+
-
بسم الله الرحمن الرحیم

سوره جاثیه و راز زمین‌گیری امّتها

فهرست سوره جاثیه و راز زمین‌گیری امّتها


زبان قرآن، اصیل ترین زبان

باسمه تعالی

مسلّم است هر اندازه بهتر متوجه ی جایگاه و خاستگاه زبان قرآن باشیم، به همان اندازه رویکرد ما به قرآن بهتر خواهد بود و متوجه ی نحوه ی «بودنی» می شویم که آیات الهی به آن اشاره دارد و آن را در مقابل ما می گشاید. اهمیت این امر بنده را بر آن داشت تا عزیزان قبل از ورود به بحث قرآنی به موارد زیر توجه فرمایند تا اولاً: آماده ی حضور می شوند که قرآن بنا است در ما ایجاد کند. ثانیاً: از همان ابتدا بدانیم گمشده ی ما در نسبت با قرآن چیست و قرآن به عنوان کلام الهی چه انتظاری از ما دارد در نوع برخوردی که باید با آن داشته باشیم. عرایض خود را در نکات زیر تقدیم می کنم.

1- زبان قرآن، زبانی است که انسان می تواند به کمک آن زبان با حضور خدا در عالم نسبت برقرار کند و این، وقتی صورت می گیرد که با تدبّر در قرآن، به لایه ها ی زیرینِ زبان قرآن نزدیک شویم که آن نزدیکی به بنیاد روحی است که این زبان از آن برآمده است و از آن گزارش می دهد.

2- زبان قرآن از آن جهت که زبان فطرت است، جایگاه وجود ما است و می توانیم بودنِ خود را در آن جستجو کنیم و در رجوع به قرآن به کمتر از آن قانع نباشیم و بتوانیم همواره بین خود و آن چه قرآن در مقابل ما می گشاید، در رفت و آمد باشیم که این نحوه ای از انس و نزدیکی با خود و با حقیقت است، از آن جهت که زبان قرآن موجب بسط وجودِ انسان می گردد تا خود را نسبت به همه چیز گشوده نگه دارد و این چیزی است که امکان تحقق آن با اُنس با قرآن فراهم می شود و در آن صورت نحوه ی زیست ما را شکل می دهد.

3- زبان قرآن، زبان قوام دهنده به «بودنی» است که هرکس برای اُنسِ با حقیقت باید در آن ورود کند تا وجودش بسط یابد و درکرانه ی «وجود» حاضر شود و بتواند همه چیز را به هم پیوند دهد.

خداوند پیامبر خود را برانگیزاند تا محلّ ظهور زبان قرآن شود و تفکر، همان احساس حضور می باشد که انسان در وجودِ گسترده و گشوده ی خود می یابد. این همان پیداشدنِ نسبت انسان با «وجود» است. پیداشدنِ نسبت با وجودِ خود و وجود دیگر موجودات و دیگر انسان ها. در این راستا است که عالَمِ انسان گسترده می شود.

آری! زبانِ قرآن عالَم ساز است و بدبخت انسانی که عالَم ندارد تا در پیام «وجود»، سکنا گزیند و در تاریخِ خود که آینه ی ظهور اراده ی خاص الهی است، حاضر شود.

4- زبان قرآن، از آن جهت که زبان آشکارکردن «حقیقت» و «وجود» است و جایگاه عالَم را منعکس می کند، به ما امکان رابطه برقرارکردن با عالَم و آدم را می دهد، به شرطی که با همان روحیه ی آهنگین و لطیفانه و به صورتی هارمونیکِ قرآنی با همه چیز رابطه برقرار کنیم و در زبان قرآن سُکنی گزینیم.

5- زبان قرآن، زبانِ به ظهورآوردنِ عالَمی است که ما را فرا گرفته و با آن زبان می توان در همه ی عالم حاضر شد، بدون احساسِ دوگانگی بین خود و عالَم. درست به همان اندازه که آن زبان، آشکار می کند، رازگونه و ناآشکار است. تابلویی است که حقیقت در آن آشکار می شود، در حالی که حقیقت هیچ وقت آشکار نیست. از سنن عالم سخن می گوید، سنت هایی که ظاهری دارند و باطنی و به کمک آن زبان می توان نحوه ی زندگی کردنِ اصیل را که زندگی کردن در سنن الهی است، به دست آورد.

6- اگر زبان اصیل، گزارش گر حقیقت است و دورانِ ما دوران تکنیک و به حجاب رفتن حقیقت می باشد، در این زمانه بهترین راهی که ما در مقابل خود داریم، زبان قرآن است و هوشیاری و تفکر، اقتضا می کند که مواظب باشیم زبانِ قرآن را گم نکنیم؛ زیرا گر زبانی اصیل نباشد، گزارش گر آن حقیقتی که راه نجات را نشان دهد، نخواهد بود.

7- وظیفه ی ما با آگاهی از جایگاه زبانِ قرآن، نسبت به روح زبان قرآن، پاسبانی و نگهبانی ازآن است تاکلام الهی نسبت به رسالتی که داردمحفوظ بماندوگرفتار زبان روزمرّه ی ما نگردد.

8- قرآن، آینه ی گشوده ای است که با هنرنماییِ تمام تلاش می کند نگاه ما را به عالم تسهیل کند، تا بتوانیم رابطه ای بین آن چه در روبه روی خود داریم، با عالم مثال برقرار کنیم و این، با نگاهی درست به عالم و آدم انجام می گیرد و این که بدون واسطه ی محفوظات ذهنی با عالَم زندگی کنیم و نه با آن نوع آگاهی ها که درآن، انسان با مفهومی از واقعیتِ عالم به سر می برد.

9- در آیات قرآن حقیقت به صورت کلماتی آهنگین و لطیفانه و به صورتی هارمونیک به ظهور آمده است تا روح انسان را در بر بگیرد و انسان ها نسبت به آن چه آن کلمات متذکر آن هستند، احساس دوگانگیِ سوبژه و اُبژه نکنند و بی عالم شوند.

10- آیات قرآن آن چنان است که عالَمی را در مقابل انسان می گشاید تا انسان نسبتِ خود را با خدا و اسماء حسنای او به صورت یگانه احساس کند و از این جهت قرآن، آینه ی رخداد حقیقت است، حقیقتی که در همه ی موجودات به خصوص در تاریخ، قابل احساس است و انسان ها را در برگرفته.

11- قرآن، پیام «وجود» است که در هر جایی و به خصوص در تاریخ با آن روبه رو هستیم و در عین حال نسبت به آن غفلت داریم، زیرا عموماً از گشودگیِ خود و این که هستی دارای ظهور است، غفلت می کنیم و متوجه ی مجاورت و قرب حقیقت با خود نیستیم، آن طور که فرمود: «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرید»، ما از رگ گردن به آن فرد نزدیک تر هستیم.

12- زبان قرآن، ظهور واژه هایی است که حامل قداست اند و وجوه پنهانی آن زبان متذکر حقایق بزرگی است که ما را فرا می خوانند و می توان با آن ها روبه رو شد و با آن ها زندگی کرد. معرفتی است برای زندگی کردن و نه صِرف دانایی؛ بلکه نوعی بصیرت عملی است، زیرا انسان با عمل اش انسان است و تا ایمانِ خود را به عمل نکشاند، حقیقت از طریق او به ظهور نمی آید تا او را در بر بگیرد و آن حقیقت از آنِ انسان شود و انسان سرمستِ حقیقتی گردد که عالم را فراگرفته است.

آن چه بنده سعی کرده ام در مباحث قرآنی دنبال نمایم، حاضرکردنِ خود و مخاطبان در عالمی است که قرآن در مقابل بشر گشوده است و بشرِ امروز بیش از پیش به آن نیاز دارد تا به بودنِ گشوده و گسترده و متعالیِ خود دست یابد.

13- زبان قرآن، زبان اشاره به «وجود» یا حقیقت است و با تذکرات آن می توان با حقیقت، نسبتِ وجودی برقرار کرد و در این مسیر که ظهور حقیقت به حضور ما است، همواره با حضور مجددی از خود روبه رو هستیم و اگر نوعی گشودگی در میان نباشد چگونه می توان پیام قرآن را یافت؟ آن نوع گشودگی که گشودگی متقابلِ انسان نسبت به آیات الهی و گشودگی آیات الهی نسبت به ما است. این یعنی به روی هم گشوده بودن و در آینده و در امکاناتِ روبه رو نیز حاضرشدن و همواره امور والا را در هر چیز مدّ نظرقراردادن.[2]

14- با نظر به لایه های زیرینِ زبان قرآن که زبان حقیقت است، از طرف آن زبان چیزی به انسان داده می شود که تمامِ وجود انسان را در بر می گیرد و بدین لحاظ انسان سرمست می گردد و آن کلمات را قصه ی وجود خود احساس می کند. در واقع در این حالت زبان قرآن، دارد قصه ی جان انسان را تکلّم می کند و به انسان قوام می دهد تا در «موجود» هم به سراغ «وجود» برود و در همه چیز پیام وجود را بشنود.

15- وقتی انسان متوجه می شود که قرآن تکرار ناپذیر است و همواره در جلوه ای تازه با ما سخن می گوید که متوجه باشد در آن کلمات حقیقت است که رخ داده است و به عنوان رخداد، هبه ای است به بشرِ آخرالزمان برای آغاز آن نوع جریانِ توحیدی که مناسب این زمانه است و به کمک آن کلماتِ آسمانی است که این زمانه بنیاد پیدا می کند و از نیهیلیسم که صورت بی بنیادی بشرِ آخرالزمان است، رهایی یابد.

16- رجوع به قرآن برای حلّ بحرانی است که امروزه بشریت گرفتار آن شده است و آن، احساس پوچی و تنهایی یعنی نیهیلیسم است. درک پوچی دوران موجب می شود تا در قرآن به دنبال کشفِ نسبت خود با خداوند برآییم و از آن طریق نسبت به همه چیز گشودگی خاصی برقرار کنیم که آن، پیدا کردن وجهی از انسانیت گمشده ی ما است و برگشت به نسبتی است که از دست داده ایم؛ نسبتی واقعی با خود و با وجود، یعنی با حقیقت. همه ی همّت بنده با نظر به آن چه گفته شد برگشت به خدایی است که در قرآن به ظهور آمده و عالم را فرا گرفته است. امید است در راستای رجوع به قرآن از این نگاه غفلت نشود.

طاهرزاده




[2] - وقتی انسان کلِّ «بودنِ» خود را تا آن جا که برایش ممکن است احساس کند، آنچه آینده است را که در اصل، «امکانِ» بودنِ اوست که به سوی او می آید و با گشودگی نسبت به آن، آن را احساس می کند و آنچه پیش روی اوست را نیز در خود دارد و در عین آن که در «حال» قرار دارد، «گذشته» و «آینده» نیز در نزد اوست.

سوره جاثیه جلسه ی 1



سوره ی جاثیه و تجلی اسم عزیز حکیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

]حم& تَنْزیلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزیزِ الْحَكیمِ & إِنَّ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآیاتٍ لِلْمُؤْمِنینَ[

هر سوره ی جدید ی که نازل می شود شروع آن با بسم اللّه الرّحمن الرّحیم است.

وقتی آیاتی برجان پیامبرf نازل می شد. حضرت بر اساس آن آیات و نورانیتی که بر قلب مبارک شان تجلی می کند، با آن آیات زندگی می کردند. پیامبرf در عالَم آیاتی که برای شان نازل می شد، زندگی وجودی و روحانی و معنوی قدسی خود را داشتند.

یک مرتبه نسیمی جدید از عالم بالا به قلب حضرت می وزید که ظهورش با کلمه ی مبارکه ی «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ» بود. در نظر بگیرید این بسم اللّه همین که به جان پیامبرf می وزید، چه احوالاتی برای جان و قلب حضرت ایجاد می کرد. این فرق می کند با این که آدم خودش بخواهد صحبت کند، رسول خداf تمام وجودشان آماده ی شنیدن می شد و در نتیجه وَحی الهی به ظهور می آمد، به همان معنایی که در سوره ی شعرا داریم: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ * عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ»(شعرا/۱۹۳ و ۱۹۴) قرآن از طریق روح الامین بر قلب تو نازل شد، تا بشریت را از انحراف ها برحذر داری. صوت قرآن را گوش رسول اللّهf می شنید و جانشان آن را درک می کرد و عقل شان می فهمید. یعنی وَحی الهی با تمام ابعادش، تمام ابعاد رسول خداf را در بر می گرفت. به گفته ی حضرت علامه طباطبایی«رحمۀالله علیه» هم جان شان حس می کرد و هم می فهمیدند و هم قلبشان به نور وَحی منوّر می شد و هم گوش شان می شنید. یکی از معارف خوبی که در مسلمانان هست همین است که متوجه هستند همین قرآن کلام الهی است و صوتی از عالم بالا بر قلب رسول خداf جاری شده است. حتماً آن صوت چون همراه با معانی قدسی است، قلب پیامبرf را متحول می کرده است، این که جان انسان آن چنان سعه و وسعتی پیدا کند که صوتی قدسی محور معارف عالی بشود، چیز مهمی است.

نمی خواهم مقایسه کنم، ولی در شرح حال سقراط داریم که در معبد دِلفی می رفته، تمرکز می کرده و به قول خودش پیام هایی را دریافت می نموده است. شنیدن صوتِ حقایق آمادگی خاص می خواهد. سقراط هم متوجه بود اگر می خواهد سقراطی فکر کند باید گوش بسپارد. حقیقت آنقدر وسعت دارد که تا موطن قوه ی سامعه نازل شود و با خودش محتوا و معنا را به همراه آورد. نمی خواهم روی این مطلب زیاد بمانم، هر چند بحث مهمی است یکی از افتخارات ما مسلمانان آن است که متوجه ی این معارف هستیم که قرآن کلام الهی است. معارفی که الحمدالله ما معتقدیم از عظیم ترین مبانی تفکر بشر است. امروز هم فیلسوفان زبان بر روی آن بحث می کنند. در این رابطه عرایضی در کتاب «گوش سپردن به ندایِ بی صدای انقلاب اسلامی» شده است. لازم است بر روی این موضوع فکر کنیم که قلب چه اندازه باید وسیع باشد که حقیقت از موطن عقل و قلب تا موطن درک صوتی، انسان را فرا بگیرد و خطورات قلبی مانع نزول حقیقت تا این جاها نشود.

چه احوالاتی بر رسول خداf گذشت وقتی یک مرتبه ندایی از عالم ملکوت آمد و گفت: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» قبل از آن که سوره ای با «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» شروع شود با آیات و سوره های قبلی که برایشان شناخته شده بود به سر می بردند. آری! همه ی قرآن به شکل اجمالی در شب قدر بر پیامبرf نازل شده است و این یعنی روح کلی قرآن در نزد آن حضرت هست ولی باز منتظرند تا آن روح کلّی به صورت تفصیلی ظهور کند. نمی دانم برای خود شما پیش آمده است که چیزهایی را می فهمید اما توان ارائه ی آن ها را ندارید، به خصوص شعراء بهتر متوجه می شوند. شاعر می داند چیزی باید بگوید اما اراده ی او کافی نیست، تا یک مرتبه برایش حالتی پیش می آید که صورت حقیقی آن معنا در الفاظ مناسب آن معنا به «گفت» می آید و احساس خوبی را تجربه می کند. در صحن مطهر حرم حضرت امیرالمومنینu نشسته بودم آقایی هم کنارم بود که یک مرتبه به من گفت، گرفتم و بلند شد تا برود. قلم و کاغذی در دست داشت به بنده گفت مدتی بود شعری می خواستم بگویم و حالا امیرالمومنین(ع) کمک کردند.

به خوبی می توان متوجه بود که الفاظ قرآن، صورت معانی و حقایق متعالی است که پیامبر خداf کلیات آن را به صورت اجمالی می دانند ولی منتظرند تا به تفصیل در آید، زیرا آن معانی برای اظهار به بشریت کافی نیست و قلب خودشان هم با تفصیل آن بیشتر در شعف می باشد.

شاعر با این که اجمال آن چه را می خواهد بگوید؛ احساس می کند، ولی وقتی آن شعر را می سراید خودش هم حیرت می کند. مثل یک نقاش که وقتی تابلو را به عالی ترین شکل کشید، خودش را هم در آن پیدا می کند. البته گفت:

خاک بر فرق من و تمثیل من ای برون از گفت و قال و قیل من

این مثال ها کجا و وَحیِ الهی کجاست!

پیامبر خداf اجمالاً می دانند حقیقتی در میان است و متوجه اند آن حقایقی که از طریق نزول وحی به ظهور آمده است همان هایی است که با هر «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» شروع شده است. یعنی همین که نسیمی غیبی بر قلب آن حضرت می وزد ایشان متوجه می شوند چهره ای از آن حقایقی را که به صورت اجمال می شناختند، با شروع «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» به تفصیل در می آید. این نکته ی ارزشمندی است برای تفکر و خوب است رفقا بر روی آن فکر کنند. آیا اگر ما خودمان را وارسته و آماده کنیم، در بستر اسلام از آن نوری که اصلش برای پیامبر بوده، به کلّی بیگانه ایم؟

حضرت علامه طباطبایی در مورد سوره ی «جاثیه» می فرمایند این سوره شما را متذکر می کند به دین توحیدی و به جایگاه شریعت محمدیf و در مقابل شما ابدیتی ماورای این دنیا قرار می دهد و هرکس باید خود را در آن جا بیابد.

«حم». حروف مقطعه ی اول سوره ها هرچه هست، رمز و رازی است بین خدا و رسول خداf و معلوم است اشاراتی است که افقی را در مقابل رسول خداf می گشوده تا آماده پذیرش بقیه محتوای سوره باشند.

«تَنْزِیلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَكِیمِ» معنای ظاهری آیه روشن است، می فرماید آنچه بر تو می خوانیم قصه نزول کتابی است از طرف حضرت «اللّه» که عزیزِ حکیم است. فرو فرستادن کتابی از طرف خدا با مظهریت اسم عزیزِ حکیم. ای پیامبر! آن چه می شنوی، آن چه که صوتش را شنیدی و قلبت می خواهد درک کند و جانت می فهمد، قصّه نزول کتابی است از طرف حضرت اللّه که عزیزِ حکیم است. این از نظر فضای آیه. خود قرآن در جای دیگر می فرماید: ای پیامبر «أَنْزَلْنَا إِلَیْكَ الذِّكْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ»(نحل/44) قرآن را بر تو نازل کردیم تا برای مردم تبیین و روشن کنی، آن چه را که بر مردم نازل شده است. پس بر قلب شما انسان ها هم چیزهایی نازل شده که پیامبر خداf مأمورند آن ها را تبیین کنند.

با توجه به نکته ی بالا متوجه می شویم این نور حضرت محمدf است که کمک می کند بفهمیم بر ما چه می گذرد و چه خبر هایی در درون ما هست و ما از آن ها غافلیم. این نکته را از این جهت عرض می کنم که با آمدن «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» برای پیامبر گشودگی خاصی صورت می گیرد و برای دریافت سوره ای جدید آماده می شوند.

عرض شد؛ حقایق برای پیامبرf به صورت اجمالی بود. حال شروع می شود به تفصیلِ آن کلمه ی «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» به عنوان سروش غیبی که چه روحانیتی را با خودش به همراه می آورد! «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» چه غوغایی در جان رسول خداf به پا می کند که آماده ی پذیرش آن سوره می شوند.

«بسم الله» یعنی به اسم حضرت «اللّه، که جامع همه ی انوار کمالات و اسماء است، به جلوه ی خاصِ اخصِ رحمانی و به جلوه ی اَخصُّ الاخصّ و صورت نهایی رحیمی.

ملاحظه کنید در احساس وجودی تان با تجلی «بسم الله» و پیرو آن به صورت خاص «اسم رحمان» و در ادامه و در عمق بیشتر «اسم رحیم» چه احوالاتی سراغ تان می آید! یک مرتبه آن حقیقت با هویت این الفاظ چه معناهایی را به وزش در می آورد! اسمی از اسماء اللّه با خصوصیات رحمانی اش می خواهد بشریت را نجات دهد و وقتی با بشریت روبه رو می شود، دست آنها را می گیرد و اگر آماده بودند وارد نور رحیمی شان می کند.

آن لطف واسعه الهی را اسم «رحمان» می گویند که شامل کافر و مؤمن می شود و این قرآن به این اعتبار به جلوه رحمانی حضرت حق به سوی مردم آمده تا خداوند با آن ها صحبت کند و آن ها برای رحمت خاصه الهی آماده شوند. مثل آن که در شهر وارد می کنند تا به بالاخره به مهمان خانه ببرند شان. «اسم رحیم» تجلیات خاص است مثل پذیرایی در مهمان خانه. می فرماید: «تَنْزِیلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَكِیمِ» کتابی به بشر ارائه شده تا متذکر اموری شود که از آن ها غفلت کرده است. روح و جایگاه «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ» از این قرار است وگرنه شما از من بهتر معنی آن را می دانید. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ» روحانیتی با خود می آورد که خوب است آن روحانیت را بشناسیم که وقتی به سراغ مان آمد بگوئیم:

چون یافتمت جانان بشناختمت جانان

هرچند وقتی به سراغ تان آمد خواهید گفت که:

دیر آمدی ای نگار سرمست زودت ندهیم دامن از دست

برگردیم به آیات اولیه ی این سوره. «حم»: عرض شد رازی است بین خدا و پیامبر، بیش از این هم ما نمی فهمیم. ولی می شود روی آن فکر کنید که عجب این دو حرف، چه پیامی به پیامبر داد، چه اشاراتی بین پیامبر و خدا محقق شد؟ چه چیزی را گشود که پیامبر را آماده کرده تا سوره ادامه پیدا کند. ابن عربی در اوایل «فتوحات» بحث خوبی در مورد حروف دارد که بنده چیزی از آن نفهمیدم. بحث حروف را که مطرح می کند نکاتی دارد برای گفتن و این که در علم حروف اسراری نهفته است. همین «حم» بی حساب در ابتدای این سوره نیامده است. حتماً خبری در آن هست. خداوند سخن لغو نمی گوید پس معلوم است این حروف در نسبتی که بین خدا و پیامبرش هست، گشودگی های خاصی را به میان می آورد و اشاراتی دارد که عبارت ها نمی توانند معانی آن ها را ارائه دهند. در دل این رمز، بقیه ی مطالبی که در سوره هست قابل طرح است و آن آیه، یک حرف و دو حرف نیست، یک عالَم است. ملاحظه کنید خداوند چگونه با پیامبر خود صحبت می کند. می فرماید آن چه با نزول این سوره در حال شنیدن هستی، «تَنْزِیلُ الْكِتَاب...» فرودآمدن کتاب است از حضرت اللّه، مگر منتظر نبودی که آن چه شب قدر یافتی، باز و گشوده شود؟

«تنزیل»، نزول تدریجی را می گویند که نوعی شکوفا شدن حقیقت را به همراه دارد. در «انزال»، نزولِ دفعی نهفته است به همان معنایی که در مورد نزول قرآن در شب قدر فرمود: «إِنَّا اَنزَلْناهُ...» آن چه در شب قدر به صورت اجمال نازل شد، هم اکنون آرام آرام در حال نزول است. چه حال خوشی به پیامبر خداf دست می دهد، وقتی با نور حقایق عالَم به صورت مشخص و به حالت تفصیلی روبه رو می شوند.

]تنْزِیلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَكِیمِ«2»[

این «تنرِیلُ الکِتاب...» از بنیاد هستی یعنی «مِنَ اللّه...» است، از حضرت اللّه هست. اما حضرت اللّه به اعتبارِ «عزیزِ حکیم». حوصله کنید و مواظب باشید مطلب گم نشود. نفرمود کتابی است که از طرف خدا آمد و دیگر هیچ. بلکه حضرت اللّه به نور اسم «عزیزِ حکیم» در این سوره به ظهور و به صحنه آمده است. چه فهم و دریافتی باید با روبه روشدن با اسماء «عزیزِ حکیم» در این سوره از خود داشته باشیم؟ این کافی نیست که بفرمایید «تَنْزِیلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّه» زیرا حضرت اللّه، هزاران جلوه و نور و اسم دارد. ای پیامبر! در سوره ی جاثیه حضرت اللّه با جلوه ی عزیزبودن و حکیم بودن به سراغ تو آمده است. «عزیز» را ترجمه می کنند: شکست ناپذیر. در زبان عرب زمینی را که بالا باشد و آب به آن نرسد «اَرضُ العَزیز» می گویند حضرت حق عزیز است یعنی کنارش کس دیگری امکان حضور ندارد که همسنگ خدا باشد.

می خواهد بفرماید وقتی خدا در صحنه است کس دیگری در صحنه نیست. در حقیقت مژده می دهد که با این سوره خدایی وارد تاریخ شده و دوران جهان های متکثر انسانی به پایان رسیده است. این که انسان ها هرکدام در جهانی جدایِ جهان دیگران در تنهایی به سر ببرند، و هرکس مشغول خودش باشد و همه پراکنده، بدون هویت یگانه زندگی خود را با پوچیِ تمام بگذرانند، با نور اسم «عزیز»، کثرتِ همه در وحدت محو می شود.

می فرماید با این سوره هدیه ای را برای بشریت می آورم که در این هدیه، بشریت با همدیگر هم خانه می شوند، با رفع منیّت ها، یگانگی خدا در تمام رابطه های بشر پیدا می گردد. این سوره چنین عطایی برای بشریت آورده، می ماند که حال آیابشریت می خواهد وارد چنین جهانی بشود که خدا به او عطا فرموده؟ یا نه.

بنده معتقدم رفقا هنوز عادت ندارند در آیات تعمق شود، انتظار دارند به آیات بعدی بپردازیم ولی گمان می کنم زمانه، زمانه ای نیست که از متون مقدسی مثل قرآن به سادگی بگذریم. اگر تصور می کردم با این اندازه گفتن، مطلب تا اندازه ای ظهور می کند؛ مطمئن باشید سراغ آیه ی بعدی می رفتم.

عادت نکرده ایم با «اسماء الهی» که حضرت حق در جلوی ما می گذارند، فهم تاریخی پیدا کنیم. به پیامبرش فرمود: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ» و بعد گفت: «حم، تَنزِیلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَكِیمِ» اگر آن دو اسم «عزیز و حکیم» را نفرموده بود پیامبر خداf تکلیف خود را نمی دانستند که باید به چه صورتی کار را ادامه دهند. خداوند می فرماید: کتاب با این هویت آمد که ای انسان ها! نور حضرت حق به جلوه ی «عزیز» در این تاریخ به صحنه آمده است. از آن جهت که «كُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ»(الرّحمن/29) هر روز و روزگاری با شأنی می آید.

وقتی حضرت حق به شأن عزیز بودن تجلی کند، اسم وحدانی خداوند به ظهور می آید، وجه وَحدانی خداوند همه را در بر می گیرد، به همان معنایی که او «یکی می باشد که دو ندارد» یعنی عالَم را فرا گرفته و جایی برای غیر نگذاشته است. حال اگر حضرت حق به نور وحدانیتش به ظهور آید معلوم می شود هیچ کس در امور، استقلالی ندارد. دیگر این احساس که من این کار را کردم یا شما کردید در میان نیست. عملاً آن می شود که «خرمشهر را خدا آزاد کرد». آن وقت که نورِ عزّت حضرت حق به قلب یک ملت متجلّی شد، همه متوجه می شوند که این خداست که خدایی می کند.

سوره ی جاثیه نازل شد تا با تجلی اسم عزیزِ حضرت اللّه، کثرت گرایی و خودخواهی ها برود، خودخواهانی که برای ثروتمندشدن خودشان حاضرند بقیه به نان شب محتاج شوند و از آن بدتر کاری بکنند که گمان شود نظام اسلامی کارایی اداره ی جامعه را ندارد و عملا ًبا این کار خون شهداء را زیر پا بگذارند.

وقتی من غیر شما شدم یک نوع زندگی شکل می گیرد و وقتی من و شما همه در مأوای نور حضرت حق خود را یافتیم نوع دیگری زندگی شکل می گیرد و سوره ی جاثیه برای زندگی دوم به بشر عطا شد. در آن صورت رزق من آن اندازه است که خدا مقدر کرده نه آن اندازه که از جیب شما خالی کنم تا جیب خود را پُر کنم. با تجلی نور اسم «عزیز» منیّتی نمی ماند. در نتیجه همان شکوه در صدر اسلام به ظهور آمد.

در صدر اسلام کار به جایی کشید که مردم مدینه یعنی انصار، تمام زندگیشان را با مهاجرین نصف کردند. بعداً هم که به خاطر فتوحات، وضع مهاجرین خوب شد و خواستند آن چه را انصار داده بودند، پس بدهند؛ انصار نپذیرفتند. آن چنان در صفای آن ایثار، مأوا گزیده بودند که هرگز نمی خواستند از آن خارج شوند.

وقتی نور اسم «عزیز» تجلّی کرد و جامعه را فرا گرفت و هرکس را از خودخواهی اش آزاد کرد، دیگر این که هرکس جهانی داشته باشد و در جهانش تنها شود، از میان می رود. همه یک جهان پیدا می کنند و آن، جهانِ اسلام و اهل بیتh است. منتها این هم کافی نیست بلکه حضرت حق در کنار نور اسمِ عزیزش، حکیم بودنش را هم می آورد.

نورِ اسم «حکیم» نور عجیبی است. فرموده اند: با جلوه ی عزتش قهر خودش را بر کفر و بر منیّت ظاهر کرد و با جلوه ی نورِ حکیم بودنش، حقیقت را به تفصیل آورد؛ حرف خوبی از جناب عبدالرزاق کاشانی است. می فرماید: وقتی اسم حکیم به ظهور آید، حقیقت را از اجمال به تفصیل می آورد تا انسان متوجه ی جایگاه حقیقی هر چیزی باشد. اگر به نور اسم «عزیز» منیّت را از ما گرفت، با نور اسم «حکیم»، خودش را در همه ی مظاهر به ما داد تا معلوم شود تمام عالم پر از انوار الهی است، و هرچیز با حکمت خاصی در صحنه است. با توجه به آن چه گفته شد می فرماید: در سماوات و ارض به من نگاه کن و در آیه ی بعد می فرماید: در خلقت خودتان و جنبندگان زمین به من نگاه کن و در آیه بعد می فرماید: در این انضباطی که در عالم هست به من نگاه کن.

در این آیات سه گانه بحث و گفتگوی خدا با ما در میان است، زیرا در آیه ی 6 می فرماید ما آن ها را به نور حق بر تو خواندیم، یعنی آن چه در آسمان ها و زمین و در جنبندگان است گفتگوی خدا است با ما.

ابتدا فهمیدیم در این سوره بناست با خدای عزیزِ حکیم رابطه برقرار کنیم. در ادامه می فرماید بنا است در آسمان ها و زمین و در آینه جنبندگان و در انضباط عالَم، با من رابطه برقرار کنید. می فرماید:

]إِنَّ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَآیَاتٍ لِّلْمُؤْمِنِینَ«3»[

برای مؤمنین که باور به حضور حضرت حق و خالقیت او دارند، در آسمان ها و زمین آیاتی هست که چشم اندازند در نظر به خدا. از این زاویه مواظب باشید که تنها و روی این آیات فکر نکنید. نگاه کنید ببینید خداوند از طریق نظرانداختنِ ما به عالَم از این زاویه دارد با ما گفتگو می کند. مثل همین حالا که بنده دارم با شما سخن می گویم که ناخودآگاه با احوالات بنده ارتباط برقرار می کنید، صِرف فهمیدن معنای کلماتِ بنده مسئله تمام نمی شود.

«آیت»، یعنی چیزی که نشانه است. مثل گنبدِ مسجد که نشانه ی مسجد است. گنبد نمی گوید من مسجدم، بلکه با نشانه ای که به ظهور آورده، حرف خود را زده است. خداوند می فرماید در سماوات و ارض، برای مؤمنین اشاراتی است. اولاً: چرا فرمود مومنین؟ و چرا در آیه بعدی فرمود «لِقَوْمٍ یُوقِنُون» و در آیه بعد فرمود: «لِقَوْمٍ یَعْقِلُون». این معلوم است که باید با رویکردهای متفاوت با چهره های مختلفِ مخلوقات روبه رو شد و با آن ها گفتگو کرد. مؤمن کسی است که باور دارد این دنیا خداوند دارد. مؤمن کسی است که قبول دارد این عالم بدون هدف خلق نشده است. برای همین قرآن با کسی حرف می زند که در این حد از شعور برخوردار است که این عالم به خودی خود نمی شود موجود باشد و فهم این نکته چندان مشکل نیست. بنده همیشه عرض کرده ام شیطان هم این اندازه قبول دارد که به خدا می گوید: «خَلَقْتَنِی مِنْ نَار» این که بعضی ها می گویند خدا را قبول نداریم، خودشان هم می دانند دروغ می گویند. عموماً دنبال بهانه ای برای کارهای خلافی هستند که می خواهند انجام دهند. یا می گویند ما خدا را قبول نداریم چون از موضوعی ناراحت اند. علماء می فرمایند این ها عصبانی اند نه این که مرتد شده اند.

می فرماید: «إِنَّ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» یعنی این عالَم، «بودنی» دارد که نمی تواند از خودش باشد و از این زاویه دارد خود را به تو نشان می دهد و با تو سخن می گوید. علامه طباطبایی دقت خوبی به شما می دهند می فرمایند در آسمان و زمین آیاتی هست برای مؤمنین، خودِ آسمان و زمین هم آیات است. یک وقت می گوییم کف مسجد را به خوبی مهندسی کرده اند، ولی یک وقت منظورمان کلّ مسجد است. به گفته ی علامه خود آسمان ها و زمین و جهات مختلف آن ها طوری است که اشاراتی به حضور یگانه ی حق دارند و برای مؤمنین تغذیه ی خوبی است که با خدا مأنوس باشند.

اگر کسی در این حدّ باور دارد که عالَم، خدا دارد؛ می توانیم با او این نکته را در میان بگذاریم که خداوند چه نوع «بودنی» را به عالَم داده است؟

با نظر به یگانگی که در عالم هست و هرچیز در جای خودش قرار دارد و انضباطی که دارد و بهتر از آن ممکن نیست؛ حضور خدا را در کلیّت عالَم به یگانگی می یابیم. یعنی:

یا سبو، یا خُم میّ، یا قدح باده کنند یک کف خاک درین میکده ضایع نشود

ممکن است بفرمایید ما از این ها گذشته ایم. بنده هم قبول دارم که نسل موجود از این نحوه نگاه به عالم، گذشته است و روی هم رفته پذیرفته است که عالم را خدای یگانه خلق کرده است، ولی اگر می خواهید با این نسل در این رابطه گفت و گو کنید باید وجوه عمیق تری از حضور خدا در عالم را با او در میان بگذارید. بنده هم به همین جهت تأکید دارم فضایی که آیه می خواهد با شما در میان بگذارد بیش از این حرف ها است.

گفتگوی آیه با مؤمنین است و نه با کافران. می فرماید به این عالم نگاه کن، در این عالم اشاراتی برای وجه ایمانی ات می یابی. در واقع می خواهد تو را با وجه ایمانی ات آشنا کند، می گوید مگر مؤمن نیستید؟ پس نحوه ی نگاه تان را در خلقت آسمان ها و زمین و در راستای روبه روشدن با وَجه ایمانی تان شکل بدهید. در همین رابطه به آیه نگاه کنید. می فرماید: «إِنَّ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَآیَاتٍ لِّلْمُؤْمِنِینَ».

ممکن است بفرمایید وقتی از این زاویه به آیه نگاه کنیم از ابعاد دیگر مسئله غفلت می کنیم، بنده با شما موافقم، به همین جهت آیات بعدی را به میان می آورد. در این آیه ما را دعوت می کند که با فطرت مان که بر توحید نگاشته شده به صحنه بنگریم که خداوند در این آیه با تو در میان می گذارد که در کلّ آسمان و زمین می یابی، خداست که با یگانگی خود دارد خدایی می کند.

]وَفِی خَلْقِكُمْ وَمَا یَبُثُّ مِن دَابَّةٍ آیَاتٌ لِّقَوْمٍ یُوقِنُونَ«4»[

اگر اهل یقین باشید و اگر وجه یقینی خود را بشناسید، در خلقت خودتان و خلقت جنبندگان نشانه هایی را می یابید که جوابگوی وجه یقینی شما و هر آن چه مربوط به اهل یقین است می باشد. وجه یقینی، همان وجه قلبی انسان است که متوجه ی ملکوت عالَم است. یعنی اگر قلبت را حفظ کرده باشی و در حسیّات منجمد نشده باشید، متوجه مقام تجرد خود و جنبندگان می شوید. در خلقت خودتان «فِی خَلْقِكُمْ وَمَا یَبُثُّ مِن دَابَّةٍ» و در آن چه از موجودات جنبنده که در عالم پراکنده هستند، برای اهل یقین چیزهایی هست. یعنی اگر اهل یقین باشیم عالَم از زاویه بودن موجودات زنده اعم از خود ما و دیگر جنبندگان، با ما حرف دارد. این روزمرّگی ها است که نمی گذارد وَجه ملکوتی عالم را بنگریم و با آن وَجه رابطه برقرار کنیم. اگر بتوانیم در هویت اهل یقین قرار بگیریم می بینیم عالم پر است از اشاراتی که نشان می دهد چگونه عالم به خدا وصل است. به همان معنایی که قرآن می فرماید: «فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَیْءٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ»(یس/۸۳) منزه است خداوندی که ملکوت همه چیز به دست اوست و همه چیز به او ختم می شود. اهل یقین متوجه این نحوه «بودن» برای عالم هستند و ابراهیم وار، ملکوتِ عالم را می نگرند و خود را در وَجه یقینیِ خود حفظ می کنند و مواظب اند روزمرّگی ها آن ها را از حضور در آن ساحت محروم نکند. خدا رحمت کند شهید حججی را که یک مرتبه در تاریخ ما ظهور کرد تا معلوم شود راه ملکوت بسته نشده است. بعضی ها فکر می کردند قصّه ی شهادت تمام شده است. یک مرتبه آن مرد الهی، ملت ایران را با ملکوت انقلاب اسلامی آشنا کرد. تشییع پیکر بی سر ایشان را دیدید چه غوغایی به پا کرد؟ عرایضی در این مورد در جزوه «شهید حججی وجدان تاریخی ما و انقلاب اسلامی» شد، إن شااللّه آن بحث متذکر امر ملکوتی ما باشد. شهید محسن حججی، وجدانِ تاریخی ما و انقلاب اسلامی شد تا ما ملکوت خود را که منجر به بازگشت به یقین می شود، فراموش نکنیم. مقام معظم رهبری«حفظه اللّه» صبح زود به زیارت بدن مبارک او بروند که با هیچ سرداری این کار را نکردند. شهید حججی با ملکوت ما به گفتگو نشست و آیه ای شد تا انقلاب اسلامی را متذکر شود. خداوند می فرماید: «وَفِی خَلْقِكُمْ وَمَا یَبُثُّ مِن دَابَّةٍ آیَاتٌ لِّقَوْمٍ یُوقِنُونَ» در خلقت شما، در ابعاد ملکوتی تان اشاراتی هست و در مواجهه با مقام یقین تان.

اگر به ابعاد ملکوتی یعنی وجه مجرد و حیات خود و سایر موجودات زنده نظر کنید و قلب خود را به صحنه بیاورید، می یابید که چگونه «بودنی» هستید. به همین جهت وقتی به «گلستان شهداء» مشرّف می شوید، متوجه «بودنی» خاص از خود می شوید. این همان احساسِ بودن با وجه قلبی است که می فرماید اگر بُعد قلبی خود را به میان آورید، می یابید که در عالم چه خبرهایی هست. باور بفرمایید در آن زندگی که نتوانیم به ملکوت آیات الهی نظر کنیم آن زندگی، مرگ است. آن زندگی که نتوانیم جان مان را زنده نگه داریم و شهید حججی ها به عنوان اشاره ای به ملکوت انقلاب اسلامی به ظهور آیند، ولی ما نتوانیم رابطه برقرار کنیم و آن ها را نفهمیم و نسبت به شهادت آن ها بی تفاوت باشیم؛ این سیاه ترین مرگِ ممکن برای ما است، مرگی سیاه، می خواهی فیلسوف باش و می خواهی عارف. زندگی یعنی با جلوات الهی و مظاهر عالیه ی او زندگی کردن.

خدا علامه طباطبایی را رحمت کند می فرمایند چرا در آن آیه فرمود: «المؤمنون»، ولی این جا می فرماید: «لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ»؟ چون «یوقنون» یعنی آن هایی که همواره در یقین ادامه می یابند. مؤمن در حدّی است که معتقد است این دنیا خالق دارد، اما «یوقنون» یعنی کسانی که در یقین سیر می کنند. به تعبیر ایشان در «یوقنون» استمرار هست.

این موضوع را که اهل یقین با ملکوتِ عالم مرتبط اند، می توانید در آیه ی 75 سوره ی انعام دنبال کنید که می فرماید: «وَكَذَلِكَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِیَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ» اهل یقین، ملکوت را می بینند.

جسم من، ناسوتِ من است. روح من، احوالات و احساسات و ملکوت من است. می فرماید اهل یقین با ملکوت عالم روبه رو می شوند. إن شاءاللّه شما در این دنیا با نظر به آیات الهی از وجه ملکوتی تان بهره مند شوید.

والسلام



سوره ی جاثیه جلسه ی 2



عالَم ،آینه گفتگوی خدا با انسان­ها

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ: «حم (1) تَنْزِیلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَكِیمِ(2) إِنَّ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَآیَاتٍ لِلْمُؤْمِنِینَ(3) وَ فِی خَلْقِكُمْ وَ مَا یَبُثُّ مِنْ دَابَّةٍ آَیَاتٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ(4) وَاخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ رِزْقٍ فَأَحْیَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَتَصْرِیفِ الرِّیَاحِ آَیَاتٌ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ(5) تِلْكَ آَیَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَیْكَ بِالْحَقِّ فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَآَیَاتِهِ یُؤْمِنُونَ(6) وَیْلٌ لِكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِیمٍ(7) یَسْمَعُ آیَاتِ اللَّهِ تُتْلَى عَلَیْهِ ثُمَّ یُصِرُّ مُسْتَكْبِرًا كَأَنْ لَمْ یَسْمَعْهَا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ(8) وَإِذَا عَلِمَ مِنْ آَیَاتِنَا شَیْئًا اتَّخَذَهَا هُزُوًا أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ(9) مِنْ وَرَائِهِمْ جَهَنَّمُ وَ لا یُغْنِی عَنْهُمْ مَا كَسَبُوا شَیْئًا وَلَا مَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیَاءَ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ(10)»

با اعلان «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» افقی جدید و نوری جدید بر جان پیامبرf گشوده می شود و حضرت منتظر می مانند تا خبری آسمانی از راه برسد و قاصدِ منوّری مثل جناب جبرئیلu، سخن هایی را با حضرت در میان بگذارد. به آیه نگاه کنید که می­فرماید:

«تِلْکَ آیَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَیْکَ بِالْحَقّ فَبِأَىِ حَدِیثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آیَاتِهِ یُؤْمِنُونَ»

ای پیامبر! آن آیات که بر تو خواندیم، آیاتی بود که به نور حق و در راستای به میان آوردن حقیقت خواندیم. پس آنهایی که نسبت به آن آیات بی تفاوت اند، به چه چیزی نوتر و زنده تر از نظر به خداوند و آیات او می خواهند ایمان بیاورند؟

می­فرماید «علیک» بر تو خواندیم، در آیات قبلی فرمود ای پیامبر مسایلی است که بناست با تو در میان گذاشته شود. در «علیک» منظور این است که خداوند در ابتدا با پیامبر خود مسائلی را در میان می گذارد و پیرو آن با توجهی که دیگران به آن آیات می کنند، احوالات آن ها را هم در بر می گیرد.

سؤال این است که وقتی خداوند با پیامبر خود این آیات را در میان می گذارد و با توجه به این که خطاب آن آیات بر جان پیامبرf است، چه احوالاتی بر جان و روح پیامبرf می گذرد؟

در آیه ی سوم سوره بحث مؤمنین را به میان آورد و فرمود: «إِنَّ فِى السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ لَآیَاتٍ لِّلْمُؤْمِنِینَ» آنچه در آسمان ها و زمین هست آیات و نشانه هایی از ربوبیت حق است برای مؤمنین و سپس ما را متوجه نسبت خاص خدا با اهل یقین می کند که آن ها از چه منظری به خدا در عالم نظر دارند. می فرماید: «وَ فِی خَلْقِكُمْ وَ مَا یَبُثُّ مِنْ دَابَّةٍ آیَاتٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ» در خلقت تان و خلقت هر جنبنده ای که دارای حیات است، آیاتی است برای اهل یقین. پس اولاً: جان پیامبر خداf مورد خطاب است و در دل خطاب با پیامبر است که می فرماید نحوه ی برخورد افراد با حقایق عالم متفاوت است و هر بُعدی از ابعاد شخصیت انسان ها با نحوه ای از حضور خدا رابطه برقرار می کند و نشانه های خدا را می نگرد. به احوالاتی که بر پیامبر خداf در راستای سخنی که خداوند از طریق این آیات با آن حضرت در میان می گذرد، فکر کنید. در حالی که در این آیات دستورات به صورت تعلیمی نیست که مثل معلم و شاگرد خداوند درس بدهند، بلکه بحث اشاره و توجه به آیات موجود در عالم است.

در آیه ی ۶ فرمود: «تِلْکَ آیَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَیْکَ بِالْحَقّ فَبِأَىِ حَدِیثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آیَاتِهِ یُؤْمِنُونَ»، آیاتی که با تو در میان گذاشته می شود، نشانه های حضور حضرت اللّه است که در راستای حقانیت شان بر تو خوانده شد. پس به چه چیز تازه ای بعد از آن که خداوند از آن طریق به ظهور آمده و آیات و نشانه های خود را به نمایش گذارد جایی برای ایمان می ماند تا منکران رسالت بخواهند بدان ایمان آورند و راه امن و آرامش را در آنجا جستجو کنند؟

می فرماید: «تِلْكَ آیَاتُ اللَّهِ» آیات یعنی تجلیاتی که اشاره می کند به حقایق، یعنی وقتی قرآن و این آیات برای پیامبر منکشف می شود، پیامبر خداf به یک هویت و احساس متعالی و درک نورانی منوّر می شوند. عمده تأکید بنده روی این مطلب است که وقتی قرآن می خوانیم آیا احساس مشترکی را با پیامبر خداf که این قرآن برایشان نازل شده است، نباید در خود دنبال کرد؟

آری! مخاطب اصلی قرآن پیامبر خداf است ولی آیا اشتراکی بین ما و آن حضرت در رابطه با این قرآن در میان است؟ قبول است که ما در امر سلوک إلی اللّه یک انسان واصلِ به حق داریم و یک انسان تابع. واصلِ اصلی قرآن کسی است که قرآن بر قلب مبارکش نازل شده است ولی در رابطه با این که این قرآن بر جان پیامبرf نازل می شود، ما چه نسبتی باید احساس کنیم که نسبت به قرآن بی تفاوت نباشیم؟ این اولین عرض بنده است.

آیه را دوباره نگاه کنید که می گوید: «تِلْكَ آیَاتُ اللَّهِ» اشاره به دوری دارد که این آیات در دل آن حقایق سماوی جای دارند و می فرماید: «نَتْلُوهَا عَلَیْک» برای تو می خوانیم، این چه خواندنی است که برای پیامبر خدا واقع می شود؟ بر روی واژه ی «عَلَیْک» عنایت داشته باشید، ما در نسبت با پیامبرمان وقتی این آیات بر آن حضرت خوانده می شود و ما با آن روبه رو می شویم، چه احساسی داریم؟ در خود کند و کاو کنید، آیا می توانید احساسی را در نزدیکی با پیامبر خداf در خود پیدا کنید؟ سوره با «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» شروع شد، به همان معنایی که إن شاءاللّه رفقا یافتند که چه اشاراتی دارد. سپس فرمود: «حم * تنْزِیلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ» قضیه، قضیه ی نازل شدنِ کتابی است برای شما از طریق حضرت اللّه به جلوه ی اسم عزیزِ حکیم، که تا حدّی متوجه ی اشارات آن شدید: «تَنْزِیلُ الْكِتَاب» قضیه ی نازل شدن کتاب خدا، یعنی آنچه می شناسید و در فطرت و جان خودتان، حقیقت را تجربه کرده اید، همین نازل کردن کتاب است. «ال» معنای معرفه می دهد، یعنی از آن کتاب بیگانه نیستید. آنچه در جلسه ی قبل عرض شد را داشته باشید تا در ساحت دیگری به آیه نظر شود. حال حضرت عزیزِ حکیم که با این سوره به میدان آمده است، آشنایی نه غریب است و بر جان شما آشناست را با شما در میان بگذارد. راستی! خداوند سخنی را که نازل کرده با چه نحوه رجوعی می خواهد در میان بگذارد؟ ملاحظه کردید که با نور اسم عزیز حکیمش در این سوره آمده است تا بفرماید: «إنَّ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَآیَاتٍ لِلْمُؤْمِنِین»(3)

می دانستید در آسمان ها و زمین نشانه هایی از ربوبیت خداوند هست. اگر کسی تا این جا آمده باشد که در حدّ ایمان خود حقیقت ماوراییِ وحدانی را در عالم پیدا کرده باشد، با حقایق این آسمان و زمین بر اساس همان ایمانش می تواند رابطه برقرار کند. در نظر بگیرید مورچه ای وسط شهر اصفهان بر روی یک بلندی ایستاده و خیابان ها را نگاه می کند، چه رابطه ای با آنچه در مقابل خود دارد برقرار می کند؟ مسلّم تنها در حدّ فهم آنچه در برابرش قرار دارد، با آن ها رابطه برقرار می کند وگرنه همه چیز برایش بیگانه است.

می فرماید برای مؤمنین یعنی اهل ایمان به خدا، آنچه در آسمان و زمین است آیات و نشانه هایی خواهد بود در راستای ایمان او. حال ایمان او چه احوالی از احوالات انسان است؟ ممکن است اگر کسی که اهل ایمان است با استدلال هایی برایش روشن شود که این عالم مخلوق است پس خالق می خواهد. این حرف، حرف درستی است. ابتدا هم باید همین باور را داشت. انسانی که می خواهد افکارش را نظم بدهد در ابتدای امر باید به خود بگوید وجود این آسمان ها و زمین و نظمی که بر آن حاکم است، دلایلی است بر وجود خدای خالقِ ناظم، ولی اگر باز جلوتر آمد متوجه می شود این حرفِ صحیح تنها می تواند صورتی از حقیقت را جلوی او بگذارد و تنها می تواند به خدای غایب که خالق و ناظم عالم است فکر کند ولی با حضور او در عالم روبه رو نمی شود، آن طور که متوجه شود عالم، آینه ی ظهور انوار الهی است و خداوند از طریق عالم با او گفتگو کند. آیات یعنی آن آینه که می توان در آن انوار الهی را دید. شما صبحگاهان که در فصل بهار به صحرا می روید، به چند صورت می شود در آن جا حاضر شوید. یک صورت آن که بروید ورزش کنید تا بدن تان سالم بماند. اما یک وقت هم می بینید در آن صبحگاهان، حضرت اسم لطیفِ علیم در جلوات این زیبایی ها دارد با شما گفتگو می کند و می توانید با او نسبت برقرار کنید. در این جا است که بحث «آیات» مطرح است. وقتی عالم را آیات الهی دیدید، رابطه برقرار می شود و گفتگو محقق می گردد و وجود زیبایی های عالم هر بار از آنِ شما می شود. مثل رفیق تان که با همدیگر گفتگو می کنید و رفیق شما است.

وقتی یک نجار به جنگل می رود به جهت شغلش، درخت های جنگل را الوار می بیند؛ در حالی که جنگل برای اهل معنا دارای شکوه ربّانی سرمست کننده است و جنگل برای او یکی از آیات الهی است، ولی با نگاه محدود نجّار آن شکوه در حجاب می رود. یک زمانی شهید مطهری با منکرین دین روبه رو است. معلوم است که باید صد دلیل در اثبات وجود خدا به میان آورند ولی یک وقت خودشان با خودشان و با بودن خودشان به سر می برند، در این حالت ماورای استدلال ها، خود را در آغوش رحمت الهی احساس می کنند.

همان مرحوم شهید مطهری که در خلوت، خود را غرق رحمت الهی احساس می کند پاورقی های کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» را می نویسند تا جواب منکر حقانیت دین را بدهد و یا شبهاتی را که برای جوانان آن زمان پیش آمده است برطرف کنند. بنده زمانی بر روی موضوع «جبر و اختیار» مسئله داشتم، کتاب «انسان و سرنوشت» شهید مطهری بسیار به کمک بنده آمد که در قضا و قدر عالم، جای اختیار کجا است. آن مرد الهی درست وقتی که نسل ما در رابطه با آن موضوع مسئله داشتند، انصافاً با دلسوزی و پختگیِ فوق العاده ای به میدان آمدند و جواب شبهات امثال ما را دادند.

این که به ما توصیه می شود دائماً به قران رجوع کنید و مسائل خود را با قرآن در میان بگذارید از آن جهت است که قرآن مطابق مسائل شما با شما سخن می گوید. امروز تقریباً این نسل مسئله اش بودن یا نبودن خدا نیست. این نسل می خواهد آیات خدا را بنگرد و بتواند حس کند که در آغوش خداست و در هر صحنه ای خدا با او گفتگو کند. لذا به سراغ قرآن می رود و می یابد قرآن به او می گوید: حضرت اللّهِ عزیز حکیم آمده است با تو به صورتی که در سوره ی جاثیه هست، گفتگو کند.

می فرماید: «إِنَّ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَآیَاتٍ لِلْمُؤْمِنِینَ»(3)

در آسمان ها و زمین قصه هایی از حضور خداوند در میان است که خداوند با اهل ایمان از طریق آن آیات در آن جا حاضر است و با آن ها گفتگوهایی دارد. شما تا دیروز مسئله تان این بود که ثابت کنید این قرآن حق است ولی شما که این جا نشسته اید مسئله تان عوض شده است. مسئله ی امثال شما این است چگونه با قرآنی که سخن خداست زندگی کنید؟ بحمداللّه انقلاب اسلامی شماها را تا جایی آورده است که امروزه به دنبال راه هایی هستید که چگونه با خداوند اُنس بگیرید.

آیه ی فوق می فرماید اگر حسّ ایمانی خود را به صحنه آورید و در حالی که به حضور خدا ایمان دارید، به دنبال نشانه هایی از حضور خدا در راستای ایمان خود هستید؛ بدانید «إِنَّ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَآیَاتٍ لِلْمُؤْمِنِینَ» با او با نظر به نشانه های او زندگی کن.

«وَ فِی خَلْقِكُمْ وَ مَا یَبُثُّ مِنْ دَابَّةٍ آیَاتٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ»(4) بعد از آن که بر اساس ایمان خود به آسمان ها و زمین نظر کردید و با آیاتی که آینه ی ایمان تان را به نمایش آورد، از آن طریق با خداوند آشنا شدید، حال در ساحتی دیگر با آیات الهی روبه رو باش و او را در این ساحت تجربه کن و آن نظر به ابعاد «حیات» است در موجوداتی که به عنوان جنبندگان این عالم، آیات حیات هستند از این که فرمود جنبندگان را به عنوان آیات الهی بنگرید، می فهمیم منظور وجه صرفاً مادی آن ها نیست، زیرا ما دو بُعد داریم؛ یکی بُعد مادی که همان بدن ما باشد و دیگری بُعد غیر مادی که مربوط به روح مجرد ما است. می فرماید: «وَ مَا یَبُثُّ مِنْ دَابَّةٍ» آنچه از جنبندگان که در سرزمین خدا گسترش یافته اند. نگاه ما را به ساحتی از این عالم می اندازد، که وجه حیات موجودات مدّ نظر ما باشد. بعدی که با قلب خود می توانید با آن مواجه شوید لذا می فرماید در آن بُعد، آیاتی است «لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ» برای اهل یقین، آن هایی که ملکوت را می بینند. به همان معنایی که در آیه ی 75 سوره ی انعام فرمود؛ ملکوت آسمان زمین را به حضرت ابراهیم(ع) نشان دادیم که اهل یقین شود «وَكَذَلِكَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِیَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ». عالم ملکوت، وجهِ فوق عالم ناسوت یعنی عالم ماده است، وجهی که به طور مستقیم در قبضه قدرت الهی است به همان معنایی که می فرماید: «فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ»(یس/83) منزه است خدایی که ملکوت هر چیزی در قبضه ی اوست و به سوی او برگشت دارد.

بنده در حال حاضر با ناسوت شماها رو به رو هستم، ولی وجه باطنی و ملکوتی شما در قبضه ی خداوند است. فرمود برای حضرت ابراهیم(ع) ملکوت عالم را ظاهر کردیم تا اهل یقین شود.

در آخر آیه ی ۴ سوره ی جاثیه می فرماید برای اهل یقین، حیاتی که در جنبندگان هست، آیات و نشانه های خاصی است که محل و مظهر گفتگوی خداوند با آن ها است. از این بُعد جنگل برای یک نجّار، آیت و محل گفتگو با خدا نیست زیرا او از جنگل الوارها را می بیند. اما برای اهل یقین که نظر به ملکوت عالم دارند، جنبندگان به جهت حیاتی که دارند، آیتِ نمایش حضور خدا است به آن صورت خاص. اگر با حیاتی که آن ها دارند رابطه ی قلبی برقرار کنید و آن ها وجه ملکوتی شان را با ما در میان بگذارند، به نوعی با ما گفتگو می کنند. زیرا اساساً قرآن آمده است تا خدا با ما سخن بگوید، حال ملاحظه کنید چگونه با ما گفتگو می کند.

مگر در ابتدا نفرمود: «تَنْزِیلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَكِیمِ»(2) نزول کتابی است از خدای عزیز حکیم؟ حال در همین رابطه می فرماید: در خلقت شما و سایر موجوداتی که به عنوان موجوداتی جنبنده در عالم پراکنده اند، آیاتی برای اهل یقین هست تا خداوند از طریق جلواتی که در این موجودات دارد، پایه ی گفتگو با شما را به میان آورد. با نظر به میدان نمایش انوار حیات که همه ی تجلیّات الهی اند خطاب به اهل یقین که به باطن خود آگاهی دارند.

با همان وجه باطنی که با حضرت رب العالمین روبه رو شدیم و در مقابل سؤال «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ» جواب دادیم: «بَلَى شَهِدْنَا»(اعراف/172). قرآن می فرماید خداوند همه ی انسان ها را از پشت پدران شان اخذ کرد و از آن ها پرسید: «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ؟» و آن ها همه گفتند «بَلَى شَهِدْنَا» آری تو رب ما هستی. ملاحظه می کنید که بحث «رب» در میان است. یعنی خداوند به اعتبار ربوبیتش که ربّ العالمین است به گفتگو آمد، یعنی جلوه ی پنهانی عالم که ربوبیتش موجب این مظاهر شده است. شما استاد بنّا را در این ساختمان نمی بینید ولی می دانید که این ساختمان با برنامه و مدیریت او ساخته شده است. آن وقت که «بَلَى شَهِدْنَا» گفتید نظر کردید به ربوبیت حضرت حق و اوج مدیریت پروردگار عالم. به همین جهت باباطاهر می گوید:

من از قالو بلی تشویش دیرم .....گنه از برگ و بارون بیش دیرم

نگران است که چرا برعهدی که در آن موقعیت با خدا بسته است، پایدار نمانده. به تعبیر دیگر:

یادتان باد ای به جان تان شور میّ.....آن اشارت های ساقی پی ز پی

شما میِّ رؤیت حق را نوشیده اید که همان رؤیت با وجه «یوقِنُون» یا وجه قلبی شما است. آیا با آن وجه قلبی که نگاهی است به حیات خود و همه ی جنبندگان، به عالم نظر کرده اید و ببینید علاوه بر این ظاهر ناسوتی، ملکوتی دارد که همان وجه حیاتی عالم است؟

باز برمی گردیم و از ابتدا آیات را مدّ نظر قرار می دهیم که می فرماید: «حم»(1) «تَنْزِیلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَكِیمِ»(2) قصّه، قصّه ی کتابی است که از طرف اللّهِ عزیز حکیم آمده تا با شما گفتگو کند. ای اهل یقین، کسانی که با وجه قلبی و یقینیِ خود آماده اید تا خدا با شما گفتگو کند، بدانید «وَ فِی خَلْقِكُمْ وَ مَا یَبُثُّ مِنْ دَابَّةٍ آَیَاتٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ» در نوع خلقت شما و هر جنبنده ای که در عالم پراکنده است نشانه هایی برای شما هست، خود را به سوی آن نشانه ها بگشایید. بعد از آنچه در آیه ی ۵ نکاتی را در میان می گذارد، اختلاف شب و روز و نزول باران و حیات بخشیدن به زمین مرده و وزیدن بادها را در آیه ی بعدی به میان می آورد و می فرماید:

«تِلْكَ آیَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَیْكَ بِالْحَقِّ فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَآیَاتِهِ یُؤْمِنُونَ»(6) ای پیامبر! آن آیات خداوند را در راستای حقانیتی که در برداشتند، بر تو خواندیم. حال آن مردم پس از توجه به آن آیات، دیگر به چه سخنی تازه و زنده به غیر از تجلیات خداوند و آیات او می خواهند ایمان بیاورند؟ مگر بدون آنکه خود را فریب دهند، چیز دیگری هست که بتوانند به آن دل بسپارند؟ در آیه ی ۴ فرمود: در خلقت شما و در این موجودات زنده آیاتی و جلواتی هست که خداوند از آن طریق با شما گفتگو می کند. اگر همین طور نظر به آیات عالم را ادامه دهید ملاحظه خواهید کرد خداوند با ما سخن ها دارد. اشارات حضرت ربّ العالمین ما را به خود می آورد که باید در این موجودات به وجه باطنی و ملکوتی آنها با وجه قلبی خود، رجوع کنید و یقین خود را سر زنده نگه دارید! در ادامه همان طور که عرض شد می فرماید:

«وَاخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ رِزْقٍ فَأَحْیَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَتَصْرِیفِ الرِّیَاحِ آیَاتٌ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ»(5)

قصّه، قصّه ی نزول کتابی است که با هویت اللّه در جلوه ی عزیزِ حکیم آمده است تا با شما از اختلاف لیل و نهار و نظام عالَمی که روبه روی شما است، سخن بگوید. می فرماید اولاً: «وَاخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ»، ثانیاً: «وَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ رِزْقٍ»، ثالثاً: «فَأَحْیَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا»، رابعاً: «وَ تَصْرِیفِ الرِّیَاحِ»؛ همه و همه «آیَاتٌ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ» نشانه هایی هستند برای آن هایی که در امور تعقل می کنند. شما با نگاه به آنچه خدا متذکر می شود و در رابطه با آن ها می توانید با وجهِ عقلانی تان برخورد کنید، با خدا گفتگو نمائید. می فرماید: «آیَاتٌ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ» یعنی همه ی عالم نشانه هایی اند تا بشر عقل خود را به میان آورد و بین حق و باطل و خوب و بد تمیز دهد.

ممکن است بعضی از انسان ها با پیروی از هوس خود، عقل شان را زیر پا بگذارند، اما در همان حال هم می دانند دارند اشتباه می کنند. پس شما اگر از عقل تان استفاده کنید و آن را به میدان بیاورید، عالم از آن چهار جهت که آیه متذکر آن ها است، محل گفتگوی خدا با شما می شود. تمام بحث بنده بر روی نظر به آیات الهی در عالم است که آینه ی گفتگوی خدا با شما است. عده ای از عزیزان سعی دارند با دلایل علمی که در رابطه با عالم مدّ نظر دارند نظم عالم را مدّ نظر آورند تا خدای ناظم را اثبات کنند، قصد بنده این نیست که با توجه به نظم جهان خدای ناظم را ثابت کنم.

شهید مطهری می فرماید، با برهان نظم، خدا به عنوان خدایی که واجب الوجود و کمال مطلق است، ثابت نمی شود بلکه به کمک آن برهان، متذکر می شویم عالَم نظم دهنده ای دارد که در جای خود حرف خوبی است ولی آن برهان بیشتر حالت تذکر دارد و تازه با این که کار جناب ابن سینا و ملاصدرا در ارائه ی براهین اثبات خدا در جای خود لازم است، ولی ما فعلاً در جای دیگری هستیم. نه، مسئله ی ما نظم عالم است و نه، مخلوقیت عالم. بحث بر سر آن است که عالم مظهر اسماء الهی است و از این مهم تر مسئله ی ما «بودِ» ماست در نسبت با عالم و این که ما در حال حاضر با توجه به این آیات که گفتگوی خدا است با ما، چه نوع بودنی داریم. بودن ما تا کجا می تواند حضور داشته باشد تا خداوند از طریق عالم با ما گفتگو کند و ما رابطه ای خاص با خدا برقرار کنیم، در حدّی که اگر عقل مان را به میان آوریم عالم با عقل ما آن چهار نکته را در میان می گذارد که یکی از آن ها تعقل در «اختلاف لیل و نهار» است ازآن جهت که در آینه ی اختلاف شب و روز حضور خدا را به تماشا بنشینیم و یک نوع اُنس با خدا پیش می آید، این غیر از آن است که بخواهید از این طریق وجود خدا را اثبات کنید، بلکه بحث روبه روشدن با حقیقتی است که در اختلاف لیل و نهار در منظر جان شما قرار می گیرد.

می بینید باران می آید و با نشاطِ تمام متوجه رحمت الهی می شوید که فهم خوبی است ولی در اینجا بحث در آن است که خدا با انوار الهی اش با ما گفتگو می کند و این دیگر نوعی فکرکردن نیست، نوعی رؤیت است، زیرا در تمام آیات فوق ما را متذکر این امر می کند که «لَآَیَاتٍ لِلْمُؤْمِنِینَ* آَیَاتٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ* آَیَاتٌ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ» این جا آیات معنای خاصی می دهد، بحث نمایاندن حقیقت است و نه خبردادن از آن و یا اثبات آن.

فرمود: «وَاخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ» همان کوتاه و بلندبودن شب و روز که از آغازین خلقت بدون دگرگونی، هماهنگ با فصول چهارگانه در کلّ زمین این را می یابید و حقیقتی را در آن نظاره می کنید. اختلاف لیل و نهار یعنی به ظهورآمدن نور حضرت حق در عالم «وَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ رِزْقٍ» و آنچه از آسمان نازل می کند از رزق. همه ی ارزاق ما از باران است که از آسمان نازل شد. با روبه روشدن با این پدیده چه حسّی دارید؟ خداوند با پیش آوردن این پدیده، با ما موضوعی را در میان می گذارد تا باب گفتگو گشوده شود.

«فَأَحْیَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا»

در نتیجه ی آنچه از آسمان نازل شد، زمین از مرده بودنِ زمستانی اش به حیات بهاری اش می رسد و چیز مهمی در مقابل ما گشوده می شود تا به آن آغازها و سرآغازها بنگریم که چه چیزی در پشت این رویداد در صحنه است. «وَتَصْرِیفِ الرِّیَاحِ» و بادهایی که ابرها را از این سو به آن سو می برد، تا لقاح انجام گیرد و از آن طرف جابجایی هوا حکایت از تدبیری دارد تا هر لحظه با هوایی تازه روبه رو شویم. حال از این حیات زمین توسط باران و این اختلاف روز و شب و غیره چه چیزی را با چشم عقل در مقابل خود می یابید؟ راه گفتگوی خدا از طریق عقل را چه نوع گشودگی بین خود و پروردگار عالم ارزیابی می نمایید؟

تمام تلاش بنده این بود که فضا به سوی آیه ی 6 برود که خطاب به رسول اللّهf می فرماید: «تِلْكَ آیَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَیْكَ بِالْحَقِّ فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَآَیَاتِهِ یُؤْمِنُونَ».

این ها که برشمرده شد و به آنها اشاره کرد، همه نشانه هایی از حضور خدا در عالم بود، به صورت های گوناگون و در خطاب به ابعاد گوناگون انسان ها که آن ها را ای پیامبر برای تو در راستای توجه به حق و حقیقت، خواندیم. حال بعد از نظر به حضرت اللّه و نشانه های او در این صحنه ها، مخالفان تو به کدام سخن نو و توجه برانگیز می خواهند ایمان بیاورند و دل بسپارند؟

باور بفرمایید انسان با نظر به آیه ی فوق طاقتش طاق می شود که خداوند چگونه با ما دارد سخن می گوید. در روایت داریم وقتی آیات برای پیامبر نازل می شد، آن قدر بر مرکبی که سوار بودند فشار می آمد که به خوبی مشخص بود، حتی مرکب تحمّل آیاتی که بر پیامبر خداf نازل می شد را نداشت. راستی چه نسبتی بین فشارِ روحی پیامبر و تحت تاثیر قرار گرفتن حیوان بود، چیز عجیبی است. یا از حضرت صادقu داریم پیامبرf گاهی در هنگام نزول آیات در حال مدهوشی می رفتند. در احوالات حضرت صادق(ع) داریم یک شب تا صبح آیه ای را تکرار کردند و به حالت مدهوشی رفتند. از حضرت علت را پرسیدند فرمودند این قدر تکرار کردم تا آیه را از خود خدا گرفتم. یعنی جبرئیل هم واسطه نبود. در آیه ی فوق می فرماید آن آیات را در راستای حقانیت حضرت اللّه بر تو نازل کردیم و جایی برای سخن دیگری نمی ماند، تا کسی دل به آن بسپارد و به آن ایمان بیاورد.

اختلاف لیل ونهار را می توان تجربه کرد، همان طور که دیوار ساختمان را می توان دید، ولی وجه ملکوتی عالم را چگونه بنگریم؟ می فرماید: ای پیامبر! آن آیات و آن وجوهِ متعالیِ ملکوتی و آن گفتگوهای نورانی عالم را بر تو می خوانیم، و «بِالْحَقِّ» هم می خوانیم. زیرا جای دیگری نیست که انسان ها بروند و به آن جا دل بسپارند. لذا فرمود:

«فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَآَیَاتِهِ یُؤْمِنُونَ» حدیث یعنی چیز نو. نور، حدیث است زیرا دائماً نو و جدید است. ستون این مسجد حدیث نیست. ولی وجه ملکوتی عالم که محل ظهور آیات الهی است، همواره به سوی انسان ها گشوده است و ما را متوجه ی حقیقتی بی­کرانه می کند که انتها ندارد، هر مرحله از آن دروازه­ای است گشوده برای ورود به ساحتی دیگر و نظر به جلوه ای از جلوات حضرت ربّ العالمین و تنها جایی که جای ایمان است و می توان بدان دل سپرد و به آرامش رسید، در این وادی است.

فرمود آیات را «بِالْحَقِّ» بر تو خواندیم یعنی با این منظرها که با تو به گفتگو نشستیم، حقیقت را در مقابلت قرار دادیم. آنچه یافتی «بِالْحَقِّ» و حقیقت بود و نه «بالباطل» و توهّمی. به قول جناب عبدالرزاق کاشانی در تأویلاتش «تِلْكَ آیَاتُ اللَّهِ» یعنی آیات سماواتِ ارواح و ارضِ جسم و آیات حیات مربوط به موجودات، همه و همه منظور است. خداوند در این آیه می فرماید: اگر نظر کنی، حقیقت از طریق آیاتی که بر تو خوانده شد و با تو در میان گذاشتیم آن چنان به ظهور آمده و آن چنان حقانیت موضوع را نشان می دهد که جایی نمی ماند تا بشود در آن جا مأوا گزید مگر در نزد حضرت حق.

«فبأیّ حدیثٍ» آیا راه دیگری هست تا بعد از روبه روشدن با نور خدا در آیاتش، بخواهند به آن دل بسپارند؟ دو راه بیشتر ندارید یا به خود و توانایی های خود توجه کنید، و یا برگردید به آغازِ آغاز ها که منشأ همه ی امور است و در همه جا حیّ و حاضر می باشد و با آیات و نشانه هایش در عالم، انوارِ خود را در منظر ما قرار می دهد. راه اول که بخواهیم به خودمان امید ببندیم، با هزاران خطا همراه می شویم و به هیچ آرامشی نمی رسیم، زیرا خداوند عالَم را به دست ما نداده است و بدون نشستن در کشتیِ امنِ حضور حضرت «اللّه» در عالَم در هیچ کجا امنیت و آرامشی وجود ندارد. ولی اگر بتوانیم به آغازِ آغازها و اصلِ اصل ها یعنی خداوند که ربّ العالمین است رجوع کنیم و در او مأوا گزینیم حقیقتاً به جایگاه امن و مأوایی قابل اعتماد رجوع کرده ایم. این است جایگاه سوالی که در آخر آیه ی6 با ما در میان گذارد.

ایمان، نقطه ی اطمینان اصیلی است که هیچ چیزی بعد از آن نیست و این با رجوع به خدا محقق می شود. چگونه می توانیم به این خدا برسیم؟ خدایی که جایی برای امید به غیر نمی گذارد؟ با استدلال به چنین خدایی که بتوان به او ایمان آورد نمی رسیم هر چند استدلال در جای خود لازم است تا اگر کسی به وجود خدا اشکال داشت، اشکالش برطرف شود ولی ایمان به خدا با نظر به جلوات او در آینه ی آیات الهی در عالم شکل می گیرد و این، مهم ترین موقعیت است برای انسان و لذا در ادامه فرمود: «وَیْلٌ لِكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِیم» یعنی هلاکت و نابودی برای هر فریب کارِ گناه آلوده هست از آن جهت که با محرومیت بزرگی که آن اُنس و گفتگو با خداوند است روبه رو است. اهل یقین و اهل تعقل به آن جا نظر می کنند، نه آن که تنها فکر کنند. مثل وقتی که باران می آید و انسان خود را در فضای رحمت الهی احساس می کند. این غیر از فکر و استدلال است که بیشتر جهت رفع شبهات عقلی است. تجربه ی بنده در تدریس با دانشجویان این بود که وقتی خدا را برای دانشجویان اثبات می کردیم، تازه در مقابل ما انکارشان گُل می کرد. در حالی که در قلب شان خدا را قبول داشتند، ولی وقتی سعی می کردیم چشم اندازی از حضور خداوند در عالَم را در مقابل شان قرار دهیم، نه تنها همراهی می کردند بلکه به قول خودشان برایشان نتیجه بخش هم بود. صرف اثبات وجود خدا مثل آن نیست که انسان، خود را در آغوش خدا احساس کند و در منزلگاهِ تجلیات الهی قرار گیرد. آری! همان طور که عرض شد اگر کسی نسبت به وجود خدا اشکال داشته باشد و یا شبهه کند؛ باید بتوان با دلایل عقلی، وجودِ خداوند برایش اثبات کرد. ولی این، غیر از ایمان به خداوند است که برای رسیدن به آن باید منزل های بلندی را طی نمود.

باید پرسید برای رسیدن به ایمان از کجا باید شروع کرد؟ آن ایمان و آرامشی که با نظر به جلوات مختلف حضرت حق پیش می آید، چیزی است ماورای باورهایی که از طریق استدلال باید به وجود خدا و قیامت داشته باشیم. آن جایی که باید با عقل خود آیات و جلوات الهی را ببینیم و با وجوهی که خداوند در معرض نگاه ما قرار داده، رابطه برقرار کنیم؛ چیزی است برای رسیدن به نقطه ی اطمینان اصیلی که چیزی ماورای آن نیست تا خود را با آن آرامش ببخشیم. این، آن خدایی است که آغازِ آغازینِ همه چیز است. آیا بعد از این خدا جایی هست که به آن جا رجوع کنیم؟

چگونه باید خدا را بیابیم که «بَعدی» برای او مطرح نباشد. مسلّم با مباحث کلامی و استدلالی نمی توانیم او را آن گونه بیابیم به همین جهت در ادامه می فرماید: «وَیْلٌ لِكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِیم» هلاک باد بر هر فریب کارِ آلوده.

«ویل» یعنی هلاک. می فرماید بیچاره آن کسی که با چنین چشم اندازی می تواند در عالم با آیات روبه رو شود؛ خود را گرفتار انواع وارونه دیدن ها و آلودگی ها کرده است و مسلّم از زندگی هیچ بهره ای نخواهد برد.

و السلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته



سوره ی جاثیه جلسه ی 3



اصیل ترین مأوا

بسم الله الرّحمن الرّحیم

«تِلْكَ آیاتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَیْكَ بِالْحَقِّ فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آیاتِهِ یُؤْمِنُونَ& وَیْلٌ لِكُلِّ أَفَّاكٍ أَثیمٍ»(جاثیه/ 6 و 7)

عنایت دارید که آیات مکّی چند خصوصیت دارند: اولاً: زیربنای تفکر توحیدی جامعه ی اسلامی را متذکر می شوند و شکل می دهند. ثانیاً: ابعاد درونی انسان یعنی وجه انسانی انسان را مورد خطاب قرار می دهند و عملاً نتیجه این می شود که وقتی قرآن احکام و دستورات اجتماعی را مطرح می کند، مسلمانان آن دستورات را با جدیّت نگاه توحیدی می بینند.

یکی از مشکلاتی که عموماً در جوامع امروز ما به عنوان جوامع اسلامی در میان است، در زندگیِ دینی خود به نحوه ی «بودن» خود نسبت به باورهای دینی مان توجه نداریم. البته نسبت به حقایق عالم باورهای اولیه را داریم. مردم به خدا و ابدیت و نبوت و امامت، باور دارند. این تهمت است که می گویند این از سر عادت است. نه؛ دینداری ملت ها عادت نیست، ولی ممکن است تنها به عنوان یک باور پذیرفته باشند، ولی «بودن» خود را جدای از باورهایشان احساس کنند. در حالی که پیامبران خداh بودن شان عین باورهای شان است. یعنی باورهای آن ها قلبی است و چنین راهی را در مقابل ما گشوده اند.

در بحران های زندگی هر اندازه دینداری ها قلبی و عمیق باشد، بهتر می توانیم از بحران ها عبور کنیم. از خودتان نمی پرسید چگونه در صدر اسلام یک دین که در ابتدا هیچ کس آن را به رسمیت نمی شناسد و می خواست فکری را به میان آورد که مردم آن جامعه هیچ سابقه ی ذهنی با آن نداشتند، چگونه تا آن حدّ جلو می رود و در آن جامعه جا باز می کند؟ آیا جز به جهت آیات مکّی بود که وجه انسانی و آن ابعاد اصیل انسانی را با آن ها در میان گذاشت؟

بنده معتقدم ما در این زمانه چاره ای نداریم که برگردیم به آیات مکّی از آن جهت که انسان ها نسبت به معنای وجودی خود دچار بحران شده اند. شما یک وقت با جامعه ای روبه رو هستید که اکثر اندیشه های دینی را پذیرفته است، فرض کنید 300 سال پیش در قید حیات بودید که اگر کسی می خواست شراب بخورد آنچنان سیطره ی باورهای دینی قوی بود که به راحتی نمی توانست به آن شراب دست پیدا کند. این فرد در آن شرایط عموماً تصور انجام آن گناه را هم نمی کرد و لذا همان باورها برای مصون ماندن از گناه برایش کافی بود.

عرایضی در مقدمه ی کتاب «سلوک ذیل شخصیت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه»» شده است مبنی بر این که در سال های گذشته همه ی مناسبات زندگی در دست اسلام بود؛ ثبت اموال، مدرسه، ادارات، همه در بستر اسلام و فرهنگ اسلامی شکل گرفته بود. حدود 200 سال است که مدرسه به صورت رسمیِ امروزی پدیدار شد، قبل از آن مردم بی سواد نبودند ولی این نوع سوادِ رسمی که بخواهند برای اداراتِ نظام مدرن، کارمند تربیت کنند نبود. آیت الله فاضل تونی استاد آیت اللّه جوادی گفته بودند در مدرسه ی «صدر اصفهان» که درس می خواندند، طلبه ها تا رسائل و مکاسب را نزد مادرانشان خوانده بودند و بعد از آن به مدرسه ی علمیه می آمدند. حالتِ عقب افتادن دین از جامعه و یا بگو خارج کردن نهاد دین از روابط اجتماعی، از اواخر دوره ی قاجار، خصوصاً در حکومت پهلوی پیدا شد که تاریخ جهان در شرایط جدیدی قرار گرفت و ما باید جایگاه عمیق تری از دین را به میان می آوریم و این جا است که می شود گفت کوتاهی کردیم، یعنی خواستیم با همان دینداری که امورات مان قبل از تاریخ مدرن می گذشت، با تاریخ جدید مواجه شویم. امثال آیت اللّه شاه آبادی و حضرت امام متوجه شدند خطری در پیش است و واقعاً خودشان را آماده کردند برای دفع بلایی که می رفت بر سر جامعه بیاید. می بینید با شکل دادن به انقلاب اسلامی در راهی که در پیش گرفتند موفق شدند و نگذاشتند هضم فرهنگ مدرنیته شویم. جریان دیگری نیز در میان بود و در میان هست که دیندار بود ولی دین را در امور شخصی و فردی پذیرفته بود و امور اجتماعی را به کلّی به فرهنگ غربی سپردند و به یک لحاظ شیفته ی جهان دیگری شدند. این ها بی دین نبودند، فرزندان شان هم که به آمریکا و اروپا رفتند، فاسق و فاسد نشدند؛ ولی آن نحوه حضور اسلام در تاریخ را که امثال حضرت امام در مواجهه با دنیای مدرن دنبال کردند، نپذیرفتند و آن دینداری اصیل و عمیقی را که حضور اسلام در این تاریخ نیاز داشت، دنبال نکردند. زیرا اسلامی را که می شناختند، اسلامی نبود که بتواند در بحران های پیش آمده، توان عبور از آن بحران ها را داشته باشد. اسلام را در حدّ دستورات و احکام فردی می شناختند و در هرجا که بودند به آن عمل می کردند.

بیش از این نیاز نیست به نکته ی فوق پرداخته شود. خواستم جایگاه آیات مکّی را عرض کنم و غفلتی که نسبت به معنای وجودیِ خود در دوران جدید داشتیم. در شرایطی که غرب معنای حیات قدسی را به حاشیه برد، متوجه نبودیم عملاً کیفیت زندگی دینی به حاشیه رفت و معنویتی که باید در کنار زندگی دنیایی، سایه به سایه ی آن در صحنه باشد، به کالبدی بی جان تبدیل شد.

علمای بزرگی مثل آقای اشکوری و میرزا رضا قمشه ای و آیت الله شاه آبادی، که به علمای مکتب تهران مشهورند، انصافاً سنگری شدند برا ی حفظ اسلام به آن قرائتی که حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» حاصل آن شدند. ولی روح کلّی جامعه متوجه ی به حاشیه رفتن معنویتی که باید در صحنه باشد تا جامعه گرفتار بحران نشود، نبود و امروز مشکل ما دقیقاً همین است که بدانیم به اسلامی نیاز داریم که بتواند در مقابل این تهاجم فرهنگ سکولاریته و نیهیلیسمی بایستد. این جا است که رجوع به آیات مکّی نیاز است. آیاتی که اولاً: بیشتر جنبه ی اشاره ای بودن در آن ها غلبه دارد، زیرا به حقایق عالیه نظر می اندازد تا به اعمال افراد. ثانیاً: سوره هایی است نسبتاً مختصر. سوره های طویل که عموماً مسائل اجتماعی و احکام فردی را متذکر می شوند در مدینه نازل شده است. در این سوره ها بنابراین است که روحیه ای ساخته شود تا مسلمانان در فردای تاریخ شان چون کوهی بایستند و جهانی دیگری بسازند، و سوره ی مبارک «جاثیه» از این نوع سوره ها است.

ملاحظه کردید در این سوره ابتدا جایگاه کتابَ اللّه روشن شد، از آن جهت که کتابی است نازل شده از حضرت «اللّه»، به اعتبار اسم «عزیزِ حکیم». سپس سه آیه در مقابل ما گذاشت یکی آیه ی 3 که چگونه با نظر به بُعد ایمانی ما، آسمان و زمین آیات گفتگوی خدا با ما است و فرمود: «إِنَّ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآیاتٍ لِلْمُؤْمِنینَ»، و دیگر آیه ی 4 بود که چگونه با نظر به حضور جنبندگان در عالم و حیات خاصی که دارند، خداوند با بعد قلبی ما با ما گفتگو می کند و فرمود: «وَ فی خَلْقِكُمْ وَ ما یَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ آیاتٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ» و در آیه ی 5 با نظر به نظام عالم، عقل ما را مورد خطاب قرار داد تا او را در چنین صحنه هایی بنگریم و فرمود: «وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِزْقٍ فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ تَصْریفِ الرِّیاحِ آیاتٌ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ.»

بعد از این که باب این آیات را باز کرد و اصرار بنده هم این است که عنایت داشته باشید این جا نمی خواهد بحث کلامی و استدلالی بکند، اصلاً آن وقت ها بحث های کلامی مطرح نبوده است.

در آیه ی 6 می فرماید: «تِلْكَ آیاتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَیْكَ بِالْحَقِّ فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آیاتِهِ یُؤْمِنُونَ». این ها همه آیات الهی است که ای پیامبر برای تو یا بگو برای بشریت-آن ها را خواندیم- اما «بالحق» می خوانیم. حال با نظر به این آیات، انسان ها بعد از نظر به خدا و آنچه نشانه ی حضور خدا در عالم است، چه سخنی و حرف تازه و زنده ای هست که بخواهند به آن ایمان بیاورند و این کتابی را که از طرف خدایِ عزیزِ حکیم نازل شده است، نادیده بگیرند؟

«حدیث» یعنی آنچه به روز و زنده و جدید است. می فرماید: آیا چیزی هست که بتوانند در ماورای قرآن قرار دهند و با آن در امنیت و آرامش قرار گیرند؟ امنیتی در این عالم هست که با غفلت از حضور حضرت «اللّه» و آیات و نشانه های او قابل درک و دریافت باشد تا آن را به عنوان مأوا انتخاب کنند؟

تأکید بنده این بود؛ آن آیات که مدّ نظر ما قرار داد برای تک تک ما سخن ها دارد. آیه ی فوق یعنی آیه ی 6 درخطاب به پیامبر خداf می فرماید: آن آیات را برای تو در موضع نظر به حقایقی که در عالم هست، خواندیم. برای این که آن آیات اشاره به حقیقتی دارند که درعالم به جلوه های مختلف در جریان است. حال اگر اهل ایمان هستی از آن زاویه ما را ببین که در آیه ی 3 متذکر شد، و اگر اهل یقینی از آن زاویه که درآیه ی4 به میان آمد به ما نظر کن، یعنی وجه ملکوتی عالم را درآن آینه ها بنگر واگر اهل تعقلی، وجه انضباطی را که درعالم هست در آیه بنگر که البته برای آیه ی 5 بحث بسیار است که چگونه اهل تعقل می توانند متوجه ی نظام مندی عالم بشوند. مواظب باشید در بحث تعقل، برهان نظم را به میان نیاورید، زیرا در این جا اشارات دیگری در میان است. اگر بخواهم بحث را با یک کلمه ادامه دهم باید بگویم عقلاً انضباطی در عالم هست که شما حس حضورتان در این انضباط را می توانید تعقل کنید . مثل این که ما در این مسجد نگران نیستیم که سقف بر روی سر ما بریزد، چون انضباطی دارد که به وسیله ی ستون هایش شکل گرفته است. می فرماید اگر عاقلانه فکر کنیم، انضباطی در عالم هست که می توانیم «بودِ» خود را در این عالم احساس کنیم. این که عرض شد این آیه به چیزی غیر از آنچه برهان نظم مدّ نظر دارد ، اشاره می کند در همین رابطه بود. برهان نظم اشاره دارد به این که ناظمی در این عالم هست و این عالم را مدیریت کرده، این به جای خودش خوب است. اما بحث ما در این آیات این نیست.

بعد از این که نظرها را به حضور خداوند درعالم معطوف داشت، می فرماید این آیات که حکایت هایی آن چنانی برای تو داشت، «بالحق» خوانده شد یعنی به نور حضرت حق، حضرت حق به میان آمده است.

وقتی یک مهندس نظر می دهد که این ساختمان خوب ساخته شده و شما با چشم و نگاه و عقل آن مهندسی ساختمان را نگاه می کنید، معلوم است وجوهی از آن ساختمان را می نگرید که مهندس می بیند، و یا اگر از نگاه یک فرد سودجو موضوع را نگاه کنید طوری دیگر و ابعاد دیگری از آن را می بینید و ابعاد بسیاری از آن دیده نمی شود. مثل همان که عرض شد چگونه یک جنگل از چشم یک نجّار و رودخانه از نگاه مهندس برق دیده شود. در همه ی این موارد از چشم حضرت حق دیده نشده و حضرت حق در آن رابطه با ما گفتگو نکرده است. حضرت حق با نظر به آنچه در آیات قبل گذشت می فرماید: «تِلْكَ آیاتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَیْكَ بِالْحَقِّ فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آیاتِهِ یُؤْمِنُون » آنچه را خدا برای تو درمیان گذاشت همه و همه با نگاه حق و نظر به جایگاه حقّانی آنها بود و لذا جایی برای امیدبستن به چیز دیگری نمی ماند، مگر نظر به حضرت حق در عالم در جلوات مختلف و خود را در آغوش امنیت او در این عالم احساس کردن. یعنی همه با نگاهی که حضرت ربّ العالمین به عالم انداخته است باید عالم را بنگریم. بنا به قول آیت الله جوادی، بسیار فرق می کند از چشم خالق عالَم، عالَم را ببینیم تا آن که با انگیزه های دیگری به عالم بنگریم. آری! حرکت شما یک وقت به سوی حق و إلی اللّه است، و یک وقت حرکت شما «بالحق» و در دامن حق است و باللّه به عالم و با نور خدا می نگرید. در صدر اسلام، به خصوص بدریّون فهمی را از این آیات داشتند که توانستد اسلام را پایه ریزی کنند و تاریخ اسلام شروع شد. راوی می گوید شبانگاه در سنگر بودم، دیدم مؤمنین که نماز شب می خواندند از دهان شان نور بیرون می آمد. معلوم است که آن نور، انوار الهی بود که در اذکارشان جریان داشت و راوی هم با چشم برزخی نور اذکار را دیده است، چون «بالحق» در عالم حاضر شدند. خداوند به پیامبر خودf و پیرو آن به مؤمنین متذکر همین امر می شود که با چشم حق به عالم بنگرید در حالی که شما را نیز فراگرفته و شما «بالحق» در صحنه هستید.

«تِلْكَ آیاتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَیْكَ بِالْحَقِّ»، یعنی هرچه در صحنه است «بالحق» در صحنه است، چه با نظر به آسمان ها و زمین و چه با نظر به جنبندگان و چه با نظر به هماهنگی که در عالم هست. «فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آیاتِهِ یُؤْمِنُونَ» وقتی به نور حق به عالم نظر شود هیچ مأوایی جز مأوای الهی که انسان در آن مأوا گزیند، نمی یابند خداوند از طریق این آسمان ها و زمین با ما سخن می گوید، به همان معنایی که می فرماید: این آیات را حق برای تو می خواند و به حق می خواند، نه آن که از آن خبر دهد بلکه با تدبّر در آن آیات و استمرار در قرائت آن ها، ندایِ بی صدای حضرت حق را در جان خود می شنویم. حال از ما سؤال می فرماید: «فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آیاتِهِ یُؤْمِنُون » آن هایی که نسبت به این گفتگو بی تفاوتند، به کجا و به چه چیزی که تازه تر و زنده تر باشد ایمان خواهند آورد؟ چه حدیث و چه نکته ی سرحال و زنده ای بعد از حضرت اللّه و نشانه های حضور او در عالم، حاضر است تا بخواهند در آن مأوا گزینند؟ شخصیتی در عالم مسیحیت هست به نام آقای اگوستینوس، به ایشان گفته می شود پدر کلیسا، چندین سال قبل از رحلت پیامبر اسلامf زنده بودند. متنی دارد به این شکل:

«از آسمان و زمین از خدای خود پرسیدم، هریک ازآن ها گفت خدای تو من نیستم. از دریا و درّه ها و جانوران پرسیدم و آن ها نیز پاسخ دادند خدای تو ما نیستیم، از ما فراتر رو، به همه ی آنها گفتم شما با من از خدای من سخن بگویید. گفتید شما او نیستید، پس درباره ی او با من بگویید. به آواز بلند گفتند ما را او آفریده است، خدا در همه ی جان های ما و در همه جا عیان است، اما هیچ کس حق ندارد بگوید او را شناخته است. هیچ کس حق ندارد بگوید او چیست. هیچ کس حق ندارد او را نشناسد. انکار خدا دیوانگی است.»

تا این جا آیا به نظر شما اگوستینوس در آن زمان که مسیحی بودن تنها راهِ دین داری آن زمان بوده؛ نمی توانسته خدا را اثبات کند؟ یا می خواهد بگوید راه دیگری هست تا به آغازِ آغازها نزدیک شویم و آن بنیانِ بنیان هاست. بنیادین ترین بنیان ها که اگر او را نیابیم هیچ مأوایی برای «بودن» نداریم. خودتان امتحان کنید، به هرکس می خواهید رجوع کنید به هرسخن جدید که دوست دارید دل ببندید، هیچ کس شما را از این کار سرزنش نمی کند ولی از خود بپرسید آن جائی که می توانید «بودنِ» بی کرانه ی خود را تجربه و احساس کنید، کجا است؟ در سیره ی حضرت ابراهیم(ع) ابتدا به چیزی دل بسته می شود که درخشان است. خواست بگوید همین خورشید ما را بس، زیرا از همه درخشان تر است که یک مرتبه همان خورشید هم از منظر آن حضرت افول کرد. «فَلَمَّا أَفَلَت » وقتی خورشید با همه ی درخشانی اش افول کرد، یا باید خود را فریب دهد و با سرکوب روحیه ای که به مأوایی مطمئن باید برسد، بگوید هیچ راه قابل اطمینانی نیست که او همان «أَفَّاكٍ أَثیمٍ» دروغ پردازِ آلوده به گناه است. و یا ابراهیم وار متوجه ی آغازِ آغازها شود که سرچشمه ی همه ی عالم است و بگوید: «إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكینَ»(انعام /79) من جهت جان خود را به سوی آن حقیقتِ پایداری می اندازم که سرچشمه ی همه ی عالم است.

آیه ی 6 سوره ی جاثیه، آیه ی فوق العاده ای است در راستای تعیین جایگاه انسان ها، آن هایی که خود را فریب می دهند وآن هایی که متوجه ی جایگاه و سرچشمه ی واقعیات هستند. مشکلی که امروز بشر دارد بی مأوایی است و این که تصور کرده مأوایی نیست و لذا به نیستی ها عادت کرده، در حالی که انبیاء و اولیای الهی آمدند تا بگویند ای انسان ها! امکان عبور از این نیستی ها در مقابل شما هست و جای یأس نیست. درک و شناخت پوچی و نیستی که بشر را فرا گرفته است مهم است. آقای مهدی اخوان ثالث از این جهت آدم سرزنده ای در فهم نیستیِ زمانه اش بوده است و در این رابطه اشعار خوبی دارد.

عده ای ابراهیم گونه به این بصیرت می رسند که باید به راه های گفتگوی خدا با بشریت، یعنی آیات عالم هستی نظر کنند تا در همین دنیا با خدا زندگی کنند، آن هم به صورتی کاملاً سرزنده با خدایی که هر روز با انسان در جلوه ای نو و تازه ظهور می کند. مولوی درهمین رابطه می فرماید:

بیزارم از آن کهنه خدایی که تو داری هر روز مرا تازه خدای دگری هست

«فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آیاتِهِ یُؤْمِنُون » با خدایی که در حدّ یک باور ذهنی است نمی شود زندگی کرد. به گفته ی مولوی آن خدا، خدای کهنه ای است؛ برای عبادت کردن او در حدّ بهشت رفتن و جهنم نرفتن، همان خدا کافی است. اما نمی شود با آن زندگی کرد. نیچه که حرف از مُردنِ خدا در غرب می زند، منظورش آن خدایی است که بشر مدرن برای اُنس با او در زندگی از دست داده است. می گوید: «دیوانه با چراغ آمد، در وسط بازار، چراغ را زمین کوبید و به بازاری ها گفت شما خدا را کشته اید و کشیشان در کلیسا دفنش کرده اند.» باور به خدایی که اجازه بدهد به ما تا با انواع رانت و رشوه زندگی خود را از مردم جدا کنیم، خدایی نیست که بتوان با آن زندگی کرد؛ این افراد، خدا را کشته اند. مگر خود ابن سینا با خدایی که اثبات کرده است زندگی می کرد، یا وجود خدا را در مقابل منکران خدا اثبات می نمود؟ خدایی که بتوان با آن معاشقه کرد، خدایی است که از در و دیوار عالمِ وجود خود را نشان دهد. همه ی حرف بنده در این جاست و این آیات دارند می گویند خدایی هست که دارد از طریق این عالم با شما گفتگو می کند. خدایی که خرمشهر را آزاد کرد، خدای ماست.

حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» درجایی فرمودند: آن خدایی که این قلب ها را عوض کرد و یک مرتبه همه تصمیم گرفتند انقلاب را به عهده بگیرند، این خدا، خدایِ حقیقی این تاریخ است، این خدا همه جا هست و آغازِ هر چیزی است. حالا اگر با این خدا زندگی کنیم کجا کم می آوریم تا بخواهیم کمبودهای خود را با انواع دزدی ها و بی عدالتی ها جبران کنیم؟! کجا کم می آوریم تا مجبور باشیم هرکدام زیر پای دیگری را خالی کنیم؟ ما از کجا کارمان به این جا کشید؟ ازآن جایی که خدایی را که اصلِ اصل هاست، آغازِ آغازهاست، بنیادِ بنیادهاست از دست داده ایم. از شرّ مقدسان نادان باید به خدا پناه برد، زیرا خدای آن ها، خدایی است که آن ها با عبادات سطحی آن خدا، بر همه ی عالَم کبر می ورزند. اگر نماز خواندیم و به قلب خود نظر کردیم و احساس کردیم غروری در آن شکل گرفت، بدانیم این نماز، برای تقویت سگ نفس امّاره است. به گفته ی صائب:

مراد من ز نماز آن بود که در خلوت حدیث درد وفراق تو باتو بگذارم

کسی که جامه به سگ بر زند، نمازی نیست نماز من که پذیرد که سگ بغل دارم

نماز من به چه ارزد که در بغل دارم؟

اگر تنها به ظاهر و قالب نماز خود نگاه کنیم، مغرور می شویم و بقیه را تحقیر می کنیم. ولی اگر به قلب خود نظر کنیم که چه اندازه از آن عبادات بهره برده است، می یابید خبری نیست، در نتیجه به حضرت حق عرض خواهیم کرد اگر آن را می پذیری به لطف خودت پذیرفتی. با انقلاب اسلامی إن شاءاللّه هر چه بیشتر با خدایی روبه رو می شویم که می شود با آن خدا زندگی کرد. مثل خدایی که در تشییع پیکر مبارک حاج قاسم سلیمانی به ظهور آمد. خدایی که می توان به آن امید داشت و در مشکلات به او توکل کرد. به تعبیر مقام معظم رهبری«حفظه اللّه»:

«توکل حضرت امام«رضوان اللّه تعالی علیه» به خداوند متعال در زمان جنگ، در طول دفاع مقدس به رغم همه ی مشکلات و کمبودها و فشارها، یک موضوع شگفت آور بود. باید امروز هم این توکل، در عرصه ها وجود داشته باشد. برخی اوقات به دلیل برخی مشکلات در جامعه، برخی بزرگان، محترمین دچار دستپاچگی می شوند، در حالی که باید به خدا توکل کرد.»

اگر بناست کاری را در راستای حضور خدا در این تاریخ به عهده بگیرید، چه جای دستپاچه شدن؟ بگذارید به عهده ی خدا، به عهده ی خدای زنده، آری ! خدای کهنه خدایی نیست که بتوان برآن توکل کرد.

مشکل ما اینجاست که ما نتوانستیم خدای ترازِ انقلاب را به صحنه بیاوریم، خدایی که بحمدللّه جوانان بهتر از ما احساس می کنند. به همین جهت رهبر معظم انقلاب در ادامه ی سخنان خود فرمودند: «نیروی جوانان را مغتنم بشمارید و از جوانان در رده های مدیریتیِ بالا استفاده کنید.» بنده این طور می فهمم که حضرت حق، امروز در این تاریخ برای این که خود را به ظهور آورد در قلب جوانان، خود را حاضر کرده است. شما در انقلاب اسلامی مراحلی داشتید. یک مرحله آن بود که شما باید مواظب باشید دشمن موجودیّت انقلاب را به خطر نیندازد و با آن هایی که امکان دارد محیط شما را آلوده کنند، ترکیب ندهید. ولی آنقدر حقیقت انقلاب اسلامی محکم شده است که باید وارد مرحله ی دیگری شوید و حتی افراد عادی را از خود بدانید و رابطه ی خود را با آن ها تقویت کنید. رهبر معظم انقلاب«حفظه اللّه» در حکم به امام جمعه ی هرمزگان در 26 تیرماه 98 می فرمایند:

«تقویت جریان انقلابی و جوانانِ مؤمن و رویی گشاده و دست مهربان با عموم طبقات، توصیه ی مؤکد اینجانب است.»

نگاه اسلامی به حقوق عمومی آحاد مردم، فارغ از مذهب و طایفه ی آنان نگاه عجیبی است. فارغ از این که یک فرد مسلمان است یا غیر مسلمان و یا به نظام اسلامی وفادار است یا نیست، حقوق عمومی او باید محفوظ نگه داشته شود. مشکل ما کجاست؟ ما یک زمانی فکر می کردیم ما خوبیم و همه بد هستند، چنین چیزی نیست. بعضی از نیروهای انقلابی زحمت زیادی می کشند اما چیزی را که باید رعایت کنند تا سعه ی صدرشان شکل بگیرد، همان نکته ای است که مقام معظم رهبری فرمودند یعنی رویی گشاده و دست مهربان با عموم طبقات. انقلاب اسلامی آنقدر سعه و وسعت دارد که رهبر انقلاب می فرمایند مواظب باشید از حقوق عمومی غفلت نشود. طرف می خواهد فعالیت اقتصادی بکند، اصلاً هم انقلابی نیست، مسلمان هم نیست؛ همراهی اش باید کرد. آری ! معلّمِ فرزندان ما باید متدیّن و انقلابی باشد، ولی موضوع کار اقتصادی فرق دارد.

اگر رجوع تان به خداوند ناب و زنده شد، سعه ی صدر پیدا می کنید، در آن صورت این جمله برایمان معنی می دهد که: ما در شرایطی از انقلاب هستیم که ظرفیت این را داریم تا آحاد مردم را فارغ از مذهب و طایفه، از جهت حقوق اجتماعی، یکسان بدانیم. ما یک ظالم داریم و یک مظلوم که باید نسبت به آن ها حساس بود، ولی از نظر حقوق اجتماعی آن کسی که کافر است خودش کافر است و مؤمن هم خودش مؤمن است و مسلّم نسبت به خدا موقعیت شان مساوی نیست. یک نسبتی مؤمن با خدا دارد که باید خودش آن را حفظ کند اما اگر کسی می خواهد ظلم کند باید یقه اش را گرفت.

اگر رفقا بتوانند خدای زنده را در زندگی حاضر کنند اولین چیزی که نصیب شان می شود، تواضع است، درآن صورت کبر و خود خواهی و برای بقیه ارزش قائل نشدن، به لطف الهی می رود. اگر تواضع بیاید و کبر برود، غصه ی مردم را خوردن و محبت ورزیدن به مردم زیاد می شود و این همان «بهشت» است. از آیه ی فوق یعنی آیه ی 6 سوره ی جاثیه با تذکر به این که می گوید با نظر به غیر خدا و آیات او در عالم جایی برای مأواگزیدن نیست، معلوم می شود ضربه ای که ما می خوریم از آنجایی است که نسبت مان را با خدا گم کردیم. نسبت ما با خدا این است که دائماً رجوع إلی اللّه داشته باشیم تا با تجلیّات الهی زندگی کنیم. اینجا بود که مرحوم شاه آبادی متوجه شدند در زمانه ای که مدرنیته با جذابیّت خاصش به میان آمده ، باید عرفان را به میان مردم آورد.

این بزرگان متوجه شدند عرفان مربوط به دیروز نیست. حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» در تفسیر سوره ی حمد می فرمایند: «به آیت اللّه شاه آبادی گفته شد خودتان فرمودید مباحث عرفانی را نباید برای عموم گفت، حال شما آمدید پیچیده ترین بحث های عرفانی را برای بازاری ها بحث می کنید؟ آیت اللّه شاه آبادی فرموده بودند بگذارید این کُفریات به گوش مردم هم برسد.»

تفسیر حمد حضرت امام را دنبال بفرمایید تا معلوم شود ما در چه تاریخی هستیم. ما امروز باید طوری خدا را به صحنه آوریم که بتوانیم با آن مأنوس شویم و با او زندگی کنیم، تا تحت تأثیر اشرافیت دنیای مدرن قرار نگیریم. معلوم است عده ای که سطح فهم توحیدی شان ضعیف است در مقابل بحث های عرفانی خواهند گفت علامه طباطبائی و حضرت امام می گویند دیوار هم خداست. بله! خدا در همه جا به نور خودش هست، همه چیز در جمال حق است، ولی هیچ چیز جز ذات حضرت احدی ، خدا نیست.

آقای صدیقی در نماز جمعه فرمودند: رهبر انقلابی، محل تجلیّات الهی است؛ این سخن درست است. عده ای می خواهند در تفسیر آن سخن شیطنت کنند ولی بخواهید و نخواهید خداشناسیِ حقیقی این است که همه ی عالم وسیله ای است که خدا با شما گفتگو کند. باید تلاش کنیم این خدا را پیدا کنیم. این خدا را اگر پیدا کردیم آن وقت با یک گناه که از خودمان سربزند، فریادمان بلند می شود. چون آن خدایی که با آن زندگی می کردید از شما رُخ بر می تابد.

مولوی می گوید در حین گرسنگی و خوردن غذا یک لقمه اضافه خوردم، متوجه شدم خدا رفت. در این رابطه است که می گوید:

از برای لقمه ای این خوار خوار از کف لقمان برون آرید خار

بهر لقمه گشت لقمان گرو وقت لقمان است ای لقمه برو

وقتی روح زنده شد و وقتی انسان خدا داشت، آن وقت زیر شکنجه هر چقدر هم شکنجه اش بدهند می گوید: « احد، احد.»

«وَیْلٌ لِكُلِّ أَفَّاكٍ أَثیم » بدبخت است، نابود است کسی که این خدا را نتواند بیابد و خود را آلوده به گناه و فریب خواهد کرد.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته



سوره ی جاثیه- جلسه ی 4



نظر به عالم، با چشم خدا

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

«تِلْكَ آیاتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَیْكَ بِالْحَقِّ فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آیاتِهِ یُؤْمِنُونَ& وَیْلٌ لِكُلِّ أَفَّاكٍ أَثیمٍ & یَسْمَعُ آیاتِ اللَّهِ تُتْلى عَلَیْهِ ثُمَّ یُصِرُّ مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلیمٍ»(جاثیه/ 6و7و8)

ملاحظه کردید که سوره ی مبارکه ی جاثیه از همان ابتدا که شروع کرد تا با پیامبر خداf سخن بگوید، متذکر این امر بود که قضیه، قضیه ی آن کتابی است که در لوح محفوظ در شب قدر به صورت جامع نازل شد و حالا بنا دارد با تنزیل آن به صورت تفصیلی از آن سخن بگوید زیرا هدف این کتاب این است که کمک کند تا انسان ها عالم را به نور حق بشناسند.

وقتی با این عالم روبه رو می شویم، می فهمیم این عالم با ما سخن ها دارد، کمکی که قرآن و پیامبر خداf به بشر می کنند در درست دیدن این عالم است. آرام آرام با آیه ی 9 روبه رو می شویم که می فرماید عده ای هستند «وَ إِذا عَلِمَ مِنْ آیاتِنا شَیْئا» چون وجهی و چیزکی از آیات ما را به صورت سطحی می فهمند ولی نه با چشم خالق عالم، «اتَّخَذَها هُزُوا» آن آیات الهی و حقایق عالمِ وجود را به تمسخر می گیرند.

برگردیم و این نکته را بیابیم که قرآن و پیامبر خداf آمدند تا آنچه را عالم از حقیقتش می گوید، برای ما روشن کنند. عرض شد خداوند از طریق آیات مذکور با ما گفتگو می کند. در آیه ی «إِنَّ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآیاتٍ لِلْمُؤْمِنینَ» از طریق آسمان و زمین با ابعاد ایمانی انسان ها سخن گفت و در آیه ی «وَ فی خَلْقِكُمْ وَ ما یَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ آیاتٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ» در نظام حیاتمند عالم با ما گفتگو می کند و در آیه ی «وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِزْقٍ فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ تَصْریفِ الرِّیاحِ آیاتٌ لِقَوْمٍ یَعْقِلُون » عقل ما را مورد خطاب قرار داد تا از آن زاویه به نظام عالم بنگریم. حضرت ربّ العالمین با ما در این عالم سه نوع گفتگو را به میان آورده است. جایگاه دینداری این است که به ما یاد بدهند تا این گفتگوها را درست بفهمیم. ممکن است یک دانشمند هم وقتی عالم را نگاه می کند بفهمد نظم خاصی در عالم جریان دارد و این عالم بدون ناظمِ عاقلی شکل نگرفته است. ولی این نگاه برای این که انسان سخن خدا را از عالم بشنود، کافی نیست.

پیامبر و قرآن به میدان آمده اند تا به آن شکلِ بسیار عمیق و اصیل و نهادین، سخن خدا در این عالم را با ما در میان بگذارند.

بعد از آیات سه گانه ی فوق، در آیه ی 6 می فرماید: «تِلْكَ آیاتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَیْكَ بِالْحَقِّ فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آیاتِهِ یُؤْمِنُونَ» آن آیات الهی که برایتان خواندیم، با نظر به حضور حق در عالم خواندیم.

هنر رفقا اینجاست که مواظب باشند روح تذکرات قرآن از دست شان نرود و سرسری به آیات نگاه نکنند. وقتی سرسری و سطحی با قرآن برخورد کنیم آن را معمولی می فهمیم و خواهیم گفت قرآن چیز معرفت بخش ندارد. آری! آن طور که آن طرف فهمید؛ راست می گوید قرآن چیزی ندارد، اما اگر با دقتی که خدا با ما در وَحی الهی سخن می گوید با قرآن روبه رو شدیم، احدی نمی تواند بگوید این سخنان می تواند سخن بشر باشد و در این رابطه فرمود ای پیامبر! آن آیات «بالحق» برای تو خوانده شد و این نکته ی دقیقی است و هرکس متوجه ی آن نمی شود. حتی در ترجمه ی قرآن ها این نکته را ترجمه نکرده اند. چون سخنی است ماورای ذهن انسان های عادی و در همین رابطه ها است که عده ای معتقدند نمی شود زبان قرآن را به زبان دیگری در آورد. باید سعی کرد با زبان قرآن، قرآن را «فهم» کرد مگر آن جایی که ترجمه ها حالت تفسیر به خود گرفته که بهتر از ترجمه ی لغت به لغت است. البته همچنان این مسئله باقی می ماند آن کسی که می خواهد به آن ترجمه حاشیه بزند، چه اندازه باید با معارف قرآنی آشنا باشد؟ در حال حاضر تفسیر «المیزان» بی نظیر است به جهت این که آن مرد الهی با سلوکی که داشته به هر صورت خاص مورد تأیید الهی قرارگرفته و می تواند طوری با ما حرف بزند که گویا همین امروز این سوره و آیه نازل شده، و اگر خداوند فرمود: «فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِه»(بقره/23) اگر شک دارید این قرآن از طرف خدا است یک سوره مثل آن بیاورید، علامه ی طباطبایی می فرمایند تا قیام قیامت این تحدّی پا برجا است.

وظیفه ی ما است که در قرآن تدبّر کنیم تا به عظمت و عمق آن پی ببریم و متوجه شویم این سخنان، سخنان خالق هستی است. تدبّر در قرآن یعنی با باطن قرآن رابطه برقرار کنیم، تا اولاً: به عظمت قرآن پی ببریم و ثانیاً: متفکرانه عالم را نگاه کنیم و نه سطحی، وگرنه قرآن را امری سطحی قلمداد می کنیم، و به تمسخر می گیریم و به خود مغرور می شویم. به همین جهت در ادامه ی آیه ی 9 می فرماید: چون متفکرانه نگاه نکردند، آن را به تمسخر گرفتند. «أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهین » آن ها به عذابی خوارکننده گرفتار خواهند شد و نه تنها با این به تمسخرگرفتن قرآن، بزرگ نمی شوند بلکه خوار و بی مقدار می گردند و حماقت آن ها بر همگان معلوم می شود. نمونه ی خیلی روشن اش سرنوشت کسانی است که در کربلا مقابل حضرت سیدالشهداء(ع) ایستادند. زیرا تذکرات قرآنی را به چیزی نگرفتند و در آیات 3 و 4 و 5 نظر به گفتگوی خدا نکردند تا خدا را در تمام ابعاد آفاق و انفس بیابند. زیرا خداوند با شما از این نحوه بودنِ عالم سخن می گوید و اگر با تدبّر آیات را دنبال نکنیم به آیه و آیات بعدی که می رسیم به عمق اشارات آن نزدیک نمی شویم و بعضی از قسمت های آیات را نادیده می گیریم. آیه ی 6 را طوری بخوانید که وقتی می فرماید: «تِلْكَ آیاتُ اللَّهِ» آن ها که گفتیم آیات الهی است، بدانیم چرا فرمود آن ها آیات و نشانه های حضرت «اللّه» است.

آیات الهی، یعنی آینه هایی که خدا را نشان می دهد. خدا را با انوار اسماء الهی می بینید، مثل نظر به نور حیّ و قیّوم و سمیع و غنیّ، این یعنی حضرت ربّ العالمین به انوار اسماء الهی تجلی می کند و شما در آینه های ظهور آن اسماء به او نظر می کنید.

ابتدا باید متذکر باشیم خداوند در این عالم با ما صحبت می کند مثل این که ما در آینه چیزی را می بینیم که در آن ظاهر شده است. وقتی مقابل آینه می ایستید، تصویری که در آن است اشاره می کند به کسی که بیرون است، یعنی در واقع آینه، نمایش وجود آن کسی است که در بیرون است. و بدین معنا آیات الهی نمایش حضرت ربّ العالمین اند در آینه ی این عالم، و این عالم آینه ی کمالات اوست. لذا فرمود: «تِلْكَ آیاتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَیْك » ای پیامبر! این ها آیات الهی است که ما برای تو می خوانیم. یعنی قرآن آمده است تا آنچه را عالم دارد می گوید و در و دیوار و آسمان ها و زمین و مخلوقات می گویند برای پیامبر خداf و همه ی بشریت بازگو کند و روشن کند خداوند در این عالم برای ما حرف ها دارد.

قرآن این آیات را برای پیامبرf می خواند تا ما با تدبّر و پشتکار و با حوصله بفهمیم عالم چه می گوید. از طریق تذکرات قرآن راه دیدن آیات الهی را در آینه ی عالم می یابیم که عالم چه سخن ها با ما دارد. اگر آنچه را در آیه ی مذکور مطرح است رها کنید آیات بعدی درست درک نمی شود چون می فرماید آن آیات را بر تو خواندیم و «بالحقّ» خواندیم.

اگر نکته ای را که در «بالحقّ» می باشد درست نفهمیم، بقیه ی آیه را درست نفهمیده ایم. جلسه ی قبل، «إلی الحقّ» معنا شد، یعنی آن آیات الهی را بر تو خواندیم در حالی که به حقّ اشاره دارد. اگر با دقت بیشتر جلو برویم می توان گفت آن آیات الهی را بر تو «بالحقّ» خواندیم یعنی به نور خدایی که در صحنه است، خوانده شد و عملاً خدا است که در خواندن آن آیات به «گفت» آمده و شما با حضرت حق روبه رو هستید. همین که در آینه ی آیات الهی به سخن خدا گوش فرا می دهی صدای حضرت حق است که می شنوی. حال اگر «بالحقّ» ببینید و «بالحقّ» بشنوید، چه چیز جز حق و آیات او در صحنه می ماند؟ یعنی «فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آیاتِهِ یُؤْمِنُون » چه چیز دیگری جز حضرت اللّه و آیات او برای ایمان آوردن و دل سپردن باقی می ماند؟

«حدیث» یعنی چیز نو و تازه. آیه ی مذکور پس از توجه به حضور حق در صحنه های مختلف، در آخر این سؤال را پیش می کشد که پس به چیزی که نو و تازه و سرزنده باشد به غیر از توجه به حضرت اللّه و آیات الهی و آینه های نمایاندن او می ماند که بخواهید به آن ایمان بیاورید و در آن مأوا بگیرید؟ یعنی اگر شما حق را در این عالم ببینید وتمام عالم را آینه ی جلوات الهی بنگرید، حال در یک نظر حضرت «اللّه» را با جامعیتش می یابید و در نظر دیگر حق را در آیات و نشانه های او به صورت اسماء خاص می یابید. به همین جهت «اللّه» را و «آیاتِه» را جدا و در کنار هم آورد تا متوجه باشیم حضرت حق را با دو رویکرد می توان دنبال کرد. یکی حضرت حق را به نور «اللّه»بودن می توان مدّ نظر داشت. یعنی به نور جامع بودن همه ی اسماء، - مثل نور بی رنگ که جامعِ هفت نور است- و نیز می توان حضرت حق را به اسم و یا بعضی از اسماء مدّ نظر قرار داد و به نور حضرت حق با نظر به اسماء به عالم نظر کرد.

ملاحظه کنید چگونه آیه ی 6 محل معارف بس متعالی است و چگونه حضرت حق گاهی با اسم خاص صحنه پردازی می کند مثل اسم قهّار که دشمن اسلام را سرکوب می کند، به همان معنایی که رهبر معظم انقلاب«حفظه اللّه» فرمودند دشمنان ما هرچه بیشتر هزینه می کنند بیشتر ضرر می کنند. چون خداوند با اسم «قهّار» به سراغ دشمن اسلام می رود و جلوه هایی نو و تازه می آفریند. آیه ی مذکور می فرماید چرا در هر صحنه ای نو، خدا را نمی بینند. امیرالمؤمنین(ع) در هر صحنه ای حضرت «اللّه» را می دیدند و در همین رابطه می فرمایند: «ما رأیتُ شیئاً إلاّ و رأیتُ اللّهَ قَبلَهُ وَ مَعَهُ بَعده» حضرت «اللّه» را در همه ی عالم مدّ نظر دارند، حتی وقتی حضرت حق به اسمی خاص هم به ظهور آیند، آن حضرت همان اسم را هم در نور حضرت «اللّه» می بینند. مثل رحمتی که از طریق عشق به امام حسینu بر ما گشوده می شود که در همان وجه رحمانی، دارای جامعیت نور «اللّه» است. آیه ی فوق دارد خبر از آن می دهد که حضرت «اللّه» در همه حال در میان است و آیات او را نیز به او سیر دهید. پس چه کسی رحیم است؟ «هو اللّه». در هر جلوه ای از اسماء الهی که با او روبه رو می شوید آن جلوه را در حضرت «اللّه» بنگرید. حضرت «اللّه» آینه های مختلف دارد ولی در همه ی آن ها باید رُخ یار را دید. مشکل شیطان آن بود که در آینه ی جناب آدم، حضرت محبوب را ندید. به گفته ی آیت اللّه الهی قمشه ای:

جرمش آن بود که در آینه روی تو ندید ورنه بر بوالبشری ترک سجود این همه نیست

شیطان خدا را قبول داشت ولی در آینه ی عالم خدا را ندید و آیه ی مذکور می گوید جایی برای ایمان به خدا جز در همین صحنه هایِ نو به نویِ عالم نیست. ایمان به خدا را در کجا غیر از نظر به نور حضرت «اللّه» در آیاتش جستجو می کنید؟ آیا این سخنان معجزه نیست؟ مگر بشر می تواند این طور فکر کند که چرا در آیه ی مذکور فرمود: «اللّه»، در صورتی که عالم ظهور اسماء الهی است. چرا فرمود: «آیاتِه»؟ برای این که باید خدا را در آینه ها بنگرید. شما مگر در «أحْسَنِ تَقْویم» خلق نشدید؟ مگر در آن مقام متعالی مستقر نبودید؟ چرا شما را پایین آوردند و فرمود: «ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلین»(التین/5) سپس انسان را به سوی پایین ترین پآینها وارد کردیم. ولی اهل ایمان در همین پایین با ایمان و عمل صالح، حضرت محبوب را در همه جا مدّ نظر می دادند.

قرآن آمده است که به نور وَحی الهی به ما بگوید خداوند چگونه در همین عالم برای بشریت، به ظهور آمده است. انسان بیاید پایین و در عالم پایین باشد و زندگی دنیایی را لمس کند ولی الهی بماند. این یعنی «دست در کار و دل با یار» .

وقتی قرآن می فرماید: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی أَحْسَنِ تَقْویمٍ»(التین/4) یعنی انسان در خلقت اولیه اش در بهترین قوام خلق شده ولی او را به سوی پایین ترین درجات عالمِ وجود که حجاب حقیقت است، سیر دادند تا بتواند در دل حجاب ها هم متذکر و متوجه حضرت معبود شود، تا در آینه ی آیاتِ حضرت ربّ العالمین رخ محبوب را بنگرد و قاعده ی «حجابِ روی تو هم روی تو است در همه حال»، در شخصیت انسان محقق شود.

آنچه در جملات بالا عرض شد برای این بود که جایگاه آیه « تِلْكَ آیاتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَیْكَ بِالْحَقِّ فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آیاتِهِ یُؤْمِنُونَ» تاحدی روشن شود. چرا فرمود آن آیات را «بالحق» برایت خواندیم و چرا بعد از اسم جامع «اللّه» موضوع «آیاتِه» را به میان آورد و مـأوای حقیقی را در قرارگرفتن در تجلیات نو به نویِ حضرت حق قرار داد. در آخر آیه به خوبی ما را به جایی رساند که متوجه شویم، هیچ چیز جز ایمان به خدا برایمان نمی ماند، آن هم ایمانی که در اثر روبه رو شدن با این عالم وآیات الهی، عالم را محل گفتگوی خدا با اهل ایمان و اهل یقین و اهل عقل می بیند و با نور الهی و وَحی قرآنی به عالم نظر می نماید و در این عالم هر صحنه جدیدی را که می بیند در آن صحنه حضرت اللّه و پیرو آن آیات او را می نگرد. یعنی عالم را آینه ی حضرت حق ببینید وخود را مخاطب قسمت آخر آیه قرار دهید که پرسید: «فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آیاتِهِ یُؤْمِنُونَ». تصور بنده آن است اگر به عمق آیه ی مورد بحث نظر شود وخطابی را که آخر آیه دارد احساس کنیم، فکر نمی کنم طاقت تحمل آن برایمان بماند، مصداق کسی می شویم که حضرت علی(ع) در خطبه ی متقین در وصف آن ها می فرمایند: «لَقَدْ خُولِطُوا وَ لَقَدْ خَالَطَهُمْ أَمْرٌ عَظِیم » چون به آن ها نگریسته شود می گویند عقل شان به هم ریخته، در حالی که علت آشفتگی آن ها امر عظیمی است که از آن حیرت کرده اند.

کافی است آیه ی فوق را در نسبت با قبل و بعدش بخوانید تا عظمت توحید الهی و اعجاز قرآن را احساس کنید. به همین جهت در آخر آیه بعد از آن که می فرماید: چه چیز می ماند برای کسی که این حقیقت را انکار کند؛ فرمود: «وَیْلٌ لِكُلِّ أَفَّاكٍ أَثیمٍ» هلاک باد بر هر دروغ پردازِ آلوده به گناه.

«وَیْل» به معنای هلاکت و پوچ شدن زندگی است، به طوری که هیچ چیز برای انسان نماند. کافی است شما این آیات را از سر هدایت با بشریت در میان بگذاریم. این آیات برای هدایت بشریت آمده و اگر ما با حفظ فضای هدایت با همدیگر صحبت کنیم و با بشریت در میان بگذاریم، منطقی ترین سخن است که خداوند از سر دلسوزی به بشریت ارائه داده است. به نظر بنده چنانچه فضای آیات حفظ شود به خوبی فضای گفتگوی ما با مخالفان مان عوض می شود. ما با کسی دعوا نداریم، سخن خدا این است که عزیز من بیا این عالم را درست ببین، اگر درست دیدی در هر صحنه ای، حضرت اللّه و انوار جامع اسماء او را می یابی که به سوی تو گشوده شده اند و هر صحنه ای آینه ی رحمت واسعه ی خدا برای ما است. قرآن آمده است تا آنچه را که در عالم ظاهر شده است متذکر بشود. قرآن نیامده به ما معلوماتی بدهد تا تنها از آنچه واقع است آگاه شویم، می خواهد ما متذکر حقایق باشیم. قرآن ذکر است برای عالمین. می خواهد بصیرت پیدا کنیم و حقیقت را بنگریم. مثل وقتی که بنده را نگاه می کنید، نه این که به جای نگاه به بنده، به بنده فکر کنید. ابتدا نور لامپ را دیدید و در دل آن بنده را مشاهده کردید. قرآن آمده است تا آنچه را که هست، متذکر بشود. قرآن آمده است تا به ما متذکر شود عالم را درست ببینیم و درست عمل کنیم. به همین جهت به ما فرمود: «كُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِكُم » شما به بشریت نشان دهید در افقی بس متعالی به سر می برید، بسیاری از انکارها از میان می رود.

می فرماید:«وَیْلٌ لِكُلِّ أَفَّاكٍ أَثیم» برای هر دروغ پرداری که نظر به واقعیات عالم ندارد و عملا در موضع گیری ها آلوده به گناه می شود، هلاک باد. ملاحظه فرمایید آیا با توجه به فضایی که در آیه ی قبل ترسیم فرمود، سخنی غیر از آنچه در این سطح باید مطرح شود، می ماند؟ در آخر آیه ی قبل فرمود همواره عالم صحنه ای است جدید و نو به نو جهت ظهور انوار الهی. پس وای به حال کسی که این حقیقت را منکر شود. «افّاک» یعنی انسان دروغ پرداز که نسبت به واقعیت های اطراف خود گشوده نیست و نتیجه ی این بسته بودن نسبت به حقایق عالم؛ تن دادن به انواع گناهان و قرارگرفتن در انواع توطئه ها است. کسانی که با واقعیت ها روبه رو نمی شوند هرچه بکنند خلاف واقع است و عملاً در مسیر انحرافی قدم می گذارند. به همین جهت در آیه ی بعدی می فرماید:

«یَسْمَعُ آیاتِ اللَّهِ تُتْلى عَلَیْهِ ثُمَّ یُصِرُّ مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلیم .»

آیات الهی را که برایش خوانده می شود می شنود، سپس با اصرار تمام در مقابل آن آیات، کبر و لجاجت می ورزد، چنانچه گویی هرگز آن ها را نشنیده است، پس او را به عذابی دردناک بشارت ده. در جواب تذکر به این که به او گفته می شود ملاحظه کن که چه اندازه خدا در عالم، خود را می نمایاند، «مُسْتَكْبِرا» به توهّمات خود دل بسته است. اصلاً گویا آن سخنان را چیزی نمی داند که قابل شنیدن باشد. در این راستا خداوند خبر می دهد که نتیجه ی طبیعیِ آن نوع برخورد، عذاب دردناکی است که سراغ چنین فردی می آید.

بعضی از افراد قرآن را طوری متذکر می شوند که گمان می شود خداوند در سراسر قرآن ما را ترسانده است، در حالی که خداوند نتیجه ی طبیعی اعمال ما را در مقابل ما قرار می دهد و عمیق ترین نتیجه را به ما گوشرد می کند، همان طور که آغازترینِ آغاز را متذکر شد که آغازین ترین مبنای هر چیزی، حضور خداست و نه صرفاً وجود خدا. شیطان هم وجود خدا را قبول داشت، عمده توجه به حضور خداوند در صحنه ها است که انسان را از گردونه ی شخصیت «أَفَّاكٍ أَثیم» نجات می دهد و با توجه به این امر آیات بعدی برای ما سخن ها دارند، به شرطی که متوجه ی علت توهّم افرادی شویم که در برابر سخن حق، استکبار می ورزند وآن را به چیزی نمی گیرند و عملاً از حقیقت فاصله خواهند گرفت و گرفتار بی ایمانی و بی مأوایی خواهند شد که صورت قیامتی آن دردناک است.

امروزه افرادی را که در رسانه های دشمن تلاش دارند پیام حضور تاریخی انقلاب اسلامی را به چیزی نگیرند ملاحظه کنید تا مصداق آیه ی فوق را در شخصیت آن ها ملاحظه فرمایید. به بهانه ی بعضی از ضعف ها که در کشور هست، در مقابل اصلی ترین سخن ها کبر می ورزند و آن سخنان را انکار می کنند، در آن حدّ که گویا آن سخن ها قابل شنیدن نیست و فکر می کنند زرنگ اند، درحالی که با انواع گرفتاری های روحی روبه رو خواهند شد، زیرا حق را می شنوند و انکار می کنند. این فرق می کند با کسی که اساساً متوجه ی حق و حقّانیت نظام اسلامی نشده است. آیه در مورد عده ای است که: «یَسْمَعُ آیاتِ اللَّهِ» می شنوند آیات الهی را و بالاخره می دانند ما چه می گوییم، خوب هم می دانند ولی «یُصِرُ مُستَکبِراً» اصرار بر زندگی خود و کوچکی آیات الهی دارند که در انقلاب اسلامی به صحنه آمده است. ما صدها اشکال داریم ولی این ها اشکال ها را مطرح می کنند تا خود را بزرگ جلوه دهند، در حالی که به نور معارف الهی، بزرگی فرهنگ و خرد دینی و کوچکی معاندان ظهور می کند و ضعف ها نیز جبران و رفع می شود . ضعف های ما به جهت آن است که آیات الهی را درست پاس نداشتیم و نیامدیم راه قرآن را برویم که در نسبت با قرآن به گشودگی لازم نسبت به حقیقت دست یابیم. ولی راهی که از طریق انقلاب اسلامی گشوده شده، دیر یا زود ما را از این ضعف های اخلاقی و تاریخی نجات می دهد. بدون آن که به راه دیگری بتوان فکر کرد. زیرا فرمود: «تِلْكَ آیاتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَیْكَ بِالْحَقِّ فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آیاتِهِ یُؤْمِنُون » این ها آیات الهی است که آن ها برتو در جلوه ی حقّانی اش خواندیم و کسانی که بخواهند از چنین ارتباطی سر باز زنند به کدام سخن ایمان می آوردند و چه جایی را برای مأواگزیدن به غیر از این راه می یابند. مقابل اصیل ترین و مبنایی ترین تفکرِ گشوده و زنده که همان تفکر دینی است، ایستادن چیزی برای انسان باقی نمی گذارد مگر سرگردانی و تن دادن به هر زشتی و انحطاطی. دین خدا چشم اندازی است گشوده بر حیات فعّال و زنده که خداوند به بشر عطا کرده است حال اگر عده ای «کانَ لَم یَسمَعها» طوری با آن سخن زنده که «گفتِ حقیقت» است برخورد کنند که انگار نه انگار، این افراد در این عالم در کجا خواهند ایستاد؟ مژده ای که به دنبال آن بودند، جز عذاب دردناک نخواهد بود. معلوم نیست در ادبیات آن زمان بشارت تنها برای اخبار خوش است و یا مربوط به هر خبری است که در آینده واقع می شود.

در هر صورت شما از این آیه یک چیز را متوجه می شوید که گفتمان ما با این آدم ها در راستای روشن کردن حضور مشکلاتی است که در دل آن مشکلات، نحوه ی برخوردشان برایشان پیش می آید و متأسفانه از این نحوه گفتگو با طرف مقابلِ خود غفلت می کنیم و نتیجه ی نادیده گرفتن عقل قرآنی را با آن ها در میان نمی گذاریم و به جای توجه دادن به «عذابٍ اَلیم» یعنی فشارهای جانکاه، بیشتر جنبه ی تکفیر را پیشه می کنیم؛ زیرا واقعیت چیز دیگری است وآن ها از آن غفلت کرده بودند. یک بار در یک عملیات زمین شناسی در مسیر رودخانه ی سفیدرود نقشه را برعکس گرفته بودیم، طبق نقشه باید عصر به روستا می رسیدیم . ولی تا نیمه شب راه رفتیم و به جایی نرسیدیم، چون نقشه را برعکس گرفته بودیم. بعضی ها نقشه ی زندگی را برعکس می گیرند وآیه ی مذکور متذکر این مشکل است. درحالی که خداوند گفتمان اصیلی را با بشر در میان می گذارد تا به مشکل برخورد نکند و با مقدماتی که گذراند آیه ی 9 را مطرح می کند که دقیقاً قصه ی امروز ماست، آن جا که می فرماید: «وَ إِذا عَلِمَ مِنْ آیاتِنا شَیْئاً اتَّخَذَها هُزُواً أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهین» و چون از آیات ما به دانایی مختصری دست یافتند، به جهت آن که متوجه ی بنیان و اساس آن نشده اند آن را به مسخره می گیرند، برای آنان عذابی خفّت بار خواهد بود. همان مستکبرانی که از سر تکبّر زیر بار آنچه خدا با آنان در میان گذارد، نمی رفتند تا به گمان خود بزرگی خود را حفظ کنند. گرفتار نوعی از موضع گیری می شوند که حاصلش درست عکس آن چیزی است که می خواستند برای خود حفظ کنند. یعنی گرفتار «عذابٌ مُهین» می شوند، عذاب خفّت بار. چون با نگاه سطحی به آیات الهی نظر می کنند وآن را چندان مهم نمی یابند و گمان می کنند چیز مهمی نیست. آن دانشمند علوم تجربی، در هر رشته ای که می خواهد باشد با تحقیقات خود بهایی لازم را به آیات الهی و جایگاه آن نمی دهد و پیش از آن که در بستر نظام الهی مطالب را دنبال کند، چیزهایی از این عالم می فهمد ولی نه به آن وسعتی که آنچه می فهمد را در نظام توحیدی عالم بنگرد، فکر می کند خودش باید کاری بکند، گویا از خدا کاری بر نیامده است. فرانسیس بیکن می گوید به ما دروغ گفتند که این عالم منظم و دقیق است، باید خودمان مطابق میل و خواست خودمان عالم را تغییر دهیم و البته این نوعی به مسخره گرفتن نظام عالم است، زیرا عالم را نیمه کاره دیده ، عالمی که حضرت حق در سراسر آن به ظهور آمده و با ما گفتگوها دارد. عالم را از نگاه خودشان دیدند و نه با چشم حق. علت شکست های پی در پی مدرنیته را باید در همین غفلت دنبال کرد. این همه انرژی خرج کردند برای شکل دادن رنسانس و تمدن غربی، آیا نتیجه باید این بود که امروز بشر با آمریکا روبه رو شود؟ غفلت از نظام توحیدی عالم و اندیشه ی خود را در این عالم اندیشمندانه دنبال نکردن، موجب انواع سر درگمی می شود همراه با انرژی زیادی که مصرف می کنند، بدون نتیجه ای که باید به دست آورند.

در دل آیه ی مذکور راز سرگردانی جهان مدرن را می توان یافت که چگونه متکبّرانه زیر بار آیات الهی نرفتند و به طعنه گفتند چیزی نیست و حال با انواع بن بست ها روبه رو شده اند. آن عالِم فیزیسین یا ژئولوژیست می رود چیز هایی از این عالم می فهمد ولی نه به عنوان آیات الهی، بلکه وقتی متذکر می شوید که آنچه می دانید را به عنوان آیات الهی ببینید، آن توحید را به استهزاء می گیرد، برای این که با چشم خدا به عالم را نظر نکردند. تنها با چشم جزئی نگر خودشان خواستند در عالم زندگی کنند و لذا «أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ» این جماعت خوار می شوند. دنیای مدرن تلاش زیادی کرد و استعدادهای خود را نیز به کار برد تا از عالم و توانایی های عالم بهره مند شود ولی «بالحقّ» عالم را ندید و با وجهِ الهی ندایِ بی صدای خدا را از طریق عالم نشنید و ما از همین جا ضربه می خوریم زیرا از آن حیطه ای که حضرت ربّ العالمین دارد، در عالم قرار نگرفتیم. خداوند ما را دراین عالم که اسفل السافلین عوالم است آورد تا با ما در این عالم گفتگو کند، آن هم گفتگویی «بالحق» تا آن طور که شایسته ی عالم است با آن برخورد کنیم و از شکست های ممتدی که انسان های غیر توحیدی در آن گرفتار شدند نجات یابیم و این در صورتی است که در بستر سنت های الهی اقدام نمائیم. اگر کسی به جای حضور در عالم با معرفتی که صاحب هستی از طریق قرآن به ما عطا کرده ، در محدوده ی عقل و تجربه ی خود از عالم آگاه شود و متوجه ی محدودیت ادراک خود نشود به دانایی های خود مغرور می شود و سخن رسولان را به چیزی نمی گیرد و طوری در عالم با علم ناقص خود با عالم وآدم روبرو می شود که خطرش از ندانستن بیشتر می گردد. رهبر معظم انقلاب در جلسه ای که با سپاه پاسداران داشتند فرمودند این فشار حداکثری که به گمان خودشان برما وارد می کنند ، خودشان را سرگردان می کند، این ها انرژی زیادی مصرف می کنند اما در دل یک علم جزیی. بنده به هر طرف که نگاه می کنم، از هر جهت که محاسبه می کنم می بینم در این مواجهه ملت ما با دنیای استکبار ، پیروز نهایی ملت ایران است . درست است ما ضعف هایی داریم که سخت آزاردهنده است ، اما این ضعف ها در نسبت با استکبار نیست. ما در نسبت با استکبار در شرایط مقابله ی ایمان با کفر قرار داریم، از این جهت پیروزی از آنِ ما است.

والسلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته



سوره ی مبارکه ی جاثیه- جلسه ی 5



وقتی آیات الهی به تمسخر گرفته می شوند

بسم الله الرّحمن الرّحیم

«وَیْلٌ لِكُلِّ أَفَّاكٍ أَثیمٍ(7) یَسْمَعُ آیاتِ اللَّهِ تُتْلى عَلَیْهِ ثُمَّ یُصِرُّ مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلیمٍ(8) وَإِذَا عَلِمَ مِنْ آَیَاتِنَا شَیْئًا اتَّخَذَهَا هُزُوًا أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ.»(9)

عنایت داشتید بعد از آن که روشن فرمود، خداوند آیات الهی را در معرض نگاه انسان ها می گذارد تا از طریق نشانه هایی که در نظام الهی به ظهور آمده و دقت­هایی که در نظام الهی شده، متوجه شویم خدا چگونه با بشر صحبت می کند و خود را به بشر نشان می دهد و چگونه ربوبیتش را در معرض نگاه انسان ها قرار می دهد، تا انسان ها احساس کنند در آغوش ربوبیت پروردگارشان می توانند زندگی کنند.

قرآن و وَحی الهی آمده تا ما آنچه را در عالم محقق شده است درست ببینیم و آیات الهی را درست درک کنیم. عالم پر از آیات الهی است، مشکل این است که بشر نمی تواند آن ها را درست ببیند و آغاز و منشأ آن ها را مدّ نظر ندارد.

دین خدا که مظهر نور هدایت الهی است، برای این است تا بشر آیات الهی را درست ببیند و متوجه شود حضرت ربّ العالمین چگونه در عالم حاضر است. بشر می تواند به این بصیرت برسد که مبنای هر فعل و هر کمالی، حضرت ربّ العالمین است و انسان در چنین عالمی باید انتخاب های خود را شکل دهد، در آن صورت است که می تواند هماهنگ با عالم تصمیم بگیرد تا با انواع بحران هایی که امروز گرفتار آن است، روبه رو نشود. ریشه ی بحران جهان غرب از این جا شروع شد که تصور کرد عقل خودش برای برنامه ریزی در این جهان کافی است. اگر به این نتیجه رسیده بود که آنچه را خدا به بشر عطا کرده است، بشناسد و بپذیرد و آن طور که خدا می خواهد با عالم ارتباط برقرار کند، صحیح ترین نحوه بودن در دنیا را نصیب خود می کرد و به این صورتی که امروز ناظر آن هستید، به خودش واگذاشته نمی شد، بشری که به خودش واگذاشته شود همین است که شما امروز می بینید.

اگر بخواهیم بدانیم عمیق ترین نگاهی که باید از نظر دین داشته باشیم چیست؟ همین دو کلمه ای است که در آیه ی ۶ متذکر آن می شود و می فرماید: «تِلْكَ آیاتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَیْكَ بِالْحَقِّ فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آیاتِهِ یُؤْمِنُونَ» اولاً: دین آمده است تا شما دنیا را درست ببینید. چون «آیاتُ اللّه»، همان چیزهایی است که خداوند در عالم به نور حق یعنی «بالحق» خلق کرده است و به پیامبر خود فرمود برای تو این قرآن را به حق می خوانیم تا بدانی آیات الهی را چطور باید دنبال کنی. این بحث تا حدّی در جلسات گذشته مطرح شد که چگونه حقیقت را باید در آینه­های ظهور انوار و اسماء الهی مشاهده کرد و با آن زندگی نمود.

قرآن در واقع به شما می گوید، عالم را درست ببینید، اگر درست دیدید می یابید که بهتر از این نمی شود و این درست برخلاف آن چیزی بود که امثال فرانسیس بیکن یعنی پدر جهان مدرن و طرفداران او تصور کردند. حرفشان این بود که گذشتگان ما را فریب دادند که گفتند جهان یک جهان حکیمانه است و شما باید با آن هماهنگ شوید. از نظر آن ها ما باید هرچه می خواهیم مطابق میل و هوس خود از این عالم بگیریم، در صورتی که انبیا متذکر این امر می باشند که آنچه نیاز دارید را خداوند در اختیارتان گذاشته است، اهداف و خواسته های خود را طوری تنظیم کنید که در مقابل عطایای الهی روحیه ی انکار نداشته باشید و طالب چیزی که موجب به هم خوردن نظام عالم شود نباشید و در حدّی که خداوند اجازه داده در عالم تصرف کنید. در عالم به ما فهمانده اند نمی شود ناخن نداشته باشی وگرنه سر انگشتان تان ساییده می شود، از آن طرف هم این ناخن باید زنده باشد و در نتیجه رشد می کند و انسان باید قسمت اضافی آن را کوتاه کند. تصرف ما در عالم از این گونه است، یعنی آن جایی که خدا شرایط تصرف را گذاشته است و نظام عالم با آن تصرف نه تنها ویران نمی شود، بلکه در راستای ادامه ی نظام عالم است، باید تصرف کنیم.

دنیای مدرن با غفلت از حکیمانه بودن عالم، اراده کرد با عقل خود به عالم نظم بدهد، غافل از آن که آنچه خدای حکیمِ قادر در اختیار ما گذاشته است درست همانی است که نیاز داریم و ما از طریق تعامل با این جهان، متوجه اصالت­های آن می شویم و به اصلی ترین اصول تکیه می کنیم که در آخر آیه ی 6 متذکر آن شد و فرمود: «فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَآَیَاتِهِ یُؤْمِنُونَ» به چه چیزی سرزنده تر از خدا و آیات او می خواهید ایمان بیاورید و به آن اعتماد کنید؟ همچنان که در جلسه ی قبل ملاحظه فرمودید این فراز از آیه، عالمی را در مقابل ما قرار می دهد که حقیقتاً چه چیزی جز رجوع به چنین خدایی برای انسان باقی می ماند که با آیات خود سراسر عالم را فرا گرفته، تا ما هیچ دوگانگیِ بین خود و پروردگار خود احساس نکنیم؟ وقتی این عالم شما را در برگرفته، باید به چه کسی رجوع کرد؟ بهترین پاسخ می تواند این باشد که به بنیاد عالم باید رجوع کرد. با نظر به واقعیتی که در عالم جاری است و این راست ترین درک از موقعیت خودمان است در جهان.

سپس در ادامه می فرماید: «وَیْلٌ لِكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِیمٍ»(7) وای بر احوال آن­هایی که دروغ پردازانه، واقعیت را طور دیگری می بینند و عملاً به هر گناهی دست می زنند. وقتی انسان متوجه حضور همه جانبه خداوند در عالم باشد، رویهمرفته درک او از واقعیت، درک درستی است. به همین جهت به ما توصیه کرده اند کار مؤمنین را حمل بر صحت کنیم، مؤمنینی که خودشان را در موطن ایمان به خدا تعریف کرده اند، با همه تفاوت هایی که دارند. برای این که با واقعی ترین واقعیات که دین خدا است، خود را هماهنگ کرده اند، درست برعکس انسانِ «أَفَّاك»، کسی که برداشت های خود را از عالم اصل می گیرد. به گفته ی شهید مطهری، اگر انسان تنها به فهم خود نسبت به عالم بسنده کرد، برداشت او از عالم حتماً غلط است، زیرا برای دیدن یک چیزی باید تمام جوانب آن را در کلِّ عالم در نظر بگیرید، و غیر ممکن است یک انسان به خودی خود بتواند چیزی را در کلّ عالم در نظر بگیرد، چون لازمه اش این است که احاطه ی کلّی بر عالم داشته باشد و این در شأن خداوند است. چه کسی باور می کرد کار تکنولوژی که اولین بار در قرن ۱۸ شروع شد و در قرن ۱۹ به اوج خود رسید، به جایی بکشد که خودش برای بشریت یک معضل شود؟ هم اکنون نظریه پردازان متذکر این نکته هستند که امروزه این علم نیست که تکنولوژی را می سازد، بلکه تکنولوژی است که علم را در اسارت خود قرار داده است تا هرچیزی را که تکنولوژیِ برتر می خواهد کشف کند. به این معنا که تکنولوژی تصوری را از خود ایجاد می کند و علم را در استخدام خود قرار می دهد تا آنچه را انسان به عنوان تکنیک خواست بسازد. با توجه به این امر هایدگر روشن می کند چگونه فیزیک به عنوان علم دقیق، در اختیار تکنولوژی قرار می گیرد.

امروزه وظیفه ی علوم تجربی جدید این است تا طبیعت را محاسبه پذیر کند و اهداف خود را از طبیعت استخراج نماید. فیزیک و ریاضی قدرت محاسبه پذیری طبیعت را در خود دارا می باشند. این مباحث در محافل متفکران دنیا مطرح است که چگونه علم در اختیار تکنولوژی قرار گرفته است. وقتی بزرگ ترین فیزیسین دنیا نظر می داد ما خوشحال بودیم که می تواند برای ما چیزهایی کشف کند ولی امروزه می گویند نه، این تکنولوژی است که دستور می دهد و علم در خدمت تکنولوژی قرار دارد و نمی تواند خودش برای خودش هویت داشته باشد بلکه در خدمت میل و تصور انسانی است که با علم الهی خود را تنظیم نکرده و بدین لحاظ «أَفَّاكٍ أَثِیمٍ» است و عالم را غیر واقعی می نگرد.

اگر به خودمان رجوع کنیم متوجه می شویم آنجایی که بر مبنای ادب الهی عمل نکنیم عملاً وارونه عمل می کنیم. «أَفَّاك» یعنی کسی که واقعیت ها را وارونه می بیند. وقتی انسان احاطه ی کلّی بر عالم ندارد، نمی تواند جزء آن را درست ببیند، زیرا جزء را در کل ندیده و این یعنی جزء را هم درست ندیده است. مَثَل فیل و اتاق تاریک مثنوی را دارید که «آن یکی دستش به خرطوم افتاد» ولی آن را ناودان دید. به جهت این که آن خرطوم در ازای یک فیل، خرطوم است. فیل را که نبینی، آن پدیده جزئی برای شما به صورت ناودان خودش را نشان می دهد. «آن یکی را دست بر گوشش رسید» ولی آن را بادبزن دید. ممکن است بفرمایید اگر من در آن اتاق تاریک بودم، دستم که به خرطوم می خورد، خرطوم تصور می کردم. چون شما قبلا فیل را دیده اید. در مورد حضور ما در عالم، قضیه از همین قرار است که احاطه ی کلی به عالم نداریم. پیامبر خداf نیز با چشم خدا با ما سخن می گویند. «أَفَّاكٍ» یعنی کسی که با فهم خودش در رابطه با عالم نظر می دهد و لذا هرچه بگوید غلط می گوید. چقدر باید بترسیم از این که ما به راحتی در رابطه با هر چیز نظر می دهیم؟ می گوید خودم دیدم آن شخص مؤمن مرتکب آن گناه شد و در نتیجه آن را به بقیه خبر می دهد و غیبت می کند، در حالی که آنچه از آن فرد دیدی کافی نیست. بسیاری از اوقات ما به جهت عدم رعایت دستورات دین، ولی با عِرق دینی جهنم می رویم. عِرق دینی داریم تا از گناه پرهیز کنیم ولی حواس مان نیست چیزهایی در این عالم در جریان است که با چشم «جزء بینِ» ما دیده نمی شوند، مثل آن که شرط جاری کردن حدّ شرعی برای زن و مردِ زناکار این است که چهار شاهد عادل آن عمل را به صورت کامل دیده باشند. به نظر شما خداوند با این شرط نمی خواهد تا آن جا که ممکن است، مسئله دنبال نشود؟ قضاوت­های امیرالمؤمنین(ع) را بخوانید. در گذشته اطراف کعبه، خانه بود. مغیّرةِ بن شعبه وارد یکی از آن خانه ها یا بگو حجره­هایی می شود که مربوط به زن بدکاره ای بود. بادی می وزد و درِ آن خانه باز می شود و عده ای آن صحنه را می بینند و آمدند برای خلیفه ی دوم شهادت دادند. ۳ نفر از آن ها گفتند صحنه را کامل دیدیم، ولی چهارمی گفت من صحنه را کامل ندیدم. خلیفه آن سه نفر را شلاق زد. بعد از مدتی آن یک نفر گفت واقعاً آن عمل را دیدم. خلیفه خواست او را هم حدّ بزند. حضرت علی(ع) فرمود با توجه به این شاهد چهارم، حالا باید آن رفیق خود را حدّ بزنی، که البته خلیفه منصرف شد. عرضم آن است که اموری در عالم هست که با نگاه جزئی یک نوع معنا دارند ولی با نگاه کلّی نگر که همه ی عالم در منظر انسان باشد، حکم دیگری دارد.

شما ممکن است بفرمایید معلوم است اگر یک نفر آن صحنه را ببیند و شهادت دهد کافی است که آن عمل واقع شده، ولی چرا می گویند چهار نفر شاهد عادل؟ ما یک قسمت از دین را می گیریم و بقیه اش را رها می کنیم، در این صورت خطر «أَفَّاكٍ أَثِیم»شدن برایمان به میان می آید. در ادامه یعنی در آیه ی 8 می فرماید: «یَسْمَعُ آیَاتِ اللَّهِ تُتْلَى عَلَیْهِ ثُمَّ یُصِرُّ مُسْتَكْبِرًا كَأَنْ لَمْ یَسْمَعْهَا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ» آیات الهی برایش خوانده می شود و می شنود ولی طوری متکبّرانه برخورد می کند که گویا اصلاً نشنیده است و کار خودش را می کند، ای پیامبر عذاب دردناک و جانکاهی را به او خبر بده. چون در مقابل سخنی که حقیقت را بازگو می کند خاضع نیست. غافل است از این که دیدن این عالم ظرایف زیادی نیاز دارد که با تواضع در مقابل سخن خدا به ظهور می آید و غفلت از این مسئله موجب می شود تا انسان گرفتار عذابی دردناک و جانکاه شود. با این مقدمات به آیه ی شماره ی 9 ورود می کنیم که متذکر نکات بسیار مهمی است. می فرماید:

«وَإِذَا عَلِمَ مِنْ آیَاتِنَا شَیْئًا اتَّخَذَهَا هُزُوًا أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ»

آن فردی که مستکبرانه آیات الهی را نشنیده می گیرد، وقتی به نکته ای بس جزئی از آیات ما آگاه می شود، آن آیات را به تمسخر می گیرد. برای این جماعت عذاب خفّت بار و خوار کننده ای هست. زیرا متوجه ی عمق همه جانبه و جایگاه کلّی آیات الهی و انواع تجلیّات ربّانی نمی شوند، متوجه ی محدودیت فهم خود نیستند و فهم محدود خود را محور قرار می دهند.

اگر ملاحظه کنید در آیه ی مذکور با کسی روبه رو هستیم که نسبت به آیات الهی بیگانه نیست و به صورت محدودی چیزی از آن ها می داند، ولی همه ی جوانب آن را نمی بیند و همین امر موجب می شود تا ادعا کند اسلام دین جامعی نیست. زیرا به گمان چنین فردی مطابق عقل جزئی نگرِ او نظر نداده، غافل از این که اگر اسلام دستوری می دهد، تمام جوانب هویت بشر را مدّ نظر دارد تا زندگی انسان ها همراه با انواع بحران جلو نرود. ولی اگر محور زندگی را اندیشه ی انسان ها در نظر بگیریم و انسان را نیز در محدوده ی احساساتش بشناسیم، احساس می کنیم عقل بشر برای اداره ی زندگی بشر کافی است و دین را مربوط به دنیای دیگر می دانیم. مثل کاری که آقای مهندس مهدی بازرگان انجام داد و در آخر عمر کتابی نوشت تحت عنوان «آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء» با این مضمون که «دین امری است فردی برای قیامت و عقل بشر مدرن برای زندگی در دنیا کافی است.» آری! عقل بشر مدرن نسبت به ضعف هایی که ما مسلمانان داریم و به نام دین انجام می دهیم، عقل بشر مدرن بهتر است ولی آیا آن عقل، بشر را با انواع بحران ها روبه رو نکرده؟ آیا نباید به راهی فکر کرد که آن راه، به میدان آوردن دین الهی در امور اجتماعی در همه ی جوانب اجتماع است، ولی آزاد از برداشت­های تنگ نظرانه و یا برداشت­­هایی که تحت تأثیر عقل غربی است؟ آیا آنچه عقل بشر غربی به انسان­های این دوران پیشنهاد کرد، نسبت به هویت اصیل بشر جهت حضور عالم گیر او در معناداری زندگی، جوابگو خواهد بود؟ اسناد و سخنان بسیار زیادی از اندیشمندان دنیا داریم که بشر مدرن هیچ آینده روشنی برای خود احساس نمی کند. در حالی که ما با نظر به حضور تاریخی اسلام و انقلاب اسلامی، مثل مردم غرب و آن طور که آن ها احساس می کنند، آینده ی تاریک یک ملت را درک نمی کنیم، زیرا آموزه­های دینی با نورانیت خود متذکر حضور خدا در عالم اند. هنوز هم بنده کتاب «شوک آینده» از آقای تافلر را در این رابطه و نسبت به احساسی که بشر غربی نسبت به آینده دارد، مفید می دانم. این تازه غیر از آن است که به گفته ی اندیشمندان غربی، بشر مدرن هیچ معنایی نمی تواند برای خود حس کند و گرفتار بی معنایی کامل یا نیهیلیسم است.

ما با سه صحنه روبه رو هستیم. یکی آنچه فعلاً در آن قرار داریم و انواع ضعف هایی که گریبان گیرمان شده، که البته بشر مدرن نسبت به این ضعف­های ما، وضعش بهتر است. دیگر آن نوع زندگی که غرب زده­های ما دویست سال است برای کشور ما دنبال می کنند که با روح مردم ما و تاریخ ما هماهنگی ندارد. سوم آنچه را خداوند از طریق دین و به عنوان یک حیات اجتماعی، در کنار امور فردی، برای ما آورده است و باید از تجربیات گذشته و از ناکامی­های آن عبرت بگیریم و به این نوع از زندگی در این تاریخ فکر کنیم. به خصوص که شواهدی در کلّ جهان می­یابیم حاکی از آن که بشر آینده، بشری است سخت ایمانی و اجتماعی ولی نه آن طور که متأسفانه اهل ایمانِ ما هستند که نسبت به اجتماع و جامعه ی خود حساس نیستند، اجتماعی نیستند و نه آن طور که افراد اجتماعی ما خیلی به ایمان در امور اجتماعی نمی پردازند.

انقلاب اسلامی توسط شخصی به میان آمده که در اوج شخصیت ایمانی، بسیار اجتماعی بود و این می تواند حکومتی باشد برای حضور در آینده. آیا این پیاده روی اربعین که در این سال ها به میان آمد، حکایت از حضور ایمانی که نظرِ تاریخی به اجتماعی دارد، نمی کند؟ مراسم اربعین و پیاده رویِ محدود سال های گذشته، عملی عبادی و فردی بود و در جای خود کار ارزشمندی به حساب می آمد ولی اربعین این سال ها حکایت از حضور بشری دارد که جهانی فکر می کند ولی در هویت دینی. جوانان ما در پیاده روی اربعین حاضر می شوند تا در جهان گسترده دینداری حاضر شوند، تجربه ی حضور در جهانی به وسعت بشریت، در عین هویت دینی در این تاریخ به بشر عطا شده است، زیرا این انسان در بازیابی خود نمی خواهد تنها در دینداریِ فردی دینداری کند. خطای امثال آقای بازرگان نسبت به دین در این تاریخ در اینجاست که فکر می کنند امکان حضور در این تاریخ بدون به میان آوردن دین در مناسبات اجتماعی، ممکن است.

در روبه روشدن با فرهنگ مدرن، برای عده ای این پندار پیش آمده که دینداری را در امور فردی ادامه می دهند ولی در امور اجتماعی، مدرن باشند، غافل از این که تاریخ دیگری به میان آمده و انسانِ دیگری را با خود به میدان آورده که با ناامیدشدن از وعده هایی که مدرنیته به او داده، معنای خود را در این جهان و در نسبت­هایی دنبال می کند که بستر دینداری در اختیار او می گذارد. دینی که تاریخ را تغذیه کند و به حیات اجتماعی بشر جواب دهد. این است آنچه حضرت روح اللّه«رضوان اللّه تعالی علیه» متذکر شد، چیزی که بسیاری از مردم در عین سرگردانی نمی دانستند چاره ی کار کجا است و هنوز هم نمی دانیم حضرت امام چه خدمتی به ما کرده و چگونه ما را وارد جهانی کرد که به دنبال آن بودیم.

مگر اصحاب امام حسینu با توجه به این که حضرت بیعت شان را از آن ها برداشتند، نمی توانستند در شب عاشورا بروند، چرا نرفتند؟ جز این بود که می خواستند مثل امام حسین(ع) در تاریخ آینده حاضر باشند و جهانی را تجربه کنند که حضرت سیدالشهدا(ع) برای خود شکل داده بودند؟ امام حسینu در آن شرایط می خواهند تاریخی را تغذیه کنند که انسان در آن تاریخ به دنبال معنابخشیدن به خود است، چه در امور فردی و چه در امور اجتماعی. اصحاب آن حضرت اگر می خواستند تنها به بهشت بروند نیاز نبود کنار امام بمانند ولی متوجه شدند از طریق کربلا جهان دیگری در حال شکل گرفتن است و خواستند در آن جهان حاضر شوند. جهانی که دینداری به گستردگی تمام در همه مناسبات بشری حاضر می شود. و در آن تاریخ نطفه چنین جهانی پایه ریزی شد و کم و بیش در طول تاریخ نقش آفرینی می کرد و آمد و آمد تا خود را در انقلاب اسلامی به صورتی بارز به ظهور آورد و نشان داد که در این تاریخ زندگی باید طوری باشد که نه مثل صوفیان به خانقاه پناه ببریم و نه مثل مذهبی­های سنتی، دینداری را جدای از سیاست، در امور فردی متوقف نمائیم و نه مثل اهل فکر و فلسفه از حضور در میدان­های اجتماعی که سیاست در آن عین دیانت است، فاصله بگیریم. با به ظهورآمدن این هویت است که انقلاب در بلوغ نهایی خود، حضرت مهدیgرا در افق تاریخی ما قرار می دهد.

باید تصور خود را نسبت به افقی که در پیش است تصحیح کنیم و بدانیم در بستر انقلاب اسلامی چهره­هایی اصیل در آینده به ظهور می آیند و بستر به ظهورآمدن آن چهره ها در متن ولایت فقیه کم و بیش فراهم است و این با دینداری فردی هرگز فراهم نمی شود که طرف تصور کند آن بهره ی کمی که از علم دارد، در کند و کاو علمی در نظام طبیعت برای او کافی است و تازه آن هایی را که به آن علوم وجوه الهیاتی می دهند به تمسخر می گیرد. آیه ی 9 می خواهد بفرماید این آدم ها واقعیت جهانی را که در آن زندگی می کنند درست نمی بینند و هستی را با چشم خدا نمی نگرند و هرکس خواست نسبتی بین داده­های علوم تجربی و وجوه الهیاتیِ عالم برقرار کند، کار او را نوعی شیخ بازی می دانند و آن کار را به تمسخر می گیرند. قرآن می فرماید بدانید که دیر یا زود جریان برعکس می شود و انعکاس آن تمسخرها عذاب خفّت باری است که آنها را فرا می گیرد. هرچند با تهیه تجهیزات مرگبار و به دست آوردن ثروت­هایی آنچنانی به دنبال عزّتی بودند که به چنین خفّتی گرفتار نشوند.

حتی اگر کسی «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ»(نساء/150) شد و بعضی از ابعاد این دین را پذیرفت و بعضی را رها کرد، باید منتظر بماند که عزت خود را از دست می دهد و به تعبیر قرآن: «یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَیُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذَلِكَ سَبِیلًا»(نساء/150) آن ها مى گویند ما به بعضى ایمان داریم و بعضى را انكار مى كنیم و مى خواهند میان این دو، راهى براى خود اختیار كنند. در مقابل ملاحظه کرده اید آن­هایی که تمام ابعاد دین را پذیرفته اند، چگونه در زندگی اگر هم چندان مرفه نباشند، از آرامش کامل برخوردارند، زیرا اولاً: تمام ابعاد دین الهی را پذیرفته اند. ثانیاً: آنچه را عده ای به نام دین بر دین تحمیل کرده اند می شناسند و به نام دین بر خود و بر دیگران تحمیل نمی کنند. دین را با توجه به آن دقت ها اگر کم ارزش قلمداد کنیم، خطر خواری و خذلان، ما و جامعه ما را تهدید می کند. لذا در وصف این افراد می فرماید:

«وَإِذَا عَلِمَ مِنْ آیَاتِنَا شَیْئًا اتَّخَذَهَا هُزُوًا أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ»

بنده ذیل این آیه این طور یادداشت کرده ام. به جای این که در بستر چشم اندازی که خالق جهان در مقابل شان می گشاید تا به عالم و آدم بنگرند، وجهی از وجوه عالم را می شناسند و عملاً آیات الهی را به تمسخر و به بازی می گیرند.

برداشت بنده آن است که آیه ی مذکور می خواهد بگوید خدا چشم اندازی جلوی ما می گشاید تا بفهمیم ذیل سایه ی چه کسی و در چه جهانی باید حرکت کنیم، نه آن که خود را مستقل بپنداریم و یا فهم و برداشت خود را کافی بدانیم، مثل آن که بگوییم برای اثبات آن که آن دو نفر گرفتار زنا شد ه اند، نهایتاً شهادت دو نفر کافی است، چرا خداوند شهادت چهار نفر را به میان آورده؟ غافل از این که خداوند جهانی را در مقابل ما گشوده است که اینگونه باید در آن زندگی کرد و فهم و برداشت ما از امور برای زندگیِ فعّال در این دنیا کافی نیست، چه رسد به این که با اندک فهمی که دارند بخواهند آیات الهی را به تمسخر بگیرند. اینان علم را وسیله ی ارتباط با حقیقت نمی­یابند، بلکه علم را وسیله قدرت و سیطره ی عالم می گیرند.

یک وقت برای فهم حقیقت به طبیعت رجوع می کنید، ولی یک وقت به طبیعت رجوع می کنید برای آن که طبیعت را تنها منبع انرژی می­دانید و نه آینه ی حقیقت. اگر طبیعت را به منبع انرژی تبدیل کردیم، نسبت به بسیاری از استعدادهایش غفلت کرده ایم. اینان که آیات الهی را به تمسخر می گیرند، علم را وسیله ی ارتباط با حقیقت نمی دانند. طبیعت طوری است که بیش از آنچه علم تجربی از آن خبر دهد، با ما حرف دارد ولی امروز نگاه تکنولوژیک به طبیعت چهره ی اصلی طبیعت را از ما پوشانده است. از این جهت عرض شد علومی که شما از آن انتظار دارید با تحقیقات تجربی که می کنند به شما راست بگوید، دروغ می گوید. زیرا طبیعت بیش از آنی است که ما تنها بخواهیم با چشمی که علوم تجربی به عالم انداخته، خود را به ما نشان دهد. مثلاً گمان کنیم آب عبارت است از هیدروژن و اکسیژن، در حالی که آب یک کیفیت لطیف و نورانی و انعطاف پذیری است که اگر از نظر عناصری که دارد، آن را تجزیه کنند از حلقوم اش هیدروژن و اکسیژن بیرون می کشند. آب، رحمت الهی است که با هر قطره ای از آن ملکی نازل می شود ولی کاری کرده اند که جوانان ما این جمله را به تمسخر می گیرند و نمی دانند در غرب آنچه بشر را راه می برد، علم ناقصی است که بسیاری از ظرائف عالم را نمی یابد. در کتاب «علم و دین» که بنده نیز آن را خلاصه کرده ام تحت عنوان «کلام جدید». روی سایت «لُبّ المیزان» به صورت جزوه هست. آقای آین باربر که از یک طرف فیزیک دان است و از طرف دیگر مسئول کرسی دین شناسی دانشگاه سوربن، می فرماید: این علم، چشم ها را از یافتن حقیقت محروم کرده است.

در نگاه محدودنگر علوم تجربی که با ورود و توجه به هر حقیقتی که در حیطه ی نگاه اش نگنجد مخالف است هم موجب شده که اگر از یک طرف برای بشر غربی قفس های طلایی ساخته ، از طرف دیگر محتوای گرم انسانی او را زیر پا گذاشته. حاصل ذهنیت این علوم آن شده که متفکران آن علوم نسبت به جامعه ی خود دچار خصومت می شوند، زیرا درک درستی از جامعه نشان ندادند و نه تنها بعضی از واقعیات را نمی بیننند، بلکه هر فهمی غیر از فهم خود را به عنوان پوپولیسم تحقیر می کنند. لذا قرآن می فرماید: «وَ إِذا عَلِمَ مِنْ آیاتِنا شَیْئاً اتَّخَذَها هُزُواً أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ» چون دانایی مختصری از آیات ما پیدا کردند آیات را که اشاره به حقایق متعالی تر دارد به تمسخر می گیرند. برای این افراد هرچند قیافه ی علمی می گیرند، عذاب خفّت باری هست.

با توجه به آنچه با نظر به آیه ی فوق عرض شد، اگر شما در این دنیا با نگاهی که خداوند متذکر می شود، حاضر شدید. اولاً: به ادب الهی در این دنیا زندگی می کنید. ثانیاً: با توکل به خداوند متوجه استعداد­های نهفته در این عالم می شوید که هر زمان به صورتی نو برای ما خود را می نمایانند و راهی گشوده تر از راه قبلی را مقابل ما قرار می دهند. اگر با ادب الهی در این دنیا حاضر نباشیم، سعی می کنیم با نقشه ­های خودمان امور را مدیریت کنیم و از استعدادهای نهفته در عالم و گشودگی­های آن محروم می شویم، زیرا در نظر به توانایی های خود و استقلالی که احساس می کنیم دیگر توکل با آن همه برکاتی که برای بشر دارد، معنا نمی دهد. ولی چنانچه در مسیر زندگیِ دینی و برای فهم هر چه بیشتر دین و محقق کردن اهداف دین عمل کردیم و در این مسیر صبر و پایداری نمودیم، با نتایجی روبه رو می شویم که تصور آن را نیز نمی کردیم. مگر در جریان دفاع مقدس چنین نشد؟ ما نمی خواستیم با کسی جنگ کنیم، امام عزیز می خواستند مردم با رجوع به وجه اجتماعی دیانت شان آشنا شوند و جامعه ی خود را بر اساس آن وجوه اداره کنند، که با تجاوز صدام حسین روبه رو شدیم ولی بدون آن که خود را ببازیم در مسیری که قدم گذاشته بودیم صبر و پایداری پیشه کردیم و در نتیجه با وعده الهی روبه رو شدیم و آن مقاومت موجب بلوغ ملت شد، در به دست آوردن فرهنگ مقاومت و معنویت­های خاص آن.

از آیه ی مذکور می فهمیم اگر در بستر دستورات الهی عمل کنیم، در عالم به صورت ناقص حاضر نمی شویم که با بهرمندی محدود از علم، اظهار نظرهای آنچنانی را داشته باشیم که آیات الهی را به استهزاء بگیریم، زیرا از نادانسته­های خود غافل هستیم. فرمود: «وَإِذَا عَلِمَ مِنْ آیَاتِنَا شَیْئًا» چون از آیات ما آگاهی مختصری بیابد، کارش به استهزاء می کشد.

بشر امروز اگر در بستر هویت دینی قرار بگیرد، در عالمی که حضرت ربّ العالمین مدیریت می کند، قرار می گیرد و در وادی توکل وارد می شود. شرط بهره مندی از توکل، قرارگرفتن در بستری است که خداوند در مقابل ما گشوده است. یکی از خطاهایی که ما داریم این است که توکل را پذیرفته ایم ولی انتظار داریم در هویت غیردینی نتیجه دهد، در حالی که وقتی در راهی که دین خدا در مقابل ما قرار داده قدم گذاشتیم و با موانعی روبه رو شدیم با توکل به خدا آن موانع برطرف می شود. همین که در رعایت آبروی افراد کوتاهی می کنیم و توصیه­های دین خدا را در مورد گناهکاران انجام ندادیم، حتی اگر خودمان کارهای خوبی انجام دهیم ولی آن طور که لازم است در بستر دینداری وارد نشویم، توکل کردن مان نتیجه نمی دهد. گاهی عزیزانی که مشرف می شوند جهت پیاده روی اربعین، می پرسند چرا در مراسم اربعین این همه شرایط بحرانی می شود؟ به نظر بنده اتفاقاً باید شرایط بحرانی شود تا معلوم گردد چه اندازه توکل، کارساز است. باید در مسیر فعالیت های دینی هزاران مسئله پیش آید و ما همچنان با صبر و پایداری جلو برویم تا معلوم شود در دل صبر است که مددهای ماورای محاسبات مادی در میان است. در همین رابطه قرآن از قول جناب لقمان به فرزندش دارد «یَا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلَاةَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنكَرِ وَاصْبِرْ عَلَى مَا أَصَابَكَ إِنَّ ذَلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ»(لقمان/17) اى فرزند عزیزم! نماز برپا دار و به امری که مورد پسند فطرت است، افراد را دعوت نما و از كاری که ناپسندِ انسانیت است بازشان دار و بر آسیبى كه بر تو وارد می آید شكیبا باش، این کار از عزم امور و اراده ی راستین است. رهبر معظم انقلاب«حفظه اللّه» می فرمایند توکل امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» در هشت سال دفاع مقدس شگفت انگیز بود. به این علت که آن قدر شرایط سخت می شد که آدم با محاسبات عادی به این نتیجه می رسید که نمی شود کار را جلو برد. ولی حضرت امام متوجه ی یک قاعده ی نهفته در عالم بودند که اگر بر اساس دستورات الهی وارد صحنه شدید، توکل معنا می دهد. رفقا روی این نکته فکر کنید که ما خود را تا آنجا که ممکن است اصلاح کنیم، احتیاط­های لازم را هم انجام دهیم و در مورد بقیه اش «وَمَنْ یَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ»(طلاق/3). خیلی عجیب است که خدا در رابطه با توکل چنین حرفی بزند که «فَهُوَ حَسْبُهُ» یعنی آن کس که توکل کند، خدا او را کافی است و خداوند خودش همه ی امور را حل می کند.

و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته



سوره ی مبارکه ی جاثیه جلسه ی ۶



برخورد ناقص با آیات الهی و خدایی کردن بشر

بسم الله الرّحمن الرّحیم

تِلْكَ آیاتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَیْكَ بِالْحَقِّ فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آیاتِهِ یُؤْمِنُونَ(6) وَیْلٌ لِكُلِّ أَفَّاكٍ أَثیمٍ(7) یَسْمَعُ آیاتِ اللَّهِ تُتْلى عَلَیْهِ ثُمَّ یُصِرُّ مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلیمٍ(8) وَ إِذا عَلِمَ مِنْ آیاتِنا شَیْئاً اتَّخَذَها هُزُواً أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ(9) مِنْ وَرائِهِمْ جَهَنَّمُ وَ لا یُغْنی عَنْهُمْ ما كَسَبُوا شَیْئاً وَ لا مَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیاءَ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ(10) هذا هُدىً وَ الَّذینَ كَفَرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ لَهُمْ عَذابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلیمٌ(11)

عنایت داشتید که با نظر به آیات قبل از آیه ی «وَیْلٌ لِكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِیمٍ»(7) فرمود آن هایی که با این همه تجلیات و شواهد نمی توانند به حضرت اللّه ایمان آورند، اینان دروغ پردازان و گناه آلودگان هستند و بعد می فرماید: «فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ»(8) به چنین فردی عذاب جانکاهی را بشارت بده.

یکی از عالی ترین معارفی که قرآن با بشر در میان گذاشته است، آیات ۳ و ۴ و ۵ این سوره است. که تا حدّی بحث آن گذشت، تا رسیدیم به آیه ی ۹ و طرح شخصیت هایی که با اندک علمی که در اثر بررسی آیات الهی پیدا کرده اند، آن علم را مطلق می گیرند و از محدودیتِ فهم خود غفلت می ورزند و در نتیجه، آیات الهی و نظام عالم خلقت را به چیزی نمی گیرند و مورد تمسخر قرار می دهند. چیزهایی می دانند ولی ادعای ایشان در حدّ عالِم بودن به کلّ عالَمِ وجود است. فرمود:

«وَإِذَا عَلِمَ مِنْ آیَاتِنَا شَیْئًا اتَّخَذَهَا هُزُوًا أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ»(9)

آن مستکبرین که گوش شان به حرف های الهی بدهکار نیست، «كَأَن لَّمْ یَسْمَعْهَا» برخوردشان با آیات الهی آن است که آن آیات را به تمسخر می گیرند. آیات الهی مثل وجود وَحی الهی که چگونه پیامبری را خدا به تاریخ عرضه می کند یا مثل پیروزی جبهه ی حق با آن همه تلاشی که جبهه ی استکبار جهت به شکست کشاندن آن به کار می برد.

در مورد انقلاب اسلامی بعضی نظریه پردازها می گویند چون شاه خواست مردم را مدرن کند و مردم نمی خواستند مدرن شوند، انقلاب کردند، در حالی که شاه می خواست به بهانه ی مدرن کردن جامعه، دیانت و فرهنگ ایرانی- اسلامیِ ملت را به حاشیه ببرد تا هرطور خواست بر مردم حکومت کند. انقلاب اسلامی یکی از آیات الهی در این تاریخ است که جریان روشنفکری با نظر به اندک اطلاعاتی که دارد، سعی می کند نادیده بگیرد و اساساً انقلاب اسلامی را به عنوان یکی از مراحل تاریخی این ملت به حساب نیاورد.

آیه ی فوق می فرماید مستکبران، آیات الهی را به چیزی نمی گیرند و حضور خدا را در صحنه ها نمی پذیرند و انکار می کنند، این ها چون از طریق همین آیات به علم اندکی رسیدند، آیات الهی را در کلیّت شان به استهزاء می گیرند و برای آن ها به جهت این نوع موضع گیری عذاب خفّت باری هست.

«آیه»، آن چیزی است که از طریق آن می توان خدا را مدّ نظر داشت. آیه ای که حضور خدا را نشان می دهد تا روشن کند ما باید در کجا قرار داشته باشیم، بسیار مهم است از آن جهت که صحنه های حضور خدا را در آن آیه و آینه ببینیم تا بتوانیم امور را به خدا نسبت دهیم. حال اگر جریانی پیدا شد که با آیات الهی این طور برخورد کرد که آن ها را به خدا ربط نداد و به چیزی نگرفت، می فرماید چنین جریانی سرنوشت اش عذاب خفّت باری است. مثلا طبیعت یکی از آیات الهی است. شما با طبیعت اگر درست برخورد می کنید، آن را صحنه ی نمایش «رحمت» و «حکمت» الهی می­بینید ولی عده ای نوع برخوردشان این است که مطلب را درست نمی­گیرند، آگاهی مختصری پیدا می کنند، اما آن آگاهی مختصر را به عنوان آگاهی مطلق به حساب می آورند و هر نگاهی غیر از نگاه خودشان را به تمسخر می­گیرند، در آن حدّ در مسیر افراط جلو می روند که خداوند در رابطه با سرنوشت چنین نگاهی برای صاحبانش می فرماید: «أُوْلَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُّهِینٌ» اینان کسانی اند که برایشان عذاب خوارکننده و خفّت باری هست.

مِن وَرَائِهِمْ جَهَنَّمُ وَ لا یُغْنِی عَنْهُم مَّا كَسَبُوا شَیْئًا وَ لا مَا اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِیَاء وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ ﴿10﴾

در پیش رویشان جهنمی است و از آنچه به دست آوردند هیچ بهره ای نمی برند و از آنچه به جای خدا به عنوان سرپرست گرفته اند نیز بهره نخواهند برد. برای آن ها عذاب بزرگی است. این است آن خطری که بشریت را تهدید می کند، از آن جهت که آیات الهی را به حساب نمی آورند. آیات قبلی و آیات بعدی با محوریت این آیه، معنای خوبی را در مقابل ما قرار می دهد. بشر وقتی با طبیعت به عنوان آیات الهی برخورد کند در آینه ی طبیعت، حقیقتی برایش نشان داده می شود و در این رابطه عالم را تجلی نحوه ی حضور و انوار الهی می بیند نه این که دیوار و سنگ درخت را خدا ببیند. آن کسی که در آینه ی مقابل شما است تصویرِ خود شما است که آینه نشان می دهد و به یک معنا آینه دارد واقعیت شما را نشان می دهد و یک معنا حکایت از وجود شما دارد در جایگاهی دیگر، همیشه مشکل بشر همین بوده است که متوجه ی این دو وجه از حضور نبوده. به طبیعت به دو صورت می توان نظر کرد؛ یک نظر این که آن را آینه­ای بنگریم که اشاره به حضور انوار اسماء الهیِ حضرت حق دارد و انعکاس عطایای الهی است و در مخلوقیت طبیعت به خالق آن نظر کنیم و از همه مهم تر در آن آینه، نحوه ی تجلی انوار الهی را بنگریم. در حالی که در نگاهی که فرهنگ مدرنیته به میان آورد ما در این تاریخ در ارتباط با طبیعت شکست خوردیم و دیگر عالَم را محل تجلیّات انوار الهی نمی­نگریم. به گفته ی آقای فریتیوف شوان، آب را در گذشته صورت کیفیت و صفای الهی می دیدیم ولی در نگاه دنیای مدرن آب در محدوده ی H2o برای بشر ظهور کرد و نسبت به سایر ابعاد آن مثل صفا و طهارت غفلت شد.

ملاحظه کرده اید که آب هیچ شکلی به خودش نمی گیرد ولی در هر شکلی مطابق ظرف خود ظاهر می شود. مثل آن که خداوند در هر جایی که جلوه کرد در عین صفا و پاکی، به ظرفیت آن جا به ظهور می­آید و لذا بشر در گذشته در آینه آب، بیشتر به کیفیت ها توجه داشته تا به کمیّت ها، برعکس بشر امروز.

اسلام در مورد آب می فرماید: باید آن آب مطلق باشد تا طَهور و پاک کننده گردد، همان طور که حضرت ربّ العالمین مطلق است و با نور خود یعنی با غفاریتش رفع سیئه می کند، یعنی با نظر به آب می توان در این عالم متوجه ی کیفیات در عوالم بالا شد و به همین جهت آب را تکریم می کردند، هرچند اگر آن را تجزیه کنید به هیدروژن و اکسیژن تجزیه می شود. آیه ی مذکور می فرماید مشکلی برای بشر پیش می­آید که آیات الهی را آینه ی نمایش انوار الهی نمی بیند و متوجه نمی شود خداوند از طریق آیاتش گفتگوها دارد. شما می توانید با رجوع به طبیعت با طبیعت طوری برخورد کنید که گویا با همدیگر احوالپرسی می کنید، هم از آن استفاده کنید و هم آن را آیت الهی ببینید. وقتی جنگل را تنها الوار دیدیم، در الوارها هم دکور خانه را مدّ نظر قرار دادیم تا چند قطعه اشیاء بی جان را در آن دکور قرار دهیم تا وقتی مهمان ها آمدند آن ها را ببینند؛ دیگر جنگل محل ظهور حقیقت نخواهد بود. جنگلی که می توانست برای ما رابطه ای با حقیقت برقرار کند، به وسیله ای برای فخرفروشی تبدیلش کردیم. رودخانه ای که با زیبایی تمام با ما سخن می گوید و صدای شُرشُر آن برای ما قصّه ها دارد، این آیت الهی تبدیل می شود به جایی که باید بر روی آن سدّی بسازیم و برق تولید کنیم، تا به کمک آن برق کوچه ها را در شب روشن کنیم و تلویزیون و یخچال را به کار بیندازیم. به بنده اشکال می کنید که اگر برق نبود میکروفونی وجود نداشت تا صدایم را به شما برساند. درست است ولی به این نکته هم فکر بفرمایید که اگر برق نبود من و شما در این وقت از شب خوابیده بودیم تا صبح سرحال بیدار شویم. بنده مخالف این نیستم که چرا از برق استفاده می شود، خواستم متوجه باشید که چگونه همین برق، شب را از ما گرفته است، در حالی که با غروب می توانستیم به خوبی زندگی کنیم و از آن نوع زندگی محروم شدیم. قبلاً ارتباط ها را از راه دور با روح های مان انجام می دادیم که به اصطلاح به آن تله پاتی می گویند. اگر فرزند شما در شهر دیگری بیمار می شد، دل شما آهنگ فهم آن را به صورت اجمالی داشت و برایش دعا می کردید تا از آنچه برایش مفید است استفاده کند و بهبود یابد. به گفته ی ابن سینا اگر روحِ بیمار، بیماری خود را درک کند، سیر به عالم بالا پیدا می کند تا میل به خوردنی هایی که نیاز بدن اوست برایش پیش می آید.

طبیعت را اگر محل عطایای الهی می­یافتیم با آن رابطه برقرار می کردیم و آن ارتباط زندگی بخش بود و از زندگی باز نمی ماندیم، ولی زندگی به آن معنا نبود که بر طبیعت حکومت کنیم. به گفته ی «رنه گنون» باید با طبیعت تعامل کنیم، نه آن که بر آن سیطره پیدا کنیم، برای دنبال کردن چیزهایی که بیشتر جوابگوی هوس های ما است، در آن صورت طبیعت عطای الهی نخواهد بود. وقتی طبیعت عطای الهی است که مناسب روح مان با آن برخورد کنیم. یک وقت ممکن است در طبیعت تحقیق کنید تا با لطافت الهی روبه رو شوید، ولی یک وقت چیزهایی می خواهید که بیشتر جوابگوی امیال­تان است، در آن صورت می­روید آن ها را از حلق طبیعت بیرون می کشید.

دو نگاه به طبیعت مطرح است. در نگاه اول ما محققینی مثل ابوریحان بیرونی و ابن سینا داریم، این ها بر اساس معارف دینی که داشتند، رابطه ی خوبی با طبیعت برقرار می کردند تا از طریق طبیعت با الطاف خدا روبه رو شوند و از طبیعت بهره ی لازم را ببرند و لذا هرگز طبیعت را به هم نمی زدند بلکه کشف واقعی صورت می گرفت. ولی دنیای مدرن که طبیعت را آیت الهی نمی بیند، آن را به هم می زند.

تمام روح غرب این است که چون میل ها انسان چیزهایی می خواهد، باید طبیعت آن میل را بر آورده کند و در نتیجه دست به انواع آزمایش ها می زند برای رسیدن به آنچه میل شان می خواهد و عجیب است که طبیعت هم بالاخره تا حدّی جواب می دهد. آری! اگر ما به همان گونه که فرهنگِ غربی برخورد کرد، با طبیعت برخورد کنیم، طبیعت جواب می دهد، ولی نه به عنوان عطای الهی، نتیجه ی آن تحقیقات و برخورد سیطره آمیز با طبیعت، تکنولوژی های موجود شد. مثلاً موبایل ساختیم تا بفهمیم دخترمان که در شهر دیگری است امشب بنا دارد چه نوع غذایی تهیه کند.

مهاتما گاندی در رابطه با بی برکتی علوم جدید و نظام اجتماعی دوران مدرن در کتاب «این است مذهب من» می گوید: اگر بیمارستان ها و دادگاه ها را خراب کنند، من ملامت شان نمی کنم. اگر همین که بیمار شدیم به فکر رجوع به پزشک افتادیم دیگر خوب فکر نمی کنیم چرا بیمار شدیم تا متوجه ی پرهیز از علت بیماری باشیم. البته بنده دارم از زبان آقای گاندی می گویم، نه این که از فردا بخواهیم بیمارستان ها را تعطیل کنیم. بحث در آن است که روشن شود چگونه کار بشر به این جاها کشید.

در حال حاضر بحث سومی پیش می آید که در این زمانه چکار باید کرد. بنده نظر خود را در جزوه ی «انقلاب اسلامی، طلوعی بین دو جهان» عرض کرده ام. امروز ما نه می توانیم از دنیای مدرن بیرون بیاییم و نه باید از سنت اصیل خود غافل بشویم. آیا می توانیم جمع بین این دو را داشته باشیم؟ به نظر می آید که آری. جمع این دو جهان، جهانی می شود برای خودش که از آیات الهی بهره مند می شویم ولی با آگاهی به علم اندک خود، از نگاه وسیعی که قرآن نسبت به عالم در اختیار ما می گذارد خود را محروم نکنیم.

بشر می توانست با نور الهی جلو برود و به جای متوقف شدن در دانش جزئی اش به طبیعت، با انوار الهی روبه رو می شد و خداوند در آینه ی طبیعت به آن ها رخ می نمایاند. زیرا خداوند روحیه ی کشف اسرار طبیعت را برای بشر جدید تقدیر کرد و اگر این بشر با روحیه ی کشف حقیقت به سراغ طبیعت می رفت و طبیعت را پدیده ی مرده به حساب نمی آورد، صدها شیخ بهایی با همان روحیه ی علمی خاص که او داشت، در این تاریخ به ظهور می آمد. شما نقش شهید شهریاری و شهید تهرانی مقدم را شنیده اید، آن ها با روح بشر جدید که روحیه ی کشف استعدادهای طبیعت است، در عین ارتباط با خدا، با طبیعت رابطه برقرار کرده اند و به الهاماتی نایل شدند که نتیجه اش اورانیوم 20 درصد و دانش ساخت موشک شد. روحیه کشف و انکشاف در بشر امروز به صورت اعجاب انگیزی وجود دارد، در آن حدّ که حیات خود را این می داند که زندگی را در آزمایشگاه بگذراند و احساس «بودن» کند، مشکل در نداشتن جهت درست در جوابگویی به این روحیه است که منجر شد تا برخورد درستی با طبیعت نداشته باشد و تنها با همان علم محدود خود با عالم و آدم برخورد کرد و از عطایای الهی در این مسیر محروم ماند و از رابطه ای که می توانست با حقیقت پیدا کند غافل گشت و زندگی او زندگی در تنهایی ها شد.

خداوند با توجه به روحیه ای که بشر جدید گرفتار آن است، می فرماید: «وَ إِذَا عَلِمَ مِنْ آیَاتِنَا شَیْئًا اتَّخَذَهَا هُزُوًا أُوْلَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُّهِینٌ» مستکبرین چیزی از آیات الهی گرفتند و آن آیات را مسخره کردند تا به جای تواضع در مقابل خدا، موقعیت خود را که استکبار بود حفظ کنند و خداوند می فرماید: برای آن ها عذابی خوارکننده و خفّت باری هست. یعنی روبه روشدن با همان چیزی که از آن فرار می کردند. بشر امروز گمان کرد خودش می تواند زندگی خود را با تلاش هایی که در ساختن وسایل زندگی به صحنه آورده، مدیریت کند و با طبیعت هر طور که میلش می خواهد برخورد کند. به یک معنا گمان کرد خودش خدای زمین است و در راستای خدای زمین بودن، تکنولوژی به صورتی که امروز شما با آن روبه روئید شکل گرفت. تصور بشر مدرن آن است که هرکاری می تواند بکند و می تواند همه کارها را در دست بگیرند. همان چیزهایی که در آموزه های یهودیگری هست که گمان می کنند حتی می شود خدا را در مقابل کار انجام شده قرار داد و منفعل کرد. همین روحیه در انسان غربی هست که تصور می کند هر کاری خواست می تواند انجام دهد و هر چیزی که خواست در رابطه با استفاده از طبیعت می تواند بسازد. در صورتی که بنا بود با حفظ هویت طبیعت، هرچه طبیعت اجازه می دهد و با تعامل با آن، آن عطایا را به دست آورد. بنده مثال چاه عمیق را در مقایسه با قنات مکرر خدمت عزیزان عرض کرده ام که چگونه در قنات به نظام طبیعت دست نمی زنید، کاری می کنید تا طبیعت آبی که به صورت ذخیره در سفره های زیرزمینی دارد، در دشت به شما عطا کند، اما با چاه عمیق آن لایه هایی را که باید آبش محفوظ بماند می شکافیم و آب را از دست طبیعت با خشم و تجاوز می گیریم. در این جا با توجه به آیات قبل و بعدش متذکر می شود که مستکبرین یعنی همان هایی که آیات الهی را به چیزی نمی گیرند و طبیعت را جسم مرده می دانند و از این طبیعت دانایی مختصری دارند، چه بلایی بر سر عالم می آورند و تازه پیامبران را هم مسخره می کنند. گوستاولوبن معتقد بود چون بشر جاهل بود حرکات عالم را به خدا نسبت می داد و سخنان پیامبر را می پذیرفت ولی اکنون که عالم شده ایم نیاز به خدا و آموزه های پیامبران نداریم. به گفته ی فریتیوف شوان یک زمانی گفتیم خدا مرد و با علم خودمان همه کار می کنیم، حالا داریم می رسیم به این که بشر مرد.

بشر مدرن علم را وسیله ی ارتباط با حقیقت نیافتند بلکه علم را وسیله ی قدرت و سیطره بر عالم و آدم دانستند، آنچه بشر را به معنای واقعی راه می برد، علم ناقص نیست، به بصیرتی نیاز دارد که تلاش های علمی ما را در مسیر رجوع به حقیقت جلو ببرد.

شما وقتی این میز را درست می بینید که کلیّت آن را در نظر بگیرید. اگر تنها با یک پایه ی آن روبه رو شوید، چنانچه از قبل با میز آشنایی نداشته باشید، با دیدن آن پایه به هیچ معرفتی نسبت به میز منتقل نمی شوید. با توجه به این امر در شناخت جزئی طبیعت هم به هیچ حقیقتی نسبت به طبیعت منتقل نمی شوید. باید با چشم خالقِ طبیعت و با نظر آیات الهی بودن عالم، عالم و انوار الهی بودن آن را ببینید، آن وقت علم و تحقیقات شما برایتان مفید خواهد بود. در آن حالت اگر کیهان شناسی هم بکنید با چشم کلّی بینِ دین اسلام آن کار انجام می گیرد و در نتیجه با جهان دیگری، غیر از جهانی که فرهنگ مدرن در مقابل ما قرار می دهد روبه رو خواهیم بود. ولی اگر خودتان را خدا دانستید در روبه روی خود با آینده ای روبه رو می شوید که سراسر فشار و سختی است و در همین رابطه قرآن در ادامه می فرماید:

«مِن وَرَائِهِمْ جَهَنَّمُ وَ لا یُغْنِی عَنْهُم مَّا كَسَبُوا شَیْئًا وَ لا مَا اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِیَاء وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ»(10)

در پیش روی آن ها جهنم است، نه از آنچه به دست آوردند به قدر پشیزی بهره مند می شوند و نه آنچه غیر از خدا به عنوان ولیّ انتخاب کردند، نجات شان می دهد و برایشان عذاب عظیمی هست.

می فرماید آن مستکبران و آن هایی که در محدوده ی علمِ محدود خود ماندند و آن را کامل دانستند، جهنم را به دنبال خود می آورند و عملاً با آن روحیه جهنم را پیش روی خود قرار دادند و برخلاف انتظارشان اصلاً از زحمات شبانه روزی شان هیچ چیزی نصیب شان نمی شود و در راستای سرگردانی های خود، هر روز به امید ساختن وسیله ای جدیدتر هستند. اگر از آنچه ساخته بودند بهره مند می شدند به این صورت که ملاحظه می کنید نباید به دنبال جدید و جدیدتر باشند. چون بشر چیزی را که به دنبالش بود گم کرده، هر چه جلو می رود باز چیز دیگری می خواهد به جهت آن که می خواست از طبیعت چیزهایی که هوسش را جواب می داد کشف کند، و نه آنچه حقیقتاً نیاز داشت.

آیه می فرماید آنچه به دست آوردند بی نیازشان نمی کند. بشر امروز چون قواعدی که باید رعایت می کرد، رعایت نکرد و نگاهش به عالم غلط بود، با این همه انرژی و این همه تلاشی که کرد، حس می کند دستش خالی است و از آن عجیب تر آن هایی را که به عنوان اولیاء و راهنمایان خود گرفتند تا زندگی شان را با راهنمایی های آن ها اداره کنند، از آن ها هم هیچ کاری برنمی آید، زیرا به کسانی امیدوار شده و دلبسته اند که در جایگاه خود هیچ توانایی ندارند. با آنچه که سازما سیا به عنوان عالی ترین اطلاعات در اختیار مثلاً آقای ترامپ می گذارد، می خواهند جوابگوی مردم می باشند که به آن ها دل بسته اند، در حالی که جاسوسان سیا از منظر بی بصیرتی به موضوعات می نگرند و در نتیجه هرگز با واقعیات آن طور که هست روبه رو نمی شوند. برعکس انسان های صاحب بصیرت که هر تصمیمی بگیرند برای خودشان و ملت شان نتیجه بخش است. رهبر معظم انقلاب در همین رابطه می فرمایند: هر اقدامی که دشمنان می کنند در نهایت نوعی پیروزی از آنِ ما می شود.

آن هایی که علم اندک خود را از عالم به عنوان علم کامل تصور می کنند، چون در این امر محدود به نگاه سطحی و محدود می باشند، مغزهای متفکرشان هم ناکارآمدند و هر نگاهی که غیر نگاه خودشان باشد را برنمی تابند، حال هر وقت در تاریخ جبهه ی خفیّ به میان آمد، بقیه نمی تواند نسبت به آن بی تفاوت باشند، باید تکلیف خود را نسبت به آن روشن کنند وگرنه به جهت تکبّرورزیدن در مقابل جبهه ی حق و نپذیرفتن حقی که آن جبهه متذکر آن است، عملاً در مقابل خود جهنمی را شکل داده اند که همه ی تلاش های آن ها را بی ثمر می کند.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته



سوره ی مبارکه ی جاثیه- جلسه ی ۷



ریشه ی سختی های زندگی و علم های ناقص

بسم الله الرّحمن الرّحیم

«وَ إِذا عَلِمَ مِنْ آیاتِنا شَیْئاً اتَّخَذَها هُزُواً أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ(9) مِن وَرَائِهِمْ جَهَنَّمُ وَلَا یُغْنِی عَنْهُم مَّا كَسَبُوا شَیْئًا وَلَا مَا اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِیَاء وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ»(10) «هَذَا هُدًى وَالَّذِینَ كَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ لَهُمْ عَذَابٌ مَّن رِّجْزٍ أَلِیمٌ»(11)

عنایت داشتید که آیه ی 9 جریانی را مطرح کرد که آن جریان نگاه شان به عالم ناقص بود، لذا تنها وجهی از آیات الهی را می بیند. مشکلی که این ها برای خود ایجاد می کنند، به تمسخرگرفتن آیات الهی و نگاه توحیدی است. فرمود: «وَإِذَا عَلِمَ مِنْ آیَاتِنَا شَیْئًا اتَّخَذَهَا هُزُواً»(جاثیه/9) این چیز عجیبی است که در طول تاریخ برای بشر اتفاق می افتد، به جای این که نقص فهم خود را بفهمد و در مقابل نظام متقن و اَحسن عالَم، تواضع داشته باشد، فهم ناقص خود از عالم را ملاک قرار می دهد و درک توحیدی مؤمنین از عالم را به تمسخر می گیرد. خدا رحمت کند شهید آوینی را که می گوید این همان تامّه ی کبرایِ ظلمات آخرالزمان است. همیشه بشر به خودی خود دارای فهمی ناقص از عالم است و با آگاهی از این امر متوجه می شود وقتی هم خیلی عالِم شد، در نسبت با حقیقت دستش خالی است، یعنی «یک موی ندانست ولی موی شکافت» کارهای عجیبی می کند ولی نسبت به حقیقتِ عالَم به اندازه ی یک موی هم آگاهی ندارد و البته این به خودی خود که متوجه ی محدودیت آگاهی اش بشود، مشکلی پدید نمی آورد. سؤال این جاست؛ چه شد که بشر در آخر الزمان به مرتبه ای رسید که با وجهی از عالم روبه رو شد، «عَلِمَ مِنْ آیَاتِنَا» ولی به خیال خود گمان کرد به علم کامل دست یافته است؟

به چیز کمی از عالم آگاه شدند ولی چون آن را علم کامل قلمداد کردند، با مقایسه آن علم با نگاه توحیدی به عالم، «اتَّخَذَهَا هُزُوًا» نگاه توحیدی را مورد تمسخر و استهزاء قرار داد و عملاً حرف شان این شد که آنچه از طرف خدا آمده است به کار نمی آید و برای زندگی در دنیا کاربردی نیست. چون یک وجه از آیات الهی را گرفتند ولی نسبت به رابطه­ای که خدا در عالم با انسان برقرار کرده، دشمنی و بی محلی کردند. تأکید بنده بر روی آیات 2و ۳ و ۴ این سوره بدان جهت بود که باید روشن شود خدا با کدام وجه از شخصیت ما با ما صحبت کرده است. آخر آیه ی ۳ فرمود: «لَآیَاتٍ لِّلْمُؤْمِنِینَ» می فرماید: در این عالم «إِنَّ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» از طریق زمین و آسمان ها با شما گفتگو دارم و با وجه ایمانی ما با ما صحبت می کند و در آیه ی بعد، در آینه ی خلقت جنبندگان با وجه ایقانی و قلبی ما با ما صحبت کرده و بعد هم در آینه ی نظام عالم با وجه عقلانی ما با ما صحبت نموده است. یعنی اگر نگاه خود را به عالم درست کنیم، این عالم تماماً آینه ی گفتگوی خدا با ما است. مهم آن است که متوجه ی این امر باشیم و انگیزه ی رجوع به قرآن در ما مشخص شود. اگر در این جا که تشریف دارید یعنی در جلسه ی نظر به قرآن، وارد گفتگوی خدا با خود بشوید، مطمئن باشید خداوند به همان صورت که عرض شد در آیاتش با شما برخورد می کند. این آیات را که شنیدید زمینه ای می شود تا متوجه ی گفتگوی خدا با خودتان در عالم بشوید. بعضی ها که شدت تعیّن آن گفتگو را نمی شناسند همین اندازه که خدا از طریق الفاظ قرآن با آن ها سخن ها گفته، قانع هستند ولی اگر جلوتر بروند و متوجه ی تعیّن آینه های گفتگوی خدا در عالم شوند، می یابند که آن گفتگو واضح­تر از این حرف­ها است و واقعاً عالم زبانی دارد و از حقیقت خود با ما گفتگو می کند و در نتیجه یافت بهتری از عالم برای آن ها پیش می آید. در آیه ی مذکور، یعنی آیه ی 9 می فرماید عده ای به جای این که عالم را آینه گفتگوی خدا با بشر بگیرند، دانایی های خود را در همین عالم دنبال کردند و از بعضی جهات دانایی هایی هم به دست آورده بودند، این افراد کارشان نسبت به آنچه خدا می فرماید، به تمسخر کشید. همه ی عرض بنده در این جاست که متوجه ی این ضعف بزرگ بشر مدرن در این زمان باشیم که چرا کار بشر به این جاها کشیده شد که متوجه نیست عالم زبانی دارد برای آشکارکردن حقیقت و عالم جایگاه ظهور حقیقت و اُنس خدا با ما است و غفلت از این امر و مستکبرانه به داناییِ محدودِ خود مغرورشدن، نتیجه­اش این می شود که فرمود: «مِن وَرَائِهِمْ جَهَنَّمُ» یعنی زندگی چنین است که اگر نتوانستی از طریق عالم با خدا گفتگو کنی و صدای خدا را در جانت بشنوی و گرفتار تمسخر نسبت به آیات الهی شدی، کار زندگی به آن جا می کشد که در روبه روی خود و در افق زندگی، جهنمی را برای خود شکل داده­ای. مهم آن است که موضوع مورد بحث، هستی­شناسانه مدّ نظر قرار گیرد. یعنی متوجه باشیم نتیجه ی طبیعی آن نوع نگاه به عالم که علم محدود خود را مطلق بدانیم؛ از این قرار است که جهنمی پیش روی خود می سازیم، نه آن که تنبّهی در میان باشد غیر از آن نتیجه ی طبیعی. نتیجه ی آن نوع زندگی را در آیه ی 10 متذکر می شود و می فرماید:

«مِن وَرَائِهِمْ جَهَنَّمُ وَلَا یُغْنِی عَنْهُم مَّا كَسَبُوا شَیْئًا وَلَا مَا اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِیَاء وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ»(10)

در مقابل آن ها جهنمی خواهد بود و هیچ بهره ای از آنچه به دست می آورند، نمی برند و از سرپرستانی که به جای خدا برای خود انتخاب کرده اند، هیچ بهره ای نمی برند، برایشان عذاب عظیمی است.

واژه ی «وراء»، هم به معنای پشت است و هم به معنای جلو، و در این جا گویا هر دو معنا مدّ نظر است، با جهنمی که در پشت خودشان شکل دادند، جلوی خودشان را هم جهنمی کردند، یعنی آینده­ای تاریک برای خود ساختند. سخن متفکران دنیا نسبت به آینده ای که دنیای مدرن با نگاه محدود خود به عالم، برای بشریت آورده، آن است که چیزی جز آینده­ای تیره و تار نیست. مگر می شود حاکمان جهان استکباری تصور کنند هرچه اراده می کنند محقق می شود و آینده ی خود و جهان را آن طورکه مایل اند شکل دهند؟ تلاش می کنند، فشار هم می آورند ولی با ناکامیِ عظیمی روبه رو می شوند، تعبیر رهبر معظم انقلاب با دانش آموزان در روز سیزدهم آبان این بود که ما بعضی وقت­ها آمریکا را گوشه ی رینگ گیر آوردیم و نتوانسته است کاری بکند. همیشه که این طور نیست که آنچه استکبار آرزو کرده است، محقق شود. بالأخره آن ها تلاش می کنند تا به ما ضربه بزنند و ما هم در حدّ خود تلاش می کنیم بیکار نمی نشینیم و خود آن ها هم می­دانند بعضی مواقع برنامه های آن ها ناکام می ماند، این به جهت آن است که زندگی را بر اساس برنامه ای اصیل که از طرف خدا باشد، شکل نداده اند.

آیه ی مذکور می خواهد متذکر شود اگر شما وارد برنامه ثابتی که خدا در مورد آن با شما گفتگو می کند نشوید، جهنمی پشت سرتان می سازید که با آن در جلوی خود روبه رو می شوید و در نتیجه با انواع بحران های مربوط به برنامه های خودتان مواجه می گردید و جلویتان تیره و تار می شود. مگر این قضیه مکرر تجربه نشده که اگر برنامه ای غلط و بیگانه با نظام خلقت شکل دهیم در نتیجه ی آن، گذشته ای از آتش برای خود پایه ریزی می کنیم که در اثر آن در آینده مسئله دار می شویم؟

امیدوارم عزیزان دوباره بحث را نبرند در حوزه ی یک باور دینی که قبول دارند، بحث را ببرید در این حوزه که در نظر به عالم چه چیزی را باید به مشاهده نشست؟ اگر قرآن را در این تاریخ با نگاه هستی­شناسانه نگاه کنید، با عالمی روبه رو می شوید که سراسر آن سنت هایی است که همه را فرا گرفته و آن را احساس می کنید. باور صحیح کافی نیست. در روایت داریم وقتی طرف وارد برزخ می شود، مَلَکَینِ نَکیر و منکَر سراغش می آیند و از عقایدش می پرسند و او درست جواب می دهد. بعد می پرسند از کجا می گویی؟ می گوید مردم این طور می گفتند و من هم قبول کردم. روایت می فرماید: آنچنان گرزی بر سرش می زنند که چون قلع آب می شود. زیرا حضور آن باور را در عالم حسّ نکرده تا آن را از آنِ خودش کند، آن فکر از آنِ مردم بوده و او در عمل نسبت به آن فکر بیگانه بوده و او تنها با تکرار آن مطالب توسط مردم، آن را پذیرفته است. مثل آن که امروزه رسانه ها برای انسان ها تصمیم سازی می کنند. رهبر معظم انقلاب در همین رابطه فرمودند مسئولین مواظب باشند زیرا رسانه های دنیا آن قدر یک مسئله را تکرار می کنند تا برای ما تصمیم سازی کنند و تنها کسانی گرفتار تکرارها نمی شوند که نوامیس عالم را می شناسند، این یعنی با پدیده ها، هستی شناسانه برخوردکردن و نه در محدوده ی باورهایی که به انسان تلقین می شود متوقف شدن. زیرا انسان در محدوده باورهایش هنوز خودش نیست و نوعی دوگانگی بین خود و ذهنیاتش موجود است و در گردونه ی دوگانه ی سوبژه و اُبژه قرار دارد.

سوره ی جاثیه در صدر اسلام آمده تا مسلمانان را در چنین نگاه توحیدی بپروراند و در همین راستا به نتیجه برسند. آن هایی که به امید به دست آوردن نتایج برتر از آنچه اسلام مطرح می کند، در مقابل اسلام می ایستند و به علم و دانایی محدود خود دل­خوشند، بدانند: «وَلَا یُغْنِی عَنْهُم مَّا كَسَبُوا شَیْئًا» هیچ بهره ای از آنچه با تلاش خود کسب می کنند، نمی برند. جریانی که عالم را آینه گفتگوی خدا با انسان ها نمی داند و یک وجهِ علمی را می گیرد و حقیقت را در حجاب می برد، تلاش هایش بی نتیجه است. یعنی از آنچه کسب کرده نیازهایش برطرف نمی شود و فعالیت هایش بی ثمر می ماند. قرآن این آیه­ها را در مقابل ما می گذارد تا با نظر به بصیرتی که به دست می آوریم در زندگی تصمیم بگیریم و متوجه باشیم اگر قرآن را کنار بگذاریم ممکن است جریان های دیگر برای ما تصمیم بگیرند و تصمیم سازی کنند.

تعجب از بعضی است که انسان هایی مؤمن و اهل مطالعه­اند ولی تلاش نمی کنند با نگاه قرآنی صحنه ها را تحلیل کنند و به همین جهت خداوند در آیه ی 9 این سوره خطر بی مقدارشدن و خفّت را گوشزد کرد و در آخر آیه فرمود: «أُوْلَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُّهِینٌ» این چیزی است که امروز جهان اسلام گرفتار آن شده است و ملاحظه کردید چرا وقتی در جلسات قبل این آیه مورد بحث قرار گرفت، آن اندازه بر آن تأکید شد.

آینده ی جریانی که کارش به این جاها می کشد چه می شود؟ اگرچه به ظاهر قیافه ی علمی دارد ولی حرف هایی می زند که با آن حرف ها عملاً در آینه ی عالم از گفتگوی خدا با انسان­ها، محروم است و خداوند رابطه ی درستی با آن ها برقرار نمی کند و به جای آن که با نظر به آنچه «فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»، می باشد با بُعد ایمانی خود آیاتی را که حاکی از حضور خدا در عالم است بنگرند، به دانایی خود مشغول می شوند و به جای آن که در جنبندگان عالم یعنی «مَا یَبُثُّ مِن دَابَّةٍ» با بعد قلبی خود با تجلیّات الهی روبه رو شوند، حسّ خود را محور قرار می دهند و به جای آن که در نظام عالم یعنی در «وَاخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاء.....» به کمک عقل خود با پروردگار عالم مأنوس شود، برداشت های عقلی را بدون رهنمودهای وَحیانی محور قرار می دهند. در حالی که اگر همین نظام را درست ببینند، بهترین و وسیع ترین «بودن» را که «بودنی» است در راستای اتصال با خدا در ابعاد ایمانی و قلبی و عقلی، برای خود شکل می دهند و اصیل ترین نحوه ی زندگی کردن را تجربه می کنند که حکایت از اتصال وجودی خود با خدا دارد.

بنا نیست انسان ها رابطه ی علمی با عالم برقرار نکنند، بناست عالم را آینه ی حضور خدا ببینند و در این مسیر عالمانه عمل کنند وگرنه «لَا یُغْنِی عَنْهُم مَّا كَسَبُوا شَیْئًا» هیچ بهره ای که در پرتو آن بتوانند زندگی آرام و مفیدی داشته باشند، برایشان پیش نمی آید.

مجله ی کیهان فرهنگی سال های گذشته از قول یک دانشمند سوئدی نوشته بود «ای مردم دنیا مواظب باشید زندگی را مانند ما شروع نکنید، ما در ابتدای رنسانس تصور می کردیم همه چیز داریم، بنابراین مرگ را می توانیم کنترل کنیم و نتیجه این شد که قبرستان ها را که نماینده ی مرگ بودند، از زندگی دور کردیم. چون قبرستان ها متذکر مرگ بودند قبرستان ها را از زندگی دور کردیم و پیران را که متذکر پیری و مرگ مان بودند، به آسایشگاه سالمندان سپردیم، تا همواره به گمان خود با نشاطِ جوانی زندگی کنیم و نیز برای این که مرگ را از خود دور کنیم، اسلحه های مخوف ساختیم و اکنون با همان اسلحه های مخوف شدیدترین مرگ را در نزدیکی خود احساس می کنیم و همه چیز برعکس شد، زیرا با بدترین نوع از پیری و مبهم ترین شکل از مرگ روبه روئیم.» وقتی انسان با نگاهی که دین الهی به انسان می دهد به عالم و آدم بنگرد، خود را آنچنان وسیع می یابد که مرگ برایش تهدید نیست که بخواهد از آن فرار کند، و دوران پیری، دوران بدی نمی باشد که نخواهد آن را تجربه کند. اتفاقاً به گفته ی مولوی اگر انسان ها در مسیر زندگیِ دینی، بدانند جهانِ بعد از مرگ چه اندازه گشوده و فعّال است، یک لحظه مایل نبودند در این دنیا بمانند. می گوید:

آن جهان و راهش ار پیدا بدی ..... کم کسی یک لحظه در این جا بُدی

اگر انسان در جوانی رحلت کند که قریب العهد است و علاوه بر آن کم تر هم گناه کرده است و زندگی خوبی خواهد داشت و اگر در پیری رحلت کند تجربیات زندگی دینی به کمکش می آید و حیاتی بسیار عمیق را تجربه می کند. متأسفانه این زندگی را که اصل آن ابدیت است، به زندگی مرده تبدیل کرده ایم و معلوم نیست این نوع ماندن در این دنیا به چه کار ما می آید.

ملاحظه فرمودید در آیه ی ۱۰ بعد از آن که فرمود: در پیش روی خود جهنمی را شکل دادند، فرمود: «لَا یُغْنِی عَنْهُم مَّا كَسَبُوا شَیْئًا» یعنی با این راهی که پیشه کردند، تلاش های آن ها هیچ بهره ای برای آن ها به میان نمی آورد. این درست عکس آن نوع زندگی است که دین خدا در مقابل انسان می گذارد و رهبر معظم انقلاب با درک این قاعده در عالم است که می فرمایند: «ظرفیت های کشور زیاد است، ما به حول و قوّه ی الهی، به کوری چشم آن هایی که نمی توانند ببینند، از همه ی مشکلات بیرون خواهیم رفت.» قرآن به ما معارفی داده تا این حرف را باور کنیم. یقیناً همین­طور است که رهبر انقلاب می فرمایند، دشمنان توحید به نتیجه نمی رسند، آن ها می خواهند جمهوری اسلامی نباشد و نگاه قرآنی متذکر می شود که آن ها در تلاش خود هیچ بهره ای نمی برند. در زندگی شخصی هم این قاعده جاری است. گاهی نگران می شوید که شخصیت ایمانی شما را نشانه رفته اند، در حالی که آیه ی مذکور می خواهد بفرماید در حیات دینی کسی نمی تواند به شما آزار برساند، زیرا از تلاش های خود در راستای برنامه ای که دارند، بهره نمی برند و ناکام می شوند.

شما سعی بفرمایید در مسیر دینداری عمل کنید، ممکن است بعضاً اشتباه بکنید، اما مطمئن باشید نقشه هایی که آن ها می کشند برای از بین بردن شخصیت ایمانی شما، به نتیجه نمی رسند. آری! برای خودشان کمک کارهایی و سرپرستانی دارند که نقشه ی راه را در مقابل آن ها می گذارند، یعنی همان «مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِیَاء» سرپرستانی که به جای خدا گرفتند که به آن ها کمک کند. و آیه ی مذکور می فرماید: آن سرپرستان نیز کمکی به آن ها نمی توانند بکنند و عملاً با عذاب عظیمی روبه رو می شوند.

بن سلمان صراحتاً می گوید ما به امید آمریکا مسائل مان را حل می کنیم. این آیه دارد به شما مژده می دهد که شما آینده را این طور ببینید که این ها با سرپرست­هایی که برای خود گرفته اند، نمی توانند به جایی که می خواهند برسند. در همین رابطه عرایضی تحت عنوان «آینده ی ما چه آینده­ای است» شده که می توانید به آن رجوع فرمائید.

با توجه به آیه ی فوق، آیا فکر کرده اید، آینده ی ما چه آینده است؟ قرآن می فرماید آینده ی دشمنان شما آینده ی خوبی نیست. حال شما چه اندازه توانستید از طریق دینداری، آینده ای را پایه گذاری کنید که شبیه آینده ی دشمنان خدا نباشد؟ هرچند اُبهت دشمن پیداست و آینده ای که خداوند برای جبهه ی توحید تقدیر کرده است، ناپیدا است. درست در عمق جریان حمله ی صدام، باور نمی کردیم تجاوزگران که تا پشت دیوارهای شهر اهواز آمده بودند کارشان به آن جا بکشد که ملاحظه کردید. در ابتدای حمله آنچنان جا خوردیم که مدت ها بحران جسمی پیدا کردیم، در آن حدّ که غذا هم نمی توانستیم بخوریم؛ ولی چیزی نگذشت که نتیجه درست برعکس شد. نه تنها شکست نخوردیم بلکه دفاع مقدس نوعی پیروزی شد برای ادامه ی انقلاب اسلامی که شما دارید در آن زندگی می کنید، زیرا ما امروز هم ناخودآگاه با دفاع مقدس داریم زندگی می کنیم.

آیه ی ۹ را داشته باشید که در آخر آن فرمود: «لَهُمْ عَذَابٌ مُّهِینٌ» که آن احساسی است برای هرکسی که با آن روحیه ی به تمسخرگرفتن آیات الهی، برایش پیش می آید. حال در وجه دیگر و با نظر به آینده ای که با آن روبه رو می شوند فرمود: «لَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ» به آن معنا که جامعه ی آن ها گرفتار بحران می شود و در قیامت نیز گرفتار عذابی می شوند که تصور آن را نمی کردند، این سرنوشتِ امثال مسیح علی نژادها است.

عذاب عظیم مربوط به جریانی است که مقابل حرکات توحیدی می ایستد، مثل سرنوشت درباریان نظام شاهنشاهی و برخوردی که با حضرت امام خمینی«رضوان­الله­تعالی­علیه» داشتند. فرح پهلوی 2 سال پیش با یک به اصطلاح مستندساز فرانسوی مصاحبه می کرد و در حین صحبت رفت بر سر قبر دخترش که به جهت فشار روحی خودکشی کرده بود. این نمونه ای است برای آن که بفهمیم بر روان آن هایی که در مقابل حرکت های توحیدی می ایستند چه می گذرد.

اگر جریانی مقابل یک جریان توحیدی نباشد خطر برایش به این اندازه عظیم نیست، ولی اگر مقابل جریانی که ندایی از توحید را سر می دهد، بایستند و یا نسبت به آن بی تفاوت باشند، موضوع فرق می کند. بعضی ها قبل از انقلاب نوعی زندگی می کردند که هم اکنون در آن هستند و برایشان تفاوتی نمی کند که انقلاب اسلامی به میان آمده یا نظام شاهنشاهی در میان باشد. متوجه نیستند این بی تفاوتی آن ها، بی تفاوتی نسبت به هدایت الهی است و نوعی کفر به آیات الهی محسوب می شود و نتیجه اش رجز عظیمی است که در آخر آیه ی 11 از آن خبر داد. متوجه نیستند که تا دیروز حقی در میان نبود ولی هم اکنون حقی به میان آمده، اگر شما در قبال آن حق بی تفاوت بشوید، به حضور خدا در عالم پشت کرده اید و عملاً خدا با چنین افرادی درگیر می شود و رهبران و راهنمایان آن هم ناتوان تر از آن هستند که بتوانند کاری برای آن ها بکنند.

آقای فریتیوف شُوان می گوید: «شرق بر روی حقایق خوابیده - ولی خواب است- و غرب در میان خطاها دست و پا می زند، حرکت می کند ولی بی نتیجه و این وضع ناهنجار بشریت نیست، بلکه یک ناهنجاری است، مثل خورشیدِ قرارگرفته در پشت ابر، بشر گرفتار فراموشی جمعی شده. مشکلات جهان اسلام عارضی است ولی خیرش ذاتی است ولی شرِّ غرب، ذاتی است و خیرش، عارضی است. در فرهنگ غربی وجودِ خانواده، عارضی و طلاق، در آن ذاتی است؛ برعکس فرهنگ دینی.»

از نظر شُوان، زیرساخت ها در دنیای مدرن نابود شده. نسل آینده اگر پولدار هم باشد زندگی را از دست داده است و طبیعتی ندارد که امکان زندگی در آینده در آن باشد. در واقع می توان گفت در آینده در غرب، ترامپ ها بیشتر می شوند.

علت روبه روشدن با عذاب عظیم آن است که به کسانی که خودشان از خود شکست خورده اند دل بستند و لذا صورت آن فشارِ بسیار شدید می شود همان «عذاب عظیم» و قرآن، جهانی را در مقابل انسان قرار می دهد که ادامه ی آن جهان منجر به مشکلاتی نمی شود که در چند آیه ی اخیر متذکر آن ها شد، به همان معنایی که می فرماید: «مِن وَرَائِهِمْ جَهَنَّمُ وَلَا یُغْنِی عَنْهُم مَّا كَسَبُوا شَیْئًا وَلَا مَا اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِیَاء وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ» و با نظر به این عذاب، در آیه ی بعدی جایگاه قرآن و تذکرات آن را روشن می کند و می فرماید:

«هَذَا هُدًى وَالَّذِینَ كَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ لَهُمْ عَذَابٌ مَّن رِّجْزٍ أَلِیمٌ.»(11)

این است راه هدایت که برشمردیم و آن هایی که به آیات پروردگارشان کفر ورزیدند و آن ها را نادیده گرفتند و غرق روزمرّگی های زندگی شدند، برایشان عذاب دردناکی است.

خداوند راهی در مقابل بشر گذاشته است تا با خدا زندگی کند و متذکر نمونه هایی از زندگی شده که بتوان از سرنوشت آن ها عبرت گرفت و مثل آن ها گرفتار نشد. لذا فرمود: «هَذَا هُدًى» این است کتاب هدایت و این به خودی خود همان هدایت است. به نظر می آید به زیبایی تمام آنچه باید گفته می شد را با نکته «هَذَا هُدًى» گفته و در همین فضا، در ادامه می فرماید: «وَالَّذِینَ كَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ لَهُمْ عَذَابٌ مَّن رِّجْزٍ أَلِیمٌ» آن هایی که به این هدایت «كَفَرُوا» کفر ورزیدند و آن را نادیده گرفتند، نوعی از عذاب به سراغ شان می آید که شکنجه ای است دردناک. به همان صورتی که مسیح علی نژادها حرص می خورند و عکس گرفتن با پمپئو یعنی وزیر امور خارجه ی آمریکا هم نتوانست آن فشار روحیِ دردناک را جبران کند و از سختی آن بکاهد.

این ها چون قدرت انقلاب اسلامی را می دانند، خیلی اذیت می شوند و نهایت تلاش خود را می کنند تا آبرویی برای خود دست و پا کنند. چند نقطه ضعف از ما می گیرند و در توهّم فرو می روند، در حالی که نقطه ضعف های ما حقّانیتی برای آن ها نمی آورد و با نظر به شخصیت ائمه ی اطهارh و عصمتی که آن ها دارند معلوم می شود و بالاخره آن ضعف ها از بین می روند، ولی سران و پیروان جبهه ی کفر چطور می خواهند اشتباهات شان را بفهمند؟ ملاکی ندارند تا مسیر هلاکت خود را تغییر دهند. برعکس انسان هایی که منوّر به ایمان به خدا و عصمت اولیاء معصوم هستند و دائماً نسبت خود و اعمال خود را با آن ها می سنجند و به ضعف های خود آگاه می شوند. به همین جهت به ما دستور داده اند غیبت مؤمن را نکنید، چون انسان مؤمن سعی دارد با امامان معصوم خود را هماهنگ کند و لذا فردای زندگی آن بدی که دیروز مرتکب شده است را ادامه نمی دهد. آن خطایی که قبلاً انجام داده است را با نظر به نور ولایت ادامه نمی دهد، ولی اگر شما بدی او را افشاء کردید؛ در ذهن ها آن بدی برای آن شخص می ماند در حالی که این فرد، دیگر آن فرد خطاکار نیست. در همین رابطه آقای شُوان می گوید مشکلات در جهان اسلام، عارضی است. فرمود: «وَالَّذِینَ كَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ لَهُمْ عَذَابٌ مَّن رِّجْزٍ أَلِیمٌ» آن هایی که آیات پروردگار خود را نادیده می گیرند، در حالی که متوجه حقانیت آن هستند، ولی سعی دارند آن حقانیت را از سر لجبازی و عناد بپوشانند، با آینده ی دردناکی روبه رو می شوند. قرآن در آیه ی 14 سوره ی نمل می فرماید: فرعونیان یقین داشتند که حضرت موسی(ع) پیامبراند اما به خاطر این که اگر آن حضرت را تصدیق می کردند آن نحو ه حکومتشان به هم می ریخت، حضرت را نپذیرفتند[3] به قول آقای دکتر علی شریعتی، ابوسفیان و ابوجهل از همه بهتر می دانستند حضرت محمدf چه می گویند، خوب می فهمیدند ولی چون می دانستند اگر سخنان آن حضرت را بپذیرند به آن معنا است که ابوسفیان و ابوجهل خود را نفی کرده اند حاضر به این کار نبودند. در همان راستا است که فرمود: «وَالَّذِینَ كَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ لَهُمْ عَذَابٌ مَّن رِّجْزٍ أَلِیمٌ» رجز به خودی خود به معنای پلیدی است، و به تبع به معنای فشار دردناک است، حال با توصیف «أَلِیمٌ» معلوم می شود عمق آن سختی تا کجا است.

بنده همیشه عرض کرده ام یکی از چیزهایی که از خدا بخواهید این باشد که احوالات دشمنان انقلاب اسلامی را خدا به شما بفهماند، این آیه کمک می کند تا آن طرف را بفهمیم که بر آن ها چه می گذرد و چه شد که روبه روی حرکت توحیدی زمانه ایستادند، این غیر از آن است که برای اصلاح امور انتقاد کنند، این ها اصل قضیه ی مقابله ی انقلاب اسلامی با کفر جهانی را زیر سؤال می برند و لذا مسئله پیدا می کنند و گرفتار «رِجز الیم» می شوند. چون با ظهور خدا در عالم که در آیات 3 و 4 و 5 متذکر آن بود آشنا نبودند و تلاش نکردند راهی را بیابند که خدا با آیاتش در عالم با آن ها گفتگو کند. به خودشان مشغول شدند و در نتیجه با نحوه ای از زندگی روبه رو شدند که سخت و دردناک است. و این قصّه ی امروز دنیاست، امروز به غیر از مؤمنان واقعی، فشار زیاد بر روی بسیاری از مردم هست که اصطلاحاً به آن فشار نیهیلیسیم می گویند. چه نیهیلیسم فعّال و چه نیهیلیسم منفعل. نیهیلیسم منفعل همانی است که خانم فروغ فرخزاد ترسیم می کند، مثل آن که بعضی ها عزا می گیرند وقت غروب آفتاب چه کار کنند و از صبحگاهان تنها خش خشِ صدای جاروب رفتگر را می شنوند[4] و نیهیلیسم فعّال مثل ترامپ که با انواع جنایات می خواهد از خود فرار کند، چون به هیچ جا نرسیده و می خواهد از خود فرار کند. به موسیقی رپ پناه می برند تا خود را با جیغ و داد مشغول کنند. اگر ما هم گرفتار آن چنان روحیه ای می شدیم، همان کار را می کردیم، مگر راهی که خداوند در مقابل مان گشوده است را طی کنیم. وقتی افقی بس متعالی در مقابل انسان های متوجه ی آیات الهی روشن باشد، برکات غیرقابل تصوری به سراغ شان می آید و آن افق، همان خورشید محمد و آل محمدf است.

بنده این مطلب را در خودم تجربه کرده ام، آن جایی که در سعه ی وجودی نیستم، در آن احساس متعالی که مربوط به ذاتم باشد قرار ندارم که احساس اتصال به حق باشد و لذا از حضوری که باید در عالم داشته باشم محروم هستم و در بودنی حقیقی مسقر نمی باشم.

آیا جز این است که طبق آیات فوق دشمنِ حقانیت اسلام که در این تاریخ در انقلاب اسلامی به ظهور آمده، آینده ای تیره و تار دارد؟ آیا راهی برای نجات از آن آینده در مقابلش گشوده نیست تا تصمیم بگیرد به شکل دیگری زندگی کند؟ با توجه به این امر اگر انسان زندگی را مطابق آنچه نگاه فرهنگ غربی به عالم دارد، بداند هر روز با بحران جدیدی روبه رو خواهد شد.

اخیراً رهبر معظم انقلاب«حفظه اللّه» فرمودند: «یکی از راه های رونق تولید، جلوگیری از واردات کالاهای تولید داخل است. من سؤال جدی دارم از مسئولین محترم، کسانی هستند که با واردات تنفس می کنند، حیات شان، ثروتِ بادآورده شان بستگی دارد به واردات، نمی گذارند جلوی واردات بی رویه گرفته شود، این ها مقدم هستند، یا جوانان بیکار مقدم اند؟»[5]

رهبر معظم انقلاب کاملاً جدّی این سؤال را مطرح می کنند ولی عده ای آن اراده ای که به صورت جدّی روبه روی جریانی که با واردات تنفس می کنند بایستند را ندارند، زیرا آینده خود را مطابق آینده ای که زندگی غربی برای انسان تعریف کرده شکل داده اند که ربطی به آینده ی انقلاب اسلامی ندارد تا برای حضور بیشتر در تاریخ انقلاب اسلامی تلاش کنند، با صاحبان ثروت رودربایستی دارند. سخن رهبر معظم انقلاب و هر متفکری که متوجه ی راه های گشوده ای است که خدا در مقابل بشر می گذارد، این است که اگر ما روحیه ی سلحشوری را به میدان نیاوریم، نمی توانیم در این تاریخ زندگی کنیم و بتوانیم بحران های جهان غرب را پشت سر بگذاریم.

ما با انقلاب و با این حضور توحیدی، ظرفیت هایی برای خود شکل داده ایم تا بتوانیم سلحشورانه عمل کنیم و این روحیه با کسی رودربایستی ندارد.

نتیجه ی تفکر، نسبت به حضور تاریخی انقلاب اسلامی و درک بی ثمری جریان غیر توحیدی آن می شود که تعارف را کنار بگذاریم و در بستر حیاتی که خدا برای این ملت تقدیر کرده قرار بگیریم، اقلّ آفتِ کالاهای خارجی این است که جوان های ما همچنان بی کار می مانند و بحران هایی در خانواده هایشان پدید می آید.

تا این جا می توانیم نسبت به کسانی که آیات پروردگارشان را در صحنه نمی بینند به این بصیرت برسیم که این افراد فشارهایی برای خود شکل داده اند که در زندگی به زحمت افتاده اند و خودشان در به وجودآوردن آن زحمت ها مقصرند وگرنه راهی که خداوند در مقابل ما گذاشته، راهی است که ما راحت می توانیم به سوی اهداف اصیل انسانیِ خود جلو برویم.

آیات بعدی می خواهد این نکته را با ما در میان بگذارد که چرا نسبت مان با خدا را در عالم نمی یابیم، با خدایی که طبق آیه ی دوم این سوره، «عزیز» و «حکیم» است و عزت و حکمت او را در جای جای زندگی و عالم می توان یافت. لذا شرایط را طوری فراهم کرده که کشتی ها با اراده ی او حرکت می کنند تا از فضل او که در عالم گسترده است بهره مند شوید و او را شکر کنید و در نعمت، به حضور منعم نظر کنید. می فرماید:

«اللَّهُ الَّذِی سخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِیَ الْفُلْكُ فِیهِ بِأَمْرِهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»(12)

آن خدایی که باید ماورای همه چیز متوجه ی حضور او در عالم باشید، همان خدایی است که دریا را طوری برای شما تسخیر کرده و در اختیار شما قرار داده که بتوانید بر روی آن به امر او کشتی را به جریان آورید و در آن راستا از فضل و نعمت گسترده ی او بهره مند شوید و در امر دیدنِ منعم در آینه ی نعمت، شکرگذار باشید. در ادامه می فرماید:

«وَسَخَّرَ لَكُم مَّا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مِّنْهُ إِنَّ فِی ذَلِكَ لَآیَاتٍ لَّقَوْمٍ یَتَفَكَّرُونَ»(13)

آنچه در آسمان ها است را به طور کلّی در اختیار شما قرار دادیم و آنچه در زمین است و همه از اوست. در این میدان برای آن هایی که اهل تفکرند، آیات و نشانه هایی است که حکایت از در برگرفتگیِ خدا دارد که چگونه همه ی ابعاد زندگی انسان­ها را در بر گرفته است.

در آخر آیه ی قبلی اشاره به شکر فرمود. «شاکر» کسی را می گویند که از نعمت، متوجه ی منعم می شود و وجود منعم را در سراسر زندگی احساس می کند، زیرا در زندگیِ ایمانی، انسان ها مأوایی که خداوند برای شان فراهم کرده است را می یابند و متوجه می شوند ناخودآگاه در آغوش خدا هستند، مثل آن که ناخودآگاه تحت تأثیر جاذبه ی زمین قرار داریم، ولی اگر زندگی ایمانی را رها کنیم متوجه نیستیم در آغوش خدا هستیم و عملاً در روزمرّگی ها گرفتار می شویم. یک جامعه شناس آمریکایی می گفت اکثر ما در آمریکا روزی ۱۸ ساعت کار می کنیم و در دو روزِ آخر هفته درآمدِ طول هفته را با ولع زیاد خرج می کنیم، و این شده است معنای زندگیِ آمریکایی.

در زندگی ایمانی خداوند مأوایی برای شما فراهم کرده تا متوجه شوید در آغوش خدا هستید و عملاً در آرامشِ اُنس با خدا زندگی را معنا می کنید. با نظر به آیه ی ۱۲ متذکر همین امر می شویم و این که در آخر آیه فرمود: «لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» یعنی انتظار آن است که نسبت به آنچه بر شما از طرف خدا و نعمت های او رفته، آگاه باشید و آن را احساس کنید که در چه جهانی قرار دارید، پس بی جهت حرص نزنید و زندگی را برای خود و دیگران تلخ نکنید.

علم اقتصاد به شما می گوید هیچ وقت با گران کردن کالا زندگیِ بهتری نخواهید داشت، هرچند ممکن است ثروت بیشتری داشته باشید. یکی از متهمان بحران اقتصادی می گفت از ترس این که ورشکسته شود دست به احتکار دارو زده، در حالی که به گفته ی قاضی، در همان حال ۴۷۰ میلیارد تومان ثروت داشته است. این قصّه ی همه ی اهل دنیا است و اگر معنای حضور خدا در عالم را نفهمیم ما هم یکی از این افراد خواهیم بود.

آیه ی فوق می فرماید: خدا آمده است در این صحنه ها تا با شما گفتگو کند، خوشا به حال آن هایی که می توانند صدای خدا را بشنوند. خدایی که می گوید نگاه کن که چگونه این کشتی به امر او حرکت می کند تا تو از فضل گسترده ی او بهره مند شوی. کسی که حرص نزند بهتر می فهمد رزق در دست خداوند است، مثل این که تا کسی جبهه نرود نمی فهمد مرگ دست خداست. در جبهه های جنگ و در زیر گلوله ها و خمپاره های دشمن، آدم خیلی خوب می فهمد مرگ دست خداست. در کشتی نشستن به این معنا است که به ظاهر هیچ نشانه ای برای رسیدن به مقصد در مقابل انسان نیست ولی به کمک هدایت های الهی انسان به مقصد می رسد. به کمک الهامی الهی مفتخر به ابتکاراتی می شود که نیاز داشت تا راه را پیدا کند، لذا می فرماید: مرا همان جایی که باور نمی کردی بیاب. در جبهه های جنگ هر لحظه امکان فرودآمدن خمپاره هست ولی متوجه می شوید چندان هم انفجار خمپاره ها بی حساب نیست. پس باید در زندگی طوری فکر کنیم که از وجود مأوائی که خدا برای ما محقق کرده غفلت نکنیم و خود را در آن جا احساس نمائیم. در معنای «لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» خوب است باز فکر شود.

و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته




[3] - خداوند در آیه ی 14 سوره ی نمل می فرماید: «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدينَ» و آن را از روى ظلم و سركشى انكار كردند، در حالى كه در دل به آن يقين داشتند! پس بنگر سرانجام تبهكاران(و مفسدان) چگونه بود!
[4] - فروغ فرخ زاد در توصیف زندگی های پوچ می گوید: زندگی شاید، یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد. زندگی شاید، ریسمانی است که مردی با آن خود را به شاخ می آویزد.
[5] - سخنان مقام معظم رهبری در 13 آبان 98

سوره ی جاثیه- جلسه ی 8



اسلام و سعه ی تحمل مخالف

بسم الله الرّحمن الرّحیم

«هَذَا هُدًى وَالَّذِینَ كَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ لَهُمْ عَذَابٌ مَّن رِّجْزٍ أَلِیمٌ»﴿11﴾ «اللَّهُ الَّذِی سخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِیَ الْفُلْكُ فِیهِ بِأَمْرِهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»﴿12﴾ «وَسَخَّرَ لَكُم مَّا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مِّنْهُ إِنَّ فِی ذَلِكَ لَآیَاتٍ لَّقَوْمٍ یَتَفَكَّرُونَ»﴿13﴾ «قُل لِّلَّذِینَ آمَنُوا یَغْفِرُوا لِلَّذِینَ لا یَرْجُون أَیَّامَ اللَّهِ لِیَجْزِیَ قَوْمًا بِما كَانُوا یَكْسِبُونَ»﴿14﴾

در آیه ی ۱۱ فرمود: «هَذَا هُدًى وَالَّذِینَ كَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ لَهُمْ عَذَابٌ مَّن رِّجْزٍ أَلِیمٌ»

می فرماید این قرآن راهی است گشوده به سوی حقیقت و برای آن هایی که به آیات پروردگارشان کفر بورزند و آن آیات را که سراسر عالم را پر کرده است، نادیده بگیرند، عذاب دردناکی است.

به آیات الهی کفر ورزیدن به آن معنا است که مانع شوند تا حقیقتِ آن آیات ظهور کند. می فرماید شرایطی به ظهور آمده که اگر نسبت به حقایق الهی بی تفاوت شدند و از آن طریق سعی کردند آن ها را بی اهمیت جلوه دهند، به هیچ وجه راحت نخواهند بود، آری، یک وقت هدایتی از طرف خداوند نیامده بود، در آن صورت بی تفاوتی نسبت به آن معنا نمی داد و خطری هم آن انسان ها را تهدید نمی نمود، ولی وقتی هدایتی از طرف خدا گشوده شود نمی توانند بگویند ما مثل قبل زندگی می کنیم. این یکی از مهم ترین نکات شناخت این زمانه است.

قبل از انقلاب اسلامی انسان ها می توانستند به طور عادی در کنار همدیگر باشند، چون رخدادی به نام انقلاب اسلامی نبود تا هرکس مرز خود را نسبت به آن معلوم کند. ولی وقتی یک انقلابِ ضد استکباری وارد تاریخ شد، نادیده گرفتن آن برای مردم مثل آن وقتی نیست که چنین انقلابی شکل نگرفته بود. وقتی قرآن نیامده بود، قبول نداشتنِ قرآن معنا نمی داد، ولی وقتی قرآن آمد، قرآن را قبول نداشتن یک موضع گیری نسبت به آن به حساب می آید و باید انسان فوق العاده سقوط کرده باشد که در مقابل آیات الهی که قصّه ی حقایقی است در جان انسان ها، بی تفاوت باشد، یا موضع مخالف بگیرد و به همین جهت در آخر آیه در رابطه با چنین افرادی فرمود: «لَهُمْ عَذابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلیمٌ»(سبأ/5) برای آن ها عذابی از آن نوع عذاب های دردناک است. زیرا به اصیل ترین ابعاد وجودی خود پشت کرده­اند.

بعد از تنبّه دادن به امر فوق ما را متوجه ی نظامی می کند که نعمت های الهی در آن نظام، انسان ها را در برگرفته تا روشن کند خدایی که هدایت قرآنی را آورده، همان خدایی است که امورات شما را در زندگی زمینی شکل داده است تا اهل شکر باشید و متوجه شوید پروردگارتان در دل این شرایط به شما توجه داشته است. و عرض شد که شکر عبارت است از نظر به منعِم در دل نعمت، و این که در نعمت متوجه ی حضور خدابودن. فرمود:

«اللَّهُ الَّذِی سخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِیَ الْفُلْكُ فِیهِ بِأَمْرِهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»(12)

خدایی که دریا را مسخّر شما قرار داد تا در آن دریا به امر او کشتی رانی کنید تا از فضل او بهره مند شوید و این که شکرگزار او باشید.

خداوند در آیه ی فوق می فرماید: مگر نمی بینید چگونه خداوند دریای بیکران را در اختیار شما قرار داد تا به امر او کشتی ها را در آن به جریان بیندازید و در به دست آوردن حوائج معقول­­تان سرگردان نباشید و گرفتار بحران نشوید؟ دریا را با آن گستردگی برای شما تسخیر کرده در آن حدّ که می توانید با رابطه برقرارکردن با آن به حوائج تان برسید، در حالی که اگر وقتی آب یخ می زد، آن یخ ها به جای آن که سبک شوند و بالا بمانند، پایین می رفتند، مثل همه ی عناصر که با سردشدن، منقبض می شوند، عملاً در زیر تمام اقیانوس ها ما با لایه های یخ روبه رو بودیم و عملاً امکان کشتیرانی منتفی می شد. پس نظام عالم، نظامی است برای این که بشر بتواند به حوائج معقول خودش دست یابد. حرف اصلی آیه آن است که بگوید در دل این عالم با این خصوصیاتی که برای زندگی کردن شما فراهم شده، مگر می شود شما را برای هدایت و رسیدن به اهداف عالی تان رها کرده باشد؟

چیزی که در فرهنگ و فکر سکولار گم شده است، همین می باشد که انسان در آن نگاه حس نمی کند خدایی که این عالم را خلق کرده و بشر را در آغوش گرفته در دنیا رهایش نکرده و به همین جهت در آخر آیه فرمود: «لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» این انتظار از بشر هست که با روبه روشدن با چنین عالمی به خدا رجوع کند و در راستای رجوع به خداوند متوجه راهی باشد که خداوند جهت این امر به بشریت عطا کرده، که همان شریعت الهی باشد.

با توجه به آیه ی ۱۱ و ۱۲ متوجه می شویم همه ی این عالم از طرف خداوند تسخیر بشر شده و با نظر به این نکته تفکری به سراغ انسان می آید که آن تذکر به حضور خدا است، زیرا بین اراده ی خداوند و ذات الهی دوگانگی نیست و هرجا اراده ای کرده باشد تا امری محقق شود، عملاً ذات است که به جلوه ی اسماءاش به صحنه آمده است. مثل آن که نفس شما است که می بیند و یا می شنود یعنی ذات شما در بینایی و شنوایی شما به صورت قوه بینایی و شنوایی به ظهور آمده و این موجب می شود که در هر فرآیندی که در عالم اتفاق می افتد، حضور فعال خداوند را در آن فرآیند جستجو کنیم و در این امور به خداوند نظر کنیم.

به قول شیخ محمود شبستری «تفکر»، رفتن از باطل سوی حق است و متذکر حضور حق در عالم بودن وگرنه آن فکری که فقط بداند خدا در عالم هست، باوری است که شیطان هم آن را قبول دارد و آن باور برای بندگی خدا کافی نیست، حضور خدا را در مناسبات دیدن و با او در آینه ی مناسبات مأنوس گشتن و خود را در بسط رحمت او احساس کردن، بدون یگانگی بین خود و بسط رحمتش، آن توحیدی است که جان ما به نور آن توحید احساس بیکرانگی می کند وگرنه این که خدا جهان را خلق کرده و فعلاً در حال استراحت است، چیزی نیست که نیاز ما به خداوند را رفع کند. دین حقیقی که جان انسان را سیراب می کند دینی است که متذکر حضور فعّال خداوند در همه ی مناسبات است و به همین جهت فرمود: «اللَّهُ الَّذِی سخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِیَ الْفُلْكُ فِیهِ بِأَمْرِهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» یا فرمود: «سَخَّرَ لَكُم مَّا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا» حضرت «اللّه» همانی است که برای شما آسمان ها و زمین را تسخیر کرده و در اختیارتان قرار داده است. وقتی انسان با تذکر به این امر به عالم نظر کرد، نحوه ای از حضور خداوند را در عالم احساس می کند شبیه آنچه شما در احساس حضور نفس ناطقه تان در جای جای بدن تان دارید. لازمه این نوع توجه به حضور خدا، «تفکر» است به همان معنای توجه به حضور حق در همه عالم و متذکر آن حضور بودن، لذا در آخر آیه ی 13 فرمود: «ذَلِكَ لَآیَاتٍ لَّقَوْمٍ یَتَفَكَّرُونَ».

شرط داشتن این نگاه که همواره خدا را در همه امور در میدان بیابیم، «تفکر» است، ولی این که تنها وجود خدا را اثبات کنید از نظر قرآن و با توجه به آیه ی فوق، تفکر قرآنی به حساب نمی آید و به خودی خود راهی به سوی هدایت نمی گشاید و همان طور که عرض شد در این حدّ به وجود خدا باورداشتن چیزی است که شیطان هم قبول دارد. آن معرفتی که شیطان از آن محروم بود، حضوری از خداوند است که همه ی عالم، از جمله انسان را در برگرفته و انسان به جای آن که خود را بنگرد در همه ی عالم خدا را می نگرد، وگرنه از آن نگاه که شیطان داشت، «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ»(اعراف/12) هم برمی آید. در صورتی که بنا بود شیطان هم خدا را بنگرد و جایی برای خود در عالم قائل نباشد و بزرگی ها را همه و همه در آنچه خدا بزرگ می داند، بدانیم که فرمود: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ»(حجرات/13) در تقوا است که معلوم می شود چه کسی برتر است و آن با نفی أنانیت خود حاصل می شود ولی شیطان برای خودش به صورت مستقل نقش قائل شد.

معنای حقیقی تفکر این است که خود را در حضور حضرت ربّ العالمین احساس کنیم و همواره خود را در نسبت با خدا بیابیم، و با این انگیزه و امید خدا را عبادت می کنیم تا در حضورِ خدابودن مان ادامه داشته باشد. معنای تفکری که در دین هست غیر از آن است که می گوییم این آقا چون می داند چه موقع خسوف می شود، پس متفکر است. ما نام این توانایی را تفکر به معنایی که رفتن از باطل به سوی حق است، نمی گذاریم. انسان متفکر در تمام این حجاب­ها خدا را می یابد. دشمن خرمشهر را گرفت، می خواست حجاب انقلاب اسلامی بشود، بعد متوجه می شود نمی تواند و عقب نشینی می کند. در آن نگاه توحیدی است که می یابید صدام هیچ غلطی نمی تواند بکند، همچنان که آمریکا هم هیچ غلطی نمی تواند بکند، می بینید که خدا خرمشهر را آزاد کرد.

مشکل امروز ما طوری شده که نمی توانیم تفکر را درست تعریف کنیم تا بفهمیم اباذرِ بی سواد از هزاران انسان با سواد، متفکرتر است. از آن جهت که بالاخره متوجه شد از بت ها کاری برنمی آید. در قبیله ی او همه باور کرده بودند که هرکس به بت ها توهین کند خودش سنگ می شود و او نمی توانست بپذیرد، ولی پذیرش آن باور همه را در برگرفته بود و آن چنان آن سخن در باورها نشسته بود که جرأت را از اباذر گرفته بود، ولی او چگونه خود را قانع کند که این بت سنگی زندگی او را تدبیر می کند؟ بالاخره جرأت کرد و زد بر صورت بت ولی سنگ نشد و از آن به بعد در این فکر بود که تدبیر عالم را به چه کسی باید نسبت دهد، چون در این امر فکر کرده بود، همین که با رسول خداf روبه رو شد و حضرت از توحیدِ خدا و حضور همه جانبه حضرت ربّ العالمین برای او سخن گفتند، متوجه شد که این متفکرانه ترین سخنی است که می توان پذیرفت و از این طریق در تفکر، خود را فریب نداد.

متوجه ی هماهنگی نسبت های فعّالِ جاری در هستی شدن، همان توحیدی است که با تفکرِ حقیقی حاصل می شود و این تفکر نظر به وجه ملکوتی و جبروتی عالم دارد تا ظهور حضرت حق را در عالم بیابد. حقیقتاً اگر متوجه سرّ وجود خداوند در عالم بشویم تازه تفکر آغاز می شود. اگر در ابتدا بپذیرید ما متفکر نیستیم و با نظر به آغازِ آغازهاست که تفکر به سراغ انسان ها می آید. همان آغاز آغازها، که هم مبدأ است هم در انتها حاضر است. یعنی برسیم به این حقیقت که مبدأ همان معاد است به معنای «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ»(بقره/156) در آن صورت در خود نظر می کنیم و می یابیم منشأ وجود ما اوست و به بسط خود می نگریم و می یابیم که به سوی او بسط می یابیم. وجود گسترده ای هستیم که ابتدا و انتهای مان حضور اوست.

برهان های اثبات خدا مثل برهان امکان و وجوب و برهان صدیقین تا این جاها نمی آیند. خدا رحمت کند جناب ابن سینا و جناب ملاصدرا را که توانسته اند در مقابل اشکالاتی که برای انسان نسبت به وجود خدا پیش می آید، دلایلی را در اثبات وجود خدا شکل دهند. اما اینکه شما همین حالا آن که مبدأ است را بیابید و در آغوش او زندگی کنید، چیز دیگری است که قرآن به آن تفکر می گوید و آیه ی 14 را کسی می پذیرد که به تفکر رسیده باشد. فرمود نظر به آن نوع حضور خداوند که آنچه در آسمان­ها و زمین است و خداوند همه را مسخّر بشر کرده است، آیات و نشانه هایی از حضور خداوند است برای اهل تفکر. آن هایی که ظاهرِ مناسبات عالم حجاب آن ها نشده است تا تدبیر الهی را در جای جای عالم احساس کنند.

پس از آن که نگاه ما به عالم را تصحیح فرمود و جایگاه نگاه توحیدی را متذکر شد، آن هم توحیدی که همه را در برگرفته، هرچند عده ای از آن در غفلت اند، می خواهد مؤمنین را وارد مرحله ای از مواجهه با دیگران بکند که در فضای نگاه توحیدی و ایمانی نیستند. به پیامبر خود خطاب می کند.

«قُل لِّلَّذِینَ آمَنُوا یَغْفِرُوا لِلَّذِینَ لا یَرْجُون أَیَّامَ اللَّهِ لِیَجْزِیَ قَوْمًا بِما كَانُوا یَكْسِبُونَ» ﴿14﴾

ای پیامبر! به آن هایی که ایمان آورده اند بگو نسبت به آن هایی که مثل شما امید به «یوم اللّه» ندارند، اغماض کنند و متعرض آن ها نشوند. تا خداوند هر قومی را نسبت به آنچه یافته اند و بر آن قرار داشته اند، جزا دهد.

آیه ی فوق خطاب به مؤمنین است که داعشی گونه عمل نکنند که هرکس مثل شما به آنچه اعتقاد دارید، نداشت باید کشته شود. می خواهد به مؤمنین متذکر شود که جنگِ دو باورِ محدود در میان نیست که یک باور رقیب باور دیگر شود. مثل تقابل مارکسیسم و امپریالیسم. بلکه شما در جایگاهی قرار دارید که یک طرف توحید است، با آن سعه ای که در آیات قبل متذکر آن شد و طرف دیگر بر هر چه می خواهد باشد، چیز قابل توجهی نیست. می خواهد بفرماید آنقدر با آن نگاهِ توحیدی بزرگ شده اید و آن چنان متوجه حضور خدا در عالم گشته اید که دیگر نباید نگران آن­هایی باشید که شما را قبول ندارند. انسان های ضعیف و محدود اگر همسایه شان قبول شان نداشته باشد فریادشان در می­آید زیرا:

مر سفیهان را رُباید هر هوا.....زان که نَبْوَدْشان گرانی قوا

در نظر بگیرید صاحب باغی، باغ بسیار بزرگی دارد که اطراف آن حصارکشی شده و آهویِ صاحب باغ فرار کند، صاحب باغ هرگز نگران نمی شود زیرا می داند، هرگز از دست او خارج نمی­شود. آیا توحیدی که در آیات قبل روشن شد، نمی رساند در آن نگاه توحیدی به عالم، کسانی که متوجه ی آن حضور در عالم نیستند، نقش مؤثری نمی توانند داشته باشند تا بخواهیم متعرض آن ها شویم، وقتی ما بر آن اندیشه ی توحیدی مقاومت داشته باشیم؟

«قُل لِّلَّذِینَ آمَنُوا یَغْفِرُوا لِلَّذِینَ لا یَرْجُون أَیَّامَ اللَّهِ لِیَجْزِیَ قَوْمًا بِما كَانُوا یَكْسِبُونَ»﴿14﴾

ای پیامبر به آن هایی که ایمان آورده اند بگو نسبت به آن هایی که در باورهای شان مثل شما نیستند، اغماض کنند و متعرض حالشان نباشند. آن هایی که امیدی به ایام الله ندارند.

«ایّام اللّه» به یک معنا همان قیامت و برزخ است و قرآن در وصف قیامت و برزخ می فرماید: «وَالْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ»(انفطار/19) شرایطی است که امر در آن روز، امر خداوند است، به آن معنا که انسان را در آن شرایط اختیاری نیست. از طرفی در آیه ی ۵ سوره ی ابراهیم(ع) می فرماید: «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآَیَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَذَكِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِی ذَلِكَ لَآَیَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ» در این آیه «ایّام اللّه» را تاریخی می داند که حق بر باطل پیروز شده و می شود. می فرماید نسبت به آن هایی که به «ایّام اللّه» امید ندارند - حال چه به وقوع برزخ و قیامت امید نداشته باشند و لائیک باشند و چه به تاریخِ پیروزی حق بر باطل- اغماض باید کرد و مسلمانان با آن ها درگیر نشوند، که البته این افراد غیر از ابوسفیان اند که با لشکرش تا پشت مدینه آمده و بنا دارد موجودیت اسلام را از میان بردارد. نحوه ی ارتباط با آن ها در آیه ی 4 سوره ی محمّدf مطرح است که فرمود: «فَإِذا لَقیتُمُ الَّذینَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتَّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ » چون با آن ها در پشت مرزهای خود روبه رو شدید باید گردن های آن ها را بزنید چون آمده اند موجودیت شما را از میان بردارند. این در حالی است که هیچ وقت اسلام جنگ را با هیچ گروهی شروع نکرده ولی همیشه از خود دفاع کرده است.

می فرماید عده ای به «ایّام اللّه» هیچ اعتقادی ندارند یعنی به حضور تاریخی خدا و برگشت حکم خدا در مناسبات جامعه قائل نیستند، آن طور که آیه ی ۵ سوره ی ابراهیمu متذکر «ایّام اللّه» است، باور ندارند. مثل آن که انقلابی در راستای مقابله با استکبار شده و مؤمنین امیدوارند که در این مسیر حق بر باطل پیروز می شود، ولی عده ای بدون مقابله با انقلابیون، همراهی نمی کنند. روش اسلام آن است که نباید متعرض آن ها شد و این غیر از آن است که در مقابله با ما کشت و کشتار راه انداختند، معلوم است که در آن صورت باید با آن ها مقابله کنید. اما اگر عده ای کاری به کار شما ندارند، بدانید آن قدر موقعیت شما در عالم گسترده و آن قدر ظرفیت تاریخی ِتان استحکام دارد که کافی است همین بنیادی را که به میان آورده­اید نگه دارید و در آن حاضر باشید، تا در این تاریخ بتوانید نقش آفرینی کنید. و در این مسیر اگر عده ای سخنان شما را قبول نکنند تغییر در مسیری که خداوند برای شما تقدیر کرده ایجاد نمی کند.

در قسمت آخر آیه می فرماید: «لِیَجْزِیَ قَوْمًا بِما كَانُوا یَكْسِبُونَ» تا خداوند هر قومی را به آنچه به دست آوردند و بر آن قرار داشتند، جزا دهد. حال چه آن قوم بهره های خوبی کسب کرده باشند و چه بهره های بدی. آن هایی هم که برای خود بهره های بدی کسب کرده اند جزای خود را خواهند داشت و تا با شما مقابله نکرده اند، شما مسیر خود را بروید، مسیری که با درخشش اش به خودی خود جایگاهی برای آن ها که بی تفاوت اند نمی گذارد و عموم مردم را متمایل به امری می کند که شما در آن قرار دارید. این طور نیست که لازم باشد اگر کسی شما را قبول نداشت بخواهید سر به تنش نباشد. این نوع برخورد صفات مخالفانِ بی ظرفیت شما است که ممکن است کارشان مقابله با شما بکشد که در آن صورت زمینه ی اضمحلال خود را خودشان فراهم می کنند.

به نظر بنده ما هنوز مطابق آیه ی فوق تربیت نشده ایم. در یکی از تظاهرات اخیر آقایی که ظاهرِ مذهبی داشت، یک تراکت در دست گرفته بود که روی آن نوشته بود: «رهبرا! به خاطر شما آمده م، نه به خاطر جاسوسان انگلیسی یعنی روحانی و لاریجانی.» این جملات با این آیه نمی خواند. ممکن است شما در نگاه سیاسی و اقتصادی با آن ها هماهنگ نباشید ولی نباید آن کسی را که مخالف نگاه شما است به چنین اتهاماتی متهم کنید.

عده ای از انقلابیون به عزّت و به استقلال ایران فکر می کنند، ولی نگاه ضد استکباری انقلاب اسلامی را قبول ندارند، آیا این افراد در افقی که ما برای تمدن اسلامی مدّ نظر داریم جایی ندارند؟ آیا طبق آیه ی فوق می توانیم بگوییم هرکس با ما نیست، بر ما است؟ آیا همین نگاه که بیشتر یک نگاه حزبی است و نه دینی، تا حال به ما ضربه نزده است؟

بعد از انقلاب، سلیقه ی دیندارها مختلف شد، آقای انصاری مسئول دفتر نشر حضرت امام نامه ای به امام نوشتند تا نظر امام را در رابطه با دو جبهه ای که به طور مشخص طرفدار انقلاب بودند، یکی به نام اصول گرا و دیگری به نام اصلاح طلب، بپرسند. امام در جواب فرمودند من هر دو جبهه را قبول دارم.

چه اشکال دارد با سلیقه های مختلف، در افقی که انقلاب اسلامی مدّ نظر دارد، همدیگر را تحمل کنیم. آیا اگر مردم ولیّ فقیه را قبول نداشته باشند باید از امکانات اجتماعی محروم باشند؟ در حالی که مقام معظم رهبری می فرماید حتی اگر من را هم قبول ندارند، برای عزت ایران در انتخابات شرکت کنند، این یعنی این افراد جای و جایگاهی دارند و می توانند در اداره کشور اِعمال نظر نماینده تا آنجا که مقام معظم رهبری«حفظه اللّه» می فرمایند: اگر مردم به طور کلّی ولیّ فقیه را قبول نداشته باشند و ولیّ فقیه مقبولیت کافی نداشته باشد، ادامه ی حکومتش مشروع نیست.

یکی از رفقا جملات مقام معظم رهبری را در مورد جمهوریت جمع آوری کرده بود، بنده باور نمی کردم ایشان این اندازه بر روی جمهوریت نظام تأکید داشته باشند و اینکه مردم باید نظام اسلامی را بخواهند، اگر مردم نظام باطل را بخواهند گناه آن با خودشان است، اما ما نمی توانیم بگوئیم کاری به نظر مردم نداریم و آنچه حق است را باید به مردم تحمیل کنیم.

آیه فوق می گوید: ­ای پیامبر به مومنان بگو به کسانی که به تحقق ایام الله امیدی ندارند، تعرّض نکنید. یعنی به آن هایی که امید ندارند این انقلاب به جایی برسد، نباید تعرّض کرد و آن ها را از حقوق شهروندی محروم نمود.

یک مرحله از حضور تاریخی اسلام مربوط به تثبیت نظام است و چون نظام خود را تثبیت کردید، مرحله ی دوم، مرحله ای است که بقیه باید تکلیف شان را با شما روشن کنند، که چه نسبتی می خواهند با شما داشته باشند. وقتی شما در حرکات و برخوردهای خود زیبایی انسانیِ نظام اسلامی را ظاهر کردید، مورد غبطه ی سایر اقوام و ملل قرار خواهید گرفت. به گفته ی مولوی:

مؤمن آن باشد که اندر جذر و مدّ کافر از ایمان او حسرت خورد

بنده محل آیه ی فوق را این جا می دانم که مسلمانان با تأسّی به سیره ی رسول خداf، در همان اوائل به جایی رسیده بودند که با مقاومت و سجایای اخلاقی، دشمن را در تمام جبهه شکست دادند و آینده ی روشنی را در مقابل جهانیان به نمایش گذاشتند، حال غیر مسلمانان هستند که باید به خود آیند و دیر یا زود خود را نسبت به نظام اسلامی بازخوانی کنند.

رهبر معظم انقلاب«حفظه اللّه» می فرمایند:

«همه ی دوستان بدانند ما هم در عرصه ی جنگ نظامی دشمن را عقب زدیم، هم در عرصه ی جنگ سیاسی دشمن را عقب زدیم، هم در عرصه ی جنگ امنیتی دشمن را عقب زدیم، به توفیق الهی در عرصه ی جنگ اقتصادی هم دشمن را به طور قطع و قاطع عقب خواهیم زد. بنده آینده را روشن می بینم، الحمداللّه اوضاع را و افق را روشن می بینم.»

بر پایه ی آنچه ملت در این تاریخ حاضر شدند اگر پایداری کنند، بقیه ی ملت ها تکلیف شان را با شما روشن می کنند. بنده تلاش می کنم بر روی آیه ی فوق بمانم، آیه ی عجیبی است ولی اگر به آیات قبل از آن توجه کافی نشود پیام این آیه را نمی گیریم و به نحوی در همان بستر قرار خواهیم داشت که آن آقا در تراکت نوشته بود؛ رهبرا! به خاطر شما آمده ام، نه به خاطر جاسوسان انگلیسی.

بالاخره ضعف هایی در میان است و بعضاً دولت ها توانایی هایی در شأن انقلاب از خود نشان نمی دهند، آن هم برای کشوری انقلابی که هر روز با بحرانی روبه رو است. ما باید مردم را آماده می کردیم برای حضور در تاریخی دیگر و در عین حفظ روحیه ی انقلابی، نسبت به دیگرانی که مثل ما فکر نمی کنند ولی عناد هم نمی­ورزند، اهل اغماض باشیم، نه آن که هرکس مثل ما فکر نکرد جاسوس دشمن قلمداد کنیم. هنوز بعضی ها به این بصیرت تاریخی که شأن انقلاب است، نرسیده اند.

فرض می گیریم بعضی ها آن طور که ما فکر می کنیم، فکر نکنند و فکر ما هم سراسر حق باشد، چرا اغماض نکنیم؟ نظر بنده آن است که رهبر معظم انقلاب«حفظه اللّه» در بسیاری موارد مطابق آیه ی مذکور نسبت به بعضی ها اغماض می کنند و نمی گذارند این هایی که معاند نیستند از دست بروند. بنی صدر بعضاً در بعضی گفتار و حرکاتش حضرت امام«رضوان­الله­تعالی­علیه» را اذیت می کرد ولی چون حضرت امام معتقد به سعه ی انقلاب بودند بعد از آن که از ایران فرار کرد، باز فرمودند توبه کند و بیاید برود در دانشگاه درسش را بدهد.

اسلام و انقلاب اسلامی ظرفیت این را دارد که بنی صدرها را هم در خود جای دهد و در استحکام خود باقی بماند. همین که روحیه توحیدی و ضد استکباری خود را تثبیت کردیم و تعریفی که باید در این تاریخ داشته باشیم را معلوم کردیم و پیام خود را به جهانیان رساندیم، دیگر امثال خانم مسیح علی نژاد هر چه قدر فریاد بزند و فحش بدهد، فایده ای ندارد. در جریان آشوب به جهت گرانی بنزین، با این که بنده ۵ ساعت در خیابان ها متوقف شدم، خدا شاهد است ذره­ای نگران بقای انقلاب نبودم، زیرا می دانم از نظر تاریخی در کجا ایستاده ایم و این انقلاب در نسبت با جهان استکباری چگونه خود را ادامه می دهد. دشمنان انقلاب کاری نمی توانند بکنند، شما آن سعه ای را که باید داشته باشید حفظ کنید تا حضور جهانیِ انقلاب اسلامی بیش از پیش خود را بنمایاند، به همین جهت رهبر معظم انقلاب می فرمایند: «بحمداللّه اوضاع را، افق را بنده روشن می بینم»؛ درک بنده نیز از اوضاع چنین است. با توجه به آنچه آیه ی مذکور می فرماید حضور تاریخی انقلاب اسلامی آنقدر اصیل و متین است و آنچنان آینده را از آنِ خود کرده که هرگز این اغتشاشات کوچک ترین ضربه ای به کلیّت آن نمی تواند بزند.

آمریکا با دنبال کردن آن نوع اغتشاشات، سرمایه ی هنگفتی را از دست داد و تأثیر خود را به صفر رساند. قرآن در مورد این جریان ها و افراد به پیامبرf می فرماید: «وَ ذَرْنِی وَالْمُكَذِّبِینَ أُولِی النَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَلِیلاً»(مزمل/11) این مکذّبین و صاحبان نعمت را به من واگذار و کمی به آن ها فرصت بده. درست است که به ظاهر وضع شان خوب است و رسانه و پول و دلار دارند، ولی آن ها را به چیزی مگیر و آن ها را بگذار به عهده ی من. آن ها «مُكَذِّبِینَ» و دروغ پردازند. در ادامه می فرماید: «إِنَّ لَدَیْنَا أَنكَالاً وَجَحِیماً»(مزمل/12) حقیقت آن است که فشارها و آتش نزد ما است. این نشان می دهد پیغمبر خداf جای خوبی ایستاده اند، از آن جهت که در راستای نبوت و اعلان توحید به صحنه آمده اند. آیه ی فوق متذکر این امر است شما در جایی هستید که هیچ حاجت به درگیری با مخالفانی که معاند نیستند، ندارید.

متأسفانه ما هنوز با توجه به چنین حضوری که خداوند برای ما مقدر کرده، توان این که مخالفان را در کنار خود نگه داریم پیدا نکرده ایم و متوجه نیستیم خداوند با توحیدِ خود انگیزه ی مخالفتِ بسیاری از مردم را با ما در آن ها از بین برده است.

همین امسال رهبر معظم انقلاب پیامی به امام جمعه بندر عباس دادند که در آن پیام معلوم می شود چگونه باید مردم عادی را مدّ نظر قرار داد. می فرماید: «تقویت جریان انقلابی و جوانان مومن و عموم مردم را با رویی گشاده و دست مهربانانه برخوردکردن، انتظار اینجانب است.»( ۲۶ تیرماه ۱۳۹۸) این نشان می دهد حضور تاریخی ما ورق دیگری خورده است. ما بزرگ شده ایم و باید مطابق شأنی که پیدا کرده ایم با مسائل و موضوعات برخورد کنیم. به همان معنایی که به پیامبر خودf فرمود: «قُل لِّلَّذِینَ آمَنُوا یَغْفِرُوا لِلَّذِینَ لا یَرْجُون أَیَّامَ اللَّهِ لِیَجْزِیَ قَوْمًا بِما كَانُوا یَكْسِبُونَ»﴿14﴾

به مؤمنین بگو متعرض کسانی که «ایّام اللّه» را قبول ندارند، نشوند تا این که خدا هم هر قومی را مطابق آنچه همواره عمل می کند جزا دهد.

و السلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته



سوره ی مبارکه ی جاثیه - جلسه ی 9



آفات حسد و دشمنی در عین آگاهی از حقانیت راه

بسم الله الرّحمن الرّحیم

اللَّهُ الَّذی سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِیَ الْفُلْكُ فیهِ بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (12) وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ جَمیعاً مِنْهُ إِنَّ فی ذلِكَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَكَّرُونَ (13) قُلْ لِلَّذینَ آمَنُوا یَغْفِرُوا لِلَّذینَ لا یَرْجُونَ أَیَّامَ اللَّهِ لِیَجْزِیَ قَوْماً بِما كانُوا یَكْسِبُونَ (14) مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ (15) وَ لَقَدْ آتَیْنا بَنی إِسْرائیلَ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلَى الْعالَمینَ (16) وَ آتَیْناهُمْ بَیِّناتٍ مِنَ الْأَمْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ إِنَّ رَبَّكَ یَقْضی بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فیما كانُوا فیهِ یَخْتَلِفُونَ (17) ثُمَّ جَعَلْناكَ عَلى شَریعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْها وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ (18)

قُلْ لِلَّذینَ آمَنُوا یَغْفِرُوا لِلَّذینَ لا یَرْجُونَ أَیَّامَ اللَّهِ لِیَجْزِیَ قَوْماً بِما كانُوا یَكْسِبُونَ(14)

خداوند به پیامبر خود فرمود به مؤمنان بگو نسبت به آنهایی که امیدی به تحقق «ایّام اللّه» ندارند اغماض کنند برای آن که خداوند هر قومی را نسبت به آنچه که کرده اند و یافته اند جزا می دهد.

عنایت داشتید که خداوند در آیه ی فوق راهی را مقابل مؤمنین باز کرد که نشان می دهد شرایط جدیدی پیش آمده که باید مطابق آن شرایط موضع گیری کنند. مثل آیه ی ۵ سوره ی مائده که از آخرین سوره های قرآن است و می فرماید: «الْیَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّیِّباتُ وَ طَعامُ الَّذینَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ وَ طَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ وَ لا مُتَّخِذی أَخْدانٍ» که اشاره دارد به حلال بودن غذای اهل کتاب و زنان اهل کتاب. به گفته ی علامه طباطبایی قبلاً فرموده بود از آن ها فاصله بگیرید ولی با تغییر شرایط، موضوع تغییر می کند. تا دیروز باید مواظب می بودند که با اهل کتاب مخلوط نشوند و از غذای آن ها نخورند زیرا در آن ابتدا، ما خودمان هنوز تثبیت نشده بودیم و فرهنگ مان هنوز شکل نگرفته بود و امور مسلمانان هنوز درست در آن تاریخ تعریف نشده بود و بیشتر غلبه با فرهنگ اهل کتاب بود، در آن شرایط باید مواظب می بودیم تحت سیطره ی فرهنگ آن ها قرار نگیریم. اگر در آن شرایط از آن ها زن می گرفتیم در حالی که فرهنگ اهل کتاب تثبیت شده بود، عملاً فرزندانی که از مؤمنین متولد می شدند تحت تأثیر فرهنگ مادرانشان قرار می گرفتند، ولی حال که خداوند به کمک نیروهای فکری و نظامی، کاری کرد تا جایگاه اسلام به خوبی نشان داده شود، قضیه برعکس می شود و اگر آن ها یعنی زنان اهل کتاب به سوی شما بیایند، جذب فرهنگ سرزنده و فعّال شما می شوند و رنگ شما را به خود می گیرند و خطر هضم فرهنگی پیش نمی آید که شما در فرهنگ آن ها هضم شوید.

فرهنگ قرآنی فرهنگی است که کمک می کند برای احیای دین و حضور دین در تاریخی که در آن حاضر شده و از این جهت شناخت شرایط بسیار مهم است. یک زمانی بازی شطرنج قمار بود و لذا روایات تندی درباره بازی شطرنج و حرمت آن داریم، ولی وقتی دیگر این شطرنج آن شطرنج نیست، حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» فرمودند با فرض مذکور آن بازی دیگر حرمت قبل را ندارد. به این معنا نیست که قبلی ها اشتباه کرده اند بلکه شرایط تغییر کرده زیرا ذات شطرنج هیچ وقت حرام نبوده، شرایط طوری بود که تداعی قمار می کرد.

آیه ی مذکور کمک می کند تا متوجه شویم همان دینی که می فرماید از آنهایی که مثل شما فکر نمی کنند و عقیده ی شما را ندارند فاصله بگیرید، حال به پیامبر خود می فرماید: «قُلْ لِلَّذینَ آمَنُوا یَغْفِرُوا لِلَّذینَ لا یَرْجُونَ أَیَّامَ اللَّهِ » آن هایی که به تحقق «ایّام اللّه» امید ندارند ـ چه آن «ایّام اللّه» را برزخ و قیامت بدانیم و چه حاکمیت نظام اسلامی و غلبه ایمان بر کفرـ «یغفروا» به آنها گیرندهید و نسبت به آنها اغماض داشته باشیم ،هرچند این به معنای تأیید آنها نیست.

عرض شد «ایّام اللّه» هم به معنای برزخ و قیامت می تواند باشد و هم طبق آیه ۵ سوره ابراهیم مربوط به تاریخی است که حق بر باطل پیروز می شود. فرمود: «وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ إِنَّ فی ذلِكَ لَآیاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ» هر صبّار شکوری می فهمد همان طور که حضرت موسیu بر فرعون پیروز شد و توانست بنی اسرائیل را از اسارت فرعون نجات دهد. هرکس در مسیر توحید پایداری کند به نتیجه می رسد و «ایّام اللّه» که حاصل پایداری و مقاومت است نمونه ی این قاعده می باشد.

وقتی جبهه ی توحیدی شروع به حضور تاریخی خود کرد یعنی اگر جبهه ی نصرت و یاری برای تحقق اراده ی الهی به میان آمد، حتماً خداوند پیروزی خود را به شما عطا می کند و با نظر به این قاعده است که فرمود اولاً: «یغفروا» چندان به آنها گیر ندهید و معطل شان نباشید ثانیاً: این را هم بدانید که خداوند جزای هر قومی را در ازای آن کاری که می کنند و آنچه که کرده و یافته اند، می دهد.

ملاحظه کنید که اینجا بحث آن که چه کسی بد است و چه کسی خوب است نیست. بلکه خواست ما را متوجه کند خداوند نسبت به اعمال هیچ قومی بی تفاوت نیست و نمی خواهد آنهایی که امید به تحقق ایام الله ندارند را تبرئه کند و در رابطه با اهل کتاب هم فرمود: «قُلْ یا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَكُم » بیایید به سوی آن کلمه و عقیده ای که بین ما وشما پذیرفته شده که آن همان توحید است، جلو برویم.

اینجا همه ی تلاش بنده این بود که رفقا در این فضا آیه مذکور را ببینند و بدانند کجا هستند زیرا اگر به شایستگی عمل کنیم آنهایی هم که با ما همراه نیستند انگیزه ی مخالفت با ما را از دست می دهند، چون ما بدون آن که نسبت به عقاید خود کوتاه بیاییم باب مقابله با آن ها را نگشود ه ایم. وقتی انگیزه ی مخالفت با دینی که به توحید دعوت می کند آن هم با درخششی که اسلام دارد را از آن ها گرفتید و بدون آن که اصرار به مسلمانی آن ها داشته باشید، تحت تأثیر قرار می گیرند. اولین نتیجه اش این است که دین خود را با قرائت اسلامی دنبال می کنند و مقصد ما نیز غیر از آن نیست. عموماً تندی های ما موجب طرد ما و مظلوم نمایی های طرف مقابل می شود.

آیه ی مذکور می خواهد بفرماید چرا معطل این افراد شده اید، این غیر از دعوت به لیبرالیسم و اباحه گری است، لیبرال ها خود را از ارزش های اصیل دور می کنند و در آیه ی فوق نمی فرماید شما از آنچه دارید کوتاه بیایید، اتفاقاً می گوید راه خود را با مقاومت ادامه دهید ولی معطل آن هایی که با شما همراهی نمی کنند نباشید.

نظر بنده آن است که آینده ی ما به لطف الهی بسیار آینده روشنی است. ما از جریانی که برای غرب اصالت قائل است به نور انقلاب اسلامی عبور می کنیم به شرطی که با متانتی با آن ها برخورد کنیم که آیه ی فوق متذکر آن است. در اواخر دولت اصلاحات و با توجه به برخوردهای حکیمانه ی مقام معظم رهبری«حفظه اللّه» با افراط و تفریط، عده ای از اصلاح طلبان گفتند آخرین میخ به تابوت اصلاح طلبی کوبیده شد. بعد از آن هم مردم بنا به صحبت های رهبر معظم انقلاب که فرمودند رائه خوش خدمت از شهرداری تهران به مشام می رسد، به آقای احمدی نژاد رجوع کردند که البته مسیر آن دولت می توانست بهتر از آن می شد که شد.

با توجه به افقی که انقلاب اسلامی در مقابل مردم ما گذارد، مسلّماً آینده ی ما آینده ای است که در دل آن مسئولانی جهت اداره دولت به ظهور می آیند، سرزنده تر آنچه تا حال داشته ایم، بدون آن ضعف های گذشته و این به جهت تاریخی است که با انقلاب اسلامی به میان آمده که انسان های مخصوص خود را به ظهور می آورد.

امروزه با صحنه هایی روبه رو هستیم که گواه حضور انقلاب اسلامی است با صحنه هایی که تصور نمی کردیم به این زودی ها از آن انقلاب شود. پس از شرایطی که به بهانه ی گرانی بنزین به وجود آوردند، مردم تهران در میدان انقلاب جمع شدند برای ابراز تنفر از کار اشرار. در بین حاضران خبرنگار رادیو تلویزیون با خانمی مصاحبه کرد که چندان هم محجوبه نبودند و با فرزند نوجوانشان آمده بودند برای مخالفت با حرکات اشرار، خبرنگار از ایشان پرسید انگیزه ی شما از این حضور چیست؟ ایشان گفتند آمده ام تا در عین ابراز تنفر از کار اشرار، به فرزندم یاد بدهم از انقلاب و رهبرش دفاع کند. بنده در همان حال منقلب شدم، زیرا این پدیده را چیز ساده ای نمی بینم. این یعنی نابودی یزید، این یعنی حضور در بین الطلوعینی که به درخشش خورشید انقلاب ختم می شود. ممکن است شما بفرمایید چرا آن خانم موهایش را کاملاً نپوشانده بود! عرض بنده آن است چرا وجه دیگر قضیه را نبینیم که چگونه انقلاب اسلامی توانسته است این افراد را از آنِ خود بکند؟

آری! این که حجاب شان آن چنان کامل نیست، وجه حضورشان در فرهنگ غرب است ولی ملاحظه کنید این افراد از نظر گرایش قلبی کجا هستند؟ جز این است که دل شان به سوی انقلاب اسلامی و اهداف آن است و آینده ی خود را در ادامه ی آن انقلاب جستجو می کنند؟ یا آن خانمی که در همان میدان همه ی لباس هایش آبی رنگ بود و خبرنگار از ایشان انگیزه ی حضور در آن میدان را پرسید و او در رابطه با مقام معظم رهبری نکاتی گفتند که از بنده بر نمی آید. راستی چه خبر شده است؟ یک نظر این است که بگوئیم آن کسی که حجابش را رعایت نکرده، ضروری دین که حجاب است را رعایت نکرده، پس کارش فایده ندارد. تعجب بنده آن است که این افراد که این طور سخن می گویند نمی دانند در کجا ایستاده اند! این افراد که شما نگران ظاهرشان هستید، یک زمانی امید دشمن بودند، عظمت مقام معظم رهبری و گفتمان رهبر انقلاب را ملاحظه کنید که چگونه توانسته اند دل این افراد را اشغال کنند و به سوی انقلاب اسلامی سوق دهند. خود بنده قبل از انقلاب، از روزی که تصمیم گرفتم به اصلاح خود بپردازم و به اصطلاح آدم خوبی شوم و دیگر ریش های خود را نتراشم، تا وقتی که بالاخره موفق شدم؛ یک سال طول کشید. تصاویر دانشجوی بنده را ببینید. بنده همچنان علیه السلام نبوده ام.

اصطلاحاً می گویند حضور انسان و جامعه در یک فرهنگ یا یک دین، امری فرآیندی است و سریعاً انجام نمی گیرد. آیا در حال حاضر زمانِ گیردادن به کسانی است که «لا یَرْجُونَ أَیَّامَ اللَّه » هستند؟ مگر اینان کسانی اند که آمده اند پشت مرزهای ایران با ما بجنگند؟ می فرماید: «یَغْفِرُوا لِلَّذینَ لا یَرْجُونَ أَیَّامَ اللَّه » گیر ندهید به کسانی که آنچنان که شما عمیقاً به باورهای متعالی رسیده اید، با شما نیستند. با چنین حضوری که قرآن می فرماید اگرتندروی نکنید، مطمئن باشید آینده، آینده ی منطق این انقلاب است. منطق انقلاب اسلامی منطقه بزرگی است. بخواهید و نخواهید در حال حاضر چشم جهان به شماست، در چنین شرایطی آن خانم با همان ظاهرش به میدان انقلاب آمده تا بگوید من از آن ها نیستم و از اشرار که موجودیت نظام را نشانه رفته اند، متنفرم. عظمت انقلاب چه اندازه باید بزرگ باشد که توانسته مثال آن خانم را از آنِ خودش کند تا آن اندازه که بیاید در میدان انقلاب و اعلان موضع کند. این را باید دید نه این که در آن قسمت هایی که با شما همراه نیست را برجسته کنیم.

البته آیه ی مورد بحث نظر به افراد دیگری دارد که بیش از آن هایی که مثال زدم با ما فاصله دارند، یعنی کسانی که «لا یَرْجُونَ أَیَّامَ اللَّه » است و به کلّی قیامت را قبول ندارند و نیز قبول ندارند جبهه توحیدی بر باطل پیروز می شود و حق حاکمیت پیدا می کند. حضرت امام«رضوان اللّه تعالی علیه» فرمودند این قرن، قرن نابودی ابر قدرت هاست. جریان های سیاسی خودمان بعید است تا این جاها حاضر باشند و امام را همراهی کنند ولی بناست در رابطه با آن ها هم سعه ی صدری را که مقام معظم رهبری متذکر آن هستند، نشان بدهیم. در آن صورت عالم از آن شما می شود. در آخر آیه فرمود بگذارید صحنه همان طور که گفته شد ادامه پیدا کند تا هر قومی مناسب انتخاب هایش جزا داده شود. نامه ی رهبر انقلاب به جوانان میدان التحریر مصر از همین جنس است . مکرر عرض شده آن نامه، نامه ی عجیبی بود. نتیجه این می شد که کلّ مصر تحت تأثیر رهبری رهبر انقلاب قرار می گرفت و چون متوجه این امر شدند تلاش کردند دیکتاتوری را حاکم کنند در حالی که دیکتاتوری درمان درد مردم مصر نیست، آتش زیر خاکستر است که به موقع سر بر می آورد.

وقتی شما قامت برافراشته ی دیانت را به آن صورت که قرآن گفته است به بشریت نشان بدهید، بالاخره دل ها به سوی شما گرایش پیدا می کند. نمی دانم شما در جریان پروژه ای که می خواستند به بهانه ی گرانی بنزین در ایران پیاده کنند بودید یا نه. آن ها قبل از آن برنامه ای در عراق و لبنان داشتند برای تضعیف دولت ها و اعمال نظر خود بر دولتی ضعیف، چون بالاخره آنچه در پیمان طائف در رابطه با لبنان و آنچه در عراق پیش آمده بود، مناسب آنچه آمریکا می خواست پیش نمی رفت و لذا در حال به هم زدن اوضاع آن دو کشور بودند، یک مرتبه بنزین گران شد و عده ای اعتراض کردند. دشمن به گمان خود فکر کرد می تواند بر موجِ اعتراض ها سوار شود و کار ایران را یکسره کند. خواستند برنامه ای را که مدت ها بود بر روی آن در رابطه با ایران شکل داده بودند و بنا بود در شرایط مناسب پیاده کند را با سرعت و عجله عملیاتی نمایند. گمان شان آن بود که ایران هم لبنان و یا عراق است. پیش خود گفتند همین کاری که در لبنان و عراق در حال انجام است را در ایران به بهانه گرانی بنزین دنبال می کنیم و تظاهرات مردم را در دست می گیریم ولی با همه ی خرابی هایی که به بار آوردند دو روزه سفره ی کار اشرار برچیده شد، زیرا که واقعاً اشرار وارد صحنه شدند وگرنه مطالبات به حق مردم که همچنان باید دنبال شود. آن پروژه ای که به گفته ی رهبر معظم انقلاب برایش بسیار خرج کرده بودند و نیرو گذاشته بودند، تمام شد. حال وقتی در ایران آن شلوغی ها تمام شد، تظاهرکننده های عراقی و لبنانی هم با نوعی همزاد پنداری فکر کردند آن ها هم مثل ایران کاری را پیش نخواهند برد و انگیزه ی آنها نیز فرو ریخت. چون در آنجا هم نفوذی ها نقش داشتند. به این نکته دقت بفرمایید که می خواستند ایران را هم مانند لبنان و عراق بکنند، عراقی ها و لبنانی ها که چشم شان به ایران بود، برعکس، صحنه را ترک کردند و آمریکا کاملاً نتیجه ی عکس گرفت. آیت اللّه سیستانی فرمودند باید اعتراض ها جواب داده شود. معترضین تازه فهمیدند باید از اشرار صف خود را جدا کنند. چون در ایران آن نوع اغتشاش تمام شد، جبهه ی ضد انقلابِ خارج نشین دارد به خودش می آید که عجب اشتباهی کرد و تمام امیدهای شان برای ایران و برای منطقه بر باد رفت، زیرا ایران همیشه چشم ها را به خود جلب می کند و از آن طرف فتنه ها را خنثی می نماید و مقابل مردم منطقه راه های دفع فتنه را می گشاید.

چون اشرار نفوذی در بین مردم عراق به بن بست رسیدند و از دست ایران عصبانی شدند، سفارت ما در بصره را آتش زدند. این مثال را از این جهت عرض کردم که روشن شود این قامت برافراشته یعنی «انقلاب اسلامی» چیزی نیست که بشود در این زمانه نادیده اش گرفت. مگر مسیحیت سال ها تلاش نکرد اسلام را به عنوان دین الهی نادیده بگیرد، ولی بلاخره تصویب کردند اسلام نیز یکی از ادیان الهی است و حضرت محمدf هم پیامبر خداست . همان واتیکانی که آن جنگ های صلیبی را برای از بین بردن اسلام راه انداخت، بالاخره تا این جا در تأیید اسلام قدم گذاشت که در شورای واتیکانیِ دوم، نگاه خود به اسلام را بازسازی کند و اذعان نمود اسلام نیز یکی از ادیان الهی است. البته نه به آن معنا که چون آخرین دین است همه ی ادیان باید به دین اسلام بگروند.

«مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ»(15)

در این موقعیت که باید مواظب باشید درگیر مسائل فرعی نشوید و وقار خود را حفظ کنید، باید متوجه اصول خود نیز باشید. آیه ی فوق متذکر می شود که اگر کسی در این شرایط مفتخر به عمل صالح شود این کار به نفع اوست و هرکس مرتکب اعمال بد شود، به ضرر خودش عمل کرده است و بالاخره به سوی پروردگارتان برگشت دارید. عمل صالح عملی است که شریعت الهی مدّ نظر دارد و متذکر می شود. در شرایطی که توحید اسلامی به آن صورت به درخشش آمده، عمل صالح نقش خاصی دارد وگرنه عمل صالح همیشه برای انسان مفید است. مثل آن که وقتی شرایط دفاع در مقابل تهاجم دشمن مطرح نیست شما آدم خوبی باشید، ولی وقتی شرایط دفاع در مقابل دشمن فراهم است در آن شرایط ایمان و عمل صالح به معنای حضور فعّال در آن شرایط، تأثیر دیگری دارد.

می فرماید حال که حقیقت، خود را در جبهه ی توحید نشان داده و عظمت اسلام و انقلاب اسلامی مشخص شده که چه قامت افراشته ای به میان آمده، در این شرایط عمل صالح برای کسی که وارد چنین میدانی شود، نقش خاصی دارد، تا آن که نسبت به آن بی تفاوت باشد اگر کوتاه بیایید و بگویید ما قبل از انقلاب نماز می خواندیم بعد از انقلاب هم نماز می خوانیم، متوجه ضرری که بدان مبتلا خواهید شد نخواهید بود و چون به سوی پروردگارتان رفتید می یابید که از چه نتایجی محروم شده اید.

از آیه ی فوق بر می آید که باید بگردیم عمل صالحی که مناسب این تاریخ است، پیدا کنیم وگرنه آیه ی فوق را باید یک آیه ی عادی در نظر بگیریم، در حالی که چنین نیست و بحث حضورِ تاریخی و عملی است که مناسب آن حضور است و به همین جهت در آیه ی بعدی جریان بنی اسرائیل را به میان می آورد که متوجه ی موقعیت حساس تاریخی خود نشده اند و آن طور که شایسته ی آن موقعیت بود عمل نکردند. می فرماید:

«وَ لَقَدْ آتَیْنا بَنی إِسْرائیلَ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلَى الْعالَمینَ» (16) وَ آتَیْناهُمْ بَیِّناتٍ مِنَ الْأَمْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ إِنَّ رَبَّكَ یَقْضی بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فیما كانُوا فیهِ یَخْتَلِفُونَ» (17)

ما همه ی آنچه برای بنی اسرائیل مفید بود و به دردشان می خورد را به آنها دادیم که عبارت باشد از کتاب که همان فرهنگ است و علاوه بر آن، حکومت و نبوت را هم در بین آنها قرار دادیم و علاوه بر آن از طیبات و تغذیه پاک آن ها را رزق دادیم و از همه مهم تر، بر همه مردم زمان شان برتریِ شان دادیم و نیز دلایل روشنی را در این امر به آن ها عطا کردیم تا هر شکی را از چهره ی حق بزدایند ولی با این همه اختلاف نکردند مگر بعد از آن که علم داشتند که آنچه می کند روا نیست، ولی از سر بَغی و دشمنی به آن اختلاف دامن زدند. پروردگار تو در روز قیامت بین آن ها داوری می کند نسبت به آنچه اختلاف کردند و به اعمال تفرقه افکنانه دامن زدند.

فرمود مدیریت جامعه را به دست بنی اسرائیل دادیم، لذا بیشتر پیامبران بنی اسرائیل حکومت داشتند و پیامبری بعد از پیامبری برایشان آمد و وضع زندگی اجتماعی و اقتصادی شان را هم به بهترین شکل مدیریت کردیم و از همه ی مردم زمان شان آنها را برتر نمودیم و علاوه بر آن به آنها دلایل روشن در هر امری عطا شد و به آنها را در هر امری مجهز کردیم آن هم با منطقی قوی و زبانی رسا، و خلاصه هیچ چیز برای شان کم نگذاشتیم ولی در عین آن که می دانستند چه کاری درست و چه کاری خلاف است، از سر حسد و دشمنی به جان هم افتادند، در حالی که حجت برایشان تمام بود و از سر جهل و ندانستن و نداشتن حجت نبود که اختلاف کردند.

به دو آیه ی فوق دوباره با دقت نظر کنید که چگونه خداوند بنی اسرائیل را نسبت به هر آنچه بتوانند درست زندگی کنند و اختلاف نکنند برخوردار کرد، حتی زبان گویای حقیقت را به آن ها داد و زندگی شان را هم آسان کرد و از نظر شخصیت اجتماعی و برد جهانی هم مدّنظرشان قرار داد تا نمونه باشند برای جهانیان، ولی با همه این امکانات سقوط کردند و این خطری است که ما را نیز سخت تهدید می کند و به صرف این که دین خوبی داریم و به صرف این که جهان روی ما حساب می کند، نمی توانیم نسبت به آینده ی خود خوشبین باشیم. به تعبیر مقام معظم رهبری«حفظه اللّه» ظرفیت های کشور بسیار بالاست و تکیه بر توان داخلی، تحریم ها را بی اثر می کند پس از همه جهت امکان یک نوع حیات متعالی که بتوانیم خود را اداره کنیم فراهم است اما غفلت از رهنمودهای آیات 14 و ۱۵ موجب می شود تا دانایان امت گرفتار ستیز نسبت به همدیگر شوند و فراموش کنند باید در این موقعیت حساس عمل صالح را بشناسند و بر آن پایدار بمانند.

اگر متوجه ی عمل صالحی که مربوط به این زمان است نشویم، ما هم مصداق آن دو آیه که مربوط به بنی اسرائیل است، خواهیم شد وگرنه علمای امت یهود در انجام عبادات فردی که کوتاهی نداشتند ولی متوجه ی آن سعه ی صدری که باید می داشتند، نشدند و در دینداری جزیره ای فکر کردند و نه جهانی.

ما در هر امری دلایل روشنی داریم هم در دلیل مقابله با استکبار و هم در توجه به حقّانیت ولایت فقیه. حق آن است که در این شرایط سر به سر همدیگر نگذاریم و تا آنجا که ممکن است با هم تفاهم کنیم. بنی اسرائیل این کار را نکردند. شما مواظب خود باشید. خداوند افقی در مقابل ما گشوده است که بسیار روشن است و می دانیم خطر از کجا ما را تهدید می کند و تنها با اتحاد جریان های انقلابی و دلسوزی نسبت به همدیگر می توانیم از آن خطرات عبور کنیم و از سرنوشت بنی اسرائیل عبرت بگیریم.

خداوند در روز قیامت بین آنها داوری می کند نسبت به آن چیزی که اختلاف کردند که جای اختلاف نبود. به نظر می آید ما هم هرچه چوب می خوریم از جایی است که تلاش نمی کنیم همدیگر را بفهمیم. شماهایی که قرآن را قبول دارید و حاکمیت ولیّ فقیه را قبول دارید و عصمت ائمهh را پذیرفته اید، شرایط برای زندگی سالم برایتان فراهم است، پس نباید همدیگر را نفی کنید. در جایی که مؤمن باید آینه ی مؤمن باشد، نباید مؤمن مقابل مؤمن باشد. چرا تلاش نمی کنیم اندیشه ها و فهم های همدیگر را درک کنیم؟ بنده ببینم شما چه فهمی از اوضاع و معارف مربوطه دارید تا من شما را آینه ی خود ببینم. هنوز مذهبی هایمان آن سعه ی صدری که عمل صالح این زمان است را دنبال نمی کنند.

آیه ی ۱۴ متذکر سعه ی صدری است که ما باید نسبت به آن هایی که در اهداف با ما همراهی ندارند، باشیم و به آن ها تعرّض نداشته باشیم، چه رسد به آن هایی که از خودمان هستند. بنی اسرائیل به خودشان گیر دادند، ما مذهبی ها نیاز به آن گشودگی داریم که هرکدام دیگری را دشت گسترده ای بنگرد که حامل اراده ی الهی است. آیه ی بعدی روشن می کند چگونه از طریق اسلام می توانیم از خطری که بنی اسرائیل را گرفتار کرد رهایی یابیم. می فرماید: «ثُمَّ جَعَلْناكَ عَلى شَریعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْها وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ»(18) ای پیامبر! پس از بنی اسرائیل تو را بر طریقه و شریعتی قرار دادیم، پس از همان شریعتی که تو را قرار دادیم پیروی کن و از هوس های آنهایی که چیزی از حقیقت نمی دانند پیروی مکن که اشاره به روش بنی اسرائیل دارد، زیرا حیات دیگری جلوی ما مسلمانان قرار گرفته است.

و السلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته



سوره مبارکه جاثیه- جلسه 10



قرآن و مواجهه با «دیگری»

بسم الله الرّحمن الرّحیم

قُل لِّلَّذِینَ آمَنُوا یَغْفِرُوا لِلَّذِینَ لا یَرْجُون أَیَّامَ اللَّهِ لِیَجْزِیَ قَوْمًا بِما كَانُوا یَكْسِبُونَ ﴿14﴾ مَنْ عَمِلَ صَالِحًا فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ أَسَاء فَعَلَیْهَا ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ ﴿15﴾ وَلَقَدْ آتَیْنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى الْعَالَمِینَ ﴿16﴾ وَآتَیْنَاهُم بَیِّنَاتٍ مِّنَ الْأَمْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمْ الْعِلْمُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ إِنَّ رَبَّكَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا كَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ ﴿17﴾ ثُمَّ جَعَلْنَاكَ عَلَى شَرِیعَةٍ مِّنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْهَا وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاء الَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ ﴿18﴾

بناست به قرآن بر اساس درمان دردهایی که هر زمان بشر به سبب مشکلاتش با آن ها روبه رو است، رجوع شود. لذا لازم است ببینیم مسائل امروز ما چیست و از نظر قرآن چگونه درمان می شود. وقتی این طور با قرآن روبه رو شویم فراتاریخی بودن قرآن و این که قرآن مربوط به همه ی زمان هاست، بهتر روشن می شود. اگر با نگاه قرآنی به اطراف مان نگاه کنیم می بینیم آنچه قرآن می گوید، دقیقاً مربوط به امروز ما است و بدین لحاظ دو نکته را در مقابل ما قرار می دهد. اولاً: مسائل امروزمان را با دقت بیشتری می شناسیم که بسیار مهم است، زیرا یکی از مشکلات ما در این زمانه این است که نمی دانیم مسائل مان چیست. ثانیاً: موجب می شود به راه حل های مسائل مان با نگاه دقیق توحیدی فکر کنیم. همه می دانیم که امروزه ما از بعضی جهات در موضوع اقتصاد و آموزش و فرهنگ، نه تنها مشکل بلکه بحران داریم و تجربه نشان داده باید به راه حل هایی که در دل فرهنگ خودمان است فکر کرد. ما نه می توانیم با عقل سکولارِ غربی زندگی کنیم و نه آنچه فعلاً در آن قرار داریم آن چیزی است که با نور قرآن یافته ایم. باید به ریشه های خود که رعایت دستورات الهی است، در دل معرفت توحیدی فکر کرد تا جان تشنه ی خود را از آن طریق سیراب کنیم و در زندگی جدید سرگردان نباشیم و یا این که نسبت به امور جامعه بی تفاوت بگذریم. زندگی اجتماعی با ریشه های معنوی و اسلامی موجب می شود تا دین داری ما به صورتی زنده و عمیق به ظهور آید.

بحران در هر موضوعی به این معنا است که از هر طرف مشکل را بگیریم، طرف دیگرش از دست می رود. بنده فکر می کنم راه هایی که عده ای برای رفع مشکلات پیشنهاد می کنند و معتقدند ما چاره ای نداریم که به سوی توسعه به روش مدرن رجوع کنیم، بحران را از بین نمی برد زیرا مربوط به تاریخ و فرهنگ ما نیست. از آن طرف هم که بگویند اصلا کاری به دنیا نداشته باشیم و یک فرقه ای باشیم مشغول خودمان، این هم جواب مشکلات ما نخواهد بود. غایت یک ملت را دین تعیین می کند ولی با نظر به آن غایت، باید زندگی دنیایی را مدیریت کرد و عقل و اندیشه خود را در این امر به کار گرفت.

راه حل اصلی آن است که با روی گشاده به قرآن رجوع کنیم ببینیم قرآن چه افقی را در مقابل ما می گشاید و برای زندگی در این دنیا چه نکاتی را متذکر می شود، نه این که آنچه خودمان می گوییم را در دهان قرآن بگذاریم، از آن جهت تفسیر به رأی نهی شده است زیرا به جای این که بگذاریم قرآن خود را برای ما بگشاید، تصورات ذهنی خود را وارد قرآن می کنیم و به جستجوی تصورات ذهنی خود می پردازیم تا آنچه ما می خواهیم را قرآن بگوید، عملاً ما با این کار به جای این که قرآن را بگشاییم، می بندیم. در آیات ۱۲ و ۱۳ این سوره ملاحظه کردید که چگونه خداوند نظامی ساخته تا شما را در آغوش بگیرد، حتی آن کشتی که از طریق آن ملوان بر روی آب حرکت می کند، شخص ملوان آن کار را در نظامی انجام می دهد که خداوند خلق کرده است.

بعد از آن توجه توحیدی به نظام عالم، نظرها را متوجه ی آیه ی 14 نمود که می فرماید:

«قُل لِّلَّذِینَ آمَنُوا یَغْفِرُوا لِلَّذِینَ لا یَرْجُون أَیَّامَ اللَّهِ لِیَجْزِیَ قَوْمًا بِما كَانُوا یَكْسِبُونَ»

ای پیامبر! به آن هایی که ایمان آوردند بگو نسبت به کسانی که امید به «ایّام اللّه» ندارند، چشم پوشی و اغماض داشته باشند، تا بالاخره خداوند جزای هر قومی را مناسب آنچه در طول زندگی یافته اند، بدهد.

عرض شد آنچه آیه ی فوق با ما در میان می گذارد قصّه ی امروز ماست که به نور اسلام افقی در مقابل ما گشوده شده، شامل آنچه به لطف الهی در این دنیا برایمان پیش خواهد آمد و آنچه پس از مرگ برایمان پیش می آید، حال ممکن است عده ای در این رابطه با ما همراهی نکنند و نظرات ما را قبول نداشته باشند. می فرماید مخالفت آن ها را به چیزی نگیرید و نسبت به عدم موافقت آن ها اغماض کنید و مشغول آن ها نباشید، زیرا نظامی در عالم حاکم است که هر قومی مناسب آنچه در آن هستند جزا و پاداش می بینند. عمده آن است که بپذیرید عده ای غیر از شما هستند که فکرشان با آنچه شما فکر می کنید، تفاوت دارد و خداوند با فراز « یَغْفِرُوا لِلَّذِینَ» جای آن ها را مشخص کرده است.

صراحت آیه به خوبی نشان می دهد ما در چه موقعیتی هستیم و چرا باید نسبت به خطاهایی که داشتیم بازخوانی کنیم. تفکر داعشی می گوید هرکس فکرش با ما مغایرت دارد، مهدور الدّم است و خونش هدر رفته است، حال چه آن تفکر در بین اهل سنت باشد و چه در بین ما شیعیان. آیا ما چنین حجتی داریم که بگوییم هرکس مخالف ولایت فقیه است جایی در بین ما ندارد؟

امروز ما در جهانی زندگی می کنیم که بشر خود را وسیع تر از گذشته در جهان حاضر می یابد و انسان های زیادی در این جهان هستند که از جهت عقیده نسبت به ما «دیگری» به حساب می آیند و هستی امروزین ما در گرو فهم «دیگری» است، بدون آن که در آن مواجهه از باورهای اصیل خود عدول کنیم ولی اگر مواجهه ای درست، به آن صورت که آیه ی مذکور می فرماید صورت گیرد درک مان از جهان و از خودمان منطقی تر می شود و جایگاه اسلام و انقلاب اسلامی را بهتر درک می کنیم . به جهان معرفی می نماییم.

در ابتدای حضور اسلام در مکه عده ای بت پرست بر بت پرستی خود اصرار داشتند و اجازه ی هیچ نوع حضوری غیر از بت پرستی را به کسی نمی دادند و در این رابطه بلال ها و سمیه ها را شکنجه می کردند. اسلام با آن ها مخالفت کرد و این را حق مسلمانان دانست که شهر مکه باید شهری توحیدی باشد زیرا بت پرستی طوری موجب فرومایگی انسان می شود که امکان حیات به دیگری نمی دهد.

پس از آن که اسلام با معارف توحیدی وارد تاریخ شد و انسان های آن زمان را نسبت به جایگاه خود آگاه نمود و معلوم شد حرف اسلام برای بشریت چیست، در خطاب به پیامبرf آیه ی مذکور آمد تا به مسلمانان را تذکر داده شود آزادی کسانی را که مثل آنان فکر نمی کنند، به رسمیت بشناسند و با نفی «دیگری»، پایه های تحجّر را محکم نکنند و دقیقاً این قصه ی امروز ما نیز هست.

آری! اگر کلّ جهان یک شهر محدود بود معلوم است که نباید اجازه دهیم چند نفر به بهانه ای بیایند شهر را به هم بریزند ولی وقتی در جهانی زندگی می کنیم به وسعت همه ی انسان ها و هرکس می تواند در آن جهان جایی داشته باشد، مثل آنچه امروزه با فضای مجازی پیش آمده است، در این شرایط با «دیگرانی» که مثل ما فکر نمی کنند چه کار باید کرد؟ آیه ی فوق می فرماید: «یَغْفِرُوا لِلَّذِینَ لا یَرْجُون أَیَّامَ اللَّهِ» شما مشغول این افراد نباشید، راهی که خداوند در مقابل شما گشوده است بزرگ تر از آن است که این افراد و افکارشان، آن را تنگ کند. این که داعشی گری امروزه این اندازه قبیح شد چون روبه روی این آیه ایستاده. امروز جهانِ جوان های ما حتی دبیرستانی های ما هزار برابر وسیع تر از جهان بزرگان صد سال پیش است، حالا در جهانی اینچنین بزرگ، «دیگری» جایش کجاست؟ امروز شما با توحید خود با جهانی روبه روئید که کلّ جهان عالم ماده در مقایسه با عالم ملکوت مانند یک نعل اسب است در بیابان.

می فرماید: شما نسبت تان را با آن هایی که مثل شما امید به «یَومُ اللّه» ندارند، بر اساس همان نگاه توحیدی که دارید تعریف کنید و از قواعد بیکرانه عالم هستی غافل نباشید و به آن فکر کنید: «لِیَجْزِیَ قَوْمًا بِما كَانُوا یَكْسِبُونَ» شرایطی در پیش است که خداوند هر قومی را مطابق آنچه در طول زندگی به دست آورده جزا می دهد. آیا از آخر آیه بر می آید که غیر شما جهنمی است؟ ظاهراً چنین چیزی بر نمی آید. یادتان هست در سوره ی نساء خواندیم که خداوند فرمود بعضی از اهل کتاب جزء راسخون در علم هستند، «الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُم » یعنی کسانی که بنیادهای حقیقت را در این دنیا را می شناسند.[6]

بحث ما این است که امروز ما با حضور توحیدی خود در عالَم، در نسبت با این آیه در جهانی حاضر شده ایم که «دیگری» قابل تحمل است و با توجه به نگاه توحیدی شما، نگاه متفاوت آن ها به عالَم جای نگرانی برای شما نمی گذارد، ولی اگر به همان صورتی که آیه ی مذکور می فرماید عمل کنید، زمینه ی پذیرش سخن شما در بین آن ها به خوبی فراهم می شود.

معنی آیه ی فوق این نیست که اگرآن ها مرتکب خطا یا گناهی شدند، آن را توجیه کنید بلکه بحث در ظرفیتی است که در شما ایجاد شده و می توانید نسبت به نگاه مخالفِ «دیگران» با نگاه شما نگران نباشید و بنای دشمنی با آنها را در میان نیاورید و عرض شد این با لیبرالیته فرق دارد، در لیبرالیته هیچ حقی در میان نیست و هر کس بنا به میل خود می تواند عمل کند و هیچ کس حق ندارد کار او را باطل بداند. در حالی که آیه ی مذکور به ما توصیه می کند شمایی که با تقیّد به توحید و شریعت الهی نظر به اصالت ها دارید! در نسبت با «دیگرانی» که در این میدان نیستند چگونه برخورد کنید، نه آن که نگاه آن هایی را هم که جدای از نگاه شما است، اصیل بدانید. از آیه ی مذکور چنین چیزی بر نمی آید.

در آیه ی ۱۴ سوره ی جاثیه ملاحظه خواهید کرد خداوند بنا دارد تاریخی برای ما بسازد تا آینده ی ما آینده ای باشد که بتوانیم با سایر ملل زندگی کنیم. یک زمانی مسلمانان فکر می کردند دنیا همین اندازه است که خودشان در آن هستند ولی وقتی رفتند بقیه دنیا را دیدند بعضی از آن ها به شدت به هم ریختند زیرا باور نداشتند عده ای غیر از آن ها هم در این دنیا هستند که مثل آن ها فکر نمی کنند، ولی در حالِ زندگی هستند.

انقلاب اسلامی ایران به عنوان امّ القرایِ تمدن نوین اسلامی در آینده، با ملت های متفاوتی روبه رو است و ما در این رابطه باید پیشاپیش نسبت مان را با آن ها روشن کنیم. همسایه های ما آن نوع برداشتی را که ما از زندگی داریم، ندارند، حتی مراجع ما از دین برداشت های متفاوتی دارند، ولی چون می دانند حقیقت، وسیع تر از آن است که در دست یکی باشد و دست دیگری از آن خالی باشد، به برداشت های همدیگر احترام می گذارند. آیت اللّه جوادی آملی وقتی از سایر مراجع ذکری به میان می آورند می فرمایند: «کَثَّرَهُمُ اللّه» یعنی خدا آن ها را زیاد کند. با اینکه ممکن است بعضی از نظرات آن ها را قبول نداشته باشند، ولی می دانند هر کدام وجهی از حقیقت را می توانند نشان دهند.

یک بحث آن است که حقیقت پیش هیچ کدام از ما به طور کامل نیست، اما قرآن حقیقت است و هر کدام از مسلمانان که در قرآن تدبر کنند در حدّ خود از آن بهره می برند و برداشت شما از قرآن را نیز به عنوان وجهی از حقیقت مدّ نظر دارند که در جای خود نکته ی ارزشمندی است، ولی آیه ی مذکور بحث دیگری دارد و آن مربوط به کسانی است که به قرآن و نگاه قرآنی نسبت به آینده ی بشر اعتنایی ندارند. سخن بر سر اغماضی است که باید نسبت به این افراد داشت.

بعد از تذکر به امر فوق در آیه ی ۱۵ می فرماید: «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ أَسَاء فَعَلَیْهَا ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ.»

هر کس در دستگاه دینداری و مطابق نگاه توحیدی که متذکر آن شده، عمل صالحی انجام دهد از آن بهره می گیرد و هر کس بدی پیشه کند زیان آن کار به خود او برمی گردد، سپس به سوی پروردگارتان بازگردانده می شوید.

آن چیزی را که عمل صالح است خداوند برای مؤمنین مشخص کرده و در مقابل آن، عمل غیر صالح و بدی ها را نیز روشن نموده است، حال ما را متوجه جایگاه آن اعمال می کند که چگونه عمل غیر صالح، عملی می شود بر علیه انجام دهنده ی آن عمل و آن فرد با همان شخصیتی که بر ضد خود شوریده است در پیشگاه الهی قرار می گیرد، برعکس آن کسی که در دین و ایمانِ خود به اعمال صالح اقدام می کند و متوجه راهی می شود که خداوند از طریق پیامبرش در مقابل بشریت قرار داده است.

عمل صالح چیزی نیست که مثلا سازمان ملل تعیین کند، عمل صالح در بستر توحیدی که شریعت الهی متذکر آن می شود از طریق همان دین تعیین می شود. در این رابطه با توجه به آیه قبلی که گفت عده ای مثل شما فکر نمی کنند و تکلیف ما را نسبت به آنها روشن کرد، فکر نمی کنید می خواهد موضع گیری ما نسبت به آنها را به عنوان عمل صالحی که برای ما بهره هایی دارد، بیان کند؟ و عدول از آن را به عنوان عمل ناپسند و عملی غیر صالح به حساب آورد، هر چند آن عمل ظاهری مقدس مآبانه داشته باشد؟ و باید حساب خود را آنگاه که در محضر پروردگار قرار می گیریم بکنیم؟ ملاحظه کنید، بعد از آیه ی ۱۴ و آن تذکری که داد، در این آیه چه دغدغه ی زیبایی را برای انسان ایجاد می کند! چگونه بحث ارتباط با دیگران را به حضور ما در ابدیت مان در محضر حضرت ربّ العالمین برد.

اگر آیه ی ۱۵ را با آیه ی ۱۴ ارتباط دهیم می توان به این نکته فکر کرد، آن هایی که اهل ایمان هستند باید فکر کنند به عمل صالحی که دین خدا در مقابل شان قرار داده، حال آن کس که به آن عمل کرد، به نفع خود کار کرده و با نظر به «دیگری» از خود بیگانه نمی شود و آن کس که به آن عمل صالح به هر دلیلی، مثل تنگ نظری و خودخواهی، عمل نکرد، به ضرر خود کار کرده و برخود شوریده است.

اگر از خود بپرسیم کجاست آن جایی که ما باید ایمان خود را ارزیابی کنیم؟ با نظر به آیه ی فوق می توان گفت همین ارتباط ما و سعه ی صدری است با آن هایی که مثل ما فکر نمی کنند. بله اگر عده ای خواستند پشت مرزهای ما بیایند و خواستند هویت دینی ما را تهدید کنند، که خوشا به حال بنده و شما که بتوانیم به دریای دشمن بزنیم و در راه دفاع از اسلام و مقابله با کفر، شهید هم بشویم و این بهترین نحوه ی زندگی است. آیه ی ۱۴ در موضوع مقابله با استکبار طرح موضوع نمی فرماید، بلکه بحث در گفتمان داخلی است و نحوه ی سلوکی که باید در بین خود داشته باشیم، اعم از آن هایی که به آینده ی اسلام و انقلاب امید داشته باشند یا نداشته باشند، ولی مزدور دشمن هم نیستند.

آیه ی ۱۴ گفتمان داخلی مسلمانان را مشخص می کند و باید مواظب باشیم بحث مغشوش نشود، می خواهد ما به کسانی فکر کنیم که اعتقادی به آنچه از نظر ما مقدس است، ندارند و دل به آن نسپرده اند. در دل این بحث می فرماید: «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ أَسَاء فَعَلَیْهَا ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ» به این معنا که در نظرمان باشد باید هر آنچه انجام می دهیم، آن را در نسبت با پروردگارمان که در محضرش حاضر می شویم تعریف کنیم، با نظر به چنین شرایطی بفرمایید چگونه باید دینداری کرد؟ ما نسبت به کسانی که نگاه شان مثل ما نیست یقه نمی گیریم و با نظر به منطق آیه ی ۱4، آن را عمل صالح می دانیم.

انسان وقتی در ماورای خود، خود را نگاه دارد، همسنگ آدم های اکنون زده نمی شود. بعضی ها انقلاب اسلامی را قبول ندارند ولی مزدور دشمن هم نیستند، پیشنهاد بنده برای خودم و شما این است که ما در هویت اعتقاد به انقلاب اسلامی و ولایتِ نایب امام، در نوعی صفا و شرافت قرار گیریم که طرف مقابل متوجه شود در جایگاهی بس متعالی به سر می بریم زیرا:

مر سفیهان را رُباید هر هوا زآن که نَبْوَدشان گرانی قوا

این همان حضور در تاریخی است که اسلام و انقلاب اسلامی برای ما مقدّر کرده و صبری است که در مقابل تحریم های دشمن پیشه می کنیم، زیرا می دانیم برای رسیدن به آینده ی متعالی باید هزینه داد و اگر تلاش شود این آیات با توجهات قلبی تصدیق شود، جای خود را در این دنیای پر غوغا، ذیل ولایت حضرت حق و شریعت الهی و انقلاب اسلامی تعیین خواهید کرد.

در وظیفه ی اجتماعی- سیاسی خود باید به طرف مقابل که حاضر نیست در تاریخی که ما در آن قرار داریم حاضر شود فهماند که در جایگاه خوبی قرار ندارند و با نشان دادن آرامشی که در خود نهادینه کرده اید، آن ها حتماً از خود خواهند پرسید این اغماض را این ها از کجا آورده اند و آن ها نمی توانند این نحوه عمل شما را که نوعی فرهیختگی است، نادیده بگیرند. لذا حاج قاسم سلیمانی نه تنها در دورترین روستاهای ایران دیده می شود، بلکه در ونزئلا هم نظر به نحوه ی حضور او دارند و به مکتبی که چنین انسانی را تربیت کرده است.

با توجه به آیات فوق و تعاملی که باید با خود و با دیگران داشته باشیم، خداوند تاریخ بنی اسرائیل را در مقابل ما قرار می دهد که چه باید می­کردند و انجام ندادند و با وجود قرارگرفتن در بهترین شرایط به مشکلات فراوانی گرفتار شدند. می فرماید:

«وَلَقَدْ آتَیْنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى الْعَالَمِینَ»

«کتاب» یعنی راه و رسم، «حکم» یعنی مدیریت و حکومتِ انبیای زیادی که پشت سر هم در بنی اسرائیل مبعوث شدند. می فرماید: ما به بنی اسرائیل «کتاب» و «حکومت» و «نبوت» عطا کردیم، و به آن ها رزق های پاکیزه دادیم و بر جهانیان برتری بخشیدیم. از نظر جهانی شخصیت های پذیرفته ای شدند و جهان نمی توانست آن ها را نادیده بگیرد. در آیه ی بعد در ادامه ی همین موضوع می فرماید:

«وَآتَیْنَاهُم بَیِّنَاتٍ مِّنَ الْأَمْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمْ الْعِلْمُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ إِنَّ رَبَّكَ یَقْضی بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فیما كانُوا فیهِ یَخْتَلِفُونَ»(17)

و به آن ها دلایل روشنی در امر دین عطا کردیم تا بتوانند هر شکی را از چهره حق بزدایند. پس بعد از آن که آگاهی نسبت به حقایق پیدا کردند، به اختلاف در بین خود دامن زدند، در حالی که آن اختلاف از سر جهل به دستورات دین و جهل به حقیقت نبود، بلکه از سر عداوت و حسادتی بود که نسبت به هم داشتند. مسلّم پروردگار تو روز قیامت در باب آنچه بر آن اختلاف کردند داوری خواهد کرد.

ملاحظه کنید که جنگِ بین جاهل و عالم نبود، جنگ بین مومنانِ بنی اسرائیل بود، چون نخواستند أنانیّت و خودخواهی خود را در مقابل دستورات الهی زیر پا بگذارند. هم با سواد بودند، هم وضع اقتصادی شان خوب بود و هم چشم جهان به آن ها بود و می توانستند به رسالت جهانی خود فکر کنند. ولی کارشان به جایی کشید که ملاحظه می کنید هنوز هم آب خوش از گلوی شان پایین نرفته است. بحث بی آیندگیِ اسرائیل چیزی نیست که فقط ما بگوئیم استراتژیست های خودشان، نگران آینده شان هستند.

ما هم از نظر موقعیت شبیه بنی اسرائیل هستیم و متأسفانه از اسلام آن طور که شایسته است استفاده نکرده ایم و همان امکاناتی را که خداوند به بنی اسرائیل داده به ما هم داده است. باید از خود بپرسیم چه شده است که با این اسلام و با این قرآن و با این اولیای الهی، هنوز به آنچه جامعه اسلامی باید برسد نرسیده ایم؟ بنی اسرائیل همه­ی آنچه را باید بدانند می دانستند ولی اختلاف کردند. خداوند به آن ها علم داد تا راه را ادامه دهند، ولی به جان هم افتادند زیرا «بَغْیًا بَیْنَهُمْ» چون دشمنی نسبت به همدیگر را از بین نبرده بودند، همدیگر را تحمل نمی کردند و هرکدام در برداشت خود اصرار داشتند.

آنچه را باید بدانند می دانستند و از نظر نیازهای زندگی هم تأمین بودند، خداوند می فرماید: «وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ» و ملتی منزوی هم نبودند که در محدوده ی نگاه تنگ فرقه ای اسیر باشند. پس مشکل کجا بود؟ می فرماید: «بَغْیًا بَیْنَهُمْ» به جهت روحیه مخالفت با همدیگر به جای تفاهم با هم. اگر ما هم بخواهیم بدانیم چه خطری تهدیدمان می کند ببینید آن هایی که از دستورات دینی آگاهی دارند نسبت به همدیگر خصومت می ورزند و یا با هم تفاهم دارند؟

فرمود خداوند نسبت به کار آن هایی که عالمانه و با آگاهی نسبت به آنچه حق است، با همدیگر مخالفت کردند، بی تفاوت نمی گذرد، بلکه «إِنَّ رَبَّكَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا كَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ» پروردگار تو نسبت به آنچه اختلاف کرده اند در قیامت داوری می کند.

اگر دین خدا با وسعتی که حضور خداوند دارد به بشریت عرضه شود، انسانها را گشوده می کند تا حقیقت را بیابند و آن را در حرکات و سکناتِ خود به ظهور آورند. زیرا انسان با عبودیت خود به خداوند و به بی کرانگی او متصل می شود و حقیقت با گستردگی خاصی که دارد در مقابل انسان ظهور می کند، تا خداوند حقیقت را با وجوه مختلفی که دارد در حرکات و گفتار انسان ها بیابد. آری:

دیده آن باشد که باشد شه شناس تا شناسد شاه را در هر لباس

اگر کار ما به آنجا کشید که هر کدام فکر کردیم ما درست می گوییم و طرف مقابل ما در عین حضور ایمانی، بی خود می گوید، بدانیم نظری به حقیقت نداریم. دین برای آن است که هر مؤمنی آینه ای شود برای مؤمنی دیگر. ما هر کدام، «دیگری» هستیم و هر کدام آینه­ای برای «دیگری» می باشیم. باید متوجه باشیم در راهی که دین خدا در مقابل ما می گشاید نگاه مان نگاهی وسیع نسبت به همدیگر باشد. مگر خود شما وقتی مرتکب گناهی می شوید پای آن گناه می ایستید که گمان می کنید اگر کسی گناهی مرتکب شد پای آن می ایستد و توبه نمی کند؟ در فضای ایمانی، وقتی همدیگر را می بینیم به حکم: «المُؤمِنُ مِرآةُ المُؤمِن» هر کدام آینه ی دیگری خواهد شد تا وجهی از وجوه خود را در آن تماشا کند. می گوید در نظر به همدیگر محبت به یکدیگر را به ظهور آورید، زیرا تا محبت ظهور نکند اسلام جای خود را در قلب ها باز نمی کند. فرمودند: «المُؤمِنُ اَخُ المُؤمِن» مؤمن برادر مؤمن است[7] و یا در قرآن داریم: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَة»(حجرات/10) خداوند به پیامبر خود تذکر می دهد چرا آن حضرت این اندازه غم انسان های منحرف را می خورند و به فکر نجات آن ها می باشند در حالی که آن ها به رسول خداf بی توجّهی می کردند. به رسولش فرمود: «لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ»(شعرا/3) نزدیک است خود را تلف کنی از این که ایمان نمی آورند. و اتفاقاً این روحیه ی دلسوزی است که پیامبر را، پیامبر کرده است.

به همین جهت در ادامه یعنی در آیه ی 18 می فرماید: بعد از بنی اسرائیل برای تو شریعتی قرار دادیم که همه ی امور الهی در آن شریعت هست. اگر مردم دنبال آن دین را بگیرند، از چیز خوبی پیروی کرده اند. فرمود:

«ثُمَّ جَعَلْنَاكَ عَلَى شَرِیعَةٍ مِّنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْهَا وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاء الَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ»﴿18﴾

پیامبر خداf یک دغدغه داشتند که با بقیه ی نظرها چه برخوردی داشته باشند؟ می فرماید: به بقیه ی نظر ها باید احترام گذاشت، ولی «وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاء الَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ» هوس آن هایی را که جاهلانه سخن می گویند و پیشنهادهای جاهلانه می دهند نباید دنبال کنی.

آن جاهلان و پیروی از آن ها تو را از حق و حقیقت بی نیاز نمی کند و آن طور نیست که به کمک تو بیایند. ظالمین پشت همدیگر را دارند و خدا پشت متقین را.

آیه ی فوق می فرماید برای تو شریعت آوردیم و تو را در آن شریعت قرار دادیم. این شریعت، شریعتی است که می تواند جواب نیازهای شما را بدهد اما در عین آن که آن چنان وسعت تان می دهد که سایر اندیشه ها را هم می شنوید، بنا نیست سخن هوس زده ها را هم که به اسم دانشمند خود را جا زده اند، بشنوید. در ادامه می فرماید:

«إِنَّهُمْ لَن یُغْنُوا عَنكَ مِنَ اللَّهِ شَیئًا وإِنَّ الظَّالِمِینَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ وَاللَّهُ وَلِیُّ الْمُتَّقِینَ»﴿19﴾

این ها شما را نسبت به آنچه خدا برای شما آورده بی نیاز نمی کند، آن ها ظالم­اند و ظالمین دوست و یاور یکدیگرند و خداوند یاور متقین. مواظب باشید به اسم دین داری و گشودگی نسبت به دیگران، در دام هوس های دیگران گرفتار نشوید.

با هزاران سایت فارسی که پشت در پشت هم دارند، می خواهند شما را گرفتار هوس خود کنند و برای شما تصمیم سازی نمایند و شما اگر تقوا پیشه کنید، اگر با سعه ی اسلامی در جهان حاضر باشید؛ «وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُتَّقینَ» خداوند یار اهل تقوا است و آن ها هیچ کاری بر ضد شما نمی تواند انجام دهند.

در آیه ی 14 فرمود در مقابل آن هایی که به «أَیَّامَ اللَّه» امید ندارند، اغماض کنید و در آیه ی 16 و 17 ضعف بنی اسرائیل را پیش کشید که حتی در بین خود و داشتن یک دین دشمنی راه انداختند، و در آیه ی 18 متذکر اسلام شد که مسلمانان از یک طرف دستورات آیه ی 14 را رعایت کنند و از طرف دیگر مواظب باشند به رسم دینداری به جان یکدیگر نیفتند و این آن بصیرتی است که آیه ی 19 متذکر آن خواهد شد.

و السلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته




[6] - آیه ی ۱۶۲ سوره ی نساء می فرماید: «لَكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَالْمُقِيمِينَ الصَّلَاةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآَخِرِ».
[7] - بحارالانوار، ج 64، ص 73

سوره ی جاثیه – جلسه ی 11



عامل اختلاف بین عالمان در دین

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

«وَلَقَدْ آتَیْنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى الْعَالَمِینَ»﴿16﴾ «وَآتَیْنَاهُم بَیِّنَاتٍ مِّنَ الْأَمْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمْ الْعِلْمُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ إِنَّ رَبَّكَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا كَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ»﴿17﴾ «ثُمَّ جَعَلْنَاكَ عَلَى شَرِیعَةٍ مِّنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْهَا وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاء الَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ»﴿18﴾ «إِنَّهُمْ لَنْ یُغْنُوا عَنْكَ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً وَ إِنَّ الظَّالِمینَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُتَّقینَ»﴿19﴾ «هذا بَصائِرُ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ»﴿20﴾

زبان قرآن، از آن جهت که زبان آشکارکردن «حقیقت» و «وجود» است و جایگاه عالَم را منعکس می کند، به ما امکان برقرارکردن رابطه با عالَم و آدم را می دهد، مشروط بر آن که با همان روحیه ی آهنگین و لطیفانه در زبان قرآن سُکنی گزینیم و جان ما در مقابل سخن خدا گشوده و مفتوح باشد.

زبان قرآن، زبانِ به ظهورآوردنِ عالَمی است که ما را فرا گرفته و با آن زبان می توان در همه ی عالم حاضر شد، بدون احساسِ دوگانگی بین خود و عالَم و البته درست به همان اندازه که آن زبان، آشکار می کند، رازگونه و ناآشکار است. تابلویی است که حقیقت در آن آشکار می شود، در حالی که حقیقت هیچ وقت آشکار نیست. از سنن عالم سخن می گوید، سنت هایی که ظاهری دارند و باطنی و به کمک آن زبان می توان نحوه ی زندگی کردنِ اصیل را که زندگی کردن در سنن الهی است، به دست آورد.

عنایت داشتید که مشکل بنی اسرائیل با آن همه امکانات، مثل کتاب و نبوت و زندگی نسبتاً خوبِ دنیایی و معارف ارزشمند و دلایل روشن در هر امری و بعد از آن همه آگاهی که برای یک جامعه ی نمونه در دست داشتند، مشکل شان اختلافی بود که به جهت دشمنی و حسد در بین خود دنبال کردند. این نشان می دهد کتاب خدا و شرایط خوب اجتماعی و طبیعی تنها نمی تواند برای جامعه مفید باشد وقتی شایستگی لازم جهت بهره مندی از آن امکانات را در خود نشان ندهند و از آن نوع گشودگی و وسعت نظری که باید داشته باشند غفلت کنند.

خداوند از موضع عدم رضایت از روحیه ی بنی اسرائیل می فرماید:

«وَآتَیْنَاهُم بَیِّنَاتٍ مِّنَ الْأَمْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمْ الْعِلْمُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ إِنَّ رَبَّكَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا كَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ» ﴿17﴾

به بنی اسرائیل در رابطه با هر امری دلایل روشن عطا کردیم، پس آن ها اختلاف نکردند مگر بعد از آن که علم به سوی آنها آمد، اختلافی از سر حسادت و دشمنی. مسلّماً پروردگار تو در قیامت به جهت آنچه در آن اختلاف کردند، بین­شان داوری می کند.

بنی اسرائیل از حق و باطل آگاه بودند و راه را از بیراهه می شناختند. مشکل آن ها به جهت نداشتن دین و شریعت الهی و وجود مشکلات معیشتی نبود، مشکل شان به جهت عدم تحمل یکدیگر بود و این رذیله آن چنان خطرناک است که آن همه برکات را بی­اثر می کند و یهود را به جامعه ای تبدیل کرد که در هیچ تاریخی در آرامش به سر نبردند.

آنچه بنی اسرائیل را از حیات اصیل محروم کرد عدم گشودگی نسبت به همدیگر بود، در حالی که دین خدا حامل حقیقت است و انسان ها به صورت های مختلف می توانند در حرکات و سکناتِ دینداران واقعی با حقیقت روبه رو شوند. وقتی دین حامل بیّنات است و آن هم در همه امور، جایی برای حسد و دشمنی نمی ماند زیرا چنین دینی جهانی را در برابر آدمی می گشاید که هرکس احساس می کند در همه آن جهان حاضر است و هیچ کس جای دیگری را نمی گیرد و هرکس در آن جهان می تواند در صدد درک بیشتری از حقیقت باشد.

چه شد که بنی اسرائیل نتوانستند از وسعت دین خدا استفاده کنند؟ آری! وقتی بنده برداشت خود را از دین اصل بگیرم و در فهم خود متوقف شوم و شما هم برداشت خود را به همین گونه دنبال کنید، معلوم است که هرکدام در جزیره ی افکار خود زندگی خواهیم کرد که در آن جای «دیگری» نیست و نمی توانیم همدیگر را تحمل کنیم. ولی اگر اولاً: در دینداری نگاهمان به سوی حقیقت باشد و نه به مفاهیمی که در ذهن داریم. ثانیاً: بنده بگویم تنها این اندازه از حقیقت را فهمیدم و شما نیز بفرمائید این قدر از حقیقت را فهمیدید، اختلاف پیش نمی آید و هر کدام آینه ظهور حقیقت برای دیگری می شویم.

دین خداوند آنقدر وسیع است که هیچ وقت به تمامه در اختیار کسی قرار نمی گیرد. علامه ی طباطبایی وقتی در تفسیر المیزان بحثی از قرآن را به میان می آورند بعضاً در آخر می فرمایند: «اللّه اعلم» خدا است که دانای حقیقی است، من همین قدر فهمیدم. عالِم واقعی می فهمد که دین و حقیقت وسیع تر از آن است که به طور کامل در اختیارش باشد. اگر اختلاف بین کفر و دین باشد به جهت آن است کفر چیزی در دست ندارد تا آینه ظهور حقیقت باشد.

مرجع تقلیدی زحمت کشیده و تلاش کرده و به نتیجه ای رسیده و آن را اظهار کرده است و می داند مرجع دیگر این برداشت را از آن متون ندارد، ولی چون متوجه ی وسعت حقیقت است، هرگز نمی گوید آن دیگری نمی فهمد، بلکه برعکس در عین احترام به مرجع دیگر، می گوید من این قدر فهمیدم. چون متوجه هستند دین بزرگ تر از آن است که به طور کامل در اختیار یک نفر قرار بگیرد و بقیه از آن بی بهره باشند. آری! ما باید بین کفر و دین تفاوت بگذاریم ولی این که برداشت یکی از دین با برداشت شما از دین متفاوت است، این به جهت ظرفیت دین است و تفاوت می کند با اختلافی که بین عالم و جاهل و یا دو جاهل هست. در محضر آیت الله میرزا محمد کاظم یزدی، آن مرجع بزرگوار نجف، برای مسئله­ای جمعی از علماء هر کدام نظری می دادند و ایشان ظاهراً فرموده باشند، من چیزی متوجه نشدم. آن نوجوانی هم که چایی تعارف می کرد، گفت من هم چیزی متوجه نشدم! غافل از این که تفاوت متوجه نشدن آیت اللّه میر محمد کاظم یزدی با متوجه نشدن آن پسرک، از زمین تا آسمان است. آن عالم بزگوار به جهت سعه­ای که از دین در مقابلش هست به دنبال ظهور بیشتر حقیقت و یا به تفصیل در آمدن بیشتر آن است. مراجع ما در چنین بستری قرائت های مختلف دارند، مثلاً یکی از یک روایت معنای مستحب می فهمد و دیگری از همان روایت معنی واجب، بدون آن که یکی از آن ها فهم دیگری را نفی کند. البته این به عنوان مثال عرض شد.

مشکلی که آیه ی مذکور می فرماید اختلاف به جهت تفاوت جلوات حقیقت نبود بلکه به جهت عدم تحمّل یکدیگر بود وگرنه دین خدا بواطن مختلف دارد که در عرض همدیگر نیستند و هرکدام هم در ساحت خود گزارشی از حقیقت دین را به میان می آورند. در خبر آمده است که در اولین روز ماه مبارک رمضان فضلای نجف خدمت آیت الله شبّر رفتند که تفسیر قرآن بفرمایند، ایشان جلسه ی اول آیه ای را تفسیر می کنند، جلسه ی دوم همان آیه را با وجه دیگر تفسیر می کنند، و جلسه ی سوم با وجهی دیگر، ۳۰ شبِ ماه مبارک رمضان یک آیه را با وجوه مختلف تفسیر می کنند و باز می فرمایند هنوز تفسیر آن آیه تمام نشده است. قرآن یقیناً چنین ظرفیتی دارد ولی اگر کسی برداشت خود از آیات و سوره های قرآن را مطلق کرد مسلماً هیچ بهره ای از قرآن نبرده است.

ظرفیت دین آن قدر هست که بشود در آفاق مختلف از آن بهره گرفت و به صورت های مختلف در جهان حاضر شد و در همین رابطه در روایت داریم که قرآن 70 بطن دارد و هر بطنی از آن هم 70 بطن دارد، حاکی از آن که هرکس می تواند در ساحات مختلف با قران روبه رو شود. آری قرآن ملکوت دارد و انسان­ها در سیر باطنی خود با چهره­های ملکوتی آن می توانند مرتبط شوند و به اندازه ی آمادگی خود از آن بهره بگیرند. البته باطن قرآن از سنخ معانی نیست، بلکه از سنخ حقایق است. در روایت داریم: «ان للقرآن ظهراً و بطناً و لبطنه بطناً الی سبعه بطن» و در روایتی دیگر «الی سبعین بطناً» هست. یعنی برای قرآن ظاهری و باطنی است و برای باطن آن نیز باطنی هست تا هفت یا هفتاد بطن(تفسیر صافی، ج 1، ص 28) و یا حضرت علی(ع) می فرماید: «إِنَّ الْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِیقٌ»(نهج البلاغه، خطبه 18) قرآن ظاهرش زیبا و باطنش عمیق و ناپیدا است.

یک نمونه از رجوع به قرآن با تفاوت ساحاتی که داریم آیه «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزیدَنَّكُمْ»(ابراهیم/7) می باشد که می فرماید اگر شکر کنید زیاد می شوید. یک نگاه آن است که می فرماید: اگر شکر نعمت کنید نعمت هایتان زیاد می شود، اما با دقت بیشتر می فهمید که آیه می فرماید: «لَأَزیدَنَّكُمْ» خودتان زیاد می شوید. ملاصدرا می فرماید یعنی شدت وجودی پیدا می کنید. قرآن از عالم بالا نازل شده است، لذا باطن ها دارد که آن ها مراتب غیبی قرآن است که در توصیف آن فرمود: «إِنَّهُ لَقُرْآَنٌ كَرِیمٌ * فِی كِتَابٍ مَكْنُونٍ»(واقعه/77و78) پس باید خبری در مرتبه ی بالای قرآن باشد، آن مرتبه را مطهّرون درک می کنند و می توانند با آن مرتبه تماس و انس بگیرند و لذا فرمود: «لا یَمَسُّهُ إِلاّ الْمُطَهَّرُونَ»(واقعه/79) آن مرتبه ی متعالی و مکنون را تنها مطهّرون می توانند دریافت کنند. هر اندازه ما به طهارت روحیِ بیشتری نایل شویم با وجه باطنی قرآن بهتر مرتبط می شویم و آن هایی که مطلق طهارتند یعنی اهل البیتh، به بالاترین مرتبه از قرآن دست می یابند.

مشکل علمای یهود که در آیه ی ۱۷ به آن اشاره می کند این است که علم داشتند و می دانستند حق و باطل چیست اما چون آنچه از وَحی الهی برداشت کرده بودند را با سعه ی شخصیت خودشان تجربه نمی کردند، فقط با فهم خودشان با معانیِ کتاب خدا آشنا بودند و این به خودی خود برای انسان غرور می آورد و در نتیجه برداشت بقیه را از دین نفی می کنند. کاری که منجر به افکار داعشی­گری می شود که با یک برداشت سطحی از دین هرکس که غیر از آن برداشت را داشته باشد، کافر محسوب می شود و به همین جهت با وهّابی ها نمی شود بحث کرد. به یکی از روحانیون ما گفته بود هر برداشتی غیر از این که ما گفته ایم بکنی باید بروی زندان، در حالی که اهل البیتh طوری ما را تربیت کرده­اند که علمای ما ده­ها برداشت از یک آیه دارند و هر کدام از آن برداشت­ها را به جای خود قرار می دهند و به برداشت بقیه نیز احترام می گذارند. امام معصوم هرگز نفرمود غیر از این برداشت که مطرح کردم برداشت دیگری از این آیه و این سوره نیست. ائمهh بر اساس سؤال مخاطب پاسخی می دادند و اگر مخاطب آماده تر بود با پاسخی عمیق تر روبه رو می شد.

بعضی از ماها متأسفانه روحیه یهودی­گری داریم زیرا به جای اینکه برداشت خودمان از دین و قرآن را در سعه­ای که قرآن اجازه می دهد ببینیم، همان برداشت را می گیریم و بقیه برداشت ها را رد می کنیم. این چیز بدی است زیرا باید امکان تفکر نسبت به آنچه بقیه با تدبّر خود در دین یافته اند را در خود شکل دهیم. شخصی به نام مسروق می گوید: روز عرفه نزد امام حسین(ع) رسیدم درحالی که سر سفره نشسته بودند و کاسه های سویق جلوی رویشان بود و قرآن بر روی دامن شان و منتظر بودند تا افطار کنند. در مورد مسئله ای از ایشان سؤال کردم و ایشان جواب دادند. از پیش ایشان رفتم و نزد امام حسن(ع) رسیدم، درحالی که مردم به سفره هایی که بر روی آن غذاهای مهیّا و آماده گذاشته شده بود وارد می شدند و از آن غذا می خوردند و با خود می بردند [من که این اختلاف حال بین دو برادر را دیدم] حالم تغییر کرد و امام حسن(ع) مرا دیدند و فرمود: «ای مسروق! چرا نمی خوری»؟ گفتم: ای سرور من! روزه هستم، آیا می توانم چیزی را یادآوری کنم؟ فرمود: «آنچه برایت اتّفاق افتاده را بگو». گفتم: «پناه می برم به خداوند که شما دو برادر با هم فرق داشته باشید. من نزد امام حسین(ع) رفته بودم و دیدم که منتظر وقت افطار نشسته اند، امّا نزد شما آمدم و شما را در این اوضاع و احوال دیدم». امام حسن(ع) مرا در آغوش گرفت و فرمودند: ای ابن اشرس! مگر نمی دانی که خداوند ما را برای تدبیر امور امّت تشویق فرموده است؟ و اگر هر دوی ما بر یک حال باشیم، توسعه و آزادی عمل از شما گرفته می شود. من افطار می کنم تا حجّتی برای افطارکنندگان شما باشم و برادرم روزه است تا حجّتی برای روزه داران شما باشد. اهل حقیقت کسانی هستند که مردم را به سمت منادیان واقعی دعوت کنند و آن ها فرستادگان و امامانی هستند که همه در یک حال مشترک هستند به نحوی که شما از آن ها می خواهید. .(مستدرک الوسایل، ج۷، ص۵۲۷)

حال ملاحظه کنید اسلامی که اولیاء معصوم در مقابل ما می گشایند، چه وسعتی دارد و چگونه هرکس با احوالات مختلف می تواند در رجوع به آن اسلام، خود را ذیل امام معصوم بیابد و احساس دینداری بکند، در عین آن که می بیند راهِ او با راه برادرِ ایمانی اش از جهاتی متفاوت است. و این است معنای اسلام و سعه ی دینی.

در رابطه با تنگ نظری که بنی اسرائیل نسبت به خود اِعمال کردند خداوند می فرماید:

«إِنَّ رَبَّكَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا كَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ»﴿17﴾

خداوند نسبت به آن اختلاف بی­تفاوت نمی گذرد و خداوند در روز قیامت نسبت به این اختلاف حکم می کند، به این معنا که چرا نتوانستند به کمک آن بیّنات به سعه ی صدر لازم برسند و گرفتار انجماد و تحجر دینی شدند؟

بالأخره برداشت خودمان از آیه و یا روایتی برای خودمان زندگی ساز و ارزشمند است، چرا برداشت بقیه را به جهت ارزشی که برای برداشت خود داریم، نفی می کنیم و به جای وسعتی که باید در این راه پیدا کنیم، گرفتارماندن در تنگنای فهم خود می شویم؟ در حالی که اگر فهمِ همدیگر از دین را نه تنها تحمل می کردند، بلکه آن فهم ها را راه های متفاوتی برای رسیدن به خدا می یافتند، مفتخر به آن چیزی می شدند که خداوند برایشان اراده کرده بود و در آخر آیه ی ۱۶ فرمود: «وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى الْعَالَمِینَ» و ما آن ها را نسبت به مردم جهانِ آن زمان، برتری بخشیدیم.

عظمت کار این جا است که خداوند اراده کرده بود از بنی اسرائیل امت نمونه برای جهانیان بسازد و آنها را در فهم حقیقت در حدّ اعلا بالا ببرد ولی امان از انجماد. اگر نسبت به هم گشوده بودند برای بقیه ی فهم ها در حد فهم خود جایگاه قائل می شدند به همان معنایی که در روایت داریم: «الْعِلم نُورٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَن یَشاء»[8] علم نوری است که خداوند در قلب هرکسی قرار می دهد. و وقتی علم نور شد انسانِ عالم توانایی درک آنچه واقعیت دارد را با آن نور پیدا می کند و در قالب های خود ساخته اش نمی ماند. حال با توجه به ضعفی که برای بنی اسرائیل پیش آمد که نتوانستند از هدایت الهی و آن همه الطافی که به آن ها شد، بهره بگیرند، خداوند در خطاب به رسول خداf می فرماید:

«ثُمَّ جَعَلْنَاكَ عَلَى شَرِیعَةٍ مِّنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْهَا وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاء الَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ»﴿18﴾

ای پیامبر! تو را بر شریعت و طریقه خاصی از امر دین الهی قرار دادیم، پس از آن دین پیروی کن و از هوس­های آن هایی که انسان های جاهل و ناآگاه هستند، پیروی مکن.

تو را بر شریعتی قرار دادیم که هر امری که حقیقت باشد، در آن هست و تو را در سلوک الی اللّه که همان طریق توحید است، قرار می دهد و از آن هایی که از پیش خود دین سازی می کنند و حرف های من درآوردی می زنند، پیروی نکن. شریعت الهی سعه و وسعت آن را دارد که هر چیزی را بخواهید در آن پیدا کنید، پس در هر موضوعی باید با حضور در بستر شریعت الهی ورود کنید. و این نکته ی بسیار مهمی است برای آن که افق گم نشود و از جهان اصیلی که خداوند در میدان دید انسان ها قرار داده آن ها به توهمات خود مشغول نگردند.

از ربط این آیه به آیات ۱۸ و ۱۹ خیلی کار می آید. شریعت الهی طوری است که خود به خود در مقابل آن هوس ها با هر جلوه و توجیهی، قد عَلَم می کند. عده ای که نسبت به یافتِ حقایقِ عالم بیگانه اند، بر اساس فهم محدود خود که مبتنی بر میل های شان است جلو می آیند و اظهار نظر می کنند، تا آن جایی که اگر دستگاه وحی الهی در اختیار انسان نباشد تحت تأثیر آن ها قرار می گیرد. اصرار دارند که در جهان کنونی اسلام کافی نیست و نباید در بعضی موارد بر آنچه قرآن گفته است تأکید کرد در حالی که تقرب به قرآن آن چنان است که در هر زمان اگر با آگاهی به مسائل آن زمان، به آن رجوع شود، معانی مناسب آن زمان را به ظهور می آورد و این خاصیت هر چیزی است که ملکوت دارد و اینجا است که با نظر تفاوت فهم ها از حقیقت، معنای کلام رسول اللّهf روشن می شود که فرمودند: «اخْتِلَافُ أُمَّتِی رَحْمَةٌ»[9] زیرا هر سخنی در فضای رجوع به حقیقت، بُعدی از ابعاد حقیقت را به ظهور می آورد و از این جهت این تفاوت ها بستر رحمت بیشتر برای جامعه می گردد.

اختلاف ها در بستر شریعت نه تنها قابل قبول، بلکه رحمت است ولی اگر برداشت خود را اصل گرفتیم و بقیه را تکفیر کردیم، همان روحیه ای است که خداوند برای بنی اسرائیل مطرح کردند و خبر از آن دارد که در حدّ مفاهیم مانده ایم و حقیقت، هیچ چهره ای از خود را بر ما نگشوده است، تا بفهمیم حقیقت وسیع تر از آن است که ما مالک آن شویم.

اختلاف نامقدس به همین معنا است که ما تنها با مفاهیم خود از دین سرگرم باشیم و معلوم است چه سرنوشتی خواهیم داشت، همان سرنوشت بنی اسرائیل که در مقابل ما است.

این تجربه ی تاریخیِ ماست، آن جایی که با شریعت الهی در این آخرالزمان و با گشودگی نسبت به فهم یکدیگر از دین، به میدان آمدیم و از دین مان استفاده کردیم، برکات و رحمت های غیر قایل تصور نصیب مان شده و از توهّماتِ بی ثمر نجات یافته ایم، ولی آن جاهایی که برداشت های خود را از دین منجمد کردیم و بر مطلق کردن آن ها اصرار ورزیدیم، آن شد که امروز در جهان اسلام شاهد آن هستیم. ما ضربه ی بددینی و تنگ نظری خودمان را می خوردیم در حالی که آن چنان قرآن نسبت به سایر ادیان گشوده است که به یهودی ها و نصرانی ها یعنی اهل کتاب توصیه کرده بر توحیدی که هستند پایدار بمانند بدون آن که لازم باشد مسلمان شوند. می فرماید: «تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَكُمْ»(آل عمران/64) بیایید به آن کلمه که بین ما و شما به صورت مساوی هست، که همان توحید می باشد، بمانیم. به دین خودتان باشید ولی مقیّد به آن و به اصل آن که توحید است، باشید. حتی بعضی از اهل کتاب را با عنوان «راسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» نام می برد.[10]

اگر دین ما به ما رخصت می دهد که در بستر دینداری برای بقیه ی انسان ها چنین جایگاهی قائل باشیم، این نشانه ی وسعت دین و دینداری است. با توجه به این مقدمات دوباره به آیه ی ۱۴ نگاه کنید که به پیامبر خود فرمود: «قُل لِّلَّذِینَ آمَنُوا یَغْفِرُوا لِلَّذِینَ لا یَرْجُون أَیَّامَ اللَّهِ لِیَجْزِیَ قَوْمًا بِما كَانُوا یَكْسِبُونَ» ای پیامبر! به مسلمانان بگو با آن هایی که مانند شما به «ایّام اللّه»، مثل قیامت و برزخ یا آینده ی تاریخی اسلام، امید ندارند، با اغماض برخورد کنید و متعرض آن ها نشوید.

امروزه بسیاری در دنیا هستند که مثل ما فکر نمی کنند، دین ما به ما می گوید برای آن ها هم جایگاه قائل باشید، زیرا اسلام ظرفیت چنین رابطه ای را دارد و اگر برداشت تنگ و محدود از دین داشتید، جواب نمی گیرید و از این جهت خود را ملامت کنید و نه اسلام را.

بنده نظرات هگل و هایدگر و امثال این ها را مطالعه می کنم، ولی نه از آن جهت که بخواهم دینم را از آن ها بگیرم، برای این که بفهمم در دنیا از نظر تفکر چه می گذرد، تا وقتی با قرآن مواجه می شوم نگاه قرآن را در این رابطه ها بیابم و متوجه ظرایفی از قرآن شوم که بعضی از اندیشمندان دنیا به نحوی به آن نیاز دارند و می توان آن ها را درک کرد. این یعنی «سفر به سرزمین های بیگانه برای برگشت به وطن» و در همین رابطه علامه ی طباطبایی با هانری کربن جلسه داشتند.

باید بدانیم متفکران دنیا چه می گویند و با چه مسائلی روبه رو هستند تا متوجه شویم قرآن در آن رابطه ها چه ظرفیت هایی دارد. اگر ندانیم آقای پروفسور هانری کربن چه می گوید، در این زمان بسیاری از آیات قرآن را ساکت می بینیم و یا آن آیات را ساده می پنداریم، ولی وقتی مراجعه کنید به جهانِ تفکر می یابید چگونه آیات الهی برای دانه دانه سخنِ متفکران جهان راه کارهای بس عمیق دارد و می توان با آن ها باب گفتگو را باز کرد و بدون نفی آن ها و اثبات خود، هرکدام عامل فهم گشوده تری نسبت به دیگری می شویم.

پس از آن که در آیه ۱۸ به رسول خداf فرمود: بعد از آنچه بنی اسرائیل به ناشایستگی انجام دادند، برای تو شریعتی قرار دادیم از امر الهی تا تنها آن را پیروی کنی و به دنبال میل جاهلان نباشی، در رابطه با جاهلانی که به دنبال میل و نظر خود هستند می فرماید:

«إِنَّهُمْ لَن یُغْنُوا عَنكَ مِنَ اللَّهِ شَیئًا وإِنَّ الظَّالِمِینَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ وَاللَّهُ وَلِیُّ الْمُتَّقِینَ»﴿19﴾

آن جاهلان هیچ حاجتی از حوائج تو را بر طرف و برآورده نمی کنند که از خدا در آن موضوع بی نیاز باشی. آن ها در فکر و فرهنگ خود مددکار همدیگر هستند و خداوند مددکار متقین است که دین خدا را پیروی می کنند و نه میل های خود را.

این که در آیه ی مذکور فرمود: «وإِنَّ الظَّالِمِینَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ» یعنی ظالمینی که اندیشه ی توحیدی قرآن را نفی می کنند با همدیگر رابطه دارند و دست در دست همدیگر دارند در آن حدّ که انسان گمان می کند نکند ما در مسلمانیِ مان تنها و بی پشتیبان هستیم. در ادامه می فرماید این طور نیست، خداوند پشتیبان متقین است. آن ها همدیگر را تأیید می کنند و برای شما جوّ می سازند. چندان بزرگ نیستند ولی پشت به پشت هم یک حرف را تکرار می کنند و شما فکر می کنید آن ها بسیارند. در حالی که همه یک صدا یک موضوع را تکرار می کنند که مثلاً مردم ایران از حکومت اسلامی ناراضی اند و ما مدافع مردم ایران هستیم. و خداوند با جمله ی «وَاللَّهُ وَلِیُّ الْمُتَّقِینَ» خواسته است بفرماید آن ها دروغ می گویند، آن ها یاور اهل تقوا نیستند و شما چون در مسیر تقوا هستید یاوری مثل خدا را دارید که در عین ناپیدایی در همه جا حاضر است.

از امام معصوم می پرسند تقوا به چه معنا است؟ می فرمایند تقوا، نوعی نگهبانی از خود است تا به سوی گناه نلغزید. مثل این که در یک خارستان با لباسِ عربیِ بلند بخواهید راه بروید، معلوم است که باید حواس خود را کاملاً جمع کنید و مواظب باشید با خارها برخورد نکند. این روحیه یعنی تقوا، موجب می شود انسان در عرصه های مختلف به یاری خداوند امیدوار باشد.

اگر برداشت طرف از دین غیر از برداشت ما شد نگوئیم او بی خود می گوید، چرا مواظب نیستیم؟ تقوا یعنی حواس مان باشد و بقیه را تکفیر نکنیم زیرا این دین با توجه به وسعتی که انسان دارد آمده است تا همه ی مسائل اش را در عین گستردگی آن ها حل کند، پس در تمام مراحل با همان وسعتی که لازم است به دینِ خود رجوع کنید و از هوسِ مدعیان که به واقع جاهل اند پیروی نکنید.

مرحوم شهید مطهری در ارتباط با اقتصاد، نظری داشتند. نظرات شان چاپ شد ولی بعداً عده ای به جای آن که در مقابل مسائلی که شهید مطهری را به آن فکر کشانده بود، نظر خود را بدهند، کتاب را جمع کردند، به نظر بنده باید با وسعت نظری که در اسلام هست با موضوع برخورد می شد و در این مسیر است که خداوند به جامعه اسلامی مددهای خاص اش را عطا می کند.

آیه ی مذکور می فرماید خداوند یار و یاور متقین است، یار و یاور آن هایی که مواظب رعایت حقوق دیگران هستند و نظر دیگران را محترم می شمارند. فکر می کنم در حال حاضر ما چوب انجماد فکریِ مان را می خوریم و نام آن را تقیّد دینی می گذاریم. به همدیگر کم تر اجازه ی فکرکردن می دهیم و معتقدیم همه ی انسان ها باید بیایند آن طور که بعضی از انسان های متدین فکر می کنند، فکر کنند. نام این کار را نمی توان تدبّر در قرآن گذاشت، با این کار، خود را از این که می توان بر اساس شریعت الهی در عین گستردگی آن، تفکر نمود، محروم کرده ایم. انسان با تدبّر در قرآن لحظه هایی را تجربه می کند که همان تجربه ی رویارویی با حقیقت است که بی واسطه به سراغ او آمده و از این طریق خود انسان برای خودش معنایی اصیل پیدا می کند و در ان حالت از تنگ نظری ها فاصله می گیرد و در زندگی با وسعت نظر خاصی عمل می کند. در این حالت است که می فهمیم عالم چیزی نیست که ما فکر می کردیم، بلکه آن چیزی است که در آن زندگی می کنیم و راز حضور و بهره مندی از قرآن در این جا معلوم می شود و ما را به نوعی ارتباط با دیگران می کشاند، مثل ارتباط با عالم وجود.

ما در بستر شریعت و با تدبّر در قرآن، وارد عالَمی می شویم که در آن عالَم، با دیگران ملازم هستیم و دیدگاه های ما با یکدیگر امتزاج می یابند و از طریق آن عالَمِ مشترک، «هم بودی» می یابیم. در چنین ارتباطی که با تدبّر در قرآن پیش می آید، هرکس از سطح خود فراتر می رود و مخاطبان ما در بستر گفتگوهای انسانی از ما تفکراتی را می یابند که خودمان در ابتدا گمان نمی کردیم آن تفکرات را در خود داشتیم زیرا طی آن گفتگوها به یکدیگر اندیشه هایی را وام می دهیم که به یاری یکدیگر در فهم جهان به ما مدد می کند. این به جهت آن است که تدبّر در قرآن، عالَمی آنچنان گشوده ای را در مقابل ما می نمایاند که دیگر تصور نمی کنیم سخنان مان حاصل فکرکردن های ما است بلکه می یابیم آن سخنان حاصل حضور ما در جهان است و در اثر آن حضور گفتارهایی متولد می شوند که زندگی در آن ها جای می گیرد. چیزی که در شخصیت مولایمان علی(ع) می یابیم، در شخصیتی که آن معانی بلند در قالب واژه متجلی شد، زیرا آن حضرت «دیگران» را از خود می دانستند. قرآن تا این جاها بستر ارتباط انسان ها است، در عین تفکر و تدبّر در قرآن.

انسان وقتی در قرآن تدبّر می کند متوجه ی وجوهی می شود که قبل از آن از آن غافل بود به همین جهت در آخر آیه ی 13 می فرماید: «إِنَّ فِی ذَلِكَ لَآیَاتٍ لَّقَوْمٍ یَتَفَكَّرُونَ» با تفکر نظر به صحنه هایی که خدا در آن صحنه ها به ظهور آمده و اشاره ی قرآن به آن صحنه های طبیعی است، آیاتی هستند برای اهل تفکر.

تفکر چیزی غیر از اطلاع داشتن است. اگر تفکر را نوعی هوشیاری بدانیم که انسان در راستای آن به حقیقتی نظر می کند که در افق جانش و در افق هستی حاضر است و نظر به مرجع و پناهی معنوی است که در هر حادثه و تاریخی به ظهور می آید، نظر دارد، همه ی عالم برای انسان محل انس با خداوند می شود که به سوی ما آغوش گشوده است.

متفکر متوجه است در عالمی زندگی می کند که خداوند آغوش خود را برای انسان ها گشوده است و می تواند تلاش کند در آن عالم که خدا برایش گشوده است، به سر برد.

تفکر، تفکر و نظر به حقیقتی است که در افق جان ها سوسو می زند و ما را به سوی خودش دعوت می کند تا نیوشای پرتوهای زندگی سازِ آن باشیم. از این جهت می توان گفت متفکر با نظر به صحنه های عالَم، متوجه ی حضور خدا در عالم می شود و گوش به ندای خدا می سپارد، تا نسبتی بین او و خداوند به صورت حضوری برقرار شود. از تفکر به معنای واقعی خبری نیست وقتی امکان فهم تفکرِ دیگران را برای خود فراهم نکرده باشیم و از قلعه ی خودبینی خود خارج نگردیم.

تفکر یعنی در میدانِ دید خود، نظر به حقیقت نماییم و سعی کنیم آن را در - یعنی حقیقت را- قالب مفاهیم اسیر نکنیم، این یعنی مواظب باشیم آنچه در پیش داریم به دانایی تبدیل نشود. در آن صورت درک سایر مومنین از آیات و روایات برای ما جلوه هایی ربّانی خواهد شد که به عنوان محبوب به دنبال آن بودیم و دوست داشتن، آن هم دوست داشتن مؤمنین، در ما ظهور می کند و جامعه ی مسئولی که بشریت همیشه به دنبال آن بود به میان می آید، تا هرکس بیش از آن که نگران خود باشد نگران سایرین باشد. نمونه ی کوچک آن را در حضرت امیرالمؤمنین(ع) ملاحظه می کنید که حتی در زمان خلافت شان با آن همه مشغله، نسبت به فقیران خرابه نشین بی تفاوت نیستند.

وقتی در آیه ی مذکور به ما مژده می دهد: «وَاللَّهُ وَلِیُّ الْمُتَّقِینَ» ما مطمئن می شویم اگر در مسیر اسلامیت، رعایت دستورات بشود، خداوند نمی گذارد در مسائل زندگی، اعم از امور فردی و امور اجتماعی در بمانیم. آری به شرط رعایت تقوا و ورود در مسائلی که تقوا راه های آن را گشوده و یا اجازه می دهد، وارد شویم. به همین جهت و با توجه به آنچه مطرح شد، در آیه ی بعدی می فرماید:

«هَذَا بَصَائِرُ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّقَوْمٍ یُوقِنُونَ»﴿20﴾

آنچه گفته شد بصیرت هایی است برای مردم و هدایت و رحمت است برای اهل یقین.

این که فرمود بی دلیل اختلاف نکنیم و همدیگر را در دلِ دین تحمل نماییم و نسبت به آن هایی که مثل ما به آنچه در آینده زندگی واقع می شود، امید ندارند، اغماض کنیم، همه و همه یک چیز است و آن بصیرت است برای بشریت و موجب درک واقعیت می شود. از آن جهت که بصیرت، جمع «بَصَر» یعنی درک واقعیت است. بصیرت، غیر از نگاه کردن است، من شما را نگاه می کنم و دست تان را می بینم. ولی بصیرت یعنی این که می توانید به کمک قرآن از آنچه در عالم واقع است ولی قابل دیدن نیست، آگاه شوید. با بصرِ ظاهر چیزها دیده می شود و با بصیرت قواعد عالم مدّ نظر قرار می گیرد. علاوه بر این در ادامه ی آیه می فرماید: «هُدًى»، این قرآن موجب هدایت است و مانع می شود تا انسان ها گرفتار بحران ها و بن بست ها شوند و به انتخاب هایی دست بزنند که جواب روح تشنه ی آن ها را که به دنبال اصالت ها است، ندهد. حق برای انسان روشن می شود و به آن دل می بندد. وقتی متوجه شد حقیقتی در میان است و فرمود: «رَحْمَةٌ» و علاوه بر هدایت، قرآن عامل رحمت است، و این دو خود به خود موجب می شود تا انسان متوجه ی حقایق عالم گردد و در وادی یقین قرار گیرد و در نتیجه متوجه ی تفاوتِ راه از چاه در این عالم و در امور ریز و حساس زندگی بشود.

هر کس می داند دروغ و دزدی بد است و راستی و عدالت خوب است ولی عالَم و انسان ظرائفی دارند که هرکس به راحتی متوجه ی آن ها نیست، به خصوص وقتی می خواهد در تمام ابعاد وجودی عالم حاضر شود. لذا همچون حضرت سلمان حیات دینیِ در حدّ زرتشتی بودن و بعد مسیحی بودن را کافی نمی یابد و بالاخره پس از سال ها جستجو و تحمل رنجِ سفر، مطلوب خود را می یابد، زیرا اهل یقین بود و می دانست حقایقی وظرائفی در این عالم نهفته است.

آیه می فرماید این قرآن برای اهل یقین هدایت است، جهت انتخاب های درست در زندگی و رحمت است به آن معنا که حضور همه جانبه ی خدا را در گشایش امور به راحتی احساس می کند و به احوالات و مقاماتی می رسد که تصور آن را هم نمی کرد. زیرا رحمتِ حضرت حق، هر چیزی را در برگرفته و «وَسِعَتْ كُلَّ شَیْ ءٍ»(اعراف/156) است، حال این انسان با چنین رحمتی مرتبط می شود، و عالم برایش گلستان می گردد. می یابد چگونه رحمت خداوند در همه جا حاضر است و به یک معنا به توحید افعالی می رسد. توحید افعالی یعنی خدا خرمشهر را آزاد کرد نه توپ و تانک ها. پس قرآن با آنچه در بر دارد، اولاً: «بصائرُ للنّاس» است. ثانیاً: هدایت است به همان معنا که عرض شد. ثالثاً: رحمت است. و تمام این برکات برای کسی است که متوجه باشد این عالَم دارای خبرهایی است و باید تلاش کرد آن خبرها را یافت و در آغوش چنین عالَمی قرار گرفت. قرآن برای چنین افرادی فایده هایی آنچنانی دارد. زیرا اهل یقین می دانند در این دنیا:

یا سبو، یا خم میّ، یا قدح باده کنند یک کف خاک در این میکده ضایع نشود

«یوقنون» کسانی اندکه یقین دارند تمام مناسبات این عالم روی حساب است، رسیده اند به این که نظام متقنی بر عالم حاکم است. یوقنون، یعنی کسانی که می دانند دنیا در دست خداست و هرگز استکبار جهانی نمی تواند دنیا را در دست بگیرد. یوقنون آن نوع نگرانی که خود را در عالم تنها بدانند، ندارند. یوقنون می دانند در دل آیات الهی رازهای فرج نهفته است و به همین جهت در آیات بعدی نحوه ی حضور توحیدی خداوند را متذکر می شود.

و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته




[8] - مصباح الشريعة-ترجمه مصطفوى، ص 344.
[9] - الإحتجاج على أهل اللجاج، ج 2، ص 355.
[10] -«لَّكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَالْمُقِيمِينَ الصَّلاَةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالْمُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ أُوْلَئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْرًا عَظِيمًا» ليكن راسخان آنان در دانش و مؤمنان به آنچه بر تو نازل شده و به آنچه پيش از تو نازل گرديده ايمان دارند و خوشا بر نمازگزاران و زكات دهندگان و ايمان آورندگان به خدا و روز بازپسين كه به زودى به آنان پاداشى بزرگ خواهيم داد. (نساء/162)

سوره ی جاثیه – جلسه ی 12



نسبت بین بصیرت و گشودگی در رابطه با دیگران

بسم الله الرّحمن الرّحیم

«ثُمَّ جَعَلْناكَ عَلى شَریعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْها وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ»(18) «إِنَّهُمْ لَنْ یُغْنُوا عَنْكَ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً وَ إِنَّ الظَّالِمینَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُتَّقینَ»(19) «هَذَا بَصَائِرُ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّقَوْمِ یُوقِنُونَ»﴿20﴾

عنایت داشتید بحث در رابطه با روحیه ای بود که خداوند با آمدن اسلام به مسلمین متذکر شد. زیرا وقتی حقی را خداوند به انسان ها لطف کند، درخشش حق باعث می شود تا چشم انسان ها نسبت به بقیه وجوهی که ممکن است بهره ای هرچند اندک از حق داشته باشند، بسته شود. اینجاست که قرآن متذکر می شود مواظب خود باشید اگر گوهر گران قیمتی از طریق ایمان اسلامی به دست آوردید، طوری نباشد که نسبت تان را با بقیه ای که مثل شما فکر نمی کنند، به کلّی به هم بزنید. این نکته ای است که در آیه ی 14 سوره ی مبارکه ی جاثیه متذکر شد و سپس رسیدیم به آیات 16 و 17 و شاهد تاریخی مهمی که در رابطه با ضعف های بنی اسرائیل مقابل ما قرار می دهد و این که برای ایجاد یک نظام اسلامی چگونه باید عمل کنیم تا گرفتار تنگ نظری و یا فرقه گرایی و تخریب همدیگر نشویم.

در احزاب سیاسی همیشه این شعار مطرح است که «هرکس با ما نیست بر ماست» ولی در اسلام در بستر تشیّع بنا است مسلمانان، به جای آن که در محدوده خود متوقف شوند، جهان بشری را دعوت به حق بکنند. این بود که در آیه ی ۱۴ خداوند به پیامبرش فرمود: «قُل لِّلَّذِینَ آمَنُوا یَغْفِرُوا لِلَّذِینَ لا یَرْجُون أَیَّامَ اللَّهِ» به آن هایی که ایمان آوردند بگو نسبت به کسانی که به تحقق ایّام اللّه امید ندارند، اغماض داشته باشند و به آن ها گیر ندهند. عده ای آن طور که شما امیدوار به آینده ای متعالی از طریق اسلام هستید، نیستند، چه در رابطه با دنیا، چه در رابطه با آخرت. می فرماید نسبت به همین افراد «یَغْفِرُوا» چشم پوشی و اغماض کنید، زیرا آن آینده بسیار نورانی که با تعمق در اسلام می توان در دنیا و در آخرت برای خود فکر کرد، چیزی است مربوط به شما و مأوایی است که شما می توانید در مقابل خود بیابید، ولی انتظار نداشته باشید بقیه هم در این مورد با شما همراهی کنند، با اینهمه با درک بقیه ی ملت ها وآحاد انسان ها سعی کنید با توحید خود بنای یک نوع زندگی الهیِ جهانی، مطابق اسلام را از طریق این آیات، پی ریزی کنید.

ملاحظه کردید که جریان بنی اسرائیل را مثال زد که چگونه با تنگ نظری نسبت به خود نتوانستند متذکر حقیقتی باشند که دین خدا با آن خصوصیات بی نظیر، در اختیار آن ها قرار داد و آن ها ظاهر دین و آداب آن را گرفتند ولی منوّر به بصیرت نشدند تا با حقیقت مأنوس شوند و در نتیجه هرکس آینه ی ظهور حقیقت برای دیگری شود. فرمود: «وَلَقَدْ آتَیْنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ» که بحث آن تا حدّی گذشت. روی این نکته فکر بفرمایید که چرا در رابطه با بحثی که در آیه ی ۱۴ مطرح فرمود، بنی اسرائیل را مثال زد. آیا از آن جهت نبود که بنی اسرائیل از همه جهات در موقعیت نمونه ای بودند؟ هم از نظر آنچه در امور اقتصادی داشتند و هم از جهت «فَضَّلْنَاهُمْ عَلَى الْعَالَمِینَ» که این از همه مهم تر است، زیرا می توانستند برای خود رسالت جهانی قائل باشند و روحیه ای مطابق آن رسالت برای خود شکل دهند و در همین رابطه فرمود: «وَآتَیْنَاهُم بَیِّنَاتٍ مِّنَ الْأَمْرِ» در هر امری آن ها را مجهز به بیّنات کردیم تا جوابگوی هر فکری باشند. با این همه آن ها در بین خود گرفتار انواع اختلاف ها و خودخواهی ها شدند. در آن حدّ که نه تنها بقیه ملت ها را به چیزی نمی گیرند و ملت یهود را ملت برگزیده می دانند، حتی در بین خود نیز هرکدام تنها فهم و عمل خود را قبول دارد و همه ی این مشکل در نداشتن بصیرتی بود که باید از دین اخذ می کردند، ولی آن ها محدود به ظاهر دین شدند و طبیعی است وقتی از طریق دین خدا به حقیقتی که مقابل انسان گشوده می شود، نظر نشود، متوجه ی چشم انداز گشوده ای نمی گردند که بر اساس آن چشم انداز، هر فهمی از دین، بهره ای از حقیقت خواهد شد و می توان فهم بقیه ی دینداران را نیز چهره ی دیگر از دین دانست.

قرآن با آوردن جریان بنی اسرائیل می خواهد بفرماید ای مسلمانان این خطر برای شما نیز هست از آن جهت که موقعیت خوبی برای تان پیش آمده و دلایل روشنی در اثبات حقانیت خود دارید، مشروط بر آن که متوجه باشید این دین باید چشم شما را باز کند و حقیقت را بنگرید و بدانید:

شاخه ی گل هرجا که می روید گل است خُم مُل هرجا که می جوشد مُل است

اگر حقیقت بر عده ای رخ نمود، تازه متوجه می شوند دیگران هم از آن بی بهره نیستند، حتی می توان آثاری از حقیقت را در سایر ملل جستجو کرد. تحقیقات خوبی چند نفر از جمله جناب آقای رنه گنون در مورد سرخپوست ها کرده اند و فرهنگ حکیمانه ای که در بین ملت شان جاری است، به همان معنایی که پیامبر خداf فرمودند: «اطلبوا العلم و لو بصین». وقتی می توان فهمید سایر انسان ها و ملت ها بهره هایی از حقیقت دارند که ما به نور اسلام متوجه ی حقیقت شده باشیم. نتیجه این می شود، حال که حق را یافته ایم آن هایی را که از حقیقت بی بهره نیستند نادیده نمی گیریم تا سرنوشت بنی اسرائیل سرنوشت ما شود. با توجه به این امر خطاب به رسول خداf می فرماید: «ثُمَّ جَعَلْنَاكَ عَلَى شَرِیعَةٍ»(18) پس از بنی اسرائیل و شریعتی که برای آن ها آوردیم، ما تو را بر شریعتی قرار دادیم «مِّنَ الْأَمْرِ» حاوی هر امری که تو بتوانی راحت آنچه را شایسته است بدانی و به آن عمل کنی. تکلیف هر چیزی را درست تعیین کنید، بدون آن که چیزی کم داشته باشید. «وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاء الَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ» پس همین دین را با همه ابعادی که دارد پیروی کن و از هوسِ آن هایی که چیزی نمی دانند پیروی نکن.

بعضی ها وجهی از دین را می گیرند و عملاً حاضر نیستند از هوس های خود در مقابل دستورات دین کوتاه بیایند بلکه تلاش می کنند تا پیامبر خداf را تحت فشار قرار دهند تا بر بعضی از توصیه های دین که آن ها نمی خواهند، آن حضرت تأکید نکنند. باید خودمان مواظب باشیم طوری نباشد که بحث دینِ حداقلی به میان آید، زیرا در آن صورت در مواجهه با اموری که امروز یا فردا با آن روبه رو می شویم، کم می آوریم. ولی اگر متوجه جایگاه همه ابعاد دین باشیم، طوری با دین خدا برخورد می کنیم که با پذیرفتن همه ابعاد آن عملاً به همه آنچه حقیقتاً به آن نیاز داریم و نیازهای اصیل ما به حساب می آید، برسیم و متوجه می شویم دین خدا آنقدر ظرفیت دارد که در هر زمانی مناسب آن زمان برای ما حاضر شود، در آن حدّ که انسان کاملاً احساس می کند قرآن به یک معنا در طول تاریخ حرکت می کند و متنی منجمد نیست. آری! قمار همیشه حرام است ولی مصداق قمار همیشه یک شکل نیست و این به جهت آن است که در متن قرآن بصیرتی نهفته است که انسان را از تحجّری که بعضی ها به جهت عدم تدبّر در آن گرفتار می شوند، مصون می دارد.

حکم الهی همیشه با روح انسان ها در جامعه و تاریخ به نحو عجیبی هماهنگ است. و این با تدبّر در قرآن و تأویل آیات توسط عالمان دین به ظهور می آید، ما نباید طوری دین را بنگریم که متوجه ظرفیت های اصیل آن نشویم وگرنه در ادامه ی دینداری کم می آوریم و مجبور می شویم به چیزی غیر از دین جهت رفع امورِ پیش آمده، رجوع کنیم و یا متحجرانه در خود متوقف شویم.

مسلّم بسیاری از مطالب دنیای مدرن روح سکولار دارد ولی اگر بخواهیم وجه انسانی دین را جهانی کنیم، با روحیه ی داعشی گری نمی توان این کار را کرد، باید سعی کرد دین خدا را بر اساس ظرفیتی که دارد در این تاریخ به صحنه بیاوریم، نمونه اش طرح «مردم سالاری دینی» است که در تاریخِ سیطره دموکراسی به میان آورده ایم.

آیه ی مذکور به پیامبر خداf فرمود: این شریعت در هر امری که بشر به آن نیاز دارد راهکار دارد، به شرطی که مثل بنی اسرائیل عمل نکنید و مثل غربزده ها هم نباشید، یعنی «وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاء الَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ» عده ای که نمی دانند با این دین می شود همه ی مسائل بشر را حل کرد، تلاش می کنند هوس های خود را بر دین خدا و رسول خداf تحمیل کنند. سعی می کنند به جای دین خدا تصمیم بگیرند در حالی که دین خدا منطبق بر جان و فطرت انسان ها است و خداوند در این رابطه می فرماید: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا»(روم/30) جهت خود را به سوی دین حنیف و متعال الهی سوق بده که همان فطرت الهی شما است که بر مبنای آن سرشته شده اید. گاهی چون می خواهیم وکیل مدافع دین خدا شویم، برای آن که به گمان خودمان آبروی دین را حفظ کنیم، چیزی به آن اضافه و یا از آن کم می کنیم. وقتی حضرت امام«رضوان اللّه تعالی علیه» در نوفل لوشاتو تشریف داشتند رفقا صوتی را آوردند که خانمی از امام می پرسد لباس من چطور است؟ امام هم می فرمایند: خوب است. وقتی رفقا به ایران آمدند پرسیدیم قضیه چه بود؟ گفتند خانمی با روسری خاکستری و جوراب های خاکستریِ ضخیم و یک مانتو که بلندی آن تا پایین زانو بود، آمد و آن سؤال را از امام کرد و حضرت امام کاملاً سر تا پای او را نگاه کردند و فرمودند اشکال ندارد. حال ممکن است یک نفر مقدس بازی در آورد که برآمدگی های بدن او پیداست، در حالی که مجتهدِ دین با در نظرگرفتن همه ی این موارد می فرماید اشکال ندارد. شاید همین موارد افراطی را هم بتوان مصداق آن قسمت از آیه دانست که به رسول خود می فرماید: «وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاء الَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ» تأکید بر این مطلب در آیه نشان می دهد باید نکته ای در آیه باشد، زیرا معلوم است پیامبر خداf از جاهل تبعیت نمی کند، پس ظاهراً نظر به عده ای است که به اسم دین افکار خود را بر دین تحمیل می کنند، در حالی که نمی دانند تنها باید هر آنچه دین فرموده است را به میان آورد. در روایت از پیامبر خداf داریم: «إنّ اللّه َ یُحِبُّ أن تُؤتى رُخَصُهُ كما یُحِبُّ أن تُؤتى عَزائمُهُ» خداوند، همچنان كه دوست دارد واجباتش عمل شود، دوست دارد رخصت هایش نیز به جا آورده شود.[11] «رخصت» یعنی آن چیزهایی که می توان انجام نداد و خود را از آن دستورات مرخص دانست. آری ممکن است شما در موضوعی برداشتی از دین داشته باشید و آن را دستور دین بدانید. رعایت آن برای شما واجب می شود ولی چرا اصرار دارید شخص دیگری که در عین مسلمانی، آن برداشت را نکرده است آن را انجام دهد؟ فتوایی که یک مجتهد می دهد برای خودش هم واجب است، چون معتقد است آن فتوی، حکم خدا است. این آقا در دین تدبّر و تفقه کرده و به این نتیجه رسیده است ولی اگر مجتهد دیگری به آن نتیجه نرسید، برای او واجب نیست.

به پیامبر خود می فرماید: «وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاء الَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ» چون بعضی ها می خواهند نظر خود را بر دین تحمیل کنند، نباید از آن ها تبعیت کرد. پیامبر خداf در روایت فوق می خواهند بفرمایند برای دین رخصت ها و تکلیف هایی هست. همان طور که لازم است تکلیف ها را رعایت کرد؛ خداوند دوست دارد از رخصت هایش هم استفاده کرد. شاید به جهت آن باشد که مستحبات دین جای واجبات را نگیرد و انسان گرفتار مقدس بازی شود. چون ما در امر مستحبات رخصت داریم که انجام ندهیم، همان طور که آن مستحبات در جای خود فرصت است برای بهبود بندگی. وقتی کار دارید و یا مردم معطل شمایند، رخصت دارید که نماز را طولانی نخوانند. خدا رحمت کند آیت اللّه اراکی را ما در زمان دانشجویی رفتیم تا پشت سر ایشان در مدرسه فیضیه، با همان روحیه ی دانشجویی که عموماً عجول بودیم، نماز بخوانیم با ایشان به رکوع رفتیم، کمی طول کشید، بلند شدیم، دیدیم هیچ کس بلند نشد. دوباره به رکوع رفتیم، همچنان به رکوع می رفتیم و بلند می شدیم و می دیدیم هنور هیچ کس بلند نمی شود، از بس نمازشان را طولانی می خواندند. به ایشان اشکال گرفته بودند که حاج آقا شما نماز را زیاد طول می دهید. گفته بودند مگر نمی گویند باید امام جماعت رعایت اضغف مأمومین را بکند، از من اضعف تر که نداریم، چون آن قدر مسن بودند که تقریباً منحنی شده بودند.

خداوند در آیه ی بعدی در راستای همان توصیه ای که فرمود از هوس آن هایی که جاهل اند پیروی نکن. می فرماید: «إِنَّهُمْ لَن یُغْنُوا عَنْكَ مِنَ اللَّهِ شَیئًا» پیروی از آن ها به هیچ وجه تو را از خدا بی نیاز نمی کند. عده ای هستند که به ظاهر و از سر دلسوزی توصیه هایی می کنند با قصد این که می خواهند کمک کنند، ولی روح پیشنهادات شان عبور از دستورات الهی است و باید مواظب بود این افراد به هیچ وجه ما را از خدا بی نیاز نمی کنند که پیشنهاد آن ها را بگیریم و فکر کنیم در آن مورد نیاز به حکم خدا نداریم به امید آن که با این حرف ها می شود کار را جلو برد. این ها قصد دارند خودشان را مطرح کنند تا درخشش دین خدا را کم کنند. به این افراد اگر خودشان می خواهند راه دیگری بروند گیر ندهیم ولی نه این که به دنبال شان راه بیفتیم و این نکته ی بسیار حساسی است، به خصوص که تاکید می فرماید: همین دین در هر امری حرف دارد و برای نیازهای منطقی بشر کافی است. چرا بخواهیم چیزی به آن اضافه یا کم کنیم و به عده ای امید ببندیم که مدعی دین حداقلی هستند؟ فضا می سازند تا القاء کنند ما آن ها را به عنوان صاحب نظر در کم و زیادکردن دین قبول داریم. قرآن می فرماید: «إِنَّهُمْ لَن یُغْنُوا عَنكَ مِنَ اللَّهِ شَیئًا» به تأکید آیه توجه کنید که می فرماید: «شَیئًا» یعنی این ها به هیچ وجه شما را از خدا بی نیاز نمی کنند و شما با پذیرش پیشنهادهای آن ها به هیچ وجه از خدا بی نیاز نمی شوید، چون وقتی مدعی کم و زیادکردن توصیه های دین خدا هستند چیزی جز نادانی در آن ها نیست. به همین جهت در ادامه می فرماید: «وإِنَّ الظَّالِمِینَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ» آنها در زمره ظالمین هستند و خودشان پشت همدیگر را دارند و همه یک صدا یک حرف می زنند که باید نظرات ما را بپذیرید تا موفق شوید و چون همه یک صدا یک حرف را می زنند، اگر متوجه تذکرات آیه ی فوق نباشیم امکان آن هست که تحت تاثیرشان قرار بگیریم. شاید خودشان هم دچار این توهّم شده اند که چون دین خدا فرمود به این افراد که مثل شما امید به ایّام اللّه ندارند، گیر ندهید، نکند ما را قبول دارند و می توانیم در دین خدا نفوذ کنیم و نظرات خود را وارد نمائیم.

در رابطه با این که عده ای در دلِ دین داری ممکن است جاهلانه عمل کنند و بخواهند برای رسول خداf هم تعیین تکلیف کنند جریانی را می توان نام برد که رسول خداf در حین جنگ بدر، وقتی از شهر بیرون رفتند روزه شان را افطار کردند. بعضی از مسلمانان که بعداً جزء خوارج شدند، به ریاست ذوالخویصره گفتند ما در ماه رمضان روزه مان را نمی شکنیم. غافل از این که همان پیامبری که فرموده بودند روزه بگیرید، می فرمایند روزه را بشکنید. این افراد هم یکی از مصداق های جاهلان اند که آیه ی فوق متذکر آن است، ظاهراً این افراد خود را هم خیلی مؤمن می دانند و صدها دلیل قرآنی هم می آورند که در ماه رمضان باید روزه گرفت و هرکس روزه نگیرد فاسق است، غافل از این که وقتی در ماه رمضان باید روزه بگیرید که رسول خداf که طبق قرآن اطاعتش واجب است، دستور به شکستن آن نداده باشد. این روحیه ها است که مانع می شود دین خدا رسالات جهانی اش را ایفا کند. چون چیزی را برای خود تکلیف می کنیم که در شرایط خاصی می تواند تکلیف نباشد. آن جایی که می خواهند چیزهایی را اضافه کنند، مثل روزه داری افراد فوق در موقعیتی که نباید روزه بود، این ها ظالم اند و می توانند برای حرف خود بقیه ی افراد جاهل را نیز به پشتیبانی خود درآورند. در آخر در مقابل آن جریان فرمود: «وَاللَّهُ وَلِیُّ الْمُتَّقِینَ» خداوند پشتیبان متقین است. در مقابل آن که فرمود آن افراد جاهل خودشان پشتیبان همدیگر هستند. لذا جای کوتاه آمدن و ترس نیست، حتی اگر بعضی ها بگویند شما لیبرال شده اید. خداوند می فرماید جای ترس نیست باید در امر دین همه ی ابعاد در نظر گرفته شود تا نه گرفتار غربزده ها شویم و نه گرفتار متحجرین. در رابطه با این که گفته بودم نباید در نفی جریان اصلاح طلبان تندروی کرد و آن ها هم در انقلاب جایی دارند، هرچند نگاه ما نسبت به ادامه ی انقلاب با آن ها متفاوت است، گفته بودند: «شیخ از دست رفت»، بسیار خوب خود بنده از دست رفتم. بفرمایید کجا رفتم؟

خداوند به پیامبر خود می فرماید: آنجایی که ظالمین دست به دست هم می دهند تا نظرات خود را به دین تحمیل کنند، جای نگرانی نیست زیرا در مسیری که هستی خداوند مددکار متقین است که مصداق کامل اهل تقوا، رسول خداf می باشند. نمونه ی کسانی که سعی می کردند افراد را تحت تأثیر خود قرار دهند و ازمسیر اصلی، مردم را منصرف کنند برخوردی بود که حضرت امام کردند. ابتدا عده ای به امام می گفتند آقا روح اللّه صوفی. این مربوط به قبل از سال 41 بود و بعد هم جوّ ساختند حضرت امام چندان در فقه و فقاهت تبحر ندارند. امام هم مسئله نداشتند که پشت سرشان چه می گویند، ولی بعد که احساس کردند باید به میدان بیایند و فقاهت را به دست بگیرند با جدیت تمام آمدند و بحمداللّه نتیجه این شد که ملاحظه می کنید و نگذاشتند زحمات آیت الله شیخ عبدالکریم حائری وآیت الله بروجردی در تأسیس حوزه قم به عنوان اُمّ القرای جهان تشیع، از بین برود.

«هَذَا بَصَائِرُ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّقَوْمِ یُوقِنُونَ»﴿20﴾

بعد از آن که جایگاه شریعت محمدیf را مشخص نمود، به لحاظ آن که توان جوابگویی امورات بشریت را دارد و پیروی از آن کمک خدا را به همراه می آورد، می فرماید: این قرآن بصیرتی است برای مردم و هدایت و رحمت است برای اهل یقین.

بصیرتی که برای مردم دارد همان است که می فهمیم با بهره مندی از اسلام و قرآن چه جایگاه تاریخی می توان به دست آورد، همان جایگاهی که بنی اسرائیل از آن غفلت کردند و رسالت تاریخی خود را در نیافتند.

قرآن و شریعت الهی با نظر به تاریخ گذشتگان بصیرتی را به مسلمانان عطا می کند که می فهمند در چه زمانی هستند و از شناخت زمانه خود غفلت نمی کنند و در همین فضا در ادامه فرمود: آن قرآن عامل هدایت و رحمت برای اهل یقین است. زیرا اهل بقین می دانند آینده ای که برای بشریت از طریق اسلام و قرآن شکل می گیرد، آینده ای است بس متعالی و لذا نظر به هدایت الهی دارند و راه را مطابق آن طی می کند و در بستر رحمت واسعه حضرت پروردگار قرار می گیرند.

هدایت الهی موجب می شود تا افقی در مقابل انسان گشوده شود و متوجه جهانی گردد که زمین و آسمان در آن جمع شده اند، و کمیّت و کیفیت در کنار هم قرار می گیرند. و انسان بر هر چه نظر کند متوجه نور الهی که همان رحمت گسترده حضرت ربّ العالمین است، می شود. مشروط بر آن که در مسیر یافتن حقیقت، خود را از حجاب اعتباریات عبور داده باشد، یعنی با حقایق عالم مرتبط باشد که آن مقام اهل یقین است.

جناب عبدالرزاق کاشانی در تبیین «بَصَائِرُ لِلنَّاس» می فرمایند: آن «بیّناتٌ للقلوب» است که «طالعوا بهجةُ الصفات» طلوع می کند از آن زیبایی های صفات الهی در هر مظهری از مظاهر عالمِ وجود. یعنی با نور قرآن قلب انسان حقیقت هر چیزی را می بیند و عنایت دارید دیدن یک چیز غیر از بینش و بصیرت یافتن از یک چیز است، در حالی که متأسفانه ما زیاد می بینیم ولی کم تر بینش داریم. آنچه اصیل است بینش یافتن است با نظر به تجلیات دَم به دَم و نو شونده و در این فضا است که انسان بر نگاه و فهم خود پافشاری نمی کند. هرکس می تواند با چشمان خود صحنه ای را که در بیابان های طبس در رابطه با هواپیماها و هلیکوپترهای آمریکایی پیش آمد ببیند، ولی همه با دیدن آن صحنه بینش پیدا نمی کنند، زیرا با حقیقتی که در آن صحنه حاضر است رابطه ندارند.

حضرت امام خمینی«رضوان­الله­تعالی­علیه» فرمودند: شن ها مأمور خدا بودند. مثال آن ساده است و شما در این انقلاب إلی ماشاءاللّه چنین صحنه هایی دارید که می شود در آن ها با حقیقت رو به رو شد، اگر اهل یقین باشید. و قرآن با نظر به همین نوع از حضورِ حقیقت می فرماید: «فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ»(حشر/2) ای صاحبان بصیرت - همان بصیرتی که قرآن به انسان ها اعطا می کند- عبرت بگیرید. جریانی که خداوند در آیه ی مذکور، یعنی آیه ی دوم سوره ی حشر مقابل ما می گذارد و سپس این آیه را ذکر می کند که ای صاحبان بصیرت عبرت بگیرید. جریان فتح قلعه ی یهودیان در مدینه توسط مسلمانان است به جهت خیانتی که آن ها در همراهی با دشمنان اسلام به مسلمانان کردند. با این که آن ها طوری آن قلعه را ساخته بودند که نیاز به بیرون نداشتند و مدت ها می توانستند در همان جا زندگی کنند و امکان نداشت کسی در آن نفوذ کند. به تعبیر قرآن «مَا ظَنَنتُمْ أَن یَخْرُجُوا وَظَنُّوا أَنَّهُم مَّانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِّنَ اللَّهِ»(حشر/2) گمان نمی کردید که از آن قلعه خارج شوند. گمان شان آن بود که دژهای آن مقابل اراده ی الهی است. «فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُم بِأَیْدِیهِمْ وَأَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ»(حشر/2) پس خداوند از آن جایی که حساب نکرده بودند به سراغ آن ها رفت و در دل آن ها ترس و هراس انداخت که خودشان به دست خودشان و به دست مؤمنین، آن قلعه را خراب کردند. پس ای صاحبان بصیرت از این واقعه عبرت بگیرید.

بعد از آن که پیامبر خداf خبردار شدند یهود بنی نضیر عهد خود را شکسته و به مسلمانان خیانت کرده اند، دستور داده شد قلعه ی آن ها را محاصره کنند و از یک طرف عده ای از مسلمانان برای دل کندن آن ها از مدینه شروع کردند نخل های آن ها که بیرون قلعه بود، را قطع کنند. بعضی از مسلمانان گفتند چرا آن نخل ها را قطع کنیم، آن ها رفتنی هستند و نخل ها برای خودمان می ماند. بالاخره عده ای شروع کردند به بریدن نخل ها و عده ای سعی در حفظ آنها داشتند. و یهودی ها از بالای قلعه ناظر صحنه بودند که نخل ها در حال قطع شدن است، همین امر موجب شد تا حاضر شوند مدینه را ترک کنند. قرآن در این رابطه می فرماید: «مَا قَطَعْتُم مِّن لِّینَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَى أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَلِیُخْزِیَ الْفَاسِقِینَ»(حشر/5) آن هایی که نخل ها را بریدند. باید می بریدند و آن هایی هم که نبریدند، کار درستی کردند و هر دو به اذن خدا بود برای خواری فاسقانِ عهدشکن. در دل این صحنه اگر کسی صاحب بصیرت باشد برایش عبرتی است در توجه به تفاوت نگاهی که مسلمانان داشتند، با آن که با یکدیگر در بریدن و یا نبریدن نخل ها اختلاف داشتند ولی هدفشان یکی بود و هردو به هدفشان رسیدند. این همان «اخْتِلَافُ أُمَّتِی رَحْمَةٌ»[12] است. خود ما هم در دل انقلاب و دفاع مقدس این را تجربه می کردیم که تفاوت روش ها در راستای هدفی مقدس در جای خود کارساز بود. خدا رحمت کند مرحوم شهید چمران را و تفاوت روشن او با روش رهبر معظم انقلاب در آن زمان که بنی صدر جانشین فرمانده ی کلّ قوا بود. حضرت آقا در کتاب «خون دلی که لعل شد» قضیه ای را نقل می کنند. از آن جهت که بنی صدر آدم لجباز و یک دنده ای بود، در یک مورد باید موضوعی را به عنوان این که ایشان جانشین فرمانده ی کلّ قوا بود، با او در میان می گذاشتند، مرحوم شهید چمران به آقا می گویند خودتان به او بگویید، آقا می فرمایند من از دست این مرد ناراحت هستم و ممکن است تند شوم، شما - یعنی مرحوم شهید چمران- بگویید. در حالی که هر دو روحیه لازم است؛ هم شدت مقام معظم رهبری و هم لیّن بودن شهید چمران. هم قاطعیت نیاز است و هم لیّن بودن. خود مقام معظم رهبری در آن کتاب می فرمایند من از کارهای بنی صدر حرص می خوردم و ممکن بود تند شوم که در آن موقعیت صلاح نبود. به هر حال بصیرت این است که ما در صحنه ها چیزی ماورای آنچه در ظاهر به چشم می آید را ببینیم، در حالی که ما زیاد می بینیم ولی کم تر بینش داریم.

به نظر بنده اگر بعضی از افرادی که تعلق به انقلاب دارند با بینش و بصیرتِ لازم متوجه حضور تاریخی این حرکت توحیدی می شدند با روبرو شدن با اندک ضعف ها، بی دلیل مأیوس نمی گشتند. می بینند بازار که وضعش خراب است، ادارات از بازار بدتر و مدارس از همه بدتر، پس وای انقلاب رفت و آینده ای در کار نیست و اصلاً امام خمینی متوجه نبودند که چه کار می کنند. ولی اگر این افراد در عین دلسوزی، بصیرت لازم را هم داشتند در دل همه ی این مشکلات متوجه ی چیز دیگری می شدند و می دیدند بین آن هایی که نخل ها را می بریدند و آن هایی که حفظ می کردند، اراده ی واحد و گسترده ای در صحنه است که همان اراده ی خدا است. خداوند به قلب عده ای الهام می کند که نخل ها را ببرید و به عده ای الهام می کند آن ها را نگهدارند و هر دو «فَبِإِذْنِ اللَّهِ» بود و در آن دو حرکت یک هدف دنبال می شد و آن تحقیرکردن پیمان شکنان بود. تا احساس کنند دیگر انگیزه ای برای ماندن در مدینه برایشان نیست تا بمانند.

اگر با نگاه اهل یقین به این صحنه ها که مکرر در انقلاب پیش آمده نگاه کنیم، با نور صفات و اسماء الهی روبه رو می شویم که در هر زمان و در هر صحنه به صورتی خود را می نمایاند تا ما با همه اسماء حسنای او آشنا شویم. اگر سعی کنیم در ارتباط با این صحنه ها که خدا خود را در آن ها ظاهر می کند، با بصیرت و بینش روبه رو شویم، همیشه حقیقت برای ما و در میدان دیدمان به ظهور می آید و این غیر از آن است که به موضوعی دانا شویم، بلکه برعکس، خود را در عالمی می یابیم که فقیر إلی اللّه هستیم و دائم باید با تعلق به حضرت حق، خود را زنده نگه داریم و به جای آن که بخواهیم به مفاهیم علمیِ خود اکتفا کنیم، به بودنِ خود که عین اتصال به حق است نظر می اندازیم و این که در پیش خود هیچ هیچ هیچ هستیم. به حکم «كُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْنٍ»(الرحمن/29) هر روز هزاران نور در مظاهر مختلف جلوه می کند و ما با داده ها و معلومات قبلی نمی توانیم در امروز زندگی کنیم بلکه دائماً باید با رجوعی جدید به حضرت حق با جلوه ا ی جدید از او روبه رو شویم.

عرض شد در زمان ما بی حجاب های شهر کسانی بودند که اکثراً تحت تأثیر برنامه های نظام شاهنشاهی قرار داشتند و عملاً از عوامل آن نظام بودند و حضور آن ها به آن صورت در رابطه با برنامه ای بود برای مقابله با اسلام و از این جهت به یک معنا دشمن اسلام بودند، ولی در حال حاضر بسیاری از بی حجاب ها فکر آن را هم نمی کنند که با بی حجابی خود می خواهند مقابل اسلام باشد و نظام شاهنشاهی را تقویت کنند و بصیرت یعنی ما متوجه ی این امر باشیم و در گذشته متوقف نشویم. مثل آن که در زمان شروع سلسله ی صفویه در همین اصفهان اکثر مردم سنی مذهب بودند و مشکل این بود که اهل سنت در آن زمان سعی بر تقویت دولت عثمانی داشتند که روحیه ی ضد تشیّع داشت. در آن فضا شیعیان آمدند تا در مقابل آن جوّ نفسی بکشند و در مقابل فشاری که بر روی شان از طرف آن اهل تسنن آمده بود، شعارهایی در نفی خلفا می دادند، در حالی که امروزه و در این تاریخ ابداً چنین فضایی نیست و اهل سنت در کنار شیعیان، خود را یاور انقلاب و رهبری می دانند. یکی از مفتی های اهل سنت گفته بود آقای خامنه ای خود امام زمان است. شخصی این حرف را زده بود که چند مدرک اجتهاد از کشورهای مختلف سنی نشین دارد. حال اگر در این تاریخ همان برخورد با خلفا بشود که در آن زمان می شد، نشان می دهد نمی فهمیم زمانه چه زمانه ای است و نسبت به افقی که در مقابل جهان اسلام گشوده شده است، بی بصیرت هستیم. و از قرآن که آمده تا ما را بصیر کند بهره ی لازم را نبرده ایم و در تحجر خود متوقف هستیم، به جای بینش یافتن در افقی اصیل و همیشه نو شونده. بنده بر روی «نو شونده» تأکید دارم، زیرا باید متوجه باشیم اگر ما در مسیر اصلیِ دین قرار گیریم، حقیقت روز به روز به جلوه های مختلف سراغ مان می آید و به بصیرتی نایل می شویم که به کمک آن بر نگاه و فهم خود پافشاری نمی کنیم، بلکه برعکس بقیه ی مؤمنین و نظرهای آن ها را نیز آینه ی نمایش حق می یابیم.

شما در حال حاضر ممکن است برداشت خوبی از دین و موقعیت اسلام داشته باشید ولی اگر باب گفتگو با بقیه ی متفکران را گشوده نگهداریم، متوجه می شوید که خداوند از طریق آن ها تابلوهای دیگری از حقیقت هم در مقابل شما می گشاید و این در صورتی است که بر برداشتِ خوب خودمان پافشاری نکنیم. همه ی حرف این جاست که ما باید نسبت به سایر فکرها خود را گشوده نگاه داریم و این غیر از لیبرالیته است که متوجه هیچ حقیقتی نمی باشد. حرف آن ها این است که هرچه را انسان بگوید خوب است، همان چیز خوب است و هرچه را انسان بگوید بد است، همان چیز بد است و هر چیزی که انسان بگوید هست، همان چیز وجود دارد و هر چیزی که انسان بگوید نیست، آن چیز نیست. در این جا انسان با میل و هوسش در صحنه است و نه توجه به خداوند و بصیرتی که قرآن در اختیار انسان ها می گذارد، در عین سعه ی صدری که باید داشته باشیم، به همان صورتی که رسول خداf داشتند و خداوند در وصف آن حضرت و خطاب به ایشان می فرماید: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِك»(آل عمران/159) اگر نسبت به بعضی از مسلمانان در جنگ احد آنچه شایسته بود انجام نمی دادی و برخورد تندی داشتی، همه از اطراف تو پراکنده می شدند. در جنگ احد ما شکست خوردیم و عده ای فرار کردند ولی پیامبر خداf حلم پیشه کردند و همین موجب شد تا آن ها احساس نکنند از گردونه مسلمانی خارج شده اند.

عرض بنده در رابطه با بصیرت این است که متوجه باشیم در دل دانایی های خود باید به دنبال چیزی بود که آن حقیقتی است که دانایی های ما به آن اشاره دارد و نباید محدود به مفهوم دانایی های خود باشیم و در آن مفاهیم متوقف شویم وگرنه گرفتار نوعی تحجر خواهیم شد. اگر نسبت به بصیرتی که باید به دست آوریم حساس شدیم قرآن هر روز چشم مان را به این نکته می گشاید که بسیاری از افرادی که امروز بد حجابند به جهت عادتی است که در آن قرار دارند، بدون آن که قصد نفی اسلام را داشته باشند. البته کار خوبی نمی کنند ولی باید بنا به فرمایش امیرالمؤمنین(ع) کار بد او را بد بدانیم، نه آن که آن فرد را بد بدانیم. یعنی شخصیت طرف را مساوی کار غلط اش ندانیم. مثل خود ما که می خواهیم کاری را که کار درستی می دانیم انجام دهیم ولی عادت گذشته مانع است. بنده ی خدا در انجام بعضی از کارهای ناشایست، می گفت دست خودم نیست، واقعاً دست خودش نیست به این اعتبار که هنوز آن اراده ی غالب را ندارد که بتواند عقایدش را حاکم بر زندگی اش کند.

اگر آیه ی ۲۰ را به آیات قبلی ربط دهیم حرف های دقیقی برای ما دارد. در آخر آیه قبل فرمود: «وَاللَّهُ وَلِیُّ الْمُتَّقِینَ» و در این آیه می فرماید: «هَذَا بَصَائِرُ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّقَوْمِ یُوقِنُونَ» این قرآن موجب بصیرت است و اگر آن بصیرت سراغ شما بیاید راه هایی جهت ورود به جهانی کیفی در مقابل شما به ظهور می آید و به یقینی می رسید که در اثر آن یقین، هدایت و رحمت الهی شما را در بر می گیرد، به جای آن که به چه کنم، چه کنم بیافتیم.

بنده می پذیرم جوانان ما نسبت به آینده ی خود مسئله دارند زیرا هنوز آن جهان کیفی در مقابل شان گشوده نشده است و گشوده شدن آن جهان هم تنها با صبر بر آن چیزی که خداوند به ملت ما وعده داده است محقق می شود و بحمداللّه انقلاب اسلامی ظرفیت چنین آینده ای را برای ما فراهم کرده که موجب هدایت و رحمت می شود، به آن معنایی که شرایط آینده ماورای تصور بعضی که در ظواهر متوقف اند، طوری است که از جوانب مختلف برکات سر می رسند. حتماً در آینده تعجب می کنید از این که کسانی می آید کنار شما و در راستای تقویت انقلاب سخن می گویند که تصور آن هم را نمی کردید که چگونه اسلام و انقلاب برخلاف تلاش دشمن تا این جاها نفوذ می کند و عزیز می شود. چیزی که در شهادت حاج قاسم سلیمانی همه با چشم خود دیدیم.

رحمت سراغ کسانی می آید که متوجه ی حقیقت جاری در عالم هستند. یعنی اهل یقین. بنده معتقدم یکی از امیدهایی که رهبر معظم انقلاب«حفظه اللّه» در مقاومت و صبر مردم انتظار آن را برای مردم دارند، به فعلیت آمدن همین یقین است و این که مردم مصداق یوقنون می شوند، یوقنونی که قرآن این طور متذکر آن ها می شود که «هَذَا بَصَائِرُ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّقَوْمِ یُوقِنُونَ» این قرآن سه نوع برکت به همراه آورده. «بصیرت» برای عموم مردم و «هدایت و رحمت» برای اهل یقین.

امیدوارم تا حدّی تدبّر بر روی آیه ی مذکور فراهم شده باشد، إن شاءاللّه.

و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته




[11] - كنز العمّال : ۵۳۳۴ .
[12] - الإحتجاج على أهل اللجاج، ج 2، ص 355.

سوره ی مبارکه ی جاثیه- جلسه ی 13



سوره ی جاثیه – جلسه ی ۱۴



توجه به نظام متقن الهی و حضور جهانی با هویت الهی

بسم الله الرّحمن الرّحیم

«أًمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئَاتِ أّن نَّجْعَلَهُمْ كَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاء مَّحْیَاهُم وَمَمَاتُهُمْ سَاء مَا یَحْكُمُونَ (21) وَخَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَلِتُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ (22) أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن یَهْدِیهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ (23)

عنایت داشتید که فرمود: «أًمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئَاتِ أّن نَّجْعَلَهُمْ كَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاء مَّحْیَاهُم وَمَمَاتُهُمْ سَاء مَا یَحْكُمُونَ»(21)

آیا آن هایی که گرفتار گناهان می شوند و به دنبال گناهان و تمرد از امر الهی هستند، این طور حساب کردند که عالم، عالمی است که با آن ها و با آن هایی که عمل صالح انجام می دهند، یک طور برخورد می شود و در عالم یک موقعیت خواهند داشت؟

عرض شد اکتساب یعنی دنبال کردن یک چیز، لذا می فرماید آیا آن هایی که گناهان و ظلم ها را دنبال می کنند با آن هایی که در مسیر الهی هستند و ایمان به حضور خداوند در عالم دارند و عملِ مناسب آن ایمان را انجام می دهند، در یک موقعیت و جایگاه قرار خواهند گرفت؟ «سَاء مَا یَحْكُمُونَ.» بد شکلی داوری می کنند که گمان می کنند مرگ و زندگی این دو نوع انسان مساوی است. به عبارت دیگر این افراد تابلوی عالم را به درستی نظاره نمی کنند. زیرا:

«وَخَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَلِتُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَهُمْ لا یُظْلَمُونَ» (22)

قضیه از این قرار است که خداوند آسمان و زمین را «بالحق» خلق کرده است.

نگاه کنید به نحوه ی خلقت آسمان ها و زمین که در منظر شما است ولی با حضور خاص حضرت پروردگار. تصدیق خواهید کرد که نحوه ی خلقت آن ها اتفاقی و بدون برنامه نبوده است تا نسبت به نحوه ی بودن شما نیز برنامه ای در میان نباشد. عالم «بالحق» خلق شده و حضرت حق از طریق این عالم خود را نشان داده است.

وقتی متوجه شدیم چرا واژه ی «بالحق» را مطرح فرمود، در ادامه ی آیه ی روشن می شود که می فرماید: «وَلِتُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَهُمْ لا یُظْلَمُونَ» آسمان ها و زمین را «بالحق» خلق کرد تا هرکس مطابق آنچه در این دنیا کسب کرده جزا و پاداش دریافت کند و به هیچ کس ظلم نشود. زیرا عالم «بالحق» خلق شده و لذا اعمال باطل، اعمال مخالف نظام خلقت است و نتیجه ای برای انجام دهنده ی آن نمی ماند مگر پشیمانی. پس اگر می خواهید از زندگی خود نتیجه بگیرید راهش راهی است که خداوند از طریق پیامبر خود در مقابل شما قرار داده. عمده آن است که متوجه باشیم به همان معنا که خداوند آسمان ها و زمین را در مسیری خلق کرده که نمی توان گفت بی برنامه و بی هدف است، نمی توان پذیرفت این عالم نسبت به هر عملی که انسان ها انجام می دهند بی تفاوت است و در نتیجه اعمال انسان ها در این عالم، صورت حق و باطل به خود می گیرند و شریعت الهی آمده است تا نوع و جایگاه اعمال حق و باطل را روشن کند و در نتیجه به هرکس نسبت به عملی که انجام داده پاداش و جزا داده شود و در این راستا به کسی ظلم نشود.

فرمود: « وَلِتُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَهُمْ لا یُظْلَمُونَ»، هرکس در این عالم که میدانی است با انضباطی بس حساب شده، راهی را پیشه کند و مطابق برنامه ای که بودن در این عالم اقتضا می کند، عمل نماید، نتیجه می گیرد بدون آن که حقی از او ضایع شود.

اگر دقیق نگاه کنید این آیات تابلویی از آسمان ها و زمین را در مقابل ما می گذارند. تابلویی را در نظر بگیرید که با رنگ های مختلف کشیده شده است. نقاشِ آن تابلو با رنگ آبی، جویباری را کشیده و ما به جای آن که آن رنگ را ببینیم، جویبار را می بینیم، همان طور که شما به کمک رنگ های مختلف با پرنده و آسمان و کوه روبه رو می شوید و منظره ای را در مقابل خود می یابید و با روحی خاص که عملاً از نقاش ظاهر شده، آن نقاش کاری کرده تا رنگ ها دیگر تنها رنگ نباشند بلکه صورتی از زیبایی در مقابل ما قرار گیرد و هر چه نقاش عاشقانه تر آن تابلو را کشیده باشد، بیشتر با آن تابلو گفتگو می کنید و پیام هایی را می شنوید و آن تابلو در کلیّتِ خود با شما سخن ها و پیام هایی می تواند داشته باشد. با توجه به این امر، عالم تابلوی عشق الهی است و خداوند خواسته است تا بشر در این عالم به تماشای زیبایی های عالمِ وجود بنشیند و حقایق را در مظاهر مختلف شان بشناسد. وقتی انسان حسّ گرا شد نمی تواند روح عاشقانه ای را که در این عالم ظاهر شده است ببیند، زیرا همه چیز را در محدوده ی سود و ثروت تماشا می کند. گفت:

از همه محروم تر خفاش بود که عَدویِ آفتاب فاش بود

چون خفاش به جای این که ببیند آفتابی در حال طلوع است تا عالم شکوفا و ظاهر شود، از آفتاب فرار می کند. عملاً از زیبایی ها فرار کرده است. این عالم، تابلوی ظهور عشق الهی است ولی عده ای آن را متوجه نیستند و نسبت به زیبایی های عالم بی تفاوتند. می فرماید: «أًمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئَاتِ أّن نَّجْعَلَهُمْ كَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاء مَّحْیَاهُم وَمَمَاتُهُمْ سَاء مَا یَحْكُمُونَ»(21) آیا ما آن ها را که مرتکب گناهان می شوند مانند کسانی قرار می دهیم که ایمان آورده و عمل صالح انجام داده اند؟ حیات و مرگ آنها را مساوی قرار می دهیم؟ چه بد حکم می کنند.

سیئات، اعمالی هستند که روح انسان را مکدر می کنند و رابطه ی انسان را با زیبایی های عالمِ وجود به هم می زنند، مثل خودخواهی و تکبّر که بلای ندیدن کمالات سایر انسان ها را بر سر آدم می آورند، و این درست برعکسِ مواقعی است که با روحیه ی تواضع به صحنه می آیید و در نتیجه صفای بین خود و دیگران را تجربه می کنید، در حالی که وقتی با روحیه تکبر و خودخواهی به صحنه آمدید، همه را بد می بینید و عملاً با تابلویی از سیاهی ها خود را روبه رو خواهید کرد. به گفته ی مولوی:

تو نمی بینی که یار بردبار چون که با او ضد شدی گردد چو مار؟

خوی او و روی او دیگر نشد او چنان بد جز به آن منظر نشد

با صحنه های زیبای آفرینش وقتی می توان رابطه ای درست برقرار کرد که گرفتار گناه و سیئات نباشیم. تمام مشکلات بشر در محاسبات غلط او نهفته است که تابلوی عالم را عوضی می بیند و گمان می کند، گنه کار و غیر گنه کار در این عالم فرقی ندارند. گمان می کند خداوند نسبت به بدی بدکاران و خوبی مؤمنین بی تفاوت است، در حالی که سراسر عالمِ وجود حکایت از آن دارد که عالم با دقت و با حساب خلق شده و معلوم است در چنین عالمی همه چیز باید حساب شده باشد، از جمله اعمال انسان ها. مؤمنین کسانی اند که متوجه ی حقایقی در این عالم هستند و می دانند در راستای ارتباط با آن حقایق باید رفتار و کردار مخصوصی داشت و آن همان رعایت دستورات الهی است که پیامبران خدا برای بشریت آورده اند. تمام فلسفه ی وجودی قرآن در همین دو آیه ی ۲۱ و ۲۲ سوره ی جاثیه نهفته است. قرآن آمده است تا بگوید:

«وَخَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَلِتُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ» (22)

خلقت آسمان ها و زمین «بالحق» است و همه جا حکایت از حضور خداوند دارد و هیچ چیز باطل و بی هدف نیست و در نتیجه هرکس بر اساس آنچه کسب می کند جزا و پاداش می گیرد و به هیچ کس هم ظلم نمی شود.

حال اگر شما به دنبال حق هستید ملاحظه کنید در کجای این عالم باید حق را بیابید؟ ابوسفیان ها چون مسئله شان این نبود که حق را بیابند و برایشان مهم نبود که حق و باطل در این عالم مساوی نیست و چون گرفتار چنین نگاه غلطی بودند، به قرآن و پیام آن نظر نکردند. اصلاً متوجه نبودند این عالم، قواعد و سنت های خاصی دارد و به همین جهت وقتی هم که شکست می خوردند باز موضوع را در همان فضایی که بودند تحلیل می کردند، جهان استکباری همیشه مشکلش همین بوده و هست و قرآن آمده است تا به ما بگوید صحنه حیات را طور دیگری باید نگاه کنید و متوجه ی نظم حساب شده ی آن باشید. چیزی در عالم نهفته است که البته خیلی بالاتر از آن چیزی است که سیاسیونِ سیاست زده می پندارند.

بزرگان اهل اندیشه همیشه سعی می کرده اند از حادثه ها معنی هستی شناسانه ی آن ها را در نظر بگیرند و جایگاه حادثه ها را در هستی جستجو کنند و نه در میل انسان ها و یا اراده ی حاکمان. یک مرتبه شما می بینید یک جوان متدین کرمانی چیزی در جانش سروده می شود که متوجه می گردد، وقتی جنگ ما با عراق تمام شد گویا قضیه تمام نشده بلکه جبهه ی گشوده تری در مقابل ما قرار گرفته است و شهید حاج قاسم سلیمانی آن بصیرت را با خلوص خود که آزاد از خودخواهی و خودبینی بود، به دست آورد و لذا بدون گرفتارشدن به پیرایه های دنیا، وظیفه ی خود را بعد از دفاع مقدس تمام شده ندانست. رهبر معظم انقلاب در منزل آن شهید بیش از همه به خلوص او اشاره کردند و فرمودند:

«می دانید مردم قدر پدر شما را دانستند و این ناشی از اخلاص است؛ این اخلاص است. اگر اخلاص نباشد، این جور دل های مردم متوجّه نمی شود؛ دل ها دست خدا است؛ این که دل ها این جور همه متوجّه می شوند، نشان دهنده ی این است که یک اخلاص بزرگی در آن مرد وجود داشت.»

از پیامبر اکرمf معنای اخلاص را پرسیدند. حضرت فرمودند: «من از جبرئیل و او از خدا سؤال کرد. خدای سبحان نیز فرمود: اخلاص سرّی است از اسرار من که در دل محبوب خود قرار می دهم.» اخلاص، یعنی انگیزه ی تصمیم گیری ها فقط خدا باشد و بس. خلوص، این همه نقش و تأثیر دارد که از حاج قاسم ها تابلویی بسازد که هیچ کس نمی تواند زیبایی آن را انکار کند. با همان خلوص می توانید زیبایی های عالم را بنگرید و لذا حضور داعش در منطقه را چه در عراق و چه در سوریه، راه و میدانی برای به ظهورآوردن زیبایی های بندگی می یابید و پیرو خلوص آن شهید بود که شما آن همه زیبایی را در تشییع پیکر پاک او در جای، جای کشور ملاحظه کردید. آینه ای بود جهت به ظهورآمدن عشق مردم به پاکی های انسانی که معتقد است در این عالم گناهکاران و مؤمنین مساوی نیستند، چنین آینه ای به ظهور آمد و این نشان می دهد نباید به بهانه ی آن که بین بدی ها و خوبی ها تفاوتی نیست، در این عالم به هر کاری تن داد.

حاج قاسم به صحنه آمد تا با زندگی خود نشان دهد حقایقی ماورای این جزئیات در این عالم نهفته است. مثل روحی که در یک تابلوی نقاشی، ماورای آن درخت و آن جویبار به ظهور می آید و شما می توانید از آن الهامی روحی و معنوی برای زندگی خود بگیرید. زیرا زیبایی ها هرطور که باشند با ما گفتگو می کنند و به نحوی معرفت بخش هستند، چه رسد به زیبایی هایی که خداوند در خلقت خود ظاهر کرده است، البته اگر آن ها را هستی شناسانه بنگریم و نه با نگاهِ هوس آلود. این که تابلوی زیبای عالم معرفت بخش است، با نظر به دو آیه ی فوق برای ما روشن می شود و شخصیت خاصی را به ما عطا می کند، شخصیتی که در همه ی عالم خود را به معنای خاصی تعریف خواهیم کرد و نسبتی معنابخش بین ما و عالم برقرار می شود.

عمده توجه به نظام توحیدی و متقن عالم است و نسبتی که ما باید با این عالم برقرار کنیم، به همان شکلی که شریعت الهی در مقابل ما می گشاید. با این دید، قرآن با ما گفتگو می کند تا بفهمیم ما در عالمی زندگی می کنیم که نسبت به خوبی ها و بدی ها بی تفاوت نیست و خداوند از طریق قرآن اعمال و افکاری را که می توان به کمک آن ها به سلامت در این عالم زندگی کرد و به بهترین صورت به ابدیت منتقل شد به ما گوشزد می نماید. به همان معنایی که می فرماید: «یَهْدی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلام»(مائده/16) خداوند به کسانی که به دنبال رضایت او هستند، از طریق قرآن راه های سلامت و امنیت و آسایش را نشان می دهد. زیرا از طریق اشارات قرآنی عالم را درست می بینیم و در دل عالمِ هستی حضور خدا را درک می کنیم و جهت تذکر به این امر فرمود: «وَخَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَلِتُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ»(22)

سعی بفرمایید بر روی «بالحق» بودنِ خلقت آسمان ها و زمین فکر کنید. به انگشتان بنده توجه نمایید که چگونه از طریق نفس ناطقه ام حرکت می کند و حرکات آن انگشت ها جدای از من نیستند، و عملاً شما با حرکات انگشتان بنده با بنده روبه رو هستید، علاوه بر آن، نظم و محل انگشتان نسبت به وظیفه ای که دارند، حکایت از حضور عالمانه ی نفس ناطقه ی بنده و به معنای دیگر، حضور عالمانه ی خداوند در این صحنه دارد. اگر انگشتان دست حالتی غیر از این حالت را داشتند عملاً به آن نتیجه ای که ما از طریق دست خود می خواستیم برسیم نمی رسیدیم. این یعنی شما در این صحنه با صورت علم و حکمت رو به روئید و از آن طرف صفات خداوند یعنی علم و حکمت او از خداوند جدا نیست. پس در این صورت هر کمالی که در عالم به ظهور آید شما در آن کمالات با انوار الهی روبه رو خواهید بود. این است معنای آن که می فرماید خلقت آسمان ها و زمین «بالحقّ» است، یعنی در هر صحنه ای از عالم، خداوند در صحنه است. همان طور که حرکات و نظم دست بنده محل ظهور نفس ناطقه ی بنده می باشد و حیاتی را که مربوط به نفس ناطقه ی بنده است به ظهور می آورند، همان حیاتی را که خداوند در دوره ی جنینی بر بدنِ جنین دمیده و فرمود: «فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی »(حجر/29) یعنی خداوند با روح که عالی ترین مخلوقات است این بدن را حیات داد و برای آن جسم جنینی مسیری را شکل داد که امروز شما با آن روبه رو هستید و حالا همان روح است که از طریق بدن به ظهور آمده و شما با حیات که مربوط به حضرت حیّ است، روبه رو هستید و اگر آن روح برود همه ی استحکام بدن درهم می ریزد. پس همین حالا این بدن به نور روح، این چنین است که شما ملاحظه می کنید و حیاتش به نور حیات حضرت حق می باشد و معنی «بالحق»بودن به همین معناست که عالم «بالحق» خلق شده، نه آن که گمان کنیم خداوند عالم را خلق کرده و عالم جدا از حق مسیر خود را می رود.

باز به مثال تابلوی نقاشی برگردید. اگر هنرمند نقاش آن تابلو را با روحی همراه با نشاط به ظهور آورده باشد، شما با رنگ و حتی با درخت و جویبار روبه رو نخواهید بود، بلکه با روحی روبه رو می شوید که از طریق آن اثر هنری به ظهور آمده و آن تابلو آینه ای خواهد بود که شما را دعوت می کند با همان روح و با همان نشاط مرتبط باشید، به همین جهت هم از تماشای آن تابلو خسته نمی شوید. می فرماید این عالم اتفاقی خلق نشده؛ «خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ» خداوند آسمان ها و زمین را «بالحق» خلق کرده تا تابلویی باشد برای تماشای انوار الهی و رساندن هر مخلوقی به آنچه که شایسته ی آن است.

در این که فلسفه ی خلقت موجودات چیست، در ابتدای کتاب «آشتی با خدا» تحت عنوان «خدا چرا ما را خلق کرد؟» عرایضی به میان آمده است. در این جا به این تذکر اکتفا می کنیم که خداوند با خلقت عالم یک نحوه روبه روییِ ما با خودش را به ما لطف کرده و در عالمی کاملاً حساب شده خود را به نور اسماء حُسنایش به ظهور آورده تا معلوم شود هرکس باید با برنامه ای خاص در این عالم وظیفه ای را به عهده بگیرد و مطابق آنچه کسب کرده، جزا و پاداش کسب کند و به هیچ کس هم ظلم نمی شود. همان طور که در نظام عالم هر عضوی از عالم در جای خود قرار گرفته است. اینجاست که عرض شد باید هستی شناسانه به عالم نگاه کنیم و متوجه ی استحکام نظام عالم و خالق آن در همه ی امور باشیم و در دل چنین توجهی جایگاه دستورات شریعت الهی را در استحکام کامل بیابیم و نسبت به آن دستورات با اطمینان کامل برخورد کنیم چیزی که در سیره ی اهل البیتh ملاحظه می کنید. حتی در کربلا با آن همه عواملی که به ظاهر دشمنان حضرت همه چیز را در اختیار داشتند، ولی حرکات و سکنات و گفتار سیدالشهدا(ع) نشان داد که آن حضرت کاملاً خود را در نظامی متقن و اطمینان بخش احساس می کنند و همه چیز را در آن بستر می یابند، آن هم با رضایتمندی کامل. گویا آن حضرت در حال مدیریت صحنه هستند آن هم در عالمی که سراسر دارای حکمت و نظم است. در همین راستا حرکات حضرت زینب کبریi را ملاحظه کنید، از نطقی که در کوفه و شام کردند، طوری در کوفه سخن گفتند که مردم گفتند گویا علی است که سخن می گوید - به جهت استحکامی که در سخنان آن بانوی بزرگ به ظهور می آمد- و یا برخوردی که ایشان با عبیداللّه و یزید انجام دادند، همه حکایت از آن داشت که در حقیقت این خانواده هستند که آن صحنه ها را مدیریت می کنند، در عین آن که از مصیبت وارده و ظلمی که بر آن ها می رفت راضی نبودند، ولی وجه «بالحق» بودن آن صحنه ها را مدّ نظر داشتند که چگونه خداوند در هر صحنه ای حاضر است و هر حرکتی وجه حقّانی دارد که نباید آن وجه فراموش گردد، به همان شکلی که حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» در رابطه با وجه حقّانی دفاع مقدس فرمودند: «جنگ ما پایه های انقلاب ما را استحکام بخشید.» زیرا ملت ما با تذکرات آن عارف واصل، در واقعه ای که با تجاوز صدام پیش آمد، از حضور خداوند در عالم غفلت نکردند تا خود را ببازند و عملاً ابتکار عمل در دست دشمن قرار گیرد.

با نظر به بودنِ خاص عالم که در قبضه ی حضرت حق است و می توان برخلاف ظاهرِ آنچه در صحنه است، با بودن هر چیزی که عین اتصال و ربط به حضرت حق است، به حضرت حق نظر کرد، از آن جهت که نمود هر چیز غیر از بود آن چیز است.

شهدا و سرداران شهید با «بودِ» انقلاب اسلامی رابطه برقرار کرده اند و در هر صحنه از صحنه های حضور تاریخی انقلاب اسلامی، خدا را در آن صحنه ها یافتند و این وجه از انقلاب اسلامی است که آن را فوق العاده کرده، بودنی با حضور اسماء جامع حضرت حق. اگر انسان ها بودِ مخلوقات را بشناسند نمودهای آن ها آینه ی ظهور اسماء الهی می شوند. مثل نمودی که سردار مقاومت شهید حاج قاسم سلیمانی به ظهور آورد و همه را متوجه ی بودن اصیل انقلاب اسلامی نمود، در آن حدّ که کسانی به او ارادت ورزیدند که تا حال هیچ همراهی با انقلاب اسلامی نداشتند. این از آن جهت است که «بودِ» انقلاب اسلامی، «بودی» است متعالی. لذا در مقابل هر توطئه ای جلوه ای از نور جامع الهیِ خود را به ظهور می آورد و ما در دفاع مقدس این را به خوبی تجربه کردیم.

چه کسی باور می کرد ما بتوانیم از طریق انقلاب اسلامی تا این اندازه در منطقه حضور پیدا کنیم و رقیب آمریکا و اسرائیل شویم که کلیت منطقه را در اختیار داشتند؟ چه کسی باور می کرد در پشت ظاهرِ آن سرداران که روی هم رفته در نظام شاهنشاهی پرورش یافته بودند، آن «بودنی» نهفته باشد که نمونه اش را در شخصیت شهید حسن باقری می توانید ببینید.

در شهادت حاج قاسم سلیمانی بعضی از دختران دبیرستانی که به ظاهر هیچ نسبتی با انقلاب اسلامی نداشتند، طوری به خود آمده اند که به کم تر از سلوک الی اللّه و فنای فی اللّه قانع نیستند. تا دیروز از معلم معارف اسلامی فراری بودند و حالا در اُنس با آن معلمان از آن ها راهکار اصلاح خود را می پرسند. این ها همه خبر از آن می دهد که نوعی بودن، بیرون از بودنی که دنیای مدرن مدّ نظر انسان ها قرار داده، به میان آمده است. چیزی که در دفاع مقدس برای بعضی از جوان ها پیش آمد و امروز به صورتی بسیار گسترده و عمیق تر پیش آمده. قبلاً عرض شد اکثر جوانان ما شهید حججی هستند با هویت سلوک الی اللّه و با جهت گیری فردی که عاقبت به خیر شوند، ولی در بستر انقلاب اسلامی؛ و امروز عرض می کنم اکثر جوانان ما حاج قاسم هستند، با هویت سلوک الی اللّه و با جهت گیریِ حضور جمعی در جهان، و شما در تشییع پیکر مبارک شهید حججی ملاحظه کردید چگونه این جوانان به دنبال خودِ گمشده ی خود بودند تا از مسیر آن نوع بودن که بودنِ مقدس و ارزشمندی است، عقب نمانند و در تشییع پیکر حاج قاسم که همان شهید حججی بود با هویت جمعی و جهانیِ بیشتر، باز هم همان صحنه را یافتید، از آن جهت که شهید حاج قاسم وجه پنهان مردم می باشد، به خصوص وجه پنهان جوانان. بودنی که جوانان متوجه شده اند برای اتصال به خداوند باید خود را در هویت شهید حججی و شهید حاج قاسم دنبال کنند. مردم گمشده ای داشتند که در این مرحله از انقلاب اسلامی به این صورت آن راپیداکردندوبا عمقی بیشتر در جبهه ی تقابل توحید با کفروارد شدند.

ذات انقلاب اسلامی، توحیدی است و مقابل آن شرک و کفر و استکبار است و اگر ما با نگاه هستی شناسانه انقلاب را در دل حضور تاریخی اش بررسی کنیم، همان طور که ملاحظه کردید آن را ماورای نگاه و برداشت سیاسیون می یابید و به راحتی در این نگاه تصدیق می کنید که انقلاب اسلامی در مقابل هر توطئه ای که برایش پیش می آید، جلوه ای از نور جامع الهیِ خود را به ظهور می آورد. غفلت از این قاعده منجر به تصمیمات جاهلانه در رابطه با انقلاب و کشور می شود. قاعده ای که خداوند در توصیف آن فرمود: «أًمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئَاتِ أّن نَّجْعَلَهُمْ كَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاء مَّحْیَاهُم وَمَمَاتُهُمْ سَاء مَا یَحْكُمُونَ»(21) تصور کنیم خداوند نسبت به ارتکاب گناه و به ایمان و عمل صالح بی تفاوت باشد و زندگی و مرگ این افراد برایش تفاوتی نداشته باشد. آیا این جاهلانه ترین و احمقانه ترین نحوه ی تفکر نیست که یک انسان گرفتار آن می شود و آیا این افراد وقتی با این تصور اعمال خود را انجام می دهند، هرچه بیشتر حماقت شان ظاهر نمی شود؟

مسئله ی ظهور شهید حاج قاسم سلیمانی -که خدا رحمتش کند- چه چیزی را برای ما روشن می کند؟ آیا با دیدن آن صحنه ها نباید در فهم آیه ی مذکور جدّی تر باشیم؟ ما در این مرحله از انقلاب با دیدن آن شهادت و آن برخوردی که مردم داشتند، نباید به این نوع از هوشیاری برسیم که دشمنان ما گرفتار شدیدترین حماقت ممکن هستند؟ و انقلاب اسلامی در این مرحله از تاریخِ خود به بلوغی رسیده که به عالی ترین شکل دشمنان خود را از این تاریخ بیرون می کند؟ و مُهر نادانی و حماقت را به بهترین شکل بر پیشانی آنها تثبیت می نماید؟ این مرحله ی دیگری از انقلاب اسلامی بود، با اقتضای خاصی که امثال شهید حججی و شهید سلیمانی آن را به ظهور آورده اند.

بنده قبلاً در مورد شهید حججی عرض کردم که باورمان نمی آمد بعد از دفاع مقدس هنوز بناست ما حضور دیگری را در این تاریخ داشته باشیم و آن حضوری بود که با دفاع از حریمِ حرم اهل البیتh در سوریه پیش آمد. فکر می کردیم دفاع مقدسِ هشت ساله اوج روحیه ی ضد استکباری را در ما به وجود آورد ولی با شهید حججی قدمی بیشتر به جلو برداشتیم و تمام وجه متعالی فردانیت خود را نسبت به این زمانه حس کردیم، در شهید حججی گویا خود شما بودید در هویت فردی متدین و انقلابی که می خواهد وظیفه ی الهی خود را نسبت به اسلام و انقلاب انجام دهد و مؤثر باشد و در حاج قاسم باز خودِ شما بودید ولی در هویتی که می خواهید در مقابله با کفر در جهان حاضر شوید و معادلات جهان سیاست را به نفع اسلام و انقلاب تغییر دهید و این در عزاداری مردم در جهان اسلام و غیر از جهان اسلام برای شهید حاج قاسم دیده شد.

مردم دنیا نه به اعتبار این که حاج قاسم آدم خوبی است عزاداری کردند، بلکه متوجه شده بودند او خودِ آنهاست، خودی که می خواهند همانند او با استکبارِ جهانی مقابله کنند و مناسبات جهانِ اسلام را تغییر دهند. حاج قاسم فعلیت و تعیّن شخصیتی بود که مردم آزاده ی جهان به دنبال آن بودند و او را راهی یافتند که باید ادامه پیدا کند. هویتی که در اعماق وجود این انسان ها بود و به دنبال مصداق آن بودند. با شهادت حاج قاسم، بودنِ خاصی که آن ها نیاز داشتند را احساس کردند، بودنی که باید با هویت دینی در جهان حاضر شد.

در فلسفه ی اسلامی متذکر می شوید «بودن» یا «هستی»، تشکیکی است یعنی دارای شدت و ضعف است. ما در بستر انقلاب اسلامی در ابتدای امر با بودنی روبه رو شدیم که با شعار «مرگ بر شاه» آن بودن را احساس می کردیم و در مقابله با تجاوز صدام در دفاع مقدس، آن بودن، شدت پیدا کرد و خود را گسترده تر احساس کردیم و همچنان انقلاب اسلامی در مراحل مختلفِ ظهورِ خود جلو آمد تا در مرحله ی دفاع از حریم حرم اهل البیتh که عملاً حضور انقلاب اسلامی بود در جهان، و ما با حضور در این مرحله بودنِ شدیدتری را در خود احساس کردیم و سیاستی را که عین دیانت است در خود تجربه نمودیم. در این مرحله از انقلاب انسان در جایگاه «شیران روز و زاهدان شب» قرار می گیرد و اشک، به معنای سلوکی آن سراغ انسان می آید و شما آن نوع اشک را با نظر به حاج قاسم احساس کردید، ولی در نسبت با شخصیتی که در عین دیانت، خود را در مقابل استکبار جهانی تعریف کرده بود.

تا دیروز آن هایی که اهل سیاست بودند، عموماً اهل اشک و راز و نیاز نیمه شبان نبودند و آن هایی که اهل اشک و راز و نیاز نیمه شب بودند، اهل سیاست نبودند و حالا ملاحظه می کنید با انقلاب اسلامی تاریخی به ظهور آمده که این دو یعنی اشک و سیاست، به طور کاملاً مشخص در یک شخص و شخصیت ظاهر شده است. شخصی که سردار مقاومت بین المللی جهان اسلام است و با نظر به چنین شخصیتی انسان ها مفتخر به اشکِ سلوکی می شوند. این نشان می دهد یک نوع بودنی در راستای بودن های قبلی، ولی به صورت بین المللی شکل گرفته که جمع سیاست و دیانت است و این یعنی حضور علی(ع) ، که در عین قدسی بودن، اهل جنگ و جهاد است و از این جهت باید خود را در تاریخی جدید احساس کرد.

نسل جدید که پیروزی انقلاب و دفاع مقدس را تجربه نکرده بود، ناخودآگاه در نسبت به انقلاب در حال بیگانه شدن بود که یک مرتبه با پدیده ی عجیبی روبه رو شد که سرداری از ایران به دست آمریکا در کشور عراق به شهادت می رسد و ملت ایران در اقصا نقاط کشور عکس العمل آنچنانی نشان می دهند، و از آن طرف مردم جهان نسبت به آن موضوع حساسیت خود را آشکار می کنند و این برای ادامه ی انقلاب نکته ای بسیار مهمی است، برای ارتباط نسل ها در این مرحله از تاریخ.

خود را به جای جوانی بگذارید که می خواهد در این زمانهخود را معنا کند و تحلیلی از موقعیتی که در آن است به دست آورد. آیا آن جوان با توجه به آنچه در روبه روی خود دارد، می تواند در رابطه با آینده ی خود، انقلاب اسلامی را نادیده بگیرد؟ و در مقابل خود با آن صداقتی که عموماً جوانان دارند، چیزی بیرون از انقلاب اسلامی را دنبال کند؟ این جا است که لازم است عرض کنم شهادت حاج قاسم، جهانی را در مقابل نسل جوان ما گشود که هزار بار از پیروزی نظامی ما بر داعش مهم تر بود.

برای جوانان روشن شد برخلاف تبلیغات دشمنان و افراد ناآگاه نسبت به انقلاب، ملت ما در جایگاه خاصی از تاریخ خود ایستاده که شامل مرور زمان نمی شود تا در فرهنگ مدرنیته هضم شوند و عملاً به زندگی معمولی اهل دنیا برگردد، آن جوان متوجه شد در جایی ایستاده ایم که بلندتر از آن نوع زندگی است که فرهنگ مدرنیته در مقابل او گذاشته است.

با شهادت حاج قاسم تمام زحمات کارشناسان رسانه های بیگانه که ۴۰ سال تلاش کردند تا توجه مردم را از انقلاب اسلامی منصرف کنند، از بین رفت و آنها متوجه شدند ۴۰ سال با توهّمات خود زندگی می کردند، نه با مردم ایران. خانم مسیح علی نژاد چقدر تلاش کرد که دختران ما را متقاعد کند که حجاب اجباری است و چون آزادی دختران را می خواهد مخالف حجاب اجباری است و تا حدی بعضی از دختران را تحت تاثیر این شعار قرار داده بود. با شهادت حاج قاسم او در عین اظهار خوشحالی از آن شهادت، گلی را جلوی خود گذاشته بود و صحبت می کرد و او با این کار، ناخواسته تمام تلاش هایش را برباد داد، زیرا دخترخانم ها به معلم شان گفته بودند، معلوم است این خانم آدم خوبی نیست که از شهادت حاج قاسم خوشحال است و در این رابطه هویت کل جریانی که خانم علی نژاد یکی از آنهاست، برای جوانان ما روشن شد و این معجزه شهادت مردی بود که بودنی گسترده و بین المللی و در عین حال دینی داشت و انعکاس بودنی بود که جوانان امروز به دنبال آن هستند.

جریان کفر جهانی که خود را پنهان در توصیه های دلسوزانه می کرد یک مرتبه همه چیز را بر باد رفته یافت، چون به گفته ی خودشان معلوم نیست در این شهادت، مردم متوجه ی چه چیزی شدند که آن ها پیش بینی نمی کردند. یکی از جوانان گفته بود من تا حال اسم حاج قاسم را هم نشنیده ام ولی نمی دانم چرا همین که اسمش می آید اشک می ریزم. آیا این کار خداوند نیست که از مدتها پیش محبت این مرد را به قلب مردم انداخت تا وقتی شهید می شود راهی این چنین گشوده و متعالی در مقابل عزادارانش باز شود؟ بحث عزاداری در میان نیست، مردم از طریق عزاداری راهی را در مقابل خود شکل می دهند که انتهای آن برگشت به معنایی از انسانیت است که تا حال او را گم کرده بودند. شهادت حاج قاسم تذکر به جهان گمشده ای بود که بشر مدرن فراموش کرده بود.

عرض بنده در یادداشتی که در رابطه با شهادت حاج قاسم داشتم با این عنوان بود «سردار مقاومت و افقی که در آینده روشن می شود.» افقی که مردم در آن افق نه تنها از آمریکا، از همه آن هایی که به نحوی با آمریکا ارتباط دارند عبور می کند. مگر می شود خانم علی نژاد با وزیر امور خارجه ی آمریکا یعنی با وزیر امور خارجه کشوری که قاتل حاج قاسم است، عکس بگیرد و مردم نسبت به او متنفر نباشند؟ علاقه ای که خداوند در قلب مردم نسبت به آن شهید بزرگوار انداخته بود تا این جاها کارساز شد و بسیاری از آن هایی که در نسبت با فرهنگ غربی مقابله ی جدی نداشتند تکلیف خود را فهمیدند و مسلّم به مرور به فکر باز خوانی می افتند.

قضیه، قضیه ی بشری است که خود را گم کرده بود که چه باید باشد، معاون حشدالشعبی یعنی آقای ابوالمهدی المهندس با آن سوابق مبارزاتی می گوید بعد از رهبری در این دنیا و زیر آسمان، حاج قاسم را دوست دارد و علاقه مند است سربازش باشد، زیرا حاج قاسم معنای بزرگ شدن حقیقی را با انسان های بزرگ در میان می گذارد و با شهادت حاج قاسم آن راه برای چنین افرادی پیدا شد.

قصه، قصه ی بشری است که خود را گم کرده بود که چه باید باشد و ظهور شهید حاج قاسم سلیمانی راهی شد که نشان داد اگر می خواهید بودن تان بودنی جدّی و متعالی باشد باید به آن سردار و راهی که در پیش گذاشته است نظر کنید. اگر ما در صحنه های تشییع پیکر آن شهید و نمازی که برای او خوانده شد، حضور انوار الهی را نیابیم، چشم خود را به تابلوی رنگارنگی که خداوند در این تاریخ به ظهور آورده است بسته ایم.

آیا با نظر به این تابلو متوجه نمی شویم امکان زنده ماندن هست، حتی اگر بدن مان تکه تکه شود؟ آیا قبول می کنید بعد از این شهادت هیچ کس، چه شیعه و چه سنی و چه راست و چپ، در مقابل آمریکا معطل نیست؟ بعضی ها بدون آن که قصدی داشته باشند در این رابطه معطل بودند. راهی گشوده شد تا عمیقاً احساس کنند آمریکا واقعاً شیطان بزرگ است. راهی به میان آمد که شما آینده را طوری دیگر بیابید و این جاست که باید نسبت به بسیاری اغماض کرد و از ضعف ها و کوتاهی های آنها گذشت. نفرمایید تا دیروز چیز دیگری می گفتند، باید اغماض کرد زیرا عده ای نسبت به برداشت های گذشته ی خود در رابطه با غرب و آمریکا تجدید نظر خواهند کرد. نباید کاری کرد که دوگانگی پیش بیاید.

با توجه به همه آنچه عرض شد دوباره بر می گردیم به آیه ی 21 و متوجه ی نظر حق می شویم که چه نگاهی را در مقابل ما می گشاید وقتی می فرماید: «أًمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئَاتِ أّن نَّجْعَلَهُمْ كَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاء مَّحْیَاهُم وَمَمَاتُهُمْ سَاء مَا یَحْكُمُونَ»(21) همه ی ما را در مقابل این سؤال قرار می دهد که آیا در چنین جهانی می شود پذیرفت که انسان های گناهکار با مؤمنان یکسان اند؟ مگر در قلب مردم که در جای خود عالمی می باشد، ترامپ و حاج قاسم یک جایگاه دارند؟ این یعنی اگر کسی بخواهد ترامپ نباشد باید به این فکر کند که خداوند برای انسان های گناه کار و مومن یک سرنوشت قرار نداده است و اگر از این نکته غفلت شود خواسته یا ناخواسته در شخصیتی که ترامپ ها برای خود تعریف کرده اند قرار می گیرد. و آیه بعدی در همین رابطه به نکته های بسیار مهم تاکید می کند که خلقت آسمان ها و زمین ،«بالحقّ» است و بر این اساس با هرکس مطابق آنچه کسب کرده برخورد می شود. فرمود: «وَخَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَلِتُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَهُمْ لا یُظْلَمُونَ»(22) در همه ی عالم خداوند، یعنی حضرت حق حاضر است پس باطل نمی تواند در این عالم ریشه بدواند و آینده داشته باشد و با نظر به این نکته در آخر آیه فرمود: «وَلِتُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ» کار هیچ کس بی جواب نخواهد ماند و وقتی ما نیز در این نحوه از حضورِ خداوند در عالم قرار گرفتیم، نمی توانیم نسبت به آنچه در عالم می گذرد بی تفاوت باشیم و نسبت به صحنه هایی که حضرت حق در میان است با صحنه هایی که حجاب حق است، یکسان عکس العمل نشان دهیم و دوستی حق را در هر صحنه ای که حاضر است از یاد ببریم، حتی اگر در حرکات انسانِ بی نام و نشان و رنگین پوستی مثل جناب بلال حبشی باشد، آیا می توان بلال و حاج قاسم را دوست نداشت و برای ما وجود این آینه هایِ ظهور حق با آن هایی که حجاب ظهور حق هستند، یکسان باشد؟

آیه ی فوق راهی را مقابل ما می گشاید تا نسبت به وظایف الهی خود ایمان جدّی داشته باشیم و بدانیم این وظایف موقعیت ما را در هستی معلوم می کند و موجب می شود تا دشمنان ما گرفتار احمقانه ترین اعمال شوند و لذا بسیاری از استراتژیست های آمریکایی گفته بودند کار ترامپ در شهادت حاج قاسم، احمقانه ترین کاری بود که یک رئیس جمهور می توانست انجام دهد. یکی از آنها گفته بود ایران تلاش داشت ما را از غرب آسیا اخراج کند و ترامپ با کاری که کرد، به نقشه ی ایران سرعت بخشید و این به جهت بی بصیرتی ترامپ و امثال اوست در مقابل بصیرتی که قرآن به ما عطا می فرماید. با آنچه پیش آمد سخن منسوب به حضرت سجاد(ع) برای ما معنای دیگری پیدا کرد که فرموده اند: «اَلحَمدُ لِلّه الَّذی جَعَلَ اَعدائَنا مِنَ الحُمَقاءِ وَ الجُهَلاءِ» خدای را شکر که دشمنان ما را از احمقان قرار داد. از آن جهت که نه تنها مانع راه گشوده ی الهی در مقابل ما نمی شوند، بلکه عاملی هستند که ما آن راه را بهتر طی کنیم. به همان معنایی که معلوم شد حاج قاسم شهید بیشتر از حاج قاسم زنده نقش آفرین است.

خداوند در آیه ی بعدی یعنی آیه ی 23 در مقابل بصیرت قرآنی که حاصل شناخت نظام عالم است، پیروی از هوس و لوازم آن را قرار می دهد و می فرماید:

أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن یَهْدِیهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ (23)

آیا ندیدی کسی را که معبود او هوسش می باشد و چنین کسی با اضلالِ خداوند گمراه شده، در عین آن که می داند راه را به اشتباه می رود و خداوند بر گوش و قلب او مهر زده و بر بصیرت او پرده افکنده؟ چه کسی می تواند چنین کسی را بعد از آن که خداوند را در چنین شرایطی قرار داده، هدایت کنند؟ آیا متذکر این امر هستید؟

وقتی خداوند کسی را که به جای پیروی از دین خدا از هوسش پیروی کرد، از مسیر هدایت خارج می کند، عملاً چنین کسی قدرت درک واقعیات را ندارد و به کارهای احمقانه دست می زند و بدترین تصمیمات را می گیرد و ما امروز این حالت را در بین دشمنان خود می یابیم.

و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته



سوره ی جاثیه – جلسه ی 15



آفات پیروی از هوس ها و غفلت از نظام توحیدی

بسم الله الرّحمن الرّحیم

أَمْ حَسِبَ الَّذینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَواءً مَحْیاهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما یَحْكُمُونَ(21) وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ(22) أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ(23) وَ قالُوا ما هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما یُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَظُنُّونَ(24) وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ ما كانَ حُجَّتَهُمْ إِلاَّ أَنْ قالُوا ائْتُوا بِآبائِنا إِنْ كُنْتُمْ صادِقینَ(25) قُلِ اللَّهُ یُحْییكُمْ ثُمَّ یُمیتُكُمْ ثُمَّ یَجْمَعُكُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ لا رَیْبَ فیهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ(26)

عنایت دارید که عصاره ی دینداری، توحید است، انسان در نگاه توحیدی به عالَم با دو چیز آشنا می شود و نسبت به آن دو چیز آگاه می گردد و در نتیجه به قلبش این باور می رسد که از یک طرف خداوند این عالم را آفریده است و از طرف دیگر همان خداوند انسان ها را آفریده است. با توجه به این دو نکته در نگاه توحیدی می توان به این نتیجه رسید که اگر انتخاب های ما بر اساس نظام عالم نباشد، عالم با ما همراهی نمی کند و به نتایجی که می خواهیم در زندگی مان در این عالم برسیم، نمی رسیم. بنابراین باید خداوندی که ما و عالم را خلق کرده راهی را برای این که ما در این عالم زندگی کنیم به ما نشان می دهد. اینجاست که جایگاه قرآن به عنوان راه زندگی در این عالم روشن می شود، تا انسان از طریق کتاب خدا از رشد و به ثمررسیدن همه ی ابعاد دنیوی و آخرتی اش محروم نماند.

ملاحظه فرمودید که در آیه ی 20 سوره جاثیه متذکر بصیرتی شد که توسط قرآن حاصل می شود و فرمود: «هذا بَصائِرُ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ» قرآن آمده است تا چشم ها را باز کند و به انسان جهت فهم زندگیِ درست بصیرت بدهد و در کنار آن بصیرت، قرآن موجب «هُدىً وَ رَحْمَةٌ» هدایت و رحمت است، «لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ» برای آن ها که اهل یقین هستند.

در جلسه ی قبل تا حدی به موضوع فوق پرداخته شد و فکر می کنم جایگاه آیه از نظر مفهومی روشن شد، ولی در این که ما چه رابطه ای باید از طریق این آیه بین خود و جهان برقرار کنیم، خوب است رفقا مطلب را تمام شده ندانند و با همان رویکردی که به کتاب های عرفانی و جملات عرفا دارند و بعضاً بر یک جمله از آن متون چندین و چند جلسه بحث می کنند تا متوجه افقی شوند که آن جمله متذکر آن است، با همان رویکرد به آیات 21 و 22 نظر شود، زیرا همان طور که عرض شد این دو آیه حامل معرفت و بصیرتی در نگاه توحیدی می باشد که علامه طباطبایی در مقدمه ی المیزان که مقدمه ی ارزشمندی است، روی همین نوع نگاه تأکید می کنند.

آیات فوق می خواهد متذکر شود، انسانی که نگاه توحیدی نداشته باشد هیچ مسئله ای را درست تحلیل نمی کند. زیرا جای خود را در عالم نمی شناسد و بیشتر با توهّمات خود زندگی می کند.

عمده آن است که متوجه باشیم در و دیوار این عالم به ما خبر می دهد با تدبیر و یگانگی توحیدی خلق شده است. خداوند در این رابطه می فرماید: «وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ»(22) عرض شد بر روی «بالحقّ» کمی تأمّل بفرمایید تا معلوم شود به چه چیز اشاره دارد، با دقت بر «بالحق»بودن خلقت عالم می فهمیم موقعیت ما در این عالم و نسبتی که باید با این عالم داشته باشیم، چگونه باید باشد. می فرماید عالم «بالحقّ» آفریده شد، یعنی با هر چیزی روبه رو شدید آن چیز «بالحقّ» در صحنه است، یعنی به نور حق و با جلوه ای از جلوات حضرت حق به ظهور آمده و اگر شما خود را محدود به ظاهر آن چیز نکنید و در جمال آن چیز به دنبال وجه جلالی آن باشید، با حقیقت جاری در آن چیز که همان نور حضرت حق است، روبه رو می شوید و در جمال او جلال او را می یابید. مثل آن که در تماشای یک گل، نظر به حیات آن گل می اندازید، حیاتی که بالاتر و اجلّ از ظاهر گل است.

عالم در عین نظم و انسجامِ کامل با حکمت و حقانیت شکل گرفته است و لازم است این نکته دائماً مدّ نظر باشد و بر روی آن فکر شود. متفکران علم فیزیک بر این نکته اذعان دارند که نظام عالم، ارگانیکی است یعنی مثل یک موجود زنده، همه ی قیمت های آن برای همدیگر ایجاد شده است. حساب کنید اگر دریاها نبود، جنگل ها هم که از آب بارانِ حاصل از دریاها است، نبود، و اگر جنگل ها نبود ما هم که نیاز به اکسیژن داریم، نبودیم. نظام ارگانیکی یعنی نظامی که حیات دارد و اعضای آن را حیاتی که در آن سریان دارد تدبیر می کند، مثل بدن انسان که معده از قلب و قلب از ریه جدا نیست، در آن حدّ که اگر ریه درست کار نکند تا اکسیژن مناسب را به مویرگ های شبکیّه برساند، چشم های انسان نابینا می شود.

امروزه متفکران دنیا تا آنجا جلو آمده اند که روشن می کنند عالم دارای حیات هدفداری است.[18] این نکته را باید به صورتی قلبی در ارتباط با عالم احساس کنید تا عالم برای ما آینه ی نظر به حضرت حق شود. از طرفی باید به خودمان رجوع کنیم و متوجه باشیم در سازمان شخصیت مان نمی توانیم نسبت به بدی ها و خوبی ها بی تفاوت باشیم و حتی اگر دین خدا هم نفرموده بود که دروغ بد است، هر انسانی در وجود خود تصدیق می کرد دروغ بد است. به قول متکلّمینِ شیعه «حُسن و قُبح» ذاتی است. منظورشان این است که چون دروغ و دزدی بد است، خدا هم بر اساس ذات آن ها که بد است متذکر بدی آن ها شده و در واقع حقیقت را با ما در میان گذاشته است.

اقتضای فطرت انسان است که متوجه ی حقیقت باشد و در همه ی عالم به آن نظر کند و در همین رابطه در توصیف انسان در روایت داریم: «فَطَرَهُمْ عَلَى التَّوْحِید»[19] فطرت انسان بر اساس توحید و درک حقیقتِ حضرت حق در عالم سرشته شده است و در همین رابطه در بحران هایی که وسایل مادی از قدرت می افتند، هرکس ناخودآگاه خدا را می خواند. به تعبیر قرآن: «دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ»(یونس/22) در آن حالت خدا را با تمام وجود می خوانند.

پس می توانیم به این نکته برسیم که انسان ها در بنیان و سرشت خود یک روح توحیدی، یعنی شخصیت یگانه ای دارند که مطابق نظام توحیدی و ارگانیکی عالم است و اگر انسان بخواهد در این عالم درست زندگی کند تا هویت توحیدی اش حفظ شود و عالم، بستری باشد که او را در آغوش بگیرد، باید راه حلّی را که خالق او و خالق عالم از طریق انبیاء برایش آورده اند مدّ نظر قرار دهد. و این آن بصیرتی است که قرآن متذکر آن است و فرمود: «هذا بَصائِرُ لِلنَّاسِ» قرآن آمده است تا بشریت گرفتار بی هویتی نگردد و با نور بصیرت زندگی کند و در دل بصیرت قرآنی به هدایت و رحمت برسد، مشروط بر این که اهل یقین باشد و در درون خود حقیقت را دنبال کند و نسبت به اموری که بر او می گذرد بی تفاوت نباشد و بداند عالم و نظام هستی، آنچنان خلق نشده تا در مقابل بدی ها و خوبی ها بی تفاوت باشد.

جهت تفصیل موضوع فوق، آیات 21 و 22 به میان آمد تا معنای بصیرت را و این که چه کسی حقیقتاً اهل بصیرت است، با ما در میان بگذارد. اگر بپرسید معنای بصیرت چیست، آیه ی 21 می فرماید این که بدانید داوری بدی است اگر فکر کنید جهان طوری خلق شده که انسان های گنهکار با انسان های مؤمن مساوی اند، لذا فرمود: « أَمْ حَسِبَ الَّذینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» این که گمان شود این دو نوع انسان یکسان هستند و در احساسِ بودن خود و در نسبت خداوند با آن ها تفاوتی نیست؛ و به همان اندازه که اولی ها در عالم احساس حضور و وجود می کنند، دومی ها هم به همان اندازه در عالم، احساس حضور و وجود می نمایند و در یک نوع از زندگی و مرگ به سر می برند، و این داوری بدی است.

برای آن که ما متوجه ی عالمی باشیم که نسبت به این دو نوع بودن بی تفاوت نیست و یک طور آن ها را تحویل نمی گیرد؛ فرمود: «وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ»(22) در این آیه از جهتی ما را با خودمان روبه رو می کند، خودمان را با خودمان در میان می گذارد که چرا می فرماید این نظام الهی آنچنان نیست که بدی و خوبی در یک جایگاه قرار داشته باشند، تا تنها در یک باور توحیدی و در حدّ ذهن و فکر نمانیم بلکه خود را در نظامی احساس کنیم که آن نظام دو نوع انسان را یک طور تحویل نمی گیرد و با آن ها به صورت مساوی برخورد نمی کند. زیرا توحید واقعی در این حالت برای انسان به ظهور می آید که احساس کند در آغوش جهان حاضر است، جهانی که حقّانی است و آن کس را که روح تجاوز و اسراف دارد در عالمی که عالمِ صفا و تعالی است، جای نمی دهد و محیط زیست برای او گهواره ی پرورش نخواهد بود بلکه طوفانی از بحران است، زیرا عالم «بالحقّ» خلق شده و همه ی عالم همچون موجودی زنده به نور حیّ مطلق در تنفس و استقرار است.

ساده ترین چیزی که از آیه ی فوق می فهمیم آن است که این عالم باطل نیست تا بیگانه با حقّ و حقیقت باشد و وقتی با حق و حقیقت بیگانه نیست شما می یابید در چه جهانی باید احساس حضور داشته باشید و اساساً در چه حالتی باید خود را احساس کنید تا با خیالات و توهّمات به سر نبرید. زیرا زندگی در جهانی که حقّانی است با جهانی که ساخته ی خیالات انسان ها است، یک نوع زندگی نیست. فرمود: « وَ لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ» ما جهان را حقّانی خلق کردیم تا این دو نوع انسان هر کدام بهره ی خود را کسب کنند.

یکی سراسر عالم را منوّر به حضرت حق احساس می کند و همه ی تلاشش آن می باشد تا در زندگی دنیایی نسبت خود را با حضرت حق به خوبی شکل دهد و در این رابطه جایگاه دین خدا را که راهکار زندگی صحیح در چنین عالمی است، بشناسد و به دستورات آن عمل کند و دیگری گمان می کند عالم را می تواند با خیالات خود هرطور خواست بسازد، زیرا به گفته ی کانت ما تنها با فنومن ها و آنچه در خیالات ما می گذرد سر و کار داریم، پس باید همان خیالات را در زندگی خود صورت ببخشیم و بدین لحاظ گفته اند اندیشه ی کانت منشأ جهان مدرن است.

قرآن انسان ها را دعوت به تعقل می کند و عقل این امکان را دارد تا قواعد جاری در عالم را بفهمد و در این رابطه به این فراز از آیه فکر کنید که چرا خداوند فرمود: «وَ لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ» به آن معنا که عده ای با حق و حقیقت زندگی می کنند و آنچه به دست می آورند انس با حضرت حق است و عده ای با خیالات و توهّمات خود زندگی می کنند و معلوم است که به چیزی نمی رسند و در کویر زندگی همواره سراب را به جای آب می پندارند و هلاک می شوند و با همین توهّمات در ابدیت خود سرگردانند، به این جهت فرمود به هیچ کس ظلم نمی شود. زیرا در ابتدای امر وقتی انسان بحران آن نوع زندگی که با توهّمات خود به سر می برد را می بیند، ممکن است تصور کند چرا خداوند به داد این ها نمی رسد. فراز مذکور روشن می کند هرکس با آنچه کسب کرده به سر می برد و به هیچ کس ظلم نمی شود.

با چنین نگاهی که نگاهی است توحیدی به عالم، همه چیز معنای دیگری پیدا می کند و خداوند در آیه ی بعدی به زیبایی تمام روشن می کند آن هایی که به دنبال هوس و توهّمات خود هستند و نسبت به نظام عالم و حقانیت آن بی تفاوتند، چگونه تمام استعدادهای درک واقعیات را از دست می دهند. زیرا وقتی انسان بخواهد با هوس خود زندگی کند، مطابق قواعد و سنن عالم عمل نمی کند و عملاً در بیراهه قرار می گیرد و به هیچ هدفی نمی رسد و در زندگی دنیایی و آخرتی سرگردان خواهد بود و صورت سرگردانی در قیامت، همان آتشی است که جان ها را می سوزاند. می فرماید:

أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (23)

این آیه را به دو آیه ی قبلی ربط دهید تا معنای پیروی از هوس از نظر هستی شناسانه مشخص شود. می فرماید آیا نمی بینی کسی را که هوای نفس خود را می پرستد و آن را به عنوان محبوب و معبود خود انتخاب می کند و این که چنین کسی چگونه با اضلال خداوند گمراه می شود، با این که می داند راه را درست نمی رود و خداوند بر گوش و قلبش مهر زد و بر چشم او پرده افکند. حال وقتی وضع شخص چنین باشد، بعد از خدا چه کسی او را هدایت می کند، در حالی که با پیروی از هوس اش راه رجوع به خدا را برای خود مسدود کرده است. آیا تفکر نمی کنید تا متذکر شوید که هرکس مانند اوست، راهی به سوی هدایت ندارد و با توهّمات خود به سر می برد؟

فرمود: «وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْم » و خداوند هم این فرد را به گمراهی می اندازد و به گفته ی علامه طباطبایی: با توجه به این که آگاه است نسبت به مسئله که راه را عوضی می رود، ولی با این همه در زندگی خود میدان را به هوس داده است.

قوم بنی اسرائیل نیز می دانستند آنچه حق است چیست؟ در قرآن داریم که فرعون و فرعونیان با این که یقین داشتند حضرت موسی«علیه السلام» پیغمبر خدا است، او را انکار کردند، «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ»(نمل/14) با توجه به این امر در این آیه می فرماید: «وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْم »، می داند حق کدام است و باطل کدام.

در بعضی از روایات ذیل این آیه بلعم باعورا را یکی از مصداق های آیه آورده اند، به جهت آن که به حال خود عالم بود و باز آن پستی را انتخاب کرد یعنی هوس و خودخواهی اش او را به آن روز انداخت.

اگر بخواهیم این فراز را که می فرماید: «وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْم » امروز معنا کنیم، آیا مصداقش آن هایی نیستند که با حرکت توحیدی انقلاب اسلامی مقابله می کنند، در حالی که مثل روز برایشان روشن است که حضرت امام«رضوان اللّه تعالی علیه» چه می گویند. خداوند به یک معنا از این افراد انتقام می گیرد و انتقام او آن است که به نتیجه ای که می خواهند نمی رسند و گرفتار تصوراتی در ذهن خود می شوند که منجر به تصمیمات غلط می شود، مثل کاری که صدام حسین کرد. آنقدر از نظر خودش حساب هایش درست بود که یک هفته به تهران می رسید و باورش نمی آمد در پشت شهر اهواز زمین گیر شود، که بحث آن جدا است.

خدا می فرماید این افراد «عَلى عِلْمٍ» با آگاهی هایی که دارند به آن کارها دست می زنند. در جریان شرارتی که به بهانه ی گرانی بنزین راه انداختند به این تحلیل رسیده بودند که ایران، پشتوانه ی مردمی ندارد پس به راحتی می توانیم سردار سلیمانی را به قتل برسانیم. عراق هم که در اختیار خودمان است و او را در عراق به قتل می رسانیم تا راحت بتوانیم سیطره مان را در عراق به رخ بکشیم و چون ایران هم پشتوانه ی مردمی ندارد و مردم از حکومت شان ناراضی اند با ما همراهی می کنند ولی ملاحظه کردید که تحلیل های آن ها تماماً برعکس بود و این است معنی «وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ» خداوند چنین افرادی را با اضلال خود گمراه می کند و آن ها در عین آن که می دانند دارند شرارت می کنند، ولی خداوند بر گوش و قلب شان مهر می زند تا قدرت ادراک واقعیات و حقایق را نداشته باشند.

اشکال بعضی ها این است که به جای توجه به نوامیس عالم و سنن الهی که در عالم جاری است، به آمارها توجه می کنند. قاعده این است که اگر شما معتقد هستید این عالم صاحب دارد و تنها بر اساس قواعد این عالم در این عالم می توانید زندگی کنید دیگر مطلب تمام است و کثرت و یا عدم کثرت افراد در باور به این مطلب تغییری در آن پدید نمی آورد، لذا اگر با هوس مان زندگی کنیم حتماً «وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ» با همه ی زرنگی هایی که داریم خداوند ما را به گمراهی می اندازد و عملاً به نتیجه ای نمی رسیم. این هایی که با انقلاب اسلامی برخورد می کنند به گمان خودشان بر روی همه چیز حساب می کنند ولی متوجه ی قاعده و سنتی که خداوند در عالم جاری می کند نیستند که خداوند با اضلال خود آن ها را گمراه می کند در حالی که می دانند راه را عوضی می روند ولی تحت تأثیر هوس شان آن کار را انجام می دهند. جمع این دو نکته بسیار مهم است که انسان هوس الود در عین آن که می داند راه را عوضی می رود ولی سیطره ی هوس آن چنان بر او غالب است که نمی تواند از آن راهی که می داند درست نیست خارج شود و لذا در مسیر هوس خود حرکت می کند به امید آن که نتیجه ای حاصل کند و معلوم است که ناکام خواهد شد.

بنده سال های قبل بر روی این آیه فکر می کردم ولی به خوبی که این روزها متوجه اشارات آن می توان شد، نمی شدم. آدم به این روشنی می بیند کسی که با هوس اش در صحنه ی زندگی وارد شود - چه صدام حسین باشد و چه ترامپ- به نحوی گرفتار گمراهی خواهد شد، زیرا هرکس در نظام الهی مطابق سنت های جاری در آن عمل نکند، عملاً خداوند او را گرفتار خطای محاسباتی می کند. این قاعده ی نظام الهی است، در نظام الهی تنها با برنامه های خداوند که مطابق سنت های جاری در عالم است، می توان زندگی کرد. اگر با آن قواعد عمل نکنیم ناخودآگاه به انحراف گرفتار می شویم، حضرت ربّ العالمین کاری می کند که نتیجه نگیریم.

وقتی با تمام وجود معنای این قسمت از آیه را فهمیدیم که می فرماید: «وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ» در یک بازخوانی نسبت به تاریخ گذشته متوجه می شویم دشمنان اسلام هیچ وقت آدم های بی اطلاعی نبودند، بلکه مشکل شان این بوده که هوس شان بر آن ها حکم می کرده و همین امر موجب ناکامی شان شده، در صورتی که به ظاهر خیلی پیچیده تر از ما عمل می کردند ولی بر خلاف انتظارشان در عین امیدواریِ اولیه، با ناکامی روبه رو می شدند زیرا اگر شما فقط به معادلات مادی فکر کنید عملاً در راهی که راه نتیجه بخش است، ورود نمی کنید، هرچند که در جای خود باید از عوامل مادی غفلت نکرد. اشکال در آنجا است که گاهی آنقدر بر مناسبات مادی تکیه می کنیم که گویا در این عالم خدایی وجود ندارد و یا خدا نقشی را به عهده نگرفته است. سیره ی پیامبران و اولیای الهی آن است که ما فعالیت های لازم را انجام دهیم ولی امیدمان به خداوند باشد. خدا رحمت کند شهید صیاد شیرازی را، می گفت ما در دوران دفاع مقدس فعالیت مان را می کردیم ولی به خدا عرض می کردیم خدایا ما این اندازه از دست مان برآمد، بقیه اش را خودت درست کن. در این حالت اگر هم بعضاً آن پیروزی را که می خواستیم به دست نیاوردیم حتماً حکمتی در آن بود، چه عملیات رمضان که با نوعی شکست همراه بود و چه هواپیمایی که بعد از بمباران عین الاسد توسط خودی ها سرنگون شد. راستی چرا خداوند بعد از شهادت و تشییع فوق العاده چشم گیر و بعد از آن حماسه ی توحیدی، این خطا را به دست ما جاری کرد؟ آیا این حکایت از آن نداشت که در آینده باید با شخصیتی بسیار دقیق تر برای حضور در منطقه ی غرب آسیا در صحنه باشیم، این اندازه توانایی برای آن حضور کافی نیست؟

در شرایطی که امکان آمادگی بیشتر برایمان فراهم است اگر ضعف های مان را درست بشناسیم برای آینده ای بزرگ تر و بهتر می توانیم نقش آفرینی کنیم. وقتی کار بزرگ باشد باید خطا در حدّ صفر گردد. گویا خداوند این خطا را به پای ما گذاشت تا وقتی هنوز دیر نشده ضعف های خود را بشناسیم، منکر زوایای دیگر این واقعه نیستیم. خواستم عرض کنم از این جهت هم می شود بر روی این حادثه فکر کرد که نظام عالم با یک قواعدی اداراه می شود و یک برگ هم بی حساب از درخت نمی افتد. و با این دید قرآن می فرماید کسی که با هوسش می خواهد روبه روی نظام توحیدی بایستد، بداند سنت خداوند آن است که «خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِه» در نتیجه نه توانایی شنیدن سخن حق را خواهد داشت و نه شعور ادراک حقایق برایش باقی می ماند. «وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَة» و بر بصر و بصیرت چنین آدمی پرده افکنده می شود، تا حق را نبیند و عملاً گوش و قلب و چشم اثر خودشان را که التزام به حق است که آن را درک کنند از دست می دهند. زیرا این آدم ها میل و توهّمات خود را محور قرار داده اند و دغدغه ی یافتن حقیقت را در خود از بین برده اند.

شهید حاج قاسم سلیمانی را ببینید، صفت اصلی ایشان بصیرت بود، علمِ جنگ با دشمن را که خیلی ها دارا هستند ولی با بصیرت خود فهمید از کجا شروع کند و به کجا برسد. دشمنِ شما اطلاعاتش کم نیست و جاسوس هایش مطالب زیادی در اختیارش می گذارند، ولی چون هوس اش بر او حکومت می کند خدایی که او را بصیر کند ندارد و عملاً مسیر رسیدن به مقصد برایش پوشیده می ماند.

آن هایی که می پرسند توحید و قرآن و دیانت به چه کار می آید، آیا نمی بینند اهل هوس و توهّمات با آن همه تلاش علمی هیچ بهره ای از تلاش های خود نمی برند و همواره در یافتن چیزی که می خواهند چون به دست نمی آوردند سرگردان هستند؟ در آخر آیه ی مذکور فرمود: «فَمَنْ یَهْدیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُون» آیا به این نکته فکر کرده اید و متذکر شده اید چنین آدمی را که خداوند گرفتار آنچنان غفلت و گمراهی قرار داده، هیچ کسِ دیگری نیست که هدایت کند؟ از آن جهت که جز خداوند هادی نیست، در عالمی که حکمت الهی در آن حاکم است، نمی توانیم هر تصمیمی که خواستیم بگیریم، چگونه انتظار دارند عالم به آن ها جواب مثبت دهد و استعدادهای خود را در مقابل آن افراد بگشاید؟ در حالی که خداوند تنها انسان هایی را هدایت می کند که در مسیر توحید حرکت کنند.

خداوند می فرماید: «وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْكافِرینَ»(بقره/264) خداوند کافران را هدایت نمی کند در حالی که به ظاهر، خداوند قرآن را فرستاده تا کافران هدایت شوند. ولی منظور این آیه این است که اگر کسی در موضع کفر است به آنچه که می خواهد نمی رسد و خداوند آنها را در راستای رسیدن به اهداف شان کمک نمی نماید و عملاً تلاش آن ها بی نتیجه خواهد ماند. و در آیه ی مورد بحث یعنی آیه ی 23 می فرماید: پس بعد از آن انحرافی که آن فرد دارد، چه کسی او را هدایت می کند؟ سؤال خوبی است که از خود بپرسیم آیا با آن نحوه زندگی کسی به نتیجه می رسد؟ علامه طباطبایی در رابطه با عدم هدایت کفار توسط خدا می فرماید: این که می فرماید خداوند کافران را هدایت نمی کند؛ یعنی نمی گذارد این آدم ها به نتیجه ی تصمیمات و برنامه های شان برسند. در آخر آیه ی 23 خطاب به همه ی آنهایی که بنا دارند راز حضور توحیدی در عالم را از یک طرف و راز سرگردانی انسان های فاصله گرفته از توحید را متوجه شوند؛ فرمود: «أَ فَلا تَذَكَّرُون » آیا شما متذکر این نکته در تحلیل های خود هستید که اگر آن ها هزاران نقشه بکشند، چون از هدایت خداوند بی بهره اند، به هیچ نتیجه ای نمی رسند؟

چقدر تلاش کرده بودند تا این طور القاء کنند که مردم ایران به کلّی از انقلاب اسلامی فاصله گرفته اند و از نظام اسلامی بریده اند. واقعاً هم وقتی با دانش آموزان دبیرستانی و دانشگاهی روبه رو می شدید احساس می کردید آن ها از اصالت های فرهنگ دینی فاصله دارند. ولی گویا چیز دیگری در درون آن ها بود که ما نمی دیدیم و در شهادت حاج قاسم معلوم شد بر خلاف ظاهر سخنان شان علاقه و تعلق آن ها به اصالت ها همچون پای برجا است ولی در ظاهرشان چندان به چشم نمی آمد و فراز «أَ فَلا تَذَكَّرُون» در رابطه با قسمت قبلی آیه دارد به ما می فرماید آیا متوجه هستید جریان هایی که با تصورات و توهّمات خود، اگر قوی ترین رسانه ها را هم به کار گیرند و با هنرمندی تمام نیز بخواهند کار را جلو ببرند، به نتیجه ای که می خواهند نمی رسند؟ زیرا از هدایت و راهنمایی الهی محروم هستند؟ این است آن نگاه توحیدی که ما باید در هر صحنه ای مدّ نظر داشته باشیم و در آیه ی بعد مبانی فکری آن ها را تبیین می کند که علت آن نوع رفتار آن است که:

«وَ قالُوا ما هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما یُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَظُنُّونَ»(24)

آن آدم ها می گویند اصلاً هیچ حیاتی جز همین حیات دنیایی نداریم، عده ای می میریم و عده ای دیگر متولد می شویم، تا نسل انسان باقی بماند و به غیر از روزگار و دهر، کسی ما را هلاک نمی کند و البته آن ها را در رابطه با این سخنانی که می گویند هیچ پشتوانه ی علمی نیست و هیچ دلیلی ندارند و از قواعد حکیمانه ی عالم بی خبرند. آن ها هیچ چیزی جز گمان و حدس برای باورهای خود ندارند.

با آن سخنان می خواهند وجود خداوند و قیامت را به کلّی نفی کنند و حضرت پروردگار می فرماید: «وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ» این سخن که می گویند سخنی نیست که بر اساس فهمی حکیمانه و از سر بصیرت و علم گفته شده باشند، از آن جهت که عالم توسط خداوند، «بالحقّ» ایجاد شده و سراسر عالم گواه این نحوه حضور حضرت حق و انسجام کامل عالم است و مرگ و زندگیِ انسان ها در چنین بستری مدیریت می شود، نه آن که روزگار علت مرگ آن ها باشد و به همین دلیل فرمود: «إِنْ هُمْ إِلاَّ یَظُنُّونَ» این حرف آن ها گمانی بیش نیست که البته دنیای مدرن نیز مرگ را در همین نوع از گمان می فهمد، زیرا علم تجربه بیش از این از مرگ درک ندارد و آن نوع علم که متوجه ی توحید عالم باشد در جای دیگری است و با این گمان ها حقیقتی برایشان ظهور نمی کند تا حرفی برای گفتن داشته باشند. لذا در ادامه می فرماید:

«وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ ما كانَ حُجَّتَهُمْ إِلاَّ أَنْ قالُوا ائْتُوا بِآبائِنا إِنْ كُنْتُمْ صادِقینَ»(25)

وقتی برای آن ها آیات خود را می خوانیم، آیاتی که مشتمل بر حجت های حیات بعد از مرگ و ابدیت است، تنها حرفی که دارند آن است که اگر راست می گویید پدران ما را که مرده اند برگردانید؛ در حالی که موضوع این نبود، مگر وقتی گفته می شود ابدیتی در میان است یعنی معاد انسان ها در همین دنیا و با همین خصوصیات واقع می شود؟ غافل از آنکه جهان دیگری با خصوصیات خاص خود روبه روی ما است و اساساً این زمین متحول می شود و به زمین قیامتی تبدیل می شود، به تعبیر قرآن «یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْض »(ابراهیم/48) قیامت روزی است که زمین تبدیل می شود به غیر این زمین. به قول جناب ملاصدرا جهانی است که شما آن را نمی شناسید، قرآن می فرماید: «وَ نُنْشِئَكُمْ فی ما لا تَعْلَمُون »(واقعه/61) شما به نحوی ایجاد می شوید و در جایی ایجاد می شوید که قبلاً از آن آگاهی نداشتید. به جای این که به سخنان خدا و حیات ابدی شان فکر کنند می گویند اگر قیامت هست، پدران مان را برگردانید به همین دنیا. خداوند در جواب آن ها می فرماید:

«قُلِ اللَّهُ یُحْییكُمْ ثُمَّ یُمیتُكُمْ ثُمَّ یَجْمَعُكُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ لا رَیْبَ فیهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ»(26)

پیامبر به آن ها بگو حیات و مرگ دست خداست، خداوند شما را زنده کرده است و سپس می میراند و سپس همه را به صورت جمعی، به سوی قیامتی که هیچ قابل شک نیست می برد ولی این چیزی نیست که اکثر مردم متوجه ی آن باشند و از آن آگاهی داشته باشند.

در نظام توحیدی همه چیز دارای منشأ متعالی و نقش آفرین است و از این منظر به مرگ و زندگی فکر کنید که خداوند در این مورد در صحنه است. این که فرمود قیامت بدون شک واقع می شود و به ظاهر برای اثبات آن استدلال فلسفی نیاورد، خواست ما را متوجه ی چشم اندازی کند که می توانیم به آن نظر کنیم. این روش خوبی است که ما به خصوص با این نسل، موضوع را این چنین در میان بگذاریم تا خودش با خودش درگیر شود و در جستجوی چیزی باشد که خداوند از آن خبر می دهد. آیا جهان چنین ظرفیتی را دارد و آن خداوند به عنوان خالق عالم در این رابطه اقدامی می کند؟ در این حالت خود فرد باید بیندیشد و توجه کند در حالی که اگر برای او دلایل کلامی و فلسفی بیاورید ممکن است به جای توجه به اشاراتی که آن دلایل به میان می آورد، سعی کند آن دلایل را ردّ کند.

قرآن جهان پیش رو را مقابل بشر می گذارد تا به عنوان چشم اندازی در مقابلش باشد و لذا به پیامبر فرمود به آن ها بگو خدا است که حیات داده و می میراند و سرنوشت انسان ها در دست کس دیگری نیست و همان خدایی که می میراند: «ثُمَّ یَجْمَعُكُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَة» همه را با هویت جمعی به سوی قیامت می آورد و آن قیامت «لا رَیْبَ فیهِ» است و چیز قابل شک و انکار نیست، از آن جهت که اگر کسی خودش به نظام عالم نظر کند با خدای حکیمی روبه رو می شود که هیچ چیزی را در این عالم لغو و بی هدف خلق نکرده و در مورد انسان هم حتماً همین قاعده را جاری می کند، به آن معنا که بودن دنیایی او بر اساس هدفی است که پیش روست و لذا باید در زندگی دنیایی طوری عمل کند که در راستای آن هدفی باشد که خلقت او در آن راستا جلو می رود، که همان برگشت به سوی خدا است و آن کسی به معنای واقعی به سوی خدا برمی گردد که در این دنیا حقّانی عمل کرده باشد و معلوم است که این دنیا ظرفیت جوابگویی به عمل خوبان را و جنایت بدان را ندارد. به عنوان مثال آیا برای جوابگویی به اعمال صدام حسین که این همه جنایت کرد و آدم کشت، می توان در این دنیا او را شکنجه کرد و به قتل رساند؟ آیا ترامپ با دستور به شهادت رساندن حاج قاسم، یک نفر را شهید کرد، یا با عزم یک ملت به مقابله برخاست؟ و به همین جهت یک ملت روبه روی او ایستادند. این که در مورد قیامت جمله ی «لا رَیْبَ فیهِ» را بیان فرموده، نکات فراوانی را به میان آورده و خوب است رفقا در رابطه با آن باز هم فکر کنند.

مسلّم مرگ و زندگی در دست خداوند است و از قبل تقدیر شده و در همین رابطه خداوند می فرماید: «نَحْنُ قَدَّرْنا بَیْنَكُمُ الْمَوْتَ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقینَ»(واقعه/60) ماییم که مرگ را مقدّر کرده ایم و کسی نمی تواند از ما سبقت بگیرد و آن را جلو و عقب بیندازد و در رابطه با خطای انسانی هم که در رابطه با آن هواپیمای اوکراینی پیش آمد، در عین آن که باید تأسف خورد، نباید از نکته ای که آیه ی مذکور می فرماید غفلت شود. یا آن جا که قرآن می فرماید: «قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقیكُم»(جمعه/8) آن مرگی که شما از آن فرار می کنید حتماً سراغ شما می آید، آن هایی هم که در کرمان در هنگام دفن پیکر حاج قاسم شهید شدند، درست است که سهل انگاری شد و نباید آن را توجیه کرد، ولی از آن طرفِ قضیه هم که مرگ از قبل مقدور شده است، نباید غفلت شود.

یک وقت خداوند مرگ کسی را در تشییع آن شهید بزرگوار قرار می دهد و یک وقت انسان با حضور در جبهه ی دفاع مقدس شهید می شود و یا به طور عادی رحلت می کند. در همه ی آنها قرآن می فرماید: «وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ»(اعراف/34) وقتی که اجل و سرآمد انسان ها و امت ها پیش آمد، نه یک ساعت عقب می افتد و نه یک ساعت جلو. از امام صادق«علیه السلام» داریم که «سال های عمر اندازه ی مشخص دارند، ماه ها هم اندازه ی مشخص دارند، روزها هم اندازه ی مشخص دارند، ساعت ها هم اندازه ی مشخص دارند، نفس های تان هم اندازه ی مشخص دارند» یعنی تعداد نفس های ما هم از قبل تعیین شده زیرا این عالم صاحب دارد و صاحبش خدای حکیم است. مگر می شود بنده ی خدایی با خطای خود مرگ افراد را رقم بزند؟ آیه ی 26 در جواب آنها که می گفتند مرگ ما را روزگار رقم می زند؛ می فرماید: «قُلِ اللَّهُ یُحْییكُمْ ثُمَّ یُمیتُكُمْ» بگو این طور نیست، مرگ و زندگی شما در دست خدا است و این است آن نگاه توحیدی که باید به مرگ و زندگی افراد انداخت.

در نظر بگیرید که یک اتوبوس بناست که در درّه ای سقوط کند، آیا می توان پذیرفت عده ای مسافر بی گناه سوار آن اتوبوس بشوند و آقای راننده هم چون خوابش برده، عامل کشته شدن آن مسافران باشد؟ و به خاطر خطای یک راننده این همه آدم جان شان را از دست بدهند؟ یا باید موضوع را از زاویه ی دیگری نگاه کرد که آن آدم ها مطابق تقدیرشان بنا بوده در این ساعت بمیرند و از آن جهت مسافرت با آن اتوبوس را انتخاب کرده اند که به تقدیر خود برسند؟ توحید ما حالت دوم را به ما می فرماید. چرا آن راننده باید چنین خطایی بکند و راننده مقصر است یا نه، مسلّم او مقصر است. اما این که نظام عالم را بدهند در دست یک راننده ی خطاکار، چنین نیست. بنده ناراحت بنده خداهایی هستم که عزیزان شان را از دست دادند، ولی معتقد بودم ای کاش متوجه ی آن نگاه توحیدی که قرآن متذکر آن است، باشند تا در عین غم عاطفی که سراغ آن ها می آید و آن یک امر منطقی است، گمان نکنند عزیزان شان را به جهت یک خطای انسانی از دست داده اند. این خیلی آزاردهنده است و نگاه توحیدی کمک می کند تا افراد گرفتار این حالت نشوند. قرآن می فرماید: «ما أَصابَ مِنْ مُصیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فی أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ فی كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ یَسیرٌ . لِكَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ»(حدید/ 22 و 23) هیچ مصیبتی در زمین و یا در جان انسان ها پیش نمی آید مگر آن که قبل از آفرینش، آن مصیبت در کتابی مشخص و ثبت شده و این برای خدا آسان است. و این باید روشن شود تا شما از آنچه از دست داده اید تأسف نخورید و یا از این که از مصیبت ها جان سالم به در برده اید، شادی کنید که به جهت زرنگی های خودتان بوده، چنین نیست و این توهّم خیال بافی است و خداوند انسان های خیالاتی را دوست ندارد. بنده هم در این مورد چند تجربه دارم که چگونه جوانان ما رحلت شان از قبل معلوم بوده، حال آن که هرکس چگونه می تواند رحلت کند امر جدایی است که بعضاً نحوه ی رحلت خود را بتوانیم شکل دهیم. به هر حال بحث در آیه ی 26 سوره ی جاثیه بود که فکر می کنم هنوز باید بر روی آن تأمّل کرد.

والسلام علیکم و رحمۀ اللّه و برکاته




[18] - در این رابطه می توانید به کتاب «حیات و هدفداری» از رِوی یِر رجوع فرمایید.
[19] - الكافي، ج 2، ص: 13

سوره ی جاثیه – جلسه ی ۱۶



غفلت از نظام توحیدی عالم و گرفتاری در توهّمات

بسم الله الرّحمن الرّحیم

«أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن یَهْدِیهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ (23) وَ قالُوا ما هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما یُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَظُنُّونَ (24) وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ ما كانَ حُجَّتَهُمْ إِلاَّ أَنْ قالُوا ائْتُوا بِآبائِنا إِنْ كُنْتُمْ صادِقینَ (25) قُلِ اللَّهُ یُحْییكُمْ ثُمَّ یُمیتُكُمْ ثُمَّ یَجْمَعُكُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ لا رَیْبَ فیهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (26)

عنایت داشتید که خداوند در آیات ۲۱ و ۲۲ ما را متوجه کردند که نظام عالم یک نظام توحیدی است و متذکر اشتباه محاسباتی عده ای شد که گمان می کنند در چنین عالمی خداوند سرنوشت انسان های گناهکار و انسان های اهل ایمان و عمل صالح را یکسان قرار داده و مرگ و زندگی آنها همانند هم می باشد. فرمود: «ساءَ ما یَحْكُمُونَ» بسیار بد داوری می کنند، زیرا خداوند آسمان و زمین را «بالحقّ» خلق کرده است. هرچند که انسان ها مختارند تا در این عالم منقطع از نظام توحیدی، با پیروی از میل ها و هوس های خود زندگی کنند ولی نتیجه ی آن نوع زندگی این می شود که با هیچ حقیقتی در تابلوی شکل گرفته توسط حضرت ربّ العالمین، روبه رو نمی شود، زیرا به جای رابطه با واقعیات عالم، نسبت به آن ها بی تفاوت بوده و معنای پیروی از هوس جز این نیست.

یک وقت شما خواست خود را به کمک دستورات شریعت الهی، مطابق نظام توحیدیِ عالم قرار می دهید که در این جا در واقع به هوس خود عمل نکرده اید و خواست خداوند با خواست شما یکی شده است، در آن حدّ که حتماً می دانید در این رابطه اولیای الهی به جایی می رسند که اراده ی آن ها مطابق اراده ی الهی می شود. این انسان ها عملاً از خود فانی و به حق باقی می گردند و در واقع در نظام الهی مطابق و هماهنگِ آن نظام عمل می کنند و در آن حدّ اراده و میل شان الهی می شود که گویا نظام الهی مطابق اراده ی آن ها عمل می نماید.

علامه طباطبایی«رحمه اللّه علیه» می فرمایند: سه چیز است که از خداوند ریشه گرفته، یکی «عالم وجود» و دیگر «انسان» و سوم «شریعت الهی» توسط قرآن. عالم وجود، صورت علم و حکمت الهی است و هیچ انسان عاقلی هم نمی تواند به راحتی آن را نادیده بگیرد. در مورد انسان هم هرکس به خود نظر کند می یابد این نحوه بودن، بودنی نیست که خود انسان و یا عالم ماده خود به خود بتواند چنین مخلوقی را پدید آورد، زیرا می فهمد این خلقت خلقت جامعی است با ابعادی بس متعالی و خالق او باید خالق کاملی باشد با برنامه و با ربوبیت خاص. در مورد قرآن هم به راحتی می توان گفت قرآن از یک حقیقت واحدی صادر شده و به همین جهت تمام آیات آن دارای پیوستگی هستند. مشکل آن هایی که در قلب هایشان زیغ است آن است که کلام خدا را با کلام مردم عادی مقایسه می کنند[20] و سعی در توجه به ابعاد متعالی کلام خدا ندارند.

حضرت «اللّه» که جامع کمالات است، در قرآن با ما سخن می گوید و در سخنان خود، خود را به ما نشان می دهد. اگر او را بشناسیم می توانیم به سخن او گوش فرا دهیم. قرآن، کلام خدایی است که به سخن آمده و برای ما در کتابش آشکار شده است. باید بتوانیم از طریق قرآن در محضر خدایی قرار بگیریم که با ما سخن می گوید. امام صادق«علیه السلام» در همین رابطه می فرمایند: «لَقَدْ تَجَلَّی اللَّهُ لِخَلْقِهِ فِی كَلَامِهِ وَ لَكِنَّهُمْ لَا یُبْصِرُون »(بحارالأنوار، ج 89، ص107.) به درستى كه خداوند در كلام خود براى بندگان خود تجلّى كرده است ولی آن ها نمی بینند.

دانشمندان دنیا در قرن بیستم متوجه شدند انسان با امید بیش از حدّ به علم تجربی، فریب خورده، زیرا در قرن نوزدهم با کشف های علمیِ خیره کننده ی خود گمان کردند که با علم می توان همه ی کارها را انجام داد و دیگر نیاز به خدا و پیامبرانِ خدا ندارند، غافل از این که ابعاد وجودی انسان بسیار بالاتر از آن است که علوم تجربی بتواند بفهمد و جوابگوی نیازهایِ والای انسان باشد. حتی در آن سال ها مدعی بودند می توانند در یک فرآیند طبیعی، روان انسان را بسازند ولی به گفته ی یکی از دانشمندان: در قرن نوزدهم گفتیم خدا مُرد و در قرن بیستم فهمیدیم خودمان مُردیم. انحراف آن ها از آن جا ریشه گرفته بود که حضور خداوند را در دیگر مناسبات عالم نادیده می گرفتند و به اصطلاح در جمال خدا که زیبایی های عالم وجود باشد، جلال خداوند را که وجه متعالی همین عالم است، نادیده گرفتند.

از اواسط قرن بیستم، آرام آرام در فکر اندیشمندان این خودآگاهی به میان آمد که انسان ماورای آن چیزی است که در معرض علم تجربی قرار گیرد. در قرن نوزدهم فکر می کردند انسان پدیده ای است که در بستر فعل و انفعالات مادی به ظهور آمده، مثل یک موجود تک سلولی مانند آمیب که در دل طبیعت پدید می آید. غافل از این که موضوع «حیات» بسیار پیچیده تر از این حرف هاست که بتوانیم بگوییم حاصل عالم ماده و فعل و انفعالات مادی است، زیرا درجه ی وجودی «حیات» از کل عالم ماده بالاتر است و نمی تواند ماده علت آن باشد که درجه ی وجودی ماده از درجه ی وجودی «حیات» پایین تر است. آری اگر شرایط در ماده فراهم شد حیات برای آن منظومه تجلی می کند، حتی آن موقعی که یک موجود تک سلولی به وجود می آید.

از اواسط قرن بیستم فیزیسین ها تا آن جا متوجه ی این امر شدند که امروز ملاحظه می فرمایید در بین آن ها انسان هایی عارف و متأله کم نیستند. نمونه ی آن ها در کشور ما جناب آقای دکتر گلشنی است با آن سوابق درخشان علمی. ما در دنیا استادهایی داریم که به ظاهر فیزیسین هستند اما از اسقف های دنیا عمیق تر متوجه ی عوامل و عوالم معنوی می باشند زیرا آن ها بهتر از بقیه فهمیدند از فیزیک و عالم ماده توانایی ایجاد و ظهور حقایقی مثل «حیات» برنمی آید.

عرض شد علامه طباطبایی می فرمایند سه چیز است که مستقیماً از نظر وجودی توسط خداوند خلق شده است. یکی «عالم وجود» و دیگری «انسان» و سوم «شریعت الهی» از طریق قرآن. در ادامه می فرمایند این سه، از جهتی یکی می باشند، اسماء الهی با نظر به امکان عالم، تجلی می کنند و می شود عالم وجود و با نظر به امکان انسان و ظرفیت قبول جامعیت اسماء الهی در انسان، انسان به عنوان خلیفه ی الهی به ظهور می آید و خداوند با تجلی اسم متکلم، در کلام خود به ظهور می آید و می شود قرآن، به همان معنایی که حضرت صادق(ع) فرمودند: خداوند در کلام خود برای بندگانش تجلی کرده ولی آن ها او را نمی بینند.

با توجه به نکات فوق می توان گفت این عالم، همان انسان است که گشوده شده است و انسان، همان عالم است به جامعیت و بحث این که انسان عالم کبیر است- به اعتبار جامعیت اسما- و عالم انسان صغیر است - به اعتبار کثرتی که دارد-، با نظر به نکته ی فوق بین عرفا مطرح شده است. به هر حال همه ی حرف این است که متوجه باشیم عالم، محل و مظهر ظهور توحید خداوند است و انسان اگر بخواهد در این عالم مطابق جان توحیدی خود عمل کند باید از طریق دستورات شریعت الهی که توحید محض است، در این عالم زندگی کند تا هماهنگ با این عالم باشد. با توجه به این امر جایگاه شریعت برای انسان های متفکر، جایگاه حضور آن هاست در عالم به عالی ترین شکل. حتی یک انسان متفکر که متوجه ی نظام توحیدی عالم و نظام توحیدی انسان باشد، حتماً منتظر آمدن شریعت الهی خواهد بود، زیرا می داند عالم و انسان اگر بخواهند هماهنگ باشند باید راهی از طرف خالق این انسان و این عالم به میان آید، تا نسبت انسان با طبیعت درست شکل بگیرد، زیرا تنها خالق انسان و طبیعت آن دو را درست می شناسد و می تواند برنامه ای صحیح برای زندگی انسان در این عالم و آن عالم به انسان ارائه کند.

در ابتدای سوره ی بقره می فرماید این کتاب بدون شک کسانی را هدایت می کند که متقی باشند یعنی بدانند برای زندگی کردن در این عالم و برای به ثمررساندن استعدادهای شان، باید راهی باشد که خداوند عطا کرده است. تقوایی که در ابتدای آن سوره مطرح شده، قصّه ی انسانی است که به این هوشیاری رسیده است که زندگی در این عالم بدون شریعتی که از طرف خداوند باشد ممکن نیست و لذا به استقبال قرآن به عنوان کتاب الهی می رود، زیرا می داند قرآن آغوش گشوده ی الهی است برای کسی که می خواهد در زندگی بی ثمر نماند. امروز همه از موضوع بحران محیط زیست خبر دارید و همه ی صاحب نظران بدون استثنا معتقدند ریشه ی این بحران در میل های افراطی انسان مدرن است که می خواهد به میل خود با طبیعت برخورد کند. حال این سؤال پیش می آید که اگر بناست بشر به میل خود عمل نکند چه راهکار مطمئنی جز راهی که خالق عالم و آدم عطا فرموده است، می توانیم داشته باشیم؟

آیه ی 23 سوره ی جاثیه با ما حرف های زیادی دارد وقتی می فرماید شما نگاه کنید به آدم هایی که نسبتی بین خودشان با عالم و با شریعت الهی برقرار نمی کنند و هرکاری بخواهند مطابق میل و هوس های خود انجام می دهند، چگونه گرفتار انواع گمراهی ها می شوند. فرمود: «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ» (23) آیا ندیدی کسی را که معبود او هوس اش می باشد و چنین کسی با اضلالِ خداوند گمراه شده، در عین آن که می داند راه را به اشتباه می رود و خداوند بر گوش و قلب او مهر زده و بر بصیرت او پرده افکنده؟ چه کسی می تواند او را بعد از آن که خداوند در چنین شرایطی قرار داده، هدایت کند؟ آیا متذکر این امر هستید؟

مسلّم اگر انسان با عقل خود و توانایی های عقل انسان آشنا باشد، به خوبی می فهمد چون عقل انسان احاطه ی لازم بر کل عالم ندارد، اگر بخواهد به درستی در عالم حاضر شود باید «بالحقّ» در این عالم حاضر گردد و آن حضوری است نورانی به نورانیت شریعت الهی که اهل تقوا بر آن هستند.

محافل مهمی روی این مسئله بحث کرده اند که آیا عقل بشر برای درک ابعاد عالم کافی است؟ این موضوعی است که کلام جدید در این زمانه با توجه به توانایی های علم به خوبی در آن وارد شده و به ظرایفی رسیده که حاصل آن این است که لازمه ی این که ما در این عالم زندگی کنیم این خواهد بود که بر همه ی قواعد عالم احاطه داشته باشیم و عقل و تجربه هیچ کدام چنین ادعایی ندارند و عقل به خوبی درک می کند برای درک نوامیس عالم ناقص است. پس هرکس ادعا کند می خواهد با عقل خود در این عالم حاضر باشد، در حالی که عقل چنین توانایی و ادعایی ندارد، ناخواسته با هوس خود وارد عالم شده است و لاغیر و این است که خداوند می فرماید: «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ» آیا نگاه کردید به کسی که، با هر ادعایی که داشته باشد، اگر مطابق دستورات الهی عمل نکند، هوس خود را معبود گرفته و از هوس اش پیروی می کند؟ قرآن ما را مورد خطاب قرار داده تا خودمان موضوع را نظاره کنیم که آیا شخصیت کسی که محبوب و مطلوب خود را میل خود قرار داده است نگاه کرده اید؟ آیا متوجه شده اید که «وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ» خداوند در ازای این خطایش او را به اشتباه می اندازد؟

این جا بحث سومی پیش می آید که مسلّم این اشتباه انداختنی که توسط خداوند انجام می گیرد، مستقیم نیست بلکه به تبع آن است که این افراد دین خدا را رها کردند و میل و هوس خود را محبوب و معبود قرار دادند و خود را با نظام الهی هماهنگ نکردند و خود را عملاً از هدایت و رحمت الهی محروم نمودند و طبیعی است که در این نظام هر اقدامی انجام دهند اقدامی است خطا و اشتباه. و به این معنا فرمود خدا آن فرد را به اشتباه می اندازد. با فرض این که آن فرد می داند و آگاه است که راه صحیح کدام است. مثال ساده اش این که کسی بگوید من می خواهم در این کارخانه ای که با قوانین خاصی کار می کند، هر طور مایل هستم عمل کنم، معلوم است که ماشین های کارخانه با او هماهنگ نخواهند شد و عملاً او را حذف می کنند. قواعد و سنت های عالم هم این چنین است که اجازه نمی دهند هرکس هرطور خواست در این عالم عمل کند و در نتیجه با داشتن آن روحیه، خداوند به حکم حضورش در عالم، او را طرد می کند و به اشتباه می اندازد و به تعبیر قرآن: «وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ» خداوند بر گوش و قلبش مهر می زند، تا سخن حق را نشنود و نتواند تعقل بکند. به آن معنا که عالمی که «بالحقّ» به ظهور آمده و انسان باید با هویت شنیدن سخن حق و توجه قلب و عقل به خالق عالم با عالم مرتبط شود، عالَم رخ خود را از او پنهان می کند و او هیچ چیزی نمی تواند از عالم بفهمد. به یک معنا هیچ ندایی از حقیقت به گوشش نمی رسد و هیچ الهامی از حضرت حق بر قلب او القاء نمی شود. حال اگر موضوع برعکس بود و رابطه انسان با عالم طوری بود که می فهمید چگونه باید در این عالم حاضر شود؛ آیا رودخانه ها به او نمی گفتند ما با تو چه حرف هایی داریم و او چون بر گوشش مهر نخورده بود آن الهامات را نمی شنید؟ آیا پرنده ها با او سخن نمی گفتند و چون مهر بر گوشش نخورده بود آن سخن ها را نمی شنید؟ و قلبش در رویارویی با عالم مملو از الهامات عالم نمی شد، زیرا بر قلب او مهر نخورده بود؟

بزرگان متوجه اند که برای انسان یک نوع گوش سپردن هست که انسان می تواند از درون خود با عالم ارتباط برقرار کند. سکوتی باید محقق شود تا ذاتِ زبان الهی بر جان انسان پرتوافشانی نماید و این سکوت، اصلِ هر سخنی است که باید گفته شود و لذا حضرت حق در این رابطه فرمود: «وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ»(اعراف/204) باید به اشاره های گفتِ حضرت حق، بدون به میان آوردنِ خود، گوش فرا دهیم تا شایسته ی پیامش باشیم وگرنه خداوند در کلام خود، خود را از ما مخفی می دارد و ما را با انبوهی از الفاظِ قرآن تنها می گذارد.

اگر انسان به عالم گوش بسپارد و رابطه اش را با عالم درست کند، عالم در دل سکوت با او سخن ها دارد. یکی از مصیبت هایی که ما در آن گرفتاریم این است که عالم چهره ی ملکوتی اش را از ما پوشانده است. گفت:

ما را خوش است سیر سکوتی که پیشِ روست گشت و گذار در ملکوتی که پیشِ روست

یا رب مباد بی غزلِ عاشقی، شبی موسیقی بلند سکوتی که پیش روست

یکی از مشکلاتی که فرهنگ غربی برای بشر پیش آورده، از بین بردن گوش و چشمی بود که بشر با آن ها سال ها در انس با عالم زندگی می کرد و در همه چیز با جلال حضرت حق مرتبط بود. هر جمالی برای او جلالی داشت. حتماً شنیده اید که معمار های قدیم قبل از این که ساختمانی را بر روی زمینی بنا کنند، ابتدا خاک آن زمین را بو می کردند، تا ببینند آن خاک نجیب است و می تواند طرح آنها را بپذیرد یا نه؟ اگر این را امروزه به علمای تجربی بگوییم نمی توانند قبول کنند زیرا در منظر آن ها خاک، خاک است، غافل از این که رابطه ای بین الهاماتی که به آن معمار برای ساختن آن ساختمان می شود و خاکی که باید آن طرح های الهامی بر آن پیاده شود؛ در میان است. حتی خبر داریم وقتی پیامبر خداf از غزوه ای که رفته بودند بر می گشتند، به منطقه ای رسیدند که محل بلایی بود که بر قوم هود آمده بود و آن بادها هنوز در آن محل می وزید و رسول خداf به اصحاب فرمودند سریعاً از آن محل رد شوند تا به آنها اثر نکند. اگر به آثار باستانی اصیل توجه بفرمایید حس می کنید گویا در مغز عالم ایستاده اید، زیرا رابطه ای بین روح شما و آن بنا برقرار می شود و این نشان می دهد در محلی که هستید آن محل با شما رابطه برقرار کرده است.

خدا رحمت کند شهید آوینی را در مناجات با دوکوهه متذکر همین امر می شود آنجا که می گوید:

ای دوکوهه! تو را با خدا چه عهدی بود که از کرامت برخوردار شدی و خاکِ زمینِ تو سجده گاه یاران خمینی شد؟ و حال چه می کنی، در فراق پیشانی های شان که سبب متصلِ ارض و سما بود؟ و آن نجواهای عاشقانه؟ دو کوهه! می دانم که چقدر دلتنگی. می دانم که دلت می خواهد باز هم خود را به حَبل دعای شهدا بیاویزی و با نمازشان تا عرش اعلی بالا بروی. می دانم که چه می کشی دوکوهه! عمر تو هزارها سال است و شاید هم میلیون ها سال. اما از آن روز که انسان بر این خاک زیسته است، آیا جز اصحاب عاشورایی سید الشهدا کسی را می شناسی که بهتر از شهدای ما خدا را عبادت کرده باشد؟ تو چه کرده ای که سزاوار این همه کرامت گشته ای که سجده گاه یاران خمینی باشی؟ چه پیوندی بوده است میان تو و کربلا؟ کدام رسول بر خاک تو زیسته است؟ تو کهفِ اعتکافِ کدام عارف بوده ای؟ اشک کدام عزادار حسین بر تو چکیده است؟ چه کرده ای دوکوهه؟ با من سخن بگو.

ما از آیه ی 23 می فهمیم اگر هوس به میان آید خداوند با ما گفتگو نمی کند. البته عنایت داشته باشید وقتی می گوییم خداوند با ما گفتگو می کند تنها آن گفتگو باید از طریق وحی صورت گیرد، بلکه به آن شکل که در آیه ی ۵۱ سوره ی شورا متذکر شده است خداوند نه تنها از طریق وَحی و یا فرستادن فرشتگان با بشر سخن می گوید، بلکه او «مِن وَراءِ حِجاب» هم با انسان سخن می گوید، یعنی ماورای همین مخلوقات عالم با ما حرف دارد و کافی است ما به آن سخنان که مسلم سخنان مستقیمی نیست، از درون خود به آنها گوش بسپاریم و در جمالش نظر به جلالش بیندازیم و نسبتی روحانی بین خود و او برقرار کنیم و از القائات ربّانی اش بهره ها بگیریم.

آیا علت احساس افسردگی که بشر امروز به آن گرفتار شده است به خاطر آن نیست که او به عالم ماده محدود شده و در زندگی خود جهانِ پیش ِرویِ خود را تنها از زاویه ی حس و هوس می نگرد و گرفتار پوچی و نیهیلیسم گشته است؟ آیا این احساس پوچی که بشرِ این دوران را در بر گرفته، جز به جهت آن است که با عالم رابطه ای که باید داشته باشد ندارد و متوجه خلقت «بالحقّ» عالم نیست، تا زمین و زمان با او سخن بگویند؟ به گفته ی بعضی از اهل دل، بشر امروز نه غروب دارد و نه سحر، نه زمین دارد و نه آسمان، زیرا با همه چیز که در این عالم هست، می خواهد با حاکمیت هوس اش روبه رو شود و لذا عالَم برزخ از او رخ بر می گیرد و خداوند در همین رابطه می فرماید: «وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً» حضرت ربّ العالمین بر بصیرت او پرده می افکند و در نتیجه نمی تواند حق را در عالم بنگرد و با وجه حقانیِ عالم با عالم رابطه برقرار کند. گرفتار تنهاییِ آزاردهنده ای می شود که با هیچ چیز جبران نمی گردد. امروز در فضای فرهنگ مدرنیته، هرکس جدا از دیگری، جهانی برای خود دارد و هرکس هم در جهان خودش تنهاست، در صورتی که در تشییع پیکر مبارک سردار قاسم سلیمانی، همه در جهانِ آن شهید که جهانی قدسی بود حاضر شدند و همه در آن جهان احساس یگانگی با همدیگر داشتند.

از طریق شهدا راهِ گمشده ای پیدا شده است که هرکس در آن راه قدم بگذارد، احساس می کند در مغز عالم هستی قرار دارد و همه جا برایش همان جاست که او هست و به هیچ وجه احساس غربت و تنهایی نمی کند. در حالی که در دنیای مدرن، بشر گرفتار فردگرایی شده است و نمی داند راه نجات از آن مشغول شدن به انواع سرگرمی ها نیست. باید طوری با عالم رابطه برقرار کند که خداوند از آن طریق با او سخن بگوید.

در آیه ی ۲۳ چنانچه ملاحظه می کنید ما را متوجه مشکل بزرگی می کند که بعضی از انسان ها گرفتار آن می شوند و جزء جزءِ آن گرفتاری را خداوند برای ما تبیین می کند. می فرماید به جهت این که انسان ها به جای تلاش برای مطابقت با نظام الهی، به شریعت الهی رو کنند، به خودشان مشغول می شوند، زیرا پیروی از هوس یعنی مشغول شدن به خود. در ادامه فرمود: «فَمَن یَهْدِیهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ» برای چنین انسانی هیچ راه نجاتی نیست، زیرا تنها راه نجات او خداوند است و خداوند هم به او پشت کرده و تمام استعدادهای درک حقیقت را از او گرفته است، زیرا او هوس خود را محبوب و معبود خود قرار داده.

متأسفانه ما تلاش نکردیم این آیه و امثال این آیه را با گفتمانی که مناسب امروز است با نسل جدید در میان بگذاریم و با روحیه ی پدیدارشناسانه موضوعات مطرح شده در این آیه را به میان آوریم. در فراز فوق می فرماید ما شما را داور قرار می دهیم که آیا وقتی کار انسان به این جا می کشد که به جهت پیروی از هوس، تمام امکانات درک حقیقت را از دست داد و امکان هدایت الهی را زیر پا گذاشت، چه کسی می تواند او را هدایت کند و چه چیزی برای او مانده است که بتواند با آن دلگرم باشد، تا شما او را به آن دعوت کنید؟ چنین انسانی کجا می تواند برود تا از این همه احساس پوچی و بی معنایی نجات یابد؟ چه کسی می تواند او را هدایت کند، در حالی که هدایت هرکسی توجه دادن اوست به اهداف متعالی. برای کسی که اهداف متعالی در فکر و اندیشه ی خود ندارد، در واقع هدفی باقی نمانده است. آیا با ماندن در آن موقعیت راهی باقی مانده است که به سوی آن حرکت کند و از این سیاهچال درآید؟ «أَفَلَا تَذَكَّرُونَ» آیا ای همه ی انسان ها! متوجه ی این امر مهم و دقیق هستید، تا به دنبال راه های جایگزین که سراسر فریب است، نباشید؟

راستی چرا ما متذکر این امر فوق نیستیم و چرا خداوند در آخر آن آیه ما را خطاب قرار داده؟ آیا به این جهت نیست که در این نظام الهی از همه جهات حاضر نمی باشیم؟ همه ی ما نماز می خوانیم و روزه می گیریم ولی آیا اقتصاد و فرهنگ و آموزش ما با هویت الهی اداره می شود؟ آیا برنامه ریزی هایِ مربوط به آینده ی جامعه را با نظر به حضورمان در نظام حقّانی پایه ریزی می کنیم؟ فرمود شما که این آیات را می خوانید آیا متذکر هستید بر سر اهل هوس در این دنیا چه می آید؟ تا هوس را پدیدارشناسانه بررسی کنید و نه یک امر اخلاقی؟ درست است که لیبرال های داخلی و مستکبران بیرونی موانع زیادی ایجاد کردند، ولی آیا ما با مبانی معرفتی، آیه ی مذکور را به یک گفتمان هستی شناسانه تبدیل کردیم تا جهت گیری فکری جامعه به سویی باشد که میل و هوس محور زندگی ها نگردند؟

اگر با نظر به نظام توحیدیِ عالم برای آینده برنامه ریزی کنیم، متوجه خواهیم شد برای آینده ی خود و برای جامعه در فکر اشرافیت در زندگی ها نباشیم و برعکس، سعی می کنیم آینده ی ما آینده ای سالم و زیبا و ساده و مردمی باشد. این که در هر موردی خواستیم جلو برویم مشکل پیش آمد به جهت غفلت از چنین آینده ای بود. خدا رحمت کند شهید آوینی را در روزنامه ی کیهان زمانی که دولت سازندگی تلاش داشت کشور را در توسعه به روش غربی جلو ببرد، دائم با مقالات خود خطر آنچه امروز ما با آن روبه رو هستیم را، که آن غفلت از حضور تاریخی انقلاب اسلامی است، متذکر می شد.

ما بالاخره باید بپذیریم آنچه کمک مان می کند شریعت الهی است و نه پیروی از هوس و اشرافیت. عمده آن است که ما به گفته ی رهبر معظم انقلاب در بیانیه ی گام دوم نسبت به گذشته بازخوانی داشته باشیم. بازخوانی به این معناست که بررسی کنیم کجاها را درست عمل کردیم و در کجاها از آرمان های توحیدی غفلت نمودیم. آن جایی که درست عمل کردیم شهید تهرانی مقدم ها به وجود آمد و توانستیم با موشک های خود عین الاسد را با خاک یکسان کنیم، زیرا در مسیر ساختن موشک، اُنسی الهی در میان بود. شهید شهریاری در همان دفتر کارش نماز شب اش را می خواند و ارتباطش با عالمان دین قطع نبود، نتیجه آن شد که وقتی با عالم ماده هم روبه رو می شود، خدایِ حاضر در این عالم، الهاماتی که او نیاز دارد را از او دریغ نمی کند. شهید شهریاری در مواجهه با عالم ماده برای تهیه ی اورانیوم ۲۰ درصد از نور خدا استفاده می کند. پس این شهید تهرانی مقدم نیست که پدر موشکی ایران است، این خداوند است که میدان را در مقابل او گشوده است و از الطاف خاص اش جهت تحقق آن هدف مقدس دریغ نکرد. ما در همه جای زندگی، چه در امور فردی و چه در امور اجتماعی، می توانیم همان طور عمل کنیم که همواره مدد الهی در کنارمان باشد.

باید به اموری رجوع کرد که زمینه توحیدی آن از قبل فراهم شده باشد. مثل آن که وقتی تنها می توانید با انسان ها از وظیفه الهی شان سخن بگویید که خداوند از قبل فطرت آنها را توحیدی سرشته است و به همین جهت نمی توانید به یک گوسفند آنچه را که در شریعت الهی مطرح است گوشزد کنید، زیرا فطرت او فطرت پذیرفتن شریعت الهی با اختیار و انتخاب نیست. برای ما انسان ها رجوع به عالم توحیدی اگر با شریعتِ توحیدی انجام گیرد، جواب می دهد، زیرا زمینه ی آن توحید در ذات عالم فراهم است وگرنه زحمات ما بی ثمر خواهد شد.

در زمین شناسی وقتی با سنگی روبه رو شویم که انسجام داشته باشد، اگر آن را صیقل دهیم با سطحی برّاق، مثل سنگ عقیق روبه رو خواهیم شد. ولی اگر یک آجر را صیقل دهیم هیچ وقت مثل سنگ عقیقی که در انگشتر شماست، صیقل نمی پذیرد زیرا در خود آجر انسجام و یگانگی وجود ندارد. شاید به جهت همین انسجام توحیدیِ سنگ عقیق است که در روایت داریم عقیق، عهد الهی نسبت به ولایت امیرالمؤمنین(ع) دارد. سنگی را که صیقل می دهیم اگر آن اتحاد درونی را داشته باشد چیزی که از آن ظهور می کند بسیار جذاب و قابل قبول است، در آن حد که گویا با شما گفتگو می کند. در رابطه با نحوه ی رجوع مان به عالم، فکر کنید که اگر با نظر به وجه توحیدی و حقّانی عالم با عالم روبه رو شویم، با جهانی روبه رو می شویم که سراسر کیفی و یگانه است، و اگر با هوس خود با عالم روبه رو شویم، با جهانی روبه رو می شویم سراسر آشفته و پراکنده که هر طرفش را بگیری طرف دیگرش از دست مان می رود، چون با وجه توحیدی عالم به عالم رجوع نکردیم تا عالم هم با وجه توحیدی اش با ما روبه رو شود.

یکی از اساتید ما تحقیقی درباره حفر قنات ها کرده بودند که با چه دقتی آن قنات ها حفر می شده است آدم حیرت می کند چه اندازه الهامات الهی در حفر قنات ها در میان بوده تا استعدادهای نهفته در طبیعت را به ظهور آورند و نه آن که آن را سرکوب نمایند.

اگر با نگاه توحیدی با عالم روبه رو شویم، طبیعت آغوشش را برای ما باز می کند و آنچه را که در حکم پیروی از هوس نیست را به ما عطا می نماید، به طوری که در کثرت آن از وحدت غفلت نمی شود و در وحدت آن کثرت ها به حجاب نمی روند تا از مظاهر الهی محروم باشیم.

چرا شهید حاج قاسم سلیمانی هرجایی که می رود موفق است؟ آیا جز این است که با انگیزه توحیدی جلو می رود؟ انگیزه ی توحیدی یعنی این که در برخورد با نظام توحیدی که این عالم بر اساس آن خلق شده است، با دستورات شریعت الهی ورود کنیم.

بازخوانی نسبت به ۴۰ سال گذشته یعنی نظر کنیم ببینیم کجاها با انگیزه های غیرتوحیدی جلو رفتیم و امروز با مشکلاتش روبه رو شده ایم؟[21] در همین رابطه در آخر آیه ای که مشکلات انسانهای هوس زده را به میان می کشد، خطاب به ما می فرماید: «أَفَلَا تَذَكَّرُونَ» آیا شما در این رابطه فکر کرده اید. به راستی چرا خداوند در این قسمت از آیه در خطاب به ما می فرماید چرا فکر نمی کنید؟ آیا نمی خواهد ما را نسبت به ضعف ها و کوتاهی های مان دعوت به بازخوانی کند؟ آیا نمی خواهد ما نسبت به بن بست های خود کالبدشکافی کنیم که کجاها پرده هایی بر بصیرت ما افکنده شده و این مشکلات را ندیدیم؟ چرا نسبت به هوسی که در برنامه ریزی ها بود حساس نبودیم و به میل اهل دنیا عمل کردیم؟ طوری به بن بست رسیدیم که نه گوش مان ندای خدا را شنید و نه قلب مان از الهامات الهی بهره مند شد و نه چشم مان متوجه ی این بلاهایی شد که پیرو آن کوتاهی ها پیش آمد. گرفتار پیشنهاد آن هایی شدیم که «وَقَالُوا مَا هِیَ إِلاّ حَیَاتُنَا الدُّنْیَا» جهان بینی شان آن بود که زندگی تنها زندگی در همین دنیا است. همه ی ما می دانیم حرف انسان های منحرف این است، ولی این حرف را در دل این سوره بنگرید تا ملاحظه کنید چه اندازه خداوند با ما حرف دارد، بدون آن که بخواهد ما را متهم کند که شما چنین عقیده ای دارید.

بحث در اشارات این فراز است در کلیت سوره. یک آجر را در نظر بگیرید که یک وقت آن را در وسط جاده ای می بینید و یک وقت آن را در یک ساختمان معماری شده می نگرید. در حالت دوم شما تابلویی را می بینید که آن آجر در آن جا نقش خاصی در شکل دادن آن صحنه دارد. نقش آیات در نسبت با سوره ها و در نسبت با کل قرآن چنین است. به همین جهت شما با این فراز از آیه ی ۲۴ روبه رو می شوید که می فرماید: «وَقَالُوا مَا هِیَ إِلاّ حَیَاتُنَا الدُّنْیَا» که عده ای به پیامبران گفتند هیچ حیات دیگری جز همین زندگی دنیایی نیست. «نَمُوتُ وَنَحْیَا» همین جا می میریم و فرزندان مان هم در همین جا به دنیا می آیند و همین روابط عالم دنیاست که بالاخره ما را می میراند «وَمَا یُهْلِكُنَا إِلاّ الدَّهْرُ». آیا نمی خواهد بگوید اگر دیدید آن فردِ هوس باز گرفتار بی بصیرتی شد به جهت این است که خود را بد می فهمد و خود را سنگی می پندارد در ریگزار دنیا و معنایی برای خود نمی شناسد تا با خود جدّی برخورد کند؟ خداوند می فرماید: «وَمَا لَهُم بِذَلِكَ مِنْ عِلْمٍ» نسبت به این حرفی که می زنند هیچ آگاهی و دلیلی ندارند «إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ» سخنان آن ها چیزی نیست مگر مجموعه ای از گمان های بی پایه.

می خواهد بفرماید اگر می خواهید پدیده ی هوس زدگی انسان ها را درست بررسی کنید، به سراغ نحوه ی نگاه چنین افرادی به زندگی بروید که برای خود حیاتی بی کرانه و ابدی نمی شناسند و البته تا ما انسان ها خود را در آن حیات بی کرانه احساس نکنیم، به نحوی گرفتار سیطره ی هوس های خود می شویم، حتی اگر از ترس جهنم یا طمع بهشت عباداتی هم انجام داده باشیم.

قصه ی هوسبازی آدم ها را در عدم احساس حضور در ابدیت شان دنبال کنید. احساس حضور در ابدیت را باید با عبور از هوس ها و حضور در بودنی که عین ربط به حضرت حق است، در همین دنیا به دست آورد و این با رجوع به شریعت الهی، وقتی رویکردمان جهت حضور در ابدیت باشد، واقع می شود و در همین رابطه پیامبر خداf فرمودند: «اَلآنَ قِیامَتی قائِم» هم اکنون قیامت من قائم و حاضر است و امیرالمؤمنین(ع) در همین رابطه می فرمایند: «لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقِیناً» اگر پرده ها عقب برود چیزی بر یقینم اضافه نمی شود. این یعنی هم اکنون می توان با رعایت دستورات شرع مقدس در ابدیت حاضر بود و تا ما در این دنیا درصدد چنین حضوری نباشیم و در عبادات خود چنین رویکردی مثل رویکرد پیامبر خداf نداشته باشیم، پوچیِ هوس ها و زیباییِ ابدیت برای ما به ظهور نمی آید و نمی دانیم شریعت الهی تا چه اندازه در این رابطه می تواند برای ما مفید باشد.

ما در کلاس های مدرسه و دانشگاه می خواستیم برای دانش آموزان و دانشجویان، وجود خدا را اثبات کنیم در حالی که وجود خدا و قیامت مسئله ی آن ها نبود، بلکه نیاز داشتند تا راهی مقابل آن ها گشوده شود و در همین دنیا احساس کنند در قیامت هستند، آن طور که اولیای معصوم در وصف ابدیت به ما خبر داده اند و چنین راهی را در مقابل ما گشوده اند، همان طور که در مقابل خودشان گشوده شده بود. اگر شما احساس کنید هم اکنون در قیامت هستید، نقش سیئات و حسنات به خوبی برای تان روشن می شود که چگونه با اعمال عبادی در قیامتِ خود پایدار خواهید بود و با سیئات از حضور در آن عالم چگونه محروم می شوید. اینجاست که می فهمیم «از بهشت آدم به یک تقصیر بیرون می کنند».

اثبات وجود خدا و قیامت برای آنهایی است که منکر این حقایق هستند ولی ما برای جوانانِ مان باید حضور خدا را در منظره شان متذکر شویم و این که بتوانند حضورشان در قیامت را، هرچند به اجمال، احساس کنند. سیره ی امیرالمؤمنین و پیامبر خدا و اولیای معصومh چنین است که خدا و انوار الهی را در مقابل خود دارند و قرآن و سیره ی آن ذوات مقدس توانایی رساندن پیروان شان را به این جاها در خود دارد. چرا تنها در حدّ فرار از جهنم به دین خدا رجوع داشته باشیم؟

این که فرمود: «وَخَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ» خلقت آسمان ها و زمین «بالحقّ» است، خواست ما در ارتباط با عالم، نسبت خود را با حضرت حق روشن کنیم، زیرا جایگاه هرکس در این عالم در گرو نوع برخوردی است که با عالم دارد. برخوردی تقواگونه و یا هوس بازانه، و در همین رابطه داریم: «كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِینَةٌ» هرکس در رهن و در گرو آن چیزی است که در این دنیا کسب کرده، و مشخص کرده چه نسبتی باید بین امور خود و خدا در این عالم برقرار کند، درحالی که امور ما منحصر به عبادات فردی نیست، مسائل اجتماعی و اقتصادی و صنعت نیز از کارهای ما می باشد و نمی توان با آن کارها بیرون از قواعد الهی برخورد شود وگرنه به عنوان نمونه با بحران محیط زیست و با بیکاری جوانان روبه رو می شویم.

آیا بیکاری جوانان و نداشتن مسکن و وسایل زندگی آن ها را نباید به هوس های اهل دنیا ربط بدهیم؟ حق جوانی را که باید ازدواج کند چه کسانی ربوده اند؟ وقتی هوس در میان باشد همه به دنبال بیشتر داشتن و اشرافیت هستند، بدون آن که برای زندگی دنیایی حدّی قائل باشند. همه با گمان ها و توهمات شان زندگی می کنند و فکر می کنند آن دنیای گسترده و بی نهایتی که می خواهند در همین جا می توانند به دست آورند. این که طرف فکر می کند حیات خود را بدون حضور در عالم ابدی با خیره شدن به دنیا می تواند به دست آورد، منشأ انواع بحران ها برای خودش و دیگران می شود.

وقتی به آن افراد گفته می شود جهانی ماورای این جهان هست و بخواهید و نخواهید، شما در آن جا حاضر می شوید، پس این همه خود را مشغول این دنیای محدود نکنید، به جای آن که بر روی این نکته و جهانی که پیش روی آن هاست تأمل کنند، در جواب می گویند اگر راست می گویید پدران ما را که از این جهان رفته اند بیاورید. قرآن می فرماید:

«وَإِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ مَّا كَانَ حُجَّتَهُمْ إِلَّا أَن قَالُوا ائْتُوا بِآبَائِنَاإِن كُنتُمْ صَادِقِینَ» (25)

ما برای آن ها آیات روشنی آوردیم تا خود را در آن بیکرانه ی وجود ببینند و در این راستا آیاتی روشنگر برایشان خواندیم، حال دلیلی که می آورند آن است که اگر راست می گویید که پدران ما از بین نرفته اند و به عالم دیگری منتقل شده اند، آن ها را در این دنیا بیاورید تا ما آن ها را ببینیم.

خداوند می خواهد بفرماید حیاتی ابدی، ماورای این جهان در پیش روی آن هاست و آن ها مطلب را برعکس می کنند، زیرا بودن را تنها در همین دنیا می دانند. حضرت امام رضا(ع) فرمودند هرکس فکر کند قیامت بعداً به وجود می آید، در ذیل ولایت ما نیست.[22] زیرا هم اکنون قیامت حاضر است و ما هم اکنون در قیامت حاضر می باشیم. مشکل، خیره شدن به دنیا است که حجاب می شود تا خود را لااقل به صورت اجمال هم که هست در آن عالم احساس نکنیم، در حالی که ملاحظه کردید رسول خداf به صورتی کامل خود را در آن عالم می یابند. وقتی انسان خود را در آن عالم یافت، نسبت به گناهان که موجب می شوند انسان از آن حضور محروم شود، حساس می گردد. به گفته ی مولوی با یک لقمه ی اضافی آن حضور را می رود. گفت:

از برای لقمه ای این خار خار از کف لقمان برون آرید خار

بهر لقمه گشت لقمانی گرو وقت لقمان است ای لقمه برو

جناب مولوی آنچنان آن محرومیت را احساس می کند که تصمیم می گیرد از آن نوع خوردن فاصله بگیرد. آیت اللّه ملکی تبریزی می فرمایند: خدمت استادم آیت اللّه حسینقلی همدانی عرض کردم چند سالی است که خدمت شما هستم ولی احوالاتی آنچنان که باید به سراغم نمی آید و آن احساس متعالی که می فرمایید را در خود احساس نمی کنم. آیت اللّه حسینقلی همدانی می پرسند شما با ملکی های تبریزیِ نجف که از طلاب اهل علم هستند، آشنایی دارید؟ آیت اللّه ملکی تبریزی می فرمایند عرض کردم بلی، ولی ما در تبریز رابطه ای چندان با آن ها نداریم. استادشان می فرمایند تا کفش های آن ها را جفت نکنید مسئله تان حل نمی شود. ممکن است بفرمایید مگر چه اشکالی دارد که کاری به کارشان نداشته باشیم. این طور نیست، این عالم عالمی است که باید در این عالم زندگی کنید و نه آن که تنها در پیش خودتان باشید. فرهنگ فردگرایی می گوید هرکس در جهان خودش باشد، ولی فرهنگ دینی می خواهد هرکس آینه ای برای دیگری باشد. آیت الله ملکی می فرمایند رفتم آنچه باید انجام دهم انجام دادم و طولی نکشید مشکلم حل شد. آری:

رنج راحت شد چون شد مطلب بزرگ گرد گله توتیای چشم گرگ

گرگ وقتی می بیند در میان آن گرد و خاک ها یک گله گوسفند در حال حرکت است، مشکل قرارگرفتن در آن گرد و خاک ها برایش از میان می رود. وقتی بدانیم این امکان برای ما هست که به حضور قیامتی خود برسیم امروز به راحتی از پیرویِ هوس ها منصرف می شویم. آیا حیف نیست که انسان احساس ابدیت خود را به جهت هوس بازی هایِ دنیایی از دست بدهد؟ در حالی که آیات روشنگری در مقابل شماست تا جهانِ پیش رو را برای شما روشن و آشکار کند. می فرماید: «وَإِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ» بر روی «بیّنات» کمی تأمّل بفرمایید. یعنی آنچه بسیار روشن است و حقایق را از همه جهات برای انسان روشن می کند. سخنان رهبر معظم انقلاب را در رابطه با شهادت حاج قاسم و ایّام اللّه که به ظهور آمد ملاحظه کردید که فرمودند این ایام الله در مقابل شما هست و باید آن را حس کنید، آیا ایّام اللهِ تشییع پیکر مبارک شهید و زدن پایگاه آمریکایی عین الأسد، قابل درک و احساس نبود؟ در آن شرایط، جهانی سراغ شما آمد که می توانید احساس کنید در مرکز هستی قرار دارید.

در مقابل روشنگری هایی که خداوند برای آن ها کرد، چون در حجابِ هوس ها بودند چیزی برای گفتن نداشتند، مگر آن که به گفته ی قرآن: «مَّا كَانَ حُجَّتَهُمْ إِلَّا أَن قَالُوا ائْتُوا بِآبَائِنَا إِن كُنتُمْ صَادِقِینَ» اگر راست می گویید پدران ما را در همین دنیا بیاورید. به گفته ی جناب مولوی:

مر رسن را نیست جرمی ای عنود چون تو را سودای سر بالا نبود

این ریسمان الهی را آوردند تا شما بالا بیایید، نه آن که آن را پایین بکشید. آن دنیا که این دنیا نیست که پدران شما را در این دنیا بیاوریم. متأسفانه بعضی از ما قرآن هم که می خوانیم به جای آن که وارد جهانی شویم که قرآن در مقابل ما می گشاید، قرآن را پایین می آوریم در جهان محدود خودمان. همه ی مشکل شان از آن جا بود که می پنداشتند: «مَا هِیَ إِلاّ حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا» اگر صد دلیل هم بر وجود قیامت بیاورید، حرف این ها همین است، زیرا هوس شان برایشان جذاب شده. شیطان به خوبی به وجود خدا و قیامت علم داشت ولی خود را می دید و متوجه ی حضور انوار الهی در آینه ی وجود خلیفه ی الهی نشد. در حالی که خداوند به حکم: «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا» آینه ای را در مقابل او قرار داد تا همه ی انوار الهی را به صورتی جامع به تماشا بنشیند و با خدا به سر برد و نه با آدم. ولی به گفته ی آیت الله الهی قمشه ای:

جرمش آن بود که در آینه عکس تو ندید ورنه بر بوالبشری ترک سجود این همه نیست

این طور نیست که به صرف سجده نکردن به آدم، به چنین محرومیت بزرگی گرفتار شد، متوجه ی آینه ای نشد که «بالحقّ» است و حضرت حق با آن آینه و دیگر آینه ها به ظهور آمده است. در این عالم یوم اللّه هایی سراغ انسان ها آمده است تا خداوند در دل آن ها ظهور کند. خداوند به اسم لطیف خود در زیر تابوت آن عزیز، دل ها را آسمانی کرد و به اسم قهّار خود کوبیدن پایگاه عین الاسد را به ظهور آورد.

می فرماید آیات را به روشنیِ تمام برای آنها می خوانیم و در مقابل آن ها قرار می دهیم تا به حضور بیکرانه ی خودشان در آن جهان بنگرند، به صورتی که اگر در همین زمان به خود آیند خود را در همه ی عوالم وجود حاضر احساس کنند. در همین دنیا احساس حضور در برزخ و قیامت و در حشر برایشان پیش می آید، منتها به نحو اجمال. حال ما چه اندازه از آن حضور برخورداریم؟ به اندازه ای که از سر صدق و تواضع سراغ دین خدا برویم. احساس خوبی که به جوان ها در تشییع پیکر سردار مقاومت دست داد، آن چنان بود که می گفتند دیگر دل مان نمی خواهد گناه کنیم. زیرا خدا به سراغ آن ها آمده بود.

خداوند در جواب آنهایی که تصور می کردند اگر مردگان هلاک و نابود نشده اند پس باید در این دنیا ظاهر شوند می فرماید:

«قُلِ اللَّهُ یُحْیِیكُمْ ثُمَّ یُمِیتُكُمْ ثُمَّ یَجْمَعُكُمْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ لَا رَیبَ فِیهِ وَلَكِنَّ أَكَثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ»(26)

ای پیامبر! به آن ها بگو خداوند است که زنده می کند و می میراند. پس بحث این دنیا و آن دنیا نیست، بحث مرگ و زندگی است که در دست خداست و مرگ و زندگی هرکس را در نسبت با خدا باید دنبال کرد و این که او شما را به سوی روز قیامت، که بدون تردید محقق شدنی است، جمع می کند و اکثر مردم چون متوجه این مطلب نیستند، به دنبال زنده کردن پدران خود در این دنیا می باشند. مسئله را باید طور دیگری ارزیابی کرد. لذا به جای آن که جواب آن ها را بدهد فرمود: «قُلِ اللَّهُ یُحْیِیكُمْ ثُمَّ یُمِیتُكُمْ» بگو خدا شما را زنده می کند و می میراند تا آن که همه در قیامت جمع شوید. قیامتی که بدون شک در پیش روی هر کسی قرار دارد. «لا رَیبَ فِیهِ» یعنی بدون هیچ برو برگردی، یعنی چیزی است که اگر نگاه کنید بدون شک می توانید متوجه ی آن شوید.

این نوع توجه به معاد به معنای دادن چشم اندازی است تا هرکس خودش به میدان آید، ولی اگر به جای این روش مشغول دلیل آوردن به روش کلامی و فلسفی شویم، گویا به مخاطب خود بدهکار خواهیم بود و طرف مقابل طلبکار است. برهان در جای خود لازم است تا مخالفان بدانند ما برای باورهای خود دلایل عقلی داریم، ولی خداوند تلاش دارد جهانی را که بدون شک ما با آن روبه رو می شویم، در مقابل ما قرار دهد.

و در آخر فرمود: «وَلَكِنَّ أَكَثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ» یعنی مشکل مربوط به مردم است که از آن در غفلت اند و گرفتار هوس های خود هستند ولی با توجه به حضور ابدی خود، سیطره ی هوس ها ضعیف می شود و هر اندازه احساس حضور در حیات ابدی داشته باشیم، به همان اندازه رجوع ما به دستورات شرع حساب شده تر و دقیق تر می شود، تا آن حضور را زنده نگه داریم و اساساً عبادات در همین راستا باید باشد، تا نسبت به حیات ابدی خود هرچه بیشتر حاضر بمانیم.

و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته




[20] - اشاره است به آیه ی 7 سوره ی آل عمران که می فرماید: «أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ» اما آن ها كه در قلوب شان انحراف است، به دنبال متشابهات اند، تا فتنه انگيزى كنند و به دنبال تاویل آن هستند.
[21] - رهبر معظم انقلاب«حفظه اللّه» در 14/3/99 فرمودند: ما امروز نیاز به تحول داریم ... در موارد مهمی تحول نداشتیم و در مواردی عقب گرد داشتیم، بر خلاف طبیعت زنده ی انقلاب ... تحول در زمینه ی اقتصادی ... تحول در بودجه بندی ... در زمینه ی مسائل آموزشی ... تحول در زمینه ی اجتماعی و حلّ عدالت و اعتیاد و خانواده.
[22] - در روايت داريم كه راوي از حضرت امام رضا(ع) مي پرسد: مرا از بهشت و جهنم خبر دهيد، آيا هم اكنون آن ها خلق شده اند؟ حضرت فرمودند: بلي، و رسول اللهf وقتي به معراج رفتند داخل بهشت شدند و آتش را ديدند. راوي مي گويد: عده اي از مسلمانان مي گويند بهشت و جهنم مقدر شده اند ولي خلق نشده اند. حضرت فرمودند: آن ها از ما نيستند و ما هم از آن ها نيستيم:(توحيد صدوق، باب ما جاء في الرُّؤْيَه، حديث 21 ص 118)

سوره ی جاثیه – جلسه ی ۱۷



سوره ی جاثیه- جلسه ی 18



مواجهه ی «وجودی» با عالم و احساس حضور در ابدیت

بسم الله الرّحمن الرّحیم

«قُلِ اللَّهُ یُحْیِیكُمْ ثُمَّ یُمِیتُكُمْ ثُمَّ یَجْمَعُكُمْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ لَا رَیبَ فِیهِ وَلَكِنَّ أَكَثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ»﴿26﴾ «وَلَلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرضِ وَیَومَ تَقُومُ السَّاعَةُ یَوْمَئِذٍ یَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ»﴿27﴾ «وَتَرَى كُلَّ أُمَّةٍ جَاثِیَةً كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَى إِلَى كِتَابِهَا الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ»﴿28﴾

از امام سجادu در مورد توحید پرسش شد؛ فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلِمَ أَنَّهُ یكُونُ فِی آخِرِ الزَّمَانِ أَقْوَامٌ مُتَعَمِّقُونَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَی «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» وَ الْآیاتِ مِنْ سُورَةِ الْحَدِیدِ «إِلَی قَوْلِهِ وَ هُوَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ» فَمَنْ رَامَ وَرَاءَ ذَلِكَ فَقَدْ هَلَك.» خداى عزّوجلّ مى دانست كه در آخرالزمان مردمانى مى آیند بسیار عمیق، لذا «قل هو اللّه احد» و آیاتى از سوره ی حدید را تا «وَ هُوَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ» فرو فرستاده و هركه ماورای آن ها را خواهد، هلاك گردد.[25]

حال سؤال این است مگر در آخرالزمان ما با چه انسان هایی روبه رو هستیم و آیات مذکور یعنی 6 آیه ی ابتدای سوره ی حدید و سوره ی «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» چه نکاتی در بر دارد که مربوط به انسان های آخرالزمانی اند و آن ها آمادگی فهم آن آیات را دارا هستند؟

این روشن است که در آخرالزمان کفر، آن چنان با قدرت به صحنه می آید که باید در مقابل آن، توحید با عمیق ترین شکل به ظهور آید. آیات مذکور دقیقاً مربوط به توحید است در عمیق ترین نگاه به حضور خداوند در عالم، در آن حدّ که آن نگاه می تواند انسان هایی را که ظلمات تودرتوی آخرالزمان تهدید می کند، نجات دهد و علاوه بر آن معلوم است که انسان هایی در آخرالزمان هستند که نه تنها مقهور کفر و شرک و ظلمات پیچیده آخرالزمان نمی شوند، بلکه در آن ها نوعی آمادگی هست که می توانند توحید آخرالزمانی را درک کنند و در مقابل با آن ظلمات بایستند و همین جا است که ما باید متوجه باشیم اگر در آخرالزمان یعنی آن وقتی که کفر و شرک با پیچیدگی های خاص خود به صحنه می آید، از توحید که مناسب مقابله با آن کفر و شرک است غفلت کنیم، منطق جریان کفر و شرک جذاب جلوه می کند.

امروزه در مجامع علمی مثل دانشگاه ها، چند نوع انسان از نظر شخصیت فکری در میدان آمده اند با گرایش های مختلف، در علوم انسانی گاهی صحبت هایی می شود که اگر ما در مقابل آن سخنان نتوانیم قوّت اسلام را که وجه توحیدی آن شدت دارد، نشان دهیم، جوانان ما نمی توانند راحت از آن سخنان عبور کنند و لذا لازم است رفقا آرام آرام طوری با آیات قرآن آشنا شوند که با فهم عمیق­تر آیات توان فهم ضعف های آن سخنان را در خود پدید آورند و این که چگونه آن سخنان هرچند به ظاهر انسانی است، ولی نسبت به بعضی از ابعاد انسان ها در غفلت است و از جهانی که مورد نیاز انسان در این دوران است، انسان­ها را محروم می کند.

یکی از نکاتی که باید رفقا نسبت به آن عنایت داشته باشند این است که اگر از خدایی که قرآن متذکر آن است و آیات قرآن آن خدا را مدّ نظرها می آورند، را با سهل انگاری و ساده اندیشی عبور کنیم، عملاً از قرآن بهره ی لازمی که نیاز امروزمان است، نبرده ایم.

همه می دانیم که کلام الهی ۷۰۰ بطن دارد و هر بطنی از آن ۷۰۰ بطن دارد ولی اگر با توجه به این امر باز ما تنها به ظاهر قرآن مشغول شویم، خدا هم با ظاهر قرآن با ما سخن می گوید، در حالی که جا داشت ما با آمادگی بیشتری به قرآن رجوع می کردیم تا خداوند نیز با رحمت بیشتری با ما روبه رو می شد. زیرا:

طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک چو درد در تو نبیند کرا دوا بکند؟

خوب است از خود بپرسیم این که گفته می شود قرآن بطن ها دارد به چه معناست؟ جز این است که این مطالب حکایت از آن می کند که کتاب خدا حامل حقایقی است با مراتب مختلف و در هر مرتبه ای که ما حاضر شویم، قرآن مطابق آن مرتبه با ما سخن می گوید؟ و ما می توانیم در همین الفاظ، آن وجوه جهانی حضور خود را بیابیم؟ به همان معنایی که «جان چو دیگر شد جهان دیگر شود». مثال ساده اش این است که هرکسی در مقابل یک منظره زیبا، مطابق روح خود با آن منظره ارتباط برقرار می کند و بهره می برد. یکی به فکر ارزش مادی آن می افتد و دیگری تنها از زیبایی های ان لذت می برد، و یک نقاش فنونی را که در آن تابلویِ نقاشی رعایت شده مدّ نظر قرار می دهد و می نگرد، ولی یک عارف در همان منظره، جلوات اسماء الهی را می بیند و با ذات زیبایی مأنوس می شود. در این جا صحنه تغییر نکرد، انسان ها در مراتب متفاوت بودند و در عین حال صحنه هم ظرفیتی متفاوت داشت. حال باید از خود بپرسیم ما نسبت به قرآن در کجا هستیم؟ و در ۶ آیه ی اول سوره ی حدید به چه جایگاهی منتقل می­شویم و کدام ابعاد از فهم و درک ما با آن آیات روبه رو می شود؟

حضرت امام خمینی«رضوان­الله­تعالی­علیه» در تفسیر سوره ی حمد، بابی از فهم و ادراک را گشودند تا ما بتوانیم از سوره ی توحید و آیات سوره ی حدید آن طور که لازم است بهره مند شویم ولی گویا ما هنوز حاضر نیستیم از جایگاه قبلی خود بالاتر بیاییم و با نسل جوان آن گونه که آن مرد الهی باب تفکر را گشودند، قرآن را در میان بگذاریم. حضرت امام آن بحث را در تلویزیون مطرح کردند و معتقد بودند که عموم مردم آمادگی درک آن را دارند وگرنه آن بحثِ بسیار دقیق و فنی را با مردم در میان نمی گذاردند.

آیا اگر ما در این آخرالزمان نتوانیم با توحید نابی که نیاز این زمان است به عالم و به زندگی فکر کنیم و با همدیگر گفتگو نماییم، می توانیم رابطه ی درستی با عالم و آدم برقرار کنیم؟ و یا عملاً گرفتار بیگانگی و جداییِ نسل ها می شویم؟ حضرت امام برای فهم «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآَخِرُ» مربوط به سوره ی حدید، باب خوبی را گشودند که چگونه خداوند از همان جهت که اول است، آخر است. نه مثل میز که آن قسمتش که اول آن است، آخر آن نیست. حضرت امام مثال موج و دریا را زدند که وقتی شما دریا را نگاه می کنید، اول موج را می بینید ولی همان موج در عین حال دریاست، چون یک دریا نداریم و یک موج. پس در واقع آن که اول دیدید دریا بود و بعد هم که موج را دیدید، دریا را دیدید. یعنی همان که اول بود آخر بود.

آیا واقعاً دست ما برای توجه به توحید آخرالزمانی خالی است و برای عمیق ترین لایه های وجودی انسان حرفی نداریم؟ چقدر خوب می شد اگر متفکران ما اندیشه عمیق ترین متفکران دنیا را بررسی می کردند و آن ها را به خوبی می فهمیدند و بعد با رجوع به معارفی که در فرهنگ خود داریم، با جوانان ما سخن می گفتند، تا معلوم شود چگونه ما می توانیم با معارف قرآن در جهان امروز حاضر شویم و معنای درستی از نسبتی که باید با خدا و با انسان ها و با جهان داشته باشیم را به میان آوریم.

ملاحظه کردید آیه ی 26 سوره ی جاثیه متذکر شد زندگی و مرگ دست خداوند است، تا متوجه باشیم به چه معنا خداوند در این دنیا ما را زنده می کند و به چه معنا می میراند. خداوند در مرگ نسبت های ما را به خود و با عالم تغییر می دهد، نه آن که ما نابود شویم و دوباره زنده گردیم، و به همین جهت قرآن برای مرگ واژه «تَوَفَّى» را به کار می برد که به معنای گرفتن کامل است. در همین رابطه در جواب آن هایی که برای مرگ واژه ی «هلاکت» را به کار بردند به پیامبر خود فرمود:

«قُلِ اللَّهُ یُحْیِیكُمْ ثُمَّ یُمِیتُكُمْ ثُمَّ یَجْمَعُكُمْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ لَا رَیبَ فِیهِ وَلَكِنَّ أَكَثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ» ﴿26﴾

بگو آن طور نیست که کسی هلاک شود. خداوند است که زنده می کند و می میراند و شما را به وادی و به عالم حشر که هیچ شکی در آن نیست می برد، هرچند اکثر مردم متوجه چنین فرآیند و مسیری نیستند، زیرا افق نگاه خود را به دنیا انداخته اند تا امیال خود را دنبال کنند و از توحید و حضور همه جانبه ی خدا غافل اند، خداوند به جهت پیروی از هوس های شان بر استعدادهای آن ها جهت ادراک حقیقت، مهر می زند و پرده می افکند و در آن جایگاه هیچ راهی برای هدایت آن ها نیست و شما مسلمانان باید متوجه این امر باشید که راز کج فهمی اهل هوس کجا است و خود را پاس دارید که در آن ورطه گرفتار نشوید. که البته تا حدّی در این رابطه بحث شد و ملاحظه کردید که آثار کج فهمی آنها موجب شد تا جایگاه مرگ و زندگی را نفهمند و آن را به دهر و روزگار نسبت دهند و خداوند فرمود: «وَمَا لَهُم بِذَلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ»﴿24﴾ آن ها در این رابطه هیچ سخن عالمانه ای ندارند مگر گمان های بی پایه و اساس و نگاه درستی که هرکس باید مدّ نظر قرار دهد را در آیه ی 26 به میان آورد و فرمود: آن نوع مرگ و زندگی بدون شک در میان می آید. جمله «لَا رَیْبَ فِیهِ» را وصف آن نوع مرگ دانست و فرمود اکثر مردم این را نمی دانند، در حالی که معلوم است وقتی از این دنیا بروند خواهند دانست. عمده آن است که در همین دنیا آن را درک کنند و از آن آگاهی پیدا کنند، آن نحوه دیدنی که با نظر به قرآن وقتی می فرماید: «قُلِ اللَّهُ یُحْیِیكُمْ ثُمَّ یُمِیتُكُمْ» همین حالا این نحوه بودن را احساس کنند که مردن از دنیا و حضور در قیامت، هم همین حالا از خداوند است و کار همین بودن به حشر می کشد که «یَجْمَعُكُمْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ لَا رَیبَ فِیهِ» همه شما به سوی قیامت جمع می شوید، قیامتی که شکی در آن نیست. زیرا ما در بودن خود هیچ شکی نداریم. هرچند اکثر مردم متوجه ی آن حضور در حال حاضر نیستند، هرچند بعداً از آن آگاه می شوند. پس آن نوع حضور که از هرگونه شک مبرّا است، آن حضوری است که انسان قیامت را هم اکنون با احساسِ بودنِ خود، در منظر خود احساس کند و خود را در آن جا بیابد.

خداوند با وجودی که به ما می دهد ما را حیات می بخشد و ما این نوع بودنِ خود را احساس می کنیم، در دل این حیات، مرگ ما که حضور در عالم دیگری است، نهفته است و آن نیز در دست خداوند است. مثال ساده اش این است که دست بنده هم اکنون حیات دارد ولی وقتی بر فرض قطع شود، حیات آن از بین نمی رود، به اصلِ بودنِ من برمی گردد از آن جهت که حیاتِ همه ی اعضاء بنده به اصل بودن بنده بر می گردد، چه اعضای بدن آن نوع حیات را داشته باشند و یا مثل دستی که قطع می شود، دیگر آن حیات را نداشته باشند، پس در هر حال آن حیات در نزد من واقع است و پس انصراف من از اعضای بدن، با آن حیات جمعی که از همه اعضای در ذات انسان جمع شده، انسان روبه رو می شود. در همین رابطه به این فراز فکر کنید که می فرماید: «ثُمَّ یَجْمَعُكُمْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ» همه ی شما را جمع می کنیم به سوی قیامت که همان حشر است با خصوصیات خاصی که دارد از هیچ کس پنهان نیست. لذا فرمود اگر کسی در شرق عالم باشد، غرب عالم را می بیند و مسلّم این نوع حضور و دیدن نمی تواند با این بدن های مادی باشد که وقتی این بدن جلوی هرکس قرار گیرد، آن طرفِ دیگر را نمی تواند ببیند و در نتیجه آن حضور، حضور در عالم و جهان دیگری است که از طریق خداوند واقع می شود و هرکس می تواند آن نحوه بودن خود را به مدد الهی داشته باشد، و بر این اساس آن حضور «لَا رَیبَ فِیهِ» گردد، زیرا همان حیاتی که امروز داریم در مرتبه ای دیگر احساس می شود، نه آن که بمیریم و از بین برویم و دوباره زنده شویم. می فرماید این طور نیست. «قُلْ یَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِی وُكِّلَ بِكُمْ» بگو ملک الموت که بر شما گمارده شده، شما را می گیرد و همچنان حیات شما ادامه دارد. شما با جسمی مناسبِ آن عالم در آن جا حاضر می شوید، با جسمی که حرف هم می زند در عین آن که دهان ها بسته است. فرمود: «نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَیْدیهِمْ»(یس/65) دست های آن ها با ما سخن می گویند، در حالی که بر دهان­ها یشان مهر زده شده. ما را از این حیات دنیایی می گیرند و ما با نحوه ی بودن خود به عالم قیامت منتقل می شویم، ملکی می آید و می گوید «اَنَا صلاتک» من نماز تو هستم، نماز در آن جا صورت دارد، اما صورتی که مکان مند نیست که از بیکرانگی حضورش بکاهد، صورتی است که در عمق وجود شما با بود شما، در همه ی عالم حاضر است. مثال دریا و موج را داشته باشید که در عین دریابودن، موج است و کثرت با وحدت جمع می شود. لذا از یک طرف نماز به صورت یک فرشته برای شما حاضر است و از طرف دیگر همان نماز تمام وجود شما و جهان بیکرانه ی شما را رونق می بخشد. فرمود: «قُلِ اللَّهُ یُحْیِیكُمْ ثُمَّ یُمِیتُكُمْ ثُمَّ یَجْمَعُكُمْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ لَا رَیبَ فِیهِ» خداوند بود که حیات به شما داد، سپس میراندتان، بدون آن که بودن تان از دست برود و لذا در قیامت باز خودتان حاضرید، کافی است در همه حال به حیات خود که همان بودن است، نظر کنید تا همین حالا حضور قیامتی خود را احساس کنید. از آن جهت که حیات شما برای شما ابدی است و با آن در ابدیت خود حاضرید و در عین حال هم اکنون شما همان حیات هستید و جایی برای شک کردن به این بودن نمی ماند تا برای حضور ابدی مان در شک باشیم.

قرآن در وصف تحقق قیامت می فرماید: «فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ»(ق/22) پرده را از شما کنار زدیم و در نتیجه چشم شما در دیدن قیامت روشن شد. این یعنی به جهت غفلت از بودن اصلیِ مان است که متوجه ی حضور قیامتی خود نمی شویم وگرنه قیامت برای همه ی انسان ها هم اکنون قائم است و رسول خداf از همین قاعده خبر دادند، آن جا که فرمودند: «الآنَ قیامَتی قائِم» هم اکنون هم در ازای تقوایی که دارید به همان اندازه قیامت برای تان حاضر و قائم است. در حدیث معراج داریم که پیامبر خداf رفتند سراغ بهشت. فرمودند: برادر جبرِِِِئیل چرا آن فرشتگان گاهی مشغول­اند و گاهی متوقف می شوند؟ جناب جبرئیل عرض کردند بعضاً مصالحِ قصری که باید برای مؤمنان ساخته شود نمی رسد و آن فرشتگان متوقف می شوند. مصالح قصر بهشتی، همان اذکار تسبیحات اربعه می باشد. بعضاً بر سر مزار شهدا حضور قیامتی خود را بهتر می یابید، به نظر بنده، افراد بر سر مزار سردار قاسم سلیمانی امکان حضور ابدی خود را خواهند یافت، هرچند بعضی نمی دانند معنای آن حضور چیست؟ قبلاً عرض شد امام رضا(ع) می فرماید: اگر کسی معتقد باشد قیامت بعداً می آید، از ما نیست. یعنی هم اکنون قیامت هرکس حاضر است. هرچند باید با تلاش های خود آن را آباد کند. و این که فرمودند از ما نیست، منظور این است آن نوری که بتواند با آن عقیده آن نور را بیابد، نمی یابد، چون خود را بیرون از حضور ابدی اش احساس می کند و محروم از نوری که ذیل نظر به سیره ی معصومینh می توان به دست آورد.

اگر این نگاه را هم اکنون در مقابل خود بیاورید که حیاتِ خود را حس کنید، می یابید که این حیات هیچ وقت تمام نمی شود و همیشه بودن خود را حس می کنید و در عرصه ی حشر، این بودن ها است که ظهور می کند و هرکس در آن عرصه خود و دیگران را ارزیابی می کند و نسبت به آنچه می توانست بشود و فعلاً نشده، حسرت می خورد و آن بودن مطلوب را شخصیت های معصوم نشان می دهند که انسان ها تا کجاها می توانند رشد کنند. با نظر به سیره و سخنان انسان های معصوم، هرکس می فهمد چه جایگاهی در ابدیت می تواند داشته باشد.[26]

باز با نظر به «لَا رَیبَ فِیهِ»، می فهمیم که آن نوع حضور، مانند یقینی که در بودن خود داریم، برای هرکس می تواند آشکار شود. مانند یافتن خود است در عرصه ی گشوده ی هستی که همه در آن عرصه حاضرند. مگر می شود ما انسان باشیم و حیات داشته باشیم و با نظر به حیات گسترده ی خود، هم اکنون در عالم حاضر نباشیم و نسبت به آن حضور که همان بودن ما است با هویت حیات، در شک باشیم؟ مگر آن که به بودن و حیات خود واقف نبوده و زمین گیر توهّمات خود باشیم که ما را از هر حرکتی در آن جهانِ بیکرانه متوقف می کند.

به نظر می آید توانسته باشیم به این نکته فکر کنیم که اگر بودن خود را حس کنیم و آن بودن را چیزی جز حیات خود ندانیم، می پذیریم هم اکنون می شود قیامت خود را حس کرد و به نوعی از بیکرانگی که از جنس قیامت است، نظر انداخت و معنای «لَا رَیبَ فِیه» بودن آن را حقیقتاً تصدیق کرد. اگر فرمود «وَلَكِنَّ أَكَثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ» به جهت آن است که آن ها سعی نکرده اند به صفای بودن خود نظر کنند و عملاً زمین گیر همین کثرت ها که حجاب آن بودن است، شده اند و دنیا با همه ی کثراتش آن ها را زمین گیر کرده، زمین گیرِ محدودشدن به تعلقات دنیایی و آیه ی ۲۷ سوره ی جاثیه همان طور که متوجه شدید می خواهد روشن کند وقتی انسان ها متوجه ی نحوه ی حضور خدا در عالم می شوند، می یابند چگونه عالم را آن حضور پر کرده و همه در پیش خداوند ند، آن گاه که قیامت برپا می شود ضرر آن نوع کثرت زدگی و دنیا گرایی که موجب بطلان شخصیت آن ها شد، برای آنها پیدا می شود و در حشر، خسران اهل بطلان به خوبی آشکار خواهد شد. فرمود:

«وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرضِ وَ یَومَ تَقُومُ السَّاعَةُ یَوْمَئِذٍ یَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ»﴿27﴾

عمده آن است که با نظر به نسبت خود با خداوند، متوجه ی بودنِ مطلق خداوند و نسبت ما با آن بودن باشیم و مواظب باشیم که کثرت ها و تعلقات دنیایی آن نسبت را که بودن ما است در تعلق به خدا، به حجاب نبرد. در اصطلاحات فلسفی بحث «وجود» و «ماهیت» پیش می آید. کثرات عالم را به عنوان «ماهیت» در نظر می گیرند، آنچه را کثرت بردار نیست، «وجود» می نامند. همه ی موجودات در «وجود» مشترکند، آنچه مخلوقات را متکثر می کند ماهیت آن ها است، در حالی که در بودن، همه ی آن ها نوعی بودن هستند. درخت و آهو را در نظر بگیرید، هردو بودنشان از خداوند است، به همان معنایی که «وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرضِ». پس بودن همه ی مخلوقات از خداست و اگر کسی خواست خدا را در عالم ببیند، باید نظر به بودن مخلوقات بیندازد که در هر مخلوقی به نحوی ظاهر شده و اگر نظر به بودن مخلوقات داشته باشید، با همه ی تنوعی که دارند، اولاً: همه مخلوقات را «بالحق» و در محضر خدا می یابید. ثانیاً: وجه پایدار و ابدی آن ها را مدّ نظر دارید و آیه ی مذکور متوجه ی این امر است که فرمود: «مالکیت آسمان و زمین از خداوند است» با نظر به این که بودن همه ی مخلوقات از خداوند است، چون قیامت برپا شود، اهل باطل یعنی انسان هایی که مشغول کثرت دنیای شدند، ضرر خواهند کرد چون به اموری نظر کرده اند که پایدار و اصیل نبوده است.

این که این ماشین از من است و مدل آن جدید است و مدرک من مهم است و ثروت من آنچنان است، همه در مقایسه با بودن خدا و بودن مخلوقات در نسبت با خدا، توهّمی بیش نیست و سراسر بطلان است و موجب غفلت از حضور خدا در عالم می شود و انسان را در حجاب می برد و مسلّم وقتی انسان در حجاب کثرات فرو رفت و آن ها برای او جدّی شد، جایی برای حضور ابدی اش در این دنیا شکل نداده تا آن عالم که تماماً نور خداوند در صحنه است، از آنِ او باشد و در آن جا جایی داشته باشد.

قرآن با توجه به چنین نکات ظریفی آمده است تا بشریت را نجات دهد و اگر این نوع معارف مدّ نظر انسان ها در جامعه قرار گیرد و فرهنگ جامعه شود، انسان ها به وسعت حضور ابدی شان در همین دنیا حاضر می شوند. یعنی:

این جهان، آن جهان شدن عشق است سر پیری جوان شدن عشق است

مطمئن باشید این معارف در جامعه ظهور می کند و وعده الهی است که با انقلاب اسلامی، شهید قاسم سلیمانی ها به ظهور می آیند ، این یک وعده گاه الهی است به معنای «إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ كَانَ مِیقَاتًا»(نبأ/17) که یوم الفصل، میقات و وعده گاهی است از قبل معلوم شده. اگر حضرت علی(ع) یوم الفصلِ اصلِ اسلام اند، امثال قاسم سلیمانی یوم الفصلِ انقلاب اسلامی اند که وعده ی حضور آن ها در انقلاب اسلامی داده شده است.

این انقلاب الهی چهره­هایی دارد که به مرور ظهور می کنند، ما در آینده ، شهید باکری­ها و خرازی­ها و قاسم سلیمانی­هایی داریم. ملاحظه کردید چگونه ملت نشان دادند همه قاسم سلیمانی هستند و اشکی که برای آن شهید می ریختند حکایت از آن داشت که می خواهند به منزلی که او در آن مستقر است برسند. مردم منزل خود را آن جا تعریف کرده بودند و گمشده­شان را در آن مرد یافتند. حجاب های دنیایِ مدرن عاملی شده بود تا آن ها از این بودنِ اصیل غفلت کنند و با نظر به افقی که انقلاب اسلامی در مقابل شان قرارداد، دیدند این حضور که با حاج قاسم سلیمانی احساس کردند، حضوری است شدنی و «لَا رَیبَ فِیه» و تردیدناپذیر است.

درخت­ها و کوه­ها و آهوان را در مقابل­تان ببینید و به نسبت وجودی آن ها با آیه «وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرضِ» فکر کنید. به این مخلوقات به عنوان مظاهر «وجود» نظر کنید که همه در دریای بیکران «وجود» موج های متنوعی هستند که دریای وجود آن ها را فرا گرفته، تا شما به صورت های مختلف با خدا مأنوس شوید و از حضوری که باید در محضر خدا داشته باشید، غفلت نکنید و به افق واقعی ترین نحوه ی حضور که در پیش خداوند بودن است، نزدیک شوید و آن بودن را به کمک عبادات و ادعیه و سایر وظایف شرعی، حفظ کنید.

آیه ی فوق می فرماید حال که آسمان ها و زمین ملک خداوند است و باید در این رابطه از جایگاه خود غفلت نکنید و مشغول امور وَهمی نشوید، بدانید آنگاه که قیامت برپا شود، افرادی که مشغول امور وَهمی و باطل شده اند، ضرر می کنند و خود را در آغوش خدا که حقیقتاً می توانست جایگاه آن ها باشد، احساس نمی کنند. با نظر به این که تمام مخلوقات ملک خداوند هستند و در پیش خدایند و موج هایی هستند از دریای بیکرانه وجود، اگر با توجه به این امر با مخلوقات مواجه شویم، هرچه می بینیم زیبایی می بینیم و همه ی آن ها آینه نمایش انوار الهی خواهند بود و روشنی گاه های دریای بیکران او. یعنی:

صد هزار انگشت ایما گر برآید ز آستین در حقیقت جز جمال نیّر یکتاش نیست

اگر حضرت رب العالمین رزاق است پس در این رابطه دیگر ثروتمند و فقیر معنا نمی دهد، زیرا هیچ کدام از رزق محروم نیستند و هیچ کس هم بیشتر از رزقش نمی تواند بهره بگیرد، مگر آن که انسان ثروتمند امکاناتی در اختیار دارد تا وظیفه ی الهی خود را انجام دهد.

همه ی زندگی می شود نور خدا و انسان خود را در آغوش حضرت ربّ العالمین احساس می کند. نمی دانم چه اندازه باید به آیه ی مذکور رجوع کرد. همین اندازه می دانم چون آیات قرآن باطن ملکوتی دارند با هر مراجعه ای، مناسبِ شرایط رجوع کننده، تجلّی خاصی خواهند داشت. مانند یک گُل که باطن آن حیات است و همواره آن حیات است که از طریق آن گل تجلی می کند. الفاظ قرآن محل تجلی باطن ملکوتی کلام الهی اند، از آن جهت که یکی از اسماء الهی «متکلم» است و اسماء الهی دائماً از کلام الهی در تجلی هستند. با توجه به این امر باز به آیه نظر کنید که می فرماید:

«وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرضِ وَیَومَ تَقُومُ السَّاعَةُ یَوْمَئِذٍ یَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ»﴿27﴾ آن گاه که ساعت قیام کند. «سعی» یعنی دویدن، «السَّاعَةُ» یعنی چیزی که تندتند به سوی شما می آید. پس قیامت در منظر شما است و در حال آمدن به سوی شما می باشد و می توان دوری و نزدیکی آن را احساس کرد، در عین آن که به هر حال در منظر ما است، زیرا ادامه ی حیات ما می باشد، به این معنا از همه چیز به ما نزدیک تر است، زیرا حیات ما خود ما می باشد و مشکل از غفلت ما نسبت به آن نحوه حیات و حضور ابدی آن است.

دوری و نزدیکیِ من مربوط به امور مادی و اشیاء متکثر است. در امور غیر مادی دوری و نزدیکی معنا ندارد، مگر آن که خود ما از آن ها غفلت داشته باشیم. برای این نور که در این مسجد، همه جا را روشن کرده و بنده به کمک آن شما را می بینم، در نسبت به بنده دوری و نزدیکی معنا ندارد. مثل «وجود» که همه جا را پر کرده، معنی نمی دهد بگوییم «وجود» به من دور یا نزدیک است. حیاتِ هرکس همان وجود او است و تا ابدیت ادامه دارد، پس نمی توان گفت ابدیت برای کسی دور است، مگر آن که خودش از نزدیکی آن غفلت کرده باشد.

اگر درست توجه کنیم قیامت یا «ساعَة» همواره مانند نور در صحنه است و به اندازه ی حضور ما و برای ما قائم می شود. «وجود» در هیچ حالی از انسان دور نیست و هر چیزی هم که می بینید، ابتدا «وجود» آن را می بینید که به آن صورت ظهور کرده است. به گفته ی علامه طباطبایی در کتاب «بدایه الحکمه» شما اسبی را هم که می بینید، هستی را می بینید که به صورت اسب ظاهر شده است، «هست» است که به شکل اسب درآمده، «هست» یا «وجود» به شکل گلابی در آمده، همه ی عالم را «هست» یا «وجود» پر کرده است. پس در واقع اصلی ترین وجه موجودات همان «وجود» یا «هست» آن ها است که از خداوند است.

آیا فکر کرده ایم با نظر به وجودِ موجودات، به نوعی، وجود و بودن خود را احساس می کنیم؟ این حالت در زیارت اولیای الهی بهتر احساس می شود و به همین جهت می رسید به جایی که متوجه می شوید در همه حال آن بودن با شما است و کسی نمی تواند آن را از شما بگیرد. شهدا، بودن خود را حس کردند و نتیجه آن شد که از تانک و توپ دشمن نترسیدند، چون دشمن چیزی از آن ها نمی توانست بگیرد. جریان شهید جزی همیشه جلوی چشم من است که چون قبلاً موضوع برخورد ایشان را با تیربار دشمن عرض کرده ام تکرار نمی کنم. شهدا یافتند که جز خدا چیزی به صورت مستقل در صحنه نیست و نتیجه این شد که همه ی آن ها به عنوان مظاهر اراده ی الهی در این تاریخ ظاهر شدند. در آخر آیه فرمود: «یَخْسَرُ الْمُبْطِلُون» یعنی آن هایی که در زندگی به جای یافتن بودنی که غرق حضور خداوند است، گرفتار روزمرّگی شدند، خسران می بینند.

این که انسان بتواند در بیکرانگیِ وجود، تمام مخلوقات را غرق حضور ربّ العالمین ببیند و با عالمی مواجه شود که خدا همه چیز را در بر گرفته است کجا و این که انسان خود را غرق عالم کثرات کند و زمین گیر شود کجا! در صورتی که با نظر به «وجود» که همه ی عالم را فرا گرفته، با میدان گسترده ای روبه رو می شوید که تنها باید بال گشود و پرواز کرد. در آن حالت هیچ کس خود را نمی بیند تا از بقیه جدا باشد، آنچه در منظر اوست و خود را در آن احساس می کند، نور ربّ العالمین است در جلوات مختلف.

وقتی انسان از زاویه ی «وجود» با آهو و کوه و دریا مواجه شود، زمین گیر آن ها نمی شود تا بگوید خوب است آن آهو از من باشد. زیرا در آن حالت رابطه ی او با حیات و گستردگی آن که تا ابدیت است، از بین می رود. غفلت از این «بودن» که واقعی ترین واقعیات است، انسان ها و امت ها را زمین گیر کرده و خداوند در وصف چنین خسارتی می فرماید:

«وَتَرَى كُلَّ أُمَّةٍ جَاثِیَةً كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَى إِلَى كِتَابِهَا الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ»﴿28﴾

و اگر موحّد بشوی، همین حالا می بینی که هر امتی به نحوی زمین گیر شده و فردای قیامت آن نوع زمین گیری به ظهور می آید. سیاق آیه تقبیح کسانی است که در آیه ی 23 از آن ها سخن گفت: «أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ». إن شاءاللّه آنچه عرض شد مقدمه­ای باشد برای طلوع و تجلی آیه ی ۲۹.

پروردگارا! به حقیقت قلب مبارک پیامبرf که این قرآن مجیدِ کریم را بر آن قلب نازل کردی، قلب ما را ظرف معارف عالیه ی قرآن قرار بده.

پروردگارا! قلب مبارک مولایمان، آن قرآن مجسم را از ما راضی و خوشنود بدار.

محبت و معرفت خاندان پیامبرh را در جان ما شعله ور بگردان.

و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته




[25] - الكافى، ج 1، ص 91
[26] - در جای دیگر عرض شد خلع بدن هم که جناب شیخ اشراق برای حکیم لازم می داند. در راستای همین نوع بودن است و با آزادشدن از نسبت بدن خود با بدن های دیگر، ظهور می کند وقتی انسان به بودن خود نظر کند و آن را احساس کند.

سوره ی جاثیه – جلسه ی ۱۹



رابطه ی ما با خداوند مطابق رابطه ی بودن او با ما

بسم الله الرّحمن الرّحیم

«وَتَرَى كُلَّ أُمَّةٍ جَاثِیَةً كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَى إِلَى كِتَابِهَا الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ (28) هَذَا كِتَابُنَا یَنطِقُ عَلَیْكُم بِالْحَقِّ إِنَّا كُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ (29) فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَیُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِی رَحْمَتِهِ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ»(30)

عنایت داشتید که در آیه ی ۱۶ سوره ی مبارکه ی جاثیه، بحث بنی اسرائیل به میان آمد و این که چطور آن ها نتوانستند از دینی که خداوند برایشان آورده بود استفاده کنند. بعد فرمود شما مسلمانان مواظب دین خود باشیدکه آن دین در نگاهی توحیدی متذکر قواعدی می شود که در این عالم جاری است و نحوه ی زندگی و نحوه ی بودنِ اصیل در این عالم را برای شما روشن می کند.

در آیه ی ۲۰ فرمود: «هَذَا بَصَائِرُ لِلنَّاس» این قرآن و راه کارهایی که می دهد برای شما موجب بصیرت می گردد. در آیه ی ۲۱ متذکر غفلت بزرگ کسانی شد که گمان می کنند خداوند تفاوتی بین مرتکبینِ به انواع گناهان و آن هایی که ایمان دارند و عمل صالح انجام می دهند، نمی گذارد. در آیه ی ۲۲ فرمود با توجه به این که «وَخَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ» این یک خطای بزرگی است که آن طور فکر می کنند، زیرا آسمان ها و زمین «بالحقّ» آفریده شده. عرض شد کمترین معنایی که می توان از آیه ی مذکور داشت آن است که متذکر شویم عالم باطل خلق نشده و این غیر از آن است که متوجه باشیم، «بالحقّ» خلق شدن عالم به معنای آن است که عالم آینه ی ظهور حق است در همه ی مظاهر هستی. به هر حال به راحتی می توان به این نتیجه رسید که نظام عالم دارای هدف و نظم خاصی است و از سر اتفاق و بی هدفی پیدا نشده و توجه به این امر کمک می کند تا حضور خود در این دنیا را بدون برنامه ندانیم و به بودنی که همچنان ابدی است بیندیشیم.

با توجه به آنچه گذشت در آیه ی ۲۳ فرمود: «أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ» آیا به سرنوشت کسی که هوس خود را پیروی می کند و ما قدرت درک حقایق را از او گرفتیم، فکر کرده اید؟ این جواب آن هایی است که می گفتند عالَم نسبت به انسان های گناهکار و مؤمن بی تفاوت است و در نتیجه هوس خود را معبود قرار می دادند. حضرت حق می فرماید نمی شود برای چنین فردی که هوسش را محبوب خود گرفته، کاری کرد زیرا اولین شرط نجات او این است که بپذیرد وجود این عالم و وجود انسان ها لغو نیست. خداوند می فرماید این افراد قدرت فهم و درک حق را از دست می دهند، زیرا وقتی که آدم نفهمد در یک نظام حکیمانه و توحیدی زندگی می کند و در نتیجه آن می شود که هوس خود را دنبال می کند، طبیعی است که چنین آدمی در درک مسائلِ اصلی زندگی ناتوان می گردد و به تعبیر قرآن بر چشم و قلبش مهر زده می شود و بر بصیرتش پرده می افکنند.

در ادامه، در آیه ی ۲۴ فرمود: «وَقَالُوا مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا یُهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ» مشکل شان این است که می گویند فقط یک زندگی هست و آن هم زندگی در همین دنیاست و ما را روزگار نابود می کند و تمام می شویم، تا آنجا که وقتی از قیامت و حشر انسان ها در آن عالم برای آن ها صحبت می شود، فکر می کنند پدران شان که مرده اند در این دنیا زنده می شوند. لذا «قَالُوا ائْتُوا بِآبَائِنَا إِن كُنتُمْ صَادِقِینَ» می گویند: اگر راست می گویید پدران مان را بیاورید. با این آیه می خواهد بگوید این تصوری که بعضی ها از قیامت دارند نوعی بدفهمی از معاد و ابدیت است. معاد و ابدیتی که قرآن می فرماید مربوط به نحوه های متفاوت حیات است در نسبت های متفاوتی که خداوند برای حیات انسان ایجاد می کند و به همین جهت در جواب آن ها به پیامبر خود فرمود: «قُلِ اللَّهُ یُحْیِیكُمْ ثُمَّ یُمِیتُكُمْ» خداوند است که شما را حیات می بخشد و می میراند. «ثُمَّ یَجْمَعُكُمْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ لَا رَیبَ فِیه» سپس به سوی قیامتی که هیچ شکی در آن نیست شما را جمع می کند. این طور نیست که حیات شما با مردن از بین برود، بلکه «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها»(زمر/42) خداوند است که جان ها را هنگام موت می گیرد. پس دائماً با حیات تان به سر می برید، اعم از آن که از آن حیات درست استفاده کنید یا غلط. اشتباه از آن جا پیش می آید که گمان کنند زندگی تنها همین است که در این دنیا هست. ظاهراً بعضی از مذهبی های ما هم معاد را مثل کافران می فهمند و به یک معنا تجرد روح و بقاء دائمی آن در دنیا و ادامه ی آن در آخرت را انکار می کنند و گمان می کنند ما با مرگ از بین می رویم و سپس به همین دنیا برمی گردیم. اگر ما متوجه باشیم حیاتی است که همچنان ادامه می یابد و تفاوت در نسبتی است که خداوند در زندگی ما ایجاد می کند، که در یک نسبت با خدا آن حیات می شود زندگی دنیا و امتحانی که باید بدهیم و در نسبتی دیگر می شود زندگی اخروی که محل حساب است. حقیقت این است که شما در هنگام مرگ، جسم دنیایی خود را رها می کنید و با جسم برزخی و بعد با جسم قیامتی ادامه می یابید و آنچه در همه ی این مراحل جریان دارد حیات انسان ها است.

قرآن در رابطه با مرگ، در جواب منکران معاد می فرماید: «قُلْ یَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذی وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ»(سجده/11) بگو ملک الموتی که بر شما گمارده شده شما را تمام و کمال می گیرد سپس به سوی پروردگارتان برمی گردید. چون انسان با نظر به حیات و بودن خود که امری است ماورای بدن دنیایی همواره در عالمی که باید باشد حاضر است. اگر کسی کمی در این نکته تأمل کند آن را تصدیق می کند، پس حضور او در معاد «لا ریب فیه» می باشد و هرکس می تواند آن نوع بودن را به اجمال در این دنیا احساس کند. و مردم عموماً در فهم این نکته یعنی نظر به بودن خود، مشکل دارند، ولی در این که قیامت و ابدیتی هست مشکل ندارند و تأکید بنده آن است که اگر ما متوجه ی بودن اصیل خود باشیم، حضور ابدی خود را احساس می کنیم و در نتیجه همین حالا خود را در جهانی گسترده و سراسر کیفیت احساس می نماییم و این نوعی تعالی بخشیدن به خود می باشد که با روبه رو شدن با برزخ و قیامت گرفتار بحران نمی شویم و لذا به ما فرموده اند: «مُوتُوا قَبْلَ اَنْ تَمُوتُوا» و نقش تقوا در درک حیات اصیل و احساس حضور در ابدیت، به همان معنایی که فرمود: قبل از آن که بمیرید، بمیرید، بسیار موثر است.

مشکل آنجاست که انسان ها به جای آن که خود را در آن بودن و حیات اصیل جستجو کنند و به آن نوع استقرار نظر نمایند، به امور اعتباری و زودگذر مشغول می شوند و معنای این که خدا ما را خلق کرده است فکر نمی کنند چگونه ما ملک خدا هستیم و نزد خدا به سر می بریم. زاویه ای که آیه ی ۲۷ در رابطه با آیات قبل در مقابل ما می گشاید فوق العاده معرفت بخش می باشد. اگر متوجه ی آیات قبل و بعد از این آیه نباشیم خیلی ساده از آن می گذریم، در حالی که آن آیه نکته ای اساسی از نحوه ی بودن ما در مقابل ما قرار می دهد با این تذکر که ملک آسمان ها و زمین از خداست. با این نحوه بودنِ آسمان و زمین که ملک او یعنی نزد اوست؛ فرمود در نظر بگیرید انسان ها در حیات ابدیِ شان چه موقعیتی دارند و روشن کرد با به میان آمدن آن حیات، اهل بطالت در خسران هستند. بسیاری از حرص ها و کینه ها که منجر به بطالت زندگی می شود، ریشه در همین نکته دارد که توجه نمی کنیم ما ملک خداییم، همچنان که عالم ملک خداست، پس در هر حال ما و عالم نزد خدا هستیم و در عالمی که نزد خداوند است زندگی می کنیم. آن هم با بودنی در نزد خدای بی نهایت و بی کران با همه ی کمالاتی که خداوند دارد، بدون دوگانگی بین ما و خداوند، در عین آن که او مقصد و معبود ما است و در عین «اَحد»بودن، «صمد» است. چرا که اگر کسی متوجه ی این امر نباشد که «وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرض» زندگی او باطل خواهد بود و با برقرارشدن قیامت او در خسران قرار خواهد گرفت. آیا جز این است که چنین انسانی نه می داند کیست و نه می داند در کجا زندگی می کند؟ متوجه ی عالمی که ملک خداوند است و پیش خداوند است نمی باشد و در نتیجه رابطه ای وجودی و اصیل با عالم برقرار نکرده است.

مگر نه این است خدایی که وجود همه مخلوقات را می دهد، خودش باید «عین وجود» باشد؟ و هیچ وجودی نیست که او آن موجود را به هر نوعی که می خواهد باشد، در برنگرفته باشد؟ و هنر انسان جز این باید باشد که متوجه ی نسبت خود با خداوند بشود؟ به آن صورتی که خداوند هر موجودی را در برگرفته است، تا نه تنها انسان ها به دنبال علت برای خدایی که عین وجود است نباشند، حتی به دنبال پناهگاهی غیر از خدا برای خود نگردد؟ او همه ی بودن و همه ی پناه و در برگرفتگی برای ماست، به همان صورتی که در سوره ی توحید مدّ نظر دارید که از یک طرف «احد» است و جایی برای غیر در کنار خود نمی گذارد، تا نسبت مخلوقش با او مثل نسبت فرزند با مادر باشد؛ و از طرف دیگر «صمد» و مقصد همه ی ما می باشد، تا در وجود فردیِ خود طوری جلو رویم که خود را در آغوش او بیابیم و «فنای فی اللّه و بقای باللّه» را احساس کنیم.

اگر طوری فکر کنیم که یک خدا داریم و یک مخلوق، بنا به فرمایش امیرالمؤمنین(ع) در خطبه ی اول نهج البلاغه در آن صورت خدا را ضمن چیزی قرار داده ایم. حضرت می فرمایند: «وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَیْهِ وَ مَنْ أَشَارَ إِلَیْهِ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ وَ مَنْ قَالَ فِیمَ فَقَدْ ضَمَّنَه» و كسى كه خدا را نشناسد به سوى او اشاره مى كند و هركس به سوى خدا اشاره كند، او را محدود به شمار آورده است، و آن كس كه بگوید «خدا در چیست؟» او را در ضمن چیز دیگرى پنداشته است.

وقتی قرآن می فرماید: «وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرض» می فهمیم عالم در قبضه ی خداوند است و این را هم قبول داریم رابطه ی خدا با مخلوقات این طور است که اگر اراده کند تا آن مخلوق نباشد، آن مخلوق نیست می شود، زیرا رابطه ی آن مخلوق با خدا، «وجودی» است. کافی است خداوند از وجود دادن به آن مخلوق خودداری کند و «وجود» به وجه و ذات امکانیِ آن مخلوق تجلی نکند. ولی با این که این مطالب را قبول داریم کم تر تا این جاها جلو می آییم که وقتی بین ما و خداوند دوگانگی نیست و ما نزد خداییم، پس در بیکرانه ی حضور خداوند می توانیم حاضر باشیم، در عین آن که او خالق است و ما مخلوق. و این در صورتی برای انسان حاصل می شود که خود را منطبق بر اراده ی الهی قرار دهد، مثل اولیای معصومh که در دعای ماه رجب در وصف آن ها در خطاب به حضرت حق عرضه می دارید: «لاَ فَرْقَ بَیْنَكَ وَ بَیْنَهَا إِلاَّ أَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُكَ» فرقی بین تو و آن ها در حضورشان در عالم نیست، مگر آن که آن ها بنده ی تو و مخلوق تو هستند. این است آن میدانی که انسان در ذات وجودی خود در آن حاضر است ولی به جهت تعلقات به غیر خدا آن را از آنِ خود نکرده، در حالی که اولیای معصومh به عنوان امامان بشریت، جلودار ما هستند تا از این نوع بودن غفلت نکنیم.

جناب ملاصدرا در موضوع هویت تعلّقیِ مخلوق نسبت به خالق، به خوبی راه تفکر به این موضوع را در مقابل ما گشوده است، چیزی که بشر امروز بیش از بشر دیروز به آن نیاز دارد تا بتواند نسبت به جهانی که به ظاهر گسترده تر شده از ملکوتِ این جهان که از نظر گستردگی قابل مقایسه با جهان مادی نیست، در غفلت قرار نگیرد و جایگزینی مناسب در مقایسه با جهان گسترده مجازی بشناسد. راز نوشتن نامه ای که حضرت امام به گورباچف نوشتند و از ملاصدرا و ابن عربی نام بردند را می توان در این رابطه دانست و به همین جهت وقتی وزیر امور خارجه ی شوروی جواب نامه حضرت امام را آورد و خواست در محضر امام قرائت کند، همین که حضرت امام متوجه شدند گورباچف مطلب را نگرفته و از رابطه ی متقابل دو کشور در امور اقتصادی سخن گفته، بدون مقدمه مجلس را ترک کردند و این جمله را فرمودند که من می خواستم جهان گسترده تری را مقابل ایشان بگشایم.

وقتی شما بودن تان در ذات خودتان، یعنی در تکوین تان عین ربط به حق است و می توانید خود را بر اساس آن بودن حس کنید، با جهانی در مقابل خود روبه رو می شوید که جهانِ بودنِ موجودات است و همه در اتصال به بودن خداوند هستند و همه به نحوی آینه ی بودن حضرت حق اند در وجه امکانی خودشان، و این آن جهانی بود که حضرت امام با طرح اندیشه و شهود جناب ملاصدرا و ابن عربی می خواستند در مقابل امثال گورباچف بگشایند. جهانی که به تعبیر حضرت سجاد(ع) جهانی می باشد که خداوند از مخلوقات در حجاب نیست و اعمال و آمال و آرزوهای انسان ها است که آن ها را در حجاب برده تا حق را در مظاهرش ننگرند. حضرت در دعای ابوحمزه ثمالی عرضه می دارند: «أَنَّکَ لا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِکَ إِلاّ أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ دُونَکَ»، تو از خلق خود پنهان نیستی مگر آن که اعمال آن ها، آن ها را در حجاب برده و تو را در منظر خود نمی یابند.

عقل و اندیشه ی ما از یک طرف و آیات الهی از طرف دیگر به ما کمک می کنند تا متوجه شویم بودن مان در قبضه ی حضرت حق است و تذکرات و اشارات آیه ی «وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرض» را متوجه باشیم و بفهمیم چگونه ما در محضر خدا هستیم و خداوند چگونه مخلوقات را در برگرفته و همان طور که بودن ما از نظر ذات و تکوین غرق حضور در نزد خداوند است، چرا این ذات و این بودن را از طریق عبادات و تقوا از آن خود نکنیم و آن حضور، سرمایه ی شخصی ما نشود؟ از طریق تقوایی که حجاب بین ما و حضرت حق را مرتفع می کند، آنجا که فرمود: «وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یُكَفِّرْ عَنْهُ سَیِّئاتِهِ وَ یُعْظِمْ لَهُ أَجْراً»(طلاق/5) هرکس تقوای الهی پیشه کند خداوند سیئات او را، که مانع ارتباط با خداوند می شوند، برطرف می نماید و پاداش او را بزرگ می دارد. که همان رابطه با حضرت حق باشد.

حال در نظر بگیرید چه افقی در مقابل شما قرار می گیرد وقتی در همان راستایی که ذاتاً وصل به خداوند هستید، به معنای حضور در محضر بیکرانه ی خداوند، با شخصیت فردی خود آن بودن را بیابید که همواره در معرض الطاف وجودی پروردگار می باشید، از آن جهت که خداوند دائماً در تجلی است، نه آن طور که یهود می گوید عالم را خداوند خلق کرده و فعلاً در حال استراحت است و دست او در تصرف نسبت به جهان بسته است. قرآن در این رابطه می فرماید: « وَ قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ»(مائده/64)، در حالی که خداوند برعکس سخن یهود که می فرماید: «كُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْن » او دائماً در تجلی است و در بهره مندی بندگان از فیض پروردگارشان، رابطه ای زنده و فعّال با بندگانش دارد،. خدایی که به عنوان حقیقت هستی، بی نهایت و بیکرانه و کمال مطلق است و انسان با یافتن چنین خدایی در شخصیت خود، با حقیقت در جلوه ی بی نهایتِ کمال روبه رو و مأنوس می شود و این امری است که هر متفکری می تواند متوجه ی آن باشد و هر اهل تقوایی می تواند آن را حس کند. یعنی همان عین ربطِ خود به خدا را که هرکس در ذات و وجود چنین است، در خود احساس نماید و در نتیجه در زندگی خود همه چیز را الطاف الهی ببیند، زیرا تمام مخلوقات عین ربط به خداوند هستند و همه مظهر لطف او می باشند.

اینجاست که همان طور که عرض شد علامه طباطبایی«رحمه الله علیه» می فرمایند اگر انسان نسبت خود را با خدا که عین ربط به خداوند است، بیابد، تمام عالم را با نور خدا می بیند، به همان معنایی که امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «ما رَأیْتُ شَیْئاً إلّا وَ رَأیْتُ اللّهَ قَبْلَهُ وَ مَعَهُ وَ بَعْدَه»[27] ندیدم چیزى را مگر آن كه قبل از آن چیز و با آن چیز و بعد از آن چیز، «اللّه» را دیدم. آنچه از معرفت و بصیرت و شعور در دل این کلام در مقابل ما قرار می گیرد، همان نکته ای است که قرآن فرمود: «وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرضِ وَیَومَ تَقُومُ السَّاعَةُ یَوْمَئِذٍ یَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ»(27) در راستای آن که اکثر مردم در جریان حضور قیامتی خود نیستند، می فرماید عالم ملک خدا و نزد اوست و چرا انسان ها متوجه ی این نوع حضور نیستند تا متوجه ی حضور واقعیِ «لارَیْبَ فِیهِ» قیامتی خود باشند. قیامتی که چون برپا شود مبطلون در خسران خواهند بود.

بنده هنوز نتوانستم خود را قانع کنم که توانسته باشم آنچه که لازم بود در رابطه با آیه ی مذکور و ربط آن به آیات قبل عرض کنم. عرض بنده این است که ما دو نگاه به خودمان می توانیم داشته باشیم. یک نگاه این که بنده این جا نشسته ام و شما هم آن جا نشسته اید و هرکدام خودمان هستیم با خصوصیات فردی خود. این نگاه را می گویند نگاه «موجودبینی». یک نوع نگاه دیگر داریم که نه تنها انسان بلکه همه موجودات در آن نگاه، عین ربط به حضرت حق هستند و ما انسان ها با ظرفیت خاصی که نسبت به حضرت حق داریم، نسبت به تجلیات انوار الهی گشوده ایم و تنها با خداوند که مظهر تجلیِ کمالات است می توان زندگی کرد و تمام مخلوقات در این رابطه چیزی جز موجوداتی که عین ربط به حق اند و مظهر کمالات حق می باشند، نیستند. این نگاه را «وجودبینی» می گویند. در این نگاه انسان تنها گشوده به حق و تجلیات حق می شود و ظرفیت قبول انوار الهی را برای شخص خود دارا می شود و با اسماء الهی که در همه ی موجودات به ظهور آمده اند، مرتبط می گردد.

وقتی انسان متوجه ی اتصال خود و عالم به حضرت حق شد و همه ی عالم را «فقیر إلی اللّه»، یعنی گشوده به حضرت حق یافت، تمام عالم مظهر خداوند می شود و این است آنچه حضرت امیرالمؤمنین(ع) در آن فراز از سخن خود گزارش دادند که انسان تا کجا می تواند در عالم حاضر باشد و همه ی عالم را مظهر نور حضرت اللّه بنگرد. و هرچه می بیند قبل و بعد و با آن چیز، خدا را ببیند.

این نحوه مواجهه با موجودات، همان ارتباط با موجودات است در بستر تجلیات انوار الهی، به اعتبار نظر به اسماء الهی که در مخلوقات به ظهور می آیند و این غیر از نظر به چیزهایی است که حجاب ظهور انوار الهی هستند. بنده هیچ وقت نمی گویم دیوار محل تجلی انوار خداوند است، زیرا دیوار امری است اعتباری و خداوند چیزی به نام دیوار و یا میز و یا صندلی خلق نکرده، بحث در مخلوقات خداوند است و نه در اعتباریات بشری، تازه اگر در مورد مخلوقات خداوند با نگاه وجودبینی ورود کنیم عالم سراسر محل ظهور انوار و اسماء الهی می شود. اینجاست که جناب مولوی می فرماید:

دیده آن باشد که باشد شه شناس تا شناسد شاه را در هر لباس

وقتی چنین تحولی در نگاه ما پیش آمد، این نحوه مواجهه با موجودات نه تنها اتصال به حق را از ما نمی گیرد، حتی در این مواجهه است که موجودات، آینه ی نمایش انوار الهی خواهند شد، به همان معنایی که جناب بابا طاهر فرمودند:

به صحرا بنگرم، صحرا تِه وِینُم به دریا بنگرم دریا تِه وِینُم

به هرجا بنگرم کوه و در و دشت نشانِ روی زیبای تِه وِینُم

چه در صحرا و چه در دریا و چه در راهپیمایی ۲۲ بهمن و چه در تشییع پیکر مبارک حاج قاسم سلیمانی، همه جا می تواند محل ظهور حضرت محبوب در مظاهر مختلف باشد و این است آن دلخوشی که هرکس می تواند در زندگی با آن به سر ببرد. باز به گفته ی جناب باباطاهر:

خوش آن ساعت که دیدار تِه وِینُم کمند عنبرین تارِ تِه وینم

نِوِینه خرمی هرگز دل مو مگر آن دَم که رخسار تِه وِینُم

حقیقتاً تنها دلخوشی انسان داشتن خیالی پاک می باشد که انسان با زیبایی های خدایی در عالم زندگی کند و نه با حجاب هایی که مانع انس با خدا هستند.[28]

عرض بنده این است که وقتی توانستیم خدا را در همه ی صحنه ها ببینیم، نه تنها صحنه ای ما را از خدا غافل نمی کند بلکه همه ی اطراف ما می شود محل اُنس با خدا. اینجاست که نه دیگر خود را حق مطلق می بینیم و نه بقیه را باطل مطلق، مگر آن کسی که معاند با حق است و حجاب نظر به حق می شود.

باز و گشوده بودن نسبت به حق، کمک می کند تا هرجا حقی به ظهور آید بشناسیم و از آن استقبال کنیم و هر جا حقی نادیده گرفته می شود، از حق به عنوان محبوب مان دفاع نماییم. وقتی انسان مفتخر شود به این که هرجا حق در ظهور آمده است آن را بشناسد، خود به خود حجاب هایِ مانعِ ظهور حق را نیز می شناسد و اینجاست که انسان از خودبینی و خودخواهی و خودرأیی که غلیظ ترین حجاب های نظر به حق است، عبور می کند. زیرا با نظر به بودن خود معنای «وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرض» را تجربه کرده و چشیده و متوجه می شود اگر بخواهد رابطه ی خود با حضرت حق و جنبه ی حقّانی مخلوقات را حفظ کند، باید یک لحظه از دفاع از حق غافل نباشد و گرنه از درک آن نوع بودنِ ذاتی و گسترده خود محروم می گردد و آن نوع حضور از منظرش محو می شود. آیا دفاع مولایمان علی(ع) از حق در هر صحنه ای از این قرار نیست که عرض شد؟ آیا جایگاه انقلاب اسلامی در این تاریخ غیر از آن است که حق را محبوب خود می داند و در هرجا که باشد از آن دفاع می کند، از جمله از حق فلسطینی های مظلوم و مردم یمن؟

با توجه به این که بودنِ ما، بودنی است الهی که خداوند به ما داده، می توانیم در همان راستا یک انتخاب الهی داشته باشیم که باید خودمان آن را با انتخاب هایی که همراه با تقوا است به دست آوریم و از وضعیتی که مبطلون در خسران هستند خود را نجات دهیم و از خود بپرسیم در عالمی که می توان در قبضه ی حق زندگی کرد، روزمرّگی و بی تقوایی چرا؟

بودن ما بودنی است متصل به حضرت حق و می توان در چنین بودنی مأوا گزید. حتماً شنیده اید که بعضاً عرفا مدت ها در تنهاییِ خود به سر می برند ولی احساس تنهایی نمی کنند، این به جهت آن است که آن بودن و اتصال برایشان مکشوف شده و اساساً عالم برایشان چون سراب می گردید.[29] ملاحظه کردید که حضرت امام در سفری که از نوفل لوشاتو بر می گشتند آن خبرنگار از ایشان پرسید: آقا! چه حالی دارید؟ فرمودند: هیچ. این هیچی یعنی یک دنیا حرف. زیرا:

هرکه در خانه اش صنم دارد گر نیاید برون چه غم دارد

مسئولیتی بود که ایشان را در راستای دفاع از حق کشاند به مقابله با شاه برای حفظ دین و تقویت هرچه بیشتر اتصالی که بین خود و خدا در بودن شان یافته بودند، و لذا درون و برون برای ایشان یکسان بود، به همان معنایی که می توان از زبان ایشان گفت:

حال من بد نیست در تنهاییم با خودم در خلوتم، تنها نِیَم

بعد از آیه ی ۲۷، حضرت حق در همین رابطه بابی را با پیامبر خود باز می کنند مبنی بر این که چگونه در عالم قیامت ملت ها زمین گیر می شوند و هرکس و هر امت به سوی کتابی که در زندگی نگاشته اند خوانده می شود. می فرماید:

«وَتَرَى كُلَّ أُمَّةٍ جَاثِیَةً كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَى إِلَى كِتَابِهَا الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ» (28)

ای پیامبر! می بینی که روز قیامت هر امتی به نحوی زمین گیر است و به سوی کتابی که در زندگانیِ دنیایی برای خود نگاشته اند، خوانده می شوند و به آن ها گفته می شود امروز بر اساس آنچه انجام داده اید جزا داده می شوید.

امت ها به جهت غفلت از حضوری که باید در محضر خداوند داشته باشند، قدرت پرواز در جهان بیکرانه ابدیت را از دست می دهند، زیرا به جزئیات محدود خود و سایر موجوداتِ متکثر عالم مشغول شده اند. می فرماید: «كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَى إِلَى كِتَابِهَا» کتاب هرکس آن لوحی است که انسان در جان خود با اعمالش به آن شکل می دهد و در آن عالم آن لوح متجسد می شود. حال چه در وجه فردی اش و چه در وجه اجتماعی، با نظر به وجه فردی اش خطاب می شود: «اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْیَوْمَ عَلَیْكَ حَسیباً»(إسراء/14) خودت کتاب خود را بخوان که امروز خودت برای این امر کافی هستی. همان طور که می فرماید: «وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فی عُنُقِه»(إسراء/13) هر انسانی اعمالش را بر گردنش آویخته ایم. البته حالت فردی و جمعی از هم جدا نیست، مثل فعالیت های اجتماعی در راستای تقویت انقلاب اسلامی که افراد در عین رعایت وظایف فردی، سعی دارند اسلام را در امت اسلامی به ظهور بیاورند.

فرمود: «تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ» شما بر اساس آنچه در دنیا به آن مشغول بودید جزا داده می شوید. حضرت پروردگار نگاه رسول خود را در همین دنیا تا آن جا جلو بردند که زمین گیری امت ها را می بینند و به همین جهت در خطاب به آن حضرت می فرمایند: می بینی هر امتی را که زمین گیر است و معلوم است راز این زمین گیری در ابدیتی که حتی محدودیت های مادی را ندارد، باید امر مهمی باشد و آن غفلت از حضوری است که هرکس با نظر به آیه قبل می توانست در نزد خدا داشته باشد و با آن حضور در همه ی عالم «بالحقّ» حاضر شود و از دریای رحمت الهی بهره مند گردد. در آیه بعد یعنی آیه ۲۹ می فرماید:

«هَذَا كِتَابُنَا یَنطِقُ عَلَیْكُم بِالْحَقِّ إِنَّا كُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ» (29)

به همان امت هایی که در قیامت زمین گیر هستند، خطاب می شود آنچه به عنوان کتاب به سوی آن خوانده شدید، نگاشته ی ماست بر شما که به حق و مطابق آنچه انجام داده اید، نوشته شده و به آنچه کرده اید شهادت می دهد. ما آنچه کرده اید را از لوح محفوظ نسخه برداری کردیم.

به تعبیر علامه طباطبایی«رحمه اللّه علیه» از آن جهت که هر حادثه ای که اعمال انسان ها هم یکی از آن حوادث است، قبل از حدوثش در لوح محفوظ نوشته شده، لذا نامه ی اعمال ما در عین آن که نامه ی اعمال ما است، جزئی از لوح محفوظ است و نوشتن فرشتگان عبارت است از این که آنچه در لوح محفوظ در نزد خود دارند، با اعمال بندگان مقابله و تطبیق می کنند.

می فرماید: «هَذَا كِتَابُنَا» و قبلاً در رابطه با کتاب امت ها فرمود: «کتابها» کتاب آن ها. در این آیه می فرماید این کتاب ما است و «بالحقّ» هم می باشد و طوری سخن می گوید که علیه شما شهادت می دهد، ولی آن شهادت «بالحقّ» است. همچنان که عرض شد علامه طباطبایی در ابتدای این سوره می فرمایند این سوره دو نکته ی مهم دارد؛ یکی بحث «جاثیه ی امت ها» و دیگر بحث «استنساخ» است. باید با دقت بر روی موضوعِ «استنساخ» فکر کرد که این نسخه برداری از لوح محفوظ چیست و چه ربطی به اعمال ما دارد، تا جایگاه توحیدی آیه ای که می فرماید: «وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرض» روشن شود.

مسلّم حضرت ربّ العالمین از روزی که ما را خلق کرده، می داند ما چه نوع انسان هایی هستیم و شرایط تولد ما و زمان و مکان آن چگونه باید باشد. به این معنا که از ابتدای خلقت می داند مثلاً صدام چگونه خواهد بود و چه موقعیتی خواهد داشت و با اختیار خود به چه اعمالی دست می زند و از آن طرف حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» چگونه به عالم پا می گذارند و با اختیار خود به چه اعمالی دست می زنند. این طور است که خداوند به تمام لوازم مخلوقات خود قبل از خلقت آن ها علم دارد و می داند آن ها با اختیار خود چه اعمالی را انجام می دهند و گرنه نظام عالم به هم می ریخت. در همین رابطه خداوند از قبل عده ای جوانان سلحشور را برای مقابله با حمله ی صدام آماده می کند که به قول مادران شان آن ها از همان بدو تولد معلوم بود رسالتی به دوش دارند و گویا در این دنیا مهمان بودند.

آیه ی فوق متذکر همین نکته است که در لوح محفوظ همه چیز از قبل معلوم بوده. از قبل صدام اختیار دارد و با انتخاب خود کارهایش را انجام می دهد و حضرت امام هم با انتخاب خود با حمله ی صدام مقابله می کنند، همچنان که شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید خرازی هم با انتخاب خودشان به صحنه ی دفاع مقدس آمده اند، ولی با این همه خدا دانا به آن امور بود و آن امور در لوح محفوظ نگاشته شده بود، همان طور که خدا از قبل می دانست شما به این جلسه تشریف می آورید و این در لوح محفوظ مطابق دانایی خدا، که مطابق اعمال ماست، ثبت است.

به گفته ی شهید مطهری چون ما با اختیار خود کاری را انجام می دهیم خداوند از قبل می داند، پس دانایی خدا مطابق واقعیت است، منتها قبل از وقوع واقعیت، این طور نیست که چون خدا می داند، ما کاری را انجام می دهیم، بلکه چون ما با اختیار خود آن کار را انجام می دهیم، خداوند از قبل می داند.

خداوند دیروز می دانست که امروز شما با انتخاب خودتان به این جا تشریف می آورید. بنابراین آن شعری که منسوب است به عمر خیام، مبنای حِکمی ندارد که گفته شده است:

من میّ خورم و هرکه چو من اهل بود میّ خوردن من به نزد او سهل بود

میّ خوردن من حق زِ ازل می دانست گر میّ نخورم علم خدا جهل بود

جناب خواجه نصیرالدین طوسی در جواب او می فرماید:

علم ازلی علت طغیان کردن نزد عقلا ز غایت جهل بود

یعنی علم ازلی خداوند علت طغیان کردن نیست، زیرا علم خدا علمِ به واقع است آن طور که هر فعلی واقع می شود و چون طرف با انتخاب خود میّ می خورد، خداوند از قبل می داند، نه آن که چون خدا می داند آن شخص میّ می خورد. پس در واقع خودش مسئول انتخاب خودش می باشد.

در لوح محفوظ بودن اعمال ما و انتخاب های ما به این معناست که علم خدا از قبل نسبت به اعمال ما در صحنه است و فرشتگان با نظر به آنچه ما انجام می دهیم، که مطابق با آن چیزی است که در لوح محفوظ است، اعمال ما را ثبت می کنند و این حکایت از توحیدی ناب دارد که چگونه همه ی عالم نزد خداوند است، در عین آن که اختیار از انسان ها و امت ها گرفته نمی شود و این یکی از ارزشمندترین نکات است در درک حقایق عالم که چگونه از یک طرف عالم دارای هدف و مقصد است و هیچ کس و هیچ امت و تمدنی نمی تواند نظام عالم را به هم بزند و از طرف دیگر میدان انتخاب امت ها و افراد در این عالم در آن حدّ که هرکس بتواند شخصیت خود را به ظهور آورد، مسدود نیست. به همین جهت در ادامه، در آیه ی ۳۰ متذکر این امر می شود که اگر کسی در این عالم ایمان و عمل صالح داشته باشد به رستگاری روشنی دست می یابد. فرمود:

«فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَیُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِی رَحْمَتِهِ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ»(30)

حال که معلوم شد نظام عالم در توحید خود مستقر است و هرکس می تواند مطابق توحیدِ این عالم عمل کند و در قیامت زمین گیر نشود، آن هایی که ایمان آورده اند و مطابق آن ایمان به اعمال صالح دست زدند، پروردگارشان آن ها را وارد رحمت خود می کند و آن پیروزی و رستگاری روشنی است.

این که فرمود: «فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا» ایمان به توحیدی است که در آیه ی ۲۷ به میان آورد که چگونه عالم پیش خداوند است و این بودن را در آغوش خدا احساس کردن وگرنه ایمان به معنای باور به وجود خدا و قیامت، که شیطان هم این را قبول دارد. بحث در درکِ بودنِ خود است در بیکرانه ی حضور حضرت حق، و اعمال صالح در راستای چنین حضوری، اعمال صالح اند. به گفته ی علامه طباطبایی«رحمه اللّه علیه» عمل صالح یعنی عملِ مطابق توحید، کسی می تواند عمل صالح داشته باشد که توحید و معنای حضور خداوند را بشناسد و سعی کند ربط خود با حضرت حق را در شخصیت خود محقق کند. در رابطه با چنین حضوری می فرماید: «فَیُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِی رَحْمَتِهِ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ» ربّ و پروردگار این افراد به میان می آید و آن ها را وارد رحمت خود می کند. فرمود: «رَبُّهُم» یعنی آن چشمِ رشددهنده ی الهی که این افراد را زیر نظر گرفته، مثل مادر جوجه ها که جوجه ها را زیر بال خود می گیرد و حال چنین پروردگاری آن ها را در رحمت خود وارد می کند. رحمت پروردگاری که از هرچیز وسیع تر و گسترده تر است و خودش در وصف آن فرمود: «وَرَحْمَتِی وَسِعَتْ كُلَّ شَیْءٍ»(اعراف/156) رحمت من هر چیزی را در بر می گیرد.

معلوم است خداوند عاشقانه با آن ها رفتار می کند، به خصوص در آیه ی فوق که می فرماید: «ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ» این نوع ورود، ورودی است که با هیچ اجمالی همراه نیست، بلکه امری است بسیار روشن و تا عمق جان انسان را از رحمت خود برخوردار می کند، مثل آنچه برای حاج قاسم ها پیش می آید، در آن حدّ که او می فهمد و برایش روشن است با شهادت خود چه غوغایی برپا می شود و لذا اصرار بر شهادت دارد. ورود به این رحمت، حقیقتی است عالم گیر که جان حاج قاسم ها را نورانی کرده زیرا تنفرشان از حجاب های توحید و ظلمی که ظالمان روا می دارند، یک لحظه کاسته نشد. این توفیقات موجب «فوز مبین» می شود از آن جهت که عده ای ۴۰ سال عهد خود را با خدا فراموش نکرده اند، این نوع تواضع در مقابل ملت باید از جنس تواضعی باشد که یک سالک عارف باللّه در مقابل خدا می کند و اگر صفحه ای از نور خدا مقابل مقام معظم رهبری نبود، نمی فرمودند: «بنده حالا قابل نیستم که بخواهم از ملت تشکر کنم، اما واقعاً جا دارد که انسان با تمام وجود تشکر کند از ملت عزیز ایران.»

چه نوع ایمانی است که منجر به رحمتی می شود که خداوند در وصف آن می فرماید: «ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ» مسلّم آن ایمان از ایمان های عادی نیست. این ایمان، ایمانِ ملتی است که آمده است تا مرز خود را با دشمن اسلام جدا کند. نتیجه اش این می شود که خداوند از طریق این ملت از جایی به دشمن ضربه می زند که هیچ گاه انتظار آن را نداشت و از آن طرف از جایی مؤمنین تقویت و حمایت می شوند که انتظار آن را نداشتند و در فرهنگ دینی آن توفیقات و حمایت ها را با عنوان «وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ»(طلاق/3) نام می برند. به ایمانی باید فکر کرد که نتیجه اش ورود به «فوز مبین» باشد. این ایمان است که در این زمانه نجات بخش است و حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» متذکر آن بودند. إن شاءاللّه

و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته




[27] - ملا محسن فيض كاشانى، علم اليقين، ج 1، ص 49
[28] - تفاوت جمال و تجمل در همین جاها است.
[29] - به گفته ی جناب شیخ شبستری: خراباتی خراب اندر خراب است / که در صحرای او عالم سراب است.

سوره ی جاثیه – جلسه ی ۲۰



ما و فوز مبین در این تاریخ

بسم الله الرّحمن الرّحیم

«وَتَرَى كُلَّ أُمَّةٍ جَاثِیَةً كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَى إِلَى كِتَابِهَا الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ»(28) «هَذَا كِتَابُنَا یَنطِقُ عَلَیْكُم بِالْحَقِّ إِنَّا كُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ»(29) «فَأَمَّا الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَیُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فی رَحْمَتِهِ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبینُ (30)

عنایت داشتید که در نظرگاه توحیدیِ آیه ۲۷ ما متوجه شدیم که بالاخره عالم در قبضه ی حضرت ربّ العالمین است، به همان معنایی که فرمود: «وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرض» در این آیه ملاحظه کردید که نسبت ما با خدا این است که تمام عالم را مظهر الطاف الهی ببینیم و می توانیم با عالم رابطه ای وجودی برقرار کنیم تا حضرت ربّ العالمین را در الطاف الهیه و اسماء حسنایش در همه جا بنگریم.

اگر کثرت گرا شویم هر چیزی حجاب حضرت ربّ العالمین می شود و ما در این دنیا و در دنیای دیگر تنها خواهیم ماند، با هزاران هزار خیال باطل که به صورت آتش ما را در بر می گیرد. آیه ی ۲۷ سوره ی مبارکه جاثیه می خواهد ما را متذکر این امر کند که نگاه مان را تا کجاها باید توحیدی کنیم زیرا وقتی نگاه ها به معنای اصیل آن توحیدی شد هر چیزی را نسبت به توحید و حضور خدا در عالم می سنجیم و می یابیم چه چیزی نور خداست و چه چیزی حجاب تجلی انوار حق می باشد، چه شخصی معاند است و چه کسی راهنما. زیرا در نگاه توحیدی است که قاعده را پیدا می کنیم و می فهمیم آنچه در عالمِ وجود هست همه در جای خود الهی اند و حجاب ها به اعتبار این که مانع تجلی نور خدا هستند، جای و جایگاه شان معلوم می شود.

اگر به جای توجه به حضور خدا در عالم و انس با مظاهر او، مشغول کثرات شدیم، آرام آرام همان کثرات برایمان مهم می شوند و این درست برعکس آن هایی است که با نور خدایی که قلب شان را پر کرده است، زندگی می کنند و به راحتی متذکر می شوند مثلاً «آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند»، زیرا حضرت امام«رضوان اللّه تعالی علیه» آمریکا را با روسیه مقایسه نکردند بلکه به این نتیجه رسیدند که همه چیز را با حضور خداوند در عالم باید مقایسه کرد و برای غیر خدا هیچ جایگاهی که مستقل از خدا باشد ندیدند.

بعد از این که آیه ی ۲۷، توحیدی که نیاز اساسی بشر است را با ما در میان گذاشت، روشن کرد اهل بطالت در قیامت گرفتار خسران اند. در آیه ی بعدی تابلویی را در مقابل ما قرار داد که چگونه امت ها به جهت غفلت از حیات فعّال و گسترده ی توحیدی در ابدیت خود، زمین گیر می شوند. فرمود: ای پیامبر خدا! «وَ تَرَى كُلَّ أُمَّةٍ جَاثِیَةً» در آن شرایط هر امتی را می بینی که زمین گیر است و این در نسبت با آنچه که خدا در صحنه است به خوبی روشن است به معنای: «وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ»(انفطار/19) که هر امری در آن روز، امر خدا است. حال آن هایی که به نور خدا در صحنه نیستند هیچ تحرکی ندارند، زیرا حیاتی که مناسب آن عالم است را با خود نیاورده اند.

این که نام سوره را «جاثیه» گفته اند حکایت از آن دارد که باید توجه خاصی به موقعیت امت ها در این دنیا و آن دنیا بشود که آیا آن مردم در حضور جمعی و تمدنیِ خود تحرک توحیدی داشته اند یا عموماً نسبت به حیات جمعی ناتوان بوده اند؟ در ادامه می فرماید: «كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَى إِلَى كِتَابِهَا» امت ها به آنچه در هویت جمعی و اجتماعی خود نگاشته اند، دعوت می شوند. دعوت به سوی کتابی که خودشان در زندگی خود آن را ترسیم کرده اند، حال چه زمین گیرِ کبر باشند و چه زمین گیرِ عصیان و شرک.

هر فردی علاوه بر هویت شخصی، در هویت اجتماعی اش نیز حاضر می شود. این حکایت از آن دارد که حضور تاریخی هر کسی در شخصیت او مؤثر است و به یک معنا سیاست و دیانت از هم جدا نیستند و آن کس هم که گمان می کند نسبت به آنچه بر جامعه اش می گذرد باید حساس باشد، باید بداند خداوند نسبت به موضع گیری های او بی تفاوت نبوده و آن انسان به کتابی که در آن راستا - به قول خودش کاری به مسائل اجتماعش ندارد- برای خود ترسیم کرده است، نظر می شود.

انسان ها در واقع با عمل خود در دل یک اجتماع و یک فرهنگ، شخصیت های خود را می سازند، برای همین هم فرمود هر امتی را می بینی که نسبت به موقعیت خود زمین گیر است و نه هر فردی را، در حالی که هر فرد در رابطه با شخصیت فردی اش هم جای و جایگاه خاص خود را خواهد داشت. عمده جمع این دو می باشد و این از بحث های عمیق قرآنی است که چگونه انسان ها باید نسبت به ابعاد اجتماعی خود در شکل یک امت حساس باشند.

قبلاً عرض شد که علامه طباطبایی می فرمایند هم فرد، یک نامه ی اعمال دارد و هم هر امت یک نامه ی اعمال دارد. عمده جمع این دو می باشد که شخصیت هرکس را تشکیل می دهد. همان طور که ما در دل یک فرهنگ اعمال مان را انجام می دهیم. درست است که ما هرکدام امشب نماز خودمان را خواندیم، ولی این طور نیست که این نماز بیرون از فرهنگ و سنت تشیّع انجام شد. آن کسی هم که در فرهنگ غیر شیعی نماز خواند، در دل سنت و فرهنگی که متعلق به آن فرهنگ است و به آن امت تعلق داشت، نماز خواند. یعنی آن عبادت فردی هم در دل یک حیات اجتماعیِ تاریخی به ظهور آمد.

انسا ن ها در عین داشتن شخصیت فردی، در دل یک شخصیت فرهنگی زندگی می کنند، در حدّی که امروز متفکران دنیا به این نتیجه رسیده اند که آن قدر که انسان در فرهنگ خود، خود را دنبال می کند، در فردیت خود، خود را دنبال نمی کند و لذا با آیه ی فوق می توان در این رابطه فکر کرد. قرآن در عین این که می فرماید: «كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهینَة»(مدثر/38) هرکس در رهن و در گرو آن چیزی است که کسب کرده، ولی باید متوجه بود آنچه را با عمل خود کسب کرده، در دل یک فرهنگ دنبال نموده و در دل یک تاریخ خود را شکل داده و عالم قیامت ظرفیت جمع این دو را در انسان دارا می باشد.

اگر در این زمان بخواهید شخصیت جناب شیخ بهایی را ارزیابی کنید، باید مناسب زمان و تاریخ خودش او را ارزیابی کنید. هیچ وقت از شیخ بهایی انتظار نمی توان داشت که چرا مثلاً در راهپیمایی ۲۲ بهمن شرکت نکرده، زیرا این مربوط به تاریخ شما می باشد. هرکس را مطابق کتابی فرا می خوانند که در تاریخ خودش ترسیم کرده است. مشکل بعضی آن است که می خواهند خود را بیرون از تاریخ و سنتی که در آن هستند دنبال کنند. چنین چیزی ممکن نیست. بخواهید و نخواهید در این تاریخ هستید و بیگانگی از آن، نوعی غفلت از زمانه و اراده ی خداوند است در راستای روزگاری که در آن واقع شده اید.

فرمود: هر امتی زمین گیر کارها و تلاش های خود می باشد و: «الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ» در قیامت شما مطابق آنچه انجام دادید جزا داده می شوید، که طبق سیاق آیه در این جا منظور آن نوع اعمالی است که در اراده ی جمعی در آن ها ورود کرده اند و زندگی خود را ترسیم نموده اند. و منظور از کتاب، کتابی است که در دل یک فرهنگ و یک تاریخ شکل گرفته است. «مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ» به این معنا می باشد که ممکن است یک وقت انسان خطایی مرتکب شود ولی شخصیت اجتماعی اش در مسیر دیگری باشد و خود را طور دیگری تعریف کرده باشد. در این حالت مطابق هویت کلی که برای خود تعریف کرده به «یوم الحساب» وارد می شود. مثل آن که در روایت داریم: «حُبُ عَلِیٍ حَسَنَةٌ لا یَضُرُّ مَعَهَا سَیِّئَةٌ وَ بُغْضُ عَلِیٍّ سَیِّئَةٌ لا یَنْفَعُ مَعَهَا حَسَنَة»[30] دوستى على حسنه اى است كه با داشتن آن دوستی، سیئه های فردی، زیانى به او نمى رساند و دشمنى على سیئه اى است كه با وجود آن، حسنه های فردی سودى برای آن فرد ندارد. در این جا نظر به شخصیت حضرت علی(ع) است که به عنوان نمادی از اسلامیت و تقوا و عدالت مطرح اند. کسی که دوستدار حضرت باشد عملاً شخصیت اجتماعی و تاریخی خود را در آن حضرت جستجو می کند و ضعف های فردی او نقش چندانی در آن شخصیت اجتماعی، تاریخی ندارند که مانع شخصیت اصیل او شود. همچنان که در مقابل این شخصیت، شخصیتی است که ممکن است در امور فردی سجایا و خوبی هایی داشته باشد، ولی چون در دنبال کردن شخصیت اصلی خود نسبت به انسانی چون حضرت علی(ع) بغض دارد، آن امتیازات فردی او به خودی خود برای هویت اصلی او نقش آفرینی نمی کنند.

فراز «مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ» به نکته ی فوق نظر دارد که آنچه افراد با ملکات و شخصیتِ کلّی خود انجام می دهند، منشأ جزا و یا پاداش آن ها خواهد بود، یعنی با آنچه رویهمرفته خود را با آن ساختید محور جزای شما می شود. این که می فرمایند از غیبت مؤمن خودداری کنید به این جهت است که درست است آن فرد،آن کار بد را انجام داد، ولی شخصیت کلّی او چیز دیگری است، زیرا مؤمن است و نور ایمان، او را از آن گناه بیرون می آورد و در فردای زندگی از آن کار عدول می کند و منصرف می شود، در صورتی که اگر ما عمل او را شایع کردیم، آن شخص در ذهن افراد به عنوان انجام دهنده ی آن عمل می ماند و او را با آن عمل قبح می شناسند، در حالی که چون اهل ایمان بوده، قلب ایمانی اش او را از آن کار منصرف کرده و بعد از مدتی آن اراده ای که در آن گناه داشت به کلّی از میان رفته و دیگر آن گناه در شخصیت او نیست. غیبت، یعنی ما گناه مؤمنی را که او پنهانی انجام داده شایع کنیم، در حالی که آن گناه در آن فرد پس از مدتی موجود نیست و عملاً گناه آن عمل برای غیبت کننده ی آن گناه می ماند.

وقتی توحید ملاک ما باشد، حجاب ها و مظاهر نوری را می شناسیم و در نتیجه مؤمن را به جهت یک گناه، حجاب حق و حقیقت نمی گیریم و برای شخصیت انسانِ فاسق به جهت چند کار خوب، ارزش اساسی قائل نمی شویم. در نظر بگیرید که مرکز خبررسانیِ «بی بی سی» برای حفظ آبروی خود چند خبر صحیح هم بگوید ولی به جهت آن که فضای آن مرکز، فضای کفر و فسق است، هیچ وقت نباید فساد و کفر آن دستگاه را به جهت چند خبر راست، نادیده گرفت. جمله ی «مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ» نظر دارد به شخصیت کلّی امت ها و افراد. بعضی ها چند کلمه راست می گویند تا صدها کلمه ی فریب را جا بیندازند، این راست گفتن ها برای آن است که آن دروغ ها را بگویند. در خبر داریم حضرت نوح(ع) شیطان را دیدند، گفتند تو چه می گویی؟ شیطان شروع کرد به گفتن حرف های مفید و قابل توجه. حضرت تعجب کردند ولی به یادشان آمد این شیطان است که این حرف ها را می زند و دشمنِ آشکار انسان است و در نتیجه او را طرد کردند. ندا آمد که ای نوح! هزار حرف زد که ۹۹۹ حرف از آن حرف ها درست بود و آن ۹۹۹ حرف را زد فقط برای آن که آن یک حرفِ باطل را که برایش مهم بود در کنار آن ها بگنجاند. پس همواره باید به شخصیت افراد و امت ها توجه داشت و در قیامت هم بر اساس شخصیت آن ها جزا و پاداش داده می شود.

بنا به فرمایش علامه طباطبایی«رحمه اللّه علیه» در تفسیر آیات ۳۰ تا ۳۸ سوره ی بقره، حضرت آدم دشمنی شیطان را از یاد برد و به شجره نزدیک شد. می فرمایند دشمنی شیطان را از یاد برد به خصوص که شیطان برای نزدیکی آن ها به شجره ی ممنوعه، قسم خورد دل سوز آن هاست و در حالی که او ۶ هزار سال عبادت کرده بود و در صحبت کردن با انسان های مؤمن مهارت های خاصی داشت، می توانست طوری مقدس نمایی کند و دلسوزانه با ظاهر مذهبی سخن بگوید که بعید است انسان های مذهبی به آن خوبی بتوانند سخن بگویند.

چیزی که نباید فراموش کنیم دشمنی شیطان و شیطان ها می باشد، که چه می خواهند بگویند. زیرا شخصیت و جایگاه سیاسی اجتماعی افراد مهم تر از سخنان آنان است، ما به بلوغی نیاز داریم تا از نظر اجتماعی برسیم به این مطلب که بیش از این که افراد را در فردیت آن ها نگاه کنیم، در امت بودن شان و جمعیت اجتماعی شان نگاه شان کنیم که متعلق به چه هویت اجتماعی و به تعبیری چه امتی هستند. بعضی از ساواکی ها اهل نماز و دعا بودند ولی در بستر سرسپردگی به نظام شاهنشاهی، و شاه هم بعضاً کارهایی می کرد که مردم را فریب دهد، ولی در سرسپردگی به کفر و استکبار. ما ممکن است اختلافات جزئی با هم داشته باشیم ولی خود را در کلیت جهان انقلابیِ شیعیِ ایرانی احساس کنیم، وقتی چنان شخصیت برایمان مهم و درخشان باشد، آن اختلافات و آن تفاوت هایِ جزئی در نگاه به هم و فهم همدیگر چندان مهم نخواهد بود. نمونه ی آن را در حضور اربعینی این سال ها تجربه می کنید که چگونه ملت های متفاوت با سلایق مختلف تا این حدّ در کنار همدیگر احساس یگانگی می کنند، زیرا هرکدام انعکاس شخصیت جمعی و تاریخی برادر شیعی خود می باشند. برعکسِ بعضی از روشنفکران وطنی، آن اندازه که به غرب نزدیک اند به ملت خود نزدیک نیستند و مردم را در نسبت با غرب تحقیر می کنند. تقی زاده ی مشهور بعد از سفر به اروپا و آمریکا، آنچنان فرهنگ قومی و خرد اسلامیِ ایرانی خود را نادیده می گیرد که پیشنهاد می کند ما باید از فرق سر تا نوک پا غربی شویم. غافل از این که ما امت دیگری هستیم و در فرهنگ دیگری پرورش یافته ایم و هویت جمعی خود را باید در بستر توحید خود شکل دهیم تا از پرواز در این دنیا و آن دنیا باز نمانیم.

می فرماید: «تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ» مطابق آنچه خود را پروراندید و شخصیت خود را شکل دادید جزا داده می شوید. حال یا مطابق نظام توحیدی عمل کرده اید و معنای مالک بودن خدا را نسبت به آسمان ها و زمین یافته اید و زندگی خود را در آن قرار داده اید و یا از آن غفلت کرده اید. به هر حال هر امتی بر مبنای نظام توحیدی ارزیابی می شود و به سوی آنچه ترسیم کرده است دعوت و خوانده می گردد و در روز قیامت جایگاه شان مشخص می شود و از این جهت هرکس امروز می تواند با ابدیت خود رابطه برقرار کند و خود را ارزیابی و احساس نماید، چیزی که از قبل نزد خداوند و در لوح محفوظ معلوم شده بود و در این رابطه در ادامه می فرماید:

«هَذَا كِتَابُنَا یَنطِقُ عَلَیْكُم بِالْحَقِّ إِنَّا كُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ»(29)

همچنان که عرض شد یکی از شاخصه های این سوره مربوط به همین آیه می باشد که بحث استنساخ را پیش کشیده و در آن معارف دقیقی گوشزد می شود. همه ی ما به طور طبیعی این طور باور داریم که اعمال مان را انجام می دهیم و فرشتگان هم ثبت می کنند و بعد در روز قیامت طبق ثبتی که آن ها کرده اند، در مقایسه با نظام توحیدی، جای و جایگاه هرکس معلوم می شود. البته این باور در جای خود درست است ولی آیه ی مذکور موضوع را دقیق تر و ظریف تر مطرح می کند، بدون آن که آن باور را نفی نماید. این جا می فرماید علاوه بر آن که وقتی هرکس عملی را انجام دهد، فرشتگان ثبت می کنند، نسخه ای هم دارند که اعمال ما را با آن تطبیق می نمایند و نوشتن فرشتگان نوعی تطبیق است بین آنچه از بندگان ثبت کرده اند با آنچه در لوح محفوظ ثبت است.

می فرماید بعد از آن که هر امتی می آید و به سوی کتابی که ترسیم کرده است خوانده می شود، به آن ها گفته می شود این کتاب ما می باشد، «یَنطِقُ عَلَیْكُم» که قصه ی شما را اظهار می کند آن هم به صورتی که علیه شماست تا آنچه را بر آن بودید را بدون هرگونه چشم پوشی، استنساخ و نسخه برداری کنیم، مطابق آنچه که شما عمل کردید آن هم از آن جهت که قبل از حدوث هر حادثه ای آن حادثه در لوح محفوظ نوشته شده است و در این حالت تطبیقی بین نامه ی اعمال ما و آنچه در لوح محفوظ است به میان می آید. پس نامه ی اعمال ما در عین آن که محل ثبت اعمال ما می باشد، جزئی از لوح محفوظ است و با دقت بر این امر به درجه ای از توحید خواهیم رسید که معمولاً افراد تا این جاها آمادگی ورود ندارند که چگونه از یک طرف بین اختیار انسان و علم خداوند قبل از عمل انسان، و از طرف دیگر و از همه مهم تر حضور انسان ها با اختیار خود در نظام احسن الهی جمع کنند. عرض شد خداوند می داند صدام حسین آن تجاوز را با اختیار خود انجام می دهد و حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» و رزمندگان هم با اختیار خود در مقابل او می ایستند ولی آن طور نیست که تنها این دو جبهه هستند که عالم را و حوادث آن را شکل می دهند و علم پیشینی خداوند هم تنها در گرو اعمال انسان ها باشد. آری! همه ی این نکات در جای خود صحیح است ولی آن اعمال قبل از وقوع، در لوح محفوظ مشخص اند و آنچنان نیست که عالم به جهت اختیار انسان ها از دست خداوند خارج شود، بلکه همه ی آن اعمال در نظام مندیِ خاصی انجام می گیرد تا در عین توجه به واقعیت اختیار انسان ها، معلوم شود آن انسان ها نیستند که نظام عالم را می سازند و مدیریت می کنند، بلکه «وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرض» عالَم با تمام لوازمش نزد خداوند است و از این جهت صدام حسین ملک خداست و تنها در آن حد که این نظام اجازه می دهد جای و جایگاه دارد و از این جهت از قبل در لوح محفوظ این امور ثبت شده اند و در آن مقام جای و جایگاه هرکس معلوم شده که چگونه صدام می تواند صدام باشد. آیه ی مذکور خواست این نکته را متذکر گردد تا نه از ترس گسستگی عالم از دست خدا، جبر اشعری گری را پیشه کنیم و نه با نظر به اختیار انسان در بی باکی معتزلی گری متوقف شویم. صدام حسین خلق می شود ولی قبل از این که خلق شود باید معلوم گردد چه کسی را خداوند خلق کرده و در نظام الهی چه جایگاهی می تواند داشته باشد و در لوح محفوظ این جایگاه از قبل مشخص است که صدام با این خصوصیات خلق می شود و در چه روزی به ایران حمله می کند و در چه روزی هم کشته می شود. پس یک وجه این است که صدام با اختیار خود به ما حمله کرد و در لوح محفوظ هم همین ثبت است و علم پیشینی خداوند از این جهت مطابق عمل اوست و البته بحث جبر و اختیار، تا این جاها را جواب می دهد که علم خدا علم به واقع است، همان طور که واقع می شود و از این جهت آن علم موجب جبر نمی گردد و یک وجه دیگر آن که آن اختیار «در یک نظام الهی» مطرح است، نه «بر نظام عالم» که صدام و صدام ها هرطور بخواهند نظام الهی را در اختیار بگیرند.

ملاحظه فرمودید که آیه ی مذکور موضوع دیگری ماورای بحث جبر و اختیار را متذکر می شود که نباید از آن غفلت کرد و آن این است که اگر خداوند صدامی را که خلق می کند تنها با نسبت هایی که با سایر مخلوقات می تواند داشته باشد تعریف شود، عملاً خداوند از طریق اختیار انسان ها در مقابل عمل انجام شده قرار می گیرد، در صورتی که وقتی می فرماید: «وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرض» معلوم است که هیچ مخلوقی از حیطه ی حضور خداوند در عالم بیرون نیست و در اینجاست که آیه ی ۲۹ برای ما حرف ها دارد که فرشتگان آنچه را از اعمال افراد ثبت کرده اند با آنچه در لوح محفوظ است تطبیق می کنند، تا معلوم شود در عین آن که انسان ها با اختیار خود عمل کرده اند ولی همه چیز هم از ابتدا حساب شده بوده و دقیقاً همانی را مردم با اختیار خود انجام داده اند که از قبل نوشته شده بود و این است نکته ی بسیار مهمی که چگونه باید بین اختیار انسان و نظام الهی جمع کرد و چگونه باید معنای نظام احسن الهی و آیه ی «وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرض» را فهمید.

بنده عموماً در رابطه با بحث جبر و اختیار این مثال را می زنم که فرض کنیم انسانی را که در وسط میدانی ایستاده و آن میدان چهار خروجی دارد، یکی از خروجی ها به تهران می رود و دیگری به اصفهان و سومی به شیراز و چهارمی به کرمان. اولاً: نمی شود وارد آن خروجی شد که به سوی اصفهان است ولی به شیراز رسید و ثانیاً نمی شود نظام این چهارراه را به هم زد، یعنی اختیار ما در نظامی خاص جاری است و کسی نمی تواند نظام را بر هم بزند و این نظام و انتخاب انسان ها در آن نظام، در لوح محفوظ ثبت است. انسان ها می توانند انتخاب های خود را در این نظام انجام دهند نه آن که تصمیم بگیرند نظام عالم را تغییر دهند، تصوری که عموماً دیکتاتورهای دنیا دارند این است که می توانند نظام عالم را با اراده ی خود تغییر دهند و همین موجب ناکامی آن ها می شود، با آن همه تلاشی که می کنند.

دنیا را به دست ما نداده اند تا بگوییم من آن چهار راه را هر طور مایل هستم می سازم، ولی اختیار داریم در این دنیا برای خود شخصیتی که دوست داریم شکل دهیم. به تعبیر قرآن خدا می خواهد ببیند شما در این نظام چه می کنید: «لِنَنْظُرَ كَیْفَ تَعْمَلُونَ»(یونس/14).

آن خانم که به عنوان جنس «زن» آفریده شده است، می تواند خانم کاملی شود ولی نظام در دست او نیست که انسان ها تصمیم بگیرند مرد باشند یا زن باشند، بلکه راهی برای خوب بودن یا بدبودن در مقابل شان قرار داده اند، همان طور که صدام حسین در حدّی می تواند صدامی کند که شخصیت اش در صدام بودن مشخص شود و خداوند در همان جهان، خرازی ها و باکری ها را خلق می کند تا آن ها هم که می خواهند خرازی و باکری و حاج قاسم شوند، میدان داشته باشند تا شخصیت خود را شکل دهند. آیه ی فوق می خواهد ما را متوجه نظام توحیدیِ ناب عالم بکند. به همین جهت در آیه ی بعدی به خوبی روشن می کند که قضیه ی حضور ما در این عالم از چه قرار می تواند باشد. لذا می فرماید:

«فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَیُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِی رَحْمَتِهِ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ» (30)

در چنین نظامی، با این خصوصیات و قواعد و سنت های خاصی که دارد، آن هایی که ایمان آورده اند و اعمال صالح انجام دادند، مسلّم پروردگارشان که صاحب هستی است، آن ها را در رحمت خود وارد می کند، این است آن رستگاری روشن و مشخص.

وقتی خداوند از قبل می داند چه کسی چگونه عمل می کند و میدان عمل او تا کجاها است، می فرماید آن هایی که در این عالم ایمان به حقایق هستی داشته باشند و در این عالم مبادرت به اعمالی بکنند که خداوند آن اعمال را صالح می داند، میدان حضور آن ها ورود در رحمت الهی است که بی حدّ و بیکران است و پیروزیِ کاملاً روشن و قابل درک در این جاست و نه در آن جایی که عده ای فکر کنند اگر به آن ها اختیار دادیم تا مطابق میل خود عمل کنند همه ی عالم را در اختیار آن ها می گذاریم و آنها به کام خود می رسند.

بصیرت فوق العاده ای است اگر متوجه شویم سیر آیاتِ ۲۷ و ۲۸ و ۲۹، چگونه به آیه ی ۳۰ ختم شد، آری! این بصیرت ارزشمندی است. حال می فرماید اگر کسی در دل چنین نظامی توانست ایمان بیاورد و اهل ایمانی شود که آن ایمان منجر به اعمال صالحی گردد که خداوند تعیین کرده، خداوند او را در عالمی وارد می کند که با رحمت الهی روبه رو شود و این مژده ی بزرگی است، زیرا عنایت داشتید که رحمت حضرت حق به چه معناست. ورود در رحمت حق یعنی ورود در عالمی که هیچ گونه محدودیتی در آن نیست، زیرا خداوند می فرماید: «وَ رَحْمَتی وَسِعَتْ كُلَّ شَیْ ءٍ»(اعراف/ ۱۵۶) و رحمت من همه چیز را در بر می گیرد و انسان را وارد چنین رحمتی می کند تا نسبت او با اشیاء نسبتی باشد که هر چیز برای انسان گشوده و مفید باشد.

در رابطه ی جایگاه رحمت الهی رسول اللّهf می فرمایند: «لَوْ تَعْلَمُونَ قَدْرَ رَحْمَةِ اللَّهِ لَاتَّکلْتُمْ عَلَیها»[31] اگر میزان رحمت الهی را می دانستید به آن پشت گرم می شدید. در جای دیگر می فرمایند: «إنّ اللَّهَ تَعالی خَلَقَ مِئَةَ رَحْمَةً فَرَحْمةٌ بَینَ خَلْقِهِ یتَراحَمُونَ بِها، وَ ادَّخَرَ لِاوْلِیائهِ تِسْعَةَ و تِسْعینَ»[32] خداوند را یکصد رحمت است که یک رحمت از آن صد رحمت، همه ی خلایق را کافی است و نود و نه رحمت را برای اولیاءاش قرار داده است. حضرت صادق(ع) می فرمایند: «اذا کانَ یوْمَ الْقِیمَةِ نَشَرَ اللَّهُ تَبارَک و تَعالی رَحْمَتَهُ حَتَّی یطْمَعَ ابْلیسُ فی رَحْمَتِهِ»[33] چون روز قیامت فرا رسد خدای متعال رحمتش را طوری می گستراند که ابلیس هم طمع رحمت او را پیدا می کند. از پیامبر اكرمf نقل شده كه خداوند به حضرت داود(ع) وحی فرمود، همان طور كه آفتاب بر كسی كه در آن بنشیند تنگ نمی شود، همچنین رحمت من بر كسی كه در آن داخل شود تنگ نخواهد گردید.

در رابطه با رحمت الهی از همه مهم تر، آیه ی ۵۳ سوره ی زمر است که می فرماید: «قُلْ یا عِبادِیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیم » ای بنده های من که در مورد خود تندروی کرده اید و از مرز بندگی خدا خارج شده اید! از رحمت خدا مأیوس نگردید. به تعبیر «أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ» نظر بفرمایید تا روشن شود چه اندازه خداوند متوجه نحوه لغزش های ما می باشد و در همان راستا تذکر می دهد راه جبران آن کوتاهی ها با نظر به رحمت الهی بسته نیست. اسرافِ بر جان، یعنی روح و روان و جان خود را از تعادل و یگانگی خارج کردن. یعنی یک بُعدی شدن و در اموری که مهم نیست افراط و تفریط به خرج دادن .گاهی انسان نمی فهمد مشکلش چیست، وقتی خداوند به آن مشکل اشاره می کند تازه می فهمیم ریشه ی مشکل و دردمان در کجاست و چرا کارمان به انتخاب اموری کشیده شده که ربطی به شخصیت اصیلِ انسانی مان نداشته و عملاً گرفتار نوعی از خودبیگانگی شده ایم، در آن حدّ که نمی دانیم چگونه باید باشیم و چه نوع شخصیتی را در رابطه با خود باید دنبال کنیم؟ احساس می کنیم که نمی دانیم چه هستیم و آن انضباط قلبی را که راحت با آن با خدا بتوانیم ارتباط پیدا کنیم را گم کرده ایم. حسرت افرادی را می خوریم که در عالم روحانیِ خود به سر می برند و ما آن کیفیتی را که به کمک آن بتوانیم ماورای زمان، با روح آن تاریخی که اولیای الهی در آن زندگی می کردند، زندگی کنیم از دست داده ایم. آیه ی فوق می فرماید بندگان خدا با نظر به رحمت الهی می توانند تمام محرومیت ها را جبران کنند.

آیه ی 30 سوره ی جاثیه فرمود ایمان و عملی که مطابق آن ایمان باشد، در بستری که انسان ها متوجه شوند چه اندازه عالم گشوده ای است که موجب می شود پروردگارتان، شما را در رحمت خود وارد کند. «فَیُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِی رَحْمَتِهِ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ» همه ی حرف را در قسمت آخر آیه زده است که می فرماید آن نوع ورود همان فوز و رستگاری کاملاً روشن است که انسان هیچ احساسی جز رسیدن به مقصد ندارد. بحث در رابطه با داخل شدن در رحمت الهی و فوز مبین است که جایگاه خاصی برای این آیه در مدّ نظر می آورد و در رابطه با آیات قبل معنای آن را مشخص کرده است.

با ایمانی که انسان برسد به این که حقیقتاً «وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرض» است، به همان معنایی که باید مورد توجه قرار گیرد و با غفلت از آن نحوه حضورِ حق در عالم و نحوه ی حضور ما نزد حق، شخصیت انسان شخصیت باطلی می شود و بر عکس آن بحث ورود به رحمت الهی است. این ایمان است که به راحتی انسان می یابد آمریکا در این دنیا هیچ غلطی نمی تواند بکند و انسان این حقیقت را به نور آن ایمان می چشد. در آن صورت آنچنان رحمتی به سراغ انسان می آید که وصف ناشدنی است و با اشاره ی «ذالک» از آن یاد کرد، تا معلوم شود از پیروزی های دمِ دستی نیست، آن ایمانی که انسان اعمال خود را با توجه به نظام اَحسن الهی دنبال می کند، ایمانی که متذکر می شود و می فهمد انسان ها در این عالم هرکدام نقش و جایگاه مخصوص به خود را دارند و در عین حال اهل آن ایمان در وسیع ترین نحوه ی بودن قرار می گیرند.

بنده به رسانه های بیگانه کار ندارم، ولی متأسفانه گاهی رادیو و تلویزیون ما هم طوری با مردم صحبت نمی کند که این آیات متذکر آن است، تا مردم ره صد ساله و عبور از تنگناهای تاریخی را، یک شبه طی کنند. انسان با نظر به آیه ی «وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرض» و این که هر امتی چگونه در قیامت زمین گیر می شود و این که فرشتگانی که اعمال انسان ها را ثبت کرده اند، با لوح محفوظ تطبیق می کنند، طوری خود را در عالم احساس می کنند که در ایمانی خاص و اعمال مطابق آن، چون کوه در مقابل هر فتنه ای می ایستد و نتیجه ی آن حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» می شود و یاران ایشان.

فرض کنید شما در صدر اسلام حاضر بودید و باید بین راهی که سقیفه می خواهد طی کند و راهی که غدیر جلوی بشر گذارده، یکی را انتخاب کنید. در حالی که اهل سقیفه در عبادات فردی هیچ کوتاهی نداشتند، نماز می خواندند و روزه می گرفتند و حج می رفتند، و این طرف هم امیرالمؤمنین(ع) هستند با همان اعمال، ولی با نگاهی دیگر به عالم، نگاهی که جایی برای ابوسفیان و امویان، با همه ی قدرت ظاهری که دارند، قائل نیست. حال ما با توجه به برداشت هایی که از خود داریم اگر آن زمان بودیم در کجا قرار می گرفتیم؟ وقتی انسان در آن شلوغی ها بتواند با نظر به حضور همه جانبه ی خدا راهی را انتخاب کند که منفعلِ برنامه های استکبار نشود، حتماً در رحمت الهی داخل می گردد و رستگاریِ قابل احساسی او را فرا می گیرد و در این رابطه از کمی رهروان که عموماً در ابتدای کار انسان را همراهی نمی کنند، هراسی به خود راه نمی دهد.

حضرت سجاد(ع) می فرمایند بعد از شهادت امام حسین(ع) آنچنان مردم تحت تأثیر تبلیغات امویان قرار گرفتند که گفته شده: «ارْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ الْحُسَیْنِ(ع) إِلَّا ثَلَاثَة»بعد از شهادت امام حسین(ع) همه از دین برگشتند مگر سه نفر.[34] ولی نتایج کار امام سجاد(ع) با نگاهی توحیدی که به عالم داشتند، بعد از مدتی کوتاه آن شد که اطراف امام باقر(ع) آن همه شاگرد ظهور کرد. در ابتدای امر حضرت سجاد(ع) می فرمایند 20 نفر هم نیستند که در مدینه ما را دوست داشته باشند، زیرا رابطه ی عاطفی مردم تا حدّی با امام قطع شده بود. مشهور است که حضرت هزاران غلام را خریده اند و پس از کار تربیتی روی آن ها، آن ها را آزاد کرده اند و هیچ غلامی را بیش از یک یا دوسال نگه نمی داشتند. به همین جهت در اواخر عمرِ امام سجاد(ع) مدینه پرشده بود از موالی و همان غلام های آزادشده ی علی بن الحسین«علیهماالسلام»، که محبوبیت خاندان پیامبر را در غیر عرب ها تشدید می کنند. زیرا حضرت متوجه بودند در هر حال راهی برای ورود در رحمت الهی هست، باید متوجه ی این امر بود و عمل مناسب آن را پیدا کرد.

فوز مبین به عنوان رستگاری روشن، طوری است که نمی توان آن را یک رستگاری عادی قلمداد کرد، فوز مبین را به داخل شدن در رحمت پروردگار ربط دهیم تا معلوم شود انسانی که به فوز مبین می رسد چگونه همه ی پیروزی ها را در مقابل خود می یابد، زیرا در آن حالت انسان به سعه ی صدر خاصی نایل می شود و خوبی هایی که عموماً برای مؤمنین عادی پیدا نیست و روشن نمی باشد، برای او پیدا و روشن می شود. بنده مصداق فوز مبین در این تاریخ را حضرت امام و رهبر انقلاب و امثال شهید بهشتی می دانم که چگونه غم همه ی انسان ها را می خوردند، به طوری که شاگردان مکتب آن ها مثل حاج قاسم می گوید: آن دختر بی حجاب هم دختر من است، چرا باید طرد شود؟ و یا رهبر معظم انقلاب«حفظه اللّه» در توصیه به دانشجویان در رمضان سال ۹۹ می فرمایند؛ جبهه انقلاب را گسترش دهید، حذف نکنید، هرچند اختلاف سلیقه داشته باشید. این است نتیجه ی رحمتی که خداوند آن مؤمنین را در آن داخل می کند، تا در جهانی وارد شوند که خداوند بر اساس حکمت و رحمت واسعه اش خلق کرده و انقلاب اسلامی در این نگاه و سنت وارد این تاریخ شده است.

کسی می تواند رحمت واسعه ی خداوند را در این زمان تشخیص دهد که خودش رحمت واسعه ی الهی را در این زمانه تجربه کرده باشد. در این رابطه شهید حاج قاسم سلیمانی در مقدمه ی وصیت نامه ی خود می نویسد:

«خداوندا تو را شکرگزارم که پس از عبد صالحت خمینی عزیز، مرا در مسیر عبد صالح دیگری که مظلومیتش اعظم است بر صالحیتش، مردی که حکیم امروز اسلام و تشیع و ایران و جهان سیاسی اسلام است، خامنه ای عزیز- که جانم فدای او باد- قرارداده ای.»

سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در بخش پایانی وصیت نامه خطاب به علما و مراجع معظم تقلید ضمن تکریم بسیار از آنان، از موضع «سربازی از برج دیده بانی» می نویسد:

«من می دیدم که برخی خنّاسان سعی داشتند و دارند که مراجع و علمای موثر در جامعه را با سخنان خود و حالت حق به جانبی به سکوت و ملاحظه بکشانند در حالی که حق واضح است، جمهوری اسلامی و ارزش ها و ولایت فقیه، میراث امام خمینی هستند و می بایست مورد حمایت جدی قرار بگیرند. من حضرت آیت الله العظمی خامنه ای را خیلی مظلوم و تنها می بینم. او نیازمند همراهی و کمک شماست و شما حضرات با بیانتان و دیدارهایتان و حمایت هایتان با ایشان می بایست جامعه را جهت دهید. اگر این انقلاب آسیب دید، حتی - بازگشت به - زمان شاه ملعون هم نخواهد بود بلکه سعی استکبار بر الحادگری محض و انحراف عمیق غیرقابل بازگشت خواهد بود.»

فراز نخست که به آن اشاره شد استمرار ولایت فقیه در مبارزات ممتد سردار سلیمانی را بیان می کند و فراز پایانی «دغدغه محوری» شهید تا واپسین روزهای او را بیان می کند. از نظر او نه فقط آینده تشیع بلکه آینده اسلام و مواریث اسلامی در گرو بقاء و محوریت ولایت فقیه است، از این رو او معتقد است و در این وصیت نامه به آن تصریح کرده است که اگر نظام مبتنی بر ولایت فقیه آسیب ببیند حرمین در مکه و مدینه و حرمین در قدس و الخلیل از بین می روند. بر این اساس می توان گفت هیچ چیز در اندیشه و سیره سردار شهید سلیمانی عزیز به اهمیت و برجستگی ولایت فقیه و تبعیت مسلمانان از ولی فقیه نبوده است. تعابیر سردار سلیمانی در این وصیت نامه پرنکته، درباره ولایت فقیه و ولی امر خیلی جالب و درس آموز است؛ «حکیم»، «مظلوم»، «خامنه ای عزیز که جانم فدای او باد»، «تنها نسخه نجات بخش امت»، «خیمه رسول الله»، «والله والله والله اگر این خیمه آسیب ببیند، بیت الله الحرام آسیب می بیند»، «از اصول مراقبت کنید، اصول یعنی ولی فقیه خصوصا این حکیم، مظلوم، وارسته در دین، فقه، عرفان، معرفت»، «خامنه ای عزیز را جان خود بدانید»، «مقدس»، «این ولایت، ولایت علی ابن ابی طالب است»، «خیمه ولایت، خیمه حسین فاطمه است»، «دور آن بگردید، با همه شما هستم»، «ولایت فقیه رنگ خداست، این رنگ را بر هر رنگی ترجیح دهید»، «با جان و دل به توصیه و تذکرات او به عنوان طبیب حقیقی شرعی و علمی، عمل کنید» و «شرط اساسی احراز مسئولیت، اعتقاد حقیقی و عمل به ولایت فقیه است». هرکدام از این کلمات و عبارات، بخشی از تفکر سردار شهید را نسبت به ولایت فقیه و حضرت امام خامنه ای- دامت برکاته- بیان می کند. به طور خلاصه او مقام معظم رهبری را حکیم، محور، نعمت اعظم، خدایی، طبیب حقیقی، مُطاع و در عین حال مظلوم می داند که همه حکایت از ورود رهبر انقلاب در رحمت الهی دارد و آن سعه ی صدری که از ایشان نمایان است. درک چنین حضوری از رهبر انقلاب، باورهای فردی است که حدود 40 سال مستقیماً با مسایل مهم در داخل و خارج کشور درگیر بوده و هر روز تجربه ای اندوخته و حالا در پایان یک عمر فعالیتِ بی وقفه و برای پس از شهادتش این طور سخن می گوید زیرا نخواسته کار را ناتمام بگذارد. اگر او فقط در زمان زنده بودنش و نه در وصیت نامه اش این مطالب را می گفت، خالی از «شائبه» نبود اما حالا از آن دنیا و در حالی که هیچ تعلقی به این دنیا ندارد، با ما- همه ما- سخن می گوید. واژه ی «مظلوم» در عبارات شهید حاج قاسم سلیمانی کمی رازگونه است. البته عبارات وصیت نامه این واژه را تا حد زیادی توضیح داده است. از نظر او دکترین «ولایت فقیه» و «ولی فقیه زمان» آن طور که «حق» آن است درک و به آن «آن طور که حق آن است»، عمل نمی شود، زیرا هنوز مردم متوجه نشده اند خداوند رحمت واسعه ی خود را بیش از پیش در این بستر به بشریت عطا می کند. حاج قاسم در تجربه ی علمی و عملی خود دیده است که ولایت فقیه و امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» و امام خامنه ای«دامت برکاته» به عنوان محل ورود به رحمت الهی، کلید گشایش همه ی مشکلات و مرهم همه ی آلام است و در عین حال می بیند که در بخش های مهمی از جامعه و جهان اسلام از علما گرفته تا مسئولین کشور و تا نخبگان ایران و نخبگان جهان اسلام، مورد غفلت و کم توجهی قرار گرفته است. امروز همه دوستان و دشمنان به بزرگی کار و موفقیت های سردار شهید سلیمانی اعتراف دارند و همه می دانند که رمز اصلی کارهای بزرگی که او کرده و موفقیت های بسیار بزرگی که او به دست آورده است، عمل به نسخه های رهبری و رابطه عاشقانه او با ولایت فقیه بوده است. شهید در این وصیت نامه می خواهد با زبان هم به ایران و جهان اسلام بگوید کلید موفقیت ها تبعیت از نسخه های رهبری است، زیرا او مظهر رحمت الهی به بشریت است در راستای «رحمةٌ للعالمین» بودنِ جدّ بزرگوارشان.

حتماً دقت کرده اید هرکدام از جملات را نگاه می کنیم می بینیم کسی این سخنان را می گوید که با مسائل امروز جهان اسلام درگیر بوده است و می داند در جهان چه خبر است و می داند راه رهایی از مشکلات چیست. یکی از اساتید می فرمودند شهید، اینجا عمل به نسخه ی رهبری را شناخت و فهمید که باید آخرین حرفش را بزند. شهید یعنی گواه آخرین حرفش که گواهیِ به حقیقت ولایت فقیه است، به معنایی که خداوند رحمت واسعه ی خود را در این بستر به ما عطا می کند و از صدها تنگنای تاریخی که گرفتار آن هستیم، عبور می کنیم.

امروز نیاز به توحیدی داریم که آیات این سوره با ما در میان می گذارد، توحیدی که بفهمیم حق چگونه به صحنه آمده است و باطل چگونه به مقابله برخاسته، توحیدی که امروز بتوانیم زندگی دینیِ مربوط به امروز و این تاریخ را برای خود فراهم کنیم و ما را در رحمت خاص خود قرار دهد. گفت:

بیزارم از آن کهنه خدایی که تو داری هر روز مرا تازه خدای دگری هست

کدام نحوه از حضور خداوند است که تازه و سرزنده می ماند؟ خداوند به عنوان واجب الوجود که تازه و کهنه ندارد. حاج قاسم چه خدایی را می بیند که می گوید ولایت فقیه رنگ خداست، این رنگ را بر هر رنگی ترجیح دهید. بصیرت زیادی باید در میان باشد تا انسان بفهمد تاریخی ظهور کرده و خدایی به ظهور آمده که با اسماء خاص خود در این دوران، ما را نجات می دهد و هدایت می کند.

با توجه به این امر و با نظر به ایمانی که در رجوع به خداوند است، مطابق این زمان فرمود: «وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَیُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِی رَحْمَتِهِ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ» این ایمان که به پشتیبانی به حضور خدا در عالم، انسان را چون کوه در مقابل اهل باطل قرار می دهد و انسان ها را گرفتار تحلیل های روشنفکران وطنی نمی کند، نتیجه اش ورود به رحمت واسعه ی الهی می شود که انسان رستگاری را، مثل روز روشن در مقابل خود می یابد. برعکس آن هایی که در مقابل توصیه های الهی تکبر کردند که در آیه ی ۳3 در وصف آن ها می گوید که برای آن ها سیاهی های عمل شان آشکار می شود و آن ها را فرا می گیرد.

در آیه ی 30 بحث بر سر ایمانی است که امروز ما نیاز داریم. ایمانی که پیروزی را مانند روز روشن در مقابل ما نشان می دهد و تأکیدات مکرر رهبر معظم انقلاب«حفظه اللّه» که می فرمایند: پیروزیِ نهایی قطعاً مربوط به ملت ماست. از این جنس است، آن ایمان این بصیرت را به همراه می آورد.

مگر می شود این ملت با این نوع ایمان که در اوج این همه تحریم، شکیبایی خود را از دست نداده اند، پیروز نشوند؟ در همین رابطه فرمود: «فَیُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِی رَحْمَتِهِ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ.»

و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته




[30] - نهج الحق و كشف الصدق، ص 259. كنوز الحقائق، طبع بولاق مصر، ص 53، 57، 67، ينابيع المودة، ص 19.
[31] - نهج الفصاحه- ص: 645
[34] - آن سه نفر را این طور معرفی کرده اند: ابوخالد کابلی که از اصحاب خاص امام سجاد(ع) و امامان بعدی است و دیگر یحیی بن ام طویل است و سومی هم یا جبیر بن مُطعِم است، یا جابر بن عبدالله انصاری.

سوره ی جاثیه - جلسه ی ۲۱



فلج ذهنی جریان روشنفکری از درک وعده های الهی

بسم الله الرّحمن الرّحیم

«فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَیُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِی رَحْمَتِهِ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ»(30) «وَأَمَّا الَّذِینَ كَفَرُوا أَفَلَمْ تَكُنْ آیَاتِی تُتْلَى عَلَیْكُمْ فَاسْتَكْبَرْتُمْ وَكُنتُمْ قَوْماً مُّجْرِمِینَ»(31)

بحث این بود که چه می شود زندگیِ عده ای حالت جاثیه و زمین گیری پیدا می کند و صورت آن زندگی در قیامت به شکل زمین گیریِ امت ها ظاهر می شود و با توجه به آیات قبل می توان علت آن را غفلت از توحیدی دانست که آن امت ها باید در آن وارد می شدند. توحیدی که آیه ی «وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرض» متذکر آن است، توحیدی که موجب ورود در رحمت الهی و فوز مبین می شود.

ملاحظه فرمودید که خداوند در امر توحید و حضور خداوند در عالم، در عین اختیار انسان، آیه ی ۲۹ را مقابل ما می گذارد که یکی از شاخصه های سوره ی جاثیه می باشد تا معنای حضور خداوند در عالم به صورتی فوق العاده دقیق به میان آید که آن فوقِ نگاهی است که اشاعره و معتزله در مورد عدم اختیار و یا اختیار انسان به میان آورده اند، تا آن جایی که شما قبل از این که هر انتخابی داشته باشید و قبل از این که هر حادثه ای واقع شود، این اعمال در علم خداوند و در لوح محفوظ محقق شده است و در واقع خداوند توسط فرشتگان که اعمال ما را ثبت کرده اند، می فرماید: «نَسْتَنسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُون» ما آنچه آنها ثبت کرده اند را با آنچه در لوح محفوظ است تطبیق می دهیم تا معلوم شود در عالمِ وجود قبل از آن که کسی عملی انجام دهد، جایگاه آن عمل مشخص بوده است. بنا نیست بر روی مسئله ی استنساح چندان متوقف شویم ولی این موضوع از معارف فوق العاده بلندی است که فکر می کنم کمترین جایی در فرهنگ بشری پیدا کنید که در کنار بحث جبر و اختیار در اعمال انسان ها، متذکر این امر باشد.

همه ی ما معتقدیم توحید واقعی یعنی ایمان به مبدأ و معاد. یعنی توجه به آغازِ آغازها که در انتها نیز ما با همان آغازِ آغازها روبه روییم به همان معنایی که معتقدیم مبدأ همان معاد است. معتقدیم خلقت ما مربوط به آغازِ آغازهاست ولی در این آیه متذکر می شود قبل از این که خلق شوید، نحوه ی بودن تان در علم خدا مشخص است که چگونه بودنی است. در لوح محفوظ چگونه بودن ما و نسبتی که باید با سایر موجودات داشته باشیم، از قبل مشخص است. پس در واقع مبدأ ما، خلقت ما نیست، مبدأ حقیقی ما علم خداوند است به بودن ما و نسبتی که با سایر موجودات پیدا می کنیم. این امر نه تنها موجب جبر نمی شود بلکه نوعی توجه به علم خداوند است، مطابق آنچه واقع می شود ولی مطابق نظام احسن الهی و ظرفیتی که هرکس در آن نظام برای عمل خود می تواند داشته باشد.

سخن فوق به عنوان سخنی دقیق موجب می شود متوجه باشیم نگاه دینی به امور، به جهت توحیدی که در دین مطرح است تا کجاها عمق دارد، توحیدی که همه جانبه تر از توحیدی می باشد که شما در فلسفه می یابید و البته آن توحید در جای خود لازم است. مثل آن که ما در فلسفه، وجود خداوند و یا وجود معاد را اثبات می کنیم، ولی در نگاه توحیدی که دین مدّ نظر می آورد، قدم را جلوتر می گذاریم و کیفیت حضور ملت ها و امت ها را در معاد تبیین می کنیم، در آن حدّ که خداوند به انسانِ موحد خطاب می کند: «وَتَرَى كُلَّ أُمَّةٍ جَاثِیَةً كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَى إِلَى كِتَابِهَا» می بینی چگونه هر امتی زمین گیر است و به کتابی کهدر زندگی خود ترسیم کرده است، خوانده می شود، در حالی که کتاب آن امت که صورت اعمال و انتخاب های اوست، به نحوی بر لوح محفوظ مبتنی می باشد که قبل از اعمال انسان ها شکل گرفته و گزارش گر اعمال آن هاست و فرشتگان می بینند آن اعمال مطابق همانی است که در کتاب خدا می باشد. همه ی سخن در نحوه ی حضور توحیدی خداوند در عالم است که این حضور تا کجاها حاضر است، حتی در اعمال اختیاری انسان ها.

اولیای معصومh بعضاً از آینده ای که برای امت ها پیش می آید خبر می دهند و نظر می کنند به رویدادهایی که در آینده در جهان اسلام پیش خواهد آمد که تحت عنوان «مَلاحم» ثبت شده، حکایت از علم آن ها به اموری است که آن امور در لوح محفوظ مشخص شده است. پیش بینی های حضرت امیرالمؤمنین(ع) مشهور است که ایشان قیام مختار ثقفی و یا حاکمیت حجاج بن یوسف ثقفی را بالای منبر به مردم خبر دادند، آن پیش بینی ها از این نوع است که حضرت به آنچه در لوح محفوظ ثبت است، آگاهی دارند. همان طور که حضرت به پیش بینى هاى خود ادامه مى دادند، شخصى به نام اعشى باهله بلند مى شود و مى گوید: «یا على این گفتار شما به خرافات بیشتر شبیه است» حضرت فرمودند: «اى جوان اگر در گفتارت گناهكارى، خدا به دست غلام ثقیف به قتلت برساند». در آن هنگام چند نفر از پاى منبر برخاسته گفتند: «یا امیرالمؤمنین غلام ثقیف كیست؟» فرمودند مردى است كه بر شهر شما مسلط مى شود و احكام الهى را پایمال مى سازد و با شمشیر گردن این جوان را مى زند. پرسیدند چند سال حكومت مى كند؟ فرمود: «بیست سال، اگر به بیست سال برسد». گفتند كشته مى شود یا به مرگ طبیعى از دنیا مى رود؟ فرمود: «به واسطه مرض اسهال به مرگ مى رسد». اسماعیل بن رجا مى گوید: با چشم خودم دیدم كه اعشى باهله را اسیر كرده نزد حجاج آوردند. او را كتك زد و توبیخ نمود و در همان مجلس گردنش را زد. (شرح ابن ابى الحدید، ج 2، ص 289)

قضیه ی میثم تمار معروف است. حضرت علی(ع) تمام جریانات شهادت میثم را به او خبر مى دهند. حتى درختى را كه قرار است میثم به آن آویخته شود، به او نشان مى دهند. میثم مى گوید: «دیدم درخت را بریدند و در گوشه اى انداختند ...» او دائم مى رفت جایى كه حضرت به او گفته بودند تو را در آن جا دار مى زنند، آنجا را آب مى پاشید و نماز مى خواند و به درخت خطاب مى كرد: «من براى تو آفریده شده ام و تو براى من روییده شده اى». و به كسى كه در آن حوالى منزل داشت مى گفت: «چه موقع بیایم همسایه ى تو شوم، همسایگى مرا نیكو بدار». دیگر همه مى دانستند كه امیرالمؤمنین(ع) گفته است كه میثم را چگونه دار مى زنند. وقتى عبیداللّه بن زیاد، میثم را دستگیر مى كند، براى این كه ثابت كند حضرت على(ع) دروغ گفته است او را به زندان مى اندازد، امّا پس از مدتى كار به آنجا مى كشد كه خودش مى گوید: «هیچ روشى بهتر از آن نیست كه مولایت گفته است!» مى روند تنه ی درختى را كه در گوشه اى افتاده بود برمى دارند و آن را به صورت قائم برپا مى كنند و میثم را به دار مى زنند- دار زدن در آن روزها به این شكل بوده كه فرد را به درخت مى بستند و طنابى دور او مى پیچاندند و به او نیزه مى زدند- میثم در آن حال هم دست از سخن گفتن برنمى دارد. به عبیداللّه خبر مى دهند كه اگر افشاگرى هاى میثم ادامه پیدا كند تو را رسوا مى كند. دستور مى دهد به دهان او دهنه بزنند و بالاخره همان طور كه حضرت پیش گویى كرده بودند او را به شهادت مى رسانند.

در خطبه ی ۱۸۷ نهج البلاغه از این گونه پیش بینی ها به چشم می خورد. بنده خواستم این نکته را عرض کنم، قاعده هایی در عالم هست که نشان می دهد عالم چه ظرفیت هایی دارد. نمونه ی خیلی روشن آن را ابن عباس نقل می کند که وقتی از جنگ صفین برمی گردند، در همان جایی که بعداً واقعه ی کربلا رخ داد. حضرت امیرالمؤمنینu همین طور اشاره مى كردند به جاى جاى آن سرزمین و در حالى كه اشك از محاسن شریف شان جارى بود؛ مى فرمودند: «هَذَا مُنَاخُ رِكَابِهِمْ وَ هَذَا مُلْقَى رِحَالِهِمْ هَاهُنَا مُرَاقُ دِمَائِهِمْ طُوبَى لَكِ مِنْ تُرْبَةٍ عَلَیْهَا تُرَاقُ دِمَاءُ الْأَحِبَّة»[35] این جا محل فرودآمدن شترانشان است، این جا محل فرودآمدن وسایلشان است، این جا محل ریخته شدن خون هایشان است . می خواهند بفهمانند که عالم بر اساس میل ما ساخته نمی شود و در عین حال انسان ها برای به فعلیت آوردن شخصیت خود انتخاب و اختیار دارند تا خود را شکل دهند. عمده این نکته است که متوجه باشیم توحید تا کجاها معنا دارد و چگونه نظام عالم در اختیار خداوند است و برای این عالم برنامه ریخته شده است، در عین آن که آن برنامه ریزی منجر به سلب اختیار از انسان ها، جهت شکل دادن به شخصیت شان نمی شود و بعد از دقت دادن به آن نکات فرمود:

«فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَیُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِی رَحْمَتِهِ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ (30)

عرض شد این کدام ایمان می تواند باشد که موجب ورود در رحمت الهی و فوز مبین می گردد؟ مسلّم آن ایمان، ایمان به توحید خاصی است که حضور خداوند را در وسعتی بسیار عمیق تر از آن که خداوند خالق هستی است به میان می آورد. ایمانی که انسان را مانند کوه در مقابل حوادث حفظ می کند و جز اطمینان به حضرت حق، فکر و ذهن انسان را به هیچ چیزی معطوف نمی دارد، ایمانی که با حضور در رحمت الهی، انسان منشأ رحمت ربّانی به غیر می شود که صورت کامل آن رسول خداf است و رحمةٌ للعالمین شدن آن حضرت. بنده در این تاریخ، شهید حاج قاسم سلیمانی را ذیل امام«رضوان اللّه تعالی علیه» مثال زدم که چگونه برای همه ی مردم دلسوزی می کرد. آیا با این ایمان، انسان از ابرقدرت ها ترسی در درون خود دارد؟ حتماً در خبرهای صدر اسلام خوانده اید، در حالی که عمربن عبدود از خندق با آن همه عرض، با اسب به این طرف پرید و «هَلْ مِنْ مُبارِز» طلب کرد و هیچ کس جرأت نمی کند جلو برود، حضرت علی(ع) جلو می روند و آن حماسه را می آفرینند که در جریان هستید. آن قدر فضا رعب انگیز و حساس بود که پیامبر اسلامf در توصیف آن فضا فرمودند: «بَرَزَ الاِْیمَانَ كُلُّهُ اِلى الشِرْكِ كُلِّهِ؛» تمام ایمان در برابر تمام شرك قرار گرفته است.

وقـتـى حضرت عـلى(ع) خـدمـت پـیـامـبـرf رسیدند؛ رسول خداf ارزش ضربت حضرت را چنین توصیف فرمودند: «ضَربَةُ عَلِی یَومَ الخَندَقِ اَفضَلُ مِن عِبادَةِ الثّقلین»؛ ارزش این فداكارى بالاتر از عبادت تمام جنّ و انس ‍ است، زیرا حرکت آن حضور با توحید خالص همراه بود و یکی از مراحل خاص حضور خدا در تاریخ بشریت به حساب می آمد.

در جنگ بدر ملاحظه کردید همه مواظب هستند افراد دشمن را به قتل نرسانند، زیرا حساب آینده ی خود را می کردند و این حضرت علی(ع) است که شمشیر می زنند و جلو می روند و به جهت روحیه ی توحیدی خاصی که دارند نگران آینده ی خود نیستند، ولی عده ای نگران آینده خود می باشند که فلانی را اگر به قتل برسانیم طایفه ی او مزاحم ما خواهد شد. این روحیه ای که برای خود آینده ای بیرون از تدبیر الهی را دنبال می کند، ایمانی نیست که داخل در رحمت الهی شود و به فوز مبین برسد، فوقش می گوید ما چه کار به سوریه داریم، ما باید به فکر کشور خودمان باشیم.آن وقتی که عده ای گمان کردند سوریه از دست جبهه مقاومت رفت، رهبر معظم انقلاب حرف دیگری داشتند و وظیفه ی دیگری را به عهده گرفتند. سید حسن نصرالله می گوید خود ما هم گفتیم سوریه از دست رفت، ولی رهبر معظم انقلاب نظرشان این نبود و ما را تشویق به مقاومت کردند، و دیدیم چگونه امت هایی از جبهه ی کفر در سوریه زمین گیر شدند، تا معلوم شود عالم ظرفیت دیگری دارد و سرنوشت جهان در دست داعشی ها و داعش پرورها نیست که بخواهند به بهانه ی قیام مردم مصر در مقابل حسنی مبارک، جریان مقابله با بشّار اسد را راه بیندازند و یکی از پایگاه های مقاومت در مقابل اسرائیل را از صحنه خارج کنند. چون رهبر انقلاب می دانند این عالم قاعده هایی دارد که توحید الهی آن را تعیین می کند، صحنه را طور دیگری می بینند و می دانند با نگاه توحیدی به امور و با همان نگاه در صحنه ها حاضربودن، هرگز منجر به شکست نمی شود. ای کاش زمانی پیش آید تا جریانی را که برای سوریه نقشه کشیده بود بازخوانی کنیم و متوجه ی حضور توحیدی خداوند در عالم شویم و در شرایطی که همه چیز به ظاهر حکایت از سقوط سوریه دارد، بفهمیم قاعده ی عالم چیز دیگری است. چه کسی باور می کرد جاده ی حلب دمشق روزی آزاد شود. اتفاقاً هرکس اطلاعاتِ میدانی اش بیشتر بود ولی از حضور توحیدی خداوند بهره ی کافی نداشت، بیشتر مطمئن می شد کار از دست همه در رفته است. کدام توحید بود که ما را تا «هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِین» جلو برد؟

باید چیز مهمی در میان باشد که در رابطه با آن، خداوند وعده ی «هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِین» می دهد. آیا آن چیز مهم جز آن ایمانی است که انسان باید معتقد باشد: «وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ یَعْلَمُها» هیچ برگی فرو نمی افتد مگر با آگاهی خدا؟ این یعنی هر حادثه ای در علم خداوند است و عملی که مطابق چنین ایمانی باشد، حتماً به نتیجه می رسد و انسان را وارد رحمت واسعه ی خداوند و فوز مبین می کند، زیرا آن عمل مطابق عمیق ترین و اصیل ترین توحید است. نتیجه ای که تنها در حدّ پیروزی بر دشمن نیست بلکه ورود در جهانی است با کیفیتی خاص. خود ما گمان می کردیم نتیجه ی انقلاب و تظاهرات، در حدّ رفتن شاه است. چه کسی باور می کرد ما در این حدّ در تاریخ جهان حاضر شویم؟

عرض بنده آن است که کدام ایمان ما را به این جاها رساند؟ جز این است که این انقلاب با نگاه توحیدیِ عارف سالکی پایه گذاری شد که متوجه ی حضور همه جانبه ی خداوند در هستی بود؟ رهبر انقلاب هم بحمداللّه ذیل همان نگاهِ توحیدی کار را جلو می برند که کار به چنین معجزه ی الهی کشیده شده است. دائماً رهبر معظم انقلاب«حفظه اللّه» می فرمایند چون امام عزیز این کار را انجام دادند ما هم همان کار را می کنیم. این یعنی تاریخی که با حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» شروع شده و آن هایی که نسبت به آن تاریخ هوشیاری لازم را دارا هستند، خود را در دل این تاریخ جلو می برند.

آیه ی فوق می فرماید اگر چنین توحیدی را در زندگی وارد کنید در رحمت الهی قرار می گیرید، که یکی از شئون رحمت الهی، بهشت است. آن رحمت «وَسِعت کلّ شیئ» می باشد یعنی هرجا حاضر شوید مفید و با برکت خواهید بود.

ملاحظه کردید ظاهراً مرحوم آقا مصطفی فرزند امام رحلت کردند و در ظاهر امر آن رحلت رحمت به حساب نمی آمد، ولی پایه های پیروزی انقلاب با همان رحلت شکل گرفت و معنای آن که امام فرمودند «مصطفی امید آینده بود» به صورتی خاص ظهور کرد. یعنی در بستر نگاه توحیدی به عالم، هر مصیبتی هم که به ظاهر مصیبت است، میدان ورود رحمت الهی می گردد.

حاصل عرایض طولانی بنده این است که ما در نسبت با همدیگر چگونه باید فکر کنیم در حالی که قبول دارید مشکلات نسبتاً زیادی اطراف ما را گرفته است، ولی در یک نگاه توحیدی هیچ کدام از آن مشکلات نمی توانند محل سقوط شوند و بر عکس، ما را در چشم اندازی وارد می کنند که خداوند تحت عنوان فوز مبین وعده داده است.

همه ی ما می خواهیم در مقابله با استکبار پیروز شویم و عموماً نحوه ی مشخصی از پیروزی را مدّ نظر داریم، ولی وعده ی الهی برای توحیدی که حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» به میان آورده اند، بیش از این حرف ها می باشد. و آن وعده طوری است که برای همه آشکار خواهد شد، زیرا فرمود: «هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِین» و انقلاب اسلامی چنین ظرفیتی را در عالم نشانه گرفته است. نمونه اش خودِ انقلاب اسلامی و جریان دفاع مقدس است که ارتجاع منطقه و استکبار جهانی همگی تلاش داشتند انقلاب پیروز نشود و ما در دفاع مقدس شکست بخوریم و حالا طوری شده که مردم منطقه به دنبال آن هستند تا سرنوشت خود را با انقلاب اسلامی ادامه دهند و آن هایی که در این شرایط هنوز امید دارند با فرهنگ مدرن خود را ادامه دهند، با انواع مشکلات روبه رو هستند، زیرا نخواستند در دل تاریخی که انقلاب اسلامی به ظهور آمد، خود را معنا کنند و عملاً باید به جهت آن کوتاهی ها، خود را ملامت نمایند. آیه ی بعدی هم این نکته را تذکر می دهد که:

«وَأَمَّا الَّذِینَ كَفَرُوا أَفَلَمْ تَكُنْ آیَاتِی تُتْلَى عَلَیْكُمْ فَاسْتَكْبَرْتُمْ وَكُنتُمْ قَوْماً مُّجْرِمِینَ» (31)

اما آن هایی که کفر را پیشه کردند، آیا آیات ما برای تان خوانده نشد در حالی که شما مقابل آن تواضع نکردید و آن ها را نپذیرفتید و عملاً قومی گنه کار و مجرم شدید؟

این کفر، کفرِ نسبت به آن توحیدی است که در آیه ی قبل مطرح شد. آیا جز این است که «أَفَلَمْ تَكُنْ آیَاتِی تُتْلَى عَلَیْكُمْ» همواره و پشت سر هم آیات و نشانه های مان را به ظهور نیاوردیم. تلاوت آیات به معنای پشت سر هم آوردن آن هاست و این که به ما می فرمایند آیات را تلاوت کنید یعنی پراکنده نخوانید.

خطاب به آن هایی که با آن همه تلاش برای نفی حرکت توحیدی، با ناکامی ها روبه رو شده اند، می فرماید: مگر با خرازی ها و باکری ها و با دفاع از حریم اهل البیتh و با حججی ها و حاج قاسم ها و قبل از آن با پیروزی انقلاب و دفاع مقدس، آیات حضور توحید در این تاریخ را به شما نشان ندادیم؟ و شما «فَاسْتَكْبَرْتُمْ» در مقابل آن تکبر ورزیدید و حرکات آن ها را نادیده گرفتید؟ گفتند این ها عوام زدگی است. مبارزات ضد استکباری را با چشم استکبار دیدید و عملاً در جایی قرار گرفتید که آینده برای تان تیره و تار شد. به کثرت و زیادی رسانه های جهان استکبار دلگرم شدید و متوجه ی حضور همه جانبه خداوند در عالم نبودید، در آن حدّ که تا وقتی از معاد و ابدیت با شما صحبت شد گفتید ما نمی فهمیم قیامت و ساعت چه معنایی دارد و خواستید بگویید این حرف ها غیر علمی و غیر معقول است. چرا بی خانمانی خود را در این دنیا و عذاب خود در ابدیت را در تکبّر خود نسبت به توحید و انقلاب اسلامی تحلیل نمی کنید؟

خداوند از طریق حضرت امام و نیروهای انقلاب اسلامی نشان داد راهی بس گشوده تر از آنچه فرهنگ غربی در این تاریخ در مقابل بشر قرار داده، به میان آمده ولی «فَاسْتَكْبَرْتُمْ» شما زیر بار آن نرفتید و به همان کمیت هایِ دنیا دل بستید. «وَكُنتُمْ قَوْماً مُّجْرِمِینَ» و به مردمی تبدیل شدید که به دنیا یعنی به کمیّت ها، دل بستید و از عالمِ معنویات که فوق جرمانیت عالم ماده است، خود را محروم کردید. به عالم فرشتگان که جرمانی نیستند ورود نکردید تا معنای وسعت رحمت الهی را بیابید، به زمین چسبیدید و از عالم بی کرانه که روح ها در آن پرواز می کنند، خود را محروم کرده اید، به قول امروزی ها پوزیتیویست شدند و فقط عالم محسوسات برایشان مهم شد.

در معادله ای که با حرکتی توحیدی پیش آمده، عده ای در فوز مبین قرار می گیرند و عده ای به شدت گرفتار می شوند و ریشه ی گرفتاری شان آن است که همان آیاتی که برای اهل ایمان خوانده شد و در رحمت الهی داخل شدند، برای آن ها خوانده شد. حضرت پروردگار می فرمایند آیا جز این است که ما برای شما آیات مان را یکی بعد از دیگری خواندیم و سرودیم، پس شما خودتان نخواستید بپذیرید؟ خداوند به نور الهی چشم شما را باز کند تا ببینید چگونه بعضی ها واقعاً خودشان عامل مصیبت های شان هستند وگرنه آن سختی که در راه ایمان باشد چیز دیگری است و جهانی بس متعالی را در مقابل انسان ها می گشاید، به همان معنایی که وعده داد: «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً»(الشّرْح/6) در آن حدّی که باز در ادامه فرمود: «فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ»(7) یعنی تازه اگر از آن سختی ها راحت شدی، «فَانْصَبْ» باز کوتاهی نکن و همان مسیر سخت را ادامه بده. حاج قاسم سلیمانی ها می توانستند بگویند در دفاع مقدس که بر صدام پیروز شدیم وظیفه ی خود را انجام دادیم، حقوق مان را می گیریم و زندگی خود را می کنیم، ولی متوجه شدند راهی را خداوند در مقابل ما گذارده که ظرفیت آن بیش از آن است که به نابودی صدام قانع شویم، به همان معنایی که حضرت امام«رضوان اللّه تعالی علیه» فرمودند:

«همه قشرهای ایران توجه کنند که استقامت در مقابل ظلم، در مقابل قدرت های بزرگ از اموری است که امر شده است و اگر استقامت کنید، پیروز هستید. بحمداللّه مردم ایران به این صفت متصفند ... قرآن کریم می فرماید: «قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ»، همه بشر را دعوت می کند به مقاتله برای رفع فتنه،یعنی جنگ، جنگ تا رفع فتنه در عالم. یعنی باید کسانی که تبعیت از قرآن می کنند در نظر داشته باشند که باید تا آن جایی که قدرت دارند، ادامه به نبردشان بدهند تا این که فتنه از عالم برداشته شود.»[36]

شهید آوینی درباره ی امام روح اللّه«رضوان اللّه تعالی علیه» می گوید: «حزب اللّه از جانب خدا مأمور است که انسان را و جهان را تغییر دهد. انسانی که امروز بیش از هر زمان دیگر گرفتار ظلمتِ شرک و بت پرستی است. در چنین دنیایی که بشر امروز بت خویشتن را می پرستد، ظهور حزب اللّه معجزه ای است که از نفحات قدسی دم مسیحایی امام امت بر می آید.

یکی ازمؤلفه های مهم مبانی اندیشه ای حضرت امام«رضوان اللّه تعالی علیه» مسئله ی مبارزه با استکبار، مسئله ی ماهیت الهی مبارزه و قیام برای خداست. تاریخی ترین سند مبارزاتی حضرت امام«رضوان اللّه تعالی علیه» با آیه شریفه «قُلْ انَّما اعِظُکُم بِواحِدَةٍ أنْ تَقُومُوا لِلّهِ مَثنی وَ فُرادی » آغاز می شود. ایشان در ابتدای پیام خطاب به همه ی مسلمانان و علما و روحانیون نوشته اند:

«خدای تعالی در این کلام شریف، از سرمنزل تاریک طبیعت تا منتهای سیر انسانیت را بیان کرده، و بهترین موعظه هایی است که خدای عالم از میانه تمام مواعظ انتخاب فرموده و این یک کلمه را پیشنهاد بشر فرموده. این کلمه تنها راه اصلاح دو جهان است... خودخواهی و ترک قیام برای خدا ما را به این روزگار سیاه رسانده و همه جهانیان را بر ما چیره کرده و کشورهای اسلامی را زیر نفوذ دیگران درآورده.»( صحیفه ی امام، ج1، ص 21)

این عبارات اولین گام های حضرت امام«رضوان اللّه تعالی علیه» در آغاز حرکت بزرگ استکبارستیزی ایشان است، که مبتنی برآموزه ای قرآنی و «قیام لِلّه» شکل گرفته است. تورق در صحیفه ی حضرت امام«رضوان اللّه تعالی علیه» نمونه هایی فراوان دیگر از تأکید و توجه حضرت امام به مفهوم قیام للّه را آشکار می سازد و نشان می دهد که قیام و مبارزه برای خدا از کلیدواژه های اصلی گفتمان ایشان و روح و جوهره ی استکبارستیزی می باشد.

این نوع زندگی که انسان بفهمد سختی ها در راه توحید، شکوفایی است، غیر از این است که انسان به خاطر گناهانش به سختی بیفتد. عرایضی در جزوه ی «عدل الهی» در این رابطه شده است که ما سختی های تکامل زا داریم و سختی های تکامل سوز. بعضی از روشنفکران به ما توصیه می کنند در پذیرفتن «F.A.T.F» کوتاه بیاییم، غافل از این که بنا است ما با انقلاب اسلامی خود را از قیمومیت نظام استکباری رها کنیم، نه آن که سرسپرده ی نظام پولی آن ها شویم. با مقابله با این میدان های بزرگ است که ظرفیت های توحیدیِ ما به ظهور می آید و آن جهان کیفی که جهان رحمت الهی است، در مقابل ما گشوده می شود.

ما باید بفهمیم که در معادله های بین اهل ایمان و اهل کفر قرار گرفته ایم و راز موفقیت هایِ مان در پایداری در همین معادله است و اگر اهل کفر و طرفداران آن مکرر ضربه می خورند و آینده تلاش های شان بی ثمر خواهد شد؛ خود را باید ملامت کنند. عجیب نیست آن هایی که تا دیروز در رسانه های شان می گفتند مردم از نظام اسلامی سرخورده اند، در انتخابات مجلس یازدهم به مردم التماس می کردند که رأی ندهند و شایع کرده بودند استامپ هایی که بر روی آن ها انگشت می زنند آلوده به ویروس کروناست. گفتند ۱۲ درصد مردم بیشتر رأی نمی دهند. جنگی را با ما شروع کردند که اگر تلفات دارد ولی حاصل آن پیروزی های اساسی و تاریخی است. برای ارزیابی نتیجه هر جنگی برآورده شدن و نشدن طمع دشمن ملاک است. در تقابلی که کفر جهانی در مقابل ما پیش آورد، آرزوی دشمن که تغییر نظام اسلامی بود، به شکست انجامید و این شکست یعنی افول تمدنی که بقای آن به ابرقدرتی اش می باشد.

عرض بنده آن است که متوجه باشیم با شرایطی که دشمن برای مردم ما ایجاد کرده تا مردم را از ادامه ی انقلاب مأیوس کند، دشمن نتیجه نگرفت و معنای حضور خدا در عالم و شکست استکبار به همین معنا است. رهبر معظم انقلاب به حکم وظیفه ی شرعی در راستای ادامه ی تقابلی که باید با کفر جهانی داشته باشیم، مردم را تشویق کردند در انتخابات شرکت کنند، زیرا وقتی دشمن بر اساس کفر و دشمنی، مردم را تشویق می کند تا در انتخابات شرکت نکنند، از آن جایی که تبعیت از کفر حرام است، رهبر انقلاب واجب می کنند تا مردم شرکت کنند و این جا بحث سومی پیش آمده است که چرا دشمن تا این حدّ و با صراحت تلاش می کند مردم در انتخابات شرکت نکنند؟ آیا جز این است که احساس می کند تلاش های ۴۰ ساله ی آن ها بی نتیجه بوده است؟

آیه ی مورد بحث خطاب به همان ها می گوید آیا آیات الهی پی در پی برای شما خوانده و یا ظاهر نشد و شما در مقابل آن تکبر کردید و جزء قوم مجرمین شدید؟ پس علت ناکامی خود را در خودتان جستجو نمایید. باید منتظر بود تا آن هایی که مقابل این توحید و این حماسه ی الهی ایستادگی کردند، به زحمت شدیدی که حکایت از تحقیر تاریخی آنان است، گرفتار شوند. همین اندازه روشن است که عملاً در این مخاصمه قدرتِ درک ابدیت و حضور در آن را که احساس حضور در جهان کیفی است، به کلی از دست می دهند و در ادامه می فرماید:

«وَإِذَا قِیلَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَالسَّاعَةُ لَا رَیْبَ فِیهَا قُلْتُم مَّا نَدْرِی مَا السَّاعَةُ إِن نَّظُنُّ إِلَّا ظَنّاً وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ» (32)

چون گفته می شد وعده ی خدا حق است و وقوع قیامت امری است که شکی در وقوع آن نیست، آیا شما نگفتید ما نمی فهمیم قیامت چیست و آن چیزی نیست مگر گمانی غیر واقع و ما به آن مطمئن نیستیم؟

قبلاً عرایضی در رابطه با «لا رَیْبَ فیِها»بودنِ قیامت شد که به نظر بنده توصیف بسیار مهمی است و ملاحظه کردید قرآن در مقابل منکران معاد استدلال نیاورد، بلکه خبر از جهانی داد که در پیش روی آن ها است، تا با همه ی انکاری که دارند بدانند نمی توانند به خطری که آن ها را در آینده تهدید می کند فکر نکنند، هر اندازه هم که فاسد باشند. حتی از جهتی آن هایی هم که توحید حاج قاسمی ندارند و حضور تاریخی انقلاب اسلامی را نمی فهمند، مورد خطابِ این آیه هستند که خطری در پیش دارند و آن ها هم در جواب گفته اند ما آن قیامتی که «لاریب فیه» است را نمی فهمیم و آن را یک گمان می دانیم که قابل اعتماد نیست. فکر کردند آن آینده ای که در آن آینده، جهانی متعالی و گسترده و ابدی برای انسان پیش می آید، از جنس محسوسات می باشد و باید حس کنند! غافل از آن که آن جهان با قلب ها احساس می شود که به تعبیر قرآن با حجابی که از مقابل چشم انسان برداشته می شود ظاهر می گردد. می فرماید: «فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَك فَبَصَرُكَ الْیَوْمَ حَدید»(ق/22) پرده ها را از مقابل شما کنار زدیم و چشم شما بینا و تیز شد. این مستکبران با غفلت از این حضور، همه ی زندگی خود را آتش زدند، زیرا وقتی به آن ها از وعده خدا که وعده ی حتمی است، سخن به میان آورده شد و این که چیزی دارد به سوی شما می آید که هیچ جای شکی از آمدن آن نیست؛ گفتند ما از این حرف ها سر در نمی آوریم و حاضر نیستیم خود را مشغول این گمان ها بکنیم زیرا در حوزه جرمانیت و حسّ گرایی چنین حقایق بلند، گمان محسوب می شود.

وقتی خداوند وعده ای بدهد حتماً آن وعده محقق می شود، ورود به رحمت الهی و فوز مبین از آن جنس وعده ها است. بنده بعضی از اوقات فکر می کنم آیا واقعاً زندگی دینی طوری است که باید در دنیا سختی کشید تا در قیامت راحت بود و یا اگر انسان در همین دنیا قیامت را در چشم انداز خود احساس کند، در همین دنیا هم در راحتیِ قیامت زندگی می کند؟ به ما فرموده اند از خدا تقاضا کنیم: «رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَة» خود خداوند به ما آموزش داده است که در دنیا و آخرت از پروردگارتان تقاضای حسنه کنید، آیا این بدین معنا نیست که از خدا نوعی زندگی را در دنیا و آخرت طلب کنید که مطلوب شما باشد؟ درست است بعضی اوقات سختی هایی است که تکامل زا می باشد و انسان را در زندگی وسعت می دهد، ولی این هم از برکات زندگی دنیایی است و نه از سختی های آن.

ملاحظه کنید به گزارشی که آیه ی ۳۲ از مکالمه و گفتگویی که با طرف مقابل انجام شده خبر می دهد، چگونه گفتگویی است. به آن ها گفته می شود وعده ی خداوند در آنچه برای مؤمنین گفته است حق است، و قیامت و یا ساعتی هم که با شتاب به سوی شما می آید غیر قابل تردید است، حال خودتان در مورد آن فکر کنید. می فرماید خود شما مقصرید که در مورد آن فکر نکردید و گفتید چیزی از آن نمی فهمیم، در حالی که کافی بود نظر کنید تا می یافتید. در آیه قبل فرمود: «أَفَلَمْ تَكُنْ آیَاتِی تُتْلَى عَلَیْكُمْ» آیا آیاتِ ما که از جمله آنها اشاراتی بود به حضور ابدی انسان ها، برای شما خوانده نشد؟ پس هرچه هست مشکل در خود شما می باشد که میدان دید خود را محدود کردید، در حالی که رسول خداf فرمودند: «اَلْآنَ قِیامَتی قائِم». پیامبر خدا این بصیرت را دارند که میدان دید خود را تا حضور در قیامت گسترش دهند و در مقابل این نحوه حضور، عده ای هستند که حتی نمی توانند این نوع حضور را بفهمند و می گویند: «مَّا نَدْرِی مَا السَّاعَةُ» ما نمی فهمیم جهانی که به سوی ما می آید چه چیزی است. قرآن می خواهد بفرماید ملاحظه کنید بعضی ها چگونه نسبت خود را با عالی ترین نحوه ی زندگی خراب می کنند، در آن حدّ که مؤمنین وارسته را متهم می کنند به خیال پردازی و می گویند: «إِن نَّظُنُّ إِلَّا ظَنّاً» ما از آن جهانی که شما در پیش رو دارید چیزی نمی پنداریم مگر یک گمان و پندار که جای اطمینان به آن نیست و این مشکل بشر این دوران است. این افراد پیامبران و اولیای الهی را انسان های ساده ای می دانند که به اموری باور دارند که چندان معقول و علمی نیست.

بنده وقتی به آیه ی فوق فکر می کردم و از آن طرف با صحبت های افرادی مثل آقای دکتر مصطفی ملکیان و یا دکتر عبدالکریم سروش مقایسه می کردم، احساس نمودم خیلی شبیه سخنان آن ها است، در آن حدّ که دکتر سروش در بحث «رؤیای رسولان» آن حرف را تا آن جا جلو می برد که به نظر او پیامبرِ خدا گمان می کند پیامبر خدا هستند، زیرا به تصور آقای سروش از بس پیامبران انسان های خوب و ساده ای بودند. حضور افرادی مثل آقای دکتر سروش را در این جهان و این تاریخ مقایسه کنید با حضوری که حاج قاسم سلیمانی با شعور توحیدی خود توانسته است در این جهان حاضر شود. می گویند امثال حاج قاسم سلیمانی تحت تأثیر حرف های روحانیون قرار گرفته است. با دقت به آیه ی ۳۲ و سخنی که عده ای در مقابل سخن توحیدی انبیا می گویند، می توان فهمید ما امروز هم با چنین افرادی روبه رو هستیم و اگر زندگی را با آن وسعتی که قرآن معنا کرده، نیابیم، معلوم نیست تصورمان از معاد و قیامت همان نباشد که آن ها آن را یک پندار می دانند، زیرا قدمی به سوی آن بر نداشته اند تا آن را احساس کنند. بعضی از این آقایان تمدن اسلامی را به تمسخر می گیرند، زیرا به عقیده ی آن ها دین نباید حکومت کند و حکومت هم نباید دینی باشد. جلسه ی هفتم «قدرت و دین» از دکتر سروش را گوش کنید که حرف جان لاک را به میان می آورد که می گوید حاکمان نباید در مورد دین مردم صحبت کنند و باید به معیشت مردم برسند و دین هم نباید در امور حکومتی دخالت داشته باشد. این حاکمان هستند که عملاً جایگاه دین را تعیین می کنند.

ما با توجه به این آیات باید نحوه ی بودن خود را در این تاریخ مشخص کنیم، چه بودنی است که جوابگوی وسعت انسانی ما می باشد. خداوند در آیه ی ۳۰ تاریخی را با خصوصیات خاصی از طریق اسلام در مقابل ما گشود مشروط بر آن که با توحیدی ناب در راستای آن نگاه توحیدی آنچه را که شایسته است انجام دهیم. تاریخی که با رحمت الهی و فوزی مبین همراه است و همواره باید در جستجوی چنین تاریخی باشیم، زیرا تنها در چنین بستری است که افراد در آغوش رحمت واسعه ی الهی قرار می گیرند و رستگاری روشنی را احساس می کنند. همان طور که در بعضی از مراحل تاریخی خود، کم و بیش این نوع حیات برایمان پیش آمده، ولی باید به صورت کاملِ آن فکر کرد که آن رستگاری روشن با حضور تاریخی انقلاب اسلامی در حال طلوع است. هرچند عده ای نسبت به این نحوه حضور کافرند، می گویند از اول اشتباه کردند انقلاب نمودند و هر روز که با انقلاب جلو برویم اشتباه در اشتباه است. نماز می خوانند ولی به وعده ی الهی ایمان ندارند. توحید این افراد در این حدّ نیست که بنا است با آن توحید مناسبات بشری در همه ی ابعاد الهی شکل بگیرد. آیا وعده ی الهی را در بیانیه ی گام دوم نباید احساس کرد؟ آرام آرام جوانانی در حال به صحنه آمدن هستند که تماماً معنای خود را در برآوردن وعده های الهی می دانند، بدون آن که برای خود کوچک ترین امتیازی قائل باشند و یا بخواهند به رفقای خود امتیاز خاصی بدهند؟

سیاسیون ما اگر هم در ابتدا صادقانه برای خدمت به انقلاب و ارادت به حضرت امام وارد امورات انقلاب شدند، ولی نتوانستند انسان هایی باشند در تراز انقلاب و بحمداللّه ذات و گوهر انقلاب طوری است که به مرور در حال عبور از آن ها می باشد. بنده در زمانی که در کار اجرایی بودم با بعضی از آن ها کار می کردم، نتوانستند وارد جهانی از معنویت شوند که حضرت امام«رضوان اللّه تعالی علیه» مقابل شان قرار دادند و عملاً نتوانستند وعده ی الهی را احساس کنند.

کافی است شما جبهه ی خود را مشخص کنید زیرا در شرایطی هستیم که مطمئناً وعده الهی محقق می شود و جهانی که حکایت از رحمت الهی دارد به ظهور می آید، رحمتی که به ابعاد متعالی انسان جواب می دهد، نه آن رفاهی که از جنس رفاه دنیای استکباری است و سیاسیون به دنبال آن هستند. آن نوع زندگی که دنیای استکباری به دنبال آن است، فوز مبین نیست که ما به دنبال آن باشیم. این نوع وعده ها که «F.A.T.F» مطرح می کند، کمکی به مردم نمی کند و جامعه ی ما از بحرانی که با نزدیک شدن به فرهنگ غربی در دولت سازندگی گرفتار آن شد، رها نمی شود. به همین جهت باید به لطف الهی جامعه به آن چنان بصیرتی برسد که راه ورود به رحمت الهی را بشناسد و بداند چه کسانی می توانند در بستر تحقق آن باشند.

سیاسیون حتی با سابقه های خوب اگر متوجه ی حضور تاریخیِ انقلاب اسلامی و جهانِ پیش رو نباشند، عموماً با همان رفقای شان که مثل خودشان فکر می کنند می خواهند مشکلات را حلّ کنند که البته بیشترشان در آن فکرند تا چیزی از جیب مردم به نفع خودشان درآورند.

امروز معنای کافر و مؤمن با آنچه 100 سال پیش مطرح بود فرق دارد. یکی معتقد است این انقلاب وعده ی الهی است و روز به روز هم به نتایج خود می رسد و دنیا و آخرت انسان را آباد می کند، و دیگری این طور معتقد نیست. همه ی حرف کتاب «گوش سپردن به ندای بی صدایِ انقلاب اسلامی» همین نکته است که انقلاب اسلامی یک سروش الهی است که بر قلب مؤمنین جاری شده و هرکس باید خود را طوری آماده کند تا این صدا را بشنود و به افقی که به آن اشاره می کند نظر نماید و امروزِ خود را با نظر به آن آینده متعالی شکل دهد. به گفته ی نظامی:

این صدا در کوه دل ها بانک کیست گه پر است زین بانک این کُه، گه تهی است

تفکری که انقلاب اسلامی را ندای بی صدای اراده ی الهی می داند، خود را در جهانی گسترده و سراسر کیفیت احساس می کند، جهانی که حضرت امام«رضوان اللّه تعالی علیه» در آن به سر می بردند و بقیه را و حتی گورباچف را به آن دعوت کرده اند. مقام معظم رهبری«حفظه اللّه» فرمودند شهدا بعد از شهادت با ما حرف ها دارند، باید خودمان را آماده ی شنیدن سخنان آن ها بکنیم. این است آن جهانی که امروز ما باید در آن وارد شویم و کافر و مؤمن را مطابق این جهان معنا کنیم که با جهانِ صد سال پیش متفاوت است.

قرآن بعد از آن که متذکر جریانی شد که می گفتند از قیامت درکی نداریم و مؤمنین واقعی را متهم به خیال پردازی می کردند می فرماید:

«وَبَدَا لَهُمْ سَیِّئَاتُ مَا عَمِلُوا وَحَاقَ بِهِم مَّا كَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُون» (33)

برای آن افراد زشتی های آنچه عمل می کردند آشکار می شود و آن ها را همان به تمسخر گرفتن های شان فرا می گیرد. جهانی که آن ها در پیش روی خود ساختند برایشان آشکار می شود. جهانی با تیرگی های اعمالِ تمسخرآمیزشان که مؤمنین را متهم به خیالات می کردند. «وَحَاقَ بِهِم مَّا كَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُون» همان زیر سوال بردنِ حرکات توحیدی که کار زشتی بود، آن ها را فرا می گیرد. این مژده ای است برای جبهه ای که با مقاومت در حرکات توحیدیِ خود پایداری و شکیبایی می کنند و درست در مقابل رحمتی که سراغ مؤمنین می آید، ظلمات و سختی سراغ جبهه مقابل می رود که خود را روشنفکر و اهل علم می دانستند و در مقایسه ی این دو جریان ما باید با جدّیت تمام جای و جایگاه خود را در این تاریخِ حساس معلوم کنیم تا چنین خطری زندگی ما را تهدید نکند. خداوند بنا دارد از طریق این انقلاب ما را وارد حیاتی گشوده و متعالی بکند. نباید انتظار داشته باشیم بدون ورود به آن نوع توحید و عملِ مناسب آن توحید، آن افق گشوده شود، در حالی که بسیار نزدیک است و شما حقیقتاً می توانید به آن حیات ورود کنید.

باغ سبز عشق، کو بی منتهاست جز غم و شادی در آن بس میوه هاست

و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته




[35] - بحارالانوار، ج 4، ص 295.
[36] - صحيفه امام، ج 19، ص: 195

سوره ی جاثیه - جلسه ی ۲۲



معنای تنهایی و بی یاوری در قیامت

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

«وَإِذَا قِیلَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَالسَّاعَةُ لَا رَیْبَ فِیهَا قُلْتُم مَّا نَدْرِی مَا السَّاعَةُ إِن نَّظُنُّ إِلَّا ظَنّاً وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ (32) وَبَدَا لَهُمْ سَیِّئَاتُ مَا عَمِلُوا وَحَاقَ بِهِم مَّا كَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُون (33) وَقِیلَ الْیَوْمَ نَنسَاكُمْ كَمَا نَسِیتُمْ لِقَاء یَوْمِكُمْ هَذَا وَمَأْوَاكُمْ النَّارُ وَمَا لَكُم مِّن نَّاصِرِینَ»(34)

عنایت داشتید که سوره ی مبارکه جاثیه نکاتی را تا حال با ما در میان گذاشت، از جمله این که چه می شود ملتی آن طور زمین گیر می گردد که حتی نمی تواند چیزی از عالم توحیدیِ حیات خود را درک کند. در آیه ی ۳۲ که الحمدللّه تا حدّی مورد نظر قرار گرفت، فرمود آن افراد کارشان به جایی می رسد که حتی نمی توانند درک درستی از قیامت داشته باشند به طوری که «وَإِذَا قِیلَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَالسَّاعَةُ لَا رَیْبَ فِیهَا» وقتی به آن ها گفته می شود بالاخره مسئله ی قیامت و ابدیت و معاد امری است واقعی و حق و ابدیت، آن چنان روشن است که جای هیچ تردیدی برای درک آن نمی ماند، خداوند در قیامت می فرماید: با این همه «قُلْتُم مَّا نَدْرِی مَا السَّاعَةُ» شما گفتید اصلاً ما نمی فهمیم ساعت و قیامت یعنی چه؟ تا آن جایی که حتی آن هایی را که از قیامت و ابدیت با شما سخن می گفتند، متهم به توهّم زدگی کردید و با قیافه ی حق به جانب گفتید ما به چنین اموری که ریشه در گمان ها دارد، اعتماد و یقین نداریم.

خداوند از این طریق می خواهد بفرماید چطور می شود بعضی از انسان ها و ملت ها از یک چنین حیات فعالی تا این اندازه در غفلت باشند. در این حدّ که وقتی به آن ها گفته می شود: لااقل به چنین نحوه از بودن فکر کنید، می گویند: «إِن نَّظُنُّ إِلَّا ظَنّاً وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ» ما آن حرف ها را چیزی نمی دانیم مگر گمان و پندار، و این ها چیزی نیست که بتوان به آن یقین داشت و ما تنها آنچه یقین آور است را می پذیریم و به همین جهت معاد و قیامت را نمی پذیریم. این افراد از ابتدا تصوری غیر واقعی از معاد را در نظر می گیرند و سپس مدعی می شوند باور به معاد، باور به امری است که نمی توان به آن یقین داشت و به وجود آن اعتماد پیدا کرد. در حالی که در آیات قبل روشن شد پیامبران طوری معاد را مطرح می کنند که هرکس می تواند هم اکنون خود را در ابدیت احساس می کند.

آنچه خوب است رفقا، به خصوص در سوره ی جاثیه متوجه باشند این که مواظب باشید آیات را جدا جدا نبینید. به اصطلاح توصیه می شود، قرآن را در سوره ها ببینید و در سوره ها هم هر آیه ای را در کلّ سوره بنگرید و هر سوره را در تک تک آیاتِ آن سوره مدّ نظر داشته باشید، یعنی سوره را در هر آیه بیابید. آری! ما تا این جاها نیاز به تفکر داریم و راز خواندن مکرر قرآن به این دلیل است.

با نظر به آیات قرآن و مدّ نظر قراردادن کل سوره در هر آیه، با حضوری که نسبت به کلّ سوره پیدا کرده اید، در آن صورت به این تفکر می رسید که هیچ سخن حقی برای تان تمام شدنی نیست تا بگویید یا این حرف درست است یا آن حرف. هر سخنِ حقی از آن جهت که وجهی از حق را می نمایاند، درست است ولی از آن جهت که هنوز آن سخن دارای ظرفیت بیشتری است برای به ظهورآوردن حق، آن را تمام شده نمی دانید. در اینجاست که می توان گفت آن تفکری که می گوید یا این حرف درست است یا آن حرف، متأسفانه دانایی خود را محور حق و باطل امور می داند. یک وقت است می فرمایید امروز شنبه بود، این سخنی است که غیر از آن نمی شود. اما بعضی از موضوعات طوری است که به یک معنا تشکیک بردار و دارای شدت و ضعف هستند، مثل محبّت و یا علم، شما نمی توانید بگویید یا من به خدا علم دارم یا ندارم. زیرا اتفاقاً در همان حال که علم دارید، متوجه هستید چه اندازه نسبت به خدا علم ندارید. هزاران نکته در رابطه با علم هست که هرکدام در جای خود درست است و باید همه ی آن ها را دید. در موضوع اصالت وجود می گویند همه ی عالم، وجود است، ولی این مرتبه از وجود که مثلاً در عالم ماده ظاهر شده، آن مرتبه از وجود نیست که در عالم ملکوت به ظهور آمده، در این جا نمی گوییم یا عالم ماده وجود است یا عالم ملکوت، زیرا با موضوعی روبه رو هستیم که سعه دارد و در هرجا به صورت های مختلف به ظهور می آید.

حقیقت همیشه این چنین است که در هر صحنه ای مطابق ظرفیت آن صحنه، خود را می نمایاند و آن هایی که سعی دارند با حقیقت آشنا شوند خواهند گفت:

به هر شکلی که خواهی جامه می پوش که من آن قد رعنا می شناسم

این افراد متفکران واقعی هستند زیرا حقیقت را در یک مفهوم محدود نمی کنند و در نتیجه گرفتار چنین شخصیتی نمی شوند تا در رابطه با موضوعات وجودی و تشکیکی بگویند یا آن سخن در مورد آن موضوع حق است و یا این سخن. آن ها حقیقت را هرکجا دیدند می شناسند. در نتیجه در هر سوره ای به نحوی با حق روبه رو می شوند و در دل هر سوره، حقیقت را در هر آیه ای به نحوی می یابند که در بستر آن سوره خود را نمایانده است و به لطف الهی هر سوره ای را در کلّ قرآن می یابند و این به شرطی است که در قرآن به دنبال حقیقت باشند و قرآن را در حدّ یک کتاب آموختنی محدود نکنند.

وقتی متوجه شدیم بعضی موضوعات هست که نمی توان در مورد آن ها گفت، یا این درست است یا آن، میدان تفکر در مقابل ما گشوده می شود و نه تنها در فهم خود از موضوعات اصرار نمی کنیم بلکه بر نگاه سایرین که در همان بستر، مثل تفکر در بستر قرآن تفکر کرده اند، توجه داریم تا حقیقت چهره ی دیگرِ خود را هم بر ما بنمایاند.

امروزه موضوعاتی به عنوان تفکر تاریخی به میان آمده که برای درک آن ها باید متوجه بود در این تاریخ انسان ها به صورت های گوناگون مظاهر این تاریخ هستند و هرکس می تواند به نحوی مظهر تاریخ خود باشد و ما در صورتی می توانیم همدیگر را درک کنیم که بر فهم خود و نفی فهم طرف مقابل اصرار نداشته باشیم. زیرا بشرِ امروز با حضور جهانیِ خود در موقعیتی است که متوجه است نکات زیادی را باید در هر امری در نظر بگیرد.

عنایت داشته باشید که تفکر خود را در چشم اندازها به ما نزدیک می کند. مثل آن که شما یک روز صبح با رفیق تان به صحرای خوش آب و هوایی می روید، هرکدام هر توصیفی از آن صحرا بکنید، با نظر به آنچه در روبه روی خود دارید درست خواهد بود. نمی شود بگویید بالاخره سخن کدام یک از شما درست است. یکی در عین توجه به زیبایی های آن صحرا، نظر به نسیم خنک آن دارد، و دیگری در عین توجه به نسیم خنک آن، از زیبایی های آن می گوید، سومی در عین توجه به زیبایی ها و نسیم خنک آن، منتقل می شود به انوار اسماء الهیِ آن صحرا، زیرا با صحنه ای روبه رو هستیم که وسعت دارد. قرآن از این جهت به عنوان چشم اندازی که در مقابل بشر قرار داده شده، اِلی ماشاء اللّه دارای وسعت می باشد، مشروط بر آن که سعی کنیم خود را به اولین برداشت خود از سوره یا آیه محدود نکنیم. سوره ی جاثیه نمونه ی خوبی برای این امر می باشد که چطور در هر آیه از سوره باید همه ی سوره دیده شود و در کلّ سوره باید هر آیه مدّ نظر باشد و این مشروط بر آن است که رجوع ما به گونه ای باشد که قرآن را به عنوان یک چشم انداز، مظهر حقیقت بدانیم و متوجه باشیم حقیقت دارای شدت و ضعف است و در هر مرحله ای مطابق آمادگی ما خود را می نمایاند. البته افرادی که ذهن خود را در محدوده ی مفاهیم متوقف کرده اند و یا افرادی که صرفاً بر ذهن ریاضیِ خود تأکید دارند، نمی توانند وارد این نوع حضور بشوند. در ذهن ریاضی، مجموع زوایایِ یک مثلث، ۱۸۰ درجه است، نه بیشتر و نه کمتر. ذهن ریاضی در این حالت با واقعیات روبه رو می شود، اما ذهن کشفی در روبه روشدن با واقعیات از زاویه ی دیگری ورود می کند و ظرفیت دیگری را دنبال می کند. ملاحظه فرمودید در آیه ی ۲۷ این سوره که فرمود: «وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرضِ» تا چه اندازه می توانستید جلو بروید، زیرا وقتی چیزی ملک خدا شد معلوم است که آن چیز در پیش خدا می باشد. مثل این نیست که این پیراهن از آنِ من است، زیرا حقیقتاً من خالق این پیراهن نیستم که به معنای حقیقی ملک من باشد، در حالی که هر چیزی ملک خدا است. یعنی آن مخلوق خدا می باشد، نزد خداوند است چرا که یک خدا نداریم و یک دنیا در کنار خدا. خداوند همه ی عالم را پر کرده. آری آدم های بد هم از نظر وجود در پیش خدا هستند، فرق مؤمن و کافر در این است که مؤمن در نزد خدا بودنِ خود را با رفع حجاب ها و با عباداتی که انجام می دهد، می یابد. به همان معنایی که بحث «قربةً إلی اللّه» در عبادات مطرح است تا آن نزدیکی به خدا را انسان احساس کند و آن را از آنِ خود بکند.

وقتی عملی را «قربةً إلی اللّه» انجام می دهیم، با آن عمل از خود رفع حجاب می کنیم، تا حضور خدایی که از همه به ما نزدیک تر است را احساس نماییم. آری شما در عبادات تان به خدا نزدیک می شوید ولی نه به این معنا که خدا هم به شما نزدیک شود. خداوند از رگ گردن به ما نزدیک تر است، چون ما را در برگرفته و ما از نظر وجود در نزد او هستیم و با عبادات متوجه می شویم پیش خدا هستیم. گفت:

یار نزدیک تر از من به من است ای عجب بین که من از وی دورم

مشکل آدم های کافر این است که خدا پیش آن هاست ولی آن ها پیش خداوند نیستند.

با نظر به آیه ای که می فرماید «وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرضِ»، می توانیم اشاراتی که آیات دیگر مدّ نظر قرار می دهند را بفهمیم. لذا در آیه ی ۳۱ فرمود: «وَأَمَّا الَّذِینَ كَفَرُوا أَفَلَمْ تَكُنْ آیَاتِی تُتْلَى عَلَیْكُمْ فَاسْتَكْبَرْتُمْ وَكُنتُمْ قَوْماً مُّجْرِمِینَ» آن هایی که متوجه ی آن نحوه حضور در محضر خداوند نبودند و عملاً خود را موجودی مستقل احساس می کردند، به سرنوشت بدی دچار شدند و در این رابطه آیه ی مذکور می فرماید: اما آن هایی که کفر ورزیدند و انکار حقیقتی کردند که آن ها را در برگرفته بود. هان! آیا برایتان آیات ما خوانده نمی شد تا متذکر این امر باشید؟ و یا این که متذکر این امر شدید، پس استکبار ورزیدید و مردمی مجرم بودید و خود را در محدوده ی دنیا متوقف کردید.

خداوند در آیات خود به صورت های مختلف به انسان ها متذکر می شود که چه اندازه به آن ها نزدیک است و آن ها را در بر گرفته تا امیدشان به غیر خدا نباشد و از تهدید مستکبران ترسی به خود را ندهند و از مسیر توحیدی که خداوند برای آن ها آورده منحرف نشوند. آیاتی که حکایت از حضور خدا در عالم می کند را منحصر به آیات قرآن نباید گرفت. دفاع مقدس و از همه مهم تر شکست مکرر استکبار جهانی نسبت به نقشه هایی که برای انقلاب اسلامی می کشند و دائماً به ناکامی اش می انجامد، همه و همه حکایت از آن دارد که خداوند به شما نزدیک است، و در همین رابطه عده ای غفلت دارند و فردا با این خطاب روبه رو می شوند که با نشان دادن آیات خود در مسیری که شروع شده بود، شما تکبّر کردید و راه دیگری را دنبال نمودید و حال از آنچه مؤمنین بهره مندند شما محروم هستید.

قوم مجرم یعنی افراد ماده پرست. این افراد وقتی قیامت برپا می شود می بینند چه اندازه ضرر کرده اند. قرآن علت این مشکلات را این می داند که به جهت مجرم بودن و ماده پرست بودن شان می گفتند، ما از قیامت چیزی نمی فهمیم، در حالی که استعداد آن را داشتند که همین حالا در این دنیا آن حضور ابدی را احساس کنند و وقتی انسان ابدیت خود را احساس کند، این همان «حق الیقینی» است که جای هیچ شکی در آن نیست، و لذا فرمود: «وَالسَّاعَةُ لَا رَیْبَ فِیه» در توصیف «حق الیقین» می فرمایند مثل آن که انسان در آتش قرار گیرد و با جان خود آن را احساس کند و این غیر از آن است که آتش را ببیند که به آن «عین الیقین» می گویند. «لَا رَیْبَ فِیه»بودن قیامت برای انسان از حدّ «علم الیقین» بیشتر است. عموم حقایق معنوی آن چنان است که می توانند حالت «حق الیقین» برای انسان به وجود آورند.

وقتی خداوند در توصیف قیامت مکرر می فرماید: «لَا رَیْبَ فِیهَ» می خواهد ما را متوجه ی حضور خودمان در آن حالت بکند، به طوری که آن حالت و آن عالم را عین حیات خود بدانیم، زیرا ما به یک چیز می توانیم یقین واقعی داشته باشیم و آن این است که خود را احساس کنیم. ممکن است بفرمایید این که خود را احساس می کنم را خواب می بینم که خودم، خودم هستم در آن صورت هم باز خودتان خودتان هستید که در آن حالت حاضر می باشید. «وَالسَّاعَةُ لَا رَیْبَ فِیهَا» که همان نظر به معاد می باشد، یعنی خود شما در وسعتی که هستید، قیامت شما همان است ولی از آن غفلت دارید و فکر می کنید بعداً با آن روبه رو می شوید. بی حساب نیست که جمله ی «وَالسَّاعَةُ لا رَیْبَ فِیهَا» در این سوره مکرر آمده است، زیرا در توصیف قیامت در آیه ی ۲۸ فرمود هر امتی را به کتاب خودش می خوانند. کتابی که در جان خود نگاشته، پس آن جانی که آنجا ظاهر می شود همان جانی است که در این دنیا با خود داشت و می توانست حضور قیامتی خود را در همین دنیا احساس کند و متوجه باشد چنین حضوری برای او در قیامت به صورت تفصیلی محقق می شود.

این که انسان چنین حضور روشنی را در این دنیا احساس نمی کند به جهت اشتغال به همین کثرت ها و کینه ها و خودخواهی ها و رعایت نکردن حقوق بقیه می باشد و این جزای کسی است که خود را مشغول امور دنیا کرده و خود را از آن عالمِ سراسر کیفیت و حضور محروم نموده.

آیا می توانیم در این دنیا با این همه جذابیت های آخرالزمانی اش، اگر چیزی نداشته باشیم که با تمام وجود بتوان با آن دل خوش بود و تنها باور داشته باشیم که قیامت بعداً واقع می شود، جذب این دنیا نشد؟ چه کسی رشوه ی میلیاردی و ویلاهای آن چنانی را که هم اکنون می تواند در اختیار داشت باشد رها می کند و قیامتی که بعداً می آید را، می گیرد؟ مگر آن که با چیزهایی مأنوس شود که قابل مقایسه با تمام دنیا نباشد.

قرآن در این جا می فرماید: ابدیت را با آن وسعت و سعه ای که دارد می توانید در همین دنیا بیابید و در آن زندگی کنید. زیرا اگر درهای آن نوع جذبات دنیایی گشوده تر شده، درهای حضور قیامتی که هم اکنون شما را در بر بگیرد هم گشوده تر گشته و در آیه ی ۲۳ به ما فرمود: «أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً» آیا ملاحظه نمی کنید افرادی را که هوس خود را معبود خود گرفتند، چگونه از درک حقیقت محروم شدند؟ و در مقابل، در آن طرف افقی جهت نظر به حقیقت گشوده شده که بحمدللّه این روزها به زیبایی و گشودگی تمام با شهادت امثال شهید محسن حججی و حاج قاسم سلیمانی و با ناکامی مکرر آمریکا و با عزّت حزب اللّه در جهان افقی به ظهور آمده تا معنای تقوا در این زمانه به خوبی روشن شود. همین امروز هم اگر گرفتار خودخواهی و خودبینی شدیم مطمئن باشید افق مقابل مان برای یافتن حقیقت، در حجاب می رود و نمی توانیم حقیقت را ببینیم. وقتی نتوانیم حقیقت را ببینیم چگونه خود را برای دین خدا خرج کنیم و از رشوه ها و ویلاهای آنچنانی بگذریم؟ آیا بهتر از این نمی شد که چنین شرایط فوق العاده ای پیش آید تا هرکس جای خود را خودش تعیین کند؟ مسلّم با دینی که قیامت را هم اکنون برای انسان به ظهور نیاورده، نمی توان در این تاریخ دیندار بود و آن دینی که ما را امروز متوجه ی حقیقت کند، بصیرتی است که حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» در آثار خود و به خصوص در شرح سوره ی حمد متذکر آن شده اند.

سی صد سال پیش فضای جامعه و جذبات آن جامعه آن چنان نبود که برای حفظ دین داریِ خود و ایمانی که داشتیم نیاز باشد انسان حقایق را در این حد احساس کند، همان باورهای ذهنی نسبت به خدا و قیامت کافی بود تا انسان مرتکب گناه نشود. ولی امروزه که ظلمات آخرالزمانی آنچنان قلب ها را گرفتار انواع تبرّجات و خودنمایی ها کرده است، تنها توحید سوره ی «قل هو اللّه احد» و شش آیه اول سوره ی حدید می توانند انسان را از آن جذبات نجات دهند که حضرت سجاد(ع) آن توحید را متذکر بودند، توحیدی که توانایی عبور از آن ظلمات را دارا می باشد، زیرا آن نگاهِ توحیدی منجر می شود تا انسان انوار الهی را بچشد و با حقیقتِ هستی در عالمِ معنا مأنوس شود. به «اَحدی» نظر کند که «صمد» است و به اولی نظر کند که آخر است و به آخری نظر کند که اول است.

اهل دنیا با حضور در قیامت یک مرتبه با عالم غیب روبه رو می شوند و متوجه می گردند همه چیز را باخته اند. آیات ۳۱ و ۳۲ متذکر همین امر است که مگر خودتان نبودید که خود را به این روز انداختید؟ آیه ی ۳۳ می فرماید: «وَبَدَا لَهُمْ سَیِّئَاتُ مَا عَمِلُوا وَحَاقَ بِهِم مَّا كَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُون» و سیئات شان آشکار می شود و گناهان و کدورت هایی که مرتکب آن بودند و همان چیزی را که به تمسخر می گرفتند، آن ها را فرا گرفت.

برای مؤمنین از ابتدا قیامت پیدا بود. پیامبر خداf این راه را جلوی ما گذاشته اند و خودشان فرمودند: «الآن قیامتی قائم» یعنی همین حالا عالم گسترده ای که حیات خود را در آن عالم ببینید، برای تان می تواند حاضر باشد. عمده رویکرد ما است که در عبادات مان، چه عالمی را دنبال کنیم. در ساده ترین عبادات هم می توانید رویکرد خود را نظرکردن به عالم گسترده مقابل خود قرار دهید که تا ابدیت ادامه دارد. مثلاً فرضاً با همسر خود قهر کردید، روایت دارد هرکسی زودتر سلام کند برکت خاص خود را دنبال می کند. رویکرد انسان در این امر می تواند نظر به عالم بیکرانه ای باشد که اولیای الهی در آن به سر می برند. ولی اگر گمان کند حالا باید کوتاه بیاید تا یک روزی ثواب ببرد، بعید است همّت کند و در رفع کدورت پیش قدم باشد. اگر انسان برکات اعمال خود را حیّ و حاضر احساس نکند وعده ی فردا برایش کافی نیست. اما اگر رابطه ی ما با حقیقت طوری باشد که حقیقت را قریب و نزدیک بیابیم و در هر عملی رویکرد ما احساس حقیقت باشد، با جامعه ی دیگری غیر از این جامعه روبه رو خواهیم شد که به جهت وعده به قیامتِ فردا آن طور که باید و شاید نسبت به وظایف دینی خود و رعایت حقوق دیگران عمل نمی کنند.

قرآن می فرماید: «أَ لَیْسَ الصُّبْحُ بِقَریبٍ؟» عرفا از این جمله منتقل می شوند که صبح یعنی گشودگیِ صفا، نور بسیار نزدیک است، کافی است با رفع انانیت به آن صبحی که نزدیک است نظر کنیم. می فرماید آیا دفع کفر و ظهور نور نزدیک نیست؟ کافی است یک باور معنوی و رویکرد زنده ی فعّالِ دینی در خود داشته باشیم و آن را با عبادات مکرر زنده نگه داریم و فعالش کنیم تا به راحتی با نظر به حقیقت، مقابل دستورات الهی تواضع داشته باشیم.

از آیه ی فوق یعنی آیه ۳۱ می توان متذکر شد چطور برای مؤمنین در همین دنیا هرچه که وعده داده بودیم، ظاهر می شود و همان را تا قیامت همراه خود می آورند. می فرماید: آیا همان آیات را برای شما نخواندیم و شما استکبار ورزیدید؟ برای خرازی و باکری و حججی و حاج قاسم در این دنیا فردوس اعلا ظاهر بود و همین امر موجب شد تا حاضر شوند از خود بگذرند. چون بهشت برین و فردوس اعلا را حاضر دیدند، حتی به اجمال، لذا حاضر بودند به راحتی دنیا را زیر پا بگذارند.[37] مگر غیر از این می شود که شهید نظر می کند به وجه اللّه و با نظر به وجه اللّه است که آن شتاب به سوی حضرت معبود برایش پیش می آید؟ جناب حافظ با نظر به همین قاعده می گوید:

این جان عاریت که به دستم سپرده دوست روزی رخ اش ببینم و تقدیم وی کنم

مسلّم آن منظری که خداوند در مقابل باکری ها و حججی ها و حاج قاسم ها قرار داد، در مقابل ما نیز هست، حال چرا در نظر به آن منظر کوتاه بیاییم و خود را مشغول خودخواهی های خود کنیم و آن را احساس نکنیم که خدا از همه به ما نزدیک تر است؟ چون خیلی به خودمان نگاه می کنیم نتیجه این می شود که خودمان حجاب خود می شویم. جناب فیض کاشانی در خطاب به حضرت حق اظهار می دارد:

گفتم که روی خوبت از من چرا نهان است گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیان است

گفتم که از که پرسم جانا نشان کویت گفتا نشان چه پرسی آن کوی بی نشان است

گفتم فراق تا کی، گفتا که تا تو هستی گفتم نفس همین است گفتا سخن همان است

خرازی ها وارد میدانی شدند که ارزش آن را داشت تا دل به دریا بزنند. آنچه در زندگی عادی می تواند برای ما به اجمال احساس شود، برای آن ها در آن موقعیتِ مجاهدتِ در راه خدا، به تفصیل آشکار شد و این برای کفار برعکس می شود، در آن حدّ که آن کم ترین فهمی را که از قیامت داشتند از دست می دهند، به همان معنایی که قرآن می فرماید: «وَالَّذِینَ كَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ»(بقره/ ۲۵۷) خداوند آن ها را از آن اندک نور اولیه هم خارج می کند به سوی ظلمات، و لذا هیچ درکی از ابدیت ندارند که می گویند: «مَّا نَدْرِی مَا السَّاعَةُ» ما نمی فهمیم قیامت چیست.

وقتی انسان احساسِ حضور ابدی خود را به کلی از دست داد، به راحتی اسیر هوس های خود می شود و مرتکب انواع گناهان می گردد و خداوند در همین رابطه می فرماید: «وَبَدَا لَهُمْ سَیِّئَاتُ مَا عَمِلُوا» آن اعمال با همه ی زشتی برایشان آشکار می شود و ظهور می کند، در حالی که به جهت هوس آلودگی شان زشتی آن اعمال در دنیا برایشان پنهان بود. فکر کردند گناه می کنند و تمام می شود ولی خرازی ها به جهت نظر به جهانی آنچنان بیکرانه و گسترده می توانند آن اقدامات بزرگ را انجام دهند، زیرا می بینند در مقابل خود نور هست و حقیقت بیکرانه.

قرآن در وصف قیامت می فرماید: «یَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ»(آل عمران/۳۰) هرکس آنچه را انجام داده، وجدان می کند و می چشد. هر کس اعم از مؤمن و کافر، اعمال خود را به صورتی که آن را احساس کنند می یابند. خداوند در آیه ی ۳۳ این سوره به ما خبر می دهد در آن شرایط، خودِ اعمال برای گنهکاران آشکار می شود و زشتی آن را وجدان می کنند تا ما خودمان با خودمان مسئله را حل کنیم.

کافی است بین خود و خدا در رویکردی حضوری خود را در محضر حق ارزیابی نماییم، در آن صورت دیگر گناه نمی تواند در روح و روان ما جا باز کند. احساس حضوری که اگر خدا به شما نزدیک است شما هم می توانید با عبور از حجاب های دنیایی به خدا نزدیک شوید و جهانی جلوی خود باز کنید که در آن هستید و از آن غافل بوده اید، جهانی که به صرف بودنِ خود در آن مستقر هستید و در قیامت انسان های کافر به قیامت تمام ابعاد هستی خود را که هوس ها و آرزوهای دنیایی شان آن ها را از آن غافل کرده بود، می یابند.

در زندگی دنیایی، حضور در آن جهان، حتی به اجمال، زندگی را بسیار مطلوب می کند، در آن حدّ که انسان با صداقت و تواضع و ایثار، تمام بهشت ها را در مقابل خود گشوده می یابد و از همین بودنِ خود که در آن هستید چه اندازه خود را سعادتمند احساس می کنید. به گفته آیت اللّه حسن زاده؛ الهی! قربان لب و دهان خودم بروم که می گوید خدا، خدا. این نحوه حضور غیر از توجه به منیّت خود می باشد که حجاب حضور در محضر حق می شود. این نحوه حضور با نظر به بودن خود که آزاد از هر نسبتی است، مگر همان نسبتِ اتصال به خدا، انسان را در آغوش خدا می برد. در آن صورت، عبادات دارای شور و شعف دیگری خواهد بود.

فرمود: «وَبَدَا لَهُمْ سَیِّئَاتُ مَا عَمِلُوا» کسانی که در مقابل خدایِ حیّ و حاضر که همه ی ابعاد انسان را در برگرفته است و همه ی انسان نزد او می باشد، گناه می کنند، آن حضور را از دست می دهند و سیئات اعمال آن ها به سراغ آن ها می آید که بی خدایی است و عدم استقرار در نزد خدا و خود را در آغوش خدا احساس نکردن.

آیات ۳۳ و ۳۴ با ما حرف ها دارند. در ادامه ، آیه ی ۳۳ می فرماید: «وَحَاقَ بِهِم مَّا كَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُون» واژه ی «حاق» یعنی در برگرفت. می فرماید همان چیزی را که با انکار خود به تمسخر می گرفتند آن ها را فرا می گیرد. مگر نگفتند ما از قیامت چیزی نمی فهمیم و شما که معتقد به قیامت هستید گرفتار توهّم شده اید و به چیزی نظر دارید که یقین آور نیست؟ می فرماید همان قیامت و همان عذابی که حاصل اعمال شان بود آن ها را فرا می گیرد.

عذابی که انسانِ گنهکارِ منکرِ قیامت را در بر می گیرد، مانند در برگرفتن غضب می باشد که انسان را در بر می گیرد، با این تفاوت که آن غضب که در قیامت انسان را در بر می گیرد، غضب الهی است و طوری می باشد که درون و بیرون انسان فرا می گیرد. به گفته ی حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» آن غضب، روح را می سوزاند و حاصل غفلت از حضور خداوند می باشد و غفلت از اعمالی که انجام آن اعمال در این دنیا حضور خداوند را در جان انسان قوت می بخشد و یاد خدا برای انسان ملکه می شود، به همان معنایی که خداوند می فرماید: «أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْری»(طه/14) نماز را قیام کنید برای آن که یاد من در جان شما پایدار شود.

چون خود را بزرگ و صاحب اندیشه می دانستند و فهم خود را محور علم به واقعیات عالم می پنداشتند، زیر بار سخن پیامبرانh که به ظاهر انسان های ساده و به اصطلاح اُمّی بودند، نرفتند و اتفاقاً همین تکبر کار آن ها را به آنجا رساند که از درون و بیرون گرفتار آن آتش شدند، آتشی که حاصل عمل و اراده ی خودشان بود، در حالی که خود را از درون نابودشده می یابند. این نوع معارف که متذکر چنین خطراتی است، معارفی است که باید در این زمان برای جامعه تبیین کرد.

اگر می خواهید امروزه با انواع رانت خواری ها و اشرافیت جاه طلبانه روبه رو نباشید، باید معادی را تبیین کنیم که طرف با تمام وجود احساس کند به هیچ وجه برایش صرف نمی کند حقیقت را زیر پا بگذارد و دنیا را مقصد و هدف خود قرار دهد. در آیه ی ۳۴، موضوع را به نحوی بسیار عمیق و دقیق با بشریت در میان می گذارد. می فرماید:

«وَقِیلَ الْیَوْمَ نَنسَاكُمْ كَمَا نَسِیتُمْ لِقَاء یَوْمِكُمْ هَذَا وَمَأْوَاكُمْ النَّارُ وَمَا لَكُم مِّن نَّاصِرِینَ» (34)

و به آن ها گفته می شود در این زمان شما را تنها می گذاریم و فراموش می کنیم همان طور که شما ملاقات این روزِ خود را فراموش کردید و مأوای شما آتش است و برای شما هیچ یاوری نیست.

«وَقِیلَ الْیَوْمَ» و گفته می شود بفرمایید، ما امروز به شما بی محلی می کنیم. خدایی که عین رحمت است و فرمود «سَبَقَتْ رَحْمَتِی غَضَبِی» رحمت من بر غضب من سبقت دارد. در این جا می فرماید این افراد نسبت به آن رحمت فراموش می شوند.

وقتی انسان خودش را در دنیا در آن حضورِ معنوی حاضر نکرد و از جهان کیفیِ وسیع عالم غیب و معنویت محروم شد، یک مرتبه با فراموشی از طرف خداوند روبه رو می شود و در تنهاییِ خاصی که هیچ امیدی به جایی ندارد، قرار می گیرد، چیزی که فکر نمی کنم احدی در این دنیا بتواند آن را تصور کند. در رابطه با علت این تنهایی و فراموشی، موضوع روشنی را مطرح می کند و می فرماید: «كَمَا نَسِیتُمْ لِقَاء یَوْمِكُمْ هَذَا» این تنهایی چیزی نیست جز انعکاس فراموشی این روزتان که امروز در مقابل خود می یابید ولی اکنون دیگر نمی توانید این روز را که روز حضور در محضر خداوند است و با خداوند به سربردن، از آنِ خود کنید. شما می توانید در همین دنیا این روزِ خود را ملاقات کنید، زیرا این روز شما بود و می توانستید با این روزِ خود در دنیا، آماده ی حضور در روزی شوید که در قیامت با آن روبه رو خواهید شد.

به نظر بنده نکته ای دقیق و ظریف در این قسمت از آیه مطرح است که جای بحث بیشتر دارد. در ادامه فرمود: «وَمَأْوَاكُمْ النَّارُ وَمَا لَكُم مِّن نَّاصِرِینَ» مگر این ها در دنیا به دنبال مأوا نبودند ولی دنیا را مأوای خود گرفتند؟ حال آتش مأوای آن ها شد که عین بی مأوایی می باشد. «وَمَا لَكُم مِّن نَّاصِرِینَ» و برای شما هیچ یاوری که به نحوی به شما کمک کند تا از تنهاییِ شما بکاهد، نیست و این چیزی جز انعکاس همان زندگی دنیای خودتان نیست که جز خودتان هیچ چیز دیگری را نمی دیدید و به کثرات دنیای مشغول بودید و حالا خودتان هستید بدون آن مشغولیات. وقتی بدانیم انسان بدون کمک و رحمت الهی قدمی نمی تواند بردارد، و حتی اهل دنیا هم در دنیا به رحمت الهی امیدوارند. وقتی این امید به کلی قطع شود و هیچ چیزی که بتوان به آن مشغول شد و به آن امیدوار بود، نماند، چه می شود؟ «واللّه اعلم».

فرمود به آن ها گفته می شود: «الْیَوْمَ نَنسَاكُمْ كَمَا نَسِیتُمْ لِقَاء یَوْمِكُمْ هَذَا وَمَأْوَاكُمْ النَّارُ وَمَا لَكُم مِّن نَّاصِرِینَ» به نظر می آید باز نیاز است بر روی قسمت «كَمَا نَسِیتُمْ لِقَاء یَوْمِكُمْ هَذَا» کمی بیشتر فکر شود. به منکران معاد می فرماید شما روزگارانی داشتید و می توانستید لقایی که امروز با آن روبه رو شده اید را از قبل تجربه کنید و در آن فضا زندگی کنید ولی با مشغولیات دنیایی و کبر و خود برتربینی ها از یادتان رفت که چنین حضوری در کنارتان بود. هرکاری که موجب شود تا ما این نوع حضور را فراموش کنیم، فردای قیامت موجب آن تنهایی خاص می شود. حال آن کار هرکاری می خواهد باشد. مگر آن که زندگی را با نظر به حضوری که در ابدیت داریم و می توان آن را احساس کرد، دنبال کنیم.

می فرماید: «لِقَاء یَوْمِكُمْ هَذَا» لقاء این روز که روز خود شما بود و لقائی که می توانستید با نظر به آن برای خود داشته باشید. این روزتان را می توانستید در افق حضور خدا احساس کنید و منوّر به چنین توحیدی می شدید که عالم برایتان محل ظهور انوار الهی می شد و امروز بحمداللّه این نحوه حضور خدا را در انقلاب اسلامی در مقابل استکبار، می توانید احساس کنید و همین امروز به آینده ی توحیدی خود نظر نمایید.

کلیّات نظام ما بحمداللّه، توحیدی است، از آن جهت که ولیّ فقیه در رأس آن می باشد. در این زمینِ توحیدی حتماً پیروزی از این نظام است. شما اگر پیروزی را نمی بینید به همان معنایی است که حضور خدا را در چنین روزی فراموش کرده اید. به همین جهت در آخرین آیه ی این سوره فرمود: «وَلَهُ الْكِبْرِیَاء فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» کبریایی خدا را که در آسمان ها و زمین است، باید دید و در دل این عالم خدا را فراموش نکرد تا از روزگاری که روزگار حضور خداوند است، غفلت شود. کبریایی خدا را باید در همین دنیا و در همین صحنه ها ببینیم، مثل آن که در یک گل، حیات را می بینید و نه ساقه و برگ های آن را. بعضی ها برگ های گل را می بیند و می خواهند آن را بخرند و به خانه ببرند، ولی بعضی ها حیاتش را می بینند و می گویند بگذارید نگاهش کنیم، به همان معنایی که گفته اند: «گل بر سر شاخسار زیبنده تر است.»

شما نظر کنید به حیات گسترده ای که خداوند از طریق انقلاب اسلامی در مقابل شما گشوده است. اگر تنها به منافع مادیِ خود نظر کردیم از آن حضور گسترده غافل می شویم. حضور گسترده ای که در صحنه، صحنه ی انقلاب اسلامی احساس می کنیم و هرچه دشمنِ استکباری بیشتر با ما مقابله کند، بیشتر حضور گسترده ی خداوند نمایان می شود. این که بنده به آینده ی این نظام الهی امیدوارم، به اعتبار رحمت الهی است و نه به جهت سستی و غفلت هایی که دارم و داریم. ما برای حفظ انقلاب اسلامی نیاز به حضور خدا در همه ی ابعاد داریم و این با آدم های بزرگی مثل حججی ها و حاج قاسم سلیمانی ها محقق می شود، همان طور که تا حال محقق شده. این که مثل بعضی ها نگران آینده ی انقلاب نیستم به جهت کلیّت نظام توحیدی و رحمت الهی می باشد. فراموش نمی کنیم وقتی حرکتی توحیدی به میان آید، رحمتی در راه خواهد بود، اگر این نکته را از یاد ببریم گرفتار انواع دنیاطلبی ها می شویم که شاهد آن هستید. بعضی ها این دنیاطلبی ها را برای خود نوعی پیروزی می دانند. خودشان دنیا را برای خود مهم می کنند و در اثبات اهمیت دنیا تلاش می نمایند و حضور ابدی خود را که هم اکنون می توانند زندگی امروز خود را با آن آباد کنند، فراموش می نمایند و خود را از رحمت الهی که نظر به امروزی است که قصه ی حضور فردای شان می باشد، دور کردند و بعد هم می پرسند چرا نظام اسلامی برای آن ها کاری نکرده، زیرا دنیا مانند آب شور و تلخ دریا می باشد که هر اندازه بنوشیم، عطش را می افزاید و ما را از دنیایِ بس وسیع و متعالی و پاک، محروم می کند.

در آیه ی ۳۴ این طور به ما خبر می دهد که به آن ها گفته می شود ریشه ی این فراموشی و این تنهایی که با آن روبه رو هستید، همان تنهایی و بی خدایی دنیایی شما می باشد. عذابی جدای آنچه خودتان هستید در میان نیست، خودتان را به خودتان می دهند و همان وَهمیات دنیایی صورت خارجی زندگی قیامتی آن ها را تشکیل می دهد. «وَمَا لَكُم مِّن نَّاصِرِینَ» تنها خودتان هستید و خودتان با آن شخصیت تنگی که برای خود شکل داده اید و به ظرفیت گسترده ی خود در دنیا توجه نکردید.

همین که انسان ها ماورای خودخواهی ها و در بستر نظر به حضور خداوند، در نزد یکدیگر هستند، هرکدام برای دیگری بهشت خواهند بود و در مسیر محبت به یکدیگر در نزد همدیگر هستند، در همان فضایی که نزد خدا می باشند. بیچاره آن هایی که تنها خود را محور همه چیز را می دانند و حق را به جانب خود می گیرند، این ها چقدر تنها هستند و در این تنهایی آتشی در درون خود برافروخته اند، بدون آن که متوجه باشند تنها خود را باید مقصر بدانند، مثل یک حیوان درنده به اطرافیان می پرند. ما در این نشست ها و جلسات که در محضر خداوند، در کنار هم دیگر هستیم، بدون آن که قصد کرده باشیم در حال کمک به یکدیگر می باشیم. این طور نیست که بنده به عنوان سخنران این جلسه به شما کمک کنم و شما کمکی به بنده در این جلسه نداشته باشید. قلب آماده ی شما به بنده کمک می کند تا اگر چیزی را به لطف الهی یافته ام از اجمال به تفصیل درآورم و از این طریق در واقع دارم خود را با شما بسط می دهم. شما آینه ای می شوید تا بنده خود را در شما تماشا کنم. با هم در اینجا حاضر شدیم تا در نسبت به یکدیگر بسط پیدا کنیم تا من مال شما باشم و شما از آنِ من. حال اگر انسان در ابدیت خود کسی را نداشت، به جهت آن است که در دنیا مانند حیوانی درنده هیچ کس را در بستر حضور خود نیافته تا ماورای خودخواهی اش برای همدیگر بهشت باشند. ما اگر همدیگر را نداشته باشیم دق می کنیم. ما در فضای ایمانی و در یگانگی نسبت به انقلاب اسلامی، گمان می کنیم همدیگر را نداریم، اتفاقاً در زیر سایه ی همدیگر در حال زندگی هستیم. ناخودآگاه در بستر خُلق ایمانی، در کنار همدیگر می باشیم. با توجه به آنچه عرض شد و بسیاری از نکاتی که نتوانستم بر زبان آورم، امکان ندارد بفهمیم این که خداوند در خطاب به کفار می فرماید: «وَمَا لَكُم مِّن نَّاصِرِینَ» حقیقتاً یعنی چه، چگونه انسان در آن دنیا با انعکاس بی خدایی و خودخواهی خود روبه رو می شود. در حالی که می توانست در این دنیا و در آییه ی آسمان و زمین، با کبریایی خداوند روبه رو شود و در هر چیز با کبریایی حضرت معبود مأنوس گردد. به همان معنایی که فرمود: «وَلَهُ الْكِبْرِیَاء فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَكِیمُ» برای خداوند در همین عالم کبریایی هست و او عزیز و حکیم می باشد.

إن شاء اللّه بتوانیم با تذکری که این آیه به ما می دهد با کبریایی خداوند در همین عالم زندگی کنیم و همین حالت را تا قیامت جلو ببریم. بیچاره آن هایی که همه چیز دارند ولی خداوند و احساس کبریایی او را ندارند.

و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته




[37] - شهید حاج احمد کاظمی گزارش می دهد از آنچه شهید باکری قبل از شهادتش از خط اول گزارش داد که حکایت از آن دارد که شهید باکری آنچه را به اجمال از قبل احساس کرده بود، در آن اواخر به تفصیل می بیند. شهید حاج احمد کاظمی می گوید: «در عملیات بدر آقا مهدی باکری در محاصره دشمن گیر افتاد. حجم آتش و فشار دشمن خیلی زیاد شده بود. از قرارگاه به آقا مهدی پیام می دهند که برگرد. آقا مهدی جواب می دهد آنهایی که با من کار دارند خودشان بیایند این جا ببینند چه غوغایی است! من این جا می خواهم با بسیجیانم محشور باشم. احمد کاظمی می آید پشت بی سیم. احمد دوست صمیمی آقا مهدی بود. احمد دوباره اصرار می کند که برگرد. آقا مهدی پاسخ می دهد که احمد، به خدا اگر امروز اینجا نیایی، خیلی دیر می شود! احمد، بیا ببین اینجا چه آتیش بازی قشنگی شده! (فصلنامه نگین ایران - شماره ۵۳ )

سوره ی جاثیه - جلسه ی ۲۳



قرآن و نحوه ی مواجهه با انسان امروز

بسم الله الرّحمن الرّحیم

«وَ إِذا قیلَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ السَّاعَةُ لا رَیْبَ فیها قُلْتُمْ ما نَدْری مَا السَّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلاَّ ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنینَ» (32) وَ بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما عَمِلُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ» (33)

عنایت داشتید که در آن نحوه زندگی که خداوند برای بشر تقدیر کرده و اراده کرده است، خواهی نخواهی یک گذرگاه و دو راهی هست که انسان ها بر اساس آن نوع از زندگی که برای خودشان تعریف کرده اند در آن قرار می گیرند. روشن شد نظام عالم طوری است که به همه ی انسان ها میدانی داده تا هر طور خواستند در این عالم حاضر شوند، ولی باید بدانند اگر طوری زندگی را برای خود معنا کنند که با پیروی از هوس های ِشان در مقابل آیات الهی و جلوات ربّانی، تکبر بورزند همان طور که آیه ی ۳۲ متذکر شد اساساً فهم ابدیت خود را از دست می دهند و وقتی به آن ها گفته می شود: «إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ السَّاعَةُ لا رَیْبَ فیها» خواهند گفت: «ما نَدْری مَا السَّاعَةُ» ما نمی فهمیم قیامت یعنی چه و در قیامت وقتی با آن ابدیت روبه رو می شوند خداوند سخن خودشان را کف دست شان می گذارند که «قُلْتُمْ ما نَدْری مَا السَّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلاَّ ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنینَ» خودتان گفتید ما از قیامت سر در نمی آوریم و گمانی از آن نداریم، مگر پنداری و باور به قیامت جز پندار نیست و ما به وجود آن یقین نداریم.

این امر مهمی است که متوجه شویم کار بشر به جایی می کشد که نمی فهمد بودنش ادامه دارد و همه ی مشکلاتش از این جا ریشه می گیرد، در حالی که این چیزی نیست که فهم و درک آن سخت باشد.

دو عامل منجر به این مشکل می شود؛ یکی این که ما طوری انسان و بودنِ او را تعریف کنیم که او با فهم خود نتواند آن را تصدیق کند که این ضعف را ما داریم و متأسفانه معادی که تعریف می کنیم آن معادی نیست که پیامبران در مقابل ما قرار دادند و ما را متذکر آن کردند. جمله ی «لا رَیْبَ فیها» حکایت از آن دارد که وجود معاد آن قدر روشن است که جای تردید نیست، در صورتی که معادی که ما بحث می کنیم و در محافل ما مطرح است طوری نیست که اگر تصور کردیم بتوانیم آن را تصدیق کنیم. مشکل دیگر هم مربوط به خود آن افراد می باشد زیرا آن چنان حس گرا می شوند و آنچنان ابعاد مادی خود را اصل قرار می دهند که نمی توانند ماورای بُعد مادی خود درکی از خود داشته باشند.

انسان اگر خود را درست درک کند می یابد این بودن، بودنِ همیشگی است، چه جسم دنیایی داشته باشد، چه جسم آخرتی، فرقی در بودنش نمی کند و این چیزی نیست که دارای پیچیدگی باشد. اگر از همین طریق که قرآن وارد می شود، وارد شویم که آیه ی ۲۶ فرمود: «قُلِ اللَّهُ یُحْییكُمْ ثُمَّ یُمیتُكُمْ» بگو خداوند شما را زنده می کند و می میراند و حیات و مرگ شما در دست خداوند است و حیاتی را که به شما داده آن را از شما نمی گیرد بلکه نسبت شما را از دنیا به سوی آخرت تغییر می دهد.

اگر انسان اهل هوس نباشد و خود را در محدوده ی حسّ مادی متوقف نکرده باشد، می یابد معنی حیات ابدی یعنی چه. تا به انسان بفهماند تو که می دانی همیشه حیات داری، حیات خود را متعالی کن و خود را در وسعتی بیکران حاضر نما. کتاب «آثار منتخب» از لنین را می خواندم در اواسط آن کتاب گفته بود آن وقتی که ما از این دنیا می رویم و ناظر بر حرکات و آثار خود هستیم، معلوم می شود پیروزی از آن ما خواهد بود. بنده همان موقع زیر آن جمله خط کشیدم و نوشتم این که خود نوعی باور به معاد می باشد! با این که لنین مارکسیست است و نباید به حیات بعد از این دنیا باور داشته باشد، ولی احساس باقی بودن و ادامه ی حیات، یک احساس بدیهی است که در هرکس هست و به همین جهت خیلی راحت می شود با انسان ها موضوع بودن شان را در میان گذاشت. این آن چیزی است که انبیاء برای بشر آورده اند و ما به راحتی می توانیم در آن ورود کنیم و نحوه ی بودن انسان را با انسان در میان بگذاریم که تا حدی بحث آن شد.

اگر کسی بگوید نه خدا را قبول دارد و نه پیامبر را، باز می توانیم با او در مورد بودنش گفتگو کنیم، از آن جهت که بودن خود را احساس می کند و آن بودن ربطی به جوانی و پیری و داشتن این بدن ندارد. حال این بودن چه بودنی باید باشد که از دست خود کلافه نشود؟ حالا اگر متوجه ی یک حقیقت یگانه در این عالم بشود که امر بی جایی هم نیست، بیشتر به اطمینان و آرامش می رسد و یا این که فکر کند برای این بودن تکیه گاهی نیست که بتواند در آن مأوا بگیرد و خود را در آرامش قرار دهد؟ امروز در دنیا می توانیم از طریق این احساس بودن انسان ها در جهان با آن ها به گفتگو بنشینیم و آنها را تا مرز حق الیقین جلو ببریم.

متفکران دنیا امروز نوع گفتگویی که با انسان ها در میان می گذارند از آن نوعی است که عرض شد. آن ها نمی آیند برای جوانان دانشگاهی موضوعات را با عقل استدلالی و انتزاعی اثبات کنند، چون اگر موضوعاتی مثل وجود معاد را برایش اثبات هم کردی، به شما نگاه می کند و سرش را زیر می اندازد و می رود. ولی اگر خودش را با خودش در میان گذاشتید، هر کجا که می رود آن مطلب با او هست و عملاً روحانیتی را برای او شکل داده اید.

قبل از انقلاب فیلم خوبی را می دیدم به نام «۴۵۱ فارنهایت» که مسائل این چنینی را که مربوط به دنیای مدرن بود، متذکر می شد. اولین حرفش هم این بود که چگونه برای مخاطب خود سخن بگوییم، طرف ابتدا حرف های گوینده را خوب گوش می داد و بعد سرش را زیر می انداخت و می رفت و همچنان در احساس قبلی خود مشغول بود. ما آن روز نمی فهمیدیم این فیلم چه می خواهد بگوید، بعد متوجه شدیم دارد روح بشر جدید را متذکر می شود که چگونه حتی آثار افلاطون را طرف خوب هم که گوش بدهد، بعد سرش را زیر می اندازد و می رود. ما آن زمان در تاریخ دیگری بودیم که نسبت به مطالبِ استدلالی عکس العمل نشان می دادیم. ولی دنیای مدرن در تاریخ دیگری بود و ظاهراً فعلاً ما در آن تاریخ هستیم و باید مطابق این تاریخ فکر کنیم.

اساساً امروز بحث در مورد این که آن موضوع راست است یا دروغ، چندان مطرح نیست. بیشتر بحث در آن است که من چه نسبتی می توانم با خودم و یا با تاریخی که در آن هستم برقرار کنم. به یک معنا بشرِ امروز در طلب حق الیقین است و علم الیقین و عین الیقین برایش کافی نیست.[38]

تاریخ، تاریخی است که چه چیزی را من در خود احساس می کنم و می توانم در جهان حاضر شوم. حال با این دید بیایید سراغ قرآن و ببینید آیا خداوند با همین روحیه ها در این تاریخ با بشر سخن دارد و سخن می گوید؟ این که می گویند قرآن «فراتاریخی» است و برای همه دوران ها حرف دارد را می توانید تجربه کنید. با این دید قرآن را بخوانید که دارد می گوید بشر به جایی می رسد که حسّ ابدیتش را از دست می دهد و شما همین را به او تذکر دهید و خودش را مقابل خودش قرار بدهید که چگونه درک حضور ابدی خود را از دست می دهد و تازه بقیه را که اکنون در ابدیت خود زندگی می کنند متهم به گمان زدگی می کند. حال شمایید و این بشر، می خواهید با او چه کار کنیم؟ و قبول هم دارید تقریباً امروز جهان بشری از آن جهت که گرفتار هوس هایش شده، در این حالت به سر می برد. زمان شیخ بهایی نیست که مطالب را اثبات می کردند، یا طرف می پذیرفت و یا بر ردّ آن دلیل می آورد. شما امروز ۱۰۰ دلیل هم که برای یک موضوع دینی بیاورید و آن را اثبات کنید، باید بدانید طرف در جایگاهی نیست که آن را بپذیرد یا ردّ کند. اگر در محلی بود که حرف شما را بپذیرد یا ردّ کند مطلب با دلیل آوردن تمام بود و وقتی قبول می کرد سخن شما درست است، آن را در زندگی دنبال می کرد. ولی وقتی بحث در محلِ درست بودن یا غلط بودن نیست بلکه بحث در آن است که آیا می توانیم بودن افراد را برای آن ها معنا کنیم که احساس پوچی نکنند یا نه؟

امروز نمی توانیم افراد را از جهنم بترسانیم، عموماً آن هایی که کارهای خلاف شرع می کنند خوب می دانند که با این کارها جهنمی می شوند و عموماً حلال و حرام خدا را می شناسند ولی گوش شان چندان به این موضوعات بدهکار نیست. آیا این ها احمق و خرفت شده اند، یا طور دیگر هستند؟ این که می گویند زمانه را بشناسید و بر اساس زمانه عمل کنید، به جهت آن است در هر زمانی انسان هرطور که باشد خدا با آن انسان حرف دارد و باید مطابق روح آن انسان با او سخن گفت تا بتوانیم فرهیختگی اش را به او متذکر شویم.

ملاحظه کردید در آیه ی مذکور گفتند این که شما فکر می کنید معادی هست، یک گمانی بیش نیست «وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنینَ» ما به آن اطمینان نداریم. زیرا متوجه ی حضور خود که تا ابد همچنان ادامه دارد، نشده اند و خداوند در آیه ی بعدی می فرماید اعمال خلاف آن ها که ریشه در غفلت آن ها نسبت به حیات ابدی شان داشت، برای شان آشکار می شود. خداوند در این زمان هم با این منطق با آن ها سخن می گوید تا بفهمند با خودشان روبه رو می شوند و اعمال آلوده آن ها منجر به عذاب آن ها می گردد.

از خود باید بپرسیم چه شده که امروزه عده ای از جوانان چندان به سخنان ما توجه نمی کنند. نباید گمان کنیم آن ها آدم های بدی شده اند و یا سخنان شما غلط است. باید به این فکر کرد که بشر، بشر دیگری شده وگرنه اصلاً بحث بد و خوب در میان نیست. تصور بنده آن نیست که انسان ها بد شده اند، مردم همان هایی هستند که زیر تابوت حاج قاسم سلیمانی اشک می ریختند، پس گویا باید در وادی دیگری و طور دیگری نسبت به آن ها فکر کرد. بخواهیم یا نخواهیم ما با جهانی به نام جهان مدرن روبه رو هستیم، با خرد خاصی که با آن جهان همراه است. فرق حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» با بعضی از مذهبی ها در این بود که حضرت امام فهمیدند در مواجهه با جهان مدرن، دین چه توانایی هایی دارد. دین در مواجهه با جهان مدرن که بشر خود را «جهانی» احساس می کند، می گوید تو خود را در این جهان پیدا کن، وقتی با خود روبه رو شدی می یابی در نسبت با خودت، اگر دیندارانه حاضر نشوی، چه اندازه تنها خواهی بود و کسانی که از این موضوع غافل شوند، آیه ی ۳4 آینده ی آن ها را برایشان تجسم می کند و لذا فرمود:

«وَ قیلَ الْیَوْمَ نَنْساكُمْ كَما نَسیتُمْ لِقاءَ یَوْمِكُمْ هذا وَ مَأْواكُمُ النَّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ ناصِرین »(34)

به آن ها گفته می شود این که امروز تنها و فراموش شده اید، ریشه در فراموشی این روزی دارد که در دنیا روزِ شما بود و حالا که فراموشی آن روز را با خود آورده اید مأوا و جایگاهِ شما آتش است و در این جایگاه یاوری ندارید تا شما را از این سختی و تنهایی رهایی ببخشد.

در آیه ی بعد می فرماید زشتی اعمال شان برایشان آشکار می شود. «سیئات» آن اموری است که موجب فشار روحی می گردد. سیئاتِ اعمال یعنی آنچه در اثر اعمال آن ها، موجب فشار روحی آن ها می گردد و تصور نمی کردند با چنین صحنه ای روبه رو شوند، برای شان آشکار می شود. شما به آن دختر یا پسر اگر بگویید آیا بهتر نیست انسانی فکر کنید و به وسعت انسان ها تصمیم بگیرید، به جای آن که در محدوده خودخواهی های خود متوقف شوید؟ بشر امروز انسانیت را دوست دارد زیرا در وجه اجتماعی خود انسانیت را برای حفظ اجتماع می شناسد و ما می توانیم با همین ادبیات با او صحبت کنیم تا معنای «سَیِّئات» را درک کند که در ابدیت خود با چه چیزی روبه رو می شود.

بشر امروز در عین این که هوس آلود است، اما دوست دارد انسانی فکر کند. آیه ی مذکور موضوع را طوری با آن ها در میان می گذارد که با تنگی ها و کدورت های اعمال شان روبه رو شوند و آن اعمال با آن هویت برایشان آشکار می گردد تا متوجه شوند عملاً با خودشان روبه رو هستند ولی در تابلویی که خود را در انواع تنگناها احساس می کنند.

عرض بنده آن است که چرا ما این نوع گفتگو و دایالوگ را با مردم در میان نگذاریم تا متوجه شوند آن ها چون در این دنیا با خودشان مسئله دارند با چنان صحنه هایی روبه رو می شوند که آتش مأوای آن ها می گردد که عین بی مأوایی و پریشان حالی است. ادامه ی آیه به نکته ی دقیقی در همین رابطه اشاره دارد که می فرماید: «وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ» همان چیزی را که انکار می کردند و به تمسخر می گرفتند، که همان حیات ابدی آن ها بود، آن ها را فرا گرفت. واژه ی «حاق» را به کار برد به معنای فراگیری. پس با خودشان و با تمسخر های خودشان روبه رو می شوند و به یک معنا جهنم آن ها را در بر می گیرد. همان چیزی که انکار می کردند و ریشه ی مشکلات قیامتی در همان انکار آن ها نهفته است.

اگر افراد تا این جا را با ما همراهی کنند، معارف فوق العاده ارزشمندی را به دست می آورند، مبنی بر آن که انسان همیشه با خودش روبه رو است و در آن خلوتِ ابدیِ روبه رویی با خود، بسیار روشن و واضح می یابد چگونه جهان اطراف خود را خودش شکل داده است. آیا وقتی در درون خود با خودتان ناراحت هستید و نتوانسته اید با خود کنار بیایید، جهان بیرونی مناسب همان فشارهای روحی برای شما حاضر نمی شود؟ به همین جهت قرآن در توصیف جهنم می فرماید: «تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ» آن آتش، آتشی هست که از درون ظاهر می گردد و «فی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ» و اطراف انسان را همچون ستون های ممتد فرا می گیرد، در حالی که آن احوالات در پیش انسان و درون اوست. در آیه ی مورد بحث هم فرمود: «وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ» همانی را که همواره به استهزا می گرفتند و در زندگی خود به آن توجه نداشتند، آن ها را فرا گرفت. «ماکانوا» استمرار را می رساند یعنی یک زندگیِ سراسر غلط، آن ها را به این جا رسانده است. آن زندگی که به سخن اولیا و انبیا طعنه زدند و بی محلی کردند، در حالی که پیامبران برای آن ها روشن نمودند گرفتار این نوع تنگ نظری ها و خودخواهی ها می شوید.

در واقع آیه ی مذکور قصه ی انسان هایی را که در درک ابدیت خود کوتاهی می کنند با ما در میان می گذارد که چگونه اعمالی انجام می دهند که آن اعمال سیئه می باشد، زیرا متوجه حقیقتی که در مقابل شان بود نشدند.

آنچه باید با خودمان و با بقیه در میان بگذاریم این است که متوجه باشیم نتیجه ی اعمال ما است که به سراغ ما می آید و در نگاهی دقیق تر، خود اعمال ما می باشد که در آن حالت به ما نزدیک می شود و قرآن آن را این طور تعبیر می کند: «وَبُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِلْغَاوِینَ»(شعرا/91) و برای گمراهان و سرکشان جهنم و آتش بروز و ظهور می کند و «وَأُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ»(ق/31) و جنّت به اهل تقوا نزدیک می شود. آیا برای ما پیش نیامده که با بی احتیاطی و با یک دروغ، روح مان در فشار قرار می گیرد و جهان اطراف برایمان تیره و تار می شود؟ قرآن می فرماید که تو با خودت باید باشی، خودی که باید همواره با آن زندگی کنی، آیا طوری خود را در این جهان حاضر کرده ای که بتوانی در ابدیت با آن کنار بیایی؟

در آن ابدیت که جای هیچ توجیه و فراری نیست، شمایید و آن خودی که باید با آن زندگی کنید. حال اگر در این دنیا این خود را که باید در ابدیت حاضر شود، درست شکل ندادید و با انواع مشغولیات گرفتار بی خدایی شدید، در آن دنیا همان تنهایی به سراغ شما می آید، در حالی که آثار آن تنهایی آتشی است که انسان را فرا می گیرد.

ما تا این جا را می توانیم با مردم دنیا در میان بگذاریم که انسان همواره با خودش به سر می برد. مرحله ی دوم این است که آیا این خودی که همواره با آن به سر می بریم طوری هست که بتوانیم احساس کنیم از آن نوع بودن خود راضی هستیم؟ پیامبران خداf آمدند تا نحوه ی بودن ابدی ما را برای ما قابل پذیرش کنند و این با حضوری درست در این دنیا ممکن می شود، وقتی رعایت حقوق انسانی انسان ها را در امور فردی و اجتماعی بنماییم، چیزی که انقلاب اسلامی بنای تحقق آن را دارد.

باید زمینه ای فراهم شود یا هر کس خودش با خودش بررسی کند که اگر بخواهد با خود ابدی اش کنار بیاید جز آن است که باید نسبت به سایر انسان ها گشوده باشد و با «صدق» و «ایثار» و «تواضع»، این گشودگی را فعلیت ببخشد؟ حال اگر برعکس به انسان ها دروغ بگویند، اولین کسی که با انسانِ دروغگو درگیر می شود خود او می باشد، خودش همواره نسبت به آن دروغ احساس ناامنی می کند، به خصوص آن راهی که به سوی حقیقت در جلوی خود داشت را با آن دروغ می بندد.

وقتی انسان ها متوجه شدند همواره خودشان با خودشان به سر می برند، جایگاه نبی و نبوت روشن می شود، از آن جهت که انبیا متذکر همان چیزی هستند که فطرت انسان ها بر اساس آن سرشته شده و شکل گرفته و فطرت انسان در آن تنهایی کاملاً در صحنه است و هر آن چیزی که با آن هماهنگ نباشد برای انسان سخت آزاردهنده است. اینجاست که متوجه می شویم راه ها و توصیه هایی که انبیا فرموده اند برای حضور در ابدیت ما بهترین است. آیا این چنین نیست؟ وقتی انسان تا این جا جلو آمد و هرچه بیشتر متوجه ی بودنِ حقیقی خود شد، حتماً متوجه ی ضرورت نبوت در این عالم می شود و نه تنها دستورات شرع را مانع حضور خودش در جهان نمی یابد، بلکه متوجه ضرورت آن برای حضور در این جهان و آن جهان می شود. زیرا من برای این که با خودم درست کنار بیایم نیاز به دستوراتی دارم که تا ابدیت روحم را همراهی کند و آن دستورات جز دستورات انبیا نمی تواند باشد که خداوند به حکم ربِّ انسان، آن دستورات را برای بشر فرستاده است.

کافی است کمی به دستورات خدا در قرآن توجه شود و در آیات آن تدبّر گردد، به راحتی متوجه می شویم محال است غیر از خالق بشر آن دستورات و چشم اندازها را آورده باشد و این نکته را منزل به منزل، هر اندازه بیشتر با دستورات انبیا آشنا شویم، بیشتر درک خواهیم کرد از آن جهت که در قرآن مطلب را در روبه روی خود می یابیم و به حقّانیت آن پی می بریم.

به نظر می آید اگر بخواهیم معاد را به صورتی لطیف و قابل درک و احساس تبیین کنیم، آن معاد، معادی است که جناب ملاصدرا در جلد نهم اسفار مطرح می کنند و حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» در همین رابطه می فرمایند: «و ما ادراک ماالملاصدرا؟» ملاصدرا مسائلی از معاد را طرح و حل کرد که شیخ الرئیس نتوانست حل کند. روش صدرائی روشی است که بیشتر موضوع معاد را تبیین می کند و در همین رابطه نظر عرفا و حتی نظر افلوطین را هم شاهد می آورد. سعی دارد افق هایی را در مقابل خواننده بگذارد تا خودِ خواننده در افق وجود خود به جستجوی آن افق بپردازد. با این روش از آن احساسِ شکست و یأسی که برای بعضی ها پیش آمده است آزاد می شویم. بعضی ها می گویند ده ها جلسه ی دینی و فرهنگی گذاشته ایم ولی فایده نداشته است. این به جهت آن است که با بشرِ امروز و مطابق روحی که اقتضای این زمان است، آیات الهی را با آن ها در میان نمی گذارند. رویهمرفته می توان گفت علامه طباطبایی در این رابطه در به میان آوردن آیات قرآن متناسب با اقتضای زمان در تفسیر المیزان موفق بوده اند. البته علامه طباطبایی محذورات هم داشته اند که باید جواب شبهات عده ای را هم می دادند، اما وقتی میدان دست خودشان بوده است، برای تبیین مقاصدِ سوره ها و آیات موفق عمل کرده اند.

در این فضا بحث می کنیم که خدا دارد با بشریت صحبت می کند که ای بشر تو در ازای غفلت از معاد ببین خود را به چه روز و روزگاری رساندی که با حضور در ابدیت خود تماماً فراموش شده هستی. می فرماید: «وَ قیلَ الْیَوْمَ نَنْساكُمْ كَما نَسیتُمْ لِقاءَ یَوْمِكُمْ هذا» به آن ها گفته می شود این که در این روز فراموش شده اید همانند فراموشی ملاقات با همین روزتان است در دنیا. می فرماید: «قیلَ» به آن ها گفته می شود. حال این چه گفتنی است، هر چه هست به آن ها که از حضور خدا در دنیا محروم بوده اند، مستقیماً خطاب نمی شود، زیرا در آن جا هم در حضور حضرت حق نیستند، بلکه فراموش شده اند.

امروز انسان ها باید بدانند روزی را در پیش دارند که اگر امروز آن روز را با نظر به حضور خدا و حضور ابدیت، زنده نگه ندارند، در آن روز هیچ توجهی به آن ها نمی شود. این آن گفتگویی است که می توان با بشرِ امروز در میان گذارد و او را متوجه ی خودش کرد و خطر تنهایی که در پیش دارد را به او متذکر شد. باید با زبان خودشان و با احساسی که از خود دارند با آن ها سخن گفت. در کتاب «آشتی با خدا»، سعی شده به مبنایی ترین مبناها توجه شود تحت عنوان «انسان فقط هست». نمی دانم چه اندازه این جمله برای امروزِ ما کافی است. وقتی انسان فقط بودن باشد، اگر آن بودن را با اتصال به خدا از تنهایی نجات ندهد، بودنی خواهد بود محدود و آزاردهنده. اگر آن بودن یک تنهایی باشد که هیچ توجهی از هیچ جهتی به او نمی شود، به خودی خود از همه ی جهنم ها آزاردهنده تر است. دنیا که نیست تا اقوام و رفقا انسان را از تنهایی در آورند و تازه اگر انسان در این دنیا هم تنها باشد، راه اُنس با خدا و توسل به اولیای الهی برای او باز و گشوده است. در این دنیا که دنیای نسبت ها می باشد، هرگز آن تنهایی واقع نمی شود، ولی تنهایی و فراموش شدنی که در معاد پیش می آید چیز دیگری است. در آنجا خود انسان با خودش می باشد، با خودی که با هیچ حقیقتی مرتبط نیست و در تنگنای تنهایی به سر می برد و این غیر از آن خودی است که انسان مؤمن با حقیقت الهی و انوار الهی مرتبط است و در همه ی آن عالم با همه ی بیکرانگی و صفایی که دارد، حاضر است.

می فرماید آن هایی که می گویند ما ادراکی از قیامت نداریم بدانند در آینده ای حاضر می شوند که به آن ها ندا می شود: «الْیَوْمَ نَنْساكُم كَما نَسیتُمْ لِقاءَ یَوْمِكُمْ هذا» این که امروز تنها هستید به جهت همان غفلتی بود که از این روز داشتید. آن تنهایی که عارفان در این دنیا دارند عین حضور با خداوند است. آن تنهایی که انسان با خدا زندگی کند از همه ی حضورها که انسان داشته باشد، بهتر است، ولی آن تنهایی که آیه ی مذکور می فرماید آن تنهایی است که انسان نمی تواند هیچ نسبتی با هیچ چیز برقرار کند. همین حالا که شماها در مقابل بنده هستید از جهات مختلف تنها نیستم، همین که بنده یک دوچرخه داشته باشم در حدّ یک دوچرخه نسبتی با غیر دارم و در آن جا در این حدّ هم چیزی نیست که انسان را از تنهایی خارج کند. آن تنهایی که خداوند در آیه ی مذکور می فرماید در شرایطی است که به تعبیر قرآن «وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ»(بقره/166) هیچ اسبابی نیست که انسان بتواند با آن رابطه برقرار کنند. همه ی سبب ها منقطع می شوند. حتی این دستی را که در این دنیا به عنوان وسیله ی گرفتن یک چیز در اختیار انسان هست، آن جا این دست به این شکل وجود ندارد. فراموش نکرده باشید که دست انسان در آن جا، روحِ خود انسان است که ظاهر می شود و بدن او را می سازد، در حالی که این جا دست شما ابزار شما می باشد. شما در این دنیا می توانید بالاخره این دست خود را تکان دهید یا کمی ورزش کنید تا متوجه ی ابزاربودن آن بشوید، در آن جا در این حدّ هم غیری در میان نیست. آنجا خودتان هستید و خودتان.

در شب جمعه ای در محضر آیت اللّه حسن زاده آملی«حفظه الله تعالی» جهت خواندن فاتحه برای شادی روح علامه طباطبایی«رحمه الله علیه» به منزل حضرت علامه رفتیم. در همان اطاقی که علامه«رحمه الله علیه» درس می دادند، حضرت آیت اللّه حسن زاده یادی از ایشان کردند و فرمودند:

«یکی از کلمات دلنشین حضرت علامه طباطبایی«رحمه الله علیه» این بود که: «این عناوین دنیوی اگر وفا و دوام داشته باشند، تا لب گور است و نوعاً هم بی وفا هستند، بعد از آن ماییم و ابد ما، بعد از آن ماییم و ابد ما»، و با این جمله و تکرار آن هم خودشان به فکر فرو می رفتند و هم حاضران را به فکر می کشاندند.

عمده آن است که در آن حیات زیبا و ابدی با دست پُر وارد شویم و برای سفر به آن عالم خود را مجهز کنیم که:

بر دَرِ یاران تهی دست آمدن هست بی گندم سوی طاحون شدن

حق تعالی خلق را گوید به حشر ارمغان کو از برای روز نشر؟

جِئْتُمُونا و فُرادیٰ بینوا؟ هم بدان سان که خَلَقْناکم کذا؟

هین چه آوردید دست آویز را ارمغانِ روز رستاخیز را؟[39]

ما در این دنیا دو نوع بودن می توانیم داشته باشیم، بودنی همراه با اتصال به حضرت حق و بودنی که عین غفلت و بی اتصالی به حضرت حق است، که این نوع بودن، مخالف حقیقت وجودی ما می باشد. و اگر تماماً خود را مشغول دنیا کردیم و دنیا و هوس های دنیایی برایمان اهمیت پیدا کرد، مخالف وجود خود عمل کرده ایم و در آن دنیا با چیزی روبه رو می شویم که به هیچ وجه برای مان قابل تحمل نیست، زیرا خلاف وجود ما می باشد و خودمان آن را برای خود به وجود آورده ایم.

این که هایدگر بحث اگزیستانس انسان را در این تاریخ به میان می آورد، می خواهد برای عبور از پوچیِ فرهنگ مدرنیته بشر را متذکرِ در «جهان بودگی» خود بکند، ولی بودنی که در ارتباط با لوگوس است که به لحاظی آن را به عقل معنا کرده اند. بشر امروز با احساسِ جهانی بودن اش، بودن خود را می فهمد و قرآن به کمک او می آید تا به بودنِ ابدی اش فکر کند. بودنی که ماییم و ابدمان، و به فکر بیفتد این بودن را چگونه سرزنده و آباد نگه دارد.

مسلّم ما در این دنیا آن تنهایی را که قرآن برای منکران معاد متذکر می شود نمی توانیم تصور کنیم. چون نسبت هایی که با افراد و اشیا داریم نمی گذارند ما آن بودن را درک کند. دو کس این بودن را به طور جدّی درک می کنند. یکی اولیای الهی هستند و به همین جهت با تمام وجود همچون کاری که حضرت سجاد(ع) می کنند، متوسل به حضرت حق می گردند و آن دیگری هم که متوجه آن تنهایی می شود، منکران معاداند در قیامت. عده ای در این دنیا آن تنهایی را درک می کنند و راه اتصال به حضرت حق را پیدا می کنند و یک عده هم آن دنیا آن را درک می کنند و هیچ چاره ای برای جبران آن در آن صورت ندارند.

فرمود: «وَ قیلَ الْیَوْمَ نَنْساكُم » و به آن ها گفته می شود ما شما را در این روز فراموش می کنیم «كَما نَسیتُمْ لِقاءَ یَوْمِكُمْ هذا» همان طور که در دنیا با سرگرم شدن به دنیا، لقای این روز را که روز خودتان بود، فراموش کردید. «لِقاءَ یَوْمِكُمْ هذا» لقاء روزی که این روز همان روز شما بود در دنیا. هم اکنون که در این دنیا هستند، همین بودن آن جا ظاهر می شود. فردا هم روز شما همین بودن تان است، یعنی ابدیت، روز شما است. می فرماید این بودن گسترده ی ابدی را با محدودکردن به امور دنیایی فراموش کردید و از آن غفلت نمودید و نسبت به آن بی توجه بودید، در آن جا بودنی داشتید این چنین که امروز مقابل شما است. «لِقاءَ یَوْمِكُمْ هذا» این بودن تان را که در تکوین، عین اتصال به حق بود می توانستید درک کنید و ملاقات نمایید. در قیامت متوجه می شوند که آن روز، روزِ خودشان بوده و امکان ملاقات با آن را داشته اند، زیرا نوعی ملاقات با بودن شان بوده است.

بودن شما هم اکنون در ازای اتصال به حق است، بودنی که تجلی وجود خداوند می باشد مطابق ظرفیت وجودی مخلوقات. خدا بودن مخلوقات را به آن ها می دهد، به آن صورت که مخلوقات در تکوین خود عین اتصال به حضرت حق می باشند. مثل نور این لامپ که نور پایینی را دائماً متجلی می کند و اتصال نور پایینی همان بودن آن است و لذا اگر اتصالش با منبع نور قطع شود از میان می رود، زیرا اتصالش همان بودنش می باشد. این یعنی هویت تعلّقی آن. شما امروز بودن تان را و اتصال به حضرت حق بودن را، با عبور از کثرات دنیا می توانید احساس کنید، این نوعی لقاء حضور ابدی شما به حساب می آید.

لقاء غیر از نگاه با چشم است، در نگاه با چشم علاوه بر آن که تنها ظاهر اشیا دیده می شوند و نه بودن آن ها، نوعی دوگانگی بین انسان و آن چیزی که می بیند هست، ولی می توانید در همین دنیا با عبور از کثراتِ دنیا، بودن خود را از درون خود حس کنید و این نوعی لقاء می باشد. بودنی که عین ربط به حضرت ربّ العالمین است، بدون آن نوع دوگانگی که انسان با اشیاء دارد. اگر انسان این اتصال را فراموش کرد، در قیامت تنها خواهد ماند، ولی اگر امروز با خدا زندگی کرد در آن جا هم تنها نیست و در اتصال با حضرت حق در آغوش وجود بیکرانه ی او می باشد.

آیا سخنی دقیق تر و قابل احساس بهتر از آن چه آیه ی مذکور مطرح می کند برای درک درست قیامت می شناسید که در جواب آن هایی باشد که می گویند ما قیامت را نمی فهمیم؟ و در همین راستا سیئاتِ عمل شان برای شان آشکار می شود و اعمال زشت شان آن ها را در بر می گیرد و آن تمسخرها که می زدند آن ها را در بر می گیرد، در عین آن که تنها و فراموش شده اند. در روزی که همواره می توانستند با آن باشند و اکنون در حالی با آن روبه رو هستند که تنها فراموش شده اند. روزی که در آن قرار می گیرند، روزی است که در دنیا در اختیار آن ها بود و می توانستند با آن زندگی کنند و با اولیای الهی مأنوس باشند و رفیقانی را پیدا کنند که در چنین روزی آن ها را از تنهایی و فراموشی نجات دهند، زیرا آن ها خودشان مظاهر اسماء الهی بودند و حالا می توانند شفیع بین انسان و خدا باشند، به آن معنا که راهی شوند برای اُنس با خدا. زیرا برای آن ها در دنیا قیامت قائم بود و در آن حاضر بودند و اُنس با آن ها عین اُنس با قیامت است.

وقتی ندانیم ما روزی در پیش داریم که خطر فراموشی و تنهایی در آن هست، متأسفانه به یاد همه چیز خواهیم بود غیر از این که همین حالا ما در بودنِ ابدی هستیم. به آن ها گفته می شود همین روز را که مقابل خود دارید فراموش کردید و نتیجه اش مأواگرفتن در آتش است. وقتی خداوند می فرماید مأوای آن ها آتش شد، یعنی این تنهایی آنچنان فشار به روح و روان شان می آورد که جهان بیرونی آن ها آتشی می شود که آن ها را در بر گرفته، زیرا دوگانگی بین جان آن ها و آن آتش نیست.

شما روی این فکر کنید ببینید آتش که بیاید همه چیز را می سوزاند بدون آن که وجود ثابتی داشته باشد. انسان های الهی که با بنیاد ها زندگی می کنند و «أَفَّاكٍ أَثیم» نیستند متوجه می باشند که خدایی هست و مخلوقاتی که همه در قبضه ی حق هستند و عکس این حالت برای دروغ پردازِ آلوده به گناه است که بر هیچ بنیاد اصیلی تکیه ندارد، مثل امثال رئیس جمهور آمریکا که قدرت او به واقع دروغ است، خود را به اشتباه قدرتمند درک می کند و با این ذهنیتِ دروغ زندگی می کند و بر چیز قابل اطمینانی تکیه ندارد، مثل آتش که می آید و می سوزاند و همه چیز را نابود می کند و به آن معنا که نابودی آن را ظاهر می نماید. به کجا می توانند پناه ببرند؟ به آتش که نمی توان پناه برد. حال تصور کنید انسانی که قیامت را نمی شناسد، با چه نحوه بودنی روبه رو است. چیزی که فکر نمی کنم بتوانیم تصور آن را داشته باشیم. خداوند هم در مقایسه با حضوری که می توانستند داشته باشند، می فرماید در آن شرایط از چنین حضوری محروم هستند و فراموش شده اند. عمده آن است که روی آن فکر کنیم چرا قضیه به این جا ختم می شود. اگر انسان نتواند حیات ابدی خود را در همین دنیا بیابد و بگوید «ما نَدْری مَا السَّاعَة»، من قیامت را درک نمی کنم، این آدم کارش به کجا کشیده می شود، خود داند.

این که در آخر آیه فرمود: «وَ ما لَكُمْ مِنْ ناصِرین» برای شما در آن شرایط هیچ یاری کننده ای نیست. زیرا در هر تنهایی و فشاری که در اثر آن برای انسان پیش می آید، تنها خداوند است که حقیقتاً فشار آن تنهایی را با حضور خود از میان بر می دارد و این افراد در دنیا به او رجوع نکردند تا تجلیات حضرت ربّ العالمین به آن ها برسد و عالَم برای آن ها گشوده گردد.

این یک قاعده است که وقتی انسان به حضرت حق رجوع کند، حضرت حق انوار خود را به سراغ انسان می فرستد و انسان را در بر می گیرد و انسان به نحوی خود را در بیکرانه ی عالَم احساس می کند و آن تنهاییِ آزاردهنده و پوچیِ دوران، همچون گردی در هوا می رود. حال وقتی در دنیا به حضرت حق رجوع نکرده و در معرض انوار الهی نبوده و عادت نداشته در تنهایی های خود به حضرت حق رجوع کند معلوم است که آنچه موجب نجات او از آن تنهایی است به سراغ او نیاید. به همین جهت در آخر آیه ی 35 می فرماید: «فَالْیَوْمَ لا یُخْرَجُونَ مِنْها» امروز روزی نیست که بتوانند از آن سختی ها خارج شوند «وَ لا هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ» استعتاب به معنای پذیرفتن عذر است که می فرماید آن جا دیگر عذری پذیرفته نمی شود زیرا آن جا بودنی را برای خودشان شکل داده اند که هیچ نسبتی را نه با حق و نه با خلق برای خود باقی نگذارده اند. بنده در این دنیا بودنی دارم که می توانم این لیوان را بردارم یا بر ندارم آنجا که جز خود انسان چیزی نیست که بنده بتوانم با آن نسبتی برقرار کنم، حتی در حدّ برداشتن یک لیوان آن جا چیزی غیر از خودمان نیستیم، ماییم و ابدمان و هیچ عذری پذیرفته نمی شود. عذرخواهی یعنی بنده نسبت به این کاری که کرده ام به سوی کار دیگری بروم و در آن تنهایی این حرف ها نیست.

نباید از این موضوع غفلت کنیم که همواره برای رفع تنهاییِ خود باید شرایط احساس حضور خداوند در عالم را درک کنیم و این با توصیه های اخلاقی پیش نمی آید. باید رسالت حضور خود در اجتماع مسلمین را در خود شکل دهیم تا در این راستا در معرض الهامات فرشتگان قرار گیریم، به همان معنایی که فرموده اند زمانه ی خود را بشناسید و در تاریخ خود حاضر باشید وگرنه بی تاریخی همان و تنهایی همان. این که ما در صدر اسلام بحثی به نام اخلاق نداشتیم، به جهت آن بود که پیامبر خداf روشن کرده بودند چگونه مردم خود را در قیامت احساس کنند و چگونه با احساس رسالت تاریخی خود، ابدیت خود را آباد نمایند. این خود به خود انسان را برای بهره مندی از الهامات فرشتگان و موفقیت در رسالت خود وارسته می کند.

وقتی انسان به این نتیجه برسد که اگر حقِ مردم را ادا نکند در زندگی به معنای واقعی حاضر نیست و گرفتار تنهایی با خود می شود، نمی تواند نسبت به حقوق افراد و اجتماع بی تفاوت باشد. نه از آن جهت که یک دستور اخلاقی را رعایت نکرده، از آن جهت که معنای زندگی را از دست می دهد، زیرا به حضور تاریخی خود، آگاه و حساس است و می تواند در این نوع حضور، از الطاف الهی بهره مند شود و از بلای آزاردهنده ی تنهایی رهایی یابد و این است آن غفلت بزرگ که منجر به نیهیلیسم و پوچی و بی معنایی بشر شده است.

در آموزه های دینی رعایت حقوق مردم بسیار مهم است، زیرا انسان در این صورت از تنهاییِ آزاردهنده رها می شود و آن کسی که از این جهت زندگی را تجربه کرد که تنها در این حالت انسان معنای زندگی را می فهمد، سعی می کند با انواع ایثارها نسبت به غیر، آن زندگی را رونق بیشتر ببخشد.

معنای حضور تاریخی با امام حسین(ع) و قرارگرفتن ذیل اراده ی الهی و رهایی از پوچی و تنهایی و نیهیلیسم دوران، با احساس مسئولیت نسبت به جهانی که با امام حسینu و انقلاب اسلامی شکل می گیرد، ممکن است. انسان در آن حالت در معرض الهامات الهی قرار می گیرد و از پوچی و تنهایی رها می شود و با تجلیّات الهی خود را در بیکرانه ی عالَم احساس می نماید. در این راستاست که آن جوان دست فروش که جان 11 نفر را از آتش نجات داد، می خواهد نسبت به رعایت مسئولیتی که برایش پیش آمده، رهبر خود را ملاقات کند زیرا آن ملاقات در حقیقت، ملاقات با عزمِ تاریخی اش می باشد تا راه مصمم ترین انسانی که می شناسد یعنی حاج قاسم سلیمانی را ادامه دهد، انسانی که فرشتگان نه تنها در کنار آن سردار بزرگ، بلکه در کنار تشییع کنندگان او به صحنه آمدند و زمین آن ها را به آسمان معنویت وصل کردند تا در تجربه ای آنچنانی راهی که گم شده بود را پیدا کنند.

وقتی انسان با اصالت دادن به جامعه ی مسلمین، رعایت حقوق مردم را به عهده گیرد، با حضرت حق روبه رو می شود و خود را نه، تنها می یابد و نه بی یاور و نه فراموش شده، و درست برعکسِ این حالت، آن تنهایی است که در قیامت برای انسان های غافل از قیامت ظاهر می شود و آن قدر غیرقابل تحمل است که خداوند علت آن را در آیه ی بعدی طوری روشن می کند که گمان نشود ماورای آنچه آن ها عمل کردند، چیزی به آن ها تحمیل شده. می فرماید:

«ذلِكُمْ بِأَنَّكُمُ اتَّخَذْتُمْ آیاتِ اللَّهِ هُزُواً وَ غَرَّتْكُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا فَالْیَوْمَ لا یُخْرَجُونَ مِنْها وَ لا هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ»(35)

این تنهایی و فراموشی و آتش و بی یاوری، همه به جهت آن بود که آیات الهی و مظاهر ربّانی را به چیزی نگرفتید و مورد تمسخر قرار دادید و مشغول زندگی دنیایی شدید و آن زندگی شما را فریب داد. پس در این روز شما از آن تنهایی خارج نمی شوید و هیچ نوع عذرخواهی هم پذیرفته نمی شود. زیرا این ها در زندگی دنیایی، تنها با خودشان روبه رو بودند و برایشان معنا نمی داد که از خودشان به در آیند و به چیز دیگری نظر کنند. آیات ربّانی را به تمسخر گرفتند و گفتند این ها را پیامبران از خودشان در آورده اند و نشانه های پی در پی حضور خداوند در عالم را به چیزی نگرفتند. همین که کسی بگوید من عظمت کار پیامبران را قبول ندارم، عملاً به پیامبران خدا طعنه زده و پیامبران را متهم به خیال پردازی کرده و این که گمان می کنند پیامبر می باشند. لازم نیست که به پیامبران سنگ بزنند.

آنچه از سیاق آیه بر می آید آن قدر آن عذاب سخت است که عده ای فکر می کنند چرا خداوند این افراد را این اندازه اذیت می کند؟ می فرماید ریشه ی آن سختی، اعمال خود آنان است که دستورات خدا را به چیزی نگرفتند و حقوقی را که باید رعایت می کردند نسبت به خود و خدا و مردم رها کردند و تنها خودخواهی و خودبینی پیشه نمودند.

همه ی این ها به جهت این بود که به بودن ناب و اصیل خودشان که عین اتصال به خداوند و عین حضور در محضر خداوند بود، توجه نکردند تا آن بودن را که در ذات خود ابدی بود پاس دارند و آن را با مشغولیات دنیایی به فراموشی نبرند تا فکر کنند نیازی به دین خدا ندارند. کسی متوجه می شود نیاز به دین الهی دارد که می داند باید بودن خود را در نسبت با خداوند و دیگران پاس دارد و ایمان دارد راه رعایت آن نسبت ها را باید صاحب هستی نشان دهد و لذا عملاً باید دینی جهت این امر در عالم باشد و می رود و مثل جناب سلمان آن دین را پیدا می کند.

کسی که می خواهد پایگاه وجودی خود را پاس بدارد نمی تواند از نسبت خود با بقیه و با خدا غافل باشد و در همین رابطه نسبت به جامعه ای که در آن زندگی می کند احساس مسئولیت می نماید، زیرا جامعه را میدان بسط شخصیت خود می یابد و عملاً از آن طریق از تنهایی که انسان های خودبین دارند، نجات یافته است.

رفقا وقتی می خواهید آیات قرآن را دنبال کنید یک چیز را نباید فراموش فرمایید که دین آمده است تا جامعه ی موحد بسازد، تا آن جامعه آینه ی کمالات الهی باشند. پس هر جا می فرماید شما در دین کوتاهی کردید یعنی مسئولیت تحقق جامعه موحدین را به دوش نگرفتید. اگر شهید باکری در عین این که شهردار است، جوی آبی که مسدود شده است باز می کند، چون می فهمد دینداری در چنین فضایی محقق می شود که انسان نسبت به جامعه ی خود احساس مسئولیت کند تا به وسعت جامعه انسانی بسط یابد و خودبینی را که عین تنهایی است، از خود بزداید. عموماً کارهای انسان های بزرگ را در همین راستا بنگرید.

در شرح حال حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» داریم که یک روز صبح زود با رفقا در حال حرکت به سوی حرم حضرت معصومهi بودند. از بالای پل متوجه می شوند خانمی در آن یخبندان در حال شستن چیزهایی است. از رفقا خداحافظی می کنند و سراغ آن خانم می روند، متوجه می شوند خانم فقیری است که لباس کودکان مردم را می شوید. به او کمک می کنند تا لباس ها را جمع کند و او را به خانه می برند و برایش آب گرم می کنند تا لباس ها را بشوید و از آن به بعد قرار می گذارند هر وقت لباس دارد، به خانه ی امام تشریف بیاورد و آن جا لباس ها را بشوید.

آیا وقتی می فرماید علت آن تنهایی مشغول دنیاشدن بود، خبر از آن نمی دهد که هیچ احساس مسئولیتی نسبت به بقیه نداشتند «وَ غَرَّتْكُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا» دنیا فریب شان داد و در محدوده ی خودبینی های خود ماندند و این ریشه ی همه ی تنهایی های آن هاست؟

وقتی دنیا انسان را مغرور کند، انسان گمان می کند همه چیز با داشتن سکه های طلا حل می شود، حتی اگر کار او موجب اختلال در نظامِ پولی جامعه باشد و معلوم است که به چیزی امید پیدا کرده و در آن مأوا گزیده که جز آتش نیست و بنیاد خود را با آن می سوزاند. آیا چیزی برایش می ماند که موجب نجاتش شود، وقتی تمام هویت خود را در داشتن سکه های طلایِ بیشتر فرو برده، حتی به قیمت خیانت به یک جامعه؟

و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته




[38] - تاریخ، تاریخِ احساس حضورِ حق الیقینی است تا انسان خود را در آغوش خدا احساس کند. دیروز علم الیقین برای حیات دینی کافی بود لذا جناب خواجه نصیرالدین طوسی«رضوان اللّه تعالی علیه» کتاب «تجرید الاعتقاد» را می نویسد و بعد از آن بشر قدم در عین الیقین گذاشت تا حقیقت را با چشم جان بنگرد و با خداوند مأنوس شود. ولی به گفته ی جناب خواجه عبداللّه انصاری، به هر حال در شهود، باز سالک شاهدِ شهودِ خود است. و این هنوز باقی ماندن در نحوه ای از رسمِ خَلقی است ولی آرام آرام جلو و جلوتر آمدیم تا آن که با انقلاب اسلامی دیگر قصّه ی ما شهودِ حقیقت نیست، بلکه احساس حقیقتی است که جان و وجود ما را در بر گرفته است. و قصّه ی کربلا باز به شکل یک جهان و نه به شکل جمعی محدود؛ به میان آمد. ما امروز در تاریخی هستیم که اراده ی الهی تمام وجود آن هایی که بنای حضور در تاریخ انقلاب اسلامی را دارند، در برگرفته است. و این قصّه ی حق الیقینیِ ما می باشد.
[39] - پایان سخنان علامه حسن زاده در آن جلسه.

سوره ی مبارکه جاثیه- جلسه ۲۴



نظر به حضور قیامتی هرکس از ابتدای زندگی

بسم الله الرّحمن الرّحیم

وَ إِذا قیلَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ السَّاعَةُ لا رَیْبَ فیها قُلْتُمْ ما نَدْری مَا السَّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلاَّ ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنینَ (32)وَ بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما عَمِلُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (33) وَ قیلَ الْیَوْمَ نَنْساكُمْ كَما نَسیتُمْ لِقاءَ یَوْمِكُمْ هذا وَ مَأْواكُمُ النَّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ ناصِرینَ (34) ذلِكُمْ بِأَنَّكُمُ اتَّخَذْتُمْ آیاتِ اللَّهِ هُزُواً وَ غَرَّتْكُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا فَالْیَوْمَ لا یُخْرَجُونَ مِنْها وَ لا هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ (35) فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعالَمینَ (36) وَ لَهُ الْكِبْرِیاءُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَكیمُ (37)

عنایت داشتید که در آیات قبل بحث منکران معاد بود و سخنان آن ها را به میان آورد که می گفتند ما درکی از معاد و ابدیت نداریم. در آیه ی ۳۳ نتیجه ی غفلت و عدم توجه آن ها را به میان آورد که «وَ بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما عَمِلُوا» برای آن ها زشتی ها و سختی های آنچه مرتکب شدند آشکار شد و آنچه را به تمسخر می گرفتند و باور نداشتند، واقع گردید و آن ها را در برگرفت. زیرا وقتی انسان منکر معاد و ابدیت خود شود مرتکب اعمالی می شود که متناسب با فطرتش نیست و در قیامت با آن اعمال روبه رو می شود و چون با آنچه روبه رو می شود مطابق فطرتش نمی باشد، آزار می بیند. به خصوص که به انکار معاد بسنده نمی کنند بلکه پیامبران خدا را که بر حیات ابدی انسان ها و آثار اعمال سوء آن ها تاکید می کنند، مورد طعنه و تمسخر قرار می دهند و در قیامت همان اموری که مورد تمسخر قرار می دادند و قبول نداشتند همان تمسخرها برای آن ها آتش می شود و آن ها را فرا می گیرد «وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ». در واقع هرکس حاصل آنچه عمل کرده است را می چشد، به همان معنایی که در سوره ی آل عمران، آیه ی 30 فرمود: «یَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ» پس ما همواره با آنچه عمل کرده ایم روبه رو می شویم و معلوم است که هرکس مطابق باورهایش عمل می کند و اگر باورهای توحیدی نداشته باشد عملاً طوری عمل می کند که مطابق فطرتش نیست و موجب آزارش می شود، زیرا نمی تواند با آن عمل و اراده ای که منجر به آن عمل شده کنار بیاید.

مطابق آیه ی ۳۲ حضور ابدی خود را نفی کردند و در نتیجه مرتکب اعمالی شدند که روحاً نمی توانستند در فطرت خود از آن اعمال راضی باشند، به خصوص که در آیه ی ۳۴ موضوع تنهایی آن ها را به میان می آورد. زیرا وقتی پیامبران را که متذکر ابدیت آن ها و اُنس با خدا بودند، به تمسخر بگیرند و زندگی خود را بیشتر به نفی نبوت انبیا گذرانده باشند، در دنیا چیزی و راهی برای حضور در غیب و قیامت در آن شرایط برای خود شکل نداده اند. نمونه ی روشن بی تفاوتی انسان نسبت به نبوت سرگرمی او است به امور دنیا و فرار از تنهایی و با خود بودن، زیرا انسان در تنهایی به نحوی تا پشت درهای عالم غیب و معنا جلو می رود ولی چون آن حالت را نمی شناسد سعی می کند به جای آن که آن تنهایی را با حضور در عالم بی کرانه ی غیب از طریق رعایت دستورات شرع سرزنده و آباد کند، با انواع سرگرمی ها از آن فرار می کند. به گفته ی صاحبان اندیشه مشکلِ جهان مدرن این است که نبوت را با همه ی عظمتی که دارد، یک باور پوپولیستی می دانند، یعنی نوعی عوام زدگی و این چیز عجیبی است.

دنیای مدرن، خدا را نتوانست نفی کند ولی نسبت به حیات بعد از مرگ خیلی عادی می گذرد، زیرا با نظر به جدّی بودن حیات بعد از مرگ است که نبوت جای خود را باز می کند و انسان ها به این فکر می افتند که چگونه باشند تا در حیات ابدیِ خود بتوانند با خود کنار بیایند و در آن تنهایی با نحوه ا ی از بودن همراه باشند که آزار دهنده نباشد. در همین رابطه خداوند می فرماید منکران معاد هرچند که از نظر خود با مرگِ خود کار را تمام شده می پندارند، ولی: «بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما عَمِلُوا» برای آن ها زشتی های اعمال شان آشکار می شود، با همه ی خصوصیاتی که آن اعمال را انجام می دادند، مثل طعنه زدن به پیامبران خدا در رابطه با حیات ابدی که آن ها متذکر می شدند و این که ما باید طبق قواعد الهی زندگی دنیایی خود را مدیریت کنیم.

مشکل دنیای مدرن این است که می گویند چه فرقی بین ازدواج سفید و ازدواج شرعی هست؟ زیرا حیات متعالی ابدیِ عرشی را نمی شناسند فکر می کنند تصمیمات و اراده ی آن ها است که دنیا را می سازد، غافل از این که انسان وقتی در اراده و اعمال خود نسبتی با عالم ملکوت و عرش و کرسی برقرار کرد، آن زندگی زنده و با نشاط می ماند، مثل بدن است که در ارتباط با روح، زنده و با نشاط می باشد.

متأسفانه حتی بعضی از مذهبی های عرفی و عادی فکر می کنند ازدواج شرعی زن و مرد یک قراردادی است که آن ها بین خودشان می گذارند! مگر کاسبی و کسب و کار است؟ ازدواجِ شرعی نوعی حضور در سنت غیبی الهی است و در روایات داریم که در عرش، عقد این ها تثبیت می شود و به همین جهت وقتی صیغه ی یک دختر و پسر خوانده می شود، می فرمایند دعا های افراد مستجاب می گردد چون ملائکه اللّه نازل می شوند تا آنچه در زمین واقع شده است را تا عرش بالا ببرند. توجه به ازدواج شرعی به عنوان حضور در سنت غیبیِ الهی در یک حیات متعالی معنا می دهد، ولی وقتی بشر از جدّیت ابدیت غفلت کند بسیاری از نوامیس عالم مورد استهزاء قرار می گیرد که مهم ترین آن ها نبوت است، به عنوان سنت جاری در عالم هستی، به همین جهت فرمود آن استهزاء، آن ها را فرا می گیرد و تمام وجودشان گرفتار آن استهزا می شود. یک وقت یک گرگ انسان را دنبال می کند و آدم فرار می کند ولی یک وقت خود آدم دنبال خودش می گذارد، در این حالت آدم کجا فرار کند؟ وقتی خشم شدیدی بر شما عارض می شود نمی توانید از خود فرار کنید چون خودتان با خودتان درگیر شده اید. آیه ی مذکور اشاره به چنین حالتی دارد که می فرماید: «وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ».

در این حالت بود که صدایی به گوش آن ها می رسد و به آن ها گفته می شود علت این تنهایی که برایشان پیش آمده، مربوط به غفلت از دیدن این روزتان است که امروز در آن قرار گرفته اید: «كَما نَسیتُمْ لِقاءَ یَوْمِكُمْ هذا» همان فراموشی است که اکنون با آن به سر می برید و اگر بسیار آزاردهنده است مربوط به خود شما می باشد، به جهت آن است که این روزتان را فراموش کردید در حالی که می توانستید در همان زندگی دنیایی با آن به سر ببرید و ابدیت خود را نوع دیگری بسازید.

در جلسه ی قبل عرض شد یک زمانی بود که ما با باورهای خود می توانستیم زندگی کنیم. مثلاً ۳۰۰ سال پیش باور داشتیم که خدا هست و جهنم هست و آدم های گناهکار گرفتار جهنم می شوند. این باور برای زندگی در آن زمان کافی بود، زیرا میدان گناه و میدان شبهات چندان قوی نبود و انسان ها تصوری که از خود داشتند با آن باور، احساس دینداری می کردند. ولی در حال حاضر فضای آخرالزمانی از هر دو جهت قوت گرفته، هم از جهت ظلماتِ بیشتر و هم از جهت ظرفیت انسان ها در توحیدی شدن بیشتر و لذا معارف آخرالزمانی نیاز داریم، که بنا به فرمایش حضرت سجاد(ع) شش آیه ی اول سوره ی حدید و سوره ی توحید دارای معارف آخرالزمانی می باشند. معارف آخرالزمانی حقیقت را مقابل انسان قرار می دهد تا انسان ها در مقایسه با آن همه طوفانِ جلوات شهوانی و ثروت و اشرافیت بی حساب بتوانند به راحتی با حقیقت زندگی کنند.[40]

در حالی که اگر آن طرف انواع گناهان به شدیدترین شکل به ظهور می آمد ولی این طرف فقط یک باور به خدا و قیامت در صحنه بود، معلوم نبود انسان ها به راحتی بتوانند دین خود را حفظ کنند و این است که عرض می شود دینداری ما باید در حدّ توحید آخرالزمانی باشد تا معاد و قیامت و ابدیت را حسّ کنیم. وقتی با حقیقت در مظاهر توحیدی مأنوس شوید و بودن ابدی خود را احساس کنید، جذبه های گناه هر چند هم بخواهد شما را جذب کند، آنچنان جذاب نیست که در آن باقی بمانید. بعضی از این کاربرها از بنده سؤال می کنند از کربلا آمدیم و کاملاً نور امام حسین(ع) با ما بود و زندگی می کردیم ولی باز گناه آلود شدیم، حال چه کار کنیم؟ این افراد چون به نور امام حسین(ع) نورانی شده اند، زشتی گناه را احساس می کنند و می فهمند آن گناه آن صفایی را که حسّ کرده اند از بین برده و بنا دارند به همان صفای قبل برگردند، در حالی که اگر آن صفا را تجربه نکرده بودند و فقط قیامت را قبول داشتند وقتی گناه می کردند حسّ نمی کردند چیزی از دست شان رفته است و چیزی را از دست داده اند، فقط می پذیرفتند که در قیامت باید عذاب آن گناه را بچشند. ولی این افراد هم اکنون به یک معنا دوری از صفا و اُنس با خدا را می چشند و احساس عذاب دارند. به این معنا روح آخرالزمانی دارند و با توحید آخرالزمانی از ظلمات آخرالزمان عبور می کنند.

شما حتماً تجربه کرده اید که یک وقت انسان باورهایی دارد که اگر گناه بکند فردایِ قیامت باید عذاب بکشد و البته این باور چیز خوبی است و تا حدّی هم بازدارنده می باشد، ولی یک وقت خداوند طرف را تا جایی جلو می برد که می بیند اگر گناه بکند همین حالا از آن صفا و نورانیت که خود را در آغوش حقیقت حس می کند، محروم کرده. عرض بنده این است که قرآن برای انسانِ آخرالزمانی حرف هایی دارد و روایت داریم که پیامبر خداf دو انگشت سبابه ی خود را در کنار هم گذاشتند و فرمودند: «أَنَا وَ السَّاعَةُ كَهَاتَیْنِ» یعنی من و قیامت مثل این دو انگشت هستیم. این روایت خبر از آن می دهد که حضرت محمدf پیامبر آخرالزمان هستند و بعد از حضرت دینی نمی آید و انسان ها با ظهور اسلام در آخرالزمان قرار دارند و هرچه جلوتر برویم دو وجهِ متضاد آخرالزمان شدت بیشتری پیدا می کند و لذا از یک طرف ظلمات آخرالزمانی شدیدتر می گردد و از طرف دیگر ظرفیت توحیدی انسان ها رشد می کند و به همین جهت بنده تأکید می کنم بر این قسمت از آیه که می فرماید: «لِقاءَ یَوْمِكُمْ هذا»، یعنی شما در این آخرالزمان می توانید آن نوع حضور قیامتی خود را در این دنیا احساس کنید.

اگر این آیه را ۳۰۰ سال پیش بحث می کردیم چندان لازم نبود تأکید کنیم چرا در مورد قیامت می فرماید این روز شما. چرا نمی فرماید شما روز قیامت را فراموش کردید و می گوید این روزِ خود را فراموش کردید؟ این یعنی ما قبل از قیامت هم این روزی که در حال حاضر یعنی در قیامت با آن روبه رو شدیم، به عنوان قیامت می توانستیم از قبل آن را ببینیم و اگر ندیدیم و بودن امروز خود را تا ابدیت احساس نکردیم، از پیام آخرالزمانی قرآن بهره ی کافی نگرفته ایم. این آیه به آن ها می گوید می توانستید این روز را که روز همیشگی شما بود، فراموش نکنید. نفرمود این روز را فراموش کردید، فرمود این روز خود را فراموش کردید. یعنی این روز شما با خود شما بود و همیشه با شما بوده است، و شما آن روز همین حضور قیامتی خود را می توانستید حس کنید، ولی فراموش کردید.

تأکید بنده بر آن است که اگر دین ما دین آخرالزمان است، ما امروز باید معارفی را دنبال کنیم که معارفِ وارد کردن ما در حضور ابدی مان باشد و عظمت آن حضور را آنچنان احساس کنیم که هیچ چیز از امور دنیایی نتوانند برای ما طوری جذاب شوند که برای به دست آوردن آن ها حاضر باشیم از آن حضور دست برداریم. زندگی را در آن حدّ می خواهیم که شرایط باقی ماندن در آن حضور را برای ما شکل دهد و نتیجه ی آن حضور طوری خواهد بود که نه تنها پیشنهاد پذیرفتن هر نوع رشوه ای برایتان آزاردهنده است بلکه برای داشتن دنیای بیشتر یعنی بیشتر از «ما بِهِ الکفایه» هم تلاش نمی کنید تا فرد دیگری عملاً به همان اندازه که ما بیشتر از نیازمان داریم، از زندگی محروم شود.

وقتی انسان بتواند با حیات ابدی خود زندگی کند در حدیث معراج داریم دنیا هم که به او رو کند به دنیا می گوید مرا رها کن، من کار و زندگی دارم. جناب اباذر رفتند در دارالعماره ی عثمان، دیدند چه ثروتی جمع شده. فرمودند ای عثمان به یاد داری داشتیم در زمان حیات رسول خداf به خانه برمی گشتیم که متوجه شدیم چراغ خانه ی آن حضرت روشن است، تعجب کردیم. زیرا در دستور دین داریم بعد از نماز عشا بیداری نداریم، نماز عشایی که مدتی بعد از نماز مغرب خوانده می شود. آن ها دیدند چراغ حجره ی پیامبرf به طور غیر عادی روشن است. خدمت حضرت رسیدند و علت را پرسیدند. پیامبر خداf فرمودند چه خوب شد آمدید، دو دینار نزد من بود، به دنبال آن بودم که به نیازمندش برسانم. آن دو دینار را به آن دو دادند تا به فقرا برسانند. جناب اباذر در خطاب به عثمان می گوید: ای عثمان آیا جواب خدا را داری بدهی که این همه ثروت را جمع کرده ای و به فقرا نمی رسانی؟ منظور عرضم این بود که وقتی انسان می تواند در حیات ابدی خود حاضر باشد، هر چیزی را که در بیرون حیات ابدی اش قرار دارد از خود نمی داند. از امام صادق(ع) داریم که می فرمایند ما خرج یک سال مان را که داشته باشیم، بقیه اش را نگه نمی داریم. البته زمان داریم تا زمان، و آدم داریم تا آدم. ولی با این همه باید طوری زندگی کنیم که ما در این آخرالزمان، حیات ابدی خودمان را حس کنیم و عواملی که مانع این حضور می شود را بشناسیم. باید در همه ی امور رویکردمان به سوی ابدیت مان باشد و این بدین معنا نیست که فعالیت های اجتماعی را رها کنیم، جا داریم تا جا، فرد داریم تا فرد، روحیه داریم تا روحیه. ما باید خودمان حساب کنیم کدام کار است که ابدیت ما را از ما می گیرد، از آن کار باید پرهیز کرد. «یَوْمِكُمْ هذا» می خواهد بگوید شما مواظب باشید این حضور را از دست ندهید، بلکه سعی کنید هرچه بیشتر زنده و زنده ترش نمایید. مانند فطرت که هر انسانی در جان خود آن را دارا می باشد و در زندگی با فطرت خود عملاً خود را در محضر خداوند احساس می کند. ولی اگر به جهت مشغولیات دنیایی آن را فراموش کرد، چیزی را فراموش خواهد کرد که نزد خود داشت.

امام صادق(ع) در رابطه با احساس حضور خداوند در فطرت و جان انسان می فرمایند چگونه افراد در میان دریا، وقتی کشتی در حال غرق شدن است، خدا را با تمام خلوص می خوانند به گفته ی قرآن: «دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّین » خداوند را خالصانه می خوانند و کاملاً وجود خدا را حس می کنند. پس هم اکنون خداوند در جان مان هست ولی فراموش می کنیم. قیامت هم به همین حالت هم اکنون با ما می باشد ولی چون خودمان را در میان می آوریم و کبرمان در وسط است، از حضور آن غفلت می کنیم و آن را فراموش می کنیم.

باید متوجه باشیم آنچه انسان را در حیات دینی با نشاط نگه می دارد، رؤیت حقیقت است که موجب می شود انسان در عین احساس ارتباط با خداوند، همواره خود را در راه بیابد، و هرگز این گمان به او دست نمی دهد که به مقصد رسیده تا بقیه را تحقیر کند، برعکسِ مقدس مآبان که به جای نظر به حقیقت و خود را همواره در راه دیدن، به اعمال خود نظر می کنند و خود را خوب می دانند و بقیه را که مثل آن ها عمل نمی کنند منحرف می پندارند. در نظر به حقیقت، حتی باورهای درستی که ما را از مفهوم حقایق آگاه می کنند راضی کننده نیستند بلکه به دنبال تجلی حقایق اسماء الهی باید بود که در مظاهر مختلف به کمک تقوایی که باید پیشه کنیم، به سراغ ما می آید و ما در این حالت هرگز به ظاهر عبادات خود مغرور نمی شویم بلکه آن ها را راه نظر به انوار و اسماء الهی می دانیم. گفت:

مراد من ز نماز آن بود که در خلوت حدیث درد و فراق تو با تو بگذارم

تازه نماز که خواندیم می یابیم چه اندازه راه مانده و ندا سر می دهیم: «أنَا أَقَلُّ الْأقَلِّینَ، وَ أذَلُّ الْأذَلِّینَ» زیرا در هر عبادتی نظر به حقیقت در میان است و حقیقت چیزی نیست که ملک کسی شود. این نوع رویکرد در عبادات، تواضع انسان را به میان می آورد و بر غم غربت او می افزاید و آن خوفی که اولیای الهی را در بر می گیرد را تجربه می کند.

قرآن علت آن تنهایی را که در قیامت برای آن افراد پیش می آید، را در بی توجهی به آیات الهی و در فریب زندگی دنیایی می داند. می فرماید:

«ذلِكُمْ بِأَنَّكُمُ اتَّخَذْتُمْ آیاتِ اللَّهِ هُزُواً وَ غَرَّتْكُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا فَالْیَوْمَ لا یُخْرَجُونَ مِنْها وَ لا هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ»(35)

آن عذاب به جهت آن است که آیات الهی را به تمسخر گرفتید و زندگی دنیایی شما را فریب داد، حال در این روز در آن تنهایی و در آتش هستید و از آن خارج نمی شوید و عذرشان هم پذیرفته نمی گردد.

علت آن که احساس حیات ابدی خود را که همانند فطرت نزد خود داریم، فراموش کنیم، بی توجهی به آیات الهی است که حکایت از آن می کنند چگونه خداوند از همه ی ابعاد در صحنه است و این حضور و در صحنه بودنِ خداوند ابدی است و علاوه بر این، در دنیازدگیِ خود، فرصت به خودآمدن نداشتند که به این نحو از حضور نظر کنند. یعنی آنچنان شرایط، جهت رسیدن به آن خودآگاهی نسبت به حیات ابدی فراهم بود که جای هیچ عذری نمی ماند زیرا از یک طرف آیات الهی متذکر حیات ابدی بودند، اعم از آیات قرآن و آیات تکوینی که در عالم به صورت های مختلف حکایت از هدف داری خلقت می کند و از طرف دیگر توجه خود آن ها به خودشان حکایت از بودنی ابدی می کرد.

آیا از جمله آیات الهی در این تاریخ این نیست که مردم آمریکا تا این اندازه از نظام خود ناراضی هستند که خودشان پرچم کشور خود را آتش می زنند؟ آیا این حکایت از آن ندارد که ستون های تمدنی که مدعی بود پایان و اوج تاریخ است و بالاتر از آن تمدنی نخواهد آمد؛ به جهت ظلم به سایر ملت ها این چنین فرو می ریزد؟ در کشور ما هم برای گرانی بنزین عده ای اعتراض کردند ولی موضوع تغییر نظام نبود. مقام معظم رهبری در رابطه با عده ای از مردم که به جهت گرانی اعتراض داشتند فرمودند باید به اعتراض آن ها توجه شود، ولی عده ای که می خواستند براندازی کنند آن ها تعداد اندکی بودند و مردم سریعاً حساب خود را از آن ها جدا کرده اند. زیرا ریشه های نظام ما ریشه ی مردمی دارد و از این جهت مثل کوه محکم است و این در جای خود یکی از آیات الهی می باشد و مثل واقعه ی طبس و یا هشت سال دفاع مقدس، همه ی این ها آیات الهی هستند. چه کسی باور می کرد به این زودی جبهه ی استکبار با این همه امکانات به چنین بحرانی دچار شود که نمادهای کشورشان را که به صورت مجسمه در آورده بودند به آتش بکشند و سرنگون کنند؟ کشوری که تا آن اندازه چپاول کرده و پول آن کشور یعنی دلار تکلیف سایر پول ها و کالاها را تعیین می کند؛ به جایی برسد که مردم آن کشور کلیّت نظام خود را نخواهند. در حالی که در ابتدا در تظاهرات خود بحث عدالت بین سیاه و سفید مطرح بود ولی متوجه شدند کلیت چنین نظامی نمی تواند جوابگوی نیازهای اصیل آن ها باشد، زیرا این نحوه حکومت نمی تواند برای انسان قرار گیرد و روحی در آن نوع نظام ها حاکم است که به تعبیر قرآن، آیات الهی را به چیزی نمی گیرد و مورد تمسخر قرار می دهد. از جمله آیات الهی نظام جمهوری اسلامی است که بنا دارد زندگی را با رهنمودهای الهی به مردم متذکر شود و جریان های استکباری این نظام را به چیزی نمی گیرد. وقتی حضرت امام فرمودند: آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند. همین روشنفکران غرب زده ی ما، آن نکته را به تمسخر گرفتند. آن نماینده ی مجلس دوره آقای خاتمی می گفت همه چیز در آمریکا است، حالا ما می گوییم آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند؟

در آیه فرمود: «وَ غَرَّتْكُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا» چون برای دنیا اهمیت قائل شدید و دنیا شما را فریب داد به این مشکل افتاده اید. زیرا آن حیات ابدی که باید خود را در آن حس می کردید فراموش نمودید، فراموشی حیات کیفی همان و «غَرَّتْكُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا»، همان. زیرا بسط انسانیت خود را با بسط ثروت اشتباه گرفتید و شخصیت خود را در بسط ثروت نهادینه کردید و عملاً این نوع شخصیت ملکه و منش شما شد. حال اگر برای این آدم ها پرده ی قیامت کنار رود و قیامت برایشان حاضر شود متوجه می شوند ضرر بزرگی کرده اند. جایگاهی برای خود شکل داده اند که محال است بتوانند از آن خارج شوند و یا عذرخواهی آن ها را به شخصیت دیگری تبدیل کند و جایگاه شان را تغییر دهد. به همین جهت فرمود: «فَالْیَوْمَ لا یُخْرَجُونَ مِنْها وَ لا هُمْ یُسْتَعْتَبُون» امروز روزی است که نه از این فشار و نه از این تنهایی خارج می شوند و نه عذرخواهی های شان پذیرفته می گردد. بنده انتظار دارم خود رفقا در فضای این آیات تأمّل کنند. فضای آیات مثل نگاه کردن به نور است، همواره انسان احساس حیات می کند و این غیر از دانایی و داناشدن نسبت به آیات الهی است. مثل نگاه کردن به طلوع و غروب آفتاب می باشد که به نوعی وجهی از زندگی شما است، جدای آن که مطلع می شوید خورشید در حال طلوع یا غروب است.

ابدیت را باید نگاه کرد، باید آن را وجهی از زندگی خود بدانیم و این جدای از مطلع شدن نسبت به زندگی بعد از مرگ است. حضور در ابدیت، زندگیِ امروز ما است به همان معنایی که فرمود: «یَوْمِكُمْ هذا» این یعنی در فضای آیات قرارگرفتن. در این حالت است که به زیبایی های حضور خداوند در آسمان ها و زمین نظر می کنید. که آیه ی بعد به آن اشاره می کند و می فرماید:

«فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعالَمینَ» (36)

پس حمد از آن اللّه است که ربّ آسمان ها و زمین و به طور کلّی ربّ همه ی هستی است.

می توان گفت همه ی سوره در این دو آیه ی آخری جمع است و در همین رابطه در آخر آیه ی ۳۷ می فرمای: «وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَكیمُ» (37) به همان صورتی که در ابتدای سوره فرمود: «تَنْزیلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزیزِ الْحَكیمِ» زیرا در چشم اندازهای نوری، اول همان آخر است و جز او در صحنه نیست، آن هم او با اسم عزیز و حکیم در صحنه است.

فرمود «فَلِلَّهِ الْحَمْدُ» از ابتدای سوره همچنان مطالبی را گفت و گفت و گفت و گفت تا آن که ما را در فضایی قرار دهد که متوجه باشیم خداوند همه ی زیبایی هایش را به ظهور آورده تا ما را به تماشا و ستایش آن کمالات بکشاند، تا زندگی را با او در میان بگذاریم.

انسان عموماً هر آنچه زیبا است و می تواند به آن دل ببندد را ستایش می کند و کمالات آن را اظهار می نماید و در جمله ی «فَلِلَّهِ الْحَمْدُ» متذکر می شویم همه ی زیبایی ها از آنِ خداوند است. هر زیبایی که در هر صحنه دیدید آن را به حساب خداوند بگذارید. حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» در آن پنج جلسه تفسیری که از سوره ی حمد داشتند در تفسیر «الحمدللّه» بیشتر متمرکز بودند.

آیه ی ۳۰ سوره ی جاثیه در انتهای سوره برای ما بابی را باز کرد تا در مواجهه با زیبایی هایی که در دل سوره یافتیم و یا سوره متذکر آن شد، نظر به کمالات خداوند بکنیم که در دل آن صحنه ها حاضر است. از یک طرف با هر زیبایی که مواجه شدیم متوجه باشیم با نحوه ای از کمالات الهی روبه رو هستیم و از طرف دیگر هر حمدی که در عالم واقع می شود خداوند است که خود را حمد می کند، زیرا حمدِ زیبایی ها در جای خود نوعی از زیبایی می باشد. معلوم است در این راستا هر خوبی که می خواهیم باید از خدا بخواهیم، زیرا همه ی خوبی ها و کمالات همه از خداوند است.

«فَلِلّهِ الْحَمْدُ» کمک می کند تا اگر به دنبال اصلاح نفس هستیم و می خواهیم آراسته به کمالات الهی بشویم، باید بدانیم با نسبت پیداکردن با خدا آن وارستگی و نجات از رذائل حاصل می شود، زیرا همه ی کمالات از خداوند است و باید خدا آن کمالات را به ما لطف کند. خداوند با تجلیِ نور کبریایی اش، تکبّر ما را تبدیل به تواضع می کند و در نتیجه انسان از شیطان فاصله می گیرد و چون نور تواضع سراغ انسان آمد، اگر تا دیروز با رفیقش قهر بود، آشتی می کند. زیرا با تجلی نور کبریایی حق جایگاهی برای خود در عالم قائل نیست تا بین خود و سایر انسان ها جدایی احساس کند. بیشتر، خوبی های انسان ها را می بیند و سعی می کند در مقابل آن خوبی ها تواضع کند و از خوبی های دیگران غفلت نکند، حتی اگر آن خوبی در حدّ داشتن همسایه ی بی آزار باشد.

«فَلِلَّهِ الْحَمْدُ» یعنی این عالم که سراسر محل ظهور اراده ی الهی می باشد، چقدر زیبا، همه چیز در جای خودش قرار دارد. از آن مهم تر ادامه ی آیه می باشد که می فرماید: «رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعالَمین » که متذکر حضور حضرت «اللّه» است به عنوان «ربّ» در آسمان ها و «ربّ» در زمین و به طور کلّی «ربّ» در کلّ عالم هستی. حمد خدا را از آن جهت که ربّ سماوات است. در اسمِ «ربّ» نظر به حضرت «اللّه» دارید به اعتبار انضباط و سر و سامانی که به مربوب خود می دهد. با گفتن «رَبِّ السَّماوات»، نظر به حضور خداوند در عوالم غیب و عالم ملکوت دارید و ربوبیت زیبایی که از او در آن عالم و عالم فرشتگان به ظهور آورده. با نظر به این که سماوات یعنی عوالم بالا، همچنان که در آیه ی 40 سوره ی اعراف می فرماید: «لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ» درهای آسمان در مقابل اهل تکبر گشوده نمی شود. پس معلوم است که منظور از آسمان، این آسمان عادی نیست که بالای سرِ ما می باشد منظور، محل استقرار حقایق غیبی است. نفس ناطقه ی ما به یک معنا نسبت به بدن ما آسمان به حساب می آید و بدن ما ارض یا زمین آن نفس محسوب می شود. خداوند است که به عنوان ربّ آسمان، روح ما را مدیریت می کند و میل به خوبی ها را به روح ما الهام می کند. ربّ سماوات، نفس این گیاه را مدیریت می کند. برگ و ساقه ی گیاه یک نوع مدیریت می شوند، باطن گیاه که ملکوت و آسمان آن محسوب می شود نوعی دیگر مدیریت می شود که محل ربوبیت سماواتی حضرت «اللّه» است. در عین حال زیبایی این ربوبیت از حضرت «اللّه» است، پس: «فَلِلَّهِ الْحَمْدُ، رَبِّ السَّماواتِ» حمد و ستایش از حضرت اللّه است که ربّ آسمان ها و ملکوت اعلا می باشد. سماواتِ این گیاه، حیات این گیاه است و آن کسی که حیات این گیاه را مدیریت می کند؛ ربّ آسمانِ این گیاه است با همه ی زیبایی که این گیاه دارد که آن به حضرت «اللّه» برمی گردد. پس عملاً به سه موضوع باید نظر داشت، به حضرت «اللّه» که جامع همه ی کمالات است و به ربّ بودنِ او نسبت به مربوبی که او ربوبیت می کند و به خود مربوب که مظهر ربوبیت و کمالات حضرت «اللّه» است.

حضرت «اللّه» جامع جمیع اسماء می باشد، یکی از اسماء او «ربّ» است. قرآن می فرماید: «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى »(اعراف/180) برای حضرت «اللّه» اسماء حسنایی هست که به نور آن اسماء در مظاهر مختلف ظاهر می شود. به این گیاه که نگاه کنیم حضرت «اللّه» را به نور اسم «ربّ» می بینیم، یعنی خداوند را با صفتی خاص ملاقات می کنیم. شما به نفس ناطقه تان که توجه کنید متوجه ی ربّ نفس ناطقه تان می شوید.

«رَبِّ الْأَرْضِ» یعنی حضور حضرت «اللّه» به نور اسم «ربّ» در آینه ای به نام زمین. این زمین نظم خاصی دارد با مدیریتی دائم و حساب شده که از آن جدا نیست. نظم فصول سال، نظم دریاها و خشکی ها و حرکت ابرها و کنترل ابرها توسط قلّه ی کوه ها، همه حکایت از حضور خاص خداوند در زمین دارد و به همین جهت در روایت داریم اگر مردم گناه کنند باران در محلی که باید ببارد، نمی بارد که این حکایت از آن دارد که در زمین حیات فعّالی در صحنه است. آیه ی مذکور متذکر این امر است که باید زیبایی های عالم را در همین زمین ببینیم، و متوجه ی حضور ربّ العالمین در زمین باشیم و همین حالا باید روبه روی مان به حضور ربوبیت او نظر کنیم. وقتی می گوییم: «فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعالَمین» نظر به خدایی داریم که به صورت اسم ربّ در همه ی عالم هستی از بالا تا پایین حاضر است. نظر به خدایی که در صحنه است و می خواهد شما زیبایی های او را ببینید. مثال را می بریم روی یک تابلوی زیبا. شما در یک تابلوی زیبا، زیبایی را می بینید، زیبایی آن تابلو ماورای چشم شما، جان شما را دعوت می کند تا با آن رابطه برقرار کنید. در نظر به زیبایی ها جان خود را به صحنه می آورید و آن صحنه ی زیبا جان شما را در بر می گیرد و زیبایی آن تابلو ناخودآگاه جان شما را تغذیه می کند. اگر جان انسان تغذیه شد شما با زیبایی رابطه برقرار می کنید و حس نورانی پیدا خواهید کرد.

در آیه ی مذکور می فرماید: «فَلِلّهِ الْحَمْدُ» یعنی در هر صحنه زیبایی، آن زیبایی از آنِ خداوند است و انسان ها می توانند متوجه ی نسبت آن زیبایی ها با خداوند بشوند و از حضور نورانی خداوند تغذیه گردند و در جان خود با خدا رابطه برقرار کنند و دیگر از ورطه ی سوبژه کردن امور آزاد شوند، زیرا رابطه ی وجودی با عالم برقرار کرده اند. این نوع حضور در عالم که قرآن در اواخر سوره ی جاثیه متذکر آن می شود، چیزی است فوق آنچه در مباحث فلسفه وکلام به دست می آید. صحنه هایی در میان است که خداوند ربوبیت خود را نشان می دهد و ما متأسفانه با آموزه های دینیِ معمولی که داریم این جاها کم می آوریم و متذکر آن آیات نمی شویم.

متأسفانه بعضاً آگاهی ها و باورهای ما حجابِ نظر به حضور کمالات حضرت «اللّه» در مربوب هایش می شود. همین که می خواهیم ببینیم، روحی بر ما سیطره دارد که می گوید بدان. مثل نگاه کردن به یک تابلوی زیبا، که یک نفر به آن نگاه می کند تا فنون کار نقاش را بداند، ولی یک نفر با زیبایی های آن ارتباط برقرار می کند و رابطه ی وجودی بین جان او و آن زیبایی ها برقرار می شود. متأسفانه بعضاً این درس هایی که خوانده ایم نمی گذارند عالم را درست ببینیم. عرض کردم علامه طباطبایی فرموده بودند اگر این یک مقدار علم را هم نداشتیم، چقدر خوب بود. علم برای آن است که انسان از واقعیات آگاه شود ولی آیه ی مذکور متذکر «فَلِلّهِ الْحَمْدُ» رَبِّ الْعالَمین است برای رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و به تماشا نشستن زیبایی های خداوند در آینه ی آسمان ها و زمین. یعنی بَه بَه، به خدایی که با ربوبیت خود در صحنه است. البته آن خدایی که ما را خلق کرده فعلاً مدّ نظر نیست. آری! مخلوق خالق دارد، اما خدا معبود ما نیز هست و فقط خالق ما نیست. معبود یعنی آن وجودی که فدایش می توان شد و باید فدای او شد. چطور می توانید فدایش شوید؟ جز آن که او را ببینید؟ این که بخواهید او را ببینید با چشم قلبِ معنوی او را در صحنه ی مظاهر می توان دید. مظاهر یعنی هستی درخت که کمالات الهی را ظاهر می کند، درخت، از آن جهت که ربوبیت ربّ خود را نشان می دهد.

إن شااللّه سعی بفرمایید با توجه به آنچه عرض شد به خدایی که می دانید وجود دارد قانع نباشید، برای زندگی به خدایی که باید بیابیم نظر کنید. از خود بپرسید خدا را کجا می توانید بیابید؟ آیه ی بعدی در این رابطه فوق العاده مهم می باشد. می فرماید:

«وَ لَهُ الْكِبْرِیاءُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ِ وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَكیمُ» (37)

و برای حضرت «اللّه» در آسمان ها و زمین کبریایی هست و او عزیز و حکیم می باشد.

کبریایی خداوند را باید در آسمان و زمین دید ولی نه این که بگوییم این درخت ها و چوب ها خدا هستند. این نگاه نه کبریایی خدا را در عالم می بیند و نه آدم را مظهر و آینه ی خداوند می یابد تا حقیقت را در همین مظاهر بنگرند. إن شاءاللّه در جلسه ی آینده باید در این رابطه نکاتی را با همدیگر در میان بگذاریم.

و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته




[40] - در نظر بگیرید شما با توجه به آیات اول سوره ی حدید بخواهید به چیزی نظر کنید که هم اول باشد و در عین حال آخر. از نظر تفکر حصولی، هیچ وقت آن که اول است نمی شود آخر باشد، زیرا مفهومِ اول غیر مفهومِ آخر است ولی اگر در مقابل خود به حقیقت نظر کنید از همان جهت که جلوه کرده است و خود را ظاهر می نموده است، اول است و در همان جهت و از همان جهت در عین ظهور، همان ظهور بودن موجب می شود که در پنهانی و در حجابِ ظهور باشد و این حالت با نظر و رؤیت سراغ انسان می آید. یا وقتی در سوره توحید می گوید او در عین آن که احد است، صمد است از نظر فکری و مفهومی او احد است و هیچ جایی برای غیر نمی گذارد، معنا نمی دهد صمد باشد و انسان و مخلوقات به سوی او سیر کنند، در حالی که اگر او را در مقابل خود به عنوان یک حقیقت حاضر کنید، همین که احد است و عالم را فرا گرفته است مقصد شما است و به سوی او سیر می کنید. منظور آن که معارف آخرالزمانی معارفی است که انسان با حقیقت زندگی می کند و مأنوس می شود.

سوره ی مبارکه جاثیه - جلسه ی ۲۵



عالم؛ آینه ی نمایش ربوبیت و کبریایی خداوند

بسم الله الرّحمن الرّحیم

فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعالَمینَ (36) وَ لَهُ الْكِبْرِیاءُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَكیمُ (37)

بعد از آن که سوره ی مبارکه ی جاثیه سیر فوق العاده ی توحیدی اش را با ما در میان گذاشت، دو آیه ی آخر سوره در واقع جمع بندی همه ی توحیدی است که این سوره متذکر آن می باشد و به یک اعتبار می توانیم بگوییم توحیدِ همه ی قرآن است از آن جهت که همه ی قرآن در هر سوره ای ظاهر می شود و هر سوره در هر آیه ای ظاهر می گردد. شرط درک چنین موضوعی نگاه توحیدی به قرآن است.

سیر سوره را مستحضر هستید که تا حال به کجا آمدیم. پیشنهاد بنده این است که مدتی رفقا سعی کنند این سوره را در کلیت اش داشته باشند. إن شاءاللّه در جلسه ی آینده به کمک حضور ذهنی که رفقا دارند، کلّ سوره را در یک جمع بندی با همدیگر در میان می گذاریم ولی فعلاً تا این جا آمدیم که چگونه حضور خداوند را در عالم بنگریم و غفلت از آن موجب نفی معاد و پیرو آن نفی نبوت می شود و آن تنهایی که منکران توحید و معاد در قیامت با آن روبه رو می شوند، غفلت از نحوه ی بودن شان در این دنیا و استکباری که در مقابل تذکرات انبیای الهی می ورزیدند، از عاقبت مستکبران خبر داد، و متذکر نظام احسن توحیدیِ عالم شد، تا بالاخره ما را رساند به آن جا که اقرار کنیم:

«فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعالَمینَ»(36)

اولاً: چرا نفرمود ربّ السّماوات و الارض، و ربّ را جدا جدا آورد؟ ثانیاً: چرا ابتدا فرمود: «فَلِلَّهِ الْحَمْدُ» و حمد را به حضرت «اللّه» نسبت داد و سپس همان حمد را به ربّ سماوات و بعد ربّ ارض و ربّ عالمین اطلاق کرد؟ عرض شد وقتی می فرماید «فَلِلَّهِ الْحَمْدُ» نظر به حضرت «اللّه» می کند که جامع همه ی اسماء الهی است ولی حضرت «اللّه» در هر صحنه ای با جلوه و اسمی ظاهر می شود. برای این که موجودی را خلق کند با اسم «خالق» ظاهر می شود و برای این که موجودی را به کمال برساند با اسم «ربّ» ظاهر می شود. برای این که موجودی را به معارف عالیه برساند با نور اسم «علیم» ظاهر می شود.

حمد، مربوط به چیزی است که کمالات و زیبایی هایی دارد. وقتی شما نظر به خالق بودن خداوند دارید، مخلوق بودن مخلوق مدّ نظر شما است، از آن جهت که آن مخلوق، خالق دارد و وقتی حمد را به حضرت «اللّه» اطلاق می کنید از آن جهت که ربّ سماوات و ربّ ارض و ربّ العالمین است، نظر به کمالات و زیبایی های مربوب دارید که محل ظهور کمالات حضرت «اللّه» است.

«ربِّ» عالَم کمالات مربوب را با انوار و تجلیات خود ظاهر می کند. شما یک مخلوقیتی دارید که همان وجود شما می باشد و از آن جهت که خداوند به ما وجود داد، خالق ما می باشد ولی در دل مخلوقیت، به ما عقل و بصیرت و ایثار و تواضع و علم می دهد. این کمالات علاوه بر مخلوقیت ما، به ما داده شده و شما با مخلوقی روبه رو هستید که مظهر کمالات و زیبایی های خداوند است. این زیبایی ها تجلیات الهی می باشند که در مربوب ظاهر شده و لذا اگر خواستیم ربوبیت ربّ را بنگریم باید کمالات او را در مظاهر ربوبیت بنگریم، همان طور که اگر بخواهیم خالقیت حضرت «اللّه» را بنگریم، موجودیت مخلوق را می بینیم ولی ربوبیت ربّ را در مربوبیت مربوب می توان دید و نه در مخلوقیت مخلوق.

وسعت انسان آن چنان گسترده است که در عین این که آینه ی نمایش خالقیت خالق است، محل نمایش کمالات ربّ نیز می باشد و با نظر به مربوب به ربّ آن منتقل می شود. این جا است که «دین» با فلسفه متفاوت می شود. فلسفه موجودیت موجود را به واجب الوجود ربط می دهد، ولی «دین» آینه ای از کمالات حضرت ربّ العالمین را در مقابل انسان می گشاید.

عموماً شما حمد را در جایی به کار می برید که با صحنه ای از زیبایی ها و کمالات روبه رو هستید و در آیه ی مذکور بحث حمد در میان است و می گوید: «فَلِلَّهِ الْحَمْدُ» با نظر به این جمله هر جا کمالی و جمالی دیدیم منتقل می شویم به خدایی که منشأ آن کمالات است و متوجه می شویم خداوند می خواهد خود را با جلوه ای که در مخلوقات می کند، به ما نشان دهد و از آن طریق با ما روبه رو شود و در این رابطه متذکر می شود «فَلِلَّهِ الْحَمْدُ». ولی حضرت «اللّه» خود را با اسم «ربّ» به صحنه می آورد، زیرا «اللّه» تمام کمالات است و در هر جا با اسمی به ظهور می آید، ولی در هر حال همه ی کمالات به او بر می گردد یعنی بالاخره حمد برای اللّه است، ولی در آینه ی مربوب، تا در توحید خود همه ی جوانب را داشته باشید وگرنه به جای نظر به حضرت «اللّه» در مظاهر ربوبیتش تنها در محدوده ی باور به وجود خدا می مانید.

همین که باور داشته باشید همه ی کمالات از حضرت «اللّه» است، شما از نظر علمی موحد می باشید و در «علم الیقین» مستقر هستید، ولی این در حدّ شهود انوار الهی نیست، زیرا باورمندی غیر از شهود است. شما عموماً حضرت اللّه را به عنوان جامع همه ی اسماء الهی، شهود نمی کنید، حضرت اللّه را به نور اسمای حسنای او در مظاهری که آن اسماء را می نمایاند، شهود می کنید. او را به علیم بودن و به ربّ بودن و به سمیع بودن و به رزّاق بودن در مظاهری که نمایاننده ی آن اسماء هستند شهود می کنید، حضرت اللّه «رزاق» است و رزّاق بودن او را در مرزوق می یابید. به همین جهت قرآن می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتینُ»(ذاریات/ 58) همان اللّهی که جامع جمیع کمالات است، او رزّاق است و دارای قوت و قدرت است و شما رزّاق بودن را در آینه ی مرزوق می یابید که چگونه رزق هر مخلوق را به نحوی به او می رساند. پس باید متوجه باشیم اگر بخواهیم با اسماء الهی روبه رو شویم، در جلوه ی مربوب روبه رو می شویم. ولی اگر بخواهیم به حضرت اللّه باور داشته باشید، با تفکر و استدلال می توان خداوند را با همه ی کمالاتش باور کرد.

بحث آیات فوق در موضوع عبور از «باورگرایی» به «حقیقت بینی» است و این که چرا فرمود: «فَلِلَّهِ الْحَمْدُ» و در ادامه، نظرها را معطوف کرد به ربوبیت خود در آسمان ها و زمین و کلّ هستی. این جا است که معلوم می شود می خواهد مسیر باور گرایی را به حقیقت بینی ختم کند. آری! هرچه کمالات در عالم هست، از حضرت اللّه می باشد اما شما این کمالات را در کجا می یابید تا حضرت اللّه را بشناسید و ستایش کنید؟ جز در مربوب ها؟ چه کسی است که خود را و کمالاتش را نشان می دهد؟ همان حضرت «اللّه» که ربّ العالمین است. چه کسی است که همه ی کمالات را داراست؟ همان حضرت اللّه است که همه ی کمالات را دارا می باشد. عموم مؤمنین باور دارند که همه چیز در دست خداوند است و همه ی کمالات از او می باشد، ولی آیا عموم مؤمنین حقیقت بین هم هستند؟

حقیقت با نظر به آینه هایی که آن آینه ها حقیقت را نشان می دهند به ظهور می آید، و این با رویکرد درست ما پیش خواهد آمد و لازمه ی آن تقوا و آزاد شدن از سیطره ی کثرات می باشد.

ما باور داریم که حضرت اللّه جامع همه ی کمالات، مثل علم و حیات و قدرت و غیره است، ولی اگر خواستیم به جای باور به وجود آن اسماء در حضرت اللّه، نظر به خود آن اسماء داشته باشیم باید عالَم را به عنوان آینه ی نمایش آن اسماء مدّ نظر قرار دهیم و حقیقت را در جلوات اسمای حسنای الهی بنگریم.

حقیقت عالم، حضرت احدیت است و به نور «اللّه» ربّ العالمین است. فهم این مطلب راحت می باشد هرکس متوجه می شود به مدد الهی در حال رشد و کمال است، مهم آن می باشد که با توجه به آیه ی فوق با اسم ربّ روبه رو شویم و او را در آن مظاهر، در جلوات اسماء حسنایش شهود کنیم و با او مأنوس گردیم.

اگر از ابتدایِ سوره همچنان آیات را دنبال کنید یک مرتبه آیه ی ۳۶ آنچه خود را در مقابل شما می گشاید که عالم را آینه ی حضرت اللّه را به عنوان ربّ السّماوات و ربّ الأرض، در همه ی عالم مشاهده می کنید و می یابید عجب! در این همه زیبایی که حضرت اللّه در این عالم آورده است، به ما می فرماید: آسمان ها را نگاه کن تا من را در ربوبیت آسمان ها بنگری. یعنی ربوبیت حضرت اللّه را در ملکوت عالم بنگرید که عبارت باشد از عالم فرشتگان و روحِ خود شما که ملکوت شما به حساب می آید. بدن شما ناسوت شما و ارض شما می باشد.

می فرماید کمالات حضرت اللّه را در عالم غیب و معنا به نور ربوبیتش بنگرید، مثل آن که شما در جان خود می یابید احوالات و هدایت هایی برایتان پیش می آید. یک مرتبه تصمیم خوبی به سراغ شما می آید، این حضور ربّ شما است در آسمان شخصیت شما.

سپس در ادامه فرمود: «رَبِّ الْأَرْض» یعنی کمالات حضرت اللّه را در آینه ی زمین بنگرید و متوجه باشید که همه ی آن کمالات از آنِ حضرت اللّه است. همین زمین هم آینه ی نمایش کمالات حضرت اللّه می باشد، مثل وقتی یک گل را می بینید. اول که به گل نگاه می کنید، ساقه و برگ در نظرتان می آید، اما همین که رویکرد خود را متوجه ی حیات گل کردید می یابید که با حیات گل که از طریق همان ساقه و برگ ها به ظهور آمده، روبه رو هستید. این طور نیست که حیات گل در درون گل باشد. اساساً حیات، چیزی نیست که در درون یا بیرون پدیده ها به دنبال آن باشید. خود این گل آینه ی نمایش حیاتش می باشد. لازم نیست برای نظر به حیاتِ گل فکر کنید. همین که بخواهید با حیات گل رو به رو شوید آن را در آینه ی همین ساقه و برگ ها می یابید و این نوعی شهود است. حیات در همین جایی است که شما شهود می کنید و در عین حال که از طریق ساقه و برگ خود را می نمایاند ولی والاتر از ساقه و برگ است، به همان معنایی که کبریایی خداوند بالاتر از آسمان و زمین می باشد و در آیه ی بعد می فرماید: «وَ لَهُ الْكِبْرِیاءُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَكیمُ».

در نظر به گل با سه چیز رو به رو هستید؛ یکی با «ساقه» و دیگر با «برگ» و همان لحظه و در دل ساقه و برگ و نه در پشت ساقه و برگ، با «حیات» روبه رو می باشید که آن حیات، وجهی از حیات الهی می باشد. با توجه به مثال گل، ما در آینه ی همین موجوداتِ زمینی با ربّ الارض روبه رو هستیم.

ما یک جسم داریم که در حکم زمینِ روح ما می باشد و روحِ ما نیز در جای خود مراتبی دارد که در جای خود باید بحث شود. در آیات انتهایی سوره فرمود: «فَلِلَّهِ الْحَمْدُ» و در ادامه فرمود جایی که شما بخواهید زیبایی ها و کمالات اللّه را بنگرید، صحنه هایی است که حضرت اللّه آن صحنه ها را ربوبیت کرده که عبارت باشد از آسمان های هفتگانه و زمین و کلّ هستی و کمالات همه ی آن ها برمی گردد به حضرت اللّه.

«فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعالَمینَ»(36)

حمد و ستایش حضرت اللّه را که در آسمان های غیب و زمین شهادت و در کلّ عالم کمالات خود را به نمایش آورده است. این که بعد از ربّ سماوات و ربّ ارض، ربّ العالمین را آورد، شاید خواست بیشتر تأکید بکند و شاید هم نظر به عالم جنّ و اِنس دارد.

آنچه می توان از آیه ی فوق متوجه شد توجه به عوالم هستی می باشد که همه آینه هایی هستند که خداوند را به نور اسم ربّ به ظهور آورده اند. آنچه باید در اشاراتی که این آیه دارد مدّ نظر قرار گیرد، توجه دادنِ آیه است به زیبایی هایی که به نور الهی در عالم هست و این که نظر به زیبایی انسان را از درون فرا می گیرد و نوعی یگانگی بین انسان و آن کمالات در صحنه می آید، به همان معنایی که عرض شد انسان خود را در مغز عالم هستی احساس می کند.

یک وقت فقط به یک موتور سواری نگاه می کنید تا سوار آن شوید، ولی یک وقت به یک منظره زیبا نگاه می کنید، با نظر به زیبایی های آن منظره احساس می کنید جان شما در صحنه است و در همین رابطه حضرت ربّ العالمین در آیه ی مذکور می فرمایند تو در منظره های زیبا، به ربوبیت ربّ العالمین نظر کن و نوعی یگانگی با انوار الهی در خود شکل بده و با خداوند رابطه برقرار کن، زیرا نظر به زیبایی، انسان را از درون فرا می گیرد و نوعی یقین نسبت به حقیقت برای انسان پدید می آید که ماورای باورهایی است که نسبت به حقیقت داریم. باور به حقیقت را می توان به احساسِ حضورِ حقیقت تبدیل کرد و به مقام یقین رسید، این یقین هیچ وقت با فکر به دست نمی آید. یقینِ حقیقی همان «حق الیقین» است. «علم الیقین» یعنی از دور ببینید که واقعیتی هست، مثل آن که از دور می فهمیم آتشی باید باشد که دود آن نمایان است. خدایی که بدانیم علت این معلول ها است، خدایِ من و شما که جان مان احساسش کند نیست. «عین الیقین» یعنی این که انسان آتش را ببیند که این نوع از یقین هم نوعی از آگاهی است و با آن یقینی که انسان احساس کند حقیقت، جان او را در برگرفته فاصله دارد و آن «حق الیقین» می باشد. مثل وقتی پیامبر خداf با جناب جبرائیل(ع) مرتبط می شوند. جناب جبرائیل جانِ پیامبر خداf را نورانی می کرد. قرآن می فرماید: « نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمینُ & عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ(شعراء/ 193 و 194) ای پیامبر! روح الامین یعنی جناب جبرائیل، آن قرآن را بر قلب تو نازل کرد. در توصیف حق الیقین گفته اند مثل آن که انسان در آتش قرار بگیرد. تا انسان حقیقت را با تمام وجود خود حس نکند به آن یقینی که مورد نظر دین است نرسیده است. یقینی که انسان بین خود و حقیقت دوگانگی احساس کند هنوز آن یقینی نیست که در انتها باید به آن رسید. یقین انتهایی، «حق الیقین» است. حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» در تفسیر سوره ی حمد فرمودند واژه ی علت و معلول به آن معنا که در مباحث فلسفی مطرح است در روایات و آیات نیست، زیرا بین علت و معلول نوعی دوگانگی در میان است. در باورهای ما نسبت به حقایق چنین حالتی حاکم است. قصد جناب فارابی و ابن سینا و سهروردی و ملاصدرا در براهین خداشناسی اثبات وجود خداوند بود و نه آن که بخواهند خدا را به ما نشان دهند. بیشتر می خواستند جواب شبهات منکران خدا را بدهند. ولی دین آمده تا جان انسان ها را در شعفِ اُنس با انوار الهی وارد کند، یعنی آن ها منوّر به اُنس با ربّ سماوات و ربّ ارض بشوند تا جان انسان با کمالات و زیبایی های الهی مأنوس شود و دوگانگی بین خود و جلوات حضرت ربّ العالمین برایش پیش نیاید.

وقتی متوجه ی ربوبیت حضرت اللّه در آسمان ها و زمین شدیم، می یابیم که خداوند نزد ما می باشد و ما نزد خدا. به این معنا که انوار اسماء الهی دارد شما را به تعالی می رساند و همواره خود را به شما نزدیک می کند. به همین جهت بحث «حمد» الهی را به میان آورد تا اگر می خواهید به سراغ حضرت حق بروید، به زیبایی های حضرت حق نظر کنید.

حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» در تفسیر سوره ی حمد می فرمایند دو معنا می توان از حمد در نظر آورد. یکی آن که هر کمالی را که حمد کنید، خدا را حمد کرده اید، زیرا همه ی زیبایی ها از حضرت حق است و دیگر این که وقتی می گوییم حمد مخصوص خداوند است یعنی او است که حمد می کند و هرجا حمدی واقع می شود و کمالی مورد ستایش قرار می گیرد، خداوند در میان است.

وقتی شما متوجه شدید در آسمان ها و زمین با زیبایی های فوق العاده ای روبه رو هستید، عملاً نظر کرده اید به حضرت اللّه که ربّ آسمان ها و زمین است و خود را مطابق ظرفیتِ مربوب خود در مخلوقات می نمایاند.

آنچه بعد از این مقدمات خواستم عرض کنم با توجه به این امر است که حضرت ربّ العالمین در این آیه می خواهد ما را در مقام «حق الیقین» قرار دهد. از آن جهت که دین اسلام دین آخرالزمان است و در آخرالزمان انسان به جهت ظرفیتی که پیدا می کند، طالب یقین می شود که نور حضرت حق جان او را در بر بگیرد و نسل امروز طالب یقین است و در دل آن یقین می تواند دین خود را حفظ کند و از دینداری خود احساس رضایت نماید.

عرض شد ۳۰۰ سال پیش اگر کسی تصمیم می گرفت تا ایمان خود را حفظ کند، همان باور توحیدی برایش کافی بود ولی هر چقدر جلو آمدیم ظلمات آخرالزمانی بیشتر خود را نشان داد و در مقابل آن شرایط ایمان آخرالزمانی بیشتر فراهم شده و با توجه به این امر اگر ایمان به صورت نهایی سراغ جوانان ما نیاید، توان مقابله با ظلمات آخرالزمانی را نخواهند داشت و ایمان آخرالزمانی با نظر به حقایق اسماء و احساس حضور در آغوش خداوند ظهور می کند که همان توجه به آیه ی «فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعالَمینَ» است.

وقتی انسان با زیبایی ها و کمالات الهی روبه رو شود، ظلمات و گناهان اهل دنیا هر اندازه هم که جلوه کنند، توان جذب آن انسان را ندارد و در همان حال عفونت و زشتی های آن ها پیدا می شود. اگر هم آن جوان را فریب دهد سریعاً توبه می کند.

جوانان آخرالزمان انسان های عجیبی هستند. دنیای ظلمانی این همه نقشه می کشد تا او را بفریبد و از آنِ خود کند، یک مرتبه با شهادت حاج قاسم سلیمانی همه چیز تغییر می کند و آن جوان متوجه می شود جای او جای دیگری است، غیر از آن جایی است که دنیای ظلمانی برای او شکل داده و این به جهت شخصیت حضرت امام خمینی است که حقیقت را با مردم در میان گذاردند و به جهت شخصیت عرفانی شان متذکر حقیقت بودند.

امروز ما باید در همان راستا معارف شهودی را با این نسل در میان بگذاریم، به همان صورتی که مولایمان علی(ع) با حقیقت مرتبط بودند و فرمودند: «ما رَأَیْتُ شَیْئاً الّا وَ رَأَیْتُ اللَّه قَبْلَهُ وَ بَعْدَهُ وَ مَعَه» هیچ چیزی را ندیدم مگر آن که حضرت اللّه را قبل از آن چیز و با آن چیز و بعد از آن چیز دیدم. امروز ما به امیرالمؤمنین(ع) نیاز داریم. زیرا مسئله ی جوانان ما بودن یا نبودن خداوند نیست، مسئله جوانان ما اُنس با خداوند است و خود را در آغوش خدایافتن. در کتاب «آن گاه که فعالیت های فرهنگی پوچ می شود» به لطف الهی روایت های خوبی از حضرت صادق(ع) آورده شده است که از طرف می خواهند خدا را وصف کند، می گوید او علیم و سمیع و بصیر است. می فرمایند این صفات را برای غیر خدا هم می توان به کار برد، مثلاً اگر کسی بسیار علم داشته باشد می گوییم علیم است. می پرسد چه باید بگویم؟ حضرت می فرمایند: بگو او علم است، او حیات است. تفاوت این نگاه که ذات خداوند را عین علم و حیات بداند با آن نگاه که خدا را موجودی بداند که دارای علم و حیات است، بسیار زیاد می باشد. آن شخص می گوید از محضر حضرت خارج شدم در حالی که اعلم انسان ها نسبت به توحید بودم.

شما نزد خود فکر کنید آیا باید خدا را حیات ببینید یا کسی که حیات دارد؟ کسی که حیات دارد شما هستید و او عین حیات و علم و قدرت می باشد و امروز جهان بشری نیاز به چنین معارفی دارد و جوانان آخرالزمانی آماده ی پذیرفتن چنین معارفی می باشند و به کمتر از این قانع نمی شوند.

در آیه ی ۳۶ فرمود: «فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعالَمینَ» همان «اللّه» که حمد برای او بود، از آن جهت که ربّ عالمین است، ربّ آسمان ها و رب ّ زمین می باشد. در آیه ی ۳۷ وجهی خاص از حضرت ربّ العالمین را متذکر می شود و می فرماید:

«وَ لَهُ الْكِبْرِیاءُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَكیمُ» (37)

و در آسمان ها و زمین برای او کبریائی هست و او عزیز و حکیم می باشد.

مرحوم عبدالرزاق کاشانی در رابطه با «لَهُ الکبریا» می فرماید برای او نوعی برتری و تَرَفُّع نسبت به هر چیزی در میان است و وقتی حضرت ربّ را در کمالات دیدید، متوجه می شوید او بسی بالاتر از آن کمالاتی است که در آینه ی زیبای مخلوقات ظاهر شده است.

با نظر به کبریایی حضرت ربّ در مخلوقات جان انسان متوجه نوعی تعالی و علوّ می شود که به ظهور آمده، می خواهد افقی در مقابل ما بگشاید تا نسبت به او همه ی عالم را حضور متعالی او بنگریم. در نظر به یک گل که علاوه بر ساقه و برگ، شما با حیات روبه رو می شوید، همان حیاتی که در دل همین ساقه و برگ به ظهور آمده ولی می یابید اولاً: آن حیات بالاتر از ساقه و برگ است. ثانیاً: حیاتِ گل وجهی از حیات مطلق است. ثالثاً: حیات حضرت اللّه وجهی از انوار حضرت اللّه است و با همه ی آن ها با نظر به آن گل یا هر مخلوقی از مخلوقات، حضرت حق در مقابل شماست و جان شما را در برگرفته و شما با کبریایی او روبه رو می شوید که همه ی عالم را فرا گرفته است، کیفیتی در دل همین کمیّت ها ولی فوق آن ها. این است آن توحیدی که انبیای الهی متذکر آن هستند که در دل همین عالم و در دل همین کمیّت ها متوجه ی مراتب کیفی و قدسی و کبریایی عالم می باشید.

عنایت بفرمایید در این آیات با فرهنگ دین مأنوس هستید و این غیر از فلسفه و کلام می باشد. علم کلام برای آن است که بتوانیم جواب کسی که با عقاید ما مخالفت می کند و آن ها را زیر سؤال می برد، بدهیم و فلسفه برای آن است که عقل متوجه ی وجود حقایق عالم هستی بشود و هر کدام از علم کلام و فلسفه لازم است. ولی دین آمده است تا انسان با حقایق عالم مأنوس شود و ابعاد درونی خود را تا آن عالم سیر دهد. در حال حاضر ما در حضور قرآن هستیم و باید متذکر اشارات قرآن شویم و نظر به مراتب کیفی و قدسی و کبریایی عالم داشته باشیم.

شما با تذکری که این آیات مطرح می کنند، در نظر به ملکوت عالم و نفس ناطقه ی خود و زمین و مظاهر آن با چه چیزی روبه رو می شوید؟ خداوند فرمود: ربّ آسمان ها و ربّ زمین، حضرت «اللّه» است. یعنی آسمان ها و زمین آینه ی جلوات کمالات حضرت اللّه می باشند به ربوبیت او. ولی در آیه ی بعد خواست بفرماید افقی در پیش است و در ربوبیت حضرت حق در آسمان ها و زمین، نظر به کبریایی او بیندازید، به کیفیتی بس متعالی.

حضرت اللّه به نور ربوبیت خود، زیبایی های این عالم را به نمایش آورده، ولی متوجه باشید او در دل این زیبایی ها کبریایی خود را نیز به ظهور می رساند تا جان انسان بالا و بالاتر بیاید و نظر خود را به افقِ افق ها بگشاید. متوجه باشید بحث در نظرکردن است. اگر فقط فکر کنید به همان مقصدی که مدّ نظر دین است دست نیافته اید همچنان که عرض شد مولایمان علی(ع) در گزارش خود نسبت به آن حضور فرمودند: «ما رَأَیْتُ شَیْئاً الّا وَ رَأَیْتُ اللَّه قَبْلَهُ وَ بَعْدَهُ وَ مَعَه» حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» می فرمایند عظمت این روایت آن است که حضرت علی(ع) می فرمایند «اللّه» را در تمام این مناظر دیدم که بالاترین افقی است که انسان می تواند با نظر به مخلوقات به آن نایل شود و حضرت پروردگار در آیه ی فوق می خواهد ما را وارد آن حضور بکند. لذا در ابتدا فرمود: «فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعالَمینَ» تا نظر به حضرت ربّ که یکی از اسماء الهی است، بیندازیم و در آن جاها سراغ حضرت اللّه را بگیریم و در آیه ی بعد می فرماید: «وَ لَهُ الْكِبْرِیاءُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْض» برای او در آسمان ها و زمین کبریایی هست و بالاتر از آنی می باشد که تنها او را ربّ العالمین بیابید. برای آن «اللّه» که در مربوب هایی به نام آسمان و زمین و کلّ هستی خود را ظاهر کرده، کبریایی هست و آن کبریایی را هم باید در همین عالم بیابید و مدّ نظر قرار دهید و نه در کتاب و مدرسه، زیرا فرمود برای او در آسمان ها و زمین کبریایی هست. همه ی عظمت در همین جا می باشد.

شما در همین گل با سه ساحت روبه رو هستید. یکی همان ساحت کمّیت ها که در ساقه و برگ می باشد و دیگری نور ربوبیت او به جلوه ی حیاتی که به گل داده و به این گل چنین سر و سامانی و جلوه ای بخشیده، و سوم افقی که در مقابل شما می گشاید تا از آینه ی حیات گل، چیزی بس بالاتر و والاتر را بنگرید که نور جامعیت حضرت «اللّه» است.

فرق عارف و غیر عارف در این است که عارف می داند که دارد حقایق را در دل همین عالم می بیند، و غیر عارف نمی داند که دارد می بیند. عارف یعنی کسی که نسبت به آنچه در عالم ظاهر شده ولی مادی نیست، آگاه است و غیر عارف نگاه خود را به زیبایی ها هم می اندازد ولی متوجه ی ربوبیت ربِّ آن ها و کبریایی ربّ العالمین نمی شود. همه دارند حیات را در این گل می بینند، هیچ نیاز نیست که چشم ها را به حالت خاص درآورند. عمده رویکردی است که به کمک آن می توانند از این مناظر به سوی حقایق منتقل شوند. همان طور که ما یک گل را می بینیم و به حیات آن گل نظر می کنیم، نظر می کنند و می بینند. تفاوت در نوع رویکرد و نوع نظر است. لذا به گفته ی جناب مولوی:

نظر را نغز کن تا نغز بینی گذر از پوست کن تا مغز بینی

فرمود: «وَ لَهُ الْكِبْرِیاءُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْض» یعنی همان کبریایی و همان علوّ مرتبه و همان عظمت و فوق عظمت، در همین آسمان و زمین است، کافی است نظر خود را نسبت به تجلیات حضرت ربّ العالمین که با نور کبریایی خود به ظهور آمده بگشاییم، در آن صورت نه تنها چیزی از أنانیت و خودخواهی برای انسان نمی ماند، از آن مهم تر آنچنان انسان خود را در آغوش کبریایی حق احساس می کند که با هیچ لذّتی قابل توصیف نیست.

بحث این است که با کبریایی خداوند در کجا باید روبه رو شد؟ فرمود: «فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْض» در همین آسمان ها و زمین. یکی از مصداق های آسمان را همین نفسِ ناطقه ی خود در نظر بگیرید و با نظر به آن به نور انوار ملکوتی عالم غیب نظر کنید و کبریایی او را بنگرید.

نفرمود بدانید او دارای کبریایی است، فرمود در همین آسمان ها و زمین برای او کبریایی می باشد و کافی است در آینه ی آسمان ها و زمین به آن کبریایی نظر کنید تا او برای شما به ظهور آید و جان شما را فراگیرد.

بعد از آن که حمد حضرت اللّه و کبریایی او را در آسمان ها و زمین متذکر شد، در آخرین فراز سوره فرمود: «وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَكیمُ» این حضرت اللّه که به ربوبیتش در این مربوب ها جلوه کرده و کبریایی خود را در آسمان ها و زمین به ظهور آورده، آری! او عزیز و حکیم است. عزیز است و هیچ قدرتی در مقابل او توان مقابله ندارد و همه چیز مقهور اوست و در عین حال حکیم است و هر چیزی را در جای خود قرار می دهد.

با خدایی روبه رو هستید که در عین زیبایی و بزرگی و در عین جدّیت و قهاریت، حکیم است و همه ی جوانب را می شناسد و می سنجد.

این که در ابتدای سوره فرمود این سوره، کتاب و نوشته هایی است که از خدای «عزیز حکیم» نازل شده و در آخر سوره هم با توجه به خدای «عزیز حکیم» ختم کرد؛ خواست بفرماید همه ی میدانی که ما در آن سوره در آن قرار داشتیم میدان حضور حضرت حق به جلوه ی «عزیزِ حکیم» بود. در وصف حکیم بودن حضرت حق باز به یاد آن شعر باشید که جناب حافظ فرمودند:

یا سبو یا خُم میّ یا قدح باده کند یک کف خاک در این میکده ضایع نشود

همچنان که می فرمایند:

قطره ای کز جویباری می رود در پی انجام کاری می رود

نظام عالم بر اساس حکیم بودن خالق آن بسیار منسجم است، در عین ظهور کمالات و زیبایی های او، تا متوجه باشیم ربوبیت حضرت حق دل بخواهی نبوده، حکیمانه بوده و در همین راستا مهربانی و لطف او در بستر حکمت او به ظهور می آید، نه آن که آن قدر مهربان است که بدی ها و خوبی ها برایش مساوی باشد.

ملاحظه کنید چرا با همه ی زیبایی ها و لطافت و صفا و مهربانی و کبریایی متذکر عزیز و حکیم بودن او می شود تا معلوم شود با خدایی روبه رو هستیم که همه ی این کمالات را یک جا دارا می باشد و کمالی او را از کمالی باز نمی دارد و در نتیجه عزیزبودن او اجازه نمی دهد تا دشمنان اسلام و انقلاب اسلامی هر نقشه ای که خواستند بکشند و به نتیجه برسد. در همین رابطه ملاحظه می کنید که یکی از کارشناسان B.B.C در رابطه با ادامه ی تحریم ها جهت خرید و فروش تسلیحات، چند روز پیش می گفت تا حال آمریکا در شورای امنیت این اندازه منزوی نبوده و همیشه شورای امنیت در دست آمریکا قرار داشت ولی در این رابطه حتی اروپا با آمریکا همراهی نکرد. این نمونه ی عزیز بودن حضرت اللّه است تا دشمنان اسلام نتوانند بر توحید الهی غلبه کنند. با این که آقای پمپئو وزیر امور خارجه آمریکا در سفر به عربستان قبل از اجلاس شورای امنیت، تلاش کرد جهت موفقیت آن جلسه آل سعود را تشویق کند پول خرج کنند ولی با این همه موفق نشدند و همیشه همین طور بوده است، مشروط بر آن که توحید در صحنه باشد و بر اساس فرهنگ توحیدی یکدیگر را دوست داشته باشیم و صفای همدیگر را ببینیم و کدورت ها را کنار بگذاریم و با خدایی که عین کبریائی است تا قلب شما را از آنِ خود کند، روبه رو می شوید که در مقابل دشمنان شما اگر در میدان توحید باشید، او عزیز است و امکان ندارد بگذارد دشمنان بر شما دست یابند و حکیم است و حساب شده عالم در دست اوست که چگونه کار خود را با استحکام جلو ببرد.

آیه ی فوق دارای زوایای زیادی می باشد و بنده تنها از یک زاویه مطالبی را عرض می کنم. آیا خود ما نمی توانیم عزیز و حکیم باشیم؟ بنده بعضاً ارادت زیادی به جناب عزرائیل پیدا می کنم، از آن جهت که انسان را از این دنیا قبض می کند و به دنیای دیگری می برد دنیایی که بس گشوده و کیفی می باشد. آیا از این بهتر می شود؟ چه اشکالی دارد که من و شما در این دنیا باشیم ولی هوس های مان را بمیرانند؟ این کار جناب حضرت عزرائیل است. حضرت ربّ العالمین به جلوه ی عزتش به جان شما جلوه می کند و بسیاری از این خودخواهی های ما می میرند. آیا وقتی خودخواهی می میرد از خود مأیوس می شوید و یا چون حکیم است چیزی جای آن می گذارد که موجب رفع آن خلأ می شود.

فرمود: «لَهُ الْكِبْرِیاء» تا نظر کنیم به بنیانِ کیفیت ها. چه کسی ساقه و برگ را نگه داشته تا پژمرده نشود؟ جز نور حیِّ قیّوم؟ پس وجه کیفی ساقه و برگ، همان نور حضرت حیّ است و کیفیت بالاتر از این حیات، همان کبریایی حضرت اللّه می باشد. همه هم در همین صحنه ی آسمان ها و زمین ظاهرند. آیا در طبس و یا در دفاع مقدس، نظر به عزیز حکیمی که در عین حال ربّ عالم است ندارید که برای او کبریایی خاصی هست و می توان به آن نظر کرد؟

همه جا حضور حضرت ربّ العالمین به همین شکل در صحنه است. این یعنی نظر به کیفیت عالم هستی و اتحاد بین کیفیت عالم با کیفیت شما. این نکته ی بسیار مهمی می باشد. همین که به حضرت ربّ العالمین با کیفیت هایش نظر کردید آن حالت با جان شما یگانگی پیدا می کند. تن بنده از تن شما جدا می باشد زیرا در کمیّت ها، کثرت حاکم است ولی در کیفیت ها کثرت حاکم نیست. اگر با کیفیتِ عالم روبه رو شدیم می یابیم آن کیفیت ها از ما جدا نیستند. در این رابطه می توان گفت: «یار نزدیک تر از من به من است.» وقتی به کیفیت عالم رجوع کنید و به حیات عالم نظر نمایید و آن حیات را از آنِ او بدانید می یابید که عجب! آن حیات قصه ی حیات شما بود در عالم، لذا با نظر به کیفیتِ عالم هستی و اتحاد بین کیفیت عالم با کیفیت خود، نوعی یگانگی بین جان انسان و حقیقت را تجربه می کنید، در حالی که با عالم ماده اتحادی پیش نمی آید.

در درس فیزیولوژی که قواعد مادیِ گل را بررسی می کنید، این گل غیر از شماست و شما غیر آن گل هستید. ولی نسبت به زیباییِ گل قضیه فرق می کند و نوعی یگانگی بین انسان و آن زیبایی برقرار است و انسان خود را در آن جهان احساس می کند. در عالم ماده به همان اندازه که پدیده های مادی در کثرت هستند، نوعی بیگانگی در میان است و اگر انسان در عالم ماده متوقف شود با همه چیز بیگانه می گردد و در تنهایی به سر می برد. در حالی که اگر در همین عالمِ ماده به وجه کیفی عالم نظر کند، خود را در جهان کیفیت ها می یابد و موضوعِ دوگانگی بین سوبژه و ابژه که روح حاکم بر فرهنگ غربی است، از میان می رود.

این که ملاحظه می کنید پیامبران خدا حکم هر موجودی در عالم را می شناسند و می دانند چه چیزی و چه عملی برای انسان در این عالم حلال و یا حرام است، به جهت آن می باشد که به حقیقت هر چیزی در عالم پی برده اند و می دانند هر عملی و فکری در عالم چه نقشی دارد، زیرا در آینه ی عالم نظر به ربوبیت حضرت اللّه و نقش او دارند.

اگر به کیفیت عالم نظر کنید در واقع به حقایق غیبی نظر کرده اید و عملاً نحوه ای از اتحاد بین خود با عالم در شما پیدا می شود. این است قصه ی حضور مؤمنین در عالم، چیزی که فرهنگ مدرنیته از انسان ها گرفته است و همه چیز را برای انسان تبدیل به سوبژه کرد، به این معنا که من، شما را غیر از خود بدانم و شما تنها برای بنده در حدّ آگاهی باقی باشید و از تجربه ی نابی که سوبژه و ابژه از هم جدا نیستند محروم باشیم. جایی که نه سوبژه ای هست و نه ابژه ای، تجربه ی زندگی در میان است. زیرا اگر عالم را جدا از خود بدانیم، عالم را در خودش حبس کرده ایم. به گفته ی استادهای فلسفه این یکی از بلاهای دنیای مدرن می باشد، در حالی که اگر با نگاه کیفی به عالم نگاه کنید دیگر دوگانگی بین انسان و عالم از بین می رود. در کتاب «سلوک ذیل شخصیت امام خمینی» عرایضی شده که چگونه انقلاب اسلامی از سوبژه کردن امور ما را عبور می دهد.

اگر نظر به کبریایی حضرت حق در عالم داشته باشیم نوعی هم افقی در جامعه انسانی پیش می آید و می فهمیم چگونه ما چشمِ کیفی نگاه کردن به عالم را از دست داده ایم. ما در این درس های علوم رسمیِ نظام آموزشی، جهان عالم را منجمد می بینیم، بدون آن که بتوانیم رابطه ی وجودی با پدیده ها برقرار کنیم. در حالی که اگر به صورت کیفی به عالم نظر کنیم، آب را هیدروژن و اکسیژن نمی بینیم و از کیفیت آن که حکایت از زلالی عالم غیب می کند غفلت نمی کنیم. در قرآن داریم که عرش خدا بر آب است می فرماید: «عَرْشُهُ عَلَى الْماء» وقتی عرش خدا بر آب استوار است، این آبِ موجود در این عالم، صورتی از آن آب عرشی است. وقتی آن آب عرشی نازل شود این آبِ موجود در این عالم می شود. پس معلوم است که کیفیتی پشت این آب خوابیده است.

با نگاه کیفی به عالم، نوعی هم افقی در جامعه ی انسانی به میان می آید و اشیاء پاره ای از وجود انسان می شوند. در آن حالت شما با هیچ چیزی دوگانه نیستید زیرا فرمود کبریایی او در آسمان و زمین است و شما با آن کبریایی نسبت برقرار خواهید کرد. زیرا شما هم در این آسمان و زمین هستید و کبریایی او شما را هم در بر می گیرد و دیگر دوگانگی بین خود با عالم ندارید. لذا از آن جهت که قرآن می فرماید: «وَ هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ وَ هُوَ الْحَكیمُ الْعَلیمُ»(زخرف/84) شما همواره با توجه به آنچه عرض شد در هرجا با خدا روبه رو هستید، حتی در یک برگ و در همان برگ همه ی عالم حتی خود را می توانید در سعه ی حضور کبریایی حق ببینید.

فرمود کبریایی او «فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» است که همان عالم اشیاء و عالم ملکوت می باشد و همان کبریایی اش در همه ی عالم در صحنه است، در عین حال «عزیز و حکیم» است و این نگاه جامع توحیدی است. توحید یعنی همین ها که هم مربوبِ جلو ه ی زیبای حضرت ربّ هستند، با نور عزّت و حکمتش در صحنه اند.

نتیجه این می شود که کیفیت وقتی بر کمیّت مقدم شد، کمیّت گرایی و دنیاطلبی و اختلاس که عموماً بشر گرفتار آن است از میان می رود. در کمیّت است که آنچه نزد شما می باشد، نزد من نیست، و در نتیجه می خواهم جیب شما را خالی کنم تا آن پول ها نزد من باشد. انقلاب اسلامی بنا دارد بشر را در عالم کیفیت ها وارد کند تا محور تفکر و همّت بشر تنها کمیّت ها نباشد. حال عده ای که تنها به کمیّت ها فکر می کنند و در آن متمرکزند به رهبر انقلاب نامه می نویسند که مردم از انقلاب اسلامی مأیوس شده اند در حالی که این افراد چون از کیفیت ها خود را محروم کرده اند از انقلاب اسلامی مأیوس می باشند. این افراد به جای این که بنشینند ببینند چه اندازه به مردم و به اسلام و انقلاب و خون شهدا بدهکارند، خود را طلب کار جلوه می دهند. درست همان چیزی که دشمن دوست دارد بگوید که دیدید گفتیم از اسلام کاری بر نمی آید؟ بحمداللّه اهل اندیشه جواب های عالمانه ای به آن آقایان دادند. خوب شد این حرف ها را آن ها گفتند تا ما هم حرف هایمان را بزنیم. ما نمی خواستیم به جهت حفظ اتحاد جامعه، حرف های مان را بزنیم ولی آن ها شروع کردند. آیا جز با فضایی که دولت سازندگی شکل داد این بخوربخورها و رانت بازی ها به وجود آمد و رهبر معظم انقلاب با سعه ی صدر فوق العاده و با خون دلی که خوردند و سعی کردند به جای درگیری مستقیم که منجر به از بین رفتن حضور انقلاب در منطقه می شد، کار را طوری جلو ببرند که ذات انقلاب اسلامی حفظ شود و در دل انقلاب به مرور از این انحراف ها عبور کنیم؟ و از نظر به کیفیات عالم که دوای درد عبور از مدرنیته است، غفلت نشود؟

و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته



سوره ی جاثیه - جلسه ی ۲۶



سیری از خدای عزیز حکیم، به سوی خدای عزیز حکیم

بسم الله الرّحمن الرّحیم «حم (1) تَنْزيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزيزِ الْحَكيمِ» (2) عنایت دارید که عظمت قرآن به عنوان معجزه، به سوره های قرآن است و به همین جهت خداوند به رسول خود می فرماید بگو اگر واقعاً مدعی هستند که این قرآن از طرف خداوند نیست، «فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِه»(بقره/23) پس سوره ای مانند یکی از سوره های قرآن بیاورند. این یعنی سوره ها طوری تنظیم شده که اگر به نظم آن دقت شود، نشان می دهد این سخنان تنها سخنان خداوند است. توجه به یک آیه یا چند آیه کافی نیست تا متوجه ی معجزه بودن کلام خداوند بشویم. یک یا چند آیه از آیات قرآن به خودی خود سخنان خوبی هستند در آن حدّ که می توان گفت یک دانشمند گفته است، ولی وقتی بتوانیم انسجام هر یک از سوره ها را پیدا کنیم، که کار ساده ای هم نیست، تازه متوجه می شویم محال است از عقل و فهم بشر چنین سخنانی با این انسجام به ظهور آید، انسجامی که هر آیه در آن معنای خاصی می دهد که آن معنا در دل سوره جایگاه خاصی دارد. تا انسان وارد آن نشود و سوره را با هویت سوره نگاه نکند متوجه عظمت سوره نمی شود. عده ای ممکن است آیات را جدا، جدا معنا کنند، این کار خوبی است اما این کار، تفسیر و یا تدبّر در سوره محسوب نمی شود. معرفتِ جامعی که با «بسم اللّه الرّحمن الرّحیمِ» هر سوره شروع شود و تا انتها ادامه دارد، چیز دیگری است. بنده سعی دارم در این جلسه بعد از ۲۵ جلسه ای که تا حدّی سعی شد آیات را در کلیّت سوره بنگریم، نظری به کلیّت سوره داشته باشیم و آیات را در سوره مدّ نظر قرار دهیم. بحمداللّه رفقا تک تک آیات را نزد خود دارند و معانی و اشارات سوره را می شناسند. آیا می شود همّتی بکنیم و این سوره را در کلیّت اش بنگریم تا یک هویت کلّی در مجموعه ی آیات به دست مان بیاید؟ اگر مقداری همّت بفرمایید و از قبل هم اشارات آیات را داشته باشید، بنده امیدوارم بتوانیم بابی از تفکر را در این رابطه باز کنیم. این چیزی است که می شود گفت تا حدّی گفتنی نیست. یک نوع احساس حضور است که اگر وقت بگذاریم و کمی همّت کنیم و تدبّر در سوره را رها نکنیم، پیش می اید، البته بعد از آن که عرایض بنده را چند روزی دنبال بفرمایید. مشروط بر آن که هر آیه را در سوره ببینیم و هر آیه را نسبت به آیات قبل و بعدش در کلّ سوره دنبال کنیم. تمرین کنید ببینید چقدر در این کار می توانید توفیق داشته باشید. فرمود: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» و با کلمه ی «حم» اشاره کرد به چیزی که بین خدا و پیامبر خدا است، خلاصه: «صاحب دل بداند وآن چه حال است» به این نوع آیات که حالت رمزی دارند می توان گفت حالت «پیشا ایمانی»، که رمزی است بین انسان های مستعد و خداوند و منتقل شدن به چیزی که نمی دانیم آن چه چیزی است، فقط می دانیم این حروف رابطه و نسبتی با همه ی محتوای آن سوره دارد. فرمود: «تَنْزيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزيزِ الْحَكيمِ»(2) عرض شد تمام قصه ی این سوره را در عنوان آن که تنزیل کتابی است از خداوند به اعتبار عزیز و حکیم بودن او، باید جستجو کرد. دائم در این سوره باید عزیز و حکیم بودنِ حضرت ربّ العالمین را ببینیم، در آخرین قسمت سوره یعنی آیه ی ۳۷ باز فرمود: «وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ». در ابتدای سوره فرمود؛ تنزیل کتابی است از خداوند به اعتبار «الْعَزيزِ الْحَكيم»بودنش و گفت و گفت تا در آخر باز فرمود: «وَ هُوَ الْعَزيزِ الْحَكيم». پس ما دائم در این سوره باید عزیز حکیم بودنِ حضرت ربّ العالمین را به جلوه های مختلف بنگریم و اشارات آن آیات به حقایق و واقعیات در این رابطه باید مدّ نظر باشد. به این کتاب چگونه باید نگاه شود که از آن «عزیز و حکیم» یعنی حضرت اللّه ظاهر شود؟ که ما را در حیطه ی ادامه ی سوره در انتها می رساند به آن جایی که در ابتدای سوره ظاهر کرد. مثل آن که شما در اینجا که نشسته اید در مسجد هستید و در دل مسجد در احوالات مختلف قرار می گیرید و تفاوت احوال، شما را از حضور در مسجد غافل نمی کند و هر وقت به خود آیید متوجه هستید که در مسجد هستید. آنچه سوره می خواهد متذکر آن شود، توجه به حضور والای «عزیز و حکیم» است، به هر معنایی که حضور «عزیز و حکیم بودنِ» خداوند را در عالم احساس می کنید. برای این مطلب ابتدا آیات ۳ و ۴ و ۵ را مدّ نظر می آورد که نظر به آیات الهی دارد به سه صورت و برای هر بُعد از ابعاد معرفت انسان که «ایمان» و «یقین» و «عقل» باشد، فرمود: «إِنَّ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِلْمُؤْمِنينَ وَ في خَلْقِكُمْ وَ ما يَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ آياتٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِزْقٍ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ تَصْريفِ الرِّياحِ آياتٌ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ». در آیه ی سوم که فرمود: «لَآياتٍ لِلْمُؤْمِنينَ» وجهِ ایمانی ما را مورد خطاب قرار می دهد که باید آن وجه را به صحنه بیاوریم و در آیه ی چهارم فرمود: «آياتٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ» که وجه یقینی ما را نسبت به آیاتی که هر جنبنده ای به ظهور می آورد، مدّ نظر قرار داد تا آن بُعد از ابعاد خود را به ظهور آوریم. و در آیه ی پنجم نظر به نظم عالم انداخت تا با تعقلِ خود متوجه ی این نحوه حضور خداوند در عالم بشویم. در آیات فوق قصه ی «عزیزِ حکیم»بودن خدا را با ما در میان می گذارد ولی به اعتبار این که ما یک وجه «ایمانی» داریم و یک وجه «یقینی» و یک وجه «عقلانی». بعد از آن که ما را دعوت کرد تا با «ایمان» و «یقین» و «عقل»، آیات الهی را بنگریم، در یک جمع بندی کاملاً حساب شده فرمود: «تِلْكَ آياتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ فَبِأَيِّ حَديثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آياتِهِ يُؤْمِنُونَ»(6) یعنی آنچه در آن سه آیه ملاحظه کردید و خداوند متذکر آن شد و آن ها را برای شما خواند، قصه ی حضور خدا بود و نشانه های حضور خدا بود، «بالحق». در این سوره واژه ی «بالحق» در همین فضا، در آیات ۲۲ و ۲۹ نیز تکرار شده و این اهمیت این واژه را می رساند که همه چیز با حضور حق در عالم باید مدّ نظر باشد. این عالم برای شما آیاتی است در یقین و در عقل و در ایمان خود شما که چنانچه ملاحظه فرمودید چند جلسه ای بر روی آن بحث شد. بحث این جلسه ارتباط آیات در کلیّت سوره است و این که چرا بعد از آن سه آیه یک مرتبه می فرماید آنچه که به عنوان آیات برای شما گفتیم و پیگیری کردیم، قصه ی بالحق بودنِ عالم است که با شما در میان می گذاریم و این نظر به افقِ افق ها دارد که چگونه به کمک «ایمان» و «یقین» و «عقل»، از عالم هستی آینه ای بسازیم که همه چیز در آن «بالحق» در صحنه باشند و به همین جهت به صورتی خاص در ادامه فرمود: «فَبِأَيِّ حَديثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آياتِهِ يُؤْمِنُونَ» حرف های خود را که تا این جا فرمود حالا می فرماید: بعد از این که نظر به آیات الهی انداختید، به «اللّه» و آیات او نظر کنید و به این سؤال جواب دهید آیا نگاهی نو و تازه جز آنچه یافتید هست که به آن ایمان بیاورید و در آن مأوا بگزینید؟ آیا افقی بالاتر از این افق که آیات مذکور متذکر آن می شوند، می تواند در میان باشد؟ بعد از آن در آیات ۷ و ۸ و ۹ و ۱۰ جایگاه و منطق کسانی را که متذکر این امر نیستند به میان می آورد که از نحوه ی حضور خدا در عالم غفلت دارند. می فرماید: «وَيْلٌ لِكُلِّ أَفَّاكٍ أَثيمٍ(7) يَسْمَعُ آياتِ اللَّهِ تُتْلى عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَليمٍ (8) وَ إِذا عَلِمَ مِنْ آياتِنا شَيْئاً اتَّخَذَها هُزُواً أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ (9) مِنْ وَرائِهِمْ جَهَنَّمُ وَ لا يُغْني عَنْهُمْ ما كَسَبُوا شَيْئاً وَ لا مَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِياءَ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ» (10) آن کسی که متوجه ی «بالحق بودنِ» حضور خدا در عالم نشد. «أَفَّاكٍ أَثيم» یعنی دروغ پرداز آلوده به گناه است، با این خصوصیات که چیزی از آیات الهی می گیرد ولی از کلیّت آن غفلت می کند و به استهزاء می پردازد که حاصل کار او آتشی است با آن خصوصیات که در آیات ۸ و ۹ و ۱۰ آن را وصف کرد و سپس متذکر جایگاه قرآن می شود به عنوان راه هدایت، و روشن می کند نادیده گرفتن آنچه قرآن برای بشر آورده، منجر به عذاب و سختی های دردآور می شود. می فرماید: «هذا هُدىً وَ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ لَهُمْ عَذابٌ مِنْ رِجْزٍ أَليمٌ»(11) حال این شما هستید و این هدایتی که به صحنه آمده و قرار گرفتن در گذرگاه تصمیم نسبت به آن و نادیده گرفتن آن که منجر به سختی های آنچنانی می شود. در فراز بعدی با نظر به حضرت اللّه که عزیز و حکیم است، نحوه ی دیگری از حضور خدا را با ما در میان می گذارد و می فرماید: «اللَّهُ الَّذي سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ فيهِ بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (12) وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ جَميعاً مِنْهُ إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ» (13) چگونه دریا را جهت کشتیرانی در اختیار شما می گذارد تا از فضل الهی بهره ببرید و شاکر باشید خدا را به این نحوه در نعمت هایش بنگرید و این که آسمان ها و آنچه در زمین است، همه و همه را برای شما رام نمود، تا اهل تفکر متوجه ی حضور خدای عزیز حکیم به این صورتی باشند که عالم را برای انسان مسخر نمود. ملاحظه کنید در آیات ۱۲ و ۱۳ چه نحوه توجهی از ما طلب می کند وقتی در آخر آیه ی ۱۲ می فرماید: «لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون» و در آخر آیه ی ۱۳ می فرماید: «إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُون» می گوید نگاه کنید به دریا و نسبتی که در خلقت خود با شما دارد و راهی که به سوی دستیابی به فضل الهی از این طریق در مقابل شما گشوده و انتظاری که از این طریق از شما دارد، تا اهل شکر باشید و توحید خود را در این وادی به ظهور آورید. در همین راستا در آیه ی ۱۳ می فرماید نسبتی دیگر بین شما و آسمان ها و زمین برقرار کرده تا باز خداوند را و آیات او را به نور تفکر خود بیابید و این که خداوند از طریق این نوع حضور در عالم چگونه شما را در بر گرفته و توحید خود را تا این جاها گسترش دهید و متوجه باشید اگر با چنین خدایی در جهان حاضر شوید نگرانی چندانی از آن هایی که با شما همراهی نمی کنند نباید داشته باشید. در این رابطه جایگاه آیه ی ۱۴ جایگاه خاصی خواهد بود وقتی می فرماید: «قُلْ لِلَّذينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذينَ لا يَرْجُونَ أَيَّامَ اللَّهِ لِيَجْزِيَ قَوْماً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ»(14) ای پیامبر به آن هایی که پذیرفتند وارد این دیانت شوند و متوجه ی چنین بصیرت توحیدی شدند، بگو نسبت به آن هایی که امیدی به ایّام اللّه ندارند، چشم پوشی کرده و خود را معطل آن ها نکنند، زیرا راه گشوده ای در مقابل شما هست که عدم همراهی آن ها مانع ادامه ی آن راه شما نمی شود. با بصیرت نسبت به چنین توحیدی تکلیف تان با بقیه مشخص است، تکلیف تان این است که رفتار و گفتار آن هایی را که مثل شما به روز قیامت و ایّام اللّه امید ندارند، نادیده بگیرید و متعرّض حال ایشان نشوید، و در آخر آیه فرمود: «لِيَجْزِيَ قَوْماً بِما كانُوا يَكْسِبُون» تا با این نوع برخورد خداوند جزای هر قومی را مطابق آنچه انجام داده بدهد. در ابتدای سوره فرمود او عزیز و حکیم است و قدرتمندانه عالم را مدیریت می کند و پس از آن که نشانه های حضور خود را متذکر شد، در آیات ۱۲ و ۱۳ به صورتی مشخص نشان داد این حضور تا چه حدّ و تا چه اندازه است و در آیه ی ۱۴ با توجه به آنچه گذشت از ما خواست نسبت به کسانی که با شما همراهی نمی کنند نگران نباشید و آن ها را به چیزی نگیرید. به نظر بنده تنها کسانی می توانند مطابق توصیه ای که آیه ی ۱۴ می فرماید عمل کنند که متوجه ی توحیدی باشند که در آیات قبل به میان آورده و بحث عمل صالحی که در آیه ی بعدی یعنی آیه ی ۱۵ به میان می آورد. لذا در آیه ی ۱۵ می فرماید: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ» (15) اگر کسی عمل صالحی انجام دهد به نفع او می باشد و هرکس عمل بدی انجام دهد آن عمل به زیان خود او خواهد بود، سپس همه ی شما به سوی پروردگارتان برگشت خواهید داشت. عمل صالح در این جا یعنی آنچه در آیه ی ۱۴ متذکر آن شد، تا بتوانیم نسبت به کسانی که ما را همراهی نمی کنند، وسعت و سعه ی صدر داشته باشیم. ارتباط این آیه با آیه ی ۱۴ مهم است وگرنه آیه ی ۱۵ به خودی خود نکاتی را می گوید که در موارد بسیاری در قرآن مطرح است. بحث در این جا عمل صالحِ خاصی می باشد که آیه ی قبلی متذکر آن شده و می خواهد مسلمانان خود را همسنگ آن افرادی که راه غیرتوحیدی را انتخاب کرده اند، نکنند و گفتار و رفتار آنان را نادیده بگیرید و چشم پوشی کنید. ما به جهت ضعف توحیدی که داریم هنوز متوجه ی پیام آیه ی ۱۴ نشده ایم. فکر می کنیم همه باید مثل ما فکر کنند، چون تصور می کنیم حقیقت نزد ما می باشد و هرکس همراهی نکند، گویا حقِ حیات ندارد. جهت زندگی توحیدی در این جهان، ربط این آیه با آیه ی ۱۴ و ربط آیه ی ۱۴ با آیات قبل بسیار مهم است. «عمل صالح» در آیه ی فوق همان چیزی است که در آیه ی ۱۴ فرموده و سعه ی صدری که باید داشته باشیم. البته همچنان که قبلاً عرض شد موضوع افراد معاند و آن هایی که دشمنی می ورزند، جداست. موضوعی که در آیه ی ۱۴ به میان آورد آن قدر مهم می باشد که یک نمونه از کوتاهی نسبت به آن را با مطرح کردن کار قوم بنی اسرائیل در ادامه در آیات ۱۶ و ۱۷ مطرح می کند و می فرماید: «وَ لَقَدْ آتَيْنا بَني إِسْرائيلَ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلَى الْعالَمينَ (16) وَ آتَيْناهُمْ بَيِّناتٍ مِنَ الْأَمْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فيما كانُوا فيهِ يَخْتَلِفُونَ» (17) آیات فوق متذکر می شوند که ما به بنی اسرائیل همه ی آنچه را که باید برای زندگی ایمانی و دنیایی داشته باشند دادیم، ولی نتوانستند همدیگر را تحمل کنند. در آیه ی ۱۴ فرمود باید بتوانید از گفتار و رفتار کسانی که مثل شما به روز قیامت و ایّام اللّه ایمان ندارند، چشم پوشی کنید و بعد قصه ی بنی اسرائیل را یادآور شد که حتی نتوانستند خودشان را هم تحمل کنند. زیرا نسبت به هم گرفتار حسادت و سرکشی بودند، در حالی که اقتضای نگاه توحیدی گشودگی انسان است نسبت به عالم، آن جایی که مانع حضور موحدین نیستند. بعد از آن که مشکل را روشن فرمود و با توجه به نگاه توحیدی در آیه ی ۱۴، راه کار کلّیِ برخورد با دیگران را مطرح کرد و ما را متذکر راه کار اصلی و برنامه ای می کند که به کمک آن می توانیم آن توصیه را به خوبی عمل کنیم. می فرماید: «ثُمَّ جَعَلْناكَ عَلى شَريعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْها وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ» (18) ای پیامبر! جنابعالی را بر شریعتی گماردیم که هرچه بخواهید در آن هست، «مِنَ الْأَمْر» پس از رهنمودهای آن پیروی کن و از امیال آن هایی که چیزی از حقیقت و قواعد توحیدی حضور خدا در عالم نمی دانند، پیروی مکن. شاید منظور همان مذهبی های افراطی باشند که تحمل دیگری را ندارند. در آیه ی ۱۴ فرمود نسبت به گفتار و اعمال آن هایی که مثل شما به آینده امید ندارند اغماض کنید. و در ادامه فرمود مثل بنی اسرائیل هم نباشید که دین و دنیای کاملی داشتند ولی مطابق آن عمل نکردند، حال شمایید و آنچه در روبه روی خود دارید که عبرت از تاریخ گذشته و توجه به شریعتی است که همه ی آنچه نیاز شما می باشد در آن هست و نباید خود را در دست هوس کسانی قرار دهید که به بهانه ی دینداری به دنبال امیال خود هستند. می فرماید ای پیامبر! این شریعت شامل همه ی آن چیزی است که باید برای شما باشد، «فَاتَّبِعْها» پس بدون کم و کاست و افراط و تفریط از آن پیروی کن. چیزی کم ندارد تا بخواهید با نظر عده ای دیگر چیزی به آن بیفزایید. مثل بنی اسرائیل عمل نکنید که خودخواهی های شان موجب تحمیل انواع بدعت ها به دین خدا شد و دین خدا را که در ذات خود برای همه ی انسان ها دوست داشتنی است تبدیل به دینی پر از تشریفات قبیله ای کردند و همین امر به خودی خود موجب اختلاف بین دینداران شد، زیرا سعه ی صدر لازم را که دین خدا متذکر آن است از دست دادند و گرفتار تندروی و افراط شدند. در این رابطه در مورد بنی اسرائیل فرمود: «فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ» آن ها اختلاف نکردند مگر بعد از این که مسئله برای شان در درون دین روشن بود و حق را می شناختند، با این همه به جهت تنگ نظری ها به جان هم افتادند. این خطر می تواند برای ما مسلمان ها هم باشد، بنده تعجب می کنم از کسانی که در بستر مسلمانی به جای این که با هم رفیق باشند، بیشتر بنا را بر این می گذارند که با همدیگر دعوا کنند و جنبه ی انکار همدیگر در آن ها غلبه دارد به جای جنبه ی تصدیق همدیگر. جریان بنی اسرائیل را برای ما آورد از آن جهت که رسول خدا در روایتی می فرمایند آنچه بر بنی اسرائیل گذشته بر سر شما هم می آید حتی اگر آن ها در سوراخ سوسماری رفته باشند شما هم به آن نحوه عمل می کنید. پس باید خود را نگه دارید که گرفتار آن نوع تنگ نظری ها نسبت به همدیگر نشوید و شرطش توجه به قسمت آخر آیه ی ۱۸ می باشد که فرمود: «وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ» به میل افرادی که در موضوعات مورد بحث صاحب نظر نیستند عمل نکنید تا از تعادلی که دین خدا به شما عطا فرموده محروم نشوید. هرگونه افراط و تفریطی که در میان باشد جهلی در میان است و چنین افرادی در عین آن که قیافه ی حق به جانب به خود می گیرند و ظاهراً هم می خواهند در دینداری به ما کمک کنند ولی: «إِنَّهُمْ لَنْ يُغْنُوا عَنْكَ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ إِنَّ الظَّالِمينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُتَّقينَ» (19) ای پیامبر! آن ها هیچ کمکی به شما نمی کنند که از خدا بی نیاز شوید و راه آن ها را ترجیح دهید. این افراد، انسان های ظالمی هستند که پشت همدیگر را دارند و همه یک صدا یک حرف را می زنند تا به ظاهر زیاد و قوی جلوه کنند، و خدا پشتیبان متقین است و جمعیت آن ها و اتحادشان نسبت به همدیگر کاری از پیش نمی برد تا شما در مسیر متعادل خود تجدید نظر کنید زیرا بصیرت واقعی در دل مسیری نهفته است که خداوند برای شما قرار داده و در آیه ی بعدی متذکر آن می باشد و می فرماید: «هذا بَصائِرُ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ» (20) بصیرت برای مردم و هدایت و رحمت برای اهل یقین همین راهی است که خداوند در مقابل شما گشوده است. آن بصیرت تاریخی که بتوانید موضوعات را درست تحلیل کنید برای اهل یقین در این قرآن نهفته است. کافی است به آنچه دین خدا می فرماید با اعتماد برخورد کنید. مثل آن که باید مطمئن باشید خداوند خون شهدا را پایمال نمی کند و مطمئن باشید جبهه ی توحیدی همیشه پیروز است و در نتیجه تحت تأثیر تبلیغات دشمن قرار نمی گیرید تا توانایی های خود را نادیده انگارید. هر روز هم برای بنده می نویسند با این همه دزدی ها و بخور بخورها چه چیزی از انقلاب باقی مانده که شما از آن این طور دفاع می کنید؟ بنده هم به خدای وحده لا شریک له آن چنان محکم بر پیروزی انقلاب اسلامی یقین دارم که به بودن خودم که این جا نشسته ام، آن اندازه یقین ندارم. قصه ی دیگری در این عالم هست ماورای آن ظاهری که دشمنان اسلام تبلیغ می کنند. قاعده ها و سنت ها را باید بیابیم و بفهمیم. «يُوقِنُون» که در آخر آیه آورده یعنی کسانی که قواعد اصیل عالم را در جلوی خود می بینند. خدا می داند بدون هیچ غلوی بنده مقام معظم رهبری را مصداق اتمّ و اکمل چنین حقیقتی می دانم و خدا را شکر می کنم که ایشان با این همه اطلاعات فراوانی که از توطئه های شبانه روزی دشمن دارند، مانند کوه استوار ایستاده اند، زیرا به چیزی نظر دارند که می فرماید: «هذا بَصائِرُ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ»(20) عمده ارتباط این آیه با آیات فوق است و این که چرا عده ای رهنمودهای دینی را که سراسر بصیرت است، نمی پذیرند. در آیات ۲۱ و ۲۲ علت آن را روشن می کند و می فرماید: «أَمْ حَسِبَ الَّذينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما يَحْكُمُونَ(21) وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ» (22) در مقابل اهل یقین که به وعده های الهی اعتماد دارند و مقید به فرامین شرع هستند عده ای می باشند که مرتکب انواع گناهان و سیئات می شوند، به جهت آن که گمان می کنند خداوند مؤمنین و اهل عمل صالح را با آن ها یکسان می بیند و در یک جا قرار می دهد و زندگی و مرگ آن ها و مؤمنین تفاوتی ندارد. قرآن می فرماید در توجیه انواع جنایاتی که مرتکب می شوند، چه بد حکم می کنند. اشکال اصلی این نوع برخورد با زندگی، غفلت از توحیدی می باشد که در عالم جاری است و به نظر می آید بهترین نحوه ی به سامان آوردن جامعه همین است که افراد جامعه متوجه ی آن توحید بشوند تا جامعه گرفتار انواع قانون گریزی ها نباشد. در مقابل آن تصور غلط غیر توحیدی می فرماید: «وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ» (22) خداوند آسمان ها و زمین را «بالحق» آفریده تا بر اساس قواعد حقی که در این عالم جاری است، هرکس پاداش هر آنچه به دست آورده است را بیابد و به کسی ظلم نشود. این جا است که یک انسانِ موحد به هیچ وجه در مقابل جوّسازی های جبهه ی کفر کوتاه نمی آید و حتی کثرت گناه کاران او را مرعوب نمی کند، زیرا می داند از یک طرف خلقت نظام عالم بر حق است و از طرف دیگر بنا است هرکس نسبت به اعمالی که انجام می دهد جزا و پاداش ببیند. فکر می کنند هر غلطی بخواهند می توانند انجام دهند و یقه ی آن ها گرفته نمی شود. این آیات کمک می کند تا عقل مان در چشم مان نباشد. وقتی خلقت عالم «بالحق» است و هیچ عملی بی جزا و پاداش نیست، با توجه به این امر نظر کنید به آن هایی که هوس خود را دنبال کردند و جزایی که در همین دنیا نصیب شان شد. در این رابطه می فرماید: «أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْديهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ» (23) آیا خودت نمی بینی آن کسی که هوس خود را معبود خود قرار داد چگونه در اضلال الهی قرار گرفت خداوند بر شنوایی او که باید سخن حق را می شنید و بر قلب او که باید حق را احساس می کرد، مُهر زد و بر بصیرت او پرده افکند، در حدّی که هیچ کس را یارای هدایت و نجات او نیست؟ آیا این برای شما تذکری نیست تا جایگاه توحیدیِ نظام را درست ارزیابی کنید و به ظاهرِ قضایا مشغول نباشید؟ آیه ی فوق نشان می دهد آن هایی که گرفتار هوس شدند چگونه پیرو آن هوس بازی، خداوند آن ها را نفهم کرد و لذا حرف های مزخرفی می زنند که آیات ۲۴ و ۲۵ متذکر آن است و می فرماید: «وَ قالُوا ما هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ» (24) «وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ ما كانَ حُجَّتَهُمْ إِلاَّ أَنْ قالُوا ائْتُوا بِآبائِنا إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ» (25) خدای عزیز حکیم کاری با آنها کرد که در مقابل دعوت انبیا به حقیقی ترین واقعیت حیات بشر که همان حضور ابدی اوست، گفتند زندگی جز همین زندگی دنیا نیست، ما می میریم و فرزندان ما زنده می شوند و جز روزگار عامل مرگ ما نیست. در حالی که هیچ پایه ی علمی از این سخن خود ندارند و فقط با گمان های خود این سخنان را می گویند و وقتی آیات روشن ما برای آن ها خوانده شود حجت و دلیل آن ها برای انکار آن آیات آن است که اگر راست می گویید که ما بعد از مرگ زنده می شویم پس پدران ما را به این دنیا بازگردانید. در جواب این سخنی که حیات شما ابدی است این جواب را می دهند و خداوند در جواب آن ها می فرماید: «قُلِ اللَّهُ يُحْييكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يَجْمَعُكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فيهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ» (26) ای پیامبر به آن ها بگو این حرف ها یعنی چه، خداوند است که شما را زنده می کند و سپس می میراند و سپس به سوی روز قیامتی که هیچ شکی در آن نیست جمع می کند، ولی اکثر مردم این را نمی دانند. فکر کردند وقتی می گوییم در قیامت همه ی انسان ها دوباره زنده می شوند، به همین دنیا برمی گردند و متأسفانه حتی عده ای از مؤمنین هم که پذیرفته اند در قیامت انسان ها را زنده می کنند، گمان می کنند به همین دنیا بر می گردانند. و در همین رابطه آیت اللّه جوادی می فرمایند هنوز هم در حوزه های علمیه مسئله ی معاد درست فهم نمی شود. آیه ی فوق در مورد معاد آیه ی فوق العاده ای است. می گوید مرگ و زندگی در دست خداوند است، به این معنا که خداوند افقی مقابل نفس ناطقه ی شما می گشاید، شما خود را در دنیا احساس می کنید، حال اگر نظر نفس ناطقه ی شما را که موجودی مجرد و لایقف و همه جایی است، متوجه ی قیامت کرد و افقی مقابل شما گشود که متوجه ی عالم قیامت شدید، خود را در قیامت احساس می کنید. وقتی فرمود مرگ و زندگی در دست خداوند است، به این معنا می باشد که این خداوند است که شما را در دنیا و یا در قیامت حاضر می کند. می فرماید: «قُلِ اللَّهُ يُحْييكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ» خداوند است که زنده می کند و می میراند یعنی نسبت و چگونگی آن نوع بودن در اختیار خداوند است. که در جای خود عرایضی شد و این که فرمود: «ثُمَّ يَجْمَعُكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ»، خواست متذکر شود همه ی شما در یک هویت جمعی نسبت هایتان مشخص می شود که آن حضور، «لا رَيْبَ فيه» است زیرا چیزی نیست که بتوان در آن تردید کرد، به جهت آن که مربوط به بودن خودِ هرکس می باشد. ای پیامبر! به آن ها بگو قصه ی حضور خداوند در عالم این چنین است که شما را جمع می کند در قیامتی که هم اکنون با نظر به بودن خود در سعه ی انسانیت انسان ها، می شود آن را دید ولی اکثر مردم این را نمی دانند. اکثر مردم این را می دانند که قیامتی در کار است ولی از این که هم اکنون در قیامت هستند و هم اکنون می توانند آن حضور را احساس کنند غافل اند. برای هر چه بیشتر روشن شدن این مطلب در آیه ی ۲۷ می فرماید: «وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يَوْمَئِذٍ يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ» (27) مالکیت آسمان ها و زمین از آنِ خداوند است و روزی که قیامت برپا می شود آن هایی که به باطل گرویده اند، در خسران خواهند بود. این مطلب را به آیه ی قبلی ربط دهید تا معلوم شود چرا فرمود همه ی آسمان ها و زمین ملک خداوند است، جز این است که می خواهد بگوید همه ی عالم نزد خداوند می باشد، زیرا مالکیتِ حقیقی خداوند اقتضا می کند تا ملک او نزد او باشد؟ مثل مالکیت های اعتباری ما نیست که مثلاً پیراهن بنده از جان بنده جدا می باشد. اگر مخلوقاتِ خداوند از خداوند جدا باشند، این دوگانگی موجب می شود تا خداوند همه جا حاضر نباشد. مگر می شود دنیا جدا باشد و خدا هم جدا؟ همه در نزد خدا هستیم ولی غافل می باشیم، عبادت می کنیم تا به آن حضور آگاه گردیم. اولیای الهی در همین راستا به فنای فی اللّه می رسند، یعنی رسیدن به واقعی ترین واقعیات که همان احساس حضور انسان است نزد خداوند. آیه ی فوق می فرماید وقتی «وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض» همه چیز پیش خداوند است، در مرگ و در زندگی هم نزد خداوند هستید، نه این که با مرگ نزد خداوند می رویم، بلکه در مرگ می یابیم که پیش خداوند بودیم، زیرا نسبتی دیگر با خدا برقرار می کنیم و هنر انسان آن است که در همین دنیا آن نسبت را برقرار کند. به همین دلیل فرمود: «وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يَوْمَئِذٍ يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ» آن هایی که بعد از دنیا قیامت برای شان به ظهور آمد ضرر می کنند، زیرا در دنیا از آن رابطه ای که باید برقرار می کردند غافل بودند. «تَقُوم» یعنی می بینید آن عالم یک مرتبه جلوی شما ظاهر شد. مثل احوالات خوشی که برای ما پیش می آید و خود را در آن احوالات احساس می کنیم و ادامه می یابیم، به یک معنا حجاب ها عقب می رود. قرآن در توصیف این امر می فرماید: «فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ»(ق/22) ای انسانی که با آمدن در قیامت متعجب شده ای که این چه عالمی می باشد، چیزی نشده بلکه حجاب ها از مقابل دیدگانت کنار رفته و چشم تو بینا شده در حالی که قبلاً هم این عالم برای تو بود. انسان وقتی گرفتار هوس شد و استعدادهای درک حقیقت را از دست داد، می گوید اگر بعد از مردن زنده می شویم پس پدران ما را در این دنیا بیاورید، غافل از این که زنده شدن در قیامت به معنای حضور جدیدی است که خداوند برای انسان ها پیش می آورد و این موضوع مهمی می باشد. با توجه به نحوه ی حضور در قیامت آیات ۲۸ و ۲۹ را مطرح فرمود که فوق العاده معرفت بخش است. علامه طباطبایی خصوصیات شاخص سوره ی جاثیه را همین دو آیه می دانند که بحث جاثیه ی امت ها و بحث استنساخ کتاب ها را مطرح می کند. خداوند می فرماید: « وَ تَرى كُلَّ أُمَّةٍ جاثِيَةً كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعى إِلى كِتابِهَا الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» (28) می بینی که هر امتی را زمین گیرند و هر امتی به سوی کتابش خوانده می شود و به آن ها ندا داده می شود در این روز بر اساس آنچه عمل کرده اید جزا داده می شوید. به این اعتبار زمین گیر هستند که حضور بیکرانه ای را که باید با سیر در عوالم وجود در دنیا نصیب خود می کردند، آن کار را نکرده اند، حال در جایی که جای پرواز است زمین گیرند، زیرا در دنیا زمین گیر بودند و نتوانستند در این دنیا با حضور خداوند در عالم حاضر شوند، با هوس خود در دنیا حاضر شدند که تا حدّی در این مورد بحث شد. نکته ی ظریفِ بحث روی زمین گیری امت ها و ملت ها است و آن رازی است که ما باید متوجه آن باشیم که چگونه با توحید می توان در بیکرانه ی عالمِ وجود حاضر شد و امروز آن توحید، توحیدی است که حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» متذکر آن بودند و هستند. آیا نباید از خود پرسید چرا باید امروز ما در امور زندگی خود با توحیدی که حضرت امام متذکر آن بودند و می توانستیم به کمک آن در جهان دیگری حاضر باشیم، زمین گیر شده ایم در آن حدّ که امکان تشکیل زندگی برای جوانان ما سخت شده است؟ جناب عبدالرزاق کاشانی ذیل آیه ی مذکور می فرماید هر چشم موحدی می بیند که افراد به جهت عدم توحیدشان زمین گیرند. در ادامه ی آیه هست: «تُدْعى إِلى كِتابِهَا» هر امتی را به کتابش می خوانند. ولی در آیه ی ۲۹ می فرماید: «هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ إِنَّا كُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»(29) این کتاب ما است که بر علیه شما ولی بالحق سخن می گوید. ما از آن کتاب مطابق آنچه شما عمل کرده اید نسخه برداری می کنیم. اگر بتوانیم ربط این دو آیه را بفهمیم متوجه ی نکته ی بسیار مهمی در موضوع علم پیشین الهی و اختیار انسان شده ایم. رابطه ی تقدیر الهی و علم پیشین او و نظام احسن و اختیار انسان امور بسیار مهمی هستند، برای فهم قیامتی که در آیات قبل مطرح فرمود. تقریباً در منابع دینی و کلامی در این حدّ که این دو آیه این موضوعات را مطرح می کنند بحث نشده است، نهایتاً تا این جا آمده ایم که امام صادق در جواب سؤال ما که جبر است یا اختیار، می فرمایند: «لاجبر و لا تفویض ولکن امرٌ بین الآمرین» نه جبر و نه تفویض، بلکه امری است بین این دو امر. در آیه ی فوق می فرماید آن کتابی که به آن امت دادیم و کتاب آن امت است یک طرف قضیه می باشد، طرف دیگر قضیه کتاب ما است که فرشتگان کتاب امت ها را با کتاب الهی که همان لوح محفوظ باشد، تطبیق می دهند. یعنی این که صدام خودش و با انتخاب خودش به ایران حمله می کند و خرازی ها و باکری ها هم خودشان با انتخاب خودشان در مقابل صدام ایستادند؛ قبلاً در لوح محفوظ ثبت بوده است. این جا است که باید دقت کرد که از یک طرف هر کاری که می کنیم از قبل معلوم است هرچند با اختیار خودمان انجام می دهیم. به این معنا که انسان گمان نکند همه کاره ی دنیا می باشد. اختیار برای انسان هست، اما نه اختیاری که دنیا به کلّی در دست او باشد بلکه از قبل همه چیز تعیین شده است. از قبل تعیین شده است که صدام با اختیارش حمله می کند و عده ای هم در مقابل او می ایستند. «هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ» این کتاب ما در مقابل شما حرف دارد، تعبیر بسیار دقیقی است حاکی از آن که اراده انسان ها مطلق نیست، بلکه کتاب خداوند در مقابل انسان ها در فضایی که حضرت حق تعیین فرموده اند قدرت مانور دارد و فرشتگان این دو را تطبیق می کنند. می فرماید: «إِنَّا كُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» ما آنچه که شما عمل کردید را داریم از روی لوح محفوظ نسخه برداری می کنیم. صدام حسین در زمانی خاص به ایران حمله کرده و ایران هم مقابل او ایستادگی نموده، فرشتگان با تطبیق آنچه انجام شده و آنچه در لوح محفوظ ثبت شده، می یابند آن دو بر هم منطبق هستند. از آن جهت که دنیا انضباط دارد و از قبل همه چیز تعیین شده است، در عین حال شما می توانید کتاب خودتان را با اختیار خود در دنیا برای خود ترسیم کنید. اگر بتوانید جای این دو نکته را درست تعیین بفرمایید به نکات ارزشمندی می رسید که از شاخصه های این سوره می باشد. بحث در این بود که خداوند می فرماید ای پیامبر! بگو مرگ و زندگی در دست خداوند است و عالم، ملک خداوند می باشد و در نزد او است و چون قیامت برپا شود می بینی که امت ها به جهت غفلت از توحیدی که باید متوجه می شدند، زمین گیرند. زیرا معنای زندگی در دنیا را نفهمیدند و در حین زمین گیریِ هر امتی، به کتابی که برای خود ترسیم کرده خوانده می شود. می فرماید کتاب خودشان را به آن ها می دهند تا نقش خود را در زندگی دنیا ببینند و این که چیزی به آن اضافه نشده است. عجیب آن جا است که آنچه آنها با اختیار خود عمل کردند خداوند در انضباط عالم، از قبل ثبت کرده تا معلوم شود نظام عالم با حکمت الهی شکل گرفته و اختیار انسان ها تا آن حدّ است که خود را نشان دهند چه انسان هایی هستند ولی در آن حدّ نیست که گمان کنند می توانند عالم را در اختیار بگیرند. پس از توجه به امر فوق در آیات ۳۰ تا 35 همه ی آنچه فرموده بود را در فضایی دیگر با ما در میان می گذارد و روشن می کند دو جبهه در این عالم به طور مشخص در میان است. جبهه ای که اهل ایمان و عمل صالح در آن می باشند و مطابق شریعتِ پیامبر خدا در زمین زندگی می کنند و برکات فوق العاده ای می توانند نصیب خود کنند، و جبهه ای که مقابل پیامبران ایستادند و گفتند مرگ و ابدیتی وجود ندارد. می فرماید: «فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ في رَحْمَتِهِ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبينُ» (30) با آن ایمان و عمل صالح مسئولانه، «فَيُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ في رَحْمَتِه» در رحمت الهی قرار می گیرند که «هُوَ الْفَوْزُ الْمُبينُ» و آن پیروزی روشنی است که بحث آن تا حدّی بحمداللّه در جلسات گذشته مطرح شد. نمونه ای از این فوز مبین و پیروزی آشکار را ما وقتی احساس کردیم که یک مرتبه خبردار شدیم نظام اسلامی در مقابل نظام شاهنشاهی پیروز شد و بختیار از کشور فرار کرد و حکومت نظامی دستور داد سربازان به پادگان ها برگردند. حالت خاصی بود که نمی توان آن را توصیف کرد به همین جهت می فرماید: «هُوَ الْفَوْزُ الْمُبينُ» پیروزی روشنی است، یعنی انسان خودش در درون خود آن پیروزی را احساس می کند. آیه ی فوق می فرماید در مسیر ایمان، همواره این نوع پیروزی ها که کاملاً آن را احساس کنید، برایتان پیش می آید. چیزی که بنده معتقدم برای ملت ما بعد از این تحریم ها و رانت بازی ها آشکار می شود. فرمود: «وَ أَمَّا الَّذينَ كَفَرُوا أَ فَلَمْ تَكُنْ آياتي تُتْلى عَلَيْكُمْ فَاسْتَكْبَرْتُمْ وَ كُنْتُمْ قَوْماً مُجْرِمينَ» (31) و اما قصه ی آن کافران! آیا ما آیات خود را بر شما نخواندیم پس شما با استکبارِ خود آن ها را انکار کردید و به قومی تبدیل شدید که عالم ماده برای تان مهم شد؟ این آیات، دو جبهه را مقابل ما قرار می دهد با دو آینده ی متفاوت. چیزی که در حال حاضر در انقلاب اسلامی ملاحظه می کنید که یک جبهه متوجه ی سنت خداوند است که در عین غیب بودن خداوند، او در همه جا حاضر است و یک جبهه که تنها به همین ظواهر توجه دارد و این نشان می دهد بعضی ها نتوانسته اند آن طور که باید و شاید مطابق توحید انقلاب اسلامی عمل کنند. آدم های مجرم که به کمیّت ها اهمیت می دهند و از کیفیت ها غافل اند فقط همین ظواهر را می بینند. طرف با دیدن اشکالاتی که ما فعلاً گرفتار آن هستیم برای بنده نوشته بود هرچه هم در وصف این انقلاب بگویی دیگر این انقلاب به جایی نمی رسد، غافل از این که بنای خدا آن است که ناخالصی ها در این فرصت خود را نشان دهند تا انقلاب با هویتی توحیدی و خالصانه ادامه یابد. باید علت سرگردانی و عذاب های دنیایی و آخرتی قوم مجرم مشخص شود. لذا می فرماید: «وَ إِذا قيلَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ السَّاعَةُ لا رَيْبَ فيها قُلْتُمْ ما نَدْري مَا السَّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلاَّ ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنينَ» (32) وقتی به آن ها گفته شد وعده ی خداوند حق است و قیامت امر قابل تردیدی نیست، گفتند ما اساساً قیامتی را نمی فهمیم. یکی از حساس ترین مسائل بشر در همین جا است که احساس حضور خود را در ابدیت از دست می دهد و گرفتار انواع خطاها می شود. خداوند می فرماید: «قُلْتُمْ ما نَدْري مَا السَّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلاَّ ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنينَ» گفتید ما چیزی از قیامت نمی فهمیم و آن را یک گمان می پنداریم و هیچ یقینی به آن نداریم. آیا با غفلت از این مسئله ی مهم جایی برای زندگی سالم برای بشر می ماند؟ نتیجه ی این نوع فکر و موضع گیری این شد که خداوند می فرماید: «وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما عَمِلُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ» (33) برای شان آثار زشت آنچه بدان عمل کردند آشکار شد و همان طعنه هایی که در رابطه با انکار قیامت داشتند، همان قیامت و عذاب آن ها را فرا گرفت و خود را در عالمی احساس کردند که می توانستند از قبل در آن حاضر شوند و برای خود شایستگی هایی را شکل دهند. «وَ قيلَ الْيَوْمَ نَنْساكُمْ كَما نَسيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا وَ مَأْواكُمُ النَّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ ناصِرينَ» (34) به آن ها گفته می شود همه ی این مشکلات در یک چیز نهفته است که شما در دنیا بی خدا بودید و امروز، روز خداست ولی شما بی خدا هستید، پس هیچ چیز ندارید و تنهای تنها می باشید. تنهایی قیامت ابداً برای ما در این دنیا قابل تصور نیست. در این دنیا امثال امام سجاد و ائمه این را درست درک می کنند و با دعا و توسل زمینه ی وقوع آن تنهایی را در قیامت از بین می برند. تنهایی و فراموشی برای اهل کفر طوری است که انسان با خودی روبه رو می شود که نمی تواند با آن به سر ببرد و آن را بپذیرد و چیز دیگری هم نیست که با آن به سر ببرد. آن قدر سخت است که ممکن است طرف تصور کند بیشتر از اعمال خود عذاب می شود و لذا به او گفته می شود: «الْيَوْمَ نَنْساكُمْ كَما نَسيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ» این روزی که در آن به سر می برید، روز خودتان بود و می توانستید در دنیا با آن زندگی کنید و خدایی شوید و چون چنین نکردید «وَ مَأواكُمُ النَّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ ناصِرين» آتش جایگاه شما شده و نمی توانید از آن فرار کنید چون کمک کاری ندارید که شما را از آن حالت خارج کند و خودتان هم که جز همین افرادی که تنها با خودتان هستید، کس دیگری نیستید، شما وسعت انسان هایی را که با انس با خداوند و ایثار به خلق خدا وسعت یافته اند، ندارید. به همین جهت فرمود: «ذلِكُمْ بِأَنَّكُمُ اتَّخَذْتُمْ آياتِ اللَّهِ هُزُواً وَ غَرَّتْكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا فَالْيَوْمَ لا يُخْرَجُونَ مِنْها وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ» (35) علت این که به این روز افتادید به جهت آن است که آیات الهی را به چیزی نگرفتید و نسبت به دنیا مغرور شدید «وَ غَرَّتْكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا» و چون شخصیت خود را در طول زندگی با خودخواهی ها و استکبارِ خود این چنین شکل دادید، «فَالْيَوْمَ لا يُخْرَجُونَ مِنْها وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ»(35) امکان خروج از آن برای تان ممکن نیست و عذرخواهی هم فایده ندارد. در آیات ۳۰ تا ۳۵ ما را متوجه دو جبهه ا ی می کند که نسبت متفاوتی با دین داشتند. جبهه ای که به فوز مبین رسید و جبهه ی کفار که گرفتار آن تنهایی شد. و عملاً حرف خود را در این سوره تمام کرد که قصه ی زندگی زمینی جز این نیست و شمایید و روبه رویی با این دو نوع زندگی. در این رابطه چه می ماند جز آن که ندا سر دهیم: «فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعالَمينَ» (36) پس تنها حمد و ستایش برای خدایی می ماند که ربّ آسمان ها و ربّ زمین و در یک نگاه کلّی ربّ عالم هستی است. در واقع با جهانی روبه رو می شوید که زیباتر از آن امکان ندارد و شما زیبایی های حضرت «اللّه» را در آینه ی آسمان ها که همان ملکوت عالم است و در آینه ی زمین و در کلّ هستی می توانید به تماشا بنشینید. چه اندازه عالم به زیبایی مدیریت می شود، آن چنان خداوند پشت قضایای عالم را دارد که صدام هرکاری نمی تواند بکند و قواعد آسمان ها در همین دنیا حاضر است، و هم در این که دنیا خرازی ها و باکری ها دارد و آن زیبایی ها را خداوند آفریده. هرطور می خواهید به «فَلِلَّهِ الْحَمْدُ» نظر کنید، زیرا یک مصداق و دو مصداق ندارد که آینه ی نمایش زیبایی های حضور خداوند در عالم باشند. شما به لطف الهی سعی بفرمایید سوره ی جاثیه را مدام بخوانید تا روح این سوره برای تان یک لقمه شود و جان شما را تغذیه کند، به همان معنایی که همه ی سوره در «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» است که سوره با آن شروع می شود، در آن «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» معنای سوره نهفته است. این سوره یکی از لقمه هایی است که خداوند جهت تغذیه ی جان ما نازل کرده است. این سوره روح و روحیه ی خاص خود را دارد که إن شاءاللّه به صورت کلّی و اجمالی در جان شما جای می گیرد و در تصمیمات شما و در درک و تصور شما از خودتان حاضر خواهد ماند. إن شاءاللّه همین که با رویکرد نظر به کلیّت سوره ی جاثیه گفتید «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»، روحانیت جمعیِ سوره به سراغ شما می آید و هر آیه از آن سوره خود به خود برای شما اشاره به کلیّت سوره می کند و شما را منتقل به آیات قبل و بعدش می نماید. حتماً می دانید که هر چه انسان توحیدی تر شود، کثرت ها در جان انسان مقهور وحدت می گردد، مثل آن که خداوند تمام صفات کمال را دارد ولی در عین وحدت، و لذا خداوند در عین علیم بودن، سمیع است و در عین سمیع بودن، حیّ می باشد و با علم خود عین علم به همه ی آن صفات است. انسان موحّد هم نسبت به خودش به چنین موقعیتی می رسد که با درک خود همه ی آن معارفی را که یافته است در وسعت شخصیت خود احساس می کند. این خاصیت وَجه تجرّدِ انسان می باشد. امام عسکری فرمودند هر میوه ای که در بهشت بخورید همه ی میوه ها را خورده اید. این مطلب را وقتی می فهمیم که از مفاهیم عبور کرده باشیم و به وجه مجرّد خود رسیده باشیم و بودنِ خود در عالم را احساس کنیم و مطابق آن «بودن» در عالم سیر نماییم. مفهوم پرتغال غیر از مفهوم سیب است ولی وقتی بودن آن ها در میان باشد همه ی آن ها جلوه هایی از بودن هستند و در هر بودنی سایر بودن ها هم احساس می شود. إن شاءاللّه در سوره ی جاثیه همین که رسیدید به آیه ی «فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعالَمينَ» جمع بندی خاصی نصیب شما می شود که چگونه خداوند این اندازه به زیباترین شکلِ ممکن در همه ی مناسبات عالم حاضر است. آن وقت به هر آیه ای که نگاه کنید این حالتِ حضورِ خداوند به شما دست می دهد. چه آن آیه ای که قصه ی کفار را گزارش می دهد و چه آن آیه ای که قصه ی مؤمنین را با ما در میان می گذارد، همه حکایت از حضور خداوند دارند تا بیابیم «فَلِلَّهِ الْحَمْدُ» و این هنوز آخر کلام نیست. پس از آن می رسید به این آیه که می فرماید: «وَ لَهُ الْكِبْرِياءُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ» (37) در دل آن همه زیبایی و کمال که برای حضرت اللّه هست، نباید آن زیبایی ها ما را به خود مشغول کند و از کبریایی او در آینه ی آسمان ها و آینه ی زمین غفلت شود که آن نظر به افقِ افق ها است، در عین حضور در آسمان ها و زمین، و این آن توحید لطیفی است که در آسمان ها و زمین به ظهور آمده تا ما را منتقل کند به خدایی که عزیز و حکیم است. وجه کبریائی آسمان های غیب به ظهور آمد و شما در ملکوت جان ها، جلوه ی کبریایی خدا را در شخصیت حاج قاسم سلیمانی یافتید و او آینه ی نمایش کبریایی خدا در قلب ها شد، همچنان که وجه کبریایی خداوند در زمین را در تشییع پیکر پاک او یافتید که چگونه جمع تشییع کنندگان او اشاره به کبریایی خدا داشتند. کبریایی خدا در آسمان و زمین از این بالاتر که در شهادت یک مرد آن گونه خداوند به ظهور آمد. تأثیر جهانی او نیز یک طرف، تا جایی که سخنگوی مجمع سازمان ملل که عموماً آن مجمع در اختیار آمریکا می باشد، می گوید دولت آمریکا در به قتل رساندن سپهبد قاسم سلیمانی و ابومهدی خلاف قانون عمل کرده است. «وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ» در دل سوره ی مبارکه ی جاثیه آمدید و آمدید تا آن جا که خداوند می خواهد در تربیت توحیدی قدم به قدم و منزل به منزل، ما را جلو بیاورد تا یک مرتبه عزیز و حکیم بودن خود را به ما گوشزد کند. عزیز است و هیچ چیز همپای او نیست و این همه قدرت و هیبت و قهّاریّت در دل حکمت جای دارد تا هر چیز درست در جای خود باشد و هیچ چیز لغو و بی هدف و سرگردان نباشد. و این آن توحیدی است که خداوند خواست در این سوره دائماً مدّ نظر ما باشد و با چنین باوری در عالم و در زندگی خود حاضر باشیم. نمونه ی حضور در عالم با باور توحیدیِ عزیز و حکیم بودن خداوند، حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» بودند به قول آقایان حضرت امام خمینی در عین رادیکال بودن بسیار دقیق و حکیمانه عمل می کردند به طوری که از یک طرف زیر بار احدی نمی رفتند و از طرف دیگر هر آنچه را باید رعایت کنند رعایت می کردند. این صورت توحید است، هرجا شما توحیدی وارد شوید إن شاءاللّه زیبایی ها و کبریایی تان ظاهر می شود و به جمع بندی شخصیتی خاصی می رسید که همان عزیز و حکیم بودن است. باید این سوره چندین مرتبه تکرار شود، به امید آن که گوهر سوره که حقیقت توحیدی هر روز ما می باشد برای مان آشکار گردد إن شاءاللّه. پروردگارا! به حقیقت آن قلب جامعی که همه ی قرآن یک جا و یک لحظه در جان او تجلی کرد، قلوب ما را ظرف حقیقت این قرآن کریم و مجید قرار بده. پروردگارا! محبت اولیای معصوم، آن قرآن های متعیّن را در جان ما شعله ور بگردان. قلب مبارک قرآن حیّ حاضر، امام زمان را از ما راضی و خوشنود بدار، و فرج با برکتش را تسریع بفرما. این جلسات را به عنوان اعلان بندگی در مقابل ساحت قدسی ات از ما قبول بفرما. پروردگارا! این انقلابِ توحیدی، لطف بزرگ توست به این ملت، برای ما پایدار و مبارک بدار. پروردگارا! مقام معظم رهبری«حفظه اللّه»، این گفتِ یقینی به توحیدِ تاریخی که خداوند اراده کرده است استکبار را در این تاریخ سرکوب کند، در پناه خود از همه ی بلیّات سماوی و ارضی مصون و محفوظ بدار. پروردگارا! ما را مسلمان بمیران. و السلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته