود به ظهور نیامده است زیرا زبانی که بتواند آن را ظاهر کند، شکل نگرفته است. اگر جناب مولوی می خواست آن چه را که در همان زمان یافته بود بگوید، مطمئناً نمی توانست، زیرا آن معانی اجازه نمی داد در آن زبان عادی و معمولی به ظهور آیند تا جناب مولوی بتواند به اظهار آن بپردازد. این است که مجبور می شود اولاً: مدت ها تأمّل کند و ثانیاً: آن ها را با زبان شعر به میان آورد. گمانم آن است که نقش شمس تبریزی در قسمت اخیر کارساز بوده است تا بفهماند چگونه آن معانی با شیدایی و عشق امکان ظهور دارند.
روحِ شاعرانگی که سراغ انسان آمد، توان ارائه ی معانی متعالی برایش آسان می شود. این طور نیست که کسی تصمیم بگیرد شعر بگوید. آن شعری که با تصمیمِ من و شما سروده شود در این خصوص، به هیچ دردی نمی خورد، زیرا این شعر است که شاعر را می قاپد، نه این که شاعر تصمیم بگیرد شعر بگوید.[45] شعر، شاعر را می قاپد چون آن چه را که شاعر یافته است راهی برای بروز آن جز زبان شعر نمی بیند و این است که آن حقیقت به زبان شعر، خود را ظاهر می کند و زبان شعر، اشاره می کند به چیزی که شاعر بدان نظر کرده و آن دارای مرتبه ای متعالی و چند وَجهی است که تنها بروز آن با روح شاعرانگی ممکن است. شما با نظر به سخنان امیرالمؤمنین علی(ع) این را ملاحظه خواهید کرد که چرا آن سخنان به صورت سَجْع و آهنگین است، زیرا آن کلمات محلِ ظهور معانی متعالی اند و سخنان آن حضرت از آن عالم به ظهور آمده است حتی سخنان آن حضرت در مسائل سیاسی هم به صورت سَجْع است زیرا آن چه آن حضرت یافته اند تنها با آن زبان قابل ارائه است. باید آن زبان توان ارائه ی آن معانی را داشته باشد. در این جا خودِ زبان است که به عنوان ظهور حقیقت به صحنه می آید وگرنه حضرت علی(ع) سکوت می کردند. آن حضرت وقتی سخن می گویند که زبانِ آن چه یافته اند به ظهور آید و آن حضرت از آن جهت قهرمان فصاحت و بلاغت اند که زبان شان میدانِ ظهور حقایق است. زبان قرآن از همه عجیب تر است در آن حدّ که رسول خداf را متهم کردند که آن حضرت شاعر است. زیرا زبان، زبان شاعرانه و آهنگین بود تا حقیقت از آن طریق به زیباترین شکل به ظهور آید، هرچند قرآن به معنی عرفی آن شعر به حساب نمی آمد.
اگر کسی متوجه ی معجزه ی زبان بشود، به عظمت قرآن پی می برد که چرا ما می گوییم این زبان، حتماً زبان خدا است. امثال دکتر عبدالکریم سروش و دکتر محمد شبستری چطور متوجه ی این امر نشدند؟[46] مگر ممکن است بشر بتواند تصمیم بگیرد این طور سخن بگوید؟ کسی که بفهمد نور قرآن با چه خصوصیاتی نزول کرده و به واژه تبدیل شده است، یقین می کند که پیامبر خداf باید سال ها حِرانشینی کرده باشند تا صدای آن حقیقت را بشنوند و جان شان چنین امکانی پیدا کند تا آن حقیقت در قالب واژه های منطبق با آن حقیقت به ظهور آید. سال ها منتظر ماندند تا بالاخره وَحی نازل شد آن هم با واژه های مخصوص به خود. این جا شخص پیامبرf نیست که سخن می گوید، این خدا است که به سخن آمده است و وقتی مدتی وَحی نازل نشد، آن حضرت سخنی به عنوان وَحی الهی برای گفتن نداشتند در آن حدّ که گمان کردند خداوند وَحی را قطع کرده و پیامبرِ خود را تنها گذاشته است. تا آن که بالاخره وَحی آمد که «ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلی»(الضحی/3) پروردگارت تو را وانگذاشته و دشمن نداشته است. خداوند در این آیه به پیامبر خود دل داری می دهد و باز سخن خدا که همان سخن هستی است شروع می شود.
اگر زبان اصیل، سخنِ هستی و سخن خداوند است و این خداوند است که متکلم می باشد، و اگر خداوند در هر تاریخ ظهوری خاص دارد، بنابراین ما در هر تاریخی از طریق کلامی خاص با خداوند روبه روییم و خداوند در هر تاریخی از طریق کلام خاصِ آن تاریخ در جان ما ندا سر می دهد تا تاریخی ساخته شود. اگر کسی بخواهد زبانی برای رخداد تاریخی زمانه اش به میان آورد، باید تلاش کند تا خودِ خدا سخن بگوید. زیرا هر حقیقت تاریخی را فقط خداوند است که به معنای واقعی تفسیر می کند.
با توجه به این که خداوند در هر تاریخی ظهوری خاص و در نتیجه کلامی خاص دارد، در این تاریخ کلام خدا با ظهور انقلاب اسلامی به میان می آید. علامه ی طباطبایی«رحمه اللّه علیه» دلیل می آورند که کلّ عالم، کلام خدا است[47] و در همین رابطه، انقلاب اسلامی، کلامِ یومِ خاص خداوند است و در نتیجه باید گفت در این تاریخ، کلام خدا با ظهور انقلاب اسلامی در مقام تکوین به ظهور آمده است. حال اگر کسی بخواهد آن را در نظام تشریع توصیف کند باید کاری کند تا خداوند از طریق او سخن بگوید یعنی اگر کسی خواست حقیقتِ دوران را وصف کند باید منتظر بماند تا خداوند ندای خود را در جان او الهام نماید.[48]
از این جهت باید گفت زبان انقلاب اسلامی، موهبت و بخشش خداوند است و باید شرایط قبول آن را در خود فراهم کرد، ما هیچ کار دیگری نمی توانیم بکنیم. شهید آوینی در این رابطه مثال خوبی است، هرچند نباید در او متوقف شویم. یقیناً آن مردِ الهی آماده شد تا ندای انقلاب اسلامی بر جانش به صدا آید و خداوند نوری را که می خواست انقلاب اسلامی بنمایاند در کلام شهید آوینی به ظهور آورد. چرا نگوییم سخن های آوینی از الهامات خدا است؟ یکی از شبهاتی که بعضاً برای بعضی پیش می آید در این رابطه است که چرا گفته می شود زیارت عاشورا حدیث قدسی است، زیرا گمان می کنند حدیث قدسی، تنها آن احادیثی است که خود خداوند سخن بگوید، مثل آن حدیث مشهوری که حضرت حق می فرماید: «كُنتُ كَنْزاً مَخْفِیّا...» من گنجی مخفی بودم... در حالی که زیارت عاشورا، خطاب به حضرت اباعبداللّه(ع) است و به آن حضرت عرض می شود: «اِنّی سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُم» من با هرکس که شما با او در صلح هستید، در صلحم؛ این فراز از زیارت را خود انسان می گوید، ولی در حدیث «كُنتُ كَنْزاً مَخْفِیّا» خداوند است که سخن می گوید. پس چرا امام می فرمایند زیارت عاشورا حدیث قدسی است؟ غافل از آن که منظور از آن که می گوییم زیارت عاشورا حدیث قدسی است، بدین معناست که گویش زیارت عاشورا، گویشی است که خداوند در توصیف آن صحنه به سخن در آمده است، سخنی در وصف صحنه ی کربلا و سخنی از خداوند در جان بنده اش، با توجه به نسبتی که بنده اش باید با امامِ شهید برقرار کند. آن هایی که می گویند این چه حدیث قدسی است که ما با امام مان سخن می گوییم و احوالات خود را در میان می گذاریم؟ اینان منظور از قدسی بودنِ زیارت عاشورا را متوجه نشدند. خداوند در موطن جان بنده ی مخلص اش به «گفت» آمده است. مثل این که شما در نماز، خطاب به خداوند اظهار می دارید: «ایاک نعبد و ایاک نستعین» که حضرت ربّ در گویشِ عبد به «گفت» آمده است. متأسفانه این موضوعات در جای خود بحث نشده است تا به صورت تفکر در فرهنگ ما جای خود را باز کند.
عرض بنده آن است که با توجه به آن چه گفته شد، بدانیم از چه جهت می گوییم: «زبانِ انقلاب اسلامی، موهبت و بخشش خدا است و باید شرایط قبول آن را در خود فراهم کنیم.» چون زبان در این جا، روشن گر حقیقت است و حقیقت این دوران، انقلاب اسلامی است. فکر می کنم این موضوع را تصدیق فرمایید که انقلاب اسلامی حقیقت دوران است. حال عرض بنده آن است که بگویم زبانی که از انقلاب اسلامی به ظهور آید، حقیقتِ دوران ما خواهد شد از آن جهت که زبان، روشن گرِ حقیقت است و اگر با سلوکی خاص، زبانی به ظهور نیاید تا انقلاب اسلامی را بنمایاند، در واقع، حقیقتِ دورانِ ما ظهور نکرده است و تاریخ ما که باید با انقلاب اسلامی شروع شود، شروع نمی گردد و ما در بی تاریخی می مانیم.
به این نکته می توان فکر کرد که «اندیشه» در جستجوی کلمه است تا خود را ظاهر کند، به همان صورت که عرض شد وقتی مولوی می اندیشد همواره به دنبال آن است که کلمه ای به ظهور آید و در آن حالت، «اندیشیدن» همان جستجوی واژه ها و کلمات است برای آن چه گفتنی است. سعی بفرمایید این موضوع را در خودتان تجربه کنید، زیرا جایگاه زبان حقیقی، جایگاه بسیار حساسی است و به راحتی نمی توان متوجه ی آن شد. با دنبال کردنِ خاستگاهِ زبان، می یابید که حال خوشی به سراغ شما آمده است و آن حال خوش، حالِ اندیشیدن است. اندیشیدن در نسبت با کلمه ای که می تواند تجلی حقیقت باشد و ما بتوانیم با آن کلمات و با آن اندیشیدن به سر ببریم. اندیشیدن در این رابطه به این صورت خواهد بود که بخواهید مطلبی را اظهار کنید و در فضای یافتن کلماتی برای اظهار آن مطلب قرار داشته باشید. همین حالت، نحوه ای از اندیشیدن است و موجب تجلی نوری می شود در لباس کلمات. نورِ آن اندیشه، همان زبان است و به خودی خود موجب فعلیت یافتنِ فهم و اندیشه ی شما می شود و می توان گفت در این رابطه «وجود» به زبان آمده و «هستی» به «گفت» نشسته است. و از آن جایی که خداوند متکلّم است، پس آن کلام، کلام خدا خواهد بود. و از آن جایی که ذات حضرت حق از صفاتش جدا نیست، حضرت حق در آن کلام به ظهور آمده است. حضرت صادق(ع) می فرمایند: «لَقَدْ تَجَلَّى اللَّهُ لِعِبَادِهِ فِی كَلامِهِ وَ لَكِنْ لا یُبْصِرُون» [49] خداوند سبحان برای مردم در کتابش به تجلی آمده است بدون آن که مردم او را ببینند. ملاحظه کنید زبان، چه ظرفیتی دارد که می تواند محلّ تجلی خداوند باشد؛ نورِ کلمه ی الهی در قرآن برای ما روشن و قابل فهم می شود. زیرا در این کلمات، خداوند در آینه ی زبان به ظهور می آید و زبان به منزله ی افقی می گردد برای هستی شناسی.
زبان، افقِ وجود است و به ما امکانِ تماشاکردن و دیدن مرزها را می دهد. پس زبانی که اشاره به وجود ندارد، زبان نیست، کلمات مندرس است. از طریق قرآن، زبان به ما عطا شده است، زبانی که به تعبیر قرآن: «ذکرٌ للعالمین» است و ذکر، به حقیقت اشاره دارد و افق را جلوی انسان می گشاید و به ما امکان می دهد تا خداوند را در جلوات مختلف بنگریم. یعنی توان دیدنِ مرزهای زبان را به ما داده است. جناب مولوی در رابطه با زبان نکته ی خوبی را به میان آورده است. می خواهد تفاوت زبان مندرس را با زبان حقیقی روشن کند. می گوید:
گر حجاب از جان ها برخاستی
گفتِ هر جانی مسیح آساستی
حجاب های روزمرّگی اگر بر طرف شود، هر سخنی و گفتی، مسیحایی می گردد. سخن مسیحایی سخنی است که مخاطبِ خود را جان می بخشد، زیرا آن کلمات، نورِ حضرت «حیّ»اند. روایت بسیار فوق العاده ی حضرت صادق(ع) اشاره ای است برای آن که انسان به چنین مقامی برسد، آن جا که می فرمایند: «فَاجْعَلْ قَلْبَكَ قِبْلَةً لِلِسَانِكَ لاَ تُحَرِّكْهُ إِلاَّ بِإِشَارَةِ اَلْقَلْبِ وَ مُوَافَقَةِ اَلْعَقْلِ وَ رِضَى اَلْإِیمَانِ»[50] قلبت را قبله ی زبانت قرار بده و زبانت را حرکت نده، مگر با اشاره قلب و موافقت عقل و رضایت ایمان. حضرت می فرمایند تا زبان شما با نظر به قلب تان به «گفت» نیامده است، سخن نگویید، تا کلام شما انعکاس قلب شما باشد، همان قلبی که در وصف آن به ما فرموده اند: «القلبُ حَرَمُ اللّه» لذا هرکس بخواهد سخن بگوید باید سخن او از این حَرم بگذرد. حضرت بعد از آن که فرمودند قلب خود را قبله ی زبانت قرار بده، در ادامه می فرمایند زبان خود را به حرکت در نیاور مگر به اشاره ی قلب و موافقت عقل و رضایت ایمان. ملاحظه کنید که این توصیه ها همه در یک سنت قرار دارد، در سنتی که روشن می کند تو وقتی می توانی سخن بگویی که قلبت در منظرت باشد و سخن، از قلب شروع شود، قلبی که حرم الهی است و خداوند در هر تاریخی مطابق روح آن تاریخ در آن قلب تجلی می کند و ما را فرا می گیرد و با ما سخن می گوید.
باید وجوهی از وجود، ما را در بر بگیرد تا وقتی می خواهیم سخن بگوییم از آن پایگاه که کشفِ قلبی است، حرف زده باشیم. به همین جهت حضرت در روایت فوق می فرمایند سخن خود را در افق نگاه قلب خود قرار بده تا سخن تو اشاره به حقیقت باشد و برای آن که احساسات صِرف در میان نیاید، می فرمایند آن سخن باید با نظارت عقل انجام گیرد، تازه بعد از آن باید آن سخن در بستر ایمان، ظهور کند.
با توجه به آن چه عرض شد می توان گفت «آدمی پیکی است که مدام حامل پیغامی می باشد که از آن سوی عالَم به او می رسد.» اگر غیر از این باشد به جای اظهار سخن، کلمات مهمل و بی پایه می گوییم. حضرت امام و رهبر معظم انقلاب نمونه ی خوبی از رعایت نکته ی فوق هستند. آیا دقت کرده اید سخنان ایشان از کدام ساحت اظهار می شود و به کجا اشاره دارد؟ آیا سخنان آنان شبیه حرف های عادی است که سیاسیون به زبان می آورند؟ وقتی که حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» را در استقراری که همه ی وجودشان را فرا گرفته است ملاحظه می کنید، به خوبی تصدیق می نمایید این آدم، پیکی است حامل پیغام از آن سوی عالَم.
آدمی در هیچ چیزِ دیگری پنهان نمی ماند مگر در آن ندایی که جان او را پر کرده است وگرنه، خودش در میان می آید و پیکِ منیت خود می شود. آدمی در هیچ چیز دیگری پنهان نمی شود مگر این که ندای درون خود را بگوید، در این حالت می تواند پیک آن سوی عالم باشد. با نظر به چنین استقراری می توان گفت انسان در زبانش مأوا می گزیند. باید پرسید در کدام زبان؟ باور بنده آن است که در این تاریخ در زبانی می توان منزل و مأوا گزید که زبانِ وصف انقلاب اسلامی باشد. اگر ندای انقلاب اسلامی به گفت درآید، مأوای خوبی برای گوینده ی آن می گردد.
حتماً می دانید که شارحین مثنوی مولوی معتقدند تمام مثنوی در سی، چهل بیت اولِ آن مستتر است که مولوی خبر می دهد بنا دارد سرّی از «وجود» را در «نِی» شخصیت خود به ظهور آورد. لذا این طور شروع می کند.
بشنو از نی چون حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند
می گوید بین من و حقیقت، جدایی افتاده است و درونم حکایتِ آن جدایی را به صورت شعر اظهار می دارد.
کز نِیستان تا مرا ببریده اند
از نَفیرم مرد و زن نالیده اند
همه ی ناله ی من به جهت جدایی از نِیستان یعنی مقام «جمع الجمعِ» حقیقت است که در آن نیستان بین من و حقیقت جدایی نبود. سپس با نظر به سِرّ درون خود این طور ناله سر می دهد که:
سرّ من از ناله ی من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
ناله ی من، قصه ی سرّ درونی من است، هرچند چشم ها آن سرّ را در کلمات من نمی بینند و گوش ها آن را نمی شنوند، زیرا نظر به خاستگاهِ آغازین این سخن ها ندارند.
با لب دمسازِ خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنی ها گفتمی
اگر من با لبِ دمساز خود جفت شوم و مانعی بین من و حقیقتی که جانم را فرا گرفته، در میان نیاید، من هم مانند نِی که ندای درون خود را اظهار می کند، نِی ای خواهم شد که حقیقت را به صورت واژه ها اظهار می دارم.
لبِ دمساز، لبی است در درون انسان که اگر انسان با آن جفت شود، از حقیقتِ درون خود گزارش می دهد. دقت کنید که چگونه نِی زن با این که در نِی می دمد، آن دَم تبدیل به آهنگ می شود. پس باید کسی در ما بدمد تا ما با نِی وجود خود آن را به واژه ها تبدیل کنیم. غفلت از این نکته است که عده ای می گویند قرآن، کلام بشر است. مولوی می گوید: اگر بتوانم با لبِ دمساز، یعنی لب جبرائیلی جفت گردم، «همچو نِی، من گفتنی ها گفتمی». سخن گو باید در سخن گفتن، خویشتن داری خود را به ما نشان بدهد، یعنی اگر توانستید طوری سخن بگویید که در گفتارتان آرامش داشته و خویشتن دار باشید، آن سخن از پایگاهی فوق عالم کثرت به ظهور آمده است. بنده بسیاری از مناظره های تلویزیونی را غیر مفید می دانم زیرا عموماً طرفین در مقام خویشتن داری سخن نمی گویند، تا پیکی باشند برای رساندن پیغام درون. ولی اگر در فضای سالم با هم گفتگو کنیم، به شرطی که موضوع گفتگو مشخص باشد، هر کدام محلّ تفصیلِ حقیقتی می شویم که به صورت اجمال در ما هست و آن حقیقت با گفتگو به صورت تفصیل متولد می شود. خویشتن داری در تولّد حقیقت نقش دارد و انسان را از پر حرفی نجات می دهد. در روایت داریم: «مَنْ عَرَفَ اللَّهَ كَلَّ لِسَانُه »[51] هرکس خدا را به عنوان حقیقت عالم شناخت و دائم به او نظر داشت، زبانش برای سخن گفتن به لکنت می افتد و لذا دیگر نمی تواند خودش سخن بگوید، سعی می کند با خویشتن داری لازم خود را در معرض نسیم کلام الهی قرار دهد تا حضرت حق به سخن آید. انسان در این حالت منتظر است تا سخن گفتن به او عطا شود. زبان باید به انسان داده شود تا پیک ندای درونی باشد، پس ابتدا باید شنیدن از درون باشد. مولوی در جای دیگر می گوید:
چو غلام آفتابم هم از آفتاب گویم
نه شبم نه شب پرستم که حدیث خواب گویم
ما عموماً در محاوره هایمان و در سخنان روزمره مان حدیث خواب می گوییم، بر عکس مولوی که می گوید:
چو رسول آفتابم به طریق ترجمانی
پنهان از او بپرسم به شما جواب گویم
در گفتگو با همدیگر باید هر دو از چشمه ی مشترکی سخن بگوییم تا هم سخنی ظهور کند؛ بنده از همان ابتدا مایل بودم جلسه با گفتگو ادامه یابد ولی باید حقیقتی مدّ نظرمان باشد تا به آن اشاره داشته باشیم و هر کدام وسیله ای گردیم تا وجهی از وجوه آن حقیقت در کلام مان به ظهور آید، در آن صورت سنّت «الْمُؤْمِنُ مِرْآةُ الْمُؤْمِن » محقق می شود و هر کدام آینه ای برای دیگری می گردیم تا حقیقت را برای مخاطب خود منعکس کنیم؛ در آن حالت من شما را آینه ی خود قرار می دهم، در این گفتگو است که هم سخنی ظهور می کند؛ البته این هم سخنی نشانی خاص از خاموشی را نیز در خود به همراه دارد چون باید با خویشتن داری و انتظار، امکان ظهور حقیقت در قالب زبان فراهم شود. مولوی با طعنه به عده ای که خاموشی و تنهایی را بر نمی تابند می گوید:
یک زمان تنها بمانی تو ز خلق
در غم و اندیشه مانی تا به حلق
اگر کسی در جایگاه گوش سپردن به حقیقت، مستقر نباشد، نمی تواند تنها باشد و گوش بدهد، ولی اگر کسی چیزی از نسیم های وجود بر او وزیدن گرفت، گوش دادن و منتظربودن برایش آسان است.
گفتگوی اصیل، گفتگویی است که در آن بیشتر خاموشی حاکم باشد. زبان، فروغ ناپیدایی را که امکان آشکارشدن دارد، آشکار می کند. فروغ ناپیدای انقلاب اسلامی را تنها در آن هنگام که امرِ ناپیدا، آغاز به درخشیدن می کند می توان به ظهور آورد، مثل کاری که خودِ قرآن انجام می دهد و ما نباید با تفسیر به رأی مانع درخشش قرآن شویم و تحلیل خود را بر آن تحمیل کنیم، به جای آن که بگذاریم تا سوره ها و آیات به شکوفایی درآیند. وظیفه ی ما در تدبّر قرآنی آن است که گزارش گر شکوفایی آن باشیم و دائماً نسبت خود را با آیات و سُوَر حفظ کنیم. مقایسه کنید این حالت را با حالتی که شخص دهانش را باز کند و همین طور حرف بزند.
ظالم آن قومی که چشمان دوختند
زان سخن ها عالمی را سوختند
باید منتظر بود و در خود آمادگی لازم را به وجود آورد تا حقیقتِ پرده نشین، بالاخره ظهور کند. شهدا پس از قبض و بسط هایی که برایشان پیش می آمد، کار خود را در سکوتی خاص انجام دادند و رفتند و در محضر پروردگارشان عرض خواهند کرد:
اگر دیر آمدم مجروح بودم
اسیر قبض و بسط روح بودم
ما نیز در نسبت به حقیقتِ انقلاب عموماً در مقام قبض و بسط هستیم؛ ممکن است به جهت همین قبض و بسط ها در این که ظهوری پیدا شود تا گزارشگر حقیقت انقلاب باشیم، دیر هم کرده باشیم. آن شهید آوینی بود که در آن مقطع خاص گزارشگر خوبی برای انقلاب اسلامی شد. اساساً عرفا به آن جهت به خوبی گزارشگر شهودشان هستند که زبانشان را به کنترل در می آورند تا حالات روحانی شان واژه های مناسب را خلق کند و آن حالات از طریق زبان به ظهور آید.
راستی وظیفه ی ما در تحریر مطالبی از انقلاب اسلامی که جان ها نسبت به آن بیگانه نیستند چیست؟ این سوالی است که إن شاءاللّه در آینده به آن می پردازیم.
سؤال: تفاوت زبانی که از طریق پیامبر اسلامf ظهور می کند با زبانی که از طریق دیگر پیامبران ظهور کرده در چیست که ما معتقدیم الفاظ قرآن را هم خداوند وَحی فرموده در حالی که الفاظ سایر کتب آسمانی توسط خود پیامبران مطرح شده؟
جواب: نکته ی مهمی است زیرا در آخرین پیامبر که باید کامل ترین دین را به ظهور آورد، باید آن دین به کامل ترین شکل ظهور کند در آن حد که کلمات نه تنها گزارشگر عالی ترین معانی باشند، بلکه در اوج اتحاد با آن معانی قرار داشته باشند. مثلاً زبان حضرت عیسی(ع) در آن حد که ترجمه های فارسی اناجیل حکایت می کنند خیلی شبیه صحیفه ی سجادیه است. روح شاعرانگی در آن حفظ شده و معلوم است آن کلمات در حدّ خود، کلماتی است الهی. حضرت موسی(ع) کلیم اللّه هستند و حقیقت را یافته اند و گفتِ آن حضرت گزارشگر آن حقیقت است، با این همه، آن گفت، عیناً گفتِ خدا نیست. جناب جبرائیل به حضرت موسی(ع) القای معنا می کنند و آن پیامبر خدا تمام تلاششان آن است که آن معانی را به کامل ترین شکل و با واژه های مناسبی که پرتو آن معانی باشد، اظهار نمایند ولی در هر حال، سخن و واژه ها، سخنِ حضرت موسی(ع) است ولی در مورد حضرت محمدf معلوم است که چیزی متعالی تر در میان است و همین امر موجب شده بود که پیامبر خدا آیات را همچنان تکرار کنند تا به همان صورت و شکلی که نازل شده است نگه دارند و نگران بودند فراموششان نشود در حالی که مسلّماً معانی و حقیقت آیات، فراموشِ آن حضرت نمی شد چون آن معانی در فهم و ادراک آن حضرت القا شده بود. پس نگرانی حضرت در فراموشی شکل و هندسه ی آیات بود و همین امر موجب تکرار آیات می شد. خداوند برای رفع این نگرانی فرمود: «سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى »(اعلی/6) طوری برایت آیات را می خوانیم که فراموش نکنی. حضرت محمدf می توانستند مطابق آن معانی که به قلب شان رسیده بود، واژه هایی را به ظهور آورند ولی در هر حال آن واژه ها در حدّ توان رسول خداf به ظهور می آمد و این، قابل مقایسه با توان خدا نبود و به همین جهت شکل و هندسه ی روایات نبوی با شکل و هندسه ی آیات قرآن متفاوت است. تکرار آیات قرآن توسط رسول خداf می تواند این برداشت را برای ما داشته باشد که حضرت متوجه بودند آن عالی ترین معانی جز به عالی ترین الفاظ نباید به ظهور آید.
بد نیست این نکته را باز تأکید کنم که دلیل آخرین بودن دین اسلام اقتضا می کند تا کامل ترین دین در کامل ترین الفاظ به ظهور آید و آن، این است که هم معانی، معانی خدایی باشد و هم قالبِ الفاظ، قالب خدایی داشته باشد؛ بالاتر از این دیگر خودِ خدا است و لذا بعد از اسلام دیگر قیامت می شود و به همین جهت حضرت محمدf دو انگشت سبابه ی خود را نزدیک هم آوردند و فرمودند: «یَا مَعْشَرَ الْمُسْلِمِینَ إِنِّی إِنَّمَا بُعِثْتُ أَنَا وَ السَّاعَةُ كَهَاتَیْنِ »[52] ای مسلمانان حقیقت آن است که من مبعوث شدم و قیامت، پیرو من محقق می شود مانند این دو انگشت.
این ها نکاتی است که بیش از این باید مورد بحث قرار گیرد در حدی که بتوانیم فکر کنیم و نسبت به زبان انقلاب اسلامی باید حساس بود. امیدوار باشید که خواسته یا ناخواسته انقلاب اسلامی سراغ آوینی های خود می آید و لذا اگر انقلاب اسلامی در مقابل خود ترامپ ها دارد، از آن طرف هم خامنه ای ها دارد و در این تقابل، آوینی ها، نه در شخص، که در شخصیت رَجعت می کنند و انقلاب اسلامی با ظهورات ناب تری روز به روز به میان می آید و زبان انقلاب اسلامی در هر تاریخ با شکوفایی بیشتری به صحنه خواهد آمد؛ هنر ما آن است که خود را در معرض نسیم مدام انقلاب اسلامی قرار دهیم. إن شاءاللّه.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
سؤال: فرمودید قرآن طوری است که هر چیزی از آن بخواهیم و با هر افقی که به آن رجوع کنیم، می تواند با ما صحبت کند و از آن افق با ما سخن بگوید. آیا ما برای پیداکردنِ زبانی که در انقلاب اسلامی به آن زبان نیاز داریم، لازم است به کسانی نظر داشته باشیم که آن ها در مقام ظهور زبان انقلاب هستند تا به کمک اشاراتِ زبانی آن ها آماده ی گوش سپردن به ندای انقلاب شویم؟ آیا اگر بپذیریم حضرت امام«رضوان اللّه تعالی علیه» و مقام معظم رهبری«حفظه اللّه» ناظر به باطن انقلاب هستند و زبان شان زبان انقلاب اسلامی است، می توان با رجوع به اشارات آن ها آمادگی گوش سپردن به ندای انقلاب را در خود به وجود آورد؟ و به سخنان اشارت گونه ی آن ها طوری توجه کنیم تا آرام آرام از همان افقی که آن ها سخن می گویند، ما سخن بگوییم؟ این را از آن جهت عرض می کنم که فرمودید: حقیقت طوری است که نوع رجوع ما نسبت به آن مهم است. اگر ما سخنان حضرت امام و مقام معظم رهبری را از یک جهت نسبت به حقیقت انقلاب، قرآن گونه بدانیم، وقتی با سخنان آن ها تفکر کنیم و زندگی خود را معنا کنیم؛ آیا صحبت های ایشان می تواند زبان ما را در به ظهورآوردنِ حقیقتِ انقلاب بگشاید؟
جواب: گفت:
دم مزن تا بشنوی از دَم زنان
آن چه نامد در زبان و در بیان
دم مزن تا بشنوی زان آفتاب
آن چه نامد در کتاب و در خطاب
ابتدا عنایت داشته باشید وقتی می توانیم اشارات حضرت امام«رضوان اللّه تعالی علیه» و مقام معظم رهبری«حفظه اللّه» را در سخنان شان درک کنیم که نوع حضور و مواجهه ی ما با انقلاب اسلامی معلوم باشد. زیرا سخنان قدسی نیاز به مقدماتی حضوری دارد، در آن صورت وقتی آن سخنان فهمیده شد دیگر سخن ما محسوب می شود، گویا از درون ما آن سخنان ظهور کرده، آن هم با ظهوری خاص که ریشه در شخصیت ما دارد. مانند سخنان شهید آوینی که به خوبی نشان می دهد چه اندازه حضرت امام را به خوبی فهمیده. وقتی به قول خودش سخنان حضرت روح اللّه را و اشارات آن سخنان را فهمید، به جای آن که بخواهد از سخنان امام تقلید کند، فهم خود از اشارات کلمات حضرت امام را ظاهر می کند و در آن زبان مأوا می گزیند و آن چه بر او می گذرد را با آن واژه ها اظهار می کند. همان طور که امیرالمؤمنین(ع) در سخنان پیامبر خداf و قرآن کریم مأوای می گزیدند و با فهم سخن قرآن و سخنان حضرت محمدf، آن چه بر آن حضرت جاری می شد را در کلام خود با آن واژه ها اظهار می کردند. آن کلمات، «گفتِ» آن حضرت است و اصلاً شبیه قرآن نیست. امیرالمؤمنین(ع) تقلید نمی کنند، در حالی که واقعاً آن سخنان، همان سخنان خدا و پیامبرf است در گفتِ آن حضرت. البته ما هیچ وقت وَحی را با سخنانِ بشر مقایسه نمی کنیم، ولی بعد از آن که آن مرد الهی، وَحی را فهمید به قول صاحب نظران؛ سخنانی دارد که فوق سخن بشر و مادونِ سخن خدا است. ملاحظه کرده اید که زبان امیرالمؤمنین(ع) حالت شاعرانه ی خود را دارد، زیرا حضرت می خواهند از حقیقت گزارش دهند و حقیقت، در اوج نظم و هماهنگی است. و ما نیز در این تاریخ اگر بتوانیم با ملکوت حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» مرتبط شویم، آن هم از طریق انقلاب اسلامی، سخنان مان در عین آن که از آنِ خودمان است، گزارشِ آهنگینی از حقیقت دوران مان است. وقتی حضرت امام را آن طور که عرض شد فهمیدیم، دیگر این جان ما است که سخن می گوید. مرحوم شهید مطهری در کتاب «جاذبه و دافعه ی علیu» می فرمایند: آن قدر شاگردان آیت اللّه جلوه تحت تأثیر استادشان بودند که از روی حرکات و سخنان شان می فهمیدیم آن ها شاگردانِ ایشان هستند، حتی راه رفتن های شان شبیه استادشان بود. این تقلید نیست، قرارگرفتن در سیطره ی آن روحی است که استادشان مظهر آن بود. می فرمایند از شکلِ عمامه ی بعضی طلبه ها فهمیده می شد آن ها شاگردان مرحوم آیت اللّه جلوه هستند.
سؤال: از سخنان شما این طور فهمیده می شود که اراده ی ما در برخورد با حقیقتِ این دوران باید به خودی خود مهم باشد. در جلسه ی قبل فرمودید به نظر می آید بین شهداء تفاوت هست. همه ی شهداء مجذوب امام بودند، ولی نوع رویکردشان متفاوت بود. بعضی از آن ها تا مرزِ به ظهورآوردنِ آن حقیقت، جلو آمدند مثل شهید آوینی. حال سؤال بنده این است که نحوه ی رویکرد شهید آوینی چگونه بود که تا این جا توانست جلو بیاید؟ تأثیرپذیری او از حضرت امام چگونه بود که به این شکل بروز کرد؟
جواب: همین طور که می فرمایید خوب است روی این موضوع فکر شود که شهداء در عین مجذوب بودن نسبت به امام از یک جهت، از جهتِ دیگر رویکردشان به امام و انقلاب متفاوت بود، اما در سنت اسلام و آموزه های دینی. مثلاً ما در روایت داریم اگر مسلمانی به غیر مسلمانی پناه داد، بر همه ی مسلمانان است به پناهی که او داده است، احترام بگذارند، با این که ممکن است سلیقه های شان متفاوت باشد. ولی همه در سنتِ حضور تاریخی اسلام اقدام می کنند و آن شخص نیز در همان سنت اسلامی به آن فرد پناه داده است. این نکته ی مهمی است که متوجه شویم در حضور سنت ها است که تفاوت های مان به تقابل منتهی نمی شود. انقلاب اسلامی در این تاریخ، یک سنت است و صدها نفر در این سنت با روحیه های شهادت طلبی و با رویکردهای مختلف به صحنه می آیند. این جا است که «فهم» به انسان برمی گردد و تفاوت ها را به صورت تقابل، تفسیر نمی کند و ناخودآگاه می پذیرید در عین این که با آن افراد تفاوت دارید، اما همگی به عنوان شهیدی که امام را درک کرده اند، در یک سنت قرار دارید و چون همگی در یک سنت واقع شده اید این سنت است که فرمان می دهد، سنتی تاریخی با حضور اراده ی خدا در این تاریخ، همه را در بر گرفته است و در عین حال هرکدام خودشان هستند. با اختیار مخصوص به خود و رویکردی مخصوص که هرکس دارای آن است و متفاوت است با رویکردِ دیگری. لذا شهید آوینی بر اساس خصوصیات روحی خود توانست سید اهل قلم شود و شهید باکری توانست سرداری فداکار باشد.
همسر شهید آوینی می گوید:
«از وقتی من مرتضی را شناختم دنبال حقیقت بود. تحولات کوچک و بزرگِ سیاسی، اجتماعی، حتی هنری و ادبی قبل از انقلاب، جست وجوی او را بی جواب می گذاشت. خیلی هم سرش به سنگ خورد. خیلی چیزها را تجربه کرد. همین تجربه ها بود که وقتی با حضرت امام آشنا شد، ایشان را شناخت و به سرچشمه رسید. چیزی که سال ها به دنبالش بود، در وجود مبارک حضرت امام پیدا کرده بود. یک ذره هم کدورت در دلش نبود که بخواهد نفس خودش را با این یافتنِ مقدس قاطی کند. وقتی شناخت، دیگر فاصله ای نبود. به یک معنا به واقعیت رسیده بود. به همین خاطر و به خاطر این واقعیت، هرچه را که نشانی از نفس داشت، سوزاند.»[53]
سؤال: علاوه بر آن چه در مورد شهداء فرمودید، در جلسه ی قبل، بحث تا این جا جلو آمد که بعضی از شهداء توانسته بودند «یافتِ» خود از انقلاب را به زبان آورند، ولی بعضی از آن ها در عین سلوک در مسیر انقلاب و اتصال به حقیقتِ آن، بیش از آن که با زبان بتوانند «یافتِ» خود را اظهار کنند، با عملِ خود آن «یافت» را به ظهور آوردند، آیا همین طور است؟
جواب: این طور عرض شد: «شهدای انقلاب که حقیقت انقلاب اسلامی را مافوقِ گفت وگو یافتند، سلوک دیگری داشتند» یعنی در سنت تحقق انقلاب اسلامی باید متوجه ی سلوک های متفاوتی بود و سلوک بعضی از آن ها را مافوق گفت وگو دانست. شهید جَزی یک طور عمل کرد و شهید خرازی طوری دیگر، اما همه در سنت انقلاب اسلامی. از آن طرف عده ای هم با گوش سپردن به حقیقتِ دوران، زبانِ انقلاب اسلامی را به صحنه آوردند. این گروه، غیر از آن هایی هستند که در سلوک خموشانه ی خود آن کاری را کردند که باید انجام می دادند. ولی عده ای هم به کمک آموزه ی دینی با نظر به روایتی که می فرماید: «مِدادُ العُلَماء أفضَلُ مِن دِماءِ الشُهدَاءَ.»[54] باید با واژه های خود بتوانند آن چه را شهداء انجام داده اند به درستی تبیین کنند. این روایتِ شریف را عموماً برمی گردانند به قبل از حرکت شهداء، از آن جهت که این «مِداد» علماء بود که شهداء را به صحنه آورد. این سخن درستی است، اما روایت فوق، وجه دیگری هم دارد و آن این که قلم هایی هست که اهدافِ شهداء را درست نشان می دهد و تبیین می کند. نقش این قلم ها نه تنها در عرضِ کار شهداء، بلکه از یک جهت افضل از خون ریخته شده ی آن ها است. آیا سخن هایی که بتواند نشان دهد شهداء چه چیزی را مدّ نظر داشتند و عظمت کار آن ها را نشان دهد؛ از خونِ مبارک و مطهر آن شهداء افضل نیست؟ از آن جهت که راه شهداء را در تاریخ تبیین می کند و متذکر می شود شهداء برای تحقق آن راه شهید شدند و پیام شهید را به «گفت» می آورد تا تفکرِ دوران را به جامعه برگرداند؟
شهید در راه شهادت قدم می گذارد تا حقیقتی را به فرهنگ بشریت افاضه کند و قلمی که متذکر آن فرهنگ باشد، عملاً آن شهادت را به بلوغ لازم رسانده است، چون آن را تبیین می کند تا تفکری که بنا است با آن شهید و شهادت به تاریخ برگردد، واقع شود. در صدر اسلام مجاهدان، شهید شدند تا قرآن فهمیده شود و در این تاریخ هم باید همه تلاش کنند تا انقلاب اسلامی «فهم» شود، حتی به قیمتِ شهادت. به گفته ی آیت اللّه جوادی در رابطه با کربلا: «باید سری بُریده شود و آن سر، در بالای نیزه قرآن بخواند تا مردم متوجه ی قرآن شوند و معلوم گردد این قرآن چه اندازه عظیم است.» باید مسلمانان می فهمیدند قرآن، باطن دارد و این قرآن است که به زبان حضرت سیدالشهداء(ع) دارد خود را نشان می دهد. این نکته را به عنوان یک چشم انداز در نظر بگیرید. آن چه خوب است بر روی آن فکر شود این مطلب است که اگر حقیقتِ هر دورانی را ببینید، در آینه ی آن حقیقت، حقایقی برتر در منظر شما قرار می گیرد. از آن جمله فرشتگان الهی و از آن مهم تر لقاء پروردگار. قرآن می فرماید: «فَمَنْ كانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً» (کهف/110) یعنی در راستای عمل صالح و دوری از شرک به معنای واقعی آن، لقاء الهی نصیب انسان می شود و در این عصر، با ورود به تاریخی که انقلاب اسلامی در آن شروع شده است می توانید به معنای واقعی دارای عمل صالح شوید و به معنای واقعی همه ی کار عالَم را از خدا بدانید و برای استکبار هیچ نقشی در عالَم قائل نباشید. زمان شناسی که در روایاتِ متعدد آن اندازه بر آن تأکید شده، به همین معنا است که نحوه ی ظهور حقیقت را در هر زمانی بنگریم و بدان تفکر و توجه نماییم.
30- «با توجه به این که انقلاب اسلامی روحی است که جان ها را فراگرفته است، اگر می توانستیم «گفتِ» آن را به زبانی مطابق روحِ تاریخی اش درآوریم، گوش های سخن شنو برای شنیدن آن «گفت» کم نبودند، زیرا آن سخن، شرح قصه ی جان خودشان است که به «گفت» آمده؛ این است وظیفه ی ما در تحریر مطالبی از انقلاب اسلامی که جان ها نسبت به آن بیگانه نیستند، هرچند ممکن است کمتر پیش آید تا با اکنونی اصیل رو به سوی آینده داشته باشیم، زیرا آن گاه اکنونی اصیل، پیش می آید که از یک طرف از گذشته ی خود غافل نباشیم و از طرف دیگر سعی کنیم روح تاریخی انقلاب اسلامی را به خوبی درک نماییم و آن را از آنِ خود کنیم و آن را به عنوان یک «راز»، موقفِ تفکر خود قرار دهیم، به طوری که در هر منظر از شئون انقلاب اسلامی به آن «راز» نزدیک شویم، هرچند در همان حال از نو، با ما بیگانه می گردد، گویا اسم جلالِ حق است که به صحنه آمده تا در نزدیکی به روحِ انقلاب اسلامی شتاب نکنیم و از فراخواندنی که از طریق آن به گوش ما می رسد، مغرور نگردیم و متوجه باشیم انقلاب اسلامی به عنوان روح تاریخی این دوران، در ساحتی قرار دارد که به راحتی نمی توان آن را تعریف کرد و با این که هرگز از درخشش خود در مظاهر مختلف دریغ نمی نماید، در عین حال نمی توان آن را در سیطره ی علم حصولی نگه داشت و عطش کسب معلوماتِ انسان های طالب معلومات را با آن سیراب کرد. حتی افرادی که در سیطره ی علم حصولی اند نمی توانند در مقابل آن چه شایسته ی تفکر است، خاموش بنشینند و نسبت به عطشی که آنها را جهت درک حقیقت، فرا گرفته بی تفات باشند.»
شما این آیه را دارید که می فرماید: «إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ & وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فی دینِ اللَّهِ أَفْواجاً»(نصر/1و2) یعنی اگر نصر خدا با به ظهورآمدنِ اسلام به صحنه آمده است و پیامبر خدا هم دارند از آن سخن می گویند و فعلاً مسلمانان به جرمِ مسلمانی و به ظهورآوردنِ تاریخی غیر از تاریخ جاهلیت، شکنجه می شوند؛ ولی بدانید اگر نصر الهی به ظهورِ خاص به صحنه آید، خواهید دید که مردم فوج فوج وارد دین می شوند. معلوم است که زمینه ی آن «نصر» باید فراهم بشود. آن مقاومت ها و تلاش ها زمینه شد تا افق، گشوده گردید و یک مرتبه دست و دل مردم به سوی چیزی گشوده شد که قبلاً برای تحقق آن، تلاش بسیار می کردند ولی به ظاهرْ نتیجه ی چندانی حاصل نمی شد. این بود آن نصری که خداوند وعده اش را به پیامبرخود داد ولی در ادامه می فرماید: «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً» با توجه به این که وقتی نصر الهی به ظهور آید و مردم، فوج فوج به طرف اسلام رجوع کنند پس: «فَسَبِّح بِحَمدِ رَبِّکَ» پروردگار خود را تسبیح کن و کار را به خدا بسپار و زیبایی های خدا را در نظر بگیر «بِحَمْدِ رَبِّکَ وَاستَغْفِرهُ» و از کوتاهی هایی که پیش آمده، استغفار کن و نگران نباش. با این تفاوت که استغفار پیامبر خداf استغفار از گناه نیست، استغفار برای دفعِ خطرات و گناهان است تا آن حضرت گرفتار کوتاهی نشوند که در این جا بحث در مورد گناهان و کوتاهی هایی است که به امت برمی گردد. مثل تندی های بی جایی که عموماً در صدر یک حرکت انقلابی پیش می آید.
ما به جای آن که با قرآن زندگی کنیم که در این زمان، همان زندگی با انقلاب اسلامی است، جایگاه انقلاب اسلامی را ندیدیم که چگونه به اراده ی الهی، جهان گیر می شود. لذا لازم نبود و نیست با مردمی که همراهی نمی کردند درگیر شویم؛ همین که مقابل انقلاب اسلامی نیستند، باید آن ها را از خود می دانستیم. ما به جهت غفلت از حضور تاریخی انقلاب که بالاخره خداوند دست ها و دل ها را به سوی آن می گشود، در جایی که جای تندی کردن نبود تندی هایی داشتیم. آری! برای تثبیت یک نظام باید با جدّیت تمام، پای آن نظام می ایستادیم و ملت ایستادند و برای آن خون دادند. به همین جهت قرآن در سوره ی محمدf در مقابل آن هایی که مدینه را محاصره کرده اند تا نگذارند اسلام پا بگیرد؛ فرمود: «فَإِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا فَضَربَ الرِّقَابِ» یعنی چون با آن متجاوزینِ کافر روبه رو شدید گردن آن ها را بزنید. ولی وقتی آن ها کاری به کار ما ندارند، ما هم کاری به کار آن ها نخواهیم داشت و مجبورشان نکردیم به دین ما وارد شوند. بعدها هم که در سوره ی توبه آمد که مشرکین 4 ماه فرصت دارند تا دین اسلام را بپذیرند و یا آن جا را ترک کنند؛ مربوط به طلب عمومی مردمی بود که می خواستند ممکت شان مملکت توحیدی باشد و میدان برای کسانی که جهت تبلیغ بت پرستی به دنبال فرصت بودند، آزاد نباشد، بالاخره بنا است این کشور در جهت اهداف مسلمانان جلو برود و شما به بهانه ی آن که مسلمان نیستید، نمی توانید از مسئولیتی که شهروندِ جامعه ی اسلامی به عهده دارد شانه خالی کنید، شهرها هم مثل امروز نبود، زندگی ها عموماً در بیابان ها شکل گرفته بود و به همین جهت قرآن می فرماید به هر کجا که می خواهند بروند. از آن طرف مردم با به میان آمدنِ نصرِ الهی، فوج فوج داخل اسلام شده اند تا شرایط دین داری را فراهم کنند، خداوند به قلب آن ها، شرایط تحقق دین را الهام کرده و این اصل است. در ادامه ی سوره با نظر به این حالت که از طرف بعضی هم تندروی شده، «واسْتَغْفِرْهُ» از خدا بخواهید تا خودش آثار آن را برطرف کند زیرا «إِنَّهُ کَانَ تَوَّابًا» او توّاب و بسیار توبه پذیر است و با رجوع تان به سوی او، او خودش آن ضعف ها را جبران می کند و ذهن ها را از آن لغزش ها پاک می نماید.
خداوند در آیات اول سوره ی فتح می فرماید: «إِنَّا فَتَحنَا لَکَ فَتحًا مُبِینًا لِیغفِرَ لَکَ اللهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِکَ وَ مَا تَأَخَّرَ» ما برای تو فتح و پیروزی روشنی را گشودیم تا در راستای آن، ذنب و گناهانی که قبل و بعد انجام داده ای را جبران کنیم و ببخشیم. ابتدا انسان از این آیه تعجب می کند که مگر پیامبر خدا هم گناه کرده است که حالا با صلح حدیبیه بنا است آن گناهان بخشیده شود؟ و از طرفی چه رابطه ای بین صلح حدیبیه با جبرانِ گناهانی است که بعداً پیش می آید؟ علامه طباطبایی می فرمایند پیامبر خداf بت ها و بت پرستان را نفی می فرمود و این کار، ذهنیتی از آن حضرت برای بت پرستان پیش آورده بود و «ذنب» به معنای دنباله ی کار است،- به همین جهت دُمِ حیوانات را «ذنب» می گویند؛- پیامبر خداf با صلح حدیبیه که عملاً مقدمه ی فتح مکه بود نگران بودند آن ذهنیت، مانع از تأثیرشان بر شخصیت مشرکین شود و خدا در آیه ی مذکور مژده می دهد با این فتحی که انجام شد، خداوند آثار و دنباله ی کارهای آن حضرت را می پوشاند و کاری می کند که انکار بت ها به چشم آن ها نیاید، پس لازم نیست تصور کنیم پیامبر خداf گناهی کرده باشند و خداوند آن گناه را بخشیده است.
استغفار در سوره ی نصر، استغفاری است که خدایا آن ذهنیت ها را از بین ببر و البته موضوع برای ما کمی متفاوت است از آن جهت که ممکن است تندروی هایی کرده باشیم که مصلحت نبوده است و آن تندی ها در ذهن مردم مانده باشد. می فرماید با استغفار و تجدید نظر نسبت به تندروی های گذشته، دلِ آن مردم که حالا فوج فوج در دین خدا وارد شده اند، نرم می گردد؛ چون بالاخره اسلام و در این زمانه انقلاب اسلامی، صورتِ توحید در تاریخ است.
می فرماید: «إِذَا جَاءَ نَصرُ اللهِ وَ الفَتحِ» فتح را به هر رخدادی که می خواهید بزنید، فتح مکه یا فتحی که انقلاب اسلامی در مقابل صدام ایجاد کرد که صدام هیچ کاره است و انقلاب همچنان ادامه دارد تا نشان دهد که آمریکا هم هیچ کاره است.
به ما می گویند تند هستیم، زیرا واقعاً تندی کردیم. بنده ی خدا چادر به سر نمی کرد ولی روسری مرتبی داشت، ولی ما با او قهر کردیم. گاهی می گفتیم چون فلانی دو نوع خورش در سفره اش هست، به میهمانی اش نمی رویم. آیا بهتر نبود که دعوت او را می پذیرفتیم و از یک خورش استفاده می کردیم؟ زیرا بعضی ها نمی دانند دو نوع خورش در یک سفره، نوعی از اشرافیت است. این تندی های ما نتیجه اش این شد که اگر بنا است انقلاب اسلامی قلب این افراد را در بر بگیرد، با این تندی های ما، ذهنیت پیدا کردند؛ خداوند می فرماید: «وَاستَغفِرهُ إِنَّهُ کَانَ تَوَّابًا». از خدا بخواهید آن ذهنیت ها را بپوشاند و او این کار را به خوبی انجام می دهد. باید اجازه داد که با نقد ضعف های گذشته، چهره ی برتر و عالی تری از اسلام و انقلاب اسلامی به ظهور آید و رسیدن به این مرحله تنها با الطاف الهی ممکن است و موجب گرایش هرچه بیشتر نخبگان به انقلاب اسلامی می شود، زیرا عمیق ترین لایه های وجود انسان که همان فطرت اوست نمی تواند نسبت به اشارات انقلاب اسلامی بی تفاوت باشد. چرا ما با زبانی سخن نگوییم که فطرت ها را مخاطب قرار دهد و فطرت ها آن را احساس کنند؟ بر این مبنا عرض می شود:
«با توجه به این که انقلاب اسلامی روحی است که جان ها را فرا گرفته است، اگر می توانستیم آن را به زبانِ مطابق روح تاریخی اش به «گفت» آوریم، گوش های شنوا برای شنیدن آن کم نبودند.»
وقتی شما با زبان تاریخی که به ظهور آمده است سخن گفتید و روشن نمودید مسئله ی ما، مسئله ی ظلمی است که به بشریت می شود و مسئله ی به حضورآوردنِ خدا در این عالَم، متوجه می شوید که سخن شما شنیده می شود. نباید تصور کنیم این ها از ما ذهنیت دارند زیرا فرمود: «إِذَا جَاءَ نَصرُ اللهِ وَ الفَتحُ وَ ...» خداوند با نصرت خود آن ذهنیت را پاک می کند، کافی است زبان ما مطابق روح تاریخی شود که خداوند اراده کرده است، در آن صورت گوش های شنوا برای شنیدن آن سخن کم نیست، زیرا سخنی است که شرح قصه ی جان خودشان است و بنا است ما حرف خودمان را نزنیم. روحی است که جان ها را فرا گرفته است و زبانی نیاز است تا متذکر جان ها باشد، این غیر از آن است که با استدلالِ عقلی بخواهیم مطالب مان را برای پذیرفتنِ طرف به میدان آوریم. ملاحظه می کنید که چگونه شهید آوینی در کلمات خود، استدلال به آن شکل رسمی نمی کند تا مخاطب او در مقابلش موضع بگیرد؛ بلکه سعی می کند بابی را در مقابل انسان باز کند به این مضمون که «اگر کسی بخواهد سراغ ما را بگیرد، ما را در کربلا باید پیدا کند».
ملاحظه کنید این نوع تبیین از حضور تاریخی، از استدلال رساتر است به همان معنایی که «تبیین، خودْ احتجاج است». اگر بتوانیم آن چه جان ها را فرا گرفته است تبیین کنیم، طرفِ مقابل حقیقتی را که به سراغش آمده است احساس می کند. در حالی که اگر خواستیم آن موضوع را برایش به صورت استدلالی اثبات کنیم تا قبول کند، چون در درون خود آن را به آن صورت احساس نمی نماید ممکن است مقاومت کند ولی در «تبیین»، او به جای مفهومی که ما آن را در ذهن او ایجاد می کنیم خودش آن مطلب را احساس می کند. گویا آن سخنان، قصه ی جان او است که به «گفت» آمده است؛ این است که وظیفه ی ما در تحریر مطالبی از انقلاب اسلامی که جان ها نسبت به آن بیگانه نیستند ممکن است به صورتی اندک در میان بیاید ولی شما نگران این نباشید و گمان نکنید چون رسانه های زیادی ندارید، آن سخن در واقعیت نیز اندک و بی مقدار است؛ بلکه برعکس چون سخنان حقی بر زبان دارید، زبان حق، خود به خود نافذ است و به همین جهت دشمنان شما با آن همه تهمت و دروغ که در رسانه های شان مطرح می کنند، دائماً مضطربند و پشت سر هم رسانه سازی می کنند شاید کثرت این همه مراکز دروغ پردازی، روحِ مضطرب آن ها را آرام کند. با این همه این انقلاب اسلامی است که در منطقه فراگیر شده است به جهت آن که گوش ها آماده ی شنیدن پیام انقلابی هستند که جان شان از آن بیگانه نیست.
بنا نیست ندای انقلاب اسلامی را همه ی مردم بشنوند، همه ی مردم دارای فطرت الهی هستند ولی همه مطابق فطرت شان عمل نمی کنند. حق را می شناسند و می دانند سخن شما حق است، ولی مطابق حق عمل نمی کنند. قرآن خطاب به پیامبر می فرماید اهل کتاب، پیامبری تو را همانند فرزندان شان به عنوان پیامبر خدا می شناسند.[55] ولی نفس امّاره ی آن ها اجازه نداد تا آن حضرت را تصدیق کنند. مگر چند درصد در پیروزی انقلاب نقش داشتند؟ مسلّم درصد زیادی نبودند، ولی چون انقلاب اسلامی اشاره به حق و حقیقت داشت، در دلِ عموم مردم نفوذ کرد همان طور که در دفاع مقدس به طور مستقیم درصد زیادی از مردم شرکت نداشتند، ولی چون دفاعِ حق در مقابل باطل بود، حقانیت آن حرکت در دل آن ها نفوذ کرد و نه تنها با انقلاب و دفاع مقدس مقابله نکردند، بلکه مؤید و دوستدار آن بودند. به ندرت کسانی پیدا می شدند که اشکال کنند چرا جنگ را ادامه می دهیم؟ امثال آقای مهندس بازرگان می گفتند بعد از فتح خرمشهر دیگر نباید جلوتر برویم و حضرت امام به وسیله ی مشاوران شان روشن کردند که ما برای حفظ مرزهای خود و تثبیت آن ها، چاره ای نداریم که در جایی متوقف شویم که امکان حمله ی دوباره برای صدام نباشد. در پیروزی انقلاب درصدِ کمی از مردم مقابل نظام شاهنشاهی ایستادند، ولی موقع رأی دادن به جمهوری اسلامی بیش از نود درصد به جمهوری اسلامی رأی دادند.
عموم مردم حاضر نیستند در زندگی، خود را به مخاطره بیندازند و مثلاً با رژیم تا دندان مسلح شاه مقابله کنند، ولی اگر راه گشوده شود و هزینه ی زیادی برایشان نداشته باشد، راهِ حق را انتخاب می کنند. به همین جهت نظام اسلامی با این مردم برخورد دفعی نداشته، چون حضرت امام می دانستند این مردم هنوز نمی توانند از ظلمات فرهنگ غرب آزاد شوند.
وظیفه ی ما در تحریر مطالبی از انقلاب اسلامی است که جان ها نسبت به آن بیگانه نیستند، هرچند ممکن است به طور مستقیم در صحنه حاضر نشوند. ما باید وظیفه ی خود را انجام دهیم تا با «اکنونی اصیل» رو به سوی آینده داشته باشیم. باید از خود بپرسیم چه موقع «اکنونِ» ما «اکنونِ» اصیل خواهد بود؟ ما سه نوع «اکنون» می توانیم داشته باشیم: یک «اکنون»، اکنونی است که ما در مقابل آمریکا کوتاه بیاییم و بر مواضع انقلابی خود تأکید نکنیم. «اکنونِ» دیگر، اکنونِ بعضی از دولتمردان است که می گویند باید سعی کنیم کشور ایران را حفظ کنیم و بر استقلال خود پا بفشاریم و تنها به ایران فکر می کنند. و «اکنون» سوم، اکنونی است که معتقد است با انقلاب اسلامی، بصدایی از توحید در جهان بلند شده است که می توانیم در مقابل استکبار بایستیم و معنایی بیرون از معنایی که دنیای مدرن به بشر ارائه داده است، برای خود به دست آوریم و در آن صورت عملاً استقلال و عزّت ایران را هم شکل داده ایم.
«اکنونِ» ما با توجه به نکته ی فوق، «اکنونِ» تحقق اراده ی حضرت رب العالمین است که بنا است از طریق انقلاب اسلامی هِیمنه ی استکبار شکسته شود و هر اندازه استکبار جهانی برای مقابله با ما بیشتر مجهز شود، ما بیشتر خوشحال می شویم. زیرا وقتی با تمام توان به میدان می آیند و شکست می خورند، فرهنگ توحید به بهترین نحوِ ممکن در تاریخ حاضر می شود. خداوند در سوره ی احزاب هوشیاری مؤمنینی را مدّ نظر قرار می دهد که وقتی مؤمنین با احزاب و جبهه ی متحد کفر در مقابل خود روبه رو شدند، گفتند این وعده ی خدا و رسول اوست، خدا و رسولش به ما راست گفتند، می فرماید: «وَلَمَّا رَأَى الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُوا هَذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِیمَانًا وَتَسْلِیمًا»(احزاب/22) و مؤمنان چون لشکر و نیروهای کفار را به چشم دیدند گفتند: این همان وعده ای است که خدا و رسول به ما دادند، و خدا و رسول راست گفتند و با دیدن چنین صحنه ای اضافه نشد بر آن ها مگر ایمان و تسلیم در مقابل خدا و رسول. در آن شرایط که همه ی جبهه ی کفر با تمام توان در مقابل مسلمانان قرار گرفت، چون می دانستند خداوند بنا دارد جبهه ی کفر را رسوا کند متوجه شدند این صحنه، همان صحنه است. زیرا با شکست آن جبهه که با تمام توان به صحنه آمده است، برای همیشه از تاریخ محو می شوند. جالب است بدانید که مسلمانان در شکست دادن آن جبهه ی متحد، کارزاری انجام ندادند، خودِ آن ها ترسیدند و فرار کردند. به قلب یکی از مسلمانان افتاد که نقشه ای بکشد و بعد از مشورت با پیامبرf رفت و به یهودی ها گفت قریش می خواهند شما را تنها بگذارند و بروند، و به قریش گفت یهودی ها با محمدf پیمان بسته اند که شما را تسلیم کنند و در همین حین با طوفانی که وزیدن آغاز کرد، ابوسفیان پا به فرار گذاشت و رسول خداf سراغ قلعه ی یهودیان که با دشمن هم دست شده بودند، رفتند و آن را فتح نمودند.[56]
آینده ی اصیل معنایش این است که حتی می شود بنی قریظه را هم که داخل مدینه با آن قلعه های محکم جا خوش کرده اند، شکست داد، از آن جهت که از پشت به ما ضربه زدند و خیانت نمودند، ولی چون مسلمانان اصیل ترین آینده را آینده ی توحیدی دیدند به بهترین نحو خطر جنگ احزاب را از سر گذراندند و ما امروز نیز با «اکنونی اصیل» رو به سوی آینده ی خود داریم و وقتی انسان در «اکنونِ اصیل» خود قرار بگیرد، آینده ی او نیز اصیل خواهد بود و انقلاب اسلامی با چنین هویتی به اهدافی که پیش رو دارد دست می یابد. انقلاب اسلامی نحوه ای از زندگی در این دوران است که به مدد الهی باید به عالَم نشان داده شود و از این جهت باید در ارائه ی زبان آن دقت گردد.
«تا با اکنونی اصیل رو به سوی آینده داشته باشیم و «اکنونِ اصیل» آن گاه پیش می آید که از یک طرف از گذشته ی خود غافل نباشیم و از طرف دیگر سعی کنیم روحِ تاریخی انقلاب اسلامی را به خوبی درک کنیم و آن را از آنِ خود نماییم.»
نظر بنده آن است که در نکته ی فوق تأمّل بیشتری بفرمایید که گفته می شود: «تا با اکنونی اصیل رو به سوی آینده داشته باشیم.» هیچ کس نیست که در آینده زندگی نکند، ولی بعضی ها رو به سوی آینده ای دارند که آن آینده بر پایه ی اکنونی اصیل بنا نشده و عملاً با آینده ای تاریک روبه رو خواهند شد. عرض بنده آن است که چون مردم هنوز مبنای زندگی خود را انقلاب اسلامی قرار نداده اند و در اکنونی اصیل قرار ندارند باید منتظر آینده ای تاریک باشند. چیزی نمی گذرد که از خود می پرسند چرا آن طور که می خواستیم فرزندان مان با ما برخورد نمی کنند؟ البته وقتی با آن ها صحبت می کنید چون بالاخره بنیادشان را نور الهی در برگرفته در برابر مشکلات عصیان نمی کنند و بر خلاف آن چه وزیر امور خارجه ی آمریکا گفت: آن قدر به مردم ایران فشار می آوریم تا چند ماه دیگر در مقابل نظام شان عصیان کنند؛ هرگز این کار محقق نمی شود. ولی همین مردم چون خود را در آینده ی اصیل انقلاب اسلامی تعریف نکرده اند، آن آینده ای که از طریق انقلاب اسلامی می تواند به ظهور برسد، برای آن ها به ظهور نمی آید مگر آن که به خود بیایند، البته آثار آن کم یا بیش نمایان است که متوجه شوند حقیقت چیز دیگری است، مثل آن که روز قدس در راهپیمایی شرکت می کنند و اکثر آن هایی هم که در آن راهپیمایی شرکت نمی کنند مخالفتی با موضوع ندارند، عموماً همّت نکرده اند. درصد زیادی از مردم ما با انقلاب اسلامی مخالفتی ندارند. به همین جهت عرض می کنم آینده ای که مردم در پیش دارند آینده ای است با ابعاد روشن که در بنیاد مردم و در وجه آغازین و خاطره ی قومی شخصیت آن ها مستقر است و احساس می کنند انقلاب اسلامی کارش به یک جاهایی می رسد.
وقتی با مردم در مورد این آیه صحبت می کنید که: «إِنَّ اللهَ لَا یضِیعُ أَجرَ المُحسِنِین»(توبه/120) خداوند اجر محسنین را ضایع نمی کند و کشور ما را به آن چه شهداء دنبال آن بودند، یعنی پیروزی در مقابل استکبار می رساند و هدف شهداء چنین جایگاهی برای کشور و انقلاب بود و خداوند اجر شهداء را عملی می کند، وقتی با مردم این گونه صحبت می کنیم با همه ی مشکلاتی که دارند، تصدیق می کنند. پس با توجه به این امور می توان با «اکنونی اصیل» رو به سوی آینده داشت و البته اکنونِ اصیل آن گاه پیش می آید که از یک طرف، از گذشته ی خود غافل نباشیم و از طرف دیگر سعی کنیم روح تاریخی انقلاب اسلامی را به خوبی درک نماییم.
گذشته ی ما یعنی سنتِ حضور تشیع، و این به معنای هزارسال تاریخ همراه با امام صادق(ع) در برابر هشام بن عبدالملک و منصور دوانیقی است و همراه با امام رضا(ع) در مقابل مأمون عباسی و همراه با امام کاظم(ع) در مقابل هارون الرشید و همراه با امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» در مقابل رژیم شاهنشاهی است. و این گذشته ی گمشده ی تاریخ شیعه است، از آن جهت که ما تاریخ تشیع را درست درک نکرده ایم و سعی شده است آن را از ما پنهان نگه دارند در حالی که تاریخ بزرگی است. علاوه بر این ها انقلاب اسلامی و دفاع مقدس و عبور از انواع فتنه ها در چهل سال اخیر، همه و همه گذشته ی ما است و ما متأسفانه با شیفتگی نسبت به مدرنیته، گذشته ی خود را گم کرده ایم. گذشته ای که نشان می دهد ما چه توانایی هایی داشته و داریم و در دل آن گذشته، در متن انقلاب اسلامی توانسته ایم هزاران فتنه را پشت سر بگذاریم.
اکنونِ اصیل یعنی از یک طرف از گذشته ی خود غافل نباشیم و از طرف دیگر در اکنون مان سعی کنیم روح تاریخی انقلاب اسلامی را به خوبی درک نماییم؛ و این وظیفه ی سنگینی است که ما باید به عهده بگیریم و آن را از آنِ خود کنیم و این به شرطی است که روح تاریخی انقلاب اسلامی را درست درک کنیم و در اکنونِ اصیل خود قرار بگیریم و آن را به عنوان یک راز، موقفِ تفکر قرار دهیم، که البته احتیاج به تأمّل بیشتر دارد، از آن جهت که باید مبنایی برای تفکر ما باشد. ما وقتی در هر موضوعی فکر می کنیم بر مبنای خاصی فکر می کنیم، مثل مبنای «امتناع اجتماع نقیضین» که بنیادی ترین مبنای فکر قیاسی است. فکر می کنید بروید خانه یا نروید، با این مبنا که محال است در یک زمان، هم به خانه مان برویم هم به خانه مان نرویم، و یا هم این جا باشیم و هم این جا نباشیم. ساده ترین انسان ها را هم که در نظر بگیریم افکارشان بدون مبنا نمی شود. در همین رابطه اگر شما رسیده باشید به این فکر که انقلاب اسلامی حضور اراده ی توحیدی خداوند است در این تاریخ؛ این می شود مبنا و موقفِ تفکر شما، و عملاً در رابطه با این تاریخ، اهل تفکر نسبت به زمانه ی خود می باشید و به اکنونِ اصیل خود ورود پیدا کرده اید. باید از خود بپرسید آغازین ترین آغازینِ تفکر ما در کجاست که موجب استحکام شخصیت ما می شود و می توانیم در این زمانه اهل فکر باشیم؟ انسان متفکر نمی تواند مبنایی اصولی در تفکر نداشته باشد مگر آن که سفیه و دیوانه باشد که در موردش فرموده اند:
مر سفیهان را رباید هر هوا
زان که نبودشان گرانی قوا
از آن جهت که طرف سفیه است اگر شما موضوعی را برای او طرح کنید، به راحتی قبول می کند و اگر فردای آن روز کس دیگری خلاف آن موضوع را با آب و تاب بیشتر طرح کند، آن را قبول می کند. زیرا استحکامی در شخصیت خود ندارد و در تفکر، بی مبنا و بی آغاز است. برعکسِ انسان اصیل که به تعبیر امیرالمؤمنین(ع) در توصیه شان به محمد بن حنفیه می فرمایند: «تَزُولُ الجِبَال وَ لَا تَزُل»(نهج البلاغه- خ11) اگر کوه ها به حرکت درآیند تو همچنان پا برجا باش. در این حالت است که انسان می تواند با خودش مسائل را حل کند. آیه ای که می فرماید: «إِنَّ اللهَ لا یضِیعُ أَجرَ المُحسِنِین» می تواند یکی از مبانی تفکر ما جهت اندیشیدن نسبت به جایگاه انقلاب اسلامی و آینده ی آن باشد، از آن جهت که محال است خداوند محسنین این تاریخ را که شهداء هستند به آرزوی شان نرساند اجری که جز حفظ و تعالی انقلاب اسلامی نبود و این که سخن حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» زمین نماند آن جا که فرمودند: «آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند» و این با ایثارگری شهداء به اثبات رسید که آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند. آیه ی «إِنَّ اللهَ لا یضِیعُ أَجرَ المُحسِنِین» مبنای خوبی برای تفکر امروز و آینده ی ما است به جا است به این آیه فکر کنید.
اکنونِ اصیل آن گاه به ظهور می آید که از یک طرف از گذشته ای که تا حدّی به آن نظر انداخته ایم غافل نمانیم و از طرف دیگر سعی کنیم روح تاریخی انقلاب اسلامی را درست درک کنیم و آن را از آنِ خود کنیم و آن را به عنوان یک راز، موقف تفکر خود قرار دهیم. بنده سعی کردم معنای موقفِ تفکرقراردادنِ انقلاب اسلامی را تا حدّی روشن کنم، اما چرا آن موقف، باید «راز» محسوب شود؟ به این نکته فکر کنید که حقیقت، همیشه در ذات خود رازگونه است و هرقدر هم از آنِ ما شود و نسبت به آن یقین پیدا کنیم، باز از «رازبودگی» خود در نمی آید وگرنه حقیقت نخواهد بود. این صندلی هیچ وقت راز نیست، ولی خداوند همیشه و برای همه کس راز است حتی برای پیامبر خداf، و لذا آن حضرت به خداوند عرضه می دارند: «مَا عَرَفنَاکَ حَقَ مَعرِفَتِک» آن طور که شایسته ی شناخت تو است ما تو را نشناختیم. زیرا خداوند در عین ظهور در مظاهر مختلف، همواره در خفا است و ماورای آن است که بتوان او را از آنِ خود کرد. انقلاب اسلامی به عنوان حقیقت این دوران و محل تجلّی اراده ی الهی، به همین صورت است. با توجه به این امر در این یازدهمین جلسه که از انقلاب اسلامی سخن می گوییم و آن را وصف می کنیم، همچنان نسبت به آن در حیرت هستیم و مخاطب این جلسات حسّ می کند هیچ چیز در دست ندارد، در عین آن که نمی تواند منکر حقیقت آن شود. نه می تواند ادامه ی مطالب را رها کند و از دریافتن آن منصرف شود، و نه می تواند به راحتی آن را از آن خود کند آن طوری که لباس خود را از آنِ خود کرده است. قصّه ی «راز» همیشه همین طور بوده و هست؛ هم رُخ می نمایاند و هم رُخ برمی تابد و پنهان می شود. گفت:
با گلرخِ خویش گفتم ای غنچه دهان
هرلحظه مپوش چهره چون عشوه گران
زد خنده که من به عکس خوبان جهان
بی پرده نهان باشم و با پرده عیان
برای دیدن خوبان جهان باید پرده و مظهری در میان باشد تا خود را در آن منظر بنمایانند همان طور که خدا را با مظاهر اسماء اش می بینید. زیرا بی پرده «نهان» می باشد و با پرده «عیان» است. حقیقت، همیشه با پرده یعنی با جلوات و مظاهرش ظاهر می شود و از آن طرف هم همان مظاهر، حجابِ حقیقت اند. جمال حق را در گل می بینید ولی اگر به گل مشغول شدید همان گل، حجابِ نظر به حق می شود. [57]
جمال انقلاب اسلامی با شهداء ظهور می کند و در عین حال طوری نیست که بتوانیم حقیقت انقلاب را مثل دیدن یک تکه سنگ ببینیم. رهبر معظم انقلاب اسلامی با نظر به حقیقت انقلاب اسلامی در نسل سوم انقلاب، بر سر تابوت شهید حججی حاضر شدند در حالی که آن شهید، نه سردار بود و نه فرمانده، حضرت آقا صبح زود آمدند و تابوت آن شهید را بوسیدند و از آن به بعد هم همواره ایشان در سخنان شان به آن شهید اشاره دارند. این خاصیتِ حقیقت است از آن جهت که «راز» می باشد.
وظیفه ی ما آن است که از رازی سخن بگوییم که همواره رازگونگی اش پا برجا است و همیشه پرده نشین است. مثل شب قدر، که همه ی وجود انسان را فرا می گیرد بدون آن که بتوانید آن را به صورت خاص مشخص کنید. با درک حقیقت انقلاب اسلامی به عنوان راز این دوران، می توانیم آن را در هر منظر از شئوناتش درک کنیم و به آن نزدیک شویم. انقلاب اسلامی در خرمشهر، انقلاب اسلامی در کلیت دفاع مقدس، انقلاب اسلامی در بیانات مقام معظم رهبری؛ این ها همه مظاهر انقلاب اسلامی اند. تمام امید بنده آن است که شما عزیزان مزه ی این که حقیقت چگونه به ظهور می آید و در عین به ظهورآمدن، پنهان است را، از طریق نظر به انقلاب اسلامی بچشید.
در همان حال که خود را در آغوش حقیقت احساس می کنید، از طرف دیگر می یابید که گویا هنوز نسبت به آن بیگانه اید و تلاش برای نزدیکی بیشتر به آن را در خود شکل می دهید. و این حالت همچنان ادامه می یابد تا تجربه ی زندگی با حقیقت را بشناسید و در آن مأوا گزینید. قصّه ی زندگی با حقیقت، تا آخر به همین شکل است که: «چه عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها». بعضی از کاربران محترم سایت در نوشته های خود می نویسند «ما دیگر آدم بدی شده ایم»، در حالی که چنین نیست، فقط آن شوری که با تجلیات انوار الهی به سراغ شان آمده بود، از آن ها رُخ بربسته است. این، لازمه ی حضور در منازل بعدی است که باید از منزل قبلی عبور کنند زیرا حقیقت نسبت به ما و ظهوری که باید برای ما داشته باشد، تشکیکی است و چون بنا است مرتبه و مرحله ی بعدی حقیقت به ظهور آید، مرحله ی قبلی، رُخ برمی بندد و اگر کسی در جریان این امر نباشد گمان می کند دست او در نسبت با حقیقت، خالی شده است. در این رابطه عرض می شود:
«ولی «حقیقت» در آن حالت با ما بیگانه می گردد. گویا اسم جلال حق است که به صحنه آمده است تا در نزدیکی به انقلاب اسلامی شتاب نکنیم.»
هرچند در مقابل ما برای اُنس و معرفت بیشتر به حقیقت، همان حقیقت رُخ برمی تابد، زیرا وقتی اسم جلال برای کسب شایستگی بیشتر در میان باشد آن اسم، ما را به یک معنا از صحنه های اُنس با حق عقب می راند؛ ولی همین که بخواهیم مأیوس شویم، اسم جمالش تجلی می کند و شوق ارتباط با حقیقت را در ما شعله ور می گرداند. با این همه در نسبت ما با وجهِ رازگونگی انقلاب اسلامی، بیشتر اسم جلال حق است که در صحنه حاضر است تا در نزدیکی به روح انقلاب اسلامی شتاب نکنیم. یکی از مشکل ترین بحث های ما با رفقا در این جا است که فکر کنند از فردا می توانند انقلاب اسلامی را بفهمند و کار را تمام کنند؛ غافل از این که اگر ما سال ها هم از انقلاب اسلامی سخن بگوییم به جهت آن که حقیقتی است رازگونه و دارای باطن می باشد، همواره دور از دسترس است. اگر در این امر شتاب شود عملاً ما با ذهنیات خودمان مرتبط خواهیم بود و نه با انقلاب اسلامی، و با این کار همیشه از فهمِ انقلاب اسلامی محروم می شویم. آری! «چه عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل ها».
اسم جلالِ حق همواره در کنار اسم جمال او در صحنه است تا ما در نزدیکی به روح انقلاب اسلامی شتاب نکنیم و از آن نوع دعوت و فراخواندنی که از طریق انقلاب اسلامی به گوش ما می رسد مغرور نگردیم. گاهی احساس می کنیم با تمام وجود، متعلق به انقلاب اسلامی هستیم، ولی چیزی نمی گذرد شرایط تغییر می کند، در حالی که باید متوجه باشیم انقلاب اسلامی به عنوان روح تاریخی این دوران، ساحتی بس متعالی برگزیده است که به راحتی نمی توان آن را در اختیار گرفت، ولی این طور هم نیست که احساس کنید با شما بیگانه است. از یک طرف، «که عنقا را بلند است آشیانه» و جایی مأوا گزیده است که نه تعریف بردار است و نه می توانیم آن را از آنِ خود کنیم؛ و از طرف دیگر جان ما از آن بیگانه نیست. تعریف بردار نیست، یعنی نمی توانیم حقیقت را مثل مفاهیم ذهنی در پیش خود داشته باشیم، ولی می توانیم آن را در افق جان خود مدّ نظر قرار دهیم به همان معنای «أَفضَلُ العِبادَه إِنتِظَارُ الفَرَج»، این روایت را رسول خداf به طور کلّی در مورد هر حقیقتی فرموده اند که البته مصداق کامل آن انتظار فرج حضرت مهدیg می باشد. در مورد اُنس با حقیقت، نفسِ انتظار و نظر به افقی که حقیقت را مدّ نظر ما قرار می دهد، برترین عبادت است.
اگر حقیقتی به نام انقلاب اسلامی در مقابل ما است و در جای بلندی مأوا گزیده است، می توانیم با آن رابطه برقرار کنیم و از آن طریق، زندگی شروع می شود. البته با توجه به این که حقیقت این دوران یعنی انقلاب اسلامی در ساحتی بس بلند جای دارد، این طور نیست که از درخشش خود در مظاهر مختلف دریغ نماید. مظاهری مانند آن چه در طبس رخ داد و نقشه های آمریکا را خنثی کرد. مظاهری مثل خود این مردم و رهبر معظم انقلاب که می توانند حقیقت انقلاب را در حرکات و سکنات خود نشان دهند. مظاهرِ انوار انقلاب، قابل شمارش نیست و همه، درخشش آن حقیقت اند. با این همه نباید گمان کرد که حقیقتِ انقلاب را می توان در سیطره ی علم حصولی نگه داشت و آن را تعریف کرد. زیرا در آن صورت، حقیقت انقلاب اسلامی از شورآفرینی فرو می افتد و از احساس آن در تاریخی که در آن قرار داریم؛ محروم می شویم.
عده ای فقط طالب معلومات اند، چه معلومات نسبت به خدا و عالَم قدس و چه معلومات نسبت به رخدادی تاریخی مثل انقلاب اسلامی؛ برای این افراد هیچ کار مفیدی نمی توانید انجام دهید زیرا عطشِ طلبِ حقیقت، با اُنسِ نسبت به آن برطرف می شود و نه با اطلاع از وجودِ آن. همان طور که اگر در راستای ارتباط با خدا، وجودِ خدا را در محدوده ی معلومات خود بپذیریم و فقط قبول کنیم که خدا وجود دارد، عطش اُنسِ با خدای خود را بی جواب گذاشته ایم؛ در رابطه با انقلاب اسلامی هم، عطش کسب اُنس با حقیقتِ آن، با کسب معلومات از آن برطرف نمی شود و عرایضی در این رابطه در کتاب «آن گاه که فعالیت های فرهنگی پوچ می شود» مطرح شد که خدا را باید چشید تا جوابِ عطش اُنس با خدا داده شود، وگرنه به صِرف دانایی، آن عطش بی جواب می ماند و انسان را سرخورده و مأیوس می کند. افرادی که تنها با علم حصولی نسبت به حقایق فکر می کنند، نمی توانند در مقابل آن چه شایسته ی تفکر است، کار را تمام شده بدانند زیرا از ندایی که از طریق حقیقت به گوش می رسد غفلت کرده اند. همه ی مباحثی که تا حال انجام شد برای گوش سپردن به ندای بی صدای انقلاب اسلامی است و با سیطره ی علم حصولی، گوشی برای توجه به آن صدا در میان نمی آید، و ذهنِ چنین افرادی حقیقت را در همان افکاری دنبال می کند که گوش سپردن به آن در آن افکار معنا نمی دهد. عملاً این ها انقلاب اسلامی را به عنوان حقیقت دوران نمی یابند، هرچند ممکن است بر اساس آموزش های دینی و یا گرایش های سیاسی از آن دفاع بکنند. اما کسی که نسبت خود را با حقیقت به حالت شهودی و وجودی شکل داد، نمی تواند در راستای دفاع از انقلاب اسلامی تا مرز شهادت جلو نرود و به همین جهت هم خداوند توفیق شهادت را عموماً به این افراد می دهد. این ها از جنس دیگری می باشند غیر از آن هایی که به انقلاب کمک می کنند و در ازای تلاش خود به بهشت هم می روند. شهداء نگاه شان به انقلاب و آینده ی آن طوری است که در برزخ هم تلاش می کنند به همرزمان خود از آینده ی انقلاب خبر دهند، به همان معنایی که قرآن می فرماید: «وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ»(آل عمران/170) بشارت می دهند به آن هایی که هنوز به آن ها ملحق نشده اند که: «أَلاَّ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون » نگرانی از آینده و گذشته ی خود نداشته باشید. این نوع حضور، چیز دیگری است و سیطره ی علم حصولی، انسان را تا این جاها نمی آورد زیرا شرایط گوش سپردن به حقیقت دوران در آن، فراهم نیست تا گوشی را بگشایند که بتواند آن سخن ها را بشنود. البته ما نیز نسبت به شنیدن ندای بی صدای حقیقت بی مشکل نیستیم، مگر آن که متوجه باشیم «آن قدر هست که بانک جرسی می آید».
ما می توانیم از طریق انقلاب اسلامی رابطه ای با حقیقت این دوران پیدا کنیم تا راهِ رابطه با سایر حقایق عالَم از جمله فرشتگان الهی و حضرت ربّ العالمین برایمان فراهم شود، إن شاءاللّه.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
بحث در این بود که «اکنونِ» اصیل ما چه اکنونی است؟ اکنونی که ماورای گذشته و آینده است ولی نسبت به گذشته و آینده بیگانه نیست. و عرض شد انقلاب اسلامی به عنوان روحی تاریخی که به سوی ما آمده، اکنونِ اصیل ما است. اکنون اصیلی که نه ما را از گذشته ی خود محروم و بیگانه می کند و نه در زمان حال، ما را در روزمرّگی قرار می دهد، بلکه افقی می گشاید تا ما در واقعیات زندگی کنیم.
31- با انقلاب اسلامی چیزی در میان آمده است که میان عالمِ حسی و عالمِ ماورای حسّ قرار دارد و نمی توان به مدد مفاهیمِ علم حصولی آن را یافت. انقلاب اسلامی مانند یک اثر هنری است، هر رنگی که در آن به کار رفته، چیزی است بیش از آن چه قابل ادراک حسی باشد و اگر تنها با ادراک حسی به آن اثر نگاه کنیم همه ی زیبایی های آن را خراب کرده ایم، درست مثل کاری که از طریق زبان های معمولی بر سر انقلاب می آوریم و یا با عقلِ غربی بخواهیم انقلاب را بفهمیم، در حالی که عقل غربی، چون سیلابی ما را از جایگاه خود که تنها در آن جایگاه می توانیم تفکر کنیم؛ به بیرون از جایگاه تاریخی مان می برد و از ریشه و بنیادمان جدا می کند.
«با انقلاب اسلامی چیزی در میان آمده است که آن چیز میان عالمِ حسی و عالمِ ماورای حسّ قرار دارد.» به این جمله فکر کنید که اگر بخواهیم با «حقیقت» روبه رو شویم، حقیقت را باید در کجا پیدا کنیم و اساساً برای رسیدن به حقیقت، ما مسافر کدام مسیر می توانیم باشیم که آن مسیر ما را به مقصدی برساند که آن مقصد، نه توَهمی باشد و نه در حدّ عالم ماده و زندگی دنیایی ما را متوقف کند؟ زیرا حقیقت، ماورای عالم محسوس واقع است. از طرفی ما با فهم حقیقت، به حقیقت نمی رسیم، هرچند فهمِ حقیقت لازم است، ولی اُنس با آن غیر از علمِ به مفهوم آن است. باید به این نکته فکر کرد که بین عالم محسوس و ماورای محسوس، باید حقیقت را یافت، در آن صورت است که می توانیم انقلاب اسلامی را حقیقت دوران خود بدانیم.
اگر بتوانیم با نظر به انقلاب اسلامی به عالمی نظر کنیم که از یک جهت ماورای عالَم محسوس است و از جهتی دیگر در همین عالمِ محسوسات به ظهور آمده، راهِ رجوع به حقیقت را کشف کرده ایم و آن را در همه جا می توانیم بیابیم. در واقع انقلاب اسلامی برای ما یک راه می شود برای رجوع به حقیقت و در این راه، در مرزی خاص قرار می گیریم. مثل راه رفتن بر روی طناب که به هر طرف مایل شویم سقوط می کنیم. قرارگرفتن بین مرز مفاهیم و محسوسات، کارِ حساسی است.
با انقلاب اسلامی موقعیتی به میان آمده است که حضور در مرز بین عالَم محسوسات و عالَم ماورای حسّ است و نمی توان به صِرف مددگرفتن از مفاهیمِ علم حصولی به آن رسید. انقلاب اسلامی مانند یک اثر هنری است، وقتی رنگ ها را در اثر هنری در نظر بگیریم، هر رنگی که در آن به کار رفته، «موقعیتی» است، بیش از آن که رنگی باشد قابل ادراک حسّی. به نظر بنده این مثال، مثال خوبی است. هایدگر در کتاب «سرآغاز کار هنری»[58] تلاش می کند با این مثال ما را از منظری محسوس به حقیقتی که روبه روی ما است راهنمایی کند. او متوجه است باید حقیقت را نشان داد نه آن که با استدلال بخواهیم وجودِ آن را اثبات کنیم. حقیقت، چیزی است که می توان با آن روبه رو شد، مشروط بر آن که مواظب باشیم به سوی مفهومِ حقیقت یا به سوی محسوسات در عالم حسّ متمایل نباشیم و خود را درست پاس بداریم و شبانِ رجوعِ به حقیقت باشیم. هایدگر کار را با نظر به اثر هنری شروع می کند. به نظر بنده و به تعبیر دکترسید احمد فردید، اگر هایدگر در طلوع انقلاب اسلامی در قید حیات بود و انقلاب اسلامی را می شناخت، به جای اشاره به اثر هنری برای نشان دادن حقیقت، از انقلاب اسلامی شاهد می آورد، به خصوص با آن توانایی که در او بود.
هایدگر با نگاهِ «پدیدارشناسانه»ی خود به اثر هنری، نگاه ما را به حقیقتِ خاصی که در اثر هنری هست می اندازد. در کتاب «سرآغازِ کار هنری» می فرماید شما با یک اثر هنری به سه صورت می توانید برخورد کنید؛ یکی این که به رنگ های آن نگاه کنید ولی ترکیب زیبای رنگ های آن اثر را که در آن اثر هنری هست، نبینید و دیگر آن که اثر هنری را به عنوان یک اثر زیبای لذت بخش بنگرید، چیزی که کانت در هنر مدّ نظر قرار دارد که اثر هنری را سوبژه می کند؛ در آن حالت با یک واقعیتِ معرفت بخش که افقی از حقیقت را در مقابل شما می گشاید، روبه رو نیستید. صورت سوم بعد از کانت مطرح می شود و رومانتیک ها تأکید بر معرفت بخشی آثار زیبا داشتند که سخن قابل توجهی است و این نگاه، باب خوبی را در مقابل ما می گشاید، البته معرفت بخشیِ زیبایی ها معرفت حصولی و انتزاعی نیست، چیزی است برای روبه روشدن با حقیقت و هایدگر این نگاه را دنبال می کند. اثر هنری به خودی خود می تواند آینه ی نمایش حقیقت باشد. البته آن چه به عنوان اثر هنری مدّ نظر هایدگر است یک کارِ با شکوه می باشد، مثل معبدی که در یونان است یعنی مجموعه ای که با ما حرف دارد و ما اگر با نگاهی درست با آن ارتباط برقرار کنیم، می توانیم از آن مجموعه، معرفت مخصوصی را به دست آوریم. کاری که میکل آنژ کرده و کسی که در آن فرهنگ قرار دارد و متوجه ی اشارات هنرمند در اثر هنری می شود، در مقابل آن اثر هنری لرزه بر اندامش می افتد، به جهت آن که هنرمند به وسیله ی آن اثر هنری در قالب یک پیام، اشاره ای به مسئله ای بزرگ دارد؛ آن چه بنده در فیلم «آژانس شیشه ای» از آقای حاتمی کیا احساس نمودم از این قبیل است.
اثر هنری برای انسان حرف های آگاهی بخش دارد، به شرطی که آگاهی را در محدوده ی علم حصولی متوقف نکنیم. آیا ما در نسبت با انقلاب اسلامی مجموعه ای در هم تنیده از حقیقت در مقابل خود نداریم؟ ما در سنّت خودمان انقلاب اسلامی را بهتر از رود نیلِ میکل آنژ احساس می کنیم. حال اگر انقلاب اسلامی را در اعضای در هم تنیده اش بنگرید با حقیقتی روبه رو خواهید شد بسیار عظیم تر از یک اثر هنری. تک تک حادثه های انقلاب اسلامی در بستری اتفاق افتاده که در مجموع معنای خاصی را به میان می آورد؛ به یاد آورید که مجبور شدند حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه » را از عراق بیرون کنند و امام بالاخره عازم پاریس شدند، قبل از آن رحلت یا شهادت حاج آقا مصطفی پیش آمده بود، تظاهرات و شعارها و تراکت ها، با ابتکارات فوق العاده ای که تصور آن را هم نمی توان کرد و بعد آمدن امام به ایران و حضور همافران در مدرسه ی علوی و سلام نظامی به امام و بعد در پادگان فرح آباد که تظاهرات کادر همافر پیش آمد و گارد ملّی شاهنشاهی خواست با آن ها برخورد کند و همافران سعی کردند اسلحه خانه را در اختیار بگیرند و گارد ملّی لویزان به سوی پادگان فرح آباد حرکت کرد، مردم جلوی تانک ها صف کشیدند و این که حضرت امام دستور دادند حکومت نظامی رعایت نشود و در نهایت بختیار از پشت ساختمان نخست وزیری فرار کرد و انقلاب اسلامی پیروز شد. اگر جمع آن اتفاقات را در نظر بگیریم می فهمیم چه روحی در دل آن حوادثِ به ظاهر پراکنده در جریان بود که مثل یک اثر هنری با شما حرف خواهد زد، همان طور که چیزی آن هنرمند را واداشته تا آن اثر هنری را بیافریند. اگر تک تکِ اجزای اثر هنری را نگاه کنید آن چه بر آن هنرمند می گذشته است را نمی یابید و عملاً اثر هنری را ندیده اید. اثر هنری صیقل های عجیب ستون های آن معبدِ یونانی نیست، اثر هنری آن مجموعه ای است که در کلیت خود، هزاران اشاره، به یک باره در آن به ظهور می آید. هایدگر حتی بادهایی که در رابطه با آن معبد به وزیدن در می آید را نسبت به آن معبد برای ما با اشاره های دقیق متذکر می شود. دیدن یک اثر هنری، با نگاه مجموعه نگر ممکن است.
با توجه به نکات فوق اگر ما خواستیم چیزی به نام انقلاب اسلامی را ببینیم ابتدا باید از خود بپرسیم چگونه باید آن را دید، در حالی که می دانیم اگر به تک تکِ حادثه های آن رخداد به طور جداگانه نظر کنیم آن رخداد را تخریب کرده ایم؟ از آن پیرمرد کشاورز گرفته که از دور دست های کشور، از روستای خود بلند می شود و به جبهه می آید و در ظاهر هم کاری از او بر نمی آید و تنها لباس رزمندگان را که در اطراف پراکنده شده است جمع می کند و تمیز می نماید، تا آن سردار بی باکی که هزاران توانایی و نقشه در سر دارد، نگاه کنید، همه ی آن ها عامل نمایش روحی هستند در تابلوی انقلاب اسلامی، در مجموعه ای سخت شگفت انگیز که انسان را حیران می کند چون در این تابلو خودِ حقیقت در مقابل شما ظاهر شده است.
بصیرت و فراست، حالتی است که برای سالکان کوی دوست پیش می آید. گاهی با نظر به یک کتاب، آن چنان به حیرت می آییم که از خود می پرسیم چگونه مؤلّف کتاب این مطالب را تدوین کرده و نوشته است؟ چیزهایی از قلم او جاری شده که می توان گفت خودِ او هم نمی دانسته چگونه این ها را به قلم آورده است. سال های بعد معلوم می شود در آن زمان بر مؤلف چه می گذشته است. در همین رابطه بحثی در علم هرمنوتیک مطرح است تحت عنوان «مرگ مؤلف» که بحث علمی دقیقی است؛ می گوید در مطالعه ی یک اثر باید ماورای شخصیت مؤلف به آن اثر نگاه کرد تا روح تاریخی آن زمانه را در آن اثر متوجه شد. زیرا وقتی یک مؤلف مطلبی را می نویسد، آن کار در فرایند یک حضور تاریخی انجام شده است. اراده ای ماوراء آن چه خودش اراده کرده است در میان است، همان طور که حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» در سال چهل و هفت ذیل اراده ی الهی، بحث ولایت فقیه را مطرح کردند. ولایت فقیهی که مانیفست این انقلاب شد. به قول خود حضرت امام که می فرمایند ما قدم به قدم جلو می آمدیم و نمی دانستیم کار به این جاها می رسد. به گفته ی مولوی:
این سخن هایی که از عقل کل است
بوی آن گلزار و سرو و سنبل است
ما امروز در فضایی از تفکر قرار داریم که صد سال بعد می فهمیم بنا بوده از طریق آن تفکر و آن عقلِ کلّ چه چیزی به ظهور آید، همه ی این ها بوی گلزارِ سرو و سنبل اراده ی الهی است. همان طور که مؤلف خودش نمی دانسته آن قلمی که می زند ماورای اراده ی خودش است. آری!
هر عنایت که داری ای درویش
هدیه ی حق بُوَد نه کرده ی خویش
در بسیاری اوقات آن چه ما اراده می کنیم وجه ضعیفی است از یک اراده ی کلی. این لطف خدا است که در متن آن سنّت قرار گرفته ایم ولی این طور نیست که همه ی آن چه از طریق ما واقع می شود به اراده ی ما بوده است، همان طور که شهدا در همه ی آن چه انجام دادند حاضر نبودند. دست خدا و شایستگی آن ها بود که از طریق آن ها چنین حماسه ها و ایثارهایی به ظهور آمد. علامه طباطبایی در المیزان می فرمایند: خداوند برای کاری که اراده کرده است، میل آن کار را در ما ایجاد می کند. یعنی: «وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ»(انسان/30) اراده ی ما در ایجاد آن کار بیگانه نیست ولی همه ی ما در آن صحنه ی تاریخی حاضر نیستیم، در حالی که همه ی خداوند در آن صحنه حاضر است و ما ذیل اراده ی خداوند در آن صحنه حاضر می باشیم. البته معلوم است که طرح این نوع معارف کار را به جبر نمی کشد بلکه ما به اندازه ای اختیار داریم که در صحنه حاضریم ولی صحنه های تاریخی به مدد مشیت الهی جلو می رود و آن عقلِ کل منشأ آن رخدادهایی است که به سراغ ما می آید. به گفته ی مولوی:
این جهان یک فکرت است از عقل کل
عقل چون شاه است و صورت ها رُسُل
آن پیرمرد روستایی را که به جبهه آمده بود در یک مجموعه ببینیم تا متوجه شویم حادثه ای در حال وقوع است، حادثه ای بس بزرگ تر از این اراده های جزئی که تک تک اجزای مجموعه به ما نشان می دهند، روحی در جریان است. به بنده خدایی که برای شهید حججی نکاتی را تنظیم می کرد توصیه شد، عجله نکنید، هنوز تاریخ ظهور شهید حججی و طلوع فجر آن به میان نیامده است، آن شهید که آن طور در تشییع جنازه ی با شکوهش وجهی از وجوه تاریخی ما را نمایان کرد، همه ی او نیست. آن چه در آن تشییع واقع شد، نازله ای است از آن چه که بنا است به مرور به ظهور آید و روح ها به طور اجمال منتظر آن هستند.
«با انقلاب اسلامی چیزی در میان آمده است که آن چیز میان عالم حسی و عالم ماوراء حس قرار دارد.»
عرض شد انقلاب اسلامی مظهر یک روح است و نمی توان روحی که همه ی اجزای انقلاب را فرا گرفته است به مدد مفاهیمِ علم حصولی درک کرد. انقلاب اسلامی مانند یک اثر هنری است، هر رنگی که در آن به کار رفته «موقعیتی» است بیش از آن چه قابل ادراک حسی باشد و اگر تنها با ادراک حسی به آن اثر نگاه کنیم همه ی زیبایی های آن را خراب کرده ایم. درست مثل آن چه از طریق زبان های معمولی بر سر انقلاب اسلامی می آوریم و یا با عقل غربی بخواهیم آن انقلاب را بفهمیم، در حالی که آن عقل یعنی عقل غربی چون سیلابی ما را از جای خود که تنها در آن جا می توانیم تفکر کنیم، می کَنَد و با خود می برد.
ما در جایگاهی هستیم که می توانیم تفکر کنیم ولی عقل غربی به هیچ وجه نمی گذارد ما در این جایگاه باشیم پس به هیچ وجه نمی گذارد ما تفکر کنیم و به همین معنا چون سیلی ما را از جایگاه اصلی خود که تنها در آن جا می توانیم تفکر کنیم می کَند و با خود می برد و ما همچنان بی مأوا خواهیم ماند. بر روی «بی مأوایی» مقداری تأمّل فرمایید؛ عرض شد باید با یک رابطه ی وجودیِ جامع با مسأله برخورد کرد، زیرا کلّ انقلاب اسلامی یک مأوا است و اگر با عقل غربی به موضوع نگاه کنیم در عمل به مأوایی که باید خود را به آن بسپاریم وارد نشده ایم. ما از دو جهت در تنگنای تفکر هستیم؛ یکی در نسبت با حقیقت و این که با نظر به جزء جزء یک حقیقت می خواهیم آن را ببینیم و دیگر آن که با عقل انتزاعی و یا با عقل غربی که عقل معطوف به قدرت است، می خواهیم توانایی هایمان را بفهمیم و این دو امر موجب می شود تا بی مأوا بمانیم زیرا به جایی که مأوای ما هست و شهدا به خوبی از آن گزارش و خبر دادند، خودمان را نسپرده ایم.
32- به اعتقاد بنده با نظر به روح انقلاب اسلامی و تفسیر درست آن، می توانیم به مخاطب خود کمک کنیم تا در این تاریخ از آن چه سزاوار گفتن است ، خبری به دست بیاورد، آزاد از آن نگاهی که از انقلاب اسلامی انتظار داشته باشد زندگی را در محدوده ی دنیا در برابرش قرار دهیم؛ و نگاهی که از شهود حقیقت بیرون از رواقِ منظر چشم ها، باز مانده و عملاً از تفکر باز مانده است. خشم بعضی از فیلسوف نماها از تصویری این چنین نسبت به انقلاب، تنها نشانی از انحطاط تفکر است و نه نوعی دیگر از تفکر. زیرا اینان با شلوغ کاری ها و پیش فرض های خود مانع می شوند تا ذات انقلاب اسلامی در مظاهر خود به «گفت» آید و ما بتوانیم آن را تماشا کنیم و بفهمیم هنوز تا کجاها نسبت به انقلاب اسلامی تفکر نشده است. باید متوجه باشیم این نوع گفت وگوها هنوز در تفسیر موضوع، ناتوان است و ممکن است برای بعضی ها گمان شود قصد نویسنده ی این کلمات، ارشاد آن ها است؛ که البته این تصور به عنوان میهمانی ناخوانده، به ذات موضوع یورش می برد و از این جهت ما باید پاسبان و شبان راهی باشیم که ما را از مقصد دور نمی کند حتی اگر در ابتدای امر تنها کوره راهی در جلو خود داشته باشیم، ولی آن کوره راه، بدون هر شتابی ما را با فکر و ذکری که مناسب زندگی در این دوران است، روبه رو کند.»
با نظر به روح انقلاب اسلامی و تفسیر درست آن می توانیم به مخاطب خود کمک کنیم تا از آن چه در این تاریخ سزاوار گفتن است، خبری به دست بیاورد. همگی شما به دنبال خبری هستید که آن خبر شما را از دور دست ها آگاه کند. می پرسید: ای قاصدک آیا برای ما خبری آورده ای؟
قاصدک هان چه خبر آوردی؟
از کجا وز که خبر آوردی؟
خبری که باید به ما برسد چه محتوایی باید داشته باشد؟ انسان نمی تواند بی خبر زندگی کند. عالمِ بی خبری عالمِ روزمرّگی است. از پیامبر خداf داریم که می فرمایند: «تفألّوا بالْخَیْرِ تَجِدُوهُ» همواره فال نیک بزنید تا به آن برسید. یعنی منتظر خبر باشید، منتظر خبربودن چیز عجیبی است. اگر می خواهید منتظر خبر باشید از کجا باید خبر داشته باشید؟ حافظ در غزل های خود از باد صبا خبر می خواهد. می گوید:
مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد
هدهد خوش خبر از طَرْف سبا بازآمد
برکش ای مرغ سحر نغمه داوودی باز
که سلیمانِ گل از باد هوا بازآمد
عارفی کو که کند فهم زبان سوسن
تا بپرسد که چرا رفت و چرا بازآمد
لاله بوی میّ نوشین بشنید از دم صبح
داغ دل بود به امید دوا بازآمد
چشم من در ره این قافله ی راه بماند
تا به گوش دلم آواز درا بازآمد
گر چه حافظ درِ رنجش زد و پیمان بشکست
لطف او بین که به لطف از در ما بازآمد
یکی از زیباترین احوالات حافظ احوالاتی است که منتظر خبرِ باد صبا است. اساساً حافظ دائما در عالَمِ یافتن خبر به سر می برد. امروز ما در چه جایگاه و منظَری باید قرار بگیریم تا خبری به ما برسد؟ آن هم در زمانی که روحِ حاکم بر رسانه های امروز، روح بی خبری و شیطنت است. اگر ماوراء این خبرهای معمولی که عموماً در سنت فرهنگ مدرنیته القای فریب می کنند، راهی برای اُنس با حقیقت نیابید، به راحتی از طریق این رسانه ها بازی می خورید. به گفته ی بِسوئه دانشمند شهیر فرانسوی: «روزنامه ها علف هایی هستند که هر روز در مقابل حیوانات می ریزند.» یعنی علف هایی اند برای تغذیه ی بُعدِ واهمه ی انسان.
بحث بر سر آن است که اگر بخواهیم در این دنیا از بی خبران نباشیم در چه جای و جایگاهی باید قرار گیریم؟ اگر از آن چه در تاریخِ شما مطابق اراده ی الهی می گذرد آگاه باشید خبر رسانه ها را نیز در جایگاه خود درک می کنید. آری باید از عقب راندن نظامی های آل سعود از بندر الحدیده خوش حال باشید؛ چه کسی باورش می آمد که چهار قدرت آمریکا و انگلیس و فرانسه و اسرائیل کنار امارات و آل سعود قرار بگیرند و بخواهند یک بندر را اشغال کنند و نتوانند؟ مهم این است که مقابل این اتحاد شُوم جبهه ی ظلم و کفر، جبهه ای از جوانان با روحیه ی مقاومت در حال مقابله اند، به معنای حضور اراده ی الهی در این تاریخ و نهادینه شدنِ آن برای هر گونه تجاوزی که قدرت های جهان کفر بخواهند بر جوامعِ مظلوم اعمال نماید. این مثل آن است که ده گرگ به جان یک آهو بیفتند و توان به زانودرآوردن آن را نداشته باشند. هرچه پیش می رود خبر از آن می دهد که در اردوگاه جبهه ی استکبار شکافی اساسی پیش آمده است. چندین سال است آل سعود و امارات با آن همه انرژی و پول به میدان آمده اند با آن پشتیبانی خاصی که قدرت های استکباری از آن ها کرده اند، ولی به جهت آن که روحیه ی مقاومت در میان است، جبهه ی مقابلِ استکبار شکست نمی خورد و عملاً استکبار است که در حال تحلیل رفتن است. باید معنای نابودی تاریخی یا افول یک تمدن را درست بفهمیم؛ ملاحظه فرمودید که در دفاع مقدس، صدام شکست نخورد ولی نابود شد، به این معنا هویتی که برای خود و ادامه ی خود شکل داده بود و بر اساس آن می خواست خود را در جهان معنا کند، از میان رفت. آل سعود و امارات برای به دست آوردن هویتی خاص در این منطقه به یمن حمله کردند و درست چیزی را از دست دادند که به دنبال آن بودند.
نگاه بنده در مسائل تاریخی، نگاهِ اراده ی معطوف به قدرت نیست بلکه اراده ی معطوف به حق است و در بستر چنین نگاهی است که ملاحظه می کنید حوثی های یمن با آن همه ضربه هایی که به ظاهر با بمباران های جبهه ی مقابل به آن ها وارد می شود، تسلیم اراده ی معطوف به قدرت نشدند و این یعنی پایان دنیای مدرن. شما در صحبت های رهبر انقلاب ملاحظه کردید که فرمودند: «در هر دو قضیه ی یمن و فلسطین یقیناً آمریکا و تابعان آن شکست خواهند خورد، قطعا یمن و انصار الله پیروز خواهند شد». این واقعاً یک خبر است که با درک حضور تاریخی و با نظر به اراده ی الهی در این تاریخ قابل درک است، هرچند خبری نیست که بخواهید آن را از رسانه ها دریافت کنید. گفت:
ای نَفَسِ خرّم باد صبا
از بر یار آمده ای مرحبا
این خبر، نَفَسِ خرم باد صباست که به ما می رسد و انقلاب اسلامی را از این زاویه می توانید بنگرید.
«به اعتقاد بنده با نظر به روح انقلاب اسلامی و تفسیر درست آن، می توانیم به مخاطب خود کمک کنیم تا از آن چه در این تاریخ سزاوار گفتن است خبری به دست آورد». رهبر معظم انقلاب نیز سعی دارند به مخاطب خود در این راستا کمک کنند تاخبری از این سنخ به دست آورد.
در نکته ی شماره ی 30 موضوعی بود که به ما کمک می کرد فکر کنیم اکنونِ اصیل ما چه اکنونی است؟ بحث در این رابطه زیاد است. واژه های دینی هم کمک می کند؛ ما وقتی در واژه های دینی می گوییم «ماورای گذشته و آینده» یعنی همان اکنونِ اصیل، اکنونِ اصیل یعنی سیطره بر گذشته و آینده، نه بیگانه نسبت به گذشته و آینده، چیزی که در کتاب «عالم انسان دینی» مطرح است. این را که مدّ نظر داشته باشیم، حال این بحث پیش می آید که انقلاب اسلامی به عنوان رو ح تاریخی ما، اکنونِ اصیل ما است به همان صورتی که بحث شد. اکنونِ اصیل، نه ما را از گذشته محروم می کند و نه در حال متوقف می نماید؛ افق می گشاید، افقی که فقط بر گذشته نظر ندارد و وَهمی هم نیست. این موضوعات بحث هایی را به همراه دارد که خودتان می دانید.
اگر بدون نظر به روح انقلاب اسلامی به عالم نظر کنید، در عالَم هیچ خبری نیست، سکوت محض است. یک روز ترامپ می رود به رئیس جمهور کره ی شمالی وعده هایی می دهد و روز بعد بر خلاف آن عمل می کند و همه ی آن خبر ها تمام می شود. خبرهای دنیای مدرن همیشه از همین جنس است. مانند پرگار سرگردانند و گِرد خود می گردند به همان معنایی که جناب مولوی می فرماید:
گر ز صندوقی به صندوقی رود
او سمایی نیست صندوقی بود
این صندوق و آن صندوق که فرقی نمی کند. عملاً با این تحرکات هیچ خبری به وجود نمی آید. مولوی در مثنوی داستان کارافزایانی را که برای خود کارهای بیهوده می تراشند و خود را خسته می نمایند در حالی که غرق بیکاری هستند؛ این طور توصیف می کند که کُره اسب وقتی به آب رسید شروع کرد به آب خوردن و صاحب اسبان شروع کرد به سوت زدن، کره اسب سر خود را با تعجب بالا کرد و از مادر خود پرسید چرا این آقا چنین می کند؟ و مادر به او توصیه می کند کاری به کار این آدم های بی کار نداشته باش و کار خود را بکن که فرصت تنگ است.
گفت مادر، تا جهان بوده است از این
کار افزایان، بُدند اندر زمین
هین تو کار خویش کن ای ارجمند
زود، کایشان ریشِ خود بَر می کَنند
وقتْ تنگ و می رود آبِ فراخ
پیش از آن کز هجر گردی شاخ شاخ
شُهره کهریزی ست پر آبِ حیات
آب کَش، تا بَر دَمَد از تو نبات
آب خضر از جوی نطق اولیاء
می خوریم ای تشنه غافل بیا
ما چون آن کُرّه، هم آب جو خوریم
سوی آن وسواس طاعن ننگریم
کار آن دارد که حق را شد مرید
از برای او ز هرکاری برید
دیگران چون کودکان این روز چند
تا به شب در خاک بازی می کنند
گویدم از کار خستندند خلق
غرق بیکاری است جانش تا به حلق
آن کس که از نقش انقلاب اسلامی تنها در محدوده ی حوائج دنیایی سخن می گوید عملاً از شهودی که بیرون از رواقِ منظر چشم ها است باز می ماند یعنی عملاً از تفکر بازمانده است. شما حتماً روی این موضوع فکر کرده اید که حقیقتاً مردمِ ما در دل دفاع مقدس به جای آن که به یک زندگی مرفه نظر داشته باشند، به معنای زندگی که در رخداد متعالی انقلاب اسلامی برایشان پیش آمده بود، فکر کردند. همسران شهداء تا آن جا فکر کرده بودند که زندگی در بستر انقلاب اسلامی و حضور در این تاریخ، همین می باشد که سه ماه یا شش ماه بیشتر با همسران شان نباشند و سپس با شهادت او روبه رو شوند، معنای زندگی را در همین نوع از حضور تاریخی یافته بودند، با همه ی سختی های غیر قابل تصور؛ از عظمت همسران شهداء نباید ساده عبور کرد تا روحی را که در انقلاب اسلامی همه را در بر گرفته است از منظر آن ها بیابید. در تاریخی که عموماً بشریت را فرا گرفته است و زنان، بیشتر طعمه ی آن روح هستند، تصورش را هم نمی توان کرد که چگونه همسران شهداء زندگی را بیرون از روزمرّگیِ جاری معنا کردند.
دولت هایی آمدند تا تاریخی که ادامه ی غرب است را به انقلاب اسلامی تحمیل کنند که در آن صورت ما در بی تاریخی قرار می گرفتیم. راه نجات، یقیناً برگشت به تاریخی است که انقلاب اسلامی در مقابل ما قرار داد. تاریخ ما تاریخی است که با اسلام محمدیf شروع شد و به غدیر رسید و با اولین حکومت شیعی در زمان صفویه و در مشروطه با مواجهه با تمدن مدرن، به تفکر دیگری فکر کردیم و درنتیجه انقلاب اسلامی طلوع کرد.
تاریخ ما تاریخی است که در آن ملاصدراها و بعد از او علامه ی طباطبایی ها داریم و در بستر آن تاریخ، حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» انقلاب اسلامی را به میان آوردند و این بدان معنا است که انقلاب اسلامی در یک سنت پدیدار شده است و در این سنت، معنای زندگی به معنای باقی ماندن در تاریخ خودمان است. در چنین معنایی از زندگی چندان فرقی نمی کند بین آن کسی که امکانات دنیایی اش زیاد است با آن کسی که امکانات دنیایی اش زیاد نیست. هر دو در زیر سایه ی انجام وظیفه نسبت به جامعه دارای شرافت هستند. چنان چه در کتاب «خدا حافظ سالار» که گزارشی است از زندگی نامه ی شهید همدانی توجه کرده باشید، آقای سماواتی به عنوان تاجری ثروتمند، التماس می کند که خانواده ی شهید همدانی به ایشان اجازه دهند کمی از مشکلات آن خانواده را به عهده بگیرد و در رفع مشکلات آن ها تلاش کند. و بعد از آن هم خود آقای سماواتی جانباز می شوند و به خاطر جراحت شیمیایی شدید شهید می گردند. در بستری که انقلاب اسلامی به ظهور آورده است إلی ماشاءاللّه از چنین انسان هایی به ظهور آمدند. تاریخ ما این است و ما باید در واقع در این تاریخ خود را مستقر کنیم تا به صورتی معجزه آسا مشکلات مان حل گردد. چیزی که جریان های سیاسی روشنفکر به کلّی از آن غافل اند.
کسی که از انقلاب اسلامی متوجه ی آن نوع حضور که عرض شد نیست، عملاً از تفکر باز مانده است و از شهودی که بیرون از رواق منظر چشم ها است خود را محروم نگاه داشته است؛ شهودی که همسران شهداء را در بر گرفته بود. ممکن است این سؤال پیش آید، تفکرِ این دوران که باید با نظر به نحوه ی حضور انقلاب اسلامی به میان آید، چگونه ممکن است؟ بنده در جواب این سؤال همان حرفی را دارم که در مورد عزیزی که بنا داشت با عجله از شهید حججی بگوید و بنویسد، عرض شد؛ یعنی بگذارید تا خود شهید به مرور طلوع کند، همان طور که باید بر روی این نکته فکر کرد که شهید آوینی شخصیت آینده ی تاریخ ما است و روز به روز بیشتر برای ما ملموس می شود. تفکری که بتواند عمق انقلاب اسلامی را بفهمد و بفهماند، آرام آرام در حال ظهور است. این نوع صحبت ها و نشست هایی که ما با همدیگر داریم آمادگی برای استقبال از آن چیزی است که در حال طلوع می باشد. گفت:
چون یافتمت جانان
بشناختمت جانان
شما یک شهید آوینی داشتید که آمد و خود را نشان داد و رفت، ولی شهید آوینی ها دارید که هنوز خود را نشان نداده اند. شهید حججی خود را نشان داد اما به اشاره ای و نه بیشتر. این نشانه ای است که همیشه به آینده و به افق های دوردست اشاره می کند. اگر کسی با انگشت خود به جایی اشاره کرد، کسی به انگشت او نگاه نمی کند، به آن دوردست ها نظر می اندازد. اگر در حال حاضر به شهید حججیِ امروز نگاه کنید مثل آن است که سر انگشت اشاره کننده را نگاه کرده اید در حالی که این شهید به عنوان یک اشاره در تاریخ انقلاب اسلامی چیزهایی برای گفتن دارد و به چیزهایی اشاره می کند که هنوز گفته نشده است. به همین جهت عرایض بنده نیز در این رابطه مبهم است، اما افقی در مقابل شما است که می توانید منتظر بمانید و تفکر، چیزی جز اندیشه ی آماده گر نیست که خود و بقیه را دعوت به حقیقتی می کند که در حال طلوع است. از خود باید پرسید آیا به تفکرِ دیگری جز تفکری که محدود به قیاس و استدلال است می توان رسید، تفکری که نسبت به حقیقت، خود را گشوده نگه می دارد تا حقیقت از بستر تاریخ، رُخ بنمایاند؟
یکی از رفقا می فرمودند وقتی ما بعد از صحبت های شما در مورد مباحث آن جلسه مباحثه می کنیم، هنوز مطمئن نیستیم چیزی از سخنان شما سر در آورده ایم. بنده از سخن آن عزیز تعجب نکردم، زیرا منزل هایی هست که رفقا باید به مرور طی کنند چرا که آن چه عرض می شود از جهتی تفکر به حساب نمی آید ولی از جهت دیگر می توان گفت آن مباحث، تفکری است حقیقی. به کمک همین نوع نگاه ها است که در آینه ی تاریخ می توان به حقیقت نظر کرد و تفکر حقیقی اساساً در آینه ی تاریخ به ظهور می آید. غفلت از این موضوع، موجب انحطاط از تفکر فعّال می شود و بر همین اساس می توان گفت هنوز انقلاب اسلامی به عنوان آینه ی ظهور حقیقت، فهمیده نشده است. منظور بنده آن بُعد از ابعاد انقلاب اسلامی نیست که تنها بتوانیم از آن خبر بدهیم. بسیاری از کسانی که مدعی تفکراند چون این نوع حضور در تاریخ را تفکر نمی دانند بسیاری از صحبت ها و اشارات رهبر معظم انقلاب را به عنوان تفکر به حساب نمی آورند. گمان می کنند ایشان برای روحیه دادن به جامعه شعارهای خوبی می دهند.
هنوز عرض بنده آن است که وقتی گرفتار انحطاط تفکر شویم با شلوغ کاری ها و سخنان خود مانع می گردیم تا ذات انقلاب اسلامی در مظاهر خود با ما به گفت وگو آید و ما بتوانیم آن را تماشا کنیم. وقتی شما یک منظره ی زیبا را تماشا می کنید با شما سخن می گوید و به «گفت» می آید و آن «گفت»، حقیقتاً معرفت بخش است و این اول کار است که چگونه و با چه بُعدی از ابعادِ خود می توانیم آماده ی شنیدن آن گفت وگوها باشیم و آن را به کمک زبان و از طریق واژه های مخصوصِ آن حقیقت، به ظهور آوریم.
جناب ابن سینا در طرح حکمت مشرقیه اش متوجه است تفکر فلسفی و مفهومی لازم است ولی کافی نیست و لذا نوشته هایی مثل «رسالةُالطیر» و «رسالةُالعشاق» را نوشت. و جناب سهروردی آن ها را به صورت مبسوط تری دنبال نمود. جناب شیخ الرئیس ابوعلی سینا در آن رساله ها تفکر را در قالب صورتِ تَمَثّل یافته و خیالی آن، در مقابل ما قرار داد. پیامبر خداf در موطن خیال و عالم مثال با جناب جبرائیل(ع) روبه رو می شدند و در آن گفت وگو معانی وَحی به قلب حضرت القاء می شد. جناب جبرائیل(ع) اوجِ ظهور یک فهم می باشند ولی فهمی که در موطن خیال به «صورت» در آمده است. در کتاب «مصباح الهدایه» از حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» می خوانید که پیامبر خداf با عقل اول مرتبط بوده اند که به قول جناب فارابی همان فرشته ی وَحی است. فرشته ی وَحی، «فهم» را به قلب پیامبر خداf القاء می کند و در همان حال، آن فرشته در موطن خیال ظهور می نماید، یعنی همان معانی به «صورت» در آمده و حضرت پیامبرf با نظر به آن صورت ها به معارف خاصّه ی قلبی نایل می شوند.
با تأمّل در نقشِ معرفت بخشی عالَم خیال متوجه می شویم این امکان هست که با چیزهایی که بین زمین و آسمان قرار دارند گفت وگو کرد. اگر شما هنرشناس باشید اثر هنری با شما گفت وگو می کند زیرا اثر هنری محل ظهور آن معانی ای هستند که هنرمند آن ها را در آن اثر هنری به ظهور آورده و شما می توانید مدت ها به آن اثر هنری نظر کنید و گفت وگوی آن را با خودتان احساس نمایید بدون آن که خسته شوید بلکه برعکس، می یابید چه اندازه آثار هنری و مناظر طبیعی با ما رفیق اند. زیرا: «با خاک محرمیم، نه با تاج پادشاه»، یعنی چیزی بالاتر از تفکر انتزاعی مأوای ما است و محل گفت وگوی ما قرار می گیرد؛ و از این جهت عرض می شود باید مواظب بود با شلوغ کاری ها و پیش فرض های خود مانع نباشیم از این که ذات انقلاب اسلامی در مظاهر خود با ما به «گفت» بنشیند تا بتوانیم آن ذات معرفت بخش را تماشا کنیم.
در آن نوع به تماشانشستن نسبت به مظاهر انقلاب اسلامی، که عرض شد ما به معرفت خاصی نایل می شویم؛ حتماً مطلب را تجربه کرده اید، همسر شهید به منظره ی زندگی با همسر خود اشاره می کند و شما اشک می ریزید، چرا که او حقیقتی را در آن منظر در مقابل شما می گشاید و شما به جهت اُنس بیشتر با آن حقیقت، از اشک کمک می گیرید. اشک برای حضرت سیدالشهداء(ع) مگر جز این است که خبر از معرفتی خاص و بس متعالی می دهد؟ مگر با نظر به سیره ی آن حضرت منظری از حقیقت در مقابل شما گشوده نمی گردد که با اشک برای آن حضرت می خواهید تا ملکوت آسمان ها برایتان گشوده شود و با ملکوت سیره ی آن حضرت مرتبط گردید؟ حالی برایمان پیش می آید که ریشه در فتح آسمان ها دارد و آن معرفت خاصی است که به ما زندگی می بخشد. ما باید در این که معرفت حقیقی از چه جنسی است، با جدیتِ کامل تأمّل کنیم. مکرر برایتان پیش آمده که خداوند با القای معارف حقیقی، بهترین زندگی را در مقابل تان گشوده است، ولی متأسفانه به دنبال معارف دیگری می گردیم تا با آن ها زندگی کنیم، در حالی که تنها معارفی زندگی بخش است که اشاره به حقیقتی داشته باشد که در منظر و مأوای ما است. انقلاب اسلامی چنین معرفتی برای زندگی حقیقی در مقابل ما می گشاید، ولی متأسفانه بعضی ها از انقلاب اسلامی تنها دنیا را طلب می کنند.
رزمندگانِ بی نام و نشانی را می شناختم و می شناسیم که در عشق به انقلاب شب و روزشان وقف حضور در جبهه ها بود در حالی که همسر و فرزندان شان تنها در یک اطاق زندگی می کردند و همه ی آن ها به آن وضع راضی بودند زیرا زندگی را در راستای رجوع به حقیقت دوران، به صورتی خاص تعریف کرده بودند و هیچ نگرانی از آن نوع زندگی نداشتند، آن هم در شرایطی که می توانستند به زندگی خود وسعت دهند، به همان حالت راضی بودند، زیرا در انقلاب اسلامی مأوا گزیده بودند. و اگر انقلاب اسلامی از مأوای دروغین غربی آزاد نشود - زیرا که آن مأوا در عین سایه بودنِ ظاهری، سختْ آتشین و دودزاست،- اتفاقی در راستای احساس حضور در مأوای انقلاب اسلامی نخواهد افتاد. در آموزه های دینی داریم در داخل جهنم سایه ای به میان می آید که در عین سایه بودن، سوزان است.[59] زندگی به سبک غربی، زندگی زیر سایه های آتشینی است که انقلاب اسلامی آمده است تا ما را از آن آزاد کند، عجله نباید کرد اما افق را افقی بدانید که می تواند ما را تا مأوایی ماورای مأوای دروغین عقل غربی، جلو ببرد و از این جهت ذات انقلاب اسلامی در مظاهر خود به «گفت» می آید تا ما بتوانیم آن را تماشا کنیم و بفهمیم هنوز تا کجاها نسبت به انقلاب اسلامی فکر نشده است.
این نکته، نکته ی دقیقی است اگر متوجه شویم هنوز تا کجاها نسبت به انقلاب اسلامی فکر نشده است و آن وقتی است که روشن گردد این نوع گفت وگو که شروع شده است در ابتدای راه خود قرار دارد. هنوز این جملات به عنوان توصیه و نصیحت قلمداد می شود، نه به عنوان درک اگزیستانسِ تاریخی مان که «وجود» را در مقابل ما می گشاید و می خواهد تفکر را به ما و جامعه ی ما برگرداند.
وقتی این گمان در میان آید که صحبت در راستای تجلیل از انقلاب اسلامی نوعی نصیحت و ارشاد است باید بدانیم که تصور و گمانی بی جا و غیر واقعی، به عنوان میهمانی ناخوانده به موضوع یورش می آورد و همه چیز را نابود می کند. نمی دانیم چه کار کنیم تا لااقل با دست خودمان ضربه ای به انقلاب اسلامی وارد نکنیم، ضربه ای که حاصل تفکری است که انقلاب اسلامی را افق گشوده ای در مقابل ما نمی داند. در حالی که آن انقلاب جان ما را فرا گرفته، و مثل نورهایی که از منشور تجلی می کند، با ما ارتباط برقرار کرده است.
در نظر بگیرید چگونه عده ای از افراد در حال حاضر گرفتار سیاست زدگی اند و هرچیزی را که بیابند نمی توانند بیرون از نگاه سیاسی خود به آن فکر کنند؛ به طوری که اگر شخصی وارد این جلسه شود و بنده را هم بشناسد، سریعاً در ذهنش سوال می کند که منظور طاهرزاده از این حرف ها چیست؟ می خواهد چه خطی را پیاده کند و چه جریانی را تقویت کند؟ هرگز نمی تواند بنده و حرکات بنده را جز در یک بستر سیاسی بنگرد. عین همین مشکل برای این مباحث وقتی است که گمان شود ما قصد ارشاد و نصیحت رفقا را داریم. این غیر از آن است که انسان متذکر باشد در تاریخی زندگی می کند که افقی در میان آمده، افقی که اگر انسان آن را درست ترسیم کند به هوشیاری لازم می رسد، ولی اگر طرف صحنه ها را صرفاً سیاسی دید دیگر نسبتش با ما نسبت کشف حقیقت نخواهد بود، نهایتش گمان می کند فلانی یک نگاه در سیاست دارد و او یک نگاهِ دیگر.
اساساً نصیحت و ارشاد وقتی مؤثر و مفید خواهد بود که افقی مدّ نظر باشد و برای رسیدن به آن افق و آن عالَم، نیاز به کمالات اخلاقی خاصی است. در این رابطه بر اساس مسئله ای که داریم باید سعی کنیم خود را متخلّق به اخلاقی بنماییم که ما را به آن مقصد می رساند. البته این نکته ای است که باید در جای خود بدان پرداخته شود.
وقتی گمان کنیم این مباحث حالت ارشادی دارد به کلّی رابطه ی ما با منظری که باید در مقابل ما گشوده شود از بین می رود. پس باید پاسبان و شبانِ راهی باشیم که ما را از مقصد دور نمی کند حتی اگر در ابتدای کار تنها کوره راهی در جلوی خود داشته باشیم. بنده با توجه به این نکته می توانم با شما سخن بگویم از آن جهت که باید نگهبان راهی باشیم که این راه، هرچند با سختی، ولی در نهایت ما را به مقصد می رساند و یا لااقل در فضای سیطره ی مدرنیسم ما را از مقصدی که در پیش داریم دور نمی کند.
بنده هنوز در جایگاهی نیستم که بگویم وارد راه شوید، ولی تلاش دارم تا عرض کنم از تماشای آن راهی که شهید حججی ها شناختند، غافل نگردید. وقتی به تماشای آن راه، دل سپردیم آرام آرام آن راه در افق های دور به سوی ما خود را می گشاید و به ما نزدیک و نزدیک تر می شود. به همین جهت اگر آن راه در ابتدا کوره راهی بیش نیست ولی اگر آن کوره راه بدونِ هرگونه شتاب و با تأمل و اطمینان طی شود ما را با فکر و ذکری که مناسب زندگی در این دوران است روبه رو می کند به شرطی که بدانیم فکرکردن یعنی چه؛ فکری که باید به سراغ ما بیاید آمادگی خاصی را از ما می طلبد به همان معنا که جناب مولانا می فرماید:
همچو چَه کَن چاه می کن گر کسی
زین تن خاکی که بر آبی رسی
سؤال: در مورد تفکر تاریخی که شما هم بر آن تأکید دارید، اخیراً آقای دکتر داوری در مقاله ای می فرمایند: «تفکر تاریخی مربوط به دورانِ اخیر ما است و ما در گذشته، تفکر تاریخی نداشته ایم» منظورشان چه چیزی می تواند باشد؟
جواب: حرف درستی است. یعنی در دوره ی سیطره ی نگاه متافیزیکی و یا به یک معنا در حوزه ی نگاهی که فلسفه ی تحلیلی به عالَم دارد، تفکر تاریخی معنا ندارد. گذشته از آن چه قرآن متذکر آن است، در دنیای فلسفه، تفکر تاریخی از هگل به بعد به میان آمد که تاریخ را به عنوان یک آینه، محل ظهور تفکر می بیند و نسبتی بین تفکر و تاریخ را مدّ نظرها قرار می دهد. بنده در مقاله ی «تذکر به عقل تکنیکی» تأکید داشته ام که چگونه «آزادی» به معنایی که امروز احساس می کنیم مربوط به روح تاریخی ما است؟ ممکن است گفته شود این آزادی مربوط به غرب است. عرض بنده آن است که این آزادی روحِ تاریخ بشر امروز است، هرچند در ابتدا در غرب به ظهور آمد. ماهیت تکنیک به معنای انکشافِ استعداد آن چه در عالم هست، روحِ بشر این تاریخ است و غرب از آن روح، به سیطره «گشتل» از آن سوء استفاده کرد و آن روح را منحرف نمود و به صورت منبع انرژی از تکنیک استفاده کرد. در حالی که توسعه یافتگی به معنای حقیقی آن، روحِ این تاریخ است، هرچند ابتدا در غرب ظهور کرد و از آن سوء استفاده شد. انقلاب اسلامی هم به معنای بازگشت به عهد قدسی، روح بشر این تاریخ است، هرچند در ایران طلوع کرد. ما در حضور تاریخی انقلاب اسلامی به بشر امروز متذکر می شویم چه راهی را در پیش گیرد. ما به گفته ی آقای دکتر داوری باید عقلِ مدرن را با اراده در خانه ی خودمان، همراه با گذشته ای که داریم، به خودمان برگردانیم. با توجه به این امر می توان گفت ما توسعه یافتگی را می توانیم از آنِ خود کنیم، ولی در خانه ی خودمان و با گذشته ی خود. دویست سال است می خواهیم توسعه یافتگی را در خانه ی غرب و با زیرپاگذاشتنِ گذشته ی خود پیش ببریم و همچنان عقب هستیم.
آزادی از آنِ بشر این تاریخ است و نه از آنِ غرب، همان طور که انقلاب اسلامی از آنِ بشر این تاریخ می باشد و نه از آنِ ما، و بشر امروز شدیداً نیاز به پیامی دارد که انقلاب اسلامی متذکر آن است.
سؤال: پس گذشته ای که آقای دکتر داوری می گویند گذشته ای است که نگاه به عالم و آدم به صورت انتزاعی و متافیزیکی بوده است؟
جواب: گذشته ای که درک درستی از زمانه ی خود نداشتیم. مگر ما در روایات متعدد نداریم که مؤمن باید زمان شناس باشد؟ وقتی می گویند ما باید حضور تاریخی خود را درک کنیم، یعنی زمانه ی خود را درست بشناسیم. در آن روایت به صورت مفصل از امام باقر(ع) داریم که حضرت فرمودند فرزند آن دانشمند به پادشاه گفت زمانه، زمانه ی گرگ است و چون همان روحیه ی گرگی، روحِ زمانه بود، فرزندِ آن دانشمند را نیز فراگرفته بود و لذا سهم آن عالِمِ زمان شناس را از هدیه ی سلطان به او نداد. پس اگر حضور تاریخی مربوط به همه ی مردم است نمی توان گفت فهمِ تاریخی، فهمی است غربی بلکه روحی است که همه ی بشریت را فرا می گیرد.
سؤال: شما می فرمایید باید نگهبانی کرد نسبت به کوره راهی از حقیقت که در مقابل مان باز می شود تا اگر آن کوره راه ما را به مقصد نمی رساند، حداقل از مقصد دور نشویم؛ در این جمله به راهی که ما را به مقصد می رساند اشاره نمی کنید بلکه می فرمایید لااقل کوره راهی باشد که از مقصد دور نشویم. با توجه به این امر پس ما به کجا بیندیشیم تا قلب مان قبول کند که هنوز باید در انتظار رسیدن به حقیقت باشیم؟ نمی دانیم به دلیل موانع و حجاب هایی که در میان است و یا به دلیل بزرگی و جلال حقیقت است که فعلاً حضور تاریخی ما در بستر انقلاب اسلامی، ما را تنها به یک کوره راه جهت دهی می کند؟
به نظر می رسد در منش رهبر معظم انقلاب هم آرامشی وجود دارد و اشاره به چیزی دارند که فعلاً ما نباید عجله کنیم و هم چنان باید جلو و جلوتر برویم. گویا به کوره راهی که شما به آن اشاره دارید، سخن ایشان نزدیک باشد. به نظر می آید این مطلب نیاز به توضیح بیشتری دارد که چرا طوری باید بحث شود که گویا خطرِ دورشدن از مقصد در میان است؟ مگر چه حجاب هایی بر سر راه است که رسیدن به حقیقت را این چنین سخت می کند؟ چگونه باید در این تاریخ فکر کرد و عمل نمود که لااقل قلب ما متوجه باشد در مسیر رسیدن به حقیقت قرار داریم و به متانتی که در رهبر انقلاب هست نزدیک شویم، از آن جهت که به گفته ی ایشان افق، به خوبی روشن است؟ ولی ظاهراً روشن بودن افق به این معنا نیست که ما به راحتی به ساحتی دست یابیم که بتوانیم انقلاب را به «گفت» در آوریم و محلِ به ظهورآمدن زبان انقلاب اسلامی شویم و یا به تعبیر مقام معظم رهبری«حفظه اللّه» دارای گوشی شویم «که بتواند پیام ملکوتی شهداء را بشنود». آیا تضادی بین حضور در تاریخ انقلاب اسلامی و این که باید همچنان منتظر باشیم تا با حقیقت انقلاب مرتبط شویم، نیست؟
جواب: به نظر می آید در جواب این سؤالِ مهم، به آموزه های دینی خودمان فکر کنیم. ما دو نوع برخورد با دستورات دین می توانیم داشته باشیم: یکی همان برخوردی است که مردم عادی دارند، و مثلاً دو رکعت نماز که بخوانند فکر می کنند وظیفه ی خود را انجام داده اند. نوع دیگر، برخوردی است که ائمهh با همین نماز داشتند به طوری که مثلاً حضرت امام حسن(ع) وقتی آماده ی نماز می شدند رنگ از چهره ی مبارک شان می پرید و در مسیر رفتن به طرف مصلّی هیجانِ خاصی ایشان را در بر می گرفت. شما بر روی واژه ی «خوف» و «رجاء» در متون دینی حتماً فکر کرده اید که چرا حضرت صادق(ع) می فرمایند طوری باید بود که خوف و رجاء در جان انسان حالتی مساوی داشته باشند، زیرا اگر رجاء در انسان بیشتر باشد او را غرور فرا می گیرد و فکر می کند به مقصد رسیده است. عموماً ما واژه های خوف و رجاء و این که شرط اُنس با حقیقت، تعادلِ بین خوف و رجاء است را نسبت به ارتباط با حقیقت در نظر نمی گیریم، مثلاً آیا من در نمازم در نسبت با حقیقت که من عبد باشم و او ربّ باشد؛ خوف و رجاءِ خود را تنظیم کرده ام؟ زیرا پرستش یعنی به صحنه آوردنِ عبودیت خود نسبت به ربوبیت حق. این که امروز صبح دو رکعت نماز و ظهر و عصر 8 رکعت نماز خواندم، آیا راهی به سوی حقیقت در خود گشودم؟ این جا است که باید توجه داشت در نسبت به حقیقت باید نگهبانی کرد؛ در این شرایط است که خوف و رجاء معنا پیدا می کند زیرا باید دائماً نگهبانِ آن نسبت بود. هر اندازه هم که نگهبان آن نسبت باشیم باز احساس می کنیم نگهبانی بیشتری نیاز است. در این حال است که باید متوجه باشیم نگهبانی واقعی یعنی توازن خوف و رجاء نسبت به اُنس و ارتباط ما با حقیقت. در این دستگاه، ما از جهتی در سنتی که پیامبر خدا و اولیاء الهیh گشوده اند قرار داریم که حضور ارزشمندی است و از این جهت باید احساس امنیت بکنیم و به فکر حضور در سنتی دیگر نباشیم. این همان آرامش و متانتی است که تحت عنوان رجاء باید مدّ نظر داشت. اما از جهتی دیگر در متن همین آرامش و متانت و رجاء باید نظر به اشارات نفس لوّامه داشت که متذکر نقص های حرکت ما می باشد همان کاری که دو فرشته ی «نکیر» و «منکر» متذکر می شوند، برای بعضی ها آن دو فرشته بعد از مرگ ظهور می کند، ولی بعضی افراد همین حالا قبل از مرگ اشارات و پیام آن دو فرشته را از طریق نفس لوّامه احساس می کنند که چگونه اعمال ما را نسبت به حقیقتی که در پیش رو داریم زیر سؤال می برند و انکار می کنند تا آن اعمال را بازخوانی و تصحیح نماییم. جالب است که آن دو فرشته مطابق صفتی که دارند هر دو شأن شان شأنِ انکار است و این برای تصحیح حرکتی که رو به سوی حقیقت دارد، لازم است. برکت کار آن ها این است که ما به خود آییم که هنوز نسبت به حقیقت، راه های زیادی در پیش رو داریم. جالب است که اگر در همین دنیا با نکیر و منکر نسبت به اعمال خود، در رابطه با حقیقت روبه رو شویم، گرفتار یأس نمی شویم زیرا متوجه می شویم هنوز راهی در جلوی خود داریم که باید آن را طی کرد. این طور نیست که نفس لوّامه به طور کلی منکر راهی شود که ما برای رجوع به حقیقت در آن قدم گذاشته ایم. در همین راستا نکیر و منکر در قبر و برزخ سراغ انسان های مؤمن می آیند تا بگویند عملی که انجام داده اید برای نیل به آن مقصد کافی نبوده و شما با نظر به باطنی ترین نحوه ی حضور خود در آن عمل، انگیزه های عمیق خود را به ظهور می آورید و در جواب آن ها اظهار می دارید، آن طور نیست که آن ها از ظاهر عمل درک می کنند بلکه منظور اصلی که در باطن تان بود را به میان می آورید و عملاً می توان گفت تازه شخصیت شما در آن جا ظهور و بروز می کند و در واقع شما با نکیر و منکر، شکوفا می شوید و در آخرین جواب ها در ارتباط با حقیقت، خود را ظاهر می کنید. در آن موقف است که ائمهh می فرمایند: «فَیفْسَحان له مَدّ بصره» مقابل او افقی گشوده می شود به سوی بهشت که تا چشم کار می کند گسترده است و او به یک معنا به بهشت وصل می شود یعنی به انوار اسماء الهی. پس در واقع، نکیر و منکر در انسان دغدغه ای به وجود می آورند که هرچند انسان به گمان خود مطلب را تمام شده می داند یکی از آن دو فرشته آن را انکار می کند، بدین معنا که هنوز نرسیده اید و در نتیجه شما آن عمل و آن نیت را دوباره بازخوانی می کنید. و این جا آن که انکارش بیشتر است به میدان می آید تا شما خود را به خالص ترین شکل ظهور دهید.
بحثی که امروز به میان کشیدید شبیه کار آن دو فرشته بود تا إن شاءاللّه دوباره بحث بازخوانی شود و با آغازی اصیل تر نیت خود را بازخوانی کنید. درست است که در راه هستید ولی همچنان باید به آن آغازینِ اصیل برگردید. این جا است که آن تعبیر به میان می آید که حدّاقل بر آن کوره راهی که وارد شدید، بمانید و نسبت های غیر اصیل و توهّمی، شما را از ادامه ی راه منصرف نکند تا آرام آرام حقیقت سیطره ی اصلی خود را آشکار نماید.
این نکته ی مهمی است که بدانیم انقلاب اسلامی دائماً دارد سیطره ی خود را بیش از پیش بر ما می گستراند. اگر ما این حالت و این واقعیت را حس کنیم در عین آن که آن متانت را داریم، دغدغه ها هم در میان می باشند و این یعنی وجود «بسطِ در عینِ قبض» و به تعبیر دیگر «رجاءِ در عین خوف». زیرا این هر دو در دل یک سنت جای دارند. تمام این حرکات و سخنان تنها وقتی که در یک سنت قرار می گیرند، معنای خود را به میان می آورند زیرا در آن صورت است که ما کلّیتی را در دلِ این احوالات جزئی احساس می کنیم. در مقابل، جریان هایی هستند که نسبت شان را با حقیقت تاریخِ خود منقطع کرده اند، این افراد نسبت به احساس حضور در این کلیت مشکل دارند چون در سنتی که باید حاضر باشند، حاضر نیستند. وقتی انسان خود را در سنت تاریخی اش احساس نکند هرکاری انجام دهد گرفتار بی ریشه گی و بی هویتی و معلّق بودن خواهد شد؛ این آدم ها کسانی هستند که اگر بخواهند خدمت هم بکنند نمی دانند اگر در سنتی که اقلاً مثل کوره راهی در مقابل آن ها است، قدم برندارند با چیزی روبه رو نخواهند شد؛ که البته این موضوع، احتیاج به بحث بیشتری دارد.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
با طلوع انقلاب اسلامی در افق این تاریخ که مدرنیته بر همه جا سیطره داشت، تصور نمی کردیم بعد از 40 سال که از عمر انقلاب اسلامی می گذرد انقلاب اسلامی، چنین حضوری را در تاریخ معاصر پیدا می کند که دنیای استکبار تا این حدّ تمام قوایش را برای مقابله ی با آن تجهیز می کند. ذات انقلاب اسلامی به میدان آمده و خود را این طور نشان داده که شما می توانید در باره اش این چنین جدّی و مستحکم سخن بگویید.
هر قدمی که در طریقت تحقق ذات انقلاب اسلامی برداشتید، آن ذات، بیشتر و بیشتر به ما نزدیک شد و ما با آن مأنوس شدیم و شأن تاریخی تفکر را احساس نمودیم و این از نکاتی است که نباید از آن غفلت نمود. حتی ما تجربه نکرده بودیم که تفکر، تاریخی است. فکر می کردیم تفکر چیزی جز حاصل قیاس و استدلال نیست، ولی هر قدر همراه با انقلاب اسلامی جلو آمدیم، در آینه ی حضور تاریخیِ آن انقلاب بود که فکری ماورای آن چه را قبلاً فکر می دانستیم به سراغ ما آمد به همان معنایی که جناب حافظ می گوید: راهی هست که نه راه به سوی مسجد است و نه راهی است به سوی میخانه؛ می گوید:
ره میخانه و مسجد کدام است
که هر دو بر من مسکین حرام است
نه در مسجد گذارندم که رند است
نه در میخانه کین خمار خام است
میان مسجد و میخانه راهی است
بجوئید ای عزیزان کین کدام است
34- در آغاز راه، جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی را نمی شناختیم و هر قدمی که در طریقت آن برداشتیم، بیشتر با ذات آن آشنا شدیم و شأن تاریخی تفکر را احساس نمودیم، چیزی که در آن آغاز چندان روشن نبود که باید رخداد انقلاب اسلامی را به امر باطنی و اشراقی اش مرتبط کرد تا معنای خود را بگشاید. زیرا هیچ کس نمی تواند با یک جهش از دایره ی تصوراتِ حاکم بر افکارش بیرون برود، به خصوص وقتی سخن از تفکری است که هنوز حتی امروز، به خوبی ظهور نکرده و از منظرها در سیر و گردش است و باید آن را در سینه ی مشکلاتی که برای انقلاب پیش آمد و توانست از آن عبور کند؛ باز جست.
ما در دلِ سنتی قرار گرفته ایم که همواره باید زمانه ی خود را درک کنیم و جلو رویم به همان معنایی که فرمود: «در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست» ولی در صراط مستقیم، جای توقف هم نیست. تجربه ای که بنده دارم شاید در فهم تاریخی، بودنِ تفکر کمک کند. حتماً در جریان هستید که مرحوم آقای سید علی اکبر ابوترابی بعد از 8 سال اسارت، در یک حادثه ی رانندگی در سال 1379 رحلت کردند. ایشان وقتی آزاد شدند سخنرانی هایی داشتند، جالب بود که دقیقاً طوری صحبت می کردند که گویا زمان، 8 سال به عقب برگشته است؛ مطابق آن تاریخ فکر می کردند و سخن می گفتند، به این معنا که اشارات و الفاظ ایشان مطابق چهره ای از انقلاب بود که فعلاً انقلاب از آن عبور نموده بود و لذا در عین صداقت کامل، آن افکاری را که باید از طریق آن افکار، الفاظِ مناسب امروز را به کار گیرند در نزد خود نداشتند. الفاظ شان جنس دیگری بود. بنده عرایضی در اوایل انقلاب داشته ام، یک ساعت از آن را رفقا ضبط کرده بودند و برایم آوردند، خودم نیز در تعجب بودم که چه اندازه تفاوتِ درک تاریخی در تفکر مؤثر است و چگونه تفکر و تصوراتِ هر زمانی الفاظ و واژه های خود را به میان می آورد. مثال ها تنها از آن جهت عرض شد که روشن شود چرا می گوییم در آغاز راه، جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی را نمی شناختیم و هر قدمی که در طریقت آن برداشتیم، بیشتر با آن آشنا شدیم و شأنِ تاریخی تفکر را بیشتر احساس کردیم از آن جهت که تفکر، تاریخی است. تأکید بنده آن است که از این نکته نباید غفلت کرد. لااقل اگر از شما بپرسند معنی این که تفکر، تاریخی است یعنی چه، می توانید روشن کنید در إزای شرایط جدید، تفکرِ مناسب آن شرایط را داریم و این فکری است ماورای آن چه ما آن را فکر می دانستیم؛ راهی است میان مسجد و میخانه.
در آغاز انقلاب چندان روشن نبود که باید رخداد انقلاب اسلامی را به امر باطنی و اشراقی اش مرتبط کرد تا معنای خود را بگشاید. در ابتدا نمی دانستیم باید برای انقلاب اسلامی باطنی قائل شویم و ظاهر آن را تأویل کنیم. یکی از مشکلات بشر امروز که تحت تأثیر فرهنگ ظاهرگرایی مدرنیته قرار گرفته این است که رخدادهای تاریخی را به باطنِ قدسی شان برنمی گرداند و باور نمی کند رخدادی مثل انقلاب اسلامی باطنی اشراقی دارد. عموماً آن را یک کُنشِ سیاسی می داند و عده ای از مردم به خصوص ملی مذهبی ها، انقلاب را در آن حدّ که شاه را سرنگون کرده و جمهوریت را به وجود آورده است می شناسند. در مقابلِ حمله ی صدام هم تا آن جا که خرمشهر آزاد شد، همراهی نمودند ولی در هویت ضد استکباری انقلاب، ورودی ننمودند زیرا نخواستند بپذیرند انقلاب اسلامی بنا دارد دماغ استکبار را به خاک بمالد و به بشریت، معنای دیگری عطا کند و در این راستا مرز خود را با دشمن روشن کرده تا گرفتار نفوذ دشمن نشود.
شعار امثال آقای مهندس مهدی بازرگان این بود که ما استبدادِ شاه را نمی خواهیم، شاه باید سلطنت کند و نه حکومت. در واقع مبارزه ی آن ها برای نفی استبداد بود، حال شاه می خواهد باشد و می خواهد نباشد، ولی استبداد نباید در میان باشد. در حالی که انقلاب اسلامی جای دیگری را برای خود تعریف کرده بود و در همین راستا بعضی از شاگردانِ آقای مهندس بازرگان مثل مرحوم شهید چمران از ایشان جدا شدند.
انقلاب اسلامی نشان داد باطنی دارد ماورای یک حرکت سیاسی برای تحقق نوعی آزادی از جنس آن نوع آزادی که غرب آن را برای خود تعریف کرده است، حتی بعضی از شخصیت های آمریکایی مثل برژینسکی تصور می کردند امام خمینی در حدّ آقای مهاتماگاندی می خواهد اقدام کند؛ انقلاب اسلامی را در حدّی که آن انقلاب می خواهد کشور ایران را آزاد و مستقل کند، تصور می کردند بعداً متوجه شدند حرف های دیگری در میان است و تاریخِ عبور از استکبار و سکولاریته در حالِ رقم خوردن است. لذا انواع تقابل ها با انقلاب شروع شد. از آن طرف هم انقلاب اسلامی در مقابلِ آن نوع تقابل ها آرام آرام باطن خود را ظاهر نمود و ما در این راستا توانستیم ظاهر انقلاب اسلامی را با باطنی که داشت مرتبط کنیم و از این جا متوجه شدیم انقلاب اسلامی در حال گشودن معنای حقیقی خود است، آن هم با نظر به عبور از مشکلاتی که برایش پیش می آمد و انقلاب اسلامی به طور معجزه آسایی به صورتی غیر از آن چه در عرف تاریخ امروز مطرح بود، توانست عبور کند.
اساساً عمر رخدادهای غیبی در آغاز، چندان معلوم نیست که تا کجاها جلو می رود مگر آن که متوجه باشیم آن رخداد نیاز به تأویل دارد و باید به باطن و به آغاز برگردانده شود. با نظر به باطنِ آن می فهمیم چه جایگاهی برای آن تقدیر شده است. کاری که به تعبیر قرآن، «راسخون فی العلم» انجام می دهند و خداوند می فرماید: «ما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ»(آل عمران/7) تأویل قرآن را نمی دانند مگر آن هایی که در علم رسوخ کرده اند و نظر به وجه باطنی آن دارند. هر حقیقت الهی و رخداد تاریخی چنین است که وجه باطنی و تأویلی دارد. باطن انقلاب اسلامی آن اشراقی است که بر قلب امام شده است و لذا شعور و فهم خاصی برای تحقق تاریخی انقلاب در امام شکل گرفت. هر اندازه جلو بروید و روی این نکته بمانید که چگونه با انقلاب اسلامی برخورد کنید؛ انقلاب، بیشتر خود را برای شما آشکار می کند.
35- باید از خود پرسید چرا آن چه در آغاز انقلاب اسلامی قلب هایمان را متوجه ی خود کرد، فراموش کرده ایم و به جای آن که همواره متوجه ی حقیقت آن باشیم و بدانیم امروز هم کار ما باید بر همان منوال باشد؛ به مطلوباتِ دیگری دل بسته ایم. در حالی که توجه به آن آغاز، تفکر تاریخی ما را به سرچشمه ای که ابتدا چندان روشن نبود، راهنمایی می کند. زیرا «این آغاز است که همواره در آینده پایدار می ماند»؛ و شما وقتی این را روشن تر خواهید یافت که به شأنِ بنیادین تذکرات بنیان گذار انقلاب اسلامی نظر کنید که قلب او را آن اشراقِ آغازین در برگرفته و او گزارش گرِ آن است و البته این، بازگشت به گذشته نیست، بلکه معنابخشیدن به آینده است. و در این رابطه نیاز به نگاهی داریم که در اُنسِ با آغاز، همواره پاک و غیر آلوده مانده باشد و روح تاریخی انقلاب اسلامی را در منظر خود نگه داشته باشد؛پس باید به صورتی به انقلاب اسلامی فکر کنیم که در آغاز شروع شد تا آن اشراق در معنای تجلی به مقام تفکر آید و روشنی بخشد و یگانگی بین ما و انقلاب که چندی است پیش آمده، بهتر احساس شود.
راستی چرا آن چه در آغاز انقلاب قلب های مردم را متوجه ی خود کرد در حال حاضر به نحوی فراموش شده است و به چیزهای دیگری دل بسته ایم؟ آیا نباید خود را بازخوانی کنیم؟ در حالی که برای ما روشن شده توجه به آن آغازِ تفکر تاریخی، ما را به سرچشمه ای که ابتدا چندان روشن نبود راهنمایی می کند. ما از آن آغاز، فاصله گرفتیم، در حالی که آینده همیشه باید ادامه ی آغاز باشد وگرنه بی تاریخ می شویم. ما در صدر اسلام دو گروه را داریم که به اسلام گرویدند: گروهی که به وَحی ایمان داشتند و تا پیامبر خداf در قید حیات بودند بر عهد خود نسبت به دستورات پیامبر پایدار بودند، ولی چون متوجه ی حضور تاریخی اسلام نبودند، همین که آن حضرت رحلت کردند آن عهدِ آغازین فراموش شان شد؛ گفتند افکار و اندیشه ی خودمان کافی است و ادعا کردند به اجتهاد خود عمل می کنند آن هم نه اجتهاد در دین، بلکه اجتهاد بر دین. نمونه ی ساده ی اجتهادِ بر دین، برخوردی است که در مقابل زنای محصنه ی خالدبن ولید انجام شد با این توجیه که شمشیری که در راه خدا حرکت کرده را نباید غلاف کرد و عملاً او را که باید بر اساس احکام اسلام به قتل می رساندند، از آن حکم مصون داشتند، با این که او در همان شبی که مالک بن نویره را به قتل رساند با همسرش همبستر شد. این یک گروه بودند که به اسلام گرویدند ولی بدون توجه به حضور تاریخی اسلام. گروه دیگر کسانی هستند که امیرالمؤمنین علی(ع) نمونه ی آن ها می باشند که ادامه ی خود را با پایداری بر آن آغاز شکل دادند و بر همان عهد و ایمانی که در آغاز شروع کردند آینده را برای خود تعریف نمودند، آینده ای که در اتصال با آغاز بود. امروز هم نسبت با انقلاب اسلامی قضیه از همین قرار است. این که می پرسید چرا آن چه در آغاز انقلاب قلب هایمان را متوجه ی خود کرده بود اکنون از جهتی فراموش کردیم؛ جوابش روشن است. چون قبول نکردیم که آینده ی ما را همان آغاز باید زنده و با طراوت نگه دارد. امروز هم با همان دو گروه که انقلاب کردند روبه روئیم. هر دو گروه پای انقلاب ایستادند و برای تحقق آن مبارزه کردند و زندان رفتند و در دفاع مقدس شرکت کردند ولی عده ای از آن دو، به مرور از آن آغاز فاصله گرفتند و انقلاب را در حدّ رفتن شاه و سرنگونی نظام سلطنتی معنا کردند. سخن شان این بود که اسلام آمد تا مردم به جای پرستش بت، خدا را بپرستند. اما این که باید از فرهنگ جاهلیت آزاد شد و دیگر در بستر فرهنگ ابوسفیانی خود را ادامه نداد، در میان نبود. کتاب ارزشمند «الغدیر» متذکر این امر است که چگونه ابوسفیان وقتی کار در دست خلیفه سوم افتاد به امویان توصیه کرد مواظب باشید توپی که به دست تان افتاده است را دست به دست در بین خود بچرخانید. اساساً در بستر مسیری که سقیفه شکل داد خواسته یا ناخواسته امور به ابوسفیان و فرزندان ابوسفیان یعنی یزیدبن ابوسفیان و سپس معاویه ابن ابوسفیان رسید و همین طور جلو رفت تا به بنی عباس منتهی شد که از نظر انحراف، هیچ تفاوتی با بنی امیه نداشتند. در حالی که مسیر علی(ع) مسیر دیگری بود و بر همین اساس در جریان حَکَمیت، حضرت در جواب عبدالرحمن عوف فرمودند: به قرآن و سیره ی حبیبم محمّدf و با اجتهاد خودم کار را ادامه می دهم و روش خود را از روش شیخین جدا کردند.
ماندن بر عهدِ آغازین است که راه آینده ی ما را سامان می دهد زیرا «این آغاز است که همواره در آینده پایدار می ماند.» البته منظور، آغازی است که حقیقتاً آغازی اصیل باشد نه آغازهای من درآوری غیر اصیل. ما از یک جهت حضرت ابراهیم(ع) را آغازِ سلسله ی انبیاء ابراهیمی می دانیم در آن حدّ که حتی با نزول حضرت عیسی(ع) از آسمان و با ظهور مهدیg باز تاریخ برگشت دارد به تاریخی که با حضرت ابراهیم(ع) شروع شد. حضرت موسی و عیسی«علیهماالسلام» به حضرت اسحاق(ع) می رسند و حضرت مهدیg به حضرت اسماعیلu، که هر دو مسیرِ پیامبری یعنی مسیر پیامبران بنی اسرائیل و مسیر حضرت محمّدf با حضرت ابراهیم(ع) آغاز می شود و هم چنان آینده ی بشر را تغذیه می کند. این آغازی است که همچنان ادامه دارد و با این همه، آغازِ تاریخی که با حضرت ابراهیم(ع) شروع شد خودْ آغازِ دیگری دارد که با حضرت نوح(ع) شکل گرفته و به همین جهت در قرآن داریم: «سلامٌ علی نوح فی العالمین» یعنی سلام همه ی بشر بر آن حضرت که آغازگرِ حضور شریعت به صورتی خاص در تاریخ شدند.[60] این ها آن آغازهای اصیلی است که هیچ وقت مورد غفلت قرار نمی گیرد. به همین جهت اگر ما در این سنت ها که انبیاء به صحنه آوردند قرار نگیریم، در هیچ آغازِ اصیلی قرار نداریم و در نتیجه در هیچ آینده ای حاضر نخواهیم بود، البته از حضرت نوح(ع) هم می توانید جلوتر بروید و به سنتی که با حضرت آدم(ع) شروع شد خود را معنا کنید. آری! تاریخ پیامبران اولوالعزم یعنی تاریخِ تفکر قدسی الهی جهانی که با حضرت نوح(ع) شروع می شود و همه ی بشریت را مخاطب قرار می دهد. با توجه با چنین مطالبی عرض شد انقلاب اسلامی یقیناً آغازی است در دل این تاریخ، تاریخی که سکولاریسم آن را احاطه کرده است و به همین جهت جمال عبدالناصر در مصر و یا آتاترک در ترکیه نمی توانند آغازی برای جهان اسلام به حساب آیند زیرا آن ها ادامه ی سکولاریسم هستند.
صفویه آغازِ تشیع در تاریخی است که جهان مدرن را شکل داده است به همین جهت مرحوم شیخ بهائی از بعلبک حرکت می کند به سوی اصفهان تا نگذارد این آغاز، منحرف شود. بنده حیرت می کنم از کار ایشان که در بعلبک لبنان مشغول زندگی است و تشیع در آن جا به معنای یک نظام معنا ندارد؛ چگونه متوجه می شود باید به سوی اصفهان حرکت کند برای حضور در تاریخی که آغاز شده تا آینده ای که در پیش است محقق شود و بدین لحاظ صفویه اهمیت دارد که فتح تاریخِ تشیع است.[61] امثال آقای دکتر شریعتی از این موضوع غافل بودند که بحث تشیع صفوی و علوی را به آن صورت مطرح کردند. بنده از آقای دکتر شریعتی استفاده کرده ام ولی اگر مرحوم شهید مطهری نبود، معلوم نبود که ما به مشکل نیفتیم زیرا شهید مطهری به خودی خود یک سنت است که از آن آغازها منقطع نیست. یعنی حضوری در تاریخ خود دارد که در آن تاریخ، انبیاء اولوالعزم حاضرند. شما همین که تنفس می کنید با هویت حضور در تاریخ توحیدی خود تنفس می کنید مگر آن که با غرب زدگی از آن سنت خارج شده باشید و گرفتار بی عالَمی باشید. هنوز می توانیم بر روی این جمله بمانیم که می گوید: «آغازِ اصیل، همواره در آینده پایدار می ماند.» بنده شما را دعوت می کنم به دقت بر روی دعای گرانسنگ «ندبه» تأمّل بفرمایید، از آن جهت که ما را به آغازی آشنا می کند که همواره در آینده حاضر است و آن دعا بر این مبنا از حضور تاریخی حضرت آدم(ع) شروع می شود و تا نظر به حضور تاریخی حضرت مهدیg ادامه دارد و شما در انتظار فرج حضرت مهدیg و با تحققِ آن ظهور، عملاً در تاریخی حاضر می شوید که با حضرت آدم(ع) شروع شده است. وقتی این مطلب را روشن تر خواهید یافت که به شأن بنیادینِ تذکرات بنیان گذار انقلاب اسلامی نظر کنید که قلب او را آن اشراقْ در بر گرفته و او گزارش گر آن اشراق است. البته این به معنای بازگشت به گذشته نیست؛ بلکه توجه به گذشته است برای معنادارکردنِ آینده. اگر طوری به آغاز برگردیم که بخواهیم در گذشته بمانیم گرفتار نوعی سلفی گری و داعشی گری خواهیم شد و نه معنابخشیدن به آینده.
با نظر به سیره ی محمّد و آل محمّدh به آینده رجوع خواهید داشت تا بر خلاف فرهنگ مدرن به آینده ی خود معنایی اصیل ببخشید. فرهنگ مدرنیته یعنی فرهنگ بریدن از خاطره ی قومی خود، و گرفتارشدن در بی هویتی تاریخی. به گفته ی اُمّ سزر شاعر آفریقایی: غربی ها گذشته ی آفریقا را نفی کردند و آینده را از دست مردم آن دیار ربودند. آیا جریان روشنفکری ما گرفتار همین نوع مصیبت نیست؟
ما چه آغازی را آغاز می دانیم که آن آغاز، آغازِ خاص مخصوصِ به ما است؟ آیا آن آغاز، آغازی نیست که بریده از سنت نباشد؟ و البته در این رابطه نیاز به نگاهی داریم که در اُنس با آن آغاز همواره پاک و غیر آلوده مانده باشد. یعنی آغاز را درست ببینید نه آن طور که سلفی گری به آغاز می نگرد و نمی تواند به کمک آن نگاه در این جهان حاضر شود. نگاهی که آغاز را درست بنگرد، روح تاریخی انقلاب اسلامی را در منظر خود نگه می دارد و به صورتی به انقلاب فکر می کند که در آغاز شروع شد و با اشراق خاصی، قلب ها را فرا گرفت و آن درک قلبی به صورت تفکر درآمد تا یک ملت، بزرگ ترین رخدادِ قرن را آفریدند و معنای «مقلب القلوب»بودنِ خدا را به خوبی نشان دادند.
نظر به حضور آغازین برای امروز ما روشنی بخش است و بیگانگی بین ما و انقلاب را که بعضاً پیش می آید از میان برمی دارد.
این که این روزها حسّ می کنید از جهاتی نوعی بیگانگی بین ما و انقلاب پیش آمده است و از خود می پرسید چرا در آغاز انقلاب اسلامی قلب های مان در هماهنگی کامل متوجه ی امری بود که همه خود را در آن امر شریک می دانستیم و در حال حاضر فراموش مان شده؛ ریشه ی اصلی این مشکل را باید مربوط به توجه به آینده ای بدانیم که از آن آغازین منقطع شده و این فاجعه ی بزرگی خواهد بود، در حالی که آینده ی ما که مسلّم آینده ی ارزشمندی است، بر اساس آغازی به بلوغ خود دست می یابد که آغاز انقلاب اسلامی بود.
به نظر می آید باید به صورتی کاملاً جدّی این سؤال را از خود داشته باشیم که آیا گذشته ی ما، آینده ای دارد؟ تصمیم در این مورد به عهده ی ما است، منوط به این که خود را چگونه بفهمیم و به تولّد نوین خود چگونه فکر کنیم؟ اگر بخواهیم گذشته ی ما آینده ای داشته باشد، نمی توان با نگاهی متحجرانه و ارتجاعی در گذشته متوقف شد. این همان نظر به امروزی است که از آینده اش منقطع است و همان «بی تاریخی» است، در حالی که اگر به گذشته ی خود درست نگاه کنیم به خوبی می فهمیم گذشته ی ما که شروع تاریخی بود به نام انقلاب اسلامی، شدیداً برای آینده ی ما نقش آفرین است و حاوی الهامات مهمی است منوط به آن که ما تولد نوین خود را که انقلاب اسلامی در حالِ شکل دادن به آن است، چطور بنگریم.
حتماً تا این جا با بنده همراه خواهید بود که تفکر، بازگشت به سرآغازین است. سرآغازِ تاریخی که شروع شده و این که آینده در مواجهه با آن چه ما را تا حال ادامه داده است، معنا می دهد. حقیقتاً در این نکته تأمّل بفرمایید که «آینده در مواجهه با آن چه تا حال ما را ادامه داده است؛ معنا می دهد.» و از این جهت عرض می شود تفکر، بازگشتِ دائمی به آغاز است. ابتدا از خود می پرسیم تفکر چیست؟ و تفاوت بین یک انسان متفکر با انسان غیر متفکر در چه چیز می باشد؟ جز این است که انسان غیر متفکر با آرزوها و وهمیاتش آینده ای را برای خود خلق می کند که هرگز قابل دسترس نیست و تنها با آینده ای وَهمی به سر می برد؟ این یعنی زندگی در آینده ای که واقع نخواهد شد، آینده ای که هیچ بنیاد و ریشه ای ندارد، برعکس؛ اگر آینده ای را دنبال کنیم که دارای ریشه و بنیاد باشد مسلّم گرفتار توهّمات و خیالات نسبت به آینده نخواهیم بود زیرا آن آینده را به یک معنا در گذشته دنبال کرده ایم و این یعنی همان مطلبی که می گوید: «تفکر، بازگشت دائم است به آغاز.»
اگر انسان هرچیزی را که مدّ نظر قرار می دهد به آغازِ آن رجوع نکند عملاً در رابطه با آن چیز تفکر نکرده است، تفکر نسبت به انقلاب اسلامی تنها در صورتی ممکن است که آغاز آن مدّ نظر باشد، آغازی که در عین عبور از نظام شاهنشاهی، حرکتی بود در بستر ایمان به خدا و همراه با ایثار و شهادت، تا تاریخی بر مبنای اسلام شکل بگیرد، اسلامی که در مواجهه با تمدن غربی بنا دارد تمدن دیگری را به ظهور آورد و نه اسلامی که آل سعود بر آن متوقف است که عملاً خود را در وابستگی به استکبار جستجو می کند؛ این اسلام، خواسته یا ناخواسته متکی بر شرک و کفر است و نمی تواند ادامه پیدا کند، تنها اسلامی ادامه دارد که محوریت آن توحید باشد، توحیدی که همه ی کمالات را به حضرت حق نسبت می دهد یعنی به مبدأ، یعنی به آغازِ آغازها. و وقتی ملتی آینده دارد که به آن آغازِ آغازها رجوع کند؛یعنی فقط اوست که اوست و لاغیر.
آغازِ آغازها یعنی مبدأ آفرینش، هیچ چیز نیست جز او، نام او را هرچه می خواهید بگذارید بگویید «هو اللّه»، او اللّه است یا «هو القیوم» یا «هو الحی». مهم این است که در این نوع نگاه ها به کجا رجوع دارید که آن رجوع، شما را بی آینده نمی گرداند. آینده ی یک ملت وقتی آینده است که خدا در صحنه ی آن آینده باشد و این یعنی معاد، معادی که ریشه در مبدأ دارد و این عجیب ترین اعتقادی است که یک انسان می تواند به آن دست یابد و متأسفانه ما این اعتقاد را که نوعی رجوع به حضرت پروردگار است، به امری آموختنی و درسی تبدیل کرده ایم. مبدأ یعنی همانی که آغازین است و همو نیز معاد یعنی انتها است. معاد یعنی ملاقات آینده و مقصد که همان حضرت اللّه است و رسول خداf در موردش به ما فرموده اند: «مَنْ أَحَبَّ لِقَاءَ اللَّهِ أَحَبَّ اللَّهُ لِقَاءهُ وَ مَنْ كَرِهَ لِقَاءَ اللَّهِ كَرِهَ اللَّهُ لِقَاءهُ»[62] ملاحظه می فرمایید سخن بر سر آن است که هرکس از ملاقات خدا کراهت دارد خدا نیز از ملاقات او کراهت دارد یعنی او به آینده ای بس متعالی دست نمی یابد.
به هرحال جمع بین مبدأ و معاد نکته ای بسیار مهم و معرفتی بس متعالی است، از آن جهت که انسان متوجه می شود همانی که آغازین است، همانی است که در آینده حاضر خواهد بود. به نظر می آید بعضی مواقع وقتی ما ادعای اعتقاد به مبدأ و معاد داریم متوجه نیستیم که اعتقاد به مبدأ به یک معنا همان اعتقاد به معاد است. با رویکردی این چنین که آغازترینِ آغازها همان نهایی ترین و آینده ترین آینده ها است. با توجه به این امر می توان گفت وقتی ما در زندگی شکست می خوریم که از نظر به آغازین ترین آغازها غفلت کرده باشیم. زیرا در این صورت عملاً در هیچ آینده ی متعالی ای حاضر نخواهیم بود و معلوم است انسانِ بی آینده، انسانِ بی هویت است. از طرفی آینده ای که با آغازینی درست شروع نشود، آینده نیست، توَهّم است.
انقلاب اسلامی در این تاریخ آن آغازینِ ارزشمندی است که آینده ای بس متعالی را در مقابل ما می گشاید و به همان دلیل که آغازینی توحیدی و اشراقی است و هم دلی را به همراه دارد، آینده ی ما را به همان صورت آغازین به ما برمی گرداند، مشروط بر آن که از آن آغاز منقطع نشویم. آن هایی که در آغازینِ انقلاب با انقلاب راه آمدند ولی در ادامه، آینده ی دیگری را مدّ نظر قرار دادند؛ در بی آیندگی به سر خواهند برد و از خود، راز این بی آیندگی را جستجو نمی کنند. ما در این نشست ها متذکر این امر خواهیم بود. به نظر بنده هر اندازه نسبت به این موضوع تأمّل کنیم، احساسِ حضور تاریخی خود را بیشتر تثبیت می کنیم و بنده این را، بازگشت به گذشته نمی دانم بلکه آن را معنابخشیدن به آینده تصور می کنم. و همان طور که عرض شد در این رابطه نیاز به نگاهی داریم که در اُنس با آن آغاز، همواره پاک و غیرآلوده مانده باشیم، آغازی که با روحی قدسی، از طریق انقلاب اسلامی به ما عطا شد. عمده پایدارماندن بر آن روح قدسی است اعم از آن که سابقه ی مبارزاتی ما در حدّ زندان رفتن و شکنجه دیدن باشد و یا در حدّ شرکت در تظاهرات، مهمْ انگیزه ی برگرداندنِ معنویت به عالَم است. این است آن آغاز حقیقی که ما را به معنابخشی در آینده می رساند. تأکید مقام معظم رهبری آن جا که می فرمایند: «اگر صبر و مقاومت پیشه کردید، افق های دور از آنِ شما است»؛ سخنی زنده و به روز است. اگر شما امروز مقاومت کردید نسل های آینده به آن قله ای که مدّ نظر این ملت است دست خواهند یافت یعنی بحث بر سر این است که ما باید در آن صبری که افق را مدّ نظر قرار می دهد، محقَّق بشویم. به نظر بنده این استراتژی بسیار عالمانه ای است که مقام معظم رهبری«حفظه اللّه» برای ملت ما مطرح می کنند.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
سؤال: با توجه به یقینی که با نظر به سنت و رجوع به آغاز، باید به دست آید و در جلسه ی قبل مورد بحث قرار گرفت، در این زمانه چه کاری می توانیم انجام دهیم تا با داشتن طمأنینه ی لازم بتوانیم مباحث را در آینده جلو ببریم؟ می ماند بحث در آینده دار بودن انقلاب که به حسِّ بودن و بقاء خود ما مربوط است و با تفکر در انقلاب اسلامی باید به آن دست بیابیم تا اشراق لازم جهت تفکر به میان آید و اسم جلالِ خداوند زمینه ی تجلّی اسم جمال او را فراهم کند و همان طور که فرمودید اشراق در معنای تجلی به مقام تفکر آید که البته این نیز نیاز به توضیح بیشتری دارد.
جواب: بیشترین انرژی که انسان ها برای حضور در تاریخ خود باید صرف کنند این است که تلاش نمایند راه رجوع به حقیقت را بشناسند. جناب سلمان و اباذر چون بالاخره به دنبال پیدا کردن پیغمبر خداf بودند، وقتی آن حضرت خود را نشان دادند آن ها متوجه شدند او همان است که به دنبالش بودند. گفت: «چون یافتمت جانان، بشناختمت جانان» همیشه این طور بوده است که تنها آن هایی وارد تاریخ خود می شدند که در انتظار آن تاریخ بودند. انتظار به این معنا است که انسان متوجه است چیزی بالاتر از آن موقعیتی که در آن است باید به ظهور آید. زیرا آن چه هست جوابگوی او نیست. این عطای خداوند است که به انسان گوشزد می کند به آن چه هست نباید قانع شود. حتما می دانید که ما دو نوع نیهیلیسم داریم؛ نیهیلیسمی که چون بختک بر روی ما افتاده است و ما زیر فشار آن دست و پا می زنیم و نیهیلیسمی که به عنوان یک خودآگاهی نسبت به تاریخ، باید مدّ نظر ما باشد. بنده آن نیهیلیسمی را که خودآگاهی انسان است به تاریخ، عطای الهی می دانم و فکر می کنم امثال آقای اخوان ثالث از جمله کسانی بودند که نسبت به نیهیلیسمِ دوران خود، خودآگاهی تاریخی داشتند. این افراد گزارش گر زمانه ی خود بودند. اگر اشعار فروغ فرخزاد را بخوانید و به نحوی آن را در خود احساس نکنید، نسبت به پوچی زمانه ی خود بیگانه اید. برادرِ مرحوم آقای جلال آل احمد می گفت: «وقتی خدمت حضرت امام خمینی رسیدم دیدم کتاب غرب زدگی جلال کنار امام است.» این، نشان می دهد حضرت امام«رضوان اللّه تعالی علیه» به دنبال درک و دریافتی اند که بر این افراد می گذرد و باید بیابند چه نسبتی با احساس ودرک این افراد دارند، تا از روح زمانه ی خود عقب نمانند.[63] یک مجتهد و ملا و عارف چرا احساس می کند نباید از این ساحات غفلت کند؟ بنده سلمان و اباذر را نمونه می آورم تا شما زندگی نامه ی این عزیزان را ببینید که چگونه می فهمند در دوران خود سرگردان اند و کارد پوچی دوران را که به مغز استخوان شان رسیده است درک می کنند و به سوی یافتن حقیقت راه می افتند. جناب اباذر سخت کوش تر از سلمان و سلمان سخت کوش تر از اباذر. چه زحمات طاقت فرسایی در این راه کشیدند و به زندگی روزمره ی خود راضی نگشتند. جناب سلمان در این راه اسیر طایفه ی لَخمیان شد و چندین سال در اسارت ماند و از همان باغی که در آن اسیر بود دو طبق خرما با اجازه ی صاحبش یکی را با نیت هدیه و دیگری را با نیت صدقه برای پیامبرf فرستاد، او در متون مقدس خوانده بود پیامبر آخر الزمان صدقه نمی پذیرند. از آن جایی که پیامبر خداf آن طبق خرما را که صدقه بود نپذیرفتند ولی طبق خرمایی را که هدیه بود پذیرفتند، او مطمئن شد که آن حضرت همان پیامبری است که خداوند وعده اش را داده است.
این که می فرمایید ما چگونه نسبت به حقانیت این انقلاب و نقش تاریخی آن به یقین برسیم، باید توجه داشته باشید اولین مسأله ای که به ظهور می آید افقی است که در مقابل انسان گشوده می گردد و بعد به دنبال شواهد بعدی باید رفت تا نسبت به حقانیت آن مطمئن شد. این گشودگی، یک احساس وَهمی نیست و می توانید آن را از آنِ خود کنید و فهم نمایید؛ همان طور که با ملاقات پیامبر خداf شواهد بیشتری برای مسلمانان پیش آمد که توانستند به حقانیت نبوت حضرت مطمئن شوند.
نحوه ی ایمان آوردن جناب سلمان و اباذر را ملاحظه کنید که چگونه با ملاقات رسول خداf با کمترین صحبت متوجه ی حقانیت نبوت آن حضرت شدند. جناب اباذر، تنها خبر ظهور رسول خداf را شنیده بود و بالاخره به طرف مکه حرکت کرد، در حالی که رسول خداf و مسلمانان دوره ی مخفی کاری خود را می گذراندند و حضرت علی(ع) متوجه ی اباذر می شوند و بالاخره با رعایت مراحل امنیتی لازم او را با پیامبر خداf روبه رو می نمایند. اباذر از حضرت می پرسد: «به چه می خوانی؟» سال ها فکر کرده بود که در این عالم به چه چیز باید رجوع کند و پیامبر خداf می فرمایند: «به وحدانیت خدا». در این جواب هزاران مسأله برای اباذر حل شد. تا چند وقت پیش بُت می پرستید و به حقّانیت کار خود شک کرده بود و از آن منصرف گشته بود و حالا باید چیزی را به جای بت بپرستد که به طور کلی در ساحت دیگری قرار دارد و او را به ساحت دیگری می برد. نظر بنده آن است که ما هم باید از ساحتی به ساحت دیگری هجرت کنیم یعنی از ساحت دانایی به موضوعات که معلوماتی را در اختیار ما قرار می دهند، به ساحتی هجرت کنیم که موضوع مدّ نظر ما چیزی است که «هم هست و هم نیست»؛ یعنی از یک جهت افقی را مقابل ما می گشاید و از جهت دیگر هیچ موضوعی را که یک موضوع باشد در میان نمی آورد مثل نَفَسِ باد صبا که انسان را در ساحتی دیگر می برد تا معنای دیگری از زندگی را دریابیم. به گفته ی جناب سعدی، رسول خدا در راستای نزول وَحی در خطاب به آن سروش غیبی که حضرت را فرا می گیرد می فرمایند:
ای نَفَسِ خرم باد صبا
از برِ یار آمده ای مرحبا
حضرت حس می کنند گویا این حالت که به سراغ شان آمده، نصیبی است از محبوب شان که رخ نموده. جناب حافظ هم همین نحوه از حضور را گزارش می دهد و می گوید:
آن پیک نامْوَر که رسید از دیار دوست
آورد حِرْزِ جانْ ز خَطِ مُشکبار دوست
خوش می دهد نشانِ جلال و جمال یار
خوش می کند حکایت عزّ و وقار دوست
تعبیرات جناب حافظ را ملاحظه کنید: «پیکِ نامور»، نامْور را معنا کرده اند به آن چه تنها نامی از آن هست. آن پیک چیزی که ما را نگه می دارد با خود آورده و آن را هم از خطِ مشک بارِ حضرت دوست آورده. در این حالت شما در نسبت با آن به دنبال چیزی که از آن بیاموزید نیستید، بلکه با پیکی روبه رو می شوید که افق نگاه شما را متعالی می کند. ممکن است شما در حالت عادی بعضاً دروغ بگویید ولی اگر آن پیکِ نامور که حِرْزوار جانِ شما را حفظ می کند، از خطِ مشک بار حضرت دوست به سوی شما بیاید، دیگر به راحتی از دروغ گفتن فاصله می گیرید در حالی که با صدها نصیحت به آن شکل از دروغ گفتن منصرف نمی شدید. مثل رزمندگان دفاع مقدس که یک شبه رهِ صدساله را طی کردند، زیرا خود را در معرضِ نفحات الهی قرار دادند. آن پیکِ نامور، جمال و جلال یار را در مقابل شما به ظهور می آورد؛ اولاً: محل ظهور جلال اوست یعنی مقام متعالی و دست نایافتنی حضرت محبوب، و ثانیاً: محل ظهور جمال اوست که به راحتی به سراغ شما آمده تا بتوانید با او اُنس بگیرید. معجزه ی جناب حافظ در به «گفت»آوردنِ این حالت است. می گوید آن پیک نامور «خوش می کند حکایت عزّ و وقارِ دوست». تعلیم نمی کند بلکه کاری می کند که حکایت عزّ و وقار دوست یعنی حضرت حق برای ما شیرین شود.
دل دادمش به مژده و خجلت همی برم
زین نقد قلبِ خویش که کردم نثار دوست
دلِ خود را به رسم مژدگانی به آن پیک می سپارم، چون فقط تنها قلب داشتم و نه چیز دیگر و از این بابت خجالت می کشم که چیز قابل توجهی نداشتم که نثار کنم.
شکر خدا که از مدد بخت کار ساز
بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست
می فرماید خدای را شکر که به کمک بخت کارسازم درست به همان چیزی که می خواستم رسیدم. راهی که رفتم و در آن انقلاب اسلامی را فهمیدم همه ی آن چیزی است که در طلب آن بودم. می خواستم شخصی مثل ترامپ پیدا شود تا انسانی مثل مقام معظم رهبری ظهور نماید و در تقابلِ با او عزت اسلام به ظهور آید و این چنین شد.
سیر سپهر و دورِ قمر را چه اختیار
در گردشند بر حَسَب اختیار دوست
اصلاً این امر در دست کسی نیست؛ سیر سپهر و دور قمر چیزی نیست که کسی آن را در اختیار گرفته باشد مگر بر حسَب اختیار حضرت دوست و لذا عالَم با مدیریتی دقیقاً حکیمانه بستر خود را برای حضور ما پهن کرده است. به جای آن که بخواهیم عالم را تغییر دهیم سعی کنیم خود را تغییر دهیم.
گر بادِ فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چرا غِ چشم و رهِ انتظار دوست
هرکس هر کاری را تصور می کند می تواند انجام دهد، انجام دهد، ولی ماییم و چراغِ چشم و رهِ انتظار دوست. چراغ چشم را بگیرید جانِ خودتان و بعد هم این که خدا دارد در آن جان ظهور می کند. رهِ انتظار دوست یعنی راهی که راهِ آمادگی است برای آن که خدا در هر صحنه ای ظهور کند و جمال و جلال خود را بنمایاند. در راستای ظهورِ جلالش واقعا اگر ترامپ نیامده بود، شما باورتان می آمد که شرایطِ شکست و ناکارآمدی آمریکا به این خوبی فراهم شود؟ باورتان می آمد رقیب شما تا این اندازه خبیث است و از عهد و پیمان اش این چنین سر باز می زند و چه اندازه انقلاب اسلامی بزرگ است؟ در همین راستا چه اندازه جناب حافظ خوب می گوید که:
گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چرا غ چشم و رهِ انتظار دوست
با توجه به این نکته در ادامه می فرماید:
کُحلُ الجواهری به من آر ای نسیم صبح
زان خاک نیک بخت که شد رهگذار دوست
کُحل الجواهر یعنی سرمه ی چشمی که با جواهر تهیه شده است و ارزشمند است و موجب روشنایی دیده می گردد؛ از نسیم صبح تقاضا می کند تا سرمه ی ارزشمندِ بینایی را عطا فرماید، سرمه ای که تهیه شده از خاکی است که نیک بختی اش به جهت آن است که محلّ گذر دوست بوده است. خاکی که محل عبور رزمندگان حزب الله و نیروهای بسیجی هویزه و طلائیه است، خاکی است که موجب بینایی تاریخی انسان می شود. شلمچه و هویزه و فکّه همه و همه خاک های نیک بختی هستند از آن جهت که رهگذر دوست بوده اند و آن خاک ها عامل بصیرت افزایی می باشند. رهبر انقلاب یعنی نائب الامام به عنوان نمونه فرمودند: «شلمچه قطعه ای از بهشت است».
دشمن به قصد حافظ اگر دم زند چه باک
منت خدای را که نی ام شرمسار دوست
هرکسی هرچه می خواهد در طعنه به حافظ و راهی که گشوده است بگوید، او را چه باک زیرا چشم از جلوات حضرت محبوب به جای دیگر نینداخته است. او تنها آن چه را در عالَم در حال جاری شدن است متذکر می شود. کار جناب حافظ و هر عارفی که باشد جز این نیست که تنها آن یافتی را که از زمانه ی خود و تاریخِ حقیقی خود درک می کند، گزارش دهد.
غزل فوق را از این جهت با عزیزان به میان آوردم تا دنبال چیزی باشیم که ساحت مان را متعالی کند البته در ابتدا در نحوه ای از حیرانی می افتیم به طوری که دیگر از آن اطمینان و یقین قبلی در ما خبری نمی ماند چون «ترسا بچه ای آمد انداخت به ترسایی».
باز نظری به «فکر» بیاندازیم تا رابطه ای بین اشراق و تفکر پیدا شود؛ در جلسه ی قبل عرض شد «تفکر بازگشتِ دائم به آغاز و آغازین است» چون بحث این بود که چه می شود عده ای در وفاداری به انقلاب اسلامی ریزش می کنند و عرض شد «چون از آن آغاز منقطع می گردند» زیرا آغاز است که همواره به آینده اشاره می کند و عرض شد این بحث از آن جهت بحث مهمی است که خطر ندیدن حقیقت تاریخی مان را متذکر می شود. باید به ذات انقلاب اسلامی به عنوان حقیقت دوران خود نظر کنیم که خود را در این تاریخ آغاز کرده و می رود تا با رفع موانع و تنگناهایی که از تاریخِ گذشته در مقابل خود دارد، به مرور آغاز خود را در آینده ای که به آن اشاره دارد به ظهور آورد.
رفقایی که خدمت شان رسیدم سخن شان این بود که شما قبلا ما را عادت داده بودید به استدلال و بحث های انتزاعی، ولی یک دفعه ما را آورده اید در جایی که ابداً نمی توانیم با آن عقلِ انتزاعی سخنان تان را بفهمیم. اتفاقاً عرض بنده این است که اگر تاریخی شروع شد و یا بهتر بگویم اگر چهره ای از تاریخ به ظهور آید، ما باید همواره بر قله ی آن کوهی که بنا کرده ایم بایستیم و افق را بنگریم. هیچ وقت بنا نیست که آن استدلال ها زیرِ پا گذاشته شوند و دفن گردند، اما نباید آن نگاه، همه ی حضور تاریخی ما را در خود متوقف کند. به همان معنایی که دکتر سید احمد فردید در مواجهه با ملاصدرا نمی خواهد ملاصدرا را نفی کند و از او عبور نماید، زیرا معتقد است ملاصدرا «پس فردایی» است یعنی حکمت متعالیه ی صدرا ظرفیت آن را دارد که ما در مورد موضوعات قدسی، از انتزاعیات به سوی اشراق نسبت به حقایق سیر کنیم، حتی جناب ابن سینا هم می گوید فلسفه اش را برای عوام نوشته است و اصل سخن او در حکمت مشرقی است. مشرق در مقابل مغرب است و مغرب همان نفس امّاره می باشد و مشرق، نفس مطمئنه. یعنی می خواهد بگوید اصلِ کار او ماورای آن چه در فلسفه ی رسمی گفته است، مطالبی است که به حقایق اشاره دارد و آن، حکمتِ دیگری را مطالبه می کند. در حکمت مشرقی، روح به جهت مجردبودنش، صورتِ پرنده به خود می گیرد و از این جا به بعد قصه، قصه ی «رسالةُ الطیر» است و نه آن چه در کتاب «شفا» مطرح شده است. در حکمت مشرقی، انسان خود را پرنده ای می یابد که محدود به مکان خاصی نیست، ولی در مغرب، خودت را دانشمندی می یابی که محدود به مفاهیم ذهنی و دانایی هایت می باشی. بعداً شیخ اشراق دنبال کار را می گیرد و باب حکمت اشراق باز می شود. حکمت متعالیه که عنوان فلسفه ی ملاصدرا است مربوط به اشاره ای است که جناب ابن سینا متذکر آن شده است و ملاصدرا تلاش دارد در آن بستر، کار را به بلوغ برساند. اگر حکمت متعالیه ی ملاصدرا را درست دریافت کنیم و آن را با چشمِ جمعِ بین استدلال و اشراق بنگریم و آن را به موضوعات صرفاً آموختنی تبدیل نکنیم؛ حتماً از آن حکمت قلّه ای می سازیم که با ایستادن بر آن قلّه می توانیم افقی را به نظاره بنشینیم که افق درک حضور تاریخی است.
به هر حال به این نکته فکر کنید که تحول در تفکر، در پناه حقیقت به وجود می آید. زمانی «تفکر» را محدود به همین معلوماتی می دانستیم که کسب کرده ایم و دانایی های خود را تفکر به حساب می آوردیم. ولی آرام آرام به این جا خواهیم رسید که وقتی دانایی های ما، ما را با حقیقت روبه رو کند تازه تفکر شروع می شود و عملاً تحول در تفکر پیش می آید و این با رجوع به آغازی که به صورت اشراق بر قلب انسان در تاریخ تجلی می کند، ممکن است.
36- انسان از آن جهت که انسان است و نسبت به امور، دارای گشودگی است، نیوشای پیغام «وجود» است و این وقتی است که «وجود» از منظر حقیقت این دوران، یعنی انقلاب اسلامی ظهور کند. آری! آدمی در هر تاریخی پیغامِ «وجود» را در مظهرِ وجودی دوران خود می شنود بی آن که توجه کند که نیوشای آن پیغام است، مگر آن که گوش بسپارد تا فراخوانِ تاریخی اش را احساس کند و با او از درِ موافقت درآید و در مقام انسان، به عنوان موجودی گشوده به «وجود»، بسته ی کمندِ حقیقت دوران خود گردد و همچون پیکی مدام، حاملِ آن پیغام گردد و مرزهای ناپیدای حقیقت را طی کند تا تفکر او نسبتی با راز پیدا نماید. در آن صورت در پناه هیچ چیز دیگری آرامش نمی یابد مگر در پناهِ آرامش بخش آن ندایی که امروز از ذات انقلاب اسلامی به گوشش می رسد، زیرا متوجه ی طریقتی شده که در آن طریقت، در پی نشانِ چیزی است که گاهی چون برق پیدا می شود و به سرعت، دامن برمی کشد و می گریزد و در مقابل ما منازلی را قرار می دهد که همواره باید طی شوند تا در مسیری قرار گیریم که در آن مسیر، تحول تفکر نسبت به حقیقت همواره با ما همراه باشد؛ منازل بی نام و نشانی که شهداء در دام آن افتادند و تا آخر آن را طی کردند؛ و ما امروز مفتونِ تماشای چنین رخدادی شده ایم که از یک طرف تجربه ای است ماوراء هر تجربه ای که از قبل داشتیم، و از طرف دیگر هرگز نمی توانیم آن رخداد را به مالکیت خود درآوریم و مغرورانه گمان کنیم نسبت به حقیقت انقلاب اسلامی آگاهی یافته ایم. آری! «آن قَدَر هست که بانک جَرَسی می آید».
این که می گوید: «انسان از آن جهت که انسان است و نسبت به امور، دارای گشودگی است، نیوشای پیغام «وجود» است» سخنی است که می خواهد ما را از ابژکتیویته آزاد کند تا خود را جدای از حقیقت ندانیم و حقیقت را در حدّ دانایی های خود فرو ننشانیم. این بحث مهمی است که جناب مارتین هایدگر باب آن را در این زمانه باز کرده است در آن جا که حقیقت انسان را «دازاین» می داند و این که حقیقتِ انسان در نسبت با همه چیز گشوده است. ساعت روی میز، فقط ساعت است و نه چیزی دیگر، ولی انسان نسبت به حقیقت، گشوده می باشد و مثل ساعت، محدود به یک ماهیت نیست، زیرا نیوشای «وجود» است و لذا شما نمی توانید انسان را در معنایی محدود، متوقف کنید؛ هرچه در مورد او بگوییم متوجه می شویم گشوده تر است از آن که در آن معنا متوقف شود. فکر می کنم در بحث «صِرف الوجود» می توانیم به یک معنا به این موضوع بپردازیم از آن جهت که وجود، محدود به هیچ ماهیتی نیست.
انسان از آن جهت که انسان است و نسبت به امور، دارای گشودگی است، در هرچیزی نظر به «وجود» دارد و در هر چیزی می تواند نیوشای پیغام وجود باشد زیرا وجود دائماً در تجلی است و مثل این لیوان و ساعت نیست. وقتی انسان نیوشای وجود شد یعنی همواره گشوده است تا وجود بر او تجلی کند، حال وقتی «وجود» در مظاهر دوران ما به خصوص در انقلاب اسلامی به ظهور آمد، انسان اصیل عملاً از طریق انقلاب اسلامی نیوشای وجود خواهد شد.
مهم ترین مظاهر وجود، مظاهر تاریخی است و شما در هر دوره ی تاریخی در نهایتِ نزدیکی با وجود می توانید با تاریخ مرتبط شوید و در همین رابطه خداوند می فرماید: «کُلَّ یومٍ هُو فِی شَأن» حضرت حق در هر روز و روزگاری به شأنی که مناسب آن روزگار است در صحنه می باشد و امروز با مظهریت انقلاب اسلامی با شما روبه روست.
وجود مطلق، حضرت ربّ العالمین است ولی وقتی به جای «اللّه» بگوییم «وجود مطلق»، عملاً مشغول مفهومی از مفاهیم شده ایم و در آن صورت با تجلی وجود که همان نور اسماء الهی در صحنه های تاریخی است، روبه رو نخواهیم بود. با این همه در زبان فلسفه این چنین گفته می شود که انسان به اعتبار گشودگی اش نیوشای وجود است، البته وقتی وجود به عنوان حقیقت دوران به صحنه بیاید که در این تاریخ، منظور انقلاب اسلامی است. پس اگر کسی بخواهد با وجود مرتبط شود باید گشودگی خود را که همان اصالت انسانی اش می باشد، پاس بدارد و در این حالت می توان گفت: «آدمی در هر تاریخی پیغام وجود را در مظهرِ وجودی دوران خود می شنود بی آن که توجه کند که نیوشای آن پیغام است». شهید خرازی ها و حججی ها آن پیغام را به خوبی شنیدند و در اثر آن شنیدن بود که فهمیدند باید کاری ماورای آن چه تا حال می کردند، انجام دهند. اینان جوانانی متدین و اهل مسجد و هیئت بودند، ولی یک مرتبه متوجه شدند چیز دیگری در میان آمده که باید به ندای آن گوش سپرد و شنیدن آن پیغام، همان و رفتن به آن جایی که رفتند، همان.
آیا شهید باکری ها و خرازی ها و حججی ها توجه داشتند که دارند به صدای وجودی که می شنوند عمل می کنند؟ لازم نیست، مهم آن است که در صحنه ای حاضر شوند که وجود بر آن صحنه سیطره دارد و نه توهّمات و فرهنگ مدرنیته. راستی چرا بعضی مثل آن شهداء عمل نکردند؟ جز این است که خود را در معرض سیطره و تجلی «وجود» قرار ندادند و آن گشودگی لازم را که نیوشای وجود است در خود به ظهور نیاوردند؟
امثال شهید باکری و حججی و سیاهکالی، با اراده ی الهی که همان تجلیات وجودی در این تاریخ بود، در این تاریخ قرار گرفتند؛ از درِ موافقت با آن درآمدند و به آن گوش سپردند تا فراخوانِ تاریخی زمانه ی خود را احساس کنند، زیرا در هر تاریخی فراخوانی خاص به میان می آید که غیر از آن نوع فراخوانی است که مثلاً در سمینار «آفتاب شناسی» مطرح می شود، بدون آن که در آن سمینار به سوی آفتاب حرکت شود و خود را در معرض انوار آن قرار دهند. فراخوانِ تاریخی را اگر کسی بشنود در واقع، نیوشای وجود شده است زیرا «وجود» در هر تاریخی به شأنی خاص نورافشانی می کند و ما را به سوی خود فرا می خواند. نمی شود در معنایی از وجود باقی ماند که مربوط به دیروزِ تاریخ ما است و ما امروز به آن عادت کرده ایم. دیروز در فراخوانِ وجود، «مرگ بر شاه» گفتید و بانک هایی را که عامل بقای آن نظام بود آتش زدید و زندان رفتید ولی چون انقلاب شد فراموش کردیم که خداوند با شأنی دیگر به صحنه آمده و باید نیوشای فراخوانی دیگر بود که آن مبارزه با استکبار و دفاع از انقلاب اسلامی در بستر دفاع مقدسی بود که صدام حسین به انقلاب اسلامی تحمیل کرده بود. چون متوجه ی شئون مختلف تاریخی حضور حق نبودیم فکر کردیم می شود با همان شأنی از خداوند که برای انقلاب کردن فراخوانده شده بودیم، زندگی را ادامه دهیم و عملاً طوری شد که جام زهر به حضرت روح اللّه«رضوان اللّه تعالی علیه» نوشانده شد زیرا در فراخوانِ تاریخی خود وارد نشدیم و متوجه ی «کلّ یومٍ هو فی شأن» که حکایت از فراخوان های متفاوت در تاریخ های متفاوت دارد، نبودیم. همچنان که بعضی ها بعد از دفاع مقدس متوجه شأن دیگری از فراخوان تاریخی انقلاب اسلامی نشدند و هنوز می خواهند با آن چه پیش می آید امنیتی برخورد کنند.
وقتی انسان با رویکردِ احساسِ فراخوانِ تاریخی «وجود» به «وجود» گوش بسپارد، با آن از در موافقت در می آید و در مقام انسان، به عنوان موجودی گشوده به «وجود» و نه گشوده به ثروت، بسته ی کمند حقیقت دوران خود می گردد زیرا تنها یک چیز است که باید ما انسان ها نیوشای پیغامش باشیم و آن «وجود» است. در موقعیت نیوشای «وجود»، انسان گرفتار اصالت دادن به کثرات و ماهیات نمی شود تا از گستردگی وجود در همه ی موجودات غفلت کند و در نتیجه او محدود به چیز خاصی نمی شود، در آن صورت حضرت پروردگار را هم به عنوان واجب الوجود نمی پرستد، بلکه به عنوان «هُوْ» مدّ نظر دارد، به همان معنایی که در سوره ی توحید اقرار می کنید: «قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَد» بگو «هو» که همان «اللّه» است، اَحد و یگانه است و ساری و جاری در همه ی مخلوقات. یعنی «لا إله الاّ هو» فقط او و لا غیر.
انسان در چنان موقعیتی با «وجود» موافقت دارد زیرا در مقام انسان به عنوان موجودی گشوده به «وجود»، بسته ی کمندِ حقیقت دوران گشته است. انقلاب اسلامی به معنای خاص، مظهری از «وجود» در این دوران است. اگر انقلاب اسلامی را به اعتبار یک اتفاقِ تاریخی در نظر بگیریم عملاً با ماهیت آن سر و کار خواهیم داشت. ولی اگر در آینه ی رخداد انقلاب اسلامی، نیوشای «وجود» شدیم، با حقیقت دورانِ خود مرتبط گشته ایم و دیگر گرفتار دوگانگی سوبژه و اُبژه نخواهیم بود. در نتیجه در حالتی استقرار می یابیم که شهداء در آن مستقر شدند، حالتی مافوقِ پیروزی و شکست، به همان معنایی که رزمندگان ما در کربلای 4 آن را یافتند. در این حالت، شما عالَم را با انقلاب اسلامی می بینید در آن حدّ که با فداشدن برای آن به خود و جهان معنا می بخشید و عالَم برای شما آینه ی «وجود» می شود و «وجود» ماورای شکست و پیروزی عرفی شما را همراهی می کند و در بر می گیرد. این یعنی انسان بسته ی کمندِ حقیقت دوران خود شده است. و بسته ی کمندِ تعیّن یافته ی «وجود» یعنی بسته ی کمند مولای مان حضرت مهدیg، و این اوج آزادی از زمان و مکان است به همان معنایی که جناب حافظ می فرماید:
خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد
که بسته گان کمند تو رستگارانند
وقتی انسان بسته ی کمندِ حقیقت دوران خود گردد، مرزهای ناپیدای حقیقت را طی می کند و همچون پیکی، مدام حامل پیغام انقلاب اسلامی خواهد بود و همچون پیکی، مدام خود را به حکم وظیفه در صحنه می آورد، حالتی که شما در رهبر معظم انقلاب می توانید ملاحظه کنید که چگونه «وجود» در بستر شخصیت ایشان دائماً به صورتی خاص در تجلی است. این به جهت آن است که اگر کسی در کمند «وجود» قرار گرفت دائماً در صحنه است و از فردیت خود که همان ماهیت باشد آزاد می باشد و همواره خود را چون پیغامی که «وجود» با خود دارد در صحنه می یابد. در إزای رجوع به حقیقت یعنی رجوع به «وجود» در مظاهر متعالی عالم و آزادشدن از فردیت های تاریک و تنها، مولوی می گوید:
آبِ بد را چیست درمان، باز در جیحون شدن
خوی بد را چیست درمان، باز دیدن روی یار
آبِ جانْ محبوس می بینم در این گردابِ تن
خاک را بر می کَنَم تا ره کنم سوی بحار
شربتی داری که پنهانی به نومیدان دهی
تا فغان در ناورد از حسرتش امیدوار
این تنها حقیقت است که باید مدام پیغامش به بشریت برسد تا انسان ها بتوانند مرزهای ناپیدای حقیقت را طی کنند و تفکرشان نسبتی با «راز» پیدا کند و این نکته ای است بس مهم. مگر این که تفکر را همچنان که عرض شد در ساحت دیگری در نظر بگیرید؛ وقتی آینه ی «وجود» را پیدا و تلاش کردید در این فضا خود را ادامه دهید، عملاً نسبتی با چیزی که هم «هست و هم نیست» پیدا می کنید، مثل باد صبا و پیکِ نامور که چون رازگونه می باشد، «هم هست و هم نیست». «راز» هم هست به یک معنا، و هم نیست به معنای دیگر. اگر مطلقاً نباشد که پیغامی از آن به گوش نمی رسد، ولی به صورت سایر موجودات هم موجود نیست، ولی می توان با آن به صورتی خاص رابطه برقرار کرد. رابطه برقرارکردن با «راز» مثل رابطه برقرارکردن با سایر موجودات و مفاهیم نیست؛ این است که می گوییم نوعی از تفکر است که آن تفکر در رابطه با «وجود» به میان می آید و ظهور می کند، در این حال انسان با «وجود» مواجه می باشد و نه با ماهیات و اشیاء.
تفکر نسبت به «وجود»، جایگاه فوق العاده ای در زندگی انسان دارد که از هفتاد سال عبادت افضل است و رسول خداf در وصف این نوع تفکر فرمودند: «تفکُر ساعَةٍ اَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ سَبْعِینَ سَنَة» یک ساعت تفکر از هفتاد سال عبادت برتر و بالاتر است. زیرا انسان در آن حالت نسبت به حقیقت گشوده می شود و حقیقت برای او آغوش می گشاید. انقلاب اسلامی به این معنا آینه ی نمایش حقیقت است و مظهر پیغام «وجود» می باشد.
وقتی انسان متوجه ی آن چنان حضوری از انقلاب شد، بحثِ زبان و گفتِ انقلاب پیش می آید، در آن صورت می توانید از انقلاب سخن بگویید و عملاً زبانِ تازه ای را به میان آورید برای گفت وگو با انسان هایی که خودشان اهل راز می باشند، که همان زبانِ اشاره و زبان راز است به همان معنایی که فرمود: «آن کس است اهل بشارت که اشارت داند».
انقلاب اسلامی از آن جهت که حقیقت دوران است و باید به ابعاد غیبی آن نظر کرد، رازی است که در این دوران می توان با آن تفکر نمود؛ از این جهت باید تأکید شود که اساساً تفکر وقتی تفکر است که در آن رازبینی و غیب بینی در میان باشد به اعتبار آن که غیب الغیوب، حضرت حق است و بالاترین عبادت بنا به فرمایش حضرت صادق(ع) تفکر مدام نسبت به حضرت اللّه است. می فرمایند: «اَفْضَلُ الْعِبادةِ ادْمانُ التَّفَكُّر فِى الله و فی قُدْرَتِهِ»[64] بالاترین عبادت، تفکرِ مدام در حضرت اللّه و در نشانه های قدرت او است. این غیر از آن ساحتی است که به ما فرموده اند: «لا تَتَفَکّروا فِی ذاتِ اللّه»، حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» تفكر در كُنه ذات و كیفیت آن را مورد منع روایت می دانند. ایشان مى فرمایند:
«اما نظر در ذات براى اثبات وجودِ توحید و تنزیه و تقدیس آن، غایت ارسال انبیاء و آمال عرفا بوده و قرآن كریم و احادیث شریفه مشحون از علم به ذات و كمالات اسماء الهى است و كتب معتبره ی اخبار مثل «اصول كافى» و «توحید صدوق» غور در اثبات ذات و اسماء و صفات نموده ... لیكن مصیبت در آن است كه در قرون اخیر بعضى جاهلان در لباس اهل علم پیدا شده كه ندیده و نسنجیده و از كتاب و سنت عارى و برى بوده، مجردِ جهلِ خود را دلیل بطلان علم به مبدأ و معاد دانسته، براى رواج بازار خود، نظر در معارف را كه غایتِ مقصد انبیاء و اولیاءh است و سر تا پاى كتاب خدا و اخبار اهل بیتh مشحون از آن است را حرام شمرده و هر ناسزا و تهمتى را از اهل آن دریغ ندانسته و قلوب بندگان خدا را از علم به مبدأ و معاد منصرف كرده و اسباب تفرقه كلمه و شتات جمعیت مسلمین گردیده، و اگر سؤال شود كه این همه تكفیر و تفسیق براى چیست؟ متشبث شود بر حدیث «لا تَتَفَكَّروُا فِی ذاتِ الله». این بیچاره جاهل از دو جهت در اشتباه و جهالت است: یكى آن كه گمان كرده حكماء تفكر در ذات مى كنند، با آن كه تفكر در ذات را و اكْتِناهِ آن را ممتنع مى دانند و این خود یكى از مسائل مبرهنه آن علم است. و دیگر آن كه معنى حدیث را ندانسته گمان كرده مطلقاً راجع به ذات مقدس نباید اسمى برده شود».[65]
حضرت امام خمینى«رضوان اللّه تعالی علیه» در فضیلت تفكر در مورد خدا و این كه آن تفکر مقدمه و لازمه ی سلوك انسانیت است، همان روایت را از حضرت صادق(ع) مى آورند كه عرض شد و نتیجه مى گیرند پس تفكر در حق و اثبات ذات و تفكر در قدرت و سایر اسماء و صفات، علاوه بر آن كه مورد نهى نیست، افضل عبادات است.
ملاحظه می فرمایید که تأکید حضرت امام آن است که همه ی پیامبران آمده اند تا ما به خدا و توحید فکر کنیم و نهی ما از تفکر در ذات، یا به جهت آن است که ذات اصلاً ماهیت ندارد تا تفکر نسبت به آن معنا داشته باشد. یا خواسته اند عوام را که نمی توانند در این موارد فکر کنند، نهی نمایند. زیرا چیستیِ حقایق همان هستی آن ها است؛ در جواب آن کس که می پرسد «وجود» چیست؟ تنها می توان گفت «وجود»، هست، همان طور که جلسه ی چهارم تا هشتم کتاب «آشتی با خدا» در جواب سؤالِ «انسان چیست؟» همواره جواب داده شده است، «انسان هست» . که البته هستِ انسان عین اتصال به هستِ حضرت حق است و اگر انسان متوجه شد موجود است و «هست» دارد، هستِ حضرت حق که انسان عین تعلق به آن هست است، برایش گشوده و شکوفا می شود. که در جای خود نکات خوبی را به میان می آورد. در مورد انقلاب اسلامی به عنوان حقیقت دوران، قضیه از همین قرار است که به وجهِ وجودِ انقلاب اگر نظر کنیم آن را آینه ی ظهور انوار الهی می یابیم.
وقتی انسان به «راز» و به وجهِ عینی عالم نظر کرد در آن صورت، در پناه هیچ چیز دیگری آرامش نمی یابد مگر در پناه آن ندایی که از انقلاب اسلامی، یا بگو از حقیقت به گوشش می رسد. هر چیزی در این عالم اگر به صورت مستقل در نظر گرفته شود بن بست و حجاب تفکر است، مگر حقیقت. و حقیقت هم چیزی نیست که در معرض جان افراد قرار بگیرد مگر آن که انسان به تفکری دست یابد که راز را درک کند. گفت:
یا ربّ به که بتوان گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
«وجود»، همه جا هست، هیچ جایی هم نیست. «وجود»، هیچ چیز خاص هم نیست چون «ماهیت» نیست. انسان با اُنس با «وجود» در پناه چیز دیگری آرامش نمی یابد مگر در پناه آن ندایی از حقیقت که خداوند در مظاهری خاص با ما از آن طریق سخن می گوید؛ مثل مظهری به نام انقلاب اسلامی. زیرا همان طور که عرض شد در آن صورت انسان متوجه ی طریقتی شده است که در آن طریقت در پی نشانِ چیزی است که پیدا می شود ولی به سرعت دامن برمی کشد و می گریزد و در مقابل ما منازلی را قرار می دهد که باید طی شود. معنای زندگی با راز از این قرار است و این نکته ی مهمی است که نمی توان از آن غافل شد و ادعای تفکر داشت. عرض شد حججی ها خودشان هم ندانستند چه کار کردند ولی متوجه شدند باید کاری بکنند؛ «برقی از منزل لیلی بدرخشید و برفت». خداوند راهی جلوی آن ها گشود تا اگر مرد راه هستند بتوانند به درستی قدم در راه بگذارند. خداوند از طریق حضرت روح اللّه«رضوان اللّه تعالی علیه» راهی در مقابل ملت ها و به خصوص ملت ایران گشود و شهداء توانستند در آن راه قدم بگذارند. اگر پرسیده شود خصوصیات آن راه چیست، جواب می شنوید شرط درک راه، رفتن در راه است، تعریف کردنی نیست. به گفته ی جناب عمّان سامانی:
شرط راه آمد، نمودن قطع راه
بر سر رهرو چه مِعْجر چه کلاه
حتماً تجربه کرده اید، همان برقی که راهی را در مقابل انسان می گشاید، به سرعت دامن برمی کشد و می گریزد ولی در مقابل ما منازلی قرار می دهد که باید طی شود تا در مسیری قرار گیریم که البته در آن مسیر، تحولِ تفکر نسبت به حقیقت همواره با ما خواهد بود. این یعنی همواره در آغاز قرارگرفتن و آینده را از آن آغاز شروع کردن. زیرا آینده همواره برگشت به آغاز است، آغازی که با افق انقلاب اسلامی شروع شده است و در جلسات گذشته بر آن تأکید شد که: «تفکر، بازگشتِ دائم به آغاز است». برقی می درخشد و ما را متوجه ی حقیقتِ دوران خود که همان آغازی است که با انقلاب اسلامی شروع شده است، می کند و ما را به تفکر می رساند. تفکری که آینده و گذشته برایش در میان نیست. زیرا حقیقت همواره در صحنه است.
عنایت داشته باشید که وقتی احساس کردید در مورد آن چه باید فکر شود، فکر کرده اید و تمام شده؛ آن روز را روز عزای تفکر بدانید. اگر به دنبال این باشید که چیزی بیاموزید و تمام، معلوم است راه را درست نرفته اید در حالی که با رخدادی مثل انقلاب اسلامی راهی در مقابل شما گشوده شده است که به سوی حضرت مهدیg اشاره دارد.
از طریق انقلاب اسلامی که حقیقت متعیَّنِ این دوران است راه به سوی امامت و قرآن گشوده می شود. انقلاب اسلامی شأنی از شئون وجود مقدس حضرت امام زمانg است و با نظر به آن حضرت به عنوان امامِ زمان، می توان از مرگ جاهلیت آزاد شد و دین را درست فهمید. لذا همان طور که اگر کسی امام زمانش را نشناسد، بقیه ی ابعاد دین اش برایش مبهم می ماند؛ - زیرا امام زمانg صاحب زمان اند و با ایشان می توان در زمان و تاریخ خود حاضر شد- انقلاب اسلامی نیز راهی است که اگر بتوانیم درست آن را پیدا کنیم، حقیقت دوران خود را پیدا کرده ایم و از آن طریق اُنس با همه ی حقایق عالم برای ما محقق می شود.
مسیری که در آن مسیر حقیقت همواره با ما خواهد بود، منازلِ بی نام و نشانی است که شهداء در دام آن منازل افتادند، دامی که خداوند گشود و در همان راستا ما نفهمیدیم حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» چه کار کردند که همه سرگردان او شدند، دامی به نام انقلاب اسلامی گشود و انسان های شایسته را ربود. اگر کسی بتواند این دام الهی را و این جذبه ی ربّانی، یعنی انقلاب اسلامی را درک و احساس کند و آن را بیابد، با همین نسبت که با انقلاب پیدا می کند می تواند آرام آرام با مولایش یعنی صاحب عصر و زمان، ارتباط برقرار کند. البته این کار آسانی نیست به خصوص که بعد از آن که با حضرت ارتباط برقرار کردید، تازه راه ارتباط با خداوند برقرار می شود و از مرگ جاهلیت رهایی می یابید.
خوب است باز به این نکته فکر کنید که چگونه شهداء توانستند آن منازل بی نام و نشان را تا آخر طی کنند و ما را امروز مفتون تماشای رخدادی کنند که آفریدند؟ رخدادی که از یک طرف تجربه ای است ماورای هر تجربه ای که تا حال می شناختیم و از طرف دیگر هرگز نمی توانیم آن رخداد را به مالکیت خود در آوریم و گمان کنیم به حقیقت انقلاب دست یافته ایم.
پیشنهاد بنده آن است سعی نفرمایید با دانایی های قبلی خود حقیقت انقلاب اسلامی را بفهمید، بر عکس، متوجه باشید بنا بر این است که با تجربه ای جدید روبه رو شوید، البته در بستری که اولیاء الهی مثل حضرت سیدالشهداء(ع) در مقابل ما گشوده اند؛ با تذکر به این نکته که به صرف اطلاع و آموخته های قبلی، حقیقتِ این دوران یعنی انقلاب اسلامی رُخ نمی نمایاند.
حقیقت انقلاب اسلامی مثل هر حقیقتی، آن طور نیست که به مالکیت انسان درآید، بلکه تنها می توان به آن نظر کرد تا رُخ بنمایاند و در چشم اندازِ ما قرار گیرد و ما منتظر بمانیم تا ندای بی صدایش به ما برسد و بتوانیم از آن سخن بگوییم، به همین جهت هر زمان که بنده در این جلسه در محضر رفقا حاضر می شوم، حقیقتاً پیش بینی نمی کنم چه نکاتی به طور مشخص از طریق بنده به «گفت» می آید. نهایتاً متن یادداشتی را که از قبل تهیه شده است خدمت رفقا می خوانم تا اجمالی که از انقلاب اسلامی به عنوان حقیقت دوران می شناسم؛ تفصیلاً به ظهور آید و همیشه هم از آن چه عرض می کنم راضی نیستم، زیرا احساس می کنم آن چه باید به ظهور آید همچنان در اجمال است ولی به امیدِ به «گفت» آمدنِ آن ندا، زبان می گشایم زیرا بنا بر این نیست، آن چیزی را که از قبل می دانم بگویم. اساساً در این ساحت، آگاهی و عدم آگاهی در میان نیست بلکه آن چه احساس می شود به «گفت» می آید، البته اگر بنده بتوانم خود را در معرض آن ندای درونی قرار دهم تا به «گفت» آید؛ به همین جهت گفته می شود هرگز نمی توانید آن رخداد را به مالکیت خود درآورید و مغرورانه گمان کنید نسبت به حقیقت انقلاب اسلامی آگاهی یافته اید.
هیچ گاه برای این که بنده دانایی های خود را عرض کنم، فشاری تحمل نمی نمایم، ولی وقتی شرایط طوری باشد که بخواهم آن چه در اجمال دارم به تفصیل آورم و خود را در معرض ظهور ندای آن اجمال قرار دهم؛ ناخودآگاه در فشار قرار می گیرم. در جلسه ی شرح آیات قرآن و در جلسه ی شرح انقلاب اسلامی، ناخودآگاه آن فشار هست، فشاری که البته راضی کننده می باشد و در کل بهترین جایی است که زندگی برای بنده معنا دارد؛ گویا در آن شرایط با راهی گشوده روبه روئیم و نه با معلومات و مفاهیم. روایت شده، امام صادق(ع) در نماز خویش، یک باره از هوش می رفتند؛ زمانی که به هوش می آمدند، از آن حضرت، علت بیهوشی و مدهوشی را می پرسیدند. حضرت در پاسخ می فرمودند: آن قدر آیات قرآن را تکرار کردم تا به حالتی رسیدم که گویا آن آیات را از زبان فرستنده اش می شنوم.( بحارالانوار، ج47، ص58)
حضرت معنای آیاتی را که در نماز می خواندند می دانستند، ولی آن چه در مقابل حضرت با تکرار آن آیات گشوده می شد، چیز دیگری بود. بعضی از موضوعات در روبه روشدن با حقایق در ابتدای امر متولد نمی شوند باید خود را در معرض آن ها قرار داد تا متولد شوند و عملاً ما را در آن فضا قرار دهند و ما خود را در وسعتی دیگر احساس کنیم. در نسبت با حقایق عموماً ما می توانیم بگوییم «آن قَدَر هست که بانک جرسی می آید.»
همه ی حرف این است که فکر کنیم خداوند در موقعیت تاریخی که ما داریم با ما چه نسبتی برقرار کرده و ما نیز چه نسبتی باید با او برقرار کنیم؟ این سؤالی نیست که با جواب دادن به آن سؤال، مطلب تمام شود، این پرسشی است که در مقابل ما چشم اندازی را قرار می دهد که هراندازه به آن نظر کنیم باز باید نظر به آن را ادامه دهیم، بدون آن که تمام شود. زیرا این قصه ی جان انسان ها است.
به ما فرموده اند در برزخ، نَکیر و منِکر به سراغ ما می آیند، البته همیشه آن ها در بُعدِ برزخی ما حاضرند و در اولین فرصت که ما در برزخ قرار گرفتیم متوجه ی وجود آن ها می شویم؛ همین که از این جلسه بیرون رفتید، نکیر و منکر یعنی فرشتگانی که به راحتی نسبت به دلایل عملِ انسان قانع نمی شوند؛ به سراغ تان می آیند و با حالتی انکارگونه می پرسند از این جلسه یا از سجده ای که مثلاً در نمازتان انجام دادید، چه حاصل کردید؟ فرشته ی نکیر بر روی ضعف های جزئی ما در آن سجده انگشت می گذارد و آن را انکار می کند، اگر نشان دادید که ضعفی در کار نبوده و بالاخره او را قانع کردید، منکِر به میان می آید تا کل کار را نفی کند و بنمایاند که عادتاً آن کار را کردید و بالاخره شما إن شاءاللّه از طریق بروز لایه های عمیق جان تان نشان خواهید داد که ماورای عادت ها، نسبت خود را با خدا در اعمال خود شکل داده اید و در مواجهه با نکیر و منِکر آن را به ظهور می آورید. با توجه به این امر که باید در عمق جان با این پرسش روبه رو شوید، عرض می شود ما چه نسبتی باید در این تاریخ با خدا داشته باشیم؟ این پرسشی است که باید از عمق جان از خود بپرسیم وگرنه با خدایی که به او عادت کرده ایم، مشغول هستیم و دو فرشته ی نکیر و منکر از ما آن چه که انجام داده ایم را نمی پذیرند تا افقی که به سوی بهشت گشوده است، در مقابل ما گشوده شود.
در شرح رجوع به حقیقت می توان گفت:
شَرِبْتُ الْحُبَّ كَأْسًا بَعْدَ كَأْسٍ
فَمَا نَفِدَ الشَّرَابُ وَمَا رَوِیتُ
میّ محبت را قدح قدح نوشیدم، در حالی که نه شراب تمام شد و نه من سیراب شدم؛ شراب تمام نشد، یعنی چیزی نبود که در اختیار من قرار گیرد و من مالک آن شوم؛ و این قصه ی نظر به حقیقت دوران یا صورت محبت الهی در این تاریخ است که هر اندازه به آن بنگری و در مظهریت آن کاسه کاسه از تجلیات انوار الهی بنوشی، نه آن تجلیات تمام می شود و نه تو سیراب می گردی، و این آن چشم اندازی است که انقلاب اسلامی در مقابل ما می گشاید.
سؤال: همان طور که فرمودید واقعاً ما رزمندگانی داشتیم که با داشتن سن 18 یا 19 سال صحبت هایی می کردند که حقیقتاً عصاره ی «منازل السائرین» خواجه عبداللّه انصاری و یا کتاب «چهل حدیث» حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» بود، معتقد بودند حقیقت، بر قلب یاران انقلاب تجلی می کند. دعای ندبه و دعای کمیل را که می خواندند سنگ به گریه می آمد، نمازی نبود که بخوانند و چون بید نلرزند. آیا این ها مصداق آن نکته ای است که «وقتی انسان با حقیقتِ دوران خود مرتبط شود، گفتار و رفتارش ظهور آن حقیقت است.»
جواب: باید متوجه باشیم که پدیده هایی مثل انقلاب اسلامی دارای باطن اند و اگر کسی با باطن آن ها روبه رو شد -کوچک و بزرگ ندارد- بزرگ خواهد شد، با توجه به این امر به خوبی می توانید تصدیق کنید که چگونه انسانِ هفت ساله می تواند امام باشد و همه ی نوامیسِ تاریخ بر قلب مبارک اش القاء شود. آن هایی که منکر این قضیه بودند می خواستند به علمِ تعلیمی اصالت بدهند، إن شاءاللّه در این مباحث به این نکته خواهیم رسید که اسلام همیشه با انسان های اُمّی اداره شده است؛ فقط پیامبر اسلام اُمّی نیستند بلکه ملتِ اسلام، همه باید اُمّی باشند تا به جایی برسند؛ یعنی ذیل پیامبر اُمّی با اشراقی که به آن ها شده است، اسلام را و زمانه شان را «فهم» کنند. برای پیامبرخداf، بعثت واقع شد و آن حضرت، مصطفی و برگزیده شدند، ولی بقیه ی امت هم می توانند ذیل نور مقدس پیامبر خداf اُمّی شوند. این ها نکاتی است که با سیطره ی فرهنگ پوزیتیویستی مدرنیته مورد غفلت قرار گرفته است.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
سؤال: سؤالی که همچنان در ذهن ما پیش می آید این است که چرا ما انقلاب اسلامی را باید اصلِ تاریخ و مبنای تفکر خودمان در نظر بگیریم؟ آیا نباید فردی که در جای دیگری غیر از جایی که انقلاب اسلامی به ظهور آمده، زندگی می کند حوادث اطراف محیط خود را مبنای تفکرات خود بگیرد و انقلاب اسلامی را با آن تفسیر کند؟ یا آن که امروزه همه باید در هرجا که هستند آن چه را برآن ها می گذرد با انقلاب اسلامی تفسیر کنند؟ اگر جواب مثبت است، آیا می توان این طور فکر کرد که چون اسماء الهی به صورت جامع با انقلاب اسلامی در این تاریخ به ظهور آمده و به جهت وسعتی که دارد بر سایر وقایع در این تاریخ ولایت دارد، انقلاب اسلامی می تواند ملاک حقانیت و یا بطلان سایر رخدادها باشد؟
جواب: ما تاریخ چند ساله اخیر خود را تاریخ مواجهه با رنسانس می دانیم، از آن جهت که در ذات رنسانس نوعی از آزادی و مبنای جدیدی از تاریخ در میان آمده و آن آزادی، آزادی همه ی بشریت است، به معنایی که در این تاریخ انسان ها خود را با آن نوع از آزادی، تعریف کرده اند و از خود برداشت دارند. صورت های مختلف آزادی در هر تاریخی شکل خود را دارد. در بحث «پاسداشت آزادی در جمهوریت انقلاب اسلامی»[66] عرض شد همان طور که صورت های مختلف عبودیت در طول تاریخ متفاوت بوده است و صورت عبودیتی که حضرت موسی(ع) آوردند غیر از صورت عبودیتی است که حضرت عیسی(ع) به بشریت عرضه کردند و در عین حال همه بر می گردد به ذات عبودیتی که انسان در خود دارد. صورت های آزادی نیز در طول تاریخ متفاوت بوده و همه بر می گردد به ذات انتخاب گری در انسان، زیرا انتخاب، ذاتی انسان است و آزادی یعنی فضایی که انسان بتواند ذاتِ انتخاب گر خود را به صحنه آورد. خدایی که وجود ما را به ما داده است، انتخاب را به عنوان امری ذاتی به ما عطا فرموده و این انسان است که در طول تاریخ در جوابگویی به ذات انتخاب گر خود، صورت های متفاوت آزادی را به ظهور می آورد. در راستای پاسداشت همین آزادی امیرالمؤمنین(ع) می فرمایند: «وَ لا تَكُنْ عَبْدَ غَیْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللَّهُ حُرّا» بنده ی دیگری مباش زیرا خداوند تو را آزاد آفریده و ادیان الهی با توجه به ذاتِ انتخاب گرِ ما به ما خطاب می کنند تا بندگی خدا را انتخاب کنیم. دین خدا با حزب و گروه فرق می کند؛ با حزب و گروهی که می گوید برای پیروزی بر رقیب حزبی باید این طور باشی یا آن طور، ولی دین خدا هیچ وقت با چنین غلظتی با انسان برخورد نمی کند تا آزادی او نادیده گرفته شود، با توجه به این که صورت های آزادی در طول تاریخ مثل صورت های عبودیت، به اقتضائات مراحل مختلف تاریخ فرق دارند، عرض بنده آن است که جایگاه انقلاب در این تاریخ، مربوط به کلّ بشریت خواهد بود، به معنای بستر عبور بشریت از سکولاریته و نیهیلیسم.
بعد از قرون وسطا تحت عنوان دوره ی رنسانس، صورتی از آزادی به بشر عطا شد که به ظاهر از غرب طلوع کرد ولی مربوط به همه ی بشریت بود، درست انقلاب اسلامی نیز در چنین جایگاهی قرار دارد. انقلاب اسلامی در دل همان تاریخی که آزادی به بشریت اعطا شد و در مواجهه با آن تاریخ، به ظهور آمد. انقلاب اسلامی عطای الهی است به همه ی بشریت تا آن آزادی را که شیطان به انحراف کشانده است، با به میان آوردنِ عبودیت ذاتی بشر، در مسیر اصلی اش قرار دهد. به همین جهت ملاحظه می کنید که مردم دنیا همه نسبت به انقلاب اسلامی و روند حرکت آن حساس اند- چه مخالف و چه موافق- و نمی توانند آن را نادیده بگیرند، چرا که وصفی از وجودِ فراموش شده ی آنان است. انقلاب اسلامی بنا دارد بشریت در همان بستر آزادی، خود را به بهترین شکل ممکن ادامه دهد.
علت این که خاستگاه آزادی، در غرب بود، مقابله ی مردم آن دیار با قرون وسطا و فضای تحمیلی آن زمان بود. و استعداد مقابله با فضای ضد آزادی قرون وسطایی در آنجا بیشتر فراهم بود. انقلاب اسلامی در ایران ظهور کرد به جهت مقابله با سکولاریته و این که استعداد مقابله با سکولاریته در شیعه بهتر از جاهای دیگر موجود است.
غرب به جای پاسداشت از ذات آزادی، گرفتار لیبرالیسم شد، لیبرالیسم یعنی آزادی وارونه، آزادی از عبودیت الهی و تقیّدات دینی. ذات آزادی غذای جان انسان است و جان انسان بدون آزادی می میرد، به گفته ی بعضی از نویسندگان غربی: شیطان آن آزادی را از مردم غرب دزدید و آن را به چیزی تبدیل کرد که دیگر نور و حیات ندارد، ولی اندیشمندان غرب و مردم غرب تا حدّی آن آزادی را چشیده اند و سعی دارند آن را پاس دارند. در همین رابطه شما ملاحظه می کنید هم اکنون هم آنها از ما در رعایت آزادی جلوترند و تصور بنده آن است که ما از جهاتی در فهم آزادی و احساس و رعایت آن از غرب عقب تر هستیم. ما هنوز طعم آزادی را نچشیده ایم تا سخت به آن پای بند باشیم، زیرا تنها صورت وارونه ی آزادی را در غربی ها دیدیم و در تاریخی که آزادی در آن طلوع کرد ورود نکردیم.
اولین پرتوهای ضعیف آزادی با همان هویت اصیل آن با مشروطه وارد سرزمین ما شد و با رجوع به پارلمان خواستیم که شاه همه کاره امور مملکت نباشد، ولی در دل آن آزادی، عنصر روشنفکری نفوذ کرد و حاصل آن رضاخان شد با تجلیلی که روشنفکران از او کردند وگرنه مرحوم شهید مدرس نه تنها مخالف آزادی نبود بلکه قهرمان آزادی بود و در تلاش بود با حفظ مشروطه و کنار زدن رضاخان آزادی را پاس دارد.
آنچه عرض شد از این جهت بود تا روشن شود همیشه رخدادهای تاریخی مربوط به همه بشریت است. همانطور که اسلام مربوط به جزیره العرب نبود. نه تنها ما ایرانی ها از آن بهره بردیم حتی مسیحیت و یهودیت هم به اندازه ای که نسبت شان را با اسلام درست تعریف کردند از اسلام بهره بردند و خود را تصحیح کردند. اسلام رخدادی تاریخی و صدای خدا بود برای تمام تاریخ. به گفته ی «جبران خلیل جبران» آن قدر که پارسیان در آن طرف دریا از اسلام بهره بردند مردم جزیره العرب نتوانستند از آن بهره مند شوند.
ما انقلاب اسلامی را با این دیدگاه مدّ نظر داریم که وصفی از وجود فراموش شده بشر است و آن فراموشی را فضای سکولاریته پیش آورده است، مشروط بر آن که متوجه باشیم انقلاب اسلامی یک رخداد تاریخی است برای جهانی که ما امروز در آن زندگی می کنیم و در همین راستا ملاحظه می کنید که رهبر معظم انقلاب«حفظه اللّه» برای فعالان آزادی در میدان التحریر قاهره آن پیام را می دهند که به خوبی در آن پیام صورت حضور تاریخی انقلاب اسلامی را می یابیم. پیام ایشان از آن جهت مهم بود که دعوت به ذات انقلاب اسلامی در آن نهفته بود و نه دعوت به آن صورتی از نظام سیاسی که در ایران اتفاق افتاد. فرمودند در راستای تحقق نظام اسلامی هر طور می خواهید نظام سیاسی خود را شکل بدهید، ما نمی گوییم شکل سیاسی آن نظام باید مانند شکل سیاسی نظام ایران باشد
بنده در جمع بندی این طور می فهمم که رنسانس صورت آزادی بشر است در مقابل آن نوع تحلیلی که قرون وسطا از قرائت دینی داشت، قرون وسطایی که بیشتر به حاکمیت و مرجعیت کلیسا ختم می شد تا حاکمیت هدایت الهی برای تعالی هرچه بیشتر استعدادهای بشر. خدا از آنِ همه است و نه در انحصار کشیشان. شعارِ بنیان گذاران پروتستانتیسم یک کلمه بود که کتاب مقدس از آنِ همه است، و در همین رابطه کتاب مقدس را به آلمانی و انگلیسی ترجمه کردند، برعکس قرون وسطا که ترجمه ی کتاب مقدس ممنوع بود و تنها به زبان لاتین در اختیار کلیسا بود در صورتی که حضرت عیسی(ع) زبانشان عبری بود و نه لاتین، و بعداً انجیل به لاتین ترجمه شد.
رنسانس، یک حضور تاریخی بشری است و ما هم در بستر آن تاریخ قرار داریم از آن جهت که روح رنسانس آزادی است ولی با صورت های مختلفی که می تواند داشته باشد و انحراف آن از اصل اش حرف دیگری است، ولی آغاز رنسانس مثل انقلاب اسلامی آغازی است متعالی. باید آن آغاز تا آخر پاس داشته می شد در حالی که بعضاً ملاحظه می کنید آن آغازِ متعالی در حجاب رفته است. در مورد انقلاب اسلامی هم باید گفت تنها کسانی می توانند انقلاب اسلامی را ادامه دهند که بخواهند آن آغازِ متعالی در آینده حاضر گردد.
بحث جلسه ی گذشته را با همین نکته ادامه می دهیم که بدانیم آن آغاز است که همواره در آینده حاضر خواهد بود. با همه صحبت هایی که شد باز باید فکر کنیم که اگر آن آغاز را با نگاهی روشن و غیر آلوده نگاه کنیم همان آغاز، در آینده به سراغ مان می آید. توجه به آغازِ تفکر تاریخی است که ما را به سر چشمه ای که ممکن است در ابتدا روشن نباشد، راهنمایی می کند. همان آغاز است که همواره در آینده خود را از اجمال به تفصیل می آورد و آینده ی ما را می سازد و این بازگشت به گذشته نیست بلکه معنا بخشیدن به آینده است زیرا وقتی که در سفر به آغاز، به آنْ نگاه وجودی و نوری داشته باشیم و با نظر به انگیزه هایی که منجر به این فتح تاریخی شده سعی کنیم حجاب های آن را که به جهت بقایای فرهنگ طاغوت هنوز در میان است رفع نماییم، روز به روز بهتر و بهتر خود را نشان می دهد. زیرا آن آغاز با حقیقت وجودی اش همواره در حالت تجلّی است و با نفوذ و سیطره ای که دارد موانع حضور خود را به عقب می راند. هرچند ممکن است ما در میانه ی راه بمانیم که در آن صورت آن آغاز خود را ادامه می دهد و ما هستیم که عقب مانده ایم.
اگر آن آغاز یک آغاز متعالی و توحیدی است حتماً در آینده خود حاضر خواهد بود و اگر ما عقب ماندیم به جهت آن است که آغاز را در آینده اش دنبال نکردیم و آینده ای من درآوری برای خود ساختیم؛ کاری که بعضی از سیاسیون انجام می دهند و آینده ای توهّمی مطابق تاریخ استکبار غربی برای ما می سازند، به این خیال که فکر می کنند آینده ی این انقلاب در دست آن ها است؛ مثل کاری که سقیفه سازان برای اسلام تصور کردند، در حالی که آینده ی هر حرکت توحیدی آینده ای است که از همان آغاز در تاریخی که شکل داده حاضر خواهد شد.
اگر توانستیم به آغازی نظر کنیم که حقیقت اش اشراقی بود کار ما به تفکر می انجامد، به همان معنایی که بدانیم همیشه تفکر مبتنی بر یک «یافت» است، مبنای تفکر، استدلال نیست، تفکر مبتنی بر یک یافت اشراقی است. پس از آن است که متفکری مثل ابن سینا یا هر فیلسوف دیگر آن «یافت تاریخی» را به صورت استدلال ارائه می دهد. ملاصدرا با تفکر در فلسفه های دیگر به حکمت متعالیه خود نمی رسد بلکه با توجه به آمادگی هایی که در خود ایجاد کرده، اشراقی مطابق روح تاریخی اش او را فرا می گیرد و بعداً تفکر می کند و به زبان استدلال آن تفکر را و آن یافت را ارائه می دهد.
انقلاب اسلامی اشراقی است که افراد را با توجه به آمادگی هایی که دارند در بر می گیرد و آن ها را به تفکر می کشاند تا آن جایی که انقلاب اسلامی مبنای فهم و اندیشه ی آن ها شود و از آنِ ایشان گردد و بیگانگی بین آن ها و انقلاب اسلامی از بین برود.
خوب است نوعی بازخوانی نسبت به مباحث گذشته داشته باشیم، آن جا که مطرح شد، انسان در ذات خود نوعی احساسِ بودن برای خود دارد که با سایر موجودات متفاوت است؛ مثلاً یک میزهیچ چیز دیگر جز همان میزی که گوشه ی اتاق است نمی تواند باشد ولی بودن انسان، بودن گسترده ای است و به یک صورت مشخص محدود نمی شود، شخصیت انسان همواره با نوعی تجلّیِ ممتدّ از «وجود» روبه روست، از این جهت همواره وجودِ خود را وجودی گسترده احساس می کند، به اعتبار آن که «وجود» بر او متجلّی است، برخلاف میز. همین که انسان نظر به «وجود» دارد با چیزی که در حالت تجلّی است روبه رو است، برخلاف نظر به ماهیات. انسان چون در ذات خود «وجود خود» را حس می کند و «وجود» با تجلّی همراه است، دارای گشودگی نسبت به همه چیز می باشد. این گشودگی موجب می شود که در نسبت با ابعاد وجودی موجودات ارتباط برقرار کند و بدین معنا همواره نیوشای «وجود» است. باید این حالت را با عبور از ماهیات، در خود و با نظر به «وجود» پیش آورید. انسان وقتی نیوشای وجود شد یعنی «هست» را حس کرد، با چیزی که موثّر است مرتبط می شود. علامه طباطبایی در کتاب «بدایه الحکمه» روشن می کنند که فرق آتشِ ذهنی با آتش بیرونی در آن است که آتش بیرونی به اعتبار وجود خارجی اش می سوزاند زیرا وجود است که همواره موثّر است.
«هست» یا «وجود» همواره در عالم ظهور دارد و خود را در موجودات می نمایاند، اگر انسان با «هست» و یا «وجودِ» خود با «وجودِ» در موجودات مرتبط باشد دائماً نیوشای تجلیات «وجود» است و همواره و دم به دم در عالم حاضر می باشد. دائم می یابد که وجود از راه می رسد و از آن طریق متناسب با ظرفیت تاریخ، خود را به ما می نمایاند و متذکر وصفی می شود که در آن قرار داریم. حال اگر بتوانیم متوجه این امر باشیم که «وجود» جهت خاص این تاریخ را با انقلاب اسلامی تقدیر کرده است، دائم متذکر حضور انقلاب اسلامی در مظاهر مختلف می شویم به شرطی که دائماً از طریق وجودمان با وجودِ موجودات مرتبط باشیم و ملاحظه کنیم که این وجود است که همواره از راه می رسد، بدون آن که بخواهیم با تفکر انتزاعی مطالب را دنبال کنیم، می توانیم نیوشای پیغام وجود باشیم و تلاش کنیم در دل گشودگی آن جلو برویم.
شهید حججی بنا ندارد خود را با عقل عرفی ادامه دهد و همواره مشغول آن نوع تفکرها باشد، سعی دارد خود را در معرض نسیم دم به دم وجودی که دارد با انقلاب اسلامی خود را به سوی ما می گشاید، قرار دهد و با نیوشیدن وجود در مظاهر انقلاب اسلامی، غرق در آن شود و به آن نسیم گوش بسپارد تا فراخوان تاریخی اش را احساس کند و با آن از در موافقت درآید و در مقام انسان، به عنوان موجودی گشوده به وجود، بسته ی کمند حقیقت دوران خود گردد و همچون پیکی، مدام حامل آن پیغام باشد و مرزهای ناپیدای حقیقت را طی کند تا تفکر نسبت به راز پیش آید، رازی که از جهتی در صحنه است و انسان با گشودگی نسبت به حقیقت می تواند با آن رابطه برقرار کند. زیرا حقیقت مانند این میز نیست و بودن آن مانند گشودگی ما نمی باشد، ولی چیزهایی در عالم وجود دارند که با هستِ من حسِّ بودن خود را برای ما دم بدم به ظهور می آورند.
هرچند «وجود» یا «هست» برعکسِ ماهیت، حقیقتی است در حال تجلّی، باید متوجه باشیم وجودِ خود ما هم برای خودمان به اعتبار وجود، همواره در تجلی است و از این جهت انسان از آن طریق با رازی آشنا می شود که از طریق خودش به میان آمده است و از آن طریق او نسبتی با راز پیدا می کند، رازی که نه تنها در خود، در همه ی عالم حاضر است و در آن صورت در پناه چیز دیگری آرام نمی یابد مگر در پناه آن نگاهی که به حقیقت دارد، حقیقتی که در این تاریخ به دلایلی که عرض شد صدایش از ذات انقلاب اسلامی به گوش می رسد.
بعضاً در سال های اخیر یأسی در بین عده ای از نیروهای انقلابی احساس می شود؛ این حالت دو پیام را به همراه خود برای ما آورده است: یکی این که چرا این افراد همپای انقلاب اسلامی به عنوان حقیقت وجودی این دوران که همواره در حال تجلی است، جلو نیامدند؟ و دیگر این که چرا با نظر به این یأس به خود نمی آیند؟ این دلسردی و یأسی که پیش آمده به جهت قرائت غلط از انقلاب اسلامی است. انقلاب اسلامی را اگر در این حدّ ببینید که یک حرکت سیاسی است، هیچ بُعدی از ابعاد پنهانی رازگونه اش برایتان متصور نمی شود و همین است که هر روز می بینیم. یعنی در این حالت اگر به ظاهر در حجاب رانت های اقتصادی رفت، دیگر رازی برایش متصوَّر نیست تا آن وجه متعالی اش دیده شود. معلوم است که این افراد با این تصور غلطی که از انقلاب اسلامی دارند، دل سرد و مأیوس می شوند که چرا چنین شد. زیرا از یک طرف این عزیزان می خواستند با انقلاب اسلامی به سر برند و هیچ پناهی جز انقلاب اسلامی برای خود متصوَّر نبودند، از طرف دیگر انقلاب اسلامی را «رازگونه» نیافتند؛ در نتیجه این افراد بی پناه می شوند. این است علت بی پناهی و یأسی که سراغ بعضی از رفقا آمده است. البته این حالت یک حُسن دارد و آن این که ممکن است به خود آیند و نگاه شان را به وجه رازگونگی این حقیقت تیز کنند و در آن پناهی که انقلاب اسلامی دارد وارد شوند. چون از عمق جان احساس می کنند هیچ جای دیگری برای پناهگیری وجود ندارد. غفلت از آن جا شروع می شود که گمان کنیم آن آغاز متعالی در میان راه متوقف می شود. پس باید به آینده ی دیگری غیر از آینده ای که با آن آغاز شروع شد فکر کرد.
وقتی انسان می تواند در پناه ندایی که از ذات انقلاب اسلامی به گوش می رسد قرار گیرد که متوجه طریقتی شود که در آن طریقت در پی نشان چیزی است که گاهی چون برق پیدا می شود و به سرعت دامن بر می کشد و می گریزد و این قصه ی ما است از آن جهت که نور انقلاب اسلامی در مقابل ما منازلی را قرار می دهد که همواره باید طی شود تا در مسیری قرار گیریم که در آن مسیر تحولِ فکر نسبت به حقیقت همواره با ما است. همین حالت موجب می شود که جناب حافظ بگوید «چه عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها» یعنی در ابتدا فکر می کردیم امکان اُنس با حقیقت ساده است و همواره می توان با آن مأنوس بود ولی همین که با آن روبه رو شدیم چیزی نگذشت که دامن برکشید و ما را در مقابل منازلی قرار داد که باید به مرور طی کنیم.
آن چه ابتدا رخ نمود و سپس دامن برکشید، در آخر می آید و دیگر نمی رود، زیرا در آن وقت به یک معنا از آنِ ما می شود. بنده بسیار خدا را شاکرم که از یک جهت نور انقلاب اسلامی چون برقی در شرایط مختلف به ظهور می آید و آدم می بیند تمام عالم برایش ذیل انقلاب اسلامی معنا پیدا کرده است، بعد هم که دامن بر می کشد و می رود، با مناظری روبه رو می شویم که به تفکر ختم می گردد. این نوع تفکر، تفکر نسبت به دورانِ هرکس می تواند باشد و چیز عجیبی است از آن جهت که در دلِ آن تفکر، حقیقت همواره با انسان خواهد بود. و از این جهت این نکته ی بسیار مهمی است که تفکر همواره بازگشت به آغاز است. آغازی که برقی بود که از منزل لیلی بدرخشید و برفت. آن برق، راه نشان داد و انسانِ متفکر آن کسی است که بتواند راهِ گشوده شده را با خودش یگانه کند. راهی که همان منازل بی نام و نشانی است که شهدا در دام آن افتادند و تا آخر توانستند آن را طی کنند. شهدا در راستای درک حقیقت، نمونه های خوبی هستند، از آن جهت که گذشته ی تاریخی ما محسوب می شوند ولی گذشته ای که امکان حضور در آینده را در مقابل ما قرار می دهند تا در دغدغه های خود نسبت به حجاب هایی که ما را و انقلاب را در بر می گیرد مأیوس نشویم و در هر قبضی منتظرِ بسطی باشیم. همان طور که سیره ی اولیای معصومh به ما کمک می کند تا امکان حضور در آینده را در خود محفوظ بداریم و مأیوس نشویم.
در دامِ منازلِ بی نام و نشان افتادن کافی نیست، باید بر عهد آن دام باقی بمانیم. زیرا به گفته ی جناب حافظ «که بستگان کمند تو رستگارانند» تنها آن افراد آزادند، زیرا کسی که در کمندِ دام الهی نباشد، در هیچ جایی نیست.
ما امروز مفتون تماشای رخدادی شده ایم که از یک طرف، تجربه ای است ماورای هر تجربه ای که قبلاً داشتیم و از طرف دیگر هرگز نمی توانیم آن رخداد را به مالکیت خود درآوریم و مغرورانه گمان کنیم نسبت به حقیقت انقلاب اسلامی آگاهی یافته ایم. مسلّم چیزی سراغ شهید حججی آمد که نه در گذشته با آن آشنا بود و نه می توانست به راحتی آن را «فهم» کند، تنها می توانست نسبت به آن خود را بگشاید.
این که نمی توانیم حقیقت را به راحتی مثل موجودات دیگر فهم کنیم به جهت آن است که ما همواره در آغازِ ظهور آن هستیم و نمی توانیم کاری کنیم تا آن آغاز تماماً در اختیار ما باشد و انتهایش از آنِ ما گردد زیرا آن حقیقت، انتهایی ندارد و این نکته ای است که إن شاءاللّه در ادامه باید روشن شود.
37- در ذاتِ تاریخی انقلاب اسلامی نوعی خموشی در میان است که ما را فرامی خواند تا به آینده ای فکر کنیم که ادامه ی امروزِ دوران مدرنیته نیست. در آن خموشی، بهجت و سروری انسان را فرا می گیرد و در عین حال، همان بهجت و سرور، پنهان می شود ولی در عین پنهان شدن گویا همیشه با ما است و روشنی بخشی خاصی دارد به همان معنایی که می توان با زبان حافظ به آن خطاب کنی که:
هرجا که دلی است در غم تو
بی صبر و قرار و بی سکون باد
به زمان زیادی نیاز است تا در باره ی این تماشاگه که با اشاره آشکار می شود، تفکر کنیم زیرا سختْ دور از دسترس می نماید مثل رنگِ اثر هنری که هم هست و هم نیست. چیزی از طریق آن رنگ ها گشوده شده که ماورای حسّ کردن رنگ ها با آن روبه روئیم، اگر به ندای آن گوش بسپاریم دیگر دوگانگی بین رنگ و اثر هنری از بین می رود.
از انقلاب اسلامی سخن گفتن از طریق آزادشدن از الفاظ، و از میان رفتن دوگانگی بین الفاظ و موضوعِ مورد سخن، ممکن است. وقتی می توان از انقلاب اسلامی سخن گفت که الفاظ، خاموش باشند و انقلاب اسلامی خودش به ظهور آید، مثل وقتی که رنگ ها در یک اثر هنری از استقلال خود خاموش گشته اند تا آن اثر هنری به ظهور آید و با ما سخن بگوید.
برای آن که بتوانیم درک درستی از رخداد تاریخی انقلاب اسلامی داشته باشیم، باید آن رخداد را در آینه ی تاریخی دید که با انقلاب اسلامی شروع شده، مثل دیدن اثر هنری در یک تابلوی نقاشی، زیرا آن اثر هنری چیزی است ماورای آن موادی که آن اثر را پدید آورده اند.
همه ی حرف آن است که متوجه شویم در ذات تاریخ انقلاب اسلامی نوعی خموشی در میان است، زیرا آن انقلاب، محدود به سخنی نیست که در حدّ یک مقطع تاریخی باشد، بلکه چیزی است که در ذات خود گسترده است. در این رابطه گفته می شود «ما را فرا می خواند تا به آینده ای فکر کنیم که ادامه ی امروز دورانِ مدرنیته نیست». به این نوع مواجهه با ذات انقلاب اسلامی، «سکوت مقدس» گفته می شود، زیرا هنوز در شرایطی هستیم که گفتن ها در بستر فرهنگ مدرنیته اَداء می گردد و گوشِ مخاطبان هم تنها به آن قسمت از سخنان ما عادت دارد که در فضای فرهنگ مدرنیته گفته می شود و ابعاد دیگر سخنان را چیزِ به درد بخوری نمی دانند. با توجه به این امر اگر کسی متوجه ی ذات انقلاب اسلامی شد عملاً متوجه خاموشی آن ذات می گردد تا آرام آرام خود را در آینده ظاهر کند و معلوم شود که از این به بعد ادامه ی امروزِ بشر، ادامه ی دوران مدرنیته نیست. این خموشی، بسیار گران قیمت است زیرا بناست با این خموشی، ما از سخن گفتن و گوش دادن در فضای مدرن عبور کنیم.
البته خموشی غیر از گوش ندادن است. در خموشی اجازه داده نمی شود سخنان سطحی میدانِ تفکر را به دست گیرند، به همین جهت آن را «سکوت مقدس» می نامیم و گفته می شود؛ «در آن خموشی، انسان را بهجت و سرور فرا می گیرد و در عین حال همان بهجت و سرور پنهان می شود، ولی در عین پنهان شدن گویا همیشه با ما می باشد و روشنی بخشی خاصی دارد.» ای کاش آن هایی که در این زمان نسبت به فهمِ درست انقلاب سرگردانند، متوجه ی آن سرور و بهجتی که در رابطه با ذاتِ انقلاب سراغِ انسان می آید می شدند که چگونه آدم حس می کند در مغزِ عالم قرار دارد.
وقتی انسان در نسبتِ با ذات انقلاب اسلامی قرار گیرد و بتواند آن را محلِ ظهور حقیقتِ وجود بنگرد، سکوت بر او حاکم می شود و به سکوتی می رسد که در دلِ آن سکوت، انقلاب اسلامی خود را می نمایاند. این سکوت و گوش سپردن، به خودی خود بقایی است به وسعت حضور در مغزِ عالم. همراهِ با آن سرور، بقاء و احساس وجودی برای انسان حاصل می گردد که انسان شدیداً به آن نیاز دارد ولی با این همه آن بقاء و سرور برای حضور در تاریخ انقلاب اسلامی کافی نیست و به همین جهت می رود تا ما در ساحتِ تفکر نسبت به انقلاب اسلامی وارد شویم و در عین حال باید متوجه باشیم اگر از جهتی آن سرور و بقاء را به طور مشخص نمی یابیم، ولی از نزد ما نرفته و ما را در برگرفته و در عینِ پنهان شدن همیشه با ماست. این نوع رفتن، شبیه رفتنی است که ما با خلق شدن مان توسط خداوند در عالم حاضر می شویم و به یک معنا، دیگر مثل آن وقتی که در علمِ خدا مأوا داشتیم، در آن مأوا قرار نداریم ولی باز در نزد خدا هستیم و اوست که عالَم و از جمله ما را در برگرفته. از ظاهر آیه ی « وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» بر می آید که ما به خدا بر می گردیم یعنی در نزد خدا نیستیم ولی به او برمی گردیم، در حالی که از قسمت اول آیه که می فرماید «إِنَّا لِلَّه» می فهمیم وقتی ما از خدا باشیم و وجود ما از حضرت حق باشد، هرگز از خدا جدا نمی شویم، هرچند به یک معنا به خودمان و مخلوقیت خودمان نظر داریم، ولی وقتی بنای رجوع به خدا را در خود شکل دادیم متوجه می شویم نزد او بودیم و ندای «إِنِّی قَریبٌ» او در گوش جان ما به ظهور می آید.
درست است که به یک معنا ما با خلقت خود در دنیا قرار گرفتیم و پس از زندگی دنیایی به سوی او بر می گردیم، ولی این برگشت، برگشتِ باطلی نبود بلکه برگشت به خدایی بود که همواره او با ما بود و با این برگشت، همراهی خداوند با خودمان را از آنِ خودمان می کنیم و در این نسبت به تفکر می آییم. این که بعضی از رفقا گرفتار نوعی پوچی می شوند؛ به نظر بنده آن پوچی از یک جهت عطای الهی است تا به آن ها گفته شود چرا به افقی برتر نمی اندیشند و این غیر از آن پوچی است که به جهت دوری از رحمت خدا سراغ انسان می آید و از فرهنگِ مدرنیته ناشی می شود.
خموشی مورد بحث در واقع در سیطره ی این پیغام هستی است که به ما می فرماید:
گوش دل را یک دمی با من بیار
تا بگویم با تو از اسرار یار
در این جا انسان باید فقط «گوش» باشد، آن هم در بستری خاص. روایاتی که متذکر خموشی اند، خاموشی در بستر اسلام را متذکر می شوند. آن خموشی از آن جهت مقدس است که انسان را در مقامی مستقر می کند که حضرت حق با او سخن بگوید. به همین جهت همواره باید این نکته مدّ نظر ما باشد که خموشی برای چه؟ خموشی ۲۰ ساله ی حضرت محمدf در غار حرا، القاء نوعی از خموشی بود برای شروع شریعت اسلام که باید حضرت محمدf آن را تغذیه می کردند و در راستای همین نوع خموشی مسلمانان می توانند به آن اسلام نزدیک شوند.
حضرت امیرالمؤمنین(ع) در حکمت 289 نهج البلاغه می فرمایند: «کَانَ لِی فِیمَا مَضَى أَخٌ فِی اللَّهِ وَکَانَ یعْظِمُهُ فِی عَینِی صِغَرُ الدُّنْیا فِی عَینِهِ وَکَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ فَلا یشْتَهِی مَا لا یجِدُ وَلا یکْثِرُ إِذَا وَجَدَ وَکَانَ أَکْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِینَ وَنَقَعَ غَلِیلَ السَّائِلِینَ ... وَکَانَ یقُولُ مَا یفْعَلُ وَلا یقُولُ مَا لا یفْعَلُ وَکَانَ إِذَا غُلِبَ عَلَى الْکَلامِ لَمْ یغْلَبْ عَلَى السُّکُوتِ وَکَانَ عَلَى مَا یسْمَعُ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَى أَنْ یتَکَلَّمَّ» در گذشته برادرى الهى و دینى داشتم: آنچه او را در نظرم بزرگ جلوه مى داد کوچکى دنیا در نظر او بود. او از تحت حکومت شکم خارج بود، ازاینرو آنچه نمى یافت اشتهایش را نداشت و آن چه را مى یافت زیاد مصرف نمى کرد. بیشتر اوقاتِ زندگانى اش ساکت بود و اگر سخنى مى گفت بر گویندگان چیره مى شد و عطش سؤال کنندگان را فرو مى نشاند... همواره سخنى را مى گفت که خود انجام مى داد و چیزى را که انجام نمى داد نمى گفت. اگر در سخن گفتن مغلوب مى شد هرگز در سکوت، کسى بر او غلبه نمى یافت، او بر شنیدن حریص تر بود تا گفتن.
برادر علی(ع) چه چیزی را و آن را از چه کسی شنیده بود که اگر سخن می گفت غوغا می کرد و هر تشنه ای را با سخنان خود سیراب می نمود؟ از طرفی از سکوت و خاموشی در آن شرایط در چه موقعیتی قرار می گرفت که حضرت در وصفش می فرمایند: اگر کسی در کلام از او سبقت می گرفت در سکوت کسی از او نمی توانست سبقت بگیرد. این سکوت، سکوت مقدسی است که اگر کسی در بستر سنتِ انقلاب اسلامی قرار گرفت برایش برکات خاصی دارد و افرادی که آن را بشناسند سعی می کنند بیشتر عمرشان را با آن به سر ببرند. این که شنیده اید در صدر اسلام بعضی از اصحاب در گوشه ای، در پناه کوهی قرار می گرفتند یا امیرالمومنین(ع) در نخلستان ها به مناجات و عبادت می پرداختند، همه در بستر شروع اسلامی بود که به ظهور آمده بود تا در زیر سایه ی سکوتی مقدس به آن بهجت و سرور مخصوص دست یابند و امروز نیز تا ما در بستر انقلاب اسلامی قرار نگیریم سکوت مان، سکوتی الهام بخش و سرور آفرین نخواهد بود و این که شنیده اید رزمندگان در گوشه ی سنگر دور از چشم بقیه، به عبادات و مناجات می پرداختند؛ به جهت آن بود که در بستر دفاع از انقلاب اسلامی به کمک آن سکوت و نیایش، راهی به سرور و بهجتی خاص در مقابل شان گشوده می شد، لذا هر اندازه آن سکوت و خلوص و خلوتِ طولانی را بیشتر ادامه می دادند، بیشتر برای آن ها شیرین می شد. حال اگر احساس شد آن سرور و بهجت به یک معنا رفته است، باید بدانیم در عین آن که از منظر ما پنهان شده ولی همیشه با ما است. پس رفتنِ آن سرور، رفتنی نیست که ما را در دامِ نیهیلیسم بیندازد بلکه اگر توجه کنیم همواره با ما است و روشنی بخشی خاصی در خود دارد، به همان معنایی که می توان با زبان جناب حافظ به آن خطاب کرد و گفت:
هر جا که دلی ست در غم تو
بی صبر و قرار و بی سکون باد
او می گوید در غمِ تو دلی آمده است که اصلاً نمی تواند آن عمل را که غمِ دوری توست تحمل کند، لذا بی صبر و بی قرار و بی سکون باد. معلوم است که اگر آن سرور از جهتی رفته است، از جهت دیگر با ما است و می توان با آن نجوا کرد.
زمان زیادی نیاز داریم تا درباره ی این تماشاگه که با اشاره آشکار می شود، تفکر کنیم. زیرا سختْ دور از دسترس می نماید. مثل یک رنگ در یک اثر هنری که «هم هست و هم نیست». در اثر هنری وقتی دریا را می بینید واقعاً صورتِ یک دریا در مقابل شما است و نه رنگ هایی که به صورت دریا در آمده اند، و از طرفی هم رنگ ها است که به این شکل درآمده اند ولی در آن اثر هنری آن رنگ، از رنگ بودن خود خارج شده و در عین آن که رنگ است، دریاست.
راهی که برای تماشای این اثر هنری دارید راه خاصی است، اثر هنری در صورتی به عنوان یک اثر ظهور می کند که شما تمام توجه خود را به اثر هنری معطوف دارید زیرا از طریق آن رنگ ها چیزی گشوده شده که ماورای آن چیزی است که ما نسبت به رنگ ها حسّ می کنیم. اگر رنگ ها را نگاه کنید اثر هنری را نمی بینید ولی در عین حال، همین رنگ ها عامل به ظهورآمدن آن اثر هنری می باشند. اگر به نحوه ی نگاهی که به اثر هنری دارید خوب توجه کنید می توانید نحوه ی انقلاب اسلامی را نیز به عنوان مأوای ظهور حقیقت بنگرید. در آن صورت انقلاب اسلامی می تواند تابلوی عبور از نیهیلیسم در دنیای مدرن باشد، ولی اگر به جای آن که صحنه ی انقلاب را صحنه ی ظهور اراده ی الهی بنگرید و همه ی اجزاء آن را راه های گشوده برای دیدن آن اراده بیابید، تنها به جزء جزءِ حادثه ها مشغول نمی شوید و انقلاب اسلامی نوری در مقابل شما خواهد بود که شما را از خسران بزرگ این دوران که غفلت از حیاتِ قدسی است؛ نجات خواهد داد.
اگر به ندای اثر هنری گوش بسپاریم، دوگانگی بین رنگ و اثر هنری از بین می رود و آن اثر هنری تبدیل به گزارشی می شود از احوالاتی که بر هنرمند رفته است و خود را تماماً در آن اثرِ هنری می یابید، به همان صورتی که بعضی انقلاب اسلامی را همه ی بودنِ خود می یابند و همانند شهداء به راحتی برای بودنِ انقلاب اسلامی، نبودن شخص خود را به عنوان فنای خود در مقابل انقلاب اسلامی، اراده می کنند.
«از انقلاب اسلامی سخن گفتن، با آزادشدن از الفاظ و از میان رفتن دوگانگی بین الفاظ و موضوعِ مورد سخن، وقتی ممکن خواهد بود که آن الفاظ خاموش باشند و انقلاب اسلامی خودش به ظهور آید. مثل وقتی که رنگ ها در یک اثر هنری از استقلال خود خاموش گشته اند تا آن اثر هنری به ظهور آید و با ما سخن بگوید.»
در روایت از رسول خداf داریم وقتی خداوند به آن حضرت فرمود: «إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظیم » حقیقتاً تو بر خُلق عظیمی هستی. حضرت عرضه داشتند: «ربّانی ربّی أَرْبَعِینَ سَنَه ثُمّ قالَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیم » چهل سال خداوند مرا پرورش داد و حال می فرماید تو بر خلق عظیم هستی. عملاً در این ۴۰ سال پیامبرِ خداf خود را در معرض انوار ربوبیت حضرت ربّ العالمین قرار دادند تا انوار خداوند در جمال حضرت محمدf به ظهور آید و آن حضرت بتوانند بفرمایند «مَن رآنی فَقَد رأى الْحَق » هرکس مرا بنگرد حقیقتاً خدا را دیده است.
وقتی عرض می شود: «چون الفاظ خاموش شوند انقلاب اسلامی خودش به ظهور می آید» به سنتی اشاره داریم که تحت عنوان «همدمی عبد و ربّ» خدمت رفقا عرض شد و این که خداوند می فرماید «من گنج مخفی بودم خواستم شناخته شوم، خلق را خلق کردم تا شناخته شوم» بدین معنا است که انسان خود را در میان نیاورد تا حضرت حق از طریق انسان به ظهور آید. یعنی حضرت ربّ می خواهد با ما خود را به صحنه آورد پس ما چه کاره ایم؟ به اندازه ای که ما در میان باشیم حجابِ ظهور ربّ العالمین خواهیم شد، خاموش باش تا او ظهور کند.
با توجه به مطالب فوق، می توان گفت: «برای آن که بتوانیم درک درستی از رخداد تاریخی انقلاب اسلامی داشته باشیم باید آن رخداد را در آینه ی تاریخی دید که با انقلاب اسلامی شروع شده» این مثل دیدن اثر هنری در یک تابلوی نقاشی است از آن جهت که آن اثر هنری چیزی ماورای موادی که آن اثر را پدید آورده اند به ظهور می آید. مهم تر از اثر هنری برای روبه روشدن با حقیقت، تاریخ است، به عنوان تابلویی که انسان را به حقیقت مرتبط می کند. دانشمندانی هم که اثر هنری را به عنوان آیینه ی رجوع به حقیقت مثال می زنند در آن جا متوقف نمی شوند و معتقدند مهم تر از اثر هنری برای مرتبط شدن با حقیقت، تاریخ است.[67]
تاریخ به خودی خود می تواند تابلوی روشنی باشد برای عبور از سوژه بودنِ انسان و درک یگانگی بین انسان و حقیقت. تاریخ، تابلویی است که خداوند از طریق اسمای حسنای خود به ظهور می آید و به کمک رنگ هایی به نام خرازی ها و حججی ها خود را می نمایاند. خداوند از طریق آن عزیزان به حکم آیه ی «كُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْنٍ» خود را به بشر امروز نمایاند. حال اگر بتوانید چشمِ بصیرت خود را بر تابلویی به نام «تاریخِ این دوران» یعنی انقلاب اسلامی بیاندازید شرایطِ اُنس با خداوند را به بهترین شکل برای خود فراهم کرده اید و رهِ صدساله ی سالکان و عارفان را یک شبه طی خواهید کرد، مانند شهداء! ولی اگر به جزء جزءِ حادثه های پیش آمده در انقلاب اسلامی مشغول شوید و آن حادثه ها را در بستر کلی انقلاب ننگرید مثل سایر ریزش های انقلاب به همان سرنوشت دچار می گردید.
هیچ راهِ نجاتی که آن راه، تابلوی حضور خداوند در این تاریخ باشد برای عبور از سکولاریته، بهتر از تابلوی انقلاب اسلامی یافت نمی شود. اگر کسی بصیرت لازم جهت دیدن کلیتِ انقلاب اسلامی را نداشته باشد حتی اگر به ظاهر طرفدار انقلاب اسلامی هم باشد، از نیهیلیسم دورانِ مدرن نجات نمی یابد و عملاً خود را در فرهنگ مدرنیته ادامه می دهد و اصالت خود را در رسیدن به همان اشرافیت هایی می داند که دنیای مدرن طرح کرده است. ظهور خرازی ها و باکری ها را باید در بستری که انقلاب اسلامی به میان آورده، دید تا آن ها را به عنوان آیات بیّناتِ حقیقت این دوران مدّ نظر قرار داد. تابلوهایی را بنگرید که این بزرگان حماسه ساز آن ها را آفریدند، این تابلوها غوغا خواهند کرد و اجزای هرکدام از این ها به جهت حضور در صحنه ی کلّی تابلوی انقلاب، هرکدام آینه ی حقیقت می باشند. همه ی این شخصیت ها از این جهت مظهر اراده ی الهی در این تاریخ اند و به همین جهت بهترین شکلِ بودن و رفتن را از آنِ خود کردند، چون اجازه دادند خداوند آن تابلو را از طریق آن ها نقاشی کند؛ به همین جهت از کار خود و نقاشی شخصیت خود پشیمان نیستند.
بعضی از هنرمندانِ نقاش بعد از مدتی که به کار خود مشغول اند، دوست دارند تابلویی را که ساخته اند تغییر دهند، ولی بعضی دیگر از آن ها که سعی داشته اند روحِ زمانه ی خود را در اثر هنری شان به ظهور آورند و به ندای بی صدای تاریخ خود گوش فرا داده اند و آن را در آن اثر هنری به ظهور آورده اند، نه تنها مایل به تغییر آن اثر نیستند بلکه سعی دارند آن اثر را سختْ پاس بدارند. و آن اثر سال های سال افتخار بشریت شده است. علامه طباطبایی خود را در تابلوی زندگی طوری نقاشی کردند و یا بگو طوری اجازه دادند تا خداوند ایشان را نقاشی کند؛ که هیچ وقت نمی خواستند آن شخصیت را تغییر دهند، زیرا خود را در اختیار وظیفه ی تاریخی خود قرار داده بودند و خداوند آن تابلو را برای به نمایش آوردنِ حقیقت، به بشریت ارائه داد. معلوم است که علامه طباطبایی دوست دارند همانی باشند که خداوند می خواهد. به گفته ی آیت الله جوادی آملی عموماً کسانی که در مسیر علم و معارف الهی قرار گرفته اند، تا آخر عمر پشیمان نیستند که ای کاش به کار دیگری غیر از علم دست زده بودیم، برعکسِ سایر انسان ها که عموماً آرزو دارند کار دیگری را انتخاب می کردند زیرا آن کارها جوابگوی تحقق شخصیتی که دنبال می کردند نبوده است.
در مورد ذات تاریخ انقلاب اسلامی هم باید نوعی خموشی پیشه کرد تا انقلاب اسلامی خود را توسط ما نقاشی کند. در آن صورت است که ما از آن نقاشی که به یک معنا اثر هنری است که خودمان از خودمان نگاشته ایم، پشیمان نیستیم زیرا حقیقت است که در آن صورت ظهور کرده؛ آن خموشی، نوعی خموشی است که انسان هیچ سخنی از خود نمی گوید تا گوینده، خودِ حقیقت باشد. زیرا در تاریخی هستیم که هرچه بخواهیم بگوییم بر اساس تاریخی که فرهنگ مدرن در آن حرف می زند سخن می گوییم مگر آن که در ساحت حضور تاریخی انقلاب اسلامی وارد شویم، در آن صورت دیگر شما نیستید که سخن می گویید. این نوع سخن گفتن آثار آن خموشی است و یک نوع اتصال به حقیقت است و عمده تأکید بنده در همین اتصال به حقیقت از طریق انقلاب اسلامی نهفته است.
البته این مباحث به نحوی در هم تنیده است که نمی توان در یک جلسه همه ی آن را متذکر شد. تنها می توانیم بگوییم هر جلسه ای آغازی است بعد از آغازی، و یا نوعی گشودگی است بعد از گشودگی دیگر. ان شاالله طوری تربیت شویم که در همین گشودگی ها که انقلاب اسلامی در مراحل مختلفِ خود به ظهور می آورد، همچنان پرواز کنیم و در عین حال متوجه ی خودمان در این وادی ها باشیم، بدون آن که ناامید شویم.
سؤال: در شرایط امروزِ انقلاب اسلامی با فضای اقتصادی بدی که بر مردم حاکم شده، در نسبت با ندای بی صدای انقلاب که ما معتقد به اصالت آن هستیم؛ چه اتفاقی در حال وقوع است و به چه ندایی از انقلاب در این شرایط باید گوش سپرد تا تحلیل درستی از موقعیت خود داشته باشید؟
جواب: تصور دشمن آن بود که چون ما در زیرساخت های اقتصادی خود آن طور که در سیاست تحول ایجاد کردیم، تحولی ایجاد نکرده ایم، از طریق ایجاد مشکلات اقتصادی، انقلاب اسلامی را زمین گیر می کند. حتماً می دانید که ۱۰ سال پیش گفته شد اگر یک دلار برابر 5 هزار تومان بشود امکان ندارد مردم تحمل کنند، غافل از این که مردم ما پا به پای حضور تاریخی انقلاب اسلامی و درکِ درست دشمنی های دشمن، تحمّلی غیرقابل تصور پیدا کرده اند. مثل همان تحمّل فوق العاده ای که نسبت به تجاوز صدام حسین از خود نشان دادند. با این که هم در آن جا ضررهای شدیدی به مردم وارد شد و هم در حال حاضر ضررهای اقتصادی شدیدی بر ما وارد می شود. عمده مطلب آن است که متوجه باشیم دشمن با این فشارها به اهدافی که دنبال می کند نمی رسد. نمونه اش برنامه ریزی های همه جانبه ای که در فتنه ی سال ۸۸ انجام دادند و تصور آن را هم نمی کردند که شکست بخورند. خوب است به مرحله ی بعدی این فشارها فکر شود که ملت ایران چگونه کارآیی و تاثیر چنین ابزارهایی را از بین می برند. تنها اسلحه ی حاضر دشمن همین تحریم های اقتصادی شده است. مثل کاری که در دفاع مقدس انجام دادند ولی آن چه دشمن می خواست واقع نشد. این طلیعه ی سقوط یک تمدن است، زیرا پدیده ی مقاومت در برابر اسلحه های بسیار مخوف توانسته در این تاریخ برای خود جایگاهی داشته باشد. نمونه اش مقاومتِ مردمی یمن است که بسیار جای بحث و تفکر دارد. دشمنان هر کاری که امکانِ شدنش بود در یمن انجام دادند، ولی روندِ مقاومت به خوبی سرِ پا ایستاده است. این یعنی آن چه استکبار در این تاریخ در مقابل انقلاب اسلامی عمل می کند به نتیجه نمی رسد چون روحی بر مردم حاکم شده است که در بستر آن روح، آن نقشه ها خنثی می گردد و در نتیجه امکاناتی را که استکبار با آن امکانات تا به حال خود را ادامه داده، از دستش می رود؛ به همان معنایی که در روایات داریم چون حضرت مهدیg ظهور کنند اسلحه ها کارایی لازم را ندارند. امکاناتی که استکبار دارد یا اقتصادی است و یا تسلیحاتی. امکانات تسلیحاتی او به خصوص در یمن از کارآیی لازم خارج شد و اقتصاد استکباری هم با مقاومت ما و حضور ما در ساحتی دیگر، از کارآیی می افتد و این طلیعه ای می شود برای ظهور حضرت مهدیg.
تلاش آمریکا آن بود که اقتصاد را به اسلحه ای در مقابل ما و سایر ملت ها تبدیل کند و گویا رسالت ایران انقلابی این است که کارآیی این اسلحه را نیز از بین ببرد و حقیقتاً روح ایرانی در این مورد مهارت قابل ملاحظه ای از خود نشان داده و با توصیه های رهبر معظّم انقلاب، مقاومتی که شایسته ی ملت است، در حالِ انجام است که منجر به قطع امید حتی سیاسیونِ ما از آمریکا و اروپا می شود. با مراجعه به توانمندی های داخلی و آزادشدن از اقتصادِ نفتی، همه ی این ها معجزه ی مقاومت است که مکتب حضرت امام«رضوان اللّه تعالی علیه» به این تاریخ عطا فرمود.
دیگر چه کار می توانند بکنند که نکردند؟ ولی ما همچنان در حال ادامه ی خود هستیم. آل سعود هر کاری بکند شکست خورده است، دوباره شروع کرده اند زیرساخت های یمن را بمباران کنند، مگر تا به حال این کار را نمی کردند؟ نه می توانند صلح کنند زیرا مجبورند حوثی ها را به رسمیت بشناسند و نه می توانند این تجاوز را ادامه دهند. معجزه ی مقاومت یعنی این که عملاً با مقاومت، دشمن از پا در می آید و شما به بهترین شکل به نتیجه ای که به دنبال آن بودید می رسید. [68]
ملاحظه کنید که در عالم چه خبر شده، هزاران هزار دلار برای نابودکردن انقلاب اسلامی علاوه در ایران، در لبنان و یمن و سوریه خرج کردند ولی به اهداف خود نرسیدند. عرض بنده آن است که باید متوجه بود چیزی در حال وقوع است که به ظاهر بستر آن را حمله ی دشمن به ما برای ما فراهم می کند، مثل وقتی احزاب در جنگ خندق به ما حمله کردند و ما فهمیدیم در این حمله باید در جستجوی پیروزی نهایی بر استکبار باشیم. علی القاعده باید مسلمانان با محاصره شدنِ مدینه در جنگ احزاب بیشتر می ترسیدند ولی آیه ی ۲2 سوره ی احزاب می فرماید «وَ لَمَّا رَاَ الْمُؤْمِنُونَ الْأحْزاب » وقتی مؤمنین احزاب را دیدند - یعنی جبهه ی متحد کفر را - گفتند: «هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلاَّ إیماناً وَ تَسْلیماً» این است وعده ی خدا و رسولش. خدا و رسولِ خدا راست گفتند و در این راستا ایمان شان به خدا و تسلیم در مقابل اوامر الهی بیشتر شد. بنده در این قضیه ی تحریم ها بسیار امیدوار و آرام هستم؛ آنچه دشمن می خواست همین کاری بود که کرد. جبهه ی توحید با بانک توحید و از این طرف، جبهه ی کفر با بانکِ کفر به ظهور آمده اند و معلوم است که در این رویارویی حتماً جبهه ی توحید پیروز است. حال وقتی کارایی دشمن از بین رفت، خود به خود جبهه ی توحید صحنه را در دست می گیرد و بسیاری از مشکلات فرهنگی مثل مشکل بی حجابی، خود به خود رنگ می بازد. مهم آن است که رهبر معظم انقلاب برای تهدیدهای جبهه ی استکبار جایگاهی قائل نیستند که جای شکر بسیار دارد. اجازه بدهید این بحث را در این جا تمام کنیم به امید آن که در این سلسله مباحث زمینه ی تفکر به انقلاب اسلامی، به عنوان عطای الهی در این زمان، شروع شده باشد. اگر رفقا مایل به تفصیل بیشتر این نوع تفکر در رابطه با انقلاب اسلامی هستند، خوب است به صوت ادامه ی مباحث رجوع فرمایند.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
در استقراری که با بودنِ خود احساس می کنیم، نوعی از زندگی را تجربه خواهیم کرد. زندگی با بودنِ خود نوعی احساسِ بودن است نسبت به تاریخی که در آن هستیم و لازمه ی آن به سربردن با خود است، ولی خودی که وسعت آن بی حساب است.
آن چه در پیش رو دارید یادداشت هایی است که اینجانب در مسیر به سربردن با خود نگاشته ام. حاصلِ نگاه به چشم اندازهایی است که در هرکدام از آن چشم اندازها به نوعی خود را در آن ها احساس می کردم.
در جلسات 16 تا 47 بحث «گوش سپردن به ندای بی صدای انقلاب اسلامی» این یادداشت ها را با رفقا در میان گذاشتم و نکاتی پیرو آن عرض شد. ولی حال که فرصتِ به نوشته درآوردنِ آن چه گفته شد نیست، احساس کردم خوب است اصل آن یادداشت ها را به شما تقدیم کنم، شاید که با تأمّل و تدبّر در آن ها، راه هایی را در وجود خود تجربه کنید و بیابید که چه اندازه انسان در نزد خود گسترده است. ادامه ی یادداشت هایی که در کتاب ملاحظه کردید از این قرار است:
38- آیا می توان گفت متفکران جامعه آمادگی لازم جهت فهم طریقت انقلاب اسلامی را یافته اند؟ یا بدون دلیل عنوان متفکر را به دوش می کشند، بدون آن که ما را به چشمه سارِ زلال تفکر رهنمون باشند؟ وقتی همه می دانیم «تفکر، تاریخی است» پس وقتی می توان به درستی سخن گفت که تاریخِ خود را احساس کنیم و از چشمه سار زلال آن بنوشیم که این غیر از نوشتن یک رساله ی علمی در مورد انقلاب اسلامی است. زیرا در آن صورت حرکتی که باید همچنان زنده باشد، به سکون تبدیل می شود و رخصت سخن گفتن در طریقتِ انقلاب اسلامی که به ما عطا شده، از دست می رود و زبان سخن گفت از انقلاب اسلامی تبدیل می شود به «موردِ شناسایی» که در آن صورت ذاتِ انقلاب اسلامی در آن نوع گفت، ناپدید می شود و اثری از همسخنی که با برگشت به ذات انقلاب اسلامی ممکن است، در میان نمی ماند. در حالی که این اصیل ترین نوع همسخنی در این تاریخ است به همان معنایی که به ما فرمودند: «ذِکرُ عَلِیٍّ عِبادَة». زیرا در آن تاریخ و برای همیشه علی«علیه السلام» نماد عبور از فرهنگ جاهلیت بود. ولی سقیفه در عین آن که منکر وَحی الهی نیست، در عبادات فردی متوقف است و این همان فرهنگ گذشته است که ادامه می یابد و مقام امام حسین«علیه السلام» درک نمی گردد. زیرا جریان اُموی هرگز نخواست در بستر دیانت محمدی«صلوات اللّه علیه وآله» به همسخنی و گفتگو تن دهد.
با نظر به گذشته ی تاریخی خود به خوبی متوجه می شویم که با برگشت به ذات انقلاب اسلامی در این تاریخ، همسخنی اصیلی ظهور می کند که هر اندازه از آن سخن بگوییم و کمالات آن را ذکر کنیم، بیشتر به مقصد اصلی خود نزدیک می شویم و همان معنای «ذِکرُ عَلِیٍّ عِبادَة» می شود.
39- چگونه می شود انقلاب اسلامی نسبت به ما به غایتِ قرب در آید؟ آیا انقلاب اسلامی به جهت پیش فرض های ما در نزدیکی به ما، مقاومت نمی کند؟ بدترین ظلم به واقعیت آن است که آن چه به ذاتِ انقلاب اسلامی اشاره می کند را توصیفِ واقعیت انقلاب اسلامی ندانیم و گمان کنیم آن توصیف، توصیفی است ذهنی و نه واقعی. این به جهت آن است که تلاش نکرده باشیم تا آن جا که ممکن است به حقیقت انقلاب اسلامی نزدیک شویم و نیز به جهت آن است که با نگاه ابزاری بدان نظر کرده ایم.
توصیف روح انقلاب اسلامی به خودی خود گشودن افقی است که در جلوی ما قرار دارد و هنوز مناسبات زندگی ما با آن شکل نگرفته، در حالی که آن را پیشاپیش به ملت ما داده اند و آن روح ملت را فراگرفته است. مهم آن است که ما به آن چه پیشاپیش به ما داده اند نظر کنیم زیرا معنای امروز و فردای ما در آن نهفته است.
اگر حقیقت انقلاب اسلامی را در آن چه مردم در این روزها به آن سرگرم اند جستجو کنیم، به بیراهه می رویم زیرا آن چه هنوز بر ما مسلط است، روحِ غربی ما است و هنوز همه ی مناسبات ما در تعریفی که آن فرهنگ از آن مناسبات کرده است قوام دارند. انقلاب اسلامی فعلاً در بین زمین و آسمان قرار دارد، از یک طرف در مأوای آسمانی اش مستقر شده و از طرف دیگر در انتظار است تا در جایگاه زمینی خود نیز استقرار یابد و نظر به انتظار ما دارد تا لااقل در آن حدّ که آن را می شناسیم، فرود آید.
40- در نظر به حضور تاریخی انقلاب اسلامی با «وجودِ» رخدادی روبه رو می شویم، به نام انقلاب اسلامی و نه با موجودی به آن نام. و این جا است که معجزه ی نظر به حضور تاریخی امری که ریشه ی قدسی دارد، به میان می آید. کوشش برای نظر به حضور تاریخی رخدادهای قدسی وقتی ممکن است که به ذات آن ها به صورت یک تقدیر که بر روح و روان انسان ها جاری است، نظر شود و آن را از جمیع آن چه در فرهنگِ اراده ی معطوف به قدرت و اراده ی معطوف به سود، تحلیل می شود، آزاد کنیم و به صاف ترین نیت که در جان بنیان گذارِ آن است به آن بنگریم زیرا او کار را به خدا واگذاشت و خود را به میان نیاورد.
باید مجال داد تا انقلاب اسلامی ماورای فرهنگ اراده ی معطوف به قدرت و ماورای فرهنگ اراده ی معطوف به سود، به میان آید و ادامه یابد و موانع خود را پس زند. چیزی که لیبرال های داخلی از آن غفلت دارند و دائماً شکست می خورند و نمی توانند شکست خود را تحلیل کنند.
همین که انقلاب اسلامی را «ابزارانگارانه» پنداشتیم، «عالَمِ» آن را از آن گرفته ایم، عالمی که متوجه ی ظرفیت حضوری خاص برای انسان در این تاریخ بود و با نگاه ابزارانگارانه به آن، آن ظرفیت از مقابل ما گریخت، مثل آن که وقتی با مجموعه ای از آپارتمان ها روبه رو شویم، زمین از ما می گریزد، ولی در مزرعه ای سرسبز همانند سرزمینی که وطنِ مألوف است، زمین به ظهور می آید. در نگاه به انقلاب اسلامی تا وقتی خدا از آن غایب نشده، ظرفیتِ حضوری خاص را در مقابل ما می گشاید و این کاری است که ما با نگاهبانی از وجه قدسی انقلاب اسلامی به عهده داریم تا روشن شود در این تاریخ، مقدس چیست و نامقدس کدام است. نامقدس مانند همان آپارتمان هایی است که نسبت به انقلاب اسلامی حقیقتِ انقلاب اسلامی را می پوشاند از آن جهت که انقلاب اسلامی می تواند عالَمی را در مقابل ما بگشاید و پایدار کند که ماوراء فرهنگ اراده ی معطوف به قدرت و اراده ی معطوف به سود، ما را تغذیه نماید.
41- کار اصلی انقلاب اسلامی، پدیدآوردن عالم خاصی است که در آن می توانیم تصمیمات تاریخی خود را شکل دهیم. عمده ی هوشیاری ما نسبت به انقلاب اسلامی، تلاش برای برافراشتن آن عالم است که روبه روی بشر این دوران قرار گرفته، بقیه ی کارها بعد از برافراشتن آن عالَم، برای گشودگی چنین عالمی خواهد بود که می توانند زمین و زمینه ی بنانهادنِ زندگی گردند. همان طور که انسان بر روی زمینِ مسکن خود عالمی را بنا می نهد تا در سایه ی آن مسکن، به عهدی که با خدا بسته است، راه یابد.
عالمی که با انقلاب اسلامی به میان می آید نامشکوف و مستور است، ولی می تواند همه چیز و حتی اعمال ما را در برگیرد و معنا کند و حضور هر حاضری را محدود نماید تا آن حاضر، در آن عالم مستقر شود. آن عالَم در ذات خود فرو بسته است ولی با هر کاری که تحت تأثیر آن انجام شود، گشوده می گردد و با توجه به اصالت عالمی که با انقلاب اسلامی در این دوران ظهور کرده است، تنها اگر کاری در زمین و زمینه ی عالمِ انقلاب اسلامی انجام شود، آن کار از بین نرفته است. مثل رنگی که در یک نقاشی مصرف می شود، آن رنگ به گونه ای مصرف نمی شود که از بین برود، بلکه تازه به درخشش می آید، مثل به کاربردن الفاظ توسط یک شاعر بزرگ.
برافراشتنِ عالم تاریخی ما مربوط به انقلاب اسلامی است و از آن به بعد، هرکاری که در آن عالم انجام گیرد، وابسته به آن عالم خواهد بود و آن عالم است که آن کار را در برمی گیرد و معنا می بخشد تا معلوم شود عالمی که با انقلاب اسلامی گشوده شده، می تواند در فضایی که هر حرکتی گرفتار جهنم نیهیلیسم می شود و توسط آن بلعیده می گردد، به عزمی معنابخش تبدیل گردد. و انسان تنها در چنین عالمی در این دوران می تواند ذات خود را پاس دارد و در پیکاری که بین عالم داشتن با روح انقلاب اسلامی و جهنم نیهیلیسم به میان آمده است، میدان را ترک نکند.
42- تا در این موضوع اندیشه نکنیم که با انقلاب اسلامی چه می بایست رخ دهد، نظر به حقیقت پنهان آن انقلاب نکرده ایم و تلاش نمی کنیم تا آن انقلاب حقیقتِ خود را نشان دهد. یا بگو تلاش نمی کنیم در آن جایی هم که خود را نشان داده، آن را ببینیم. مگر رخداد اربعینی این سال ها و مگر نفی داعش آن جاهایی نیست که ذاتِ پوشیده ی انقلاب اسلامی ناپوشیدگی خود را به میان آورده؟
حقیقت انقلاب اسلامی از آن جهت که یک حقیقت تاریخی است و حقیقت، اگرچه مستور و پنهان است ولی نمی تواند همچنان پوشیده بماند، به همان معنایی که فرمود: «پری روی تاب مستوری ندارد» به هرحال در مظاهری خود را می نمایاند. تنها کسانی مهمان حقیقت دوران خود خواهند بود که یقین را در «من فکر می کنم، پس هستم» نمی جویند و به مفاهیمی که از حقیقت می شناسند، دل خوش نکرده اند. حقیقت برای چنین افرادی برای همیشه مستور خواهد بود، در حالی که اگر همه ی موجودات به «وجود» قائم اند، پس باید بتوانیم در هر موجودی «وجود» را نشانه بگیریم و بتوانیم در وجودِ انقلاب اسلامی، این روشن ترین آینه ی نمایش وجود در این دوران، با حقیقت و ذات آن که در این آینه ظهور کرده، مأنوس شویم و با حقیقت دوران به یقین تاریخی خود رسید.
43- وقتی می گوییم «وجود» هر چه را که هست در بر می گیرد و سبب وجودِ موجود می شود، و وقتی متوجه شویم روشنی و ظهورِ موجود به «وجود» بستگی دارد؛ دیگر برای روبه روشدن با حقیقت به چیز دیگری جز همین ظهور نظر نخواهیم کرد. ولی نظر به وجودی که در عین ظهور، پوشیده است، روشن کننده ای است که در عین حال پوشیده است و این پوشیدگی و ناپوشیدگی، صفتِ چیزها نیست، مربوط به وجودِ موجودات است و این حالت به بهترین شکل در رخدادهای تاریخی خود را به میان می آورد که چگونه حقیقت در صحنه هایی رُخ می نمایاند و در همان حال پنهان می شود. یعنی حقیقت که عین آشکارشدن و پنهان بودن است، در چنین رخدادهایی به خوبی سر برمی آورد. رخدادی که از طریق ملت ایران در آینه ی انقلاب اسلامی به وجود آمد، آینه ی ملاقات با حقیقت است. با برپاشدن انقلاب اسلامی، حقیقت تحقق یافت و از مستوری به درآمد و در عین حال به مستوری خود ادامه داد. «ایثار» یکی از آینه های شفاف ظهور حقیقت است و حقیقت در آن از مستوری به نامستوری می آید و باز در مستوری خود ادامه می یابد.
44- همچنان که کالاهای ساخت کارخانه با آن چه دست های هنرمند ساخته اند، متفاوت است و کالاهای ساخت کارخانه، ابزارهایی هستند که هیچ روحی در آن ها مستتر نیست تا روح انسان با آن ها احساس آشنایی کند و بتواند با باطن آن ها اُنس بگیرد؛ نظام هایی که عقل بشری آن را ساخته است، نمی توانند روح حساس انسان ها را در بر بگیرند. در حالی که اگر جامعه ی بشری مهیای آن شد که روحی قدسی آن را در بر بگیرد و آن روحِ قدسی، زندگی مردمان را معنا بخشد، انسان می تواند در آن جامعه با همه چیز اُنس داشته باشد و همدلی کند و از زندگی معنای ژرف تری را مدّ نظر آورد و ملکوت را در ناسوت تجربه کند و خود را نسبت به همه چیز، گشوده احساس کند و این گشودگی و همه چیز را با خود یگانه دیدن، امری است تاریخی و در بنیان گذاری نظام های مدنی می تواند به میان آید و همه چیز را مطابق خود سامان دهد. زیرا حقیقت، خود را در چنین رخداد قدسی به ظهور آورده و در جانِ بقیه گشودگی راه هایش را القاء کرده و آن ها را تکان می دهد هرچند در ابتدای امر آن نحوه حرکات، خلاف آمدِ عادت به حساب آید.
45- انقلاب اسلامی از آن جهت که شأنی از «وجود» است، تنها می توانیم متوجه باشیم که هست. و به جهت آن که یک حقیقتِ وجودی است، به راحتی از حضور آن غفلت می کنیم. در حالی که در این تاریخ جدّی ترین واقعیت است و می تواند به عالم و آدم، معنای اصیلی عطا کند و نه تنها یگانگی با حقیقت را به هرکس می دهد، بلکه یگانگی و یکتایی لازم را به افراد جامعه می بخشد.
با نظر به ظهور انقلاب اسلامی در شئونات مختلف تاریخی، به واقعیت آن نزدیک و نزدیک تر می شویم و متوجه ی گشودگی آن بر عالم و آدم می گردیم. کافی است در این رابطه گامی هرچند مختصر به سوی آن برداریم تا به سادگی به روشنی آید و آن چه تا به حال عادی می نمود، جدّیتِ خود را نشان دهد.
46- تفاوتِ اساسی انسان ها در این دوران آن است که یا نظر به «وجودِ موجود» دارند یا به «موجود بودنِ موجود». نگاه دوم ما را در گرداب متافیزیک می اندازد و با انتزاعیاتِ ذهنِ خودمان مشغول مان می کند ولی در نظر به «وجودِ موجود»، توجه به موجودی است که «وجود» را می نمایاند. در هایدگرِ اول، آن موجود که وجود را می نمایاند، «دازاین» بود و در هایدگرِ متأخّر آن موجود، تاریخ شد، ولی تاریخی که تعیّنِ خارجی اش آینه ی ظهور «وجود» باشد که در زمان هایدگر چنین آینه ای در میان نبود تا آن که انقلاب اسلامی ظهور کرد و جناب دکتر فردید که متوجه ی چنین دغدغه ای در هایدگر بود، با ظهور انقلاب اسلامی گفت ای کاش هایدگر زنده بود تا آن چه را طلب می کرد در انقلاب اسلامی به او نشان می دادم.
حال ما هستیم و آینه ی انقلاب اسلامی که «وجود» می تواند خود را به عنوان آزادترین موجود از غبار متافیزیک، آری! آزاد از متافیزیک، در آن خود را بنمایاند. اگر می خواهی به آن آینه بنگری، در تاریخی تفکر کن که شهید حججی را به ظهور آورده است.
حضور تاریخی معنای عجیبی است. اگر کسی دغدغه ی دیدنِ «وجود» در موجود را داشته باشد و بداند این بدون پیکار بین آن چه این حضور را پنهان می کند و آن کسی که با تمام وجود حتی با شهادتش تلاش می کند آن را به ظهور آورد ممکن نیست، چنین کسی معنای حضور تاریخی را می یابد و یا با پیکاری که در درون هرکدام از ما از همین جنس پیکار اتفاق می افتد؛ می توانیم حضور تاریخی خود را درک کنیم. شهید با عمل خود چنین حضوری را به نمایش آورد و ما با به فهم آوردنِ چنین حضوری، خود را در این تاریخ حاضر می کنیم. -که دائماً به خود نهیب بزنیم تا موجود، حجابِ وجود نشود وگرنه با دوگانگی بین خود و وجود روبه رو می شویم و این همان نیهیلیسم است-.
47- انقلاب اسلامی به عنوان حقیقتِ دوران برای کسی که از مفاهیم فراتر رود معنا دارد؛ وقتی خود را در معرض گشودگی حقیقت که در متن رخداد تاریخی انقلاب به ظهور می آید، قرار دهد. از این طریق است که تفکر به میان می آید و در جان انسان خانه می کند و او را به عنوان یک درکِ پیشینی در بر می گیرد و در کلّیت زندگی محفوظش می دارد و در عزمی خاص مطابق روحِ تاریخی که پیش آمده، قرارش می دهد و وقتی گرفتار روزمرّه گی ها شد، تکانش می دهد تا به کلّی از حضور تاریخی اش غافل نشود.
واقعیت راستین انقلاب اسلامی آن جا به صحنه می آید که حقیقت آن در مناسبات جامعه ظهور کند و مانع شود تا خودخواهی های انسان ها آن را به حجاب برد و تنها به ابزاری در دست سیاستمداران تبدیل اش کنند. حقیقت انقلاب اسلامی خود را جز در مناسبات جامعه به فعلیت نمی رساند، ولی این بدین معنا نیست که ذات انقلاب اسلامی را نادیده بگیریم و تنها آن را در ظهوراتی که دارد، دنبال کنیم، در عین آن که می دانیم ذات آن انقلاب در همین ظهورات متعیّن می شود و از مستوری به آشکاری قدم می گذارد. وقتی عهد انسان ها با آن ذات پای برجا بماند و انسان ها سعی کنند در زندگی و حرکات و سکناتِ خود مظهر آن عهد باشند، آن وقت انقلاب اسلامی همچون مجسمه ای که از دل سنگ مرمرین توسط هنرمند مجسمه ساز بیرون می آید؛ یقینِ نسبت به خود را آشکار می کند، یقینی که در جان متعهدانِ نسبت به انقلاب اسلامی نهفته بود و آگاهی لازم نسبت به آن نداشتند.
48- پی جویی حقیقت انقلاب اسلامی زمینه ای را فراهم می آورد تا معلوم شود چگونه باید ذات یک رخداد تاریخی را مدّ نظر قرار داد و راهِ نظرکردن به حقیقت، وقتی در آینه ی یک رخداد قدسی ظهور می کند، چگونه می تواند باشد و نگاه ما به مقوله های وجودی باید بر چه بنیادی استوار باشد تا تفکر آغاز شود؟ از آن جهت که تفکر، تفکر در «وجود» است.
راستی! «وجود» چیست که می تواند سرآغازِ تفکر باشد؟ آیا روشن نشد که «وجود» حقیقتِ مظاهری است که به میان آمده و از جمله ی آن مظاهر، رخدادهای اصیل تاریخی است؟ پس رخدادهای اصیل تاریخی شأنی از شئون حقیقت و سرآغاز تفکر است وقتی آن رخداد با دست و دل مردمی که ندای حقیقت را در گوش دارند سروده شود و به میان آید و معلوم شود در این رخداد تاریخی هر چیز غیر از آن است که عادتاً هست و به یمن چنین رخدادی هر چیز که عادی است و تا کنون بوده از ارزش می افتد. زیرا اساساً آن چه پیش آمده از رهگذر آن چه بوده ظهور نکرده است، درخشش دیگری است از انسانی دیگر که تازه باید در آن اندیشه کنیم تا با گشودگی آن اندیشه، معلوم شود سخن به کجا باید اشاره داشته باشد تا با اشاره به آن دور دست ها بتوانیم نوری را در عالَم به میان آوریم.
49- به صحنه آمدن، همراه با ظهور تاریخی انقلاب اسلامی، یعنی حضوری از نحوه ی سخن گفتنِ عالَم در این زمانه و قرارگرفتن در جایگاهِ قرب نسبت به اراده ی الهی، نحوه ای از مستوری درآوردنِ عالَمی است که آمده است ما را فرا گیرد تا تاریخ خود را از آن طریق بسازیم. گفتنِ ناگفتنی های قومی است تاریخی تا معنای ذات آن قوم و تعلق آن به انقلابی که انجام داده، به نمایش آید و پاسداری شود و این پاسداری وقتی رخ می دهد که آن گفتن، بر جان انسان ها گشوده شده باشد و آن حقیقت به طریقی در «یافت»ِ هرکس شکل گرفته باشد تا نتواند به سروش درونی خود بی التفات بماند و در امور «معتاد»ِ خود به سر برد، بلکه در ندای بی صدای درونی پناه گیرد و جان خود را در اُنسِ با حقیقت دوران به قیام آورد و این چنین شخصیتی را مطابق روح انقلاب اسلامی پی افکند و این پی افکندن جز با نگاه داشتنِ عهدی که با انقلاب اسلامی می توان بست، شکل نمی گیرد. این همان سررشته ای است که باید به دست گیریم و این پی افکندن، نحوه ای از فیضان است.
50- با حضور تاریخی انقلاب اسلامی حقیقت به سوی بشر روی آورده و می رود تا عادات زندگی های عادی را زیر و رو کند. انقلاب های قدسی با گشودن حقیقت در مقابل انسان ها آن چه را تا کنون بوده است، نقض می کند و مقاومت هایی که در مقابل اش می شود را به چیزی نمی گیرد و به آینده ای نظر دارد که مردانِ آن انقلاب چه با شهادت و چه با ایثار آن را پی می افکنند. زیرا اینان متوجه شده اند شخصیتی تاریخی به آدمی تفویض شده که در حال شکل گیری است. مثل بیرون آمدنِ آب چشمه از درون سنگ های سهمگین، آن حقیقت تاریخی، یک نوع اهداء کردن است به میانجی گری انسان کامل که از دیرزمان بدون آن که به چشم آید، آن را تدارک دیده، و این آغازی است که در انتهای خود با جهشی همراه است و آینده ی حقیقی در آن جهش به ظهور می آید.
مگر نه آن که آن نهایت که با جهش همراه است به هر امر عادی پشت می کند و از آن طریق پیکار با امور عادی را شروع می نماید تا آینده ی حقیقی بشریت به ظهور آید؟ پس آن چه امروز توسط میانجی اهداء شده است، نمی تواند به کلّی از خلاف آمدِ عادت بیرون باشد و با تکانی به معنای زیر و روکردن همراه نباشد.
51- تاریخی که با انقلاب اسلامی شروع می شود به معنای پناه جستنِ قومی است به آن چه به عنوان تقدیر الهی و حوالتِ قدسی به عهده اش نهاده اند تا خود را و بشریت را از زهر نیهیلیسم رهایی بخشد و این با نشان دادن حقیقت ممکن است، حقیقتی که امری است تاریخی، و به عنوان امر تاریخی انسان ها را در گذر زمان فرا می گیرد و دگرگون می کند و بدین لحاظ در این زمانه حقیقت با انقلاب اسلامی آغاز می گردد و با انقلاب اسلامی نگهداری می شود تا سرآغاز آن قومِ تاریخی را به همراه آورد و آن قوم از عادی شدن زندگی رهایی یابد.
حال سؤال این است با توجه به آن چه گفته شد آیا ما از حیث حضور تاریخی خود در سرآغاز هستیم؟ آیا ذات انقلاب اسلامی را به عنوان سرآغاز می شناسم و به آن توجه داریم؟ یا با همان فهم قبلی به آن می نگریم و با آن همان معامله ای را می کنیم که با سایر اتفاقات انجام می دهیم، این در صورتی پیش می آید که عزمِ نظر به دوردست ها که آینده ی حقیقی ما است در ما مرده باشد.
52- دیدن انقلاب اسلامی کاری است که باید به عهده گرفت، ولی نه به آن صورت که خود را فاعلِ شناسایی در نظر داشته باشیم، بلکه به عنوان کس یا کسانی که انقلاب اسلامی آن ها را در بر گرفته است و می توانند با آن تفکر کنند و با حقیقت دوران خود آشنا گردند. زیرا رخدادی این چنین قدسی لازمه ی تحقق حقیقت در این دوران است، نه آن که به میل خود بتوانیم نام آن را حقیقت بگذاریم و یا آن را حقیقت ندانیم. وقتی ظهوری اصیل و جامع از «وجود» در آینه ی چنین تاریخی رخ داده است و در نتیجه واقعی ترین واقعیات به صحنه آمده است، کافی است بگذاریم خود را بنمایاند و ما تلاش کنیم حضور آن را پیش چشم خود داشته باشیم که چگونه مثل سایر ساکنان حرم سِتر و عفافِ ملکوت، در عین تحرک لازم، آرام و پایدار است و همواره در هر صحنه ای حضور پایدار خود را متذکر می شود که این برای هر انسان متفکری امری است در خور تفکر، تا از طریق نظر به نحوه ی حضور تاریخی رخدادی به نام انقلاب اسلامی، در ذات «وجود» به تفکر بپردازد. زیرا در چنین صحنه هایی «وجود» تعین پیدا می کند و حقیقتِ دوران آشکار می شود و انسان از تمایز بین سوبژه و اُبژه عبور می کند.
این بود راهی برای به گفت درآوردنِ «وجود» به هیئتِ تفکر، در تاریخی که انقلاب اسلامی به عنوان یک رویداد به میان آمده و معلوم شده چیست که واگذاشته می شود و چیست که باید نگاه داشته شود.
53- گمان می کردیم در سیطره ی فرهنگ سکولاریته ی مدرن که در حاکمیت نظام شاهنشاهی بر ما گسترش یافته بود، اسلامیت ما در حال رفتن است. در حالی که با حضور انقلاب اسلامی معلوم شد اسلام به سوی ما می آید. همین گمان را ممکن است در مورد انقلاب اسلامی داشته باشیم که در حالِ رفتن است، غافل از این که انقلاب اسلامی سنت تاریخ ما است و به ما سپرده شده و ما، إحاله به آن هستیم. ممکن است گمان کنیم ماشین ما واقعی تر از ایده ی انقلاب اسلامی در این تاریخ است، در حالی که ایده ی آن انقلاب بدون آن که مستقیماً با ما سخن بگوید، ما را در سنت خود فرا گرفته و از بی تاریخی حفظ می کند. دیدگاهی که رخدادهای تاریخی را امور تاریخی می بیند، متعلق به گونه ای از خودفریبی است و تا وقتی به راستی تفکر به میان نیامده است این نوع نگاه به تاریخ همواره پا برجاست.
54- اندیشه انگیزترین واقعیت، آنی است که نه فقط آن چه برای اندیشیدن می دهد، بیشترین است یا به دیگر سخن، نه فقط آن چیزی است که بیش از هرچیز باعث می شود تا فکرمان را به کار اندازیم، بل آنی است که خودش از جانب خودش عظیم ترین غنای آن چیز را در خود ذخیره می کند که در خور ذکر و فکر است. پس آن چیز رازآمیز می تواند بود با ساحتی که در امر اندیشیدنی از آدمی واپس می گریزد و هم زمان در واپس گریزی به سوی آدمی می آید. یعنی تا هستیم پیشاپیش با آنی که برای اندیشیدن داده می شود، نسبت داریم. منتها در عین حال ما در مقام اندیشه هنوز نزدیک ِ آن چه اندیشه انگیزترین است، نیستیم. آیا آن اندیشه انگیزترین واقعیت در این زمان، انقلاب اسلامی نیست؟
55- انقلاب اسلامی به عنوان اندیشه انگیزترین امر در این دوران از افق بلند این تاریخ چون ستاره ای سوسو می زند و خبر از حضور نوری می دهد که در حالِ فرودآمدن است تا هرچه بیشتر بنیاد معنوی بشر امروز را روشن نماید. بنیادی رازآمیز و اندیشه انگیزترین، و تازه آغازیدن گرفته تا به مرور عصرِ ولایتِ خود را شکل دهد.
رویدادِ توجه همگانی به شهید حججی نشان داد چگونه قصه ی آن شهید در نسبت به تاریخی که با انقلاب اسلامی شروع شده، قصه ی همگان است. و شخصیتی که از طریق انقلاب اسلامی به سوی آن شهید آمده، شخصیت همه ی آن هایی است که آن شهید را تشییع کرده اند و دل خود را در گرو او یافتند، به آن معنا که او را ادامه ی هستی خود در این تاریخ احساس کردند.
56- وقتی در حضور تاریخی خود با تقابل فرومایه ترین انسان ها و حاکمیت های استکباری روبه رو هستیم، صدایی به ما می گوید امیدوار باشید، این صدا برای ما اشارتی به امید دارد. این صدا ما را به امید دعوت می کند. فرمان می دهد و ره می نمایاند، تا این حضور تاریخی ایمن بماند. این صدا، تفکری را برای حفظ کردنِ این حضور تاریخی، به ما عطا می کند. یعنی آن چه را برای اندیشیدن و تفکر در این تاریخ لازم است، بر جان ما می سراید و ما را به آمدن به ساحتِ تفکری که مخصوص این تاریخ است می خواند. و این است معنای تفکری که می توان در این تاریخ داشت.
57- از آن جایی که آغاز، خود را در شروع، مکتوم می دارد و به مرور در طی ظهورِ ابعاد گوناگون آن، معلوم می شود در آغاز خداوند چه چیزی را مقدّر کرده، بر همین مبنا می فهمیم انقلاب اسلامی چیزهایی را در آغازِ خود مکتوم دارد و به مرور و در مسیر حرکت خود گاه و بیگاه، وجهی از آن را می نمایاند و باز در آن آغاز، وجوهی مکتوم وجود دارد که باید در انتظار ظهور آن بود. مثل آن چه در ابتدای دفاع مقدس مکتوم بود و به مرور بروز کرد. در آن حدّ که به تعبیر امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه»:
«هر روز ما در جنگ بركتی داشته ایم كه در همه صحنه ها از آن بهره جسته ایم، ما انقلاب مان را در جنگ بــه جهان صادر نموده ایم، ما مظلومیت خویش و ستم متجاوز را در جنگ ثابت نموده ایم. ما در جنگ پرده از چهره ی تزویر جهان خواران كنار زدیم. ما در جنگ ابهت دو ابر قدرت شرق و غرب را شكستیم. ما در جنــگ ریشه های انقلاب پربار اسلامی مان را محكم كردیم. ما در جنگ به مردم جهان و خصوصاً مردم منطقـــه نشان دادیم كه علیه تمامی قدرت ها، سالیان سال می توان مبارزه كرد. جنگ ما كمك به فتح افغانستان را به دنبال داشت. جنگ ما فتح فلسطین را به دنبال خواهد داشت…. و از همه مهم تر استمرار روح «اسلام انقلابی» در پرتو جنگ تحقق یافت… جنگ ما جنگ حق و باطل بود و تمام شدنی نیست.»
و باز در آن آغاز که به تعبیر حضرت روح اللّه«رضوان اللّه تعالی علیه»، دفاع مقدس معنا پیدا کرد، حضور ما در منطقه مکتوم بود و با نفی داعش توسط ایران، آغازی به میان آمد که آن آغاز نیز خود را مکتوم می دارد، به طوری که گمان نمی کنیم این خودْ آغازی خواهد بود برای ظهورِ وجوهی دیگر از انقلاب اسلامی تا در این اندیشه باشیم که هنوز وجوهی بسیار متعالی از این انقلاب مکتوم است و باید در بستر مقاومت، منتظر ماند.
58- برای بیشترفهمیدن انقلاب اسلامی و تفکر در آن از آن جهت که به جهت وجودی اش، «تفکرناشدنی» باقی می ماند، باید به تقدیری فکر کنیم که در جان انسان ها رخ داده و نه به حرکات و فعالیت آن ها. انقلاب اسلامی یک رخداد تاریخی بود که از طریق آن رخداد، انسان ها در جان خود شنوای سخنی شدند که باید تاریخ دیگری را رقم بزنند، بدون آن که متوجه ی شنیدن آن پیغام درونی باشند، در عین آن که همیشه در طول تاریخ انسان های فرزانه به صدای حقیقت گوش داده اند که البته روشنفکران ما نتوانستند آن پیغام درونی تاریخی خود را درک کنند.
آن پیغام، مردم ایران را فراخواند تا با آن از درِ هم سخنی درآیند و حقیقتاً مردم ایران در مقامِ انسانی شان دلبسته ی کمند آن مشیت تاریخ ساز شدند و از آن به بعد عده ای را می یابید که همچون پیکی، مدام حاملِ آن پیغام می باشند، پیغامی که از سوی خدا در این تاریخ به انسان می رسد تا متوجه شود می تواند با حضور خدا در این تاریخ حاضر گردد و از دوگانگی بین سوبژه و اُبژه عبور نماید و خودش، زبانِ حقیقت دوران گردد، به آن صورت که حقیقت او را فرا می گیرد و مشکل روشنفکران ما چه در لباس ادبیات هایدگر سخن بگویند و چه عرفان نمایی کنند؛ آن است که پیغام تاریخی خود را که در بستر انقلاب اسلامی ظهور کرد و شهداء شنیدند، نشنیدند.
59- تردیدی نیست که در آغازِ راهِ ظهور حقیقت، ما آن را درست نمی شناسیم و هر اندازه آن حقیقتِ تاریخی خود را در ظروف تاریخی مختلف به صحنه آورد، بیشتر با آن آشنا می شویم و می فهمیم جانِ ما در این تاریخ، در پی آن بوده است و آن چه سزاوار تفکر است تنها تفکر نسبت به آن می باشد برای قرارگرفتن در راه تفکر.
اعتبار هر قدمی که آدمی در طریق تفکر در این تاریخ برمی دارد، به آن کوششی است که به آدمی مدد می رساند تا در مقام تفکر به آن چه بر جانش نازل شده، نظر کند. از این جهت می توان گفت توجه به اشاراتی که تفکر را به سرچشمه ی آن راه می نمایاند، ندایی است از درون که گاهی نسیمی آن را به گوش ما می رساند. این فهم، چون هر فهمی، دانستنی نیست که حاصل شناخت باشد، بلکه آن نوع هستی است که از اصل از آغازبودنِ ما در ما موجود است و منشأ تفکر خواهد بود.
60- خودِ استعلایی که روح تاریخی انقلاب اسلامی آن را در بر گرفته است، می تواند از خودخواهی های دوران سوبژکتیویته به سوی ایثارهای دوران انقلاب اسلامی سفر کند و از بند نیهیلیسمِ دوران رهایی یابد. زیرا این خود، خودی است که ماورای خودِ فرو رفته در تنهایی، خود را احساس می کند و متوجه است که تنها با «ایثار» می توان از بند نیهیلیسم رهایی یافت. رهایی از بندِ نیهیلیسم در این تاریخ، همه ی قبله ی ما است و شهداء چون متذکرِ توجه ما به این قبله هستند، ما را به اشکی می کشانند که راهِ رسیدن به آن قبله است. انقلاب اسلامی زمینه ی ایثار را برای عبور از نیهیلیسم فراهم کرد برای کسانی که متوجه ی خودآگاهی خویش هستند.
61- آدمی در هیچ چیزِ دیگری پناه نمی یابد مگر در آن ندایی که جانِ او را پر کرده و ما در ابتدا نسبت به آن ندا می توانیم در پی نشانی باشیم که البته در ابتدای امر، ناروشن است. ولی اگر آن را دنبال کنیم هرچند به سختی، می توان آن ندا را شنید. ندایی که از نوعی وارستگی و ورود به سرزمین دیگری از تفکر خبر می دهد و مانند برق پیدا می شود و می رود. حتی در زمانی بس دراز ممکن است برق آن ندا از ما بگریزد، ولی تفکری که اشاره به آن دارد همواره می ماند و «اشارت»، آنی است که روشنی می بخشد و نهان می شود و ما را به سرزمینِ تفکر وارد می کند. اندیشیدن در باره ی چیزی، به معنای قراردادن آن در میدان دیدِ خویش می باشد.
62- وظیفه ی ما در این تاریخ روشن ساختنِ نحوه ی وضعیت حضور انسان است توسط خود انسان، تا افقی که تا کنون برایش پنهان بوده آشکار شود. حضوری بی واسطه که موجب حضور سایر چیزها نیز می شود. این همان طلوعِ هستی است به همان معنایی که «وجودْ» خود را در تاریخ ظاهر می کند، همان وجودی که ما را در برگرفته و زمانِ «حال» را تا آینده می گستراند و در این راستا نظر به حضور تاریخی خود در انقلاب اسلامی که همان حضورِ وجود در این شرایط است، ما را در آینده ای وارد می کند که همواره خود را به صورت حاضر در می آورد.
63- ظهور حقیقت در نسبت با انسان در گرو گشودگی انسان است نسبت به حقیقتِ ناپیدا که در اثر آن گشودگی، انسان تلاش می کند حقیقت را در رخدادی تاریخی و انضمامی ببیند و بنمایاند و از رهگذر همین گشودگی است که حقیقتْ به تاریخ بدل می شود یعنی انسان در ذات خود فقط گشودگی نسبت به حقیقت است که با به کاربردنِ آن گشودگی، تاریخ به عنوان آینه ی ظهور خدا در کنار انسان رخ می نمایاند و انسان معنای خود را که همان گشودگی است، می یابد. و این همان قانونِ نخستِ تفکری است که انسان در مقام تذکر تاریخی متوجه ی حضور خدا در حوالتِ تاریخی می شود و با نگهبانی از گشودگی خویش، مخاطبِ حوالت تاریخی خود می گردد که به او تذکر می دهد.
64- انقلاب اسلامی افقی از تاریخ این عصر است که در سرزمین ایران در حال آشکارشدن و طلوع کردن است، برای فهم بنیادی دیگری از زندگی، فهمی که دغدغه ی آن در سخن متفکرانی که در حال مواجه با حقیقت این دوران هستند، به گوش می رسد. متفکرانی که نسبت به «وجود» در هر چهره ای که ظهور کند دارای فهمی اصیل می باشند و نسبت به ظهورِ چهره های متفاوتِ وجود در تاریخ نه تنها غافل نیستند، بلکه ماورای نگاه معرفت شناسی مفهومی، در نسبت خود با وجود، یافتی پیشینی دارند و جنبه ی معرفت شناسانه نسبت به «وجود» را امری ثانوی می دانند. از آن جهت که در احساسِ «وجود» وقتی «وجود» در تاریخ، انسان را در برمی گیرد، انسان، خود را عین زمان و تاریخی احساس می کند که در آن حاضر است و این است معنای یافت پیشینی وجود که مقدم است بر جنبه ی معرفت شناسی وجود.
65- احساس واقع بودگی در تاریخ انقلاب اسلامی به عنوان زندگی در آغوش حقیقت دوران، همان احساس زندگی به معنای حقیقی است و در این راستا فهمی مناسب زمانه، انسان را فرا می گیرد، فهمی که در اثر آن فهم، انسان با یک نگاه سر در می آورد قضیه از چه قرار است. زیرا آن نگاه به نحوه ی وجود او برمی گردد و نه به دانش او و بدین لحاظ آن انسان صاحب فهمی جامع و پیرامون نگر می شود. نگاهی که بر پایه ی دغدغه ی او نسبت به تاریخی که در آن قرار دارد استوار است. و در راستای چنان پیرامون نگری است که می فهمد در این زمانه چه چیزی در جای خودش هست و چه چیزی در جای خودش نیست.
66- ما در این تاریخ وارد موقعیتی شده ایم به نام پیرامون نگری، لذا قبل از آن که ما کاری بکنیم در این نقطه از تاریخ که حوالت ما است، پرتاب شده ایم و بدین لحاظ که این تاریخ، تاریخ ما است می دانیم چه چیزی در کجا باید باشد و با هویتی پیرامون نگر جایگاه هرچیز را در نسبت با دغدغه ی تاریخی خود و در دل سنتی که به میان آمده است، می بینیم. این است راز پیرامون نگری آن هایی که در بستر انقلاب اسلامی زندگی خود را معنا کرده اند.
67- قرارگرفتن در یک تاریخ و در یک حوالت تاریخی در عین آن که وجوه اختصاصی هرکس را محفوظ می دارد و هرکس برای زندگی خود طرحی می افکند، طوری است که همه با هم جلو می رویم و در نتیجه طرح افکنی های ما همه در داخل این سنت و این حوالت قرار می گیرد، در عین آن که اسیر این حوالت نیستیم، بلکه در این طرح افکنی ها نحوه ای از آزادی داریم ولی نه آزادی مطلق که بیرون از حوالت تاریخی باشد، بلکه آن نوع آزادی که امکان های خود را در طرح افکنی های خود محقق کنیم و این همان آزادی است که هرکس در حوالت تاریخی خود می تواند احساس کند و تقدیر خود را در امکان اصیل اش باز یابد.
68- معنای زندگی در حوالت تاریخی که امروز در انقلاب اسلامی محقق شده، بدین معنا است که بدانیم کدام امکان، در این زمان، امکانِ اصیل ما است و کدام امکان، امکانِ ما و ملت ما نیست و مربوط به تاریخی دیگر و یا ملتی دیگر است و ما با آن امکان ها معنای خود را نمی یابیم. زیرا در نگاهی پیرامون نگرانه می توان یافت که آن امکان ها در معرض ادامه ی ما نیست و به جای آن که ما را به عالم خود برگرداند و در آن مستقر کند، ما را از عالَم خود خارج می کند و دغدغه ی وجودی ما را از ما می گیرد. حضور در تاریخی که با انقلاب اسلامی به میان آمد موجب می شود تا هرکس امکان اصیل خود را تجربه کند و جایگاه دروغین امکان های غیر اصیل را بشناسد.
69- بازخوانی یک فتح تاریخی در ذات آن فتح نهفته است. ظهور آن فتح تاریخی، اولین مرحله ی فهم از آن را به میان می آورد تا در مراحل دیگر با فهمی دیگر از آن، آن رخداد را از آنِ خود کنیم و فهمی دیگر از تاریخ خود را با خود در میان بگذاریم.
در فهم جدید، فهم پیشینی یا فهمِ پیرامون نگر تثبیت و حفظ می گردد و به صورتی همه جانبه به آن رخداد وقوف حاصل می شود و خودآگاهی لازم نسبت به آن به میان می آید و عملاً بیگانگی نسبت به آن به کلّی از بین می رود و آن رخداد تاریخی هرچه بیشتر حقیقت خود را به ما نشان می دهد و بیش از پیش برای ما شفاف می شود تا معلوم شود وقتی مجال دهیم تا خداوند مطابق طلب حقیقی یک ملت، خود را در تاریخ آن ملت بروز دهد، چگونه خداوند ما را در برمی گیرد و چگونه عالم آینه ی ظهور و بروز شأنی از شئونات خدا، مطابق آن تاریخ می شود[69] و ما را دعوت می کند تا با هر واقعه ای در آن تاریخ منتظر نحوه ای از حضور خدا مطابق آن فتح تاریخی باشیم[70] و مجال دهیم دیگر انسان ها در بستر فتح تاریخی زمانه سخن خود را به میان آورند. در این حالت، دانشِ سکوت اهمیت خاص خود را پیدا می کند.
70- با توجه به حیثیت توحیدی انقلاب اسلامی، ما نسبت به انقلاب اسلامی رویکرد ایمان گرایانه داریم، به همان معنایی که به اسلام و قرآن ایمان داریم و از این جهت سعی می کنیم با باطن انقلاب اسلامی که همان اراده و مشیت الهی است، رابطه برقرار کنیم و در همین رابطه باطن انقلاب اسلامی جان و روان شهداء را در برگرفته و آن ها مطابق جان خود عمل کردند؛ یعنی شهداء، صورت باطن انقلاب اسلامی اند و می توان با نظر به سیره ی آن ها به آن باطن منتقل شد. و این حالت در مصادف شدن با شهید حججی به صورتی روشن تر احساس شد.
با نظر به باطن انقلاب اسلامی، ظهوراتی که از طریق انقلاب اسلامی برای ما ظاهر می شود معنایی حقیقی دارند، پس نباید از هرچه باطنی تردیدنِ مدام انقلاب اسلامی غافل شد.
71- در رابطه با اشاره به انقلاب اسلامی بحث در متقاعدکردن طرف مقابل نسبت به انقلاب در میان نیست تا گرفتار کلامی شدنِ اندیشه ی سیاسی شویم و در موضع دفاع از انقلاب قرار گیریم، بلکه بحث در حکایت کردن از چیزی است که خود را در جان ها حاضر کرده است. کافی است موقعیت خود را در این تاریخ درست بشناسیم تا متذکر سرمایه ای باشیم که وجه یمینی انسان ها در آن مستقر هستند و این امکان سخن گفتن با انسان امروز از وجه معنوی اش را فراهم می کند تا در زندگی مدرن از بی معنایی نجات یابد.
72- برای روبه روشدن با افقی که انقلاب اسلامی متذکر آن است، نمی توان مستمع آزاد بود. باید سعی کرد در بستر تاریخ، متوجه ی تفکر معنوی دیگری شد، تفکری که نه تفکر ابن عربی است و نه تفکر صدرایی و در عین حال از آن ها جدا نیست، ولی تفکری است مربوط به این تاریخ، از آن جهت که «تفکر، تاریخی است» و با رجوع به چهره ای از حقیقت که در این تاریخ به ظهور آمده است شکل می گیرد. تفکری که در مقابل بشر امروز راهی را آشکار کند که در این تاریخ آینه ی نمایش حقیقت باشد. مثل آینه های شفافِ جبهه ها و اسارت ها تا هستی به ظهور آید زیرا هستی است که انسان را راه می برد و به او خطاب می کند و هستی است که خود را در انقلاب اسلامی نشان می دهد. و از این جهت باید حرکات رزمندگان را در آینه ی انقلاب اسلامی به تماشا نشست و ندای هستی را از آن طریق به گوش جان رساند.
73- با تلاش برای گوش سپردن به ندای بی صدای انقلاب اسلامی، انسان در موضعی قرار می گیرد تا حقیقت انقلاب اسلامی به وی خطاب کند و این موضع، موضع انتظار و چشم به راه بودن برای وقوع چیزی است. البته آن چه وقوع می یابد درکی مفهومی از انقلاب نیست، بلکه واقعه ای است که در آن مواجهه، «واقعه» به زبان می آید و جهانْ خود را برای ما آشکار می کند، چیزی که تا قبل وجود نداشت.
74- تجربه ی انقلاب اسلامی، به عنوان رخدادی تاریخی در زیست جهانی که در آن هستیم، برای ما رخ می دهد، مثل هر تجربه ای که گونه ای از تاریخ مندی است و با روبه روشدن با حادثه ها متوجه حضور تاریخی آن می شویم ولی نه با فهم متافیزیکال که قدرت به چنگ آوردن چنین رخدادی را ندارد، زیرا انقلاب اسلامی پدیده ای نیست که قابل تفکیک از دیگر پدیده ها باشد. تجربه ی انقلاب اسلامی، مثل تجربه ی زیباشناسانه، افق های تازه ای را در مقابل انسان می گشاید. در روبه روشدن با صحنه هایی که مربوط به انقلاب اسلامی است مثل ایثارها و شهادت ها و تشییع شهداء و راهپیمایی های مربوط به انقلاب، افق جدیدی در مقابل انسان گشوده می شود. مثل پرتاب شدن انسان در جهانی بی کرانه و این شکل گیری فهم است در تاریخ. این فهم، فهمی نیست که قابل توضیح با معرفت شناسی باشد، ادراکی است که قابل توضیح با منطق نیست و در عین حال فهمی است که همگان را در برمی گیرد و باید آن را پرورش داد.
این که گفته می شود امر تاریخی مثل امر زیباشناسانه معرفت بخش است و ارزش معرفتی دارد، مشروط به آن است که گمان نکنیم معرفت منحصر به امر ریاضی مند است. امر تاریخی و تجربه ی تاریخی چیزی است که معرفت شناسی مبتنی بر تفکر ریاضی، نادیده اش می گیرد ولی وجهی از وجود است و قابل درک، اما نه با عقل متافیزیکال.
75- وقتی متوجه باشیم حقیقت وسیع تر از آن چیزی است که در علم تجربی رخ می دهد. تجربه ی تاریخی را امری ذوقی و غیر معرفت بخش نمی دانیم. مشکل در این جا است که معرفت را منحصر به مفاهیم ذهنی می دانیم ولی با رجوع به «وجود» از این ضعف تاریخی عبور خواهیم کرد.
متفکرانی که «وجود» را مدّ نظر دارند فهم پُوئتیک یا شاعرانه را مثال می زنند که در جای خود قاعده مند است ولی عنصری است بیرون از توضیح، بلکه در مثال و نمونه بروز می کند و فهم انقلاب اسلامی از این نوع است و این نوع فهم، فهمِ ساده ای نیست مگر آن که از تفکری که تنها با مفاهیم ذهنی است، آزاد شویم تا راهی برای فهم انقلاب اسلامی به سراغ ما آید.
76- اساس جهانی که ما از پیش در آن قرار گرفته ایم با نوعی ادراکی حسّی آغاز می شود[71] و در قاعده و روش درنمی آید و این نیز گونه ای از معرفت است. معرفت، امر هنری و تاریخی از آن نوع معرفت است. معرفتی غیر از معرفتی که در علوم تجربی هست.
معرفتِ حاصل از علوم تجربی اساساً با ذهن و با امر ابژکتیو سر و کار دارد و باید هم چنین باشد. اشکال از آن جایی است که در دوره ی مدرن، فهم تاریخی و فهم هنری از حوزه ی معرفت بیرون رانده شده و ذوق و احساسی که انسان با حضور در تاریخ در خود می یابد، به عنوان معرفت دیده نمی شوند. زیرا در فهم امر تاریخی هر ناظری خودش شرکت کننده در فهم آن امر است. ما در تاریخ هستیم و تاریخ را می فهمیم و این اتحادِ بین نظر و عمل است، به این معنا کسی نمی تواند از تاریخ فاصله بگیرد و اساساً در تاریخ است که امر تاریخی فهمیده می شود و این در دوره ی مدرن مورد غفلت قرار گرفته است.
77- پیوند اجتماعی، نظم و قاعده دارد و کم و بیش می توان ظواهر این نظم را شناخت، اما نظم و قاعده ی اجتماعی از جنس قواعد نظم مکانیکی نیست و با دستوالعملِ این شخص یا آن گروه مقرر نمی شود، نظم اجتماعی در زبان و بنابر این در وجود همه ی آدمیان است، پس از آن که انسان ها رجوعی به جانان پیدا کردند از درون جان آنان برمی آید و در قول و فعل شان سریان می یابد. اگر این رشته اتصال در شعر و تفکر قطع شود روابط عادی سیاسی و اقتصادی و اجتماعی هم خلل می بیند و بدبینی و بی اعتقادی نسبت به دیگران و بیگانگی با خویش و خویشاوند و در نتیجه خودبینی و خودخواهی و پشت کردن به ذکر و فکر و راه دادن به کین و کین توزی و غلبه ی دروغ بر زبان، امری شایع و عادی می شود. و انقلاب اسلامی همان راهی است که ما را از این معضل می رهاند به شرطی که متوجه باشیم می توانیم با تاریخ خود فکر کنیم.
78- دست آورد انقلاب اسلامی به معنای حضورِ تاریخی آن، طوری است که نمی توان ایده های خاصی که آن را به صحنه آورده است را نادیده گرفت. ایده ی عبور از سیطره ی فرهنگی سکولاریته و لائیتسه، و بدین لحاظ نه فاشیسم حاصل انقلاب فرانسه است و نه داعش حاصل انقلاب اسلامی و نه ملاعمر نمونه ای از شخصیت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه». و این نوع برخورد با رخدادهای بزرگ و انسان های بزرگی که تقدیر تاریخی زمانه ی خود را می شناسد، تقلیل دادنِ آن رخدادها و آن اشخاص به حساب می آید و خبر از عدمِ درکِ کشف تاریخی می دهد.
تربیت غربی در کشورهای جهان سوم انسان هایی می پروراند که نسبت به غایات کلّی نظام خودشان بی تفاوت اند، هرچند به احکام شرع مقید باشند. در حالی که در عقل انقلاب اسلامی مسئولیت اجتماعی برای افراد امر مهمی است و آن نتیجه ی تحقق یافتگی انسان در تاریخِ زمانه ی خود است. در این درک است که گروه های مختلف معتقد به عقل انقلاب اسلامی، می توانند در کنار هم قرار گیرند.
79- انقلاب اسلامی چنانچه برای افراد به صورت حقیقت دوران ظهور کند، جزء وجود انسان می شود، طوری خواهد شد که انسان یارای دست کشیدن از آن را ندارد، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود. و این مشروط بر آن است که با انقلاب اسلامی بتوان رابطه ی وجودی و إشراقی برقرار کرد، در آن حالت است که انسان خود را در آغوش انقلاب اسلامی احساس می کند، به طوری که آن انقلاب تمامِ او را در برگرفته و افق وجود او را آن چنان پر کرده که هیچ آینده ای را بدون آن نمی نگرد.
چیزی در این تاریخ به نام انقلاب اسلامی به ما داده شده است که تنها از طریق آن می توانیم از بحران هایی که حاصل غرب زدگی مان است، رها شویم. تنها در این راه بودن است که می توانیم به تعادل لازم بیندیشیم و آن را بیابیم و از گردونه ی توسعه یافتگی و توسعه نیافتگی به گردونه ای وارد شویم که انقلاب اسلامی با تعریفی که از انسان به میان می آورد، در مقابل ما گشوده است.
80- درکِ تاریخی، امر بسیار مهمی است و بصیرتی را به همراه می آورد که از طریق آن بصیرت، هم حوالتِ تاریخی خود و هم محدودیت های خود را می یابیم و امیدواری نسبت به آینده با درک تاریخی انقلاب اسلامی، امیدواری عاقلانه ای است.
در مرحله ی خودآگاهی نسبت به انقلاب اسلامی از آن چه بر ما می گذرد خبردار می شویم و این در مسیر رجوع به انقلاب اسلامی، خود به خود پیش خواهد آمد و می توانیم در راهی قدم بگذاریم که با انقلاب اسلامی گشوده شده، در این صورت از تنگنای تاریخی غرب زدگی خود رها شده ایم. این جا است که سختی ها موجب آفرینندگی می شوند و رنج، مُقَوّم حیات می گردد و مقاومت، به جای سازش به میان می آید و امنیت در دل ستیز با استکبار ظهور می کند و امیدواری عاقلانه ای نسبت به آینده ظهور می کند که با توهّم همراه نیست.
81- باید از خود پرسید انقلاب اسلامی در این تاریخ یک مسئله است که باید آن را فهمید و یا یک «راز» است که باید به آن تقرّب جست؟ روحیه ی انتزاعی و جزمی، این انقلاب را یک مسئله می داند که باید برای خود حل کند و در تملّک آورد و بر آن حکم براند. زیرا به گمانش آن را در دست خود دارد ولی در برخورد با انقلاب اسلامی به عنوان یک حقیقت، دیگر انسان بین خود و آن رخداد، دوگانگی احساس نمی کند بلکه در نسبتِ با آن، تمایز سوژه و اُبژه از بین می رود و انسان، نوعی یگانگی در جان خود نسبت به آن می یابد به طوری که جانِ او انقلاب اسلامی می گردد و در چنین بستری «شهادت» برای دفاع از انقلاب ظهور می کند و این غیر از آن است که یک سرباز طبق قانون برای دفاع از وطن به جبهه می رود. در این جا تقرّر حضوری و ظهوری انسان طلوع می کند و به هویت و احساسی می رسد که دیگر، عالَم برای او چیزی نیست که او فکر می کند بلکه عالم چیزی است که او در آن زندگی می نماید. انسان، گشوده بر عالَم می شود و با آن می باشد، اما مالک آن نیست.
82- ابتدا انقلاب اسلامی به عنوان اراده ی الهی که در این تاریخ باید محقق شود در جان انسان های این تاریخ به صورت علم حضوری هست و آن هایی که نسبت خود را با آن چه در جان شان اشراق شده است حفظ کرده اند، مطابق آن عمل می کنند و سپس در یک خودآگاهی به صورت علم حصولی می توانند از آن گزارش دهند و آن را توصیف کنند.
گزارش از انقلاب اسلامی، چیزی را آشکار می کند که از قبل برای گزارش گر آشکار شده و وقتی مخاطب آن را درک می کند که فهمی اجمالی از آن در تاریخ و زیستْ جهان خود داشته باشد و گذشته ی خود را تاریخ امروز خود نمی داند تا همچنان در انتزاعیات به سر برد و به یک معنا به دین گذشته پای بند نیست تا خدای دین جدید با او سخن بگوید و آن چه باید برای او آشکار شود، آشکار گردد. در همین رابطه وقتی دین جدیدی از طریق پیامبر جدیدی به جهان بشری عرضه شد، نمی توانیم بر دین گذشته باقی بمانیم، زیرا گذشته به «مفهوم» تبدیل شده است و افقی را در مقابل انسان ها نمی گشاید.
وقتی افق تاریخ روشن است هر اندیشه ای که اظهار شود اذهان مستعد را برمی انگیزد که در آن تأمل و تحقیق کنند و راه بجویند و به همین دلیل سخنی که با جان ها مناسبت ندارد مورد اعتنا قرار نمی گیرد زیرا در گذشته متوقف شده است.
83- در زمانی که جهت اجتماعِ انبوه انسان ها در یک شهر، تاریخ خاصی شروع شده است و زندگی بدون استفاده از ماشین سواری ناممکن شده و از این طریق همه در آلوده کردن هوا بی نقش نیستید، باید طور دیگری فکر کرد و خود را با اموری متفاوت نسبت به زندگی گذشته روبه رو دید. در این حال معنای حکومت با معنای دینداری گره می خورد از آن جهت که انسانِ مؤمن نسبت به آن چه در اطراف او می گذرد نمی تواند بی تفاوت باشد و انقلاب اسلامی برای معنابخشی به انسانِ این دوران در فضای دین داری شکل گرفت، تا دینداری به سبک اسلامی در چنین زمانه ای هم ممکن باشد وگرنه باید گفت اسلام، دینِ شهرها نیست و تنها در شرایط قبیله معنا دارد.
84- هر تاریخی ظاهر و باطن خاص خود را دارد و مردم معمولاً به ظاهر آن توجه می کنند. همان طور که باطن تاریخِ تجدد تاریخ قدرت بشر است و باطن تاریخ انقلاب اسلامی، تاریخ عبودیت بشر است در راستای توحیدی که امامان شیعه متذکر آن بودند و از این جهت این تاریخ با باطنی ترین بُعد انسان سخن می گوید در حالی که بسط قدرت که مدرنیته خود را در آن تعریف کرده، به معنی کامل شدن نیست تا بگوییم مدرنیته، اوجِ کمال انسانی است و تنها قانون باید بشر را مدیریت کند.
با ظهور انقلاب اسلامی، تحولی بنیادین در وجدان سیاسی- اجتماعی مردم ما پدید آمد که در إزاء آن به آزادی و برابری سیاسی می اندیشند و به دنبال شرایطی جهت تحقق آن می باشند و از دیانت در این تاریخ چنین انتظاری دارند زیرا جوهر انسان، آزادی و اختیار است و با آن ساخته می شود و مقصد دین نیز جز ساخته شدنِ انسان نیست و انقلاب اسلامی در این راستا به این تاریخ قدم گذاشته است تا جوابگوی احساس آزادی که مردم این دوران آن را در خود احساس می کنند، باشد ولی نه به صورت لیبرالیسم که نوعی اباحه گری است[72] بلکه آزادی در بستر انتخاب و اختیارِ متعالی که ماورای بسط قدرت به بسط عبودیت انسان منجر می شود تا انسان هایی به میان آیند که نسبت به اجتماع بشری احساس مسئولیتی جدّی در خود دارا می باشند، بیش از آن که به نفع شخصی خود بیندیشند.
85- به همان معنایی که کلّ بر جزء مقدم است و افراد با امام شان محشور می شوند، باید متوجه ی حاکمیت روح انقلاب بر افراد مختلف باشیم - به همان معنایی که جامعه، هویتی غیر از هویت افراد دارد-[73] پس آن هایی که تنها به نفع شخصی خود می اندیشند عملاً از تاریخ خود و از هویت اجتماعی شان بیرون می افتند. اینان نتوانسته اند بین اراده ی آزاد فردی خود، با هویت ضروری اجتماعی شان جمع کنند زیرا این با بلوغِ عقل اجتماعی میسر می گردد و در آن است که انتخاب های فردی انسان به وسعت هویت اجتماعی او گسترده می شود و به یک معنا اراده ی او با اراده ی الهی یکی می گردد زیرا از خودخواهی های خود آزاد شده و آزادی را به معنای حقیقی خود احساس می کند. انسان در آن حال به اراده ی آزاد رسیده، در چنین فضایی نحوه ای از اراده ای مشترک بین افراد جامعه احساس می شود و هرکس خود را در دیگری می یابد و شرایط تحقق چنین جامعه ای را انقلاب اسلامی فراهم کرده است که در آن جامعه کلّی مقدس، میدانِ ظهور نیاتِ معنوی جزء ها می شود و سیاست و دیانت به هم می رسد مثل نزدیکی ایمان و عمل برای قرب هرچه بیشتر به خداوند.
86- طبق نظر به حیث التفاتی، «آگاهی»، آگاهی به چیزی است وگرنه آگاهی به پدیده نیست بلکه یک نوع فهم انتزاعی است. حال در نسبت با واقعیت انقلاب اسلامی اگر آگاهی درستی نداریم عملاً در عالَمِ بی آگاهی به سر می بریم. زیرا آگاهی، متعلَّق می خواهد و آن چیزی که آگاهی را آگاهی می کند آگاهی به «وجود» است در آینه ی تاریخ. و این است رخدادِ فهم، و در این حالت شناخت واقع می شود و همبستگی بین انسان و واقعیت شکل می گیرد.
متفکرانِ امروزین را باید به شیوه ای بفهمیم که خود را با «وجود» در تاریخِ امروزین که همان جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی است، به فهم رسانده اند، آن هم نه وجود به معنای یک مفهوم مطلق، بلکه وجود به معنای ظاهربودن، مثل ظاهربودنِ زیبایی در یک اثر هنری. با توجه به این امر است که اگر این انقلاب و حرکات شهداء درست فهمیده نشود، خداوند فردای این عالَم از ما حساب می کشد. زیرا شرایط فهم را برای ما فراهم کرد و ما به آن چیزی که موجب آگاهی می شود التفات ننمودیم.
87- ارتباط شهداء با انقلاب، ارتباطی حضوری و تودستی است و ارتباطِ طرفداران انقلاب که در حدّ شهداء نیستند، ارتباطِ ثانویه و پیش دستی است که البته این ارتباط به اصالتِ نوع اول نیست بلکه ارتباطِ تماشاگرانه با انقلاب است، نه ارتباطِ بازیگرانه. طرفدارانِ انقلاب تا به یگانگی بین خود و انقلاب فکر نکنند، خطر ریزش، آن ها را تهدید می کند زیرا هنوز نمی دانند از چه چیزهایی باید عبور کنند و به چه چیزهایی باید رجوع داشته باشند.
ما، در مسیر بالندگی خود باید بدانیم از چه چیزهایی باید عبور کنیم و به چه چیزهایی رجوع داشته باشیم تا در بی آیندگی و بی تاریخی قرار نگیریم. از طریق انقلاب اسلامی و سلوک ذیل شخصیت اشراقی حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» اشاراتی در این تاریخ به میان آمده است که زبانِ تفکر انتزاعی، توانِ ارائه ی آن را ندارد و زبانِ احساسات معمولی نیز آن را می کاهد، نیاز به زبانی داریم که حقیقت را در این تاریخ نشان می دهد و این با نزدیک شدنِ «حقیقت» و «تاریخ» ممکن است، به همان معنایی که قرآن توصیه می کند سیر در زمین بکنیم و رازِ سقوط جوامع و تمدن هایی که نسبت خود را با حقیقت شکل نداده اند، بیابیم. از این طریق معلوم می شود به چه چیزهایی باید نزدیک شد و از چه چیزهایی باید عبور کرد.
88- معلّمانِ دینداری مردم، باید مواظب باشند چگونه باید در این تاریخ حاضر شد که سخنگوی عقاید و ارزش های بنیادین مردم گردند و نه ادامه ی مشهوراتی که اشاره به فرهنگی دارد که انقلاب اسلامی آمده است از آن عبور کند.
آن هایی که با اصول عقاید سنتی می خواهند مردم را به راه راست هدایت کنند و نظر به نزدیکی حقیقت و تاریخ از طریق انقلاب اسلامی ندارند، این طور نیست که کارشان ادامه نداشته باشد، ولی عمیقاً نقش شان تقلیل می یابد. زیرا حتی آن فکری که اکنونِ انقلاب اسلامی را شکل داده برای آن که آینده ی آن را شکل دهد، کافی نیست آینده را باید با تفکری شکل داد که حقیقت را در آینه ی تاریخ می نگرد.
89- انقلاب اسلامی توان آن را دارد تا عالَمی را در مقابل ما بگشاید، عالمی که مجموعه ی ظرفیت ها است - مثل زمینی آماده ی کشت، و نه مثل آپارتمان ها که زمین را اسیر خود کرده است- در عالَمی که انقلاب اسلامی در ما ایجاد می کند می توانیم تصمیمات تاریخی خود را شکل دهیم. عالَمی نامکشوف که در عین حال، همه چیز و همه ی اعمال ما را در بر می گیرد و معنا می بخشد و ما را از نیهیلیسمِ دوران عبور می دهد.
شوربخت آن کسی که عالَم ندارد و نسبتی با تاریخ خود پیدا نکرده است و پیام تاریخ خود را گم کرده. انسانی که عالَم دارد، امرِ قدسی را که در تاریخش نهفته است، می فهمد و سعی می کند آن را در موضع گیری ها و گفتار خود آشکار نماید.
بی عالَمی همان بی خانمانی و نیست انگاری است. انسانی که بی عالم است بی بنیاد و بی خانمان است و از آن حیث که «وجود» را گم کرده است، بی ریشه است.
انقلاب اسلامی در دورانی که همه چیز بی معنا شده است، سعی دارد معنای اصیلی برای این جهان در مقابل ما قرار دهد تا ثابت شود انسان بدون عالَم نمی تواند باشد و روشن شود کدام جهان می تواند ما را از نیهیلیسم دوران نجات دهد.
90- ساختار زمان مندسازی و زمان مندی انسان به معنایی که دازاین متبادر می کند، همان تاریخ مندی است.
انسان با چنین هویتی از طریق زمان مندسازی، نه تنها نسبت به موجودات گشوده است و شرح صدر دارد، بلکه بر گذشته و آینده نیز گشوده است. اساساً حضور تاریخی داشتن، رخدادی است برای انسان که گذشته را به آینده وصل می کند و امکاناتی را که در گذشته، آینده محسوب می شده را بالفعل کند. «انسانِ اصیل، در گذشته ی خویش نظر به آینده اش دارد.» زیرا غایت مند و هدف دار است و همواره گذشته را به اهداف آینده ی خود فرا می افکند. علاوه بر این، انسانِ اصیل عملاً و بالفعل یک بستر تاریخی دارد و بدون بستر تاریخی معنا ندارد زیرا بودن یا اگزیستانس انسانِ اصیل ملازم آن است که تاریخی داشته باشد. این تاریخ که چنین انسانی در آن رخ می دهد حاوی فرهنگ و زبان و همه ی مشترکاتی است که انسان از آن بهره مند است.
تاریخ مندی، منشأ امکانات انسان را نشان می دهد. همواره گذشته ی خویش را به عنوان هستی بالفعلِ خود به آینده ای که امکانات پیش روست، فرا می افکند تا به کمال هستی خود دست یابد. کمالی که در بستر امکانات تاریخی انسان به سراغ او می آید و انسان را از بن بست و یأس نجات می دهد و در این زمان و زمانه، آن امکانِ تاریخی، انقلاب اسلامی است برای عبور از دوگانگی توسعه یافتگی و توسعه نیافتگی.
انسان می تواند به رابطه ی خود با گذشته و با فرهنگ خود توجه داشته باشد و انسان اصیل و حقیقی باشد و یا از آن ها غافل باشد و اصیل و حقیقی نباشد. توجه به گذشته به انسان چنان اصالتی می دهد که می تواند امکانات خویش را باز یابد و آن ها را در آینده مطرح کند. غفلت چیزی نیست جز فراموش کردنِ گذشته و آینده، که این همان روزمرّگی است، یعنی بی خانمانی و بی بنیادی و بی ریشه گی. در این حال چون انسان دیگر خودش نیست، به راحتی تفسیرها و ارزش های اجتماعی را می پذیرد و از سنت و تقدیر خود فاصله می گیرد و نمی تواند به حیات خود ثبات و استواری و انسجام ببخشد چیزی که می توانست در بطن جامعه همراه با سایر انسان ها برای او رخ دهد. سرنوشتی که در با هم بودنِ ما در یک جهان و در عزم راسخ برای تحقق بخشیدن به امکاناتی معین، برای ما رقم خورده است.
انسان اصیل در نظر به امکانات تاریخی خود، نسبت های جدیدی با گذشته و تاریخ خود برقرار می کند و حیات خود را در همدلی و گفتگو با گذشته می یابد.
91- با توجه به روایات پیشِ رو می توان به زمان مندی روح انسان توجه داشت که می فرمایند:«الْعَالِمُ بِزَمَانِهِ لَا تَهْجُمُ عَلَیْهِ اللَّوَابِس »، کسی که عالِم به زمانه اش می باشد گرفتار غفلت ها و ندانم کاری ها نمی شود. «عَلَى الْعَاقِلِ أَنْ یَكُونَ عَارِفاً بِزَمَانِهِ مُقْبِلًا عَلَى شَأْنِهِ حَافِظاً لِلِسَانِه »، بر انسان عاقل آن است که نسبت به زمانه اش آگاهی داشته باشد و مطابق آن آگاهی اش با امور برخورد کند و زبان خود را نیز مناسب روحِ زمانه اش در کنترل بگیرد. «الناس بزمانهم اشبه منهم بآبائهم»،مردم بیش از آن که شبیه پدران شان باشند، شبیه روحِ زمانه ی خود هستند. قرآن نیز می فرماید: «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْكَ الذِّكْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَكَّرُون»(نحل،44) ای پیامبر! ما ذکر یعنی قرآن را بر تو نازل کردیم تا بر مردمان تبیین و روشن کنی آن چه را که بر آن ها نازل شده است و شاید که در آن تفکر کنند.
درک زمانه یعنی نسبت به تاریخی که در آن به سر می بریم غافل نباشیم. نحوه ی درک زمانه یعنی احساس خود در تاریخی که از گذشته و حال و آینده بیرون نیست که امروز آن تاریخ احساسِ تاریخی است که با انقلاب اسلامی شکل گرفته؛ احساس چیزی که از یک طرف به صدر اسلام و غدیر و کربلا متصل است و از طرف دیگر در «حال» است و از طرف سوم در آینده ی توحیدی حاضر است.
بحث در معنای حقیقی و اساسی گذشته و حال و آینده است که این غیر از آگاهی از «قبل» و «بعد» و «حال» است، بلکه بحث در نوعی حضور گسترده در گذشته و حال و آینده ی خودمان می باشد. این زمان مندی همان بودنِ انسان است به وسعت تاریخی که در آن قرار دارد که نوعی از خویش بیرون بودنِ انسان به حساب می آید یعنی انتقال انسان به امکانات گذشته برای بودن امروز. از این جهت آینده ی ما در تاریخ اصیل خود یعنی انقلاب اسلامی، همان امکانی است که قبلاً در تاریخ خود داشته ایم. گذشته برای چنین انسانی یعنی منتقل شدنِ او به آن چه بوده است برای به سر بردن با آن چه در کنار خود دارد و این یعنی زندگی کردن در «حال» ولی به وسعت احساس حضور در گذشته و آینده.
«گذشته» و «حال» و «آینده» برای انسانی که متوجه ی حضور تاریخی خود می باشد سه نوع بیرون شدن است برای او، به معنای گام گذاشتن به بیرون که این، به خودی خود مربوط به ساختار وجودی انسان است در زمان مندی اصیل اش که همان گشوده شدن و فتوحی است که افقی را مقابل خود باز می کند مبتنی بر وحدت «آینده» و «گذشته» و «حال» و انسان به این معنا موجودی است زمانی، بر عکسِ سایر موجودات. برای انسان زمان و هستی گشوده است با نوعی یگانگی.
تحقق وحدت «آینده» و «گذشته» و «حال» در انسان زمینه ی تعالی او را جهت حضور در افقی فراهم می کند که انسان های اکنون زده به کلّی از آن غافل و محرومند و درکی از زمان حقیقی ندارند و زمان را به توالی آنات می فهمند و این، همان دوگانگی بین سوبژه و ابژه است.
برای برقرارکردنِ پیوندی دوباره با امکانات خویش، برقرارکردن پیوند با گذشته پیش می آید، پیوند با گذشته ای که افقی است در مقابل انسان، تا انسان خود را در آن بیابد و تنها غرق در حاضرساختن امروز نگردد که در آن صورت خود را به عنوان یک شیئ احساس می کند که از گذشته ی خود بیگانه است.
تعلق داشتن به تاریخِ خود همه ی زمینه های فردی را از میان می برد و ما را در جریان مشترک تاریخ سهیم می سازد. این تاریخ است که محتوای هستی انسانی را فراهم می آورد تا تنها بر اساس امروز عمل نکند، چرا که درک امروز بدون دیروز نه ممکن است و نه کمال، نوعی بیگانگی با خود است و بیگانگی با امکانات عمیق حیات و غفلت از اگزیستانس انسانی خود. انسان با تاریخ مندی است که به حضور خود پی می برد و در می یابد در جهان است.
92- مشکل انسان دوران مدرن، «بی جهانی» است. «بی جهانی» لازمه ی اصالت دادن به تقابل «سوژه- اُبژه» است که به حذف هستی و در عمل به نیست انگاری منجر می شود. انسان، ذاتاً «جهان مند» است و راهِ نجات انسان در این دوران یافتن جهانی است که از او پنهان شده است. انسان قبل از دوران مدرن، با هستی هم خانه بود و به راز آن آشنا، حقیقتِ جهان را می دانست و متوجه بود که هستی به سوی او گشوده است. هستی برای او جلوه داشت و پوشیده نبود. در افلاطون با طرح ایده و مُثُل، حقیقت از دسترس انسان دور شد و عملاً تاریخ مابعدالطبیعه که تاریخِ غفلت از هستی است به میان آمد و راهِ رهایی ما عبور از همین مابعدالطبیعه است.
این حوالت تاریخی ما در این دوران است که اگر بشر به تباهی جهان خود دست زده، راهِ نجات را نیز در همین بستر بیابد یعنی در همین تاریخ راهِ گشوده ای که خداوند به سوی حقیقت آشکار کرده است یعنی انقلاب اسلامی به ظهورآید و انقلاب اسلامی در معنای حقیقی خود آن طور که امام شهداء و شهداء یافتند و با آن رابطه برقرار کردند، آشکارگی راز هستی است نسبت به این دوران، زیرا در گذشته زندگی کردن و نسبت به آن فهم از دین ماندن، راهِ نجات آینده ی ما نیست. امام شهداء و شهداء در این تاریخ نشان دادند قدرتِ نجات دهنده ی انسان جدید در چیزی نهفته است که انقلاب اسلامی بدان اشاره دارد. زیرا از این طریق جهان به وسعتی که ملائکه اللّه در آن نیز در رفت و آمدند برای انسان ها آشکار می شود و این، آن جهانِ گم شده ای است که با انقلاب اسلامی می توان به سراغش رفت.
93- انقلاب اسلامی ما را مانند شهداء که فراخوانده شدند، فرا می خواند، اما به چه چیز؟ به هستی. اندیشیدنِ واقعی هم نسبتی است که انسان با هستی برقرار می کند به همان معنایی که انقلاب اسلامی وسیله ی تقرب به راز «وجود» شد و جهانی را در مقابل بشر امروز گشود و حجاب ها را از رُخِ هستی کنار زد و رازهای بزرگی را بر ملا نمود. جهانی که انقلاب اسلامی در مقابل ما می گشاید از این رو اصیل است که ما را از روزمرّگی های دوران مدرن به در می آورد.
جهانی که انقلاب اسلامی در مقابل ما می گشاید، جهان تعصب ها نیست، جهانِ گشودگی ها است تا جهان، رازِ هستی را در گوشِ ما نجوا کند. هرچند به حسب ظاهر رزمندگان و شهداء بودند که انقلاب اسلامی را آفریدند، اما در واقع این انقلاب است که رزمندگان و شهداء را در مقابل حقیقت قرار داد، یعنی جهانی را در مقابل آن ها گشود تا از بی جهانی نجات یابند.
انقلاب اسلامی به سبکِ مخصوصِ به خود به انسان ها امکان می دهد تا خود را به همان معنای حقیقی شان به صحنه آورند و از این رو حجاب نفس امّاره را کنار بزنند و به حقیقت هستی تقرب جویند.
94- انقلاب اسلامی توانست جهانِ حقیقی مردم این دوران را نشان دهد. نشان داد عالَم انسان های وارسته چه عالمی است. انقلاب اسلامی همه ی جوانب حیات اصیل این قوم را گِرد آورد تا معلوم کند شیوه ی زیستن در این دوران به گذشته برگشتن نیست، بلکه به آینده ای باید نظر کرد که ماوراء دنیای مدرن برای ما تقدیر شده است، آینده ای که برقراری رابطه با حقیقت هستی است.
انقلاب اسلامی جایگاه انسان ها را در جهان حقیقی شان نشان می دهد تا بهترین رابطه را با یکدیگر و با محیط و با زمین برقرار کند و در حقیقت، پرده از هستی برکشند و متوجه باشند حقیقت جهان در دوره ی دفاع مقدس که یک مرحله از انقلاب اسلامی بود، چگونه بود و چگونه در آن شرایط رازی از رُخ حقیقت کنار رفت و حقیقت به آن شکل فوق العاده زیبا به ظهور آمد؛ به امید ظهور حقایق دیگر از این جهان در مراحل بعدی انقلاب اسلامی.
95- انقلاب اسلامی هنر عبور از مابعدالطبیعه و مُثُلِ افلاطونی که در آن دوردست ها است را به بشر عطا نمود و جهان تازه ای را در مقابل او گشود، جهانی که دیگر قابل وصف نیست ولی قابل احساس هست. نسبتی است که رزمندگان در این تاریخ با هستی برقرار کردند و توانستند جهان خود را محلِ مأوای خود قرار دهند.
امروز این انقلاب اسلامی است که وطن و مأوای ما می تواند باشد و راز تقدیر ما را بر ملا کند و نشان دهد که در این تاریخ، انسان چه جایگاهی باید برای خود بیابد و چگونه بر زمین مأوا گزیند تا گوشش در نسیمِ هستی قصه ی اُنس با حقیقت و بیرون شدن از نیهیلیسم را بشنود. گوش سپردن به حقیقت هستی در بستر انقلاب اسلامی معنای اندیشیدن در این تاریخ است. اندیشیدنی که به یک معنا مأواگزیدن است و اجازه می دهد تا هرچیز همان باشد که هست.
نزدیکی با حقیقت، قابل اندازه گیری نیست بلکه در آغوشِ آن قرار گرفتن است. به خودی خود قرارگرفتن در جهانی است که امروز، انقلاب اسلامی برای ما شکل داده، یعنی جهان حقیقی انسان اصیل این دوران.
انسانِ فردا، انسانی است که انقلاب اسلامی می پروراند. آن انسان نه حیوان ناطق است، نه انسانِ خودبنیاد و نه انسان دکارتی که گمان می کند چون فکر می کند، پس هست. انسانی است که از دلِ دنیای مدرن، راه به سوی حقیقت گشوده است و آزاد از دوگانگی سوبژه و اُبژه با حقیقت مأنوس است. انسانی که شهداء بدان اشاره کردند تا ما امروزمان را با نظر به آن آینده، رونق ببخشیم.
96- انقلاب اسلامی آینده ای را در مقابل بشر امروز گشوده است که در آن صورت، «آزادی»، آن طور که در فرهنگ لیبرالیته معمولاً همراه با غفلت از معنویت است، نخواهد بود آن طور که آزادی در آن دیار تبدیل به کابوسِ غیر قابل کنترلی شده؛ بلکه برعکس، با حضور در تاریخی که انقلاب اسلامی مقابل بشر گشود، آزادی راهی می گردد برای مواجهه با سُنن تاریخی، تا در آن صورت، حقیقت تابع قدرت نباشد، بلکه همه چیز تابع حقیقت باشد و این با حریت به دست می آید.
انقلاب اسلامی، آینده ای را در مقابل بشر امروز گشوده است که دیگر بشریت چشم خود را به عظمت های تاریخ خود که توسط انبیاء شکل گرفته، نمی بندد و عملاً در آن صورت پایان اروپامحوری رقم می خورد و ما را به مواجهه ی دیگری با «وجود» فرا می خواند. زیرا سر و سامان بخشیدن به تفکر در این زمانه، چیزی جز نیل به تجربه ی جدیدی از وجود نیست. این یعنی عبور از سکولاریته و نیهیلیسم و جدّی گرفتن آموزه هایی که خاستگاه آن ها شرق، یعنی محل طلوع انبیاء است و نه غرب. زیرا انسان در جهان غربی در جهان بی افقی زندگی می کند و همواره «وجود» از منظر انسان پنهان می ماند.
97- ما از طریق انقلاب اسلامی در پایان یک سنت و در آغاز سنت دیگری قرار داریم، آغاز سنتی که نظر به وجهِ ازلی و ابدی انسان دارد. از این رو می توان گفت در این حالت در خطاب «اِرْجِعُوا» قرار گرفته ایم و بر اساس چنین احساسی، رسالت تاریخی ما معلوم می شود، از آن جهت که ما آنی هستیم که هنوز نیستیم. پس به حکم «إِلَیْهِ راجِعُونَ» در راه هستیم و خود را به آن وجهی جلو می بریم که هنوز نیستیم. این احساس، احساس حقیقی ما می باشد. در این فضا از آن جهت که با «وجود» به سر می بریم راه و منزل، دو چیز نیستند. فهم، عینِ «وجود» است و از طریق وجودِ خویش، آن اندیشنده، خودِ ما هستیم، یعنی «ای بردار تو فقط اندیشه ای». انسان در این حالت با فهم خود، وجود خود را محقق می کند وگرنه چنان چه به چنین احساسی سیر نکند در فقرِ فهم نشسته است.
98- عملی کردن حضورِ خود یعنی حی و حاضرکردن حضور خود که همان پیوند تفکیک ناپذیرِ وَجهِ فهم و وجهِ بودن است. چگونگی بودن و هستی ما دریچه ی درک و فهم ما خواهد بود، درکی وجودی و نه موجودی، از آن جهت که انسان فقط هست. در این حالت همواره فرداهای دیروزها برای انسان آشکار است، برعکسِ مورخ یا پیش گو. این جا انسان با احساس حضور خود، آینده ای را که در گذشته نهفته است می یابد و مشاهده می کند. مشروط بر آن که به نحوه ی بودن و حضور خود حساس باشیم.
این که جناب شیخ اشراق می گوید: «فیلسوف و حکیم، فیلسوف و حکیم نیست مگر آن که بتواند خلع بدن کند» به معنای درک وجودی است که حکیم به آن دست می یابد. بر همین اساس، انسانِ حکیم آن جابودنِ خود را احساس می کند و حضور خود را در آن جابودن اعلام می نماید و بدون آن که مورخ باشد، گزارش ایران کهن و حکمت خسروانی را بر عهده می گیرد و آن را به روز می کند، یعنی او به گذشته، آینده را می بخشد.
99- با توجه به وجه وجودی خود می توان پرسید در چه دنیایی و جهانی می توان حی و حاضر بود و جهان گمشده را احساس کرد؟ اگر عملِ حضور و درک حضورِ خود، حضور در آینده ای است که همواره خود را به صورت حاضر در می آورد و آن چه در پیش رو داریم را کنونی می کند؛ باید از خود پرسید این چه نوع آینده ای است که تا فراسوی مرگ می تواند هم اکنون حاضر باشد و در وصف چنین حضوری گفته شود: «اَلآن قیامتی قائم». آیا این همان جهان گمشده ای نیست که انقلاب اسلامی در حالِ به ظهورآوردنِ آن است؟[74]
100- همچنان که در زمینی سخت هیچ چیز نمی روید، در سینه ای که با تفکر، شخم زده نشود نمی تواند پذیرای دانه هایی بود که اگر درست روییده شود در نهایت می تواند به سنبله های سرسبز تبدیل شود.تاز پس از شخم زدن و افشاندنِ دانه باید همانند برزیگران در انتظار ماند تا راه تفکرِ معنوی گشوده شود و هرکی به شیوه و ذوق خود آن راه را طی کند.
تفکر معنوی به هیچ وجه محتاجِ بلندپروازی نیست، کافی است نسبت به آن چه از همه به ما نزدیک تر است به عنوان آیاتی از آیات الهی، درست بیندیشیم. و من به چیزی که در این تاریخ برای ما شکوفا شده است یعنی اسلام در مظهریت انقلاب اسلامی، می اندیشم و برای چنین اندیشه و تفکری که عملاً در این تاریخ می تواند ریشه و بیخ و بُنِ ما باشد جایگاه جدی باید قائل شد و خودم و شما را گیاهانی می دانم که چه بخواهیم و چه نخواهیم باید از آن ریشه، سر از خاک برکشیم تا به خوبی بشکفیم و به قلمروِ روح عروج کنیم و مؤثر باشیم.
آیا جایی و جایگاهی غیر از تعلق داشتن به ریشه ی تاریخی مان برای برپای خود ایستادن و بر خِرَد قومی خود ماندن، می شناسید تا از سرگردانی رهایی یابید و گرفتار برهوت از خودبیگانگی نگردید؟
آیا فکر کرده ایم بر سرِ آنانی که از ریشه ی خود فاصله گرفتند و تفکر معنوی این دوران را به چیزی نگرفتند، چه آمده است؟ در زمانه ای که خطرِ کنده شدن از بیخ و بن های تاریخی سخت همه را تهدید می کند و باید بیندیشیم در زمانه ی ما چه حادثه ای می خواهد رُخ دهد تا ما از آن بیگانه نباشیم؟ این همه حرف من است.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
منابع
قرآن
نهج البلاغه
بحارالأنوار، علامه مجلسی«رحمه الله علیه»
الکافی، ابی جعفر محمدبن یعقوب کلینی«رحمه الله علیه»
سر آغاز اثر هنری، هیدگر
چه باشد آن که گویندش تفکر، هیدگر
اسفار اربعه، ملاصدرا«رحمه الله علیه»
فصوص الحکم، محی الدین بن عربی
مصباح الهدایه الی الخلافه و الولایة، امام خمینی«رضوان الله علیه»
تفسیر سوره ی حمد، امام خمینی«رضوان الله علیه»
صحیفه ی امام خمینی«رضوان الله علیه»
چهل حدیث، امام خمینی«رضوان الله علیه»
تفسیر المیزان، علامه طباطبایی«رحمه الله علیه»
خرد سیاسی در زمان توسعه نیافتگی، دکتر رضا داوری اردکانی.
هیدگر و گشایش راه تفکر آینده، دکتر رضا داوری اردکانی
سیری در تاریخ روشنفکری در ایران و جهان، دکتر رضا داوری اردکانی.
فلسفه، ایدئولوژی و دروغ. دکتر رضا داوری اردکانی.
تحلیلی از نهضت امام خمینی«رضوان الله علیه»، سیدحمید روحانی
بحران دنیای متجدد، رنه گنون، ترجمه ی ضیاء الدین دهشیری
سیطره ی کمّیت، رنه گنون، ترجمه ی علی محمد کاردان
مثنوی معنوی، مولانا محمد بلخی
دیوان عطار
کی یرکگور متفکر عارف پیشه، مهتاب مستعان
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله خامنه ای
درآمدی بر سیرتفكر معاصر، محمد مددپور
علم جهان، علم جان، ویلیام چیتیک
آراء و عقاید فردید، مفردات فردیدی، سید موسی دیباج
ایران روح یک جهانِ بی روح، نشرنی، میشل فوکو
مجموعه آثار، شهید مطهری
علم و دین، ایان باربور
تمهیدات، ایمانوئل کانت
هگل، علی اصغر مصلح
اسرار الآیات، ملاصدرا
سیر تحول مکتب فلسفی اصفهان از ابن سینا تا ملاصدرا، دکتر مهدی امامی جمعه
پرسش از حقیقت انسان، دکتر اصغر مصلح
انحطاط غرب، اسوالد اشپنگلر
زبان خانه وجود، هیدگر
هایدگر واپسین، جولیان یانگ
قصه ی غربت غربیه، شیخ شهید شهاب الدین سهروردی
شریعتمداری در دادگاه تاریخ، آقای ری شهری
مستدرك الوسائل، میرزا حسین نورى
سایت جامع فرهنگی مذهبی شهید آوینی
من لا یحضره الفقیه، ابن بابویه
ایقاظ النائمین، ملاصدرا
امالی صدوق
المستدرك على الصحیحین، ج 3 /ص 111.
ترجمه ی تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 423.
آثار منتشر شده از استاد طاهرزاده
· معرفت نفس و حشر
· گزینش تكنولوژی از دریچه بینش توحیدی
· علل تزلزل تمدن غرب
· آشتی با خدا ازطریق آشتی باخود راستین
· ده نكته از معرفت نفس
· كربلا، مبارزه با پوچی ها
· فرزندم این چنین باید بود (جلد 1و2)
· مبانی معرفتی مهدویت
· مقام لیله القدری فاطمهi
· از برهان تا عرفان (شرح برهان صدیقین و حركت جوهری)
· جایگاه رزق انسان در هستی
· فرهنگ مدرنیته و توهّم
· دعای ندبه، زندگی در فردایی نورانی
· معاد؛ بازگشت به جدّی ترین زندگی
· بصیرت حضرت فاطمهi
· جایگاه و معنی واسطه فیض
· آنگاه که فعالیت های فرهنگی پوچ می شود
· عوامل ورود به عالم بقیت اللهی
· اسماء حسنا، دریچه های نظر به حق
· امام خمینی و خودآگاهی تاریخی
· امام و امامت در تکوین و تشریع
· امام و مقام تعلیم به ملائکه
· خویشتن پنهان
· جایگاه اشراقی انقلاب اسلامی در فضای مدرنیسم
· مبانی نظری و عملی حب اهل بیتh
· جایگاه جنّ و شیطان و جادوگر در عالم
· هدف حیات زمینی آدم
· زن، آن گونه كه باید باشد
· خطر مادی شدن دین
· چگونگی فعلیت یافتن باورهای دینی
· راز شادی امام حسین(ع) در قتلگاه
· تمدن زایی شیعه
· حقیقت نوری اهل البیت
· بصیرت و انتظار فرج
· آخرالزمان؛ شرایط ظهور باطنی ترین بُعد هستی
· سلوک ذیل شخصیت امام خمینی
· رمضان، دریچه رؤیت
· انسان؛ از تنگنای بدن تا فراخنای قرب الهی
· جایگاه تاریخی حادثه ها
· چه نیازی به نبی
· انقلاب اسلامی، بازگشت به عهد قدسی
· انقلاب اسلامی، برون رفت از عالَم غربی
· سوره کهف، راز زندگی های توحیدی
· اربعین حسینی، امکان حضور در تاریخی دیگر
· عقل و ادب ادامه ی انقلاب اسلامی در این تاریخ