+
-
بسم الله الرحمن الرحیم

با دعا در آغوش خدا

فهرست با دعا در آغوش خدا


مقدمه

باسمه تعالی

1- در شرایطی که جهان مدرن، بشریت را هر روز بیشتر از روز قبل با بحران ها روبه رو می کند و به جهت غفلت انسان از حقایق قدسیِ عالم، امکان عبور از آن بحران ها و درمان برایش باقی نمانده است، انسان ها بیش از پیش به جهت ذات خداجوی شان متوجه ی دعا و اُنس با خداوند گشته اند و در این راستا اگر در مسیر اُنس با پروردگار عالم از راه های صحیحی که اولیاء معصومh مقابل انسان ها گذارده اند، غفلت شود، عوامِ جامعه ی اسلامی با پیشنهادهای غیر عالمانه و بعضاً مَن درآوردی، طلبِ اُنس با خدایِ مردم را به مسیرهایی می کشانند که نتیجه ی اصلی آن که گشوده شدن راه رجوع به خداوند است، به میان نمی آید.

2- حال با توجه به نکته ی فوق یعنی جواب گوییِ صحیح به طلب مردم نسبت به دعا، لازم می آید تا با رجوع به ادعیه و مناجات های مورد اعتماد، اولاً: جواب نیاز انسان ها در رجوع به خداوند به بهترین نحو داده شود و ثانیاً: جایی برای پیشنهادهای غیر عالمانه که موجب تمسخر دشمنان دین می گردد؛ باقی نماند. زیرا دشمنان ما میل به فریب دادنِ ما را در خود می پرورانند تا مردم ما میان درست و نادرست، خوب و بد، زشت و زیبا نتوانند فرق بگذارند. در این رابطه تصمیم گرفته شد شرحی را که استاد طاهرزاده بر اولین مناجات از مناجات های «خمس عشرة»، یعنی «مناجات التّائبین» داشته اند در اختیار عزیزان قرار گیرد، دعایی که حاوی مطالبی بس بلند برای حضور در عالَمی است که مولایمان حضرت سجاد(ع) در مقابل ما گشوده اند.

3- امید است با دقت و تأمل بر نکاتی که در شرح فرازهای این مناجات مطرح می شود راه انس بیشتر با خداوند برای عزیزان پیش آید و همان طور که مؤلف محترم در مقدمه خود تأکید دارند جایگاه این شرح در حد تعلیم دعا است، امری که در سیره علمای گذشته معمول بوده تا بعد از تعلیم دعا، زمینه استفاده از دعا بهتر فراهم شود.

4- آنچه علاوه بر نکات فوق ما را بر آن داشت تا این شرح را به صورت کتابی که در پیش روی خود دارید در اختیار عزیزان قرار دهیم نکات و ظرائفی است که در لابلای این کلمات به صورت اجمال و به اختصار گفته شده و باز خواننده را به مطلب قبلی برگردانده اند، مطالبی اجمالی که می تواند در جای خود چشم اندازی باشد برای تفکر. در این رابطه پیشنهاد ما آن است که بدون هرگونه عجله ای سعی بفرمایید با سطر سطر مطالب ارتباط برقرار کنید، به این امید که با نکاتی روبرو خواهید شد که گویا می تواند رازی برای شما باشد برای بودنی شایسته به همان معنایی که حضرت حق آن بودن را «نفس مطمئنّه» توصیف فرمودند.

5- حتماً توجه فرموده اید که مناجات «خمس عشرة» در فضای روحی خاصی توسط حضرت سجاد(ع) اظهار شده و پشتوانه ی معرفتی که در آن ها دنبال می شود، نظر به معارف خاصی دارد که اگر بتوانیم آن را درک کنیم، با هر کدام از مناجات های پانزده گانه می توانیم ارتباط برقرار کنیم و بر این اساس و با تذکر به آن پشتوانه ی معرفتی، «مناجات التّائبین» شرح داده شده تا خوانندگان محترم با چنین رویکردی به سایر مناجات ها نیز رجوع داشته باشند و از این جهت چندان نیاز نیست که سایر مناجات ها به صورت جداگانه شرح داده شود.

گروه فرهنگی المیزان



مقدمه ی مؤلف

باسمه تعالی

به لطف الهی بحث مان را بر محوریت «مناجات التّائبین» از حضرت سجادuکه اولین مناجات از مناجات های «خمس عشرة» است با رفقا در میان می گذاریم به امید آن که بتوانیم از طریق این مناجات راهی بیابیم برای اُنس با خدا، به آن صورت که امامان معصومh گشوده اند.

فکر می کنم بعد از تجربه ای که در 30 سال اخیر یعنی بعد از جریان دفاع مقدس پیدا کرده ایم، باز باید رویکرد دیگری به دعا داشته باشیم و به عبارتی تاریخ مان «تاریخِ برگشت به دعا» است.

در دوران دفاع مقدس به خوبی نقش و تأثیر دعا را در جبهه ها تجربه کردیم و یافتیم که چگونه دعا در کنار فعالیت های نظامی، نقش آفرین است، به طوری که اگر در کنار تلاش های نظامی، آن دعاها و مناجات ها نبود، هرگز به آن موفقیت ها نمی رسیدیم.

بعد از دفاع مقدس گمان کردیم عقل و برنامه های خودمان برای اداره ی کشور کافی است و از نقش آفرین بودنِ دعا در کنار فعالیت های اجتماعی و فرهنگیِ خود، برای حضور در تاریخی که با انقلاب اسلامی شروع شده، غفلت کردیم و از دعاها و نیایش هایی که در گوشه و کنار کشور صورت می گرفت معنایی مناسب این تاریخ به دست نیاوردیم. در حالی که دعا و نیایش به معنای خاص آن، باید یکی از ارکان اساسی این حضور تاریخی باشد.

با پدیدارشدن ویروس کرونا و زمین گیرشدنِ جهان مدرن و اندیشه ی حسّ گرایِ پوزیتیویسم، به خود آمدیم که باید ایمان تازه ای را دنبال کنیم که آن ایمان با دعا همراه است، دعایی همراه با سلوک عقلی و نه صرفاً درک مفهومی از حقایق. آن سلوک عقلی که در عین معرفت زایی، به بنیادی نظر دارد که از یک طرف با منشأ «وجود» و از طرف دیگر با درون انسان رابطه دارد، و به انسان نشان می دهد چه اندازه می تواند در عالم حاضر باشد. حضوری که به جای دنبال کردنِ خود در برنامه های بی محتوا و تهیِ غیر قابل دسترسِ دنیای مدرن و ادعاهای توسعه و سازندگی به روش مدرن، از طریق اُنس با خدا به سرنوشتی بس متعالی و معنابخش بیندیشد. این جاست که انسان می تواند از درون و بیرون به ملکوت وصل شود و به این تجربه برسد که تجربه ی ایمانی از طریق دعا، راه مهمی است که امکان ندارد در این دنیا بتوان از آن غفلت کرد و در زندگی به نتیجه رسید.

حتماً تجربه کرده اید عالی ترین مرحله ای که انسان باید در سیر ایمانیِ خود آرام آرام به آن برسد، دعا و مناجات با حضرت ربّ العالمین است، زیرا مقام دعا و مناجات بعد از ایمان، به همان معنایی است که گفت:

اوّل قدم آن است که او را یابی

آخر قدم آن است که با او باشی

و دعا آن آخرین قدم است، زیرا وقتی قلبِ انسان متوجه ی خداوند شد، بنا می گذارد با محبوب خود نجوا کند و لذا می بینیم سیره ی علمای ما ابتدا تدریس و تعلیم دعا و مناجات بوده است تا انسان بفهمد چه مطلبی را باید با خدا در میان بگذارد، تا دلدادگی با حضرت حق به درستی شکل بگیرد. متأسفانه در سال های اخیر روش تعلیمِ صحیح دعا مانند بسیاری از سرمایه های فرهنگی این ملت، با روحیه ی تجددگرایی که گرفتار آن شده ایم، مورد غفلت واقع شده است. نمونه اش تفسیر قرآن است. در گذشته ای نه چندان دور، خواندنِ قرآن بدون تفسیر معنا نمی داده است. آیت اللّه جوادی می فرمودند استاد ما یعنی مرحوم فاضل تونی که در مدرسه ی «صدر» اصفهان درس می خواندند، گفته بودند همکلاسی ها وقتی به حوزه می آمدند، تا «مکاسب» را نزد مادران شان در خانه خوانده بودند. حساب کنید زن های خانه داری که حدود ۱۰۰ سال پیش مکاسب تدریس می کردند، وقتی در آن حدّ از فهمِ مکاسب بودند، در فهم قرآن و روایت چه اندازه جلو بوده اند. معلوم نیست در صد ساله ی اخیر چه بر سر این ملت آمد که نمونه اش را شما امروز در غفلت از دعا ملاحظه می کنید.

در اوایل ظهور انقلاب اسلامی، فضای فرهنگی ملت در حال برگشت به همان روحیه ی تدبّر و تفکر در دین بود، ولی دشمن با تهاجم فرهنگی اش- با توجه به پیش زمینه های غرب گراییِ ما- با تمام نیرو به میدان آمد تا ما نتوانیم از فرهنگ اصیل خود استفاده کنیم و به نوعی گرفتار همان بستری باشیم که غرب در مقابل بشر گشوده است، این است که هنوز ما ارزش های خود را نشناخته ایم تا از آن پاسداری کنیم.

به یک معنا می توان گفت مشکلات ما از زمان قاجار شروع شد که شیفتگی به غرب را دامن زدند و در سلسله ی پهلوی به اوج خود رسید و نسبت به زندگی در زیر سایه ی معنویات، نوعی گسست پدیدار شد و هنوز با آن گسست روبه رو هستیم و به همین جهت رویکردی شایسته نسبت به ادعیه و مناجات در ساختن نوعی از زندگی که لازمه ی فرهنگ اسلامی ایرانی است، پیش نیامده است. بسیاری از سرمایه های الهی که سال های سال موجب قوام جامعه ی ما بود فراموش شد، در آن حدّ که در حال حاضر گمان می کنیم آن سرمایه ها چیز مهمی نبوده است تا به دنبال آن ها باشیم.

قبلاً با درک ابعاد دعای کمیل می فهمیدیم به آن دعا نیاز داریم و با دعای کمیل آن نوع زندگی را شکل می دادیم و در پرتو آموزه های آن، همه ی افراد جامعه، خود را مسئول یکدیگر و مسئول مسائل جامعه می دانستند.

ملاحظه کرده اید که در ابتدای دعای کمیل شروع می کنید خداوند را بر اساس اسماء و صفاتش مورد خطاب قرار می دهید و با نظر به آن اسماء، تقاضاهای خود را مطرح می کنید تا آن جایی که اظهار می دارید : «بِأَسْمائِكَ الَّتی مَلَأَتْ اَرْكانَ كُلِّ شَیْء» قسم به آن اسمایی که بنیاد وجودِ همه ی اشیاء را پر کرده است. هزاران نکته معرفتی باید در این جا حل شود تا إن شاءاللّه آثار دعا در قلب انسان محقق گردد وگرنه بعد از دعا ممکن است احساس کنیم، گویا دعایی نخوانده ایم تا احساس کنیم نه تنها نسبت به خود بلکه نسبت به عالم و آدم مسئول هستیم.

یکی از چیزهایی که در رابطه با دعا و مناجات، گمشده است روشی بوده که علمای بزرگِ ما از ائمه h گرفته بودند. آن ها دعا را تعلیم می گرفتند و سینه به سینه تعلیم می دادند، آن وقت است که شما می بینید در دعای کمیل یک دنیا از معارف فوق العاده ارزشمند نصیب انسان می شود. پس باید توجه داشت فرهنگ تعلیم دعا اولین قدم برای وارد شدن در دعا می باشد و تعلیم فرهنگ دعا، غیر از فهم معانی آن است. مرحله ی بعد از تعلیم دعا و توجه به اشارات آن، این است که هرکس خودش با حضور قلب با دعا هماهنگ شود و سومین مرحله آن است که از طریق دعا، مقصد حقیقی را که اتصال به حق است به د ست آوریم إن شاءاللّه.

در مباحثی که بنا است خدمتتان باشیم در حدّی مختصر مقصد اول یعنی تعلیم دعا را دنبال می کنیم و مراحل بعدی مربوط به خود عزیزان می باشد. باید بپذیریم این راه، گم شده است و به همین جهت آن را جدّی نمی گیریم و البته تا حدّی طول می کشد تا راه، یعنی جدّی گرفتن تعلیم دعا پیدا شود و امیدمان به برکت خون شهداست تا آرام آرام زیر سایه ی برکتی که شهدا آوردند چنین شرایطی در این کشور فراهم شود و به مراحلِ دیگر رجوع به دعا و بهره مندشدن از آن برسیم. زیرا شهدا برای احیای اسلام شهید شدند و خدا نمی گذارد اجر محسنین که همان شهدا باشند، ضایع شود و خون شهدا نتیجه ی احیای اسلام می شود و روحیه ی برگشت به فرهنگ دعا به معنای واقعی به ظهور می آید تا إن شاءاللّه احساس کنیم نحوه ی بودن ما با دعا عین اتصال به حضرت حق می باشد.

قبل از این که وارد بحث در مورد دعا بشویم این نکته را خوب است عزیزان بدانند که بزرگان عموماً هر سالی یک دعا داشته اند. مثلاً آیت اللّه ملکی تبریزی«رحمت اللّه علیه» برای هرکدام از شاگردان شان تعیین می فرمودند که مثلاً امسال شما دعای اول مناجات «خمس عشرة» را داشته باش و آن شاگرد در مناجات های شبانه اش در طول آن سال دعای اول مناجات «خمس عشرة» را دنبال می کرده است. مرحوم آقای شانه چی«رحمت اللّه علیه» یکی از شاگردان آیت اللّه ملکی، می فرمایند اتفاقاً یک شب زودتر از اذان صبح در پشت در حرم حضرت معصومه«سلام اللّه علیها» رسیدم، هنوز در را باز نکرده بودند، آیت اللّه ملکی تشریف آوردند و از من پرسیدند آیا بر دعای خود مستقر هستی؟ به ایشان عرض کردم بله آقا. این که قلب انسان بر خودِ دعا مستقر شود برکت های زیادی دارد و البته کار می برد. اگر کار مهمی نبود این اندازه ارزش نداشت و اگر ارزش دارد پس آسان نیست و احتیاج به برنامه دارد، و واقعاً هم برکات آن فوق العاده است و با چیز دیگری قابل مقایسه نیست، البته مراحلی دارد.

دعا، بالاترین منزلِ عبادت است، همان طور که حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» از قول استادشان این جمله را بسیار تکرار می کردند و در حقیقت نقل از روایتی است که می فرماید قرآن کتاب نازل است و دعا کتاب صاعد. یعنی قرآن حقیقتی است که از عالم بالا نازل شده و خود خداوند هم فرمود: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ» یعنی ما آن قرآن را نازل کردیم و دعا حقیقتی است برای صعودکردن انسان. قرآن، کتابِ نازل است و دعا، کتابِ صاعد. یعنی خداوند در قرآن تجلی کرده است زیرا خداوند به یاد شما بوده، «لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْكُمْ كِتاباً فیهِ ذِكْرُكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ»(انبیاء/10) و امامان به ما یاد داده اند و خودشان هم این کار را کرده اند که با دعا بالا رویم تا با خدایی که متعالی است ارتباط برقرار کنیم.

طاهرزاده



جلسه ی اول تاريخِ برگشت به دعا

بسم الله الرحمن الرحیم

حضرت امام سجاد(ع) در اولین مناجات از «خمس عشرة» تحت عنوان «مناجات التّائبین» در محضر حق عرضه می دارند:

«اِلهی اَلْبَسَتْنِی الْخَطایا ثَوْبَ مَذَلَّتی وَ جَلَّلَنِی التَّباعُدَ مِنْكَ لِباسَ مَسْكَنَتی وَ اَماتَ قَلْبی عَظیمُ جِنایَتی»

خداوندا! خطاهایم لباس خواری را بر تنم کرده و دوری از تو پوشش بیچارگی را بر من افکنده و بزرگی جرم و گناه، قلبم را میرانده است.

حضرت این سه مشکل را با خدا در میان می گذارند و سپس عرضه می دارند:

«فَاَحْیِهِ بِتَوْبَةٍ مِنْكَ یا اَمَلی وَ بُغْیَتی وَ یا سُؤْلی وَ مُنْیَتی»

پس با توبه ای که از طرف تو و به توفیق تو محقق خواهد شد، دلِ مرده ی مرا زنده گردان! ای آرمان و مطلوب من! و ای خواسته و آرزویم!

ملاحظه می فرمایید این فراز به خودی خود یک دستگاه معرفتیِ اصیلی است که در آن «نظر» و «عمل» جمع است و انسان متوجه می شود اولاً: گناهان چه تیرگی هایی را برایش پیش می آورد و ثانیاً: نظر و توبه ی حضرت حق به بنده اش چه کارایی هایی دارد وقتی انسان افق جان خود را به عنوان آرمان و مطلوب خود، حضرت پروردگار قرار دهد؛ به خصوص که تجربه کرده اید وقتی به حضرت معبود توجه می کنید دل تان را می برد. این یعنی وای به حال کسی که محبوبی ندارد تا به او دل بسپارد و بی دلدار باشد. به گفته ی مولوی؛ مگر می شود بی یار زندگی کرد. گفت:

اگر که یار نداری چرا طلب نکنی

وگر به یار رسیدی چرا طرب نکنی

به خیرگی بنشینی که این عجب کاری است

عجب تویی که هوای چنین عجب نکنی

یعنی ای انسان! تو حقیقتاً محبوب می خواهی و اگر نداری چرا تلاش نمی کنی آن را بیابی و اگر آن را یافتی دیگر چه غم داری. چرا شادی نمی کنی؟ در بیت بعدی می گوید تو تعجب می کنی که من می گویم محبوب می خواهی. تعجب از توست که چگونه در این دنیا بدون محبوب زنده هستی و احساس وجود می کنی. به قول خودش در دیوان شمس:

هرکه دلی داشته است بنده ی دلبر شده

هرکه ندارد دلی، طالبِ دلدار نیست

یعنی تنها کسی که دل ندارد و دل او مرده است، طالب دلدار نیست. حتماً متوجه شده اید که عجیب ترین مسئله ی زندگی بشر، خداست، از آن جهت که خداوند مطلوبِ جان انسان است و نه از آن جهت که خالق انسان می باشد. همه می دانند خدا وجود دارد ولی خدا را مطلوب جان دانستن و آرمان خود یافتن، چیز دیگری است، به همان معنا که او را «إله» می خوانید، یعنی کسی که تمام قطب دل را بتوان به او سپرد. این که می گویند باید زحمت کشید تا آدم دعاخوان شود؛ یعنی بتواند با تمام وجود بگوید «الهی». چون وقتی انسان قطب دلش را توانست به خدا بسپارد مهم ترین قدم را در زندگی اش برداشته است. برای انسان های معمولی این عجیب است در حالی که اگر انسان کمی به خود آید و متوجه ی حضور بیکرانه ی خداوند در عالم بشود، آنچه عجیب می نماید غفلت از خدا است خدایی که باید محبوب دل ها باشد. با توجه به این امر است که حضرت سجاد(ع) در ابتدای این مناجات، حضرت حق را به عنوان آرمان و مطلوب و خواسته و آرزو خطاب می کنند. خدایی که حضرت با او به سر می برند چنین خدایی است و مشکلات دوری از آن خدا را که با گناهان و خطاها پیش می آید بر می شمارند و عرضه می دارند:

« اِلهی اَلْبَسَتْنِی الْخَطایا ثَوْبَ مَذَلَّتی»؛ خدایا! خطاها لباس خواری بر من پوشانده است. آیا جز این است که اگر کسی از چنین محبوبی فاصله بگیرد عملاً به اموری دل می سپارد که شأن او نیست و خوار می شود؟ آیا مذلّت از این بالاتر که انسان مطلوب اصلی خود را غیر خدا قرار دهد و بخواهد خلأهای جان خود را با غیر خدا جبران کند؟ و بخواهد به کمک گناهان به اهداف خود برسد؟ و فرصتی را که با نظر به خداوند می تواند زنده بماند و آرامش گیرد، به حُبّ دنیا بدهد؟ خطا، یعنی عملی که در آن توجه انسان به غیر خدا می افتد و انسان به برنامه های خود و امور دنیایی نقش اساسی می دهد، در حالی که هر آنچه غیر خداست چیزی نیست که بتوان با آن دل را به آرامش رساند و انس حقیقی برقرار کرد. گفت:

یک چشم زدن غافل از آن یار نباشید

شاید که نگاهی کند آگاه نباشید

در فراز فوق با نحوه ای هوشیاری که یافته اید رو به حضرت حق می آورید تا جان خود را و جایگاه خود را در نسبت به آن جایی که گرفتار آن هستید تغییر دهید و عرضه بدارید: خدایا! با نظرهایی که به غیر تو انداخته ام، خوار شده ام و دوری از تو لباس بیچارگی بر من پوشانده. این یعنی به آغوشِ خدا برگشتن و خود را در حضور بی کرانه ی الهی جستجوکردن، با «بودنی» دیگر، غیر از «بودنی» که قبلاً در آن مستقر بودید و از خدا می خواهید با تجلیّات خود شما را به خودتان برگرداند به آن نوع بودنی که دل تان به حضور حق و تجلیات او زنده گردد، به طوری که بین خود و خداوند دوگانگی احساس نکنید و خداوند را آرمان خود بیابید؛ به همان معنایی که عرض شد، از درون و بیرون به ملکوت وصل شوید.

ملاحظه می کنید اولین منزل هوشیاری در عالی ترین احوالات انسانی، این است که انسان متوجه شود نسبتی بین دوری او از خدا از طریق ارتکاب خطا و خواری اش برقرار است و این را احساس کند، و در این رابطه اظهار دارد: «اِلهی اَلْبَسَتْنِی الْخَطایا ثَوْبَ مَذَلَّتی.» ممکن است انسان آن چنان مشغول امور روزمرّه باشد که نداند چه اندازه سرگردان و بی محتواست و این بدترین نوعِ زنده بودن است که در سوره ی «حمد» از خدا تقاضا می کنید در زمرّه ی «ضالّین» نباشیم که نمی دانند چه کاری باید بکنند و به هرکاری و عیشی تن می دهند، بدون آن که بدانند چرا.

کسی که نظرش به حق بود و او را محبوب محبوب ها دانست و به او دل سپرد، امور دنیایی گرفتارش نمی کند و این را به خوبی می یابد که حضرت حق فرموده اند: «من بنده ی خود را تأمین می کنم.»

نظر به آثار خدا به صورت مستقل و جدا از خداوند، به جای آن که او را در مظاهرش بنگریم و به یک معنا گرفتار کثرت ها شویم، موجب می شود تا از ملاقات او دور گردیم، لذا حضرت امام حسین(ع) در دعای عرفه عرضه می دارند: «اِلهی! تَرَدُّدی فِی الْآثارِ یُوجِبُ بَعْدَ الْمَزار»؛ همین که نظرکنم به آثار تو این امر موجب می شود تا یک نحوه دوری از تو برایم حاصل شود.

حضرت سجادu در این مناجات قاعده ی مهمی را با خدا در میان می گذارند تا خداوند راهی بگشاید و تقدیری را که موجب سرازیرشدن رحمت الهی است برای انسان مقدر کند؛ و این چیزی نیست که به دست ما باشد بلکه باید با این کلماتی که در دعا به میان آمده، خود را آماده کنیم تا خداوند به معنای واقعی از دنیا بی نیازمان کند، به هر شکلی که خودش می داند، با جهانی در سایه ی قدس الهی که تنها با قرآن محقق می شود. این غیر از روحیه ی قارونی است که مدعی شد با تلاش های خود به آن ثروت رسیده است و گفت: «إِنَّما أُوتیتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدی »(قصص/ ۷۸) این مال و ثروت به علم و تدبیر خودم به من داده شده است. مگر در بهشت ما چه کار کردیم که محتاج لباس شدیم؟ نظرمان از خدا به شجره ی ممنوعه افتاد و لذا خود را عریان یافتیم و محتاج لباس شدیم و محتاج لباس شدن، همراه با ضایع شدن بود و گرفتار انواع نیازها. قرآن در این رابطه می فرماید: «وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ» (اعراف/22)، یعنی شروع کردند از برگ های بهشت به خود بگیرند. برای این که خداوند به ما فرموده بود: «وَلا تَقْرَبا هَذِهِ الشَّجَرَةَ» (اعراف/19)؛ به این شجره نزدیک نشوید و به آن نظر نکنید. شجره؛ صورت مثالی دنیا یعنی کثرات بود. حضرت حق فرمود به کثرات نظر نیندازید وگرنه خود را عریان می یابید و احساس نقص می کنید. با نزدیکی به شجره که مظهر کثرات بود نقص هایمان پیدا شد و گرفتار برطرف کردن آن ها شدیم. بنا نبود ما نقص هایمان را برطرف کنیم، خداوند خودش با پوشش های نورانی اش آن را به عهده گرفته بود که این نقص ها مطرح نباشند. بنا بود ما بندگی کنیم و خودِ خدا نیازهای ما را به عهده بگیرد.

حضرت سجادu عرضه می دارند: «اِلهی اَلْبَسَتْنِی الْخَطایا ثَوْبَ مَذَلَّتی» خداوندا! به جهت توجه به غیرِ حق و دوری از تو خوار شدم. در واقع انسان با توجه به این فراز از دعا، معرفتی را به دست می آورد که آن معرفت، آگاهی از ضعف هایی است که با نظر به غیر خدا برای انسان پیش می آید. زیرا زندگی آرام تر از آن است که بشرِ مدرن برای خود شکل داده. زندگی مثل درخشیدن خورشید است در صبحگاهان، به برآمدن بوته ای می ماند که از دل خاک برمی آید، بدون مشغول شدن به انواع آرزوهای غیر قابل دسترس، ولی خداوند آرزویی است که بسیار در دسترس می باشد و رواست تا انسان با او به سر برد و سرشار از آرامش شود، به جای آن که مشغول جمع آوری این همه برگ و بارِ دنیا گردد.

«وَ جَلَّلْنِی التَّباعُدُ مِنْكَ لِباسَ مَسْكَنَتی»، ای آرزو و آرمان من! قصّه ی دوری تو بس آزاردهنده است و مرا گرفتار پوششی از مسکنت کرده، به جای آن که با روانی پاک در پوشش رحمت تو به سر برم و با آوایی که از حمد تو برمی آید، با نوعی از زندگی که سراسر صفا و ایثار و محبت است خود را بیابم؛ گرفتار خطا شده ام و دلم مرده است. دوری از تو مرا گرفتار فقر و بدبختی و مسکنت کرده است.

انسان در اثر نظر به غیر حق از یک طرف در نظرِ بقیه خوار می گردد و از طرف دیگر با دوری از حق، گرفتار فقر و بدبختی می شود. در حالی که متوجه نیستیم چاره ی همه ی بیچارگی ها فقط خداوند است و تنها خدا چاره است از آن جهت که همه چیزِ انسان است و با او بودن، موجب بی رنگ شدن همه ی چیزهایی است که برای اهل دنیا پررنگ است.

برترین آرزو که خداوند است، جایی برای آرزوهایی که موجب سرگردانی انسان هاست نمی گذارد و با یادِ خدا چون جویباری به سوی دریا حرکت خواهیم کرد، وقتی آرزوی ما خدا باشد.

شما در قرآن می خوانید: «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتینُ»(ذاریات/ 58)؛ تنها خداوند رزّاقِ متین است. وقتی این نوع هوشیاری را از قرآن یافتید که خداوند رزّاق است، آن هم رزّاقی بسیار استوار. افقی که در مقابل شما گشوده می شود رزق نیست، خداوند است و می یابید که:

کارساز ما به فکر کار ماست

فکر ما در کار ما آزار ماست

بی جهت روح و روان خود را به تلاطم نمی اندازیم، همانند پرنده ای به سوی زندگی پرواز می کنیم و از آن بالاها به سوی دانه ای که برای ما گذاشته اند فرود می آییم و خطای ما آن بود که متوجه ی این امر نبودیم و حالا آمده ایم تا پشیمانی ِمان را با خداوند در میان بگذاریم.

«وَ اَماتَ قَلْبی عَظیمُ جِنایَتی»؛ در ادامه از مشکلی بس بزرگ با پروردگارمان سخن می گوییم و عرض می کنیم؛ قلبم به جهت بزرگیِ گناه مرده است، دیگر قلب ندارم تا بتوانم حقایق را احساس کنم. قرآن در رابطه با حقایقی که با بشریت در میان می گذارد می فرماید: «اِنَّ فی ذلِكَ لَذِكْری لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْب» (ق/37) در این قرآن، ذکر و هوشیاری و بیدارباشی است برای کسی که او را قلب است. حال کسی که این قلب را، که عامل به سربردن با حقایق است، از دست داده باشد چگونه می تواند زندگی کند و با چه چیزی می خواهد به نشاط آید و زندگی را معنا ببخشد؟ چنین انسانی به کلّی در کثرات گم می شود، زیرا در دل کثرت، متوجه ی وحدتی که اصل و اساس کثرات است نمی گردد و این سرگردانی یعنی همان پوچی و همان نیهیلیسم.

حتماً امتحان کرده اید وقتی مدتی بیش از حدّ حرف بزنیم و به دنیا مشغول شویم و غم دنیا را بخوریم، وقتی به خودمان رجوع کنیم می بینیم حقیقتاً قلب نداریم و تمام وجودمان را وهمیّات پر کرده است. قلب، آن ساحت معنوی است که به کمک آن، انسان حقایق معنوی را در خود می یابد، ولی وقتی قلب مُرد، دیگر اثری از آن حالات را در خود و در عالم نمی یابد، ظاهر و شکل انسانی دارد ولی روح انسانی ندارد و از زیبایی ها درک درستی نخواهد داشت و از قرآن تنها الفاظ را و معانی الفاظ را درک می کند، بدون آن که نظری به اشارات قرآن داشته باشد.

کسی که همه ی معنای خود را در محدوده ی دنیا تعریف کرد و با رکوع و سجود خود در برابر حقیقتِ بیکرانه ی هستی، خود را وسعت نداد، به برکه ای می ماند که با هیچ آب تازه و زلالی ارتباط ندارد و جایی برای گشودن نمی شناسد تا به سوی آن گشوده شود و قلبی برایش ظهور کند و کسی که قلب نداشت «ذکر» که یاد و نظر به حقیقت بیکرانه ای است که از دوردست ها سوسو می زند، برایش معنا ندارد.

انسان های اهل دنیا ابتدا مرتکب گناهان بزرگ نمی شوند، عموماً در ابتدای امر مواظب زنده نگهداشتن قلب های شان نیستند تا با نظر به حقایقِ ماورای عالم محسوسات، آن را زنده نگه دارند و چون قلب شان مُرد، کارشان به ارتکاب گناهان بزرگ کشیده می شود، هرچند ممکن است در ابتدا در خانواده ای متدین متولد شده باشند ولی چون در نگهداری قلب کوتاهی کردند قلب شان می میرد و چون قلب شان مُرد، درک درستی از حقایق ندارند تا در آن جا مأوا گزینند و شیرینی عبادات را حس کنند، شیرینی عبادتی که مسلّم چیز دیگری جای آن را نمی گیرد.

در دانشگاه فرهنگیان در ابتدایِ سال، وارد کلاسی شدم که همه از خواهرانی بودند که پس از چند سال معلمی آمده بودند جهت اخذ لیسانس؛ وضع ظاهری شان چندان خوب نبود ولی یکی از آن ها از نظر ظاهری، اصلاً ظاهری در شأن معلمی نداشت، در یک لحظه تصمیم گرفتم کلاس را ترک کنم ولی به لطف الهی در کلاس ماندم و کمی با آن ها صحبت کردم و جوّ کلاس تغییر کرد، پس از چند هفته ملاحظه کردم همان خانومی که ظاهری ناشایست داشت، از مباحث معارف دینی به خوبی استقبال می کند و از بقیه بهتر متوجه و متحول شد. وقتی داستان زندگی خود را گفت معلوم شد از خانواده های متدین است که به جهت متوقف شدن در ظاهر دین، فضای بیداریِ قلب در آن خانواده از میان رفته است یا بگو عظمت بیداری قلب را فراموش کرده بودند.

شما هم دیده اید بعضی از افرادی که در خانواده های متدین هستند وقتی به طرف تجدد می روند از بقیه جلو می زنند، زیرا اگر دینداری ما خشک و قالبی بشود و موجب بیداری قلب و ارتباط با دعا نگردد، در اولین فرصت سعی می کنیم خود را از آن ظاهرِ دینی نیز خلاص کنیم، چون آن دینداری که کارش به سوی دعا و دلدادگی با حضرت محبوب نکشد، دوست داشتنی نخواهد ماند تا برای پایدارماندن آن تلاش کنیم.

فرزندان ما باید آرام آرام به این نتیجه برسند که با دین داری هایمان محبوبی را می یابیم که می توان با او معاشقه کرد و به نظر می آید در شرایطی هستیم که تاریخِ برگشت به دعا و زنده شدن دل ها فراهم شده، به همان صورتی که امام سجاد(ع) از سیطره ی اُمویان که چیزی شبیه فرهنگ مدرن بود، متوجه ی مناجات ها و دعاهایی شدند که قلب و عشق را به جامعه برمی گرداند و مانع سیطره ی فرهنگِ اموی با آن همه تلاش های فرهنگی که به خصوص معاویه کرد شدند تا فرهنگ جاهلیت پذیرفتنی جلوه کند.

اگر یک جوان متوجه شود پدرش مثلاً با «مناجات التّائبین» چه حالی و چه روحانیتی پیدا می کند، دیگر نمی تواند آن زندگی را به گونه ای شروع کند که به این مراحل نرسد، چون می یابد در این مسیر چه مطالب گرانبهایی نهفته است، مطالبی که در دیگر جاها نیست.

باید حساس بود که در چه شرایطی دل انسان آن طور که حضرت سجاد(ع) می فرمایند؛ می میرد! به عنوان مثال اگر مدتی بدون حضور قلب عبادت کنیم و نسبت به رجوعِ به حضرت معبود حساس نباشیم، آرام آرام دل می میرد، در حالی که بنا بود انسان با اقامه ی نماز، دل را زنده نگه دارد به همان معنایی که خداوند فرمود: «أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْری»(طه/14) نماز را اقامه کنید برای پایدارماندن در یاد من. و علت عدم حضور قلب در عبادات چیزی جز خیره شدن به امور دنیایی و حرّافی های بیهوده نیست. به همین جهت به ما توصیه می شود به امید پشت کردن به دنیا به سوی عبادتگاه ها و مساجد بیایید که مأوای انس با خداست. و هنگام ورود به مسجد «بسم الله» بگویید و عرضه دارید: «اَللهُمَّ افْتَحْ لَنا اَبْوابَ رَحْمَتِك» خدایا درهای رحمتت را بر ما بگشا. تا از آن طریق از عوامل میراندن دل نجات یابیم.

این جا حضرت می فرمایند: خدایا قلبم را از دست داده ام: «اَماتَ قَلْبی» و روشن می کنند علت مردن قلب، بزرگی گناه بوده و با آگاهی نسبت به این امر به رازی از رازهای عالم نظر می کنند که آن توبه است و عرضه می دارند: «فَاَحْیِهِ بِتَوْبَةٍ مِنْكَ» تقاضای حضرت از خداوند عبارت است از «بِتَوْبَةٍ مِنْكَ» که با توبه و رجوع و نظری که به من می اندازی، قلبم را زنده کن. از آن جهت که توبه ی بنده در بین دو توبه از توبه ی حضرت حق قرار دارد، به همان معنایی که در قرآن داریم چون آدم به اغوای شیطان به شجره ممنوعه نزدیک شد و از بهشت اخراج گشت؛ «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ»(بقره/ ۲۸) از طرف پروردگارش کلماتی را یافت و پیروآن توبه نمود و خداوند هم که توّاب رحیم است، توبه ی او را پذیرفت. به گفته ی علامه ی طباطبایی ابتدا خداوند از طریق کلماتی که بر آدم القاء فرمود، نظر به آدم کرد، یعنی توبه از طرف پروردگار شروع شد و آدم مفتخر به توبه گشت و خداوند آن توبه را قبول نمود و بدین معنا می فرمایند توبه ی انسان بین دو توبه قرار دارد که آن توبه ی خداوند در ابتدا و در انتها است. لذا حضرت سجاد(ع) تقاضای توبه و توجهی را می کنند که از طرف حضرت حق صورت می گیرد، تا انسان به خود آید و از گناه عبور کند.

آری! توبه سه مرحله دارد: اول توبه ی «ربّ» به سوی«عبد»، و سپس توبه ی «عبد» به سوی «ربّ»، و در آخر، توبه ی «ربّ» به سوی «عبد». ابتدا انسان متوجه ی توبه پذیریِ خداوند می گردد و سپس موفق به توبه می شود و خداوند با نظر به توّاب بودنش، توبه ی «عبد» را می پذیرد. و شما در این فراز از دعا از خداوند تقاضا می کنید: خدایا! با توبه و توجه خودت به من، قلب مرده ی مرا زنده بگردان. همین که خداوند به ما توجه کند ناله ی دوری از خداوند سر می دهیم، زیرا می یابیم همه چیز از اوست.

خوب است به این واژه ها نگاه کنید که اظهار می دارید: «یا اَمَلی وَ بُغْیَتی وَ یا سُؤْلی وَ مُنْیَتی» متذکر می شوید تمام آرمان های تان خداست، و با گفتن «یا سُؤْلی» متذکر می شوید خداوند خواستنی ترین خواستن ها است و با گفتن «یا اَمَلی» اظهار می دارید: آرمانم تویی. و این یعنی با خدا به سربردن و از آن طریق از خواری و سرافکندگی نجات یافتن.

آیا جایی برای دل سپردن، جز دل سپردن به حضرت معبود که آرمان و آرزوی ماست می ماند؟ اگر چنین است گناهان، این عاملان دوری از حضرت محبوب در دنیایی که انسان تنها با عشق زنده است، چه جایگاهی جز در زیرِ پا قرارگرفتن دارند؟ در این فراز از دعا انسان با اشارتی گناهان را پشت سر می اندازد تا افق انس با حضرت محبوب همچنان روشن و درخشان بماند این همان عشقی است که مولوی در وصف آن می گوید:

غرق عشقی ام که غرق است اندر این

عشق های اولین و آخرین

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»



جلسه ی دوم آينده ی جهان و معنويتی که در پيش است

بسم الله الرحمن الرحیم

«إِلهِى أَلْبَسَتْنِى الْخَطایا ثَوْبَ مَذَلَّتِى، وَجَلَّلَنِى التَّباعُدُ مِنْكَ لِباسَ مَسْكَنَتِى، وَأَماتَ قَلْبِى عَظِیمُ جِنایَتِى، فَأَحْیِهِ بِتَوْبَةٍ مِنْكَ یَا أَمَلِى وَبُغْیَتِى، وَیَا سُؤْلِى وَمُنْیَتِى»

سخن ما در رابطه با اولین مناجات از سلسله مناجات «خمس عشرة» یعنی مناجات التّائبین بود. همانطور که مستحضرید ائمه h گاهی برای ما روایت می آورند و گاهی در رجوع به خداوند، مناجات ها و دعاهایی دارند که به کمک ما می آیند تا چگونه به خدا رجوع کنیم و عالمی که باید در آن زندگی کنیم را بیابیم و کیفیت «بودنِ» خود را ارتقا ببخشیم، زیرا اولیای الهی بیش از آن که به کمّیت عالم توجه داشته باشند، به کیفیت عالم نظر می کنند و تلاش دارند زندگی خود را کیفیت بخشند و اساساً تفاوت انسان ها در همین امر است که چه اندازه به کیفیّتِ «بودنِ» خود در عالم توجه دارند تا به کمّیّتِ «بودنِ» خود.

ائمه h در کلام خود عموماً معارفی را مطرح می کنند که در حدّ عقلِ مخاطبان آن هاست، اما در مناجات ها و ادعیه حقایقی را مطرح می کنند که بین خودشان و خداوند است و اساساً جنس آن معارف جنس خاصی است، مثل معرفت بخشی یک گل زیباست که آن معرفت بخشی، حالت حضوری دارد و نه حالت انتزاعی، زیرا در مناجات ها و ادعیه، نوعی تماشاگری با حضرت محبوب در مظاهری که با آن به ظهور آمده، در میان است. حقایق و معارفی که در مناجات ها مطرح است نه تنها در اوج است، بلکه به انسان عالم خاصی می دهد و ساحت وجودی انسان از آن طریق بسط می یابد تا در جهانی گسترده تر و گشوده تر از دنیا، خود را بیابد.

در مناجات ، نجوایِ بین «عبد» با «معبود» در میان است و در آن جا است که اسراری بین امام معصوم و حضرت حق به ظهور می آید و به همین جهت باید با رویکردی خاص به آن ها نظر کرد تا موجب اصلاح اساسی انسان و جامعه شود. گمشده ی بشرِ امروز این نوع ادعیه و مناجات است و گویا بشر امروز در حال خودآگاهی نسبت به این امر می باشد.

قاعده ای را که باید به لطف الهی در قلبمان نگهداریم تا دعا و مناجات به خوبی در زندگیمان حضوری فعال پیدا کند، این است که بدانیم خداوند کریم ما را خلق کرده تا مظهر کمالات او شویم و او خود را در مخلوقاتش به تماشا بنشیند،[1] خیلی زود از گناهان ما در می گذرد. نمونه ی این نوع برخورد را در اولیای الهی می یابید، به عنوان مثال اگر کسی در حضور پیامبر خداf به وجود مقدس آن حضرت یک نوع بی حرمتی بکند و بعد عذرخواهی نماید، حضرت بدون هیچ مقدمه ای او را می بخشند، زیرا دوست دارند انسان ها را خوب و صاحب کمال بنگرند. همان طور که اگر از امامان معصوم تقاضایی داشته باشیم به سرعت برآورده می کنند، زیرا آن ها به دنبال تماشای ایثار هستند، به همان معنایی که خداوند جواد و بخشنده است.

این یک قاعده است که اولیای الهی خیلی زود، هم عذر افراد را می پذیرفتند و هم تقاضای افراد را برآورده می کردند، و این در اُنس با خدا برایشان حاصل شده است. خداوند این نوع خصوصیات را که خودش در حدّ کامل دارد، به دوستانش هم منتقل می کند. وقتی این نکته برای ما روشن شد که خداوند این خصوصیات را بیشتر از آن که اولیای الهی دارا هستند، در خود دارد، کلید خوبی برای روبه روشدن با دعا و مناجات به دست می آوریم. بالاخره این را می توانیم بفهمیم که خصوصیات خوب اولیای الهی که از تقصیر ما می گذرند و دارای سخاوت هستند، از طریق ارتباط با خدا برایشان پیش آمده و لذا حضرت حق که صاحب اصلی این صفات است، این صفات را بیشتر و به طور مطلق دارد، پس هم عذرخواهی ما را از گناهی که کرده ایم، خیلی زود می پذیرد و هم تقاضاهای ما را به خوبی برآورده می نماید. جناب مولوی با نظر به همین قاعده می گوید:

تو مگو ما را بدان شه بار نیست

با کریمان کارها دشوار نیست

آری! وقتی متوجه شدیم «با کریمان کارها دشوار نیست» نحوه ی دعا کردن هایمان در گستره ی دیگری واقع می شود و امیدواریِ فراوانی را در دعا به ما می بخشد.

در فراز اولیه ی این مناجات التفات فرمودید که چگونه نحوه ی بودنِ خود را با خدا در میان می گذاریم و عرضه می داریم: «إِلهِى أَلْبَسَتْنِى الْخَطایا ثَوْبَ مَذَلَّتِى» خدایا نفسِ گناه، من را خوار کرده است. وقتی متوجه ی این قاعده در عالم بشویم که گناه باعث پدید آمدن لباس ذلت بر جان ما می شود و ما را خوار و پست می کند و به نور اولیای الهی صاحب چنین بصیرتی شدیم، اگر این مطلب به عمق جان ما رسید، از خود می پرسیم چگونه آثار آن گناه را از جان خود پاک کنیم؟ این جا متوجه ی راهی می شویم که به ما گفته اند: «لباسِ عزت، تقواست.» در مقابل آن که گناه، لباسِ ذلت می شود. ما در زندگی خود به فراوانی این را تجربه کرده ایم که چگونه هیچ کس با ارتکاب گناه، به شأن و منزلتی نرسیده، هر چند عده ای در ابتدای امر ممکن است چنین گمانی داشته باشند، ولی وقتی پس از مدتی خلافِ آن را تجربه می کنند، که عموماً فرصت ها را از دست داده اند، زیرا به این قاعده که خداوندِ خالقِ عالم به ما آموخت، توجه نکردند که «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم » بزرگوارترین شما با تقواترین شماست. یعنی نسبتی بین بزرگی و بزرگواری و رعایت حریم خدا که همان تقواست، در میان است.

وقتی انسان متوجه شود با ارتکابِ گناه چه بلایی بر سر خود آورده است آن را با خداوند در میان می گذارد و ناله سر می دهد و اظهار می دارد: «وَجَلَّلَنِى التَّباعُدُ مِنْكَ لِباسَ مَسْكَنَتِى» خدایا! دوری از تو، لباس مسکنت و بیچارگی بر من پوشانده است. این که از تو فاصله گرفتم باعث شد چه بلاهایی بر سرم بیاید که در اثر آن هیچ راهی برایم نمانده است. زیرا در بستر گناهکاری همه ی راه ها در مقابل انسان بسته می شود چرا که خداوند، عالم را برای گناهکاران خلق نکرده است.

این یک امر طبیعی است که اگر از خدا و از مناجات با او فاصله بگیریم، میلِ به کارهای پست در ما رشد می کند و به راحتی حاضر می شویم برای هر کار بی ارزشی خود را به خواری بکشانیم، ریشه ی این حالت را باید در دوری از خدا و بزرگ ندانستن گناهانی که خداوند معرفی کرده است، پیدا کرد.

«وَأَماتَ قَلْبِى عَظِیمُ جِنایَتِى» خدایا! رسیدم به اینکه قلبم به جهت گناهان، مرده است. گناه را جنایت نامیده اند زیرا گناه، یک نوع حریم شکنی است و منجر به مردن قلب می شود. در کنار مذلت و مسکنتی که انسان در زندگی احساس می کند، وقتی نسبت به گناه و جایگاه آن حساس نبود عملاً دیگر آن احساس معنوی که ابتدا داشت را هم از دست می دهد. با نظر به این نکته ی مهم است که اگر هر انسانی با ارتکاب گناه به درون خود رجوع کند، متوجه ی تنگی و تاریکی شخصیت خود نسبت به کیفیت جهانی که می تواند در آن خود را احساس کند، می شود و به دنبال جبران آن می افتد، زیرا می یابد گناه، چگونه روحانیت انسان را تیره و تار می کند. از حضرت صادقu داریم: «إِذَا أَذْنَبَ الرَّجُلُ خَرَجَ فِی قَلْبِهِ نُکْتَةٌ سَوْدَاءُ فَإِنْ تَابَ انْمَحَتْ وَ إِنْ زَادَ زَادَتْ حَتَّی تَغْلِبَ عَلَی قَلْبِهِ فَلَا یُفْلِحُ بَعْدَهَا أَبَدا» (الکافی: ۳ / ۳۷۳) هیچ بنده ای نیست مگر آن که در قلبش لکّه ای سفید وجود دارد، پس آن گاه که مرتکب گناهی شود، در آن لکّه ی سفید، لکّه ای سیاه پدیدار می شود. پس اگر از آن گناه توبه کند، آن لکّه سیاه پاک می شود و اگر همچنان به گناه خود ادامه دهد، لکّه سیاه بیشتر می شود؛ تا آن که همه سفیدی را بپوشاند. همین که سفیدی قلب او به سیاهی مبدّل شد، دیگر تا ابد صاحبش به سوی خیر برنمی گردد. این امر اشاره ای به کلام خداوند عزّوجل است که چگونه گناه، قلب ها را گرفتار انواعِ حجاب ها و زنگارها می کند. آن جا که فرمود: «کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَا کَانُوا یَکْسِبُونَ»(مطففین/ ۱۴)

از حکیمی پرسیدند آیا می شود کسی که نمی تواند دو عدد از چیزی را بلند کند، سه عدد از آن چیز را بلند نماید؟ جواب داد آری! انسان در ارتکاب گناه، در اولین گناه به جهت فطرت الهی اش به زحمت می افتد ولی اگر توبه نکرد ارتکاب گناه دوم برایش راحت تر می شود و اگر باز توبه نکرد ارتکاب سومین گناه از آن دو گناه برایش آسان تر است. به همین جهت بزرگان دین متذکر امر مهمی می شوند، آن جایی که می گویند: مواظب باشید عفّت اولیه ی خود را محفوظ بدارید، چه عفّت در امور مالی و چه عفّت در امور اخلاقی. انسان مطابق فطرتش در عفّتِ راست گفتن است، دروغ گفتن برایش سخت است، اما اگر اراده به دروغ گفتن را در خود شکل داد، عملاً زمینه ی گفتنِ دومین دروغ را برای خود فراهم می کند. در همه ی موارد، قضیه از همین قرار است و به همین جهت توصیه می شود آن پاکیِ اولیه ای که خدا در ما ایجاد کرده است را باید پاس داشت و برای این امر، وظیفه آن است که خود را در معرض محافل فاسد قرار ندهیم تا آن پاکی اولیه ای که از ابتدا قبح گناه را به خوبی حس می کند، ضعیف نشود. وقتی متوجه شدیم حضور در محیط های گناه آلود، آرام آرام ملکه ی عفّت را در انسان ضعیف می کند، بیش از پیش خود را نگه می داریم و حساسیت خود را نسبت به عفّت از گناه محفوظ می داریم.

حضرت سجاد(ع) در این فراز از مناجات متذکر این امر هستند که با دعا و استغاثه از خداوند می خواهیم قلبی را که به جهت گناه مرده است زنده کند، وقتی قلب به عصمت اولیه ی خود برگشت، حقیقت وجود خود را و پویایی درک حقیقت خود را به خود برمی گرداند و این تجربه ی بسیار مهمی است که تا انسان وارد آن نشود باور نمی کند چنین قاعده ای در عالم هست و دعا تا اینجاها نقش دارد. آنچه با توجه به این فراز باید مدّ نظر قرار گیرد خطر غفلت از این قاعده است که گمان کنیم آثار گناهانی که مرتکب شده ایم بدون درمان است و از اصلاح خود مأیوس شویم، غافل از این که اقرار به گناه و تقاضای غفران از حضرت حق، غیرممکن را ممکن می کند. از آن جهت که خودمان بخواهیم آثار گناه را از روح و روان مان محو کنیم، این غیر ممکن است، ولی وقتی متوجه قاعده ی توبه از حضرت «توّاب» شدیم، می یابیم آن غیر ممکن، ممکن می شود و برای دعا در زندگیِ خود جایگاه اساسی باز می کنیم. چیزی که ائمه h قهرمان تذکر به آن بودند. شاید بتوان گفت فرق انسان متقی با انسان معمولی در همین نکته است. فرد متقی معتقد است که خداوند به جهت توّاب بودنش، توبه ی بنده اش را می پذیرد و آن گاه انسان منوّر به تقوا می شود که جایگاه خداوند را در همه ی امور، از جمله در توّاب بودن می شناسد.

در جلسه ی قبل تا حدّی به این فراز نظر شد که از حضرت حق نسبت به قلبی که مرده است، تقاضای زنده کردنش را داریم و اظهار می داریم. «فَأَحْیِهِ بِتَوْبَةٍ مِنْكَ یَا أَمَلِى وَ بُغْیَتِى، وَ یَا سُؤْلِى وَ مُنْیَتِى» خدایا‍! حال که کارم به اینجا کشیده شده که این قلب به جهت گناهان مرده است و درک درستی از خود و از عالم ندارد و نسبت های اصیل را به کلّی از دست داده است و گرفتار انواع کمیّت ها شده، با توجه به عنایتی که باید به آن بکنی، آن را زنده بگردان. این نکته ی بسیار مهمی است که وقتی انسان نداند آرمان حقیقی اش چه باید باشد، سرگردان اهداف تهی می شود و عملاً خود را در امورِ پراکنده، پراکنده می کند و برای نجات از این پراکندگیِ شخصیت، حضرت احدیت جان و قلب انسان را باید به سوی خود جلب کند، تا انسان از پراکندگی شخصیت نجات یابد و به خود آید. به خودآمدن، همان احیاء و زنده شدن قلب است. زیرا در آن صورت توجه جان انسان به حقیقتِ یگانه ی عالم می افتد و احساس زنده بودن قلب، در خودِ انسان پیش می آید و در این حال چشم انداز و میدان دید انسان تنها خدا خواهد شد و در نتیجه در خطاب به حضرت حق اظهار می دارد: «یَا أَمَلِى وَ بُغْیَتِى، وَ یَا سُؤْلِى وَ مُنْیَتِى».

وقتی انسان به این نوع خودآگاهی رسید که با دلِ مرده هیچ کاری نمی تواند بکند و متوجه شد خداوند راهی برای چنین بن بستی در مقابل بشر گذاشته و آن جلب کردن نظر خداوند است، جایگاه ذکر «الهی! العفو» برایش روشن می شود، زیرا در این صورت خداوند سنتی را به جای سنتی قرار می دهد. سنت عقاب گناهکاران به کنار می رود و سنت عفو و چشم پوشی از توبه کنندگان به میان می آید و انسان احساس می کند نحوه ی بودنش در عالم تغییر کرد و همراه با جناب مولوی خواهد گفت:

مژده بده! مژده بده! یار پسندید مرا

سایه ی او گشتم و او، بُرد به خورشید مرا

جان دل و دیده منم، گریه ی خندیده منم

یارِ پسندیده منم، یار پسندید مرا

پرتو دیدارِ خوشش، تافته در دیده ی من

آینه در آینه شد دیدمش و دید مرا

مسلّم ظلمانی ترین و تنگ ترین زندگی، آن نوع بودنی است که دل انسان، مرده باشد و خود را یک موجود تنها احساس کند که هیچ گفتگویی با عالم نمی تواند داشته باشد. قبله ای برایش نمی ماند تا به سوی آن نماز گزارد.

ایمانی که در آن محبت به خدا نیست موجب می شود تا انسان امور دیگر را جایگزین خدا کند و عملاً گرفتار سرگردانی هایی می شود که باور نمی کرد و از آن به بعد چیزی برای گرم کردنِ زندگی برایش نمی ماند و انسانِ بیدار با توجه به این امر، در فراز فوق از خداوند تقاضای تجدید اتصال دارد.

وقتی انسان نسبت به حقایق عالم حساس نبود، به سخنان پیامبران خدا بی تفاوت می شود. عکس العمل طبیعی این نوع زیستن، مردنِ قلب و به تعبیر قرآن مُهرشدن آن است و قرآن در توصیف چنین انسان هایی می فرماید: «وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ»(توبه/87) و خداوند قلب های آن افراد را مُهر کرد و لذا دیگر هیچ شعوری برای درک حقیقت ندارند و به جایی می رسند که دیگر مصلحت خود را تشخیص نمی دهند که در کدام راه باید قدم بگذارند تا معنای کیفیت زندگی را احساس کنند.

راستی چه می شود که انسان ها قدرت درک حق و باطل را از دست می دهند؟ راه نجات چنین انسان هایی چیست؟ به گفته ی جناب مولوی:

برگشاده روح بالا بال ها

تن زده اندر زمین چنگال ها

روزِ گارم رفت زین گون حال ها

همچو تیهِ قوم موسی سال ها

راز مرگِ قلب، به سربردن با بدن و امور جسمانی است و از ابعاد روحانیِ خود غافل شدن و در یک کلمه، نسبت به گناه حساس نبودن و از مناجات با حضرت محبوب غفلت داشتن. دعا و مناجات یعنی بر دهان قلب لقمه های حیات گذاشتن تا زنده بماند. اگر انسان متوجه شد میل های او به سوی پستی هاست و دل در گرو امور تهی و زودگذر دارد، باید سریعاً فکری برای خود بکند و نگذارد با چنین روحیه ای کارش به قیامت و ابدیت بکشد. به گفته ی جناب مولانا:

گر ببینی میل خود سوی سما

پرّ دولت بر گشا همچون هُما

ور ببینی میل خود سوی زمین

نوحه می کن هیچ منشین از حَنین

عاقلان خود نوحه ها پیشین کنند

جاهلان آخر به سر بر می زنند

ز ابتدای کار آخر را ببین

تا نباشی تو پشیمان یوم دین

حضرت سجاد(ع) در این فراز متذکر این امر هستند که بالاخره بعضی مواقع قلب می میرد، در آن حدّ که بعضاً انسان از غیب و معنویت و حقیقت درکی ندارد، تا به دنبال حضور در آن عوالم باشد. برای دنیا و شخصیت های دنیا و افتخارات دنیا جا باز می کند و این چیزی نیست جز مرگ قلب و بشرِ امروز بعد از ۴۰۰ سال به دنبال مدرنیته رفتن، متوجه شده از امر مهمی غفلت کرده و با رسیدن به آنچه مدرنیته وعده داده بود، تحت عنوان رفاه مادی، به آنچه انسانیتِ او در طلب آن بود، نرسید. اینجاست که گفته می شود جهانِ آینده، جهان معنویت است و آرام آرام جایگاه معنویت در قلب ها در حال ظهور است.

با توجه به امر فوق، این روزها با افرادی روبه رو می شویم که اگرچه ظاهرشان تحت تأثیر غرب است، ولی دلِ آنها جذب آن فرهنگ نیست و معنای حضور انقلاب اسلامی را که عبور از فرهنگ سکولار است درک می کنند. و این شروع مبارکی است و مسیری است که انسان ها در آن مسیر متوجه می شوند دعا تنها برای بهترکردن دنیای مادی ِشان نیست، بلکه می تواند عامل حضور انسان در جهان گسترده و سراسر با کیفیت دیگری باشد که در آن جهان جاذبه های دنیا از درخشش می افتند و زندگی در تعادل صحیح خود قرار می گیرد، در دنیا زندگی می کنند بدون آن که قلب خود را به دنیا بسپارند.

تا قلب شروع به بیداری نکند، دعا هم که بخوانیم برای بیشتر داشتن دنیاست، ولی وقتی در محضر حضرت حق اقرار کردیم: خدایا! قلبم مرده است؛ در آن صورت ورق بر می گردد و قلب زنده می شود. قلبِ زنده خود را ماورای امور دنیایی جستجو می کند و هرگز به دنبال شهرت نمی تواند برود، حتی از آن نوع زندگی که همان «حبّ دنیا» است، متنفر می شود.

روایتی از حضرت سجاد«علیه السلام» نقل شده است که می فرمایند: «مَا مِنْ عَمَلٍ بَعْدَ مَعْرِفَةِ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ وَ مَعْرِفَةِ رَسُولِهِ أَفْضَلَ مِنْ بُغْضِ الدُّنْیَا»(الکافی، ج2، ص130.) بالاترین عمل ها کسب معرفتِ خدا، و سپس کسب معرفتِ پیغمبر است؛ بعد از این دو هیچ عملی مثل بغض دنیا ارزشمند نیست. بغض دنیا را عمل به شمار می آورند و می فرمایند: بعد از کسب معرفت خدا و رسول خدا، دشمنی با دنیا بالاترین عمل است. فراموش نکنید که منظور از حبّ دنیا همان تعلقاتی است که انسان دارد که به خاطر آن ها دنیا را هدف قرار می دهد و آخرت و کمالات حقیقی را فدای آن می کند. طبعا چنین چیزی اصلِ همه گناهان خواهد بود و همه سقوط ها از این جا ناشی می شود. باز از امام صادق(ع) این حدیث قدسی نقل شده است که خدای متعال به حضرت موسی(ع) فرمود: «اعْلَمْ أَنَ كُلَ فِتْنَةٍ بَذْرُهَا حُبُّ الدُّنْیَا»(بحارالانوار، ج13، ص354.) ای موسی بدان هر فتنه ای در عالم واقع شود بذرِ آن حُبّ دنیاست. امیرالمؤمنینu در مذمت حبّ دنیا می فرمایند: «حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ الْفِتَنِ وَ أَصْلُ الْمِحَن »(غرر الحكم و درر الكلم، ص348.) رأس و اساس همه ی فتنه ها حبّ دنیاست و اصل همه محنت ها و بلاها هم حبّ دنیاست. بلاهایی که به انسان رومی آورد برای این است که تعلق به دنیا دارد. از امام صادق(ع) نیز نقل شده است: «مَنْ أَصْبَحَ وَ أَمْسى وَ الدُّنْیَا أَكْبَرُ هَمِّهِ، جَعَلَ اللَّهُ تَعَالَى الْفَقْرَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ وَشَتَّتَ أَمْرَهُ»(الکافی، ج2، ص319.) اگر روزگارِ کسی به این صورت بگذرد که بیشتر توجه اش به امور دنیا باشد، خداوند فقر را چون تابلویی در مقابل او قرار می دهد و لذا دائماً خودش را در فقر می بیند و احساس غنا و بی نیازی نمی کند، و اموراتش همواره پراکنده و بی سر و سامان است.

آری! وقتی دل بمیرد کار انسان به دوستیِ دنیا می کشد و عالمِ گشوده ی معنویت از منظر او رخ بر می تابد تا زمانی که بتواند بازگردد و قلب خود را زنده کند و در عالم معنویت آرام گیرد.

گناه و پیرو آن، مردنِ قلب و محروم شدن از نظر به حقیقت، انواعی دارد. یکی از آن گناهان، همان است که انسان به جای آن که در منظر خود حضرت حق را که ربّ العالمین است داشته باشد، خود را در منظر خود دارد. در این صورت وجود خودش، حجابِ نظر به حق می شود و دیگر نمی تواند خدا را که در عالَم به ظهور آمده، محل اُنس خود قرار دهد و او را در منظر قلب خود بنگرد و به همین جهت انسان عاقل از خدا می خواهد آن قلب را که انسان با نظر به خودش میرانده است، با جلوه ای که با رحمت خود می کند، آن انسان را از نظر به خودش منصرف نماید و قلبش را زنده گرداند.

مطمئناً خداوند دوست دارد ما از او بخواهیم قلب مان را زنده کند، زیرا در آن صورت قلب انسان محل جلوات انوار الهی می شود و خداوند در چنین قلبی خود را به تماشا می نشیند. به اندازه ای که ما آماده باشیم تا خداوند قلب ما را زنده کند و آن قلب، محل جلوات انوار الهی شود، به همان اندازه انسان از هر چیز جز خدا منصرف می گردد. این نوع زنده کردن قلب غیر از آن است که بفهمیم حرام خدا، حرام است. آری! این خوب است که انسان حریم الهی را در حرام و حلال ها رعایت کند ولی این اولِ کار است. قلب زنده قلبی است که اولاً: اهل دوست داشتن باشد. ثانیاً: به جای دوست داشتنِ زیبایی های وَهمی، زیبایی حقیقی را دوست داشته باشد و تنها خداست که محل همه ی کمالات و زیبایی های حقیقی است.

قلبِ زنده خدادوست است و به هر آینه ای که محل ظهور محبوب اوست، نظر محبت آمیز دارد و لذا قلب زنده هیچ وقت در درون خود نسبت به مؤمنین کینه ندارد و برای رسیدن به چنین محبتی از حضرت محبوب تقاضا می کند: «وَ لا تَجْعَلْ فی قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذینَ آمَنُوا»(حشر/10) هیچ کینه و کدورتی در قلب ما نسبت به مؤمنین قرار نده. تا بتواند همه جا با حضرت محبوب به سر برد، به همان معنایی که مجنون حتی بر در و دیوار کوی لیلی جز لیلی را نمی دید. جناب عطار با توجه به این امر که قلبِ بیدارشده جز خدا را نمی خواهد و همه جا در جستجوی خداست و جز خدا را نمی بیند، این طور سروده است:

گشت مجنون هر زمان شوریده تر

همچنان در کوی لیلی شد مگر

هر چه را در کوی لیلی دید او

بوسه بر می داد و می بوسید او

گه در و دیوار در بر می گرفت

گاه راه از پای تا سر می گرفت

نعره میزد در میان کویْ خوش

خاک می افشاند از هر سوی خوش

روز دیگر آن یکی گفتش که دوش

از چه کردی آن همه بانگ و خروش

هیچ دیوار و دری نگذاشتی

می گرفتی در بر و می داشتی

هیچ از در کار برنگشایدت

هیچ ازدیوار در نگشایدت

کرد مجنون یاد سوگندی عظیم

گفت تا در کوی او گشتم مقیم

من ندیدم در میان کوی او

بر در و دیوار الاّ روی او

بوسه گر بر در زنم لیلی بود

خاک اگر بر سر کنم لیلی بود

چون همه لیلی بود در کوی او

کوی لیلی نبودم جز روی او

هر زمانی صد بصر می بایدت

هر بصر را صد نظر می بایدت

تا بدان هر یک نگاهی می کنی

صد تماشایِ الهی می کنی

دل که دارد این نظر اندک قدر

می نیاساید زمانی از نظر

گر به جای یک نظر بودی هزار

آن هزاران دیده بودی غرق کار

یکی از مراحل زنده بودن قلب، آزادشدن انسان است از حسادت ها. قلبِ انسانِ حسود، قلبِ مرده است و وقتی انسان متوجه ی پوچی و بیهودگی و ظلمات حسادت شد، از خداوند می خواهد با گشودن منظر گسترده ی رحمتش در مقابل انسان، او را از جهنمِ حسادت آزاد کند و خداوند قلب مان را در آن راستا زنده می کند تا در ادامه ی محبت به او زندگی را معنا کنیم و خود را در آغوش ربّ العالمین بیابیم.

در فضایی که انسان با حضرت حق صحبت می کند و مشکلاتی اینچنینی را با حضرت محبوب در میان می گذارد و تقاضای زنده کردن قلب خود را به میان می آورد، باب مؤانست باز می شود، مؤانستی که انسان در افق جان خود، خدایی را می یابد که می تواند در خطاب به او اظهار دارد: «یَا أَمَلِى وَبُغْیَتِى، وَیَا سُؤْلِى وَمُنْیَتِى» این یعنی معاشقه، و با کلماتی مختلف همچنان او را توصیف کردن زیرا:

نیست بر لوح دلم جز الفِ قامت یار

چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

چیزی بیشتر از معنای این واژه ها در اشارات این کلمات نهفته است. معنای ظاهری این کلمات عبارت است از این که: ای آرزوی من! مقصد من! ای مطلوب من! ای آرمان من! همه ی این کلمات، یعنی اُنس، این همه ی آن چیزی است که در مناجات ها باید دنبال کرد. به گفته ی جناب جامی:

دید مجنون را یکی صحرا نورد

در میان بادیه بنشسته فرد

کرده صفحه ریگ و انگشتان قلم

میزند با اشک خونین این رقم

گفت ای مجنون شیدا، چیست این؟

می نویسی نامه، بهر کیست این؟

گفت مشق نام لیلی می کنم

خاطر خود را تسلی می کنم

چون میسر نیست من را کام او

عشق بازی می كنم با نام او

آری! «عشق بازی می کنم با نام او» و این در جای خود نوعی اُنس است که با دعا و مناجات محقق می شود و عالمی را در مقابل انسان می گشاید که جز حضرت محبوب در آن ظاهر نیست. چه در شن های طبس و چه در هشت سال دفاع مقدس و در حرکات و سکنات بسیجیان و چه در گفتار شهید آوینی و چه در زیر تابوت پیکر خونین شهید مقاومت، مظهر اخیر حضرت محبوب، حاج قاسم سلیمانی.

در مناجات های «خمس عشرة» پای مناجات در میان است. مناجات، یعنی نجواکردن، یعنی اُنسی که با نزدیکیِ تمام همراه است و با خدا نجواکردن، به خودیِ خود مطلوبِ جان هر انسانی است، همان طور که هجران از حق، سخت برای جان سالک تلخ است. به همین جهت جناب مولوی که مزه ی انس با حق را چشیده، در نجوایش با خدا ناله سر می دهد:

ای خدا این وصل را هجران مکن

سرخوشان عشق را نالان مکن

چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن

خلق را مسکین و سرگردان مکن

بر درختی کآشیان مرغ توست

شاخ مشکن مرغ را پران مکن

جمع و شمع خویش را برهم مزن

دشمنان را کور کن شادان مکن

این طناب خیمه را برهم مزن

خیمه ی توست آخر ای سلطان! مکن

نیست در عالم ز هجران تلخ تر

هرچه خواهی کن ولیکن آن مکن

وقتی نفسِ اُنس را شناختیم برای این قسمت از مناجات جایگاه خاصی قائل می شویم، زیرا وقتی انسان در جایگاه انس با خداوند است عملاً در حال ادب کردن قلب می باشد، تا دل به جای دیگر و چیزهای دیگر نبندد.

همچنان که قبلاً عرض شد از بنده بیش از این انتظار نداشته باشید که به لطف الهی چشم شما را به این مناجات بیندازم و پس از آن، شمایید و زندگی با چنین راهی که حضرت زین العابدین(ع) در مقابل جانِ هر انسان موحدی گشوده اند. وقتی به کمک مناجات ها در محضر خداوند قرار گرفتیم، آرام آرام آن ارتباط و آن اُنس پیش می آید و باز پیش می آید، ارتباطی که انسان را وسعت می دهد تا در تعادل انسانی اش قرار گیرد و نه آن نوع ارتباطی که مشغول خود و امور دنیا شود و عملاً نسبت به همه چیز بیگانه گردد. آن اُنس و ارتباطی که به نور حضرت حق، در عالم حاضر شود، همچون ارتباط اولیای الهی که با اُنسی جانانه با حضرت محبوب، در جهان و در زمانه ی خود حاضر بودند و به جای فرار از خلق، رفاقت با خلق را پیشه می کردند و غم امت را می خوردند و از خداوند طلبِ راهکارهایی برای رفع مشکلات افراد داشتند، یعنی «دست در کار و دل با یار»، این عین مؤانست با حضرت محبوب است که در فتح خرمشهر هم، حضور حضرت حق را می یابند و عرضه می دارند: «خدا خرمشهر را آزاد کرد.»

خود را به وسعت همه ی انسان های عالم وسیع کردن، راهی است که حضرت روح اللّه«رضوان اللّه تعالی علیه» در مقابل بشر این دوران گشود. با یاد خدا، خدا را در کنار خود دارید، به همان معنایی که خداوند خودش فرمود: «أَنَا جَلِیسُ مَنْ ذَكَرَنِی» من همنشین کسی هستم که مرا یاد کند. با چنین همراهی که خدا با ما دارد می توان وارد عمل شد و خود را وسعت داد.

عرض شد که آن چهار واژه و کلمه از یک جهت یک معنا را می رساند، ولی قصه ی آنها قصه ی اُنس است و در این فضا، وارد فضای فراز بعدیِ مناجات می شویم که با شیرین زبانی با خدا، به ناز و اِدْلال می پردازیم. با قرارگرفتن در مقام اُنس، جرأت پیدا می کنیم که بگوییم غیرِ تو را برای رفعِ موانعِ انس ندارم و الی آخرِ فرازی که إن شاءاللّه بعداً باید در میان آورد.

در فضای اُنس با خداوند، خداوند اسماء رحمانی خود را به قلب بنده اش می نمایاند و لذا از این به بعد تقاضاهای انسان شروع می شود که خدایا! این را می خواهم، یا خدایا! آن را می خواهم. راز «اَسئَلُکَ، اَسئَلُکَ»هایی که معمولاً در ادعیه و مناجات ها مطرح است از این قرار است و خداوند دوست دارد بنده اش مسیر ظهور رحمت پروردگارش را بگشاید.

تمام نیازهای ما را خداوند می داند و آماده ی برآورده کردن آنهاست. کدام یک از نیازهای کوچک و بزرگ ما را برآورده نکرده است؟ از ابروی بالای چشم بگیر تا خود چشم. متوجه ما بود که وقتی پیشانی ما عرق می کند، ممکن است چشم ما را اذیت کند، سرِ راه عرق های پیشانی، ابرو را قرار داد. حال چگونه وقتی رحمت مطلقه اش اجازه نداد در این حدّ هم چشم ما اذیت شود و ما آزار ببینیم، ممکن است اجازه دهد مهم ترین نیازهای ما بی جواب بماند؟! با آن که شرط تحقق آن نیازها درخواست و طلب ما باید باشد و مسیر ظهور آن ها را طلب و تقاضای ما فراهم کند؟ به گفته ی جناب مولوی:

چون خدا خواهد که مان یاری کند

میل ما را جانب زاری کند

ای خنک چشمی که آن گریان اوست

وی همایون دل که آن بریان اوست

با این دید که محبوب ما می خواهد حوائج ما را برآورده کند، باید به دعا و مناجات روی آوریم.

شما در «مناجات شعبانیه» تا آن جا شیرین زبانی می کنید که عرضه می دارید: «اِلَهِی ... وَ إِنْ أَخَذْتَنِی بِذُنُوبِی أَخَذْتُكَ بِمَغْفِرَتِكَ» الهی! اگر مرا به گناهانم بگیری، من هم تو را به مغفرتت می گیرم. در ابتدای امر این سؤال برای انسان پیش می آید که آخر این چه نوع حرف زدن با خداست! از نظر عادی این نوع حرف زدن مثل آن است که به باغبان بگویید اگر آن مقدار از زردآلوهایت را به من ندادی، من مقداری از گیلاس هایت را برمی دارم. در حالی که هر دو از آنِ اوست. اگر خداوند ما را به خاطر گناهان مان عذاب کند، کار حقی کرده است پس چگونه او را به خاطر چنین کاری به محکمه ببریم و بگوییم چرا مغفرت و بخشش خود را به کار نگرفتی؟ ولی خداوند دوست دارد که با او شیرین زبانی کنیم. خودش این چنین شیرین زبانی ها را به قلب بنده اش القاء می کند. جناب مولوی خطاب به حضرت حق عرضه می دارد:

ای خدای پاک و بی انباز و یار

دست گیر و جرم ما را واگذار

یاد ده ما را سخن های دقیق

کان به رحم آرد تو را ای خوش رفیق

گر خطا گفتیم، اصلاحش تو کن

مصلحی تو، ای تو سلطان سُخُن

کیمیا داری که تبدیلش کنی

گر چه جوی خون بُود، نیل اش کنی

این چنین میناگری ها کار توست

این چنین اکسیرها ز اسْرار توست.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»




[1] - اشاره به حدیث: قدسى است كه حضرت حق مى فرمايد:«كُنْتُ كَنْزاً مَخْفيّاً؛ فَاحبّبْتُ انْ اعْرَفَ، فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِكَىْ اعْرَف» من گنجى مخفى بودم، دوست داشتم كه شناخته شوم، پس خلق كردم تا شناخته شوم.

جلسه ی سوم معصومانه ترين توبه

بسم الله الرحمن الرحیم

«الهِى أَلْبَسَتْنِى الْخَطایا ثَوْبَ مَذَلَّتِى، وَجَلَّلَنِى التَّباعُدُ مِنْكَ لِباسَ مَسْكَنَتِى، وَأَماتَ قَلْبِى عَظِیمُ جِنایَتِى، فَأَحْیِهِ بِتَوْبَةٍ مِنْكَ یَا أَمَلِى وَ بُغْیَتِى، وَیَا سُؤْلِى وَ مُنْیَتِى، فَوَعِزَّتِكَ ما أَجِدُ لِذُنُوبِى سِواكَ غافِراً، وَلَا أَرَىٰ لِكَسْرِى غَیْرَكَ جابِراً، وَقَدْ خَضَعْتُ بِالْإِنابَةِ إِلَیْكَ، وَ عَنَوْتُ بِالاسْتِكانَةِ لَدَیْكَ، فَإِنْ طَرَدْتَنِى مِنْ بابِكَ فَبِمَنْ أَلُوذُ؟ وَإِنْ رَدَدْتَنِى عَنْ جَنابِكَ فَبِمَنْ أَعُوذُ؟»

بحث در رابطه با امکان انس با خدا از طریق مناجات التّائبین از سلسله مناجات های «خمس عشرة» است. حضرت زین العابدین(ع) در این مناجات در فضای رجوع به حضرت حق عرضه می دارند: «الهِى أَلْبَسَتْنِى الْخَطایا ثَوْبَ مَذَلَّتِى» خدایا گناهان، لباس خواری و ذلّت بر تنم کرده و لباس عزّت را به لباس ذلّت تبدیل کرده «وَ جَلَّلَنِى التَّباعُدُ مِنْكَ لِباسَ مَسْكَنَتِى» و دوری از تو لباس خواری و بیچارگی بر تنم کرده «وَ أَماتَ قَلْبِى عَظِیمُ جِنایَتِى» و گناهان بزرگ، قلبم را میرانده است؛ دیگر نمی توانم حق و باطل را تشخیص بدهم و مصلحت خود را بیابم. «فَأَحْیِهِ بِتَوْبَةٍ مِنْكَ یَا أَمَلِى وَ بُغْیَتِى، وَ یَا سُؤْلِى وَ مُنْیَتِى» ای خدا این قلب را باتوجه به توبه و عنایتی که به من می کنی، زنده گردان که تو همه ی مقصود و آرزو و آرمان و خواسته من هستی.

«فَوَعِزَّتِكَ ما أَجِدُ لِذُنُوبِى سِواكَ غافِراً»

به عزّت و قدرت خودت قسم که غافر و پوشاننده ای غیر از تو برای گناهانم پیدا نمی کنم.

عرض شد انسان باورش نمی آید که خداوند چنین خاصیتی را در دعا قرار داده تا انسان بتواند تقاضاهای فوق العاده بزرگ را از طریق دعا با خدا در میان بگذارد و تنها او را عامل پوشاننده ی گناهان و کوتاهی های خود بداند و قلمرو درک کمالات خود را در مسیر عبور از گناهان، تنها خداوند بشناسد و جهانی را مدّ نظر آورد که خداوند به عنوان «غفّار الذنوب» برای انسان ظاهر می کند.

خداوند مکرراً در قرآن گوشزد می کند که ای بندگان من از دعا غافل نشوید زیرا انسان از طریق دعا و رجوع به خداوند بسیاری از ضعف های خود را می تواند جبران کند و در جهانی بزرگ تر متولد شود، همان طور که حضرت عیسیu فرمودند: «لَنْ یَلِجَ مَلكوتَ السّمواتِ و الأرضِ مَنْ لُمْ یُولَد مَرّتین»[2] كسى كه دوبار متولد نشود هرگز به ملكوت آسمان ها و زمین دست نمى یابد. در آیه ی ۵۳ سوره زمر به پیامبر خود می فرماید به بنده های من یعنی به همان هایی که خود را از تعادل و انسجام و یگانگیِ شخصیت محروم کرده اند، به آن ها بگو برای جبران آن کوتاهی ها راهشان بسته نیست، «قُلْ یا عِبادِیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیم » بگو ای بندگان من که در مورد خود تندروی کرده اید و از مرز بندگی خدا خارج شده اید! از رحمت خدا مأیوس نگردید. به تعبیر «أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ» نظر بفرمایید تا روشن شود چه اندازه خداوند متوجه نحوه لغزش های ما می باشد و در همان راستا تذکر می دهد راه جبران بسته نیست. اسرافِ بر جان، یعنی روح و روان و جان خود را از تعادل و یگانگی خارج کردن. یعنی یک بُعدی شدن و در اموری که مهم نیست افراط و تفریط به خرج دادن.گاهی انسان نمی فهمد مشکلش چیست، وقتی خداوند به آن مشکل اشاره می کند تازه می فهمیم دردمان و مشکل مان و جهت و ریشه ی آن کجاست و چرا کارمان به انتخاب اموری کشیده شده که ربطی به شخصیت اصیل انسانی مان نداشته و عملاً گرفتار نوعی از خودبیگانگی شده ایم، در آن حدّ که نمی دانیم چگونه باید باشیم و چه نوع شخصیتی را در رابطه با خود باید دنبال کنیم؟ احساس می کنیم که نمی دانیم چه هستیم و آن انضباط قلبی را که راحت با آن با خدا بتوانیم ارتباط پیدا کنیم را گم کرده ایم. حسرت افرادی را می خوریم که در عالمِ روحانی خود به سر می برند و ما آن کیفیتی را که به کمک آن بتوانیم ماورای زمان، با روح تاریخی که اولیای الهی در آن زندگی می کردند، زندگی کنیم از دست داده ایم.

خداوند دقیقاً در آیه ی فوق به چنین انسانی پیغام می فرستد که ای پیامبر به همان هایی که در به کارگیری خود جانب افراط را طی کردند بگو راه بسته نیست و می توانید به همان نقطه ی کمالی که در طلب آن بودید برسید. مگر تحت تأثیر دام های دنیای مدرن زندگیت را خراب نکرده ای و انضباطی را که باید در بندگی داشته باشی از دست نداده ای؟ از رحمت الهی مأیوس نباش، باز هم آن حالات روحانی رزمندگان، باز مناجات های شبانه ی دلسوختگان، باز ایثار و محبت همه ی آنها در سعه ی رحمت الهی، در پیش است. چرا یأس؟

آنچه مانع می شود تا به راحتی وارد این نجوا و نیایش با خدا شویم این تصور است که می دانیم نسبت به جان و نفس خود اسراف کرده ایم و از تعادل لازم خارج شده ایم، پس امکان برگشت نیست و خداوند درست بر روی همین نکته دست گذاشته است و می فرماید ای پیامبر به بندگان من بگو، ای بنده های من، «یا عِبادِی ». خداوند خطاب به همان گنهکاران می فرماید: ای بندگان من. آن وقت من و شما بگوییم چون ما گرفتار انواع افراط و تفریط ها شده ایم، ما را به بندگی قبول ندارد. می فرماید با همان شما هستم که «أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ» با همین خود شما حرف دارم که نتوانستید در مسیر صحیح جلو بروید. ای پیامبر به بنده های من که رعایت بندگی را آن طور که شایسته است نکردند بگو از رحمت خدا مأیوس نشوید. انسان در تصور اولیه پیش خود می گوید مگر می شود خداوند متعال منِ گنهکار را جزء بنده های خود به حساب آورد؟ ولی خدا درست با قبول این که آن افراد در مسیر انحراف قدم گذاشته اند به معنای «أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ»، آن ها را بنده های خود می نامد، تا راهی بس گشوده و حیات بخشی را در مقابل آن ها بگشاید، تا راه ارتباط با خدا را که دوست داشتنی ترین دوست داشتنی هاست، به ما نشان دهد و از روزمرّگی ها و یأس های بی جا رهایمان سازد. ای پیامبر به همین افراد بگو با حضور در رعایت دستورات ساده الهی، حق مأیوس شدن ندارید. «لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ» از رحمت خدا مأیوس نباشید، در حالی که راه رجوع به رحمت الهی به راحتی در مقابل شما گشوده است.

در ادامه نکته ی فوق العاده امیدبخشی را با ما درمیان می گذارد که با نظر به آن می توانیم امیدوار راهی باشیم که خداوند آماده است در آن راه، همه ی حجاب های بین ما و خود را رفع کند. لذا می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً» خداوند همه ی گناهان را می بخشد. آری! درست دیدید، همه ی گناهان را، همه ی آن کوتاهی هایی که موجب آشفتگی شخصیت ما گشته و نمی توانیم خود را در گستره ی ارتباط با خدا بیابیم. این همان برآورده شدن آرزوی یگانگی با حضرت حق است تا در افق حضور حق در عالم، در عالم حاضر شویم و احساس ما، احساس حضور حق در عالم باشد و نه احساس حضور در محدوده ی تنگ و تاریک خودمان. احساس حضور در بیکرانه ی عالم وجود. در این قسمت از آیه ی مذکور نه تنها جایی برای ناامیدی به جهت افراط و تفریط ها نمی گذارد، بلکه امیدی بسیار عمیق را در مقابل بنده ی گنهکارش می گذارد، در مقابل همان بندگانی که «أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ»، امیدی که در نتیجه ی آن همه ی بهشت ها در مقابل انسان ها گشوده می شود و می توانند بدون هرگونه حجابی با حضرت محبوب مأنوس شوند و شب هجران را به کمک پروانه ی امید به صبحگاهان وصل بدل کنند. امیدی که قبل از آن، تصور این را هم نمی کرد که بتواند با آن همه کوتاهی، در آینده ای دیگر خود را درک کند که آینده ی رفاه زده و اشرافیِ هم کلاسی های گذشته اش نیست که حسرت زندگی آن ها را می خورد.

با شمایی که «أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ» دارد آن موضوع را درمیان می گذارد که «إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً» پس مواظب باشید به این وعده ی الهی جفا نکنید و تصور نمایید برای ورود به عالم عرفا شأنیت دیگری نیاز است. به گفته ی جناب جامی:

غرّه مشو، که مرکب مردان مرد را

در تنگنای بادیه، پِی ها بریده اند

نومید هم مباش،که رندان جرعه نوش

ناگه ز یک ترانه به منزل رسیده اند

آیه ی مذکور از همین زاویه با ما سخن می گوید. یعنی حال که می خواهی از زندگیِ اهل دنیا فاصله بگیری و وارد جهان گسترده ی معنویت شوی؛ نگاه نکن به عرفای بزرگ و ریاضت های آن ها و بگو مرا در آن وادی ها راهی نیست، بلکه بدان اگر رند جرعه نوش شدی و با آزادی تمام بنای اُنس با پروردگار خود را از طریق همین مناجات ها شروع کردید، با یک کرشمه خود را در منزل انس با پروردگارتان می یابید. با دقت در آیه ی فوق جای دوست داشتن و عشق ورزیدن به خداوند در میان است و نه جای محاکمه کردن خود. با نظر به قسمت آخر آیه ی فوق، جای گوش دادن به سرزنش مقدّسانِ متحجّر نیست که می خواهند با چماق کردن کوتاهی هایمان ما را از انس با حضرت محبوب محروم کنند. چرا که به گفته جناب شیخ بهایی:

گر یار و دوست منع کنندم زعشقِ او

دشمن هزار مرتبه بهتر ز یار و دوست

در ادامه ی آیه با آوردن «إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیم » می خواهد تأکید کند که فقط او غفور و رحیم است و بندگان گنهکار به جای دیگری نظر نکنند تا امید آن ها را برای حضور در جهان گسترده ی معنویت، به یأس تبدیل کنند. پس:

منعم مکن ز عشقِ وی، ای مفتی زمان

معذور دارمت که تو او را ندیده ای

خداوند «سمیعُ الدّعا» است. پس هرکس او را بخواند به او توجه می کند آن هم با توجهی خاص، زیرا «إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیم » تنها اوست که غفور و رحیم است. معنی رحیم بودن در زبان محاوره به معنای قربان صدقه رفتن است. او قربان صدقه ی بنده هایی می شود که در هنگامه افراط و تفریط های شان از رحمت الهی مأیوس نمی شوند تا باز خود را به روزمرّگی ها بسپارند و از دست بروند. فرمود به بندگانم بگو با آن همه ی کج روی ها، از رحمت پروردگارشان ناامید نشوند. به گفته ی جناب مولوی:

چون تقاضا می کند دریا تو را

از چه اِستادی و واماندی هلا

الله، الله زود بشتاب و بجو

بحر می جوید تو را، جو را مجو

ایستاده ای که چه بشود؟ دریای رحمت هستی می گوید بیا، این یک جویبار کوچک نیست که کار چندانی از آن بر نیاید، او دریاست، کار دریا آن است که رودخانه های گل آلود را در خود می پذیرد و گل و لایِ آن ها را فرو می نشاند و آن ها را در آغوش خود می گیرد تا خود را به وسعت دریا احساس کنند.

در نزد خود وامانده ایم که نه آن چنان آدم حسابی هستیم که در مسجد راهمان دهند و بر روی دیانت مان به عنوان اهل تقوا و علم، حساب کنند و نه آن چنان لاابالی هستیم که دل خود را راضی کنیم و به سراغ میخانه برویم. اتفاقاً میان مسجد و میخانه راهی است که مخصوص ما و شماست و آن راه را همین مناجات ها مقابل ما می گذارند که در آن راه گشوده، عرضه می داریم: از یک طرف خطاهای مان لباس های خاری بر تن مان کرده و از طرف دیگر می خواهیم به سوی تو آییم که مقصد و مقصود ما هستی. پس نظری به ما به کن. به گفته ی جناب عطار:

نه در مسجد گذارندم که رند است

نه در میخانه کین خمار خام است

میان مسجد و میخانه راهی است

بجوئید ای عزیزان کین کدام است

آن چیزی که عزیزان لازم است به آن عنایت داشته باشند این نکته است: آن امامی که این مناجات را با خدا در میان گذارده اند، با نظر به این حقیقت بوده که خداوند «سَمیعُ الدّعا» می باشد و به هرکس که او را بخواند توجه خاص می کند و در نتیجه همان خدایی که «یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً» می باشد و همه ی گناهان را می بخشد، «سَمیعُ الدّعا» نیز می باشد و اگر تنها متوجه او شویم سهل انگاری های ما را که مانع انس با حقیقت بی کرانه ی او می شود، با یک کرشمه نادیده می گیرد و در نتیجه خود را در جهانی دیگر با کیفیتی دیگر می یابیم. نمونه ی نحوه ی رویکرد ما به خدا، این نوع مناجات یا «دعای ابوحمزه ثمالی» است. چون ائمه ی معصومین hقاعده ی «سُمیعُ الدّعا»بودنِ خدا را می شناختند و از طریق این دعاها که حقیقتاً معجزه ی الهی است که از زبان آنها به ظهور آمده، با تمام امیدواری به طرف حق رجوع داشتند و توانستند مقام انس دائمی با خدا را حفظ کنند. در روایت داریم که امیرالمؤمنینu عموماً این سخن را تکرار می کردند: «طُوبَى لِمَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ الْعِبَادَةَ وَ الدُّعَاءَ وَ لَمْ یَشْغَلْ قَلْبَهُ بِمَا تَرَى عَیْنَاهُ وَ لَمْ یَنْسَ ذِكْرَ اللَّهِ بِمَا تَسْمَعُ أُذُنَاهُ وَ لَمْ یَحْزُنْ صَدْرَهُ بِمَا أُعْطِیَ غَیْرَه .»(الكافى ج 2 ص 16) خوشا به حال كسى كه از روى خلوص عبادت كند و دعا بخواند و دلش را به آنچه می بیند مشغول نكند و با مشغول شدن به آنچه می شنود، خدا را فراموش نسازد، و از آنچه دیگران بدست مى آورند محزون نگردد. این یعنی نظر به شرایطی که موجب می شود در جهانی زندگی کنیم که مولایمان زندگی می کردند و امروز این انقلاب اسلامی است که چنین جهانی را مقابل ما گشوده است و امثال خرازی ها و باکری ها و قاسم سلیمانی ها و حججی ها و آوینی ها حتی در زمانی که در قید حیات بودند، در آن وارد شدند و به همین جهت شهادت برایشان حضور بیشتر در آن جهان بود.

در آیه ی فوق می فرماید بنده ی من حال که به جهت عدم برخورد درست با خودت به مشکل افتاده ای و میل های سرکش هرکدام از یک طرف به تو دستور می دهند و تو را از روحانیتی اصیل خارج کرده اند اگر می خواهی به یگانگی شخصیت دست یابی و در جهانی که خداوند در این تاریخ برای دوستانش مقدّر کرده است، وارد شوی، بدون هیچ گونه نگرانی به سراغ ما بیا، از آن جهت که ما توّاب و رحیم هستیم.[3]

ادعیه و مناجات ، القائات الهی بر قلب اولیای خود می باشد و ما از طریق آن ادعیه در هر زمانی راه خود را به سوی خدا می گشاییم، یعنی به سوی بنیادهای روحانی که ادعیه از آن جاها به ظهور آمده اند. در نتیجه آرام آرام متوجه می شویم روحی که در ادعیه و مناجات جاری است از ابعاد غیبی ما ریشه می گیرد و نوعی اتصال با آن بنیاد ها را برایمان شکل می دهد تا خود را در عالمی احساس کنیم که اولیای الهی در آن عالم به سر می بردند.

حضرت سجاد(ع) در ادامه ی دعا به حضرت حق عرضه می دارند: «فَوَعِزَّتِكَ ما أَجِدُ لِذُنُوبِى سِواكَ غافِراً» خدایا من غیر از تو کسی را ندارم که گناهانم را ببخشد و آنها را نادیده بگیرد و تأثیر منفی آن ها را خنثی کند «وَلَا أَرَىٰ لِكَسْرِى غَیْرَكَ جابِراً» و غیر از تو کسی را ندارم که خُردشدن جانم را زیر بار گناهان ترمیم نماید.

گناهان و پیروی از هوس ها و آرزوهای دنیایی، اساسِ آزادگی انسان را در زیر فشارهای شان خرد می کنند و به اصطلاح این هوس ها کمر انسان را می شکند و راهی جز جبران آن توسط رجوع به خداوند و آزادشدن از سیطره ی گناهان و آرزوهای وهمی وجود ندارد.

«جابر» به معنای شکسته بندی است که استخوان های شکسته را کنار هم قرار می دهد تا به حالت اول برگرداند و از آن جهت یکی از اسامی حضرت حق «جابر» است که میل های پراکنده و سرکش را ذیل نور وحدانی خود قرار می دهد تا انسان از سرکشی هوس ها نجات یابد.

در فراز فوق اظهار می داریم: اولاً: قبول داریم زیر بار گناهان مان خرد شده ایم، ثانیاً: برای رفع آن به نور توحید نیاز داریم و این آن راهی است که ما باید طی کنیم تا به این دو نکته برسیم و طی کردن آن راه فقط از طریق دعا ممکن است، از آن جهت که با قرارگرفتن در محضر حق این هوشیاری پیش می آید که چگونه میل های سرکش و گناهان مان، نسبت ما را با پروردگارمان به هم زده است و مانند استخوان های شکسته شده ایم که قوام خود را از دست داده اند و نیاز به نظر وحدانی حضرت جابر داریم. در همین رابطه است که فرموده اند اگر دعا وارد زندگی روحانی ما نشود برای همیشه از بعضی درجات معنوی و سلوکی محروم خواهیم شد و هرگز عبادات و اعمالمان آن تأثیر حقیقی را که انسان ها را وارد عالمی دیگر می کند نخواهد داشت تا انسان تجربه کند چه راه هایی برای رفتن به سوی دریایِ بیکران عالم وجود در مقابل اوست ولی میل های سرکش پاهایمان را در گِل زمینِ گناهان گیر انداخته اند. به گفته ی جناب مولوی:

آب گِل خواهد که در دریا رود

گِل گرفته پای آب را می کشد

آن کشیدن چیست از گِل آب را

جذب تو نقل و شراب ناب را

از حضرت امام باقر و امام صادق«علیهماالسلام» هست که فضیلت دعا خواندن از قرآن خواندن بیشتر است و بعد خودشان دلیل آن را این طور می فرمایند: آری قرآن حتماً بالاتر از همه چیز است، اما چرا فضیلت دعا را بیشتر می دانند؟ زیرا خداوند می فرماید: «قُلْ مَا یَعْبَأُ بِكُمْ رَبِّی لَوْلَا دُعَاؤُكُمْ»(فرقان/77) ای پیامبر بگو پروردگار من به شما اعتنایی نمی کند اگر دعایی نداشته باشید. زیرا به قرآن هم از آن جهت رجوع می کنیم که امیدواریم حضرت حق در کلام خود با ما سخن بگوید تا شخصیت پراکنده شده ی ما در هوس ها را سر و سامان دهد و این به یک معنا نوعی دعا به حساب می آید. زیرا از خدایی که با کلام خود با ما سخن گفته انتظار داریم با نور کلامش بر جان ما تجلی کند و نقص های مان را جبران نماید.

عمده آن است که متوجه باشیم خدا ما را دعوت کرده است تا با رجوع به او نقص های خود را برطرف کنیم و منوّر به نور توحید گردیم. باید به کمک فضائل اخلاقی زمینه ی تأثیر کلام الهی را در جان خود به وجود آوریم و آماده ی پذیرش فیض الهی گردیم. برای رفع این همه پریشانی و سردی و تنهایی که زندگیِ دنیایی در مقابل ما شکل داده است می توانیم با قلب هایی که ظرفیت گفت و گو با خدا را در خود مهیا کرده، کاری کنیم تا بی یاور نباشیم و زندگی برایمان سرد و خشن نگردد.

به ما فرموده اند گناهان تان را آنچنان در مقابل خود بزرگ نکنید که بزرگی غفران خدا کوچک جلوه کند و شیطان شما را وسوسه کند که امیدی به غفران خدا نداشته باشید و از این طریق انگیزه ی دعا و مناجات با خدا را در ما سرد کند. در حالی که باغ ها و سرزمین های سرسبز نشان می دهد دستان مهربان خدا برای همه ی انسان ها گشوده است، تا رحمت او بستر کمالی باشد برای آنهایی که می خواهند با خداوند رابطه ای خاص داشته باشند. رابطه ای که آنها «عبد» و او «ربّ» باشد و در زمین از حضور آسمانی خود غافل نگردند. در زمین زاده شده ایم ولی راه های آسمان را به سوی آن هایی که در مقابل پروردگار خود تکبر نکرده اند، گشوده است و می فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ كَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَا لَا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ»(اعراف/40) برای آن هایی که آیات الهی و مظاهر انوار ربّانی را انکار کردند و در مقابل آن حقایق ملکوتی تکبّر ورزیدند و فروتنانه آن ها را نپذیرفتند؛ هیچ دری از درهای آسمان گشوده نمی شود، و بر عکس برای بندگانی که خدا را پروردگار خود گرفته اند و به سوی او رجوع دارند به سوی هر کدام جهانی می گشاید که آن جهانِ حضور در آسمان های معنویت است.

اگر آداب بندگی را در دامان خدایی که بهترین یاور و نزدیک ترین همراه است، نگه داریم، از غفلت خود نسبت به چنین نزدیکی با او تعجب می کنیم و هرگز به خود اجازه ی بریدن از چنین اُنس و عشقی نمی دهیم.

خطر آن جا است که از رحمت الهی مأیوس شویم و گمان کنیم خداوند به جهت گناهانمان راهی در مقابل ما به سوی خود نمی گشاید. از آن طرف هم نباید مغرور شویم و گمان کنیم چون ما اهل دیانت هستیم در گردونه ی نقشه های شیطان قرار نمی گیریم. شیطان برای هرکس مناسب خودش نقشه می کشد، تنها کسانی از حیله های او نجات می یابند که به رحمت خداوند و به دعوت او امیدوار باشند و این به سواد و علم و یا بی سوادی ربطی ندارد. یک قاعده در میان است که خداوند به کسی نظر دارد که احساس کند اولاً: گناهان و سهل انگاری ها و افراط و تفریط ها، او را شکسته است. ثانیاً: تنها راه جبران آن، رجوع به حضرت حق است. بنا به گفته ی جناب حافظ:

در کوی ما شکسته دلی می خرند و بس

بازارِ خودفروشی آن سوی دیگر است

می فرماید در کوی اهل معنا آن چه ارزش دارد شکسته دلی است و نه چیز دیگر. اگر متاع شما خودخواهی و خودنمایی است در این جا خریداری ندارید و شما را به چیزی نمی گیرند. در راه محبّت، یعنى طریق سلوك الی اللّه، متاعِ شكسته دلى را بر مقتضاى «اَنَا عِنْد منكسرةُ القلوب »[4]. بازار خودفروشى و ادعای درویشى كه طریق مدعیان دین داری است، غیر از آن راه است. زیرا جامعه ی دینی با دین داری ظاهری نمی تواند به اهداف خود برسد و بالاخره جامعه از همین دین داران که به شراب محبت الهی سیراب نشده اند در موقع امتحان از خیانت شان مصون نیست و منافع خلق را به نفع خود مصادره می کنند و حقِ آزادی انسان ها را از آن ها می ربایند.

در همین رابطه حضرت سجاد(ع) به ما یاد داده اند در رجوع به خدا اظهار داریم: «وَقَدْ خَضَعْتُ بِالْإِنابَةِ إِلَیْكَ، وَعَنَوْتُ بِالاسْتِكانَةِ لَدَیْكَ» خدایا من با انابه به سوی تو آمدم - به همان معنایی که در محضر تو جای هیچ گونه خودنمایی نیست- و به فروتنی دست یافتم و با روحیه ی عدم خودنمایی در محضرت سر تسلیم آورده ام.

«انابه» همان برگشت از دنیا و هر آنچه روح انسان را مشغول خود می کند، به سوی خداوند است. شخصی را که به این حالت رسید «مُنیب» گویند. خداوند در توصیف حضرت ابراهیمu می فرماید: «إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُنِیبٌ»(هود/75) ابراهیم اهل حلم و آه و ناله و انابه بود. یا در وصف حضرت ایوبu می فرماید: «نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ»(ص/44) چه خوش بنده ای بود ایوب، مکرر به سوی پروردگارش رجوع داشت. یعنی آن حضرت خود را به تنگناهای بی روحِ دنیا مشغول نکرده بودند، روحیه ای که هرچه زودتر به خدا برگردد را اهل انابه می گویند و حضرت ایوب(ع) به خودشان فهمانده بودند.

چونکه غم پیش آیدت در حق گریز

هیچ جز حق غمگساری دیده ای؟

با اظهار این فراز از مناجات به حضرت حق اظهار می داریم: «وَقَدْ خَضَعْتُ بِالْإِنابَةِ إِلَیْكَ» با حالت خضوع و فروتنی به سوی تو آمدیم و آن هم با حالت انابه، زیرا انسان های فرهیخته همیشه چنین اند که خود را در جایی جستجو می کنند که آنجا دنیا نیست و انابه ی آنها به معنای رجوعی است جهت حضور در فراخنای معنویت. حتماً ملاحظه کرده اید هیچ وقت صدام حسین ها و ترامپ ها اهل انابه و توبه نیستند ولی امام خمینی ها اهل توبه و انابه می باشند، پس این توبه ها و انابه ها، توبه و پشتِ سرگذاشتن آن نوع گناهانی نیست که آن افراد مرتکب می شوند، بلکه روی آوردن به جهانی است که روح های بزرگ متوجه آن شده اند. این نوع انابه، معصومانه ترین کار است و هرکس بیشتر به انسان های معصوم نزدیک باشد بیشتر اهل انابه و توبه است، تا نشان دهند چه هستند و آنچه از آن ها برایشان سرمایه می شود همین افقی است که انابه های آن ها برایشان می گشاید، در عین سکونت بر خاک، در عین رفتنی زودهنگام و در زندگیِ ناتمام که البته هرگز تمام نمی شود.

با مناجاتی این چنین که خداوند از طریق حضرت سجاد(ع) به ظهور آوردند، می توان به ماهیت دعا پی برد که چگونه در دعا بر سر دو راهی تصمیم قرار داریم. تصمیم آن که وزنه سنگین زندگی کردن را در انس با خدا قرار دهیم و در عین حال در دنیا زندگی کنیم و یا وزنه ی سنگین زندگی کردن را در اُنس با دنیا قرار دهیم و از خدا برای زندگی دنیایی- و نه زندگی در دنیا- کمک بگیریم که در حالت دوم باز سیاهی و باز تنهایی. چیزی که شهدای عزیز سخت از آن گریزان بودند و راهی را انتخاب کردند که محال بود بدون دعا بتوانند به آن وارد شوند و این راه با حضور در تاریخ انقلاب اسلامی همواره گشوده است. راهی که فرهنگ مدرنیته با تکبّر و اسراف و بی خیالی آن را بسته است.

امیرالمؤمنین علی(ع) می فرمایند یک راه آن است که از خداوند بخواهیم از دنیا آن قدر به ما بدهد که از بقیه بی نیاز شویم و بتوانیم بهتر از بقیه زندگی کنیم ولی یک راه دیگر هم در این دنیا برای انسان های فرهیخته هست و آن حضور در دایره نخواستن ها است و زمین گیرِ خواستن ها نشدن. می فرمایند: «اِستِغْنائُکَ عَنِ الشَّیءِ خَیْرٌ مِنْ اِسْتِغْنائِکَ بِه» از چیزها غنی و بی نیازشدن بهتر است از اینکه به کمک آن چیزها غنی و بی نیاز گردیم، در حالت دوم بودنِ دیگری را تجربه خواهیم کرد.

آیت الله بهاءالدینی«رحمت الله علیه» فرموده بودند: «ثروتمندترین مرد جهان آیت الله بهجت است.» نه به جهت ثروت، بلکه به جهت حضور در عالمی که با خدا زندگی می کردند.

حالت انابه، حالت و مقامی است که با هرچه آگاه شدن به جهان کیفیت ها در مقابل عبور از جهان کمّیت ها، آرام آرام پیش می آید. آن احوالی است که انسان احساس می کند دلی را که پیش دنیا فرستاده است بردارد و به سوی عالم دیگری بفرستد. انابه، نوعی زندگی فروتنانه با خود و با خدا است، رهایی از انواع قیدهایی است که اهل دنیا به خود پیچیده اند و خود را از نشاط و نفس انداخته اند. نوعی سبک باری و جدّیت در عمل است، ولی عملی که انسان در شخصیت اولیای الهی می بینند که برای حاکمان مستکبر زمانه آنچنان خطرناک بودند ولی برای خود و مردمانشان نه[5]. انابه هرگز به این معنا نیست که انسان خود را باید از فعالیت های اجتماعی کنار بکشاند، بلکه به آن معناست که در فعالیت های مناسب تاریخ خود متوجه حضور خدا باشد و سعی کند خدا را وارد زندگی کند تا زندگی پوچ و بی ثمر نگردد.

«انابه» یعنی جایی در این عالم هست که رو به سوی آنها باید داشت. «انابه» یعنی در میان تانک و توپ های صدام حسین که خرمشهر را اشغال کرده بودند، نظر را از خدا بر نداریم مثل آن هایی که «در دلِ انگور، میّ را دیده اند.»

کافی است مواظب باشیم خودمان حجاب خود نگردیم و آرزوهای دنیایی ما را به بازی نگیرند، بلکه همچون حضرت سجاد(ع) در محضر حق ندا سر دهیم: «وَقَدْ خَضَعْتُ بِالْإِنابَةِ إِلَیْكَ» به واژه ی خضوع که شرط انابه است فکرکنید تا ببینیم چگونه می توانیم از دست خود که حجاب حضوری آنچنان است، آزاد شویم و از محرومیتی آنچنان بزرگ و جانکاه خود را رها سازیم. به جناب حافظ توجه کنید که گفت:

ای دل مباش یک دم، خالی ز عشق و مستی

وان گه برو که رستی از نیستی و هستی

گر جان به تن ببینی مشغول کار او شو

هر قبله ای که بینی بهتر ز خودپرستی

با ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش

بیماری اندر این ره بهتر ز تندرستی

تا فضل و عقل بینی بی معرفت نشینی

یک نکته ات بگویم خود را مبین که رستی

با تمام وجود شیدای خدا بودن و یک دم از عشق و مستی خالی نگشتن، موجب می شود تا از معرفت حقیقی که آن احساسِ در میانِ حقایق بودن است، محروم نشویم وگرنه «تا فضل و عقل بینی، بی معرفت نشینی.» این یک کلید است که هرجا خودمان مطرح هستیم بدانیم راه وسوسه شیطان را در جان خود گشوده ایم و مثل او «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ» سر می دهیم.

در فراز «وَ قَدْ خَضَعْتُ بِالْإِنابَةِ إِلَیْكَ» به خود می آییم که باید با سرمایه و توشه ی خضوع قدم در راه گذاشت. یعنی خدایا:

هر چیز که دیدم همه بگذاشتنی بود

جز یاد تو ای دوست که آن داشتنی بود

با نهایت خضوع به سوی تو آمدیم تا در همه جا تو افقِ توجه ما باشی. «بِالْإِنابَةِ» یعنی هر چیزی را که در مقابل خود داریم در دل آن چیز به سوی تو نظر کنیم و این که «وَعَنَوْتُ بِالاسْتِكانَةِ لَدَیْكَ» و با فروتنی به درگاهت سر تسلیم فرو افکنده ایم. تا هیچ حجابی مرا به خودش مشغول نکند، من بمانم و تو. تویی که خود را در همه ی تحولات تاریخی به ما نمایاندی و اولیای الهی در آن صحنه ها توانستند با تو به سر ببرند. هرکس در همین صحنه ها هویت خود را شکل داد، آن هم وقتی خود را در همان صحنه های سخت نباخت و فروتنانه به درگاه تو سر تسلیم فرو افکند. چه فرق می کند که در کلبه های دوردست مسکن گزینیم یا در پشت تانک و مسلسل باشیم، وقتی عالم را تو پر کرده ای. عمده صمیمیت با خویشتن خویش است که تنها در زیر سایه ی تو پذیرفتنی است. وقتی پاسدار معنویت باشیم و محل تحقق اراده ی الهی بگردیم و در دامان زندگی با خدا، در کارها بکوشیم و به آن ها فرجام ببخشیم.

اگر إن شاءاللّه رسیدیم به این که به لطف الهی از خاک زیر پای خود هم در مقابل خدا کمتر خود را حس کردیم، با جهان دیگری روبه رو می شویم و دنیا چون گردی در مقابل مان به هوا می رود، هر چند در خطرناک ترین صحنه ها حاضر باشید، یا در منزوی ترین بودن ها افکنده شده باشید.

هربار سقوطی نو و بازگشتی دوباره به سوی خدا. به سوی خدا به معنای حضور در جهانی که با دعا به سوی شما گشوده شده و در آن جا با خودتان در حالی به سر خواهید برد که خود را در آغوش خدا احساس می کنید.

وقتی انسان به خود نظر کرد و خود را مستقلاً چیزی به حساب آورد، فراق شروع می شود و وقتی فروتنی را جدی نگرفت و آن را یک تعارف به حساب آورد، آن کس را که باید به آن پناه ببرد و او پناه حقیقی ما است، از دست می دهد. به گفته ی جناب فیض کاشانی راه رسیدن به دیدار و انس با خدا یک راه بیشتر نیست و آن عبور از بودنِ مستقلِ خود است و یافتن بودنِ حقیقی خود که بودنِ عین اتصال به حق است. او این طور قصه هجران و وصل خود را با خدای خود در میان می گذارد.

گفتم که روی خوبت از من چرا نهان است

گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیان است

گفتم که از که پرسم جانا نشان کویت

گفتا نشان چه پرسی آن کوی بی نشان است

گفتم که سوخت جانم از آتش نهانم

گفت آن که سوخت اورا کی ناله یافغان است

گفتم فراق تا کی گفتا که تا تو هستی

گفتم نفس همین است گفتا سخن همان است

بی حساب نیست که جناب حافظ سرمایه ی عمر با حضرت محبوب را که به گفته ی او همان محبوب ازلی است، تنها همان ولاء و محبت می داند که به هیچ چیز جز آنچه محبوب می خواهد و اراده می کند، دل نبسته و خود را در مقام رضا به قضای الهی قرار می دهد. در آن شرایط، خودی در میان نیست تا حجاب بین او و محبوب شود. یک پارچه خود را در نسیم اراده ی الهی قرارداده است. می فرماید:

فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی

که جز ولای تواَم نیست هیچ دست آویز

بیا که هاتفِ میخانه دوش با من گفت

که در مقام رضا باش و از قضا مگریز

میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست

توخود حجاب خودی حافظ ازمیان برخیز

باز در جای دیگر چون می خواهد جواب آتش انس با پروردگار خود را تجربه کند تنها یک چیز را غبار حضور خود می یابد و ندا سر می دهد:

حجاب چهره ی جان می شود غبار تنم

خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم

جلوی چشم قلب عاشق، غبارهایی است که مانع اُنس زلال او می شوند و این درست همانی است که در بستر انقلاب اسلامی راه عبور از آن به نور شهادت و یا تحمل تحریم ها به میدان آمد. فرهنگ مقابل ما، تنها به بدن انسان ها نظر دارد، آن هم با برجسته کردن آن در آن حدّ که رابطه انسان با خدا را تیره می کند. انقلاب اسلامی و حضرت روح اللّه«رضوان اللّه تعالی علیه» چیز دیگری را نشان ما دادند.

واقعاً چه چیزی با انقلاب اسلامی در حال وقوع است که در شب های حمله، انسان هایی بس بزرگ و ارزشمند برای شهادت سبقت می گیرند تا شهادت را برای خود رقم بزنند؟ چون می دانند شهادت در این تاریخ یعنی چه؟ شهادت را برای آن که بهشت بروند نمی خواهند، چون به گفته ی شهید آوینی می دانند در عالم رازی است که جز با خون فاش نمی شود، می خواهند شهید بشوند چون حس می کنند با شهادت می توانند به بقاء انقلاب اسلامی کمک کنند. شما ملاحظه کنید سرداران ما اَعم از همّت و باکری و خرازی، درست زمانی شهید می شوند که همه ی طرح های لازم را به انجام رسانده و حالا باید طور دیگری عملیات کنند و آن شهادت است. این است راه فهم رازی که شهدا در افق تفکر ما قرار دادند.[6] شهدا با فهم فوق العاده ی خود متوجه شدند در شهادت، اموری گشوده می شود که از طریق کارهای دیگر، آن امور گشوده نمی گردد. راستی آن ها چه چیزی در افق تفکر ما قرار دادند؟ آن راز، دارای چه خصوصیاتی بود که برای فهم آن باید به نحوه ی تجلی اسم «واسع» فکرکرد؟ انقلاب چه نوع انسانی را مورد خطاب قرار داده تا با او در مورد شرافت ذاتی انسان گفتگو کند، و چه وجوهی از انسان را مورد خطاب قرار داده که آن انسان جهت پاس داشتِ انقلاب اسلامی می تواند خود را تا مرز شهادت جلو ببرد و به این نتیجه رسیده است که می تواند ظرفیت خود را تا شهادت بگشاید. انسانی که مورد خطاب انقلاب اسلامی قرار می گیرد، به این نتیجه می رسد که می تواند ظرفیت خود را تا شهادت بگشاید. این همان چیزی است که به آن گفته می شود «فراسوی مرگ». با این نوع فداکاری ها است که انسان می تواند شهادت را مقابل خود بگشاید و فراسوی مرگ فکر کند و انسان ها آن کسی می شوند که باید بشوند. می بینید انقلاب اسلامی چگونه با ایجاد بسترِ انواع شهادت ها، خدا را به ما برگرداند. این شهادت هایی که در انقلاب اسلامی دیدید، برای به ظهورآمدنِ انوار الهی است. این ایثارها صحنه هایی است که انسان ها به صدای خدا جواب داده اند و توانسته اند خدا را آشکار کنند و نیایش، یکی از عناصر اصلی کار سرداران شهید ما بود.

در کتاب «ملاقات در فکّه» آمده است:

«قرارگاه کربلا علاوه بر چهار تیپ از ارتش، شش تیپ از سپاه، شامل محمّد رسول الله، ولی عصر، عاشورا، کربلا، فجر و بدر را تحت امر قرارگاه نصر قرار داد. - قرارگاه نصر همان قرارگاهی است که خود شهید حسن باقری مسئولش است- 25 اردیبهشت 61 علی صیاد شیرازی به قرارگاه نصر رفت و از طرف قرارگاه کربلا طرح بستن عقبه ی دشمن در شلمچه و تکمیل محاصره ی خرمشهر به آن قرارگاه ابلاغ شد. برخی فرماندهان به دلیل کمبود نیرو نسبت به طرح، اعتراض یا تردید داشتند. حسن باقری به فرماندهان امیدواری داد و گفت نگران نباشید خدا کمک مان می کند، راهی پیدا می کنیم. پس از آن چراغ ها را خاموش کردند و در تاریکی روضه ی امام حسین(ع) و دعای توسل خواندند. حسن ایستاد و بلند بلند گفت: خدایا مردم و امام منتظرند. چه طور جواب شهدا را بدهیم؟ هر کاری بلد بودیم انجام دادیم. هر چه در چنته مان بود رو کردیم. هرچه راهکار بود بررسی کردیم. از ما دیگر بر نمی آید. هیچ کدام ادعایی نداریم. پیروزی دست توست. گفت: خدایا به اراده ی تو از فردا شناسایی می رویم. تا حالا هم به اراده ی تو بوده. شاید در گوشه ای از ذهن مان بود که پیروزی مال ماست، این را هم امشب دور می اندازیم. خدایا به آبروی این همه بسیجی که این جا شهید شدند خودت کمک مان کن. گریه و زاری فضای قرارگاه را عوض کرد. از آن راز و نیازهایی بود که خدا دوست دارد بنده اش به او التماس کند. عجیب ترین جلسه ای بود که تا آن روز در عملیات خرمشهر داشتیم. حرف های حسن باقری آن شب روی جمع از جمله فرماندهان ارتش تأثیر زیادی گذاشت و همه گریه کردند.»

اگر فروتنانه وارد میدان آن زندگی شویم که مخصوص این زمان است مثل آن رزمندگانی که برای دیگر مجاهدان پل شدند تا هیچ کس در راه نماند، در مقابل وظیفه ای که به عهده داریم خاک خواهیم شد تا در زمین وجودمان گُل های معنویت رشد یابند.

از بهاران کی شود سرسبز سنگ

خاک شو تا گُل بروید رنگ رنگ

سال ها تو سنگ بودی دلخراش

آزمون را، یک زمانی خاک باش

آری! انسان به جایی می رسد که با حضرت پروردگار این طور سخن می گوید: «وَعَنَوْتُ بِالاسْتِكانَةِ لَدَیْكَ» خدایا! به سویت آمدم ولی با یک دنیا فروتنی. در این حالت است که آغوش پروردگار گشوده می شود و بودنی که در بیکرانه بودن حضرت حق غرق است، تجربه می گردد به همان معنا که «انسان فقط هست» و از آن که انسان چیست؟ هیچ سخنی در میان نمی ماند، زیرا برای او «چیستی» نمانده است.

قاعده ای در عالم حاکم است که «هرگز نخورد آب زمینی که بلند است» حال در راستای این نکات که عرض شد، با دیدی عمیق تر به کمک این مناجات در محضر تو آمده ام تا خود را از خودخواهی خلاص کنم. آری! این یعنی همان «وَعَنَوْتُ بِالاسْتِكانَةِ لَدَیْكَ» آمده ام تا در مقابل تو فروتنی را با تمام وجودم احساس نمایم و در هستِ خود، هیچ جایی برای چیستیِ خود نگذارم. به گفته ی جناب مولوی در دیوان شمس:

نشنیدستی نام مرا در عالم

من هیچکسم، هیچکسم، هیچکسم

حجاب ها از آن جا ریشه می گیرند که غیر از خدا برای انسان مهم شوند و بر روی خودمان و قدرت و برنامه خود حساب مستقلی باز کنیم و در این مورد عملاً بر اموری غیر واقعی تکیه کرده ایم. همین تکیه گاه ها ما را ساقط می کند یعنی:

میر دیدی خویش را ای کم زمور

زان ندیدی آن موکل را تو کور

غرّه گشتی زین دروغین پَر و بال

پرو بالی کوکشد سوی وبال

تکیه گاه های دروغین ما را به هلاکت می رساند، مثل پر و بال های مرغی که آن را به سوی دام می برد و ما با درک چنین خطری که در خودبینی ها هست، در نهایتِ بی کسی، به حضرت حق رجوع می کنیم تا احساس خود را در محضر او به آن صورت اظهار داریم. لذا اگر کسی توانست خود را از خاک زیر پای خود کمتر ببیند، اولاً: ترس از آینده اش چون دود بر هوا می رود. ثانیاً: موانع انس با خداوند برایش نابود می شود و انسان پروردگار خود را در مقابل خود به صورتی بس والا و متعالی احساس می نماید. مبنای این حرف در همان فرازی است که اظهار می دارید «وَعَنَوْتُ بِالاسْتِكانَةِ لَدَیْكَ» رساندن این فراز به قلب، انسان را از حجاب ها که حاصل توهّمات بی پایه است نجات می دهد، وقتی به خود بفهمانیم با فروتنیِ تمام به سوی پروردگارمان باید رجوع کنیم و خود را ادامه دهیم.

حضرت در ادامه ی این مناجات اظهار می کنند: «فَاِنْ طَرَدْتَنِی مِنْ بابِکَ فَبِمَنْ اَلُوذ» اگر از درگاهت طردم نمایی پس به چه کسی پناه ببرم؟

با نحوه ای از اظهار اُنس و لقاء، درست وقتی در افق نظر به حق چشم انداز حضور بیکرانه ی او را می یابید، با نوعی گفتگو عرضه می دارید: خدایا می دانم اگر من را ردّ کنی من جای دیگری ندارم بروم. وقتی انسان متوجه چنین واقعیتی بشود و در عین اتصال به حضرت حق، نگرانیِ عدم اتصال با او را در میان می گذارد، انسِ پیش آمده اوج می گیرد و اتصال تجدید می گردد. این نوعی پایداری در فضای اتصال است، اتصالی که آن حقیقت انسانیِ انسان است و همان هویت را انسان تجربه و احساس می کند و صمیمیتی تشریعی در کنار هویت تعلقی تکوینی در ساحت انسانی که جمع نظر و عمل است، به هم می پیوندد.

با تمام وجود از حقیقت تکوینی خود که بی ارتباط از هویت تشریعی مان نیست، خبر می دهیم و اظهار می داریم: اگر خداوند از درگاه خود طردمان کند دیگر تمام هستیم و بی خود و پوچ، به جای دیگری نمی توان امید بست و آن را جایگزین آن انقطاع نمود و از عمق بی کسی خود غافل شویم. هوشیاری بسیار اصیلی در فضای این فراز از مناجات در صحنه است، آن هم با این فهم که به خدایی رجوع داریم که هرگز بندگانش را فراموش نمی کند.

هیچ کس، هیچ وقت، در هیچ جا و جایگاه اصیلی قرار نمی گیرد، مگر آن که خداوند با تمایلی که در جان ما نسبت به دعا ایجاد می کند، راه انس با خود را در مقابل ما بگشاید. ممکن است در مقایسه ی زندگی خود با دیگران احساس نقصان به ما دست دهد ولی اگر متوجه باشیم نه خداوند ما را از یاد برده و نه بی حساب به کسی امکانات بیشتر می دهد، آن احساس از میان می رود و به جهانی که خداوند برای ما گشوده است، نظر می کنیم. عده ای از بنی اسرائیل گفتند خوشا به حال قارون، چه اندازه ثروتمند است و قارون هم گرفتار توهّم شده بود که خودم زرنگ و هوشیار بودم که به چنین امکاناتی دست یافتم و در نتیجه عملاً امکانات را در مسیری که باید به کار ببرد و نتیجه بگیرد به کار نبرد و خداوند قارون را با همه ی اموالش در زمین فرو برد و بنی اسرائیل چون آن منظره را دیدند گفتند: «وَیْكَأَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ یَقْدِر»(قصص/82) وای خدای من! گویا دست خداست که هرکس را خواست وسعت می دهد و یا تنگی رزق را برایش مقدر می کند. ما فکر می کردیم این کارها دست قارون است و زرنگی های او.

ای کاش روی موانع رجوع به خدا و خطر خودبینی های خود فکر می کردیم و با همین دعاها اندیشه ی خود را سر و سامان می دادیم و در همین شرایطی که هستیم متوجه موقعیت خود می شدیم و عرض می کردیم: «فَاِنْ طَرَدْتَنِی مِنْ بابِکَ فَبِمَنْ اَلُوذ» اگر مرا از آستان خود طرد کنی کجا بروم؟ چون در بهترین شرایط اُنس با خدا هستیم، بدون این که بدانیم.

باید متوجه باشیم به این خاطر به خدا پناه می بریم که خطر تمایل به غیر حق، هرکسی را تهدید می کند در حالی که به غیر از خدا هر راهی که به آن امید ببندیم و در آن قدم بگذاریم، به بن بست می رسیم. انسان های فرهیخته متوجه بوده و هستند که اگر خداوند اموری را در زندگی فردی و اجتماعی برایشان پیش می آورد، می خواهد توحید آن ها را رشد دهد و خود را در آن رخدادها بیشتر بنمایاند و به همین جهت جایگاه مشکلات را در نظام هستی درست بررسی می کنند و راه حلّ آن ها را در دست خداوند می دانند. صدام حسین ها گمان می کردند و می کنند آن ها هستند که مشکلات را برای انسان ها به وجود می آورند در حالی که خداوند خواست ما او را به صورت خاص در صحنه هایی مثل دفاع مقدس پیدا کنیم، به نحوی که در هیچ کجا با چنین توحیدی آشنا نمی شدیم.[7] با توجه به این امر در فراز فوق عرضه می داریم خداوندا! اگر مرا از آستانه ی خود دور کنی میلم به غیر تو می افتد و از بهترین عقیده که توحید است محروم می شوم از این جهت باید بدانیم تنها خطری که در این دنیا ما را تهدید می کند این است که میل مان به غیر خدا بیفتد و وسوسه های حبّ دنیا و تکبّر، ما را از توحیدی که انبیا الهی متذکر آن بودند محروم کند. در آن صورت واقعاً کجا را داریم که دل به آن ببندیم و دل مان آرام گیرد؟

چه اندازه با حقیقت همراه می شوید وقتی در محضر حق عرضه بدارید: «فَاِنْ طَرَدْتَنِی مِنْ بابِکَ فَبِمَنْ اَلُوذ، وَإِنْ رَدَدْتَنِى عَنْ جَنابِكَ فَبِمَنْ أَعُوذُ؟» اگر مرا از درگاه خود دور کنی به چه کسی پناه برم و اگر از آستانه ی خود به جای دیگری برگردانی، در زیر سایه ی چه کسی پناه گیرم؟ این یعنی اوج تعلق به خدا در متن زندگی با هزاران چشم اندازهای جذاب ولی پوچ و تهی.

بزرگ ترین عقوبتی که خداوندنسبت به بنده اش اعمال می کند دورکردن اوست از درگاهش با مشغول شدن به جاذبه های پوچ و تهی. کافی است با سرباز زدن از دستورات الهی و عدم رعایت تقوای لازم، زمینه ی شروعِ وسوسه های شیطان را در خیال خود باز کنیم تا از بهترین حضور که حضور در رحمت بیکرانه ی پروردگار است، محروم گردیم و اگر خداوند خواست بنده ی خود را به خودش نزدیک کند، قلبش را متوجه ی این نکته مهم می کند تا بیابد جای دیگر خبری نیست و به گفته ی مولوی: «معشوق همین جاست، بیایید، بیایید.» در واقع همین قسمت از دعا را به قلب او القا می کند تا با تمام وجود عرضه بدارد: «وَإِنْ رَدَدْتَنِى عَنْ جَنابِكَ فَبِمَنْ أَعُوذُ؟» اگر از درگاهت دورم کنی به چه کسی پناه ببرم؟ ائمه h قهرمان این فهم بزرگ بودند و به همین جهت جهان آنها جهانی بس گشوده و قابل اعتماد بود. خداوند در آیه ی ۱۸۶ سوره ی بقره می فرماید؛ خودم به شما نزدیک هستم جای دیگر نمی خواهد بروید، من به شما نزدیکم و بقیه دورند، از دور که چیزی نصیب شما نمی شود. «فإنّی قریب» ای پیامبر! وقتی بندگان من از تو سراغ مرا گرفتند، من نزدیک هستم و جواب طلب و تقاضای آن ها را می دهم، پس کجا می خواهند بروند؟

خداوندا! ما را چنین فهم و احساس و شعوری عطا کن تا درک کنیم فقط در پناه تو خود را شکل دهیم و در زیر سایه ی تو بقاء خود را در جهان گسترده ی اولیای الهی، تجربه کنیم.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»




[2] - شرح اصول کافی ملاصدرا، ج1، ص361 و ص417.
[3] - امام صادق(ع) می فرمایند: یک دعا را ۱۲ هلال ماه بخوانید إن شاءاللّه بعد از این که شرح دعا به جایی رسید آن دعا سرمایه ای برای روح انسان می شود که به کمک آن یک سال می توان از آن طریق با خدا نجوا کرد یا در نیمه های شب و یا قبل از خواب و یا در صبحگاهان، تا إن شاءاللّه بیابید که خدا آن دعا و نجوا را به شما القا می فرماید و شخصیت تان در کنترل انوار ربوبی قرار می گیرد چیزی که امروز ما به آن نیاز داریم تا مردم مان متوجه القائات شیاطین امروز این دنیا بشوند و تحت تأثیر آن القائات قرار نگیرند.
[4] - در حديث نبوى است که حضرت حق می فرماید: من نزد شكسته دلان هستم. جناب مولانا در این رابطه می گوید: بر من درِ وصل بسته می دارد دوست دل را به عنا شکسته می دارد دوست زین پس من و دل شکستگی بر درِ دوست چون دوست دلِ شکسته می دارد دوست
[5] - امام هادىu با حياتى ساكت و معنوى، خليفه را به فرياد آوردند و به نحو احسن سرمايه هاى الهى شيعه را در حيات خود نمايان كردند. بارها متوكل مى گفت: «وَيْحَكُمْ قَدْ أَعْيَانِي أَمْرُ ابْنِ الرِّضَا» واى بر شما! كار ابن الرضا مرا از پا انداخته.
[6] - مگر ما با شهادت حاج قاسم سلیمانی در ادامه انقلاب، متوجه راههایی نشدیم که تا آن زمان متوجه آن راهها نبودیم و متوجه آن همه همبستگی بین ملت در راستای ایران اسلامی شدیم و آینده ای که در همین رابطه در مقابل مان است؟
[7] - با توجه به آن امر رهبر انقلاب می قرمایند: دفاع مقدس برای ما درس هایی داشت. این درس ها را ما نباید فراموش کنیم. بایستی این درس ها را در عرصه های گوناگون زندگی مان گسترش بدهیم، توسعه بدهیم. اولاً مسئله ی توکل «وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ» واقعاً توکل امام رضوان الله تعالی عليه که سرریز می شد از آن بزرگوار به مسئولین کشور در این حادثه، در شروع این حادثه، شگفت آور بود واقعاً. (4/7/98 )

جلسه ی چهارم حضور در عالَم اوليای الهی

بسم الله الرحمن الرحیم

«فَإِنْ طَرَدْتَنِى مِنْ بابِكَ فَبِمَنْ أَلُوذُ؟ وَإِنْ رَدَدْتَنِى عَنْ جَنابِكَ فَبِمَنْ أَعُوذُ؟ فَوا أَسَفاهُ مِنْ خَجْلَتِى وَافْتِضاحِى، وَوا لَهْفاهُ مِنْ سُوءِ عَمَلِى وَاجْتِراحِى أَسْأَلُكَ یَا غافِرَ الذَّنْبِ الْكَبِیرِ، وَ یَا جابِرَ الْعَظْمِ الْكَسِیرِ، أَنْ تَهَبَ لِى مُوبِقاتِ الْجَرائِرِ، وَتَسْتُرَ عَلَىَّ فاضِحاتِ السَّرائِرِ»

بحث مان در شرح «مناجات التّائبین» امام سجاد(ع) است، به امید این که قلب ما از طریق توجه به این دعا جهت حقیقی خود را به سوی حضرت حق پیدا کند.

دعاکردن از نظر روحی نیاز به توانایی خاصی دارد تا انسان بتواند جهت قلب خود را از دنیا منصرف کند و به سوی خدا معطوف دارد و به همین جهت پیامبر خداf می فرمایند: «اَعْجَزُ النّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ الدُّعاء» ناتوان ترین انسان ها، انسانی است که از دعاکردن عاجز باشد. چون چنین انسانی قلبش را در اختیار خود ندارد. همچنان که حضرت می فرمایند: «فَإذا اَرادَ اللهُ تَعالی بِعَبْدٍ خَیْراً انْتَحی قَلْبَهُ لِلدّعاء» اگر خداوند خیر بنده ای را بخواهد قلب او را به طرف دعا سیر می دهد. پس از خداوند می خواهیم در این رابطه ما را از لطف و رحمت خود محروم نگرداند و موفق به اعمال و عقایدی گرداند که خیر ما در آن باشد و قلب مان را به سوی مناجات با خودش سیر دهد و از طریق توجه بیشتر به امثال این مناجات ها بتوانیم رابطه ی خود را با خدا طوری شکل دهیم که در زندگی دنیایی، در جهانی ماورای جهان اهل دنیا حاضر باشیم.

بحث به این جا رسید که در فرازی از آن مناجات عرضه داشتیم:

«فَإِنْ طَرَدْتَنِى مِنْ بابِكَ فَبِمَنْ أَلُوذُ؟ وَإِنْ رَدَدْتَنِى عَنْ جَنابِكَ فَبِمَنْ أَعُوذُ؟»

خدایا اگر مرا از درگاه خودت برانی به چه کسی پناه ببرم و اگر از ساحت و مقام خودت دورم نمایی به چه کسی امیدوار شوم؟

از یک طرف خود را شایسته ی توجهِ خاصِ تو نکرده ام و از طرف دیگر هیچ جایی بهتر از پناه به تو نمی شناسم که بتواند زندگیِ انس با حقایق را در مقابلم بگشاید.

عرض شد انسان وقتی به خود بیاید متوجه می شود از یک طرف، امکاناتی در این زمانه پیش آمده که آن امکانات او را فرا می خوانند برای سعادتی بزرگ و از طرف دیگر، احوالاتی دارد که مانع او هستند جهت آن حضور. تا به حال متوجه ی آن احوالات و موانع نبوده تا هنگامی که اراده ی رسیدن به آن نوع حضور برایش پیش آمد؛ عباداتی می کرد با این نیت که عصیان نکرده باشد و متوجه نبود نیاز دارد قلبش با خداوند ارتباط داشته باشد تا انس و حضور در جهان های فراخ را در زندگی خود تجربه کند.

حال که متوجه ی وجود شرایطی است که به بودنی برتر نیاز دارد وگرنه سرنوشتی خطرناک او را تهدید می کند و باید قدم در صحنه ی نیایش با خدا بگذارد، می بیند عجب موانعی در راه است و چه هوس هایی بر او فرماندهی می کنند. اینجاست که باید تصمیمی اساسی بگیریم و آن پناه بردن به خدا می باشد تا آرام آرام قلب خود را به سوی عالمی جهت دهیم که دیگر گرفتار چنین موانعی نباشیم.

با توجه به شناخت چنین موقعیتی به خدا پناه می بریم و با خدا مناجات می کنیم، مناجاتی که عملاً درمیان گذاردن یک واقعیت مهم است با خداوند و با توجه به آن عرض می کنیم: «فَإِنْ طَرَدْتَنِى مِنْ بابِكَ فَبِمَنْ أَلُوذُ؟» اگر از درگاه خودت طردم کنی پس به چه کسی پناه ببرم؟ چون خودت می دانی جای دیگری نیست که امکان پناه دادن به من را داشته باشد. برای زنده کردن قلبی که مرده است تنها تو را دارم و تنها با پناه بردن به تو و آن را در معرض پرتو رحمت تو قراردادن است که شعورِ از دست رفته باز می گردد. خداوندا! خودت می دانی که اگر بین من و تو فاصله افتد هیچ قدمی به سوی سعادتم نمی توانم بردارم. زیرا سرگردانی قلب چیزی نیست که انسان بتواند خودش آن را رفع کند و فهم این مطلب، آغاز بیداری انسان است و موجب شرح صدری می شود که غذای جان انسان است و جهان والا و گشوده ای را مقابل انسان قرار می دهد تا به حضرت ربّ العالمین در همه ی مظاهر نظر کند مانند علی(ع) و عالم گسترده ای که آن حضرت در مقابل خود داشتند و در وصف آن می فرمایند: «ما رَأیْتُ شَیْئاً إلّا وَ رَأیْتُ اللّهَ قَبْلَهُ وَ مَعَهُ وَ بَعْدَه»[8] ندیدم چیزى را مگر آن كه قبل از آن چیز و با آن چیز و بعد از آن چیز، «اللّه» را دیدم.

یک وقت انسان از موضوعی اطلاع ندارد، تلاش می کند از طریقی اطلاع پیدا کند ولی یک وقت است که می خواهد در مقابل حضرت حق رکوع و سجود داشته باشد و ذُلّ عبودی خود را در مقابل عزّ ربوبی او بیابد و در این راستا ارتباط قلبیِ خاصی که لازم است باید پیش بیاید و این به طور مستقیم در اختیار ما نیست. اظهار الفاظ «سُبْحانَ رَبّیَ الأعلی وَ بِحَمْدِه» در اختیار ماست، اما این که قلب در این ذکر حاضر باشد و خود را در جهانِ آن ذکر بیابد، چیزی است که خداوند باید عنایت کند و نیاز است تا از طرف پروردگارمان شروع شود. اینجاست که انسان های فرهیخته اظهار می دارند: خدایا اگر مرا از درگاهت طرد کنی، به چه کسی پناه ببرم؟ زیرا می دانند این احوالات اموری است که باید از طرف خداوند شروع شود، پای عقل و استدلال در این جا چوبین و ناتوان است.

فهم نکته ی فوق مربوط به کسی است که می خواهد در عالم ارتباط و اُنس با خدا وارد بشود و می داند از اراده ی او در این جاها کاری ساخته نیست. وقتی اراده می کنیم که خود را در محضر حق حاضر کنیم، می یابیم که قلب در جای دیگری است و به یک معنا انسان احساس می کند خداوند او را ترک کرده است، حتی همان اراده اش برای ارتباط قلبی با خدا، یک نوع حجاب می شود و مانع حضور قلب می گردد، چون آن اراده از طرف انسان آغاز شده، به جای آن که خود را شایسته کنیم تا از طرف خداوند آغاز شود. همان طور که وقتی می خواهیم حواس مان را برای مطالعه جمع کنیم و اراده می کنیم تا حواس مان را جمع مطالعه کنیم، متوجه می شویم حواس مان به این است که حواس مان به مطالعه باشد و آن، خودش غفلت از مطالعه است.

به هر حال این پرسش پیش می آید که برای ارتباط با خدا چه کار باید کرد، ولی می یابیم از طریق اراده ی خودمان مشکل حل نمی شود و همان اراده، حجاب ارتباط بین ما و خدا می گردد. اینجاست که جایگاه این فراز از مناجات معلوم می شود که چرا حضرت عرضه می دارند: «فَإِنْ طَرَدْتَنِى مِنْ بابِكَ فَبِمَنْ أَلُوذُ؟» خدایا! اگر مرا از درگاهت طرد کنی به چه کسی پناه ببرم؟ به یک معنا نوعی التماس است تا از طرف حضرت حق راهی گشوده شود و معلوم شود چرا باید این فراز از دعا را با خدا در میان بگذاریم تا به معنای واقعی، بیچارگی خود را احساس و اظهار کنیم. این چیزی نیست که بتوان برای رفع آن به جای دیگری امیدوار بود. در این موارد ما کاره ای نیستیم تا بگوییم خودمان مشکل را حل می کنیم. بهترین حالت برای این که انسان ببیند خودش چه اندازه در این رابطه ذلیل است و فقط خدا نجات دهنده است، همین جاها می باشد که در دعا و نماز و رکوع و سجود پیش می آید، چیزی که سخت به آن نیازمندیم و یافتن آن هم در دست ما نیست، زیرا حالتی است که در باطن ما باید ظهور کند. خداوند را مخاطب قرار می دهیم تا چیزی که در اختیار اوست به ما عطا کند و آن پناه بردن به او می باشد برای انس با خودش. و این ارزنده ترین دارایی است زیرا از آن طریق امکان آن فراهم می گردد تا در عالم اولیای الهی وارد شویم و تنها آنجا، جهان حقیقی است و انسان در این مسیر تا جایی جلو می رود که رسول خداf می فرمایند: «الآن قیامتی قائم» یا امام علی(ع) خبر می دهند «لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقِیناً» چنانچه پرده عقب رود بر یقین من نسبت به حقیقت قیامت چیزی افزوده نمی شود.

جهان حقیقی، جهانی است که کثرت ها در آن سیطره نداشته باشد. جهانی است که در آنجا خداوند خود را برای انسان ها در همه ی مظاهرِ عالم به ظهور آورده است. آن جهان به راحتی در دسترس نیست مگر آنکه خداوند توجهی به انسان ها بکند.

با توجه به آنچه گذشت با تمام وجود در ادامه می توان عرض کرد: «وَإِنْ رَدَدْتَنِى عَنْ جَنابِكَ فَبِمَنْ أَعُوذُ؟» اگر مرا از آستانه و درگاهت بیرون کنی من غیر از تو پناهگاهی ندارم که به آن امید ببندم. در این حالت است که راه پیدا می شود و جذبات دنیا از درخشش های وَهمی که داشت فرو می افتند و می فهمیم معنای بیرون افتادن از آستانه ی خدا به چه معناست.

جناب حافظ که متوجه است خداوند چگونه انسان ها را از درگاهش بیرون می کند عرضه می دارد: خدایا مرا نه تنها با دادن امکانات دنیایی از درگاهت بیرون نکن، حتی به خاطر بهشت و با دادن بهشت هم مرا از درگاهت جدا ننما. می گوید:

از درِ خویش خدایا به بهشتم نفرست

که سرِ کوی تو از کون و مکان ما را بس

خدایا من آمدم به درگاهت و در همین موقعیت می خواهم باشم، زیرا سر کوی تو همه ی آن چیزی است که من به دنبال آن هستم. از نظر جناب حافظ توجه به بهشت هم یک نحوه جداشدن از خدا می باشد و بهشت پاداش آن هایی است که به امید بهشت، بندگی خدا را می کردند و در همین رابطه مولایمان علی(ع) می فرمایند: «ما عَبَدتُكَ طَمَعًا فی جَنَّتِكَ، ولا خَوفًا مِن نارِكَ، ولكِن وَجَدتُكَ أهلاً لِلعِبادَةِ فَعَبَدتُك»[9]خدایا! نه به طمع بهشتت تو را عبادت می کنم و نه از هراس دوزخت، لیكن تو را شایسته ی پرستش یافتم برای عبادت و از این رو به عبادتت پرداختم.

امام سجاد(ع) در این فراز از حضرت حق تقاضا می کنند اگر من را از جناب یا آستانه ی خود بیرون کنی من کاری نمی توانم بکنم و جای دیگری هم نیست که به آنجا پناه ببرم. ملاحظه می کنید که بحث حضور در محضر حق در میان است و نه بحث طلب بهشت و یا دوری جهنم. نوعی بودن را تقاضا می کنند، مثل ماندن در عشق که خودِ آن دوست داشتن و عشق ورزیدن، مطلوب است و شکوه حضور در آستانه ی خدا چیزی است که انسان های فرهیخته به دنبال آن می باشند، جایی که تنها در آن جا رنجِ تنهایی، به جهت انس با حضرت محبوب، چون گردی به هوا می رود.

راستی مگر این طور نیست که باید از خدا کمک بخواهیم تا ما را در چنین موقعیتی جای دهد تا به جز به سوی خودش به سوی چیزهای دیگری ما را نفرستد و از او فقط خود او را بخواهیم؟

وقتی انسان به خود آمد و سراسر وجود خود را عین «فقیر إلی اللّه» یافت، به بصیرتی می رسد که او را به سوی غنی مطلق سوق می دهد، تا در عالمی که غنی مطلق در صحنه است خود را وارد کند و به غنای او خود را ادامه دهد. در این فراز از مناجات در واقع قصّه یک بیداری و هوشیاری خاصی در میان می آید که انسان متوجه می شود خود را به آستانه ی پروردگارش باید بکشاند و تقاضای اتصال با او را اظهار کند. ارتباطی که هیچ نامی نمی توان به آن داد. به گفته جناب مولوی:

اتصالی بی تکیُّف، بی قیاس

هست ربّ الناس را با جانِ ناس

این قاعده ی مهمی است که اگر انسان خود را تحت ربوبیت ربّ العالمین قرار دهد، حتماً حضرت ربّ العالمین او را در بر می گیرد و او را تحت ربوبیت خود می آورد. کافی است با تمام وجود اظهار کنیم خدایا! ما از خود هیچ نداریم و هیچ بودن خود را با چنین مناجاتی اظهار کنیم. زیرا وقتی زمینی خشک است، چاره ی رفع مشکل زمین خشک تنها از بارانی برمی آید که از آسمان ببارد. این آن بصیرتی است که باید به آن دست یافت و خود را و جامعه را در معرض الطاف الهی قرار داد. هرچه باشد وقتی جامعه به بهشت انسانی تبدیل می شود که انسان ها از درون خود متوجه ی نیازی شوند که تنها با الطاف خداوند رفع می شود و جهانی گشوده در مقابل شان به ظهور می آید. فعالیت های ما لازم است ولی کافی نیست، باید خداوند را وارد زندگی کرد وگرنه به صورتی خشن و بی پروا، دوستی ها را ویران می کنیم. کجاست آن روح نرمی که تنها با رجوع به خدا نصیب انسان ها می شود؟

با ورود به چنین فرازهایی از مناجات می یابیم که خالیِ خالی هستیم و معلوم است آن که از خود خالی شد و به سوی حضرت حق رفت، به نور حق پُر می شود. حتماً تجربه کرده اید که ما عموماً می توانیم قرآن را مکرر بدون حضور قلب بخوانیم ولی اگر بخواهیم با حضور قلب بخوانیم، آن دیگر دست ما نیست. اینجاست که ندا سر می دهیم خدایا! من رسیدم به این که فقیرِ فقیرم و فقط هم تو آن غنی ای هستی که می توانی مشکلم را حل کنی. فقط خداست که به ما نزدیک است و فرمود: «فإنّی قَریب» پس با حضور در محضر او از خود فانی و به او باقی خواهیم شد، با این نجوا که اظهار می داریم: «فَإِنْ طَرَدْتَنِى مِنْ بابِكَ فَبِمَنْ أَلُوذُ؟» با چنین روحیه ای است که انسان متوجه می شود در قرب الهی استقرار یافته، به همان معنایی که می یابد خداوند از رگ گردن به او نزدیک تر است، زیرا قرآن می فرماید: «أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ»(انفال/24) خداوند بین انسان و قلب او مستقر است. یعنی وقتی می خواهیم به قلب خود نظر کنیم ابتدا خدا را می یابیم. قبل از این که شما متوجه ی خودتان بشوید متوجه ی خدا هستید، این وقتی است که موانع قرب الهی را برطرف نموده باشیم. کافی است طلب و تقاضای انس با او را از دست ندهیم تا ما هم هماهنگ با جناب عطّار نیشابوری به حضرت محبوب عرض کنیم:

گفته بودی با شمایم روز و شب

یک زمان غافل مباشید از طلب

پس بدین نسبت به تو همسایه ایم

تو چو خورشیدی و ما چون سایه ایم

خودت فرمودی: «اِنّی قَریبٌ اُجیبُ دَعْوَةَ الدّاعِ اِذا دَعانِ» من به شما نزدیکم و جواب هرکس را که از من تقاضایی داشته باشد می دهم. پس وقتی نسبت خدا با ما با عنایت الهی، نسبت دو همسایه است، همان طور که خداوند به ما فرموده است حق همسایه را باید اداء کنیم، حتماً خودش آن حق را اداء می کند و ما را از لطف ارتباط با خودش محروم نمی نماید. جناب عطّار، شاعر با ادبی بوده و از این جهت نگفت در همسایگی با خدا در عرض یکدیگر هستیم، مثل این لیوان و این میکروفون، بلکه گفت مثل سایه و خورشید در کنار هم می باشیم از آن جهت که سایه نسبت به نور خورشید هیچ است هیچ، خورشید هم همه ی نور است. لذا گفت در عین همسایه بودن، «تو خورشیدی و ما چون سایه ایم» مشخص است که سایه هیچ چیزی از خود ندارد. به همین جهت در بیت بعدی عرضه می دارد:

پس بده ای مُعطیِ بی مایگان

از سر رحمت حقِ همسایگان

ای کسی که عطا کننده به بی مایگان و فقیران إلی الله هستی، حق همسایگی را عطا بفرما، اما با این تفاوت که یکی ما هستیم که چون سایه ای محتاج الطاف اوست و دیگر، خداوند است که غنیِّ حمید می باشد.

این که انسان از طریق توجه به ذلّت خود نظر به حضرت حق داشته باشد، در واقع متوجه «اسم قریب» حضرت حق می باشد و عملاً نزدیک بودن حق را احساس می نماید، در عین نیاز مطلق به او، تا ما را به فراخنای عالم ربوبیتِ بیکرانه ی خود راه دهد، به اعتبار آن که او در عین رحیم و بصیربودن، «سَمیعُ الدّعا» می باشد.

خداوند «قریب» است و هیچ جدایی بین ما و او نیست، و از طرفی با رحمت رحمانی اش گشوده است و انسان در آن حالت واقعاً احساس می کند در آغوش خدا است و به حضور خدا در عالم حاضر است و با هرچیزی مرتبط می باشد، در قرب خدایی که از همه ی جهات بی نهایت است. آن طور نیست که انسان در کنار خدا قرار گیرد بلکه به معنای حضور «بالحقّ» است و به نور الهی در عالم حاضر می باشد که حدیث قرب نوافل متذکر آن است.[10] و در آن صورت چشم انسان، الهی می گردد و همه چیز را خدایی می بیند و در همه جا با انوار الهی روبه روست، این یعنی در قرب الهی قرار گرفتن و «بالحقّ» در عالم حاضرگشتن. در زمینی که آسمانی است و همه ی زیبایی هایش با اعماق جان ما سخن ها دارد، با چشمان خود قلب مان را از حضور خدا سیراب می کنیم و معنای «كُنْتُ كَنْزاً مَخْفیّاً؛ فَاَحْبَبْتُ أنْ اُعْرَفَ، فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِكَىْ اعْرَف »[11] برایمان روشن می شود که چرا خدا می خواست او را در مخلوقاتش بشناسیم. عجب عطای بزرگی است این عطای الهی که انسان در همه جا با خدا به سر ببرد، مگر در این حالت برای انسان حسرتی می ماند تا بخواهد آنچه اهل دنیا دارند، داشته باشد؟

ابتدا باید جایگاه ادعیه و مناجات ها را در عالم درست درک کنیم و متوجه باشیم در بستر آنها چه نسبتی با خود و با بقیه ی مخلوقات عالم پیدا می کنیم و معنی گشوده شدنِ رحمت الهی چیست و معنی همراهی خدا با مخلوقاتش چگونه است و چگونه از طریق دعا در عالم حاضر می شویم، ولی نه به حضور خودمان بلکه به حضور خدا، در آن صورت وقتی آن مناجات ها را تکرار می کنیم قلبمان نسبت به حقایق عالم متنبه و بیدار می شود.

وقتی یک دعا را آموزش دیدیم و متوجه ی اشارات آن شدیم و از طریق آن دعا با خداوند انس گرفتیم، در عالمی قرار می گیریم که تکرار آن دعا، موجب استقرار در عالم اُنس با حق می شود و تکرار آن مثل تکرار حیات می باشد و سرمایه ای خواهد بود برای خلوت مان در این دنیا و سرمایه ی حضورِ هرچه بیشتر در برزخ و قیامت.

از طریق چنین مناجاتی و در این فراز، راه ارتباط قلب با خدا پیدا می شود و در برزخ و قیامت نهایت استفاده از چنین ارتباطی به ظهور می آید، زیرا در آن جا با ملکاتی که در دنیا شکل داده ایم زندگی می کنیم، حال اگر از طریق دعا و مناجات نحوه ی رجوع آنچنانی به خدا ملکه ی ما شد و توانستیم در دنیا در حالتی که «بالحقّ» است حاضر شویم، در برزخ و قیامت آن حالت را به صورت کامل و رشدیافته درک می کنیم. إن شاء اللّه می رسیم به جایی که از خداوند این مناجات ها را همان طور که به قلب امامان معصومh القا فرموده است، دریافت می کنیم یعنی در واقع حضرت حق تعلیم می فرمایند و ما در آنچنان ارتباطی خود را با حضرت محبوب می یابیم. چگونه می توان اجازه داد این صدا در درون مان گم شود؟

در ادامه حضرت سجادu ناله سر می دهند که: «فَوا اَسَفاهُ مِنْ خَجْلَتی وَ افْتِضاحی وَ والَهْفاهُ مِنْ سُوءِ عَمَلی وَ اجْتِراحی» آه و افسوس بر من از این شرمندگی و خجالت و رسوایی، ای دریغا از بدی عمل و آلودگی هایم.

در نوعی بازخوانی که انسان در محضر خدا از موقعیت خود به دست می آورد، این طور که در این فراز از مناجات هست، خود را ارزیابی می کند و این نشانه ی یک شعور فوق العاده است و این طور نیست که هرکس به راحتی به چنین هوشیاری و از آن مهمتر حفظ آن هوشیاری برسد، کار آسانی نیست زیرا شیطان قسم خورده است در راهی که آن راه انسان ها را به سوی خدا می برد، بنشیند و آن ها را از مسیری که به سوی خدا است منصرف کند و نگذارد بهره ی لازم را از آن مسیر که مسیر بندگی خداوند است، ببرند و از آن جایی که یکی از بهترین راه ها به سوی خدا، راهی است که ادعیه و مناجات های اولیای الهیh در مقابل ما قرار می دهند، معلوم است که شیطان در همین جاها به میان می آید تا ما را به نحوی از این نوع دینداری محروم کند، آن هم با انواع القائاتی که دارد. از یک طرف گناهان مان را به رخ ما می کشد تا امیدواری از رحمت خداوند در ما اوج نگیرد، و از طرف دیگر موانعی را در این مسیر به وجود می آورد تا ما خسته و منصرف شویم. از همه مهم تر با خطوراتی که در درون ما ایجاد می کند، جهت روحیِ ما را به اموری می اندازد که نسبتِ خود با خدا را در ابتدای امر احساس نکنیم و در نتیجه آن را ادامه ندهیم و در راستای عبور از همین القائات شیطانی است که خودمان این طور با خداوند موضوع را در میان می گذاریم که خدایا! وای بر ما از خجالت و رسوایی که به بار آورده ایم به آن معنا که شیطان گمان کند می تواند کاری بکند.

واقعاً منظور حضرت سجادu از این جملات چه بوده است؟ آیا آن حضرت این ها را برای تعلیم ما فرموده اند، یا حال خودشان را با خدا نجوا می کنند؟ امام سجاد(ع) چه حالی داشتند که می فرمایند ای وای و صد وای و افسوس و صد افسوس از این خجالت و رسوایی و دریغ و دریغ از این اعمال بد و از این اجتراح و آلوده شدنم به گناه.

یک قاعده در میان است که اگر ما خود را در معرض الطاف حضرت حق احساس کنیم، متوجه ی فاصله ای بس دور بین خود و دریای بی کرانه الطاف حضرت حق می شویم و بلندی راهی که در پیش است، لذا برای ورود در آن راه و نسبت به آن مقصد متعالی، همان احساسی را در خود می یابیم که حضرت سجاد(ع) در خود یافتند و آن طور حال خود را در محضر حق عرضه کردند.

همه ی حرف در این نکته می باشد تا متوجه باشیم طوری در محضر حق قرار داریم و راهی برای انس با حق در مقابل خود داریم که برای قدم گذاردن به آن راه، لطف خاص خداوند را نیاز داریم؛ اینجاست که شروع می کنیم آن طور سخن گفتن با خداوند تا خداوند موانع حضور در محضرش را برطرف نماید، زیرا حضور در آن عالم نیاز به روحیه ا ی خاص دارد تا شایسته ی آن چنان حضور شویم که زیباترین نحوه ی بودن است برای نزدیکی به هدفی که در عین نزدیکی، به جهت افراط و تفریط های مان از ما دور شده است و درک این دور بودن تلاش خاصی را در مقابل ما قرار می دهد تا متوجه ی خطر بیگانگیِ خود از حقیقت بشویم و در دفع آن خطر اقدام کنیم. مثل فرار از یک حیوان درنده ای که ما را تعقیب می کند و ما بزرگی آن خطر را احساس می کنیم؛ اگر متوجه باشیم با تمام وجود باید به حضرت حق پناه برد و از جذبات تهی و پوچ دنیا و خطرات آن فرار کرد -زیرا جهان بزرگی در مقابل ماست- حالِ ما حالِ دیگری می شود و متوجه می گردیم انسان تا کجاها می تواند جلو برود و افقی که تا حال برایش بسته بود را در منظر خود بیابد و با آن زندگی کند و راهی به سوی آزادشدن خود از تنگناها و خود خواهی ها باز کند و در دوران دیگری زندگی خود را ادامه دهد که در این زمان آن دوران، دوران انقلاب اسلامی و عبور از دوران استکبار شیطانی است.

وقتی در محضر حضرت حق حاضر شدیم و هرچه بیشتر خود را در این حضور احساس کردیم، معلوم می شود معنای زندگی چیست و ما چه اندازه ضعیف و نیازمند هستیم، برای پناه بردن به پروردگارمان با تمام وجود ناله سر می دهیم: «فَوا اَسَفاهُ مِنْ خَجْلَتی وَ افْتِضاحی» واقعاً خجالت می کشیم چه اندازه در غفلت بوده و هستیم و اعلام می کنیم: «وَ والَهْفاهُ مِنْ سُوءِ عَمَلی وَ اجْتِراحی» در آن حالت است که انسان خود را درست می بیند که چگونه نتوانسته است در آن حدّ که یک مسلمان می تواند در این جهان جلو بیاید و بهره بگیرد، پیشرفت کند.

وقتی این احساس و شعور پیش آمد شیطان ناامید می شود چون انسان از تکبّری که دستگیره ی شیطان است دست برداشته و متوجه ی ذلّت و عبودیت خود شده، ولی یک مرحله ی دیگر می ماند و آن این که چطور خود را درمان کنیم؟ وقتی به بیماری خود پی بردیم که در صحنه ی مناجات با حق قلب همراهی نمی کند، متوجه می شویم به عظمت صحنه ای که باید با دعا در آن صحنه حاضر شویم، پی نبرده ایم. عظمت جهانِ گشوده ای که خداوند در آن به ظهور می آید و توکل به او در آن جهان نقش اساسی دارد تا به جای پناه بردن به خود، به خدا پناه ببریم. وقتی به عمق جهانی که می توان با قلبِ زنده در آن حاضر شد پی بردیم و دانستیم بدون قلب زنده امکان آن چنان حضوری نیست، اشک جاری می شود و قلب به خود می آید.

یکی از جهان هایی که سخت انسان ها به آن نیازمندند، جهانی است که شهدا آن را شناختند و در راه حضور در آن جهان قدم زدند. همسر علی چیت سازیان می گوید:

«در آخرین باری که آمد منزل و بعد از آن رفت و شهید شد و دیگر ندیدیمش؛ نیمه شب همین طور نشسته بود و اشک می ریخت و گریه می کرد. با این که مرد با صلابت و قدرتمند و فرمانده ی کاملاً با صلابتی بود و اصلاً اهل گریه و این چیزها نبود؛ اما اشک می ریخت. گفتم چرا این قدر گریه می کنی؟ گفت: فلانی را خواب دیدم. رفیق همراهش را، معاونش را. معاونش را خواب دیده بود که قبل از او شهید شده بود. می گوید دستش را محکم گرفتم و گفتم باید به من بگویی، ما این همه با همدیگر رفتیم راه کار پیدا کردیم - این ها نیروهای اطلاعات عملیات بودند که بلدچی یگان ها می شدند. قبلاً می رفتند راه ها را پیدا می کردند و باز می کردند تا یگان ها بتوانند حرکت کنند بروند جلو- ما این همه رفتیم با همدیگر راه باز کردیم، راهکار پیدا کردیم. راه کار این قضیه چیست؟ این قضیه ی شهادت؟ این را به من بگو، چرا من شهید نمی شوم؟ می گوید یک نگاهی به من کرد و گفت: راهکارش اشک است، اشک.»

این نشان می دهد شهید چیت سازیان متوجه ی جهانی که در مقابل شهدا گشوده می شود، شده است و به دنبال راهی است که خود را در آن جهان احساس کند.

با تجلّی «اسم عزیزِ» خداوند بر قلب و توجه به نور «غافرُ الذنب»بودنِ او آن چنان هیبت حضرت حق بر شما تجلی می کند که هم متوجه ی ضعف ها و سستی ها و غفلت های خود می شویم و هم با تمام وجود اراده ای در دفع و رفع آن ها در خود شکل می دهیم و گفتن این فراز از دعا سبب چنین عزمی می گردد و می فهمیم که عمق و عظمت کمالی که در نزد حق هست، چیز کم و ساده ای نیست تا بتوانیم به این غفلت ها تن دهیم لذا برای رفع آن مشکل ندا سر می دهیم.

«اَسْئَلُكَ یا غافِرَ الذَّنْبِ الْكَبیر وَ یا جابِرَ الْعَظْمِ الْكَسیر، اَنْ تَهَبَ لی مُوبِقاتِ الْجَرائِر وَ تَسْتُرَ عَلَیَّ فاضِحاتِ السَّرائِر»

ای خدایی که گناهان بزرگ را می پوشانی و استخوان های شکسته را ترمیم می کنی، بر من گناهان هلاکت زا و رسوایی هایی را که به طور پنهان مرتکب شده ام ببخشای.

این که انسان چنین امیدواری به خدا دارد از آن جهت است که متوجه ی حقیقتی در این عالم شده و آن «غافرُ الذنب»بودنِ خداوند است و لذا وقتی او را با این نوع اسامی خطاب می کنید، او نیز با همان نور از اسماء بر قلب شما تجلی می نماید و عملاً در تولد دیگری قرار می گیرید و احساس می کنید با جهانی دیگر روبه رو هستید. جهانی که در آن جهان نه تنها ضعف های آزاردهنده شما را همراهی نمی کنند بلکه سایه ی حسنات و خوبی های خاصی به سراغ شما می آید، در آن حدّ که حسرت زندگی اهل دنیا را هرگز نخواهید خورد و به وعده ی الهی که فرمود: «أَ لَیْسَ الصُّبْحُ بِقَریبٍ» دل گرم هستید.

خداوند را با هر اسمی و صفتی که صدا بزنید از مسیر همان اسم و صفت، قلب شما را منوّر می کند. مهم آن است که متوجه انعکاس ظهور آن اسماء در قلب و روان خود باشیم. وقتی ندا سر می دهیم «یا غافرَ الذنب» به این معناست که حقیقتاً متوجه سنّتی در این عالم شده ایم که در ارتباط با چنین خدایی نباید هنوز خود را در جهانی که آن گناهان ما را دنبال می کنند، خود را دنبال کنیم. باید متوجه باشیم جهانی با ظرفیت های دیگر ما را در برگرفته. چرا هنوز خود را زمین گیرِ موقعیتِ گذشته ی خود بپنداریم و دریغا دریغا سر می دهیم؟ آیا باور نکرده ایم او با «غافر الذنب» بودنش جواب ما را داده و فلقی در پیش است؟

با اظهار: «اَسْئَلُكَ یا غافِرَ الذَّنْبِ الْكَبیر وَ یا جابِرَ الْعَظْمِ الْكَسیر، اَنْ تَهَبَ لی مُوبِقاتِ الْجَرائِر وَ تَسْتُرَ عَلَیَّ فاضِحاتِ السَّرائِر» اظهار می داریم خدایا رابطه ی لطیفی بین من و تو بوده است که گناهان آن رابطه را به هم زده، آمده ام از طریق راهی که می دانم در مقابل ما گشوده ای که آن نظر به «غافر الذنب» بودنِ تو می باشد، آن رابطه را احیا کنم. رابطه ای که سخت به آن نیاز دارم تا همه گنج های عالم و بهشت های آخرت را احساس کنم. عمده آن است که متوجه ی فقر خود نسبت به خدا و متوجه ی غنای او نسبت به خود باشیم تا آن حضور و اُنس را احساس کنیم. به گفته ی جناب فیض کاشانی:

گفتم به کام وصلت خواهم رسید روزی؟

گفتا که نیک بنگر شاید رسیده باشی

خود را اگر نبینی، از وصلْ گل بچینی

کار تو فیض این است خود را ندیده باشی

در ادامه عرضه می داریم: «یا جابِرَ الْعَظْمِ الْكَسیر» چون می دانیم گناهان کمر انسان را می شکند. اولاً: فهم این نکته که چه چیزی در این عالم، گناه و عصیان در مقابله با خالق هستی می باشد، عطایی است که پیامبران خدا از طرف خداوند به بشریت خبر داده اند. ثانیاً: پس از آگاهی به این که چه چیزی گناه است و چه آفاتی را برای انسان به همراه دارد، متوجه ی قاعده ای در این عالم می شویم که خداوند راهی برای نجات از آثار گناهان مقابل ما گشوده است و بر آن اساس او را با نور «اسم جابر» خطاب می کنیم و با امید به رحمت واسعه ی او می توانیم خود را در جهانی بیابیم که در آن جهان از شکسته شدن نسبت به آن گناهان نجات یافته ایم و نوعی هم جهانی با انسان های معصوم برایمان پیش می آید. به همان معنایی که در دعای شریف «ابوحمزه ی ثمالی» می خواهید که خداوند بین شما و رسول خدا و ائمه«علیهم السلام» را جمع کند. می گویید: «وَاجْمَعْ بَیْنی وَ بَیْنَ المُصْطَفی وَ آله» کافی است ابتدا متوجه شویم جهانی در پیش روی ما است که با دعا گشوده می شود و آن جهانی است که انسان در آن جهان می تواند به خوبی پرواز کند و بال های خود را از گِل های وَهمیِ دنیا آزاد گرداند و برای ورود به آن جهان باید خداوند را با اسمایی که امام سجاد(ع) با آن اسماء، خدا را مورد خطاب قرار می دهند، بخوانیم. کافی است آن را تجربه کنیم تا همچنان نپرسیم چگونه و چطور و همچنان محروم بمانیم. به گفته ی جناب مولوی:

چون گهر در بحر گوید بحر کو؟

وآن خیالِ چون صدف دیوار او

گفتن آن کو، حجابش می شود

ابرِ تابِ آفتابش می شود

مواظب باید بود که قصه ی ما قصه ی آن ماهی هایی نباشد که در آب هستند و باز می گویند آب کو؟ به جای آن که خود را در جهانی که خداوند به لطفش ما را در بر گرفته، احساس کنیم، با توهّمات خود به دنبال ناکجاآبادهایی هستیم که اساساً وجود ندارد و اگر هم وجود داشته باشند مفید نخواهند بود.

به کمک آموزه های پیامبران خداh این نکته را می توانیم بفهمیم که نقش گناهان چه اندازه تخریب کننده است و چگونه شخصیت معنوی انسان را خُرد و خراب می کند و خلوت های او را با خودش و با خدایش از بین می برد و متأسفانه خلوت ها و تنهایی هایی را که بزرگ ترین هدیه ی خداست، به سیاه چال تبدیل می کند. گفت:

حال من بد نیست در تنهایی ام

با خودم در خلوتم تنها نِی ام

این که انسان بتواند با خود خلوت کند در صورتی است که خود را از آلودگی های گناه آزاد کرده باشد، تا حجاب توهّمات، مانع تجلی انوار الهی به قلبش نگردد و بتواند «بالحقّ» در عالم حاضر شود. یعنی حضور در بیکرانه ی وجود که همان وجود حضرت حق است، خود را با رجوع به حق حاضر کند و «بالحقّ» در عالم حاضر شود که این مطلب بسیار مهم و دقیقی است.

وقتی انسان مقابل حضرت حق خاضع شد، سجده هایش معنا می یابند، چون ما در سجده در مقابل حضرت حق هیچ بودن خود را به صحنه می آوریم و واقعیت خود را که چنین واقعیتی است می توانیم احساس کنیم. این همان «انتم الفقرا» است ولی با نظر به این واقعیت که «إلی اللّه» هستیم، و فقیر إلی اللّه یعنی طلبی به وسعت اُنس و اتصال با حضرت اللّه که جامع جمیع اسماء می باشد و او با اسماء خود در عالم حاضر است و این همان، آب کوزه است که وارد آب جوی می شود، در آن صورت خود را به جوی بودنِ جوی احساس می کند،[12] و به وسعت جوی، وسعت می یابد. «فقیر إلی اللّه»بودنِ انسان موجب می شود تا در طلب حضرت حق، به نور حضرت حق در عالم حاضر شود و «بالحقّ» باشد و نه به خود.

در ادامه می گوییم: «اَسْئَلُكَ ... اَنْ تَهَبَ لی مُوبِقاتِ الْجَرائِر»؛ خداوندا! از تو تقاضا دارم که جرم ها و گناهانِ هلاکت کننده را بر من ببخشایی «وَ تَسْتُرَ عَلَیَّ فاضِحاتِ السَّرائِر» و بر من بپوشانی رسوایی های درونی ام را. در درون من رسوایی های هست که امید دارم با «اسم غافر» آن ها را بپوشانی و حال که پرده ی بین خود و تو را دریده ام، تو پرده ی بین من و خودت را با آن اسم ترمیم فرما تا در سوز و گداز جدایی از تو، محروم از اُنسِ با تو نباشم و همچنان سرگردان بمانم[13] و این لطف خداوند است که ما را متوجه مناجات با خودش می کند، به همان معنایی که جناب مولوی می فرماید:

چون خدا خواهد که مان یاری کند

میل ما را جانب زاری کند

ای خنک چشمی که آن گریان اوست

ای همایون دل که آن بریان اوست

خداوندا! به حقیقت آن قلبی که این دعا را بر آن جاری کردی، این دعا را برای ما مستجاب بگردان.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»




[8] - ملا محسن فيض كاشانى، علم اليقين، ج 1، ص 49.
[9] - عوالي اللئآلي، ابن أبی جمهور، ج1، ص404، ح63.
[10] - در حديث قدسى به آن اشاره دارد که خداوند مى فرمايد: «كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ به وَ بَصَرَهُ الَّذِي يَبْصِرُ به وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ به»؛ در مسیر بندگی، من گوش او (یعنی گوش بنده) مى شوم كه بدان گوش بشنود وچشم او مى شوم كه بدان ببيند و زبان او مى شوم كه بدان سخن بگويد.
[12] - مولوی می فرماید: آب کوزه چو در آب جو شود محو در وی گردد و جو، او شود
[13] - گر دریدم خود به دستم پرده را تو فرو مگذار بی پرده مرا

جلسه ی پنجم عبور از ذنب کبيرِ انانيّت

بسم الله الرحمن الرحیم

«أسْئَلُکَ یَا غَافِرَ الذَّنْبِ الْكَبِیرِ، وَ یَا جَابِرَ الْعَظْمِ الْكَسِیرِ، أَنْ تَهَبَ لِی مُوبِقَاتِ الْجَرَائِرِ، وَ تَسْتُرَ عَلَیَّ فَاضِحَاتِ السَّرَائِرِ»

سخن حضرت سجاد (ع) به این جا رسید که به حضرت حق این طور اظهار می دارند: «یَا غَافِرَ الذَّنْبِ الْكَبِیرِ، وَ یَا جَابِرَ الْعَظْمِ الْكَسِیرِ، أَنْ تَهَبَ لِی مُوبِقَاتِ الْجَرَائِرِ، وَ تَسْتُرَ عَلَیَّ فَاضِحَاتِ السَّرَائِرِ»، ای کسی که غافر و بخشاینده ی گناهان بزرگ هستی و ای ترمیم کننده ی استخوان شکسته، جرم های هلاک کننده را بر من ببخشای و رسوائی های درونی را بر من بپوشان.

قبلاً عرض شد خدا را با هر اسمی بخوانیم حضرت حق با همان اسم به ما نظر می کند. به خصوص اگر آن اسم را به جا اظهار کنیم. در این فراز، خدا را با اسم «غَافِرَ الذَّنْبِ الْكَبِیرِ» می خوانیم، با نظر به این که او گناهان بزرگ را می بخشاید و موانعِ رجوع به خودش را برطرف می نماید تا در جهانی حاضر شویم که در آن حال خداوند را در همه ی مناسبات حاضر و فعّال بیابیم. در گفتگویی که با خداوند به میان می آوریم به معنایِ حقیقیِ خود برمی گردیم که از یک طرف به جهت ضعف هایمان زمین گیر شده ایم و از طرف دیگر متوجه ی راهی هستیم که خداوند برای عبور از آن ضعف ها، مقابل ما قرار داده، و این زیباترین گفتگو در این عالم است.

وقتی انسان با خدا با نظر به این اسم یعنی «غَافِرَ الذَّنْبِ الْكَبِیرِ» روبه رو شد، خدا هم با همین اسم و با تجلی خاصی که مربوط به این اسم است، به او جواب می دهد. عملاً خداوند خواهد گفت وقتی به من چنین اعتقادی داری، من هم بر اساس اعتقاد تو با تو رفتار می کنم. زیرا در روایت قدسی داریم که خداوند می فرماید: «أَنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِیَ اَلْمُؤْمِنِ» من در گمان اعتقاد بنده ی مؤمن خودم هستم، هرطور که به من گمان دارد مرا نزد خود همان طور می یابد. تو گمانت نسبت به او آن است که گناهان بزرگ را می بخشد، و با این رویکرد به او رجوع کرده ایم، او هم طبق روایت فوق آن گناهان را هرچند نسبت به راهی که در پیش هست، بزرگ باشد، می بخشد. بنا این است که ما به خدا امیدوار باشیم. چون در قرآن داریم خداوند به پیامبر خود فرموده: «قُلْ ما یَعْبَؤُا بِكُمْ رَبّى لَوْ لا دُعاؤُكُمْ»(فرقان/77) ای پیامبر به بندگان من بگو: اگر عبادت و پرستش شما نبود پروردگار من به شما هیچ اعتنائی نمی کرد؟ با دعا است که رحمت حضرت حق به جنبش در می آید. این قاعده را آن هایی که دعا می کنند می شناسند و به همین جهت راحت دعا می کنند. پس اگر کسی پروردگارش را این طور شناخت که «غَافِر الذَّنْب الْكَبِیرِ» است و او را به این اسم خطاب کرد، در عمل به یک معنا جواب می شنود «لَبَیک یَا عَبدی» به معنای تجلی نوربخشاینده ی «ذَّنْبِ الْكَبِیرِ» بر جان دعاکننده و احساسی که دعاکننده بعد از آن در خود احساس می کند که از تنگناهای روحیِ قبلی آزاد است. إن شاءاللّه به جایی می رسیم که متوجه ی گناهان بزرگ خود خواهیم شد و پس از آن در رفع آن به همان صورت که حضرت سجاد(ع) مطرح کرده اند، به حضرت حق رجوع می کنیم.

گناه بزرگِ «انانیّت» و تنها خود را دیدن و خود را محور همه ی امور به حساب آوردن، گناه کمی نیست. تا دیروز فکر می کردیم گناهِ بزرگ آن است که مثلاً دست به دزدی بزنیم. حال که بنا داریم در جهان گشوده ای حاضر شویم که انقلاب اسلامی به تقدیر الهی در مقابل ما گشوده است و متوجه می شویم که «تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز» وجودِ خود ما و نظر به خود ما، ریشه ی همه ی مشکلاتی شده که بنا بود با حضور در تاریخ انقلاب اسلامی از آن عبور کنیم. امام صادق(ع) می فرمایند: «وُجُودُکَ ذَنبٌ لا یُقاسُ بِهِ ذَنب» وجود تو گناهی است که هیچ گناهی با آن مقایسه نمی شود. یعنی نظر به خود داشتن و خود را مستقل از اراده ی الهی دیدن، به طوری که گمان کنیم می توانیم بقیه را نادیده بگیریم، گناهی است نابخشودنی از آن جهت که متوجه ی آثار منفی آن نیستیم تا توفیق توجه به آن را پیدا کنیم. اگر عزیزان برنامه ریزی نداشته باشند تا از شرّ این بزرگ ترین گناه آزاد شوند، بعداً که عمری از آن ها گذشت مشکل است بتوانند کاری برای خود بکنند. از همین حالا که امکان چشیدن تقوا برایمان هست، باید پای اصلاح خود بایستیم و این در صورتی ممکن است که متوجه باشیم جهان گسترده ای از حضور معنوی در مقابل ما است و با حضور در آن جهان، با اولیای الهی و پیامبران خدا احساس هم جهانی می کنیم و در جهان آن ها حاضر خواهیم شد، به همان معنایی که می دانیم جهانی که انقلاب اسلامی در پیش دارد، آرزوی همه ی انبیا و اولیای الهی است.

به ما فرموده اند شیطان دستگیره دارد، دستگیره ی شیطان منیّت ها و خودبینی و خودخواهی های ما است وگرنه آنهایی که جان خود را برای خدا خالص کردند و خداوند هم آنها را برای خود خالص گردانید، کسانی اند که دستگیره به شیطان نمی دهند. قرآن در باره ی استثناء بودن مخلَصین از اغوای شیطان می فرماید: «إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ»(حجر/40) مگر آن هایی که خودی و منیّتی از خود ندارند. و خداوند آن ها را برای خود خالص کرده و حضور همه جانبه ی خود را در همه ی مناسبات در مقابل آن ها گشوده است. ممکن است بفرمایید این مشکل است که انسان از انانیّت خود که واقعاً گناه بزرگی است، بگذرد. اما بدانید خدای شما «غَافِر الذَّنْب الْكَبِیرِ» است، پس جای یأس نیست و می توانیم از خداوند کمک بگیریم تا از شرّ انانیّت و خودبینی راحت شویم و این وقتی است که سعی کنیم خود را در حضور خدایی قرار دهیم که جاویدان است و از آن طریق خود را در معرض آینده ای قرار داده ایم که آن آینده، خدایی است و عملاً از سیلاب زمان که ما را یا در گذشته اسیر کرده و یا در آرزوهای وهمی به آینده ای دروغین امیدوار نموده، آزاد می شویم. زیرا «بالحقّ» در عالَم حاضر شده ایم، در آن صورت خداوند خود را در مظاهرش برای ما نمایان می کند.

بعضاً عبادت می کنند و دعا می خوانند ولی بعد از مدتی احساس می کنند نتیجه نگرفتند. اگر خودشان دقت کنند می دانند علتش حضور فعّال منیّت ها است که حجاب بزرگی است. تمام مشکلات از این جا است. «ذنب کبیر» همین است که آدم به خودش توجه استقلالی داشته باشد و خودش محور باشد و متوجه دشمنی این نفس نباشد، در حالی که به ما فرموده اند: «أَعْدَی عَدُوِّكَ نَفْسَكَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْكَ» دشمن ترین دشمن ها نفس خود شما است که از همه به شما نزدیک تر است و برای رسیدن به مقاصد متعالی باید بتوانیم از آن عبور کنیم وگرنه هر روز با باد هوس هایمان به یک طرفی پرتاب می شویم.

حضرت سلیمانu که بر همه ی موجودات حکومت می کردند و زبان همه را می دانستد و بین آن ها داوری می کردند. روزی پشه ای به حضور سلیمان(ع) آمد و گفت: «به دادم برس، و مرا از ظلم دشمنم نجات بده»! حضرت سلیمان(ع) پرسیدند: دشمن تو کیست؟ و شکایت تو از او چیست؟ پشه گفت: دشمن من باد است، و شکایتم از باد این است که هروقت به من می رسد مرا مانند پر کاهی به این دشت و آن دشت می برد و سرنگون می سازد. سلیمان(ع) گفت: در درگاه عدلِ من، باید هر دو خصم حاضر باشند تا حرف های آن ها را بشنوم و بین آن ها قضاوت کنم.

خصم تنهاگر برآرد صد نفیر

هان و هان، بی خصم قول او مگیر

پشه گفت: حق با شما است، که باید خصم دیگر حاضر گردد. حضرت سلیمان(ع) به باد فرمان داد تا در جلسه ی دادگاه حاضر شود، و به اعتراض شاکی جواب دهد.

باد بی درنگ به فرمان سلیمان(ع) تن نهاد و در جلسه ی دادگاه حاضر شد. سلیمان(ع) به پشه گفت: همین جا باش، تا میان شما قضاوت کنم. پشه گفت: اگر باد این جا باشد، من دیگر نیستم، زیرا باد مرا می گریزاند. گفت:

ای شه! مرگ من از بود اوست

خود سیاه این روز من از دود اوست

او چو آمد من کجا یابم قرار

کاو برآرد از نهاد من دمار

وقتی به جای فانی شدن در حق، با خودخواهی های خود در میدان باشیم، همواره در معرض بلاها خواهیم بود. برای عبور از انانیّت فرموده اند، در وضو وقتی مسح پا می کشید متوجه هستید هنوز منیّت برایت مانده، به ما فرموده اند خود را با آب مطلق پاک کنیم. چون مطلق، آن چیزی است که در مقابلش چیزی نمی ماند، به همین جهت در وضو باید از آب مطلق استفاده کرد. در وضویی که گرفتی، در راستای نفی انانیّت، با نظر به مرکز فرماندهی، یعنی سر، سر را به آب مطلق لمس می کنید، آن هم با بقایای آب وضو، که همان آب مطلق است، زیرا اگر آن انانیّت بماند نمی توانید به مهمانی خدا بروید. همه سخن در این است که می رسید به جایی که متوجه شوید گناهی بزرگ تر از این که واقعاً خودمان در میان هستیم و خودمان محور امور شده ایم، نیست و با توجه به این امر رویکرد ما به وضو رویکرد خاصی می شود و یا می فهمیم در عبادات و دعاها چه چیزی را باید مدّ نظر قرار داد.

همین که متوجه محوریت خود در امور می شویم و نزدیک است که مأیوس شویم و فکر کنیم هر قدمی بر می داریم خودمان محور می شویم، امام سجاد(ع) راه نشان می دهند تا به کسی رجوع کنیم که «غَافِر الذَّنْب الْكَبِیرِ» است. با ورود به راهی که امام(ع) در مقابل مان قرار می دهند، انسان به جایی می رسد که خودش برای خودش دود می شود و «بالحقّ» در عالم حاضر می گردد، به همان صورتی که شهید «اکبر جَزی» متوجه ی حضور در عالمی شد که حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» مقابل ما گشودند. آقای سردار محمد احمدیان در مورد شهید «اکبر جزی» که در گلستان شهدای اصفهان دفن است، می گفتند در یکی از عملیات ها تیربار دشمن آنچنان بر روی سر نیروها بود که سرمان را نمی توانستیم بالا کنیم، از طرفی تعدادی از نیروها زخمی و زمین گیر شده بودند و نگران توقف عملیات بودیم، یک مرتبه متوجه شدیم تیربار به جای آن که نیروها را نشانه بگیرد، تیرها را بالا می زند، سرمان را بالا کردیم، دیدیم شهید جزی با آن شکم پاره اش، بلند شده و آن تیربار را که لوله اش مثل آتش سرخ شده بود، با دستش بالا برده، در حالی که دستش به تیربار چسبیده و همان جا شهید شده بود. بر روی این مطلب فکر کنید آیا جز یک عشق آتشین به انقلاب و امام«رضوان اللّه تعالی علیه»، راهی است که در مقابل ما در این تاریخ گشوده شده و می تواند انسان را تا این جاها جلو ببرد؟! «بودنی» که انسان در آن مقام از توحید، هیچ بودنی از خود را در میان نمی یابد بلکه نحوه ای از «بودن» خدا می شود و فانی در اراده ی الهی می گردد و مرحوم شهید جزی به اراده ی الهی در آن صحنه به میان می آید و بدون آن که به خود و به سوختن خود فکر کند، آن حماسه را می آفریند زیرا توانسته بود در عالم، «بالحق» حاضر شود.

وقتی انسان ناله سر داد که «یَا جَابِرَ الْعَظْمِ الْكَسِیرِ» ای کسی که استخوان های خردشده ی بندگانت را جمع می کنی، من در زیر بار خودبینی هایم خُرد شده ام، به دادم برس، و از آن طریق مسیر عبور از خودبینی ها شروع می شود و متوجه ی سنتی می شود که در این عالم وجود دارد و آن حضور خداوند است با همین خصوصیت «جابر عظم کسیر» جبران کننده ی استخوان های شکسته. از آن به بعد پایه ی هستی انسان تغییر می کند و رویداد خاصِ مناسب این تاریخ در شخصیت انسان شکل می گیرد، هرچند عادات قبلی نگذارد نسیم آن سنت را درست احساس کنیم؛ ولی اگر چنین گفتگویی صورت گیرد و انسان واقعاً خداوند را با این هویت یعنی «جابر العظم الکسیر» مخاطب قرار دهد، پایه ی هستی جدیدی در او آغاز می شود، به همان معنایی که دیگر آینده ای مبهم و نگران کننده در مقابل خود ندارد.

تا انسان در جوانی نسبت به خداوند قریبُ العهد است، راحت تر می تواند این راه را طی کند. هر چقدر جلو می رود اگر متوجه خطرِ خودبینی و خودخواهی ها نشود، کار سخت تر می شود. دوران جوانی دوران شور و عشقِ بندگی است ولی هر چقدر جلوتر برود منیّت او رشد می کند و اعتراض ها شروع می شود که چرا به من احترام نگذاشتند و چرا روی من حساب نمی کنند. چرا جایگاه من با این سوابق و فعالیت، باید این جا باشد و إلی آخر، و همچنان این «من»، بزرگ و فربه می شود و حجابی می گردد در مقابل آینده ای که خداوند در مقابل هر انسانِ با تقوایی قرار داده و از آن خبر داده که: «وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ».

با توجه به موارد فوق باید از قبل به فکر چاره باشیم و ناله سر دهیم، خدایا به دادم برس که قلبم به جهت گناهان بزرگ از بین رفته، آن را به نور توبه زنده بگردان، ای همه ی آرزو و مقصدم! از خدا می خواهیم که ما را جمع کند و روح تعبّد نسبت به حضرتش را به ما برگرداند، همان روحیه و شور بندگی که در ابتدا داشتیم و می توانستیم بدون اضطراب خود را در محضر حق احساس کنیم.

«أسْئَلُکَ یَا جَابِرَ الْعَظْمِ الْكَسِیرِ، أَنْ تَهَبَ لِی مُوبِقَاتِ الْجَرَائِرِ، وَ تَسْتُرَ عَلَیَّ فَاضِحَاتِ السَّرَائِرِ»

ای کسی که استخوان های شکسته را ترمیم می کنی! از تو می خواهم آثار باقی مانده از گناهانم را برطرف نمایی و بر من موبقات را ببخشی، یعنی آن گناهانی که از کوتاهی ها باقی مانده؛ که از همه مهمتر همان طور که عرض شد خودبینی هایی است که هنوز باقی مانده. وقتی خودبینی و خودخواهی و کبر برود، راه توبه یعنی رجوع به حضرت حق که ربّ العالمین است، به راحتی گشوده می شود. حضرت آدم(ع) به جهت آن که خود را در بندگی خدا تعریف کرده بودند و نه در دیدنِ خود، خیلی راحت در مقابل گناهی که مرتکب شدند، توبه کردند ولی شیطان نتوانست توبه کند. حضرت آدم به شجره ی ممنوعه نزدیک شد، ولی همین که به خود آمد و متوجه خطای خود شد، «لاجرم او زود استغفار کرد» زیرا تنها میل او عامل نزدیکی به شجره شد ولی تواضع و بندگیش سرجایش بود. به گفته ی مولوی:

ذلّت آدم ز اشکم بود و باه

و آنِ ابلیس از تکبّر بود و جاه

لاجرم او زود استغفار کرد

و آن لعین از توبه استکبار کرد

انحراف ابلیس از تکبّر بود و جاه طلبی. گفت: «اَنَا خَیرٌ مِنْه» من بهتر از آدم هستم. به حساب خودش آدم از خاک بود و او از آتش، شش هزار سال هم عبادت کرده بود، بنا به روایات به ملائکه درس می داد. حالا به او می گویند به این آدم سجده کن، معلوم است کار آسانی برای او نیست، چون خود را می بیند و این همه تحصیلاتی که در مهم ترین دانشگاه های دنیا داشته، و در نتیجه حرف او «اَنَا خَیرٌ مِنْه» می شود. در ذهن ما هست که دزدی و مشروب خواری گناه است. حتماً این اعمال گناه است. ولی ریشه ی همه ی گناهان که همان کبر و خودبینی است، اگر از بین نرود، همان خودبینی، توفیق توبه کردن را هم از انسان می گیرد، کبر و خودبینی و گفتن: «اَنَا خَیرٌ مِنْه» کار شیطان را به آن جا رساند که می دانید. این سخن که کسی خود را بنگرد، بندگی انسان را می سوزاند. چون «من» در میان است. آن قدر خودبینی و استکبارِ شیطان بر او غلبه داشت که گمراهی خود را هم به خدا نسبت داد و گفت: «رَبِّ بِمَا أَغْوَیْتَنِی»(حجر/39) خدایا تو مرا گمراه کردی. یعنی من به خودی خود خوبم، تو مرا گمراه کردی. در این حالت چه چیزی در مقابل انسان می ماند جز یک فرد محدودی که آغاز و انجامش، نهایتاً 70 سال یا 80 سال خواهد بود. در حالی که آنچه واقعاً می ماند حضوری است که اولیای الهی پیشه کرده اند و بنیادی بس متعالی را به بشریت عطا نمودند و خود را تا ابد در آنچه بنیاد نهادند، حاضر می یابند. وقتی ما «ماندنی» می شویم که خود را از دل سیلابِ خودخواهی و خودبینی به در آوریم و این، با ایثار پیش می آید. بیرون آمدن از غرقاب آشفتگی با ظهورِ وجهِ خدایی که هر انسانی برای آن خلق شده، پیش می آید. وقتی خودبینیِ انسان شکاف برداشت، نور فیض الهی به ظهور می آید. شهید محسن وزوایی، شهادتی آنچنان زیبا را در این راستا نصیب خود کرد.[14] او از این دنیا رفت، ولی بیهوده نرفت، به چیز پایداری فکر می کرد که در انقلاب اسلامی به ظهور می آید و او تا ابد با آن حقیقتِ پایدار در این تاریخ حاضر است.

اگر این «من» در میان باشد، هرکس می خواهد باشد، هر اندازه هم عبادت کرده باشد، خطر لغزش همواره او را تهدید می کند، مگر این که از طریق ادعیه به راهی قدم گذارد که از شرّ «أنانیّت» به خدا پناه ببرد تا او با توجهات مکرر خود و گشودن راهی که باید خود را برای ورود در آن زیرِ پای گذارد، این منیّت ها را بی رنگ کند و در نهایت، چون گَردی شود در هوا. به گفته ی خواجه سعید ابوالخیر:

تو، آمد رفته رفته

رفت، من آهسته آهسته

از طریق دعا در مقابل حضرت حق، هیچ بودنِ خودمان را تمرین می کنیم، تا منیّتی از خود در مقابل مان نماند. وگرنه همین عبادات، ما را مُعْجَب می کند که گویا ما آدم خوبی هستیم که این کارهای خوب را انجام می دهیم در حالی که باید بدانیم:

هر عنایت که داری ای درویش

هدیه ی حق بدان، نه کرده ی خویش

باید متوجه باشیم توفیق الهی بود که موفق به آن کار خوب شدیم و خداوند مسئولیتی را و نقشی را بر عهده ی ما گذارد. در همین رابطه حضرت امام سجاد(ع) عرضه می دارند. «الهی اگر شکر می کنم به خاطر نعمتت، شکر دیگری باید بکنم که توفیقم دادی شکر کنم.» اگر توفیق خدمت گذاری به مردم نصیب ما شد باید بدانیم خداوند منّت بر ما گذاشته تا نقشی خدایی را به ظهور آوریم. «ور نه در گلخن گلستان از چه روست؟» مگر می شود بدون توفیق الهی، از طریق ما چنین حسنه هایی صادر شود؟ خداوند در همین توفیقاتی که به بندگانش می دهد، خود را می نمایاند و خداوند تنها یک نوع ظهور و یک نوع توفیق ندارد تا کسی گمان کند تنها آن فرد مورد عنایت خدا است. هرکدام از انسان ها می توانند با ایثارها و خدمات خود، روشنی گاهِ به ظهورآوردنِ کمالات الهی باشند.

حضرت در ادامه تقاضا می کنند: «وَ تَسْتُرَ عَلَیَّ فَاضِحَاتِ السَّرَائِرِ» خدایا رسوایی های درونی ام را خودت بپوشان و بر آن ها سرپوش بگذارد. بگو خدایا:

گر دریدم خود به دستم پرده را

تو فرو مگذار بی پرده مرا

خدایا اگر پرده دری کردم، تو آن پروا و پرده ای را که باید داشته باشم، تا به چنین پرده دری ها دست نزنم، به من عطا کن. خدایا بر من پرده ای بینداز تا از افتضاحات درونم نجات یابم و دائماً گرفتار آن ها نباشم و بتوانم راهی را که بنا است در این زمانه طی کنم، ادامه دهم.

با نظر به «سَتارُالعُیوب» بودن حضرت حق، این امید برای فرزندان انقلاب هست که خداوند آثار و تبعات افراط و تفریط ها را بپوشاند و البته این ستر، ستر محو است و عملا آن گناه از صحنه ی جان انسان و خاطره ی او محو می شود و بین انسان و پروردگارش و بین افراد نسبت به یکدیگر چیزی که مانع اُنس باشد، برطرف می گردد. خداوند با ستارالعیوب بودن می فرماید: ای بندگان من! نه تنها اثر آن گناهان را تمام کردم، بلکه عیب های شما را نیز از میان برداشتم تا با امیدواری تمام در کنار یکدیگر به افقی از حقیقت که مقابل شما گشوده شده است، نظر کنید.

تقاضای شما در فراز فوق این است که خدایا! در درون مان رسوایی هایی هست که به لطف تو می خواهیم آن ها را بپوشانی و محو کنی تا با روحی پاک بتوانیم در این شرایطِ آشفته با تو انس بگیریم، زیرا وقتی بنا است انسان ها به بار بنشینند و ادامه دهنده ی راه آوینی ها و حاج قاسم سلیمانی ها باشند، اگر با عمق هستی خود با خداوند ارتباط نداشته باشند چگونه نیوشایِ سخن خدا از درون خود می شوند؟ در حالی که هستیِ همه ی ما در عمق خود، عین اتصال به حضرت حق است تا جان ما تنها با تجلیّات او ببالد و سر برآورد. در آن حالت، انگار نه انگار که استکبار در این جهان جایی دارد. البته شیطان تلاش می کند این رابطه را با اهمیت دادنِ به خودبینی های مان تیره و تار کند و ما بمانیم و تنهاییِ آزاردهنده ی دوری از خدا و به سربردن با «فَاضِحَاتِ السَّرَائِرِ». در این رابطه است که از خدا می خواهید «وَ تَسْتُرَ عَلَیَّ فَاضِحَاتِ السَّرَائِرِ»، خدایا آن ها را بپوشان، خدایا با این خودبینی های درونی نمی توانم بقیه را دوست بدارم و نسبت به آن ها متواضع باشم، این موانع را از درون من بپوشان و محو کن، زیرا آن حالاتی که نسبت به بقیه ی اهل ایمان داریم و بقیه را به چیزی نمی گیریم و نظر خودمان برایمان مهم است، نوعی رسوایی است که مانع درخشش تجلیات بیکرانه ی الهی می شود، تجلیّاتی که دم به دم موجب حیرت می گردند، در آن راستا است که رسول خداf از خداوند تقاضا می کنند: «رَبّ زِدْنی تَحَیّراً» حیرتی که هر لحظه انسان با جلوه ای از انوار الهی روبه رو است. سکونت معصومانه در حضور خدا نوعی آمادگی است تا از منبع فیاض عالم الوهی همواره معنای حیاتی را احساس کنیم که بقاء باللّه می نامند، بودنی آزاد از هرگونه محدودیت هایی که عنوان های دنیایی بر روان انسان ها تحمیل می کنند.

گاهی شیطان همان چیزهایی را که خداوند به حکم «ستّارُ العیوب»بودنِ خود از منظر ما بیرون کرده است در یاد ما می آورد تا ما راهی که باید ادامه دهیم، به چیزی نگیریم و مشغول فرعیات زندگی شویم و در آن حرکت از نشاط و تحرک فرو افتیم. به همین جهت این فراز از دعا با بصیرت این چنینی ما را متوجه ی حضرت حق می کند زیرا اگر خداوند آنچه را پوشانده است باز در منظر ما آورد، ناگهان تمام روح و روان ما که معنای بودنِ ما در این تاریخ است، متلاشی می شود. متأسفانه نمونه هایی از آن را در مقابل خود داریم که چگونه بعضی ها با آن سابقه های پاک، در زمره ی ریزش های انقلاب قرار گرفتند و همه ی همت شان داشتن ویلایی شد برای به سربردن با آن تنهایی های منقطع از خدا، تنهایی های پوچ و تهی. لذا دائم باید از خدا خواست «وَ تَسْتُرَ عَلَیَّ فَاضِحَاتِ السَّرَائِرِ» همچنان افتضاحات درونی ام را پوشیده بدار تا بتوانم راهی را که از طریق انقلاب اسلامی مقابلم گذاردی، ادامه دهم و از هزینه های آن که بعضاً نسبت به شادی های اهل دنیا محرومیت محسوب می شود، نگران نباشم.

گاهی خود ما زمینه ی تحریک شیطان را در درون خود فراهم می کنیم و عملاً خداوند سِتر خود را از ما می گیرد و چون به خود آییم با تقاضای سِتر فاضحات درونی، از خدا می خواهیم ما را به حالت اول و به آن عهد قریب با خودش برگرداند و این هم نوعی لطف از طرف خداوند است تا ما به هستیِ اصیل خود که عین اتصال به حضرت حق است، برگردیم و از تاریخ توحیدی خود غفلت نکنیم. بلایی که بر بعضی از مجاهدان دیروز آمد که موجب شد امروز سرگرم سرگرمی های روزمرّه باشند. در فراز بعدی اظهار می داری:

«وَ لا تُخْلِنِی فِی مَشْهَدِ الْقِیَامَةِ مِنْ بَرْدِ عَفْوِكَ وَ مَغْفِرَتِكَ»

خدایا! در مشهد و محل شهودِ حقیقت، یعنی در قیامت، مرا از خنکی عفو و غفرانت خالی مدار. «مشهد» یعنی جایی که انسان در شهود قرار می گیرد و به یک معنا «یوم التّلاق» است. یعنی موقعیتِ ملاقات با همه ی ابعاد خود. وای اگر وقتی انسان در مشهد قیامت قرار می گیرد، خداوند عیوب اش را به ستارالعیوبی خود در دنیا محو و مستور نکرده باشد. با توجه به این نکته در مناجات شعبانیه اظهار می داری: «إلهی قَدْ سَتَرْتَ عَلَىَّ ذُنُوباً فِی الدُّنْیا وَ اَنَا اَحْوَجُ إلى سَتْرِها عَلَىَّ مِنْكَ فِی الْاُخْرى» الهی! در دنیا گناهان بسیاری را از من پوشاندی تا مانع ارتباط من با خودت نگردند و من بیش از آن که در دنیا نیازمند سِتر و محو گناهان باشم، در آخرت نیازمند به این امر هستم. زیرا قیامت محل شهود و به نمایش گذاشتن ابعاد گوناگون انسان ها است. با این فرض، در این قسمت از فرازِ «مناجات التّائبین»، اظهار می دارید در آن چنان شرایطی، از خنکی عفو و غفرانت مرا محروم مکن.

باید برای ورود در جهان ابدیت، درون خود را کند و کاو کنیم و اشکالات درونی خود را ببینیم و در نظر بگیریم. اگر این اشکالات در مشهدِ قیامت ظاهر شد چه بر سر ما می آید؟ وقتی انسان می یابد چه اندازه از جایگاهی که می توانست داشته باشد، محروم است، از آن هستی معصومانه ای که انسان می تواند خود را غرق حضور خدا بیابد دست نمی کشد و عالم برای او همچون آب زلالی خواهد شد که همه چیز به جامعیت در آن هست، بدون آن که حضور در بهره ای از آن او را از دیگر مواهب جدا کند. حضوری دلنشین در زیر سایه ی خدا، در فضای «راضِیَةً مَرْضِیَّةً» میزبان از میهمان راضی است و میهمان از میزبان؛ و در ابدیتی سترگ، رضایت و محبتی که تمام عمر به دنبال آن بود محقق می شود.

اگر درون خود را جستجو کنیم، متوجه می شویم چه اندازه این خودخواهی ها آتش به هستیِ ابدی ما زده است و همین حالت در قیامت ظهور می کند و جهنمی می شود که ما را در بر می گیرد. باید در دنیا تکلیف خود را با هرچه بیشتر محبت ورزیدن به خلق خدا با خوش بینی و گذشت روشن کرد تا از آن طریق جهنم را از خود دور کنیم. در جایی خواندم؛ مردی در حال تمیزکردن اتومبیل جدیدش بود که كودک شش ساله اش تكه سنگی برداشت و بر روی بدنه اتومبیل خطوطی کشید. مرد آنچنان عصبانی شد كه متوجه نشده با آچار دارد پسرش را تنبیه می کند. در بیمارستان به سبب شكستگی های فراوان، انگشت های دست پسر قطع شد. وقتی كه پسر چشمان اندوهناک پدرش را دید از او پرسید: «پدر كی انگشت های من در خواهند آمد؟» آن مرد آنقدر مغموم بود كه هیچ نتوانست بگوید به سمت اتومبیل برگشت وچندین بار با لگد به آن زد. حیران و سرگردان از عمل خویش روبه روی اتومبیل نشسته بود و به خطوطی كه پسرش روی آن انداخته بود نگاه می كرد. پسر نوشته بود: «دوستت دارم پدر» روز بعد آن مرد خودكشی كرد. مهم نیست این واقعه چه اندازه واقعیت داشته، مهم آن است که متوجه شویم اکثر کسانی که ما با آن ها برخورد محبت آمیز نداریم، مانند همان کودک شش ساله اند. زیرا همین حالا در همین دنیا، قلب ها را جهنم فرا می گیرد و چون در دنیا نتوانسته ایم محبت را جایگزین غضب نماییم، در قیامت هم وقتی جهنم به ما نزدیک می شود، نمی توانیم آن را از خود دور کنیم؛ به تعبیر قرآن: «وَبُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِلْغَاوِینَ»(شعرا/91) جهنم برای انسان های سرکش بروز می کند و به آن ها نزدیک می شود. چون آتش برای منحرفین به ظهور آمده و برای آن ها بروز کرده، نمی توانند آن را از خود دور کنند. مشکل این افراد آن است که امروز برنامه ای برای خاموش کردن آن آتشِ درونی ندارند. راه رجوع به حضرت حق و توجه به رحمت واسعه ی او را از طریق معارف الهی و عبادات ربّانی برای خود شکل نداده اند. نمی دانند باید در آن موارد که حرص دنیا آن ها را فرا می گیرد به جهان گشوده ای که خداوند در همین دنیا مقابل شان مقدّر کرده، نظر کنند تا به راحتی بتوان آن ضعف ها را که مانع حضور در آن جهان است زیر پا گذاشت. البته سخت است، ولی چون مهم است می توان به آن تن داد. به گفته ی جناب شیخ بهائی:

رنج، راحت دان چو شد مطلب بزرگ

گَرد گله، توتیای چشم گرگ

جهنم و آتشی را که با انواع رذایل در درون خود داریم، باید بشناسیم و راه عبور از آن ها را از طریق نظر به عظمت جهانِ روبه رو آرام کنیم. بعضی ها متوجه ی ضعف های اخلاقی و عقیدتیِ خود نیستند، اگر متوجه ی جهانی شوند که خداوند در این تاریخ برای آن ها مقدّر کرده، می بینند با این ضعف ها از آن جهان محروم می شوند و در قیامت با منظره ی بسیار هولناکی که همان «وَبُرِّزَتِ الْجَحِیمُ» است روبه رو می شوند. مگر آن که در همین دنیا متوجه جهنم دورنی خود بشوند و به لطف الهی آن را خاموش کنند و از عفو و غفران خداوند کمک بگیرند که نوعی خنکی و آرامش را به همراه دارد.

با توجه به این امر در فراز اخیر، عفو و غفران را به خنکی توصیف می کند. در روایت داریم در قیامت جهنم مثل شتری غضبناک وارد می شود، به طوری که از شدت غضبش تکه هایی از آن به اطراف پرتاب می شود. مثل اهل غضب. همیشه به دوستان عرض می کنم هر وقت می خواهید جهنم را نزدیک به واقع تصور کنید، غضب را در نظر بگیرید. از طرفی قرآن در توصیف آتش جهنم می فرماید: «تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَة»(همزه/7) از قلب گناهکار ظهور می کند، «إِنَّهَا عَلَیْهِمْ مُؤْصَدَةٌ»(همزه/8) غضبی است که به صورت آتش سراپای آدم های گناهکار را فرا می گیرد. راه نجات از این آتشِ درونی، خنکی عفو است و این که خداوند شما را از آن غضب عبور دهد. وقتی گرفتار غضب شدید بدانید که شیطان به سراغ شما آمده تا غضبِ خود را به شما القا کند. شیطان آنقدر گرفتار غضب شد که عبادات ۶۰۰۰ ساله اش را از بین بُرد. شیطان که به سراغ انسان آمد، انسان را غضبناک می کند. البته غضب انواع دارد؛ قهر، تکبّر، بی حیایی، همه به جهت غضب است. در هر حال غضب اگر آمد با هر شاخه ای که بیاید، جان ما را می سوزاند و زندگی را نابود می کند. خدا آبی دارد که می ریزد بر روی این غضب و آن آب، عفو و غفران است. در همین فراز اخیر از خدا می خواهید که ما را با عفو و غفرانش از آن غضب نجات دهد و این محقق نمی شود مگر آن که محبّت به حضرت حق را پیشه کنیم که صورتِ عفو خداوند در قیامت است و محبّت به خلق در این زمانه آن است که به فکر نجات این مردم از گردونه ی زندگی خفت باری باشیم که با فرهنگ مدرنیته به سراغ آن ها آمده و با نظر به جهانی که انقلاب اسلامی بر روی بشریت گشوده است، آن ها را نجات دهیم و خودمان و مردم را متوجه ی این عطای الهی بگردانیم، عطایی که شهدا به خوبی متوجه ی جایگاه آن در این دنیا و در آخرت شدند.

چون امام معصوم یعنی حضرت سجاد(ع) متوجه اصل خطر در قیامت هستند طلب عفو و غفران می کنند، جهت بهره مندی از آن ها در قیامت؛ زیرا هرچه کردیم در همین دنیا باید بکنیم و تلاش امامان آن بود تا در راستای محبّت به بشریت متذکر راهی شوند که خداوند در این دنیا مقابل ما گشوده است و لذا حرف آن است که:

تا که دستت می رسد شو کارگر

چون فُتی از پای خواهی زد به سر

خداوند بر حضرت ایّوبu به سبب صبرشان ثنا گفت با این كه آن حضرت، دعا کردند یعنى از خدا خواستند تا از او رفع ضرر نماید. پس هرگاه بنده براى رفع ضرر، خدا را بخواند، دعاى او نفی کننده ی صبر او نیست كه صابر و بنده ی خوب باشد. چنان چه در وصف آن حضرت فرمود: «إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ»(ص/ 44) پس شکایت بردن نزد خدا، با صبر منافات ندارد و اگر حالِ دعا برای کسی پیش آمد و دعا نکرد، در مقابل خدا اظهار عجز نکرده و مقاومت کرده است؛ در حالی که این کار خوبی نیست همان طور که خداوند در مورد آن حضرت فرمود: «إِنَّهُ أَوَّابٌ» او بسیار رجوع كننده به خداست، نه به اسباب. حق تعالى آن چه را كه حضرت ایّوب(ع) و غیر آن حضرت طلب كنند، عطا مى كند ولی با دست عبدى از عبادش، آن عبد را سبب قرار مى دهد، نه این كه انسان به آن سبب اعتماد کند.

انسانی که دعا می کند مثل حضرت ایّوب(ع) اعتماد به اسباب ندارد و بسیار رجوع کننده ی الى اللّه است. هرچند خداوند خواسته ی او را با دست عبدى از عبادش عطا مى كند و دعایش را مستجاب گرداند. زیرا كه عالم، دار اسباب است و ربّ مطلق، از طریق مظاهر عالم تقاضای دعاکنندگان را اجابت می کند. بلا، بسیار است ولی مسبِّب یكى است. حضرت ایّوب(ع) چون پیغمبر بودند به حكمت الهى عمل كردند. چون عالِم به حکمت الهی بودند و می دانستند باید ماورای سبب ها به خدا رجوع کنند.

بعضی از اهل ایمان صبر را، خویشتن دارى از شكوا می دانند و حال این كه این حدّ و تعریفِ صبر نیست. همانا حدّ صبر، حبس نفس از شكوا به غیر خداست نه شكوا به حق. چنان كه حضرت یعقوب(ع) فرمودند: «فَصَبْرٌ جَمِیلٌ» و در عین حال فرمودند: «إِنَّما أَشْكُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اللَّه» پس این كه شکایت به خدا منافی رضای به قضای الهی می باشد، درست نیست. زیرا رضایِ به قضا مانع شکایت بردن نزد خدا نیست، زیرا شکایت بردن نزد خدا از وضع ناگواری که داریم، یک نوع اظهار عجز و اظهار بندگی است و مخالف رضا به قضای الهی هم نمی باشد. زیرا رضا به قضا غیر از رضا به مَقضی است که انسان به آن چه بر انسان از مشکلات وارد می شود راضی باشد و ما مخاطب نشدیم به رضاىِ به مَقضى و آنى كه ضرر دارد و ضرر مى رساند مقضى است كه عین قضا نیست.

سالک از آن جهت که آن مشکلات به خدا نسبت دارد راضی است، ولی نه آن که از وجود مشکلات راضی باشد. به همین جهت حضرت زینبi در عین آن که کربلا را به جهت انتساب آن حادثه به خدا، جز زیبایی نمی بینند به عبیداللّه اعتراض دارند و وعده ی آتش به او می دهند. آری! ممکن است بگوییم شکایت به غیر بردن از وضع ناگوار خود، با صبر نمی سازد، ولی این ربطی به رضا به قضای الهی ندارد، زیرا در این حال هم ممکن است به جهت انتساب آن شرایط ناگوار به خدا، راضی باشد، در عین آن که به بیماری راضی نیست و طلب عافیت می کند. بنا آن است که به حکم خدا در مورد بودن شیطان راضی بود، نه آن که به گناهی که شیطان برای انسان ایجاد می کند راضی باشیم.

در رضا به قضا، عبدِ راضى مى داند كه هم گُل باید و هم خار، هم ابلیس باید و هم آدم، هم هادى و هم مُضِلّ، و علم خداوند كه باید خدایى كند چنین اقتضا مى كند. در این مرحله عدمِ رضا به قضا كفر است. كه «مَنْ لَمْ یَصْبِرْ عَلَى بَلَائِی وَ لَمْ یَرْضَ بِقَضَائِی فَلْیَتَّخِذِ رَبّاً سِوَائِی » اما راضی بودن به این قضا و حکم خدا، منافات ندارد که انسان به مقضی راضی نباشد. ما مخاطب نشدیم كه رضا به مقضى باشیم. ما مخاطب شده ایم كه رضا به قضا داشته باشیم، چون راضی شدن به قضای الهی در جای خود بهشتی است که ما را در بر می گیرد.

خدایا به لطف و کرم خودت این دعاها را در حق ما مستجاب گردان.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»




[14] - او از مجاهدان لشکر محمد رسول اللهf فرمانده گردان حبیب بن مظاهر بود که برای فتح خرمشهر با تمام نیرو تلاش کرد. با این که از نظر رده سازمانی در مرتبه بالاتری قرار داشت حاضر بود در نهایت تواضع عمل کند. به کتاب «همپای صاعقه» رجوع کنید.

جلسه ی ششم چون که غم پيش آيدت در حق گريز

بسم الله الرحمن الرحیم

أَسْأَلُكَ یَا غافِرَ الذَّنْبِ الْكَبِیرِ، وَیَا جابِرَ الْعَظْمِ الْكَسِیرِ، أَنْ تَهَبَ لِى مُوبِقاتِ الْجَرائِرِ، وَتَسْتُرَ عَلَىَّ فاضِحاتِ السَّرائِرِ، وَلَا تُخْلِنِى فِى مَشْهَدِ الْقِیامَةِ مِنْ بَرْدِ عَفْوِكَ وَغَفْرِكَ، وَ لا تُعْرِنِى مِنْ جَمِیلِ صَفْحِكَ وَ سَتْرِكَ، إِلهِى ظَلِّلْ عَلىٰ ذُنُوبِى غَمامَ رَحْمَتِكَ، وَأَرْسِلْ عَلىٰ عُیُوبِى سَحابَ رَأْفَتِكَ؛ إِلهِى هَلْ یَرْجِعُ الْعَبْدُ الْآبِقُ إِلّا إِلىٰ مَوْلاهُ ؟ أَمْ هَلْ یُجِیرُهُ مِنْ سَخَطِهِ أَحَدٌ سِواهُ ؟

بحث مان در رابطه با «مناجات التائبین» حضرت سجاد(ع) از مجموعه ی مناجات «خمس عشرة» است. اگر انسان متوجه شود در این دعاها چه توفیقات بزرگی را خداوند در زندگیِ دنیایی برایش برنامه ریزی کرده است و متوجه شود که غفلت از این برنامه ریزی ها چه خسارتی برایش پیش خواهد آورد، هرگز از دعا به معنایی که اولیای الهی به ظهور آورده اند غفلت نمی کند.

اگر انسان متوجه شد در این دنیا در زندگی اش بین یک خسارت بزرگ و یک توفیق بزرگ قرار دارد، علی القاعده به خود اجازه نمی دهد زندگی اش به صورت عادی بگذرد. چون می یابد که به خسارت بزرگی گرفتار می شود و از توفیقات بزرگی محروم می گردد. لذا چنان چه خداوند قلب ما را متمایل به دعا کرد با رویی گشاده به استقبال دعا می رویم و از سرسری گرفتن دعا اجتناب می ورزیم. همه ی ما قبول داریم آن هایی که توفیق دعاکردن پیدا نموده اند به توفیق بزرگی دست یافته اند و عموماً مورد غبطه ی ما قرار می گیرند زیرا گویا خداوند همیشه به دنبال بهانه است تا از طریق همان میلی که برای دعا در جان ما القا شده است راهی در مقابل ما بگشاید و عطایی از عطایای ربانی را به ما مرحمت فرماید. جناب مولوی با توجه به این نکته در محضر حق عرضه می دارد:

هم از اول تودهی میل دعا

تودهی آخر دعا ها را جزا

چون دعامان امر کردی ای اجاب

پس دعای خویش را کن مستجاب

این دعاها جمله از تعلیم توست

ور نه در گلخن گلستان از چه رُست

مگر می شود بی حساب و به طور اتفاقی در قلب انسان ها میلِ گفت وگو و رجوع به حضرت حق به ظهور آید؟ به گفته ی جناب مولوی مگر می شود در این دل هایی که گرفتار انواع زباله های دنیایی است، یک مرتبه روحِ اُنس با حضرت ربّ العالمین شکوفه بزند، آن هم برای به میان آوردنِ حوائجی روحانی و معنوی؟

قلب ما در حالت عادی مانند طویله ای است که هر فکرِ حیوانی در آن جولان می دهد ولی یک مرتبه متوجه تقاضاهای متعالی در قلب خود می شویم و احساس می کنیم مناجات های «خمس عشرة» و یا «دعای کمیل» قصّه ی جان ماست. این نکته مهمی است که انسان باید نسبت به جایگاه دعا به جایی برسد تا بتواند به معنای واقعی به جایگاه دعا رجوع کند و هرکسی متوجه ی چنین سنتی در عالم نمی شود. به گفته ی جناب مولوی:

جان جاهل زین دعا جز دور نیست

زان که یا رب گفتنش دستور نیست

هرکسی شایسته آن القاهای ربانی نمی شود که به سوی دعا و مناجات با خداوند راه بیابد. خداوند به قلب انسان های بزرگ و محبوب خود راه های نابِ ارتباط با خود را القاء می کند و آن دعاها در واقع نوعی کلام الهی است که از زبان بنده اش جاری می شود تا بداند از خداوند چه باید بخواهد. مثل سوره ی حمد که از یک طرف سخن خداوند است و از طرف دیگر در دل آن سوره خداوند به بنده اش یاد داده است چگونه با پروردگارش سخن بگوید و این یعنی حضرت «رب» خود را در موطن «عبد» قرار داده و کلاً جایگاه ادعیه ای که از طرف اولیا الهی به ما رسیده است از این قرار است.

هنر ما آن است که خود را در چنین سنتی که عرض شد واردِ سخن گفتن با خدا کنیم، آن هم از طریق دعاهایی که خداوند به قلب اولیای خود القاء فرموده است. این نیز از رحمت پروردگار است که انسان بتواند به جایی برسد که از طریق دعاهایی که القای ربّانی است به قلب اولیای خود، با خداوند مناجات کند و این نوع ادعیه و مناجا ت ها با خدا با این خصوصیات، عین توجه خداوند به مناجات کننده است زیرا در اصل از جنس توجه خدا به خودش می باشد.

در جلسه ی قبل در این فراز بودیم که انسان در محضر حق عرضه می دارد: «وَلَا تُخْلِنِى فِى مَشْهَدِ الْقِیامَةِ مِنْ بَرْدِ عَفْوِكَ وَغَفْرِكَ». خدایا در عرصه ی قیامت که محل به شهودآمدنِ حقایق است، تقاضای ما آن است که عفو و غفران تو را داشته باشیم. که تا حدّی بحث آن گذشت. در ادامه داریم:

«وَلَا تُعْرِنِى مِنْ جَمِیلِ صَفْحِكَ وَسَتْرک.»

خدایا! در روز قیامت از زیباترین گذشت و چشم پوشی ات محروم و عریان نباشیم.

سالک در این فراز متوجه است که نیاز اساسی او زندگی در ابدیت است و باید از پروردگار عالم اساسی ترین تقاضاها را داشته باشد و آن محروم نبودن از گذشت و بخشش حضرت حق است نسبت به کوتاهی هایش، زیرا در آن فراغتِ قیامت آن کوتاهی ها به جان او می افتد و او را راحت نمی گذارد، مگر آن که در این دنیا برای آن فکری بکند، و این بزرگ ترین هوشیاری است که خداوند به قلب اولیای خود القاء فرموده است. به همین جهت جناب مولوی می گوید:

هم ز اول می دهی میل دعا

تو دهی آخر دعاها را جزا

گر نخواهم داد خود ننمایمش

چونْش کردم بسته دل، بگشایمش

چون خداوند می خواهد بنده ی خود را منوّر به غفران کند چنین تقاضاهایی را بر قلب او القا می کند تا از او تقاضا کند «وَلَا تُعْرِنِى مِنْ جَمِیلِ صَفْحِكَ وَسَتْرک» و از طریق این دعاها از پوشش نورانی بخشش و چشم پوشی پروردگارش در آن عالم محروم نباشد.

ملاحظه کنید وقتی تقاضای انسان ها آن گونه باشد و افق جان خود را تا دورترین عوالم وجود یعنی ابدیت جلو ببرند، در چنین وسعتی خود را چگونه احساس می نمایند؟ چقدر آن آرزوهای سیاه و پوچ دنیایی از زندگی انسان با چنین دعاهایی رخت برمی بندد، این نوع تقاضاهایی که در ادعیه وجود دارد، کجا و آن تقاضاهای دنیایی که انسان را در حد آرزوهای کودکانه سقوط می دهد کجا؟ آرزوهای دنیایی، انسان ها را از تقاضاهای بزرگ محروم می کند و آن ها عملاً با آن آرزوها خود را در تنگناهای دنیا پرتاب می کنند، آرزوی شان تغییر رنگ و مدل اتومبیل شان می شود! این یعنی زندگی را کوچک شمردن و از «بودنی» که به وسعت بقای ابدیت است، غفلت کردن، و مزه ی «بودنی» را که ماورای آرزوهای دنیایی است در جان خود پنهان داشتن.

البته هرکس باید زندگی کند و زندگی کردن بدون نیازهای مادی ممکن نیست ولی چرا باید تماماً به زندگی دنیاییِ خود دل بسپاریم؟ ملاحظه کنید چگونه حضرت سجاد(ع) در این فراز به بالا پر می کشند و سعی می کنند خود را در کجاها دنبال کنند؟ لذا در ادامه عرضه می دارند:

«إِلهِى ظَلِّلْ عَلىٰ ذُنُوبِى غَمامَ رَحْمَتِكَ، وَأَرْسِلْ عَلىٰ عُیُوبِى سَحابَ رَأْفَتِكَ»

پروردگارا! بر گناهان من ابر رحمتت را سرازیر نما، تا با باران رحمتت آتشی راکه با گناهانم ایجاد کرده ام، خاموش کنم.

گناهان در این دنیا در قلب آدم ها آتشی ایجاد می کند که تنها ابر رحمت پروردگار است که آن آتش ها را خاموش می کند. دود و کدورتی که به وسیله ی آن گناهان فضای روح انسان ها را پر کرده است نگاه کنید که چگونه آن ها را در سیاه چال های ارتباط با خود در فشار قرار داده، و لذا به زمین و زمان بد می گویند. میل هایِ غیر الهی شان موجب محرومیت آن ها از ابر رحمت الهی می شود. این ها چرا با ابرهای رحمت الهی که برای شستشوی قلب ها از آن آلودگی ها است، از حضرت حق طلب باران رحمت نمی نمایند؟

ملاحظه کنید که در این فراز از دعا، انسان به کجا می رسد که می تواند با حضرت رب العالمین چنین مسائلی را در میان آورد و از او چنین تقاضاهایی بکند که گناهانش را در زیر سایه ی رحمت پروردگاری اش از تاثیر بیندازد و جانش را از آتشی که درون را می سوزاند، نجات دهد.

«وَأَرْسِلْ عَلى عُیُوبِى سَحابَ رَأْفَتِكَ» و ابر رأفت و مهربانی ات را برای پوشاندن عیوبم بفرست. خداوند را وجهی است که آن وَجه، وجه رأفت است. قصّه ی رأفت او، قصّه ی «شتر دیدی ندیدی» است. همان حالتی که به مادران برای تربیت فرزندان می دهد و خود او که ربّ العالمین است به نحوه شایسته تر آن حالت را داراست. این است که با امیدواریِ تمام می توان چنین تقاضاهایی کرد و در نسبت با گناهان امیدوارِ رأفت او بود و این رأفت بالاتر از رحمت است. با رحمتش گناهان را می پوشاند، ولی با رأفتش جایی برای گناهان نمی گذارد و درنتیجه انسان به همان حالت عصمت اولیه اش نزدیک می شود تا با همان صفا بتواند با پروردگارش انس داشته باشد. مثل آن که یک وقت باغبان می گوید اگر کسی خواست از این باغ میوه بخورد مانع او نشوید، این یعنی نوعی رحمت که از طریق آن باغبان صادر شد؛ ولی یک وقت نظرش این است که اگر کسی وارد باغ شد برای استفاده از میوه ها اولاً: معلوم است که نیاز دارد به آن میوه ها. ثانیاً: مهمان است و باید از او به خوبی پذیرایی کرد. این همان نگاه رأفت آمیز است که در پروردگار هست و به بعضی ها هم می دهد.

ابتدا با خداوند از سر رحمتش سخن می گویید ولی متوجه می شوید ظرفیت بیشتری در افق ارتباط شما با خداوند در میان آمده است و لذا با نظر به رأفتش تقاضا را عمیق تر می کنید. در این جاست که باید عرض شود اگر رفقا ازآن رأفت که خداوند به آن ها داده است تا با مردم برخورد کنند، استفاده ننمایند و با مردم با مهربانیِ کامل رو به رو نشوند، بدانند حضرت حق با نور رأفت خود با آن ها برخورد نمی کند. چرا باید یک مسلمان هنوز بر سایر انسان ها کبر بورزد و به جای محبت به بقیه، با کبرورزی هایش بقیه را تحقیر کند؟ در آن حدّی که نمازمان هم موجب عُجب مان شود! اگر این عیب ها نرود به جهت آن است که سعه ی صدر لازم را نسبت به خطاکارانِ جاهل نداریم، در حالی که باید مردم را بسیار دوست داشت. حتما شنیده اید احوال آن انسان بزرگ را که وقتی دزدِ خانه اش را گرفتند و او دید آن دزد از سر نیاز به آن کار دست زده. گفت خودم آن چیزها را به او دادم و برای کامل کردن ایثار، چیزهای دیگری هم به او داد.

رسول خداf از سر دلسوزی و مهربانی سعی می کردند عطای الهی را که همان هدایتی بود که به حضرت وَحی شده بود، به گوش بقیه برسانند و در این راه خود را هلاک می کردند و به زحمت می انداختند در آن حدّ که خداوند چند بار خطاب به آن حضرت فرمود «لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا یَكُونُوا مُؤْمِنِینَ»(شعرا/3). نزدیک است جان خود را از شدت اندوهی که آن ها ایمان نمی آورند، از دست بدهی. این است معنای دلسوزی برای انسان ها. در آیه ی ۱۱۸ سوره ی مائده از قول حضرت عیسیu داریم: «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ ۖ وَإِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَكِیمُ». در خبر هست رسول خداf از سر شب تا صبح آن آیه را می خواندند که خدایا اگر آن ها را از عذاب کنی، آن ها بالاخره در نظام هستی، بنده ی تو می باشند و هیچ اربابی بنده ی خود را که در اختیار اوست و در قبضه ی او قرار دارد، عذاب نمی کند و اگر هم ببخشایی که حقیقتاً تو عزیز و حکیم هستی و چیزی از تو کم نمی شود و عمل حکیمانه ای انجام داده ای.

حتماً داستان آن گوسفندی را که از حضرت موسی(ع) در دوران چوپانی شان فرار کرد شنیده اید. جناب مولوی این طور نقل می کند:

گوسفندی از کلیم الله گریخت

پای موسی آبله شد نعل ریخت

در پی او تا به شب در جست و جو

وان رمه غایب شده از چشم او

گوسفند از ماندگی شد سست و ماند

پس کلیم الله گرد از وی فشاند

کف همی مالید بر پشت و سرش

می نواخت از مهر هم چون مادرش

نیم ذره تیرگی و خشم، نی

غیر مهر و رحم و آب چشم، نِی

گفت گیرم بر مَنَت رحمی نبود

طبع تو بر خود چرا اِستم نمود؟

با ملایک گفت یزدان آن زمان

که نبوت را همی زیبد فلان

پیامبری یعنی همین غم انحراف مردم را خوردن تا خداوند راه هدایت مردم را بر قلب او به ظهور آورد. راه نجات مردم، غیر از آن است که تنها غمِ نان و آب شان را داشته باشیم.

معلوم است وقتی تلاش ما این باشد که مشکلات مردم را حل کنیم نه تنها خداوند در این رابطه به ما کمک می کند بلکه مشکلاتی را که مانع این کار است به بهترین نحو برطرف می نماید.

بحث بر سر این بود که انسان متوجه باشد خداوند از سر رأفت خود مشکل را تا آن جا رفع می کند که چیزی از عیوب بنده اش در او باقی نمی ماند و اینجاست که می یابیم چرا باید این طور با خداوند سخن بگوییم و عرضه داریم: «وَأَرْسِلْ عَلى عُیُوبِى سَحابَ رَأْفَتِكَ» و بخواهیم که او عیوب ما را با ابرهای رأفتش به کلّی از صحنه ی شخصیت ما بزداید. ملاحظه فرمودید این دعا چه حیاتی را به انسان می دهد و توجه انسان را به کجاها می اندازد، تا دیگر گرفتار آرزوهای سطحیِ دنیایی نباشد.

انسان های بزرگ، پرواهای بزرگ دارند و به آینده ای می اندیشند که خود را در آن آینده گرفتار روزمرّگی ها نیابند. به آینده می اندیشند ولی آینده ای که پیشاپیشِ خودِ آن هاست و نه آینده ای که توهّمات آنها برایشان ترسیم می کنند. در این دعا سرنوشتی در مقابل ما قرار می گیرد که می توانیم آزاد از توهّماتِ دنیایی به آن سرنوشت فکر کنیم و در خود بیندیشیم و این با پناه بردن به خدا از طریق این ادعیه ممکن است، زیرا به آینده ای نظر می شود که با نظر به آن، بشر به اصلِ اصل ها برمی گردد و می تواند جمع بین مبدأ و معاد بکند و می فهمد اگر به میل خود عمل کرد کمترین عقوبتی که خداوند برای او قرار می دهد محرومیت از مناجات است. در حدیث قدسی از امام صادق(ع) داریم که خداوند می فرماید: «إِنَّ أَدْنى ما أَصْنَعُ بِالْعَبْدِ إِذا آثَرَ شَهْوَتَهُ عَلى طاعَتى أَنْ أُحْرِمَهُ لَذیذَ مُناجاتی» هر بنده ای كه خواهش نفس خود را بر طاعت من اختیار نمود كمترین كاری كه درباره ی او انجام دهم این است كه او را از لذّت مناجاتم محروم می سازم.

باز خوب است به این نکته عنایت داشته باشید که بالاخره آن هایی که به کمالاتی رسیدند یقیناً آنهایی اند که توفیق دعا پیدا کرده اند و در راستای رأفت خداوند، رأفت به خلق را برای خودشان زمینه ی رأفت الهی قرار دادند و راز توفیق اُنس با خداوند از طریق مناجات های «خمس عشرة» را باید در همین رأفتِ به خلق پیدا کرد. حضرت در ادامه اظهار می دارند:

«إِلهِى هَلْ یَرْجِعُ الْعَبْدُ الْآبِقُ إِلّا إِلىٰ مَوْلاهُ ؟ أَمْ هَلْ یُجِیرُهُ مِنْ سَخَطِهِ أَحَدٌ سِواهُ؟»

پروردگارا! آیا بنده ای که از مولایش گریخته راهی بهتر از آن که به سوی مولایش برگردد، دارد؟ آیا کسی جز خود مولایش او را از خشم آن مولا پناه می دهد؟

عبد آبق، یعنی بنده ای که فرار کرده و حضرت سجاد(ع) خود را در چنین شرایطی احساس می کنند که باید به سوی پروردگارشان بیایند ولی با چنین حالتی. گفت:

چون که غم پیش آیدت در حق گریز

هیچ چون حق غمگساری دیده ای؟

کار حق کن، بار حق کش، جز ز حق

هیچ کس را کار و باری دیده ای؟

هیچ دل را بی صقال لطف او

در تجلی بی غباری دیده ای؟

آیا کسی جز خودِ خداوند مارا از غضبش می رهاند و پناه می دهد؟ با همین ادعیه به زیر سایه رحمت حق پناه می گیریم و از شرّ گناهان و سهل انگاری هایِ مان به خود می آییم. ما گناه کردیم و سهل انگاری هایی داشتیم، ولی یک راه برای نجات از این سرگردانی ها بیشتر نداریم و آن این است که به مولای مان پناه ببریم. به گفته ی جناب مولوی:

بس که هست از همه راه از همه سو راه به تو

به تو برگردد اگر راهروی برگردد

اگر بنده بخواهد به خدا پشت کند کجا می تواند برود؟ مگر جز این است که فرمود: «وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَ وَجْهُ اللَّهِ» مشرق و مغرب، از آن خداست و به هر سو رو کنید، خدا آن جاست.

اگر کسی بخواهد به خدا پشت کند و از او دور شود بازهم باید بیاید به طرف خدا. انسان وقتی متوجه شد چنین قاعده ای در این عالم جاری ست، خود به خود متوجه ی توحید خداوند می شود و از عمق جان ندا سر می دهد: «إِلهِى هَلْ یَرْجِعُ الْعَبْدُ الْآبِقُ إِلّا إِلىٰ مَوْلاهُ؟».

می گویند در نجف انسان قلدری بود به نام «عبد فرّار»، اکثراً از او به جهت شرّی که داشت فرار می کردند. یک بار همان طور که می رفت با آیت اللّه حسینقلی همدانی روبه رو می شود. آقا اهل این حرف ها نبودند که برای چنین انسان قلدری کنار بروند یا به او احترام بگذارند. عبد فرار با غضب به آقا نگاه می کند که چرا به او محل نگذاشتند. حضرت آقا به او نگاهی می کنند و می پرسند اسمت چیست؟ می گوید مرا نمی شناسید؟ می فرمایند نه. با غرور می گوید من عبد فرار هستم. می پرسند: «اَفَرِرْتَ مِن اللّه، اَم مِنْ رَسوله؟» از خدا فرار کرده ای یا از رسول خدا؟ این کلام یک مرتبه تأثیر عجیبی بر روی آن فرد می گذارد و به خانه برمی گردد و همین طور به خود می پیچد. دائم آن جمله را تکرار می کند که: «اَفَرِرْتَ مِن اللّه، اَم مِنْ رَسوله؟» ای عبد فرار! از خدا فرار کرده ای یا از رسول او؟ تا نصف شب همین طور این جمله را تکرار می کند و به خود می پیچد که عجب عنوانی داشته، و در نیمه های شب از غم این حالت جان به جان آفرین می دهد. فردا صبح آیت اللّه حسینقلی همدانی بعد از درس شان می فرمایند یکی از بندگان خدا مرده است هرکس مایل است بیاید تا به تشییع جنازه ی او برویم. به هر حال تشییع جنازه که تمام می شود؛ یکی از شاگردان آخوند به نزد همسر عبد فرّار رفته و از او سؤال می کند: چطور شد که او از دنیا رفت؟ همسرش گفت: نمی دانم چه می شد؟ او هر شب دیروقت و با حال غیرعادی و از خود بی خود به منزل می آمد، ولی دیشب حدود یک ساعت بعد از اذان مغرب و عشا به منزل آمد و در فکر فرو رفته بود و تا صبح نخوابید و در حیاط قدم می زند و با خود تکرار می کرد: عبد فرّار! تو یک عمر است از خدا فرار کرده ای یا از رسول خدا؟! او تا سحر پیوسته گریه می کرد و سحر نیز جان سپرد؛ عده ای از شاگردان آخوند فهمیدند این جمله را آخوند ملاحسینقلی همدانی به او گفته است؛ چون از استاد سؤال کردند، ایشان فرمودند: من می خواستم او را آدم کنم و این کار را نیز کردم، ولی نتوانستم او را در این دنیا نگه دارم.

شما ببینید بر حضرت سجاد(ع) با گفتن این جمله چه می گذشته که اظهار می دارند: «إِلهِى هَلْ یَرْجِعُ الْعَبْدُ الْآبِقُ إِلاّ إِلى مَوْلاهُ ؟» درک این که در هر حال در آغوش خدا هستیم آن چیزی است که در این فراز از دعا برای انسان گشوده می شود. اگر هر شب خداوند توفیق دهد و بگوییم خداوندا! اگر در روزی که گذشت با اصالت دادن به امور دنیایی از تو فرار کردیم، اشتباه کردیم. اگر حرفی زدیم که نباید می زدیم و کاری کردیم که نباید می کردیم، اشتباه کردیم. ولی حالا آمده ایم و جای دیگری هم نداریم؛ «إِلهِى هَلْ یَرْجِعُ الْعَبْدُ الْآبِقُ إِلاّ إِلى مَوْلاهُ؟» این است آن روحیه ای که امام سجاد(ع) در عین عصمت، با آن به سر می بردند و عظیم ترین گشایش های بین خود و خدا را برای خود شکل می دادند. هرکس وارد این روحیه شد معلوم است که چه اندازه احساس معنویت می کند و چگونه راه های آسمان به سویش گشوده می شود و او را در بر می گیرد.

آن دعایِ بی خودان، خود دیگر است

آن دعا زو نیست،گفتِ داور است

آن دعا، حق می کند چون او فناست

آن دعا و آن اجابت از خداست

عرضه داشتند: «اََمْ هَلْ یُجِیرُهُ مِنْ سَخَطِهِ أَحَدٌ سِواهُ؟» چه کسی آن بنده فراری را از خشم مولایش می رهاند، جز خود آن مولا؟ به گفته ی علامه ی طباطبایی«رحمه الله علیه» مگر ما قبول نداریم که خداوند از همه چیز به ما نزدیک تر است حتی از پیامبر خدا و مگر از آن طرف خداوند نفرمود: «ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَكُم »(غافر/60) مرا بخوانید تا جواب تان را بدهم و آن را بدون شرط فرمود. یعنی اگر ما بدون هیچ شرطی او را بخوانیم جواب می دهد. کافی است برسید به این که باید به سوی او بیایید تا اجابت کند. حتی اگر تمرّد نمودی باز با همین حال هم به سوی او بیایید، اجابت می کند. زیرا تصرف خداوند مطلق است و برای اجابت حوائج بندگانش محدود به هیچ شرطی نیست. خوب است به این نکته ی علامه طباطبایی فکر کنیم که چرا می فرمایند: تصرفِ خداوند مطلق است. در این رابطه می توان از آیه ی مذکور این طور برداشت کرد که هر چه می خواهی باش، کافی است به سوی خدا نظر کنی و امیدت را از غیر خدا قطع کنی. به گفته ی خواجه سعید ابوالخیر:

باز آ، باز آ، هر آنچه هستی باز آ

گر کافر و گبر و بت پرستی، باز آ

این درگهِ ما درگهِ نومیدی نیست

صدبار اگر توبه شکستی باز آ

فقط شرطش، خواستن است، آن هم خواستن حقیقی که «دل» در میان باشد، خواستنِ لفظی کافی نیست و از این جهت باید زبان با دل هماهنگ باشد.

امام سجاد(ع) با چنین آگاهی های بلندی با خداوند نجوا می کنند که غیر تو کسی را ندارم و به همین جهت هرگز نا امید نیستند و همین موجب می شود به طرف غیر خدا نروند و شروع می کنند با خداوند دردودل نمایند. عرضه می داریم اشکالات ما از آن جاهایی پیدا شد که به طرف تو نیامدیم. و در ادامه ی این مناجات راز و نیاز خود را با این نوع رویکرد ادامه می دهیم که إن شاءاللّه در جلسه ی آینده به آن می پردازیم.

خداوندا! به حقیقت آن قلبی که موفق اش کردی تا این دعاها در آن قلب القاء شود و بر زبان مبارک او جاری گردد، ما را از مناجات با خودت محروم مگردان و این دعاها را در حق ما مستجاب بدار.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»



جلسه ی هفتم دعا و حضور در حقيقتِ تکوينی خود

بسم الله الرحمن الرحیم

«إِلهِى هَلْ یَرْجِعُ الْعَبْدُ الْآبِقُ إِلّا إِلىٰ مَوْلاهُ؟ أَمْ هَلْ یُجِیرُهُ مِنْ سَخَطِهِ أَحَدٌ سِواهُ؟»

در رابطه با مناجاتُ التّائبین از مناجات های «خمس عشرة»، صحبت به این فراز از دعا رسید که از حضرت امام سجاد (ع) اظهار می دارند: «إِلهِى هَلْ یَرْجِعُ الْعَبْدُ الْآبِقُ إِلّا إِلىٰ مَوْلاهُ؟» تا حدّی در این رابطه بحث شد که چگونه انسان به جایی می رسد که متوجه می شود در هر مقامی هم که باشد در نسبت به ربوبیت خداوند، او عبد آبق و فراری است و نسبت به حضرت محبوب دور است. حضرت سجاد(ع) فرمودند: ای خدا جز این است که بنده ی فراریت فقط یک راه دارد و آن هم این است که به طرف مولایش بیاید و جز این است که از خشم مولایش فقط به یک جا می تواند پناه ببرد و آن هم جز به سوی مولایش جای دیگری نیست برای پناه بردن؟ البته اگر بر روی این فراز التفات بفرمایید یکی از حقایق عالم وجود را که خود حضرت می شناسند با ما در میان می گذارند.

اگر انسان رسید به این مرتبه از بصیرت که حقیقتِ وجودِ انسان فقط در رابطه با خدا حقیقت است و با توهّم همراه نیست، می فهمد چرا باید همان طور که از نظر وجودی عین ربط به حق است، باید از نظر شخصیتِ انتخاب گرِ خود هم ارتباط با حق را انتخاب کند تا انتخابی اصیل و مطابق تکوینِ خود کرده باشد و تشریع و انتخاب خود را در راستای همان تکوین و وجودِ خود قرار دهد. اگر انسان متوجه باشد مخلوقِ خدابودن یعنی چه، از یک طرف سعی دارد وجود خود را در معرض الطاف و تجلیات الهی قرار دهد و از طرفی می داند خداوند به حکم خالقیت اش هر تصرفی را می تواند در مخلوقش إعمال کند، به همان معنایی که عرض شد «تصرف خدا در مخلوقاتش مطلق است». به عنوان مثال صورت های ذهنی خودتان را در نظر بگیرید که هر طور خواستید در آن ها تصرف می کنید. بودن آن صورت ها تنها مربوط به اراده ی شما است. البته از این نکته نباید غفلت کرد، خدایی که در امور بندگانش تصرف می کند خدای حکیمی است و لذا فرمود اگر دعا کنید من اجابت می کنم ولی در صورتی که ما به معنای واقعی، دعا کنیم و وجود خود را در معرض تجلیات الهی قرار دهیم، بدانیم تصرف خدا در مخلوقاتش به هیچ قیدی مقید نیست تا فکر کنیم که حضرت حق محدود به اسباب و وسایل اند. هرچند عموماً از طریق اسباب، حوائج مردم را برآورده می کند؛کافی است بتوانیم آزاد از توهّماتی که برای وسایلِ عالم استقلال قائل است به خدا رجوع کنیم، به همان معنایی که به گفته ی خواجه سعید ابوالخیر:

در درگه ما دوستیِ یک دله کن

هر چیز که غیرماست آن را یله کن

یک صبح به اخلاص بیا بر در ما

گر کام تو بر نیامد آنگه گله کن

یا در جای دیگر داریم:

ای یک دله ی صد دله، دل یک دله کن

مِهر دگران را ز دلِ خود یله کن

یک صبح به اخلاص بیا بردر ما

برناید اگر کام تو از ما گله کن

گاهی در قلب ما این وسوسه ها هست که تصرف خداوند مقید به چه قیدی است و همین امر موجب می شود تا تماماً خود را در معرض تصرفات الهی قرار ندهیم و نتوانیم با تمام وجود دعا کنیم. علامه طباطبایی«رحمه اللّه علیه» می فرمایند نمی شود تو نیاز هایت را از غیر خدا بخواهی، چون تمام وجودت وصل به حق است و همان طور که اگر از نظر وجودی رابطه ی وجود شما که عین ربط است، از خدا قطع شود، نابود می شوید، بر همین مبنا اگر در رفع حوائج به غیر خدا رجوع داشته باشید در واقع از نظر شخصیتِ انتخاب گر نابود شده اید و توهّمِ بودن دارید. مثل مردم اهل دنیا که بودنِ خود را به سرعتِ ماشین شان می دانند. اگر انسان در فضای انتخاب گریِ خود خواست باقی بماند تنها به بقای بندگی که همان رجوعِ به حق در دعا است، باقی می ماند. اگر رابطه ی وجودی شما از حق منقطع شود مثل آن است که نورِ پایین رابطه اش با مرکز نور قطع شود که عملاً وجودی برایش نخواهد ماند. در رابطه با بندگی هم اگر این ارتباط را قطع کنیم، هیچ می شویم و از معنای حقیقی که در زندگی می توانستیم داشته باشیم محروم می گردیم.

این است که حضرتِ حق در آیه ی ۷۷ سوره ی فرقان می فرماید: «قُلْ مَا یَعْبَأُ بِكُمْ رَبِّی لَوْلَا دُعَاؤُكُمْ» ای پیامبر به بندگانم بگو اگر دعای شما و تقاضاهای تان نبود، پروردگارم اعتنایی به شما نمی کرد. این نکته را تکویناً و تشریعاً می توان مدّ نظر داشت. یعنی همان طور که بودن تان به طلب فیض من است که در ذات و امکانِ ذاتی خود آن را تکویناً دارید، جهت رسیدن به کمالات نیز با رجوع به فیض الهی از طریق دعا و شدت دادن به ظرفیت خود، می توانید به آن کمالات برسید زیرا با دعا ظرفیت انسان جهت پذیرش فیض الهی بیشتر می شود و با نظر به این دو وجه، علامه طباطبایی«رحمه اللّه علیه» می فرمایند واقعاً انسان فطرتاً و ذاتاً طالب ارتباط با حق است. البته عواملی مانع چنین طلبی می شوند، مثل استقلال قائل شدن برای ابزارها و بیش از حدّ به پزشک و دارو جهت شفای بیماری امید بستن.

در جلسه ی قبل اشاره به اجابت خداوند در ازای خواندن او شد حال با دقت بیشتر به این آیه توجه فرمایید که می فرماید:«وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذینَ یَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرینَ»(مؤمن/60 ) و پروردگار شما فرمود مرا بخوانید تا اجابت کنم شما را و بدانید آن هایی که نسبت به عبادت من تکبر ورزیده اند به زودی در حالتی سرافکنده وارد جهنم می شوند.

ملاحظه کنید چه اندازه بین خدا و بنده اش نزدیکی و قرب هست که خواندن و تقاضاکردن همان و اجابتِ خداوند همان. زیرا تکوین ما چنین اقتضایی دارد که نسبت به فیض حضرت حق گشوده است و در همین رابطه باید عرض کنم اگر بتوانید در مسیر دعا کردن در تکوین و بودنِ خود حاضر شوید، دعاهای شما هویت دیگری پیدا می کند و عملاً با همان هویت تعلقی، جان شما در محضر حضرت حق قرار می گیرد و دعاهای شما عینِ بودن شما که عین ربط به حق است، برایتان ظهور می کند.

شرط اجابت دعا از طریق حضرت حق، احساس عبودیت و بندگی است و لذا در قسمت دوم آیه می فرماید: « إِنَّ الَّذینَ یَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرینَ» آن هایی که عبودیت خود را نسبت به حضرت حق به میان نیاورده اند به زودی در جهنمِ دوری از پروردگارشان قرار می گیرند و در این حالت سرشکسته و سرافکنده اند زیرا هیچ راهی در مقابل خود نمی یابند که به آینده ی خود امیدوار باشند.

فرمود هرکس از عبادت من از سر تکبّر سر باز زد به آن مشکلات می افتد. پس نتیجه می گیریم «دعا، عبادت است» و چون فرمود مرا بخوانید تا اجابت کنم معلوم است اگر کسی واقعاً رجوع به خداوند داشته باشد نیازش حقیقی است و برایش مفید می باشد، لذا حتماً اجابت می شود و اگر هم اجابت نشد از سر رحمتش اجابت نکرده است، به جهت مشکلاتی که برای بنده اش پیش می آید و یا می خواهد در جای دیگری که برای او بیشتر نفع دارد آن را اجابت کند، مثلاً در زندگی ابدی اش.

باید از خود بپرسیم حضرت سجاد(ع) یا سایر ائمهh از کجا به چنین بصیرتی رسیده اند که این چنین جانانه به دعای با پروردگارشان می پردازند و چنین روحانیتی را دنبال می کنند؟ در این موارد کافی است به آیه ی ۵۶ سوره ی اعراف نگاه کنید که حضرت حق می فرمایند: «وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَریبٌ مِنَ الْمُحْسِنینَ» ای انسان ها! در زمین بعد از اصلاح و در صفا قرارگرفتن آن، فساد نکنید و خداوند را از سر خوف و بیم و امید و رجا بخوانید که رحمت خداوند برای نیکوکاران نزدیک است. می فرماید در هنگام بیم و امید خدا را بخوانید، یعنی در هر شرایطی که هستید، خدا را بخوانید. در هنگام بیم و نگرانی که در ظاهر همه ی راه ها در مقابل تان بسته است، خدا را بخوانید زیرا عالَم در قبضه ی اوست و راهی را که شما گمان نمی کنید در مقابل تان می گشاید. چیزی که ما در ابتدای حمله ی صدام حسین آن را تجربه کردیم، و نیز در موقعی هم که در حالت امید هستید و گمان می کنید همه چیز رو به راه است، باز از خدا غافل نباشید. زیرا اولاً: نظام عالم در قبضه ی حضرت ربّ العالمین است و نه در قبضه ی اراده های شما. ثانیاً: نفعِ دعا و خواندنِ خدا نوعی نزدیکی به خداوند است و شخصیتی را به شما می دهد که همان شخصیت محسنین است و رحمت الهی به محسنین نزدیک است. فرمود: «إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَریبٌ مِنَ الْمُحْسِنینَ» رحمت خدا برای آن هایی که قصدشان فساد در زمین نیست و خدا را در هر حال می خوانند نزدیک است. پس او را بخوانید وگرنه با امید به علت های دنیایی معلوم نیست نتیجه ی کار برعکس نباشد، به همان معنایی که جناب مولوی متذکر آن شده و می فرماید:

از قضا سرکنگبین صفرا فزود

روغن بادام خشکی می نمود

زیرا تصرف خداوند مطلق است و اوست که زمینه را فراهم می کند تا این دارو اثر کند. یعنی تمام عالم در تصرف حق است و البته رحمت واسعه ی او نمی گذارد امیدهای ما به ناامیدی تبدیل شود. وقتی با دقت و نگاه توحیدی موضوعات را دنبال کنیم مکرر می یابیم که همیشه علت ها منشأ اثر نیستند، با این همه چون خداوند بندگانش را دوست دارد با این که امیدشان به همین ابزارهاست او هم با همین ابزارها حوائج آن ها را برآورده می کند و خود را در میان همین ابزارها پنهان می کند و آن ها گمان می کنند خودشان و ابزارها کار را جلو برد، مگر در بعضی موارد که خداوند بخواهد آن ها را هدایت کند و لذا نشان شان می دهد برنامه هایی که ریختند و به استقلال خود نظر کردند، درست نبوده و مشکل حل نشده تا متوجه شان کند تا حالا که به ابزارها مشغول بودند، بنده های فراری بودند و در نتیجه به این خودآگاهی می رسند که اظهار کنند: «إِلهِى هَلْ یَرْجِعُ الْعَبْدُ الْآبِقُ إِلّا إِلىٰ مَوْلاهُ؟» به نظر بنده هراندازه نسبت به این فراز از دعا خود را بیشتر حاضر کنیم، بیشتر به نسبت وجود خود با خداوند پی می بریم و نحوه ی حضور خود در عالم را عمیق تر احساس می کنیم.

باتوجه به مثالی که عرض شد ملاحظه کنید اگر نور پایینی ارتباطش با نوربالایی قطع شود، نور پایینی تماما هیچ می شود، زیرا بودن آن نور به اتصال به منبع نور است و چون اتصال قطع شد هیچ گشت. در این رابطه عرض بنده آن است که اگر کسی دلش بیدار شود همین حالت را در تمام زندگی اش احساس می کند که چگونه وقتی بدون اتصال به حضرت حق و بدون حضور خداوند در صحنه ها حاضر شود، چه اندازه پوچ و بی معنا و معلق می گردد و همه ی فرصت ها را در زندگی از دست می دهد.

این که می فرمایند «ریا» همه ی اعمال را باطل می کند، چون تمام اعمال تنها در رابطه با حضور خدا در اعمال، برای انسان حاضر و پایدار می ماند و با نظر به غیر خدا آن اعمال مثل انقطاع نور پایین است از منبع نور. آنچه برای انسانِ ریاکار می ماند توهّم اعمال است، در عین بی شخصیتی و بی هویتیِ کامل.

عرض شد همان چیزی که در تکوین واقع است در تشریع هم باید واقع شود. حقیقت ما بندگی خداوند است، یعنی اتصال به خداوند و هرجا اتصال به حضرت حق از میان برود، بندگی ما از میان رفته است و به یک معنا «عبد آبق» شده ایم. البته هر کس در مقام و درجه ی وجود خود؛ و معلوم است هیچ کس آن طور که شأن بندگیِ خداوند است نمی تواند خداوند را بندگی کند. لذا رسول خداf فرمودند: «مَا عَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ وَ مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِك » آری! هرکس به هر معنایی از بندگی خدا غفلت کرد به همان معنا در بی معناییِ خود قرار خواهد گرفت و اولیای الهی متوجه ی این امر هستند و برای جبران این نقیصه، این طور به خدا بر می گردند که عرضه بدارند: «إِلهِى هَلْ یَرْجِعُ الْعَبْدُ الْآبِقُ إِلّا إِلىٰ مَوْلاهُ؟» تا ما نیز برای رسیدن به آن اتصال حقیقی از این راه غفلت نکنیم و به جز نظر به حق به هیچ راه و وسیله ای امید نداشته باشیم.[15]

اگر رویکردهای ما به دعا به این شکل درست شود می فهمیم بی تابی های اولیای الهی ریشه در چه بصیرتی داشته و قلب آن ها در چه جایگاهی مستقر بوده است؟

حتماً شنیده اید ائمه ی الهی دانه دانه تارهای جان شان را در نسبت با بندگی حضرت حق ارزیابی می کردند و در این کار لذّت نزدیک شدنِ قدم به قدم به سوی خدا را در خود شکل می دادند. از آن طرف حساب کنید انسان ها به اندازه ی موهای بدن شان احساسات دارند و هر کدام از این احساسات باید در راستای رجوع به خداوند جهت گیری شود و این است که گفته می شود در راستای رجوع به خدا انسان های بزرگ کشیک نفس می کشند و در این راستا از بیگانگی با خود عبور می کنند.

اگر انسان احساسات خود را کشف و جهت آن ها را به سوی خدا ارزیابی کند، می یابد این نوع رجوع به خداوند موجب نسبتی می شود که اولیای الهی با خدا پیدا می کنند و جهان در مقابل شان معنای دیگری پیدا خواهد کرد. از یک طرف می یابند که آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند و از طرف دیگر خداوند را همه کاره ی عالم در ذرّه ذرّه ی وجود می یابند. حال هر اندازه جهان با انواع مظاهر مدرن بخواهد او را فریب دهد، او بدون آن که از جهان فرار کند جایگاهی اساسی برای آن مظاهر قائل نیست تا او را فریب دهد. او در همین جهان زندگی می کند و این اتهام را به شکست می کشاند که می گوید دین برای جهانِ گذشته است و باید از باورهای دینی که در جهان بینی دیگری شکل گرفته، در جهان جدیدی که با بحران روبه رو گشته است، دست برداشت. حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» به ما نشان دادند که اتفاقاً برای عبور از بحران های این جهان باید به دین الهی رجوع کرد، البته به صورتی اصیل که در ادعیه ی ائمه معصومین h می یابید.

تنهایی های اولیای الهی و با خود خلوت کردن های شان برای آن است که می خواهند بیشتر برای خودشان باشند. حتی چله گرفتن های شان برای آن است که راه های رجوع به خدا را در تمام ابعاد وجودی شان در آن تنهایی ها تجربه کنند و این غیر از انزوایی است که به جهت بیماری روانی برای بعضی انسان ها پیش می آید. حرف آن ها این است که.

حال من بد نیست در تنهایی ام

با خودم در خلوتم، تنها نِی ام

این انسان ها را مقایسه کنید با سلبریتی هایی که به کلّی با خود فاصله دارند و خود را برای جلب نظر دیگران می سازند و در زندگی خصوصی شان برای خودشان نیستند و چاره ای ندارند که در تنهایی خود به انواع مواد مخدر پناه ببرند و در آخر هم در اوج بیگانگی با خود و با دیگران، خودکشی کنند. آیا این نوع تنهایی با خود که حاصل سال ها دوری از خداوند است، به خودیِ خود نوعی خشم خداوند نیست که آن ها خودشان برای خود جاری کرده اند؟

در این فضا ملاحظه کنید به این فراز از دعا که حضرت اظهار می دارند: «أَمْ هَلْ یُجِیرُهُ مِنْ سَخَطِهِ أَحَدٌ سِواهُ» این گفتگو با خدا مربوط به کسی است که متوجه است در این دنیا هیچ پناهی نیست که او را از خشم و سخط خدا نجات دهد مگر خود خدا. آیت اللّه بهجت می فرمایند پشت دیواری که مشرف به کوچه بود و صدای بچه ها را می شنیدم، نشسته بودم. فقیری از راه رسید و به بچه ها که مشغول بازی بودند، گفت بروید از مادرتان یک تکه نان برایم بیاورید. یکی از بچه ها به او می گوید برو از مادر خودت نان بگیر! آیت اللّه بهجت می فرمایند یک مرتبه ملهم شدم که راستی چرا ما نیازهای خود را به جای آن که از بقیه بگیریم به مادر خودمان که خالق ماست ارجاع نمی دهیم، در حالی که همه چیز در دست او است!؟

در روایت از حضرت صادقu داریم که از پیامبر خداf نقل می کنند: خداوند به یکی از پیامبرانش چنین وحی کرده:

«قسم به عزّت و جلال و مجد و رفعت من بر عرشم، هرکسی را که به غیر من امیدوار شود حتماً امیدش را قطع می کنم و حتماً لباس خواری نزد مردم به او می پوشانم و یقیناً و به طور قطع او را از قرب خود کنار می زنم و بی تردید و بلاشک او را از پیوستن به خود دور می کنم. در حالی که سختی ها در دست من است، او در سختی ها به دیگران امیدوار است. درِ دیگران را می کوبد، در حالی که کلید درها در دست من بوده و درها هم بسته است و درِ من برای کسی که ما را بخواند باز است. کیست که در حوادث ناگوار به من امید بسته و من امید او را برای برطرف شدن ناگواری هایش قطع کرده باشم؟ کیست که برای کار مورد علاقه اش به من امیدوار شده و من امید او را از خود قطع نموده باشم؟ تمام آرزوهای بندگان نزد من محفوظ است ولی آنان به حفظ من راضی نشدند. آسمان های خود را پر از کسانی نمودم که از تسبیح من خسته نمی شوند و به آنان دستور دادم درها را بین من و بندگانم نبندید، ولی بندگان به سخن من اعتماد نکردند.»( کتاب لقاء اللّه، آیت اللّه میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، ص ۱۱۳)

خوب است کمی بر روی این نوع احادیث که به خوبی از واقعی ترین واقعیات هستی یعنی توحیدِ پروردگار پرده برمی دارند، فکر کنیم که چگونه خداوند می فرماید تو را فقیر آفریده ام تا با غنای من غنی شوی و در صورتی که سختی ها به دست من است امیدوار به غیر می شوی، در حالی که کلید درهای بسته در دست من است و درِ اجابت من فقط به روی کسی که مرا می خواند باز است و خداوند از این طریق می خواهد انسان ها راه رجوع به خدا را بیابند و از توهّماتِ امید به غیر، نجات یابند و این را متوجه شوند که حضرت سجاد(ع) در این فراز به عالی ترین شکل بر این نکته تأکید داشتند که آیا احدی در این دنیا می تواند جز خدا پناهی برای ما باشد؟ این نگاه یعنی بصیرت واقعی که منجر به دقیق ترین و پرفایده ترین کارها می شود.

خداوند به جهت این که رحمتش زیاد است تجربه های زیادی به ما می آموزاند و انسان مکرراً تجربه می کند که کجاها امیدش را به غیر انداخته و ضرر کرده است، تا آرام آرام به این نتیجه برسد تا کی باید در این افتان و خیزان ها به دست خود فرو افتد و همچنان سرگردان باشد؟

از این جاست که قلبمان بیدار می شود و می یابیم با این ادعیه می توانیم به بصیرتی برسیم که زندگی را در بستری زلال و مفید و همراه با نتیجه ادامه دهیم.

بد نیست از خود بپرسیم خشم و سخط خدا به چه معناست؟ در آن فراز از دعا مطرح است؛ «مگر بنده ی فراری راهی برای نجات از خشم خدا جز پناه بردن به خودِ خدا دارد؟» در حالی که خداوند که عین رحمت و لطف است خشمی در ذات خود ندارد که به بندگانش اعمال کند، مگر همین که ما را را از خود دور می نماید و از الطاف خود بی بهره می کند و ما از این دوری از رحمت او در خشم او قرار می گیریم و به همین جهت هم متوجه نیستیم که دوری از رحمت خدا چه خسارتی به همراه دارد، پیش خود می گوییم ما که کاری نکرده ایم، تنها به میل خود رفتار نموده ایم. غافل از این که حقِ عبودیت ما آن است که به ربوبیت پروردگارمان رجوع کنیم تا جواب عبودیت خود را بدهیم و خلأ های خود را در انس با خدا جبران نماییم.

خداوند می فرماید: «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ»(فاطر/15) یعنی ما در ذات خود نیازمند به خدا هستیم و در رجوع به خداوند خلأهای وجودی خود را می توانیم پرکنیم و دعا یکی از راه های اساسی جهت رجوع به خداوند است تا در میدان زندگی و تحرک های اجتماعی، بسط لازم را داشته باشیم وگرنه در فعالیت های زندگی به بسط و وسعتی که در میدانِ دید خود، خداوند را حیّ و حاضر بنگریم، نمی رسیم. و همان طور که انسان های منزوی در محدودیت های خود گرفتارند، انسان های اجتماعی که با نظر به حضور خداوند در عالم حاضر نشوند، در دست ابزارهای دنیایی صدها نوع سرگردانی را تجربه می کنند و به صورتی دیگر احساس تنهایی می نمایند و در جهانی که خدا در آن حاضر است خود را حاضر نمی یابند. این همان جهان زدگی است که انسان از توجه به سنت های جاری در عالم بیگانه می ماند. تنها چاره ی کار، رجوع به خدای غنیِّ حمید است، در عین درک جهانی که در اطراف ما هست، آن هم به روش حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» وگرنه ممکن است گرفتار نوعی داعشی گری بشویم که به کلّی با سیره ی پیامبر خداf فاصله دارد که آن حضرت در عین رجوع به خدا، گرفتار فردگرایی نبودند بلکه به فکر ساختن اجتماع بودند تا تاریخی را شروع کنند که توحید الهی مدّ نظر افراد باشد و صفحه ی تاریخِ جاهلیت مدرن را ورق بزنند.

سخط خدا یعنی خدا ما را از غنای خودش محروم می کند و ما در خلأ وجودی خود تنها می مانیم. فرمود: «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ» به قول فیلسوفان این خاصیت ذاتی ماست، زیرا ممکنِ بالذّات یعنی فقرِ بالذّات. خودمان هم اگر فکر کنیم متوجه می شویم بقاء ما به خودمان نیست به همان معنایی که عرض شد که بقاء نور پایینی به اتصال به منبع نور است نسبت به منبع نور؛ فقیر است و برای این که نور پایینی باشد باید به منبع نور متصل گردد و اگر رابطه اش قطع شود هیچ می گردد. سخط خدا یعنی انسان، اتصال به منبع کمالِ خود را از دست می دهد و به خودش و به توهّماتش واگذار می گردد. بعضی انسان ها نمی فهمند هیچ شده اند و بعضی ها چون این را می فهمند به دامن خدا بر می گردند و آن طور که حضرت با خدا نجوا می کنند جلو می روند.

در روایت از حضرت صادق(ع) داریم که پیامبر خداf در هیچ جلسه ای نبود که شرکت کنند مگر آن که بعد از آن که بلند می شدند ۲۵ بار استغفار می کردند. ملاحظه کنید شخصی مثل پیامبر خداf که مسلّم در رابطه با شریعت و دین خدا با مردم گفتگو می کردند، باز بعد از بلندشدن از جلسه ۲۵ بار استغفار می نمودند- رمز تعداد ۲۵ بار را نمی دانیم- ولی هرچه هست استغفارها نشان می دهند آن حضرت رجوع دوباره ای را طلب می کردند که در آن جلسه از شدت آن کاسته شده است.

در روایتِ مشهور هست که رسول خدا (ص) می فرمایند: «إِنَّهُ لَیُغَانُ عَلَى قَلْبِی وَ إِنِّی لَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ فِی كُلِّ یَوْمٍ سَبْعِینَ مَرَّةً» دل من را غبار می گیرد، و در هر روزی هفتاد مرتبه استغفار می کنم.(صحیح مسلم، مسلم نیشابوری، ج 8، ص 72) و نیز در روایت داریم: «قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِf كَان یَتُوبُ إِلَى اللَّهِ فِی كُلِّ یَوْمٍ سَبْعِینَ مَرَّةً مِنْ غَیْرِ ذَنْب ».(معانی الأخبار، شیخ صدوق، ص 383 ؛) این جا دیگر تعبیر توبه دارد. از قول امام صادق(ع) نقل شده است که پیغمبر روزی هفتاد مرتبه توبه می کردند، «مِنْ غَیْرِ ذَنْبٍ»؛ بدون این که گناهی کرده باشند. خوب، پیغمبر که معصوم است؛ از چه چیز توبه می کند؟ مرحوم فیض«رحمه اللّه علیه» می گوید: «انّ ذنوب الأنبیاء و الأوصیاءh لیس کذنوبنا بل انّما هو ترک دوام الذّکر و الاشتغال بالمباحات». گناهان انبیاء و اوصیاء مثل گناهان ما نیست، بلکه ترک دوام ذکر و ترک مشغول مباحات شدن را برای خود گناه محسوب می کنند.

ملاحظه کنید این دعا، دعای انسان هایی که منحرف از دین باشند نیست، دعای توّابین است که به آن معنا انسان های گناه کاری نیستند ولی می فهمند باید توبه کنند به جهت کم شدن شدت ارتباط شان با خداوند، و لذا ناله و سوز برای شدت بخشیدن به آن ارتباط است. اشک و ناله برای آن است که آن ضعفِ ارتباط باقی نماند و می دانند این ضعف را با خودِ خداوند می توانند حل کنند، تا اراده ی آن ها هماهنگ با وجود و تکوین شان شود و به اصطلاح تشریعِ آن ها با تکوین شان هماهنگ گردد.

با توجه به آنچه گفته شد، در این فضا عرضه می دارید: «أَمْ هَلْ یُجِیرُهُ مِنْ سَخَطِهِ أَحَدٌ سِواهُ؟» آیا آن کوردلی را که در رجوع به کثرات برایم پیش آمده است جز از طریق رجوعی زنده و فعال به سوی پروردگارم باید جبران کنم و از دوری و سخط اش به کسی غیر از خودش پناه ببرم؟ همین نشست ها به هر حال اگر برکاتی دارد که انشاالله دارد، ولی از طرفی بی کدورت نیست و در خلوت، آن نوعی کدورت را که با این نشست ها پیش می آید با این دعاها جبران می کنید و آن احساسِ بودنی را که عین اتصال به حضور بی کرانه ی حضرت ربّ العالمین است، به میان می آورید و باز آن خلوت نورانی در بین عبد و ربّ گشوده می شود، آن نوع خلوتی که اولیای الهی به کمتر از آن قانع نیستند. گفت:

آمدم بر درگهت اینک به صد فریاد و آه

از بزرگان عفو باشد و از خطاکاران گناه

خدایا! من آمدم و از تو عفو می خواهم از آن جهت که از بزرگان، عفو، شایسته است و از فرودستان که در عالم کثرات گرفتارند، گناه. پس بالاخره گناه کردیم و غفلت نمودیم ولی راه چاره را برگشت به سوی تو می دانیم، به همان معنایی که خداوند در وصف حضرت ایوب(ع) فرمود: «نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ» چه بنده ی خوبی بود که دائماً به سوی خداوند رجوع داشت. کثرات، او را مشغول نمی کرد و به سرعت به خود می آمد و به حق رجوع می نمود تا رابطه اش با خدا همواره تازه و زنده بماند. آری!

خوشا آنان که الله یارشان بی

به حمد و قل هو الله کارشان بی

خوشا آنان که دائم در نمازند

بهشت جاودان بازارشان بی

از آن جهت دائم در نمازند که مواظب اند رابطه شان با خداوند تیره و تار نگردد و چیزی غیر از خدا در افق جان آن ها به میان آید. لذا به هر بهانه ای استغفار می کنند تا یگانگی بین خودشان و خدا پایدار بماند، تا به جای آن که جدای از خدا در عالم حاضر شوند به حضور خدا در عالم حاضر باشند.

از نظر این حقیر این دو فراز بیش از این حرف ها راه های زندگی در این دنیا را در مقابل ما می گشایند تا از یک طرف گرفتار کثرات دنیا نشویم و از طرف دیگر مشغول دعاها و توصیه های مَن درآوردی که ریشه در فرهنگ معصومین ندارد، نگردیم.

علامه طباطبایی«رحمه اللّه علیه» در رابطه با دعا متذکر می شوند، هرکس در رابطه با دعا، در فطرت خود کشفی حقیقی دارد و اعتماد به ابزارها مانع می شود تا این کشف را احساس کند وگرنه انسان فطرتاً اهل دعا است. اشاره ی ایشان به آیه ی ۶۵ سوره ی عنکبوت می باشد که می فرماید: «فَإِذَا رَكِبُوا فِی الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ یُشْرِكُونَ» چون انسان ها سوار کشتی شوند در حالی که دست شان به هیچ کجا بند نیست و هیچ وسیله ای از وسایل دنیا چنانچه غرق شوند، نمی تواند جهت نجات آن ها به کارشان بیاید، یک مرتبه در فطرت خود منکشف می شوند، یکی هست که می توانند به او امیدوار باشند و آن خداوند است و لذا با تمام خلوص خدا را می خوانند ولی همین انسان ها چون به خشکی رسیدند و توجه شان به وسایل دنیا افتاد، از آن کشف فطری که دعای خالصانه به سوی حق بود، منصرف می شوند. علامه طباطبایی در مورد دعا متذکر همین امر می باشند به عنوان «کشف فطری» که هرکس در عمق جان خود دارد.

نکته ای که قرآن در آیه ی فوق با ما در میان گذاشته است برای فهم جایگاه دعا بی نظیر و قانع کننده است. می فرماید این را تو از کجا آوردی که در وسط دریا یک مرتبه وقتی بی کسی و بی ابزاریِ خود را احساس کردی، خدا را در عمق جان خود یافتی و آن طور جانانه و عمیق به آن دل سپردی که تنها او می تواند تو را نجات دهد، جز آن است که این شعور و آگاهی در تو بود و تا این اندازه خداشناس بودی؟

بنابراین اولاً: اولیای الهی خودشان را در این دنیا به چنین بصیرت و احساسی رسانده اند. ثانیاً: متذکر شده اند که مواظب باشید حجابِ ابزارها ما را از اُنس با خدایی که در عمقِ جان مان با تمام وجود او را می شناسیم و به او نیاز داریم، غافل نکند. در همین رابطه استاد مرتضى مطهرى«رحمه اللّه علیه» نیز پیرامون اهمیت دعا از دیدگاه اولیای الهى می گویند: «اولیاء خدا هیچ چیزى را به اندازه ی دعا خوش نداشتند، همه ی خواهش ها و آرزوهاى دل خود را با محبوب واقعى در میان مى گذاشتند و بیش از آن اندازه كه به مطلوب هاى خود اهمیت مى دادند به خودِ طلب و راز و نیاز اهمیت مى دادند، هیچ گونه احساس خستگى و ملالت نمى كردند.»(بیست گفتار، مرتضى مطهرى«رحمه اللّه علیه»، ص 286)

دکتر آلکسیس کارل نیز بیانِ زیبایی در تعریف دعا دارد. وی می گوید: «نیایش، کشش روح به سوی کانون غیر مادیِ جهان است. به طور معمول نیایش عبارت است از تضرّع و ناله ی مضطربانه و طلب یاری و استعانت و گاهی یک حالت کشف و شهودِ روشن و آرام درونی و مستمر و دورتر از اقلیم همه ی محسوسات است. به عبارت دیگر می توان گفت نیایش، پرواز روح به سوی خداست و یا حالت پرستش عاشقانه ای نسبت به آن مبدئی است که معجزه ی حیات از او سر زده است و بالاخره نیایش نمودار کوشش انسان است برای ارتباط با آن وجود نامرئیِ آفریدگارِ همه ی هستی که قدرت مطلق و خیر مطلق است.»(نیایش، آلکسیس کارل، محمد تقی شریعتی، ص 41)

خداوندا! به حقیقت خودت نوری به قلب ما عطا کن که همه کاره بودن تو را در عالم با تمام وجود احساس کنیم.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»




[15] - حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی عليه» با نظر به چنین احوالاتی به خانم فاطمه طباطبایی این طور می فرمایند: «از قیل و قال مدرسه ام حاصلی نشد/ جُز حرف دلخراش پس از آن همه خروش.» چنان به عمق اصطلاحات و اعتبارات فرو رفتم و به جای رفع حُجب به جمع کُتب پرداختم که گویی در کون و مکان خبری نیست جُز یک مُشت ورق پاره که به اسم علوم انسانی و معارف الهی و حقایق فلسفی طالب را که به فطرت الله مفطور است از مقصد بازداشته و در حجاب اکبر فرو برده.اسفار اربعه با طول و عرضش از سفر به سوی دوست بازم داشت، نه از فتوحات فتحی حاصل و نه از فُصوص الحِکَم حکمتی دست داد، چه رسد به غیر آنها که خود داستان غم انگیز دارد.» که البته در آن گفتارها منظورشان آن است تا ما را متوجه کنند اگر تنها و تنها نظر به حضرت حق در همه ی مظاهر نباشد، همه ی آنچه برشمردند به خودی خود، حجاب خواهد بود، نه آن که بخواهند آن ها را به عنوان ابزارهای یافتن معارف الهی نفی کنند. چرا که در آخر عمر در نامه به گورباچف، باز از معارفی که در مکتب صدرا و ابن عربی بود نام بردند.

جلسه ی هشتم توبه و برگشت به نوعی ديگر از زندگی

بسم الله الرحمن الرحیم

«إِلهِى إِنْ كانَ النَّدَمُ عَلَى الذَّنْبِ تَوْبَةً فَإِنِّى وَعِزَّتِكَ مِنَ النَّادِمِینَ، وَ إِنْ كانَ الاسْتِغْفارُ مِنَ الْخَطِیئَةِ حِطَّةً فَإِنِّى لَكَ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِینَ، لَكَ الْعُتْبَىٰ حَتَّىٰ تَرْضَى»

خدای من! اگر پشیمانی از گناه، توبه محسوب می شود، به عزتت سوگند من از پشیمانان هستم و اگر استغفار و طلب بخشش از خطا، عامل ریزش گناهان است، حقیقتاً من از استغفارکنندگانم. بازخواست از آن تو است تا آن که راضی شوی.

ملاحظه می فرمایید که حضرت سجاد(ع) در این فراز از دعا باب توبه را باز می کنند با نظر به این که همه می دانید از پیامبر خداf هست: «التَّائِبُ مِنَ الذَّنْبِ كَمَنْ لَا ذَنْبَ لَه» توبه كننده از گناه مثل آن است كه گناهى براى او نیست.

این که به ما خبر داده اند: هرکس از گناهی توبه کند، در واقع مثل کسی است که آن گناه را انجام نداده؛ سنت بزرگی را به بشریت گوشزد کرده اند به نام سنت «توبه» و حضرت سجاد(ع) متذکر این امر می باشند که چگونه پشیمانی از گناه موجب توبه می شود و توبه موجب آن می گردد تا نقش گناه و تاثیر آن به کلّی از بین برود و انسان بتواند سبک بالانه راه سیر الی اللّه را در پیش گیرد.

بعضی مواقع ما از سنت و برکات توبه و حقایقی که در آن هست غفلت می کنیم. زیرا واژه ها در طول تاریخ به جهت مصرف های عرفی از قدرت اصلی شان خارج می شوند و علم هرمنوتیک متذکر این امر است تا ما آن واژه ها را در جایگاه تاریخی شان بازیابی کنیم. توبه نیز چنین است که در جایگاه اصلی اش متذکر امر مهمی می باشد و آن توجه به نقش گناه است، گناهی که خداوند از طرف پیامبرf به بشریت شناسانده و روشن کرده در نظام هستی چه آثار مخربی دارد و با عبور از آن گناه، نقش و تأثیر آن به کلّی از بین می رود و راهی که خدا از طریق پیامبرش در مقابل ما گشوده است، دوباره باز می شود تا به انسان همان احساسِ «بودنی» که مطابق بودن یک مسلمان در این تاریخ است، باز گردد.

تغییر واژه ها از جایگاه خود آنچنان موجب حجاب می شود که واژه «کافور» که در قرآن آمده با آن همه عظمتش که می فرماید مقداری از آن را در شرابی که ابرار می نوشند، می ریزند، نامش را بر روی ماده ای شیمیایی که هیچ ربطی به آن عطاء بهشتی ندارد می گذارند و عملاً روح آن واژه را فرو می کاهند. در این مورد واژه ی «توبه» نیز به چنین مشکلی برخورد کرده است.

در موضوع نزدیکی آدم و حوا به شجره ی ممنوعه و آن عریانی که احساس کرده اند و متوجه شده اند همه چیز از دستشان رفته؛ می فرماید: «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ»(بقره/37) پس آدم از طرف پروردگارش کلمات و سنت هایی را یافت، که همان سنت ِ توّاب و رحیم بودن خداوند است. یعنی سنت توبه امری بود که خداوند به قلب آدم القا فرمود و آدم متوجّه شد چنین سنتی در عالم جاری است که خداوند توّاب است. این اندازه جایگاه توبه اهمیت دارد و انسان می تواند به آن به عنوان یک عطای مهم الهی نظر کند. چون پیامبر خداf متوجه ی چنین قاعده و سنتی شدند، فرمودند اگر کسی توبه کند گویا آن گناه را انجام نداده است.

پس ابتدا باید عنایت داشته باشید بر چه اساسی حضرت سجاد(ع) نظر به توبه دارند و در فراز فوق در بستر سنتِ توبه باب گفتگو با پروردگارشان را باز می کنند و در یک کلمه با توبه شرایط غفلتِ قلب از خدا را به شرایط توجه به خدا تبدیل می کنند، به آن معنا که انسان در یک جمع بندی متوجه می شود در نوعی از زندگی فرورفته است که در آن زندگی جایگاهی که بتواند برای حضور خدا نقش قائل باشد، وجود ندارد، تا به جای زندگی با امور روزمرّه، در عین فعالیت های اجتماعی، با خدایی که محبوب دل ها است زندگی کند و توجه به چنین خلأ بزرگی موجب توبه ای می شود که رسول خداf از طریق قرآن و روایات متذکر آن شده اند.

انسان در چنین حالتی که باب توبه را مدّ نظر دارد، به فکر تجدید نظر جدّی می افتد تا در زندگی اش خدا در غیاب نباشد و کثرت طلبی و در چنگال های دنیابودن، همه ی امورش را پر نکند. ابتدا ممکن است انسان از خود بپرسد این نوع زندگی که حالت بی ایمانی هم به حساب نمی آید، چه اشکالاتی دارد که نمی توانم خود را در آغوش خدا احساس کنم ولی بی ایمان هم نیستیم. زندگی خود را می کنم به همان شکلی که مردم مشغول آن هستند، غافل از این که در این حالت ایشان بیشتر در آغوش دام های دنیایی است که نهادهای سرمایه داری مدرن برایش پهن کرده اند. با توجه به این امر موجب می شود، «توبه» به عنوان سنت الهی، بابی باشد تا انسان نسبت به همین زندگی تجدید نظر کند و در این رابطه باید گفت «توبه» یعنی تجدید نظری که ساحت حضور انسان را در عالم تغییر می دهد و جناب مولوی در توصیف آن می فرماید:

آن که بشکستی و بستی توبه نیست

ای برادر تا تو هستی توبه نیست

توبه نَبْوَد جز شکست خویشتن

توبه خواهی نشکند! خود را شکن

عمر بى توبه همه جان كندن است

مرگ حاضر غایب از حق بودن است

عمر و مرگ، این هر دو با حق خوش بود

بى خدا آب حیات، آتش بود

باید زندگی را طوری تعریف کنیم که انسان در آن زندگی در معرض گناه نباشد، بدون آن که از زندگی و از دنیا فرار کند. باید ابراهیم وار به امید ساختن جهانی دیگر، وارد آتش نمرودی دنیا شویم ولی به آن صورتی که حضرت ابراهیم(ع) زندگی را تعریف کردند که همه چیز مظهر انوار الهی است. گفت:

در تو نمرودی است در آتش مرو

رفت خواهی، اول ابراهیم شو

این که آدم زندگی را طوری ادامه دهد که شرایط حضور حق در آن ضعیف باشد، باید این احتمال را بدهد که گرفتار دام های شیطان می شود و از پنجره ی گشوده ای که خداوند از طریق اسلام مقابل بشر این دوران گشوده است، محروم می گردد. پنجره ی گشوده ی عالم ملکوت به همان معنایی که خداوند فرمود: «إِنَّ الَّذینَ كَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ»(اعراف/40) آن هایی که آیات الهی را انکار کردند و نسبت به پذیرش آن ها استکبار کردند، برایشان درهای آسمان ها گشوده نمی شود.

حضرت سجاد(ع) در حال توجه به حقیقت بیکرانه ی عالم، یعنی حضرت ربّ العالمین عرضه می دارند: «إِلهِى إِنْ كانَ النَّدَمُ عَلَى الذَّنْبِ تَوْبَةً فَإِنِّى وَ عِزَّتِكَ مِنَ النَّادِمِینَ» خداوندا! اگر پشیمانی از گناه، توبه محسوب می شود، به عزّت تو سوگند که من از پشیمان ها نسبت به آن گناه می باشم. این نوعی تجدید نظرکردن است نسبت به گناهی که مرتکب می شویم، به این معنا که با توبه، خود را در جای دیگری قرار دهیم که زمینه ی ارتکاب اعمالی که مورد پسند خدا نمی باشد، در آن جا فراهم نیست.

درست است که انسان ها عموماً از گناه کردن ناراحت هستند ولی نه به آن معنا که جایگاه خود را نسبت به آن گناهان تغییر دهند؛ و این جا بحث دیگری است و منظور از «توبه» یعنی انسان بتواند نسبت به رذائل در موقعیتی دیگر قرار گیرد که گناه سراغ انسان نیاید و او در معرض گناه نباشد وگرنه توبه ی او توبه ی واقعی نیست و ناخودآگاه به خود دروغ می گوید. حضرت سجاد(ع) در این فراز حرف دیگری دارند غیر از آن توبه ای که انسان خود را فریب دهد. وقتی به حضرت حق عرضه می دارند: «إِنْ كانَ النَّدَمُ عَلَى الذَّنْبِ تَوْبَةً فَإِنِّى وَعِزَّتِكَ مِنَ النَّادِمِینَ» با این جمله خبر از عزمی می دهند تا در ساحت دیگری قرار گیرند. در ساحتی که دیگر آن نوع گناهان جایی ندارند. مثل آن که اگر کسی به جایی رسید که حبّ دنیا نداشت، عملاً چیزی به نام حسادت سراغ او نمی آید و با توجه به این امر است که ما نباید خودمان را بازی دهیم وقتی می شود به معنای واقعی به خدا برگردیم و به عالَمی نظر کنیم که خداوند را در همه ی صحنه ها حاضر بیابیم.

اگر واقعاً برکات برگشت به سوی خدا را پیدا نماییم و بفهمیم در این برگشت و در آن توبه، به دنبال چه چیزی هستیم، حتماً به آن نوع زندگی که این برگشت را برای ما نگه می دارد فکر می کنیم و از این جهت عرض می کنم توبه ای که حضرت مدّ نظر دارند غیر از آن نوع توبه ای است که بین مردم معمول می باشد و با توبه سعی می کنند آن گناهان در شخصیت آن ها ریشه ندواند.

«توبه»، یعنی برگشت به نوعی دیگر از زندگی برای ورود به دنیای دیگر، به آن معنایی که شهید آوینی حضور انقلاب اسلامی و حضرت امام«رضوان اللّه تعالی علیه» را در این تاریخ توبه ی بشریت می نامد و می گوید:

«در این عصرِ جاهلیت ثانی که بشر در حیثیت کلّیِ وجود خویش از آسمان معنوی هبوط خواهد کرد، که کرده است. در این عصر است که بشر در حیثیت وجود خویش، «توبه» خواهد کرد که با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران که اُمُّ القُرایِ معنوی کره ی زمین است، این عصر نیز آغاز شده است و می رود تا همه ی زمین و همه ی بشریت را فرا بگیرد. حرکت، به منظور عبور از هبوط و تنزل و انحطاط و گناهِ اِعراض از حق را آغاز کرده است.»

شهید آوینی این آغاز گذار تاریخی را «عصر توبه ی بشریت» می نامید. در چنین شرایطی بحث بر سر آن نیست که انسان یک دروغ بگوید و بعد اظهار دارد: «اَسْتَغْفِراللّه». باید بستر حضور خود را تغییر دهیم، وقتی انسان به معنای واقعی از زندگی گذشته ی خود به نوعِ دیگری از زندگی برگشت و تصمیم گرفت خود را در ساحتی دیگر حاضر کند، خداوند به او خواهد گفت بنده ی من، نه تنها گناهانت را بخشیدم بلکه به جای همه ی آن گناهان، حسنه قرار دادم. ممکن است کسی تعجب کند مگر چنین چیزی ممکن است؟! این تعجب، به جهت غفلت از سنتی است که در آن سنت، توبه واقع می شود.

عموماً اهل دنیا توبه را و حتی نماز و عبادت را ضایع می کنند، توبه که ضایع شد، دیگر آن برکات را ندارد تا تمامیت انسان را تغییر دهد. «توبه» یعنی انسانی غیر از انسان قبلی مدّ نظر انسان بیاید. خود را در نمادی از انسانیت که در شخصیت پیامبر خدا و ائمهh به حضور آمده است دنبال کند، از آن جهت که آن ها حقیقت انسانیت را نشان می دهند. در این رویکرد است که توبه محقق می شود و زندگی آهنگ دیگری سر می دهد و انسان در فضایی قرار می گیرد که اصالت های او دنیا و امور دنیایی نمی باشد تا از گوهر وجود خود در زندگیِ دینی و رعایت دستورات الهی محروم شود، او به کلّی از آن نوع زندگی که انسان را از شعف معنوی جدا می کرد هجرت می کند به جهانی که حضرت محبوب برای او مشخص کرده است و او با حیات خود که عین اتصال به حیات مطلق است، به سر می برد و امور مادی را امور فرعیِ زندگی به حساب می آورد و آن امور در آن حدّ که زندگی اصیل را به حاشیه نبرند ارزش دارند، زیرا این روحانیت انسان است که به امور معنا می دهد، نه آن که امور مادی زندگی ها را معنا ببخشند، زیرا این نوع معنادادن به زندگی که امور مادی زندگی را معنا کنند، قرارگرفتن در توهّمات است و نه در واقعیات.

زندگی، نوعی احساس حضور در عالم هستی است که هیچ بن بستی در آن در میان نیست و این با نظر به حضور خداوند و اتصال به حضور او برای انسان ممکن می شود. قرارگرفتن در حیاتی یک پارچه، در عین «فقیر إلی اللّه»بودن، عالمی که می توانیم با حضور در آن عالم، به تمامیت خود واقف گردیم و حضرت سجاد(ع) با نظر به چنین هویتی از هر آنچه مانع چنین حضوری باشند، توبه می کنند. یعنی از آن نوع بودنِ روزمرّه به سوی این نوع بودن که انسان به تمامیت خود در اتصال به حق واقف می شود، برگشت می نمایند.

وقتی انسان با روحی فعّال و زنده به خود می نگرد، تازه متوجه ی افق هایی می شود که برای حضور در آن جاها باید تصمیم جدّی تری بگیرد. بررسی می کند و می بیند که چند سال است بهترین فرصت ها را از دست داده، ولی راهی که بتواند در آن افق های متعالی با خدا مأنوس شود، هنوز برایش فعلیت نیافته، به خصوص هر اندازه انسان بزرگ تر باشد، عظمت آن افق های دور که برای انسان های معمولی قابل تصور هم نیست، بیشتر به ظهور می آید، حال ناله سر می دهد: خدایا! با توبه به سوی آن راهی قدم گذاشته ام که مرا به اُنس با تو می رساند.

حضرت سجاد(ع) با نظر به این که می دانند انسان تا کجاها می تواند در آن عوالم متعالی حاضر شود، از هر نوع زندگی که ایشان را از آن نحوه حضور باز می دارد، توبه می کنند و به راهی بس متعالی تر و گشوده تر نظر دارند و هر آنچه ما را از آن حضور باز دارد و مشغول امور دیگر شویم، «ذنْب» یا گناه می دانند و ندا سر می دهند: «إِلهِى إِنْ كانَ النَّدَمُ عَلَى الذَّنْبِ تَوْبَةً» حال که این قاعده در عالم هست که پشیمانی از گناه، توبه به حساب می آید، به عزتت قسم من پشیمان شده ام و در سلک توّابین در آمده ام و بنا دارم خود را در چنین روحیه ای که روحیه ی رجوعِ مکرر به خداوند است در مظاهر ربّانی، قرار دهم تا هر بار با جلوه ای بعد از جلوه ای روبه رو باشم. این است معنای به سربردن با خدای تازه و حاضر و فعّال و شرط آن «توّاب بودن» انسان است که رجوعِ بعد از رجوع می باشد، با بودنی که در هیچ منزلی متوقف نیست، زیرا اساساً «بودن» یا وجود، تشکیکی است و انسان می تواند با حضور در آن بودن، دائماً در شدت بعد از شدت قرار گیرد و این نوع حضور، حضور در همه ی عالم است با همه ی گستردگی که عالم دارد، اعم از عالم کثرات و عوالم دیگر، به همان صورتی که حضرت علی(ع) در عالم حاضر بودند و می توانستند با علم به قواعد عالَم، آن قضاوت ها و پیش بینی ها را داشته باشند.

اگر کسی از گناهانی که مانع آن حضور و شدیّت وجود است، عبور کند و به یک معنا در سلک توّابین قرار گیرد، در همین دنیا هم انسانی دقیق و تیزبین و هوشیار خواهد شد. اگر آن حضوری که بتوانیم دقت داشته باشیم در زندگیِ مان کم است، علتش زندگی های پر از مشغله می باشد. وقتی زندگی مان را اموری پرمشغله فرا گرفت باید از آن نوع زندگی توبه کنیم و از آن نوع بودن پشیمان شویم تا نوعی دیگر از زندگی برای ما معنا پیدا کند و برای امورات آن زندگی که امور معنوی در آن حاضر است هوشیار شویم. بعضی ها اگر از منازل سلوک و یا عوالم غیب و قیامت بشنوند، با دقت بیشتر توجه می کنند تا بیشتر در آن عوالم حاضر شوند، ولی بعضی هم که آن نوع زندگی را نمی شناسند از اشاره و تذکر به آن نوع زندگی خسته می شوند، در حالی که با توجه به مسائل توحیدی می توان سیر داشت و در عالم دیگر حاضر شد، عوالمی که با روح ما بیشتر همخوانی دارند.

با توجه به این که «توبه» نوعی برگشت و نوعی رویکرد است، انسان با توبه در جهان دیگری حاضر می شود. انسان باید زندگی را مطابق آنچه باید در آن حاضر شود تعریف کند و شکل دهد. همان طور که در امور فردی خصوصیاتی را مدّ نظر قرار می دهیم که به کمک آن خصوصیات می توانیم در سجایای فردی حاضر شویم، در توبه، انسان در جمع بندی خود متوجه ی نحوه ا ی دیگر از «بودن» می شود که در آن نوع بودن، اعمالی را انجام می دهد که مطلوب اوست و در این حالت انسان به معنای واقعیِ «توّاب» خواهد شد، زیرا جهت خود را تغییر داده و فهمیده است باید در جایی دیگر حاضر باشد و به آن جا باید هجرت کند و این کار با عزم محقق می شود و نه با احساسات، مثل آن پنج پیامبری که اولوالعزم و صاحب عزم بودند.

با توجه به این که انسان در توبه در جهان دیگری وارد می شود و چیزهای دیگری را احساس می کند، از خدا می خواهید عزمی به شما بدهد تا در زمرّه ی توّابین قرار گیرید. حال با نظر به آن جهانی که انسان در نسبت های متعالی حاضر می شود، عرض می کنیم: اگر پشیمانی از گناه توبه محسوب می شود و رویکرد انسان را در این عالم تغییر می دهد، به عزتت قسم من در زمره ی توّابین قرار خواهم گرفت. در زمره ی کسانی که از عالَمِ گذشته ی خود به عالم دیگری هجرت کرده اند که در آن عالَم آن نوع گناهان در آن جا، جای و جایگاهی ندارند که بخواهم هر روز گرفتار آن ها باشم. با نوعی پشیمانی از آن نوع زندگی، که:

نیمه عمرم در پریشانی گذشت

نیمه دیگر در پشیمانی گذشت

در ادامه عرضه می دارید:

«وَ إِنْ كانَ الاسْتِغْفارُ مِنَ الْخَطِیئَةِ حِطَّةً فَإِنِّى لَكَ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِینَ»

خداوندا! اگر استغفار از خطاها، آزادشدن است از آن خطاها و عاملِ فروریختنِ آن گناهان است، من از مستغفرین به سوی تو و برای تو هستم.

خدایا! اگر کمکم کنی تا بتوانم استغفار کنم و دیگر به لطف خودت این خطاها در منظر من مورد توجه قرار نگیرند، آری! اگر در چنین شرایطی، «حِطَّةً»، فروریختن گناهان واقع می شود، و من در عالمی قرار می گیرم که آن نوع خطاها بر من سیطره نخواهند داشت، با تمام وجود اعلام می کنم من از مستغفرین هستم که به سوی تو آمده ام تا از آن نحوه بودنی که در آن بودن، کدورت گناه دیگر در میان نیست، بهره مند شوم.

خدایا حال که استغفار از گنا هان «حِطَّةً» است و موجب می شود آن گناهان فرو ریزد و دیگر آثاری از آن ها در من نباشد، خداوندا من به واقع استغفار می کنم: «فَإِنِّى لَكَ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِینَ» خدایا من از این به بعد برای تو می شوم و در زمره ی مستغفرین قرار می گیرم، به آن گناه ها پشت می کنم و به سوی تو روی می آورم، به سوی خدایی که همه ی عالم از آنِ اوست و او در همه ی عالم حاضر است و با خدابودن یعنی بسط وجود خود در زیر سایه ی حضرت ربّ العالمین که این تمامیتِ زندگیِ انسان است تا ابدیت.

در سنت استغفار، قاعده «پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز» جاری می شود. چون تا انسان از تنگناهای نظر به خود آزاد نگردد، نمی تواند خود را در بیکرانگیِ حضورِ حضرت حق در عالم احساس کند. در همین رابطه هر اندازه هم استغفار برای روح و روان انسان هزینه در بردارد، ارزش آن را دارد. آری! دل کندن از خود و خود را زیر پا گذاردن، کار آسانی نیست ولی در ازای نتیجه ای که حاصل می شود لازم است. حضرت سجاد(ع) چون عظمت آن حضور را به صورت کامل برای خود می شناسند آن چنان که ملاحظه می کنید بی تابانه موضوعِ استغفار را با حضرت حق در میان می گذارند. حضور در جهانی که خدا در بیکرانگیِ خود در صحنه است، یعنی رسیدن به همه ی حوائج اصیلی که انسان به دنبال آن می باشد و با نظر به آن حضورِ تامّ و تمام است که رسول خداf هم می فرمایند: «إِنَّهُ لَیُغَانُ عَلَی قَلْبِی وَ إِنِّی لَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ فِی كُلِّ یَوْمٍ سَبْعِینَ مَرَّةً»(مستدرك الوسائل، ج 5، ص 320.) گاهی کدورت روی قلبم می نشیند و من در هر روز هفتاد مرتبه استغفار می کنم. این استغفار یعنی تثبیت حضور هرچه بیشتر در محضر حق و سیر از اجمال به تفصیل. «یغان»، «غین» به معنای «غیم» است؛ یعنی ابر. مثل آن که روی خورشید و یا روی ماه را که ابر بپوشاند، یک حالت تیرگیِ نسبی و جلوگیری از آن درخشش است. از قول امام صادق(ع) نقل شده است که پیغمبر روزی هفتاد مرتبه توبه می کردند، «مِنْ غَیْرِ ذَنْب »؛ بدون این که گناهی کرده باشد. امام رضا(ع) می فرمایند: «لَیسَ شَیءٌ اَحبُّ اِلَی اللهِ مِن مُؤْمِنٍ تائِبٍ أَو مؤْمِنَةٍ تائِبَةٍ»(سفینه، ج ١، ص ١٢٦) چیزی در نزد خدا محبوب تر از یک مرد یا یک زن توبه کننده نیست. زیرا در توبه انسان خدایی می شود و بعد از چند قرن اکنون در غرب آثاری مشهود است دال بر این که آن ها به پایانِ راه رسیده اند و وقت آن است که به این اشتباه کلیِ خویش در تعریف انسان پی ببرند و توبه کنند و با نظر به آنچه در عالم می گذرد می توان گفت این عصر، «عصر توبه ی بشریت» است و این توبه با انقلاب اسلامی آغاز شده است و هر چه بگذرد با تحولات اجتماعی و سیاسی عمیق تر و وسیع تری که نشانه ی یک توبه ی کلّی به سوی دین و دینداری و حق پرستی است، مواجه خواهیم شد. قرن آینده، این چنین قرنی است و آثار اولیه ی آن نیز از هم اکنون ظهور یافته است. این استغفار که رسول خداf دارند، یعنی آن حضور، هرچه بیشتر از اجمال به تفصیل در آید و این مسیری است که اولیای الهی در مقابل ما گشوده اند.

در نظر به استغفار باید متوجه بود که واقعاً استغفار کارساز است و به قول خداوند اعتماد کنیم که او ما را با استغفار، از آن نوع کدورت که با خودخواهی پیش می آید، نجات می دهد، همان طور که حضرت یونس(ع) را از آن ظلمات نجات داد. حضرت یونس(ع) با جمله ی «سُبْحانَكَ إِنِّی كُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ»(انبیاء/87) عملاً استغفار کردند و خداوند به ما می فرماید: «وَ كَذلِكَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ» به همین صورت مؤمنین را نجات می دهیم.

کافی است اعلام کنیم خداوندا می خواهیم زندگی را به کلّی به صورت دیگری بگشاییم. همه در تنگنای شخصیت خود هستیم و نه در فراخنای حضور در محضر حق و محبت به خلق، و به همین جهت در ذکر توبه دارید: «اَتوبُ إلیه» به این معنا که با استغفارِ خود به سوی او روی می آورم. در نظر بگیرید اگر بخواهیم به سوی او روی آوریم باید هیچ چیزی در عالم برایمان قابل توجه نباشد، در این حالت نحوه ی حضور خداوند در عالم برای انسان گشوده می شود و آن نوع زندگی که خداوند برای انسان تقدیر کرده به ظهور می آید.

با نظر به آن عالم است که در استغفار، در رجوعِ به حضرت حق از خدا می خواهیم که ما را پاک کند، زیرا تا دل انسان از آن توجهات وَهمی آزاد نباشد خود را در آغوش خدا نمی یابد. هنوز گرفتار دوگانگیِ بین خود و خداوند است و در این دوگانگی آن امیدی که انسان می تواند با عباداتِ خود در قرب الهی قرار گیرد، محقق نمی شود. در ادامه حضرت اظهار می دارند:

«لَكَ الْعُتْبَى حَتَّى تَرْضَى»

خدایا! هرچه تو می خواهی مرا سرزنش کن تا راضی شوی و شایستگی عبور از خود و قربِ به تو در من پیش آید و بتوانم با مناجات با تو آن قربی که در ذات خود دارم را از آنِ خود کنم. و این درست برعکس عقوبتی است که خداوند بر دشمنانش اعمال می کند و مزه ی مناجات با خودش را از آن ها می گیرد و حبّ دنیا را در قلب شان می اندازد، اینجاست که می فهمیم هیچ عقوبتی زیر آسمان به اندازه ی حُب به دنیا نیست که آدم دنیا را دوست داشته باشد و از داشتن خدا محروم شود. این مناجات ها برای آن است که ما خدا را داشته باشیم و نه دنیا را، آری! از دنیا باید استفاده کرد ولی نباید که آن را محبوب خود قرارداد.

امام صادق(ع) می فرمایند: «یقولُ اللّهُ تَعالی: إنَّ أدْنی ما أصْنَعُ بِالْعَبْدِ إذا اثَرَ شَهْوَتَهُ عَلی طاعَتی أنْ اُحَرِّمَهُ لَذیذَ مُناجاتی»(جامع السعادات، ج3، ص48) خداوند تعالی می فرماید: هنگامی که بنده ی من خواهش های نفسانی خویش را بر طاعت من ترجیح دهد، کم ترین کیفری که در حق او روا می دارم آن است که او را از لذّت مناجات خودم محروم می سازم.» این است که باید هر کاری از دست مان برمی آید انجام دهیم تا خداوند لذّت مناجات با خودش را از ما نگیرد.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»



جلسه ی نهم معنی توبه

بسم الله الرّحمن الرّحیم

حضرت سجاد(ع) در مناجات التّائبین خطاب به حضرت حق عرضه داشتند:

«وَ إِنْ كانَ الاسْتِغْفارُ مِنَ الْخَطِیئَةِ حِطَّةً فَإِنِّى لَكَ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِینَ، لَكَ الْعُتْبَىٰ حَتَّىٰ تَرْضَى»

خداوندا! حال که مشخص است استغفار موجب می شود تا گناهان انسان بریزد و انسان بدون مانع با خدایش زندگی کند، من از مستغفرین هستم که جهت بخشش گناهان به سوی تو آمدم، تو حق بازخواست داری تا آن گاه که راضی و خشنود شوی.

با توجه به قاعده ی استغفار و برکات آن، در چنین فضایی حضرت عرضه می دارند: «لَكَ الْعُتْبَىٰ حَتَّىٰ تَرْضَى» من از گناهان و غفلت هایم پشیمانم و سرزنش تو را نسبت به آن کوتاهی ها کاملاً می پذیرم، پس تو حق داری آن قدر عتابم کنی تا راضی بشوی. عرضه می دارید: «لَكَ الْعُتْبَى» هرگونه عتاب و سرزنشی برای تو نسبت به من، حق و منطقی است. آن قدر که از آن سرزنش راضی شوی «حَتَّىٰ تَرْضَى». به همان معنایی که خداوند برای نجات بندگانش از عذاب قیامت، جزای کوتاهی را در همین دنیا برایشان فراهم می کند، آن جا که قرآن می فرماید: «ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذیقَهُمْ بَعْضَ الَّذی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ»(روم/41) فساد، در خشكى و دریا به خاطر كارهایى كه مردم انجام داده اند آشكار شده است؛ خدا مى خواهد نتیجه ی بعضى از اعمال شان را به آنان بچشاند، شاید به سوى حق بازگردند. مقداری از آن عذاب قیامتی را در همین دنیا به انسان ها می دهد به امید آن که برگردند و تغییر مسیر دهند. از جمله ی آن سختی ها که به بنده می دهد، آتش پشیمانی است به کمک نفس لوامّه و بصیرتی که در اثر آن پشیمانی پیدا می شود نسبت به ظلم هایی که به خود و به دیگران کرده و از رعایت حقوق آن ها غفلت شده است.

خداوند به کمک نفس لوامّه بیدارمان می کند و تازه می فهمیم چه چیزهایی را ساده گرفتیم، در حالی که ساده نبودند. عواطفی را جریحه دار کردیم و آبرو هایی را حفظ نکردیم و انتظاراتی را بی محلی نمودیم و افرادی را دل خون کردیم. وای اگر این حالات در قیامت سراغ انسان بیاید که هیچ چاره ای برای جدایی از آن حالاتِ روحی برای انسان نیست، زیرا اصل استغفار به هر شکلی که در این دنیا برای جبران آن کوتاهی ها ممکن است، در آن جا ممکن نیست، ما می مانیم و آن حالات روحی و آتشی که از درونِ وجود ما بیرون می آید و انسان را فرا می گیرد.

همین که نسبت به حقوق افراد حساس نباشیم و متوجه نشویم انسان ها ابعادیِ دارند که در اجتماع شکل می گیرد و اگر اجتماع انسانی را به هر شکلی به اختلال بکشانیم، به همه ی افراد اجتماع ظلم کرده ایم. حال که بیدار شدیم عرض می کنیم خداوندا هرطور صلاح می دانی مرا سرزنش کن تا در شخصیت جدیدی حاضر شوم، شخصیتی که در رعایت حقوق فردی و اجتماعی انسان ها، انسان جدیدی گردم که تو از من راضی شوی. گاهی متوجه نیستیم که مقدس بازی های ما چه بلایی بر سر مردم می آورد، وقتی در شکل دادن به جامعه به عنوان بستر زندگی انسان ها احساس مسئولیت نکنیم. به گفته ی جناب مولوی:

خواجه پندارد که طاعت می کند

بی خبر کز معصیت جان می کند

خداوندا! اگر بنده ی خود را به جهت بعضی از خصلت هایش تنبیه کرده و از خود دور بداری و او را متوجه ی مسئولیت هایی که نسبت به مردم به عهده دارد بکنی، لطف بزرگی به او کرده ای.

داستان حضرت علی(ع) را دارید که آن خانم شوهرش شهید شده بود و نام او را در دیوان شهدا ننوشته بودند. حضرت متوجه شدند خانمی به زحمت مشک های آبی را به دوش می کشد، جلو رفتند تا کمکش کنند و از وضع همسر او پرسیدند. گفت: خداوند از علی بن ابیطالب نگذرد، شوهرم در جنگ با دشمنان شهید شد و من مانده ام و چند کودک یتیم و بدون هیچ کمکی. حضرت، آن خانم را تا خانه اش همراهی کردند و به خانه برگشتند و آن شب را تا سپیده صبح به ناراحتى گذراندند. صبح زنبیلِ طعامى با خود برداشتند و به طرف خانه زن روان شدند. در بین راه كسانى از حضرت درخواست مى كردند زنبیل را بدهید ما حمل كنیم. حضرت مى فرمود: روز قیامت اعمال مرا چه كسى به دوش مى گیرد؟ به خانه آن زن رسیدند و در زدند. زن پرسید: كیست ؟ حضرت جواب دادند: كسى كه دیروز تو را كمك كرد و مشك آب را به خانه تو رساند، براى كودكانت طعامى آورده، در را باز كن! زن گفت: خداوند از تو راضى شود و بین من و على بن ابیطالب خودش حكم كند. حضرت وارد شدند، به زن فرمود: نان مى پزى یا از كودكانت نگهدارى مى كنى؟ زن گفت: من در پختن نان تواناترم، شما كودكان مرا نگهدار! زن آرد را خمیر نمود. امام على(ع) گوشتى را كه همراه آورده بودند كباب مى كردند و با خرما به دهان بچه ها مى گذاشتند. با مهر و محبت پدرانه اى لقمه بر دهان كودكان مى گذاشتند و هر بار مى فرمودند: از خدا بخواهید كه على را ببخشد.

خمیر كه حاضر شد امیرمؤمنان(ع) تنور را هیزم كردند و شعله ور ساختند و چهره ی مبارك خود را نزدیك مى آوردند و به خود خطاب مى كرد: یا على آتش دنیا را مى بینی چه سوزان است! بدان كه آتش آخرت بسیار سوزان تر است. در این میان یكى از زنان همسایه که امام را می شناخت، وارد شد و به مادر كودكان نهیب زد: واى بر تو! می دانى این آقا كیست؟! این پیشواى مسلمین و زمامدار كشور، على بن ابى طالب(ع) است. زن كه از گفتار خود شرمنده بود با شتاب زدگى گفت: یا امیرالمؤمنین! از شما خجالت مى كشم، مرا ببخش! اما حضرت با تواضع و فروتنى زیادى فرمودند: شما ببخشید كه تا كنون مشكلات شما را حل نكرده بودم، از درگاه خدا بخواهید كه على را مورد عفو و بخشش خود قرار بدهد.(بحارالانوار، ج 41، ص 52)

این لطف خداوند است که در همین دنیا متوجه ی کوتاهی های خود بشویم و سرزنش های حضرت حق را با جان و دل بپذیریم و کوتاهی های خود را جبران کنیم، در آن حدّ که إن شاءاللّه خداوند از ما راضی شود و امکان حضور در محضر بیکرانش را به ما بدهد.

مهم آن است که متوجه ی حساسیت مسئله باشیم تا سرزنش های خداوند را بفهمیم و در ایجاد رضایت او نهایت تلاش را بنماییم، به خصوص خطر مقدس مآبی ها را ساده نگیریم که در این راستا به بهانه ی احتیاط در جایی که باید ورود کنیم و حقوق افراد را پاس بداریم، از مسئولیت شانه خالی نماییم. چه بسیار وضع دختران بی شوهر و پسران بی همسر به جهت مقدس مآبی های ما چنین شده و چون ورود لازم را در امور مردم نداشته ایم، این مشکلات به وجود آمده است. اینجاست که وقتی خدا ما را نسبت به این امور بیدار کرد، ندا سر می دهیم خداوندا! «لَكَ الْعُتْبَىٰ حَتَّىٰ تَرْضَى» هر اندازه می خواهی مرا سرزنش کن و به من سخت گیری نما، همه ی آن سرزنش ها را به جان می خرم تا جایی که از ما راضی شوی، زیرا رضایت خدا سرمایه ی فوق العاده مهمی برای انسان است.

از امام صادق(ع) هست گاهی خداوند بعد از بیست و چند سال که از گناه بنده اش گذشته است آن گناه را به یاد او می آورد تا توفیق استغفار به او بدهد.[16] حال که در میان سالی نتوانست بیدار شود وقتی آرام آرام آب ها از آسیاب ریخت و غرورش کم شد، آن گناه و کوتاهی ها را در مقابلش می آورد که مثلاً چرا در آن جا سکوت کردی در حالی که نباید سکوت می کردی و چرا آن جایی که باید می رفتی نرفتی. حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» تذکر خوبی به بعضی از روحانیان که جهت پذیرفتن منصب قضاوت احتیاط می کردند که نکند در حکمی که می دهند حقی ضایع شود. فرمودند؛ چرا از این جهت احتیاط نمی کنید که اگر مسئولیت قضا را نپذیرید و حقوق بی گناهی ضایع شود، شما مسئول هستید؟

انسان ها گاهی حواس شان نیست که قضایا یک طرف دیگر هم دارد، انجام ندادن ها هم گاهی همان اندازه مسئولیت دارد که انجام دادن ها مسئولیت دارد. به هر حال وقتی خداوند خاطر بنده اش را بخواهد، حتی بعد از بیست و چند سال یادش می آورد که چه کوتاهی هایی داشته تا موفق به استغفارش کند و کار به برزخ و قیامت نکشد. وقتی خداوند لطف کند و پرده را از مقابل چشم جان انسان عقب ببرد انسان حاضر است برای حقی که ضایع کرده نهایت تلاش را جهت جبران آن انجام دهد، زیرا متوجه ی آثار بد آن عمل در ابعاد مختلفِ وجودش می شود. این است که وقتی خداوند بصیرتی نسبت به جایگاه گناهان و کوتاهی ها در رابطه با ابعاد متعالی انسان عطا می کند، انسان حاضر است برای جبران آن، خود را به آب و آتش بزند زیرا تا حدّی خداوند پرده را برای او عقب زده است و نسبت به آن کوتاهی ها و گناهان، آینده ی او را روشن نموده، حال تصور کنید اگر با همین کوتاهی ها و گناهان در قیامتی حاضر شود که کاملاً نسبتِ آن کوتاهی ها و گناهان در رابطه با آن فرد، آشکار است، چه احساسی به او دست می دهد؟ احساسی که وقتی با نازله ی آن روبه رو شد خود را برای رهاشدن از آن به آب و آتش می زند و آن جا نمی تواند آن را جبران کند و دائماً در این حالت در سوز و گداز است.

وقتی روح انسان در این دنیا در رابطه با سستی هایش بیدار می شود، این اندازه حاضر است برای رفع و دفع آن ها تلاش کند، اگر همین پشیمانی و نه بیشتر، در قیامت سراغ انسان بیاید، چه کار می تواند انجام دهد؟ آیا نباید به این فکر برویم که رسول خداf با روحیه ی «رَحْمَةً لِلْعالَمین»بودنِ خود این اندازه دلسوزانه تلاش کردند تا دین خدا را به ما برسانند تا در قیامت گرفتار آن نوع پشیمانی ها نشویم؟ از آن مهم تر چه اندازه حضرت حق به بندگانش محبت داشته که برای ما شریعت فرستاد؟ با توجه به این که ما در قیامت تنها با همان عمل خود روبه روییم که اگر عمل بدی باشد عذاب آور است و نه این که خداوند ماورای عملِ بد بخواهد ما را عذاب دهد. نظام عالم چنین است که «یَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوء»(آل عمران/30) روزى است كه هركس، آنچه را از كار نیك یا کار بد انجام داده، حاضر مى بیند. با توجه به این امر وقتی آدم می بیند یک گناه کوچک به همان معنای عدم رعایت حقوقِ انسان ها و عدم رعایت انسانیت آن ها، اگر در این دنیا درست دیده شود، چه پشیمانی جانکاهی را برای انسان به همراه دارد، می فهمیم جایگاه دین خدا چه اندازه در معرفی گناهان مهم است و جایگاه توبه نیز چه اندازه بزرگ خواهد بود.

در قرآن داریم افراد در موقع روبه روشدن با گناهان شان حاضرند هرچه دارند هدیه بدهند بلکه رها شوند می فرماید: «وَ الَّذینَ لَمْ یَسْتَجیبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْا بِهِ»(رعد/ 18) و كسانى كه دعوت او را اجابت نكردند، اگر تمام آنچه روى زمین است و همانندش را داشته باشند، همه را براى رهایى از عذاب مى دهند!

فراز «لَكَ الْعُتْبَىٰ حَتَّىٰ تَرْضَى» حکایت از آن دارد که حضرت سجاد(ع) با مسئله ی مهمی روبه رو هستند و نسبت به آنچه در پیش است باید در این دنیا در تعادل کاملی باشند که در آن تعادل روحی، تمام حقوق - اعم از حقّ الناس و حق اللّه و حق النفس- در جای خود قرار داشته باشد و این نوعی آگاهیِ ارزشمندی است در رعایت همه ی آنچه باید رعایت شود، تعادل در حیاتی نامتناهی و در سیر به سوی حضرت حق، همان حقی که از طریق آن می توان جامعه ی توحیدی بنا کرد تا دنیای انسان به ابدیتش متصل گردد و جامعه، آینه ی انسانیتی شود که هرکس در خود جستجو می کرد و فردیت او عین جمعیت بقیه ی انسان ها شود و در آن صورت هرکس به تنهایی همه ی انسان ها خواهد شد، آن هم در افق انسانیت انسان ها.

اگر انسان در درون خود ناخن بزند و کشیک نفس بکشد، با تذکر قرآنی متوجه ی این قواعد می شود که هرکس باید خود را در نسبت با انسانیتِ انسان ها جستجو کند و مراحل زندگی را مراحل هشدارباش می یابد که خود را درست احساس کند، در آن صورت به معنی واقعی جای و جایگاه استغفار را برای حضور در آن جهان می فهمد و به نحوی که شایسته است، می یابد ضعف ها را چگونه جبران کند، ضعف هایی که اعم باشد از زیر پاگذاردن حق النّاس و یا سایر کوتاهی های فردی و اجتماعی. در آن صورت آن هویت گشوده که دنیا و آخرت را یکی می کند، برای انسان ظهور می کند و زمینه ی اُنس با خدا و مناجات با او که در حدّ اعمال نیک نقش و اثر دارد، به ظهور می آید، به همان معنایی که پیامبر خداf می فرمایند: «عَمَلُ البِرِّ كُلُّهُ نِصفُ العِبادَةِ، وَ الدُّعاءُ نِصفٌ»، همه ی اعمال نیك، نیمى از عبادت است و نیم دیگرِ عبادت، دعاست. با توجه به این است که جایگاه دعا برای انسان معلوم می شود و متوجه ی مأوایی می گردد که انسان ها عموماً، به خصوص در مشکلاتِ سخت به آن نیازمندند و می فهمند چرا به ما فرموده اند:

چون که غم پیش آیدت، در حق گریز

هیچ جز حق غمگساری دیده ای؟

در دعا و مناجات با خداوند، واقعاً انسان منتقل می شود به عالَمی که حضرت حق در آن عالَم حاضر است و در آن عالَم هیچ چیزی دور از دسترس انسان نیست، همان طور که خداوند از همه چیز به انسان نزدیک تر است و در آن صورت آینده ای فوق العاده روشن در مقابل ما قرار می گیرد. پیامبر خداf می فرمایند: «أفضَلُ العِبادَةِ الدُّعاءُ، فإذا أذِنَ اللّه ُ لِلعَبدِ فی الدُّعاءِ فَتَحَ لَهُ بابَ الرَّحمَةِ، إنّهُ لَن یَهلِكَ مَعَ الدُّعاءِ أحَدٌ» برترین عبادت دعاست. هرگاه خداوند به بنده اذن و توفیق دعا دهد درِ رحمت را به روى او بگشاید. با وجود دعا هرگز كسى هلاك نمى شود. زیرا انسان در دعا راه های حیات خود را می یابد از آن جهت که خداوند قلب او را متوجه ی دعا کرده است. این نشان می دهد تا مسیر دعا برای انسان باز نشود زندگی هنوز وارد خیر نمی گردد، چون به ما فرموده اند اگر خدا اراده کرد خیری به بنده اش برساند، قلب او را جهت دعا کردن می گشاید. زیرا با دعا جهانی در مقابل انسان گشوده می شود که بالاتر از آرزو های اوست. یعنی:

گفته بودم چو بیایی غم دل باتو بگویم

چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

به همان معنایی که علامه طباطبایی«رحمه اللّه علیه» می فرمایند: انسان فطرتاً فقط حق را همه کاره می داند و بسیاری از ما آن را تجربه کرده ایم، مثل وقتی که کسی در دریا در حال غرق شدن است و یا کشتی اش در حال غرق شدن می باشد و تمام ابزارها که حجاب هایی بین او و حق بود، همه از کار می افتند و در آن حالت به گفته ی قرآن کریم: «دَعَوُا اللَّهَ مُخلِصینَ لَهُ الدّینَ»(عنكبوت/ ۶۵) در آن حالت انسان با تمام وجود خدا را می خواند، چون مطمئن است خدا همه کاره ی امور است، می یابد که خدا هم وجود دارد و هم توانای مطلق است.

با توجه به امر فوق هر وقت انسان در شرایطی قرار دارد که برای غیر خدا نقشی مستقل قائل است، مسلّم بداند در مسیر فطرتش قرار ندارد و در مسیر خیال و وَهم می باشد و این یعنی هرجا به غیر خدا تکیه کردیم، در خیال و وَهم به سر می بریم.

«توبه» یعنی برگشت از آن حالت وَهمی به حالت فطری. انسان در عمق فطرت می یابد که آن پایه ی محکمی که هر موجودی بر آن تکیه دارد، این اسباب و وسایل نیست. آن جا که فطرتش حقیقتاً بیدار شده می فهمد که این ابزارها و وسایل نمی توانند تکیه گاه های خوبی باشند و نباید اعتماد خود را به این اسباب ها بگذارد و در نتیجه ما را به این قاعده می رساند که اگر کسی چیزی را از ابزارها و وسایل خواست و به آن ها اعتماد کرد، از شعور باطنی و فطری خود فاصله گرفته و به خیالات خود گرفتار شده است.

آنچه گفته شد حکایت از آن می کند که زندگی انسان تحت دو نظام اداره می شود؛ یکی نظام فطری که موافق با شعور باطنی انسان است و دیگری نظام خیالی که طبق ادراکات ظاهری تنظیم می شود و نظام دوم پر از خطا می باشد و توجه به این امر پای توبه را به میان می آورد، به این معنا که انسان در نوعی بازگشت به خدا اظهار می دارد خدایا! من به این نتیجه رسیدم که تو همه کاره ی امور هستی.

این دعاها یکی از عظمت های تشیّع می باشد. مسلّم ما در برزخ و قیامت متوجه می شویم چه اندازه این دعاها مفید بوده اند و از آن طرف چه حسرت ها و زاری ها داریم به جهت راه هایی که با دعا می توانستیم طی کنیم ولی متوجه ی جایگاه آن ها نشدیم. ما عموماً دعاها را در رابطه با حوائج جزئی خود مدّ نظر قرار می دادیم، به جای این که با دعا به سوی مقاصد عالیه طی مسیر کنیم. حسرت می خوریم که چگونه می توانستیم از طریق دعاها و مناجات ها از این همه وهمیات به سوی حقایق سیر کنیم. با توجه به این امر به این فراز توجه و نظر فرمایید که دعا کننده اظهار می دارد:

«إِلهِى بِقُدْرَتِكَ عَلَىَّ تُبْ عَلَىَّ، وَ بِحِلْمِكَ عَنِّى اعْفُ عَنِّى، وَ بِعِلْمِكَ بِى ارْفَقْ بِى»

خدایا سوگند به قدرتی که بر من داری، توبه ی مرا بپذیر و به من نظر بینداز و سوگند به حلم و شکیبایی ات که درباره ی من داری، مرا ببخش و سوگند به دانشی که از من داری، با من مدارا کن.

در فراز فوق متذکر می شوید که در محضر حضرت حق هستید با همه ی قدرتی که او جهت تصرف در ما دارد و با نظر به چنین واقعیتی، از حضرت حق می خواهید او به شما نظر کند، زیرا توبه ی ربّ داریم و توبه ی عبد. توبه ی عبد آن است که عبد به حضرت حق نظر کند و توبه ی ربّ آن است که حضرت ربّ العالمین به عبد نظر کند و خود را بر او بگشاید تا عبد معنای قرب الهی و تجلیّات رحمانیِ او را بیابد و احساس کند و بهترین تعلقی که انسان نیاز دارد تا در آن قرار گیرد، برای انسان پیش آید تا دیگر بازیِ تعلّقات دنیایی را نخورد. أمیر المؤمنین(ع) می فرمایند:

همانا فرزند آدم چون در آخرین روز از روز های دنیاییِ خود و اولین روز از روز های آخرت -یعنی در حال احتضار- قرار گیرد، مال و اولاد و عملش برای او ممثَّل شوند، پس متوجه مال خود شود و گوید: به خدا سوگند من بر تو حریص و بخیل بودم، پس چه سود و بهره ای از تو برای من هست؟ مال می گوید: کفن خود را از من برگیر.

سپس حضرت می فرمایند: پس متوجه فرزندان خود شود و گوید: به خدا سوگند! من برای شما پدری مهربان و حامی و نگهدرانده شما بودم، پس چه نفع و فایده ای از شما برای من هست؟ می گویند ما تو را به قبر و گودالی که آرامگاه تو است، می رسانیم و در آن پنهان می سازیم. پس از آن متوجه عمل خود می شود و می گوید: به خدا سوگند! من نسبت به تو میل و رغبت نداشتم و تو بر من گران و سنگین بودی، پس چه نفع و فایده ای از تو برای من هست؟ می گوید: من در قبر و در روز رستاخیزت قرین و همنشین تو هستم، تا زمانی که من و تو بر پروردگارت عرضه شویم. پس اگر آن شخص، ولیّ و دوست خدا باشد، نزد او کسی آید که از جهت خوشبویی و خوبیِ منظره و زیبایی و در برداشتن لباس های فاخر و قیمتی، نیکوترین مردم است، پس به وی گوید: بشارت و مژده باد تو را به راحتی و آسایش و زندگی دایم و روزی پاک و پاکیزه و بهشت پر نعمت و ورود تو بهترین ورود ها باشد، پس محتضر می گوید: تو کیستی؟ می گوید: من عمل صالح تو هستم. از دنیا به سوی بهشت کوچ کن.(نهج البلاغه، خطبه 221)

تعلّق نفس به مال و دنیا، نوعی گفتگو بین انسان وآن تعلقات را با انسان به میان می آورد، به همان صورتی که در دنیا در درون خود با آن ها گفتگو می کرد و با تعلّق به آن ها از مسیری که به این جاها ختم می شد، غافل شده بود.

سکرات یعنی حالتی بین این دنیا و قیامت. یک مرتبه انسان در آن حالتِ سکراتی، صورت مثالی فرزند خود را می بیند، حتی اگر فرزند او در کشوری دوردست باشد، صورت تعلّق خود به فرزندش در مقابل او قرار می گیرد و او با توجه به زحماتی که برای فرزندش کشیده، در آن بحران از او می پرسد چه کاری برای من می توانی بکنی، ذات و حقیقت فرزند در این جا با او سخن می گوید و اظهار می دارد من تو را به قبرت می رسانم. چون ذات فرزند نسبت به انسان در آن حالت بحرانی جز چنین کاری نمی تواند انجام دهد. تنها اعمال انسان هاست که در واقع همان اراده های انسان می باشد، با هر نیتی که داشته باشد، با او همراهی خواهد نمود.

اگر انسان توانسته باشد با رجوع به خداوند و رجوعِ خداوند به او، خدا را داشته باشد؛ و همان خدایی که با او زندگی می کرد را با خود به جهان دیگر ببرد، در جهان بیکرانه و ابدیِ قیامت با هزاران دریچه از اسماء الهی که بر روی او گشوده می شود به سر خواهد برد و آن همان برگشت او از همه چیز است به سوی خدا که در دنیا به آن اقدام کرد.

حضرت سجاد(ع) اظهار می دارند: «إِلهِى بِقُدْرَتِكَ عَلَىَّ تُبْ عَلَىَّ» ای خدایی که تماماً بر من تسلط داری و تمام وجودم در حیطه ی قدرت تو می باشد، من با توجه به این واقعیت، خود را آماده کرده ام تا إعمال اراده فرمایی و نظرم را از دنیا برگیری و به سوی خودت جلب نمایی و در این رابطه به قدرت خودت متوسل شده ام تا خودت کمک کنی تا من تماماً به تو نظر نمایم.

«وَ بِحِلْمِكَ عَنِّى اعْفُ عَنِّى» و به حقیقت حلمی که نسبت به من روا می داری، مرا عفو کن.

آری! از یک طرف او قادر مطلق است و از طرف دیگر، حلیم است و چون حلیم است نسبت به مجازات خطای بندگانش سریعاً و بر اساس قدرتش عمل نمی نماید. اگر خداوند قادر بود، ولی حلیم نبود، منتظر نمی ماند تا ببیند مراحل بعدی اعمال و رفتار بندگانش چه خواهد بود و ما در این فراز متوجه ی خدایی هستیم که در عین قادربودن، حلیم است و در میدان قادربودن او با این رویکرد که حلیم است وارد می شویم، تا ما را مورد توجه قرار دهد و در میدان حلیم بودن او با این رویکرد وارد می شویم که ما را ببخشد، به همان معنایی که این صفت را به بندگان اصیل خود داده و آن ها در برخورد با سایرین شتاب به خرج نمی دهند. مثل آن که در قرآن نسبت به حضرت ابراهیم(ع) می فرماید: «إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لأوَّاهٌ حَلِیمٌ»( توبه/114) راستی، ابراهیم بسیار دل سوز و بردبار بود حضرت ابراهیم(ع) در مورد به اصطلاح پدر خویش دو کار انجام داد: یکی جفا و بدی پدر را تحمل کرد؛[17] و دیگر برایش آمرزش طلبید. تحملِ جفای پدر در بردباری حضرت ابراهیم(ع) ریشه داشت. طلب مغفرتش نیز از «اوّاه بودن» او بر می خاست. اوّاه؛ یعنی کسی که بسیار اهل گریه و آه و ناله و توبه است. خداوند می فرماید:« إِنَّكَ لَأَنتَ الْحَلِیمُ الرَّشِیدُ»( هود/87) راستى كه تو بردبار و ره یافته اى.

وقتی در آن فراز از مناجات از خداوند تقاضا می کنید که: «وَ بِحِلْمِكَ عَنِّى اعْفُ عَنِّى» خدایا به حلمی که داری مرا عفو کن. متوجه هستید این قاعده بین خدا و بندگان اش برقرار است که با آن ها با حلمِ خود برخورد می کند و معلوم است اگر بنده با چنین تقاضایی زمینه ی حلم خدا بر بندگانش را فراهم کرد، عملاً زمینه ی عفو او را از گناهانش فراهم کرده است.

«وَبِعِلْمِكَ بِى ارْفَقْ بِى» خداوندا! به آن علمی که به من داری و وضع و حالم را از همه ی جهات می دانی، با من مدارا کن.

انسان اگر با آگاهی به نیّات خود متوجه باشد در مقابل حضرت پروردگار بنای عصیان نداشته و بدون آن که بخواهد به خود دروغ بگوید و یا توجیه کند، کوتاهی های او به جهات دیگری بوده، عملاً راه چنین نگاهی را برای آن که خدا نیز به همین شکل به او نظر کند، فراهم می نماید و خداوند هم در همین زمینه با او مدارا می کند تا به خود آید و این در بستر همین دعا و همین نحوه مواجهه با خداوند برای انسان پیش می آید. این خداوند است که چنین بصیرتی را به بنده اش داده که می شود او با بنده اش مدارا کند. چون خودش این نگاه را به بنده عطا نموده، عملاً خودش هم با همین انتظاری که در بنده اش ایجاد کرده با بنده اش برخورد می کند. به گفته ی جناب مولوی:

چون کسم کردی اگر لابه کنم

مستمع شو لابه ام را از کرم

هم دعا از من روان کردی چو آب

هم نباتش بخش و دارش مستجاب

هم تو بودی اول آرندهٔ دعا

هم تو باش آخر اجابت را رجا

تا زنم من لاف، کان شاه جهان

بهر بنده عفو کرد از مجرمان

حال که خودت مرا تا این جا رساندی که متوجه ی قاعده ی این چنینی در رجوع به خودت باشم، پس مرا از مدارایی که باید با بندگان داشته باشی محروم مگردان تا آن که به خود آیم. شما حتماً روحیه ی مدارا را در افراد فرهیخته ملاحظه کرده اید و می دانید این خداوند است که این روحیه را در آن ها ایجاد کرده. پس بسیار منطقی می باشد که از خداوند بخواهیم با ما نیز مدارا کند تا راه ادامه ی خود به سوی او و اصلاح نفس برایمان باز باشد و با تصمیمات اساسی و حساب شده برای اصلاح خود برنامه ریزی کنیم و گرفتار شتاب زدگی نشویم و از آن نوع پختگی که باید در آن وارد شویم محروم گردیم. با امید به مدارا و رفق الهی کار انسان در بستر خود قرار می گیرد و جلو می رود.

ملاحظه فرمودید که در این فراز با سه اسم از اسمایِ حسنای الهی به سراغ خداوند رفتید. یعنی با اسماء «قدرت» و «حلم» و «رفق». به این معنا در خدایی که عالم را فرا گرفته با این سه نوع رویکرد به او نظر کردید و عملاً خود را در آغوش خدایی یافتید که در عین قدرتی که نسبت به شما دارد، به نور حلم و شکیبایی اش و در بستر رفق و مدارایش، شما را در برگرفته است. این جا است که بودن خود را در چنین فضایی می یابید و واقعاً ندا سر می دهید:

مژده بده! مژده بده! یار پسندید مرا

سایه ی او گشتم و او، بُرد به خورشید مرا

جان دل و دیده منم، گریه ی خندیده منم

یارِ پسندیده منم، یار پسندید مرا

آیا این بهترین و زیباترین «بودن» نیست؟ آیا نباید با تکرار این مناجات، عوامل غفلت از این بودن را کنار بزنیم، زیرا حقیقتاً ما در ذات خود در چنین بودنی هستیم؟

خداوندا! به حقیقت پیامبرت که سراسر رحمت بود، بر ما رحم کن و همه ی موانعِ ارتباط با خودت را با لطف و کرم خود بین ما و خودت برطرف بفرما. آمین یا ربّ العالمین.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»




[16] - بحارالأنوار، ج 93، ص 281.
[17] - ظاهراً آذر عموی حضرت ابراهیمu بود که پدر خطابش می کرد.

جلسه ی دهم توبه، عامل تغيير اساسی

بسم الله الرّحمن الرّحیم

سخن حضرت سجاد(ع) در مناجات التّائبین به اینجا رسید که در محضر حق عرضه داشتند:

إِلهِى أَنْتَ الَّذِى فَتَحْتَ لِعِبادِكَ بَاباً إِلىٰ عَفْوِكَ سَمَّیْتَهُ التَّوْبَةَ، فَقُلْتَ: «تُوبُوا إِلَى اللّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً» فَمَا عُذْرُ مَنْ أَغْفَلَ دُخُولَ الْبابِ بَعْدَ فَتْحِهِ؟

خداوندا! تویی که به روی بندگانت دری به سوی عفو گشودی و آن را توبه نامیدی. پس فرمودی «به سوی خدا توبه کنید، توبه ی نصوح» حال چه عذر و بهانه ای دارد کسی که پس از گشوده شدن آن در، -که درِ توبه است،- تا از واردشدن در آن غفلت ورزد؟

می فرمایند در دل توبه، عفو خود را قرار دادی و از آن طرف از بندگان خود خواستی در مسیر توبه، به فکر توبه ای باشند که نصوح و خالص باشد، به آن معنا که از یک طرف انسان متوجه شود با توبه دری به سوی حقایق برای او گشوده می شود و وارد جهانی از کیفیت ها می گردد و از طرفی دیگر متوجه ی ظلمات و کدورت هایی می شود که گناهان برای انسان به وجود می آورند. در این صورت عملاً متوجه ی ماهیت گناه شده است. به همین جهت فرموده اند: توبه ی نصوح یعنی توبه ای که انسان بعد از آن توبه، هرگز به گناه برنمی گردد.

بحث در این بود که اگر کسی متوجه شود اولاً: خداوند زمینه ی توبه را در عالم گشوده تا جایی که آن توبه به عفو منجر می شود و ثانیاً: آن قدر شرایط فراهم است که می توان با درک جهانِ کیفی، از برگشت به گناه منصرف شد، حال چه جای عذرداشتن است که انسان متوجه ی توبه و رجوع إلی اللّه نشود و آن را به تأخیر بیندازد و یا از آن غفلت کند؟

حضرت سجاد(ع) عرضه می دارند: خدایا راهی برای انسان ها گشوده ای به نام توبه تا انسان ها بتوانند به کلّی در زندگی خود تجدید نظر بکنند و به این معنا جهانی غیر از جهانی که در آن هستند و در کنار آن ها وجود دارد و خودشان از آن غافل اند را به ظهور آورند. جهانی که انسان دینِ خدا را با همه ی ابعاد آن بپذیرد. این غیر از آن است که انسان در امور فردی، دین خدا را پذیرفته ولی در جهانی که غیر از این جهان است زندگی نکند. توبه ای که مورد نظر اولیای الهی است، تو به ی حضور در جهان دیگری است که انسان گرفتار حرص و حسدهای دنیایی نباشد و همه چیز را در جلوه ی الهی اش بنگرد و در این توبه است که انسان دین خدا را با همه ی ابعاد آن می پذیرد و ذوق و میل خود را مطابق حضور در آن جهان شکل می دهد. آن نوع حضور به قدری مهم است که امامان معصومh نیز برای یافتن آن جهان، این چنین با خدا مناجات می کنند و اساساً انسان ها خلق شده اند تا در چنین جهانی وارد شوند، به همان معنایی که خداوند می فرماید: «هُوَ الَّذی خَلَقَ لَكُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمیعاً »(بقره/29) در آن جهان طوری حضور می یابید و با خدا رو به رو می شوید که به راحتی مشخص است آنچه در زمین است خداوند برای شما خلق کرده. مهم چنین فهم و احساسی است که انسان همه چیزِ این جهان را عطایای الهی بداند که برای تعالی او خلق شده و باید از حجاب هایی که مانع ورود به چنین جهانی است، توبه نمود. توبه ای که انسان را با عفوِ خدا روبه رو می کند و در نتیجه انسان از سنگینی گناه به هر شکلی که باشد، آزاد می گردد و سبک بال می شود و قدرت پرواز به سوی جهان بیکران الهی پیدا می کند که این همان حضور در زندگی دینی است، با انواع محبت ها و ایثارها و تواضع ها.

آیا برای ورود به چنین جهانی می توان بدون توبه وارد شد؟ توبه ای که تجدید نظر نسبت به کلیه تکبرها و خودخواهی ها و حرص ها و حسد ها است؟ چرا به آن حضوری امیدوار نباشیم که حضرت سجاد(ع) در خطاب به حضرت حق عرضه می دارند: «فَتَحْتَ لِعِبادِكَ بَاباً إِلىٰ عَفْوِكَ سَمَّیْتَهُ التَّوْبَةَ» تو از طریق توبه دری را گشوده ای که ما را به سوی عفو خودت می بری، یعنی ورود در جهانی که جهان اولیای الهی و معصومین است، از آن جهت که وقتی عفو الهی شامل کسی شود، مانند کسی است که گناه نکرده است. با توجه به این امیدواری جایی برای یأس نمی ماند تا بگوییم افرادی مثل اویس قرنی که از ابتدا آدم های خوبی بودند کجا و ما کجا؟ زیرا انسان با عفو الهی، در جهان اویس قرنی وارد می شود، جهانی فوق العاده گسترده و بی کران که عرض شد این همان زندگی دینی است که با تجدید نظر کلّی نسبت به زندگی هایی که در همه ی ابعاد دینی نیست، پیش می آید. در این حالت دیگر فرقی نمی کند:

زیر دریا خوش تر آید یا زبر

تیر او دلکش تر آید یا سپر

در این حالت تمام مشکلات و تنگناها رنگ می بازند و منتفی می شوند.

گاهی روزمرّگی ها و امور عادیِ زندگی ناخواسته ما را در شرایطی قرار می دهند تا نتوانیم وارد زندگی دینی شویم. از رودر بایستی ها بگیر تا عادی شدن ارتباط با اقوام نامحرم. توبه یعنی نوعی به خودآمدن برای عبور از آن نوع زندگی، بدون آن که لازم باشد کار به انقطاع با ارحام و یا دعوا با رفقا بکشد. کافی است شخصیت خود را در دل دستورات دینی تعریف کنیم. چون خداوند ظرفیت اصلی نظام عالم را برای زندگی دینی خلق کرده، وقتی انسان تصمیم بگیرد دینی زندگی کند، خود به خود راه ها گشوده و هموار می شوند، در آن حدّ که همان اقوامِ بی پروا هم رعایت شخصیت شما را می کنند. حتماً تجربه کرده اید بعضی از آن خانم ها فقط برای بعضی از آقایان حجاب خود را رعایت می کنند، زیرا متوجه اند این افراد واقعاً مقید به دستورات شرعی می باشد.

حضرت سجاد(ع) به خود و به آن هایی که دل در گرو حیات متعالیِ دینی در این دنیا دارند، متذکر می شوند که چرا وقتی راهی جهت رجوع به خداوند در مقابل ما گشوده اند، تا با نور اسم عفو الهی روبه رو شویم، از آن راه که همان توبه است، غفلت کنیم؟ چرا به جای نظر به کثرات، به وجه الهیِ عالم نظر نکنیم؟ تا این جای کار که کار مشکلی نیست، و وظیفه ی ما هم در همین محدوده ها می باشد، که در هر صحنه ای به وَجه الهی آن صحنه نظر کنیم، این یعنی توبه به سوی خدا و عبور از این که آن صحنه ها بین ما و خدا حجاب شوند. مرحله بعدی مربوط به خداوند است که در ازاء توبه ی إلی اللّه، با بخشش و عفو خود برای ما تجلی کند و به لطف او سراسر وجود ما از آن گناهان آزاد شود و وارد زندگی دیگری شویم، در آن نوع زندگی که با داشتن شخصیت جدیدی که با توبه به دست آورید، هر آنچه حقیقتاً برای تان لازم و مفید است، در اختیار دارید و از جهان مدرن که انسان ها را مشغول انواع توهّمات کرده، هجرت خواهید کرد و به فکر هجرت به جهانی خواهید بود با مناسبات دینی؛ همان چیزی که حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» مدّ نظرها قرار دادند و آن هایی که متوجه ی اشکالات جهان سراسر وَهم آلوده دنیای مدرن بودند، از آن استقبال کردند. حال اگر عده ای از اطرافیان ما همراهی نکردند نتیجه آن می شود که انسان از زندگی با آن هایی که آلوده به گناه و توهّمات اند، راحت می شود و در جهان امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» زندگی خود را ادامه می دهد و نه در زندگی وَهم آلودِ آن ها. این بهترین هدیه ی خداوند است که به انسان ها عطا می کند، بدون آن که ما انقطاع با آن افراد را شروع کرده باشیم؛ تنها جهان خود را از جهان آن ها جدا می کنیم و آن ها خودشان هم متوجه ی این موضوع می شوند.

جناب ملاصدرا می فرمایند همان طور که اگر صورتی باشد با اعضایی زیبا ولی یک عضوِ آن، مثل بینیِ آن با بقیه ی اعضا هماهنگ نباشد عملاً آن صورت، زشت جلوه می کند. اگر انسان در عین داشتن خوبی های فراوان، از جهتی آلوده به گناه باشد و یا دل در گرو امور دنیایی داشته باشد، به همان صورت از صفای لازم محروم خواهد بود و توبه یعنی نگذاریم گوشه ای از کار همچنان غیر دینی باشد، زیرا همان کوتاهی عملاً ما را از زیبایی زندگیِ دینی محروم می کند و در روایت داریم اتفاقاً شیطان از همان طریقی که ما خود را اصلاح نکرده ایم می آید و بقیه ی ابعاد انسان را تحت تاثیر قرار می دهد.

بعضی ها بسیاری از صفات خوب شان قابل ستایش است ولی سریعاً غضبناک می شوند، این افراد اگر تلاش نکنند خود را از این رذیله نجات دهند، خطر آن هست که بقیه ی خوبی های خود را هم از دست بدهند. بلایی که شیطان بر سر خودش آورد از همین نوع بود. البته ممکن است طول بکشد تا انسان از آن غضب نجات یابد ولی همین که از غضب ناراحت است، همین نگرانی می تواند راهِ عبور از آن رذیله باشد و این منجر به توبه می شود، حتی اگر مجدداً غضب نماید نباید مأیوس شود، زیرا همین که از این روحیه ی خود راضی نیست و امیدوار به رحمت الهی است تا او را از آن غضب و رذیله نجات دهد، شامل رحمت الهی می شود و از جهنمِ غضب به بهشت محبّت وارد می گردد.

حضرت سجاد(ع) متذکر این امر می شوند که خداوند فرمودند: «تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً»(تحریم/8) و خداوند از ما خواسته است آنچنان رجوعی به خداوند داشته باشیم که به کلّی متحول شویم. توبه ی نصوح یعنی توبه خالص، توبه ای که حاصل تغییر جهت گیری انسان است و همچنان که عرض شد واقعاً انسان توبه کرده باشد و معنای دیگری از زندگی را برای خود شکل دهد که اساساً در آن زندگی آن گناهان جایگاهی نداشته باشند. مثل آن که انسان حبِّ به دنیا را از جان خود بیرون می کند، در آن صورت دیگر تجاوز به مال افراد جایی برای او پیدا نمی کند و آنچه حضرت در این فراز مد نظر دارند چنین رویکردی است که جامعه به جایی برسد تا گناهان قدرت جذابیت خود را از دست بدهند. به همین جهت فرمودند توبه ی نصوح یعنی برگشت کامل از آن روحیه ی قبلی و برگشتی رجوع ناپذیر، مثل آن که شیر از پستان بیرون می آید و دیگر بر نمی گردد، انسان به همان صورت از گناهانی که مرتکب شده عبور کند و از آن زندگیِ آشفته بیرون آید. این یعنی وارد شدن به جهانی دیگر به طوری که انسان معنای خود را در این دنیا به صورت دیگری تعریف کند تا سراسر شخصیت او را معنویت فرا گیرد و به یک معنا با برگشتِ خود به سوی خدا، آینه ی نمایش خوبی ها شود و در همین رابطه در قرآن داریم: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابین » محبت خداوند برای توّابین است که در دل طوفان گناهان، خدا را انتخاب کرده اند و از گناهان عبور کرده، در جایی قرار گرفته اند که مظهر صفای الهی شده اند، زیرا توّاب شده اند و همواره در هر مرحله ای از رجوع به خداوند که هستند، به مرحله ی بالاتری از رجوع قرار می گیرند تا هیچ حجابی بین آن ها و خداوند نباشد و حضرت حق بر گفتار و رفتار آنها تجلی کند و همه ی وجودشان خدایی شود و از آن جایی که خوبی ها را خداوند دوست دارد، توّابین را دوست خواهد داشت، زیرا این افراد مفتخر به انقلاب درونی شده اند و به شایستگی هایی فکر می کنند که می توانند در مسیر آن قرار گیرند.

همه ی ما عموماً زندگی دینی داریم اما این که آنچنان شخصیت مان را نقادی کنیم که کوچک ترین خلل و لغزشی هم به راحتی از ما بروز و ظهور نکند؛ چیز دیگری است. این است صفت توّابین و رجوع مستمر به حضرت حق. این که فرمود: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابین » از آن جهت است که توّابین همواره به پاکی می اندیشند و در مسیر عبور از ضعف های خود، پاکی ها را مدّ نظر دارند.

فرموده اند توبه ی نصوح یعنی پشیمانی قلبی و استغفار زبانی و تصمیم بر ترک گناه در آینده. این یعنی هم قلب و هم زبان و هم اراده ی انسان، راه دیگری را مدّ نظر قرار دهد و به راحتی اظهار کند من انسان دیگری هستم و حاضر نباشد در جایی که غیبت می شود ساکت بماند، زیرا استغفارِ زبانی به یک معنا عبارت است از آن که در گفت خود نیز نشان دهد که از گناهان فاصله گرفته است.

وقتی انسان قلباً از گناهی پشیمان شد و حالت قلبیِ او تا مرز زبان و اظهار استغفار جلو آمد و عمل او نیز تحت تأثیر حالات قلبی و اظهارات زبانی او قرار گرفت، حقیقتاً توبه ی او تمامیت یافته و با عمل خود عملاً از آن شخصیت قبلی هجرت کرده است به سوی شخصیتی دیگر. این انسان دیگر با کسی رودربایستی ندارد که رفقایش بگویند این دیگر مثل ما نیست. حتی ممکن است خود آن شخص با مقاومتی که در ترک گناه دارد، راهی و نمونه ای بشود تا سایر رفقای او هم در کار خود تجدید نظر کنند، ولی اگر پشیمانی قلبیِ خود را بر زبان نیاورد عملاً به نحوی با سکوت خود عمل به آن گناهان را تأیید کرده است.

حضرت سجاد(ع) با نظر به آیه «تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحا»(تحریم/8) که خداوند انسان ها را دعوت می کند تا همراه با تحولی قلبی به سوی او بیایند و آن تحول بر زبان و جوارح آن ها نیز ظاهر شود، می خواهند به عفو حضرت حق متذکر باشند. در اینجا بنا بر این نیست که در موضوع توبه بحث شود، در این مورد کتاب های ارزشمندی مثل کتاب «مقالات» از مرحوم آیت اللّه محمد شجاعی هست که در مورد توبه بحث کرده اند. حضرت سجاد(ع) با نظر به توبه، موضوع خود را در میان می گذارند که چگونه از طریق توبه ی بندگان، حضرت حق با نور اسم عفو و بخشش، به بندگان خود نظر می کند و در دل این سنت عرض می کنند، هیچ عذری برای انسان نمی ماند که از چنین سنت مهمی بی بهره بماند و توبه ی جانانه ای را وارد زندگی خود ننماید. حضرت از این طریق به خود متذکر می شوند که چنین موقعیتی را از دست ندهند.

وقتی از یک طرف باب توبه گشوده شده و از طرف دیگر خداوند خواسته است ما توبه ی نصوح داشته باشیم، یعنی وعده داده همان طور که من توبه پذیرم، در شما هم چنین ظرفیتی هست که توبه ای جانانه بکنید و سرنوشت و تاریخ خود را تغییر دهید. توبه ای که گرفتار سرنوشت هایی که اهل دنیا برای ما تعریف کرده اند و وعده های دروغین به ما داده اند، نباشیم و به گفته ی اندیشمندان، هیچ یک از وعده هایی که دنیای مدرن به بشریت داد عملی نشد و آن هایی که به آن وعده ها امیدوار شدند به بدترین شکست ها دچار گشتند.

با خواندن مناجات التّائبین انسان به خودش می فهماند که جای هیچ عذری نیست که به غیر خدا امیدوار باشد و با تمام وجود به سوی خدا نظر نکند. این موجب می شود تا تحولی اساسی همه ی زندگی انسان را فرا گیرد و انسان خود را در دل نظر به رحمت الهی جستجو کند و چیزهایی بیابد بسیار بلند مرتبه تر از آنچه اهل دنیا به دنبال آن بودند. رسیدن به بصیرتی که ذره ای از آن را ستمگران ندارند و به همین جهت دائماً شکست می خورند و نابود می شوند و رسیدن به بصیرتی که انسان می یابد بهشت حقیقی در همان تقدیری است که خداوند برای انسان ها مقدر کرده است و از خداوند می خواهد: «وَ رَضِّنی مِنَ الْعَیْش بِما قَسَمْتَ لی» مرا در زندگی از آنچه برایم قسمت کرده ای، راضی بگردان. در دل چنین بصیرتی هرگز انسان خود را به آب و آتش نمی زند که اهل دنیا را راضی کند و برای ستمگران جایگاهی قائل باشد و موجب قوت آن ها گردد. بصیرتی که متوجه شویم این عالم برای حرکات توحیدی چه ظرفیت های وسیعی دارد.

خداوند به پیامبر خود فرمود: «لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ»(فتح/27) حتماً اگر خدا بخواهد شما وارد مسجد الحرام خواهید شد. البته مسلمانان باید حوصله به خرج دهند. مسلمانان در سال هشتم هجری به امید آن که در همان سال وارد مکه شوند و حج به جا می آورند، به سوی مکه حرکت کردند و با این قصد پیامبرf را همراهی کردند ولی با سران مشرک مکه روبه رو شدند و آن ها مانع انجام حج در آن سال گشتند و کار به عقد «صلح حدیبیه» کشیده شد. بعضی ها بسیار ناراحت شدند که پس قول پیامبر چه شد؟ حتی خلیفه ی دوم به رسول خداf اعتراض کرد و بعد از آن هم هر سخنی که پیامبر خداf در رابطه با آینده ی مسلمانان می فرمودند، خلیفه ی دوم می گفت این هم مثل وعده ی قبلیِ ورود به مکه است، و به نحوی تردید و تشکیک ایجاد می کرد. ولی در هر حال خداوند با رفع موانعِ تاریخی و با مقاومتی که مسلمانان انجام دادند، وعده ی خود را در سال بعد عملی کرد. رسول خداf حرفشان این بود که کجا گفتم همین امسال خداوند آن وعده را عملی می کند؟

خواستم با نقل واقعه ی فوق عرض کنم خداوند در توبه، به ما وعده می دهد که وقتی تصمیم گرفتیم با رجوع به خداوند در همه چیز حضور حضرت حق را مدّ نظر داشته باشیم و به کلی نسبت به گذشته تجدید نظر کنیم، آن توبه ما را وارد جهانی دیگر می کند ولی به این معنا نیست که به صورت ناگهانی همه چیز تغییر کند، بلکه آرام آرام متوجه می شوید فضای زندگی تان در حال تغییر است. و در راستای جایگزینیِ سنت های جدید به جای سنت های گذشته، چند سالی طول می کشد. زیرا باید گرایش های روحی تغییر کند و این غیر از تغییر محل این لیوان است از اینجا به آنجا. شبیه ترک کردن سیگار است که ابتدا انسان تصمیم می گیرد ولی میل او باز به سیگار پابرجا است و پس از مدتی بالاخره در عمل، سیگار نمی کشد، ولی خاطرات احوالات سیگارکشیدنش برایش هنوز مطلوب است تا بالاخره با پایداری در عمل، آرام آرام وارد نوع دیگری از زندگی می شود که سیگارکشیدن برایش نامطلوب می گردد و جهان جدیدی برای او پیش می آید. در توبه، شما بنا را بر این می گذارید که وارد زندگی دینی شوید و مناسبات مربوط به آن را به میان آورید و خداوند هم با نظر به همین رویکردِ اولیه به شما نظر می کند و توبه ی شما را قبول می کند ولی برای آن که وارد جهان دیگری شوید آرام آرام باید نسبت به مناسبات قبلی تجدید نظر کنید و تعریف دیگری را از آن مناسبات به میان آورید، در آن حالت اگر دقت بفرمایید در قدم قدم هایی که به سوی جهان کیفی برمی دارید، الهامات الهی در میان می آید، زیرا درِ توبه را باز کرده تا وارد شوید و جلو بیایید تا با نور عفو او پرده ای بر توجهات گذشته ی ما نسبت به خود و عالم کشیده شود و توجه ما به جهانی دیگر با مناسباتی دیگر بیفتد و خود را در آن جهان احساس کنیم.

اشکالِ بعضی ها در اینجا می باشد که فکر می کنند اگر امروز تصمیم گرفتند توبه کنند و خداوند هم توبه ی آن ها را قبول کرد، از فردا وارد جهان کیفی و ملکوتی عالم می شوند و از فرآیندی بودن این تغییر غافل اند. این شبیه حرکت های تاریخی است که در تاریخ هم برای به ظهورآمدن تاریخی جدید، خواه ناخواه باید طی فرآیندی تاریخی گرایش ها و عاداتِ مربوط به تاریخ گذشته که موجب تنگناهایی برای ظهور تاریخ جدید است، به مرور پشت سر گذاشته شود، تا آرام آرام مردم با ثمرات مقاومت های خود روبه رو شوند.

توبه، توجه به سنتی است که در عالم حاضر است، تا اگر کسی خواست به سوی خدا برگردد و زندگی خود را با آموزه ها و معارف دینی تعریف کند و عمل نماید، زمینه ی آن را خدا فراهم کرده و با توجه به این امر جای ناامیدی نیست، زیرا خداوند به عنوان «توّاب» در صحنه است و دائم در این مسیر شما را به کمک الهاماتی خاص جلو و جلوتر می برد و از آن نوع بصیرت هایی که عرض شد بهره مند می گرداند که زندگی را باید طور دیگری بنگریم و چون حضرت حق است که توّاب است، دیگر بی سواد و باسواد و زن و مرد و عرب و عجم ندارد، همه را وارد روحانیتی می کند که تفکرشان قرآنی گردد و دعا مسیر ورود به جهانی می شود که خداوند در آن جهان برای انسان در همه جا در صحنه است.

با توبه، رویکرد انسان طوری است که می خواهد زندگی او دینی و قرآنی شود و از ذکر و دعا بهره بگیرد و قلبش در کنترل خداوند قرار گیرد و کافی است انسان با تمام وجود به آن نوع حضور در زندگی رسیده باشد. یقیناً حضرت حق باب توبه ی خود را برای ورود آن انسان می گشاید و با حکمت خود و به میان آوردن آمادگی های بنده اش، قدم قدم او را جلو می برد. از این به بعد کار دست خداوند است که چگونه بنده ی خود را با رفع موانع به مطلوبش برساند. عمده عزم اولیه ای است که ما باید بر آن پایدار بمانیم. چه کسی باورش می آمد میرزا جهانگیرخان قشقایی که به دنبال تعمیر تار خود بود، با آن توبه ی جانانه ای که کرد، کارش به آنجا بکشد که نه تنها خودش عارفی بزرگ شود بلکه عرفای بزرگی مثل حاج میرزا علی آقا شیرازی ها را تربیت کند که گفتنی نیست چه عظمتی داشته اند؟

در مورد جهانگیرخان قشقایی گفته اند:

هنگامی كه به كسوت طلبگی درآمد، چهل ساله بود و در عین حال، در دوران تحصیلِ معارف اسلامی و تدریس، تا پایان عمر ملبّس به لباس ایلی خود بود و همانند دیگر افراد ایل، كلاه و زلف داشت. تا آخر عمر در حجره می زیست و در زاویه ی حجره به عشق معبود خویش دلخوش بود. در ایّام جوانی به موسیقی شائق بود، چندی مشق تار كرد و از برای تكمیل آن فن به اصفهان آمد، او از مدرسه صدر خوشش آمد، هر روز صبح و عصر می رفت آن جا. چنان كه از وی حكایت كنند، در هنگام رفتن به مدرسه، نزدیک دكانِ جنب مدرسه، درویشی وی را می خواند و از وطن مألوف و حرفت و نِسَب او جویا می شود. جهانگیر خان شرح حال خود را كماكان با درویش در میان می گذارد. می گفت: چون گفتار من به پایان رسید، درویش خیره در من نگریسته، گفت: گرفتم در این فن، فارابی وقت شدی، مطربی بیش نخواهی بود. گفتم: نیكو گفتی و مرا از خواب غفلت بیدار كردی، هان بگو چه باید كرد كه خیر دنیا و آخرت در آن باشد؟ گفت: چنین می آید كه تو را فضا و هوای این مدرسه پسند افتاده، در همین جا حجره گرفته به تحصیل علم مشغول باش. گویند: جهانگیر خان می گفت: من بدین مقام از همّت نفسِ آن درویش و یُمن راهنمایی او رسیدم»( میرزای عبرت، 1376، ج3، ص299)

جناب میرزا جهانگیر خان قشقایی تارش را می دهد به تعمیرکار و می رود در مدرسه صدر منتظر می ماند، ولی در همان حال احساس می کند این طلبه ها چه حال خوشی دارند، به فکر رجوعی جانانه به حضرت حق می افتد و آن می شود که شد، تا حدّی که مدت ها سراغ ایل نمی رود، نکند حال و هوای جهان کیفی طلبگی که با توبه به دست آورده، مغلوب حال و هوای ایل شود. یکی از شاگردان مرحوم میرزا جهانگیر خان قشقایی حاج میرزا علی آقا شیرازی است. مرحوم شهید مطهری می فرمایند افتخار بزرگی است که کسی در زندگی اش اولیای خدا را ببیند و می فرمایند یکی از اولیای خدا حاج میرزا علی آقای شیرازی بودند که توانسته بودند تحولات عمیقی در خود ایجاد کنند و چه شب هایی داشتند.

گویا مرحوم میرزا جهانگیرخان قشقایی قبل از آن که به اصفهان بیاید متوجه شده بودند باید راه دیگری پیدا کنند و همین اندازه از توبه، وسیله ای می شود تا خداوند به عنوان توّاب و توبه پذیر، تربیت او را به عهده بگیرد. خراب شدنِ تار بهانه است تا توبه صورت فعلیت پیدا کند و مسیرش به مدرسه صدر بکشد و آنچنان جذب شود که دیگر سراغ تار خود را هم نگیرد. مسلّم در سال های قبل، از خدا خواسته بود زندگی اش را دینی کند، ولی پیش خود فکر می کرده خان قشقایی و تار و موسیقی کجا، و زندگی دینی و مفسر قرآن و شارح نهج البلاغه و حکمت صدرایی و عرفان ابن عربی کجا؟! حاضر شدن در همه ی این مراحل ریشه در آن توبه ی اولیه دارد که خواسته است خدا زندگی او را به دست بگیرد.

آیا با توجه به آنچه عرض شد به برکت توبه آن طور که حضرت سجاد(ع) در این مناجات مدّ نظر دارند به عنوان دری که خداوند جهت ورود به سوی خود باز کرده، می توان فکر کرد؟ حضرت عرضه می دارند: «إِلهِى أَنْتَ الَّذِى فَتَحْتَ لِعِبادِكَ بَاباً إِلىٰ عَفْوِكَ سَمَّیْتَهُ التَّوْبَةَ، فَقُلْتَ: تُوبُوا إِلَى اللّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً» با این فراز خود را در مقابل بابی گشوده می یابند که هیچ عذری برای ورود نکردن در میان نیست و با ورود به آن باب، همه چیز معنای خدایی می گیرد و هر آنچه انسان به معنای واقعی در آن حالت طلب می کند در اختیار او خواهد بود.

حضرت در دل این فراز از مناجات که عرضه می دارند: «فَمَا عُذْرُ مَنْ أَغْفَلَ دُخُولَ الْبابِ بَعْدَ فَتْحِهِ؟» در واقع دارند عرض می کنند پس خدایا حال که هیچ عذری در کوتاهی های ما نیست، پس خودت کمک کن تا کوتاهی نکنیم و از چنین موقعیتی غافل نگردیم و با نظر به چنین موقعیتی که همه چیز از طرف خدا فراهم است، تا انسان به خود معنا ببخشد، متوجه ی وجه دیگری شویم که اگر کوتاهی هایی هم از طرف عبد هست، که مانع روبه روشدن با عفو الهی می شود، زیباهایی از طرف خدا در مقابل زشتی ذنب در صحنه است که زیباییِ عفو الهی است و زیبایی عفو، بر زشتی گناه رجحان می یابد. لذا عرضه می دارند:

إِلهِى إِنْ كانَ قَبُحَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِكَ فَلْیَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ عِنْدِكَ

ای معبود من! اگر گناه زشت است که از بنده تو صادر شده، بخشش و عفو نیکو است که در نزد تو است.

در فراز فوق حضرت ربّ العالمین را دعوت می کنید تا به زیباییِ عفو خود بنگرد، به همان معنایی که از خداوند تقاضا داریم:

منگر اندر ما، مکن در ما نظر

اندر اکرام و صفای خود نگر

از طریق این فراز، بخشش و عفو و رحمت حضرت حق را به جوش می آوریم. به گفته ی جناب مولوی سخن حضرت حق آن است که:

رحمتم موقوف آن خوش گریه ها است

چون گریست،از بهر رحمت موج خواست

حضرت سجاد(ع) در این فراز ما را متوجه ی خدایی می کنند که خطاب به او عرض می کنیم، بیش از آن که به گناه ما بنگرد به بخشش و عفو خود نظر کند و مسیر ما را به سوی بخشش و عفو خود باز کند تا عملاً با عفو الهی روبه رو شویم و این همان روحانیتی است که حضرت سجاد(ع) از درون اسلام به ظهور آورده اند و نتیجه اش این مناجات ها و صحیفه ی سجادیه شد.

مرحوم آیت الله مرعشی«رحمت اللّه علیه» صحیفه ی سجادیه را برای یکی از علمای بزرگ دانشگاه «الأزهر» مصر به نام استاد طنطاوی از مفسرین مشهور قرآن اهل سنت، فرستاده بودند، مرحوم طنطاوی پس از مطالعه در جواب می نویسد: جناب آیت اللّه مرعشی من صحیفه ی سجادیه را دریافت کردم و احساس بدبختی نمودند که چرا به این سن رسیدم و صحیفه را ندیدم. هر چه فکر کردم کلام خالق نیست و کلام مخلوق هم نیست، از کلام مخلوق بالاتر است. در ادامه می گوید اگر نگفته بودید از سخنان حضرت سجاد(ع) است، من یقین داشتم این حرف ها جز از ذریه ی پیامبرf از هیچ جای دیگر صادر نمی شود.

در واقع می توان گفت این دعاها و مناجات ها القائات ربّانی است تا بندگان بهترین رجوع را به خداوند داشته باشند. مرحوم استاد طنطاوی پرسیده بود کسی بر این کتاب عظیم و با ارزش شرحی هم نوشته است؟ که آیت اللّه مرعشی متذکر شرح هایی مثل «ریاض العلماء» و «ریاض السّالکین» می شوند. مرحوم طنطاوی هم می گوید من هم بنا گذاشته ام شرحی بر صحیفه بنویسم.

به هرحال به فراز فوق نظر کنید و از خود بپرسید در چه فضایی بنده ی خدا می تواند این گونه با خداوند سخن بگوید و به جاهایی نظر کند که به راحتی عقل بشر متوجه آن حقایق نمی شود که این امکان هست تا با نظر به زیبایی عفو الهی، موج رحمت پروردگار را به جوش آورد، تا به کوتاهی های بنده اش ننگرد و بنده ی خود را در جایی از عفو و بخشش قرار دهد که هیچ راه دیگری جز باقی ماندن در آن جای و جایگاه نباشد و به همین جهت عرض شد این کلمات القائات ربانی است تا به ما یاد دهد چگونه با خودش رابطه برقرار کنیم و موج رحمتش را به جوش آوریم. جناب مولوی با توجه به همین قاعده در خطاب به حضرت حق عرضه می دارد:

یاد ده ما را سخن های رقیق

تا تو را رحم آورد آن ای رفیق

سخن های رقیق، سخن هایی است که انسان را از محدودیت های عالمِ کمّیت ها بالاتر می برد و انسان خداوند را در زیباترین نحوه ی حضورش نسبت به بندگان، می یابد که در عین رعایت ادب، عاشقانه و امیدوارانه سخن می گوید و خداوند هم در نهایتِ رحمت به انسان نظر می کند. جناب مولوی در ادامه در خطاب به حضرت حق اظهار می دارد:

آب دریا جمله در فرمان توست

آب و آتش ای خداوند آنِ توست

گر تو خواهی آتش آب خوش شود

ور نخواهی آب هم آتش شود

تو چنین خدایی هستی و ما با نظر به چنین اوصافی که داری به سوی تو آمدیم و همین را می خواهیم که ما را در عالمی وارد کنی که بیابیم «آب و آتش ای خداوند آنِ توست». در این نوع مواجهه ، ما به اصیل ترین هدف که «اِلَیهِ راجِعُون» است رسیده ایم. چیزی که شما در فرازی از مناجات شعبانیه نیز به میان می آورید، آن جایی که عرضه می دارید: «إِلَهِی هَبْ لِی كَمَالَ الأِنْقِطَاعِ إِلَیْكَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْكَ حَتَّى تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِیرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ إِلَهِی وَ اجْعَلْنِی مِمَّنْ نَادَیْتَهُ فَأَجَابَكَ وَ لاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِكَ فَنَاجَیْتَهُ سِرّا وَ عَمِلَ لَكَ جَهْرا» خدایا نهایت جدایی از همه چیز را از سر لطف خودت و نه از سر استحقاق من، به من عطا کن، تا چشم های قلب من گشوده شود و تنها به تو نظر کنم و حجاب هایی که مانع آن نظر می شود، حتی حجاب های نوری را بشکافد، در آن حد که تو در سرّ وجود من بخوانی آنچه باید عمل کنم و من مطابق آنچه تو می خواهی در عمل ظاهر نمایم.

ادبی که انسان بداند چگونه با خدا حرف بزند و چه بگوید، حتماً نیاز به القائات ربّانی دارد و فراز اخیری که از مناجات التّائبین مدّ نظر قرار گرفت از همین نوع است. هر کس کمی در مورد آن فکر کند متوجه می شود نکته فوق العاده مهمی است که انسان در مواجهه با حضرت حق ندا سر دهد: «إِلهِى إِنْ كانَ قَبُحَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِكَ فَلْیَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ عِنْدِكَ» خدایا اگر برای بنده زشت است که نمک بخورد و نمکدان بشکند، ولی چقدر زیبا است که تو با کرم خود آن ناسپاسی را نادیده بگیری. زیرا نمی توانیم از زیبایی بخشش و عفو تو دل بکنیم و چشم بر هم بگذاریم، چرا که می دانیم هر چیزی که زیبا است در این عالم محقق می شود و از آن جمله، زیبایی عفو تو می باشد.

و در این رابطه است که یکی از هنرهای بندگان، جنباندن و به ظهورآوردن اسماء خاص الهی می باشد و در این فراز چنین کاری را می کنید که عرضه می دارید: خدایا من بدی کردم، نمک خوردم و نمکدان شکستم، اما چیزی در تو سراغ دارم که آن «فَلْیَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ عِنْدِك» است و آن زیبایی عفو و بخششی است که نزد تو می باشد. و به نظر بنده این بهترین نحوه ی زندگی است و اگر می بینید انسان های وارسته و فرهیخته عموماً اهل اغماض و عفو هستند، به جهت بهره ای است که از دریای بیکران عفو الهی برده اند و زیباترین نحوه زندگی را به بشریت متذکر شده اند.

خداوندا! به حقیقت پیامبر و به حقیقت آن الطاف عالیه ای که به اولیاءات مرحمت می کنی، ما را از مناجات با خودت محروم مگردان تا در بهترین حالت قرار گیریم.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»



جلسه ی يازدهم ادبِ به رحم آوردن حضرت حق

بسم الله الرّحمن الرّحیم

إِلَهِی إِنْ كَانَ قَبُحَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِكَ فَلْیَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ عِنْدِكَ . إِلَهِی مَا أَنَا بِأَوَّلِ مَنْ عَصَاكَ فَتُبْتَ عَلَیْهِ وَ تَعَرَّضَ لِمَعْرُوفِكَ فَجُدْتَ عَلَیْهِ . یَا مُجِیبَ الْمُضْطَرِّ یَا كَاشِفَ الضُّرِّ. یَا عَظِیمَ الْبِرِّ یَا عَلِیماً بِمَا فِی السِّرِّ یَا جَمِیلَ السِّتْرِ. اسْتَشْفَعْتُ بِجُودِكَ وَ كَرَمِكَ إِلَیْكَ. وَ تَوَسَّلْتُ بِجَنَابِكَ وَ تَرَحُّمِكَ لَدَیْكَ. فَاسْتَجِبْ دُعَائِی وَ لاَ تُخَیِّبْ فِیكَ رَجَائِی. وَ تَقَبَّلْ تَوْبَتِی وَ كَفِّرْ خَطِیئَتِی. بِمَنِّكَ وَ رَحْمَتِكَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ .

حضرت سجاد(ع) در محضر حق اظهار داشتند: «إِنْ كَانَ قَبُحَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِكَ فَلْیَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ عِنْدِكَ »

خداوندا! اگر چه گناه از طرف بنده ی تو بسیار زشت است، بخشش و عفو تو بسیار زیباست.

«إِلَهِی مَا أَنَا بِأَوَّلِ مَنْ عَصَاكَ فَتُبْتَ عَلَیْهِ وَ تَعَرَّضَ لِمَعْرُوفِكَ فَجُدْتَ عَلَیْهِ .»

خدایا من اولین کسی نیستم که تو را نافرمانی کرده است و تو توبه ی او را پذیرفته ای و اولین کسی نیستم که به امید احسان تو نظر کرده و تو به او بخشش و جُود و لطف کرده ای.

ملاحظه فرمودید حضرت چه اندازه زیبا مسائل خود را با خداوند در میان می گذارند. زیرا حرف های خوب را باید به صورت خوب و زیبا بزنیم تا حضرت ربّ العالمین از دریچه ی رحمتش به ما نظر کنند. هنر اولیای الهی در همین جاها می باشد که بهترین حرف ها را به بهترین شکل با خدا در میان می گذارند تا وسعت استجابت الهی را به میان آورند.

درست است که هر طور دعا کنیم خداوند به درون ما نظر می کند ولی اگر با کلماتی که حکایت از رقّت قلب و آمادگی ما جهت پذیرش رحمت و لطف دارد، سخن بگوییم زمینه ی درونی ما جهت رحمت خداوند بهتر فراهم می شود. بزرگان دین متوجه ی این امر هستند که باید موضوعات را طوری با خدا در میان بگذارند که رحمت برانگیز باشد و به خدا نشان دهند با چه روحیه و روحانیتی به سراغ او آمده اند و عرض شد که در همین رابطه جناب مولوی در خطاب به خداوند عرض می کند:

یاد ده ما را سخن های رقیق

تا تو را رحم آورد آن، ای رفیق

با توجه به این نکته، از فضای دعا و نحوه ی گفتن آن باید غفلت نشود که چه اندازه زیبا حضرت سجاد(ع) در مواجهه با حضرت معبود عرضه می دارند: «إِلَهِی إِنْ كَانَ قَبُحَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِكَ فَلْیَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ عِنْدِكَ» در واقع حضرت اساسی ترین نحوه ی ارتباط عبد با ربّ را به میان می آورند از آن جهت که حضرت حق دوست دارد بنده ی خود را مظهر کمالات الهی بنگرد تا در آینه ی او خود را ببیند و جریان بخشش و عفو خداوند در این راستا می باشد. پس بخشش و افعال الهی از طرف حضرت حق امری است نیکو و پسندیده تا انسان ها متوجه ی کمالات الهی بشوند و در راستای ارتباط عبد با رب، رابطه ی ربّ با عبد به میان آید و از آن به بعد حضرت حق نظر به عبد داشته باشد و در آینه ی عبد به تماشای کمالات خود بنشیند. و به نحوی دیگر به بنده اش نظر می کند و او را مفتخر به الهاماتی خاص می نماید.

آنچه خوب و مفید است تا رفقا به آن فکر کنند آن است که انسان چگونه به خود وسعت دهد تا زمینه ی اجابت دعا در او فراهم شود. انسان با سخنان فاخر وسعت پیدا می کند و در آن راستا رحمت واسعه ی الهی شامل او می شود. زیرا کلمات فاخر به یک معنا القائات ربّانی می باشند و در همان رابطه عملاً خداوند تقاضاهای خود را اجابت کرده است.

وقتی در محضر حق اظهار می دارید: «إِلَهِی مَا أَنَا بِأَوَّلِ مَنْ عَصَاكَ فَتُبْتَ عَلَیْهِ.» خداوندا! با این رویکرد به سویت آمده ام که در نظرم انبوه گناهکارانی است که به همه ی آن ها نظر کردی و مورد بخشش و عفو قرار دادی. انسان با این نوع رویکرد روحیه ی بسیار ارزشمندی را به میان می آورد و انتظار دارد خداوند با همان سنتی که با سایر گناهکاران وقتی به سوی او آمدند، برخورد کرده با او نیز همان طور عمل کند. همه ی حرف آن است که خداوندا! به سوی تو آمده ام که گناهان مرا ببخشی ولی آن تقاضا را طوری با خدا در میان می گذارید و به نحوی انتظار خود را مطرح می کنید که خداوند هم بر اساس انتظار شما به شما نظر می کند به حکم آن که فرمود: «أَنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنِ بِی إِنْ خَیْراً فَخَیْراً وَ إِنْ شَرّاً فَشَرّاً» من مطابق گمان بنده مؤمن خود هستم؛ اگر به من گمان نیک داشت آن گونه هستم و اگر گمان بد داشت همان گونه خواهم بود. «کافی، ج2، ص 72.» ما با کلمات ظریف و لطیف خود رجوعِ خود به خدا را طوری می گشاییم که خداوند به عالی ترین شکل به ما نظر کند. نمونه ی آن را در شعر جناب حافظ داریم که می گوید:

صبحدم مرغ سحر با گل نوخاسته گفت

ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت

مرغ سحر، حرف غلطی نزد ولی طوری نگفت که با گلِ نوخاسته که با ناز و کرشمه در حال باز شدن بود، رابطه برقرار کند. به گل نوخاسته گفت چه خبر است؟ فکر می کنی نوبرش را آورده ای؟ گل های زیادی در این باغ مانند تو می شکفند و باز می شوند، این اندازه ناز نمی خواهد. حال به جوابی که در واقع جوابی است در حد روح لطیف جناب حافظ، نظر کنید که می گوید:

گل بخندید که از راست نرنجیم ولی

هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت

خواست بگوید برای ارتباط برقرارکردنِ عاشقانه و محبت آمیز، جهت اُنس، این حرف را باید طور دیگری می زدی تا رحمت معشوق به سوی تو گشوده شود. چرا نظرِ رحمتِ معشوق را به سوی خود جلب نمی کنی؟

چه اندازه ارزشمند است که انسان بتواند طوری سخن بگوید که به بیشترین نتیجه برسد و در وسعتی گشوده با مخاطب خود رابطه برقرار کند. این روحیه را می توانیم در همین دعاها به دست آوریم و حقیقتاً اگر هیچ جمله ای از حضرت سجاد(ع) جز همین یک جمله از دعا نبود، همین یک جمله حکایت از آن داشت که زیباترین روح با زیباترین معبود به مناجات آمده است. به گفته مرحوم آقای دکتر علی شریعتی «زیباترین روحِ پرستنده» به میان آمده.

وقتی انسان با زیباترین روح با خدا مأنوس شد، با همان روحیه در سایر امور زندگی حاضر می شود و با مردم ارتباط برقرار می کند.

گل بخندید که از راست نرنجیم، ای مرغ سحر! راست می گویی ولی همین حرفِ راست را می شود زیبا و عاشقانه زد تا در روحانیت خود گوهری به نام محبت را از دست ندهی و با محبت به دیگران عملاً خود را بسط داده باشی. کجا است آن چشمی که زیبایی ها را درست بنگرد و از وجوه زیبایی عالم و آدم خود را بهره مند سازد؟ مسلّم هر اندازه انسان ها متعالی و والا شوند «گفتِ» آن ها متعالی و آسمانی می شود و در محاوره با خلق خدا زیبایی هایی را به میان می آورند که چون آبی خنک جان ها را سیراب می کند، به همان معنایی که مولایمان علی(ع) در وصف آن برادر ایمانی خود فرمودند: «وَكَانَ أَكْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِینَ وَنَقَعَ غَلِیلَ السَّائِلِینَ» (نهج البلاغه/حکمت289) بیشتر روزگارش در خاموشى مى گذشت و اگر سخن مى گفت بر دیگر گویندگان غلبه مى یافت، و عطش سؤال کنندگان را فرو مى نشاند.

وقتی انسان در نجوا با پروردگار خود با کلماتی سخن بگوید که وسعت آن سخنان، آسمانی باشد خود به خود با سایرین هم با همان کلمات آسمانی سخن می گوید، زیرا وقتی سخن گفتن با کلماتِ فاخر باشد، خود به خود آن نوع سخن گفتن برای انسان بستر سلوک می شود و پیشاپیش روح را آماده می کند تا با زیبا ترین جواب ها رو به رو شود و این امکان فراهم می شود تا الهاماتی ربّانی به ظهور آیند.

آنچه خواستم عرض کنم توجه و هوشیاری است که در مواجهه ی ما با ادعیه و مناجاتی که از طریق اولیای الهی رسیده باید مدّ نظر داشت که چگونه موضوعات مهم را به زیباترین شکل با خداوند در میان می گذارند تا معلوم شود این انسان ها راه های اصیل ارتباط با خدا هستند. بشر خاکی و سخنانی آن چنان فاخر و تقاضاهایی آن چنان افلاکی، چیز کمی نیست و بدون استثناء در ادعیه ی صادر شده از ائمهh ملاحظه می کنید؛ اعم از «دعای ابوحمزه» و یا «مناجات شعبانیه» و یا «دعای صباح» و یا «دعای کمیل» و «مناجات خمس عشر» و ادعیه ی «صحیفه ی سجادیه». انسان حیرت می کند از به ظهورآمدن تقاضاهایی افلاکی در کلماتی آنچنان فاخر که همانندی برای آن ها نمی توان یافت. گویا هر آنچه بشر می خواهد بگوید از یک طرف و آن طوری که بهترین نحوه ی گفتن است، همه در این ادعیه و مناجات ها نهفته است. مقایسه کنید آنچه را که انسان های عادی از خدا می خواهند با آنچه امامان معصومh در این دعاها از خدا طلب کرده اند، تا معلوم شود اندازه ی بشر تا کجاها می تواند باشد.

در «مناجات شعبانیه» با نظر به کدام افق می باشد که مولایمان علی(ع) اظهار می دارند: «اِلهی هَب لی قَلباً یُدنیهِ مِنکَ شُوقُه، وَ لِسانًا یُرفَعُ اِلَیکَ صِدقُه، وَ نَظَراً یُقَرِّبُهُ مِنکَ حَقُّه» ای معبود من! قلبی را به من مرحمت کن که شوق آن قلب، قلبم را به تو نزدیک کند و زبانی به من عطا کن که صدق و راست گفتاری آن، آن را به سوی تو بالا ببرد و نگاه و نظری به من بده که حقّانی دیدن آن، موجب نزدیکی آن به تو شود.

چه روح و روحانیتی بالاتر از آن که طلب انسان تا آن جا اوج گیرد که انسان از خدا با چنین جملاتی، چنین تقاضاهایی بکند؟ دلی پرشوق نیاز است تا انسان به این صورت به بارگاه قرب الهی نزدیک شود؛ زبان صادقی که صدق آن موجب تقرّب به پروردگار می گردد؛ نگاه حقی که موجب شود انسان به خدای متعال نزدیک و نزدیک تر شود. یا آن جا که در همان مناجات از خدا می خواهید «إِلَهِی وَ أَلْهِمْنِی وَلَها بِذِكْرِكَ إِلَی ذِكْرِكَ» معبود من! به من الهام کن آن شیدایی را که از یاد تو، باز به یاد تو سیر کنم. تنها با یاد تو عشق بازی نمایم.

بعضی ها در دنیا به دنبال سکه و دلار هستند و عده ای هم در جهانی خود را حاضر کرده اند که با یاد خدا به همه چیزی که باید برسند، رسیده اند و اساساً بالاتر از آن را نمی خواهند. از یک طرف به محتوای ادعیه و مناجات نظر دارید و از طرف دیگر به زبانی که آن تقاضاها را به میان می آورد و هر دوی آن ها فوق العاده می باشد و حکایت از روحی دارد که از جهت لطافت هیچ حجابی بین او و القائات ربّانی که منجر به این ادعیه شده اند، نیست.

این خداوند است که در دهان بنده اش گذاشته تا بگوید: «إِلَهِی مَا أَنَا بِأَوَّلِ مَنْ عَصَاكَ فَتُبْتَ عَلَیْهِ، وَ تَعَرَّضَ لِمَعْرُوفِكَ فَجُدْتَ عَلَیْهِ .» معبود من! من نخستین کسی نیستم که تو را نافرمانی کرده باشد و تو توبه ی او را پذیرفته باشی و نخستین کسی نیستم که دست به دامان احسان تو شده و تو به او جُود و بخشش کرده باشی، پس من هم مثل آن ها. من هم آمده ام تا همان لطف را به من هم بکنی. «وَ تَعَرَّضَ لِمَعْرُوفِكَ فَجُدْتَ عَلَیْهِ». «معروف» یعنی آنچه پذیرفتنی و مطلوب فطرت های سالم است. معروف الهی یعنی آنچه مورد نظر حضرت حق می باشد، مثل هدایت و احسانِ پروردگار به بندگانش. عرضه می دارید من اولین کسی نیستم که آمدم به طرف تو تا خود را در معرض هدایت و احسانت قرار دهد و تو بر او جُود و بخشش نمایی و آغوش خود را در برابرش بگشایی و تجلیات نورانی خود را به سوی او متجلی سازی.

آن نوع رجوع به خدا که در فراز فوق برای انسان پیش می آید موجب می شود تا انسان اطمینان کند تنها خداوند است که انسان را نجات می دهد و زندگی را با برکت می کند و انسان در معرض تجلیات او احساس سعادت و رسیدن به مقصد می نماید. برعکس آن هایی که با دنیا زندگی می کنند و در عین ثروت و شهرت، نمی دانند تنهایی خود را که با خودشان تنها هستند، چه کار کنند، در حالی که وقتی انسان خود را در معرض تجلیات الهامات الهی قرارداد، با تمام وجودش می یابد که تنها با خدا همه ی مسائل اش حل می شود و به حکم وظیفه با عالم و آدم مرتبط است و به آن ها محبّت می ورزد و رعایت حقوق آن ها را می کند زیرا با غنی مطلق مرتبط است.

با دعاهای آنچنانی است که نظرِ رحمتِ واسعه ی حضرت محبوب را به جوش می آورید و این نوع رجوع به سوی خداوند موجب می شود تا خداوند شما را در رحمت خود قرار دهد و در نتیجه احساس می کنید به آنچه باید برسید، رسیده اید.

یک وقت از خدا می خواهید خداوند رزق شما را بدهد تا محتاج مردم نباشید، ولی یک وقت از خدا می خواهید رزق شما را طوری تامین کند که یک لحظه مشغول غیر خدا نشوید. رحمت واسعه ی او حالت دوم را به شما عطا می کند. حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» در این دنیا زندگی کردند و ملاحظه کردید چه دغدغه های بزرگی داشتند، مثل دغدغه ی نجات بشریت از چنگال استکبار و معلوم است که چه برکاتی از این طریق برای زندگی خود در این دنیا و آن دنیا شکل دادند. عده ای هم به جهت نوع زندگی که برای خود تعریف کرده و شکل داده اند، همه ی دغدغه های شان نان و آب شان است. خداوند رزق هر دو را می رساند، ولی آن نوعی که حضرت امام در زندگی ورود کردند طوری بود که انسان در آن نوع زندگی یک لحظه مشغول غیر خدا نیست و خود را در رحمت واسعه ی الهی احساس می کند.

گاهی زندگی ها طوری است که انسان در عین این که تلاش می کند، ولی تلاش او همان دین داری به حساب می آید، مانند مجاهدان و عالمان دین، ولی بعضی از زندگی ها طوری است که تلاش های روزمرّه ی انسان یک چیز است و دین داری و عبادت او در جای دیگری. پیامبران خداh طوری زندگی را برای خود تعریف کرده اند و اموری را برای خود مهم می دانستند که در راستای نجات بشریت بود، در نتیجه زندگی آن ها عین دین داری به حساب می آمد و از آن طریق حتی دست تجاوزگران به حقوق مردم را هم کوتاه کردند. زیرا خود را ذیل رحمت واسعه ی الهی قرار دادند و سعی کردند جامعه را نیز متذکر حضور در رحمت واسعه ی الهی بکنند، تا کار و تلاش اقتصادی آن ها هم عبادت محسوب شود و حضور حضرت ربّ العالمین را در همه ی مناسبات احساس کنند.

همه ی این امور با ادبِ به رحم آوردن رحمت واسعه ی الهی پیش می آید که در ادعیه و مناجات به ما یاد داده اند. وقتی رحمت الهی در میان باشد، خداوند بنده اش را در بر می گیرد و به نفس امّاره اش واگذارش نمی کند که گرفتار انواع حرص ها و کینه ها شود. حتی راضی نمی شود یک تیغ در پای بنده اش برود، مثل آن که وقتی شما برای کسی دلسوزی می کنید حتی از کوتاهی های او اغماض می نمایید. رحمت حضرت حق در مورد بندگانش نیز به همین صورت است، وقتی سعی کرده باشیم رحمت او را به جوش آوریم. و فراز فوق از مناجات التّائبین چنین نقشی را دارا می باشد که چگونه بهترین نسبت را با خداوند برقرار کنیم تا بهترین گشایش بین عبد و ربّ پیش آید.

ادبِ به جوش آوردن رحمت خداوند در جای خود رازها و داستان هایی دارد. هر کس باید مطابق روح و روحیه ی خود و مطابق مسائلی که دارد در بسترِ به ظهورآوردن اسماء خاص حضرت حق اقدام نماید و این بدان معنا است که سعی کنیم راه های برآورده شدن حوائج مان را پیدا کنیم. جناب مولوی جهت توجه به این امر داستان شیخ احمد خضرویه را در مثنوی مطرح می کند که مانند حضرت خضر ظاهراً کارهایش تخریب بود، ولی رحمت الهی را در دل همان به ظاهر تخریب به جوش می آورده، زیرا مانند حضرت خضر به اسرار عالم نظر داشته. البته هیچ وقت آن کارها برای ما راه کار نیست، مربوط به خودشان و موقعیت خودشان است ولی ما را متوجه ی اسراری می کنند که بعضاً بین خدا و بندگان خاص اش مطرح است.

شیخ احمد سعی می کرده با قرض و وام هایی که می گرفت مشکلات مردم و جامعه را مرتفع کند. از فلان تاجر قرض می کرده و برای بنده خدایی خانه می ساخته و یا مسجدی را در جایی بنا می کرده، مردم هم که می دیدند آدم محترم و باطن داری است به او اطمینان می کردند و درخواست او را برای قرض گرفتن ردّ نمی کردند. یک مرتبه خبردار می شوند که شیخ در حال احتضار است و دارد از این دنیا می رود. سراغ شیخ آمدند دیدند بله، در حال رفتن است. گفتند جناب شیخ بالاخره پول های ما چه می شود؟ جواب می دهد می بینید که من دارم از این دنیا می روم و پولی هم در بساط ندارم. ملاحظه کنید نمی گوید نمی دهم، می گوید ندارم که بدهم. بالاخره همه در کنار بستر شیخ مانده اند که چه کار کنند. هرکدام بر روی آن پولی که به شیخ قرض داده بودند حساب کرده بودند و حالا زندگی خودشان و آینده شان به خطر افتاده است. مثلاً طرف فکر می کرده شیخ بعد از مدتی آن پول را برمی گرداند و او عروسی فرزندش را راه می اندازند. حال شیخ با چشمان بسته دراز کشیده و در جواب طلبکاران کاملاً سکوت کرده است. همه از دست شیخ عصبانی که این چه کاری است که کردی؟! کجای اسلام گفته با پول مردم مسجد بسازید و یا به بقیه کمک کنید؟ چرا حساب بدهکاری خود را نکردید؟ در همین زمان از داخل کوچه صدای کودکِ حلوا فروش به گوش آمد که مردم را دعوت می کرد به خریدن حلواهایش. شیخ چشم های خود را باز کرد و گفت بروید همه حلواهای این کودک را بخرید، همه حلواها را به نیم دینار خریدند و شیخ به افرادی که اطراف بستر او بودند و با اوقات تلخی به او نگاه می کردند، تعارف کرد حلواها را بخورند. همه خوردند و طَبَق حلوا را خالی کردند و کودک حلوافروش هم مشغول تماشا بود و همین که حلواها تمام شد گفت نیم دینار مرا بدهید می خواهم بروم. شیخ گفت می بینی که من دارم می میرم، پولی هم در بساط ندارم. فریاد کودک بلند شد که استادِ من مرا بیچاره می کند. شیخ گفت بالاخره ببین عمو جان من دارم می میرم و پولی هم ندارم که به تو بدهم. پسرک شروع کرد به گریه کردن، چون هیچ چاره دیگری نمی شناخت، فقط گریه می کرد و نگران آینده ی تیر و تار خود بود، به همان معنای واقعیِ مضطربودن. پسرک همچنان گریه می کرد و شیخ هم چشم هایش را بسته بود و هیچ حرفی نمی زد و از آن طرف هم طلبکارها بودند که عصبانیت شان چند برابر شده بود از آن کار شیخ که عجب آدمی است، مال ما به دَرَک، پول حلوای این پسرک چه می شود؟

پسرک از پیش از ظهر همچنان گریه می کرد و پول حلوای خود را مطالبه می نمود تا بعد از نماز شامگاهان، و شیخ هم به غیر از انجام فرائض، همچنان در بستر دراز کشید بود و هیچ حرفی نمی زد. تا آن که بعد از نماز عشا حضار متوجه شدند درِ منزل را می زنند و طبقی آوردند که چهار صد دینار یک طرف و نیم دینار هم طرف دیگر قرار داشت، ۴۰۰ دینار طلبِ طلب کاران بود و نیم دینار هم طلبِ کودک حلوا فروش. همگی جا خوردند که این چه صحنه ای بود، همه زبان به عذرخواهی گشودند که چرا متوجه حکمت خضرگونه ی شیخ احمد نشدند و آن ها هم مانند حضرت موسی(ع) که در مقابل نقشه های خضر صبر نکرد، آن ها نیز نتوانستند صبر کنند. از جناب شیخ خواستند حال که کار به آنجا کشید و وقت جدایی است، حکمت کارهای خود را بگوید. گفت سرّ آن کارها آن بود که از حضرت حق می خواستم آن مشکلات را به دست من حل کند و خداوند هم الهام فرمود از مردم قرض کن من ادا می کنم و وقتی با مرگ خود روبه رو شدم و دیدم وعده ی الهی عملی نشد، فهمیدم باید کاری کرد تا دریای رحمت الهی به جوش آید و آن کار همان گریه ها ی کودک حلوا فروش بود. از خدا خواستم و او «لاجرم بنمود راه راستم» که باید نیم دیناری از دست این کودک در آید و اشک بریزد تا کارها درست شود و گویا خداوند مسیر آن کودک حلوا فروش را به آن جا انداخت تا کار از طریق آن نیم دینار حل شود.

گفت آن دینار اگر چه اندک است

لیک موقوف غریو کودک است

باید یک مضطرّ واقعی پیدا شود تا رحمت الهی به جریان بیفتد و شاید تصور اولیه ی شیخ آن بود که وقتی طلبکارها می بینند شیخ در حال رفتن است، خود آن ها مضطرّ شوند و وعده ی خداوند عملی گردد؛ ولی ظاهراً این طور نشد تا آن که آن کودک حلوا فروش به اضطرار رسید و کار حل شد. مضطرّ کسی است که هیچ راه دیگری جز امید به راهی بی گمان برایش نمانده و کودک حلوا فروش در آن حالت بود، نه می توانست به خانه برگردد، و نه به شیخ می توانست اطمینان کند. خداوند به شیخ راه نشان داد که کار به دست کودک حلوا فروش و آن نیم دینارِ بی مقدار حل می شود.

خداوند فرمود من کار را درست می کنم «لیک موقوف غریو کودک است.» مگر خود حضرت خضر نبودند که فرزند مردم را به قتل رساندند و کشتی مردم را سوراخ کردند تا حضرت موسی(ع) بدانند کار هایی در این عالم هست که ظاهر آن ها غیرعادی است ولی کارساز است؟ حضرت یوسف(ع) برادر خود جناب بنیامین را با موافقت خود جناب بنیامین، در قالب یک سارق و دزد در آوردند تا بتوانند او را در مصر نگه دارند و حضرت یعقوب(ع) را به مصر بکشانند؟ آن پسرک هم بالاخره تا شب باید در شهر داد می زد تا حلواهایش را بفروشد و حالا تا شب گریه کرد و بالاخره پول حلواهای خود را گرفت. این جا است که جناب مولوی می فرماید:

تا نگرید کودک حلوا فروش

بحر رحمت در نمی آید به جوش

در ادامه جناب مولوی اصل حرف خود را می زند که:

ای برادر طفل، طفلِ چشم تست

کام خود موقوف زاری دان درست

گر همی خواهی که آن خلعت رسد

پس بگریان طفل دیده بر جسد[18]

وقتی مطلب از بس بزرگ است غیر قابل دسترس می شود و از طرفی بسیار مهم است و نیاز روحی و روحانی ما می باشد، با نظر به آن مطلب، قلب متوجه می شود که اشگ در این موارد کارساز است، چیزی که شما در نهضت حضرت اباعبدالله(ع) با آن روبه رو می شوید و یا در تشییع پیکر پاک حاج قاسم سلیمانی تجربه کردید. در واقع خود خداوند به قلب ها القاء می کند که آن نوع رحمت موقوف آن گریه ها می باشد.[19]

خداوند «مجیب المضطرّ» است. کافی است انسان متوجه باشد چیزهایی در این عالم وجود دارد که حقیقتاً خواستنی هستند و ما در به دست آوردن آن ها مضطرّ می باشیم، این جا است که با اشک، اضطرار ما به ظهور می آید و با اضطرار ما اجابت حضرت حق واقع می شود.

ما در زندگی خود اگر بخواهیم حقیقتاً راه توحیدِ انبیاء را طی کنیم، مضطرّ هستیم و اگر با این نگاه ندا سر دهیم که: «یا مجیب المضطرّ» ای کسی که به مضطرّ جواب می دهی، معلوم است که جواب می دهد. ما باور نداریم در همه ی امور مضطرّ هستیم مگر آن که خداوند کمک کند و هر اندازه بیشتر متوجه اضطرار خود باشیم و به سوی او رجوع کنیم، بهتر اجابت می کند و به فکر نمی افتیم تا با توسل به راه های غیر واقعی و وَهمی کارهای خود را حل کنیم که در واقع ناکام خواهیم شد و همچنان در آشفتگی ها به سر می بریم، بدون آن که علت آن را بدانیم. حتماً ملاحظه کرده اید افرادی را که با توسل به خداوند چگونه با ساده ترین کار به راحتی مشمول رحمت الهی می شوند و با سادگی تمام به حوائج منطقی و معقول خود می رسند.

اگر با خداوند درست معامله کردیم و نشان دادیم بی عنایات او قدمی نمی توانیم برداریم، خداوند از راهی که گمان نمی کنیم مسئله مان را حل می کند. ما وقتی ادعا کردیم خودمان با عقل خود می توانیم مسائل خود را حل کنیم، می یابیم چگونه در اهداف خود ناکام شده ایم و از فعالیت های مان آن بهره ای که می خواستیم نگرفتیم. عجیب است که فراموش می کنیم که مسائل ما حل نشد تا به آن اضطراری که راه گشاست، برسیم.

در آیه ی مشهور «أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَكْشِفُ السُّوءَ»(نمل/62) خداوند است که سؤال می فرماید آیا کسی هست غیر خدا که مضطری از او تقاضایی بکند و چون او را بخواند، اجابتش کند و بدی ها و سختی های او را برطرف کند؟ در واقع می خواهد بفرماید تنها خداوند است که اگر مضطری به او رجوع کند جواب او را می دهد و مسئله اش را حل می کند. یکی از صفات امام زمانg مضطربودن است. حضرت تشریف می آورند به مکه و تکیه می دهند به خانه ی کعبه و به خداوند عرض می کنند خدایا من مضطرّ هستم. چون حضرت بنا دارند کار بزرگی را شروع کنند و هرکس بخواهد در زندگیِ خود توحید را دنبال کند، باید بداند که مضطرّ است و باید از خداوند بخواهد تا او را کمک کند. و دعا اساساً در فضای اضطرار معنا دارد که انسان می داند کارهای بزرگی می شود انجام داد ولی با مدد الهی آن کارها انجام می شود و دعا برای به ظهورآوردن مدد الهی است. به همین جهت گفته اند: «دعا، تغییر تعلّق دنیایی است به تعلّق الهی» تا انسان از طریق خداوند، عالَم خود را گشوده دارد.

امام صادق(ع) می فرمایند: «یا مَیْسِرُ ادْعُ وَلا تَقُلْ إنَّ الاْمْرَ قَدْ فَرَغَ مِنْهُ إنَّ الله عَزَّوَجَلَّ مَنْزِلَةً لا تَنالُ إلاّ بِمَسْئَلَة»[20] ای میسر! در پیشگاه حضرت حق دعا كن و مگو كار از كار گذشته و آنچه مقدّر شده همان مى شود و براى دعا اثرى نیست. همانا نزد خداوند عزّ و جلّ مقام و منزلتی است كه به آن نتوان رسید مگر به دعا. زیرا با تقاضا و دعا از یک طرف ظرفیت انسان وسعت می یابد و از طرف دیگر خداوند مطابق آن تقاضا بر انسان تجلی می کند و این در کنار آن نوع زندگی و سلوکی است که انسان سراسر زندگی خود را در آغوش خدا قرار می دهد و خود را در جایی قرار می دهد که همه چیز مظهر حضرت ربّ العالمین است و در نتیجه به یک معنا انسان تماماً مشغول خداوند است. در این حالت هر آنچه می خواهد قبل از آن که بخواهد در پیش خود دارد، زیرا خداوند را در پیش خود دارد. رسول خداf در حدیثی قدسی از قول خداوند نقل می کنند که حضرت حق می فرماید: «مَن شَغَله ذكرى عن مسألتى، اعطیتُه افضل ما اعطى السّائلین .»(منتخب میزان الحکمة، صفحه ۱۸۵) کسی که به ذکر و یاد من مشغول باشد به جای طلب چیزی، من بیش از آنچه به درخواست کنندگان عطا می کنم به او عطا می کنم.

حضرت سجاد(ع) با علم به آنچه هر انسانی در راستای تحقق اهداف بلند، مضطرّ است نظر به حضرت حق دارند که برطرف کننده ی همان اضطرار است در راستای آن که عظیم ترین نیکی ها نیز از طریق او محقق می شود. در این راستا با امید به رسیدن به عالی ترین مراتب توحید، با حضرت حق به مناجات می پردازند و در ادامه و در آخرین فرازهای «مناجات التّائبین» عرضه می دارند.

«یَا عَلِیماً بِمَا فِی السِّرِّ یَا جَمِیلَ السِّتْرِ اسْتَشْفَعْتُ بِجُودِکَ وَ کَرَمِکَ إِلَیْکَ»

اى داناى نهان، اى که به زیباترین شکل پرده پوشی می کنی، به جُود و کرمت به سوى تو شفاعت مى جویم و جُود و کرمت را نزد تو شفیع قرار می دهم.

شفاعت یعنی در راستای حضور شفیع کار را جلوبردن، لذا به حضرت حق به عنوان او که آگاه به درون و باطن است و از طرفی زیباترین نحوه ی ستاری را بر بندگانش دارا است، جُود و کرمش را تقاضا می کنند، تا از مسیری که حضرت ربّ العالمین افق ها را می گشایند محروم نباشند. و در ادامه عرضه می دارند:

«وَ تَوَسَّلْتُ بِجَنَابِکَ وَ تَرَحُّمِکَ لَدَیْکَ فَاسْتَجِبْ دُعَائِی وَ لا تُخَیِّبْ فِیکَ رَجَائِی»

و به آستانه ی تو و به ترحمی که در نزد تو است متوسل می شوم، پس دعایم را اجابت کن، امیدم را به خود ناامید مساز، و توبه ام را بپذیر.

در این فراز ملاحظه می کنید که متوجه ی آستانه ی حضرت ربّ العالمین هستید تا آن عالی ترین طلب هایی که در این دعا به میان آوردید را بی جواب نگذارد و در جهانی بس کیفی همچنان با حضرت باقی بمانید.

«وَ تَقَبَّلْ تَوْبَتِی وَ کَفِّرْ خَطِیئَتِی بِمَنِّکَ وَ رَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ»

و توبه ام را بپذیر و خطاهایم را با منَّتی که بر من می گذاری و رحمتی که می گشایی، بپوشان، ای ارحم الرّاحمین.

تقاضای قبول توبه و نادیده گرفتنِ خطایا، با نظر به اسم رحمانِ حضرت ربّ العالمین، موجب می شود تا هر آنچه به معنای واقعی برای آن حضرت توبه بود که بحث آن تا حدی گذشت، به تحقق و فعلیت درآید.

در رابطه با نقش دعا و بهشتی که در مقابل انسان گشوده می شود، جناب مولوی متذکر می شود که خداوند به انسان لطف می کند تا انسان موفق به دعا شود و دعا را القاء ربّانی می داند که چگونه انسان از طریق دعا از جهانی که سراسر جهنم است می تواند در جهانی حاضر شود که سراسر بهشت و کوثر است. می فرماید:

هم دعا از من روان کردی چو آب

هم نباتش بخش و دارش مستجاب

هم تو بودی اول آرندهٔ دعا

هم تو باش آخر اجابت را رجا

تا زنم من لاف کان شاه جهان

بهر بنده عفو کرد از مجرمان

درد بودم سر به سر من خودپسند

کرد شاهم داروی هر دردمند

دوزخی بودم پر از شور و شری

کرد دست فضل اویم کوثری

و آخر دعوانا الحمدلله رب العالمین که توفیق مان داد به نحوی و به بهانه ای از او یاد کنیم تا معلوم شود دعا و مناجاتی که باید در این طوفان آخر الزمانی به تاریخ ما برگردد از چه جنسی باید باشد.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»




[18] - به جریان اشک ریزان شهید علی چیت سازیان در صفحه 106 همین کتاب رجوع کنید.
[19] - در این مورد خوب است به شرح غزلی در سایت لُبّ المیزان تحت عنوان «معجزه ی اشک در شهادت حاج قاسم سلیمانی» (شرح غزل شماره 92) رجوع شود.
[20] - الكافي، ج 2، ص 467.