باسمه تعالی
1- از آن جایی كه دوران جوانی، جدّی ترین دوران زندگی به حساب می آید و جوانان باید در این دوران با ابعاد جدّیِ زندگی خود روبه رو شوند و با توجه به این كه تربیت باید گرم و جدّی باشد و نه سطحی و غیر جذاب، مباحثی که در پیش رو دارید با همین رویکرد خدمتتان عرضه می شود. این مباحث را استاد طاهرزاده در سخنرانی های خود با جوانان در میان گذارده اند، به امید آن که اولاً: نسل جوانِ جامعه به بهانه ی این كه باید به جوانان سخت گیری نكرد، از معارف حقیقی و جدّی محروم نماند. ثانیاً: روشن شود می توان معارف جدّی را با زبانی روان با جوانان در میان گذارد و روح آن ها را متوجه حقایقی کرد که در همه ی صحنه های زندگی به کارشان آید حقایقی که فطرت شان به دنبال آن ها است.
2- به گفته ی عرفا انسان تنها فضائلی را در دیگر اشخاص تصدیق می کند که از آن فضائل عاری نباشد، بنابراین اگر جوانان در همان دوران جوانی متخلق به کمالات انسانی و الهی نگردند معلوم نیست قبول کنند که آن کمالات در سایر انسان ها وجود دارد و در همین راستا مباحث کتابی که در پیش رو دارید با نظر به معرفت نفس و به شکل حضوری تدوین شده تا جوانان ما بتوانند فضائل الهی و انسانی را در خود بیابند و متخلق به آن شوند.
3- از طریق معرفت نفس انسان ها می توانند معنای حضور رب العالمین در هستی را بفهمند، همچنان که می فهمند ارتباط با خدا چه برکاتی برای آن ها دارد، در این راستا است که می گوییم: آن کس که نمی داند در جدایی از خدا چه چیزی را از دست می دهد چگونه پروای رعایت دستورات خداوند را دارد؟
4- با توجه به این که هرکس به حقیقت خود جاهل است به همه چیز جاهل است و از حقیقت موجودات عالم آگاهی درستی به دست نمی آورد. همچنان که امیرالمؤمنینu می فرمایند: «لَا تَجْهَلْ نَفْسَكَ فَإِنَّ الْجَاهِلَ مَعْرِفَةَ نَفْسِهِ جَاهِلٌ بِكُلِّ شَیْ ءٍ»[1] نسبت به نفس خود جاهل مباش زیرا هرکس به خود جاهل باشد به هرچیزی جاهل است. در این رابطه سعی شده است در این کتاب نگاه جوانان عزیز به شناخت نفس خود انداخته شود تا إن شاءالله زمینه ی تأیید معارف بعدی در روان آن ها فراهم گردد.
5- در این كتاب سه بحث زیر مطرح است:
الف- جوان و انتخاب بزرگ: در این بحث سعی شده است جوانان عزیز متوجه شوند چگونه می توان در دوران جوانی انتخاب های خود را به وسعت قیامت و ابدیّت وسعت دهند و در نتیجه تا آخر عمر در نشاط جوانی باقی بمانند.
ب- من كو؟: در این بحث با زبانی ساده و با مثال هایی در خور فهم جوانان، موضوع مجردبودن روح یا نفس ناطقه ی انسان مطرح شده است كه إن شاءالله می تواند زمینه ای جهت تصدیق بسیاری از معارف دینی قرار گیرد.
ج- تأثیر حركات ورزشی بر روح: از آن جایی كه امروز ورزش كردن یك ضرورت است و از طرفی خطر ورود انگیزه های غلط، ورزش کردن را از نتیجه ای كه شخص می تواند به دست آورد ساقط می كند؛ در این بحث سعی شده انگیزه های صحیح ورزش مدّ نظر افراد قرار گیرد تا اولاً: جوانان برای ورزش كردن اراده ی دائمی داشته باشند. ثانیاً: بتوانند با ورزش - در راستای تأثیر نفس ناطقه بر جسم- نتایج معنوی و روحانی ببرند. إن شاءالله.
گروه فرهنگی المیزان
بسم الله الرحمن الرحیم
این یك قاعده است كه انسان به اندازه اى كه صحیح فكر كند، صحیح عمل می كند. به همین جهت، آنهایى كه خیلى كار می كنند ولی کم فكر می كنند عملاً كارهایشان بر ضد اهدافی که دنبال می کنند، نتیجه می دهد، چون فکر نمی کنند چگونه در ابتدای کار، راه کارهای رسیدن به نتیجه ی مطلوب را پیدا کنند.
در حمام هاى قدیم، دلاّك هایى بودند كه سر افراد را مى تراشیدند، یكی از آن ها وقتى تیغ اش كُند می شد، به تیغ فشار می آورد تا با فشاری که به آن تیغ می آورد و با صرف نیروی بیشتر، سر طرف را بتراشد، درنتیجه پوست سر آن فرد بیچاره كنده مى شد. یك بار شخصى به آن دلاّك گفت: «آقای محترم! یك تیغ نو بخر و سر مردم را درست بتراش!» دلاّك با خونسردی تمام كه گویا كارش هیچ عیبی ندارد، گفت: «چرا پول بدهم تیغ بخرم، نان می خرم و مى خورم تا زورم زیاد شود و بتوانم به تیغ نیروی بیشتر وارد کنم».
در بعضی موارد مَثَل ما، مَثل آن دلاّك است؛ چون عقل مان به كارمان نمى رسد و سعی نمی کنیم به راه هایی فکر کنیم که بهتر به نتیجه می رسیم، دائماً كار مى كنیم و در نتیجه دچار مشكلات بیشترى می شویم و باز براى رهایى از این مشكلات، به جای این كه ریشه ی مشكلات را پیدا كنیم، باز بیشتر كار مى كنیم، آن وقت سراسر زندگیمان مى شود پریشانى و پراكندگى.
«شوماخر» می گوید: «غفلت از خردمندى، تا بدان پایه رسیده كه ما همواره مى كوشیم كه یك بیمارى را با تشدید علّت هاى آن شفا دهیم».[2] مثل آن که امروزه مشکلاتی را که سرعت های زیاد ایجاد کرده است ما با ایجاد ماشین هایی با سرعت بیشتر می خواهیم رفع نماییم.
با توجه به این كه «كار»، به تنهایی كارساز نیست و تفكر هم در کنار کار نیاز است و خوب فكركردن و خوب كاركردن با هم كارساز است؛ می خواهیم روشن کنیم ما در زندگی خود نیاز به دین داریم تا تلاش های خود را در زندگی با بصیرتی که از دین الهی به دست می آوریم جهت دهیم و به نتایجی که می خواهیم دست یابیم.
این بحث امروزه در دنیا مطرح است كه آیا در ابتدای امر روح جوانان با دین ارتباط دارد و انسان در دوره ی جوانى به خودی خود علاقه مند به دین است و یا ما باید علاقه مندی به دین را با تشویق و تبلیغ در جوانان ایجاد كنیم؟ به عبارت دیگر آیا روح جوانان به طور فطری به دین گرایش دارد و عوامل محیطی یا فرهنگی ممكن است گرایش او به دین را در او ضعیف كنند و یا انسان در جوانی فقط تحت تأثیر غرایز است و باید غرایز فرو بنشیند تا انسان بتواند به دین و دینداری فکر کند؟ برای روشن شدن این موضوع لازم است به مراحل زندگی انسان ها توجه کنیم تا با نظر به مراحل زندگی آن ها جایگاه جوانی و خصوصیات مربوط به آن را در این مراحل درست بشناسیم.
انسان ها در زندگى خود با سه مرحله ی «كودكى»، «جوانى» و «پیرى» روبه رو هستند؛ مرحله ی کودکی مشخصات خود را دارد و از آن جا مى فهمیم كسى كودك است که حرکات مخصوصی انجام می دهد که ما به اصطلاح می گوییم انتخاب هایش بچّه گانه است و به اهداف بلندی نمی اندیشد. حال اگر شخص بزرگى همان انتخاب هایی را داشته باشد که كودكان دارند مورد تمسخر و اعتراض بقیه واقع مى شود، چون با آن که شخصِ بزرگى است انتخاب هایش بچّه گانه و دور از انتظار است و این فرد نباید چنین انتخاب هایی را در چنین مرحله از زندگی اش داشته باشد. مثل این که اگر یك شخص سى ساله مثل بچّه ی پنج ساله عروسک بازی کند و یا دوچرخه کودکی را سوار شود و در كوچه و محله بچرخد، این شخص مورد تمسخر و اعتراض واقع مى شود. در حالی كه اگر یك کودک پنج ساله این كارها را بكند، كسى به او اعتراض نمى كند، چون این كار، كارِ بچّه گانه است و این هم كودك است و باید كارهای كودكانه انجام دهد. آری كودكان انتخاب هایشان كودكانه است؛ و بیشتر به كارهای سطحى و سرگرم کننده می پردازند.
در مقابلِ كودكان كه انتخاب هایشان سطحی و زودگذر و برای سرگرمی است، پیرمردها و پیرزن ها را مشاهده می کنیم که مشخصه ی آن ها عبور از آرزوهایی است که یک جوان باید داشته باشد. پیران در حالت طبیعی در شرایطی هستند که نمی توانند به اهدافی فکر کنند که مربوط به یک جوان بیست و پنج ساله است. مثلاً نمی توانید به یك پیرمرد نودساله پیشنهاد کنید مؤسسه ای تأسیس كند تا در آن مؤسسه جوانانى تربیت شوند که پس از مدتی بتوانند به دانشگاه بروند و بعد از فارغ التحصیل شدن برایشان تعدادى كارخانه بسازد و آن ها مهندسان آن كارخانه ها بشوند. در مقابل چنین پیشنهادی خواهید دید كه آن پیرمرد طاقت شنیدن چنین برنامه ی وسیعی را ندارد چه رسد بخواهد به آن عمل كند. خدا هم از او نخواسته است، اگر هم بخواهد در سن نود سالگی چنین كاری را شروع نماید، ممكن است مورد تمسخر واقع شود كه پیرمرد نودساله چه آرزوهایى در سر می پروراند. به اصطلاح مى گویند: «سر پیرى و معركه گیرى!» این مثال برای آن است که روشن شود عموماً انسان ها در سنّ پیری نمى توانند چنین انتخاب هاى بزرگی را به عهده بگیرند و از این مثال ها می توانیم نتیجه بگیریم که انسان ها در دو مرحله از زندگیِ خود - یعنی در مرحله ی كودكی و در مرحله ی پیری- به جهت روحیه ی خاصی که دارند، نمی توانند انتخاب های اساسی و برنامه های دراز مدت داشته باشند و این اقتضای دوران کودکی و کهنسالی است.
از آن چه عرض شد می توان نتیجه گیری كرد كه «روحیه ی هر انسانى را انتخاب هایش مشخص مى كند» و بر اساس همین قاعده می پرسیم به چه كسى جوان می گویند و مشخصات جوانان چیست؟!
با مقایسه با دو مرحله ی «كودكی» و «پیری یا کهنسالی» می توان گفت: جوان؛ كسى است كه انتخاب هاى او اساسی و بلند مدت است و به اهدافی نظر دارد که خیلی سطحی و زودگذر نیست و برای رسیدن به آنها برنامه ریزی مى كند. این برای روحیه جوان یک حقیقت است و اگر مطابق روحیه ی خود عمل نكند، یا هنوز از نظر روحی كودك است و یا پیرى است شكسته و فرتوت. مثلاً وقتی فردى که بین هفده تا بیست سال دارد و ما از لحاظ سنّى او را جوان مى دانیم، مقدارى آب در یک لیوان بریزد و مگسی را در آن بیندازد تا در آب غرق شود، مى گوییم او هنوز بچّه است چون انتخابش سطحی و سرگرم کننده و بچّه گانه است و از او چنین انتخابی را انتظار نداریم چون جوان باید انتخاب هایی بزرگ تر از این گونه اعمال داشته باشد، انتظارمان آن است که یک جوان انتخاب هایی وسیع و عمیق و همه جانبه داشته باشد.
در اسلام به انسانِ جوان، انسان رشید می گویند؛ یعنى انسانی كه رشد كرده و انتخاب های بزرگ انجام می دهد و به اهداف واقعى و عمیق و به ابزارهاى مناسبی كه او را به اهدافش مى رساند، فكر مى كند. اصطلاحاً می گویند فلانی دیگر کودک نیست رشید شده و می تواند تکالیف دینی اش را انجام دهد، یعنی می تواند به موضوعاتی بیندیشد که عمیق تر از موضوعات محدود زندگی دنیایی است.
با توجه به این كه اگر كسى انتخاب هایش سطحى و زودگذر باشد، کودک است و جوان باید انتخاب های بزرگ و عمیق داشته باشد و افق روح او آمادگی آن را دارد که حتی از دیوارهای محدود زندگی دنیایی عبور کند، می گوییم اگر یک جوان تمام انتخاب و آرزویش این باشد كه بتواند در امور دنیایی موفق شود، آیا این نوع انتخاب ها برای او یك انتخاب بزرگ است؟ آیا این جوان، انتخابی مناسب جوانى اش كرده است و یا این امور، در عین این كه ممکن است ضروری باشند، كارهای بزرگى نیستند و او با انتخاب آن امور، انتخابی مناسب جوانى اش نكرده است؟ آری! انتخابِ اموری که مربوط به زندگی در دنیا است مثل موفقیت در کنکور دانشگاه و کسب و کار و شغل، هیچ كدام در جای خود بد نیست، ولى اگر این امور به عنوان انتخاب بزرگ انسان به حساب آمد، انتخابى در شأن روح جوانی اش انجام نداده و حتماً توجّه خواهید داشت كه اگر جوان، انتخابی مناسب با شأن جوانی اش نكرد، جوانى شكست خورده و مأیوس خواهد بود که خیلى زود این شكست و یأس در زندگی اش و در اعمالش ظاهر مى شود.
اگر انسان جوانى، امور دنیایی مثل قبول شدن در كنكور را انتخاب بزرگ خود بداند و هدف اصلی اش این باشد كه به دانشگاه برود، معلوم است که وقتى به دانشگاه رفت باید تعدادی واحد درسی بگیرد و بعد آن واحدها را در طول چند ترم بگذراند و بعد فارغ التحصیل شود و شغلی پیدا كند و بعد ازدواج كند و بچّه دار شود و بعد فرزندانش بزرگ شوند و آن ها را به مدرسه و دانشگاه بفرستد و شغلی برای آن ها پیدا كند، بعد پسرها را زن بدهد و دخترها را به خانه ی شوهر بفرستد. و بعد هم بمیرد... حال آیا این مسیر از ابتدا تا انتها، واقعاً یك انتخاب بزرگ برای زندگی است؟! بحث بر سر این است كه آیا ما حق داریم امورى چنین محدود را انتخاب بزرگ زندگی مان قرار دهیم؟! آیا این انتخاب - در عین حال که ضروری است- انتخابِ بزرگ جوانان به حساب می آید؟! و اگر انسانِ جوانی انتخابِ بزرگ زندگى اش را چنین امور محدودی قرار بدهد، چه مى شود؟
عرض شد جوان كسى است كه انتخابى مطابق جوانى اش بكند، انتخاب هایی بزرگ و عمیق، وگرنه جوان نیست. اگر از جوان هاى شكست خورده بپرسید: «چه آرزویی دارید؟»، جواب می دهند: «آرزویمان آن است که جایى كار مى كردیم و حقوق نسبتاً خوبی به ما مى دادند» همه ی آرزو و انتخابی که دنبال می کنند همین است، در حالی كه این انتخاب، یك انتخاب محدود و انفعالى است در محدوده ی نیازهای مادیِ زندگی دنیایی. این جوان با چنین انتخابی روحیه ی خود را کشته و خودش مسئول روحیه ی شكست خورده اش می باشد و وقتی به آرزویش رسید هیچ چیز برایش عوض نمی شود، همان روحیه و همان یأس و سرخوردگی را با خود دارد.
ابتدا باید این مسئله حل بشود كه انتخاب بزرگ چیست و انسانِ جوان اگرچه چیزى را انتخاب كند، آن انتخاب، در شأن اوست و عامل شكست روحیه ی او نمی گردد؟ عرض شد شأن روحیه ی انسانِ جوان آن است که انتخاب های بزرگ داشته باشد و اگر مطابق جوانی اش انتخاب نكرد، در تمام عمر به جوانى اش خیانت كرده است. از طرفی ملاحظه كردید كه اگر انسان به سنّ پیرى رسید، دیگر نمى تواند انتخاب های بزرگ داشته باشد؛ هر چند مى تواند از انتخاب های بزرگ دوران جوانى اش در مرحله ی پیرى نیز استفاده كند و در پیرى هم جوان بماند، ولى در سن پیری دیگر به راحتى نمی تواند انتخابى بزرگ داشته باشد.
مصداق انسانى كه در پیرى هم جوان مانده بود را در حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» ملاحظه می کردید. وقتى خبرنگار چك اسلوواكى[3] با حضرت امام در نوفل لوشاتو مصاحبه كرده بود، پس از مصاحبه اقرار می کند: «روحیه ی این انسان، مثل یك جوان بیست و چهارساله است». یعنى روحیه ای پر از حرارت و امیدوار به آینده. زیرا حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» در مرحله ی جوانىِ خود یك انتخاب بزرگ داشته اند و چون انتخابشان در جوانى بزرگ بوده در دوره پیری هم با همان روحیه ی جوانی به سر می برند، امّا برعكس؛ اگر به زندگىِ انسان هایى كه در سن چهل یا پنجاه سالگى پوسیده اند، خوب نظر كنیم مى بینیم كه این ها در جوانى، به واقع آنچه را در شأن یک انسان جوان بوده انجام نداده اند و از آن انتخاب بزرگ که مربوط به دوران جوانی بوده غفلت ورزیده اند و خود را به چیزهای سطحی مشغول کرده اند كه هیچ ارزشى نداشته، مثلا به این خوش بوده اند كه توانسته اند دزدانه چشم چرانى كنند و یا خیالات خود را با افکار پوچ و یا صحنه های آلوده مشغول نمایند و یا خوشحال بوده اند كه از فلان قهرمان ورزشی ، یك امضاء بگیرند و یا همه ی تلاش خود را در این صرف کنند که در رشته ای از رشته های ورزشی قهرمان شوند. هرچند اصلِ ورزش براى سلامت جسم و تقویت اراده لازم است ولى قهرمان ورزش شدن نمى تواند اساسی ترین انتخاب و یك انتخاب بزرگ برای زندگی انسان باشد.
همچنان که ملاحظه فرمودید اشخاصی كه انتخاب های اصلی شان در زندگی امور سطحی و زودگذر باشد در واقع در جوانى هم پوسیده و شكست خورده اند و این پوسیدگی و شکست در پیری بیشتر ظاهر می شود و علت آن که به چنین روزگاری گرفتار شده اند را باید در آن دانست که در جوانی انتخاب های خود را مطابق با وسعت روحِ ابدی خود شكل نداده اند.
فراموش نفرمایید كه وسعت روح، یعنی وسعت حقیقت انسان تا ابدیّت. چون اصل انسان، بدن او نیست، بلكه اصل انسان، جان و روح او است و روح او هم كه همیشه زنده و جاودانه است و بعد از نابودى بدن باز موجود است. یعنى ما خودمان كه همان روح و جانمان باشیم، تا ابدیّت هستیم. حال اگر درجوانى انتخابی مناسب با ابدیّت خود نداشته باشیم، به جوانى و انسانیّت خود خیانت كرده ایم. زیرا اصل انسان به وسعت ابدیّت است و همیشه هست.
برای روشن شدن این موضوع به عنوان نمونه به موضوع «خواب» دقت کنید، در خواب هم شما جدای از بدنتان خودتان هستید. به همین جهت وقتى مى خوابید از خودتان غایب نمى شوید تنها نسبت به فلان شخص یا فلان مكان كه در كنار شما است خواب هستید و آن شخص و یا آن مکان را نمى بینید، امّا آیا اصل خودتان را هم نمى بینید و از خودتان جدا مى شوید؟! وقتى خواب دیدید كه در خیابان هستید، بعد كه بیدار شدید، مى گویید: «من خواب دیدم كه در خیابان بودم»، هرگز نمى گویید: «من خواب دیدم، غریبه اى در خیابان بود»، بلكه متوجه اید خودتان بودید که خواب دیدید در خیابان بوده اید، یعنی در خواب هم خودت، خودت هستى، پس؛ از خودت خواب نیستى، هرچند از بدنت جدا باشى.
وقتى شما خواب مى بینید كه دارید از خیابان رد مى شوید و یا خواب می بینید با دستتان یك پرتقال برداشته اید، در همان خواب با چشم خودتان آن پرتقال را مى بینید و با دست خودتان پرتقال را برداشته اید و با پاهای خودتان در خیابان راه مى روید، بدون آن که این چشم و دست و پا كه در رختخواب است همراهتان باشد، چون خودتان بدون بدن، چشم و دست و پای مخصوص به خودتان را دارید، هرچند این چشم و دست و پایِ گوشتی را آن جا با خود ندارید، پس بدون این بدن، خودتان، خودتان هستید با چشم و دست و پای مخصوص به خودتان و یا مثلاً وقتى سر كلاس نشسته اید و در خیالات خود غرق هستید، بعد معلّم در كلاس مطلب خنده دارى را تعریف مى كند و همه مى خندند، شما به خودتان مى آیید و مى گویید: چه شد؟ چه گفت؟ مگر شما، گوش و چشم تان سر كلاس حاضر نبود، مسلّم چشم و گوش و بدن مادّى شما در کلاس حاضر بود، پس چه كسی نبود كه این گوش مادی نشنید؟ این چشم و گوش مادی مربوط به بدن شما است. ولى چون «خودتان» در کلاس حاضر نبودید و غرق خیالاتتان بودید این گوش مادی نشنید، پس معلوم است شنونده و بیننده ی واقعی که خودتان هستید در کلاس نبود و این چشم و گوش ابزار خودتان است که بدون شما خودش کارآیی ندارد.
شما بدنتان نیستید، شما خودتان هستید و فقط هستید، آری شما در حدّ خودتان «فقط هستید» و خودتان را احساس می کنید و خودتان زنده اید، آری زنده اید؛ اصلاً انسان مرگ به معناى نابودى ندارد، همیشه زنده است، همیشه بیدار است، حتی وقتی هم كه بدنش خوابید، بیدار است و خواب می بیند.
به نظر شما آیا انسان مى میرد یا مى بیند كه مى میرد؟ اگر كمی در مورد خودتان دقت كنید متوجه می شوید كه هیچ كس نمى میرد، بلكه هرکس مى بیند كه مى میرد. همین طور كه اگر شما یك دستتان قطع شد، مى بینید كه دستتان قطع شده، حالا اگر دست دیگرتان هم قطع شود، باز هم مى بینید كه دو دستتان قطع شده، اگر دو پایتان هم قطع شود، مى بینید كه پاهایتان قطع شد، حالا اگر دست ها و پاهایتان قطع شود، آیا «منِ» شما هم كم مى شود؟ یعنى نیمْ مَن مى شوید؟ یا همان مَنِ قبلی هستید و باز هم مى گویید: «من»؛ پس همین طور که با جداشدن بعضی از اعضاء بدنتان، منِ شما كم نمى شود، اگر تمام دست و پا و بدنتان هم جدا شود، چیزی از مَنِ شما کم نمی شود و مى بینید كه مى میرید.
همان طور كه اگر یك دست شما قطع مى شد، مى دیدید كه دیگر آن دست، در اختیار شما نیست، حال اگر تمام اجزاء بدنتان هم قطع شود، مى بینید كه تمام بدنتان دیگر در اختیار شما نیست. این حالت را مى گویند: «مردن». قرآن می فرماید: «اَللهُ یَتَوَفَّى الْاَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَالَّتی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها»[4] خداوند انسان ها را در هنگام مرگ و هنگام خواب مى گیرد. پس طبق فرمایش قرآن، انسان در موقع مرگ نابود نمی شود بلکه توسط خدا گرفته می شود، بدون آن که بدن او گرفته شود. اگر كمى خودتان فكر كنید متوجه می شوید شما هیچ وقت نمى میرید و آن کسی که می بینید که می میرد و از بدنش جدا می شود، همیشه با خودش هست.
امام سجادu می فرمایند: «اِنَّ الْمُؤمنَ لَیقالُ لِروحِهِ وَ هُوَ یغَسَّل: اَیَسُرُّکَ اَنْ تُرَدَّ اِلی الْجَسَد الّذی کُنْتَ فیه؟ فَیَقُولُ: ما اَصْنَعُ بِالْبَلاءِ وَ الْخُسْرانِ وَ الْغَمِّ».[5] در حالی كه بدن مؤمن را غسل می دهند، به روح او گفته می شود آیا دوست داری به بدنی كه در آن بودی برگشت داده شوی؟ می گوید: «در آن حال، گرفتاری و خسران و غم و اندوه آن را چه خواهم کرد؟» حتّى وقتى مى خواهند بدن او را در قبر بگذارند، مى بیند كه بدنش را در قبر مى گذارند. به همین خاطر به ما دستور داده اند بدن مرده را آرام در قبر بگذارید، چون بر روحش اثر مى گذارد. خودش در بدنش نیست، امّا ناظر بر آن است و حالاتی را كه بر بدنش می گذرد حس می کند و از آن حالات متأثّر مى شود.
نتیجه این شد كه انسان هیچ وقت نمى میرد، انسان فقط و فقط، هست و همواره وجود خود را احساس می کند، این بدن انسان است كه می میرد و هم اکنون نیز در حال تغییر است، به طوری كه موها و سلول ها و پوست هاى یك سال پیشِ بدن شما حالا همان ها نیستند. بدن شما به گفته ی دانشمندان زیست شناسی پس از مدتی تماماً عوض می شود و دیگر آن بدن قبلى نیست. ولى خودتان همان خود قبلى هستید و این نشان می دهد که شما همواره خودتان هستید و عامل ثبات بدنتان نیز می باشید وقتی به این نتیجه رسیدیم كه انسان خودش، بدنش نیست كه با مردن از بین برود، بلكه او به وسعت ابدیّت همیشه زنده است، اگر انتخابى به وسعت ابدیّت نكرد، انتخاب بزرگ خودش را انجام نداده و اگر انتخاب بزرگ خود را که انتخابى در شأن جان اوست، انجام ندهد، انتخابی که باید انجام دهد انجام نداده است.
در «روان شناسى»، در مكتب «پیاژه»[6] روشى هست كه سنّ افراد را مى توان از روى انتخاب هایشان تعیین كرد که تحت عنوان «نظریه ی اخلاقی پیاژه» مشهور است. «اورنس کُهلبرگ» روانشناس آمریكایى از پیروان مكتب پیاژه در پى تحقیقى كه بر روى مردم آمریكا انجام داده و سنّ افراد را از روى انتخاب هاى آنها تعیین نموده در یک نتیجه گیری عجیب مى گوید: «اغلب بزرگ سالان آمریکایی در سطح اخلاقیِ مراحل سوم و چهارم یعنی چهارده سالگی عمل می کنند و درصد کمی از مردم به سطح اخلاقِ «مافوق قراردادی» دسترسی پیدا می کنند. او معتقد است در آمریکا حتی بزرگ سالانی وجود دارند که تفکر اخلاقی رشد نایافته ی پیش از «قراردادیِ» خود را همچنان ادامه می دهند و رفتار اخلاقی خود را بر اساس اجتناب از تنبه و گرفتن پاداش تنظیم می کنند».[7] زیرا مردم وقتی تحت تأثیر فرهنگ غربی و مکتب حسّی باشند، انتخاب هایشان عمیق و درازمدّت و واقعی نیست و از نظر انتخاب های منطقی، در چهارده سالگى -كه شروع انتخاب های بزرگ می تواند باشد- متوقف شده اند و از نظر فكری رشد لازم را نكرده اند، حتی اگر از نظر سنّی پنجاه ساله هم باشند چون نتوانسته اند در جوانی انتخابِ بزرگ خود را انجام بدهند، در كودكیِ خود متوقّف شده اند و عملاً از نظر روحی به جوانی نرسیده اند.
شما در همه جا سراغ دارید انسان هایى را كه مثلاً با این که چهل سال دارند ولى از برنامه هاى كارتونى كه تماماً بازی خیالات است، خوششان مى آید، اگرچه مى دانند كه این برنامه ها خیالاتی و غیر واقعی است. این اشخاص هنوز انتخاب بزرگ خود را انجام نداده اند و در حدّ خیال مانده اند در حالی که یك انسان عاقل هرگز نمی تواند با خیالاتِ غیر واقعی خوش باشد و با همان ها خود را راضی نگه دارد. وقتی شما متوجه انتخاب بزرگ خود شدید و خواستید همواره خود را در ابدیّت ارزیابی كنید و افق روحتان را تا ابدیّت وسعت دادید، اگر شخصى بخواهد یك ساعت برای شما داستان هاى خیالىِ غیر واقعی تعریف كند، خوشتان نمى آید، چون متوجّه مى شوید این حرف ها جز خیالات غیر واقعی چیز دیگرى نیست. اگر جلسه را ترک کردید و یا به او تذکر دادید آخر این حرف هاى بیهوده چیست، نشان مى دهید كه با به میدان آوردن عقل، اجازه نمى دهید خیالات پوچ در زندگی تان میدان دارى كنند، ولى اگر نشستید و گفتید: حالا ببینیم آخرش چه مى شود، معلوم مى شود هنوز عقل در زندگی شما نقش تعیین کننده ندارد زیرا به انتخاب هاى غیر واقعى تن می دهید. این عقل است که بین زندگی زودگذرِ دنیایی و زندگی پایدار و ابدیِ قیامتی، زندگی قیامتی را اساس انتخاب خود قرار می دهد و تنها در کنار انتخاب زندگی قیامتی، زندگی در دنیا را ادامه می دهد.
ملاحظه کردید که انتخاب هاى غیر واقعى مخصوص کودکان است، کودکان هستند که عروسک را به عنوان یک انسان واقعی تصور می کنند و یا روى ماکت اسب سوار مى شوند و مى گویند این اسب است و آن چنان ذوق مى کنند كه گویى سوار بر اسب رستم شده اند، ولی در واقع سوار ماکت شده اند. پس كودك، واقعیّت گرا نیست و به همین جهت انتخاب هایش نیز واقعى نمی باشد ولی جوان كسى است كه اولاً؛ انتخاب هایش واقعى است، ثانیاً؛ می تواند انتخابی بزرگ داشته باشد و چون حقیقت انسان، حقیقتی ابدى است، اگر انتخابی مطابق ابدیت خود نكند، به عمر و جوانی اش خیانت كرده است و همین امر موجب می شود که یأس و افسردگی او را فرا گیرد، زیرا جواب نیاز روحی خود را درست نداده است. روح او می خواسته تا ابدیّت وسعت بگیرد ولی او خود را مشغول چیزهای سطحی و محدود كرده است.
اگر شما یكى، دوسال هر روز بنشینید و كارتون ببینید، اوّل از آن خوشتان مى آید، ولى بعد دلتان شور مى زند، درست است که نگاه كردن به كارتون را رها نمى كنید، حاضر هم نمی شوید وسط قصه آن را رها كنید و اگر تلویزیون بعد از كارتون، یك فیلم هم داشته باشد آن را هم مى بینید، ولی باز هم در حین نگاه به فیلم، دلتان شور مى زند، مى دانید باید بلند شوید و كاری اساسی انجام دهید امّا نمى دانید چه كار بكنید، مى دانید كه این كار را نباید انجام بدهید ولی چون نمی دانید چه کار باید بکنید، نگاه کردن به فیلم را ادامه مى دهید، اگر فردا و پس فردا را هم به همین نحو بگذرانید، و چند سال همین روند را در پیش بگیرید، بعد متوجه می شوید غم شدیدى شما را گرفته، نمى دانید چه كار بكنید، شدیداً اخمو، بداخلاق، تندخو، بدرأى، پرخواب، تنبل، غیرجدّى، غیر شاداب و... خواهید شد. آیا مى دانید پدیدآمدن این روحیات براى آن است که انتخابتان مناسب سنّتان نبوده است؟
روح شما به وسعت ابدیّت است، و شما هم جوانید، لذا می توانید انتخابی به بلندى روح خود داشته باشید. حالا اگر انتخاب شما به وسعت ابدیت شد انتخابی در شأن خود انجام داده اید و هرگز گرفتار آن نوع افسردگی و بداخلاقی که عرض شد نمی شوید.
از خود بپرسید انتخابی که مناسب ابدیّت باشد چگونه است و چه چیزی را باید در آن حالت انتخاب کرد؟ آیا اگر به جای انتخاب بزرگ، تمام دنیا را به شما بدهند جواب انتخاب بزرگ شما را داده اند؟ مگر تمام دنیا بزرگ است؟ عرض شد که مثلاً اگر شما گفتید وقتی دیپلم بگیرم دیگر راحت مى شوم، می بینید که این طور نیست، بعد كه دیپلم گرفتید مى خواهید به دانشگاه بروید، بعد در دانشگاه مشغول گذراندن واحدهای درسی می شوید و بالاخره فارغ التحصیل می گردید و بعد ازدواج می کنید، هرچه در این مسیر پیش بروید مشكلات بیشتر مى شود، بعد تهیّه ی خانه، بعد بچّه دارشدن، بعد بزرگ كردن کودکان و تحصیلات آن ها و... آیا این نوع انتخاب ها که مربوط به زندگی دنیایی است می تواند همان انتخاب بزرگ انسان باشد؟ یا این كه هرچه در این امور پیش برویم، مشكلات و غصّه ها بیشتر مى شود. پس اگر تمام دنیا را به شما بدهند نه تنها چیز بزرگی به شما نداده اند بلکه تمام غصّه ها را به شما داده اند. به همین جهت از خود بپرسید اگر دنیا را انتخاب کردید و همه ی دنیا را به شما بدهند، این انتخاب بزرگ شما خواهد بود؟ مسلّم تصدیق خواهید كرد، نه تنها انتخاب بزرگی نکرده اید بلكه با توجه به وسعت روح انسان، این نوع انتخاب، انتخاب كوچكى است. این ها انتخاب های فرعی و کوچکی برای گذران زندگی دنیایی هستند.
علت آن كه انتخاب دنیا با غصّه هاى زیاد همراه است مربوط به وسعت روح است و این که انتخاب بزرگ باید مربوط به روح باشد که ابدی است و لذا اگر انسان دنیا را انتخاب كرد نسبت به روح خود، مقصد كوچك و محدودى را انتخاب كرده است. خداوند در وصف دنیا می فرماید: «مَتاعٌ قَلِیلٌ»[8] یعنى دنیا كالایى است كم و بهره اى است محدود. به همین دلیل، دنیا نمی تواند به جای انتخاب بزرگ روح جوان قرار گیرد و اگر دنیا را انتخاب كند نسبت به روح خود چیز بسیار كوچكى را انتخاب كرده است. معلوم است که وقتی روح، خود را گرفتار قفس دنیا کرد، مأیوس و سرخورده و افسرده خواهد شد.
باید از خود بپرسیم چگونه می توانیم ابدیّت را انتخاب كنیم که در عین محروم نشدن از زندگی دنیایی و فعالیت های اجتماعی، انتخابی انجام داده باشیم که در انتها با یأس و افسردگی روبه رو نگردیم؟ وقتی با این سؤال درست برخورد کنید به خوبی به این نتیجه خواهید رسید که اگر بخواهید به جوانی تان خیانت نكنید، مطمئناً و مطمئناً فقط باید شریعت الهی را كه جوابگوی نیاز و عامل هدایتِ بُعد ابدی شماست، انتخاب نمایید زیرا شریعت الهی یعنی رمز و راز و راه و رسم زندگی در دنیا تا در دنیا در عین فعالیت های مناسب دنیا، حیات ابدی خود را پُر رونق و پُر ثمر كنید.
به خوبی می توان به این نتیجه رسید که هر جوانى شریعت الهی را انتخاب نكند، روحش جوان نیست و روح خود را از راه تغذیه كردنِ نیاز حقیقى اش که همان توجه به زندگى ابدی است، از نشاط لازم محروم کرده و خود را به مقصدهای كوچك و زودگذر مشغول كرده است. او به واقع روح بلند وجوان خود را در دیوارهای تنگ آرزوهاى دنیایى محبوس نموده و به پوچیِ جان خود تن داده است.
همچنان كه خودتان نیز تجربه كرده اید؛ بعضى از روانشناسان این نكته را متذكر شده اند كه جوانان در اوج غلبه ی میل های غریزیِ دوران جوانی، یك نوع كشش شدیدی نسبت به مسائل دینی دارند. زیرا در دوران بلوغِ جوانی دو نوع میل و كشش در جوان رشد می كند، یكی میل های غریزی و دیگری میل های فطری و این جاست كه جوان در دوران جوانی بین دو گرایش قرار می گیرد. یکی گرایش به شهوت و امیالی که بدن او در او پدید می آورد و دیگری گرایش به دین که فطرت او در او ایجاد می کند و جوانان در بین دو بُعد یعنی گرایشِ به غریزه و گرایشِ به فطرت باید شخصیت خود را معلوم کنند، زیرا عملاً در دوران جوانی و همراه با فرارسیدن بلوغ، زندگی انسان که همراه است با آزمایش و امتحان، شروع می شود و گرایش های غریزی و فطری به جوشش مى آیند و اگر انسان در این دوران بتواند به گرایش های فطری اش جواب دهد و شریعت الهی را انتخاب اصلی و بزرگ خود قرار دهد، به خود خدمت کرده وگرنه به جوانی خود خیانت نموده است. در این صورت انتخاب بزرگ زندگی اش را رها كرده و انتخاب هاى كوچك را گرفته و اسیر گرایش هایی شده است که از نوع انتخاب هاى كوچك و زودگذراند. در این حال است که سرخوردگی ها و پوچی ها سراسر روحش را فرا می گیرد و ناخودآگاه برای نجات از پوچی های پیش آمده، خود را در ورطه ی شهوات رها می كند و در نهایت هیچ می شود و هیچ و در این حال باید خود را ملامت کند.
شریعت؛ مجموعه ی باورها و دستوراتى است كه خداوند از طریق پیامبرf، برای انسان ها فرستاده تا ما را در انتخاب بزرگ خود یاری كند. خداوند به انسان ها متذکر می شود که اگر می خواهید در زندگی موفّق باشید، باید انتخاب های شما در زندگی با نظر به حیات ابدى تان باشد.[9] حال اگر كسى قیامت را انتخاب بزرگ خود قرار داد نمی تواند دنیا را و افتخارات دنیا را اساس زندگی خود قرار دهد، مسلّم این دو با هم جمع نمى شوند. اگر کسی تصور کرد این دو با هم جمع می شوند در واقع بدون آن كه بخواهد، به خودش دروغ می گوید. چون با انتخاب قیامت، همه ی دنیا واهداف آن، براى ما كوچك و ناچیز می شوند و عملاً انتخاب بزرگ ما را تشکیل نمی دهند. چون قیامت را كه شرایط ابدی زندگی است انتخاب كرده ایم. آری براى كوچك و حقیر دیدن دنیا و بزرگ و با عظمت دیدن قیامت، شعور بزرگی نیاز است، باید انسان متوجه وسعت روح خود باشد و خود را همطراز امور کوچک قرار ندهد تا امور کوچک برایش مهم نشوند. موش را ملاحظه كنید؛ این قدر که از گربه مى ترسد از شیر نمى ترسد چون شعور درك عظمت شیر را ندارد تا از آن بترسد. از شیر ترسیدن، هنر مى خواهد، باید آن حیوان، شعور فهم هیبت و عظمت شیر را داشته باشد و شیر هم برتر از آن است كه موش با آن شعور كم از آن بترسد. اما آهو از شیر مى ترسد و چون شعور آهو بیشتر از موش است متوجه عظمت و هیبت شیر می شود و از آن فاصله می گیرد ولى موش با دم شیر بازى مى كند بدون آن كه بفهمد كافی است آن شیر پنجه اش را روی تمام هیكل موش بگذارد. به قول مولوى:
گربـه باشـد شحنـه ی هر مـوش خو
موش كِبْوَد؟ تا زِ شیران ترسد او
موش كى ترسد زشیران مصاف؟!
لیك ترسنـد، آهـوان مشـك ناف
تنها آدم هاى عمیق و دقیق و فكور، از خدا مى ترسند و عظمت و ابهت او را درک می کنند، نه آدم هاى كم عقلِ بى بند و بار و نادان. شما خودتان این موضوع را می توانید در جامعه تجربه کنید که چگونه مؤمنین واقعی به جهت بهره مندی از شعوری بلند، نظر به ابدیتِ خود دارند و از خوف الهی که مانع بی بند و باری می شود بهره منداند و به خوبی دستورات الهی را رعایت می کنند. ملاحظه می کنید که بر عکس انسان هاى بى فكر و كم عقل، انسان هاى حكیم و متفكّرِ جامعه خداترسند. خداوند در قرآن مى فرماید: «اِنَّما یَخْشَى اللهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَمَاء»[10] فقط در بین بندگان خدا، آنان كه به واقع عالم اند از خدا مى ترسند. یعنى آن ها كه اندیشه های بزرگ دارند و حقایق عالَم را مى شناسند از خدا می ترسند، چون عالمان واقعی دنیای کوچک را کوچک و حقیر می بینند و خدای بزرگ را بزرگ و با عظمت می یابند و به همین جهت هم عرض شد؛ انتخاب دنیا و آخرت به عنوان دو انتخاب بزرگ برای انسان های اندیشمند ممكن نیست، زیرا این ها دنیا را كوچك و حقیر می بینند و هیچ عاقلی چیز كوچك و حقیر را انتخاب بزرگ خود قرار نمی دهد.[11]
شما نیز باید زندگی خود را بازخوانی کنید تا ببینید آیا در زندگیِ خود انتخاب بزرگ دارید یا نه؟ بعضى از فوتبالیست ها تمام آرزویشان در زندگی این است كه بتوانند در بازی های جهانی چند گل بزنند و نامشان جزء بزرگ ترین گل زنان جهان ثبت شود، تمام انرژى حیاتشان و تمام عمرشان خلاصه شده در این كه توپ را داخل دروازه بزنند و وقتى هم كه گل مى زنند بسیار خوشحال مى شوند و خدا مى داند چه حالى دارند. اگر انتخاب بزرگ انسان همین شود كه مثلاً گل بزند، این خیلی برای انسان خطرناك است و در واقع این انسان ها انتخاب بزرگ ندارند. آیا این كه انسان در بازی فوتبال یک سالی مرد گل دنیا شود، انتخاب بزرگ است یا كوچك؟ در حالی که سال بعد کس دیگری مردِ گل دنیا خواهد شد و همه ی مردم، مردِ گل سال قبل را فراموش می کنند. قرآن مى فرماید: اى انسان ها! بازى بكنید، ولى بدانید و به یاد داشته باشید كه بازى، بازی است.[12] بازى موقعی خطرناك و غیر مفید است که آن را بازی ندانیم و آن را اصل زندگی خود قرار دهیم. شما همه باید بازى كنید، اما اگر بازى به عنوان قسمت جدّى زندگی شد، این خیلى خطرناك است چون در آن صورت دیگر به فكر انتخاب بزرگِ زندگی تان كه باید به وسعت بُعد ابدی تان باشد، نخواهید بود. این که امروز می شنوید در بازی های جهانی كُشت و كُشتار مى شود به جهت آن است که بازی هایشان به بُعد جدّى زندگی شان تبدیل شده است، و انتخاب بزرگشان بازى ها و سرگرمی هایشان شده! اگر انتخاب بزرگ تان فقط موفقیت در زندگى این دنیایی بشود، این خطر را باید براى خودتان احساس كنید که چگونه برای اموری حقیر این همه انرژی صرف می کنید. اگر خانه و پول و شهرت، انتخاب بزرگ تان بشود، چیزهاى حقیرى را به جای انتخاب بزرگ تان قرار داده اید و اگر این چنین شد وقتی به مرحله ی سالمندی رسیدید به انسانی سرخورده و مأیوس تبدیل می شوید. علّت این كه عدهّ اى از سن چهل سالگى به بعد مأیوس و شكست خورده اند این است كه جوانى خود را درست مدیریت نكرده اند و به انتخاب بزرگی که در شأن جوانى شان بوده و مناسب با بُعد ابدی شان باید می بود، دست نزده اند.
دین الهی؛ یعنى مجموعه ی عقاید و اخلاق و آدابِ صحیح در دنیا که با پذیرفتن آن، ابدیّت خود را آباد می کنیم و به اُنس با خدا دست می یابیم. شما نماز مى خوانید تا انتخاب بزرگى كه در رابطه با ابدیّت خود كرده اید، برایتان بماند. مسلّم نماز چیزی نیست که کسی براساس عادت بخواند، کسی که نماز می خواند آن را انتخاب كرده است و به هدفی بسیار متعالی نظر دارد، هدفی که از همه ی دنیا بزرگ تر است. شما نیز اگر جوانید و بخواهید جوانى كرده باشید، انتخاب بزرگتان را قیامت قرار می دهید و در آن صورت توجه دائم شما به ابدیّت و قرب به خدا خواهد بود و چون قرب الهی طوری است که باید آن را حفظ کرد و حفظِ ارتباط با خدا با نظر به شریعت الهی و عمل به دستورات آن ممكن است، نماز می خوانید و به سایر دستورات الهی عمل می کنید. اگر به شریعت الهی پشت کنید ارتباط با خدا و جدّی گرفتن ابدیت را از دست خواهید داد و اگر این ارتباط و توجه از دست برود، انتخاب بزرگتان از دست مى رود.
اگر انتخاب بزرگ انسان به وسعت روح ابدی اش بود و هدف اصلی او موفقیت در زندگی قیامتی شد، حال اگر كنكور قبول شود می گوید: «الحمدلله» و به راحتی فعالیت های دانشگاهی خود را ادامه می دهد، بدون آن كه حرص بزند و یقیناً اضطراب هایی كه بقیه دارند در او نیست، چون این نوع موفقیت ها را در كنار زندگی خود قرار داده است و اگر هم در کنکور قبول نشد می داند خدا بزرگ است و هرگز مأیوس نمى شود، چون ضرری به هدف اصلی او وارد نشده است، بلكه می داند خداوند راه دیگری غیر از تحصیل در دانشگاه را برای او پیش می آورد. همچنان كه وقتی با جدّی دانستن قیامت، صاحب خانه شدید می گویید «الحمدلله» و اگر هم تا آخر عمر اجاره نشین بودید، باز می گویید «الله اکبر». چون خانه دارشدن انتخاب بزرگ زندگی شما نبود كه با نداشتن خانه از انتخاب بزرگ خود محروم شده باشید و گرفتار یأس شوید.
وقتی انتخاب بزرگ انسان قیامتی باشد آن انتخاب برای انسان یک نوع شادى و شعف درونی به همراه مى آورد، زیرا هدفی را دنبال می کند که همواره قابل دسترسی است و حادثه های دنیایی نمی توانند آن را از او بگیرند تا ناراحت شود و به همین جهت تأکید می کنیم با انتخابِ زندگیِ ابدی، به عنوان اساسی ترین هدف، دیگر فرورفتگى و خردشدن در خود - که برای اهل دنیا هست- برای انسان پیش نمی آید و گرفتار یأس و افسردگی نمى گردد. در شرایطی كه انتخاب اصلی انسان حیات ابدی اوست، یأس معنى ندارد. یأس با کفرِ به خدا و رحمت الهی پیش می آید و مربوط به كافران است. قرآن كریم مى فرماید: «اِنَّهُ لا یَیْأسُ مِنْ رَّوْحِ اللّهِ اِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرونَ»[13] یعنى مأیوس و سرخورده از رحمت خدا نیستند، مگر كافران. چون آن ها جهت زندگی و هدف خود را غلط انتخاب كرده اند، دنیایی را مقصد گرفته اند كه همواره در حال گذران و ناپایداری است.
دین اسلام به لطف خدا دین بسیار خوبى است زیرا انتخابى را در مقابل انسان قرار می دهد كه آن انتخاب مانع می شود تا ما در غم های امور دنیا بپوسیم و فرسوده شویم.[14] از خود بپرسید آیا مى توان غیر از اسلام را دوست داشت؟! اسلامی که متذکر و حافظ انتخاب بزرگ ما است و با اطاعت از دستورات آن و تدبّر در حقایقی که با ما در میان می گذارد، مثل تدبّر در قیامت، هر روز انتخاب بزرگ ما را برایمان زنده نگه می دارد و حفظ مى كند. نماز می خوانید و در نماز می گویید: «مالک یَوْمِ الدّین» او مالک روز جزا است و یا می گویید: «الله اكبر» یعنى خدا بزرگ تر از آن است كه بتوان او را وصف كرد. و چنین خدایى را مقصد و هدف خود قرار داده اید، یعنى حقیقتاً آن بزرگِ واقعى را انتخاب بزرگ خود قرار داده اید و در نتیجه؛ روحتان جوان و با نشاط مى ماند و در این صورت به جوانی خود خیانت نكرده اید تا گرفتار افسردگی هاى شكننده شوید و با یک نوع بی هویتیِ دردآور دست و پنجه نرم کنید. زیرا تنها هویتی که با روح و روان ما هماهنگی دارد هویت دینی است و هویت های فردی و اجتماعی و ملّی هیچ کدام به تنهایی نمی توانند ما را درست معنا کنند و جوانان جامعه ی ما را از بحران هویت رهایی ببخشند. بحران هویت در انسان به معنای غفلت از وسعت ابدی انسان و بی خدا ماندن اوست زیرا در چنین فضایی عملاً انسان خود را -که همان ابدی بودنش می باشد- فراموش کرده. زندگی برای چنین انسان هایی به قدری بی معنا می شود که نمی توانند برای خود معنایی داشته باشند، حتی نمی دانند ایرانی باشند یا غربی، مسلمان باشند یا نباشند. نمی دانند به دنبال افکار خودشان باشند یا نباشند، حتی نمی دانند دختر باشند یا پسر، لباس کدام را بپوشند. خیلی راحت اسباب دست دیگران می شوند، خدمت و خیانت را تشخیص نمی دهند. چون حقیقت خود را که یک موجود ابدی است و باید مطابق حقیقت خود، زندگی را انتخاب کند، فراموش کرده و من حقیقی را که «منی» است بزرگ تر از «منی» که به بدن نظر دارد، نمی نگرد.
در یک جمع بندی روشن شد تنها انسان در مرحله ی جوانی می تواند انتخابی بزرگ داشته باشد و انتخاب بزرگ، انتخاب چیزی است که با روح بزرگ انسان - که یک واقعیت پایدار و جاودانه است- تناسب داشته باشد.
پس اگر کسی در دوره ی جوانی موفقیت در زندگی ابدی را هدف اصلی و انتخاب بزرگ خود قرار داد انتخابی مطابق روح جوانی اش انجام داده و روح بزرگ خود را مشغول دنیای کوچک نکرده است تا جان او افسرده و مأیوس و فرسوده شود.
خداوند به همگى ما توفیق دهد تا در انتخاب بزرگ خود موفق باشیم، در این صورت هیچ وقت گرفتار غصّه های فرسایشی نخواهیم شد. إن شاء الله.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
از این كه خدمت نوجوانان عزیز هستم خیلی خوشحالم و این را یك لطف الهی می دانم. به بهانه ی این كه صحبتی با هم داشته باشیم، مطلبی را بیان می كنم تا به كمك خداوند بتوانید از این مطلب در طول زندگی استفاده كنید.
یك بار یكی از فرزندانم اشك ریزان با یک کاغذ پاره وارد اتاق من شد و گفت: نقاشی ام را برادرم پاره كرده است. پرسیدم: چه كسی این نقاشی را كشیده بود؟ گفت: خودم. گفتم: خودت كو؟ دستش را روی سینه اش گذاشت و گفت: این خودم است. گفتم: این كه سینه ات است! دستش را روی سرش گذاشت و گفت: این. گفتم: این هم كه سرت است! خندید و رفت و اصلاً یادش رفت كه نقاشی اش پاره شده است. حالا بالأخره این خودی كه این نقاشی را كشیده است كدام است كه این سینه و این سر، سینه و سر اوست؟ این سؤال همین طور او را به خودش مشغول كرد كه بالأخره من كو؟ تا سال های بعد موضوع به خوبی برایش روشن شد.
مطلب را از خودتان شروع می كنیم، گاهی شما خواب می بینید و صبح كه بیدار می شوید می گویید خواب دیدم. خوب حالا چه كسی خواب دید؟ می گویید خودم خواب دیدم. مثلاً خواب دیده اید كه دارید از خیابان رد می شوید، یك دفعه یك ماشین می خواهد به شما بزند، از خواب می پرید، می بینید كه توی رختخواب هستید و ماشینی در كار نبود. از خود نمی پرسید آن ماشین به چه كسی می خواست بزند؟ وقتی از خواب بیدار شدید می گویید خودم خواب دیدم و ماشین می خواست به من بزند و خودم از خواب پریدم و دیدم توی رختخواب هستم. حالا واقعاً خودتان كدام بودید؟ آن كه در رختخواب بود یا آن كه خواب می دید. قبول دارید آن كه خواب می دید خودتان بودید و آن كه در رختخواب بود بدنِ شما بود نه خودِ شما. پس خودتان بی بدن باز خودتان بودید و بدن شما هم، خود شما نبود.
بعضی مواقع خواب هایی می بینید که بعداً در زندگی تان واقع می شود، به آن خواب ها «رؤیای صادقه» می گویند. با توجه به این نوع خواب ها از شما می پرسم آیا در رؤیای صادقه خودتان آن جایی بودید كه الآن در بیداری با آن روبه رو هستید و یادتان می آید که قبلاً خوابِ همین جا را دیده اید؟ آیا این طور نیست که قبلاً بدون بدن به همین جا آمده بودید؟ اگر قبلاً این جا نیامده بودید چرا حالا كاملاً احساس می كنید قبلاً خودتان این جا آمده اید؟ پس می توان نتیجه گرفت شما بدون بدنتان خودتان هستید و قبل از این كه بدنتان در این محل قرار بگیرد خودتان در این جا بوده اید ولی بدنتان نبوده است، این ها نشان می دهد كه ما چه بدن داشته باشیم و چه بدن نداشته باشیم، خودمان، خودمان هستیم و بدن ما نقشی در حقیقت ما ندارد.
زیست شناسان می گویند: بدن انسان بعد از مدتی تماماً عوض می شود و سلول های جدیدی جایگزین سلول های قبلی می گردد ولی شما باز هم احساس می كنید كه خودتان همان انسان قبلی هستید با این كه بدنتان عوض شده است. پس بدن ما، خودِ ما نیست بلكه ابزار ماست. مثلاً شما از طریق چشم می بینید، ولی در خواب بدون چشم هم می بینید، پس اصلِ دیدن مربوط به روح است و اصل شنیدن و فكركردن و غیره همه مربوط به روح است و این بدن ابزاری است برای این كه ما آن را به حركت درآوریم و از آن استفاده نماییم و به كمك بدن عبادت كنیم تا خودمان رشد كنیم و متعالی شویم.
به این دلیل معتقدیم بدن ما ربطی به حقیقت ما ندارد که مثلاً وقتی دست و پای ما قطع شد، احساس كمبود در حقیقت خودمان نمی كنیم و در همین رابطه می دانیم وقتی همه ی بدنمان هم از روحمان جدا شد و مُردیم، می بینیم كه بدنمان مُرد یعنی می بینیم كه می میریم. پس بدن انسان مثل عصایی است در دست انسان، تا روح انسان به وسیله ی بدن آن چه را اراده کرده، عملی کند.
به خودت توجه كن، می یابی كه خودت غیر از تنت هستی. همین كه شما به چیزی علم دارید و نسبت به آن عالِم هستید، نشان می دهد كه شما غیر از آن چیزی هستید که به آن علم دارید. همان طور كه شما به این دیوار علم دارید، ولی دیوار نیستید همین طور هم شما نسبت به بدنتان علم دارید پس خودتان غیر از بدنتان هستید.[15]
جنس روح، جنس بدن نیست، به همین جهت مكان و زمان برای روح مطرح نمی باشد، بدنِ انسان، زمان و مكان دارد و در جای خاصی قرار می گیرد و دارای سن خاصی است، ولی روح انسان از جنس دیگری است و مقصد و مقصود دیگری دارد، باید خودمان را كه غیر بدنمان هستیم بشناسیم و از به كمال رساندن آن غافل نباشیم. آن چیزهایی كه روح را مشغول به بدن می كنند، مانع سیر روح می شوند. مثلاً وقتی غذا می خورید و در خوردن غذا پرخوری می کنید، روحتان به طور غیر معمول مشغول هضم غذا می شود و در همان حدّ به دنیا مشغول می گردد و نمی تواند با عالَم غیب ارتباط برقرار كند، ولی وقتی پر خوری نکنید و یا روزه می گیرید، چون روحتان كمتر گرفتار بدن است بهتر می تواند به سوی عالَم غیب سیر كند و با خدا ارتباط برقرار نماید، البته سیر روح مثل سیر جسم نیست كه روح تغییر مكان دهد، بلكه سیر روح موجب تغییر فهم و شعور و حالت می شود و می تواند با حقایق عالم غیب اُنس بگیرد.
بعد از این مقدمات إن شاء الله چند نكته روشن می شود:
اولاً: خودمان بعد از رهایی از این بدن، سیر می كنیم و به قیامت نظر می کنیم و معنی قیامت چیزی غیر از سیر روح پس از رهایی از بدن به عالمی برتر از این عالَم نیست، كه در آن عالم، انسان بیدارتر می شود و آثار اعمال خوب و بدش كاملاً برایش روشن گشته و تجسّم می یابد.
ثانیاً: نبوّت یعنی این كه یك روحِ خیلی متعالی، به سوی عالم غیب سیر كرده است و از عالَم غیب، وَحی و دستور العمل های خدا را برای بشریت گرفته و مأمور ابلاغ آن دستورالعمل ها به بشریت شده است.
ثالثاً: وقتی قلبتان را به آن چه پیامبرf آورد مؤمن كردید و هوس خود را مطابق آنچه شریعت الهی فرموده، كنترل نمودید، روحتان می تواند با عالَم غیب اُنس بگیرد و به سوی آن عالم سیر كند و در آن حال از وحی پیامبرf بهتر استفاده كند و به بهترین تعالی و کمال دست یابد.
اگر انسان در دوران جوانی قلب خود را حفظ نكرد و گرفتار انحراف شد، وقتی روح او از بدنش آزاد می شود به طرف همان چیزهایی می رود که حاصل کارهای بد اوست ولی آدم مؤمنی که شریعت الهی را انتخاب کرده، اگر در بدترین مكان ها هم رهایش كنید باز به سمت خوبی ها می رود در حالی که آدم بد را اگر در بهترین مکان ها هم رهایش كنید، به سمت فساد می رود. روح انسان اگر در جوانی به سوی گناه و فساد و دروغ نرفت، وقتی با جدایی از بدن آزاد می شود، شدیداً می تواند با خوبی های عالم برزخ و قیامت تماس پیدا كند و به بهشت سیر کند.
در جوانانی که هنوز روحشان گرفتار بدی ها نشده خوبی هایی هست که در بقیه ی افراد به این صورت نیست و اگر جوانان با همین روحیه ای که دارند به دستورات دین عمل کنند دارای درك و فهمی می شوند كه آن درك و فهم را در هیچ كتابی نمی توان یافت. جوانان این درک و فهم را از طریق روح آزادشان به دست می آورند. در جبهه ی جنگ با جوانی از جوانان دبیرستانی روبه رو شدم كه قبلاً او را می شناختم، در جبهه چند سؤال از بنده پرسید. از سؤالاتش متوجه شدم فهم عمیقی در او به وجود آمده، این شعور را از طریق روح پاكش به دست آورده بود، روحی که همه ی تعلقات را پشت سر گذاشته و برای خدا به جبهه آمده و در نتیجه قلبش آماده شده بود تا با حقایق عالم غیب اُنس داشته باشد. طبق فرمان ولیّ فقیهِ زمانش همه ی تعلقات دوران جوانی را رها کرده بود و برای دفاع از اسلام به جبهه ی جنگ آمده بود و در فضای جبهه به شعوری دست یافته بود که نشانه اش آن سؤالاتی بود که می کرد. سؤالاتش نشان می داد كه روحش به راحتی در عالم غیب و معنا سیر كرده است و چیزهایی درك نموده است و حالا در تداوم آن درك و شعور سؤالاتی دارد، بعداً هم شهید شد زیرا كسی كه دلش با غیب و خدا آشنا شد، شادی ها و غم هایش متعالی می شود و بهترین شادیش شهادت در راه خدا می گردد و خداوند هم تقاضای چنین بنده ای را بی جواب نمی گذارد.
وقتی روشن شد روح شما، خود شماست و بدنتان ابزارِ روح شما است؛ پس اگر تمام توجّه شما به بدنتان باشد، از خودتان غافل و از كمالات روحی تان محروم می شوید زیرا نظرتان را به چیزی انداخته اید که ابزار شما است و نه حقیقت شما، مثل آن است که توجه خود را به بیگانه بیندازیم. در همین رابطه مولوی توصیه می کند :
در زمین مردمان خانه مكن
كار خودكن كار بیگانه مكن
كیست بیگانه؟ تن خاكی تو
كز برای اوست غمنـاكی تـو
بدن شما ابزار روح شماست. اگر تمام وقتتان را صرف بدنتان كردید، به واقع به خودتان نرسیده اید. اگر کمی به خودتان دقّت كنید إن شاء الله از همین حالا متوجّه می شوید كه راه ارتباط با دنیایِ بزرگ ترِ عالمِ معنا، در درون شما باز است و از طریق روح خود می توانید با دنیایی بزرگ تر از دنیای مادی مرتبط شوید و در آن حالت روحتان احساس وسعت و تعالی می كند، ولی وقتی ارتباطتان با عالم غیب قطع و كم رنگ شود، مثل آدم های خسته ی افسرده ی پرمدّعایِ خودخواه می شوید.
كسی كه راه به عالم غیب برایش باز شود - به جهت عظمت عالم غیب- شدیداً متواضع می شود. امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» می فرمودند: «اگر به من بگویند خدمتگزار، بهتر است از این که بگویند رهبر»[16] چون حضرت امام راه عالم غیب را به روی خود باز كرده بودند و امور دنیا را چیزی نمی دیدند که با داشتن آن امور خود را بزرگ بدانند. مواظب باشید که نگویید ما فعلاً جوان هستیم بگذارید در حال و هوای جوانی بمانیم و حالا این حرف ها برای ما زود است. این فکر موجب می شود که به شدت از رسیدن به حقیقت عقب بیفتید و هرگز به آن کمالاتی که باید برسید، دست نیابید چون خود را به کارهای بیهوده عادت می دهید و تا آخر همین عادت ادامه می یابد.
عزیزان! چه اشکال دارد که در جوانی در عین آن که بازی می کنید، بزرگ باشید و بزرگی كنید؟ باید كاری كنید كه دلتان آلوده نشود وگرنه از ارتباط با غیب بی بهره می مانید. ارتباط با عالم غیب شما را از بسیاری از مشكلات نجات می دهد. شما باید بیش از آن كه به عالم مادّه و دنیا توجّه داشته باشید، با عالم غیب ارتباط داشته باشید و از طریق انجام دستورات دین این ارتباط را پیدا کنید. نماز كه می خوانید دل خود را متوجه عالم غیب کرده اید و خود را در آن عالم برده اید، زیرا روشن شد توجّه به عالم غیب باعث می شود كه منِ شما در آنجا باشد و آنجایی شود، هر چند بدنتان در روی زمین است.
وقتی انسان متوجه شد از طریق ارتباط با عالم غیب و معنویت نجات پیدا می كند و در زندگی دنیایی روح خود را طوری تربیت کرد که با حقایق عالم مرتبط شد وقتی مرگش فرا رسید تازه نشاط و سرور و عیش او شروع می شود و با آنچنان عالمی روبه رو می گردد که قرآن در توصیف آن می فرماید: «فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِیَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزَاء بِمَا كَانُوا یَعْمَلُونَ»[17] هیچ نفسی نمی داند چه چیز برای آن ها پنهان شده از آنچه موجب روشنی دیدگان است به پاداش آنچه انجام داده اند. به تعبیر امیرالمؤمنینu حقیقت آن پاداش - به جهت عظمت و برکت - به قلب هیچ بشری خطور نمی کند.[18]
سعی ما باید آن باشد تا در شرایط زندگی دنیایی و در روبه روشدن با امتحاناتِ این زندگی توجه مان به عالم غیب باشد تا با جنبه ی غیبی و الهی حادثه ها آشنا شویم و در نتیجه در ابدیّت و قیامت راحت باشیم. در چنین شرایطی اگر كسی زمینه ی ارتباط با عالم غیب و معنویت را برای شما فراهم كند دوست دارید با او ارتباط و انس داشته باشید. به همین جهت انسان های مؤمن تلاش می کنند به بهترین شکلی که شده با پیامبر خداf و اهل البیتh مرتبط باشند. زیرا از آن طریق ارتباط آن ها با عالم غیب به بهترین شکل فراهم می شود و در نتیجه ی اُنس بیشتر مؤمنین با عالم غیب از طریق پیامبر خدا و ائمه ی هدیh به آن وجودات مقدّس علاقمند می شوند. از آن جایی که نماز و روزه نیز وسیله ی ارتباط و اُنس با خدا است انسان های مؤمن به نماز و روزه علاقه مند هستند. انقلاب اسلامی را نیز دوست دارند چون وسیله ی ارتباط با عالم غیب است و کمک می کند تا نظام اجتماعی ما مطابق مدیریت فقیه اداره شود و به سرگردانی های زندگی های غیر دینی گرفتار نشویم.
بعضی مواقع در عصر روزهای جمعه احساس کسالت و افسردگی می کنید زیرا در عصرهای جمعه از یک طرف راه اُنس با عالم غیب بیشتر فراهم است و روح ما آن را احساس می کند و از طرف دیگر از آن غافلیم و خود را مشغول زندگی دنیایی کرده ایم. به طوری که روح از یک طرف احساس می كند باید در عالم دیگری به سر ببرد و دلش در حال و هوای آنجاست ولی از طرف دیگر ما آن را مشغول بازی های دنیایی كرده ایم و در نتیجه از جای اصلی اش که حضور در عالم غیب است محروم شده است. ما با توجه بیش از حد به بدن، خود را آماده نكرده ایم تا در عصر جمعه با عالم غیب و امام زمانمان اُنس بگیریم و به همین جهت در خود احساس ناراحتی می كنیم، در حالی که اگر در طول هفته مراقبت ها و مواظبت های لازم را انجام می دادیم و روح خود را برای اُنس با عالم غیب و معنویت آماده می کردیم، نه تنها عصر جمعه برایمان غمناك نبود، بلكه نسبت به سایر روزها از آرامش و نشاط بیشتری برخوردار می شدیم به طوری که احساس می كردیم در تنهاییِ عصر جمعه به گمشده ی خود دست یافته ایم.
عصر جمعه شبیه عصر یك زندگی است كه باید انسان در روزهای آخر زندگی، خود را آماده کرده باشد از این دنیا به عالم غیب و معنویت سفر كند و با شادی های قیامتی روبه رو شود. اگر در زندگی - كه در واقع یك جمعه بیشتر نیست - خود را برای ورود به عالم غیب و قیامت آماده كرده باشید، در عصر زندگی آرامش خوبی را در خود احساس می کنید و روز شماری می كنید كه هرچه زودتر به سوی عالم غیب بروید و راز و رمزهای آن جا را بیشتر بشناسید و در آن دنیای فوق العاده گسترده با زیباترین حقایق به سر ببرید. ولی اگر در طول زندگی، خود را برای ورود به عالم غیب آماده نكرده باشیم، چقدر روبه روشدن با پیری و برزخ و قیامت برای ما وحشتناك خواهد شد و چقدر روح ما با آن شرایط احساس ناهماهنگی می کند و عملاً انسان در آن حالت با تمام عذاب هایی كه خداوند در قرآن از آن ها خبر داده روبه رو می شود.
باز گردید به بحثی که در رابطه با مَن و تن داشتیم: وقتی شما در آینه نگاه می كنید می گویید خودم را دارم می بینم، سؤال ما این است كه خودتان كدامید؟ آن کسی كه در آینه است و یا آن كه بیرون آینه است و تصویرش در آینه می باشد؟ شاید فوراً کسی بگوید این كه در آینه است من هستم و به آن اشاره کند، بعد كه كمی فكر كرد و جوابش را اصلاح نمود، خواهد گفت: خودم این هستم كه بیرون از آینه است و آنچه در آینه است تصویر من است. وقتی بیشتر فكر کند می گوید: خودم آن کسی هستم كه می فهمد آن چه در آینه است تصویر یک جسمی است که در بیرون آینه قرار دارد.
آری وقتی در آینه نگاه می کنید می فهمید شما یك خودی دارید که بدنش بیرون آینه است و عكس بدنش در آینه است و انسان می فهمد كه خودش، خودش است. روی این جواب ها خوب فكر كنید كه راستی خودمان كدام هستیم؟!
ملاحظه می کنید كه هر چه در خود عمیق تر فكر کنیم شناخت كامل تری از خود به دست می آوریم و به همان اندازه در شناخت حقایق هستی نیز عمیق تر و كامل تر می شویم و برعكس، هر چه از خودِ حقیقی دور و نسبت به آن جاهل باشیم، از حقایق هستی و از توحید خداوند بیشتر دور می شویم. در همین رابطه امیرالمؤمنین(ع) می فرمایند: «لَاتَجْهَلْ نَفْسَكَ فَإِنَّ الْجَاهِلَ مَعْرِفَةَ نَفْسِهِ جَاهِلٌ بِكُلِّ شَیْ ءٍ»[19] به خود جاهل مباش زیرا که جهل به خود، جهل به همه چیز است.
وقتی معلوم شد درست نشناختن خود برابر است با نشناختن همه چیز، حالا اگر انسان برای خودش، یک خودِ دروغینی بسازد، در این صورت بدون آن که خود بداند به همه چیز جاهل است و همه چیز را دروغین می بیند، و اگر خودش را درست بشناسد، همه چیز را درست می بیند. انسانی كه خود را گم کرد، خودش برای خودش دروغ می شود. امیرالمؤمنینu می فرمایند: «عَجِبْتُ لِمَنْ یَجْهَلُ نَفْسَهُ كَیْفَ یَعْرِفُ رَبَّهُ»[20] در تعجبم از کسی که به خود جاهل است چگونه می تواند پروردگار خود را بشناسد. و نیز می فرمایند: «اَعظمُ الْجهلِ جَهْلُ الانْسانِ اَمْرَ نَفْسِه»[21] بالاترین جهل و نادانی، جهل انسان به خودش است.
در این جلسه ما می خواستیم كه با شما عزیزان صحبتی دوستانه در رابطه با شناخت «مَن» داشته باشیم و در این قدم اوّل با هم به این سؤال فكر كنیم كه «مَن كو؟!» تا از این طریق پنجره ای به سوی «شناخت خودِ حقیقی» گشوده باشیم. امید است كه قدم های بعدی را شما بتوانید به لطف الهی با استفاده از كتاب هایی كه در رابطه با خودشناسی یا معرفت نفس نوشته شده، بردارید.[22]
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
برای روشن شدن تأثیر حركات ورزشی بر روح و برای این كه روشن شود انسان ها می توانند با ورزش، روح خود را رشد بدهند، در ابتدا مثالی می زنم تا موضوع برای شما قابل لمس باشد.
وقتی من دستم را بالا می آورم، این دست مرا چه كسی بالا می آورد؟! معلوم است كه خود من این کار را می کنم ولی اگر من بمیرم، نمی توانم دستم را بالا بیاورم، چون «مَن» پس از مرگم به بدنم احاطه ندارم، به همین خاطر این بدن حركت ندارد؛ پس انسانِ زنده به كسی می گویند كه بتواند بدنش را در اختیار خودش بگیرد. حال براساس این قاعده انسانِ زنده تر به كسی می گویند كه بدنش را بیشتر و بهتر بتواند در اختیار خودش بگیرد. بعضی ها که بدنشان از نظر ظاهری، شكل و تركیب مناسبی ندارد به جهت آن است که بدنشان تا حدّی در اختیار روحشان نیست.
روح انسان همیشه زیباست و قرآن در آن رابطه می فرماید: «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّیها»[23]، یعنی «سوگند به روح و آن همه تعادل و زیبایی » و وقتی قرآن در مورد انسان می فرماید: «فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ»[24] بنا به فرمایش علامه ی طباطبایی«رحمه الله علیه» نظر به روح انسان دارد که اَحْسَنُ المخلوقین است.[25] پس روح همه ی انسان ها زیباست و اگر زمینه ی ظهور فرمان های روح در بدن فراهم شود، همه ی بدن ها - در عین تنوّع- زیبا خواهند بود. ولی اگر به عنوان مثال در دوران جنینی به جهت شرایط نامناسب جنین در شکم مادر، روح نتواند بدن مناسب خود را بسازد، وقتی کودک متولّد می شود، بدنش مناسب روحش نیست، در حالی که اگر در دوران جنینی شرایط جنین مناسب بود و مادر از نظر روحی و جسمی و از نظر تغذیه، شرایط مناسبی داشت، روحِ جنین، بدنی مطابق خود می ساخت و در نتیجه بدنِ متناسبی برای خود به وجود می آورد و آن بدن می توانست نمایش روح خود باشد و چون اصلِ خلقتِ روح زیبا و متعادل است، بدن هم زیبا و متعادل می شد.
اگر روح كسی درست بر بدنش حكومت نكند، اسیر بدن است و تكلیف روح را هوس های بدن تعیین می كنند. چنین انسانی از ظهور زیبایی های روح در بدنش محروم است، وقتی روح نتوانست بر بدن حكومت كند، به عنوان مثال شكم انسان هرجا دلش خواست می رود و روحِ گرفتار میل های بدن هیچ کاری در کنترل شکم ندارد، در این حالت فرمانده ی واقعی -كه باید روح باشد- از فرماندهی عزل شده و در زندان میل های مربوط به بدن گرفتار شده است.
تا انسان نمرده است می تواند بدن خود را تدبیر كند و با حاکمیت عقل بر بدن، زیباترین بدن را برای خود بسازد، ولی اگر روح ما بر بدنمان مسلّط نبود به دنبال هوس های بدنمان و تحت تأثیر آن ها خواهیم بود، در این حالت هرچه بدن خواست می خوریم و هر چقدر بدن خواست بخوابد، می خوابیم، آن وقت اطراف قلب و ریه و شكم و بقیه ی اعضاء پر از چربی و پیه می شود و تبدیل به یك انسان تنبل می شویم.
با غفلت از حاکمیت روح بر بدن، تنبلیِ اوّلیه در ما شروع می شود و به دنبال آن تنبلی های ثانویه ای را برای خود به وجود می آوریم و آن تنبلی همین طور ادامه خواهد یافت. روحِ بیچاره هم همین طور روز به روز بیشتر اسیر امیال مربوط به بدن می شود.
اگر بدن تابع روح باشد و جنبه ی معنوی انسان بر جنبه ی مادی او غالب شود آن قدری غذا می خواهد كه روح او بتواند بدن خودش را زیبا نگه دارد، چون روح زیباست، کافی است ما به جای نظر به بدن، به روح خود توجه کنیم و بخواهیم نیازهای روحی خود را برآورده سازیم، در آن صورت روح ما به بهترین شکل بدن ما را تدبیر می کند و میل های ما را در کنترل خود قرار می دهد که از حدّ متعادل خود خارج نشود و روح را از تحرک و پرواز باز ندارد. امّا اگر با توجه بیشتر به بدن، امیال مربوط به بدن بر روح حكومت كند، هیچ وقت از خوردن دست بر نمی دارد، انسان در آن حالت آن قدر می خورد که دیگر نتواند بخورد و حرصِ بیشترخوردن در او تمام نمی شود. وقتی حرصِ خوردن به میدان بیاید هرگز انسان سیر نمی شود، به این جهت وقتی از خوردن دست می کشد که دیگر جایی برای خوردن نداشته باشد. این حالت را مقایسه کنید با وقتی که روح انسان بر بدن او حاكم باشد و شما نظر به روح خود داشته باشید و بخواهید روح شما امکان پرواز به عالم معنا را در خود حفظ کند در این حالت به اندازه ای كه بدن غذای مناسب خود را خورد، دیگر خوردن را ادامه نمی دهید.[26]
روزهایی كه عاقلانه و روی حساب ورزش می كنید و در حین ورزش بر روی بدنتان تمرکزتان را از دست نمی دهید، وقتی سر سفره ی غذا می نشینید چون از حالت تمركز خارج نمی شوید به مقدارِ مورد نیاز بدن تان، غذا می خورید و حرصِ خوردن غذای بیشتر در شما حاکم نیست، چون روح و تمرکز روحی بر بدن حاکم است. ولی روزی كه روی حساب ورزش نمی كنید و فقط به فكر غلبه ی بر حریف و نگران باختن به او هستید، با چنین ذهن پریشانی سر سفره ی غذا چون تمرکز لازم را ندارید، بی حساب غذا می خورید. به همین جهت است كه باید عرض كنم، اگر ورزش جهت و هدف صحیحی نداشته باشد نه تنها نفع ندارد، بلكه ضرر هم دارد. نمونه اش هم آدم هایی كه فقط ورزش می كنند كه زورشان زیاد شود، این ها پس از مدّتی دارای هیكلی بدقواره، همراه با انواع بیماری ها هستند.
ورزش یكی از روش هایی است كه می توان از طریق آن، روح را بر بدن حاكم كرد. البته به شرطی كه در ورزش كردن جهت گیری شما این باشد كه روحتان را بر بدنتان حاكم کنید و هرگز در ورزش کردن تمرکز لازم را فراموش ننمایید.
تمركزِ روح در حین حركات ورزشی و در كنار تمرینات منظم بر روی بدن، می تواند بدن را در اختیار روح در آورد و همه ی تناسب ها و انضباط هایی را كه روح برای بدن تصوّر می كند در بدن به وجود آورد. البته باید قصدتان از ورزش تسلّط پیدا كردن بر بدنتان و بر میل های افراطی آن باشد تا به نتایج بسیار خوبی برسید. ولی اگر هدفتان قوی شدن بدن و خودنمایی باشد، از ورزش كردن هیچ نتیجه ای نمی گیرید، نه روحتان عالی می شود نه بدنتان در اختیار روح می ماند و نه قلبتان صیقل می خورد، خیلی زود بدن از دستتان رها می شود و میل های خودش را بر شما حاکم می کند.
وقتی در ورزش کردن، روح را جهت ندهید و فقط بدن خود را حركت دهید و تمرین کنید، حرص غذا خوردن را نمی توانید در خود كنترل كنید تا به آن نوع وارستگی که به عنوان یک ورزشکار، نیاز دارید برسید ولی وقتی در تمرینات خود روح را جهت دادید، می توانید بدن را كه مانع تحرک و پرواز روح است، از طریق تمرین و فرمان های دائمی كه به بدن می دهید، در كنترل و تسلّط خود در آورید. به این صورت که با هدف حاکمیت روحتان بر بدنتان ورزش کنید. نه این كه صرفاً هدف از تمرینات این باشد كه بدنتان خوش تركیب و خوش اندام شود. كسی كه ورزش می كند تا اندام زیبا پیدا كند و در راستای رسیدن به وارستگی و حاکمیت بر امیال خود ورزش نمی کند، این آدم پس از مدّتی اندامش به هم می ریزد و وقتی 50 ساله شد از آن همه ورزش و تمرینی كه داشت هیچ بهره ای نخواهد برد. شاید بگویید چون دیگر ورزش نمی كند این شکلی شده است. درست می گویید ولی باید روح او در حین تمرینات طوری آماده می شد كه وقتی در سن 50 سالگی می خواهد غذا بخورد براساس حاکمیت روحی غذا بخورد كه بدنِ مناسبِ مدیریت روح، مدّ نظرش باشد و نه بدنی که هرچه خواست بخورد و هر چقدر خواست بخوابد.
اگر روحتان در میدان باشد و به تحرک و پرواز معنویِ خود نظر داشته باشد آنچنان بزرگ و با همّت می شود که ناخودآگاه غذایی را كه می خورد، در بدنش بر اساس ماهیت روح اش تنظیم و تقسیم می شود. روحی كه جهت دارد، به هر عضوی به اندازه ی مناسب غذا می رساند، ولی وقتی روح جهت نداشته باشد در تنظیم غذا بین اعضاء کاری از پیش نمی برد، به همین جهت ملاحظه می كنید یك دفعه گردنِ طرف بسیار نازك و شكمش بزرگ شده است.
اگر روح انسان از هوس ها آزاد شد و توانست مدیریت خود را بر بدن خود اِعمال کند به هر عضو که بیشتر فعالیت داشت غذای بیشتر و مناسبِ خود را می رساند، در آن صورت به شكم كه كار كمتری می كند، غذای كمتری می دهد و به ماهیچه های دست و پا، غذای بیشتری می رساند و در نتیجه ملاحظه می کنید چنین انسانی شكم ندارد، اما ماهیچه های دست و پای خوبی دارد. ولی روحی كه به جهت نداشتن تمركز، ناتوان شد در كمر و شكم اش چربی بیشتری جمع می شود و به ماهیچه های پا غذای كمتری می رساند، آن وقت تناسبی بین شكم و ماهیچه ها مشاهده نمی شود.
اگر انسان توانست روح خود را بر بدنش حاکم کند به دو نتیجه دست می یابد، به یك نتیجه ی موقّت و به یک نتیجه ی دائم. نتیجه ی موقتش آن است كه بدنتان تناسب پیدا کند و نتیجه ی دائم این كه بعد از مدّتی اراده تان قوی می گردد و بر بدن تان و میل ها و حرص های افراطیِ آن حكومت می كنید و روح شما نه تنها به اندازه ای كه هر عضوی نیاز دارد غذا می دهد بلكه دیگر تحت تأثیر هوس های خود قرار نمی گیرد و به عنوان انسانی خود ساخته قلبش برای فهم مسائل معنوی و توحیدی آماده می شود.
انسان مؤمن، اولاً؛ روحش را اسیر بدن و شهوت نمی كند، ثانیاً؛ بدنش را به كار می گیرد و نمی گذارد تنبل باشد، برای این كه روحش بزرگ بماند و همت های عالی در او رشد کند.
دائماً توجّه داشته باشید كه از انگیزه ی اصلی ورزش کردن غفلت نکنید. آیا می خواهید ورزش کنید تا برای دیگران قیافه بگیرید و یا می خواهید بر امیال بدنتان مسلّط شوید و اجازه ندهید بدنتان بر شما حكومت كند و اراده تان قوی شود؟ اگر اراده قوی شد، بدن تحت تسلّط شماست، حرصِ غذاخوردن كنترل می شود و به قدر نیاز غذا می خورید و روح برای پرواز به سوی حقایق معنوی آمادگی لازم را دارد. این جاست كه مقدار نیاز جسم را خودِ روح - به جهت آن شعور معنوی و خدادادی كه دارد- تعیین می كند.
بعضی اوقات احساس می کنید دلتان غذا می خواهد، هرچند می دانید كه سیر هستید و بدنتان نیاز به غذا ندارد، ولی دلتان می گوید غذا می خواهم، این یک نوع حرص و شهوت است كه در بدن پیدا شده ولی روح متوجه است نباید چیزی بخورد، چون حقیقتاً نیاز ندارد. برای قوه ی شهویه، حرصِ غذاخوردن مطلوب است بدون آن که بخواهد غذا بخورد برای رفع گرسنگی. وقتی انسان می تواند از دست این حرص نجات پیدا كند، كه روحش متعالی شود وگرنه تحت تأثیر همان حرص شروع می کند به غذاخوردن و کشش های عالی روح را در نظر نمی گیرد در حالی که به قول مولوی:
جان گشاید سوی بالا، بال ها
در زده تن در زمین چنگال ها
وقتی روح - با آزادشدن از میل های بدن- بزرگ و متعالی شد می تواند بر حرص ها و میل هایِ بی جا حکومت کند و اجازه ندهد عنان روح در اختیار امیال بدن قرار گیرد. به عنوان مثال؛ روحِ بزرگ حاضر نیست به نامحرم نگاه كند، هرچند شهوتش بگوید نگاه كن. بین شهوت بدن و روح جنگ و نزاع پیش می آید، وقتی چشمت به نامحرم افتاد شهوت می گوید: ادامه بده، روحِ تربیت شده می گوید: ادامه ی نگاه حرام است. اگر تمرین كردید كه نگاه نكنید، در دفعات بعدی که با نامحرم روبه رو شدید به راحتی نگاه نمی كنید و بدین شکل بر امیال خود مسلّط می شوید. موضوع تسلّط بر سایر میل ها هم همین طور است. باید راه كنترل میل ها را پیدا كنیم، و ورزش در این راه می تواند به ما كمك كند، زیرا در ورزش و در تمرینات، دائماً به بدن فرمان می دهید و همین کار دریچه ای می شود که بتوانید به میل های بدن نیز فرمان دهید و بر آن ها مسلط شوید.
نتیجه ی ورزش این است كه روح بر بدن حاکم می شود و در نتیجه ی ورزش و تمرینات ممتد، اصرار بدن بر میل هایش ضعیف می گردد و مقاومت بدن در برابر فرمان روح، كم می شود. اگر خوب ورزش كردید و به خانه رفتید و در حالی که لیوان آب در چند متری شماست، به مادرتان كه نزدیك لیوان است دستور دادید لیوان آب را به شما بدهد، شما در ورزش مردود شده اید! چون عموماً كسانی كه نمی توانند بر بدنشان حكومت كنند در كارهای عادیِ زندگی كه خودشان می توانند انجام دهند، به دیگران دستور می دهند، چون بدنشان بی حال و تنبل است و فرمان روحشان را نمی پذیرد و قدرت فرمان دادن به این بدن را در خود رشد نداده اند و به همین جهت به دیگران دستور می دهند. كسی كه ورزش می كند نباید بدنش در مقابل روحش قدرت مقاومت داشته باشد و در فرمان دادن به بدنش ناتوان باشد و به دیگران دستور بدهد كه كارهای او را انجام دهند.
حضرت امام کاظمu در نامه ای که به یکی از اصحاب خود می نویسند، می فرمایند: «فریب کاری و دشنام و دستوردادن از اخلاق مؤمنان نیست»[27] شخصی نزد پیامبر اكرمf آمد و گفت: «چه كار كنم تا به بهشت بروم؟» پیامبر اكرمf فرمودند: «به كسی دستور نده و كارهای خودت را خودت انجام بده» او تلاش كرد توصیه ی پیامبرf را عمل كند. در یكی از جنگ ها وقتی سوارِ بر اسب، در حال جنگیدن بود، در حالی كه شمشیرش به دست راستش بود، دشمن دست راستش را قطع كرد. دست و شمشیرش روی زمین افتاد. خواست به كسی دستور بدهد كه شمشیر او را بردارد و به دست چپ او بدهد تا در حالی كه سوار بر اسب است جنگ را ادامه دهد، یك دفعه یادش آمد كه تصمیم گرفته به كسی دستور ندهد. خودش با زحمت بسیار از اسب پیاده شد و شمشیر را به دست چپ گرفت و سوار اسب شد و جنگ را ادامه داد و بعد از جنگ خوشحال بود كه در آن حال هم نصیحت پیامبر اكرمf را عملی كرده است. این آدم به خوبی از عهده ی حكومت و تسلّط بر بدنش برآمده و پیامبر اكرمf شرط نجات او را همین نكته می دانستند.
نكته ی آخر این كه: وقتی روح انسان بزرگ شد، تصمیم های پست و بیهوده نمی گیرد. بعضی ها آن قدر پست هستند كه افتخارشان كارنكردن و از زیر كار دررفتن است. از افتخارات پیامبر اكرمf و ائمهh این است كه كار و فعالیت می كردند، نه برای این كه فقط پول درآورند، بلكه كاركردن به خودی خود نشانه ی قدرت روحی است. حضرت علی(ع) می فرمایند: انتقال دادن سنگ ها تا نوك قلّه ها برای من بهتر از این است كه بقیه برای من كار كنند.[28]
وقتی روح انسان بزرگ شد دیگر عمل زشت و حرام انجام نمی دهد، چون پوچی و بیهودگیِ این نوع كارها را می فهمد. امیرالمؤمنین(ع) می فرمایند: «مَنْ كَرُمَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ هانَتْ عَلَیْهِ شَهَواتُهُ»[29] آن كه نفسش برایش عزت و شرف داشته باشد و احساس شرافت و كرامت براى نفس خود بكند، شهوات در نظرش خوار است. یعنى اگر کرامت نفس در انسان پیدا شود، شهوت پرستى را رها مى كند. کرامت نفس انسان را متوجه خودی می کند که دارای مقامی عالی است و مبرا از این است که خود را به چیزهای پست آلوده کند.
اگر ورزش كردن مبنای فكری نداشته باشد و فقط بر اساس تحریك خیالات انجام شود، آن نتیجه ی عالی را به دنبال ندارد، ولی اگر انگیزه ی شما در ورزش کردن تمرکز و حاکمیت بر بدنتان بود و بدن با تمركز و تمرینات ورزشی، حكومت روح را پذیرفت، روحتان به راحتی می تواند با عالم غیب و معنویت ارتباط پیدا كند. این که روح حضرت علیu می توانست به راحتی با عالم غیب و معنویت ارتباط پیدا كند به آن جهت بود که حضرت حاكم بر بدن خود بودند. و جسم حضرت و میل های بدن دائماً ایشان را به طرف خودش نمی كشید و لذا حضرت فرصت سیر به سوی عالم غیب و معنویت را داشتند. ورزشكاری كه نتواند از طریق ورزش، برنامه ای جهت حاکمیت بر بدن خود بریزد و پس از مدّتی بدنش بر او حاكم شود، سیری به سوی عالم معنویت نخواهد داشت.
گفتیم كسی كه فقط مشغول بدنش است، چه بخواهد و چه نخواهد گرفتار بدن می شود و در نتیجه روحش اسیر بدن می گردد و روح چنین آدمی قدرت پرواز و سیر به سوی عالم غیب را از دست می دهد، چنین انسانی روح بزرگ و عظیمی ندارد. علت این که جهان پهلوان تختی مورد توجه مردم بود، پهلوانی اش نبود، مردم متوجه عظمت روحی او بودند. او در مسابقات جهانیِ كشتی وقتی فهمید دست راست رقیبش آسیب دیده است، در آن مدّتی كه با رقیبش در حال كشتی گرفتن بود مواظب بود به دست راست او دست نزند. این نوع پیروز شدن بسیار بزرگ تر از پیروزی های دیگری بود که او به دست آورد، امثال این كارها او را جهان پهلوان تختی كرد. او یك عمر تلاش كرد تا بتواند بر بدنش حاكم شود و برای این كه بر بدنش حاكم شود باید جلو غرایز خود بایستد و آن ها را كنترل كند.
ورزشکار واقعی در راستای حاكمیتِ بر بدنش به میدان مسابقه وارد می شود تا بر بدن رقیبش هم حاكم شود، ولی اگر كبر و خود خواهی اش بر او حاكم شد، در عین پیروزی، شکست خورده است چون در واقع كبر و خودخواهی اش بر او پیروز شده و او از آن ها شكست خورده است. اساساً مسابقات ورزشی در عرف اهل معنا و پهلوانان حقیقی، یك نحوه تمرین برای تسلّط بر میل های سركش خودشان است. آن ها در میدان مسابقه، رقیب را در واقع خودشان می گیرند و تلاش می كنند با همه ی فنون بر خودشان كه می خواهد از دست خودشان فرار کند پیروز شوند، و به همین جهت هم پس از پیروزی، متواضع تر می شوند، چون بر كبر خود مسلّط شده اند.
اگر روحتان را با ریاضت های جسمی و روحی جهت بدهید، می توانید آن قدر قوی شوید كه بدنتان را مثل یك پركاه بلند كنید. حضرت عیسیu روی آب راه می رفتند[30] و مهم تر این كه آن حضرت و حضرت ادریس به آسمان رفتند. البته چنین قدرتی نیاز به معنویت بسیار دارد، چون «حیات» مربوط به روح است، روح اگر در بدن نباشد بدن می میرد. از طرفی؛ حیات واقعی و اصیل از خداوند است حالا اگر روح شدیداً به خدا وصل شود، حیاتش شدید می شود، آن وقت در اثر آن حیاتِ شدید، تمام بدن به طور مطلق در دست انسان است. حضرت علی(ع) درِ قلعه ی خیبر را بنا به فرمایش خودشان، با قدرت الهی از جا درآوردند و آن را چهل ذرع آن طرف تر پرتاب كردند.[31] اگر با حیّ قیّوم ارتباط پیدا كنید روح و جسمتان قدرت عجیبی پیدا می كنند و ورزش حقیقی در اسلام برای همین حاكمیت بر بدن و غرایز بدنی از طریق ارتباط با خدای حیّ قیّوم است، در حقیقت هدفمان از ورزش، هموار كردن راه ارتباط با خدای حیّ قیّوم است.
آرزومندم از طریق ارتباط با حیّ قیّوم، ورزشكار قدرتمندی شوید تا در حقیقت به علی(ع) اقتدا كرده باشید.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
آثار منتشر شده از استاد طاهرزاده
· گزینش تكنولوژی از دریچه بینش توحیدی
· علل تزلزل تمدن غرب
· آشتی با خدا ازطریق آشتی باخود راستین
· ده نكته از معرفت نفس
· كربلا، مبارزه با پوچی ها
· زیارت عاشورا، اتحادی روحانی با امام حسینu
· فرزندم این چنین باید بود (شرح نامه حضرت علی به امام حسن«علیهما السلام»، نهج البلاغه، نامه 31)
· فلسفه حضور تاریخی حضرت حجتg
· مبانی معرفتی مهدویت
· مقام لیله القدری فاطمهi
· از برهان تا عرفان (شرح برهان صدیقین و حركت جوهری)
· جایگاه رزق انسان در هستی
· زیارت آل یس، نظر به مقصد جان هر انسان
· فرهنگ مدرنیته و توهّم
· دعای ندبه، زندگی در فردایی نورانی
· معاد؛ بازگشت به جدّی ترین زندگی
· بصیرت حضرت فاطمهi
· جایگاه و معنی واسطه فیض
· آنگاه که فعالیت های فرهنگی پوچ می شود
· صلوات بر پیامبرf؛عامل قدسی شدن روح
· عوامل ورود به عالم بقیت اللهی
· اسماء حسنا، دریچه های نظر به حق
· امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» و خودآگاهی تاریخی
· امام و امامت در تکوین و تشریع
· امام و مقام تعلیم به ملائکه
· خویشتن پنهان
· جایگاه اشراقی انقلاب اسلامی در فضای مدرنیسم
· مبانی نظری و عملی حب اهل بیتh
· ادب خیال، عقل و قلب
· عالم انسان دینی
· جایگاه جنّ و شیطان و جادوگر در عالم
· هدف حیات زمینی آدم
· زن، آن گونه كه باید باشد
· خطر مادی شدن دین
· چگونگی فعلیت یافتن باورهای دینی
· هنر مردن
· راز شادی امام حسین(ع) در قتلگاه
· تمدن زایی شیعه
· حقیقت نوری اهل البیت h
· بصیرت و انتظار فرج
· آخرالزمان؛ شرایط ظهور باطنی ترین بُعد هستی
· سلوک ذیل شخصیت امام خمینی «رضوان الله تعالی علیه»
· رمضان دریچه رؤیت