باسمه تعالی
1- هنر مردان خدا همان هنر «خوب مردن» است، زیرا تا انسان «مرگ» را درست نشناسد آن همه زیبایی در زندگی خود خلق نمی نماید، همچنان که زشتکاران ابتدا «خوب مُردن» را فراموش کردند که این همه زشت زندگی کردند.
2- «خوب مُردن» به آن معنی است که انسان زندگی خود را تا گستره ی ابدیت تعریف کند و گرفتار محدوده ی دنیا نشود، وگرنه آن هایی که در زندگیِ محدود دنیا نشستند و آن ها که دویدند، هر دو بی بهره ماندند.
3- «هنر مُردن» به این معنی است که خواستن ها مافوق خواستن های دنیایی شود و افق نگاه از دیواره های زندگی محدود دنیا فراتر رود تا در حرکتی آرام و با وقار به سوی عالمی ماورای زمان و مکان سیر کنیم و خود را در چنین شرایطی ببینیم.
4- کتاب «هنر مردن» حاصل سخنرانی استاد طاهرزاده است تا به ما گوشزد کند چگونه غرب زدگی، «مرگ» را به صورت کابوس در مقابل بشر قرار داده و انسان را به بدترین نوعِ مُردن گرفتار نموده، زیرا وقتی «مرگ» فراموش شد، نفس امّاره چنگال های خود را تا عمیق ترین ابعاد انسان فرو می کند تا زندگی او را به مرگی سیاه بدل نماید.
5- از آن جایی که بحث «هنر مردن» نکات ظریفی در برداشت که می تواند در بهترین انتخاب ها به عزیزان مدد رساند آن را خدمت عزیزان تقدیم می کنیم، به امید آن که همه بتوانند ماورای مرگ و زندگی، در افقی بالاتر، با حقایق عالم وجود مأنوس گردند.
گروه فرهنگی المیزان
بسم الله الرحمن الرحیم
«قُلْ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِیَاء لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِینَ»(1)
بگو اى كسانى كه یهودى شدهاید اگر پندارید كه شما دوستان خدایید، نه مردم دیگر پس اگر راست مىگویید درخواست مرگ كنید.
انبیاء در مورد مرگ به عنوان ظهور مرحله ای از مراحل سیر انسان، نكات بسیار روشنی را به بشریت عرضه داشته اند كه اگر وحیِ الهی توسط انبیاء در صحنه ی فرهنگ بشر ظهور نمی کرد، هرگز بشر امكان دستیابی به آن حقایق را نداشت.
به طور کلی احساس فناناپذیربودن انسان چیزی است که همواره در فرهنگ بشری مطرح بوده و عموماً كسی نسبت به آن مناقشه ای جدّی ندارد، هر کس با اندك تأملی متوجه می شود بدنش در حقیقتِ وی دخالت ندارد و بی بدن هم می تواند خود را ادراك كند و لذا به راحتی می توان نتیجه گرفت آنچه زوال می یابد بدن انسان است و نه نفس و روح او.
عمده ی هنر بشر به تحلیل درست داشتن نسبت به دو منزل قبل و بعد از مرگ است، به این معنی که در زندگی زمینی كه انسان ابتدای زندگی ابدی خود را شروع می کند و سپس آن را فرو می گذارد و با حیات قیامتی روبه رو می شود، چگونه خود و زندگی را تعریف و تحلیل كند كه در حیات ابدی با یك «خودِ» بی توشه و بی محتوا روبه رو نگردد؟
انسان در سیر حیات زمینی، پس از شیرخوارگی، ابتدا كودكی را فرو می گذارد و به مرحله ی جوانی می رسد و در مراحل كودكی و سیر از آن، با جوانی روبه رو می شود و در مرحله ی جوانی، منزل جوانی را می چشد و از احوالات جوانی برخوردار می شود، ولی مغلوب جوانی نمی گردد كه دیگر نتواند از آن خارج شود. باز در انتهای دوره ی جوانی، میان سالی را می چشد و باز از آن می گذرد و مغلوب آن نیز نمی شود و سپس پیری را می چشد و چون از آن گذشت، مرگ را می چشد و از آن نیز می گذرد و همچنان ادامه می یابد. به همین جهت قرآن می فرماید:«كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْت»(2)؛ هركس مرگ را می چشد و مسلّم از آن می گذرد و در نهایت با حیاتی روبه رو می شود كه دیگر مرگ ندارد که در وصف آن فرمود: «إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ»(3) ؛ هر آینه برای كلّ نظام آخرت، حیات است.
[1] - سوره ی جمعه، آیه ی 6
[2] - سوره ی انبیاء، آیه ی 35.
[3] - سوره ی عنکبوت، آیه ی 64.
آنچه قابل توجه است این كه انسان بتواند خود را مافوق زندگی دنیایی و مرگ تحلیل كند. اگر بتواند ابدی بودن خود را درست تحلیل كند و اگر معنی خود را در ابدیت درست ارزیابی كند، آن وقت دیگر در چنگال نفس امّاره ی خود به بازی گرفته نمی شود که افق زندگی او را در محدوده ی دنیا متوقف نماید.
جناب صدرالمتألهین«رحمه الله علیه» نكته ی خوبی را به ما آموخته كه می فرماید: «اَلنَّفسُ جِسْمَانِیَةُ الْحُدُوث وَ رُوحَانِیَةُ الْبَقَاء»(4)؛ یعنی نفس انسانی بستر حدوثش جسم است ولی بقائش روحانی است و برای ادامه ی وجود خود به جسم اولیه اش بستگی ندارد. به این معنی که نفسِ انسان از رحم مادرش شروع می شود ولی تا ابد می ماند و هرگز نمی میرد، بلكه می بیند كه می میرد، همچنان كه در یک حادثه ای می نگرد كه دستش كنده شد بدون آن که خودش نابود شود، وقتی هم بدن او از او جدا می شود می بیند که بدنش از او جدا شد و دیگر نمی تواند آن را تدبیر کند.(5)
نکته ی بسیار دقیق و عمیقی که بنا است بر روی آن تأمل کنیم این است که خداوند می فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِیَاء لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُاالْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِینَ»(6)؛ ای یهودیانی که گمان می کنید که فقط شما اولیاء الهی هستید، اگر راست می گوئید تمنّای مرگ کنید. یعنی انسان برای ارزیابی صحیح خود باید ببیند مرگ پذیر است یا مرگ گریز. می فرماید: همه ی شما دینداران ادعا دارید که می خواهید خدادوست باشید و متوجه هستید ارزش هر انسانی به دنیادوستی و شهوت دوستی نیست و هیچ عاقلی چیز باقی و كامل را كه خدا باشد رها نمی كند و دنیای ناقص و گذرا را بگیرد، ولی شاهد صدقِ ادعای خدادوستی، «مرگ پذیری» است و نه «مرگ گریزی».
در آیه ی مورد بحث خطاب به یهودیان که مدعی هستند خداوند عنایت خاصی به آن ها دارد و خود را امت برگزیده می پندارند می فرماید: اثبات صحت این ادعا در نشان دادن پذیرش مرگ در كلّ فرهنگ حیات دنیایی شما روشن می شود. و به ما هم تذکر می دهد که اگر ملاحظه کردید تمدنی و فرهنگی همه ی همّتش را در فرار از مرگ قرار داده بدانید این فرهنگ و تمدن رو به سوی خدا ندارد و دل در گرو خدا نبسته است. به عبارت دیگر هدف حیات خود را كه قرب به خداست، گم كرده است. و از آن جایی که خداوند به عنوان کمال مطلق، هدف جان هر انسانی باید باشد و مرگ، گذرگاه برگشت به خدا است، هرکس مرگ گریز است كلّ زندگی اش به سوی هدفی پوچ در حرکت است و این فرد و یا این تمدن با روحیه ی مرگ گریزی كه دارد، به محتوا و نتیجه ای متعالی نخواهد رسید.
ملاحظه می فرمائید که با غفلت از تحلیل درستِ مرگ فقط مشكل فكری و نظری حاصل نمی شود، بلكه مشكل عملی پیش خواهد آمد و نوع زندگی در همه ی ابعادش تغییر می كند و نفس امّاره به جای عقل و قلب، میدان دارِ زندگی و انتخاب های انسان ها می شود و گرایش های پست و حقیر به جای گرایش های اصیل انسانی می نشیند و گرایش های پست و انتخاب های وَهمی برای انسان به صورتی اصیل جلوه می کند.
تأكید ما در این بحث آن است كه مسئله ی توجه به مرگ را كه در فرهنگ انبیاء بر آن تأكید و اصرار می شود، موضوع ساده و یك نكته ی اخلاقیِ محدود تلقی نكنیم وگرنه از گرایش های مهم و انتخاب های بسیار اساسی محروم می شویم. زیرا صحیح و غلط بودن همه ی گزینش های انسان در گرو درست موضع گیری کردن نسبت به جایگاه مرگ در زندگی است. وقتی مرگ همواره در منظر انسان باشد و زندگی را با وسعتی بیشتر از آنچه در ابتدای امر می یابد ببیند، نفس امّاره ی او تمام زندگی او را اشغال نمی کند و چون انسان به عنوان موجود ذی شعوری دارای قدرت انتخاب است انتخاب های بزرگ را وقتی انجام می دهد كه نفس امّاره اش در نهایتِ حقارت باشد.
وقتی انسان هنوز زندگی دنیایی و مرگ را در مقابل هم قرار داده است رقابت میان فطرت و نفس امّاره در زندگی به میان می آید و در این حال همواره انسان در چنگال نفس امّاره گرفتار خواهد شد و نمی تواند انتخاب های بزرگ انسانی که مطابق وسعت ابدیت است داشته باشد. زیرا دروازه ی مرگ، دهانِ باز خود را نشانش می دهد و او را به عقب می راند تا به حقیقتی ماوراء محدوده ی زمین و زمان نیندیشد. در این حال هنر خوب زندگی كردن را از دست خواهد داد، چون هنر خوب مردن را از دست داده است، زیرا جایگاه مرگ در نگاه او درست تحلیل نشده و از زندگی در بیکرانه ی وجود غفلت کرده است.
[4] - اسفار اربعه، ج 9، ص 85
[5] - این که جناب صدرالمتألهین«رحمه الله علیه» می فرمایند: «نفس جسمانیه الحدوث» است به این معنی نیست که علت حقیقی نفسِ انسان جسم او باشد، بلکه به این معنی است که جسم انسان علت مُعِدّه و آماده کننده ی شرایط است تا خداوند روح یا نفس را در آن جسمِ خاص نازل فرماید، و مطابق و مناسب آن جسمِ خاص، روح در آن دمیده شود و در آن حال نفسِ خاصِ جزئی شکل گیرد که قبل از آن به صورت کلی موجود بود و دارای تشخّص خاص نبود مگر در علم خدا.
[6] - سوره ی جمعه، آیه ی 6.
وقتی انسان توانست ماوراء زمان و زمین و با توجه به روح بیکرانه ی خود زندگی کند عملاً به مرحله ای می رسد که مرگ و زندگی برایش مساوی خواهد بود، در آن حالت است که نفس امّاره قدرت تسخیر انسان را ندارد و انسان به حیات قانع كننده ای دست می یابد که دیگر دلش گرفتار رنج مرگ نیست و به خوبی متوجه خواهد شد که مرگ و زندگی از پایه و بُن یكی هستند و اوست که در ذات خود یک حقیقت ماندنی است و در حال گذشتن از منازل متفاوت این ماندن. چنین انسانی در دنیا با نشاط کامل و در فضای حكیمانه ای زندگی می كند، همواره آماده است بدون هیچ بیمی از مرگ، با آرامش درونی، زندگی دنیایی را رها كند. چنین كسی بر مرگ و زندگی فرمان می راند و در نتیجه هم خوب زندگی می كند و هم خوب می میرد.
معجزه ی بزرگ انبیاء پرورش انسان هایی بود که بتوانند زندگی خود را هم اکنون در افقی بالاتر از زندگی زمینی صعود دهند و با زندگی در آن افق که زندگی با حقایق است دیگر روزمرگی ها را زندگی به حساب نیاورند، چنین انسان هایی تا ابدیتِ خود اوج گرفته اند و هم اکنون در بهشت هایی زندگی می كنند که «عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّمَاء وَالْأَرْضِ»(7)؛ به وسعتی که همه ی زمین و آسمان در آن جای می گیرد، این جاست كه باید تأكید كرد، چشم بستن از مرگ، مرگ را از بین نمی برد، بلكه سبب بد مردن خواهد شد، همچنان كه سبب بد زندگی كردن می شود.
انبیاء آمدند تا انسان از نظارت بر مرگ غافل نباشد و مواظب باشد تا «یاد مرگ» نمیرد. آری؛ پیامبران آمدند تا نگذارند «یاد مرگ» بمیرد، به ما تذکر دادند: «وَأَنفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُم مِّن قَبْلِ أَن یَأْتِیَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ»(8)؛ ای مؤمنین! قبل از آن که مرگ به سراغتان آید، از آنچه به شما رسیده انفاق کنید.
همیشه یكی از اعتراض های اهل دنیا به افراد مذهبی و در اصل به پیامبران این است كه چرا با طرح كردن مرگ و توجه به مرگ، شادی امروزین ما را از ما می گیرید. به پیامبران می گفتند: ممكن است شما خودتان از زندگیِ همراه با یاد مرگ راضی باشید و زندگی خود را در کنار توجه به مرگ بگذرانید، ولی ما این نوع زندگی را نحس و بد می دانیم چون نمی گذارد شادمانه زندگی كنیم. به گفته ی مولوی:
قوم گفتند ار شما سَعدِ خودیتْ
نحس مایید و ضدیت و مُرتدیت
جان ما فارغ بُد از اندیشه ها
در غم افكندید ما را و عَنا
طوطی نُقل و شكر بودیم ما
مرغ مرگ اندیش گشتیم از شما
به پیامبران گفتند: «مرغ مرگ اندیش گشتیم از شما» بدون توجه به مرگ، خوش می گذراندیم، حال با طرح مرگ آن نوع خوش گذرانی و بی خیالی را از دست داده ا یم، شما ما را متوجه آینده ای کردید که باید دائماً امکان هر نوع عذابی را برای خود بدهیم و ما این حرکت شما را برای زندگی خود نحس می دانیم و آن را به فال بد می گیریم.
هر كجا اندر جهان فال بدی است
هر كجا مَسخی، نكالی، مأخذی است
در مثالِ قصه و فال شماست
در غم انگیزی شما را مشتهاست
تا شما پیام نیاورده بودید، اصلاً بشر به خوب و بد تقسیم نشده بود، همگی كارهای همدیگر را تأیید می كردند و دوگانگی و حق و باطل در میان نبود، و لذا كسی غمِ باطل بودن نداشت تا احساس خطر کند.
انبیاء گفتند: فـــال زشت و بـد
از میــان جانـتـــان دارد مدد
گر تو جایی خفته باشی با خطر
اژدها در قصد تو از سوی سر
مهربـــــانی مر تو را آگاه كرد
كه بِجَه زود، ارنه اژدرهات خَورد
تو بــگویی فـال بد چون می زنـی؟
فال چه؟ برجه، ببین در روشنی
انبیاء خطری را كه آرام آرام تمام وجود انسان گرفتارِ کفر را فرا می گیرد گوشزد می كنند ولی انسان های گرفتار کفر به آن ها می گویند چرا ما را از این خطر آگاه كردید و نشاطمان را به هم زدید؟! نشاط به هم زدن یعنی چه؟! نگاه كن خودت ببین چه خطری در پیش داری. انبیاء می گویند:
از میــان فال بد من خود تو را
می رهانـم، می برم سوی سرا
چون نبی آگه كننده است از نهان
كو بدید آنچه ندید اهل جهان
پس توجه به مرگ یك شعور برتر می خواهد و انبیاء كه از چنین شعوری برخوردارند، از ما می خواهند چنین بصیرتی را به دست آوریم و آن را حفظ کنیم تا گرفتار آرزوهای محدود و وَهمی دنیایی نگردیم.
[7] - سوره ی حدید، آیه ی 21.
[8] - سوره ی منافقون، آیه ی 10.
در راستای آن که باید زندگی را ماوراء مرگ بشناسیم و از آن دیدگاه با آن برخورد کنیم، مولوی داستان مسجد مهمان كُش را در مثنوی مطرح می کند. او در این داستانِ بلند در راستای تحلیل صحیح از مرگ برای خوب زندگی كردن، نكات ارزنده ای را به بشریت هدیه كرده است و كسی كه دغدغه ی درست فهمیدن زندگی را دارد، می تواند از نكات این داستان استفاده های خوبی ببرد که بنده خلاصه ی آن را عرض می كنم، به امید آن که زوایای خوبی در درست زندگی كردن به ما ارائه دهد. می گوید:
یك حكایت گوش كن ای نیك پی
مسجدی بُد بر كنار شهر ری
هیچ كس در وی نخفتی شب ز بیم
كه نه فرزندش شدی آن شب یتیم
هر كسی گفتی كه پریانند تُند
اندر او مهمان كشان با تیغ كُند
در مورد رمز كشته شدن مهمانان در آن مسجد شایعاتی بر سر زبان ها بود، عده ای می گفتند: جنّیان بدون آن كه با تیغ سر ببرند، آن مهمانان را می كشند.
آن دگر گفتی كه سحر است و طلسم
كین رصد باشد عدوّ جان و خصم
و عده ای هم می گفتند: كه با هنرِ سحر و جادو، جان های مهمانان گرفته می شود. بالأخره در چنین فضایی كه شهرت مهمان كشی آن مسجد به همه جا رسیده بود:
تا یكی مهمان درآمد وقت شب
كو شنیده بود آن صیتِ عجب
گفت: كم گیرم سرو اشكمبه ای
رفته گیر از گنج جان، یك حبّه ای
عمده تفاوت در همین موضع گیری نسبت به مرگ و زندگی است كه این فرد جدید نسبت به قبلی ها داشت كه گفت: گیرم اصلاً این تن را نداشتم و از گنج جان یك حبه ای كم بشود، مگر چه می شود؟ گفت:
صورت تن گو برو من كیستم
نقش، كم ناید چو من باقیستم
اگر صورتِ تن برود، جان من كه یك حقیقت باقی است كه نمی رود.
چون تمنّوا موت گفت: ای صادقین
صادقم، جان را بر افشانم برین
خدا فرمود: اگر در دوستی خدا صادقید، تمنای مرگ كنید، حالا من می خواهم به جهت اثبات دوستی ام به حق، جانم را بدهم و لذا مرا از مرگ نترسانید.
قوم گفتندش كه هین این جا مَخسب
تا نكوبد جان ستانت همچو كسب
كه غریبی و نمی دانی ز حال
كاندر این جا هر كه خفت، آمد زوال
مردم آن شهر به او گفتند: این جا نخواب وگرنه مثل تفاله كنجد که وقتی روغنش را گرفته باشند به آن «كسب» می گویند، جانت گرفته می شود و استثناء هم ندارد. مردم آن مرد را از مرگی می ترساندند كه برای او ترس آور نبود و رمز موفقیت آن مردِ غریب در برخورد با این مسئله ی دنیایی یعنی مرگ، همین نوع موضع گیری خاصش بود.
گفت او: ای ناصحان! من بی ندم
از جهانِ زندگی سیر آمدم
منبلی ام، زخم جو و زخم خواه
عافیت كم جوی از منبل به راه
من مثل آن منبلی هستم كه اگر هر روز چند زخم چاقو نخورم، اصلاً راحت نیست.
مرگ شیرین گشت و نَقلم زین سرا
چون قفس هِشتن، پریدن مرغ را
من مثل كاری كه مرغ می كند و قفس را می گذارد و می پرد، مرگ را می بینم.
آن قفس كه هست عین باغْ در
مرغ می بیند گلستان و شجر
مثل یك قفسی كه در وسط باغی است و اطراف آن هم مرغ ها آزاد در حال خواندنِ قصه و سرود آزادی خویشند.
جمع مرغان از برون گِرد قفس
خوش همی خوانند ز آزادی قصص
مرغ را اندر قفس، زان سبزه زار
نه خودش مانده است، نه صبر و قرار
سر ز هر سوراخ بیرون می كند
تا بود كین بند از پا بركند
حال اگر چنین مرغی را در چنین حالتی از قفس آزاد کنند چه خدمتی به او كرده اند؟
چون دل و جانش چنین بیرون بود
آن قفس را درگشایی، چون بود؟
در واقع می گوید: شما نوع تحلیل تان از مرگ، غیر از تحلیلی است که من از مرگ دارم، شما از ترس مرگ هر روز می میرید، برعکس آن مرغ که خود را در میان قفسی می داند که در وسط باغ است، شما مرگ را رها شدن مرغ از قفسی می دانید كه اطرافش را گربه های عربده جو احاطه كرده اند و لذا این مرگ برایتان جانكاه است، و آرزو می کنید که نه در یک قفس بلکه در صد قفس باشید.
نه چنان مرغِ قفس در آن دهان
گِرد بر گِردش به حلقه گربكان
كی بود او را در این خوف و حزن
آرزوی از قفس بیرون شدن؟
او همی خواهد كزین ناخوش حصص
صد قفس باشد به گرد این قفس
وقتی انسان آزادشدن خود از قفس تن را چنین دید كه با بیرون آمدن از آن با انواع سختی ها و هلاكت ها روبه رو می شود تمام آرزویش این است كه از این دنیا بیرون نرود و هر چه بیشتر دنیایش را محكم می كند و كلاً نوع زندگی اش، بیشتر فرورفتن در سوراخ های دنیاست و دنیا را وطن اصلی خود می گزیند و به آن دل می بندد.
مرغ جانش موش شد، سوراخ جو
چون شنید از گربكان او، عرَّجوا
گویا دارد از گربه های اطراف قفسِ تن می شنود كه دارند می گویند: بیا بالا تا تو را بدرانیم، بیرون رفتن از تن را این طور می بیند.
زان سبب جانش وطن دید و قرار
اندرین سوراخ دنیا موش وار
هم در این سوراخ بنّایی گرفت
در خور سوراخ، دانایی گرفت
پیشه هایی كه مر او را در مزید
اندر این سوراخ كار آید گزید
جهان بینی اش در حدّ سوراخ دنیا و مطلوبش در حد وسعت دادن به اطلاعات دنیایی گشت، همّتش در حدّ بیشتر دانستن از دنیا شد و همه ی آن را صرف دنیا کرد و كارآیی خود را در حدّ موفقیت در دنیا ارزیابی کرد و چون جهت جان خود را به طرف عالم غیب نینداخت، آرام آرام راه های رهیدن از دنیا و وصل شدن به عالم غیب نیز برایش پنهان شد.
زآن كه دل بركند از بیرون شدن
بسته شد راه رهیدن از بدن
عاقبت آید صباحی خشم وار
چند باشد مهلت؟ آخر شرم دار
جستن مهلت، دوا و چاره ها
كه زنی بر خرقه ی تن پاره ها
فرصتِ آماده شدن برای ابدیت را به هر چه بیشتر بر تن وصله زدن تبدیل كردی!
عذر خود از شه بخواه ای پر حسد
پیش از آن كه آنچنان روزی رسد
در حالی که وظیفه ی تو آن است که چشم خود را باز کنی و قبل از آن که با مرگِ سختی روبه رو شوی به سوی خداوند برگردی و استغفار کنی.
بالأخره آن مرد غریبه برای مردم آن شهر روشن كرد كه موضوعِ شما مرگ نیست، چراكه از مرگ، گریزی نیست، مشکل نوع نگاهی است كه به مرگ دارید. شما از نوع نگاه خود می ترسید.
قوم گفتندش مكن جَلدی برو
تا نگردد جامه و جانت گرو
در جواب مردم كه به او می گفتند: این جا جای بی باكی نیست، این جا قصه ی مرگ و زندگی است، گفت:
ای حریفان! من از آن ها نیستم
كز خیالاتی در این ره بیستم
من از آن هایی نیستم که با خیالات و وَهمیات از مسیر خود برگردم. با چنین روحیه و تحلیلی نسبت به مرگ، به قصد خوابیدن در مسجد وارد مسجد شد.
خفت در مسجد،خود او را خواب كو؟
مرد غرقه گشته چون خسبد بجو؟
نیم شب آواز با هولی رسید
كایم آیم بر سرت ای مستفید
در مقابل این صداهای ترسناك تهدیدآمیز، آن مرد:
بر جهید و بانگ بر زد كی كیا
حاضرم، اینك اگر مردی بیا
همین كه خود را نباخت و جان بر كف با آن تهدید مقابله كرد، شرایط برایش تغییر كرد.
در زمان بشكست ز آوازش طلسم
زرهمی ریزید هر سو قِسْم قِسْم
بل زر مضروبِ ضرب ایزدی
كو نگردد كاسد، آمد سرمدی
وقتی تهدید مرگ را به چیزی نگرفت، پرده ها در مقابلش فرو ریخت و حقایق عالم و آدم برایش آشكار شد و دیگر روحیه ی تنگ دنیادوستی و محدود كردن خود در حدّ دنیا در او نماند، زرهای بصیرت و روشنگری جان او را فراگرفت.
آن زری كه دل از او گردد غنی
غالب آید بر قمر در روشنی
شمع بود آن مسجد و پروانه او
خویشتن درباخت آن پروانه جو
در واقع نظر به مرگ، نظر به روشناییِ برترِ سیر حیات است تا با ابتكار زندگی كنی، و با شجاعت بمیری. این جاست كه عرض می کنم تمدن غربی آنچنان مقاصد انسان را دنیایی كرده كه هنر مردن از انسان گرفته شده به طوری که بیمارستان ها وسیله ی غفلت از مرگ گشته و بشر را در پای مرگ ذلیلانه به التماس واداشته اند، حاصل کار بیمارستان ها بیش از آن كه درمان حقیقی باشد، تحقیر كردن انسان در مقابل مرگ است وگرنه اصل درمان با هنر مُردن تضادی ندارد. چرا باید این همه از مرگ ترسید؟ چرا باید فضای ترس از مرگ، سراسر زندگی بشر را اشغال کند؟ و از بصیرتی که می توان در زندگی با عبور از مرگ به دست آورد محروم شویم؟
شرایط انتخاب آزاد وقتی حاصل می شود كه دل در اندیشه ی مرگ و زندگی نباشد و از طریق دینداری و از طریق ترسیمی كه دین از مرگ و زندگی در اختیار انسان می گذارد، انسان متوجه شود مرگ و زندگی از پایه و بن یكی هستند. چنین حیاتی است كه به كمك آن، انسان در دنیا با نشاط زندگی می كند، ولی همواره آماده است بدون هیچ بیم و هراسی با مرگ روبه رو شود و در سكون و آرامشی درونی، بدون هیچ اضطرابی زندگی را رها كند. چنین كسانی بر مرگ و زندگی فرمان می رانند و این هدیه ی بزرگی است كه دین به انسان ها می دهد. می فرماید: «فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ اِنْ كُنْتُمْ صَادِقِین» اگر در دیدن حقیقت صادقید به جای هراس از مرگ، تمنّای مرگ داشته باشید.
خداوند به پیامبر خود می فرماید: «قُلْ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِیَاء لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِینَ وَلَا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ»(9)؛ به یهویان بگو اگر می پندارید كه فقط شما دوستان خدایید و خدا نیز شما را دوست دارد، اگر در ادعای خود صادق هستید، با حركات و سكنات خود نشان دهید كه طالب مرگ هستید در حالی كه هرگز به جهت اعمالی كه انجام داده اید، چنین تمنایی ندارید و خدا هم به ظالمان عالم است.
خداوند در آیات فوق خطر تفکر یهودی گری را متذكر می شود که چگونه در عین رعایت آداب دین از نتایج دین که اُنس با معنویات و عالم ابدی است محرومند. می فرماید: ای پیامبر! به این مدعیان دینداری بگو اگر شما واقعاً دیندارید و خود را جزء اولیاء الهی می دانید، باید خدا را دوست داشته باشید و اگر دوست و عاشق خدا هستید، باید دوستدار ملاقات با او باشید و ملاقات با خدا از راه مرگ تحقق كامل می یابد، پس باید مرگ را دوست داشته باشید و از آن فرار نكنید، زیرا مرگ، شرایط حضور بهتر انسان را در محضر حضرت حق فراهم می کند و انسان بدون حجاب هایی که در زندگی دنیایی گرفتار آن بود با خدا ملاقات می کند.
عالم قیامت نسبت به دنیا دارای درجه ی وجودی شدیدتری است و به همان اندازه بهتر می تواند مظهر اسماء الهی باشد. با توجه به این امر، اگر کسی طالب خدا باشد نه تنها از مرگ هراسی ندارد بلکه طالب آن است و به عنوان یک مطلوب به آن می نگرد. با تدبّر در آیه ی «فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ اِنْ كُنْتُمْ صَادِقِین»؛ می فهمیم نگاه ما باید به زندگی تا کجا باشد و به واقع اگر دوستدار خدا هستیم و حقیقت را در جایی بالاتر از زندگی دنیایی جستجو می کنیم، مثل انسان منتظری که چشم او به در خانه است تا در گشوده شود و کسی که انتظارش را می کشید ملاقات کند، باید در تمنای مرگ به سر ببریم، چون می دانیم در زیر سایه مرگ به دیدار معبود خود نایل می گردیم و لذا حركات و سكناتمان را طوری تنظیم می کنیم که هرگز شائبه ی فرار از مرگ در آن پدیدار نگردد، بلكه برعكس علاقمندی به مرگ از آن پیدا باشد.
در ادامه ی آیه خداوند خطاب به پیامبر می فرماید: به یهودیان بگو: شما هرگز تمنّا و آرزوی مرگ ندارید، زیرا به گونه ای زندگی كرده اید كه نتیجه ی آن جز گریز از مرگ نمی تواند باشد. اگر زندگی شما دینی است باید مناسبات شما طوری باشد که همت هایتان در راستای فرار از مرگ نباشد، بلكه باید در عین آن که زندگی می كنید و وظایف خود را انجام می دهید نوع رویکرد شما رویکرد کسی باشد که مرگ دوست است و مرگ را همچون كابوسی در كنار زندگی تصور نمی کند که همه ی تلاش هایش صرف نمردن باشد. می فرماید: «وَلَا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ»؛ هرگز تمنای مرگ ندارید چون اعمالتان برای هرچه بیشتر در دنیا ماندن شکل گرفته و برای ماندنِ بیشتر تصمیم گرفته اید. زندگی را به گونه ای تنظیم كرده اید كه هرگز نمی توانید طلب و تمنای مرگ را در آن جای دهید و هدف اصلی خود را در ابدیتِ خود دنبال کنید.
حتماً توجه دارید كه اوّلاً؛ مرگ دوستی و تمنّای مرگ داشتن به معنای خودكشی و یا بی مهری به زندگی نیست ثانیاً؛ مرگ دوستی و از مرگ نهراسیدن ربطی به پیر بودن یا جوان بودن ندارد، بلكه مربوط به یك «مقام معنوی» در انسان است كه انسان در عالَمی به سر می برد که نسبت به مرگ احساس آرامش و امنیت دارد.
[9] - سوره ی جمعه، آیات 7 و 6.
در قرآن كریم بیش از همه قصه ی یهود و توجه دادن به انحرافاتشان ذكر شده است، به این معنی که برای مسلمانان خطر فرو افتادن در آن انحرافات بسیار زیاد است، شاید بتوان گفت بیش از هفتاد درصد سوره ی بقره یهودشناسی است. پیامبر(ص) نیز می فرمایند: «سَیَكُونُ فِی أُمَّتِی كُلُّ مَا كَانَ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَ الْقُذَّةِ بِالْقُذَّةِ حَتَّى لَوْ أَنَّ أَحَدَهُمْ دَخَلَ جُحْرَ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوه»(10)؛ به زودی در امت من واقع می شود آنچه در بنی اسرائیل واقع شد حتی اگر یکی از آن ها به سوراخ سوسماری خزیده باشد، شما نیز چنین خواهید كرد. و لذا توجه به اخلاقیات یهود، در واقع توجه به خطری است كه ما را تهدید می كند، در نتیجه نیاز است كه به امثال آیه ی مورد بحث بیشتر پرداخته شود.
تجربه كرده اید كسانی كه در طول زندگی خود از مرگ نمی ترسیدند و نسبت به آن هراسی به دل راه نمی دادند و اساساً مرگ برایشان زندگی بود، بسیار خوب زندگی كردند. یعنی اگر كسی مرگ را خوب بفهمد، آن را ادامه ی زیباتری از زندگی می داند. این که پیامبران و ائمه بسیار خوب زندگی كردند، چون مرگ را دشمن زندگی خود نمی دانستند بلکه آن را مسیر لقاء الهی می دیدند. رسول خدا(ص) در همین رابطه می فرماید: «مَنْ أَحَبَّ لِقَاءَ اللَّهِ أَحَبَّ اللَّهُ لِقَاءَهُ وَ مَنْ كَرِهَ لِقَاءَ اللَّهِ كَرِهَ اللَّهُ لِقَاءَهُ»(11)؛ هركه دیدار خدا را دوست دارد خدا دیدار وى را دوست دارد و هركه دیدار خدا را ناخوش دارد خدا نیز دیدار وى را ناخوش دارد.
[10] - بحار الأنوار، ج53، ص 127
[11] - نهج الفصاحة، مجموعه ی كلمات قصار حضرت رسول(ص)، ص 741.
امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» و بسیجی های تابع ایشان از مرگ نمی هراسیدند، به همین جهت خوب زندگی کردند و خوب مردند. تمام بركات زندگی امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» به جهت آن بود که عالم قیامت را بهتر از دنیا می دانستند و در تمام طول زندگی نظرشان به آن طرف بود و در دنیا برای ابدیت خود زندگی می کردند. آدم های افسرده ی بی نشاط عموماً کسانی اند که از مرگ خوششان نمی آید و زندگی را به وسعت ابدیت نمی بینند، اگر هم به ظاهر آرزوی مرگ می كنند، برای فرار از آن نوع زندگی است که در آن قرار دارند و می خواهند از خودشان فرار کنند، نه به خاطر شوق به مرگ. از خود فرار كردن غیر از استقبال نمودن از مرگ است.
همچنان که در روایت رسول خدا(ص) ملاحظه فرمودید: هر اندازه که انسان مرگ و لقاء الهی را دوست داشته باشد، خدا هم ملاقات او را دوست خواهد داشت و با ورود به قیامت با چهره ی محبت آمیز خداوند روبه رو می شود و لذا به گفته ی مولوی می توان گفت:
مرگ هر كس ای پسر همرنگ اوست
آینه صافی یقین همرنگ اوست
آن كه می ترسی ز مرگ اندر فرار
آن زخود ترسانی ای جان، هوش دار
پیش تُرک، آیینه را خوش رنگی است
پیش زَنگی، آینه هم زنگی است
پس مرگ به خودی خود مشکل زا نیست، بستگی به نوع زندگی و نگاه ما به مرگ دارد و اگر یاد مرگ را در منظر خود نگهداریم به تعبیر امام صادق(ع) یاد مرگ حجاب های حرص و شهوت را پاره می کند و «یحَقِّرُ الدُنْیا»(12)؛ و دنیا را در چشم انسان حقیر می گرداند و معنی واقعی بصیرت همین است، و چنین انسانی در انتخاب امور زندگی بهترین نوع از انتخاب ها را دارد.
با توجه به آیه ی مورد بحث که خصوصیات اولیاء الهی را آن می داند که مطلوب خود را مرگ قرار داده اند و به ابدیت خود بیشتر نظر دارند تا به دنیا، می توان نتیجه گرفت كه در تحلیل یك تمدن یا یك فرهنگ و یا جامعه، باید به نوع نگاه و بینش و موضع گیری آن تمدن نسبت به مرگ توجه داشت تا به خوبی دریافت آیا آن تمدن یا جامعه در مسیر درستی حركت می كند یا نه. از دیدگاه قرآن تمدنی كه مرگ را به عنوان یک مرحله ی دوست داشتنی در كنار زندگی تلقی نكند، در مسیر حق حركت نمی كند و به انتخاب های ناصحیحی دست می زند که نمونه ی بسیار روشن آن را امروز در تمدن غربی می بینیم.
قرآن می فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ»(13)؛ برای آن هایی که از مسیر الهی منحرف شدند عذاب دردناکی هست، و علت این که از مسیر الهی منحرف شدند غفلت و فراموشی آن ها از مرگ و روز حساب بود.
[12] - مستدرک الوسائل، ج 2، ص 106.
[13] - سوره ی صاد، آیه ی 26.
در حال حاضر فرهنگ غربی به هر گونه معنویتی که او را متوجه حیات ابدی نماید، پشت کرده و لذا مرگ از منظر آن فکر و فرهنگ پنهان شده و به همان اندازه حرص به دنیا و دامن زدن به شهوات زندگی آن را اشغال کرده است. پیران را به سرای سالمندان می فرستد و قبرستان ها را از محل سكونت مردم كیلومترها دور می كند تا به گمان خود مرگ را از زندگی خود دور كند، زیرا قبرستان ها یادآور مرگ اند و پیران دریچه های ورود به مرگ، آن ها را به آسایشگاه سالمندان می فرستند تا در واقع پیری خود را نبینند، و یا تمام عمر خود را صرف علوم پزشكی می كنند از آن جهت كه لحظه ای هم شده دیرتر بمیرند، زیرا این ها نه از عالم غیب تحلیل درستی دارند و نه معنای قیامت و زندگی ابدی را می شناسند.
آری انسان باید تا مدتی که در دنیا زندگی می کند سالم زندگی کند و علم بهداشت و علم پزشکی در این راستا می توانند به انسان کمک کنند، چون نباید طبیعت و بدنی را كه خدا به ما داده است خراب كنیم و در استفاده ی بهتر از آن کوتاهی نماییم. علم پزشكی به لحاظ درمان بیماری ها برای آن است كه نقص عضو و یا مرگِ بی جا نصیب انسان نشود. ولی بعضی مواقع به اسم درمان، موضوعِ فرار از مرگ به میان می آید، این دیگر درمان غیر حقیقی است و لذا باید روشن شود كدام درمان، حقیقی و کدام درمان غیر حقیقی است.
آنچه امروزه در بعضی موارد به چشم می خورد آن است که کسانی به علم پزشكی به عنوان راهی برای فرار از مرگ می نگرند و این امر موجب می شود که مرگِ خود را سخت تر كنند و با روی گشاده و روانی آسوده با مرگ روبه رو نشوند.
بدن وسیله ای برای استكمال روح است. حال اگر این وسیله دیگر برای روح قابل استفاده نباشد، روح از آن منصرف می شود. این نوع انصرافِ روح از بدن به صورت «مرگ» ظاهر می شود، حال به دو شكل روح از بدن منصرف می شود و آن را ترک می کند، یكی به این صورت كه روح دیگر نیاز به بدن نداشته باشد و در آن حدّ که لازم بوده از بدن خود استفاده کرده باشد، مثل پیرمرد یا پیرزنی که قلبش از كار می افتد، حال اگر قلبش را تحریک کنید و شوک دهید، كلیه اش یاری نمی كند و از كار می افتد و اگر كلیه را مدد كنید، عضو دیگری شروع به ناسازگاری می كند، چون روح یا نفسِ او به صورت تکوینی می خواهد از بدن منصرف شود و این انصراف از یک عضوی شروع می گردد. نوع دیگرِ انصرافِ نفس از بدن به علت مشکلی است که برای بدن پیش می آید، مثل نقصانی که در حوادث رانندگی و یا در حوادث غیرطبیعی دیگر برای بدن انسان پیش می آید، در این حالت هم اگر بدن طوری خراب شد که برای روح قابل استفاده نبود، روح از بدن منصرف می شود.
اگر به هر دلیل روح نتوانست بر بدنِ خود نظر كند و آن را تدبیر نماید، یا به جهت نوع اول یا به جهت نوع دوم، دیگر مرگ را باید به عنوان واقعیت پذیرفت، چون موضوعِ انصراف روح در میان است و روح چیزی نیست که در کنترل ما و یا در کنترل پزشک باشد، در چنین حالتی نباید مرگ خود را با دستگاه هایی که در پزشکی به کار می گیرند سخت تر كنید، تا آن جا که گاهی به خاطر ترس از مرگ، همه ی زندگی را صرف رفتن از یک پزشک به پزشک دیگر نمایید. باید متوجه باشیم پناه بردن به دستگاه های فرار از مرگ، زندگی و مرگ را سخت تر می كند، ولی مرگ را نمی توان از بین برد، زیرا هدف خلقت ما در دنیا برای این نبوده که برای همیشه این بدن را داشته باشیم تا ما هدف خود را برای همیشه حفظ بدنمان قرار دهیم. هنر آن است كه بدن را به عنوان ابزاری موقت بنگریم و از موقتی بودن آن غفلت نكنیم و هر چیزی كه می خواهد موقتی بودن این بدن را از ما پنهان كند، یك حیله بشناسیم، زیرا ما را از درست روبه روشدن با مرگ محروم می کند. امیرالمؤمنین(ع) به فرزندشان تذکر می دهند: «یا بُنَی إنّکَ إنَّما خُلِقْتَ لِلْاخِرَةِ لا لِلدّنْیا وَ لِلْفَناءِ لا لِلْبَقاء وَ لِلْمُوتِ لا لِلْحَیاةِ»(14) ای فرزندم! حقیقت این است که تو برای آخرت آفریده شده ای و نه برای دنیا و برای فنا آفریده شده ای و نه برای بقاء و برای مردن آفریده شده ای و نه برای زنده ماندن و لذا در ادامه می فرمایند: «یا بُنَی اَکْثِرْ مِنْ ذِکْرِالْموت» فرزندم! بسیار به یاد مرگ باش.
[14] - نهج البلاغه، نامه ی 31.
رفاه افراطی موجب می شود مرگ به فراموشی كشانده شود و مردن سخت تر شود چون در آن صورت انسان با مرگ غافلگیرانه روبه رو می شود. و از آن طرف هم انکار معاد موجب طلب رفاه افراطی می گردد و انسان را با مرگی آزاردهنده روبه رو می کند.
در اروپا با رنسانسی که انجام گرفت به بهانه ی پشت کردن به کلیسا با هر نوع معنویتی مخالفت شد و نظرها از عالم غیب و قیامت به دنیا و عالم محسوسات معطوف گشت و لذا عوامل معنوی که کنترل کننده ی امیال و شهوات افراطی هستند به حاشیه رفت و دنیازدگی و رفاه افراطی جای آن را گرفت، پس به این معنی می توان گفت: اروپا با پشت کردن به شریعت، به رفاه افراطی دل بست و نتیجه ی دل بستن به رفاه افراطی روحیه ی فرار از مرگ را به دنبال آورد. با رجوع به كتاب تاریخ تمدن ویل دورانت می توان جایگاه این نوع رفاه و رفاه زدگی در غرب را در روی گردانی مردم اروپا از معنویت دانست که منجر به میل شدید به رفاه گشت و معنی زندگی در تصرف هرچه بیشتر بر طبیعت تعریف و تفسیر شد و طوری به مردم القاء شد كه هر ملتی هرچه بیشتر بر طبیعت حاکمیت داشته باشند موفق ترند و در نتیجه فضایی به وجود آمد که فکر کردند می توانند بر مرگ هم مسلط شوند پس نباید به فکر مرگ باشند و هنر مردن که توسط دین، ذهن ها را رهبری می کرد به فراموشی سپرده شد.
پروتستانتیسم به اسم روشنفکری دینی جنبه های معنوی كاتولیك را به حاشیه راند و یک نوع نگاه حسی را جایگزین آن كرد تا راه را برای هرچه بیشتر مدرن شدن غرب فراهم کند و به گمان خودشان موانعی را که دین برای پیشرفت و صنعتی شدن غرب ایجاد کرده است کنار زدند و در حقیقت حركتی جهت مقابله با دین و معنویت انجام شد با این هدف كه دین برای بهتر زندگی كردن در دنیاست و نه چیز دیگر و این یکی از آثار غفلت از مرگ بود و ریشه ی ایجاد رنسانس جز همین نگاه نبود که محترمانه دین خدا به فراموشی سپرده شود و جای آن را برنامه هایی پر کند که عقلِ محدود انسان ها ارائه می دهد.
حضرت امام علی(ع) به فرزندشان امام حسن(ع) می فرمایند: «عَوِّدْ نَفْسَكَ التَّصَبُّرَ عَلَى الْمَكْرُوهِ وَ نِعْمَ الْخُلُقُ التَّصَبُّرُ فِی الْحَقِّ.»(15) عادت بده نفس خود را به سختی ها و چه اخلاق خوبی است، پایداری و سختی در مسیر حق. فرار از سختی ها یعنی دل بستن به میل ها و هوس ها یکی از خصوصیات روحیه ی غیر ایمانی است و مؤمن به واقع از سختی ها فرار نمی كند، بلكه از هلاكت فرار می كند که موجب بی ثمری و پوچی است. حضرت زهرا علت پشت کردن به علی(ع) را رفاه زدگی می دانند و آن هایی را که جریان سقیفه را در مقابل غدیر عَلَم کردند این طور معرفی می کنند که: «وَ أَنْتُمْ فِی رَفَاهِیَةٍ مِنَ الْعَیْشِ وَادِعُونَ فَاكِهُونَ آمِنُون»(16) و شما همیشه در زندگی همراه با رفاه متنعّم و خوش بودید.
با رفاه نمی توان به نتیجه رسید چراکه انسان را مشغول دنیا می کند و یاد مرگ فراموش می شود و هنر مردن که فرهنگ اصیل انسان های بزرگ و تمدن های الهی است از میان می رود و عملاً مرگ سخت می شود و به همین جهت برای راحت مردن، سختی كشیدن لازم است تا نفس تعلقش به بدن شدید نباشد.
اگر قوّه ی نامیه در بدن انسان حركت طبیعی خود را داشته باشد، بدن در شروع پیری، یعنی از حدود چهل سالگی به بعد رو به لاغری می رود و روح انسان توجهاتش را از بدن به مرتبه ی بالاتر از آن سوق می دهد و انسان كم كم میل به رفتن پیدا می كند. اما اگر جامعه ای غرق در رفاه گشت و تماماً مشغول نیازها و میل های بدن شد نفس ناطقه فرصت توجه به عالم معنا و رشد در آن عوالم را ندارد و در این حال در منظر جان انسان هیچ آثاری از عالم غیب و معنویت ظاهر نمی شود و معنی غافلگیرشدن توسط مرگ در این حالت است كه انسان باید تمام خوشی ها را یك جا بگذارد و برود، پس به راحتی می توان گفت: كسی كه در رفاه افراطی قرار دارد مرگ بدی در انتظار او است.
تمدن غربی براساس غفلت از مرگ و دامن زدن به رفاهِ هرچه بیشتر دنیایی، شکل گرفته است و به همین جهت ما باید مواظب باشیم از ابزارهای این تمدن از آن جهت كه رفاه می آورد حذر كنیم و به صورت گزینشی با تکنولوژی برخورد نماییم.(17) از دنیا و وسایل آن باید در حدّی که بتوانیم زندگی كنیم و به اهداف عالیه ی خود دست یابیم، استفاده نماییم ولی زندگی در دنیا به معنی فرو افتادن در رفاه نیست. انسان سالمی كه از پیاده روی بیزار است، باید بداند این نشانه ی شروع نوعی رفاه افراطی است که در او در حال شکل گرفتن است، كه اگر مواظب نباشد این رفاه زدگی او را تا كفر جلو می برد. پیامبر خدا(ص) می فرماید: «مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَیْءٍ أَشَدَّ مِنَ الْمَشْیِ إِلَى بَیْتِهِ»(18) خداوند به چیزی به اندازه پیاده روی به سوی مسجدالحرام عبادت نشد. درست است كه در قدیم ماشین نبود، اما اسبِ تیزرو بود، ولی باز مردم به جهت توجه به آن روایت و روحیه ی صبر بر سختی ها، پیاده به خانه ی خدا یا زیارت ائمه می رفتند، چون در روایت هست برای هر قدمی ثواب می نویسند. حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» به هنگام دیدار از جانبازانِ قطع نخاعی وقتی به استقبال آن ها رفته بودند، قدم های خود را كوتاه برمی داشتند، چون می دانستند به تعداد قدم هایشان حَسنه خواهند داشت. در هر حال حرف بنده این است:
حضور دل نتوان یافت در لباس حریر
پس از فتیله ی ابریشمی چراغ مساز
وقتی روشن شد با رفاه نمی توان به نتیجه رسید و رفاه، ابتدا موجب غفلت از مرگ می شود و سپس مرگ را سخت تر می كند پس برای خوب زندگی کردن و راحت مردن، باید سختی كشید، چرا كه:
هر كه شیرین زیست، آخر سخت مُرد
هر كه اندر بند تن شد، جان نبرد
هنر خوب مردن مربوط به كسانی است كه هم زندگی دنیایی را می شناسند و هم بعد از این زندگی را، و تنها ملت های خدادوست هنر خوب مردن را یافته اند.
ائمه ی اطهار(ع) و شیعیان واقعیِ آنان قهرمانان خوب زندگی کردن و خوب مردن بودند. و در همین راستا شهدای کربلا با این که حضرت سیدالشهداء(ع) شبِ عاشورا به آن ها خبر دادند که فردا همه شهید می شویم، ماندند و به زیباترین شکل ممکن شهادت خود را مدیریت کردند و به راحتی تسلیم دشمن نشدند و در حین مبارزه با دشمن هیچ احساس ترسی در آن ها مشاهده نشد.
امیر المؤمنین(ع) در نامه ی 31 نهج البلاغه به فرزندشان می فرمایند: «وَاعْلَمْ اَنَّ مَالِكَ الْمَوْتِ هُوَ مَالِكُ الَحَیَاةِ وَ اَنَّ الْخَالِقَ هُوَ الْمُمیت وَ اَنَّ الْمُفْنِی هُوَ الْمُعِید»؛ فرزندم! بدان، آن كه صاحب موت است، همان صاحب حیات است و هم او كه خلق كرده است می میراند و همان كه فانی می كند برمی گرداند.
حضرت متذکر می شوند که مرگ در كنار حیات یك سنّت جاری در نظام هستی است و نه یك امر اتفاقی كه بتوان از دست آن رها شد و یا آن را نادیده گرفت. با توجه به چنین امری است كه تأكید می شود عزیزان متوجه باشند كسانی خوب زندگی می كنند كه واقعیت مرگ را بشناسند و همه ی زندگی شان تلاش برای فرار از مرگ نشود.
[15] - نهج البلاغه، نامه ی 31.
[16] - احمد بن على طبرسى، الإحتجاج على أهل اللجاج، ج1، ص 101.
[17] - به کتاب «گزینش تکنولوژی از دریچه ی بینش توحیدی» از همین مؤلف رجوع شود.
[18] - شیخ صدوق،الخصال، ج2، ص 630.
[19] - حُمَیدبن مسلم در رابطه با روحیه ی حضرت سیدالشهداء در هنگامه ی جنگ می گوید: «فَوَ اللَّهِ مَا رَأَیْتُ مَكْثُوراً قَطُّ قَدْ قُتِلَ وُلْدُهُ وَ أَهْلُ بَیْتِهِ وَ أَصْحَابُهُ أَرْبَطَ جَأْشاً وَ لَا أَمْضَى جَنَاناً مِنْهُ إِنْ كَانَتِ الرَّجَّالَةُ لَتَشُدُّ عَلَیْهِ فَیَشُدُّ عَلَیْهَا بِسَیْفِهِ فَتَنْكَشِفُ عَنْ یَمِینِهِ وَ شِمَالِهِ انْكِشَافَ الْمِعْزَى إِذَا شَدَّ فِیهَا الذِّئْبُ» به خدا مرد گرفتار و مغلوبى را هرگز ندیدم كه فرزندان و خاندان و یارانش كشته شده باشند و دل دارتر و پابرجاتر از آن بزرگوار باشد، چون پیادگان بر او حمله می افكندند او با شمشیر بدانان حمله می كرد و آنان از راست و چپش می گریختند چنانچه گله ی گوسفند از برابر گرگى فرار كنند.
اگر خدا را در کنار خود داشته باشیم، مرگ را به عنوان یکی از جلوه های ربوبیت خداوند در كنار زندگی می بینیم و مجموعه ی مرگ و حیات را زندگی می شناسیم با این توجه که مرگ؛ دریچه ی ورود به حیات برین و کمالات عالیه است که دنیا ظرفیت ظهور آن کمالات را ندارد و به همین جهت در چنین دیدگاهی مرگ و زندگی ضد هم نیستند تا انواع وسایل را برای نمردن و یا مرگ را به عقب انداختن بسازیم بلكه عمر انسان یك حیات طولانی است كه دو چهره دارد چهره ای از آن در این دنیا ظاهر می شود و چهره ی اصلی آن مربوط به آن دنیا است. ولی متأسفانه تمدن غربی نمی گذارد كه ما این گونه بیندیشیم، زیرا نگاه دینی به مرگ در سازمان فكری ما حذف شده و در نتیجه مرگ ضد زندگی قلمداد می شود و از همه مهم تر جنبه ی شفابخشی مرگ فراموش گشته است. در حالی که با مرگ و رهایی از تن، تمام بیماری ها و ضعف هایی که به جهت تن بر روح تحمیل شده بود از میان می رود و ما می مانیم با بدنی که متناسب روح است، به همان سبکی و تیز پروازی. به گفته ی مولوی:
آن جهان و راهش ار پیدا بُدی
کم کسی یک لحظه در این جا بُدی
جهانِ امروز به جهت آن که در شرایط گریز از مرگ است، در شرایط عادی به سر نمی برد و لذا باید متوجه باشیم كه این نوع زندگی، زندگی عادی نیست تا به انتخاب هایی که در بستر چنین زندگی انجام می گیرد اطمینان کنیم. زندگی عادی آن نوع از زندگی است كه مرگ و حیات در برابر افراد یکسان باشد و تلاش ها، بیشتر برای سالم زندگی کردن است و نه برای نمردن. پس آیه ی مورد بحث را ساده نگیرید که خداوند می فرماید: اگر دوستدار خدا هستید، چرا مرگ را نمی خواهید؟ چون زندگی ها براساس فرار از مرگ طراحی می شود، می توان نتیجه گرفت؛ هركس دوست دار خدا است این همه از مرگ فرار نمی كند.
وقتی مرگ مدنظر انسان نباشد و آن را قسمت اصلی عمر خود به حساب نیاورد زندگیِ دنیایی را بیش از حدّ جدّی می گیرد و در نتیجه اگر در دنیا غنی شود، مغرور می گردد و اگر فقیر شود، مأیوس می شود و این نوع زندگی کردن در هر دو حالت هلاكت است. امیرالمؤمنین به یکی از صحابه ی خود توصیه می کنند: «فَارْفُضِ الدُّنْیَا فَإِنَّ حُبَّ الدُّنْیَا یُعْمِی وَ یُصِمُّ وَ یُبْكِمُ وَ یُذِلُّ الرِّقَابَ فَتَدَارَكْ مَا بَقِیَ مِنْ عُمُرِكَ وَ لَا تَقُلْ غَداً وَ بَعْدَ غَدٍ فَإِنَّمَا هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ بِإِقَامَتِهِمْ عَلَى الْأَمَانِیِ وَ التَّسْوِیفِ...»(20) دنیا را ترك كن و بدان كه محبت به دنیا انسان راكور و گنگ و كر مىسازد، دوستى دنیا گردنها را پائین مىآورد و خوار میکند، اینك از عمر باقیمانده استفادهكن و نگو فردا و یا پس فردا چنان و چنین خواهم كرد، كسانى قبل از شما بودند که هلاك شدند و رفتند، و هلاكت آن ها به خاطر فردا فرداگفتن وآرزوهای دنیایی بود.
وقتی جایگاه مرگ درست تحلیل شد می فهمیم زندگی برای خوب مردن است و ابدیتی آرام داشتن ولی اگر انسان مرگ را پایان حیات خود دانست یقیناً موفقیت ها و شكست هایش به گونه ای دیگر خواهد بود و در هر صورت با اضطراب زندگی می کند، چون به چیزی نظر انداخته که به دست آوردن آن با از دست دادن همراه است. به گفته ی حافظ:
سوداگران عالم پندار را بگو
سرمایه کم کنید که سود و زیان یکی است
انسانی كه مرگ را وصل به زندگی برتر بداند و نه ختم زندگی، دیگر برای انواع مدال ها و مُدل ها و مُدها از یک طرف و برای انواع عدم موفقیت ها از طرف دیگر جایی باز نخواهد كرد چون اساساً انسانِ مرگ اندیش، معنی شكست و پیروزی اش با انسان غافل از مرگ، متفاوت است. ملاك خوشبختی و بدبختی شان با دیگران فرق دارد یکی در واقعیتی به وسعت ابدیت زندگی می کند و دیگری با خیالات و وَهمیات خود به سر می برد، بعضی ها خانه ی خود را سُکنی گزیدن در عالم معنی می دانند و عده ای خانه داشتن را خوشبختی می دانند. در گذشته که هنوز فرهنگ غربی زندگی ها را تغییر نداده بود چندین خانواده در یك خانه به سر می بردند و هركدام یك یا دو اتاق داشتند و طوری زندگی را برای خود تعریف کرده بودند که در همان زندگی محدود با مشكلاتِ كمتری روبه رو بودند، چون روح تعاون با همدیگر به جهت ارتباط بیشتر با خالق انسان ها، فرهنگ غالب جامعه بود. امروز انسان ها دیگر تحمل زندگی در كنار همدیگر را ندارند چون راه ارتباط با آسمان معنویت را گم کرده اند و گرفتار آرزوهای دست نایافتنی شده اند که فکر می کنند امکان به دست آوردن آن در زندگی غربی فراهم است. زندگی دنیایی را به نحو ایده آل آن می خواهند و به آن به عنوان یك گذرگاه نمی نگرند و به عبارت دیگر گذرگاه را محل ماندن ابدی پنداشته اند.
اگر مرگ در کنار زندگیِ انسان دیده نشود غفلت های بسیار عمیقی تمام زندگی انسان را احاطه می کند و شكست ها و موفقیت های دروغین صورتی بسیار جدّی به خود می گیرد و برای فرار از شکست های وَهمی و یا رسیدن به موفقیت های وَهمی همه ی زندگی را چون آبی در شن زار زندگی از دست می دهد، دیگر متوجه نیست که محرومیت های دنیایی محرومیت در قسمت غیرجدّی زندگی است که چندان مقدار ندارد که همه ی تصمیمات خود را با محوریت آن ها شکل دهد و لذا با رشد روز افزون طلاق روبه رو می شود که نشانه ی عدم تحمل انسان ها است به جهت جدّی گرفتن قسمت های فرعی زندگی. در حالی كه جنس دنیا آنچنان است كه همه ی امكاناتش برای هیچ كس جمع نمی شود، ولی چون قسمت گذرگاه زندگی ماست، دست نیافتن بر آن ما را چه باك!
در حدیث قدسی داریم: خداوند از این بنده ها در تعجب است که چیزی را كه خلق نكرده است - یعنی رفاه و راحتی را- به دنبالش هستند كه به دست آورند.
وقتی جایگاه دنیا نسبت به کلّ حیات درست دیده شد، اگر جوانی در این دنیا موفق به ازدواج نشد آنچنان نیست که احساس کند چیزی از زندگی را از دست داده است. به ما فرموده اند ازدواج یك امر مستحب است مثل بسیاری از امور مستحب دیگر که می توان یکی را جای دیگری گذاشت، زندگی واقعی زندگی در عالمی است فوق زمان و مکان و آن در ابدیت ما تحقق می یابد كه اگر انسان توانست با آن درست برخورد کند حقیقتاً زندگی زیبایی را برای خود ایجاد کرده است. اگر درست به زندگی نگاه شود جایگاه مال و جاه و شغل و همسر و مدرك و امثال آن ها طوری پیدا می شود که هیچ كدام نمی تواند ملاك خوشبختی و یا بدبختی باشد.
[20] - بحار الأنوار، ج70، ص 76.
آنچه در فضای فرهنگ مدرنیته زندگی جوانان ما را تهدید می کند و به نظر خودشان آینده شان را تیره و تار کرده است چیزی نیست جز جدّی گرفتن موضوعاتی که مربوط به قسمت گذران زندگی است و هیچ كدام اصل و حقیقت زندگی را تشکیل نمی دهد و این در حقیقت از بین بردن زندگی است. فرهنگی كه در کنار زندگی به مرگ نظر نداشته باشد ازدواج كردن جوانانش همان قدر مایه ی دردسر و انحراف است كه ازدواج نكردنشان. چون نسبت به آبادانی قیامت کوتاهی می کنند و همه ی عمر خود را صرفِ درآمد بیشتر مال دنیا می کنند در حالی که امیرالمؤمنین(ع) می فرمایند: «وَاعْلَمْ یا بُنَیَّ! اَنَّ الرِّزْقَ رِزْقانِ: رِزْقٌ تَطْلُبُهُ وَ رِزْقٌ یَطْلُبُكَ فَإِنْ اَنْتَ لَمْ تَأْتِهِ اَتاكَ...اِنَّ لَكَ مِنْ دُنْیاكَ، ما اَصْلَحْتَ بِهِ مَثْواكَ»(21) ای فرزندم! بدان كه رزق، دو رزق است: رزقی كه تو به دنبال آن هستی و رزقی كه آن به دنبال تو است، رزقِ نوع دوم طوری است كه اگر هم به سوی آن نروی، به سوی تو می آید.... دنیایِ تو برای تو همان قدر است كه قیامتت را اصلاح كند.
چنانچه ملاحظه می فرمائید حضرت می فرمایند رزق حقیقیِ تو به تو می رسد سعی کن دنیا را وسیله ی آبادانی قیامت خود قرار دهی و در همین راستا رسول خدا(ص) می فرمایند: «اِنَّ الرِّزْقَ لَیُطالِبُ الْعَبْدَ اَكْثَرَ مِمّا یَطْلُبُهُ اَجَلُهُ»(22) رزق انسان در جستجوی اوست، بیش از آن كه اجلش به دنبال اوست. و نیز از آن حضرت داریم: «لَوْ أَنَّ عَبْداً هَرَبَ مِنْ رِزْقِهِ لَاتَّبَعَهُ رِزْقُهُ حَتَّى یُدْرِكَهُ كَمَا أَنَّ الْمَوْتَ یُدْرِكُهُ».(23) اگر بنده ی خدا از رزقش فرار هم بكند، رزقش او را دنبال می كند تا به او برسد، همان طور كه مرگ، انسان را دنبال می كند تا به او برسد. آیا با توجه به این نکات می توان پذیرفت که زندگی عبارت باشد از همین حرص و جوش خوردن ها؟ پیامبر كه راستگوترین افراد ند، می فرمایند: «رزق هركس معلوم است، اگر بناست بمیرد تا آخرین لقمه ای كه برایش تعیین كرده اند نخورد، نمی میرد.» (24)
بعضی از افراد رزق خود را به حرام آلوده می كنند تا به گمان خود زندگی خوبی داشته باشند، ولی یك روز هم زندگی خوشی ندارند، مشكل مردم در رزقشان نیست، مشكل در حرصشان است. اگر حرص نزنیم، آنچه را رزقمان است حتماً به دست می آوریم و میدان را هم از دست تورم سازها می گیریم، چراكه آن ها از نردبان حرص ما بالا می روند و با قناعت ما زمین می خورند، قناعتی که با رویکرد به آبادانی قیامت به دست می آید. (25)
[21] - نهج البلاغه، نامه 31.
[22] - نهج الفصاحه، حدیث شماره 630.
[23] - مستدرك الوسائل، ج 13 ص 31.
[24] - مستدرک الوسائل، ج 13، ص 28.
[25] - جهت بررسی جایگاه رزق انسان، به کتاب «جایگاه رزق انسان در هستی» از همین مؤلف رجوع فرمایید
به هرحال بشر امروز چون مرگ را نمی بیند و فراموش كرده است، تمام زندگیِ او را اضطراب فراگرفته است. تمدن غربی تلاش كرد مرگ را بمیراند اما در پرتو چنین تفكرِ غلطی تمام زندگی بشر را میراند. ابتدا باید فرهنگ مدرنیته با عهد غیر قدسی آن، به روشی عالمانه و دقیق بررسی شود تا بتوان انفكاكی راكه بین فرهنگ مدرنیته با فرهنگ دینی هست به شكل محققانه نشان داد، زیرا روح فرهنگ مدرنیته هر جریان دینی را كهنه و مربوط به گذشته می داند و مسلم در صورت عهد قلبی داشتن با فرهنگ مدرنیته، هرگز نمی توان زندگی دینی و تمدن اسلامی را سازماندهی نمود، چون مدرنیته هر فكر و فرهنگی را كه نتوانست به رنگ خود در آورد و در خود هضم كند، مطلقاً نفی می كند و اصلاً به عنوان یك فكر و فرهنگ به حساب نمی آورد. وتنها با فرهنگ مرگ اندیشی دینی می توان از ظلمات آن رهایی یافت.
اگر مرگ مدّنظر انسان نباشد، و نفهمد كه باید در ابدیت زندگی كند و حیات امروز خود را مقدمه ی ابدیت نداند، اگر شغل او درآمد کمی برایش حاصل کند یأس احمقانه ای او را فرا می گیرد و اگر شغل پردرآمدی داشته باشد، دچار غرور و مستی کودکانه می شود. در فضای زندگی غرب زده چون مرگ را نمی فهمیم و دوست خدا نیستیم، پیروزی و شكست هایمان وَهمی و دروغی است، نه پیروزی هایمان جدّی است و نه شكست هایمان حقیقی، چون زندگی را وارونه می بینیم. اگر با رجوع به حق مقید به دستورات دین الهی شویم و با خدا ارتباط پیدا كنیم و خدادوست شویم، زندگی ها به ابدیت وصل می شود و نه تنها دیگر مرگ در بینش و منظر ما یك دخمه ی تاریک نیست بلكه باغ گسترده ی حیات واقعی است و به اندازه ای كه با نظر به معاد، بندگی خدا را پیشه كنیم آن باغ را آبیاری كرده و وسعت داده ایم.
در فضای غفلت از مرگِ حاصلِ فرهنگ غربی همه ی تلاش ها آن است كه ما را از خود غافل كنند، مثلاً به ما می گویند اگر شما یك وزنه ی چهارصدکیلویی را بلند كنید قهرمان جهان می شوید و عكستان در روزنامه چاپ می شود و همه برایتان كف می زنند! حال وقتی این موضوع را در بینشی كه ابدیت را می بیند بنگریم، یك عمل کاملاً کودکانه و یك خودنمایی وَهمی به حساب می آید. امروزه فرهنگ خودنمایی با همان حقیقت وَهمی اش به اندازه ای جدّی تصور می شود که فرهنگ مرگ اندیشی جدّی تلقی نمی شود، غفلت از ابدیت آنچنان جای آن را گرفته كه تمام فکر و ذکر بعضی ها آن شده كه خود را روی صحنه تلویزیون بیابند و نه در ابدیت. به گفته ی مولوی:
این زمان پوشیده گشتی و غنی
چون از اینجا می روی چون می کنی
جان جمله علم ها این است این
که بدانم من کی ام در یوم دین
روز مرگ این حسّ تو باطل شود
نور جان دارى كه یار دل شود
اکثر آیات قرآن كریم در رابطه با قیامت با ما سخن می گوید و از آن جایی که قرآن برای سعادت ما نازل شده پس معلوم است كه نگرش قیامتی به زندگی، انسان را به سعادت می رساند. هر وقت پای انحراف و اضمحلالِ فرهنگی به میان آمده، زمانی بوده كه آن فرهنگ شخصیت انسان را تا ابدیت ترسیم نكرده است. غرب تحت عنوان اومانیسم یا محوریت انسان، به انسانی اصالت داد که میل و خواست خودش محور همه چیز است و نه خواست خدا و این انسان تمام عمر خود را لگدمال زندگی دنیایی اش کرد و هیچ توجهی به جنبه ی معنوی خود و حضور آن جنبه در ابدیت ننمود، به طوری كه لحظه ای آسایش برای احساس حضور در آن عالَم معنوی برای خود باقی نگذاشت.
آیا ما با روحیه ی غرب زدگی که پیدا کرده ایم در حال حاضر برایمان ممکن است سجده ی عمیقی انجام دهیم و از آن طریق به غیب عالَم وصل شویم؟ نسبت به این كه ظاهر زندگی را با انواع تجمل ها بیارائیم بیشتر حساسیم تا این که روح و قلب خود را با نور الهی منوّر کنیم آنچه یک روز صورت زندگیِ شاهانِ غافل از همه چیز را تشكیل می داده امروز صورت زندگی بسیاری از انسان ها شده است. به قول معروف «آنچه برای پدران ما تجمل بود، امروز زندگی ما را تشکیل می دهد و نام آن را پیشرفت گذاشته ایم.» زیرا حضور حالت مرگ اندیشی از قلب ها به حاشیه رفته است.
كمی فكر كنید این اعمالی که ما در زندگی های تجملی خود انجام می دهیم و این همه ی انرژی که برای چنین كارهایی صرف می کنیم در نگاه دینی و از چشم پیامبر خدا چقدر پوچ و بی معنی است، آن وقت می پرسند مرگ اندیشی چه فایده ای دارد، ملتی كه مرگ را در کنار زندگی خود مزمزه نکند همه ی عمرش صرف زندگی دنیایی می شود. اگر حقوقش دو برابر شد، به دنیای بیشتر نزدیک می شود و به فخر بیشتری گرفتار می شود و بیشتر به ظاهر خود می پردازد تا نظرها را بیشتر جلب کند و دنیای بیشتری به دست آورد و عملاً بر سختی های خود افزوده است، به گفته ی مولوی:
گر چه در خشکی هزاران رنگ ها است
ماهیان را با یبوست جنگ ها است
این جهان خود حبس جان های شما است
هین روید آنجا که بستان شما است
ملتی كه متوجه عالم غیب و قیامت نباشد، هر چه از طریق دنیای بیشتر بخواهد به راحتی برسد در حقیقت به سختیِ بیشتر می رسد. اگر انسان چشم اش را از قیامت بردارد، به اسم رفاه و آسایش، سختی و رنج برای خود فراهم كرده و سراسر زندگی را به دخمه های تنگِ تو در تو تبدیل می کند. حضرت صادق می فرمایند: «مَنْ تَعَلَّقَ قَلْبُهُ بِالدُّنْیَا تَعَلَّقَ قَلْبُهُ بِثَلَاثِ خِصَالٍ، هَمٍّ لَا یَفْنَى وَ أَمَلٍ لَا یُدْرَكُ وَ رَجَاءٍ لَا یُنَال»(26)؛ هر كس دل خود را متوجه دنیا بكند قلب خود را به سه خصلت گرفتار کرده؛ به حُزنی که پایان ناپذیر است، آرزویی که غیرقابل دسترسی است و امیدی که دست نایافتنی است.
اگر در موضوع مورد بحث با دقت کامل عنایت فرمائید به این نتیجه خواهید رسید که تمدن غربی تلاش كرد مرگ را بمیراند، اما در پرتو چنین تفكر و تلاشی تمام زندگی اش را میراند و اگر چشم ما تحت تأثیر ظاهر زندگی غربی نباشد این موضوع را به خوبی می توانیم ببینیم.
[26] - الكافی، ج2، ص 319.
در برابر مرگ، دو نوع موضع گیری می توان داشت؛ یكی این كه مرگ را بشناسیم و نه تنها آمدن آن را امری طبیعی بدانیم بلکه در کنار زندگی از آن غافل نباشیم، موضع گیری دیگر این است كه دشمن مرگ شویم و طوری خود را مشغول زندگی کنیم كه آمدن آن را نبینیم و با ساختن انواع سرگرمی ها از آن غافل و با ساختن اقسام وسایل بخواهیم مرگ را بمیرانیم. در هر دو حالت مرگ به سراغ ما می آید و نمی توان از آن فرار كرد، ولی در حالت دوم تمام فكر انسان ها این می شود كه دیرتر بمیرند و فكر فرار از مرگ تمام حیات آن ها را اشغال می کند که در واقع چنین فكری نسبت به مرگ خودش یک مرگ آزار دهنده است و همان بلایی كه تصور می كنند با مرگ بر سرشان می آید همین حالا بر سر خود می آورند. به عبارت دیگر خواستند زندگی خوشی داشته باشند و در آن راستا به فكر فرار از مرگ افتادند، در حالی كه همین فكر، زندگی بدی را برای آن ها به ارمغان آورد. بیمارستا ن ها مجهز به دستگاه هایی شدند که از مرگ جلوگیری کنند، قبرستان ها از كنار شهرها كیلومترها دورتر برده شدند، پیران به سرای سالمندان فرستاده شدند تا هیچ آثاری از مرگ در جلو چشمشان نباشد و فرصت بیشتری برای زندگی داشته باشند و مرگ را بمیرانند، ولی با این کارها فضایی برای خود ساختند که همچنان باید به دنبال سلامتی بدوند و دیگر فرصتی برای زندگی پیدا نكردند. سلامتی كه وسیله ای برای زندگی بهتر بود، زندگی ها را مشغول خود کرد برای فرار از بیماری و یافتن سلامتی؛ و سلامتی برای زندگی، تبدیل شد به زندگی برای سلامتی.
اگر دقت بفرمائید در فرهنگ غربی که ما نیز گرفتار آن شدیم، بسیاری از بیمارستان ها و درمان گا ه ها برای فرار از مرگ ساخته شده اند در حالی كه از مرگ نمی توان فرار كرد، ولی می توان چنین فکر کرد که داریم از دست مرگ فرار می کنیم. انواع دستگاه ها را ساختند به این امید که بلكه دیرتر بمیرند و بیشتر زندگی كنند، حال تمام زندگی شان این شده كه دیرتر بمیرند. اسلحه های مخوف ساختند تا دشمنان خود را سرکوب کنند و بیشتر بمانند، حال همان اسلحه ها بلای جانشان شده و زندگی شان را تهدید می کند و لذا به ساختن اسلحه های مخوف تری روی آوردند و باز در چنگال اسلحه های مخوف تر تلاش می كنند چگونه با اسلحه ای مخوف تر از قبل، از دست اسلحه های قبلی رها شوند.
در روایت داریم که «مَنْ أَكْثَرَ ذِكْرَ الْمَوْتِ رَضِیَ بِالْیَسِیرِ وَ هَانَ عَلَیْهِ مِنَ الْأُمُورِ الْكَثِیرَة»(27) هركس بسیار به یاد مرگ باشد به اندك چیزى خوشنود مىشود و بیشترِ مشكلات زندگى بر او آسان می گردد. بر همین مبنا است که یاد مرگ انسان را گرفتار پیچیدگی های زندگی نمی کند.
در اسلام توصیه شده است كه باید مواظب باشیم یاد مرگ از جامعه بیرون نرود تا تمام تلاش آدمیان در رابطه با قیامتشان باشد و این همان معنای «قربه الی الله» بودنِ كارها است و امام صادق(ع) در همین رابطه می فرمایند: «مَنْ اَکْثَرَ ذِکْرَ الْمَوْتِ اَحَبَّهُ اللّهُ»(28)؛ هر کس زیاد به یاد مرگ باشد خدا او را دوست خواهد داشت، چون یاد مرگ موجب قرب الهی می شود.
[27] - إرشاد القلوب إلى الصواب، ج1، ص 104.
[28] - بحارالأنوار، ج 72، ص 127.
تنها موجودی كه مرگ خود را می فهمد انسان است، حیوانات، غریزه ی فرار از خطر دارند، ولی مرگ را نمی فهمند، انسان تنها موجودی است كه می تواند مرگ خود را تصور كند و حتی اگر بصیر و عمیق شود می تواند بعد از مرگ خود را نیز بفهمد، به همین جهت سخن پیامبران را می فهمد و شكی ندارد كه با مرگِ بدن، زنده تر خواهد بود و قرآن نیز بر روی این مطلب تأكید فراوانی دارد و می فرماید: دار آخرت سراسر حیات است، ای کاش مردم متوجه چنین امری بودند «وَمَا هَذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ لَوْ كَانُوا یَعْلَمُونَ»؛ این زندگى دنیا جز سرگرمى و بازیچه نیست و زندگى حقیقى همانا در سراى آخرت است اى كاش مىدانستند.
اگر آدمی تنها موجود مرگ اندیش است، حال اگر خود را نسبت به مرگ به فراموشی زد، ناخودآگاه در افقی از حیات قرار می گیرد که بُعد حیوانی اش بر روح و روان او غلبه می کند و در انتخاب هایش تأثیر اساسی می گذارد به طوری که دیگر در فهم بعضی از ابعاد روحانی به کلی ناتوان می شود.
اگر در شخصیت افرادی كه مرگ را جزء زندگی خود نمی دانند کاوش نمائیم، هر چند قبول دارند كه روزی می میرند، ولی میل و گرایش هایشان گرایش های متعالی نیست و غرایزشان در کنترل روح انسانی آن ها نمی باشد، به این معنی که غضبشان، غضب حیوانی است، شهوتشان همچون شهوت حیوان زندگی آن ها را در اختیار گرفته است، ناخودآگاه نوع زندگی و میل هایشان طوری است که در کنترل عقل معنوی و روح قدسی قرار ندارد.
اگر از منظر عقل قدسی به آنچه امروز در جهان غرب زده می گذرد بنگریم به خوبی می پذیریم كه شهوترانیِ امروز دنیا به هیچ وجه طبیعی نیست، چون نمی تواند ماورای شهوت و غضب، تصوری داشته باشد که آن تصور، شهوت و غضب انسان ها را کنترل می نماید، تماماً صفات حیوانی در صحنه است که این چنین عنان گسیخته عمل می کنند، چون روح مرگ اندیشی عنان آن صفات را در اختیار ندارد و شعور حیوانی به جای شعور انسانی در فعالیت است.
انسان هایی که افق شخصیت شان را شهوت پر کرده است به هیچ وجه آینده نگر نیستند، حتی آینده ی دنیایی شان را هم نمی توانند درست تجزیه و تحلیل کنند، عموماً گرفتار آینده نگری های وَهمی هستند. یک خانم بدحجاب که زیبایی های خود را به نامحرمان می نمایاند می فهمد به طور طبیعی همسرش به او بدبین می شود، ولی نمی تواند رابطه ی این خود نمودن ها را به دعوای با همسر و طلاقی که پیش می آید ربط دهد، به این معنی که نمی تواند آینده ای را که با این خودنمودن ها در پیش است به کار های امروزی خود وصل نماید. این مادر نمی تواند بدحجابیِ امروز دخترش را به ناسازگاری فردای آن دختر با همسرش متصل کند، مانند حیوانات كه نمی توانند آینده را درست تجزیه و تحلیل نماید، چون واقعی بودن ارتباطِ حال با آینده را درك نمی كنند. بر عكسِ انسانِ مؤمن كه با آن وسعت بینش الهی كه پیدا می كند، حتی می تواند رابطه ی امروز خود را با قیامت و ابدیت خود درک كند و نه تنها قیامت را نزدیك می بیند بلکه همین حالا اعمال خود را در قیامت ارزیابی می كند و چون از یاد مرگ غفلت نکرده همراه ارزیابی کار هایش تا ابدیتِ خود وسعت دارد.
چنان که عرض شد پیامبران آمدند تا ما را مرگ اندیش كنند. مولوی در مثنوی داستان دعوای مردم با پیامبران را ذكر می كند:
مردم به پیامبران می گفتند ما راحت زندگی می كردیم، می خوردیم و خوش بودیم بدون نگرانی از آینده، شما آمدید ما را از آینده نگران كردید.
طوطی نقل و شكر بودیم ما
مرغ مرگ اندیش گشتیم از شما
ما مرغ مرگ اندیش نبودیم تا نگران آینده باشیم، اصلاً آینده را نمی فهمیدیم، طوطی نقل و شكر بودیم، مثل حیوانات، ولی شما ما را متوجه ی آینده ی کارهایمان کردید و عیش امروزمان را نقض کردید.
اهل دنیا حاضرند تا نیمه شب بیدار باشند و مشغول بیهودگی، بدون آن که نگران نماز صبح شان باشند، چون توجه به نماز صبح یعنی مرگ اندیشی، یعنی به عالَمی فوق این زندگی معمولی نظر کردن و برای بعد از این دنیا خود را آماده نمودن و این با عیاشی و غفلت سازگاری ندارد.
[29] - سوره ی عنکبوت، آیه ی 64.
از پیامبر(ص) - یعنی از داناترین انسان در هستی- می پرسند: باهوش ترین مردم كیست؟ حضرت فرمودند: «أَكْثَرُهُمْ ذِكْراً لِلْمَوْتِ وَ أَشَدُّهُمْ لَهُ اسْتِعْدَادا»(30)؛ باهوش ترین و زیرك ترین مردم كسی است كه بسیار یاد مرگ است و بیشترین آمادگی را برای مرگ دارد. می توان گفت: جامعه ای كه مرگ و قیامت انسان ها را به آن ها متذكر می شود، جامعه ی حقیقی است و هرگز گرفتار بحران نمی شود و جامعه ای كه مرگ انسان ها را از یاد آن ها ببرد، جامعه ی وَهمی و دروغی است و همواره در بحران ها زندگی می کند.
با توجه به سخن رسول خدا(ص) می توان جایگاه تمدن حاكم بر غرب را ارزیابی کرد و فرهنگ غفلت از مرگِ حاکم بر آن فرهنگ را نشانه ی بی خردی آن فرهنگ دانست و آثار آن تمدن را نیز باید بر اساس همین نگاه ارزیابی نمود. ممكن است به جهت غلبه ی فرهنگ غربی بر روح و روان ما تصور شود سخن پیامبر با واقعیت جامعه ی امروز منطبق نیست ولی عنایت داشته باشید پیامبران از حقیقت زندگی و سنت جاری در عالم سخن می گویند، آیا باید زندگی خود را مطابق سنت های جاری در عالم نمود و یا گمان کنیم می توان مخالف سنت های ثابت و جاری در عالم عمل کرد بدون آن که دچار بحران های گوناگون شویم؟ آیا باید از پیامبر(ص) پیروی كرد با آن درک عمیقی که از ظرائف موجود در عالم هستی دارند، یا از تمدن جدید که بسیاری از حقایق عالم را نادیده گرفته و بشر را مشغول ناکجاآباد کرده است؟ طبیعی است که باید هر فرهنگی كه بخواهد نگاه دینی به عالم را از منظر زندگی جامعه به حاشیه ببرد دشمن انسانیت به حساب آورد، زیرا جامعه را به اموری مشغول می کند که هیچ نقشی در سعادت حقیقی آن ندارد. با توجه به این نکته است که باید تأکید کنیم وظیفه ی هر انسانی است که جامعه را با دین هماهنگ کند، نه این که دین را هماهنگ فرهنگی نماید که به کلی از ابدیت انسان چشم پوشیده است. با توجه به این امر تأکید می شود نباید به این فکر رفت كه چون دین با شرایط موجود نمی خواند، پس دین را رها كنیم، از خود بپرسیم چه فکر و فرهنگی شرایط موجود را به این شکل در آورد، جز غفلت از حقایق ابدی عالم؟ باید از غفلت ها بیرون آمد یا غفلت ها را ادامه داد؟
مرگ برای انسان های زیرك یك امر عادی نیست که به راحتی از آن بگذرند بلكه بر روی آن به نحو کامل تأمل و دقت دارند و زندگی خود را با آن هماهنگ کرده اند، در حالی که آدم های عادی برای مرگ جایی در زندگی خود باز نکرده اند مثل بعضی از غسّال ها كه هر روز مرده ی جدیدی می شویند ولی عبرت نمی گیرند، در حالی که انسان زیرك از دیدن یك مرده بیدار می شود و متوجه مرگ خود می گردد. رسول خدا(ص) ملاک زیرکی و عدم زیرکی را در نوع برخورد انسان ها نسبت به مرگ مشخص می کنند، و زیرکی تمدن ها نیز باید با نوع رویکرد آن ها نسبت به مرگ سنجیده شود. جامعه ای که مرگ اندیش است طالب حاکمیت علی است و جامعه ای که از مرگ غافل است از علی خسته می شود چون آن حضرت متذکر عالَمی است بسیار بلند مرتبه تر نسبت به عالَمی که معاویه متذکر آن است.
وقتی جامعه ی انسان ها به فرهنگ و تمدن صحیحی دست می یابد که از سرگرمی ها خود را خلاص کرده و به افقی بالاتر از آن ها نظر کنند، فرهنگ سرگرمی عین بی فرهنگی است، در آن جامعه بین افراد جامعه و حقایق نورانی و پایدار عالم، حجاب ایجاد می شود و لذا طالب عالم برتر نیستند، عالم برتری که مرگ دروازه ی ورود به آن است. به همین جهت خداوند فرهنگ یهودی گری را مورد خطاب قرار می دهد و می فرماید:« قُلْ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِیَاء لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِینَ»(31)؛ ای یهودیان! اگر مدعی خدادوستی هستید و فقط خود را ملّتی ارزشمند و الهی می دانید، مرگ طلب و مرگ اندیش باشید و چون در اعمال و رفتارتان چنین چیزی مشاهده نمی شود ادعای الهی بودن، یک ادعای بدون دلیل است. این آیه نوع نگاه ما را در ارزیابی جوامع و تمدن ها تصحیح می کند تا تمدن حقیقی را در فرهنگی جستجو کنیم که انسان ها را به عالَم غیب و قیامت متصل می گرداند.
[30] - بحار الأنوار، ج68، ص 267.
[31] - سوره ی جمعه، آیه ی 6.
یاد مرگ، پذیرش سختی های دنیا را آسان می كند، زندگی در دنیا سخت است و سختی هایی به همراه دارد. ولی باید با یاد مرگ از آن ها گذر نمود و خود را در افقی برتر به نظاره نشست. كسی كه همه ی حیات خود را متوقف در دنیا کرد، سختی های دنیا او را از پای درمی آورد و در روبه روشدن با هر سختی، گویا همه ی حیات او به لرزه می افتد، به عنوان مثال: كسی كه شغل مناسبی به دست نیاورد، اگر زندگی خود را محدود به دنیا کرد همه ی هستی خود را هیچ می پندارد، ولی كسی كه به یاد مرگ باشد، و زندگی حقیقی را در افقی دیگر جستجو می کند، حتی اگر بعد از این كه تمام تلاش خود را انجام داد و شغل مناسب و زندگی و خانه و همسر و فرزندی هم پیدا نكرد، حیات خود را پوچ و بیهوده و شكست خورده نمی بیند.
با توجه به امر فوق عرض می کنم تمدن غربی مصیبت هایی برای بشر پیش آورد كه قبلاً چنین مصیبت هایی در جوامع سابقه نداشت و اگر سختی هایی بود که مسلّم بود، مصیبت به حساب نمی آمد، چون زندگی را در عالَمی بالاتر از دنیا جستجو می کرد. وقتی یاد قیامت از بشر گرفته شد همه ی بهره های مفید زندگی از او گرفته شد، این انسان در هر صورت هنر زندگی كردن را از دست می دهد، چون هنر مردن را از دست داده است. در بحران اقتصادی که در آمریکا پدید آمد یک آقای مهندسی خودش و همسر و دو فرزندش را کشت. آیا از این مسئله باید ساده گذشت؟ چرا آن آقا زندگی را آنقدر تنگ و تاریک دید. چرا در دنیای امروز عده ای از جوانانی که بیكار می شوند، خودكشی می كنند یا لاابالی گری و بی خیالی پیشه می نمایند؟ چون بعد از چندین سال درس خواندن و مهندس شدن می بیند كاری به دست نیاورده و تمام زندگی اش هم این است كه كاری به دست آورد، ولی اگر اصل زندگی را در رابطه با اُنس با خدا و زندگی در ابدیت ببیند، متوجه می شود اولاً: خالق او رزق او را حتماً به او می رساند، ثانیاً: با از دست دادن شغل، اصل حیات را از دست نداده است.
روح هر انسان یک حقیقت مجرد و غیرمادی است که هر چه به عالم ماده نزدیک شود از حقیقت خود فاصله می گیرد. در حالت رفاه، تعلق و توجه روح به بدن و دنیا بسیار زیادتر است، به گونه ای كه خود را محدود به دنیا حس می كند. سختی های جهت دار که برای آزاد نگه داشتن روح از امور دنیایی است می تواند از این تعلق و توجه بكاهد و انسان را متوجه عالم غیب کرده و وصل به آن عالم نماید و او را به حضور قلب برساند، در این راستا است که گفته اند: اگر می خواهید ابعاد معنوی نفس تان قوی شود، باید از سختی ها نترسید و اگر می خواهید از سختی ها نهراسید، باید توجه به قیامت و زندگی در فضای معنوی آن عالَم دائماً مدّ نظر انسان باشد. حضرت امیرالمؤمنین می فرمایند: «إِنَّمَا أَخَافُ عَلَیْكُمُ اثْنَتَیْنِ اتِّبَاعَ الْهَوَى وَ طُولَ الْأَمَلِ فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَیَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَیُنْسِی الْآخِرَةَ».(32) من از دو چیز بر شما بیم دارم: پیروى از هوس، و آرزوى دراز. امّا پیروى از هوس مانع از ارتباط با حقّ است، و آرزوى دراز آخرت را از یاد انسان مىبرد.
شاید با مقدماتی که گذشت پذیرفته باشید كه چرا تأکید می شود رفاه و آرزوهای بلند دنیایی، مرگ را سخت تر می كند و تعلق نفس به بدن را محكم تر می نماید، زیرا مرگ عبارت است از آن که تعلق روح به بدن و امور جسمانی تمام شود. حال اگر مرگ كسی از نظر طبیعی فرا برسد، ولی آن شخص تمام عمر خود را صرف راحتی و خوشیِ بدنش كرده باشد از یک طرف روح او علاقه ی بسیار به بدنش دارد و از طرف دیگر باید آن روح به طور طبیعی و تکوینی از بدن جدا شود، آن وقت است که فشار جانكاهی را باید تحمل كند، مثل این که در دریا سوار كشتی شده اید و ساعتتان كه بسیار به آن علاقه دارید به داخل دریا می افتد، از آن طرف چاره ای جز برگشتن به ساحل و رهاكردن ساعت ندارید، از طرف دیگر دلتان با ساعت و در گرو تعلق به آن است. حال اگر به بدنتان خیلی تعلق داشته باشید و به آن سختی نداده باشید، وقتی که باید از آن جدا شوید بسیار سخت است، اما اگر مرگ در كنار زندگی و رفیق ما بود، همچنان كه روح به صورت تكوینی آماده می شود كه آرام آرام بدن را رها كند، شما هم به صورتی انتخابی در همان راه قدم می گذارید و این می شود هنر مردن، و در «هنر مردن» است كه هنر درست زندگی كردن نهفته است و لذا می خواهیم بگوییم:
انبیاء را حق بسیار است از آن
كه خبر دادند از پایانمان
انبیاء از آن جهت که نگذاشتند از مرگ غافل شویم حق بسیاری بر گردن ما دارند.
آنچه تا این جا گفته شد، مطالب مختصری بود در موضوع «مرگ اندیشی» كه زوایای دیگر آن باید در وقت دیگری مورد بررسی قرار گیرد.(33) در پایان باز توجه فرمایید به آیاتی كه می فرماید: «ای یهود! اگر واقعاً متدین و دوست خدایید، باید مرگ را بپذیرید و آرزوی مرگ كنید» یعنی تمدن ضدّ مرگ و همراه با غفلت از مرگ را دامن نزنید، بعد می فرماید: «وَلَا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ»(34)؛ ای پیامبر! این ها مرگ را نمی خواهند، چون محور روحشان زندگیِ دنیایی شده است و لذا ظالم اند و خداوند به ظالمان آگاه است. در ادامه ی آیه می فرماید: «قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِیكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ»(35)؛ آن مرگی كه شما از آن فرار می كنید به سراغتان می آید و ملاقاتتان می كند و شما را به طرف خدا می كشاند، آن وقت با حاصل حیاتتان و آنچه كردید روبه رویتان می کند.
پس همه ی حرف آیات فوق را در این جمله باید جستجو كنید که؛ «چشم از مرگ برداشتن، مرگ را از بین نمی برد، بلكه بدمردن و بد روبه روشدن با خدا را به همراه دارد.»
بیماری ها و سختی ها، آینه ی درست نگاه کردن به مرگ است و آن ها رسولان خداونداند جهت تذكر به مرگ، و هركس سختی ها و بیماری ها را رسول الهی ببیند كه آمده اند تا مرگ را در مذاق ما شیرین كنند، دیگر چهره ی مرگ برایش همچون كابوسی ترسناک نخواهد بود و زندگی او بازیچه ی فرار از مرگ نمی گردد. گفت:
جزو مرگ اَر گشت شیرین مر ترا
دان كــه شیرین می كنـد كل را خـدا
دردهــا از مرگ می آیـــد رســول
از رسولش رومگردان ای فضول
باید به تمدنی اندیشید که بتواند «هنر مردن» را به بشریت باز گرداند.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
[32] - أمالی المفید، ص 207.
[33] - جهت تعمیق بیشتر در موضوع مرگ اندیشی به جلد دوم کتاب «فرزندم؛ این چنین باید بود» مراجعه فرمائید.
[34] - سوره ی جمعه، آیه ی 7
[35] - سوره ی جمعه، آیه ی 8