باسمه تعالی
1- كتابی كه در پیش رو دارید، مجموعه ی چند سخنرانی از استاد طاهرزاده است كه در آن ها از زوایای مختلف موضوع زن و خانواده مورد بررسی قرار گرفته، به اضافه ی مجموعه ی سؤال و جواب هایی كه در مورد ازدواج از ایشان شده است.
چون معتقدیم موضوع زن و خانواده و ازدواج، موضوعات بسیار حساسی است كه باید با تعریف درست با آن ها برخورد كرد، بر آن شدیم تا مباحث را به صورت كتاب در اختیار عزیزان قرار دهیم.
2- سخنران محترم موضوع زن و خانواده را در آینه ی جهان معاصر بررسی كرده و معتقد است در شرایط جدید نمی توان با تعریفی كه در گذشته از زن و خانواده داشتیم با آن ها برخورد كرد و اساساً باید موضوع باز خوانی شود، وگرنه بحران خانواده همچنان باقی می ماند. لازم است عزیزان با دقت كامل مطالب را دنبال بفرمایند تا تصور نكنند دیگر كار از كار گذشته است و باید تسلیم وضع موجود شد و یا اصرار داشته باشند همسرانشان باید مثل مادر و مادر بزرگانشان عمل كنند.
3- با این كه موضوعات بحث شده بیشتر مربوط به زنان است ولی گویا به همان اندازه كه زنان باید در شرایط جدید تعریف درستی از خود داشته باشند تا تعریف فرهنگ مدرنیته از زن بر روح و روان آن ها غالب نشود، مردان نیز باید متوجه باشند در شرایط جدید ضروری است موقعیت زنان را درست ارزیابی كنند وگرنه یا هنوز چشم در گذشته ای دارند كه قابل برگشت نیست و یا چیزی را درباره ی زنان می پذیرند كه فرهنگ ظلمانیِ مدرنیته بر آن ها تحمیل كرده است و لذا پیشنهاد می كنیم آقایان نیز مباحث كتاب را با حساسیت كامل دنبال فرمایید.
4- نقطه ضعفی كه در بعضی از خواهران و برادران متدین به چشم می خورد، نشناختن جایگاه لذات حلال با محرم خود است، به طوری كه با روحیه ای مقدس مآبانه نسبت به آن بی توجه هستند.
در این كتاب سعی شده است آفات چنین روحیه ای بررسی و تحلیل شود و این كه اگر موضوع درست دیده شود نه تنها هیچ تنافی با سلوك دینی ندارد، بلكه موجب نشاط در انجام واجبات نیز می شود.
5- در بحث «ازدواج؛ تولدی دیگر» استاد به سؤالاتی جواب داده اند كه عموماً خواهران و برادران در ابتدای زندگی با آن ها روبه رو هستند، كه اگر درست با آن سؤالات برخورد كنند و جواب درستی بگیرند، منجر به تصمیماتی نمی شود كه بعد از سال ها از انجام آن تصمیمات پشیمان باشند.
6- زیبایی «خدمت» به جای «قدرت» از نكات دقیقی است كه كتاب در بحث «زن؛ قدرت یا خدمت؟» بدان پرداخته تا حجابِ «اراده معطوف به قدرت» كه شاخصه ی فرهنگ غربی است، جایگاه حساس زن را نادیده نگیرد و ما از بصیرت بزرگی كه باید نسبت به زنان در نظام هستی داشته باشیم محجوب گردیم، بصیرتی که رسول خداf در سخن خود ما را بدان آگاه كردند که؛ «حُبِّبَ إِلَیَّ مِنَ الدُّنْیَا ثَلَاثٌ، النِّسَاءُ وَ الطِّیبُ وَ جُعِلَتْ قُرَّةُ عَیْنِی فِی الصَّلَاةِ»[1] محبت سه چیز از دنیا به قلب من افتاده است، زنان، عطر و قرار داده شده است نور چشم من در نماز.
7- از نكاتی كه متأسفانه دشمنان دانا و دوستان نادان به آن دامن می زنند موضوع عدم مشورت با زنان است، و روایاتی را نیز به عنوان نمونه مطرح می كنند. استاد در بحث «مشورت با زنان» با دعوت ما به آیات قرآن و تدبّر در آن ها، ابتدا به خوبی روشن می كنند، محال است از نظر ارزش و رسیدن به كمال، ذره ای بین زن و مرد تفاوت باشد و سپس به جایگاه روایات پرداخته اند تا معلوم شود اگر خاستگاه روایات درست روشن گردد نه تنها كوچك ترین تحقیری در آن ها برای زنان نخواهد بود، بلكه برعكس آن روایات حساسیت جایگاه زنان را برای داشتن بستری مناسب در امر تربیتِ فرزند مدّ نظر دارند.
8- در بحث «عوامل بحران خانواده و راه برون رفت از آن» سعی شده با دقت در مشكلاتی كه فرهنگ مدرنیته برای خانواده ایجاد كرده، ابتدا موضوع موشكافی شود سپس با نقد پیشنهادهایی كه بدون در نظر گرفتن آفات فرهنگ مدرنیته، می خواهند نظام خانواده از دست رفته را به آن برگردانند، احیاء خانواده را با عبور از مدرنیته مدّ نظر قرار دهد.
9- اگر بدانیم که زنان در تعیین شخصیت و سرنوشت جامعه نقش اساسی دارند و هرگونه اخلاق و منش و شخصیتی پیدا کنند، تأثیر مستقیم و ماندگار بر فرزندان و همسرانشان می گذارند، زن و مرد دست به دست هم می دهیم تا برای رسیدنِ جامعه به افق های متعالی، نسبت به جایگاه زنان نهایت هوشیاری را به صحنه آوریم.
امید است این کتاب قدمی در راستای فهم جایگاه زن و خانواده باشد. إن شاءالله
گروه فرهنگی المیزان
باسمه تعالی
1- با آن که می دانم بحمدلله در دهۀ اخیر بسیاری از اندیشمندان، متوجه بحران خانواده و جایگاه واقعی زن در کشور عزیزمان شده اند و هر کدام به سهم خود تلاش های موثری نموده اند؛ ولی از آن جائی که باید قبل از نظر به آرمان ها، بستر تحقق آن ها را شناخت و تحلیل نمود. من نیز بر آن شدم که مباحث مربوط به زن و خانواده را از زاویه ای خاص خدمت عزیزان عرض کنم.
با توجه به این که نباید در مقابل سؤال های جدید، جواب های کهنه را تکرار کرد، باید عرض کنم فرهنگ مدرنیته، عالَم جدیدی را برای ما پیش آورده که در ظلمات آن همه چیز گم شده است.
قصۀ ما قصۀ آن روستایی در مثنوی است، که در روشنایی روز گاو خود را به طویله برده و شب هنگام در تاریکی رفته است، تا آن را بجوید و چون شیر، گاو را خورده و به جای آن نشسته، روستایی بدون آن که بداند دست به پشت و پهلوی شیر می کشد، به تصور این که گاو خود را نوازش می کند.
دسـت می مـالید بـر اعضای شـیر
پــشت و پــهلو، گـاه بالا، گـاه زیر
گفت شیراَر روشنی افزون شـدی
زهره اش بِدریدی و دل خون شـدی
ما نیز پدیده ها را در شرایط جدید نمی بینیم و برنامه های خود را برای پدیده هائی پیشنهاد می کنیم که به آن شکل وجود خارجی ندارد.
فکر می کنیم ماشین سواری همان اسب است که کمی تندتر می رود و یا بیل مکانیکی همان بیل است که با حجم بیشتری خاک ها را جابجا می کند؛ غافل از این که این ها تمام زمین را در اختیار خود قرار می دهند و چهرۀ زندگی را به کلی نسبت به گذشته تغییر داده اند.
در مباحث کتاب روشن خواهد شد در دنیای جدید انسان، تعریف دیگری از خود دارد و به تبع آن زن نیز معنی دیگری به خود گرفته که اگر بستر مناسبی برای ارتباط با او فراهم نشود؛ با نگاه های گذشته و در بسترهای گذشته نمی ماند و موجب بحران خانواده و جامعه می شود، و این در حالی است که بهشت زیر پای مادران است. و اگر مادرانِ جامعه درست عمل نکنند؛ جامعه به جهنمی تبدیل می شود که نه مرد می تواند ادامۀ حیات دهد و نه زن.
2- همان طور كه زنان با مبانی دینی در شرایط گذشته توانستند تعریف صحیحی برای خود تدوین كنند و زندگی انسان را رونق بخشند، در شرایط جدید نیز باید تلاش كنند بر مبنای نگاه الهی به زن، تعریف مناسبی از خود داشته باشند، تا بتوانند نقش هایی كه همیشه در تاریخ اسلامیِ ما آفریده اند، ادامه دهند. چاره ی كار نه ماندن در زندگی گذشته است در حالی كه شرایط، شرایط گذشته نیست؛ و نه تسلیم شدن به آن نوع زندگی كه فرهنگ مدرنیته به زنان پیشنهاد می كند؛ كه بیشتر زنان عضوی مزاحمند و باید كاری كرد که از شرّ آن ها آزاد شد؛ و یا اسباب دست كمپانی های بزرگ خواهند شد و عامل هرچه بیشترِ سقوط جامعه.
با حساسیت به موضوع فوق است كه در مباحث كتاب سعی شده موضوع زن و خانواده طرح شود و در حدّی كه بضاعت بنده اجازه می داده، افق حركت روشن گردد. آنچه بر آن تأكید دارم این است كه اگر خانواده كنونی دچار پریشانی است، این پریشانی امری عارضی نیست كه بر اثر عوامل خارجی به وجود آمده باشد تا عواملی از همان نوع بتواند آن را مرتفع كند، این پریشانی به تعریفی بر می گردد كه در شرایط جدید برای عالم و آدم می شود. باید علت گسستگی از زندگی دینیِ گذشته پیدا شود تا درمان ها مؤثر افتد و این بدون شناخت تمدن جدید كه علت این گسست است امكان ندارد.
3- همه ی ما معتقدیم وقتی ارزش خانواده را شناختیم، می فهمیم باید در مراقبت از آن سخت كوشا بود. ولی حرف ما این است كه:
آه زندانی این دام بسی بشنیدم
حال مرغی كه رهیده است از این دام بگو
راه حلی نیاز است كه در شرایط جدید حیات توحیدی خانواده حفظ شود و آزاد از روحیه ی غربزدگی بتوان از طریق خانواده به سكنی گزیدن روحی رسید. لازم است همه تلاش كنیم تا بیش از آن كه هنوز پدیده ی زن و خانواده را در گذشته بنگریم و افسوس رفتن آن شرایط را بخوریم - در حالی كه به گذشته برگشتن محال است - واقعیت را درست بنگریم و امكان تحقق آرمان ها در شرایط جدید را برنامه ریزی كنیم، كاری كه از طریق انقلاب اسلامی انجام دادیم، درست در شرایطی كه نظام های سیاسی كشورها تماماً سكولار بود و همه می گفتند دوره دین گذشته - چون برگشت به گذشته را محال می دانستند- انقلاب اسلامی نشان داد در شرایط جدید نیز می توان نظامی سیاسی بر مبنای تفكر دینی پدید آورد، كه در عین مترقی بودن و قدم به جلو برداشتن، تعریفی از انسان دارد كه بندگی انسان و معبودیت خدا در آن محفوظ خواهد ماند.
4- شاید اگر كسی بخواهد یكی از خطرات بزرگی كه آینده ی كشورِ ما را تهدید می كند بشناسد و پیشاپیش از آن خطر عبور كند و خدمت بزرگی به جامعه بنماید، باید در رابطه با خطر فروپاشی خانواده فكر كند و راه حلّی مطابق روح زمانه ارائه نماید. و متوجه باشد هر چند كار، كار مشكلی است ولی اولاً: مبانی فطری و تكوینی خانوادة توحیدی در جان انسان ها نهفته است. ثانیاً: سرمایه بزرگی چون قرآن و سنت و عترت در دست ما است. ثالثاً: بحران غرب كه به اذعان همه ی كارشناسان مربوطه با بحران خانواده شروع شد، پدیده عبرت آموزی است كه زمینه را برای به خودآمدن نسل موجود آماده می كند.
5- ریشه ی فروریختن خانـواده در دوره مدرنیتـه را باید در امانیسم یا خودبنیادی بشر -كه اصالت نفسانیات است- جستجو نمود. آیا جمع اصالت نفسانیات با هر عنوان، با حفظ خانواده ممكن است؟ خانواده ای كه شرط بنایش عدم حاكمیت نفسانیات است. زیرا در حاكمیت نفسانیات هیچ جمعی به عنوان جمعِ همدل موجود نمی شود، یا همه پراكنده اند و یا همه مقهور قدرت یك فرد، كه هیچ كدام از این دو حالت، خانواده نیست.
6- خانواده مركب از اجزای پراكنده ای نیست كه در كنار هم آمده اند، بلكه جمع یگانه ای است كه همه سعی دارند برای هدف توحیدی آن جمع، منیت و انانیت خود را نفی كنند، و لذا هرگز با پذیرش تمدن غربی خانواده باقی نمی ماند. و نیز متوجه باشیم جمعی كه طبق عادتِ خشك و خالی كنار هم آمده اند خانواده نیست و اصرار برای حفظ این نوع خانواده دور شدن از مطلب و باقی ماندن در سرگردانی است.
7- پند و اندرز در یك جمعْ متذكر هدف پذیرفته ای است كه مورد غفلت قرار می گیرد و لذا مؤثر هم خواهد بود، ولی در شرایط حاضر با پند و اندرز نمی توان خانواده ای را كه به جهت اومانیسم فرو ریخته است برپا نگهداشت.
تا حدّی كه برای بنده ممكن بوده سعی شده است بر اساس نكته ی فوق روشن شود عامل برپاداشتن خانواده، برگشت به روح بندگی است و موضوع از این زاویه پیگیری می شود.
8- اومانیسم به معنی تصرف نفس امّاره انسان در همه چیز، حتی در انسان است و این با استیلا همراه است، بشر در این فرهنگ معنی اش عوض می شود و انانیت محور می گردد، در چنین فرهنگی نمی توان به خانواده ای نظر كرد كه نمایش وحدتِ در عین كثرت و كثرت در عین وحدت است، و همه در عین این كه هركدام خودشان هستند، مستغرق در آرمان توحیدی حاكم بر خانواده اند.
9- با فروپاشیدن خانواده در غرب، مأواهای دروغینی جایگزین شد كه هرگز روح انسان را ارضاء نمی كند، كاباره های نیمه شب و عشرتكده های زنانِ هر جایی چگونه می تواند جایگزین خانواده باشد و روح بشر را به آرامشی برساند كه از این همه خشونت رهائی یابد.
انقلاب دینی تنها راه امید برای احیاء خانواده است تا بشر از خشونت پیش آمده دست بردارد و به بقای خود در آینده امیدوار گردد. زیرا شهر خدا در زمین با خانوادة توحیدی شروع می شود وگرنه شیاطین زمین را اشغال می كنند.
10- سال های سال در هسته توحیدی خانواده زندگی كردیم و بالیدیم و آن طور كه باید و شاید متوجه نقش اساسی آن نبودیم، اما با حضور فرهنگ مدرنیته و تضعیف نقش خانواده، تازه بشر فهمید در چه شرایط مباركی زندگی می كرده، باید بیماری هایی كه خانواده را گرفتار كرده شناخت و استبدادهای جزئی بعضی پدران در گذشته را بهانه نكرد و به راحتی دست از خانواده ی دینی برداشت، مگر با استبداد حاكمان در جامعه از جامعه باید صرف نظر كرد؟ خانواده ای كه به جای مسئولیت الهی پدر، گرفتار پدر سالاری شود، محكوم است ولی راه حل آن انصراف از خانواده ی دینی نیست، زیرا در آن صورت به سرنوشتی دچار می شویم که امروز غرب دچار آن شده است.
طاهرزاده
بسم الله الرحمن الرحیم
«وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِیرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً * یَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ فَمَنْ أُوتِیَ كِتَابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُوْلَئِكَ یَقْرَؤُونَ كِتَابَهُمْ وَلاَ یُظْلَمُونَ فَتِیلاً»[2]
ما بنی آدم را گرامى داشتیم و وسیله مسافرت آنان را در خشكى و دریا فراهم نمودیم و از رزق هاى پاكیزه به ایشان روزى دادیم و به طور آشکار آن ها را بر بسیارى از آفریده هاى خود برترى بخشیدیم.
هر گروهى را با امامشان فرا مى خوانیم پس كسی که كارنامه اش را به وجه یمین و مبارکش دهند كارنامه خود را مى خواند و به قدر رشته ی درونِ شکافِ هسته ی خرما به آن ها ستم نمى شود.
در آیات فوق می فرماید انسان را در این دنیا کریمانه خلق کردیم تا کریمانه بماند و گوهر کرامت خود را ضایع نکند، میهمان سفره ی گسترده طبیعتش کردیم تا با بركات ارتباط با طبیعت از کرامت باز نماند. «وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ»؛ سوگند که بنی آدم را بزرگ داشتیم و گرفتار دنیا و طبیعتش نکردیم «وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ»؛ و در دریا و خشکی او را حمل کردیم و تاج سر دریا و خشکی قرارش دادیم. «وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ»؛ و از پاکی های این دنیا برایش رزق قرار دادیم تا به پستی نگراید. «وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِیرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً»؛ و از بسیاری از آن هایی كه خلق کردیم او را برتر داشتیم. تا امام خود را پیدا کند و نسبت به امام خود کور نباشد و راه ابدیت خود را به بیراهه نکشاند. «یَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ»؛ آن روز که انسان ها را به امامشان و با امامشان می خوانیم اگر انسان امامی نورانی برای خود انتخاب نکرده باشد راه را گم کرده است ولی «فَمَنْ أُوتِیَ كِتَابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُوْلَئِكَ یَقْرَؤُونَ كِتَابَهُمْ وَلاَ یُظْلَمُونَ فَتِیلاً»؛ کسی که کتابش را به وجه یمین و مبارک او می دهند، چون کتاب خود را بخواند می بیند که کوچک ترین ضرری نکرده است. پس هرکس باید جنبه ی یمین و جنبه ی مبارک خود را که همان وجه فطری هر انسانی است، انتخاب کند تا کتابش را به یمین او دهند و برای تحقق این امر باید امام مباركی را انتخاب نماید تا جنبه ی یمین او بر او غلبه كند و کتاب را به جنبه ی یمین او بدهند. در ادامه می فرمایند: «وَمَن كَانَ فِی هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِی الآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِیلاً»؛[3] اگر کسی در این دنیا کور شود و امام خود را نشناسد و راستی را در راستان نبیند و دست در دست راستان نگذارد، در آخرت بی امام است و کسی که بی امام است راهِ به سوی حقیقت را نمی شناسد و چنین کسی به منزل نمی رسد. آری «وَمَن كَانَ فِی هَذِهِ أَعْمَى»؛ کسی که در این دنیا کور است و امامش را نشناخته در آن دنیا راه سعادت خود را نمی بیند در حالی که «وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ»؛ بنی آدم را بزرگ داشتیم تا امام خود را انتخاب کند، بزرگش نداشتیم که از بزرگی خود برای بیشتر داشتن دنیا استفاده کند، پس اگر امام انتخاب نکرد، و راستی را در راستان نیافت، کور است و کسی که در دنیا کور است و امامش را ندید «فَهُوَ فِی الآخِرَةِ أَعْمَى»؛ در آخرت با كوری شدیدتری مبتلا است و نمی داند به کدام راه باید برود.
قرآن در آیه 41 سوره قصص می فرماید: «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ لَا یُنصَرُونَ»؛ عده ای را جهت امتحان افراد جامعه، رهبر و امام قرار دادیم تا جامعه را امتحان کنیم، ولی آن ها جامعه را به آتش می خوانند و در قیامت یاری نمی شوند. این رهبران و الگوها امامِ نار هستند و مردم خود را به آتش می خوانند در آیه 24 سجده می فرماید: «وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآیَاتِنَا یُوقِنُونَ»؛[4] بعضی از فرزندان اسرائیل یا حضرت یعقوب uکه از طریق حضرت اسحاق(ع) به حضرت ابراهیم(ع) می رسند و معصوم هستند را امام قرار دادیم که به «امر» ما هدایت کنند. آنان را به این مقام نایل کردیم چرا که در دین داری صابر بودند و به آیات ما یقین داشتند. پس همچنان که ملاحظه می فرمائید در منطق دین امام نار داریم و امام نور. و می توان گفت روی هم رفته امامِ هرکس شخصیتی است که مصداق مجموعه ارزش ها و خصلت هایی است که او برای خود برمی گزیند.
ابتدا انسان عقاید و خصلت هایی را برای خود خوب و پسندیده می داند سپس کسی را که مصداق آن ارزش ها است به عنوان امام خود انتخاب می کند. در همین راستا یک شیعه ی واقعی، امیرالمؤمنین(ع) را، به عنوان امام برمی گزیند. به عبارت دیگر شیعه خصلت های الهی انسانی آن حضرت را بر گزیده و ایشان را امام و غایت خود قرار داده و مصداق کامل آن خصلت ها را در شخص آن حضرت می یابد و اگر چنین نباشد در واقع او حضرت علی(ع) را امام خود نگرفته است. یک وقت است می گوئیم چون علی(ع) پسر عموی پیامبرf و داماد آن حضرت است امام ما است، یک وقت است شجاعت، صداقت، خلوص، پاکی و ایثار و حکمت و ایمان آن حضرت را پذیرفته ایم و به این جهت آن حضرت را امام خود قرار داده ایم. در حالت دوم است که به واقع آن حضرت را امام خود گرفته ایم، وگرنه صرفِ پسر عموی پیامبرf و داماد آن حضرت بودن کمال نیست، عثمان هم داماد پیامبرf بود. کسی که فاطمه زهراi را به عنوان امام و غایت شخصیت خود انتخاب می کند در واقع خصلت های آن انسان کامل را برای خود انتخاب می کند و سپس مصداق آن خصلت ها را در شخص فاطمه زهراi می یابد. زیرا كسانی که آن خصلت ها را غایت شخصیت خود گرفته اند، پذیرفته اند آن خصلت ها آن ها را به سوی کمال و یمن و میمنت سوق می دهد و جنبه ی یمن خود را با تبعیت از آن حضرت رشد می دهند و لذا بودشان یمین می شود. فرمود: «أُوتِیَ كِتَابَهُ بِیَمِینِهِ»؛[5] كتاب او به جنبه ی یمین شخصیت او داده می شود.
هرکس را در قیامت با امامش می خوانند - که مصداق خصلت های پذیرفته اوست در شخصی خاص- حال اگر امامی را انتخاب کرد که جنبه میمنت و روحانی او را تقویت کرد، نامه اعمال او به جنبه یمین او داده می شود. چون شخصیت خود را یمین و مبارک کرده است. امیرالمؤمنین(ع) می فرمایند: «فالنَّاسُ أَتْبَاعُ مَنِ اتَّبَعُوهُ مِنْ أَئِمَّةِ الْحَقِّ وَ أَئِمَّةِ الْبَاطِلِ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ« یَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِیَ كِتابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُولئِكَ یَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَ لا یُظْلَمُونَ فَتِیلًا» فَمَنِ ائْتَمَّ بِالصَّادِقِینَ حُشِرَ مَعَهُمْ وَ مَنِ ائْتَمَّ بِالْمُنَافِقِینَ حُشِرَ مَعَهُمْ»[6] مردم پیرو امامان خود هستند امامان حق یا امامان باطل، خداوند در قرآن فرمود: روزى كه مردم را با امامشان می خوانیم، كسانى كه نامه اعمالشان به جنبه یمین آن ها داده شود نامه هاى اعمال خود را مى خوانند و مورد عقاب هم قرار نمى گیرند. هركس صادقان را براى خود امام بگیرد با آن ها محشور مى شود و هر كس منافقان را رهبر اتخاذ كند با آن ها محشور مى گردد.
در روایت داریم در روز قیامت هر دو دست مؤمن یمین است كه این حاکی از آن است که کل شخصیت مؤمن یمین و مبارک است و کافر کل شخصیتش شمال و شومی است. انسانی که اهل یمین شده خود را از محدودیت های وَهمی آزاد کرده است. به عنوان مثال؛ علم یعنی راست و «یمین» و جهل یعنی چپ و «شمال» و این طور نیست که هر کس در قیامت مثل دنیا یک طرفش راست باشد و طرف دیگرش چپ. بلکه دو نوع وجود در آن صحنه هست، وجودی مبارک و وجودی نامبارک، مثل علم و جهل. زنان اگر ارزش های فاطمی را انتخاب کنند به یمْن و میمنت می رسند، بودشان یمین می شود و کتابشان به شخصیتی که ساخته اند و سراسر یمن و مبارکی است داده می شود. چون میمنت عالم یعنی فاطمه زهراi را انتخاب کردند و آن جا معلوم می شود ضرر نکرده اند. به همین جهت در آخر آیه می فرماید: «وَلاَ یُظْلَمُونَ فَتِیلاً»؛ حتی به اندازه آن رشته ای که وسط شکاف هسته خرما هست ضرر نکرده اند.
اگر زنان ارزش هایی را به عنوان ارزش برای خود انتخاب کردند که مخصوص مردان است با خود برخورد یمین نکرده اند و به وجه انحرافی خود دامن زده اند، روز قیامت کجی شان را به ایشان می دهند، آن وقت می بینند که چه قدر ضرر کرده اند. عین این مسئله برای مردها مطرح است و حرف ما در این جلسه روشن نمودن جایگاه حقیقی زن و مرد است تا هرکدام افقی را که باید در جلو خود ترسیم کنند و بدان دست یابند درست بشناسند. و اگر انسان افق وجودی خود را درست نشناسد جایگاه دستورات الهی را در رابطه با حقوق زن و مرد نمی شناسد. مسلّم این یک کار غیر الهی است که بخواهیم زن را بر مرد و یا مرد را بر زن ترجیح دهیم. پیامبر خداf، حقیقتاً پیامبر انسان ها است نه پیامبر مردان، همان طور که خدا، خدای انسان هاست. آیا اگر می فرمایند: «جِهَادُ الْمَرْأَةِ حُسْنُ التَّبَعُّلِ لِزَوْجِهَا»؛[7] جهادِ زن خوشرفتارى با شوهر و خوب شوهرداری کردن است. می خواهند مردان را بزرگ کنند، یا می خواهند جایگاه هرکس را روشن نمایند تا هر کس در جای حقیقی خود قرار گیرد و جنبه ی یمین او رشد کند؟
اگر زنان ارزش هایی که صرفاً ارزش های مردی است برای خود انتخاب کنند با خودشان کج برخورد کرده اند و لذا فردا کتابشان را به جنبه راست وجودشان نمی دهند. بسیاری از زنان و مردان چون جای خودشان نیستند گزینش ها و انتخاب ها و اعمالشان منجر به ضرر آن ها می شود. و در حال حاضر متأسفانه جوامع، مبتلا به مردشدنِ زنان شده است و از آن جنبه ی مبارکی که در زن بودن زنان هست و باید آن را رشد دهند غفلت می شود. همه ی این ها به جهت آن است که هرکس خود را در مرتبه ی اسفل السافلین دنیا ارزیابی می کند و از رتبه ها و افقی که خداوند برای زن و مرد در نظر گرفته و در راستای آن تکالیفی برای هرکدام تعیین نموده، غافل است.
یکی از آسیب های جوامع، غفلت زنان و مردان از جایگاه خودشان است و علت آن هم غفلت از ارزش هایی است که هر کدام از زنان و مردان باید برای خود پاس بدارند و مطابق آن امام خود را انتخاب کنند، غفلت از این موضوع تا آن جا جلو رفته که می بینید در قسمت های عرب نشین کشور ما و در بعضی از کشورهای دیگر مردان هیچ مسئولیتی را به عهده نمی گیرند، چند همسر دارند که همه کارها به عهده آن ها است، مردها صبح به قهوه خانه می روند و دور هم می نشینند و سیگار می کشند.
مقام معظم رهبری«حفظه الله» در یکی از سفرهایشان عمداً به جنوب کشور رفتند تا این معضل زشتِ جاهلیت را متذکر شوند. متأسفانه در بین بعضی از اعراب با زنان همانند کنیزان برخورد می شود و این عین پشت کردن به دین است. حالا بعضی ها به طور افراطی به اسم نجات زن از این معضل، خواستند نقش مردانه به زنان بدهند و آن ها را به عنوان رقیبِ مردان مطرح كردند، که این نه تنها راه حل مسئله نیست بلکه بحران بسیار بدتری به همراه دارد. به جای آن که از طریق بازگشت به اسلام ناب این مشکل را به شکل حکیمانه حل کنند با شعارهای فمینیستی و با زیر بنایی سکولار شعار «زنان بدون مرد» سر می دهند در حالی که در شرایط موجود این نوع راه حل ها چه ما بخواهیم یا نخواهیم کار را به همجنس گرایی و ازدواج گروهی و برای عدم ارتباط با مرد به بارداری از طریق تزریق اسپرم می کشاند.
اصل بحث ما این است که در یک زندگی سالم اسلامی، تمنا از طرف مرد و پذیرش تمنا از طرف زن مطرح است و این کل یک زندگی اسلامی است. برای تشکیل خانواده و در کانون خانواده، هرکدام از زن و مرد وجوهی از ابعاد شخصیت خود را در راستای احیاء خانواده از فردیت خارج می کنند و غرق جنبه اجتماعی خانواده می نمایند. و البته وجوهی از ابعاد شخصیتی هرکس مربوط به خود اوست و ربطی به خانواده ندارد و در آن حالت هرکدام در درون خود خصلت های فردی خود را دارند. مثل من و شما که در مقابل هم دو نفر انسانیم با خصوصیات فردی مربوط به خود، اما در مقابل خداوند هیچیم، هیچ، و همه فردیت خود را غرق ربوبیت او می کنیم. اگر زن و مرد از آن جهت که باید نظر به خانواده داشته باشند و جنبه فردیت خود را در مقابل خانواده نفی کنند، این کار را نکردند، عملاً کارشان به مقابله با همدیگر می انجامد، دیگر نه کار زن پذیرش تمنای مرد خواهد بود و نه مرد نسبت به آن زن و خانواده احساس مسئولیت می کند، و ناخواسته کانون ارتباط آن دو به عنوان اعضاء خانواده ویران می شود. ولی اگر زن هویت خود را در قبول تمنای مرد و کمک به مرد برای رساندن خانواده به اهداف مورد نظر جستجو کرد، مقصد بزرگی را دنبال کرده است.
گاهی ما خودمان گم شده ایم و می خواهیم خود را پیدا کنیم ولی نمی دانیم خودِ گم شده خود را کجا پیدا کنیم، در این بحث می خواهیم عرض کنیم، خودِ گمشده زن در قبول تمنّاهای همسرش پیدا می شود - چون موضوع بحث ما زن است این مثال را می زنم وگرنه مرد هم همین طور است- اگر زن هویت گم شده خود را در پذیرش تمنّاهای مرد پیدا کند و مرد را در این پذیرشِ تمنا کمک کند تا بتواند مسئولیت اداره خانواده را، که کلش به عهده ی مرد است، خوب انجام دهد، این زن در این شرایط به یک موفقیت بزرگ دست پیدا کرده است.
وقتی انسان به جای خدا، محور شد و «مَنْ»های زن و مرد به میدان آمد، به جای تمنا از طرف مرد و پذیرش از طرف زن، دو تمنا روبه روی هم قرار می گیرند. و در این حالت هیچ وقت کانون خانواده به طور واقعی شکل نمی گیرد. چون بالأخره یک نفر باید مسئولیت کلی خانواده را بر اساس اصولی که شریعت تعریف کرده است به عهده بگیرد و دیگری جهت موفقیت آن مدیریت، باز بر اساس اصولی که شریعت تعریف کرده، ظرائفی را که در توان دارد به کار بندد تا آن خانواده به عنوان یك واحد توحیدی شكل بگیرد و جلو رود. در راستای مسئولیت كلی مرد، شریعت می فرماید: خروج زن از خانه باید به اذن و اجازه شوهرش باشد و زن هم به جهت بندگی خدا، از شوهرش اجازه می گیرد، نه به جهت فربه کردن منِ شوهر، چون هر دو بر اساس اصول شریعت الهی عمل می کنند و در مقابل خدا هیچ اند هیچ. بحث فربه کردن «منِ» مرد مطرح نیست، بحث احترام به مسئولیتی است که خداوند به عهده مرد گذاشته است. توصیه ای که دین به زنان می کند این است که حرف همسران خود را بشنوید ولی برای خدا، وقتی روشن شد به خاطر حكم خدا حرف او را می شنوید دیگر «منِ» همسرتان فربه نمی شود بلکه مسئولیت او بیشتر می گردد. در خانواده اگر خدا محور شد یکی تکلیفش می شود رهبری کلی خانواده برای رساندن آن خانواده به فضایی که اعضاء در یگانگی با همدیگر نظرها را به سوی حضرت احد بیندازند و دیگری تکلیفش می شود کمک کردن و پذیرفتن تمنّاهای مسئول خانواده برای این که خانواده به وحدت مطلوب برسد. در راستای چنین هدفی است که زن احساس می کند با تمام وجود در تحقق آن هدف در صحنه است. اگر خدا محور شد یکی مثل ملوانی که می خواهد این کشتی را به ساحل برساند، تکلیفش می شود دستوردادن، و یکی تکلیفش می شود پذیرش دستورات ملوان، تا در رساندن کشتی به ساحل سهیم باشد. وقتی هر کدام بر اساس اصول شرعی جایگاه و وظایف خود را تعریف کنند هیچ کدام منیتی ندارند. اختلاف و دوگانگی وقتی است که هر کدام یک منِ جداگانه داشته باشند. نه آن که هر کدام منِ خود را در وظایف شرعیه ذوب کرده باشند. آری وقتی مَن وسط باشد آن که قدرتش بیشتر است حاکم می شود و آن که ضعیف تر است محکوم می گردد.
اگر زن و شوهر دو مَن شدند جنگ شروع می شود و احساس بنده این است که در نگاه غربی شرایطی به وجود آمده است که به اسم احقاق حقوق زن، منیت زنان فربه شده، آن وقت دو من، در خانواده به وجود می آید که نتیجه آن متلاشی شدن خانواده است.
اگر در صحنه خانواده دو من پیدا شد و هر دو همسر خواستند رئیس باشند، دو رقیب می شوند روبه روی هم. اگر زنان قبول و پذیرش را معنای واقعی خود ندانند، جنگ میان دو تمنّا آغاز می شود و این جنگ، در عینِ ظاهری صلح گونه، سراسر رقابت و تلاش یکی برای غلبه بر دیگری است.
تضادی که بعد از مدتی بعضی زنان با خود پیدا می کنند ریشه اش در این است که از یک طرف فطرتاً قبولِ تمنّاهای مرد را عامل نشاط و معنادارکردن زندگی خود می دانند و از طرف دیگر برای خود تقاضا و تمنّایی مستقل قائل شده اند در مقابل تمنّای مرد، و عملاً دو من در یک سرا به وجود آمده است. وقتی نفس امّاره مزه این نوع من را چشید به آسانی نمی تواند از آن دست بردارد. از طرفی حس می کند که این منِ مستقل خودش نیست از طرفی نفس امّاره سعی در حفظ آن مَن دارد. در نتیجه خودش با خودش تضاد پیدا می کند، زیرا به این صورت مَن شدن، مَن شدن در مقابل مرد است، نه آن مَن که به طور طبیعی هرکس دارد. حالا كه یک مَن پیدا کرده در مقابل مرد، برای خودش این سؤال پیش می آید که چرا مرد دستور بدهد ولی من دستور ندهم - تضادی بین زن خانه بودن با مسئولیت مردانه- این تضاد او را به عصیان بر خود و بر دیگران و نارضایتی از وضع موجودِ خود می کشاند. می بیند نه دیگر خودش، خودش است و پذیرش تمنّاهای مرد به عنوان مسئول خانه، و نه می تواند از نظر روحی و فطری یك مَنِ مستقل از مرد داشته باشد. یک منی شده در مقابل مرد، به طوری که می خواهد بر مرد حاکم باشد، تضاد بین غریزه ی غلبه بر غیر از یک طرف و فطرتِ پذیرش تمنّای مرد از طرف دیگر، زن را به بی هویتی می کشاند، نمی داند زن است یا مرد، مادر است یا پدر، قیافه مردان بگیرد و داد بزند، یا صفای زنان داشته باشد و مسئولیت های اصلی خانه را به عهده مرد خانه بگذارد؟ با خودش نمی تواند بسازد و تلاش می کند برای نجات از جنگ بین «خدمت» یا «قدرت» بر منِ خود بیفزاید و قدرت و استعلای بیشتری را طلب کند و لذا از خود اصیلِ خود دورتر می شود و در نتیجه نارضایتی بیشتر از خود، و فربه کردن مَن همچنان ادامه می یابد.
مرد در چنین شرایطی در مقابلِ منِ فربه شده ی زن، دیگر احساس مسئولیت نسبت به سرنوشت خانواده ندارد و لذا مَنِ این مرد تبدیل به من می شود که زن را بیشتر شیئ می بیند که باید از آن تمتع بیابد، در این حال، نه زن دیگر پذیرش تمنای مرد را کار خود می داند و نه مرد ارتباط صحیح با زن و خانواده را مسئولیت خود می شمارد، دو حیوانند که با محاسبه های دنیایی همدیگر را تحمل می کنند، ولی نه این که با هم اند، بلکه بر هم اند. در عین تمتع از هم، هركدام در درونْ دیگری را رقیب خود احساس می کند، هر کدام فکر می کند دیگری عامل خسرانش شده است. مثل تصور ما نسبت به مغازه داری که کالاهای مورد نیاز ما را دارد، در عین این که به جهت آوردن آن کالاها از او تشکر می کنیم، در درون خود همواره نگرانیم نکند کلاه سر ما بگذارد. عشق زن و مردهای غربی عموماً نسبت به همدیگر همه چیز هست مگر عشق، یک معامله ی محترمانه و مؤدبانه است که باید همواره به همدیگر القاء کنند که این عشق است، مگر عشق بدون ایثار ممکن است، و مگر ایثار با خودخواهی جمع می شود، و مگر نفی خود با نظر به عالم قدس ممکن است؟ باید برای هدفی متعالی و حضور در زندگی ابدی، خودِ مادون دنیایی را زیر پا گذارد.
وقتی زن نتوانست به اصالتش برگردد، بخواهد و نخواهد، انسانی شکست خورده است و مرد نیز این چنین است، به عنوان مثال مرد وقتی شکست خورده است که با عشق به خانواده به سر کار نرود. اما وقتی مرد احساس کرد تلاش های روزانه ی او در خانه به ثمر می نشیند و زن خانه نه تنها مانع و رقیب مسئولیت او در خانه نیست بلکه یار و همراه اوست، با تمام امید کار می کند تا این خانه سر پا بماند. ولی اگر چنین برداشتی نداشت، احساس می کند مثل حمال ها دارد بیگاری می کشد و خود را مجبور به این بیگاری می بیند، این حالتِ یک مرد شکست خورده است. شما زنان اگر می خواهید مرد را از نشاط و امید محروم کنید به او بگوئید ما نیاز به پول شما نداریم، بزرگ ترین محرومیت مرد این است که احساس کند در خدمت خانواده ای نیست.
زن شکست خورده زنی نیست که از زن بودن خود ناراحت است بلکه از من بودنش شکست خورده است. در این حال است که خود را چنین تحلیل می کند که برده ای هستم در چنگال مرد و باید با کار خود زندگی او را بسازم که مرد از زندگیش تمتع گیرد. اگر تحلیل زن در زندگی چنین شد، خود را آن مَن می داند که در من شدن شکست خورده و لذا خود را کلفتِ همسر و فرزندانش حس می کند. در حالی که زن وقتی در وجود اصیل خود قرار داشته باشد، به چیزی ماوراء قدرت نظر می کند، جاروب کردن و تیمارکردن کودکان را عین زندگی می بیند. برعکسِ زن شکست خورده که چه در درون خانه کار کند، چه بیرون خانه، خود را کلفتی می داند که محکوم به بیگاری است. با این مَن شدن هر چه می کند از احساس شکست خارج نمی شود، چون در حقیقت منِ خود را در مقابل منِ مرد قرار داده است، اگر بر منِ مرد غالب و حاکم شد که از خود شکست خورده است، چون اصالتش تقاضاپذیری بود نه حاکم شدن، و اگر مغلوب شود خود را کلفت احساس می کند، چون منِ خود را به صحنه آورده ولی آن من از منِ مرد شکست خورده است و در هر صورت خود را بی حقیقت می داند. در این حال نه مرد خادم خانه است و در موقعیت مسئولیت، و نه زن خادم خانه و در موقعیت تبعیت. هر دو خادم منِ خود هستند. وقتی در یک کلاس درس معلم، عرق می ریزد و درس می گوید و دانش آموزان هم با تمام ولع مطالب را می گیرند این کلاس به خوبی جلو می رود. اما اگر دانش آموزان نسبت به خدمت معلم بی تفاوت بودند، دیگر نه معلم می تواند معلمی خود را ادامه دهد و نه دانش آموزان از آن کلاس بهره می گیرند و نه کلاس به نحو مطلوب ادامه می یابد.
جنبش فمینیسم با روح سکولاری که بر آن حاکم است دشمن واقعی روحیه مادری و ایثار زنان شد، به اسم استیفای حقوق از دست رفته زنان، با فربه کردن مَنِ زنان، بزرگ ترین ظلم را به زنان کردند. با تحقیر کار در خانه، علاوه بر آن که آنان را گرفتار استثمار کارخانه ها و شرکت های بی رحم نمودند، محل اَمن خانه را از آن ها گرفتند و سبب فروپاشی خانواده شدند.
با فربه نمودن منیت زنان، اول زنان را از هویت حقیقی خود محروم کردند و سپس خانواده از داشتن محیطی گرم که فقط با ایثارگری زنان بدان دست می یافت، محروم شد. در این حال نه دیگر مردْ خادم خانه است، در لباسِ مسئول، و نه زن خادم خانه است در لباسِ تبعیت. هر دو خادم من خود شدند و فعّال برای غلبه بر دیگری، و تلاش برای غلبه بر همدیگر را زندگی پنداشتند و از زندگی باز ماندند. زندگی آن است که در کنار هم روحانیت یك دیگر را رشد دهیم و تحقق چنین زندگی با پذیرش ارزش تقوا ممكن است و نه با پذیرش ارزش پول و پُز.
اگر تقوا به عنوان مقصد اصلی زندگی، مورد غفلت قرار گیرد همه چیز وارونه می شود. قرآن می فرماید: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّكُمُ الَّذِی خَلَقَكُمْ وَالَّذِینَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»؛[8] این آیه می فرماید خداوند شما و گذشتگان را خلق فرمود و دستور به عبادت و بندگی داد تا متقی شوید، روشن می کند كه مقصد خلقت تقوا و حاكم شدن حکم خدا بر تمام ابعاد انسان است. حال اگر در زندگی چنین رویکردی مورد نظر باشد، همه ی دستورات دین جای خود قرار می گیرند و زن و مرد نیز از وظایفی که خداوند به عهده هر کدام قرار داده است، راضی اند. اما وقتی از این موضوع غفلت شود، زن و مرد رقیب همدیگر قلمداد می شوند، در این حالت زن حس می کند مرد برای او یک شئ مزاحم است که جلو فعالیت های او را می گیرد، چون منِ او را کنترل می کند، و مرد هم نسبت به زن چنین احساسی دارد. هر دو یکدیگر را شیئ مزاحم می دانند و چون نمی توانند از همدیگر جدا شوند، سعی می کنند به زعم خود مزاحمت آن دیگری را به حدّاقل برسانند و او را تابع خود کنند، چون حقّ در میان نیست، من در میان است، هر من موقعی دلش حال می آید که آن دیگری نوکرش باشد. از طرفی چون در نظام الهی به واقع هر کدام توانایی ها و سرمایه هایی دارند که دیگری ندارد و لذا به یک دیگر نیازمنداند، بدون آن که از هم جدا شوند، همواره این جنگ ادامه می یابد، چون به جهت همان امکاناتی که هر کدام دارند به راحتی یکی نمی تواند دیگری را برده خود کند، و در نتیجه در این جنگ هیچ کدام پیروز نمی شوند و هر چند یکی از آن ها به ظاهر پیروز شود، به وقتش آن دیگری انتقام خود را می گیرد. و از آن طرف چون با حفظ منیت خود می خواهند زندگی را ادامه دهند، هر کدام برای دیگری ارزشی قائل نیست و به چیزی غیر از این زندگی نظر دارد و آرامش را در بیرون از خانه جستجو می کند، هر دو از صبح تا بعد از ظهر مشغول کار هستند، عصر هم آقا یک طور خود را در بیرون خانه مشغول می کند، خانم هم تا آخر شب به بازار می رود و عملاً به جای آمدن به خانه، به خوابگاه می آیند، اینها هیچ وقت نمی توانند با هم باشند. امیدشان به ناکجا آباد است «روم جایی که آن این جا نباشد».
اگر مرد و زن امامشان را درست انتخاب نکردند زندگی برایشان مردابی می شود که همدیگر را فرو می برند و عملاً بدون آن که بخواهند، در سراسر عمر بلای جان هم می باشند نه وسیله تعالی همدیگر. آری! وقتی منیت ها رشد کند انتظاری جز این نباید داشت. آن هایی که سعی می کنند با به شغل رساندنِ زنان به زعم خود به آنان خدمت کنند و عملاً در مسائل اقتصادی به آنان میدان دهند، باید متوجه باشند با ضعف مردان و زنان همتای مناسب خود را از دست می دهند و وقتی توازن اقتصادی به نفع زنان تغییر کرد عملاً تناسب مرد و زن به هم می خورد و این شروع سقوط خانواده است.
در ابتدای بحث مطرح شد که خداوند می فرماید: «وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِیرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً»؛[9] آدمیان را کرامت دادیم پس خود را با رشد منیت کوچک نکنید. دنیا دنی و پائین است و حفظ کرامت خدادادی به این است که انسان خود را در حدّ دنیا پائین نیاورد. در جایی که بندگی خدا در میان نیست انسان خود را در حدّ دنیا و نان و آب و پول پائین می آورد و لذا به جای نفی منیت در مقابل خدا، منیت ها رشد می کند و در چنین شرایطی هیچ کس با هیچ کس نمی سازد، حتی دو همسر در یک خانه. در آیه ی بعد می فرماید آدم ها روزی را به یاد آورید که شما را با امامتان می خوانند و شما جذب مقصدی می شوید که برای خود انتخاب کرده اید، در آن صورت اگر با پیدا کردن امامی قابل پذیرش، ابعاد راست و مبارک خود را رشد داده باشید حاصل حیات شما و برآیند زندگی شما همواره با یمن و مبارکی و راستی همراه است، چون جنبه های متعالی و مبارک خود را با خود به صحنه قیامت آورده اید، در آن جا به ابدیتی با برکت دست می یابید، بدون آن که احساس کنید مورد ظلم قرار گرفته اید. سپس می فرماید: «وَمَن كَانَ فِی هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِی الآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِیلاً»؛[10] هرکس در این دنیا کور بود و امامی که او را هدایت کند انتخاب نکرد در آن دنیا نیز کور است و راه سیر به سوی سعادت را نمی شناسد و گمراهی اش صدها برابرِ گمراهی در دنیا است. چون الگوهایی که برای رسیدن به مقصد انتخاب کرده است او را به رشد منیت و پیروی از نفس امّاره دعوت کردند. خانم «سیمون دوبُوار» همسر ژان پل سارتر در مصاحبه ی خود با نشریه «ابزرواتور» می گوید:
«به عنوان اولین کار، زنان باید خارج از خانه کار کنند. در گام دوم در صورت امکان باید از ازدواج خودداری کنند، مسئله دوم شغل برای زنان است که به آن ها اجازه می دهد در صورت نیاز از همسر خود جدا شوند. با داشتن شغل آنان می توانند خرج خود و فرزندانشان را تأمین کنند... به خوبی می دانم کار در جامعه امروزی نه تنها رهایی بخش نیست، بلکه انسان را با خود بیگانه می کند. امّا در نهایت زنان باید میان یکی از این دو از خود بیگانگی را انتخاب کنند، خانه داری، یا اشتغال در بیرون خانه».[11]
بنده بدون هر شرحی عزیزان را به تأمل در سخنان این خانم دعوت می کنم تا معلوم شود چه چیزی را می خواهند از زنان ما بگیرند و چه چیزی را به جای آن پیشنهاد می کنند، آیا این نوع پیشنهادها مبارزه با مردسالاری و احیاء حقوق زنان است؟
سؤال: آیا محبت زن و شوهر به هم دیگر در کنار تمنّای مرد و قبول زن، جایگاهی دارد یا در فرهنگ توحیدی که همه چیز باید برای خدا باشد و فقط هم باید دل را به خدا داد، چیزی به نام محبت بین زن و شوهر جایی ندارد؟
جواب: آری عشق به آن معنا که تمام ابعاد وجودمان نظر به محبوب و معشوق باشد، مخصوص به خداست و عرفا سعی دارند جان خود را با این نوع محبت و عشق پُر کنند. و لذا هیچ محبت و عشقی نباید در عرض محبت به خدا قرار گیرد ولی در طول محبت به خدا محبت به همسر و فرزندان جا دارد، تا آن جا که در خبر آمده است حضرت امام حسین(ع) می فرمودند به محبت رباب و سكینه، خانه ای را که در آن رباب و سكینه زندگی می کنند دوست دارم، رباب هم بعد از شهادت حضرت سیدالشهداءu نه در زیر سایه ای استراحت کرد و نه آب خنکی نوشید، زیرا محبوبش حسین(ع) با لب تشنه و زیر آفتاب شهید شد، یک سال هم پس از شهادت حضرت، بیشتر زنده نماند.[12]
چون مرد در مقام حقیقی خود و زن در مقام حقیقی خود هر کدام مظهر لطف الهی به همسر خود می باشند، اگر از منیت ها آزاد باشند، هیچ کس بهتر از همسرِ هرکس صفا و پاکی همسرش را نمی بیند. اگر زن در جای خودش باشد، برای مرد تمام وفاداری به حقیقت، وفاداری به همسرش می شود. این در موقعی است که زن در جای خود قرار گرفته باشد.
عایشه می گوید من حسادت می ورزیدم وقتی می دیدم سالها بعد از رحلت خدیجهi رسول خداf دوستان او را احترام می کرد، کم تر می شد که رسول خداf عبایشان را زیر پای کسی بیندازند، اما به عشق خدیجه عبا را زیر پای دوستان خدیجه می انداختند و همواره از او یاد می کردند. به طوری که یک روز گفتم «به جای او که سالخورده بود خداوند زن جوانی به تو داده» پیامبرf با شنیدن این سخن سخت خشمگین شد، و فرمود: چگونه این سخن را گفتی؟ سوگند به خدا، خدیجه هنگامی به من ایمان آورد که همه مردم کافر بودند، مرا هنگامی تصدیق نمود که همه تکذیب می کردند».[13]
منظور عرضم آن است که وقتی زن در جای خود قرار گیرد وفاداری مرد به حقیقت، با وفاداری او به همسرش در یک راستا قرار می گیرد. این وفاداری تا آنجا بود که اَنَس بن مالک می گوید: «وقتی برای پیامبرf هدیه می آوردند می فرمود: این هدیه را به خانه فلان بانو ببرید، زیرا او دوست خدیجهi بود و به خدیجهi علاقه داشت».[14]
زن چهره ی اسم رحمت حق است و رحمت حق همیشه واسعه است، همین که شما از خدا چیزی بخواهید او جواب می دهد. اگر زن متوجه باشد که مظهر چنین اسمی است و خداوند از طریق اسم رحمان با او مرتبط است، بر اساس همان صفت با همسر و فرزندانش برخورد می کند و جنبه رحمانی خود را تقویت می نماید و به راحتی آماده پذیرش تمنّای مرد می باشد. رحمانی بودن خداوند به این معناست که خداوند تقاضای بندگانش را ردّ نمی کند، مظهر این اسم به نحو خاص، زنان هستند که اگر شرایط طبیعی خود را حفظ کنند، روحیه «خدمت» بر قلب و روان آن ها غلبه پیدا می کند و در این رابطه بیشتر احساس بقاء و وجود در خود می کنند، رحمةٌللعالمین بودن با تکبر نمی خواند. تکبر یعنی حذف طرف مقابل و امکان بروز را از او سلب کردن، در صورتی که زنان در جان خود طالب ایجاد شرایطی هستند که زمینه بروز دیگران فراهم گردد، هویت زن، حفظ این روحیه است و با پذیرفتن تقاضاهای منطقی همسرش جنبه های بالقوه این روحیه بالفعل می گردد و به عنوان یک سرمایه ی قابل پسند در جان زنان نهادینه می شود. عمده این است که زن جای خود را گم نکند و بداند روحیه پذیرش تمنّای مرد بركت بزرگی برای او به همراه دارد. آیا درست است که تقاضاهای مرد از زن را به عنوان مسئول نظام کلی خانواده به مردسالاری تعبیر کنیم و به پیشنهادهای امثال خانم سیمون دُوبُوار تن دهیم؟ در آن صورت چه هویتی از زن باقی می ماند.
عمده آن است که همان طور که زن متوجه است مرد وسیله تکمیل نیازهای روحی و اقتصادی اوست تا بتواند وظیفه خود را در بستر خانه به خوبی به انجام برساند، مرد هم متوجه باشد، زن وجودی است که خداوند خلق کرده تا بتواند عامل تکمیل نیازهای او باشد و در آن راستا تمنّاهای او را برآورده کند. موضوعِ برآوردن نیازهای شهوانی یکی از تمنّاها است ولی اصل نیست. در راستای حفظ روحیه رحمانی زن روایت است که اگر مرد در روی شتر از زن تقاضای ارتباط کرد زن اجابت کند.[15] ولی اصل مسئله خیلی بالاتر از این حرف هاست، روحیه پذیرش تمنای مسئول خانه مطرح است که در آن مورد خاص هم قابل تحقق است. البته این کار سختی است که زن، روحیه پذیرش تمنّای مرد را در خود نهادینه کند، و اگر خودِ زن این جایگاه را برای خود بشناسد می تواند خود را در این راستا رشد دهد، و این چیزی است که شیطان به شدّت مانع تحقق آن می شود. پذیرش تمنّا راه ارتباط با اسم رحمت پروردگار است نه راه ارتباط با اسم قاصم الجبارینی خداوند که بر اساس آن اسم، پشت هر جباری را می شکند. روحیه غلبه ی رحمت از زن چهره ای در راستای پذیرش تمنّا و تقاضای مرد می سازد که روایات توصیه می کند در هر صورت اذن همسر خود را بطلبد. روایت هایی که می گوید نباید زن و مرد نسبت به هم دیگر حیا کنند به جهت آن است که حیا مربوط به جایی است که از یک طرف امید پذیرشِ تمنا نباشد و از طرف دیگر هم روحیه ی پذیرش آن تمنا در میان نیست.
وقتی یک سازمان بخواهد اداره شود باید کارها تقسیم شود، حال اگر کارها بر اساس استعدادهای افراد تقسیم شود علاوه بر آن که کار آن مجموعه به خوبی جلو می رود، هر کس هم در انجام وظایف خود احساس آرامش می کند و در این راستا فرمود: «الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاء بِمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنفَقُواْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ»؛[16] مردان عامل قوام زنان هستند به جهت امتیازاتی كه هر كدام دارند و به جهت آن كه مردان از مال خود برای زنان خرج می كنند. زیرا قبلاً عرض شد شریعت در هیچ مورد ظلمی به زنان روا نداشته، بلکه بر عکس، چون زنان مسئول تربیت روحی خانواده اند باید گرفتار مسائل اقتصادی نباشند تا بتوانند با روحی آرام وظیفه خود را انجام دهند. مشکل وقتی پیش می آید که ملاک ارزیابی ارزش ها به هم بریزد و ارزش «قدرت» بر ارزش «خدمت» فزونی یابد و یا بخواهیم خدمت را با ارزش پول اندازه گیری کنیم. حتی اگر دقت بفرمائید در تفاوت «دیه ی» مرد و زن جانب زن رعایت شده تا اگر مردِ خانواده به قتل رسید دیه مناسبی برای زن بماند، و لذا دیه مرد را دو برابر زن قرار دادند، چون دیه را به باقی مانده مقتول می دهند و نه به خودِ مقتول. و موضوع به مسئله اقتصادی زن بر می گردد و نه به شرافت مرد تا بگوئیم چرا دیه زنان و یا ارث آن ها نصف مردان است.
زن می تواند تجلّی اسم جلال و جمال الهی باشد، که از جهت زیبائی هایش، مظهر جمال حق و از جهت دوربودن از دسترس نامحرم، مظهر جلال الهی باشد. و از آن طرف هم مرد برای زن می تواند مظهر اسماء گوناگون الهی باشد و عظمت حق را به نمایش بگذارد، چیزی که شما با ذکر «سبحان الله» در قلب خود می پذیرید. و در همین راستا رسول خداf می فرمایند: «لَوْ كُنْتُ آمُرُ أَحَداً أَنْ یَسْجُدَ لِأَحَدٍ لَأَمَرْتُ الْمَرْأَةَ أَنْ تَسْجُدَ لِزَوْجِهَا»؛[17] اگر بنا بود دستور سجده براى احدى بدهم دستور می دادم زن براى شوهر خود سجده كند. این همان است که عرض شد وقتی زن و مرد در جایگاه حقیقی خود دیده شوند تمام وفاداری به حقیقت، وفاداری به یکدیگر می شود. به شرطی که حجاب منیت مانع نظر به کمالات همدیگر نشود. به زنان می فرماید اگر هویت خود را جستجو می کنید، در راستای تسلیم در برابر هیبت همسرتان که مظهر مقام عقل کل است - در مقابل نفس کل- آن هویت را بیابید. همان طور که هر انسانی در حالت کلی تر هویت خود را در بندگی خداوند جستجو می کند و هر چه در راه بندگی خدا موفق شود، احساس می کند به خودِ اصیل خود نزدیک تر شده است. در چنین دستگاهی پذیرش حکم شوهر برای زن عین شکوفا شدن است و نه حقارت. لازمه درست دیدن موضوعات نگاهِ عرفانی به موضوعات است، اگر به یک عارفی بگوئی خدا مقدّر فرموده است که سهم تو از دنیا نصف سهم برادرت باشد، هزار نکته باریک تر از مو در این حکم می یابد، چون اولاً: متوجه است صادر کننده حکم، خدایی است حکیم، ثانیاً: خدای حکیم تمام اراده اش در رشد دادن بنده اش می باشد پس حتماً در این حکم لطفی هست. اگر زن ها بر اساس روحیه لطیف خود در امورات خود در منظری عرفانی قرار نگیرند اولین مشکلشان این است که چرا ارث ما نصف ارث مردان است! اما حالا یک عارف که مقصد و مقصودش رفع حجاب بین خود و مولایش هست، مگر فقر و غنا و یا اساسا داراییِ دنیا برایش مطرح است؟ اسلام چنین انتظاری از زن دارد که در دنیایی بالاتر از اقتصاد نفس بکشد. خدا کمک کند و خودمان هم حواسمان جمع باشد که به دست خودمان زنان را از بین نبریم و آن ها را با انداختن در امور اقتصادی بی مقدار نکنیم، زنان هم باید متوجه باشند، وقتی خداوند لباس و مسکن و غذای آن ها را به عهده مردان قرار داده است پس دغدغه این امور را نداشته باشند، چه همسر داشته باشند چه نداشته باشند، چه کار داشته باشند و چه کار درآمدزا نداشته باشند، در هر حال همچون عارفی زندگی کنند که مطمئن به حمایت خداوند است و در اصلاح رابطه بین خود و خدا بکوشند و منتظر باشند تا خدا چه پیش می آورد. وای و صد وای اگر موضوعات از منظر الهی خودش دیده نشود، آن وقت تمنّای مردان از زنان به صورت تحکّم دیده می شود. البته یک روح با صفا، تحکم را هم به تمنا تبدیل می کند بر عکسِ عده ای که تمنّا را به صورت تحکم می بینند. انسانهای بزرگ عموماً به جایگاه تکوینی حادثه ها نگاه می کنند و لذا دیگر کاری ندارند این خانم یا این آقا با چه الفاظی حرف خود را می زند، متوجه اند از چه جایگاهی این حرف زده می شود. گفت:
نظر را نغز کن تا نغز بینی
گذر از پوست کن تا مغز بینی
آن مردی که با تحکم با همسرش سخن می گوید خطا کرده اما شما چرا ماوراء این ظاهر، متوجه تقاضای او نمی شوید؟ عین همین بحث برای مردها هم هست اما چون فعلاً خطر فمینیسمْ زنان را نشانه رفته است، ضرورت دارد در این وادی موضوع را ادامه دهیم. چرا كه فرهنگ مدرنیته همه اعضاء خانواده را نشانه رفته است، اعم از زن و مرد و فرزندان، و البته و صد البته توصیه ی ما به برگشت به گذشته نیست، بلكه عبور از ظلماتی است که فعلاً در آن قرار گرفته ایم.
وقتی زن و مرد در منظری متعالی به زندگی و به همدیگر نگریستند زندگی بستر ریزش رحمت الهی خواهد شد، همان نگریستنی که رسول خداf می فرمایند: «انّ الرّجل اذا نظر الى امراته و نظرت الیه نظر اللَّه تعالى الیهما نظر الرّحمة»؛[18] چون مردى به زنش و زنش به وى از روى مهر بنگرند، خداوند بزرگ آن دو را با دیده مهر بنگرد.
با توجه به چنین نگاهی است که ما مسلمانان در انجام وظایفمان در خانه با همسرمان معامله نمی کنیم، ما در انجام وظایفمان به وظیفه می نگریم که در آن هویت خود را تثبیت کنیم، هرگز به همدیگر نمی گوئیم چون شما به وظیفه خود عمل نکردید من هم به وظیفه خود عمل نمی کنم، چون در ترک وظیفه عملاً ترک هویت خود را دامن زده ایم.
در آخر خوب است خلاصه مقاله ای را که یکی از خواهران در یکی از سایت های خبری نوشته بودند به عنوان حُسن ختام این جا بیاورم. ایشان می فرمایند:
«در خبرها آمده بود قرار است رانندگی اتوبوس های شهری را زنان به عهده بگیرند. ظاهر خبر نشان می دهد ما گرفتار جنگی شبیه جنگ های اول و دوم جهانی شده و همه مردان و پسران خود را به جبهه ها فرستاده ایم و همه کارها روی زمین مانده اند و از زنان استدعا! کرده ایم بیایند و این کارها را انجام بدهند تا یک وقت خدای ناکرده، مسافرها توی خیابان ها روی زمین نمانند و کالاها از کرانه های خلیج فارس به سواحل دریای خزر نرسند.
یکی از اشکالات عمده و بسیار خطرناک فرهنگی ما، افراط و تفریط است و به یک معنی «فمینیسم »زدگی ما است. روزگاری بر خلاف آموزه های اسلام زنان را برای هیچ کاری شایسته نمی دانیم، و زمانی دیگر چنان عرصه را برای آزادی های از نوع پیشرو و آوانگارد باز می گذاریم که به طرفه العینی مقام بسیار مهم جهانی مصرف لوازم آرایش و جراحی پلاستیک بینی و... را به دست می آوریم! گاهی خواهر و برادر را در خیابان به جرم این که کنار هم راه می روند، می گیریم، تا بیایند ثابت کنند محرم هستند، و گاهی چنان مرزهای محرم و نامحرم را از میان برمی داریم که خدا را شکر همه اهالی کشور خواهر و برادر یکدیگر می شوند. گاه برای قبول شدن دختران در دانشگاه ها که خود بهتر از هرکسی به محصولات نهایی آنها واقفیم، جشن می گیریم و گاه از بالا رفتن توقعات بی معنی و میل به مصرف زدگی و بی میلی جوانان به ازدواج سخن می گوییم؛ زیرا به کلی از اصولی که دین جهت تعریف زن و مرد در اختیار ما گذارده غافلیم.
شما خوب می دانید در جامعه ای که از بی کاری در سطح گسترده، در رنج است، گرایش خانم ها به کارهای سخت و دشوارِ مردان، نه تنها فضیلت نیست بلکه به شدت هشداردهنده است. به شکلی کاملاً واکنشی و عصبی، کارهایی را که ظاهراً انجام آن ها توسط زنان ناممکن به نظر می رسند، به عنوان جلوه های اصلی «آزادی زنان» مطرح می سازیم، غافل از اینکه ارائه کنندگان این نظریه ها، نه هرگز خود پشت تریلی و کامیون نشسته اند و نه هرگز اضطراب ناشی از سرگردانی فرزندانشان را در مهد کودک ها یا پشت درهای بسته خانه ها برای لحظه ای تجربه کرده اند.
جنبش بسیار قوی و فعال «فمینیسم» در سراسر جهان، با ترفندهای گوناگون توانسته است زنان را از وظیفه اصلی خود یعنی «مادری کردن» و «ایجاد تعادل و آرامشِ محیط خانواده به عنوان اصلی ترین نهاد اجتماعی» جدا کرده و به کارهای ظاهراً مهم و در واقع نمایشی بگمارد. بدیهی است ارتقای سطح سواد و بینش سیاسی و اجتماعی در زنان، به تقویت روحیه خود باوری و استقلال در جامعه می انجامد، اما بن بست هایی که بر سر راه بشر امروز قرارگرفته به نیکی نشان می دهد که وانهادن وظایف اصلی زن و مرد به نهادهای دیگر یا به یکدیگر و جابجایی ارزشهای حقیقی با ارزش های صوری، حاصلی جز اضطراب دائمی، فرار از ارزش های اخلاقی، اتلاف وقت و عمر و نهایتاً آشفتگی ها و بی سرو سامانی های عمیق، نداشته است. فرزندان در خانه های عاری از حضور و گرمای وجود مادر، گرفتار انواع نگرانی ها و اختلافات روحی شده اند که نهایتاً به گسترش بزهکاری ها، بی بند و باری ها و اعتیاد به مواد مخدر منجر شده است.
زنان در چنین شرایطی به کلی از ویژگی های مادرانه ی تعدیل کننده و ملاطفت آمیزِ خود به دورافتاده و تبدیل به موجوداتی مضطرب و زیاده خواه شده اند تا از رهگذر ارضای نیازهای روحی از طریق مصرف بیشتر، در خدمت پرکردن جیب های سرمایه داران قرار گیرند و مادران را که علی القاعده نباید گرفتار مسائلی چون مصرف زدگی و تجمل گرایی باشند، به زیور این خصائل بیارایند!
اشکال این جاست که ما بر خلاف فرهنگ اصیل ملی و دینی خود، در مسائل فرهنگی از دیگران خط می گیریم و به جای الگو قراردادن بزرگانِ دین و ادب و فرهنگِ خود که بیش از هرچیز در عرصه ی تربیت فرزند و همدلی با شوهر خویش و حفظ امنیت و آرامش روانی خانوادگی تلاش می کردند، ارزش ها را به نوعی، با توانایی اقتصادی برابر می گیریم و به جای تقدیس زنانی که توانسته اند با نهایت کرامت و بزرگواری، فرزندان خوبی پرورش بدهند و با زمینه سازی برای حفظ ثبات و آرامش خانواده، خطیرترین وظیفه اجتماعی را به سرانجام برسانند، فعلاً دنبال آن هستیم که بر تعداد زنان کامیون دار و بکسور و قهرمانان کاراته و کشتی و فوتبال بیفزاییم و کمترین توجهی به نیازهای فطری زنان و مردان نداشته باشیم تا اگر 30 سال بعد به همان جایی رسیدیم که غرب امروز رسیده، طبق معمول گناه را به گردن داور بیندازیم!».
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
میلاد با سعادت دختر پیامبر خداf زهرای بتولi را تهنیت عرض می کنم و امیدوارم این حقیقت آسمانی که در آسمان منصوره بود و ظهور زمینی کرد و فاطمه و عامل نجات از آتش شد، تولدش هدیه ای باشد برای ما تا به مدد نور آن حضرت راه ارتباط با آسمان را پیدا کنیم.
اگر بخواهیم بدون مقدمه به یکی از مسئله های قرون معاصر تحت عنوان فمینیسم یا «نهضت احیاء حقوق زنان» نگاهی بیندازیم، باید ابتدا متوجه اهمیت این موضوع باشیم که امروزه مسئله مهمی نسبت به تعریف زن در دنیا مطرح شده است. حدود هفتاد سال پیش در راستای توجه به حقوق زن، مکتبی به صحنه آمده که اگر درست بررسی نشود شاهد حضور نگاه فرهنگ غرب به زن در ذهن و فکر نظام اجتماعی خود خواهیم شد و بر سر خانواده های ما همانی خواهد آمد که بر سر خانواده در دنیای غرب آمد. مسئله روز زن به همان اندازه که می تواند یک بازخوانی صحیح از نقش و موقعیت زن در دوران جدید باشد، خطر فرو افتادن در نگاهی که فرهنگ غرب برای زن تعریف کرده است را نیز به همراه دارد. نگاهی که بیش از همه خودِ زنان از آن آسیب می بینند و عامل فروافتادن آن ها در بستری خواهد شد که سرمایه داران غربی جهت ادامه حیات خود آن را مدیریت کنند.
سرمایه دار غربی در حدود70 سال پیش متوجه شد که در غرب نهضتی توسط زنان برای نجات خود از دست نظام سرمایه داری در حال شکل گیری است، زیرا اساساً انقلاب صنعتی با انگیزه استثمار کارگران به خصوص کارگران زن صورت گرفت، به این صورت که نظام سرمایه داری حساب کرد اگر بخواهد کارخانه های بزرگ داشته باشد باید کارگرانی که طالب دست مزد بسیار کمی باشند در اختیار بگیرد و زنان جهت این امر بیشتر مورد هدف بودند و بر اساس همین نقشه شعار آزادی زنان را سر دادند، ولی قصد آن ها آزادی زنان از نظام خانواده بود تا آزاد از امر و نهی شوهرانشان بتوانند در اختیار برنامه سرمایه داران قرار گیرند.
پس از دویست سال ظلم و استثمار، همان فرهنگ سرمایه داری متوجه یک نحوه خود آگاهی در زنان غربی شد که بنا دارند خود را از بند سرمایه داران آزاد کنند. اصل قضیه چیز بدی نبود زیرا زنان غربی می خواستند برای نجات خودشان از استثمار بسیار کشنده ای که سرمایه داران غربی بر آن ها تحمیل کرده بودند، نجات پیدا کنند. ولی از آن جایی که سیاستمداران غربی سال های سال در جایگزینی هر جریان باطلی به جای جریان حق مهارت پیدا کرده بودند در این موضوع هم بیکار ننشستند.
فرهنگ سرمایه داری غربی جایگزینی را در بسیاری امور انجام داده است ، مثلاً در مورد پدیده ی روزنامه، حدود صد سال پیش در غرب عده ای با انگیزه ی خدمت به مردم تلاش کردند با به صحنه آمدن صنعت چاپ حرف هایشان را بزنند، و از طریق روزنامه نکات اجتماعی سیاسی مربوط به جامعه را در اختیار مردم بگذارند، ولی سرمایه داران با به دست گرفتن عنان روزنامه های بزرگ به شدت حرف های خود را جایگزین حرف هایی کردند که روشنفکران قصد گفتن آن را داشتند. این است که شما امروز یک روزنامه از روزنامه های مهم دنیا را نمی شناسید که در دست سرمایه داران نباشد، در صورتی که اصل کار این نبود. روزنامه یعنی وسیله ای که مردم بتوانند از طریق آن حرف روز خود را بزنند و بشنوند و صدای اعتراضشان را از آن طریق اعلام کنند ولی سرمایه داران آمدند و جهت گیری آن ها را به دست گرفتند به طوری که در حال حاضر اکثر روزنامه های مهم دنیا دست سرمایه داران مهم دنیا است و خبر آن چیزی است که آن ها تشخیص دهند.
وقتی متوجه شدیم سرمایه داری غربی در بسیاری از موارد گاه به جای سرکوب نهضت ها، در عین همراهی ظاهری، آرام آرام اهداف دیگری را جایگزین اهداف اصلی آن جریان ها می کنند و از این طریق حیات خود را حفظ می نمایند، می توانیم بسیاری از جریان های معاصر را درست تحلیل کنیم. به عنوان مثال کارگران در اروپا، اتحادیه ای تشکیل می دهند تا اجازه ندهند نظام سرمایه داری حقوق آن ها را تضییع کند، ولی نظام سرمایه داری حساب می کند اگر جریان اعتراض کارگران ادامه پیدا کند چیزی برای ادامه ی حیات آن ها نمی ماند، حاضر می شود ابتدا امتیازهایی به آن ها بدهد ولی با نفوذ در اتحادیه های کارگری شعارهایی را جایگزین شعارهای اصلی می کند که عملاً اهداف اصلی اتحادیه های کارگری گم می شود. اتحاد کارگری در ابتدا نفی سرمایه داری را شعار می دهد ولی در ادامه، شعارشان رفاه بیشتر برای کارگران می شود و در شعار دوم استثمار کارگران ادامه می یابد، منتها چانه زنی بین کارگر و کارفرما شروع می شود که این حالت برای نظام سرمایه داری خطرناک نیست چون همیشه سرمایه دار سوار است و همه ی نهادهای تصمیم گیری در اختیار اوست.
در مسئله نهضت زنان نیز همین روش به کار برده شد. دیدند زنان دارند بحث احقاق حقوق و احیاء حق زن را سر می دهند، واقعا هم حق زنان، از همه جهت لگدمال شده بود به خصوص که موضوع عدم رعایت حقوق زنان در غرب دارای پیشینه ی تاریخی است به طوری که مثلاً تازه در سال 1918 پارلمان فرانسه حق رأی به زنان می دهد و این در حالی است که آمریکا و دیگر نظام های سرمایه داری از طریق بیگاری کشیدن از زنان پایه خود را محکم کرده اند. اگر از قبل، بحثِ حق رأی زنان مطرح بود نظام صنعتی نمی توانست پایه های خود را محکم کند، حالا که از یک طرف پایه های نظام سرمایه داری محکم شده و از طرف دیگر جامعه زنان به خود آمده اند و در حال بیداری هستند، قبل از آن که حرکتی همه جانبه انجام گیرد و کار از دست نظام حاکم در رود، فرهنگ سرمایه داری پیش قدم می شود و با جایگزینی شعارهای دلخواهش جریان را به نفع خود مصادره می کند و چنانچه عرض کردم این هنرِ همیشگی نظام سرمایه داری غرب است و راز ماندگاری آن نیز در همین روش است. می خواهم نتیجه بگیرم که ابتدا جریان مثبت احقاق حق زنان در غرب مطرح شد، ولی بعداً یک جریان منفی در دل آن نهضت با همان شعارِ احقاق حق زنان جلو آمد و جای آن را گرفت و از این به بعد به اسم آزادی زنان، میدان بی بند و باری جنسی را برای زنان فراهم کردند و شعارها افتاد دست زنان معترضی که می گفتند مثلاً : چرا مردان می توانند رفیقه داشته باشند ولی زنان نمی توانند علاوه بر شوهرانشان، رفیق های دیگری هم داشته باشند! و از این طریق فرهنگ سرمایه داری توانست شعار احقاق حقوق زنان را از دست انقلابی های اصلی برباید، و لذا با طرح شعارهای انحرافی، انسان های متعهد نیز کنار کشیدند.
به اسم «احیاء حقوق زنان» فرهنگ خطرناک شهوت زد گی نهادینه شد، به طوری که امروزه شعار آزادی زنان مساوی با آزادی زنان در بی بند و باری است. البته امروزه هنوز هم زنانی در دنیا هستند که در رابطه با احیاء حقوق زنان فعالیت می کنند ولی در حال حاضر فرهنگِ جهت دادن به شعار احقاق حقوق زنان با طرح شعارهای انحرافی در دست سرمایه داران است. در دنیا بزرگ ترین سمینارها را به اسم احقاق حقوق زن برگزار می کنند و شعارهای ارزش مندی هم سر می دهند ولی بعد که سر حساب می شوی می بینی کل جریان از ابتدا تا انتها و حتی در صدور قطع نامه، توسط جریان سرمایه داری اداره می شود و با شعار های جایگزین، روح موضوع ذبح می گردد.
پس از روشن شدن موضوع فوق حال سؤال این است که ما در رابطه با موضوعِ احیاء حقوق زنان چه باید بکنیم؟
بنده نمی خواهم بحث مفصلی در موضوع جایگاه زن داشته باشم ولی این را بدانید که در حال حاضر مسئله زن مسئله ای است که اگر ما و به خصوص خود زنان به صحنه نیایند و در شرایط جدید با موضوع درست برخورد نکنند، به اسم احقاق حقوق زن، قربانی می شوند و آسیب زیادی متوجه آن ها خواهد شد. من در حدّ ظرفیت این بحث طرح موضوع می کنم تا عمق مسئله شناخته شود و روشن شود خطر از کجا ما را تهدید می کند تا بهتر بتوان راه حل ها را بررسی کرد. ابتدا باید روشن شود از طریق نهضتِ به اصطلاح احقاق حقوق زنان، و بر اساس شعارهایی که داده می شود شدیداً خانواده های ما مورد تهدید قرار می گیرند. و این در حالی است که بقای اسلام در جامعه ی اسلامی به حفظ خانواده است، به آن روشی که اسلام مطرح کرده و لذا اگر خانواده های ما به روش های غربی روی آوردند حتماً اسلام از نظام اجتماعی ما رخت برمی بندد، زیرا که اسلام در یک جامعه با خانواده ی اسلامی می آید و با خانواده حفظ می شود.
خداوند در قرآن در مورد خانواده و تعریفِ صحیح آن و این که جایگاه زن و مرد در خانواده جایگاه خاصی است، می فرماید: «وَلاَ تَتَمَنَّوْاْ مَا فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ لِّلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِّمَّا اكْتَسَبُواْ وَلِلنِّسَاء نَصِیبٌ مِّمَّا اكْتَسَبْنَ وَاسْأَلُواْ اللّهَ مِن فَضْلِهِ إِنَّ اللّهَ كَانَ بِكُلِّ شَیْءٍ عَلِیمً»[19] و آنچه را خداوند به سبب آن بعضى از شما را بر بعضى دیگر برترى داده آرزو مكنید. براى مردان است آنچه كسب كرده اند، و براى زنان است آنچه كسب كرده اند، و از فضل خدا درخواست كنید كه خدا به هر چیزى داناست.
می فرماید ای آدم ها، چه زن و چه مرد، هیچ کدام آرزوی چیزی را که خدا به دیگری داده نداشته باشید، هرکدام از زن و مرد بهره ای از آنچه کسب کرده اند می توانند ببرند، به جای آن که امتیازهای همدیگر را بخواهید، «وَاسْأَلُواْ اللّهَ مِن فَضْلِهِ»؛ از فضل خدا چیزی را بخواهید که شما را در بهره بردن در آن چه به شما داده است موفق گرداند. همین طور که مثلا به جنابعالی یک هوش بیشتری از بقیه داده، و به آن دیگری قدرت بدنی بیشتر داده است، می فرماید آرزوی قدرت بدنی او را نکن بلکه از خداوند بخواه که بتوانی از هوش خود بهره برداری درستی بکنی. می فرماید: «لِّلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِّمَّا اكْتَسَبُواْ»؛ هر مردی یک نصیبی و یک نتیجه ای دارد از آن چه که کسب می کند «وَلِلنِّسَاء نَصِیبٌ مِّمَّا اكْتَسَبْن»؛ هر زنی هم از آنچه که کسب کرده یک نصیبی دارد. مرد در مردبودنش اگر فعالیت کند در همان راستا نتایجی به دست می آورد و از زندگی بهره اش همانی است که با مرد بودنش و بر اساس تلاش به دست می آورد. زن هم در زن بودنش اگر تحرک و تلاش بکند در همان راستا از زن بودنش بهره ی لازم را می برد. لذا می فرماید: «وَلاَ تَتَمَنَّوْاْ مَا فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ»؛ آن چیزی را که خداوند به دیگری بخشیده برای خود آرزو نکنید. خداوند کمالاتی به مرد داده است که مرد از طریق همین کمالات می تواند از زندگی اش نتیجه بگیرد. یک کمالاتی را هم به زن داده است که او هم از همان طریق می تواند کمالات مخصوص به خودش را به دست آورد. اگر مردان کمالاتی را آرزو کنند که زنان با زن بودنشان به دست می آورند به مشکل می افتند. اگر زنان هم کمالاتی را بخواهند که مردها با مردبودنشان می توانند به دست آورند، به مشکل می افتند، چون آنچه برای مردان کمال است معلوم نیست برای زنان کمال باشد. اگر کسی بتواند کمی در فضای معنوی این آیه زندگی کند، به راحتی می فهمد خطر بعضی از شعارهایی که در مورد زنان می دهند چه اندازه با ساختار روحی و جسمی زنان در تضاد است. آیه می فرماید هر کدام از زن و مرد سعی کنند خودشان باشند و در همان بستری که هستند حرکت به سوی کمال را شروع کنند. «وَاسْأَلُواْ اللّهَ مِن فَضْلِهِ» به همین معنی است، که ای زنها شما مرد بودن را نخواهید و ای مردها شما زن بودن را نخواهید. شما «وَاسْأَلُواْ اللّهَ مِن فَضْلِهِ»؛ از خدا کمالات متناسب با خودتان را بخواهید، ابتدای آیه فرمود: آرزو نکنید آنچه را که خداوند به هر کدام از شما به عنوان زن و مرد داده، شما از خدا کمالات خودت را آرزو کن. میل کامل شدن در بستری را که خداوند برایت قرار داده است داشته باش، ولی میل مردشدن یا زن شدن را نداشته باش، به طوری که زن کمالاتی که مربوط به مردان است دنبال کند و برعکس. در آخر آیه علت این که باید این نوع توفیق را از خدا بخواهد روشن می کند و می فرماید: «إِنَّ اللّهَ كَانَ بِكُلِّ شَیْءٍ عَلِیمًا»؛ خداوند به هر چیزی دانا است، و لذا کمال هر چیزی را می داند. او داناست به این که زن اگر چه چیزی به دست بیاورد برای او کمال است و احساس می کند به مقصد رسیده است و چه چیزی را اگر به دست بیاورد برای او کمال نیست و احساس می کند به مقصد نرسیده است. پس کمال خود را از خدا بخواه، چون کمال هرکس در رسیدن به مقصدی است که خدا در جلوی پای او قرار داده است. خداوند حقیقت هر فردی و این که نیاز و کمالش به چیست را می شناسد، پس همان را از خدا بخواه.
نگاه قرآن را مقایسه کنید با آن بینشی که در نهضت های به اصطلاح احقاق حقوق زنان می خواهد به اسم تساوی زن و مرد عملاً زنان را با ارزش ها و اعمال مردان ارزیابی کند، در حالی که نه نیازهای واقعی زنان را می شناسند و نه نیازهای واقعی مردان را. خداوند است که می داند کمال واقعی زن و مرد کدام است و بر همان اساس بستر رسیدن به آن کمال را تعیین می کند. آیا به قول غربی ها خِرد بشری برای به کمال رساندن بشر کافی است؟ و یا آن طور که ما معتقدیم خرد بشری آن است که بفهمد دین خدا راه رسیدن به سعادت است و عقل و خرد بشر برای تدبّر در دین است. در سمینار زنان جهان در فرانسه دغدغه آن سمینار این بوده که چرا مردها می توانند چند زن بگیرند ولی زنان نمی توانند چندتا شوهر بکنند؟ ما فعلاً بحث در خوبی و بدی موضوع نداریم، بحث ما این است که اگر زن بتواند چند شوهر بکند آیا آن وقت به کمال مربوطه اش دست می یابد؟ آیا خداوند چون ابعاد روحی زن را می شناخته و می خواسته است که به کمال مربوطه اش دست یابد می فرماید چند شوهر نکند یا این که خدا می خواسته زن را محدود نماید؟ این اشكال علاوه بر موضوع گم شدن ارتباط نسل هاست که دیگر در چند شوهری زنان، هیچ کس نمی داند پدرش چه کسی است. دین با علم الهی به ابعاد کمالی زن، موضوع را بررسی می کند، ولی نهضت زنان جهان با خرد و عقل بشری مرد و زن را بررسی می کند، آن هم از دید میل های سطحی و احساسی.
مگر کار مردان درست است که هرطور و هرچند همسر که خواستند اختیار کنند، یا اسلام برای موضوع چند همسری شرایط خاص گذاشته است؟ به قول علامه طباطبایی«رحمةالله علیه» وقتی در جامعهْ زنانِ بسیاری بی شوهر باشند در آن شرایط است که اسلام اجازه می دهد مرد با آن زنان ازدواج کند تا علاوه بر سرپرستی آن ها، از خطر به فساد افتادن آن ها در جامعه جلوگیری نماید. وقتی زنانِ بی شوهر در تحت سرپرستی مرد خاص قرار نگیرند خطر به انحراف کشیدن مردان زیادی نیز هست و لذا همان خانمی که مانع همسر دوم شوهرش می شود زمینه ی آلوده کردن شوهر خود و شوهر بقیه زنان را از جهتی فراهم کرده است. آیا جواز ازدواج با بیش از یك همسر در شرایط خاص، به نفع مردهاست و یا به نفع زن ها؟ وقتی معلوم نباشد این کودک فرزند کدام مرد است، علاوه بر عقده روانی که برای آن کودک پیش می آید، این فرزند را چه کسی نگهداری کند؟ باید طلبکار کدام مرد شد که خرج زندگی او را بدهد؟
نكات فوق از آن جهت مطرح شد تا معلوم شود گاهی خرد و عقل بشری بدون هدایت شریعت الهی چه راه های خطرناکی را مطرح می کند، وگرنه بحث چند همسری باید در جای خود بحث شود. مگر دین اجازه می دهد که همین طور هر کس خواست هر تعداد زن که بخواهد بگیرد. این ها سوءاستفاده کردن از آیات الهی و احکام پروردگار است. رسول خدا می فرمایند: «تزوّجوا و لا تطلّقوا فإنّ اللَّه لا یحبّ الذّوّاقین و لا الذّوّاقات».[20] زن بگیرید و طلاق مدهید زیرا خداوند مردانى را كه مكرر زن گیرند و زنانى را كه مكرر شوهر كنند دوست ندارد.
عمده ی بحث ما فعلاً دقت در آیه مورد بحث، یعنی آیه 32 سوره نساء است که می فرماید: آرزوی آن چیزهایی را که به بعضی از شما داده تا هر کدام از جهاتی نسبت به همدیگر برتری داشته باشید، نکنید. برای مردان با حفظ مردبودنِ خود نصیب و بهره ای است که در راستای مردبودنشان به دست می آورند، و برای زنان نیز نصیب و بهره ای است که در راستای زن بودنشان به دست می آورند، و از خدا بخواهید که آن بهره را از شما دریغ ندارد. خداوند از این طریق راه کمال هر کس را به او نشان می دهد. ولی متأسفانه به جای این که روزنامه ها و اهل قلم زنان و مردان را متوجه چنین نکاتی بکنند که آیات الهی در اختیار ما گذارده اند، موضوعِ مخصوص كردن جایگاه زن و مرد را یک نوع محدودیت قلمداد می کنند، و اصرار دارند زنان می توانند مانند مردان همان تمنّاها و شخصیت را داشته باشند و اگر بگویی بعضی از کارها مردانه است، می گویند شما می خواهید زنان را محدود کنید، آیا کمالاتی که برای مردان کمال است عیناً همان ها برای زنان کمال است؟ و یا به تعبیر قرآن «وَلاَ تَتَمَنَّوْاْ مَا فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ»؛ ای زنان و مردان به دنبال آن کمالاتی نباشید که خداوند به طور متقابل هرکدام را بر اساسِ آن بر دیگری برتری داده است. مشکل و معضل بعضی روزنامه های ما این شده که چرا زن ها فوتبال نکنند. این فرهنگ فرهنگی است که برای زنان، مردبودن را می خواهد و مرد نبودن را برای زن محدودیت به حساب می آورد. آیه فوق می فرماید: تو آن چیزی را که نردبان کمال خودت هست و خدا به تو داده، بشناس و بپذیر و سپس از خدا کمال بیشتر را در همان راستا بخواه، با هوسِ خود تمنای مردبودن نکن. این یکی از حیله های فرهنگ سرمایه داری بود که نهضت احیاء حقوق زنان را در بستری انداخت که گرفتار چنین شعارهایی بشود، و به عنوان دفاع از حقوق زن، شعارها این شد که زنان باید مثل مردان فوتبال کنند و به راحتی مشروب بخورند و قمار کنند و سیگار بکشند و چند رفیق داشته باشند.
قرآن سپس به جایگاه زن و مرد در خانواده می پردازد و می فرماید: «الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاء بِمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنفَقُواْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ»؛ مردان قوام زنانند به دلیل آن كه خدا برخى از ایشان را بر برخى برترى داده و نیز به دلیل آن كه از اموالشان خرج مى كنند. یعنی بر اساس آن که به هر کدام برتری هایی دادیم، در همان راستا و به جهت آن که مردان مسئول امور اقتصادی خانه اند، مسئولیت خانه به عهده ی مردان است. همان طور كه زن ها را امتیازاتی دادند تا در این مسئولیت کمک کار مردان باشند، و در همین راستا به مردان امتیازاتی داده اند که قوام زنان و خانواده باشند و در مسئولیت تربیتی زنان کمک کار آن ها باشند. مثل این که بنده معلم هستم و آن آقا مکانیک است، او باید ماشین سواری مرا تعمیر کند و من هم فرزند او را درس بدهم، آن آقای مکانیک می شود قوام من در تعمیر ماشین و من هم می شوم قوام او در تعلیم به فرزندش، آیه می فرماید: «الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاء»؛ قوام زنان به مردان است در دو چیز؛ یکی «بِمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ»؛ به جهت توانایی های خاص که در مسئله خانواده به مرد داده اند و لذا مرد باید مسئولیت خانواده را بپذیرد. مثل شجاعت که در اثر آن مرد بتواند جلوی دشمن بایستد و مانع تجاوز به زنِ خانه شود و حتی خود را به کشتن دهد ولی اجازه ندهد به حریم خانواده تجاوز کنند.
در قبال ظرائفی که برای تربیت فرزند به زن دادند، توانایی هایی هم برای مدیریت خانواده به مرد دادند. حالا چرا مرد باید مدیر خانواده باشد؟ یکی به دلیل خصوصیاتی که عرض شد و دیگر «وَبِمَا أَنفَقُواْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ»؛ به جهت آن که خرج خانه به عهده ی اوست. و لذا برای انجام مسئولیتی که به عهده دارد باید اختیاراتی نیز داشته باشد.
می فرماید: «الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاء بِمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ»؛ همه بحث در اینجاست، می فرماید: می دانی چرا مرد باید مسئولیت خانه را به عهده داشته باشد؟ به جهت این که توانایی هایی به مرد داده که به زن نداده است و یک استعدادهایی به زن داده که به مرد نداده است. حالا به جهت این که در اداره خانه توانایی های خاص به مردها داده ایم، آن ها عامل قوام زنان خواهند بود. جمله ی «بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ»؛ به این معنی است که امتیازات متقابل است. مثل مکانیک بودن آن آقا و معلم بودن بنده. یک توانایی به این آقای مکانیک دادند که واقعا من ندارم، یک توانایی هایی هم من دارم و استعداد آن در من هست که او ندارد. اگر به بعضی استاد کارها بگویند یک ساعت در این اتاق بنشین و این کتاب را بخوان، حاضر است بیست ساعت کار کند ولی یک ساعت مطالعه نکند. خوب توانایی های بشر فرق می کند. مطالعه و تمرکز روی مطالب که برای بعضی مطلوب است، برای بعضی بسیار سخت است. و برعکس؛ می فرماید: «بِمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ»؛ خداوند به هر کدام از آن ها امتیازی داده تا در خدمت دیگری باشد. به عبارت دیگر این عبارت می رساند که زن و مرد نقص های هم دیگر را رفع می کنند. حال طبق این قاعده، مردها باید مدیر خانه باشند و از این طریق خدمت خود را به خانواده انجام دهند. عنایت دارید که مدیر غیر از حاکم است به همین جهت در آخر آیه فرمود: «إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِیًّا كَبِیرًا»؛ خداوند است که برتر است و نه مردان. آری امتیاز یک طرفه نیست. بلكه امتیازهای متفاوت در میان است و مسئولیت هایی که مناسب آن امتیازات می باشد. «وَبِمَا أَنفَقُواْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ»؛ هم چنین چون مردها باید خرج خانواده را بدهند برنامه ریزی به عهده آنان است، تا زنان به عنوان عناصر اصلی تربیت خانواده بدون هیچ دغدغه اقتصادی مشغول وظیفه اصلی خود باشند، به همین جهت در ادامه آیه می فرمایند: «فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِّلْغَیْبِ بِمَا حَفِظَ اللّهُ»؛ یعنی بعد از این كه فرمود مردان قوام زنان هستند، زنان مؤمنه را مطرح فرمود تا ارزش آن ها را در حقیقتِ بندگی نشان دهد. می فرماید مردان قوام زنان هستند، آن زنانی که صالح و قانت و در غیبت شوهر حافظ حقوق او و خانواده باشند، به خاطر آن که خداوند حقوق زنان را حفظ کرده است. برای مردان فرمود: «بِمَا فَضَّلَ اللّهُ»؛ و برای زنان در آخر آیه اخیر فرمود: «بِمَا حَفِظَ اللّهُ»؛ به خاطر آن که خداوند با مسئولیتی که بر عهده مردان گذارده حقوق زنان را حفظ کرده است.
آیه فوق می فرماید: مردان قوام زنانی هستند که چنین خصوصیاتی را دارند و کمالات خود را در اِزای زن بودن پذیرفته اند و تمنای ارزشهای مرد بودن نکرده اند. و چون خداوند حقوق زنان را حفظ کرده آن ها هم باید قانت و حافظات للغیب باشند.
با توجه به آیات فوق باید ببینیم چطور می شود که این آیات در فضای خودش درست فهمیده نمی شود، به طوری که زن های ما حس می کنند حقوق آن ها رعایت نشده است.
اگر آیات فوق را جلوی فاطمه زهراi بگذاریم و بگوییم ای بانوی دو عالم آیا شما راضی هستید این طور که خدا می فرماید باشید؟ آیا در این بستر، احساسِ ضرر می کنید و چون خدا گفته است می پذیرید، یا واقعاً طوری کمالات خود را می شناسید که برای کامل شدن خود، صددرصد همان که خدا می فرماید را باید عمل كنید؟ می خواهم عرض کنم اگر زنان ما نقطه کمال حقیقی خود را بشناسند مسلم بهترین راه را همان شرایطی احساس می کنند که خداوند برای آن ها مقرر فرموده است. بعضی از زنان حدود 50 ،60 سال است از آنچه خدا برایشان آورده ناراضی اند، چون مطلوب آن ها چیزهایی شده است غیر از آن چه خدا برای آن ها می خواهد. اگر بعضی از خانم ها فیلم تهیه می کنند تا بالكنایه بگویند ما زنان در فرهنگ دینی ضرر کردیم به جهت نشناختن کمالاتی است که زنان باید به دنبال آن باشند. البته می آیند موضوعات را برجسته می کنند. یک مرد قلدرِ بی تمدنِ بی دین را نمونه می آورند و بعد هم می خواهند نتیجه بگیرند که پس حقوق زنان در اسلام پایمال می شود، در نتیجه ما باید به حقوقی که اروپاییان برایمان پیشنهاد می کنند تن بدهیم. عملاً بخواهند یا نخواهند به اسم احیاء حقوق زنان -که بنده هم معتقدم باید احیاء شود- در مسیری قرار می گیرند که فرهنگ سرمایه داری تعیین می کند و روحیه تقابلِ زن با مرد را تبلیغ می کنند و با این کار نه تنها هیچ حقوقی از زنان احیاء نمی شود بلکه در این تقابلی که دامن می زنند اولاً: به جهت وضع روحی خاص زنان، دوباره زنان ضرر می كنند و این خسارتی است به كلّ جامعه. ثانیاً: سایه امنی درست می شود که دومرتبه فرهنگ سرمایه داری به همان شکل بتواند حیات خود را ادامه دهد. به همین جهت بزرگان دنیا معتقدند «نهضت احیاء حقوق زنانِ موجود به شدت زنان را آسیب پذیر کرده است». در حالی که برای ما مسلمان ها واقعا زن و مرد مطرح نیست، ما بیش از آن که نگران مردان باشیم، نگرانیم که زنانمان در زیر لوای این شعارها ضربه بخورند. چون اگر زنان ما ضربه بخورند، خانواده ضربه می خورد، خانواده که ضربه خورد همه جامعه ضربه می خورد. به این دلیل است که باید نسبت با این بحث ها حساس بود.
هر تمدنی مرکب از اجزای پراکنده نیست که بتوان بعضی را اختیار کرد و بعضی را واگذاشت. شما می دانید که اگر تمدن اسلامی را به هر اندازه بپذیرید ناخودآگاه خانواده تان نیز به همان اندازه اسلامی می شود و اگر تمدن غربی را بپذیرید به همان اندازه خانواده تان غربی می شود و اهداف غربی را در زندگی دنبال می کند. قبول تمدن مثل دیدن یک میز نیست که بگوییم سطح این میز را نگاه می کنیم ولی پایه اش را نگاه نمی کنیم، بلکه قبول تمدن مثل خواستن میز است که اگر میز بخواهی میز با پایه و سطح میز است. اگر تمدنی آمد با تمام لوازم و مظاهرش می آید و خانواده یکی از مظاهر فرهنگ و ادب هر تمدنی است و نه جزیی از آن و لذا اگر فرهنگ و تمدنی را پذیرفتیم حتماً خانواده به شکلی که در آن تمدن هست خودش را به صحنه می آورد. دیروز شخصی آمده بود و می گفت دخترم نماز نمی خواند چه کار کنم؟ آن وقت خودش در همان جا رعایت بعضی از دستوراتی را که اسلام واجب کرده است نمی کرد و ظاهرش نشان می داد كه شیفته ی فرهنگ غرب است. در تمدن غربی نماز نیست. مگر می شود که شما تمدن غربی را بپذیرید آن وقت بخواهید روابطتان در خانواده اسلامی باشد؟ اگر تمدنی را پذیرفتید همه لوازم آن تمدن در زندگی و روابط شما وارد می شود. اگر تمدن غربی را پذیرفتید، با توجه به این كه خانواده جزء هر تمدنی است پس خانواده تان حتماً غربی می شود. آیا روابط زن و شوهر و فرزند در خانواده ی غربی آن روابطی است که دین می گوید؟ تمدن غربی که اصالت را به نفسانیات می دهد نمی تواند حافظ خانواده ای باشد که هر یک از اعضاء آن باید جهت حفظ هسته خانواده میل های خود را زیر پا بگذارند. مسلّم با ورود تمدن غربی، خانواده به صورت اسلامی نمی ماند. مگر این که بخواهیم خانواده را به شکل سطحی حفظ کنیم که این هم ظاهر سازی بدون نتیجه است.
ابتدا باید روشن شود روز زن برای احیای چه نگاهی به زن است و می خواهیم از آن طریق چه چیزی را حفظ کنیم؟ تا آنجا که تجربه نشان داده هر شعاری در هر فرهنگی نگاه مخصوص به خود را به همراه دارد و لذا با شعارهای غربی در موضوعی خاص نمی توان نگاهی که اسلام به آن موضوع دارد را احیاء کرد. تمدن غربی اصالت را به «قانتات» و «صالحات» نمی دهد. فرهنگ اسلامی وقتی می گوید که زنان اگر می خواهند در هویت اسلامی باشند باید قانت باشند و بندگی خدا را دوست داشته باشند و زن در راستای جلب رضای خدا از شوهر خود اطاعت می کند، چون آن فرهنگ در ابتدا عظمت بندگی خدا را برای انسان نشان داده و او هم پذیرفته است، در نتیجه موضوع اطاعت از شوهر به عنوان مسؤل مدیریت خانه، خیلی راحت صورت می گیرد. حال اگر موضوعِ بندگی خدا از اصالت افتاد تمام دستورات الهی، تکلیف های آزار دهنده می شود. در فرهنگ غربی دیگر خانواده به عنوان خانواده ی دینی وجود ندارد، زیرا در آن فرهنگ خدا سالاری رخت بر بسته و خویشتن سالاری به صحنه آمده و آزادی فردی جای بندگی خدا را گرفته است. نه مردها نسبت به حقوق خانواده متعهد هستند، و نه زن ها. چون در آن فرهنگ اصالت با نفسانیت است و خود مداری مطرح است، بدون آن که لازم بدانند برای هدفی بزرگ تر بعضی از امیال را باید زیر پا بگذارند، آیا در این حالت می توان از خانواده به عنوان جایی که باید فرهنگ حضرت فاطمه و علی«علیهماالسلام» در آن حکومت کنند دم زد؟ می گویید چرا آنچه از خانواده انتظار داریم محقق نمی شود؟ در جواب این سؤال باید آیه ای که در ابتدای بحث عرض شد دوباره مطالعه شود که می فرماید: «وَلاَ تَتَمَنَّوْا مَا فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ»؛ شما اول باید هرکدام میل های فردی را محکوم میل خدا بکنید و به حکم خدا راضی شوید تا به خانواده توحیدی برگردید و در بستر آن خانواده استعدادهای الهی خود را رشد دهید و به آرامش درونی دست یابید و از نارضایتی های دوران ظلمات آخرالزمان رهایی پیدا کنید. در فضای حاکمیت نفس امّاره هرکس زمینه ی ویران شدن دیگری است.
در خودِ آمریکا کتاب های خوبی راجع به حقوق زن نوشته شده است زیرا فجایعی که مردم آمریکا اکنون با آن روبه رو هستند - به جهت از بین رفتن فرهنگ دینی در خانواده - باعث شده که فاجعه را بشناسند. آماری در سال های 1995 اعلام کردند که چند سال پیش 45% زنان آمریکا معتقدند فقط باید در خانه باشند و حدود 70% از زنان معتقد بودند اگر اقتصاد خانواده شان تأمین شود باید در خانه بمانند و کار و فعالیت در خانه را مناسب وظیفه و روحیه زنان می دانستند. زنان آمریکایی چون تجربه کردند که آمدن در جامعه مساوی با اضمحلال خانواده شد حالا به این نتیجه می رسند که برگشت به خانه آن خسارت ها را جبران می کند. اگر ما با موضوع زن درست برخورد کنیم و همان طور که آیات الهی جایگاه زن و مرد را تعیین می کند موضوع را بپذیریم، زن چه در خانه باشد و چه در بیرون خانه، جامعه ما به اهداف عالیه خود می رسد.
آقای «سیرایت میلز» جامعه شناس آمریکایی می گوید: «وقتی نهاد خانوادگی فعلی، زنان را تبدیل به برده های زبون و عروسک های دلربا، و مردان را به صورت اسباب دست زنان در می آورد، تحقق بخشیدن به ازدواج های موفق از عهده افراد خارج است». شما می دانید که تقریبا بیشتر از ده درصد ازدواج موفق در کشورهای اروپایی و امریکایی نداریم. بسیاری از خانواده ها در آمریکا و بخصوص انگلستان، تک والدینی هستند، به این معنی که کودک یا با مادرش زندگی می کند و یا با پدرش. بسیاری از خانواده هایی که اسماً خانواده اند زن و شوهر عموماً همدیگر را نمی بینند، چون بدون طلاق از هم جدا شده اند. حالا بحث سر این است که زنان غربی می گویند ما در ازدواج ناموفق بوده ایم چون مردها با ما هماهنگی ندارند و به اصطلاح مردها اسباب دست زن ها نشده اند و از آن طرف اگر مردها با فرهنگی روبه رو شدند که باید کار مرد، اطاعت از دستورات گاه و بیگاه زنان باشد، عرصه برای مرد تنگ می شود، و ترجیح می دهد بدون تشکیل خانواده با هر زنی که خواست مرتبط باشد و این در عمل به ضرر زنان تمام می شود، و همان طور که آقای سیرایت میلز می گوید: «زن در آمریکا یا برده است، یا بازیچه تبلیغات و یا عروسک دل ربا». لذا دیگر هویت اصلی زن مطرح نیست که بخواهد با حفظ آن هویت و با قوام بودن مردان در خانواده، هرکس به بهره روحانی که باید برسد، برسد. این جاست که آن آقا می گوید شما دیگر ازدواج موفق در غرب نخواهید داشت.
وقتی ما آیات 32 و 35 سوره نساء را کنار بگذاریم دیگر جایگاه زن گم می شود و بر خلاف ظاهر که خواستیم حقوق زن را احیا کنیم، همه چیز مردانه می شود، حتی قضاوت در مورد زنان، آقای رُژه گارودی می گوید: «وقتی اقتصادِ بازار بر اقتصاد پایه برتری پیدا کرد اعتبار و موقعیت زن در تمام سطوح زندگی اجتماعی خدشه دار می شود»[21] چون در اقتصاد بازار کار زنان در منزل که عموماً یک سوم اقتصاد ملی جامعه را تشکیل می دهد، به چیزی گرفته نمی شود و ارزش های مردانه حکومت می کند، «قدرت» ارزش است و نه «خدمت». وقتی پول در صحنه است «قدرت» در صحنه است و عالَم داخل خانه که در آن «خدمت» حاکم است بی مقدار می شود. اقتصاد بازار یعنی در آمد پولی، اقتصاد پایه یعنی گذران زندگی. بسیار تجربه کرده اید که درآمدِ بعضی از خانواده های روستایی زیاد نیست ولی زندگی شان خوب می چرخد. در دوران گذشته چون مادر در خانه حضور فعالِ اقتصادی داشت زندگی به خوبی می چرخید بدون این که پول زیادی وارد خانه شود، زنان همیشه با یک نوع تولید و ترمیم رابطه داشتند. مصرف کالاها و غذاهای بیرون خانه آن قدر زیاد نبود که نیاز به پولِ زیاد باشد. آنچه امروز در خانواده های ما نقش بازی می کند قدرت خرید کالاهای بیرون خانه است و نه برنامه های مادران. در چنین شرایطی است که اعتبار و موقعیت زن در تمام سطوح زندگی اجتماعی خدشه دار و بی مقدار می گردد. وقتی «قدرت» ملاک ارزش شد بخواهیم و نخواهیم زنان از ارزش واقعی خود فرو می افتند. به طوری که عموماً در غرب حقوق زن ها در همان مقام و پستی که مردها هستند یک سوم کمتر است. گارودی در همان کتاب می گوید: «در نظام سرمایه داری نه تنها کار زنان در خانه جزء تولید ناخالص ملی به حساب نمی آید، حتی وقتی زنان از کار بی مزد خانه فارغ می شوند و مایل به انجام کار در خارج از خانه هستند در اکثر موارد کم درآمدترین و بی کیفیت ترین کارها به آنان واگذار می شود. در فرانسه کمتر از 4% رؤسای مؤسسات زن هستند، در عوض 70% کارمندان ادارات و 80% پرسنل خدماتی را زنان تشکیل می دهند. در مجموع مزد زنان 30% کمتر از مزد مردان است»[22] اصلا جنس نظام سرمایه داری در راستای کم بهادادن به زن، این است که نمی تواند تحمل کند زن به اندازه مرد حقوق بگیرد. چون ملاک ارزش ها «قدرت» است و نه «خدمت». و آنچه به واقع احیاء زنان است ایجاد بستری است که آن ها بتوانند «خدمت» خود را به عنوان ارزش ارائه دهند وگرنه اگر «قدرت» به میان آمد و ارزش به «قدرت» شد همان قدرت زنان را پس می زند.
وقتی بناست پول در خانه بیاید، مردها در پول در آوردن روی هم رفته تواناترند، اساساً نظام اقتصادی نظامی است که در آن مردها بیشتر می توانند پول در آورند و در آن صورت دیگر ارزش های مردانه حکومت می کند و عالَم داخل خانه که در آن «خدمت» حاکم است بی مقدار می شود. به این جمله اخیر با دقت بیشتر عنایت کنید تا رمز سقوط خانواده در دوران اخیر روشن شود. آری! «در درون خانه «خدمت» حاکم است و نه «قدرت» و اگر قدرت ملاك ارزش ها شد دیگر خانه و خانواده معنی خود را از دست می دهد. شما حضور مادران ایثارگر را در درون خانه ها ملاحظه بفرمائید! ببینید راستی اگر این ها در خانه نبودند چه می شد. مادران ایثارگر «خدمت» را به صحنه آورده اند. حالا این مادر در ازاء کارشبانه روزی اش در خانه چقدر پول می گیرد؟ هیچی. در منظر نظام سرمایه داری که باید همه چیز با پول ارزش گذاری شود، کار این مادر چقدر می ارزد؟ می گویند: هیچی. در حالی که مگر پول می تواند قیمت کار این مادران را تعیین کند؟ اما وقتی تعادل تعیین ارزش ها به هم خورد، وقتی اقتصاد بازار حاکم شد و ارزش به پول شد، زنان بی مقدار می شوند. چرا كه ارزش واقعی زنان به «خدمت» است، خدمت هم که در نظام سرمایه داری بی ارزش می باشد. اگر ارزش ها را پول تعیین کند ظرائف بسیار مهمی که از وجود هوا برای حیات ما مهم تر است، مورد غفلت قرار می گیرد.
اگر ارزش زنان هم به پول شد، مردها می توانند پول دارتر باشند پس با ارزش ترند و لذا ارزش های مردانه ملاک ارزیابی زنان قرار می گیرد. و این دامی است که فمینیسم بدون آن که بداند در آن افتاده است.از همان روزی که اقتصاد بازار ارزش شد مادربزرگ هایِ من و جنابعالی که به جهت غلبه «خدمت» بر «قدرت»، تاج سر همه بودند دیگر بی مقدار شدند، چون نمی خواستند پول در آورند و لذا خدمات آن ها مطلوب کسی نبود؛ چون مطلوب همه پول و قدرت شد، پس آن ها باید به آسایشگاه سالمندان سپرده شوند، زیرا در نظام پول و قدرت، جایی برای نقش آن ها پیش بینی نشده است. در چنین نظامِ ارزشی، عالَم اسلامی و حقوق زن در اسلام زیر سؤال می رود. وقتی که ارزش به پولدار بودن شد نه به خدمت کردن، زنان ما باید بسیار هوشیار باشند که تحت تأثیر چنین شرایطی گوهر خدمت کردن خود را به راحتی زمین نگذارند و تحت تأثیر اقتصاد بازار سعی نکنند خودشان هم مهره ای از اقتصاد بازار شوند. چقدر راحتند زنانی که در حال حاضر بدون آن که خود را ببازند ارزش خود را به خدمت می دانند نه به اقتصاد بازار. وقتی متوجه باشیم زنانی که گرفتار اقتصاد بازار زمانه شده اند چه اندازه در فشار روحی و جسمی هستند، می فهمیم چقدر موقعیت زنانی که توانسته اند از عرصه اقتصاد بازار خود را نجات دهند، برای خودشان مورد پذیرش است. آن ها اگر هم کار اقتصادی کنند، ولی آنچنان ارزش «خدمت» را احساس کرده اند که ارزشی برای پول خود قائل نیستند، آن ها برای کاری که «خدمت» است ارزش قائل هستند و خودشان را در دل خدمت، حیات می بخشند. بنده حسرت روح زنانی را می خورم که خودشان را در خدمت غرق کرده اند و نه در قدرت. بنده چون معلم هستم و موضوعات را با روحیه تربیتی دنبال می کنم، خدمت و تعلیم و تربیت را بسیار با ارزش تر از آن می دانم که بتوان با پول آن را ارزشیابی کرد و لذا فکر می کنم انسان با خدمتی که در تعلیم و تربیت انجام می دهد آنچنان روح خود را اشباع می كند که هرگز پول نمی تواند در هیچ اندازه ای جای آن را بگیرد.
کتابی است تحت عنوان «حق زنان» که سه خانم دانشمند آن را نوشته اند و یکی از آن ها پنج ماه رئیس جمهور پرتقال بوده است. نویسندگان در این کتاب می گویند: «از کل مشکلات و مسائل، در مسئله زنان، مسئله از دست دادن چیزی و یا به دست آوردن چیز دیگری نیست، بلکه این مسئله به هویت او مربوط می شود».[23] حرف این خانم ها این است که نباید بگوئیم در شرایط جدید چه به دست آورده ایم یا چه از دست داده ایم، بلکه در شرایط جدید مسئله زنان مربوط به هویت آن هاست که از دست رفته است. به تعبیر خودشان «ما الگوهای متعالی مان را از دست داده ایم» در واقع به زبان بی زبانی دارند می گویند ما چون بی فاطمه شده ایم به چنین روزگاری دچار شدیم. خانم دومیتیلا باریوس از مبارزان کشور بولیوی وقتی در کنفرانس بین المللی زن در مکزیک در سال 1976 شرکت می کند و می بیند شرکت کنندگان در آن کنفرانس برای مسائلی نظیر همجنس بازی زنان اهمیت قائل می شوند و نگرانند چرا آن ها هم مثل مردان چند معشوقه ندارند! به خانم رئیس کنفرانس می گوید: شما هر روز صبح یک پیراهن می پوشید و مویتان را آرایش می کنید و به سر و صورت خود رنگ و روغن می مالید، آیا شما می توانید از حقوق ما زنان که فقط یک مسکن کوچک اجاره ای داریم دفاع کنید؟ به عقیده شما راه حل مشكلات ما در مبارزه با مردها است؟»[24] می گوید: شماها با کارهایتان حرف کسانی را که می گویند زنان بی خاصیت و بی مقدارند ثابت می کنید.
وقتی با دقتْ جریان های احیای حقوق زنان را که با رویکرد غربی فعالیت دارند، بررسی می کنیم ملاحظه می شود که بیشترین كار این جریان ها موضوع تحریک زنان و جبهه گیری جلوی مردان است و عملاً زنان را به ورطه هایی می اندازند که موجب بی مقداری زنان می گردد و در نتیجه درست عکس آنچه بناست ثابت شود، ثابت می گردد. این گونه جریان ها عملاً ثابت می کنند که زن موجودی است که به راحتی تحریک می شود و به جای روحیه مسئولیت پذیری وسیله دردسر خواهد بود. بعضی از زنان متوجه نیستند که به جای احقاق حقوق، دارند کاری را می کنند که مردها به این نتیجه برسند که زنان انسان های پرزحمت و پر مدعایی هستند.
اگر زنان و مردانِ مسلمان بیدار نشوند عده ای تحت عنوان نهضت احقاق حقوق زنان، با یک نوع عوام فریبی، دندان تیز کرده اند که دختران و زنان را مقابل اسلام و انقلاب اسلامی قرار دهند و با طرح ارزش های غربی طوری نتیجه گیری کنند که اسلام مانع تحرک و رشد زنان است. ما اعتقاد داریم که زنان باید در فضایی باشند که بتوانند کمالات فردی و اجتماعی خود را ظاهر کنند و چون اسلام به نقش تربیتی زن اهمیت می دهد نهایت سرمایه گذاری را برای به نتیجه رساندن کمالات زنان به کار می گیرد. قرآن می فرماید: «شرایط اسلام طوری است که زن و مرد بدون این که کوچک ترین ظلمی به حقوقشان بشود، می توانند به حیات برتر از زندگی حیوانی برسند».[25] امام خمینی«رحمه الله علیه» می فرمایند: «زنان ما باید مقابل بعضی آخوندهای بی اطلاع از مصالح مسلمین که نظرات خودشان را تحمیل کرده اند تا زنان ما را از حقوق خودشان محروم کنند، بایستند.»[26] امام خمینی«رحمه الله علیه» خوب فهمیده بود که جریان حقوق زنان اگر خوب به صحنه نیاید اولین ضربه اش آسیب رساندن به زنان و مادران جامعه است. همین طور که به اسم دموکراسی هوس های سرگردان را تحریک می کنند تا اسلام را نفی کنند. جریان های سیاسی غرب برنامه دارند که به اسم احیاء حقوق زن، بی بند و باری را دامن بزنند و هرگونه اعتراضی را که در این رابطه بشود به عنوان مقابله با زنان قلمداد کنند و خودشان را در ظاهر پشتیبان حقوق زنان جا زده و آن ها را مقابل انقلاب اسلامی قرار دهند. ما باید تلاش كنیم حیات معنوی زن را در همان فضای قرآنی احیا و تبیین کنیم، تا زنان ما نه تنها فکر نکنند چیزی را از دست می دهند بلکه بدانند اسلام به واقع و به نحو جامع، تمام کمالات آن ها را مدّ نظر قرار داده و اگر به واقع می خواهند روز زن داشته باشند، روز زن یعنی روز بازگشت به حقوق حقیقی و حیات معنوی زن و شناخت خطراتی که در دوران جدید همه زنان دنیا را تهدید می کند. و مردها هم اگر این خطرات را نشناسند و ندانند، کارهایشان عملاً وسیله تأیید سخن دشمنان خواهد شد.
پروردگارا به حقیقت فاطمه زهراi زنان و مردان ما را از توطئه ای که برای از بین بردن فضای معنوی خانواده ایجاد کرده اند آگاه بگردان و توفیق حفظ خانواده دینی با حفظ حقوق خانواده و حفظ حقوق زنان را به ما عطا بفرما.
پروردگارا توفیق كسب کمالاتی را که در مرد بودن و زن بودن برای ما مقرر کرده ای به ما عطا بفرما.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
«وَ إِیاكَ وَ مُشَاوَرَةَ النِّسَاءِ فَإِنَّ رَأْیهُنَّ إِلَى أَفْنٍ وَ عَزْمَهُنَّ إِلَى وَهْنٍ وَ اكْفُفْ عَلَیهِنَّ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ بِحِجَابِكَ إِیاهُنَّ فَإِنَّ شِدَّةَ الْحِجَابِ أَبْقَى عَلَیهِنَّ وَ لَیسَ خُرُوجُهُنَّ بِأَشَدَّ مِنْ إِدْخَالِكَ مَنْ لَا یوثَقُ بِهِ عَلَیهِنَّ وَ إِنِ اسْتَطَعْتَ أَلَّا یعْرِفْنَ غَیرَكَ فَافْعَلْ وَ لَا تُمَلِّكِ الْمَرْأَةَ مِنْ أَمْرِهَا مَا جَاوَزَ نَفْسَهَا فَإِنَّ الْمَرْأَةَ رَیحَانَةٌ وَ لَیسَتْ بِقَهْرَمَانَةٍ وَ لَا تَعْدُ بِكَرَامَتِهَا نَفْسَهَا وَ لَا تُطْمِعْهَا فِی أَنْ تَشْفَعَ لِغَیرِهَا وَ إِیاكَ وَ التَّغَایرَ فِی غَیرِ مَوْضِعِ غَیرَةٍ فَإِنَّ ذَلِكَ یدْعُو الصَّحِیحَةَ إِلَى السَّقَمِ وَ الْبَرِیئَةَ إِلَى الرِّیبِ»؛
بپرهیز از مشورت با زنان كه زنان سست رأی هستند، و در تصمیم گرفتن ناتوان، و در پرده شان نگاه دار تا دیده شان به نامحرمان نیفتد که در پرده بودن، آنان را از - هر گزند - نگاه دارد، و برون رفتنشان از خانه بدتر نیست از آن که بیگانه كه بدو اطمینان ندارى، را نزد آنان در آرى. و اگر توانى چنان كنى كه جز تو را نشناسند، روا دار، و كارى كه برون از توانایى زن است به دستش مسپار، كه زن گل بهارى است، لطیف و آسیب پذیر، نه پهلوانى است كارفرما و در هر كار دلیر، و مبادا گرامى داشتِ - او را - از حد بگذرانى و یا او را به طمع افكنى و به میانجى دیگرى وادار گردانى.
و بپرهیز از غیرت ورزیدن نابجا كه آن درستكار را به نادرستى كشاند، و پاكدامن را به بدگمانى خواند.
حضرت مولی الموحدین(ع) در این فراز از نامه سی و یک به فرزندشان حضرت امام حسنu موضوع حذر از مشاوره با زنان خاصی را در میان می گذارند و می فرمایند: «إِیاكَ وَ مُشَاوَرَةَ النِّسَاءِ»؛ سپس علت آن را این طور بیان می کنند که «فَإِنَّ رَأْیهُنَّ إِلَى أَفْنٍ وَ عَزْمَهُنَّ إِلَى وَهْنٍ» چون داوری و قضاوتشان سست و اراده هایشان ضعیف است.
خواهش بنده این است که ابتدا بدون هیچ قضاوتی سعی بفرمائید در فضای بحث قرار بگیرید تا جایگاه و خاستگاه سخن حضرت درست روشن شود و بتوانید نتیجه ی لازم را از آن رهنمود ببرید. و همین جا تأكید كنم با توجه به این که تمام صحبت های حضرت دارای نتایج حكیمانه است پس معلوم است این فراز هم دارای نتایج حكیمانه ای است که از آن طریق می خواهند انسان را از بیراهه ها آزاد کنند.
حضرت پس از سخن مذکور که إن شاءالله به شرح آن خواهیم پرداخت، می فرمایند: «وَ اكْفُفْ عَلَیهِنَّ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ بِحِجَابِكَ إِیاهُنَّ فَإِنَّ شِدَّةَ الْحِجَابِ أَبْقَى عَلَیهِنَّ»؛ آنان را در پرده نگه دار تا چشمشان به نامحرم نیفتد و برای آن ها پایدارتر و ماندنی تر است که در نهایت حجاب و دور از چشم نامحرم باشند. «وَ لَیسَ خُرُوجُهُنَّ بِأَشَدَّ مِنْ إِدْخَالِكَ مَنْ لَا یوثَقُ بِهِ عَلَیهِنَّ» و برون رفتن آنان از خانه بدتر از آن نیست که نامحرمِ غیر مطمئن را وارد زندگی آنان نمایی «وَ إِنِ اسْتَطَعْتَ أَلَّا یعْرِفْنَ غَیرَكَ فَافْعَلْ»؛ و در حفظ حرمت آن ها تا آنجا بکوش که اگر می توانی كاری كنی كه جز تو كسی را نشناسند، این كار را بكن. «وَ لَا تُمَلِّكِ الْمَرْأَةَ مِنْ أَمْرِهَا مَا جَاوَزَ نَفْسَهَا»؛ چیزی كه از حدّ آنها سنگین تر است بر آن ها حمل نكن. «فَإِنَّ الْمَرْأَةَ رَیحَانَةٌ وَ لَیسَتْ بِقَهْرَمَانَةٍ»؛ زیرا زنان چون گل بهاری لطیف و آسیب پذیر هستند و نه قهرمان. «وَ لَا تَعْدُ بِكَرَامَتِهَا نَفْسَهَا وَ لَا تُطْمِعْهَا فِی أَنْ تَشْفَعَ لِغَیرِهَا»؛ مبادا در گرامی داشتن او زیاده روی کنی و یا او را به طمع افکنی که بخواهد برای دیگران شفاعت کند. «وَ إِیاكَ وَ التَّغَایرَ فِی غَیرِ مَوْضِعِ غَیرَةٍ»؛ و بر حذر باش از غیرت نشان دادنِ بی جا «فَإِنَّ ذَلِكَ یدْعُو الصَّحِیحَةَ إِلَى السَّقَمِ وَ الْبَرِیئَةَ إِلَى الرِّیبِ»؛ که این كار سالم را بیمار، و پاکدامن را به سوی بدگمانی کشاند.
با توجه به این که هنر ما باید این باشد که سخنان حکیمانه امامان معصوم h را تا آن جا که ممکن است در همان سطحی که مطرح است بفهمیم بحث را ادامه می دهیم. هنر این نیست كه وقتی نمی توان موضوع را درست فهمید، صورت مسئله را پاك كنیم. برای فهم این فراز مقدماتی نیاز است، و مسلّم در بستری که قرآن به زن نظر دارد این سخنان مطرح است و با دقت بیشتر روشن می شود این سخنان تبیین سخن خدا است.
قرآن می فرماید: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّكُمُ الَّذِی خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِیرًا وَنِسَاء»؛[27] ای مردم، تقوای پروردگاری را پیشه کنید كه شما را از نَفْس واحد خلق كرد و از همان نَفْس واحد، زوجش را ـ نه زنش را ـ آفرید و سپس از آن دو، زنان و مردان زیادی را گسترانید. چنانچه ملاحظه می فرمائید طبق آیه فوق یك نَفْس است كه زن و مرد از آن خلق شده اند. پس زن و مرد از یك مقام و یك حقیقت هستند. هر كدام را از همان پاره ای كه همسرش را آفریده ، آفریده است. پس وقتی كه نفس واحدی در كار است مسلم برتری یکی بر دیگری در كار نیست. و امام معصومu به این نکته کاملاً واقف هستند و باید ما این حرف ها را از گوش مان بیرون كنیم كه در اسلام زن و مرد از نظر ارزش درجه ای متفاوت دارند. این ها حرف های اسلام و مسلمین واقعی نیست. حضرت امام خمینی«رحمه الله علیه» در وصیت نامه الهی سیاسی خود می فرمایند:
«ما مفتخریم که بانوان ما و زنان پیر و جوان و خرد و کلان، در صحنه های فرهنگی و اقتصادی و نظامی حاضر، و همدوش مردان یا بهتر از آنان در راه تعالی اسلام و مقاصد قرآن کریم فعالیت دارند. و آنان که توان جنگ دارند در آموزش نظامی که برای دفاع از اسلام و کشور اسلامی از واجبات مهم است شرکت و از محرومیت هایی که توطئه ی دشمنان و ناآشنایی دوستان از احکام اسلام و قرآن بر آن ها بلکه بر اسلام و مسلمانان تحمیل نمودند، شجاعانه و متعهدانه خود را رهانده و از قید خرافاتی که دشمنان برای منافع خود به دست نادانان و بعضی از آخوندهای بی اطلاع از مصالح مسلمین به وجود آورده بودند، خارج نموده اند».
چنانچه ملاحظه می فرمایید از نظر دانشمند اسلامی و یک اسلام شناس واقعی مثل حضرت امام خمینی«رحمه الله علیه» اولاً؛ حضور فعال زنان در صحنه های فرهنگی و نظامی یک افتخار محسوب می شود. ثانیاً؛ مقابله ی زنان را در مقابل توطئه هایی که می خواهند آن ها را منزوی کنند یک کار بزرگ و ضروری می دانند.
یا قرآن در آیه 21 سوره روم می فرماید: «وَ مِنْ آیاتِهِ اَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ اَنْفُسِکُمْ اَزْواجاً لِتَسْکُنُوا اِلَیهَا...»؛ یعنی؛ از نشانه های حضور حضرت حق این که از جان خودِ شما، همسران شما را آفرید تا در کنار آن ها آرامش یابید، همان طور که در سوره آل عمران آیه 164 می فرماید: خداوند، رسولی از جان خودتان برایتان مبعوث کرد «لَقَدْ مَنَّ اللهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ اِذْبَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ اَنْفُسِهِمْ...». یعنی؛ همان طور كه رسول خداf جان مؤمنین است و در مقام یگانگی با روح مؤمنین قرار دارد، همسران شما نیز در این حدّ با جان شما یگانه اند.
پس به عنوان یك اصل باید فراموش نکنیم که زن و مرد از یک نَفْس واحد خلق شده اند و هیچ کدام بر دیگری برتری ندارند.
امام صادقu می فرمانید: «... خداوند تبارک و تعالی آنگاه که آدم را از خاک آفرید و به ملائکه فرمان داد تا او را سجده کنند، خوابی عمیق بر او چیره ساخت، سپس مخلوقی جدید بیافرید... که وقتی به حرکت آمد، آدم از حرکت او به خود آمد، چون بدان نگریست، دید زیباست و همانند خود اوست، جز این که زن است ... آدم در این هنگام گفت: خداوندا این مخلوق زیبا کیست که من نسبت به او چنین احساسِ انس می کنم؟ خداوند گفت: این بنده من حَوّا است.»[28]
در همین روایت امام سخنان كسانی را که می گویند: خداوند حَوّا را از دندة پائین آدم آفرید، رد می کنند، بلكه روشن می نمایند كه آدم دید «همانند خود اوست».
پس از طرح اصل اول مبنی بر این که زن و مرد از نفس واحدی خلق شده اند و هر دو دارای گوهر واحدی هستند، اصل دومی را می توان مطرح کرد که خداوند می فرماید: اگر هر کدام از آن ها عمل صالحی را انجام دهند بدون هیچ تبعیضی نتیجه کار خود را می برند، که این نشانه آن است که در اصلِ شخصیت و فهم حقیقت مساوی اند. به عنوان مثال اگر یك آدم مست و یک آدم هوشیار پول به گدا بدهند هر دو یك ارزش ندارد، زیرا آدم مست اصلاً در حالت انتخاب طبیعی نیست و لذا بخشش او یک بخشش اختیاری به حساب نمی آید. پس اگر آن دو یك عمل را انجام دهند چون در حین انجام بخشش یک شخصیت و یک انگیزه ندارند عمل آن ها ارزش یكسان ندارد. حال اگر دو شخصیت یك عمل را انجام دهند و خداوند بفرماید ارزشِ عملِ هر دوی آن ها مساوی است نتیجه می گیریم كه این دو شخصیت در حقیقت و ذات خود، از نظر ارزش مساوی اند. خداوند در قرآن می فرماید: «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ یَعْمَلُونَ»؛[29] هركس از زن و مرد عمل صالحی را انجام دهند، در حالی که مؤمن باشند، به هر کدام حیات طیب و پاك می دهیم. حیاتی که آلوده به خیالات دنیایی و امیال حیوانی نباشد. طبق این آیه خداوند می فرماید: زن و مرد هر كدام که باشند، در صورتی كه مؤمن بوده و عمل صالحی انجام دهند، عملشان برای ما یك اندازه ارزش دارد. نتیجه می گیریم كه ارزش شخصیتشان نزد خداوند یکسان است و در ادامه می فرماید: «وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ یَعْمَلُونَ»؛[30] و حتماً با مقیاس قرار دادن بهترین عمل، بقیه اعمالشان را نیز پاداش می دهیم. پس با توجه به این اصل از این دو آیه این را فهمیدیم كه زن و مرد در شخصیت و مقام، از نظر اسلام یك میلیاردیم فرق ندارند. البته اگر کسی عكسِ آن را هم بگوید و بخواهد زن را برتر از مرد بداند به همان انحراف دچار است که کسی بگوید مردان برتر از زنان اند. نكته سومی كه نباید مورد غفلت قرار گیرد این كه پیامبر خداf می فرمایند: «اَلْجَنَّةُ تَحْتَ اَقْدامِ الْاُمَّهاٰت»؛[31] بهشت زیر پای مادران است. این جا نفرمود بهشت زیر پای زنان است. چون موضوع وظایف مادری نسبت به فرزند، یک موضوع تربیتی و معنوی است و از این جهت ارزش خاص خود را دارد و لذا نفرمود بهشت زیر پای پدران است. حال اگر مادران نقش مادریشان را از دست دهند و با غفلت از مسئولیت مادری و تربیتی صرفاً در تأمین نیازهای اقتصادی با پدران هم تراز شوند، عملاً افراد جامعه در مسیری می افتند که در انتها بی بهشت می شوند، چون مادران تربیت آن ها را که منجر به بهشت می شد خوب انجام ندادند، نکته ای که در روایت فوق مورد نظر است امتیازی است که زنان از جهت مادربودن دارند و بهره هایی که جامعه از این جهت از زنان خواهد برد.
در جامعه ای كه زنان از وظیفه مادری خارج شوند و نقش پدری به عهده گیرند، افراد آن جامعه از بهشت محروم می شوند. این نکته را از آن جهت عرض کردم که عزیزان عنایت داشته باشند که از منظر اسلام روی هم رفته مسیر حقیقی زن به کدام سمت است تا بتوان مسیر غیرحقیقی او را نیز معلوم کرد. با توجه به این نکته است که ائمه اطهارh در توصیه های خود می خواهند شرایطی فراهم شود تا بستر وظیفه ی مهم مادری زنان به خوبی فراهم گردد، و این رسالت اجتماعی که در چهاردیواری خانه انجام می شود ضایع نگردد. اگر زنان نقش پدر را به عهده گرفتند و خانواده دارای دو پدر شد خسارت اصلی که همان غفلت از نقش مادری است سر بر می آورد. در این راستا دو مشكل پیش می آید: یكی این كه زن از مسیر صحیح خود منحرف شده است و خودش برای خودش زیر سؤال می رود و احساس بی هویتی می کند، مثل بسیاری از زنان دنیا كه در حال حاضر خودشان برای خود مسئله هستند. مشكل دوم، این که جامعه از مسیر تربیت دینی كه به بهشت ختم می شود محروم می گردد. پس اینجاست كه نقش تربیت کودکان به عهده هیچ كس غیر از مادران نمی تواند قرار گیرد. تربیت کودکان را به عهده هركس گذاشتید به عهده ناكس و نااهل گذاشته اید. نه مدرسه، نه استاد، نه مهد کودک، هیچ كدام، به هیچ وجه، مقامش، مقـام تـربیت حقیقی، كه مسیر انسـان را به بهشت سوق دهـد، نیست. ایـن مـادر - یعنی زن- است که باید در مسیر رسالت اصلی اش که همان تربیت انسان است قرار گیرد و از این جهت، مظهر خداست. همان طور که خدا پناه روح هر انسانی است، مادران پناه روح کودکانشان هستند. شخصی آمد خدمت پیامبر خداf پرسید یا رسول الله به چه كسی خدمت كنم. فرمودند به مادرت. عرض کرد بعد به چه كسی. فرمودند: به مادرت، پرسید یا رسول الله بعد به چه كسی خدمت كنم، فرمودند: به مادرت. مرتبه چهارم فرمودند به پدرت. مسلّم حضرت نمی خواهد برای زنان پارتی بازی كنند. ولی چون مقام مادر، مقام جذب روح فرزند است برای هدایت، و نظر فرزند به مادر موجب هدایت او می شود، این چنین افراد را متوجه مادران می نمایند. مگر این كه مادر، پدر شده باشد که به تعبیر حضرت از حالت «گُل بودن» به «قهرمان بودن» تبدیل شده و به تعبیر دیگر از گُل بودن به درخت بودن و میوه دادن که شأن پدر است، تغییر هویت داده است. گل كه نباید میوه بدهد، گُل باید روح ها را بپروراند، نه جسم ها را. پس زن به اعتبار مادربودن، بهشت افراد جامعه را تأمین می كند و آن ها را تا رسیدن به بهشت جلو می برد. ممکن است مهد های کودک بتوانند از نظر نظمِ رفتار و گفتار کودکان ما را راهنمایی کنند ولی از آن جایی که انسان ها با دلشان زندگی می کنند باید مادران با دلسوزی خاص خود دل های کودکان را جهت دهند و این کار از هیچ کس و هیچ جا به معنی خاص آن بر نمی آید. تربیت حقیقی انسان ها، مخصوص مادران است و فقط مادرانند که با غریزه ی مادری عمل می کنند، حتی آن مادرانی که می خواهند با تخصص تعلیم و تربیتِ خود عمل کنند بعضی جوانب را نادیده می گیرند. هر چند آن تخصص در جای خود برای جامعه مفید است، ولی کودک مادر می خواهد نه متخصص تعلیم و تربیت.
همان طور که کودک با هدایت باطنی و الهی می داند چگونه پستان مادرش را بمکد، اگر مادران در بستر طبیعی خود قرار گیرند به کمک همان هدایت باطنی و الهی به بهترین نحو وظیفه خود را انجام می دهند. اما اگر زنان ما پدر شدند، دیگر روحشان زمینه ی القای هدایت های باطنی را از دست می دهد و کودکان آن ها از اساسی ترین ارزش که همان تربیت مادرانه است محروم می شوند، زیرا ارزش انسان ها به تربیت آن ها است و موضوعات اقتصادی فرع آن است و اساساً تربیت از مقوله مادیات نیست تا با مادیات مقایسه شود. آیا می توان گفت کار مادران، وقتی می توانند فرزندان خود را به بهشت بفرستند، چند میلیاردتومان قیمت دارد؟ می توان گفت ارزش کار مادرانمان را با پول اندازه گیری کنیم؟ مگر مادران ما ساختمان و ماشین اند؟ چون مقام مادری مقام تربیتی است، با ارزش های اقتصادی قابل اندازه گیری نیست. حال اگر شخصیت زن یک شخصیت اقتصادی شد، به همان اندازه از مادری خارج شده است. زنان به اندازه ای كه مادرند ـ حال چه مادر باشند، و چه مادروار در مسیر تربیت جامعه قدم بردارند ـ در اصلْ خودشانند و قیمتشان بی انتهاست. ولی اگر خواستند با ارزیابی های اقتصادی شخصیت خود را ارزیابی کنند، سخت بی مقدار می شوند، و در آن صورت تک تک افراد جامعه مسیرشان به جهنم ختم می شود و از بهشت در می آیند.
با این مقدمه خواستم عرض کنم؛ اولاً: حضرت مولی الموحدین(ع) سخنی نمی گویند که منجر به تقلیل ارزش زن شود. ثانیاً: روشن شود حضرت(ع) می خواهند فرزندشان و همه ی ما نسبت به بستر تربیت کودکان یعنی مادران حساسیت کامل داشته باشیم. خداوند تأمین نیازهای اقتصادی خانواده را در شرایط طبیعی به عهده مردان گذاشته تا بهترین شرایط برای تربیت فرزندان و روح خدمت گذاری در خانه، برای زنان فراهم گردد. باید فضای صحبت حضرت را شناخت و سعی نمود از توصیه آن حضرت نهایت استفاده را کرد، مثلاً فضای صحبت من مشخص است. در این فضا وقتی می گویم زنی كه مرد شد ارزش ندارد، یك کسی برود بگوید فلانی می گوید اگر زنان ریش درآورند دیگر ارزش ندارند. سخن را این طور نقل کردن باعث می شود تا عملاً مطلب از فضای خود خارج گردد.
مسلّم چهار نکته را حضرت در نظر دارند. 1ـ زنان و مردان از نَفْس واحد خلق شده اند و حقیقتشان مساوی است. 2ـ نتیجه عملشان اگر عمل صالح انجام دهند مساوی است. 3ـ مادران در نظام اسلامی مقامشان بسیار بالاست. 4ـ آنچه به واقع برای هر انسانی ارزش دارد تربیت است نه اقتصاد و از این جهت نقش زنان بسیار حساس است. با توجه به این چهار نکته وقتی حضرت می فرمایند: حذر كن كه با زنان مشورت كنی، معلوم است زن در این جا به معنی خاص است و در شرایط خاص. چون وقتی قرآن می فرماید: «...فَاِنْ اَرَادَا فِصالاً عَنْ تَرَاضٍ مِنْهُمَا وَ تَشَاوُرٍ فَلاَ جُنَاحَ عَلَیهِمَا...»[32] اگر پدر و مادر بخواهند با رضایت و مشورتِ یکدیگر، فرزندشان را از شیر بازگیرند، گناهی مرتکب نشده اند. پس مشورت کردنِ زن و مرد با همدیگر در امر فوق مورد تأیید قرآن است و می فرماید: پس از این که مرد، زن خود را طرف مشورت قرار داد و هر دو به چنین نتیجه ای رسیدند كه فرزند خود را از شیر باز گیرند، در این حالت گناهی مرتکب نشده اند. پس اگر در جای دیگر در فرمایش امام علی(ع) داریم که: «اِیاکَ وَ مُشاوِرَةُ النِّساءَ اِلاّ مَن جُرِّبَت بکِمال عَقلٍ»[33] بر حذر باش از مشاورة با زنان، مگر آن هایی كه کمالِ عقلِ آنان آزمایش شده باشد. نتیجه می گیریم اولاً: آن توصیه که به حضرت امام حسن(ع) فرموده اند؛ توصیه ی مطلق به ترک مشورت با زنان نیست. ثانیاً: نساء در این روایت مثل بسیاری از روایات به معنی زنانی است که بیشتر جنبه شهوانی زندگی را محور قرار داده اند، حضرت ما را از مشورت با چنین زنانی بر حذر می دارند.
امروز جامعه غربی در اثر میدان داری میلِ زنان هوس باز، در حال سقوط کامل است. و در این سقوط زن و مرد فرق نمی کنند و همه سقوط خواهند کرد. پس توصیه ی امام برای نجات جامعه است.
به گفته ی نیل پستمن جامعه شناس آمریکایی؛ «وقتی در نهاد خانواده فعلی، زنان مبدل به برده های زبون و عروسكهای دلربا، و مردان به صورت اسبابِ دست زنان در می آیند، عفت بخشیدن به نظام خانوادگی موفق از عهده افراد خارج است.» پس در واقع می توان گفت در بسیاری موارد مردم گوهر خانواده اسلامی را از دست داده اند. حضرت در همان راستایی که فرمودند خیلی بذله گو مباش، می فرمایند با زنان هم مشورت نكن یعنی مواظب باش تحت تأثیر عروسک هایی قرار نگیری که جز به ظواهر خود به چیز دیگری نمی اندیشند و اسباب دست آن ها مباش. مشورت با این نوع زنان، مرد را و زن را و جامعه را ساقط می كند. سپس در همین راستا می فرمایند این ها رأیشان سست است و اراده هایشان به موضوعاتِ پایین و سطحی معطوف است. آیاتی كه می گوید زن و مرد از نفس واحدند و اگر عمل صالحی انجام دهند ارزش یكسانی دارند، و دینی كه می گوید تربیت جامعه به دست مادران است، آیا می آید بگوید این زنان و مادران به هیچ دردی نمی خورند. همان امامانی که به ما توصیه می کنند در همه امور سعی کنید رضایت مادرتان را به دست آورید، حتی اگر سنی از شما گذشته و خودتان دارای عروس و داماد هستید اگر می خواهید مسافرت غیر واجب بروید، از مادرتان اجازه بگیرید، می توان گفت آن امامان می گویند رأی این مادر - به اعتباری که زن است- پست و سست است؟! آن مکتبی که این چنین برای زن ارزش قائل است اگر گفت مواظب باش زنان را مورد مشورت خود قرار ندهی، مسلّم منظور زنان خاص و در شرایط خاص است. از رسول خداf داریم: «مَا اَكْرَمَ النِّساءَ اِلاّ كَریمٌ وَ لا اَهَانَنَّ اِلاّ لَئیمٌ»؛[34] زنان را بزرگ نمی دارد مگر انسان بزرگ و بزرگوار، و آنان را كوچك نمی شمارد مگر انسان پست و فرومایه. ولی با این همه باید مواظب بود مردها تحت تأثیر عروسكان گرفتار سطحی نگری قرار نگیرند و آن ها سلیقه هایشان را بر مردها تحمیل نکنند. در روایت داریم؛ نگاه به چهره پدر و مادر ثواب دارد. از طرفی فرمودند: نگاه بر خط قرآن هم ثواب دارد. یعنی مثل قرآن که دارای باطن است و نگاه به خطوط قرآن ما را متوجه جلوه ی آن باطن می کند، پشت چهره ی پدر و مادر یك باطن معنوی نهفته است، و این چنین والدین - که یکی از آن ها زن است- مورد احترام هستند. حضرت امیرالمؤمنینu ما را از خطراتی برحذر می دارند که جوامع غیر مذهبی به خصوص جامعه ی غربی گرفتار آن است، یکی از آن خطرات سرگرمی صرف و دیگر حاکمیت سلیقه زنانِ سطحی شده و شهوت زده است به طوری که محور زندگی ها سلیقه چنین زنانی بشود، کافی است خانم خانه از این دکور یا فرش خوشش نیاید، حالا آقا باید با گرفتن وام و اضافه کاری سلیقه ایشان را عملی کند، چون کاری ندارد مگر انجام آنچه را خانم خوب یا بد می داند. حضرت می فرمایند به عنوان یک اصل در زندگی هرگز رأی این نوع زنان را نپذیر، چون ما با داشتن رهنمودهای اسلام برای کارها ملاک داریم پس هر زن و مردی كه منطبق با اسلام حرف بزند حرفش مقدس است. آیا امروز جامعه جهانی بر اساس نیازهایش تولید می کند، یا بر اساس میل این گونه زنان؟ وقتی سلیقه این نوع زنان حاكم شد دیگر مسئله اصلی جامعه فراموش می شود. بسیاری از فروشگاه ها در صدد تهیه مُدهایی هستند كه زنان می خواهند، و مردها هم بخش مهمی از اقتصاد خانه را صرف همین نوع خریدها می کنند، آیا دیگر فرصت فکرکردن و تعالی بخشیدن به خود دارند؟ فرهنگ مُد، فرهنگی است كه آن نوع زنان دامن می زنند، حتی آن مدهایی که مردها به دنبال آن هستند و از آن پیروی می کنند.
اگر زنان در تعهد و تدین و مادری نباشند، همه ی جامعه بازیچه ی هوس آنان قرار می گیرد. آیا تذکر حضرت برای نجات از چنین ورطه ای لازم نیست؟ می فرمایند این نوع زنان خودشان در انتخاب بهترین ها سست هستند و تحت تأثیر وَهمیات خود می باشند، و اگر نظرآنان را وارد زندگی کردی عملاً وَهمیات را وارد زندگی کرده ای. حرف هرکس با همسرش باید این باشد كه من رأی دین را از شما می پذیرم، خودم هم رأی دین را عمل می كنم نه نظر خود را، و از این طریق از دلسوزی های همدیگر محروم نمی شوید.
آری فقط از این طریق می توان نسبت به همدیگر دلسوزی نمود و وجود یکی مانع کمال دیگری نگردد. و واقعاً هم فرق نمی کند که زن اسباب دست هوس مرد باشد و یا مرد اسباب دست هوس زن باشد، در هر دو صورت هر دو قربانی شده اند.
اگر حقوق زنان نیز توسط مردان رعایت نشود باز فضای خانه از تجلی رحمت پروردگار محروم می ماند و لذا نباید به کرامت شخصیت زن تجاوز شود، همچنان که بنا به سخن حضرت نباید به اسم رعایت زنان، گرامی داشتِ آن ها از حدّ بگذرد و میل ها و سلیقه های وَهمی زنانه بر سازمان خانواده و جامعه حاکم گردد. با این مقدمات و توجه به شخصیت پذیرفته زن در اسلام و با آن مبنا باید به هشدارهای حضرت توجه کرد. به جهت محرومیت از این هشدارها، زندگی ها در جامعه جهانی امروز طوری شده که بیشتر از نیازهایشان ابزار دارند، و بیش از آن که حکمت در انتخاب هایشان نقش داشته باشد سلیقه زنان نقش دارد، و این گونه حضور زن غیر از حضور زنی است كه در محیط خانه مادر است و محیط را برای تربیت فرزندانش و برای صعود همسرش فراهم می كند. زنی كه مقام مادریش را از دست نداده، فرشته ای است در خانه که سایه ی رحمت او سراسر جامعه را فرا می گیرد. این زن در تربیت الهی همسر و فرزندش بسیار مؤثر است و از این طریق خدمتی شایان به جامعه ی خود می نماید. زنان ابتدا این رسالت را که باید مظهر عفت و هدایت باشند فراموش می کنند، سپس عروس حجله نشین می شوند. عروس حجله نشین کسی است که فقط كارش نظر به بُعد شهوانی زندگی است. حضرت به فرزندشان توصیه می فرمایند که مواظب باش عروس های حجله نشین تفكر تو را تحت تأثیر خود قرار ندهند، این زنان با زنانی که تمام دغدغه هایشان نجات خانواده است بسیار متفاوت اند.
وقتی زنان وظیفه ی اصلی خود را فراموش کردند، موضوع رقابت با مردان پیش می آید، وقتی رقابت پیش آمد قدرت مردان را می طلبند و از این طریق مردها را در خدمت خود می گیرند و اصرار دارند نظر و سلیقه آن ها حاکم باشد، حضرت می فرمایند مواظب باش با این نوع زنان مشورت نكنی. زیرا بر خلاف ادعایشان نظراتشان سست و بی مایه است. حال در این فضا و با نظر به این زنان می فرمایند سعی کن آن ها را در پرده و حجاب نگه داری تا نامحرم را ننگرند زیرا در پرده بودن بهتر آن ها را از گزند ها حفظ می کند، و نیز سعی کن نامحرمِ غیر قابل اعتمادی به زندگی خصوصی آن ها وارد نشود که ضرر آن کمتر از آن که با آن روحیه وارد عرصه جامعه شوند نیست. پس به طور خلاصه سعی كن آن زنان و در آن فضا كمترین ارتباط را با مردهای غریبه داشته باشند. البته و صد البته این غیر از ارتباط ایمانی و متعهدانه ای است که خواهران ایمانی با برادران ایمانی جهت حل مسائل اجتماع دارند. هر چند در این موارد هم در عین این که نباید به اسم عدم اختلاط با نامحرم از مسئولیت ها شانه خالی کرد، تا آنجا که ممکن است باید ارتباط ها در حدّاقل ممکن باشد. ولی آن مردی که به اسم عدم ارتباط با نامحرم مانع فعالیت های فرهنگی همسرش می شود، اگر ممانعت او موجب نقیصه ای در فعالیت های دینی شود باید فردای قیامت جواب این ممانعت را بدهند. یک مسئله آن است که زنان باید روحیه خود را بهتر بشناسند و هر چه كمتر در معرض ارتباط با مردان غریبه باشند. مسئله دیگر آن است که مردها باید متوجه باشند اگر خداوند اذن خروج زنان از خانه را به آن ها داد، آن اذن به معنی ممانعت نیست. مثل این است که به افسر راهنمایی در چهار راه اذن داده اند که زیر نظر او و به دستور او ماشین ها حرکت کنند، حالا ایشان به بهانه این که باید به دستور من حرکت کنید نمی تواند به هیچ ماشینی اجازه حرکت ندهد بلکه باید با مدیریت او حرکت ماشین ها انجام گیرد. مسئله سوم نوع برخورد با آن زن هایی است که حضرت در موردشان می فرمایند رأیشان سست و عزمشان ضعیف است که آن ها تا آنجا که ممکن است به صلاح خودشان است که کمتر در معرض ارتباط با مردان نامحرم باشند. نمونه ی حقانیت سخن حضرت را شما امروزه در فروشگاه های بوتیک و پاساژ ها می بینید، راستی اگر اینان گرفتار چنین پرسه هایی در این اجتماعات نبودند به مصلحت خود و جامعه نبود؟ اگر نظام ارزشی جامعه طوری بود که این نوع حضور را برای این نوع زنان به شدّت تقبیح می کرد، وضع از همه جهات بهتر نبود؟
حضرت می فرمایند: باقی ماندن این زنان در خانه برای خود آن ها موجب پایداری است، یعنی اولاً: عمرشان برایشان به عنوان یک سرمایه مفید می ماند و صرف امور ناپایدار نمی شود که هیچ حاصلی برای آن ها نداشته باشد. ثانیاً: موجب ثبات شخصیت و آرامش روح برای آن ها خواهد بود. تا آنجایی که حضرت می فرمایند: اگر می توانی طوری شرایط را فراهم کن که جز تو را نشناسد و جز با تو ارتباط نداشته باشد، این کار را بکن. تا در فضای یگانگی بین دو همسر، تمام توجه روح او به سوی تو باشد و بدون هرگونه اضطراب، به وظایفی که در خانه به عهده اوست بپردازد. چقدر خوب بود اگر به طور کلی طوری نهادهای اجتماع را سازماندهی می کردیم كه فعالیت زنان همراه با اختلاط با مردان نباشد و امورات مربوط به خودشان را خودشان مدیریت کنند و از طرفی شرایط طوری باشد که زنان جهت فعالیت های خود حدّاقلِِ خروج از خانه را به عهده داشته باشند .
در خبر آمده بود «دولت فرانسه برای برون رفت از مشکلات ناشی از کارکردن زنان در خارج از منزل و فروپاشی خانواده ها ... ضمن تأکید بر مشاغل خانگی، طرحی را به عنوان «به خانه برگردیم» اجرا نمود.»[35] زیرا شرایط بیرون خانه روی هم رفته با روحیه زنان سازگار نیست و روح آن ها را آشفته می كند. و از صفای مادری خارجشان می نماید و توجهشان به فعالیت های با روحیه «خدمت گذاری» را به فعالیت های همراه با «قدرت و رقابت» سوق می دهد. حضرت فاطمه زهراi بدون آن که حضور فیزیکی فعالی در جامعه ی زمان خود داشته باشند مسلّم یکی از تاریخ سازترین انسان ها هستند به طوری که وقتی حضرت مهدی gظهور کنند می فرمایند: «وَ فِی اِبْنَةِ رَسُولِ اللهِ لی اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»؛[36] اسوه و راهنمای من در این نهضت، دختر رسول خداf است. این سخن نشان می دهد نظامنامه حکومت جهانی مهدی gمبتنی بر سیره حضرت فاطمهi است. وقتی حضرت مولی الموحدین(ع) می فرمایند: «لَیسَ خُرُوجُهُنَّ بِأَشَدَّ مِنْ إِدْخَالِكَ مَنْ لَا یوثَقُ بِهِ عَلَیهِنَّ»؛ فكر نكن كه فقط بیرون شدن از خانه برای این ها خطرناك است، اگر مردان نامحرم غیر مطمئنی هم وارد زندگی آن ها شوند خطرناك است. می خواهند تا آنجا که ممکن است روح زنان در عالَمی دیگر غیر از عالَم ارتباط با نامحرمان به سر ببرد، تا آزاد و آرام هسته توحیدی خانه شکل بگیرد و رشد کند.
با شعار این که زنان باید اجتماعی باشند و روحیه باز داشته باشند صفای بین زن و شوهر را به هم می زنیم و نمی فهمیم این شعار در همه جا و برای همه کس شعار خوبی نیست. مثالی هست که می گویند؛ «ملا» رفت بازار دید یك گاو آوردند تا بفروشند. صاحب گاو گفت باردار هم هست، متوجه شد که سریعاً آن را خریدند و گران تر هم خریدند. فردا که برای خواستگاری دخترش آمدند، برای این که او را بپسندند گفت: دختر ما باردار هم هست! غافل از این که هر حرفی همه جا کارساز نیست. بعضی ها فكر كرده اند خوب است زن هم مثل مرد اجتماعی باشد و با نامحرمان اختلاط داشته باشد. مردِ حسابی همان طور که بارداربودن برای گاو خوب است و نه برای دختری که هنوز ازدواج نکرده، برای مرد هم خوب است اجتماعی باشد و خجالتی نباشد واجتماعی بودن به این معنی که زنان ما بی پروا با نامحرمان ارتباط داشته باشند برای زنان حُسن نیست و علاوه بر این با این روش جنبه ی اطمینان مرد نسبت به همسرش از بین می رود، و آشفتگی های شدیدی در روح زن به وجود می آید که در نهایت موجب سقوط خانواده می شود.
مرغی كه خبر ندارد از آب زلال
منقار در آب شور دارد همه حال
ما نمی دانیم با این شعار های وارداتی از غرب چه نتیجه ای حاصل جامعه ی ما و زنان ما می شود. نه زنان ما می دانند چه عظمت هایی را از دست داده اند و نه مردهایمان می دانند چگونه فضای اَمن و پاک خانه از دست می رود.
حضرت می فرمایند: اگر می توانی كاری كن كه غیر تو را نشناسند. این توصیه مسلّم به این معنی نیست که پدر و برادر شما را هم نشناسد بلکه منظور آن است که گرفتار موضوعاتی از اجتماع نشود که مربوط به حوزه مردان است و از این طریق دغدغه هایی وارد زندگی خصوصی شما شود که روح زنان را آزار می دهد. به همسر شما چه مربوط است که در اداره و بازار رقیب شما چه کسی است؟ به همین جهت در ادامه می فرمایند: «لَا تُمَلِّكِ الْمَرْأَةَ مِنْ أَمْرِهَا مَا جَاوَزَ نَفْسَهَا»؛ کاری که بیش از توانایی زنان است بر دوش آن ها مگذار. به عبارت دیگر اموری که موجب فشار روحی به زن است بر آن ها وارد مکن، چون زنان مانند گُل بهاری اند و نه قهرمان. بر عهده مردان قرار داده که برای زنان امنیت و آرامش روحی و جسمی فراهم آورند تا جامعه به نتایجی که باید از جانب زنان برسد، برسد. زیرا به همان اندازه که بستر آرامش روحی و جسمی زن از دست رفت، به همان اندازه جامعه از برکات واقعی که خداوند از طریق زنان به جامعه می دهد، محروم می شود. هرگز هنر نیست که زنان مانند یک مرد از صبح تا بعد از ظهر در بیرون خانه کار کنند و بعد هم انتظار داشته باشیم که بتوانند همسر خوبی برای ما و مادر مفیدی برای فرزندانمان باشند. این یک نوع رندی است و رندها همیشه ته چاه اند. پس رندی نكنید و شرایط اضطراب و ناامنی روحی و جسمی را برای زنانتان فراهم ننمایید که از برکات بزرگی محروم می شوید. جامعه محل کشاکش مردان است با همان روحیه ی مردی و تلاش برای سود دنیایی بیشتر، و خانه محل آرامش و خدمت و ایثار است، چگونه می توان خانه را از کشاکش جامعه حفظ کرد به جز به کاربردن توصیه هایی که مولی الموحدین(ع) مطرح می فرمایند؟ گاهی زنان را آنچنان گرفتار مسائل اقتصادی کرده ایم که اگر تخم مرغ گران شد قلب آن ها به طپش در می آید. با وارد کردن زنان در امور اضطراب زا فقط زنان ضرر نمی كنند بلکه بیش از آن مردان ضرر می کنند، چون دیگر با گُل پژمرده ای روبه رو می شوند که سخت به شادابی آن نیاز دارند. آقا و خانم هر دو از اداره می آیند حالا آقا نشسته می گوید خانم ناهار چی داریم، از این خانم همان انتظاری را دارد که باید از خانمی داشت که صبح تا حالا در خانه بود. آیا با این برخورد ها زنان را باید گُل حساب کرد یا انسانی آهنین؟ آیا از انسان های آهنین انتظار لطافت و عواطف باید داشت؟ آیا با گُل به سربردن هر چند با درآمد کمتر، با صفاتر است یا با آهن به سربردن با انبوهی از ثروت؟!
اسلام لباس و مسکن و غذای زن را به عهده مرد گذارده تا کارهای اقتصادی روح لطیف زن را فرسایش ندهد و او همچون «گُل» برای همسر و فرزندانش شاداب بماند، زیرا جامعه سخت نیاز به چنین روح هایی دارد تا محبت را به جای خشم بنشانند. نه مردان باید زنان را گرفتار کارهای سنگین بکنند و نه زنان باید از حفظ روحیه ی خود غفلت نمایند. تلاش و تحرک برای هر زن و مردی لازم است ولی زنان نباید خود را در ورطه های اقتصادی - آن طور که روح و روحیه آن ها آسیب ببیند- بیندازند، که در آن صورت کمر خود را می شکنند. وقتی مادران نتوانستند مادری كنند، کودکان هم آن طور که باید و شاید دارای رشد متعالی نخواهند بود و عملاً به جای عوامل گرمی محیطِ خانه مزاحم خانه اند و همه چیز در هم می ریزد. بگذارید زنانتان چون گل بیالایند تا برای شما و فرزندانتان مفید باشند. نسبت به زنانتان انسان های منفعت طلب نباشید، چون باغبانی باشید كه نفسِ پروراندن گل و به فعلیت درآوردن زیبایی های آن، برایش مهم است، گل میوه نمی دهد ولی روح ما را تغذیه می کند و لذا نفسِ پروراندن گل یک نحوه تغذیه است ولی تغذیه روحی. با چنین دیدی اگر زنان در صحنه باشند، فضای خانه آرامش خاصی به خود می گیرد که از هزاران گنج مهمتر است. بر اساس این دید است که در ادامه می فرمایند؛ انتظارِ زیاد از حدّ، از زن نداشته باش به طوری که طمع کند در بقیه کارها هم وارد شود، به عبارت دیگر چاخان او را نکن که تو خیلی مهم هستی، تا طمع کند در امور دیگر هم دخالت کند و بخواهد مسئولیت هایی را که به عهده ی او نیست به عهده بگیرد زیرا در این صورت لطافت روحی خود را از دست می دهد.
پس از طرح این نگاه به زن و توجه به نکاتی این چنین دقیق، زاویه ی دیگری را در رابطه با زن می گشایند که: «إِیاكَ وَ التَّغَایرَ فِی غَیرِ مَوْضِعِ غَیرَةٍ فَإِنَّ ذَلِكَ یدْعُو الصَّحِیحَةَ إِلَى السَّقَمِ وَ الْبَرِیئَةَ إِلَى الرِّیبِ»؛ بپرهیز از غیرت نشان دادنِ بی جا که این کار انسانِ درست کار را به نادرستی می کشاند، و پاکدامن را به بدگمانی می خواند.
در این زاویه ما را از خطری می رهانند که شیطان بعضاً ما را از برکتِ ارتباط صحیح با همسر و خواهر و مادرمان محروم می کند. زنان بر اساس فطرت الهی در عفت و پاکی قرار دارند و باید شرایط بسیار بحرانی باشد تا ما تصورمان از آن ها منفی شود. اخیراً روزنامه ها نوشتند خانمی به دست یکی از جوانان محله کشته شد، زیرا آن خانم با ظاهر نامناسب در کوچه و خیابان ظاهر می شده، آن جوان تصور می کند وقتی با این چنین شکل بیرون می آید پس حتماً مایل به ارتباط نامشروع خواهد بود، در یکی از روزها که آن زن در خانه بوده آن جوان وارد خانه می شود و تقاضای عمل نامشروع می کند که با مخالفت شدید آن زن روبه رو می شود و آن جوان هر چه تلاش می کند راه به جایی نمی برد، می رود کارد آشپزخانه را برمی دارد و آن خانم را به قتل می رساند. عرضم از این مثال آن است که عنایت داشته باشید به این راحتی ها نمی توان نسبت به زنان سوءظن داشت، البته آن خانم به جهت ظاهر نامناسبش در قتل خود بی تقصیر نیست، ولی قضاوت آن جوان هم قضاوت نادرستی بوده است. ممکن است زنان در بعضی موارد نسبت به رعایت دستورات الهی بی احتیاطی كنند ولی به این راحتی بی عفتی نمی كنند. حضرت می فرمایند: آنچنان غیرت به خرج نده که گویا در کوچکترین ارتباط بین همسر و خواهر و مادرت با مردان غریبه آن ها را مجرم به حساب آوری. وقتی در مورد زنانی که به ورطه های نامشروع سقوط کرده اند مطالعه می فرمائید متوجه می شوید واقعاً در شرایطی قرار گرفته اند که برای حفظ عفت خود مقاومت زیادی می خواسته و متأسفانه آن ها از خود نشان نداده اند ، تازه این نوع زنان بر خلاف آنچه شیطان القاء می کند، بسیار قلیل اند. لذا باید متوجه بود به این راحتی ها زنان به این ورطه ها که ما تصور می کنیم نمی افتند و لذا به این راحتی ها هم شما نباید غیرت به خرج دهید، زیرا غیرت بیجا منفور است. مثلاً خانم رفته تخم مرغ و گوشت بخرد حالا تاکسی نبوده که سوار شود نزدیک ظهر است فرزندانش از مدرسه می آیند، شوهرش از اداره می آید، غذا می خواهند به جای تاکسی ماشین شخصی سوار شده، برادر شوهرش دیده و به شوهرش گفته و چه بدبینی ها که پیش نیامده است، محاکمه پشت محاکمه كه باید مشخص شود چرا تاكسی سوار نشده ای. یا چون طرف با شوهر خواهرش كمی باز برخورد کرده - و از نظر شرعی هم به واقع شوهر خواهر همان قدر نامحرم است که یک مرد غریبه نامحرم است- ولی حالا آقا عصبانی است که چرا جلوی شوهر خواهرت بلند خندیدی، پس من دیگر به تو اعتماد ندارم، و در نزد خود هزار فکر بی مورد نسبت به همسرش شکل داده است. آری! كار بدی كرده که جلو نامحرم بلند خندیده است، ولی اگر حدّ این نوع سخت گیری ها مشخص نشود معلوم نیست غیرت ورزی به جایی باشد. می فرمایند غیرت ورزی بی جا موجب می شود که زنان درستکار را به نادرستی، و زنان پاکدامن را به بدگمانی بکشاند. وقتی كه مرد بیخود و با غیرت ورزی بی جا پناهش را از زن برمی دارد خودش با دست خودش به همسرش می گوید برو در ورطه های دیگر. حالا این چقدر می تواند در مقابل وسوسه های شیطان و پناهی که مردان غریبه به او می دهند، مقاومت كند؟ مظلومیت زنان از آن جا شروع می شود كه مردان غیرت بی جا می ورزند. همان طور كه مردان بی غیرت، مردان پست و فرومایه ای هستند، و خدا مردان غیور را دوست دارد، مردانی هم که به اسم غیرت، افراط می کنند و در هر ارتباطی حساسیت نشان می دهند زنان خود را اگر هم به خطر نیندازند به زحمت های زیاد مبتلا می کنند. نمی شود با اندك خیال و احتمال، غیرت به خرج داد. حضرت می فرمایند اگر این كار را كردی سالم ها را نیز ضایع می كنی، در یکی از تشکل های کاملاً مذهبی و وِلایی که فعالیت آن ها در دانشگاه کاملاً ضروری است، شوهر یکی از خواهران دانشجو گفته بود من راضی نیستم فعالیت خود را در آن تشکل ادامه دهی چون ممکن است با مرد نامحرمی صحبت کنی و من ناراحت می شوم! آیا این غیرت ورزی است یا بازیچه ی شیطان شدن؟
چند موضوع است که با هویتی جدید در دنیای مدرن ظاهر شده و باید بر اساس شرایط جدید نگاه ما نسبت به آن موضوعات بازخوانی شود، یکی از آن ها پدیده ی تکنیک است و دیگری «زن». ماشین به عنوان یك پدیده جدید قوانین جدیدی را با خود به همراه آورده و کمتر از صد سال تمام چهره ی زمین را عوض کرده است که در جای خود باید بحث شود و نباید گفت تکنیک جدید همان تکنیک قدیم است که کمی پیچیده تر شده است، نخیر؛ هویت تکنیک جدید چیز دیگری است و اهداف خاصی را در بشر می پروراند که قبلاً به تصور بشر نمی رسید و لذا نوع انتخاب و زندگی بشر جدید یک نوع انتخاب و زندگی دیگری است.[37] زن هم در شرایط امروز با هویتی به صحنه آمده که نمی توان گفت این زن ها با این هویت ادامه هویت مادران ما هستند، منتها یک کمی آزادتر شده اند، بلکه باید با تعریفی دیگر با آن ها برخورد کرد تا جامعه از نقش آن ها استفاده کند وگرنه با تعریفی که غرب از زنان مطرح کرده زنان ما که از هویت گذشته خود مانده اند، به هویت و قالبی غربی وارد می شوند و از هویت سومی که نه برگشت به گذشته است و نه در غالب غربی فرورفتن، باز می مانند. برای استفاده جامعه از نقش زن در دوران جدید یك اسلام ناب ناب نیاز است، با این برداشت های ساده از اسلام مشکل حل نمی شود - كه از بحث این جلسه خارج است-. وقتی نهادهای قبلی که زن هویت خود را در آن نهادها می یافت، به هم ریخته و دیگر آن خانه ای که زنان در آن نان می پختند و شیر گاو و گوسفند می دوشیدند و کره و ماست خانه را تهیه می کردند و با فضولات گاو و گوسفند سوخت زمستان را انبار می کردند، همه به هم ریخت، ما اصرار داریم زنان در خانه چه کار کنند؟ بستری که زن در عین وظیفه همسری برای مرد و وظیفه ی مادری برای کودکان، به عنوان یک عضو فعّال اقتصادی در تلاش بود، حالا به هم ریخته حال باید فکر کرد چگونه باید بازسازی و تعریف شود؟ نمی توان هم چنان ناظر حادثه بود و فکری برای باز خوانی شخصیت ها نکرد، و بیش از همه زنان باید هویت خود را دریابند و خود را به عنوان عضوی مفید و فعّال بازخوانی کنند و گمان نکنند اگر بعضی بارهای زندگی قبلی از دوش آن ها برداشته شده تعریف قبلی برای آن ها می ماند. ما در حال حاضر اجتماع را جدا از زن ها نمی دانیم. و با همه مقدماتی که عرض شد در شرایط جدیدْ زنان پا به پای مردان نسبت به انسان ها وظیفه ای دارند که باید انجام دهند. و این در حالی است که در بعضی موارد بعضی از وظایف زنان از خانه به اجتماع آمده است و کار را برای روان زنان سخت نموده و خطر آسیب پذیری را برای بعضی شدّت بخشیده که إن شاءالله باید در ادامه ی بحث به این موضوعات پرداخته شود.
سؤال: در حین بحث یک جا می فرمایید آنچه حضرت می فرمایند در رابطه با حذر کردن مردان از مشاوره با زنان مربوط به زنان خاصی است که به تعبیر شما زنان حجله نشین هستند، ولی در بعضی از قسمت های بحث که حضرت می فرمایند: کارهای سنگین تر از توان زنان بر آنان تحمیل نکن زیرا که آن ها چون گُل بهاری لطیف هستند، موضوع را به همه زنان تعمیم می دهید و در آخر موضوعی را طرح می کنید مبنی بر این که زنان و مردان در شرایط حاضر باید در تعریف زن بازخوانی کنند و حضور زنان در اجتماع را در حال حاضر چیز طبیعی می دانید. چگونه این نکات را با هم دیگر جمع کنیم؟
جواب: هم چنان که بحمدالله متوجه شده اید موضوع همان طور است که فرمودید، آری ما باید سه شخصیت از زن را در این بحث در نظر بگیریم و بنا به شواهدی که در حین بحث عرض کردم آنجایی که بحثِ عدم مشاوره با زنان است را یا به اموری خاص نسبت داد ـ مثل امور حکومت و اداره کشور ـ و یا به زنان خاص که روحیه سطحی نگری بر آن ها حاکم است، که با توجه به ادامه سخن حضرت که می فرمایند آن ها سست رأی اند و در تصمیم گیری ناتوان هستند، موضوع مربوط به زنان خاص می شود، زیرا این طور نیست که زنان در اموری که مربوط به خودشان است سست رأی باشند و یا در تصمیم گیری از خود ناتوانی نشان دهند. شخصیت دومی که از زن در سخن حضرت مطرح است جنبه مثبت شخصیت زن است که چون از سیاق سخن حضرت بر می آید که به عموم زنان تعلق دارد، ما هم آن را به عموم زنان تعمیم دادیم که همان روحیه لطیف و حساس آن ها می باشد. و اما در مورد وجه سومی که در مورد زنان بحث شد موضوعِ شرایط جدید و فرهنگ مدرن است که ما چه بخواهیم و چه نخواهیم باید نسبت به آن بی تفاوت نباشیم و فکر می کنم اگر با اصولی که حضرت مطرح فرمودند مبنی بر حضور بیشتر زنان در خانه و لطیف بودن روحیه آن ها بتوان موضوع را با حفظ اسلام ناب در بستر صحیحی قرار داد.
مسلم همه شما قبول دارید روحیه حساس و عرفانی زنان نیاز به آرامش و آزادبودن از ارتباطات آشفته دارد. زیرا مربی واقعی برای این که ظرائف روح افراد تحت تربیت خود را درک کند، باید روحی لطیف و عرفانی داشته باشد و روح لطیف اگر درگیر مسائلی خشن شد، به زحمت می افتد و از کار ظریفی که به عهده دارد باز می ماند. اگر تربیت از طریق روح های لطیف ممکن است باید این روح ها در کشاکش مشکلات اجتماعی گرفتار نباشد. و اگر کار ظریف تربیتی به عهده زنان با آن روح عرفانی خاص نباشد مسلّم شخصیت دیگری که تا آن حدّ دقیق چنین کاری را انجام دهد نخواهیم داشت. معلم و کتاب و پدر هیچ کدام آنچه را زنان انجام می دهند نمی توانند انجام دهند. در تربیت دو چیز ضروری است؛ یکی لطافت و صفای روح، و دیگری روحیه اُنس گیری. مسلّم پدری که صبح می رود و شب می آید، اگر بر فرض هم این دو خصوصیت را داشته باشد نمی تواند اِعمال کند. از طرفی آن اُنسی که روح لطیف کودک نیاز دارد عموماً در روح مردان نیست. علاوه بر کودکان حتی جوانان هم آنقدر که با مادرشان می توانند تماس و انس بگیرند با پدرشان نمی توانند. حال اگر به چنین روحیه ای نیاز داریم، که داریم، و حال که چنین روحیه ای به طور فطری در زنان هست، پس همه افراد جامعه باید سخت مواظب زنان باشند که در گیر و دار زندگی، روحیه ی تربیتی آنان آسیب نبیند. و حضرت علی (ع) در این راستا به فرزندشان توصیه می کنند چون پهلوانان با زنان برخورد نکن و بارهای زندگی را بر دوش آنان مگذار.
کار وقتی مشکل می شود که زنان نیز از گوهری که در وجودشان هست غافل باشند و در جهت رشد آن تلاش ننمایند، و نه تنها در رشد آن کوشش نکنند بلکه خود را در ورطه هایی بیندازند که روحیه شان به روحیه ای مردانه تبدیل شود. چون به قول خودشان می خواهند از مردها عقب نیفتند! «پهلوانْ خانم»شدن که هنر نیست، زن بودن هنر است، در زن بودن گوهر خدمت نهفته است و در پهلوان بودن قدرت، وقتی این دو در زن جابجا شود و روحیه ی إعمال قدرت جای ارائه خدمت را بگیرد، مثل این است که سرکه ها شیرین، و شربت ها ترش شود، در این صورت هیچ کدام به کار نمی آیند.
در فرهنگ های انحرافی کمالاتی را برای زنان تبلیغ می کنند و ارزش می نهند که عملاً زنان را از نظر روحیه به مرد تبدیل می کند، و به اسم شرکت زنان در مدیریت جامعه از زن یک مرد می سازند که بتوانند مثلاً یک بنگاه اقتصادی را اداره کنند.[38] در قبل از انقلاب خانم هایی را به ریاست مدارس دخترانه می گماردند که روحیه ای مردانه داشتند، مثل مردان داد می زدند، سیگار می کشیدند، در سخن گفتن با نامحرم بی پروا بودند و راحت جلو نامحرم قهقهه می زدند، اتفاقاً شوهر یکی از این مدیران همکار بنده بود، می گفت: من و بچه ها سخت از خانم می ترسیم، حالا این خانم، مدیر نمونه و موفق به حساب می آمد و به دختران ما القاء می کردند اگر می خواهید موفق شوید باید مثل این خانم باشید که به جای یک مرد چهار مرد است، و امیرالمؤمنین(ع) درست در مقابل چنین افکاری می فرمایند: «...فّإنَّ الْمَرْأَةَ رَیْحَانَةٌ وَ لَیْسَتْ بِقَهْرَمَانَةٍ»؛ زنان چون گُل بهاری لطیف اند، و پهلوان نیستند، پس طوری با آن ها برخورد کن و انتظاراتی از آن ها داشته باش که روحیه حساس و لطیف آن ها برای آن ها باقی بماند، زیرا اگر زن به جای چهار مرد که هیچ، به جای صد مرد هم باشد و زن نباشد، هیچ چیز نیست، و در ظلمات بی هویتی هر روز یک شخصیت برای خود می سازد و در آخر هم نمی داند کیست.
سخنان حضرت مولی الموحدینu، ابداً سخنان عادی و نصیحت های موسمی و مربوط به قوم و قبیله خاص نیست، راز بقاء یک ملت است. فرهنگ حکیمانه ای که از اسرار درست زندگی کردن پرده بر می دارد و امروز با غفلت از این سخنان، جوامع بشری با بدترین بحران ها روبه رو خواهند شد. همان همکار ما که همسرش مدیر دبیرستان بود می گفت در خانه ما زندگی گم شده است، خانم من با من و بچه ها مثل دانش آموزان دبیرستان رفتار می کند، مادر بودن یادش رفته است، این است که دائماً باید متوجه باشیم طبق سخن حضرت(ع) ما «پهلوانْ خانم» نمی خواهیم، که نمی خواهیم، که نمی خواهیم. مادری می خواهیم که دارای روحی لطیف و امکان و فرصت اُنس گرفتن با فرزندانش را داشته باشد.
کارهای اجتماع طوری است که اگر انسان مواظب نباشد قلب و روح او را به خودش مشغول می کند و انسان را از حضور قلب در محضر خدا خارج می نماید، نمونه اش را در نماز تجربه می کنیم، همین که انسان می خواهد با حضور قلب اذکار نماز را اداء کند، حادثه های روز می آید جلو و مانع حضور قلب می شود، راه حل مسئله هم مشخص است، اولاً: باید قبل از ورود در جامعه از طریق عبادات و ذکر و دعا، قلب را با عالم معنا مأنوس کرد. ثانیاً: مواظب باشیم مسائل روزمرّه ی زندگی را اصل نگیریم، آن ها را امور دست دوم قلمداد کنیم، چون هدف اصلی ما بندگی خداست و خداوند به ما فرموده: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ»؛[39] جن و انس را خلق نکردم مگر برای عبادت. پس از یک طرف روح را متوجه عالم معنا می کنیم و از طرف دیگر مواظب هستیم تمام قلب خود را مشغول امورات اجتماعی ننماییم و آن ها را مسائل دست دوم زندگی خود به حساب آوریم وگرنه آنچنان قلب ما را می دزدند که در عباداتمان هرچه می گردیم قلب خود را نمی یابیم. به جای آن که بر اساس وظیفه در اجتماع وارد شویم و کارهای مربوطه را انجام دهیم، خودِ آن کارها هدف می شوند، در حالی که ما نسبت به آن امور تکلیفی داریم و دیگر هیچ. حال با توجه به این که مسائل اجتماعی - به خصوص موضوعات اقتصادی- این چنین روح و روان انسان را می رباید که به سختی به خود برمی گردد، اگر زنان با آن روحیه ی لطیف و حساس، در چنین ورطه هایی وارد شوند، چه بر سر روان و قلب آن ها می آید خودشان بهتر می دانند! نمی گویم خواهران فعالیت های اجتماعی نداشته باشند، داشته باشند ولی به شرطی که هزار برابر بیشتر از مردان مواظب خود باشند. چون ما می خواهیم خودمان از لطافت روحی خارج نشویم تا بتوانیم عبادت خود را حفظ کنیم در حالی که زنان علاوه بر موضوع فوق، مسئولیت اصلی شان طوری است که باید همواره در آن لطافت روحی مستقر باشند تا بتوانند فضای اُنس و خدمت را نگه دارند و تربیت صحیحی را إعمال کنند. و از این لحاظ است که خواهران باید قیمت خود را بدانند و با اندک حادثه آن را فرو نگذارند و روح خود را زیر لگد اجرائیات و موضوعاتِ زودگذر جامعه له نکنند.
ما معلمان که مسئول تربیت روح و روان دانش آموزانمان هستیم نه تنها برای بندگی خدا حتی برای ارتباط صحیح با دانش آموزان و دانشجویان خود نیاز به روحی لطیف و حساس داریم تا روان دانش آموزان خود را درک کنیم، و به همین جهت وظیفه ی ماست که روی روح و روان خود سرمایه گذاری خاص بکنیم تا دقت و حساسیت لازم از دست نرود، زیرا مسئولیت تربیت و درک روان متربّی را به عهده داریم، چیزی که زنان باید بیشتر از معلمان بر روی آن حساس باشند، و لازمه چنین حساسیتی آن است که روح خود را مشغول ارتباط با نامحرم نکنند وگرنه محرم روح فرزندان و همسرشان نخواهند بود. امیرالمؤمنین (ع) می فرمایند: فرزندم! زنان را در معرض نامحرمان قرار نده. کاری کن که در حریم تو بمانند، اما نه در اسارت تو.
بزرگ ترین محبت و خدمت را همیشه پیامبران و امامان معصوم h به بشریت کرده اند و از جمله خدمت های آن ها روشن کردن جایگاه زنان است، تا از این طریق نه تنها جامعه آسیب نبیند، خودِ زنان نیز بهترین نتیجه را از زندگی خود بگیرند. آنچنان برای زنان نقشی حساس قائل اند که رسول خدا (ص) می فرمایند: «اَلرَّحِمُ شِجْنَةٌ مِنَ الرَّحْمن فَمَنْ وَصَلَها وَصَلهُ اللَّه وَ مَنْ قَطَعَهاٰ قَطَعَهُ اللَّه»[40] رَحِم رشته اى از طرف خداوند است، هر كه آن را پیوند دهد خدا او را پیوند دهد و هركه آن را ببرد خدا از او ببرد.
مسلم است منظور از این نوع محبت به زنان صِرف انگیزه های شهوانی نیست بلکه نظر به روح پاکی است که هویت او در اُنس و محبت و لطافت و دلسوزی است، و امیرالمؤمنین(ع) از این زاویه می فرمایند باید شرایط حریم و هویت زن را حفظ کرد.
محی الدین بن عربی می گوید: زنان جهت فهم و سیر عرفانی آمادگی بیشتری دارند. اگر راه را بشناسند خیلی زودتر از مردها مقامات عرفانی را طی می کنند. همین جا به خواهرانی که وظیفه مادری به عهده شان نیست عرض می کنم سعی کنید استعداد عرفانی خود را به شدت رشد دهید، شرایط خود را فرصت مغتنمی بدانید که خداوند در اختیار شما گذارده است. محی الدین می گوید: یکی از استادهای سلوکی من یک زن هشتاد و چند ساله ایی بود که مثل قرص قمر بود. چیزی که بالاترش را حضرت عسکری(ع) می فرمایند که «نَحْنُ حُجَجُ اللهِ عَلَی خَلْقِهِ وَ جَدَّتُنا فاطِمَةُ حُجَّةٌ عَلَیناٰ» ما حجت خدا بر خلق خدا هستیم و جدّ ما فاطمه حجت خدا بر ما است. بحمدالله در نظام اسلامی با دمِ الهی حضرت امام خمینی«رضوان الله علیه» زنانی تربیت شده اند که بدون هیچ ادعا و سر و صدایی راه هایی را طی کرده اند که اهل عرفان حسرت احوالات و مقامات آنان را می خورند. خواهرانی که در موقعیت خاص هستند و شرایط همسرداری برایشان فراهم نیست قدر روحیه لطیف عرفانی خود را بدانند و آن را با هیچ چیز دیگر معاوضه نکنند، همان طور که من و شما بعد از ماه رمضان یا بعد از زیارت خانه خدا و ائمه معصومینh باید مواظب باشیم آن احوالات با آرزوهای دنیایی ضایع نشود.
روحیه عرفانی زنان نیاز به آسوده بودن از مشغله های اجتماعی دارد، تا هم خودشان بهره کافی ببرند، و هم همسر و فرزندان یا شاگردانشان از آن روحیه محروم نگردند. غیر ممکن است، زنان در فضای آرامش و اُنس نباشند و مردان زندگی را به سلامت طی کنند. پس نجات مردان به صفای معنوی زنان است، زیرا آن جا که «قدرت» خود را می نمایاند و به خود مغرور است، آنچه کارساز و نتیجه بخش است، روح خدمت است و دلسوزی. حتی در شرایط عادی هم اگر چه مردان داد و بیداد می نمایند و قدرت نمایی می کنند ولی در نهایت اشک زنان است که حرف آخر را می زند، چه رسد که این روحیه برای اهدافی مقدس به کار گرفته شود. حالا کسانی که با اشک حکومت می کنند، اگر صفای روحانی خود را از دست بدهند احساساتِ همراه با وَهم به میدان می آید و در این حالت بازار تریکو فروش ها با پول بابا و اشک مادر رونق می یابد!.
آیا می شود نسبت به حریم مقدس زنان غافل بود و نگران از دست رفتن همه چیز نبود؟ سخن انسان های بزرگ آن است که: ما هر چه داریم از مادرمان داریم، چون انسان ها بیش از آن که با عقلشان زندگی کنند با دلشان زندگی می کنند، پدران سایه و بستر زندگی اند، دل ها به جایی نظر می کند که مادران نشانه رفته باشند، خوشا آن زندگی که عقل پدر و دل مادر، هر دو اهداف مقدسی را نشانه رفته اند. وقتی انسان ها با دلشان زندگی می کنند و دل با اُنس تغذیه می کند، حال به من بگو اگر مادر به عنوان عامل انسِ فرزند در زندگی فعّال نباشد چه کسی به کودکان راه نشان دهد و دلشان را جهت دهی کند؟ هرجا ملاحظه کردید که جوانان، جوانانی تربیت پذیر نیستند، ریشه ی آن را در ضعف نقش مادران آن ها جستجو کنید. خانم کارمندی که مادری خود را در خرید انواع اسباب بازی های گران قیمت جستجو می کند، عملاً مادری خود را به فرزندانش هدیه نداده، حقوق خود را به آن ها هدیه داده است. کودکان و جوانان ما نیاز دارند از طریق دلدادگی از کسی حرف بشنوند و هدایت بگیرند، اگر زنان آن طور که امام الموحدین(ع) پیشنهاد می کنند در شرایط خاص قرار نگیرند هیچ کس نمی ماند که جواب دلدادگی و طلب هدایت جوانان و کودکان ما را بدهد. در شرایط امروز که عموماً پدر و مادر در اداره هستند، معلم هم با حجمی زیاد از کتاب روبه روست که باید در طی یک سال درس بدهد، حال چه کسی با جوانان اُنس بگیرد؟ وقتی مادران نتوانند نقش اصلی خود را انجام دهند، نه نتیجه کار پدران مفید است و نه نتیجه ی کار معلمان. کودکان و جوانان خودشان می مانند و خودشان، مثل یک علف خودرو بی کس و بی یاور و عاصی و سرکش. جوانی که نتوانسته است به درون سینه مادرش راه یابد و اسرار آن سینه را با جان خود بنوشد، آرامش و تفکر را گم می کند، زیرا چیزهایی هست که گفتنی نیست ولی باید نسل ها بدانند و آن چیزها با نفوذ در سینه مادرها و مادربزرگ ها و پدر بزرگ ها به دست می آید. به گفته مولوی:
ای خدا جان را تو بنما آن مقام
کاندر آن بی حرف می روید کلام
جایی که نسل جوان باید بدون الفاظ و کلمات سخن هایی را بیابند، در دوران کودکی است، آن هم با اُنس طولانی با مادر، آن هم مادری که صد تا کار ندارد، که یکی از آن ها مادری است. ما تا در جامعه مان کسی را نداشته باشیم که این نسل بتواند از طریق انس طولانی، از درون سینه او و از طریق بروز احساسات حرف بگیرد، این نسل خود را مقید به هیچ قیدی نمی داند و لذا نسلی عاصی و سرگردان خواهد بود. امروز جامعه جهانی به چنین ورطه ای فرو افتاده و راه نجات آن هم چیزی جز تجدید نظر کلی نسبت به نقش زنان، آن طور که مولی الموحدین(ع) مطرح می کنند نیست. یعنی باید بستری فراهم کرد که وظیفه زنان در آشفتگی های زندگی لگد مال نشود. نباید گذاشت گل های بهاری در عرصه اجرائیاتِ خشک و سرد له شوند و ما بمانیم و کودکان سرگردان و عاصی و زنان بی مسئولیت و آرزو زده، و مردان بی مسئولیت.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
«مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَوةً طَیِّبَةً وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ یَعْمَلُونَ»؛[41]
هركس از مرد یا زن، عمل صالح انجام دهد و مؤمن باشد، قطعا او را به حیات طیب احیاء می کنیم و اجر آنان را بر اساس بهترین عملی که انجام می دهند، خواهیم داد.
در آیه ی قبل از آیه فوق فرمود: «مَا عِندَكُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللّهِ بَاقٍ وَلَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُواْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ یَعْمَلُونَ»؛[42] ای انسان ها آن چه نزد شما است ماندنی نیست و آن چه نزد خداوند است ماندنی است. اگر خواستید نتیجه کارتان برایتان بماند باید آن چه را نزد خدا هست بخواهید وگرنه ثمره های حیات شما همه نابود می شود، و این احساس نابودی در قیامت به نحو روشنی آشکار می شود. در ادامه ی همان آیه ما را متوجه این قاعده مهم می کند که اگر در مسیر دین داری صبر پیشه کنید و زندگی را بر اساس عقاید حق و اعمال صالح ادامه دهید، حاصل و جزای این زندگی بر اساس بهترین اعمالی است که در طول عمر انجام داده اید. عمده آن است که متوجه باشیم آنچه نزد خداوند است پایدار و باقی است و اگر خواستیم در قیامت با خلأ وجودی خود روبه رو نشویم باید به جای پیروی از وَهمیات و خیالاتِ خود و اهل دنیا، از دستورات الهی پیروی کنیم تا به خدا وصل شویم و جان ما به حقایق پایدار الهی مرتبط شود.
در قیامت، احساس خلأها و نداشتن هایی که می باید داشت یکی از سخت ترین عذاب ها است، یا بگو پایه کل عذاب ها همین مسئله ی علم به «نداشتن هایی» است که باید داشت. در آن عالم به خوبی احساس می کنیم که ظرفیتِ چه کمالاتی در ما بود که با اتصال به خداوند و انجام اعمال صالح آن ظرفیت از حالت بالقوه به بالفعل در می آمد و آن ها را بالفعل نکردیم. علم به این که خیلی چیزها می توانستیم بشویم و نشدیم موجب احساس نداشتن و خلأ در ما می شود. اگر استعداد داشتن کمالات را نداشتیم و علم به نداشتن آن را نیز احساس نمی کردیم، عذابی هم در درون ما شعله نمی کشید. ولی علم به نبودن ها و علم به خلاء هایی که باید موجود می شد، بسیار سخت است. در این دنیا از طریق اتصال به خدای باقی و اتصال به اسماء الهیه می توان این خلأها را جبران کرد و لذا فرمود: «مَا عِندَكُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللّهِ بَاقٍ»؛ آنچه در نزد شما است ناپایدار و زوال پذیر است و آنچه نزد خداوند است باقی و پایدار است. زیرا در هر قضیه ای، یک طرف آن نفسانی و وجه الخلقی است، و طرف دیگر آن الهی و وجه الحقی است. طرف الهی آن می ماند ولی طرف بشری و دنیایی آن نمی ماند. همان طور که نیت الهی من در کارهایم می ماند ولی نیت بشری من که به شما نظر داشته باشم و رضایت شما برایم مطرح باشد، نمی ماند. پس این که همین حالا می توانستم نیت الهی بکنم و نکردم، خلأ آن به عنوان عذاب می ماند.
هر عملی و هر مخلوقی دو طرف دارد، طرفی الهی و طرفی غیر الهی. من و جنابعالی اگر تلاش کنیم و وجهِ الهی به عمل خود بدهیم و رضوان الهی مدّ نظرمان باشد، برایمان می ماند. طرف الهی عمل یعنی «اِبْتِغاءَ وَجْهِ اللّه»؛[43] عملی برای جلب وَجه خداوند. و فرمود: «وَ یبْقیٰ وَجَه رَبِّکَ ذُواْلجَلالِ وَ الْاِکْرام»؛[44] و باقی می ماند وجه پروردگاری که دارای جلال و بزرگی است. درست در مقابل پایداری آنچه نزد خداست، نابودی آن چیزی است که نزد ما است، و با نظر به خودمان برای خودمان به وجود آورده ایم، بدون آن که ریشه قدسی و الهی داشته باشد، مثل این که بنده به شما سلام کنم به این امید که روزی هوای مرا داشته باشید، در این جا در نزد خود یک محملی برای سلام کردن به شما ساختم، این سلام کردن برای من نمی ماند ولی خلاء آن می ماند، در حالی که می شد برای خدا به شما سلام کنم، در آن حالت آن سلام کردن برای من می ماند بدون آن که خلأ آن در میان باشد و منجر به عذاب شود. البته عذاب ها درجه دارد گاهی نفسِ حسرتْ عذاب است، به اعتبار این که کاش بهتر از این عمل می کردم. گاهی نیتمان الهی است اما خلوصش کم است. این جا عذاب نیست امّا نسبت به شرایطی که می توانستیم خلوصِ بیشتری در عمل داشته باشیم، یک نوع محرومیت از شور و شعف بیشتر است. در آن جا در مقایسه با احوالات آن هایی که در خلوص بیشتری بودند می گوئیم چقدر خوب بود که تماماً برای خدا مثلاً به دیدن پدر و مادرمان آمده بودیم.
آری عمل الهی پایدار می ماند ولی به همان اندازه که الهی است، و شدّت و ضعف حضور آن عمل به شدّت و ضعف خلوص ما در عمل بستگی دارد، به اندازه ای که خودمان به میان باشیم و قاعده ی «مَا عِندَكُمْ یَنفَدُ» در زندگی مان جاری باشد، به همان اندازه با خلأ و ناپایداری آن عمل روبه روئیم، عملی که باید با نیت الهی جای خالی آن در جان ما نبود.
نیت الهی بکنید و بر آن اساس عمل نمائید و بدانید وجه غیر الهی آن نیت و آن عمل نمی ماند و لذا تلاش باید کرد همواره جنبه الهی عمل را تقویت کنیم و به خود بفهمانیم هر چه پای خود و پای غیر به میان باشد، پای حسرت و خلأ در میان است. آنچه به خدا وصل نیست چیز نیست، خلأ است که جای خالی اش می ماند و همان منشأ عذاب می شود و کل عذاب ها به جهت نبودن چیزهایی است که در جان ما باید باشد، ولی نیست.
قرآن پس از طرح این نکته در ابتدای آیه، یک قدم جلوتر آمد و فرمود: ای آدم ها بیایید تکلیف خود را یکسره کنید و این را بدانید که هر کس در دینداری یعنی در همان جهت «ما عِنْدَ اللّه» پایمردی و صبر کرد جزایش برآیند همه ی کار ها خویش نیست بلکه جزایش بر اساس بهترینِ کارهای او است. یک وقت تمام زحماتتان را جمع می کنند و میانگین می گیرند و نتیجه را بر اساس میانگین اعمالتان به شما می دهند، می گویند شما یک بار نمره 10 گرفتی، یک بار 12 و یک بار 17، میانگینش می شود 13. امّا یک وقت می گویند آقا تو تلاشت را بکن پایمردی بکن ولی بدان «وَلَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُواْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ یَعْمَلُونَ»؛ آن هایی که در دین پایمردی و صبر کردند پاداش آن ها بر اساس آن بهترینی است که انجام می دادند. یک بار نمره 10 آوردی، یک بار نمره 12 و یک 17 همه را به تو 17 می دهند. و این مژده بزرگی است برای انسانی که بنا را بر این گذاشته است که خلوص خود را روز به روز بیشتر کند. و این خاصیتِ صبر و پشتکار در دین داری است.
بعد از طرح آیه ی فوق به عنوان یک اصل کلی؛ در آیه بعد می فرماید ای زنان و ای مردان! بگذارید تا قصه ی زندگی شما را برایتان در این راستا روشن کنم، قصه ی زندگی شما این است که «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى»؛ هرکسی می خواهی باش، زن یا مرد، اگر عمل صالح انجام بدهی و مؤمن هم باشی «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً»؛ حتماً حیات چنین کسی را پاک می کنیم و از وسوسه ها و عدم خلوص ها نجاتش می دهیم «وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ یَعْمَلُونَ»[45] و نتیجه کارش را با بهترین عملی که انجام داده به او می دهیم. «مَا كَانُواْ یَعْمَلُونَ»؛ یعنی با بهترینِ آن کارهایی که همواره می کرده جواب همه کارهایش را می دهیم. شما همواره نماز می خواندید و همواره نیتتان این بود که به بهترین شکل نماز را به جا آورید و در این امر پایمردی داشتید و همواره سعی بر بهترشدن آن می کردید، حالا آن بهترین را می گیرند و تمام نمازهای شما را بر اساس همان نمونه ی عالی اش حساب می کنند. می فرمایند: زن می خواهی باش، مرد هم می خواهی باش، اگر عمل صالح انجام دهی در حالی که روح ایمانی خود را حفظ کرده باشی و جهت گیری قلبت به طرف حق باشد، اولاً: حیاتت را طیب می کنیم. ثانیاً: اجر بهترین عمل را به همه اعمالت سرایت می دهیم.
چنانچه ملاحظه می فرمائید وقتی بحث از عالی ترین هدف و غایت یعنی «حیات طیب» از یک طرف و «اجر نیکوترین عمل» از طرف دیگر مطرح است تأکید دارد که در اینجا زن و مرد فرق ندارد، چرا که اوج کمال جایی نیست که برای رسیدن به آن مرد بودن، کمال و یا زن بودن، نقص باشد.
حیات طیب مژده بزرگی است، مشکلی که عموماً ما داریم این است که به داشتن حیات طیب، دل خوشیم ولی به آن نمی اندیشیم. متوجه نیستیم برای رسیدن به آن باید درجه شعورمان از حیات حیوانی بسیار بالاتر بیاید. در حالی که حیات حیوانی، حیات طیب نیست . خوک و گرگ حیات دارند و زنده اند اما این نوع حیات برای بنده حیات طیب نیست، خوک مظهر شهوات است و گرگ مظهر درندگی است، حیات بنده و جنابعالی باید حیات انسانی باشد که آزاد از غلبه شهوت و کبر است، شأن حیات انسانی حیات طیب است، حیات انسانی باید از هرگونه رذیله ای خالص باشد، نه گرگ باشد، نه خوک، شهوتش شهوتی باشد زیر فرمان عقلِ شریعت، غضبش غضبی باشد زیر فرمان عقلِ شریعت، و جهتش، جهت نفی منیت و توجه به حق باشد، این حیات، حیاتی است که به آن حیات خالص و طیب می گویند. شما وقتی می گویید هوا پاک است به این معنی نیست که نیتروژن و اکسیژن نداشته باشد، هوای پاک هوایی است که آنچه نباید داشته باشد را ندارد. عقاید و صفاتی در ما هست که مزاحم جهت گیری ما به سوی حقیقت است آیه مژده می دهد که اگر هر زن و مردی در دین داری صبر و پشت کار داشت، عوامل مزاحم را از صحنه جانش پاک می کنیم، تا اولاً: در شرایط خوبی ادامه حیات دهد. ثانیاً: در قیامت با بهترین اعمال خود برای همیشه روبه رو باشد. گاهی خود آدم ها خود را نمی پذیرند و به جهت ناخالصی های خود، دوست دارند از خود فرار کنند، حیات طیب حیاتی است که انسان با خودش تضاد ندارد و بقاءِ خود را عین رسیدن به مقصد می داند، خودش با خودش آرام است و بودنش برایش شیرین است. بر عکس بعضی ها که بودنشان را نمی خواهند، به هر دری می زنند تا غیر از این باشند که هستند، متوجه اند این نوع بودن که در آن هستند به درد نمی خورد، بودن دیگری هم که ندارند، لذا بودنشان عین اعلام نارضایتی از زمین و زمان است چون با بودنی پاک همراه نیستند. شروع می کنند بهانه گرفتن که خانه ام این اشکال را دارد، همسرم آن اشکال را، غافل از این که با خودش مسئله دارد. گفت:
نی به هند است ایمن و نی در یمن
آن که خصم اوست سایه ی خویشتن
چون به حیات طیب نرسیده و راه رسیدن به آن را هم گم کرده است.
با توجه به برکات حیات طیب و آفاتی که حیات ظلمانی برای انسان دارد خداوند برای هر زن و مردی راه رسیدن به حیات طیب را در آیه فوق «ایمان» و «عمل صالح» معرفی کرد و سپس فرمود نه تنها حیات طیب را به آن ها خواهیم داد، بلکه نایل شدن به نتیجه ی کامل ترین اعمال را به همه اعمال شان سرایت می دهیم. کافی است عزم ما آن باشد که در مسیر دین داری پایمردی و شکیبایی پیشه کنیم و هیچ حادثه ای ما را از مسیر دین داری منصرف نکند. در آیه قبل پیش از این که موضوعِ حیات طیب را برای زن و مرد مطرح فرماید، فرمود: باید در مسیر دین داری پایداری و صبر داشته باشیم، در این آیه می فرماید: می خواهی زن باش می خواهی مرد باش، اگر عمل صالح انجام دهی و مؤمن باشی به عالی ترین درجاتی که ممکن است انسان در زندگی برسد، خواهی رسید. زندگی و مشی خود را مشخص کن که چه کسی می خواهی باشی و بر چه اصولی می خواهی پافشاری کنی. وقتی بنا گذاشتید سراسر عمر را در عین ایمان، در انجام عمل صالح جلو ببرید به طوری که هیچ چیز دیگری نتواند جای این ها را بگیرد، حالا می توان به مژده هایی که در آخر آیه می دهد امیدوار بود که «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ یَعْمَلُونَ»؛ حتماً او را به حیات طیب احیاء می کنیم و اجرش را بر اساس بهترین عملی که انجام می داده، خواهیم داد.
وقتی خداوند در این آیه می فرماید: «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً»؛ هرکس عمل صالحی انجام دهد - از زن و مرد - در حالی که مؤمن باشد، او را به حیات طیب احیاء می کنم؛ عملاً راه زندگی همراه با آرامش و نتیجه گیری کامل را در جلو ما قرار می دهد، دیگر اضطرابِ این که چه باید بکنیم و چه باید نکنیم در درون خود نداریم، راهی مطمئن به ما پیشنهاد می کند. بزرگانی که تکلیفشان را در این دنیا خوب فهمیدند طوری نبودند که همواره در درونشان خاری به جانشان فرود رود. چون راه زندگی خود را در این دنیا معلوم کردند، فهمیدند چه كسی هستند و بناست چه کاری بکنند. از آیه فوق آموختند بناست عمل صالح یعنی آنچه را دین پیشنهاد می کند پیشه ی خود کنند و ایمان به خدا را هم در قلب خود دائماً محفوظ نگه دارند. لذا می بینید نمازشان را سر وقت می خوانند، و کاری که در راستای بندگی باشد و از دستشان برآید انجام می دهند و دیگر هیچ. چون از نظر آن ها دیگری وجود ندارد. حالا ماشین های مدل جدیدی آمده است، به آن ها چه مربوط، چون راهی را انتخاب کرده اند که این چیزها در آن راه قدر و قیمتی ندارد که بتواند آن ها را از آن راه منصرف کند. گفت:
مَر سفیهان را رباید هر هوا
چون که نَبْوَدشان گرانی قوا
این ها با تعریفی که به کمک آیه فوق برای زندگی خود کردند حجاب های بین خود و خدا و عالم قدس را کنار زدند، حالا شما عزیزان این را امتحان کنید و خود را در وادی وظیفه الهی وارد نمایید تا ببینید چگونه راهِ به سوی خدا جلو قلبتان باز می شود. مثلاً بخواهید در نمازتان تشهد را با حضور قلب بخوانید، بگویید فعلاً کار من در این دنیا این است که تشهد خود را بخوانم، اصلاً زنده ام برای همین کار، به خودمان بفهمانیم در حال حاضر کار ما همین است. باز در وقت رکوع بفهمیم کار ما همین رکوع کردن است، اگر این حالت را آرام آرام بعد از مدتی به خود بفهمانید، ملاحظه می کنید که تمام وسوسه ها چون دودی بر هوا می رود، شما می مانید و نظر به زیبایی های عالم معنی، و آرام آرام نزدیک شدن به «حیات طیبه». حیات پاکی که از هرگونه وَهمیات و وسوسه مبرّا است. در چنین فضایی می بینید به راحتی ارتباطتان با عالم غیب برقرار می شود، دیگر قلب مشکلی ندارد. دلیل موضوع هم از نظر علمی مشخص است زیرا تا انسان بی زمان نشود با عالم بی زمان نمی تواند ارتباط برقرار کند. اگر شما قبل و بعد را با خودتان به مسجد بیاورید، با توجه به این که قبل و بعد جنس ماده است و ماده با غیب سنخیت ندارد، لذا می بینید هرچه تلاش بکنید نمی توانید قلب را در حضور ببرید. تمام دستورات دین بر مبنای نظر به آیه فوق و امثال آن است و اگر آن دستورات عمل شود به نتیجه فوق العاده ی «حیات طیب» می رسید. این آیه می فرماید اگر زندگی شما این شد و خود را این طور تعریف کردی که آمده ای در این دنیا تا عمل صالح انجام دهی، عملی که جنبه ی الهی در آن مطرح باشد و قلب در حین عملْ نظر به حق داشته باشد، اگر آن عمل و فعالیت در بازار و کسب و کار هم باشد، و علاوه بر حُسن فعلی و پسندیده بودن عمل از نظر شرعی، حُسن فاعلی هم داشته باشد و طرفِ ایمان به حقایقِ عالم در آن موجود باشد، در چنین حالتی دیگر بدون هیچ دغدغه ای راه پر نتیجه ای را در پیش گرفته ای. آری اگر توانستی به نور آیه فوق خود را این طور تعریف کنی، راه را پیدا کرده ای، به خود فهمانده ای من کارم در این دنیا آن کارهایی است که حق برایم روشن نموده است. لذا چون کارتان کار حقی است در مشغله های زندگی آنچنان لغزیده نمی شوید که ارتباط شما با خدا قطع شود و گرفتار کارهای روزمرّه گردید. بزرگان ما هم مثل من و شما فعالیت های مربوط به زندگی زمینی را دارند، هم غذا می خورند هم کار و کاسبی دارند ولی توانسته اند قلبشان را همواره در محضر حق نگه دارند و این حالت بسیار گرانقدری است، گفت:
اول قدم آن است که او را یابی
آخر قدم آن است که با او باشی
هنر بزرگان در این است که در هیچ حالی توجه قلبی خود را از نظر به خدا به جای دیگر نمی اندازند و در هیچ حال از آن عالَم خارج نمی شوند و از کارها و صحنه هایی که خطر بیرون آمدن از آن عالَم را دارد سخت پرهیز می کنند. دائماً باید به قلبمان القاء کنیم که خداوند فرمود: هر کس در این دنیا عمل صالح انجام دهد و مؤمن هم باشد به حیات طیب می رسد، و زندگی ما جز این نیست. حاصل چنین رویکردی شروع زندگی حقیقی است. در چنین فضایی اگر انسان در سخت ترین صحنه های زندگی قرار گرفت که قلب هر انسانی را می رباید، او در آرامش کامل مستقر است و قصه اش قصه انسان هایی می شود که خداوند در وصف آن ها فرمود: «رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَیْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِیتَاء الزَّكَاةِ یَخَافُونَ یَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ»؛[46] انسان هایى كه نه تجارت و نه داد و ستدى آنان را از یاد خدا و برپا داشتن نماز و دادن زكات به خود مشغول نمى دارد و از روزى كه دلها و دیده ها در آن زیرورو مى شود مى هراسند. در آیه بعد از این آیه نیز در سوره نور می فرماید: «لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَیَزِیدَهُم مِّن فَضْلِهِ وَاللَّهُ یَرْزُقُ مَن یَشَاء بِغَیْرِ حِسَابٍ»؛[47] تا خدا بهتر از آنچه انجام مى دادند به ایشان جزا دهد و از فضل خود بر آنان بیفزاید و خداست كه هركه را بخواهد بى حساب روزى مى دهد. یعنی وقتی در هر حال توجه قلب شما به سوی حق بود برکاتی نصیب شما می شود که غیر قابل پیش بینی خواهد بود، چون در آخر آیه فرمود: «وَاللَّهُ یَرْزُقُ مَن یَشَاء بِغَیْرِ حِسَابٍ»؛ وقتی چنین آدم هایی خانه هم می سازند شاکله فکری شان این است که می خواهیم عمل صالح انجام دهیم، در راستای انجام عمل صالح باید یک خانه ای هم بسازیم، دیگر قلبشان در سیمان و آجر فرو نمی رود. وقتی این کارها آدم را می رباید و از مسیر اصلی می لغزاند که یادش می رود جای این خانه در زندگی اش کجاست. و این موقعی است که جای خودش را فراموش می کند، حیات طیب را مقصد و مقصود خود نمی گیرد و نگران حیات آلوده به دل دادن به دنیا و تجملات نیست.
آیه می فرماید در راستای رسیدن به حیات طیب، زن و مرد مطرح نیست، زیرا زن و مرد بودن مربوط به بدن ها است، اصل انسان و حقیقت انسان نه زن است و نه مرد. و بزرگانی مثل حضرت آیت الله جوادی آملی«حفظه الله» در کتاب محققانه «زن در آئینه جلال و جمال » تا حدّی که شرایط اجازه می داده این موضوع را روشن کرده اند. و اساساً در فلسفه اسلامی این بحث مشهور است که به طور کلی بدن ابزار روح است و در حقیقتِ روح دخالتی ندارد.[48] با توجه به این نکته مثلاً اگر شما بخواهید کوه نوردی کنید حال یکی کُت پوشیده و دیگری اُوِرْکت، اما هر دو به قله رسیدند، آیا می توان گفت اُوِرْکُت مهم تر بود در رسیدن به قله یا کت؟ می بینید که فرقی نمی کند چون هر دو نفر که یکی کت پوشیده و یکی اُوِرْکت هر دو به قله رسیدند، لباس برای این بود که بتوانیم از آسیب های مسیر حفظ شویم ولی لباس هیچ وقت در ارزیابی هدف نقش ندارد. حالا اگر زن و مرد طبق آیه فوق هر دو می توانند به مقصد الهی خود که همان حیات طیب است، برسند آیا می توان گفت زن مهم تر است یا مرد؟ دقیقاً موضوع تفاوت زن و مرد نیز به همین شکل است که انسان ها از نظز بدن و جسم دو نوع و از نظر حقیقت و هدف یکی هستند و لذا بسیار سطحی نگری است که ارزش این دو نوع انسان را به جهت تفاوت بدن، متفاوت بدانیم. آری تفاوت بدن وظایف متفاوتی را برای هر کدام پیش می آورد، ولی برای هدفی یکسان.
دو نوع لباس است که هر لباسی اقتضاء خود را دارد ولی چه ربطی به ارزش صاحب لباس دارد. بنده این مطلب را نمی خواهم بگویم که از نظر نوع کارها زن و مرد باید یکسان باشند و باید با آن ها یک نوع برخورد کرد، آن قدر رابطه بین روحیات و بدن تنگاتنگ است که شما می دانید که هر بدنی روحیات خاص خود را می آورد، حتی اگر انسان قسمتی از بدنش را از دست بدهد در رابطه با آن قسمت روحیه اش عوض می شود، مادرهایی که مجبور می شوند طی عمل جراحی رحم شان را در آورند دچار تغییراتی می شوند از آن جمله که می گویند تا حدّی احساساتمان نسبت به کودکان تغییر می کند. یا بار ها تجربه شده با سکته قلبی و تغییر حالت قلب، حتی پس از گذشتن از مرحله ی حاد بیماری، احساسات انسان تغییر می کند، البته شدت و ضعف این تغییرات به جاهای دیگر نیز مربوط است. به هر حال احساساتی که یک زن دارد به جهت بدن مادری و احساساتی که یک مرد دارد به جهت بدن پدری، جای خودش قابل توجه است اما هیچ کدام از این حرف ها اصل موضوع را منتفی نمی کند که بدن ابزار روح است و در حقیقت انسان دخالت ندارد، هر چند روح بدون تأثیر از بدن نیست، برای همین به ما توصیه می شود مواظب سلامت و بهداشت بدن هایتان باشید، همان طوری که می گویند بدن هایتان را گرفتار غذاهای زیاد نکنید، چون اقتضای بدنِ پرخور طوری است که دیگر روح نمی تواند در آن شرایط آزادنه به مسیر روحانی خود ادامه دهد و مسیر لقمانی خود را طی کند. به قول مولوی:
از برای لقمه ای این خوار، خوار
از کف لقمان برون آرید خار
می گوید یک لقمه اضافه تمام درهای آسمان را به رویم بست، این خار را از قلبِ لقمانِ وجودِ من در آورید. عین این مشکل از آن طرف هم هست که اگر آقایان و خانم ها بیش از حد به بدنشان بی محلی کنند و آن را ضعیف نمایند، روحشان را گرفتار می کنند و صفای روحیشان را از دست می دهند، در عینی که نمی خواهیم منکر احوالات روح در رابطه با بدن باشیم، اما می خواهیم یک اصل منطقی را نگذاریم از دست برود که ارزش هر انسان به هدفش است، اگر هدف او پست باشد آن انسان پست است، اگر هدف او متعالی باشد آن انسان متعالی است حالا اگر هدف زن و مرد یکسان و متعالی بود پس معلوم می شود آن دو یک ارزش دارند. در این راستا کسی مهم تر است که به این هدف متعالی نزدیک تر است، چه زن باشد چه مرد. آیا دیگر جای این سؤال می ماند که زن مهم تر است یا مرد؟ یا این سؤال نشانه غفلت از معارف عالیه قرآنی است؟ قرآن می فرماید هدف زن و مرد حیات طیب است و فرقی هم بین آن ها نیست. حال با توجه به این که دروغ بستن به خدا و پیامبرf موجب بطلان روزه می شود اگر در ماه رمضان کسی بگوید: خدا زن ها را بیشتر از مردها اهمیت داده یا مردها را بیشتر از زن ها بها داده است، روزه او باطل است، چون به خدا و پیامبرf دروغ بسته است. حتی اگر به زبان نگوید ولی در قلبش چنین تصوری داشته باشد یقیناً این قلب نمی تواند سیر و سلوک کاملی بکند، قلبی که گرفتار باطل است سلوک الی الله برایش ممکن نیست.
آیه می فرماید برای رسیدن به حیات طیب ابزارها فرق می کنند ابزار زن با ابزار مرد از نظر بدن فرق می کند، به همین جهت گاهی وظایفی که به عهده زنان است با نظر به ابزاری می باشد که مخصوص به آن ها است، ولی وظایفی هم به عهده آنان است که هیچ ربطی به زن بودن آن ها ندارد و نظر به انسانیت آن هاست. در باره مردها هم همین طور است. حالا کدام مهم هستند؟ این یک روح شیطانی و ضد قرآنی است که مردی فکر کند زن پایین تر از خودش است یا زنی فکر کند خودش بالاتر از مرد است. بدن مرد اقتضای خاصی دارد که مثلاً جهاد ابتدایی برای او واجب می شود ولی برای زن نه. یا مسئولیت پیغمبری که همراه است با جهاد و انبوه کارهای اجرایی اقتضا می کند که پیامبر مرد باشد ولی همان خدایی که پیامبران را از جنس مردان انتخاب فرمود، روشن کرد «اِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِنْدَ الله اَتْقیکُم»؛ در نزد خدا گرامی ترین شما متقی ترین شما است. ملاک ارزش گذاری، قرب به خدا است، قرب به خدا که زن و مرد ندارد.
حضرت زکریا(ع) وقتی وارد محراب حضرت مریمi می شدند «وَجَدَ عِندَهَا رِزْقاً»؛[49] نزد آن حضرت رزق های خاصی دیدند که با غذاهای معمولی متفاوت بود، پرسیدند ای مریم این ها از کجا برای تو می آید؟ «قَالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ، إنَّ اللّهَ یَرْزُقُ مَن یَشَاء بِغَیْرِ حِسَابٍ»؛ گفت از طرف خداست، خداوند هرکه را بخواهد بدون حساب و اسباب های عادی رزق می دهد. این جا بود که حضرت زکریا(ع) متذکر شدند چرا برای پیداکردن فرزند به عوامل فوق عوامل عادی متوسل نشوند و لذا؛ «قَالَ رَبِّ هَبْ لِی مِن لَّدُنْكَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّكَ سَمِیعُ الدُّعَاء»؛[50] گفت خدایا! حالا که این قدر کار از تو می آید که این زنِ تنها را به این مقامات رساندی، یک سُلب پاک هم به من بده، چرا که تو به تقاضاهای بندگانت توجه داری، خدا هم وقتی اطمینان آنچنانی را در حضرت زکریاu نسبت به الطاف الهی دید، فرمود: «إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَامٍ اسْمُهُ یَحْیَى»؛[51] تو را به تولد یحیی مژده می دهم. وقتی آن پیامبرِ خدا با روبه روشدن با حضرت مریمi متوجه شدند آن حضرت چه مقاماتی به دست آورده متذکر شدند که می توانند بالاتر از این ها به خداوند نظر کنند و از او ماوراء اسباب عادی و از قدرت «لدُنّی» او تقاضای فرزند نمایند.
در نگاه قرآنی با توجه به آیه ی فوق، متوجه می شویم حتی در مقایسه یک پیامبر و یک زن الهی، قرآن مقام آن زن را بالاتر نشان می دهد که حتی از جهتی راهنمای آن پیامبر باشد، اینجاست که اگر کسی در مقایسه نسبت به حقیقت زن و مرد یکی را پائین تر از دیگری بداند نگاه قرآنی ندارد. عزیزان متوجه باشید اگر اعتقادتان غیر قرآنی شد به همان اندازه در سلوک معنوی متوقف می شوید زیرا قلب در آن صورت نورانیتش کامل نیست.
پس طبق آیات قرآن چون مقصدِ زن و مرد هر دو متعالی است پس هر دو می توانند به مقاصد متعالی برسند زیرا حقیقت هر دو از نظر قرآن یکسان است. ممکن است برای رسیدن به مقصد ابزارهایشان فرق کند ولی در سیر به سوی مقصد هیچ تفاوتی با یکدیگر ندارند. به تعبیر عمان سامانی:
همتی باید قدم در راه زن
صاحب آن خواه مرد و خواه زن
غیرتی باید به مقصد رهنورد
خانه پردازِ جهان چه زن، چه مرد
شرط راه آمد نمودن قطع راه
بر سر رهرو چه مِعْجَر[52] چه کلاه
نکته دیگر که در بصیرت ما مؤثر است این که هروقت در قلب شما نسبت به زن و مرد از نظر ارزش، دوگانگی پیدا شد بدانید به همان اندازه شیفتگی نسبت به خدا در قلب شما کم شده است. اگر تمام نظرتان به اَحَد باشد هیچ وقت در مخلوقات خدا دوگانگی نمی بینید که بخواهید یکی را پائین تر از دیگری به حساب آورید، واقعاً دوگانگی نمی بینید چون دوگانگی وجود ندارد. حتی اگر قلب شما دوگانگی دید و به ذهنتان آمد که زن مهم تر از مرد است یا مرد مهم تر از زن و بعد هم به خودتان تذکر دادید که هیچ کدام مهم تر از دیگری نیستند، بدانید در نظر به مخلوقات خداوند نگاه کاملی ندارید، اما فاسد نشده اید. یک وقت به قلبتان نمی رسد که راستی زن ها مهم ترند یا مردها و اصلاً دوگانگی بین آن ها نمی بیند. این نگاهِ سالمی است و حجابی بین شما و حق از این جهت ایجاد نشده اما اگر حجاب بود ولی متوجه آن حجاب بودید، در مرتبه پائین تری هستید، هر چند محجوب کامل نیستید، بلکه متوجه حجاب می باشید، زیرا به گفته مولوی: «متحد بودیم یک گوهر همه» و به تعبیر قرآن همه در محضر ربوبی حاضر شده ایم و از ما سؤال شد «اَلَسْتُ بِرَبِکُمْ؟»؛[53] آیا من رب شما نیستم. و همه ما، چه زن، چه مرد، گفتیم: «بَلیٰ شَهِدْناٰ» آری تو پروردگار ما هستی و ما در حقیقتِ وجود خود ناظر چنین ربوبیتی می باشیم. ما آن جا یکی بودیم، وقتی پایین آمدیم دوگانگی ها پیدا شد. خودمان هم در بین صحبت ها تعبیر خوبی داریم می گوییم «چرا تو و منی می کنی؟» من و تو مقام انسانی است که در حجاب است. حالا اگر ما همدیگر را دوگانه ببینیم، عملاً به خودمان بیشتر نظر می کنیم و این شروع یک نحوه خودخواهی است. اگر انسان خود را دید ولی شما را هم یک حقیقت جدا دید، حتماً خودش را مهم تر از شما می بیند و این شروع «أَنَاْ خَیْرٌ مِّنْهُ»؛[54] و هم سخن شدن با شیطان است. لذا است که قرآن اصرار دارد شما همگی یک حقیقت بوده اید که از آن حقیقت هرکس همسر خود را در کنار خود دارد. می فرماید: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّكُمُ الَّذِی خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِیرًا وَنِسَاء»؛[55] ای مردم! بترسید از پروردگاری که همه ی شما را از یک نفس واحد خلق کرد و زوج آن را نیز از آن نفس واحد خلق نمود و از آن دو، زنان و مردان زیادی را گسترش داد.
وقتی انسان چشم دلش متوجه یگانگی ها نبود ولی عقلش متذکر موضوع بود. باید خود را به زحمت بیندازد و موضوع یگانگی بین زن و مرد را به دل تفهیم کند ولی اگر کسی بتواند محو و شیفته حق بشود دیگر دوگانگی نمی بیند، این ها همه مظاهر حق اند با جلوات مختلف. اصلاً این فرهنگ که تلاش می کند زن از مرد عقب نیفتد، فرهنگ انسان های گرفتار هبوط است و جمع کردن ورقه های جنت برای پوشاندن عیب ها.
اگر عنایت فرمائید ملاحظه خواهید کرد در دوران جدید و با به صحنه آمدن فرهنگ مدرنیته، به بشر ظلم بزرگی شد، در فرهنگ دینی هزاران سال بشریت زندگی کرد و این حرف ها نبود که زن مهم تر است یا مرد- البته آسیب هایی که حاکی از انحراف در آن فرهنگ است همیشه استثنا بوده است، با طرح استثناها نباید اصل موضوع را فراموش کرد- قرن ها مادران ما کنار پدران ما زندگی می کردند و هر کدام بر اساس فرهنگ دین، خود را تعریف کرده بودند و جلو می رفتند. در فرهنگ دینی این موضوع مطرح نبود که جای زن کجاست و جای مرد کجاست. پیرمردها و پیرزن های متدین این زبان را نمی شناسند این زبان با انسان دینی بیگانه است که جای زن کجاست و جای مرد کجاست، این زبان، زبان غربِ بعد از رنسانس است که با پشت کردن به نگاه دینی، گرفتار دوگانگی ها شد و بحث حقوق زن و مرد به معنی جدید آن مطرح شد، ما هزارسال، نه زن بودیم و نه مرد، بلکه کنار هم مؤمنه و مؤمن بودیم، آری
متحد بودیم یک گوهر همه
بی سر و بی پا بُدیم آندم همه
چون به صورت آمد آن نور سره
شد عدد چون سایه های کنگره
کنگره ویران کنید از منجنیق
تا رود فرق از میان آن فریق
نمی خواهم بگویم حالا که به این مصیبت افتاده ایم فکری برای رفع آن نکنیم، ما وظیفه داریم در شرایط موجود جواب انبوه سؤال هایی را بدهیم که در اثر مواجهه با فرهنگ مدرنیته و تعریفِ آن فرهنگ از عالم و آدم پیش آمده است، ولی در فضایی که همه نظرها به حق است، کسی به خودش نگاه نمی کند تا بحث شود من محترم تر هستم یا او، همه مستغرق در انجام وظیفه اند و از برکات چنان حالتی کاملاً بهره می گیرند. در مقام شیفتگی و دلدادگی این سؤال ها نیست، چون در آن مقام ما به خودمان نگاه نمی کردیم تا مجبور شویم خودمان را وصله و پینه کنیم. در بهشت بودیم و مستغرق تماشای جمال یار، شجره را نگاه نمی کردیم، خدا را نگاه می کردیم. خدا لعنت کند شیطان را که گفت شجره را نگاه کن تا از آنچه به نام جاودانگی است بهره مند شوی، ما که در آن جا در جاودانگی بودیم چه چیزی باعث شد که ما از جاودانگی در آمدیم جز شیطانی که خواست ما را به درخت جاودانگی راهنمایی کند؟ این که کسی بیاید بگوید آقا زن مهم تر است یا مرد، اولِ محرومیت از یگانگی ها بود. ما داشتیم زندگی می کردیم، این سؤال ها را نداشتیم، ما در همان چیزی بودیم که حالا شما به دروغ شعار می دهید که می خواهید ما را وارد آن کنید. می گویند حقوق زن و مرد را رعایت کنید آری حتما باید رعایت کنیم، عرض کردم هرکس تصور قلبی اش این باشد که زن مهم تر است یا مرد، این فرد دلش دل ایمانی نیست، ولی در بستر دینی این حرف ها نیست. آنقدر که زن دوست دارد سختی بکشد تا همسرش راحت باشد، خود مرد برای خود دلسوزی نمی کند، و عین این حالت برای مرد هست، خود را به آب و آتش می زند تا همسرش راحت باشد. در چنین فضائی شیطان گفت: «هَلْ أَدُلُّكَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَّا یَبْلَى»؛[56] آیا تو را به درخت جاودان و مُلکی زوال ناپذیر هدایت کنم؟ و از آن طریق به طرف چیزی رفتیم که می خواستیم از آن فرار کنیم، اولِ مشکلات شد و شروع برگ جمع کردن برای پوشاندن زشتی های سر بر آورده. مشکلات مربوط به حقوق زن و مرد را باید در جدایی از فضای زندگی جستجو کرد، حال چه این مشکلات در اثر سوء استفاده از دین باشد و به نام دین مردسالاری را حاکم کنند، و چه ناشی از خروج از دین باشد و رشددادن دوگانگی و رقابت بین زن و مرد. باید مسئولان فرهنگی جامعه، آرمانی را که دین برای زن از یک طرف و برای خانواده از طرف دیگر مطرح می کند بشناسند و برای نزدیک شدن به آن برنامه ریزی کنند، بدون آن که گرفتار فرهنگ فمینیستی و روحیه دوگانگی بین زن و مرد شوند.
مادر بزرگ های ما نسبت به همسران خود هرگز احساس دوگانگی نمی کردند تا بحث رجحان حقوق یکی بر دیگری پیش آید، آن ها در عین زندگی مشترک و استقلال اقتصادی در آنچه مربوط به خودشان بود، کاملاً به اهداف عالیه زندگی نظر داشتند. پدربزرگ های ما هم هیچ وقت نمی گفتند ما مردیم و باید قلدری کنیم، آن هایی که در فرهنگ اسلام پروریده شده بودند زندگی را مافوق این حرف ها می دیدند. آیت الله جوادی«حفظه اللّه» از قول استادشان مرحوم فاضل تونی«رحمه الله علیه» نقل می کردند؛ «همکلاسی های ما در اصفهان قبل از این که به عنوان طلبه ی رسمی وارد مدرسه صدر شوند، تا کتاب مکاسب را نزد مادرانشان خوانده بودند». یعنی تا صد و پنجاه سالِ گذشته چنین فضایی در خانه های ما حاکم بود. عرض کردم ما نباید شرایطی را مورد قضاوت قرار دهیم که با شهادت شیخ فضل الله نوری و حاکمیت روشنفکران و نفوذ فرهنگ مدرنیته در امورات جامعه، از زندگی گذشته خود جدا شدیم و مقلد فرهنگ غریبه ای شدیم که هر جا پا گذاشته بیش از آن که اصلاح کند جامعه را گرفتار بحران کرده، آری نباید برای قضاوت خود چنین جامعه ای را مدّ نظر قرار دهیم که با شعارهای مدرنْ گرفتار گسستگی تاریخی شده است. ما از قاجاریه به بعد از همه چیز واماندیم، قوم قاجار به عنوان نژاد مغول خود را به عنوان فاتح ایران احساس می کردند، و نه ایرانی اصیل، آنچنان شیفته غرب شدند که در دوران آن ها همه گذشته ما نفی شد، بین مدرنیته و سنت ماندیم و بحران شروع شد. ما برای خود و برای اداره شهرها برنامه داشتیم، ما هزار سال بهترین نوع ارتباط با طبیعت را آزموده بودیم و بهترین آرامش را در دل طبیعت برای خود شکل داده بودیم. در منظر دینی ارزش انسان به این است که خوب بندگی کند، نه آن که خوب آپارتمان بسازد، ملت ها را نباید با ارزش های غربی مقایسه کرد، باید آن ها را نسبت به اهداف مقدسی که باید بدان دست یابند ارزیابی نمود و این که آیا حکیمان و نخبگان آن ها توانسته اند بستر رسیدن به آن اهداف را در زندگی شکل دهند یا نه.
آری یک وقت خود را نسبت به اهداف عالیه ای که باید بدان می رسیدیم مقایسه می کنیم، مسلّم عقب افتادگی هایی داریم، ولی یک وقت خود را با غرب و اهدافی که آن فرهنگ برای انسان در نظر گرفته، مقایسه می کنیم که در این صورت با چشم غرب به خود می نگریم، این همان موضوعی است که در بهشت خواستیم با چشم شیطان زندگی خود را شکل دهیم و درنتیجه از همه چیز محروم شدیم. زیرا:
زان که هر بدبخت خرمن سوخته
می نیارد شمع کس افروخته
شیطانی که با تمرد از فرمان الهی همه زحمات خود را بر باد داد نمی تواند آرام بنشیند تا ما را در بهشت الهی غرق تماشای جمال پروردگارمان ببیند، با شعار جاودانگی ما را از جاودانگی در بهشت محروم کرد، همچنان که با شعار آزادی زنان، زنان را از زندگی زیبای دینی محروم نمودند و گرفتار یک نوع بی کسی کردند. کارشناسان امر به ما خبر می دهند: «بی کسی و تنهایی زن، ناشی از فروپاشی خانواده، در غرب بیداد می کند. این امر بین زن و مرد مشترک است، اما زن به لحاظ ظرافت روحی اش بیشتر آسیب می بیند. بسیاری از زنان از آدمی زاد ملول گشته با سگ و گربه روزگار می گذرانند»[57] آیا نزدیکی به فرهنگ غربی و طرح دوگانگی بین زن و مرد ما را به زندگی بهتری رساند یا آن وقتی که مردم ما بی سروصدا بر اساس راه و رسمی که خود تدوین کرده بودند، زندگی کردند و بندگی خود را رشد دادند؟ مردمی که کتاب های تاریخ - که کتاب زندگی سلاطین است- چیزی در مورد آن ها ننوشتند ولی روح تاریخ مربوط به آن ها است. بناست در دنیا و برای اهل دنیا خبری از آن ها نباشد ولی «طُوبَی لِلْغُرَباء» زنده باد آن هایی که به ظاهر خبری از آن ها نیست ولی روی این زمین زندگی توحیدی کردند و رفتند. مگر ما در روایت قدسی نداریم «اُولیاٰیی تَحْتَ قبایی لا یعْرِفُونَهُمْ غیری»[58] اولیاء و دوستان من زیر قبه ی من هستند هیچ کس جز من آن ها را نمی شناسد. ملت ها و تمدن های بزرگ به اهداف مقدس می اندیشند و نه به نمایش خود در چشم دیگران.
موضوع غرب یک پدیده نوظهوری است که حیات خود را در لوکس کردن زندگی و نمایش دادن خود به دیگران جستجو می کنند، این نشانه بی هویتی و بی ریشه بودن این تمدن است. این ها همیشه برای سایر ملل مسئله ایجاد می کردند، نمونه اش اسکندر مقدونی که از آتن بلند شد و آمد این جاها را به هم ریخت و بعد به مصر رفت. معلوم نیست چرا؟ چون معنی بودن در یک زندگی مقدس و متعالی را گم کرده بودند، کارشان این نبود که خودشان زندگی کنند. یکی از عزیزان تحقیق کرده که باروت را اولین بار چینی ها اختراع کردند اما هیچ وقت باآن توپ نساختند چون باروت را اختراع کردند تا در کنار زندگی از آن استفاده کنند اما همین که باروت به دست اروپایی ها افتاد با آن توپ ساختند و برنامه تجاوز به سایر ملت ها را شروع کردند. ولی چینی ها چون روح تجاوز نداشتند از آن، وسیله ی تجاوز به سایر ملت ها درست نکردند. یا همین چینی ها برای اولین بار قطب نما را اختراع کردند، اما کشتی های غول پیکر برای سرکشی به سایر قاره ها نساختند، چون می خواستند خودشان زندگی کنند ولی همین که قطب نما به دست اروپایی ها افتاد با همان روحیه به اسم مسافرت در اقیانوس ها اکثر ملت های دنیا را تحت استعمار خود درآوردند و بلایی بر سر مردم آفریقا آوردند که عملاً دیگر آن آفریقایی که خود صاحب تمدن بود - بدون آن که خود را برای تجاوز آماده کرده باشد- نابود گشت. گویا باید همه دنیا نوکر روح اروپایی شوند. معلوم است وقتی این روح و روحیه به صحنه آمد مسلم بنده و جنابعالی باید برای مقابله با آن مجهز شویم ولی متوجه باشیم بشر در تاریخ کهن خود به طوری زندگی می کرده که بیش از آن که خود را به رخ سایر ملل بکشد، به ساحت قدسی خود می پرداخته، آن نوع زندگی که قابل نمایش نبوده است.
حرف بنده این بود که ما سالهای سال در یک فضای دینی زندگی می کردیم ولی این حرف ها هم نبود که حق زن یا حق مرد چه شده است، این حرف ها که حکایت از روحیه رقابت و دوگانگی دارد با حضور فرهنگ غربی از دوره ی قاجار که با یک خودباختگی با فرهنگ غربی روبه رو شدیم، پیدا شد و با نهایت بی تدبیری همه گذشته خود را نفی کردیم و هر چه غربی بود برایمان اصیل جلوه کرد، به طوری که پادشاه قاجار خاک باغچه اش را هم از بلژیک آورد. در جامعه ای که تمام مناسباتش را با دین اسلام تنظیم کرده ناگهان فرهنگی وارد می شود که هیچ توجهی به دین ندارد، حاصل کار رضاخان می شود که به پسرش از جزیره موریس نامه می نویسد؛ «مرا انگلیسی ها آوردند، خودشان هم بردند، باید از آن ها بترسی ولی باید کاری کنی که مردم از تو بترسند». تا این حدّ خودباختگی و زبونی در مقابل غرب کار را به کشف حجاب اجباری کشاند و چه بلبشویی در این کشور راه انداختند، از گذشته خود رانده شدند و نسبت به غرب هم خود را باخته دیدند. هرکس هرکاری از دستش می آمد می کرد، و لذا فضای خانواده های ما تبدیل شد به قلدری مردها و تضعیف زنان. و متأسفانه غرب زده ها این شرایط را که هنوز هم ما گرفتار آن هستیم و روحیه بعضی از پدران ما حاصل فضای فرهنگ چنین زمانی است، به عنوان فرهنگ خانواده دینی عمده کردند و با فرهنگ غربی مقایسه نمودند و نتیجه گرفتند اسلام زن را تحقیر کرده است. و روشنفکران بریده از فرهنگِ کهنِ ما نیز تحت تأثیر همین حرف ها سخن گفتند و قلم فرسایی کردند. آری در برهه ای از تاریخ تشیع چنین گرفتاری هست که زن تحقیر شده ولی این درست در زمانی است که فرهنگ دینی آسیب دیده است. همان طور که در اهل سنت به جهت آسیب بیشتری که به دین وارد شد، تحقیر زن بیشتر اِعمال شد و هنوز هم ادامه دارد، در حالی که رسول خداf فرمودند: «خِیاٰرُکُم، خِیاٰرُکُم لِنِساٰئِهِم»؛[59] بهترین شما کسانی هستند که برای زنان خود همسران خوبی باشند.
آیا این منطقی است که برخورد غیر اسلامی بعضی از مردان را نسبت به زنان به پای اسلام بگذاریم و بعد نتیجه بگیریم باید با روش اروپایی نهضت احیاء حقوق زنان راه بیندازیم و با منظری که غربی ها به زن می نگرند همه چیزِ خود را از دست بدهیم؟ چه شد که در خانواده های ما تو و منی پیدا شد؟ آیا در فضای خانواده های دینی با آن اهداف مقدسی که در آن مطرح است، تو و منی بین اعضاء خانواده مطرح است که حالا مجبور شویم یک طوری این تو و منی ها را وصله کنیم؟ البته وقتی تو و منی پیدا شد باید وصله کرد، ولی اگر شیفتگی دینی بیاید و گذشتْ قسمتی از دین داری حساب شود دیگر این حرف ها پیش نمی آید. وقتی دین در میان باشد چیزی پاره نمی شود که مجبور شویم وصله کنیم. در فضای هزارسال یگانگی چیزی به نام رقابت زن و مرد نبود، به اندازه ای که از خدای یگانه جدا شدیم دوگانگی ها خود را نشان داد و در فضای دوگانگی، حق زن و مرد مطرح و هزاران هزار مشکل ظاهر می شود.
گاهی دوستان سؤال می کنند چرا اسلام جواب سؤال های پیش آمده را نمی دهد ابتدا عنایت داشته باشید این سؤال ها از وقتی طرح شد که انسان ها از خانه ایمانشان فاصله گرفتند، آری اسلام آنچنان برای همه تاریخ وسعت دارد که در هر شرایطی جواب گوی سؤالات بشر است، ولی فراموش نفرمائید درمان اصلی سؤالات این است که سعی کنیم مردم به خدا وصل شوند تا اصلاً این حرف ها مطرح نباشد. در جلسه سوم کتاب «آشتی با خدا» عرض شد بسیاری از این سؤال هایی که در زندگی ما نسبت به خدا پیش می آید به جهت بی ثمری حیات است، انسانی که از حیاتش بهره کافی نبرده است و حالا سؤال دارد که «چرا خدا من را خلق کرد» مثل کسی است که مطابق آدرسی که در دست دارد، آن جایی را که باید برود پیدا نکند، در این حالت است که می گوید این چه آدرسی بود که به ما دادید؟ اما اگر مطابق آدرسی که به او داده اند آن جایی را که می خواست پیدا کند، دیگر نمی گوید این آدرس را چرا به ما دادند، وقتی به مقصدی که می خواست رسید، دیگر سؤال برایش نمی ماند. می گوید خوب شد که آمدیم.
وقتی انسان از خانه ایمانش جدا شد و از نظر به اهداف مقدس غفلت کرد، نظر به خود شروع می شود، خود را می بیند و این که خودش غیر از آن دیگری است و این شروع بحث است که آیا حقوق زن و مرد باید مساوی باشد یا نه، چرا ارث زن با ارث مرد مساوی نیست، و هزاران سؤال دیگر که البته اگر جواب درستی به آن ها داده نشود جوانان ما نسبت به حقانیت اسلام مسئله دار می شوند و باید در عین توجه به حیات طیب که قرآن برای زن و مرد به طور یکسان تعیین نموده، روشن شود که این تفاوت ها اولاً: تبعیض نیست، ثانیاً: طوری حقوق زن تنظیم شده که زن بتواند در بستر مسئولیت تربیتی خود بدون هرگونه دغدغه اقتصادی به کار خود ادامه دهد.
باید روشن شود هرجا پای دین- به عنوان مکتبِ حساس به تربیت و تعالی انسان- ضعیف شد، حقوق زنان به شدت مورد بی مهری قرار می گیرد، حال چه به اسم دین - ولی دین منحرف- این بی مهری انجام گیرد، و چه به اسم های دیگر. «مجمع دینی در فرانسه در سال 586 میلادی پس از بحث زیادی که در موضوع زن کرده مقرر داشته که زن انسان است ولی برای خدمت مرد آفریده شده است.»[60] ملاحظه بفرمائید وضع چه اندازه اسفبار بوده که مجمع دینی فرانسه که تحت تأثیر تورات و انجیل بوده است، در آن فضایی که زن را حیوانی می دانستند که صورت انسانی دارد، تلاش کرده بفهماند زن انسان است و با این همه تا حدود صد سال پیش در انگلستان زن جزء جامعه انسانی محسوب نمی شد.[61] و باز امروزه هر اندازه از نگاه دینی به زن دور شویم، بخواهیم و نخواهیم در منظر جامعه، زن از ارزش واقعی خود دور می افتد، نمونه های آن فراوان است و عفت قلم اجازه سخن راندن از آن را نمی دهد. ولی متوجه باشید همان فکری که معتقد است زن جزء جامعه انسانی محسوب نمی شود و یا موجود پلیدی است که شیطان به وجودش آورده، در دنیای مدرن و با فاصله گرفتن از دین، با همان دیدگاه به زن می نگرد ولی با واژه های جدید و ظاهری حیله گرانه، به عبارت دیگر بینش همان بینش است منتها واژه ها تغییر کردند. امروزه در کشور آمریکا یکی از معضلات دولت، زنانی هستند که در اثر ضرب و شتم مکرر مردان مجبور شده اند از خانه فرار کنند و جایی برای زندگی ندارند. دولت آمریکا سوله های بزرگی برای سکونت این زنان به وجود آورده و روز به روز بر تعداد این نوع سوله ها اضافه می شود. زیرا وقتی بشر از خانه ایمانش فاصله گرفت و معنی ظرائف تربیتی به فراموشی سپرده شد و زن صرفاً به موجودی برای شهوت رانی تبدیل شد، انواع ظلم ها به این حساس ترین شخصیت اجتماع اِعمال می شود و فمینیسم چه بداند، چه نداند چون نتوانست جایگاه معنوی زنان را احیاء کند به همان فرهنگی دامن می زند که عملاً زنان موجودات بی مقدار و دردسر سازی خواهند بود. در حالی که در منظر اسلام این حرف ها نیست، خداوند در قرآن می فرماید: «أَنِّی لاَ أُضِیعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِّنكُم مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى بَعْضُكُم مِّن بَعْضٍ»؛[62] هرگز من عمل هیچ کدام از شما را ضایع نمی کنم، چه زن باشید چه مرد، بعضی از شما از بعضی دیگر هستید و دوگانگی بین شما نیست. چنانچه ملاحظه می فرمائید اولاً: نظر و جهت زن و مرد را به سوی معنویت می اندازد که اعمال معنوی شما اصالت دارد. ثانیاً: در اعمال معنوی از نظر نتیجه، هیچ فرقی بین زن و مرد نیست. اسلام برای این که جامعه با طرح زن بودن و مردبودن جبهه ی دوگانه نسازد و دعوا بر سر ارزش زن، یا ارزش مرد به وجود نیاید می فرماید: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا، إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ»؛[63] ای مردم همه شما را چه مرد، چه زن، ما آفریده ایم، آن هم به صورت ها و شکل های مختلف برای آن که با همدیگر آشنا شوید و همدیگر را بشناسید، ولی هیچ کدام این تفاوت ها عامل ارزش نیست، بلکه فقط گرامی ترین شما نزد ما با تقواترین شماست. اگر این بانگ بلند و رسای اسلام نبود معلوم نبود امروز در شرق و غرب عالم چگونه با زنان برخورد می شد.
آیا وقتی زنان متدین و مردان متدین در کنار هم مشغول انجام وظیفه هستند حرفی تحت عنوان تساوی زن و مرد موضوعیت می یابد؟ یا طرح این حرف جایی معنی می یابد که از فضای دینی و انجام وظایفِ مطابق دین خارج شویم؟ و این اول مصیبت است و شعار تساوی مرد و زن هم هیچ مشکلی را حل نکرد و نمی کند. در جامعه ای که زن حس کند می تواند مادر خوبی برای فرزندانش یا زن متدینی برای خدمت به جامعه باشد هرگز بحثی تحت عنوان تساوی حقوق زن و مرد مطرح نیست، چون همه چیز بر اساس دینی که مطابق فطرت انسان ها است و مصالح عموم جامعه را در نظر گرفته، تعریف شده است. این بیماری، بیماری غرب است نه بیماری ما، باید مواظب بود این بیماری به جامعه و خانواده ما سرایت نکند. زن در زن بودنش کاملِِ کامل است، بدون این که مرد شود. مرد هم در مردبودنش کاملِ کامل است بدون این که بخواهد زن شود. این فضا فضایی است که روح ایمان در منظر ما قرار می دهد و زمینه را جهت شکوفائی ایمانِ برتر آماده می سازد همان ایمانی که در آخر آیه 97 سوره نحل در موردش فرمود: «وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ یَعْمَلُونَ»؛ یعنی حتما ما اجر آن زنان و مردان متدین را به بهترین شکل از انواع اعمال صالحی که انجام داده اند می دهیم. ما باید در خلوت انس خود با خدای خود به زندگی خویش هرچه قدر می توانیم رونق بخشیم و به ثمره های غیر قابل پیش بینی اش امیدوار باشیم، بقیه هر چه هست فرع است.
حال با توجه به بحث هایی که شد بر گردید به آیه ای که در ابتدای بحث مطرح شد. فرمود: ای انسان ها اگر سیر و مسیر تان آن باشد که عملِ صالحِ شرعی جزء زندگی تان قرار گرفت به حیاتی طیب و پاک یعنی حیاتی که از هر گونه نقص فکری و صفت عملی مبرا است، نایل می شوید و در این مسیر هیچ تفاوتی بین زن و مرد نیست، و در راستای ادامه چنین زندگی، همه اعمالتان به عالی ترین شکلِ ممکن پذیرفته می شود.
در نگاه فوق نظر زن و مرد را به سوی هدفی فوق اهداف عادی و سطحی زندگی می اندازد و همان طور که عرفا می گویند؛ انسان ها بر اساس آرزوهایشان ارزیابی می شوند. اسلام با داشتن آرزویی چنین بزرگ، انسان ها را دعوت به بزرگی هایی فوق بزرگی های اهل دنیا می کند.
اگر آرزو های انسان پست شد انسان هم پست می شود هر چند استعداد متعالی شدن داشته باشد و اگر آرزوهایش متعالی شد این انسان متعالی است، هر چند با تلاش به آن آرزوها برسد. وقتی متوجه باشیم ارزش هر موجودی به عظمت اهدافی است که آن موجود استعداد رسیدن به آن اهداف را داشته باشد، متوجه می شویم وسعت انسان با داشتن دست یابی به حیات طیب، تا کجا است. بعضی از اهداف هر چند بزرگ باشد، برای بعضی موجودات غیر قابل دسترس است؛ مثلاً تفکر عمیق برای حیوان قابل حصول نیست چون استعداد آن را ندارد، اما اگر موجودی استعداد رسیدن به اهدافی را داشته باشد به این معنی نیست که به راحتی و بدون تلاش به آن ها دست می یابد، باید برای رسیدن به اهدافِ متعالی از میل هایی بگذرد و از محدودیت ها خود را آزاد کند تا زمینه رسیدنِ به اهداف عالیه در آن شکل بگیرد. مثل قرب الی الله که زمینه و استعداد آن برای همه انسان ها هست ولی همه انسان ها به آن مقام به طور طبیعی و بدون تلاش خاص نمی رسند، هر چند آن هدف برای همه رسیدنی است. انسان بر این اساس که می تواند به حیات طیب برسد عالی تر از حیوان است ولی تا وقتی نرسیده است فرقی با حیوان نمی کند. پس از یک جهت هر موجودی بر اساس هدفی که استعداد یافتن آن را دارد ارزیابی می شود به این معنی که این موجود می تواند متعالی باشد. هیچ وقت نمی گویند که حیوان می تواند متفکر باشد، ولی می گویند انسان می تواند متفکر باشد. حالا اگر انسان می تواند به حیاتِ طیب برسد به عنوان یک ملاک می توان او را به عنوان مخلوقی بزرگ ارزیابی کرد ولی از جهت دیگر هرکس به این هدف برسد متعالی است نه هرکس که فقط در حدّ استعداد رسیدن به آن هدف متوقف باشد. در آیه مورد بحث می فرماید رسیدن به حیات طیب، زن و مرد ندارد. یعنی چون ملاک ارزیابی انسان حیات طیب است و چون زن و مرد هر دو امکان رسیدن به این هدف را دارند پس در دیدگاه اسلام زن و مرد هر دو در یک کمال بالقوه با هم برابرند، یعنی هر دو می توانند به این حیات طیب برسند. اما وقتی رسیدند از نظر کمال فرقی با همدیگر ندارند ولی این بدین معنی نیست که آن دو در هر حال با هر خصوصیت، ارزش مساوی دارند! این چیزی است که روح اومانیستی و پیروان فمینیسم بر آن تأکید دارد. قرآن برای آن که انسان ها گرفتار چنین مهلکه ای نشوند موضوع «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ»؛[64] را به میان می آورد تا روشن کند نه تنها هر زنی با هر مردی از نظر ارزش مساوی نیست، که هر مردی با هر مردی نیز مساوی نیست، بلکه ارزش همه به اندازه تقوایی است که دارند و اگر از این موضوع غفلت شود انواع ارزش گذاری های مَن در آوری به میان می آید و مردم را مشغول خود می کند و از اصل کمال غفلت می شود.
حرف این بود که برای رسیدن به حیات طیب امکانات مشابهی در اختیار زن و مرد گذاشته اند و هدایت قرآن برای رساندن انسان ها به آن کمال است، قرآن آمده است تا ما را به سوی حیات طیب هدایت کند. قرآن؛ نیامده بگوید آیا مساوی هستیم یا نیستیم، چون درد ما این نیست، باید دید چطور دردمان را درمان کنیم. از آن طرف نگاه کنیم به جامعه ای که چون نتوانسته است در فرهنگ خود این مسئله را درست حل کند با چه مصیبت هایی روبه روست. پس اگر سؤال شود آیا برای رسیدن به حیات طیب، زن و مرد دارای استعداد مساوی هستند و امکانات مشابهی در اختیارشان گذاشته اند؟ جواب مثبت است، منتها باید متوجه بود که هرکدام اگر در مسیری که باید سیر کنند قرار گیرند و استعدادهای خود را به کار اندازند به آن هدف متعالی که برای هر دو یکسان است می رسند. باید به این نکته نیز توجه کرد که زن و مرد از یک جهت دارای ابعاد ثابت و یکسانی هستند که هر دو باید آن را رشد دهند، در همین راستا بعضی از احکام الهی به صورت کلی برای زن و مرد یکسان است و به بُعد انسانی و ثابت و مشترک بین آن دو نظر دارد. مثل این که زن و مرد هر دو باید نماز صبح را دو رکعت بخوانند. ولی از جهت دیگر هر کدام برای رسیدن به حیات طیب استعدادهای مخصوص به خود را دارند که پیرو آن استعدادها وظایفی مخصوص به خود دارند. انسانی که بدنش زن است اگر خواست به حیات طیب برسد باید ابعاد مخصوصِ زن بودنش را بشناسد و رشد دهد، مردی هم که خواست به حیات طیب برسد باید دو کار انجام دهد، یک کار مربوط به انسانیت مشترک بین مرد و زن است و یک کار انجام وظایف مخصوص به مردبودن است. حال اگر آن وظایفی که مربوط به مردبودن است درست انجام ندهد در واقع وظیفه اش را که منجر به رسیدن به حیات طیب است درست انجام نداده و به قرب الهی که مقصد و مقصود همه انسان ها است نایل نمی شود.
خداوند ولی مطلق است و قرآن در این رابطه می فرماید: «فَاللّهُ هُوَ الْوَلِی»؛ آن ولی مطلقِ هستی برای این که ما را به ولایت و قرب برساند تا از همه ی آفات و خطراتِ راه آسوده شویم برنامه به ما داده است تا طبق آن وظیفه خود را بشناسیم و بدان عمل کنیم. اگر راه نبوت و امامت بسته است و مخصوص ذوات خاص است، راه ولایت بسته نیست همه می توانند «ولی الله» شوند، اگر کسی عقب افتاد مشکل مربوط به خودش است. خداوند جهانی آفریده و زمینه هایی فراهم کرده است که همه به آن نقطه انتهایی کمال یعنی «ولی الله» شدن نایل شوند، و به ما خبر می دهد کسی که به مقام ولی اللهی رسید همه ی غم ها و حزن ها که برای انسان های معمولی هست، زیر پایش قرار می گیرد، چون هر غم و حزنی ریشه در محرومیت از مقصد و مقصود دارد، کسی که به مقام اُنس با خداوند رسیده به همه مطلوب های خود نایل شده است. خدایی که ولی عالم هستی است و به حکم رحمت و ربوبیتش می خواهد انسان ها همگی ولی الله شوند و به عالی ترین مقصد دست یابند، برای آن ها برنامه ای تعیین فرموده و وظایفی قرار داده است وظایف الهی دریچه هایی هستند که ولی هستی جلو انسان ها باز کرده است تا بتوانند به قرب او برسند. حال بعضی از آن دریچه ها فرائض اند و نمی شود در انجام آن ها کوتاه آمد و بعضی نوافل اند و رخصت انجام ندادنش را داده اند رسول خداf در حدیث قدسی می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى یَقُولُ: لَا یَزَالُ عَبْدِی یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّوَافِلِ مُخْلِصاً لِی حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ وَ إِنِ اسْتَعَاذَنِی أَعَذْتُه»[65]
خداى تعالى می فرماید: همیشه بنده ى من به وسیله نوافل به من نزدیك مى شود در صورتى كه كاملاً به من اخلاص دارد تا این كه او را دوست دارم، پس هرگاه او را دوست داشتم گوش او می شوم که بدان می شنود و چشم او می شوم که بدان می بیند و دست او می شوم که بدان می گیرد اگر از من چیزى بخواهد به او می دهم و اگر به من پناه آورد پناهش مى دهم.
در جای دیگر رسول خداf می فرماید: «قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى... وَ مَا یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ عَبْدِی بِمِثْلِ أَدَاءِ مَا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ لَا یَزَالُ عَبْدِی یَبْتَهِلُ إِلَیَّ حَتَّى أُحِبَّهُ وَ مَنْ أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ لَهُ سَمْعاً وَ بَصَراً وَ یَداً وَ مَوْئِلًا إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ»؛[66]
خداوند مى فرماید: ... بندگان من آن طور که با اداء واجبات مى توانند خود را به من نزدیك كنند، از هیچ طریقه ی دیگر نمی توانند. بنده ی من همواره به طرف من تضرع و زارى مى كند تا آن گاه كه او را دوست مى دارم، و هرکس را دوست گرفتم گوش و چشم و دست او خواهم شد، هرگاه مرا بخواند او را اجابت مى كنم و اگر از من چیزى بخواهد به او مى دهم.
یعنی انسان از طریق انجام فرائض و نوافل دیگر خودی برایش نمی ماند، خدا به جای مشاعر او قرار می گیرد، تمام وجودش غرق او می شود و مظهر بصیرت خداوند می گردد، و در واقع خداوند چشم او را در تصرف خود در می آورد، الهی می بیند و الهی می شنود، دیگر شیطانی نمی بیند.
پس وظیفه هایی که خداوند برای ما معین فرموده نقش بسیار مهمی در زندگی ما می توانند بازی کنند و دریچه ی رسیدن به مقصداند، اینجاست که ملاحظه می کنید عشق به وظیفه مربوط به کسی است که نمی خواهد در دنیا بپوسد، و قرب الهی را مقصد و مقصود خود قرار داده است و این دیگر زن و مرد ندارد.
وظیفه هایی که خداوند برای زن و مرد تعیین فرموده هدیه اوست به آن ها تا آن ها را از آن طریق به مقصد برساند. هدیه ای که خداوند می دهد دو وجه دارد. یک وجه مشترک بین زن و مرد، و یک وجه اختصاصی برای هرکدام، و همه ی آن ها دریچه های ارتباط با خدا می باشند و از این لحاظ بسیار دوست داشتنی اند. آیا می توان گفت چون بعضی از وظایف مردانه است و بعضی زنانه، تبعیض واقع شده است؟ مثلاً مردان بگویند این چه دینی است که باید ما مثل حمّال از صبح تا شب کار کنیم و لباس و مسکن و غذای زن و فرزندانمان را فراهم کنیم، دین در جواب او می گوید مثل حمّال چرا، مثل یک ولی الله وظیفه ات را نسبت به زن و فرزندانت انجام بده تا راه ورود به خدا را پیدا کنی. یا زن بگوید که این چه دینی است من باید صبح تا شب مثل کلفت ها مشغول بچه داری و پخت و پز باشم و آقا راحت بروند در اجتماع بگردند. دین در جواب او می گوید؛ بگو من مثل یک ولی الله از دریچه ی انجام وظیفه نسبت به فرزندان و همسرم راه ورود به مقام اُنس با حق را در جان خود فراهم می کنم.
مشکل از این جا پیش آمد که انسان جدید جایگاه وظایفی را که دین برای زن و مرد تعیین فرمود نتوانست تحلیل کند. انسانی که نتواند خودش را درست تعریف و ارزیابی کند، زن و مردی خود را نگاه می کند نه وظیفه را، در مقابل دستورات دین به مشکل می افتد. در حالی که اگر من به جایگاه وظایف خودم درست نگاه کنم همه آن ها را دوست خواهم داشت. زیرا آن ها سبب پذیرفته شدن من در قرب الهی می شوند. خداوند از طریق دین اسلام به من می گوید آقا وظیفه ات را نسبت به جامعه و خانواده و خودت درست انجام بده تا ما تو را قبول کنیم. این لطف بزرگی است. لذا اگر به وظیفه ام نگاه کردم دیگر بحث مقایسه وظیفه ی خود با وظیفه زن ها مطرح نیست، که کدام مهم تر هستند. اینها دو نوع وظیفه است برای صعود. اگر وظایف را با همدیگر مقایسه کردید مصیبت شروع می شود. و قرآن می فرماید: «وَلاَ تَتَمَنَّوْاْ مَا فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ»؛[67] هر کدام همانی را که هستید رشد دهید، آرزوی کمالاتی را که خداوند به دیگری داده است ننمایید. چون به هرحال هرکس چیزهایی دارد و چیزهایی ندارد، راه کمال او از طریق استفاده از همان چیزهایی است که دارد. من این جا نشسته ام و شما آنجا، یعنی من در جایی که شما نشسته اید نیستم و شما در جایی که من نشسته ام نیستید. آیا درست است که بگویم خدایا چرا من اینجا بنشینم و آن جا نباشم؟ اگر من به آنچه شما دارید نگاه کنم، می بینم که ندارم، پس احساس کمبود می کنم. در حالی که اگر به جایی که نشسته ام به عنوان شرایط انجام وظیفه نگاه کنم این احساسِ کمبود را ندارم. معنی این که عرض کردم مصیبت از آنجائی شروع شد که زنان و مردان به جای نظر به وظایف، پای مقایسه را جلو آوردند، از این قرار است. زنان به مردان نگاه می کنند و در نتیجه امکاناتی را که خداوند در اختیار مردان قرار داده است تمنا می نمایند و می گویند چرا خدا این ها را به ما نداد. مردان هم به زنان نگاه می کنند و می بینند امکاناتی را که در اختیارِِ زنان است ندارند. پدیده عجیبی پیش می آید که هرکس آن چیزهایی را که دیگری دارد می خواهد. در حالی که خداوند به ما می گوید درست است آن امکانات را به تو ندادیم ولی تو را که از حریم خود بیرون نکردیم، آنچه را باید به تو می دادیم دادیم، تو چرا به دیگران نگاه می کنی، به آنچه که دریچه ی صعود خودت می باشد نگاه کن.
آن چه باعث می شود دوگانگی ها و غفلت ها رخ بنماید این است که به امکانات همدیگر نگاه می کنیم نه به آنچه خود داریم. و لذا احساس نقص برایمان پیش می آید و اعتراض به خدا شروع می شود! در حالی که اگر زن و مرد هر کدام توجه کنند خداوند به هر کدام از آن ها امکانات خاصی داده است تا سکوی صعودشان باشد، بنده با این امکانات می توانم بندگی کنم، پس چه کار دارم دنبال امکانات شما باشم. شما هم چه کار داری به من نگاه کنی، به وظیفه ات نگاه کن و امکاناتی که برای انجام وظیفه در اختیار داری، وظیفه ای که دریچه ورود به مهمانی حق است.
اگر زنان و مردان به آنچه که دریچه ی ورود به مهمانی حق است و به آن ها داده اند نگاه کنند در عیش و قرار و آرامش و شعف و حضور قلب و مستی و معنویت قرار می گیرند. در حالی که اگر به آنچه که خدا به آن ها نداده است نگاه کنند در حسادت و پریشانی و غفلت و فرسایش و اضمحلال قرار می گیرند و عملاً راه ورود به شرایط اُنس با خدا در جلویشان بسته خواهد شد. خداوند می فرماید: اگر می خواهی در آرامشِ بندگی به سر ببری به وظیفه نگاه کن. وظیفه این بود که به شجره نزدیک نشویم، نه تنها از آن نخوریم، حتی نزدیک هم نشویم، وقتی به جای نظر به وظیفه، به شجره نگاه کردیم، دیدیم میوه های شجره را نداریم، مصیبت شروع شد و از همه چیز محروم شدیم. وظیفه این بود که «وَ لَا تَقْرَبا هَذِهِ الشَّجَرَه»؛[68] به این شجره نزدیک نشوید تا در مقام اُنس با خدا باشید. «فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَطَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ» چون از آن خوردند زشتی هایشان برایشان آشکار شد زن به نداشتن چیزهایی که خودش ندارد خود را مشغول کرد و به امکانات مرد شدن فکر کرد و مرد هم به چیزهایی که ندارد ولی زن دارد نگاه کرد. به چیزهایی که نباید داشته باشند نگاه کردند، نتیجه اش این شد که ندا آمد «اهْبِطُواْ مِنْهَا»؛[69] از بهشت خارج شوید. شما بیشتر می خواستید، از همه آنچه داشتید محروم شدید. در حالی که قبلاً فرموده بود: «یَا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ»؛[70] ای آدم تو و همسرت، به عنوان نماد همه زنان و مردان، در بهشت باشید، در بهشتِ قرار و آرامش، در بهشتی که تو باشی و خدا و آن همه امکانات برای باقی ماندن در مقام لقاء الهی. آری قصه آدم قصه ی آدمیت است، آن جا یکی بودیم و همه آن جا بودیم و آن آدمیت که آن جا بود همه ما بود.[71]
پس مشکل از آن جا شروع شد که از وظیفه غافل شدیم. آن هایی که در نور وظیفه مستقرند اصلاً احساس کمبود نکردند، کمبودی نیست، من از این طریق می توانم صعود کنم شما از آن طریق. هر چند ممکن است در شرایط حاضر وظایف زنان حضور در صحنه های اجتماعی نیز باشد، باز موضوعِ انجام وظیفه در میان است، نه مقایسه زنان با مردان. عمده آن است که متوجه باشیم زن باید در جایگاه خودش باشد و آن جایگاه را اسلام تعیین می کند. در بعضی از زمان ها ممکن است جایگاه او علاوه بر خانه، در اجتماع هم باشد ولی مواظب باشد که برای خود جایگاه مرد بودن را نخواهد، بلکه خودش باشد. مصیبتی که برای بعضی از خواهران پیش می آید این است که بخواهند نداشتن هایی که در مقایسه با مردان ندارند، با پیداکردن خصلت مردان، آن را پیدا کنند. این جا است که از نور وظیفه خارج گشته و راه خلوت و اُنس با خدا را گم می کنند.
سؤال: قرآن از قول مادر حضرت مریمi می فرماید: «لَیْسَ الذَّكَرُ كَالأُنثَى»؛[72] پسر همانند دختر نیست. و معلوم است مادر مریم (س) ناراحت شده اند که چرا فرزندشان دختر شده است. آیا این نشانه ی کم ارزش دانستنِ دختران نیست؟
جواب: خیر، قضیه از این قرار بوده که مادر مریمi با توجه به اطلاعاتی که داشت مبنی بر این که از نسل او پیامبری خواهد آمد، نذر کرده بوده چون وضع حمل کرد، فرزندش را به عنوان خدمت گذار بیت المقدس در خدمت اوامر الهی قرار دهد، قرآن می فرماید: «اِذْ قَالَتِ امْرَأَةُ عِمْرَانَ رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَكَ مَا فِی بَطْنِی مُحَرَّرًا فَتَقَبَّلْ مِنِّی إِنَّكَ أَنتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ »؛[73] آن گاه که همسر عمران گفت: پروردگارا! من نذر کرده ام که آنچه در شکم دارم از زیر فرمان من آزاد باشد و تحت فرمان تو قرار گیرد، پس از من قبول بفرما، که تو شنوای تقاضای بندگانت هستی و می دانی چگونه او را تربیت بفرمائی. جناب عمران یعنی پدر حضرت مریمi، خودشان پیامبر نبودند ولی به پیامبران بنی اسرائیل وصل می شوند، این ها متوجه بودند باید از نسل آن ها پیغمبری بیاید. همسر عمران فکر می کرد همین نوزادی را که باردار است همان پیامبر خداست. لذا به این امید نذر می کند برای این که فرزندش خوب تربیت شود او را به بیت المقدس بسپارد، به این امید که آن فرزند پسر است و امکان تربیت او در بیت المقدس فراهم است. اما وقتی کودک به دنیا آمد متوجه شد دختر است، فکر کرد تمام نقشه هایش به هم خورده لذا گفت: «رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُهَا أُنثَى»؛ خدایا! من دختر به دنیا آوردم. خداوند می فرماید: «وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ»؛ و خدا به آنچه او متولد کرد آگاه است «وَلَیْسَ الذَّكَرُ كَالأُنثَى»؛ و آگاه است که زن و مرد مساوی نیستند ولی خبری که به شما داده شده دروغ نیست، در همین رابطه و از طریق همین نوزاد مردی چون عیسی(ع) خواهد آمد و عظمت خدا در شکل تولد او ظهور خواهد کرد. پس چنانچه ملاحظه می فرمائید از این آیه به عنوان یک موضوعِ مستقل استفاده نمی شود که دختر و پسر از نظر ارزش مساوی نیستند. بلکه موضوع در رابطه با امر خاصی بوده است که باید از طریق مردی به نام عیسی(ع) انجام بگیرد و حالا با دختری به نام مریم روبه رو شده اند، غافل از این که آن امر خاص با واسطه مریمi انجام می گیرد و نه از طریق خود او و لذا مریم تحت تربیت حضرت زکریا(ع) قرار گرفت و زمینه تولد حضرت عیسی(ع) در او فراهم گشت.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم[74]
سؤال: جایگاه ازدواج در زندگی کجاست؟ چرا اسلام این اندازه به ازدواج سفارش کرده است؟ چه چیزی در ازدواج نهفته است که در روایت از رسول خداf داریم؛ «لَرَكْعَتَانِ یُصَلِّیهِمَا مُتَزَوِّجٌ أَفْضَلُ مِنْ رَجُلٍ عَزَبٍ یَقُومُ لَیْلَهُ وَ یَصُومُ نَهَارَه »[75] بدون تردید دو ركعت نماز كه شخصِ زن دار به جاى آرد بالاتر است از عمل مرد بى زنى كه شب هایش را به عبادت بپردازد، و روزهایش را روزه بدارد. اهمیت ازدواج در کجاست که اولیاء الهی این چنین برای آن نقش مؤثر قائل اند.
جواب: در ابتدا و به طور مختصر همین قدر بگویم که زن و شوهر قبل از ازدواج یک زندگی فردی داشتند که سرنوشت هرکدام به این شدت که با ازدواج به هم گره می خورد، به همدیگر گره نخورده بود. رابطه پدر و مادر با فرزندان، و رابطه فرزندان با پدر و مادر، به این صورتی که بین زن و شوهر هست، نیست. رابطه ی والدین با فرزندان در مقایسه با رابطه ی زن و شوهر فرق اساسی دارد. زن و شوهر هرکدام به طوری خاص و شدید نسبت به زندگی احساس مسئولیت دارند. بنابراین قبل از ازدواج خانم و آقا در این حدّی که دقیقاً با یک نوع زندگی مشترک روبه رو باشند، روبه رو نبوده اند. حتی وقتی پدر یا مادر با فرزندشان در نهایت اُنس هستند این طور نیست که در منظرشان آینده ای که این ها باید از همدیگر جدا باشند را نبینند. یعنی بالاخره این فرزند بعد از مدتی دنبال زندگی جداگانه ای می رود. اما در مورد زن و شوهر چنین نیست که با حفظ رابطه ی زن و شوهری تصور زندگی جدا از هم مطرح باشد. نهایتاً عرض بنده این است که وقتی خانم و آقا تبدیل شدند به زن و شوهر، نوعی از زندگی و رابطه ای را در منظر خود می یابند که قبلاً این نوع رابطه را نسبت به افراد دیگر تجربه نکرده اند. حال وقتی رسیدیم به این که واقعاً با ازدواج یک نوع زندگی جدید محقَّق می شود باید بتوانیم آن را درست بشناسیم. مثل کودکی که با تولد خود وارد یک زندگی جدید می شود، با ازدواج برای زن و شوهر زندگی جدیدی به وجود می آید، و عملاً وارد ساحت دیگری می شوند که قبلاً در آن ساحت نبودند.
دختر تا در خانه پدری اش زندگی می کند، عملاً با مادرش و با عواطفی که در رابطه با مادرش دارد، زندگی می کند. حالا که به خانه شوهرش می آید، دو حالت دارد: یا روابط و وابستگی های جدیدی را شروع می کند، که این همان تولد جدید است. یا با این که به خانه شوهرش آمده هنوز زندگی با مادرش را ادامه می دهد و زندگی جدید را جدّی نگرفته و مسئولیت های زندگی جدید را نپذیرفته است. که در صورت اخیر؛ این دختر هنوز از نظر روحی ازدواج نکرده است. بعضی از خانم ها که به خانه شوهرشان آمده اند، با شوهرشان ازدواج نکرده اند، گویا با مادرشان ازدواج کرده اند ولی با شوهرشان یک طوری مدارا می کنند و هنوز در ساحت خانه پدری هستند و چشم خود را نسبت به واقعیات زندگی جدیدشان بسته اند و هم چنین است بعضی از مردها که متوجه این موضوع نیستند. این نوع ازدواج منظور اسلام نیست؛ چون افقی که اسلام پس از ازدواج در مقابل زن قرار می دهد طوری است که مسئولیت او نسبت به خانه شوهرش مسئولیت اصلی او حساب می شود و دیگر ولایت شوهر در زندگی جدید اصل است و نه ولایت پدر. زن باید مدیریت شوهر را بپذیرد و مرد هم تماماً مسئول این خانواده است، و این مسئولیت یک نوع مسئولیت کاملاً خاص است؛ این مسئولیت هیچ وقت مساوی و یا شبیه مسئولیتی که نسبت به پدر و مادرش داشته است، نیست. بدین معنی که زن و شوهر در این زندگی مسئولیت جدیدی را شروع می کنند، که تعبیرِ «تولد جدید» برای این زندگی تعبیر خوبی است.
در تولد جدید کودک وقتی به دنیا می آید، واقعاً دیگر نمی تواند با نافش و با اتصال آن به بدن مادر، غذا بخورد و نفس بکشد بلکه باید دهانش را به کار بیندازد و نفس بکشد و شیر بخورد، و با گوشش بشنود یعنی وارد یک ساحت دیگر شده است. ازدواج شبیه همین حالت است، در غیر این صورت ازدواجی محقق نشده است.
در ازدواج، زن و مرد بر اساس نظام حکیمانه عالم و بر اساس آنچه خداوند در عالم قرار داده، وارد زندگی جدید می شوند و نسبت به هم شدیداً «عُلقه» پیدا می کنند. همان عُلقه ای که خداوند در توصیف آن می فرماید: «وَ جَعَلَ بَینَکُم مَوَدَّةً وَ رَحمَةً»[76] بین آن ها دوستی و ایثار قرار داد به طوری که خودِ طرف حس می کند دیگر نمی تواند بدون همسرش راحت زندگی کند. با توجه به مودّت و رحمت الهی است که وقتی انسان با همسرش مشکل پیدا کرد به شدت ناراحت می شود، در حالی که اگر با پدر و مادرش چنین اختلافی پیدا می کرد تا این حدّ ناراحت نمی شد. به طوری که اگر انسان در زندگی با همسرش شکست بخورد، تقریباً در کل زندگی شکست خورده است. ریشه این امر آن است که با ازدواج می خواسته تولد مطلوب خود را بیابد و به برکات مودّت و رحمتِ خاص برسد، ولی چون آن تولد محقق نشده عملاً زندگی او به نتیجه ی مطلوب نرسیده است، در حالی که انسان شدیداً به آن زندگی نیاز دارد.
اولین نتیجه ازدواج این است که انسان، دیگر برای «خود»ش نیست. با ازدواج، یک هسته توحیدی تشکیل می شود که هر عضوی فانی در آن هسته است و هویت خود را در هویت هسته توحیدی خانواده می جوید. «خانواده» به معنای حقیقی اش عین توحید است، همان طور که صفات الهی در ذات حضرت حق فانی است و کثرتِ صفات، او را از مقام وحدانی خارج نمی کند، یا همان طور که انسانِ موحد با ظهور نور اَحدی از خود چیزی نمی بیند؛ توحید خانواده نیز یعنی نفی فردیتِ فرد در جمع. انسان در مقابل حضرت ربّ العالمین خودی ندارد. استغراق در حاکمیت حکم خدا را «توحید» می گویند، چون در آن حالت انسان از خود، فانی و به حق باقی می شود. خانواده هم به عنوان یک واحد توحیدی، ابتدا فردیت فرد را در خود فانی می کند، شخصیت جمعی مخصوص آن خانواده را در او احیاء می نماید، نظیر وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت.
با این دید ملاحظه می فرمایید چقدر تشکیل خانواده برای هر زن و مردی مورد نیاز است! در هسته ی توحیدی خانواده است که خودخواهیِ انسان از بین می رود؛ دیگر شما نمی توانی «خود فردی»ات باشی و اگر بخواهی بر منیت خود اصرار کنی واقعاً هم برای خودت زندگی را جهنم می کنی و هم برای بقیه. اساساً هرکس به اندازه ای در خانواده اش خوشبخت است که توانسته باشد در مقابل هسته خانواده به نفی خودِ فردی دست یابد. دقت کنید؛ عرض کردم برای خانواده، نه برای همسرش؛ برای این که همسر او هم باید نفی خود کرده باشد. اگر فقط یکی از آن ها خود را نفی کرده باشد، هرگز به نتیجه مطلوب و متعالی نمی رسند.
یکی از مشکلاتی که امروزه در بعضی از خانواده ها دیده می شود این است که یکی خودش را برای دیگری نفی می کند. بعضاً مرد برای آن که خودش را از دست گِله های همسرش راحت کند، می رسد به این که «هرچه خانم بگوید» را عمل کند! این آقا فکرنکرده است اتفاقاً با این تصمیم گیری، همسرش را از بین برده است، چون او را به یک مَن بزرگ تر تبدیل کرده و خودش را هم از بین برده است چون در دل هسته توحیدی خانواده منیت خود را نفی نکرده بلکه در منیت همسرش منیت خود را نفی کرده است. باید آن ها هر دو به این مرحله برسند که در حکم جامعی که خدا بر این خانواده حاکم کرده است، خود را نفی کنند، یعنی نفی امیال فردی برای یک هدف بزرگ تر. عین کاری که شما برای اسلام می کنید؛ مگر بنا نیست همه ی ما برای اسلام نفی بشویم؟! فرمودند که پولتان را خرج سلامتی بدنتان کنید و بدنتان را در خدمت اسلام قرار دهید ولی وقتی پای تهدیدشدن اسلام وسط است، دیگر این حرف ها نیست که باید مواظب سلامتی مان باشیم، می گویند: باید جسم و جان خود را نفی كنید. چرا؟ برای این که پول اگر خرج سلامتی نشود، به چه دردی می خورد؟! پول برای سلامتی است ولی سلامتی برای بندگی خدا و نفی منیت در حکم خداوند است، تا انسان به بقای نور الهی باقی شود. حالا حساب کنید این «بودِ فردی» اگر با تجلی نور اسلام در انسان نفی شود، بقای انسان بقای متعالی می گردد! درست مثلِ پولی است که وقتی خرج سلامتی بشود، پول با برکتی شده است، خود آدم هم که خرج اسلام بشود، تازه به دردبخور خواهد شد.
«خانواده» از نظر اسلام چنین محیطی است و دائم باید به ایجاد چنین شرایطی فکر کرد.
وعده خداوند در آیه «جَعَلَ بَینَکُم مَوَدَّةً وَ رَحمَةً» که می گوید خداوند بین همسران دوستی و ایثار قرار داد، چنین شرایطی را مدّ نظر انسان قرار می دهد. شرایطی که خداوند طبق آیه فوق بین دو همسر ایجاد می کند طوری است که هر یک از آن ها دغدغه ی کمال دیگری را دارد و به توحیدی شدن خانواده می اندیشند. در یک خانواده سالم، اگر آدم چشمش باز باشد و به این امر دقت کند، می بیند که چه زن و چه مرد هرکدام به نوبه خود شدیداً برای استوانه خانواده دل می سوزانند و ایثار می کنند، سعی در نفی خودخواهی های خود دارند و هزاران تلاش از این نمونه.
خداوند برای این که ما را در دل کثرت ها و تضادها به توحید برساند، بستر خانواده را فراهم می کند، عین این که در سایر موارد نیز بسترهایی را فراهم می کند تا ما را با خودش آشنا کند. شرط زندگی توحیدی خلقتی است همراه با اختیار، و با بدنی دارای شهوت و غضب. این ها بستری است که انسان بتواند بر فراز این کشش های متفاوت و متضاد، شخصیت خود را به یگانگی برساند. بدن ما در بستر این تضادها قرار می گیرد تا بندگی ما بر فراز این تضادها روشن شود. بدین معنی که شما هم باید قوه شهویّه داشته باشی و هم قوه ی غضبیّه و هم قوای خیال و وَهم و عقل، همه این ها را باید انسان داشته باشد تا بتواند در بین تضادهای مختلف حقیقت را انتخاب کند و به دنبال یکی از این کشش ها راه نیفتد، بلکه همه آ ن ها را بدون آن که نابود کند، مستغرق حکم الهی بگرداند، و عشق و شیدایی در چنین بستری پیدا می شود. به گفته حافظ خدا خواست مَلَک را خلیفه خودش قراردهد، دید در ملک اصلاً «عشق» نیست! یعنی چه «عشق نیست»؟ چون شرط عشق «مقابله» است. عشق یعنی بتوانی از چیزی دل بکنی و به چیزی دل بسپاری. آب هیچ وقت عشقِ تَرشدن ندارد چون وجهی دیگر در مقابل آن نیست که بخواهد از آن وجه دل بکند و به وجهی دیگر دل ببندد! مَلک عشق ندارد، به این معناست که مقابل خود کشش دیگری ندارد. لذا به گفته حافظ:
در ازل پــرتــو حُسنــت ز تجــــلی دم زد
عشق پیــدا شد و آتش به همه عالــم زد
جلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
شما به عنوان یک انسان، مجبور هستی تصمیم بگیری که یا غذا بخوری یا نخوری. نمی توانی همین طوری عادی باشی، چون یک وجه نداری. حال که باید غذا بخوری، در غذاخوردن نمی توانی هر چه دلت خواست بخوری، باید حرام را ترک کنی، و از این قبیل انتخاب ها و دل کندن ها و دل سپردن ها. در دل این تضادها است که انسان باید انسانیتش را کشف کند و بنمایاند، خانواده صورت دقیق تر این موضوع است که باید در آن دل کندن ها و دل بستن های خاصی به میان آید تا ماوراء تضادها توحیدِ شخصیت ظهور کند.
این که سؤال کرده اید؛ چرا در اسلام اینقدر توصیه به ازدواج داریم، به دلیل تحقق بستر انتخاب هایی است که در دل آن تضادها، شخصیت توحیدی افراد شکل می گیرد و إلاّ اکثر انسان ها منهای تشکیل خانواده انسان های یک بُعدی خواهند ماند. مرحوم شهید مطهری«رحمه الله علیه» در کتاب «تعلیم و تربیت» می گویند: حتی ما مراجعی داشته ایم که خیلی آدم خوبی بوده اند، ولی چون ازدواج نکرده بودند، آدم می بیند یک نپختگی خاصی در آن ها بود. علتش این است که انسان در زندگی با همسر باید تصمیم های خاصی بگیرد، ولی آدمی که ازدواج نکرده است، در آن گذرگاه های خاصی که در دل تضادها باید تصمیم بگیرد قرار نمی گیرد. البته این موضوع کلیت ندارد، زیرا می شود انسان خود را در بسترهای دیگری از زندگی قرار دهد و چون با تضادهای خاص آن شرایط روبه رو شد مجبور شود تصمیم های بزرگ بگیرد و پخته و بزرگ شود، ولی خانواده بستر بسیار مهمی جهت امر فوق است.
شاید بتوان گفت درصدِ چشم گیری از افرادْ در احیاء خانواده توحیدی شکست می خورند. زیرا نمی توانند ماوراء تضادهای مطرح در زندگی با همسر خود، با نفی خود و حاکمیت حکم خدا آن تضاد را جمع کنند، و در فضای توحیدی آن ها را مستغرق نمایند، عموماً یک طرف می افتند، مردها وقتی قدرت جمع کردن تضادها را پیدا نکردند عموماً به قلدری متوسل می شوند و یا به جای «قلدری»، با «تسلیم شدن در مقابل خواسته های زن» زندگی را نابود می کنند. همه این ها به جهت آن است که در تحقق توحید در هستة خانواده، برنامه ریزی نمی شود تا هر دو از خودیت خود فانی و به حقیقت الهی باقی شوند.
وقتی زن تلاش کرد با نقشه کشی های خود مرد را به جایی برساند که بگوید؛ هرچه شما می گویید عمل شود، عملاً زندگی را از حقیقت خارج کرده است، چون به توحیدی كه باید در آن توحید افراد به «جمع اضداد» برسند و این كثرت به وحدت سیر کند، نرسیده اند. در حالت مردسالاری، مردها عملاً به جای ایجاد هسته توحیدی خانواده، خواسته ی خود را حاکم می نمایند و زندگی را نابود می کنند.
سؤال: با توجه به مباحثی که مطرح فرمودید؛ ازدواج در پرورش و رشدِ چه صفاتی مؤثرتر است؟ یعنی با ازدواج، کدام صفات را بهتر می توان رشد داد و کدام صفات را باید کنترل نمود. به عبارت دیگر؛ ازدواج چه تأثیری در پرورش ابعاد انسان-اعمّ از قلب و عقل و خیال و حس- دارد و کدام یک از ابعاد مذکور در کدام یک از زن و مرد نقش بیشتری دارند؟ آیا «ازدواج» در کنترل خیال و حواس پرتی انسان در عبادات و امور دیگری مثل درس خواندن، مؤثر است و در این راستا نقش فربه شدن خیال به وسیله محبت كردن و اُنس با همسر چقدر است؟
جواب: در مورد جواب قسمت آخر سؤالتان باید عرض کنم. بله ازدواج در امر کنترل خیال مؤثر است؛ چون از طریق ازدواج و اُنس با همسر قوه وَهمیه و خیال مدیریت می شود و جهت می گیرد. ولی خوب است که در راستای همان تولد جدیدی که در اثر ازدواج برای زن و مرد پیش می آید به مسئله نگاه کنید. به طوری که یک عارف در دلِ حالتِ جمع اضداد، غذا هم می خورد. یعنی دائم متوجه است که این غذاخوردن در بستر هدف مهم تری که همان «بندگی» خدا است، انجام گیرد. لذا در عینی که از غذاخوردن لذت می برد جهت باطنی شخصیت او از نظر به خداوند خارج نمی شود. زیرا انسان حقیقتی ذات مشکَک و دارای مراتب مختلف است، در نتیجه اگر در موطن خیال به لذّات مخصوص این قوه مشغول است، در موطن عقل و قلب می تواند از لذّات مخصوص آن قوه ها نیز بهره مند باشد. به تعبیر مولوی در مورد پیامبرf:
این یکی نقش اش نشسته در جهان
وآن دگر نقش اش چو مَه در آسمان
این دهانش نکته گویان با جلیس
وآن دگر با حق به گفتار و انیس
پای ظاهر در صف مسجد صَواف
پای معنی فوق گردون در طواف
پس طبق مباحث قبلی می توان گفت فایده اصلی ازدواج «نفی خود» است، در عین جواب گویی به همه نیازهای جسمی و خیالی. البته و صد البته باید انسان در بستر تضادها موضوع «نفی خود» را تمرین کند و اگر كسی در رابطه با پیش آمدهای خارجی نفی خود را تمرین نکند، در شخصیت درونیِ خودش رفع تضاد نکرده و درنتیجه به توحید نرسیده است، بلکه یک طرف تضاد را سرکوب کرده است، نه این که کثرت را مستغرق وحدت کرده باشد. دستورالعمل کاربردی آن همان توصیه ای است که حضرت امام خمینی«رحمه الله علیه» در هنگام ملاقات زوج های جوان به آن ها توصیه می فرمودند: «گذشت کنید».
نباید انتظار داشت جهت رسیدن به توحید و رفع تضادها خیلی زود به نتیجه برسیم. بارها شده است که انسان به جای جمع تضادهای اخلاقی گرفتار جنبه های افراط و تفریط می شود و از احیاء روح توحیدی محروم می گردد، به طوری که خشم و غضب اش او را از تعادل خارج می کند و نمی تواند آن خشم و غضب را در نور توحید به تبرّی از دشمن خدا تبدیل کند، ولی اگر جهت اصلی ما سیر به سوی توحیدی کردن این صفاتِ متضاد باشد و افق را روشن نگه داریم، این افتان و خیزان ها در اصلِ کار اشکالاتی به وجود نمی آورد، اما اگر بنایمان در زندگی با همسرمان سیر به سوی ایجاد هسته توحیدی خانه نباشد، هسته ای که در آن همه فردیت ها در زیر سایه آن نفی شوند، هرچه در زندگی جلو برویم به بحران و عدم رضایت می رسیم، حال یا در نهایتْ ظرفیت مان تمام می شود و کار به طلاق می کشد و یا «کج دار و مریز» زندگی را ادامه می دهیم.
این که می بینید امروزه طلاق وسعت پیداکرده است، به دلیل غفلت از سازمان دهی هسته توحیدی خانواده است، از طرفی هر کدام از زن و مرد شدیداً در راستای رشد فردیت، یک خودِ فربه پیدا کرده اند، و از طرف دیگر معنی زندگی توحیدی برایشان گم شده است. فکر می كنم در بحث «عوامل بحران خانواده و راه نجات از آن» موضوعِ هسته توحیدی خانواده تا حدّی تبیین شده است. در آن جا روشن شده که چرا خانواده امروزی در نفی هوس های سرگردان و کنترل وَهم موفق نبوده است، زیرا اگر خانواده آن طور که باید و شاید تشکیل نشود و زن و شوهر به نقش جدید خود در تشکیل خانواده آگاهی پیدا نکنند، اگر هم در اسرع وقت طلاق صورت نگیرد یک عمر در عین جدایی در کنار همدیگر هستند، مثل دو شریک که هرکدام به فکر سود خود می باشد، حال یا مثل دو گرگ همدیگر را تحقیر می کنند و می درانند، و یا مثل دو خوک فقط به لذّت جنسی نسبت به همدیگر فکر می کنند. این نوع کنارِ هم بودن غیر از زن و شوهری است که هرکدام سود خود را در تعالی دیگری می جوید، و هرکدام می خواهد شمعی شود تا جلوی پای دیگری را روشن کند و به عبارت دیگر آینه و مرآت یکدیگر باشند، هرچند ممکن است این آینه ها گاهی کدر شود و به خوبی، خوبی ها و ضعف های همدیگر را ننمایانند، ولی اگر همواره آینه همدیگر باشند، این کدورتِ موقتی اشکالی پیش نمی آورد، بالاخره آینه همدیگر خواهند بود و دلشان برای همدیگر می طپد، همان چیزی که خداوند به نحو تکوینی در همسران قرار داده است. اینجاست كه میل های جنسی که خداوند قرار داده نقش خود را انجام می دهند و نمی گذارند آینه همچنان کدر بماند. و وای به خانه ای که از نقش میل های جنسی در آن کاسته شود و به آن توجه نشود و زن یا شوهر مجبور شود آن میل را سرکوب کند، که موجب افسردگی های بعدی غیر قابل جبرانی خواهد بود. در روایت داریم زن، آنچنان باید خود را در نشاط جنسی قرار دهد که اگر همسرش بر روی شتر ابراز تمایل به او نمود، او جواب مثبت دهد.[77] همچنان که رسول خداf به مردان فرمودند: «اغسلوا ثیابكم و خذوا من شعوركم و استاكوا و تزیّنوا و تنظّفوا فإنّ بنی إسرائیل لم یكونوا یفعلون ذلك فزنت نساؤهم »[78] لباس هاى خود را تمیز كنید و موهاى خود را كم كنید، مسواك بزنید و آراسته و پاكیزه باشید زیرا یهودان چنین نكردند و زنانشان زناكار شدند.
اما در جواب آن قسمت از سؤالتان که می فرمایید ازدواج چه تأثیری در رشد قلب و عقل دارد، نظر شما را به سخن امام صادقu جلب می کنم که می فرمایند:
«إِنَّ فِی حِكْمَةِ آلِ دَاوُدَ یَنْبَغِی لِلْمُسْلِمِ الْعَاقِلِ أَنْ لَا یُرَى ظَاعِناً إِلَّا فِی ثَلَاثٍ؛ مَرَمَّةٍ لِمَعَاشٍ، أَوْ تَزَوُّدٍ لِمَعَادٍ، أَوْ لَذَّةٍ فِی غَیْرِ ذَاتِ مُحَرَّمٍ، وَ یَنْبَغِی لِلْمُسْلِمِ الْعَاقِلِ أَنْ یَكُونَ لَهُ سَاعَةٌ یُفْضِی بِهَا إِلَى عَمَلِهِ فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سَاعَةٌ یُلَاقِی إِخْوَانَهُ الَّذِینَ یُفَاوِضُهُمْ وَ یُفَاوِضُونَهُ فِی أَمْرِ آخِرَتِهِ، وَ سَاعَةٌ یُخَلِّی بَیْنَ نَفْسِهِ وَ لَذَّاتِهَا فِی غَیْرِ مُحَرَّمٍ، فَإِنَّهَا عَوْنٌ عَلَى تِلْكَ السَّاعَتَیْنِ».[79]
در حکمت آل داود چنین است که شایسته است مسلمانِ عاقل، زمانى از روزِ خود را براى كارهائى كه بین او و خداوند انجام می گیرد، اختصاص دهد، و زمانى دیگر برادران ایمانى خود را که با همدیگر در امر آخرت مشارکت دارند ملاقات كند، و زمانى نفس خود را با لذائذ و مشتهیاتش كه گناه نباشد آزاد بگذارد. زیرا این زمان؛ آدمى را در انجام وظائف دو امر دیگرش كمك می كند. حرف بنده توجه به نکته ی آخر است که می فرمایند؛ لذت با محرم خود روحیه ی عبادت و ارتباط با مؤمنین را رشد می دهد و از انحراف سایر ابعاد انسان جلوگیری می کند.
سؤال: وقتی روایت می فرماید: «کسی که ازدواج کرده، چون کسی است که روزها روزه بدارد و شب ها به شب زنده داری بنشیند» از ظاهر آن برمی آید كه در اثر ازدواج، قلب آدم رشد می كند؛ به طوری كه انسان در عین گذران زندگی عادی در مقام روزه داری و شب زنده داری قرار می گیرد. آیا می توان چنین نتیجه گرفت؟
جواب: در تأثیر ازدواج بر ابعاد مختلف باطنی انسان باید بگوییم كه اگر كسی توانست خود را وارد آنچنان «ایثار و نفی خود»یت بكند، تمام فعالیت هایش نورانی می شود. که فکر می کنم مقدماتی که عرض کردم مؤید این مطلب باشد؛ اگر شما بتوانید در تشکیل خانواده چند چیز را رعایت كنید، تمام ابعادتان نورانی می گردد که از همه مهم تر نفی خود و خودیت است. خیلی بد می شود كه مرد بخواهد در مقابل همسرش تواضع بكند زیرا باید در مقابل حق تواضع کرد، در این راستا است که خود و همسرش را به سوی سیر الی الحق می كشاند، و البته از این طریق هر کدام در مقابل حقوق دیگری كه از جهتی حق الله است، باید تواضع كنند. این تواضع در مقابل حقِّ همسر، بسیار نجات دهنده است چون تکبر را می شکند! اما آن تواضعی كه فرهنگ لیبرالیسم در مقابل زنان پیشنهاد می كند که عملاً یک نوع ذلّت است، خیلی خطرناک است و توحید خانواده را از بین می برد.
همین جا عرض کنم این که در روایات داریم؛ وجود مقدس رسول اللهf دست حضرت فاطمه زهراi را می بوسیدند، مربوط به موضوع خاصی است که در راستای همان موضوع گلوی امام حسین(ع) و لب های امام حسن(ع) و سر مبارک علی(ع) را نیز می بوسند، چون دست و بازوی فاطمهi و گلوی امام حسین(ع) و لبان امام حسن(ع) و سر حضرت علی(ع) مظاهر دفاع از اسلام اند. و لذا ما هیچ دلیلی نداریم كه كسی دست دختر خود را ببوسد؛ همان طور كه پیغمبرf هیچ وقت دست بقیه دخترانشان را نمی بوسیده اند. پس مردان این حرکت پیامبر را نمی توانند ملاک بگیرند و همان طور با دختر یا همسر خود عمل کنند. ما باید دائماً یادمان باشد در امر ازدواج موضوع «زن و مرد» وسط نیست، موضوع «خانواده» در میان است، خانواده ای که بستر «پروریدن» زن و مرد و فرزندان است. پس باید در جهت استواری خانواده توحیدی تلاش کرد و این است آن نکته ای که در ازدواج خیلی مهم است! و نقش خاص برای مردِ خانواده قائل شدن برای تحقق چنین هدفی است. و اگر «سایه»ی پدر به عنوان عنصر پایداری خانواده که با مدیریت خود عامل ارتباط توحیدی همه اعضاء خانواده باید باشد، در عرض سایر اعضاء خانواده بیاید، دیگر آن مرد به عنوان قوام خانواده مورد توجه نخواهد بود. اشکال می گیرند چرا پدر خانواده نمی نشیند با فرزندانش اختلاط کند و نظر آن ها را بگیرد، پیشنهاد بدی نیست؛ ولی گاهی با فضای توحیدی که ایجاد می شود بدون عمل به این توصیه های روانشناسانه، همه اعضاء در مؤانست و ارادت نسبت به همدیگر هستند و جای خالی ای برای چنین توصیه هایی نمی ماند.
در یک خانواده توحیدی، همه اعضاء متذکر یکدیگرند، هرچند مخاطب مستقیم همدیگر نباشند. وقتی انسان زندگی بزرگان دین را مطالعه می کند چنین روابطی که عرض کردم در بین اعضاء خانواده می یابد، به طوری که انگار حضور توحیدی شان در خانه بیشتر از حضور فیزیكی شان نقش داشته است. البته هیچ وقت نمی خواهم رابطه مستقیم شان را با تک تک اعضاء خانواده نفی کنم.
سؤال: منظور رسول خدا (ص) چیست که می فرمایند: «مَنْ تَزَوَّجَ فَقَدْ أَحْرَزَ نِصْفَ دِینِهِ، فَلْیَتَّقِ اللَّهَ فِی النِّصْفِ الْبَاقِی»[80] هرکس ازدواج كند نصف دین خود را به دست آورده، پس باید كه از خدا بترسد از نصف دیگر دینش.
جواب: بدین معنی است که با ازدواج «اُترُك نَفسَك»: خودت را نفی كن تا خدا را جای آن بیابی. چون شما برای تجلی نور الهی بیش از این نمی توانید كاری بكنید که خودتان را عقب بکشید تا خدا همه جا حاضر شود. این كه می گویند: «نیمی از راه دینداری را رفته است»، به همین دلیل است كه وقتی شما نفی خود كردید، نصف دیگر كه حضور نور پروردگار است به لطف خدا واقع می شود. از این روایت می شود فهمید كه ازدواج یك كار بزرگی در زندگی محسوب می شود. پیامبرِ توحیدf به همین جهت می فرمایند كه انسانِ مسلمان با ازدواج، نصف ایمانش كامل خواهد شد. مثل این که با آزادشدن از رذائل نفسانی و نظافت از رذائل اخلاقی، زمینه تحقق نصف ایمان به وجود می آید، و نصف دیگر که تجلی انوار الهی است پس از پاک شدن از رذائل اخلاقی، در قلب انسان تجلی می کند. لذا در روایت داریم: «اَلطُّهْر نِصْفُ الْاِیمَان»؛[81] نظافت یعنی پاک شدن از رذائل اخلاقی، نصف ایمان است.
وقتی با ازدواج روحیه خودخواهی ما فرو نشست و روحیه ایثار در بسترِ خاصِ آن به صحنه آمد، یکی از چهره های زیبای ایثار را قلب تجربه می کند و این موجب تمرین برای تحقق نحوه های دیگر ایثار در بسترهای دیگر زندگی خواهد شد، چون وقتی انسان مزه ایثار و نفی خودخواهی را در جایی چشید، دوست دارد در جاهای دیگر نیز آن را تجربه کند. لذا اگر دین را دو قسمت فرض کنیم نیمی از آن به دست ما است و نیمی دیگرصرفا به لطف خدا محقق می شود. نیمه ای که به دست ما است ترک منیت و خودخواهی است که با ازدواج محقق می شود، نیمه ی دیگرش که تجلی انوار الهی است با تقوا و رعایت دستورات شرع پدیدار می گردد.
سؤال: آن سکینه و آرامشی که قرآن به عنوان اثر ازدواج قائل شده است، چه نوع آرامشی است؟
جواب: انسان واقعاً نیاز به «انس» دارد. و مگر نه این كه انس با «خدا» یعنی انس با «خوبی ها»؟! بستر خانواده، بستر اُنس خاصی است نسبت به هم، كه زن و شوهر همراه با ایثار فراهم می کنند. من تا حالا ندیده ام زن و شوهری در بستری الهی و صحیح ازدواج كنند و هرکدام برای خوشبختی همسر خود نهایت تلاش را نکند. یك بار؛ شوهرِ خانمی پای خروس شان را بسته بود كه از قفس بیرون نیاید، بعد هم رفته بود مأموریت! آن خروس هم بدون آن که کسی متوجه شود از گرسنگی و تشنگی مرده بود! خانمش از یک طرف متوجه بود شوهرش كار خیلی بدی کرده و از دست او ناراحت بود و از طرف دیگر نگران بود که عقوبت این کار دامان شوهرش را بگیرد؛ می گفت: کاش اگر خدا خواست عقوبتی برای همسرم بفرستد، بین من و او نصف کند! می خواهم از این نتیجه بگیرم كه ببینید ازدواج چه بستر عجیبی به وجود می آورد که طرفِ مقابل حاضر است خود را نفی كند تا به هدفی که در تشکیل خانواده به دنبال آن بود نزدیک شود، این همان یگانگی توحیدی است. حال در یک چنین بستری این اُنس، جنس همان اُنسی است كه شما نوع بالاترش را می توانید با خدا به دست بیاورید. در چنین فرهنگ و فضایی است که اُنس با همسر زمینه اُنس با خدا می شود.
اخیراً یكی از آقایان که تازه ازدواج کرده سؤال می کرد که؛ «واقعاً من مانده ام این دوست داشتن همسرم ریشه در کجا دارد؟! از طرفی حس می کنم این دوست داشتنم گویا دوست داشتن مقدسی است، از طرفی دیگر می ترسم كه نكند دارم خود را فریب می دهم». عرض کردم علامت دوست داشتن غیرِ مقدس این است كه آن دوست داشتن مانع بندگیِ خدا شود و ما را به خود مشغول کند، آیا وضع تو این طوری است؟ گفت: نه. به او عرض کردم این شروع، شروعی است كه خدا قرار داده است، اگر مواظب نباشید شیطان آن را از شما می گیرد؛ محبت دو همسر از طرف خدا شروع شده است، ولی اگر در جهت حفظ آن برنامه ریزی نکنید، از طرف شما از بین می رود. شیطان با وسوسه خود كاری می كند، که شما فکر کنید همسرت تحت تأثیر مادر و یا خواهرش دارد زندگی تو را اداره می كند. شما می خواهی خانه ات چهاردیواریِ خودت و همسرت باشد، بعد شیطان می آید می خواهد این را از تو بگیرد. شیطان دروغ هایی به ذهن شما می اندازد؛ كه مثلاً همسرت تحت تأثیر مادرش است، یك چنین چیزهای وَهمی در زندگی تان داخل می كند، شما هم یك مرتبه با یك توهم دروغین، رفتار همسرت را طوری می بینی که گویا خودش نیست که تصمیم می گیرد و در نتیجه محبت تو به همسرت كم می شود. به آن جوان عرض کردم اگر می توانی، یك كاری بكن این محبت كه از طرف خدا آمده، از طرف نفس امّاره و وسوسه شیطان نرود. و واقعاً هم برای شیطان چنین یگانگی که بین دو همسر هست سخت است! نمی گذارد چیزی كه خدا شروع كرده است بماند، مگر این که ما خود را برای حفظ آن آماده کرده باشیم.
وظیفه ی هرکدام از زن و مرد است كه این محبت خدادادی را نگه دارند. «انس با همسر» در خانواده شور و نشاطی پدید می آورد که هیچ چیز دیگری جای آن را نمی گیرد، باید برنامه ریزی کنیم که آن را نگه داریم.
ما بسیاری از اوقات یا در افراط هستیم و یا در تفریط؛ یا می گوییم: آرامش اولیه ی زندگی برای ما بس است، بعد در عمل با غفلت از وظایف شرعی خود، به خدا هم می گوییم برو می خواهیم بدون حاضرکردن دستورات الهی در زندگی، مودّت و رحمت اولیه را حفظ کنیم. یا از این طرف می افتیم؛ و هیچ برنامه و وقتی برای حفظ مودت بین خود و همسرمان نمی گذاریم، و یك زندگی خشكِ غیر عاطفی برای خودمان درست می كنیم. در هر دو حال تلاشی برای نگه داری آن مودت نکرده ایم، باید كاری كرد كه بشود این آرامش و محبتِ اول زندگی را نگه داشت، و فقط هم از طریق رعایت اصول شرعی و اخلاقی و احترام به حقوق همدیگر و با حساسیت برای حفظ آن، این کار ممکن است.
موضوع را به سیره انبیاء و ائمهh تعمیم دهید؛ ببینید آن ها در زندگی خود به ما نشان داده اند كه هنر نگه داشتن آن آرامش و محبت را داشته اند یا نه؟ با دقت در زندگی آن ها روشن می شود که آن ها هنر این را داشته اند که روابط خود با همسر شان را در شرایط اُنس نگه دارند. چون این انس از طرف خدا آمده است، شور بندگی می آورد. و حالا آن جمله را هم از رسول خداf داشته باشید که می فرمایند: «انّ الرّجل اذا نظر الى امراته و نظرت الیه نظر اللَّه تعالى الیهما نظر الرّحمة»[82] چون مردى به زنش و زنش به ا و از روى مهر بنگرند ،خداوند بزرگ آن دو را با دیده ی رحمت بنگرد. به نظرم این توصیه می خواهد همان مودت و محبت خدادادی را نگه دارد؛ یعنی هر دو باید تلاش كنند كه انس اولیه باقی بماند. البته اشکال ندارد نحوه «محبت ورزیدن به همسر» به مرور زمان تغییر كند و پخته تر شود، ولی باید همواره باقی بماند.
نگه داشتن محبت و مودّت اولیه به معنای «وفاداری نسبت به همدیگر» و رعایت كردن همدیگر است در هر آنچه برای دیگری اهمیت دارد و خداوند هم آن را نفی نکرده است. شاید زن و مرد بعد از مدتی تصورشان این باشد كه باید محبت اولیه به همان حالت تا آخر بماند، لازم نیست آن حالت به همان شکل اولیه باقی بماند، آن حالت اولیه، مربوط به دوره ی جوانیِ آدم است؛ در جوانی، قوه خیال غلبه دارد، و جنبه ی عاطفیِ خیال در صحنه است و اگر همین جنبه هم تا آخر بماند خیلی خوب است، ولی اگر هم نماند، نباید تصوربشود كه آن محبت از بین رفته است، باید متوجه بود به اقتضای شرایطِ سنی شکل آن به مرور عوض می شود، بدون آن که خداوند لطف خود را در دادن آن محبت پس گرفته باشد، باید دقت کرد و آن مودت و رحمت را در صورت های جدیدش دید.
سؤال: قبلاً گفتید كه اگر مواظب نباشیم، شیطان آن مودت و رحمت را می گیرد. حالا می گویید: طبیعی است كه شكلش عوض بشود. آن طوری كه شیطان می گیرد با این حالتی كه عوض می شود، چه فرقی می كند؟
جواب: ببینید، یك وقت آن مودت را شیطان از ما می گیرد، در نتیجه بین زن و شوهر «كینه» و «رقابت» پیش می آید، ولی در صورتی که شکل محبت پخته تر شود همان ایثار و همان نفی خود به شکلی همه جانبه تر در صحنه است. این که می گویند: عموماً هر ماه عسلی یك ماه سركه شیره دارد، به این معنی است که آن محبت احساساتی می رود، نه این که به کلی آن محبت برود. اگر انگیزه های ازدواج طوری باشد که شیطان بتواند محبت اولیه را بگیرد همان می شود که شما دربعضی از زن و شوهرها ملاحظه می کنید که تا آخر عمر به عنوان دو «رقیب» با هم زندگی كنند، سخن شان با همدیگر دائم همراه با سرزنش و تحقیر است! ولی بعضی مواقع زن و مرد در عمل نشان می دهند كه كاملاً تمام وجودشان برای حفظ همین زندگی مشترک است، هرچند نمی توانند به آن شكل قبلی از خود ابراز احساسات کنند. این جا باید هرکدام از عمل دیگری بفهمد که آن محبت باقی است.
سؤال: آیا منظور شما از «عوض شدن شكل محبت اولیه» این است كه نسبت به هم محبت دارند ولی مثلاً الفاظ عاشقانه را كمتر به كار می برند؟
جواب: درست می فرمایید؛ البته من نظرم این است كه صورت ایده آل زندگی آن است که در عین پختگی و عقلانی شدن، بیشتر سعی شود آن محبت احساساتی هم بماند. متأسفانه ما هر چقدر جلو برویم و عاقل شویم، عقل جای خیالمان را می گیرد، و تحرک خیالمان ضعیف می گردد. راه درست آن است که خیال هم همواره در جای خود باشد تا نشاط انسان بماند. شما آخر عمرِ حضرت امام خمینی«رحمه الله علیه» را نگاه كنید؛ چه اشعار زیبایی می سرودند! این یعنی حفظ خیال، ولی به صورتی پاک. با این حال اگر با حضور بیشترِ عقل، آن محبت احساسی رفت، نباید فكركنیم كه آن محبت به کلی رفته است در حالی که شكل خیالی اش ضعیف شده است، اگر نگاه کنید آن محبت را در صورت های دیگر می بینید. تقاضاهای همدیگر را از هم بپذیرید و به همدیگر جواب دهید، سعی کنید با احساسات جواب دهید و عاشق پیشگی را تا آخر حفظ کنید و از طریق لذّات جنسی نسبت به همدیگر شوق عبادات را در خود زیاد نمایید.
سؤال: پس می توان گفت هنر این است كه صورت خیالی محبت اولیه را تا آخر حفظ كنیم. ولی اگر هم صورت آن عوض بشود، این را یک امر طبیعی بدانیم، هر چند بهتر است سعی شود به همان صورت اولیه باقی بماند؟
جواب: بله، منظور این است که زن و شوهرها فكرنكنند آن محبت اولیه شامل مرور زمان شده و از بین رفته است، اشکال این است که نمی توانند صورت های بعدی آن را درست تفسیركنند، درنتیجه فكرمی كنند دیگر آن محبت و مودّت اولیه نیست. زن و شوهر باید متوجه باشند به خصوص زن ها که بیشتر سعی می کنند آن محبت اولیه باقی بماند، باید این جا بیشتر متوجه باشند؛ آن محبت در حرکات مردان باقی است، هرچند در کلمات شوهرشان اظهار نمی شود. مثلاً ؛ اگر مرد بفهمد که همسرش زردآلو دوست دارد مثل قبل وقتی زردآلو می خرد، نمی آید بگوید «چون زردآلو دوست داشتی، برایت خریدم». ولی می بینی تا آخر عمر، پیر هم كه شده، همین که زردآلوها به بازار آمد، برای همسرش زردآلو می خرد. این نشان می دهد كه آن وفاداری هنوز هست، اما مثل قبل نمی آید بگوید «این زردآلو را برای شما خریده ام»، می رود و آن ها را در آشپزخانه می گذارد. این هنر زن است كه بفهمد، پس آن محبت اولیه مانده است. حرکات مرد نشان می دهد تمایلات همسرش برایش مهم است و تا آخر عمر سعی می کند آن را رعایت کند تا از این جهت او در رفاه باشد. زن هم كه غذا را می پزد، تا آخر عمر سعی می کند به میل شوهرش غذا بپزد. البته زن ها در ارائه ی عشق هنرمندترند، مگر بعضی از آن ها که متأسفانه در این امر شکست خورده اند. هر اندازه عقل معاش بر زندگی غلبه کند احساسات و صفا کم می شود و امروزه شرایط طوری شده که متأسفانه نه تنها مردها که زن ها هم بدجوری عقل معاش بر عواطف شان غلبه کرده است. در شرایط جدید نه تنها عقل به معنی واقعی آن در حدّ عقل معاش پایین آمده، عشق هم در حدّ احساساتی که یک دختر و پسر با یک نگاه به همدیگر نسبت به هم علاقه پیدا می کنند، پایین آمده است.
ما الآن قالب صحیحی جلوی چشممان نیست كه بگوییم این نوع ارتباط، عشق مورد نظر ما است، همان طور که «عقل حِكمی» به «عقل حساب و كتاب سودانگارانه» تبدیل شده. عشقی هم كه خداوند در ابتدای زندگی به دو همسر لطف می کند، در شرایط جدید با غلبه ی روح فرهنگ مدرنیته آلوده شده است. آن مودّتی که دین از آن خبر می دهد دیگر در ابتدای زندگی ها نیست یا اگر هم هست با افکار و امیال غیر انسانی مخلوط شده است و لذا زن و شوهرها در ابتدای زندگی آن محبت و مودّت را در نگاه یکدیگر احساس نمی کنند، نگاهی که رسول خداf در مورد آن فرمودند: «إنَّ الرَّجُلَ إذا نظر إلی امْرأتِه و نَظَرتْ الیه، نَظَراللهُ تعالی إلَیهِما نَظَر الرَّحْمة»؛[83] چون مردی به همسر خود بنگرد و او نیز به شوهر نظر کند، خداوند تعالی به آن ها از سر رحمت نظر می کند.
سؤال: آن شور و مودّت اولیه چگونه با غلبه ی روحِ فرهنگ مدرنیته آلوده شده است؟
جواب: فرهنگ مدرنیته تعریفی از انسان ارائه می دهد که جنبه ی قدسی آن به شدت تقلیل می یابد و بالتبع زن و شوهرانی که تحت تأثیر آن فرهنگ به همدیگر می نگرند با همان منظر همدیگر را می بینند و در نتیجه ازدواج بیشتر با غلبه ی تصور «اطفای شهوتْ» روح و روان جامعه را پر می کند، در حالی که آن مودّت و رحمتی که خداوند در بستری الهی در جان دو همسر قرار می دهد چیزی بالاتر از دوست داشتن های شهوانی است. در حال حاضر در بعضی از ازدواج ها دو موضوع فوق مخلوط است، گاهی غلبه بر این است و گاهی غلبه با آن. عموماً خانم ها و آقایانی که امروز با هم ازدواج می کنند، تلویزیون تماشا کرده اند و انواع ازدواج هایی كه از طریق فیلم های غربی به صحنه تلویزیون آورده اند، در ذهن آن ها هست. حالا آن محبت الهی را می خواهند با روش غربی مدیریت کنند! در حالی که آن محبت، با روش غربی جلو نمی رود و برعکس؛ خیلی زود از صحنه ی جان زن و شوهر جوان رخت برمی بندد. چند روز پیش آقای متدینی که تازه ازدواج کرده بود می گفت از محبتی كه به همسرم دارم حیرت كرده ام. این جوان مسلمان می خواهد این محبت خدادادی را دنبال كند. اگر این محبت را خواست با اداهایی كه تلویزیون به زن و شوهرها تعلیم داده دنبال کند خیلی زود از همدیگر خسته می شوند و آن را از دست می دهند. فرهنگ غربی نوع جواب دادن به محبتی كه خدا در دل زوج های جوان می اندازد را در یك شِمای بسیار غیرسالم به کار می گیرد. چیزی که امروز در خانواده های اشرافی مملکت خودمان هم به چشم می خورد، که هرگز اثری از آن صفای بین زوج های متدین در آن ها نیست، چون ازدواج آن ها در بستری غیر طبیعی قرار گرفته است. باید متوجه باشیم محبت اولیه با رعایت وظایف شرعی و این که هرکدام حقوق دیگری را رعایت کنند باقی می ماند.
اگر همان طور که خداوند تعیین فرموده است همسران به حقوق یکدیگر احترام بگذارند آن محبت اولیه باقی می ماند، هرچند شکل بروز آن تغییر کند. در یك زندگی توحیدی خطر این جاست كه زن و شوهر حس كنند آن محبت اولیه از بین رفته است. ما می خواهیم بگوییم: نه، از بین نرفته؛ در زندگیِ سالمِ توحیدی حتی اگر گاهی زن و شوهر به همدیگر انتقاد هم بكنند، روح توحیدیِ خانواده، آن محبتی كه خدا شروع كرده است را حفظ می کند، هرچند شكل ظهور آن عوض شود. مرد و زن باید چشم شان باز باشد و آن محبت را ببینند. مرد باید چشمش باز باشد و ببیند وقتی همسرش دقیقاً چیزی می پزد كه او دوست دارد و خود زن هم ناخودآگاه همان را دوست می دارد، خبر از باقی ماندن آن محبت می دهد. در دنیای مدرن وقتی زن و مرد هرکدام مَن جداگانه ای شدند، در سر سفره چند غذا ظاهر می شود - البته اگر سفره ای در کار باشد- هراندازه به خانواده های سنّتیِ توحیدی نگاه کنید، اگر از یک طرف مرد سعی می کند دل همسرش را به دست آورد، از آن طرف هم زنی كه به خانه شوهرش می آید با تمام عشق دوست دارد هماهنگ با شرایط خانه ی شوهر شود، بعد از دو سه ماه فقط چیزهایی را دوست می دارد كه شوهرش دوست می دارد! در مواردی هم مرد در چنین فضایی قرار می گیرد که به غذاهایی علاقمند می شود که همسرش به آن ها علاقمند است. این بدین معنا است كه در قلب و روان آن ها «خانواده» و شخصیت جمعی شان مهم است، و نه شخصیت فردی آن ها.
جواب سؤالی که گفته می شود: «چرا جهاد زن «حُسنُ التَّبَعُّل» و خوب شوهرداری کردن است؟» همین جاست، در این روایت حقوقی را برعهده ی زن گذاشته اند. برای این كه در یک خانه ی توحیدی، زن با نفی «خود»ش و رعایت حقوق همسرش، احیا می شود، حقوقی که مرد با پذیرش مسئولیت کلیه ی امورات زن، به عهده ی زن قرار می گیرد.
در همین رابطه رسول خداf می فرمایند: «لو كنت آمرا أحدا أن یسجد لأحد لأمرت النّساء أن یسجدن لأزواجهنّ لما جعل اللَّه لهم علیهنّ من الحقّ »[84] اگر به كسى دستور می دادم كسى را سجده كند به زنان دستور می دادم به شوهران خویش سجده كنند، از بس كه خدا براى شوهران حق به گردن زنان نهاده است.
در این جا سجده كردن، منظور سجده به «مرد» نیست بلکه سجده به مدیریتی است که با پذیرفتن آن، خودش را در هسته ی توحیدی خانه فانی کرده، و عملاً این نوع سجده یک نوع احیای حیات معنوی است و سیر به سوی حیات طیب. مگر آن رزمنده هایی كه در دفاع هشت ساله با شهادت، خود را فانی در انقلاب كردند، یک نوع سجده برای هسته ی توحیدی نظام اسلامی نبود؟ شهدای ما دیدند یك كانون توحیدی به صحنه آمده که راه رسیدن انسان ها را به خدا ممکن می سازد، متوجه شدند نفی خود برای بقای این كانونِ توحیدی، عین احیای خود است. فانی کردن خود برای خانواده ی توحیدی هم عین همان کاری است که شهداء برای انقلاب اسلامی انجام دادند و واقعاً اگر بنا بود به غیر از خدا به کسی سجده کنیم، روزی هزار بار باید به شهدای عزیز سجده می کردیم.
در فضای خانه ای که روح توحید در آن حاکم است، انسان احساس زندگی معنوی دارد، در چنین فضایی است که رسول خداf می فرمایند: «مهنّة إحداكنّ فی بیتها تدرك جهاد المجاهدین إن شاءاللَّه»[85] اى زنان! هر یك از شما با اشتغال در خانه خویش اگر خدا خواهد ثواب مجاهدان خواهد یافت. چون در فضای خانه ی توحید راه انسان به سوی آسمان معنویت به خوبی گشوده شده است.
وقتی چنین فضایی ویران شد دیگر هیچ کس با حضور در خانه احساس عبادت نمی كند. زن همین كه مدت کمی در خانه می ماند، خسته می شود؛ چون فضا طوری نیست که احساس عبادت كند و بتواند وصل به آسمان باشد و سكینه ی لازم برایش ایجاد شود، به همین جهت ملاحظه می کنید زنانِ امروزه بیش از این كه در خانه باشند در كوچه و خیابان اند، چون به قول «هایدگر»؛ مدرنیته سكنایی برای بشر باقی نگذارده است.
سؤال: از طرفی قرآن می فرماید: «اَلا بِذِكرِ اللهِ تَطمَئِنُّ القُلوب»،[86] بدین معنی که فقط با یاد خدا قلب ها به آرامش می رسند. از طرف دیگر قرآن درباره ازدواج می فرماید كه انسان با همسرش به آرامش و سكینه می رسد![87] شما آرامش بین زوجین را چطور معنی می كنید که تضادی با آیه ی قبل نداشته باشد.
جواب: ما نمی گوییم؛ آرامش بین زوجین، یك نوع آرامش دیگری است. چون وقتی یك هسته توحیدی به نام خانواده پدید آمد و خود را به همه ی جبهه های توحیدی تاریخ متصل دید، و هر عضوی از اعضاء خانواده با نفی خود برای چنان هدفی از خودخواهی آزاد گشت، جز خدا را در روبه روی خود نمی بیند. «ذكرالله» یعنی نفی خود برای حفظ مركز توحیدی، و خانواده یکی از آن مراکز است. این كه می فرماید همسر هرکس موجب آرامش اوست، برای این است كه متذکر حیات توحیدی جاری در خانواده است. این دیگر یک «انس حقیقی» با خدا است، منتها در بستر خانواده، مثل اُنس حقیقی با خدا در مسجدالحرام. وقتی می فرماید: «اَلا بِذِكرِ اللهِ تَطمَئِنُّ القُلوب» این یاد خدا صورت ها و بسترهای مختلفی دارد، یکی از بسترهایی که یاد خدا را فراهم می کند، بستر خانه ای است که بر اساس توحید بنا می شود، تا هرکس با رعایت حقوق دیگری، منیت خود را نفی کند.
یکی دیگر از عوامل توحیدی خانواده انگیزه ی عفاف است و باقی ماندن در زیر ولایت الهی، از جمله انگیزه های جوان مسلمان جهت ازدواج نجات از خطرات نگاه به نامحرم است تا با محرم اصلی خود که خداوند است همواره مرتبط باشد. و از این جهت نیز خانواده صورت یاد خدا و «ذِکْرُالله» است و عامل آرامش، و خداوند به این زن و شوهر که با چنین انگیزه ای ازدواج کرده اند محبت و آرامش خاص خود را ارزانی می دارد، وگرنه به مرد و زن غریبه كه با یکدیگر ارتباط دارند فقط شهوت می دهد. مودت و رحمت درواقع همان اُنسی است كه در بستر ارتباط با خدا در زن و شوهر فراهم می شود. عمده آن است که از خانواده به عنوان اصیل ترین هسته ی توحیدی غفلت نشود تا این نتایج را به دست آوریم.
ممكن است تصورتان این باشد كه این طور طرح کردن خانواده یک حالت آرمانی و دور از واقعیت است. زیرا نمونه هایی که در خانواده های خودمان بین پدر و مادرها سراغ داریم این طورها نیست. در صورتی كه به نظر بنده اگر دقیق بررسی فرمایید و خانواده های خودتان را با زندگی های دنیای جدید که هیچ جنبه ی دینی در آن نیست، مقایسه کنید می بینید به صورت نامرئی روح توحید و جنبه ی تذکر الهی در آن ها با کم و زیادش، حاکم است. اسلام روی هم رفته در جامعه اسلامی خانواده ها را به بستر توحیدی می كشاند. بحران به دست آمده در پنجاه ساله ی اخیر نگذاشته تا از اسلام درست بهره گیری کنیم، همان طور که از نمازمان نتوانسته ایم در راستای دوری از فحشاء و منکر درست بهره گیری نماییم. با این حال همین امروز اكثر خانواده های سنتی در یك بستر توحیدی تنفس می کنند، هرچند غرب زدگی آن ها در بی رنگ کردن تأثیر اسلام بی نقش نیست، ولی وقتی با خانواده هایی که تماماً تجددزده شده اند مقایسه می کنید، تأثیر نور توحید بسیار محسوس می شود. این طور نیست كه غرب توانسته باشد تمام حیات توحیدی خانواده های ما را بگیرد.
هنوز در جامعه ی ما به ازدواج به عنوان یك سنّت نبوی نگریسته می شود. همین حالا که بحث ازدواج پیش می آید حتی در بین خانواده هایی که از بسیاری جهات از دین فاصله گرفته اند ازدواج را به عنوان یک سنّت نبوی در جلوی خود دارند، نفسِ چنین نگاهی به ازدواج، هرچند ضعیف، ولی بالاخره رنگ توحیدی آن را می پذیرد. می بینی همان دختر و پسری كه با هم بر خلاف دستورات دین دوست شده اند، با این همه می گویند: باید صیغه ای بخوانیم و محرم شویم، این نشان می دهد باز هم در فطرت خود می خواهد این هسته را به توحید متصل کند. هرچند در بین این قشر موضوع مورد بحث بسیار آسیب دیده است و در شرایط مساعد برگشت ها دوباره به سوی خانواده ی توحیدی است. ما باید نگذاریم موضوع فراموش شود.
سؤال: شما قبلاً فرمودید: «ازدواج یعنی در کنار هم آمدنِ زن و مردی که نمی توانند به تنهایی نیازهای خود را برطرف کنند، تا بهتر به اهداف خود برسند» منظورتان از این كه «به تنهایی نمی توانند نیازهای خود را برطرف کنند، چیست؟
جواب: خود قرآن می فرماید: «وَ لا تَتَمَنَّوا ما فَضَّلَ اللهُ بِه بَعْضُكُم عَلَی بَعضٍ»؛[88] آرزوی شما این نباشد که آن توانایی ها و امتیازاتی که خداوند به هرکدام نسبت به دیگری داده، شما داشته باشید. هرکدام كمالاتی دارید که دیگری ندارد، یك كمالاتی به این داده که به آن یکی نداده است و برعکس. این نشان می دهد که زن و مرد در صورت مجموعه بودن کامل اند. بنابراین انسان ها به تنهایی نمی توانند بار خود را به راحتی به منزل برسانند.
سؤال: در جایی می فرمایید؛ «چقدر فرهنگ غرب زشت عمل کرد به طوری که ازدواج را، که وسیله ی اُنس دو روح است برای پخته شدنِ هرچه بیشترِ دو انسان، به ارضای شهوت تبدیل نمود». لطفاً این «پخته شدن دو روح در سایه انس» را توضیح دهید.
جواب: «پخته شدن دو روح در سایه ی انس با همدیگر» به نظرم با مقدماتی که عرض شد تا حدّی روشن است. پخته شدن در هرکاری یعنی «آزادشدن از خواسته های فردی»، و موضوعات را با جوانب دقیق تر نگاه کردن؛ شما می بینید آقا یا خانم قبل از ازدواج، نظر خود را کامل می داند، ولی وقتی ازدواج کرد و در بستر زندگی با تنگناهایی روبه رو شد که راحت نمی تواند نظرات خود را عملی کند مجبور است بیشتر فکر کند و در فکر خود تجدید نظر نماید. در زندگی فردی فكرمی كرده خیلی متفكر است، ولی وقتی همان فکر را آورد در خانواده و با افکار دیگر مقایسه کرد می بیند باید در رفع نواقص فکر خود تلاش نماید. متوجه می شود نمی تواند روی حرف خود اصرار کند وگرنه خانواده اش به بحران می افتد- البته به شرطی كه طرف برای خانواده حریم قائل باشد و نخواهد نظر مقابل را سركوب كند- کسی که در مقابل نظر منطقی بقیه با نظر خودش درگیر می شود درواقع توانسته است از طریق خانواده به یک نوع پختگی برسد که در زندگی فردی به آن نمی رسید. انسانِ «پخته» به کسی می گویند؛ كه جوانب نقص نظر خود را ببیند. شما دیده اید؛ اندیشمندان بزرگ عموماً وقتی نظر می دهند، می گویند: «من نظرم این هست، اما این حرف به این معنی نیست كه توانسته باشم همه ی جوانب را هم حل كنم». خیلی حرف است؛ گاهی دیده ایم كه علامه طباطبائی«رحمه الله علیه» چقدر دقیق یك آیه را تفسیرمی كنند! بعد آخرش می نویسند: «وَ اللهُ اَعلَم». در اصطلاح آقایان «وَ اللهُ اَعلَم» یعنی من مطمئن نیستم كه در این مطلبی كه گفتم، تمام جوانبِ موضوع در نظر گرفته شده است. در خانواده، در تقابل آراء، فقط نظردادن و رفتن نیست، راه کار عملی باید داد، لذا به آدم پختگی می دهد.
در بحث «تولدی دیگر» که در ابتدای بحث در رابطه با ازدواج عرض کردم یکی از معانی تولد دیگر همین پختگی است. زن و مردِ جوان در عین مودّت و محبت به همدیگر با تفاوت آراء روبه رو می شوند. و همه ی هنر در این جا است که هیچ کدام بر حرف خود اصرار نورزند تا فهمی بالاتر به میان آید، و كم اند زن و شوهرهای جوانی كه توانسته باشند از این تقابل آراء درست رد شوند. واقعاً بصیرت می خواهد كه آدم در آن مرحله بگوید: چرا حرفِ همسرم درست نیست و حرف من درست است؟»! متأسفانه صد دلیل می آورد كه حرف خودش درست است، در صورتی كه كافی است فقط یك کمی انصاف داشته باشد تا متوجه بشود. در بستر خانواده باید با موضوعات به شکل دیگری برخورد کرد، زیرا موضوعْ حاکمیت حرف یکی بر دیگری نیست، بلکه موضوعْ فکر جدیدی است که باید متولد شود، در این حالت است که طرف می بیند عجب! دیگر نمی تواند مثل قبل راحت نظر بدهد و خودش هم نظر خود را تأیید کند، برای تصمیماتی كه می خواهد بگیرد، باید جوانب زیادی را در نظر بگیرد. توجه به نظر زنان در جای خود بسیار کارساز است به طوری که قرآن در مورد از شیرگرفتن زودتر از موعد کودک می فرماید چنانچه زن و مرد با همدیگر مشاوره کردند و به نتیجه رسیدند اشکال ندارد، که موضوعِ آن در جلسات قبل گذشت و روشن شد که بعضاً واژه ی زن در بعضی روایات به معنی زنانی است که سراسر در فکر هوس های خود هستند و در این رابطه می فرمایند: «وَ شاوِرُوهُنَّ وَ خالِفُوهُنَّ حُبُّکَ لِلشَّیءِ یعْمی وَ یصِم»[89] بر خلاف رأی آن ها عمل کنید، زیرا دوستی یک شیئ انسان را در دیدن حقیقت، کور و در گفتن حقیقت کمک می کند. حضرت در این توصیه می فرمایند: مواظب باش این چنین زنانی اندیشه ی تو را تحت تأثیر خود قرار ندهند.
وقتی قرآن موضوع مشورت با زنان را به کلی مسدود نکرده پس معلوم است در آن جایی که مشورت با آن ها نهی شده یا مربوط به موقعیت های خاص است و یا مربوط به زنان خاص که در بحث مشورت با زنان، بحمدالله موضوع تا حدّی بررسی شد.
آنچه مورد تأکید است؛ موضوع تضارب آراء در نظام خانواده است که مسلّم اگر انسان نسبت به نظرات همسر خود حساس باشد و به آن توجه کند علاوه بر آن که کشتی خانواده را بهتر به ساحل سعادت می رساند، موجب پختگی آراء خود و همسرش خواهد شد، عمده آن است که هر دو نفر سعی کنند آراء یکدیگر را تصحیح کنند تا تفکر جدیدی متولد شود، نه این که هرکدام سعی بر سرکوب رأی دیگری داشته باشد.
بنده به بعضی از رفقای دینی گله دارم چون بدون دقت به جایگاه روایاتی که زنان را نقد کرده، حکم کلی می کنند و عملاً اندیشه و آراء زنان را از صحنه ی خانواده خارج می نمایند. بعضاً در حدی به زن نگاه می كنند که از او به عنوان صاحب نظر در امور تربیتی كه نظرش می تواند در به سعادت رساندن اعضاء خانواده مفید واقع بشود، نظرخواهی نمی شود، و درنتیجه آن استعداد شكوفا نمی گردد. خداوند به حضرت آیت الله جوادی«حفظه الله» خیر فراوان دهد که با طرح کتاب «زن در آینیه ی جلال و جمال» بسیاری از شبهاتی که در مورد زن مطرح شده بود را مرتفع نمودند.
نگاه فمینیستی به زن نگاهی است که در فضای خود آسیب هایی را به زن می زند، ولی نگاه به جایگاه ارزشمند و شخصیت اصلی زن نگاه دیگری است که می گوید حذف نظرات زن از زندگی، آسیب های فراوانی به بار خواهد آورد و عملاً زمینه ی رشد فمینیسم را فراهم می کند. در بحث احترام به رأی زنان قصد ما لوس کردن زنان نیست، بلکه حرف این است که ما هرچقدر در متون دینی مطالعه کردیم، به این كه بتوان عقل زن را عقل درجه دوم گرفت نرسیدیم، و در واقع وظیفه ی ما این است که متذکر چنین موضوعی باشیم.
سؤال: شما فرموده اید: «ازدواج برای این است كه انسان زندگی را بهتر و همه جانبه ادامه بدهد»، منظور چیست؟
جواب: زن و شوهر اگر به کمک همدیگر بنای ساده زیستی و نظر به زندگی معنوی را داشته باشند، یقیناً بهتر از وقتی که تنها هستند کارشان جلو می رود. کلان نگری مرد از یک طرف، و ظریف نگری زن از طرف دیگر حرکت انسان را کامل می کند. هرکدام در عین سادگی، با صفا و صمیمیت به همدیگر کمک می کنند. همان طور که زنان در طرف منفی زندگی، انسان را گرفتار تجمل می کنند، در طرف مثبت زندگی هم نقش زنان در به وجودآوردن شرایطی که در عین «سادگی»، همراه با آراستگی و صفا باشد، نقش به سزایی دارند. در حالی که آقایان در زمان مجردی، سادگی را با بی قیدی در لباس و در ظاهر یکی می گیرند. به عبارت دیگر بسیار کم اند مردانی که بتوانند سادگی را با آراستگی همراه کنند.
شما از منظر خودتان به خودتان نگاه می كنید، آن منظر برای ارزیابی خودتان منظر كاملی نیست؛ بقیه هم كه نمی توانند آن طور که همسر آدم با نگاه کاملاً دوستانه، به آدم نگاه می کند، نگاه کنند. لذا احدی زیر این آسمان به اندازه همسر آدم، حساسیت دوستانه نسبت به آدم ندارد، حتی پدر و مادر؛ چون پدر و مادرتان، خانواده ی شما را به عنوان یک هسته ی مستقل نمی بینند، آن ها فرزندشان را عضو خانواده خودشان می بینند.
اگر به این نتیجه برسیم كه تنها كسی كه اگر نگاهش سالم و مشفقانه باشد، می تواند ما را از همه جوانب درست نگاه كند، همسر آدم است، حال اگر همسر شما شفیقانه توصیه ای به شما كرد، هیچ توصیه ای به اندازه این توصیه نمی تواند زنده و مفید باشد. در یك چنین فضایی، اگر شما بخواهید ساده زندگی كنید، او هم بخواهد ساده زندگی كند، خیلی خوب می توانید كمك کنید.
منظور از راحت زندگی کردن این است که شما از طریق همسرتان مزاحمت های قوة وهمیه را که مانع باقی ماندن در عفت جنسی است، مرتفع می كنید، این موضوع زن و مرد ندارد. با ازدواج سالم از یک طرف مزاحمت های قوه وهمیه مرتفع می شود، از طرف دیگر تنهایی های آزاردهنده هم نخواهید داشت . انسان ها از چهل سالگی به بعد به شدت نیاز دارند که «مأنوس» داشته باشند و این نه به صرف میل شهوانی است، بلکه بیشتر یک نیاز روحی در میان است و در صورتی که شما از ابتدای زندگی نوع برخوردهای خود را طوری تنظیم کنید که در شرایطِ نیاز به مأنوس، روح هایتان همدیگر را بشناسند و همدیگر را درک کنند نتایج خوبی می گیرید. حیف که امروزه اکثر زندگی ها طوری نیست كه همسران بعد از سی، چهل سال، همدیگر را به عنوان «شفیق مأنوس» كشف كنند تا بتوانند دلسوز هم باشند. متأسفانه عموماً در سال های چهل به بعد زن ها طرف فرزندان می روند و مردها طرف رفقای قدیم، و عملاً زن و شوهر در آن سن با هم غریبه تر هم می شوند، در صورتی که حتی در موقعی که انسان در زندگی سلوکی می خواهد تنها باشد و خود باشد و خدای خود، تنها کسی که مزاحم آن تنهایی نیست همسر انسان است. به نظرم آن کسانی که چون می خواسته اند تنها باشند، ازدواج نکرده اند، آن قدری كه از طریق تنهایی، به زحمت افتاده اند و نتیجه نگرفته اند؛ امکان آن بوده است که با ازدواج با زحمت های كمتری به همین مقامات رسید. زیرا همسر انسان مزاحم خلوت انسان نیست. تنها كسی كه در سلوک، بودش بودنِ مزاحم نیست، همسر آدم است.
به هر حال احساس نیاز به مأنوس چیزی است که با همسر شما حل می شود، از طرف دیگر وجود همسر مزاحم نیاز به تنهایی شما نخواهد بود.
سؤال: آیا نیاز هست كه یك عارف، در كنار انس با خدا، انس با یك مخلوق مثل همسرهم داشته باشد؟
جواب: قوه خیال در دنیا آنقدر مجرد نمی شود که به کلی از توجه به صورت آزاد شود. قوه ی خیال را باید با مأنوسِ مناسب تغذیه کرد. در تئوری و به صورت انتزاعی ممکن است فکر کنیم قلب وقتی با خدا مأنوس شد دیگر نیاز به مؤانسِ دیگر ندارد، ولی در عمل چنین نیست. چون قلب یک وجهی دارد که طالب مأنوس مناسب است، حال تا حدّی رفقای اهل سلوک این نیاز را جبران می کنند ولی همسرِ مناسب جای خود را دارد. مولوی در همین رابطه می گوید:
مصطفی آمد که سازد هم دمی
کَلِّمِینی یا حمیراء کَلِّمِی
یعنی رسول خداf به همسرشان می فرمودند کمی برای من صحبت کن. چون روحْ در جنبه ی خیال خود نیاز به یك مأنوس مجسَّم دارد. شما زن و شوهرهای جوان، فعلاً راه های نرفته ی زیادی در پیش دارید ولی حدود چهل سالگی که قدرت «جمع» پیدا می کنید می توانید در عین توجه به جنبه های معقول عالم، با مرتبه ی خیالِ آن معقولات هم زندگی کنید. این که می بینید پیرمردها و پیرزن ها بیشتر حوصله شان سر می رود، چون جنبه ی اُنس خیالی در آن ها بیشتر از قبل به میدان آمده منتها اگر خود را درست تربیت کرده بودند جنبه ی ارتباط با مأنوساتِ غیبی در آن ها غلبه می کرد و این همه از تنهایی خود گله مند نبودند.
سؤال: پیامبرf می فرمایند: «خِیارِ اَمَّتِی اَلْمُتَأهِّلُون وَ شِرارُ أمَّتِی الْعُزّاب»[90] بهترین افراد امت من متأهلان اند و بدترین امت من عَزَب ها هستند. منظور حضرت از این حدیث چیست؟
جواب: عزب ها یعنی كسانی كه از زیر بار مسئولیت خانواده بدون دلیل شانه خالی می کنند و آماده ی فداكاری نیستند. علامه طباطبائی«رحمه الله علیه» می گویند؛ بسیاری از کسانی كه جرئت ازدواج ندارند، به این دلیل است كه حاضر نیستند خود را برای یک زندگی همراه با همسر و فرزند فدا كنند و محدودیت های یک زندگی و تربیت فرزندان را به عهده بگیرند. پس منظور از عَزب آن هایی نیستند که می خواهند ازدواج کنند اما شرایط ازدواجشان فراهم نیست، این ها را که نمی شود گفت بدترین افراد امت پیامبراند. قرآن می فرماید: اگر كسی به خاطر فراهم نبودن شرایط، ازدواج نكند با خویشتن داری عفت خود را حفظ کند تا خداوند امکانات آن را به فضل خود به او برساند.[91] این نوع عزب بودن غیر از آن است که انسان به جهت زیر بارنرفتن مسئولیت خانواده ازدواج نمی کند. ولی به هر حال ازدواج یک امر مستحب است، لذا حتی ممکن است افرادی باشند که به دلایل دیگر ازدواج نکنند، پس اطلاق بدترین افراد امت به افراد عزب، مربوط به افراد خاص و در شرایط خاص است.
شخصی از حضرت امیرالمؤمنین(ع) در رابطه با ازدواج سؤال کرد؛ حضرت فرمودند: می توانی به شیوه برادرم عیسی(ع) عمل کنی - و ازدواج نکنی- و می توانی به سنت حبیبم محمدf عمل کنی - و ازدواج نمایی-
آن روایاتی که نشان می دهد رسول خداf اصرار بر ازدواج دارند و حتی می فرمایند: از من نیست کسی که از سنت من -که ازدواج کردن است- فاصله بگیرد، می خواهند بگویند؛ مسلمان حق ندارد در بستر طبیعیِ زندگی، از ازدواج فراركند. اما اگر شخص خاصی در موقعیت خاص اجتماعی یا روحی، یا جسمی قرار دارد وظیفه اش چیز دیگری است.
آقایی می گفت پدر و مادرم اصرار دارند كه ازدواج كنم در حالی که در خودم چنین نیازی را احساس نمی کنم، می ترسم با ازدواج نه تنها برای خودم دردسر درست کنم، بلکه برای آن دختری که با او ازدواج می کنم دردسر باشم. این از همان هایی است که می تواند به سیره ی حضرت عیسیu عمل کند.
سؤال: چرا اگر انسان در رابطه با ازدواج شکست بخورد، گویا در همه ی زندگی شکست خورده ولی شکست در سایر امور زندگی این چنین جانکاه نیست؟
جواب: اگر انسان زندگی را درست شناخت و متوجه شد اهدافی در زندگی هست که باید برای رسیدن به آن اهداف خانواده تشکیل دهد، آن هم خانواده ای با فضا و فرهنگ دینی. حال اگر با انجام ازدواج متوجه شد همسر او متوجه چنین حساسیتی نسبت به کانون خانواده نیست، این جاست که احساس می کند در کلّ زندگی شکست خورده است، وگرنه افرادی که با تشکیل خانواده هدف بزرگی را دنبال نمی کنند، اینان نه شکستشان در زندگی یک شکست جانکاه است و نه پیروزی آن ها یک پیروزی بزرگ است. ازدواجی که بنای زن و مرد عبارت باشد از ترک خود و جای دادن حکم خدا در زندگی، شکستش شکست بزرگ، و پیروزیش پیروزی بزرگ است و برای این دو نفر ازدواج عبارت است از ورود در جاده ای که آرام آرام به نتیجه ی بزرگی منتهی می شود، و حال اگر در ازدواج شکست بخورند از آن نتیجه ی بزرگ محروم شده اند.
سؤال: آیا این همه ی فوایدی که برای ازدواج شمردید، ریشه در تجربه ی جنابعالی دارد یا اشارات دینی نیز در این رابطه مدّ نظر می باشد؟
جواب: فکر می کنم هر دو. قرآن می فرماید؛ «وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِكَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَكَّرُونَ»[92] از آیات الهی آن است که برای شما همسرانی قرار داد تا در کنار همدیگر به آرامش و سکینه برسید. اگر در قرآن عنایت بفرمایید واژه ی «سکینه» یک حالت روحانی و الهی است و نه یک موضوع روانی، و لذا خداوند هدف ازدواج را «سکینه» قرار داده است تا انسان ها در یک حالت بقاء و ارتباط با باقی مطلق قرار گیرند و در راستای بستر کمال بودن خانواده امیرالمؤمنین(ع) در وصف فاطمه زهراi می فرماید: «نِعْمَ الْعَوْنُ عَلَی طاعَةِ الله»[93] چه یار خوبی است همسری که انسان را در سیر طاعت الهی یاری رساند. پس موضوع فواید ازدواج موضوعی است که در عمق آیات و روایات ما مطرح است، چون در یک خانواده ی توحیدی، زن و مرد احساس مسئولیت می کنند تا بستر خانواده را جهت تعالی توحیدی همدیگر فراهم نمایند و در چنین بستری نتایجی گرفته می شود که در شرایط مجردبودن گرفته نمی شود. به همان دلیل که بستر ایثاری که در خانواده فراهم می شود شرط بعضی از کمالات است و در چنین بستری است که آن محبت اولیه می ماند و پخته می شود وگرنه اگر زن و شوهری نتوانند در کنار هم به کمالات معنوی دست یابند، روحیه ی نارضایتی از همدیگر در آن ها رشد می کند و از نتایجی که می توانستند با ازدواج به دست آورند محروم می شوند.
سؤال: مطالعه آثار شما ما را به این فهم كشانده است كه همه چیز در این عالم صاحب ملكوتی است، از واجبات و محرمات تا مباحات. ولی بعضی از اعمال برای ما غیرقابل فهم است. راستی ملكوت زناشویی و مقاربت همسران چیست؟ متأهل هستم ولی هرچه می اندیشم این عمل را در شأن مؤمن نمی یابم. البته چون دستور و سیره ی حضرات معصومh است قابل انكار نیست ولی به هرجهت در حالت زناشویی گویی عقل رخت برمی بندد و شهوت آدمی را اداره می كند، چگونه برای مؤمنین و در مرتبه ی بالاتر برای انبیاء و ائمهh قابل تصور است؟
جواب: همان طور که بحمدالله خودتان متوجه اید؛ آری! هر حکمی از احکام الهی و هرچیزی به جز اعتباریات، صورتی قدسی و باطنی دارد که آیه «وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ» متذکر آن است و خداوند می فرماید: هیچ چیز نیست مگر آن که خزائن آن چیز در نزد ما است. به این معنا هرچه درآن عالم هست صورت لطیفِ چیزهایی است که در این عالم ما با آن روبه روئیم. در راستای همین اعتقاد است که متوجه هستیم «قلم اَعلی» حقایق معنوی را بر«لوح محفوظ» می نگارد و از آن جا بر لوح محو و اثبات نگاشته می شود و در انتها در عالم شهود ظاهر می گردد. مثل این که خداوند بر لوح قلب و عقل انسان حقایقی را می نگارد و از عقل بر خیال نگاشته می شود و در انتها در اعمال و الفاظ انسان ظاهر می گردد. بر همین اساس در عالم اَعلی عقلِ کلی بر نفسِ کلی تجلّی و تراوش می کند و حاصل آن حقایقی هستند که از تجلی عقل کلی و قبول نفس کلی پدید می آیند. و هر اتحادی اگر در مسیر شرعی باشد با عالم تکوین مرتبط است و از جمله این ارتباط ها، ارتباط زن و شوهر است که به مثابه ی یگانگی بین عقل و نفس است و این یگانگی و یا عشق، عامل تداوم وجود و حضور و شور و شعف می باشد، چه وجود و بقاء زن و شوهر، چه وجودِ فرزندی که حاصل این یگانگی و نزدیکی است. در هرحال این نزدیکی صورت زمینی عشق موجود بین عقل کلی و نفس کلی در عالم اعلی است، همچنان که صفات الهی در ذات حق یگانه اند و کثرت صفات مانع وحدت ذات نمی شود واز عشق و یگانگی نسبت به هم دست بر نمی دارند. در نزدیکی زن و شوهر، اسم ربّ و اسم لطف و اسم باقی و ... به هم می آویزند تا شیرینی بقا وشعفِ حضورِ دو همسر در وجود هر دو ظاهر گردد و از این بستر به مرتبه ی عالی تر آن اسماء منتقل شوند و لذا حضرت صادق(ع) در این رابطه می فرمایند: «إِنَّ فِی حِكْمَةِ آلِ دَاوُدَ یَنْبَغِی لِلْمُسْلِمِ الْعَاقِلِ أَنْ لَا یُرَى ظَاعِناً إِلَّا فِی ثَلَاثٍ؛ مَرَمَّةٍ لِمَعَاشٍ، أَوْ تَزَوُّدٍ لِمَعَادٍ، أَوْ لَذَّةٍ فِی غَیْرِ ذَاتِ مُحَرَّمٍ، وَ یَنْبَغِی لِلْمُسْلِمِ الْعَاقِلِ أَنْ یَكُونَ لَهُ سَاعَةٌ یُفْضِی بِهَا إِلَى عَمَلِهِ فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سَاعَةٌ یُلَاقِی إِخْوَانَهُ الَّذِینَ یُفَاوِضُهُمْ وَ یُفَاوِضُونَهُ فِی أَمْرِ آخِرَتِهِ، وَ سَاعَةٌ یُخَلِّی بَیْنَ نَفْسِهِ وَ لَذَّاتِهَا فِی غَیْرِ مُحَرَّمٍ، فَإِنَّهَا عَوْنٌ عَلَى تِلْكَ السَّاعَتَیْنِ»[94] در حکمت آل داود چنین است که شایسته است مسلمانِ عاقل زمانى از روز خود را براى كارهائى كه بین او و خداوند انجام می گیرد، اختصاص دهد و زمانى دیگر برادران ایمانى خود را که با همدیگر در امر آخرت مشارکت دارند، ملاقات كند و زمانى نفس خود را با لذائذی كه گناه نباشد آزاد بگذارد. زیرا این زمان، آدمى را در انجام وظائف دو امر دیگرش كمك می كند.
ملاحظه می فرمایید که حضرت می فرمایند از طریق لذّت با همسر حلال خود کمک بگیر برای ارتباط با خدا و آبادانی آخرت؛ «فَإِنَّهَا عَوْنٌ عَلَى تِلْكَ السَّاعَتَیْنِ» و معنی انتقالی که عرض کردم به همین معنی است، و لذا نه باید از آن لذّت فاصله گرفت، و نه باید در آن متوقف شد. لذّات حرام بر عکسِ لذّات شرعی که دارای باطن قدسی و عمق معنوی است، بی باطن و بی ریشه می باشند و به همین جهت عمق جان مرتکبین را ارضاء نمی کنند و لذا آن ها گرفتار کثرت لذات دنیایی می شوند.[95]
سؤال: گاه شبهاتی راجع به جایگاه زن در اسلام مطرح می شود و به آیاتی از قبیل 5 و 6 سوره مؤمنون ، 24 سوره نساء و 14 سوره آل عمران و آیاتی که مضمونی به ظاهر مردسالار دارد استناد شده و می گویند در خطبه 80 نهج البلاغه زنان افرادی کم عقل خوانده شده اند یا به علت عادت ماهیانه که امری غیر ارادی است برای آنها نقص در ایمان قائل شده اند. لطفاً راجع به خطبه حضرت و آیات نامبرده توضیح بفرمایید.
جواب: در مورد خطبه 80 نهج البلاغه که سید رضی صراحت دارد که پس از جنگ جمل ایراد شده و با توجه به این که روش سید رضی تقطیع کردن خطبه های حضرت بوده و قسمت هایی را می آورده که جنبه ی بلاغت آن زیاد بوده معلوم می شود عایشه مورد خطاب است. به گفته ی آیت الله جوادی این خطبه هیچ پایگاهی ندارد، چون برهان هایی می آورد که خود را نقض می کند، لذا به اهلش وا می گذاریم. برای آن که فرهنگ قرآن را در مورد زنان بدانیم باید آیات زیادی را مدّ نظر قرار دهیم، در ضمن در رابطه با موضوع کنیزان که در جنگ اسیر می شدند و به عنوان غنائم جنگی خرید و فروش می شدند، لازم است مفصلاً بحث شود، همین قدر بدانید که اسلام با ورود آن ها در خانواده ی یک مرد مسلمان نه تنها پناهی برای او ایجاد می کرد و جلوی فحشاء گرفته می شد، زمینه ی مادرشدن او پیش می آمد و جهت شخصیت او تغییر می کرد که البته شرح آن احتیاج به بحث طولانی دارد. اما در مورد شخصیت زن در اسلام، عنایت داشته باشید ابتدا باید آیات صریح را که موضوع را روشن می کند مورد توجه قرار داد و سپس بقیه ی آیات را بر مبنای آن ها تحلیل نمود.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم[96]
«وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُوا إِلَیْهَا * وَجَعَلَ بَیْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِكَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَكَّرُونَ»[97]
و از نمونه های تدبیر الهی این كه از جنس خود شما همسرانتان را آفرید تا در كنار همدیگر آرامش داشته باشید و بین شما محبت و از خود گذشتگی به وجود آورد، این ها نشانه هایی از ربوبیت حضرت ربّ است برای آنهایی كه اهل تفكرند.
خانواده یكی از مظاهر فرهنگ و ادب هر دوره، و پایه آن است و نیز جزیی از فرهنگ و ادب جامعه است. در فرهنگ دینی، خانواده واحدی است توحیدی كه با توحید الهی ارتباط دارد و همچون اسماء الهی كه همه آن اسماء، مستغرق ذات احدی هستند، همة اعضای خانواده نیز مستغرق روح واحد خانواده می باشند و لذا در فرهنگ دینی؛ خانواده اولین واحد توحیدی روی زمین خواهد بود، در این حالت، عالَم محسوس در نظام خانواده، جلوه صورتِ عالَم معقول می شود و عالَم شهادت، متذكّر عالَم غیب می گردد.
از نظر دین؛ خانواده معنی «وحدت در عین كثرت، وكثرت در عین وحدت» است. به طوری كه همه اعضاء در عین این كه هركدام خودشان هستند، مستغرق در دیگری می باشند و همه و همه مستغرق در روح حاكم بر خانواده . چنین خانه ای راه ارتباط انسان با خدا را می گشاید، به طوری كه پیامبرخداf فرمودند: «نِعْمَ صَومِعَةُ الْمُسْلمِ بَیْتُهُ»[98] چه نیكو صومعه و عبادتگا هی است خانه ی مسلمان برای او.
وقتی از نقش روابط جدیدی كه در برخورد با فرهنگ غرب، در زندگی ما وارد شد غفلت كردیم، نسبت به مشكلات جدید ، ساده لوحانه برخورد می كنیم، گمان می كنیم گران فروشی كاسبان ایرانی در سده اخیر، پدیده ای است شخصی و گذرا، و یا گمان می كنیم طلاق های میلیونی در خانواده های ایرانی صرفاً به جهت غفلت از رعایت حقوق خانوادگی و نبودن قانون حمایت از زنان است. غافل از این كه در فرهنگ مدرن، عهدِ انسان با خدا و اعتقاد به قیامت - كه زندگی خاصی را به همراه می آورد- فراموش شده و دیگر فضای زندگی متذكر خدا و قیامت نیست، تا حقوق خانوادگی معنی حقیقی خود را داشته باشد.
باید متوجه شد یورش بزرگی از طریق فرهنگ غربی به فرهنگ اسلامی شده است. ما به كمك فرهنگ اسلامی در برابر حمله مغول، همه با هم برادرانه به مقابله برخاستیم و نه تنها از بین نرفتیم، بلكه با اتحاد هرچه بیشتر، هویت اسلامی خود را تقویت كردیم. ولی در مقابل حمله فرهنگ غرب، هم آن برادری و هم اسلام عزیز را فراموش كردیم و به جای مقابله با آن فرهنگ، دانسته یا ندانسته به استقبالش رفتیم و لذا روز به روز فرهنگ دشمن بیشتر نفوذ كرد و ما را از خطرات دشمنی اش غافل نمود و ما نیز آن را همراهی كردیم، دنیا و دنیاداری محور و هدف زندگیمان شد و دین و دینداری و حیات ابدی به حاشیه زندگی رفت و در نتیجه از بزرگ ترین نعمت خدا در زمین یعنی «خانواده توحیدی» محروم شدیم، و هنوز هم متوجه نیستیم این محرومیت، محرومیت از اساس زندگی است و گمان می كنیم با ادامه یك دین داریِ نیم بند می توانیم از بحرانی كه در نظام خانواده به وجود آمده در اَمان باشیم. وضعیت ما در حال حاضر آن چنان نیست كه بتوانیم در مقابل خطری كه خانواده را تهدید می كند ایستادگی كنیم، چرا كه از یك طرف بحران فوق العاده بزرگ است به طوری که خود جهان غرب را به كلّی ریشه كن خواهد كرد، و از طرف دیگر هنوز ما از زمینه های دینی خود به نحوه شایسته در این شرایط بحرانی استفاده نكرده ایم. نجات از این خطر نیاز به كاری بزرگ دارد، بسیار بزرگ تر از آن چه در دفاع هشت ساله انجام دادیم.
طبق آمارها در دنیای مدرن، گسستگی خانواده ها دیگر یك مشكل اجتماعی نیست، بلكه یك «بحران» است. «در آمریكا سال 1988 براساس آمار گزارش شده، از هرسه ازدواج، بیش از یكی به طلاق انجامید. در تحقیق دیگری توسط مارتین و بامپاس، دوسوم ازدواج ها در آمریكا در سال 1989 به طلاق انجامید. در سال 1980، 40% كودكان سوئدی از مادران بی شوهر زاده شدند. در فرانسه در سال های 1982و1986 شمار این كودكان تا 50% افزایش داشته است. در آمریكا در سال 1989 یك میلیون كودك از مادرانی متولّد شده اند كه هرگز ازدواج نكرده اند. در سال 1985 در فرانسه 27% مردان 40-30 ساله و 26% زنان 34 -30 ساله تنها زندگی می كنند».[99] این آمارها نمونه بسیار مختصری از وضع گسستگی خانواده در جهان غرب است. «نیمی از ازدواج ها در اتریش به طلاق منجر می شود و زندگی متوسط اتریشی ها به طور متوسط 5/9 سال دوام دارد، كه البته در كشور آمریكا، وضع بسیاراز این هم بدتر است».[100]
«از1960 تا1990 تولدهای نامشروع در امریكا400% افزایش یافته است. درابتدای قرن 21 از هر دوكودك امریكایی یكی نامشروع به دنیا می آید،80 % مادرانی كه این فرزندان را به دنیا می آورند گرفتار فقر می شوند. در امریكا روزانه1300 كودك نامشروع به دنیا می آید و1100 کودک دیگرسقط می شوند».[101]
به گزارش ایرنا؛درآمریكا نسبت به سال های گذشته تعداد كودكان متولد شده از زوج های ازدواج نكرده، شش برابر شده، به طوری كه تقریباً از هر سه كودك متولد شده یكی حرام زاده است .....[102]
اگر علت این گسستگی در خانواده را عمیقاً بررسی كنیم و ابعاد آن را هم خوب بشناسیم، آن وقت است كه گسستگی خانواده را به عنوان یك پدیده جدّی برای آیندة كشور باید مورد توجه قرار داد و در راه نجات كشور از چنین آینده ای به جدّ بكوشیم و نیز سعی خواهیم كرد در برخورد با این پدیده، از سطحی نگری پرهیز نموده و عمیقاً مسئله را ریشه یابی نماییم و از خود بپرسیم؛ به راستی چه رابطه ای بین فرهنگ غرب و گسست خانواده وجود دارد كه هرجا این فرهنگ حاضر شد، اولین نتیجه تخریبی آن، گسست خانواده است.
به گفته ی «دیویداچ اولسون» استاد علوم اجتماعی در دانشگاه مینوستا و از جمله صاحب نظران حوزه خانواده در آمریكا؛«شواهد، بیانگر آن است كه هرچه جوامعْ غربی تر می شوند، بر میزان طلاق در آن ها افزوده می شود. بیست سال پیش پدیده طلاق به ندرت در ژاپن اتفاق می افتاد، پنج سال پیش پدیده طلاق در چین پدیده غیر محسوسی بود، اما در همین مدتِ كوتاه آمار طلاق و شكل گیری پدیده هم خانگیِ بدون ازدواج در پكن به نحو فزاینده ای افزایش یافته ......».
اولسون در ادامه سخنان خود می گوید: «متأسفانه حدود بیست سال پیش كه در آمریكا زوجین علیه نظام ارزشی والدین و جامعه شان دست به اعتراضاتی گسترده زدند، نتیجه اش تجویزی برای زندگی جدید شد. یعنی هم خانگی بدون ازدواج كه در آن زوجین نیازی به زندگی مشترك در خود احساس نمی كنند و چون بخشی از مسائل ازدواج به روابط جنسی باز می گردد، و شرایط امروز به نحوی است كه دیگر افراد نیاز به چنین انتظاری در زندگی مشترك ندارند و می توانند به سهولت در جامعه خود را ارضاء نمایند و از این رو با ارضای خود خارج از زندگی مشترك، تعهدی نسبت به مقوله ازدواج هم ندارند، اساساً بی قید و بندی جنسی و عرف شدن هم خانگی بدون ازدواج، مردم را بسیار منفعت جو و بی توجه به ارزش های روابط خانوادگی ساخته است».
می گوید: «با رویِ كارآوردنِ زنان به كار بیرون خانه، پس از ساعات كار و بازگشت همسرانشان به منزل، روابط صمیمی گذشته جای خود را به روابطی سست و متزلزل داد...».
در ادامه می گوید: «آنچه بیش از همه چیز جامعه را به سوی طلاق سوق می دهد، استرس و شتاب زدگی در زندگی جدید است. همه چیز در این زندگی به قدری شتاب گرفته كه شتاب در كارها، به نیاز یكایك افراد تبدیل شده، مردم باید با یكدیگر مبارزه نمایند تا وقتی، برای تنهایی بیابند و خلوتی بدون دردسر داشته باشند».[103]
عزیزان عنایت داشته باشند اگر روند غرب گراییِ جوامع اسلامی تغییر نكند، فرهنگ غرب با تمام لوازم خود جایِ خود را در جامعه باز خواهد كرد.[104] لذا در آینده با نوعی از زندگی روبه رو خواهیم شد كه می خواسته ایم از آن فرار كنیم،[105] و چون جامعه آمریكا صورت تمام نمای فرهنگ غرب است، توجه به وضع موجود آن جامعه، آینه خوبی است برای نمایش آینده سایر جوامعی كه به طور جدّی با مسأله بحران خانواده برخورد نكرده اند.
آقای دكتر جیمزسی دابسون در رابطه با بحران خانواده در آمریكا می گوید: خانواده هایی كه با زوج های ازدواج نكرده اداره می شود رشد 72% یافته و هم چنین تعداد خانواده هایی كه به وسیله یك مادر مجرد یا پدر مجرد اداره می شوند با رشدی 25 و 62% روبه روست، و برعكس؛ تعداد خانواده های هسته ای مرسوم، به كمتر از 25% كلِ خانواده ها كاهش یافته است. امروزه 33% نوزادان به مادران ازدواج نكرده تعلق دارند، در حــالی كه آمار مشــابه در سـال 1940 میلادی فقط 5/3% بود. هم خانـگی یك زن و مرد - بدون ازدواج رسمی- در دوره ای 38 ساله از 1960 تا 1998 رشد 1000% داشته. هم چنین تعداد خانواده های مربوط به هم جنس بازان سر به فلك گذارده است. از دیگر سو، ما با رشد فزاینده تعداد زنان ازدواج نكرده در دهه های سوم و چهارم زندگی آن ها روبه رو هستیم كه تمایل دارند فرزندان خود را به تنهایی به دنیا بیاورند و تربیت كنند.[106]
وی در ادامه می گوید: « خانواده سنتی، مؤثرترین محیط برای گسترش تعالیم دین بوده، اكثر مؤمنین در كودكی متدین شده اند و این انتخابِ دین تحت تأثیر و راهنمایی والدینِ آن ها صورت گرفت و با نابودی این نهاد؛ به هر ترتیب ایمان و اعتقادِ نسل ها به مخاطره می افتد».[107]
در ادامه می گوید: «یكی از پژوهشگران افكار عمومی به نام جورج بارنا معتقد است اگر یك دختر یا پسر تا سن 14 سالگی با دین مسیح آشنا نگردد، تنها 4% احتمال دارد در سنین 14 تا 18 سالگی به مسیحیت ایمان آورد و احتمال گرایش این فرد در بقیه عمر تنها 6% است. این آمارها نكته ای را روشن می كند كه خانواده در تبلیغ و گسترش مذهب نقش اساسی دارد».
همچنان كه عرض شد فاجعه بزرگ برای جامعه ما آن است كه یا این پدیده را نادیده بگیریم و یا در برخورد با آن گرفتار سطحی نگری شویم و عمیقاً مسأله را ریشه یابی نكنیم.
ریشه فروریختن خانواده در دنیای مدرن و در فرهنگ مدرنیته را باید در اومانیسم یعنی اصالت بشر و خودبنیادی او دانست كه عبارت است از اصالت دادن به نفس امّاره، در مقابل اصالت دادن به بندگی خدا.
حال پس از دقت به روح و فرهنگ اومانیسم كه بشر را به جای خدا، ملاك همة بدی ها و خوبی ها می داند و در این فرهنگ «بد» چیزی است كه بشر نخواهد، و «خوب» چیزی است كه بشر بخواهد. آیا در چنین فرهنگی حفظ خانواده به هر عنوانی ممكن است؟ و به عبارتی دیگر آیا جمع «اصالت نفسانیّات» با هر عنوانی با «حفظ خانواده» ممكن است؟ آن هم حفظ خانواده ای كه شرط بقائش عدم حاكمیت نفسانیّات است. زیرا كه در حاكمیت نفسانیّات هیچ جمعی به عنوان جمعِ همدل باقی نمی ماند، یا همه پراكنده اند و یا همه مقهور قدرت یك فرد قرار می گیرند، كه هیچ كدام از این دو نوع جمع، جمع خانواده نیست.
خانواده مركّب از اجزای پراكنده ای كه در كنار هم آمده باشند نیست، بلكه جمع یگانه ای است برای زندگی و پایداری در زیر پرتو مودّت و رحمتِ حقّ. یعنی جمعی كه امكان پرورش خود را همواره در چشمه سار آرامش جستجو می كنند و مسلّم با پذیرش تمدن غربی یا «اومانیسم» كه ناخودآگاه در روح و روان افرادِ غیر موحد جریان می یابد، خانواده باقی نمی ماند.
متأسفانه ظلم و ستم علیه زنان در دنیای غرب، بیشتر ریشه در ساختار فكری و فرهنگی دارد و شبیه ظلم بر زنان در جوامع دیگر نیست. در جوامع غیر غربی ظلم به زنان یك رفتار منفی بوده و هست، در حالی كه در فرهنگ غرب بحث روی انسان بودن یا انسان نبودن او بوده است. ارسطو زن را نسخه دوم مرد می داند و با نهایت تأسف همین طرز فكر وارد متون مقدس شده و امروز واقعاً یك مسیحی متدین چنین می پندارد و عملاً با همین منظر به زن و دختر خود می نگرد.
از سال 1750 میلادی زن در كارخانه كار می كرد ولی حقوقش را باید شوهرش بگیرد، و این جا بود كه زنان غربی در مقابل چنین جامعه ای با آن تفكر دینی باید كاری می كردند تا ساختار حقوقی زن در جامعه تغییر كند، و لذا فرهنگ «فمینیسم» با شعار احیاء حقوق زنان شروع شد، ولی برای تحقق این هدف به نتایج سخت خطرناك گرفتار شدند. گفتند: آن چیزی كه در طول تاریخ موجب ظلم به زنان شده، وجود نقش های جنسیتی است و اگر زنان بخواهند به حقوق برابر با مردان برسند باید با نقش های جنسیتی مقابله كنند، و آنچنان در این مسیر جانب افراط را گرفتند كه گفتند: نقش های جنسیتی هیچ حقیقتی ندارد، و معلول جامعه ی مردسالار است. و واقعاً به این توهّم رسیدند كه زن از نظر احساس و عاطفه و توان جسمی با مرد تفاوت ندارد و تاریخ، مردسالاری این ها را بر زنان تحمیل كرده و متأسفانه بسیاری از زنان غربی شعار فمینیست را باور كردند.
گفتند: نقش جنسیتی یكی نقش مادری و دیگری نقش همسری است، و چون زنان این دو نقش را پذیرفته اند مورد ظلم قرار گرفتند و لذا شعار «فمینیسم افراطی» تا مرز نفی مادری و همسری برای زنان جلو رفت.
در حالی كه زیست شناسان و روانشناسانِ غربی در جواب فمینیسم می گویند: درست است كه در رابطه با زن و مرد با انسان روبه روییم، ولی با دو نوع انسان، و طوری آن ها با هم متفاوت اند كه گویا از دو كره جداگانه آمده اند و این طور نیست كه اگر آن دو را در شرایطی واحد تربیت كنیم یك طور عمل كنند.
در هر حال زنان غربی در مقابل ظلم اجتماعی و تاریخیِ خود طوری عمل كردند كه عملاً گرفتار ظلم مضاعف شدند و خانواده كه بهترین شرایط تعالی روح زن بود و با ساختار جسمانی زن بیشتر همخوانی داشت، از دست زن غربی تا حدّ زیادی رفت و فمینیسم از این طریق موجب بحران خانواده شد و به تبع آن عامل اضمحلال اخلاق و رشد فحشاء گشت و به گفته منتقدین به فرهنگ غربی: «مدرنیته حریم خصوصی را بر زنان تنگ كرد چنان که دیگر زنان با خود خلوت ندارند».
آنچه هنوز جوامع سنتی را به بحران هایی شبیه بحران جهان غرب گرفتار نكرده است، حضور زنان در فعّال نگهداشتن خانواده و دل سوزی نمودن برای حفظ آن است، می توان گفت: رمز پایداری هر جامعه ای در مقابل بحران خانواده در جهان غرب، ایثار زنان است در حفظ ساختار خانواده و به همین جهت جهان غرب تلاش می کند نقش سنتی زنان را در جوامع غیر غربی تخریب نماید تا بتواند در این جوامع نیز نفوذ كامل داشته باشد، و مسؤلیت اساسی متفكران جامعه اسلامی برای تعریف درست از نقش زنان در حفظ خانواده می تواند تأثیر این خطر را كاهش دهد.
غرب از نقش زنان به صورت فمینیستی آن در جوامع تجددزده نهایت بهره برداری را كرده و می كند، تا زنان را برای جامعه به عنوان یك معضل جلوه دهد، درست بر عكسِ آنچه زن می تواند به عنوان یك رحمت برای جامعه باشد.
در منظر دینی از آثار ظلمات آخرالزمان؛ شبیه شدن زنان به مردان و شبیه شدن مردان به زنان است. یعنی آن دو جنس، از كاركردهای متفاوتی كه خداوند در اختیار آنان گذارده فاصله می گیرند و در نتیجه موجب بحران نسل و عاطفه و اخلاق می شوند.
در دستورات دینی نظر بر این است كه هر كدام از زن و مرد به تنهایی ناقص اند و با همدیگر كامل می شوند و به همین جهت شریعت در تفكیك نقش زن و مرد اصرار می ورزد تا امكان رفع جنبه های نقصِ هر كدام توسط دیگری به راحتی فراهم گردد.
حفظ عادات خشك و خالی خانوادگیِ باقی مانده از فرهنگ گذشته را نباید به اسم حفظ خانواده قلمداد كرد. این بیگانگی ها در خانواده ها كه اَدای یگانگی در می آورند، كجا، و آن یگانگیِ اصیل خانواده دینی و توحیدی كجا؟ كه در آن هركدام از اعضاء عامل سُكنا گزیدن دیگری در محل خانواده خواهند بود.
اصرار بر عادات خشك و خالی، بدون برگشت به ریشه های بقای خانواده، ما را از اصل مطلب دور می كند و برسرگردانی مان می افزاید، و لذا باید توجه داشت كه با پند و اندرز نمی توان خانواده ای را كه به جهت اومانیسم یا اصالت دادن به نفس امّاره در حال فروریختن است بر پا نگه داشت، عامل برپاداشتن خانواده اصیل، یعنی «خانة توحید» برگشت به روح بندگی است. در چنین خانه ای هیچ كس بر هیچ كس حكومت نمی كند، بلكه خدا است كه حاكمیت دارد و همه افراد هم در فضای روحانیتِ بندگی خدا، پذیرای حكم خدا در خانه هستند و این است رمز و راز یگانگی در خانه و سُكنی گزیدن در آن.
حفظ گذشته توحیدی خانواده، در فضای تمدن اومانیسمی محال است. همچنان كه اومانیسم با علم و تمدن گذشته ی توحیدیِ ما نمی تواند مناسبتی داشته باشد و با خانواده توحیدی گذشته ما هم هیچ مناسبتی ندارد. نه خانواده امروزی، كوچك شدة خانواده گذشته است و نه علم امروزی، رشدیافته علم گذشته است. علم امروز به عالم و آدم از منظری دیگر می نگرد كه در نگاه آن، نه آدم بنده خدا است و نه عالَم آیت حق. آدم ها ابزار اند و عالَم هم شیء ای كه باید هرچه بیشتر در آن تصرّف كرد و از آن سود برد، در چنین منظری سرنوشت خانواده جز گسستگی نخواهد بود.
اومانیسم که تحت عنوان اصالت بشر آن را مطرح می کنند همان اصالت نفس امّاره است، به معنی تصرّف در همه چیز، حتی تصرّف در انسان و در نتیجه با یک نوع استبداد ملازمه دارد. بشر در نگاه اومانیسمی معنی اش عوض می شود و اَنانیّت، محور همه چیزِ او می گردد، چیزی که مبنای تمدن و خانواده امروز غرب است. در چنین حالتی همه ی اعضای خانواده می خواهند بر یكدیگر حكومت كنند و هركس می خواهد حق بقیه را به نفع خود مصادره نماید.
با توجه به نکته ی فوق، باید متوجه بود طی یك تحول طبیعی، خانواده قدیم به صورت خانواده جدید در نیامده است، بلكه موضوع عبارت است از تغییر جهتی كه خانواده جدید نسبت به خانواده قدیم پیدا كرده، تغییر جهت از بندگی خدا به اَنانیّت و یا بندگی نفس امّاره.
مسلّم ما نمی توانیم نسبت به امر خانواده بی اعتنا باشیم، ولی به صورتی هم كه امروزه معمولاً خانواده مورد اعتنا و بحث قرار می گیرد، اعتنای واقعی به مشكلات خانواده نیست، این هنر نیست كه یك راه حل مقطعی بدهیم و گوشمان را به نقص های آن راه حل ببندیم. هنر آن است كه قبل از این كه با ناكامیِ برنامه هایمان روبه رو شویم، آن ناكامی را گوشزد كنیم. و لذا باید متوجه بود، اگر در مواردی مثل كنترل موالید و مسائلی نظیر آن، نتایجی به دست آید در اساسِ مشكلات موجودِ خانواده و رفع گسست های آن اثری ندارد، زیرا مسائل كلی مثل كنترل موالید و پند و اندرز های سطحی، ربطی به ویرانی بنیان خانواده ای كه براساس اومانیسم شكل گرفته، نمی تواند داشته باشد، و فضای خانواده ای كه از دست رفته است را نمی تواند به ما برگرداند.
اگر خانواده كنونی دچار گسست و پریشانی است، این پریشانی و گسست و عدم همدلی، امر عارضی و ظاهری نیست كه بر اثر عوامل خارجی به وجود آمده باشد و عواملی از همان نوع بتواند آن را مرتفع كند، باید بشر از فرش به عرش برگردد تا به خانواده ای كه عامل سُكنای بشر است، دست یابد. و چنانچه بشر بفهمد وقتی خانواده صورت حقیقی به خود گرفت چه بركاتی به همراه دارد، در پیدایش آن خواهد کوشید.[109]
باید مردم ما در صدد ادامه تمدن دینی خود باشند و علت گسستگی در خانواده را ریشه ای ارزیابی كنند تا در درمان آن موفق باشند.
در خانواده جدید، اعضای خانواده همه در عرض یكدیگرند، و مراتبی كه خداوند برای والدین تعیین كرده است، نادیده گرفته می شود، و لذا انسان هایی كه همه در عرض یكدیگرند، هركدام هروقت بخواهند از خانه و خانواده جدا می شوند، بدون آن كه در این جدایی احساس ضرر و خسران بكنند. پیدا است كه در این وضع، خانواده بنیادی ندارد، و در عینی كه همه افراد از این بی بنیادی گله منداند، هیچ كس هم حاضر نیست به جهت غلبه اومانیسم و اصالت منیّت ها، مراتب الهی و حقوق معنوی افراد را در خانواده رعایت كند، رعایت حقوق مادر، پدر، زن، شوهر، فرزند، همه مورد غفلت قرار گرفته است.
از طرفی باید به این مسئله نیز توجه داشت كه اگر پیوند و یگانگی اعضاء خانواده، با اعماق روح بشر نسبتی نداشت، انسان ها در هر گوشه دنیا برای حفظ آن به تدبیر و تعلیم و تربیت متوسل نمی شدند، و نگران فروپاشی آن نبودند. با اندكی تأمّل می توان فهمید پیوندی كه بشر با خانواده دارد نظیر نسبت او با دیانت است و لذا است كه با دین قوام می یابد و حفظ می شود. و همچنان كه اصل دین نیز با رعایت قیدها و دستورات خاصی كه از طرف خداوند آمده، ادامه می یابد و شخص دیندار برای حفظ دین باید آن قیدها و دستورات را رها نكند، خانواده نیز با دستورات و قیدهایی كه دین برای اعضای آن تعیین كرده است حفظ می شود و اعضای خانواده برای حفظ آن باید خودشان مقیّد باشند آن دستورات را رها نكنند، وگرنه نگرانی از فروپاشی خانواده منهای رعایت قیدهایی كه باید بر آن گردن نهاد، یك نگرانی بی حاصل است.
وقتی ارزش خانواده را شناختیم، می فهمیم كه باید در مراقبت از آن سخت كوشا بود و در این حالت است كه پایبندبودن به قیدهای خانوادگی برای ما گوارا می شود.
باید روشن شود در نظام خانواده اسلامی، بشر به چه چیزی دست می یابد كه غفلت از آن بزرگ ترین محرومیت زندگی اش به حساب می آید. در بحث «سُكنای گمشده» سعی شده معنی و بركات حضور خانواده اسلامی روشن شود، تا معلوم گردد چرا باید بشریت تمام تلاش خود را برای احیای خانواده اسلامی به كار گیرد.
دگرگونی در معنی خانواده موجب از بین رفتن سُكنای حقیقی شده به طوری که بشر دیگر مسكن ندارد، چون خانواده از معنی دینی خود بیرون رفته، دیگر كسی بهشت را در زیر پای مادران جستجو نمی كند. همه اعضاء خانواده به یكدیگر به عنوان یك ابزار می نگرند و هیچ كس آرامش خود را در دیگری نمی یابد، و هیچ كس نمی خواهد منشأ آرامش دیگری باشد. هیچ كس تلاش نمی كند نور «مودّت و رحمت» را كه خداوند به والدین داده است، پاس دارد و با اندك حادثه ای مودّت و رحمتِ خدادادی زیر پا گذارده می شود، بدون آن که هیچ کدام نگران قهر و غلبه كدورت در فضای خانه باشند، هیچ كس نگران فرو ریختن سرای بقاء و خانه سُكنی نیست، آیا بشر نیاز به بقاء و سُكنی ندارد؟ آیا در جایی غیر از خانواده می توان آن را سراغ گرفت؟ آیا برای نجات از این گسست و برگشت به آن پیوست، راهی جز احیاء خانواده به روش دینی در پیش داریم؟
همان طور كه پل، سبب می شود كه هر كدام از كناره های رودخانه، در سوی دیگر قرار گیرد و پل، هر كناره ای را در همسایگی با دیگری وارد می كند و دو طرف پهنه های رودخانه را در كنار هم می آورد، ازدواج؛ دو انسان را كه هر كدام در یك سویِ از زندگی قرار دارند، به سوی دیگر متصل می كند، و همچنان كه از طریق پل، دیگر كناره رودخانه، كناره نیست، و دو طرفی بودنِ دشت ها نیز از بین می رود و به همدیگر می پیوندند، در ازدواج نیز تفرقه همه كرانه های انسان به اتصال و زنده دلی تبدیل می شود و این معجزه «پیوند» است.
دیری است كه اندیشه ما به كم بهادادن به خانواده عادت كرده است و به چیزی غیر قابل درك تبدیل شده و آنچه در سرشت خانواده نهفته است، دیده نمی شود. اگر خانواده «پیوند»، آری «پیوند» نباشد، خانواده نیست. هر كدام از اعضاء اولیة خانواده یعنی دوهمسر، به یُمن وجود «پیوند»، قدم به عرصه وجودی جدید گذاشتند. پس اگر در سراسر وجودِ خانواده، این پیوند و آن هم پیوندی مقدس و پایدار حاكم نباشد، در واقع وجودش را از دست داده است و دیگر اعضای آن از فضای حقیقی خانواده كه همان سكنی گزیدن است، محروم گشته اند.
از جمله نكاتی كه باید در موضوع خانواده در شرایط جدید، مورد توجه قرار داد، موضوع حضور زنان در صحنه فعالیت های اجتمایی است، آن نوع فعالیت هایی كه به نوعی با شخصیت زن هماهنگی و سازگاری دارد، چراكه شرایط جدید طوری نیست كه زنان به صِرف كار در خانه، امكان انجام كارهایی افزون تر از همسرداری و تربیت فرزند را نداشته باشند و در راستای نگاه به زن، از این زاویه امام خمینی«رحمه الله علیه » در وصیت نامه سیاسی- الهی خود می فرمایند:
«ما مفتخریم كه بانوان و زنانِ پیر و جوان و خرد و كلان در صحنه های فرهنگی و اقتصادی و نظامی حاضر و همدوش مردان یا بهتر از آنان در راه تعالی اسلام و مقاصد قرآن كریم فعالیت دارند».
امام خمینی«رحمه الله علیه» حتی سخت گیری های مقدس مآبانه را كه منجر به عدم حضور زن حتی در صحنه های آموزش نظامی می شود، یك نوع قید خرافی می دانند و می فرمایند: «این قیدها را دشمنان برای منافع خود، به دست نادانان و بعضی از آخوندهای بی اطلاع از مصالح مسلمین به وجود آورده اند».[110]
پس ملاحظه می فرمایید در یك نگاه دینیِ ناب و سالم هرگز نمی توان از حضور زنان در صحنه های اجتماعی - اعم از سیاسی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی و تربیتی- جلوگیری كرد. بلكه برعكس، وظیفه همه آحاد جامعه است كه با ایجاد بستری طبیعی چنین حضوری را شكل دهند و مسلّم چنانچه این حضور در بستر طبیعیِ خود جریان یابد علاوه بر این كه جامعه از جنبه همسربودن و مادربودن زنان در خانه محروم نمی گردد، بلكه از توانایی آنان در حوزه های دیگر نیز برخوردار خواهد شد، و از همه مهم تر زنان احساس نمی كنند از نظر اجتماعی در درجه پایین تری از مردان قرار دارند و حقوق انسانی آنان ضایع شده است، كه چنین احساسی خسارات فوق العاده زیانباری برای خودشان و خانواده و فرزندانشان خواهد داشت.
فمینیسم با شعار آزادی زنان و حضور آن ها در فعالیت های اجتماعی، مسیری را برای آنان تعیین می کند که با احساس استقلال در مقابل مردان، سخت به ویرانی خانواده می انجامد. در حالی که اسلام با توجه به شرایط جدید که امکان فعالیت زنان در بیرون خانه فراهم است مسیری را می گشاید که در عین حضور زنان در فعالیت های بیرون خانه، نقش مادری و همسری آن ها مورد غفلت قرار نگیرد.
آنچه باید مورد دقت قرار گیرد نقشه هایی است كه نظام سرمایه داری در سال های اخیر برای هرچه بیشتر بهره برداری از زنان به كار بسته است به طوری كه با شعار فمینیستی و رهانیدن زن از كار منزل و وظایف خانواده ، زن را - به عنوان نیروی كار ارزان و مطیع و پرحوصله و پر دقت- به خدمت در كارخانجات و مراكز توزیع كالا واداشته و عملاً او را با همان مشاغل شبه خانگی، به خدمتكاری جامعه گماشته است، ، اما این جا دیگر در خدمت صاحبان ثروت است، بدون توجه به نیازهای روحی آنان، و متأسفانه عده ای از زنان، بدون آن كه متوجه شوند چه نقشه ای برای آن ها كشیده شده و بنا است در چه دامی سقوط كنند خودشان پیشتاز شعارهایی هستند تحت عنوان «جنبش آزادی زنان» و معلوم نیست از چه چیزی می خواهند آزاد شوند و به چه چیزی مكلف گردند.
جنبش فمینیسم در برخی جوامع صرفاً نظم سنتی خانواده را از هم گسست، بدون آن كه قادر باشد نظم قابل قبول و سالم دیگری را جایگزین آن سازد و لذا تخم دشمنی و رقابت را در فضای پاك خانواده پراكند و وفا و مودّت و رحمت، جای خود را به رقابت و بی مهری داد و خانواده به شركت تجاری منفعت طلبانه تبدیل شد و همه اعضاء خانواده به خصوص زنان گرفتار بحران روحیِ بی عاقبتی، غمزدگی و بیهوده بودن شدند و همه این ها عوارض پشت كردن به خانواده ای است كه با قیود دینی اداره می شود و در آن هركس موظف به وظایفی نسبت به خود و نسبت به سایر اعضای خانواده است.
فمینیسم یا جنبش به اصطلاح دفاع از حقوق زنان طوری به صحنه آمده كه گویا باید به جنگ مردان بیاید و لذا فضای تفاهم و مودّتی كه خداوند بین زن و شوهر به وجود آورده است را به شدت تخریب می کند و از این طریق لذت آرامشی را كه یك خانواده می تواند با پذیرفتن حقوق متقابل زن و مرد، به وجود آورد، به كلی از بین می برد، به طوری كه پروفسور رابرت، اج بورگ می گوید: «امروزه با مشكلات زیادی كه جنبش فمینیسم بر زنان تحمیل كرده یعنی آزادی ها و انتخاب های بی شمار و حیران كننده ای كه بر سر راه زنان قرار داده، زنان جامعه را مجبور كرده برای تسكین آلام خویش، تئوری كهنه قرون وسطایی «توطئه مردان علیه زنان» را بپذیرند».[111]
از جمله پیش فرض های ناصواب فمینیستی، پست پنداشتن زاییدن و تربیت فرزند و همسرداری، برای زنان است. در این عقیده، گذشته زنان در تاریخ- به عنوان مادران- بی ارزش قلمداد شده است و چنین تلقی می كنند كه در طول تاریخ توسط مردان، به زنان ظلم شده است و زنان مجبور شده اند در خانه بمانند و همسرداری و مادری كنند كه به واقع باید گفت چنین قضاوتی نسبت به گذشته زنان توسط مدافعان حقوق زن، ظلم مضاعفی است به زن. راستی در افتخارات گذشته تاریخ، زنان هیچ كاره بودند؟! این است نتیجه دفاع از حقوق زن؟
اصولاً «مرد انكاریِ زن» و نگرش مردوار به حیات و مناسبات انسانی، به معنی تنزل دادن شأن زن از جایگاه رفیع انسانی اوست. چرا كه لازمه «انسان بودنِ» زن، «مردشدن» او نیست، بلكه باید زن را در معیارهای انسانی تعریف كرد نه با معیارهای مردبودن.
امروزه «مرد انگاریِ زن» تحت عنوان فمینیسم، زن را از خود بیگانه ساخته، به طوری كه دیگر نه زنان می توانند زن باشند و نه مرد، و لذا به ورطه بحران شخصیت دچار شده اند و در این حالت، زنان از كارآیی و ایفاء نقش های ثابت و مؤثر ساقط می شوند. و دیگر در این حالت زن از خود تعریف مشخصی ندارد، نمی داند زن است یا مرد، مسلمان است یا غیر مسلمان، ایرانی است یا غربی، گاهی این است و گاهی این نیست، نمی داند دنبال افكار خودش باشد یا نه، حتی نمی داند باید لباس مردها را بپوشد یا لباس زنان را. زنان در چنین شرایطی سریعاً اسباب بازی دیگران می شوند و دیگر خدمت و خیانت را تشخیص نمی دهند، به راحتی در مقابل كوچكترین انتقادی از كارهای قبلی شان عقب نشینی می كنند.
«مكتب زن سالاریِ افراطی یا فمینیسم، زنان را به دنبال كسب مجهول می دواند... و ریشه آن، اصالت دادن به میل های حیـوانی یا اومانیسم است - به جای اصالت دادن به فطرت و میل عبادی-».[112]
یك زن روزنامه نگارِ طرفدار حقوق زن می گوید: «زنان آمریكایی با اشتغال در خارج از خانه و رقابت بی فایده با مردان، بزرگ ترین موهبت زندگی یعنی مادرشدن را از دست داده اند».
در دوران مدرنیته، فمینیست ها پیوند بین انسان و خدا و دین را قطع كردند و در راستای احیاء حقوق خود گفتند؛ « نه خدا، نه مرد و نه هیچگونه قانونی نمی تواند سدّ راهمان باشد».[113] خواهان بهره مندی از سهم خود شدند بدون آن كه متوجه شوند برده چه جریانی گشته اند ستم مضاعفی را متحمل شدند منتهی در این دوران خودشان عامل اجرای حكم بردگی خویش اند.
فزونی توان جسمی مرد، او را به بازار كار كشانده و محوریّت تحصیل و تدبیرِ خرج خانه را به او داده، و لطافت روحی زن، او را بر تخت تربیت نسل انسانی نشانده است، آیا با چنین تفاوتی چگونه باید برخورد كرد؟ نفی این تفاوت، كارساز و مفید است؟
حفظ دو نظام تربیتی و معیشتی، چنین تفاوتی را در وضع حقوق مادی اقتضاء می كند تا این كه صنفی از سر نیاز اقتصادی ناچار نشود نقش تربیتی خویش را رها كند و در جای دیگر همانند مرد به ایفای نقش بپردازد.
كشاندن زن كه از قدرت جسمی كمتر و توان تربیتی بالاتر برخوردار است به بازار كار و فعالیت های بدنی و دورساختن او از محیط تربیت نسل انسانی، نه فقط به صلاح زن نیست، بلكه نظام جامعه را از رشد و تعالی باز می دارد.
به گفته روژه گاردی: « بعضی پیشنهادها مبنی بر مشاركت دادن زنان در امور، برای حفظ منافع آن ها نیست، بلكه هدف استفاده از زنان است جهت حذف موانع موجود بر سر راه مردان».[114]
حاصل كلام این كه: نه می توان نسبت به وجود زنان و نقش اجتمایی آنان بی تفاوت بود و نقش زنان امروز را در گذشته جستجو كرد- كه آن شرایط اقتضای آن نقش را داشت- و نه می توان به اسم نقش آفرینی زن در شرایط جدید، اسیر فیمینیسم افراطی شد و خدمت در خانه را بر قدرت اجتماعی سیاسی، اقتصادی ترجیح داد.
همان طور كه مطلعید، نظام سرمایه داری برای استفاده از كارِ زنان، آنان را تشویق به خارج شدن از نظام خانوادگی می كند و جنبش فمینیسم هم علاوه بر تحریك شدن توسط نظام سرمایه داری به دلایل دیگری كه برشمرده شد،[115] هسته خانواده را نشانه رفته و درصدد واردكردن خسارت به كانون خانواده است. راه حل برون رفت از این خطرِ بزرگ، احیاء كرامت حقیقی زنان است كه خالق آنان به آنان و مردان گوشزد كرده است. لذا در همان راستا نظر عزیزان را به نكات زیر جلب می نماییم.
1- قال رسول اللهf: «مَا اَكْرَمَ النِّساءَ اِلاّ كَریمٌ وَ لا اَهَانَنَّ اِلاّ لَئیمٌ»[116] زنان را بزرگ نمی دارد مگر انسان بزرگ و بزرگوار، و آنان را كوچك نمی شمارد مگر انسان پست و فرومایه.
پس اگر ما متوجه شویم تحقیر جنس زن یك نوع فرومایگی است و نه یك شرافت، از این كار فرومایه دست می كشیم. وظیفه هر مسلمانی است كه اجازه ندهد به دلایل واهی زن تحقیر و سبك گردد، وگرنه كرامت و بزرگی خود را از دست داده است.
و نیز حضرت فرمودند: « لَعَنَ اللهُ الَّذی ضَیَّعَ مَنْ یَعُول» نفرین و لعنت خدا بر مردی كه حقوق و حرمت خانواده خود را ضایع كند.
طبق روایت فوق؛ بی تفاوت بودن به حقوق همسر با لعنت خداوند همراه است و انسان را از رحمت های الهی دور می كند.
رسول خداf فرمود: «خِیارُكُمْ، خِیارُكُمْ لِنِسائِهِم»[117] بهترین شما كسانی هستند كه برای زنان خود بهتر باشند.
چون انسانی كه به بهترین نحو رعایت حقوق زنان را در جامعه نمود، نشان می دهد كه به ظرائف مسائل تربیتی آشناست و انسان سطحی و كم عمقی نیست. لذا پیامبرخداf می فرمایند: بهترین شما مردان، آن هایی اند كه برای زنانشان بهترین باشند و رعایت روح و روان آن ها را بنمایند.
2- حال كه اسلام مسئولیت تربیت را بیشتر به عهده زنان قرار داده، به مردانی كه فضای سالم اقتصادی را برای چنین كاری بس خطیر، برای زنان تنگ كنند، سخت اشكال كرده، به طوری كه پیامبر خداf می فرمایند: «لَیْسَ مِنّا مَنْ وَسِعَ اللهُ عَلَیْهِ ثُمَّ قَتَرَ عَلی عَیالِهِ»[118] یعنی؛ از ما مسلمانان نیست كسی كه خداوند برای او گشایش فراهم كرده و او بر عیالش تنگ بگیرد و زمینة پرورش طبیعی او را از بین ببرد، یا قلدرمآبانه مانع ارتباط عاطفی با خواهر و مادر و ارحامش شود.
و نیز می فرمایند: «كَفی بِالْمَرْءِ اِثْماً اَنْ یُضیِّعَ مَنْ یَقُوت»[119] گناهكاری مرد همین بس كه همسر خویش را بی تكلیف گذارد، و نسبت به شرایط زندگی او بی تفاوت باشد. حضرت اشاره به مردانی دارند که نسبت به مسئولیت اداره ی خانواده بی تفاوت اند و از وظیفه ی خطیری که به عهده دارند شانه خالی می کنند.
3- اسلام به مؤمنین متذكر می شود كه خوبی های همسرانتان را از الطاف خدا بدانید و سخت پاس دارید. به طوری كه رسول خداf می فرمایند: «مؤمن، پس از تقوای الهی، چیزی بهتر از زن پارسایی كه چون فرمانش دهد، اطاعت كند و اگر بدو نگرد، مسرورش كند و اگر در باره او قَسَم خورد، قَسَم اش را رعایت كند، و اگر غایب شود، مال وی و عفت خویش را حفظ كند، چیزی بهتر از چنین زنی نیابد».[120]
همچنان كه به مردان متذكر می شود: «مَنْ رَزَقَهُ اللهُ امْرَأةً صالِحَةً فَقَد اَعانَهُ عَلی شَطْرِ دینِهِ، فَلْیَتَّقِ اللهُ فِی الشَّطْرِالْباقی»[121] هركس را همسر صالحی داده اند، عملاً وی را در نصف دین اش یاری كرده اند، باید در باره نصف دیگر آن از خدا بترسد و تقوا پیشه كند.
4- پیامبرf در راستای حاكمیت محبت و احترام در فضای خانه می فرمایند: «اِنَّ الرَّجُلَ اِذا نَظَرَ اِلَی امْرأتِهِ وَ نَظَرَتْ اِلَیهِ، نَظَرَاللهُ تَعالی اِلَیْهِما نَظَرَ الرَّحْمَةِ»[122] چون مرد به همسر خود بنگرد و او هم متقابلاً بر او بنگرد، خداوند به هر دوی آنها با نظر رحمت می نگرد.
چون در چنین توجه متقابل نسبت به همدیگر، حرمت ها حفظ می گردد و بستر تعالی زن و مرد فراهم می شود.
5- در راستای مدارا با روحیه زنان و در تنگنا قرارندادن آنها پیامبرf می فرمایند: «اِنَّ الْمَرْأةَ خُلِقَتْ مِنْ ضِلْعٍ وَ اِنَّكَ اِنْ تُرِدْ اِقامَةَ الضِّلْعِ تُكْسِرُها، فَدارِها تَعِشْ بِها»[123] زن از دنده ای خلق شده (به عنوان مثال چون دنده، حالت منحنی دارد) و اگر بخواهی دنده را راست كنی آن را می شكنی، پس با او مدارا كن.
مدارا با زنان خود عاملی است برای شیرینی زندگی، زیرا روحِ زن، روح حساس است و در مقابل برخوردهای خشن شدیداً فرسایش می بیند و علاوه بر زیبایی ظاهری، زمینه تعالی روح او نیز از بین می رود و به سرعت احساس شكست می كند.
6- توصیه رسول خداf به زنان این است كه: ظاهر خود را نیكو و آراسته نگهدارند؛ «اَعْظَمُ النِّساءِ اَحْسَنَهُنَّ وَجْهاً وَ اَرْخَصُهُنَّ مُهُوراً»[124] بهترین زنان، آن هایی اند كه ظاهر نیكو و آراسته داشته باشند و مِهر یا صِداقشان كم باشد.
به مردان نیز توصیه می کنند که: لباس و ظاهر خود را بیارایند. پیامبرخداf می فرمایند: «اِغْسِلُوا ثِیابَكُمْ وَ خُذُوا مِنْ شُعُورِكُمْ وَاسْتاكُوا وَ تَزَیَّنُوا وَ تَنَظَّفُوا فَاِنَّ بَنِی اِسْرائیلَ لَمْ یَكُونُوا یَفْعَلُونَ ذلِكَ فَزَنَتْ نِساؤُهُم»[125] لباس های خود را پاكیزه كنید، موهای اضافه تان را كوتاه نمایید، مسواك بزنید، زینت كنید و نظیف باشید كه مردان بنی اسرائیل چنین نكردند، پس زنانشان زناكار شدند.
از این طریق بستر خانواده را بستر توجه عاطفی و صفا و صمیمیت می كند.
7- اسلام، دامنه برخورد خوب با زنان را تا آنجا می داند كه پیامبرخداf می فرمودند: ملاك كمال ایمان مؤمنین، خُلق خوب داشتن، و ملاك خوبی مردها، خوب بودن برای زنانشان است. «اَكْمَلُ الْمُؤْمِنینَ اِیماناً، اَحْسَنَهُمْ خُلْقاً، وَ خِیارُهُمْ لِنِسائِهِمْ».[126] بالاترین مؤمنین از نظر ایمان، آن هایی اند كه اولاً؛ اخلاقشان نیكو باشد. ثانیاً؛ بهترین كسان برای زنانشان باشند.
8- اسلام پیوند ازدواج را به عنوان پیوندی پایدار مورد توجه قرار می دهد و زنان و مردانی كه این پیوند مقدس را به اندك بهانه ای می شكنند مورد نكوهش قرار می دهد. پیامبرخداf می فرمایند: «تَزَوَّجُوا وَ لا تَطَلِّقُوا، فَاِنَّ اللهَ لا یُحِبُّ الذَّوّاقینَ وَ لاَ الذَّوّاقات»[127] ازدواج كنید و طلاق مدهید، كه خداوند زنان و مردانی كه مكرر ازدواج كنند دوست ندارد.
9- در رعایت حقوق زنان در امور خودشان، پیامبرخداf می فرمایند: «اَلثَّیِّبُ اَحَقُّ بِنَفْسِها مِنْ وَلِیِّها وَ الْبِكْرُ یَسْتَأْذِنُها اَبُوها فِی نَفْسِها وَ اِذْنُها صُماتُها»[128] زن به اظهار نظر در كار خویش، بر ولیّ اش مقدم است، و پدر دختر باید در باره امور دختر از خود او اجازه بگیرد و اجازه دختر، سكوت است.
10- فمینیسم آنچنان به افراط گری افتاده كه حاصل آن امروزه همجنس بازی است، به طوری كه زنان همجنس باز یكی از افتخاراتشان را شوهرنكردن می دانند و اگر خانواده در بستر دینی و طبیعی خود قرار نگیرد و الگوهای دینی مدّ نظر اعضاء خانواده نباشد، این خطر به صورت های مختلف در خانواده های ما نیز ظاهر خواهد شد.
در روایت هست: زنی به محضر امام صادق(ع) آمد و اظهار داشت، كه ازدواج نكرده است. امام(ع) علت را پرسیدند. آن زن، این كار را نوعی فضل و مباهات عنوان كرد. امام(ع) با نكوهش به او فرمودند: «اَنْصِرْفِی فَلَوْ كانَتْ ذلِكَ فَضْلاً لَكانَتْ فاطمهi اَحَقُّ بِذلِكَ مِنْك، اِنَّهُ لَیْسَ اَحَدٌ یَسْبِقُها اِلَی الْفَضْلِ»[129] از این فكر منصرف شو كه این كار را فضل بدانی، اگر این كار فضل بود فاطمهi به این شایسته تر بود كه شوهر نكند، چرا كه هیچ كس در برخورداری از فضل به پایه او نمی رسد.
گسستگی خانواده با جایگزینی «قانون بشر» به جای «قانون خدا» آغاز شد، چون در شرایطی كه قانون خدا از اجتماعی رخت بربست، «اَحَد» كه مبنای همه یگانگی ها و پیوندها است، از صحنه خارج می شود، در چنین شرایطی هر یك از افراد خانواده، خود را اتمی تنها و سرگردان میان بقیه انسان ها می یابد كه هیچ پیوند حقیقی با اعضاء خانواده و با گذشته و با امروز، در خویش نمی یابد و در آن حال هیچ كس به هیچ جای پایداری تعلق ندارد.
وقتی علت گسستگی خانواده را متوجه شدیم و ایمان پیدا كردیم كه خانواده اولین جمعی است كه می تواند با پیوندی قدسی، حضور«اَحد» را در آن جمع، ممكن سازد، پس اگر در آینده جهانِ گسسته امروز، چیزی بتواند نقش آفرین باشد واین گسستگی را به پیوستگی تبدیل كند، احیاء خانواده توحیدی است با پاس داشتن همان دستوراتی كه خداوند تعیین فرموده است و ارج نهادن به دستورات خدا به شرطی است كه راز گسستگی جهان امروز را بتوانیم به خوبی بشناسیم و خسارات وارد آمده از این طریق را درست ارزیابی كنیم.
آن هایی كه می پندارند می توان خانواده ای ساخت كه هم خوبی های قدیم را داشته باشد و هم افكار و آداب متجددان در آن جاری باشد، در غفلت بزرگی به سر می برند، صورت منطقی دادن به فرهنگ غرب، فریب كاری را عمیق می كند و به تنفر بین افرادِ اجتماع و خانواده می افزاید.
ساكنان كشورهای تجددزده، خانواده را گم كردند، از خانواده دینی بیرون آمدند و به بی خانمانی موجود در دنیای مدرن گرفتار شدند و لذا آشوب و هیجان، جای رشته پیوند قلب ها را گرفت و اگر آداب و رسومی هم باقی ماند، همه خالی و بی روح و بی تأثیر است.
در دنیای مدرنِ پشت كرده به دین، جدایی بین اعضاء خانواده، آرام آرام خود را به نمایش گذارد، ولی اعضاء خانواده نمی توانستند در این جدایی باقی بمانند و آن را تحمل كنند، لذا راه های فرهنگی برای جبران این جدایی پیش كشیدند، مثل روز مادر و روز زن و .... در حالی كه با رفتن خدای اَحد كه او اساس یگانگی است، این پیوستگی نیز رفت، و فقط با برگشتن او آن پیوستگی برمی گردد. باید به خانواده ای برگشت كه حكم خدا، محور آن باشد واراده آزاد از بندگی، به اراده مقید به بندگی تبدیل گردد و مسلم اگر آفت «اراده آزاد از بندگی» روشن شود، گزینه «اراده مقید به بندگی» انتخاب خواهد شد ودر آن حال، همه در خدمت همدیگر قرار می گیرند، و همسران جوان نمی پرسند چرا نباید بدون اجازه شوهر از خانه خارج شد.
خانواده آرمانیِ اسلامی با «عقلانیت»، «معنویت» و «عدالت» خود را به حكم خدا مجهز و حیات خود را ادامه می دهد و در عین حاكمیت عواطف، هرگز در آن محیط؛ سه موضوع فوق مورد غفلت قرار نمی گیرد، زیرا هرگز نباید عاطفه، تنها حاكمِ روابط اعضاء خانواده قرار گیرد.
خانواده ای كه در فضای دینیِ خود به «حق النّاس» توجه داشت، انسان عادلی می پروراند كه جامعه سخت به او نیاز دارد و مسلّم بزرگترین حامی حق النّاس، حق الله است، چرا كه راه تقرب به خدا از راه رعایت حقوق مردم ممكن است، زیرا «اَلْخَلْقُ عَیالُ الله» مردم عیال خداوندند.
در راستای بازگشت به خانواده توحیدی لازم است موارد زیر بازنگری شود:
گوهر یكتای زن و مرد: زن در آفرینش از همان گوهری آفریده شد که مرد آفریده شده و هر دو در جوهر و ماهیت، یکسان و یگانه اند و در همین راستا قرآن می فرماید: «یَا اَیُّهَاالنَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَة، وَ خَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا...»[130] ای مردم در برابر امر خدا تقوا پیشه کنید، خدایی که شما را از یک نفسِ واحد آفرید و از همان نفس، همسر او را پدید آورد. یا می فرماید: «وَ مِنْ آیاتِهِ اَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ اَنْفُسِکُمْ اَزْواجاً لِتَسْکُنُوا اِلَیْهَا...»[131] از نشانه های حضور حضرت حق این که از جان خود شما، همسران شما را آفرید تا در کنار آن ها آرامش یابید، همان طور که می فرماید: خداوند، رسولی از جان خودتان برایتان مبعوث کرد «لَقَدْ مَنَّ اللهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ اِذْبَعَثَ فِیْهِمْ رَسُولاً مِنْ اَنْفُسِهِمْ....»[132] همان طور كه رسول خداf جان مؤمنین است و در یگانگی با روح مؤمنین قرار دارد، همسران شما نیز در این حدّ با جان شما یگانه اند.
امام صادق(ع) می فرمایند: «... خداوند تبارک و تعالی آنگاه که آدم را از خاک آفرید و به ملائکه فرمان داد تا او را سجده کنند، خوابی عمیق بر او چیره ساخت، سپس مخلوقی جدید بیافرید... که وقتی به حرکت آمد، آدم از حرکت او به خود آمد، چون بدان نگریست، دید زیباست و همانند خود اوست، جز این که زن است... آدم در این هنگام گفت: خداوندا این مخلوق زیبا کیست که من نسبت به او چنین احساسِ انس می کنم؟ خداوند گفت: این بنده من حَوّا است.»[133]
در همین روایت امام سخنان كسانی را که می گویند: خداوند حَوّا را از دندة پائین آدم آفرید، رد می کنند، بلكه روشن می نمایند كه آدم دید «همانند خود اوست».
در آیه 35 سوره احزاب کمالات معنوی را برای زن و مرد مساوی نقل می کند و می فرماید:
«إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِینَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِینَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِینَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِینَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِینَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِینَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاكِرِینَ اللَّهَ كَثِیرًا وَالذَّاكِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِیمًا».
چنانچه ملاحظه می فرمایید در آیه فوق تمام مراتب كمال را برای زن و مرد مساوی نقل فرموده و سپس مغفرت الهی و اجر عظیم را نتیجه كار هر دوی آن ها قرار داده است. یا می فرماید: «وَمَن یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتَ مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَـئِكَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلاَ یُظْلَمُونَ نَقِیرًا».[134] هرکس کاری شایسته انجام دهد، چه زن و چه مرد، اگر مؤمن باشد، به بهشت می رود و به قدر شکاف هسته خرما به کسی ستم نمی شود. از آیه فوق به خوبی می توان نتیجه گرفت که نه مردبودن عامل كمال و نه زن بودن مانع كمال خواهد بود.
همچنان که می فرماید: «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ یَعْمَلُونَ»[135] هر زن و مردی که کاری نیکو انجام دهند، اگر ایمان آورده باشند، حتماً به حیات طیبه خواهند رسید و حتماً جزایشان بر اساس بهترین کاری است که انجام داده اند.
پس طبق آیات فوق رسیدن به کمال حقیقی مشروط به جنس خاص اعم از زن یا مرد نیست و آن فهم و اندیشه و عقلی که موجب کمال انسانی است مخصوص به زن یا مرد نیست، زیرا وقتی آیه می فرماید هر زن و مردی می تواند به اوج کمال انسانی برسد، معلوم است که خِرد و فهم رسیدن به آن کمال در هر دوی آنان هست.
الف: وقتی امام علیu می فرمایند: «اِعجابُ المَرءِ بِنَفْسِهِ دَلیلٌ عَلی ضَعْفِ عَقْلِه»[136] خودبینی شخص، نشانه ضعف عقل اوست. و یا وقتی می فرمایند: «لا عَقلَ مَعَ شَهوة»[137] وقتی شهوت در میان است، عقل در صحنه نیست. پس می فهمیم آنجا که در روایت مسئله نقص عقل زنان را مطرح می کند، وقتی است که زنان به خود و مسائل شهوانی بیشتر نظر دارند و چون گاهی در جوامع خاص و یا زمان های خاص، فضای جامعه را زنان با جنبه های شهوانی خود متأثر می کنند و کمتر به مسائل فکری و عقلی می پردازند، روایات به چنین شرایطی نظر دارد، نه این که سرشت زنان، از عقلِ لازم جهت کمال انسانی، کمتر از مردان برخوردار باشد، و تعبیر به نقص عقل برای زنان به منظور بی فرهنگی های متداول زمانه است که در اکثر زنانِ در جوامع عادی دیده می شود.
ب: زنان در بُعد عاطفی از مردان نیرومند ترند، كه این توانایی جهت تربیت فرزندان و سالم سازی محیط، امری ضروری است و مسلّم این نوع حالات عاطفی با عقل گرایی خشک حسابگرانه همطراز نمی باشد و زنان با موضوعات زندگی صرفاً با روش عقلِ حسابگرانه برخورد نمی کنند و از این رو درک برخی مسائل عقلی برای مردان آسان تر است واین به تفاوت های طبیعی آنان بر می گردد و نه یک ضد ارزش برای زنان به حساب آید.
وقتی قرآن می فرماید: «...فَاِنْ اَرَادَا فِصالاً عَنْ تَرَاضٍ مِنْهُمَا وَ تَشَاوُرٍ فَلاَ جُنَاحَ عَلَیْهِمَا....»[138] اگر پدر و مادر بخواهند با رضایت و مشورتِ یکدیگر، فرزندشان را از شیر بازگیرند، گناهی مرتکب نشده اند. نشان می دهد که مشورت کردن زن و مرد با همدیگر مورد تأیید قرآن است و می فرماید: پس از این که مرد، زن خود را طرف مشورت قرار داد و هر دو به چنین نتیجه ای رسیدند كه فرزند خود را از شیر باز گیرند، در این حالت گناهی مرتکب نشده اند. پس اگر در فرمایش امام علی(ع) داریم که: «اِیّاکَ وَ مُشاوِرَةُ النِّساءَ اِلاّ مَن جُرِّبَت بِکمال عَقلٍ»[139] بر حذر باش از مشاورة با زنان، مگر آن هایی كه کمال عقل آنان آزمایش شده باشد. روشن می شود اولاً: توصیه ی مطلق به ترک مشورت با زنان نیست. ثانیاً: نساء در این روایت مثل بسیاری از روایات به معنی زنانی است که بیشتر جنبه ی شهوانی زندگی را محور قرار داده اند و حضرت ما را از مشورت با چنین زنانی بر حذر می دارند.
امروز جامعه غربی در اثر میدان داری میلِ این گونه زنان، در حال سقوط کامل است. آیا در این سقوط زن و مرد فرق می کند یا همه سقوط خواهند کرد؟ پس توصیة امام برای نجات جامعه است.
كسانی كه می خواهند یكی از خطرات بزرگی كه آینده كشورهای اسلامی را تهدید می کند، بشناسند و پیشاپیش جلوی آن را بگیرند و از این طریق خدمت بزرگی به مسلمانان كرده باشند، باید خطر فروپاشی خانواده های اسلامی را درست بشناسند و علت آن را ریشه یابی كنند و راه های نجات را كه به خوبی در متن دین اسلام نهفته است گوشزد نمایند. وقتی عمق فاجعه به خوبی روشن شد و آثار زیان بار آن بررسی گردید تازه متوجه ارزش امكاناتی می شویم كه خداوند برای نجات مسلمانان به جهان اسلام لطف نموده است.
میزان از دست رفتن خانواده هایی را كه به روش غیردینی ادامه حیات می دادند، امروز آمارها به خوبی نشان می دهند. و موارد زیر كافی است تا ما را به تأمّل وادارد.
الف: شش میلیون كودك در سال های اخیر در اثر بیماری ایدز، پدر و مادرشان را از دست داده اند.
ب: تعداد تلفات كودكان در سال های اخیر بیش از كل تلفات جنگ جهانی دوم بوده است.
ج: میلیون ها دختر و پسر جوان كه از خانه فرار می كنند و با تن دادن به فحشاء و مواد مخدر كل زندگی بشر را تهدید می كنند.
د: از همه مهم تر، حجم گسترده ناسازگاری های بین فرزندان و والدین و عنان گسیختگی فرزندانی كه باید فردا پدران و مادرانِ فرزندانشان باشند.
همه و همه حاصل شكستن حرمت خانواده است و این كه مأواهای دروغین را كه اسم خانواده بر آن گذاشته ایم، به جای خانواده ای كه آداب و قوانین دیگری دارد، انتخاب كرده ایم.
فرهنگ مدرنیته ای كه زیر پوشش علم، عقدِ نكاح را كه پیوندی مقدس بین دو زوج بود، به چیزی نگرفت، منجر به چنین وضعیتی شد كه ما امروز با آن روبه رو هستیم. آیا جای آن نیست كه از خود بپرسیم بشر نسبت به چند قرن پیش چه پیشرفت انسانی و اخلاقی كرده است؟
نظر و تدبّر به فجایع امروزِ زندگیِ بشر، انگیزه ای خواهد بود كه نظر اسلام را در رابطه با خانواده، یعنی این اساسی ترین هسته توحیدی، با جدیتِ كامل مورد تأمل قرار دهیم.
پرسش اصلی این است كه ریشه این همه عقب رفت بشر جدید كجاست؟ این خشونت جدید كه تمام روح و روان جوامع را در بر گرفته است از كجا شروع شده است؟ اگر همچنان بشر جلو برود به كجا می رسد؟ آیا باید فكری و عملی برای نجات بشر از این عقب گردِ بزرگ انجام داد؟ از كجا باید شروع كرد؟ و بر چه چیزی و چقدر باید تأكید نمود؟
وقتی دقیقاً معنی خانواده در مكتب اسلام شناخته شد و تأثیر دراز مدت و كوتاه مدت آن مورد ارزیابی قرار گرفت و متوجه شدیم باید بیش از پیش بر روی خانواده به معنی دینی آن تأكید كنیم و بفهمیم خانه، اولین هسته توحیدی است كه اعضای خود را برای شایستگی به قرب الهی آماده می كند. راه حل گمشده است، ولی مشكلات را، اساسی یافته ایم و دیگر به شعارها و پیشنهادهای غیر واقعی برای رفع مشكل،كه یا مشكل را بیشتر و یا پنهان می كند، دل نمی بندیم.
مدرنیته فرهنگ انسان محوری به جای خدا محوری را پایه گزاری كرد و در آن فرهنگ، نفس امّاره برنامه ریز بشریت شد و در چنین فضایی شعارِ برابری زن و مرد، عملاً معنی اش عدم وفاداری واقعی زن و مرد نسبت به خانواده گشت و «آزادی» معنی اش بی بند و باری و آزادی برای حاكمیت سود و سرمایه شد و عدالت زیرپا قرار گرفت.
وقتی متوجه شدیم ریشه نجات جامعه ی بشری بازگشت به توحیدی است كه از خانواده شروع می شود، پس بعد از لیبرالیسم و سوسیالیسم و فاشیسم، اینك نوبت اسلام است كه طرح زندگی خود را ارائه دهد.
تمدن شناسان معاصر گفته اند: دنیای جدید كه فعلاً ما با آن روبه رو هستیم حاصل لیبرالیسم و سوسیالیسم و فاشیسم است و خبر جدید این كه انقلاب دینی وارد عرصه تمدن سازی شده است و هركس بخواهد جهان جدید را بشناسد، بدون توجه به انقلاب دینی نمی تواند ارزیابی درستی از جهان بعد از مدرنیته داشته باشد. و این مسلم است كه انقلاب دینی، با احیاءخانواده ماندنی است.
توجه به هسته توحیدی خانواده و بازگشت به معنی خانواده از منظر دینیِ آن، می تواند در جهان امروز نقشی تعیین كننده داشته باشد، چرا كه همواره انقلاب های دینی با تكیه بر پایه ریزی نظام خانواده توحیدی، ریشه خود را ماندگار و مؤثر می كنند و به همین جهت هم در جهان معاصر برای ریشه كنی انقلاب اسلامی ایران كه تهدیدی برای نظام استكباری شد، همه كارشناسان دشمن پیشنهادشان اضمحلال انسجام خانوادگی مردم مسلمان شیعه بود و منحرف كردن جهت ارضای غریزه جنسی، از خانواده و پیوند ازدواج، به مسیری دیگر.
اگر ما معتقدیم اسلام قابلیت جهانی شدن را دارد - که دارد- این درصورتی است كه هسته های كوچك خانواده به روش اسلامی درست پا بگیرد و جمع توحیدی خانواده بر اساس اسلام بازسازی شود كه در آن جمع، حریم ها و حرمت ها و حقوق اعضاء به خوبی پاسداری شود.
نقشه هایی برای ضربه زدن به اسلامی كه می تواند جهانی شود طرح ریزی كرده اند كه اساس آن بر روی ویرانی خانواده است. باید متوجه بود همان طور كه قلب معنویِ انسان، محل خلوت با خدا است، خانواده دینی، انعكاس قلبِ خالی شده از اغیار و نامحرمان در زمین است، و لذا خداوند در خانواده دینی با تمام تجلّیاتش جلوه می كند و به همین دلیل گفته می شود: خانواده توحیدی جایگاه خدا است، همان طور كه «قَلْبُ الْمُؤْمِن، عَرْشُ الرَّحْمان» است، پس صلاح و فساد جامعه به صلاح و فساد خانواده، یعنی قلب اجتماع است.
ممكن است انسان ها فكرهای صحیح ولی پراكنده داشته باشند، چنین افكاری در نقطه های بحرانیِ تصمیم به كمك صاحبانش نمی آیند، زیرا نتوانسته اند به یك هسته فكری جامعی دست یابند، آن هسته های فكری كه دارندگان آن در آرمان های بلند الهی به سر می برند و هر عضوی از اعضاء آن هسته از افكار بقیه ی اعضاء استفاده می كنند و هركس در آن هویت جمعی، خود را معنی می کند و به معنی داری می رسد واز پوچی و بی هویتی نجات می یابد، چنین هسته فكریِ جامعِ هدف دار، در خانواده ی دینی به راحتی شكل می گیرد و تأثیرگذار خواهد بود.
هریك از اعضاء خانواده ی دینی می داند برای آرمان های بلندی كنار همدیگر آمده اند و در عین متذكركردن همدیگر نسبت به آن آرمان ها، در واقع به همدیگر معنی می بخشند، چنین خانواده ای از یك مرد و زن شروع می شود و سپس تكثّر می یابد، ولی در عین تكثیریافتن، از یگانگی و وحدت، خارج نمی گردد و معنی «وحدت در عین كثرت و كثرت در عین وحدت» را در خود متجلی می سازد.
تمرین حفظ هویتِ توحیدی و نجات از پراكندگی ، از خانواده ی دینی شروع می شود، تا افراد در پراكندگی های جامعه غرق نشوند. هركس كه در زندگی خانوادگیِ خود، در حیات توحیدیِ هدفدار، تمرین لازم را نكرده است، در جامعه، بازی می خورد و نه تنها كمكی به جامعه نمی كند، بلكه مزاحم یگانگی و وحدت جامعه نیز می شود.
شهر خدا در زمین، ابتدا باید از خانواده شروع شود و معنی ایثار و احترام و رعایت مراتب در آن نهادینه گردد، وگرنه زمین را شیاطین اشغال می كنند و شهرها شهر شیطان می گردد.
بنیاد اخلاق در خانواده دینی شكل می گیرد و مسئولیت پدر ومادر كه مسئولان اصلی این هسته هستند، در این راستا بسیار زیاد است چرا كه راه و روش صحیح با حضور پلیس، عملی نیست، باید جایی باشد كه مقیدبودن به راه و روش صحیح را در روح انسان ها نهادینه كند، آن هم نهادینه كردن روش ها در بینش ها و نه در عادات.
مردِ خانواده به كمك مشاوری صادق و دقیق و دلسوز یعنی همسرش، هیئت مركز توحیدی خانواده را پایه گذاری می كنند و آرام آرام خود را برای پروراندن سایر اعضاء آن هیئت، آماده می نمایند، تا حاصل این هیئت های كوچك، جامعه ای شود به نام شهر خدا.
سال های سال بشر با هسته توحیدی خانواده زندگی می كرد ولی اخیراً از رازها و رمزهای آن غافل گشته، اما وقتی از طریق فرهنگ مدرنیته روح آن خانواده به ضعف گرایید و بحران های اجتماعی یكی بعد از دیگری سر برآورد، تازه بشر، آن هم بشری كه اهل تفكر است، فهمیده چه گنج ذیقیمتی در دست داشته، و این است که امروز بیشتر از دیروز نیاز است به خانواده توجهی جدّی شود و بدانیم هرقدر محیط پیرامون ما ناپایدارتر می گردد، اهمیت حضور خانواده توحیدی بیشتر خواهد شد. باید بیش از پیش زشتی فرهنگی كه این هسته مقدس را نشانه رفته است، بشناسیم.
ما در آثار فردوسی و سعدی و مولوی و حافظ به طور مستقیم راه و رسم زندگی را نمی آموزیم، بلكه آن ها روح خانه ما را آباد كرده اند و ما در آن خانه قرار و طمأنینه و شیوه زندگی خود را یافته ایم. ولی خانه ای كه در آن تكنیك فرمان رواست، به حافظ و مولوی وقعی نمی نهد و به آن ها نیازی ندارد، نه این كه ساكنان خانه به اخلاق و معنویت احساس نیاز نكنند، آن ها معمولاً به شعر و حكمت رجوع می كنند، اما شعر و دستورهای تكه تكه، اخلاق ما را مثل اثاثیه به خانه می برند و شاید مدتی در كنار آن ها احساس آرامش كنند، ولی بنیاد خانه بر آن پایه گذاری نمی شود.[140]
استبدادهای جزئیِ بعضی پدران را كه معنی خانواده توحیدی را نمی شناختند بهانه كردند، تا حكمت جاری در روح و روان خانواده را كه سال های سال بشر در آن سكنی گزیده بود، نفی كنند.
آری؛ همچنان كه انحراف رهبری در نظام اجتماعی، عامل استبداد و غیرقابل پذیرش است، اداره خانوادهایی هم كه به جای اِعمال مسئولیت الهی پدر، گرفتار پدرسالاری شوند، محكوم است. اما همچنان كه با استبدادی شدن رهبری نظام اجتماع، از اجتماع نباید دست برداشت و باید در اصلاح امر كوشید، با پدید آمدن پدرسالاری - به جای حق سالار همراه با مدیریت صحیح پدر- نیز نباید از خانواده دست برداشت و به تضعیف آن كوشید و خود را از اجتماعی قدسی كه با حكم خدا به حیات خود ادامه می دهد، محروم نمود.
خانواده ی دینی؛ دولت حق و تكلیف اصول گرا و آزادگراست و تا این آرمان ها در خانواده پایه گذاری نشود در جامعه محقق نمی گردد و نباید گفت چون نمی توان در جوامع امروزین جهان به این مفاهیم مقدس دست یافت، پس باید چنین آرمان هایی را از آرزوهای دست نایافتنی بشر پنداشت، در حالی كه در خانواده می توان این آرمان ها را قابل دسترس کرد.
خانواده؛ سایه ی درختی است كه دو زوج آن را به وجود آورده اند تا هم خود را به بهترین نحو با عقدِ نكاح به آسمان وصل كنند و هم در زیر چنین سایه ای عده ی دیگر را بپرورانند.
خانواده؛ پایگاهی است كه می توان در زیرسایه آن انسان های مستقل و مبتكرتربیت كرد. پس سربازان انقلاب جهانی اسلام در خانواده ی توحیدی ساخته می شوند و همه ی این نتایج با شناخت خانواده توحیدی و اهداف آن عملی است. پس باید ابتدا گمشده ی جهان معاصر یعنی خانواده توحیدی را شناخت.
کجاست آن خانواده ای كه متذكّر یگانگی اعضای آن با همدیگر و یگانگی همه با آن یگانه مطلق بود؟
امروزه انسان هایی در كنار همدیگر و بیگانه از هم، در داخل چهاردیواری ای به نام خانه هستند و خانواده نامیده می شوند كه بیشتر به مسافرخانه می ماند تا خانواده.
كجا رفت آن وحدّت ربّانیِ اعضای خانواده كه متذكّر وحدت ذات با صفات حق بود؟
كجاست رسم بندگی در مقابل خدایی كه همه چیز غرق اوست و اوست كه اوست و بقیّه در مقابل او هیچ اند هیچ، و این در خانواده توحیدی تجسم عینی می یافت؟
كجاست خانواده ای كه یگانگی اعضای آن متذكّروحدت ربّانی پروردگار است و هر عضوی از آن، همچون سایه ای است برای راحتی عضوی دیگر؟
كجاست جامعه ای كه نمونه ای است بزرگ تر از خانواده ی یگانه توحیدی؟ جامعه ای كه مانند سینه ی سراسر حكمت حكیمان، در فعالیت است و متذكّر عبرت ها و مظهر تعادل هاست.
خانواده همچون قلب انسان است كه محل گذران حالات مختلف و محل وزش انوار غیبی فرشتگان است. هرچه قلب در یگانگی خود بیشتر مستقر باشد، در ارتباط و اتحاد با عالَم قدس، بیشتر موفق است، و خانواده نمادی از همان یگانگیِ قلبی انسان ها است، تا نمادی از «كثرتِ در عین وحدت» در عالَم محسوس به نمایش آید و یگانگی ها و اتحادهای زیبای عالَم قدس در بستر زمین از طریق خانواده به ظهور برسد، و همچنان كه حفظ كردن قلب از طریقِ در حضور حق قراردادن آن، ممكن است، حفظ كردن خانواده نیز با در محضر حق قراردادن آن، ممكن می باشد. گویا همه اعضای خانواده در جمع خود و با ارتباط صحیح با همدیگر، در انتظار دائمی ریزش انوار قدسی هستند و امیدوارانه نسبت به همدیگر خوبی می كنند و در صمیمیت هرچه بیشتر با همدیگر، زمینه ایجاد صمیمیتِ فرشتگان با خود را فراهم می نمایند و سخت مواظب اند كه جدایی صورت نگیرد تا این صمیمیت از بین برود و خیر و بركت ساكنان آسمان از آنها دریغ شود.
حفظ خانواده با دركِ آسمان غیب و انتظار بركات عالَم قدس پدید می آید، و این كه هریك از اعضاء سعی نماید خود را دائماً در حضور حق احساس كند. مثل حفظ قلب، توسط عارفی كه دائماً خود را در معرض ریزش انوار قدسی قرار می دهد.
قبلاً عرض شد همان طور كه پل، سبب می شود تا هركدام از كناره های رودخانه، در سوی دیگر قرار گیرد و هر كناره ای به همسایگی با دیگری درآید و دو طرف پهنه های رودخانه كنار هم آیند، ازدواج؛ دو انسان را كه هركدام در یك سویِ از زندگی قرار دارند، به سوی دیگری متصل می كند، و همچنان كه از طریق پل، كنارة رودخانه، دیگر كناره نیست، و دو طرفی بودنِ دشت ها نیز از بین می رود و به همدیگر می پیوندند، از طریق ازدواج نیز تفرقه همه كرانه های انسان به اتصال و زنده دلی تبدیل می شود و این معجزه «پیوند» است.
دیری است كه اندیشه ما به كم بها دادن به خانواده عادت كرده است و به چیز غیر قابل دركی تبدیل شده و آنچه در سرشت خانواده نهفته است، دیده نمی شود. اگر خانواده «پیوند»، آری «پیوند» نباشد، خانواده نیست، اعضاء خانواده به یُمن وجودِ «پیوند»، قدم به عرصه ی وجودی جدیدی گذاشتند. پس اگر در سراسر وجود خانواده، این پیوند و آن هم با حالتی مقدس، پایدار و حاكم نباشد، در واقع خانواده معنی وجودی خود را از دست داده است و دیگر اعضای آن از فضای حقیقی خانواده كه همان سكنی گزیدن است، محروم گشته اند.
پیوند قدسی در خانواده، فضایی را فراهم می آورد كه در آن فضا، چندین انسان با نام های پدر و مادر و فرزندان می توانند حضور یابند و مكان های دورِ اطرافِ این پیوند را نیز در بر گیرند. این پیوند، چون پل میان دو كناره رودخانه، فضای میانیِ ارتباط ها می گردد و دوری و نزدیكی انسان ها را معنی می كند و نزدیك ها و نزدیك ترها ظاهر می شوند. چنانچه قرآن می فرماید: «...وَ اُولُوالْاَرْحامِ بَعْضُهُمْ اَوْلی بِبَعْضٍ فِی كِتابِ الله»[142] بعضی از ارحام نسبت به بعضی دیگر نزدیك ترند. پس در پیوند قدسی خانواده جای افراد و اندازه نزدیكی آنها مشخص می شود. در روایت داریم كه «رَحِم» به عنوان یك واقعیت در عالَم قیامت تعیّن می یابد و مانع ورود كسانی به بهشت می شود كه حقّ «رَحِم» را رعایت نكرده اند. پس ارحام یك ارتباط واقعی با همدیگر دارند كه ریشه در عالَم غیب و قیامت دارد و ارتباط آنها با یكدیگر، صِرفاً قراردادی و ذهنی نیست.
پیامبرخداf می فرمایند: «اَلرَّحِمُ شَجْنَةٌ مِنَ الرَّحْمَنِ فَمَنْ وَصَلَهَا وَصَلَهُ اللهُ وَ مَنْ قَطَعَهَا قَطَعَهُ اللهُ»[143] «رَحِم» رشته ای است از رحمان، هركس بدان وصل شود به خدا وصل شده، و هركس از رَحِم قطع شود، از خدا قطع شده است. چنانچه ملاحظه می فرمایید حفظ ارتباطی كه در اثر پیوند ازدواج حاصل می شود موجب ارتباط با خدا می گردد و آن كس كه متوجه است ارتباط با خدا یعنی چه، جایگاه این پیوند و جایگاه فضای الهی ای كه در اثر این پیوند به وجود می آید می شناسد.
بازرسول خداf در رابطه با جایگاه «رَحِم» در عالم اَعلی و نقش آن در سرنوشت انسان ها می فرمایند: «اَلرَّحِمُ مُعَلَّقَةٌ بِالْعَرْش، یَقُول: مَنْ وَصَلَنِی وَصَلَهُ اللهُ وَ مَنْ قَطَعَنِی قَطَعَهُ اللهُ»[144] رَحِم به عرش الهی متصل است و همواره از آن مقام ندا می دهد، هركس به من وصل شد به خدا وصل شده و هركس از من قطع شد از خدا قطع شده و فاصله گرفته است.
این حدیث شریف حاوی نكات ظریفی است كه بسیار قابل تأمّل است. همین قدر باید متوجه بود كه پیوند ازدواج در زمین، حقیقتی را در آسمان - آن هم در مرتبه عرش- ایجاد می كند كه در تعیین سرنوشت دنیا و آخرت افراد نقش دارد. به طوری كه رسول خداf می فرمایند: «رعایت حقوق ارحام و ارتباط فعّال با آنها موجب زیادی عمر و دفع مرگ سیاه می شود».[145] پس در یك كلمه می توان گفت: جایگاه خانواده جایگاهی است آسمانی و ملتی كه این جایگاه و فضای معنوی آن را نادیده گرفت، عملاً راه آسمان را به روی خود خواهد بست و خود را گرفتار دنیای تنگ مادی خواهد نمود.
ماهیت خانواده، ایجاد كردن فضایی برای سكنی گزیدن است، اگر توانستیم سكنی بگزینیم می توانیم ریشه بدوانیم و رشد كنیم و سر به آسمان برآوریم.
پیوند قدسی دو همسر، موجب ظهور درخت نستوهی می شود كه شاخه های آن سقف آسمان را پر می كند و سایه هایش محل زندگی كردن سایرین می گردد.
انسان ها چون سكنی گزیدند، قادر به گوش دادن می شوند و در این حال سینة پرتجربه پیرانِ خانه، برای كوچك ترها، كلاس درسِ پر از حكمت و بصیرت خواهد شد و هركدام از اعضاء، محصول تجربه های طولانی و تمرین بی پایان زندگی برای دیگران می شوند.
حذف فاصله ها به وسیله ماشین، هرگز موجب نزدیكی نشد. نزدیكی را باید در سكنی گزیدن یافت كه جایگاه آن خانواده است و اگر خانواده خراب شود، دیگر هیچ نزدیكی و اُنسی در جهان تحقق نمی یابد.
آیا از خود پرسیده ایم چرا به یك كوزه سفالین بیشتر احساس نزدیكی می كنیم تا به یك بلوك سیمانی؟ در حالی كه فاصله مكانی هر دو با ما یكسان باشد. قصه نزدیكی ما به كوزه سفالین به جهت آرامشی است كه در كنار آن داریم.
آیا وقتی در نیم متری لاشه ای پر از عفونت ایستاده ایم، همان قدر به آن نزدیكیم كه وقتی در نیم متری باغچه ای از گل ایستاده ایم؟ جز آن است كه احساس آرامشی كه در كنار باغچه گل به ما دست می دهد ما را به آن نزدیك تر كرده است؟ اگر خانواده محل سكنی باشد، ما در هر گوشه از دنیا هم كه باشیم همیشه خود را به آن خانواده و به روح حاكم بر آن نزدیك می یابیم و در آن حالت هیچ وقت خود را بی خانمان احساس نمی كنیم و همواره به اید آل های خانواده می اندیشیم و خانواده را همچون ریشه ای می دانیم كه انسان هر جا می رود، آن را با خود می برد و مثال لنگرگاهی است كه انسان را در برابر طوفان تغییرات، محفوظ نگاه می دارد.
فضای خانه، چیزی غیر از در و دیوار و اسباب و اثاثیه آن است. اگر فضای خانه را با اخلاق بد و حرص و آرزوهای بلند و خیالی، تنگ نكنیم، خانه محل سكنی گزیدنِ روح می گردد. به همین دلیل آنهایی كه معنی فضای سبك خانواده و ایدآل های آن را می شناسند و می دانند اخلاق بد و عدم مدارا، همچون بمب اتم آن فضا را منفجرمی كند، - بدون آن كه به اسباب و اثاثیه ی خانه آسیبی برساند- سخت مواظب اند آن فضا را تخریب نكنند، تا عالَم خانه را از سكنی بودن خارج نكرده باشند.
فضای خانه را كه حیات خانواده به آن بستگی دارد، نباید نادیده گرفت و به فكر ظاهرِ اثاثیه ای بود كه در خانه جای می گیرد. اگر فضای خانه تنگ و سنگین باشد، اثاثیه و ظاهرِ در و دیوار هر قدر هم كه لوكس باشد، بیشتر آزار دهنده است. هرگز اثاثیه و ظاهرِ در و دیوار، خانه را خانه نكرده و نمی كند، فقط فضایِ سكنی گزیدن و پناه یافتن است كه خانه را خانه كرده است.
در فضای آرام و سبك خانه، سكنی گزیدن موجب می شود كه همه اعضاء به یكدیگر آرامش و احترام پیش كش كنند، مثل فضایی كه قدسیان در آن سكنی گزیده اند. و این نوع پیش كش كردنِ آرامش و احترام، یك پیش كش كردن اصیل و ریشه دار است و نه تعارفات مصنوعیِ بدون ریشه كه هیچ رابطه ای با عالَم قدس، یعنی انجام تكلیف نسبت به همدیگر، ندارد. و لذا خداوند از زبان ائمه معصومینh فرمود: «هدیه ارحام نسبت به همدیگر، قابل بازپس گیری نیست.» چون آن هدیه در جایی قرار گرفته كه آن جا، جای حقیقی آن است و نباید چیزی را كه در جای حقیقی خود قرار گرفته است، جابجا كرد. ارحام نسبت به همدیگر در جایگاه هدیه دادن به همدیگر هستند، مثل ابر كه باید در جایگاه باران دادن قرار داشته باشد، وگرنه ابر نیست. مثل خدا كه دائم الفیض و آشناترین موجود نسبت به بندگانش است.
آری! وقتی فضای خانه سبك بود و خانه محل سكنی گزیدن گشت، اعضاء خانه به یكدیگر آرامش و احترام پیش كش می كنند و چه چیزی می تواند بالاتر از این هدیه وجود داشته باشد؟
در خانه، به جای فكركردن به امور اساسی آن، یعنی سكنی گزیدن و بقاءیافتن و با قدسیان به سربردن، نباید به در و دیوار و اثاثیه فكر كرد، وگرنه منظور اصلیِ پیوند خانوادگی فراموش می شود و خانواده از شكوه خود فرو می ریزد. مثل وقتی كه در ارتباط با دریا فقط به خوردن ماهیان آن فکر کنی و شكوه آن را نیابی. یا به جای نظر به شكوه بُستان، آن را در رابطه با میوه هایش ببینی، كه گفت:
تنگ چشمان نظر به میوه كنند
ما تمــاشــاگران بستانیـــم
وقتی از دریا فقط به خوردن ماهی های آن چشم بدوزیم، دیگر شكوه دریا از ما دور می شود و دریا را با طَبَق ماهی فروشی یك شكل می بینیم و نمی فهمیم چه چیزی از ما دور شده و آن را گم كرده ایم. وقتی در و دیوار و اثاثیه خانه، اصل شد و فكر ما را اشغال كرد، سكنی گزیدنِ خانه از ما دور می شود، همین قدر احساس می كنیم که دیگر خانه، خانه نیست، بدون آن كه متوجه شویم چه چیزی را تخریب كرده ایم،[146] مشكل بزرگ تر این كه گمان كنیم با تجدید بنا و تغییر اثاثیه، تجدید فضا خواهیم كرد.
وقتی خانه محل سكنی گزیدن شد، محل بشارت پروردگار است و خداوند در چنین فضایی با اسم «مودّت و رحمتِ» خود، رخ می نمایاند «وَ جَعَلَ بَیْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً...»[147] در این حال انسان با خدا زندگی می كند.
خانواده بدون حضور مودّت و رحمتی كه خداوند بر آن ارزانی داشته، محل سكنی نیست، و انسان بدون این مودّت و رحمت، در عین حضور در خانه خود، بی خانمان خواهد بود، چرا كه «انسان، شاعرانه سكنی می گزیند».[148] پس آنگاه كه راه انسان ها به خدا بسته شد و مودّت و رحمت الهی در میان نیامد، سكنی گزیدنی در میان نیست.
همواره مودّت و رحمت از خدا شروع می شود، چه كسی جز خود ما مقصر است اگر در حفظ آن نكوشیم و بی خانمان شویم و سكنی گزیدنِ خود را متزلزل نماییم؟
مودّت و رحمت الهی، خانه را به سكنی تبدیل می كند، ولی حرص ها و رقابت ها و مقایسه ها و آرزوهای بلند دنیایی، آن مودّت و رحمت را از بین می برد و خانه ما دیگر محل زندگی ما نخواهد بود و نمی توانیم در عین حضور و بودنِ در خانه، احساس كنیم در وطن خود هستیم. وطنی كه «مصر و عراق و شام نیست»، بلكه آن وطن وطنی است كه آن را نام و جای نیست، بلكه وطنی است كه در آن، با بودنِ خود به سر خواهیم برد و با بقاء مطلق رابطه خواهیم داشت.
از خانه ای كه وطن ما نیست همواره گریزانیم، در اولین فرصت از آن بیرون می پریم، به سوی پاساژهای نمایش لباس و پارك های سرگردانی و بی خانمانی. چه كسی مقصر است؟ و چه كسی جز خودمان را باید ملامت كنیم؟
بشر همواره سه نوع «بودن» داشته كه عبارت است از «معنایِ بودن»، «حقیقتِ بودن» و «شكل و سرایِ بودن»، كه اگر این سه بودن برایش درست حاصل شود، دیگر خود را بی خانمان و بی وطن احساس نمی كند. ولی اگر نتواند به بودن خود معنای حقیقی دهد، و حقیقت بودن خود را با پوچی ها پُر كند و سرای بودن خود را گُم كند، هرجا و به هرشكل زندگی كند، احساس بقاء و حالتِ وطن داشتن نخواهد داشت. چنانچه مولوی گفت:
نی به هند است ایمن و نی در یمن
آنكه خصم اوست سایه خویشتن
یعنی آن كس كه با بودن خود نتوانسته است آرام باشد و با خودش درگیر است، حال هركجا كه می خواهد باشد، چه در هند و چه در یمن، ایمن نیست. چون بودنی را برای خود پدید آورده است كه در هیچ كجا نمی تواند سُكنی و آرامش داشته باشد.
راستی انسان باید چگونه مسكنی برای خود پدید آورد و چه نوع خودی برای خود پایه ریزی كند كه در تمام ابعاد، در سكنی و آرامش به سر برد؟
اگر انسان توانست بودنِ خود را معنا ببخشد، در واقع به حالت «بقاء» كه ضد «فنا» است، دست می یابد و در حالت «وطن داشتن» قرارخواهد گرفت.
حالت «بقاء» یعنی حالتی كه انسان از دو نیستی یعنی از «گذشته» و «آینده»، آزاد شده باشد و در این حالت به جای وطن كردن در ناكجاآباد، در «بودن» قرار گرفته است و معنای بودنِ خود را احساس می كند و همواره به دنبال بودنِ گمشده خود نمی گردد.[150]
آن كس كه بودن ندارد، اندیشه ندارد، چون به معدوم یعنی به گذشته و آینده نمی توان اندیشید، پس آن كس كه به گذشته و آینده مشغول است، ادای اندیشیدن در می آورد. به طوری كه مولوی گفت:
عمر من شد فِدْیه فردای من
وای از این فردای ناپیدای من
كسی كه گرفتار آینده شد، چون آینده پیش آمد و «حال» شد، به آن «حال» نظر ندارد، بلكه باز به آینده ای كه نیامده می نگرد و همواره در آینده ناپیدا سیر می كند و در هیچستان زندگی می کند.
اندیشیدن با درْ خانه بودن، عملی است و اگر انسان به بودن و اندیشیدن توجه داشت به مسكن و سكنی كه محل بودن و اندیشیدن است سخت حساس خواهد بود. راستی در كدام سرای، «بودن» و «اندیشیدن» شكل می گیرد؟
از رسول خداf است که «تا وقتی در مسجد هستید جزء عمرتان محسوب نمی شود» یعنی از گذشته و آینده آزاد شده اید و در «حال» یا «بودن» سكنی گزیده اید. نیز آن حضرت فرمود: خانه های خود را مسجد قرار دهید. پس خانه ها در فرهنگ دین محمدیf می تواند محل سكنی گزیدن و آزادی از گذشته و آینده باشد و انسان با بودنِ خود، روبه رو شود.
زندگی با بودن شروع می شود و بودن در خانه است و آن كس كه خانه یا سكنی ندارد در همه جا بی وطن است، حتی در خانه ای كه با پول خود خریداری كرده است، ولی نمی تواند در آن جا با بودنِ خود به سر ببرد و در آن سكنی گزیند.
انسان در خانه ای كه محل سكونت اوست - نه محل غرور و تكبّر و تجمّل- آزاد از افكارِ مزاحم، خود را درست می تواند بیابد . در محفل های یك بعدی، انسان با پاره پاره ی خود روبه رو می شود كه هیچ كدام از پاره ها، خودِ او نیست، یك نوع زیستن در زمان و مكان است. اداره و محل كار انسان؛ زیستنگاهی است برای هشت ساعت، که در زمان به سر ببرد. خیابان؛ مكانی است برای رفتن، و پاساژها؛ محلی است برای مقایسه پول های خود و قیمت كالا، و هیچ كدام از این ها جایی نیست كه جایگاه حقیقی بودنِ انسان باشد.
خانه؛ می تواند جایگاه بودن حقیقی باشد، زیستن با دیگرانی كه همه محرم رازهای وجود همدیگرند و همه پاره ی تن همدیگر می باشند. زیستن در خانه به خاطر چیزی نیست، محلی است برای «بودن» و لذا راهی است به سوی بهشت كه «بقاء» یكی از خصوصیت آن است، نه مثل پاساژ و خیابان و اداره.
بودن؛ مثل نوری است كه در عین ناپیدایی، پیدایی محض است و عامل پیدایی همه چیز، و لذا بودن «رمز» است و مسلم «رمز» را نمی توان در پشت ویترین مغازه پیدا كرد. «رمز» در خانه جای دارد و آن كس كه معنی سكنی را نمی فهمد و با «بودن» در خانه آشنا نیست، هرگز به رمز یا حقیقتِ بودن راه نمی برد و به هیچ رازی نخواهد رسید.
خانه مركز هستی است، به همه جا راه دارد، ولی خودش خودش است. رهایی از محدودیت ها وقتی عملی است كه انسان در مركز هستی قرار گیرد و در آن جا هیچ رنگی نداشته باشد، و این در خانه ای ممکن است كه محل سكنی باشد، آزاد از حرصِ سودجوییِ كسب و كار، تا امكان خودماندن را به ما بدهد، نه غیر خود شدن را.
خداوند به پیامبرشf فرمود: «اِنَّ لَكَ فِی النّهارِ سَبْحاً طَویلاً، وَاذْكُرِاسْمَ رَبِّكَ وَ تَبَتَّـلْ اِلَیْهِ تَبْتیلاً»[151] در هنگام روز، تحرك های طولانی و كثیر، تو را از یگانگی و آرامش خارج می كند، پس در نیمه شب با تنهایی و یگانگی با پروردگارت، از آن پراكندگیِ روز، خود را آزاد نما. و امكان سكنی گزیدن از این طریق به انسان برگردانده می شود. چرا كه در عرصه خیابان و بازار و اداره، انسان ابزار می شود و شیئی می گردد و از خودْ بودن و از نفسِ «بودن» محروم می گردد، و این عین به خفا رفتن حقیقت انسان و پیداشدن سلطه ی چیزها بر روان او است. با سكنی گزیدن در خانه، چیزها و دیگران را آن گونه كه هستند تجربه می كند، همه چیز را در جای خودش قرار می دهد و همه چیز را درست می بیند و تفكر واقعی كه ارتباط با آیات الهی است، عملی می گردد.
امكان بروز «تفكر» در جایی است كه آنجا «مسكن» است، و واقع شدن در مسكنِ اصیل، افق دید ما را به سوی ابعاد فرو بسته «بودن» باز می گشاید و ازدواجِ زن و مرد، شروع مسكن گزیدن آن دو توسط حضرت حق خواهد شد كه فرمود: «وَمِنْ ایاتِهِ اَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ اَزْواجاً لِتَسْكُنُوا اِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً...»[152] یعنی؛ از نشانه های حضور حضرت حق در صحنه های هستی، این كه از جانِ خودِ شما همسرانی را قرار داد تا در كنارشان در آرامش باشید و در بین شما مودّت و دوستی و گشایش قرار داد.
تفكر صحیح نیاز به محل آرامش دارد و آن با خانواده محقّق می شود و والدین منشأ این مسكن و آرامش اند و تا آخر هم حامل و عامل چنین آرامشی خواهند بود، حتی آنگاه كه بر چهره آنان بنگری، موجب آرامش تو خواهند شد.[153]
مسكن به انسان رخصت فكركردن می دهد و والدین زمینه ساز این رخصت اند و این گونه زیستن، زیستن با خدا است كه بقای مطلق و آرامش محض است و وارد شدن در بهشتی است كه زیر پای مادران است و در بهشت - یعنی در سكنایی كه مادران پدید آورده اند- لقای پروردگار كه «بودن محض است» عملی می شود و انسان در آن حال، با حقیقتِ بودن ارتباط برقرار می كند.
هركسی در خانواده، كه منشأ سكنی و استقرار است، رخصت بقاء نیافت، چگونه به لقایِ بقای مطلق دست می یابد؟
وقتی زندگی، مغلوب نظر به ناكجا آباد های خیالی شد و انسان ها به وسیله ای برای پول در آوردن تبدیل شدند، خانواده به چیزی تقلیل می یابد كه دیگر خانه اَمن نیست و مسلّم در چنین شرایطی اصل حیات انسانی به خطر می افتد و از ایمنیِ پایدار كه در خانه می توان به آن دست یافت محروم می شود.
دگرگونی در معنی خانواده موجب از بین رفتن سُكنای حقیقی شده و دیگر بشر مسكن ندارد، چون خانواده از معنی دینی خود بیرون رفته، دیگر كسی بهشت را در زیر پای مادران جستجو نمی كند. همه اعضاء به یكدیگر به عنوان یك ابزار می نگرند و هیچ كس آرامش خود را در دیگری نمی یابد، و هیچ كس نمی خواهد منشأ آرامش دیگری باشد. هیچ كس تلاش نمی كند نور «مودّت و رحمت» را كه خداوند به والدین داده است، پاس دارد و به اندك حادثه ای آن مودّت و رحمتِ خدادادی زیر پا گذارده می شود و نگران قهر و غلبة كدورت در فضای خانه نیستند و هیچ كس نگران فرو ریختن سرای بقاء و خانه سُكنی نیست، آیا بشر نیاز به بقاء و سُكنی ندارد؟ آیا در جایی غیر از خانواده می توان آن را سراغ گرفت؟
انسان اگر هدف از زیستن را كه عبارت است از، «در قرب حق قرار گرفتن»، بشناسد، جایگاه خانواده را در راستای هدفِ زیستن خود ارج می نهد، چرا كه انسان هیچ گاه نمی تواند منقطع از «زمینه وجودی آرامش بخش»، بودنِ منطقی خود را ادامه دهد، و از طرفی قابل دسترس ترین عالَم برای یافتنِ «زمینه وجودی آرامش بخش» خانواده است.
انسان ابتدا در خانواده جای می گیرد و احساس قرارگرفتن در سُكنی را پیدا می كند و سپس انسانیت خود را می سازد، وگرنه در روزمرّه گی ها استحاله می شود و بدون آن كه به یك خودِ حقیقی دست یابد، گرفتار یك خودِ منتشر و پراكنده می گردد و از اصل زیستن، كه هیچ اضطرابی در آن نیست، محروم می شود و در این حال، اندیشیدن از زندگی انسان رخت برمی بندد، چرا كه روشن شد در مسكن و آرامش است كه امكان اندیشیدن فراهم می شود، پس آن كس كه نتواند در خانه خود به سكینه برسد و یا به عبارت صحیح تر، آن كه در سُكنی نیست، عملاً تفكر را شروع نكرده است و با بی فكری تا به انتها می رود.
در سكنی گزیدن است كه می شود با اطراف درست ارتباط پیدا كرد، بی خانمانی موجب غربت در دنیا است و امكان خروج از این بی خانمانی و غربت، در خانواده ای كه معنی خانواده در آن از بین نرفته است، ممكن است.
انسانی كه خانواده معنی دار ندارد، بی ریشه است و انسان دینی سعی در معنی دار كردن خانواده دارد تا بتواند انسانِ ریشه دار بپروراند.
راستی اگر انسان ها بی ریشه شدند، آیا می توانند بنایی جدید برای زندگی خود بسازند كه بتوان برآن تكیه كرد و در آن سُكنی گزید؟
فرهنگ مدرنیته با محوریت اومانیسم، تهدیدی علیه ریشه داشتن انسان است. چرا كه در این فرهنگ انسان روز و شب گرفتار وسائل ارتباط جمعی و سراب های خود ساخته خویش است. در چنین شرایطی تأمّل و تفكر از دست رفته و خانه تأمّل ویران شده است. خانه تأملی كه با كشفِ «حقیقتِ بودن» شروع می شود و با جای گرفتن در منزل قربِ با بقاء مطلق، به نتیجه می رسد.
تكنولوژی در عین ویران كردنِ «عالَم سُكنی»، هر روز خود را بیش از گذشته به كمك نتایج خود، توجیه می كند، آن وقت انسانیتِ انسان كه پنجره در حضور حق قرار گرفتن است به حاشیه می رود و دیگر در این حال، انسان نگران تخریب خانواده نخواهد بود، همچنان كه نگران تخریب خودش نیست.
به نظر می رسد كه تنها از طریق خانوادهْ سكنای حقیقی درك می شود و انسان می تواند بدان دست یابد و خداوند خانواده را كه با پیوند دو زوج شكل می گیرد، بستر تحقق چنین سكنایی قرار داده است و در این رابطه فرمود: «...خَلَقَ لَكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ اَزْواجاً لِتَسْكُنُوا اِلَیْها...»[154] از جنس و جان خودتان همسران شما را قرار دادیم تا نسبت به اودر آرامش باشید. پس طبق این آیه سكنی گزیدن، هدف تشكیل خانواده است و لذا هر جایی، جایْ و محلِ سُكنی نیست. گرچه ما می توانیم در ماشینِ خود جای بگیریم، ولی ماشین نمی تواند محل سُكنی و پناهگاه ما باشد و با در ماشین بودن، احساس در خانه بودن را نداریم، مگر این كه اصلاً سكنی را نشناسیم.
گفتیم؛ پناه یافتن و سكنی گزیدن، هدف تشكیل خانواده است. پس اول باید هدف از تشكیل خانواده مشخص باشد تا براساس آن، خانواده را بسازیم و هرگز نباید خانواده تشكیل دادن از سكنی گزیدن و پناه گرفتن جدا باشد و نسبت به عزمِ مراقبت از رشدی كه ثمره ی چنین سازمان دادن به خانواده است، غافل شویم. وقتی ارزش خانواده را شناختیم، می فهمیم كه باید در مراقبت از آن سخت كوشا بود.
در انگیزه تشكیل خانواده، حالتی به نام سكنی گزیدن و پناه یافتن پنهان است كه باید سخت از آن مراقبت كرد. مثل این كه از گیاه زنده مراقبت می كنیم تا حیات پنهانِ واقع در آن، از دست نرود، وگرنه منزلت والای سكنی گزیدن در خانواده رخ نمی نمایاند و منكشف نمی شود و اعضای خانه نخواهند توانست با آن ارتباط پیدا كنند و در نتیجه از سرشت اصلی تشكیل خانواده فاصله می گیرند و از حوزه آزادی در یك آرامش درونی محروم می شوند و دیگر محافظت از سرشت انسانیِ خود كه همان فطرت الهی است و هم جواری با خدای عالَم، از دست ما خارج می گردد و دیگر از تعلّق و توجّه جان ما به قدسیان كه خود عین سكینه و سكنی گزیدن در خود هستند، خبری نیست.
خدایا! چنین محرومیتی را هرگز برای ما مپسند.
نیست در عالم ز هجران سخت تر
هرچه خواهی كن، ولیكن این مكن
ای همسرانی كه بنا دارید در كنار همدیگر راه هـای كشف ناشده ی زنـدگی را طی كنیـد- راه هایی كه هرگز به تنهایی نمی توانستید وارد آن ها شوید- بدانید كه:
در پیوندِ ازدواج، هر دو باید از بسیاری از چیزهایی كه قبلاً با آن ها مأنوس بودید، دل بكَنید و معلوم است كه این مطلب پیشنهاد سختی است. ولی كسی كه از مأنوسات زندگیِ فردی دل نكَند، به زندگی جدید وارد نخواهد شد و هنوز در زندگیِ كودكانه ی خود به سر می برد.
وارد شدن به شرایط جدید سخت است، ولی متوجه باش كه پذیرفتن آن، یك تولّد جدیدی است و كسی كه حاضر نیست در هوای تازه تنفّس كند، هنوز متولّد نشده است و « تا جنینی، كار خون آشامی است».
باید در زندگیِ جدید هركس قامت خود را اندازه بزند و ببیند در چنین شرایطی چه اندازه قد كشیده است، خوشه های گندم را در خرمن گاه باید كوفت تا برهنه شوند و اندازه خود را بیابند و كاه را قسمتی از خود نپندارند. و مسلّم رمز و راز برهنگیِ گندم از كاه، راز و رمز دل كندن از مزرعه است، چرا كه تولّد جدید با مستوریِ دیروز در پوشش كاه های خیال و آرزوهای دروغین، امكان ندارد.
پیوند ازدواج؛ یك تولّد جدید و در پی آن، تجلّی جدیدی در عرصه خانواده است و هرگز نباید به جهت سختی های زندگی، از تمنّای این تولد دست برداشت، پس قدم در راه نهید.
گداختن، آب شدن، صاف شدن و سر به راه نهادن، مانند جویباری كه نغمه خود را در تنهایی شب، ساز می كند، معنی پیوند جدید دونفری است كه دیگر دونفر نیستند، یك نفر هم نیستند، اصلاً دیگر از نفر بودن در آمده اند. آیا می توان به نوری كه در تولّد صبحگاهانِ خورشید متولّد می شود و در پهن دشت زمین متجلّی می گردد، صفت یك نفر و یا دونفر داد؟ راهی بلندتر از یكی ها و دوتاها، راهی ماوراء تعدّد و تكثّر، راهی از كثرت به سوی وحدت.
در تولّد جدیدِ پیوندِ ازدواج است كه چون شامگاهان مرد به خانه می رود در رویارویی با همسرش، معنی قدردانی و سپاس، ظهور خواهد كرد.
پیوند همسری؛ یعنی همراهی دوبال كه باید با هماهنگی كامل به سوی آرمان های الهیِ زندگی سیر كنند، اما این همراهی و مودّتِ خدادادی را به زنجیر بدل نكنید كه پای هر دو بدان گرفتار شود و هركدام مانع رفتن دیگری گردد. «از نان خود به هم ارزانی دارید، اما هر دو از یك قرص نان تناول نكنید. امان دهید هریك در حریم خلوت خویش آسوده باشد و تنها».[155]
«دل سپردن، آری؛ حكایتی است دلپذیر، لیكن دل را نشاید به اسارت دادن در میانه ی همراهی، اندكی فاصله باید، كه پایه های حایل معبد، به جدایی استوارند».[156]
خدا دو زوج را گرد هم آورد تا در حصارِ محرمِ خود، راز جان های یگانه را از بیگانه پنهان نماید.
«هُوَالَّذِی خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَهَا لِیَسْكُنَ اِلَیْهَا...»[157]
اوست خدایی كه همه ی شما را از گوهری واحد آفرید و از همان گوهرِ واحد همسرش را نیز آفرید تا در كنار او آرام گیرد و در آرامش به سر برد.
خانه؛ محیط خوشِ آرامشی است كه توان شناسایی انسان را به خودش ارزانی می دارد، كه تو تا كجا می توانی در درون خود بالا روی، و همسر تو بستر چنین آرامشی را برای تو فراهم كرده است.
خانه؛ محل صعود به سوی قلّه های بلند اندیشه و اندیشیدن است، در روشناییِ روح همسری كه محرم تنهایی تو است و نه مزاحم صعودت.
خانه اگرچه محلِ اندكی برای تن به راحت دادنِ انسان است در پرتو محبت همسرِخود، ولی نه آنچنان كه در اسارت رفاه در آیی و همسر خود را گرفتار خودخواهی هایت گردانی.
از برای زیستن در كنار هم نباید ساكن مقبره هایی شویم كه مردگان بنا كرده اند، مردگانی كه سال ها كنار هم زندگی كردند ولی هرگز معنی زیستن را نمی دانستند. خانه هایی كه با شكوه های دروغین، هرگز محرم راز ساكنان نخواهند شد، و با ظاهر فریبنده ی خود راه گذر به سوی آسمان را می بندند و دعوت به زمینی شدن دارند، مقبره هایی هستند كه مردگان بنا كرده اند.
آن هایی كه در پیوند ازدواج به یگانگی رسیدند و وطن خود را در جمعی كه دیگر هیچ كدام فرد نیستند یافتند، دیگر بی وطن نیستند و در ناكجاآباد زندگی نمی كنند.
وقتی خانه سُكنی می شود، كه نامحرمی در آن جا نباشد. نه افكار نامحرم، و نه همنوعی نامحرم، و در این حال كه خانه سُكنی شده است، جایگاه بودنِ حقیقی خواهد بود.
زیستن با دیگرانی كه پاره ی تن خودِ آدم هستند، زیستن به خاطر چیزی نیست، صِرف خودْ بودن و با خود بودن است و در چنین شرایطی است كه امكان سُكنی گزیدن برای انسان ممكن می گردد و انوار «مودّت و رحمتِ» الهی بر سكنی گزیدن انسان سرازیر می گردد كه خداوند فرمود: «وَ مِنْ آیاتِهِ اَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ اَزْواجاً لِتَسْكُنُوا اِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً...»[158] از نشانه های حضور خدا در بین شما، این كه از جان خودِ شما همسرانتان را خلق كرد تا در آرامش و سكنی قرار گیرید و بین شما مودّت و دوستی و رحمت و گشایش قرار داد.
واقع شدن در سكنی و مسكنی اصیل، اندیشه ما را به سوی ابعاد همواره فرو بسته، باز می کند و پیوندِ ازدواج مقدمه ی شروع سكنی یافتن و سكنی گزیدن انسان است، تا هركس آرامش خود را در دیگری بیابد و هركس مشتاق است تا منشأ آرامش دیگری باشد.
اگر انسان هدف از زیستن را كه عبارت است از «در قرب حق قرارگرفتن» بشناسد، جایگاه خانواده را در راستای چنین هدفی قدر می نهد.
بدانید كه انسان ها هیچ گاه نمی توانند منقطع از «زمینه وجودیِ آرامش بخش»، یعنی منقطع از سكنی، بودنِ منطقی خود را ادامه دهند و قابل دسترس ترین عالَم برای یافتنِ «زمینه وجودیِ آرامش بخش»، پیوند ازدواج و سكنی گزیدنی است آنچنان.
آن كس كه نتوانسته است در خانه خود به سكینه و آرامش برسد، عملاً تفكر را شروع نكرده و با بی فكری تا انتهای زندگی می رود.
انسان ابتدا در خانواده جای می گیرد و احساس قرارگرفتن در سُكنی را پیدا می كند و سپس انسانیت خود را می سازد.
در انگیزه تشكیل خانواده حالتی به نام سكنی گزیدن و پناه یافتن پنهان است كه باید سخت از آن مراقبت كرد تا به همجواری با خدای رحمت و مودت نایل شوید.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»