+
-
بسم الله الرحمن الرحیم

سوره فتح و آینده روشن مجاهدان سالک

فهرست سوره فتح و آینده روشن مجاهدان سالک


مقدمه

باسمه تعالی

1- با توجه به این که استاد طاهرزاده در تبیین سوره «فتح»، از یک طرف نکاتی را در رابطه با مباحث «معرفتی و توحیدی» مطرح کرده اند که می تواند برای اهل تفکر و تحقیق مفید و کارگشا باشد و از طرف دیگر موضوعِ مهم «حضور تاریخی اسلام» را که سوره «فتح» به خوبی نشان داده است مد نظر قرار داده اند؛ این دو، انگیزه ای شد تا صوت مباحث پس از پیاده شدن و ویرایش توسط استاد، به صورت کتاب در اختیار عزیزان قرار گیرد.

2- همان طور که استاد در مقدمه خود فرموده اند در ارائه مطالب، مبانیِ آفاقی و انفسی آیات مدّ نظر خوانندگان قرار گرفته است تا یگانگی آنچه در جان انسان ها می گذرد و آنچه در جهان جاری می شود، فهم شود و این امر مهمی است به خصوص برای بشر جدید که به کم تر از یقین در مورد حقایق عالم راضی نیست.

3- تأکید اصلی ما در آن است که امروز بشر جدید نیاز به نوعی از معارف دارد که معنای از دست رفته خود را بیابد و این با تدبّر و تعمق در قرآن که سخن ربّ عالم و ربّ انسان است ممکن می باشد و ادعای ما آن است که این کتاب از طریق قرآن، چنین امری را در مقابل خوانندگان قرار می دهد، مشروط بر آن که بدانیم گمشده ما چیست و برای یافتن آن تلاش کنیم و از هیچ سطری از کتاب سرسری گذر نشود.

گروه فرهنگی المیزان



مقدمه مؤلف

بسم الله الرحمن الرحیم

1- بحث در تدبّر در قرآن است تا ابعاد توحیدی حضور خداوند را در همه مناسبات عالَم در دل کلام الهی مدّ نظر داشته باشیم و قرآن آینه ای باشد تا حضرت ربّ العالمین با ما گفت وگو کند، گفت وگویی مناسب سوره ای که ما به آن رجوع کرده ایم. در این رابطه خداوند در سوره مبارکه فتح با ما در ابعاد مختلف، گفت وگوهایی دارد در راستای تاریخی که با حرکت توحیدی رسول خداf به ظهور می آید و زمینه های غیر عادی آن ظهور و مواجهه هایی که با حرکت توحیدی رسول خداf از طرف جبهه های شرک و نفاق می شود و همان مواجهه ها و مقابله ها بستری برای هرچه درخشان تر شدن وجوه توحیدیِ تاریخ توحیدی اسلام می گردد و سعی ما آن بوده تا وجوه آفاقی و انفسی توحید را در آن صحنه متذکر شویم، اعم از آنچه در عالم و در تاریخ به وقوع پیوسته و آنچه در جان مجاهدان به ظهور آمده است.

2- در اولین آیه سوره فتح، از فتح مبینی که برای رسول خداf پیش می آید سخن می گوید و در ادامه متذکر صراط مستقیمی می شود که خداوند برای رسولش گشود تا دغدغه تبلیغات دشمنان اسلام را نسبت به زشت نشان دادنِ اعمال حضرت رفع کند. در کتاب روبه روی شما صحبت از انواع فتحی است که مقابل قلب و جان موحدین گشوده می شود و نیز به معنا و جایگاه غفران گناهان قبلی و بعدی رسول خداf که قرآن متذکر آن است، می پردازیم که منظور از آن چه می باشد و بهره ای که مجاهدان راه حق می توانند از این مژده الهی برگیرند، چگونه می تواند باشد.

3- موضوع ایمانِ بعد از ایمان که مهم ترین عطایی است که خداوند به مجاهدان می کند، پیش می آید و راهی که برای بصیرت بیشتر در مقابل آن ها در مسیر توحید گشوده می شود، تا معنای حضور در بهشت و نادیده انگاشتن سیّئات توسط خداوند جای خود را پیدا کند و این که چرا خداوند آن را فوز عظیم نامد.

4- از نکات مهمی که لازم بود به آن پرداخته شود موضوع «سوء ظنّ» به خداوند است که در آیه 6 مطرح است و بلاهایی که بشر به جهت این سوء ظنّ بر سرِ خود آورده و ماه ها و سال های خود را تیره و تار کرده و از چشم اندازی که ایمان به خدا در مقابل او می گشاید، خود را محروم نموده است.

نیکبختی در اعتماد به خدا نهفته است و این اعتماد است که انسان را به جایگاهی بس ارزشمند می رساند. انسان ها خواهی نخواهی پیر و پیرتر می شوند و اگر آن چنان در طول زندگی با اعتماد به خدا روزگار گذرانده باشند، چون میوه ای که وقتی رسید درخت را با شیرینیِ تمام رها می کند، انسان ها نیز در راستای همان اعتماد به خدا، خدایی را ملاقات می کنند که آن ها را در بستر همان اعتمادها پرورانده است و این زیباترین ملاقات ممکن است؛ و قرآن در همان آیه خبر از آینده جریانی می دهد که در مقابل توحید ایستادگی می کند و بدترین آینده را برای خود رقم می زند، یعنی: «وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصیرا» خداوند برای آن ها جهنم را آماده می کند و این که جهنم، بد مسیری است.

5- خداوند در سوره فتح ما را متوجه جایگاه رسول خداf برای بشریت می کند که چگونه او «شاهد و بشیر و نذیر» است تا انسان ها در همه ابعادِ زندگی، زندگی خود را ذیل شخصیت آن حضرت رونق بخشند و این که چگونه برای به فعلیت آوردن آن زندگی باید حضور رسول خداf را پاس دارند و در دلِ یاری رساندن به آن حضرت، مسیر تسبیح خدا و نظر به والایی خداوند را در افق جان خود بگشایند.

6- از نکات دقیق و قابل تأمّل، ربط دادن بیعتی است که مجاهدان با رسول خداf کردند و قرآن متذکر می شود که در آن صحنه، بیعت با خدا صورت گرفته است؛ امری که باید ساعت ها در مورد آن سخن گفت تا راز آن گشوده شود و بتوانیم خود را نیز در چنین جهانی دنبال کنیم. در جلسات چهارم و پنجم کتاب در حدّ ممکن به این موضوع و نیز بحثِ «وحدت شخصی وجود» که پیرو آن پیش می آید پرداخته شده است. امید است خوانندگان محترم با دقت کامل به این موضوع بپردازند که حامل معرفتی بس جلیل القدر است.

7- در بستر بیعت با رسول خداf گویا خداوند شرایطی را فراهم می کند تا مؤمنین در بستر آن بیعت، شرایط انس با خودش را به مؤمنین عطا کند و این در مورد هر حرکت توحیدی صدق می کند که خداوند، خود را چگونه مخفی و چگونه آشکار می نماید. امری که انسان ها باید در مسیر سلوک خود آن را تجربه کنند.

8- رابطه ای که بین بیعت با رسول اللهf و خدا در آیه 10 پیش می آید، همچنان که عرض شد ما را متوجه عظیم ترین معارف که همان توحید است می کند که چگونه از طرف خداوند، بین خداوند و ما هیچ حجابی نیست و او در همه جا در هر مظهری خود را به ظهور می آورد، به خصوص در مظهری مانند رسول خداf، در این جا است که از یک طرف در بحث نظر خداوند به ما، موضوع «وحدت وجود» و «تشکیک در ظهور» معنا دارد و میدان گشوده ای که در این رابطه مقابل انسان شکل می گیرد و از طرف دیگر در بحث رجوع ما به خداوند، موضوع «تشکیک در وجود» معنا دارد که در هر منزلی با مرتبه ای از انوار الهی مأنوس هستیم و ذومراتب بودن رجوع ما به خدا معنا می شود.

9- موضوع رضایت الهی از مؤمنین که در آیه 18 متذکر آن می شود، امر فوق العاده مهمی است و با توجه به اطراف آن آیه می توان به نحوه ای از «بودن» در این عالَم فکر کرد که خداوند خود را در آینه حرکات انسان های مجاهد می چشد و عملاً احساس جدایی که انسان ممکن است نسبت به خداوند داشته باشد، از میان می رود و انسان خود را در آغوش خدا احساس می کند. در چنین فضایی روشن می شود چگونه انسان هایی در آن تاریخ متولد می شوند که راهشان به خدا نزدیک و تعلّق شان به خداوند صد چندان می شود، در احساس بودنی خاص که زیباترین احساسِ بودن است.

10- با دقت در روحی که در سوره فتح حاکم است می فهمیم تاریخی که جدای از تاریخ جاهلیت است چگونه ظهور می کند و چرا باید شکل گیریِ آن تاریخ را به صورت فرآیندی دنبال نمود و در امروزِ خود، فردای خود را احساس کرد.

11- در سوره فتح خداوند ما را با دو جبهه ای که رو در روی هم ایستاده اند، روبه رو می کند، یکی به نام جبهه کفر که بر شرک تأکید دارد و دیگری جبهه ایمان که بر توحید نظر کرده و در عمل، یکی در اوج خشونت و تجاوز است و دیگری در اوج آرامش و جدّیت و تصمیم، تا ما از این طریق در زمانه ای که زندگی می کنیم جایگاه خود را مشخص کنیم که در کجا باید قرار گیریم تا از بی ثمری نجات یابیم.

12- خداوند در آیه 21 سوره فتح خبر می دهد که اگر جبهه توحید در مقابل استکبار مقاومت کرد، به اموری دست می یابد که مجاهدین آن جبهه، تصور آن را هم نمی کردند و از این جهت معنای حضور در آینده ای که با ذات توحیدی انقلاب اسلامی شروع شده، امری نیست که بتوان از آن غافل بود، زیرا این عین بی فکری است. امید است با رجوع به بحثی که در شرح آیه مذکور در متن کتاب شده، این امر به خوبی روشن شود.

13- ذیل آیه 22 از حضور تاریخی انقلاب اسلامی و سعه ای که از آن پیش آمده، سخن گفته شده و این که چگونه در حال حضور گسترده جهانی خود است، تا ملت ها در عین روحیه های مختلفی که دارند، احساس کنند می توانند نسبتی با اسلام از طریق انقلاب اسلامی پیدا کنند تا در عین حضور در جهان جدید، از هویت قدسی خود غفلت نکنند.

14- سوره فتح ما را متذکر زیباترین نحوه های ایمان می کند، آن جایی که در آیه 26 جریان کفر، با تعصب جاهلیت به مقابله با جریان توحیدی و ایمان به خداوند اقدام می کند و خداوند پاداش پایداریِ اهل ایمان را نه تنها سکینه و آرامش بلکه تقوا قرار می دهد و می فرماید: «وَ كانُوا أَحَقَّ بِها» آن ها شایسته چنین پاداشی بودند تا کسانی که در جستجوی سکینه و تقوا هستند بدانند آن را در کجا باید جستجو کنند.

15- آیه 28 نظر به حضور خدای محمّدیf دارد و پشتیبانی خداوند با این نحوه حضور از اسلام محمّدیf، تا برترین دین یعنی اسلام افق آینده بشریت را به بهترین شکل ترسیم کند و ما با پایبندی به مسلمانی خود متوجه باشیم اکنونِ ما، به حضور در چنان فردایی معنای درستی می یابد و اگر از آن فردایِ تاریخی خود غافل شویم در امروز و اکنونِ خود به هر کاری تن می دهیم، زیرا با غفلت از اسلام به فردایی روشن امید نداریم. و این غیر از آینده ای است که تمدن غربی مقابل بشر گذاشت که به گفته آقای میشل فوکو در قرن نوزدهم متولد شد و در قرن بیستم مُرد.

16- آیه 29، یعنی آخرین آیه سوره فتح، حقیقتاً در نشان دادن نحوه «بودن» در آخرالزمان سنگ تمام گذاشته است، در آن حدّ که سه جلسه آخر این کتاب ما را دعوت به شرح آن آیه کرد تا معلوم شود در چه راستایی باید «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّار» داشت و در چه فضایی در معیّت تاریخی رسول خداf باید «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» بود و چگونه در امر جستجوی فضل و رحمت الهی باید به رکوع و سجده ورود کرد تا در شخصیتی مستقر شد که آثار آن رکوع و سجود در آن شخصیت ظاهر است. چنین شخصیتی به عنوان شخصیت آرمانی مدّ نظر تورات و انجیل بوده، همچون زراعتی که جوانه اش را برآورد و محکم گرداند تا به تدریج قوت گیرد، به طوری که برزیگران از نحوه رشد آن به تعجب و شگفتی آیند و از آن مهم تر کفار از این نحوه حضور به خشم آیند. خداوند وعده می دهد چنانچه در مسیری که مسیر معیّت با رسول خداوند است، قرار گیریم علاوه بر مغفرتی که إعمال می کند تا جامعه اسلامی از تنگناهای تاریخی اش رهایی یابد، اجر عظیمِ خود را نصیب آن جامعه می نماید که به جهت نتایج فوق العاده ای که دارد، قابل توصیف نیست. این است آنچه می توانید با تدبّر و تأمّل در سوره فتح در جستجوی آن باشید.

امید است با حوصله زیاد و استمرار لازم، آنچه از این سوره جلیل القدر در این کتاب عرض شده به کمک عزیزان آید. انتظار بنده آن است که احتمال بدهید با تدبّر در یک سوره، اسراری از زندگی برایتان گشوده شود که در ارتباط با سایر سوره های قرآن نیز با آن اسرار از قبل آشنا شده باشید. گفت:

صد انداختی تیر و هر صد خطاست

اگر هوشمندی یک انداز و راست

17- در آخرین جلسه این کتاب در موضوع «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» بحث تا آن جا جلو می رود که در راستای «معیّت» با رسول خداf به سخن آن حضرت نظر می کنیم که می فرمایند: «الْحُبّ اساسی» محبت ورزیدن، اساس وجود من است، از آن جهت که حضرت «رَحْمَةً لِلْعالَمین» بودند؛ این جا بود که به نیاز اساسی این تاریخ پرداخته شد که تاریخِ گشودگی انسان ها نسبت به همدیگر است و این با «معیّت» با رسول خداf پیش می آید، از آن جهت که با «معیّت» رسول خداf است که انسان ها وسعت همدیگر را درک می کنند؛ و جهانی که از طریق انقلاب اسلامی در راستای حرکت نرم افزاری پیش آمده، راهی می شود تا بتوان از آن طریق هیمنه جهان استکباری را در هم شکست. این جا است که ملاحظه می کنید سوره فتح تا کجاها متذکر توان فتح دین اسلام در قلب انسان ها می شود، فتحی که تنها با شمشیر به نهایت نمی رسد بلکه با «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» در بین جامعه اسلامی و انسانی، قلب ها را فتح می کند تا جهان استکباری بی معنا گردد و این بزرگ ترین پیروزی برای ما و بزرگ ترین شکست برای دشمنان اسلام و انسانیت خواهد بود.

طاهرزاده



جلسه اوّل تجلّی «فتح مبين» بر قلب پيامبرf

بسم الله الرحمن الرحیم

]إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِینًا(1) لِیَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْكَ وَ یَهْدِیَكَ صِراطاً مُسْتَقیماً(2) وَ یَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزیزاً(3) هُوَ الَّذی أَنْزَلَ السَّكینَةَ فی قُلُوبِ الْمُؤْمِنینَ لِیَزْدادُوا إیماناً مَعَ إیمانِهِمْ وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَلیماً حَكیماً(4)[

عنایت دارید که هر کدام از آیات قرآن، یک وجه انفسی و یک وجه آفاقی دارند. سعی بر آن است که در این جلسات بیشتر به وجه انفسی آیات سوره مبارکه «فتح» بپردازیم. وجه آفاقی یعنی آنچه در واقعیت و در خارج محقق شده است، یعنی واقعاً حضرت موسی(ع) عصایی داشتند و آن را انداختند و اژدها شد. ولی آیا بر جان حضرت موسی(ع) هم چیزی گذشته است؟ آیا آنچه در عالم خارج واقع شد نسبتی با عالم بالا و جان حضرت موسی(ع) داشته است یا نه؟ وجه انفسیِ آیات قرآن به این قسمت از ابعاد انسانی انسان نظر دارد و معارف عرفانی به این وجه، یعنی به وجه انفسی آیات نظر می کند. به همین جهت عرفا وارد وجه انفسی آیات نیز می شوند. ما در این جلسات ممکن است وجه آفاقی آیات را با نگاه علامه طباطبایی خدمت رفقا مطرح کنیم، ولی به تفصیلِ آن و به وجوه اجتماعی و تاریخی آیات وارد نمی شویم و بیشتر بنا بر این است که وجه انفسی آیات مدّ نظر قرار گیرد.

حضرت ربّ العالمین سوره فتح را این طور شروع می فرمایند: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»:

شرح و بحث انفسیِ «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»، تا حدّی در تفسیر سوره حمد حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» انجام شد. حضرت امام در آنجا می فرمایند این سوره با نور حضرت «اللّه» که «رحمان» و «رحیم» است، شروع می شود. ملاحظه می کنید که با اسم «الله» شروع می شود ولی با نظر برروی «رحمانیت» و «رحیمیت». حضرت «اللّه»، با طرح «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» در ابتدای هر سوره، می خواهد به اعتبار رحمت واسعه و لطفِ خاصه اش با شما صحبت کند. بعد از این که «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» را آورد، سوره شروع می شود و می فرماید:

«إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِینًا»(1)

این سوره بعد از صلح حدیبیه نازل شد. صلح حدیبیه رخداد عجیبی بود؛ شرک و جاهلیت، میدان وسیعی از جزیره العرب را تحت سیطره خود داشت ولی با این همه مجبور شدند با پیامبر خداf صلحی را امضا کنند که در دل آن صلح، به رسمیت شناختن اسلام مطرح بود. در حالی که جاهلیت با سوابق طولانی خود و بت پرستی اش، همه افکار جزیره العرب را تحت تأثیر قرار داده بود، شرایط طوری بود که در آن زمان هرکس هر فکری می کرد، بر اساس بت پرستی فکر می کرد و چیزی جز همان فرهنگ معنا نداشت. حال اسلام آمده و می گوید نه؛ در دلِ همان فرهنگ، یک فرهنگ دیگر هم که بیرون از آن فرهنگ است، قابل طرح است و این برای فرهنگ جاهلیت و تمامیت خواهی اش بسیار سخت بود. قبل از صلح حدیبیه، جبهه جاهلیت سه جنگ جدّی با مسلمانان داشتند که عبارت باشد از جنگ بدر و جنگ احد و جنگ احزاب؛ با این انگیزه که اساساً اسلام را به رسمیت نمی شناختند و اکنون مجبور شده اند با اسلام صلح نامه امضا کنند و این نوعی به رسمیت شناختن اسلام است.

در جریان صلح حدیبیه چون پیامبرf تا نزدیکی های شهر مکه آمده بودند و می خواستند جهت اعمال حج وارد مکه شوند، مشرکین بر خلاف میل شان به جهت روحیه سلحشوری مسلمانان، حاضر شدند بپذیرند که در آن سال مسلمانان برگردند و سال بعد مکه را برای مسلمانان خالی کنند تا به مدت سه روز آن ها اعمال شان را انجام بدهند و برگردند. در این صلح نامه بصیرت مهمی نهفته بود و خوب است دقت شود چرا حضرت پروردگار می فرمایند این یک فتح مبین بود. آیا به این دلیل نبود که بالاخره مشرکین حرکتی را که در دل آن نفی استکبار و جاهلیت و بت پرستی بود، به رسمیت شناختند؟ و از این جهت آن صلح نامه یک صلح نامه عادی نبود؟

آیه نازل شد ای پیامبر: «إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِینًا»، ما برای تو فتحی را شکل دادیم که فتحی روشن و آشکار است، هرکس می فهمد از نظر حضرت ربّ العالمین آن پیروزی، پیروزی روشن و غیر قابل تردیدی است. زیرا اولاً فتح است، و ثانیاً بسیار روشن است و کسی نمی تواند آن را به صورت دیگری توجیه کند.

وقتی این خبر در منطقه می پیچد که اسلام به عنوان یک قدرت از طرف جبهه جاهلیت و بت پرستی قبول شده و از آن مهم تر ذهنیتی که آن ها از پیامبر داشتند؛ با این صلح برطرف می شود؛ امر مهمی صورت گرفته است، زیرا پیامبر خداf این نگرانی را داشتند که بت پرست ها با آن همه تعلّق عاطفی که نسبت به بت های خود داشتند و پیامبر به کلّی بت ها و بت پرستی را نفی می کنند، ذهنیت آن ها نسبت به پیامبرf در عین آن که اسلام می آورند، منفی بماند. آیه آمد که ای پیامبر نگران ذهنیت آن ها نباش، ذهنیت منفی آن ها را نسبت به تو برطرف می کنیم، توحیدی به قلب شان می اندازیم که دیگر از تو ناراحت نباشند. لذا بعد از آن که در آیه اول فرمود، برای تو فتح آشکار و روشنی را رقم زدیم، در آیه دوم می فرماید:

«لِیَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْكَ وَ یَهْدِیَكَ صِراطاً مُسْتَقیماً»

آن فتح مبین را شکل دادیم برای این که خداوند برای تو ذنب قبلی و ذنب بعدی ات را ببخشد. دُمِ حیوان را «ذَنَب» می گویند. «ذَنب»، یعنی آنچه پیرو هرکاری پیش می آید. عموماً مربوط به کاری است که پیرو آن گرفتاری باشد، به همین جهت «ذنب» را به گناه ترجمه کرده اند. ولی باید از خود بپرسیم این چه ذنب و گناهی است که به فتحی ربط پیدا می کند، مثل فتح مربوط به صلح حدیبیه؟ این چه گناهی است که خداوند با چنین فتحی آن را رفع می کند؟ تازه، گذشته را می بخشد، چرا آینده را هم در ازای این فتح می بخشد؟ مسلّم این نمی تواند امنیتی باشد برای پیامبر خدا نسبت به عصیان در مقابل خداوند، که خداوند به کسی بگوید از این به بعد هرچه گناه کنی خدا می بخشد؛ آن هم گناهی که عصیان باشد در مقابل حضرت حق؛ در این جا مسلّم منظور آن گناه نیست، زیرا فتحِ یک تاریخ، ربطی به بخشیدن گناهان گذشته و آینده ندارد، جز این که به تعبیر علامه طباطبایی این همان نگرانی پیامبر خداf بود که ممکن بود ذهنیت مشرکینی که مسلمان شده بودند همچنان نسبت به پیامبر باقی بماند و آن ذهنیت که از گذشته از پیامبر داشتند، در آینده نیز باقی بماند. خداوند مژده می دهد که آن ذهنیت را می پوشاند، زیرا «غفران» به معنی پوشاندن است، پس فتحی به ظهور آمد که فتح مبینی است و نوعی روشنگری در آن نهفته است و «ذنبِ» ماتقدّم و ماتأخّر را می پوشاند تا مانعی جهت تحقق توحید در جزیرة العرب نباشد.

در همین رابطه با غفران ذنب ماتقدّم و ماتأخّر، در ادامه آیه فرمود: «وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْكَ» و خداوند علاوه بر این که آن ذهنیت ها را می پوشاند، نعمت خود را نیز بر تو کامل می کند. این نیز چیز عجیبی است که در یک فتحِ تاریخی، وقتی توحید به میان آید، نه تنها آن خلأها برطرف می شود بلکه دل ها و دست ها طوری در هم می آمیزند که هیچ تنگنایی از تنگناهای رسوب کرده در جامعه باقی نمی ماند. فرمود: «وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْكَ» تمام کردن نعمت یعنی نقص ها را برطرف نمودن. مثل آن که برای یک دست ۵ انگشت قرار می دهد و آنچه را که نیاز است تمام کند، به اتمام می رساند. تمام کردن نعمت ها به این معنا است که زوایا و نقص هایی را که باقی مانده است بر طرف می کند.

«وَ یَهْدِیَكَ صِراطاً مُسْتَقیماً» و صراط مستقیمی را در برابر تو می گذارد. این چه نوع فتحی است که در نتیجه آن راهی گشوده می شود و رسول خداf خود را در آن راه می یابد، آن هم راهی که عنوان «صراط مستقیم» دارد و راهی است که سالک را به مقصد می رساند. فرق «صراط» و «سبیل» در این است که در «سبیل»، شما به آن چیزی که دنبالش بودید می رسید، مثل آن که می خواهید رزق تان زیاد شود، حضرت حق سبیلی را می گشاید که سبیل و راهِ رسیدن به آن رزقِ بیشتر است. اما یک وقت می خواهید به جامعیت برسید، اینجا «صراط» است که مقابل شما گشوده می شود و خداوند شما را به سوی آن هدایت می کند. «صراط» آن راهی است که همه سبیل ها به آن ختم می شود. در آخرِ آیه در دلِ این رخداد که به عنوان صلح حدیبیه مشهور شد، به رسول اللهf می فرماید: کاری کرده ام که تو در این بستر به صراط مستقیم رسیدی. کم ترین نتیجه اش این است که جریان شرک، بساطش جمع می شود. در آیه بعد می فرماید:

«وَ یَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزیزاً» (3)

و خداوند یک نوع پیروزی و نصرت به تو می دهد که پیروزی عزیزی است و موجب شکست ناپذیری این حرکت می شود. پیروزی و نصری است که کسی نمی تواند در مقابل آن بایستد، این فتح، فتح ایجاد تاریخی است که استکبار دیگر نمی تواند در مقابل آن مقاومت کند.

«وَ یَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزیزاً» حضرت الله نصرت و یاری عزیزی را به تو می دهد. همان حضرت «الله» که:

«هُوَ الَّذی أَنْزَلَ السَّكینَةَ فی قُلُوبِ الْمُؤْمِنینَ لِیَزْدادُوا إیماناً مَعَ إیمانِهِمْ وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَلیماً حَكیماً» (4)

آن خدایی که بر قلوب مؤمنین ثبات و آرامش را نازل کرد، تا ایمانی را بر ایمان آن ها بیفزاید و جنود و لشکر آسمان ها و زمین از آنِ خداست و او یعنی خداوند علیم و حکیم است.

«سکینه»، همان آرامش و قوت روح و ثبات شخصیت است. می فرماید در صحنه ای که پیش آمد، به جهت توحیدی بودنِ صحنه ای که در دل آن قرار داشتی، نوعی ثباتِ روحی به تو و به مؤمنین داد که نتیجه آن می شود ایمان بعد از ایمان. «لِیَزْدَادُوا إِیمَاناً مَعَ إِیمَانِهِمْ» تا ایمانی علاوه بر ایمان قبلی برایشان پدید آید. مؤمنین ایمانی داشتند و مطابق آن ایمان بود که رسول خداf را همراهی کردند و پای آن فتحی که پیش آمد، ایستادند و حالا به ایمان برتری دست یافته اند که همان ایمان قلبی و شهودی است. می فرماید به دلیل مقاومتی که نمودید سکینه ای به شما داد تا ایمانی بر ایمان تان افزوده شود.

ای پیامبرهمان خدایی که آن نصر عزیز را به تو داد، همان خدا بر قلب مؤمنین سکینه و ثباتِ روحی نازل کرد و نتیجه آن سکینه آن شد که «لِیَزْدَادُوا إِیمَاناً مَعَ إِیمَانِهِمْ»، ایمانی بر ایمانشان افزوده شد، یعنی ایمانشان شدیدتر گشت. بنابر قول علامه طباطبایی: ایمان شان از علمِ به خدا به اطمینان به خدا و اطمینان قلبی سیر کرد، راز چنین عطایا از طرف خداوند آن است که فرمود:

«وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَلیماً حَكیماً»

خداوند لشکریانی دارد در آسمان ها و در زمین که در صحنه های مواجهه جبهه توحید در مقابل جبهه استکبار، صحنه را به نفع جبهه ایمان تغییر می دهند. لشکریان زمینی او مثل همان بادی بود که در جنگ احزاب وزید و در نتیجه دیگ های غذای دشمن از محل خود سقوط کردند و لشکریان آسمانی، القاء رعبی بود که بر قلب مشرکین انداخت و مشرکین روحیه خود را باختند و برگشتند.

«وَ كانَ اللَّهُ عَلیماً حَكیماً»

و خداوند همواره علیم و حکیم بوده است که در هر صحنه ای عالمانه و حکیمانه حاضر است. «علیم» است و نسبت به ماهیتِ هر چیز آگاهی دارد و می داند این عالم چگونه عالمی است و انسان ها در چه طلب و انگیزه ای هستند و «حکیم» است تا جایگاه و حکمت وجودیِ هر چیزی را همان طور معین کند که باید باشد.

وقتی خداوند شما را در تاریخی می آورد، بهترین نحوه بودن را به شما می دهد و عملاً دشمنانِ آن حرکت تاریخی گرفتار بدترین اعمال می شوند. حضرت ربّ العالمین رخداد صلح حدیبیه را با یک نگاه توحیدیِ ناب تحلیل و تبیین می کند و در این نوع تحلیل و تبیینِ الهی است که ما می توانیم نسبت خود را با آن رخدادِ توحیدی یا هر رخدادی که از آن جنس باشد، معلوم کنیم.

از آن جایی که هر حرکتی که در عالم واقع شود باطنی دارد؛ عرفا در عین نظر به ظاهر آن واقعیات، متوجه وجه باطنی آن ها هم هستند و از آنچه در مقابل آیات الهی به قلب شان می رسد گزارش می دهند که همان «تفسیر انفسی» آیات و سوره ها می باشد. حضرت صادق(ع) می فرمایند: «إنَّ كِتابَ اللّهِ عَلى أربَعَةِ أشیاءَ: عَلَى العِبارَةِ، وَ الإشارَةِ، وَ اللَّطائِفِ، وَ الحَقائِقِ. فَالعِبارَةُ لِلعَوامِّ، وَ الإشارَةُ لِلخَواصِّ، وَ اللَّطائِفُ لِلأَولِیاءِ، وَ الحَقائِقُ لِلأنبِیاءِ»(عوالى اللّالى، ج ۴، ص ۱۰۵، ح ۱۵۵.) كتاب خدا، بر چهار چیز استوار است: عبارت، اشارت، لطایف و حقایق. «فَالعِبارَةُ لِلعَوامِّ» عبارت، براى عموم مردم است؛ اشاره، براى خواصّ است؛ لطایف، براى اولیاست؛ و حقایق، براى پیامبران است. می فرمایند عبارت قرآن که همان ظاهر قرآن باشد را مردم معمولی و عوام از آن استفاده کنند، ما عموماً به کمک عباراتِ قرآن تفکر می کنیم. تمام تفاسیر قرآن، حتی المیزان در عباراتِ قرآن تدبّر می کنند. علامه طباطبایی حتی مواظب اند در تفسیر خود تا آن جا که ممکن است قرآن را به کمک ظاهر آیات تفسیر کنند و قرآن از همین طریق با مردمی که به دنبال حق هستند گفت وگو می کند. مثلاً وقتی قرآن می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذینَ آمَنوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ كُلَّ خَوّانٍ كَفور»(حج/38) خداوند از کسانی که ایمان آورده اند دفاع می کند؛ خداوند هیچ خیانتکار ناسپاسی را دوست ندارد! مردم می فهمند که اگر مؤمن باشند خداوند مدافع آن ها است و نمی گذارد کسی آبروی آن ها را ببرد و بر آن ها مسلط شود. شرطش ایمان است و ایمان هم به همین معنا است که رعایت احکام الهی را بکنند. ولی آن جا که حضرت صادق(ع) می فرمایند: «وَ الإشارَةُ لِلخَواصِّ» خبر از آن می دهند که قرآن اشاراتی هم دارد ماورای آن چیزی که ظاهر الفاظ افاده می کنند. مانند روحانیتی که در دل آیات قرآن برای انسان پیش می آید و تذکراتی که مثلاً در سوره یوسف(ع) برای انسان پیش می آید و به نکاتی منتقل می شوید، ماوراء نکاتی که الفاظ آن سوره مطرح می کند. البته این برای خواص پیش می آید. خواص آن هایی هستند که با آزاد شدن نسبت به جذبات دنیا، محرم اسرار الهی گشته اند. چیز هایی از قرآن می یابند که در ساحت معانی ظاهری آیات نیست، مربوط به روح آیات و روح سوره ها می باشد. و حضرت در ادامه می فرماید: «وَ اللَّطائِفُ لِلأَولِیاءِ» یعنی علاوه بر اشارات قرآن، قرآن لطایفی هم دارد که اولیای الهی آن را می یابند و البته ما نمی فهمیم آن لطایف چه چیزهایی است، همان طور که وقتی می فرماید قرآن حقایقی دارد که مربوط به انبیاء است؛ چیزی از آن سر در نمی آوریم. به گفته علامه طباطبایی ما هیچ ادراکی نسبت به آن وَحیی که بین پیامبرانh و خدا بر قرار است، نمی توانیم داشته باشیم.

بحث در این است که کتاب خدا اشاراتی دارد و خواص می توانند آن اشارات را درک کنند و سخنان عرفا را در تفسیر انفسی قرآن می توان از این نوع دانست. حضرت صادق(ع) در جای دیگر می فرمایند: «لَقَدْ تَجَلَّى اللَّهُ لِعِبَادِهِ فِی كَلَامِهِ وَ لَكِنْ لا یُبْصِرُون »؛ حقیقت این است که خداوند در کلام خود برای بندگانش تجلی کرده است، ولی آن ها او را نمی بینند. از این روایت معلوم می شود خداوند به نحوی در قرآن، یعنی در کلام خود ظهور نموده است که می توان آن نوع ظهور الهی را دید ولی بندگان خدا او را در کلام خداوند نمی بینند. این نشان می دهد عده ای خدا را در کلامش می بینند و باید پرسید این کدام بُعد از ابعاد قرآن است که خداوند برای بندگانش در آن بُعد تجلی کرده و در چه ساحتی تجلی کرده که همه نمی توانند او را بنگرند؟ عنایت داشته باشید که «تجلی» غیر از «تعلیم» است. در این روایت موضوعِ تعلیم در میان نیست، هرچند در جای خود آنجا که می فرماید: «یُعَلِّمُهُمُ الْكِتاب »، بحث تعلیم هم در میان است، ولی موضوع «تجلی» حرف دیگری است. در رابطه با مراتب و درجات قرآن داریم که حضرت صادق(ع) به جابر می فرمایند: «إِنَّ لِلْقُرْآنِ ظَاهِراً وَ بَاطِنا و لِبَطنِه بطنٌ الی سَبعَة اَبطُن»[1]؛ همانا برای قرآن ظاهری و باطنی است و برای باطن آن باطنی است تا هفت بطن.[2] این یعنی در آنچه ظاهر عبارت می نمایاند حقایقی هست که این ظاهر، آینه نظر به آن باطن و حقایق است که به اصطلاح به آن تأویل می گویند. تأویل یعنی این ظاهر را به باطن سیر دادن و به آن آغاز، توجه کردن تا آغاز ِآغازها، به همان معنا که فرمودند باطنِ آن هم باطن دارد. که حضرت صادق(ع) می فرمایند: «تَجَلَّى اللَّهُ لِعِبَادِه» خداوند برای بندگانش در قرآن تجلی می کند. اساتید می فرمایند آن تجلی بر اساس احوالات و اوقات افراد متفاوت است، بعضی ها در «وقت» خوبی هستند، قرآن برای آن ها تجلی خاصی خواهد داشت و بعضی ها در حدّ فهمِ معنای قرآن ، با قرآن مواجه می شوند، برای این افراد خداوند در کلام خود تجلی نمی کند ولی آن ها به فهم خوبی می رسند.

با این مقدمات خواستم عرض کنم آیا می توانیم عرصه ای از آیات قرآن را در مقابل خود بگشاییم که آن عرصه، عرصه باطنیِ قرآن باشد و در آن عرصه خداوند یک نحوه تجلی برای ما داشته باشد؟ در بحث تفسیر انفسی قرآن به «تأویلات» عبدالرّزاق کاشانی نظر دارم.[3]

عبدالرّزاق کاشانی در ابتدای کتابش تذکر می دهد که آنچه در آن کتاب گفته شده است تفسیر قرآن نیست. ما معتقدیم این بزرگان در تاریخ خودشان ظاهر قرآن را با باطن آن همراه می دیده اند، زیرا تاریخ شان تاریخِ عجیبی بوده است. این دوگانگی که امروز ما با آن روبه رو هستیم و گرفتار «ذهن» و «عین» یا «اُبژه» و «سوبژه» شده ایم، مربوط به ۲۰۰ یا ۳۰۰ ساله اخیر است. انسان ها در جهانی زندگی می کردند که عالَم جسم و عالَم مثال و عالَم عقل را روبه وی خود می یافتند، زیرا عقل، همان حقیقت است که در عالم محسوسات به صورت عالم حس ظاهر شده و همان حقیقت هست که در عالم مثال به صورت اجسام مثالی ظاهر شده، و آن ها در همه این عوالم با حقیقت رو به رو بودند، آن هم در جلوات مختلف. آری! اگر می خواهید فیلسوفی کنید می توانید در یک تقسیم بندی عقلی و مفهومی، آن سه عالم را جدای از همدیگر بدانید ولی در نگاه انفسی ما چیزی به نام جدایی عالم مجردات و عالم ماده نمی بینیم. نسبتی که با این عالم برقرار می کنیم، نسبت به ظهور و بطون انوار الهی است که البته ظاهر، آینه باطن است و باطن، در آینه ظاهر خود را می نمایاند. عالم مثال نسبت به عالم ماده، باطن حساب می شود ولی در هر حال اوست که در هر موطنی مطابق آن موطن در صحنه می باشد.

پیامبر خداf جبراییل را می دیدند، جناب جبرائیل برای آن حضرت کاملاً قابل رؤیت بود، اما چون وجه روحانی اش غلبه داشت در جسم مثالی برای حضرت ظهور می کرد و اگر وجه روحانی اش بیشتر می شد و با وسعت بیشتری تجلی می کرد، در نتیجه رسول خداf آن حقیقت را به نحو معانی که بر قلبشان تجلی می نمود می یافتند، همان طور که علاوه بر ظهور جبرائیل، معانی قرآن بر قلب شان القاء می شد. البته معقول در واژه های دینی با معقول در مباحث فلسفی متفاوت است و ما واژه معقول را علاوه در مباحث فلسفی، در اصطلاحات عرفانی هم به کار می بریم. معقول در عرفان، نسیمی از حقیقت است که شما در آن یک جا همه ابعاد حقیقت را احساس می کنید و در اصطلاح عرفانی مقامات را از بالا به پایین تحت عنوان مقام «روح» و مقام «قلب» و مقام «مثال» نام می برند. مقام «روح»، فوق مقام مثال است، در مقام «روح»، حقیقت به جامعیت حاضر است و با توجه به این امر در وصف حضرت مهدیg می گویید:

ای جمال تو جواب هر سؤال

مشکل از تو حلّ شود بی قیل و قال

زیرا جایگاه آن حضرت در هستی، جایگاه «روح» است و کم ترین آثار آن مقام، آن است که چون دست شان را بر سر افراد می گذارند، به همه علوم ممکن عالِم می شوند، علومی که در مقایسه با علوم امروز دو علم از ۲۷ علمی است که در زمان حضرت مهدیg ظاهر می گردد.[4] این سخنان، سخنان درستی است که با زبان ریاضی و عدد و رقم و کمیّت ها برای ما شرح می دهند، چون ما بیش از این نمی توانیم تصور کنیم وگرنه حقیقتِ آن علوم، فوق این نوع کثرت ها می باشد.

خداوند خطاب به رسول خودf فرمود: «إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُبِینًا»، سخن در این است که در یک نگاه انفسی از خود بپرسیم وقتی این آیه در افق جهان پیامبرf ظاهر شد و در جان آن حضرت تجلی کرد، چه احوالاتی برای حضرت پیش آمد؟ جناب آقای عبدالرزاق کاشانی در رابطه با واژه «فتح»، سه نوع معنا از فتح را در آیات قرآن مدّ نظر قرار می دهد؛ یکی فتح «قریب» و دیگر فتح «مبین» و سوم فتح «مطلق». سوره صف متذکر فتح «قریب» است و می فرماید «وَ أُخْرى تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَریب»(صف/13) که با نصرت الهی آن فتح به ظهور می آید و احوالات مؤمنین در معنویتی خاص قرار می گیرد. به همان صورت که در سوره فتح آیه ۱۸ می فرماید: «فَأَنْزَلَ السَّكینَةَ عَلَیْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَریباً» مسلّم فتح، نوعی گشوده شدن جان است نسبت به حقایق. آیه ۴۰ سوره اعراف می فرماید: «لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماء» برای کسانی که در مقابل آیات الهی استکبار می ورزند، آسمان ها را نمی گشاییم، به همان معنایی که راه نظر به حقایق غیبی را برای آن ها نمی گشایند.

جناب عبدالرزاق کاشانی می فرمایند «فتح قریب»، فتح باب قلب است جهت سیر از نفس به قلب. همان طور که عرض شد ما علاوه بر جسم، یک نفس داریم که باطنِ جسم است، و یک قلب داریم که باطن نفس است و یک روح داریم که باطن قلب می باشد و یک سرّ داریم که باطنِ باطن ما است. کافی است به خود توجه کنید و باطن خود را بیابید. شما همگی به وجود عالم ماده آگاه هستید و این می تواند یک وجهی از آگاهی باشد که مربوط به نفس است، نفس یک طرفش به عالم ماده یا ارض است و یک وجه اش به عالم قلب نظر دارد. اگر برای نفس فتحی پیش بیاید، وجه قلبی اش به ظهور می آید و این سیر از نفس به قلب است، یعنی سیر از کثراتِ عالم ماده که عموماً وجه ظلمانی عالم وجودند، به وجه نورانی عالم. این که در همین عالم به وجه نورانی آن سیر کنید، برای شما فتح قریب حاصل می شود که سیر از وجه نفسی به وجه قلبی است و نایل شدن به مکاشفات غیبی. مثل آن که در سفر به مناطق جنگی و حاضرشدن در کاروان راهیان نور، حقایقی را می یابید و قلب تان نسبت به آن حقایق منکشف می شود. گاهی طوری قلب منکشف می شود که انسان از میل به گناه متنفر می گردد. زیرا در یک ساحت دیگری که مافوق ساحت عالم کثرات است، خود را حاضر می یابد و این نوعی فتح است که برای انسان پیش می آید؛ حتی ممکن است برای بعضی ها در سفر راهیان نور، در تجلی گاه انوارِ شهدا، فتح مطلق یعنی فوق فتح مبین پیش آید. همان طور که فرمود برای مستکبران «لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماء» هیچ فتحی گشوده نمی شود؛ پس برای انسان هایی که عبودیتِ پروردگارشان را به عهده دارند حقایقی گشوده می شود، حال گاهی آن فتح، فتح قریب است و همان طور که از اسمش پیداست مربوط به امور نزدیک به نفس انسان است و ظلمات عالم که حجاب حقیقت اند از آن طریق رفع می شوند و در آن حالت انسان دیگر هیچ اصالتی برای امور مادی قائل نخواهد بود و انوار ملکوتی و تجلیات صفات و معارف یقینی برایش حاصل می شود.

آن جا که فرمود: «إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبیناً» به فتحی وعده داد که فتح «روحی» است. انسان از کشف قلبی به کشف جامع روحی می رسد، روح از جهاتی در مقام جامعیت است و در آن حال حقیقت با جامعیت خاصی سراغ انسان می آید به همین جهت گفته اند «فتح مبین»، مربوط به مقام رسول اللهf است. در سوره صف فرمود: «وَ أُخْرى تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَریبٌ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنینَ»(13) این فتح را به مؤمنین بشارت داد و فرمود: «وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنینَ» در صورتی که در «فتح مبین» خطاب به پیامبر خداf می فرماید: «إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبیناً»، «فتح مبین» یعنی سیر از انوار قلبی به حقیقت روح و انوار روحی. در موطن کشفِ قلبی، کثرات برای انسان در وجه نوریِ شان به ظهور می آیند، به همان معنایی که در آزادی خرمشهر نور خدا را می بینید و در همین رابطه حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» آن سالک واصل فرمود: بوسه می زنم بر دست و بازوی رزمندگان که محل بوسه ملائکه الله است. انسان در کشف قلبی در کثرات عالم، وجه تعیّنات غیبی آن ها را می بیند که همان مقام تجلیات صفات الهی است بر قلبش. در فتح مبین که مربوط به مقام روح است، یعنی مقام فوق قلب، خداوند به لطفش بصیرتی به انسان می دهد که همه چیز را در دل حضور توحیدی الهی در عین کثرت در وحدت و در عین جامعیت می یابد و تمام عالم به تجلی وحدانی به ظهور می آید. یک فتح دیگر هم قرآن به آن اشاره کرده که به آن «فتح مطلق» گفته می شود، مثل آن که فرمود: «إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْح»(نصر/1) «والفتح» در آیه مذکور با الف و لام آمده است و از این جهت آن را «فتح مطلق» می گویند. خطاب به پیامبر خدا می فرماید: وقتی نصر الهی و فتح بیاید، همه مردم را می بینی که فوج، فوج در دل اراده الهی داخل می شوند، به این معنا که در این فتح، تمام کثرات، مطلقاً حالت فنا به خود می گیرند که همان فنای همه کثرات در اراده الهی است، این یعنی فنای فی الله و بقای بالله، در این حالت هرکس به حق موجود است. جناب عبدالرزاق کاشانی در توصیف این فتح می فرمایند: فتحِ باب الوحده به فنای مطلق و استغراق در عینِ جمع، آری! استغراق در عین جمع به شهود ذاتی. شهود ذاتی، یعنی مقامی که رابطه وجودی انسان با خدا در فنای سالک به حضور خداوند شکل می گیرد و دیگر وجودی از سالک نمی ماند، مگر آن که به وجود حق موجود می شود و آن ظهور به انوار احدی است، زیرا آن فتح، «فتح مطلق» است و به همین جهت به «الفتح» تعبیر شده است.

بعد از آن که به رسول خود مژده فتح مبین را داد حال می فرماید:

«لِیَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ» با آن فتح مبینی که برایت پیش آمد و گشودگی مربوط به آن، خداوند «ذنب» گذشته و آینده ات را می پوشاند، بحث غفرانِ ذنب را پیش کشید. «غفرانِ ذنب» یعنی پوشاندن آنچه که پیرو اعمال انسان برای انسان پیش می آید. کلاهخودی را که در جنگ بر سر می گذارند «مغفر» می گویند، برای این که می خواهند سر خود را به کمک آن از تیررسِ ضربه های دشمن بپوشانند. می فرماید: ای پیامبر! ما این فتحِ مبین و این گشودگیِ انوار غیبی را به تو دادیم، تا سیری برایت باشد از هیئات مُظلمه به هیئات نورانیه. بالاخره پیامبر خداf در یک مرحله ای می دیدند که دشمن حمله کرده و یا در مقابل رسالت پیامبر مقاومت می کنند و باید به کمک نور الهی مانعی که دشمن ایجاد می کند دفع شود. خداوند می فرماید چیزی در این فتحِ مبین به تو داده شد که آنچه به عنوان روحی شیطانی به صورت هیئات ظلمانی، مانع حضور هرچه بیشتر دین اسلام در عالم می شد؛ دیگر برطرف شد، همه چیز نور شد. «لِیَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ» یعنی سیر از هیئات ظلمانی یا هیئات مُظلمه به هیئات نورانی. در این حالت هر چه در عالم هست، حتی حمله دشمن یا تحریم دشمنان، برای آن حضرت نور می شود و سکویی می گردد برای پرواز به سوی تاریخی بلندتر.

فرمود: «لِیَغْفِرَ لَكَ»، خدا به نور توحید، برای تو می پوشاند «ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ»، آن چیزهایی را که قبلاً دنبالت می کرد و مانع حضورت در عالم بود؛ و دیگر هیچ مانعی از موانع گذشته در مقابلت نیست، جز آن که وجه نوری پیدا کرده و عامل رشد حرکتت می شود. امیرالمؤمنین(ع) در جنگ هایی که با دشمنان خدا داشتند نیامده بودند تا آن ها را ببینند، آمده بودند که فتحِ خدا را بنگرند. کافران حجاب بودند، باید آنان را دفع کرد تا نور خدا به ظهور آید.

فرمود نه تنها ذنبِ «ما تَقَدَّمِ» تو را پوشاندیم، بلکه ذنبِ «ما تَأَخَّر» را هم خداوند پوشاند، تا موانعی در ادامه کار حضرت پیش نیاید و حجاب های بعدی نیز رفع شوند. به گفته جناب عبدالرزاق کاشانی آن حجاب هایی که با «فتح قریب» نفی نشده و قلب در آن حالت در «تلوین» و دگرگونی بود، با استقرار در مقام روح و کشف اسرار، آن حجاب ها دفع می شوند و در این فتح، اسرار به مشاهده می آیند. به پیامبر خود مژده می هد که حجاب های پیشِ رویش را هم زدود. می فرماید ای پیامبر! فتح مبینی به تو می دهیم تا ذنب هایی که با فتح قریب رفع نشده و قلب بدین لحاظ در تلوّن بود، با فتح مبین رفع می شود. تَلَوُّنِ قلب، حالتی است که انسان بعضی مواقع در حالت خوشی و صفا قرار دارد و نوعی شکوفایی روحانی برایش پیش می آید ولی چیزی نمی گذرد که آن حالت دگرگون می شود. این خاصیت قلب و مقام قلب است، و به همین جهت اسم آن را قلب گذاشته اند که دائماً در حال تغییر و دگرگونی است.

پیامبر را از مقام قلب به مقام روح می رساند تا حالات روحانی و معنوی حضرت برای شان پایدار بماند و از آن مهم تر در این حالت برای سالک اِلی الله اسرار گشوده می شود و حقایق به صورت جامع برای حضرت تجلی می کنند و در هر رخدادی متوجه اسرار آن رخداد می گردند. نمونه آن در کربلاست که در آن صحنه چه اسراری برای حضرت اباعبدالله(ع) گشوده شد که حضرت مقداری از آن اسرار را به یارانشان متذکر می شوند و هرچه زمان بگذرد اسرار آن رخداد بیشتر روشن می گردد. کربلایی که امروزه شما جوانان با آن روبه رو هستید، نسبت به کربلایی که در زمان جوانی ما به ظهور آمده، ده ها برابر عمیق تر و روشن تر است، با آن که ما هم اهل مسجد و هیئت بودیم، با این همه امروزه درک عمیق تری از کربلا به ظهور آمده است، این یعنی آن نور توحید در این تاریخ از مقام قلب به مقام روح در حال سیر کردن است و آینده شما را نورانی تر می کند. خداوند در ادامه می فرماید:

«وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْكَ وَ یَهْدِیَكَ صِراطاً مُسْتَقیماً» ای پیامبر! با فتح مبین، مغفرت، در حدّ اتمام نعمتِ صفاتی و مشاهدات جمالیه و جلالیه به کمال مقام قلب می رسد و هدایت تو به طریق وحدت ذاتی و خَرق حُجب نوری خواهد بود. پس دو چیز به تو عطا شد؛ یکی «یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ» و تمام کردن نعمت اش را و در نتیجه دیگر هیچ یک از آن نعمت های شهودی که باید آن حضرت می یافتند، با هیچ کمبودی همراه نخواهند بود، که همان مغفرت در حدّ نعمتِ صفاتی و مشاهدات جمالیه و جلالیه بود در مسیر صعود مقام قلب به مقام روح. ملاحظه کردید که در دفاع مقدس هم، صفات جلالیِ حق از یک جهت ظاهر بود و صفات جمالی حق از جهت دیگر. خداوند با نور اسم جلال خود هیبتی به رزمندگان داده بود تا رعب آن هیبت، دشمن را زمین گیر کند و با نور اسم جمال، خودِ رزمندگان، زیبایی هایی را نسبت به انواع ایثارها و جانفشانی ها به ظهور آوردند که قابل توصیف نیست. حقیقتاً خداوند برای حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» فتح مبینی را عطا کرد که حاصل آن فتح، نحوه های حضور ایشان در جلو بردن صحنه های دفاع مقدس بود.

عرض شد دو چیز را خداوند در راستای فتح مبین به پیامبرf عطا فرمود؛ یکی اِتمام نعمت بود به همان معنایی که عرض شد و تجلی مشاهدات جمالی و جلالی، و دیگر هدایت رسول خدا بود به وحدت ذاتی و خَرْق حُجب نورانی. ایشان در کشف قلبی، حقیقت را می بیند، اما نه در جامعیت. پیامبر خداf آن موطن را تجربه کردند و از آن جایی که یک سالک إلی الله که بنا است به مقام فنا برسد، باید تمام منازل را طی کند، آن مقام را نیز تجربه کردند. لذا چه آن سالک، سالکِ مجذوب باشد و چه مجذوبِ سالک، باید در همه عوالم حاضر شود. سالکِ مجذوب، منزل به منزل جلو می رود ولی مجذوبِ سالک، از همان ابتدا در منازل آخر حاضر است ولی با این حال باید همه آن منازل را تجربه کند تا سلوکش سلوکِ کاملی باشد.

حال سالکی همچون پیامبر خدf از یک طرف شهودات ملکوتی را به کثرت جلوات مخلوقات تجربه می کنند، و از طرف دیگر در مسیر رسیدن به شهودِ وحدت ذاتی و خَرْق حجب نورانی، حاضر می شوند که همان «صراط مستقیم» است. همه سُبُل ها مثل سبیلِ رسیدن به خالقیت خدا و یا رزّاقیت خداوند، به «صراط» ختم می شود در حالی که «صراط» یکی است و در آن جا کثرت معنا ندارد، به همان معنایی که در وحدت ذاتی حضرت حق همه کثراتِ اسمایی مقهور آن وحدت ذاتی می باشند.

در فتح مبین، سیر انسان تا آن جا جلو می رود که سالک، همه حقیقت را یک جا می یابد، مثل آن که شما با نور بی رنگ رو به رو می شوید که جامع همه هفت نور طیف نوری می باشد. عطای ذاتی، که در صراط مستقیم به سراغ انسان می آید، موجب می شود تا انسان ذات خود را تماماً در معرض تجلی ذاتیِ حضرت حق می یابد و احساس می کند. در آن حال دیگر هیچ چیز جز نور وحدت ذاتی حق در میان نیست. آری! یک وقت وجودِ درخت به صفت حیات خدا سراغ شما می آید ولی یک وقت بحث عطای ذاتی و تجلی ذاتی در میان است. با تجلی ذاتی فقط «بودن» انسان در نسبت با «بودن» حق مطرح است.

می فرماید ای پیامبر! «وَ یَهْدِیَكَ صِراطاً مُسْتَقیماً (2) وَ یَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزیزاً (3) تو را به سوی صراط مستقیم هدایت کردیم و خداوند تو را یاری کرد به نصری عزیز.

ذهن خود را از تفسیر این آیه آزاد کنید و در معرض نظر به نصرت الهی در نگاه تأویلی، ملاحظه کنید با چه نوع از تجلی روبه رو می شوید. نصرت الهی در این رابطه نوعی انکشاف است و این که به پیامبر خود می فرماید: «یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْرًا عَزِیزًا» وعده می دهد علاوه بر آنچه گذشت، نصرتی خدا به تو می دهد که نصرتی است عزیز و انکشافی است نافذ، انکشافی که هیچ مانعی جلودارش نیست. به گفته مرحوم عبدالرزاق کاشانی آن نصر، نصری است که با تأییدات حقّانی بعد از فنا، سراغ رسول خداf می آید و حضرت فانی از خود و باقی به حق می گردند و آن حضوری است که انسان به حضور حق در عالم حاضر می شود. عمده صفت «عزیزبودن» برای این «نصر» می باشد. معنی ظاهری واژه «عزیز» یعنی غیر قابل دسترس بودن است. این نشان می دهد پیامبر خداf در هویتی و در بقایی حاضر می شوند و خداوند حاضرشان می کند که تمام عالم در مقابل شان هیچ خواهد شد. إن شاءالله با حضور در تاریخی که با سیره محمدیf به ظهور آمد، آن نصر عزیز نصیب همه عزیزان بشود.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»




[1] - إعجاز البیان فى تفسیر اُمّ القرآن، ص ۱۲۸.
[3] - کتاب «تأویلات» از عبدالرّزاق کاشانی است ولی اشتباهاً به ابن عربی نسبت داده اند.
[4] - امام صادق(ع) می فرمایند: علم ۲۷ شاخه دارد که تنها دو شاخه از آن تا زمان ظهور برای بشر آشکار خواهد شد و ۲۵ شاخه ی دیگر در در زمان دولت آرمانی امام موعود آشکار می شود.

جلسه دوم فتح قدسی و آثار آن

بسم الله الرحمن الرحیم

]إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُبِینًا(1) لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ وَیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَیَهْدِیَکَ صِرَاطًا مُسْتَقِیمًا(2) وَیَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْرًا عَزِیزًا(3) هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَانًا مَعَ إِیمَانِهِمْ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَکَانَ اللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمًا(4) لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَیُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَکَانَ ذَلِکَ عِنْدَ اللَّهِ فَوْزًا عَظِیمًا(5)[

حقیقت وسیع تر از آن است که بتوان با محدودیت های فهم خود آن را شکار کرد. بحمدالله ماه مبارک رمضان در حال طلوع است و خوب است که دوستان در راستای نظر به تفسیر انفسی قرآن، این طلوع را حس کنند. ملاحظه کردید که خود پیامبرf قبل از آمدن ماه رمضان از آن ماه خبر می دهند و می فرمایند: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَبْوَابَ الْجِنَانِ فِی هَذَا الشَّهْرِ مُفَتَّحَةٌ» این خبر یک نوع کشف است. حسیّ را حضرت در خود می یابند و در حسِّ خود رمضان را پیدا می کنند. یکی از اشکالاتی که پیش آمده و عرفا آمده اند تا متذکر آن اشکال شوند، این است که وقتی دین آمد، در همان افق اولیه ای که گشود، همه می فهمیدند دینداری به چه معنا است. ولی کم کم این دینداری تبدیل به رسم و عادت شد و انسان ها فکر کردند اگر همان رسم ها را رعایت کنند، دیندار هستند. عرفا که متوجه این ضعف شدند سعی نمودند دینداری را به بستر اصلی اش برگردانند تا انسان ها در کنار رعایت آداب دینی، حسّ حضور در محضر حضرت حق را در خود بیابند.

در این زمانه نیز مسئله به همین گونه است که اگر می خواهیم نورانیّت دین خود را در این ظلماتِ دوران دریابیم، باید همان حسّ حضوری را که برای اولیای الهی پیش می آمده است دنبال کنیم. رسول خداf می فرمایند: «إنَّ أَبْوَابَ الْجِنَانِ فِی هَذَا الشَّهْرِ مُفَتَّحَةٌ» این یعنی یک نوع گشودگی به سوی بهشت پیش آمده و بهشت اکنون با انسان روبه رو شده است. به نظر می رسد جناب حافظ هم در کشفِ محمدی آن حضرت را همراهی می کند آنجا که می گوید:

هلال ماه ز بام افق نمایان شد

کلید میکده گم گشته بود پیدا شد

دین خدا همان میکده اُنس با حضرت محبوب است. تذکر بنده این جاست که متوجه باشیم با حضور اسلام در این تاریخ، افقی گشوده شده است، مواظب آن حضور باشیم و احساس حضور در آن افق را در محدوده عبادات رسمی، تقلیل ندهیم، بلکه عبادات مان را به امید گشوده ماندن آن افق، دنبال می کنیم تا به حجاب نرود. جا دارد به این سخن عرفا فکر کنیم که می فرمایند: «در روزه ماه رمضان، طریقت، همراه با شریعت ما را به حقیقت می رساند». تأکید بنده بر به ظهورآوردن آن حسیّ است که انسان می تواند حضور زمان های قدسی و یا مکان های قدسی را حسّ کند.[5]

حسّ گشوده شدنِ افق، که در پی آن حسّ، کلید میکده ای که در این دوران گم شده است، پیدا می شود. «میکده»، درک معانی قدسی و اُنس با حضرت محبوب است. دستورات دین خدا برای همین است تا افقِ گشوده شده به حجاب نرود. با این انگیزه است که جُوع و گرسنگی نتیجه می دهد و موجب رفع حجاب می شود. وقتی رفع حجاب شد می توان با حقیقت رفاقت کرد و «انس» پیدا نمود و از رعایت آداب به ادب حضور رسید. زیرا انسان موقعی ادب می کند که امر عظیمی را در مقابل خود بیابد.

در این باره اگر بخواهیم باز صحبت کنیم به جناب حافظ برمی گردیم که وقتی به عید فطر می رسد می گوید:

روز عید است و من مانده بر آن تدبیرم

که دهم حاصل سی روزه و ساغر گیرم

حرف این نیست که فردا به ما ساغر انس می دهند؛ بلکه می گوییم این راه باید طی شود، راهی که حاصل آن گرفتن «ساغر» است و احساس شور انس با حضرت محبوب و استقرار در حضور او. میکده ها گشوده می شوند تا ما نسبت مان را با حقیقت شکل دهیم. مطمئن باشید این خبر که رسول خداf می فرمایند: «إنَّ أَبْوَابَ الْجِنَانِ فِی هَذَا الشَّهْرِ مُفَتَّحَةٌ» خبری مهم و سنتی راهگشاست. تعبیر فتوح و گشودگی تعبیر بسیار مهمی است، از آن جهت که در مسیر شریعت الهی در جایی قرار می گیریم که نظر به حقیقت در مقابل انسان گشوده می شود و انسان خود را در جهان کیفیت ها می یابد. برخی از عرفا که در زندان بودند و یا بعضی از اُسرای عزیز ما، آمدن ماه رمضان را می فهمیدند، نمونه اش قصه غصه خوردن و اشک ریختن حضرت سجاد(ع) است آنگاه که ماه رمضان در حال رفتن است. حضرت در خطاب به ماه رمضان عرضه می دارند: «تو رفیق خوبی بودی، به ما بسیار کمک کردی.» تأکید بنده در مقدمه این بحث به همین اندازه باشد که متوجه شویم چه نسبتی باید با قرآن و تذکرات کلام الهی برقرار کنیم تا جهانی کیفی مقابل ما گشوده شود؟

در حدیث معراج هست که پیامبر خداf از حضرت ربّ العالمین سؤال می کنند: «یَا رَبِّ مَا مِیرَاثُ الْجُوع ؟» آنچه در بستر حضور در سنت های دینی از طریق گرسنگی نصیب انسان می شود چیست؟ «قالَ: الحِكْمَة»، حضرت ربّ العالمین می فرمایند: حاصل آن جوع و گرسنگی، حکمت می باشد که إن شاءالله در آیات 4 و 7 این سوره به حکمت و جایگاه آن نظر خواهیم کرد.

همین اندازه عرض کنم که در معنای حکمت باید متوجه نحوه ای از حضور در عالم شویم که ماورای علم و اطلاع است. حتماً افرادی را دیده اید که انسان های بسیار خوبی هستند، اما نمی توانند خوبی های شان را درست سامان دهند و در جای خود از آن ها استفاده کنند. ما در دنیا آدم های خوبِ غیر حکیم داشته ایم که نتوانسته اند چندان برای خود و دیگران مفید باشند.

«جوع»، فرآیندی از شخصیت را به ما می دهد که حضور ما در اموراتِ زندگی همه جانبه می شود. آری! آن جوعی که مزاج ما را به هم بزند و بدون دقتِ همه جانبه گرسنگی بکشیم، به گونه ای که نظام بدن ما را به هم بزند را قبول نداریم. ما جوعی را قبول داریم که بین سحر و افطار سراغ ما می آید و در جای خود احساس کنیم جهانی در مقابل ما گشوده می شود. در این حالت سختی های آن تکامل زا می باشد و نه تکامل سوز. در حدیث معراج، در فواید جوع دارد: «وَ حِفْظُ الْقَلْب » قلب را که ذاتاً در دگرگونی و تغییر است، به استحکام و آرامش می رساند. شیطان تلاش می کند قلبِ ما را از طریق وسوسه در اختیار بگیرد، جوع، مانع تأثیرِ وسوسه های شیطان می شود و تأثیر نظر به آیات قرآن در ما زیادتر می گردد.

خداوند در ادامه در فواید جوع می فرمایند: «وَ التَّقَرُّبُ إِلَیَّ » با جوع، انسان به من نزدیک می شود. تا ما به خدا نزدیک نشویم او یک خدا است و ما یک بنده، ولی وقتی می رویم جلوتر، یک مرتبه همه عالم می شود خدا، در آن حدّ که از خود می پرسید پس خدا کو؟! در همین رابطه جناب حافظ فرمود: «چه عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل ها». سالک به جایی می رسد که در دل روزه، به خصوص روزه ماه رمضان، به جایی می رسد که او از پیامبر خداf سراغ خدا را می گیرد. قرآن می فرماید ای پیامبر: «إِذا سَأَلَكَ عِبادی عَنِّی»(بقره/186)، چون سیر بندگان من به جایی رسید که از تو سراغ مرا گرفتند: «فَإِنِّی قَریب» من نزدیک هستم. چه شد که انسان در مسیر روزه داری خدا را گم می کند؟ کدام خدا در اثر روزه داری گم می شود؟ خدایی که به عنوان یک مفهوم در باور خود داشتند و او را اُبژه کرده بودند، آن خدا رفت و آماده شدند تا خدایی را احساس کنند که در آغوش او هستند. به همین جهت اگر پیامبر خداf در جواب سؤال کننده گفته بودند خدا نزدیک است، عملاً در این رابطه آن حضرت واسطه می شدند بین آن فرد و خدا، در حالی که در نسبت وجودی، بین ما و خدا واسطه ای نیست و از طریق جوع و گرسنگی، این واقعیت را احساس می کنیم که رابطه ای وجودی بین ما و خدا برقرار است و از این طریق می توان گفت روزه، تکوینِ انسان را برای انسان آشکار می کند، تا انسان احساس کند از نظر وجودی چه نسبتی با خدا دارد.

حتماً تجربه کرده اید که در روزهای آخر ماه رمضان و تا حدّی بعد از ماه رمضان، اراده بدی کردن به سراغ تان نمی آید تا تصمیم بگیرید بدی کنید، به طوری که راه گشوده جهت انس با خداوند را به خوبی احساس می کنید. آری! بالاخره تصور اعمالی که در زندگیِ قبل از ماه مبارک داشتیم سراغ مان می آید و درگیری ما با خودمان شروع می شود تا بالاخره برآیندِ آن درگیری بین حضور در گذشته معمولی خود و این راهِ گشوده، ما را به جایی می رساند که نه صرفاً گذشته است و نه آن حالتِ نابِ ماه رمضانی است.

این که روزه دار پس از مدتی سراغ پیامبرf می آید و خداوند در پیش بینی خود می فرماید ای پیامبر: «وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادی عَنِّی »(بقره/186) چون به سوی تو آمدند و از تو سراغ مرا گرفتند، چون خدایی که بین انسان و خدا به صورت دوگانه بود، از تصور روزه دار می رود و بین خودش و خدا احساس دوگانگی نمی کند و فکر می کند خدا را از دست داده، زیرا تصورش این بود که به خدایی باید باور داشته باشد که علت وجود اوست و همه عالم معلول آن خدا هستند؛ در حالی که در دین خدا این حرف ها نیست. به گفته حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» پیامبران واژه علّت را برای خدا به کار نمی بردند. حضرت امام در تفسیر سوره حمد این تذکر را مطرح کردند. آری! اگر می خواهید به شبهه ای پاسخ دهید که طرف منکر خداوند است، باید بتوانید ثابت کنید خداوند علت این عالم است. اما وقتی می خواهید با خدا اُنس بگیرید، خدایی می خواهید که در جان خود او را احساس کنید. با روزه داری این خدا ظهور می کند و ممکن است انسان در ابتدای امر گمان کند خدا را از دست داده است، این شبیه آن چیزی است که در مسیر عرفان پیش می آید و به همین جهت گفته اند هرکس نباید وارد عرفان شود، زیرا با همین مشکل روبه رو می گردد که از یک طرف خدایِ خود را از دست می دهد و از طرف دیگر معلوم نیست طاقت یافتن آن خدایی را داشته باشد که تمام وجود او را در بر گرفته است. جناب عطّار در همین رابطه از احوالات خود گزارش می دهند که:

دی زاهد دین بودم، سجاده نشین بودم

ز ارباب یقین بودم، سر دفتر دانایی

ترسا بچه ایم افکند از زهد به ترسایی

اکنون من و زنّاری در دیر به تنهایی

امروز دگر هستم، دُردی کشم و مستم

در بتکده بنشستم، دین داده به ترسایی

نه محرم ایمانم، نه کفر همی دانم

نه اینم و نه آنم، تن داده به رسوایی

دوش از غم فکر و دین، یعنی که نه آن نه این

بنشسته بدم غمگین، شوریده و سودایی

ناگه ز درون جان، در داد ندا جانان

کای عاشق سرگردان تا چند ز رعنایی

پس گفت در این معنی، نه کفر نه دین، اَوْلی

بر شو تو ازین دعوی گر سوخته مایی

این مقدمه از این جهت برای بحث قرآنی ما مفید بود که سعی داریم با نگاه انفسی به آیات نظر کنیم و این با وزیدن القائات ربّانی برای انسان پیش می آید. در روایت از رسول خداf داریم که فرموده اند: «إِنَّ لِرَبِّكُمْ فِی أَیَّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحَاتٍ أَلَا فَتَعَرَّضُوا لَهَا» در روزگاران تان نفحاتی به سراغ شما می آید، خود را در معرض آن نفحات قرار دهید. در آن صورت جان انسان ها خود را در جهانی احساس می کنند که تنها خدا در صحنه است، به همان معنایی که خداوند با آن نفحات از درونِ جانِ جناب عطار به او القاء فرمود: «تو سوخته مایی»، یعنی دیگر دوگانگی بین وجود انسان و خدا نیست و انسان خود را در قبضه حضور ربّ العالمین احساس می کند، که البته چیز ساده ای هم نیست. آری! «چه عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها» اعتقاد بنده آن است که گویی این نسل به این نوع دینداری نیاز دارد. این دینداری یک نوع دینداری خاصی است که باید در مورد آن بسیار صحبت کرد.

ملاحظه کردید در سوره مبارکه فتح، حضرت ربّ العالمین در ازای یک واقعه و رخدادی که پیش آمد به نام صلح حدیبیه، به پیامبر خودf فرمود: «إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُبِینًا» به واقع در عالم ارض فتحی واقع شد و همه مناسبات نظام استکباریِ جاهلیت به هم ریخت. نظام استکباری از آن به بعد نتوانست در تاریخی که برای خود ساخته بود بماند، زیرا مجبور شد پیامبر خداf را به رسمیت بشناسد. حال اگر نظام بت پرستی، پیامبر خداf را به رسمیت بشناسد که مأموریت او نفی بت پرستی است، چه چیزی برای جریان بت پرستی باقی می ماند؟ و از آن مهم تر به تعبیر علامه طباطبایی وقتی آیه آمد که: «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ وَیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَیَهْدِیَکَ صِرَاطًا مُسْتَقِیمًا» رسول خداf متوجه شدند شوکت قریش از آنان گرفته می شود و در نتیجه گناهانی که رسول خداf در نظر مشرکین داشتند را می پوشاند و آن جناب را از شرّ قریش ایمنی می دهد و این که می گوید گناهانی که بعد هم کرده ای می پوشانیم، همان خون هایی است که بعد از هجرت، با حمله ای که سران قریش به مسلمانان کردند از آن ها ریخته شد که البته با ضعف بنیه قریش آثار آن کینه ها از بین رفت.

این ظاهر قضیه بود که عرض شد و باطن قضیه را عنایت کردید که عرض شد یک «فتح قریب» داریم، و یک «فتح مبین» و یک «فتح مطلق». در تفسیر انفسی صحبت این بود که «وَیَهْدِیَکَ صِرَاطًا مُسْتَقِیمًا» رسول خداf در ازای فتح مبین در صراط حقیقت وحدانیِ حضرت حق مستقر می شوند که جایگاه بسیار مهمی است، از آن جهت که نور احدی برای حضرت تجلی کرد و همه عالم آینه ظهور نور احدی حق شد و فنای همه کثرات در وحدت احدی به ظهور آمد.

در خطاب به پیامبر خودf فرمود: «وَیَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْرًا عَزِیزًا» ظاهر این آیه مژده یک پیروزی شکست ناپذیری است مبنی بر آن که جبّاران نمی توانند در مقابل آن پیروزی مقاومت کنند و خداوند به پیامبرش می فرماید چنین پیروزی را به تو دادیم. در نگاه انفسی می یابید که حضرت حق با اسم «عزیز» به سراغ پیامبر خداf و هر سالکی که در این راه است می آید و انانیّت او را به کلّی از بین می برد تا خدا باشد و خدا و هیچ چیز برای سالک نمی گذارد، همین طور که اگر سراغ جباران رفت هیچ چیز برای آن ها نمی ماند و همه قدرت آن ها را در هم می پیچد. اگر در نفس انسان نور عزت حضرت حق تابیدن بگیرد، منیّت و انانیّت برای او باقی نمی ماند، به همین دلیل گفته شده با تجلی نور عزیز، فنای حقّانی سراغ سالک می آید تا بعد از آن فنا، خود را با تأییدات حقّانی احساس کند.

موضوعِ فوق را می توان در سه ساحت دنبال کرد. یکی این که وقتی واقعه ای در زمین حادث شد، در جان انسان ها هم خبری می شود. تفسیر آفاقی آن این است که می توان آن واقعه را در عالم تحلیل کرد. تفسیر انفسی اش این است که چون در جان انسان ها هم خبری می شود؛ نقش آن واقعه را در جان انسان ها دنبال کنیم، مثل احوالات رزمندگان در دفاع مقدس. علاوه بر آن دو نگاه به جایگاه آن واقعه، آن واقعه تفسیر ملکوتی هم دارد، به این معنا که عوالِم وجود هم از آن واقعه متأثر می شوند، به همان معنایی که خداوند در سوره مبارکه جنّ می فرماید: «قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً»(1) ای پیامبر! بگو: به من وحى شده است كه جمعى از جنّیان به سخنانم گوش فرا داده اند، سپس گفته اند: ما قرآن عجیبى شنیده ایم. ملاحظه می کنید که خداوند در سوره جنّ به پیامبر خبر می دهد که وقتی حضرت در حال قرآن خواندن بودند عده ای از جنّیان از کنار حضرت رد شدند و گفتند این چیز عجیبی است، چه شده است؟ گفتند ما نمی دانیم چه شده: «وَ أَنَّا لا نَدْری أَ شَرٌّ أُریدَ بِمَنْ فِی الْأَرْضِ أَمْ أَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً»(10) نمی دانیم آیا شرّی به آن هایی که در زمین هستند وارد شده یا این که از طرف پروردگارشان رشد و کمالی برای آن ها تقدیر شده است؟ «وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَدیداً وَ شُهُباً»(8) ما قبلاً آسمان را لمس می کردیم ولی اکنون که به آسمان می رویم آن را سراسر پر از نگهبانانی می بینیم که با شهاب های خود ما را می رانند؛ زیرا جنّیان قبلا می توانستند به آسمان بروند و استراق سمع کنند و چون خبرهایی که در آسمان رخ می داد زمانی طول می کشید تا به زمین برسد، جنّیان می توانستند با استراق سمع، آن خبرها را پیش از وقوع آن واقعه ها برای جادوگران بیاورند تا آن ها آینده را پیش بینی کنند. طبق این قاعده است که جنّیان می گویند هم اکنون که ما به آسمان می رویم تا خبرها را لمس کنیم با ما برخورد می شود. منظور بنده تفسیر این آیات نیست. خواستم عرض کنم که چرا جنّیان با آمدن دین اسلام متوجه شده اند وقتی به آسمان می روند جهت گرفتن خبر، می یابند آسمان پر از نگهبانان(حارس) و شهاب ها شده که همان دفاعی است که توسط ملائکه جهت عقب راندن جنّیان صورت می گیرد. اگر بخواهم در شرح این آیات به اجمال ردّ شویم، می توان عقل را در مقابل وَهم مثال زد. همان گونه که عقل، وَهم را می زند، آسمان غیب با آمدن رسول خداf آن قدر توانایی یافته که دیگر امکان حضور شیاطین در آن جا وجود ندارد، این که چرا وقتی پیامبرf آمدند چنین شرایطی پیش می آید، بحثِ اکنونِ ما نیست. بحث در این است که جنّیان می گویند: «وَ أَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ» ما می رفتیم در محلی که در آن جا خبرها را می توانستیم بشنویم، می نشستیم برای گرفتن خبر: «فَمَنْ یَسْتَمِعِ الْآنَ یَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً(9)» در صورتی که در حال حاضر وقتی جهت خبرگیری می رویم ما را رصد می کنند و می زنند.

منظور این بود که روشن شود وقتی فتحی در عالم رخ می دهد در سه مقام حضور آن فتحِ قدسی نقش آفرینی می کند؛ لذا هم ابوسفیان سرشکسته می شود و هم در جانِ پیامبر خداf گشودگی خاصی شکل می گیرد و هم جهان هستی شرایط خاصی پیدا می کند، زیرا توحید در آن مرحله از تاریخ به نحو خاصی ظهور کرده و تاریخ دیگری شروع شده و جان همه انسان های مستعد، به خصوص جان پیامبر خداf، به نورانیت خاصی می رسد که به آن فتح قلوب مؤمنین می گویند. برای پیامبر خدا فتح مبین رخ می دهد، به همان معنای ظهور انوارِ سیر از قلب به سوی روح.

هر فتح قدسیِ توحیدی که در عالم به ظهور آید، در همه عوالم تغییراتی مناسب آن فتح قدسی صورت می گیرد و زمین و ملکوت عالم، همه آماده گشوده شدنِ آن فتح قدسی می شوند. اگر تا دیروز شیاطین می توانستند بروند و برای جادوگران خبر بیاورند؛ دیگر نمی توانند آن کار را بکنند و عملاً نقشه های انسان های فاسد در هر لباسی که باشند، عقیم و خنثی می شود. به زبان امروزی دیگر شیاطین نمی توانند نقشه های خود را عملیاتی کنند و نتیجه بگیرند، تلاش فراوان می کنند تا نقشه های شان عملی شود، اما نمی توانند و باید متوجه شد علت خنثی شدن نقش آن ها حضور روح محمدیf است که در عالم ظاهر شده است. هزاران رسانه به وجود می آورند تا به کمک شیاطین، ذهن انسان ها را در اختیار بگیرند، ولی درست در موقع رسیدن به نتیجه نهایی ناکام می شوند. طبق آیات سوره جنّ معلوم می شود از زمانی که پیامبر خداf مبعوث شدند و تاریخ جدیدی شروع شده جادوگرانی که به کمک شیاطین غوغا می کردند و نقش آفرینی ها داشتند، دیگر آن توانایی ها را ندارند و اساساً هر جا اسلام باشد توطئه های شیاطین و جادوگران خنثی است.

در راستای فتح مبین که برای پیامبر خداf پیش آمد و به حضرت فرمو: «إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُبِینًا»، در رابطه با مؤمنین فرمود: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَانًا مَعَ إِیمَانِهِمْ» یعنی همان خدایی که فتح مبین را بر قلب پیامبر گشود، سکینه و ثبات روحی را بر قلب مؤمنین نازل کرد، تا ایمانی بر ایمان شان افزوده شود. نزول سکینه و آرامش با حضور در جبهه توحید که مقابل استکبار است، عطایی است که خداوند به مؤمنین می دهد و عملاً در این رابطه رعبی که عموماً دشمنان اسلام به کمک شیاطین و اسلحه هایشان در جان انسان ها القا می کنند، خنثی می شود. آقای بوش برای ترساندن مردم ایران می گفت همه گزینه ها حتی حمله به ایران روی میز است، ولی مردم در عید نوروز آن سال به اقرار روزنامه های آمریکایی، مشغول دید و بازدید و شادی بودند. این نوعی از عطایِ سکینه و آرامش است به مردم، وقتی در جبهه مقابله با استکبار باشند.

وجه باطنی و انفسی سکینه همان نور قلبی است که موجب آن آرامش شد و انسان را به نور «عین الیقینی» منوّر می کند، تا نور حق برایش گشوده شود، در آن حدّ که در قلب خود می یابد: «آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند». لذا فرمود: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَانًا مَعَ إِیمَانِهِمْ» و این یک مژده بزرگ است، از آن جهت که ایمانِ انسان به همان معنایی که ایمان می باشد، شدت می یابد و توحید او شدیدتر می شود تا هرچه بیشتر عالَم را محل ظهور انوار و اسماء الهی بنگرند. در قرآن شاهد بسیار داریم از این که مؤمنین با روبه روشدن با سختی هایی که در بستر مقابله با استکبار برایشان پیش می آید، متوجه حضور بیشتر خداوند و شدیدترشدنِ ایمان شان می شوند. قرآن در آیه ۲۲ سوره احزاب نمونه بسیار روشنی را از افزایش ایمان و تسلیم حق بودن متذکر می شود، وقتی جبهه کفر و استکبار مسلمانان را در مدینه محاصره کردند: «وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلاَّ إیماناً وَ تَسْلیماً». چون جبهه متحد احزاب را در مقابل خود دیدند، گفتند این وعده الهی است و خدا و رسول اش راست گفتند و چیزی نشد مگر آن که ایمان شان نسبت به راهی که انتخاب کرده بودند، افزون شد. « إیماناً وَ تَسْلیماً» آن ها به جای آن که مرعوب جبهه استکبار آن زمان شوند، عملاً بر مقاومت خود تا پیروزی بر جبهه استکبار پایمردی کردند. در این جا هم این فتح باعث می شود بفهمند چقدر خدا در جهان و در نزد انسان ها حاضر است، یعنی قلب و وجدانیات و ذوقیات و عینیات شان همگی قدسی می شود. حضرت علی(ع) در همین بستر از نگاه به عالم می فرمایند «ما رَأیْتُ شَیْئاً إلّا وَ رَأیْتُ اللّهَ قَبْلَهُ وَ مَعَهُ وَ بَعْدَه»[6] ندیدم چیزى را مگر آن كه قبل از آن چیز و با آن چیز و بعد از آن چیز، «الله» را دیدم. آری! «خواست با ما بد کند احسان نمود» دشمنان اسلام خواستند آبروی اسلام را با آوردن داعشی ها ببرند و اسلام را زشت جلوه دهند، همین امر موجب شد که یک اسلام دیگر که غیر از اسلام وهابی بود و آن اسلام، اسلام شیعه است، مدّ نظرها قرار گیرد. ما گاهی خودمان هم متوجه نیستیم که قلب شیعه چشم دارد، رؤیت های قدسی دارد. می پرسند عرفا چگونه می بینند؟ با این مثال که عرض شد چه چیزی مقابل شما می آید؟ جز این که نوری جلوی شما آمد تا حقیقت را مدّ نظر قرار دهید و ببینید چگونه دشمنان اسلام در نقشه های خود ناکام می مانند؟ این غیر از تحلیل سیاسی است، این نوعی روبه روشدن با حقیقت است. رؤیت عرفانی، رؤیتی است غیر از رؤیتی که با نور خورشید انجام می گیرد. انسان خودش را و همه عالم را به طور حضوری در قبضه حضرت حق می یابد، ایمانش ایمانی است که هر فعلی را مظهر ظهور حضرت حق می بیند و می یابد که واقعاً «وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَکَانَ اللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمًا» برای حضرت حق در آسمان ها و زمین لشکریانی است که بستر حضور خداوند در عالم می باشند و همه مناسبات عالم، مظهر حضور حضرت حق است و همواره خداوند است که عالمانه و حکیمانه در صحنه است.

هر وقت با چنین آیه هایی مثل آیه فوق روبه رو شدید، بدانید مژده ای در کار است. همین آیه را با آیه هفتم همین سوره مقایسه کنید و تفاوت آن دو را ببینید. تفاوت آن آیه با این آیه در این است که آخر این آیه می فرماید: خداوند علیم و حکیم است که این حکایت از نوعی رحمت و لطف دارد. ولی آخر آیه هفتم بعد از آن که بحث عذاب منافقین و مشرکین را مطرح می کند، می فرماید: «وَکَانَ اللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمًا» که حکایت از نوعی برخورد اقتدارآمیز، در عین حکیمانه بودن دارد و نوعی تهدید است. در صورتی که در آیه چهارم خبر از جنود آسمان ها و زمین می دهد، در راستای نظر به اهل ایمان و می فرماید این که به شما ایمانی بعد از ایمان اولیه داد، در راستای وجود و حضور لشکریان آسمانی و زمینی خداوند و صفات علیم حکیم بودن او است. وقتی خداوند با نور علیمِ خود به میدان آمد، برای انسان ها حقایق را می گشاید و در نتیجه آن ها به آنچه باید عالِم شوند، عالِم می شوند. می فرماید ای پیامبر همان خدایی که تو را به صراط مستقیم هدایت کرد و کمک ها و پیروزی هایی به تو داد، بدون هیچ مانعی، به مؤمنین نیز سکینه و ثبات خاصی داد تا ایمانی بر ایمان شان افزوده شود و بتوانند هرچه بهتر در صحنه های مقابله با استکبار حاضر شوند و این در بستر نظامی صورت می گیرد که لشکریان آسمانی و زمینی خداوند در صحنه اند و مظاهر الهی در این راستا نقش آفرینی می کنند و لذا شما تنها نیستید، ملائکه الله در کنار شما هستند و حضور آن ها بر اساس برنامه خدای علیم و حکیم است، تا شما را با انوار قدسی و مددهای روحانیِ شان یاری کنند که این مربوط به جنود سماوات است و در مورد جنود ارض گفته اند منظور قوای زمینی یعنی قوای بشری است که حاصل آن غلبه بر دشمن از یک طرف و گشودگی روحانی و معنوی از طرف دیگر می باشد.

فرمود: «وَکَانَ اللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمًا» و خدا این گونه بوده و هست که عالمانه و حکیمانه عمل می کند، چرا روی او حساب نمی کردید؟ این آیات مثل آن است که شیخِ واصلی در مورد امری که واقع شد و از نظر ما بعید بود، می گوید دیدید قضیه از این قرار بود؟ در همین رابطه وقتی می فرماید: «وَکَانَ اللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمًا» می خواهد ما را متوجه این موضوع کند که متوجه باشید در همه امور این خداوند است که عالمانه و حکیمانه در صحنه است. عمده جمع علیم و حکیم بودن است. رهبر معظم انقلاب«حفظه الله» در صحبت با اعضای مجلس خبرگان فرمودند به بصیرتی نیاز داریم و باید به دنبالش باشیم تا به کمک آن بصیرت همه جوانب را در نظر بگیریم و به نور خدای علیم و حکیم در صحنه باشیم. وای به حال مان که علیم باشیم ولی حکیم نباشیم، زیرا در آن صورت از علم خود در جایی که باید استفاده کنیم، استفاده نمی کنیم. اگر خداوند سراغ ما بیاید، علیمی که حکیم است، سراغ ما می آید. شیطان عالِم بود ولی حکیم نبود. مشهور است که برای ملائکه الله مجلس داشت. باید در رجوع به خداوند، در استقرار خدایی که علیم و حکیم است، خود را حفظ کنیم. در ادامه می فرماید:

لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَیُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَکَانَ ذَلِکَ عِنْدَ اللَّهِ فَوْزًا عَظِیمًا.

بر قلب مؤمنین سکینه و ثبات روحی نازل کرد تا زنان و مردان را وارد بهشت جاودانه ای کند که در زیر آن نهرها هست و نیز در اثر آن سکینه و ثبات روحی، گناهان آن ها را با ازدیاد ایمان، بپوشاند و این چنین حیاتی در نزد خداوند، رستگاری بزرگی است.

این به جهت روحیه مقاومتی بود که با اطمینان به نصرت الهی از خود نشان داده اند و مشرکین را در مقابل خود منفعل کردند و در نتیجه مشرکین مجبور شدند اسلام را به نحوی به رسمیت بشناسند و این مؤمنین شایسته بهشت و چشم پوشی از گناهان شان شدند. آری!

گوشم شنید قصه ایمان و مست شد

کو سهم چشم، دیدن محبوبم آرزوست

در مسیر مقاومت در بستر ایمان به توحید الهی، آنچه برای مؤمنین پیش می آید چهره های متفاوت و متنوعی دارد که بهشت جسمانی، ابتدای آن است و واقعیت دارد و انسان های مؤمن با حضور در آن بهشت متوجه جهانِ گمشده خود می شوند، چیزی که شهدا متوجه آن بودند و با نظر به انقلاب اسلامی خود را در آن جهان که بهشت نقد آن ها بود، یافتند. انسان های وارسته در همین دنیا طوری در عالم زندگی می کنند که احساس می کنند بین آن ها و خداوند جدایی نیست، عالم را دامنه گشوده خدا می یابند برای زندگی.

فرمود: در آن بهشت «خَالِدِینَ فِیهَا» به صورتی پایدار و جاودانه هستند، زیرا با ایمان به حضور خدا، خود را در آغوش خدا افکندند و از تهدیدهای دنیای شرک و استکبار هراسی به خود راه ندادند و خداوند آن ها را تحویل گرفت و معلوم است حاضرشدن در عالمِ الهی، حاضرشدن در عالمی است که پایدار می باشد. انسان هایی که وارد این فتح و پیروزی می شوند و خود را زیر پا می گذارند، و نتیجه کار آن ها آن می شود که خداوند در باره آن ها فرمود: «وَیُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ» گناهان شان را بپوشاند، زیرا این آدم ها، به کمک آن فتح و پیروزی و سکینه و ایمان، آدم های دیگری شده اند. معلوم است که در عالمِ دیگری وارد شده اند. لذا قرآن می فرماید: «وَکَانَ ذَلِکَ عِنْدَ اللَّهِ فَوْزًا عَظِیمًا» آن نوع ورود، پیروزی عظیمی بود که نصیب آن ها شد، چیزی که اهل دنیا هرگز به آن دست نمی یابند، هرچند دهها قصر در ده ها کشورِ خوش آب و هوا داشته باشند. ولی در همین دنیا در راستای آن سکینه قلبی و آن ایمانِ شدیدشده، مؤمنین را وارد بهشت می کنند و به فوز عظیمی می رسانند که البته بعد از مرگ با شفافیت بیشتر خود را در آن شرایط احساس می کنند. فرمود: «خَالِدِینَ فِیهَا»، یعنی همواره در آن شرایط باقی خواهند ماند. به همان صورتی که آن بهشت و آرامش، در همین دنیا بر جان مؤمنین جاری بود ولی در قیامت با شدت بیشتر آن احوالات ظهور می کند.

آن هایی که در جبهه توحید در مقابل کفر و استکبار قرار گرفتند، جنّات را به صورت افعال الهی می یابند، به توحیدی می رسند که می بینند همه این صحنه ها صحنه حضور خداوند بوده است. در جنّات که إن شاءالله وارد می شوید، صورت هایی را می بینید که اثر فعلِ عبد است، عبد به اعتبار تسلیم در مقابل اراده الهی، با فعل الهی روبه رو می شود، به همان معنایی که قرآن می فرماید: «جَزَاءً بِمَا كَانُوا یَعْمَلُونَ»(واقعه/24) پاداشى است براى آنچه می کردند. از آن جهت که در اعمال خود همواره مظهر اراده الهی بودند. جالب است که در آیه پنجم همین سوره فرمود: «جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهار» بزرگان در تأویل این آیات می فرمایند: چون ذیلِ عمل صالح، توحید است و به همین جهت در زیر جنّات که صورت اعمال صالح است، انهار قرار دارد که صورتِ توحید است، به همین دلیل آن انهار در زیر جنّات جاری هستند و نه در کنار آن ها. همان طور که اعمال شما و حضور شما در این جلسه بر مبنای ایمان توحیدی شما بود، یعنی توحیدِ ذیل شخصیت شما، شما را به این نوع اعمال کشاند و ذیل حرکت شما نور توحید بود و در قیامت، آن اعمال و آن عقاید به آن صورت ظاهر می شوند. جنّات، صورت عملِ توحیدی می شود، و عقاید توحیدی به صورت آب ظاهر می شود، ولی جنّات و آبی که ریشه در عمق جان انسان دارد.

جناب عبدالرزّاق کاشانی، «انهار» را «علم التوکل و الرضا و المعرفه و العلومِ الاحوال» می داند یعنی صورت توکّل و رضا و معارف الهی، به شکل «انهار» در می آیند. و جنّات را جنّات صفات می گوید، به اعتبار آن توحیدی که به ظهور آمده و انسان در آن عالم با جنّات صفات و افعال الهی روبه روست و چون آن بهشت حاصل ایمان و عمل صالح انسان است و جزو شخصیت انسان است، به همین جهت فرمود: «خَالِدِینَ فِیهَا» در بهشتی که برایشان مقدر فرمود پایدار می مانند، زیرا متوجه شده اند مأوای حقیقی آن ها همان شرایطی است که خداوند تقدیر کرده است.

علت ریزش هایی که برای بعضی ها در ادامه حضور در تاریخی که با انقلاب اسلامی شروع شده، پیش می آید آن است که در فتحی که فتح حضور خدا در این تاریخ بود شرکت نکردند وگرنه آن ها در جان خود آن سکینه و ایمانی که بستر ایمانی شدیدتر از ایمان قبلی بود را احساس می کردند. اگر کسی در فتح خرمشهر سهیم بود، به هر معنایی که سهیم می توانست باشد، حتماً آن ایمان بعدی که ایمانِ احساس حضور خدا در این تاریخ است، به سراغش می آمد و دیگر این انقلاب را رها نمی کرد. ملاحظه کردید که خداوند در ادامه آیه 5 فرمود: «وَیُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ» آن ها از صفات نفس امّاره پاک می شوند و از موانعی که حجاب انس با حضرت محبوب می شد، آزاد می گردند، مثل دعاهای شب های جمعه مسجد دارخوئین در لشکر امام حسین(ع) و آن سحرخیزی ها و مناجات ها که تنها نصیب مجاهدان می شد. آری! «وَکَانَ ذَلِکَ عِنْدَ اللَّهِ فَوْزًا عَظِیمًا» حقیقتاً آن حضور، رستگاری عظیمی است که بالاتر از آن جایگاه و مقامی نیست، لذا فرموده اند آن مقام، مقام مقرّبین است و رسیدن به توحید ذاتی و فانی شدن از خود و باقی شدن به حق است و در نتیجه در هر صحنه ای اول خدا را در افق جان خود می یابند و به نور خدا به آن صحنه و آن مخلوق نظر می کنند.

یک وقت است که سالک با نظر به مخلوق، متوجه حضور خداوند می شود، ولی یک وقت با نظر به خداوند متوجه مخلوق می گردد؛ «فوز عظیم» به این معناست که اول خدا و آخر خدا. مثل آن که سالک با نظر به آیینه ای که در منظر خود دارد، مانند نظر به سیره مولایمان علیu، نظر به انوار الهی می اندازد، ولی یک وقت خود امیرالمومنین(ع) در صحنه اند و این که آن حضرت ابتدا نظر به حضرت محبوب دارند و در حضور حضرت حق، به مخلوقات نظر می کنند و هر چیزی را به نور خدا می بینند و گزارش می دهند لذا می فرمایند: «ما رَأیْتُ شَیْئاً إلّا وَ رَأیْتُ اللّهَ قَبْلَهُ وَ مَعَهُ وَ بَعْدَه» ندیدم چیزى را مگر آن كه قبل از آن چیز و با آن چیز و بعد از آن چیز، «الله» را دیدم. این فوز عظیم است، زیرا بالاتر از این مقام که مقام شروع با حضرت حق است، معنا ندارد. در این مورد خوب است توحید ذاتی را دنبال بفرمایید و البته این بدان معنا نیست که ذات حضرت حق قابل رؤیت است، هیچ عارفی مدعی رؤیت ذات نیست. همیشه خداوند در آینه ها و در مجالیِ مخلوقات قابل رؤیت است، به همان معنایی که حضرت علی(ع) فرمودند که هیچ چیزی را ندیده اند مگر آن که قبل از آن و با آن و بعد از آن خدا را در دل آن مخلوقات دیده اند و منظور از توحیدِ ذاتی، نظر به ذاتی است که با وجود مخلوقات به ظهور می آید، همان طور که در آینه آن مخلوقات، اسماء الهی ظاهر می شوند. آری! یک وقت فتح را می بینید و به خدا نسبت می دهید ولی یک وقت خدا را در آینه آن رخداد می یابید و فتح را در دل حضور خداوند به عنوان ظهور انوار الهی مدّ نظر دارید که این از یک جهت به معنی آن است که از خدا به خدا می رسید.

باید از خود بپرسید در صلح حدیبیه چه گشایشی واقع شده که خداوند آن را به عنوان «فوز عظیم» توصیف فرمود و مؤمنین از آن طریق به درجاتی از ایمان رسیده اند که حاصل آن پایه گذاری اسلامی بود که بشریت به آن نیاز داشت. پس از آن که روشن فرمود وقتی مؤمنین صادقانه رسول خداf را همراهی می کنند تا کجاها اوج می گیرند، ما را متوجه جبهه مقابل این جبهه می کند، اعم از آن که منافق باشند یا مشترک و بلاهایی که خودشان بر سر خودشان آوردند را مطرح می کند. می فرماید:

«وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكینَ وَ الْمُشْرِكاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصیراً»(6)

در راستای مقابله با جبهه توحید، خداوند مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را عذاب می کند، از آن جهت که به خدا گمان بد داشتند بدین معنا که خداوند قادر نیست به رسول اللهf در راهی که به سوی مکه قدم برداشته اند مدد برساند، بر سر آن ها گردونه بلا خواهد چرخید و خداوند بر آن ها خشم کرد و لعنت شان نمود و جهنم را برای شان آماده کرد که بازگشت گاه بدی است.

این طور نیست که شما را خداوند بر دشمنان چیره کند و دیگر کاری به کار دشمنان جبهه توحید نداشته باشد، بلکه آن ها را گرفتار انواع فشارها و بحران ها می کند. مانند منافقینی که استعداد های خود را ضایع کردند در حالی که می توانستند در جبهه توحید قرار گیرند، ولی با افعال خود صفای خود را مکدّر نمودند و از بین بردند، چون به ظاهر کنار مؤمنین بودند اما راه ایمان را طی نکردند و حالا ناراحتند چرا مسلمانانی که پیامبر خداf را همراهی کردند، پیروز شدند، ناراحت اند چون همه نقشه های شان با آن همه نفوذی که داشتند، به نتیجه نرسید و در نتیجه در این دنیا یک طور عذاب می کشند و در قیامت و ابدیت شان هم عذاب، تا عمق جان شان نفوذ می کند. بر خلاف منافقین، مشرکین با جبهه توحید به صورت علنی مقابله می کنند و آن ها هم عذاب مخصوص خود را دارند، آن ها به تعبیر جناب عبدالرّزاق کاشانی: «المردودین المطرودی عن جناب الحق من الأشقیاء الدین لا یمکنهم موافقه المؤمنین ظاهرا». آن ها از آستانه حضور در محضر حق طرد شده اند، آن ها اشقیایی هستند که امکان موافقت با مؤمنین را از دست داده اند و برعکسِ منافقین، علناً مقابله می کنند و شکست آن ها هم علنی خواهد بود.

منافقین و مشرکین در یک امر مشترکند و آن این که نسبت به خداوند سوء ظن دارند و این سوء ظن ظلمتی در جان شان ایجاد کرده که به هیچ وجه متوجه آینده نظام توحیدی نیستند و به صورت های مختلف، علنی و غیر علنی برای حضور آینده نظام توحیدی مانع تراشی می کنند و همواره هم با ناکامی های خود روبه رو می شوند زیرا آن ها «الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْء» هستند. گرفتار ظلمتی هستند که موجب به میان آمدنِ انواع حجاب ها برای شان می شود. لذا خداوند در مورد آن ها فرمود: «عَلَیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْء» برای آن ها گردونه ای از بلا جاری می شود، اعم از خیانت و آوارگی در دنیا و پناه بردن به دشمنان اسلام و تحقیری که گمان نمی کردند، زیرا «وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ» و خداوند به آن ها غضب کرده، زیرا خود را در جایی قرار دادند که موجب غضب الهی است و معلوم است در چنین جایگاهی جز آوارگی و تحقیر برای آن ها نمی ماند. «وَلَعَنَهُمْ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِیرًا» و لعنت خدا بر آن ها است تا از هرگونه رحمتی محروم باشند و نهایت کارشان به جهنمی ختم شود که مسیر دردناکی است، زیرا در مقابل جبهه ای ایستادند که متذکر توحید الهی بود و استکبار را نفی می نمود.

نمونه «دَائِرَةُ السَّوْء» بلایی است که موشک های حماس و حوثی هایِ یمن بر سر دشمنان شان می آورند و چون غضب الهی بر اسرائیل و آل سعود جاری است، هر اندازه آن ها برای نجات خود تلاش می کنند، بر خلاف نقشه های شان، جز شکست و بی آیندگی نصیب آن ها نیست. زیرا بنا به آیه بعدی:

«وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَزیزاً حَكیماً»(7)

و برای خداوند در آسمان ها و زمین لشکریانی هست و خداوند عزیز و حکیم است.

آیه فوق به یک معنا تکرار آیه ۴ است و به معنای دیگر تکرار آن آیه نیست که البته قبلاً تا حدّی در رابطه با تفاوت این دو آیه بحث شد، زیرا در انتهای آیه اول فرمود: «وَ كانَ اللَّهُ عَلیماً حَكیماً» بدان جهت که ذیل الطافی بود که بر مؤمنین نازل کرده و خواست بفرماید آن الطاف در بستر حضور علم و حکمت الهی محقق شده؛ ولی در این آیه می فرماید: «وَ كانَ اللَّهُ عَزیزاً حَكیما». ذیل غضب الهی مطرح فرموده و توجه ها را به برخورد قدرتمندانه خداوند با مشرکین و منافقین جلب کرده و این که این برخوردِ تند، به جا و حکیمانه است. اسم «عزیز» را آورد تا توجه ها را به قهر الهی بیندازد. زیرا «علیم» در آیه ۴ از باب لطف بود و «عزیز» در این آیه از باب قهر. خداوند با اسم «عزیزِ» خود در مقابل گردن کشان می ایستد و گردن شان را می شکند و روی حساب و در جای خود آن کار را انجام می دهد. به همین جهت باید کارها را به دست خدا بدهیم تا در مقابله با دشمنان خدا گرفتار افراط و تفریط نشویم و این یعنی بر اساس شریعت الهی در تمام ابعاد زندگی مطابق رعایت شریعت الهی قدم بگذاریم. اگر قلب خود را به حضرت ربّ العالمین دادیم و مواظب بودیم کینه های ما کار را در دست نگیرند، حکیمانه عمل می کنیم.

منافقین و مشرکین به تعبیر جناب عبدالرزّاق کاشانی برای خودشان حجاب هایی درست کرده بودند که مانع توجه به حضور خدا در مناسبات می شد و انسان با توحید، اعم از توحید افعالی و توحید صفاتی و ذاتی از این سوءظن نجات می یابد و دست به اقداماتی نمی زند که زندگی خود را نابود کند.

کسی که در مقابل حقیقت ایستاد، هرکس که می خواهد باشد، چه آن کس که داخل ایران است و چه آمریکا و صهیونیست ها، بخواهند و یا نخواهند گرفتار گردونه های بلا می شوند و ما این را با اطمینانی که به آیات قرآن داریم، پذیرفته ایم. حال چه ظاهر شود و چه ظاهر نشود. عمده غفلتی است که عده ای از داخلی ها دارند و متوجه نقش ولایت فقیه و نظام اسلامی نیستند و در نتیجه هر روز یک رسوایی جدیدی به بار می آورند، زیرا نمی فهمند این فتح که با انقلاب اسلامی به ظهور آمده در حدّ اخراج شاه نبود، فتحی است تاریخی و هر اندازه هم که منافقین و مشرکین دست در دست همدیگر بدهند برای از بین بردن آن با گردونه ای از بلا و سختی روبه رو می شوند. مگر فتنه سال ۸۸ نبود که برای عاملان آن به «دائِرَةُ السَّوْء» تبدیل شد و نقشه های دشمنان داخلی و خارجی را در هم پیچید؟ ملاحظه کردید که خداوند چه بلایی بر سر آن ها آورد و اتفاقاً آینده نظام اسلامی را تضمین نمود با لعنت الهی که موجب دوری از رحمت پروردگارشان شدند و برخوردی که با انواع عذاب ها با آن ها می کند اعم از تحقیر و سرگردانی و ناامیدی نسبت به آینده.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»




[5] - در خاطرات علامه طباطبایی داریم که ایشان در مزار جناب حافظ حاضر شدند و پس از قرائت فاتحه فرمودند: «یقیناً جناب حافظ شیعه بوده است.» این حس و احساس است که زندگی را قدسی و موجب سکنا گزیدن در زمین می کند و زندگی را حالت معنوی می بخشد.
[6] - ملا محسن فيض كاشانى، علم اليقين، ج 1، ص 49

جلسه سوم جايگاه تفسير «انفسی» نسبت به تفسير «آفاقی»

بسم الله الرحمن الرحیم

]هُوَ الَّذی أَنْزَلَ السَّكینَةَ فی قُلُوبِ الْمُؤْمِنینَ لِیَزْدادُوا إیماناً مَعَ إیمانِهِمْ وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَلیماً حَكیماً(4) لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها وَ یُكَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ وَ كانَ ذلِكَ عِنْدَ اللَّهِ فَوْزاً عَظیماً(5) وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكینَ وَ الْمُشْرِكاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصیراً(6) وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَزیزاً حَكیماً(7) إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذیراً(8) لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصیلاً(9) إِنَّ الَّذینَ یُبایِعُونَكَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما یَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتیهِ أَجْراً عَظیماً(10)[

هر فتحی که در عالم محقق شود علاوه بر وجوه ظاهری، دارای وجوه باطنی است، به حکم این آیه که می فرماید: «وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»(حجر/ 21) هیچ چیزی در این عالم، یعنی در دنیا نیست مگر آن که اصل و خزینه آن نزد ما است و ما نازل نکردیم آن چیز را مگر به اندازه ای معلوم و محدود. پس هر چیزی که در این دنیا به صورت معلوم و محدود محقق شود، وجوهی متعالی و عنداللّهی دارد که نزد خداوند است. این آیه به ما کمک می کند تا متوجه باشیم با هر آنچه در زمین روبه رو می شویم به دنبال وجه باطنی آن هم باشیم. البته وقتی گفته می شود هرچیز، منظور چیزی است که از طرف خدا خلق شده باشد، بنابراین شامل اعتباریات بشر مثل میز و صندلی و دیوار نمی شود. آری! هر چیزی که به یک معنا مخلوق خداوند است، طبق آیه فوق، وجوه باطنی دارد و این غیر از وجه انفسی آن است که هرچه بر عالم می گذرد جایی در جان انسان ها نیز دارد. آیه ۴۴ سوره نحل در این رابطه می فرماید: «وَأَنْزَلْنَا إِلَیْكَ الذِّكْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَكَّرُونَ» ای پیامبر! آنچه بر تو نازل کردیم به یک نحو بر جان مردم هم ما نازل کردیم. ذکر، یعنی قرآن را بر تو نازل کردیم تا تبیین کنی برای مردم آنچه بر آن ها نازل شده، امید است در آن فکر کنند. این آیه نشان می دهد حتی آنچه بر جان پیامبر خداf، نازل شده یعنی قرآن، به صورت نازل شده و اجمالی اش بر جان مردم نیز نازل شده و پیامبرf مأمورند تا آنچه بر جان مردم نازل شده است را تبیین کنند.

با توجه به آنچه عرض شد وقتی واقعه ای و یا تقدیری در عالم محقق شد ما آثار آن را در دو موطن می توانیم جستجو کنیم. یکی در عالم خارج، مثل نزول آیات در الفاظ قرآن و دیگر در جان پیامبر خداf و در جان انسان ها که این حالت مربوط به تفسیر انفسی آیات می شود و پیامی که آن آیات در این موطن برای انسان دارد. تلاش می کنیم ببینیم با نزول این آیات بر جان انسان ها چه پیش می آید و انسان ها در مواجهه با این آیات متوجه چه حقایقی می شوند.

آیه مذکور خبر از آن می دهد با نزول قرآن بر جان پیامبر خداf، در جان انسان ها هم خبری شده و وظیفه پیامبر خداوند است تا روشن کنند آنچه را بر جان انسان ها گذشته است، بدون آن که ظاهر آیه را به بهانه تفسیر انفسی، از ظاهر آن خارج کنند و در رابطه با نزول آیات بر جان انسان ها در قرآن، تعبیر: «آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْنا»(مائده/59) داریم، به این معنا که اهل ایمان اظهار می کنند به خدا و آنچه بر ما نازل شده است ایمان آوردیم و لازم نیست طبق آیه 44 سوره نحل این نوع آیات را از ظاهر آن خارج کنیم و بگوییم منظور آن است که از طریق پیامبرf آن آیات به مردم رسیده. آری! همچنان که عرض شد، اصل آیات بر قلب مبارک رسول خداf نازل می شود ولی مردم هم از آن نور بی بهره نیستند و در همین رابطه و با نظر به نوعی خودآگاهی اظهار می دارند به خدا و آنچه بر ما نازل شده، ایمان آوردیم.

بعضی ها حاضر نیستند ظاهر آیه را بپذیرند، تصور می کنند تنها بر پیامبر خداf، قرآن و آیات الهی نازل شده، در حالی که صاحب اصلی و منبع اصلی آیات، قلب پیامبر خداf است ولی در پرتو وجود پیامبرf، جان انسان ها هم از آن نور متأثر می شود و وجه انفسی آیات در جان مردم هم به صورت نازله دارای نقش است. در این فضا بود که عرض می شود فتحی که به عنوان «فتح مبین» بر جان رسول خداf ظهور می کند، مسلمانان هم از آن فتح به اعتبار تبعیت از پیامبر خداf بی بهره نخواهند بود. علاوه بر این که در تاریخ، صلح حدیبیه واقع شد و مؤمنین توانستند جایی در آن تاریخ پیدا کنند و به رسمیت شناخته شوند، از درون هم سیری به سوی صراط مستقیم برایشان گشوده شد که صاحب اصلی آن سیر، رسول خداf هستند و خداوند خطاب به پیامبر فرمودند: «وَیَهْدِیَکَ صِرَاطًا مُسْتَقِیمًا» راه مستقیمی برایت گشوده شد که تا قیام قیامت این راه گشوده است. تفاوت فرقه های مختلف اسلامی در بهره مندی متفاوت از آن است که چه اندازه از پیامبر خداf پیروی می کنند. آری! هرکس و هر فرقه ای توحیدش عمیق تر باشد، بهره بیشتری می برد و راه گشوده شده به سوی خدا برای آن ها روشن تر خواهد بود.

در سیره اولیای معصومh شواهد خوبی هست که توحید نابی را به صحنه آورده اند، نمونه روشن آن خطبه های نهج البلاغه می باشد. وقتی خداوند می فرماید «وَیَهْدِیَکَ صِرَاطًا مُسْتَقِیمًا(2) وَیَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْرًا عَزِیزًا(3)» از یک طرف مسلمانان امیدوار می شوند که این راه به شکست نمی انجامد، و از طرف دیگر متوجه احوالات خاصی می شوند که پیرو حضور رسول خداf در عالم، برای آن ها پیش می آید. زیرا وقتی حقیقتی در عالم ظهور کرد، درون انسان ها را هم در بر می گیرد، به همان معنایی که فرمود: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ» ظاهر قضیه یک رخداد بود ولی باطن آن «لِیَزْدادُوا إیماناً مَعَ إیمانِهِمْ» در درون آن ها هم خبری می شود و آن سکینه و امیدواری، ایمانی را بر ایمان قبلی می افزاید. در حالی که در خارج، با رخدادی به نام صلح حدیبیه روبه رو شدند ولی در باطنِ پیامبرf نصر عزیز صورت گرفت و در جان مؤمنین ایمان خاصی به وجود آمد. در آیه چهارم سوره نکات ارزشمندی نهفته است و جای تأمل و تفکر دارد، به همین جهت افق نگاه ما را حوالت می دهد به این که عالم را جنود الهی در برگرفته است و تحول خاصی پیش آمده، به همان معنایی که عرض شد چگونه جنّیان دیگر مثل قبل نمی توانند جهت استراق سمع، به آسمان صعود کنند. به نظر می آید قسمت «وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» برای ما حرف ها دارد مبنی بر این که اگر حرکتی الهی در عالم واقع شد تمام عوالم وجود نسبت به آن حساس هستند و در تقویت آن نقش دارند، به اعتبار آن که: «وَ كانَ اللَّهُ عَلیماً حَكیماً». خدایی در صحنه است که عالمانه و حکیمانه کارها را مدیریت می کند. با اسم «علیم» خود انسان را به نورانیتی می رساند تا متوجه واقعیات شود و با اسم «حکیم» خود آن انسان را متوجه جایگاه اعمال و رفتارش می کند تا گرفتار افراط و تفریط نسبت به آن واقعیاتی که شناخته است، نشود.

رخدادهایی که در راستای وظایف توحیدی پیش می آید، همه لوازم بیرونی و درونی را با خود به همراه می آورد، نمونه اش دفاع مقدس بود و این که موجب شد: «لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَیُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَکَانَ ذَلِکَ عِنْدَ اللَّهِ فَوْزًا عَظِیمًا» تا مؤمنین و مؤمنات وارد بهشت شوند، با آن معارف خاصی که برایشان پیش می آید و سیئات و ضعف هایی که از آن ها زدوده می شود و رستگاری عظیمی نصیب آن ها می گردد.

در رخداد توحیدی با هر عنوانی که باشد، اگر انسان ورود کند خداوند او را در مأوایی وارد می کند که در آن تاریخ آن رخداد مسیر رسیدن به فوز عظیم است، فوز عظیمی که مبتنی بر معارف توحیدی و اعمال صالح می باشد و صورت قیامتی آن، باغ هایی است که نهرها زیر آن جاری است و به جان انسان متصل می باشد و در افق جان او استقرار دارند، از آن جهت که اسماء الهی بر قلب او تجلی کرده و هیچ اسمی بدون مظهر نیست و لذا او با انوار الهی به صورت های گوناگون و در مظاهر خاص آن اسماء روبه رو می شود، زیرا هیچ اسمی بدون مظهر نیست و حال که خداوند با اسماء خود بر قلب انسان تجلی کند، انسان با جنّات و انهار روبه رو می شود که انعکاس جان توحیدی خود آن انسان می باشد و در همین رابطه که اسماء الهی مظهر دارند، حضرت صادق(ع) می فرمایند: «نَحْنُ وَاللَّهِ اسْماءُ الْحُسنی » به خداوند قسم ماییم اسماء حسنای خداوند، به همان معنای مظهریت آن اسماء.

مشکل ما این است که هنوز در تاریخی قرار داریم که بیشتر با مفاهیم ذهنی زندگی می کنیم، نه با جلوات الهی که به صورت اسماء حسنای او در مظاهر نمایان اند، در حالی که در بهشت تنها با انوار آن اسماء روبه رو هستیم که به صورت نعمات بهشتی ظاهر می شوند. این که می فرماید: «جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ» نظر به محل ظهور اسماء الهی دارد که تماماً تابلوهایی هستند زنده و متصل به جان ما. به همین جهت گفته می شود بهشت، مؤمنین را در بر می گیرد. مثل امروز که همه آن هایی که با انقلاب اسلامی به طور صحیح ارتباط دارند، احساس می کنند انقلاب اسلامی بر قلب آن ها اشراق شده و آثار ظاهری آن اشراق، صحنه هایی مثل دفاع مقدس و شهید و شهادت است و زندگیِ توحیدی در چنین فضایی محقق می شود و این غیر از آن است که در مورد توحید مطالعه کنید. آری! به عنوان مقدمه این کار لازم است ولی کافی نیست.

بنده استادانی را می شناسم که خودشان را در مسیر کسب علم به زحمت انداخته اند ولی به دنبال حق نبودند، به دنبال علم بودند، به معنای یادگرفتن و آگاه شدن، در حالی که دانایی به تنهایی حیات نمی آورد، این اُنس با حضرت حق است که حیات می آورد و از آن طریق ارتباط با اسماء الهی از طریق مظاهرش ممکن می گردد. اگر فرمود این صحنه را، اعم از صلح حدیبیه یا جریان طبس و یا دفاع مقدس، به وجود آوردیم در راستای «لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ» بود، تا ما از طریق این صحنه ها با خدا ارتباط برقرار کنیم، از طریق مظاهری که بنیان آن توحید است به همان معنای ظهور «جَنّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ» و معلوم است که «وَکَانَ ذَلِکَ عِنْدَ اللَّهِ فَوْزًا عَظِیمًا» زیرا انسان از یک طرف با انوار الهی و عمق توحیدی آن روبه رو می شود و از طرف دیگر با پوشاندن سیئات، موانع آن انس رفع می گردد تا انسان بتواند در مقام مقرّبین جای گیرد که همان «فوز عظیم» است و بالاتر از آن مقامی نیست.

اگر حقیقتی در تاریخ به ظهور آمد تکلیف همه نسبت به آن مشخص می شود. تا دیروز که بحث حرکت به سوی مکه و نهایتاً صلح حدیبیه واقع نشده بود، بسیاری در جمع مسلمانان به عنوان مسلمان در مدینه زندگی می کردند، ولی با چنین رخدادی مثل صلح حدیبیه باید تکلیف شان را روشن کنند و اگر نتوانند وارد تاریخی شوند که با صلح حدیبیه پیش آمده، عملاً همان کسانی هستند که به تعبیر جناب عبدالرّزاق کاشانی: «المبطلین لاستعداداتهم» استعدادهای توحیدی خود را باطل و خراب کردند با قرار گرفتن در جبهه نفاق، از آن جهت که به ظاهر مسلمان اند ولی نوری از حقیقت در چشم انداز خود ندارند. منافقان نمی گفتند ما منافق هستیم ولی خداوند گشایشی ایجاد می کند که در آن گشایش، مؤمنین خود را در جنّاتی قرار می دهند که: «تَحْتِهَا الأنْهَارُ» است و خود را در چنین شرایطی حس می کنند ولی منافقین چنین بهره ای ندارند، زیرا استعدادهای خود را خراب کرده اند و به همین جهت اگر شرایط حبّ دنیا و زیرِ پاگذاردنِ حقوق مردم برایشان پیش آمد، هیچ ابایی جهت ورود به آن امور ندارند. بحث دشمن بیرونی که جای خود دارد و آن مشکلاتی که برایشان در راستای مقابله با یک رخداد توحیدی پیش می آید. جالب آن است که خداوند شرایطی پیش می آورد تا چهره منافقان نیز روشن شود و با محرومیت ها ی معنوی که برایشان پیش می آید، میل شان به حبّ دنیا سوق پیدا کند .

انقلاب اسلامی در هویت توحیدی اش که حضرت امام«رضوان الله تعالی علیه» و مقام معظم رهبری«حفظه الله» دنبال می کنند، همان بهشتی است که خداوند در آیه 5 این سوره مطرح می فرماید و مسلّم ما از طریق تحریم هایی که جبهه استکبار بر ما تحمیل کرده، آن بهشت را در این تاریخ به ظهور می آوریم ولی: «یُعَذِّبَ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ»؛ به جهت آن که خود را در همان فضای فرهنگِ کفر و استکبار تعریف کرده اند که هر روز در مقابل حرکت توحیدی انقلاب با بحرانی روبه رو است. این افراد می توانستند در صحنه های حضور حق قرار گیرند ولی سرنوشت خود را به مشرکین گره زدند و مثل آن ها «الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ» شدند. نتیجه اش این شد که: «عَلَیْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصیراً» و این در راستای «وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» و عواملی است که خداوند در این عالم قرار داده است زیرا جنود الهی همواره در صحنه های مقابله حق با باطل، فعّال اند و در صحنه حق گشودگی ها ایجاد می کند، به اعتبار علیماً حکیمابودن حضرت حق و در صحنه باطل شکست و اضمحلال به وجود می آورند به اعتبار «عَزیزاً حَكیماً» بودن حضرت پروردگار.

اگر تا دیروز برکاتی به خاطر کارهای شان نصیب شان می شد، امروز از آن نوع زندگی هم محروم می شوند، زیرا برکات، مربوط به عوامل سماوی است و این ها به کلّی رابطه خود را از طریق مقابله با توحید، از برکات عالم بالا قطع کردند. مگر نمونه آن را در حوزه علمیه قم نداشتیم؟ مثل آقای سید کاظم شریعتمداری که در کسوت یک مجتهد حاضر می شوند ولی کارشان به جایی می رسد که در نقشه کودتا علیه نظام اسلامی، به رهبری آقای قطب زاده شرکت می کنند تا امام را به گمان خود به قتل برسانند و خود ایشان جانشین حضرت امام شود. اسناد آن را می توانید در کتابی که آقای حمید روحانی تدوین کرده اند ملاحظه نمایید.[7]

چطور می شود که انسان این اندازه سقوط کند؟ جز این است که وقتی نظام توحیدی به صحنه آید، خطر مقابله با آن بسیار خسارت بار خواهد بود؟ به قول مولوی:

عشق داد و دل بر این عالم نهاد

در برش زین پس نیاید دلبرش

عشق را بگذاشت و دم خر گرفت

لاجرم سرگین خر شد عنبرش

ملک را بگذاشت و بر سرگین نشست

لاجرم شد خرمگس سرلشکرش

آنقدر انسان پایین می آید که سرگینِ دنیا برایش مطلوب می شود. این یک قاعده است، شما منتظر باشید باز هم از این نمونه ها و ریزش ها خواهیم داشت، همان طور که رویش های فوق العاده ای داریم. به گفته جناب لائوتسه: «خیلی نیاز نیست عمل کنید و خود را به آب و آتش بزنید، راه حق را بشناسید و با آرامشِ کامل در آن قرار گیرید.» در این رابطه است که می گوید: «زنده باد بی عملی» اگر در سنت های الهی حاضر شویم، خود به خود نقش خود را درست انجام می دهیم. بسیاری از اوقات همان روحیه انتظار آثار آن حضور را نشان می دهد و متوجه می شویم تاریخی بیرون از تاریخ شتاب و حرصِ دنیای مدرن شروع شده است و امکانات مخصوص به خود را برای ما فراهم کرده و شما بیشتر با صبر و انتظار، بسیاری از کارها را جلو می برید. آیه 7 با تذکری که به حضور جنود الهی در عالم می دهد، یک مژده است، مژده برای این که شما بدانید حرکاتی در راستای اراده الهی در این عالم صورت می گیرد که دشمنانِ حقیقت از ادراک آن ناتوان هستند زیرا در ساحت دیگری قرار دارند که همان حضور اراده خدای عزیزِ حکیم است. امیدوار هستم با تأکیداتی که انجام شد تا حدّی مطلب روشن شده باشد. پس از آن که جایگاه تاریخی رخداد صلح حدیبیه را روشن فرمود و برکاتی که در پی داشت حالا به جایگاه کلّی نبی و نبوت برمی گردد و می فرماید:

«إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِیرًا».(8)

ای پیامبر! ما تو را به عنوان شاهد و مبشّر و نذیر فرستادیم تا اولاً: شاهد ایمان و اعمال مردم باشی و ثانیاً: بشارت دهنده اثرات مثبت ایمان و ثالثاً: متذکر تقوای آن ها گردی و متذکر خطراتی باشی که در اثر کفر و روی گردانی از دیانت، آن ها را تهدید می کند. تا زندگی را درست تحلیل نمایند.

رسول خداf به عنوان مبشّرِ بشریت، راهی هستند تا انسان ها بدانند در زندگیِ خود در کدام راه باید قدم بزنند تا در دنیا سرگردان نمانند و گرفتار انواع راه های پوچ و خیالاتی نشوند که نمونه اش «اِکِنْکار» از آقای پال توئیچل[8] و عرفان های کیهانیِ آقای محمد طاهری[9] است. این ها گمان می کنند خداوند رسولی نفرستاده، پس باید خودشان برای خودشان کاری بکنند. به گفته قرآن: «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَیْ ءٍ»(انعام/91) جایگاه و مقام خداوند را نشناختند و گمان کردند خداوند بر بشر چیزی نازل نمی کند. در حالی که محال است خدایی که خالق این عالم می باشد، عالم را در تکوین و تشریع اش رها کند. کافی است خالقیتش را دنبال کنیم تا به ربوبیت اش برسیم، عمده موضوع ربوبیت است.




[7] - به کتاب «شریعتمداری در دادگاه تاریخ» از آقای حمید روحانی رجوع شود.
[8] - پال توئیچل، مروج آثار اکنکار، مدعی رهبری معنوی جهان است، بدون آن که به نبوت انبیا و ادیان الهی معتقد باشد. البته پیش بینی هایش برای خودش درست در نیامد.

ربوبيت خدا، مبنای نبوت رسول

نظر به ربوبیت خداوند است که موجب می شود تا جایگاه نبوت معلوم شود و مردم متوجه شوند خداوند به عنوان ربّ العالمین، آن ها را خلق نکرده و به خودشان وانگذاشته. خالقی که عالَم را خلق کرده، ربّ عالَم هم می باشد، به همین جهت آن جا که می فرماید: «أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَیْفَ خُلِقَتْ»(غاشیه/17) علامه طباطبایی می فرمایند این آیه هم نظر به ربوبیت حضرت حق دارد و ما را دعوت می کند تا ربوبیت خداوند را در این مخلوق بنگریم و حضور ربّ را مدّ نظر قرار دهیم جهت حضوری که برای زندگی در دنیا به آن نیاز داریم. لذا ملاحظه می کنید اعضای بدن ما مثل دست و پا و چشم و گوش طوری است که بتوانیم خود را و زندگی خود را در این دنیا ادامه دهیم. حال سؤال این است که مگر می شود ربّ العالمین تا این اندازه نسبت به ادامه ما در این دنیا حسابِ همه نیازهای مادی ما را کرده باشد و در ادامه، ما را رها کند و ما ندانیم در ابعاد دیگر زندگی چه کار باید بکنیم و نسبت به حضور خود در جهان به خودمان واگذاشته شده باشیم؟ در حالی که هر کس می خواهد ماوراء خلقتِ جسمانی خود، خود را ادامه دهد، آن هم ادامه ای که اندیشه خودش کافی نیست؛ نیاز به راهنما دارد، زیرا لازمه حضور در جهان، احاطه ای است که انسان باید بر خود و بر جهان داشته باشد و این در حدّ انسان نیست، به همین جهت فرموده اند برهانِ ضرورتِ نبی با نظر به ربوبیت حضرت حق باید مطرح شود. اگر انسان کمی فکر کند حتماً متوجه نیاز خود به پیامبری می شود که از طرف ربّ العالمین آمده باشد، هرچند خود انسان توانایی های زیادی داشته باشد ولی بالاخره برنامه ای که انسان را در جهان قرار دهد و نسبت او را با جهان و با خودش در احاطه ای کلّی روشن کند، ماوراء توان انسان می باشد. به نظر بنده اشکال آقای عبدالکریم سروش در بحث «رؤیای رسولان» در غفلت از این موضوع است که پیامبر را انسانی بزرگ و عارفی ارزشمند می داند، ولی متوجه این امر نیست که موضوع نبوت، امری است در رابطه با ربوبیت حضرت حق و این که خداوندی که ربّ العالمین است در راستای ربوبیت اش پیامبری را می فرستد تا سیر کمال انسان تا انتها ادامه یابد.[10]

عنایت داشته باشید در دنیایی که خطر مدرنیته، بشر را بیشتر از خطرِ ابوسفیان تهدید می کند و در شرایطی که قرائت قبلی ما از دین، برای عبور از حیله های استکبار جهانی کافی نیست، حتماً خدایی که ربّ العالمین است قرآنی که برای انسانها فرستاده، به نحوی است که بشرِ آخرالزمان که ظرفیت حضور دیندارانه در این زمان را به خوبی دارا می باشد، می تواند به بهترین نحو از قرآن استفاده کند و این امر در جهات اجتماعی با حضور ولیّ فقیه تأمین می شود. به گفته آیت الله جوادی«حفظه الله» به همان دلیل که خداوند بعد از پیامبرf، ائمهh را پرورش داد، در زمان غیبت هم فقیهی را می پروراند که بشریت سرگردان نماند، همان طور که خداوند امامی را می پروراند که از نظر ظاهری نوجوانی بیش نیست، تا تصور نشود آن امام علم خود را از استادی گرفته است. در آن فضا باید امامی در صحنه باشد تا ادعای حاکمان جبّار و ریاکار به عنوان جانشینان پیامبر خداf رسوا شود. آیا می شود در زمان غیبت، ربوبیت خدا تعطیل شود؟ امامی که غایب است بالاخره نایب می خواهند، این نایب باید ظرفیت تجلیات انوار امام را در خود، مناسب آن زمانه داشته باشد، در این راستا خداوند او را جهت این امر می پروراند. این موضوعات در جای خود به خوبی بحث شده است، این جا تنها خواستم تذکری داده باشم و از این جهت هیچ کس نمی تواند در هنگام احتضار به فرشتگان بگوید ما نسبت به درک حقیقت جزء مستضعفین بودیم، زیرا خداوند با زبان فرشتگان می گوید: «أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فیها»(نساء/97) آیا زمین خدا گشاده و وسیع نبود تا هجرت کنید به جایی که از رجوع به ربّ العالمین محروم نباشید؟ ملاحظه کرده اید بعضی ها چه اندازه در امور فرعیِ زندگی تلاش می کنند و استعدادهای خود را شکوفا می نمایند ولی در یافتن حقیقتِ خود در جهانی که خداوند، معبود آن است کوتاهی می نمایند. نمونه اش مرتاض ها می باشند، آن جایی که باید به حکمت مجهز شوند و بتوانند ربّ خود را پیدا کند به بیراهه می روند. آن ها خودشان مقصّرند که استعدادهای شان را در مسیر صحیح به کار نگرفتند و از این جهت امثال آقای محمد طاهری با طرح عرفان کیهانی در غفلت اند که متوجه نیستند خداوند پیامبرانی می فرستد با خصوصیات «شاهد» و «مبشّر» و «نذیر»، تا اولاً: شاهد اعمال انسان ها باشند که چه اعمالی صحیح است و چه اعمالی کفر آلود. در قیامت ملاک درستی و نادرستی اعمال انسان ها با سیره و سخنان انبیا معلوم می شود. ثانیاً: مبشّرند نسبت به اثرات ایمان و تقوا. ثالثاً: نذیرند نسبت به انحرافات انسان ها و عاقبت سوء فاصله گرفتن از دستورات الهی.

این یعنی پیامبر خداf به سوی بشریت فرستاده شد تا مردم با شخصیتی روبه رو باشند که ملاک درستی زندگی است تا هر قومی در طول تاریخ، مطابق شرایط تاریخی خود بتواند مسیر درست خود را بشناسد و نسبت خود را با آنچه صحیح است از آنچه صحیح نیست، معلوم کند و از سرگردانی نجات یابد.

وقتی پیامبر خدا وارد تاریخ ملت ها بشوند، مردم خودشان نسبت به حضور آن پیامبر در تاریخ، می توانند خود را دنبال کنند و این جاست که تلاش جریان مقابلِ پیامبران عملاً بی ثمر می ماند. آری! مردم در بسیاری از اموراتِ زندگی خود سرگردانند و به همین جهت به هر جایی پناه می برند، راه حلّ عبور از این سرگردانی ها پیداکردن مبشّری است که آن مبشّر متوجه راهی می باشد که خداوند در آن تاریخ برای انسان ها تعیین نموده است. مبشّر یعنی کسی که از یک طرف راه های عبور از سرگردانی را می شناسد و از طرف دیگر راه رجوع به حقیقت را نشان می دهد. مگر جناب سلمان و ابوذر سرگردان نبودند و با پیداکردن پیامبر خداf تماماً از آن سرگردانی ها رهایی نیافتند؟ جناب سلمان با چه تلاشی توانست خود را به سوی رسول خداf برساند، در آن حدّ که کارش به غلامی کشیده شد و یا جناب اباذر غفاری با چه دربه دری بالاخره خود را به پیامبر رساند. عظمت امثال سلمان و اباذر آن بود که اولاً: متوجه سرگردانی خود بودند. و ثانیاً: به دنبال راهی بودند که از آن سرگردانی ها نجات یابند، به همین جهت وقتی پیامبر خداf را ملاقات کردند و او را متذکر راهی یافتند که به دنبال آن بودند، گویا به همه آرزوهای خود دست یافتند.

پیامبران مبشّر راهی هستند که بشریت را از سرگردانی نجات می دهد و این را کسانی متوجه می شوند که متوجه ربوبیت ربّ العالمین باشند، زیرا یقین دارند باید برای هدایتی که انسان ها نیاز دارند، پیامبری در این عالم باشد، لذا تلاش می کنند او را بیابند و از آن طرف آن کسی که ادعای پیامبری می کند باید از طریق معجزه ای که حکایت می کند آن معجزه در توان بشریت نیست، رسالت خود را اثبات نماید.

مبشّر و نذیربودنِ پیامبر وقتی درک می شود که انسان متوجه بی ثمری بیراهه ها باشد و نخواهد خود را فریب دهد، وقتی فهمید با این راه های روشنفکرانه غرب زده به جایی نمی رسد، متوجه راهی می شود که بدون هرگونه فریب کاری، سعادت بشر را بشارت می دهد و خطر راه های انحرافی را متذکر می گردد. پیامبران در این رابطه بشیر و نذیر هستند و جایگاه ولیّ فقیه نیز در این رابطه قابل توجه می باشد. در ادامه می فرماید:

«لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُعَزِّرُوهُ وَتُوَقِّرُوهُ وَتُسَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَأَصِیلا»(9)

پیامبر را به عنوان شاهد و مبشّر و نذیر فرستادیم تا شما انسان ها به خدا و رسول او ایمان بیاورید و او را یاری کنید و تعظیم و تسبیح نمایید، در صبحگاهان و شامگاهان.

ای پیامبر در بستر همین رخدادها، معنای فرستادن تو به عنوان شاهد و بشیر و نذیر معلوم می شود و این امر موجب می گردد تا شما انسان ها جایگاه حضور خداوند و رسالت رسول او را دریابید و اورا پاس دارید.

«إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّمَا یَنْکُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْرًا عَظِیمًا»(10)

این رویکردی که مؤمنین نسبت به جایگاه رسالت داشتند و در یاری تو کوتاهی نکردند و با تو بیعت نمودند، در حقیقت با خدا بیعت کردند، با خدایی که دست او بالای دست آن ها است و در واقع آن ها خود را به قدرت الهی وصل نموده اند، حال که بیعت با تو، بیعت با خداوند است، پس هرکس بیعت با تو را بشکند، بیعت با خدا را شکسته و عملاً به جز خودش کس دیگری ضرر نمی کند و آن کس که به بیعت خود وفا کند، به زودی خداوند به او پاداش عظیمی می دهد.

بعد از آن که مشرکین، جهت انجام اعمال حج مانع حضور مسلمانان شدند، پیامبر خدا از مسلمانان خواستند هرکس حاضر است به هر قیمتی وارد مکه شود حتی به قیمت مبارزه و شهادت، بیاید بیعت کند. مسلمانان قریب به اتفاق آمدند و در زیر درختی که آن جا بود با حضرت بیعت کردند که مشهور شد به بیعت شجره یا بیعت رضوان. در این رابطه آیه مذکور می فرماید: آن هایی که با تو بیعت کردند با خدا بیعت کردند ولی چنانچه ملاحظه می کنید فرمود: «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِم» دست خدا بالای دست آن ها است، زیرا دست رسول خداf در آن صحنه مظهر حضور خداوند است و عملاً احساسی که برای آن ها پیش می آمد اُنسی بود که با خدا برایشان پیش می آمد و چون اُنس با خدا بود فرمود: «فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّمَا یَنْکُثُ عَلَى نَفْسِهِ» اگر کسی آن بیعت را شکست عملاً به خودش ضرر رسانده است زیرا به خدایی که در جان او تجلی کرده بود پشت کرده است، پس بر ضد خودش آن عهد را شکسته است و برعکس، اگر برآن عهد بماند عملاً در بستر اُنس با خدا مستقر شده و در نتیجه «فَسَیُؤْتِیهِ أَجْرًا عَظِیمًا» به زودی برای او اجر عظیمی پیش می آید.

«سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الأعْرَابِ شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَأَهْلُونَا فَاسْتَغْفِرْ لَنَا یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ مَا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ یَمْلِکُ لَکُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئًا إِنْ أَرَادَ بِکُمْ ضَرًّا أَوْ أَرَادَ بِکُمْ نَفْعًا بَلْ کَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا».

به زودی در مراجعت از حدیبیه به مدینه، اعراب مختلفِ اطراف مدینه از سر عذرخواهی خواهند گفت: علت همراهی نکردن ما با شما این بود که اموال و زن و فرزندان مان مشغول مان کردند و نگران عدم سرپرستی آن ها بودیم و لذا از خدا برای ما طلب آمرزش بفرما، ای پیامبر! چیزی را می گویند که در قلب به آن باور ندارند و لذا نه گرفتاریِ مال و اولاد آن ها را بازداشت، و نه اعتنائی به استغفار تو دارند، بلکه از توبیخ مردم نگرانند، به آن ها بگو اگر خداوند برای شما ضرری را بخواهد، چه کسی در مقابل خداوند چیزی دارد که شما را حفظ کند و یا اگر خدا بخواهد به شما نفعی برساند، چه کسی است که مانع شود؟ پس ترک وظیفه دینی، شما را در دفعِ ضرر و جلبِ منفعت هیچ سودی نمی دهد و این بهانه ها را - به فرض صحت- هرگز خدا نمی پذیرد، بلکه خداوند به آنچه می کنید آگاه است و علت تخلّف شما را می داند و دروغ شما را می شناسد.

فرمود: چون به مدینه بر می گردید، «الْمُخَلَّفُونَ» یعنی کسانی که شما را همراهی نکردند، به سراغ شما می آیند و می گویند: «شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا» اموال و زندگی و زن و فرزندان مان ما را مشغول کرد. «فَاسْتَغْفِرْ لَنا» پس برای ما استغفار کنید. ای پیامبر! «یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَیْسَ فی قُلُوبِهِمْ» این ها راست نمی گویند، اما به آن ها بگو غیر از خدا چه کسی می تواند بر شما احاطه داشته باشد که به شما ضرر برساند و یا نفع برساند؟ مگر شما به دنبال این نبودید که با همراهی نکردن پیامبر و مجاهدان، نفعی ببرید و به زندگی خود ضرر نزنید؟ ولی ملاحظه کردید که نفع و ضرر را باید در جای دیگر دنبال کرد و خداوند است که اراده می کند به کسی ضرر برساند و یا نفع رساند. اگر خدا خواست به کسی ضرر برساند، هیچ کس جلودارش نیست و اگر خواست به کسی نفع برساند هیچ چیز مانع نفع رساندن او نمی شود.

ملاحظه بفرمایید که چگونه خداوند در آیه فوق موضوع را در جای دیگری می برد، تا هرکس به دنبال فرار از ضرر است بداند باید طور دیگری فکر کند و در راستای شرایطی که خداوند ایجاد می کند از ضرر نجات یابد. «كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبیراً» خداوند در جریان کارهای شما هست و نمی توانید با این گونه بهانه ها کار خود را توجیه کنید.

با توجه به این امر که در آیه ۸ فرمود: «إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذیراً» یعنی تو را فرستادیم تا ملاک های زندگی انسانی را در این تاریخ به بشر نشان دهی، تا اگر انسان ها بخواهند در مسیر سعادت خود قدم بگذارند سرگردان نباشند و مجبور باشند به هرکس و ناکسی رجوع کنند؛ زیرا انسان نیاز دارد علاوه بر امور مادی زندگی، وجوه باطنی خود را هم سر و سامان دهد و این تو هستی که می توانی نمونه آن زندگی برای انسان آخرالزمانی باشی و از این جهت وجود پیامبر خداf بشارت است به انسان هایی که به دنبال تعالی باطنی خود هستند.

در رابطه با نسبتی که انسان ها در این تاریخ می توانند با حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» برقرار کنند قضیه از همین نوع است که ایشان در راستای سیره محمدی می توانند شاهد و بشیر و نذیر باشند، این نحوه برخورد با ایشان برای کسانی است که به دنبال سعادت دنیایی و آخرتی و ظاهری و باطنی باشند، ولی ممکن است عده ای تنها ایشان را یک روحانی خوب بدانند و یا بعضی از فقها بگویند ایشان یک مجتهد بودند، ما هم یک مجتهدیم. غافل از این که برای سعادت همه جانبه باید در این تاریخ به دنبال کسی باشیم که در راستای «شاهد»بودنِ رسول خداf، در این زمانه «شاهد» باشد و نمونه ای باشد برای معنای زندگی در این زمان و زمانه، در آن حدّ که رهبر معظم انقلاب«حفظه الله» در موضع گیری های خود عموماً حضرت امام«رضوان الله تعالی علیه» را حجت می گیرند. در جریان فتنه سال ۸۸ ملاحظه کردید که دائماً می فرمودند: امام عزیز این طور عمل کردند، ما هم همین کار را می کنیم.

تاریخی شروع شده است که ذیل حضور حضرت محمدf، تاریخ حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» است، به عنوان شاهد و مبشّر و نذیر. چه اندازه عقب می افتد آن فقیهی که بگوید من یک مجتهد هستم و آقای خمینی هم یک مجتهد! مگر آیت الله خامنه ای مجتهد نبودند و نیستند ولی جایگاه حضرت امام را در جایگاه شاهد و مبشّر و نذیر دیدند و می بینند.

این جا موضوعِ حضور انسانی است که ذیل اسلام برای امروز ما «شاهد و مبشّر و نذیر» می باشد. هرکس در درون خود جستجو کند متوجه می شود از طریق راهی که حضرت امام در این تاریخ گشوده اند، می تواند از سرگردانی نجات یابد و افقی را از آن طریق در مقابل خود ملاحظه کند که در واقع رسول خداf در مقابل بشرِ آخرالزمانی گشوده و حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» متذکر آن افق هستند. این غیر از کاری است که یک استاد اخلاق انجام می دهد که در جای خود ارزش دارد ولی جایگاه پیامبر خداf در این تاریخ به عنوان «شاهد و مبشّر و نذیر»، چیز دیگری است. آری! اگر همان استاد اخلاق در این زمانه ذیل حضرت امام متذکر دستورات اخلاقی شد، به مخاطبان خود کمک کرده است.

بنده خودم تجربه کرده ام که چگونه حضرت آیت الله بهاءالدینی و آیت الله بهجت ذیل حضور تاریخی حضرت امام خمینی و انقلاب اسلامی متذکر آن دستورات اخلاقی می شدند و مؤثر هم بودند، هر چند بعضی از مخاطبان ایشان متوجه نبودند آن استادان عزیز مخاطبان خود را در چه فضایی وارد می کنند که تاریخ حضور ذیل حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» بود.

آیت الله بهاءالدینی تا آن جا تحت تأثیر حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» بودند که یک روز فرمودند من در زمستان ها زیاد سردم می شد و پوستینی را در اطراف خود گرفته بودم، یک روز که آقا روح الله آمدند منزل ما، با دیدن آن صحنه فرمودند: این کارها چیست نیاز به این چیزها نباید باشد. آیت الله بهاءالدینی می فرمودند که از آن روز به بعد دیگر آن پوستین را رها کرده ام و آن احساس سرما هم از سرم رفع شد. این نوع تصرفات به جهت ارادتی بود که ایشان به حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» داشتند.

استادان اخلاقی که ۳۰۰ سال پیش در صحنه بودند و مؤثر هم بودند اگر در این تاریخ و مطابق اقتضائات این تاریخ، حاضر نشوند، آن تحولی را که می توانستند در مخاطب خود ایجاد کنند، دیگر نمی توانند. بالاخره مؤمن باید شخصیتی داشته باشد که در دل حادثه ها، غیر مؤمنین از ایمان او حسرت بخورند. به گفته جناب مولوی:

مؤمن آن باشد که اندر جزر و مدّ

کافر از ایمان او حسرت خورد

آن خبرنگار می گفت من آن وقتی که با آقای خمینی در نوفل لوشاتو روبه رو شدم، احساس کردم همان حضرت مسیح است با این تفاوت که از آسمان برگشته است بین مردم. می گفت: مسیحِ ما به آسمان رفت و برنگشت و ما را تنها گذاشت ولی آقای خمینی همان مسیح است که برگشته است بین مردم تا مردم تنها نمانند و همین نحوه سلوک حضرت امام«رضوان الله تعالی علیه» بود که موجب تجدید نظر مسیحیان در قرائت از دین داری شد و بیشتر از قبل به دین رجوع کردند.

عبور از سرگردانیِ باطنی با نظر به حضور پیامبر خداf در تاریخ آخرالزمان و ذیل آن تاریخ در این زمانه با نظر به حضور حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» باید دنبال شود و این نشان می دهد رخداد صلح حدیبیه بستری بود تا چیزی بالاتر از تحقیر مشرکین نصیب مسلمانان شود و آن پیدا شدن راهی بود جهت عبور از سرگردانی های باطنی که تاریخ جاهلیت به مردم تحمیل کرده بود و با درخشش حضور پیامبرf به عنوان شاهد و بشیر و نذیر، معلوم شد بشریت به کجا باید رجوع کند. در همین رابطه است که در آیه9 فرمود برای آن که انسان ها به خدا و رسول او ایمان بیاورند و رسول خدا را پاس دارند، باید در جهانی متعالی تر از جهان اهل دنیا حاضر شوند؛ اهل دنیا تمام توجه خود را به دنیا و رفاه و اشرافیت و سودجوییِ هرچه بیشتر و نادیده گرفتن حقوق دیگران می اندازند، در حالی که اگر نسبت خود را با رسول خداf شکل می دادند نه تنها از آن ایمان اولیه محروم نمی شدند و جزءِ ریزش های انقلاب قرار نمی گرفتند، ایمانی بر ایمان شان افزوده می شد. فتحی که خداوند در هر تاریخی در مقابل مؤمنین می گشاید، ما را وارد تاریخ دیگری می کند جهت درک ایمانی برتر، نه آن که میدانی باشد تا عده ای از شرایط پیش آمده به نفع خود سوء استفاده کنند. آن هایی که راه پیامبرf را پاس داشتند و نسبت خود را با آن حضرت در بستر «تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ» شکل دادند به خوبی حس می کنند خدا وارد عالم شان شده است و به حکم «لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» با پیامبر زندگی می کنند. آری! اگر فرمود شرایطی فراهم می کند تا شما به خدا و رسولش ایمان بیاورید و رسول او را «تُعَزِّرُوهُ»، یاری کنید. این یاری کردن موجب شکوفایی شخصیت شما می شود و نوعی یگانگی بین خود و رسول خداf در شما شکل می گیرد. به همان معنایی که فرمود: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُركُم وَیُثَبِّت أَقدامَكُم»(محمد«ص»/7) هرکس اراده کرد خداوند را یاری کند خداوند او را یاری می کند. یاری خداوند به معنای هرچه بیشتر نزدیک کردن بندگان است به محبوب و معبودشان در همین راستا یاری رسول خداf موجب می شود، عالَم انسان، عالَم رسول خداf شود و عملاً جمال و جلال الهی برای انسان منکشف می گردد تا به ایمان حقیقی برسد و بیش از پیش خود را در آغوش خدا احساس کند. به نظر بنده این مردمی که به کمک سیل زدگان رفتند عملاً خواستند حضور خدا را بیشتر احساس کنند و خداوند هم حجاب های بین خود و آن ها را برطرف می کند.

یاری دادن خدا و رسول خداf راهی است که خداوند مقابل بندگانش قرار می دهد تا از جهان تنگ و تاریکی که اهل دنیا در آن قرار دارند نجات یابند و در جهان دیگری وارد شوند که شهدا در آن وارد شده اند و آن همان جهان انقلاب اسلامی است. به همین جهت عموماً بسیجی ها و خود حاج قاسم سلیمانی و طلبه ها به کمک سیل زدگان شتافتند. یکی از پیرمردها که زندگی اش گرفتار سیل شده بود وقتی منظره حضور بسیجی ها و طلبه ها را دیده بود گفته بود خدا آقای خمینی را رحمت کند، زیرا متوجه است این صحنه ها، صحنه هایی است در تاریخی که حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» به ظهور آورده اند، زیرا آن طور بسیجی وار تلاش کردن از جنس بسیجی های حضرت امام است و نه کارمندان اداری. یکی از آن سیل زده ها گفته بود اگر آقای خمینی نبود همه ما نابود می شدیم.

خواستم عرض کنم این حضوری که جوانان در این صحنه ها دنبال می کنند بستر افزودن ایمان است بر ایمان قبلی شان. این همان ایمانی است که با انقلاب اسلامی برای ملت ظهور کرده است، به همان صورتی که در فتح حدیبیه ظهور کرد و آن ایمان را به مسلمانان عطا نمود.

در ظاهر بیعتی با رسول خداf صورت گرفت بیعتی که حاضر شدند تا پای جان، آن حضرت را یاری کنند ولی خداوند متذکر می شود در دل آن بیعت چیز دیگری واقع شد و آن بیعت با خدا بود. فرمود: «إِنَّ الَّذینَ یُبایِعُونَكَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ» به تعبیر جناب عبدالرّزاق کاشانی «هی نتیجةُ العهد السابق» آن بیعت نتیجه عهدی بود که انسان ها با خدا بسته اند، آن گاه که خداوند فرمود: «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ؟» و همه جواب دادند: «بَلى شَهِدْنا» یعنی با این بیعت برگشتند به همان عهد اصیلی که با خدا بسته بودند و عملاً به اصل خود برگشتند.

از آن جهت بیعت با رسول خداf بیعت با خداست که پیامبرِ خدا فانی در حق اند و عملاً حق است که در ذات و صفات و افعالِ پیامبرf به ظهور آمده است. از این جهت خود خداوند خبر می دهد که دست خدا بالای دست بیعت کنندگان بود، در حالی که به ظاهر با دست رسول خداf بیعت می کردند. ولی به گفته عبدالرّزاق کاشانی: « فکُلُّ ما صدر عَنهُ و نسبَ الیه، فقَد صدرَ عنِ الله و نسبَ الیه» هرچه از پیامبر صادر شد عملاً از خدا صادر شده و در نتیجه بیعت با رسول خداf موجب الفت با خدا و محبت به او می شود و انسان در آن حالت بیش از پیش خدایی می گردد و نوع دیگری با خدا ارتباط پیدا می کند و ایمانی که به جهت زندگی روزمرّه و تحت تأثیر فرهنگ جاهلیتِ مدرن به حاشیه رفته بود، دوباره به جامعه بر می گردد و گشودن جبهه مقابله با کفر، گشودن جبهه الهی شدن هرچه بیشتر بشر است و هرگز نباید به سازش با کفر بیانجامد و گرنه آن ایمان که ایمان بعد از ایمان است به میان نمی آید. آن هایی که توصیه به سازش می کنند مزه ایمان را نچشیده اند تا متوجه عظمت ایمانِ بعد از ایمان باشند.

حضور ایمان به خدا در سنت مکتب امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه»، انسان را شجاع و دل زنده می کند هرچند هنوز ظاهرِ بعضی، ظاهر دینی نیست، ولی ملاحظه می کنید چگونه آمریکا را به هیچ می گیرند. آری! اگر ظاهرشان تحت تأثیر غرب است قلب شان ایمانی است، زیرا از طریق انقلاب اسلامی جهانی مقابل آن ها گشوده شده که در آن جهان، خدا را پیدا کرده اند، خدایی که از طریق فتح خرمشهر به ظهور آمد. بیش از آنچه عرض شد باید در مورد این که فرمود: «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ» فکر کرد. جالب است طوری آیه ادامه دارد که این امکان هست که عده ای آن عهد را بشکنند. به همین جهت فرمود: «فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما یَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ» هرکس آن عهد را شکست به ضرر خودش است زیرا نور فطرت خود را خاموش می کند. ولی کسانی که تلاش کردند برآن عهد باقی بمانند: «فَسَیُؤْتیهِ أَجْراً عَظیماً» خیلی زود به اجر عظیمی می رسند. آن ها در فضایی قرار می گیرند که فضای محوشدن در اراده الهی است و معنای خود را سرباز انقلاب اسلامی می فهمند و نه چیزی دیگر. اینان به دنبال تحقق اراده الهی هستند و پای آن حرکت الهی تا آخر ایستاده اند، زیرا برکات آن را چشیده اند. باید مواظب بود بر عهدی که با خدا و رسولش در بستر انقلاب اسلامی بسته ایم، پایدار بمانیم تا مثل بعضی ها گرفتار حبّ دنیا نشویم.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»




[10] - در رابطه با نقد نظریه آقای دکتر سروش می توانید به جزوه «بررسی و نقد نظریه ی قبض و بسط تئوریک شریعت» در قسمت نوشتارهای سایت «لبّ المیزان» رجوع فرمایید.

جلسه چهارم جايگاه پيامبر در نسبت های مختلف انسانی

بسم الله الرحمن الرحیم

]إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذیراً (8) لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصیلاً (9) إِنَّ الَّذینَ یُبایِعُونَكَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما یَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتیهِ أَجْراً عَظیماً (10) [

عنایت داشتید که حضرت ربّ العالمین، صحنه پیروزی مسلمین در صلح حدیبیه را طوری تعریف و تحلیل می فرمایند که انسان به این فکر می رود که باید حادثه را با صورت باطنی اش نگاه کند. در جلسه قبل تا این جا رسیدیم که خداوند به پیامبرش فرمود: این فتحِ مبین چنین نتیجه ای را داد که معلوم می شود جایگاه تو «شاهد» و «مبشّر» و «نذیر» است. «إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذیراً» ما از این طریق طوری تو را به صحنه آوردیم که بشریت تو را با این صفات بشناسند.

این طور فکر کنید که سیره ی پیامبر با این فتح، سنتی برای ارزیابی انسان ها می شود، حتی اگر بخواهند تلاش کنند تا پیامبر خدا را نبینند، ولی وقتی خدا می فرماید چنین شرایطی را فراهم کرده است، دیگر به عهده ی خود ما می باشد تا نسبت خود را با این آیه مشخص کنیم، از آن جهت که تاریخِ ما هنوز تاریخ اسلام می باشد. این نکته را از این جهت عرض می کنم که وقتی اسلام به صحنه آمد هر فکر و گروهی تلاش داشت نسبت خود را با اسلام روشن کند، گروهی در سیره ی امیرالمؤمنین(ع) بودند که سعی داشتند شدیداً با قرآن فکر کنند، که البته این نکته ی بسیار مهمی است که انسان به درجه ای برسد تا با قرآن فکر کند. آری! یک وقت شما به این درجه از آگاهی می رسید که قرآن حق است و سعی می کنید بفهمید قرآن چه می گوید، این هنوز به معنای فکرکردن با قرآن نیست، این به معنای آن است که شما در قرآن فکر می کنید ببینید چه می گوید. ولی آیا به این درجه از تفکر می توان رسید که از آن به بعد با قرآن فکر کنیم؟ مثل آن که یک وقت شما می گویید این آقا خوب است زیرا اهل اندیشه و اهل انصاف می باشد اما یک وقت در تعریف کلّی که اسلام به شما داده به این نتیجه رسیده اید که این آدم، آدمی بزرگ و اندیشمندی است زیرا آدمی است اهل تقوا. در این حالت به اعتبار تقوایش او را بزرگ می دانید، زیرا خداوند فرموده است: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم»(حجرات/13) و این جا شما با قرآن دارید فکر می کنید و افراد را ارزیابی می نمایید. اجازه نمی دهید حواشی های سراغ فکر شما بیاید و فکر شما را مشغول کند، بلکه با این آیه فکر می کنید و نظر می دهید. یکی از شاخصه های امیرالمؤمنین(ع) و شخصیت های ذیل آن حضرت این است که با قرآن فکر می کنند. معلوم است در ابتدا در قرآن تدبّر می کردند، اما رسیدند به جایی که دیگر با قرآن فکر می کنند و مبنای تفکرِ خود را مطالبی در نظر می گیرند که قرآن گفته است، مثل آن که بدیهیات را مبنای تفکر خود می گیریم. با توجه به این امر اگر با این آیه فکر کنید که قرآن در خطاب به رسول خداf می فرماید: «إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذیراً» دیگر پیامبر خداf ملاک شاهد و بشیر و نذیربودن بشر می باشند و از آن جهت که پیامبر شاهد و بشیر و نذیر هستند، معنای شاهد و نذیربودن در عالم را می فهمیم. خود پیامبر خداf ملاک این صفات هستند، نه آن که ملاکی داریم و رسول خداf را با آن ملاک می سنجیم که چه اندازه شاهد و بشیر و نذیر می باشند. تفاوت حضرت علی(ع) با بعضی از خلفا در نسبت با قرآن و پیامبرf در همین رویکرد بود که آیا آن ها با قرآن هم فکر می کردند و ملاک تفکر را خود قرآن قرار داده بودند؟

باید توجه کرد چگونه نسبت مان را با آیه ی فوق برقرار کنیم؟ جریان به اصطلاح روشنفکریِ دینی، دقیقاً در این مرحله می باشد که با قرآن فکر نمی کند. قرآن می خواند اما نه به این معنا که با قرآن فکر کند. آن ها در باره ی قرآن فکر می کنند، اما چون بنا ندارند قرآن را ملاک تفکر قرار دهند، نمی توانند ملاک ارزیابی امور را قرآن قرار دهند بلکه بعضاً با داده ها و نتایج علوم تجربی، قرآن را ارزیابی می کنند، در حالی که باید برعکس باشد و ملاک ارزیابیِ همه چیز، قرآن قرار گیرد.

نگاه رهبر معظم انقلاب را به قرآن در نظر بگیرید که چگونه بر اساس آنچه قرآن می فرماید در مقابل استکبار موضع گیری می کنند. وقتی مطمئن هستند به اعتبار هویت توحیدی در مقابل استکبار قرار داریم، دیگر دل شان نمی لرزد که نکند شکست بخوریم. اگر برای نسلی پیش آید که با قرآن فکر کند، دیگر برای آن نسل ترس ها و دلهره ها و شکست ها جایی ندارند. در آن حدّ که شکستِ ظاهری هم پیروزی می شود، چیزی که در کربلا ملاحظه می کنید. کربلا را تنها با سیره ی امیرالمؤمنین(ع) می توان تحلیل و تعریف کرد، از آن جهت که حضرت علاوه بر تدبّر در قرآن، با قرآن فکر می کردند وگرنه با تحلیل های عرفی اگر بخواهیم کربلا را تحلیل کنیم این سؤال پیش می آید که چرا آن ها خود را به کشتن دادند؟ خوب است در نزد خود بررسی کنید که آیا می توانید با قرآن فکر کنید؟ آیا می توانید در این منزل از منازل سلوک قرارگیرید که با قرآن فکر کنید؟ در ادامه فرمود:

«لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصیلاً» (9)

می خواهیم عالَمی را برای شما مجاهدان بگشاییم که نتیجه اش ایمان به خدا و ایمان به رسول خدا باشد. ایمان به رسول خدا یعنی خودِ رسول خداf برای روشن شدن حق و باطل بودن امور، ملاک قرار گیرند و بنیان وجود شما پذیرفته باشد رسول خداf ملاک حق و باطل هستند و در دل چنین ایمانی که به رسول خداf برای انسان پیش می آید، نوعی یگانگی بین آن حضرت و انسان شکل می گیرد؛ و «تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ» او را یاری می کنند و بزرگ می دارند و در هر صبح و شامی تسبیح می کنند او را از هرگونه نقصی که بخواهند به آن حضرت نسبت دهند.

وقتی بتوانیم با قرآن فکر کنیم و در این رابطه به پیامبر خداf ایمان بیاوریم، دیگر به صِرف آن که کاری را پیامبر خداf انجام دهند یا سخنی را بفرمایند، تصدیق می کنیم و مبنای تفکر خود قرار می دهیم و هرگز به این فکر نیستیم که آیا پیامبر خداf آن کار را درست انجام دادند یا درست انجام نداده اند. این نوع برخورد با پیامبر خدf که قول و فعل رسول خداf را ملاک تفکر قرار ندهیم، خبر از آن می دهد که هنوز در ایمان به پیامبر خداf وارد نشده ایم، بلکه در نوعی تحلیل کردن اعمال و گفتار پیامبر هستیم، نه این که با پیامبر همه چیز را تحلیل کنیم.

هرکس باید جای خود را مشخص کند. کسانی توانسته اند به جایی برسند که با آیات خدا فکر کرده اند، در نتیجه افقی ماورای حجاب فکر، در مقابلشان گشوده شده است. وقتی افراد توانستند با سیره پیامبرf و آیات قرآن فکر کنند، وقتی هم که با پیامبرf بیعت کردند، در واقع با حقیقتی روبه رو هستند که همان حضور خداوند است و با نظر به چنین واقعیتی می فرماید:

«إِنَّ الَّذینَ یُبایِعُونَكَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ»

ای پیامبر! آن هایی که با تو بیعت کردند، حقیقت آن است که با خدا بیعت کردند و دست خدا بالای دست آن ها بود و نه دست پیامبر خداf.

قرآن خودش کاری می کند که ما نتوانیم فقط به ظاهر آیات متوقف شویم، در آن حدّ که متوقف شدن در ظاهر آیات کار را مشکل می کند. مثل این که طبق آیه ی فوق مؤمنین با پیامبر بیعت کردند ولی قرآن با نظر به آن صحنه ما را با واقعیت دیگری که در باطنِ آن واقعیت است روبه رو می کند، مبنی بر آن که آن بیعت با خدا بوده و واقعاً طبق این آیه خدا در صحنه بوده است و مردمی که با پیامبر بیعت کرده اند در جان خود این احساس را داشته اند که با خدا بیعت کرده اند، هرچند ندانند آن حالت، حالتِ بیعت با خدا بوده است. عجیب است کسانی که اصرار دارند باید از ظاهر آیات عدول نکنیم، وقتی به این آیات می رسند، خودشان از ظاهر آیه عدول می کنند و می گویند بیعت با رسول خداf به اعتباری بیعت با خداوند است، در حالی که باید متوجه باشیم اگر آیات اجازه می دهند که ظاهر آیه را حفظ کنیم، باید این کار را بکنیم تا متوجه ی مراتب بالاتر از آیات قرآن هم باشیم. آیا همین آیه ی مورد بحث، این راه را در مقابل ما نمی گشاید، تا از ظاهر صحنه به باطن آن منتقل شویم؟

جریان صلح حدیبیه از این قرار بود که مشرکین مکه اجازه ندادند پیامبر خداf همراه با یاران شان برای حج وارد مکه شوند، در نهایت گفتند شما یک نماینده بفرستید، ما هم یک نماینده می فرستیم تا با همدیگر صحبت کنند. پیامبر خداf عثمان را فرستادند. علتش هم این بود که عثمان، اموی بود و آن ها اموی ها را بیشتر قبول داشتند. اتفاقاً آن ها عثمان را به یک معنا بازداشت کردند. پیامبر خداf هم با خود اسلحه و ابزار نظامی نیاورده بودند، زیرا برای حرکت نظامی نیامده بودند. فقط اصطلاحاً یک شمشیرِ در غلاف با خود آورده بودند که این هم رسم عرب است. وقتی پیامبرf متوجه شدند به جای این که با نماینده آن حضرت صحبت کنند، او را زندانی کردند. ایشان تصمیم گرفتند با آن ها وارد مبارزه شوند. از اصحاب خواستند هرکس مایل است وارد آن کارزار شود بیاید و در زیر آن درخت با حضرت بیعت کند که اگر سلحشورانه و با عزّت نماینده ی ما را آزاد نکردند ما به آن ها اعلان جنگ می کنیم، هرچه می خواهد بشود. با این که صحنه ی خطرناکی بود، از آن جهت که عده ای بیرون از شهر بدون اسلحه مناسب با کسانی وارد جنگ می شدند که همه ی امکانات در اختیارشان بود، باید سلحشوری و بی باکی و فداکاری خاصی در صحنه باشد که تن به آن بیعت بدهند؛ همه با پیامبر خداf بیعت کردند، مگر یک نفر. این هم خیلی عجیب است که این اندازه فضا آزاد است که اگر کسی خواست بیعت نکند مجاز باشد. به هرحال همه بیعت کردند. بیعتی بود مبنی بر این که به دستور اسلام وارد جنگ با مشرکین مکه می شوند به هر قیمتی که باشد. با توجه به این شرایط آیه آمد که ای پیامبر! آن هایی که با تو بیعت کردند حقیقتِ آن بیعت این است که با خدا بیعت کردند. به این معنا که در مقابل جان خود متوجه ی حضور خدا شدند و همین امر موجب شد آن ها هیچ ترسی به خود راه ندهند.

تا این جا را همه قبول داریم که خدا همه جا هست. اما این چه نحوه بودنی از خداوند است که وقتی با پیامبر بیعت می کنند با خدا بیعت کرده اند. این نحوه بودن برای خدا، نحوه دیگری از بودن خداوند است که به ظهور می آید، نوعی تعیّن جلوه خداوند است در جمال محمدf، و طبق این آیه، بیعت کنندگان عملاً در آینه ی جمال پیامبر خداf با خدا مأنوس می شوند و چنین احساسی به آن ها دست می دهد، شبیه همین حالت برای رزمندگان دفاع مقدس و مدافعان حرم پیش می آید.

البته این که گفته می شود با خدا بیعت کردند، منظور با ذات حضرت حق نیست، بلکه منظور نظر به نور خداوند است که در جمال رسول خداf به ظهور آمده و آن ها ماورای ظاهر رسول خداf، جان شان با انوار الهی مأنوس می شد، همان طور که حضرت حق با انوار اسماء حسنایش در مظاهر جلوه می کند. وقتی شما یک گل را می بینید مگر معتقد نیستید خداوند با اسماء حسنایش با شما روبه رو می شود؟ مثل اسم «حیّ» و اسم «لطیف» و اسم «جمیل». این یعنی حضور خداوند با صفتی خاص، یعنی خود خدا در صحنه است ولی به صفت «حیّ». پس همیشه خدا در صحنه می باشد. آری! اگر مثلاً اسم «حیّ» به صحنه آمد و «ذات» به صفت خاص ظهور کرد، بقیه ی اسماء در حجاب آن اسم قرار می گیرند و حضرت حق با مظهر خاصی ظهور می کند، در عین آن که حضورش مطلق است. همان طور که وقتی خداوند با اسم «غفّار» به صحنه آمد و صفت پوشندگی اش ظهور کرد، همان پوشندگی که ظهور کرد، همان خداوند است به صفت خاصِ پوشندگی و غفّاریت و لذا خودش، خودش را می پوشاند و از آن طرف خودش پوشند گی و غفّاریتش را نشان می دهد. پس باز خودش در صحنه است، حتی به اسم غفّار که پوشنده است. در نسبت با شافی بودن او هم می گویید خدا شفا داد، اما منظورتان همان خدایِ جامع همه ی اسماء می باشد درعین مظهریت شافی.

آیه فوق می فرماید: «إِنَّ الَّذینَ یُبایِعُونَكَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ» یعنی آنچه در مظهریتِ بیعت با رسول خداf در صحنه است، حضرت «الله» است. نتیجه این می شود که شما از ظاهر آیه به این معرفت می رسید که همیشه در هر مظهری از مظاهر با خداوند ارتباط دارید. منتها وقتی در شرایطی باشیم که حجاب های بین ما و خدا رقیق شده باشد، آن ارتباط را احساس می کنیم، این چیزی است که از طریق بیعت با رسول خداf برای آن افراد پیش آمد و عملاً آن ها در حوزه ی عهدی خاص با خداوند قرار گرفتند، به طوری که خود را در محضر خدا می یافتند و این نوع حضور را تجربه کردند. البته این غیر از آگاهی و باور به «وجود» خداوند است و کتاب «آن گاه که فعالیت های فرهنگی پوچ می شود» متذکر آن است که چرا آگاهی به وجود خداوند کافی نیست؛ باید از طریق مظاهر الهی با خداوند اُنس پیدا کرد و به عبارت دیگر با عبادات خود در آن اُنس، زندگی را معنا نمود.

باور به «واجب الوجود»، غیر از نظر به حضور خداوند در اسماء حسنایش است. واجب الوجود، مفهوم خداوند است که برای اثبات وجود خداوند باید خداوند را به عنوان «واجب الوجود» اثبات کنید. ولی پیامبران آمدند تا خدا را به صحنه بیاورند و ما را با خدا مرتبط کنند، به همین جهت قرآن خود را به صورتی که در فلسفه و کلام دارید، مشغول اثبات خداوند نمی کند زیرا مسئله ی بشر، اُنس با خداوند است تا انسان خود را درست احساس کند. به گفته ی علامه ی طباطبایی آنچه در قرآن هست تذکر به ربوبیت خداوند می باشد و توجه به حضور خدایی که با ربوبیت خود بنا دارد انسان ها را آیینه ی کمال الهی بگرداند. در چنین بستری است که ما با خدا مأنوس می شویم و جلو می رویم و این با نظر به مظاهر ممکن است و عالی ترین مظاهر الهی، اولیای معصومh هستند و در همین رابطه حضرت صادق(ع) می فرمایند: «نَحْنُ وَاللهِ أسماءُ الْحُسْنى »[11] سوگند به خداوند ماییم آن اسماء حسنایی که شما دعوت شده اید خداوند را با آن اسماء حسنا بخوانید، زیرا خداوند درآیه ی180 سوره ی اعراف می فرماید: «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها» برای خداوند اسماء حسنایی هست، پس او را به آن اسماء حسنا بخوانید. یعنی با نظر به مظاهر اسماء حسنای الهی او را بخوانید و با او مأنوس شوید و حضرت صادق(ع) در این رابطه متذکر نکته ی مهمی می شوند که اولاً: خواندن خداوند به اسماء حسنایش، مظاهر می خواهد. ثانیاً: می فرمایند آن مظاهر ما هستیم، زیرا در آینه ی وجود آن اولیای الهی انسان متوجه ی حضور خداوند می شود، بدون آن که گرفتار حجاب های ذهنی اش گردد. نمونه ی آن را در زیارت کربلا تجربه کرده اید که ارتباط با خدا، راه می خواهد و بدون نظر به مظاهر الهی، ارتباطی حاصل نمی شود، به شرطی که آگاهی از خدا را به جای ارتباط با خدا نگیریم. ملاحظه کرده اید چگونه حضرت باقر(ع) در «دعای سحر» عرضه می دارند: «اللّهم إنی أسئلك من نورك » حال اگر نور خداوند را در مظاهر نبینید نمی توانید از این دعا استفاده کنید. نور خدا یعنی میل کودک به شیر مادر برای آن که زنده بماند و بعد در ادامه از خداوند طلبِ نظر به نوری را می کنید که «اَنْوَر» باشد و آن یعنی امیرالمؤمنین(ع) تا آن جایی که همه ی عالم را حضور نور انور الهی می یابید. به همین جهت در ادامه اظهار می دارید: «وَ کلُّ نورِک نَیّر» همه جا تو به صورت کامل هستی. آری! اگر دل را سرزنده نگه داریم، همه ی عالم صورت متعالی اَنور حضرت ربّ العالمین به حضور اولیای الهیh می باشد.

فرمود: «إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذیراً» این یعنی حضور پیامبر خداf در عالم به عنوان مظهری تامّ و تمام از خداوند، تا بشر از هدایت الهی محروم نماند. مظهری بالاتر از رسول خداf که بتوان با حضرت «الله» مأنوس شویم نداریم، بالاتر از اسم «الله»، ذات خداوند است پروردگار ما حضرت «الله» می باشد و پیامبر خداf رسولِ آن «الله» می باشند. ذات خداوند که قابل دسترسی نیست، ربّ ما حضرت «الله» است که جامع جمیع اسماء می باشد و خداوند به پیامبرش فرمود: «قُلْ هذِهِ سَبیلی أَدْعُوا إِلَى اللَّه »(یوسف/108) بگو من راهم، راهی است که به «الله» دعوت می کنم و رسول خدا مظهر اسم «الله» می باشند و در آینه ی وجود آن حضرت می توانید تمام اسمای حسنای الهی را بیابید.

وقتی می فرماید: «إِنَّ الَّذینَ یُبایِعُونَكَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ» می خواهد متذکر شود که متوجه باشید وقتی با پیامبر خدا بیعت کردید با چه چیزی روبه رو می شوید و در افق جان خود چه چیزی را یافتید؟ ممکن است در ابتدای امر متوجه نشده باشند آن حالت چه بوده و گمان می کردند خدا را باید در جای دیگر جستجو کنند در حالی که با خدا بیعت کردند و به بهترین نحو خداوند را احساس نمودند و رسول خداf در همین رویکرد است که می فرمایند: «مَنْ رَآنِی ، فَقَدْ رَأی الْحَق » هرکس مرا ببیند یقیناً خدا را دیده. زیرا مظهریت رسول خداf برای رؤیت حق به اسماء الهی، مظهریت تامّ و تمام است، مگر آن کسی که از رسول خداf تنها به دنبال ظاهر آن حضرت باشد. شما وقتی مشرّف به حرم اولیای الهی می شوید، چه می یابید که عرضه می دارید: «السَّلَامُ عَلَیْكَ یَا رَسُولَ اللَّه ». آیا جز آن است که فضا، فضای حضور رسول خداf است؟ این نگاه، نگاهی است که جان آشنا با نور رسول خداf با خود به همراه دارد و همه جا جلوه ای از حضور او را احساس می کند، حتی در سلام نماز. ولی وقتی موضوع را در محدوده فکر بردید آن نگاه به حاشیه می رود، در صورتی که وقتی متوجه حضور خداوند در مظهریت کاملی مثل اولیای معصوم شدید، در هر صحنه ای اظهار می دارید: «الله اکبر» به اعتبار آن که با کبریایی حضرت الله روبه رو شدید. وقتی به زیارت اولیای معصومh می روید توصیه می شود ذکر «الله اکبر» و «سبحان الله» و «الحمدالله» بگویید تا در تمام این مظاهر متوجه ی حضور کبریایی و تسبیح و حمد خدا باشید. عرض بنده آن است که ملاحظه کنید در آیه ی کریمه ی «إِنَّ الَّذینَ یُبایِعُونَكَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ» چه معارف بلندی نهفته است و چگونه می توان در وادی های مختلف با خدا مرتبط بود. خداوند پیامبرf را به صحنه آورده است تا ما با خدا رابطه برقرار کنیم، آن هم رابطه ا ی وجودی. در همین رابطه اگر دیدِ شما دیدِ خداشناس شد وقتی ملاحظه می کنید که خداوند حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» را هم به صحنه آورد، می فهمید خداوند خواست در بستر حضور رسول خداf ایشان هم مظهری از انوار الهی در این تاریخ باشند تا بتوانیم راحت تر حضور خدا را در مظهریت حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» احساس کنیم، در حالی که اگر با پیامبر خداf بیعت نکرده باشید، محال بود که در تاریخِ ظهور خدا با حضرت روح الله، بتوانید آن خدا را بیابید. زیرا بالاخره:

دیده آن باشد که باشد شه شناس

تا شناسد شاه را در هر لباس

کسی که عملاً از طریق بیعت با پیامبر خداf توانسته است با خدا بیعت کند، در نسبت با حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» هم احساس می کند همان خداوند است که مطابق این تاریخ به ظهور آمده است. زیرا وقتی هم با پیامبر خداf بیعت کردید با خدا بیعت کرده اید، به این معنا که خداوند در آن تاریخ و بر اساس ظرفیت آن تاریخ به ظهور آمده است، در این تاریخ هم قضیه از همین قرار است. در همین رابطه حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» فرمودند: تمام اختیاراتی که رسول اللهf دارند، ولیّ فقیه هم دارد. این به اعتبار ظهور شریعت است و نه آن که بخواهند مقام ولیّ فقیه را در حدّ رسول اللهf مطرح کنند. زیرا با طرح دستورات شریعت توسط ولیّ فقیه، شما با رعایت آن دستورات، با خدا مرتبط شده اید. اگر کسی نمی تواند خدا را در بیعت با حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» حس کند، او خدا را آن طور که شایسته است حس نکرده است. این یک موضوع سیاسی نیست، یک موضوع معرفتی است و در این رابطه انسان به ایمان برتری نزدیک می شود.

وقتی در ادامه می فرماید: «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ» می فهمیم نسبتی خاص بین خدا و بیعت کنندگان پیدا شده است. زیرا در بیعت با خدا، به همان معنایی که از طریق بیعت با رسول خداf صورت گرفت، موضوع «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ» را به میان آورد تا خبر دهد تنها موضوع اُنس با خدا در میان نیست بلکه موضوعِ در برگرفته شدن شان از طریق خداوند در میان است و این که در صورت باقی ماندن در آن فضا، تمام شخصیت آن ها در حیطه ی مدیریت حضرت «الله» قرار می گیرد. آری! یک وقت است شما از طریق تعیّنات الهی با خدا رابطه برقرار می کنید و نسبت تان با خدا در تعیّنات الهی محقق می شود و به نحوی خدا را حس می کنید؛ اما یک وقت تنها احساس حضور خدا در میان نیست، بلکه احساس حضور خداوند است نسبت به خودتان به صورت خاص که آن سیطره ی حضور خداوند است بر شما و نیز در آغوش خدا قرارگرفتن است، آن جا که فرمود: «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ». متذکر چنین امری می باشد. یک وقت می یابید: «خرمشهر را خدا آزاد کرد» و حضور خدا را در صحنه به لطف الهی احساس می کنید. ولی یک وقت در عملیات «فتح المبین» نحوه ی دیگری از حضور خداوند در صحنه است و حضرت امام با نظر به آن صحنه می فرمایند:

«اینجانب از دور، دست و بازوی قدرتمند شما را که دست خداوند بالای آن است می بوسم و بر این بوسه افتخار می کنم. یَا لَیْتَنِی كُنْتُ مَعَكُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً.»

این همان نظر به نحوه ی حضور خداوند است به صورت «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ» به همان معنایی که امام می فرمایند: «از دور دست و بازوی قدرتمند شما را، که دست خداوند بالای آن است، می بوسم.» در آخر همین آیه در رابطه با آن هایی که بر آن عهدِ خود باقی مانده اند و در مسیر زندگی آن عهد را نشکستند، می فرماید: «فَسَیُؤْتیهِ أَجْراً عَظیماً» به زودی برای چنین فردی اجر عظیمی شکل می گیرد. که باید دید آن اجر عظیم چه چیزی است که شرط آن پایدارماندن بر آن عهدی است که با خداوند و با رسول او بسته اند .

خداوند چنین صحنه ای را فراهم می کند تا مؤمنین با رسول خداf بیعت کنند و عملاً شرایط اُنس با خدا را در خود احساس نمایند و به همین جهت بیعت با رسول خدا را به عنوان «یُبایِعُونَ اللَّه» تعریف فرمود تا آن جایی که حتی خداوند آن ها را فرا می گیرد و در این رابطه فرمود: «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ» ولی این بدین معنا نیست که این عطای بزرگ به هر دلیلی پایدار می ماند و مؤمنین نسبت به برخورداری از آن در امنیت باشند، لذا فرمود: «فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما یَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ» یعنی امکان نقض آن عهد در مقابل شما هست که در زمره ی ریزش ها قرار گیرید. آری! چنانچه کسی آن عهد را شکست، به خود ضرر زده و از عالم انس با خدا و احساسِ در آغوش خدابودن محروم می شود و آن نور را از دست می دهد. همه ی آن هایی که بیعت کردند در چنین حضوری قرار گرفته اند. «وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتیهِ أَجْراً عَظیماً» اگر کسی بر آن عهد وفا کند کار کمی انجام نداده است، زیرا لازمه ی مقاومت برآن عهد، عبور از همه عادات گذشته ای است که او را به خود مشغول کرده بودند. و اگر بتواند در مقابل بحران هایی که پیش می آید، همچنان بر آن عهد پایدار بماند، زمانی نمی گذرد که اجر عظیمی به او داده می شود و وارد عالمی می شود که فکرش را هم نمی کرد. یعنی به انوار تجلیات صفات الهی منوّر می گردد و در همه جا با نور حق روبه رو می شود که همان «لقاء الله» است. به همین جهت به آن بیعت، بیعت رضوان گفته اند، زیرا رضا، عبارت است از فنای اراده انسان در اراده حق که این کمال فنای صفات است. فنای صفات وقتی کامل شود سالک در هر اسمی و صفتی با نور ذات و جامعیت آن روبه رو می شود، این در وقتی است که انسان مردانه و جانانه بر عهد خود با خداوند و رسولش پایدار بماند و هیچ طوفانی او را از جای خود جابه جا نکند.

نمونه ی رسیدن به تجلیّات صفات الهی و کمال فناءِ صفات را در جبهه های دفاع مقدس می توانستید ملاحظه کنید و این که حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» متذکر شدند. چه می شود که عده ای در ابتدا انسان هایی عادی بودند ولی وارد میدانی می شوند که به یک معنا ره صد ساله را یک شبه طی می کنند؟ به گفته ی حضرت امام خمینی «رضوان الله تعالی علیه»:

گرچه تمام این امور بر خلاف عادت به صورتى معجزه آسا تحقق یافت، لکن آنچه انسان را در مقابل رزمندگان جبهه ها و پشتیبانان آنان... به خضوع وادار مى کند، بُعد معنوى آن است که با هیچ معیارى نمى توان سنجید و با هیچ میزانى نمى توان عظمت آن را دریافت. ما عقب ماندگان و حیرت زده گان، و آن سالکان و چله نشینان و آن عالمان و نکته سنجان و آن متفکران و اسلام شناسان و آن روشنفکران و قلمداران و آن فیلسوفان و جهان بینان و آن جامعه شناسان و انسان یابان و آن همه و همه، با چه معیار این معما را حل و این مسأله را تحلیل مى کنند که از جامعه مسمومى که در هرگوشه آن عفونت رژیم ستم شاهى فضا را مسموم نموده بود، بازار و مغازه هایش مسموم، خیابان ها و گردش گاه هایش مسموم، مطبوعات و رسانه هاى گروهى اش مفتضح و مسموم، از کودکستان تا دانشگاهش مسموم، و نونهالان و تازه جوانان ما در یک چنین محیطى به جوانى و رشد رسیده بودند که به حسب موازین و عادت باید سرشار از مسمومیت و فساد اخلاق و عقیدت باشند، که اگر معلم و مربى اخلاق و مهذّب نفوس بخواهد تنها یکى از آن ها را با صرف سال هاى طولانى متحول گرداند میسر نگردد، چگونه در ظرف سال هاى معدود از بطن این جامعه و انقلاب - که خود نیز اگر معیارهاى عادى را حساب کنیم باید کمک به فساد کند- یک همچو جوانان سرشار از معرفت الله و سراپا عاشق لقاء الله و با تمام وجود داوطلب براى شهادت، جان نثار براى اسلام که پیران هشتاد ساله و سالکان کهنسال به جلوه اى از آن نرسیده اند، بسازد؟ جز دست غیبى و دستگیرى الهى و تصرف ربوبى، با چه میزان و معیار مى توان تحلیل این معما کرد؟ این جانب هر وقت با یکى از این چهره ها روبه رو مى شوم و عشق او را به شهادت در بیان و چهره ی نورانى اش مشاهده مى کنم احساس شرمسارى و حقارت مى کنم. و هر وقت در تلویزیون، مجالس و محافل این عزیزان که خود را براى حمله به دشمنِ خدا مهیا مى کنند، و مناجات و راز و نیازهاى این عاشقان خدا و فانیان راه حق را در آستانه هجوم به دشمن مى نگرم که با مرگ دست به گریبان هستند و از شوق و عشق در پوست نمى گنجند، خود را ملامت مى کنم و بر حال خویش تأسف مى خورم. اکنون ملت ما دریافته است که: «کُلُّ یَومٍ عاشُورا وَ کُلُّ ارْضٍ کَرْبِلا». مجالس حال و دعاى اینان شب عاشوراهاى اصحاب سید الشهداء(ع) را در دل زنده مى کند. جوانان عزیزم و فرماندهان محترم، شما توقع نداشته باشید که من بتوانم از عهده ی ثناى شما و شکر عمل شما برآیم. شما را همان بس که محبوب خداى تعالى هستید، و خداى شما فرموده که شما را که چون سدى محکم و بنیانى مرصوص در مقابل دشمنان خدا و براى رضاى او ایستاده اید، دوست مى دارد. و این است جزاى شما و این است عاقبت عمل شما».

به این نکته فکر بفرمایید که چه کسانی آمدند و جبهه ها را اداره کردند، مثل خرازی ها و باکری ها یعنی جوانان ۲۰ تا ۳۰ ساله که در اطراف شان قبل از انقلاب فضای بسیار مسمومی وجود داشت از هر جهت که فکر کنید مسموم بود، حال به گفته ی حضرت امام«رضوان الله تعالی علیه» به حسب موازین و عادات باید این جوانان که در جبهه حاضر شدند و به آن درجه از سلوک رسیدند، همه گرفتار آن فضا باشند در آن حدّ که اگر مربّی اخلاق و مهذِّب نفوس بخواهد تنها یکی از آن ها را با صرف سال های طولانی متحول گرداند، میسر نمی گردد. حالا سؤال حضرت امام این است که:

«چگونه در طی سال های محدود از بطن این جامعه و انقلاب که خود نیز اگر معیارهای عادی را حساب کنیم باید به فساد کمک کند، یک همچو جوانان سرشار از معرفت و سرا پا عاشق لقاءالله، با تمام وجود داوطلب برای شهادت و جان نثار برای اسلام که پیران هشتاد ساله و سالکان کهنسال که به جلوه ای از آن نرسیدند، بسازد؟»

این متن برای بنده بسیار مهم است که واقعاً حضرت امام متوجه ی چه امری هستند که آن امر را بالاتر از آن می دانند که اگر استاد اخلاقِ مبرّزی هم در کنار این جوانان قرار می گرفت نمی توانست یکی از این جوان ها را اصلاح کند، چه اراده ای در این تاریخ به ظهور آمده که ذیل آن اراده الهی، آدم هایی ساخته شده اند با چنین خصوصیاتی که سراپا عاشق لقاءالله هستند؟ و عجیب تر آن که به گفته خود حضرت امام عملاً پیران هشتاد ساله و سالکان کهنسال و خود حضرت امام حسرت آن ها را می خورند. می فرمایند: «جز دستِ غیبی و دستگیری الهی و تصرف ربوبی، با چه میزان و معیار می توان تحلیل این معما را کرد؟ می فرمایند: اینجانب هر وقت با یکی از این چهره ها روبه رو می شوم و عشق شهادت در بیان و چهره ی نورانی اش مشاهده می کنم، احساس شرمساری و حقارت می کنم...»

با توجه به امر فوق و راز پایداری که بسیجیان خالص از خود نشان داده اند، می خواهم عرض کنم وعده ی خدا که فرمود: «فَسَیُؤْتیهِ أَجْراً عَظیماً» معنای خاصی می دهد. آنچه لازم است خدمت عزیزان در رابطه با نظر به حضور تاریخی رزمندگان عرض کنم و این که چگونه وقتی انسان در تاریخ خود حاضر شد، ره صد ساله را یک شبه طی می کند، این است که ما عموماً در بحث های اخلاقی و عرفانی، آن طور که حضرت امام«رضوان الله تعالی علیه» در این تاریخ حاضر شده اند، حاضر نشده ایم، مباحثی که در رابطه با اخلاق و عرفان مطرح می شود نظر به مسائل دویست سال پیش ما دارد. دویست سال پیش به کمک آیات و روایات نظر به مسائل خود می کردیم و زندگی دینی خود را رونق می بخشیدیم، در حالی که امروزه ما در جای دیگری هستیم. آیه مذکور از بیعتی سخن می گوید که بر مبنای ایستادگی بر دینداری بوده است به هر قیمتی. این بیعت، برای مبارزه و جان فشانی بود و مقاومت در مقابل سختی هایی که دشمنان ایجاد می کردند، در دل این بیعت آن اجر عظیم به ظهور می آمد و معلوم است وقتی خداوند چیزی را اجر عظیم بداند، مسلّم آن چیز، قابل توصیف نیست مگر برای کسی که آن را چشیده است؛ چه احوالاتی بر آن ها می گذرد که به خاطر انقلاب اسلامی حاضرند وارد آتش شوند تا جواب شیفتگی خود را بدهند؟ قصه ی شیفتگی گفتنی نیست، بر ابراهیم ادهم چه می گذشته که برای رسیدن به کعبه سر از پا نمی شناخت و از بیابان «ربع الخالی» که بیابانی بی آب و علف در صحرای عربستان است، پا در سفر می گذارد با نیّتی که هیچ چیز جز خدا برایش در میان نباشد. خودش می گوید گاهی شیطان سراغم می آمد که در این بیابان چه می خوری و کجا می خوابی؟ به خود آمدم و متوجه شدم، پول مختصری در جیب دارم و شیطان می خواهد توجه مرا به آن پول بیندازد و به همان اندازه از خدا غافلم کند. خود را از شرّ آن پول راحت کردم و دیدم شیطان رفت. ابراهیم ادهم ها می خواستند هیچ چیز جز خدا در میان نباشد تا منکشف به حضور همه جانبه ی خداوند شوند و شدند. نیروهای جبهه دفاع مقدس صدها مرتبه جلوتر از ابراهیم ادهم ها، در مقامی حاضر شدند که هیچ نیرویی جز نیروی خدا برای آن ها جای و جایگاهی نداشت لذا آن همه تانک و توپ و هواپیمای دشمن را جهت تحقق اهداف الهی خود به چیزی نمی گرفتند.

پیامبران در مقابل مردم، جهانی را می گشایند تا تمدن جاهلیت دوران را با همه ی ساز و کارهایش به چیزی نگیرند و همین امر موجب شد جاهلیت ابوسفیانی همچون یخ در مقابل خورشید توحید محمّدیf آرام آرام ذوب شود. گمان نکنید جاهلیت آن دوران مربوط به یک عده بت پرستِ بیابان گرد بود، آن ها برای خود نظم و انضباط خاصی داشتند که تنها مقابل راه کارهای اسلام پوچ و بی معنا جلوه می کرد. عنایت دارید حضرت ابراهیم(ع) آنجا بوده اند و همین خانه ی کعبه را بنیان گذاری کردند و از اطراف و اکناف به سوی مکه می آمدند، مشکل جاهلیتِ مقابل پیامبر در بت پرستی و استکبار بود که زمینه ی افول و سقوط شان را فراهم کرد وگرنه در جای خود تمدنی به حساب می آمد. آری! وقتی فتحی در تاریخ با حضور پیامبر خدا یا ولیّی از اولیای الهی انجام بگیرد، خداوند ظهور می کند و مجاهدان به مددهای الهی، آن تمدن را از صحنه بیرون می نمایند تا آن جا که «فَسَیُؤْتیهِ أَجْراً عَظیماً» نظامی الهی را جایگزین آن نظام جاهلیت و استکباری می کنند.

إن شاءالله تا حالا ربط بین «یُبایِعُونَ اللَّهَ» با «فَسَیُؤْتیهِ أَجْراً عَظیماً» روشن شده باشد. امید دارم بر روی ربط این دو موضوع تفکر شود. این افراد اگر به خدا و رسول ایمان نداشتند و پیامبرf را تا رسیدن به پشت شهر مکه همراهی نمی کردند، پس بحثِ باور به خدا مطرح نیست، بلکه در راستای همان باور و ایمانی که داشتند، چیزی که ارزش عظیمی دارد را به آن ها وعده می دهد که برای اهل ایمان مهم است و مسلّم دنیا و امور دنیوی نمی تواند باشد، باید امری باشد که انسانِ مؤمن احساس کند در قرب به خدا و توجه خدا به او باید امری اتفاق بیفتد که شاید واژه ی «در برگرفتگی» تا حدّی روشن کندچگونه انسان با خداوند در همه ی عوالم حاضر می شود و احساس چنان حضوری برایش پیش می آید که گویا خدا او را پسندیده تا با او در صحنه باشد، آن طور که نمونه ی کامل این امر را در پیامبر خدا و ائمهh می توان مدّ نظر داشت.

آری! «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ» پس آنچه باطن آن ها را و اعمال آن ها را در برگرفته است، دست خداوند است و انسان تا به این جا نرسد مزه ی دفاع از حق در مقابل باطل را نچشیده است.

در آخر با توجه به آیاتی که گذشت، اولاً: می توان متوجه شد خداوند در صحنه های مقابله با جبهه ی استکبار که مانع حضور ایمان در جامعه ی بشری می شود و به واسطه ی عهدی که انسان ها با خداوند در این راستا می بندند، چه برکات خاصی به مؤمنین عطا می کند. ثانیاً: این طور نیست که این عهد شکستنی نباشد و مجاهدان با آن همه نتایجی که به جهت مجاهدات شان نصیب خود کردند، باز گرفتار نفس امّاره ی خود نشوند و به جاهلیت گذشته برنگردند. نمی دانم آن هایی که برای تحقق انقلاب اسلامی تلاش کردند و در جبهه های دفاع مقدس جانفشانی نمودند ولی بر عهد خود پایدار نماندند و صبر نکردند، فهمیدند چه چیزی را از دست دادند؟ به جای این که بر عهد انقلاب اسلامی که عهد توحید در مقابل کفر است، بمانند تا همه ی آسمان ها در مقابل شان گشوده شود، یک مرتبه گرفتار اشرافیت شدند. خدا کند رفقا متوجه شوند پایداری بر عهدی که با امام و مقام معظم رهبری بستند چه برکاتی برای شان داشته و دارد. نگران باشید که ندانید بر شما چه می گذرد و تلاش برای نگهداری خود با رعایت دستورات الهی و با ایثار و تأمّل بر معارف اصیل، ننمایید. اگر همچنان پایدار بمانید، آرام آرام می یابید در چه جهانی زندگی می کنید و جایگاه تحریم های دشمن را، جایگاه هر چه بیشتر حاضرشدن در جهانِ عبور از جهان استکباری می فهمید و تلاش های شیطان را برای منصرف کردن تان به چیزی نمی گیرید و هزینه ی مذهبی بودن و انقلابی بودن را که در جامعه ی طاغوت زده، هزینه ی کمی نیست، به جان می خرید و آن هایی که شب و روز با انواع تبلیغات تلاش می کنند به گمان خود نظام اسلامی را از درون، استحاله کنند مأیوس می کنید. بیچاره ها فکر می کنند اگر عده ای «نکثِ عهد» کردند و عهد خود با نظام اسلامی را شکستند، به نظام ضربه می خورد. غافل از این که حضرت حق پیش بینی آن را کرده است و می فرماید: «فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما یَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ» اگر کسی آن عهد را شکست به خودش، آری! تنها به خودش ضرر زده و نه به نظامی که با بنیادهای توحیدیِ سالک واصلی به نام حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» در این تاریخ به ظهور آمده است.

از همه محروم تر خفاش بود

که عدوی آفتاب فاش بود

خفاش های این دوران از آفتابِ توحیدی انقلاب اسلامی می ترسند، زیرا تحمل این همه حضور نور را ندارند، به لانه های تاریک خود پناه می برند و گمان می کنند زمین و آسمان، همان لانه ی تاریک است. زیرا استکبار «یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ» پس از آن اندک نوری هم که داشتند محروم شدند.

خوشا به حال آن ها که بر عهدشان با امام و شهدا پایدار ماندند و هم اکنون نور خدا سراسر وجودشان را در برگرفته است و حرکات و سکنات و گفتارشان نشان می دهد در چه جهانی زندگی می کنند، جهانی که حتی امام شهدا حسرت آن جهان را می خورد تا بالاخره به آن ها پیوست. «طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ».

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»




[11] - مستدرك الوسائل، ج 5، ص 229.

جلسه پنجم معنای مراقبه بر مبنای وحدت وجود

بسم الله الرحمن الرحیم

]إِنَّ الَّذینَ یُبایِعُونَكَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما یَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتیهِ أَجْراً عَظیماً (10)[

معنای ظاهری آیه مشخص است و تا حدّی هم در جلسه گذشته از وجوه انفسی آن رخدادِ معنوی برای مؤمنینی که با رسول خداf بیعت کردند پیش آمد، نکاتی گفته شد. همان طور که عرض شد باید مواظب بود به آیات الهی به عنوان حقایق محقَق شده در عالم نظر کنیم. بعضی آیات حالت توصیه ای دارند و به اصطلاح آیات تشریعی هستند ولی هیچ تشریعی در نظام عالم بدون تکوین نیست. لذا حتی وقتی به ما نسبت به عبادات تشریعی دستور داده می شود، مثل آن که می فرماید: «أَقِمِ الصَّلاة» اگر به روایات مربوط به «اسرار الصلاة» رجوع فرمایید، ملاحظه می کنید چگونه همین حضور و همین رکوع و سجود، ریشه در ذات انسان دارد که به اقتضای آن ذات این نماز با این خصوصیات تشریع شده است. وضو با نسبتی که ما با نزدیکی به شجره ی ممنوعه برایمان پیش آمد، تشریع شده، چون دست ما به آن شجره نزدیک شد، باید با آب مطلق شسته شود تا شخصیت ما از آن نزدیکی به شجره پاک گردد. یا چرا باید مسح بکشیم و راز رکوع و سجود و قیام چیست؟ همه ی آن ها ریشه در تکوین انسان و نسبت او با عوالم بالا دارد که در این مورد می توانید به کتاب هایی مثل «رازهای نماز» از آیت الله جوادی آملی و یا «اسرارالصلاة» از آیت الله ملکی تبریزی و کتاب آداب الصلاة امام خمینی رجوع فرمایید.

این که خداوند به پیامبر خودf می فرماید: «إِنَّ الَّذینَ یُبایِعُونَكَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ» بدین معنا است که این بیعت یک امر اعتباری نیست، بلکه وقتی آن افراد با پیامبر خدا بیعت کردند، امری در عالم واقع شد که تجلی نور خدا بود بر وجه غیبی بیعت کنندگان. و علاوه بر آن فرمود: «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ» عالم طوری در مقابل آن ها گشوده شد که متوجه ی نظام طولی عالم شدند و دستِ خدا را بالاتر از دست خود به عنوان یک واقعیت در این عالم یافتند. با توجه به این قاعده که در نظام طولی آنچه در مرتبه ی بالا هست، تمام آنچه در مرتبه ی مادون هست را به نحو کامل تر و تمام تر دارد و اگر مرتبه ی مادون بتواند حضور خود را در مرتبه ی مافوق خود احساس کند، به حضور مرتبه ی مافوق، خود را در آن عالم احساس می کند حالا خداوند در آیه ی مذکور خبر از چنین رخدادی در نسبتِ خود با بیعت کنندگان داد و این صرف یک خبر نیست، بلکه خبر از یک رخدادی است که واقع شده است. همچنان که عرض شد از یک طرف به رسول اللهf می فرماید هرکس با تو بیعت کرد: «إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ» عملاً با خدا بیعت کرده است و در نتیجه انسان از طریق بیعت با رسول خداf احساسی که به او دست می دهد عبارت از آن است که در جمال محمدf حقیقتاً احساس می کند با خدا بیعت کرده و خداوند را در مظهر کاملی به نام حضرت محمدf در میان می یابد. سپس آنچه بیعت کنندگان در ادامه ی آن بیعت احساس می کنند آن چیزی است که خداوند در آیه ی «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ» از آن خبر داد یعنی آنچه در عالم تکوین برای آن ها گشوده شد مبتنی بر آن که آن بیعتِ خود را که با خدا بود، به صورتی یافتند که بیعت آن ها با خدا برای شان با حضور در نزد خداوند که فوق دست آن ها بود، برای آن ها گشوده شد و در عالمی قرار گرفتند که آن عالم، عالمِ برتری است نسبت به عالَمی که در ابتدا در حدّ اُنس با خدا بود، بلکه مقام غرقِ در حضور خداوندبودنِ خود را یافتند؛ به همان معنایی که «چون که صد آید نود هم پیش ما است» و آن حالتی است که انسان تحت عنوان «وحدت وجود» برایش پیش می آید، به طوری که با نظر به شدّیّت حضور خدا در عالم، همه ی عالمِ وجود را، غرق حضور خدا می یابد.

می فرماید: قبل از این که ای پیامبر با تو بیعت کرده باشند، با خدا بیعت کردند، به این معنا که اساساً آن که در صحنه است خدا است، چون می فرماید آن هایی که با تو بیعت کردند، حقیقتاً با خدا بیعت کردند و تازه نحوه ی ارتباط آن ها با خدا هم به این شکل بود که «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ»، دست خدا برتر از دست آن ها بود و خداوند با حضور بیشتر در صحنه بوده، به همان معنای ظهور حضرت «الله» با شدت بیشتر از طریق دست آن ها، یعنی با شدت بیشتر از خودِ آن ها، خداوند در میان آمد و آنچه ماند، خدا بود.

«وحدت شخصی وجود» به این معنا است که کثرات در مقام احدی فانی اند و هرجا هر چیزی در میان است، خدا با حضوری شدیدتر از آن چیز، در صحنه است و مخلوقات، مظاهر ظهور انوار او هستند، در حضور بیکرانه ی خداوند؛ مثل علم شما به چیزی که آن چیز در نزد شما، محو حضوری است که شما دارید و آن علم در شما غرق است. البته با طرح بحث «وحدت وجود»، هزاران سؤال برای شما ممکن است پیش آید، اما هزاران گشایش هم برای شما محقق می شود. پس چرا از موضوعی چنین با اهمیت عقب نشینی کنیم؟ «وحدت وجود» یعنی این که جز حضرت حق، در هر صحنه ای که در نظر بگیرید و مدّ نظر قرار دهید، نیست. عقل شما هم که تا این جا شما را یاری می کند که مگر می شود یک جا خدا حاضر نباشد؟ وگرنه اگر جایی باشد که خداوند آن جا نباشد، پس نباید خدایی در عالم، وجود داشته باشد، زیرا خدایی که در یک موطن و مظهری حاضر نباشد، حضورش مطلق نیست و خدایی که حضورش مطلق نباشد، خدا نیست. در حالی که به ادلّه ی مختلف، خداوند به عنوان وجود مطلق، که وجود همه ی مخلوقات به او ختم می شود، در صحنه است، و این یعنی چون حضورش مطلق است باید وحدتش، وحدت شخصی باشد و جز او در صحنه ی عالم نباشد، مگر آن که هر چیز که هست مظاهر ظهور و حضور او محسوب شود. پس در وجودش مطلق است و همه جا به صورت مطلق حاضر است، هرچند در نسبت با ما ظهورات مختلف دارد.

اعتقاد به «وحدت وجود» یک امر عقلی است. کسانی که اشکال می کنند به اصل قضیه نمی توانند اشکال کنند، برای این ها لوازم پذیرفتن «وحدت وجود» حل نشده است، زیرا وقتی می گوییم حضور خدا مطلق است، گمان می کنند پس هرجا هر چیزی هست، آن چیز باید خدا باشد، که این به جهت نداشتن معرفت کافی نسبت به خداوند است. در حالی که به جای نفی «وحدت وجود» که عملاً اگر کسی در مورد نفی وحدت وجود، فکر کند، نفی وجود خداوند کرده است، باید آن اشکالی که برایش پیش آمده است را حل کند و متوجه باشد لازمه ی حضور مطلق خداوند در عالم، این نیست که همه چیز خدا باشد، بلکه خداوند با انوار اسماء حسنای اش در جلوه ی مخلوقات به ظهور می آید. پس همه جا خداوند حضور مطلق دارد، ولی ظهورش متفاوت است. یک جا به نور اسم «حیّ» به ظهور می آید و اسم حیّ در درخت ظاهر می شود؛ هرچند محدودیت درخت مربوط به خود درخت است ولی حیات درخت جلوه ای از نور حیّ مطلق است و بقیه ی مخلوقات هم کیفیت کمال شان مربوط به ظهور انوار اسماء الهی است و محدودیت شان هم مربوط به خودشان است که به اصطلاح می گویند امکان آن ها مربوط به ذات خود آن ها می باشد.

بعضی این طور توجیه می کنند که خداوند مثلاً در این جا نیست، ولی علمش این جا هست. لازمه ی این حرف این است که علم خدا از خود خدا جدا باشد، این یعنی تفکیک بین ذات و صفات خداوند، به این معنا که می شود مثلاً خداوند در ذات خود علم نداشته باشد، یعنی ذات خداوند در آن جایی که علمش هست، نباشد. در این حالت این چه خدایی است که ذاتش چیزی غیر از کمالاتش است؟ در حالی که وقتی روشن شد خداوند عین وجود است و وجودِ همه ی مخلوقات از او است، ولی وجود او از خودش می باشد، به همان دلیل که عین وجود است، عین همه ی کمالاتی که به مخلوقات می دهد هست، زیرا آن کمالات جز جلوه های وجود نیستند.

با توجه به نکات فوق وقتی با آیه ای روبه رو می شوید، نگذارید آن آیه به راحتی از دست تان برود. لذا وقتی فرمود: «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ»، می خواهد متذکر شود اولاً: ای پیامبر نه تنها آن وقتی که با تو بیعت کردند، خدا در صحنه بود و با خدا بیعت کردند. ثانیاً: خود آن ها و دستی هم که با آن بیعت کردند، در قبضه ی حضور حق بود و از آن جهت که در نظام وجودی عالم، مرتبه ی مادون محو مرتبه ی مافوقش است، در آن جا هم دست آن ها محو حضور حضرت حق بود که فوق آن ها بود و عبودیت ما محو ربوبیت او است.

موضوع عبودیت ما که محو ربوبیت حضرت حق قرار می گیرد چیزی است که برای ما در قرائت سوره ی حمد در نماز پیش می آید. زیرا خداوند سوره ی حمد را نازل کرد و خودِ خداوند می فرماید: «الحَمْدُ لله رَبّ الْعالَمین» به این معنا که آن وقت هم که نماز می خوانید، حضور حضرت حق به ظهور عبد در میان است، مثل وقتی که با رسول خداf بیعت کردید و عملاً خدا بود که به یک معنا در مظهریت عبدِ خود ظهور کرد بدون آن که پیامبر خداf به جای ذات خداوند قرار گیرد و علاوه بر آن که در آن صحنه با خدا بیعت کردید، بلکه در قبضه ی حضور او و غرق حضور او در صحنه بودید تا همه جا خدا باشد.

در مورد «وحدت وجود» باید متوجه ی تشکیک در ظهور باشیم، به این معنا که خداوند در همه جا حاضر است ولی در همه جا به صورت مطلق ظهور ندارد، بلکه ظهور او دارای شدت و ضعف می باشد. در بعضی مظاهر شدت ظهورش بیشتر است، مثل ظهور او در جمال پیامبر خداf و اولیای الهیh، و در بعضی از مظاهر شدت ظهور انوار او کم تر است مثل عالم ناسوت در مقایسه با عالم ملکوت. وقتی ما گرسنه ایم، خدا به نور اسم رزّاق در طعامی که با آن روبه رو هستیم، ظهور می کند و به نحوی رزق خود را به ما می رساند. پس «تشکیک در ظهور» با «وحدت وجود» همخوانی دارد، و آنچه با «وحدت وجود» همخوانی ندارد، تشکیک در وجود است که می گوید وجود در مراتبِ خود شدت و ضعف دارد و مرتبه ی مادونِ وجود نسبت به مرتبه ی بالاترش، شدت کمتری دارد. حال اگر خدا را وجود مطلق بگیریم، پس در مرتبه ی مادون عملاً جایی برای خدا نمی ماند. به همین جهت جناب صدر المتألّهین هم که بحث «تشکیک در وجود» را مطرح فرموده اند، آن را به عنوان موضوعی تعلیمی می دانند و امری است نسبت به مرتبه ی وجودی ما که نفس ما در راستای نزدیکی و دوری از خدا در کدام مرتبه قرار دارد وگرنه خود جناب صدرالمتألّهین هم در کتاب بسیار خوب «ایقاظ الأنام» می فرمایند همان تشکیک در ظهور را قبول دارند. بله، وقتی می خواهند درس بدهند از طریق تشکیک در وجود می توانیم راز اصیل بودن وجود را نسبت به عدم اصالت ماهیات بیان کنیم.

نتیجه ی بحث این شد که در واقعیت، فقط خدا در صحنه است با ظهورات مختلف، و باید در نگاه توحیدیِ خود متوجه باشیم آن ظهورات، حجاب ما نسبت به حضور حضرت حق نباشند و به جای رجوع به حضرت حق که حضورش تمام وجود ما را در برگرفته، به جای دیگری دل نبندیم. جناب مولوی این طور می فرمایند:

ای فسرده عاشق ننگین نمد

کوز بیم جان ز جانان می رمد؟

جوی دیدی کوزه اندر جوی ریز

آب را از جوی کی باشد گریز

آب کوزه چون در آب جو شود

محو گردد در وی و جو او شود

آب کوزه وقتی غرق آب جوی شد، حسّ می کند او جوی شده و جوی او شده است. حسِ بودن به وسعت جوی را در خود می یابد. فرق فنای فی الله با نفله شدن در همین جا است. آنچه از او از بین رفت در کوزه بودن بود و محدودیت ها از بین رفت و نه آب بودنش. حضرت حق در رابطه با فنای فی الله می فرمایند: وقتی بنده ی من در مسیر قرب من جلو آمد و باز جلو آمد، طوری او را در بر می گیرم که: «كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِه » من گوش او می شوم که به آن می شنود و چشم او می شوم که به آن می بیند. یعنی آن بنده، به وسعت حضور خدا در عالم حاضر می شود و به همان نحوه ای که خدا می شنود و می بیند، بنده ی او در عالم حاضر می گردد. زیرا در انتخاب خود سعی داشت متوجه ی حضور مطلق خداوند از یک طرف و ظهور متفاوت او در مظاهر، از طرف دیگر باشد و در این راستا در انتخاب های خود نظر به خداوند داشت. ما با انتخاب های مان خودمان می شویم. کودکانی که به دنیا می آیند، قبل از انتخاب های شان همه از نظر انسان بودن یک نوع هستند، مثل گوسفندان که همواره همان گوسفندهای اولیه اند، چون با انتخاب خاص، خود را ادامه نمی دهند. گوسفندِ خانه ی ما با گوسفند خانه شما، فردای قیامت دو گوسفند نیستند. اما انسان ها در قیامت هرکدام خودشان هستند، زیرا هرکس با انتخاب های خود، خود را و شخصیت خود را شکل می دهد. اگر انتخاب های انسان الهی شد، به این معنا است که در گستره ی اراده ی الهی انتخاب هایش را انجام می دهد و به همان اندازه به حضور الهی در عالم حاضر می شود و در قرب الهی جای می گیرد. با شدت یافتن آن انتخاب است که حضور خدا بر شخصیت انسان غلبه می کند و انسان با چشمِ خدا می بیند و با گوشِ خدا می شنود، به همان معنایی که به نور الهی خود را در عالم احساس می کند و جهان کیفیت ها برایش گشوده می شود که از آن جهت هیچ حجابی بین او و مخلوقات نمی باشد. مقام رسول خداf تا این جا جلو می آید که وقتی اراده می کنند تیری به سوی دشمن بیاندازند، چون بر اساس اراده ی الهی تیر می اندازند، حضرت حق در خطاب به آن حضرت می فرمایند: «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى»(انفال/17). در نظر بگیرید رسول خداf در چه حسّ و حال و حضوری بودند، آنگاه که در آن فضا به سوی دشمن تیر می انداختند که خداوند در وصف آن حالت می فرماید: تو نبودی که تیر می انداختی آنگاه که تیر می انداختی. گویا به حضور خدا که در همه ی عوالم حاضر است، آن حضرت در چنین حضوری خود را احساس می کردند. این است معنای فنای فی الله و بقای بالله.

آب کوزه چون در آب جو شود

محو گردد در وی و جو او شود

در آب جوی محو می شود و خود را جوی احساس می کند، به اعتبار آن که از جانانِ خود فرار نکرده و مناسب حضور جانان در عالم، انتخاب های خود را شکل داده، تا خدا در صحنه بماند.

فرمود: «إِنَّ الَّذینَ یُبایِعُونَكَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ» آن قدر خوب انتخاب کردند و با از خودگذشتگیِ تمام، نظر به رسول خداf نمودند که عملاً خود را به دست خدا دادند و در این راستا خداوند در مظهریت رسول خداf برای آن ها ظهور کرد و آیه ی مورد بحث دارد چنین رخدادی را گزارش می دهد. مثل کار عرفا که عموماً آن ها آنچه برایشان جاری می شود را گزارش می دهند، و این کاری است که به خدا تأسّی کرده اند و در این جا هم خداوند گزارش صحنه را می دهد که صحنه چه صحنه ای بود وقتی آمدند با پیامبر خدا بیعت کردند، از آن جهت که پیامبری در میان نبود، مسیر فنای فی الله بود و استقرارِ وجودِ بیعت کنندگان در عالمی بی نهایت و با احساس حضور خود در عالم، احساس می کردند خداوند در صحنه بوده و به مشیت الهی خرمشهر آزاد شد.

«محو گردد در وی و جو، او شود». مؤمنین در بیعت با رسول خداf حس حضور در بی نهایت حضورِِ خدا را دارا می باشند ولی در نسبت با پیامبر خدا و با علاقه و دل سپردن به او و بیعتِ با او، چه چیزی پیش آمد که حضرت حق فرمود: «إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ» اینان با خدا بیعت کردند آنجایی که به پیامبرf گفتند یاری ات می کنیم به قیمت جان خود. در این فنا اگر ادراکاتِ انسان الهی نشود، خداوند در جای خود نمی فرمود: «كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَبَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِه» و این جا هم وقتی ادراکات آن ها الهی شد تا آن جا جلو می روند که در موردشان فرمود: «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ» در واقع آن ها در دست خدا قرار می گیرند با این احساس که در قبضه ی خداوندی هستند که همه ی عالم در قبضه ی او است و با او در این عالم حاضرند تا آرام آرام به اجر عظیمی که قابل توصیف نیست، برسند. لذا فرمود: «فَسَیُؤْتیهِ أَجْراً عَظیماً» پس چیزی نمی گذرد که به آن کسی که بر این بیعت پایدار بماند، اجر عظیمی عطا می شود. مسلّم اگر اجر عظیم به سراغ کسی آمد، آرام آرام حجاب های بین او و حضرت معبود رفع می شود، مثل آن که آرام آرام نسبت به رذیله ی حبّ دنیا آزاد می گردد. وقتی خداوند در وصف چیزی بفرماید اجر عظیم، تصور کنید چه چیزی نصیب انسان می شود. مسلّم وقتی از نظر خداوند دنیا متاع قلیل است، پس اجر عظیم نمی تواند امور دنیایی باشد. هر چه هست چیزی است که نصیب مجاهدان راستین شده، مانند حضرت علیu و پیرو آن آنچه به امثال سلمان و ابوذر و مقدادها داده شده و در جبهه ی دفاع مقدسِ ما در احوالات شخصیت هایی مثل شهید صیاد شیرازی ها و خرازی ها و حاج قاسم ها و آوینی ها یافتیم.

به این جهت در آیه ی فوق از عطایی که نصیب بیعت کنندگان می کند به «اجر عظیم» نام برد که ما را متوجه کند اجر عظیم چیزی است بالاتر از آنچه شما در عرف خود بزرگ می دانید. با توجه به این امر باید دقت کرد بر خلاف ظاهرِ بعضی از مجاهدان که در دل روحیه ایمانی خود، استکبارستیزند، خبرهای است. این جا بود که عرض کردم مسلّم اجر عظیم یک نوع لقاء الهی می تواند باشد تا بیعت کنندگان ماورای آن احساس اولیه که متوجه شدند در بیعت با رسول خداf با خدا بیعت کردند، حال در هر صحنه ای با خداوند مأنوس می باشند و این همان درکِ آرام آرام وحدت وجود است که هر قدر سالک جلو برود با عمق بیشتری در آن حاضر می شود و جناب خواجه عبدالله انصاری در منزل «جمع» که نود و نهمین منزل از منازل صدگانه سلوک است، از آن سخن می گوید و می فرماید: «و اَمَّا جَمعُ الوُجودِ: فهو تلاشى نهایةِ الاتّصالِ فی عین الوُجود مَحْقاً.» و جمعُ الوجود عبارت است از تلاشی و فناءِ نهایت اتصال در عین وجود به صورت محق شدن آن علوم در عین وجود. و سپس می فرماید: «و الجمعُ غایةُ مقاماتِ السالكین، و هو طَرَفُ بَحرِ التوحید.» مقام جمع، غایت مقامات سالکین است و آن کرانه دریای توحید می باشد.

مقام جمع مقامی است که وحدت شخصی وجود در آن جریان می یابد و تمام ریاضت ها برای همین است که برای سالک جز خدا نماند و هیچ مانع و حجابی در میان نباشد.

با مژده ی «فَسَیُؤْتیهِ أَجْراً عَظیماً»، لقاء الله با عرض عریضی که دارد محقق می شود. آیت الله ملکی تبریزی در کتاب «لقاء الله» نکاتی را در حدّ آمادگی خوانندگان مطرح کرده اند که در این رابطه نکات خوبی است.

حضرت ربّ العالمین در رابطه با لقاء الله می فرمایند: «مَنْ كانَ یَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ»(عنکبوت/5) ملاحظه کنید که آن را به عنوان یک وعده مطرح می کنند، مثل همین که می فرمایند: «فَسَیُؤْتیهِ أَجْراً عَظیماً» یعنی اگر به صحنه آمدی و در کنار پیامبر خداf قرار گرفتی، امیدوارِ امور بزرگی باش. وقتی فرمود: «مَنْ كانَ یَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ» یعنی اگر کسی خود را یافت که با عبادات خالصانه ی خود باید به لقاءالله امید داشته باشد، بداند: «فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآت » به وقتش به آن می رسد. «أَجَلَ اللَّهِ» آن وعده ی الهی است که در فرصت مناسب محقق می شود. زیرا: «وَ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ» خداوند نسبت به آنچه انسان ها تقاضا و طلب دارند، شنوا است و به نیّت خالصانه ی آنها آگاه می باشد. سمیع است یعنی بی توجه به تقاضای طالبان راه حقیقت، نمی باشد. «سمیع بودن» نوعی دل دادن و و گوش سپردن است. می فرماید خداوند به بنده اش گوش می سپارد و نسبت به دغدغه های او آگاه است که چگونه با او رفتار کند. ولی: «فَسَیُؤْتیهِ» یعنی قدم به قدم تا هر لطفی که به او داده می شود زمینه گردد برای لطف بعدی. عمده آن است که ما رجوع خودمان را نسبت به اُنس با خدا درست کنیم وگرنه او که فرموده است: «فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ وَ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ» حتماً آن وعده ای که داده است، در زمان خودش می آید. باید بدانیم بعد از هر مراقبه ای با وجهی از آن وعده روبه رو می شویم. حضرت آیت الله حسن زاده که همیشه دستگیری می کنند، شعر خوبی در همین رابطه دارند. می خواهند بفرمایند تو شروع کن حتماً به جایی می رسی ولی آهسته، آهسته. بنده بعضی از ابیات آن شعر را خدمتتان عرضه می کنم. می فرمایند:

رباید دلبر از تو دل، ولی آهسته آهسته

مراد تو شود حاصل، ولی آهسته آهسته

فرمود: «فَسَیُؤْتیهِ» آهسته آهسته به آن حضور می رسید، زیرا هنوز قضیه را فکری می دانیم و به دنبال لقاء الهی به عنوان یک پدیده ی خارجی هستیم، مثل دیدن خورشید، هنوز آماده نشده ایم که با تمام وجودِ خود احساس حضور خدا را در عالم و از جمله در خود بکنیم. باید آب کوزه ی وجود خود را به وسعت جویِ هستی بیابیم و به دنبال کوزه بودن خود نباشیم؛ نه آن که کوزه بودن خود را بگیریم و از آن حضور، که حضور با خداوند است در عالم، محروم شویم. انسان در آن حالت طوری دریا بودن خود را حس می کند که خود را گم می کند، ولی این حالت آرام آرام پیش می آید. استاد در ادامه می فرمایند:

سخن دارم ز استادم، نخواهد رفت از یادم

که گفتا حل شود مشکل، ولی آهسته آهسته

تحمل کن که سنگ بی بهایی در دل کوهی

شود لعلی بسی قابل، ولی آهسته آهسته

مزن از ناامیدی دم که آن طفلِ دبستانی

شود دانشوری کامل، ولی آهسته آهسته

به نور دانش و تقوا شود گم گشته کآنی را

به حق آوردن از باطل، ولی آهسته آهسته

گمگشته ای که گرفتار باطل است را خداوند آهسته آهسته به سوی حق می آورد. باید حوصله کرد.

همای عشق، ما را برده با خود در برِ دلبر

از این منزل به آن منزل، ولی آهسته آهسته

استاد حسن زاده بعد از این اشعار این گونه می فرمودند: «اَفْضَلُ الأعمال مراقبتُ الحقّ سُبْحانَه تعالی عَلَی الدَّوام الاوقات» افضل اعمال مراقبه ی حضرت حق است در تمام حالات، که همان کشیک نفس کشیدن است.

عرض بنده همین است که کشیک نفس کشیدن نوعی احساس استقرارِ وجود خودمان است در وجود بیکرانه ی عالم هستی که همه با حضور مطلق حضرت حق معنا دارند و احساس می شوند و تا این حالت پیش نیاید و مورد توجه قرار نگیرد، کشیک نفس کشیدن برای انسان بی معنا است؛ غافل از این که آبی هستیم در دریای وجود و وجه وجودی ما محو وجود بی کرانه ای است که حیِّ سمیعِ بصیرِ علیم است. کشیک نفس و مراقبه داشتن با چنین حضوری محقق می شود. مراقبه مثل مطالعه نیست که بخواهیم چیزی بدانیم، بحث در آن حالتِ احساسِ حضورِ وجودِ خود است در وجود بیکرانه ی حضرت حق. حسیّ است متعالی که انسان در جای خود و برای خود محفوظ می دارد تا استقرار خود در وجود حق را محفوظ دارد.

با بیعت با خدا و احساس حضور مطلق او که فوق دست بیعت کنندگان است، گویا ارتباطی خاص بین انسان و خداوند برقرار می شود که خود را در آغوش خدا احساس می کند؛ حال باید آن را با مراقبه حفظ کند تا به لقایی که همان تجلیات انوار الهی بر قلب سالک است، برسد و باید مواظب باشد کثرات بر روح و قلبش تسلط پیدا نکند تا معنی قربی که جدایی در آن نیست و او را در خود احساس می کند برایش پیش بیاید، همان حالتی که در روزهای انتهایی ماه رمضان احساس می شود که انسان فکر می کند خدا را گم کرده و به سراغ رسول خداf می رود و از آن حضرت سراغ خدا را می گیرد و خداوند می فرماید: «فَإِنِّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَةَ الدَّاع»(بقره/186) یعنی من آن قدر به تو نزدیکم که نباید به دنبال من در جای دیگری غیر از جان خود بگردی. دیگر تو ما شده ای.

جناب مولوی در رابطه با فنای فی الله داستان خوبی را جهت گشودن راز فناء در مثنوی آورده که دارای نکات ظریفی می باشد. می فرماید:

شیر و گرگ و روبهی بهر شکار

رفته بودند در طلب در مرغ زار

یک گاو و یک خرگوش و یک بز هر کدام در زیر سایه ی هیبت آن شیر به دست آمد و در واقع همه ی شکارها به نحوی به شیر ختم می شد. جناب شیر به گرگ نظر کرد و گفت شکار ها را تقسیم کن. گرگ بیچاره خواست به نظر خودش کاری عقلانی انجام دهد، گفت: قربان، این گاو که بزرگ است برای شما، این بز هم که متوسط است از آنِ من که میانه و متوسط هستم، و این خرگوش هم برای روباه. شیر عصبانی شد و پنجه زد گرگ را درید.

شیر گفت ای گرگ چون گفتی بگو؟

چون كه من باشم، تو گویی ما و تو؟

گفت پیش آ، کس خری چون تو ندید

پیشش آمد پنجه زد او را درید

بعد از آن شیر نظر به روباه کرد که شکارها را تقسیم کند. روباه گفت قربان صبح که ناشتا هستید و معده ی شما سرحال است، گاو را نوش جان کنید. ظهر هم بز را بخورید، و شب هم خرگوش را.

گفت ای روبه تو عدل افروختی

این چنین قسمت ز که آموختی؟!

از که توآموختی، این، ای بزرگ

گفت ای شاه جهان از حال گرگ

گفت چون در عشق ما گشتى گرو

هر سه را برگیر و بستان و برو

روبها چون جملگى ما را شدى

چونْتْ آزاریم چون تو ما شدى

ما تو را و جمله اِشكاران تو را

پاى بر گردونِ هفتم نِه، بر آ

همه ما عموماً نسبت به خالق هستی در جایگاه گرگ هستیم و جایگاه شاه جهان حضرت حق را نمی بینیم به همان صورتی که شیطان بیچاره در محضر خدا بحث «من» و «او» را به میان آورد که «خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ»(اعراف/12) و نتیجه آن شد که شیطان گفت «أَنَا خَیْرٌ مِنْه». چون در محضر حضرت حق، خود را ندید.

در مسیر رجوع به حضرت حق بالاخره باید به جایی برسیم که تنها «اوست که او است» و مراقبه در این مقام یعنی درک چنین حضوری، یعنی در موقعیتی که با او در صحنه می باشیم متذکر این امر باشیم. حالِ رسول اللهf در عملِ تیراندازی به دشمن آن چنان می شود که خداوند قصه ی حضور آن حضرت را در محضر پروردگارشان برای پیامبر گرامی اش این طور گزارش می دهد که: «ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لكِنَّ اللَّه رَمى» ، «إِذْ رَمَیْتَ» نمی گوید خداوند است که به سوی دشمن تیر انداخت و ای پیامبر تو هیچ کاره ای، بلکه می فرماید وقتی تو در صحنه ای به حضور تو خداوند در صحنه است و این اساس سیره ی محمّدییین است که در عین فناءِ از خود به بقاء الهی در صحنه می باشند و عملاً خداوند با آن ها به صحنه می آید و در نتیجه تاریخ، خدایی می شود. باید دنبال کنید ببینید در دل شریعت محمدی چه بودنی در این عالم دارید؟

مراقبه یعنی حضورِ همه جانبه ی خدا را در همه جا و در نزد خود احساس کردن و مورد توجه قراردادن به همان معنایی که خداوند فرمود: «فَإِنِّی قَریب»، این نحوه حضورِ همه جانبه را اصطلاحاً «وحدت وجود» می گویند. آیت الله حسن زاده به نقل از آیت الله طباطبایی در رابطه با مراقبه این چنین می فرمایند در یکی از شب های آخر عمر علامه در خدمت ایشان بودم، در بستر نشسته بودند و با چشمان نافذشان به گوشه ی اتاق نگاه می کردند، ولی یارای سخن گفتن نداشتند. خواستم سخن و دستوری از او بشنوم و به یادگار داشته باشم، ولی چندان امیدی به پاسخ شنیدن نداشتم. عرض کردم برای توجه به خدا و حضور قلب در نماز چه راهی را توصیه می فرمایید؟ عنایت دارید که آیت الله حسن زاده ای دارند سؤال می کنند که همه ی راه هایی را که ما جهت حضور قلب در نماز فکر می کنیم، می شناسند، بنابراین به دنبال حضوری هستند که علامه طباطبایی آن حضور را تجربه کرده اند. می فرمایند: علامه طباطبایی به سوی من متوجه شد و لب هایش حرکت کرد و با آهنگی بسیار ضعیف که به سختی شنیده می شد، فرمود: «توجه، مراوده، توجه، مراقبه» و این جمله را متجاوز از ۱۰ مرتبه تکرار نمود، «توجه، مراوده، توجه، مراقبه».

با این دید باز به آیه ی مورد بحث توجه کنید که قرآن با این آیه چه چیزی جهت توجه و مراقبه و مراوده مقابل ما گذاشته وقتی می فرماید: «إِنَّ الَّذینَ یُبایِعُونَكَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ» توجه به چنین حضوری وقتی برای انسان پیش می آید، همان مراقبه است. توجه به این حضور و مراقبه از آن.آیت الله حسن زاده«حفظه الله» در رابطه با مراحل مراقبه می فرمایند: «اول باید جانب خدا را در همه چیز رعایت کرد»، که در ابتدا همان توجه به انجام واجبات و ترک محرمات است و از این طریق جانب خدا را باید رعایت کرد. «دوم همیشه خود را در پیشگاه خدا احساس کنیم»، زیرا واقعی ترین واقعیات همین است که همه چیز در پیشگاه خداوند است، چرا که جز خدا در صحنه نیست، پس چرا ما از چنین حضوری غفلت کنیم؟ آری! در دستورات دینی داریم اگر هنوز به صفت شکیبابودن و حلیم بودن نرسیده ایم، تحلّم کنیم و حلم بورزیم، یعنی خود را به شکیبایی و حلیم بودن بکشانیم تا شکیبا و حلیم شویم، از آن جهت که انسان در ذات خود حلیم است زیرا ذاتاً در هستی مستقر می باشد و در نظامی قرار دارد که همه چیز در قبضه ی حضرت حق است و شما در چنین نظامی حاضر هستید، هرچند از آن غفلت دارید و با تحلّم راه رسیدن به حقیقتِ خودتان که استقرار در نظام متقن الهی است، بر جان تان گشوده می شود و به این جهت گفته می شود حلم ورزیدن نوعی برگشت به ذات اصیل خودمان می باشد و این غیر از آن نوع القایی است که در روان شناسی مطرح است، این نوعی حضور در مقامی است که انسان به جهت روزمرّگی ها از آن غفلت می کند.

حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» در کتاب خوب «شرح حدیث جنود عقل و جهل» واژه ی «فطرت مخمور» را چندین بار به کار می برند و می فرمایند دستورات دینی بر مبنای «فطرت مخمورِ» انسان است. یعنی دستورات دینی مبتنی بر خمیرمایه ی خودِ انسان ها است و به همین جهت باری بر روح و روان انسان ها نیست، بلکه راهی است تا ما در استقرارِ وجودی خودمان قرار گیریم و با توجه به این امر می فرمایند: «دوم آن است که سالک همیشه خود را در پیشگاه خدا ببیند، تا آرام آرام آنچه در ذاتش واقع است برایش منکشف شود.»

«سوم، آن اندیشه را - یعنی این که متوجه است در پیشگاه خداوند است- به احساس تبدیل کند». تا در فضای مراقبه قرار گیرد. بعضی ها به اساتیدی مثل آیت الله حسن زاده صفت عالِم می دهند، این افراد واقعاً عالِم هستند، ولی آنچه شخصیت اصلی آن ها را تشکیل می دهد، واصل بودن آن ها است و این که می توانند راه، نشان دهند. در همین رابطه می فرمایند اگر در توجه و مراقبه ، خود را در پیشگاه خدا احساس کردیم، آن را دنبال می کنیم تا آن اندیشه به احساس تبدیل شود؛ این همان راهی است که باید «دانایی» را تبدیل به «دارایی» کرد. تبدیل «دانایی» به «دارایی» همان «شهود» است. «شهود» در مراقبه، یعنی خود را در استقرار وجود یافتن. در این حالت همه ی عالمِ وجود برای انسان صورت کیفی پیدا می کند و در آن صورت وَجه کمّی آن عالم چندان برای انسان اهمیت پیدا نمی کند، به همان معنایی که آیت الله حسن زاده در کتاب «الهی نامه» می فرمایند: «الهی دنیا را آب ببرد، حسن را خواب ببرد» اصلاً در آن حالت غیر از این نمی شود. این همان «هیچی» است که حضرت امام«رضوان الله تعالی علیه» در هواپیما در جواب آن خبرنگار فرمودند، وقتی او از امام پرسیده بود حالا که بعد از سال ها تبعید به کشور بر می گردند، چه حالی دارند؟ امام می فرمایند: «هیچی».

اگر همان مراقبه ادامه یابد و «اندیشه» به «احساس» تبدیل شود، سالک در نهایت، انوار الهی را در همه جا می یابد و حتماً این را می دانید که اگر «استمرار» نباشد به «ادعا» تبدیل می شود. بعضی ها سعی نمی کنند آنچه را از نظر عقلی یافته اند به جان شان برسانند و به اصطلاح سعی نمی کنند حقایقی را که از نظر عقلی فهمیده اند به خود بچشانند. باید در علم به الهیات در سیری که انسان به چشیدن برسد قرارگیریم. اگر در توجه و مراقبه، استمرار نباشد خطر آن که به «ادعا» تبدیل شود هست. می فرمایند: «ذکر، در مراقبه و استمرار شکوفا می شود»، بر ذکرِ «یا حیّ و یا قیّوم» تأکید می فرمایند از آن جهت که حقیقتاً حضرت محبوب، «حیّ» و «قیّوم» است و هرجا حیاتی هست به حیات اوست و هرجا قیامی و برافراشتگی در عالم هست، به نور قیّومیت او می باشد یعنی این که در هر مظهری که مظهر حیّ و قیّوم بودن اوست، او را مدّ نظر آوریم و در نظر به چنین جلواتی که او دارد، قلب را با او مأنوس کنیم، نیاز به توجه و مراقبه قلبی دارد که قلب را گرفتار کثرات نکرده باشیم. سپس می فرمایند: «سُبُلَ السَّلامِ»(مائده/16) یک موردش مراقبه است.»

قرآن می فرماید خداوند مؤمنینی را که در امور خود به دنبال رضایت الهی می باشند، به راه های سلامت هدایت شان می کند. استاد آیت الله حسن زاده می فرمایند: با مراقبه همان «سُبُلَ السَّلام» یعنی راه های سلامت بر انسان گشوده می شود که دارای درجات است.

قرآن در آخر آیه ۱۵ و در آیه ۱۶ سوره ی مائده می فرماید: «قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبینٌ& یَهْدی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ یَهْدیهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ» از طرف خداوند به سوی شما نوری و کتاب روشنگری آمده. خداوند به وسیله ی آن هدایت می کند هرکس رضوان الهی را پیروی کند، به سوی راه های سلامت و به اذن خودش آن ها را از ظلمات به سوی نور خارج می کند و به صراط مستقیم هدایت می نماید. می فرماید قرآن، نوری است که از طرف خداوند به سوی بشر آمده و هرکس دل به آن بسپارد، نورانیتِ آن را به اجمال احساس می کند و کتاب مبین همان قرآنی است که حالت تفصیل به خود گرفته و طی ۲۳ سال بر قلب مبارک رسول خداf نازل شده است.

«یَهْدی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلام» به وسیله ی این قرآن هرکس به دنبال رضایت الهی باشد به راه های سلامت هدایت می شود که در آن راه های سلامت و سبل السلام، وسوسه های شیطانی نیست و انسان با خداوند در نسبتی خاص قرار می گیرد که همان مراقبه و احساس حضور در محضر حق است در حالت شهود، در آن حدّ که دیگر خطورات منفی به کلّی در جان و روح او جایی ندارند. إن شاءالله نصیب همه ی ما بشود.

آیت الله حسن زاده در رابطه با آزادشدن از وسوسه های شیطان و تجربه ی حصولِ «سُبُلَ السَّلام» توصیه می کردند ۷۰ مرتبه آیات «مسخّرات» را بخوانید یعنی آیات ۵۴ تا آخر ۵۶ از سوره ی اعراف که از «إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض...» شروع می شود تا «... إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَریبٌ مِنَ الْمُحْسِنین» تجربه شده و جواب گرفته اند. ممکن است همیشه آن حالت پیش نیاید اما یک مرتبه هم که پیش آید انسان متوجه می شود «سُبُلَ السَّلام» که خداوند وعده ی آن را داده چه چیز عجیبی است، البته یک نمونه از «سُبُلَ السَّلام» این است. همین که انسان در مسیر رعایت «حق الله» و «حق النفس» و «حق الناس» قرار داشته باشد، بهترین نوع ورود به «سُبُلَ السَّلام» است.

مراقبه منجر می شود تا انسان بیابد راه هایی در مقابلش گشوده شده که او را از خطرات محفوظ می دارد تا آن جایی که: «وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ یَهْدیهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقیم » علاوه بر آن که آن ها را از ظلمات خارج می کند به سوی نور، به صراط مستقیم هدایت شان می کند که همان رسیدن به جامعیت در «معرفت» و «عمل» انسان است. به همین جهت فرموده اند مراقبه، قرب وریدی می آورد که درک عمیق ترین احساس حضور خداوند در تمام ابعاد عالم و ابعاد وجودی انسان است، به همان معنایی که حضرت حق فرمود: «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرید»(ق/16) یا فرمودند: «وَ هُوَ مَعَكُمْ أَیْنَ ما كُنْتُم»(حدید/4) و یا فرمودند: «أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِه»(انفال/24) این حالت را قرب وریدی می گویند. حال ملاحظه کنید خداوند طبق این آیات چه اندازه به ما نزدیک است؟ آیا جایی برای غیر می ماند؟ پس وقتی فرمود بیعت با پیامبر خداf بیعت با خداوند است، خبر از این واقعیت می دهد که نحوه ی حضور مطلق خدا به چه معنا است. یعنی خداوند در همه ی مظاهر عالم به نحوی در صحنه است و انسان از طریق مراقبه به درک این واقعیت بزرگی که ما را در بر گرفته است، نایل می شود. در همین رابطه حرف اساتید سلوک آن است که نگذارید مانعی سراغ شما بیاید تا از آنچه هستید غافل شوید. اگر آنچه هستیم را بیابیم انتخاب های مان گرفتار توهّمات نمی شود، بلکه مطابق چیزی می شویم که هستیم که همان حضور در محضر حضرت حق است که معبود ما می باشد.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»



جلسه ششم لوازم پايداری بر عهدی که خدا با ما بسته است

بسم الله الرحمن الرحیم

]إِنَّ الَّذینَ یُبایِعُونَكَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما یَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتیهِ أَجْراً عَظیماً (10) سَیَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَیْسَ فی قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ یَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِكُمْ نَفْعاً بَلْ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبیراً (11)[

وقتی واقعه ای در آفاق به ظهور برسد، در انفس و جان انسان ها و در ملکوت عالم هم آن واقعه به نحوی به ظهور می آید. بحث در فتح مبینی بود که خداوند در سوره ی مبارکه ی فتح از آن خبر داد که در آفاق منجر به صلح حدیبیه و فروریختن هیمنه ی جاهلیت دوران شد و در این رابطه خداوند به پیامبر خود می فرماید ای پیامبر! برای تو فتح مبینی ایجاد شده بود و مسئله فتح مبین تا جایی جلو رفت که خداوند به رسول خداf فرمود: تو را خداوند به صراط مستقیمی که رهرو خود را به مقصد نهایی می رساند، هدایت کرد. «یَهْدِیَكَ صِراطاً مُسْتَقیماً» همان خدایی که رخدادی آنچنان اساسی را در بیرون شکل داد، بر مؤمنین نیز سکینه نازل کرد که در اثر آن به ایمانی بالاتر از ایمان قبلی دست یافتند و به پیامبر خود فرمود: «وَ یَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزیزاً» تو را با یاری خاص خود طوری به میدان آوردیم که هیچ جبّاری نمی تواند تو را بشکند. در رابطه با این موضوع تا حدّی بحث شد. می فرماید حال و روحیه خاصی بر مؤمنین داده شد. «أَنْزَلَ السَّكینَةَ فی قُلُوبِ الْمُؤْمِنینَ لِیَزْدادُوا إیماناً مَعَ إیمانِهِمْ» سکینه و آرامش بر قلوب مؤمنین نازل شد تا ایمانی بر ایمان شان افزوده شود. این نشان می دهد حقیقت ایمان تشکیکی است و شدت و ضعف برمی دارد و این نشان می دهد که باید ایمان را از مقوله ی «وجود» ببینید، زیرا «وجود» است که شدت و ضعف برمی دارد، ماهیت که شدت و ضعف برنمی دارد.

فرمود در ازای رخدادی که واقع شد تأثیر آن بر همه عوالمِ وجود ظاهر گشت، چه در عالم انسانی و چه در عالم ملکوت و چه در عالم ناسوت. به همین جهت در آخر آیه ۴ فرمود: «وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» و نظر به عالم فرشتگان و عالم ملکوت انداخت تا ما را متوجه ی نقش فرشتگان در این امر بنمایاند و ملاحظه کردید که حتی جنّیان می گویند در عالم بالا چه خبر شده است که مانند قبل نمی توانند در آن جا استراق سمع کنند و با شهاب ها زده می شوند.

در آیات ۴ تا ۷ این سوره متوجه شدیم آنچه در درون ما انسان ها جاری می شود و یا در زمین جاری می شود، ریشه در عالم ملکوت دارد و در این رابطه جنود الهی به صحنه آمده اند و با نور علیم و حکیمی که از خدا دارند، عالمانه و حکیمانه عمل می کنند و مؤمنین را در چنین مسیری می اندازند که مسیر عالمانه و حکیمانه است و شما نمونه ی آن را نه تنها در سیره ی حضرت امام خمینی و رهبر معظم انقلاب بلکه در تصمیمات سرداران و رزمندگان دفاع مقدس مشاهده می کردید که چگونه با ایمانِ شدت یافته ی خود بهترین عمل را انجام می دادند.

در مقابل حضور معنوی که برای مؤمنین پیش می آید، حضوری سراسر زحمت و آزاردهنده برای منافقین و مشرکین پیش می آید که در انتها، آن مسیر به جهنم و عذاب های مخصوص آن ختم می شود، این مسیر هم با نقش آفرینیِ فرشتگان انجام می شود و قرآن از بر خورد قهرآمیزِ آن ها با منافقین و مشرکین خبر داد.

آیات فوق خبر از آن می دهد که اگر رخدادی قدسی در عالَم رخ داد، تأثیر آن رخداد در عوالم ناسوت و ملکوت و جبروت ظاهر می شود و آن رخداد در آن عوالم ریشه دارد. چه در نسبتی که برای مؤمنین در رابطه با این عوالم شکل می گیرد و به نور علیم و حکیم بودن خدا در عالم حاضر می شوند و خداوند با نور آن اسماء، با آن ها برخورد می کند و چه در نسبتی که خداوند با نور عزیز و حکیم بودنش با مشرکین و منافقین برخورد می کند و مسیر عذاب آوری برای آن ها پیش می آید. این آن چیزی بود که در جلسات گذشته مورد بحث قرار گرفت تا رفقا با دقّت روی آن تأمّل بفرمایند و إن شاءالله با روبه روشدن با حادثه ها بر مبنای چنین آیاتی به آن حادثه ها فکر کنند.

بعد از آن که در آیه 7 فرمود: «وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض وَکَانَ اللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمًا » و نظر ما را به حضور خدا با اسم عزیز و حکیم انداخت، خطاب به پیامبر خود می فرماید: «إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذیراً» ما تو را نمونه و مبشّر و نذیر برای بشریت قرار دادیم. وقتی رسول خداf شاهدی برای بشریت شدند، دیگر بشریت اگر بخواهد بی راهه نرود، راه را گم نمی کند زیرا بشر بالاخره مبشّر و نذیر می خواهد، کسی که برای انسان ها نمونه باشد نیاز است تا با گفتار و کردارش متذکر بهترین نحوه ی بودن در زندگی شود، به همین جهت در آیه ی بعد فرمود:

«لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصیلاً» برای این که شما از طریق حضور پیامبر خداf در این دنیا به خداوند و به رسول خدا ایمان آورید و او را یاری کنید و بزرگ دارید و هر صبح و شام تسبیح کنید؛ و این نشان می دهد با حضور رسول خداf و شخصیت خاص آن حضرت، بستر ایمان به خداوند فراهم می شود و این غیر از باور به وجود خداوند از طریق دلایل عقلی است. رسول خداf مظهر اُنس با خدا می شود و با کبر ورزیدن در مقابل آن حضرت، عملاً انسان در مسیر شیطان قرار می گیرد، شیطانی که بحث «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ» را در مقابل آدم ساز کرد، زیرا در آینه، آدم نور حضرت حق را که با نور اسماء حسنای الهی به حضور آمده بود، ندید.

آن خداشناسی که انسان در آینه ی سیره ی رسول خداf به آن برسد، خداشناسیِ حصولی نیست که تنها با استدلال به دست آید و ما بتوانیم نام آن را ایمان بگذاریم و در مسیر یاری خدا و رسولش قرار گیریم و او را تعظیم و تسبیح نماییم. حال بحث در آن بود که با حضور تاریخی رسول خداf و شاهد و نذیر و بشیربودن آن حضرت، راهی به سوی ایمان به خدا و رسول خدا و یاری آن حضرت گشوده شد ولی در آیه 10 می خواهد چشم اندازی فوق العاده معرفت بخش در مقابل ما بگشاید. لذا می فرماید:

«إِنَّ الَّذینَ یُبایِعُونَكَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ» آن هایی که به عنوان شاهد و مبشّر و نذیر با تو بیعت کردند، در راهی که وارد شدند و تو را شاهد و مبشّر و نذیر یافتند، به این جا ختم نشد، بلکه اگر به خود بیایند و متوجه ی احوالاتی شوند که برایشان پیش آمد، متوجه می شوند آن بیعتی که با تو کردند، بیعت با تو نبود، بلکه بیعت با خدا بود؛ تا مؤمنین قدمی به سوی وحدت وجود بردارند و متوجه شوند در هر صحنه ای، غیر خدا در صحنه نیست. خداوند صحنه ی بیعت را شکل داد تا خود را از طریق خلق به صحنه بیاورد و در نتیجه مردم او را از طریق پیامبرf بشناسند و با نظر به مظهریت رسول خداf که مظهر اسمای حسنای الهی است به تمامه، به خداوند به عنوان حضرت «الله» که جامع جمیع اسماء و صفات است، معرفتی حضوری و قلبی پیدا کنند. خداوند با آن ها بیعت کرد تا معلوم شود: «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ» است، این برترین حضور برای بنده می باشد در مقابل پروردگارش. در این حالت است که انسان به درجه ای از دریافت می رسد که همه نسبت های خود را با خدا معنا می کند و معنا می بخشد. در این حالت آیه مذکور به روشنی ما را متوجه ی حضور خدا به اوّلیّت در عین آخریت و به ظاهریت، در عین باطنیت می کند. به همان معنایی که در جلسه ی قبل بحث شد که وجه متعالی وجودِ نازله، در مرتبه وجود بالاتر حاضر است و اگر این اتصال برای وجودِ نازله برقرار شود نحوه وجود برترِ خود را در مرتبه عالیه احساس می کند، در زمین هم که باشد، آسمانی است و حضور زمینی او، او را از احساس آسمانی اش محروم و غافل نمی کند. به گفته جناب مولوی در توجه به جایگاه رسول خداf:

آن یکی نقشش نشسته در جهان

وآن دگر نقشش چو مَه در آسمان

پس اگر «تشکیک در وجود» مطرح است، در همان حال، تشکیک در ظهور هم مطرح می باشد. زیرا وجود نازله عین ربطِ به مرتبه عالیه خود می باشد. تا این جا را حتماً رفقا مستحضرند که وجود نازله، عین ربط به وجود عالیه است و چون عین ربط است، نه چیزی که به آن ربط داشته باشد، پس هر مرتبه نازله، عین ربط به مرتبه عالیه وجود است و این یعنی هیچ جدایی بین خالق و مخلوق نیست تا آن جایی که نمی شود جایی مخلوق باشد و حضور خدا که این مخلوق عین ربط به اوست، در صحنه نباشد. آنچه می ماند تشکیک در وجود است که این مربوط به ما می باشد و این که چه اندازه ماورای حجاب ها، خدا را می یابیم. در همین رابطه وقتی می فرمایند:

«یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ» می فهمیم با بیعت با رسول خداf، چه میدان گشوده ای در مقابل آن مؤمنین گشوده شد که تمام وجود خود را غرق حضور خدا یافتند زیرا متوجه ی حضور خدا در مرتبه ی فوق و برترِ خود شدند.

هنوز بحث در آن است که:

آب کوزه چون در آب جو شود

محو گردد در وی و جو او شود

هر چه هست جناب مولوی در این مثال نظر دارد به نحوه ی حضور آب کوزه در آب جوی که از یک جهت آب کوزه احساس حضور در بیکرانه جوی را دارد، و از جهت دیگر آب جوی، جوی بودنِ خود را تا حضور در آب کوزه که به آب جوی پیوسته، وسعت داده است. حسّ حضور جوی بودنِ کوزه امر مهمی است و از آن مهم تر که آب جوی بدون دوگانگی بین خود و آب کوزه، آن آب را در بر می گیرد و از آنِ خود می کند. به همان نحو که جناب خواجه عبدالله انصاری توحید حضرت حق را مطرح می کنند که چطور انسان آن قدر سعه پیدا می کند که با نفی خود در اراده الهی آنچنان در معرض اراده الهی قرار می گیرد که به وسعت حضرت حق، در عالم حاضر می شود. چنین افرادی احساس می کنند همه عالم از آنِ آن ها است و به غِنای الهی از همه عالم مستغنی هستند و در نتیجه نه تنها هیچ حرصی نسبت به دنیا ندارند بلکه آن قدر که می خواهند ببخشند مایل نیستند داشته باشند. به تعبیر آیت الله حسن زاده؛ «الهی! همه می گویند بده، من می گویم بگیر.» آن هایی که با پیامبر خدا بیعت کردند بعضی ناخودآگاه و یا بعضی مانند حضرت علی(ع) خودآگاه، این حس را داشتند که به وسعت حضور خداوند در عالم حاضر شدند و از همه عالم مستغنی گشتند به آن معنا که خداوند از طریق آن ها در صحنه آمد و آن ها به نور الهی در عالم حاضر شدند. عجیب این جا است که این نحوه حضوری که بیعت کنندگان به دست آوردند، نحوه ی حضوری نبود که برای همه آن ها پایدار بماند. به همین جهت این فراز از آیه می فرماید: «فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما یَنْكُثُ عَلى نَفْسِه» اگر کسی آن بیعت را شکست، آن چیزی را شکسته که نوعی تقابل با نفس خودش می باشد و آن حس حضور خود را از دست می دهد، از سعه ی حضوری که غرق حضور خدا در عالم بود خود را محروم می کند، تا معلوم شود همان اصحابی که می توانستند همواره مانند علی(ع) حیات ایمانیِ خود را ادامه دهند، چرا کارشان به آن جایی کشیده شد که طلحه و زبیر شدند به طوری که وقتی حضرت علی(ع) با سرِ جدا شده زبیر در جنگ جمل روبه رو شدند، فرمودند: این شمشیر چه غبارها که از چهره ی پیامبر نزدوده بود و چه غم ها که از پیامبر برده بود. این یعنی در مرحله ای جناب زبیر در فضای ایمانیِ مورد قبولی قرار داشته است. آن ها پیمانی را شکستند که پیمانِ با خودشان بود و معنایی که در آن تاریخ می توانستند از خود داشته باشند و وجود خود را در آن معنا در هستی استقرار ببخشند، شکستند و از آن غفلت کردند.

از عظمت آن «بیعت» و آن حضور همین بس که خداوند می فرماید کسی که به آن عهد باقی بماند و بر آن وفادار باشد، چیزی نمی گذرد که اجر عظیمی به او داده می شود. «فَسَیُؤْتیهِ أَجْراً عَظیماً» راهی بود که رهروان آن در عین شکیبایی، بی قرارند در آن حدّ که مولایمان آن نمونه راستینِ بیعت گزاران، ناله هایش در نخلستان های کوفه او را آرام نمی کند، آن چنان آن «اجر عظیم» پر رمز و راز است که با چاه سخن می گوید و آن نحوه بودن را که حضور در تاریخ اسلام است، با چاه در میان می گذارند.

با توجه به احوالاتی که برای مسلمانان صدر اسلام پیش آمد، باید از خود بپرسیم؛ خداوند در موقعیت تاریخی که ما در آن قرار داریم، چه نسبتی با ما برقرار کرده و ما چه نسبتی می توانیم مطابق این زمان با او برقرار کنیم؟ جناب بایزید بسطامی در مواجهه با حضرت محبوب می گوید:

شَربتُ الْحُبَّ کَأسٍ بعد کَأسٍ

فَما نَفَدَ الشرابُ و ما رؤیتُ

میّ محبت را قدح قدح نوشیدم، نه شراب تمام شد و نه من سیراب شدم.

این قصّه ی نظر به حقیقتِ دوران یا صورت محبت الهی در این تاریخ است که هر اندازه به آن بنگری و از آن کاسه بنوشی، نه تجلّیاتِ انقلاب اسلامی تمام می شود و به پایان می رسد و نه تو سیراب می شوی و از ادامه ی راه منصرف می گردی.

در ابتدای آن راه طلحه و زبیر هم کنار علی(ع) بودند و از برکات آن بیعت سرمست شدند ولی نتوانستند بر آن عهد پایدار بمانند زیرا قدر آن حضور تاریخی را درک نکردند وگرنه نه تنها به طرف اهل دنیا نمی رفتند، بلکه دنیا را به چیزی نمی گرفتند زیرا منوّر به رازهایی می شدند که فقط خداوند به خواص عطا می کند.

انسان با چنین هویتی که عملاً با خدا بیعت می کند، نسبت به موجودات گشوده می شود و شرح صدر پیدا می کند و به یک معنا در گذشته و آینده حاضر می شود و در تاریخی وارد می شود که آن را خداوند با اراده ای خاص به ظهور آورده و انسان به معنای واقعی مفتخر به حضورِ تاریخی می شود، زیرا حضور تاریخی داشتن نوعی حاضرشدن در عالم است، به نور حضور خدا. در نتیجه در گذشته ی خویش نظر به آینده اش دارد و همواره همانند مولایمان علی(ع) گذشته را به اهداف آینده ی خود فرا می افکند و به یک معنا در تاریخ قرار می گیرد و در آن بسترِ تاریخی خود را معنا می کند و بودن یا اگزیستانس انسان به صورتی اصیل ظهور می کند. آن تاریخ که چنین انسانی در آن قرار می گیرد، تاریخ همه ی انسان هایی است که توانسته اند حقیقت را در آن «بیعت» احساس کنند و در این رابطه ما با یک واقعه به نام صلح حدیبیه روبه رو نیستیم، با تاریخی روبه رو هستیم که چشم انداز امکانات انسان را در آن مرحله نشان می دهد، تا ما همواره گذشته ی خویش را به عنوان هستیِ بالفعلِ خود، به آینده ای که امکانات پیش روی ما است، متصل کنیم، تا به کمال هستی خود و وسعتی که با آن «بیعت» یافته ایم، دست یابیم. آیا «اجر عظیم» آن کمالی نیست که در بستر امکانات تاریخ توحیدی به سراغ انسان می آید و انسان را از بن بست و یأس نجات می دهد؟ که در این زمان و زمانه، آن امکانِ تاریخی، انقلاب اسلامی است برای عبور از دوگانگیِ خدا با مخلوقات؟ تا آن که انسان خود را در آغوش خدا بیابد و با عبادات و تقوا آن حضور را هرچه بیشتر از اجمال به تفصیل در آورد و قرب إلی الله را به این صورت برای خود معنا کند؟

انسان می تواند به رابطه ی خود با گذشته و با فرهنگ قدسی خود توجه داشته باشد و از آن جهت که می فهمد در تاریخ توحیدی اش چه چیز رخ داده، انسانی اصیل و حقیقی باشد و یا از سرمایه های توحیدی غافل و در زندگی، اسیر روزمرّگی گردد. توجه به گذشته توحیدی چنان حضوری به انسان در عالم می دهد که می تواند امکانات خویش را باز یابد و آن ها را در آینده مطرح کند و این به واقع اجر عظیمی برای چنین انسانی است. غفلت، چیزی نیست جز فراموش کردنِ گذشته و آینده، که این همان روزمرّگی است، یعنی بی خانمانی و بی بنیادی و بی ریشه گی. در این حال چون انسان، دیگر خودش نیست، به راحتی تفسیرها و ارزش های اجتماعی را می پذیرد و از سنت و تقدیر خود فاصله می گیرد و نمی تواند به حیات خود ثبات و استواری و انسجام ببخشد، چیزی که می توانست در بطن جامعه، همراه با سایر انسان ها برای او رخ دهد. مثل آنچه در صدر اسلام برای مسلمانانی که پیامبرf را همراهی کردند و منجر به آن «بیعت» شد، رخ داد. سرنوشتی که در با هم بودنِ ما در شکل دادن انقلاب اسلامی و در عزم راسخ برای تحقق بخشیدن به آن برای ملت ما رقم خورد.

مردم ما می توانند در نظر به امکانات تاریخیِ امروز خود، نسبت های جدیدی با گذشته و تاریخ خود مثل صلح حدیبیه و آنچه پیرو آن پیش آمد؛ برقرار کنند و حیات خود را در همدلی و گفتگو با گذشته بیابند و امکان چنین همدلی و گفتگویی با حاضر شدن در تاریخی که انقلاب اسلامی به ظهور آورده، ممکن است. آیا این نحوه حضور در عالم، وجهی از اجر عظیمی که خدا وعده ی آن را به مجاهدان داد، نمی باشد؟

باز باید از خود پرسید راستی! اجر عظیمی که خداوند وعده می دهد چیست؟ وقتی می توانیم به آن فکر کنیم که بتوانیم بفهمیم عظیم ترین چیزی که یک انسان می تواند به آن برسد چه چیزی می تواند باشد. حتماً بهشت نیست، زیرا جناب سلمان که مسلّم یکی از بیعت کنندگانی بود که تا آخر بر عهد خود باقی ماند، دل به بهشت نبست و بهشت از او گله مند بود که توجهی به آن ندارد. ممکن است بگوییم مقام شهود است تا خدا را در همه ی مظاهرش بنگرد و در همه ی عالم با خداوند مأنوس باشد. بنده این مقام را مقامی بس بلند می دانم ولی این عظیم ترین جایگاهی نیست که انسان می تواند به آن برسد. به گفته ی جناب خواجه عبدالله انصاری سالک در مقام شهود، هنوز در رسمی از مخلوقیت قرار دارد، زیرا شاهد حضرت محبوب که مقامی است بس بلند، هنوز نوعی دوگانگی بین خود و معبودش احساس می کند و بیش از آن را می طلبد، زیرا وقتی پروانه به سوی آتشِ شمع روانه شد و ذوقِ گردیدن به گِرد شمع تمام وجود او را گرفت و باز به گرد شمع گردید و آن گردیدن را همچنان ادامه داد، به جایی می رسد که دیگر طاقتِ ماندن در خود را از دست می دهد و خود را به آتش شمع می زند تا قُوت شمع شود. داستان شهودِ انوار الهی، نظر به مقصد و معبود می باشد و دلدادگی با حضرت معبود و نظرکردن به آرزویی که بهترین آرزوهاست، ولی آیا این راه در این حالت به انتها رسیده و دیگر راهی برای ادامه نیست؟

به این آیه فکر کنید که حضرت می فرمایند: «وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا»(عنکبوت/69) هرکس تلاش کند که در ما باشد، حتماً ما راه های رسیدنِ به خودمان را نشانش می دهیم و برایش می گشاییم. زیرا آن شخص فقط نمی خواهد به سوی ما آید، بلکه تلاش می کند در ما قرار گیرد. نفرمود هرکس تلاش کرد «اِلَیْنا» به سوی ما آید، آن در جای خودش ارزشمند است ولی در این آیه بحث در «فِینَا» است، می خواهد در ما باشد و در آغوش ما قرار گیرد. آبِ کوزه ای نیست که به سوی دریا برود تا کمبود خود را جبران کند و کوزه را پر آب کند، بلکه کوزه ای است که می خواهد از خود بگذرد و از کوزه بودن آزاد شود و در دریا حاضر گردد. آیا «اجر عظیم» می تواند چنین یافتی باشد و با چنین حضوری خود را دنبال کند تا از طریق عبادات این حضور همچنان شدید و شدید تر گردد و در عین درک احدیت حضرت حق، صمدیت او را درک کند؟ و اگر به سوی اوست ولی در دریای وجود او و درعین غرقِ وجود او، به سوی او است تا اجمال حضورش هرچه بیشتر به تفصیل درآید و اگر غرق حق است، می خواهد غرق تر شود، در عین آن که این مسیر هیچ گاه برای عبد انتهایی ندارد و فقط رفتن است و رفتن تا به جایی برسد که با تمام وجود، معیّت حق را در خود احساس کند.

در ادامه می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنینَ» معیّت خداوند با محسنین مقامی است که در بین عبد و ربّ، دوگانگی از بین می رود. اساتید می فرمایند این قسمت از آیه ۶۹ سوره عنکبوت مژده خداوند است به سالکان که تا کجاها می توانند حاضر باشند و بنده تصور می کنم آن شدیدترین حضور باید این حضور باشد که خداوند به عنوان اجر عظیم به بیعت کنندگان وعده داد. حال این حالت را در کنار حالت قبل قرار دهید که «اجر عظیم» حضور در تاریخی است که انسان غرق اراده خدا در تاریخ خود شود؛ و به جمع این دو حالت فکر کنید.

با توجه به آنچه عرض شد باید به خود آییم که نسبت ما با خدا چه نسبتی باید باشد که در مسیر رسیدن به «اجر عظیم» قرار گیریم و راه را به اشتباه انتخاب نکنیم؟ هنر انسان همین است که بتواند نسبت خود را با خدا کشف کند و به همین جهت در هر عبادتی باید قصد قربت در میان باشد و قربت جز کشف نسبتی که با خدا باید داشته باشیم، نیست. با توجه به همین حساسیت بود که مؤمنین حاضر شدند تحت شجره با رسول خداf با این نیت بیعت کنند که تا ایثارِ آخرین قطره ی خون در کنار پیامبر خداf باشند، در حالی که شرایط از همه جهات حساس بود، نه با خود اسلحه مناسب جنگ آورده بودند و نه در موقعیت مناسبی قرار داشتند، در حالی که مشرکین مکّه در شهر خود توان هرگونه مبارزه ای را در اختیار داشتند، ولی با این که شرایط به ظاهر، شرایط شکست بود ولی آن ها به راحتی پیشنهاد رسول خداf را پذیرفتند. در حالی که در عرف انسان های عاقل، این کار عین خودکشی بود ولی همین امر که به پیامبر خداf و به نقش توحید در تاریخ ایمان داشتند، موجب شد تا تاریخی شکل بگیرد با چنین افرادی که جای بحث زیادی دارد، از آن جهت که چگونه انبیاء الهی متوجه ی ظرفیت هایی در این عالم هستند که غیر قابل تصور است و عملاً آن تاریخ و آن جهان در آن زمان از آنِ آن ها شد و معلوم شد چگونه می شود با تعداد کم ولی با ایمان به خدا به چنین نتایج درونی و بیرونی رسید و آیه ای این چنین توحیدی نازل شد که گزارش از حضور مطلق خدا را در بر دارد و اجمالِ حضور او را تا تفصیل می آورد، آن هم در جمال عبد صالحی که پیامبر خداf است و حضرت ربّ در جمال آن عبد صالح به ظهور آمد تا انسان ها به کشف بهترین نسبت ها بین خود و خدا برسند، و از آن طرف هم خداوند خود را در حضور بندگانش بچشد، به آن معنایی که در قرآن می فرماید: «وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّىٰ نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِینَ مِنْكُمْ وَالصَّابِرِینَ»(محمد/31) و شما را آزمایش می کنیم تا معلوم شود مجاهدین و صابرین شما کدام هستند. این نوع علم که خداوند می فرماید «تا بدانیم»، غیر از علم ذاتی خداوند است، بلکه می خواهد خود را در آینه ی مخلوقاتش بنگرد و بچشد. در عرفان بحثی هست تحت عنوان «حَتّى نَعْلَمَ» یعنی خداوند به حضور بنده اش ظاهر می شود تا خود را در جلوه ی بنده اش بچشد.[12] یعنی همان نحوه حضور خداوند که جناب حافظ در وصف آن فرمود:

نظری کرد که بیند به جهان صورتِ خویش

خیمه در آب و گِلِ مزرعه ی آدم زد

می گوید می خواست خود را در جهان بنگرد و در همین رابطه خلیفه اللّه را خلق کرد. زیرا خداوند می خواهد دوگونه خود را بیابد، یک وقت به خودش علم دارد به اعتبار خودش، ولی یک وقت به خودش علم دارد در تفصیلِ خودش. می خواهد خود را در تفصیلِ مخلوقات بیابد. به همین جهت انسان را خلیفه اللّه نامید تا در زمین، انوار الهی را به نمایش آورد و در همین راستا همه ی اسماء الهی را به او آموخت تا او خدا را در انوار اسماء بنمایاند و خداوند خود را در انوار اسماء بنگرد. به همین جهت عرض شد هرگز ربوبیت حضرت حق بدون «فاتحة الکتاب» نمی شود. از آن جهت که عبد با ظهور عبودیت خود در نماز، انوار خلیفه اللّهیِ خدا را به نمایش می گذارد تا خداوند در درک حضور خود در جامعیت باشد. هم درک حضور خود در خود و هم درک حضور خود در اسماء و انوار تفصیلی اش.

در آیه ۱۴۰ سوره آل عمران می فرماید: «إِنْ یَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْكَ الْأَیَّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النَّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا» خداوند شکست و پیروزی را بین مؤمنین و غیر مؤمنین به چرخش در می آورد تا بداند مؤمنین چه کسانی هستند. این دانایی برای خدا، دانایی در راستای روبه روشدن با صحنه ای است که غیر از علم ذاتی خداوند به مخلوقات است و عبد، در چنین حضوری که خداوند دارد، خود را در آغوش خدا احساس می کند، زیرا خداوند این نحوه حضور عبد را که به صحنه آمده است تا مقابل کفار مجاهده کند، در خود احساس می کند ولی به ظهورش در عبد و این نوع آگاهی وقتی قابل احساس است که آن صحنه به ظهور آید وگرنه خداوند از قبل به وقوع آن واقعه و آن صحنه آگاه است، آن هم آگاهی حضوری نزد خود.

عمده آن است که ما جهت خود را به سوی چنین حضوری که خداوند دارد، بیندازیم. به گفته ی مولوی:

باد تندست و چراغم ابتری

زو بگیرانم چراغ دیگری

تا که روزی کین بمیرد ناگهان

پیش چشم خود نهد او شمع جان

وقتی انسان از این نسبت ها آزاد شد و به چراغ دیگری روی گرداند، ناگهان پیش چشم خود، شمع جانِ خود را آغوش حضرت حق می یابد، هرچند کار آسانی نیست ولی واقعی است.

یکی از نتایج فشار قبر تغییر همین نسبت های دنیایی است که ناگهان انسان پیش چشم خدا، شمع جانش را احساس می کند. شمع جان یعنی همان حس حضور خودمان در آن حقیقت بی نهایتِ یگانه. جهانی که جهان دیگری است و انسان می تواند قبل از مرگ آن را احساس کند.

ملاحظه کردید بعد از آن که فرمود هرکس در ما و در دلِ حضور ما تلاش لازم را انجام دهد «جاهَدُوا فینا» حتماً او را به انواع راه هایی که ما را بیابد هدایت می کنیم، و در انتها فرمود: «إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنینَ» خداوند به عنوان «الله» با جدّیت تمام با محسنین است. تا معلوم شود آن راه ها انسان را به جایی می رساند که انسان معیّت حضرت الله را با خود احساس می کند و در راه ها نمی ماند.

«سَیَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَیْسَ فی قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ یَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِكُمْ نَفْعاً بَلْ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبیراً» (11)

بعد از برگشت از راهی که به صلح حدیبیه منتهی شد، عده ای از اعراب که همراهی نکردند، از سر عذرخواهی خواهند گفت، ما را اموال و زن و فرزند مشغول کرد، پس از خدا برای ما طلب آمرزش کن. ای پیامبر! اینان آنچه می گویند از ته دل نمی گویند، به آن ها بگو اگر خداوند برای شما ضرری را بخواهد، چه کسی در مقابل خدا چیزی دارد که شما را حفظ کند و یا اگر بخواهد به شما نفعی برساند، چه کسی می تواند مانع شود؟

در آیه فوق و آیات بعدی متذکر جریان هایی می شود که به نحوی می خواهند خود را به مجاهدین بچسبانند و علت همراهی نکردن شان را مشغولیات زندگی مطرح کنند و تقاضای استغفار دارند. به پیامبر خود می فرماید: این ها از سر صدق این حرف ها را نمی زنند، در واقع به پیامبر می فرماید باید بین رهروان خالص و مدعیان حرّاف تفکیک قائل شد. جبهه ای که با حضور در آغوش خدا همواره در کنار تو خواهند ماند و جبهه ای که شعار همراهی می دهند، ولی میدان زندگی خود را در جای دیگری تعریف کرد ه اند، یکسان نیستند. این ها حساب کرده بودند که شما شکست می خورید و به همین جهت همراهی نکردند. این ها «قَوْماً بُوراً» مردمی بی فایده و بی ثمر هستند که هرگز نمی فهمند تاریخی که با توحید شروع شود هرگز تمام نمی گردد.

وقتی جبهه ی توحیدیِ مقابل استکبار شروع شد هرکس مجبور است تکلیف خود را روشن کند که اگر صادقانه در آن جبهه حاضر نشود، هرجا که باشد گرفتار انواع پوچی ها و بی ثمری ها می شود، در حالی که به جبهه توحیدی نپیوستند تا به گمان خود در امنیت خیالیِ خود به سر برند ولی با انواع اضطراب ها روبه رو شدند. با توجه به این امر، ای پیامبر «قُلْ فَمَنْ یَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِكُمْ نَفْعاً بَلْ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبیراً»(11) به آن ها بگو چه کسی می تواند در برابر خدا از خود اختیاری داشته باشد، اگر خدا برایتان زیانی خواهد یا برایتان سودی اراده کند؟ خداوند نسبت به آنچه می کنید، آگاه است.

تاریخی شروع شده تا خدا روشن کند کدام ملت را می خواهد پیروز کند، در آن حال هیچ عاملی نمی تواند مانع شود. لذا ضعیف ترین ملت عرب یعنی مردم یمن در مقابل قارونی ترین کشور عرب مقاومت می کند و آل سعود نمی تواند کاری از پیش ببرد و این یک قاعده است که وقتی جبهه به ظاهر قدرتمندی مثل آل سعود نتوانست از قدرت خود بهره مند شود، خود به خود از درون به هم می ریزد و این صحنه ها، صحنه هایی است که خبر از حضور تاریخ دیگری می دهد تا بیعتی به میان آید برای حضور خدا در آینه تاریخ.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»




[12] - به متن و شرح «فصوص الحکم»، فصّ «عیسوی» صفحه ی 397، از همین مؤلف رجوع شود.

جلسه هفتم فنای از خود و بقای به حق در صحنه های جهاد

بسم الله الرحمن الرحیم

]إِنَّ الَّذینَ یُبایِعُونَكَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما یَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتیهِ أَجْراً عَظیماً (10) سَیَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَیْسَ فی قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ یَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِكُمْ نَفْعاً بَلْ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبیراً (11) بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ یَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى أَهْلیهِمْ أَبَداً وَ زُیِّنَ ذلِكَ فی قُلُوبِكُمْ وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ كُنْتُمْ قَوْماً بُوراً (12) وَ مَنْ لَمْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرینَ سَعیراً (13) وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً (14)[

از طریق سوره ی فتح نحوه ی توجه به حضور خدا با ما در میان گذاشته می شود. این سؤال برای ما هست که واقعیت چیست؟ مسلّماً نمی شود یک خدایی داشته باشید و در کنار او مخلوقاتی قرار داشته باشند، زیرا در آن صورت، وجود آن ها، حضور مطلق و همه جانبه ی خداوند را محدود می کند. با توجه به همین نکته شما در سوره ی توحید عرضه می دارید که او «احد» است و جایی در کنار او برای بقیه نیست. به اصطلاح، یکی است که دو ندارد.[13]

و «صمد» است، یعنی در دل حضور خداوند در عالم، سیرِ همه به سوی او می باشد که این از ظرائف توحید اسلامی است و شاید سایر ملت ها ظرفیت فهم چنین توحیدی را نداشته اند. علامه طباطبایی«رحمه الله علیه» می فرمایند: معنای این که خدا «صمد» است، این است که هر چیزی در ذات و آثار و صفات محتاج او است و او منتهای مقاصد است. در عین حال «لم یلد» کسی از او تولید نشده است، تا دوگانگی بین خدا و آن کسی که از او متولّد شده به وجود آید. پس رابطه ی خدا با مخلوقاتش مانند رابطه ی تولیدی و مادر و فرزندی نیست. از طرفی در معنای «صمد» فرموده اند: «اَلصَّمَدُ الَّذِى لاَ جَوْفَ لَهُ»، صمد چیزی است که از درون خالی نیست. پس این طور نیست که جایی چیزی باشد که آن جا خدا نباشد و خداوند به اندازه ی وجود آن چیز از درون خالی و تهی باشد. نحوه ی حضور حضرت ربّ العالمین ماورای ماهیات، حضوری و وجودی است و وجودِ همه ی مخلوقات را در برگرفته، پس واقعیت این است که جز خدا هیچ چیز از نظر وجودی در عالَم حاضر نیست و وجود همه ی مخلوقات به حضور وجود خداوند است. این سؤال پیش می آید که جای ما در این عالم کجاست؟ زیرا بالاخره ما نمی توانیم وجود خود را انکار کنیم. معنای «فَوْقَ أَیْدیهِمْ» این جا معنا پیدا می کند، به این معنا که او بالای همه ی مخلوقات است، هرچند همه ی انسان ها متوجه ی چنین حضوری برای خدا در عالم نباشند و متوجه ی چنین حضوری از خود نزد خدا نیستند. زیرا از نظر وجودی، وجودی که در مرتبه ی برتر و بالاتر است، همه ی مراتب نازله نزد او می باشد، به همان معنایی که: «چون که صد آید نود هم پیش ما است» همه ی مراتب وجودی عالم به نحو اتّم و اکمل نزد خداوند حاضر است. ما نسبت به خدا نازله ایم و عالیه ی این نازله ها نزد خداوند است، ولی نه به معنای آن که خداوند جدای از نازله ها باشد. پس بحث در این است که او چه نسبتی با ما دارد و ما چه نسبتی با خداوند داریم؟ او تمام عالم را فرا گرفته است و همه جای عالم حضور او است ولی به اعتبار او، اما به اعتبار ما همان است که شاعر گفت:

یار نزدیک تر از من به من است

این عجب بین که من از وی دورم

من از وی دورم به اعتبار این که متوجه ی آن حضور و آن نزدیکی نیستم و نتوانسته ام نسبتم را با او به دست آورم. واقعیت این است که خداوند همواره در همه ی صحنه ها حاضر است و صدّیقین یعنی کسانی که در هر چیز خداوند را بدون واسطه مدّ نظر دارند و حقیقتاً احساس می کنند؛ چرا خداوند به رسول خود متذکر شد: «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْت وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى»(انفال/17) در واقع آن احساسی که رسول خداf داشتند را خداوند برای آن حضرت تعریف کردند که آن احساس چه چیزی است. عرض شد که حضرت آیت الله جوادی می فرمودند می توانیم بگوییم بالاترین تجلیل از حضرت محمدf همین آیه است، از آن جهت که رسول خداf در مقامی هستند که در عین احساس خود در انداختن نیزه و تیر به سوی دشمنان، حضور خدا در آن صحنه به حضور حضرت محمدf می باشد.

ملاحظه کنید که در آیه ی فوق سلب و ایجابی نهفته است. تمام معارف در همین جا می باشد که چگونه در عین آن که حضور و وجود رسول خداf را نفی نکرد، ولی روشن نمود در عین حال خداوند است که در صحنه می باشد، آنگاه که آن حضرت در صحنه بودند. یعنی در آینه ی رسول خداf باید متوجه ی حضور خداوند باشید و این در همه جا جاری است و هنر انسان های موحدآن است که متوجه ی این حقیقت می شوند و سعی می کنند خود را در چنین حضوری قرار دهند. یک وقت است می گوییم هیچ چیز نیست جز خدا، این توحید کاملی نیست. زیرا ممکن است پرسیده شود پس این زمین و آسمان چیست؟ توحید کامل آن است که انسان متوجه باشد، آری! جز خداوند در عالم نیست، مگر مظاهری که خداوند از طریق آن مظاهر، اسماء و صفات خود را به ظهور آورده است. در همین رابطه خداوند در آیه ی مذکور به پیامبرf می فرماید: تو نیزه نینداختی آن وقت که نیزه انداختی. یعنی حضور و کار رسول خداf را نفی نکرد، بلکه حضور خود را با عمل رسول خداf به ظهور آورد و رسول خداf آن نحوه حضور خود را که در آغوش اراده ی الهی هستند، احساس کردند، چیزی که می تواند برای هر انسان موحدی در حدّ توحیدی که یافته است پیش آید.

با توجه به آنچه گذشت باید متوجه شد اولاً: واقعیت چیست و چگونه باید صحنه های عالم را مدّ نظر قرار داد؟ ثانیاً: ما چه نسبتی می توانیم با خدا داشته باشیم تا خودمان فانی به حق و باقی به حق شویم و إن شاءالله مقام صدّیقین را درک کنیم که راست ترین احساس می باشد. نکته دیگری که باید مورد توجه قرار گیرد، شرایطی است که آن فتح واقع شد وگرنه خداوند که همیشه در عالم حاضر است، پس باید ما به حضور خدا در صحنه باشیم تا این فتحِ حق واقع شود که همان بیعت جانانه با پیامبر خداf بود و این که از خودمان مایه گذاشتیم و از این جهت می توان گفت عموماً خدا در صحنه های جهاد حاضر می شود، زیرا در چنان صحنه هایی انسان از خود فانی و به حضرت حق باقی می گردد و مظهر ظهور انوار الهی می شود. این همان شرایطی است که خداوند در حدیث «قرب نوافل» به آن اشاره فرمود که دائماً بنده ی من به من نزدیک می شود تا به من می شنود و به من می بیند، و این کامل ترین نسبتی است که ما می توانیم با خدا پیدا کنیم. زیرا فرق می کند که خداوند به شما نزدیک باشد تا شما به خداوند نزدیک شوید. خداوند بدون هیچ مانعی به شما نزدیک است، حتی از رگ گردن به شما نزدیک تر است ولی شما برای نزدیکی به خداوند از یک طرف باید موانع و حجاب های بین خود و خدا را رفع کنید و در عقیده و عمل پاک و بی نقص باشید و از طرف دیگر نظر به واسطه هایی کنید که همان «السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَیْنَ الْأَرْضِ وَالسَّماءِ» سبب های متصل بین زمین و آسمان هستند که پیامبر خدا و ائمه هدیh باشند.

نوافل و اعمال مستحبی راه هایی هستند که نسبت ما را با خدا به صورتی خاص شکل می دهند و ملاحظه کردید که همان «غرق حق خواهد که باشد غرق تر» می باشد. زیرا همان طور که در آن حدیث ملاحظه کردید، می فرماید بنده ی من همچنان با انجام نوافل به سوی من می آید تا آن جا که مورد پسند من قرار می گیرد و او را دوست خواهم داشت و در این حالت است که می فرماید: «فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ» چون او را دوست داشتم گوش او می شوم، تا به من بشنود و چشم او می شوم، تا به من بنگرد. پس باید رابطه، رابطه ی حبّی شود. قبلاً که رابطه حبّی نبود و انسان به حکم تکلیف اعمال را انجام می داد، شرایط عبد آنچنان نبود که حضرت حق تا آن حدّ در اعضای عبد به ظهور آید که بنا به حدیث «کُنْتُ کَنزاً مَخْفیّاً فَاَحبَبْتَ اَن اُعْرَف فَخَلَقْتُ الخلَقَ لاُعْرَف» خداوند در این راستا مخلوقات را خلق کرده تا از طریق آن ها به ظهور آید. خوشا به حال انسانی که می تواند ربوبیت ربّ را از طریق نوافل و عبودیتش، به ظهور آورد، تا معلوم شود هر سمعی که هست، سمع خداوند است و هر جا که بصری هست، بصر خداوند است و انسان می تواند به واقعیت خدا در صحنه ها حاضر شود. در این حالت انسان متوجه می شود هرجا بخواهد خود را مطرح کند، حجابِ ظهور انوار الهی شده است و بهتر است همواره با حرکات و گفتار و سکناتش به خدا اشاره کند وگرنه آن طور که باید حسِّ حضور خود را در دامن خدا درک نمی کند. به گفته ی جناب مولوی:

هر چه گوئی، ای دم هستی از آن

پرده ی دیگر بر او بستی بدان

آفت ادراکِ آن حال است، قال

خون به خون شستن محال آمد، محال

کشیک نفس کشیدن، به این معنا است که دائماً مواظب باشیم خودمان در میان نباشیم. آن وادی، وادی قال نیست. باید در معرض انوار الهی قرار گرفت تا او بدرخشد. تنها و تنها باید خود را در معرض نفحات و عطایای الهی قرار دهیم تا او بگوید و نه ما.

ملاحظه کردید که اولین شرط حضرت خضر با حضرت موسی«علیهماالسلام» آن بود که: «فَلَا تَسْأَلْنِی عَنْ شَیْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرًا» اگر تابع من شدی دیگر از هر آن چه انجام می دهم سؤال مکن تا وقتی که من خودم تو را از آن راز آگاه سازم. در مورد آن چه پیش می آمد، اگر حضرت موسی(ع) سؤال می کردند، همان سؤال، حجاب کشف حقیقت می شد. زیرا همین که در این وادی اراده کنیم که سؤال نماییم، همان اراده، مانعِ به ظهورآمدن عطایایی می شد که در دل آن رخداد به ظهور می آمد. در همین رابطه جناب مولوی می فرمایند:

گر نپرسی زودتر کشفت شود

مرغ صبر از جمله پرّان تر بود

فهم این که بعضاً شرایطی در میان می باشد که سکوت، معرفت بخش تر است، مسئله بسیار مهمی است. لذا جناب مولوی می فرمایند:

چون گهر در بحر گوید بحر کو؟

وآن خیال چون صدف دیوار او

گفتن آن کو حجابش می شود

ابر تاب آفتابش می شود

اگر انسان در این موارد در موطن سؤال باشد، در موطن رجوع به مفهومِ واقعیات است. در حالی که مفهوم، نوعی آگاهی از چیزی است که انسان بدان آگاه است و این غیر از حسّ آن چیزی است که واقعیت دارد. این جا باید دوگانگی بین «آگاهی» و «آگاهی از آگاهی» رخت بربندد و فقط تمام وجود انسان، آگاهی به حقیقت باشد. گفت:

جان شو و از راه جان، جان را شناس

یارِ بینش شو نه فرزند قیاس

این جا باید فقط «دیدن» شد و به وسعت خود و به وسعت جهان در خود و در عالم حاضر گشت، بدون ابژه کردن جهان. در این حال انسان تماماً «دیدن» است در عین معرفتی که تمام وجود او را فرا گرفته است. به همان صورتی که افلوطین در اثولوجیا در آن حالتِ معراجیِ خود می گوید که با گوشم می دیدم و با چشمم می شنیدم، زیرا همه ی ابعادش شعور شده بود که بحث آن در جای دیگر مطرح است، هرچند خودتان می توانید تجربه کنید. آری! «آفت ادراکِ آن حال است، قال» مواظب باشید فکر وارد نشود و جای معرفتِ حضوری را بگیرد. زیرا اگر خود را در حضورِ نسبت به حقایق قرار ندهید، در اولین مرحله در برزخ که ساحت انس و دیدن حقایق است، حیران می شوید، زیرا یک مرتبه همه ی آن معارفی را که داشتید در پیش خود ندارید. چرا که در آن جا فکر نیست تا آن معارف در نزد فکر در صحنه باشد. به همین جهت جناب مولوی می فرمایند:

روز مرگ این حسِّ تو باطل شود

نور جان دارى كه یار دل شود؟

در لحد كاین چشم را خاك آکَند

هستت آن چه گور را روشن كند

آن زمان كه دست و پایت بر درد

پرّ و بالت هست تا جان بر پرد

علامه طباطبایی با توجه به همین مطالب در اواخر عمر فرموده اند: اگر این مقدار فکر هم نسبت به حقایق نبود، چه خوب بود. چون متوجه هستند در برزخ و قیامت قلب و چشم هایِ قلب در صحنه است. چون می خواسته اند ببینند ولی یک مرتبه فکر به صحنه می آید و مانع آن حضور می شود. با «برهان صدیقین» می توان در این دنیا به سر برد و در مورد فهم خداوند از آن برهان کمک گرفت تا عقل، حقیقت را انکار نکند. ولی آن جا قضیه، قضیه احساس است و حسّ حضور در برزخ و قیامت هزار برابر قدرت می گیرد که در واقع مأوای اصلی ما می باشد. اگر کسی نتواند در این دنیا نحوه ا ی از برزخیت را درون خود شکل دهد صدها سال طول می کشد تا به خود آید.

ملاحظه فرمودید بعد از آن که فرمود: «إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ» فرمود: «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ» و به مجاهدان متذکر این نکته شد، شما که آمدید در صحنه و وارد عهد خاصی شدید، مواظب باشید آن عهد را نشکنید. عهدی که از جنس همان «عَهْدِ اَلَسْت» است و همان عهد است که این جا زنده شد. به گفته ی جناب عمّان سامانی در شب عاشورا حضرت اباعبداللهu:

جمله را کرد از شراب عشق، مست

یادشان آورد آن عهد الست

گفت شاباش این دل آزادتان

باده خوردستید، بادا یادتان؟

یادتان باد ای فرامش کرده ها

جلوه ی ساقی ز پشت پرده ها

یادتان باد ای بدلتان، شور میّ

آن اشارت های ساقی پی ز پی

عهدی با خداوند در آن بیعت ظهور کرد، آن عهدی که بسته بودیم و فراموش مان شده بود و حال با بیعتی که با پیامبر خداf بستید زنده شد. می فرمایند: «وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَیْهُ اللَّه» اگر کسی وفا کند به آن عهدی که با خدا بسته است. گویا ما را در آن عهدِ اولیه یعنی «عهد اَلَست»، حاضر کرد. حال می فرماید اگر کسی این عهد را که صورت ظاهری عهد الستی است، نگه دارد: «فَسَیُؤتیهِ أَجرًا عَظیمًا» به زودی به اجر عظیمی نایل می شود. که تا حدّی بحث آن شد. راستی آن اجر چه اجری است که حضرت حق آن را عظیم می داند؟ در خبر داریم که راوی می فرماید نیمه شب در یکی از جنگ ها که در خدمت رسول خداf بودیم، جهت نماز شب بلند می شدم، می دیدم از دهان آن هایی که در حال نمازند نور می بارد. ملاحظه کنید که آن نورها نور برزخی بوده و آن بنده خدا هم چشم برزخی داشته و مجاهدان در چنین فضایی بودند و چنین اجری را خداوند نصیب آن ها کرده بود که با جان خود در آن حیات برزخی حاضر بودند، آن هم در همین دنیا. پایداری در آن عهد چنین حضوری را به همراه دارد که انسان در همه ی عوالم حاضر می شود.

مگر برای سرداران شهید ما و برای شهید حججی ها و حاج قاسم ها و چمران ها، چنین حضوری پیش نیامد؟ که توانستند عهد بشر با خدا را به تاریخ برگردانند و متذکر جهان گمشده ی ما باشند؟ شعور شهدای کربلای ۴ آن اندازه است که این ها متوجه بودند آینده ی این انقلاب با شهادت آن ها زنده می ماند و دیدید با تشییع شهدای غوّاص چگونه ملت بعد از سال ها به خود آمد. آیا نوعی «فَسَیُؤْتیهِ أَجْراً عَظیماً» نبود که خدا به آن ها داد؟

به هر حال قرآن بطن ها دارد و هر بطن آن دارای بطن است و هر اندازه ما در آن تدبّر کنیم بیشتر چهره ی آیات برای ما روشن می شود و اجمال آن به تفصیل می آید. پس نباید با رجوع مکرر به قرآن خسته شد، زیرا با هر رجوعی اگر با گشودگیِ لازم به آیات رجوع کنیم، با بصیرت جدیدی روبه رو می شویم. خداوند به رسول خود می فرماید با حضوری که در صلح حدیبیه پیش آمد، کاری کردید کارستان، در آن حدّ که مسلمانانی که همراهی نکردند خواهند گفت: «سَیَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَیْسَ فی قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ یَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِكُمْ نَفْعاً بَلْ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبیراً» (11) اموال و خانواده، ما را مشغول کردند، پس ای پیامبر از خدا برای ما طلب آمرزش کن. خواستند خود را در کنار آن هایی قرار دهند که به جهت نور ایمانی که داشتند، در مقابل دشمن سینه سپر کردند و به سازش تن ندادند. آن هایی که بیش از آن که اعتقاد داشته باشند، ادعا داشتند یک مرتبه با صحنه ای روبه رو شدند که کاملاً محاسبه های آن ها غلط از آب درآمد و فکر کردند مسلمانی همین است که با انگیزه ها ی سیاسی می توانند کنار پیامبر خداf باشند و از مواهب ایمان هم بهره مند گردند. غافل از این که باید متوجه ی حضور خدا در عالم باشند و پیامبر خداf را با تمام وجود بپذیرند تا وارد گردونه ی حضور تاریخی شوند که با اسلام به ظهور آمده است. آری! با چنین ایمانی کارشان به آن جا رسید که در آن بیعت خاص، تا ایمان به «وحدت وجودِ» خداوند جلو رفتند و به نظر بنده در این تاریخ هم ما فقط با ادامه این پذیرش یا این فهم یا این ادراک می توانیم خودمان را ادامه دهیم و متوجه ی حضور حق الیقین تاریخی خود شویم.

«یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَیْسَ فی قُلُوبِهِمْ»

این ها فقط ادعا دارند، این ها را بشناسید که به جای همراهی با مجاهدان، به دنبال ثروت اندوزی بودند. مواظب این ها باشید. به آن هایی که فکر می کردند با زرنگی، خود را از ضررها حفظ کرده اند و به منافعی رسیده اند، می فرماید: «قُلْ فَمَنْ یَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِكُمْ نَفْعاً بَلْ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبیراً»(11) بگو چه چیزی برای شما که اگر خدا اراده کند به شما ضرر برساند یا نفعی برساند، مانع می شود؟ در حالی که خداوند نسبت به آنچه انجام می دهید آگاه است. مگر جز خداوند قدرتی در صحنه است که شما می خواهید با زرنگی های خود از او کمک بگیرید؟ این ها حضور خداوند را در همه ی معادلات نمی یافتند و همین امر موجب خطا در محاسبات شان شد. به آن وحدت وجودی که باید می رسیدند، نرسیده بودند. ای پیامبر از آن ها این سؤال را بکن که: «فَمَنْ یَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً» چه کسی جز خداوند هست که شما به او نظر کنید؟ این آیه نشان می دهد باید با رقیبان تان که ادعا می کنند زیباترین توحید را به میان می آورند، متذکر باشید که فقط ادعا می کنند. روزنامه های ژاپنی وقتی مصاحبه ی حضرت نایب امام زمانg را با نخست وزیرشان منتشر کردند، مردم ژاپن گفته بودند ای کاش ما ایرانی بودیم. این به جهت روح اعتماد به خدایی بود که رهبر معظم انقلاب از خود نشان دادند. چون جان ها توحیدی سرشته شده اند و آن ها در آن صحنه متذکر آن توحید بودند.[14]

اگر ما در هر صحنه ای توحید را به میان آوریم همه ی امورمان به سامان می آید و عزّت دنیا و آخرت می یابیم. در آخر آیه مذکور می فرماید:

«كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبیراً» خداوند از همان ابتدا، شما را می شناخت و می دانست چه کسانی هستید و لذا روی شما حساب نکرد. شما کسانی نیستید که از جنس این تاریخ باشید، از جنس تاریخی که علی بن ابیطالب(ع) در آن حاضر شدند، نیستید. خوشا به حال آن هایی که در تاریخ امیرالمومنین(ع) مأوا گزیدند. اگر کسی در تاریخی که حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» مأوا گرفت، مأوا بگزیند، در زمره شیران روز و سالکان شب خواهد شد. نمونه آن حاج قاسم سلیمانی است و آن اخلاص، در این نوع مأوا گرفتن در توحید، به میان می آید.

«بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ یَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى أَهْلیهِمْ أَبَداً وَ زُیِّنَ ذلِكَ فی قُلُوبِكُمْ وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ كُنْتُمْ قَوْماً بُوراً» (12)

در خطاب به رسول خداf می فرماید: قضیه این بود که این ها اساساً شما را نمی فهمیدند. فکر نمی کردند شما هرگز برگردید، گمان می کردند مشرکین مکه کار شما را یکسره می کنند و آن تصور که پیامبر را همراهی نکردید، در نظرتان دلپسند و زیبا جلوه کرد که به نظر خود زرنگی می کنید. «وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ كُنْتُمْ قَوْماً بُوراً» و گمان تان گمان بدی بود به حرکت توحیدی مجاهدان و عموماً قومی بی ثمر و بی تاریخ و هلاک شده شدید. این افراد متوجه ی حضور توحیدیِ حرکت های الهیِ ضد استکباری نیستند. نگران اند اگر ما در مقابل آمریکا کوتاه نیاییم آینده ی تاریکی داریم.

یکی از این افراد قبل از آمدن آقای شینزو آبه، نخست وزیر ژاپن، گفته بود بیایید نذر کنیم تا این منجی که تشریف می آورند به نوعی راه ما را بگشایند، زیرا ۴۰ سال است مردم به ما می گویند چرا با آمریکا درگیر هستیم. به نظر بنده این آدم ها هیچ بهره ای از حیات توحیدی که خداوند برای ملت ما اراده کرده است، نمی برند. گفت:

از همه محروم تر خفاش بود

که عدوی آفتاب فاش بود

ای پیامبر! این ها با محاسبات غلط خود روی حرکت شما به اشتباه فکر می کردند. تصورشان این بود که تاریخ، هنوز تاریخ ابوسفیان است و تاریخی شروع نشده است که تاریخ اسلام باشد و ادعای نبوت، یک اتفاق است و چیزی نمی گذرد تمام می شود و ابوسفیان است که همچنان ادامه می یابد.

آری! اگر بنا است تاریخ، تاریخ ادامه ی فرهنگ مدرنیته باشد، ما چیزی نمی توانیم باشیم ولی اگر متوجه باشیم تاریخ دیگری شروع شده موضوع تغییر می کند.

سه نوع حضور در این زمانه داریم: یک نوع حضور، حضوری است که حضرت امام«رضوان الله تعالی علیه» و رهبر معظم انقلاب«حفظه الله» می فهمند و تماماً در حرکتی که شروع کرده اند به وعده ی الهی امیدوارند و یک نوع حضور هم حضور آن هایی است که باور کرده اند با کنار نیامدن با آمریکا نابود می شویم و یک نوع حضور هم، حضور مردم عادی می باشد که از یک طرف تا حدّی امیدوار به وعده های الهی هستند و از آن طرف هم تحت تأثیر تبلیغات دشمن می باشند و لذا امور را طوری تعریف کرده اند که نصرت الهی در چشم انداز آن ها نیست. بالاخره بعضی از ماها شبیه آن هایی هستیم که آیه ی فوق توصیف می کند و عده ای هم هنوز آن طور که شایسته است از خصوصیاتی که آیه ی فوق توصیف می فرماید خود را جدا نکرده اند که إن شاءالله هر چقدر جلو برویم، این افراد به جبهه ی مجاهدان نزدیک می شوند. به خصوص که می یابند چگونه همه امید غرب گراها به پوچی می رسد، به همان معنایی که فرمود: «وَ كُنْتُمْ قَوْماً بُوراً» چون متوجه نیستند تاریخی دارد ظهور می کند و توحیدی به صحنه می آید که زندگی معنای دیگری پیدا خواهد کرد و انسان به ثمر می رسد. از آن طرف آن هایی که نسبت به جبهه ی توحیدی بی تفاوت نیستند به بصیرت و عبرتی می رسند که همان ازدیاد ایمانی است در کنار ایمان قبلی. ملاحظه کردید با تحلیل های غلط خود هر روز با ناکامی جدیدی روبه رو می شوند و واقعاً قومی بور و بی ثمر می باشند. سپس می فرماید:

«وَ مَنْ لَمْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرینَ سَعیراً» (13)

در چنین شرایطی که پیش آمده، هرکس به خدا و رسول او ایمان نیاورد، ما حتماً برای کافران آتش شعله وری را آماده کرده ایم.

اگر در شرایطی که جبهه توحید مقابل کفر قرار دارد، عده ای به جبهه ی توحید ورود نکنند، عملاً در جبهه ی کفر هستند و برای کافران آتش جهنم فراهم است. آری! اگر انقلاب اسلامی به عنوان جبهه ی توحیدی در مقابل آمریکا در این تاریخ به ظهور نیامده بود، هرکس می توانست راهی را برای خود انتخاب کند، ولی وقتی تقابل جبهه ی ایمان و کفر به میان آمده است، هرکس نسبت به جبهه ی ایمان بی تفاوت باشد عملا ًبه توحید الهی بی توجه بوده و بخواهد و نخواهد در جبهه کفر قرار می گیرد. بعضی ها می گویند ما در زمان طاغوت نماز می خواندیم و در زمان یاقوت هم نماز می خوانیم و کاری به کار این دعواها نداریم. غافل از این که وقتی جبهه حق و جبهه ی باطل، به صورتی کاملاً مشخص در صحنه باشند و جبهه ی باطل درصدد نابودی جبهه حق باشد، نمی توان فقط ناظر بود. نکته دیگر آن که چنانچه ملاحظه می کنید می فرماید: «وَ مَنْ لَمْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» رسول اللهf را جدا آورد، زیرا سنت رسول خداf هم جزء ایمان و شرط ایمان است، به عنوان تعیُّن شخصیت توحیدی در مقابل کفر.

می فرماید: «فَإِنَّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرینَ سَعیراً» آن هایی که در جبهه ی حقی که مقابل کفار ظهور کرده است، نباشند، بدانند برای آن ها که عملاً نسبت به جبهه ی حق کافرند، آتشی را فراهم کرده ایم. البته ضعف ما هم هست که جبهه توحیدی ما آنچنان با صفا نیست، آن طور که حضرت امام و رهبر انقلاب نمود آن هستند، تا معلوم شود آن هایی که نسبت به این جبهه بی تفاوتند، چه بلایی بر سر خود آورده اند که به گمان خود به همان ایمان قبلی راضی هستند و ضعف های امثال ما را بهانه می آورند. غافل از این که بحث در حضور در جبهه ای است که به نور توحید، مقابل کفر قرار گرفته. آن ها متوجه نور خدایی که مطابق شأن این روزگار به ظهور آمده نیستند. به گفته جناب مولوی: «بیزارم از آن کهنه خدایی که تو داری.»

سپس متذکر آیه بعد می شود که فرمود:

«وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً»(14)

و مالکیت آسمان ها و زمین از آن خداوند است، هرکس را خواست می بخشد و هرکس را خواست عذاب می کند و او غفور و رحیم است.

می خواهد بفرماید عالم در دست خداوند است و او است که در این عالم بنا دارد برای انسان ها برنامه هایی جهت کمال آن ها، در راستای غفران و عذاب افراد شکل دهد. مالک عالم هر تصرفی که خواست می تواند در عالم بکند و با آوردن شریعت الهی نحوه ی تصرف خود را مشخص می کند که چه کسانی را مشمول غفرانش قرار می دهد و چه کسانی را عذاب می کند. با توجه به این که خداوند همواره غفور و رحیم است، در این راستا دینی آورده تا اولاً: انسان هایی را که به دین الهی رجوع می کنند مشمول بخشش خود قرار دهد و از گناهانی که در قبل مرتکب شده اند بگذرد. ثانیاً: آن ها را آماده کند تا با اسم «رحیم» مشمول رحمت خاص خود نماید.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»




[13] - احد به چیزی اطلاق می شود که هیچ کثرت خارجی و ذهنی را نمی پذیرد و به این دلیل، قابل شمارش نبوده و نمی توان گفت: أحد، اثنان، ثلاثة...، ولی واحد چنین نیست و ممکن است در خارج یا ذهن، دوم، سوم و... داشته باشد.
[14] - حضرت صادقu می فرمایند: همه جان ها بر توحید سرشته شده اند: «فَطَرَهُم عَلَی التَّوحید.»

جلسه هشتم تحليل های زيبا و غفلت از حضور تاريخی اسلام

بسم الله الرحمن الرحیم

]سَیَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَیْسَ فی قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ یَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِكُمْ نَفْعاً بَلْ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبیراً (11) بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ یَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى أَهْلیهِمْ أَبَداً وَ زُیِّنَ ذلِكَ فی قُلُوبِكُمْ وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ كُنْتُمْ قَوْماً بُوراً (12) وَ مَنْ لَمْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرینَ سَعیراً (13) وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً (14) سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْكُمْ یُریدُونَ أَنْ یُبَدِّلُوا كَلامَ اللَّهِ قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا كَذلِكُمْ قالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا بَلْ كانُوا لا یَفْقَهُونَ إِلاَّ قَلیلاً (15) [

عنایت داشتید که در آخر آیه ی ۱۰ فرمود: آن هایی که بر آن عهدی که با پیامبر خداf بستند، پایدار ماندند «فَسَیُؤْتیهِ أَجْراً عَظیماً» به زودی به اجر عظیمی می رسند. همیشه این طور بوده است که اگر بابی از توحید در تاریخی گشوده شود، در دل آن رویش های خاصی ظاهر می گردند و البته در مقابل این رویش های خاص، کسانی هستند که تنها ناظر صحنه می باشند، بدون آن که جهت تحقق تاریخ توحیدی از خود فداکاری نشان دهند. منتها وقتی پیروزی خاصی نصیب جبهه ی اسلام شد آن افراد مدعی می شدند ما هم مایل بودیم شرکت کنیم ولی مشغولیات زندگی مانع شد. خداوند برای آن که جبهه ی توحیدی همچنان پاک و زلال بماند، می فرماید: «یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَیْسَ فی قُلُوبِهِمْ» این افراد آن چه می گویند از سر صدق نیست، در قلب های شان چیز دیگری دارند. خداوند متذکر می شود که در این موارد مسلمانان نباید سادگی به خرج دهند و فریب توجیه کاری های آن ها را بخورند، زیرا در آن سفر که در هر حال سفر خطرناکی بود، وقت این حرف ها نبود، باید در چنین مواردی که خطر، جبهه ی توحیدی را تهدید می کند و این را همه می فهمند، انسان از همه چیزش بگذرد، تا خدا به جامعه برگردد. نباید فریب توجیه کوتاهی های جریان هایی را خورد که یا از سر ترس و یا از سر روابط با دشمنان، از حضور در جبهه ی حق سرباز زده اند و حالا که مثلاً وقت تقسیم غنائم است، سر و کله شان پیدا شده که نام ما را هم جزء مجاهدین بنویسید. حضور آن ها کنار شما، جبهه ی شما را از جدّیت و سلحشوری خارج می کند. آری! یک زمان ابوسفیان آن طرف خندق است و مجاهدان این طرف خندق، در آن شرایط خطری جبهه ی توحیدی را تهدید نمی کند، ولی وقتی ابوسفیان ادعای مسلمانی کرد و در کنار شما قرار گرفت باید بسیار هوشیار باشید.

آن هایی که شما را همراهی نکردند، البته در توجیه عدم همراهی خود سخنان جذابی دارند، ولی متوجه باشید آنچه بر زبان می آورند غیر از آن چیزی است که در قلب آن ها می گذرد. پس آن ها را از خود ندانید، بدون آن که با آن ها درگیر شوید. با توجه به چنین تذکری ما باید متوجه باشیم در این زمانه در کجا باید قرار داشته باشیم؟ در کنار آن هایی که مقابل استکبار جهانی هستند و در قول و عمل خود مخالف استکبار می باشند، یا در کنار آن هایی که به اسم عدم تشنج، عملاً با کسانی که دشمن مستکبران هستند، مخالفت می کنند؟ حضرت پروردگار می فرماید: فریب چرب زبانی آن ها را نخورید، به اعمال و موضع گیری های آن ها نظر کنید. ببینید در زندگی خود در کدام موقف ایستاده اند. این که می فرماید: «یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَیْسَ فی قُلُوبِهِمْ» می خواهد بفرماید متوجه باشید که در پشت این کلمات یک فکر دیگری نهفته است. هوشیاری خود را به این راحتی ها از دست ندهید.

ما رویهمرفته با سه چهره در نظام خود روبه رو هستیم. چهره ی نیروهای مجاهد و متدینی که به «فتح قریب» نایل شدند و چهره دشمنان روبه رو، و چهره هایی که چون شما از جبهه برگشتید و متوجه پیروزی شما شدند، می خواهند خود را کنار شما قرار دهند، بدون آن که برای اسلام هزینه ای کرده باشند. خداوند در خطاب به آن ها می گوید: این که گمان می کردید آن هایی که رسول خدا را همراهی کردند، از این سفر بر نمی گردند، و این تحلیل را برای خود یک هنر و زیبایی در قلب تان به حساب می آوردید، با این توهّم که شما خیلی زرنگ هستید و مسلمانان که پیامبر خداf را همراهی می کنند، آدم های ساده و زود باوری می باشند. «ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ» گمان و پندار بدی بود «وَ كُنْتُمْ قَوْماً بُوراً» و شما مردم بی ثمر و هلاک شده ای هستید.

شناخت این جریان همیشه لازم است و خطر این افراد هم همیشه زیاد بوده، زیرا به ظاهر خودی هستند ولی عملاً عزم و همت مجاهدان را نه تنها به چیزی نمی گیرند، بلکه آن را نوعی سادگی قلمداد می کنند و فضای جامعه را از ارزش های اصیل بی رنگ می نمایند، ولی خداوند جای دیگری را مدّ نظر مجاهدان قرار داده و این افراد را از آن جای و جایگاه بدون آن که متوجه باشند، محروم کرده که آن جای و جایگاه همان «اجر عظیمی» است که خداوند وعده ی آن را به مجاهدان داده.

اجر عظیم، هرچه هست، چیزی می باشد که بعد از خبردادن از آن در آیه ۱۱، می فرماید: «سَیَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا» آن هایی که همراهی نکردند می گویند اموال و خانواده ما را مشغول نمودند که نتوانستیم همراهی کنیم. به نحوی می خواهند در آن اجر عظیم که متوجه شده اند در پیش است خود را شریک کنند و خداوند برای پاک نگه داشتنِ جبهه موحدینِ مجاهد از این افراد، می فرماید: «یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَیْسَ فی قُلُوبِهِمْ» این ها صادقانه سخن نمی گویند و شما سرنوشت خود را به سرنوشت اینان گره نزنید. خود را در جهان دیگری دنبال کنید که جهان این افراد نیست. به همین جهت به پیامبر می فرماید به آن ها بگو: «فَمَنْ یَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِكُمْ نَفْعاً بَلْ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبیراً» شما اساساً معنای نفع و ضرر خود را تشخیص نمی دهید که نفع و ضرر از جانب خدا به هرکس می رسد آن هم با توجه به این که خدا به کردارهای شما آگاه است و شما از حضور توحیدیِ حضرت حق غافل هستید. اساسی ترین موضوع هم اینجا است که ما میدان زندگی را با عقل مجاهدان تعریف کنیم و نفع و ضرر را در دست خدا بدانیم و نه با عقلِ «مُخَلَّفُونَ» که رسول خداf را همراهی نکردند تا به زعم خود ضرر نکنند و فرصت را جهت جمع آوری ثروت از دست ندهند. همیشه این قاعده جاری بوده است که مجاهدانِ موحد با شورِ ایمان خود را ادامه می دادند و مخلَّفون سعی می کردند با ثروت اندوزی از یکنواختی زندگی، خود را راحت کنند و عملاً مشغول شور و شعف های کاذب می شدند.

مگر ما در زمانه ی خودمان، با این دو نوع شخصیت روبه رو نیستیم؟ عده ای با انواع رانت ها به دنبال زندگیِ با نشاط هستند و عده ای هم مانند شهید حاج قاسم سلیمانی ها به شور ایمان منوّرند. ما باید تکلیف خود را با قسمت آخر آیه ۱۱ روشن کنیم تا معلوم شود کدام یک از شخصیت های فوق را می خواهیم برای خود در این تاریخ دنبال نماییم؟ آیا تربیت شده ی اردوگاهی هستیم که نفع و ضرر را در جای دیگری غیر از آن جایی که خدا اراده کرده است، دنبال می کنیم و یا در مسیری که خداوند در مقابل ما قرار داده قدم می گذاریم و عملاً به اراده ی الهی در این تاریخ تن می دهیم که بنا دارد این قرن را تبدیل به قرن نابودی ابرقدرت ها کند، تا هر اندازه اسلام پیروز شود ما پیروز شده با شیم و حضور انقلاب اسلامی در منطقه را سرمایه ی خود بدانیم و نه ویلاهایی را که در لواسانات ساخته می شود. عده ای ثروت هایی را که با سوء استفاده از شرایط انقلاب به دست آورده اند، زینت خود به شمار آورده و خود را در جهانی سختْ تیره و تار محبوس کرده اند،حتی به قیمت از ارزش انداختن پول ملی این ملّت.

می فرماید: ای پیامبر به آن ها بگو: «فَمَنْ یَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً» چه کسی جز خداوند صاحب چیزی می تواند باشد که شما از خدا و مسیری که او تعیین کرده است، فاصله گرفته اید؟ آیا جز این است که به کلّی از نتیجه ی کارهای تان محروم می شوید؟

عجیب است که کارشان به جایی می رسد که از رسول خداf می خواهند «فَاسْتَغْفِرْ لَنا» برای ما از خداوند استغفار کن. زیرا متوجه می شوند مسیر را اشتباه رفته اند ولی خداوند می فرماید این حرف ها را صادقانه نمی زنند و این آیه برای ما حجّت است تا راه خود را درست مشخص کنیم. زیرا این افراد با توجه به نگاه ظاهری و غیر توحیدی خود، احتمال پیروزی حق را در صحنه ها نمی دهند، هم در صدر اسلام چنین بود و هم در صحنه های دفاع مقدس و هم در تقابلی که امروز ما با استکبار داریم.

می فرماید: «بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ یَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى أَهْلیهِمْ» ابداً فکر نمی کردید رسول خدا و مؤمنین نزد خانواده هایشان برگردند. تصور می کردند جبهه ی ابوسفیان کار مسلمانان را یکسره می کند و ظاهر قضیه هم همین را نشان می داد و به همین جهت وقتی مسلمانان با نحوه ا ی از پیروزی برگشتند خیلی جا خوردند. آن هم کسانی با پیامبرf آن صلح نامه را امضا کرده بودند که هرکدام به عنوان سران قریش ادعای خدایی داشتند، با آن همه سیاست و عِدّه و عُدّه که بحث آن در جای خود مفصل است. به خصوص که قریش در مکه مرجع بسیاری از مردم از اقصا نقاط جزیره العرب بودند و ابوسفیان دستی در شهرهای روم قدیم داشت و برای قیصر شخص شناخته شده ای بود و در مکه برای خود تمدنی شکل داده بودند که از نظر اسلام عنوان جاهلیت داشت نه از نظر مردم آن زمان. جریان جاهلیت، ریزترین مسائل را برای خود تعریف کرده بود.[15] تصور مُخلَّفون آن بود که مگر می شود عده ای مسلمان به قصد حج به سوی مکه حرکت کنند و آن هم بدون اسلحه ی مناسب و از دست قریش جان سالم به در ببرند؟ مخلّفون از جهتی تحلیل شان کاملاً حساب شده بود که هیچ یک از مسلمانان که پیامبر را همراهی کردند بر نمی گردند. و خداوند هم در این رابطه می فرماید: «وَ زُیِّنَ ذلِكَ فی قُلُوبِكُمْ» و این تحلیل خیلی زیبا در قلب آن ها جا باز کرده بود، به عنوان تحلیلی عاقلانه و دوست داشتنی. شیفته ی این تفکر بودند که کار این حزب اللّهی ها تمام است، چه رسد که قرارداد امضا کنند که سال بعد می توانند به مکه وارد شوند و حج به جا آورند و چنین حقی برای آن ها به رسمیت شناخته شود. مثل آن که جان بولتون در سخنرانی اش در اسرائیل گفته بود اصلاً ایران چه حقی دارد در خاورمیانه برای خود حرف داشته باشد؟ حق ما است که آخرین حرف را در این منطقه بزنیم.

خداوند خطاب به مخلّفون هم می فرماید: مگر نه این که گمان می کردید رسول خدا و مؤمنین ابداً به سوی خانه و خانواده ی خود برنمی گردند و شیفته ی این فکر خود بودید؟ در حالی که گمان تان، گمان بدی بود و اساساً شما گروه از دست رفته اید. هرچند با همراهی نکردن پیامبر و ماندن در مدینه، به ظاهر فرصت را از دست ندادید و به دنبال جمع آوری مال و ثروت افتادید، به امید آن که تاریخ، تاریخِ ادامه ی ثروتمندانِ ابوسفیانی است ولی «كُنْتُمْ قَوْماً بُوراً» شما مردمی بایر و بی حاصلی بودید.

ظاهر قضیه حکایت از آن می کرد که مسلمانان جایی در آن تاریخ ندارند، در آن حدّ که جبهه ی کفر حتی امکان طواف به گِرد کعبه را هم به آن ها نمی دهد. پس باید به مخلّفون حق داد که فکر کنند آن هایی که رسول خداf را همراهی می کنند بر نمی گردند و قرآن در وصف آن تصور در خطاب به آن ها می فرماید: «زُیِّنَ ذلِكَ فی قُلُوبِكُمْ» و این برای همه ی اهل دنیا هست که ظاهر حرکت های توحیدی را می بینند و متوجه ی سنت هایی که حرکات توحیدی در آن سنت ها به ظهور می آیند را نبینند و به همین جهت فرمود این که پس از برگشت گفتند از خدا برایمان استغفار کنید، دروغ می گویند، زیرا اساساً جایی برای آن حرکات توحیدی قائل نیستند. هرچه می بینند مناسبات جبهه ی کفر است و به آن اصالت می دهند و شیفته ی آن هستند و خداوند متذکر می شود که اتفاقاً این یک گمان بدی است. «وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ» زیرا گرفتار ظاهرگرایی هستند. «وَ كُنْتُمْ قَوْماً بُوراً» و همین شما را تا هلاکت جلو می برد هرچند به گمان خود زرنگی کردید که با مجاهدان و رهبری آن ها همراهی نکردید و مشغول جمع آوری ثروت شدید. تجربه ی تاریخی هم این را نشان داد، از رضاخان و محمدرضاخان بگیر تا سایر سلطنت طلب ها که جایگاهی برای حضور توحیدی خداوند در عالم قائل نبودند و متذکر این امر نمی شدند و در همین رابطه خداوند به پیامبر خود فرمود: «قُلْ فَمَنْ یَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً» به آن ها بگو چه کسی در مقابل خدا چیزی دارد که شما را حفظ کند؟ این یک تذکر اساسی است برای آن هایی که مدعی دینداری هستند و گرفتار ثروت اندوزی شده اند تا به خود آیند و به مؤمنین هم می فرماید حسرت آن ها را نخورند و حرکت آن ها را تحقیر کنند و متوجه باشند نفع و ضرر در دست خداوند است و این ها گمان می کنند با ثروت اندوزیِ خود و جمع کردن عِدّه و عُدّه، می توانند نقش آفرینی کنند. فکر کردند با شهادت شیخ فضل الله و بعد از آن با شهادت مرحوم مدرس، موانع را برطرف کرده اند و به مراد خود می رسند. آیت الله کاشانی را هم که در قلعه ی فلک الافلاک زندانی نمودند. این ها نمی دانند نگاه آن ها به عالم، آن ها را «قوم بور» و بی ثمر می کند. نگاهی که متوجه ی جایگاه جریان های توحیدی در مقابل استکبار نیست. در همین رابطه در آیات قبل بر توحید و آن هم توحیدی که منجر به «وحدت وجود» می شد، تأکید فرمود تا مؤمنین گرفتار چنین تحلیل های غلط نشوند.

آنچه احساس می شود خوب است رفقا با دقت آن را دنبال کنند. این نکته است که جریان هایی در دل جبهه ی اسلامی شکل می گیرد که ادعای مسلمانی دارند و آن را بر زبان هم می آورند و از پیامبر خداf می خواهند به خاطر کوتاهی هایشان «فَاسْتَغْفِرْ لَنا» برای ما نزد خدا طلب بخشش کن، را پیش می کشد و ظاهر ندامت و مقدس مآبی به خود می گیرد و ادعای اعتقادهای توحیدی دارند، ولی سخت شیفته ی فرهنگ جاهلیت و ثروت اندوزی می باشند. ما باید در چنین عرصه ای جای خود را پیدا کنیم و آن عرفانی که می تواند ما را و انقلاب را نگه دارد، توحیدی است که ما را از این مهلکه ها نجات می دهد وگرنه آن ها هم مثل شما آداب دینی را انجام می دهند. توحیدی که نتواند کفر را نفی کند و احساس حضور در آغوش سنت های الهی را به ما عطا نماید؛ ما را از این مهلکه ها نجات نمی دهد و در فراز «كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبیراً» می خواهد بفرماید خداوند می داند شما چه کاره اید.

هنر ما درک قواعد و سنت های عالم است که آیات الهی را با ما در میان می گذارند و جای و جایگاه صحنه ها را بر مبنای آن قواعد و سنت ها تعیین می کنند. چیزی که بنده در سیره و سخن رهبر معظم انقلاب«حفظه الله» متوجه می شوم بیش از آن که اطلاعات ایشان به کمک ایشان بیاید، فهم ایشان از آیات الهی به کمک شان آمده از آن جهت که می دانند رویهمرفته جبهه ای که در نظام اسلامی ایران در مقابل استکبار قرار گرفته، جبهه ای است که به وعده های الهی اعتماد دارد و می داند در مقابل همه ی فتنه های داخلی و خارجی، خدا در صحنه است، لذا می داند چطور باید برخورد کند. همان طور که صدام حسین این جنگ را به ما تحمیل کرد و حضرت امام«رضوان الله تعالی علیه» به امید وعده های الهی وظیفه ی خود را در مقابل آن تجاوز انجام دادند و عملاً انقلاب اسلامی به جایگاهی رسید که اگر آن حمله به ما نشده بود معلوم نبود در چنین جایگاهی در جهان امروز قرار داشتیم که روح ملت ها متوجه ی چنین حضوری باشند و بتوانند برای آینده ی خود بر اساس حضور تاریخی انقلاب اسلامی تصمیم بگیرند.

تصور اولیه ی ما از انقلاب اسلامی آن بود که شاه را از کشور بیرون می کنیم و آن فسادها کم می شود و هرکس می رود به دنبال زندگی اش، البته با حاکمانی که حاکمان فاسدی نیستند. افق اولیه ی تحقق انقلاب چنین چیزی بود، غافل از این که حضرت ربّ العالمین دارند تاریخی را در مقابل ما می گشایند که از طریق همین موانع که آمریکا در مقابل ما ایجاد می کند، آن تاریخ به ظهور می آید. نمی دانم شما سقوط این پهپاد پیشرفته ی آمریکا را چطور تحلیل می کنید، تحلیل بنده آن است که این حضور امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» در این تاریخ است. به گفته ی شهید آوینی، بعثت امام خمینی در این زمانه به ظهور آمده تا تاریخ دیگری رقم بخورد. به گفته ی او تنها دلیلی که حکایت از آن دارد که تاریخ دیگری به ظهور آمده وجود انقلاب اسلامی و حضرت امام خمینی است. بعثت انسانی است که خودش موضوعیت دارد.

باز به این فراز از آیه ۱۲ فکر کنید که می فرماید: «زُیِّنَ ذلِكَ فی قُلُوبِكُمْ» تعبیر خاصی به کار برده تا متوجه شویم دشمنان جبهه ی توحید برای نظرات خود چه زیبایی هایی قائل هستند و با چه حرارتی خود را پیروز صحنه می دانند و در عین حال به هیچ نتیجه ای نمی رسند. حقیقتاً اگر افکار جریان های داخلی را که تحت تأثیر جبهه ی استکبار هستند، دنبال کنید بهترین تعبیری که می توانید برای آن ها به کار ببرید، همین تعبیری است که با انواع سمینارها و سخنرانی هایِ به ظاهر جذاب، خود را و مخاطبان خود را فریب می دهند و باور نمی کنند این تحلیل ها فقط برای خودشان زیبا است. هرچند از رسانه های زیادی آن سخنان به گوش می رسد ولی خوب است پوچی آن ها را متوجه باشید، به همان معنایی که قرآن به صورتی فوق العاده در توصیف آن سخنان می فرماید: «وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ كُنْتُمْ قَوْماً بُوراً» ای شمایی که با آن آب و تاب ها مشغول تحلیل های به ظاهر زیبای خود هستید، بدانید گرفتار پندارهای غلطی شده اید و مردمی بی ثمر و بی نتیجه خواهید بود.

این اباذر و سلمان هستند که فریب ظاهر امویان را نمی خورند و تحت تأثیر مروان بن حکم قرار نمی گیرند. اباذر متوجه است ظاهر مذهبیِ خلیفه ی سوم کافی نیست، او به عنوان اباذری که صحابی پیامبر خداf است، باید اسلام را نگهبانی کند و نه خلیفه را و نگران هزینه ای که در این مسیر باید بدهد نبود و تبعیدیِ صحرای «ربذه» را به جان خرید، زیرا متوجه ی بی ریشه بودنِ جریانی بود که امثال مروان بن حکم راه انداخته بودند. ملاحظه کنید جناب اباذر به جهت اصالتی که برای جبهه ی توحید قائل بود، به خاطر ریخت وپاش های جبهه ی امویان که به ظاهر مسلمان شده بودند، از اسلام قهر نکرد، او پای اسلام ایستاد به هر قیمتی. چیزی که امروزه هم با آن روبه رو هستید که فراریان از جبهه و جنگ به جان انقلاب اسلامی افتاده اند تا جیب خود را پر کنند و البته ما نباید جا بخوریم و یا در راهی که قدم گذاشته ایم به خاطر این موانع خسته شویم، همانطور که رهبر معظم انقلاب«حفظه الله» خسته نشده اند.

می فرماید: «زُیِّنَ ذلِكَ فی قُلُوبِكُمْ» آن ها طوری فکر می کنند که خودشان از آن فکر راضی اند و فکر می کنند دلسوز ملت هستند که می گویند باید با آمریکا سازش کرد تا مشکلات مردم برطرف شود. خداوند در خطاب به آن ها می فرماید چون نگاه تان توحیدی نیست گرفتار پندار بدی هستید و اساساً برخلاف ادعای تان، مردمِ بی ثمر و بی فایده ای خواهید بود. به این فکر افتاده اند که با تبلیغات خود و با دلسوزی های ظاهری به گفته ی خودشان ما را از درون تغییر بدهند و این طور تبلیغ کنند که حکومت دینی به گفته ی آن ها پارادوکسیکال می باشد. یعنی تضاد درونی دارد، زیرا لازمه ی حکومت و سیاست، سکولار بودن است و با دینی بودن نمی خواند و به گمان آن ها حکومت دینی معنا نمی دهد، زیرا دین امری است شخصی و حکومت امری است اجتماعی. با این تحلیل ها کاملاً دلخوش هستند که چه حرف های خوب و درستی زده اند و امیدوارند که این فکر در آینده جای خود را باز کند و مردم از درون نسبت به انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی بی تفاوت شوند.

قرآن در آیات ۱۱ و ۱۲ ما را متوجه ی چنین جریان های داخلی و آینده ای که آن ها دارند می کند که به نظر می آید برای ادامه ی راه توحیدی که با انقلاب اسلامی پیش آمده توجه به این آیات بسیار مهم است، به خصوص که در ادامه ما را متوجه ی کفر آن ها می کند و عذابی که در پیش دارند. می فرماید:

«وَ مَنْ لَمْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرینَ سَعیراً»(13)

هرکس در چنین شرایطی به حضور خدا در چنین تاریخی و به رسول او ایمان نیاورد، ما برای کافران آتشی شعله ور آماده کرده ایم. در جلسه ی قبل تا حدّی عرایضی در رابطه با این آیه شد، ملاحظه کنید چگونه موضوع را در شرایطی می برد که متوجه شویم دو جبهه بیشتر در صحنه نیست. یا ایمان به خدا و رسول او و یا عدم ایمان، آن هم عدم ایمان عده ای به ظاهر مسلمان به آینده ی حضور تاریخی جبهه توحیدی اسلام. با توجه به چنین فضایی می فرماید: «وَ مَنْ لَمْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» آن هایی که ایمان به خدا و رسول خدا ندارند، به همان معنای پیروزی حق بر باطل، هرکس می خواهد باشد، خداوند برای آن ها که عملاً کافر محسوب می شوند، آتش شعله وری فراهم کرده است. تا هرکس متوجه باشد کجا ایستاده است و باید منتظر چه سرنوشتی باشد. سرنوشت مخلّفون آتشِ شعله ور است که مصداق دنیایی آن انواع بحران های متنوعی است که جامعه را فرا می گیرد و بنیان جریان غیر توحیدی را ریشه کن می کند، زیرا وقتی آتش به چیزی افتاد، چیزی از آن باقی نمی ماند. و به همین جهت بحث «سعیر» یعنی آتش شعله ور را به میان آورد.

قرآن در آیات ۱۱ و ۱۲ ما را متوجه چنین جریان های داخلی و آینده ای که آن ها دارند می کند که به نظر می آید برای ادامه ی راه توحیدی که با انقلاب اسلامی پیش آمده، بسیار مهم است، به خصوص که ما را در ادامه متوجه ی کفر آن ها می کند و عذابی که در پیش دارند.

بنده از این آیه این طور می فهمم که با حضور تاریخی اسلام، انسان ها وارد تعریف خاصی از خود می شوند. تا دیروز اساساً موضوع کافر و مؤمن در میان نبود، ولی اسلام در مسیر خود وارد مرحله ای شده که جبهه ی استکبار در مقابل آن ایستاده و دیگر نمی شود مسلمان عادی بود و به حضور تاریخی اسلام وارد نشد و در نتیجه کفر و ایمان معنای دیگری پیدا کرده و ظاهراً آیه ۱۳ چنین فضایی را به میان آورده، تا مسلمانان تکلیف خود را با خودشان معلوم کنند که آیا به اسلامی معتقدند که بنا است در آینده، تاریخی برای خود شکل دهد و یا تنها به جای پرستیدن بت ها از این به بعد خدا را می پرستند، ولی در همان تاریخی که فرهنگ جاهلیت و ابوسفیان مناسبات جامعه را مدیریت می کند؟ متذکر می شود اگر وارد حضور تاریخی اسلام نشوند در آینده با آتشی شعله ور روبه رو می شوند که مصداق دنیایی آن انواع بحران هایی است که جامعه را فرا می گیرد و نمونه ی آن را در جامعه ی خودمان ملاحظه می کنید که چگونه به جهت دل سپردن به آینده ای، که آینده ای است شبیه فرهنگ استکباری، با انواع بحران ها روبه رو شدیم، آن هم توسط کسانی که خود را کارگزار نظام جمهوری اسلامی می دانستند ولی امیدشان به جهان استکباری بود و آیه ی مذکور متذکر می شود که راه کارِ قضیه چیز دیگری است و آن حاضرشدن در تاریخی می باشد که باید در این زمانه اسلام مناسبات آن را رقم بزند و بنده نام آن را حضور در «جهانی بین دو جهان» گذاشته ام.

ما هنوز آن طور که شایسته است متذکر جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی با این همه شهید نشده ایم. هنوز آن رسوبات جاهلیت مدرن بر روح و روان ما سیطره دارد. اگر جبهه ی ایمان و عدم ایمان به آن شکلی که عرض شد مشخص شود، افق عبور از این مشکلات ظهور می کند، مشروط بر آن که هرکس مشخص کند در کجا ایستاده است؟ آیا معتقد به حضور تاریخی انقلاب اسلامی است و یا تنها به دین داریِ فردی و آداب فردی معتقد است؟ آن شعفی که باید در خودمان پیدا کنیم، شعف حضور در تاریخ توحیدی است. این هم مشروط بر آن است که انقلاب اسلامی را حقیقت این دوران بدانیم و با تمام وجود به چشم اندازی که در مقابل ما گشوده است دل بسپاریم و با توجه به چنین چشم اندازی در آیه ی بعدی می فرماید:

«وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً»(14)

مالکیت آسمان ها و زمین از آنِ خداوند است. هرکس را خواست می بخشد و هرکس را خواست عذاب می کند و خداوند همیشه غفور و رحیم بوده است.

علامه طباطبایی می فرمایند این که هر کاری خدا بکند حق است، به اعتبار آن است که عالَم ملک او می باشد و هرطور خواست می تواند در ملک خود تصرف کند. پس بحث در این جا است که حضرت ربّ العالمین مالک این عالم است و مالک، تکلیف مملوک را تعیین می کند و جایگاه او را مشخص می نماید و در این راستا در آیه ی قبل فرمود، برای هرکس که به خدا و رسول ایمان نیاورد به عنوان انسانی که کافر است، آتش شعله وری فراهم کرده ایم و البته پیرو همین قاعده فرمود: «یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ» هرکس را که خواست می بخشد و مؤمنینی شامل بخشش او هستند که گذشته ی خوبی نداشته اند و یا نسبت به بندگی خداوند بی تفاوت بوده اند، ولی در حال حاضر مانند جناب حمزه به اسلام گرویده اند. می فرماید خداوند به گذشته ی او گیر نمی دهد. مثل شهید طیب حاج رضایی که به گفته ی خودش سابقه ی خوبی نداشته ولی حاضر نشد برای چند روز بیشتر عمرکردن آبروی حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» را ببرد و بگوید از امام پول گرفته است و در مقابل دار و دسته ی شعبان بی مخ از جریان نیروهای طرفدار امام خمینی دفاع کرده است.[16]

آیه مذکور می فرماید: خداوندی که مالک آسمان ها و زمین است، هرکس را که خواست می بخشد و شما به وضع فعلی او نظر کنید و نه به گذشته ی او. با نظر به تاریخی که شروع شده است باید مرزهای ایمان و کفر روشن شود.

«وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ» هرکس را خواست عذاب می کند، پس اگر تا دیروز طرف آدمِ اسم و رسم دار و محترمی بود ولی امروز در جبهه کفر قرار دارد، به صرف این که آدم محترمی بود در نزد خداوند محترم نیست. خداوند است که بر اساس سنت های خودش هرکس را که خواست عذاب می کند، خودش ملاک های غفران و عذاب را تعیین می نماید.

در آیه ۱۱ نشان می دهد عذابش مربوط به کسانی است که گمان نمی کنند عذاب می شوند، زیرا تنها پیامبر را همراهی نکردند، گناه که نکرده اند، تنها فرصت را غنیمت شمرده اند و در غیاب مجاهدان به زندگی و زن و فرزند خود رسیدند که از یک ثروت مناسب و زندگی مرفه محروم نباشند. نمونه آن ها قارون است که تا دیروز از متدینینِ حرکت حضرت موسی(ع) بود و به قول خودش با زرنگی های خودش ثروتی به هم زد: «قالَ إِنَّما أُوتیتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدی »(قصص/78) گفت حقیقت این است که این ثروتی که به من داده شده است بر اساس علمی بود که خودم داشتم - آن هم با علمی که در عمل مقابل برنامه های پیامبر خدا بود- می فرماید: اگر متدینین دیروز را امروز عذاب کند، خواست، خواستِ او است و اگر منحرفین دیروز را که امروز به جبهه ی مجاهدانِ موحد پیوسته اند ببخشد، باز خواست، خواست او است. «وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً» او همیشه چنین بوده که در وقتش غفور و رحیم است و از این جهت آیه ی ۱۴ را می توان با نظر به آیات قبل مدّ نظر قرار داد، خطاب به کسانی که خود را زرنگ می دانند و به گمان خود آنچه در صحنه است را درست تحلیل می کنند، در حالی که متوجه نیستند «وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض» ملک آسمان ها و زمین از آنِ خداوند است و با ایمان به این آیه ملاک نفع و ضرر و غفران الهی و عذاب الهی سراسر در نگاه توحیدی باید دنبال شود و در این رابطه هر کس باید جایگاه خود را در هستی معلوم کند و از این جهت آری! ملاک، وضع فعلی افراد است. این که عده ای تا دیروز بد بودند مهم نیست، مهم جایگاهی است که امروز نسبت به حضور تاریخی اسلام برای خود شکل داده اند. مرز ایمان و کفرِ افراد را حضور در همین صحنه ها مشخص می کند و عجیب است که خداوند به خوبی پیش بینی می نماید که مخلّفونِ پرمدعا می آیند و سهم خواهی می کنند. می فرماید:

«سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْكُمْ یُریدُونَ أَنْ یُبَدِّلُوا كَلامَ اللَّهِ قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا كَذلِكُمْ قالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا بَلْ كانُوا لا یَفْقَهُونَ إِلاَّ قَلیلاً»(15)

منتظر باشید همین ها که شما را همراهی نکردند، چون با پیروزی و غنائم روبه رو شوند خواهند گفت به ما هم اجازه دهید در این رابطه با شما همراهی کنیم و به شما بپیوندیم. این ها بنا دارند کلام الهی و وعده ای که خداوند به مجاهدین داده است را به نفع خود تبدیل کنند. بگو ای پیامبر لازم نیست ما را همراهی کنید. خداوند از قبل این را فرموده که شما بعداً چنین سهم خواهی هایی می کنید و به هر نحوی تلاش می کنید که وارد جبهه ی مجاهدین شوید. آن ها در مقابل، خیلی زود موضع می گیرند و می گویند، شما نسبت به ما حسادت می ورزید. در حالی که آن ها فهم درستی از میدانی که به میان آمده ندارند تا مسائل را درست تحلیل کنند.

ادعا می کنند ما از قبل از انقلاب هم با امام خمینی بودیم، ولی اگر ملاکِ ایمان و کفرِ در آیات مذکور، حضور در این صحنه ها است که فعلاً پیش آمده، به راحتی نمی توان به صِرف گذشته آن ها از سستی های امروزشان و فرصت طلبی هایی که می کنند چشم پوشی کرد و به همین جهت رسول خداf غنائم جنگ خیبر را به کسانی اختصاص دادند که در جریان صلح حدیبیه حضرت را همراهی کردند.

آن جا که می فرماید: «یُریدُونَ أَنْ یُبَدِّلُوا كَلامَ اللَّهِ» می خواهد متذکر این امر شود که عده ای از مسلمانانِ فرصت طلب و به اصطلاح «مخلّفون»، می خواهند جهت سنت های الهی را به نفع خود تغییر دهند و آیه مذکور متذکر خطر این افراد است و از جمله: «یُبَدِّلُوا كَلامَ اللَّهِ» معلوم می شود اساساً اینان به معنی واقعی، ایمان ندارند که فکر می کنند می توانند کلام الهی و اشاراتی را که حضرت ربّ العالمین در این عالم دارد، تغییر دهند و به یک معنا می توانند در مقابل خدا، خودشان خدایی کنند. گمان دارند می توانند عزّتی را که نصیب مجاهدان شده است با انواع گروه گرایی ها و قبیله گرایی ها و تغییر ملاک های ارزشی، از آنِ خود بکنند که این به یک معنا زیر پاگذاردن توحید است و نادیده گرفتن سیاهکاری های استکبار، در حالی که سنت های الهی تغییرپذیر و تبدیل پذیر نیست و شما منتظر باشید تا نه تنها با بی ثمریِ کارهای شان روبه رو شوید، بلکه به پوچی و شکستی که روحاً و رواناً نصیب شان می شود پی خواهید برد.

این سال ها همین افراد می گویند ما می خواهیم مانند ترکیه باشیم، مثل آن که قبلاً می گفتند ما می خواهیم ژاپن اسلامی باشیم، غافل از این که تاریخ دیگری ظهور کرده و حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» هدف دیگری را مدّ نظر ملت قرار داده بودند و شهدا و مجاهدان برای تحقق آن اهداف تا آن حدّ فداکاری ها کردند و سخنان امام با ملت از این حرف ها نبود که بخواهیم ژاپن اسلامی شویم. چطور این افراد می خواهند حرف حضرت امام را به چیزی تبدیل کنند که خدا آن را اراده نکرده و حضرت امام نیز اظهار ننمودند؟

آیه ی مذکور می فرماید: «إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها» منتظر باشید چون روان شوید به سوی غنائمی، همین هایی که فعلاً از سختی های پیش آمده از انقلاب بریده اند و می خواهند از اهداف توحیدی آن عدول کنند، سر و کله شان پیدا می شود تا آن غنائم را به چنگ آورند و خود را در فضای تاریخی شما قرار دهند؛ از آن جایی که نفوذ این افراد بین شما موجب قلب ارزش های توحیدی می شود، ای پیامبر به آن ها بگو: «لَنْ تَتَّبِعُونا» شما ما را همراهی نکنید «كَذلِكُمْ قالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ» این قول خداوند است و دستور او می باشد که شما را در کنار خود راه ندهیم. زیرا مرز ما با شما باید جدا باشد وگرنه بحث داشتن و نداشتن غنائم نیست. شما باید در کنار ما نباشید، ولی ای پیامبر! این ها موضوع را تغییر می دهند. «فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا»، خواهند گفت شما از ما حسودی تان می شود که ما در کنار شما باشیم و از سر حسادت از ما می خواهید ما کنار شما نباشیم، زیرا یک سر و گردن از شما بالاتریم و می توانیم با نظرات خود ضعف های شما را نشان دهیم. به همین جهت خداوند در ادامه آیه قضیه را به خوبی روشن می فرماید و می گوید: «بَلْ كانُوا لا یَفْقَهُونَ إِلاَّ قَلیلاً» اساساً آن ها فهم درستی از این قضیه ندارند که چرا نباید در جمع مسلمانان باشند. نمی فهمند از جنس دیگری هستند، هرچند از نظر شهروندی حقوق شان محفوظ است و کسی کاری به کارشان ندارد ولی نباید با آن سبکی که آن ها زندگی خود را تعریف کرده اند، با شما مخلوط شوند و آن ها این را نمی فهمند و خواهند گفت مگر چه اشکالی داریم که ما هم در کنار شما باشیم. به همین جهت رسول خداf می فرمایند: خداوند از قبل این نکته را فرموده تا جمع مسلمانان با فرهنگی که خداوند برای آن ها تعیین کرده به سر ببرند.

شما را متهم می کنند که اصلاً نمی فهمید دنیا چه خبر است، بگذارید ما برای شما بگوییم و منظورشان آن است که گرایش های غیر توحیدی شان را برجسته کنند. در حالی که جامعه ی نوپای آن زمان هنوز خود را درست تعریف نکرده بود و مناسبات خود را بر اساس توحید مشخص ننموده بود تا مؤمنین متوجه ی ضعف سخنان آن ها و خوبی های سبک زندگی توحیدی بشوند.

ملاحظه کنید قرآن نمی گوید این ها هیچ چیز نمی فهمند. می فرماید خیلی کم می فهمند «بَلْ كانُوا لا یَفْقَهُونَ إِلاَّ قَلیلاً» گویا می خواهد بگوید: آن شعوری که مناسب فهم زمانه است را ندارند و اگر ما عنان مان را به دست آن ها بدهیم به کلّی ما را از شرایطی که خداوند برای سعادت ما فراهم کرده محروم می کنند، همان طور که هنوز جامعه ی ما چوب بعضی از کارهای آن ها را می خورد.

جریان کفر همیشه آن قدر حرف عقل پسند دارد که مردم عادی و روشنفکرهای غربزده را تحت تأثیر خود قرار دهد. ابوسفیان را در نظر بگیرید که یک تاجر مبرّز و دنیادیده است و با تجّار رومی و سران روم ارتباط دارد، می داند دنیا چه خبر است. آقای فریتیوف شوان کتابی در مورد پیامبرf نوشته اند، قضایای ابوسفیان را تا حدّی روشن کرده اند که چگونه تحت تأثیر فرهنگ روم بوده است، خیلی شبیه ارتباط شاهزاده های آل سعود با سران آمریکا بوده. از آن جهت که اکثر شاهزاده های آل سعود در آمریکا درس خوانده اند و با آن ها ارتباط دارند.

ظاهراً آیه فوق تذکر می دهد، ای مجاهدان حواس تان باشد که جریان مخلّفون که به ظاهر خود را اسلامی می نمایانند، دل شان با شما نیست، مواظب باشید در شما نفوذ نکنند و برای شما تصمیم سازی نمایند و مواظب باشید قبل از آن که نهادهای جامعه را مطابق آموزه های توحیدی بسازید، این ها با تجربیاتی که دارند مسیر کار را به طرف دیگری می برند، بلایی که تا حدّی بر سر ما آمد و رهبر معظم انقلاب«حفظه الله» سعی دارند در بیانیه ی گام دوم، گذشته را بازخوانی کنند.

بنده اعتقاد دارم ما در جبهه ی ولاییِ رهبری، در جایی هستیم که اگر این جبهه ولایی را خوب حسّ کنیم، به صورتی معقول در عین حفظ هویت توحیدی خود، در جهان حاضر می شویم، به همین جهت نباید از آیه ی مذکور نتیجه ی تحجّر و تکفیر برداشت کرد بلکه تذکر به نوعی هوشیاری است که متوجه ی نفوذی های فرهنگی باشید و با تفکر و تعقل که نگاه توحیدی به شما می دهد، امورات خود را شکل دهید و به نحوی خود را از آن جریان ها بی نیاز کنید، هرچند با سعه صدر لازم، آن ها را در کنار خود به عنوان یک شهروند باید بپذیرید. می فرماید: مواظب باشید این ها خیلی سریع تریبون ها را به دست می گیرند و با دلیل های به اصطلاح عقل پسند، شما را متهم به حسادت می کنند و وارد میدان می شوند و مردم را طوری تحت تأثیر قرار می دهند که نتیجه اش انزوای مجاهدین می شود تا صدای نیروهای انقلاب به جایی نرسد. که البته بنده قبول دارم کارِ مشکلی است از آن جهت که چگونه عمل کنیم تا معلوم شود اولاً: بحث حسادت در میان نیست. ثانیاً: یک امر الهی در میان است و آن ها متوجه آن چیزی که خداوند برای ما رقم زده، نیستند.

نمونه موضوعِ فوق نامه ای بود که رئیس به اصطلاح مجاهدین خلق، یعنی مسعود رجوی زمانی که در ایران بود برای حضرت امام نوشت و امام را پدر خطاب کرد و جریان آن ها انتظارات و صحبت هایی داشتند و حضرت امام جواب نامه آن ها را ندادند و آن ها گله کردند و حضرت امام فرمودند اگر کوچک ترین امیدی به آن ها داشتم خودم به سراغ آن ها می رفتم. در واقع حضرت امام سعی کردند به آن ها نشان دهند که شما نباید در کنار ما باشید و بعداً هم معلوم شد اگر آن ها در نهادهای تصمیم گیر نظام به طور مستقیم و رسمی نفوذ می کردند، چه بلایی بر سر نظام می آوردند. بصیرت حضرت امام و متذکر بودن به آیه ی فوق بود که تکلیف ما و نظام را با مجاهدین خلق که در واقع منافقین بودند، روشن کرد. در حال حاضر هم جریان هایی هستند که تلاش دارند به جبهه ی توحیدی انقلاب اسلامی نزدیک شوند، ولی اصلاً یک کلمه ی توحید در گفتار و رفتارشان نیست و جایگاهی برای نظام اسلامی قائل نیستند، نهایتاً حرف شان این است که چون سپاه و روحانیت دو جریانی هستند که نمی توان آن ها را نادیده گرفت، آن ها را می پذیریم، نه آن که برای سپاه و روحانیت به عنوان نهادهایی در راستای نظام اسلامی، جایگاهی قائل باشند.

قرآن متذکر می شود متوجه باشید این ها می گویند: «ذَرُونا نَتَّبِعْكُمْ» بگذارید ما هم به شما بپیوندیم، ولی نه از آن جهت که جایگاه تاریخی شما را پذیرفته باشند و بخواهند در کنار مردم باشند و به فتح مبینی که پیش آمده است نظر کنند. می فرماید اینها تفقّه لازم را ندارند که به نظر بنده همان نشناختن حضور توحیدی خداوند در مقابل استکبار است، امری که اباذر می فهمید. خدا رحمت کند آقای دکتر علی شریعتی را که می گفت: اباذر بی سواد از هزاران باسوادِ تحت تأثیر فرهنگ جاهلیت، باسوادتر است. مثل ایمان و معرفت تاریخیِ آن مادر شهیدی که آمده بود برای بدرقه بسیجیانی که در حال اعزام به جبهه بودند، آن خبرنگار از او پرسید فرزندتان را بدرقه می کنید؟ فرمود: نه. پرسید کسی را در جبهه دارید؟ وقتی خبرنگار این سؤال را کرد آن خانم فرمودند: بله یک فرزندم در جبهه است و یکی هم شهید شده. از ظاهر آن خانم اصلاً بر نمی آمد که حتی سوادی هم داشته باشد، ولی می دانست در چه تاریخی قرار دارد و در چه شرایطی زندگی می کند و چرا باید برای تحقق اهداف حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» هزینه داد.

اگر انقلاب اسلامی تاریخی است که بنا است خداوند به این زمانه برگرداند تا بشر در مناسبات خود متعالی گردد، این تاریخ را چه کسی درک می کند؟ جز انسان هایی که زمانه ی خود را می شناسند، مثل آن خانم که در نظر روشنفکرانِ تحت تأثیر غرب به حساب هم نمی آیند، ولی متفکران و عقلای زمانه ی خود هستند؟

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»




[15] - در خبر هست که چون نامه ی پیامبر خداf به قیصر روم رسید او پرسید آیا از شهر مکه کسی در شام هست تا از او در رابطه با پیامبر خدا که این نامه را نوشته است اطلاعی به دست آوریم؟ دستور داد گردش کنند شاید نزدیکان محمّدf و یا کسى که از اوضاع وى اطلاع دارد بیابند. اتفاقاً ابوسفیان برای سفری تجاری به روم سفر کرده بود و پادشاه روم او را فراخواند و از او سؤالاتی پرسید که در تاریخ این قضیه و سؤالاتی که قیصر پرسیده است آمده است.(به پیامبر اکرمf و ارسال سفیر به سرزمین های مجاور رجوع شود)
[16] - نیروهای انقلاب در سال ۴۲ در جریان اعتراض به لایحه ی انجمن های ایالتی و ولایتی، در مسجد عزیزخان تهران جلسه گذاشتند. طرفداران شاه، شعبان بی مخ را تحریک کردند تا جلسه را به هم بزند و نیروهای انقلاب از طیب حاج رضایی که سه تا بزنِ یکی از قسمت های تهران بود، کمک خواستند و او به عنوان طرفداری از امام وارد معرکه شد و طرفداران شعبان بی مخ را تار و مار کرد و رژیم شاه طیب حاج رضایی را جلب کرد و شکنجه داد و ناخن هایش را کشید تا بگوید من از آقای خمینی پول گرفته ام، گفته بود من سابقه ی خوبی ندارم و جنایت هایی کرده ام، اما حاضر نیستم برای چند روز بیشتر ماندن، آبروی یک مرجع تقلید و اولاد پیامبر را ببرم. و او را شهید کردند. مشهور است تنها لاتی که علمای حوزه برایش جلسه ی ترحیم گرفتند، طیب حاج رضایی بود. خداوند او را به عالی ترین شکل به رحمت واسعه اش نایل فرماید.

جلسه نهم خطر نفوذ مرفهين بی درد

بسم الله الرحمن الرحیم

]سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْكُمْ یُریدُونَ أَنْ یُبَدِّلُوا كَلامَ اللَّهِ قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا كَذلِكُمْ قالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا بَلْ كانُوا لا یَفْقَهُونَ إِلاَّ قَلیلاً (15) قُلْ لِلْمُخَلَّفینَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلى قَوْمٍ أُولی بَأْسٍ شَدیدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ فَإِنْ تُطیعُوا یُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا كَما تَوَلَّیْتُمْ مِنْ قَبْلُ یُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلیماً (16) لَیْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَریضِ حَرَجٌ وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَنْ یَتَوَلَّ یُعَذِّبْهُ عَذاباً أَلیماً (17) [

آیه ۱۵ سوره فتح نکته قابل توجهی را در مقابل ما می گذارد که در جلسه قبل تا حدّی به آن توجه شد، به خصوص در آن قسمت که فرمود: «یُریدُونَ أَنْ یُبَدِّلُوا كَلامَ اللَّهِ» مخلّفون بنا دارند کلام خدا را مبدّل کنند و از جایگاه خود تغییر دهند. عنایت داشته باشید این افراد کافرانی نیستند که به پیامبرf ایمان نیاورده اند، کسانی اند که به مجاهدین می گویند: «ذَرُونا نَتَّبِعْكُمْ» بگذارید ما هم در کنار شما باشیم و در عین حال خداوند می فرماید اینان بنا دارند کلام الهی را از جایگاهش تغییر دهند. مبدّل کردن کلام الهی به معنی تغییردادنِ ارزش ها می باشد و تنگ کردن جایگاه اجر عظیمی که خداوند به مجاهدین وعده داده بود. مبدّل کردن ارزش ها یعنی کاری می کنند که جایگاه علی بن ابیطالب(ع) با معاویه در فرهنگ اجتماع اسلامی یکسان دیده شوند.

خداوند به پیامبر خود یادآوری می فرماید: «سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْكُمْ یُریدُونَ أَنْ یُبَدِّلُوا كَلامَ اللَّهِ قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا كَذلِكُمْ قالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا بَلْ كانُوا لا یَفْقَهُونَ إِلاَّ قَلیلاً»(15)

آن جریانی که با تو در رخداد صلح حدیبیه همراهی نکردند، منتظر باشید همین که به امکانات و غنائمی رسیدید، می گویند ما را هم در کنار خود بپذیرید. جریان صلح حدیبیه چیزی نبود جز این که بنا بود مسلمانان جهت اعمال حج بروند، هر چند احتمال تقابل با مشرکین در آن سفر بود، ولی همراهان رسول خداf با اعتماد به پیروزی جبهه توحید در آن راه قدم می گذارند و با نور ایمانِ خود به خداوند و به اسلام وارد میدان شدند، و در جریان هستید که مشرکین مانع ورود مسلمانان به مکه شدند و بنا شد مسلمانان پیکی بفرستند تا مشرکین با او مذاکره کنند، و آن ها پیک پیامبر را نیز اسیر کردند و بالاخره کار به آن جا کشیده شد که مسلمانان زیر آن درخت با پیامبر خداf بیعت کردند و هم قسم شدند تا با تمام وجود، با مشترکین مقابله کنند. با آن که ظاهر قضیه حکایت از شکست مسلمانان داشت ولی ایمان به وعده الهی، امتیاز آن ها بود و بالاخره ایمان آن ها کار خود را کرد و فتحی ماورای فتح نظامی نصیب آن ها شد، چه از نظر روحانیتی که پیدا کردند و نور توحیدی که یافتند، و چه از نظر ظاهری که در آن زمان حضور تاریخی اسلام معنا پیدا کرد.

مشکل مخلّفون در این جا بود که جایگاهی برای حرکت توحیدی اسلام در آن تاریخ قائل نبودند و هم چنان که ملاحظه کردید تحلیل شان این بود که این ها می روند و برنمی گردند. علت آن تحلیل هم این بود که با نظر به معادلات آن زمان و قدرت هایی که در صحنه بودند، جایگاهی برای یک حرکت توحیدی قائل نبودند. عقلِ جاریِ حاکم بر روح و روان افراد از چیز دیگری خبر می داد. زیرا توحیدی را که به میان آمده بود درک نمی کردند، هرچند این ها از نظر ظاهر دیگر بت پرست نبودند و به ظاهر مسلمان شده بودند ولی نه در آن حدّ که برای اسلام چنین جایگاه تاریخی قائل باشند. و خداوند از قبل به پیامبر خود خبر می دهد این افراد آن جایی که منافع مادی شان اقتضاء می کند سراغ شما می آیند و تقاضا می کنند بگذارید ما هم به شما بپیوندیم و سعی می کنند برای حاکم کردن ارزش های خود باب گفت وگو با شما را باز کنند، چه برای به دست آوردن منافع مادی و چه برای احیای شخصیت غیر انقلابی خود، به عنوان شخصیت های قابل توجه و خداوند در این رابطه نکته مهمی را مطرح می کنند که بدانید قضیه از چه قرار است. می فرمایند: «یُریدُونَ أَنْ یُبَدِّلُوا كَلامَ اللَّهِ» این ها می خواهند کلام الهی را مبدّل کنند و از جهت اصلی آن که تغییر نظام ارزشیِ جاهلیّت است، خارج نمایند و شما را زمین گیرِ ادامه تاریخ جاهلیت بگردانند. می خواهند فرهنگ سیطره جاهلیّت را از طریق همراه شدن با شما تثبیت کنند و خداوند متذکر می شود مواظب باشید این ها از جنس دیگری هستند و اگر با شما مخلوط شوند امکان بهره مندی های خاصی را که در نظام توحیدی نصیب موحدین می شود، از بین می برند. زیرا بنا ندارند همرنگ شما شوند، بلکه تلاش می کنند تا رنگ خودشان را به شما بزنند.

در جلسه قبل تا حدّی این نکات مطرح شد ولی مطلب دقیق تر از آن است که بتوان از آن به راحتی عبور کرد، به خصوص که خداوند به پیامبر خود می فرماید: «قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا» بگو شما هرگز ما را همراهی نمی کنید. در حالی که روش اصلی پیامبر خداf آن است که همه را دعوت کنند تا به حضرت بپیوندند ولی در این جا به حکم خدا می فرمایند: شما اگر هم کنار ما بیایید ما را همراهی نمی کنید، بلکه بنای دیگری دارید و این برای پاک نگه داشتنِ جبهه توحید بسیار مهم است. آری! وقتی جبهه توحید تثبیت شد و نهادهای توحیدیِ خود را شکل داد و زیبایی های خود را نمایاند، معلوم است که آغوش آن جبهه برای آن هایی که صادقانه می خواهند به جبهه توحیدی بپیوندند گشوده است. زیرا دیگر نظام اسلامی یک دریاچه کوچک و یا یک برکه محدود نیست که با چند رودِ گل آلود، گِل آلود شود، اقیانوسی شده است که رودهای گل آلود را هم در خود هضم می کند و وقتی انسان ها با دیدن خوبی های نظام توحیدی به استقبال آن بیایند، اسلام آغوش خود را می گشاید و رسوبات جاهلیتِ آن ها را نیز فرو می نشاند. ولی قضیه مخلّفون چیز دیگری است و به همین جهت خداوند می فرماید ای پیامبر: «قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا» بگو امکان ندارد شما با ما همراهی کنید و این چیزی است که خداوند از قبل به ما خبر داده. «كَذلِكُمْ قالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ» این جا بحث حفظ هویت توحیدیِ جامعه توحیدی در میان است و هوشیاری نسبت به نفوذ کسانی که فرهنگ شان، فرهنگ توحیدی نیست و این غیر از تقابل گروهی و حزبی می باشد. نوعی تعریف کردنِ جبهه توحیدی است تا هرکس گمان نکند می تواند خود را با هر رنگی در آن جای دهد، هر چند به ظاهر مسلمان باشد. مثل اصرار حضرت اباعبدالله(ع) در زلال و پاک نگه داشتن جبهه کربلا است، در آن حدّ که اگر کسی بدهکار بود و مال کسی را نزد خود داشت، باید آن جبهه را ترک می کرد. این جا حضرت ربّ العالمین می فرمایند ای پیامبر بگو شما نمی توانید با ما همراهی کنید و خدا همین را از قبل گفته است و قرآن می گوید آن ها هم برای آن که در این رابطه جهت کلام الهی را مبدّل کنند و تغییر دهند: «فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا» سریعاً خواهند گفت شما از سر حسادت تان مانع حضور ما می شوید. از این جمله معلوم می شود آن ها نخواسته اند خود را در راهی که مجاهدان در آن قرار دارند، قرار دهند بلکه با نوعی خود برتربینی می خواهند در عین فخرفروشی، از منافع پیش آمده بهره برداری کنند و همه خطر برای جامعه اسلامی در همین جاها می باشد. با توجه به این امر خداوند می فرماید: «بَلْ كانُوا لا یَفْقَهُونَ إِلاَّ قَلیلاً» این افراد همواره انسان های کم فهمی هستند که نمی توانند موضوع را درست درک کنند مگر وجه کمی از آن را. قیافه های به ظاهر اندیشمندانه می گیرند در آن حدّ که برای خودشان هم موضوع مشتبه می شود که آدم های مهمی هستند و فکر می کنند مسلمانانِ جان بر کف نسبت به آن ها حسادت می ورزند و خداوند می فرماید این نوع انسان ها که خود را برتر از موحدینِ مجاهد می دانند، همواره انسان های کم خردی بوده اند و درک این مسئله موجب می شود تا جامعه مسلمان تحت تأثیر ظاهر آن ها قرار نگیرد. به گفته حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه»:

این پایین شهری ها و این پابرهنه ها -به اصطلاح شما- این ها ولی نعمت ما هستند، اگر این ها نبودند ما یا در تبعید بودیم یا در حبس بودیم یا در انزوا، اینها بودند که همه ما را از این مسائل نجات دادند… اگر تا آخر عمرمان به این ها خدمت کنیم نمی توانیم از عهده خدمت این ها برآییم… شما امروز هم که ملاحظه می کنید این هایی که در جبهه ها الآن دارند جان فشانی می کنند، این ها از کدام طبقه هستند... الآن هم این هایی که جان شان را در دست شان گرفتند و شما را حفاظت می کنند و آن هایی که در بین شهرها و در بین روستاها حفظ می کنند شما و مردم را همین طبقه هستند… شما باید توجه به این معنا بکنید که ما را این ها آورده اند وکیل کرده اند، آورده اند وزیر کرده اند، رئیس جمهور کرده اند. این ها ولی نعمت ما هستند و ما باید ولی نعمت خودمان را قدردانی کنیم و خدمت کنیم.(صحیفه، ج16، ص24)

به عهده علمای اسلام و محققین و کارشناسان اسلامی است که برای جایگزین کردن سیستم ناصحیح اقتصاد حاکم بر جهان اسلام طرح ها و برنامه های سازنده و دربرگیرنده منافع محرومین و پابرهنه ها را ارائه دهند و جهان مستضعفین و مسلمین را از تنگنا و فقر معیشت به درآورند.... ارائه طرح ها و اصولاً تبیین جهت گیری اقتصاد اسلام در راستای حفظ منافع محرومین و گسترش مشارکت عمومی آنان و مبارزه اسلام با زراندوزان بزرگ ترین هدیه و بشارت آزادی انسان از اسارت فقر و تهیدستی به شمار می رود.( صحیفه امام، ج 20، ص: 340)

مرحوم آقای دکتر علی شریعتی می گفت: شیعه، خانه گِلینِ فاطمه و علی«سلام الله علیهما» را نسبت به کاخ سبز معاویه ترجیح می دهد. این همان حضور مردمی است که بنا ندارند زندگی خود را با اشرافیت بگذرانند.

خداوند در آن فراز از آیه ۱۵ می فرماید مواظب باشید این ها می خواهند به سراغ شما بیایند و «یُریدُونَ أَنْ یُبَدِّلُوا كَلامَ اللَّهِ» ساحت حضور تاریخی شما را تغییر دهند و وظیفه شما است که متوجه باشید در نگاه شریعت این نوع زندگی که آن ها برای خود تعریف کرده اند، نوعی کم خِردی است. با این مقدمه خداوند کاری می کند تا هرچه بیشتر جایگاه مخلّفون در تاریخی که شروع شده است، معلوم گردد. می فرماید:

«قُلْ لِلْمُخَلَّفینَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلى قَوْمٍ أُولی بَأْسٍ شَدیدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ فَإِنْ تُطیعُوا یُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا كَما تَوَلَّیْتُمْ مِنْ قَبْلُ یُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلیماً»(16)

به مخلّفونی که از جهاد پا پس کشیده اند بگو به زودی شما را فرا می خوانند تا با مردمی سخت نیرومند و جنگ آور پیکار کنید، مگر آن که آنان تسلیم شوند. پس اگر اطاعت کنید خداوند پاداشی نیکو به شما خواهد داد و اگر روی بگردانید، و همراه مجاهدان از مدینه خارج نشوید، چنان که پیش از این نیز روی گردانده بودید، با عذابی دردناک کیفر تان خواهد کرد.

صحنه، صحنه امتحان است برای روشن شدن نگاهی که افراد به حضور تاریخی اسلام دارند. یا می پذیرند که باید در این حضور وارد شوند و وارد مبارزه ای سخت و نفس گیر می شوند، یا از ادعای خود که می گویند ما را هم همراه خود بپذیرید، دست بر می دارند. به همین جهت وصف قومی که بنا است با آن مقاتله کنند را «أُولی بَأْسٍ شَدیدٍ» گفت، تا مشخص کند کسانی می توانند در آن صحنه حاضر شوند که باور کرده باشند خداوند اراده کرده با جریانی مقاتله کند که ادعای استکباری دارد و این مقاتله تا مرز نابودی دشمن و یا تسلیم شدن در مقابل اسلام و دست برداشتن از ادعای استکباری اش، باید جلو برود. مخلّفون باید تکلیف خود را در رابطه با مبارزه ای که در پیش است مشخص کنند. اگر پذیرفتند وارد چنین موازنه قدرت تاریخی بشوند، آری بگو: «یُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً» خداوند به شما اجر نیکویی عطا می کند و در بین جریان توحیدیِ تاریخی که شروع شده جایگاهی دارید، هرچند اجرتان، اجر عظیمی نیست که به مجاهدان جریان صلح حدیبیه رسید.

در ادامه می فرماید: «وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا كَما تَوَلَّیْتُمْ مِنْ قَبْلُ» ولی اگر نسبت به مبارزه و مقاتله ای که در پیش است، کوتاهی کردید و همراه مجاهدان از مدینه خارج نشدید، همان طور که در حرکت قبلی هم در مدینه ماندید. «یُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلیماً» خداوند شما را با عذابی دردناک عذاب خواهد کرد.

ملاحظه کنید خداوند چگونه صحنه هایی را به ظهور می آورد تا مدعیان مسلمانی نتوانند با شعار دادن های بی محتوا چهره اصلی خود را پنهان نگه دارند و آبرو کسب کنند. آن ها را به صحنه ای دعوت می کند که حقیقتاً صحنه تقابل کفر و ایمان است و هیچ راهی ندارند مگر آن که خود را در شرایطی حاضر کنند که شرایط قرارگرفتن در کنار کسانی است که به گمان آن ها پابرهنه و کم مقدار هستند، زیرا ورود در تاریخی است که ارزش های جاهلیت در آن تاریخ جایگاهی ندارد؛ از آن جهت که آرام آرام شرایطی به وجود آمد که دو جبهه بیشتر نماند، یا جبهه موحدینِ مجاهد و یا جبهه مستکبرینِ معاند.

در آیه ۱۶ به مخلّفون می فرماید: «إِنْ تَتَوَلَّوْا كَما تَوَلَّیْتُمْ مِنْ قَبْل» اگر در مقابل این جبهه که دارای قدرت بسیارند، پشت کردید همان طور که قبلاً پشت کردید؛ در حالی که آن ها به ظاهر فقط همراهی نکردند ولی عنوان همین همراهی نکردن را پشت کردن گذاشت، زیرا همین که صحنه، صحنه مقابله حق و باطل شد، اگر حق همراهی نشود عملاً نوعی پشت کردن به حق می باشد و به همین جهت در ادامه فرمود:

«یُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلیماً»؛ زیرا نوعی همراهی با باطل است، از آن جهت که در شرایط پیش آمده، معانی تغییر کرده و نمی توان در معانی گذشته زندگی کرد. وقتی تاریخ، تاریخی شدکه به توحید دعوت می کند و جبهه استکبار درصدد نفی جبهه توحید است و عده ای در صحنه حاضر باشند ولی بخواهند صرفاً ناظر صحنه باشند، به این معنا است که نسبت به حقانیت حق بی تفاوت اند و آیا انعکاس بی تفاوتی نسبت به حق آن گاه که جبهه حق تهدید می شود، چیزی جز «یُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلیماً» خواهد بود؟ این در خطاب به مخلّفین است و نه آن هایی که بیرون از تقابلِ دو جبهه کفر و ایمان در گوشه ای از جزیره العرب به زندگی خود مشغول اند و تازه بحث در یک موضوعِ ارزشی و فرهنگی می باشد و این به آن معنا نیست که ما خود را مشغول درگیری با مخلّفین بکنیم، بیشتر جنبه نرم افزاری دارد. خداوند می خواهد جواب مخلّفین را که مدعی اند در جبهه توحیدیِ اسلام حاضر شده اند، بدهد که این چنین نیست.

غفلتی که ما بعد از دفاع مقدس داشتیم از همین نوع بود که مخلّفین امورات را به دست گرفتند و به یک معنا زمینه تحقق تهاجم فرهنگی و در ادامه آن شبیخون فرهنگی را فراهم کردند و فرزندان راستین جبهه و جنگ به حاشیه رانده شدند و فضای تقابل کفر و ایمان کمرنگ شد. در حالی که حضرت امام«رضوان الله تعالی علیه» بعد از پذیرفتن قطعنامه ۵۹۸ پیام دادند:

امروز جنگ حق و باطل، جنگ فقر و غنا، جنگ استضعاف و استكبار، و جنگ پابرهنه ها و مرفهینِ بی درد شروع شده است. و من دست و بازوی همه عزیزانی كه در سراسر جهان كوله بار مبارزه را بر دوش گرفته اند و عزم جهاد در راه خدا و اعتلای عزّت مسلمین را نموده اند، می بوسم، و سلام و درودهای خالصانه خود را به همه غنچه های آزادی و كمال نثار می كنم... ملت عزیز ما كه مبارزان حقیقی و راستین ارزش های اسلامی هستند، به خوبی دریافته اند كه مبارزه با رفاه طلبی سازگار نیست، و آن ها كه تصور می كنند مبارزه در راه استقلال و آزادی مستضعفین و محرومان جهان با سرمایه داری و رفاه طلبی منافات ندارد، با الفبای مبارزه بیگانه اند. و آن هایی هم كه تصور می كنند سرمایه داران و مرفهان بی درد با نصیحت و پند و اندرز متنبه می شوند و به مبارزان راه آزادی پیوسته و یا به آنان كمك می كنند، آب در هاون می كوبند. بحث مبارزه و رفاه و سرمایه، بحث قیام و راحت طلبی، بحث دنیاخواهی و آخرت جویی، دو مقوله ای است كه هرگز با هم جمع نمی شوند. و تنها آن هایی تا آخر خط با ما هستند كه دردِ فقر و محرومیت و استضعاف را چشیده باشند. فقرا و متدینین بی بضاعت گردانندگان و برپادارندگان واقعی انقلاب ها هستند. ما باید تمام تلاش مان را بنماییم تا به هر صورتی كه ممكن است خط اصولی دفاع از مستضعفین را حفظ كنیم... امروز خمینی آغوش و سینه خویش را برای تیرهای بلا و حوادثِ سخت و برابر همه توپ ها و موشك های دشمنان باز كرده است و همچون همه عاشقان شهادت، برای درك شهادت روزشماری می كند. جنگ ما جنگ عقیده است، و جغرافیا و مرز نمی شناسد. و ما باید در جنگ اعتقادی مان بسیج بزرگ سربازان اسلام را در جهان به راه اندازیم. انشاءاللّه ملت بزرگ ایران با پشتیبانی مادی و معنوی خود از انقلاب، سختی های جنگ را به شیرینی شكست دشمنان خدا در دنیا جبران می كند. و چه شیرینی بالاتر از این كه ملت بزرگ ایران مثل یك صاعقه بر سر امریكا فرود آمده است... ملی گراها تصور نمودند ما هدف مان پیاده كردن اهداف بین الملل اسلامی در جهان فقر و گرسنگی است. ما می گوییم تا شرك و كفر هست، مبارزه هست. و تا مبارزه هست، ما هستیم. ما بر سر شهر و مملكت با كسی دعوا نداریم. ما تصمیم داریم پرچم لا إله إلاّ اللّه را بر قلل رفیع كرامت و بزرگواری به اهتزاز درآوریم...»(صحیفه امام، ج 21، ص 74.). «جنگِ بین «فقر» و «غنا» تا قیام قیامت ادامه دارد.»

قرآن وقتی متذکر حضور جبهه توحید در عالم می شود بنا را بر آن می گذارد تا هرکس که پیام آن جبهه را دریافت می کند تکلیف خود را با آن تعیین نماید. در آیه مذکور فرمود هر آن کس که در آن جبهه حاضر شد «اجر حسن» نصیب خود کرده. «یُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً» و «اجر حسن» چیزی است پسندیدنی تا انسان در زمانه خود احساس بی ثمری نکند، برعکس آن هایی که در چنین شرایطی در جبهه توحیدی زمانه خود حاضر نمی شوند و از «اجر حسن» محروم می گردند. اینان هرکجا باشند گرفتار روزمرّگی و یکنواختی در زندگی هستند. این غیر از آن شرایطی است که آمریکا و شوروی در مقابل هم جبهه گرفته و می جنگیدند. زیرا در آن جا مقابله دو جبهه کفر مطرح است و ما در آن جا نباید جایی برای خود تعریف کنیم. آیا می شود در شرایط تقابلِ جبهه ایمان در مقابل جبهه کفر ما همان نسبت را داشته باشیم که در تقابل آمریکا و شوروی داشتیم؟ شبیه موضعی که جبهه ملی- مذهبی ها نسبت به مقابله ما با صدام داشتند و به همین جهت حضرت امام در پیام خود به آقای محتشمی وزیر کشور وقت فرمودند: «ضرر آن ها حتی از منافقین بیشتر و بالاتر است.»[17] این ها از رجوی خطرناک ترند.

ما بعد از قبول قطعنامه و پیام حضرت امام نتوانستیم جایگاه تاریخی خود را آن طور که حضرت امام فرموده بودند تعیین کنیم که «جنگ ما، جنگ مقابله حق و باطل است و تا قیامِ قیامت ادامه دارد» و عملاً از جهاتی سیاسیونِ ما به جبهه ملی- مذهبی ها نزدیک شدند در حالی که اگر از همان ابتدا به این آیه عمل می کردیم که خداوند به پیامبر خود فرمود: خطاب به این جریان ها بگو: «لَنْ تَتَّبِعُونا» شما ما را همراهی نمی کنید و خداوند این را از قبل به ما خبر داد. اگر متوجه این آیه می شدیم برکاتی که در بستر انقلاب اسلامی برای ما گشوده شده بود، از جهاتی متوقف نمی شد. آقای دکتر ابراهیم یزدی به عنوان وزیر امور خارجه دولت موقت در همان سال های اول انقلاب در سفری که به کوبا داشتند، گفتند: «کافی است آمریکا پدرخوانده ما نباشد، ما کاری به کار او نداریم.» این غیر از روح انقلاب اسلامی است که بنا ندارد در هیچ جای و جایگاهی استکبار را به رسمیت بشناسد و البته لازمه این موضع گیری، یعنی به رسمیت نشناختن جایگاه استکباری آمریکا، مقابله نظامی با آمریکا نیست، لازمه آن، حرکتی است نرم افزارانه که فرهنگ استکباری را به رسمیت نشناسیم تا هیمنه استکبار شکسته شود. نکته ای که در بعضی موارد سیاسیونِ ما از آن غفلت کردند و تا ما به لطف الهی در جای خودمان که به رسمیت نشناختن استکبار است، به همان معنایی که در پیام حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» بود برنگردیم این آشفتگی ها که گرفتار آن هستیم برطرف نمی شود. در چنین فضایی که حضرت امام در مقابل ما گشودند، مدعیانی که سنگ انقلاب را به سینه می زنند ولی معنای دیگری را برای خود در این تاریخ دنبال می کنند، مشخص می شوند، حدّاقل معلوم می شود جهان شان جهان دیگری است.

مفسرین در رابطه با قومی که دارای بَأْسٍ شَدید و قدرت زیادی هستند، بحث کرده اند و نظرات مختلفی را به میان آورده اند، در حالی که بحث در روحیه ای است که در هر تاریخی بین حق و باطل پیش می آید یعنی جنگ مستضعفین و پابرهنگان با قدرتمندان آن زمان، و آن جنگی نیست که بین دو گروه مثل ایران و روم باشد که هر دو طرف با قدرت خاصِ خود مقابل همدیگر قرار گیرند، بلکه جنگ ضعیفانی است که در ساحتی فراتر از مناسباتِ قدرت مستکبران به امید مدد الهی به مقابله با مستکبران زمانه خود می روند، تا معلوم شود بنای خدا بر این است تا امری ماورای مناسبات قدرت به ظهور آید و آن قدر این مقاومت باید ادامه یابد تا جبهه استکبار مأیوس شود. مأیوس شدن جبهه استکبار همان از بین رفتن هیمنه استکباریِ آن است و روشن شدن ناتوانی نقشی که برای خود در این تاریخ تعریف کرده. ما در دفاع مقدس با مقاومت خود جهان استکباری را از نقش آفرینی هایش در منطقه مأیوس کردیم، ولی متأسفانه در فتنه ۸۸ آن عده کاری کردند که دشمن از جهتی امیدوار شد و کار ما جهت عبور از هیمنه استکبار به عقب افتاد، هرچند روح مقاومت همچنان سرزنده کار خود را ادامه می دهد و مجاهدان به وعده الهی که فرموده: «یُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً» تا حدّی رسیده اند و به جهانی بیرون از جهانی که استکبار برای مردم تعریف کرده، نظر دارند که همان اجر حسنی می باشد که در حیات تاریخی ما مدّ نظرها آمده و آن امری است ماورای مسائل سیاسیِ زودگذر که بعضی دولت ها گرفتار آن شدند و هیچ اجر حَسَنی به بار نیاوردند. اجر حسن درست همان چیزی است که سیاسیونِ غرب زده ما هیچ بهره ای از آن ندارند. آیه فوق نفرمود به شما ثروت می دهیم، فرمود اجر حسن می دهیم. اجر حسن یعنی آنچه که به سرداران اصیلِ ما داده شد و آن احوالاتی که در احساس حضور اراده الهی بر آن ها می گذشت و می گذرد که موجب شور ایمان در آن ها می گردید، مثل آنچه در مناجات مخصوص سردار حسن باقری[18] یا حاج قاسم سلیمانی ملاحظه کردید و بحمدالله جوانان انقلابیِ ما از آن بی بهره نیستند. خداوند اجر حسن را در مقابل حضور مجاهدانه در مقابل دشمنان اسلام عطا می فرماید و این غیر از پیروزی نظامی بر دشمنان است. نوعی امنیت روحی نسبت به زندگی می باشد و طمأنینه ای که انسان ها در این دوران به دنبال آن هستند و این با روحیه سلحشوری در جبهه ایمان در تقابل با جبهه کفر پیش می آید.

باید از این نعمت بزرگ غافل نگردیم که خداوند راه ورود به آن را در جبهه توحیدیِ ضد استکباری در مقابل ما گشوده است و گرفتار تحلیل های سیاسیونِ به اصطلاح روشنفکر نگردیم. وقتی می بینیم در این زمانه چه زیبایی های حیرت انگیزی اتفاق می افتد می فهمیم خداوند حقیقتاً راه های خاصی مقابل ما گشوده است. عشقی که خداوند به همسر شهید سیاهکالی داد، به هرکسی که وارد جبهه توحیدی این زمان بشود به نحوی می دهد. ملاحظه کنید چگونه شهید سیاهکالی و همسرش در عین زندگی عاشقانه، متوجه حضور دیگری در این تاریخ می شوند که آن قرارگرفتن ذیل اراده الهی در این تاریخ است و درک این که باید در جای دیگری که آن دفاع از حریم اهل البیتh در سوریه است، حاضر شوند، تا آن عشق به شورمندیِ خاصِ ایمانی برسد و اشک هایی از چشم آن ها سرازیر شود که تا عرش الهی نفوذ کند. عشقی فوق العاده متعالی و متفکرانه، عشقی پاک و ظریف و لطیف و در عین حال حماسی، آن هم با اسم رمز «یادت باشه»[19] عشق بین همدیگر را ردّ و بدل می کردند، یعنی ما هر دو بر آن عشق سلحشورانه و شور ایمانی که قرارگرفتن ذیل اراده الهی است، پای بندیم.

عرض بنده آن است که در این تاریخ، چه خبر شده است که از آن عشق می توان به خاطر یک عشق بسی بزرگ تر عبور کرد؟ این آن عشقی است که حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» در مقابل ما گشوده اند تا حضرت ربّ العالمین را در حضوری خاص که در این تاریخ ظاهر شده ملاقات کنیم. کسی که مزه دوست داشتن را بچشد و بر پاکی دوست داشتن تأکید بورزد، آن دوست داشتن همچنان جلو می رود و رشد می کند تا به عالی ترین شکل آن یعنی به عشق الهی برسد. جناب مولوی در همین رابطه می گویند:

عشق ها گر زین سرا و گر زان سر است

عاقبت ما را بدان سو رهبر است

می فرماید اگر آدمی به درستی عاشق شود بالاخره عاشق خدا می گردد. این غیر از آن عشق هایی است که ریشه در توهّمات انسان ها دارد که به گفته جناب مولوی:

عشق هایی کز پی رنگی بود

عشق نَبْوَد، عاقبت ننگی بود

آن عشقی که انسان را به محبوب ازلی اش، یعنی حضرت حق می رساند، بدون از خود گذشتگی و زیرپاگذاردن خود و راضی به قضای الهی بودن، پیش نمی آید. عشق حقیقی همراه با هزینه دادن در مسیر خدا محقق می شود. برای دست یابی به حیاتی برتر باید رونمایی داد، تا آن جایی که به گفته جناب عمّان سامانی حضرت ابا عبداللهu، حضرت علی اکبرu را رونمایی می دهند و در خطاب به جناب علی اکبرu می فرمایند:

چون تو را او خواهد از من، رونما

رونما شو، جانب او، رو نما[20]

حقیقتاً در شرایطی قرار داریم که می توانیم آن نوع عشق که هنرهای زیادی را آشکار می کند تجربه کنیم. به قول شاعر:

هم دربه دری دارد و هم خانه خرابی

عشق است و مزیّن به هنرهای زیادی

ما در شرایطی قرار داریم که ظاهراً جوانان مذهبی و انقلابی ما از بعضی امکانات دنیایی مثل ازدواج محرومیت دارند ولی بنده اعتقاد دارم حضرت ربّ العالمین راه بزرگی را در مقابل این جوانان گشوده است که نسبت به آن محرومیت ها که مردم عادی از آن بهره مند هستند، چیزی به حساب نمی آید. به اصطلاح جناب نجم الدّین کبری، شرایط، شرایطی است که کبریایی خداوند وزیدن گرفته و برای ما به جای دیگری نظر دارد و می خواهد نظر ما را به آن جا معطوف کند و بی حساب نیست، باید صحنه دیگری رقم بخورد. مثل آن جایی که داریم:

صد هزاران طفل سر ببریده شد

تا کلیم الله صاحب دیده شد

نمی شود هزاران مسلمان شهید بشوند و پیرو آن صحنه ای بزرگ ظهور نکند. اگر جوانان مان هزینه عشقِ به انقلاب را تقدیم جان خود به خدا دانستند، در این مسیر دخترانِ جوان ما هم باید نقش خود را در همین راستا دنبال کنند و از این نوع محرومیت ها نگران نباشند. همه این ها معجزه حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» است که این همه فداکاری، در عین شور ایمانی را به صحنه آورده است تا جایی که جوانان ما می فهمند باید شهادت را انتخاب کنند.

عرض بنده این جا با خواهران و برادرانی است که متوجه شده اند گویا تقاصِ مذهبی بودن خود را دارند پس می دهند، چرا که نه؟ آری! کبریایی خداوند وزیدن گرفته و گویا گوشش بدهکارِ سختی های جزئی شما نیست. شما را به یک میدان بزرگ تری دعوت کرده است. فضایی است که حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» در مقابل ما گذارده اند ولی متأسفانه همه ما آن را درست درک نمی کنیم. شما مواظب باشید این میدان را نادیده نگیرید وگرنه از «اجر حَسن» محروم می شوید، از آن جهت که اجر حسن در بستر مقابله با دشمنِ استکباری به سراغ انسان می آید و هرکس باید به نحوی خود را در این جبهه حاضر کند. نوعی مقاتله است که هرکس عهدی با پیامبر در جبهه توحیدی بسته در آن قرار می گیرد.

جمع بحث با نظر به آیه ۱۶ این می شود که یا عذاب علیم و محرومیت از اجر حسن، و یا اجر حسن. زیرا باید وارد تاریخی شویم که جبهه های آن را اسلام تعیین کرده است. آیا می توان گفت موضوع «یُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلیماً» که وجهی از دین الهی است، امری است شخصی که بعضی از روشنفکران مذهبیِ ما ادعا می کنند، دین یک امر شخصی است و ربطی به امور اجتماعی ندارد؟

آیه فوق می فرماید دو راه بیشتر در میان نیست، یا باید در جبهه ای که جبهه ی مقاتله با دشمن است حاضر شویم و او را مجبور کنید دست از هویت استکباری خود بردارد و یا اگر همراهی نکنید شما عذاب دردناکی برای خود فراهم کرده اید. آیا با توجه به چنین آیاتی می توان ادعا کرد که دین امری است شخصی و این ادعا را پای قرآن بگذاریم؟

«لَیْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَریضِ حَرَجٌ وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَنْ یَتَوَلَّ یُعَذِّبْهُ عَذاباً أَلیماً» (17)

آن هایی که در چنین شرایطی که مقابله ایمان با استکبار است، اجازه دارند وارد آن مقاتله نشوند، نابینایان هستند و آن هایی که نقص بدنی دارند، مثل لنگی پا و یا بیمارند. و هرکس در مسیر مقاتله با استکبار، اطاعت خدا و رسول او را بکند، وارد بهشت هایی می شود که در زیر آن نهرهایی جاری است و هرکس از آن اطاعت سرباز زند، عذاب دردناکی داده می شود.

هنوز بحث در توجه به این امر است که دو راه بیشتر در میان نیست، یا باید در راه گشوده ای که در إزای اطاعت الهی مقابل ما گشوده شده است قدم بگذاریم و از برکات آن بهره مند شویم و یا هرکجا باشیم، به آن راه پشت کرده ایم و گرفتار عذاب می شویم. خود ما باید مشخص کنیم آیا در فضایی از تاریخ خود حاضر هستیم که با رعایت دستورات الهی و با حضور در جبهه ی مقابله با کفر، معنای خود را دنبال کنیم و از پوچی دوران و عذاب قیامتی آن نجات یابیم، یا نه؟ راهی که عاقلانه ترین راه در تاریخی است که امروز در مقابل ما گشوده شده و اگر به ظاهر، اسلام، اسلام مستضعفان است ولی مستضعفانی که حکیمان روزگار خود هستند، آن هم در نهایت متانت و آزادگی که متوجه شده اند در این تاریخ چگونه با اطاعت از خدا و رسول او به خود و زندگی خود معنا ببخشند، زیرا راهی فاخرتر و عاقلانه تر از راهی که خدا و رسول او در مقابل انسان می گشایند، نمی تواند وجود داشته باشد.

فرمود: «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» در آیه ۱۶ دستور خدا و رسولش را مقاتله با قومی دانست که ابر قدرت اند و «اجر حسن» با چنین روحیه ای به دست می آید، روحیه ای که غیر از آن روحیه ای است که به بهانه فاصله گرفتن از بسیجیان یعنی به قول آن ها بی فرهنگ ها، خود را در کاخ های اشرافیت زندانی کنیم. خطری که ممکن است انسان را تهدید کند آن است که گمان کنیم اجر حسن را به کسانی می دهند که با روحیه ی مسالمت آمیز با قومِ ابرقدرت مصالحه می کنند، تا کاری به کار همدیگر نداشته باشند. مثل مسئولان کشور ترکیه که در عین به رسمیت شناختن رژیم غاصب اسرائیل، به آمریکا و اسرائیل انتقاد هم می کنند و گمان می کنند لازم نیست که حزب اللّهی باشیم. به نظر می آید آیه فوق مخالف این تحلیل است، می فرماید باید در جبهه مقابله و مقاتله با استکبار حاضر باشید. ممکن است مقابله با استکبار با ادبیات دیپلماسی باشد، زنده باد آن دیپلماسی که زبانش، زبان ضد استکباری است. ما که این را ردّ نمی کنیم، ولی آن نوع دیپلماسی که روحیه ی ضد استکباری در آن نیست ملت را به «اجر حسن» نمی رساند. اگر اجر حسن می خواهیم نباید خود را فریب دهیم، اجر حسن از آنِ عارفانِ شمشیر به دست است و روبه روشدن با بهشت هایی آن چنانی که «تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ»، پس در چنین شرایطی دو جبهه بیشتر در میان نیست. مثل تقابل سوسیالیسم با اَمپریالیسم نیست که یکی بدتر از دیگری باشد.

نظام ارزشیِ خاصی در این تاریخ به ظهور آمده است که آن گشودگی به ساحتِ قدس است و عبور از تاریخی که خداوند در آن تاریخ در مناسبات بین انسان ها در غیاب بود. با پشت کردن به این جبهه، آن گشودگی برای ما پیش نمی آید. اگر به لطف الهی مقابله با کفری را که در این شرایط پیش آمده برای خود زندگی بدانید، در مأمنی قرار می گیرید که عالم برای تان گشوده می شود و آن طمأنینه ای را که در حضرت امام یافتید تجربه خواهید کرد. وقتی جنگ، جنگ سخت افزاری بود در آن جبهه با اسلحه های مخصوص آن جنگ، حاضر می شوید و وقتی هم جنگ، جنگِ نرم بود، در آن جبهه با اسلحه های مخصوص آن جنگ، حاضر خواهید بود و می فهمید چه اندازه حضور در جنگ نرم مهم و تأثیرگذار است.

از آن جایی که امر انفسی متناظر با امر آفاقی است، نسبتی بین احوالات درونی شما با آنچه در عالم در حال وقوع است پیش می آید. تقابلی که با جبهه ابوسفیانی پیش آمد در جان و نفوس مجاهدان موجب «لِیَزْدادُوا إیماناً مَعَ إیمانِهِم » شد و در بیرون با آن پیروزی روبه رو شدند که در ازای آن صلح هدیبیه، بر مشرکین تحمیل شد. دین الهی می آید تا نظم جهان بشری مطابق نظم عالم ملکوتی و ماورایی شود.

بعد از مشخص نمودن تفاوت جایگاه مجاهدان نسبت به مخلّفین که چه اندازه است؛ باز بر می گردد به وقتی که مؤمنین در جبهه توحیدیِ جریان صلح حدیبیه حاضر شدند و تصمیم شان اطاعت از خدا و رسول بود و این که تا کجاها در ملکوت عالم حاضر گشتند. می فرماید:

«لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنینَ إِذْ یُبایِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فی قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكینَةَ عَلَیْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَریباً» (18)

خداوند از مؤمنان - هنگامى كه در زیر آن درخت با تو بیعت كردند- راضى و خشنود شد؛ خدا آنچه را در درون دل های شان نهفته بود مى دانست؛ از این رو آرامش را بر دل های شان نازل كرد و فتحی قریب، به عنوان پاداش نصیب آن ها فرمود.

فرمود: «فَعَلِمَ ما فی قُلُوبِهِمْ» خداوند می دانست بر قلب آن ها چه می گذرد و از صدق نیّت آن ها آگاه بود که: «فَأَنْزَلَ السَّكینَةَ عَلَیْهِمْ» آن آرامش خاص را بر جان آن ها نازل کرد و از این عجیب تر «وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَریباً» پس آن ها به فتح قریبی نایل شدند.

«وَ مَغانِمَ كَثیرَةً یَأْخُذُونَها وَ كانَ اللَّهُ عَزیزاً حَكیماً» (19)

غنیمت های زیادی را این ها توانستند به دست بیاورند و خداوند عزیز و حکیم بوده و هست.

دوباره برگشت به رخداد تاریخی بیعتی که در جریان صلح حدیبیه با پیامبر خداf پیش آمد. می خواهد رابطه ای که از درون و بیرون در این عالم پیش آمده است را با ما در میان بگذارد. می فرماید آن رخداد تاریخی، درون ها را به رشدی رسانید که حاصل آن از یک طرف سکینه و آرامشی بود که با آن روبه رو شدند و آن را تجربه کردند و از آن مهم تر، فتح قریبی بود که برایشان پیش آمد، در کنار فتح مبینی که برای رسول خداf پیش آمد و همه ی این برکات به جهت اعتماد به خداوند بود در صحنه ای که همه ی شواهد حکایت از قدرت و پیروزی جبهه ی مقابل می کرد. آری!

عقل می گفت که دل، منزل و مأوای من است

عشق خندید که یا جای تو یا جای من است

آن صحابی خدمت رسول اللهf رسید و عرض کرد طاقت ماندن ندارم. فرمودند: سپر خود را رها کن و زره را هم از بدن درآور و با دو شمشیر به دشمن حمله کن. آری! بنا نیست خود را به کشتن بدهیم ولی گاهی چیزهایی در میان می آید که همه ی معادلات دشمنی را که آمده است ما را از مرگ بترساند، به هم می زنیم. می گویند کاری که آن صحابی کرد آنچنان محاسبات دشمن را به هم زد که روحیه شان را باختند. ریگان رئیس جمهور اسبق آمریکا در رابطه با بسیجیانِ انقلاب اسلامی گفته بود، عده ای دیوانه در منطقه ی بین النهرین آنچنان به استقبال مرگ می روند که نمی فهمند زندگی یعنی چه. آری! در چنین صحنه هایی که باید مقابل استکبار ایستاد: «اوست دیوانه که دیوانه نشد.»

آیه فوق می فرماید: ای پیامبر! سوگند به خدا که خداوند با لطف محض خود راضی شد از مؤمنینی که تحت آن شجره با تو بیعت کردند. بحث در رضایت خداوند است از مجاهدینی که فهمیدند چگونه در صحنه هایی که لازم است، باید با تمام وجود از خدا و رسولش دفاع کنند و روحیه اطاعت را با آن نحوه بودن شان برای خود حفظ کردند، آن هم به هر قیمتی، زیرا شرایط، شرایط خاص بود و باید با ایمانی خاص در آن شرایط حاضر می شدند. به همین جهت قرآن می فرماید: «فَعَلِمَ ما فی قُلُوبِهِم» خدا می دانست بر قلب آن ها چه می گذرد و همه مطلب در این نکته نهفته است که چه نسبتی از طریق آن بیعت با خدا برقرار کردند که نتیجه اش تجلی انوار آرام بخش از یک طرف و حاضر شدن در مقام رضا با فتح قریب، از طرف دیگر شد.

آن حضور آن چنان مهم بود که موجب رضایت الهی از آن ها شد و این مهم تر از آن است که مثلاً همه نماز شب خوان بوده باشند یا نه. آری! وقتی آن حضور را احساس کردند، برای حفظ آن حضور عبادت می کردند و این عبادت معنای خاص خود را داشت، برای حفظ قربی که پیش آمده بود. عبدالرّزاق کاشانی، نزول سکینه را تلألؤ نور و تجلی صفاتی می دانند که موجب یقین می شود. چیزی که در چهره بسیجیان در روزهای نزدیک به حمله احساس می شد که حکایت از یقینی متعالی می کرد که به آن ها رسیده بود، زیرا پای اسلام و ولیّ فقیه ایستاده بودند و در راستای «فَأَنْزَلَ السَّكینَةَ» است که می بینند رهبر انقلاب به شدت به آینده امیدوار هستند و همین که این جوانان رهبری را به این شکل درک کرده اند و کلیّت نظام را قبول دارند، آرام آرام به جایی می رسند که نورِ تجلّیِ صفاتی به قلب شان تجلی می کند. در آینده باید منتظر بود که افراد متدینِ به انقلاب از شب زنده دارانِ تاریخ گذشته جلوتر باشند، به جهت تاریخ آخرالزمانی که پیش آمده. «فَأَنْزَلَ السَّكینَةَ» یعنی احساس حضور ذیل اراده الهی، یعنی:

آب کوزه چون در آب جو شود

محو گردد در وی و جو، او شود

وصف او فانی شد و ذاتش بقا

زین سپس نه کم شود نه بد لقا

آب روان جوی هرگز نمی گندد تا زشت و بد لقا شود، آب کوزه است که اگر هم چنان در کوزه باقی ماند می گندد. این جوانان انقلابی وقتی ذیل اراده الهی قرار گرفتند و حقیقت «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِم» برایشان محقق شد، دیگر هیچ گونه خودخواهی و خودبینی که همان آب کوزه بودن است، در آن ها نیست. «وصف او فانی و ذات او بقا.» یعنی اراده الهی قلبش را به نور یقین منوّر می کند، همان طور که همین حالا بسیاری از جوانان ما این چنین هستند، و برای خود از نظر ایمان و تفکر ابرمردی شده اند.

«زین سپس نه کم شود، نه بد لقا»، کهنگی در روح و روان آن ها از میان می رود و تجلیّات مدام الهی به سراغ آن ها می آید. درست در مسیری قرار می گیرند، غیر از مسیر کسانی که همواره خطر بی آبروشدن برای شان هست. کسانی که از نظر سیاسی یا گروهی به رهبری نزدیک اند ولی غرق اراده الهی در این تاریخ نیستند، بدانند دارند خود را در کوزه بودن ادامه می دهند. دل در تاریخ فرهنگ مدرنیته دارند، این ها خود را فریب می دهند در حالی که خداوند برای عده ای عطایی را تحت عنوان «فَأَنْزَلَ السَّكینَةَ» تهیه دیده که این تنها «بودنی» است که جان انسان را آرام و قانع می کند. تا آن جایی که مفتخر به «فتح قریب» می شوند.

در آیه اول این سوره در خطاب به رسول خداf فرمود: «إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبیناً» برای تو فتح مبینی را گشودیم که ظهور انوار روح و سیر از قلب به روح بود که بحث آن تا حدّی گذشت و فتح قریب که این جا مطرح شد، سیر از نفس به قلب است، تا انسان ذیل انوار محمدیf که مقام روح است، قرار گیرد و منوّر به تجلیّات نور محمّدی شود.

انسان در مقام قلب که با فتح قریب پیش می آید، حقیقت را حس می کند، نماز که می خواند نورانیت نمازش را حسّ می کند. عطای الهی است برای کسانی که در آن تاریخ با رسول خداf بیعت کردند و در این تاریخ با «ولیّ فقیه»، به اعتبار آن که حکم خدا و رسول خداf را حاکم می کند. این افراد قلب شان نورانی به فتح قریب است و حقیقت را به صورتی نزدیک احساس می کنند، زیرا قلب شان نسبت به حقایق بیدار شده و زشتی گناه را احساس می نمایند و از گناهان متنفرند.

آینده جوانانی که ولایی هستند، آرام آرام به این جا می رسد که عرض شد. آن وقت نتانیاهو هر روز عزا می گیرد که چرا نقشه هایش در فاسدکردن جوانان ایران نتیجه نداد. گفته بود امید من آن است که جوان های ایران را با این فیلم های مستهجن از همه آنچه که رهبران ایران برای جوانان می خواهند؛ آزاد کنم. معجزه حضور در انقلاب و حفظ روحیه جهادی، کاری با انسان های این زمانه می کند که می توانند ره صدساله سلوک را یک شبه طی کنند. راه فوق العاده ای از طریق انقلاب اسلامی در مقابل ما گشوده شده است. در عین آن که راه گشوده ای است و ورود در آن سخت نیست، ولی توفیق خاصی می خواهد و آن ارادت قلبی به جایگاه مقام معظم رهبری است و این همان بیعتی می باشد که موجب نزول سکینه و فتح قریب می گردد. آن وقت حساب کنید آیا می شود ما به دنبال عرفان و سلوک باشیم ولی در جبهه توحیدیِ مقابل کفر نباشیم؟ رفقا به بنده اشکال می کنند که از سخنانم این طور برمی آید، کسی که در انقلاب نیست، گویا هیچ جای دیگری در عالمِ معنا حاضر نیست! اگر غیر این است بفرمایید تا بنده حرف خود را پس بگیرم.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»




[17] - بسم الله الرّحمن الرّحیم . جناب حجت الاسلام آقای محتشمی، وزیر محترم کشور ـ ایّده الله تعالی : در موضوع نهضت به اصطلاح آزادی مسائل فراوانی است که بررسی آن محتاج به ‎ ‎ وقت زیاد است. آنچه باید اجمالاً گفت آن است که پروندۀ این نهضت و همین طور ‎ ‎ عملکرد آن در دولتِ موقتِ اولِ انقلاب شهادت می دهد که نهضت به اصطلاح آزادی ‎ ‎ طرفدار جدی وابستگی کشور ایران به امریکا است، و در این باره از هیچ کوششی فروگذار ‎ ‎ نکرده است؛ و حمل به صحت اگر داشته باشد، آن است که شاید امریکای جهانخوار را، ‎ ‎ که هرچه بدبختی ملت مظلوم ایران و سایر ملت های تحت سلطۀ او دارند از ستمکاری ‎ ‎ اوست، بهتر از شوروی ملحد می دانند. و این از اشتباهات آن ها است. در هر صورت، به حسب این پرونده های قطور و نیز ملاقات های مکرر اعضای ‎ ‎ نهضت، چه در منازل خودشان و چه در سفارت امریکا و به حسب آنچه من مشاهده ‎ ‎ کردم از انحرافات آن ها، که اگر خدای متعال عنایت نفرموده بود و مدتی در حکومت ‎ ‎ موقت باقی مانده بودند ملت های مظلوم به ویژه ملت عزیز ما اکنون در زیر چنگال امریکا و ‎ ‎ مستشاران او دست و پا می زدند و اسلام عزیز چنان سیلی از این ستمکاران می خورد که ‎ ‎ قرن ها سر بلند نمی کرد، و به حسب امور بسیار دیگر، نهضت به اصطلاح آزادی صلاحیت ‎ ‎ برای هیچ امری از امور دولتی یا قانونگذاری یا قضایی را ندارند؛ و ضرر آن ها، به اعتبار ‎ ‎ آن که متظاهر به اسلام هستند و با این حربه جوانان عزیز ما را منحرف خواهند کرد و نیز با ‎ ‎ دخالت بی مورد در تفسیر قرآن کریم و احادیث شریفه و تأویل های جاهلانه موجب فساد ‎ ‎ عظیم ممکن است بشوند، از ضرر گروهک های دیگر، حتی منافقین این فرزندان عزیز ‎ ‎ مهندس بازرگان، بیشتر و بالاتر است. . . روح الله الموسوی الخمینی(صحیفه ی امام، جلد 20، صفحه 481)
[18] - در کتاب «ملاقات در فکّه» آمده است: «قرارگاه کربلا علاوه بر چهار تيپ از ارتش، شش تيپ از سپاه، شامل محمّد رسول الله، ولي عصر، عاشورا، کربلا، فجر و بدر را تحت امر قرارگاه نصر قرار داد. - قرارگاه نصر همان قرارگاهي است که خود شهيد حسن باقري مسئولش است- 25 ارديبهشت 61 علي صياد شيرازي به قرارگاه نصر رفت و از طرف قرارگاه کربلا طرح بستن عقبه دشمن در شلمچه و تکميل محاصره خرمشهر به آن قرارگاه ابلاغ شد. برخي فرماندهان به دليل کمبود نيرو نسبت به طرح اعتراض يا ترديد داشتند. حسن باقري به فرماندهان اميدواري داد و گفت نگران نباشيد خدا کمک مان مي کند. راهي پيدا مي کنيم. پس از آن چراغ ها را خاموش کردند و در تاريکي روضه ی امام حسين(ع) و دعاي توسل خواندند. حسن ايستاد و بلند بلند گفت: خدايا مردم و امام منتظرند. چه طور جواب شهدا را بدهيم؟ هر کاري بلد بوديم انجام داديم. هر چه در چنته مان بود رو کرديم. هرچه راهکار بود بررسي کرديم. از ما ديگر بر نمي آيد. هيچ کدام ادعايي نداريم. پيروزي دست توست. گفت: خدايا به اراده ی تو از فردا شناسايي مي رويم. تا حالا هم به اراده ی تو بوده. شايد در گوشه اي از ذهن مان بود که پيروزي مال ماست، اين را هم امشب دور مي اندازيم. خدايا به آبروي اين همه بسيجي که اين جا شهيد شدند خودت کمک مان کن. گريه و زاري فضاي قرارگاه را عوض کرد. از آن راز و نيازهايي بود که خدا دوست دارد بنده اش به او التماس کند. عجيب ترين جلسه اي بود که تا آن روز در عمليات خرمشهر داشتيم. حرف هاي حسن باقري آن شب روي جمع از جمله فرماندهان ارتش تاثير زيادي گذاشت و همه گريه کردند.»
[19] - به کتاب «یادت باشه» داستان زندگی شهید حمید سیاهکلی مرادی، شهید مدافع حرم رجوع شود.
[20] - جناب عمان سامانی در جواب به تقاضای حضرت علی اکبرu برای رفتن به میدان، جواب حضرت اباعبداللهu را این طور ترسیم و توصیف می کند: گفت: کای فرزند، مقبل آمدی آفت جان، رهزن دل آمدی کرده یی از حق؛ تجلی ای پسر زین تجلی، فتنه ها داری بسر راست بهر فتنه، قامت کرده یی وه کزین قامت، قیامت کرده یی از رخت مست غرورم می کنی از مراد خویش دورم می کنی گه دلم پیش تو، گاهی پیش اوست رو که در یک دل نمی گنجد دو دوست بیش ازین بابا! دلم را خون مکن زاده ی لیلی؛ مرا مجنون مکن پشت پا، بر ساغر حالم مزن نیش بر دل؛ سنگ بر بالم مزن حایل ره، مانع مقصد مشو بر سر راه محبت، سد مشو لَن تَنالوا البِرّ حتّی تُنفقوا بعد از آن؛ ممّا تُحِبّون گوید او نیست اندر بزم آن والا نگار از تو بهتر گوهری، بهر نثار جان رهین و دل اسیر چهر تست مانع راه محبت، مهر تست چون ترا او خواهد از من رو نما رو نما شو، جانب او، رو، نما

جلسه دهم اسلام و حضورِ قدرت در عين حکمت

بسم الله الرحمن الرحیم

]لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنینَ إِذْ یُبایِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فی قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكینَةَ عَلَیْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَریباً (18) وَ مَغانِمَ كَثیرَةً یَأْخُذُونَها وَ كانَ اللَّهُ عَزیزاً حَكیماً(19) وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغانِمَ كَثیرَةً تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ وَ كَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنْكُمْ وَ لِتَكُونَ آیَةً لِلْمُؤْمِنینَ وَ یَهْدِیَكُمْ صِراطاً مُسْتَقیماً (20) [

عنایت دارید که حضرت ربّ العالمین قرآن را برای همه ی زمان ها و برای همه ی عقل ها نازل کرده اند. توجه به این مطلب از این جهت مهم است که متوجه باشیم خود را محدود به یک زمان خاص و یا یک شخص خاص نکنیم. حیف است که مثلاً یک نفر بخواهد در قرآن فقط باورهای قبلی خود را جستجو کند، این چیز غلطی نیست ولی این شخص در واقع در گذشته ای می ماند که البته در زمانِ خود، آن گذشته، گذشته ی خوبی بوده است ولی اگر کسی خود را در فهم قرآنی گذشته متوقف کرد، خود را از گشودگی قرآن برای رسیدن به حقایق بیشتر محروم کرده است، در حالی که می توانیم به جای جستجوی باورهایی که برای خود پذیرفته ایم، جستجویِ خود را در شخصیتی دنبال کنیم که هنوز به دست نیامده است. زیرا انسان همیشه نسبت به آینده اش اِمکان است و ابعادی در پیش دارد که به سوی او می آیند و این در صورتی ممکن است که نسبت به حقایق گشوده باشد، امری که با نظر به قرآن برای انسان پیش می آید.

حضرت ربّ العالمین در آیه ی ۱۸ سوره ی فتح در خطاب به پیامبر خود می فرمایند: «سوگند که خداوند از مؤمنینی که در زیر آن درخت با تو بیعت کردند راضی بود.» باید فکر کرد این مطلب چیست که حضرت ربّ العالمین با سوگندی که می خورند، می خواهند ما با آن واقعه جدّی برخورد کنیم؟ آیا این حکایت از آن ندارد که در آن صحنه و در آن شرایط نسبتی خاص بین انسان و خدا پیش آمده که منجر به فتح تاریخ محمّدیf شد؟

ما همیشه با خدا نسبت داریم از آن جهت که ما مخلوق او هستیم و او خالق ما است، ولی وقتی خداوند می فرماید: «لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنینَ إِذْ یُبایِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ» و حضرت ربّ العالمین نسبت به آن رخداد اعلان رضایت می کنند، معلوم است در آن صحنه، تاریخی خاص به ظهور آمده، غیر از آنچه بین انسان و خدا به صورت فردی پیش می آید. حال باید پرسید چه عناصری در آن صحنه دست به دست هم داده که خداوند به آن صحنه یعنی «تَحْتَ الشَّجَرَةِ» اشاره می فرمایند و کارِ آن مجموعه به جایی می رسد که حضرت ربّ العالمین به طور مشخص آن مجموعه را در عملی که انجام داده اند، به چنین وصفی توصیف می کند؟ آیا جز این است که خداوند خود را در نسبتی که آن مؤمنین با پیامبر خداf در آن بیعت برقرار کردند، به تماشا نشسته است؟ از آن جهت که او غنیِ مطلق است و به غیر خود نظر ندارد، مگر نظر به مظاهری که او را می نمایانند؟ در اصطلاح گفته می شود: « العالیُ لا یَلْتَفِتُ الی السّافِل» آن چیزی که در مقام عالی و برتر هست، به سافل و مادون، نظر ندارد زیرا نقصی ندارد که بخواهد با نظر به غیر خود، نقص خود را برطرف کند. در همین رابطه گفته می شود خداوند فقط پیش خودش می باشد. خدا رحمت کند جناب ابن سینا را و بحثی که در «رساله العشق» مطرح فرمود که خداوند فقط عاشق خودش است. زیرا اولاً: خدا به عنوان کمال مطلق، خوبِ خوب است. ثانیاً: کمال، آن است که خوبِ خوب را بشناسد و او را دوست داشته باشد. ما نمی توانیم خداوند را که خوبِ خوب و کمال مطلق است آن طور که شایسته است بشناسیم و عاشقانه دوستش داشته باشیم. پس فقط یکی می تواند به معنای مطلق، عاشق خدا باشد و او به جز خدا نیست که به معنای واقعی عاشق خودش است و جناب ابن سینا در آن رساله متذکر این امر است. حال بحث ما این است که چه شده است حضرت ربّ العالمین می فرمایند: «لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنینَ» در ابتدایِ امر این سؤال برای انسان پیش می آید، چه شده است که خداوند به چیز دیگری غیر خود دل ببندد و از آن راضی شود؟ در حالی که روشن شد چیز دیگری در عالَم نیست تا حضرت ربّ العالمین به آن دل ببندند! و چون عموماً انسان ها این موضوع را بعید می دانند، خداوند در ابتدای آیه با واژه ی «لَقَد» سوگند می خورد که باور کنید چنین موضوعی، یعنی رضایت خدا از عده ای خاص واقع شده است. «إِذْ یُبایِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ» ای پیامبر! وقتی آن بیعت متعیَّن شد و به ظهور آمد، تا بشریت متوجه باشد می تواند با بیعت با اولیای الهی، صحنه ی به ظهورآوردن انوار الهی را شکل دهد تا خداوند به عالی ترین شکل به تماشای خود بنشیند. صحنه هایی که از نظر ظاهر ارتباطِ دو انسان است ولی در باطن، هر کس با گوهر انسانیت یعنی انسان های قدسی بیعت کرد، و خداوند خود را در آن صحنه چشیده است.

آن مؤمنین برای اعمال حج و طواف خانه ی خدا، رسول خداf را همراهی کردند و در بستر چنین رجوعی مجبور شدند به مقابله با مشرکین بپردازند تا حجاب حقیقت را از میانِ راه بشریت کنار بزنند. پس مسلمانان نه شروع کننده ی جنگ بودند و نه خشونتی به خرج دادند. متذکر حقیقت بودند و حاضر شدند برای به صحنه آوردن حقیقت، از قدرت استفاده نمایند. زیرا وقتی قدرت در کنار حقیقت باشد، حقیقت را شکوفا می کند ولی وقتی قدرت بدون نظر به حقیقت در میان آید، خشونت است و حجابِ حقیقت خواهد بود.

خداوند شرایطی را فراهم کرد تا اگر آن مؤمنین به هر شکلی کوتاه می آمدند، حقیقت را قربانی می کردند و اگر از پیشنهاد مصالحه ای که مشرکین کردند، سرباز می زدند، خشونت را اعمال کرده بودند، امری که با روح رسول خداf که «رحمةٌ لِلْعالَمین» هستند، نمی خواند، هرچند بر بعضی از اصحاب گران آمد و به رسول خداf نسبت به پذیرفتن صلح اعتراض کردند.[21] و این آن امری است که در سقیفه گم شد و لذا بیش از آن که نظر به حقیقت شود، نظر به قدرت شد، امری که آن حقیقت شناسِ بزرگ که «امّ ابیها» بود، به خوبی تشخیص داد و بی قرار شد. راستی را! اگر او در برابر به حجاب رفتن حقیقت بی قراری نمی کرد، چگونه می توانست پرچم دارِ معادله ی حقیقت و قدرت باشد و مهدیg که بناست در مواجهه با جهان، اسلامِ حقیقت و قدرت را به ظهور آورد بفرماید: «وَ فِی ابْنَةِ رَسُولِ اللَّهِf لِی أُسْوَةٌ حَسَنَه» برای من در سیره ی دختر رسول خداf نمونه ی نیکویی برای ادامه راه است.

پیامبر خداf مسلمانان را دعوت کردند به ظهور قدرتی که نظر به حقیقت داشت. آنچه مدّ نظر مبارزان است، طواف خانه ی خداوند است و نه فتح مکه به رسم فاتحانِ صاحبان خشونت، و خداوند این نوع سلحشوری را آینه ی وجود خود می بیند و از آن ها راضی می باشد. صحنه، صحنه ای بود که مؤمنین برای تحقق حضور خداوند پذیرفتند که در مقابله با کفر حاضر شوند و تا نثار آخرین قطره خون از حقیقتِ دوران خود دفاع کنند، تا حقیقت به حاشیه نرود.

این که حضرت ربّ العالمین می فرماید: «لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنینَ» به جهت آن است که آن ها توانستند انوار الهی را از اجمال به تفصیل بیاورند و این در همه ی صحنه های توحیدی می تواند مدّ نظر باشد وگرنه آن صحنه، صحنه ی توحیدی نیست. جناب ابن عربی در «فصّ آدمی» از کتاب «فصوص الحکم» به خوبی متذکر این امر شده است که خداوند خواست خود را در منظر آدم بنگرد، به همان معنایی که جناب «لسان الغیب» می فرمایند:

نظری کرد که بیند به جهان صورتِ خویش

خیمه در آب و گِلِ مزرعه ی آدم زد

پس بحثِ به تفصیل آوردن انوار الهی در صحنه های توحیدی، موضوعی است که ما مسلمانان در معارف دینی خود بدان پرداخته ایم.

رضایتی که حضرت حق متذکر آن شدند، رضایتِ به تفصیل درآوردنِ حضور انوار الهی می باشد، تا بشریت گرفتار غیاب خدا در امور خود نشود و اگر بنا بود جنگی هم صورت گیرد، جنگی بود که با روحیه ی رحمتٌ للعالمینی حضرت محمدf واقع می شد و هرگز نام آن جنگ را خشونت نمی توان گذاشت، آن خشونتی که داعش اِعمال کرد و چهره ی رسول خداf را در حجاب برد و شهید حاج قاسم سلیمانی موفق شد با عناصر خاصی که در شخصیت خود داشت، آن را خنثی کند و برای ماندگارشدن صفای حقیقت گراییِ آن شهید بزرگوار باید حرکت او با شهادتی آنچنانی توسط خداوند امضا می شد. شهادتی که نه تنها باید از طریق آمریکا انجام می گرفت بلکه باید آن شهادت افقی را مقابل مردم بگشاید حاکی از آن که آن قدرتی که آن مرد در مقابل داعش به میان آورده بود، با حقیقت همراه است و مبنای آن، به تعبیر مقام معظم رهبری«حفظه الله» غلبه نرم افزاری بر هیمنه استکبار بود. چیزی که در سقیفه گم شد ولی در غدیر نهفته بود و در انقلاب اسلامی به رهبریِ آن سالکِ واصل، یعنی حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» به ظهور آمد.

خداوند در ادامه ی آیه ی مذکور می فرماید: «فَعَلِمَ ما فی قُلُوبِهِمْ» خداوند می دانست در قلب آن ها چه می گذشته و ریشه آن رضایت که خداوند متذکر آن است، در احساس موقعیتی بود که آن مؤمنین داشته اند و توجه به این امر بود که در آن شرایط بنا بر آن است تا آن ها کاری بکنند کارستان! و زیر سایه آن قدرت نمایی، با بیعت با رسول خداf حقیقتی را که جاهلیت به غیاب برده بود، به ظهور آورند و عالَم، عالَم محمّدی بشود، بدون آن که تحجر داعشی گری به میان آید و یا در مقابل آن ها عقب نشینی بشود و میدان برای ادامه فرهنگ جاهلیت همچنان باز بماند. آن مجاهدین چیزی از شرایط تاریخی خود یافته بودند و خداوند آن را می دانست و بدین لحاظ از آن ها راضی بود که در چنین تاریخی در حال ورود هستند-چه اندازه ضرر کرده اند آن هایی که بنا به آیه ۱۰ همین سوره آن عهد و بیعت را بعداً شکستند و خواستند خودشان تاریخی را بنا کنند-.

می فرماید: «فَعَلِمَ ما فی قُلُوبِهِمْ» خدا می دانست در درون آن ها چه می گذرد، یعنی آن ها چیزی را اراده کرده بودند که مطابق اراده ی الهی بود. چون درست همان چیزی را اراده کرده بودند که خداوند اراده کرده بود، و می فرماید من از کار آن ها راضی هستم. یعنی بیعتِ تحت شجره، بیعت با پیامبر نیست بلکه قرارگرفتن ذیل اراده ی خداوند است و این حالت، موجب شور ایمانیِ خاصی می شود به معنای «فَأَنْزَلَ السَّكینَةَ عَلَیْهِمْ» آرامشی که انسان تماماً خود را در زیر سایه ی خداوند احساس می کند، به جای آن که احساس پوچی و بی ثمری بنماید که منجر به حرص و شتابِ بی جا گردد. نوعی عبور از نیهیلیسم و سرگردانی است که در آن حالت، انسان هیچ معنایی از خود احساس نمی کند. عقیده ی بنده آن است در این زمانه برای رسیدن به آن سکینه و آرامش و برای نجات از سیطره ی نیهیلیسم و پوچی، هیچ راهی جز حضور در تاریخ انقلاب اسلامی وجود ندارد. به آن اعتبار که انقلاب اسلامی همان بیعت با پیامبر خداf تحت شجره است. یا باید بگوییم سیطره ی نیهیلیسم و پوچی آن قدر شدید است که هیچ راهی برای عبور از آن در این زمانه نیست که البته این با ربّ العالمین بودنِ خداوند نمی خواند و یا باید فکر کنیم آن راه چه راهی است که در این زمانه موجب نزول سکینه در قلب انسان ها می شود؟ آن راه که چندان هم آشکار نیست ولی امثال حاج قاسم سلیمانی ها آن راه را شناختند، آیا آن راه جز راهی است که انقلاب اسلامی مقابل ما گشوده؟

«سکینه»، نوعی احساسِ بودنی است در حدّ احساس حضورِ خدا در همه اموری که ما با آن امور نسبت داریم، تا جهانی گشوده ما را در بر گیرد، بدون هیچ فاصله ای، که همان «قُرْبَةً الی الله» است که مدّ نظر دارید، یعنی آن نزدیکی که در آن هیچ فاصله ای نباشد. «قُرْبَةً الی الله» یعنی بیعت با پیامبر خداf جهت تحقق تاریخ توحیدی و احساس حضور در چنین تاریخی ذیل اراده ی الهی، افقی است که پیامبر خداf در مقابل انسان می گشاید تا:

آب کوزه چون در آب جو شود

محو گردد در وی و جو او شود

وصف او فانی و ذاتش در بقا

زین سپس نی کم شود نی بد لقا

یک نوع گشودگی و گستردگی برای انسان پیش می آید. سکینه یعنی، احساسِ حضوری به وسعت حضورِ اراده ی الهی در عالم، هیچ راه دیگری هم وجود ندارد. هیچ وقت انسان از سکینه برخوردار نمی شود جز وقتی که متوجه شود زیر سایه ی خداوند قرار دارد و خداوند به جهت موقعیتی که آن فرد در آن قرار گرفته، از او راضی شده است. احساس حضور خداوند در آن حدّ موجب سکینه می شود. خدا رحمت کند شهید احمد کاظمی را که یک مرتبه روبه رو شد با خرمشهری که خدا آن را آزاد کرده بود و در پشت بی سیم اعلام کرد: «خدا خرمشهر را آزاد کرد.» اگر می خواهید احساس کنید همه ی کارها دست خداوند است بهترین جا حضور در جبهه ها است. در شهر که هستیم تصور ما آن است که خودمان مواظب خودمان می باشیم ولی در جبهه نمی توانید چنین تصوری داشته باشید تصوری که حجاب حضور همه جانبه خداوند می شود. در منطقه دزفول جهت بازدید رفته بودیم و دشمن هم خمپاره می زد، از صدای خروج خمپاره از لوله آن می فهمیدیم خمپاره ای دارد می آید و روی زمین شیرجه می رفتیم. یکی از رفقا که سرشان مو نداشت، بلند شده بودند و قاه قاه می خندید، گفتیم چه شده؟ معلوم شد وقتی خمپاره بر روی رمل ها فرو رفته و منفجر نشده، درست در نزدیکی همان جایی بوده که او سرش را در گودالی کرده بود تا تکه های خمپاره به سر او نخورد، و او از گرمی رمل ها که سر او را گرم کرده بود، فهمیده بود خمپاره ای در نزدیکی او وارد رمل ها شده و منفجر نشده است. حساب کنید اگر آن خمپاره منفجر می شد با سر آن بنده خدا چه می کرد. در این فضا می شود فهمید خداوند چه اندازه در صحنه است و ما هر موقع در خطر می افتیم تازه می فهمیم چه اندازه خدا رحم کرده، در حالی که همیشه و اتفاقاً آن جا که آن خطر پیش نیامده، بیشتر خدا رحم کرده است.

بحث در نزول سکینه است و روح هایی که با چنین کیفیتی مزه ی دینداری را به معنای حقیقی آن در زمانه ی خود چشیده اند و به بقای الهی در عالم، باقی و گسترده شده اند و در توحید خود احساس کرده اند خداوند از طریق حرکت آن ها به ظهور آمده و دوگانگیِ بین سوبژه و ابژه به روحانیتی تبدیل شده که در همه چیز خدا را می یابند، بدون دوگانگی بین خود و خدا.

همچنان که عرض شد به گفته ی جناب عبدالرزاق کاشانی، وقتی سکینه بر قلب ها نازل می شود، نور تجلیِ صفات الهی به درخشش می آید و قلبِ انسان متوجه می شود عالَم در قبضه ی حضرت حق است و در دل چنین حضوری خداوند در ادامه می فرماید: «وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَریباً» و برای آن مؤمنین فتح و گشایشی به ظهور می آید، که نزدیک و قابل درک است و امکان انس با حقیقت را به راحتی فراهم می کند، تا معنای رضایت الهی با شدت بیشتر برای مؤمنین فراهم آید. همچنان که برای رسول خداf فتح مبین واقع شد و تا حدّی مورد بررسی قرار گرفت.

فتح قریب، فتحی است ملموس و قابل انس، هرچند مانند فتح مبین به آن اندازه روشن و همه جانبه نیست. فتح قریب مثل آنچه در زیارت ائمهh برای زائر پیش می آید، ولی فتح مبین آن نوع گشودگی است که شب قدر برای پیامبر و ائمهh پیش می آید و ظرفیتی جهت نشان دادن حقیقت دارد، ظرفیتی بیش از آنچه در هزارماه به ظهور می آید. با وسعتی در حدّ حضور ملائکه و روح. در شب قدر احوالات جزئی در میان نیست زیرا امری گشوده تر به ظهور می آید که صاحب اصلی آن شب قدر یعنی پیامبر و اولیای معصوم آن را به طور کامل درک می کنند و بقیه به تبع آن ها از آن شب بهره مند می شوند.

فتح قریب روحانیتی است جهادی در ازاء فداکاری برای تحقق اسلام، امری است که حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» در وصف آن می فرمایند:

«هر موقع از تلویزیون، محافل این عزیزان را می بینم که برای حمله به دشمنان خدا مهیا می شوند و مناجات این فانیانِ راه حق را در آستانه ی هجوم دشمن می نگرم که با مرگ دست به گریبان هستند و از شوق و عشق در پوست نمی گنجند؛ بر حال خود تأسف می خورم.» ( صحیفه امام، ج 16، ص: 151)

آیا این یک واقعیت تاریخی نبود؟ آیا جز آن است که معاشقه ی آن رزمندگان نشان داد تمام راه های رسیدن به حقیقت در مقابل آن ها باز شده بود؟ به همان معنایی که: «فَتَحَ عَلَیهِم ابوابَ السَماوات.» درهای آسمان ها به سوی آن ها گشوده شد. آثار گشوده شدنِ سماوات، آن شوقی بود که رزمندگان در شب های حمله در خود احساس می کردند. ممکن است آن رزمنده نتواند آن احوالاتِ خود را توصیف کند ولی آثار و حرکات او نشان می داد که تمام وجودش در چنین شرایطی قرار داشت. چه شده است وقتی می خواهد به جبهه برود و قدم در راه شهادت می گذارد، این حال به سراغ او می آید؟ اگر احوالات رفقای تان در شب های حمله را یکی یکی گزارش دهید و به زوایای آن بر مبنای اراده ای که خداوند کرده است برای تحقق این تاریخ توجه کنیم، شرایط تاریخی خود را درست می فهمیم. به عنوان مثال: قصه ی شهیدی را خواندم که بسیجی ها می گویند او همسایه ی ما بود و پدرش از پاسبانان زمان شاه بود که بعد از انقلاب هم به صورت علنی به شاه ارادت می ورزید، تا آن که پسر او به سربازی رفت، وقتی آن بسیجیان از جبهه برمی گردند، می بینند طرف شهید شده و اعلامیه شهادت او و پارچه هایی که مربوط به شهادت اوست هنوز به دیوارهای نزدیک خانه آن ها هست. می گویند پیش خود گفتیم یک گوشه ای تیری به او خورده است، این افراد که شهید نمی شوند. همین طور که در کوچه با هم گفتگو می کردند، مادر آن شهید می آید و به آن ها می گوید: بنیاد شهید از ما چه چیزی می خواهد که به ما گفته است هر چیزی از شهید دارید بیاورید، ما چیزی نداریم. مگر چند نامه که قبل از شهادتش از جبهه برای ما نوشته، شما بروید و این نامه ها را به بنیاد شهید بدهید. بسیجیان می گویند ما رفتیم نامه ها را خواندیم، دیدیم عجب! چه حرف های عارفانه ای برای مادر و پدرش نوشته، او نوشته بود که امام خمینی و انقلاب اسلامی حق است و به پدر و مادرش نصیحتِ بعد از نصیحت و تعریف از انقلاب و جبهه و شهادت، تازه آن بسیجیان به خود متذکر می شوند، هیچ کس بی حساب و اتفاقی شهید نمی شود.

خواستم نتیجه بگیرم که سکینه و آرامش در ازای حضوری خاص سراغ انسان می آید و نتیجه اش تا آن جایی است که به گفته ی حضرت امام«رضوان الله تعالی علیه» آن ها را در زمره ی فانیانِ راه حق قرار می دهد. شب های حمله نوعی گشودگی و گستردگی نسبت به همدیگر، همراه با امید به سراغ بسیجیان می آمد که حکایت از آن داشت که آن ها در حال حضور در تاریخی هستند که تاریخ عبور از پوچی و حاضرشدن در آن فتح قریب است و در ادامه، در همین فضا در آیه بعدی می فرماید:

«وَ مَغانِمَ كَثیرَةً یَأْخُذُونَها وَ كانَ اللَّهُ عَزیزاً حَكیماً» (19)

و در کنار سکینه و آرامش و فتح قریبی که برای آن ها پیش آمد، غنیمت های زیادی به دست آوردند و خداوند بر اساس عزیز و حکیم بودنش به صحنه آمد و بر اساس اسم عزیز و حکیم اش آن نوع برخوردها را با مجاهدان داشت.

ابتدا باید روشن شود که چه نسبتی بین عزیز و حکیم بودن خداوند با آن غنائم کثیر در میان است؟ خداوند عزیزی که به جهت عزّتش بس بلندمرتبه است، به طوری که کسی نمی تواند در عرض عزّت او قرار گیرد و حکیم است و با حکمت و همه جانبه نگری خود چنین همراهی با مجاهدان را کرده است تا حضور مجاهدان در صحنه با عزّت و حکمت الهی همراه باشد. این است نسبتی که بین اسم عزیز حکیم و حضور مجاهدان شکل گرفته.

پس رضایت الهی و نزول سکینه و فتح قریب و مغانم و غنائمِ زیاد، همه در راستای حضور خدایی است که عزیز و حکیم می باشد، از آن جهت که آن مجاهدان ذیل بیعت با پیامبر خداf حاضر به مبارزه و جانبازی شدند.

هنر شما باید این باشد که بین «وَ كانَ اللَّهُ عَزیزاً حَكیماً» و قسمت های قبلی این آیات ربط لازم را پیدا کنید. تفکر صحیح وقتی شکل می گیرد که انسان خود را از پیش فرض هایش در رویارویی با متون مقدس آزاد کند، تا خداوند با او سخن بگوید. زیرا متون مقدس اعم از قرآن به طور خاص و روایات و حتی شعرِ اصیل به نحوی گفتارهای عالم ملکوت است، به همین جهت گفته می شود شعر است که شاعر را در بر می گیرد، نه این که شاعر بخواهد شعر بگوید. در همین رابطه جناب مولوی می فرمایند:

تو مپندار که من شعر به خود می گویم

تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم

با این همه، شعر قابل مقایسه با وَحی الهی نیست، پس باید در رویارویی با وحی الهی به عنوان سخنان عالم ملکوت، نظر خود را بگشاییم تا خود را بنمایاند و به ما امکان تفکر عطا کند.

با توجه به آنچه عرض شد به آیات فوق نظر کنیم و جایگاه «وَ كانَ اللَّهُ عَزیزاً حَكیماً» را در آن آیات مدّ نظر قرار دهیم، آیا نمی خواهد بگوید قضیه ی آن رضایت و نزول سکینه و فتح قریب و مغانم کثیره، از چه قرار بوده؟ و این که در همه ی آن صحنه ها خداوند با اسم و نورِ «عزیزِ حکیمِ» خود در صحنه بود که این موارد پیش آمد. لذا به جهت عزّتش کسی یارای هم ترازی با شما را پیدا نکرد که رقیب شما شود و به جهت حکمتش، همه چیز به موقع و به حساب صورت گرفت و عملاً در آن صحنه روحی به تاریخ دمیده شد و بشریت آماده گشت تا به بنیان خود فکر کند و نسبت به ادامه ی حضور در تاریخِ جاهلیت تجدید نظر نماید و آن روح، موجب رجوع توحیدیِ عده ی زیادی به نهضت اسلامی شد و مؤمنین چنین عطایی را به دست آوردند که از همه ی گنج های عالم با ارزش تر بود.

وقتی صحنه را تجسم می کنید متوجه ی حضور روحی می شوید که آن روح یعنی حضرت «الله»، با عزّت خود موجب سیطره ی حزب الله در لبنان و موجب حضور ایران در کل منطقه گردیده، ولی نه از نوع سیطره ای که استکبار برای خود شکل داده که نه حکیمانه و محکم است و نه آینده دارد و هر آن امکان فروریختن آن هست، زیرا آن حضور، با حضور خدای حکیم در صحنه نیست، بلکه حجاب حضور خداوند است. خداوندِ حکیمی که همه چیز را در جای خود قرار می دهد و در همه ی اموری که خدای عزیز و حکیم به صحنه بیایند، آن امور غرق وجود خدای عزیز حکیم می گردند و در نتیجه شکست ناپذیر می شوند. به گفته ی جناب مولوی:

ذرّه ای کان محو شد در آفتاب

جنگ او بیرون شد از وصف و حساب

اگر ذرّه ای در آفتاب محو و فانی شود، از آن به بعد به حضور آفتاب در صحنه است و نه در ذره بودن خود که به حساب نیاید بلکه:

چون ز ذره محو شد نَفْس و نَفَس

جنگش اکنون جنگ خورشیدست بس

و جایگاه «وَ كانَ اللَّهُ عَزیزاً حَكیماً» در آخر آیه از این قرار است. جناب مولوی در ادامه می فرمایند:

رفت از وی جنبش طبع و سکون

از چه؟ از اِنا اِلَیْه راجِعُون

ملاحظه می کنید که همه چیز را برگردانده است به حضرت ربّ العالمین.

ما به بَحْرِ تو زِ خود راجِع شُدیم

وَزْ رَضاعِ اَصْلْ مُسْتَرضِع شُدیم

خوب است روی این نکته کمی بمانیم که شما در یک رخداد تاریخی، ذیل حضور پیامبر خداf حاضر شدید و اجازه ی ادامه ی حضور کفر را ندادید و راه درست را شناختید و به قول جناب حافظ به دنبال هر خال و رخی راه نیفتادید، بلکه راهی را که راه رجوع به خداوند بود یافتید، به همان معنایی که مجاهدینِ ما به همراهی ولیّ فقیه وارد مقابله با دشمنان اسلام شدند، زیرا هر جنگی، جهاد نیست! جهاد باید ذیل حضور ولیّ الهی باشد که قدرت کشف حکم خدا را در آن زمان دارا است.

وقتی عزیز و حکیم بودن خدا را به نکات مطرح در آیات ۱۸ و ۱۹ ربط دادید و جایگاه نزول سکینه و فتح قریب و مغانم کثیر را در عزیز و حکیم بودن خدا یافتید، عملاً در شورِ در برگرفته شدن در آغوش حضور خدای عزیز حکیم زندگی می کنید. بنابراین در موضوع «وَ مَغانِمَ كَثیرَةً یَأْخُذُونَها» که می فرماید غنیمت های فراوانی که به دست می آورند، می توان گفت از جهتی ثروت های دنیایی منظور است که گشایشی در زندگی مؤمنین پیش می آورد، از آن جهت که در مسیر مقاومت در مقابل دشمن پایداری کردند و هم می تواند ذیل حضور خدای عزیز و حکیم، تجلیّات نابِ الهی باشد و صفای باطنیِ خاصی که نصیب مجاهدان می شود، فوق سکینه و فتح قریب است. امری که بنده خودم تجربه کردم چگونه رفقای بسیجی و سپاهی بعد از جنگ به دنبال سلوکی خاص بودند و بحمدالله آن را دنبال کردند، ولی متأسفانه بعضاً موفق نشدند. این که به دنبال سلوک بودند نشان می داد چیزهایی را در صحنه ی دفاع مقدس چشیده بودند و خواستند دنبال کنند و تنها آن هایی موفق شدند آن راه را ادامه دهند که دفاع مقدس را راه گشوده به حقیقت دوران یافتند و خدمت گزاری به این ملت را ادامه ی آن حضور تشخیص دادند، نمونه روشن و برجسته آن شهید حاج قاسم سلیمانی بود که متوجه شد مقابله با استکبار تا قیام قیامت ادامه دارد و این جنگ تمام شدنی نیست.

حضرت ربّ العالمین در آیه بعدی می فرمایند:

«وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغانِمَ كَثیرَةً تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ وَ كَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنْكُمْ وَ لِتَكُونَ آیَةً لِلْمُؤْمِنینَ وَ یَهْدِیَكُمْ صِراطاً مُسْتَقیماً» (20)

خداوند به شما وعده ی غنائم کثیری را داد که به دست آوردید و این را جلو انداخت و خداوند دست تجاوز مردمی را که بنا داشتند به شما تجاوز کنند کوتاه کرد، برای آن که آیتی باشید برای مؤمنین و هدایت شان کنید به صراط مستقیم.

می فرماید: قضیه از این قرار است که خداوند به شما چیزهای زیادی را وعده داده و فعلاً به بعضی از آن ها دست یافتید. مثل پیروزی ما در دفاع مقدس بر جبهه متحد کفر جهانی. فرمود: «تَأْخُذُونَها» به آن دست یافتید و این را برای شما پیش انداخت و با این نحوه بودنی که شما شروع کردید و در صلح حدیبیه و بیعت با پیامبر حاضر شدید، چیزهای دیگری برای شما هست که به مرور به آن می رسید. از جمله اموری که به آن دست یافتید، «وَ كَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنْكُمْ» بود که ما دست کسانی را که می خواستند به شما تجاوز کنند، کوتاه کردیم، این چیزی نبود که شما در آن شرایط به خودی خود به راحتی می توانستید به دست آورید. مثل آن که ممکن بود مردم مکه با امکاناتی که داشتند شما را در پشت دروازه مکه تماماً به قتل برسانند، به همان صورتی که «مخلّفون» گمان می کردند.

«وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغانِمَ كَثیرَةً تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ وَ كَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ» خداوند وعده داد که به غنائم زیادی می رسید و علاوه بر آن، کوتاهی دست دشمنان تان در آن شرایط را برای شما رقم زد. همه ی این کارها برای آن بود تا نمونه ای از حیات متعالی را از طریق پیامبر خداf به بشریت نشان بدهد: «وَ لِتَكُونَ آیَةً لِلْمُؤْمِنینَ وَ یَهْدِیَكُمْ صِراطاً مُسْتَقیماً» برای این که ای پیامبر! شما نمونه باشید برای مؤمنین و بتوانید راه مستقیم و مسیری که به حقیقت ختم می شود را به آن ها نشان دهید، تا نیروهای حزب الله و حماس و نیروهای یمن بتوانند مقاومت کنند و مأوای حقیقی خود را در راه کارِ مقاومت دنبال نمایند و گرفتار مأواهای دروغین، مثل وعده های آمریکا نشوند.

«وَ یَهْدِیَكُمْ صِراطاً مُسْتَقیماً»، شرایطی فراهم کردیم تا تو ای پیامبر بتوانی در کارت موفق باشی و جهان گمشده دوباره مدّ نظر بشریت قرار گیرد. به گفته ی آقای هانری کربن انسان ها جهانی داشتند برای مأواگزینی در آن، و فرهنگ مدرنیته آن را به حاشیه برد. آقای هانری کربن در کتاب بسیار خوب خود به نام «تخیّل خلّاق» معتقد است، آن جهان، در جهان مدرن مورد غفلت قرار گرفت. جهان گمشده، جهانی است که بشر بتواند در آن خدایی بودن زندگی را در همه ی اموراتش احساس کند.

حضرت ربّ العالمین بعد از این که در آخر آیه ی ۱۹ فرمودند: «وَ كانَ اللَّهُ عَزیزاً حَكیماً» و ما را متوجه ی حضور عزتمند و حکیمانه ی خود در آن صحنه ها کردند، در این آیه می خواهند بفرماید همین خدا بنا دارد آینده را بسازد و وفاکردن به بعضی از وعده هایش حکایت از آن دارد که اگر مؤمنین در این مسیر مقاومت کنند، به آرمان های اصیلی که بشریت در زندگی باید با آن ها به سر ببرد می رسد. عمده عبور از جهانی است که جهانِ اراده ی معطوف به قدرت می باشد، به معنای قدرتِ بدون حقیقت که همان جهان خشونت است و رسیدن به جهانی که نظر به حقیقت دارد با پشتیبانی عزّت و قدرت الهی که همان جهان «عزیزِ حکیم» می باشد و جهان آینده، جهان حضور خدای «عزیز حکیم» است که همان به ظهورآمدن حقیقت باشد زیر سایه ی اسم عزیز حضرت حق.

این که باید منتظر افول دنیای مدرن بود به جهت غفلت آن جهان از حقیقت است. سخنان رهبر معظم انقلاب در ۱۴ خرداد 98 در رابطه با مکتب مقاومت و «دکترین مقاومت امام خمینی» در مقابل استکبار نظر به دلایلی داشت در راستای افول آمریکا. آن سخنان یک موضوع علمی و دقیقی بود. زیرا اراده ی معطوف به قدرت، وقتی در بستر رجوع به حقیقت نباشد، همیشه با خشونت همراه است و خشونت، امکان ادامه را از خود باز می ستاند. هانس گئورگ گادامر در اواخر عمر خود مصاحبه ای دارد به نام «دین و مدرنیته» در آن جا می گوید قرن بیستم با خشونت همراه شد و با قدرت شکل گرفت و معلوم است که نمی تواند دوام داشته باشد، تعبیرش این است که بشر با دین می ماند و فرهنگ مدرن امکان ندارد بتواند بشر را حفظ کند، زیرا مدرنیته در بستر خشونت خود را ادامه می دهد.

قرآن در آخر آیه ۱۹ متذکر اسم عزیز خدا شد تا معلوم کند خداوندِ حکیم بنا دارد ذیل حضور پیامبرش قدرت نمایی کند و لذا ابوسفیان که از نظر ظاهری می توانست مسلمانان را در پشت دیوارهای مکه شکست بدهد، در این امر ناتوان شد. زیرا حضور نرم خدا به اسم «عزیز»، قابل قیاس با حضور خشن اسلحه های ابوسفیان نیست. چیزی که در این زمان در کشور یمن ملاحظه می کنید و آل سعود و کشور امارات با آن همه تجهیزات، نمی توانند فقیرترین کشور عرب را شکست بدهند.

وقتی قرآن متذکر می شود: «وَ كانَ اللَّهُ عَزیزاً حَكیماً»، رسول خداf فهمیدند آینده چه آینده ای خواهد بود و چگونه باید در صحنه های مقابله با استکبار حاضر شوند، برعکس روشنفکران ما که متوجه نیستند هرجا دین اسلام و سیره ی رسول خداf به میان آید و ما بر یاری آن دین عهد کنیم، حتماً خداوند به صورتی همه جانبه و حکیمانه دشمنان ما را ذلیل می کند و شکست می دهد. «وَ كانَ اللَّهُ عَزیزاً حَكیماً» حکایت از افقی دارد که مقابل ما گشوده شده. آیا جز این است که از این آیه می فهمیم خداوند بنا دارد با نور عزّت خود جهان جاهلیت را منکوب کند و تاریخ دیگری شروع شود؟ در دل تذکر به این امر که بنا است تاریخ دیگری به ظهور آید، در آیه ی 20 می فرماید: «وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغانِمَ كَثیرَةً تَأْخُذُونَها» خداوند به وعده هایی که داد عمل کرد تا شما در ادامه دادنِ این راه امیدوار بوده و خسته نشوید و در دل تاریخی که شروع شده رهبر انقلاب به جوانان می فرمایند: «یقیناً شما جوانان به آنچه که اهداف انقلاب اسلامی است، می رسید.»

ما در این کشور دو نگاه بیشتر نداریم، یک نگاه که خداوند را عزیز می داند و این آن نگاهی است که نگران آینده انقلاب در راستای مقابله با آمریکا نیست، و یک نگاه هم تصور می کند آمریکا آن چنان قدرتمند است که عزّت اصلی در این عالَم از آنِ آمریکا می باشد. در بحثی که آقای دکتر صادق زیباکلام با آقای دکتر ابراهیم متقی در دانشگاه داشتند، در مورد این که آیا آمریکا با ما جنگ می کند یا نه؟ آقای صادق زیباکلام می گفتند «ابداً جنگ نمی شود، چرا که آمریکا آن قدر گلوی ما را فشار می دهد که ما تا چند ماه دیگر می میریم و به جنگ با ما احتیاجی نیست» و آقای دکتر متقی دلایلی می آوردند که اساساً آمریکا توان رویارویی با ما را ندارد. عرض بنده آن است که باید هرکس نسبت حضور خدا با این انقلاب را برای خودش روشن کند که آیا کلیّت تقابل انقلاب اسلامی با نظام استکباری، حکایت از آن ندارد که ما در جبهه ی توحیدیِ حضور خدای عزیز قرار داریم و باید از این جهت نسبت به آینده امیدوار بود؟ و با روحیه ی جهادی مردم، می توان آینده را از آنِ خود کرد؟

وقتی به پیامبر خود می فرماید: «وَ لِتَكُونَ آیَةً لِلْمُؤْمِنینَ وَ یَهْدِیَكُمْ صِراطاً مُسْتَقیماً» می خواهیم تو را به عنوان نمونه ای از انسانِ توحیدی به بشریت نشان دهیم و خداوند بشریت را از این طریق به سوی صراط مستقیم که راهِ به سوی حق است، هدایت کند؛ عملاً خداوند وعده می دهد از طریق پیامبرf می خواهد افق های الهی را برای ما بگشاید، زیرا صراط مستقیم یعنی راهی که خداوند هیچ گونه از ابعاد متکثر ما را در آن راه بی جواب نمی گذارد. «صراط مستقیم» غیر از «سبیل الله» است. حضرت ربّ العالمین ممکن است با رزاقیّت اش به عنوان سبیل، به سراغ ما بیاید و مشکل رزق ما را حلّ کند، ولی این به معنای قرارگرفتن در صراط مستقیم نیست. از این جهت آیه ی ۲۰ موضوع بسیار مهمی را متذکر می شود که چگونه اراده الهی در همه این صحنه ها حاضر است، تا بشریت پیامبر خداf را پیدا کند و به صراط مستقیم پای گذارد و در همه ابعاد به رشد کافی برسد، و از این طریق است که همه انسان ها با همه ابعادِ شکفته خود روبه رو می شوند و نحوه ای از «بودن» را دنبال می کنند که ضروری ترین «بودن» در آخرالزمان است؛ بودنی که مؤمنین از طریق روحیه جهادی در کنار پیامبرf به ظهور آوردند و آن بیعت تاریخی که شکل دادند و در عین انقلابی بودن، ذیل شخصیت قدسی پیامبر خدا خود را تعریف کرده بودند، وگرنه آقای گودرزی رهبر گروه تروریستی فرقان هم که شهید مطهری را ترور کرد، حرف های انقلابی می زد و به گمان خود قرآن تفسیر می کرد و باید تفاوت جلسه ما با جلسه آن ها مشخص شود وگرنه ما هم حرف های انقلابی می زنیم و به گمان خود از قرآن استفاده می کنیم. درحالی که ادعای ما آن است که ما با این آیات رابطه برقرار می کنیم تا قرآن ذیل ولیّ فقیه، حیاتی را در نسبت با خداوند به ما بدهد، نه این که بخواهیم شعارهای مان را به قرآن تحمیل نماییم. نگهبانی این امر با شما است تا مباحث را درست و به حق دنبال کنید.

با نظر به آخر آیه ۱۹ و این که می فرماید: «وَ كانَ اللَّهُ عَزیزاً حَكیماً» به خود اجازه می دهیم که در آیات ۱۸ و19و 20 متذکر این امر باشیم که همه حرف در این نکته نهفته است که در همه این صحنه ها این خدای «عزیز حکیم» به صحنه می آید و همه آنچه فرمود و حتی این که به پیامبر خود فرمود: «وَ لِتَكُونَ آیَةً لِلْمُؤْمِنینَ» برای آن است تا در هدایت آن حضرت، بشریت متوجه ی حضور خدای «عزیز حکیم» در عالم بشود که او مأوای حقیقی بشریت است و با توجه به این امر خداوند نمونه هایی از حضور عزیز و حکیم بودن خود را در صحنه ها و رویدادهای مختلف نشان می دهد تا انسان متوجه شود در کدام راه باید قدم بگذارد تا زیر سایه حضرت «عزیز حکیم» جای گیرد.

در صدر اسلام در جریان صلح حدیبیه و در این تاریخ در جریان دفاع مقدس، به صورت معجزه آسا تجربه کردیم و جهان ملاحظه کرد نحوه ی حضور انقلاب اسلامی، ماورای اراده استکبار جهانی، نحوه دیگری از «بودن» است و لذا موجب شد تا مردم بفهمند جایگاه دیانت در جهان معاصر بیش از پیش لازم است و ما هنوز که هنوز است با خاطرات شهدا و همسران شهدا زندگی را معنا می کنیم، زیرا آن صحنه ها، صحنه های مقابله حق با باطل بود و حضرت حق به صورت های مختلف خود را در آن صحنه ها حاضر کرد، زیرا دفاع مقدس صِرف تقابل نظامیِ دو کشور مثل تقابل روسیه با آمریکا نبود. این آیات متذکر این امرند که اگر بنا داریم به سکینه لازم نائل شویم و «فتح قریب» نصیب مان شود، از میدانی که انقلاب اسلامی مقابل ما گشوده، غفلت نکنیم. بنده راه دیگری را نمی شناسم.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»




[21] - اگر رضایت خدا در صحنه ی بیعت، مربوط به حضور در آن صحنه نبود و مربوط به فردفردِ افراد شرکت کنندگان می بود، چگونه تندی بعضی از آن افراد نسبت به صلح حدیبیه با رسول خداf را می توانیم توجیه کنیم؟

جلسه يازدهم برکات فرآيندیِ حضور توحيدی در تاريخ

بسم الله الرحمن الرحیم

]وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغانِمَ كَثیرَةً تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ وَ كَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنْكُمْ وَ لِتَكُونَ آیَةً لِلْمُؤْمِنینَ وَ یَهْدِیَكُمْ صِراطاً مُسْتَقیماً (20) وَ أُخْرى لَمْ تَقْدِرُوا عَلَیْها قَدْ أَحاطَ اللَّهُ بِها وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَیْ ءٍ قَدیراً (21) وَ لَوْ قاتَلَكُمُ الَّذینَ كَفَرُوا لَوَلَّوُا الْأَدْبارَ ثُمَّ لا یَجِدُونَ وَلِیًّا وَ لا نَصیراً (22) سُنَّةَ اللَّهِ الَّتی قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدیلاً (23) [

ملاحظه کردید که حضرت ربّ العالمین بعد از جریان حدیبیه و قراری که برای برگزاری حج در سال بعد گذاشته شد، آیاتی را نازل کرد تا آن رخداد را در نگاهی توحیدی تبیین فرماید و در واقع جایگاه آن رخداد در نظام الهی نشان داده شود. ملاحظه کردید که در آیه ۱۸ سوره مبارک «فتح» روشن شد مؤمنین طوری عمل کردند که رضایت خدا را پیش آورد. فرمود: «لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنینَ إِذْ یُبایِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ» در ازای آن بیعت تاریخی، انسانی متولد شد که راهش به خدا نسبت به دیگر انسان ها، نزدیک تر شد و تعلّقش به خداوند افزوده گشت. به همان معنایی که حضرت ربّ العالمین فرمود: «فَأَنْزَلَ السَّكینَةَ عَلَیْهِمْ» این یعنی احساس وجود مأوایی در عالم که برای آن انسان پیش آمد. سپس فرمود: «وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَریباً» و فتحی نصیب آن ها شد که حجاب بین آن ها و خداوند کم تر گشت و خداوند برای آن ها کم تر پوشیده بود.

هنرِ ما با توجه به آنچه خداوند در رابطه با رخداد صلح حدیبیه می فرماید، درست دیدنِ رخدادها و حوادثی است که در اطراف ما می گذرد، تا آن ها را با چشم خدایی ببینیم، تفاوت زیادی وجود دارد که رخدادها را با فکر محدود خودمان ببینیم یا با نگاهی که صاحب عالَم به آن ها می اندازد و برای ما نقل می فرماید. ظاهر قضیه آن بود که عده ای از مؤمنینِ سلحشور آمدند با پیامبر خداf بیعت کردند ولی آنچه در آن حرکت انقلابی و قدسی در عالَم اتفاق افتاد، ماورای چیزی بود که در ظاهر شکل گرفت. عملاً آن ها با آن نوع رجوع به پیامبر و برخورد خالصانه ی خود، تاریخ را فتح کردند.

باید در این مورد فکر کنیم که چگونه یک واقعه این اندازه برکت به همراه می آورد! این است آن نکته ای که می خواهیم به آن بپردازیم. ملاحظه کردید که در آخر آیه متذکر شد که در ازای آن بیعت، خدای عزیز و حکیم در تاریخ حاضر شد و حضور آن گونه ای که مؤمنین در تاریخ داشتند به جهت ظهور اسم عزیز حکیم خداوند بود. آری! او همیشه عزیز و حکیم بوده ولی بستر به ظهورآمدن او با نور اسم «عزیز حکیم» توسط آن مجاهدان سلحشور فراهم شد.

از آنچه در آخر آیه ۱۹ مطرح شد می فهمیم خداوند بنا دارد قهّاریت خاصی را در مقابل دشمنان اسلام به ظهور آورد که از حکمت و همه جانبه نگری او خارج نیست و با افقی که در آخر آن آیه می گشاید معنای «بودن» ما را برای ما روشن می کند که می توانیم طوری در اختیار خداوند قرار گیریم تا نسبت ما با خدا، نسبت با خدای عزیزِ حکیم باشد و اگر فرمود: «وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغانِمَ كَثیرَةً تَأْخُذُونَها» خواست تا ما بفهمیم با چه نگاهی باید وعده های الهی را بنگریم که در دل آن وعده ها متوجه ی حضور خدای عزیزِ حکیم در عالم شویم. با توجه به این امر و عرایضی که در رابطه با عزیز و حکیم بودن خداوند در جلسه ی قبل عرض شد، آیه بعدی با ما سخن های بسیاری دارد. می فرماید: «وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغانِمَ كَثیرَةً تَأْخُذُونَها» در بستر تاریخیِ مقابله ی توحید با کفر، خداوند وعده های زیادی به شما دادکه چیزی از آن را یافتیدکه به نظر می آید برگشت به هویت توحیدی و شور ایمانی و رسیدن به معنایی بود که باید با آن زندگی کنید. به گفته ی جناب عبدالرزاق کاشانی، «غنائم کثیر» می تواند «علوم توحید ذاتی» باشد، زیرا برای خدایی که کلّ دنیا متاع قلیل است، آنچه کثیر می باشد، نمی شود دنیا باشد و این که در ادامه فرمود: «فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ» این یکی را جلو انداخت، از آن جهت است که انسان وقتی معنای خود را درست احساس کند، ادامه ی کار برایش ممکن می شود و با نظر به آینده ای که به آن امیدوار است، در امروز خود درست عمل می نماید. و همین امیدواری مسلمانان به آینده است که امکان تجاوز دشمن را از او سلب می کند، زیرا آنچه دشمن را پیروز می کند، قدرت اسلحه هایش نیست، رعبی است که در جان طرف مقابل ایجاد می کند و وقتی خداوند مؤمنین را متوجه ی افقی کرد که در پیش دارند، عملاً دست دشمن از تجاوز به حریم مؤمنین کوتاه می گردد، به همان معنایی که فرمود: «وَ كَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنْكُمْ» دست تجاوز دشمن را از شما کوتاه کرد. زیرا ملتی که مطمئن باشد پیروز می شود، هرگز شکست نمی خورد و جامعه ی موحدین به پیروزی خود مطمئن است، زیرا بیش از آن که به توانایی های خود نظر داشته باشد، به وعده ی الهی امیدوار می باشد و در انتظار رسیدن وعده الهی، مقاومت می کند و ترس به خود راه نمی دهد. مگر حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» نفرمودند: «من والله یک لحظه هم در تمام عمرم نترسیدم»؟ این به جهت تجلی اسم عزیز خداوند است بر قلب ایشان. ولی از آن جایی که تجلی اسم عزیز همراه با اسم حکیم است، هرگز مثل آنارشیست ها عمل نمی کنند بلکه فوق العاده دقیق عمل می نمایند و معنای تاریخی که با حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» به ظهور آمده در این دیدگاه قابل تحلیل است و پیروزی بر جاهلیت دوران به جهت هویت «عزیز و حکیم»بودنِ این انقلاب حتمی می باشد. با توجه به این امر باید جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی را ماورای نگاه سیاسیِ سیاسیون مدّ نظر داشته باشیم.

بحث در تولد انسانی است با هویتی خاص و احساسِ بودنی که آن بودن در قبضه ی تجلیات انواع اسمای حسنای عزیز حکیم است. کافی است انسان متوجه ی چنین حوالت تاریخی باشد و خود را در معرض اراده ی الهی قرار دهد، خود به خود در مسیری قرار می گیرد که باید قرار گیرد زیرا:

به سعی خود نتوان برد پی به گوهر مقصود

محال باشد کاین کار بی حواله برآید

وقتی متوجه ی تولد دیگری شدیم که تولد در جهان جدیدی است، احساس می کنیم به جهت نور عزّت حضرت عزیز، نه گرفتار خشونت دوران گذشته هستیم، تا سیطره ی خود را بر رقیب حاکم کنیم و نه کوچک ترین ذلت و ناتوانی در خود احساس می کنیم. ولی این احساس قدرت طوری است که می توانیم خود را در کمال استحکام و صفا و روشنی ادراک کنیم. زیرا در کنار اسم عزیز، اسم حکیم نیز به صحنه آمده است. امری که به خوبی در حضرت امام«رضوان الله تعالی علیه» و رهبر معظم انقلاب«حفظه الله» می توان احساس کرد. به گفته ی اساتید غرب شناس، شاخصه های قرن بیستم خشونت و قدرت است. در حالی که انقلاب اسلامی بر اساس روحیه ی حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» بیرون از این گردونه می باشد و تاریخ خاصی از طریق ایشان به ظهور آمده که تاریخ مقابله ی عزّت و حکمت است در مقابله با تاریخ قدرت و خشونت و این اصلی ترین بُعد این زمانه می باشد و همه ی حوادث را باید در این تقابل تحلیل کرد و سخن خداوند در آخر آیه ۱۹ همین نکته است که شما روی حضور خدایی که عزیز و حکیم است جان خود را بگشایید و خود را ادامه دهید وگرنه ناخودآگاه به اموری پناه می برید که سرابی بیش نیستند.

همچنان که عرض شد ما در صلح حدیبیه، نه شکست خوردیم و نه در مقابل سران قریش خشونت به خرج دادیم، زیرا احساس اصلی ما را نور حضرت عزیز حکیم در اختیار داشت و ما خود را به او سپرده بودیم که در عین عزیزبودن، حکیم است. و راز «وَ كَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنْكُمْ» در همین روحیه شکل می گیرد. به همین جهت صدام به گمان خود مطمئن بود به راحتی می تواند به ما تجاوز کند و کار ما را یکسره کند، ولی متوجه نبود با ملتی روبه رو است که در عین عزّتمندی، حکیمانه عمل می کند و همین امر موجب شد تا دشمن به نتیجه ای که گمان می کرد به راحتی به آن دست می یابد، به هیچ وجه دست نیافت. ولی نتیجه ی چنین حضوری آن شد که پیامبر خداf نمونه ای از زندگی صحیح برای بشریت شوند و خداوند در خطاب به حضرت فرمود: «وَ لِتَكُونَ آیَةً لِلْمُؤْمِنینَ» برای آن که تو آیتی باشی برای مؤمنین، تا هرکس به دنبال حقیقت است زندگی را گم نکند و زندگی را در حقیقت و قدرت پیدا کند.

یکی از مشکلات دنیا، همیشه این بوده که انسان ها نمونه ی کاملی برای ادامه ی خود نداشته اند تا جوابگوی همه ی ابعاد خود باشند و به همین جهت عموماً معنای خود را گم کرده اند. وقتی انسان معنایی برای خود احساس نکرد، به هر جنایتی دست می زند. خداوند خطاب به پیامبر خود می فرماید: شرایطی فراهم کردیم تا چشم ها و گوش ها و قلب ها به سوی تو باشد، تا بشریت نمونه ای برای سرگردان نشدن در زندگی را بشناسد و مدّ نظر داشته باشد و اتفاقاً یکی از عطایایی که خداوند ذیل اسلام و شخصیت حضرت محمدf از طریق انقلاب اسلامی به ما عطا کرد، علاوه بر حضرت امام و رهبری، شهدایی بودند مثل حاج قاسم سلیمانی که پیر و جوان و زن و مرد احساس می کردند شخصیت گمشده ی خود را در او می توانند احساس کنند. به همین جهت تصویر او را عموماً در کنار زندگی خود قرار می دهند.

تاریخی به ظهور آمد و انسانی ذیل هویت اسم عزیز و اسم حکیمِ خداوند متولد شد، و البته برای آن که این انسان به خود آید و بتواند از تاریخ جاهلیت مدرن آزاد شود و در تاریخی حاضر شود که عرض شد، فرآیندی در پیش است و مقدماتی باید طی شود. به همین جهت در آیه ۲۰ فرمود: «فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ» این را جلو انداختیم تا بتوانید به آینده امیدوار باشید ولی نسبت به آنچه باید به آن برسید باید مقاومت و پشتکار داشت. اعتماد به وعده ی الهی موجب می شود تا انسان پیشاپیشِ خود باشد و زمان شناسی یعنی این که انسان بفهمد در زمانه ی او چه امکاناتی نهفته است و تفکر واقعی یعنی درک امکانات تاریخی که انسان در آن قرار دارد.

می فرماید فعلاً پیروزی حدیبیه را تجربه کردید ولی شما در این جا تمام نمی شوید! راه بسیار گشوده ای جلوی شما قرار گرفته تا به نور حضرت عزیزِ حکیم همواره تاریخِ شروع شده را جلو ببرید و موضوع را به صورت فرآیندی نگاه کنید، زیرا وقتی راه توحید مقابل بشر گشوده شد، آن راه هرگز در تاریخ دفن نمی شود و به بن بست نمی رسد. غفلت از آن مربوط به بعضی ها است که باور نمی کنند چنین سنتی در عالم جاری می باشد، مثل آن که هم اکنون هم نسبت به توحیدِ انقلاب اسلامی چند نگاه وجود دارد، عده ای تصور می کنند شاه دیگر رفت و کشور برای آن ها شد تا عملاً جای شاه بنشینند و هرطور خواستند امکانات کشور را برای خود تصاحب کنند. عده ای هم معتقدند همین که از اسارت آمریکا مستقل باشیم، مثل ترکیه برای مان کافی است، هیچ کدام از این دو گروه توحیدِ انقلاب اسلامی را نمی فهمند! نهایتاً تنها روحیه ی حماسیِ انقلاب را قبول دارند و در دفاع مقدس هم شرکت کرده اند و زندان هم رفته اند، ولی از انقلاب اسلامی همین اندازه می فهمند که ایران کشوری مستقل شده است، البته این فهم غلط نیست، ولی فتحِ توحیدی که انقلاب اسلامی با خود آورده چیز دیگری است و طی فرآیندی تاریخی به اهدافی می رسد که مقصد و مقصود شهدا بود، به همان معنای که حضرت ربّ العالمین می فرمایند: «إِنَّ اللَّهَ لا یُضیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنینَ»(توبه/120) خداوند اجر محسنین را که به دنبال الهی کردن جهان بودند، ضایع نمی کند.

در آیه ۲۷ إن شاءالله به این نکته می رسیم که می فرماید: «فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا» ما چیزهایی می دانستیم که شما در ابتدا نمی دانستید «فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَریباً» لذا قبل از آن جریانی که می خواستیم برای شما به وجود بیاوریم، فتح قریب را دادیم! یعنی در دل این فتح قریب و احساس حضور در تاریخی که با صلح حدیبیه به وجودآمد، چیزهای دیگری نهفته است ولی طبیعی است که آن ها مرحله به مرحله باید ظهور کنند.

بنده هنوز روی این فراز عرایضی دارم که به پیامبر خود می فرماید: «وَ لِتَكُونَ آیَةً لِلْمُؤْمِنینَ» از آن جهت که بنای خدا آن است تا انسان از طریق یک حرکت توحیدی، معنای گمشده ی خود را پیدا کند و در این راستا از یک طرف مقدماتی فراهم می کند تا معلوم کند سیطره استکبار مثل گذشته نیست و از طرف دیگر انسانی را مدّ نظرها قرار می دهد که نمونه ی کاملی باشد برای ادامه ی زندگی سالم و با معنا، این در حالی است که سیطره، سیطره ی جاهلیت است و اکثر مردم، ابوسفیان و امثال ابوسفیان را به عنوان ملاک انسان موفق آن زمان پذیرفته اند. ابوسفیانی که در جلسات قبل عرض شد چه موقعیتی حتی در بین رومیان دارد و به عنوان تاجری سرشناس نسبت به آن زمان شهرت جهانی داشته، تا آن جایی که حتی بعضی از صحابه در جستجوی شخصیتی برای خود بودند که ابوسفیان آن ها را محترم بشمارد. نمونه اش حاکمیت دو فرزند ابوسفیان یعنی یزید بن ابوسفیان و معاویه بن ابوسفیان در حساس ترین منطقه ی جهان اسلام در آن زمان یعنی شام و شامات است توسط خلیفه ی اول و دوم، این به جهت آن است که به نحوی ابوسفیان را که حالا به ظاهر مسلمان شده است از خود راضی نگه دارند.

بالاخره تقابل با جبهه ای است که اگر با جدّیت تمام به مقابله با آن بپردازیم، در دل این تقابل انسان هایی متولد می شوند که حامل سکینه و آرامش و فتح قریبِ مطرح شده در آیه ی ۱۸ می باشند. مهم حضور صادقانه در آن جبهه است وگرنه از نتیجه ای که می توان گرفت محروم می شویم، مثل بعضی از مسلمانان صدر اسلام چون تعریفی که از انسان و زندگی داشتند، همان تعریف جاهلیت بود، در نهایت کارشان به نزدیکی به امویان کشیده شد و در عین مسلمانی، مقابل حضرت علی(ع) ایستادند. آشنایان به فرهنگ غدیر یعنی شیعیان باید مواظب باشند که از اسلام تعریف مناسب خود را داشته باشند. ممکن است افرادی مثل جناب آقای جرج جرداق و یا آقای جبران خلیل جبران، متوجه باشند که حقیقت انسانیت را باید در علی بن ابیطالب(ع) پیدا کنند، ولی موضوع را در اموری فردی محدود کنند، به جای آن که به حضور تاریخی آن حضرت نظر نمایند و مانند شیعیان در این راستا با حضرت مولی الموحدین(ع) همراهی نمایند و با فتحی تاریخی برای آزادکردن انسانِ دوران از تنگناها، به صحنه آیند؛ و البته این نحوه حضور، شرایط خاص خود را دارد و انسان باید آمادگی خاصی در خود ایجاد کند، زیرا دشمن بیکار نمی نشیند و همان طور که در آیه ۲۶ خواهیم دید او با غضبِ فوران یافته به سوی شما می آید یعنی: «حَمِیَّةَ الْجاهِلِیَّةِ» ولی در همان صحنه: «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكینَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ» خداوند آرامش خاصی را بر جان پیامبرش و مؤمنین عطا می کند تا دشمنان را با همه ی خشمی که دارند، به چیزی نگیرند. آن ها همراه با خشونت کامل و قدرت نماییِ تمام و شما در آرامشی کامل ولی جدّی و مصمم. این صحنه، آن صحنه ای است که خداوند به پیامبرش می فرماید: «وَ لِتَكُونَ آیَةً لِلْمُؤْمِنینَ» طوری کارها را تدبیر می کنیم تا تو نمونه ای شوی برای بشریت در زندگی توحیدی. این یکی از این وعده هایی است که به مسلمانان می دهد تا در زیر سایه ی رسول خداf انسان های فرهیخته ای به تاریخ ارائه شوند و بقیه ی انسان ها متذکر حیات حقیقی خود شوند و از این جهت از رسالتی که به دوش نیروهای متدین انقلابی گذاشته است، آن افراد نباید غفلت کنند زیرا: «وَ یَهْدِیَكُمْ صِراطاً مُسْتَقیماً» ای مؤمنین! خداوند از طریق پیامبرش شما را به سوی راهی راهبری می کند که راه رسیدن به کامل ترین اهداف است، در بستر فرزانگی لازم به همان معنایی که تمام ابعاد انسانی به فعلیت می رسد. این راه، راه ساده ای نیست، ولی نمونه ی آن را در این زمانه در حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» ملاحظه کردید که چگونه رهبر انقلاب را تحت تأثیر خود قرار دادند تا در عین سلحشوری، سلوکی عمل کنند و در عین هوشیاریِ سیاسی، عبودیت خود را رونق بخشند. این خاصیت صراط مستقیم است و علامه طباطبایی می فرمایند: صراط مستقیم، راهی است که رونده را به مقصد اصلی خود می رساند.

در آیه 20 می فرماید: بنا بر آن است که از طریق این فتح تاریخی و تقابل توحید با شرک و تقابل عبودیت با استکبار، انسان هایی شوید که تمام ابعاد انسانی را به صحنه آورید. بنا نیست از جهنّم عبور کنید، بنابر آن است که جهنم را خاموش نمایید.[22] إن شاءالله خواهید دید چگونه ما باید در این زمانه تکلیف مان را با تاریکی ها و ظلمات یکسره کنیم، برای ما هنوز راهی که باید در آن حاضر شویم گشوده نشده ولی وعده ی خدا این است که: «وَ یَهْدِیَكُمْ صِراطاً مُسْتَقیماً» شما را به سوی صراط مستقیم هدایت می کنیم تا به آن برسید. به گفته علامه طباطبایی در نتیجه ی حضور در صراط مستقیم، زمینه های روحیِ انسان در پذیرش حق رشد می کند. آنچه بنده بر آن تأکید دارم این است که باید جستجو کنیم تا باورمان شود اگر راهِ گم شده را جستجو کنیم، پیدا می شود. ما هنوز منتظریم تاریخ مرحوم قاضی طباطبایی ها برگردد و ما مثل آن ها زندگی را ادامه دهیم، در حالی که با احترام زیادی که برای آن عزیزان قائل هستیم، باید خود را در این تاریخ جستجو کنیم؛ بنا بر این است که چیز دیگری به شما بدهند! مگر حضرت امام نفرمودند چگونه بسیجیان ره صد ساله را یک شبه طی کردند و مورد غبطه عرفای بزرگ قرار گرفته اند؟

قرآن در ادامه، متذکر اموری می شود که در این مسیر به دست می آید و در ابتدای امر فکر آن را هم نمی کردیم. می فرماید:

«وَ أُخْرى لَمْ تَقْدِرُوا عَلَیْها قَدْ أَحاطَ اللَّهُ بِها وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَیْ ءٍ قَدیراً» (21)

و دیگر آن که خداوند وعده داد به چیزهایی که اصلاً خودتان نمی توانید با اراده ی خود به آن ها برسید و خداوند به آن ها احاطه داشت و خداوند بر هر چیز قادر بود.

«لَمْ تَقْدِرُواعَلَیْها» می فرماید: چیزهایی که در اراده و تصور شما نمی گنجید. زیرا انسان چیزی را که بتواند تصور کند اراده می نماید. یعنی در مسیر تقابلِ توحید با شرک و استکبار، منتظر چیزهایی باشید که حتی تصورش را هم نمی کنید. مگر در صدر اسلام به ظهورآمدن شخصیتی همچون امیرالمؤمنین علی(ع) امر ساده ای بود که یک مرتبه انسانی پروریده می شود که تا قیامِ قیامت، بشر در درکِ او حیران است؟

آیا فکر کرده اید اگر سجایای شخصیتی امیرالمؤمنینu در تاریخ اسلام نبود، اسلامِ امروز همان اسلامِ داعش می بود؟ فکر کرده اید چطور می شود خلیفه دومی که آن طور در همان روزهایی که تازه پیامبر خداf رحلت کرده بودند، با حضرت علی(ع) برخورد کرد و آن حضرت را دست بسته به مسجد بردند؛ کارش به جایی بکشد که علامه امینى«رحمةالله علیه» در كتاب «الغدیر» بر اساس متون اهل سنت، روشن مى كند چگونه همان خلیفه تحت تأثیر كرامت و بزرگوارى حضرت على(ع) قرار داشت تا آن جایى كه چندین بار مى گوید: «لا ابقانى الله بِارضٍ لستَ فیها یا ابا الحسن» خدا مرا نگذارد در زمینى كه تو در آن جا نباشى اى ابالحسن. و در عبارت دیگر مى گوید: پناه مى برم به خدا كه من زندگى كنم در میان مردمى كه تو در میان ایشان نباشى.[23] ائمهh مأمورند كه نگذارند جهان اسلام با توطئه دشمنان اسلام چند تكه شود و یكى از مأموریت هاى حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالى علیه» همین بود و در همین راستا مقام معظم رهبرى«حفظه الله» بر اتحاد بین شیعه و سنى تأكید دارند.

اگر امیرالمؤمنین(ع) آن گونه عمل نمی کردند، خلیفه ی دوم به شکل دیگری در جهان اسلام ظاهر می شد که به نفع اسلام نبود در حالی که در تمام دروس فقه اهل سنت، این جمله زیاد تکرار می شود که: «عَلی قَوْلِ عُمَر»! یعنی مطابق آنچه عمر گفته و این همان خلیفه ی دومی است که امیرالمؤمنین تا این جاها او را آورده اند که ابن ابی الحدید نقل می کند خلیفه ی دوم بیش از هفتاد مرتبه به جهت دلسوزی ها و راهنمایی هایی که علی(ع) به او داشته اند، گفته است: «لَوْ لَا عَلِیٌّ لَهَلَكَ عُمَر» اگر علی نبود عمر هلاک می شد. پس امیرالمؤمنین(ع) نه تنها اسلام را نجات داده اند بلکه خلیفه را نیز از این که گرفتار افراط شود نجات دادند.

منظور عرضم آن است که چگونه در مسیر حضور توحید در مقابله با شرک، افرادی مانند حضرت علی(ع) به ظهور می آیند و این وعده ی خداوند است که علاوه بر آنچه شما مسلمانان یافتید، چیزهایی را به شما می رساند که: «لَمْ تَقْدِرُوا عَلَیْها» شما به خودی خود قادر به ایجاد آن ها نبودید: «قَدْ أَحاطَ اللَّهُ بِها» حقیقتاً خداوند به آن ها احاطه داشت. همان طور که عرض شد رهبر معظم انقلاب در ۱۴ خرداد در حرم حضرت امام«رضوان الله تعالی علیه» در رابطه با مکتب امام به عنوان مکتب مقاومت، صحبت کردند. چه کسی باور می کرد ما تا این حدّ در منطقه نقش تعیین کننده در مناسبات داشته باشیم؟ این نحوه حضور را که حضور نرم در منطقه است را چطور تحلیل می کنید؟ آیا این حضور، حضورِ خدای «عَلى كُلِّ شَیْ ءٍ قَدیراً» نیست؟ و این که به ما خبر می دهد: «وَ أُخْرى لَمْ تَقْدِرُوا عَلَیْها» من شما را به چیزهایی که هرگز نمی توانستید خود به خود به آن ها برسید، وعده می دهم، اموری که بسیار مهم است ولی: «قَدْ أَحاطَ اللَّهُ بِها» خدا به آن ها احاطه دارد. شواهد زیادی دارید حاکی از آن که تاریخی در حال گشوده شدن است که معادلات جهان استکبار توان مقابله با آن را ندارند. زیرا بیش از آن که حضوری سخت و نظامی باشد- که استکبار خود را در آن مجهز کرده است- حضوری نرم و بنیان برانداز است. خدا رحمت کند شهید صیاد شیرازی را با آقای رحیم صفوی در یکی از عملیات ها خیلی درمانده شده بودند، نه می توانستند آن عملیات را انجام ندهند و نه نتیجه ی عملیات را می توانستند پیش بینی کنند، از او می پرسند بقیه ی قسمت های عملیات که هنوز برایش پیش بینی نکرده اید چه می شود؟ می گوید توانایی ما همین اندازه است و ما آنچه می توانستیم انجام دادیم، بقیه اش به عهده ی خداوند است. این حرف او برای بنده این آیه را تداعی می کند که باید کار خود را بکنیم ولی به وعده ی الهی امیدوار باشیم. «وَ أُخْرى لَمْ تَقْدِرُوا عَلَیْها» و آن وعده هایی که شما قادر به انجام آن نیستید و خداوند به آن احاطه دارد. حرف شهید صیاد شیرازی این بود که ما روی خداوند به دو صورت حساب کردیم؛ یکی این که وقتی ما با برنامه جلو می رویم، خدا باید کمک کند، و جایی هم که ما نمی توانیم کاری کنیم باز هم کمک خدا در میان می آید. نمونه اش فتح خرمشهر، که همه قبول داشتند فتح آن شهر بالاتر از فعالیت ما بود و به همین جهت همه قبول دارند. «خرمشهر را خدا آزاد کرد»! کتاب «همپای صاعقه» را مطالعه کنید، کتاب خوبی است. بنده این کتاب را و این کتاب ها را با این انگیزه مطالعه می کنم تا نحوه ی حضور خدا را در جای جای صحنه های دفاع مقدس احساس کنم. گویا حضرت ابا عبدالله(ع) در صحنه های دفاع مقدس حاضرند تا خداوند به این تاریخ برگردد. امری که خداوند به مجاهدین اهل مقاومت وعده داده که: «أُخْرى لَمْ تَقْدِرُوا عَلَیْها» و در آخر آیه می فرماید: «وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَیْ ءٍ قَدیراً» و خداوند همیشه نسبت به انجام هر چیزی قادر و توانا است و این قصه ی همیشه ی تاریخ بوده و هست. پس اگر ما روزی در خرمشهرِ اشغال شده به قدرت الهی حاضر شدیم، آیا در مسیر ظهور قدرت خداوند در منطقه ی عاری از آمریکا حاضر نخواهیم بود؟ اگر به عقل و نیروی خودمان نظر کنیم، چنین امری را غیرممکن می دانیم ولی اگر به راهی که به نور توحید با حضور اسم قدیر الهی گشوده شده است، امیدوار باشیم نه تنها غیر ممکن نیست، بلکه حتماً محقق می شود. غفلت از این موضوع منجر می گردد به کوتاه آمدن در مقابلِ دشمن استکباری.

چرا به این وعده الهی در مسیر زندگی توحیدی فکر نمی کنیم که خداوند می فرماید: «وَ أُخْرى لَمْ تَقْدِرُوا عَلَیْها قَدْ أَحاطَ اللَّهُ بِها وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَیْ ءٍ قَدیراً» گویا خداوند جواب سؤال کسانی را داده که می گویند، آینده ی ما چه می شود، مگر جهان بدون آمریکا ممکن است؟ در آخر آیه تأکید می کند: «وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَیْ ءٍ قَدیراً» یعنی همیشه ما بر همه چیز قادر بودیم و احاطه داشتیم و این امر جدیدی نیست. پس از آن در راستای حاکمیت حضور قدرتمندانه ی خود می فرماید:

«وَ لَوْ قاتَلَكُمُ الَّذینَ كَفَرُوا لَوَلَّوُا الْأَدْبارَ ثُمَّ لا یَجِدُونَ وَلِیًّا وَ لا نَصیراً» (22)

ای پیامبر! مطمئن باشید اگر شرایط مقاتله با کفار پیش بیاید و شما با همین روحیه توحیدی به مقابله با آن ها بپردازید، حتماً آن ها از مقابل شما فرار می کنند، به طوری که پشت سر خود را هم نگاه نمی کنند، سپس هیچ یاوری به کمک آن ها نمی آید.

این آن اراده ای است که حضرت ربّ العالمین برای به ظهورآوردن نقش باور به توحیدِ الهی، کرده است تا پیامبرِ خود را محل توجه بشریت قرار دهد و ادامه ی تاریخ با نظر به سیره ی آن حضرت شکل بگیرد. حال ما به دو صورت می توانیم با این آیات برخورد کنیم، یا این که ایمان بیاوریم و سلوکی روحانی پیدا کنیم تا معنای گمشده ی خود را بیابیم و یا این که همچنان بی تفاوت به زندگی خود ادامه دهیم و برای مان وجود انقلاب اسلامی و عدم آن مساوی باشد. تصور ما آن است که خداوند در سوره ی فتح ما را دعوت کرده تا حیات انفسی خود را در ازای نظر به صحنه های آفاقی دریابیم و متوجه ی تناظر ظاهر و باطن شویم.

ظاهر قضیه این بود که حادثه ای در صحنه ی آفاقی واقع شد، اما در اَنْفُسِ ما نیز تحولاتی بس بزرگ روی داده که اگر خود را در آن باطن حاضر کنیم، یعنی خود را در صحنه های آفاقی که مقابله با استکبار است، حاضر کنیم، از آینده بسیار خطرناکی که عده ای را از درون نابود می کند؛ در امان خواهیم بود. چه شده است که عده ای با داشتن مسئولیت ها و سوابق خوب، پس از مدتی به این فکر افتادند که گویا انقلاب اسلامی آینده ای ندارد؟ جز این است که نتوانستند آن تحول درونی که همراه تحول بیرونی شکل گرفته بود را پاس دارند؟ و گرفتار بی تفاوتی نسبت به جبهه ی توحیدی شدند، در آن حدّ که حاضر گشتند برای منافع دنیایی خود مشکلات بزرگی را برای مردم به وجود آورند؟ باید رفتار این افراد را تحلیل کرد که چه در درون آن ها می گذرد که این چنین گرفتار حبّ دنیا شدند؟ چه شده است که حس می کنند آینده شان تا این حدّ تاریک است که اگر به کانادا یا آمریکا بروند نجات پیدا می کنند؟ این احساسِ بی آیندگیِ خطرناک از کجا به سراغ آن ها آمده، در آن حدّ که در کشور و تاریخِ قومیِ خودشان، جایی برای خود نمی بینند؟ بنده این را انتقام الهی می دانم به جهت آن که امید به امور واهی و پوچ بسته اند، در حالی که انقلاب اسلامی آمد تا انسان ها متوجه ی آینده ای شوند که به اصلِ اصل ها و آغازِ آغازها برمی گردد.

می فرماید: «وَ لَوْ قاتَلَكُمُ الَّذینَ كَفَرُوا لَوَلَّوُا الْأَدْبارَ ثُمَّ لا یَجِدُونَ وَلِیًّا وَ لا نَصیراً»(22) اگر در جایگاه توحیدیِ خود پایدار بمانید و به هیچ وجه در مقابل کافران کوتاه نیایید، نه تنها نیاز نیست به کانادا و آمریکا بروید و نه تنها نیاز به چپاول اموال مردم ندارید، بلکه به آنچنان هیبتی می رسید که دشمنان در مقابل شما «لَوَلَّوُا الْأَدْبارَ»، حتماً عقب نشینی می کنند، در آن حدّ که هیچ کدام از آن هایی که فکر می کردند به کمک شان می آیند، آن ها را کمک نمی کنند «ثُمَّ لا یَجِدُونَ وَلِیًّا وَ لا نَصیراً». مشروط بر آن که به وعده ی الهی که در آیه ی ۲۱ به شما خبر داد، اعتماد کنید و از آن نوع سلوکی که انقلاب اسلامی از شما انتظار دارد غفلت نکنید، در آن حال می یابید در مأوای ایمانِ به حضورِ تاریخیِ اسلام در مقابلِ استکبار، بهترین زندگی را دارا خواهید شد.

هزینه های انقلابی بودن در نسبت با آن مأوایی که به ما می دهند، به هیچ وجه قابل مقایسه نیست. این هزینه ها و محرومیت ها در مقابلِ آن نسبتی که ما با انقلاب اسلامی و با ولایتِ الهیه ی نایبُ الامام، می توانیم به دست آوریم، چیزی نیست که بتوان فکر آن ها را کرد. به نظر شما آیا این نوعی عقوبت الهی نیست که نسبت به خِرد و مأوای قومیِ خود بیگانه شده اند؟ در حالی که انقلاب اسلامی به نوعی از گشودگی رسیده که رهبر معظم انقلاب در حکمی که برای امام جمعه ی هرمزگان می دهند، می فرمایند« «تقویت جریانِ انقلابی و جوانانِ مؤمن و روی گشاده و دست مهربان با عمومِ طبقات، توصیه ی مؤکد من است.» وقتی رهبر انقلاب این جمله را فرمودند به رفقا عرض کردم از قسمت سومِ جمله معلوم می شود انقلاب اسلامی به بلوغی رسیده که می تواند با رویی گشاده و دست مهربان با عموم طبقات، آن ها را از آنِ خود کند. یک زمانی باید مواظب بودیم افرادی که انقلابی و مؤمن نبودند به ما نزدیک نشوند، زیرا با فرهنگ خود، رنگ خود را به ما می زدند زیرا هنوز خود را درست برای خود و برای دیگران تعریف نکرده بودیم. یعنی زمانی باید مواظب می بودیم که ما را آب نَبَرد، ولی فعلاً زمانی شده که باید مواظب باشید بقیه را آب نبرد. آری! با خانم مسیح علینژاد همیشه باید دشمن بود، اما بسیاری از دختران ما که رعایت حجاب را نمی کنند از آن جنس نیستند، باید این ها را از آن خودتان بدانید و به تعبیر مقام معظم رهبری با رویی گشاده و دست مهربانانه با آن ها برخورد کرد. باور کنید این ها با همین ظاهر غیر مذهبی شان آن تعلّقی که نسبت به انقلاب اسلامی دارند، دیگر به جهان استکباری ندارند، چون انقلاب با حاج قاسم هایش تعریف جدیدی از خود نشان داده، هرچند البته مقدس بازی های تنگ نظرانه همیشه به ما ضربه زده است.

نتیجه ای که می خواهم از سخنان رهبر معظم انقلاب بگیرم این است که شما در شرایطی قرار دارید که بسیاری از مردم معمولی هم بر خلاف تلاش دشمن، از آنِ انقلاب شده اند وآینده ی ما، آینده ی حضور آرمان های انقلاب اسلامی است و دشمنانِ جبهه ی توحید امکان ادامه ی خود و امکان مقاومت در مقابل شما را از دست داده اند و در همین رابطه می فرماید: «وَ لَوْ قاتَلَكُمُ الَّذینَ كَفَرُوا» یعنی حتی اگر کار به جایی بکشد که مجبور به جنگ با آن ها شوید و به شما حمله کنند، با مقاومتی که می نمایید: «لَوَلَّوُا الْأَدْبار» مطمئن باشید آن ها عقب نشینی می کنند و این آغاز اضمحلال آن ها می باشد.

همه ی نگرانی بنده آن است که روحیه ی اُنسِ با حقیقت از طریقِ این آیات تبدیل شود به تحلیلِ صحنه، بدونِ ارتباط با حقیقت، در حالی که در آیه ی بعد می خواهد بفرماید این که جبهه ی توحیدی همواره در آینده ی خود حاضر می شود و جریان کفر نمی تواند آن را از صحنه ی تاریخ بیرون کند، سنت جاری و همیشگی خداوند است در همه ی زمان ها، پس باید به این سنت به عنوان حقیقت جاری در عالم نظر کرد. می فرماید:

«سُنَّةَ اللَّهِ الَّتی قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدیلاً» (23)

این سنتی است ریشه دار از خدای سبحان و تو ای پیامبر! هرگز برای سنت خدا تبدیلی نخواهی یافت که سنت دیگری جای این را بگیرد، پس همواره خداوند پیامبران و مؤمنین را بر دشمنان شان غالب می کند.

عرض بنده آن است که اگر می خواهید خود را ارزیابی کنیدکه در جایگاه عوام هستید یا در جایگاه متفکران، نسبت خود را با آیه ی فوق معلوم نمایید که آیا می توانید آن را درک و تصدیق کنید یا نه؟ زیرا سنن الهی امری ظاهری و محسوس نیست که هرکس بتواند آن را ببیند. برای فهم سنت ها در عالَم نیاز به تفکر تاریخی دارید و آن حالتی است که انسان جایگاه رخدادهای تاریخی را در سنت های جاری می نگرد و نه آن که تنها به ظاهر آن ها مشغول و محدود باشد. بی حساب نیست که هایدگر می گوید: «تفکر، تاریخی است.» این حرف درستی است از آن جهت که انسان باید در هر زمانی متوجه جایگاه رخدادها در تاریخ باشد تا اهل تفکر شود. جناب هایدگر ابتدا گمان می کرد تفکر در رابطه با «وجود» به وجود می آید و در کتاب «هستی و زمان» می گوید ما باید حقیقت را در «وجود» پیدا کنیم، که در جای خود سخن درستی است ولی در ادامه متوجه می شود «وجود» در تاریخ به ظهور می آید و اشتباه هم نمی کند لذا بعد متوجه می شود این تاریخ است که آینه ی ظهورِ «وجود» است و بدین لحاظ فهم سنت ها با تفکر تاریخی محقق می گردد و از این طریق ما با اراده ی الهی در تاریخی که به ظهور آمده روبه رو می شویم و بهترین راه آن است که خود را ذیل اراده ی الهی معنا کنیم تا به شور ایمانیِ لازم نایل آییم.

وقتی متوجه باشیم تفکر با «وجود» محقق می شود، باید به دنبال صحنه ای باشیم که «وجود» به ظهور می آید و آن به طور مشخص، تاریخ است و هر اندازه تاریخ به عنوان آینه ی ظهور اراده ی الهی مدّ نظر قرار گیرد، به تفکر حقیقی نایل شده اید و در تاریخ با سنت های الهی که همان اراده های خاص او است، روبه رو خواهید شد و آیه ی مذکور می فرماید این سنتِ همیشگی خداوند است که شما در طول تاریخ می توانید با آن روبه رو شوید و همواره خداوند جبهه ی ایمان را در مقابل جبهه ی کفر پیروز می کند و دشمنِ جبهه ی توحید عملاً با خداوند روبه رو می باشد و نه با انسان ها. «وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدیلاً» و هرگز نمی توانید یک مورد پیدا کنید که استثنا باشد.

موضوعِ تفکر در تاریخ، فهم سنت های الهی است. با تدبّر در این نوع آیات می توانیم اندیشیدن به موضوعات را بیاموزیم. این نکته ی مهمی است از آن جهت که ما با موضوعات زیادی روبه رو هستیم، اگر بتوانیم آن ها را در سنت تاریخی خود ارزیابی کنیم و جایگاه تاریخی آن ها را مدّ نظر قرار دهیم، به بهترین شکل در مورد آن مسائل فکر کرده ایم. ولی در غیر این صورت یا در مقابل مسائل مان منفعلانه عمل می کنیم و یا مغرورانه گمان می کنیم می توانیم بدون در نظر گرفتن جایگاه تاریخی آن ها، از آن مشکلات عبور کرد.

یکی از ابعاد سنت های الهی این است که انسان ها در صحنه های تاریخی امتحان می شوند، بعضی ها با بسط و توسعه ی رزق امتحان می شوند و بعضی با محدودیت رزق امتحان می شوند به همان معنایی که فرمود: «إِنَّ رَبَّكَ یَبْسُطُ ٱلرِّزْقَ لِمَن یَشَآءُ وَیَقْدِرُ»(رعد/26) جایگاه ساده ترین تا عمیق ترین موضوعات را می توان در آینه ی سنن الهی مدّ نظر قرار داد و اگر بتوانید موضوعات را در سنت الهی مدّ نظر قرار دهید، متفکرانه به موضوعات نظر کرده اید. هنگامی که صدام حسین به ما حمله کرد، عده ای از جمله خود بنده بسیار جا خوردیم، زیرا می دانستیم آن ها موجودیت انقلاب اسلامی را نشانه گرفته اند. حضرت امام در نگاه خود فرمودند: دیوانه ای آمده است سنگی انداخته و فرار کرده. زیرا متوجه ی سنت الهی بودند که خداوند جهان خود را در اختیار صدام و صدام ها نمی گذارد تا هرطور خواستند عمل کنند. در واقع آیات فوق می خواهد ما جایگاه تاریخی جبهه ی توحیدی را درست بفهمیم، به همان صورتی که ما در نگاه توحیدی معتقدیم همان که مبدأ عالم است، همانی است که معاد عالم نیز هست و لذا قرآن در همین رابطه می فرماید: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» پس مبدأ جبهه ی توحیدی که با حضور خداوند آغاز می شود، در انتها نیز همچنان به سوی خداوند جلو می رود و اعتقاد توحیدی یعنی همین. ممکن است برخی میانه ی راه که با مشکلاتی روبه رو می شوند گمان کنند کار به انتها نمی رسد، این به جهت غفلت از سنت «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» است که وقتی امری الهی بود و با توحید شروع شد، اقتضای توحیدی بودنش آن است که به سوی خداوند سیر می کند. در همین رابطه عرض شد مثل همان اولی که خرازی ها و باکری ها به میدان آمدند، آن ها دوباره رجعت می کنند، منظور رجعتِ شخصیتی است، نه شخصی. مبدأ ما شروعی متعالی بوده است، پس سعی کنید از مبدأ تا معاد، خودتان را ادامه دهید تا خود را در حضور تاریخیِ توحید احساس کنید وگرنه حرکت توحیدی ادامه می یابد ولی تنها کسانی که توحیدی شروع کردند و همچنان ادامه دادند در آن تاریخ احساس حضور می کنند وگرنه ممکن است در این تاریخ زندگی کنند، ولی بی تاریخ باشند، هرچند آن حرکت توحیدی همچنان ادامه می یابد.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»




[22] - در روایت داریم، اهل البیتh می فرمایند: ما طوری از جهنم عبور کردیم که جهنم خاموش بود. یا جهنم به مؤمنی که از آن در حال رد شدن است، می گوید یا فلان زود رد شو نزدیک است خاموشم کنی. یا از حضرت صادقu داریم: «الناسُ يَمُرُّونَ على الصِّراطِ طَبَقاتٍ : ··· فَمِنهُم مَن يَمُرُّ مِثلَ البَرقِ، و مِنهُم مَن يَمُرُّ مِثلَ عَدْوِ الفَرَسِ، و مِنهُم مَن يَمُرُّ حَبْوا، و مِنهُم مَن يَمُرُّ مَشْيا، و مِنهُم مَن يَمُرُّ مُتَعَلِّقا قد تَأخُذُ النارُ مِنهُ شَيئا و تَترُكُ شيئا» مردم در گذشتن از صراط به چند گروه تقسيم مى شوند: برخى مانند برق مى گذرند، برخى مانند اسب به تاخت مى روند، برخى با سينه خيز مى گذرند و برخى پياده مى روند و بعضى هم در حالى مى گذرند كه خود را به آن آويخته اند و آتش قسمتى از بدن آن ها را گرفته و قسمتى را نگرفته است. رسولُ اللّهf می فرمایند: «و الناسُ على الصِّراطِ، فَمُتَعَلِّقٌ بِيَدٍ، و تَزُولُ قَدَمٌ، و يَستَمسِكُ بِقَدَمٍ» و مردم بر صراط، برخى با دست آويزانند، بعضى پاىْ لغزان، و برخى پابرجا. با توجه به تفاوتی که مسلمانان در موضوع عبور از جهنم دارند، باید متوجه بود سلحشوران آخرالزمان کسانی اند که به سیره ی اهل البیتh جهنم را خاموش می کنند، به همان معنایی که شهادت حاج قاسم سلیمانی منشأ افول استکبار جهانی یعنی آمریکا که جهنم این دوران است، خواهد شد.
[23] - علامه امينى مدارك اين سخن را در «الغدير» از حاكم نيشابورى در مستدرك، ج 1، ص 457، و از ابن جوزى در سيره ى عمر ص 106 آورده اند.

جلسه دوازدهم قرآن و معنای تاريخی بودن تفکر

بسم الله الرحمن الرحیم

]وَ هُوَ الَّذی كَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْكُمْ وَ أَیْدِیَكُمْ عَنْهُمْ بِبَطْنِ مَكَّةَ مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَكُمْ عَلَیْهِمْ وَ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیراً (24)[

آیه فوق نحوه ای از بودنِ حضرت حق در نسبت با مؤمنین را در عالَم به ما متذکر می شود، تا بررسی کنیم کار جبهه جاهلیتِ ابوسفیانی به کجا می کشد و چگونه مسلمانان توانستند سالِ بعد از قرارداد صلحِ حدیبیه به مکه بیایند و در مقابل مشرکین مکه، اعمال حج را مطابق آنچه اسلام فرموده به جا آورند، به شکلی که مردم مکه در اطراف ایستاده بودند و ناظر حجی بودند که مسلمانان انجام می دادند. صحنه، صحنه عجیبی بود! خداوند در این جا به وجهی خاص آن اتفاق را متذکر می شود و به آن اشاره می کند. می فرماید: همان خدایی که در بطن مکه، یعنی در جریان صلح حدیبیه، آن ها را از شما و از تجاوز به شما بازداشت و شما را نیز از آن ها بازداشت که با آن ها درگیر شوید، بعد از آن شما را بر آن ها پیروز کرد، به طوری که مسلمانان داخل سرزمین کفار شدند و در داخل خانه های آن ها قدم گذاردند و خداوند به هرچه می کنید دانا است و در اِزای صدق ایمان تان به شما نظر دارد.

همان خدایی که سنت هایش همواره در عالم جاری است به صحنه آمده و شما در این معادلاتی که برایتان پیش آمده او را بنگرید و این نحوه فهم از حضور خدا در تاریخ با این که بگویید ما خدا را قبول داریم؛ تفاوت دارد. در این صحنه ها متوجه ی حضور خدا در تاریخی که شما را فراگرفته است می شوید و صحنه را، صحنه ی انس به خدا می یابید. زیرا فرمود: «وَ هُوَ الَّذی كَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْكُمْ وَ أَیْدِیَكُمْ عَنْهُمْ» همان خدایی که آن صحنه را در بطن مکه به وجود آورد با سنت های ثابتش در صحنه است. بحثِ حسّ حضورِ خداوند است و این حسِ حضور، ممکن نیست جز در توجه به چنین صحنه هایی که پیش می آید؛ تا این نحوه حضور مدّ نظر قرار نگیرد، ما آن طور که شایسته است از دینداریِ خود بهره عملی نمی بریم. حسِ حضورِ خداوند در صحنه ها است که منجر می شود تا انسان مؤدّب به ادب الهی گردد و تقوا به سراغ انسان بیاید و به واقع یاد خدا را بچشد. زیرا یاد خدا نوعی تذکر به حضور حضرت حق در همه ی مناسبات است. غرب از آن جهت به مشکل افتاد که کلیسا دین خدا را به یک باور مفهومی و انتزاعی تبدیل کرد و با تفتیش عقاید، هرکس آن باور را نداشت باید محاکمه شود.

دین داری که باید در آن دست و دل انسان حاضر باشد را به یک رسم تبدیل کردند و همین امر موجب شد تا در بحران سکولارشدنِ بشر مدرن، دین آن ها برای عبور از آن بحران هیچ کمکی به آن ها نکند، در آن حدّ که در جنگ های جهانیِ اول و دوم آن دینداری نتوانست آن ها را از کشتاری بیش از ۶۰ میلیون انسان که خودشان به جان هم افتادند، باز دارد. متفکران غربی به این فکر افتادند علت چه بود که اِگزیستانسِ بشر مدرن، دیگر، دینی نیست. اِگزیستانس یعنی همین احساسِ حضور و وجود. با نگاهی که کلیسا مدّ نظر انسان قرار داد به جای احساس حضور خدا در عالم، به باورِ خدا اکتفا شد.

آیه فوق می فرماید: «وَ هُوَ الَّذی كَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْكُمْ...» آن خدایی که احساس کردید چگونه کار را به صلح حدیبیه کشاند و سال بعد به آن شکل حج به جا آوردید، همواره در هر رخدادی با سنت های خاص خودش در صحنه است تا شما را از تجاوزهایی که مانع حضور دینی و قدسی شما می شود، باز دارد.

می فرماید آیا به این موضوع فکر کرده اید، چه شد که با همدیگر درگیر نشدید و شما در عین آن که حاضر به فداکاری بودید ولی خشونت به کار نبردید و آن ها هم به نحوی خود را کنترل کردند و روی شما شمشیر نکشیدند؟ راز آن استقرار را در دل حضور خدا در سنتی دنبال کنید که خداوند همواره در پیروزیِ جبهه ی توحید جاری می کند. آری! «وَ هُوَ الَّذی» هم او بود که: «كَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْكُمْ وَ أَیْدِیَكُمْ عَنْهُمْ بِبَطْنِ مَكَّةَ» که طرفین را کنترل کرد و در آن صحنه نوعی پیروزی را برای شما رقم زد تا آنجا که در جلوی چشم مشرکین، حج را با آداب اسلامی به جای آوردید. یکی از متفکران می فرماید: همین که مسلمانان در مقابل چشم مشرکین با آداب خود اعمال حج را به جای آوردند و آن ها مسلمانان را نگاه می کردند، عملاً در حال آب شدن بودند. زیرا مسلمانان در آن صحنه تمام آداب و رسومِ جاهلیت را نادیده گرفته بودند و به شکلی زنده و شورمندانه آداب حجِ ابراهیمی را به تاریخ برگرداندند. در این حالت چیزی برای مشترکین که معنای دیگری از خود در آداب حج داشتند، باقی نمی ماند و آن پشتوانه ی فرهنگی که آن ها را از نظر فکری پشتیبانی می کرد در حال از دست رفتن بود و قرآن در این رابطه می فرماید: «وَ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیراً» و خداوند از ابتدا نسبت به آنچه می کردید بصیر بود. می دانست کار به این جاها می کشد و معنای خاصی از خود، در تاریخی که با اسلام به ظهور می آید درک می کنید و عملاً اِگزیستانسِ شما را زنده کرد تا احساسِ وسعتی که لازمه ی حضور در این زمانه است، به شما دست بدهد. بنده فکر می کنم اولیای الهی با نظر به این آیات تمام وجود خود را غرق حضور خداوند احساس می کنند.

«وَ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیراً» به عنوان مثال فکر کنید همه ی دغدغه ی شما تجاوزی بود که صدام شروع کرد و حال با فتح خرمشهر روبه رو شده اید و احساسی که می یابید خداوند چگونه صحنه آرایی کرد که در دل آن تجاوز، چنین سرفرازی ظهور نمود! آیه، آیه ی عجیبی است. واقعاً انسان در ارائه ی ابعاد آن احساس ناتوانی می کند. با این همه همان طور که اساتید بزرگ می فرمایند: روح آیه را باید از قسمتِ آخر آن دنبال کرد و این از معجزات قرآن است که آخر آیات در عین آن که حالت سجع و آهنگین دارد تا آیات آهنگین باشند، روح آیه در همان کلمات و اسماء آخر است. شُعرا برای منظم شدن شعرشان آخر ابیات را به زحمت تنظیم می کنند در حالی که عظمت و معجزه ی قرآن این است که اصل پیام در آخر آیات قرار دارد، در عین آن که حالت سَجع و نظمِ شاعرانه ی آن محفوظ است و این حکایت از آن می کند که صاحبِ کلام یعنی حضرت حق، این کلمات را فرموده و امری نیست که بشر بتواند چنین کاری انجام دهد. خودِ کلام می گوید که صاحب دارد و این معجزه ی قرآن است.

می فرماید: از ابتدا قضیه همین طور بوده که وقتی حرکتی توحیدی شروع شود، خداوند به عمل مؤمنینی که آن حرکت را شروع کرده اند، آگاه و بصیر است و حرکت آن ها را برای رساندن به نتیجه محفوظ می دارد، به خصوص که در بعضی از مسلمانان روحیه ی افراطی گری به چشم می خورد و به نتیجه رساندن چنین حرکتی روحیه ای الهی می خواهد. آیت الله بهاءالدینی«رحمه الله علیه» دائماً می فرمودند: کنترلِ بعضی از یارانِ پیامبر از جنگ با کفار، بسیار سخت بود زیرا بعضی از صحابه فکر می کردند می توانند به اسم اسلام هر برخورد تندی را انجام دهند و پیامبرf از این جهت در زحمت بودند، ولی آن ها را تحمل می کردند. در روایت داریم که پیامبر خداf فرمودند: «ما اُوذیَ نبیٌّ مِثلَ ما اوذیتُ»؛ یعنی هیچ پیامبری به اندازه ی من، آزار ندیده است. آیت الله بهاء الدینی می فرمودند این مربوط به وضعیت بعضی از اصحاب بوده است.

یکی از دانشمندان هم در مورد انقلاب اسلامی می گوید: هیچ انقلابی در صد سالِ اخیر، به ساحلِ آرامش نرسید به جز انقلاب امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه». ملاحظه کنید چگونه در بستر انقلاب، انقلاب دارد ادامه پیدا می کند. جمال عبدالناصر در مصر انقلاب کرد اما چیزی نگذشت که در بستر آن انقلاب حسنی مبارک پیدا شد و یا آن صلح منحوس کمپ دیوید با اسرائیل را که انورالسادات شکل داد و یا انقلاب الجزایر و مقابله بومدین با یار و همسنگرش احمد بن بلا و زندانی کردن او، همه حکایت از آن دارد که این انقلاب ها سر به سامان نبردند.

بعد از آن که ما را متذکر حضور خداوند و سنن جاری الهی در رخدادهای توحیدی به صورتی خاص نمود، در ادامه می فرماید:

«هُمُ الَّذینَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ الْهَدْیَ مَعْكُوفاً أَنْ یَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤُهُمْ فَتُصیبَكُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَیْرِ عِلْمٍ لِیُدْخِلَ اللَّهُ فی رَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ لَوْ تَزَیَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذینَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلیماً» (25)

می فرماید: مشرکین مکه همان هایی هستند که به خدا کفر ورزیدند و نگذاشتند شما داخل مسجدالحرام شوید و نیز نگذاشتند قربانی هایی که با خود آورده بودید به محل قربانی شان برسند، بلکه آن ها را توقیف و محبوس کردند، و اگر مردان و زنان مؤمنِ ناشناس در بین مردم مکه نبودند که جنگ شما باعث هلاکت آن بی گناهان می شد و در نتیجه به خاطر کشتن آن بی گناهان دچار گرفتاری می شدید؛ ما دست شما را از قتال اهل مکه باز نمی داشتیم و اگر شما را باز داشتیم برای همین بود که دست شما به خون آن مؤمنینِ ناآشنا آلوده نشود و به جُرم آن گرفتار ناملایمات نشوید و لذا این کار را کرد تا هرکس از مؤمنین و مؤمنات را بخواهد داخل در رحمت خود کند، اگر مؤمنین مکه از کفار جدا بودند «تَزَیَّلُوا» ما آن هایی که کافر بودند را عذابی دردناک می دادیم.

به نظر می آید آیه ی مذکور موضوع بسیار مهمی را از نظر تاریخی متذکر می شود و جا دارد با حوصله ی تمام به آن فکر شود به خصوص از نظر شناخت زمان و زمان شناسی که ائمهh بر آن تأکید فراوان دارند. می فرماید: جا داشت مشرکینی که حقیقت اسلام را انکار کردند و مانع حضور شما جهت اعمال حج شدند، توسط شما به قتل برسند زیرا مانع حضور حق و تحقق احکام الهی بودند. خبر می دهد شما در آن شرایط تاریخی آن قدر ظرفیت داشتید که می توانستید مکه را فتح کنید ولی خداوند مواظب شما بود که در آن امر دست شما آلوده به خون بی گناهانی نشود که مسلمانی خود را در بین مردم مکه پنهان کرده بودند و عملاً شما آن ها را از مشرکین باز نمی شناختید.

«لِیُدْخِلَ اللَّهُ فی رَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ» به خاطر همین که خدا می خواست افرادی که شایسته ی رحمت او بودند را در رحمت خود وارد کند آن مقاتله را شکل نداد، در عین آن که اگر جنگی صورت می گرفت مسلمانان پیروز می شدند. می فرماید خداوند شرایطِ آن نوع پیروزی را به شما نداد. زیرا «لَوْ تَزَیَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذینَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلیماً» اگر مؤمنان مکه از کفار جدا بودند، در همان زمان کار کفار را تمام می کردیم و عذاب دردناکی برای شان آماده می نمودیم. معلوم است طبق سنت الهی بر خلاف ظاهر قضیه، آن قدر شرایط آماده بوده است که مسلمانان با افراد و امکانات کم می توانستند مکه را فتح کنند. به همین جهت در آیه ۲۰ فرمود غنائم زیادی را خداوند به شما وعده داده و تنها همین صلح حدیبیه را «فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ» برای شما جلو انداخت، «لِتَكُونَ آیَةً لِلْمُؤْمِنینَ وَ یَهْدِیَكُمْ صِراطاً مُسْتَقیماً» تا تو ای پیامبر برای مؤمنین آیتی باشی و خداوند شما مؤمنین را به صراط مستقیم هدایت کند. از سیاق آیه بر می آید که آینده ی درخشانی را برای مسلمانان رقم زده بود در آن حدّ که شرایط فتح مکه را در همان ابتدا داشتند ولی به «فتح قریب» بسنده کرد تا مؤمنین به خود آیند و متوجه باشند در تاریخ حاضر شده اند ولی می خواهد حضور تاریخی آن ها حضوری پاک باشد، لذا کار را تا فتح مکه جلو نمی برد، تا دست مسلمانان به خون آن بی گناهان که مسلمانی خود را آشکار نکرده بودند، آلوده نشود. این یکی از دلایلی است که مغانم کثیره ای که وعده داده است را یک جا برای مسلمانان پیش نمی آورد تا زمینه های حضور آن ها طی فرآیندی تاریخی به صورتی سالم و بدون نقص فراهم شود ولی از ابتدای آیه ۲۰ برمی آید که مسلمانان در آن حرکت توحیدی می توانستند آینده ی خوبی داشته باشند. عمده آن است که متوجه باشند باید با حرکات خود بستر ظهور آن عطایای الهی را در بستر تاریخی که شروع شده فراهم کنند.

یکی از سخت ترین موضوعاتی که اگر برای ما حل نشود، تقریباً وارد وادی تفکر نشده ایم؛ غفلت از فرآیند تاریخی موضوعات است و این که هر تاریخی ظرفیت خاص خود را دارد.

آیه ی مذکور متذکر این امر است که تا تاریخِ یک امر فراهم نشود، آن امر محقق نمی گردد. مرحوم شهید مطهری در کتاب «عدل الهی» می فرمایند در نظام عالم، تحقق هر چیزی منوط به علت و مقدمه ی آن است و تا مقدمات آن محقق نشود، مؤخّرات آن محقق نمی شود، نه از آن جهت که دستِ خداوند بسته است بلکه از آن جهت که شرایط مناسب تحقق آن چیز باید فراهم گردد و خداوند هم اگر خواست آن چیز را محقق کند به مسلمانان کمک می کند تا شرایط تحقق آن چیز را فراهم نمایند. می فرماید وقتی خدا می خواهد چیزی را به وجود آورد، سبب آن را به وجود می آورد و این نقص از خداوند نیست که تا سبب آن چیز نباشد، آن چیز به وجود نمی آید، بلکه این مربوط به محدودیت معلول است که آن معلول، معلولِ علت خاصی می باشد. مثلاً بنده از نظر وجودی فرزند پدرم هستم، پدر من هم فرزند پدرشان می باشد و همین طور ادامه دارد. حال یکی بگوید مگر خدا نمی توانست شما را بدون پدر خلق کند! این هیچ ربطی به خدا ندارد، زیرا که ذات بنده چیزی نیست جز آن که فرزند پدرم هستم. به گفته ی شهید مطهری، ظرفیت معلول به نحوی است که باید از علت خاص خودش موجود شود. تا این جا را فلاسفه روشن کرده اند و قرآن می خواهد ما را متوجه ی حضور تاریخی دین خدا بکند و ظرفیتی که به کمک دین خدا طی فرآیندی در تاریخ شکل می گیرد. آری! در هر تاریخی تفکر خاصی به ظهور می آید و ما باید در این تاریخ به این مرحله برسیم تا برای تاریخ و تفکرِ بعدی آماده شویم و از این جهت گفته می شود: «تفکر، تاریخی است.» به این معنا که هر زمانه ای اقتضائات خود را دارد و به گفته ی حضرت صادقu: «عَلَى الْعَاقِلِ أَنْ یَكُونَ عَارِفاً بِزَمَانِه »( الكافى، ج 2، ص 116.) عاقل کسی است که زمانه ی خود را می شناسد. پس امروز باید مطابق اقتضائات همین امروز عمل شود، زیرا حقیقت در هر زمانی مطابق ظرفیت آن زمان و آمادگی انسان ها در آن زمان ظهور می کند. در بحث «امام صادق(ع) و زمان شناسی» داریم که امام صادق(ع) به عنوان کسی که زمانه خود را خوب می شناسند به عبدالله بن حسن مثنی که بنا داشت در مقابل بنی امیه قیام کند، می فرمایند این زمان، زمانه ما نیست ولی او اصرار داشت فرزند خود محمد را که مشهور به محمد نفس زکیه بود به عنوان مهدی امت معرفی کند و بالاخره بنی عباس متأسفانه همه آن جریان را به قتل رساندند. ظاهر جریان این بود که بنی امیه ضعیف شدند و از آن طرف مردم به بنی هاشم رجوع داشتند و در این جا ساداتی که تبارشان به امام حسن(ع) می رسید گمان کردند می توانند حکومت را به دست گیرند ولی حضرت صادق(ع) فرمودند: این شرایط، شرایطِ ما نیست، ما کارِ دیگری در این شرایط داریم، نه به معنای این که امام خانه نشین شوند. جمله معروف امام صادق(ع) که فرمودند: «نَحْنُ أَعْلَمُ بِالْوَقْت » (بحارالأنوار، ج 47، ص 123) ما «وقت» را از همه بهتر می شناسیم مربوط به این جریان است. «وقت»، یعنی همان تاریخ! و عاقل کسی است که می فهمد در چه زمانه ای زندگی می کند و آن زمانه چه اقتضائاتی دارد.

بدون درک زمانه، هیچ قدمی به سوی آینده ی خود نمی توان برداشت و رخداد انقلاب اسلامی در این تاریخ، همان زمانی است که می توانیم با قرارگرفتن در آن، سرنوشت خود را از بند غرب آزاد کنیم و تاریخ پایان یافتگی غرب را نشان دهیم که همان تاریخِ سست شدن عهد انسان با سکولاریته و اقامه رابطه انسان با خداست و این در این زمان، فطرت تاریخیِ ما می باشد که راه رجوع ما به خداوند است به صورت حضوری.

با رخداد انقلاب اسلامی تعرّض انسان به اومانیسم که همان تقلیل گوهر آدمی است، شروع شده است و چیزی در انسانِ این تاریخ رخ داده و بر هستی او حاکم گردیده که دیگر نمی تواند در تاریخی زندگی کند که قوام آن را اومانیسم شکل داده باشد، یعنی همان حاکمیت نفس امّاره.

ما همان طور که در سنن الهی قرار داریم، اگر از حضور خود در آن سنن آگاه شویم، راهِ آینده نسبت به آن سنن در مقابل ما گشوده می شود. به همین معنا ما در تاریخی هستیم که رخداد انقلاب اسلامی به صورتی خاص ظهور کرده که اگر از حضور خود در این رخداد آگاه شویم، راهِ آینده ی تاریخ قدسی ما در مقابل ما گشوده خواهد شد و دیگر در توهّمات بشرِ غرب زده قدم نخواهیم زد.

امیرالمؤمنینu در آخر خطبه ی 190 می فرمایند: «فَإِنَّ لِكُلِّ شَیْ ءٍ مُدَّةً وَ أَجَلاً» برای هر چیزی مدت و سرآمدی است. ولی مشکل بشر به خودی خود این است که فکر می کند هر کاری را هر وقت می تواند انجام دهد و هر برنامه ای در هر موقعیتی عملی است. دیروز با تکیه بر دست و شمشیر خود و امروز با تکیه بر تکنولوژی می خواهد بدون توجه به زیرساخت های فرهنگی و شرایط تاریخی، برنامه های خود را تحقق بخشد. حضرت تذکر می دهند: «وَ لا تَسْتَعْجِلُوا بِمَا لَمْ یُعَجِّلْهُ اللَّهُ لَكُمْ» در انجام کاری که خداوند شرایط آن را فراهم نکرده شتاب مکنید. زیرا مقلّبُ القلوب، خداوند است. وقتی خداوند جهت قلب ها را به سوی موضوعی نینداخته، تلاش سایر انسان ها در تحقق آن بی نتیجه است و البته این به معنی سلب مسئولیت از انسان ها نیست بلکه تذکری است به آن ها که متوجه باشند مسئولیت امروزشان چیست و بیشتر به مقدمات کاری بپردازند که در نهایت منجر به اهداف مهم می گردد.

عرض شد وقتی عده ای از مسلمانان با ضعفی که در امویان ایجاد شده بوداصرار داشتند حضرت صادق(ع) اقدام به ایجاد حکومت کنند؛ می فرمایند: «نَحْنُ أَعْلَمُ بِالْوَقْت» ما داناترین افراد به وقت هستیم، و سپس می فرمایند هنوز وقت حاکمیت ما نرسیده است. و بدین وسیله نشان دادند چه اندازه وقت شناسی و زمان شناسی مهم است، چیزی که عبدالله بن حسن از آن غفلت کرد و منجر به کشته شدنِ سادات حسنی شد.

حضرت امیرالمومنین(ع) به امام حسن(ع) می فرمایند: «إِذَا تَغَیَّرَ السُّلْطَانُ تَغَیَّرَ الزَّمَانُ» (نهج البلاغه، نامه 31) چون روح حاکم بر زمانه تغییر کند، زمانه دگرگون شود. حضرت در راستای چنین توصیه ای سعی می کنند ما را متوجه کنند که نسبت به روح زمانه حساس باشیم و در بستر توجه به روح زمانه عمل کنیم.

در روایات ائمهh در مورد متفاوت بودن روح زمان نکات دقیقی مطرح است، از جمله از امام هادی(ع) داریم که حضرت فرمودند: هرگاه زمانی باشد كه عدل، بر جور غلبه كند، حرام است كه گمان بد به اَحدی ببری تا آن كه علم پیدا كنی به بدی او، و هرگاه زمانی باشد كه ظلم بر عدل غلبه كند، شایسته نیست گمان خوب به اَحدی ببری تا آن كه خوبی را از او ببینی. حضرت علی(ع) در رابطه با شناخت زمان و زمانه می فرمایند: «أَعْرَفُ النَّاسِ بِالزَّمَانِ مَنْ لَمْ یَتَعَجَّبْ مِنْ أَحْدَاثِه »(غررالحکم، ص209) داناترین مردم به زمان كسى است كه از تحوّلات آن دچار شگفتى نشود و خویشتن را نبازد. حضرت روشن می کنند چنانچه انسان زمانه ی خود را بشناسد می داند مقتضای آن زمان چه رویدادهایی خواهد بود و لذا پدیدآمدن رویدادهایی که ممکن است برای سایرین غیر منتظره باشد، برای او غیر منتظره نیست تا دچار شگفتی و تعجب شود.

حضرت صادق(ع) می فرمایند: «الْعَالِمُ بِزَمَانِهِ لَا تَهْجُمُ عَلَیْهِ اللَّوَابِس »(الكافی، ج 2، ص 116) بر آن كس كه به زمانه خود داناست، اشتباهات هجوم نمى آورد.

انسان هایی که روح زمانه ی خود را نشناسند در خلأ تحلیل فرو می افتند و در مقابل اموری که باور نمی کردند پیش آید، تحلیل ندارند. در حالی که اگر انسان روح زمانه ی خود را بشناسد می پذیرد که بالاخره ما باید منتظر چنین موضع گیری توسط مردم می بودیم و باید می دانستیم نخبگان ملت تا کجاها با مردمِ انقلابی همراهی می کنند و از کجا متوقف می گردند. رهبران بزرگ با توجه به همین امر است که بر اساس توانایی ملت، مردم را جلو می برند و با نخبگان نیز مدارا می کنند و از مردودشدن بعضی از نخبگان جا نمی خورند. حضرت على(ع) می فرمایند: «النَّاسُ بِزَمَانِهِمْ أَشْبَهُ مِنْهُمْ بِآبَائِهِمْ»(تحریر المواعظ العددیة، على مشكینى، ص 136.) شباهت مردم به زمان شان بیشتر از شباهت آن ها به پدران شان است.

راز بزرگی در این سخن نهفته است زیرا حضرت می فرمایند: ریشه و شخصیت و افکارِ افراد را در روح زمانه ای سراغ بگیرید که انسان ها در آن زندگی می کنند و اگرچه انسان مختار و انتخاب گر است و می تواند ماوراء ارزش ها و معیارهای زمانه ی خود، چیزی را انتخاب کند ولی این طور نیست که این انسانِ مختار، در انتخاب های خود ملاک ها و ارزش های زمانه را دخالت ندهد و اگر هم به افقی نظر دارد که ماورای ارزش های موجود است، نمی تواند برای رسیدن به آن افق در بیرون از کانال زمانه ی خود حرکت کند. توجه به این نکته اختیار انسان ها را نفی نمی کند بلکه نقطه ی آغازین انتخاب انسان ها را متذکر می شود. باز به سخن امام توجه بفرمایید که چگونه مردم آن قدر که به زمانه ی خود شباهت دارند به پدران خود شباهت ندارند؟

حضرت على(ع) می فرمایند: «لا تُقْسِروا أَوْلادَکُمْ عَلی آدابِکُم، فَاِنَّهُم مَخْلوُقوُنَ لِزَمانٍ غَیْرِ زَمانِکُم»(تحریر المواعظ العددیة، على مشكینى، ص 98.) آداب و رسوم زمان خودتان را با زور و فشار به فرزندان خویش تحمیل نكنید زیرا آنان براى زمانى غیر از زمان شما آفریده شده اند.

فرهنگ مدرنیته با بی تاریخ کردن ملت ها کاری کرد که ما حادثه های تاریخی خود را بدون ارتباط با روح تاریخی مان، به صورت منقطع بنگریم و در آن صورت از آگاهی تاریخیِ لازم بی بهره باشیم، در حالی که تا تاریخِ فکر و عقیده خود را نشناسیم نمی فهمیم ما در کجای تاریخ خود قرار داریم، و موانع تاریخی ما کدام است.

مقام معظم رهبری«حفظه اللّه» در راستای نقش تاریخی حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» و این که انقلاب اسلامی یک حقیقتِ تاریخی در این دوران است و می تواند جهت تاریخِ معاصر را تغییر دهد؛ می فرمایند:

«واقعاً امام«رضوان اللّه تعالی علیه» انسان عجیبى بود اصلاً پیدایش و وجود این انسان با آن ابعاد، هیچ قابل تحلیل نیست جز این كه بگوییم تفضّل الهى بود. خدای متعال براى این كه چرخشى در تاریخ و در حركت قافله ى عظیم بشرى به وجود بیاورد، دستى باید از غیب ظاهر مى شد، این دست را ظاهر كرد».(بیانات در تاریخ: 1/3/1369)

سؤالی که در مباحث زمان شناسی پیش می آید این است که آیا دست خدا بسته است که نمی تواند هر واقعه ای را در هر زمان خلق کند، یا زمان ها ظرفیت های مختلفی دارند؟ اقتضای ذاتی تحقق هر واقعه ای زمان خاص خودش است و متفکر کسی است که می داند هر زمان باید چه کاری بکند و از این جهت، «تفکر، تاریخی است» هر تاریخی به همراه خود عقل خاصی را ظاهر می کند و هرکس خود را ذیل اراده الهی قرار دهد، همانند ائمهh، از عقل خاص زمانه خود محروم نیست. همان طور که حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» در همین رابطه متوجه شدند این قرن، قرن نابودی ابرقدرت ها است و مطابق چنین عقلی وظایف خود را انجام دادند و شرایط تحقق اراده الهی را فراهم کردند تا ذیل اراده ی الهی به شور ایمانی خود برسند.

هنرِ ائمه معصومینh در این بوده است که حتی وقتی متوجه می شدند زمانِ امر قدسی هنوز نرسیده است، شرایط تحقق آن زمان را فراهم می کردند. انسان عاقل کسی است که از آرمان ها دست نمی کشد ولی می فهمد در شرایطی که هستیم زمانه چه امکاناتی برای تحقق آن آرمان ها دارد. نمونه اش حرکت حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» بود که هر اندازه مردم اعلان آمادگی می کردند، ایشان جلو می آمدند. فکر می کنم حتی اگر مردم ولایت فقیه را نمی پذیرفتند، در آن شرایط حضرت امام به استقلالِ ایران بسنده می کردند. این هنر شهید بهشتی«رحمه الله علیه» بود که توانست در مجلسی که امثال آقای صباغیان ها یعنی ملّی مذهبی ها بودند، ولایت فقیه را در قانون اساسی جای دهد. شهید بهشتی می فرمایند وقتی به حضرت امام خبر آن را دادم که ولایت فقیه در قانون اساسی جای گرفت، حضرت امام از سر رضایت لبخند زدند. ولی اگر آن اتفاق نمی افتاد، حضرت امام عقب نشینی نمی کردند بلکه زمینه ی تحقق آن را فراهم می نمودند.

جمله «عملِ به هنگام» که رهبر معظم انقلاب مطرح می کنند به این معنا است که اگر زمانه ظرفیتِ به ظهورآمدن رخدادی را دارد، نباید آن را عقب انداخت وگرنه مانند سلیمان بن صُرد وقتی به هوش می آییم که حضرت اباعبدالله(ع) را شهید کرده اند. باید نسبت به این امر حساس بود که هر زمانی ظرفیتِ خاص خود را دارد تا از یک طرف از آرمان های مان دست نکشیم و از طرف دیگر متوجه باشیم که حرکت های تاریخی، حالت فرآیندی دارند. آنچه که در زمان صفویه با علمایی مثل شیخ بهایی واقع شد به دلیل این بود که آن ها متوجه شدند آن زمانه ظرفیت تشکیل حکومت شیعه را دارد، با این که صفویه نواده شیخ صفی الدین اردبیلی بودند که سنیِ صوفی مسلک بود، ولی این علما با عملِ به هنگام خود، جریان را به سوی تشیع سوق دادند. بنده در مصاحبه ای تحت عنوان «نقش فرآیندی انقلاب اسلامی در این تاریخ» ادله ای ارائه داده ام حاکی از آن که افقی توحیدی در این تاریخ به ظهور آمده و در ادامه ی حضور تاریخی انقلاب اسلامی ابداً نگران بن بست و انجماد نباشید، اما این که با افقی که به ظهور آمده، چطور باید عمل کرد؛ بحث دیگری است.

در مورد جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی چند نظر وجود دارد. یک نظر این که عده ای معتقدند تمام شرایط نشان می دهد جمهوری اسلامی شکست خورده است و سلطنت طلب ها منتظرند برگردند و حکومت را در دست بگیرند. نظر دیگر مربوط به کسانی است که جریان انقلاب را یک جریان سیاسی- دینی می دانند ولی نه به عنوان تمدنی مقابل استکبار، معتقدند دینداری و استقلال کافی است. این جریان اعتقاد دارد با کوتاه آمدن در مقابل استکبار می توانیم با امکانات خوبی که داریم کشور را اداره کنیم و آینده ای غیر از آن چیزی که جهان مدرن در آن قرار دارد، معنا ندارد. این افراد به هیچ وجه، تاریخی فکر نمی کنند. شرط تاریخی فکرکردن این است که متوجه باشیم در رخدادی مثل انقلاب اسلامی افقی گشوده شده و بفهمیم در کدام یک از مراحلِ آن رخداد هستیم. جریان سوم افرادی هستند که انقلاب اسلامی و ولایت فقیه را قبول دارند ولی برخوردشان نسبت به بعضی امور و کسانی که مثل آن ها فکر نمی کنند، تند است. تصور این افراد آن است، هم اکنون که انقلاب اسلامی واقع شده است همه ی آرمان ها باید خیلی زود به ظهور آید. این گروه متوجه تفکر تاریخی و فرآیندی بودن انقلاب اسلامی نیستند. نگرانند اگر کوتاه بیایند انقلاب از دست می رود. در حالی که ما معتقدیم تاریخ آینده به جهت هویت توحیدیِ انقلاب اسلامی و ضد استکباری بودن آن، از آنِ انقلاب اسلامی می باشد، ولی این حضور طی فرآیندی در تاریخی که شروع شده شکل می گیرد و بسیاری از صحنه هایی که پیش می آید حکایت از آن دارند که حتی آن جایی که خانم وزیر دفاع لبنان به اسم دفاع از حزب الله آن ترانه را خواند و افراد بی حجاب و باحجاب او را تشویق می کردند، آینده ی انقلاب اسلامی دارد محقق می شود، ولی مثل تحقق تاریخیِ هر حرکت توحیدی که در تاریخ محقق شد، نه آن که فکر کنیم از همین فردا همه کارها درست می شود. بیایید کیفیت ریزش ها و رویش های انقلاب را با هم مقایسه کنیم. رویش های مان عموماً انسان های فرهیخته و جوانان پاکدامن و انقلابی هستند ولی ریزش های مان عموماً افرادی هستند که تحت تأثیر تبلیغات دشمن از خودشان فکری ندارند و بنا دارند نظام اسلامی را سرنگون کنند و خودشان جای آن بنشینند. به گفته آقای رحیم پور ازغدی در جواب آن هایی که بنای براندازیِ نظام را در سر می پرورانند، باید گفت بالاخره ملت ایران در مقابل نظام شاهنشاهی انقلاب کردند و کشته دادند، شما هم بیایید در مقابل انقلاب اسلامی کشته بدهید و ملت را کنار بزنید، آیا این ریزش ها چنین روحیه و توانی دارند؟ نکته ی دوم این که انگیزه های ادامه ی حیات مدرن در جوانانِ داخل کشور زیاد نیست که تصمیم گرفته باشند تا به هر قیمتی نظام اسلامی را براندازند. هرچند عده ای هستند که معتقدند باید نظام را از درون تغییر دهند، مثل روشنفکران دینی. ولی این که مشخصاً ولایت فقیه ادامه پیدا کند یا سکولاریته! نشاط و فعالیت جبهه پشتیبان نظام ولایت فقیه اساساً قابل مقایسه با مخالفانی نیست که خودشان با خودشان هزاران مسئله دارند. البته این بدین معنا نمی باشد که ما ضعف نداریم، ولی مسئله ی ما این است که هرچه نظام جلو آمده به بلوغ خود نزدیک شده، به همین جهت جریان های مقابل نظام به این نتیجه رسیده اند که به جای براندازی، به تغییر فکری افرادِ داخل نظام فکر کنند و برای مسئولین از این طریقه تصمیم سازی نمایند.

با این مقدمه طولانی، خواستم عرض کنم چرا اولاً: خداوند می فرماید مصلحت شما نبود که در آن زمان مکه را فتح کنید و زمان آن نرسیده بود و فهم زمان و زمانه امر مهمی است؛ و ثانیاً: چرا فرمود: «تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ» فعلاً آنچه نقداً برای تان پیش آمده است را درست بشناسید تا متوجه شوید حقیقتاً وارد تاریخِ توحیدی شده اید. در راستای توجه به شرایط پیش آمده، ذهن ها متوجه پیامبر خداf می شود و حضرت نمونه ای می شوند برای مؤمنین یعنی «آیَةً لِلْمُؤْمِنینَ». در آیه ی ۲۶ می فرماید: آیا آن صحنه را به یاد دارید که جبهه کفر با غضبِ شدیدِ خود مقابل شما قرار گرفت ولی خداوند به رسول خود و بر مؤمنین آرامش خود را نازل کرد تا خود را نبازند و حکیمانه عمل کنند؟ نتیجه آن شد که «وَ كَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنْكُمْ» خداوند دست تجاوز آن ها را کوتاه کرد و عملاً نتوانستند شما را مضمحل کنند. پس باید در صدد به ظهورآوردن شخصیت خاصی برای خود باشید که رسول خداf نمونه ی آن شخصیت هستند برای مؤمنینی که می خواهند نحوه ی دیگری از بودن را برای بشریت متذکر شوند. و شما در دل چنین شرایطی و چنین شخصیتی به سوی صراط مستقیم و شاهراه هدایت قدم خواهید گذارد و از این طریق مسائل تان حل می شود، مشروط بر آن که نسبت به شخصیتی که باید با اسوه قراردادن پیامبرf در خود ایجاد کنید احساس مسئولیت نمایید. پیروزی اسلام با چنین شخصیت هایی شکل گرفت و نه با فتح شهرها و کشورها. انقلاب اسلامی خود را با سعه ی صدر حضرت امام و رهبر معظم انقلاب ادامه داد و ادامه می دهد. در این سعه ی صدر است که غم انسان های منحرف و فریب خورده را می خوریم، زیرا به غیر از مزدوران و جاسوسان، همه این ملت ها از آنِ ما می باشند. یعنی متعلّق به تاریخی هستند که با انقلاب اسلامی در مقابل استکبار شروع شده است. یک زمانی عده ای از خانم های بی حجاب بنا داشتند تحت تأثیر دنیای غرب آگاهانه و ناآگاهانه، شرایط را به نفع خود و به نفع جهان غرب تغییر بدهند و از این جهت در زمره ملتی که انقلاب کرده بودند قرار نداشتند و این مربوط به همان روزهای اول انقلاب است ولی اکنون شرایط تغییر کرده و اکثر آن ها خود را در حضور تاریخی انقلاب اسلامی احساس می کنند و باطن آن ها متعلق به انقلاب اسلامی می باشد.

فرمود: «وَ أُخْرى لَمْ تَقْدِرُوا عَلَیْها قَدْ أَحاطَ اللَّهُ بِها وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَیْ ءٍ قَدیراً» (21)

چیزهایی را که قادر نبودید به دست آورید و خدا به آن ها احاطه داشت، به دست آوردید. چیزهایی که فکر آن ها را هم نمی کردید که در دل حرکت توحیدی تان وجود دارد و از آن طرف در موقعیتی هستید که با کفار اگر درگیر شوید، بدانید که حتماً آن ها در مقابل شما عقب نشینی می کنند، بدون آن که یاوری داشته باشند. این آیه برای امروز ما هم راهنمای خوبی است، البته اگر با عقل قرآنی به موقعیت خود فکر کنیم و نه بر اساس تحلیل رسانه های بیگانه؛ به پشتوانه چنین آیاتی، حضرت امام دستور دادند ناو امریکایی که داشت به ظاهر به سمت کویت می رفت ولی برای کمک به صدام بود، بزنند، با نظر به چنین آیاتی که می فهمد دشمنِ شما مقابل هویت توحیدی شما به میدان آمده در حالی که امکانِ مقاتله با شما را ندارد. البته نیروهای نظامی ما مستقیماً با آن ناو برخورد نکردند ولی در مسیر آن ناو مین گذاری شد و خدمه ی آن ناو را زیر نظر گرفتند؛ با انفجار مین و ضربه ای که به ناو وارد شد و دست پاچگی که آمریکایی هایِ ساکن ناو از خود نشان دادند، همه پشیمان شدند که چرا بنا به توصیه حضرت امام، به آن ناو حمله نکردند.

ما به دو صورت می توانیم فکر کنیم، یا با عقل خودمان و یا با عقل قرآنی. تفکر تاریخی یعنی تفکری که نحوه بودن حضرت ربّ العالمین را در عالم و در رخدادها ببینید. آیه ۲۳ به صراحت می گوید اگر کار به مقاتله و مقابله با کفار کشیده شود اولاً: از مقابل شما فرار می کنند، ثانیاً: کسی به آن ها کمک نمی کند و گمان نکنید آن ها در نبرد با شما یار و یاوری خواهند داشت. در ادامه فرمود:

«سُنَّةَ اللَّهِ الَّتی قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدیلاً» (23)

این یک قاعده پایدار و همیشگی در عالم است. پس سنتِ حضور خدا را در هر زمانی همین طور ببینید که موحدین را تنها نمی گذارد و نوکران آمریکا هم به کمک آن ها نمی آیند و از این جهت نباید از برکات حضور تاریخی خود غفلت کنیم.

مقام معظم رهبری«حفظه الله» در ۱۴ خرداد سال 98 در حرم حضرت امام فرمودند:

خطای محاسباتی از این جا ناشی می شود که ما جبهه خودمان را درست نشناسیم...، جبهه مقابل را هم درست نشناسیم...، باید حقایق مربوط به این زورگویان را درست بدانیم، حقایقِ مربوط به خودمان را هم بدانیم، یکی از این حقایق، قدرت مقاومت است.

صحبت های مقام معظم رهبری در رابطه با مکتب مقاومت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» بود که فرمودند: «در ادبیات سیاسی بین المللی، مقاومت به شیوه امام خمینی و دکترین مقاومت امام خمینی، یک موضوع شده است.» به نظر بنده این دکترین را حضرت امام از آیاتی مثل آیه ۲۳ این سوره، به دست آورده بودند. این مربوط به شخصیت سیاسی حضرت امام نیست، مربوط به شخصیت قرآنی ایشان است و پشتوانه محکمی که با ایمان به قرآن نصیب ایشان شده بود. رهبر معظم انقلاب در ادامه فرمودند:

«این که یک کشوری توان نظامی و اقتصادی زیادی داشته باشد و بتواند به سیطره خود ادامه بدهد، دیگر در حال افول است، دنیا عوض شده است، در آینده ی نه چندان دور شاهد قدرت های فرامرزی خواهیم بود که از لحاظ ماشین آلات جنگی مثل بمب اتم یا سهم در تولیدات صنعتی جهان، چندان بالا نیستند اما با قدرت تاثیرگذاری بر میلیون ها انسان، سیطره ی نظامی و اقتصادی غرب را به چالش می کشانند. دکترین مقاومت خمینی با تمام توان، شاهرگ های سیطره غرب و آمریکا را هدف گرفته است. راز ماندگاری جمهوری اسلامی در این خطی است که امام بزرگوار در میان ما باقی گذاشته است.»

این نحوه فهم یعنی تعقل تاریخی، آن هم تاریخی که در کسوت توحیدی به صحنه آمده؛ نحوه ای از تفکر قرآنی است. ملاحظه کنید این تاریخ چه ظرفیتی دارد تا مطابق همان ظرفیت عمل کنید. بنابراین طبق این فرمایش، ظرفیت تاریخ ما مقاومت است و نتیجه این مقاومت این است که آینده توحیدی ما چهره های مختلفش را یکی بعد از دیگری به ظهور می آورد و ملاک متفکربودن در این زمانه، فهم چنین موضوعی است.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»



جلسه سيزدهم زيباترين جبهه، جبهه مقابله حق و باطل

بسم الله الرحمن الرحیم

]وَ هُوَ الَّذی كَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْكُمْ وَ أَیْدِیَكُمْ عَنْهُمْ بِبَطْنِ مَكَّةَ مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَكُمْ عَلَیْهِمْ وَ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیراً(24) هُمُ الَّذینَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ الْهَدْیَ مَعْكُوفاً أَنْ یَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤُهُمْ فَتُصیبَكُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَیْرِ عِلْمٍ لِیُدْخِلَ اللَّهُ فی رَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ لَوْ تَزَیَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذینَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلیماً(25) [

عنایت داشتید که سوره مبارکه فتح موقعیتی را ترسیم و تحلیل می کند که خداوند آن موقعیت را برای افرادی قرار داد که با خدا و رسول او عهد ایمانی بستند و خداوند نحوه ی حضور خود را در آن مقطع به ما متذکر می شود. ملاحظه کردید در آیه ۲۴ روشن فرمود چگونه خداوند با مدیریت خود مانع درگیری مستقیم بین مسلمانان و مشرکین شد و در عین حال با انعقاد صلح حدیبیه مسلمانان پیروزِ آن صحنه گشتند و در آیه ۲۵ روشن کرد راز عدم فتح مکه در آن شرایط توسط مسلمانان چه بود، از آن جهت که دست مسلمانان آلوده به خون مسلمانانی می شد که در مکه اسلامِ خود را آشکار نکرده بودند. این جا است که این سؤال پیش می آید که خصوصیات جبهه توحیدی چیست و نحوه ی حضورش در تاریخ چگونه است و راز عدم پیروزی های زودرس آن چه نکاتی می تواند باشد؟

آیه ۲۴ متذکر مرحله ای از حضور تاریخی ما است و این که خداوند مصلحت ما را در عدم درگیری می بیند و زمینه را فراهم می کند تا مطابق صلح حدیبیه، سال بعد مسلمانان به حج بروند و در مقابلِ مشرکین مکه آن حج ابراهیمی را با شور و نشاط خاصِ خود به جا آورند و عملاً تمدنی جوان و آسمانی را در مقابل تمدن جاهلیت قرار دادند و نتیجه روحی و روانی آن صحنه ها این شد که مشرکین انگیزه ادامه فرهنگ و تمدن خود را از دست بدهند و در نتیجه بدون آن که مسلمانان با مشرکین مکه درگیر شوند، هرچند امکان پیروزی مسلمانان در آن صحنه بود، در سال های بعد به راحتی مکه فتح شود.

آیه ۲۵ امر مهمی را در رابطه با عدم درگیری مستقیم بین مسلمانان و مشرکین متذکّر می شود، از آن جهت که نه بی گناهان در آن درگیری کشته شدند و نه عدم مقاتله به معنای شکست پیش آمد، بلکه شرایطی فراهم شد که بعداً مکه بدون خونریزی فتح گردید. می فرمایند اگر مردان و زنان مؤمنی بین مشرکین نبودند حتماً آن ها را در عذابِ سختی قرار می دادیم. ولی این کار را نکرد، «لِیُدْخِلَ اللَّهُ فی رَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ» زیرا جریان، جریانِ جاری بودنِ رحمت الهی بود. این یک نوع رحمت خاص می باشد، رحمتی که موجب شد تا کفار هم با آن که مانع اعمال حج ابراهیمی در آن سال شدند، از دمِ تیغ نجات پیدا کنند. هر چه هست معلوم است که خداوند می خواهد عده ای را در این فضای تاریخی در رحمت خود قرار دهد. حال این سؤال پیش می آید که چرا کار با کشتن و به قتل رساندن کفار تمام نشد؟ می فرماید: اگر مؤمن و کافر از هم جدا بودند، کفار به جهت موانعی که در انجام حج ایجاد کرده بودند عذاب می شدند، از آن جهت که عملاً حرمت خانه خدا را نگه نداشتند. در همین رابطه بود که حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» در مورد کشته شدن حجاج توسط آل سعود فرمودند: اگر ما از صدام هم بگذریم از آل سعود نمی گذریم! زیرا شکستنِ حریمِ مسجدالحرام، به هم ریختن نظامِ عالم است. به همان معنایی که در روایت داریم اگر حج تعطیل شود، عالَم به آخر می رسد. حتی در روایت هست اگر هیچ کس نباشد که به حج برود، برای امام مسلمین واجب است کسی را جهت این کار اجیر کند تا حج تعطیل نشود! دلایل این مسائل را عزیزان می توانند در جزوه «حقیقت حج» دنبال بفرمایند.

در آیه مذکور از یک طرف متذکر می شود که چه اندازه جسارت کفار شدید بوده است که باید با عذاب دردناکی روبه رو می شدند و از طرف دیگر افق، افقِ ظهور رحمت است و بنا بر آن است که نسیم رحمت خدا بوزد، این جا یعنی وقتی رحمت الهی در صحنه آمد، دیگر کافر و مؤمن ندارد و این نشان می دهد گاهی مسائلی در پشت رخدادها نهفته است که ما به راحتی نتوانیم انتظارهای مان را در آن صحنه ها دنبال کنیم. انتظار این بود کسانی که مانع انجام حج در مسجد الحرام شدند، نابود شوند و خداوند هم چنین انتظاری را منطقی می داند. لذا می فرماید ما هم چنین بنایی داشتیم ولی گویا اراده دیگری هم در میان بود که آن اراده ترجیح داده شد، به این معنا که هنوز میوه فتح مکه نرسیده است. به همان معنایی که رهبر معظم انقلاب آن موضوع را درمیان گذاردند که عده ای پا بر زمین می زنند که چرا نشد؟[24]

بعضی ها با محاسباتی که نزد خود از جبهه ی توحیدی دارند، انتظار می کشند موفقیت ها و پیروزی هایی که وعده داده شده سریعاً محقق شود و عدم تحقق آن وعده ها موجب یأس شان می شود. پیش خود می گویند، رقیب و دشمن ما که کافر است، ما هم که قصد احیای دین را داریم، مظلوم هم که واقع شده ایم، پس چرا وعده ی شکست و روسیاهی دشمنان عملی نشد. آیه ی فوق متذکر این امر است که برای حضورِ تاریخِ توحیدی، امری و سننی در میان است به نام «لِیُدْخِلَ اللَّهُ فی رَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ» آن پیروزی که شما با مشرکین مکه درگیر شوید و بر آن ها پیروز گردید، پیش نیامد برای آن که خداوند داخل کند در رحمت خود هر که را می خواهد که البته ظاهراً امری بود بالاتر از به قتل نرسیدن مسلمانانی که ایمان خود را آشکار نکرده بودند. به همین جهت در آیه ی بعد متذکر امر مهمی می شود و می فرماید:

«إِذْ جَعَلَ الَّذینَ كَفَرُوا فی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجاهِلِیَّةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكینَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى وَ كانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَیْ ءٍ عَلیماً» (26)

این ها کسانی اند که کفر ورزیدند و شما را از خانه ی خدا منع کردند و دل های خود را به خاطر کفرشان پر از خشم نمودند و در مقابل، خدا هم سکینت را بر قلب رسول و مؤمنین نازل کرد و در نتیجه آرامش دل یافتند و خشم و بی باکی دشمن، مؤمنین را سست نکرد و تقوا را ملازم و همراه آنان نمود، به طوری که روح ایمان از آن ها جدا نشود و آن ها سزاوار کلمه تقوا بودند و استعدادشان برای دریافت چنین عطیه ای تمام بود، زیرا در اطاعت از خدا و رسولش هیچ سستی به خود راه ندادند و خداوند به هر چیزی علیم است و شأن هر چیزی را می داند.

دو جبهه به ظهور آمد، یکی در اوج غضب و تعصّب و دیگری در اوج آرامش و ایمان، با همراهیِ کلمه تقوا «وَ كانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها» و آن ها به جهت جایگاهی که در آن قرار داشتند، یعنی تحقق تاریخ توحید در مقابل استکبار، شایسته چنین جایگاهی بودند و اهل آن بودند، به جهت پیروی از رسول خداf.

تاریخ به چنین صحنه هایی نیاز دارد تا باطنِ جبهه های حق و باطل به خوبی به نمایش در آید. اهل باطل طوری به نمایش آمدند که در وصف آن ها آمد: «قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجاهِلِیَّةِ» قلب های شان را فوران غضب های جاهلیت فراگرفته بود و اهل ایمان نمایش تقوا شدند، «كَلِمَةَ التَّقْوى » و این چیزی بود که باید واقع می شد، «وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَیْ ءٍ عَلیماً» و خداوند از همان ابتدا می دانست کار به این جاها می کشد، زیرا به شأن هرچیزی آگاه است. او با چنین صحنه آرایی ها و نمایش چهره های اصلیِ حق و باطل، راه هدایت بشریت را به سوی آن ها می گشاید تا انسان ها در این دنیا عوامل سرگردانی های خود را بشناسند و گمان نکنند با رفاه زدگی می توانند به خود و زندگی خود معنا ببخشند. از نظر بنده، زشت ترین دنیا، دنیای هاکسلی است که می گوید دنیای زیبای نو! دنیایی پر از رفاه، دنیایی که هیچ کس به دیگری کاری ندارد.[25] به گفته ی یکی از اساتید، این زشت ترین دنیایی است که بعضی آقایان به اسم اخلاقِ جهان بشر امروز، در کانال های فضای مجازی پیشنهاد می کنند. این یعنی اوج پوچی! اگر این آیات مقابل ما نبود ممکن بود ما هم تحت تأثیر چنین افرادی قرار بگیریم و به دنبال جهانی باشیم که مانند بعضی از جوانان گمان کنیم جهان گل و بلبل است، این یک دروغ بزرگ است، اگر بنا بر آن است که آرامشِ لازم همراه با کلمه ی تقوا جان انسان ها را فرا بگیرد، باید نسبت به جاهلیت، به هر شکلی که باشد بی تفاوت نبود. لذا در عالی ترین و نهایی ترین مرحله از تاریخ که حضرت مهدیg ظهور می کنند، تقابل جبهه ی حق و باطل به عمیق ترین شکل آن به صحنه می آید.

بنا به فرمایش جناب ملاصدرا ذات انسان، ذاتِ تقابل غضب و رحمت است. تقابل بُعد غضبیه و شهویه ی انسان، شخصیت او را شکل می دهد. از آن جهت که نه گرفتار میل های افراطی و عنان گسیخته باشد و نه گرفتار غضب آنچنانی، بلکه در بستر ایمان به خدا و پیروی از عقل، این دو بُعد، یعنی شهویه و غضبیه در جای خود قرار می گیرند.

ملاحظه کرده اید یکی از معضلات نظام بهداشت در جهان در این روزها نوجوانانی هستند که بیش از حدّ چاق شده اند، به جهت آن که بُعد غضبیه آن ها به صورت طبیعی در حدّ متعادل در صحنه نیست تا میل افراطی آن ها به غذا را کنترل کند و شهویه یعنی همان میل افراطی. در معادلات زندگی هم همین نسبت ها قرار دارد. از نظر جناب ملاصدرا جنس هستی چنین است که انسان در گردونه چنین تقابل هایی حق را ظاهر می کند؛ وقتی به نور ایمان، نه غضب او بی جا در میان باشد و نه در مقابل کفر، از غضبِ به جا خودداری کند. کمال عالَم در ظهور این دو جبهه است تا جایگاه هرکس معلوم شود.

خداوند در آیه ۲۵ فرمود من می خواستم عده ای را وارد رحمت کنم وگرنه همه ی کسانی را که مانع طواف شدند عذاب می کردم و در آیه ۲۶ روشن می کند چگونه صحنه ای را به نمایش گذاشت که حق و باطل به طرز خاصی به ظهور آمدند. فرمود: «إِذْ جَعَلَ الَّذینَ كَفَرُوا...» جَعَلَ را به خدا نسبت بدهید، خدا به اعتبار آمادگی خودِ کافران، جعل کرده است تا در قلب جبهه ی کفر آن نوع غصب فوران کند و در قلب افرادِ جبهه ی حق آن چنان آرامشی به وجود آید. علامه طباطبایی در تفسیر آیه ی «ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّه »(انسان/30) می فرمایند: این که خداوند می فرماید: شما نمی خواهید مگر آنچه را خدا می خواهد؛ این موجب جبر نمی شود، زیرا خداوند می خواهد اگر شما اهل ایمان و تقوا بودید، آنچه شایسته است را انتخاب کنید، پس خواستِ خدا به فعل شما تعلّق نمی گیرد که موجب جبر شود. در واقع خداوند میل ها را مدیریت می کند، از آن جهت اگر افرادی هستند که غضب خود را در اختیار کفرشان قرار داده اند، عملاً در جبهه ی مقابله با اسلام قرارشان می دهد و از این طریق شخصیتی که می خواهد با دین مقابله کند را به صحنه می آورد و صحنه ای شکل می گیرد که در یک طرف آن اوج غضب به ظهور آمده و در طرف دیگر آن اوج آرامش. «وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى وَ كانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها» و کلمه ی تقوی را نیز همراه جبهه ی توحیدی کرد تا گرفتار حبّ جاه و حبّ مال نگردند و این چنین روحیه ای شایسته ی آن ها بود تا در مقابل جبهه ی خشن فرزندان استکبار، با تقوای خود جبهه ی جنگ نرمی را بگشایند که هیمنه ی پوچ آن ها آشکار شود.[26]

کلمه تقوا یعنی سنت حضور در رعایت دستوراتِ حضرت حق در مقابل همه افراط کاری هایی که از جبهه باطل سر می زند. راز پیروزی های جبهه حق را باید در رعایت سنت تقوای آن ها دانست، از آن جهت که افراد حاضر در جبهه حق در جایی و جایگاه شایسته ای قرار می گیرند، لذا خشونت های جبهه باطل بی حاصل می شود و نتیجه تقابل جبهه حق و باطل، برای اهل ایمان چشمگیر و ارزشمند خواهد بود، مشروط بر آن که مسلمانان نسبت به مقابله ای که باید با جبهه استکبار داشته باشند، کوتاهی نکنند تا به آنچنان نتایجی برسند. همانند نتایجی که رزمندگان دفاع مقدس به آن رسیدند و ره صد ساله را یک شبه طی کردند و حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» فرمودند آن ها به نتایجی رسیدند که سالکان و عارفان به دنبال آن بودند.

حضرت حق برای آن که ما را متوجه کنند بهترین نحوه ی «بودن» را در کجا دنبال کنیم، متذکر می شوند، وقتی این دو جبهه در مقابل هم قرار گیرند، آنچنان جبهه ی حق را می آراییم که آینه ی آرامش و تقوا باشد. مصداق چنین هویتی را بنده در شهید خرازی احساس کردم که گویا در اوج مقابله با دشمن، آب در دلش تکان نمی خورد! آن هم در عملیات های سنگینی مثل عملیات خیبر که منجر به شهادت حاج همت شد. به جهت آن آرامش الهی هرگز لبخند از لب حاج حسین خرازی نمی افتاد.

با توجه به فضای این قسمت از آیه که می فرماید: «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكینَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ» می فهمیم محل ظهور آن تقوا، در مقابله با جبهه کفر پیش می آید که امروزه منجر به عبور از روح نیهیلیسمی و پوچی می شود. در شرایطی هستیم که راه گم شده است، راه برگشت به اصالت ها، تقابل با دشمنانی است که مستکبرانه جایگاهی برای انسانیت انسان ها قائل نیستند، تنها به منافع خودخواهانه خود نظر دارند و مقابله با چنین روحیه ای خود به خود انسان را از چنین فکری و فرهنگی نجات می دهد.

دشمنان انقلاب اسلامی متوجه نیستند جریانی که مقابل آن ها است یک جبهه است با تاریخی که به همراه آن به ظهور آمده، جبهه ای در مقابل خشونت و عصبیت، از آن جهت که روح سرمایه داری، روح خشونت و تعصب است. خداوند راه مقابله با آن جبهه را در این تاریخ با انقلاب اسلامی گشوده است تا زیباترین جلوه های ایمان را به نمایش گذارد. در چنین صحنه هایی چمران ها آینه ی نمایش حضرت امام خمینی می شوند.

آیه ۲۶ راز بزرگی را با ما در میان می گذارد تا معلوم شود راه پرورش حاج قاسم سلیمانی ها را در کجاها باید دنبال کنیم و در این رابطه فرمود: «وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى» همراه مجاهدان، فکر و فرهنگی را به ظهور آورد که تمام تحریم های دشمن بی اثر شد. از آن جهت که «تقوی»، انسان را در جهانی قرار می دهد که همه ی عالم در مقابل او به اندازه سنگینیِ ارزنی ارزش ندارد و همه ی نقشه ها را از خدا می یابد. لذا آنچه را دنیای مدرن و جاهلیت با اهمیت می دانند از اهمیت می افتد و این حاصل بی تفاوت نبودن نسبت به جهان استکباری و در عین حال آن را به چیزی نگرفتن است که منجر به نگرانی روحیه ی تمامیت خواهی جبهه ی استکبار می شود.

آقای رنه گنون در کتاب «سیطره ی کمّیّت و علائم آخر زمان» روشن می کند که تمام غرب کینه است و ملاحظه کردید چگونه در جنگ جهانی اول و دوم به جان خود افتادند، ولی اهل تقوا درست در فرهنگی هستند که مقابل روحیه کینه مندانه آن ها قرار دارند، زیرا جبهه اصلی را گم نکرده اند و خود را برای محقق کردن فتحی که خداوند در مقابل جاهلیت دوران شان اراده کرده است، معنا کرده اند و نه در سازش با کفر. به همان صورتی که حضرت ابراهیم(ع) خود را معنا کرده بودند و خداوند در وصف کار آن حضرت می فرماید: «قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فی إِبْراهیم» از آن جهت که در مقابل دشمنان خدا و دشمنان انسانیت فرمود: «وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً»(ممتحنه/4)، بین ما و شما دشمنی و کینه همیشگی برقرار است. مگر می شود با استکبار مسامحه داشت و کوتاه آمد؟ در آیه ی «تَبَّتْ یَدا أَبی لَهَبٍ وَ تَبَّ»(مسد/1) پیامبر خداf که نمی خواهند با ابی لهب جنگ مسلحانه راه بیندازد. می خواهند جبهه خود را با جبهه جاهلیت دوران جدا کنند. آقای مک فارلین جهت گفت وگو با ما درباره گروگان های آمریکایی در لبنان، با یک کتاب انجیل آمده بود که به ایران وارد شود ولی با همان هویت استکباری که در دل آن بوشِ پسر و ترامپ وجود دارد و فهم این موضوع بصیرت ابراهیمی می خواهد که از دشمنی و کینه با استکبار غفلت نمی کند، بدون آن که نیاز باشد لشکرکشی کنیم. مگر ما بودیم که با آمریکا و یا با صدام وارد جنگ شدیم؟

غفلت از دشمنی با استکبار یعنی در کنار استکبار خود را ادامه دادن. در آن صورت چیزی از هویت توحیدی ما باقی نمی ماند و عملاً شعار «لا إله إلاّ الله» در زندگی ها به حاشیه می رود و این یک بحث معرفت شناسی است در فهم تاریخیِ استکبار، غفلت از این موضوع موجب می شود تا بعضی ها به آقای ترامپ نصیحت کنند که دست از کارهایش بر دارد. حتی حضرت امام خمینی را مقصر می دانند که چرا آقای مک فارلین را نپذیرفتند، در صورتی که این افراد آن قدر از نظر معارف قرآنی ضعیف هستند که نمی دانند اگر استکبار را به هر نحوی به رسمیت بشناسیم، هویت توحیدی انقلاب از دست می رود، از آن جهت که استکبار خود را طوری معنا کرده که باید بر جهان سیطره داشته باشد. پس اگر استکبار را به هر نحوی به رسمیت شناختیم تحت سیطره ی استکبار بودن را پذیرفته ایم و تقوا چنین اجازه ای به موحّدین نمی دهد.

فرمود مجاهدینِ موحّد «أَحَقَّ بِها» شایسته ی آن عزّت بودند، زیرا در مقابل فشار و خشمِ جاهلیت کوتاه نیامدند. ظرایف زیادی در این آیه نهفته است. رابطه ی قسمت اول آیه با قسمت دوم را ملاحظه کنید. در قسمت اول می فرماید با کسانی روبه رو هستید که به ظاهر در اوج گردن کلفتی و غضب هستند و در قسمت بعدی می فرماید در مقابل آن ها نوعی حیات خاص به رسول خداf و مؤمنین دادیم که غیر از حیاتِ سراسر خشم جبهه کفر است و راز حضور تاریخی جبهه توحیدی در این نوع حیات است، حیاتی بیرون از جبهه استکباری و جهانی که مستکبران در آن قرار داشتند. جهانی که مجاهدان، خود را در آن احساس می کردند و آن جهان آرزوی حکما و عرفا بوده و هست، آن جهان را در کتاب «گلستان یازدهم» ملاحظه می کنید که همسر شهید چیت سازان چطور می شود که با آن همه علاقه به همسرش، می گوید شب آخر فقط به او نگاه می کردم و پذیرفته بودم که دیگر باید شهید شود. شما اگر تاریخ زندگی عارفان و شب زنده داران را جستجو کنید، کمتر با چنین تقوایی روبه رو می شوید که این خانم در آن قرار دارد. تقوا را باید دوباره معنا کنید، مگر جز این است که انسان در تقوا، خود را کنترل می کند برای این که میل های سرکشِ دوران بر او غلبه نکند؟ خدا رحمت کند آقای دکتر علی شریعتی را که می گوید در پاریس سخنرانی داشتم جریان کربلا را شرح می دادم و این که زنان در کربلا چگونه کنار مردان پایِ کار بودند! همه حضار که عموماً اساتید و دانشجویان رشته جامعه شناسی بودند، گوش می دادند و پس از سخنرانی آمدند و به من گفتند عجب صحنه تراژیکی آفریدی! من گفتم من چنین کاری نکردم این صحنه در تاریخ واقع شده است، و آن ها اصلاً باورشان نمی آمد که چنین صحنه ای واقع شده باشد. در همین رابطه عرض کنم چنین تقوایی کجا پیدا می شود جز در تقابل جبهه توحیدی ناب اسلامی مقابل جبهه ی حمیّت و خشم؟

بنده سعی دارم به آن افقی که آیات، مقابل ما قرار می دهند نظر کنم وگرنه بقیه زوایایی که آیات متذکر آن هستند را بحمدالله خودتان متوجه هستید و در این رابطه تأکید می کنم از چه جهت در آیه مذکور می فرماید: «كانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها»، این بزرگی و عظمت حق شان بود و اهل آن بودند. این یعنی اگر ما در صحنه های مقابله با جاهلیتِ دوران واقع شویم، چنین ظرفیت هایی به ظهور می آید، زیرا به تعبیر حضرت امام بحث در کلمه توحید و توحید کلمه است. «وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَیْ ءٍ عَلیماً»، «کان» را به معنای همواره در نظر بگیرید، به این معنا که همواره خداوند نسبت به هر چیزی آگاهیِ کامل دارد و شأن هر چیزی را می داند که جایگاه هر جریانی کجا باید باشد و چرا مجاهدانِ راه حق باید به چنین شأن و جایگاهی برسند و می داند که در این صحنه چه چیزی در پیش است.

خداوند بعد از این که دلیل آورد چرا مانع مقابله و مقاتله مستقیم بین مسلمانان با کفار شد. در آیه ی بعد می فرماید: مطمئن باشید وعده ای را که دادیم تا شما وارد مسجد الحرام شوید، محقق می شود. زیرا شرایط طوری بود که آن ها انتظار نداشتند با صلح حدیبیه، سال بعد وارد مسجد الحرام شوند، در حالی که پیامبر خداf خواب دیده بودند که به مکه می روند و قربانی می کنند، ولی در آن سفر آن چه حضرت در خواب دیده بودند انجام نشد و تنها منجر به صلحی شد تا سال آینده این کار انجام شود. خداوند در آیه ۲۶ فرمود با این که امکان آن را داشتید که در مقابل ممانعت مشرکین با آن ها درگیر شوید و آن ها را شکست دهید، ولی رحمت او چیز دیگری را اقتضا کرد.

«لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنینَ مُحَلِّقینَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرینَ لا تَخافُونَ فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَریباً» (27)

سوگند می خورم که خدا آن رؤیایی را که قبلاً نشانت داده بود تصدیق کرد و آن رؤیای صادقانه بود، آن رؤیا این بود که به زودی شما مؤمنین داخل مسجدالحرام خواهید شد إن شاءالله، در حالی که از شرّ مشرکین ایمن باشید و سرها بتراشید و تقصیر کنید، بدون این که نگران مشرکین باشید. پس خداوند از فواید و مصالح داخل مسجدشدن تان چیزهایی می دانست که شما نمی دانستید و به همین جهت قبل از داخل شدن شما به این وضع، فتحی قریب قرار داد - صلح حدیبیه - تا داخل شدن شما به این وضع میسّر گردد. پس این که مؤمنین در راستای رؤیای رسول اللهf جهت حج به سوی مکه حرکت کردند و بعد مشرکین جلوی آن ها را در حدیبیه گرفتند و آن ها به شک افتادند، آیه ی فوق می فرماید صلح حدیبیه را جلو انداختیم تا ورودِ همراه با امنیت شما در مکه میسّر شود و جای شک نماند.

خداوند در آیه ی فوق به مؤمنین اطمینان می دهد که مسیر حرکت شان به سوی انجام حج در مسجد الحرام است و دست خدا بسته نشده است و با اراده ی الهی آن وعده واقع می شود، آن هم «آمِنین» با امنیت از شرّ مشرکین و «مُحَلِّقین» با سرهای تراشیده و تقصیرکرده، بدون هرگونه نگرانی و «فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا» و خداوند چیزهایی را که شما نمی دانید می داند. پس در بستر حضور اراده ی الهی حرکت کنید تا بهترین نتیجه را بگیرید. در حالی که خداوند «فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَریباً» قبل از این جریان، فتح قریبی را برای شما قرار داد که صلح حدیبیه و اموری بود که در راستای آن صلح برای مسلمانان پیش آمد. از این جهت جا دارد به آینده ای فکر کنید که با هویت اسلامی در تاریخ حاضر می شوید. راهی گشوده شده است که اگر هنوز به بعضی از مراحل آن نرسیده اید ولی بالاخره راهی که خداوند مقابل انسان بگذارد، بن بست ندارد، زیرا راه توحید است در مقابله با استکبار.

«هُوَ الَّذی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ كُلِّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ شَهیداً» (28)

همان خدایی که رسول خود را با هدایت و دین حق فرستاد تا آن را بر سایر ادیان غلبه دهد و خداوند کافی است بر صدق نبیّ و صدق رؤیای پیامبرش.

علاوه بر آن که خداوند رزّاق و یا رحمان است و یک ذات است با جلوات مختلف اسماء حسنا، اما در این آیه می فرماید خدایی که به صحنه آمده تا رؤیای رسول خود را محقق کند، همان خدایی است که در اراده ای کلّی تر، رسول خود را جهت هدایت بشریت فرستاده و حضور خدا برای تحقق همه ی این مناسبات کافی است و برای آن ها که در طلب توحیدِ برتری هستند این پیامبر دینی را آورده که در این راستا از سایر ادیان «اَظْهر» و برتر است. شما مسلمانان می توانید طی تجزیه و تحلیلی موقعیت خود را نسبت به وعده های الهی بررسی کنید که چگونه اراده ی الهی در بستر رویدادهای مختلف همچنان خود را ظاهر می کند، با توجه به این امر نباید گفته شود چرا رؤیای رسول خداf در خارج واقع نشد، در حالی که همان خدایی که رسولش را جهت هدایت بشریت آورده و دینی را فرستاده که نسبت به سایر ادیان الهی کامل تر است؛ آن رؤیا را تصدیق می کند و در واقع در خارج محقق می سازد، با توجه به این امر شایسته است با اطمینان کامل به آینده ای که در پیش است زندگی خود را شکل دهید.

هنر انسان های موحّد آن است که متوجه باشند اکنونِ آن ها با حضور در فردای شان معنای درستی پیدا می کند پس نباید نسبت به فردایی که در پیش دارند در شک و تردید باشند، فردایی که خداوند وعده ی آن را به موحّدین داده است که تا کجاها می توانند در تاریخ خود حاضر باشند، اگر مطابق اعتماد به وعده ی الهی در اکنونِ خود تصمیم بگیرند.

آیات فوق نمونه های خوبی هستند که به موضوع آینده فکر کنیم و آینده ی نظام های توحیدی را بر اساس عقاید توحیدی تحلیل نمائیم و نه بر اساس سیاست بازیِ سیاسیون که جایگاهی برای اراده ی الهی در مناسبات خود قائل نیستند و عملاً ملاک هایی برای پیروزی در نظر دارند که واقعی نیست. باید به صحنه هایی فکر کرد که اگر یک طرف آن جاهلیت و تعصب و خشونت است، طرف دیگر آن آرامش و تقوا و سلحشوری می باشد و عظمت این جبهه در به ظهورآوردن چنین شخصیت هایی می باشد که به تعبیر حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» «فتح الفتوح» است. مقام معظم رهبری«حفظه الله» می فرمودند حضرت امام فرمودند این پیروزی های ما فتح الفتوح نیست، فتح الفتوحِ واقعی تربیت این جوانان است. انقلاب اسلامی به جایی رسیده که در متن انقلاب، انسان هایی تربیت می شوند که از نظر بصیرت و شور ایمانی فوق العاده اند، نمونه آن ها شهید حاج قاسم سلیمانی بود. خداوند می فرمایند مطمئن باشید آنچه که وعده داده ایم حتماً محقق می شود. «لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ» خداوند رسول خود را تصدیق می کند و نه تنها رؤیایش را محقق می سازد، حتی دینی را به صحنه می آورد که انسان ها با داشتن آن دین هیچ احساس کمبودی نسبت به حاضرشدن در دین داری نداشته باشند.

نتیجه این می شود که شما آینده یک حرکت توحیدی را با ملاک هایی ارزیابی کنید که خداوند در اختیارتان می گذارد. امروز هم حساس ترین مسئله، این است که فکر کنیم آینده ما چه آینده ای است؟ بنده ملاک تفکر را این می دانم که در بستر این تاریخ به آینده ای فکر کنیم که تاریخِ آن شروع شده است. مسلّم آینده از آنِ تمدنی نیست که به گفته آقای میشل فوکو در قرن نوزدهم متولّد شد و در قرن بیستم مُرد. تفاوت انسان های اکنون زده و متفکران در فهم درستِ آینده است. صدام حسین ها هرگز متوجه آینده این تاریخ که با انقلاب اسلامی شروع شده، نیستند. آن ها چه بخواهند و چه نخواهند به سرنوشت صدام حسین گرفتار می شوند زیرا در این زمان جایی برای حضور تاریخی انقلاب اسلامی قائل نیستند، همان طور که ابوسفیان ها متوجه تاریخی که با اسلام شروع شده بود نشدند.

اولین مسئله ای که یک متفکر باید با توجه به آیات فوق مدّ نظر قرار دهد این است که آیا جبهه ی ما با همه ضعف هایی که دارد، جبهه ی توحیدی در مقابل خشم و جاهلیت نیست؟ همیشه برای تعریف یک جبهه کلّیت آن را که در امام آن جبهه هست باید در نظر گرفت. همان طور که در قیامت هم همه را با امام و رهبر شان محشور می کنند که فرمود: «یَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم »(إسراء/71) در آن روز همه انسان ها را با هویت امام شان می خوانیم. امام ما شخصیتش مشخص است. پس نمی گویند فلان رزمنده ی مجاهد ضعف هایی هم داشت، می گویند چون در تاریخی که با امام خمینی شروع شده بود حاضر گشت؛ همراه امامش او را هم فرا می خوانند و از این جهت کلّیت جبهه ی ما مدّ نظر است و به آینده ی این جبهه باید فکر کرد و نه به ضعف های جزئی که مربوط به ضعف افراد است و یا مربوط به آثار تاریخ گذشته می باشد که انقلاب اسلامی طی فرآیندی آن ها را پشت سر می گذارد.

هویت جبهه مقابل انقلاب اسلامی، خشم و کینه و استکبار است و معلوم است سرنوشت چنین جبهه ای در عالم چه خواهد بود. به گفته حضرت امیرالمؤمنینu: خشم شیطان چنان بلایی بر سرش آورد که عبادت شش هزار ساله اش را نابود کرد. امروز هم شما این خشم را در جبهه ی مقابل خود ملاحظه می کنید. پس مشخص است که ما در آینده از نظر هویت کلّی کجاها خواهیم بود و از این جهت نباید نسبت به آینده، جزئی نگر و کم حوصله باشیم و دائماً بگوییم پس وعده ها کو؟ هرکس متوجه حضور توحیدی این انقلاب اسلامی نیست باید نگران حجاب هایی باشد که گناهانش برایش پیش آورده و تصمیمات غلطی که گرفته است و روسیاهی که در پیش دارد. راستی ملاحظه کرده اید چه کسانی نسبت به آینده ی این انقلاب خوش بین نیستند؟ آیا در آن ها نوعی خودخواهی و ناتوانی عقلی و عدم بصیرت احساس نمی کنید؟

قرآن در آخر آیه ۲۷ می فرماید عجله نکنید، خداوند می داند چیزهایی را که شما نمی دانید، قبل از ورود به مسجد الحرام فتحی را برای شما رقم زد تا ناامید نشوید ولی پیروزی، پیروزی نسبت به نوعی سرافرازی ایمانی است و مسئولیت تاریخی که بر عهده شما گذارده تا طلایه دار حرکت توحیدی این زمانه باشید «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ كُلِّهِ» تا توحیدی برتر را به ظهور آورید و در دل چنین توحیدی به خود معنا ببخشید و چنین حرکتی که طلایه دار کلمه ی توحید و توحید کلمه است، حتماً آینده دارد. رهبر معظم انقلاب«حفظه الله» در این رابطه به دانشجویان توصیه می فرمایند:

تقویت ارتباط خود با خدا؛ تلاش در مسائل دنیایی - اعم از فراگیری علم و دانش و کوشش در راه سازندگی - آگاه بودن از مسائل سیاسی و اقتصادی و مهم تر از همه، حفظ آن امید، عوامل و ویژگی هایی است که ان شاءاللّه در آینده - آینده ای نه چندان دور - همه روی زمین را به نور جمهوری اسلامی منوّر خواهد کرد و بشریت را از برکات اسلام برخوردار خواهد ساخت و ملت ایران را- همچنان که خدای متعال به مسلمانان وعده فرموده است - شاهدِ یکپارچگی و وحدت بشریت در روی زمین قرار خواهد داد.(بیانات در دیدار مردم قم- 19/10/71)

و در خطاب به اعضای مجلس خبرگان می فرمایند:

بنده همین طور که نگاه می کنم در مقابل خودم، افق را، آینده را بسیار روشن می بینم و می دانم که به توفیق الهی، به حول و قوه الهی، آینده ی این کشور از گذشته آن از همه جهات- جهات مادی و جهات معنوی- بهتر خواهد بود؛ إن شاءالله.(بیانات در دیدار با اعضای مجلس خبرگان رهبری13/6/ 99).

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»




[24] - می فرمایند: حوصله ی انقلابی و صبر انقلابی، مثل خشم انقلابی است. وقتی که حضرت موسیٰ بعد از پیغمبری آمدند به مصر و آن معجزه را نشان دادند و دعوت و این حرف ها- خب، بنی اسرائیل منتظر بودند دیگر؛ از گذشته خبر داده شده بود که یک منجی ای خواهد آمد و آن منجی هم موسیٰ است؛ حالا موسیٰ آمده، منتظر بودند به مجرّدی که موسیٰ آمد، دستگاه فرعون کن فیکون بشود؛ نشده بود- قرآن می گوید آمدند پیش حضرت موسیٰ و گفتند که «أُوذينا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا»(اعراف/129) تو که آمدی چه فرقی کرد؟ چه تفاوتی کرد؟ قبل از این که بیایی هم ما را آزار می کردند، زیر فشار بودیم، حالا هم که آمدی باز زیر فشاریم. ببینید! این آن حالت بی صبریِ بنی اسرائیلی است؛ بی صبری. حضرت موسیٰ گفت خب صبر کنید: «إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ»(اعراف/128) تقوا اگر داشته باشید، عاقبت مال شما است؛ صبر لازم است. این حالت را نباید داشته باشید؛ این که ما بگوییم چرا نشد، چه جوری شد، پا به زمین بزنیم، درست نیست.(7خرداد/ ۱۳۹۷)
[25] - دنیای قشنگ نو یا دنیای هاکسلی، رمّانی است تخیّلی به قلم الدوس هاکسلی که نظر به آرمان شهری دارد که در آن مهندسی ژنتیک به آفرینش انسانها با ویژگی از پیش تعیین شده می پردازد تا جامعه ای ساخته شود بدون جنگ و فقر و نابودی کامل خانواده و تولید زنده زایی یا تولید مثل.
[26] - رهبر معظم انقلاب«حفظه الله» در دیدار با دست اندرکاران مراسم سالگرد حاج قاسم سلیمانی فرمودند در واقع این تشییع و بعد، بزرگداشت ها، ژنرال های جنگ نرم استکبار را متحیر کرد. این هایی که در جنگ نرمِ استکبار بر جسته اند و در واقع آن ها هستند که دارند فعالیت می کنند و ژنرال های جنگ نرم آمریکا و استکبار هستند، اصلاً متحیر ماندند که این چه وضعی است، این که بود، این چه بود؟ این چه حرکت عظیمی است که آن ها را شکست داد؟... البته آنچه در شهادت اتفاق افتاد اولین سیلی بود که به آمریکا زده شد و تا آن زمان مهم ترین سیلی به آمریکا هم این حرکت مردمی عظیمی بود که انجام گرفت و بعد هم که برادرها یک سیلی ای زدند، لکن سیلی سخت تر عبارت است از غلبه ی نرم افزاری بر هیمنه ی پوچ استکبار. این سیلی سخت به آمریکا است که باید زده شود.

جلسه چهاردهم نحوه حضور خاص حضرت محمدf در اين تاريخ

بسم الله الرحمن الرحیم

]لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنینَ مُحَلِّقینَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرینَ لا تَخافُونَ فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَریباً (27) هُوَ الَّذی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ كُلِّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ شَهیداً (28) مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سیماهُمْ فی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجیلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغیظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظیماً (29) [

عنایت داشتید حضرت ربّ العالمین در سوره فتح متذکر می شوند که بابی از حقایق در قلب مجاهدان گشوده شده است و از آن ها انتظار دارند متوجه این امر باشند. طبق آیه ۲۷، مؤمنین از طریق پیامبر خداf فهمیدند آن حضرت در رؤیا دیده اند مسلمانان وارد مسجد الحرام شده اند و حج کاملی انجام داده اند، این در حالی بود که مکه در دست جاهلیت ابوسفیانی بود، اما این رؤیا با نظر به صدق رؤیای پیامبر، افقِ حضور مؤمنین در مکه و در آینده را معنا کرد ولی بعد که با جریان مقاومت مشرکین مکه و بالاخره با صلح حدیبیه روبه رو شدند و انجام مراسم حج به سال بعد موکول شد. مسلمانان دائماً سؤال می کردند پس حج چه شد؟ آیه ۲۷ نوعی بصیرت افزایی برای مؤمنین داشت که متأسفانه ما کم تر از آن بهره می بریم و به آن بصیرتی که باید در حضور تاریخی خود احساس کنیم، کم تر توجه می کنیم و با توجه به این امر خوب است باز به آیه ۲۷ توجه شود که حضرت ربّ العالمین می فرمایند: چرا نگران هستید و پیامبر خداf را در فشار قرار می دهید که پس جریان رؤیا چه شد؟ آن رؤیا را خداوند حتماً محقق می کند و طوری وارد مسجدالحرام می شوید که گویا در شهر خودتان وارد شده اید و با برکاتی روبه رو می شوید که فکر آن ها را هم نمی کردید. جهت امید دادن به مسلمانان می فرماید مگر قبلاً فتح قریبی برای شما پیش نیامد، اعم از این که آن فتحِ قریب در ظاهر، صلح حدیبیه باشد و یا در باطن فتح باب قلب باشد. در هرحال حضرت حق متذکر برکاتی می شوند که در مسیر دین داری سراغ مسلمانان آمد که همان فتح برای رسول خداf فتح مبین بود، با نفی شرک و ظهور توحید.

همچنان که مستحضرید صلح حدیبیه تنها یک صلح نامه عادی بین دو قبیله نبود، بلکه به معنای به رسمیت شناختن نحوه ا ی از حضور پیامبر خداf بود، هرچند آن ها جایگاه و مقام پیامبریِ حضرت را نپذیرفتند، اما به هر حال جبهه ی اسلام در مقابل جبهه ی ابوسفیانی به صحنه آمد، امری که نتوانستند انکار کنند. امری که در تاریخ معاصر با حضور انقلاب اسلامی پیش آمد، آن هم در دنیایی که همه چیز را مطابق نگاه خود معنا کرده بود و فرهنگ مدرن خود را در اوج بلوغ انسانیت می دانست و چنین القاء کرده بودند که دوره حضور دین در مناسبات اجتماعی به سر آمده است، یک مرتبه با انقلاب اسلامی روبه رو شدند که دیانت و سیاست را در کنار هم آورده و معنا کرده است. آقای اسپوزیتو دانشمند تاریخ شناس می گوید: آن زمانی که طلبه های تفنگ به دست، در کف خیابان های تهران رژه رفتند، فهمیدیم که همه آنچه فکر می کردیم، به هم خورده است! زیرا آن ها فکر می کردند بشر مدرن خلأهای خود را با زندگی مدرن پر کرده است. حتی در نظریات آقای گستاولوبون داریم که دین اساساً مربوط به دوران جاهلیت بشر است که علت حادثه های طبیعی را نمی دانست و بشر گذشته فکر می کرده یک قدرت ماورایی آن ها را مدیریت می کند و حال که از نظر علمی علت همه چیز روشن شده دیگر دوره دین داری گذشته است. مثلاً بشر فکر می کرد تغییرات ماه به اراده ی یک نیروی ماورایی انجام می گیرد، حال که فهمیدیم به دلیل تغییر زاویه نور خورشید بر ماه این اتفاق می افتد، دیگر خدا کنار می رود و دین داری برای خدا از معنا می افتد. البته نظریه داروینیسم هم با این قرائت که انسان از نسل میمون است، به موضوع اضافه شد، با این که از نظر علمی ابداً چنین چیزی نیست ولی به هر حال جوّی ساخته شد تا آموزه های دینی نفی شود، حتی اِنگلز نامه ای به مارکس دارد که نظریه ی داروینیسم سوژه خوبی برای جریان مارکسیسم است! حال در این دنیا و با این فضا که تبلیغ کرده اند دوره ی دین تمام شده، حضور طلبه های تفنگ به دست همه آن تصورات را به هم ریخت و معلوم شد سیاست از دیانت جدا نخواهد شد. در فرهنگ غربی نهایتاً به این نتیجه رسیده اند که دین یک باور شخصی است و مخصوص انسان های ساده و زودباور می باشد. با توجه به چنین فضایی هیچ کس تصور نمی کرد یک مرتبه تئوری اداره جهانِ بشری از طریق مذهب مطرح شود، خوب است شما این فصل از تاریخ را بشناسید تا عظمت حضور انقلاب اسلامی و فتحی که در آیه ی مذکور متذکر می شود معنای خود را پیدا کند.

در دوره جدید همان چیزی مطرح است که جاهلیت هزار ساله ی صدر اسلام برای انسان معنا کرده بود، که وسعت انسان از تولد است تا مرگ، بدون باور به ابدیت انسان پس از مرگ. البته جاهلیت صدر اسلام هم مانند تمدن مدرن، برای ریزترین مسائلِ انسان مطابقِ تاریخ خود طرح و تعریف داشت و به یک معنا برای خود تمدنی به حساب می آمد و درست در همان فضا جریانی پیدا می شود که غیر از آن فکر و فرهنگ برای بشر حرف دارد و برای انسان معنایی غیر از معنایی که فرهنگ جاهلیت مطرح کرده، دارد. این جا بود که همه چیزِ آن ها دگرگون شد و این را نمی توان به عنوان یک فتح به حساب نیاورد و فتح تاریخی را کم تر از فتح یک شهر و کشور به حساب آورد. به فتحی باید فکر کرد که هم تاریخی است و هم اجتماعی و سیاسی و انسانی. در این فتح، انسان جدیدی به صحنه می آید که فهمِ جدیدی از خود دارد، از آن جهت که باید از این به بعد زندگی خود را از طریق ارتباط با عالم قدس شکل دهد.

آیه ۲۷ به مسلمانان متذکر می شود چرا آن فتح را نمی بینید؟ چرا دائماً می پرسید؛ «چرا رؤیای پیامبر محقق نشد؟» چرا در دل آن فتح قریب و صلح حدیبیه، حضور تاریخی، اجتماعی و انسانی خود را که منجر شد به آینده دیگری فکر کنید، مدّ نظر ندارید؟ به یک معنا حضرت پروردگار شکایت می کنند که شما بر روی یک موضوع اصرار می کنید ولی از موضوعات مهمی که می تواند منجر به حضوری برای آینده تان باشد غافلید.

در آیه ۲۷ فرمود خدا آن رؤیا را محقق می کند، خدایی که با جَلوات مختلف در تاریخ، به صحنه می آید و رسول خود را جهت دین داریِ برتر به سوی خلق می فرستد. «هُوَ الَّذی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دینِ الْحَقِّ» خدایی به صحنه آمده است که شما با پیامبر او روبه رو هستید با هدایت خاصی که برای شما آورده است تا از یک طرف بشریت را به سوی حقایق هدایت کند و از طرف دیگر شریعت و دین آورده که مطابق واقع است و اعمال من درآوردی در آن نیست. انسان ها از طریق دینِ حق می توانند با خداوند بهترین نسبت را برقرار کنند و نتیجه اش آن می شود که «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ كُلِّهِ» در فضایی که انسان ها نیاز به دین داری عمیق تری دارند، آن دین بر بقیه ی ادیان و راه ها هدایتگری بیشتری داشته باشد. «وَ كَفى بِاللَّهِ شَهیداً» و خداوند به عنوان شاهدی بر حقانیت و برتری این دین کافی است و خود او نشان می دهد که این دین چه جایگاه بلندی دارد. کافی است در این دین تدبّر شود، در آن صورت به راحتی متوجه خواهید شد خدا با چه نوع اراده ای در این تاریخ از طریق اسلام به صحنه آمده است تا راهِ هدایت به بهترین شکل گشوده بماند. زیرا ظرفیت انسان ها در طول تاریخ جهت دریافت عمیق تری از توحید، بیشتر می شود و در همین راستا می باشد که توحیدِ دینِ آخرالزمانی در نهایتِ توحید به صحنه آید.

مهم این است که انسان فکر کند در چه صحنه ای از تاریخ قرار دارد. می فرماید خدایی را دنبال کنید که با فرستادن رسول خود و آوردن دین حق، «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ كُلِّهِ» آن دین بر همه ادیان «اظهر» و «اکمل» می باشد، تا انسان ها در یافتن عمیق ترین نسبت با خداوند سرگردان نباشند و دقیق ترین نسبت را با خداوند برقرار کنند. «وَ كَفى بِاللَّهِ شَهیداً» و خداوند برای این که شما این مسئله را در صحنه بیابید، کافی است. اگر کلمه «شهید» را به معنای شاهد در نظر بگیرید، به این معنا است که همه کارها در مدیریت او انجام می شود و اگر به معنای مشهود در نظر بگیرید به این معنا است که خداوند کافی می باشد که در هر صحنه ای با او روبه رو باشید و او مشهود شما باشد و حقیقت، هرگز از منظر شما بیرون نیست مگر آن که خودِ انسان ها از «وجود» و تجلیّات او غفلت کنند و به نام خدا خود را و قدرت خود را بر مردم تحمیل نمایند.

پروتستانتیسم به نام دین، حاصلِ اراده معطوف به قدرت و خشونت بود، چهارصد سال است برنامه ریزی می کنند تا هیبت خود را حفظ کنند، افرادی مثل کالوِن از بنیانگذاران پروتستانتیسم، بر این نظر بود که ما باید به بشر قدرت بدهیم که عملاً نتیجه سخن او نوعی غلبه احاطه بشر نسبت به احاطه خداوند بود. اشکالات قرون وسطی زیاد بود اما این ها به جای رفع آن اشکالات، چیز دیگری آوردند که از دین فقط نامش را داشت. چهارصد سال تلاش کردند به نام دین، هیبت خود را حفظ کند و عملاً تمدن مدرن زیر سایه چنین رویکردی شکل گرفت و ادامه یافت. زیرا بالاخره یک روحی باید بیاید تا تمدنی پای بگیرد و ادامه یابد، در حالی که از هویت قدسی خود خارج شده و لذا آنچه می ماند، اراده معطوف به قدرت است و چون این قدرت صرفاً بشری است، نمی تواند پایدار بماند و سایر انسان ها را تحت تأثیر خود قرار دهد، به همین جهت کار ابرقدرتی مثل آمریکا به جایی می رسد که شما امروزه آثار افول قدرتش را در صحنه های مختلف می یابید.

این جا که می فرماید: «كَفى بِاللَّهِ شَهیداً» می خواهد بفرماید در برتری مبنای توحیدی اسلام بر سایر ادیان، آیا حضور و احاطه خداوند کافی نیست که شما با چنین مناظری روبه رو هستید؟ این فراز از آیه به ما کمک می کند تا ببینیم جنسِ فتوحِ تاریخی، از چه جنسی است. این جمله آقای آیِن باربِر در کتاب «علم و دین» برای بنده مهم است که می گوید: اگر تمدنی بخواهد از بین برود، مثل قلعه ای نیست که خراب شود، بلکه مثل قلعه ای است که به مرور بدون سَکنه می گردد. از این جهت ممکن است به ظاهر ببینید هنوز این قدرت های بزرگ در قید حیات هستند اما اگر دقت کنید دیگر آبی از آن ها گرم نمی شود. به همین جهت در دنیا جنگ های نیابتی راه می اندازند؛ در حالی که بخواهند یا نخواهند خداوند با قهاریّتِ خود، این ها را تحقیر می کند و از صحنه ی تاریخ بیرون می اندازد.

فرمود: «هُوَ الَّذی أَرْسَلَ رَسُولَهُ»، «هو» اشاره به خداوندی است که در آیه ی قبل فرمود به شما فتح قریب را داد و آینده ی شما را طوری شکل داده که: «لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ». شما حتماً مرکز فرماندهیِ جاهلیت یعنی مسجدالحرام را فتح می کنید و این امری است فوق انجام اعمال حج در مسجد الحرام. اگر این طور به صحنه های صدر اسلام نگاه کنید می بینید همه برنامه ها بر اساس حضوری است که در ابتدای امر چندان گسترده به چشم نمی آمد، بلکه «آن قدر هست که بانک جَرسی می آید.» اما افقی را در پیش روی مسلمانان قرار می دهد «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ كُلِّهِ» تا کارِ دینی که به صحنه آمده به بهترین نحو و کامل ترین درخشش جلو رود، بدون آن که سایر ادیان توحیدی نفی شوند. به همین جهت در آیه ی ۶۴ سور ه ی آل عمران می فرماید: «قُلْ یا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَكُمْ » بگو به اهل کتاب! به سوی کلمه ای بیایید که بین ما و شما مشترک است و آن همان کلمه توحید می باشد. پس بحث در نفی سایر ادیان نیست، بحث در عمق توحیدی است که در اسلام به میان آمده و هر کس متوجه اساس ادیان الهی باشد که «توحید» است، متوجه برتری توحیدی که اسلام آورده می شود و در این راستا توحیدِ مسیحیت و یهودیت هم رشد می کند و از خرافاتی که به دین خود بسته اند آزاد می گردند، وگرنه قرآن مؤیّد تورات و انجیل است. در آیه ۴۶ سوره مائده می فرماید انجیل را به حضرت عیسی دادیم در حالی که «فیهِ هُدىً وَ نُور» در آن هدایت و نور بود و در آیه ۶۶ سوره مائده می فرماید: «وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجیلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ كَثیرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما یَعْمَلُونَ» و اگر آنان، تورات و انجیل و آنچه را از سوى پروردگارشان بر آن ها نازل شده برپا دارند، از آسمان و زمین، روزى خواهند خورد؛ جمعى از آن ها، معتدل و میانه رو هستند، ولى بیشترشان اعمال بدى انجام مى دهند.

توحید اسلام آنچنان عمیق است که جایی برای حیله های شیطان نمی گذارد تا شیطان برای اغفال کردنِ دیگران بهانه هایی پیدا کند. در همین رابطه از حضرت علی(ع) در خطبه ۱۹۲ مشهور به خطبه قاصعه داریم که می فرمایند: «لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّیْطَانِ حِینَ نَزَلَ الْوَحْیُ عَلَیْهِ (ص) فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذِهِ الرَّنَّةُ فَقَالَ هَذَا الشَّیْطَانُ قَدْ أَیِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى مَا أَرَى إِلاّ أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِیٍّ وَ لَكِنَّكَ وَزِیرٌ وَ إِنَّكَ لَعَلَى خَیْر» من شیون شیطان را هنگام نزول وحى بر پیغمبرf شنیدم و گفتم یا رسول اللَّه این شیون چیست؟ فرمود: این شیطان است كه از پرستش خود نومید شده، راستى تو می شنوى آنچه من شنوم و مى بینى آنچه من می بینم، جز این كه پیغمبر نیستى، ولى وزیر هستى، و تو بر خیر هستى.

شیطان از این جهت مأیوس شد که متوجه گردید دیگر نمی تواند کار حیله های خود را به انتها برساند. نمونه اش هم شکست جریان اموی بود، آن ها جریانی بسیار پیچیده و حاصل صدها سال تفکرِ جاهلیت بودند. نه خودشان و نه هیچ کس دیگر باور نمی کرد روزی جریان اموی شکست بخورد، آن ها هزار ماه حکومت کرده اند. این مطالب را آقای ابوالفضل قاسمی در کتاب «هزار ماه سیاه» آورده اند، در آنجا می توانید دنبال کنید. مگر سیاست های معاویه، سیاست های ساده ای بود؟ ولی در دل توحید اسلامی نوری نهفته است که هویت غیر توحیدیِ آن ها را آشکار می کند. بعد از امویان، عباسیان به خاطر نجات خودشان به شدت از جریان علوی ها دفاع کرده اند، لذا بسیاری از آن دروغ ها و تهمت هایی که امویان علیه اهل البیتh ساخته بودند، بنی العباس برای تثبیت خودشان خنثی کردند. ولی از آن جایی که حاکمیت شان در شأن توحید اسلامی نبود، نتوانستند بمانند و همچنین نور توحید اسلام است که مانع می شود تا حاکمیت های ناسالم سر به سلامت ببرند.

این که شیطان مأیوس شده است یعنی نمی تواند جریان هایی را که به نحوی تحت تأثیر شیطانند تا آخر حفظ کند و آن جریان ها ادامه یابند و از آن طرف اگر دینی که از طریق اسلام به صحنه آمده همچنان مطابق اسلام جلو برود شیطان نمی تواند آن را شکست بدهد و خداوند در همین رابطه می فرماید: «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّه» او آن دین را بر همه ی ادیان و راه روش ها برتری می بخشد و سرنوشت امویان و عباسیان و عثمانی ها در دل جهان اسلام حکایت از آن دارد که در متن اسلام باید به حاکمیت دیگری فکر کرد. همان طور که جهان مدرن نتوانست آینده را از آنِ خود کند. شاه روی مدرنیته حساب باز کرده بود که با پایداری فرهنگ مدرنیته و اتصال خود به آن فرهنگ باقی می ماند، غافل از آن که فرهنگ قومی و دینی ما تضاد مبنایی با آن فرهنگ دارد، گذشته از آن که آن فرهنگ در ادامه خود دارای مشکل است و به گفته ی کارشناسان، آینده اش تیره و تار می باشد. در زمان دانشجویی بنده، مسئول دانشگاه اصفهان آقای دکتر معتمدی صراحتاً گفته بود این درخت ها را در دانشگاه اصفهان کاشته ایم تا هر دختر و پسری دست همدیگر را بگیرند و در زیر آن درختان راحت باشند، به گمان خودشان که ایران را اروپا می کنند و پایدار می مانند. با این تصور که مدرنیته جهانی است پایدار و با ورود در جهان مدرن، در آن جهان حاضر می شوند و پایدار می مانند و از دست دین و دین داری هم راحت می شوند. آن ها این را در نظر نگرفتند که همان جوان ها با روحیه دینی، مدرنیته را از آنِ خود می کنند و در همین تاریخ دین را به صحنه می آورند و اتفاقاً در همان فضایی که شاه فکرش را نمی کرد یعنی دانشگاه، انقلاب اسلامی شروع شد. آن ها حتی ضبط صوت را وارد کردند تا فرهنگ موسیقی های مبتذل را رونق دهند، ولی جوانان از همان ضبطِ صوت ها سخنرانی های آقای دکتر علی شریعتی و حضرت امام خمینی را گوش می کردند و رفقا صحبت های حضرت امام را که در نجف و یا در نوفل شاتو انجام داده بودند،پشت تلفن می گذاشتند و در ایران ضبط می شد و سریعاً پیاده می گشت و به صورت اعلامیه تکثیر می کردند. در عرض دو ساعت بعد از صحبت حضرت امام، اعلامیه صحبت های حضرت امام در اصفهان پخش می شد و رژیم که نماینده شیطان بود از ادامه کار خود مأیوس می گشت و کاری نمی توانست انجام دهد.

این روزها بعضا دیده می شود جوانان، تحت تأثیر فرهنگ مدرنیته از دین فاصله می گیرند و به اصطلاح در دام شیطان می افتند ولی با توجه به بستری که انقلاب اسلامی در این تاریخ به وجود آورده است و توحیدی را مطابق این زمان به ظهور آورده، این جوانان با خودشان ارتباط برقرار می کنند و از چنگال شیطان رها می شوند و بر یأس و ناامیدی شیطان می افزایند، بدون آن که از صحنه جهان مدرن فرار کنند، بلکه نرم افزارهای آن جهان را در اختیار می گیرند. همه این امور حکایت از آن دارد که: «وَ كَفى بِاللَّهِ شَهیداً» خداوند کافی است از آن جهت که با اسلام، به صحنه آمده و فکرها را از طریق اسلام به خود جلب کرده، او کافی است که شاهد و مشهودِ صحنه باشد و شما در هر صحنه ای که اسلام به صحنه آمده می توانید آن را تجربه کنید که درست همین جوانانی که به ظاهر در دل دام های شیطان که با دنیای مدرن شکل داده گرفتار شده اند، به انسان هایی فرهیخته و آگاه تبدیل می شوند. زیرا بستر، بسترِ اسلام است و با قرارگرفتن در چنین بستری، خداوند است که برای مددرسانی کافی است و نباید عجله کرد وگرنه با این عجله ها شیطان را امیدوار می کنیم. مقام معظم رهبری«حفظه الله» در همین رابطه می فرمایند:

دچار شتابزدگی و بهانه گیری هم نباید بشوید. یکی از چیزهایی که همه ما باید به آن توجه کنیم، این است که یکی از عیوب کار، بی صبری و شتاب زدگی است. مرتب آدم پا به زمین بزند که چرا نشد، خوب هر چیزی قَدَری دارد، هرچیزی اَجل و اَمَدی دارد، همه چیز با سرعت انجام نمی شود.»(23/12/97)

آری! هر چیزی اَجل و اَمد و سرآمدی دارد و این در درک حضور حضرت حق در همه اموری که با آن روبه رو هستیم، نکته مهمی است. و یا می فرمایند: «ما به توفیق الهی در ماده و معنا، استکبار را شکست می دهیم.» این به جهت همان است که متوجه پیام این فراز از آیه هستیم که می فرماید: «وَ كَفى بِاللَّهِ شَهیداً» درک این فراز، جهان فوق العاده گسترده ای را در مقابل ما می گشاید. در واقع خداوند به یک معنا ادعا فرموده وقتی دین محمدf را به صحنه آورده گویا یک تنه به صحنه آمده، کافی است شما با اعتماد خاصی که باید به وعده الهی داشته باشید، با مقاومت در صحنه بمانید. نتیجه این می شود که امام موسی صدر در لبنان از مظلوم ترین و حتی مطرودترین مردم، حزب الله را به ظهور آوردند و موجب عزّت شیعیان لبنان شدند.

آنچه خداوند در این تاریخ اراده کرده است «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ» می باشد و در این راه «وَ كَفى بِاللَّهِ شَهیداً» خداوند کافی است تا با در صحنه بودن خودش این کار را محقق کند و جریان توحیدی انقلاب اسلامی بر ادعاهایی که فرهنگ مدرن به میان آورده، غلبه کند. کافی است روی این فراز که می فرماید: «كَفى بِاللَّهِ شَهیداً» کمی تأمّل بفرمایید و ربط آن را با فراز قبل دنبال کنید تا معلوم شود از طریق اسلام و امروزه از طریق انقلاب اسلامی، در کدام جاده قدم گذاشته ایم. خداوند می فرماید برای درک این ادعا که می خواهد دین پیامبر خود را بر سایر ادیان برتری بخشد، کافی است چشمان تان را باز کنید و حضور او را در مظاهر و حادثه ها دنبال نمایید، زیرا اساساً خداوند خود را در صحنه ها نشان می دهد؛ سوای آن که می توانید با استدلال متوجه حضور و نقش او باشید، در صحنه ها است که همواره رخ می نمایاند و رخ بر می گیرد! حقیقت، اساساً در مظاهر خود را می نمایاند و نه در استدلال ها. گفت:

با گلرخ خویش گفتم: ای غنچه دهان

هر لحظه مپوش چهره چون عشوه گران

زد خنده که: من به عکسِ خوبان جهان

در پرده عیان باشم و بی پرده، نهان

یعنی هر زمانی که می خواهید مرا ببینید، باید مرا در پرده و منظر و مظهری ببینید. در جریان طبس و یا در جریان دفاع مقدس به تماشای من بنشینید وگرنه تصدیق ادعای حضرت حق که دین او را بر همه ادیان و روش ها برتری دارد، برای مان مشکل می شود. در مظهری مثل کربلا این حضرت زینب کبریi است که آن حضور را تصدیق می کنند و می فرمایند: «مَا رَأَیْتُ إِلاّ جَمِیلا» در حالی که عبیدالله خود را پیروز صحنه حسّ می کرد ولی متوجه نبود هر حرکتی اجل و اَمد و سرآمدی دارد. حتی گمان می کردند امامِ بعد از حضرت امام حسینu، حضرت علی اکبر(ع) می باشند و او را هم که به قتل رساندند، پس عملاً سلسله امامت شیعه را قطع نمودند و کار شیعه تمام شد. ولی وقتی متوجه امامت حضرت سجاد(ع) شدند، فهمیدند همه نقشه های شان بر باد رفته و باز خداوند به وعده خود که فرموده است: «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ كُلِّهِ» وفا کرد و آن کس که پیروز جبهه شد همانی بود که بر اسلام تکیه کرد، حتی در آن شرایط فوق العاده بحرانی کربلا، و این دقیقاً مسئله امروزِ ما می باشد.

امروز هم ما دو نگاه بیشتر به صحنه نداریم. یک نگاه، نگاه پیروان ابوسفیان است، اعم از جریان استکبار و همراهان داخلی اش که به ظاهر همه چیز را به نفع خود می بینند. و نگاه دوم جریانی است که به وعده خدا اعتماد دارد و این که خداوند فرموده: «وَ كَفى بِاللَّهِ شَهیداً». باید در نزد خود معلوم کنیم در کدام نگاه و اردوگاه هستیم. افرادی هستند که نماز می خوانند، روزه هم می گیرند، به حج هم می روند، اما نمی توانند از عبادات خود بهره توحیدی ببرند تا متوجه شوند جریان استکبار نمی تواند سرنوشت انسان های موحّد را در دست بگیرد، ولی حضرت زینبi با نگاه توحیدی خود در آینه آن همه سختی ها متوجه حقیقتی می شوند که در حال ظهور است و لذا می فرمایند: «مَا رَأَیْتُ إِلاّ جَمِیلا». همچنان که حضرت سجاد(ع) با آن خطبه آتشین خود در شام، انسان را حیران می کند که چگونه با آن همه سختی و شهادت ها آینده را از آنِ حرکت توحیدی خودشان می بینند.

آیه ۲۸ می فرماید همان خدایی که رسولش را جهت هدایت بشریت فرستاد، بنا دارد راهی را در مقابل بشر بگشاید که هیچ راه دیگری نتواند با آن مقابله کند. حتی دین حضرت عیسی(ع) با همه احترامی که خداوند برای آن دین قائل است، نمی تواند در آخرالزمان جوابگوی همه ابعاد بشر باشد، همان طور که دین حضرت موسی(ع) چنین است. با این حال دین اسلام به پیروان آن ادیان رخصت می دهد که اگر می خواهند بر دین خود باشند اشکالی نیست ولی با اسلام، افقی گشوده می شود که دین حضرت عیسی و حضرت موسی«علیهماالسلام» می توانند خود را در آن افق پیدا کنند و افق توحیدی خود را وسعت دهند.

«مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سیماهُمْ فی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجیلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغیظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظیماً» (29)

محمدf که برای هدایت مردم به سوی حق آمده و آن هایی که با او هستند، نسبت به کفار سختگیر و با شدّت، و نسبت به مؤمنین مهربان و با رحمت می باشند، آن ها را می نگری که اهل رکوع و سجودند در راستای طلب فضل الهی و رضوان او، علامت آن ها در چهره های شان اثری است از خشوع و سجود. این توصیفی که در مورد پیامبرf کردیم که: «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» همان توصیفی است که در تورات و انجیل از آن ها شده. مَثَل مؤمنین مَثَل زراعتی است که از کثرت برکت، به جوانه هایی هم که در پیرامون خود رویانیده کمک کند تا آنان نیز قوی شده، مستقلاً روی پای خود بایستند، به طوری که برزیگران از خوبی رشد آن به شگفت در آمده باشند، تا خداوند از طریق این برکت بین مسلمانان، کفار را به خشم آورد و خداوند به کسانی از ایشان که ایمان آورند و عمل صالح انجام دادند وعده آمرزش و پاداشی بزرگ داده است.

ملاحظه کنید پیامبرِ آخرالزمان با دو خصوصیت به میدان آمده است یکی «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ» و دیگری «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ». این آیه با طرح «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّار» بودنِ دین رسول اللهf، می خواهد اشاره کند به آیه ۲۶ که فرمود: «إِذْ جَعَلَ الَّذینَ كَفَرُوا فی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجاهِلِیَّةِ» منظور از کفار کسانی هستند که در اوج خشم و عصبیت، مقابل شما قرار گرفته اند و مانع حضور دینی شما در این تاریخ هستند و این غیر از کسانی می باشد که به دین اسلام نگرویده اند و در کفر خود روزگار می گذرانند. معنی «شدت» عبارت است از قدرت و قوت و مؤمنین در مقابل کفار در سیمای قدرت و قوت ظاهر می شوند، همراه با همان متانتی که با نزول سکینه بر قلب شان نازل شده.

این گروه، یعنی محمّدیین در نسبت با کفار، با قوت و متانت وارد می شوند و در بین خود در نهایت عطوفت و مهربانی هستند و از این طریق تاریخ دیگری، غیر از تاریخ جاهلیت شکل می گیرد و از این جهت از تاریخی که تاریخ سیطره کفر است بیرون می آیند. این کفر به معنای یک فرهنگ است و محمّدیین مقابل چنین فرهنگی هستند و این غیر از آن است که یک نفر یا یک ملت کافر باشند و ما بخواهیم با آن ها با شدت برخورد کنیم.

قرآن می فرماید: «لَقَدْ كَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسیحُ ابْنُ مَرْیَمَ »(مائده/72) هر کس بگوید مسیح پسر خداوند است، کافر است. از آن طرف در آیه ۱۱۳ سوره آل عمران می فرماید: «لَیْسُوا سَواءً مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ یَتْلُونَ آیاتِ اللَّهِ آناءَ اللَّیْلِ وَ هُمْ یَسْجُدُونَ» همه ی اهل کتاب مساوی نیستند، در بین آن ها امتی است که نیمه های شب آیات الهی را تلاوت می کنند و اهل سجده هستند و یا در آیه ۱9۹ همین سوره می فرماید: «وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَمَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْكُمْ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ خاشِعینَ لِلَّهِ لا یَشْتَرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلیلاً أُولئِكَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِنَّ اللَّهَ سَریعُ الْحِسابِ» از اهل کتاب کسانی هستند که به خداوند و به آنچه به تو ای پیامبر نازل شده و به آنچه بر خودشان نازل شده، ایمان دارند. نسبت به خداوند خاشع اند و آیات الهی را به اندک قیمتی نمی فروشند، برای آن ها نزد پروردگارشان اجر هست و خداوند سریع الحساب می باشد.

ملاحظه می کنید که اسلام به آن ها رخصت داده تا بر دین خودشان باشند. بعضی می گویند چرا این ها نمی آیند دین اسلام را بپذیرند؟ توجه داشته باشند خود اسلام طوری سخن گفته که آن ها می توانند بر دین خود باشند و در عین حال به نبوت پیامبر اسلام ایمان داشته باشند. در آیه ۱۶2 سوره ی نساء می فرماید: «لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ الْمُقیمینَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ أُولئِكَ سَنُؤْتیهِمْ أَجْراً عَظیماً» از اهل کتاب عده ای «راسخون فی العلم» هستند و به آنچه بر تو نازل می شود و به آنچه در قبل بر آن ها نازل شده، ایمان دارند، اقامه کنندگان نماز و ادا کنندگان زکات هستند. مؤمن به خداوند و روز آخرت می باشند، آن ها کسانی اند که به زودی اجرا عظیمی دریافت می کنند. ملاحظه می کنید که «راسخون فی العلم» کسانی اند که می توانند آیات الهی را تأویل کنند و بعضی از اهل کتاب چنین هستند.

مطلب فوق از این جهت عرض شد که ذهنیت داعش گونه نسبت به هرکس که مسلمان نیست، نباید داشته باشیم و به هیچ عنوان منظور از «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّار» یهود و نصاری نیستند، هر چند که از جهتی کافر باشند.

در آخرین آیه سوره ی فتح خصوصیات محمّدیین را به میان می آوردکه «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» می باشد. روی این نکته باید فکر کرد که صِرف نسبتی که با پیامبر خدا پیدا می کنیم باید بین خود رحمت و عطوفت برقرار نماییم و در این رابطه می توانیم در راستای به وجودآمدنِ چنین جامعه ای امیدوار باشیم و تلاش کنیم ملت اسلام، محمّدی شوند تا چنین رابطه ای بین آن ها ظهور کند. باید امید داشت کینه ای که به قول آقای رنه گنون در بین دنیای مدرن وجود دارد، از دنیای اسلام رخت بربندد. در مورد این که دنیای سرمایه داری دنیای کینه به انسانیت است عرایضی در قبل شده است. آقای رنه گنون در کتاب «سیطره کمّیّت و علائم آخر زمان» می گوید روح دنیای مدرن کینه است، در آن جا مطالب خوبی بیان کرده اند. بنده نیز در کتاب «علل تزلزل تمدن غرب» از سخنان ایشان استفاده نموده ام. روح کینه و قتل و غارت متعلّق به روح فرهنگ مدرنیته است و هر اندازه به پیامبر خداf نزدیک شویم، از آن کینه ورزی ها جدا می شویم و بحمدالله تجربه شده است در بحران هایی که پیش می آید روحیه ی «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» در بین ما ظاهر می شود و این نشان می دهد آن روحیه محمدیf در بین مسلمانان، به خصوص در بین شیعیان وجود دارد.

خواستم از این مطلب به سادگی عبور نکنیم که بالاخره در بین ما یک نوع محبّت نهفته است، هر چند در بعضی موارد شیطان آن را از ما می رباید. ولی توحید اسلامی بالاخره امیدِ شیطان را به یأس تبدیل می کند. در همین رابطه به ما توصیه شده است که طوری با همدیگر بد نشوید که وقتی می خواهید از آن بدی برگردید از همدیگر خجالت بکشید. طبیعت عجیبی بین محمّدیین وجود دارد که در ذات شان «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» هست. پس اولاً: اختلاف ها را ریشه ای ندانیم. ثانیاً: بدانیم هر جا اختلافی هست به همان اندازه از روحیه ی امت محمّدی فاصله گرفته ایم و متوجه ی ارزش رفاقتی که اسلام شکل داده، نیستیم.

امید است در جلسات آینده در موضوع «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» و محبّتی که در بین امت اسلام باید با درخشش بیشتر به ظهور آید، عرایضی بشود، إن شاءالله.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»



جلسه پانزدهم برکات معيّت با پيامبر خدا (ص)

بسم الله الرحمن الرحیم

]مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سیماهُمْ فی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجیلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغیظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظیماً (29)[

با توجه به نکاتی که در آخر جلسه قبل در مورد آیه مذکور عرض شد، لازم است عزیزان با حوصله زیاد ابتدا فضای آیه مدّ نظرشان باشد. در آیه ۲۸ رسالت رسول اللهf را مشخص فرمود مبنی بر هدایت و ارائه دین حق و برتری آن دین نسبت به سایر ادیان و سایر روش ها. با توجه به نحوه رسالتی که به عهده آن حضرت قرار گرفته، و حضوری که جهت نمایاندن جلوات اسماء الهی وارد این تاریخ شد، حال می فرماید: آن رسول همان حضرت محمدf است به عنوان رسول خدا، ولی نه خدایی که صرفاً خالق عالم است. این خدا را مشرکین حجاز هم قبول داشتند و حتی در بالای تعهد نامه ای که علیه پیامبر خداf امضا کردند نوشتند «بسمک اللّهمّ» یعنی خدایا به نام تو شروع می کنیم. پس بحث در خدایی است که «أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى» پیامبر خود را با این خصوصیات فرستاده و حضرت محمدf رسول این خدا می باشند، همراه با دین حقی که «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ كُلِّهِ» بنا است دینی و راه و روشی بیاورد که نسبت به همه راه هایی که بشر برای خود دنبال می کند، برتری و کمال دارد. تأکید بر رسول خدابودنِ آن حضرت مهم است از آن جهت که خداوند بنا دارد از طریق آن حضرت حضوری خاص در تاریخ داشته باشد و مناسبات بشر را بر مبنای شریعتی که از طریق رسولش آورده مدیریت کند و ادب خاصی را برای بشریت آورده تا مطابق آن ادب انسان ها با خداوند رابطه برقرار کنند. لذا «وَ الَّذینَ مَعَهُ» آن هایی که با این پیامبر باشند -که هر کسی نمی تواند باشد- خصوصیاتی دارند که آن خصوصیات را برمی شمارد.

عمده توجه به هویت بخشی است که اسلام از طریق شخصیت رسول خداf به مسلمانان می دهد. مثل آن که شیعه ذیل اسلام با نظر به حضرت صادق(ع) هویت جعفری پیدا می کند. می فرماید: «وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» معیّت با پیامبر خدا دو خصوصیت را باید در آن ها شکل دهد و نهادینه کند که یکی همان «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ» است به معنای مواجهه قدرتمندانه با کفار و تأکید بر هویت اسلامی و دیگری«رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» است یعنی مواجهه عاطفی و مهربانانه با همدیگر و در این فضا «تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً» آن ها را اهل رکوع و سجود می بینید و شخصیت خود را با خضوع در مقابل خداوند معنا کرده اند و در دل این نحوه حضور «یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً» به دنبال فضل الهی و رضوان او هستند، به این معنا که رابطه ای را بین رکوع و سجود و طلب فضل و رضوان الهی کشف کرده اند و لذا علامت آن ها آن است که اثر سجده ها در چهره های شان نمایان است، به همان معنایی که عرض شد. البته عنایت دارید «سیما» غیر از «وجه» یا صورت است. نفرمود در صورت های آن ها اثر سجده است. می فرماید علامت آن سجده ها و خشوعی که در مقابل حضرت حق دارند، در شخصیت آن ها نمایان است. زیرا به دنبال چیزی هستند که با آن نوع خشوع، در رکوع و سجده به ظهور می آید؛ و آن چیز همان فضل و رضوان الهی است.

چه رکوع و سجده ای بوده است که آثار آن رکوع و سجود در آن ها به عنوان انسان هایی خاص در شخصیت شان ظاهر می شود؟ آری! هرکس سجده ی طولانی داشته باشد آثار آن بر پیشانی اش می ماند، اما آیه ی مورد بحث نظر به این چیزها ندارد.

«سیماهُمْ فی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ» مرحوم شیخ انصاری فرموده بودند من در نجف هر روز که به طرف محل درس می رفتم با آقای قد بلندی که ظاهراً کارمند اداره بود، روبه رو می شدم و او به بنده سلام می کرد. می دیدم در عین آن که سر او به طور طبیعی بالا بود اما یک نوع سر به زیری را در او احساس می کردم و با ارادت خاصی سلام می کرد. بالاخره یکی از روزها درِ خانه را زدند و آقایی آمده بود پشت در که من همسایه شمایم و پدرم در حال احتضار می باشند، خواهش کردند اگر ممکن است شما یک سر به او بزنید. مرحوم شیخ انصاری می فرمایند رفتم دیدم همان آقایی است که هر روز سلام می کرد و حقیقتاً در حال احتضار است. در حین صحبت گفت؛ حاج آقا من تا به حال نماز اول وقتم ترک نشده است. شیخ انصاری می فرمایند آن وقت متوجه شدم آن تواضعی که در شخصیت او می دیدم، اثر آن نوع عبادت بوده است. این یک مثال بود تا ملاحظه شود یکی از خصوصیات محمّدیین آن است که آثار خشوع و سجودشان در شخصیت شان هویدا است. در آن شخصیت ها آینه ای می بینید که آینه نمایش آن تواضع و خشوع در مقابل حق است، چه سخن حق باشد و چه عمل حق. به این معنا که این افراد سعی دارند از اعمال عبادی خود شخصیتی را برای خود شکل دهند تا عبادات آن ها نسبت به شخصیت آن ها بیگانه نباشد. در ادامه می فرماید:

«مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجیلِ» توصیف آن ها با این خصوصیات، در تورات و در انجیل آمده است، به این معنا که در تورات و انجیل که شخصیت آرمانی انسان های متعالی را مثال می زدند با این اوصاف وصف می کردند که در آخرالزمان و در آخرین دین چنین افرادی به ظهور می آیند یعنی صورت آرمانی ادیان توحیدیِ موسوی و عیسوی چنین شخصیت هایی هستند.

«كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ»

حضور چنین شخصیت هایی مانند زراعتی است که جوانه اش را برآورد و محکم گرداند تا به تدریج قوت گیرد و سنبله ها بتوانند قائم بر ساقه ی خود قرار گیرند، به طوری که برزیگران از نحوه ی رشد آن به تعجب و شگفتی آیند.

این نحوه حضور و ظهور، نحوه حضور و ظهور هر حرکت توحیدی است و مصداق کامل و تامّ و تمام آن حرکت، توحید محمّدیf است و شخصیت هایی که با آن حضرت در معیّت هستند و طی فرآیندی در تاریخِ خود به ظهور می آیند، آن چنان که بنیانگذار آن حرکت باور نمی کرد خداوند این اندازه امکان حضور برای یاران او فراهم خواهد کرد. آیا حضرت امام خمینی باور می کردند چنین فتح الفتوح هایی با این نهضت به ظهور آید؟ و حاصل آن حججی ها و حاج قاسم سلیمانی ها باشند؟ و رهبر معظم انقلاب در رابطه با حاج قاسم بفرمایند: «من در مقابل آنچه روح بزرگ آن شهید عزیز برای ایران و منطقه به ارمغان آورد، سر تعظیم فرود می آورم»؟(سخنان رهبر معظم انقلاب در 18/10/98)

پیامبر خدا که زارع تاریخ اسلام می باشند با شگفتی تمام با علی(ع) و زهرای مرضیهi روبه رو می شوند و ائمهh با نظر به حضور تاریخی حضرت امام خمینی به شگفت می آیند که چگونه در این قرن و در چنین فضایی توانستند اسلام را احیا کنند. حضرت امام خمینی می فرمایند:

«در ولادت حضرت رسولf قضایایى واقع شده است، قضایاى نادرى به حسب روایات ما و روایات اهل سنت وارد شده است که این قضایا باید بررسى بشود که چیست. از جمله قضیه ی شکست خوردن طاق کسرى و فروریختن چهارده کنگره از آن قصر... این که چهارده کنگره از کنگره هاى قصرِ ظلم خراب شد، به نظر شما نمى آید که یعنى در قرن چهاردهم این کار مى شود، یا چهارده قرن بعد این کار مى شود؟ به نظر شاید بیاید این، محتمل هست که این بناى ظلم شاهنشاهى بعد از چهارده قرن از بین مى رود و بحمداللّه از بین رفت.»(صحیفه امام، ج 19، ص: 436)

یعنی چهارده قرن می گذرد و چهره ای خاص از اسلام به ظهور می آید. حضرت امام خمینی از آن قضیه منتقل می شوند به این که یعنی قرن چهاردهم پس از میلاد پیامبر، نظام شاهنشاهی به انتها می رسد و دیگر آن نظام شاهنشاهی نمی ماند. زیرا چهارده کنگره از قصر آن پادشاه فرو می افتد. یعنی پیامبرf با تولدشان چنین تاریخی را می سازند، چیزی که برای خود حضرت به عنوان زارع اسلام هم شگفت انگیز است.

به هر حال در موضوع «یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ» باید فکر کرد. به نظر می آید در تجربه های خودمان پیش آمده که گاهی باورمان نمی آمد که در یک حرکت توحیدی به چنین چیزهایی می رسیم که در ابتدا فکر آن ها را هم نمی کردیم که پیش بیاید.

همچنان که در بستر تفکر توحیدی به معارفی می رسید که ابتدا تصور آن را هم نمی کردید. البته تفکر، بستر می خواهد و انقلاب اسلامی به عنوان بستر تاریخ امروزین ما بستر خوبی برای تفکر است تا معلوم شود به چه چیزی باید فکر کرد که موضوع آن فکر، واقعی باشد. به همین جهت در روایات، کسی را عاقل می دانند که به زمانه خود آگاه باشد. آن هایی که متوجه جایگاه تاریخی رسول خداf هستند می توانند بهترین موضع را نسبت به آنچه با آن روبه رو می شوند بگیرند و به نتایج غیرقابل تصوری برسند و آن موضع گیری دارای دو بال «نفی» و «اثبات» است که همان عدم همراهی با جبهه ی کفر و همراهی کامل با برادران ایمانی است.

«لِیَغیظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ» تا خداوند از این طریق کفار را به خشم آورد و آن ها را در هم بپیچد. «وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظیماً» این وعده ی خداوند است به مؤمنینی که ایمان خود را تا میدان عملی که مطابق آن ایمان است، به میان آوردند و خداوند به آن ها وعده ی مغفرت و اجر عظیم داده است. البته آن ایمانی که باید به چنین نتایجی برسد، ایمان قلبی است که انسان از طریق تذکرات انبیای الهی متذکر آن می شود و دلایل عقلی هم عقلانی بودن آن ایمان را اثبات می کند و «عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»، اعمال صالح، اعمالی است که مطابق ایمان انجام شود.

فرمود: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظیماً» خداوند در ازای آن ایمان و اعمالی که در راستای آن ایمان انجام می شود، آمرزش و پاداش بزرگی را وعده داده است. «مغفرتِ» حضرت حق موجب می شود تا انسان از تنگناها و غفلت هایی که دارد رهایی یابد و از حجابِ کوتاهی هایی که داشته آزاد شود و در نتیجه بستر صحیحی جهت ادامه زندگی در مقابلش گشوده می شود. مثل آن که انسان با شخصیت حضرت علی(ع) روبه رو شود و راه ادامه زندگی خود را با تأسّی از آن حضرت بیابد. در این رابطه حجابِ کوتاهی های گذشته، دیگر مزاحم ادامه ی زندگی اش نیست و در همین رابطه داریم: «حُبُّ عَلِیٍّ حَسَنَةٌ لَا یَضُرُّ مَعَهَا سَیِّئَةٌ» حبّ علی(ع) حسنه ای است که گناهان به آن ضرر نمی زنند تا انسان از توفیق محبّت به آن حضرت که موجب بهشتی شدن است، محروم گردد. منظور از «سیّئه»، کوتاهی هایی است که نسبت به خودمان داشتیم و این غیر از تجاوز به حقوق افراد است که تنها با جبران خسارتی که به مردم زده ایم جبران می شود. در ادامه ی روایت هست: «بُغْضُ عَلِیٍّ سَیِّئَةٌ لا یَنْفَعُ مَعَهَا حَسَنَة» به این معنا که اگر انسان با نظر به شخصیت حضرت علی(ع) و صفایی که از ایشان به ظهور آمده، باز نسبت به آن حضرت کینه داشته باشد، این انسان به حقیقت پشت کرده و اگر هم اعمال نیکی از او سر زند، آن اعمال در جایگاهی نیست که برای او مفید باشد، زیرا شخصیت اصلی او شخصیتی واژگونه است. به نظر می آید این روایت از روایت هایی است که سال ها متفکرین می توانند روی آن فکر کنند و معنایی را که خداوند نسبت به مغفرت می فرماید، واکاوی نمایند که چرا انسان ها در شخصیت خود باید جایگاه اعمال نیک و بد را مشخص کنند و اگر شخصیت تعریف شده ای نداشته باشند اعمال نیک آن ها هم نقش مثبتی برای آن ها ندارد. به همین جهت در آیه ی مذکور می فرماید: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظیماً» زیرا مغفرت و اجر عظیم در بستر ایمان و عملی که مطابق آن ایمان است، به ظهور می آید.

این یک نوع تفکر خاص است که اگر جهت گیری انسان درست باشد و افق شخصیت آرمانی اش را در حضرت امیرالمؤمنینu دنبال کند، پای «مغفرت الهی» برایش گشوده می شود، به همان معنایی که سیّئه ها، سیّئه هایی نخواهند بود که به او ضرر بزنند و خداوند تأثیر آن ها را خنثی می کند زیرا شخصیت اصلی چنین افرادی به دنبال چیز دیگری است و معلوم است چنین انسانی با این روایت بازی نمی کند که مثلاً محبّت علی(ع) کافی است، حتی اگر مقیّد به دستورات دین هم نباشیم. این نوعی سوء استفاده از روایت مذکور است و محروم شدن از برکاتی که می توانیم در دل این نوع روایات به دست آوریم. از آن بدتر، کار عده ای است که این سوء استفاده از روایات را به پای اسلام و عالمان دین می گذارند تا به کلّیت نظام دینی ضربه بزنند که مثلاً شیعیان گفته اند حبّ علی(ع) داشته باش و هر عمل زشتی هم که انجام دهی به تو ضرر نمی رساند. این ها دروغ می گویند، هیچ شیعه ای چنین سخنی نگفته است، چه موقع ما از این روایات چنین استفاده هایی کرده ایم؟ اگر بر فرض یک مدعی صوفی گری چنین ادعایی کرده است چه ربطی به علمای ما دارد؟

این که فرمود: «مِنْهُمْ مَغْفِرَةً» یعنی شخصیت جدیدی به او اعطا می کند و او احساس می کند تولد جدیدی پیدا کرده و با پاگذاردن در مسیر توحیدی که رسول اللهf به میان آوردند، این انسان دیگر آن انسان قبلی نیست، و شامل مغفرت الهی شده است. مکرر ملاحظه می کردیم چگونه آن بسیجی عزیز وقتی از جبهه برمی گشت دیگر آن آدم قبلی نبود و این یعنی همان مغفرتی که خداوند وعده می دهد و از آن مهم تر می فرماید: «وَ أَجْراً عَظیماً» نه تنها چنین انسان هایی مشمول مغفرت الهی به همان معنایی که عرض شد می شوند، مفتخر به اجر عظیم و پاداشی غیر قابل توصیف می گردند مثل شخصیتی که خداوند به علیu عطا فرمود، به جهت حضور صادقانه ای که آن حضرت در کنار پیامبر خداf و اسلام برای خود تعریف کردند، تا نه در مقابل کفار طوری عمل کنند که آن ها گمان کنند می توانند حضرت را تحت تأثیر خود قرار دهند، و نه در محبّت و دلسوزی برای مسلمانان کوتاهی کردند. مضافاً این که جهت کسب فضل و رضوان الهی نمازهای آن حضرت، یعنی رکوع و سجودشان مشهور بود. حاصل چنین رویکردی به اسلام عطای چنین شخصیتی به آن حضرت بود که اجری بود غیر قابل توصیف. خداوند بنا دارد با مسیری که در مقابل بشر گشوده هزاران علیu به بشریت عطا کند و در ازاء ظهور چنین انسان هایی «لِیَغیظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ» کفار به خشم می آیند وگرنه با مسلمانان عادی که ارادت شان به ابوسفیان همچنان باقی است که کفار به خشم نمی آیند.

«تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً» نخلستان های مدینه شاهد بود که حضرت علی(ع) چگونه عبادت می کردند، زیرا متوجه شده بودند چه سفره ی گسترده ای از طریق اسلام برای شان فراهم شده و برای حضور در آن سفره رکوع و سجود کارساز است. مسلّم آن هایی که «مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجیلِ» است، مسلمانان عادی نبودند بلکه آن هایی بودند که مانند علی(ع) در بستر اسلام توانسته بودند اوج انسانیت را به ظهور آورند و انسان آرمانیِ همه پیامبران باشند. مگر غیر از این است که در آن روایت حضرت رسول اللهf می فرمایند: «ای علی! تو با همه پیامبران سِرّاً بودی و با من جَهراً.» خود حضرت علی(ع) در روایتی می فرمایند: من بودم که به حضرت نوح در آن طوفان کمک کردم و یا به حضرت ابراهیم در آن آتش کمک نمودم،[27] از آن جهت که وجه نهایی انسانی که همه انبیا به دنبال آن بودند و مدّ نظر داشتند، شخصیت آن حضرت بود. در آن حدّ که در روایت داریم پیامبر خداf حضرت امیرالمؤمنین(ع) را بغل می کردند و سر مبارک شان را می بوسیدند، به آن صورت که قربان امیرالمؤمنین می رفتند، از آن جهت که آن حضرت آینه به ظهورآمده حقیقت انسانیت بود، و این است اجر عظیمی که خداوند از طریق اسلام به انسان می دهد.

تا این جا روشن شد خداوند در آخرین آیه ی سوره ی فتح نکات بسیار دقیق و ظریفی را با ما در میان می گذارد. می فرماید: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ» آن هایی که با حضرت محمّدf که پیامبر خدا است، همراهی دارند، نسبت به کفار از خود قدرت و استقامت نشان می دهند. بنده مصداق «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّار» را در صحبت های رهبر معظم انقلاب«حفظه الله» می دانم که به اعضای مجلس خبرگان فرمودند:

«مرزبندی با دشمن برای مصونیت از تهاجمِ نرم است. یکی از کارهای بسیار لازم همین است که ما نگذاریم مرزمان با دشمن کمرنگ شود. اگر مرزبندی با دشمن نبود و مرز برجسته نبود عبور از مرز- چه از این طرف به آن طرف و چه از آن طرف به این طرف- ممکن می شود.» (23/12/97)

«أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ» به معنای واقعی، یعنی همین که مواظب باشیم مرزبندی ما با دشمن به هم نخورد و در مقابله با آن ها قوت و قدرت خود را کاملاً حفظ کنیم تا دشمن طمع نفوذ در ما را به خود راه ندهد و اصالت حضور تاریخی ما را مکدّر نکند. این نوع موضع گیری، جامعه اسلامی را از تهاجمِ نرم دشمن مصون می دارد و این مهم است و بسیار مؤثرتر از آن است که بخواهیم به آن ها حمله ی نظامی بکنیم. اگر متوجه ی این مرزبندی شدیم اولاً: می فهمیم چه جریان هایی حقیقتاً دشمن اند و چه جریان هایی دشمن نیستند و لذا دشمن سازی نمی کنیم تا مثلاً مسیحیت و یهودیت را دشمنان اسلام به حساب آوریم در حالی که هرگز از آیات قرآن چنین برداشتی نمی توان کرد. ثانیاً: وقتی مرز خود را با دشمن اصلی مشخص کردیم، خودمان به جان هم دیگر نمی افتیم و از دوستان خود برای خود دشمن نمی سازیم.

ما متأسفانه بعضاً بدآموزی هایی داریم که نمی گذارد روح آیات را بفهمیم و از این جهت پیشنهاد بنده آن است که عزیزان در این آیه تأمّل کنند که کجا باید با تمام قوت و قدرت در مقابل دشمنی های دشمن مقاومت کرد و مواظب بود مرز ما با آن ها بی رنگ نشود، و کجا باید مواظب بود دشمن تراشی نکرد. ملاحظه کردید در آیه ۲۶ می فرماید جریانی مقابل شما است که در اوج غضب و تعصب و حمیّت است و در مقابل آن ها هرگز کوتاه نیایید، حتی اگر هم مقاتله ای بین شما و آن ها صورت بگیرد با روحیه و قدرت و قوتی که از خود نشان می دهید، دشمنِ شما عقب نشینی می کند. دشمن شما جریانی است که نسبت به شما کینه دارد و این کینه را ساده نگیرید و فریبِ لبخندهایش را نخورید. مگر نقطه ی ضعف بعضی از ما مسلمانان همین نیست که از کینه ی دشمنان اسلام غافل اند؟ از آن طرف آیا آیه ی فوق متذکر همین نکته نیست که جایگاه آن هایی که بنا است در این تاریخ با رسول خداf معیّت داشته باشند، چه جایگاهی باید باشد؟ وقتی از چنین روحیه ای غفلت کردیم آنچنان گرفتار فرعیات می شویم که کاسه ای را که فرزند حضرت امام از آن آب خورده است آب می کشیم. این چنین کفر و کافران را گم می کنیم که چون پدر این جوان حکمت درس می دهد، نجس است.

ما هنوز به دنبال آن شخصیتی که آیه ی فوق متذکر آن است نیستیم و تصوری هم از آن نوع بودن نداریم تا آرام آرام آن شخصیت را در خودمان جستجو کنیم و بیابیم. باید با تأمل در این آیه گمشده ی خود را پیدا کنیم. گمشده ی ما گمشده ای نیست که با یک نگاه و با یک تذکر پیدا شود و به ظهور آید، تنها راه، راه یابی به شخصیتی است که گم کرده ایم و آن معیّت با رسول خداf است و نوعی هماهنگی با ابعاد شخصیتی آن حضرت و توصیفی که آیه ی مذکور در راستای آن معیّت به میان آورده است، آن شخصیت با همه ی وسعتی که دارد در ما به ظهور می آید.

سیره پیامبرf را در نظر بگیرید که چگونه از یک طرف نسبت به کفار هیچ گونه اغماضی که منجر به تأیید آن ها شود، نداشتند و از طرف دیگر نسبت به مؤمنینی که به نحوی خود را در حیطه حضور تاریخی اسلام تعریف کرده بودند، اغماض داشتند. پیامبری که «رَحْمَةً لِلْعالَمین» بودند، در مورد کفاری که می آمدند دین اسلام را تهدید کنند، رودربایستی نداشتند ولی در مورد کوتاهی های فرزندان اسلام تا آن جا کوتاه می آمدند که آیه آمد: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ»(آل عمران/159) به جهت رحمت الهی است که این اندازه در مقابل آن ها نرم و لیّن هستی.

معیّت با رسول خداf با دو تضاد همراه است که رعایت این دو تضاد کار آسانی نیست. زیرا گاهی خشونت بر کفار آنچنان بر ما غلبه می کند که هر کسی را که با برداشت ما از اسلام همراهی نکرد کافر قلمداد می کنیم و خشم خود را بر او هم اعمال می نماییم، با همسایه هم همان طور برخورد می کنیم که با کفارِ محارب برخورد می کنیم و سختیِ کار در همین جا است. «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» روح و روحیه ای است که منجر می شود تا جامعه ی اسلامی نسبت به همدیگر با گشودگی و محبّت برخورد کنند و به حکم: «تَخَلَّقُوا بِاَخْلاقِ الله» برخوردشان با همدیگر الهی و خدایی باشد، همان خدایی که فرمود: «رَحْمَتِی وَسِعَتْ كُلَّ شَیْ ءٍ» رحمت من هر چیزی را فرا می گیرد. همراهی با رسول خداf باید خصلتی در ما ایجاد کند که نسبت به یکدیگر نوعی گستردگی و گشودگی داشته باشیم و تا آن جا که ممکن است به حکم آن که حضرت حق فرمود: «سَبَقَتْ رَحْمَتِی غَضَبِی»، رحمت ما هم از غضب مان سبقت بگیرد، تا آن جایی که وقتی حتی هنگام غضب است، در همان جا هم رحمت سبقت بگیرد و عملاً غضب از صحنه خارج شود. این بدان معنا است که باید در نسبت با مسلمانان تا آن جا که ممکن است کوتاه بیاییم و برخورد رحمانی داشته باشیم و با همین روحیه در برخورد با کفار که بنا دارند ریشه چنین اسلامی را بخشکانند باید برخورد قوتمند و شدید داشت و تعادل این دو صفت کار بسیار مهم و لازمی می باشد، در نتیجه جایی برای نفوذ دشمن نمی ماند تا بخواهد ما را به جان همدیگر بیندازد و از درون تهی کند.

فکر می کنم در رابطه با «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» باید بسیار سخن گفت زیرا مکرراً با غفلت از این نکته ضربه خورده ایم. حتی معتقدم «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّار» برای این است که کفار مانع یگانگی و رحمت بین مسلمانان می شوند و تجربه تاریخی هم این را نشان داده، آن جایی که نسبت به دشمنِ کافر کوتاه آمدیم چگونه در ما نفوذ کرد و ما را از برکات برادری نسبت به همدیگر محروم نمود. از این جهت می توان گفت برای اصالت دادن به «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» باید مواظب کفار باشیم و مرز دشمنی با آن ها را حفظ کنیم وگرنه به صورت های مختلف به جان همدیگر می افتیم.

آیا واقعاً جهان اسلام باید این اندازه نسبت به هم بیگانه و بعضاً دشمنی داشته باشد؟ آیا جز این است که پای دشمن در میان است؟ پس باید دوباره در موضوع «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ» فکر کرد تا گوهر محبّتی را که بین خود باید حفظ کنیم از دست ندهیم و این امر، مسلّم امری است که مورد توجه غیر مسلمانان قرار خواهد گرفت و عامل رغبت به اسلام می شود.

«تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً» می فرماید ملاحظه می کنید که معیّت با حضرت محمدf شخصیتی در آن ها ایجاد کرده که آن ها را اهل رکوع و سجود می یابید، با این انگیزه که به دنبال فضل و رضوان الهی هستند. هر چه هست متوجه شده اند شرایط، شرایط تجلیّات انوار الهی است و کافی است انسان موانع آن تجلیّات را برطرف کند که همان خودبینی و خودبزرگ بینی است. رکوع و سجود اگر با این انگیزه انجام شود که بستر ریزش فضل الهی و موجب رضوان او باشد، جایگاه خاصی برای انسان پیدا می کند و عملاً به کمک آن رکوع و سجود، جهانی در مقابل او گشوده می شود که حاضر است برای آن هر کاری بکند تا آن جهان از دست نرود. جریان برخورد آن مرد بازاری را با جناب مالک اشتر شنیده اید. روزى مالک اشتر از بازار کوفه مى گذشت در حالی که عمامه و پیراهنى از کرباس بر تن داشت. مردى بازارى بر در دکانش نشسته بود و به عنوان اهانت، زباله اى به طرف او پرتاب کرد. مالک اشتر بدون این که به کردار زشت بازارى توجهى بکند و از خود واکنش‍ نشان دهد، راه خود را پیش گرفت و رفت. مالک مقدارى دور شده بود. یکى از رفقاى مرد بازارى که مالک را مى شناخت به او گفت: آیا این مرد را که به او توهین کردى شناختى؟ مرد بازارى گفت: نه! مگر این شخص که بود؟ دوست بازارى پاسخ داد: او مالک اشتر از صحابه ی معروف امیرالمؤمنینu بود. همین که بازارى فهمید شخصِ اهانت شده فرمانده و وزیر جنگ سپاه على(ع) است، از ترس و وحشت لرزه بر اندامش افتاد. با سرعت به دنبال مالک اشتر دوید تا از او عذرخواهى کند. مالک را دید که وارد مسجد شد و به نماز ایستاد. پس از آن که نماز تمام شد خود را به پاى مالک انداخت و مرتب پاى آن بزرگوار را مى بوسید. مالک اشتر گفت: چرا چنین مى کنى؟ بازارى گفت: از کار زشتى که نسبت به تو انجام دادم، معذرت مى خواهم و پوزش مى طلبم. امیدوارم مرا مورد لطف و مرحمت خود قرار داده از تقصیرم بگذرى. مالک اشتر گفت: «به خدا قسم اصلاً من نمی خواستم به مسجد بیایم، جای دیگر می رفتم، به خدا قسم من به مسجد نیامدم جز برای این که دو رکعت نماز بخوانم و بعد درباره ی تو دعا بکنم که خدا از گناه تو بگذرد و تو را هدایت کند.»

این کار اسمش چیست؟ یک ارزش اخلاقی بسیار عالی و نمونه ای از آن پرورشی است که در مکتب حضرت علی(ع) و از عبادت های طولانی آن حضرت به دست می آید. البته مشروط بر آن که: «یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانا» مدّ نظر باشد. این نوع عبادات، فوق طلب بهشت و یا ترس از جهنم است و موجب روحیه ای می شود که انسان برای نهادینه کردن محبّت در جامعه، نه تنها به آن فرد تندی نمی کند حتی از خدا می خواهد خودش را حفظ کند که برخورد تندی با آن فرد بازاری نکند.

چرا «تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً»، می بینید آن ها را که اهل سجده و رکوع هستند؟ و چرا خداوند این صفت را برای آن ها برجسته کرده است؟ جز این است که اولاً: در طلب فضل و رضوان الهی هستند و متوجه اند نباید از چنین طلبی غفلت کرد؟ ثانیاً: متوجه اند جایگاه رکوع و سجود در اسلام، جایگاه خاصی است و انسان را منوّر به شخصیت خاصی می کند که آن شخصیت در هیچ کتاب و مدرسه ای به دست نمی آید، البته باز تأکید می کنم مشروط بر آن که آن رکوع و سجود جهت دار بوده و انگیزه آن طلب فضل و رضوان الهی باشد تا انسان بتواند برای خود و جامعه نقش آفرینی کند. این رکوع و سجود نوعی حضور در تاریخ است و نه به انزوا پناه بردن. رکوع و سجودِ کسانی است که «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ» هم یکی از صفات آن ها می باشد.

رکوع و سجود با توجه به اذکاری که در آن جا گفته می شود، نوعی رجوع به حضرت ربّ العالمین است و نظر به والایی او دارد، لذا در رکوع، به ربوبیت عظیم او نظر دارید که چه اندازه با ربوبیت این چنینی اش در عالم حاضر است و شما با رکوع خود آن را تصدیق می کنید، و در سجده، به والایی ربوبیت اعلایِ او نظر دارید که چه اندازه علوّ او در عالم به ظهور آمده و شما با سجده خود آن را تصدیق می کنید تا با اعلا بودنِ پروردگار خود در عالم حاضر شوید و متوجه گردید آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند و این همان رسیدن به فضل و رضوان الهی است که او را همه کاره ی عالم می دانید و این که شما را در اُنس با خودش پرورانده است.

رکوع و سجود، بدون موضوع نمی شود. باید چشم اندازی که در رکوع و سجود در مقابل شما است معلوم باشد چه نوع حضوری را از حضرت «ربّ» مدّ نظر دارید که اظهار می دارید: «رَبّی»؟ چگونه خود را در آغوش ربوبیت او احساس می کنید؟ از آن طرف در افق حضور ربوبیت او چه امری را دنبال می نمایید که از سوی ربِّ شما می تواند به شما برسد؟ این ها موجب می شود تا به راحتی سر از رکوع و سر از سجده برنداریم. راستی راز سجده های طولانی رسول اللهf و ائمهh چه بوده است؟ بالاخره باید چیزی که مصداق فضل و رضوان او است مدّ نظرشان باشد آن هم در فضایی که بنا است حضور رسول خداf با یاران حضرت عالم گیر شود.

امروز معیّت با حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» چه امری را اقتضا می کند تا ما در رکوع و سجودمان آن را مدّ نظر قرار دهیم؟ آیا حفظ این معیّت، خود به خود موضوعیت ندارد؟

روح تاریخیِ رکوع و سجود مسلمانان صدر اسلام چه بوده است که خداوند متذکر آن می شود و با انجام دادن آن اعمال، فضل و رضوان الهی را برای خود و جامعه شکل می دادند؟ و ما نیز در همان تاریخ، یعنی تاریخی که با اسلام شروع شده قرار داریم و همچنان باید به دنبال فضل و رضوان الهی باشیم و در آغوش رضایت الهی خود را جای دهیم و در چنین بستری خود را ادامه دهیم، به خصوص که انسان، شخصیت گمشده خود را در اجتماع خود پیدا می کند و اگر در صدد هویت بخشی به جامعه خود در راستای ریزش فضل الهی و رضوان او نباشد، عملاً از عبادت خود و از اسلامیتش بهره لازم را نمی برد و از این جهت باید به این نکته فکر کرد که رکوع و سجود مؤمنینِ صد سال پیش از نظر رویکرد و انگیزه، رکوع و سجود امروز ما نیست. آن ها با رکوع و سجود خود فضل و رضوان الهی را مطابق جامعه ی خود طلب کردند و امروز ما با رکوع و سجود خود به دنبال افقی هستیم که خداوند برای ما می گشاید که تا کجا باید برویم.

آقای سردار محسن رضایی در زمانی که فرمانده ی سپاه بودند می گویند در بعضی موارد در انجام عملیات تردید داشتیم، خدمت حضرت امام می رسیدیم و راه حلّ می خواستیم. حضرت امام دو رکعت نماز می خواندند و می فرمودند بروید عملیات را انجام دهید. در این دو رکعت نماز چه چیزی می یافتند که نگران شکست و به شهادت رسیدن رزمندگان نبودند؟ این جا است که راز رکوع و سجودی که خداوند در آیه مذکور می فرماید می تواند روشن شود که چگونه «یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً» و در دل آن رکوع و سجود به دنبال فضل و رضوان الهی بودند.

در ادامه می فرماید: کسانی که خود را با پیامبر تطبیق دادند، امکان ندارد آثار آن افکار و ایمان را در شخصیت شان نبینید، آن معیّت آنچنان مؤثر است که در شخصیت شان کاملاً پیداست. شخصی به عالِم بزرگواری توهین کرده بود، آن عالِم فرموده بودند اگر واقعاً من این چنین هستم که شما می گویید، خدا من را ببخشد و اگر هم دروغ می گویید خدا شما را ببخشد. این نمونه ای از «سیماهُمْ فی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ» است. یعنی آنچنان آن رکوع و سجود نقش آفرین است که انسانِ مخصوص خود را می سازد و وقتی با آن ها روبه رو می شوید می بینید آن رکوع و سجود، آن ها را تا کجا برده و چه دغدغه هایی را در آن ها شکل داده است. در آن حدّ که حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» در جریان کاپیتولاسیون و توهینی که از طرف نظام شاهنشاهی به مردم ما شد از خداوند تقاضای مرگ می کنند که آن روز را نمی دیدند.

وقتی تا این حدّ اسلام و عبادات اسلامی می تواند انسان را بزرگ کند و وسعت دهد، این سؤال برایتان پیش نیامده که چه شده است بعضی ها از اعمال خود بهره ی لازم را نمی برند؟ طرف اهل نماز و حج است ولی به عنوان اخلالگر اقتصادی فعلاً در زندان می باشد، زیرا آن اعمال در شخصیتش پیاده نشده است. یکی از سؤالاتی که باید از خودمان داشته باشیم همین است که با این اعمال چگونه در معیّت رسول خداf در تاریخ مان حاضر باشیم؟ جز آن است که در جایگاه «یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً» نبوده ایم؟ از خدا به عنوان فضل او، طلب دوست داشتن و محبّت به مؤمنین را نداشتیم که در جای خود جهانِ کیفی گسترده ای است. در اخلال اقتصادی جز این است که طرف تلاش می کند با خالی کردن جیب مردم خودش ثروتمند شود؟ آیا نباید در آموزه های دینیِ خود تجدید نظر اساسی بکنیم؟ آیا نباید متوجه ی دام های شیطان در هر زمانه ای باشیم و فضل و رضوان او را مطابق زمانه ای که در آن هستیم، طلب کنیم و در آن راستا عبادت های خود را انجام دهیم؟ یک وقت در شرایطی هستید که مشروب فروشی ها در خیابان ها بر چیده شده اند، آیا معنا می دهد از خدا بخواهیم مواظب ما باشد، از مشروب خوردن نجات مان بدهد؟ در حالی که شیطان چنین دامی در آن شرایط پهن نکرده، پس باید ببینیم امروز شیطان چه دامی برای ما پهن کرده است. باید متوجه باشیم در چه تاریخی هستیم، تاریخی که معادلات اقتصادی در جهان طوری است که خیلی راحت انسان گرفتار انواع رانت ها می شود. در این شرایط عبادات ما باید با این انگیزه باشد که فضل و رضوانش را شامل ما بکند تا از این خطرات نجات پیدا کنیم و قدمی در راستای خدمت به مردم برداریم، نه آن که از شرایط استفاده کنیم برای خالی کردن جیب مردم.

اسلامی که ما امروز نیاز داریم، اسلامی است که ما را از خطرات این زمانه حفظ کند و ما در این زمانه باید کاری بکنیم که موجب خشم کفار شود. بنده معتقدم آموزه های حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» توان مواجهه با این دنیای مدرن را دارد و با انگیزه هایی که حضرت امام در این تاریخ در مقابل ما قرار داده اند، عبادات ما، ما را به نتایج خوبی در راستای فضل و رحمت الهی می رساند تا در این تاریخ از فضل و رحمت او بهره مند شویم.

مژده ای که آیه مذکور به ما می دهد آن است که شخصیت هایی که با پیامبر معیّت تاریخی پیدا کنند، چنین خصوصیاتی پیدا می کنند که آیه ی مذکور متذکر آن خصوصیات شد. یعنی می شود در این زمانه، خرازی و باکری و حاج قاسم و آوینی شد. این ها با حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» معیّت تاریخی داشتند و حضرت امام«رضوان الله تعالی علیه» هم با رسول خداf در این تاریخ معیّت داشتند. این معیّتِ تاریخی اولاً: شما را آن چنان استوار می کند که منجر به مکتب مقاومت برای شما می شود. ثانیاً: به جای خالی کردن جیب مردم، روحیه ی همراهی با مؤمنین را در شما رشد می دهد و این همان اجر عظیمی است که خداوند به مؤمنین وعده داده و مصداق کامل آن حضرت امیرالمؤمنین(ع) می باشند.

ملاحظه کنید خدایی که همه چیز را قلیل می داند حتی کلّ دنیا را، می فرماید ما به چنین انسان هایی اجر عظیم می دهیم، معلوم است که چیزی به آن ها می دهد که قابل توصیف نیست. فکر می کنم اگر خداوند به جامعه ما حضرت علی(ع) را برگرداند، آن اجر عظیم را مرحمت کرده تا «بودنِ» خود را مطابق این تاریخ احساس کنیم و ادامه دهیم. ما نسبتِ بودن خود را در این تاریخ با احساس اراده الهی، گم کرده ایم و این علی بن ابیطالب(ع) است که می تواند ما را به خود آورد. آن حضرت در تاریخ خود، عین حضور اراده الهی بودند و نهج البلاغه گواه این امر است که چگونه اسلام در کلام حضرت با چنین عمقی به ظهور آمده و این حکایت از آن دارد که آن حضرت حقیقت اسلام را در خود یافته اند. این علی(ع) در این تاریخ گم شده است و اجر عظیمی که شما با سوره فتح که سوره حماسه است، می توانید مدّ نظر آورید، حماسه حضور در تاریخی است که با مقابله با کفر، در صدد احیای توحید می باشد و حاصل آن اجر عظیمی است که در خود به عنوان شخصیتی خاص، احساس می کنید که چگونه در تاریخ توحیدی حاضر هستید.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»




[27] - در این موارد می توانید به کتاب «حقیقت نوری اهل البیتh» رجوع فرمایید.

جلسه شانزدهم در جستجوی اجر عظيم

بسم الله الرحمن الرحیم

]مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سیماهُمْ فی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجیلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغیظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظیماً (29)[

ملاحظه کردید که آیه ۲۹ سوره ی مبارکه فتح وقتی متذکر حضور خداوند در عالم شد، متذکر این امر هم شد که پیامبرِ آخرالزمان، رسول همان خداوند است و خصوصیات آنهایی که با این پیامبر در تاریخ حاضر می شوند، یکی آن است که با انحراف های انسانی و ظلم و دشمنانِ بشریت مرز دارند، یعنی «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ» هستند، و دیگری آن که «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» هستند. به یک معنا این افراد در مقام جمع بین دین حضرت موسی و حضرت عیسی«علیهماالسلام» هستند، البته نه به آن معنا که در هر کدام از ادیان گذشته این دو صفت نبوده است ولی به هر حال روح غالب بر دین حضرت عیسیu، وجه رحمانی آن دین است و روح غالب بر دین حضرت موسیu، وجه شدّیّت آن است. زیرا حضرت موسی(ع) با فراعنه روبه رو هستند ولی حضرت عیسی با بنی اسرائیلی روبه رو بودند که از دین حضرت موسی(ع) منحرف گشته بودند. اسلام به عنوان دین جامعِ آخرالزمانی هر دو شاخصه ی مذکور را در خود دارد، از آن جهت که در آخرالزمان با هر دو جریانی که آن ادیان روبه رو بودند، روبرو می باشد. و چنین سلوکِ جامعی بنا به صراحت آیه ی مذکور با معیّت با حضرت محمدf به عنوان رسول خدا ممکن است تا انسان بتواند به آن معنا در مقام جمع اضداد ورود کند تا از یک طرف مؤمنین، انسان های سلحشوری باشند و بتوانند در مسائل اجتماعی حاضر شوند و نقش آفرینی کنند و از طرف دیگر در فضای «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ»، روحیه ای نرم و عاطفی داشته باشند. به قول آقای دکتر علی شریعتی آن حضرت علی(ع) است که شخصیتی دارد در بی نهایت ابعاد. برای یتیمان اشک می ریزد و هر شب برای فقرا همیان به دوش می کشد و از آن طرف در شمشیر زنی در مقابل کفار بی نظیر است. گویا باید جمع این دو صفت را در آن هایی که در معیّت حضرت محمدf هستند، امری بدانیم که باید با جدّیت تمام در خود دنبال کرد تا بتوانیم در تاریخ آخرالزمانی حاضر شویم، امری که در این تاریخ به صورتی فوق العاده زیبا در حاج قاسم سلیمانی ملاحظه کردید. وگرنه ممکن است انسان های مؤمنی باشیم ولی در تاریخ انبیاء گذشته. ما در متفکران دنیا تقریباً جمع این دو صفت را نمی بینیم، عموماً نمی توانند به روحیه ی «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ» در کنار «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» فکر کنند، دین اسلام را متهم می کنند که دین شمشیر است. آری! از این وجه که اسلام در مقابل کفر شدت باید داشته باشد را نمی خواهیم منکر شویم. ولی نباید آن وجه را طوری تفسیر کرد که وجه متعالی و سراسر رحمت و سعه صدر اسلام به حاشیه رود و این بسیار مهم است. البته عکس این حالت هم خوب نیست که آن قدر بر سعه رحمت الهی تأکید شود که از شدّیّت نسبت به کفر غفلت گردد و به گفته مقام معظم رهبری«حفظه الله» از مرزبندی با دشمن برای مصونیت از تهاجم نرم غفلت شود و کفار در آیه مذکور یعنی آن کفاری که دشمنان اسلام و انسانیت اند. سیره پیامبر خدا(ع) هرگز آن نبود که نسبت به هر کس که دین اسلام را نپذیرفته، دشمنی کنند در حالی که می فرمایند: «اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّین» با این که مسلّم در آن زمان مردم چین مسلمان نبوده اند.

با نظر به آنچنان شخصیتی هایی که به یک معنا جمع اضدادند، می فرماید: «تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً» زیرا در این رکوع و سجود به دنبال به فعلیت آوردن شخصیتی هستند که آن شخصیت در چشم انداز خود منتظر تجلی فضل و رضوان خداوند است: «یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً» در نسبتِ بین رکوع و سجود و ظهور فضل و رضوان الهی، انسانی ساخته می شود که گرفتار تحجّر نیست. زیرا در آن حال انسان آنچنان گشوده می گردد که جانش آماده ی منوّر شدن به فضل و رضوان الهی خواهد بود. این است انسان آخرالزمانی که می تواند در جهان حاضر شود و با سایر انسان های جهان رابطه داشته باشد، به جای آن که بقیه را نفی کند، زیرا گشوده شدن نسبت به حقایق را در رکوع و سجود خود تجربه کرده است.

اصلِ رکوع و سجود آن است که انسان در دل آن اعمال، نسبتی خاص با خداوند برقرار می کند، با روحیه ای گشوده که هرکس آثار آن را در چهره آن انسان می بیند و او آینه کمالات الهی می شود و خداوند خود را در این انسان تماشا می نماید، به همان معنایی که فرمود: «کُنْتُ کَنزاً مَخفّیا فَاَحبَبْتُ اَن اُعْرَف فَخَلَقْتُ الخلَقَ لاُعرَف» گنجی پنهان بودم، دوست داشتم که شناخته شوم، پس خلق را آفریدم تا مرا بشناسند. در این رابطه خوب است رضوان الهی را دنبال کنید از آن جهت که خداوند همه را خلق کرده تا خود را در آیینه آن ها که نمایش کمالات الهی بودند، تماشا کند. و این ها انسان های خاصی هستند که با رکوع و سجود خود، آینه نمایش کمالات الهی می شوند و رضوان الهی را به دست می آورند از آن جهت که خداوند از آن ها راضی است، زیرا در نمایش انوار الهی آینه های خوبی ها هستند و در این رابطه فرمود: «سیماهُمْ فی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ» علامت آن ها را که چه نوع انسان هایی هستند، در چهره های آن ها به جهت سجود آنچنانی می یابید، و آن خشوعی است که با نفی خود توانسته اند کمالات انوار الهی را ظاهر کنند. برعکسِ کسانی که با تظاهر به دینداری، خود را و منیّت خود را به میان می آورند. حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» نشان دادند که چگونه با نفی خود می شود خدا را وارد زندگی و تاریخ کرد، در آن حدّ که دشمنان ایشان هم قبول دارند انگیزه ی این مردِ الهی عشق به خداوند بود که منجر به انجام تکالیفش می شد.

«ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجیلِ» تذکر به این نکته که چنین افرادی با چنین روحیه ای در کتاب های مقدس گذشته مَثل زده شده اند، می رساند که افق همه ادیان توحیدی به سوی چنین انسان هایی بوده است که بتوانند در عین جمع آن اضداد در شخصیت شان، انگیزه عبادات شان کسب فضل و رضوان الهی باشد و تنها متوقف در ظاهر عبادات نشوند و تازه آن صفای باطنی که به دست می آورند، در شخصیت و حرکات و سکنات شان ظاهر باشد. این هم نکته ی مهمی است که چگونه در آن دو دین ابراهیمیِ گذشته، چنین شخصیت هایی مدّ نظر بوده و متوجه بودند در ادامه تاریخ توحیدی، این نوع شخصیت ها ظهور می کنند.

باید به این نکته فکر کرد که این نوع هویت چه آینده ای دارد؟ هویتی که در توصیف آن به عنوان مثال می فرماید: «كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ» چون کِشته ای که جوانه اش را برآورد و محکم گرداند تا به تدریج قوت گیرد و بر ساقه های خود بایستد، در آن حدّ که کشاورزان را به شگفت آورد.

بحث در نحوه حضور جریان های توحیدی در تاریخ است و مؤمنینی که به تدریج قوت و قدرت می گیرند، آن هم به صورتی مستقل «فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ» بر پای خود می ایستند و حرفی تازه دارند. تذکر به کسانی است که وارد جبهه توحید می شوند و می توانند تا کجاها حاضر شوند، اگر برعهد توحیدی خود پایدار بمانند و زندگی خود را در آن بستر شکل دهند. آیا این بدان معنا نیست که اگر جبهه حق که در کلیّتِ خود حق بود، در مقابل جبهه باطل ایستاد، آینده جبهه حق حتماً پیروزی است و خشم جریان باطل مانع آن پیروزی نیست؟ در این راستا است که باید همواره دریچه ی امید را در مقابل خود گشوده داشته باشیم و سیاه نمایی و ناامیدسازی را نقشه شیطان بدانیم. نکته ای که رهبر معظم انقلاب«حفظه الله» با توجه به چنین واقعه ی تاریخی بدان تأکید دارند. همان امری که دائماً از طریق کربلا باید مدّ نظر داشته باشیم و به نحوه ناکامی دشمن در این رابطه فکر کنیم که چگونه حضور آن ها در آینده ابتر خواهد ماند. تا آن جا که آن ها بنا داشتند در کربلا موانع حضور در آینده خود را از میان بردارند، به نظر خود کاری کردند تا بدن مبارک امام حسین(ع) هم با خاک های کربلا مخلوط شود و خانواده ی حضرت نتوانند جسد مبارک حضرت را پیدا کنند. از این جهت اسب های شان را نعل تازه زدند. حضرت زینبi وقتی به قتلگاه وارد شدند واقعاً نمی دانستند بدن مبارک برادرشان کجای میدان است. دشمن می دانست جسد امام هم برای ما شیعیان آینده ای را تنظیم و تضمین می کند. لذا در این رابطه کاری کردند که سابقه نداشت، عموماً کسی را که به قتل می رساندند دیگر کاری به کار جسد او نداشتند، ولی این ها برنامه داشتند تا به شدیدترین شکل ممکن، آینده ی مکتب توحیدی اسلام را از آن سلب کنند.

قصه ی حرکت توحیدی، قصه ی دیگری است، وقتی ملتی آن را جزء وجود خود یافتند آن حرکت با همان مردم می ماند، هرچند از جهت بعضی از مردم از بعضی جهات، آن حرکت ضعف هایی داشته باشد، به همان معنایی که در قرآن داریم: «خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَ آخَرَ سَیِّئًا» بالاخره اعمال صالح آن ها بعضاً با ضعف هایی همراه است، اما با نظر به جهت گیری کلّی شان در ادامه می فرماید: «أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ»(توبه/102) خداوند نظر به آن ها دارد زیرا که خداوند غفور و رحیم است. همین حزب اللّهی های خودمان مگر بدون نقص اند؟ ولی کلّیات شان این است که شخصیت حضرت امام را پذیرفته اند. از این جهت عرض شد وقتی از آینده ای که در مقابل یک حرکت توحیدی به میان می آید سخن گفته می شود، گمان نشود آن حرکت توحیدی باید بدون هرگونه نقصی باشد تا موفقیت در آینده حتمی باشد. همین که حرکتی در کلّیتش ضد استکباری است و روزبه روز همچون جوانه هایی است که تبدیل به بوته نیرومند می شوند، کافی است تا «لِیَغیظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ» فشار زیادی به کفار بیاورد، به این معنا که آن ها احساس بی آیندگی کنند و برعکس، «وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظیماً» خداوند به آن هایی که ایمان دارند و عمل صالح انجام می دهند، وعده ی مغفرت و اجر عظیم می دهد. این یعنی آن ها را در آینده ی توحیدی خود حاضر می کند و ضعف های آن ها را با مغفرت خود برطرف می نماید. واژه ی «مغفرت» بهترین دلیل است که این نیروها بدون ضعف نیستند، ولی جهت گیری کلّی آن ها درست است. از آن طرف بعضی از رفقای دینی فکر می کنند حال که شخصیت شان چندان عالی نیست به هیچ دردی نمی خورند، این طور نیست. عمده آن است که متوجه جهت کلی نیروهای انقلابی باشیم، امری که در صدر اسلام با «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» شکل گرفت، یعنی گیر به هم نمی دادند، خود را زیر سایه شخصیت حضرت محمدf و در بستری کلّی حاضر کرده بودند، این امر موجب می شد بفهمند آنچه می خواهند باشند این نیست که هستند! و از وجه آرمانیِ آنچه باید باشند، یعنی پیامبر خدا و اولیای معصومینh عدول نکرده بودند تا شخصیت های برجسته ی جبهه مقابل را برای خود شخصیت آرمانی بدانند، در آن صورت است که جهت گیری شان غلط می شود و «مغفرت» دیگر معنا نخواهد داشت. مغفرت جایی است که انسان بخواهد خود را در یک صورت آرمانی دنبال کند ولی موانعی از نظر اخلاقی مانع آن می شود تا خود را در تاریخی احساس کند که خدا اراده کرده، کاری که خداوند با حاج قاسم سلیمانی کرد.

می فرماید: علاوه بر مغفرت، «أَجْراً عَظیماً» اجر عظیمی به آن ها می دهد، از آن جهت که خود را در موقعیت «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ» از یک طرف و «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» از طرف دیگر تعریف کرده بودند و پیرو این نوع تعریف است که طلب فضل و رضوان الهی پیش می آید و انگیزه ی انجام رکوع و سجود به آن صورت شکل می گیرد. این ها در این رابطه به جایی می رسند که خداوند واژه ی «أَجْراً عَظیماً» را برایشان می آورد. به همان معنایی که عرض شد: آن خدایی که هیچ چیز برایش عظیم نیست و دنیا برایش متاع قلیل است، آن ها را شایسته چه چیزی می یابد که «اجر عظیم» را برایشان مقدّر می کند؟ خداوند نمی فرماید آن اجر عظیم چیست، همین اندازه معلوم است که یک میهمانی بس متعالی در میان است. هرکس در این میهمانی حاضر شود، شخصیتی می گردد چون شهید چمران و شهید خرازی و شهید آوینی و شهید حججی و شهید حاج قاسم. گمشده ما برای ادامه انقلاب همین «اجر عظیم» است که باید بستر آن را فراهم کنیم.

در رابطه با «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ» بحمدالله مواظب بودیم رنگ کفر را تا آن جا که ممکن است نپذیریم، ولی گویا در قسمت دوم، ما محبت به همدیگر را گم کرده ایم و نگران همدیگر نیستیم، هر کس را به خودش واگذاشتیم. به نظر می آید در عبور از استکبار با نوری که حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» و رهبر معظم انقلاب«حفظه الله» نمایاندند موفق بوده ایم، به خصوص که جریان استکبار هم نتوانست مانند گذشته چهره خود را پنهان کند و همچنان دست چدنی خود را در زیر دستکش مخملی نگه دارد، ولی همدیگر را در بستر «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» درک نکردیم و با تنگ نظری ها و مقدس مآبی ها و ظاهر گرایی ها، کسانی را بیگانه از اسلام و انقلاب قلمداد کردیم که در جان و روح خود بیگانه از اسلام و انقلاب نبودند. مقدس مآبی ما موجب شد تا به جای آن که به حقیقت نظر کنیم و جای و جایگاه افراد و جریان ها را در نسبت با حقیقت مشخص نماییم، صرفاً به ظاهر احکام نظر کردیم و جایگاه افراد را در انجام و یا عدم انجام احکام فقهی تعیین نمودیم، در حالی که این یکی از ابعاد دین داری است و برای یک انسان دین دار مهم است. ولی همچنان که رسول خداf فرموده اند: «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آیَةٌ مُحْکَمَةٌ أَوْ فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَةٌ»(کافی، ج۱، ص ۳۲) آیه محکمه اشاره به عقاید دارد و فریضه عادله اشاره به اخلاق دارد و سنت قائمه اشاره به احکام.

جناب حافظ در سیر و سلوک خود در راستای «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» به جایی می رسد که در غزلی اینطور شروع می فرمایند:

مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم

هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم

می گوید من خود را در تاریخی حس می کنم که عده ای در هوای جانان من به سر می برند و من هواداران کوی جانان را مانند جان خودم دوست دارم.

صفای خلوت خاطر از آن شمع چوگل جویم

فروغ چشم و نور دل از آن ماه ختن دارم

می خواهد خبر دهد که او مأوای خود را با خوش بینی نسبت به یاران پیامبر دنبال می کند تا به خاطری با صفا برسد و فروغ چشم و نور دل از آن به دست آورد و این بصیرت را که در آن مأوا گزیده از آن ماه خُتَن، یعنی حضرت محمدf دارد.

به کام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصل

چه فکر از خبث بدگویان میان انجمن دارم

نمی خواهد بگوید با کافرِ معاند دشمن نیست، می گوید چرا من از این طرف غفلت کنم و فکر و ذهن خود را مشغول درگیری با بدگویان بکنم؟

سزد کز خاتم لعلش زنم لاف سلیمانی

چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن دارم

برداشت بنده این است که حافظ نظر به یگانگی با یاران پیامبر را برجسته می کند و می گوید این همان اسم اعظم تاریخ من است، اسم اعظمی که هر مانعی را از جلوی پای سالک برمی دارد.

مرا در خانه سروی هست کاندر سایه قدش

فراغ از سرو بستانیّ و شمشاد چمن دارم

می فرماید من می توانم در این تاریخ یک نوع زندگی متعالی داشته باشم و این را به شما هم دارم خبر می دهم، چرا شما نتوانستید محبتِ نسبت به همدیگر را مأوای خود کنید؟

چو در گلزار اقبالش خرامانم بحمدالله

نه میل لاله و نسرین نه برگ نسترن دارم

یعنی من برای حیاتی که با رسول خداf می توانم داشته باشم و در گلزاری که او به سراغ من می آید، مدرنیته را با آن همه ظاهر جذابش می خواهم چه کنم؟

ملاحظه می کنید که جناب حافظ از سیر خود خبر می دهد و می گوید من به جایی رسیده ام که: «هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم.» مسلّم به ارزانی نمی شود به چنین مقاماتی رسید و از مراحلی که باید پشت سر گذاشت غفلت کرد. همان طور که به نظر بنده انقلاب اسلامی هم مراحلی دارد و رهبر معظم انقلاب، آن را به موجود زنده ای تشبیه کردند که در حال رشد است، تا جایی که ممکن است نسبت به آنچه در مراحل اولیه باید حساس بود هم اکنون که تا حدّی به بلوغ رسیده، دیگر لازم نباشد به آن شکل حساس باشیم.

در رابطه با موضوع فوق و با توجه به فرهنگ زمان شناسی و حضور در تاریخی که در آن هستیم، آیه 5 سوره مائده با ما سخن ها دارد. آن جا که می فرماید: «الْیَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّیِّباتُ وَ طَعامُ الَّذینَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ وَ طَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ». حال و از این به بعد، نه تنها طیّباتی که در زندگی خود تهیه می کنید برایتان حلال است، حتی غذاهایی که اهل کتاب تهیه می کنند برای شما نیز حلال است و علاوه بر زنان خودتان، زنان اهل کتاب نیز برای شما حلال خواهد بود. این آیه خبر از آن می دهد که وقتی ظرفیت دینی ما گشوده شد و توانستیم تعریف اصیلی از زندگی داشته باشیم حتی زنان اهل کتاب را نیز می توانیم در حوزه ی فرهنگی خود بپذیریم و نگران استحاله ی خود نگردیم، بلکه برعکس، فرهنگِ خود را وسعت دهیم.

این نشان می دهد که دین خدا هم در هر منزل و مأوایِ خود اقتضای خاصی دارد. در سال های اول با توجه به این که یهود و نصارا برای خود در هر کاری تعریفی دارند و صدها سال است زندگی خود را با آدابی خاص شکل داده اند، قرآن به ما می فرماید: مواظب باشید به آن ها نزدیک نشوید و آن ها را دوست نگیرید. «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصَارَىٰ أَوْلِیَاءَ»(مائده/51) زیرا اگر شخص مسلمانی در آن روزها همسر یهودی یا نصرانی می گرفت، در حالی که هنوز خودشان فرهنگ خاصی مطابق اسلام تعریف نکرده بودند، فرزندان آن ها تحت تأثیر فرهنگ آن خانم ها قرار می گرفتند، ولی بعد از مدتی اسلام توانست آنچنان خود را مانند آن جوانه ها بالا بکشد و بر روی پای خود بایستد که اگر یک مسلمان همسر یهودی و یا نصرانی می گرفت، آنچنان فرهنگ اسلامی قدرت یافته بود که نه تنها فرزندان او تحت تأثیر فرهنگ مادرشان قرار نمی گرفتند بلکه می توانستند با ارتباط با خانواده اهل کتاب، آن ها را تحت تأثیر اسلام قرار دهند. این امری است که باید در «اکنونِ» خود روی آن فکر کنیم. آنچه روبه روی ما قرار دارد آیه ۵ سوره مائده است که به گفته علامه طباطبایی همان دینی که ابتدا طوری سخن می گفت که مسلمانان به یک معنا از ازدواج با زنان یهودی و نصرانی ابا داشتند، همان دین بعد از مدتی می فرماید می توانند با آن ها ازدواج کنند. آیا این حکایت از آن ندارد که بعد از مدتی شرایط مان شرایط دیگری می شود و ظرفیتی پیدا می کنیم که آن کس که دیروز غیرخودی بود، امروز خودی می شود و حکم «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» بر او نیز جاری می گردد؟

عده ای بودند که اگر در ابتدای امر داخل جبهه انقلاب می شدند، با فرهنگ مدرنیته و سکولارِ خود جریان انقلاب را تحت تأثیر خود قرار می دادند، ولی اکنون ارزش های انقلاب آنچنان نهادینه شده که می تواند با سعه خود آن ها را بپذیرد و از آنِ خود کند. باز به پیام رهبر معظم انقلاب به امام جمعه هرمزگان فکر کنید که می فرمایند: «تقویت جریان انقلابی و جوانان مؤمن و روی گشاده و دست مهربان با عموم طبقات، توصیه مؤکد اینجانب است.»(۲۶ تیرماه ۱۳۹۸) در این پیام منظور از عموم طبقات، جوانان مؤمن و جریان های انقلابی نیستند، زیرا قبلاً متذکر رعایت آن ها شده ، پس منظورشان روی گشاده و دست مهربان با آن هایی است که چندان هم مؤمن و انقلابی نیستند. بنده از قسمت آخر پیام مقام معظم رهبری این طور می فهمم که گویا وظیفه ی نیروهای مذهبی این است که متوجه باشند در شرایطی قرار دارند که اگر در این شرایط با مردمی که چندان هم مؤمن و انقلابی نیستند، برخورد خوب داشته باشند، نتیجه این نمی شود که تأیید آن ها به حساب آید، بلکه آن ها احساس می کنند می توانند وارد اردوگاه انقلابیون شوند و ناخودآگاه تغییر رفتار می دهند. در سال های اخیر که انقلاب و افراد انقلابی مرزهای خود را مشخص کرده اند، اگر به عنوان افراد مذهبی و انقلابی احوال آشنایانی که چندان هم کاری به انقلاب اسلامی ندارند را بپرسید، تحت تأثیر قرار می گیرند. در صورتی که در ابتدای انقلاب عموماً موضع می گرفتند و گمان می کردند به آن ها محتاج هستید.

آیه ۵ سوره مائده شاهدی بود تا معلوم شود بحث «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» را می توان گسترش داد و بر آنچه در سال های اولیه ی انقلاب تحت عنوان مصداق های آن زمان تأکید می شد «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّار» هستند، در حال حاضر لازم نیست با آن افراد به همان شکل برخورد شود. البته و صد البته برخورد شدید با جریان استکبار در جای خودش محفوظ است.

باز اگر به آیات 5 و 6 سوره تین توجه کنید که می فرماید: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی أَحْسَنِ تَقْویم ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلین » حقیقتاً انسان را در بالاترین قوام خلق کردیم، سپس او را به پایین ترین پایین ها ارجاع دادیم؛ این سؤال پیش می آید؛ چرا خداوند اگر قوام ما را در ابتدا در آن بالاترین ها قرارداده، سپس گرفتار پایین ترین ها کرده است؟ عجیب است که می فرماید خودمان آن ها را به «أَسْفَلَ سافِلین» ارجاع دادیم و پایین آوردیم. آیا این آیه خبر از آن ندارد که اگر مقام «أَحْسَنِ تَقْویم» را چشیدی، حال باید در دل یک تاریخ آشفته، «أَسْفَلَ سافِلینِ» هزار ساله را نیز تجربه کنی؟ تا ابر مردی بشوی به وسعت همه ی عالم و همه ی تاریخ. این که ما را در «أَسْفَلَ سافِلین» آورد، جز این است که می خواست ما در همه ی عوالم حاضر باشیم؟

حتماً درباره چهار منزل عرفانی فکر کرده اید. منزل اول «سیر من الخلق الی الحق» است. سپس سیر «من الحق فی الحق» می باشد که انسان در این منزل چه عشقی با خدا می کند. اصلاً کاری به کار مردم ندارد. در سیر سوم که سیر «من الحق بالحق الی الخلق» است، سالک در عین حضور در عالم انوار، بنا است در عالم سافل نیز حاضر شود تا این عالم را نیز تجربه کند و تا این جا سیر سالک جریان دارد تا سلوکش کامل شود و با نور خدا در جامعه ی بشری حاضر گردد. ولی سیر چهارم مأموریت است برای هدایت بشریت و مربوط به نبوت و نبیّ می باشد، پیامبر می آید تا رسالت خود را نسبت به مردم انجام دهد و از این جهت در واقع نوعی مأموریت است. آنچه سلوک را کامل می کند منزل سوم است که انسان جرأت خطرکردن داشته باشد و در این جهان حاضر شود تا بداند بر مردم چه می گذرد. خداوند ما را نیافریده است تا شیخی باشیم در گوشه ای پنهان. اگر فرمود: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی أَحْسَنِ تَقْویم » و ما را در جایگاه خوب و خوشی آغاز کرد، مانند اوایل انقلاب و حالت خوشی که فضا را فرا گرفته بود ولی یک مرتبه در تهاجم فرهنگی و تهاجم نظامی قرارمان داد تا برای حضور در جهان، این سختی ها و تنگناها را تجربه کنیم و آن تجربه ی حضور خودمان در «أَسْفَلَ سافِلین» است ولی با حفظ هویت «أَحْسَنِ تَقْویم». در این حالت است که ظلمات به نور تبدیل می شود و انسان آتش را ابراهیم گونه برای خود گلستان می کند.

تمام بحث بنده در این جلسه و اگر رفقا آماده بودند در جلسه بعدی، این است که متوجه شویم ما در تاریخی هستیم که از آن حضوری که تا دیروز از آن فرار می کردیم، امروز می توانیم در آن حاضر شویم و آن را از آنِ خود کنیم، به همان معنایی که رسول خداf به مکه برگشتند و کعبه را از بت ها پاک نمودند، به جای آن که کعبه را به بت پرست ها واگذارند. ما در انقلاب اسلامی در کلّیّت خود و با توجه به نحوه سلوکی که حضرت امام و رهبر انقلاب به ظهور آوردند، طوری زندگی بشر امروز را معنا کرده ایم که انسان های بی تفاوتِ دیروز دیگر نمی توانند بی تفاوت باشند. عموماً به این نوع زندگی فکر کرده اند و احساس می کنند نوعی گرایش در خود به این نوع زندگی دارند، هرچند ذهنیت های منفی آن ها نسبت به بعضی کارهای ما هنوز فعّال است و دشمن هم با انواع اتهام ها بیکار ننشسته است. در جریان رحلت فرزندم این موضوع به روشنی برایم تجربه شد که چه کسانی به ما نزدیک اند، بدون آن که ما از هویت دینی خود عدول کرده باشیم و یا آن ها تغییر آنچنانی کرده باشند و حزب اللّهی باشند. این نزدیکی نشان داد تاریخی شروع شده که می توان چنین افرادی را خودی دانست و قاعده «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» را نسبت به آن ها جاری کرد، زیرا این افراد از جهتی از ما شده بودند.

وظیفه ما است تا به آشنایان خود که چندان هم مانند ما فکر نمی کنند، با حفظ هویت دینی و بدون تنگ نظری های متعصبانه، رابطه برقرار کنیم. و به آن ها بفهمانیم ما نسبتِ انسانی مان با شما را از دست نداده ایم. باید آرام آرام آماده شویم و نسبت به «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» بیشتر فکر کنیم. زیرا در آخرین آیه سوره فتح صفاتی را نقل می کند که همه آن صفات به نحوی ربط دارد به هویتی که با «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» شکل می گیرد. عمده آن است که متوجه باشیم آن توصیه را در چه دستگاهی باید ببینیم. آن جا که فرمود: «ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلین» بحث بر سر آن است که خود خدا ما را به چنین جایی فرستاده، ولی در ادامه می فرماید: «إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُون » مگر آن هایی که در همین جهانِ سافل، ایمان به حضرت حق و حقایق قدسی آوردند و مطابق ایمان خود عمل کردند که برایشان اجر بی منّتی هست. پس معلوم است چاره ی کار فرار از «أَسْفَلَ سافِلین» نیست، باید بمانیم و به شکوفایی برسیم، به یک معنا دشمنی ها را به دوستی تبدیل کنیم و به نور الهی سنت «یُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور» را در مورد مردم اجراء کنیم، آن هم با دلسوزی و محبّت.

ما گمشده مهمی در این تاریخ داریم که باید با نظر به فراز «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» آن گمشده را پیدا کنیم که اگر آن را پیدا کنیم آن «اجر عظیم» به سراغ ما می آید که فوق بهشت رفتن و جهنم نرفتن است. هویت گمشده ی مسلمانان، همان محبت ورزیدنی است که در سیره ی پیامبر خداf و آنانی که در حضور تاریخی اسلام با آن حضرت همراهی کردند، موج می زند و قرآن در وصف آنان فرمود: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» عرض بنده آن است که ما در این تاریخ گمشده ای داریم و این را می توانیم احساس کنیم ولی نمی دانیم آن گمشده چه چیز است و آیه ی فوق می فرماید «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» می باشد، محبّتی که باید بین مسلمانان شکل بگیرد. در این فضا بسیاری از مشکلات اقتصادی و اخلاقی جامعه هم برطرف خواهد شد. کسانی که حقوق های نجومی برای خود برقرار کردند، اولین عاملی که در روح و روان آن ها سبب چنین تصمیمی شد، نوعی احساس جدایی و دوگانگی با مردم بود و همین امر آن ها را از گردونه ی حضور در تاریخی که با حضرت محمدf به ظهور آمد خارج کرد و ناخواسته گرفتار نوعی تنهایی در عالم شدند و البته آن پول ها نمی تواند آن تنهایی را جبران کند. در حالی که اکثر این افراد با سوابق خوب انقلابی در فضای «أَحْسَنِ تَقْویم » بودند و در معیّت رسول خداf نسبت به کفاری که مقابل انقلاب بودند، شدّیّت عمل داشتند و خود را در جمع نیروهای انقلاب احساس می کردند، تا آن جایی که در بستر محبّت به همدیگر تا مرز نزدیکی به «اجر عظیم» پیش آمدند ولی با قرارگرفتن در مسئولیت هایی مثل وزارت یا ریاست و نمایندگی مجلس و دسترسی به راه های کسب ثروت های بادآورده، یک مرتبه روحیه یگانگی با مردم را از دست دادند، زیرا متوجه عظمتِ «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» نبودند که چه برکاتی دارد و در جای خود قابل مقایسه با آن ثروت های بادآورده نیست. در آن فضای یگانگی، امورات به خوبی جلو می رفت. یکی از پاسداران می فرماید: آقای سردار حسن باقری من را فرستاد نزد آقای رفیق دوست که نیاز به دوربین هایی داریم جهت دیدِ در شب و برای خریداری آن نیاز به پول داریم. می گوید: آقای رفیق دوست در همان جا دست بردند و از گاو صندوق مقدار زیادی دلاری که ما احتیاج داشتیم را به من دادند و گفتند خودتان بروید بخرید، بدون هیچ گونه رسیدی که بخواهند از بنده بگیرند. در این فضا امورات به خوبی جلو می رفت زیرا «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» حاکم بود. عده ای به هر دلیلی خود را از این فضا محروم کرده اند، آن هم با دوگانگی بین خود و محرومیت از «اجر عظیم» که قابل مقایسه با ثروت هایی که به دست آوردند، نبود.

این که خداوند در ابتدا ما را در «أَحْسَنِ تَقْویم » قرار داد، همه ی کار نبود، مگر آن که پس از آن در «أَسْفَلَ سافِلین» قرارگیریم با روبه روشدن با امکانات دنیایی، حال اگر توانستیم با حفظ هویت «أَحْسَنِ تَقْویم »، در «أَسْفَلَ سافِلین» باشیم آن وقت است که «أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُون» و یا «اجر عظیم» سراغ انسان می آید. جهانی که همه ی عرفا و اهل سلوک آرزویش را می کنند. جهانی که انسان احساس می کند بحمدالله در مقابل یاران اصیل انقلاب به خوبی گشوده شده است. و در «أَسْفَلَ سافِلین» دنیا بعد از دفاع مقدس بر همان عهدی که با حقیقت داشتند پایدار هستند و از این جهت عنوان این جلسه را در «جستجوی اجر عظیم» باید بگذاریم.

موضوعات این آیه بسیار مهم و دقیق و حساس است که اگر با روحِ آن ارتباط پیدا نکنیم از این آیه فوق العاده، نتیجه ای که باید بگیریم نمی گیریم. با توجه به قسمت اخیرِ آیه مذکور می توان گفت: مؤمنین واقعی، قهرمانان محبت و پیشتازان محبّت ورزیدن هستند. سؤالی که باید از خود بپرسیم این است که آن محبت کجا رفت و چرا رفت؟ و چطور بر می گردد؟ جریان آیه «وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ» را در صدر اسلام شنیده اید. به مضمون آیه توجه بفرمایید که می گوید: «یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ» یعنی برخلاف آنچه که خودشان مایل بودند و نفس شان طلب می کرد، ایثار کردند. علت وجود چنین روحیه ای، نظر به آینده ی توحیدی شان بود که لازمه ی آن حضور را در آن نوع ایثارها می دانستند. از انصار گرفته که نصف زندگی خود را به مهاجران ایثار کردند، تا ایثار مجاهدان زخمی در جنگ که آب مورد نیازشان را که به جهت خونریزی زیاد نیاز داشتند، به مجاهد دیگری که زودتر از او زخمی شده بود حواله می کردند و ایثار می نمودند. نیروهای صدر اسلام به خوبی فهمیده بودند اسلامی شروع شده است که آینده را در اختیار می گیرد و برای حضور در آینده، حاضر شدند جان خود را هم بدهند تا در تاریخ توحید بمانند و در روزمرّگی ها از بین نروند. شما جریان کربلا را فراموش نکنید، اصحاب اباعبدالله(ع) فهمیدند با امام حسین(ع) تاریخ دیگری شروع می شود و آن ها خواستند در تاریخی که با آن حضرت شروع می شود بمانند وگرنه گرفتار روزمرّگی های یزیدی می شوند. زهیر به خوبی جایگاه تاریخی حرکت اباعبدالله(ع) را درک کرد، ملاحظه کنید در شب عاشورا و روز عاشورا چگونه با سخنان خود و با ایثار جان خود، با هوشیاری تمام خود را در آن نهضت حاضر کرد تا با امام حسین(ع) در عالم حاضر شود و خود را در بیکرانه حضور خداوند در عالم و در تاریخ حسینی احساس کند.

با رحلت پیامبر خداf تاریخی که باید با آن روحیه ادامه یابد، به بن بست رسید و امثال زهیر از بازجست آن فضا مأیوسانه زندگیِ دینی و بی رمق خود را ادامه می دادند، بدون آن که به آینده ای امید داشته باشد و به همین جهت در برگشت از حج، سعی می کرد به امام حسین(ع) و اردوگاه آن حضرت نزدیک نشود. ولی تقدیر چیزی دیگری بود و با چشم اندازی که حضرت اباعبدالله(ع) در مقابل او گشودند آنچنان زیر و رو شد و خود را در بین اصحاب آن حضرت یافت که از ایثار به هر نوعی که باید، هیچ کم نگذاشت.

حضرت اباعبداللهu به زهیر نشان دادند اگر چه امکان عبور از تاریخ اموی به ظاهر محال است، ولی با مبارزه تا مرز شهادت، به راهنمایی و امامت حضرت اباعبداللهu، چنین امکانی پیش می آید. به همین جهت زهیر به همسر خود خبر شهادت خود را داد و به او گفت من برای شهادت می روم. این نشان می دهد وقتی حضور در آینده ی تاریخ با هویت توحیدی به میان آید، آن نوع ایثارها ظهور می کند و «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» شکل می گیرد. علت آن که آن فضا از دست رفت، حضور جریان اموی بود و تصور این که این ها آن قدر قدرت دارند که برای همیشه می مانند و لذا آینده ای برای جبهه ی توحیدی مدّ نظرها نیست تا خود را با ایثارها در آینده آنچنان حاضر کنند و آن آینده را به فعلیت آورند و حضرت اباعبداللهu روشن فرمودند چنین نیست و با ایثار در مسیر توحید هر بن بستی شکافته می شود.

آنچه امروز در غرب می بینید همین است که به گفته ی متفکران دنیا، غربی ها هیچ آینده ای برای خود احساس نمی کنند و در نتیجه خود را در روزمرّگی ها رها کرده اند. آینده نداشتن منجر می شود تا انسان ها همدیگر را چپاول کنند. اگر ملّتی احساس کرد آینده ندارد و افق آینده ی خود را تاریک دید، احساس می کند لااقل به فکر خودش باشد، لذا با چپاولِ بقیه می خواهد خود را نجات دهد و مسلّماً این نوع چپاول ها نتیجه ای برای این افراد پیش نمی آورد. راه حل مشکل، برگشت به فضایی است که رسول خداf در این تاریخ شکل دادند، در راستای شدّیّت نسبت به دشمنان اسلام و انسانیت - و نه امیدواری به آن ها- و محبت و رحمت بین خود، تا آینده ای شکل گیرد که همه در آن آینده به بلوغ انسانی خود برسند. بیشترین انرژی را باید در مسیری خرج کرد که آیه ی مورد بحث در مقابل ما می گذارد و نتایج فوق العاده ای که در آن نهفته است.

اصحاب امام حسین(ع) خوب فهمیدند امام حسینu تاریخ آینده ی بشر است. حضرت در شب عاشورا به اصحاب اجازه دادند که بروند وگرنه فردا همه شهید می شوند. اگر رفته بودند از بهشت محروم نمی شدند زیرا به اذن امام زمان شان رفته بودند. آن ها متوجه ی امری ماورای بهشت شدند. به زبان و به اصطلاح امروز، آن ها متوجه اگزیستانسِ خود شدند و در جهان بودنِ خود و در تاریخِ حسینی حاضر بودن را احساس کردند و در این راستا آن بودن را انتخاب کردند. بودنی که در آن بودن، همراه با حضرت اباعبدالله(ع) در طول تاریخ حاضر می شوند.

بحث در آن است که چگونه به آن یگانگی و ایثاری که بین خود داشتیم برگردیم؟ به نظر بنده ما داریم به آن یگانگی و ایثار برمی گردیم، زیرا همان طور که عرض شد لازمه ی آن ایثارها و یگانگی ها، احساس حضور در آینده است و واقعیت آن است ملّتی که می توان گفت در این تاریخ آینده دارد، ما هستیم و انقلاب اسلامیِ ضد استکباری، از آن جهت که فرهنگ مدرنیته همه ی دنیا را گرفتار خود کرده و به نحوی جریان استکبار خود را در دل فرهنگ مدرنیته بر ملت ها تحمیل نموده و گویا ملت ها و حاکمانِ آن ها متوجه ی این امر شده اند و شواهد زیادی هست که خود مردم آمریکا هم متوجه ی بی آیندگی خود هستند و از این جهت ملاحظه می کنید به خودشان هم رحم نمی کنند. دشمنان ما طوری با ما برخورد می کنند که نشان از آن دارد نگران حضور ما در آینده ی تاریخ و حذف خودشان هستند و از این جهت تلاش می کنند هر طور شده مانع حضور ما در آینده ی تاریخ جهان بشوند، به خصوص که آن ها یعنی آمریکا و اروپا آینده ی جهان را از آن خود می دانستند، در حالی که اکنون با امر دیگری روبه رو شده اند، امری که آینده ی آن ها را تهدید می کند و سعی در مقابله با آن دارند و می دانند تلاش های آن ها هنوز متولد نشده، مرده است.

تلاش بنده این است که تا حدّی روشن شود چرا و چگونه آن یگانگی و ایثار رفت و چگونه بر می گردد؟ کافی است ما متوجه باشیم از چه جایگاهی می توانیم آینده داشته باشیم که از نظر بنده آن جایگاه حضور تاریخی ما می باشد در انقلاب اسلامی و این که به راحتی آن یگانگی و محبت را در این تاریخ در فضای تاریخی انقلاب اسلامی تجربه کردیم و چه ایثارها که به نمایش در آمد.

یکی از نکاتی که ممکن است موضوعِ محبت ورزیدن را به فراموشی بسپارد و از آن غفلت شود، جایگزینی دانا شدن به جای محبت ورزیدن است. در حالی که دانا شدن، به معنای محبت ورزیدن نیست، محبت ورزیدن چیزی است ماورای دانا بودن و داناشدن. ولی متأسفانه بعضی مواقع دانایی ها موجب خودبرتربینی و جدایی ها شده در حالی که حضور در معارف قدسی با خشیت و تواضع همراه است و موجب نزدیکی افراد به همدیگر می شود، به همان معنایی که قرآن می فرماید: «إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»(فاطر/28) وقتی در مقابل خداوند خشیت داشته باشند در مقابل خلق خدا هم دارای خشیت و متواضع هستند و چون آن علم یعنی علمی که رجوع به حقیقت است و معرفت به حساب می آمد، بی رنگ شد و دانایی جای آن را گرفت، یگانگی ها تبدیل به دوگانگی شد و بستر ظهور اجر عظیم تنگ گشت، در حالی که با نگاه به سیره ی حاج قاسم ها و حججی ها معرفتی سراغ انسان می آید که از هزار کتاب و مدرسه پیش نمی آید و این معرفت، محبت زاست و موجب ایثار می شود و از طرفی محبت ورزیدن بدون ایثار دروغ است و ایثار بدون نظر به آینده ای توحیدی به ظهور نمی آید. خدّامِ زائرینِ رخداد اربعینیِ این سال ها خودآگاهانه و یا ناخودآگاهانه، متوجه اند با ایثارهای شان دارند شعوری را به تاریخ عرضه می کنند که آینده از آنِ ما و آن ها است. ایثار برای به ظهورآمدن حقیقت است ذیل نور محمدیf. در متن انقلاب اسلامی ایثاری شکل گرفت که حاصل آن به ظهور آمدن حقیقت اسلام بود برای جهانیان و آیه ۲۹ سوره فتح می خواهد بفرماید بر عهد محمدیf بودن یعنی برخورد محبت آمیز با یکدیگر داشتن، زیرا در چنین بستری جان ها متوجه حقانیت اسلامی می شود. این نوع حضور در آینده تفاوت اساسی دارد با این که پول های خود را پس انداز کنیم برای آینده.

آینده ای که موجب ایثار می شود حضور در جهانی دیگر است، جهانی که انسان ها ذیل نور حضرت محمدf در اوج یگانگی با همدیگر هستند، به همان معنایی که قرآن در وصف آن حضرت می فرماید: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُم » ای پیامبر این که نسبت به مؤمنین و حتی مردم عادی سخت گیری نمی کنی به جهت رحمتی است که از طرف خداوند به تو شده. بنده واقعاً نگرانم چرا با توجه به چنین حضوری که ما در تاریخ داریم مذهبی های ما به هم سخت گیری می کنند؟ در حالی که در ادامه آیه مذکور، به پیامبر می فرماید: «فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُم»(159/ آل عمران) از آن ها بگذر و برایشان تقاضای عفو بکن. ما آن طور که شایسته است برخورد محبت آمیز نسبت به همدیگر نداریم. در حالی که حضرت علی(ع) می فرمایند: «ضَعْ أَمْرَ أَخِیكَ عَلَى أَحْسَنِهِ حَتَّى یَأْتِیَكَ مَا یَغْلِبُكَ مِنْهُ وَ لَا تَظُنَّنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَخِیكَ سُوءاً وَ أَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِی الْخَیْرِ مَحْمِلًا.» اعمال برادر دینی خود را بر نیكوترین وجه تفسیر و توجیه كن، مگر این كه دلیلی بر خلاف آن قائم شود و هرگز نسبت به سخنی كه از برادر مسلمانت صادر شده گمان بد مبر تا هنگامی كه می توانی برای آن توجیهی مناسب و راه صحیح داشته باشی. این است گمشده ی ما در این تاریخ. به نظر می آید به هیچ معرفت و شعوری نخواهیم رسید مگر این که نسبت های مان رحمانی باشد.

در ادامه ی آن آیه به رسول خداf فرمود: آن ها را عفو کن، این یعنی شتر دیدی ندیدی! یعنی قضیه را رها کن. در واقع خداوند می خواهد به ما تذکر بدهد بسیاری از ضعف هایی که ما از هم می بینیم، بر اساس فضای اجتماعی پیش آمده، در نیت افراد نبوده و بر اساس اخلاق عرفی به میان آمده است به همین جهت گفتند غیبت مؤمن حرام است. زیرا کار بدی را که این فرد مؤمن انجام داده جزء شخصیت اصلی اش نیست. ذیل آیه «یَرِثُونَ الْفِرْدَوْس»(مؤمنون/11 ) که می گوید مؤمنین فردوس و بهشت را به ارث می برند؛ داریم که از امام صادق(ع) سؤال کردند چگونه مؤمنین بهشت را به ارث می برند، مگر خودشان زحمت نکشیده اند برای کسب آن؟ حضرت فرمودند: آری! بدی آدم های خوب را می دهند به آدم های بد و خوبیِ آدم های بد را می دهند به آدم های خوب. از آن جایی که شخصیت اصلی مؤمنین این اعمال بد نبوده، آن اعمال مربوط به غیر مؤمنین بود و لذا به همان ها که چنین جوّی را برای بدی ها ساختند برمی گردانند. این یعنی انسان ها را در هویت کلّی شان می سنجند و در همین رابطه به پیامبرf می فرماید: این مسلمانان را عفو کن «وَ اسْتَغْفِرْ لَهُم» زیرا جنس آن ها چیز دیگری است. «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْر» حتی در امور از آن ها نظر خواهی کن، زیرا در بستر حضور در تاریخی که با اسلام شروع شده، این ها به شعوری رسیده اند که می توانی از آن ها نظرخواهی کنی. به زبان امروز باید با مؤمنین دیالوگ داشته باشید تا حقیقت در دل آن گفت وگوها نزول و ظهور کند. در ادامه می فرماید چون به جمع بندی رسیدی به خدا توکل کن، خداوند دوست دار اهل توکل است. «فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَكِّلینَ»(159آل عمران).

خداوند إن شاءالله به ما توفیق بدهد تا نحوه ی بودن خود را در ازای ایثار و محبت به یکدیگر تجربه کنیم.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»



جلسه هفدهم در جستجوی اجر عظيم

بسم الله الرحمن الرحیم

]مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سیماهُمْ فی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجیلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغیظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظیماً(29) [

عنایت داشتید که تحت عنوان «در جستجوی اجر عظیم» در رابطه با آخرین آیه ی سوره ی فتح، بابی را با همدیگر باز کردیم که چگونه قرآن روحیه ی محمدین را در مقابل ما قرار داده تا از یک طرف شدّیّت با دشمنان خدا را فراموش نکنیم و از طرف دیگر نسبت به همدیگر وجه رحمانی و محبّت داشته باشیم. به این نکته در جلسه ی قبل اشاره شد که فکر می کنم هنوز می توانیم به آن فکر کنیم از آن جهت که حتی دشمنی با دشمنان خدا در مقام «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّار»، به این اعتبار است که آن ها مانع یگانگی ما می شوند. پس شدّیّت با کافرانی است که یگانگی ما را تهدید می کنند و از این جهت می توان گفت ما با هر کافری دشمن نیستیم و هر کافری هم دشمن ما نیست. سیاق آیه بر جریانِ کفری تأکید دارد که مانع شکل گیری نظام اسلامی است. در صلح حدیبیه روشن شد که ما در تاریخ خود تثبیت شده ایم ولی عده ای از کفار تحمل چنین حضوری را برای ما نداشتند و سعی داشتند با نفوذ در بین ما با حیله های مختلف، جدّیت حضور توحیدی ما را سست کنند، از این جهت و با توجه به این امر، آیه ی فوق متذکر می گردد، مواظب باشیم مرزهای دشمنی را گم نکنیم، از آن جهت که آن کفر هویت ما را تهدید می کند و سعی دارد آن محبت را که باید بین خود داشته باشیم، از بین ببرد. آیا این که می فرماید: «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ» به اعتبار این نیست که می خواهد ما آن عطای بزرگی را که با همراهی با پیامبر خداf به بشر برمی گردد، پاس بداریم؟

متأسفانه توسط جریان اُموی، خشونتی بین مسلمانان شکل گرفت، نمونه آن نوع خشونت برخوردی بود که معاویه با صحابه ای مثل حجربن عُدی داشت و به آن صورتِ خاص او را به شهادت رساند و با آن کشت و کشتارهایی که بُسْرِ بْن اَرْطاه از فرماندهان لشکر معاویه راه انداخت و سپس فرزند او یزید و آنچه در کربلا پیش آمد؛ پرونده اُمویان از این جهت بسیار سیاه است. حضرت علی(ع) در خطبه سوم نهج البلاغه مشهور به خطبه «شقشقیه» گِله هایی از تندی های خلیفه دوم دارند و این که فضای «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» آن طور که لازم بود در آن زمان رعایت نمی شد. این ها همه زاویه هایی است که از صدر اسلام پس از رحلت رسول خداf پیدا شد، به جهت آن که رعایت ظاهر اسلام را کافی می دانستند و جایگاهی برای عواطف انسانی و اسلامی در میان نماند، چیزی که آیه مذکور به طور مشخص متذکر آن است و آن را یکی از دو شاخصه معیّت با رسول خداf می داند و موضوع را می برد روی معیّت با رسول خدf که فوق تبعیت از آن حضرت است. به صرف رعایت وظایف ظاهری و تأکیدِ بیش از حدّ بر آن، جایی برای «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» نمی ماند و آن اُنس و رفاقتی که باید بین مسلمین باشد، مورد غفلت قرار می گیرد. هر اندازه هم شما تلاش کنید که متذکر این امر شوید وقتی مسلمانی به رعایت احکام فقهی محدود شد، جایی برای «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» به حکم هویتی در راستای معیّت با پیامبرf نمی ماند. زیرا اساساً موضوع معیّت با رسول خداf با حضور در تاریخ اسلام پیش می آید.

اگر بتوانیم به آیه فوق با توجه به راه های معیّت با رسول خداf نظر کنیم نکات موجود در آیه معنای دیگری پیدا می کند. اولاً: مواظب دشمنی دشمنان خواهیم بود، به اعتبار این که این مواظبت، نوعی همراهی با رسول خداf است و احساس می کنیم از این طریق ذیل اراده الهی قرار می گیریم، از آن جهت که خداوند می خواهد تاریخی را با اسلام شروع کند. ثانیاً: در همین رابطه به یگانگیِ بین مسلمین فکر می کنیم که نوعی همراهی با رسول خداf است تا اسلام وارد زندگی و تاریخ شود.

مطالعه بفرمایید ببینید حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» در سال های اول انقلاب چه اندازه روی وحدت جامعه تأکید داشتند و تصور بنده آن است که می توانستیم بیش از آنچه پیش آمد، گوهر یگانگی بین خود را ذیل شخصیت حضرت امام شکل دهیم و امروز هم معیّت تاریخی با حضرت امام را در این امر می دانم که نسبت به یگانگیِ افرادی که اسلام و انقلاب را پذیرفته اند تلاش کنیم. اگر آن طور که حضرت امام«رضوان الله تعالی علیه» به دنبال وحدت جامعه بودند، سخن ایشان پذیرفته شده بود، بسیاری از مسائلی را که می توانیم با هماهنگی و دلسوزی نسبت به همدیگر حل کنیم، به غربی ها و شرقی ها واگذار نمی کردیم که آن ها حل کنند.

بحث در روحیه ای است که از همان صدر اسلام پس از رحلت رسول خداf از دست رفت و در اوایل انقلاب تا حدّی به جامعه برگشت ولی متوجه ارزش آن نبودیم و تلاش چندانی برای حفظ آن نشد، زیرا رابطه ای بین آن نوع یگانگی با معیّتی که با حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» جهت حضور در تاریخ پیش می آید، نمی دیدیم. به بودنِ تاریخی خود حساس نبودیم که چه برکاتی به همراه می آورد و چگونه در عین تثبیت حیات دینی، ما را به شور ایمانی و عبور از نیهیلیسم نایل می کند. در جلسه قبل عرض شد خوب است متذکر این امر باشیم که داناشدن به معنای محبت ورزیدن نیست و اساساً محبت ورزیدن چیزی است ماورای دانابودن و داناشدن. این را از آن جهت عرض می کنم که بعضاً گفته می شود نفسِ محبت ورزیدن حکایت از وجود نوعی داناییِ برین دارد. بنده با این سخن مخالفتی ندارم مشروط بر آن که در این نوع محبت ورزیدن ها، از ارزش های الهی غفلت نشود زیرا آن نوع محبت ورزیدن که در آیه ی فوق مطرح هست نوعی بسط یافتن روح پیامبر خداوند است از طریق آن هایی که سعی در معیّت تاریخی با آن حضرت دارند و در آن نوعی انسان دوستیِ همراه با رویکرد قدسی در میان است و نه روحیه لیبرالیته. به همین جهت آیه فوق این طور شروع می شود: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ» این نوع معیّت با پیامبر خدا به این معنا است که در همان فضایی که آن حضرت به صحنه آمده اند ما با ایشان همراهی می کنیم. نمونه اش افرادی هستند که هرچند ظاهرشان دینی نیست ولی أبداً حاضر نیستند که به آن ها گفته شود شما با حضرت محمدf و یا حتی با حضرت اباعبدالله(ع) همراهی ندارید. زیرا معنایی از حضورِ رسول خداf و حضرت اباعبدالله(ع) در عالم و در تاریخ می شناسند که خود را جدای از آن حضور نمی دانند. این جا است که می توان با نظر به این معیّت، به فراز «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» فکر کرد و نسبتی که ما می توانیم با این افراد برقرار کنیم که نسبتی محبّت آمیز و عاطفیِ همراه با دلسوزی نسبت به آن ها است. چیزی که در صدر اسلام ابتدا به نحو چشم گیری ظاهر شد به خصوص در برخوردی که انصار با مهاجرین داشتند در نصف کردن هر آنچه از زندگی در اختیارشان بود.

چه افقی در مقابل آن ها با معیّتِ رسول خداf گشوده شد که تا این حدّ توانستند موضوع «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» را معنا کنند؟ با حضور تاریخی رسول خداf چه چیزی به آن جامعه برگشت که تا این اندازه مکارم الاخلاق ظهور کرد؟ هر چه هست آن ها احساس کردند در فضای دیگری قرار گرفته اند که در آن فضا ثروت و مال دنیا نمی تواند عامل دوگانگی بین آن ها شود و از این جهت از ثروت و اموال عبور کردند.

بر عهد محمّدی بودن یعنی برخورد محبت آمیز با یکدیگر داشتن و آن را به نهایت رساندن، به همان معنایی که قرآن در وصف حضرت محمدf می فرماید: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ»(آل عمران/159) زیرا حضرت نسبت به مؤمنین لیّن بودند و در مواجهه با ضعف های آن ها کوتاه می آمدند. بالاخره هیچ کدام از ما بی نقص و ضعف نیستیم، چرا با حضور بر عهد محمّدی نسبت به همدیگر به عنوان یک حضور تاریخی، اغماض نمی کنیم؟ اکثر خانم هایی که حجاب را چندان رعایت نمی کنند، این نوع زندگی را به عنوان یک زندگی عادی پذیرفته اند، این ها غیر از خانم مسیح علی نژاداند که مأمور دشمن است و حتماً باید با او دشمنی کرد. ولی نمی دانم ملاحظه کرده اید در مراسم شیرخوار گان در ماه محرم که خانم ها کودکان شیرخوار خود را می آورند تا با نور حضرت علی اصغرu همراهی کنند، در بین خانم ها، خانم جوانی بود که ظاهرشان با بقیه متفاوت بود و از نظر ظاهر حجاب را چندان رعایت نکرده بودند. ایشان کودک شیرخوار خود را آورده بود و در جواب خبرنگار که پرسید انگیزه ی حضورشان در آن مراسم چیست؟ گفت می خواهم فرزندم را به امام حسین(ع) بسپارم. این نشان می دهد آن فتح الفتوحی که حضرت امام«رضوان الله تعالی علیه» در مورد به ظهور آمدن سرداران مدّ نظر داشتند، اینجا هم پیش آمده و توانسته ایم این افراد را هم از آنِ خود بکنیم. هر چند هنوز ظاهر امثال آن خانم از آنِ ما نیست، ولی قلبش از آنِ اسلام است و ما هم چیزی جز حضور اسلام را در این تاریخ دنبال نمی کنیم. دشمن تلاش می کرد قلب این ملت را از آنِ خود کند و نتوانست. وقتی فهمیدیم این افراد هم از ما هستند، موضوعِ «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» پیش می آید و محبتی که باید به این افراد داشت و از آن جهت هنر امام و شهدا را در این صحنه ها می بینیم و این که توانسته ایم این ها را هم از آنِ خود کنیم.

عنایت دارید که در جلسه قبل روی این آیه تا حدّی بحث شد که خداوند فرمود ای پیامبر: «لَوْ کنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِک» اگر نسبت به کوتاهی های افرادی که در اطراف تو هستند، سخت گیری می کردی و به کوتاهی های آن ها گیر می دادی، همین هایی که صادقانه و با دل های پاک به گِردت می گردند، پراکنده می شدند. قدرت جمع کردن تو به جهت این بود که به لطف خدا و رحمت او توانستی در مقابل ضعف های آن ها کوتاه بیایی.

بنده حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» را قهرمانِ قهرمانان این کار می دانم. نمی دانم می دانید در جواب منافقینِ خلق که سرکرده ی آن ها یعنی مسعود رجوی نامه ای برای امام نوشت؛ چه فرمودند؟ فرمودند: اگر امیدی به اصلاح شما داشتم، خودم به سراغ تان می آمدم. زیرا سازمان آن ها از همان ابتدا بنا داشت در نهادهای نظام اسلامی نفوذ کند و جنایاتی را شکل دهد که صد رحمت به داعشی ها. آن ها می خواستند چهره ی تشیّع و انقلاب اسلامی را به کلّی از بین ببرند که بحث آن این جا نیست. ولی یکی از معجزات حضرت امام و انقلاب اسلامی هم این بود که توانست از این جریان عبور کند، جریانی که بعداً چهره ی اصلی آن در جاهای مختلف نمایان شد. وقتی غرب متوجه ی خطرِ از بین رفتن حضور تمدنیِ خود شد و اسلام را رقیب خود یافت، داعش و طالبان خواسته و یا ناخواسته مأمور شدند برای از بین بردن آینده تمدنیِ جهانِ اسلام، تا امکان ادامه تمدن جهانی غرب محفوظ بماند. ولی انقلاب اسلامی توانست به لطف الهی مقابل نقشه غرب برای لکه دارکردن چهره ی اصلی اسلام بایستد و با سعه ای که از خود نشان داد، نگاه ها را به آینده ای معطوف کرد که اسلام با همان وجه رحمانی اش در آینده حاضر است.

این که پیامبر خداf تلاش می کنند این افراد را در کنار خود جمع کنند، با همه ضعف هایی که آن افراد داشتند، به جهت آن بود که محبت پیامبر خداf نسبت به خلق شعله ور بوده است و خداوند هم علت تعلّق و ارادت آن ها به پیامبر را این طور بیان می فرماید که بنا نبود با آن ها برخوردهای تندی شود و به رحمت الهی چنین احوالاتی برای تو پیش آمد و تو آن را پاس داشتی.

به همان معنایی که در جلسه ی قبل از آیه 5 سوره مائده کمک گرفتیم که چگونه پس از مدتی در شرایط تاریخی دیگری قرار می گیریم و ازدواج با زنان اهل کتاب در آن شرایطِ جدید مشکلی پیش نمی آورد؛ هرچند یک زمانی هم هست که باید ابراهیم گونه به جبهه کفر اعلام کنیم: «بَدَا بَیْنَنَا وَبَیْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَدًا حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ»(ممتحنه/4) در آن شرایط نباید کوتاه آمد و یک جا هم به جریان کفر اعلام می کنیم: «لَكُمْ دِینُكُمْ وَلِیَ دِینِ»(کافرون/6) و نسبت خود را با آن ها جدا می نماییم. با توجه به همه ی این نکات می بینیم حضرت اباعبداللهu در کربلا عملاً تاریخ دیگری را شروع کردند و معلوم شد قدرت تسلیحاتی اُموی در نهایت تا شهادت آن عزیزان نفوذ دارد ولی حضور تاریخی حضرت اباعبدالله(ع) تازه بعد از شهادت حضرت، نقش آفرین شد و عملاً عمرسعد و عبیدالله همان روزی مُردند که حضرت امام حسین(ع) را شهید کردند. بعد از آن میدان، میدان حضرت سجاد(ع) بود و در ادامه آن میدان حضرت باقر و حضرت صادق«علیهماالسلام». و از این جهت باید پرسید چه اندازه نیاز بود تا جناب زید بن علی و فرزند ایشان یحیی بن زید در مقابل هشام بن عبدالملک به اسم خونخواهی از شهدای کربلا شمشیر بکشند؟ در حالی که حضرت صادق(ع) به جناب زید فرمودند: اگر می خواهی همان شخصی باشی که در کناسه کوفه به دار آویخته می شود، در این راه قدم بگذار.» (شیخ صدوق، عیون أخبار الرضاu، ۱۳۷۸ق، ج ۱، ص ۲.) از کلام امام صادق(ع) بر می آید که زید در قیامش صداقت دارد و اگر موفق می شد خلافت را به صاحبان اصلی اش باز می گرداند، ولی به هر حال به نصیحت امام توجه نکرد و قیام کرد و شکست خورد و در نتیجه فشارهای بنی امیه بر اهل بیت مضاعف گردید و فرزند زید یعنی «یحیی» نیز قیام کرد و شکست خورد. اما باعث ایجاد معرفت در مردم و روی آوری به سوی رهبران الهی نشد.

راهی را که شیعیان بعد از شهادت اباعبداللهu از طریق حضرت سجاد(ع) انتخاب کردند، روی همرفته غیر از راهی بود که مختار انتخاب کرد. زیرا با امام سجاد(ع) تاریخ دیگری شروع شد، در آن حدّ که عده ای از شیعیان در رابطه با مختار حرف شان آن بود که چرا مختار آن کارها را کرد و به همین جهت فرزند مختار خدمت امام باقر(ع) می رسد که مردم درباره پدر من حرف هایی می زنند، حضرت تنها به این جمله اکتفا کردند که کار او موجب خوشحالی ما شد. زیرا بالاخره قاتلان حضرت اباعبدالله(ع) و شهدای کربلا را به قتل رساند.

اهل بیتh مسیری را در مقابل ما قرار داده اند که در عین اصالت دادن به روحیه ی «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ»، از آن جهت که موجودیت ما را آن جریان در هویت کفر خود تهدید می کند، مواظب بودند روحیه «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» مورد غفلت قرار نگیرد. در چنین بستری است که چهار هزار طالب علم که اکثراً اهل سنت بودند، اطراف حضرت امام صادق(ع) جمع شدند و آن حضرت توانستند فضای جهان اسلام را از علم خود بهره مند نمایند. حرکتی که امام حسین(ع) به میان آوردند، که در اصطلاح به آن حرکت، حرکت نرم می گویند، آن حرکت تا این جاها مؤثر خواهد بود که حضرت صادقu توانستند فضای جهان اسلام را از علم خود بهره مند سازند. در آیه ی فوق در واقع خداوند به رسول خود متذکر می شود که آن نوع بودن را از عطایای الهی بدان و پاس بدار. زیرا ذیل چنین روحیه ای است که انسان ها احساس می کنند مأوا دارند.

در راستای برگشت به فرهنگ «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» و نحوه ی رسیدن جامعه به آن فوز عظیم، بنده چند آیه و روایت را خدمتتان ذکر می کنم که با همدیگر در مورد آن فکر کنیم. امام صادق(ع) می فرمایند: «قالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: ألْخَلْقُ عِیالی فَأحَبُّهُم الَی ألْطَفُهُمْ بِهِمْ وَ أسْعاهُمْ فی حَوائِجِهِم.» خدای عزیز و جلیل فرموده است: مردم، خانواده ی من هستند. پس محبوب ترین آن ها نزد من کسی است که با آنان مهربان تر و در برآوردن نیازهایشان کوشاتر باشد، یا آن جایی که خداوند خطاب به پیامبر اکرمf می فرماید: «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمینَ»(انبیاء/ 107) ما تو را جز براى رحمت جهانیان نفرستادیم. و نیز پیامبرf فرمودند: «یَا عَلِیُّ ثَلَاثَةٌ مَنْ لَمْ تَكُنْ فِیهِ لَمْ یَقُمْ لَهُ عَمَلٌ وَرَعٌ یَحْجُزُهُ عَنْ مَعَاصِی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ خُلُقٌ یُدَارِی بِهِ النَّاسَ وَ حِلْمٌ یَرُدُّ بِهِ جَهْلَ الْجَاهِل »(الخصال ج 1 ص 62.) ای علی! سه چیز است که اگر در کسی نباشد، کارش به پایان نمی رسد؛ پارسایی و ورعی که او را از گناهان باز دارد، خُلق و خویی که به وسیله آن با مردم مدارا کند و بردباری و حلمی که به سبب آن جهل جاهل را دفع کند. از حضرت علی(ع) نقل شده است که از رسول خداf درباره سنّت آن حضرت پرسیده شد، فرمودند: «وَ الْحَبُّ أَساسِی» محبّت، بنیاد و اساس من است. از اَنَس بن مالک، خدمتکار حضرت، درباره برخورد محبّت آمیز رسول خداf نقل شده است که گفت: «کانَ رَسُولُ اللّهf: مِنْ أَشَّدِ النّاسِ لُطْفاً بِالنّاس.» رسول خداf بیش ترین لطف را به مردمان داشت. به نظر می آید اگر بتوانیم در این تاریخ که خداوند شرایطی فراهم کرده که نه گرفتار جنگ هستیم و نه گرفتار حاکمان مستبد و وابسته، با محبت فراوان نسبت به همدیگر نمونه ای باشیم برای جامعه جهانی و خطاهای همدیگر را با نظر به تاریخی که پیش رو داریم چندان بزرگ ندانیم، آن فوز عظیم را احساس خواهیم کرد. در حالی که متأسفانه فعلاً در شرایطی نیستیم که به همدیگر رحم کنیم، با همان نگاهی که بعضی حقوق های آنچنانی برای خود تصویب می کنند و یا با اشرافیتِ خود تکبّر بر بقیه را دامن می زنند و مردم را به زحمت می اندازند؛ حال اگر به شرایطی فکر کنیم که همه نسبت به همدیگر دلسوزی دارند، می بینیم خداوند این تاریخ را بستر شرایطی قرار داده که در آن تمام آنچه را که برای عبور از استکبار نیاز است برای ما فراهم کرده، لذا کافی است به طلوع جهانی فکر کنیم که در همین جهان، یعنی جهانی که عقل مدرن آن را شکل داده، به اخلاقی بیرون از روحیه استکباری نظر نماییم و فضای «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» را در چنین تاریخی به ظهور آوریم تا معجزه اسلام در توانایی حضور در چنین تاریخی معلوم شود، آن هم در شرایطی که به ظاهر هیچ چیز به غیر از فرهنگ «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» گواه ایجاد شرایطی که انسان ها در دل یک مکتب نسبت به همدیگر دلسوزی کنند، نیست ولی به شدت نیاز است. بنده در زمانی که در اداره کل آموزش و پرورش مسئولیت داشتم، موضوع محبّت به همدیگر را چشیده ام که چگونه صدام حسین با بمباران شهرها برای مدارس مشکل ایجاد کرده بود ولی همین کارمندان که عموماً به منافع خود فکر می کنند، در آن فضا هرکس تلاش می کرد گوشه ا ی از کار را بگیرد و بدون آن که حتی بنده را در جریان بگذارند، مشکلات را حل می کردند. فضا وقتی محبت آمیز بود این موارد پیش می آید و بستر یگانگی بین انسان ها جای بستر دوگانگی و خودخواهی که جهان مدرن ایجاد کرده است را می گیرد. چیزی که شما این روزها در حرکت های جهادیِ مردمی در رجوع و کمک به سیل زدگان و زلزله زدگان ملاحظه می کنید.

در زمان دفاع مقدس در مدرسه ها به دانش آموزان قلک داده بودند که هرکس می خواهد با رزمندگان همراه باشد هر چقدر خواست از پولی که پدر و مادرش به او می دهند در این قلک ها بیندازد. باور بفرمایید پول بسیار خوبی جمع شد. با این مثال ها خواستم فضای محبّتی که تجربه کردیم را متذکر شوم که چه فضایی بود. مدیر مدرسه خودش در جای خود یک مجاهد فی سبیل الله بود. حتی می توانم بگویم ۷۰ یا ۸۰ درصد مدیران ما همان خرازی ها و باکری ها بودند، زیرا همه به پیروزی بر کفر فکر می کردند ولی بعد از جنگ که بعضی از دولت ها نسبت به جهت گیری انقلاب، تعریف دیگری را مطرح کردند و ملاک ثروت اندوزی و حقوق های نجومی به میان آمد، فضا این شد که امروز شما ملاحظه می کنید. وقتی حقِّ جذب برای مدیران پیش آمد معلوم است که چه افرادی برای مدیریت دست و پا می شکنند تا مدیر شوند، در صورتی که قبلاً مدیران تنها بر اساس تعهدی که احساس می کردند مسئولیت ها را می پذیرفتند.

ما در آن شرایط متوجه شدیم ظرفیت این آیه که متذکر «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» می شود، تا کجاها است و محمّدیین تا کجاها می توانند در تاریخ حاضر باشند. کافی است در چنین فضایی خلق را «عیال الله» بدانیم و به پیامبر خدا که می فرمایند: «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمینَ» فکر کنیم؛ هویتی که رحمت است برای کلّ بشریت، در این فضا است که رسول خداf در آن روایت بحث مدارا با مردم و بردباری جهت دفع جهل و جاهل را متذکر می شوند و با این رویکرد زیرساخت های جامعه و نهادهای اجتماعی شکل دیگری به خود می گیرد. این نوع تذکرات را مقایسه کنید با روحیه داعشی ها یا روحیه مقدسین متحجّر خودمان که فقط ظاهر دین برایشان حجّت است. وقتی این نوع ضعف ها را شناختیم متوجه می شویم اسلام راه دیگری مقابل ما قرار داده و سعی می کنیم با «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» عملاً اسلام را برای خود نگه داریم و به فوز عظیمی که در آخر آیه ی ۲۹ از آن خبر داده فکر کنیم. زندگی چنین ظرفیت هایی دارد و از این جهت مرز بردباری در بستر فرهنگ دینی با لیبرالیته و یا اباحه گری متفاوت خواهد بود و این دو نگاه به کلّی از هم جدا هستند، زیرا شما بر مبنای تعهدی خاص و امید نسبت به اصلاح افراد در آینده، از خطاهای افراد جاهل می گذرید، آن هم جهت دفع جهل جاهل. ولی فرهنگ لیبرالیته نسبت به خوبی و بدی افراد بی تفاوت است.

شما در آن رابطه در واقع روح انقلاب و اسلام را اظهار می کنید و شخصیت دینی تان را از این طریق شکل می دهید. در همین رابطه است که امیرالمؤمنین(ع) از رسول خداf آوردند که حضرت فرمودند: «اَلْحُبُّ أَساسِی» محبت، بنیاد وجودی من است و نمی توانم به جز با این رویکرد با موضوعات روبه رو شوم و این در واقع اساس نبوت است.

نمونه محبّت اولیاء دین به مردم را در گریه هاى جان سوز حضرت فاطمهi مى یابید، آیا آن گریه ها جز گریه و دلسوزی براى امت بود كه چرا امت را از نور هدایت الهى باز نموده و محروم شان كردند؟ با این وسعت، غمِ مردم خوردن را جز در خانه پیامبر و اهل بیت اوh كه محل تجلى محبّت پروردگار به بندگان است، در جاى دیگر نمى توان سراغ گرفت. غم فاطمه زهراi جلوه بزرگ ترین محبّت به بشر است و چقدر ظلم است كه این غم را تفسیرى دنیایى كنیم. فاطمهi مى فهمد كه خانه نشین كردن حضرت على(ع) یعنى بستن دریچه بزرگ هدایت الهى به روى بشر. آیا آن كس كه غم مردم را دارد كه به بیراهه نروند، مى تواند در این رابطه اشك نریزد؟ این بزرگ ترین غم براى كسى است كه بزرگ ترین محبّت را به مردم و بزرگ ترین شعور را به بركت هدایت الهى دارد. تلاش هاى همه ائمهh را از همین زاویه باید نگاه كرد و این كه جانشان در راستاى محبّت پروردگار به مردم، در محبّت به مردم شعله ور است.

در راستاى محبت خداوند به بندگانش در حدیث قدسى داریم كه مى فرماید: «مَنْ تَقَرَّبَ إلىَّ شَبْراً تَقَرّبْتُ إلیه ذراعا، و مَنْ تَقَرَّبَ إلىّ ذراعاً تَقَرَّبْتُ إلَیْه باعاً، و مَنْ أتانى یَسَعى أتَیْتُه هَرولة»؛( فتوحات مكّى، ج 2، ص 559.) اگر بنده ى من یك وجب به من نزدیك شود، من یك ذراع به او نزدیك مى شوم و اگر یك ذراع به من نزدیك شود، من به اندازه ى فاصله ى دو دستِ باز به او نزدیك مى شوم. و اگر آهسته به سوى من آید، من شتابان به سوى او مى آیم. جناب مولوى در رابطه با محبّت پیامبران و اولیاء الهى مى گویند:

گوسفندى از كلیم اللَّه گریخت

پاى موسى آبله شد نعل ریخت

در پى او تا به شب در جستجو

و آن رمه غایب شده از چشم او

گوسفند از ماندگى شد سست و ماند

پس كلیم الله گَرد از وى فشاند

كف همى مالید بر پشت و سرش

مى نواخت از مهر همچون مادرش

نیم ذره طیرگى و خشم نى

غیر مهر و رحم و آب چشم نى

گفت گیرم بر منت رحمى نبود

طبع تو بر خود چرا استم نمود

با ملایك گفت یزدان آن زمان

كه نبوت را همى زیبد فلان

وقتى وارد نگاه محبّت به اولیاء الهى شدیم و جایگاه آن معرفت را درست شناختیم و حركات و سكنات آن ذوات مقدس را بر اساس محبّتى كه به آن ها پیدا كردیم تفسیر نمودیم، متوجه خواهیم شد چه بزرگى ها و ایثارها كه این خانواده براى هدایت بشر از خود نشان نداده اند.

باز به آن جمله ی پیامبرf توجه کنید که در محضر حق عرضه می دارند: «اَللَّهُمَّ اهْدِ قَوْمِی فَإِنَّهُمْ لا یَعْلَمُونَ»؛ خداوندا! قوم مرا هدایت کن، آنان نمی دانند. با این که اعمال خلاف قوم خود را تأیید نمی کنند، ولی از خدا می خواهند آن ها را هدایت کند تا از مسیری که به کمک رسول خداf در آن قرار گرفته اند، بهترین بهره را ببرند. این را مقایسه کنید با روحیه ی مذهبی های خودمان و روحیه ی جناب سعدبن عباده که از یاران سینه چاک رسول خداf بود و می بینید متأسفانه نه در دیروز و نه در امروز، هنوز آنچه لازمه معیّت با رسول خداf است در خود به وجود نیاورده ایم. سعد بن عباده همان صحابه حزب اللّهی است که در فتح مکه پرچم را به دست می گیرد و شعار می دهد: «الْیَوْمُ یَوْمُ الْمَلْحَمَةِ الْیَوْمُ تُسْتَحَلُّ الْحُرَمَة» امروز روز امتحان است، امروز روز شکسته شدن حرمت ها است. به این معنا که می خواهیم با شما برخورد کنیم. پیامبر خداf همان طور که ملاحظه فرمودید راه دیگری را در نظر دارند، لذا فرمودند: «اَلْیَوْمُ یَوْمَ الْمَرحَمَةِ» امروز روز رحمت و مهربانی است و دستور دادند پرچم را از سعد بگیرند. پیامبر اکرمf چنین بود و دوست داشت که پیروانش به او تأسّی کنند و در همه عرصه ها زندگی را لطیف و انسانی سازند؛ می فرمود: «وَ الَّذِیِ نَفْسِی بِیَدهِ لا یَضِیعُ اللّه الرَّحْمَةَ إِلاَّ عَلَی رَحیِمٍ.» سوگند به آن که جانم در دست اوست رحمت خدا جز افراد مهربان را در بر نمی گیرد.

بنا نیست ما خود را همسنگ مشرکین کنیم که سراسر خشم هستند، ما می خواهیم از آن فضا عبور کنیم. کشتن واقعی ابوسفیان ها و معاویه ها و یزیدها، هرچند در مقابل آن زورگویی های آن ها مقاومت می کنیم، ولی به بی مقدارکردن هویت آن ها است. در همین رابطه در راستای بی مقدارکردنِ کار آمریکا نسبت به شهادت حاج قاسم سلیمانی، رهبر معظم انقلاب«حفظه الله» فرمودند: «مهم ترین سیلی به آمریکا همین حرکت مردمی عظیمی بود که انجام گرفت؛ بعد هم که خب برادرها یک سیلی ای زدند؛ لکن سیلی سخت تر عبارت است از غلبه ی نرم افزاری بر هیمنه ی پوچ استکبار؛ این سیلی سخت به آمریکا است که باید زده بشود.»

اگر متوجه ی حرکت نرم افزاری نباشیم، نمی فهمیم چرا در جنگ با صدام، شهادت را امری اساسی برای حضور در جهانی می دانیم که جهان «انقلاب اسلامی» است. یعنی اگر جایگاه حرکت نرم افزاری را نفهمیم، از عصری که در آن قرار گرفته ایم، آگاهی کاملی به دست نمی آوریم و ناخودآگاه در جهان خشونت و یا قدرتِ جدای از حقیقت قرار می گیریم.

جنگیدن برای نجنگیدن، غیر از جنگیدن برای جنگیدن است و غیر از جستجوی معنای خود در جنگیدن است که در بستر شهادت طلبی شکل می گیرد. ژنرال های جنگ نرم به دنبال چه هستند و ما در جنگ نرم به دنبال چه چیزی باید باشیم که در عین آن که جنگ است، ولی حضوری نرم دارد و به جای خشونتِ صِرف در مقابل خشونت صرف، تقابلی دیگر را جهت غلبه می خواهیم دنبال کنیم؟ غرب زدگی، عین خشونت و داعشی گری است، ولی چون حاج قاسم، خشونتِ در مقابل خشونت نبود، انسان ها حقیقت خود را در او احساس کردند. در حرکتِ غلبه ی نرم افزاری بر هیمنه ی استکبار، بحث، بحث انتقام است و نه مصالحه، ولی راهی که باید در آن راه، آن انتقام انجام گیرد، کدام راه است؟ مسلّم آن راه، راهی نیست که اراده ی معطوف به قدرت بتواند آن را درک کند. آری! هیچ مصالحه ای بین ما و قاتلان ما صورت نخواهد گرفت، ولی چه چیزی در حرکت مردمی، در شهادت حاج قاسم سلیمانی صورت گرفت که رهبر معظم انقلاب«حفظه الله» آن را مهم ترین سیلی به آمریکا دانستند و سیلی سخت تر که غلبه نرم افزاری بر هیمنه پوچ استکبار است و باید زده شود، چه خصوصیاتی باید داشته باشد؟ آیا می توان قرآن و روایات و متون متفکران را در راستای حضور نرم افزاری، همراه با انتقام خواند، ولی نه آن طور که از آن ها خشونت به ظهور آید؟ انتقام آری! ولی خشونت نه. مثل اشعاری که در جای خود انتقام است و شمشیر تیزی هستندکه دشمن را بدون خونریزی می کُشد. به گفته مولوی در وصف حضرت علی (ع):

تیغ حلمت جان ما را چاک کرد

آب علمت خاک ما را پاک کرد

بازگو دانم که این اسرار هوست

زانک بی شمشیر کشتن کار اوست

دفاع از حقیقت، با خودِ حقیقت ممکن است و نه با خشونت. ما در کجا باید باشیم که بتوانیم استکبار را بی معنا و بی هویت کنیم؟ بستر حضور تاریخیِ حاج قاسم، راهی شد جهت این امر، امری که در ذات انقلاب اسلامی نهفته است و همان ذات بود که مردم فهمیدند با آن حضور میلیونی، کنشی مناسبِ مقابله با استکبار را به میان آوردند و رهبر معظم انقلاب در موضوع غلبه ی نرم افزاری بر هیمنه ی استکبار، متذکر این امر می شوند.آیا با تفکر به هویت حرکت نرم افزاری می توان در اکنونِ تاریخی خود بهتر حاضر شد، آن هم با رویکرد سیلی سخت به آمریکا در بستر انتقام از آمریکا جهت به شهادت رساندن حاج قاسم؟ انتقامی در بستر حقیقت و قدرت و نه در بستر خشونت و ذلّت.

در نسبت بین حقیقت و قدرت می توان به کربلا فکر کرد و شب عاشورا، که از یک طرف حضرت اباعبدالله(ع) فرمودند: همه شما فردا شهید خواهید شد. زیرا خود را در بستر حقیقتی یافتند که آن را شهادت معنا می کرد و از طرف دیگر فردا با تمام نیرو جنگیدند و نشان دادند دارای قدرت روحی بزرگی هستند که ترس در آن راه ندارد. راستی! بین شهادتِ حتمیِ حضرت اباالفضل(ع) که حضرت آن را از قبل می دانستند و آن همه دلاوری و قدرت نمایی، پیچیده ترین رازی است که می تواند مرز بین قدرت و خشونت را از هم جدا کند، تا معلوم شود چگونه خشونت با ترس همراه است ولی قدرت، با پشتوانه حقیقت، شجاعت آفرین است؟

ما در دعای شریف «ندبه» از عهدِ حضوری که حقیقت باید به صحنه آید، یک لحظه غفلت نمی کنیم و لذا قصه ی دعای «ندبه»، پایداری بر حقیقت است و نه ندبه ای که حکایت از ذلّت و ترس باشد. انتقام سخت که انتقامی است پایدار و موجودیتِ دشمن را نشانه می گیرد، حتماً انتقامی است که در بستر حرکتی نرم محقق می شود، تا هویت تاریخی دشمن استکباری بی معنا گردد؛ مانند حرکت حضرت زهراi، به خصوص آن جایی که حضرت وصیت فرمودند مرا شبانه غسل دهید و کفن و دفن کنید، تا جریان مقابل، هیچ کاری نتواند بکند، مگر آن که ناظر آب شدن و تبخیرِ به مرورِ خود در تاریخ باشد. «امّ ابیها»بودنِ حضرت زهرای مرضیهi یعنی بعد از رسول خداf نیز باید این نهضت با روحِ مادرانه ی آن حضرت ادامه یابد و پایدار بماند. لذا می بیند که یک طرفِ صحنه خشونت است و جسارت به آستانه آن حضرت، و در طرف مقابل، حقیقت است و شجاعت، و این است که شیعه در ذکر مصائب آن حضرت متوجه رنجی می باشد که در مسیر به ظهورآوردنِ حقیقت در مقابل خشونت باید تحمل کرد تا معلوم شود پیروزی اصلی و انتقام سخت در حرکات نرم افزارانه نهفته است و هرکس باید در هر زمان مطابق دشمنی که در مقابل خود دارد، آن حرکت را به میان آورد. آیه ی مورد بحث توان چنین کاری را به ما می دهد.

همان فاطمه ای که «امّ ابیها» بود، تا رسول خداf در تأسیس تاریخ اسلام بدون هویت نرم افزارانه، آن تاریخ را بنا نکنند و آن تاریخ، عقیم نماند؛ حضرت مهدی(ع) نیز که بناست نه تنها در مواجهه با جاهلیت، بلکه با همه ی فکرها و فرهنگ ها، تاریخِ قدسی خود را بنا کنند؛ مسلّم بدون به میان آوردن سیره ی زهرای مرضیهi هیچ افقی در مقابل بشر نخواهند گشود، و لذا آن حضرت فرمودند: «إنَّ لِی فی إبنَةِ رَسولِ اللّهِ اُسوَةٌ حَسَنه» برای من در دختر رسول الله، اسوه نیکو هست. از آن جهت که در شخصیت حضرت زهراi حقیقت و حماسه، منجر به عبودیتی شده است که به حکمِ «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» تمامِ مقصد خلقت است. و این جا است که می بینیم هر روز بیشتر از روزهای گذشته ی تاریخ، حضرت فاطمهi ظهور می کنند تا معلوم شود حضرت مهدیg چه تاریخی را بنا است با مردم در میان بگذارند. آیا تاریخ آینده، تاریخی نیست که باید با حضرت فاطمهi شروع شود و معنا پیدا کند؟ تاریخی که به جای حاکمیت اسلحه ها، حقیقت است که انسان ها را جلو می برد.

آیا نمی توان به این نکته فکر کرد که در سخنان رهبر معظم انقلاب در موضوع مقابله با آمریکا و انتقام سختی که باید گرفت، انقلاب اسلامی در حضور تاریخی خود به بلوغی در مقابل آمریکا و استکبار رسیده که از نیروی سخت و قدرت نظامی آمریکا عبور کرده و متوجه ی ناتوانیِ قدرت نظامی آمریکا شده که نمی تواند حتی با شهادت سرداری بزرگ، ملت ایران را مرعوب کند؟ از این به بعد جنگ سخت با آمریکا را نباید به چیزی گرفت و باید در تقابل با آمریکا وارد فاز تقابل نرم و حرکت نرم افزاری شد و در دل چنین حرکتی انسان ها را متوجه ی معنایی از خودشان کرد که معنای آن ها، معنایی نیست که جهان استکباری با قبله کردنِ آمریکا به انسان ها داده بود. از این جهت به نظر می آید عملاً مرحله ی بی معناشدنِ هویت غربیِ جهان غرب شروع شده و در این راستا است که باید مبارزه با استکبار را ادامه داد و انقلاب اسلامی در این نسبت با جهان، خود را به میان آورده و تنها کسانی می توانند چنین حرکتی را به میان آورند که در بین خود فرهنگ «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» را تمرین کرده باشند زیرا مبارزه ی نرم افزاری، روحیه ای می خواهد که کنترل خشمِ با خودی ها را تجربه کرده باشد.

قبل از انقلاب اساتیدی را می شناختم که منتظر انقلاب اسلامی بودند و نظام شاهنشاهی را قبول نداشتند. می خواستند یک هویت متعالی برای ملت پیش بیاورند و در این راستا در حدّ خود تلاش می کردند. آن ها از حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» به خوبی پشتیبانی می نمودند و متوجه بودند در همراهی با حضرت امام و با آن روحیه ای که انقلاب اسلامی دارد می توانند کارهای بزرگی در کشور انجام دهند و تصورشان آن بود که می توانیم انقلاب فاخری را شکل دهیم. ولی ما آن طور که انتظار آن ها بود کار را ادامه ندادیم و تندی ها و تنگ نظری هایی داشتیم که با هویت اصلی انقلاب فاصله داشت. بعضاً ما با کینه ها سراغ کسانی رفتیم که تا دیروز ضد انقلاب بودند ولی آماده بودند تا انقلاب را بپذیرند. اصل انقلاب حقیقتاً امر فاخری است و فضای گرایش به یک انقلابِ فاخر در بین متفکران دانشگاهی بود و هنوز هم هست، ولی بعضی از تندروی ها موجب شد که بعضی از آن ها احساس کردند این انقلاب از آنِ آن ها نیست، در حالی که با روحیه «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» به خوبی می توانستیم این افراد را از آنِ خود کنیم. رسول خداf به علیf می فرمایند برو پرچم را از دست آن رزمنده ی مؤمنِ حزب اللّهی بگیر، زیرا در آن شرایط وقت آن حرف ها نبود. تا دیروز هر چقدر توان داشتیم که با ابوسفیان بجنگیم، باید پشت دروازه های مدینه با او می جنگیدیم ولی اکنون او هویتی مقابل شما ندارد لذا یکی از خانه هایی را که رسول خداf در فتح مکه امن قرار دادند، خانه ابوسفیان بود.

سؤال: مگر ابوسفیان بر سر ماجرای سقیفه نیامد تا با حضرت علیu بیعت کند و به گمان خود به آن حضرت کمک نماید و عملاً کار را به درگیری داخلی بکشانند؛ چگونه می توان گفت دیگر با آن همه امتیازی که به او داده شد، خطری از جانب او نبوده است؟

جواب: مسلماً ابوسفیان در جریان تقاضای بیعت با حضرت علی(ع) نیّت خیر نداشته ولی فضایی که او را امیدوار می کرد که می تواند باز به میدان بیاید، تندی هایی بود که با آتش زدن خانه ی امیرالمؤمنینu ایجاد شد. فرض بر این است که بنا به شواهد کتاب ارزشمند «الغدیر»، ابوسفیان یک ساعت هم ایمان نیاورده است. بنده هم منکر آن نیستم و حضرت علی(ع) هم امید او را که بخواهد جبهه ای برای خود شکل دهد ناامید کردند و مانع دوگانگی بین جامعه مسلمین شدند و تا آن جا که ممکن بود کوتاه آمدند تا فضا، فضای محبت شود ولی آن نوع تندی ها که بعد از رحلت رسول خداf پیش آمد، امثال ابوسفیان را امیدوار کرد که می تواند با همان هویت مشرکانه ی خود جایی در نظام اسلامی داشته باشد. مسلّماً آن طور که عرض شد: «محبت ورزیدن نوعی معرفت ورزی و اندیشه ورزی است که از محدودیت های اندیشه های انتزاعی برتر است، و عقل حسابگر و منفعت طلب آن را درک نمی کند و از این جهت ممکن است حضرت علی(ع) از جهات گوناگون تنها بمانند، ولی از حرکت نرم خود دست برنداشتند.

شما در کربلا به خصوص در خطبه های حضرت اباعبدالله(ع) و یاران شان ببینید که چگونه به لشکر عمر سعد به عنوان کسانی که مسلمان هستند، نصیحت می کنند و برایشان دلسوزی می نمایند. در کربلا یک مسئله را باید صد در صد برای خود حل کنید تا بتوانید کربلا را درست بفهمید و آن این است که آن ها از مرگ به هیچ وجه ترسی نداشتند و مطمئن هم بودند که لشکر عمر سعد با آن ها درگیر می شود و همه شهید می شوند؛ ولی این همه دلسوزی پس برای چیست؟ اگر از اصل موضوع «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» غفلت کنیم تصور می کنیم امام(ع) با آن نصایح می خواهند به نحوی از دست لشکر عمر سعد نجات یابند. در حالی که در واقع امام از فرصت استفاده کردند تا آن محبّتِ فراموش شده را به جامعه ی اسلامی برگردانند و تا حدّ زیادی هم موفق شدند و نتیجه اش بعد از کربلا به مرور پیش آمد.

ملاحظه می کنید آن فهمی که امام و اصحاب ایشان دارند، همان ادامه ی اسلام از طریق فرهنگ «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» است و عرض بنده آن است که محبت ورزیدن نیاز به شعور والایی دارد، فوق آنچه با عقل استدلالی پیش می آید، و در این امر نوعی سلوک نیاز است. به همین جهت هم آن قدر که مردم با اخلاق پیامبرf به اسلام ایمان آوردند با استدلال و بحث کلامی کسی مؤمن نشد. بله! وقتی دشمن و یا منافق شبهه کند باید جواب شبهه هایش را مطابق همان منطقی که شُبهه می کند داد.

فضایی که شیعه تحت تأثیر دلسوزی های ائمهh دنبال کرده همیشه کارساز بوده است به همین جهت تفسیر المیزان با محبت ورزیدنِ مرحوم علامه طباطبایی به بشریت نوشته شده است. به نظر بنده علامه طباطبایی در المیزان همان روحانی است که در پیاده رو، آن پسر با دوچرخه به او می زند و علامه زمین می خورند و عمامه شان هم آن طرف می افتد و آن پسر تازه از علامه طلبکار می شود که چرا عقب نرفته است! علامه بلند می شوند و عمامه شان را بر سر می گذارند و به آن آقا پسر می گویند: عموجان من چیزی ام نشد تو هم چیزیت نشد؟ این نوع محبت درسراسر تفسیر المیزان به چشم می خورد. اگر کسی این محبت را نداشته باشد، نمی تواند ۳۰ سال شب و روز خود را صرف تألیف تفسیر المیزان بکند. در مورد حضرت امام«رضوان الله تعالی علیه» دقیقاً قضیه از این قرار است. به همین جهت می توان گفت زیباترین عمل در بستر محبت به انسان ها شکل می گیرد.

آن محبّتی را که در تشییع پیکر شهید حاج قاسم سلیمانی ملاحظه کردید، اوج این محبت در کربلا ظهور کرد. آن جا که حُرّ در حالی که از کار خود پشیمان است به طرف حضرت آمد و گفت آیا برای من هم توبه هست؟ حضرت چه اندازه زیبا و محبت آمیز از او پذیرایی کردند. همان طور که وقتی لشکر حرّ با شتاب از کوفه آمد و مانع حرکت کاروان حضرت به سوی کوفه شد، حضرت به اصحاب فرمودند این افراد و اسبان شان تشنه اند و از آن ها پذیرایی کردند و چه اندازه دلسوزانه با آن ها برخورد نمودند که در جای خود باید دنبال بفرمایید.

همه این صحنه ها حکایت از آن دارد که با سلوک و معرفتی متعالی می توان به این نوع محبت ورزیدن ها رسید. با توجه به این امر باید بدانیم اگر در این زمانه هم بخواهیم اسلام را درست معرفی کنیم باید در مسیری قرار گیریم که بتوانیم محبت ورزیدن را بشناسیم و بر مبنای آن معرفت، محبت ورزی کنیم تا نوعی معیّت با پیامبر خداf برایمان پیش آید و احساس کنیم با پیامبر خداf در این تاریخ حاضر هستیم و با نور آن حضرت عمل می کنیم، وگرنه از محبت ورزیِ مصنوعی که در لیبرالیته پیش می آید کاری برنمی آید.

پیامبر اکرمf کسانی که خود را از طبقه برتر می دانستند و به نژاد و قوم و قبیله و پدران خود تفاخر می کردند، با تندترین کلمات نکوهش کرده اند؛ چنان که فرموده اند: «کُلُّکُمْ بَنُو آدَمَ وَ آدَمُ مِنْ تُرَابٍ لَیَنْتَهِیَّنَّ قَوْمٌ یَفْتَخِرُونَ بَآبَائِهِمْ أَوْ لَیَکُونَنَّ اَهْوَنُ عِنْدَ اللَّهِ مِنَ الْجَعْلَانِ»؛ همه ی شما فرزندان آدم هستید و آدم از خاک است، باید پایان بخشند قومی که فخرفروشی می کنند به پدران شان و یا باید بی ارزش تر نزد خداوند از فضله حیوانات باشند.

عایشه در وصف پیامبر اکرمf می گوید: «مَا رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ مُنْتَصِرا لِنَفْسِهِ مِنْ مَظْلَمَةٍ ظُلِمَهَا قَطُّ مَا لَمْ یُنْتَهَکْ مِنْ مَحَارِمِ اللَّهِ شَیْءٌ فَاِذَا انْتُهِکَ مِنْ مَحَارِمِ اللَّهِ شَیءٌ کَانَ أَشَدَّهُمْ فِی ذَلِکَ غَضَبا»؛ هرگز ندیدم که رسول خداf مادام که چیزی از حرمت های الهی هتک نشده بود، به خاطر ستمی که به شخص او روا شده بود، در صدد احقاق حق برآید؛ اما هرگاه به چیزی از حرمت های الهی تعدّی می شد، نسبت به آن خشمگین ترین افراد بود.

امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» که شدیداً با سیره ی پیامبرf مأنوس بودند و در راه و رسم نبوی تفکر نموده و با آن خوب آشنا و بدان دلبسته و در صدد احیای آن بودند؛ در نامه ای عرفانی به فرزند خود مرحوم سید احمد خمینی چنین نگاشته است:

راستی چرا پیمبر خاتمf از ایمان نیاوردن مشرکان آن گونه تأسف و تأثر جان فرسا داشت که مخاطب شد به خطاب: «لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلی آثارِهِم اِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذا الْحَدِیثِ أسَفاً» جز آن که به همه ی بندگان خدا عشق می ورزید و عشق به خدا عشق به جلوه های او است؟ او از حجاب های ظلمانیِ خودبینی ها و خودخواهی هایِ منحرفان که منجر به شقاوت آنان و منتهی به عذاب الیم جهنّم که ساخته و پرداخته ی اعمال آنان است رنج می برد و سعادت همه را می خواست؛ چنانچه برای سعادت همه مبعوث شده بود.(صحیفه امام؛ ج 16، ص 216 .)

پیامبرf جز رحمت و مغفرت برای مردم نخواست. تقاضای آن حضرت از خداوند این بود: «إنِّیِ لَمْ أُبْعَثْ لَعَّانًا، وَلکِنّیِ بُعِثْتُ دَاعِیًا وَ رَحْمَةً، الّلهُمَّ اهْدِ قَوْمِیِ فَإِنَّهُمْ لا یَعْلَمُونَ» من برانگیخته نشده ام تا انسان ها را نفرین کنم، بلکه من برای دعوت [به حق] و رحمت برانگیخته شده ام. خدایا قوم مرا هدایت کن، زیرا آن ها نمی فهمند.

انسان ها در افقی که حضرت محمدf در مقابل انسان ها می گشایند می توانند وسعت شخصیت همدیگر را بیابند و نسبت به همدیگر گشودگی پیدا کنند، غفلت از این امر موجب شده تا امروزه، مسلمانان و حتی شیعیان سعی نمی کنند همدیگر را بفهمند و آینه ی همدیگر باشد و این است که گشودگی انسان ها نسبت به همدیگر در بستر روح محمدیf نیاز اساسیِ این تاریخ است.

متأسفانه بخواهیم یا نخواهیم یک نوع فردگرایی بر ما در فضای تاریخ مدرنیته حاکم است. لذا درک عواطف انسان ها به حاشیه رفته و تنها ظاهر خشک قانون های بشری است که بین انسان ها حکومت می کند؛ و اگر فراموش کنیم پیامبر خداf چه راهی را مقابل ما گذارده اند، عملاً با توقف در ارتباطات قانونیِ بی عاطفه، تنهایی و فردگرایی را ادامه می دهیم. ما با حضور در سیره ی پیامبر خداf می توانیم همدیگر را بفهمیم، لازم نیست به اسم محبت، مُریدبازی راه بیندازیم، اساساً سعه ی انسانی اجازه نمی دهد نسبت ما با همدیگر مرید و مرادبازی باشد، ما در نسبت با همدیگر سعه ی انسانی خود را تجربه می کنیم که چه اندازه با محبت به همدیگر در آن قرار داریم.

رهبر معظم انقلاب«حفظه الله» در صحبتی که با نخبگان المپیادها داشتند آن ها را توجه می دهند به ظرفیت های انسانی که فوق نخبگیِ صرف است؛ می فرمایند:

راه نخبگی یک راه بی انتها است. این جور نیست که ما بگوییم این جوان از لحاظ فکری، ذهنی نخبه است، حالا هم یک مدال گرفت و قضیّه تمام شد؛ نه، این مدال یکی از نشانه های حرکت شما در یک مسیر است؛ مسیر نخبگانی، مسیر تلاشی که برخاسته از یک ظرفیّت و استعداد و توانایی خاص است؛ در این مسیر باید شما حرکت کنید، باید تلاش کنید. خب وقتی که به مدال می رسید، نشان دهنده ی این است که در این مسیر یک مقداری پیش رفته اید [امّا] در هر رشته ای که هستید باید این پیشرفت را ادامه بدهید، باید کار کنید، تلاش کنید، فکر کنید. نگذارید که این ظرفیّت و استعداد در همین حدّ پنهان و تمام بشود و در واقع سَرِ این چشمه ی جوشان گرفته بشود؛ نگذارید این کار اتّفاق بیفتد. عقیده ی من این است که توان انسان، ظرفیّت انسان - همه ی انسان ها، حتّی غیرنخبه ها- یک ظرفیّت فوق العادّه ای است منتها یکی ممکن است در یک جنبه ی زندگی ظرفیّت بی پایانی داشته باشد، دیگری در یک جنبه ی دیگری امّا همه این ظرفیت ها را دارند؛ مجموعه، مجموعه ی ظرفیت ها را دارد. این ظرفیت ها بی پایان است؛ نگذارید که وسط راه بمانید و ادامه ندهید کار را، و راه را.(تاریخ/ 16/5/98)

می فرمایند نگذارید مسیر نخبگی در همین حدّ نخبه بودن تان بماند. برداشت بنده از سخنان مقام معظم رهبری آن است که انقلاب اسلامی در بستر شریعت اسلام، آرام آرام انسان ها را طوری به خودشان برمی گرداند که بتوانند سعه همدیگر را بفهمند. این یک مشکل است که افراد در فضای مجازی به جای این که تلاش کنند همدیگر را و سعه حضور همدیگر را بفهمند، سعی می کنند با اشکال گرفتن به همدیگر، همدیگر را نفهمند. حتی بعضاً دیده شده که کتاب هایی از طریق حوزه چاپ می شود که ترجمه ی نظرات افرادی مثل هایدگر و گادامر است. این کتاب ها تا مرز ترجمه ی سخنان آقایان خوب جلو آمده ولی وقتی خواسته اند نظر آن ها را نقد و بررسی کنند به نظر بنده در نقدهای شان تلاش زیادی کرده اند تا نفهمند هایدگر و گادامر چه می گویند. چرا خود را نسبت به نظر متفکران نمی گشاییم تا آن ها هم خود را برای ما بگشایند؟ بنده متأسفم که جوانان مذهبی حتی فلسفه خوانده ها، تلاش نمی کنند همدیگر را بفهمند. این که بنده شما را خسته می کنم از آن جهت است که متوجه باشید تاریخی در حال شروع است در فهمِ وسعت انسان ها، مواظب باشید از آن تاریخ غافل نگردید و حقیقتاً انسان ها با معیّت با پیامبر خداf وسعتِ همدیگر را درک می کنند. در این بستر است که امروزه می توانیم نیاز اساسی این تاریخ را رفع کنیم.

با توجه به نکته قبل عرض می کنم روحیه محبت، فوق کنترل انسان ها توسط قوانین است، یعنی محبت در مذهب می تواند به جای قانون بنشیند، بدون غفلت از قوانین و از احکام الهی.

باید به این نکته فکر کرد، آیا محبّتی که مذهب متذکر آن می شود و قوانینی که در این راستا مطرح شده، می تواند جایگزین قوانینی شود که نسبت به عواطف و موقعیت های مختلف انسان ها بی تفاوت است؟ بحث در نفی قوانین نیست، بحث در حضور عواطف است تا اتفاقاً قوانین هم در جای خود اجرا شود. آیا از خود نپرسیده ایم چرا در کشور ما عموماً قوانین یا اجرا نمی شود و یا اگر هم اجرا شود هیچ دردی را در عمل دوا نمی کند؟ ملاحظه کرده اید چگونه خصوصی سازی ها با همین قوانین و یا با ارز ۴۲۰۰ تومانی جیب دلال ها را پر کرد؟ از آن طرف ما ملتی عاطفی هستیم و نمی توانیم مانند اروپایی ها در قالب خشک قوانین، زندگی خود را تعریف کنیم و به همین جهت عرض شد روحیه محبت، فوق کنترل انسان ها توسط قوانین، جواب می دهد. ما افراد را طوری تربیت نکردیم تا متذکر این امر باشند که وقتی ارز ۴۲۰۰ تومانی را به نفع خود استفاده می کنیم خود را از گوهر آرام بخش محبت، محروم کرده ایم.

غربی ها با توجه به خصوصیت جغرافیایی شان حاضرند در قالب قوانین بگنجند، حتی قانون هایی که عقلاً قابل پذیرش نیست ولی صرف آن که قانون است، آن ها آن قوانین را می پذیرند تا اجرا شود. با این همه شما می دانید که مشکلات بسیاری دارند و به راه حلّی هم نرسیده اند، راه حلّ هایی که با نظر به عواطف انسانی توان رفع آن مشکلات را دارا است.

با نظر به تأکیدی که قرآن بر «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» دارد و محبتِ بین جامعه اسلامی را متذکر می شود، به خوبی می توانیم بفهمیم حال که در کل دنیا قوانین به تنهایی نمی توانند برای زندگی انسان ها در کنار هم کافی باشد، - تازه در کشور ما که مردم عاطفی هستند و عقل مان عقل دیگری است،- پس باید موضوع «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» را در همه ابعاد زندگی گسترش داد؛ به این معنا که درباره هر قانونی حساب کنیم چه دردی از جامعه انسانی را دوا می کند و ماورای ظاهر قانون، به نتیجه آن هم فکر کنیم، آن هم نتیجه ای که در فضای ارتباط انسانی مان مدّ نظر باشد. در گذشته خود بدون آن که گذشته بی قانونی باشد، با همدیگر زندگی می کردیم و عموماً قبل از سلسله قاجار و شروع غرب زدگی مان، پذیرفته بودیم اگر کسی ثروتمند است بقیه از ثروتش استفاده می کنند و در این راستا رعایت همدیگر را داشتیم. او باغ داشت و آن باغبان هم در باغ او کار می کرد، قبل از فضای مدرنیته و رونق فرهنگ سرمایه داری، نه اسم صاحب باغ سرمایه دار بود و نه باغبان احساس فقر می کرد. واژه ی سرمایه داری واژه ی جدیدی است که با فرهنگ بومی ما بیگانه می باشد. بنده همیشه مثال آیت الله خادمی را می زنم که به ظاهر صاحب چند ده و دهکده با کشاورزی خوب بودند و در عین حال ما با ایشان در یک محل زندگی می کردیم و همان آبگوشتی را که ما می پختیم خانواده ی حاج آقا هم همان را می پختند. در حالی که پدر بنده به عنوان شاطر مغازه نانوایی یک کارگر به حساب می آمدند. منزل آیت الله هم همان اندازه ساده بود که منزل ما ساده بود و ابداً خانواده ها هیچ احساس دوگانگی نداشتند. در واقع آن ثروت یک نوع امانت بود که آن ها مدیریت می کردند، در عین حفظ محبت و بدون هرگونه تحقیری. ما در گذشته خود این چنین در معیّت با حضرت محمدf با هم بودیم، امروز هم باید آن معیّت را مناسب این زمانه شکل بدهیم تا گرفتار دوگانگی که سوغات روح غربی است نشویم.

محبّت اگر برود دیگر برای انسان مهم نیست چه بر سر مردم می آید. بنده در جوابِ ارادت به شما می توانم در حدّ توانِ خود برداشتی که از دین دارم را به شما هدیه کنم و این یعنی جمعِ فرد و اجتماع و شوق متقابل و یگانگیِ اصیلِ توحیدی که در آن فضا انسانی جای انسان دیگر را تنگ نمی کند. انسان توحیدیِ محمدیf متذکر گشودگی انسان ها نسبت به همدیگر است.

زمانی دنیای مدرن از طریق ارتباط با واهمه مردم، به نحوی مردم را مشغول خود می کرد و مردم هم به همان خیالات واهی مشغول بودند ولی با به میان آمدن انقلاب اسلامی، به جای توهّمات، خیال متعالی جایگزین شد. زیرا انسان بالاخره با تصوراتی که از زندگی دارد، زندگی می کند، حال یا این تصورات توسط شیطان و نفس امارّه شکل می گیرد که نام آن را توهّمات می گذارند، یا آن تصورات را شرع و عقل شکل می دهند، که نام آن را خیال متعالی می گذارند. جناب مولوی در همین رابطه می فرمایند:

آن خیالاتی که دام اولیا است

عکسِ مه رویان بستان خدا است

خیالاتِ انسان های فرهیخته و متقی از تجلیات انوار غیب است و منجر به عشق می شود و زندگی را رونق می بخشد. به هر حال با عقلِ تنها و بدون تصورات پاک نمی توان زندگی کرد و جناب حافظ در همین رابطه می فرمایند:

عقل می گفت که دل منزل و مأوای من است

عشق خندید که یا جای تو یا جای من است

یا جناب مولوی در رابطه با جایگاه عقلِ بدون عشق و بدون قلب می فرمایند:

آزمودم عقل دوراندیش را

بعد از این دیوانه سازم خویش را

حسّ را که نمی توان برای زندگی متعالی محور قرار داد، عقل هم که به تنهایی شور نمی آورد. یک چیزی در این میان هست که به قول بزرگان جهان گمشده ی ما می باشد که همان عالم خیال است. نقش خیال آن گونه است که وقتی شما حضرت امیرالمؤمنینf را مدّ نظر می آورید، سیره ی آن حضرت را متصور می شوید که چطور با آن بیوه زن که شوهرش از لیست شهدا حذف شده بود برخورد کردند و فردا به خانه ی آن زن رفتند و گوشت کباب کردند و به دهان فرزندانش گذاشتند و به کودکان می گفتند علی را ببخشید. این یعنی در عالم خیال تان با انوار معنویِ آن سیره روبه رو می شوید که ماورای توهّماتی است که جهان مدرن برای بشرِ جدید شکل داده و رجوع به اموری است که اصالت ندارند و نوعی رجوع به سراب می باشد.

با توجه به نکات فوق باید متوجه باشیم اگر در این تاریخ با حضور در هویتی که انقلاب اسلامی پیش آورده، نسبت به همدیگر و سایر انسان ها محبت بورزیم، نوعی معیّت با رسول خداf برای خود فراهم کرده ایم. مانند فعالیت هایی که توسط خواهران و برادران در بستر انقلاب اسلامی در مناطق محروم صورت می گیرد.

اگر می بینید بعضی ها هنوز از نظر ظاهر تحت تأثیر جهان مدرن هستند، ولی از جهت باطنی نورانی شده اند و به شهدا و به خصوص به حاج قاسم سلیمانی ارادت می ورزند، به جهت آن است که انقلاب اسلامی خیالات متعالی را در مقابل آن ها قرار داده و مراحل عبور از توهّمات غربی را برایشان فراهم نموده و با محبّت است که این راه، روز به روز گشوده تر می شود.

خداوند به ما کمک کند تا آرام آرام روح محبّت ورزیدن را که نیاز تاریخی ما می باشد، در خود نهادینه کنیم.

در جمع بندی نسبت به آنچه گفته شد، می توان به موارد زیر نظر کرد:

1- حقیقت در بین محمدیین حاضر است و با محبت ورزیدن به یکدیگر به ظهور می آید- چه اندازه این محبت ورزیدن کم و نادر شده است-

2- تلاش باید کرد تا همدیگر را درک کنیم تا حجاب های دوگانگی که در بین ما به وجود آمده، بر ما سیطره نداشته باشند.

3- میدان ظهور بقیه انسان ها با محبت ممکن است، تا مجال دهیم هرکس خودش را به ظهور آورد.

4- وقتی به همدیگر محبت می ورزیم نیمه خاموش خود را شکوفا می کنیم، آری! این وقتی است که در محبّت ورزیدن سبقت می گیریم و این با تواضع ممکن است.

5- محبت ورزیدن همان زندگی زنده و فعّال است که با تواضع و ایثار به ظهور می آید.

6- هویت انسان، تعلّقی است. یعنی وجود او عین ربط به حضرت حق است و بدین لحاظ در ذات و وجودش نسبت به حق گشوده است.

7- از آن جهت که ذات انسان نسبت به خداوند گشوده است، هر لحظه با نور اسماء الهی و تجلیّاتی جدید، با خداوند روبه رو است.

8- با توجه به آن که انسان نسبت به حق و حقیقت موجودِ بسته ای نیست، با نظر به افقی که از نظر وجودی در پیش رو دارد، همواره می تواند رابطه ی خداوند با ذات خود را تجربه کند و عملاً از نور حقیقت بهره گیرد و پرتو حقیقت را هرکجا باشد بشناسد.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»

منابع

قرآن

نهج البلاغه

نهج الفصاحه

بحارالأنوار، علامه مجلسی«رحمه الله علیه»

الکافی، ابی جعفر محمدبن یعقوب کلینی«رحمه الله علیه»

مصباح الشریعة، ترجمه مصطفوى

الإحتجاج على أهل اللجاج

كنز العمّال،

توحید صدوق

تأویلات، عبدالرّزاق کاشانی

علم الیقین، ملا محسن فیض كاشانى

نهج الحق و كشف الصدق

اسفار اربعه، ملاصدرا«رحمه الله علیه»

فصوص الحکم، محی الدین بن عربی

تقریرات فلسفه، امام خمینی«رضوان الله علیه»

تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، امام خمینی«رضوان الله علیه»

مصباح الهدایة الی الخلافه و الولایة، امام خمینی«رضوان الله علیه»

شرح دعای سحر (ترجمه فارسی)، امام خمینی«رضوان الله علیه»

شرح چهل حدیث، امام خمینی«رضوان الله علیه»»

تفسیر سوره حمد، امام خمینی«رضوان الله علیه»

صحیفه امام خمینی«رضوان الله علیه»

تفسیر المیزان، علامه طباطبایی«رحمه الله علیه»

بحران دنیای متجدد، رنه گنون، ترجمه ضیاء الدین دهشیری

سیطره کمّیت و علائم آخرالزمان، رنه گنون، ترجمه علی محمد کاردان

مثنوی معنوی، مولانا محمد بلخی

شمس الوحی تبریزی، آیت الله جوادی آملی

اسماء حُسنی، آیت الله محمد شجاعی

تحف العقول، ابومحمدحسن، حرانی یا حلبی، معروف به ابن شعبه

پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله خامنه ای

فلسفه در بحران. دکتر رضا داوری

علم و دین، ایان باربور

حیات و هدفداری

بدایه الحکمه و نهایه الحکمه، علامه طباطبایی«رحمه الله علیه»