+
-
بسم الله الرحمن الرحیم

مبانی نظری و عملی حب اهل البیت (ع)

فهرست مبانی نظری و عملی حب اهل البیت (ع)


مقدمه

باسمه تعالی

محبّت و مودّت به پاک ترین انسان ها که مأمور هدایت بشریت نیز هستند، اوج به ثمررساندن زندگی است. زیرا اولاً؛ در این مسیر محبّت است که اشارت می کند و جلو می برد. ثانیاً؛ سمت و سوی آن محبّت به سوی انسان های معصومی است که تعین کمال انسانی اند. و در این بستر عشق حقیقتاً به ثمر می رسد و دوست داشتن سرکوب نمی گردد.

موضوع مودّت به اهل البیتh به واقع جواب گویی به عشقی است که هرکس می خواهد به آن برسد و تسلیم آن شود و در راه آن خود را ببازد تا با پاکی هرچه زلال تر، شایسته ی نزدیکی به محبوب گردد و در آتش عشق به محبوب از هر خودبینی و خودخواهی رهایی یابد و شایسته ی قرب الهی گردد. حضرت باقر(ع) تمام این مسیر را با تمام ابعاد آن چنین بیان فرموده اند: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ لَا یَكُونَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ حِجَابٌ حَتَّى یَنْظُرَ إِلَى اللَّهِ وَ یَنْظُرَ اللَّهُ إِلَیْهِ فَلْیَتَوَالَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ یَتَبَرَّأْ مِنْ عَدُوِّهِمْ وَ یَأْتَمَّ بِالْإِمَامِ مِنْهُمْ فَإِنَّهُ إِذَا كَانَ كَذَلِكَ نَظَرَ اللَّهُ إِلَیْهِ وَ نَظَرَ إِلَى اللَّه »[1] هركس مایل است بین او و خدا حجابى نباشد تا خدا را ببیند و خداوند نیز او را مشاهده كند باید آل محمّد را دوست بدارد و از دشمنانشان بیزار باشد و پیرو امامی از این خانواده گردد. اگر چنین بود خدا را مى بیند و خدا نیز او را مى بیند.

وقتی متوجه شدیم محبوبی جز خداوند برای انسان قابل تصور نیست و قلب باید با آن اُنس بگیرد و نه عقل، می فهمیم چرا برای رسیدن به محبوب حقیقی مان باید از مسیر محبّت اهل البیتh این راه را طی کنیم.

کتاب «مبانی نظری و عملی حبّ اهل البیتh» سعی دارد پس از طرح درست موضوع و شناخت صحیح مقام اهل البیتh راه اُنس قلبی و مودّت و محبّت به آن ذوات مقدس را هموار کند.

آنچه خوانندگان عزیز باید عنایت فرمایند دقّت در مقدماتی است که ابتدا باید درست درک شود تا إن شاءالله از محبّت عاطفی به محبتی حِکمی و قلبی دست یابند، تا از این طریق بهترین عالَم را که عالَم محبت و اطاعت از امامان معصومh است سرمایه ی جان خود کنند. و در واقع چنین محبّتی است که می تواند سرمایه ی حقیقی جان انسان باشد. و در راستای آن محبّت است که اطاعت از خدا و رسول اوf و ائمه ی هدیh شیرین ترین عمل برای انسان می گردد.[2]

سخنران محترم، ما را متوجه می کند که «سخت دوست داشتن» و عشق حقیقی را به تعالی رساندن، فقط از مسیر محبّت به اهل البیتh ممکن است و سعی دارد روایاتی که راه های ورود به چنین محبّتی را نشان می دهد تبیین کند ،تا انسان ها به بهانه ی جواب دادن به عاطفه به سمت هر خاشاکی دست دراز نکنند.

گروه فرهنگی المیزان




[1] - بحارالأنوار، ج 23، ص 81
[2] - مقام معظم رهبری«حفظه الله تعالی» می فرمودند: «علاوه بر ولایت و اطاعت، مودّت لازم است. مودّت پشتوانه است، اگر این مودّت نباشد همان بلایی بر سر امت اسلامی خواهد آمد که در دوران های اول بر سر عده ای آمد، مودّت را کنار گذاشتند، به تدریج ولایت و اطاعت هم کنار گذاشته شد، مودّت خیلی مهم است. (22/9/1388)

مقدمه مؤلف

باسمه تعالی

مقدمه مؤلف...

طاهرزاده



جلسه ی اول، معنی مودّت و ولایت اهل البیتh

بسم الله الرحمن الرحیم

}وَالَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلوُا الصّالِحاتِ فی رَوْضاتِ الْجَنّاتِ لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِهِمْ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبیرُ ذلِكَ الَّذی یُبَشِّرُ اللهُ عِبادَهُ الَّذینَ ء امَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ قُلْ لا اَسْئَلُكُمْ عَلَیهِ اَجْراً اِلاَّ الْمَوَده فی القُرْبی وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَهً نَزِدْ لَهُ فیـها حُسـْناً اِنَّ اللهَ غَفـورٌ شَكُورٌ{ [3]

كسانى كه ایمان آورده و كارهاى شایسته انجام داده اند در باغ هاى بهشت اند و هرچه بخواهند نزد پروردگارشان براى آن ها فراهم است؛ این است فضل بزرگ الهی.

این همان چیزى است كه خداوند بندگانش را كه ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند به آن نوید مى دهد! بگو: من هیچ پاداشى از شما برای رسالتم درخواست نمى كنم جز دوست داشتن نزدیكانم؛ و هركس كار نیكى انجام دهد، بر نیكى اش مى افزاییم؛ چرا كه خداوند آمرزنده و سپاسگزار است .

خداوند در آیات فوق ابتدا نتیجه ی ایمان و عمل صالح را گوشزد می فرماید که آن بهشتی است با همه ی مطلوباتی که افراد طلب می کنند و آن را فضل کبیر و یک لطف بزرگ از طرف پروردگار می داند. سپس در آیه ی بعد آن بهشت را بشارتی برای اهل ایمان بر می شمارد. پس از طرح چنین نتیجه ای برای دینداران، به پیامبرش دستور می دهد بگو: من در راستای رسالت که راه دینداری را برای شما گشوده، هیچ اجر و مزدی نمی خواهم مگر دوستی و مودّت نزدیکانم. از طرز بیان قسمت اخیر آیه معلوم است كه خداوند نكته ی مهمی را مطرح می كند و به همین دلیل شكل گفتن را تغییر داد و نفرمود «و این بشارت الهی برای كسانی است كه به نزدیكان من مودّت و محبّت دارند» بلکه می گوید: ای پیامبر به آن ها بگو- تازه به این نحو هم بگو- كه نتیجه ی رسالت من و جزای رسالت من وجواب صحیح و برخورد صحیح با رسالت من، این است كه شما مسئله ی دینداری را به مودّت نزدیکانم بكشانید. یعنی آن موضوع را مسئله ای بالاتر و شدیدتر از ایمان و عمل صالح معرفی می کند.

بدون آن که بخواهیم مسئله را با احساسات دنبال کنیم و تعصب شیعه بودن خود را به میان آوریم از خود می پرسیم موضوع مودّت نزدیکان چیست که در قرآن این چنین با اهمیت و به شکل خاص مطرح می فرماید؟ آیا شیعه ی واقعی كه مكتبش مكتب محبّت و عشق به اولیاء الهی است، با تدبّر در قرآن و با راهنمایی های قرآن به این مطلب رسیده است، یا یک نوع فرقه گرایی است؟ آیا در آیات قرآن دقت كرده و حساسیت به خرج داده تا به قله ی فهم آیات الهی دست پیدا كرده است، یا این عقیده را که باید به اهل البیت پیامبرh محبّت داشت تا دینداری انسان کامل باشد، به طور عادی به دست آورده است؟ در خصوص موضوعی که در این آیه مطرح است باید بسیار دقّت و حوصله داشت تا متوجه نتایج فوق العاده ی حبّ به اهل البیت پیامبرh شد، مثل آدمی كه می خواهد برود چیز مهمی را از سر یك قله بردارد، باید خیلی پاهایش را محكم بردارد، زیرا به گفته ی مولوی:

هر كه او ارزان خرد، ارزان دهد

گوهری،طفلی به قرصی نان دهد

اگر ما مسئله ی بزرگی را ارزان بخریم، به خوبی از آن استفاده نمی كنیم. و موضوع محبّت و مودّت به اهل البیتh به واقع موضوع بسیار مهمی است که اگر با حوصله مطلب را دنبال کنیم انسان از عظمت آن حیرت می کند.

به هرحال خداوند در معرفی بهشتی که به مؤمنین بشارت می دهد می فرماید: «ذلِكَ الَّذی یُبَشِّرُ اللهُ عِبادَهُ الَّذینَ ءامَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ»، سپس به پیامبرf دستور می دهد: «قُلْ لا اَسْئَلُكُمْ عَلَیهِ اَجْراً اِلاَّ المَوَدة فی القُرْبی»؛ از خودمان می پرسیم چرا در میان بحثِ بشارت الهی به مؤمنینی كه عمل صالح انجام می دهند، یك مرتبه بحث «مودّت به نزدیکان» را پیش می كشد. از طرز سخن معلوم است كه یك چیزِ مهم و اساسی را به میان آورده و این از خود آیه و از آوردن كلمه ی «قُلْ» مشخص است، علاوه بر این که به اصطلاح اُدبا جمله با استثناء آمده که یک نحوه حصر را می رساند، مثل این که به کسی گفته شود، بگو هیچ كس را قبول ندارم غیر از این آقا، با این طرز بیان قبول داشتن بقیه را مطلقاً نفی كرده است، ولی اگر بگوید من این آقا را قبول دارم؛ دوست داشتن بقیه را نفی نکرده. این دو نوع گفتار یك معنی را به خواننده خبر نمی دهد، هرچند در هر دو جمله خبر از آن است که این آقا را قبول دارد.

خداوند در آیه ی مورد بحث می فرماید: «قُلْ لا اَسْئَلُكُمْ عَلَیهِ اَجْراً اِلاَّ المَوَده فی القُرْبی»؛ در راستای رسالت خود چیزی جز مودّت نزدیکانم را نمی خواهم، به این معنی که اجر رسالت مرا نمی دهید، مگر این كه به ذی القربی مودّت بورزید. طبیعی است که یک انسان محقق و کسی که می خواهد دینداری خود را از قرآن بگیرد و می داند قرآن به عنوان کتاب خدا ظرائفی را به همراه دارد، باید این موضوع را با دقت و خارج از احساسات دنبال کند، تا إن شاءالله به آن چیزهایی كه باید با نور خداوند از طریق این آیه به آن برسد، دست یابد. بنده با دقّت در تفسیر شریف المیزان و سخنان علامه طباطبائی«رحمه الله علیه» احساس می کنم ایشان با همین دقت به آیه نظر انداخته اند.

مستحضر هستید كه علامه طباطبائی«رحمه الله علیه» یك مفسر خاص هستند، زیرا سعی دارند در تفسیر المیزان کوچک ترین احساساتی را که پایه ی عقلی نداشته باشد وارد نکنند. حتی ایشان در تفسیر ارزشمند خود ذرّه ای از مبنای استدلالی و حِكمی خارج نمی شوند. ابن سینا یك فیلسوف بزرگ است، در عین حال شاعر هم هست، ولی همواره مواظب است در کتاب های فلسفی حرف هایی را كه می خواهد بزند با شعر مخلوط نكند چون می داند شعر، عامل تحریك عواطف است و ممكن است در مباحث عقلی باعث شود عقل تحت تأثیر عاطفه قرار بگیرد و از مسیر استدلال خارج گردد. علامه طباطبایی«رحمه الله علیه» هم یك شاعرِ اهل دل اند ولی در تفسیر قیم المیزان مواظب اند حرفی كه احساسات را بر می انگیزاند نزنند، تا در تفسیر قرآن ذرّه ای از مسیر استدلالی خارج نگردند، وگرنه می دانند که شعر در جای خود جایگاه بزرگی دارد.

ابتدا خلاصه ی نظرات ایشان را در ذیل آیه ی مذکور طرح می کنیم و سپس مورد بررسی قرار می دهیم.

علامه طباطبائی«رحمه الله علیه» می فرمایند:

«این که خداوند به پیامبرش می گوید: در رابطه با اجر رسالت بگو، اجری در رابطه با آن نمی خواهم مگر دوستی نزدیكانم، از آن جایی كه استثناء در آن آیه، استثنای منقطع است، موضوعی است در رابطه با هدایت مسلمانان. و با توجه به آیه ی 48 سوره سبأ كه می فرماید: «قل مـا سَئَلْتُكُمْ مِن اَجْرٍ فَهُوَ لَكُم…» بگو این اجر و مودّت ذی القربی که از شما می خواهم، باز در رابطه بـــا ادامه ی دین داری است و آن برای خود شما مفید است. زیرا اسلام هرگز مردم را دعــوت نمی كند به این كه خویشاوندان پیامبرf را به خاطر این كه خویشاوندان او هستـــند دوست بدارند، بلكه آن محبّت، محبّت فی الله است بدون این كه مسئله ی خویشاونــدی كمترین دخالتی در آن داشته باشد. صله ی رحم هم غیر از محبّت به رحم است، چون اسلام بر هر محبّتی به جز محبّت به خدا خط بطلان كشیده است و با توجه به اخبار زیادی كه از طریق سنی و شیعه وارد شده همه ی آن ها آیه را به مودّت عترت تفسیر كرده اند و طایفه ی دیگر از روایــــات كه مردم را در جهت فهم كتاب خدا به اهل البیت ارجاع داده، كمـــك می كند تا متوجه باشیم منظور از واجب كردن مودّت اهل البیت و اجر رسالت قراردادن آن مودّت، تنها این بوده كه این محبّت وسیله ای گردد تا مردم را به ایشان رجـوع دهد واهل البیت مرجع علمی قرار گیرند. لذا مودّتی كه اجر رسالت فرض شــده چیزی ماورای خود رسالت و دعوت دینی و بقاء و دوام آن نیست و در واقع همــــان است كه بگوید: «من هیچ اجری نمی خواهم».

هم چنین در جواب كسانی كه می گویند اگر «فی القربی» خانواده ی پیامبر محسوب شود پیامبرf متهم می شوند به این كه دین خدا را وسیله ی ارتزاق خانواده ی خود كرده و لذا فی القربی را باید به كسان دیگری نسبت داد، علامه طباطبایی«رحمه الله علیه» استناد می كنند به آیه ی «قل لا اسئلكم عَلَیْهِ اَجْراً ،اِنْ هُوَ اِلاّ ذِكْری لِلْعالَمین»؛[4] بگو این اجری كه در برابر رسالتم به شما پیشنهاد می كنم، یعنی «مودّت فی القربی» چیزی نیست جز «ذِكْری لِلْعالَمین»؛ ذکر و وسیله ی الهی شدن بشریت، تا مردم معارف دین خدا را از اهل البیتh بگیرند، نه این كه مالی به آن ها بدهند، پس اجری كه در آیه ی مورد بحث در رابطه با رسالت خواسته شده، نفعی است كه عایــد مؤمنین می گردد نه عاید عترت پیامبرh. مضافاً كه در سوره ی فرقان، آیه ی 57 می فرماید: «قل ما اَسئَلُكُمْ عَلَیْهِ مِنْ اَجرٍاِلا مَنْ شاءَ اَنْ یَتَخِذَ اِلی رَبِّهِ سَبیلاً»؛ یعنی مزد من در انجام رسالت این است كه اگر یكی از شما بخواهد راهی به سوی پرودگارش اتخاذ كند و دعوت مرا به اختیار بپذیرد، همین مزد من است. یعنــی چیزی جز دعوت در كار نیست.




[3]- سوره ی شوری، آیات 22 و 23.
[4] - سوره ی انعام آیه ی 90.

محبّت فی الله

در آیه ی مورد بحث؛ استثنایی به كار رفته است که برای رسیدن به دینداری واقعی بسیار راه گشاست و آن این که می فرماید: بگو من از شما در ازاء رسالتم چیزی نمی خواهم مگر مودّت نزدیکانم. یك وقت به فرزندتان می گوئید: «من در ازاء فراهم كردن شرایط تحصیل برای تو، چیزی نمی خواهم جز این كه درس بخوانی». این استثناء را استثناء منقطع می گویند. خداوند در آیه ی مورد بحث به پیامبرf می فرماید:

«بگو در ازاء رسالتم از شما هیچ نمی خواهم جز این كه به ذی القربایم مودّت كنید. بعـد می گوید: مودّتی كه گفتم بكنید «فَهُوَ لَكُم» برای خودتان مفید است، پس عملاً من هیـچ چیز از شما نمی خواهم جز این كه می خواهم بامودّت ذی القربی راه دینداری تان را كامل تر كنید.

در قرآن در راستای اجر و مزد رسالت نبی اکرمf فقط یك جا بحث شده و آن هم فقط در همین آیه است كه می گوید من اجری از رسالت نمی خواهم مگر مودّت فی القربی. بعد در آیه ی 48 سوره سبأ اشاره می کند که آن اجری هم كه گفتم، در رابطه با استجابت دعوت رسول اللهf و ادامه ی دینداری است و به نفع خودتان است. زیرا روح اسلامی که سراسر آن دعوت به توحید است و انصراف از غیر خدا، هرگز مردم را دعوت نمی كند به این كه خویشاوندان پیامبرتان را - به خاطر این كه خویشاوند او هستند- دوست بدارید، بلكه برای کمال دینداری مؤمنین و برای آن که دینداری مسلمانان به نتایج واقعی خود دست یابد و مسیر دینداری وارد وادی محبّت الهی شود، چنین نکته ای را می فرماید و معلوم است که در این مودّت و محبّت، محبّت فِی الله مطرح است، بدون این كه ذره ای مسئله ی خویشاوندی پیامبرf مطرح باشد. این را هم عملاً دیده ایم که روح اسلام این نیست كه به کسی بی دلیل ارزش بدهد.

5 همچنان که ملاحظه فرمودید، علامه طباطبایی«رحمه الله علیه» می فرماید: «حتی صله ی رحم كه در اسلام توصیه به آن شده، محبّت به رحم نیست». یعنی ما حق نداریم جز برای خدا، كسی را دوست بداریم، هرچند وظیفه داریم به دستور خدا ارحام خود را محترم بشماریم و با آن ها قطع رابطه نكنیم. یک مسلمان باید فقط خدا را دوست داشته باشد و در عین حال به دستور خداوند باید صله ی رحم بكند و به والدین خود نیکی نماید، می فرماید: «وَ وَصَّیْنَا الْاِنسانَ بِوالِدَیْهِ حُسْناً»؛[5] به انسان توصیه کردیم به والدین خود نیکی کند، یعنی كمكشان كند، و به آن ها احترام بگذارد.

5

دوست داشتن در سرتاسر اسلام فقط برای خداست تا مصداق حقیقی معبودبودن پروردگار محفوظ بماند و در آن راستا، هر انسانِ خدایی، اعم از والدین و غیر والدین را می توان دوست داشت، چون نشانی از محبوب دارد. حضرت یعقوب(ع) چندین پسر داشتند، ولی به دو نفر از آن ها عشق می ورزیدند و محبّت خاص داشتند، چون این دو نفر انسان های الهی بودند و به جهت انسان الهی بودن آن ها، خداوند آن دو یعنی یوسف و بنیامین«علیهماالسلام» را به پیامبری برگزید. در مورد محبّت پیامبرf به فاطمه زهراi نیز موضوع از همین قرار است، با این که حضرت فقط یك دختر نداشتند ولی فقط حضرت زهراi را كه مظهر عبودیت کامل الهی بودند، در حد جان دوست می داشتند. اگر پیامبر اكرمf فاطمه زهراi را به اندازه ی بقیه ی دخترانشان دوست داشته باشند، معنی اش این است كه برای حضرت رسولf خوب و خوب تر مساوی است. اگر یكی از برادران یا فرزندان تان متدین تر است ولی شما او را مانند بقیه دوست دارید نشان می دهد كه خدادوستی تان مشکل دارد. البته این که باید حقوقشان را به طور مساوی رعایت كنید، بحث دیگری است، ولی مگر می شود دلی كه خدادوست است فرزند متدیّن و مؤمن خود را به اندازه ی فرزند عادی خود دوست داشته باشد؟!

وقتی روشن شد صله ی رحم غیر از محبّت به رحم است و اسلام بر هر محبّتی، جز محبّت به خدا خط بطلان كشیده است، جایگاه محبّت و مودّت به ذی القربایِ پیامبرf روشن می شود.

در مودّت به ذی القربای پیامبرf و مصداق های ذی القربی، بین شیعه و سنّی هیچ اختلافی نیست. همین امروز هم با آن همه فتنه ای که امویان دیروز و وهابیون امروز دامن می زنند، وقتی به مكه مشرف می شوید بعضاً ملاحظه می كنید كه برادران اهل تسنن از مصر یا سودان - به خصوص سنّی های شمال آفریقا روبه روی چاه زمزم یعنی در کنار یكی از آیاتِ بینات الهی- می ایستند و نیایش می كنند و به پیامبرf و امیرالمومنین(ع) و فاطمه زهراi و حسنینh متوسل می شوند. با این كه شیعه هم نیستند ولی چون طبق آیه ی قرآن و روایت وارده می دانند ذی القربا چه کسانی هستند به آن ها متوسل می شوند.

روح قرآن به عنوان كتاب هدایت الهی این است كه ما را از طریق ارجاع به اهل البیت پیامبرf به هدایت اصلی برساند. در آیات 79-77 سوره ی واقعه می فرماید: «اِنَّه ُ لَقُرآنٌ كَریمٌ، فی كِتابٍ مَكنُونٍ»؛ هر آینه آن قرآن، قرآن کریمی است و در مقام و مرتبه ی بالایی قرار دارد، به عبارت دیگر الفاظ قرآن یک باطنی دارند و آن باطن مقام خیلی بالایی دارد. «فی كِتابٍ مَكْنُونٍ» در نوشته ای است پنهان، که از دسترس حس و عقل معمولی خارج است. «لا یَمَسُّهُ اِلاّ الْمُطَهَّروُنَ»؛ فقط مُطَهَّرون می توانند با آن قسمتِ متعالی و مكنون قرآن تماس حاصل کنند.

از طرف دیگر قرآن می فرماید: فقط و فقط عده ای خاص اند كه مطهّرند. می فرماید: «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیرًا»؛[6] خداوند فقط اراده كرده است از شما اهل البیتh هرگونه آلودگی را بزداید و یك نوع طهارت خاصی به شما بدهد. پس قرآن از یک طرف می فرماید من یك حقیقت عالیه ای دارم كه مطهّرون می توانند با آن تماس بگیرند، از طرف دیگر خودش مطهّرون را معرفی می كند كه آن ها اهل البیتh هستند. این آیات به خوبی ما را متوجه این امر می کند که برای درك حقیقی قرآن باید دامن «اهل البیت» را بگیرید، زیرا آن ها با حقیقت قرآن و جنبه ی متعالی و پنهان آن، در تماس اند. حال وقتی در آیه ی 23 سوره ی شوری می فرماید: ذی القربی را دوست داشته باشید؛ آیا نتیجه نمی گیرید كه این نوع دوست داشتن یک نوع دوست داشتن برای فهم بهتر قرآن است؟ عـلامـه «رحمه الله علیه» با توجه به همین نکات می فرمایند: سایر آیات كه ما را به اهل البیتh ارجاع می دهد برای فهم بهتر قرآن است، تا متوجه باشیم منظور از واجب كردن مودّت اهل البیتh و اجر رسالت قراردادن آن، تنها این بود كه این محبّت وسیله ای شود تا مردم به ایشان رجوع كنند و از این طریق، اهل البیت مرجع علمی مسلمانان قرار گیرند. چرا که قرآن در آن جا فرمود: این ها با باطن قرآن و اصل قرآن در تماس اند و در این جا می فرماید كه به این ها مودّت و محبّت بورزید و دلتان را متوجه این ها بكنید، نتیجه آن می شود که به آن ها رجوع کنید تا دین واقعی را در اختیارتان بگذارند.




[5] - سوره ی عنکبوت، آیه ی 8.
[6] - سوره ی احزاب، آیه ی 33.

رجوع برای فهم برین

7 با توجه به نکات فوق إن شاءالله به این اصل محكم می توان دست یافت كه تأکید بر محبّت به نزدیکان پیامبرf جهت رجوع به آن ها برای فهم صحیح دین و كشف حقایقی از قرآن است كه ما با فهم خودمان امكان دست یابی به آن را نداریم. زیرا با دقت در آیاتی که در سوره ی واقعه عرض شد روشن می شود حقایقی در باطن قرآن هست كه این خاندان به عنوان مصداق کامل «مطهرون» آن حقایق را می شناسند، بنابراین برای كشف آن حقایق باید با انگیزه ی طلب علمی و تعالی قلبی با آن خانواده مرتبط شد. زیرا اگر در دینداری با پای خشک استدلال جلو برویم و دل را به صحنه نیاوریم شوق ادامه دینداری از بین می رود ولی از آن طرف دلدادگی هم باید عاقلانه باشد و نه احساساتی صِرف، یعنی اگر مودّت به اهل البیتh را به معنای دوست داشتن های عادی بگیریم و در مسیر رسیدن به فهم برین دین به آن ها رجوع نکنیم، حق مطلب را اداء نکرده ایم و از مقصدی که دین در این مودّت برای ما در نظر گرفته باز می مانیم. زیرا با دقت در آیه ای که می فرماید: «لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ»؛[7] فقط مطهّرون با حقیقت قرآن در تماس اند، ما با مودّت فی القربی إن شاءالله به حقایقی می رسیم كه دست یابی به آن حقایق بدون مدد اهل البیتh و دلدادگی به آن ها برایمان محال است. و خداوند آن حقایق را در بین خانواده ی پیامبرf گذاشته است و از طریق دلدادگی به آن ها و پذیرفتن ولایت آن بزرگواران می توان به آن حقایق دست یافت. »

7

خداوند به همان دلیل كه پیامبرش را انتخاب كرده تا مردم از هدایت خاص الهی محروم نمانند، به شما می گوید اگر می خواهید در دینداری به جاهای درستی برسید، اولاً: باید به این خانواده محبّت و مودّت بورزید و از این طریق به آن ها رجوع كنید، ثانیاً: این خانواده با توجه به ارتباطی که با باطن قرآن دارند، مركز حقیقت قرآنند، لذا مودّتی كه اجر رسالت فرض شده، چیزی ماوراء خودِ رسالت و دعوت دینی و بقاء و دوام دین نیست. خداوند با طرح مودّت به اهل البیتh می خواهد دین داری را از ضعف ها و نقص ها پاک گرداند و عقول را با شور قلبی درهم آمیزد تا دین داری به معنی واقعی آن صورت پذیرد، چون در دینداری باید عقل و قلب در میان باشد. با برداشتی خشك و خشن از دین نمی شود به خدا نزدیک شد. و تا عشق به خدا در میان نیاید بندگی واقعی صورت نمی گیرد و جز عاشق کسی در مقابل معشوق اظهار خواری نمی نماید.

عنایت بفرمائید وقتی می فرماید: «قُلْ لَا اَسْئلُكُمْ عَلَیْهِ اَجْراً اِنْ هُوَ اِلاّ ذِكْری لِلْعالَمین»؛[8] بگو من به جهت انجام رسالتم هیچ اجر و مزدی از شما نمی خواهم و این قرآن چیزی نیست مگر ذكری برای همه ی عالمیان تا انسان ها متذکر پروردگارشان باشند و مقصد و مقصود اصلی خود را فراموش نکنند. ممكن است سؤال شود؛ در سوره ی شوری، آیه ی 22 می فرماید: چیزی كه به عنوان مزد رسالتم می خواهم «مودّت فی القربی است» ولی در این آیه می گوید: چیزی به عنوان مزد رسالتم نمی خواهم و این قرآن چیزی نیست مگر ذكری برای همه عالمیان. پس چرا یک جا می فرماید: مزد رسالتم مودّت نزدیکانم باشد، و یک جا می گوید مزدی برای آوردن این قرآن نمی خواهم و این قرآن چیزی جز ذکر برای عالمیان نیست؟ اگر به این دو آیه دقت بفرمایید می توان نتیجه گرفت كه عملاً مودّت فی القربی همان ذكر برای عالمین خواهد بود تا از طریق این مودّت یاد خدا و بندگی او در انسان ها بماند. چون وقتی می فرماید: من هیچ چیزی نمی خواهم و این قرآن ذكر برای عالمین است، معلوم می شود آن جا هم كه فرموده: هیچ چیز نمی خواهم مگر مودّت فی القربی، هیچ چیز نمی خواهد الاّ این كه آنچه می خواهد، همان دینداری بهتر است. یعنی خداوند ادامه و کمال رسالت پیامبرش را با توصیه به مودّت فی القربی برنامه ریزی کرده است.

با دقت در مباحث گذشته دیگر نه تنها جایی ندارد كه تصور كنیم پیامبرf با توصیه ی مودّت به نزدیکانش خواسته است برای فرزندانش نان و آبی دست و پا كند، بلکه روشن می شود كه مردم معارف دین را با عمل به این آیه از اهل البیت پیامبرh می گیرند. و واقعاً این آیه چه نانی در سفره ی اهل البیت پیامبرh گذاشت؟! در حالی که تاریخ نشان می دهد همه ی آن ها شهید شدند. توجه داشته باشید كه اهل البیتh از قبیله ی بنی هاشم بودند و قبل از بعثت پیامبرf یکی از قبایل مهم مکه به شمار می آمدند، حال خداوند می فرماید: بروید قرآن را از این ها بگیرید و آن ها در این راستا چه آزارها كه ندیدند، همه ی آن آزارها به خاطر تأکیدی بود که این خانواده به قرآن داشتند، خدا خوب می داند كه در آینده چه كفر و تعصبی بر جامعه حاكم خواهد شد و طرح محبّت اهل البیتh موجب می شود تا كینه های پنهان رو شود، ولی چون نجات اسلام با آن گونه مشکلات همراه بود آن خانواده با جان و دل همه ی آن مشکلات را قبول کردند.

9 در سوره ی فرقان كه می فرماید: «قل لا اَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ مِنْ اَجْرٍ اِلاّ مَنْ شاءَ اَنْ یَتَّخِذَ اِلی رَبِّه سَبیلاً»؛[9] بگو ای پیامبر! مزد من در انجام رسالتم این است که اگر یکی از شماها بخواهد راهی به سوی پروردگارش اتخاذ کند و دعوت مرا به اختیار بپذیرد، همین مزد من است. پس در دعوت به مودّت ذِی القربی چیزی جز خود دعوت در کار نیست».

9

به گفته ی علامه طباطبایی«رحمه الله علیه» چنانچه ملاحظه فرمایید آیه ی فوق می فرماید:

«ای پیامبر بگو: در مورد قرآن و رسالت خود چیزی نمی خواهم مگر آن کسی که بخواهد راه پروردگارش را پیگیری کند، یعنی اجر رسالت من همان کسی است که به سوی پروردگارش سیر می کند، و شکرانه ی این کار از ناحیه ی خدا، خود این شخص است که راه پروردگارش را پیشه کرده است. از طرفی فرمود: اجر رسالت من مَودّه فی القربی است، از طرفی می فرماید: اجر رسالت من آن کسی است که راه خدا را پیشه کند. پس معلوم است ذی القربی راه خدایند و هرکدام همان کسی هستند که به نحو مطلق راه الهی را پیشه کرده اند، چون کسی که در حدّ محدودی راه الهی را پیشه کرده است نمی تواند اجر رسالت باشد، چون اجر رسالت و قرآن باید چیزی در حدّ قرآن و رسالت باشد و کسی که تماماً و در تمام ابعاد، اتخاذ سبیل اِلی رَبّه کرده باشد مصداق کامل اجر رسالت است که همان ائمه ی معصومینh و در حال حاضر حضرت صاحب الزمانg هستند.»

ابن عباس نقل می کند که چون آیه ی «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْرا إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی» نازل شد اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! أقربای شما که خدای تعالی مودّتشان را بر ما واجب کرده چه کسانی اند؟ حضرت فرمودند: علی و فاطمه و فرزندان ایشان،[10] و این مودّت را که نام می برد مزد خاصی نیست بلکه برای آن است که به وسیله ی آن، از آنان پیروی شود و موجبات سعادت دنیا و آخرت خود را فراهم سازند و لذا فرمود: «..مَا سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُم ...» و این مودّت اقربای من برای شماست.

چنانچه ملاحظه فرمودید این که گفته می شود اهل البیت پیامبرh سبیلِ به سوی حق هستند از خودِ قرآن استنباط می شود و شیعه در این مورد چیزی ماوراء قرآن نگفته است.

با دقت در مباحث گذشته روشن می شود قرآن اصرار دارد موضوعی در اندیشه ی مسلمانان مطرح شود با عنوان مودّت به نزدیکان پیامبرf و آن را به عنوان مسیر صحیح دینداری مورد توجه قرار دهند و لذا در آیه ی 57 سوره ی فرقان می فرماید: بگو از شما در رابطه با اجر رسالتم چیزی نمی خواهم مگر «مَنْ شاءَ اَنْ یَتَّخِذَ اِلی رَبِّه سَبیلاً» کسی را که خواست راهی به سوی پروردگارش بیابد، همان شخص اجر رسالت من است و مصداق کامل چنین کسی که می خواهد به سوی پروردگارش راه پیدا کند علی(ع) و ائمه ی معصومینh هستند، پس اجر رسالت پیامبر خداf خانواده ی عصمت و طهارت می باشند تا همان طور که باید به رسالت رسول خداf رجوع کرد، باید به آن ها رجوع نمود.

احمد حنبل از سعید بن جبیر، از ابن عباس نقل می كند که: لَمَّا نَزَلَتِ الْآیَةُ «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى » قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَنْ قَرَابَتُكَ الَّذِینَ افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَیْنَا مودّتهُمْ قَالَ: «عَلِیٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ وُلْدُهُمَا» ثَلَاثَ مَرَّاتٍ یَقُولُهَا؛[11] وقتى آیه ی «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى » نازل شد گفتم ای رسول خدا! خویشاوندان شما چه کسانی هستند كه بر ما واجب است آن ها را دوست بداریم؟ فرمود: علی و فاطمه و فرزندان شان . این سخن را سه مرتبه تكرار نمود.

ملاحظه می كنید احمد حنبل که یکی از ائمه ی چهارگانه ی اهل سنت است چنین می گوید و هم اكنون نیز در فرهنگ اهل سنت موضوعِ محبّت اهل البیتh موضوع پذیرفته شده ای است. مشكل این است كه آن دقت هایی كه بتوانند با آن، نتایج عالیه ای از این آیه بگیرند در میان نیست و موضوع را در حدّ یک محبّت عاطفی خلاصه کردند، بدون آن که آن خانواده را مرجع برنامه ریزی جامعه اسلامی قرار دهند و قاعده ی اتحاد بین وِلایت و وَلایت را که زیباترین شکل زندگی اجتماعی است محقق کنند، یعنی کسانی حاکم جامعه اسلامی باشند که به جهت عصمت و پاکی و بی عیبی شان محبوب جان افراد باشند.[12]




[7] - سوره ی واقعه، آیه ی 79.
[8] - سوره ی انعام، آیه ی 90.
[9] - سوره ی فرقان، آیه ی 57.
[10] - الغدیر، ج 2 ، ص 307 .
[11] - بحارالأنوار، ج 23، ص 241. تفسیر فرات: ص 144.
[12] - موضوع اتحاد بین وِلایت و وَلایت را در بحث «جایگاه إشراقی انقلاب اسلامی» از سلسله مباحث مربوط به انقلاب اسلامی دنبال بفرمائید.

شرایط تحقق عملی محبّت

محبوب قراردادن نزدیکان پیامبرf که در آیه ی مورد بحث مطرح است از نیازهای اساسی انسان است، چون اولاً: انسان نیاز دارد که دوست داشته باشد تا قلب او تغذیه شود. ثانیاً: آن دوست داشتن، دوست داشتن حقیقی باشد. لذا است که گفته می شود: «اصل در محبوب، آن است که او از هرگونه آلودگی مبرّا باشد وگرنه مودّت حقیقی محقق نمی شود.» زیرا فطرت انسان طوری است که تمام دل خود را به کسی که از همه ی عیوب مبرا نباشد نمی دهد و نمی تواند بدهد و لذا خداوند ابتدا اهل البیتh را از هرآلودگی مصون داشت و سپس توصیه به مودّت آن ها نمود. فرمود: «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیرًا»؛[13] خداوند فقط اراده كرده است تا از شما اهل البیت هرگونه آلودگی را پاك كند وآن هم چه پاك كردنی، پاك كردنی خاص. و حال پس از آن كه آن ها را در نهایت پاكی قرار داد و خبر آن طهارت خاص را به ما رساند، می فرماید: پیامبر بگو! جواب و اجر رسالت من دوست داشتنِ نزدیکان و فی القربیِ من است.

انسان واقعاً دلش را تماماً جز به خدا به احدی نمی تواند بدهد، چون انسان از هر کمالی، مطلق آن کمال را می طلبد و مصداق کمال مطلق فقط خدا است، محبّت به خدا جواب آن بُعد از ابعاد ما است که نیاز به محبّت به كمال مطلق دارد. اما از آن جایی که این محبّت محقق نمی شود مگر آن که مصداق خارجی پیدا کند وگرنه یک محبّت ذهنی است و نه قلبی، ما نیاز به انسان هایی داریم که نمایش کامل محبوب حقیقی ما باشند، زیرا محبّت قلبی با تصور محبوب در خیال سیراب می شود و این است که نمی شود خدا را دوست داشته باشی ولی ما بازاء محبّت به خدا را در جلوه ای از انسانیت پیدا نكنی و باز آن محبّت، زنده و با طراوت بماند.[14] اگر بخواهید محبّت به خدا داشته باشید ولی کسی را نیابید كه مظهر محبّت به خدا باشد، محبّت شما بی مصداق می شود و قلبی نمی گردد و در حد یک مفهوم ذهنی باقی می ماند و سیر و نفوذ آن تا دل و قلب نمی رسد، زیرا خداوند در هر محلی جمال خاصی دارد و با توصیه به مودّت فی القربی به ما خبر داد آن جمالی که ما را به خودش متصل می کند و موجب نظاره ی وجه جمیل او می شود، نظر محبّت آمیز به اهل البیتh است. به همین جهت گفته می شود محبّتی که در حدّ مفهوم ذهنی است و نظر به جمال متعین او ندارد، محبّت نیسـت. مفهوم محبّت هرگز نمی تواند نقش محبّت واقعی را ایفا کند، مثل مفهوم آب که نمی تواند نقش تربودن را داشته باشد، آری! «محبّت قلبی به خدا بدون محبّت به یک انسان معصوم محقق نمی شود» به همین جهت هم خداوند می فرماید: «قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْكُمُ اللّهُ»؛[15] ای پیامبر به آن ها بگو اگر می خواهید خدا را دوست داشته باشید، از من پیروی کنید تا خداوند به شما محبّت بورزد. در این آیه با بیان ربط محبّت به خدا به پیروی از پیامبرf، روشن می شود که براساس همان محبّت به خداوند باید پیامبرf را پیروی کرد که خود به خود یک نوع محبّت به پیامبرf را به همراه داشته باشد و انسان را متوجه مصداق عینی محبّت الهی بکند.

در راستای به دست آوردن مصداق محبّت به خدا امام صادق(ع) می فرمایند: «نَحْنُ وَاللَّهِ اَسْماءُ الْحُسنی»؛[16]چون خداوند می فرماید: «وَلِلّهِ الأَسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا»؛[17] برای خداوند اسماء حسنایی هست، پس او را از طریق آن اسماء حسنا بخوانید. حضرت صادق(ع) می فرمایند: به خدا سوگند ماییم آن اسماء حسنایی که خدا فرموده او را از طریق اسماء حسنا بخوانید. در واقع حضرت در این سخنِ بسیار مهم خود می خواهند ما را راهنمایی کنند که از طریق مصداق اسماء الهی و محل ظهور جمال خاص پروردگار می توانید با خدا مرتبط شوید.




[13] - سوره ی احزاب، آیه ی 33.
[14] - عنایت داشته باشید که بحث از عالم خیال است و نه قوه ی خیل و این طور نیست که عالم خیال ساخته ی قوه ی خیال باشد، بلکه عالمی است که انسان از طریق نفس ناطقه ی خود با آن عالم مرتبط می شود و با صورت خیالی حقایق تماس حاصل می کند و از آن جایی که بعداً روشن خواهد شد اهل البیتh دارای باطن و حقیقت نوری هستند و مرتبه ای از آن حقیقت نوری در عالم عقل و مرتبه ای در عالم خیال است، انسان از طریق عقلی و قلبی به آن ذوات مقدسه تجلیات نوری آن ها را در خیال خود پدید می آورند، و یا از طریق توجه به سیره و گفتار آن ها از طریق مرتبه ی خیال خود به مرتبه ی عالم خیال انوار اولیاء الهی منتقل می شود، و یا به عبارت دیگر مفتخر به تجلی نور آن ها در مرتبه ی خیال خود می شود و به جهت پاکی و طهارت آن نور، به آن ها دل می سپارد.
[16] - مستدرك الوسائل، ج 5 ، ص 229.

مصداق محبّت به خدا

11 وقتی بخواهید دوست داشتن را وارد زندگی کنید، از یك طرف باید محبوب انسان هیچ نقصی نداشته باشد و از طرف دیگر جلوه و ظهور جنبه ی کمالی خودِ ما باشد تا همسنخی بین مُحِب و محبوبْ واقع گردد. به همین دلیل خداوند كسانی را در عالم قرار داده كه اولاً: از جنس خود انسان ها هستند. ثانیاً: در عین انسان بودن، معصوم اند و تمام جنبه های آرمانی و کمالی انسان ها را دارا می باشند و در شخصیت خود جواب واقعی آن محبّتی هستند که ما باید به محبوب خود داشته باشیم. اگر شما به این لیوان محبّت كنید و به خود القاء نمایید که این لیوان را خیلی دوست می دارم، اگر کمی هوشیار باشید همان لحظه از درون خود به خودتان می گوئید این که لیوان است، چطور همه ی دلت را می خواهی به آن بدهی؟! اصلاً مگر می توانید در جان خود چنین احساسی را پیدا كنید؟ به همین جهت در اولین توجه به لیوان به عنوان محبوب واقعی، دل خود را از آن پس می گیرید و به دنبال محبوبی می گردید که بتوانید دل خود را تماماً به آن بدهید.

11

مسلّم دل انسان به جز کسی را که در برخورداری از کمال، مطلق باشد به عنوان مصداق کامل محبّت نمی پذیرد و آن هم جز خدا نیست، منتها خداوند از جهت وجود، در کمال مطلق است و معبود همه ی جان ها است ولی خود او ما را متوجه معصومینی کرده که از جهت انسانیت در کمال انسانی قرار دارند و مقصد و مقصود کمالِ همه ی انسان ها می باشند. خداوند در قرآن از وجود انسان هایی خبر داده که آن ها را از هرگونه پلیدی مبرّا ساخته و در آخر آیه می فرماید: «یُطَهِرَكُمْ تَطْهیراً»؛ طهارتی به شما اهل البیت دادم که از طهارت های معمولی نیست، مطلق طهارت است. حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» وعلامه طباطبایی«رحمه الله علیه» مسلّم در آخر عمر نه تنها گناه نمی كردند حتی فكر انجام گناه هم نمی کردند. ولی این ها خودشان را خاك پای اهل البیتh هم به حساب نمی آوردند، چون آن طهارت خاصی را كه خداوند برای اهل البیتh قرار داده است تا حدّی می فهمند كه آن ها عین طهارت اند و هر اندازه که به آن ها نزدیک شوند از مسیر طهارت آن ها می توانند به طهارت واقعی و همه جانبه دست یابند. حیف كه وقتی می خواهیم در موضوع مقام اهل البیتh وارد بشویم، چون بعضی از مسائل معرفتی هنوز درست برایمان حل نشده، یك مرتبه به ذهن می آید كه آیا برای آن ها پارتی بازی شده است؟! و واقعاً اگر این مسائل برایمان حل نشود نمی گذارند سیر ما درست انجام گیرد، همان طور كه سر پل صراط یك گناه نمی گذارد جلو برویم، عقیده ی ضعیف هم نمی گذارد انسان تا نزدیکی به حقایق جلو برود.



معنی طهارت تكوینی اهل البیتh

با سیر در معارف الهی إن شاءالله باید به جایی برسیم كه متوجه گردیم همین طور كه خداوند آب را برای ما خلق كرد، كه عین تری است، اهل البیتh را خلق كرد كه عین انسانیت هستند. هركس هر چقدر می خواهد از تری بهره مند باشد باید برود آن را از عین تری بگیرد، هیچ كس نمی گوید این پارتی بازی است که چرا آب عین تری شد. چون می داند برای این كه سیراب شود عین تری را خلق قرار کردند. حالا چرا اهل البیتh عین طهارت شدند؟ جواب این است برای این كه ما از طریق آن ها از نقائص خود خارج شویم و به کمال انسانی خود دست یابیم. این ها وجودهای مقدسی هستند با طهارتی خاص که اصطلاحاً به آن طهارت تكوینی می گویند. قرآن فرمود: «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ...»؛[18] خدا اراده كرده است که فقط شما اهل البیت از هرگونه آلودگی پاک باشید. وقتی می فرماید این طهارت را فقط برای آن خانواده اراده کرده است، پس باید آن طهارت یک نوع طهارت خاص باشد، زیرا می دانیم خداوند با فرستادن پیامبران و با دستوراتی که از آن طریق به بشر داده، اراده كرده است همه ی بشریت از هرگونه پلیدی پاك و مطهر باشند و اساساً پیامبران برای همین طهارت عمومی که به آن طهارت تشریعی گفته می شود، ارسال شده اند. پس خداوند با احکامی که فرستاده خواسته است همه ی بشریت تشریعاً و با انتخاب خود از پلیدی ها پاک باشند ولی از طرف دیگراراده كرده است تا فقط خانواده ی پیامبرf در طهارت باشند، با دقت در این دو قضیه می توان نتیجه گرفت كه آن طهارتی که برای اهل البیتh اراده کرده غیر از آن طهارت تشریعی است که برای عموم بشر اراده کرده است. وقتی متوجه شدیم طهارت اهل البیتh، طهارت تشریعی نبود، می ماند که آن طهارت، طهارتی تكوینی باشد، یعنی ذات و جان آن ها عین طهارت باشد. در طهارت تشریعی به انسان ها توصیه می شود تا خودشان به اندازه ای كه می خواهند و با انتخاب و اختیار خودشان دستورات دین را عمل کنند تا از آلودگی های کفر و ریا و کبر پاک بمانند ولی در طهارت تكوینی اراده ی خداوند موجب تحقق آن طهارت می شود، مثل مرد یا زن قرار دادن ما که با اراده ی تکوینی خدا واقع شده است. منتها امامان معصومh با اراده ی خود باید تلاش کنند آن طهارت تکوینی را در اموری که به انتخاب و اختیار آن ها بستگی دارد حفظ کنند و عبادات طولانی آن ها جهت حفظ آن طهارت است. از جمله آیاتی که روشن می کند عده ای را خداوند برگزیده و خالص گردانیده آیه ای است که از قول شیطان می فرماید: «قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ، إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ»؛[19] شیطان به خدا گفت: به عزّت تو قسم همه را گمراه می کنم مگر آن هایی که مخلَص هستند. یعنی تو آن ها را خالص گردانیده ای، نه این که خودشان به تدریج در امر خلوص خود قدم گذاشته باشند.

آنچه عزیزان باید به آن عنایت داشته باشند این است همان طور كه خداوند برای سیراب شدن انسان ها عین تری را خلق كرده، برای طهارت انسان ها نیز انسان هایی که عین طهارت اند را خلق نموده است. بنابراین خداوند با اراده ی تكوینی خود، اهل البیتh را مجسمه ی هدایت بشریت قرار داد و این از زیبایی های نظام اَحسن الهی است كه عین طهارتی را كه در ملائكه گذاشته است، عیناً در انسان هایی که امکان الگو گیری از آن ها ممکن است، قرار داده است. خداوند در قرآن در مورد ملائكه می فرماید: «لَا یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ»؛[20] هیچ عصیانی در مقابل امر خدا ندارند. در باره ی اهل البیتh می فرماید: این خانواده عین عصمت اند، پس همان طور که وجودات مقدس و پاكی در آسمان ها موجود است به نام ملائكه، وجودات مقدس و پاكی در زمین هست به نام اهل البیتh.




[18] - سوره ی احزاب، آیه ی 33.
[20] - سوره ی تحریم، آیه ی 6.

معجزه ی محبّت و مودّت

13 خداوند با توجه به ساختار وجودی انسان ها به آن ها خبر داد اگر می خواهید محبّتتان را درست خرج كنید و آن را به درستی جهت دهید، انسان های معصومی در این عالم هستند که برای شما امکان جهت دهی و مدیریتِ محبّت هایتان را ممکن می سازند، باید به آن ها مودّت و محبّت بورزید و از این جهت فرمود، اجر رسالت من مودّت فی القربی است تا این محبّت در بستر رسالت و شریعت مدیریت شود و گرفتار محبوب های وَهمی نشویم.

13

وقتی انسان توانست به جای محبّت به دنیا و لوازم آن، محبّت را به جایی منتقل کند که به شکل واقعی جواب آن را می دهد و به واقع کسانی هستند که به جهت عصمتی که در شخصیتشان هست، ارزش محبّت ورزیدن دارند، شکوفایی و امیدواری و نشاط در زندگی انسان شروع می شود، به خصوص که در این راستا پروردگار خود را نیز راضی کرده ایم و با جلب رضایت پروردگار، تمام بهشت ها در قلب انسان شکوفا می گردد، چون با ظهور چنین رضایتی راه ارتباط با خدا گشوده شده و گویا انسان برای ارتباط با خدا بال می گشاید و در این حین چیزی جز یقین در میان نخواهد ماند و این همان معجزه ی محبّت و مودّت است.

از مسیر مودّت به انسان های معصوم که نمایش کمالات الهی هستند و آیت کبرای خداوند می باشند، راه عشق به خدا گشوده می شود، چون امامان معصومh مطلق کمال در موطن انسانیت اند و عشق به آن ها امکان انتقالِ عشق به کمال مطلق را در انسان پدید می آورد و آن هایی که حقیقتاً در وادی عشق وارد شده اند و با عشق الهی به حرکت در آمده اند بر این نکته تأکید دارند که راه عشقِ به خدا از طریق عشق به آیات کبرای او ممکن است. از این رو مودت ورزیدن به اهل البیتh سبب می شود که اولاً: از عشق محروم نمانید، ثانیاً: گرفتار عشق های وَهمی و ناقص نگردید.

عشق به موجود کامل عشق حقیقی است و انسان را راه می برد و به انتها می رساند و تمام وجود او را به ادبِ با معشوق دعوت می کند که در بندگی تمام به نمایش می آید و شریعت الهی به عنوان راه رسیدن به محبوب، با ارزش ترین هدیه ی خدا می گردد و امامان معصومh به عنوان راه های متعین برای انس با محبوبِ قلب و جان انسان مورد مودّت و محبّت قرار می گیرند، و با رؤیت سیره ی آن ذوات مقدسه، دل از مستوری و حجاب آزاد می شود.

عاشق نه در سودای تملک است و نه در طلب ماندن، می خواهد یک چیز بماند و آن محبّت به معشوق و این در کربلا واقع شد، چون همه چیز برای وقوع چنین عشقی فراهم بود، از معصوم بودن محبوب، تا دستور الهی برای تعلق محبّت به نزدیکان رسول خداf، و از معجزه ی عشق بود که اصحاب امام حسین(ع) توانستند در فداکاری سبقت بگیرند. آیا عشق به آن صورت که در کربلا نسبت به امام حسین(ع) و یا نسبت به سایر ائمهh به خصوص نسبت به علی(ع) ظاهر شد، در جای دیگری صورت عملی به خود گرفت؟

شریعت وسیله ای است تا ما با انجام وظایف دینی كه خدا به عهده مان گذاشته، خدای خود را راضی كنیم. چون دلمان می خواهد خدایمان را راضی كنیم و چون خدا می داند بشر نیاز دارد كه پروردگار خود را راضی كند شریعت را فرستاد و انسان های مؤمن هم متوجه شدند كه با انجام وظایف و فرایض، محبوب خود را راضی می كنند. حال انسان مؤمن در راستای به دست آوردن رضایت خدا بود كه شنید خداوند به پیامبرشf می گوید: بگو در امر جواب گویی به رسالت من یک چیز بیشتر در میان نیست و آن مودّت فی القربی است كه جزیی از دینداری است و راهی است برای این که دینداری شما صورت حقیقی بگیرد، «فَهُوَ لَكُمْ» و آن مودّت برای کمال خودِ شما است و جزیی از راه دینداری است و آن هایی که می خواهند حق شریعت الهی را ادا کنند به حكم خدا به ذی القربی محبّت بورزند، محبّتی که خداوند به صورت فطری در جان انسان ها نهادینه کرده است.

انسان بدون آن كه تصورش را بكند، چون وارد فرهنگ محبّت به انسان های معصوم شد، ناگهان می بیند چه بركات غیر قابل تصوری از این محبّت نصیبش می شود، دیگر حتی نمی گوید: «خدا در قلب من است» بلکه متوجه می شود «او در قلب خداوند است» و دیگر قصه ی این که خود را به حضور خداوند ببرد به این موضوع تبدیل می شود که خداوند بنده اش را به حضور می برد و در آن مسیر هرلحظه کمالی از خود را به او می نمایاند، زیرا در منظر خود امامانی را می یابد که تمام زندگی آن ها، نمایشِ حضور خداوند است، و در رابطه با آن حضور گزارش می دهند که: «لَنا حالاتٌ مَعَ اللّهِ هُوَ فِیها نَحْنُ وَ نَحْنُ فِیها هُوَ وَ مَعَ ذلِكَ هُوَ هُوَ وَ نَحْنُ نَحْنُ»؛[21] ما را با خداوند حالاتی است که او در آن حالت مائیم و ما در آن حالت اوئیم و مع ذلک او، اوست و ما، مائیم.




[21] - نورٌ عَلى نور، ج 1، ص 155. (كلمات مكنونه فیض، كلمه پنجاهم از امام صادقu).

حبّ اهل البیتh؛ مسیر فنای عبد

وقتی متوجه شدیم مقام فنای عبد در رب یعنی چه و در آیه ی تطهیر تدبر نمودیم که می فرماید: ما اراده کرده ایم شما خانواده را در مقام تطهیر قرار دهیم و روشن شد این تطهیر، تطهیر تکوینی است، و تمام ابعاد وجودی آن ها عین طهارت از هرگونه پلیدی است، اعم از بُعد قلبی تا بُعد جسمی، همان طور که آب تکویناً عین تری است، حال می فهمیم چرا امام صادق(ع) می فرمایند: «نَحْنُ وَ اللَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى الَّذِی لَا یُقْبَلُ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِمَعْرِفَتِنَا قَالَ فَادْعُوهُ بِه»؛[22] سوگند به خدا مائیم اسماء حسنای الهی که هیچ چیزی از بندگان پذیرفته نمی شود مگر با معرفت به ما، که خداوند فرمود او را به آن اسماء حسنا بخوانید.

از حضرت «الله» به عنوان جامع کمالات در تجلی اول، مخلوقی متجلی می شود که در مقام مخلوقیت جامع همه ی کمالات الهی است و موجودی که ظرفیت حمل همه ی کمالات الهی را داشته باشد جز انسان نمی تواند باشد و لذا قرآن فرمود: «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا»؛[23] همه ی اسماء را به آدم تعلیم کردیم. و حضرت صادق(ع) در حدیث فوق متذکر همین نکته اند که آن تجسم عینی انسانی که حامل همه ی اسماء الهی است، ما اهل البیت هستیم که خداوند مودّت و محبّت به آن ها را به مسلمانان دستور فرموده تا از این طریق راه ارتباط با خودش را بر بندگانش بگشاید و راه عشق الهی گُم نشود و شوق به کمال مطلق، بدون تجسم عینی، از منظر ها خارج نگردد و دلِ بی تاب حق، سرگردان نشود که از کجا باید شروع کند.

ابن عباس می گوید: «فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِی؛ فَقَالَ عَلَیْكَ بِحُبِّ عَلِی بنِ أَبِی طَالِبٍ- فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِی؛ قَالَ عَلَیْكَ بِمَوَدَّةِ عَلِی بنِ أَبِی طَالِبٍ، وَ الَّذِی بعَثَنِی بالْحَقِّ نَبِیّاً إِنَّ اللَّهَ لَا یَقْبَلُ مِنْ عَبْدٍ حَسَنَةً حَتَّى یَسْأَلَهُ عَنْ حُبِّ عَلِی بنِ أَبِی طَالِبٍ وَ هُوَ تَعَالَى أَعْلَمُ فَإِنْ جَاءَهُ بِوَلَایَتِهِ قَبِلَ عَمَلَهُ عَلَى مَا كَانَ فِیهِ وَ إِنْ لَمْ یَأْتِهِ بِوَلَایَتِهِ لَمْ یَسْأَلْهُ عَنْ شَیْ ءٍ وَ أَمَرَ بِهِ إِلَى النَّارِ یَا ابْنَ عَبَّاسٍ وَ الَّذِی بعَثَنِی بالْحَقِّ نَبِیّاً إِنَّ النَّارَ لَأَشَدُّ غَضَباً عَلَى مُبْغِضِ عَلِیٍّ مِنْهَا عَلَى مَنْ زَعَمَ أَنَّ لِلَّهِ وَلَدا»؛[24]

عرض كردم: یا رسول اللّه! مرا توصیه اى بكن. فرمود: على بن ابى طالب را دوست بدار. عرض كردم: یا رسول اللّه! دیگر چه سفارشى دارى؟ فرمود: به على بن ابى طالب مودّت بورز. سوگند به خدایى كه مرا به حقّ به پیامبرى برانگیخته است خداوند هیچ حسنه اى را از بنده اى نمى پذیرد مگر آن كه از حبّ على بن ابى طالب از او پرسش كند و خداوند، آگاه است اگر بنده ی او در حالى به روز رستخیز آمد كه ولایت على را با خود داشت، عمل او را می پذیرد و اگر ولایت او را نداشت دیگر خداوند از اعمال او پرسشى نمى كند و فرمان مى دهد به آتش دراندازندش. اى ابن عبّاس! سوگند به خدایى كه مرا به حق به پیامبرى برانگیخت، آتش بر كسى كه نسبت به على كینه ورزد بیش تر شعله خواهد كشید تا كسى كه براى خدا فرزند قائل باشد.

با دقت در امثال روایت فوق متوجه می شویم دینداری با محبّت به ذی القربی بركاتی دارد كه اولین نتیجه ی آن تحقق دینداری است و نهایت آن فنای در محبوب است به آن معنی که:

آب کوزه چون در آب جو شود

محو در وی گردد و او جو شود

وقتی آب کوزه در جوی وارد شد دیگر احساس محدودبودن به کوزه را ندارد و احساس آبِ جوی بودن می کند؛ همان حالتی که برای شهدا پیش می آید که مصداق کامل فناء فی الله اند و لذا امیرالمؤمنین(ع) می فرمایند: «مَنْ مَاتَ مِنْكُمْ عَلَى فِرَاشِهِ وَ هُوَ عَلَى مَعْرِفَةِ حَقِّ رَبِّهِ وَ حَقِّ رَسُولِهِ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ مَاتَ شَهِیداً وَ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ »؛[25] هركس از شما در بستر خود جان سپرد در حالى كه حقّ پروردگار خود و رسول او و اهل بیت وى را بشناسد، شهید مرده و اجر او بر كردگار است.

دقت در این دو روایت اخیر؛ رازهای بزرگی را بر ما می گشاید که این مقال ظرفیت طرح آن ها را ندارد، فقط همین اندازه فکر کن که چگونه خداوند در منظر حبّ علی(ع) هر حسنه ای را از بندگانش می پذیرد و چگونه معرفت به خدا و رسول و اهل بیت رسولf موجب فنای عبد از انانیت خود می شود که چنانچه با آن معرفت از دنیا رحلت کرد، شهید مرده است.




[22]- مستدرك الوسائل، ج 5 ، ص 229.
[23] - سوره ی بقره، آیه ی 31.
[24] - كشف الیقین فی فضائل أمیرالمؤمنینu، ص 464.
[25] - نهج البلاغه، ص 283.

راه عملی محبّت به خدا

از آن جایی كه فقط خداوند متعلَّق حقیقی محبّت در جان و فطرت انسان است، انسان نمی تواند جز خدا را دوست داشته باشد، زیرا هر چیزی را که انسان دوست دارد به جهت جنبه ی كمالی آن است، همین امر موجب می شود به محبوبی نظر کند که متذکر کمال و زیبایی است و آن محبوب هرگز نمی تواند با زیبایی های زمینی خود دل ما را در نزد خود نگه دارد مگر آن که زیبائی های آسمانی در او باشد و آن زیبایی ها اولاً: در موطن انسانی، مطلق باشد، ثانیاً: راهی به سوی زیبائی مطلق بگشاید و مصداق این زیبایی جز امامان معصومh نیستند. وقتی گل زیبایی را دوست دارید به جهت آن است که زیبایی را دوست دارید و چون این گل از آن زیبایی برخوردار است، آن را دوست دارید، پس عملاً زیبایی را دوست دارید، از طرفی زیبایی به معنی مطلق آن جز کمال مطلق یعنی خداوند نیست، و رسول خداf در این رابطه فرمود: «اِنَّ اللَّهَ جَمیلٌ یحِبُ الْجَمال»؛[26] خداوند زیبا است و زیبایی را دوست دارد. پس هرچه را که شما به عنوان زیبایی دوست دارید به جهت آن است كه كمال مطلق را دوست دارید و چون دوست داشتن زیبایی خود یک نوع کمال است، خداوند در عین آن که خود را دوست دارد، هر زیبایی را از آن جهت که زیبایی است و به جمال جمیل او تعلق دارد، دوست دارد. ما گل را از آن جهت كه نقص دارد دوست نداریم بلکه از جهت جنبه ی کمالی اش دوست داریم. مثلاً می گوییم: این گل اطلسی، خصوصیات گل بنفشه را ندارد، ای كاش كمالات و زیبایی های آن گل را هم داشت. پس در واقع شما نقص های گل زیبا را دوست ندارید، بلكه كمالاتش را دوست دارید. حال چون كمالاتش محدود است، به اندازه ای كه محدود است، ناقص است و شما آن نقص را دوست ندارید، پس كمالاتش را به طور مطلق می خواهید، از طرفی مطلق همه ی كمالات، خداست،پس مطلقاً محبّت انسان ها به خداست و اگر آن محبّت به جایی دیگر نیز سیر می کند چون حکایتی است از کمال مطلق و چون زیبایی های آن را نشان می دهد دوست دارید. دعوت به مودّت اهل البیتh از آن جهت است كه آن ذوات مقدسه نمایش کمالات الهی اند و متذکر مودّتی هستند که انسان به خدا دارد و آن را محقق می سازند. خداوند بر اساس علم به قاعده ی مودّت، امامان معصومh را راه ارتباط محبّت آمیز به خودش قرار داده است. چون در دل آن محبّت، محبّت مطلق به خدا و قرب حقیقی که فقط از طریق مودّت به وجود می آید، حاصل می شود.

خاصیت عشق این است كه عاشق را همسنخ معشوق می كند، وقتی محبوبِ جان انسان کسانی بودند که عین فنای فی الله اند، انسان از طریق آن ها مفتخر به فنای فی الله می شود و راه عملی محبّت به خدا جز این نیست. بنابراین راه محبّت به پروردگار، با معرفت به اهل البیتh شروع می شود و به مودّت آن ها می رسد و راه محبّت به پروردگار از طریق آن ها گشوده می گردد.

موضوع یگانگی مُحبّ با محبوب تا حدّی است که حتی وقتی محبوب انسان، انسان غیر معصومی هم باشد، نقش آفرین است. شهید مطهری«رحمه الله علیه» می فرمودند طلبه های شاگرد مرحوم آیت الله جلوه 15 آنچنان مجذوب ایشان می شدند که تُن صداهایشان شبیه تُن صدای استادشان می شد. كسی كه فرهنگ محبّت را شناخت و وارد دنیای محبّت شد چیزهایی در شخصیتش ایجاد می شود كه در حالت عادی غیر ممكن بود به وجود آید. می فرمودند: ما از شكل راه رفتن بعضی از طلبه ها می فهمیدیم این ها شاگردان مرحوم آیت الله جلوه هستند، ناخودآگاه آنچنان بین آن ها با استادشان اتحاد پیدا می شد كه دیگر خودشان را فراموش می کردند، حتی حرکاتشان تحت تأثیر محبّت به استادشان واقع می شد. همان طور که گاهی محبّت فرزندان به پدر و مادر طوری اسـت كه شما از تكلم آن جوان متوجه می شوید كه فرزندِ چه کسی است. تا آن جا که ما می خواهیم بگوییم شباهت چهره فرزندان به مادر و پدر، ریشه در توجه و محبّت روح فرزند به مادر و پدر دارد. البته گاهی موانعی در میان می آید که این مسیر درست طی نمی شود. اما به طور كلی عشق موجب یگانگی بین مُحبّ و محبوب خواهد شد، چون موجب اتصال روحی بین آن ها می گردد در نتیجه هر چه را كه محبوب دوست می دارد، مُحِب هم آن را دوست خواهد داشت. منتها وقتی این مسیر نتیجه ی واقعی می دهد که رسیدن به مطلق کمال از منظر مُحب پنهان نگردد. توصیه به عشقی که عرفا به آن تأکید دارند از همین جهت است و لذا حافظ توصیه می کند:

15

عاشق شو ور نه روزی کار جهان سرآید

ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی

او تأکید دارد که انسان از طریق عشق، به مقصد اصلی خود که قرب به معبود اصلی است، می رسد، ولی همین حافظ می گوید:

مردی ز کَنَنده ی در خیبر پرس

اَسرار کرم ز خواجه ی قنبر پرس

گر طالب فیض حق به صدقی حافظ

سرچشمه ی آن ز ساقی کوثر پرس

یا در جایی دیگر می گوید:

حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق

بدرقه ی رهت شود همّت شحنه ی نجف

همچنان که مولوی در مورد علی(ع) می گوید:

ترجمانی هرچه مارادر دل است

دست گیری هرکه پایش درگل است

مرحبا یا مجتبی یا مرتضی

ان تغب جاء القضاء ضاق الفضا

انت مولی القوم من لا یشتهی

قدردی کُلاًّ لئن لم ینته

می گوید: آنچه در درون قلب عارفان است تو ترجمان آن هستی تا بتوانند واردات قلب خود را درست تحلیل کنند، همچنان که دست گیر کسانی هستی که در مسیر سلوک پایشان در گِل گیر کرده است. خوش آمدی ای برگزیده و ای پسندیده، اگر در صحنه ی هدایت اهل سلوک نباشی، قضا می آید و فضای بندگی را تنگ می کند، تو مولای قوم مسلمانان هستی، حال آن کس که تو را نخواهد و نپذیرد، اگر باز نایستد و از انکارش دست بر ندارد، به کلی هلاک می شود. همچنین که در جای دیگر می گوید:

هست اشارات محمد المراد

كل گشاد اندر گشاد اندر گشاد

صد هزاران آفرین بر جان او

بر قدوم و دور فرزندان او

آن خلیفه زادگان مقبلش

زاده اند از عنصر جان و دلش




[26] - بحارالأنوار، ج 70، ص 192.

زیباترین محبّت

در موضوع حُب اهل البیتh که در قرآن و سخنان پیامبرf بر آن تأکید شده است نه تنها مسیر محبّت به پروردگار عملی می شود و انسان می رسد به این که تمام وجودش محبّت به خداوند می گردد، بلکه به خودی خود دنیایی خاص در مقابل روح و قلب انسان گشوده می شود که به عنوان نمونه؛ در خبر داریم: سهل بن حنیف انصارى كه از دوستان عالى مقام على(ع) بود در كوفه وفات كرد، هنگامى كه على(ع) از صفین به كوفه برگشتند سهل بن حنیف وفات كرده بود امام(ع) در ضمن سخنانى كه در این باره بیان داشتند فرمودند: «لَوْ أَحَبَّنِی جَبَلٌ لَتَهَافَت»؛ [27] اگر كوهى مرا دوست بدارد از هم پاره پاره مى شود.

حدیث فوق می رساند که شخصیت اهل البیتh طوری است که اگر کسی بتواند با جنبه ی معنوی آن ذوات مقدسه مرتبط شود آنچنان جذب آن ها می شود و آنچنان محبّت به آن خاندان در جانش شعله می کشد که هرگونه انانیتی در او ذوب می گردد، حتی بدنِ خود را نمی تواند تحمل کند. همان طور که در قرآن می فرماید: «لَوْ أَنزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَّرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُّتَصَدِّعًا مِّنْ خَشْیَةِ اللَّهِ»؛[28] اگر این قرآن را بر كوهى فرومى فرستادیم یقینا آن كوه را از هم پاشیده مى دیدى. یا می فرماید: «وَلَمَّا جَاء مُوسَى لِمِیقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنظُرْ إِلَیْكَ قَالَ لَن تَرَانِی وَلَكِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ موسَى صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَیْكَ وَأَنَاْ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ»؛ و چون موسى به میعاد ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت عرض كرد پروردگارا خود را به من بنماى تا بر تو بنگرم، فرمود هرگز مرا نخواهى دید لیكن به كوه بنگر پس اگر بر جاى خود قرار گرفت به زودى مرا خواهى دید، پس چون پروردگارش بر كوه جلوه نمود آن را ریزریز ساخت و موسى مدهوش بر زمین افتاد و چون به خود آمد گفت تو منزهى به درگاهت، توبه كردم و من نخستین مؤمن به تو هستم.

در آیه ی اخیر می فرماید با تجلی نور پروردگار بر کوه، نه تنها کوه پاره پاره شد، بلکه حضرت موسی(ع) نیز مدهوش شد و به کلی خودیت خود را از دست داد و لذا چون به خود آمد عرض کرد، هم اکنون با این حالِ جدید به سوی تو آمدم و در این مسیر اولین مؤمنین از امت خود گشتم.

علی(ع) و اهل البیتh ظاهرشان یک چیز است و باطن آن ها که محبّت برانگیز است، چیز دیگری است و افراد خاصی در زمان ائمهh متوجه آن باطن شدند و در مسیر محبّت به آن خاندان قرار گرفتند که امثال میثم و کمیل و رشید هجری و سلمان از آن هایی هستند که وارد محبّت باطنی نسبت به آن حضرت شدند و از محبّت آن ها به حضرت در تاریخ داستان ها نقل شده است تا آن جا که موضوع محبّت به علی(ع) یک جرم به حساب می آمد و حاکمان اموی محبین آن حضرت را به قتل می رساندند.

موضوع حب اهل البیتh در روایات و تأکید رسول خداf بر آن، نشان می دهد که از طریق این حب نتایجی خاص نصیب مسلمانان خواهد شد. در خبر داریم محمدبن بکیر خدمت زیدبن علی می رسد و از او می خواهد حدیثی از پدرش حضرت سجاد(ع) برایش بگوید و وی می فرماید: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِf مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فِی اللَّهِ- حُشِرَ مَعَنَا وَ أَدْخَلْنَاهُ مَعَنَا الْجَنَّةَ- یَا ابْنَ بُكَیْرٍ مَنْ تَمَسَّكَ بِنَا فَهُوَ مَعَنَا فِی الدَّرَجَاتِ الْعُلَى- یَا ابْنَ بُكَیْرٍ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى اصْطَفَى مُحَمَّداًf - وَ اخْتَارَنَا لَهُ ذُرِّیَّةً فَلَوْلَانَا- لَمْ یَخْلُقِ اللَّهُ تَعَالَى الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةَ- یَا ابْنَ بُكَیْرٍ بِنَا عُرِفَ اللَّهُ وَ بِنَا عُبِدَ اللَّهُ- وَ نَحْنُ السَّبِیلُ إِلَى اللَّهِ وَ مِنَّا الْمُصْطَفَى وَ الْمُرْتَضَى- وَ مِنَّا یَكُونُ الْمَهْدِیُّ قَائِمُ هَذِهِ الْأُمَّة»؛[29]

فرمود پدرم از پدر خود و او از جدش نقل كرد ... هر كه ما خانواده را دوست داشته باشد با ما محشور مى شود و همراه خود او را به بهشت می بریم. پسر بكیر! هركه چنگ به دامن ما بزند در مقام هاى عالى بهشت با ما خواهد بود. خدای تعالی محمدf را برگزید و ما را براى او ذریه قرار داد، اگر ما نبودیم دنیا و آخرت را نمى آفرید. ای پسر بكیر خدا به واسطه ی ما شناخته شد و به واسطه ی ما پرستش گردید، ما راهنماىِ به سوى خدائیم، از ما خانواده، محمد مصطفى و علی مرتضی است و از ما خواهد بود مهدى و قائم این امت.

همچنین از رسول خداf داریم: «من أحبّنا أهل البیت حشره اللَّه آمنا یوم القیامة»؛[30] هر كه ما اهل بیت را دوست داشته باشد، خدا او را روز قیامت ایمن محشور مى كند.

این حدیث شریف نشان می دهد که حب امامان معصومh همه ی محبّت هایی را که عامل نزدیکی به آتش است از جان انسان پاک می کند. و لذا حدیث دیگری با جامعیت بیشتر، موضوع را مطرح می فرماید و می گوید: قال رسولf: «معرفه آل محمّدf: براءه من النّار و حبّ آل محمّدf جواز على الصّراط و الولایه لآل محمّدf: أمان من العذاب»؛[31] شناخت آل محمّدf باعث بیزارى از آتش و دوستى آل محمّدf وسیله ی عبور از صراط و ولایت آل محمّدf سبب ایمنى از عذاب است.

ملاحظه بفرمائید قرآن از طریق مودّت ذی القربی، چه راهی را در جلو بشر قرار می دهد! چون عشق و محبّت اتحاد می آورد، به ما می گوید عشقتان را به این خانواده بیندازید. از آن طرف هم این خانواده را طوری پرورانده که در اوج بی نقصی و عصمت اند تا بتوانیم محبّت خود را به آن ها بیندازیم تا با محبّت به آن ها، دل به جهت نیافتن محبوب ایده آل خود، عقب گرد نکند.

اگر انسان به غیر معصوم عشق بورزد، یا گرفتار عشق سرگردان و وَهمی می شود، که محبوب او ربطی به واقعیت ندارد، یا گرفتار عشقی منقطع می گردد که قابل ادامه دادن نیست. ولی در مودّت و محبّت به اهل البیتh هر چقدر آن محبّ جلو برود بیشتر شکوفا می شود و شعله ور می گردد. چون مُحِب، با مَحبوبی متحد می شود که در اوج کمالِ انسانی است و حقیقت ایده آل اوست. و چون حال و هوای محبوب به مُحب منتقل می شود، با مودّت به اهل البیتh، نحوه ای از عصمت و پاکی در قلب انسان جاری می گردد و این شروع ارتباط حقیقی با خدا خواهد شد و محبّت به خدا آن طور كه حقِ محبّت است در جان مُحِبِّ اهل البیتh جریان می یابد، این است سرّ آن که با محبّت به اهل البیتh راه محبّت به خدا به قلب انسان باز می شود که البته در مباحث آینده إن شاءالله باز به این موضوع می پردازیم.




[27] - بحار الأنوار، ج 64، ص 247.
[28] - سوره ی حشر، آیه ی 21.
[29] - بحار الأنوار، ج 46، ص 202.
[30] - الحكم الزاهره با ترجمه ی انصارى، ص 145.
[31] - الحكم الزاهره با ترجمه ی انصارى، ص 144. ینابیع المودة، 22 الغدیر 10/ 279.

مصداق واقعی عشق

چقدر خوب است كه عزیزان متوجه شوند به راحتی نمی توان به محبّت به خدا دست پیدا كرد و از وسیله هایی که خداوند نیز بر آن تأکید دارد غافل ماند. می فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَابْتَغُواْ إِلَیهِ الْوَسِیلَةَ وَجَاهِدُواْ فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»؛[32] اى كسانى كه ایمان آورده اید تقوای الهی پیشه كنید و جهت قرب به او وسیله ی مخصوص آن را به دست آورید، و در راه رسیدن به او تلاش و جهاد كنید، باشد كه رستگار شوید.

حضرت کاظم(ع) در تفسیر آیه ی فوق در راستای به دست آوردن وسیله جهت قرب الهی می فرمایند: یعنی طاعت و عبادت و ترک معصیت، پس از معرفت به امام و پیروی از او. و علی بن ابراهیم در تفسیرش می گوید معنی آیه این است که به واسطه ی امام و به وسیله ی او به خدا نزدیک شوید.[33] اگر این نكته به خوبی روشن شود که راه ارتباط با خدا انسان های کاملی هستند که عین انسانیت می باشند، آن وقت جایگاه محبّت به اهل البیتh و نتایج آن به خوبی روشن می شود.

با دقت در آیات مربوط به اهل البیتh می توان متوجه شد که عشق به خدا به غیر از طریق اهل البیتh محال است، وقتی این موضوع به خوبی روشن شد، ثابت می شود كه مدعیان عشق به خدا که از مسیر محبّت به اهل البیتh غافل اند، متوجه نیستند كه واقعاً به خدا عشق ندارند. به قول حافظ: «عشق داند كه در این دایره سرگردانند» چون عشق از قلب ریشه می گیرد و قلب با نظر به جلوه ی عینی محبوب به آرامش می رسد، جلوه هایی که در خیال ظاهر می شوند و لذا تا مصداق واقعی عشق تجسم نیابد، عشق محقق نمی شود و رابطه ی انسان با خدا در حدّ مفهوم عقلی باقی خواهد ماند و به دلدادگی منجر نمی گردد ولی وقتی محبوب مصداق پیدا کرد امکان تعلق قلبی به آن فراهم می گردد و لذا رسول خداf فرمود: «مَنْ رَانی فَقَدْ رَأی الحق»؛[34] هرکس مرا ببیند خدا را دیده است. یعنی آن حضرت آیت کاملی از خداوند هستند که امکان انتقال به خداوند را به بیننده ی آن حضرت می دهد و از طرفی باید خود حضرت دوست داشتنی باشند، تا معشوق همسنخ عاشق باشد و بتواند نیاز عاشق را به عنوان وجودِ برینِ عاشق رفع کند.

از شخصیت های مشهوری که در مقام حبّ فی الله سرآمدِ عارفان تاریخ به شمار می آید جناب عمربن علی حموی مصری مشهور به «ابن فارض»، عارف بزرگ قرن هفتم هجری است.[35] وی در شرح احوالات خود می گوید:

ذَهَـبَ الْعُمْرُ ضِیاعاً وَانْقَضی

باطِـلاً اِذْلَمْ اَفُزْ مِنْكُمْ بِشَیْء

غَیْرُ مَا اُولِیْتُ مِنْ عَقْدی وَ لاَ

عِتْرَةِ الْمَبْعُوثِ حَقّاً مِنْ قُصَیّ

یعنی؛ عمر من ضایع و باطل گشت، چراكه به هیچ وجه به حقیقت شما نرسیدم و كامیاب نشدم. غیر از عقد و گره ی ولایت عترتِ برانگیخته شده ی به حق از اولاد قُصَیّ (عترت و خاندان محمدبن عبدالله... ابن قُصَیّ) كه آن به من رسیده است.

یعنی؛ نتیجه یك عمر سیر و سلوك الی الله، وصول به ولایت عترت طاهره است كه به صورت بخشش به من عطا شده و من از آن كامیاب و فائز گردیده ام.[36]

این نشان می دهد که اگر سیر و سلوک و حبّ فی الله از حبّ اهل البیتh هم شروع نشود اگر سیر و سلوک خالص باشد بالاخره به حبّ آن ذوات مقدسه می انجامد تا سالک بتواند نتیجه ی کار خود را بیابد.




[32] - سوره ی مائده، آیه ی 35.
[33] - بحارالأنوار، ج 67، ص 271.
[34] - بحارالأنوار، ج 58، ص 235.
[35] - در مورد مقام ابن فارض به مقدمه ی عالمانه ی مرحوم استاد سیدجلال الدین آشتیانی بر کتاب «مشارق الدراری» شرح تائیه ی ابن فارض رجوع فرمایید.
[36] - دیوان ابن فارض، ص 219 . کتاب «روح مجرد»، از آیت الله حسینی تهرانی، ص 328.

چگونگی شروع شور عشق

انسان به خودِ برتر و آرمانی خود عشق می ورزد و به همین جهت در اصلاح خود تلاش می کند، حال وقتی با امامان معصومh مرتبط شود به یك نحو به خود برتر خود نظر کرده و به آن عشق می ورزد. زیرا در عشق، خودی غیر از خود معمولی در وسط است و شور عشق از این جا شروع می شود، حال وقتی امامان معصومh تجسم عینی خودِ برتر انسان بودند و انسان توانست از این زاویه به آن ها نظر کند، چون هم ما انسانیم و هم آن ها، ولی آن ها انسان های بی نقص اند، نظر به آن ها عین نظر به خودِ برترمان است و عشقِ رسیدن به خودِ برتر، همان عشق به آن ها خواهد بود و معنی عشق به اهل البیتh كه دریچه ی عشـق به حضرت حق است، فعلیت خواهد یافت و می فهمیم جایگاه ذکر «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»؛ جایگاه نظر به محبوبانی است که از دریچه ی آن ها راه ارتباط با محبوب حقیقی گشوده می شود که مقصد و مقصود برین هر انسانی است، به همین جهت حضرت ثامن الأئمه(ع) می فرمایند: صلوات بر محمد و آل محمد معادل تسبیح و تهلیل و تکبیر است.[37] ذكر صلوات بر محمد و آل محمد به قلب ها جهت می دهد تا اسماء الهی را در آینه ی جمال اهل البیت بنگرد. از خدا تقاضا می کنی؛ سلام و صلواتت را بر محمد و آل او ارزانی دار زیرا آن ها جان و قلب ما هستند و عملاً از طریق صلوات بر محمد و آل محمد نظر جان را به قلّه ی وجود اصلی خود سیر داده ایم.[38]

خدایا! وقتی پیامبرf و امامانh را شناختیم، متوجه شدیم تو چقدر بر بندگانت محبّت داشتی كه چنین انسان هایی را برای هدایت بشر خلق كردی و تو چقدر به بندگانت محبّت داشتی كه به آن ها دستور دادی به اهل البیت پیامبرت محبّت بورزند. خداوند می خواست نتیجه ی مودّت به ذی القربی این شود كه انسان ها را با پای دل به سوی خودش بكشاند.

علامه ی طباطبایی«رحمه الله علیه» در غزلی همین مضمون را با خدا در میان گذارده اند كه؛ خدایا! من را متوجه این خانواده كردی تا تو را بیابم، با مودّت به آن ها چیزهایی به دست آوردم كه اصلاً خودم نمی توانستم به صِرف عبادت به دست بیاورم، می گویند:

من به سرچشمه ی خورشید نه خود بردم راه

ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا بـــــرد

من خس بی سرو پایم كه به سیل افتـــادم

او كه می رفت مرا هم به دل دریا بـــرد

خودت آموختی ام «مهر»وخودت سوختی ام

با برافروخته رویی كه قرار از ما بـــــرد

اگر آن برافروخته رویانِ درگاه خودت نبودند و دستور مودّت به این خانواده را به ما نمی فرمودی و مهر به آن ها را به ما آموزش نداده بودی، هنوز همان خس بی سرو پا بودیم.

«من به سرچشمه ی خورشید نه خود بردم راه» یعنی ای خدا! من اصلاً نمی توانستم محبّت به تو را بفهمم، به من راه عملی یاد دادی، یاد دادی به اهل البیتh محبّت و مودّت بورزم، ناگهان از همه ی منیت ها سوختم و دیدم با تمام وجود با تو روبه رو شدم، این نیز از مهر تو به ما بود كه فرمودی به اهل البیتh مهر بورزیم، و همین مهر بود که مرا بالا برد.

من خس بی سرو پایم كه به سیل افتادم

او كه می رفت مـرا هم به دل دریا برد

خود را در مسیر حیات و ممات اهل البیتh قرار دادم، یك مرتبه خود را در دریای بندگی تو یافتم، چقدر خوب خس بی سر و پا را به دریای بندگی خود آوردی.

خودت آموختی ام مهر وخودت سوختی ام

با برافروخته رویی كه قرار از ما بـرد

یعنی تو آمدی کسانی را كه مظهر محبّت به تو بودند به من نشان دادی و از این طریق چه راه های به ظاهر غیر قابل فتح را بر من گشودی، حالا می فهمیم چرا به ما فرمودی: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَابْتَغُواْ إِلَیهِ الْوَسِیلَةَ»؛[39] ای مؤمنان تقوای الهی پیشه كنید و برای رسیدن به خدا وسیله ی آن را جستجو نمایید. فرمودی با مودّت و محبّت به این وسیله ها، راه رسیدن به خدا را ممكن و شیرین كنید. پس به گفته ی حافظ:

عالم از ناله ی عشاق مبادا خالی

که خوش آهنگ و فرح بخش نوائی دارد

17 فراموش نفرمائید اگر خداوند به ما فرمود مودّت و محبّت نزدیکان پیامبر را پیشه کنید، مسلم دلی برای ما خلق کرده که جای این محبّت است، باید نگذاریم با محبّت های دروغین از این اصیل ترین محبّت محروم شویم.

17

اگر فرهنگ اهل البیتh در حدّ یك احساسات منهای حكمت معرفی شود به آن فرهنگ جفا شده است و اگر آن فرهنگ در حدّ استدلال های منهای شور و محبّت قلبی معرفی گشت، حقیقت آن در حجاب رفته و در هر دو حال راه دینداری حقیقی گم می شود.

آیا دعاهایی که از طریق امامان معصومh مطرح شده نشانه ی وجود دل های عاشقانه ای نیست که در اوج محبّت به حق اند و به ما فرمود با مودّت به آن ها از آن عشق محروم نگردید؟ حال و هوای خاصی در دعاهای مربوط به ائمهh هست كه نشان می دهد صاحبان اصلی این دعاها تماماً در عشق به حق بوده اند و خداوند به ما راه نشان داده است که می فرماید؛ دل های خود را به آن ها بدهید، آن هایی كه تمام دل خود را به خدا داده اند. اگر عالی ترین عشق به خدا در میان نبود، هرگز چنین دعاهایی از قلب مبارک اهل البیتh صادر نمی شد، پس آن ها عین عشق به خدایند و هرکس هر اندازه می خواهد در عشق به خدا وارد شود باید از راه مودّت و محبّت به آن ها وارد آن وادی گردد[40] تا قاعده ی «واصل» و «تابع» محقق گردد و ما به عنوان تابعان آن هایی که خود وصل به حق اند، از نور آن ها بهره مند گردیم. إن شاءالله.

در یک جمع بندی می توان نکاتی را که در این جلسه عرض شد به صورت زیربیان کرد:

1- با دقت در آیاتِ قبل از آیه ی «مودّت فی القربی»، موضوعِ نتیجه ی کار مومنانی که عمل صالح انجام داده اند را به عنوان« فضل کبیر» مطرح می فرماید و سپس مودّت فی القربی را به عنوان اجر رسالت پیش می کشد تا معلوم شود فضل کبیر و روضات جنّات از طریق آن مودّت محقق می شود.

2- علامه طباطبایی«رحمه الله علیه» با ربط آیاتی که در آن ها موضوع اجر رسالت مطرح می شود روشن می کنند که مودّت به اهل البیتh برای آن است که آن عزیزان مرجع علمی و عامل هدایت جامعه باشند و تذکر می دهند که این محبّت، محبّت فی الله است و نه محبّت عاطفی به خانواده ی پیامبرf از آن جهت که فرزندان پیامبرند.

3- علامه طباطبایی«رحمه الله علیه» با دقت در آیه ی «قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَن شَاء أَن یَتَّخِذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِیلًا»؛[41] به زیبایی تمام روشن کردند اجر رسالت پیامبرf باید شخصی باشد که آن شخص می خواهد راهِ به سوی پروردگارش را اتخاذ کند و چنین کسی نمی تواند یک مسلمان معمولی باشد و لذا اجر رسالت آن حضرت باید انسان های معصومی باشند که شایسته ی اتخاذ راه به سوی پروردگارشان می باشند.

4- به شرایط تحقق عملی محبت پرداخته شد که آن محبت فقط از طریق محبت به انسان های معصوم محقق می شود وگرنه انسان در محبت های وَهمی متوقف می گردد و از نظر به خدا از طریق مظاهری که جمال حق را می نمایانند محروم می شود.

5- تا اندازه ای به سخن امام صادق(ع) پرداختیم که فرمودند: «نَحْنُ وَاللهِ أسماءُ الْحُسْنی»؛ و جا دارد در جلسات آینده بیش از پیش بدان پرداخته شود.

6- به موضوع طهارت تکوینی اهل البیتh پرداخته شد و جایگاه این طهارت در هستی تا اندازه ای روشن شد و این که چرا هرکس بخواهد در موطن انسانی به طهارت برسد باید از طریق آن ذوات مقدسه راه خود را پیدا کند.

7- در این جلسه به طور مختصر به موضوع اتحاد بین مُحبّ و محبوب پرداخته شد و به معجزه ی محبّت و مودّت در کربلا اشاره گشت تا إن شاءالله در جلسات آینده راه های فهم عمق موضوعِ محبّت گشوده شود.

8- با توجه به روایت حضرت صادق(ع) به موضوع فنای آن ذوات مقدسه در اراده ی پروردگار به صورت گذرا اشاره شد و این که با محبت به بندگانی که به طور کامل فانی در حق اند می توان راه فنای فی الله را طی کرد.

9- روشن شد چرا رسول خداf به ابن عباس می فرمایند: «إِنَّ اللَّهَ لَا یَقْبَلُ مِنْ عَبْدٍ حَسَنَةً حَتَّى یَسْأَلَهُ عَنْ حُبِّ عَلِی بنِ أَبِی طَالِبٍ»؛ خداوند هیچ حسنه ای را از بندگان قبول نمی کند مگر این که از حبّ علی(ع) از آن ها سؤال کند. و امیدوار هستیم در جلسات آینده راز این نکته ی بسیار مهم برای عزیزان روشن گردد.

10- از زیباترین محبّت سخن به میان آمد و این که انسان دوست دارد به محبتی دست یابد که حتی بدن او در میان نباشد و لذا امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «لَوْ أحَبَّنِی جَبَلٌ لَتَهافَتْ» اگر کوهی مرا دوست بدارد از هم پاره می شود.

11- از نقش محبت به اهل البیتh و آرامشی که در قیامت به همراه می آورد تا حدّی سخن گفته شد، به امید آن که راز این محبّت که مصداق واقعی عشق است در جلسات آینده روشن شود.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»




[37] - امالی صدوق، ص 73.
[39] - سوره ی مائده، آیه ی 35.
[40] - همان طور که هرکس خواست از تری و رطوبت بهره مند شود باید از عین تری که آب است آن تری را بگیرد.
[41] - سوره ی فرقان، آیه ی 57.

جلسه ی دوم، معنی مودّت و ولایت اهل البیتh

بسم الله الرحمن الرحیم

}قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى{[42]

ای پیغمبر به این مردم بفرما: در ازای این رسالتی که من برای شما آوردم، هیچ اجری نمی خواهم جز این که مودّت نزدیکان را در خودتان ایجاد کنید.

مقدمات بحث بحمدالله در جلسه ی قبل گذشت، امیدوارم که آن مقدمات در ذهن عزیزان بماند تا إن شاءالله نتایج بعدی حاصل شود.

محور بحث در این جلسه بر روی نیاز قلب به دوست داشتن انسان های کامل است و این که اگر به این نیاز درست جواب داده نشود انسان سرخورده می گردد و دوست داشتن که ضروری ترین بُعد زندگی است خاموش می شود، سپس ذهن عزیزان متوجه برکات محبّت به اهل البیتh در قیامت و حیات ابدی می شود و این که چرا گفته شده؛ «برای مؤمن هیچ لذّتی به اندازه ی مرگ نیست». بعد از آن به این موضوع می پردازیم که محبّت در انسان وقتی به نتیجه می رسد که آن محبّت «جامعیت» داشته باشد و نظر به محبوبی شود که همه ی کمالات انسانی در او جمع است.

موضوع مهم این جلسه محبّت به خدا از طریق محبّت به اهل البیتh است تا از آن طریق «عشق» از حالت مفهومی به حالت مصداقی سیر کند.

بعد از آن به تفاوت محبوب های وَهمی با محبوب های حقیقی و نقش هرکدام می پردازیم که لازم است با دقت کامل آن را دنبال فرمایید.

جایگاه خیال و رابطه ی آن با عشق موضوع بسیار مهمی است که سعی شده تا حدّ ممکن عزیزان متوجه این امر بگردند.

تذکری هم راجع به جایگاه عرشی و نوری اهل البیتh داده شده و این که باید سعی شود نظرها متوجه این جایگاه باشد و از همه مهم تر باید تلاش کرد که ذوات مقدس اهل البیت hاز جایگاه عرشی خود بر جان ما إعمال ولایت نمایند و جان ما را تدبیر کنند و در آخر به شرایطی توجه شده که امکان إعمال ولایت انسان کامل را بر جان انسان فراهم می کند.




[42] - سوره ی شوری، آیه ی 23.

اساسی ترین نیاز

در جلسه ی قبل عرض شد خداوند در قرآن به پیامبرf می فرمایند بگو: «...فَمَا سَأَلْتُكُم مِّنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلاَّ عَلَى اللّهِ...»؛[43] من هیچ اجری از شما نمی خواهم، همانا اجر من بر خدا است. پس معلوم است این اجری که در سوره ی شوری در رابطه با «مَوَدَّه فِی الْقُرْبی» مطرح می فرماید، برای رسول خداf نیست، بلکه همان طور که قرآن می فرماید برای ماست. و در همین راستا به پیامبرf فرمود بگو: «قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُم »؛[44] این اجری که در قرآن در رابطه با اجر رسالت مطرح شده برای خود شماست، و باز یادآوری می کنم که روشن شد خداوند محبّت ما را به چیزی می اندازد که نتیجه ی آن محبّت رسیدن به عالی ترین محبوب باشد که آن قرب به خودش است و إن شاءالله غفلت نفرموده اید که این محبّت، محبّتی است که موجب ادامه ی دین و دین داری برای انسان می گردد و به همین جهت خداوند در آیه ی مورد بحث در سوره ی شوری می فرماید نتیجه ی نهایی دینداری به عنوان اجر رسالت باید محبّت به کسانی بشود که خداوند برای آن ها عصمت و طهارت محض را اراده کرده است و فرمود: «اِنَّما یریدُ اللّهُ لِیذْهِبَ عَنْکُمُ الرِجْسَ اَهْلَ الْبَیت وَ یطَهِرَکُم تَطْهیراً»؛[45] خداوند اراده کرده از شما اهل البیت هرگونه آلودگی را پاک کند و شما را به تطهیری خاص مطهر نماید. خداوند در راستای هدایت انسان ها از یک طرف معصومینh را پرورانده، از طرف دیگر کشش وجودی هر انسانی را تماماً به سوی ان ها که عالی ترین شخصیت ممکن می باشند قرار داده و نیز خود دین گفته است که نتیجه ی نهایی دینداری، محبّت ذی القربی است. پس در واقع آیه ی: «قُلْ لا اَسْئَلُکُم عَلَیهِ اَجْراً اِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُربی» عالی ترین و همه جانبه ترین و وسیع ترین نیاز انسان را به او گوشزد می کند.




[43] - سوره ی یونس، آیه ی 72.

چگونگی هدایت قلب

لازم است مقدماتی که عرض شد دائماً در ذهن عزیزان باشد چون وقتی انسان بخواهد قلب خود را سیر بدهد باید بداند حقیقتاً قلب چه چیزهایی را دوست می دارد، ما نمی توانیم به قلب خود بگوییم چه چیزی را دوست بدارد و چه چیزی را دوست ندارد، ما فقط می توانیم به قلب کمک کنیم تا در شناخت مصداق ها فریب نخورد و جایگزینی غلط انجام ندهد، به این معنا که جای چیزی را که به دنبال آن است به غلط به چیز دیگری ندهد. قلب همیشه پاکی و حقیقت را می خواهد و همیشه تعالی را دوست دارد، ممکن است مصداق پاکی و حقیقت را به شکلی غلط به او معرفی کنیم.

به قلب نمی توان گفت آنچه را نفس امّاره ی من می خواهد بپذیر، اما می شود قلب را از صحنه ی زندگی بیرون کرد و نفس امّاره را جایگزین آن کرد. از طرفی آدم ها با قلبشان زندگی می کنند نه با عقلشان و لذا اگر قلب در صحنه نباشد، زندگی در صحنه نیست. به همین جهت پدرانی که خیلی جدی و منظم و حسابگر باشند در خانواده شان خیلی موفق نیستند، مگر این که در عین منظم بودن، با محبّت و مدارا کارها را جلو ببرند. اگر در کنار عقل و استدلال، قلب انسان ها در میان نباشد انسان ها نمی توانند زندگی کنند، خیلی زود دلمرده می شوند. در همین راستا اگر دین به مودّت کشیده نشود شور و نشاط در دین داران پیش نمی آید و اگر هم به سوی مودّت سیر کند باید این مودّت در مسیر صحیحی مدیریت شود تا قلب اغفال نگردد. همان طور که وقتی عشق های سرگردان را به جای عشق های حقیقی بگذاریم بعد از مدتی آثار منفی و سرخوردگی های انتهایی اش ما را آزار می دهد و احساس می کنیم در عشق شکست خورده ایم، اگر مودّت «فی القربی» را درست مدیریت نکنیم به آن نتیجه ی فوق العاده ارزشمندی که در پی دارد نمی رسیم.

در عشق های سرگردان انگیزش اصلی گرایش به یافتن محبوبی متعالی و بی نقص است ولی در مصداق آن اشتباه می شود. هر انسانی احساس می کند نیاز به دوست داشتنی عمیق و کامل و ناب دارد و جهت جواب گویی به آن می خواهد کسی یا چیزی را دوست داشته باشد که بتواند تمام وجودش را خرج آن کند، اما آن عشق و محبّت را خرج کسی یا چیزی می کند که مصداق واقعی آن محبّت ناب نیست و لذا چیزی نمی گذرد که دچار سرخوردگی می شود.

عشق هایی که مصداقش غلط باشد، موجب بی جواب ماندن میل به محبّت ورزی فطری می شود، در آن صورت جواب محبّت ورزی را درست نداده ایم. همان طور که گاهی ما جواب تشنگی مان را غلط می دهیم و به جای این که آب بخوریم، شربت می خوریم و تشنگی مان را بی جواب می گذاریم و خود را کلافه می کنیم بدون آن که بفهمیم علت این کلافگی چیست.

میل به محبّت ورزیدنِ ناب در هر انسانی هست اگر درست جوابش را ندهد، سرخورده می شود و احساس بی ثمری می کند. خدا محبّت را در جان ما گذاشته است تا ما را به عالی ترین شکلِ زندگی برساند ولی اگر آن محبّت را سرگردان کردیم و سعی نکردیم مصداق آن را درست انتخاب کنیم، ابتدا متوجه موضوع نمی شویم ولی بعد از مدتی احساس می کنیم هیچ نتیجه ای نگرفته ایم در حالی که می توانستیم از طریق درست به کار بردن محبّت فطری نتایج فوق العاده ای به دست آوریم.

اگر محبّت به اهل البیتh دارای نتیجه ی کمی بود خداوند آیه ی مربوطه را با این سبک و سیاق نمی آورد و این چنین تأکید نمی فرمود که مسلمانان باید همه ی اجر رسالت را با مودّت اهل البیتh جواب دهند. مسئله باید خیلی مهم باشد، زیرا مهم ترین مسئله برای بشر، هدایت بشر است و این مهم با ارسال پیامبرf محقق می شود و حال در راستای ارسال پیامبرf و هدایت بشر می فرماید: نتیجه و ثمره ی این مهم ترین مسئله، با مودّت به اهل البیتh به بار می نشیند و تأکید می فرماید که ای پیامبر بگو این رسالت باید به مودّت نزدیکان ختم بشود وگرنه نتیجه ی مطلوب نصیب شما نمی شود.



اگر دوست داشتن در انسان بمیرد

مودّت و دوست داشتن را در جان ما گذاشتند تا محبوب مان را پیدا کنیم و به ثمره ای متعالی برسیم، در این راستا اولین ضرر بزرگ وقتی پیش می آید که با محبوب هایی به سر ببریم که کمالات مطلوب ما را در خود نداشته باشند و ما متوجه آن نباشیم و عملاً از ثمره ی فراوانِ به سربردن با محبوب واقعی محروم شویم. ضرر دومِ پیدانکردن محبوب واقعی، سرخوردگی در محبّت و مودّت است که آسیب های فراوانی به بار می آورد، زیرا در آن صورت دوست داشتن در انسان می میرد و وای اگر دوست داشتن در انسان بمیرد.

خداوند به انسان یک عقل منطقی و استدلالی داده است. این عقل باعث می شود که خدا را پیدا کند. اگر عقل را درست به کار ببرد به وجود خدا می رسد. ولی خدا علاوه بر عقل، یک دل هم به او داده است. همان که به ما عقل داد تا به وجود خدا پی ببریم، یک دل هم به ما داده است که بتوانیم به خدا عشق بورزیم. از آن طرف دل برای عشق ورزیدن نیاز دارد که صورت محبوب خود را در خیال خود متعین کند. تا آن محبت در حدّ مفهوم انتزاعی نماند و با توجه به صورتی که حکایت از او دارد دل را متوجه او نماید. ممکن است هنوز این سؤال برای عزیزان باشد که به چه دلیل عشق ورزیدن به خدا، واسطه می خواهد؟ در این مرحله از بحث ممکن است عواطف و احساسات با اصل موضوع مخلوط شود و آن طور که لازم است موضوع روشن نگردد و پایه های بحث محکم نگردد و اگر پایه ی این مباحث محکم نباشد، مسئله ای که فوق عقل است، به نام عشق و محبّت، تبدیل می شود به مسئله ای که دون عقل است یعنی احساسات، در آن صورت نه تنها نتایج لازمی را که می توان به دست آورد از دست می دهیم، بلکه ممکن است تحت عنوان محبّت به اهل البیتh به آفاتی دچار شویم که درنتیجه ی آن، چیزی که باید وسیله ی صعود ما باشد عامل سقوط ما گردد.

عرض شد که ما یک عقل منطقی و استدلالی داریم که باید از آن در جایش استفاده کرد ولی نباید غفلت کنیم که خداوند استعداد دیگری هم در ما نهاده است، که آن فوق عقل استدلالی است، آری عقلِ استدلالی ادعایش زیاد است و فکر می کند برای همه ی زندگی ما کافی است ولی ما نباید غفلت کنیم که استعداد بالاتری هم داریم، به قول حافظ:

عقل می گفت که دل منزل و مأوای من است

عشق خندیدکه یا جای تو یا جای من است

عشق نمی خواهد عقل را نفی کند، بلکه متذکر می شود که همیشه تو نمی توانی میدان دار باشی. عقل اگر خواست همه میدان زندگی را بگیرد، عشق روشن می کند که نمی تواند و برای بعضی از مراحل کم می آورد. به قول حافظ:

عاقلان نقطه ی پرگار وجودند ولی

عشق داند که در این دایره سرگردانند

اگر انسان جای عشق را در زندگی باز نکند و اگر این عشقی که خداوند در جان انسان گذاشته به صحنه ی زندگی نیاورد، احساس کمبود می کند.



برکات محبت به انسان های متعالی

هر چند عقل می تواند مصداق های محبّت را بشناسد ولی خودش به تنهایی کافی نیست که راه را تا آخر برود. اگر مصداق های واقعی محبّت ورزیدن را درست نیابیم و محبّت ورزیدن خود را سرگردان کنیم و دل را به مصداق درستِ محبّت راهنمایی نکنیم، عشق ورزیدن خود را ضایع کرده ایم و اینجاست که انسان دوست داشتن خود را گم می کند چون نمی فهمد چه چیز را و چه کس را باید دوست داشت.

خداوند به پیامبرشf فرمود: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى »؛[46] به مردم بگو: اگر می خواهید جواب مناسب به رسالت من بدهید و دینداری خود را از طریق رسالت من به انتها برسانید، باید آن دینداری را در مسیر محبّت به نزدیکان من قرار دهید. در واقع از آیه برمی آید که اگر دینداری به محبّت نزدیکان پیامبرh کشیده نشود، به انتها نرسیده است. این بدین معنی است که مکتب محبّت باید مکتب ما بشود، ولی محبّت به انسان های متعالی! زیرا از یک طرف انسان های متعالی، نمایش جنبه ی متعالی وجود انسان ها هستند، و از طرف دیگر آیات کامل اسماء حسنای پروردگار و نمایش محبوب و معبود انسان هایند.

خداوند می فرماید این افراد خاص، انسانند ولی انسان های معصوم، از خانواده ی توحید نبوی هم هستند.[47] به این ها باید مودّت پیدا کنید، نتیجه اش چه می شود؟ نتیجه اش این می شود که اولاً: مودّت و محبّت ما سرگردان نمی گردد، ثانیاً: زندگی به ثمره ی لازمه ی خود دست می یابد. چون بدون مودّت به نزدیکان پیامبرf اصلاً هنوز میوه ی دینداری به دست نیامده است.

ما باید از طریق تدبّر در آیات قرآن یقین پیدا کنیم که اهل البیتh وجودات مقدس متعالی هستند، انسانی هایی که جز ظهور مشیت الهی در صحنه ی شخصیت شان نیست و لذا خودشان در این رابطه می فرمایند: «اِنَّ قُلُوبَنا اَوْعِیةُ مَشِیتِ اللّه، فَاِذا شَاءَ شِئْنَا»؛[48] قلب های ما ظرف خواست و مشیت الهی است، هر وقت او چیزی را خواست، ما نیز همان را می خواهیم. وقتی در وصف رسول خداf می فرماید: «عَبْدُهُ» او بنده ی خداست، یعنی آن حضرت تمام ابعاد وجودی خود را تحت حکم معبودش قرار داده است لذا رکوعش ظهور نور عبودیت خداست، رکوع و سجود ایشان مثل رکوع و سجود ما نیست که نفسانیت ما آن را کدر کرده و انگیزه های دنیایی در آن وارد شده باشد و به همین جهت این رکوع ها آن رکوعی نیست که عبودیت محض حق از آن ظاهر شود و در همین رابطه به ما توصیه می کنند رکوع تان را به رکوع امام زمانg وصل کنید تا با نور رکوع آن عبد صالح، رکوع تان رکوع شود یا می فرمایند: اگر به زیارت ثامن الائمه(ع) رفتی به نیابت امام زمامg به زیارت برو تا از منظر جان مبارک آن حضرت زیارت کنی، ممکن است در ابتدای امر نتوانیم در عمل برای به کاربردن این توصیه کاری بکنیم و قلب خود را آنچنان به امام زمانg نزدیک کنیم که به نیابت آن حضرت زیارت کنیم، ولی وقتی اراده می کنیم که به نیت آن حضرت زیارت نماییم، همین اندازه هم موجب می شود تا اتصال بهتری بین قلب ما و امامان معصومh واقع گردد و فردای قیامت نتایج آن برایمان معلوم می شود. گاهی در عبادت، شوریو حالی برای انسان پیش می آید، ولی چیزی نمی گذرد که آن شور می رود ولی دوباره در پیری ممکن است آن شور و حال برگردد. گفت: «سر پیری جوان شدن عشق است» ممکن است در هنگام پیری هم همه ی آن حال برنگردد ولی بالأخره بعد از مرگ که همه ی عوامل غفلت مرتفع شد، آن حالات به عالی ترین شکل در جان ما ظاهر می شود و در آن عالم اراده ی اتصال به رکوع و سجود و زیارت ذوات مقدسه ی معصومینh کار خود را خواهد کرد.




[46] - سوره ی شوری، آیه ی 23.
[47] - در زیارت جامعه وقتی به امامان سلام می دهیم می گوییم: «السّلامُ علیکم یا اَهلَ بَیتِ النُّبُوَة» سلام بر شما که خانواده ی نبوت هستید. التفات بفرمایید؛ نمی گوییم شما فرزندان پیامبر هستید، بلکه متوجه ایم که آن ها در منزل نبوت یعنی جایگاه ارتباط با عالم غیب قرار دارند.
[48] - سید حسین بروجردی، صراط مستقیم، ج 3، ص 374.

نتایج محبّت به اهل البیتh در قیامت

محبّت واقعی اهل البیتh در این دنیا سراغ احدی نمی آید، اصل این محبّت در عالم قیامت ظاهر می شود، وقتی پرده عقب رفت آدم می بیند عجب من سال ها به دنبال ذره ای از این محبّت به ذُرّیه ی پاک پیامبرf بودم و حالا به دریایی از محبّت رسیدم. عمده آن است که بتوانیم آن خانواده را بشناسیم و محبّت خود را به طرف آن ها سوق دهیم.

در آن دنیا با برطرف شدن موانعِ محبّت ندا سر می دهی: ای مظاهر عبودیتِ خدا! من سال ها به دنبال این بودم که به سایه ی محبّت وجود مقدس شما متصل شوم ولی نان و آب و حواشی زندگی مانع می شد حالا که از آن ها فارغ شدم می بینم آن محبّتی که در دنیا به شما داشتم چقدر خوب نتیجه داد. از حضرت صادق(ع) هست که به یکی از یارانشان به نام عُقْبَه می فرمایند: خداوند درقیامت از بندگان اعمالشان را نمی پذیرد مگر بر آن مبنایی که شما شیعیان بر آن مبنا هستید، شما در حین احتضار واقعیت حرف های ما را می بینید و چشمتان روشن می شود. پس از آن که جناب عُقْبه سؤال می کند و اصرار می نماید چه چیزی را می بینیم می فرمایند: آن دو را می بینید. می پرسد آن دو کیستند؟ می فرمایند: رسول خداf و علیu. سپس حضرت ادامه می دهند که «یا عُقْبَه لَنْ تَمُوتَ نَفْسٌ مُؤْمِنَةٌ اَبَدَاً حَتَّی تَراهُما» هیچ انسان مؤمنی نیست که بمیرد و آن دو را نبیند. آن دو بر آن مؤمن که رحلت کرده وارد می شوند، پس رسول خداf بالای سرش می نشیند و علی(ع) نزدیک پایش، پس رسول خداf به او می گوید: ای ولی خدا! بشارت باد ترا! من رسول خدا هستم» من از آنچه در دنیا رها کردی برای تو بهترم. سپس رسول خداf بلند می شوند و علی(ع) بر بالای سر او قرار می گیرند و به او می فرمایند: ای ولی خدا! بشارت باد ترا، من علی بن ابی طالب هستم که تو او را دوست داشتی، آیا مایلی نفعی به تو برسانم.[49]

این که گفته اند هیچ لذّتی برای مؤمن به اندازه ی مرگ نیست، در همین رابطه است که انسان با پیامبرf و علی(ع) روبه رو می شود. لذّتی که در کنار ضریح آن ها با نازله ای از آن روبرو می شوید.

البته این برکات به شرطی است که در دنیا راه آن ها را در قلبمان به سوی آن عزیزان باز کرده باشیم. این که شنیده اید شفاعت ائمه ی معصومینh در آن دنیا غوغا می کند به جهت آن است که در این دنیا جهت جان خود را به سوی آن ها قرار داده ایم و نقطه نهایی کمال خود را آن ها می دانیم، إن شاءالله در آن دنیا این جهت گیری محقق می شود.

این که عرض می کنم آثار محبّت به ذوات مقدسه ی اهل البیتh فردا معلوم می شود، یک وعده ی ساده نیست یک قاعده ی اساسی در کار است، باید تلاش کرد به رکوع و سجود امام زمانمانg که رکوع و سجود محض است وصل شویم. در دعای ندبه می گوئید: «وَ اجْعَلْ صَلاتَنا بِه مَقْبُولَه» یعنی خدایا نماز ما را با وصل به نماز امام زمانمان قبول فرما، چون آن نماز قبول است و اتصال به نماز آن حضرت، با محبّت به این خاندان ممکن است و برای رسیدن به چنین نتایجی خداوند به ما می فرماید: جهت محبّت خود را به سوی این خانواده ـ که عبد محض هستند ـ بگردانید. کسانی که (به تعبیر زیارت جامعه کبیره) خودشان «اَلتّامّینَ فِی مَحَبَّةِ اللّه» هستند و تمام و کمال در محبّت پروردگار خود مستغرق اند.




[49] - الکافی، ج 3، ص 128.

جامعیت محبّت

این نکته را عنایت دارید که «محبّت سازمان روحی و روانی آدم را عوض می کند». برای روشن شدن این مسئله این تجربه را حتماً داشته اید که گاهی می خواهید نماز یا قرآن را با توجه و حضور بخوانید، ولی نمی توانید، اگر به معنی آن توجه کنید، حال و حضور می رود. اگر بخواهید به قلب مراجعه کنید و حال و حضور را به صحنه آورید، حجابی و خطوراتی می آید و به کلی از موضوع پرت می شوید، ولی وقتی محبّت به سراغ شما آید، همه ی این ها را با خود می آورد. مثلاً وقتی به حرم حضرت ثامن الائمه(ع) مشرف می شوید و در محضر ایشان شروع می کنید به دعاخواندن ، از آن جایی که آن حضرت امام رئوفی هستند، و به کوتاهی ها و نقص های ما نظر نمی کنند و ما را تحویل می گیرند، ملاحظه می کنید در نماز و یا زیارت، حال و معنی و آداب و حضور تماماً یک جا حاصل شد و حتی نکاتی را هم که قبلاً در آن دعا متوجه نبودید متوجه می شوید. موضوع ورود به عالم محبّت چنین برکاتی دارد که انسان را به جامعیت می رساند. وقتی دعای کمیل را در محضر وجود مقدس حضرت ثامن الائمه(ع) و در ذیل محبت به آن حضرت می خوانید، چون در عشق جامعیت هست، می بینید تمام آنچه را که در تک تک فرازهای دعا می طلبیدید همه یک جا برایتان حاصل شد. در حالت عادی وقتی به آداب نظر کنی، فکر و تأمل در معانی از دست می رود، وقتی به معانی دقت کنیم، حال و شور و عشق می رود، ولی این مشکل با کیمیای محبّت به ذوات مقدس اهل البیتh حل می شود و در زیر سایه ی محبّت به این خاندان جهت جان انسان به کمالی می رسد که عبودیت او کامل می گردد. به گفته ی شهید مطهری«رحمه الله علیه» در کتاب جاذبه و دافعه ی علی(ع) «عشق؛ محدودیت انسان را می شکند و ترسویی و بخل و حسادت و بدخواهی و کبر را از بین می برد» یعنی:

هر که را جامه ز عشقی چاک شد

او ز حرص و عیب، کلی پاک شد

انسان در حالت عادی می خواهد حسود نباشد، متوجه می شود متکبر است و عُجْب به سراغش آمد، شیطان گاهی می گوید: بگذار یک نماز حسابی به او بدهیم تا گرفتار عُجب شود، گاهی وسوسه می کند و نمی گذارد ما حضور قلب داشته باشیم، ولی گاهی وسوسه نمی کند، انسان می بیند چه نماز خوبی خواند! حالا این عُجب از آن عدم حضور خطرناک تر است. امام صادق(ع) می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ عَلِمَ أَنَّ الذَّنْبَ خَیْرٌ لِلْمُؤْمِنِ مِنَ الْعُجْبِ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ مَا ابْتُلِیَ مُؤْمِنٌ بِذَنْبٍ أَبَدا»؛[50] خداوند مى داند كه گناه براى مؤمن بهتر از عُجب و خودبینى است و اگر چنان نبود هیچ مؤمنى گرفتار گناه نمى شد.




[50] - بحار الأنوار ، ج 66 ، ص 235.

محبت به اولیاء الهی؛ آثاری از لطف خدا

وقتی محبّت به میان نباشد نه تنهاآن جامعیتی را که ما در عباداتِ خود طلب می کنیم به دست نمی آید حتی اگر حال خوشی آمد، به جای تواضعِ بیشتر عُجب و خودبینی را به همراه دارد. در همین رابطه مولوی می گوید که انسان در اثر عشق به کلی از هر حرص و عیب پاک می شود و این از طریق جذبه ای که خداوند در جان ما قرار داده تا به مظاهر جامع اسماء الهی عشق بورزیم، عملی می شود که در واقع آثاری از محبّت خداوند است به بنده اش که چنین راهی را در جلو او می گذارد. هر اندازه جذبه و محبّت به امامان معصومh شدیدتر شود، مشکل ها در مسیر بندگی سریع تر برطرف می گردد و فاصله ها به شدت کاهش می یابد و منازلی را که انسان باید طی کند تا به منزل محبوب برسد راحت تر طی می کند. گفت:

حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد

صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی

انسان در مسیر محبّت به اهل البیتh صید شاهدی می شود که حقیقتاً مطلوب و مطبوع جان اوست تا آن جا که از همه ی پلیدی ها متنفر می گردد. ابن عباس از رسول خداf نقل می کند: «لَوِ اجْتَمَعَ النَّاسُ عَلَى حُبِّ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ لَمَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ النَّار»؛[51] اگر مردم بعد از نبى (ص) بر حبّ علی بن ابی طالب(ع) اجتماع می کردند هرگز خداوند آتش را خلق نمی کرد.

وقتی خداوند وجود مقدس حضرت محمد مصطفیf را این گونه معرفی می کند که: «عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ» خبر از آن می دهد که بندگی او را خداوند تصدیق کرده و او مظهر عبودیت خداوند است و هرکس خواست راه بندگی را بیاموزد و به معبود خود برسد، باید به او نظر کند. یک «عَبْدُهُ» ما می گوییم و یک «عَبدُهُ» هم خدا می گوید، به قول خواجه عبدالله انصاری: «الهی اگر یک بار گویی بنده ی من، از عرش بگذرد خنده ی من». حالا خدا به پیامبر گفته است: او عَبد پروردگارش است، این یک چیز عظیمی است. عالی ترین قله ای که انسان به آن نایل می شود همین است و پیمودن این راه برای ما، نظرکردن به بنده های واقعی خداوند است، حال هر چیزی که عبودیت من را در من رشد ندهد مرا از مقصد اصلی خود باز داشته و یکی از ابزارهای شیطان است، شیطان اگر نتوانست انسان را از دینداری منصرف کند از وادی محبّت به اولیاء الهی محرومش می کند و نمی گذارد وارد وادی محبّت شود، در نتیجه اگر از حسادت آزاد شویم تلاش می کند گرفتار کبر گردیم و الی آخر، ولی در کوره ی عشقِ به انسان های معصومh که خودشان در جامعیت بندگی قرار دارند همه ی عیب ها به کلی پاک می شود. زیرا عشق جامعیت می آورد، انسان در آن وادی متوجه می شود چقدر خوب از دست تکبر و حسد و سایر رذائلش خلاص می شود، اصلاً خودی برایش نمی ماند تا بخواهد به آن نظر کند و گرفتار کثرت معبود شود، وارد وادی محبّت شده و هرکس وارد چنین جمعی شد اهل محبّت به خداوند است که قرآن در موردشان می فرماید: و كسانى كه ایمان آورده اند به خدا محبّت بیشترى دارند.[52]




[51] - احتجاج- ترجمه غفارى مازندرانى، ج 1، ص 154.
[52] - سوره ی بقره، آیه ی 165.

راه های نظر به خداوند

آنچه که بنده با توجه به آیه ی مورد بحث در سوره ی شوری بر آن تأکید دارم این است که «نه عشق به غیر خدا عشق است، و نه عشق خدا بی واسطه ممکن است» عشق به غیر خدا مثل عشق انسان ها به همدیگر را «شهوت حیوانی» می گویند که از حوزه ی عشق بیرون است و در وصف آن گفته اند:

عشقی که نه عشق جاودانی است

بازیچه ی شهوت جوانی است

یک نوع دیگر عشق هست که به آن «عشق مجازی» می گویند، مثل محبّت به اهل البیتh، یک عشق دیگر هم هست که به آن «عشق حقیقی» می گویند که آن عشق و محبّت به خداست که مقصد و مقصود همه ی محبّت ها و عشق ها این عشق و محبّت است. و این که گفته اند «اَلْمَجازُ قَنْطَرَةُ الْحَقیقَه» عشق مجازی پل و وسیله ی رسیدن به عشق حقیقی است، به این معنی است که عشق به اهل البیتh که آینه ی نمایش کامل صفات علیای حق اند، وسیله ی رسیدن به عشق حقیقی است. و حرف این است که عشق به خدا منهای عشق به انسان های معصوم، در واقعیت عملی نیست و بیشتر جنبه ی انتزاعی دارد تا جنبه ی قلبی به همین جهت از حضرت باقر(ع) هست که «مَنْ سَرَّهُ أَنْ لَا یَكُونَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ حِجَابٌ حَتَّى یَنْظُرَ إِلَى اللَّهِ وَ یَنْظُرَ اللَّهُ إِلَیْهِ فَلْیَتَوَالَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ یَتَبَرَّأْ مِنْ عَدُوِّهِمْ وَ یَأْتَمَّ بِالْإِمَامِ مِنْهُمْ فَإِنَّهُ إِذَا كَانَ كَذَلِكَ نَظَرَ اللَّهُ إِلَیْهِ وَ نَظَرَ إِلَى اللَّه »[53] هركه می خواهد كه بین او و خدا حجابى نباشد تا خدا را بیند و خداوند او را مشاهده كند باید آل محمّدh را دوست بدارد و از دشمنانشان بیزار باشد، اگر در چنین شرایطی قرار گرفت خداوند به او نظر می کند و او نیز به خدا می نگرد.

چنانچه ملاحظه می فرمایید در روایت فوق حضرت باقرu؛ راهِ عملی نظرکردن به خداوند و لقاء الهی را نشان می دهند تا گرفتار بی راهه ها نگردیم.

ممکن است ابتدا علت و نقش و تأثیر محبّت به ائمه ی معصومینh برای عزیزان روشن نباشد ولی تأکیدات بسیاری که از طریق قرآن و روایاتی که از رسول خداf در باره ی این محبّت آمده نشان می دهد که اگر ما به جایی نرسیده ایم به جهت آن است که در طریق آن محبّت موفق نبوده ایم و علت این که وارد طریق محبّت نشده ایم این است که راه را غلط طی کرده ایم و ندانسته ایم باید برای رسیدن به محبّت الهی، محبّت به اهل البیتh را در جان خود شعله ور کنیم و برای شروع به این محبّت، ابتدا باید به مقام خاصی که آن ها دارند باید معرفت پیدا کرد. محبّت به خدا آرزوی همه ی انسان هاست عمده آن است که بدانیم راه رسیدن به چنین محبّتی بدون عشق به پاکان یعنی امامان معصومh ممکن نیست. به گفته ی مولوی:

عشق پاکان در میان جان نشان

جان مده الا به مهر دل خوشان

فکر در مورد خدا واسطه نمی خواهد، عقلِ ما کافی است برای این که متوجه وجود خدا شویم، ولی نه معنی و مفهوم خدا، آن خدای نقش آفرین و اثر گذار است و نه معنی و مفهوم عشق، آن عشقِ دارای سوز و شور است. مفهوم عشق، معنی و مفهوم آن است و نه خود آن، همان طور که معنی و مفهوم تری آب، معنی و مفهوم تری است و نه خودِ تری. شما تا به آب وصل نشوید «تر» نشده اید. فکر آب، فکر است، فکر که «تر» نیست، فکر آتش که نمی سوزاند، فکر عشق، فکر است نه عشق. از همین جا ممکن است غفلت کنیم و فکر شود می توان با مفهومِ انتزاعی عشقِ به خدا، به عشق به خدا دست یافت و تصور کنیم برای رسیدن به آن عشق، نیازی به مودّت و محبّت به اهل البیتh نداریم. در حالی که با حلوا، حلواگفتن که دهن شیرین نمی شود، به شوق عشق، با مفهوم عشق به سر می بریم، خود عشق کو؟ گفت:

چوگویدمرغ جان یاهو،بگویدفاخته کوکو؟

بگوید چون نبردی بو، نصیبت انتظار آمد




[53] - بحار الأنوار، ج 23، ص 81.

نیاز عشق به مصداق

وقتی متوجه شدیم معنی عشق، عشق نیست. همان طور که معنی آب ، تری نیست بلکه معنا و مفهوم است، روشن می شود که «عشق فقط در موطن عالم خیال و با اتحاد صُوَر خیالیه از معشوق محقق می شود و مصداق پیدا می کند» شما به معنی خدا نمی توانید عشق بورزید. چون معنی خدا یک مفهوم ذهنی و انتزاعی است. برای دل دادن به خدا نیاز به مظهر کمال و محل تجلی صفات عالیه ای داریم که اصل آن مظاهر را مطلوب خود می دانیم. به عبارت دیگر در دلدادگی نیاز هست که کمال مورد نظر را در صُوَر خیالیه ی خود تصور کنیم تا عشق و محبّت در حدّ مفهوم عشق متوقف نشود، بلکه متعلَّق واقعی و وجودی داشته باشد. زیرا عشق بدون مصداق و صورت، محقق نمی شود، حال یا آن صورت الهی است و اشاره به حقایق عالیه دارد و یا غیر الهی و دنیایی است و اشاره به معانی وَهمی دارد. ولی در هر صورت عشق مصداقی می خواهد که نفس انسان بتواند در خیال خود با آن اُنس بگیرد، با معنا و مفهوم که نمی شود چنین اُنسی را برقرار کرد، آری می توان به معنا و مفهومِ خوبی و زیبایی فکر کرد ولی نمی توان با آن عشق ورزی کرد و دل به آن سپرد، چون آن مفهوم زیبایی است و نه خودِ زیبایی، به همین جهت هم بزرگان این راه گفته اند: «تا کسی خیالش را ادب نکند، هرگز به مرحله ی عشق نمی رسد» یا به گفته ی مولوی:

آدمی را فربهی هست از خیال

گر خیالاتش بود صاحب جمال

آدم به وسیله ی خیال در نشاط و فربهی قرار می گیرد، آن هم در صورتی که صورت های خیالیه جلوه ی حقایق ربانی باشد. اساساً تا صورت خیالیه به صحنه ی نفس انسان نیاید انسان وارد عمل نخواهد شد، منشأ عمل؛ صورت خیالیه ی آن عمل است. مثلاً می خواهید نصف شب، قبل از اذان صبح جهت اداء نماز شب بلند شوید. پیش خود می گویید خوب است بلند شوم عبادت کنم، ولی صرف این که پذیرفته اید آن کار خوب است اقدام به آن نمی کنید، اما اگر بتوانید صورت خیالیه ا ی مناسب آن عمل را در خود ایجاد کنید، اقدام به عمل می نمایید. مثل این که تصور کنید هم اکنون در این نیمه شب استاد مورد علاقه ی شما در حال عبادت با خدای خود است، آن صورت خیالیه عامل تحریک شما جهت انجام آن امر می گردد. اقدام به عمل به جهت صورت خیالیه ی نورانیه ای بود که در نفس شما ایجاد شد وگرنه هر روز تصمیم می گیرید که نصف شب جهت عبادت بیدار شوید ولی موفق نمی شوید. به قول مولوی:

هیچ نامى بى حقیقت دیده اى

یا ز گاف و لامِ گُل، گُل چیده اى

اسم خواندى ، رو مسمى را بجو

مه به بالا دان نه اندر آب جو

تا قیامت گر کسی مِیّ ، مِیّ کند

تا ننوشد باده ، مستی کی کند؟

نام فروردین نیارد گل به باغ

شب نگردد روشن از نام چراغ

صورت خیالیه ی آنچه مطلوب ما است عامل تحریک نفس جهت رسیدن به آن مطلوب می شود و انسان دست به عمل می زند تا با مطلوب خود اُنس بگیرد. تأثیر صورت خیالیه بستگی به شدت و ضعف آن دارد مثلاً یادتان بیاید که مرحوم آیت الله قاضی به مرحوم علامه سیدمحمد حسین طباطبایی«رحمه الله علیهما» فرمودند: «دنیا می خواهی نماز شب، آخرت می خواهی نماز شب» این جمله تصوری از سعادت دنیا و آخرت در شما ایجاد می کند و برای رسیدن به سعادت دنیا و آخرت، منجر به عمل می شود. با این که قبلاً هم از نتایج نماز شب مطلع بودید ولی تصور برخورد مرحوم قاضی«رحمه الله علیه» با علامه طباطبائی«رحمه الله علیه» و چنین گفتاری منجر به اقدام به عمل شد، وقتی این بر خورد به ذهن شما آمد راحت تر موفق به انجام نماز شب می شوید.



تفاوت خیالات وَهمی با خیالات آسمانی

صورت خیالیه، صورتی است که انسان می تواند با آن مؤانست داشته باشد و با آن زندگی کند و آن را آینه ی مطلوب و محبوب خود قرار دهد، حال اگر آن صورت، زمینی باشد حرکت انسان به سوی وَهمیاتِ غیر واقعی است و در نهایت موجب پوچی و هلاکت است؛[54] و اگر آن صورتِ خیالی، آسمانی باشد موجب اُنس قلبی با حقایق معنوی می شود.

ریشه ی خیالات گاهی مربوط به دنیا است و تصوراتی که ما از دنیا در درون خود ایجاد می کنیم و گاهی ریشه و منشأ آن ها توجه نفس به حقایق عالیه است. هنر انسان آن است که مواظب باشد خیالات پست وارد زندگی او نشود و دستورات پیامبران خدا در راستای همین امر است، زیرا تا وقتی ذهن انسان از تصورات وَهمی پاک نباشد استعداد اُنس با حقایق معنوی و تجلی صُوَر آن حقایق در خیالات انسان پیش نمی آید. حرف اهل البیتh به ما این است که اگر خواستید محبّت ما به قلبتان بیاید، اول باید در دنیا ورع داشته باشید، دنیا را باید زیر پایتان بگذارید تا قلب آماده شود و صورت های عالیه در آن تجلی کند و انسان را به سوی منشأ خود به حرکت در آورد. مشهور است که مجنون سال ها دنبال لیلی بود، و با صورت خیالی لیلی عشق بازی می کرد، صورتی را در خیال خود از لیلی ساخته بود که لیلی خارجی در آن حدّ نبود، لیلی در آخر عمرِ مجنون، به سراغش آمد، مجنون دید آن لیلی که او در خیال خود دارد و با آن زندگی می کند خیلی بهتر از این لیلی است که در بیرون است، عذر او را خواست و گفت: من لیلی خودم را دارم و سال هاست با آن مأنوس هستم، وجود تو مانعی بین من و او خواهد شد. مجنون لیلای خودش را آرام آرام در موطن خیالش ساخته و با آن زندگی می کرد. لیلی بیرونی در ابتدای امر وسیله ای بود تا مجنون بتواند لیلی خود را پیدا کند و از طریق صورتی که در خیال خود دارد با معانی مطلوب خود مأنوس باشد.

وقتی شما یک فرش می خرید و آن را در اتاقتان پهن می کنید، یک رضایت درونی در خیالتان ایجاد می شود که مربوط به تصویری است که آن فرش در ذهن و خیال شما ایجاد کرد، تصوری از طریق آن فرش در شما ایجاد شد که برایتان آرامش بخش است. در واقع آنچه نشاط آور بود صورت خیالیه ی فرش بود که حالا هر کس به منزل ما بیاید می گوید: چه فرش زیبایی و ما از طریق آن آبرو می گیریم، به همین جهت اگر این فرش بسوزد مثل این است که دل ما دارد می سوزد، چون واقعاً آن فرشی که در درون دل ما بود سوخت.

در روایت داریم که امیرالمؤمنین(ع) می فرمایند: وقتی انسان در حال احتضار است، «مال» ، «فرزند» و «عمل» او در برابرش مجسم می شوند او در آن حال به فرزندش می گوید: تو چه کار برای من می توانی بکنی؟ - حالا ممکن است فرزندش در آمریکا باشد- می گوید: من تو را به قبرت می رسانم و در آن دفن می کنم. این جواب، جواب همان حقیقت خیالیه ی فرزند است که این آقا در طول زندگی با آن اُنس داشت و فعلاً جسم آن فرزند در آمریکاست ولی آن صورت خیالیه که منشأ همه ی کارها و اراده های این آقا بود و همیشه هم با او بود صورت خیالیه ی فرزند است که در حین احتضار در منظر او آمد. در همان روایت داریم: «فَیَلْتَفِتُ إِلَى مَالِه »؛[55] در آن حال به مالش نظر می کند و می گوید: من نسبت به تو حریص بودم، حالا تو برای من چه کار می کنی، «فَمَا لِی عِنْدَكَ؟» فیقول: «خُذْ مِنِّی كَفَنَكَ»؛ می گوید: کفن خودت را از من بگیر. عنایت دارید که آن مالی که حرف می زند همان صورت خیالیه ی مال است و اگر دقت کنیم همین حالا هم با ما حرف می زند، مثل همان فرش. فرش را که خریدید، آن بُعدی از آن که با شما حرف زد صورت خیالیه اش بود که در درون شما القاء می کرد که من به شما آبرو می دهم و از این قبیل حرف ها. پشم ها و نخ ها که حرف نمی زنند! چه عاملی شما را روانه ی بازار کرد تا فرش بخرید؟ جز همان صورت خیالیه؟ حالا هم که آن را خریدید، آن صورت خیالیه با حضوری شدیدتر وارد ذهن و اندیشه شما شد و جزء مال و دارایی شما به حساب آمد، این همان مالی است که با شما حرف می زند.




[54] - در مورد وَهمیات و بی ثمری آن به نوشتار «نگاه و حجاب» از همین نویسنده رجوع فرمائید.
[55] - الكافی، ج 3، ص 231.

جایگاه حضور حضرت جبرائیلu

البته التفات دارید که این خیالی که مورد بحث ما است غیر از خیالاتی است که در بحث های اخلاقی مطرح می شود، این خیال به عنوان بُعدی از ابعاد وجودی انسان در مباحث فلسفی و عرفانی مورد بررسی قرار می گیرد.[56] که به قول فارابی پیامبران عظمتشان به آن است که خیال تیزپرواز دارند و از طریق خیالِ پاکی که دارند سریعاً به حقایق عالیه منتقل می شوند. محل ظهور حضرت جبرائیل(ع) از عالم قدس در موطن خیال حضرت محمدf است، چون عالم خیال، عالمی است بلند مرتبه و وسیع تر از عالم ماده و با درجه ی وجودی شدیدتر از این عالم، خداوند حقیقت وَحی را در قلب مبارک پیامبرf القاء می کند و همان حقیقت در موطنِ خیال پیامبر اکرمf، به صورت حضرت جبرائیل(ع) صورت پیدا می کند. همین که این صورت در جان پیامبرf تجلی کرد، پیامبرf نه تنها قرآن را با قلب می فهمند، بلکه در حقیقت جبرائیلی آن را می بینند و نیز با گوش خود می شنوند، صورت وَحی در موطن خیال، وجود مقدس جبرئیل(ع) است، به طوری که در آن حال جبرائیل(ع) تمام موطن خیال پیامبرf را اشغال کرده است. رسول خداf در رابطه با رؤیت حضرت جبرائیل(ع) در عالم مثال مطلق یا عالم خیال می فرمایند: «رأى جبرئیل(ع) فی السدره و له ستمائه جناح»؛[57]جبرئیل(ع) را در مقام سدره المنتهی دیدیم در حالی که ششصد بال داشت. در آن حال گوش پیامبرf هم صوت قرآن را از عالم خیال از طریق قوه ی شنوایی می شنود، ولی نه این که در عالم ماده کسی قرآن بخواند و پیامبرf بشنوند، آن صورت در عالم خیال منفصل ایجاد می شود و در موطن قوه ی شنوایی به صورت صوت تجلی می کند و در قلبِ آن حضرت به صورت معانی وجودی و حضوری تجلی می یابد. قلب مقدس پیامبرf حقیقت قرآن را حس می کنند، منتها حس قلبی. این طور نیست که مفهوم قرآن به پیامبرf رسیده باشد، خودِ حقیقت قرآن به پیامبرf رسیده است. این قرآن، آن قرآنی است که جان پیامبرf را به نشاط آورده است، صِرف مفهوم که نشاط آور نیست. معانی که در این جا مورد نظر ماست غیر از معانی مفهومی و ذهنی است. به عنوان مثال شما وقتی که خوشحال می شوید سراسر وجود شما خوشحال است ولی وقتی فکر خوشحالی می کنید، فکر خوشحالی، خوشحالی آور نیست و مثل وجودِ خوشحالی تمام جان شما را در بر نمی گیرد.

عشق و محبّت از طریق وجود و حضور معانی در انسان ایجاد می شود و نه از طریق مفهوم آن معانی. به همین جهت هم تمام وجود انسان را اشغال می کند، عمده آن است که با این مقدمات طولانی روشن شده باشد که منشأ عشق و مودّت در خیال است و خیال باید بتواند صورتی از معانی عالیه را پیدا کند تا از آن طریق با معانی عالیه مأنوس باشد و به آن ها عشق بورزد.

فارابی می گوید: پیامبران از طریق تزکیه ی طولانی و از آن جهت که خداوند می خواهد جهت هدایت انسان ها پیامبری را ارسال کند، یک خیال تیزپروازی را به آن پیامبر می دهد تا با عالم خیال مرتبط شود، آن وقت با آن خیالِ بسیار متعالی می توانند وَحی را در همه ی ابعاد آن دریافت کنند.

پیامبران برای دریافت وحی لازم نیست فکر بکنند. حوزه ی فکر در مفاهیم است، مثل کاری که فیلسوفان انجام می دهند نیست. پیامبران وجودشان را از هر قیدی و هر درکِ مفهومی آزاد می کنند و با نفس ناطقه یا همان قلب که به وسعت تمام هستی است، در صحنه ی عالم حاضر می شوند. در نتیجه به مدد الهی تمام وجودشان در درک شهودی و وصل به واقعیت قرار می گیرد و شور و نشاطی خاص در جان آن ها شعله ور می گردد. این غیر از آن حالتی است که با فکرکردن پیش می آید، اتصال وجودی با حقایق حالتی است که خیال انسان را شدیداً تحت تأثیر خود قرار می دهد و متناسب آن صورت های نورانی و معنوی در آن تجلی می کند.[58]

در مورد سایر انسان ها و نیاز آن ها به داشتن یک محبّت و مودّت متعالی لازم است که صورت کاملی از انسانیت را در موطن خیال خود داشته باشند، تا اولاً: محبّت آن ها وَهمی نباشد، ثانیاً: صرفاً با مفهوم معانی عالیه مرتبط نباشند و بی عشق بمانند. چون اگر محبوب انسان هر چند هم که متعالی باشد نتواند از طریق عالم خیال با او مرتبط شود آن محبوب به واقع محبوب نیست، چون عشق آفرین نیست و دلدادگی به او ممکن نمی گردد. انسان کامل یا واسطه ی فیض الهی در عینی که دارای مقام فوق عالم مثال و عالم خیال است و مقامش، مقام «اَوّلُ مَا خَلَقَ اللّه» است، می تواند در مرتبه ی عالم خیالِ انسان ها تجلی کند و جذبه ی لازم بین انسان ها و او برقرار گردد و این به شرطی است که مصداق های بیرونی آن مقام را بشناسیم تا پس از معرفت به آن ها و با توجه به این که آن ذوات مقدسه دارای حقیقت نوری هستند، محبّتی که پس از معرفت به مقام نوری آن ها در موطن خیال محبین شان تجلی می کند یک محبّت وَهمی نباشد بلکه محبّتی وجودی و واقعی باشد و موجب تغذیه ی جان محبین آن ها گردد و یک نحوه سنخیت بین مُحب و محبوب تحقق یابد.

وجود خارجی امامان معصومh متذکر انتقال به حقیقت نوری آن ها می شود[59] که وقتی در موطن خیال با آن حقیقت نوری مرتبط شدیم محبّت حقیقی شروع می شود و صحنه هایی را پدید می آورد که عشق و پاک بازی اصحاب امام حسین(ع) در کربلا یک نمونه از آن بود، همه ی این ها به جهت آن بود که محبوب آن ها؛ اولاً: انسانی بود که می توانستند با او مرتبط شوند و صورتی خیالی از کمالات او در جان خود بیابند. ثانیاً: انسان کاملی بود که جهت متعالی و آرمانی انسان را متذکر می شد، که همان صورت خلیفه اللهی انسان باشد. این ها همه خبر از آن می دهد که مسیر زندگی هرکس باید به عشقی ختم شود که آن عشق، عشق به انسان کامل باشد.

این که شما در زیارت عزیز آل یاسین به امام زمانتان می گویید: «السَّلامُ عَلَیْكَ حِینَ تَقُومُ، السَّلامُ عَلَیْكَ حِینَ تَقْعُدُ»؛ سلام بر ایستادن و نشستن شما، سلام بر قیام و نماز شما. بر تمام ابعاد وجود انسانی متعالی که مظهر کامل حضرت حق است، در جلوه ای که قابل مؤانست است دارید می گوئید: «السَّلامُ عَلَیْكَ یَا حُجَّةَ اللَّهِ وَ دَلِیلَ إِرَادَتِهِ»؛ سلام بر شما ای حجت خدا و نمایش اراده ی او. این کلمات یک نوع معاشقه و مؤانست با حضرت امام زمانg است و یک نوع جهت دادن به محبّتی است که جان هر انسانی نیاز به آن دارد. آری پس حرف این بود که «نه عشق به غیر خدا، عشق است، و نه عشق به خدا بدون واسطه، ممکن و دست یافتنی است». براساس چنین فرهنگی است که در زیارت امامان معصومh عرضه می داری؛ «اللَّهُمَّ إِنِّی أَتَقَرَّبُ إِلَیْكَ بِحُبِّهِمْ وَ بِوَلَایَتِهِمْ أَتَوَلَّى آخِرَهُمْ بِمَا تَوَلَّیْتُ بِهِ أَوَّلَهُمْ...» ؛[60] خدایا! از طریق محبت و ولایت به آن ها به تو تقرب می جویم و ارادت می ورزم به آخرین آن ها کما این که به اولین آن ها ارادت دارم.




[56] - در مورد خیال به عنوان بُعدی از ابعاد وجودی انسان و تفاوت آن با قوه ی خیال، می توانید به کتاب «ادب خیال و عقل و قلب» از همین مؤلف رجوع فرمائید.
[58] - بر همین اساس در سفر معراجی که رسول خداf داشتند در منظر خود دوازده نور عرشی ملاحظه فرمودند که صورت مثالی ذوات مقدسه ی ائمه ی اطهارh بود.(بحارالأنوار، ج 26، ص 237)
[59] - در مورد انتقال از ظاهر به باطن می توانید حرکات و سکنات افراد را در نظر بگیرید که چگونه می توان فهمید آن فرد، انسانی عاقل یا حکیم است و یا فردی است که در درونش بی تفاوتی جریان دارد و یا عشق و شوق حکومت می کند. به گفته ی مولوی: لطف شاهنشاه جان بی وطن چون اثر کردست اندر گُل تن؟ لطف عقل خوش نهاد خوش نسب چون همه تن را در آرد در ادب عشق شِنگ بی قرار بی سکون چون در آرد کل تن را در جنون؟
[60]- مفاتیح الجنان، زیارت امام رضاu.

شرط تحقق عشق واقعی

عشقِ انتزاعی و مفهومی، همان فکر و معنی عشق است نه خود عشق، عشق به حق بی واسطه نمی شود و آن واسطه هم باید الهی باشد وگرنه انسان گرفتار عشق سرگردان و وَهمی می شود. به همین جهت باید گفت: اگر انسان معصومی در عالم نباشد، عشق واقعی لگدمال می شود. ما از نظر ساختار وجودی و سرشتی که داریم نمی توانیم به انسان های محدود عشق بورزیم. البته عصمتِ وجود مقدس ائمه ی معصومh طوری است که آن ها کسی را به خود مشغول نمی کنند بلکه در تمام حرکات و گفتار نمایش حق اند و عملاً ما از طریق واسطه هایی که خداوند فرموده به آن ها مودّت بورزید، از طریق محبّت و مودّت به آن ها به محبّت و مودّت به حق نائل می شویم تا شور واقعی که باید در زندگی باشد صورت فعلیت به خود بگیرد و هدف زندگی فراموش نشود هدفی که حافظ در باره اش گفت:

عاشق شو ارنه، روزی کار جهان سرآید

ناخوانده نقش مقصود در کارگاه هستی

می گوید اگر دلت را حرکت ندهی و فقط با فکر و یا به جهت ترس از آتش و یا طمع بهشت زندگی دینی کنی، آن دینداری شور ندارد و نمی توانی خودِ مادون خود را در آن ذوب کنی و به آن خودِ برتری که مقصد اصلی زندگی زمینی است، دست یابی. اگر آن عشق پیدا نشود اصلاً نمی فهمی چرا روی زمین آمده ای. همین طور که گاهی برای بعضی ها این سؤال پیش آمده که چرا خدا ما را خلق کرد؟ ملاحظه کنید که وقتی انسان به مقصد حقیقی نرسد، کل زندگی اش برایش زیر سؤال می رود. حالا اگر کسی به محبّت حقیقی نرسد، کل زندگی برایش بی معنی می شود. این است که باید متوجه بود همه ی انسان ها بدون استثناء در زندگی احتیاج به یک نمونه ها ی اعلائی دارند که در انسانیت در اوج کمال باشند و هرکدام کمال نهایی انسان را در موقعیت های مختلف بنمایانند، این نیاز را عقل هم تأیید می کند. بالأخره انسان می خواهد بداند بهترین نحوه ی بودن برایش چگونه است که باید به آن برسد و جهت شخصیت، نحوه ی زندگی، تفکر، ایمان و حدود و کیفیات صفاتش را با آن نمونه های اعلا بررسی کند. انسان می خواهد بداند چقدر باید به فرزندش محبّت بورزد، چقدر باید غذا بخورد و چقدر باید بخوابد؟ آیا ممکن است این مطالب را انسان نیاز داشته باشد و خداوندِ حکیم آن را بی جواب گذارده باشد؟ خداوند با وجود پیامبرf و امامان معصومh که به انسان معرفی کرده، این نیازها را جواب داده است، پس بدیهی است که انسان برای این که به سؤالات اساسی در زندگی جواب دهد باید یک نمونه ی اعلا در مدّ نظر خود داشته باشد که با توجه به آن، موقعیت خود را بررسی کند.



نیاز انسان ها به نمونه های عالی تربیتی

وقتی می گوییم انسان باید تربیت شود با این سؤال روبرو می شویم که چگونه باید تربیت شود؟ همه می خواهند تربیت بشوند، مگر تمام دنیا هم اکنون نمی گویند ما می خواهیم تربیت بشویم، ولی چون قهرمانان خود را درست انتخاب نکرده اند عکس آن چه می جویند، می یابند؟ وقتی این مسئله مطرح می شود که ما باید تکامل پیدا کنیم، این سؤال پیش می آید که در چه راهی؟ آیا اگر مدارج عالی دانشگاهی را طی کنیم یا قهرمان المپیک بشویم، کامل شده ایم و در راه تکامل خود قدم گذاشته ایم؟ ملاحظه می فرمایید به راحتی نمی توان جواب اطمینان بخشی به این سؤال داد. پس مسلّم خداوند چنین نیازی را بی جواب نمی گذارد و انسان های کاملی را که شخصیت آن ها متذکر مقصد حقیقی انسان باشد در منظر او قرار می دهد، زیرا شریعت به عنوان تئوری هدایت بشر به سوی کمال، به تنهایی جواب کامل چنین نیازی نیست.[61] وقتی مطرح کنیم که ما به عنوان پیرو یک مکتبِ بزرگ مثل مکتب اسلام، باید خود را بسازیم و بشویم آنچه باید بشویم، این سؤال پیش می آید که مثل چه کسی؟ از این جهت است که خداوند نمونه های اعلای بشری یعنی ائمه ی معصومینh را در منظر ما قرار داد و در قرآن بر طهارت آن ها نیز تأکید فرمود.

خداوند کسانی را پروراند تا افق های عالی انسان را تعیین فرمایند و به بشریت از این موضوع خبر داد و به خودِ اهل البیتh نیز فرمود: «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ»؛ فقط خداوند شما اهل البیت را اراده کرده از همه ی پلیدی ها پاک گرداند، آن هم پاک کردنی مطلق، چون در آخر آیه فرمود: «وَیُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیرًا». طهارت بقیه ی مردم از طریق تبعیت از شریعت انجام می شود ولی طهارت اهل البیتh تکوینی است و با اراده ی خاص الهی انجام شده تا آن ها ملاک طهارت برای بقیه باشند. آری ائمه ی معصومینh هم باید از طریق تبعیت از دستورات شریعت این طهارت را حفظ کنند، چون در عینی که طهارت آن ها تکوینی است، اختیار آن ها از آن ها سلب نشده است و آن ها هم در زندگی خود نشان دادند به خوبی آن طهارت را حفظ کردند و با عبادات طاقت فرسا مانع ورود گناه در زندگی خود شدند. هنر هر انسانی آن است که چنین کسانی را بیابد تا راه سعادت خود را گم نکند. کسی که در کنار آب بنشیند و دائماً بگوید چرا خدا ما را سیراب نکرد، از تشنگی می میرد ولی آن کس که بگوید حالا که من نیاز به آب دارم سعی می کنم آن عین تری که موجب سیرابی من می شود را پیدا کنم و تشنگی ام را رفع کنم؛ از آب بهره ی کافی را برده است.

خدا برای تشنگی انسان عین تری را خلق کرد، بر اساس همان قاعده برای رسیدن انسان ها به انسانیت، اهل البیتh را که عینُ الانسان اند خلق کرد. ما برای رسیدن به انسانیت نیاز داریم که با عین انسانیت مرتبط باشیم، همان طور که برای رفع تشنگی نیاز به عین تری داریم. تا عینُ الانسان در منظر ما قرار نگیرد نمی توانیم به انسانیت خود دست یابیم. عینُ الانسان یعنی انسانی که تمام جنبه های کمالی اش فعلیت یافته باشد که به آن انسانِ معصوم می گویند، اما نه انسان معصومی که عصمت او اکتسابی و تدریجی باشد که از نقص به سوی کمال سیر کرده باشد، بلکه باید از ابتدا مظهر کامل انسانیت باشد تا آن هایی هم که می خواهند به عصمت اکتسابی برسند از آن کمک بگیرند. خداوند در آیه ی تطهیر به ما خبر می دهد که اهل البیتh را برای ما پرورانده چون نیاز به انسان های معصومی داریم که سراسر وجودشان درستی باشد. آدم عاقل وقتی انسان های معصوم را پیدا کرد می گوید حالا که با ارتباط کامل با وجود مقدس آن ذوات عالیه ی مطهّره می توانم آدم بشوم، برای یک لحظه هم دامن آن ها را رها نمی کنم. آیا راه درست این است که بنشینم و بگویم چرا خدا من را معصوم نکرد؟ یا راه درست این است که دامن آن ها را بگیرم و بگویم:

دیر آمدی ای نگار سرمست

زودت ندهیم دامن از دست

به گفته ی مولوی:

الله، الله زود بشتاب و بجو

چون که بحرِرحمت است این،نیست جو

الله، الله چون به فضلت راه داد

سر به خاک پای او باید نهاد

خودکه را آمد چنین دولت به دست

قطره را بحری تقاضاگر شده است

چون تقاضا می کند دریا تو را

پس چه استادی و درماندی هَلا؟

این همان توسل واقعی است که با مدّ نظر قرار دادن اهل البیتh و تلاش برای ارتباط با آن ذوات مقدسه، از آلودگی های خود به در آییم و به مقصد متعالی انسانی خود برسیم. در جای خود بحث مفیدی است که در مورد جایگاه اهل البیتh در هستی، هرکس موظف است به عظمت خدا در این امر فکر کند که چگونه برای رساندن انسان ها به مقام عالیه ی انسانی، انسان های شایسته ای را پرورانده، بدون این که قدرت انتخاب آن ها را از آ ن ها بگیرد، آن ذوات مقدسه عصمت خود را حفظ کردند و خودشان علاوه بر این که به عنوان انسان، عامل حفظ طهارت خودشان هستند، نمونه ی کامل طهارتی هستند که بشر به آن نیاز دارد، آن ها موظف اند آن عصمت موهبتی و تکوینی را با تلاش زیاد و عبادات طاقت فرسا حفظ کنند و ما موظفیم به آن بزرگواران نزدیک شویم تا به عصمت اکتسابی دست بیابیم. حیف انسان است که تشنه ی انسانیت است و به عین الانسان رجوع نکند.




[61] - به همین جهت در متن قرآن موضوع اطاعت از رسول خداf و اولی الامر را پیش می کشد. (به تفسیر سوره ی نساء، آیه ی 59 در المیزان رجوع فرمایید).

عقلِ معصوم شناس، دلِ معصوم پسند

خداوند با پروراندن انسان های متعالی، به انسان ها نشان می دهد که خودشان را چگونه بسازند. ائمه ی معصومینh را به عنوان انسان های دارای عصمت معرفی می کند و اندیشه ها را متوجه آن ها می نماید تا برای آزادشدن از آلودگی ها به آن ها رجوع کنند و بر مبنای مهربانی بی نهایت اش راه نزدیکی به خودش را در محبت به آن ها قرار داده و لذا می فرماید: علاوه بر این که عقل به شما دادم که معصوم شناس باشید، دلی هم به شما دادم که معصوم پسند باشید.

ما به کمک عقلمان به راحتی می توانیم ثابت کنیم، قرآن حق است و قرآن هم می فرماید: اهل البیت پیامبرh انسان های مطهَّر و معصوم هستند و مودّت چنین انسان های معصومی را پیشه ی خود سازید. خدا به انسان عقل داد تا وجود و خصوصیات معصومینh را بفهمد ولی دل هم داد که بتواند عاشق انسان های معصوم باشد، همچنان که عده ای را هم معصوم قرار داد که بشود به آن ها محبّت ورزید و از این طریق جواب نیاز دل را داد.

ما باید زندگی خود را بر اساس تجلّیات انوار الهی که بر جان برگزیدگانش تجلی می کند، تنظیم کنیم. روی این نکته در تاریخ تفکر بشر بسیار سخن گفته شده است، از افلاطون گرفته و زبان فلسفه، تا انبیاء و زبان شهود، همه متوجه حقایق قدسی در عالم بوده اند. افلاطون نام آن حقایق مقدس را «مُثُل» گذاشت و تا این جا را فهمیده بود که آن حقایق مقدس از جنس نورند و انسان ها اگر بتوانند با آن ها ارتباط برقرار کنند مبانی جانشان قدسی می شود اما به واقع نمی داند چگونه می شود با حقایق ارتباط برقرار کرد. آری، عقل او به او خبر داده که چنین حقایق مقدسی وجود دارند ولی راه ارتباط با آن ها را نمی داند، چون راه ارتباط با آن ها کار شریعت است و پیامبر، نه کار فلسفه و فیلسوف. از جمله ذوات مقدس عالَم، نور عرشی پیامبرf و ائمهh است که پیامبرf در گزارشی که از سفر معراجی خود دادند می فرمایند: «من در حالی که در مقابل پروردگارم بودم، به ساق عرش نگریستم و دوازده نور دیدم و در هر نوری سطری سبز بود که نام هر یک از اوصیای من بر آن نوشته شده بود؛ «اَوَّلُهُم عَلِی بن ابی طالبٍ وَ آخرهُم مَهْدِی اُمَتی».[62]

برای من و شما خیلی زحمت دارد که با نور ذوات مقدس معصومینh ارتباط برقرار کنیم و از طریق باطن این انسان های برگزیده از خدا نور بگیریم، خداوند بر همین اساس موضوع مودّت به آن ها را در قرآن پیش آورده و تأکید فرمود باید به این ها مودّت بورزید تا به نتیجه ی نهایی دینداری که قرب خدا است نایل شوید.

افلاطون پس از اثبات مُثُل می گوید حکیم باید به مُثُل وصل شود و توصیه هایی در این مورد دارد. اما در دستگاه عقلِ فلسفی، فرهنگ مودّت و محبّت وجود ندارد، با این که می گوید فیلسوف باید از طریق حکمت به مقام اتصال و ارتباط با عالم مُثُل دست یابد، ولی واژه ی «حکمت» برای بیان مقام اتصال رسا نیست چون این واژه ما را بیشتر با مفهوم مُثُل مرتبط می کند و مفهوم حقیقت غیر از خودِ حقیقت است و ارتباط با مفهوم حقیقت موجب بهره مندی از نور حقایق نمی شود، آنچه عامل چنین ارتباطی خواهد بود «مودّت» است و به همین جهت قرآن بر «مودّت» به ذوات قدسی و عرشی اهل البیتh تأکید دارد.

اگر انسان به آثار فیلسوفان بزرگ دقت کند می بیند این ها به واقع آن طور که شایسته بوده گم گشته هایشان را پیدا نکرده اند، هرچند متوجه وجود آن حقایق شده اند و مایل هم بودند با آن حقایقِ ربانی مرتبط شوند، دین با روش خاصی که در اختیار بشر می گذارد و به دینداران توصیه می کند: «تَخَلَّقُوا بِاَخْلاقِ اللّه»؛[63] به اخلاق الهی متخلّق شوید، و در راستای رسیدن به اخلاق الهی، به مؤمنین متذکر می شود که با متخلق شدن به اخلاق پیامبر خداf و واردشدن به آدابی که رسول خداf به شما می نمایاند و با محبّتی که پیرو آن دنبال می کنید، امکان اتصال به عالم قدس برایتان محقق می شود. اگر انسان ها پیامبر نداشتند، راهی که آن ها را متخلق به اخلاق الهی بکند به دست نمی آورند و لذا اگر تمام انسان ها جمع شوند به خودی خود راهی را که آن ها را به حقایق قدسی متصل کند به دست نمی آورند، این راه کار همان خدایی است که از یک طرف آن ذوات مقدس را پروراند و از طرف دیگر کمال انسان ها را در ارتباط قلبی با آن ها قرار داد. مکتب بزرگی چون اسلام نمونه های اعلای انسانیت را که خدا آن ها را پرورانده و در عین حال از انسانیت هم خارجشان نکرده به صحنه می آورد، ائمه ی معصومینh مَلَک نیستند، انسانند ولی به عنوان انسان های مخلَص، دست پرورده ی خدا هستند و با نوری که به آن ها رسیده می توانند بشر را به سر منزل مقصود که قرب خدا است برسانند. ما باید از نظر دینداری وارد برنامه ای شویم که قرب و انس با خدا ممکن گردد، برنامه ی مودّت به اهل البیت عصمت و طهارتh.




[62] - بحارالانوار، ج 26، ص 337، برای بررسی بیشتر در مورد حقیقت نوری اهل البیتh می توانید به حدیث طولانی و ارزشمندی که در جلد 26 بحارالانوار ص 7 هست رجوع فرمائید و یا سلسله مباحث حقیقت نوری اهل البیتh از همین نویسنده را دنبال کنید.
[63] - بحار الأنوار، ج 58، ص 129.

مودّت به اهل البیتh اساس دینداری

آنچه بر عهده ی ما است همان است که قرآن می فرماید که مودّت به اهل البیت پیامبرf را یکی از اصول دینداری خود بدانیم و برای وارد شدن به زندگی دینی از چنین موضوع مهمی غفلت نکنیم، به طوری که در روایت داریم؛ ملکی خدمت حضرت رسول اکرمf آمد و پرسید: «یَا مُحَمَّدُ سَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنَا عَلَى مَا بُعِثُوا قَالَ قُلْتُ [عَلَى مَا بُعِثُوا قَالَ عَلَى وَلَایَتِكَ وَ وَلَایَةِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍu»؛[64] اى محمّد بپرس پیامبرانى را كه پیش از تو برانگیخته شدند به چه چیز مبعوث شدند؟ من گفتم: بر چه چیز برانگیخته شدند؟ گفت: بر دوستى تو و دوستى على بن ابى طالب مبعوث شدند.

دستگاه محبت به اهل البیتh را باید حفظ کنیم زیرا اولاً: خداوند انسان های کامل و نمونه های اعلای انسانیت را پرورانده، ثانیاً: آن نمونه های اعلا را در آیه ی تطهیر به ما معرفی کرده. ثالثاً: دلی که به آن نمونه های اعلا بتواند مودّت بورزد را به انسان داده تا زندگی انسان ها خشک و سرد نباشد، زیرا انسان نمی تواند بدون شور قلبی زندگی کند و به فعلیت لازم دست یابد. رابعاً: فرموده به آن نمونه های اعلای انسانیت مودّت بورزید و وقتی مودّت و محبّت به صحنه آمد به طور طبیعی تبعیت از آن ها به صحنه می آید. زیرا وقتی مودّت و محبّت به محبوبی متعالی در میان آمد تبعیت از آن محبوب عین ادامه ی مودّت است، این تبعیت با تبعیت های سودجویانه تفاوت اساسی دارد، همان تبعیتی که اصحاب سیدالشهداء(ع) در کربلا به نمایش گذاشتند. عمده آن است که متوجه شویم مودّت به چنین انسان هایی جزء سازمان زندگی دینی ما است و کوتاهی نسبت به آن موجب می شود از برکات واقعی دینداری محروم شویم تا آن جایی که در متون معتبر برادران اهل سنت از رسول خداf داریم که فرمودند: «اَساس الإسلام حُبّی و حُبّ اَهل بیتی».[65] آنچه برای عزیزان به عنوان سؤال پیش می آید و إن شاءالله آرام آرام حل می شود، این است که چرا مودّتی که دین می گوید باید به ائمه ی معصومینh داشت، همیشه برای ما ملموس نیست؟ همین قدر بدانید که گفت:

ای یک دله ی صد دله، دلْ یک دله کن

صرّاف وجود باش و خود را یله کن

وقتی دل در محبوب های دروغین پراکنده شد و به هر چیزی وابسته گشت، دیگر حقیقتی برای آن نمی ماند. دلی، دل است که یکی باشد و یک محبوب هم بیشتر نداشته باشد و آن محبوب هم جز انسان کامل نمی تواند باشد.

دل انسان به راحتی محبوب اصلی خود را به دست نمی آورد و از آن طرف هم محبوب اصلی رخ خود را به هر انسانی نمی نمایاند و خود را به هر دلی نشان نمی دهد و لذا می مانیم دل خود را به که بسپاریم، به محبوب های مبهم که نمی شود دل سپرد، هم باید دل را به محبوب سپرد و هم به آن محبوبی که دل سپردنی است باید دل سپرد. به گفته ی مولوی:

اگر که یار نداری چرا طلب نکنی؟

اگر به یار رسیدی چرا طرب نکنی

به خیرگی بنشینی که این عجب کاری است

عجب تویی که هوای چنین عجب نکنی

می گوید: اگر که یار نداری چراطلب نکنی؟ چون دل هر انسانی یار می خواهد، حالا اگر به یار رسیدی آن را چیز ساده ای ندان، چرا نسبت به این لطف بزرگ که به تو شده، طرب نمی کنی؟ باید با دل زندگی کنی و دعا و عبادت راه های زندگی کردن با دل است، عبادت به جز تمرین عشق و محبّت به محبوب چیز دیگری نیست، عمده آن است که بتوانیم از طریق مودّت به پیامبری که آن عبادات را آورده و مودّت به امامانی که این دعاها را اظهار فرموده اند، این راه را درست طی کنیم. مولوی در ادامه می گوید: «به خیرگی بنشینی که این عجب کاری است» آدم می گوید آخر چطوری با دل زندگی کنم؟ فکر می کند با دل زندگی کردن کار عجیبی است و ربطی به دین ندارد، در حالی که «عجب تویی که هوای چنین عجب نکنی» تعجب است که انسان چگونه می تواند بدون محبّت به محبوب متعالی زندگی کند؟! در شعر قبلی حافظ می گوید اشکال جای دیگر است، دل را تکه تکه کردی، «ای یک دله ی صد دله» بیا دلت را یک دله کن، اشکال در خودمان است، باید با یک محبوب حقیقی که به جهت یگانه بودنش، ارزش محبّت ورزیدن دارد، دل را یک دله کرد، در ادامه می فرماید:

یک صبح به اخلاص بیا در بر دوست

گر کام تو بر نیامد آنگه گله کن

اخلاص یعنی تمام دل را به محبوب دادن و در دلدادگی به محبوب جهت یگانه گرایی جان همواره محفوظ بماند، می گوید علت سرگردانی و گله مندی تو آن است که یک دله نشده ای و آن دل را تماماً به محبوب حقیقی خود نسپرده ای. به گفته ی مولوی:

گذر ز دانه و دام جهان و خویش مباز

که مرغ با پر آزاد می کند پرواز

زمن نیوش و میاسا در این دو روز جهان

که پیش روی تو راهیست سخت دور و دراز

بسی دمیده در این جویبار سبزه نغز

بسی شکفته در این بوستان شکوفه ناز

بسی چمیده در این کوهسار کبک دُرِی

بسی رمیده در آن آهوان مشک انداز

به خویش آی و تماشای پیش تازان کن

که هیچ ناید از این کاروان راه، آواز

نشان مهر که دیده است در سرای سپنج

جهان به کس ننماید دو روز چهره باز

به ساز و سوز بهار و خزان شکیبا باش

به تنگنای جهان باش «ورس» را انباز

به هرزه راه مپیما و خویش خسته مساز

که پیش پای تو باشد بسی نشیب و فراز

ما گاهی بی دل هستیم و گاهی هم دلِ سرگردان داریم. همان طور که بی دلی چیز بدی است و انسان گرفتار زندگی خشک و سردی می شود، دل سرگردان هم که با محبوب های وَهمی زندگی کند، گرفتار پوچی و یأس می گردد. این که انسان دنبال هر کس به نام شیخ و استاد راه بیفتد، دل خود را سرگردان کرده است. آدم بدون این که دلدادگی اش پایگاه منطقی و عقلی محکم داشته باشد مجاز نیست که «بر خیال راست، کج را بخرد» و به امید استادِ راه، به هرکس دل بسپارد.




[64] - إرشاد القلوب إلى الصواب، ج 2، ص 210.
[65] - متقی هندی، کنزالعمال، ج 7، ص 103.

تأسفی آزاردهنده

متأسفانه گاهی مسئله ی حبّ اهل البیتh را اینقدر پایین می آورند که مردم وقتی محبّان اهل البیت را در کسوت چنین افراد سطحی و با حرکاتی عوامانه می یابند، از موضوعِ حبّ اهل البیت که اوج مسلمانی است، دست بر می دارند. مودّت و محبّت به اهل البیتh را طوری نمایش می دهند که انسان های عاقل نتوانند آن را بپذیرند. به همین دلیل است که عرض می کنم، اگر مبانی حب اهل البیتh محکم و همراه با معرفت نباشد یک نوع بازی با احساسات است، این کار آنچنان چهره ی اصلی فرهنگ مودّت به اهل البیتh را در اذهان مردم کدر می کند که اگر شما موضوع «عشق به اهل البیتh» را پیش بکشید مردم به یاد آن کارهای غیر معقول می افتند و اصل مسئله را نفی می کنند. آن وقت مودّت و محبّتی که خدا و پیامبر این همه بر آن تأکید دارند و افراد می توانند از آن بهره هایی فوق العاده ببرند، از دست می رود.

گاهی عده ای با ادعای محبّت به اهل البیتh کارهایی کرده اند که نمی توان آن ها را آدم های عادی به حساب آورد، چه رسد به انسان هایی که متوجه شده اند باید فوق عقل، دل را هم در دینداری به صحنه آورد. به قول «کی یر کگور»: «گاهی کلیسا به گونه ای عمل می کند که اگر بخواهیم دیندار شویم، باید اول احمق شویم و بعد دیندار باشیم» این خطر برای هر نوع دینداری که با عقل و حکمت همراه نباشد، هست. خودِ اهل البیتh راه و رسم محبّت و ولایت به خودشان را به ما نشان داده اند. امام صادق(ع) به یکی از یاران خاصشان به نام «عبدالله بن جُنْدب» می فرمایند: «یَا ابْنَ جُنْدَبٍ بَلِّغْ مَعَاشِرَ شِیعَتِنَا وَ قُلْ لَهُمْ- لَا تَذْهَبَنَّ بِكُمُ الْمَذَاهِبُ- فَوَ اللَّهِ لَا تُنَالُ وَلَایَتُنَا إِلَّا بِالْوَرَعِ وَ الِاجْتِهَادِ فِی الدُّنْیَا وَ لَیْسَ مِنْ شِیعَتِنَا مَنْ یَظْلِمُ النَّاسَ»؛ ای فرزند جندب! به شیعیان ما برسان که دنبال این فرقه و آن فرقه راه نیفتند- عمرشان را در این دسته بازی و فرقه بازی و خانقاه بازی ها از بین نبرند-[66] حضرت می گویند ای پسر جندب! به شیعیان ما بگو: حالا که راه را پیدا کرده اید چرا باز هم طفره می روید، بیایید تمام همّت و وقت خود را در همین راه که اهل البیتh به شما معرفی کرده اند بگذارید، بعد می فرمایند: هرگز به ولایت ما نمی رسید مگر این که اولاً: در دنیا آدم های وارسته و سخت کوشی باشید. ثانیاً: حقوق برادران و خواهران دینی تان را رعایت کنید، نگران زندگی مردم باشید و اگر کسی به مردم ظلم کند اصلاً شیعه ی ما نیست. از حضرت می پرسیم: ای امام عزیز شما چه می خواهید به ما بدهید که شرط رسیدن به آن، چنین اعمالی است؟ از سخن حضرت روشن می شود که می خواهند به ما همان ولایت و محبّتی را که نیاز هر انسان دینداری است، بدهند. می فرمایند: به ولایت ما دست نمی یابید مگر با پرهیزکاری و سخت کوشی در دنیا، گفت:

رنج راحت شد چو شد مطلب بزرگ

گَردِ گله توتیای چشم گرگ

آنقدر موضوع ولایت و مودّت اهل البیتh مهم است که برای رسیدن به آن باید راه پرهیزکاری و سخت کوشی را پیشه کرد. اگر متوجه باشیم که وجود مقدس امام صادق(ع) و بقیه ی ائمهh مظاهر حقایق غیبی عالم اند که قبل از خلقتشان هم موجود بوده اند و رسیدن به ولایت آن ها به این معنی است که نفس ما تحت تدبیر انوارآن ذوات مقدس عالم اعلی قرار گیرد، می فهمیم چرا چنین ولایتی به راحتی به دست نمی آید و باید وَرَع و اجتهاد پیشه کرد. نتیجه ی آن ولایت این است که انسان توانسته از سرگردانی دل نجات یابد و محبوب حقیقی خود را پیدا کند و وارد عالم محبّت شود، آن وقت سوز محبّت به انسان کامل، همه چیز جز نظر به محبوب را، در نزد مُحبّ به فراموشی می برد. آیا بهره ای بالاتر از این می توان در زندگی سراغ داشت که محبّ از دیار خود خارج شود و به دیار محبوب سیر کند؟ در آن صورت میل او همان میلی می شود که انسان های معصوم در آن هستند و آرامش دل او همان دوری از گناهی خواهد شد که محبوب او در مقام عصمت در آن قرار دارد. تا آن جا که رسول خداf به یکی از اصحاب می فرمایند: «مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَنَحْنُ شُفَعَاؤُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ یَا ابْنَ بَكْرٍ مَنْ أَحَبَّنَا فِی اللَّهِ حُشِرَ مَعَنَا وَ أَدْخَلْنَاهُ مَعَنَا»؛[67] هركس ما اهل بیت را دوست بدارد، در قیامت او را شفاعت می كنیم، و كسى كه ما را دوست بدارد با ما محشور مى شود و با ما وارد بهشت مى گردد.

به واقع تا انسان محبوبِ معصومی نداشته باشد نه تنها نمی تواند به درستی از گناه فاصله بگیرد، حتی چنانچه مرتکب گناه شد موفق به توبه می گردد، حضرت امام موسی کاظم(ع) می فرمایند: «لَا خَیْرَ فِی الْعَیْشِ إِلَّا لِرَجُلَیْنِ رَجُلٍ یَزْدَادُ فِی كُلِّ یَوْمٍ خَیْراً أَوْ رَجُلٍ یَتَدَارَكُ سَیِّئَةً بِالتَّوْبَةِ وَ أَنَّى لَهُ بِالتَّوْبَةِ وَ اللَّهِ لَوْ سَجَدَ حَتَّى یَنْقَطِعَ عُنُقُهُ مَا یَقْبَلُ اللَّهُ ذَلِكَ مِنْهُ إِلَّا بِوَلَایَتِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ أَلَا وَ مَنْ عَرَفَ حَقَّنَا وَ رَجَا الثَّوَابَ فِینَا وَ رَضِیَ بِقُوتِهِ وَ سَتَرَ عَوْرَتَهُ وَ دَانَ بِمحبّتنَا فَهُوَ آمِنٌ یَوْمَ الْقِیَامَة»؛[68] خیرى در زندگى نیست مگر براى دو مرد، یكى مردی كه هر روز كردار نیكش را زیاد می كند، دیگر مردى كه گناهانش را به وسیله ی توبه جبران كند ولى توبه كجا ممکن است؟ به خدا سوگند اگر آنقدر سجده كند كه گردنش قطع شود خدا توبه اش را نمى پذیرد مگر به ولایت و دوستى اهل بیت پیغمبرh. آگاه باشید هركس حق ما را بشناسد و امیدوار ثواب در باره ى ما باشد و به روزى خود راضى باشد و عفت خود را حفظ کند و به وسیله ی دوستى ما به خدا نزدیك شود پس او در روز قیامت در امان خواهد بود.

حضرت رسول (ص) فرمودند: «خُلِقَ نُورُ فاطمةi قَبْلَ اَنْ یخْلُقَ الْاَرْضَ وَ السَّماء»؛[69] نور فاطمهi قبل از خلقت آسمان ها و زمین خلق شده است. این روایت می رساند که حضرت فاطمه زهراi یک حقیقت غیبی دارند که از طریق معرفت و حُبّ به آن حضرت آن نور بر جان ما تجلی می کند و در نتیجه جان ما توسط آن نور تدبیر می شود و این نحوه خلقت همچنان که عرض شد برای امامانh نیز هست که رسول خداf به عنوان دوازده نور عرشی در سفر معراجی خود آن ها را دیدند. و این نشان می دهد اهل البیتh جایگاه خاصی در هستی می باشند که باید متوجه آن جایگاه بود.

وقتی متوجه شدیم جایگاه ائمهh در هستی کجاست معنی این که می فرمایند چگونه می شود به ولایت ما رسید روشن می شود و می فهمیم چگونه می توان از تدبیر آن حقایق معنوی غیبی در جان خودمان استفاده کنیم، و از همه مهم تر ارزش راهی که نشان می دهند تا ما به ولایت آن ها دست پیدا کنیم مشخص می گردد. این ها در عالم غیب فوق زمین و زمانند و از طرفی شخصیت زمینی آن ها مظهر تامّ آن حقیقت غیبی است. حالا اگر بعد از معرفت، از طریق مودّت، زمینه ی ارتباط با آن انوار غیبی را در خود ایجاد کردیم، رازهای آن عالم بر جان ما گشوده می شود و ایمان به حقایق غیبی فعلیت می یابد. به گفته ی حافظ:

گویند رمز عشق مگوئید و مشنوید

مشکل حکایتی است که تقریر می کنند

معنی زندگی حقیقی فقط با ارتباط با جان انسان های کامل روشن می شود. ابتدا باید خود را طبق دستور ائمهh اصلاح کنیم، وقتی «با ورع و تلاش در دنیا» و «رعایت حقوق مسلمانان» و «تجاوز نکردن به حقوق غیر مسلمانان» جان خود را آماده کردیم و دل را یک دله نمودیم و نظرِ محبّت آمیز به آن وجودات مقدس انداختیم، در این صورت دلی پیدا کرده ایم که می تواند درست نظر کند. و جان خود را محل تابش انوار مقدسه ی اولیاء الهی قرار دهد. نتیجه ی تابش آن نور، ظهور عبودیت پروردگار و متحقق شدن به اخلاق الهی خواهد بود، در این راستا تمام ابعاد انسانی انسان به صورتی همه جانبه شکوفا می شود، زیرا از طریق محبّت است که اتصال به محبوب حقیقی امکان می یابد و انسان احساس می کند شخصیتش تغییر اساسی نموده است.




[66] - بنده بعضی از این افرادی که به دنبال این خانقاه بازی و شیخ بازی ها رفته اند می شناسم، بعضاً آمده اند با بنده صحبت کرده اند معلوم می شود بعد از بیست سال ارتباط با فلان فرقه و خانقاه از جهت توحیدی، هیچ چیز به دست نیاورده اند.
[67] - إرشاد القلوب إلى الصواب، ج 2، ص 415.
[68] - إرشاد القلوب إلى الصواب، ج 1، ص 182.
[69] - بحارالأنوار، ج 43، ص 4.

عاشقان را بر سر خود حکم نیست

این که حضرت صادق(ع) می فرمایند به ولایت ما نمی رسید مگر آن که اهل وَرَع و اجتهاد باشید؛ چون لازمه ی آن ولایت، محبّت از طرف ما و تدبیر از طرف آن ها است و اگر جان ما آماده ی اِعمال تدبیر آن ها نباشد، آن تدبیر محقق نمی شود. ولایت به معنی محبّت و مدیریت و حاکمیت است و از طریق مودّت به اهل البیتh همه ی آن معانی در جان انسان واقع می شود، چون از طریق تولّی و محبّت به آن ذوات مقدس، آن ها بر قلب ها و جان ها نظر می کنند و تدبیر لازم را إعمال می نمایند. وقتی ما توانستیم ولایت آن ها را در تمام ابعاد زندگی، حتی در مسائل اجتماعی و سیاسی بپذیریم و زمینه ی إعمال ولایت آن ها را فراهم کردیم، در چنین حالتی تمام ابعاد انسان تحت نور آن ذوات مقدس قرار می گیرد، زیرا که «عاشقان را بر سر خود حکم نیست» این وقتی است که حاکمیت و تدبیر آن ذوات مقدس را از سر پذیرش قلبی در تمام ابعاد زندگی بپذیریم و گردن نهیم و با تمام وجود و از طریق دعا و توسل زمینه ی تدبیر آن ذوات قدسی را بر جان و مال خود فراهم نماییم، در چنین فضایی خواهی گفت: کجایند امام حسن و امام حسین و فرزندان امام حسینh که این تدبیر را اعمال کنند؟ همان نکته ای که در دعای ندبه سر می دهید و می گویید: «وَ لْیَصْرُخِ الصَّارِخُونَ وَ یَضِجَّ الضَّاجُّونَ وَ یَعِجَّ الْعَاجُّونَ أَیْنَ الْحَسَنُ أَیْنَ الْحُسَیْنُ أَیْنَ أَبْنَاءُ الْحُسَیْن»؛ باید که شیون کنان، شیون کنند، و ضجه زنان، ضجه زنند، و ناله کنندگان، ناله کنند که کجایند امام حسن و امام حسین و فرزندان امام حسینh که بر جان و دل ما حکومت کنند. آن وقت است که با این آمادگی جامع، آن ها نظر مبارکشان را بر ما می اندازند و آن می شود که باید بشود. به فرمایش آیت الله بهاءالدینی«رحمه الله علیه»: اگر امام زمانg نظرشان را بر ما بیندازند مبادی میل ما عوض می شود. و تمام میل انسان، میل های انسان واقعی گردد و انسان و جامعه را به سوی مقصد و مقصود اصلی سیر می دهد.

آنچه می توان در این جلسه به عنوان جمع بندی مطرح کرد عبارت است از:

1- دین با توصیه ی محبت به ائمه ی اطهارh به عنوان عالی ترین درجه ی انسانیت، اساسی ترین نیاز انسان را که دوست داشتن حقیقی است جواب می دهد.

2- قلب از طریق یافتن محبوب های حقیقی نه تنها از سرخوردگی هایی که در زندگی های معمولی وجود دارد نجات می یابد، بلکه به عالی ترین نشاط که همان محبت به اولیاء الهی است، نایل می گردد و از خطرِ محروم بودن از دوست داشتن رهایی می یابد.

3- محبت به انسان های متعالی، نه تنها مودّت و محبت را از سرگردانی نجات می دهد، بلکه موجب می شود تا زندگی به ثمره ی حقیقی خود که همان دینداری ناب از طریق مودّت انسان های کامل است، دست یابد.

4- محبت واقعی در قیامت و با رفع حجاب ها بین مُحبّ و محبوب واقع می شود و اولین منزلِ این ارتباط در حالت احتضار با ملاقات جمال مقدس پیامبرf و علیh شروع می شود و در همین راستا گفته شده؛ «هیچ لذّتی برای مؤمن به اندازه ی مرگ نیست».

5- موضوع جامعیت که در اثر محبت پیش می آید، قلب را در حضور و شور و شوق قرار می دهد، چون در عشق، محدودیت ها به کلی از میان برمی خیزد.

6- روشن شد «نه عشق به غیر خدا عشق است و نه عشقِ به خدا ، بی واسطه ممکن است».

7- موضوع نیاز عشق به مصداق، موضوعی است که اگر از آن غفلت شود انسان ممکن است از مفهوم خوبی ها در ذهن و فکر مطلع شود ولی این غیر از ارتباط با مصداق خوبی ها است که موجب اُنس قلبی با حقیقت می شود.

8- خیالات اگر تجلیات حقایق قدسی باشد جان انسان را فربه می کند و به بهترین نحو تغذیه می نماید، ولی اگر ریشه در امور دنیایی داشته باشد انسان را به وَهمیات گرفتار می کند و تغذیه ای برای جان او نخواهد بود.

9- تفاوت بین قوه ی خیال با عالم خیال و توجه به حضور حضرت جبرائیل(ع) در عالمی از عوالم هستی یعنی عالم خیال نیز روشن شد.

10- بحث شد اگر انسانِ معصومی در عالم نباشد عشق حقیقی متحقق نمی شود، چون جان انسان از یک طرف طالب محبوب کاملی است که هیچ نقصی نداشته باشد، از طرفی آن محبوبِ کامل باید طوری باشد که بتوان با تصور شخصیت او، در عالم خیالِ خود با او اُنس گرفت و این با وجود انسان کامل در عالم محقق می شود.

11- موضوع نیاز انسان ها به انسان های کامل جهت توجه به نمونه هایی که باید در تربیت به آن ها نظر داشت و این که خداوند هرگز چنین نیازی را بی جواب نمی گذارد و چنین انسان هایی را می پروراند؛ مورد بحث قرار گرفت.

12- خداوند نه تنها عقلی به انسان ها داد تا از طریق تدبّر در قرآن و روایات رسول اکرمf را بشناسد، دلی نیز به انسان ها داد تا معصوم را بپسندند و از این طریق به زیباترین شکل هدایت گردند.

13- موضوع رابطه ی بین مودّت به اهل البیتh و اساس دینداری و این که خداوند تمام شرایط را برای تحقق چنین رابطه ای فراهم فرمود، تا آن جا که فلسفه ی وجودی همه ی انبیاء را چنین مودّت و محبّتی قرار داد، مورد بحث قرار گرفت.

14- از انحرافی سخن به میان آمد که موجب تأسف شدید شده و آن سطحی کردن موضوع حبّ اهل البیتh است و این که در این رابطه چه خسارت بزرگی به مسیر دینداری همراه با محبت به جان انسان وارد می شود.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»



جلسه ی سوم، معنی مودّت و ولایت اهل البیتh

بسم الله الرحمن الرحیم

}قُلْ لا اَسْئَلُكُمْ عَلَیهِ اَجْراً اِلاَّ الْمَوَدَّةَ فی القُرْبی{[70]

ای پیغمبر! بگو در برابر رسالتی که به شما رساندم، چیزی از شما نمی خواهم مگر مودّت نزدیکان.

عرض شد این خواستن، خواستنی است که به خود انسان ها برمی گردد و این مودّت، موجب کمال دین داری است و اجر پیامبری پیامبرf به آن است که مردم دینداری را به نهایت برسانند و نهایت دینداری، مودّت به ائمه ی معصومینh است.

سؤال ما از ائمهh این است که اگر ما آرام آرام رسیدیم به این که شما حقایق مقدس عالیه ای هستید که در جمال انسانی، همه ی اسماء حسنای الهی را به نمایش آوردید، چطور می توانیم با شما ارتباط برقرار کنیم؟




[70] - سوره ی شوری، آیه ی 23.

سابقه ی تاریخی توجه به حقایق قدسی

یک بحث این است که بدانیم حقایق عالیه ای در عالم هست و بحث دیگر این است که چگونه با این حقایق ارتباط برقرار کنیم. حتماً مستحضرید که موضوع ارتباط با حقایق قدسی مسئله ی بزرگ بشریت بوده و تاریخ تفکر گواه آن است که در طول تاریخ، بزرگان دنیا چه اندازه روی این مسئله وقت گذاشته اند، بسیاری از اندیشمندان تا این جا رسیده اند که حقایقی آسمانی در عالم غیب هست، استدلال های محکمی هم برای اثبات وجود آن ها آورده اند و معتقد بودند باید با آن حقایق ارتباط پیدا کنند تا زندگی، نشاط خود را بیابد، از سقراط و افلاطون و ارسطو و فلوطین بگیرید تا این اواخر، هگل و امثال او. البته در جهان اسلام بزرگانی مثل فارابی، ابن سینا، شیخ إشراق، محی الدین عربی و ملاصدرا که جای خود دارند.

در موضوع وجود حقایق قدسی حرف های خوبی گفته شده است ولی در موضوع چگونگی ارتباط با آن حقایق کار زیادی از طرف فیلسوفان نشده است. همیشه ادیان الهی بوده اند که باب این موضوع را باز کرده و راه کار نشان داده اند، هر چند در دل دین هم کم بوده اند افرادی که راه کارهای ارائه شده توسط دین را جدّی بگیرند و مثلاً در دین اسلام متوجه شوند موضوعِ مودّت فی القربی اوج دینداری است و موجب ارتباط قلبی با ذوات مقدس ائمه ی اطهارh می شود که به عنوان واسطه ی فیض، اصل و اساس همه ی حقایق غیبی می باشند. زیرا:

آن که را روی به بهبود نبود

دیدنِ روی نبی سود نبود

امام صادق(ع) خودشان به آن هایی که آماده بودند این راه را طی کنند و ارزش کار برایشان روشن شده بود راه را نشان دادند و همان طور که در جلسه ی قبل عرض شد به عبدالله بن جندب می فرماید: «یَا ابْنَ جُنْدَبٍ بَلِّغْ مَعَاشِرَ شِیعَتِنَا وَ قُلْ لَهُمْ- لَا تَذْهَبَنَّ بِكُمُ الْمَذَاهِبُ- فَوَ اللَّهِ لَا تُنَالُ وَلَایَتُنَا إِلَّا بِالْوَرَعِ وَ الِاجْتِهَادِ فِی الدُّنْیَا...» ؛[71] ای فرزند جندب! به شیعیان ما برسان و به آن ها بگو: به طرف این فکر و آن فکر و این مکتب و آن مکتب راه نیفتید که چگونه به ولایت ما و ارتباط با حقایق قدسی برسید، به ولایت ما نمی رسید مگر با ورع و دوری از گناهان و تلاش در دنیا برای اصلاح خود. اولاً: متوجه باشید باید با عالی ترین حقایق قدسی یعنی ذات ائمه ی معصومینh مرتبط شوید و از ولایت آن ها بهره مند گردید. ثانیاً: این ولایت با وَرَع و تلاش در دنیا و رعایت حقوق مؤمنین و تقویت روحیه ی ایثارگری نسبت به آن ها و ظلم نکردن به مردم، به دست می آید و لا غیر.




[71] - بحار الأنوار، ج 75، ص 281.

راه ارتباط با حقیقت ولایت

اولین سؤال این است که بعد از علم به وجود قدسی انسان های کامل، چگونه به ولایت آن ها برسیم و بتوانیم از تجلّی انوار باطنی وجود آن ها در باطن خود بهره مند شویم، به عبدالله بن جندب می فرمایند بیخودی خودتان را گرفتار این گروه و آن دسته نکنید، راه کار روشن است. بعد می فرمایند: «بِالْوَرَعِ وَ الِاجْتِهَادِ فِی الدُّنْیَا- وَ مُوَاسَاةِ الْإِخْوَانِ فِی اللَّهِ - وَ لَیْسَ مِنْ شِیعَتِنَا مَنْ یَظْلِمُ النَّاس»؛[72] به پرهیزکاری و تلاش در خودسازی و تقویت روحیه ی ایثار نسبت به برادران دینی و کنترل خود در این که اگر کوچک ترین ظلمی به کسی روا دارید، به آن نتیجه می رسید. چون همان طور که مستحضرید این ولایت دو طرفی است، یک آمادگی هایی ما باید در خودمان ایجاد کنیم، و یک الطافی هم آن ذوات مقدس می فرمایند، از طرف آن ها ما نگران نیستیم، نگرانی از جانب خودمان است که شرایط تجلی نور ولایت را در جان خود محقق بکنیم و به آن محبّتی که اوج دینداری است دست نیابیم، زیرا:

طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک

چو درد در تو نبیند که را دوا بکند

از یک طرف باید به وجود این ذوات مقدس و چگونگی حضور آن ها در عالم، معرفت پیدا کنیم، و از طرف دیگر باید راه ارتباط با حقیقت نوری آن ها را بیابیم. حضرت صادق(ع) در رابطه با چگونگی ارتباط با آن مقام های قدسی ما را متوجه صفاتی می کنند که در آن روایت ملاحظه فرمودید. اگر عنایت فرمائید توصیه هایی که حضرت می فرمایند ساده نیست و باید با یک برنامه ریزی اساسی آن ها را وارد زندگی خود نماییم، ولی وقتی متوجه نتیجه ی فوق العاده ی آن شویم به راحتی به آن دستورات دل می دهیم. ولایت انسان کامل آن قدر بزرگ است که مواساه اخوان با همه ی سختی که دارد، آسان می شود. آنچه را به عهده ی ما گذاردند اگر انجام گیرد بقیه را آن ها به عهده گرفته اند. عمده آن است که با معرفت به مقام ائمهh، عزم محبّت به آن ها را در خود به وجود آوریم و شرایط روحی و اخلاقی خود را آماده کنیم، تا تجلی نور ولایت بر قلب ما ظهور کند و اُنس با آن مقامات قدسی شروع شود. گفت:

اول قدم آن است که او را یابی

آخر قدم آن است که با او باشی

وقتی دل متوجه ی مقام ائمه ی معصومینh شد و مؤانست با آن ذوات قدسی شکل گرفت دیگر راه تجلیات ناب نور انسان کامل بر باطن انسان باز می شود که زبان در وصف چنین ارتباطی الکن است و ثمرات آن قابل تصور نیست، چون عالَمِ چنین ارتباطی، عالم علم حصولی نیست که الفاظ بتوانند وصف کنند. ارتباط با آدمیت محض که صاحبّ مقام «عَلَّمَ آدَمَ الْاَسماءَ کُلَّها» است، مقصد و مقصود باطنی ترین بُعد از ابعاد انسان است. این همان راه محبّت است که خدا می داند چه برکات عجیبی در آن نهفته است و همه سرگشته ی آن هستند، تا خود را در معرض نور آن ها قرار بدهند و دائماً از آن نور بهره مند شوند و آدم؛ آدم بشود. چقدر مایه ی تأسف است که بعضی ها این راه را با این همه برکت و بزرگی که دارد با یک سلسله ادعاها و سطحی نگری ها در حجاب برده اند و مانع شده اند که مردم حقیقت آن را پیدا کنند. وقتی بحث ولایت اهل البیتh مطرح است به این معنی است که آن ها به مبادی جان ما و باطن وجود ما توجه می کنند، یعنی نور انسان کامل بر قلب ها تجلی می کند. اگر نسبت به تجلی نور انسان کامل کمی فکر شود حرف ها و رازهای زیادی در آن هست و روشن می شود از طریق آن تجلی، دل انسان الهی می گردد، دل با کتاب و درس الهی نمی شود، با نظر ولایی امامان معصومh دل با همه ی گرایش هایش الهی می گردد، مثل خود آن ذوات مقدس، منتهی در حد نازله. در همین رابطه می فرمایند: «مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَنَحْنُ شُفَعَاؤُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ یَا ابْنَ بَكْرٍ مَنْ أَحَبَّنَا فِی اللَّهِ حُشِرَ مَعَنَا وَ أَدْخَلْنَاهُ مَعَنَا»؛[73] هركس ما اهل بیت را دوست بدارد، در قیامت او را شفاعت می كنیم، و كسى كه ما را دوست بدارد با ما محشور مى شود و با ما وارد بهشت مى گردد.

در روایت داریم که خَیْثَمَه می گوید: خدمت حضرت باقر(ع) رسیدم حضرت فرمودند: «یَا خَیْثَمَةُ إِنَّ شِیعَتَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ یُقْذَفُ فِی قُلُوبِهِمُ الْحُبُّ لَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُلْهَمُونَ حُبَّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ إِنَّ الرَّجُلَ یُحِبُّنَا وَ یَحْتَمِلُ مَا یَأْتِیهِ مِنْ فَضْلِنَا وَ لَمْ یَرَنَا وَ لَمْ یَسْمَعْ كَلَامَنَا لِمَا یُرِیدُ اللَّهُ بِهِ مِنَ الْخَیْرِ... »؛[74] ای خیثمه! حبّ ما اهل البیت در دل های شیعیان ما القاء می شود و محبت ما به آن ها الهام می گردد، ما را دوست می دارند و فضائل ما را تحمل می کنند، در حالی که نه ما را دیده اند و نه کلام ما را شنیده اند. این برکات از آن روست که خداوند اراده کرده است که به آنان خیر برساند.

در مورد جایگاه حبّ اهل البیتh باید دقیق و با حوصله کار شود زیرا معارف ارزشمندی در آن نهفته است. متأسفانه در طول تاریخ به شیعه اجازه ندادند تا در فضای مناسب حرف های خود را بزند. در حال حاضر نور شهدا و اثر خون شهدا زمینه ساز شده است که شیعه آرام آرام بتواند حرف هایش را بزند و موضوع حبّ اهل البیتh جای خود را پیدا کند. از خود بپرسید آیا برکتی زیر این آسمان از این بالاتر هست که امام معصوم به انسان نظر کند و نور آن کمال عالیه در مرتبه ای نازله با جان انسان متحد گردد و یک نحوه یگانگی با ذات مقدس پیش آید در حدّی که انسان با آن ها محشور شود؟




[72] - بحارالأنوار، ج 75، ص 281.
[73] - إرشاد القلوب إلى الصواب، ج 2، ص 415.
[74] - بحار الأنوار، ج 24، ص 151.

مراحل ولایت امامانh

نظر به ولایت ائمهh از دو جنبه مدّ نظر قرار می گیرد؛ یک جنبه آن که ما با نظرِ محبّت و مودّت و با دلی زنده، فوق عقل برهانی، به آن ها نظر کنیم. و جنبه ی دیگر این که آن ها به باطن ما نظر کنند و باطن ما را تحت تأثیر تجلیات انوار خود قرار دهند. و این که می فرمایند: والله کسی به ولایت ما نمی رسد مگر این که چنین و چنان کند؛ به جنبه ی دوم نظر دارد که لازمه ی پذیرش تجلیات انوار انسان کامل، صفات و معارف خاصی است که انسان باید در خود پدید آورد. مسئله ی اصلی هر انسان در این رابطه آن است که بتواند نور ولایت امامانh را بر جان خود جاری کند، علاوه برصفات و اخلاقیات خاص، برای تجلی نور ولایت امام معصوم عقاید دقیقی نیز نیاز است. مثلاً امام رضا(ع) می فرمایند: «مَنْ اَنْكَرَ خَلْقَ الْجَنَّةِ وَالنّار كَذَّبَ النَّبِیُّf وَ كَذَّبْنا وَ لا مِنْ وِلایَتِنا علی شَیْئٍ وَ یَخْلُدُ فی نارِ جَهَنَّم»؛[75] كسی كه منكر باشد که هم اکنون بهشت و جهنم موجود است، پیامبر و ما را تكذیب كرده است و تحت ولایت ما نیست و برای همیشه در آتش است.

روایت فوق می رساند که اگر کسی معتقد نباشد هم اکنون بهشت و جهنم موجود است نمی تواند از تجلی نور ولایت امامان معصومh بر جان خود برخوردار باشد، چون چنین عقیده ای زمینه است تا جان انسان برای تجلی نور آن ها آماده گردد.

می دانید که رحمان و رحیم و سمیع و علیم از اسماء الهی اند، و خداوند در قرآن می فرماید: «وَلِلّهِ الأَسْمَاء الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا»؛[76] برای خداوند اسماء حسنایی هست، او را به آن اسماء بخوانید. یعنی گاهی حق به صفت رحمان جلوه می کند به آن تجلی می گویند: «اسم رحمان» یا به صفت رحیم جلوه می کند به آن تجلی می گویند: «اسم رحیم» این ها اسماء حسنای الهی هستند یعنی حق اند در صفاتی خاص. آن وقت آن اسماء مظهر می خواهد تا به نمایش در آیند: امام صادق(ع) در رابطه با آیه ی فوق می فرمایند: «نَحْنُ وَ اللّه الاَسْماءُ الْحُسْنی»؛[77] به خدا سوگند ماییم اسماء حسنای الهی. ملاحظه کنید امام خودشان را چطوری به ما معرفی می کنند و ما را به کجا راه نمایی می فرمایند. ابتدا باید متوجه بود «اسماء حسنا» یعنی چه؟ تا بعد روشن شود چرا ائمه ی معصومین h اسماء حسنای پروردگار هستند. به عنوان مثال «قیوم» یکی از اسماء الهی است و تمام عالم را پر کرده است. قیوم، یعنی هرچه شما پدیده و وجود می بینید که قائم است و موجود است، به «اسم قیومِ» خداوند موجود است. یا «اسم حی» یعنی در این عالم هر چه حیات می بینید، ظهور آن «حی مطلق» است، حالا امام می فرماید: «نَحْنُ وَ اللّه اَلْاَسْماءُ الْحُسْنی»؛ ما همان اسماء حسنای خداوند هستیم. و توجه ما را به حقیقت نوری و وجودی خود معطوف می کنند بهتر از این چگونه می توان گفت تا ما بفهمیم جایگاه آن ها در هستی کجا است؟




[75] - توحید صدوق، باب ما جاء فی الرُّؤْیَه، حدیث 21 ص 118.
[76] - سوره اعراف، آیه 180.

نظر به ولایت ائمهh در دو نگاه

نگاه دقیق و عمیق به مقام اهل البیتh در هستی، غلو نیست، غلو یعنی یک چیزِ غیر بزرگ را ما بزرگ کنیم، بدون آن که دلیل عقلی یا نقلی مطمئن برای بزرگی آن داشته باشیم. اما اگر عظمت موضوع مهمی را ادله ی قوی عقلی پشتیبانی کرد و بعد هم شواهدی از وحی الهی آن را تأیید کرد، اعتقاد به عظمت آن موضوع، غلو نیست بلکه توجه به موضوع بزرگی است که باید با تعمق متوجه آن شد. اگر آن موضوع برای ما روشن نشد نباید آن را منکر شویم باید خود را رشد دهیم تا به حقیقت آن دست یابیم. به قول مولوی:

کرده ای تأویل حرف بِکر را

خویش را تأویل کن نی ذکر را

یعنی برای درک حقیقت باید خود را عوض کنی نه آن که حقیقت را در حدّ فهم خود تغییر دهی، کسی که در مورد موضوعاتِ عمیق معرفتی تأمل نکرده آیا حق دارد بگوید آن موضوعات غلو است؟ آیا کسی پای بحث علمای شیعه نشسته و مبانی عقلی و نقلی و قرآنی عقاید شیعه را به خوبی بررسی کرده و بعد به این نتیجه رسیده است که آن ها نسبت به اهل البیتh غلو می کنند و حرفشان از مرز عقل و نقل معتبر بیرون است؟ یا همین طور از دور یک چیزی به گوشش خورده و سریعاً قضاوت کرده است.

ما در موضوع وجود انسان کامل و واسطه ی فیض، ابتدا با استدلال بحث می کنیم و نحوه ی وجود آن عزیزان در نظام هستی و مقام عصمت آن ها را ثابت می نماییم[78] سپس دلایل قرآنی خود را بیان می کنیم[79] و پس از آن که جایگاه و مقام واسطه ی فیض بودن و معصوم بودن آن ها روشن شد، حالا می گوئیم این سخنان را معصوم گفته است. امامانh شیعیان خود را طوری تربیت کرده اند که نگران باورهایی باشند که مبانی عقلی و استدلالی ندارد، حالا آیا می شود که خود شیعیان چیزهای بی مبنا را بپذیرند؟ ما خودمان اعتراض داریم به این ولایت بازی های احساساتی، امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» که به واقع می توان ایشان را به عنوان یکی از شخصیت های بزرگ شیعه نام برد که ذوب در ولایت اهل البیتh بودند، چه قدر از دست این نوع ولایت بازی ها آزرده بودند. در یکی از پیام ها در آخرین روزهای عمر شریفشان می فرمایند: «ولایتی ها که تا دیروز در سکوت و تحجرِ خود آبروی اسلام و مسلمین را ریخته اند و در عمل پشت پیامبر و اهل البیت عصمت و طهارتh را شکسته اند و عنوان ولایت برایشان جز تَکَسُّب و تَعَیش نبود، امروز خود را بانی و وارث ولایت معرفی نموده و حسرت ولایت دوران شاه را می خورند.»[80] و در جایی دیگر می فرمایند: این ها کمر ما را شکستند. امامی که خودشان اهل ولایت اهل البیتhاند به جهت انحراف اینان از مسیر ولایت اهل البیتh می گویند کمر ما را این ولایت بازی ها شکست، و به آن هایی که ولایت را وسیله ی تَکَسُّب و تَعَیش کرده اند یعنی ولایت را وسیله ی کسب و زندگی و آب و نان نموده اند اشکال می گیرند. چرا امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» از این نوع ولایت گرایی نگران اند؟ چون متوجه بودند این گروه ها مسئله ای این چنین بزرگ و عمیق را آنچنان سطحی و احساساتی می کنند که دیگر آن تأثیر عمیق و غیر قابل تصور را از دست خواهد داد.




[78] - به کتاب «مبانی معرفتی مهدویت» از همین مؤلف رجوع شود.

چگونگی تعین به مقام ائمهh

آنچه ائمهh به ما پیشنهاد می کنند تدبّر در امور آن هاست،[81] آن ها مأمورند ما را متوجه حقیقت قدسی وجود خود بنمایند و به ما بفهمانند در عالم قدس حقایقی به نام اسماء حسنای الهی هست که صورت کلیه و جامع آن ها در وجود یک انسان باید جمع بشود و در حرکات و سکنات او جاری و ساری باشد که بحث آن إن شاءالله در جای خود خواهد آمد. آن ها مأمورند به ما خبر دهند: ای طالبان انوار عالم قدس بیایید تا ما شما را به آن جاها برسانیم، بیایید در زیر سایه ی ولایت ما قرار بگیرید تا به آن عالم سیر کنید. راستی اگر در این موارد شکسته نفسی کنند و ما را از مقام خود آگاه نکنند و به سوی خود راهنمایی ننمایند، برای رسیدن به آن حقایق قدسی چه کار باید کرد؟ مثل آن است که پیامبر خداf رودربایستی کنند و نگویند من پیغمبر خدا هستم، در آن صورت بشریت چگونه متوجه وجود پیامبر بشود؟ این جا شکسته نفسی بر نمی دارد، باید بیایند ما را به سوی خود راهنمایی کنند. کسی جز خودشان نمی تواند مقام آن ها را بشناسد، شناختن مقام جامعیت اسماء حسنای کلیه، کار خودِ انسان های کامل است لذا باید گفت: «گل خندان که نخندد چه کند؟» این جاست که وقتی آن ها خودشان را به ما معرفی کردند و روشن شد چقدر در این امر صادق اند ما باید خاک پای آن ها را سرمه ی چشم خود کنیم و با تمام وجود از آن ها تشکر کنیم که ما را به سوی خود هدایت کردند. حضرت صادق(ع) به دو نفر از علماء اهل سنت می فرمایند: «شَرِّقَا وَ غَرِّبَا لَنْ تَجِدَا عِلْماً صَحِیحاً إِلَّا شَیْئاً یَخْرُجُ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَیْت »؛[82] اگر به شرق و غرب عالم هم بروید، هرگز به علم صحیح و درستى دست نمى یابید، مگر آن علمى كه از نزد ما اهل البیت بیرون آید. این غیر از آن است که یک انسان خود خواه ما را به سوی خود بخواند، این ها خودی ندارند که ما را به سوی آن خود دعوت کنند، آن ها سراسر نمایش اسماء الهی اند، پس در واقع آن ها از طریق هدایت ما به خودشان، ما را به سوی خدا دعوت کرده اند.

وقتی به مقام ائمهh معرفت پیدا کردیم و آن ها را به عنوان مظاهر جامع اسماء الهی شناختیم و قلب خود را متوجه آن مقام نمودیم تا در سیر باطنی خود تحت تأثیر تجلی نور ولایت آن ها قرار گیرد، این ابتدای راه است، باید ما آرام آرام ظرفیت پذیرش آن نور را در خود ایجاد کنیم. هرچقدر آن نور در جان ما جا باز کند، خودش وسیله ی معرفی خودش می شود و ما به یقینی که نسبت به مقام اهل البیتh باید برسیم، می رسیم. مثل آن که وقتی با قرآن روبه رو می شوید بین شک و یقین هستید، گاهی نوری از قرآن به قلبتان می نشیند و با تمام وجود حقّانیتش را باور می کنید، ولی ممکن است دوباره این فکر به ذهنتان بیفتد که نکند یک انسان نابغه بدون آن که پیامبر باشد این حرف ها را زده است؟! ولی باز با تدبّر در قرآن می بینید مسئله از این حرف ها بیرون است و متوجه حقانیت آن می شوید، ممکن است چند بار گرفتار شک و تردید بشوید تا بالأخره نور قرآن جای خود را در قلب شما - با اُنس طولانی- باز کند، به طوری که پس از مدتی اصلاً جای هیچ شکی برایتان باقی نمی ماند. عین همین مسئله در موضوع فرهنگ اهل البیتh و ولایت آن ذوات مقدس برایتان پیش می آید. همان طور که قرآن نوری دارد که با تدبّر در آن، بر قلبتان تجلی می کند و خودش خود را ثابت می نماید، مقام قدسی و نور ولایی اهل البیتh هم همین طور است. قرآن برای اثبات حقانیت خود می فرماید: «أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ اخْتِلاَفًا كَثِیرًا»؛[83] ای پیامبر! آیا این هایی که منکر رسالت تو هستند در قرآن تدبّر نمی کنند، که اگر از طرف غیر خدا بود در آن اختلاف زیادی می دیدند؟ اگر انسان در قرآن تدبّر کند آن چنان جلوه ی وحدانی حضرت احد را می یابد که هیچ شکی در آن نخواهد کرد که این کتاب از حضرت اَحد نازل شده و با تمام وجود تصدیق می کند که اگر از طرف غیر خدای احدِ واحد بود هرگز وجود این همه انسجامِ غیر قابل تصور در آن ممکن نبود. در مورد اهل البیتh هم شرطِ ارتباط همین است و اگر این ارتباط برقرار شود انسان به جایی می رسد که می بیند اگر قلب و جان و باطن این انسان ها در تصرف کامل حق نبود محال بود چنین گفتار و رفتاری به دست بُعد بشری آن ها از آن ها صادر شود، تا آن جا که انسان حیرت می کند که مگر می شود انسانی شروع به سخن گفتن بکند و بدون هیچ یادداشتی کلماتی از زبانش جاری شود که ما آن سخنان را به نام دعای جوشن کبیر می شناسیم. بنده معتقدم ابتدا خداوند با جلوه ای از معانی کامل بر قلب مبارک آن ذوات مقدس تجلی می کند و اسماء هزارگانه خود را به تجلی در می آورد، سپس حاصل آن تجلی؛ دعای جوشن کبیر می شود که از زبان آن ها جاری می گردد. در مورد سایر ادعیه مثل دعای ابوحمزه از امام سجاد(ع) یا مناجات شعبانیه از حضرت علی(ع) و دعای سحر ماه رمضان از حضرت باقر(ع) یا مناجات امام حسین(ع) در روز عرفه، همه و همه قضیه از همین قرار است. چگونه انتظار داریم متوجه نور باطنی و قدسی ائمهh شویم در حالی که فرصتی برای تدبّر در سخنان و ادعیه ی آن ها نگذاشته ایم؟

همان طور که قرآن قصه و زبان فطرت ما است، اهل البیتh هم خودِ گم شده ی ما هستند، آن خود عالیه ای که در همه ی زندگی به دنبال آن هستیم، لذا است که گفت:

چون یافتمت جانان

بشناختمت جانان

مسئله این گونه است که انسان پس از مدتی تماس با گفتار و رفتار این خانواده، آرام آرام خودِ گم شده و آرمانی خود را در آن ها می یابد و احوالی را که باید پیدا کند به کمک ارتباط وِلایی با آن ها پیدا می کند و متوجه می شود آنی که باید در نهایت باشد همین ها هستند و آن محبّوبی که باید بگزیند، همین هایند و لذا وقتی می فرمایند: هرگز به ولایت ما نمی رسید مگر این که چنین و چنان کنید، با تمام وجود می گویید؛ «هرچه بگویی بشوم».




[81] - امیرالمؤمنین(ع) می فرمایند: «... إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا یَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ قَدِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان »؛ امرما مشکل همراه با دشواری هاست، آن را تحمل نمی کند مگر فرشته ای مقرب یا پیامبری مرسل یا بنده ای که خداوند قلب او را از طریق ایمان آزموده باشد.
[83] - سوره ی نساء، آیه ی 82.

حداقلِ شرط جهت تجلّی نور ولایت

ائمه ی معصومینh از ان جایی که مظهر محبّت الهی به خلق اند، شیفته ی آن اند که دست ما را بگیرند، ولی ما باید حداقل شرطی را که لازمه ی این دستگیری است داشته باشیم و به همین جهت در به دست آوردن آن حداقل شرط به ما دستوراتی می دهند. یکی از آن دستورات که انسان را از تنبلی و سستی بیرون می آورد و وارد حیات معنوی می کند مواسات اخوان و تقویت روحیه ای است که برادران خود را بر خود مقدم بداریم و از دست و زبانمان هیچ ظلمی بر احدی روا مداریم و این از اولین شروط است. غم فلسطینیان را خوردن و هر کاری که از دستمان برآمد برای آن ها انجام دادن، یکی از راه های ورود به آسمان و ارتباط با ذوات مقدس ائمه ی طاهرینh است، مراعات حقوق برادران دینی دریچه ی ارتباط با خدا و حقایق الهی است. امام صادق(ع) در همین حدیث بارها به اصحابشان در مورد رعایت مردم سفارش می کنند، چون امام راه سیر به عالم بالا را در این عمل می دانند، یک جا می فرمایند: «اَلْماشی فِی حاجَةِ اَخیهِ کَالسّاعی بَینَ الصَّفا وَ الْمَروَه، وَ قاضی حاجَتِةِ کَالْمُتَشَحِّطِ بِدَمِه فِی سَبیلِ اللّهُ یوْمَ بَدْرٍ وَ اُحُدٍ وَ ما عَذَّبَ اللّهُ اُمَّةَ اِلاّ عِنْدَ اسْتِهانَتِهِمْ بِحُقُوقِ فُقَراءِ اِخْوانِهِم»؛[84] ای پسر جندب؛ آن کس که در راه برآوردن حاجت برادرش گام بردارد عملش همچون سعی بین صفا و مروه است - که سیر از مروه ی دنیا به سوی صفای عالم معنا است - و آن کس که نیاز حاجت مندی را برآورده سازد کارش همچون کار شهیدی است که در راه خدا در جنگ بدر و احد شهید شده - این عمل، او را به مقام فنا می رساند تا بدون حجاب، با غیب ارتباط برقرار کند- و خداوند هیچ امتی را جز به جهت بی اعتنایی و سبک شمردن حقوق فقرائشان عذاب نکند.

ملاحظه کنید چگونه حضرت راه ارتباط با ذوات قدسی را داشتن روحیه ای می دانند که نگران وضع مردم باشد و با توجه به امور مردم خود را آماده ی تجلی نور ولایت ائمه ی معصومینh نماید، باید روحیه ی ظلم به مردم کاملاً در جان ما خشکیده شود و راضی نباشیم یک ذره ظلم از طرف ما به احدی برسد. چنانچه امیرالمؤمنین(ع) می فرمایند: «واللَّهِ لَوْ أُعْطِیتُ الْأَقَالِیمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاكِهَا عَلَى أَنْ أَعْصِیَ اللَّهَ فِی نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِیرَةٍ مَا فَعَلْتُه ...»؛[85] به خدا سوگند اگر هفت اقلیم را با آن چه كه در زیر آسمان ها است به من بدهند تا در باره ى مورى ستم كنم و پوست جوى را كه در دهن دارد از او بگیرم و نافرمانى خدا را كنم چنین كارى نخواهم كرد.

چگونه برایتان پیش آمده که وقتی متوجه شدید خدا هست می توانید دل خود را متوجه خدا نمایید، چون دل انسان توان و استعداد آن را دارد که به خدا توجه کند، اگر موانع را برطرف نماید خود به خود آن توجه واقع می شود. این مسئله در عین عجیب بودن، برای انسان سخت نیست، چون وقتی دل را از حجاب ها آزاد کرد و آن را بیدار نمود، می یابد که آن بیداری منجر به توجه قلب به خدا شد و با توجه به خدا همه ی آنچه را به دنبالش بود به دست آورد، چیزهایی را که در ابتدا تصور آن را هم نمی کردید، برایتان پیش آمد. این که می گویند یاد خدا کارها خواهد کرد، یاد خدا همین توجه قلبی به حضور حق است، بقیه ی برکات با توجه قلبی به حق یکی بعد از دیگری بر جان انسان سرازیر می شود. دل همین که تا مرز توجه به حق جلو رفت و موانع را پشت سر گذاشت، می یابد که نور آمد. در حالی که در ابتدا نمی توانست تصور کند تجلی نور حق بر قلب یعنی چه، چون فکر می کرد خودش می خواهد آن نور را به قلب خود بیاورد، در حالی که آن نور بود، باید موانع تجلی آن را برطرف می کرد، مثل آن که ما پرده را عقب می زنیم تا نور خورشید جلوه کند. همین موضوع در باره ی امکان تجلّی نور ولایت ائمه ی طاهرینh بر قلب انسان ها مطرح است.




[84] - بحار الأنوار، ج 75، ص 281.
[85] - بحارالانوار، ج 74، ص 394.

میهمانی عالم قدس

ممکن است ابتدا این سؤال برای شما پیش بیاید که چطور می شود ما با توجهِ محبّت آمیز به اهل البیتh به شخصیت مطلوبی که به دنبال آن هستیم برسیم و آدم شویم؟ عرض بنده این است مگر بنا است شما خودتان را آدم کنید؟ مگر من می توانم خودم را آدم کنم و میل ها و اندیشه هایم را در حد تعادل حقیقی قرار دهم؟ این امکان ندارد، اگر تا صد سال دیگر هم بنده با تکیه بر خودم بخواهم کاری بکنم همین هستم که فعلاً هستم. قاعده ای در این دنیا هست که باید طبق آن قاعده عمل کرد و آن، این که باید آرام آرام توجه جان خود را به سوی وجود قدسی و معنوی و نورانی اهل البیتh سیر داد و البته لازمه ی آن سیردادن، مجموعه ای مقدمات معرفتی و اخلاقی است که دین الهی توصیه فرموده است، بقیه ی کار از طرف آن ها انجام می شود و تجلیات نور ولایت آن ها است که کار اساسی را می کند و ما به نتیجه می رسیم، خودشان این راه را نشان ما دادند. البته این بدین معنی نیست که کار، کار راحتی است و نیاز به تلاش و مجاهده ندارد ولی چون مطلب بزرگ است کارهایی که منجر به آن نتیجه می شود، در مقابل نتیجه ای که حاصل می شود چیزی به حساب نمی آید. آری اگر آرام آرام آنچه را ما باید بکنیم شروع کنیم، به تدریج نتایجی که باید به دست آید، ظاهر می شود.

باید افتان و خیزان و به طور پیوسته جلو برویم تا به مرور حجاب ها رفع شود و صورت نهایی محبّت و مودّت ظاهر گردد، ولی با این همه همین که وارد دستگاه مودّت شدید به ورود ارزشمندی اقدام کرده اید، چیزی نمی گذرد ملاحظه می کنید به مرور چیزهایی را به دست می آورید که در ابتدا تصور آن ها را هم نمی کردید. آن ها که این راه را رفتند چیزهایی یافتند که گفتنی نبود.

همین قدر تصور فرمائید انسان با ارتباط با دریای بیکران قلب معصوم وارد چه عالَمی می شود، آداب ارتباط را هم که خودشان به ما یاد دادند و خودشان هم که مالامال از میل توجه به ما هستند، پس راه رسیدن به مقصد نهایی از این بهتر در کجا یافت می شود؟ آن ها خانواده ی کرم هستند، به این معنی که طالب ولایت خود را محروم نمی کنند.

عمده آن است که از نکات مطرح شده غفلت نکنیم تا مودّت به این خانواده جای خود را در قلب ها باز کند و با امیدی که قلب پیدا می کند آن طلب محقق شود. آنچه موجب محرومیت بزرگ است غفلت از همین نکته است که حقایق متعالی مطهره ای در این عالم هست که با نظر به سیره و گفتار آن ها در این دنیا، می توان نسبت به آن ها مودّت پیدا کرد تا در بستر شریعت محمدیf به اوج کمالی که یک انسان می تواند به آن دست یابد، برسیم. و خود قرآن هم در رابطه با نتیجه ی آن مودّت فرمود: «مَا سَأَلْتُکُمْ مِنْ اَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ»؛ آنچه در رابطه با اجر رسالت که عبارت باشد از مودّت اهل البیتh به شما توصیه کردیم برای نتیجه گیری خودِ شما است و موجب می شود تا میهمان عالم قدس شوید. وقتی می فرماید: «فَهُوَ لَکُمْ»؛ می خواهد خبر دهد راه ورود به دینداری برتر را به شما نشان دادم تا در میانه ی راه نمانید.

وقتی تمام آداب شریعت را انجام دادیم هنوز وارد آن سطح از دینداری نشده ایم که احساس کنیم به مقصد رسیده ایم. تا در مرحله ی رعایت آداب شریعت هستیم، می شود دروغ نگوییم، نماز بخوانیم و دزدی نکنیم ولی وارد عالَمی که در آن عالَم دل شور و عشق امیرالمؤمنین(ع) را دارد شود، نشده ایم و به همان اندازه به آن نتایج عالیه ای که می توانستیم با دینداری خود به آن جاها دست یابیم، نرسیده ایم، این است که می فرماید آن مودّت «فَهُوَ لَکُم» برای خود شماست تا وارد مرحله ی عالیه ی دین داری شوید و مزه ی دینداری را به واقع بچشید.



ورود به زندگی معنادار

زندگی بدون مودّت به اولیاء معصومh، زندگی معناداری نیست. چون هنوز انسان با مظاهر اسماء الهی ارتباط پیدا نکرده که منجر به محبّت انسان به خدا شود. خداوند نمی خواهد ما فقط در حدّ مسلمانانِ اهل سنت باشیم که عبادات خود را انجام دهیم و حرام و حلال دین را مراعات کنیم و دیگر هیچ، چون همه ی آن چیزی که خداوند برای بندگانش می خواهد این نیست. باید در مسیر دینداری یک نشاط معنوی و یک دل زنده در میان باشد که منجر به اُنس با اسماء الهی گردد و در این رابطه به ما فرمود، وارد میدان مودّت فی القربی گردید تا به آنچه باید به دست آورید، نایل شوید. در آن حال است که نماز حالت قلبی پیدا می کند، قرآن خواندن، قرآن خواندن دیگری است، دلِ شیدایی در میان می آید که در حضور است و قدرت اُنس با حقایق را پیدا کرده است.

یک وقت هست که آدم قرآن می خواند و سعی می کند که حواسش هم جمع باشد تا معنی آیات را خوب بفهمد، این کار خوبی است، ولی مگر قرآن به صورت مفهوم به عقل پیامبرf رسیده است که ما بخواهیم از طریق مفاهیم و معانی آیات با قرآن مرتبط شویم؟ آری خیلی خوب است که در آیات قرآن تدبر کنیم و به معانی آیات فکر کنیم ولی این انتهای راه نیست، جایی که قرآن را عقلی بخوانیم غیر از جایی است که در ارتباط با قرآن، دل وسط است. اگر انسان بتواند با دل و قلبِ خود با آیات مرتبط شود نه تنها از تدبّر و فهم عالیه ی آیات محروم نمی شود بلکه قرآن به عنوان کتاب ذکر، موجب نشاط و شور دیگری می گردد. خداوند می فرماید: «وَ اِنَهُ لَتَنْزیلُ رَبِ الْعالَمینَ * نَزَّلَ بِهِ الرُّوحُ الاَمینُ * عَلی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرین»؛[86] آن قرآن نازل شده ای است از حقایق عالم بالا که توسط پرودگار عالم، روح الامین آن را بر قلب تو ای پیامبر نازل کرده تا مردم را از عاقبت بی ارتباطی با عالم قدس بترسانی. عرض من روی عبارت «عَلی قَلْبِکَ» است که این قرآن در فضای قلب پیامبرf جای داده شده و اگر کسی خواست با آن ارتباط درستی برقرار کند باید با دل و قلب خود با آن روبه رو شود، تا آخر که نمی شود با عقل و مفهوماتِ آیات با قرآن زندگی کرد، ما هم اگر خواستیم با قرآن مرتبط شویم باید قلب مان را به صحنه بیاوریم تا با جنبه ی وجودی و حقیقی قرآن ارتباط برقرار کنیم. گفت:

عاقل به کنار جو پی پل می گشت

دیوانه ی پابرهنه از جوی گذشت

یعنی با پای دل خیلی راحت تر می شود مسیر را طی کرد و معلوم نیست عقل بتواند تا آن جاها که دل سیر می کند بیاید. این کدام دیوانه است که از جوی گذشت؟ این همان عشق دیوانه است که ما دیوانه ی آن دیوانه ایم. گفت:

عشق دیوانه است، ما دیوانه ی دیوانه ایم

نفس امّاره است، ما امّاره ی امّاره ایم




[86] - سوره ی شعراء، آیات 192 و 193 و 194.

رابطه ی حبّ به اهل البیتh و ظهور ایمان

مسیر مودّت اهل البیتh که در این بحث بر آن تأکید می شود موجب می گردد تا چهره ی حقیقی و وجودی عالم بر قلب انسان رخ بنمایاند و آیات الهی با آن چهره بر قلب انسان تجلی کند و در این راستا است که عرض می شود زندگی بدون مودّت به اولیاء الهی معنایی نخواهد داشت، چون آن ها راه ارتباط با معنی حقیقی وجودی عالم اند لذا اگر کسی محبّت به امیرالمؤمنین(ع) را در زندگی خود ایجاد نکند و رکوع و سجودش را داخل آن نگاه نبرد، زندگی کاملی را شروع نکرده است و هیچ چیزی را به صورت حقیقی نمی یابد تا با آن چیز درست ارتباط برقرار کند. و در همین رابطه رسول خداf فرمودند: «أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ مُؤْمِناً مُسْتَكْمِلَ الْإِیمَانِ»؛[87] بدانید اگر کسی بر دوستی آل محمد بمیرد، با ایمان کامل مرده است.

نه تنها زندگی بدون دوست داشتن حقیقی که همان مودّت به اولیاء معصومh است، معنی و حرارتی نخواهد داشت، حتی واقعیتی هم پیدا نمی کند، چون انسان با چهره ی واقعی و وجودی عالم مرتبط نخواهد شد. مولوی در رابطه با سرعت عشق برای رسیدن به مقصد می گوید:

عقل تا تدبیر و اندیشه کند

رفته باشد عشق تا هفتم سما

عقل تا جوید شتر از بهر حج

رفته باشد عشق بر کوه صفا

اساساً تا حبّ در میدان دینداری ظهور نکند ایمان حقیقی محقق نمی شود، چرا که هر جا پای ایمان وسط است باید پای قلب به میان باشد که همان دل دادن و دل سپردگی و محبّت است. قرآن می فرماید: پیامبر؛ به بعضی از افرادی که مدعی ایمان هستند بگو شما فعلاً در مرحله ی تسلیم در مقابل احکام الهی هستید: «لَمّا یدْخُلِ الْایمانُ فِی قُلُوبِکُمْ»؛[88] هنوز ایمان وارد قلب های شما نشده است. دقت بفرمایید که وقتی پای ایمان را وسط آورد موضوع قلب را مطرح فرمود. از طرفی می دانید که ایمان عبارت است از جهت دادن جان و قلب به سوی هدف حقیقی، یعنی با ایمان است که دل به سوی خدا سیر می کند و از طرفی دل که وسط آمد دیگر فکر و مفهوم مطرح نیست، شور و حبّ و عشق مطرح است و لذا است که گفته اند ایمان با حبّ ممکن است. امام معصوم می فرمایند: «هَلِ الْإِیمَانُ إِلَّا الْحبّ» ؛[89] آیا ایمان جز حبّ است یعنی اگر خواستید به ایمان حقیقی برسید باید حبّ خود را جهت دهید، باید مودّتی خاص را در زندگی خود به میان آورید تا در دینداری به نشاط حقیقی دست یابید. و این حبّ و دوستی باید دوستی چیزی باشد که ذاتش دوست داشتنی است.




[87] - تفسیر زمخشری، ج4،ص220.
[88] - سوره ی حجرات، آیه ی 14.

کربلا؛ آینه ی ظهور محبّت حقیقی

آدم باید چیزی را دوست داشته باشد که ارزش دوست داشتن داشته باشد و بتواند به رسم محبّت و دوست داشتن، محبّ خود را فدای محبّوبش کند، نه این که محبّوب را برای خود بخواهد، در آن حال آن دوستی، دوستی حقیقی نیست و بهره ای که در محبّت و عشق حقیقی هست در آن نیست. اصحاب کربلا امام حسین(ع) را برای خودشان دوست نمی داشتند، این آن دوستی حقیقی که جواب عمق جانمان را بدهد نیست، اصحاب کربلا دیدند اصلاً امام حسین(ع) عین دوست داشتن است. ابتدا از حجاب کبر و شهرت آزاد شدند، به عمق جانشان رجوع کردند دیدند تمام وجودشان محبّت به حسین(ع) است، همچنان که عمق جانشان یعنی قلبشان محبّت و ایمان به خدا است، لذا برای آن که جواب آن عشق را بدهند - که عالی ترین شکل زندگی است - تمام وجود خود را فدای امام حسین(ع) کردند. وقتی حضرت سیدالشّهداء(ع) در شب عاشورا به یاران خود فرمودند: «إِنِّی قَدْ أَذِنْتُ لَكُمْ فَانْطَلِقُوا جَمِیعاً فِی حِلٍّ لَیْسَ عَلَیْكُمْ مِنِّی ذِمَامٌ هَذَا اللَّیْلُ قَدْ غَشِیَكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلًا»؛[90] من بیعت خود را از شما برداشتم از تاریکی شب استفاده کنید و همگی بروید. ابتدا جناب عباس قمر بنی هاشم برخاست و عرض کرد: «لِمَ نَفْعَلُ ذَلِكَ لِنَبْقَى بَعْدَكَ لَا أَرَانَا اللَّهُ ذَلِكَ أَبَدا...»؛[91] هرگز ما چنین نمی کنیم برای آن که بعد از شما بمانیم، هرگز خداوند از ما چنین چیزی را نبیند. سپس اصحاب آن حضرت روشن کردند معنی زندگی شان را در فداشدن برای امامشان یافته اند. از جمله زهیربن قین عرض کرد: «فَقَالَ وَ اللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنِّی قُتِلْتُ ثُمَّ نُشِرْتُ ثُمَّ قُتِلْتُ حَتَّى أُقْتَلَ هَكَذَا أَلْفَ مَرَّةٍ وَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى یَدْفَعُ بِذَلِكَ الْقَتْلَ عَنْ نَفْسِكَ وَ عَنْ أَنْفُسِ هَؤُلَاءِ الْفِتْیَانِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِكَ»؛[92] سوگند به خدا دوست می داشتم كشته شوم دوباره زنده گردم و بهمین كیفیت هزار مرتبه كشته شوم و زنده گردم و خداى متعال بدین وسیله تو و جوانان اهل بیتت را از آسیب دشمنان نگه دارى فرماید. چون اصحاب کربلا متوجه شده بودند چگونه جواب عشقی را که خدا در جان آن ها گذارده پاسخ دهند و لذا آن چه برای آن ها مهم بود آن عشق بود و نه چیز دیگر.

البته همان طور که آرام آرام قلب آماده می شود تا محل ایمان به خدا گردد و انسان باید در این راه خود را از موانع تجلی ایمان آزاد کند، محبّت به اهل البیتh هم همپای ایمان آرام آرام و با رفع خودخواهی ها وارد قلب می شود.[93] در کربلا موضوع محبّت به محبّوبِ حقیقی بود که توانست کار را تا آن جا برساند. اصحاب امام(ع) فقط برای این که ارادتشان را به امام معصوم(ع) تغذیه کنند متوجه بودند که نیاز دارند مودّت به آن حضرت را با فداکردن خود به فعلیت در آوردند و تا ابد با چنین مودّتی زندگی کنند، مثل این که انسانِ تشنه با آب خنک نیاز خود به آب را جواب می دهد و تغذیه می کند، واقعاً عشق و محبّت به اولیاء الهی که مظهر اسماء حسنای خداونداند به خودی خود مقصد اصلی هر انسانی است، شعله ور نگهداشتن این محبّت و بی جواب نگذاشتن آن، مقصد هرکسی است که می خواهد نیمه کاره نمیرد. هرچه انسان خود را فدای محبّوب متعالی خود بکند جانش خنک می شود و اصحاب کربلا این موضوع را از قبل خوب فهمیده بودند ولذا در شرایط پیش آمده فرصت را از دست ندادند و نگذاشتند که عقل مانع عشق شود. زیرا به قول مولوی:

لاابالی عشق باشد، نی خرد

عقل آن جویدکز آن سودی برد

برعکس عشق که:

ترک تاز و تن گداز و بی حیا

در بلا چون سنگ زیر آسیا

پاک می بازد نباشد مزد جو

آن چنان که پاک می گیرد ز هو

عقل به دنبال حفظ خود و سود حاصله است، ولی عشق چیز دیگری است اصلاً رعایت این چیزهای جزئی حساب گرانه ی عقلی را نمی کند، فقط می خواهد که دوست داشته باشد و این دوست داشتن را با فنای خود به اوج برساند، تا فقط همین دوست داشتن برایش بماند. اصحاب امام حسین(ع) در این دستگاه دیدند برای به ثمررساندن آن عشق و مودّت باید خودشان را در اوج فداکاری، فدای حضرت سیدالشّهداء(ع) بکنند در صحنه ای که هیچ جلوه ای از پیروزی ظاهر به چشم نمی خورد، تا به عالی ترین شکل به آن محبّت جواب داده باشند، اما نه برای خودشان، به این معنا که یک خودی برایشان بماند، نه! فقط می خواستند آن دوست داشتن از دست نرود، چون خود آن دوست داشتن، آن هم دوست داشتنِ چنان محبوبی برای آن ها مقصد بود و حسین(ع) در واقع آن چنان دوست داشتنی را به آن ها بخشید، همچنان که خود آن حضرت در اوج دوست داشتن خدا، زیباترین فداکاری را در کربلا به نمایش گذاشت تا دین خدا بماند و حق در نمایش اسماء الهی در حجاب نرود. اهل البیتh به طور کلی جواب چنین دوست داشتن و مودّتی هستند که اصحاب امام حسین(ع) آن را یافتند و خداوند خبر چنین مودّتی را در قرآن با توصیه به مودّت به اهل البیتh به ما خبر داد. در جان هر انسانی این محبّت گذاشته شده است و مطلوب همه هم همین نوع مودّت است. حضرت باقر(ع) می فرمایند: «إِنَّ شِیعَتَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ یُقْذَفُ فِی قُلُوبِهِمُ الْحُبُّ لَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُلْهَمُونَ حُبَّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ إِنَّ الرَّجُلَ یُحِبُّنَا وَ یَحْتَمِلُ مَا یَأْتِیهِ مِنْ فَضْلِنَا وَ لَمْ یَرَنَا وَ لَمْ یَسْمَعْ كَلَامَنَا لِمَا یُرِیدُ اللَّهُ بِهِ مِنَ الْخَیْرِ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ تَعَالَى وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ یَعْنِی مَنْ لَقِیَنَا وَ سَمِعَ كَلَامَنَا زَادَهُ اللَّهُ هُدًى عَلَى هُدَاه »؛[94] حبّ ما اهل البیت در دل های شیعیان ما القاء می شود و محبت ما به آن ها الهام می گردد، ما را دوست می دارند و فضائل ما را تحمل می کنند، در حالی که نه ما را دیده اند و نه کلام ما را شنیده اند. این برکات از آن رو است که خداوند برای آنان اراده ی خیر کرده است. و این آیه اشاره بآن است: «وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ» یعنى هركس ما را ببیند و كلام ما را بشنود خداوند بر هدایت او می افزاید.

از یک طرف خداوند یک نوع جمال معنوی غیر قابل توصیفی در این خانواده قرار داده است، از طرف دیگر مودّت به چنین جمال و کمال معنوی را در انسان ها گذاشته و به ما نیز گفته به این خانواده محبّت بورزید. به طوری که به گفته ی مولوی:

تشنه می نالد که کو آب گوار

آب می نالدکه کو آن آب خوار

حکمت حق در قضا و در قدر

کرده ما را عاشقان یکدگر




[90] - شیخ مفید، ارشاد، ج2، ص 91.
[93] - حضرت باقرu می فرمایند: «لَا یُحِبُّنَا عَبْدٌ وَ یَتَوَلَّانَا حَتَّى یُطَهِّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ وَ لَا یُطَهِّرُ اللَّهُ قَلْبَ عَبْدٍ حَتَّى یُسَلِّمَ لَنَا وَ یَكُونَ سِلْماً لَنَا فَإِذَا كَانَ سِلْماً لَنَا سَلَّمَهُ اللَّهُ مِنْ شَدِیدِ الْحِسَابِ وَ آمَنَهُ مِنْ فَزَعِ یَوْمِ الْقِیَامَةِ الْأَكْبَر» بنده اى ما را دوست ندارد و به ما ارادت نمی ورزد تا این كه خدا قلبش را پاكیزه كرده باشد و خدا قلب بنده اى را پاكیزه نكند تا این که آن قلب را در اختیار ما قرار دهد و تسلیم حکم ما شود و چون تسلیم حکم ما شد، خدا از حساب سخت نگاهش دارد و از هراس بزرگ روز قیامت ایمنش سازد.
[94] - بحار الأنوار، ج 24، ص 151. تفسیر فرات: 158 فیه:[ على هداه ] و الایه فى محمد. 17.

محبت اهل البیتh؛ جواب دادن به ذات دوست داشتن

کمال و جمال، بالذات در خدا است و بالعرض در ائمه ی معصومینh است و لذا با مودّت به معصومینh عملاً به خدا نزدیک می شویم، چون انسان های معصومh آینه ی تمام نمای کمالات خداوند هستند، خودی ندارند که خود را نشان دهند. پس می توان گفت در جان هر انسانی دوستی خدا بالاصاله و دوستی معصومینh بالتبع است. اولاً: ذات انسان از آن جهت که تمام کمالش نزد خدا است، آنچنان است که عین دوست داشتن خداوند است و همه ی کمالات او نزد خدا است ثانیاً: از آن جایی که دل دادن به خداوند بدون نظر به مظاهر اسماء الهی یعنی اهل البیت عصمت و طهارتh، دل دادن بدون مصداق، و انتزاعی است، پس محبّت به اهل البیتh جواب دادن به ذات انسانی خودمان است که عین دوست داشتنِ خداوند است و از جهتی محبّت به آن ها نزدیکی به «منِ برتر» هرکس می باشد و لذا هرکس به دنبال مرتبه ی عالی خود باشد حتماً به اهل البیتh محبّت می ورزد، همان طور که دوست دارد خودش راستگو و عالم و پرهیزکار باشد و دائماً خود را در حضور با حق احساس کند، مصداق کامل این کمالات را که امام معصوم است، دوست دارد و از این جهت امامان معصومh مقصد جان هر انسانی می باشند. در زیارت جامعه با توجه به همین نکته است که خطاب به آن ذوات مقدس عرض می کنی «مَنْ أَحبّكُمْ فَقَدْ أَحبّ اللَّهَ» هرکس شما را دوست بدارد خدا را دوست داشته است. از طرفی روشن شد از طریق محبّت است که حجاب ها بین انسان و حقایق عالم برطرف می شود و جان انسان آماده می شود تا خداوند او را عالِم به حقایق دین الهی بگرداند و از مهالک دنیایی مصون بدارد، که در زیارت جامعه بدان متذکر می شوی و خطاب به آن ذوات مقدس عرض می کنی: «بِمُوَالاتِكُمْ عَلَّمَنَا اللَّهُ مَعَالِمَ دِینِنَا وَ أَصْلَحَ مَا كَانَ فَسَدَ مِنْ دُنْیَانَا» از طریق دوستی و محبّت به شما خداوند ما را به حقایق دین مان آگاه نمود و آنچه را موجب فساد دنیایمان می شد اصلاح کرد.

حضرت سیدالشهدا در دعای عرفه در محضر حضرت حق عرض می کنند: «إِلَهِی تَرَدُّدِی فِی الْآثَارِ یُوجِبُ بُعْدَ الْمَزَارِ» خدایا! توجه من به آثار تو سبب می شود شهود و وصالم ضعیف شود. مبنای ناله ها و اشک های ائمه h همه برای حفظ اتصال و جلوگیری از ضعیف شدن آن اتصال است، چون آن ها همواره وصال تامّ و تمام را طلب می کنند. امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» کتاب آداب الصلاه را طی نامه ای که در اول کتاب آمده به احمد آقا«رحمه الله علیه» تقدیم می کنند و می فرمایند: «پسرم شنیده ایم که پیامبرf هر روز هفتاد بار استغفار می کردند. پسرم! استغفار پیامبرf به جهت دیدن خدای واحد است در کثرت.» این نوع دیدنِ خدای واحد در کثرت برای پیامبرf استغفار می خواهد، چون خدا را بی حجاب ندیده اند، بلکه در آیاتش دیده اند. مقام معصومینh طوری است که این نحوه رؤیت و شهود را برای خود کم می دانند، همان طور که امام حسین(ع) رؤیت حق در آیاتش را یک نحوه دوری احساس می کنند و آن را برای خود یک نحوه عدم ارتباط می دانند. حال چه کسی هست که این چنین مقامی را نخواهد، کدام یک از ما طالب آن مقام که خدا را به تمامه رو در روی قلب خود بیاید، نیست؟ مقامی که امامان معصومh همواره خود را در آن مقام محقق کرده اند. این است معنی این که عرض می کنم همه بالذات طالب امام اند و امام نیاز حقیقی و طلب حقیقی هر کس است، آن بزرگواران «خودِ برتر» ما هستند. موقعی ما به آن خود خواهیم رسید که این خودِ مادون را نخواهیم، در آن صورت عملاً اماممان را خواسته ایم و یک نوع یگانگی بین آن خودِ برتر و ائمه ی معصومینh در شما ظاهر می شود، پس این که خداوند فرمود آن مودّتی که از شما خواسته شد «فَهُوَ لَکُمْ» اصلاً برای خود شماست، معنی روشنی خواهد داشت و در همین راستا خداوند می فرماید مودّتِ خود را به این خانواده بدهید، چون آن ها «خودِ برتر» ما هستند، از این طریق خود را در افقی برتر قرار می دهیم و از آن افق به زندگی می نگریم.



اصل اصیل دوست داشتن

دوست داشتن اهل البیتh ذاتی هرکس است و این نوع دوست داشتن جواب مناسب دادن به جان خودمان است، البته باید آرام آرام دوستی های دروغین و غیر حقیقی را که به جانمان داده ایم، از آن بگیریم تا جان ما به خود برگردد و یک نوع همسنخی با مقام عصمت و طهارت پیدا کند، در آن صورت دوستی اهل البیتh شروع می شود.

وقتی شما دوست داشتن این لیوان را به خودتان دادید، آنچه را در ذات خود دوست می دارید به جانتان نداده اید، باطن خود را ضایع و سرگردان کرده اید، چون همچنان که عرض شد «دوست داشتن اهل البیتh جواب مناسب دادن است به جان تا آنچه را که جان و قلبِ هر انسان حقیقتاً می خواهد و نیاز دارد که به آن محبّت بورزد، به آن داده شود.

قلبِ هیچ انسانی کم تر از دوستی اهل البیتh را تاب نمی آورد و به جز با آن دوستی آرام نمی گیرد، زیرا جان انسان، کمال مطلق را می خواهد و در همین راستا بیشترین دوستی را که آن با دوستی ذوات مقدس معصومینh محقق می شود، می طلبد، به همین جهت اگر در جواب آن دوستی، دوستی غیر معصومین به آن داده شود سرخورده خواهد شد. و پس از آن که خود را گرفتار انواع دوستی ها کرد در نهایت احساس می کند به هیچ چیز نرسیده است.

ذات انسان چه بخواهد و چه نخواهد، دوست داشتن چیزی را طلب می کند که بالاتر از آن چیزی نباشد که بتوان دوست داشت و محبوب های محدود، تاب دوست داشتنی را که انسان به دنبال آن است ندارند. همین امر موجب می شود که به اصطلاح می گویند: «هر ماه عسلی بعد از مدتی به ماه سرکه شیره تبدیل می شود» و انسان از محبوبی که برای خود برگزیده سرخورده می گردد، چون محبوب های محدود اگر به عنوان جواب به دوست داشتن نهایی پذیرفته شوند، تاب آن دوست داشتن را ندارند. آری چند روزی می توان با یک محبوبِ محدود به سر برد ولی جان انسان در درون خود شروع می کند به اعتراض کردن، چون آن محبوبی که دوست داشتن آن باید در نهایتِ دوست داشتن باشد، به او داده نشده است و آن مجلایی که موجب شود تا انسان از طریق او با کمالات الهی مأنوس گردد در معرض جان او قرار نگرفته است.

انسان معصوم به عنوان مجلای کمالات الهی، همه ی آن چیزی است که انسان باید به عنوان اصل اصیل دوست داشتن به آن نظر کند که در زیارت جامعه متذکر می شوی و می گویی: «إِنْ ذُكِرَ الْخَیْرُ كُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاهُ»؛ اگر سخن از خوبی به میان آید، شما اول و اصل و فرع و معدن و مأوا و منتهای آن هستید. حال اگر انسان غیر امام معصوم را دوست داشته باشد و دوستی غیر معصوم را به جانش بدهد، جانش تاب و تحمل آن دوست داشتن را نخواهد داشت و سرخورده می شود. عکس العمل آن سرگردانی و سرخوردگی همان یأسی است که انسان ها با آن روبه رو می گردند و احساس دوری از هدف واقعی، افراد را فرا می گیرد.



اهل البیتh و لایه های عمیق وجود انسان

اگر به زاویه های عجیبی که در کربلا باز شد دقت کنید می بینید که امام حسین(ع) می خواهند برای ما روشن کنند که ای آدم ها! شما باور نمی کردید این همه می توانستید در محبت ورزی صعود کنید. ما هم باید از خود بپرسیم چطور می شود که با یاد کربلا ناگهان اشک مان در می آید؟ امام(ع) نشان دادند ای آدم ها باید این نوع محبت ورزیدن در میدان زندگی تان ظاهر شود و ما با دیدن آن نوع زندگی در اصحاب حسین(ع) و با توجه به افق بلند آن، غم غربت به سراغمان می آید و اشکِ ناشی از آن، از چشم هایمان جاری می شود. از این جهت عرض می شود امام(ع) نمایش جنبه ی نهایی انسان ها است در بواطن پنهانی آن ها که خود انسان ها متوجه آن نیستند و در کربلا این معنی روشن شد و اشک ها در حین نظارت بر صحنه ی کربلا حکایت از طلب قلب ها برای رسیدن به آن جنبه های نهایی دارد.

نظر به وجود مقدس اهل البیتh از هر جهت یک نوع برکت و کمال را مدّ نظر انسان ها قرار می دهد تا راه را گم نکنیم و به بیراهه نیفتیم. در بحث «کربلا؛ مبارزه با پوچی ها» سعی شده است از جهتی عظمت فرهنگ اهل البیتh تماشا شود ولی از آن جایی که این خانواده در افقی بسیار متعالی زندگی می کنند، باید نسبت به آن ها خیلی عمیق فکر کرد، آن ها لایه های عمیق وجود ما هستند تا ابعاد متعالی و معنوی ما از منظرمان دور نشود. یک فوتبالیست نمایش لایه ای از قدرت پنهان پاهای ماست، پاهایتان خیلی که قوی بشود، به آن فوتبالیست نزدیک می شوید. ولی مگر ما فقط پا هستیم؟ لایه های عمیق ابعاد معنوی وجود خود را باید با نزدیکی به اهل البیتh تقویت کنیم و به شکوفایی بکشانیم، آن ها نهایی ترین قله ی وجود انسان اند و کربلا از آن صحنه هایی است که اباعبدالله(ع) با عمیق ترین بُعد از ابعاد وجود ما، با ما حرف می زنند و عمیق ترین ابعاد معنوی ما را جذب می کنند تا مسیر ما به سوی آن چه باید دوست داشته باشیم متوجه شود و از مقصد خود باز نمانیم.

در کربلا به خوبی این معنی روشن می شود که غیر از ارتباط با ائمه ی معصومینh هیچ انسانی جواب بیشترین دوست داشتن جان ما را در خود ندارد، زیرا هر انسانی با تمام فطرت یعنی در عمیق ترین بُعد وجودش، غیر خدا را نمی خواهد و جواب گویی به این بُعد در کربلا به عالی ترین شکل به نمایش آمد.

امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» می فرمودند: کارتر رئیس جمهور آمریکا هم به دنبال خدا است، چون به قول امام اگر به کارتر می گفتند یک کشور دیگری هم در کره ماه هست آیا می خواهی رئیس جمهور آن جا باشی؟ حتماً می گفت آری، اگر به او امکان می دادند رئیس جمهور روسیه هم باشد او مایل بود. این یعنی این که همه ی انسان ها به دنبال کمال مطلق اند، البته این افراد مصداق کمال مطلق را اشتباه می گیرند ولی بالأخره به دنبال کمال مطلق یعنی خداوند اند.



بدترین شکست

انسان ذاتی دارد که اولاً: خاصیتش طلب کمال مطلق است، ثانیاً: کمال مطلق را همه دوست دارند، به همین جهت آن دوست داشتنِ ذاتی را نمی شود به این لیوان سوق داد وگرنه انسان به شدت از درون سرخورده می شود، زیرا قلبی که دوست داشتن به کمال مطلق را دارا است و با ارتباط با مصداق آن می خواهد خود را تغذیه کند، اگر به چیزی غیر معصوم دل بسپارد بیچاره و درمانده می شود. این به جهت آن است که روح انسانی از آن جهت که طالب کمال مطلق است، بیشترین دوست داشتن را می خواهد و با هرچیزی آرام نمی گیرد. می خواهد چیزی را پیدا کند که بتواند تمام دوست داشتنش را در آن خرج کند. مثلاً اگر کتابی پیدا کردید که بتوانید با تمام وجود دوستش داشته باشید خیلی خوشحال می شوید، همه به دنبال آن اند که چیزی را با تمام وجود دوست داشته باشد، ولی اگر آن چیز نتواند جواب دوست داشتن آن ها را بدهد در دوست داشتن شکست می خورند و این بدترین شکست است، به طوری که از پیامبر خداf نقل شده: «ألا وَ مَنْ ماتَ عَلی بُغْضِ آل محمّدٍ ماتَ کافراً، وَ مَنْ مَاتَ عَلَى بُغْضِ آلِ مُحَمَّدٍ لَمْ یَشَمَّ رَائِحَةَ الْجَنَّةّ»؛[95] بدانید هركس بر بغض آل محمّد بمیرد كافر از دنیا رفته و هركس بر بغض آل محمّد بمیرد بوى بهشت را استشمام نخواهد كرد. این روایت نشان می دهد اگر مسیر دوست داشتن انسان درست هدایت نشود و به مسیری غیر از محبّت به آن خانواده بیفتد هرگز انسان کوچکترین بهره ای از کمالات نخواهد برد و معنی بدترین شکست که عرض کردم از این جهت بود.[96] و در مقابل پیامبر خداf می فرمایند: «مَنْ مَاتَ عَلَى حبّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ شَهِیداً أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَى حبّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ مَغْفُوراً لَهُ، أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَى حبّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ تَائِباً، أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَى حبّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ مُؤْمِناً مُسْتَكْمِلَ الْإِیمَانِ أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَى حبّ آلِ مُحَمَّدٍ بَشَّرَهُ مَلَكُ الْمَوْتِ بِالْجَنَّةِ ثُمَّ مُنْكَرٌ وَ نَكِیرٌ، أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَى حبّ آلِ مُحَمَّدٍ یُزَفُّ إِلَى الْجَنَّةِ كَمَا تُزَفُّ الْعَرُوسُ إِلَى بَیْتِ زَوْجِهَا، أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَى حبّ آلِ مُحَمَّدٍf فُتِحَ لَهُ فِی قَبْرِهِ بَابَانِ إِلَى الْجَنَّةِ أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَى حبّ آلِ مُحَمَّدٍ جَعَلَ اللَّهُ قَبْرَهُ مَزَارَ مَلَائِكَةِ الرَّحْمَةِ، أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَى حبّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ عَلَى السُّنَّةِ وَ الْجَمَاعَة»؛ [97] هركس بر محبّت آل محمّد از دنیا برود شهید مرده است. بدانید که هركس بر محبّت آل محمّد بمیرد آمرزیده است، توجه كنید هركس بر محبّت آل محمّد بمیرد با توبه از دنیا رفته است، هركس بر محبّت آل محمّد بمیرد با ایمان كامل از دنیا رفته و هركس بر محبّت آل محمّد بمیرد ملك الموت به او بشارت بهشت می دهد و بعد از او نكیر و منكر، هركس بر محبّت آل محمّد بمیرد چنان با جلال او را به بهشت می برند مانند عروسى كه به خانه ی شوهر می رود، هركس بر محبّت آل محمّد بمیرد درى از قبرش به بهشت گشوده مى شود، توجه كنید هركس بر محبّت آل محمّد بمیرد خداوند قبر او را جایگاه زیارت ملائكه ی رحمت قرار می دهد، هركس بر محبّت آل محمّد بمیرد بر راه و روش پیامبر و جماعت مؤمنین مرده است.

این روایت که بین شیعه و سنی مشهور است حاوی معارف بسیار بلند و نکات بسیار ارزنده است که می توان گفت رسول خداf راهِ به ثمررسیدن جهان اسلام را نشان داده اند و جا دارد که در تک تک فرازهای آن تأمل شود که إن شاءالله در جلسات آینده تا حدّ امکان به آن پرداخته می شود. آن چه به اجمال از این روایت و امثال آن روشن می شود این است که محبّت به اهل البیت پیامبرh علامت ایمان و شرط قرارگرفتن در ایمان است و لذا در راستای ورود به زندگی حُبّی، رسول خداf می فرمایند: «لَا یُؤْمِنُ أَحَدُكُمْ حَتَّى یَكُونَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحبّ إِلَیْهِ مِمَّا سِوَاهُمَا»؛[98] کسی از شما ایمان واقعی نمی آورد مگر آن وقت که خدا و رسولش نزد او محبّوب تر از همه چیز باشد. عنایت بفرمایید که شرط ورود به ایمان را حبّ خدا و رسول خداf قرار داده است.




[95] - بحارالأنوار ، ج 23، ص 233- زمخشری، تفسیر کشاف، ج 4، ص 220.
[98] - مسكن الفؤاد عند فقد الأحبّه و الأولاد، شهید ثانى ، ص 17.

محبّت به انسان کامل و انتخاب های صحیح

جزئیات و آثار محبّت به خدا از طریق محبّت به پیامبرf و ائمه ی معصومینh آنقدر عظیم است که در قالب الفاظ نمی گنجد و حتی اگر هم اهل محبّت به این خاندان بخواهند چیزی از آن محبّت بگویند، الفاظ ظرفیت ارائه ی آن چه در دل دارند را ندارند، همین قدر هست که انسان وقتی امام معصوم را محبّوب خود گرفت، او را در همه چیز بر خود مقدم می دارد و او را برمی گزیند و در این راستا هر آنچه را امامش می خواهد می پسندند و این عالی ترین هدایت ممکن است، زیرا میل و اراده ی او در مسیر انتخاب صحیح ترین اعمال قرار می گیرد آن هم از طریق محبّت، که موجب راحتی جان است و نه از طریق تکلّف که در انجام امور احساس سختی کند. به گفته ی حافظ:

عاشقان را بر سر خود حکم نیست

هر چه فرمان تو باشد آن کنند

انسان در مسیر محبّت به امام معصوم می خواهد بداند خواست او چه چیز است تا همان را عمل کند و راحتی و آرامش دل خود را در آن مسیر می جوید، همان که حافظ در رابطه با آن گفت:

گر نثار قدم یار گرامی نکنم

گوهر جان به چه کار دگرم باز آید

موضوع محبّت به علی(ع) و فرزندان حضرتh موضوعی بوده که در زمان رسول خداf حضرت بر آن تأکید فراوان داشتند. ابن عباس نقل می کند که رسول خداf نظر کردند به علی(ع) فرمودند: «أَنْتَ سَیِّدٌ فِی الدُّنْیَا وَ سَیِّدٌ فِی الْآخِرَةِ مَنْ أَحبّكَ فَقَدْ أَحبّنِی وَ حبیبِی حبیبُ اللَّهِ وَ مَنْ أَبْغَضَكَ أَبْغَضَنِی وَ مُبْغِضِی مُبْغِضُ اللَّهِ وَ الْوَیْلُ لِمَنْ أَبْغَضَكَ بَعْدِی »؛[99] تو بزرگ دنیا و آخرتى، هركس تو را دوست دارد همانا مرا دوست داشته و دوست من دوست خداست و هركس تو را دشمن دارد همانا مرا دشمن داشته و دشمن من دشمن خدا است پس واى بر آن كس كه تو را بعد از من دشمن دارد. علت آن تأکیدها هم روشن است، چون علی(ع) و سایر ائمهh وَجه الله هستند و مسیر محبّت الهی را برای انسان می گشایند.

حضرت باقر(ع) قاعده ای را می نمایانند، تا به خوبی بتوانیم جایگاه محبّت اهل البیتh را بشناسیم، حضرت می فرمایند: «إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّ فِیكَ خَیْراً فَانْظُرْ إِلَى قَلْبِكَ فَإِنْ كَانَ یُحبّ أَهْلَ طَاعَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ یُبْغِضُ أَهْلَ مَعْصِیَتِهِ فَفِیكَ خَیْرٌ وَ اللَّهُ یُحبّكَ وَ إِذَا كَانَ یُبْغِضُ أَهْلَ طَاعَةِ اللَّهِ وَ یُحبّ أَهْلَ مَعْصِیَتِهِ فَلَیْسَ فِیكَ خَیْرٌ وَ اللَّهُ یُبْغِضُكَ وَ الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحبّ»؛ [100] هرگاه مى خواهى بدانى در توخیرى هست به دلت نگاه كن اگر بندگان مطیع خدا را دوست مى داری و معصیت كاران را از خود طرد مى كنی در تو خیرى وجود دارد و خداوند تو را دوست مى دارد. اما از آن طرف اگر مشاهده كردى که دلت همواره با معصیت كاران مى باشد و به آن ها تمایل دارد و با دوستان خدا و اهل طاعت بغض و كینه نموده و آن ها را دوست نمى دارد، بدان در تو خیرى نیست و خداوند دشمن تو مى باشد و حقیقت آن است که آدمى با كسى كه دوست دارد محشور می شود.

این نوع روایات جهت روشن شدن این مطلب است که چرا جواب دوست داشتن حقیقی فقط انسان معصوم باید باشد- انسانی که افق برتر انسان ها است- و به همین جهت عرض نشد جواب دوست داشتن حقیقی، خدا است با این که اصل همه ی دوست داشتن ها باید به خدا ختم شود ولی نباید از این قاعده غفلت کرد که راه محبّت به انسان معصوم که حقیقت انسانی است، مسیری است که انسان، آماده ی ارتباط با انوار الهی می شود، زیرا انسانیت ما با ارتباط قلبی با انسان کامل تغذیه می گردد، همان طور که تشنگی ما با تری کامل که همان آب است تغذیه می شود. درست است که آب را خدا خلق کرده ولی خودش ما را برای رفع تشنگی به آب وصل نموده است. براساس همین قاعده هم خداوند به پیامبرش می فرماید: «قُلْ إِن كُنتُمْ تُحبّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحبّبْكُمُ اللّهُ وَیَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ»؛[101] بگو اگر خدا را دوست دارید از من پیروى كنید تا خدا دوستتان بدارد و گناهان شما را بر شما ببخشاید و خداوند آمرزنده مهربان است.




[99] - إرشاد القلوب إلى الصواب، ج 2، ص 234.
[100] - بحار الأنوار، ج 66، ص 247.
[101] - سوره ی آل عمران، آیه ی 31.

انسان کامل؛ مسیر رسیدن به انسانیت

اگر می خواهید انسان باشید باید انسانیت را از معصوم که حقیقت انسانیت است بگیرید.[102] شما در دعای ندبه از خدا تقاضا می کنید که: «وَ امْنُنْ عَلَیْنَا بِرِضَاهُ»؛ خدایا امام زمانg را از من راضی کن. زیرا ما آدمیت مان را از امام زمانg که انسان کامل است می توانیم بگیریم، هر چند وجودمان را از خدا می گیریم و شرط تجلی نور انسانیت از انسان کامل، رضایت قلب مبارک حضرت صاحب الأمرg است.

به هر صورت التفات فرمودید که دوست داشتنِ غیر معصومین پشت کردن به عالی ترین دوست داشتن است که هر انسانی به دنبال آن است و محبّت ورزیدن به کمال های محدود و ناقص به جای محبّت به امامان معصومh روح بشر را پس از مدتی از نشاط و طراوت می اندازد. باید غم مردمی را خورد که دوست داشتن شان را خرج چیزهایی می کنند که پس از مدتی دیگر نمی توانند آن ها را دوست داشته باشند. باید برای همگان روشن شود کسی که دوست داشتن خود را به خدا و ائمه ی معصومینh نمی دهد، با استعدادی که برای دوست داشتن عالی ترین انسان در او قرار داده اند، به خوبی مدارا نکرده است. زیرا از یک طرف انسان می خواهد مطلوب دوست داشتنی اش را داشته باشد و دلش را به آن بسپرد، از طرف دیگر این کارِ بسیار سختی است که انسان بتواند معصوم را پیدا کند، در حالی که تنها راه برای دل سپردن به مطلوب حقیقی، دل سپردن به معصوم است و تا انسان دل خود را از محبّت های دروغین پاک نکند جهت دل به سوی معصوم سیر نخواهد کرد، اگر هنوز نسبت به پاکی ها سرمست نیست به میخانه ی محبّت به معصوم راهش نمی دهند. به گفته ی مولوی:

گفت که سرمست نه ای، روکه از این دست نه ای

رفتم و سرمست شدم و از طرب آکنده شدم

در رابطه با ایجاد محبّت به معصومینh ابتدا انسان باید خود را درست کند زیرا انسان با تمام ذاتش با کسی روبه رو نمی شود و به او محبّت نمی ورزد مگر آن که آن محبوب، اولاً: به صورت انسان باشد. ثانیاً: انسان کاملی باشد. چون لازمه ی اتحاد تناسب است. انسان تا با کسی اتحاد پیدا نکند نمی تواند دوستش داشته باشد، این غیر از گرایش انتزاعی و مفهومی نسبت به یک موضوع است، اتحاد، دوست داشتن ملموس است و در موطن عالَم خیال محقق می شود، تا انسان بتواند به یاد محبّوب خود باشد و با او زندگی کند و در نشاط و شور باشد. از آن جایی که لازمه ی اتحاد، تناسب است و تناسب موجب اتحاد می شود، قرآن در جواب آن هایی که می گفتند چرا خداوند فرشته ای را به عنوان پیامبر برای ما نازل نکرد می فرماید: «وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكًا لَّجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَیْهِم مَّا یَلْبِسُونَ»؛[103] و اگر او را فرشته اى قرار مى دادیم حتما وى را به صورت مردى در مى آوردیم. چون آن ملک باید قابل تماس باشد و صرفاً ارتباط با پیامبر، ارتباط ذهنی و مفهومی نباشد تا انسان بتواند در شخصیت او آثار محبوب حقیقی را ببیند و احساس کند، به همین جهت اگر امامان و پیغمبرh در کنار شریعت الهی، در صحنه ی زندگی بشر ظاهر نمی شدند در حقیقت هیچ وقت بشر نمی توانست خدا را به معنی قلبی آن، دوست داشته باشد، زیرا دریچه ی ارتباط قلبی انسان با خدا باید در تجسم عینی اسماء الهی یعنی انسان کامل برای انسان بروز کند، در چنین حالتی است که انسان در نهایت، در آینه ی جمال انسان های کامل خدا را می یابد. پس اگر پیغمبران و امامانh نبودند، خدا دوستی در فرهنگ بشر تحقق نمی یافت، زیرا اولاً: لازمه ی محبّت اتحاد است و لازمه ی اتحاد تناسب است. ثانیاً: جمال انسان های کامل آینه ی نمایش حق می باشد و می توان از طریق آن ها با حق تماس حاصل کرد وگرنه تماس ما با حق، تماسی است انتزاعی و فکری و نه قلبی.

وقتی شما بر اساس محبّت ذاتی به کمال مطلق، می خواهید خدا را دوست داشته باشید باید بدانید خدا در جلوه ی عالیه ی خود در امام معصوم به نمایش می آید، آن ها هستند که حق را به نمایش می گذارند و نه خود را. از این جهت اگر دقت بفرمائید تنها محبّت به انسان کامل، محبّت حقیقی است، زیرا در عین این که بین مُحبّ و محبوب اتحاد برقرار می شود، سیر آن محبّت به جهت آن که محبوب، نمایش اسماء الهی است، به محبّت خدا منتهی می شود.




[102] - موضوع واسطه بودنِ انسان کامل برای رسیدن هرکس به انسانیت، موضوعی است که آن را می توانید در کتاب «مبانی معرفتی مهدویت» و کتاب «جایگاه و معنی واسطه ی فیض» از همین مؤلف دنبال بفرمائید.
[103] - سوره ی انعام، آیه ی 9.

جایگاه مودّت به اهل البیت

ذات خدا را فقط خودِ خدا می شناسد، حتی انبیاء هم ذات خدا را نمی توانند بشناسند، چنانچه پیامبر خداf می فرمایند: «مَا عَرَفْناکَ حَقَّ مَعْرِفَتِک»؛[104] یعنی آن طور که حق معرفت تو است ما تو را نشناختیم. تنها به کمک اسماء حسنای الهی می توان خدا را شناخت، امامان هم می فرماید ماییم آن اسماء الهی، پس با شناخت حقیقی امام و نظر به سیره ی آن عزیزان می توان خدا را شناخت و با او ارتباط و اُنس برقرار کرد و در این راستا به ما دستور داده اند به آن ها محبّت بورزیم، وقتی روشن شود هیچ پیامبری هم نمی تواند ذات خداوند را بشناسد و با آن ارتباط برقرار کند، می ماند ارتباط با اسماء الهی که خداوند هم به همین نکته نظر دارد که می فرماید: «وَلِلّهِ الأَسْمَاء الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا»؛[105] خدای را اسماء حسنایی هست، پس او را از طریق آن اسماء بخوانید و با او مرتبط شوید، اسماء حسنای الهی مثل اسم «الله» و اسم «رحمان» و امثالهم است. از طرفی قرآن می فرماید: «عَلَّمَ آدَمَ الْاَسْماءَ کُلَّها»؛[106] خداوند همه ی اسماء را به آدم آموخت و این آموختن، آموختنی حصولی نیست بلکه جان آدم با همه ی اسماء متحدشده و حقیقت او عین اسماء گشته است، با توجه به این که اسمِ «الله» است که جامع همه ی اسماء الهی است، پس وقتی به جان آدم همه ی اسماء تجلی کرده، یعنی جان آدم ظرف قبول اسم «الله» گشته است و چون صورت کامل و بالفعل آدمیت، ائمه معصومینh می باشند، پس در واقع اگر کسی بخواهد با «الله» ارتباط پیدا کند باید به کسی رجوع کند که قلبش جامع همه ی اسماء الهی باشد، یعنی کسی که اولاً: انسان باشد، تا اتحاد با او ممکن گردد، ثانیاً: مظهر اسماء الهی باشد و نه مظهر صفات خود. پس باید عبد محض و معصوم باشد تا بتواند مظهر اسماء الهی باشد و انسان از طریق او متوجه صاحب آن اسماء یعنی متوجه حضرت «الله» گردد و از این طریق به محبّت به خدا برسد، محبّتی که همواره زنده و فعّال است.

با توجه به آنچه گفته شد إن شاءالله می توان جایگاه مودّت به ذی القربی را فهمید و این که محبّت به انسان کامل علاوه بر تناسب بین محبّ و محبوب، همان اتحادی است که لازمه ی هر محبّتی است ونهایت این محبّت، محبّت حقیقی و قلبی به خدا را به همراه دارد و چون محبّت به کمال مطلق به میان آمد، آن محبّت می تواند دائمی باشد و سرخوردگی به بار نیاورد و انسان را دائماً در نشاطِ محبّت پایدار نگه دارد، در این حالت است که محبّت از صورت ها می گذرد و به حقایق که همان قلب معصومینh یا مقام اسماء حسنای الهی است، می رسد و انسان می تواند به حقیقةالحقایق دل بسپارد.




[104] - بحارالأنوار، ج 68 ، ص 23.

سیر از «صورت» به «حقایق»

البته از دریچه ی فوق به امامان معصوم نگاه کردن نیاز به مقدمات معرفتی و قلبی دارد تا انسان از ظاهر، به باطن سیر داشته باشد و در سیره و گفتار آن ها متوجه حقیقت انسانیت آن ها بگردد و جذبه ی مطلوب رخ بنمایاند و انسان احساس کند با حقیقت خود روبه روست. عده ای امام را فقط در محدوده ی یک انسان بزرگ می شناسند، این کجا و امام شناسی حقیقی که شیعه معتقد است کجا؟! آنچنان موضوع عمیق است که خود امامان شیعیان را از طرح آن برای مردم عادی نهی می کردند زیرا موضوع از فهم مردم عادی بالاتر است. باید تلاش کرد تا حبّ اهل البیتh در قلب انسان تجلی کند، انسان باید ابتدا از صورت ها بگذرد و به حقایق که همان قلب امامان معصومh است برسد، در آن حال با مقام جامع اسماء روبه رو شده است که همان حقیقه الحقایق یا «اسم الله» است. این مقام کجا و جسم حضرت و نفس حضرت کجا؟! این موضوع از نفس ناطقه ی حضرت هم بالاتر است همان مقام نور عظمت است که حضرت صادق(ع) در آن رابطه فرمودند: «إنّ اللهَ خَلَقَنا مِنْ نورِ عَظَمَتِه»؛[107] خداوند ما را از نور عظمت خود آفرید.

اگر موضوع حبّ اهل البیتh درست تحلیل نشود و متوجه مقامی که باید به آن مقام محبّت ورزید نشویم، نه تنها تأثیری بر روی مردم ندارد بلکه موجب انکار می شود، علاوه بر این که دکانی می شود برای عده ای که چماق ولایت را به سر رقیبانشان بکوبند، و این ظلم به ائمهh است. ولی اگر موضوع درست طرح شود و جایگاه قلبی این محبّت روشن گردد انسان ها در مسیر آن قرار خواهند گرفت و آرام آرام سیر محبّت به مقام اهل البیتh در جان آن ها شروع می شود و از صورت ها می گذرند و با حقیقت باطنی و نور ولایت آن ذوات مقدس مرتبط می گردند. مگر مردم عادی می توانند معنی واسطه ی رزق بودن امام را تصور کنند یا بفهمند معنی واسطه ی عالم هستی بودنِ وجود مقدس امام زمان یعنی چه؟ به همین جهت ما نباید این موضوعات را همه جا مطرح کنیم، چون ابتدا باید مقدمات آن روشن شود تا مبنا و مقصد حرف ها مشخص گردد و مردم در مسیر حبّ اهل البیتh بتوانند از صورت ها عبور کنند و سیره ی آن عزیزان را آینه ی انتقال به نور باطنی آن ها قرار دهند. تا وقتی ما از صورت ها نگذریم، نمی فهمیم یعنی چه که رسول خداf می فرمایند: فاطمه ی زهراi در دنیا فاطمه است و در آسمان «منصوره» بود.[108] این روایات راه اندیشه ی ما را به سوی معارف بزرگی باز می کند تا بتوانیم معنی سیر از صورت به حقایق را بشناسیم. روایت می فرماید: خداوند صلب پیامبرf را شایسته دید و لذا پس از طی مقدماتی، آن حقیقت آسمانی را که به نام «منصوره» بود در آن صلب قرار داد و در دنیا به صورت فاطمهi ظهور کرد. پس این فاطمه ی زمینی جلوه و صورتی است از یک حقیقت آسمانی و می توان از طریق این صورت زمینی به سوی آن حقیقت آسمانی سیر نمود و با آن مأیوس شد و از نور آن بهره مند گشت و معنی این که با مودّت اهل البیتh انسان قدرت سیر از صورت و نزدیک شدن به حقایق را می یابد از این قرار است و معنی «قلب» امام زمانg که ما در فرهنگ خود داریم و از خدا می خواهیم قلب مبارک او را از ما راضی بگرداند تا حجابی بین ما و آن حقیقت نباشد، نیز به همین معنی است و لذا همه ی معصومینh یک مقام غیبی و قلبی دارند که صورت و سنت و سیره ی زمینی آن ها مظهر آن حقیقت است و وسیله ی ارتباط با آن مقام غیبی و راه ورود به حقیقه الحقایق.

امیدوارم تا حال روشن شده باشد که اگر ائمه ی معصومین hنبودند که انسان با دوستی آن ها به دوستی خدا برسد هیچ کس خدا را به معنی واقعی آن، دوست نمی داشت، نه این که خدا را اثبات نمی کرد، همه ی متکلمین می توانند خدا را اثبات کنند ولی چه خسارت بزرگی است که با خدا طوری به سر ببریم که دوستی او در زندگی ما حضور نداشته باشد. اگر به روایتی که سنی و شیعه نقل کرده اند و در واقع به صورت دعا از پیامبرf نقل شده و غزالی هم این روایت را در کتاب احیاء العلوم آورده است، دقت شود متوجه می شویم که پیامبر خداf بنا داشته اند چه نوع حبّی را به ما آموزش دهند، به خدای خود عرضه می دارند: «اَللّهُمَ ارزقنی حبَّکَ وَ حبَّ مَنْ اَحبَّکَ وَ حبَّ مَنْ یقَرَّبُنی اِلی حبَّکَ وَاجْعَلْ حبَّکَ اَحبَّ مِنَ الْماءِ الْبارد»؛[109] خدایا! حبّ خودت را روزی من بگردان، و دوستی کسی که تو را دوست دارد و دوستی کسی که مرا به دوستی تو نزدیک می کند نیز نصیب من بگردان، و دوستی خودت را دوست داشتنی تر از آب خنک برای من بدار. شاهد بحث من قسمت «مَنْ یقَرَّبُنی اِلی حبّکَ»؛ است. پیامبرf دارند دعا می کنند که خدایا! به من لطف کن کسی را دوست داشته باشم که اگر او را دوست داشته باشم به دوستی تو نزدیکم می کند. حال سؤال ما از جهان اسلام این است که آیا از این دعا نمی فهمید که پیامبرf دارد می گوید کسانی زیر این آسمان هستند که می شود دوستشان داشت و اگر آن ها را دوست داشته باشید، با خدا دوستی کرده اید. در آن دعا می گویی: خدایا حبّ کسانی که با حبّ آن ها به حبّ تو نزدیک می شوم را رزق من بکن. می خواستم با طرح این دعا معنی حبّ فاطمهi و حبّ حسنین«علیهماالسلام» و حبّ علی(ع) برای ما معلوم شود و این که پیامبرf متوجه اند حبّ این افراد دریچه ی محبّت به حق را بر جان انسان می گشاید، به همین جهت در آخر دعا حبّی را تقاضا می کنند که موجب حبّ به خدا شود. حضرت صادق(ع) می فرمایند: «إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَیَسْكُنُ إِلَى الْمُؤْمِنِ كَمَا یَسْكُنُ الظَّمْآنُ إِلَى الْمَاءِ الْبَارِدِ»؛[110] مؤمن می آرامد به سوى مؤمن، مانند تشنه كه با آب خنک به آرامش می رسد.

مؤمن برای برادر مؤمن خود دریچه ی سیر به سوی عالم غیب است، لذا با جمال خود، انسان را به سوی آرامشِ عالم معنا دعوت می کند. سکینه یا آرامش از جنس عالم حرکت و تغییر نیست، از جنس عالم ثابتات است که تجلی آن در حرکات و سکنات مؤمنین به صورت وقار ظاهر می شود و دریچه ی محبّت به حق است. و نیز رسول خداf می فرمایند: «بَكَى شُعَیْبٌ(ع) مِنْ حبّ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَتَّى عَمِیَ فَرَدَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْهِ بَصَرَهُ ثُمَّ بَكَى حَتَّى عَمِیَ فَرَدَّ اللَّهُ عَلَیْهِ بَصَرَهُ ثُمَّ بَكَى حَتَّى عَمِیَ فَرَدَّ اللَّهُ عَلَیْهِ بَصَرَهُ فَلَمَّا كَانَتِ الرَّابِعَةُ أَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِ یَا شُعَیْبُ إِلَى مَتَى یَكُونُ هَذَا أَبَداً مِنْكَ إِنْ یَكُنْ هَذَا خَوْفاً مِنَ النَّارِ فَقَدْ أَجَرْتُكَ وَ إِنْ یَكُنْ شَوْقاً إِلَى الْجَنَّةِ فَقَدْ أَبَحْتُكَ قَالَ إِلَهِی وَ سَیِّدِی أَنْتَ تَعْلَمُ أَنِّی مَا بَكَیْتُ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَ لَا شَوْقاً إِلَى جَنَّتِكَ وَ لَكِنْ عَقَدَ حبّكَ عَلَى قَلْبِی فَلَسْتُ أَصْبِرُ أَوْ أَرَاكَ فَأَوْحَى اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ إِلَیْهِ أَمَّا إِذَا كَانَ هَذَا هَكَذَا فَمِنْ أَجْلِ هَذَا سَأُخْدِمُكَ كَلِیمِی مُوسَى بْنَ عِمْرَان». [111]

شعیب(ع) از حبّ خداىU آن قدر گریست تا نابینا شد، پس حقّ تعالى بینایى را به او برگرداند سپس آن قدر گریست تا بینایى خود را از دست داد، باز خداوند چشمانش را به او بازگرداند، پس از آن باز آن قدر گریست تا نابینا گردید، این بار نیز خداى عزّ و جلّ بینایى را به وى برگرداند، پس چون بار چهارم شد حقّ تعالى به او وَحى نمود و فرمود: اى شعیب تا كى این طور مى كنى، اگر از خوف جهنّم گریه مى كنى، تو را از آن آزاد و رها كردم و اگر به جهت شوق به بهشت گریه مى كنى، بهشت را برایت مباح نمودم.

شعیب(ع) عرض كرد: پروردگارا، تو مى دانى كه نه از خوف جهنّم مى گریم و نه به خاطر شوق بهشت اشک مى ریزم بلكه حبّ و شوق تو قلبم را فرا گرفته به طورى كه صبر نمى توانم نمود تا تو را ببینم. خداوندY به او وحى نمود و فرمود: حال كه چنین است كلیم و هم سخنم موسى بن عمران را به زودى خادم تو قرار مى دهم.

در این روایت معلوم می شود برای ورود به عالم ملکوت و اُنس با خدا، خداوند مصاحبت حضرت موسی(ع) را به حضرت شعیب(ع) می دهد، جان انسان با چنین ملاقاتی از جنبه ی باطنی آن ولی خدا تغذیه می کند. زیرا از طریق اُنس با اولیاء الهی یک نحوه اتحاد با جنبه ی باطنی آن ها برای ما پدید می آید و در صفای آن ها مستقر می شویم. حالا حساب کنید با نظر حبّی به اهل البیتh جان و قلب ما تا کجاها می تواند سیر کند. «اللّهمّ ارْزُقنی حُبَّ مَنْ یقَرِّبُنی إلی حُبِّکَ» خدایا! رزق مرا محبّت آن هایی قرار ده که محبّت به آن ها مرا به محبّت به خودت نزدیک می کند.

موضوعات مطرح شده در این جلسه را می توان به صورت زیر جمع بندی نمود:

1- تفاوت نظر فیلسوفان نسبت به حقایق قدسی و نظر انبیاء و اولیاء الهی و چگونگی ارتباط با آن حقایق از طریق انبیاءh.

2- راه کار حضرت صادق(ع) برای ارتباط شیعیان با حقیقت ولایت امامانh.

3- جنبه های دوگانه ی نسبت ولایت ائمهh بر ما از آن جنبه که ما با نظر مودّت به آن ذوات مقدس نظر کنیم و از آن جنبه که آن ها به باطن ما نظر نمایند.

4- تفاوت نظر به ولایت امامانh با نگاه های سطحی و آثار منفی آن و نگاه حکیمانه و نتایج فوق العاده ی آن.

5- چگونگی رسیدن به یقین نسبت به مقام باطنی ائمهh و این که با تدبّر و اُنس با آثار آن ذوات مقدس، یقین شروع می شود و به مرور شدت می یابد.

6- حدّاقل شرط برای ایجاد زمینه در قلب انسان جهت تجلی نور ولایت ائمهh، توجه به موضوع مواسات اخوان و عدم ظلم حتی به یک مورچه است.

7- چگونگی معنادارشدن زندگی با مودّت به اهل البیتh و ارتباط با اسماء الهی و انس با حق.

8- نقش حبّ در تحقق دینداری حقیقی و این که از طریق محبّت به اهل البیتh قلب به میدان می آید و وقتی قلب به میدان بیاید ایمان ظهور می کند.

9- نگاه به حادثه ی کربلا از آن جهت که آینه ی تمام نمای حبّ به اهل البیتh بود و این که حبّ اهل البیتh چگونه حبّی است و چرا اصحاب حسین(ع) توانستند دوست داشتن حقیقی را که غذای اصلی قلب هر انسانی است به بهترین نحو به فعلیت برسانند.

10- از آن جایی که ائمه ی معصومینh جنبه ی برتر و آرمانی هر انسانی هستند، محبّت به آن ها از یک طرف محبّت به خوبی ها و از طرف دیگر عبور از خودِ مادون و نزدیکی به خودِ برتر است.

11- توجه به اصل اصیل دوست داشتن و این که محبّت به اهل البیتh تنها دوست داشتنی است که منجر به سرخوردگی و شکست نمی شود - آن هم بدترین شکست یعنی شکست در دوست داشتن-.

12- اهل البیتh لایه های عمیق وجود انسان اند تا نگذارند ابعاد متعالی انسان ها از منظرشان دور شوند و گرفتار لایه های سطحی و زودگذر زندگی گردند.

13- در راستای محبّت به انسان کامل مسیر میل های انسان ها مطابق میل های امامان معصومh می گردد و به همان اندازه با شوق و شیدایی، در مسیر انتخاب صحیح قرار می گیرند.

14- لازمه ی اخذ هر درجه از انسانیت، ارتباط با انسان کامل است، همان طور که آب مسیر اخذ هرگونه رطوبت می باشد. ابتدا انسان باید جان خود را از هرگونه پلیدی پاک کند تا همسنخی بین جان او و انسان کامل شروع شود و محبّت به انسان کامل ظهور یابد.

15- موضوع اسماء حسنی بودن امامانh و ایجاد زمینه جهت مباحث بعدی.

16- توجه به مقام آسمانی حضرت زهراi که «منصوره» نامیده می شوند و مقام زمینی آن حضرت که «فاطمه» نامیده می شوند، تا روشن شود نظر به ذوات مقدس اهل البیتh همیشه باید با توجه به مقام آسمانی آن ها مورد توجه باشد تا بتوان با تجلی انوار آن مقام با جنبه های معنوی آن ها مأنوس گشت.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»




[107] - اصول کافی، ج 2، ص 233.
[108] - بحارالانوار، ج 43، ص 4.
[109] - غزالی، احیاءالعلوم، ج 13، ص 23.
[111] - علل الشرائع، ج 1، ص 57.

جلسه ی چهارم، برکات محبّت به اهل البیتh

بسم الله الرحمن الرحیم

} قُل لا اَسُئَلُکُمْ عَلَیهِ اَجْراً اِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُربی{[112]

ای پیغمبر به مؤمنین بگو حالا که وارد میدان دین داری شدید و رسالت مرا درک کردید بدانید جواب این رسالت و اجری که شما می خواهید در ازاء آن به من بدهید، مودّت نزدیکان من است.

عرض شد معنی آیه ی فوق آن است که باید دینداری با مودّت اهل البیتh به شکوفائی نهایی برسد. بحث های جلسه ی گذشته را به این امید ادامه می دهیم که إن شاءالله مقدمه ای شده باشد تا در آیاتی که در راستای آیه ی فوق مطرح است دقت بیشتری بشود. در آیه ی فوق می فرماید اجر رسالت و جوابی که شما می توانید به آن بدهید «الْمَوَدَّةَ فِی الْقُربی»؛ است و چون استثنایی که در آیه مطرح است استثنای منقطع است بنابراین نتیجه به خود پیامبرf بر نمی گردد، بلکه به امت برمی گردد، مثل آن است که شما به فرزندتان بگوئید من در ازاء پولی که برای تحصیل تو می دهم چیزی نمی خواهم مگر آن که درس بخوانی. البته آیات دیگر هم این موضوع را تأیید می کند، پس همه ی ما در ذهنمان این مسئله هست که خداوند در آیه ی فوق می فرماید: برخورد نهایی با دینداری این است که شما پای «الْمَوَدَّةَ فِی الْقُربی» را در جانتان باز کنید و مودّت تان را به طرف نزدیکان پیامبرf سوق دهید تا گرفتار محبّت های پوچ و سرگردان نشوید. با توجه به ادلّه ی روایی که از شیعه و سنی نقل شده در این مسئله اختلافی نیست که اهل البیت پیامبرf مصداق این آیه هستند. سپس با طرح آیه ی 48 سوره ی سبأ که خداوند به پیامبرش فرمود: «ما سَئَلْتُکُمْ مِنْ اَجْر فَهُوَ لَکُمْ»؛ بگو آنچه تحت عنوان اجر رسالت یعنی مودّت فی القربی از شما خواستم، آن مطلبی است که به نفع شما است و نه به نفع خانواده ی من، و هدف آن است که شما به بهترین شکل در مسیر دینداری، به مقصد مطلوب برسید. و نیز در آیه ی 57 سوره ی فرقان می فرماید: «قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَن شَاءَ أَنْ یَتَّخِذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِیلًا»؛ بگو آن چه از شما می خواهم چیزی نیست مگر آن کسی که می خواهد به سوی پروردگار خود راهی بگشاید. به این معنی که مودّت اهل البیتh راهی است برای رسیدن به مقصد حقیقی و آن کسی که راه رسیدن به پروردگار خود را انتخاب کند همان اجر رسالت من است. اول خداوند فرمود بگو: اجر رسالت من «مَوَدَّةَ فِی الْقُربی» است و در آیه ی اخیر ما را راهنمایی می کند که در رابطه با اجری که گفتم، آن اجر چیزی نیست مگر این که اگر کسی می خواهد راه صحیح را به سوی پروردگارش پیدا کند از طریق «مَوَدَّةَ فِی الْقُربی» می تواند آن راه را پیدا کند که البته مصداق اصلی آن کس، خودِ اهل البیتh می باشند که هم از یک جهت راه اند و هر کس خواست به مقصد اصلی برسد باید از طریق آن ها مسیر را طی کند و از طرف دیگر راهرو اند و خودشان پیش تازان مسیری هستند که به مقصد حقیقی منجر می شود و لذا امیرالمؤمنین(ع) می فرمایند: «لا یُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍf مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لَا یُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَیْهِ أَبَداً هُمْ أَسَاسُ الدِّینِ وَ عِمَادُ الْیَقِینِ إِلَیْهِمْ یَفِی ءُ الْغَالِی وَ بِهِمْ یُلْحَقُ التَّالِی وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَایَةِ وَ فِیهِمُ الْوَصِیَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ الْآنَ إِذْ رَجَعَ الْحَقُّ إِلَى أَهْلِهِ وَ نُقِلَ إِلَى مُنْتَقَلِهِ».[113] هیچ كس از این امت را نمی توان با آل محمّدf قیاس نمود، و هرگز نمی توان پرورده ی نعمت این خاندان را در مرتبه ی آنان دانست، كه آل محمّد اساس دین و پایگاه یقین اند، افراد افراطی و تفریطی هر دو باید به سوى آن ها بر گردند، امتیازات ولایت به ایشان اختصاص دارد و وراثت و وصایت مخصوص آن ها است.

در راستای اساس دین بودنِ اهل البیتh در دعای ندبه در وصف آن ها به خدا عرضه می داریم: «هُمُ السَّبِیلَ إِلَیْكَ وَ الْمَسْلَكَ إِلَى رِضْوَانِكَ»؛ آن ها راه رسیدن به تو و مسیر کسب رضایت تو هستند. یا در زیارت جامعه ی کبیره نگاه عمیق و دقیقی را در همین رابطه اظهار می داریم که ائمهh راه رسیدن به خدا و رضوان و رضایت او هستند، می گویی: «السَّلامُ عَلَى الدُّعَاةِ إِلَى اللَّهِ وَ الْأَدِلاءِ عَلَى مَرْضَاةِ اللَّهِ»؛ سلام بر شمایی که بشریت را حقیقتاً به سوی خدا می خوانید و راهنمایان انسان ها به سوی رضایت الهی هستید.

پس اگر نسبت به سه آیه ی فوق دقت بفرمایید نکات ارزشمندی در راستای به کمال رسیدن دینداری نصیب عزیزان می شود و از سیاق آیات و تأکیدی که در آن ها هست، معلوم می شود مسئله ی مهمی مطرح است، لذا یک جا به صورت حصر می فرماید: اجر رسالت من هیچ چیز نیست مگر «مودّتِ به نزدیکان». بعد در جای دیگر می فرماید: این «مودّت فی القربی» به نفع خود شماست و سپس می فرماید: مسیری که می خواهید طی کنید تا به مقصد اصلی برسید همان اجر رسالت من یعنی «مودّت فی القربی» است. و در زیارت ائمه ی معصومینh به همین نکته اشاره می کنید و خطاب به آن ها می گوئید: «أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ ... بِمُوَالاتِكَ»؛[114] از طریق مودّت به شما به خدا تقرب می جویم. یا می گوئید: «أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ بِحبّكُمْ...»؛[115] از طریق محبّت به شما به خدا تقرب می جویم.




[112] - سوره ی شوری، آیه ی 23.
[113] - نهج البلاغه، خطبه ی 2 - بحارالانوار، ج 23، ص 117.
[114] - مفاتیح الجنان، زیارت عاشورا.

امامان معصومh؛ آینه ی محبّت به خدا

با توجه به آیاتی که بحث شد می توان نتیجه گرفت، اگر خدا تمام محبّت خود را به اهل البیتh نداده بود هرگز به ما نمی گفت نتیجه ی دینداری شما باید مودّت به آن خانواده باشد، این نشان می دهد که آن ها از یک طرف در جان خود در سوز و گدازِ مودّت به حق اند و از طرف دیگر سیره و سنت آن ها برای دیگران نمایش و راه و رسم محبّت به حق می باشد و از طریق محبّت به آن ها به عالَمی وارد می شویم که عالَم قرب به خداوند است. به همین جهت است که تأکید می کنم مودّت به مقامات معصومh اولاً: به دست آوردن مودّت حقیقی و جهت دادن به آن مودّت است. ثانیاً: مودّت به آن ها عین مودّت به حق است و چیزی جز مودّت و تقرب به حق در میان نمی ماند، چون آن ها چیزی از خود ندارند جز آن که «وَ التَّامِّینَ فِی مَحبّةِ اللَّهِ»؛[116] هستند و در آینه ی وجود آن ها اوج محبّت به خدا را می توان دید و شناخت و دنبال کرد. اگر خداوند تماماً مودّتش را به این ها نداده بود هرگز به ما نمی فرمود اوج دینداری را با محبّت به این خانواده به دست آورید.

گاهی خدا به من و شما لطفی می کند و حبّ خودش را به ما می دهد ولی هر کمالی از یک طرف صورت تامّ و کاملی دارد و از طرف دیگر صورت های نازله، که آن صورت نازله به تبع صورت تامّ و کامل معنی می یابند، مثل نَم و رطوبت که صورت نازله ی آب است، پارچه ای که رطوبت دارد بهره ای از آب دارد ولی صورت تامّه ی آب نیست، صورت نازله ی آن است. از آن جایی که هر نازله ای دارای ذاتی است که آن ذات در جای خود کامل و تمام است، خداوند محبّت تامّ به خود را به اهل البیتh داده و به ما می گوید با محبّت به آن ها، مسیر قرب به خدا را برای خود مدیریت کنید و خود را از بی ثمری برهانید، زیرا از یک طرف زندگی بی مودّت و محبّت بی ثمر است، از طرف دیگر مودّت به هرکس و هرچیز هم نتیجه بخش نیست.

در راستای این که زندگی غیر دینی بی ثمر و پوچ است و باید زندگی را به سوی حبّ اهل البیتh سوق داد از حضرت کاظم(ع) داریم که: «لَمَّا قَضَى رَسُولُ اللَّهِ (ص) مَنَاسِكَهُ مِنْ حَجَّةِ الْوَدَاعِ رَكِبَ رَاحِلَتَهُ وَ أَنْشَأَ یَقُولُ لَا یَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كَانَ مُسْلِماً فَقَامَ إِلَیْهِ أَبُوذَرِّ الْغِفَارِیُّ«رَحِمَةاللَّهُ» فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ! وَ مَا الْإِسْلَامُ فَقَالَf الْإِسْلَامُ عُرْیَانٌ وَ لِبَاسُهُ التَّقْوَى وَ زِینَتُهُ الْحَیَاءُ وَ مِلَاكُهُ الْوَرَعُ وَ كَمَالُهُ الدِّینُ وَ ثَمَرَتُهُ الْعَمَلُ وَ لِكُلِّ شَیْ ءٍ أَسَاسٌ وَ أَسَاسُ الْإِسْلَامِ حبّنَا أَهْلَ الْبَیْت»؛[117] رسول خداf بعد از پایان مراسم حج در حجةالوداع، بر مركبش سوار شده و فرمود: به بهشت نمی رود مگر مسلمان. ابوذر از جا برخاسته و عرض كرد اى رسول خدا! اسلام چیست؟ حضرت فرمودند؛ اسلام برهنه است و پوشش آن تقوى، و زیورش حیاء، و قوام و هستى آن پارسائى، و كمالش دین و بهره اش عمل است، و هر چیزى را بنیادی است و بنیاد اسلام دوستى خاندان ماست.

حضرت رسول اکرمf اساس اسلام را حبّ اهل البیتh معرفی می کنند، چون این نکته را به خوبی احساس کرده اید که زندگی بدون محبّت و مودّت زندگی پوچ و بی ثمری است، همچنان که محبّت به چیزی که ارزش محبّت ورزیدن ندارد، سراسر همراه با زحمت و رنج است و چون اسلام آمده است که زندگی ها را از پوچی و رنج ها نجات دهد ما را متوجه محبّت به اهل البیتh می کند.




[116] - زیارت جامعه ی کبیره.
[117] - بحارالأنوار، ج 65، ص 379.

اوقات فراغت؛ هدیه ی خدا یا معضل بشر؟

امروزه با پدیدآمدن انواع وسایل الکتریکی و الکترونیکی و این که کارها راحت و سریع انجام می گیرد، اوقات فراغت به یکی از مشکلات مردم جهان تبدیل شده، که چگونه آن را بگذرانند. عجیب است، چیزی که می تواند بزرگ ترین هدیه ی خدا باشد و بشر را به ساحت عالَم معنویت سیر دهد، مشکل بشر شده است. امام سجاد(ع) از خدا تقاضا می کنند: «نَبِّهْنِی لِذِكْرِكَ فِی أَوْقَاتِ الْغَفْلَةِ، وَ اسْتَعْمِلْنِی بِطَاعَتِكَ فِی أَیَّامِ الْمُهْلَةِ، وَ انْهَجْ لِی إِلَى محبّتكَ سَبِیلًا سَهْلَة»؛[118] خدایا! مرا در اوقات فراغت به یاد خود هشیارم گردان، و درایام مهلت به طاعت و بندگی ات بگمار، و همواره راهى به سوى محبّت و دوستی ات براى من آشكار نما. در واقع خداوند کسی را که بخواهد مورد لطف قرار دهد مفتخر به داشتن اوقات فراغت می کند تا بتواند در آن فرصت با خدای خودش مناجات و معاشقه کند. وقتی هارون امام موسی کاظم(ع) را به زندان می فرستد. امام می فرمایند: خدایا! مدّتی بود دنبال زمان و مکانی بودم تا بتوانم با تو مناجات کنم حالا این فرصت را به من دادی. حال ملاحظه بفرمائید چه شده که اوقات فراغت مشکل بشر شده است! بشری که از طریق دل با خدا ارتباط ندارد اوقات فراغتش مزاحم او خواهد شد و بشری که نتواند زندگی خود را در مسیر اولیاء الهی قرار دهد، دل خود را وارد زندگی نکرده است.




[118] - حضرت سجادu، دعای مکارم الاخلاق.

محبّت پایدار

محبّت به اهل البیتh مسیر وارد شدن در نظام محبّت ورزیدن حقیقی است و این چیزی است که انسان ها شدیداً به آن نیاز دارند. مگر می شود مدتی از عمر ما بگذرد و پیر و تنها شویم در حالی که مصداق انس حقیقی جان خود یعنی خداوند را از آن طریق که او در مقابل ما قرار داده ، فراهم نکرده باشیم؟ در تنهایی پیری و از آن مهم تر در برزخ، نه می توان بی خدا بود و نه با خدای صرفاً حاصل از استدلال می توان به سر برد. باید دل ما محبوب خود را پیدا کرده باشد تا بتواند در آن تنهایی، عالی ترین بهره ها را نصیب خود کند. اصولاً اگر دلِ مرتبط با حقایق غیبی، در صحنه نباشد توجه آن، توجهی نیست که بتواند با محبوب خود مرتبط شود و ارتباط وجودی با آن پیدا کند و تا توجه تامّ به محبوب نباشد دل آدم به شعف مطلوب خود دست نمی یابد.

هر انسانی نیاز دارد که با تمام وجود دل خود را به یک محبوب حقیقی بسپارد و آن محبوب بتواند همه ی وجود انسان را تسخیر کند، که چنین محبوبی جز انسان کامل یعنی امام معصوم نمی تواند باشد. به همین جهت در روایت داریم وقتی انسان مؤمنی رحلت کرد و به انتهای مسیری رسید که در آن حبّ اهل البیتh جاری بود، رسول خداf و علی(ع) را ملاقات می کند و رسول اکرمf به او می فرمایند: «یا وَلِی اللّهِ اَبْشِرْ اَنَا رَسُول اللّه»؛ ای دوست خدا! بشارت باد تو را که من رسول خدا هستم. و حضرت علی(ع) می فرمایند: «یا وَلِی اللَّهِ اَبْشِرْ اَنَا عَلِی بْنُ اَبِی طالِب اَلَّذی کُنْتَ تُحبّهُ...»؛[119] ای ولی خدا بشارت باد تو را که من علی بن ابی طالبی هستم که در دنیا بر محبّت با او پایدار بودی. این روایت خبر از آن می دهد که مسیر محبّت به رسول خدا و ائمه ی معصومینh در آن عالمی که مسیر الی الله است به ملاقات اهل البیتh منجر می شود تا مسیر سیر به سوی خداوند از طریق محبّت به آن ذوات مقدس هموار گردد. در همین راستا حضرت باقر(ع) می فرمایند: «لَا یُحبّنَا عَبْدٌ وَ یَتَوَلَّانَا حَتَّى یُطَهِّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ وَ لَا یُطَهِّرُ اللَّهُ قَلْبَ عَبْدٍ حَتَّى یُسَلِّمَ لَنَا وَ یَكُونَ سِلْماً لَنَا فَإِذَا كَانَ سِلْماً لَنَا سَلَّمَهُ اللَّهُ مِنْ شَدِیدِ الْحِسَابِ وَ آمَنَهُ مِنْ فَزَعِ یَوْمِ الْقِیَامَةِ الْأَكْبَر»؛[120] کسی نمی تواند ما را دوست داشته باشد و به ما محبت بورزد مگر این كه خدا قلبش را پاكیزه كرده باشد و خدا قلب بنده اى را پاكیزه نكند مگر این كه تحت تأثیر ما بوده و ما را پذیرفته باشد، و چون جانش ما را پذیرفت خدا از حساب سخت نگاهش دارد و از هراس بزرگ روز قیامت ایمنش سازد.

چنانچه ملاحظه می فرمائید حضرت محبّت به اهل البیتh را عامل امنیت او از فزع روز قیامت برمی شمارند، چون از طریق محبّت به آن ها سیر به سوی خوبی ها و سیر به سوی کمال مطلق به بهترین نحو عملی می شود، همه ی این ها به جهت آن است که انسان به خود بفهماند غیر معصوم نمی تواند همه ی وجود انسان را تسخیر کند.

آنچه به خوبی باید برای عزیزان روشن شده باشد این است که بالأخره ثمره ی زندگی باید محبّت باشد و محبّتی هم که متعلَق آن انسان های معصومh نباشند، علاوه بر آن که زودگذر است و آخر پیری و در برزخ به کار نمی آید، جواب حقیقی به جان ها نیست تا در فرصت ها و فراغت ها بتوان از آن بهره مند شد. به جدّ باید از خود بپرسیم اگر در تنهایی پیری و به خصوص در برزخ با محبّتی عمیق و پایدار به سر نبریم چگونه می توانیم از آن نشئه استفاده نماییم؟ با محبّت به دنیا و ساختمان و حقوق و مدرک که نمی شود آن تنهایی را برای خود قابل تحمل نمود، چه رسد بخواهیم از آن تنهایی نهایت بهره را ببریم و به نشاط متعالی دست یابیم. آن جایی که این مشغولیت های دنیایی نیست، وای بر ما اگر محبّت به حقایق پایدار و ذوات قدسی را با خود نبرده باشیم. آیا می شود دلمان را جذب پارک کنیم؟ آن جا که نمی شود کارهایی انجام داد مثل کارهایی که پیران پارک نشین در این دنیا انجام می دهند. آن جا دل انسان جذب این چیزها نمی شود، کمی فکر کنیم که اگر در آن جا محبّت به امیرالمؤمنین(ع) را نداشته باشیم چه می شود. بر همین اساس رسول خداf می فرمایند: «حبّ أَهْلِ بَیْتِی نَافِعٌ فِی سَبْعَةِ مَوَاطِنَ أَهْوَالُهُنَّ عَظِیمَةٌ عِنْدَ الْوَفَاةِ وَ فِی الْقَبْرِ وَ عِنْدَ النُّشُورِ وَ عِنْدَ الْكِتَابِ وَ عِنْدَ الْحِسَابِ وَ عِنْدَ الْمِیزَانِ وَ عِنْدَ الصِّرَاط»؛[121] حبّ اهل بیت من در هفت موضعِ هولناك مفید است؛ هنگام مرگ، در گور، موقع برخاستن از قبور، وقت بازشدن كتاب، در رسیدگى به حساب، زمان سنجش اعمال و در گذشتن از صراط. یا می فرمایند: «حبّ آل مُحمّدf جَوازٌ عَلىَ الصّراط وَ الولایه لآل محمّدf أمان مِنَ العذاب»؛[122] دوستى خاندان محمّدf وسیله ی عبور از صراط، و ولایت خاندان محمّدf سبب ایمنى از عذاب است. از همه مهم تر حدیثی است که عبدالله بن عمر از قول رسول خداf نقل می کند که در عین طولانی بودن به جهت آن که رازهایی را در درون خود دارد تماماً نقل می شود. حضرت فرمودند: «أَلَا وَ مَنْ أَحبّ عَلِیّاً لَا یَخْرُجُ مِنَ الدُّنْیَا حَتَّى یَشْرَبَ مِنَ الْكَوْثَرِ وَ یَأْكُلَ مِنْ طُوبَى وَ یَرَى مَكَانَهُ فِی الْجَنَّةِ، أَلَا وَ مَنْ أَحبّ عَلِیّاً قُبِلَ صَلَاتُهُ وَ صِیَامُهُ وَ قِیَامُهُ وَ اسْتَجَابَ لَهُ دُعَاهُ، أَلَا وَ مَنْ أَحبّ عَلِیّاً اسْتَغْفَرَتْ لَهُ الْمَلَائِكَةُ وَ فُتِحَتْ لَهُ أَبْوَابُ الْجَنَّةِ الثَّمَانِیَةُ یَدْخُلُهَا مِنْ أَیِّ بَابٍ شَاءَ بِغَیْرِ حِسَابٍ، أَلَا وَ مَنْ أَحبّ عَلِیّاً أَعْطَاهُ اللَّهُ كِتَابَهُ بِیَمِینِهِ وَ حَاسَبَهُ حِسَابَ الْأَنْبِیَاءِ، أَلَا وَ مَنْ أَحبّ عَلِیّاً هَوَّنَ اللَّهُ عَلَیْهِ سَكَرَاتِ الْمَوْتِ وَ جَعَلَ قَبْرَهُ رَوْضَةً مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّةِ، أَلَا وَ مَنْ أَحبّ عَلِیّاً أَعْطَاهُ اللَّهُ بِكُلِّ عِرْقٍ فِی بَدَنِهِ حَوْرَاءَ وَ شُفِّعَ فِی ثَمَانِینَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ لَهُ بِكُلِّ شَعْرَةٍ فِی بَدَنِهِ حَوْرَاءُ وَ مَدِینَةٌ فِی الْجَنَّةِ، أَلَا وَ مَنْ أَحبّ عَلِیّاً بَعَثَ اللَّهُ إِلَیْهِ مَلَكَ الْمَوْتِ كَمَا یَبْعَثُ إِلَى الْأَنْبِیَاءِ وَ دَفَعَ اللَّهُ عَنْهُ هَوْلَ مُنْكَرٍ وَ نَكِیرٍ وَ بَیَّضَ وَجْهَهُ وَ كَانَ مَعَ حَمْزَةَ سَیِّدِ الشُّهَدَاءِ، أَلَا وَ مَنْ أَحبّ عَلِیّاً أَثْبَتَ اللَّهُ فِی قَلْبِهِ الْحِكْمَةَ وَ أَجْرَى عَلَى لِسَانِهِ الصَّوَابَ وَ فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْهِ أَبْوَابَ الرَّحْمَةِ، أَلَا وَ مَنْ أَحبّ عَلِیّاً سُمِّیَ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ أَسِیرَ اللَّهِ أَلَا وَ مَنْ أَحبّ عَلِیّاً نَادَاهُ مَلَكٌ مِنْ تَحْتِ الْعَرْشِ یَا عَبْدَ اللَّهِ اسْتَأْنِفِ الْعَمَلَ فَقَدْ غَفَرَ اللَّهُ لَكَ الذُّنُوبَ كُلَّهَا، أَلَا وَ مَنْ أَحبّ عَلِیّاً جَاءَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ وَجْهُهُ كَالْقَمَرِ لَیْلَةَ الْبَدْرِ، أَلَا وَ مَنْ أَحبّ عَلِیّاً وُضِعَ عَلَى رَأْسِهِ تَاجُ الْمُلْكِ وَ أُلْبِسَ حُلَّةَ الْكَرَامَةِ، أَلَا وَ مَنْ أَحبّ عَلِیّاً جَازَ عَلَى الصِّرَاطِ كَالْبَرْقِ الْخَاطِفِ، أَلَا وَ مَنْ أَحبّ عَلِیّاً كُتِبَ لَهُ بَرَاءَةٌ مِنَ النَّارِ وَ جَوَازٌ عَلَى الصِّرَاطِ وَ أَمَانٌ مِنَ الْعَذَابِ وَ لَمْ یُنْشَرْ لَهُ دِیوَانٌ وَ لَمْ یُنْصَبْ لَهُ مِیزَانٌ وَ قِیلَ لَهُ ادْخُلِ الْجَنَّةَ بِلَا حِسَابٍ أَلَا وَ مَنْ أَحبّ عَلِیّاً صَافَحَتْهُ الْمَلَائِكَةُ وَ زَارَتْهُ الْأَنْبِیَاءُ وَ قَضَى اللَّهُ لَهُ كُلَّ حَاجَةٍ أَلَا وَ مَنْ أَحبّ آلَ مُحَمَّدٍ أَمِنَ مِنَ الْحِسَابِ وَ الْمِیزَانِ وَ الصِّرَاطِ، أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَى حبّ آلِ مُحَمَّدٍ فَأَنَا كَفِیلُهُ بِالْجَنَّةِ مَعَ الْأَنْبِیَاءِ، أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَى بُغْضِ آلِ مُحَمَّدٍ لَمْ یَشَمَّ رَائِحَةَ الْجَنَّةِ»؛[123] آگاه باشید كسى كه على uرا دوست داشته باشد از دنیا خارج نمی شود مگر این كه از حوض كوثر بنوشد و از درخت طوبى بخورد و جاى خود را در بهشت ببیند، بدانید كسى كه على(ع) را دوست داشته باشد نماز و روزه ی او قبول مى شود و دعاى او مستجاب می گردد، با خبر باشید كسى كه على(ع) را دوست داشته باشد ملائكه براى وى طلب آمرزش می كنند و درهاى هشت بهشت براى او گشوده مى شود تا از هر درى خواسته باشد وارد شود، هركس على(ع) را دوست داشته باشد خداوند بزرگ در فرداى قیامت صحیفه ی اعمال او را به دست راستش خواهد داد و حساب او مثل حساب انبیاء است، بدانید كسى كه على را دوست داشته باشد خداوند سكرات مرگ را بر او آسان می كند و گور وی را باغى از باغستان هاى بهشت می گرداند، كسى كه دوست بدارد على(ع) را خداوند به عدد هر رگى كه در بدن او است حورى به او عطا فرماید و شفاعت او در هشتاد نفر از اقوام و نزدیكانش پذیرفته مى شود و براى او به عدد هر مویى كه در بدن او رسته، حورى اى و شهرى در بهشت هست، كسى كه علی(ع) را دوست داشته باشد خداوند ملك الموت را هنگام جان دادن پیش او مى فرستد به هیئتى كه نزد پیمبران مى فرستد و از او ترس نكیر و منكر را بر می دارد و چهره ی او را سفید و نورانى می گرداند و وی را با حمزه ی سیدالشهداء محشور مى فرماید، كسى كه علی(ع) را دوست داشته باشد خداوند دانش و حكمت را به دل او جاى می دهد و زبانش را به درستى و راستى گویا نموده و از لغزش و خطا حفظ می فرماید، بر او درهاى رحمت خود را می گشاید، كسى كه محبّ على(ع) است در آسمان و زمین اسیر (كمند محبّت) حق نامیده مى شود، كسى كه على(ع) را دوست داشته باشد فرشته اى از زیر عرش الهى صدایش می كند و گوید: اى بنده ی خدا عمل خالصى شروع كردى خداوند گناهان تو را بیامرزد، هركس على(ع) را دوست داشته باشد مانند ماه تابان شب چهارده به صحراى محشر وارد می گردد، كسى كه او را دوست داشته باشد تاجى بر سر او گذاشته شده و لباس هاى عزت بر او پوشانیده مى شود، كسى كه على(ع) را دوست داشته باشد از پل صراط مانند برق جهنده می گذرد، هر كه علی(ع) را دوست داشته باشد امان از آتشِ دوزخ و عذاب الهى و اجازه ی عبور از صراط به وى عطا مى شود و براى او حسابى نیست و دیوان عمل او را باز نمی كنند و اعمال او را نمى سنجند و به او می گویند بدون حساب به بهشت داخل شو، كسى كه دوستدار على(ع) است فرشتگان با وى مصافحه كنند و انبیا زیارتش نمایند و خداوند متعال حاجاتش را برآورد، كسى كه آل محمّدh را دوست بدارد از پس دادن حساب و سنجش اعمال و لغزش از پل صراط ایمن است، شخصى كه بر دوستى آل محمّدh بمیرد من ضامنِ بودن او با انبیا در بهشتم، آگاه باشید! كسى كه بر دشمنى آل محمّدh بمیرد هرگز بوى بهشت را درک نخواهد کرد.

یکی از بزرگان عرفا می فرمایند: «محبّت چون آب است در نظام هستی»، یعنی چیزی است که باید همه جا باشد. در همین رابطه باید بدانیم عشق به حق از طریق عشق به معصومh چیزی است که لازم است در کنار هر کاری که انجام می دهیم اعم از کار فکری یا کار عملی، مدّ نظر ما باشد، به طوری که همه ی کارها در فضای محبّت به آن ذوات مقدس انجام شود تا زندگی جهت اصلی خود را از دست ندهد.

عموماً ما متأسفانه در موضوع به صحنه آوردن دل مشکل داریم و تا وارد عمل نشویم متوجه نیستیم این موضوع چقدر کار می برد و چه اندازه نتیجه دارد. اگر خواستیم از مرحله ی تئوری وارد عمل شویم و تصمیم گرفتیم با دل عبادت کنیم در آن حال است که متوجه می شویم به مقدماتی اساسی نیاز داریم. و در همین رابطه است که حافظ می گوید:

ألا یا ایُّها الساقی اَدِر کأساً و ناوِلها

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها

پیش خود می گوئیم از این به بعد می خواهیم نمازمان همان ذکرمان باشد و بتوانیم از طریق این بهترین هدیه ی خدا، یعنی نماز، با خدا انس بگیریم. همه ی ما می خواهیم در یک جای تنهای تنها، در صحرایی دور و یا نخلستانی خلوت، ما باشیم و خدا، ولی ملاحظه کرده اید وقتی آن تنهایی فراهم شد، آن اُنسی که به دنبالش بودیم تا با خدا داشته باشیم، به طوری که ما راضی شویم، حاصل نمی شود. چون دل را قبلاً با محبّت معصومینh نپرورانده ایم و صاحب دلی را با خود به همراه نیاورده ایم تا خداوند با نظر به دل او به ما نیز بنگرد. آن جا است که می فهمیم جایگاه محبّت اهل البیتh چقدر کارساز است، تا وارد عمل نشده ایم و با مفاهیم انتزاعی محبّت ارتباط داریم ممکن است فکر کنیم جهت ارتباط قلبی با خدا نیاز به محبّت اهل البیتh نداریم، ولی وقتی وارد عمل شدید می بینید بدون نظر به آن ذوات مقدس و دل سپردن به آن ها دل یک قدم هم جلو نمی رود. آن وقت است که خواهی گفت:

عمری گذشت و شور عبادت نداشتیم

با گریه های نیمه شب عادت نداشتیم

یا عشق و التفات به دل های ما نداشت

یا ما حضور عشق و ارادت نداشتیم

چون می خواهیم بدون محبّت به آن ذوات قدسی راه به سوی عالم قدس را طی کنیم.




[119] - الکافی، ج 3، ص 128.
[121] - شیخ صدوق: فضائل الشیعة، ص 7.

سلطان دل ها و قبول شدن نماز

بعد از آن که در مکتب مودّتِ انسان های معصوم وارد شدیم، و از آن منظر با خداوند مرتبط گشتیم و خواستیم از طریق نماز که عامل یاد خداست آن ارتباط را فعلیت ببخشیم، نماز غوغا می کند. بزرگان دین از ما تعجب می کنند چرا تلاش نمی کنیم از نمازمان آن بهره ای را که می توان به دست آورد، به دست آوریم، عده ای به دنبال ذکر یا اذکاری هستند تا از آن طریق به سیر و سلوک خود ادامه دهند، آیا به دستور رب العالمین عنایت ندارند که می فرماید: «أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْری »؛[124] نماز را اقامه کن برای این که در ذکر من وارد شوی. و نماز بیش از سایر اذکار می تواند حالت «ذکر» را داشته باشد و عامل اتصال قلب انسان به خدا گردد زیرا نماز ذکر جامع است و اصل همه ی اسماء الهی در آن مدّ نظر قرار می گیرد، به همین جهت رسول خداh می فرمایند: «وَ قُرَّةُ عَینِی فِی الصَّلاة»؛[125] روشنی چشم من در نماز است. نماز آینه ی نمایش حقیقت هر انسان است. لذا پیامبر خداf می فرمایند: « أَوَّلُ مَا یُحَاسَبُ بِهِ الْعَبْدُ الصَّلَاةِ فَإِذَا قُبِلَتْ قُبِلَ مِنْهُ سَائِرُ عَمَلِهِ وَ إِذَا رُدَّتْ عَلَیْهِ رُدَّ عَلَیْهِ سَائِرُ عَمَلِه »[126] اولین چیزی که از بنده در روز قیامت محاسبه می شود نماز است، اگر از او قبول شد، سایر اعمال او قبول می شود و اگر قبول نشد سایر اعمال او نیز مورد قبول قرار نمی گیرد و ردّ می شود. چون حقیقت انسان عبودیت اوست که عبارت است از یاد خدا. حال اگر بخواهد یاد پروردگار در میان باشد باید دل در صحنه باشد، به اندازه ای که دل در صحنه باشد، یاد پروردگار در صحنه است و برای آن که دل در صحنه باشد باید توجه به معصومینh که سلطان دل ها هستند در میان باشد. آن هایی که قلب محض هستند و هیچ میلی از هیچ بُعدی از ابعاد آن ها در عمل آن ها دخالت ندارند و خودشان فرمودند: «اِنَّ قُلُوبَنا اَوْعِیةُ مَشِیةِ اللّهِ فَاِذا شاءَ شِئْنا»؛[127] قلب های ما ظرف اراده و خواست خداست، چون او بخواهد ما نیز همان را می خواهیم. مولوی در رابطه با آن که باید دل را در محضر خدا آورد و آن دل باید دلی باشد که قلب عالم است که همان قلب وجود مقدس صاحبّ الامرg است می گوید:

صد جوال زر بیاری ای غنی

حق بگوید، دل بیار، ای منحنی

گر ز تو راضی است دل، من راضی ام

ور به تو مُعْرِض بود، اِعراضی ام

ننگرم در تو، در آن دل بنگرم

تحفه آن را آر، ای جان در برم

با تو او چون است؟ هستم من چنان

زیر پای مادران باشد جنان

مادر و بابا و اَصل خلق، اوست

ای خنک آن کس که دل داند زپوست

تو بگویی نَک دل آوردم به تو

گویدت این دل نیرزد یک تِسو

آن دلی آور که قلب عالم است

جانِ جانِ جانِ جانِ آدم است

از برای آن دلِ پر نور و بَر

هست آن سلطان دل ها منتظَر

در همین رابطه و با توجه به چنین معرفتی است که از خدا می خواهید به حقیقت وجود مقدس امام زمانg که سلطان دل ها است «وَاجْعَلْ صَلاتَنا بِهِ مَقْبُولَه»؛ نماز ما را قبول بفرما، برای آن که مقامی که مقام زندگی با دل است همان مقام امام زمانg است. او صاحبّ دل اصلی است و در تمام ابعاد با خدا مرتبط است و از منظر ارتباط با او دل انسان می تواند با خدا مرتبط باشد.

صاحب دل، آینه ی شش رو بود

حق در او از شش جهت نازل بود




[124] - سوره ی طه، آیه ی 14.

مسیر قبول عبادت

پس انسان وقتی در مرحله ی ارتباط با خدا است که دل در میان باشد و وقتی دل در میان است که نظرها به مصداق اسماء الهی یعنی ائمه ی معصومینh معطوف گردد و از آن طریق بتوان از طریق نماز به ذکر الهی دست یافت. در همین رابطه است که حضرت صادق(ع) می فرماید: «نَحْنُ وَ اللَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى الَّتِی لَا یَقْبَلُ اللَّهُ مِنَ الْعِبَادِ عَمَلًا إِلَّا بِمَعْرِفَتِنَا»؛[128] سوگند به خدا مائیم آن اسماء حسنایی كه خدا عملى را از بندگان نپذیرد مگر آن كه با معرفت به ما همراه باشد. البته عنایت داشته باشید که معرفت به اهل البیتh چه معرفتی است که اولاً: منجر به نظر به اسماء حسنای الهی می شود. ثانیاً: مسیر قبول عبادت بندگان می گردد. حدّاقل به موضوعِ معرفت به حقیقت نوری آن ذوات مقدسه فکر بفرمایید.

با توجه به این که خداوند می فرماید: جهت یاد و ذکر من نماز به پا دارید، پس این درست نیست که بعضی ها نماز می خوانند ولی به دنبال فراغتی هستند که از طریق ذکر خاصی دلشان را با خدا مأنوس کنند. باید بتوانیم کاری کنیم که «نماز» همه چیز ما بشود و از دریچه ی نماز راه انس با خدا بر جانمان باز شود. بقیه ی اذکار هم وقتی به مقصد اصابت می کند که جان ما از طریق نماز راه ارتباط با خدا را بگشاید و معنی این که فرمود: اگر نماز قبول شود سایر اعمال نیز قبول می شود، همین است. آن وقت فراموش نفرمائید حضرت صادق(ع) فرمودند: اعمال بندگان را خداوند قبول نمی کند مگر با معرفت به ما و این که متوجه شویم آن ها اسماء حسنای الهی هستند و از طریق مودّت و دل سپردن به آن ها، دل وارد میدان انس با اسماء الهی می شود و خداوند را در منظر خود می یابد، از این طریق است که نماز ذکر انسان می شود و بهره های فراوان آن نصیب انسان می گردد. اگر علامه ی طباطبائی ها«رحمه الله علیهم» از دولت سر نمازهایشان به جایی رسیدند با توجه به آن مودّت و آن معرفت بود که نمازهایشان نماز شد. به قول خودشان در یک چله ای که در باغ های روستای دماوند مشغول ذکر بودم، همراه با ذکر من کلاغ ها هم ندای الله، الله سر می دادند. ما هم اگر بنا است کاری برای خود بکنیم با همین نمازها می توان چنین کاری کرد. عمده آن است که سیر رسیدن به محبّت را وارد زندگی کنیم آن هم از طریق صحیح، تا به جمعیت خاطر برسیم، آن وقت می بینید نماز از دست تان نمی رود.

شیعه به جهت مودّت و معرفت به اهل البیتh مشهور بود که به نحو آرام و طمأنینه نماز می خواند و لذا عُبیدالله بن زیاد وقتی وارد کوفه شد و خواست مخفی گاه مسلم بن عقیل را بیابد به غلام خود مَعْقِل گفت به مسجد برو و با کسانی اُنس بگیر که به آرامی و طمأنینه نماز می خوانند آن ها شیعیان حسین اند و می توانی از آن طریق بر مسلم بن عقیل دست یابی و اتفاقاً هم او متوجه مسلم بن عوسجه شد و از آن طریق به مخفی گاه جناب مسلم بن عقیل دست یافت.

انسان با محبّت به ذوات قدسی امامان معصومh وسعت می یابد و از دیوارهای تنگ دنیا آزاد می شود و از آن طریق آتش جهنم را خاموش می کند. همین طور که آتش دنیا را خاموش می کند. این است که اهل دل می فرمایند: «محبّت؛ بهشتِ نقد است» و برای ورود به چنین بهشتی خداوند پای مودّت حقیقی را جلوی روی مؤمنین باز کرده است. و به شما عزیزان عرض کنیم، این مودّت، برای ماها که دوران پیری را می گذرانیم بسیار کارساز است و ما شدیداً به مودّتی که در منظر آن امامی معصوم باشد بسیار نیاز داریم تا دوران پیری از شور و نشاط خارج نشود. مخاطب بحث های ما عموماً جوانان هستند که تا حدّی با نوعی یا انواعی از مودّت و محبّت مرتبط هستند ولی مودّت به امامان معصومh آن وقتی که محبّت های جوانی فرو می نشیند بسیار حیات بخش است، هم در سنین پیری و هم در قبر و برزخ. در قبر و برزخ شدیداً محبّت ورزیدن به انسان های پاک و متعالی جان را ارضاء می کند و جوانان هم باید تلاش کنند وارد محبّت به امامان معصومh شوند وگرنه وقتی سنی از آن ها گذشت و محبّت به امور دنیا فرو نشست، اگر این مودّت نباشد، زندگی سختی انسان را فرا می گیرد. ممکن است تا مدتی محبّت به امور دنیایی را به خود القاء کنیم ولی از یک مرحله ای، دیگر دل نمی تواند محبّت به این امور را بپذیرد و اگر محبّت به امامان معصومh در همان دوران جوانی پایه هایش ریخته نشود، در وقتی که دیگر امور دنیایی دل را جذب نمی کنند فشارهای زیادی به انسان وارد می شود و انواع افسردگی ها به انسان روی می آورد.

به جهت نتایج فراوانی که دارد خداوند می فرماید به معصومینh عشق بورزید و همه ی شرایط برای این نوع عشق ورزیدن را فراهم کرده است. چون هم می توان به راحتی متوجه شد آن ها عین بندگی خدایند و تمام وجودشان هدایت خلق است به سوی حق و هم می توان فهمید که این ها ذوات مقدسی هستند که دل تماماً در طلب آن هاست، همین که وارد این راه شدیم ملاحظه می کنیم محبّت آن ها در جان ما نهاده شده است. رسول خداf می فرمایند: «إِنَّ حبّ عَلِیٍّ قُذِفَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ فَلَا یُحبّهُ إِلَّا مُؤْمِنٌ وَ لَا یُبْغِضُهُ إِلَّا مُنَافِقٌ »؛[129] محبّت حضرت على(ع) در دل مؤمنین جاى گرفته است. پس غیر از مؤمن كسى على(ع) را دوست ندارد و غیر از شخص منافق بغض او را نخواهد داشت.

در روایت داریم که خَیْثَمَه می گوید: خدمت حضرت باقر(ع) رسیدم حضرت فرمودند: «یَا خَیْثَمَةُ إِنَّ شِیعَتَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ یُقْذَفُ فِی قُلُوبِهِمُ الْحبّ لَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُلْهَمُونَ حبّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ إِنَّ الرَّجُلَ یُحبّنَا وَ یَحْتَمِلُ مَا یَأْتِیهِ مِنْ فَضْلِنَا وَ لَمْ یَرَنَا وَ لَمْ یَسْمَعْ كَلَامَنَا لِمَا یُرِیدُ اللَّهُ بِهِ مِنَ الْخَیْرِ... »؛[130] ای خیثمه! حبّ ما اهل البیت در دل های شیعیان ما القاء می شود و محبّت ما به آن ها الهام می گردد، ما را دوست می دارند و فضائل ما را تحمل می کنند، در حالی که نه ما را دیده اند و نه کلام ما را شنیده اند. این برکات از آن روست که خداوند اراده کرده است که به آنان خیر برساند.




[128] - الكافی، ج 1، ص 144.
[129] - بحار الأنوار، ج 43، ص 281.
[130] - بحار الأنوار، ج 24، ص 151.

عوامل نزدیکی به محبت امامانh

در واقع می توان گفت محبّت به ائمه ی معصومینh در قلب هر مؤمنی ریشه دارد و «آشنایی نه غریب است که جان سوز من است» این را در رابطه با حضرت سیدالشهداء(ع) بارها احساس کرده اید که واقعاً «إنَّ لِلحُسین مَحبّهٌ مَكْنُونَهٌ فی قُلوبِ الْمُوْمِنین»؛[131] که در عمق جانتان یک محبّت بنیادین نسبت به امام حسین(ع) دارید، وقتی وارد مرحله ی محبّت اهل البیتh شدید متوجه می شوید این محبّت بنیادین به همه ی آن ذوات مقدس تعلق دارد. ابتدا محبّت به امام حسین(ع) ملموس تر است ولی کمی که مطلب را به روش صحیح دنبال کنیم و حقِ دل را وانگذاریم احساس می کنیم موضوعِ محبّت به این خاندان سرّی است از اسرار الهی که در هر دلی نهاده شده است. آری هرچه از امام حسین(ع) جلوتر می روید موضوعِ آن محبّت، سرّی تر و درونی تر می شود، از حضرت رضا(ع) که می گذری و به امام جواد و هادی و عسکریh که می رسی دیگر مسئله سِرُالسِّر است. انسان باید خیلی قلبی شده باشد تا بتواند با نور آن ها رابطه برقرار کند تا جایی که ارتباط با غیبت کبرای حضرت صاحب الامرg دیگر از سرُالسّر هم بالاتر می رود، دیگر هیچ سهمی از حسّ جهت ارتباط با ذات مقدس امام زمانg در صحنه نمی ماند، در این مرحله است که انسان متوجه می شود عجب! از اول هم این ذوات مقدس غایب بودند، یک ظهور مختصری در حرکات و گفتار خود داشتند تا ما را متوجه حقیقت غیبی خود کنند و به سوی آن بکشانند. پس حضرت امام زمانg سرّ اهل البیت را آشکار نموده و فهماندند که این ها همیشه در غیب بوده و هستند، ظهور زمینی آن ها، اشاره بود به وجود غیبی آن عزیزانh که توجه به آن حقیقت غیبی از اول در جان ما نهاده شده بود و از طریق محبّت به آن ها متوجه وجود باطنی آن ها در قلب خود خواهیم شد.

به اندازه ای که توانسته باشیم به باطن اصیل خود رجوع کنیم متوجه حبّ علی(ع) و سایر ذوات مقدس معصومینh می شویم. گفت:

این صدا در کوه دل ها بانک کیست

گه پُر است زین بانک این کُه گه تهی است

این صدای امام ما است که با او آشنائیم و لذا به اندازه ی دوری از حقیقت خودمان به ضعف محبّت به این خاندان گرفتار می شویم. این را می توانید امتحان کنید؛ گاهی که با خودمان خوب برخورد نکنیم و در تزکیه ی خود از رذائل کوشا نباشیم، به همان اندازه نه تنها نسبت به ائمه معصومینh احساس محبّتمان کم می شود، حتی احساس بیگانگی با آن ها به ما دست می دهد، دیگر احساس نمی کنیم امام معصوم؛ جانِ جانِ ما است و برعکس، هرچه در اصلاح خود بیشتر تلاش کنیم و مواظب باشیم آلوده نشویم، احساس می کنیم قلب مان بیشتر متوجه امام مانg است. هر چقدر آلودگی های خود را کم کنیم، بدون اختیار به امام زمانمان نزدیک تر می شویم.




[131] - «ترجمه ی خصائص الحسینیه»، ص 47.

ارتباط جان ها با امام قبل از تولد

حضرت صادق(ع) می فرمایند: «شخصی خدمت امیرالمؤمنین(ع) آمد و آن حضرت همراه اصحابش بود، بر آن حضرت سلام کرد و گفت: به خدا ولایت و محبّت تو را دارم. امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: دروغ می گویی. آن شخص گفت: آری! به خدا قسم من محبّت و دوستی تو را دارم و تا سه بار تکرار کرد. امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: دروغ می گویی، تو چنان که می گویی نیستی، همانا خداوند روح های مردم را دو هزار سال پیش از بدن هایشان آفرید و سپس دوستان ما را به ما عرضه کرد، به خدا سوگند که روح تو را در میان آن ها ندیدم، پس تو کجا بودی؟ آنگاه آن مرد ساکت شد و جوابی نگفت و دیگر مراجعه نکرد.»[132] ملاحظه کنید که قبل از بدن، جان هر انسان با امامش روبه رو شده و قصه ی زندگی اش را به نمایش گذاشته که چگونه با این امامش در زندگی اش برخورد می کند و اگر روحانیت خود را از دست نداده باشد قبل از بدن و زندگی دنیایی، محبّت به امامش را از عمق جان به امام عرضه داشته است. در جانِ خود نظر کنید، آیا عدالت و ایمان و شجاعت علی(ع) را نمی خواهید؟ پس همه ی شما با امیرالمؤمنین(ع) در وقتی که فقط جان بودید بیعت کردید، ایشان شما را شناخت و شما ایشان را شناختید، قصه ی دنیا تکرار آن بیعت است. به همین دلیل آیه ی قرآن در رابطه با کافران به پیامبرش می فرماید: «قَدْ ضَلُّواْ وَمَا كَانُواْ مُهْتَدِینَ»؛[133] این ها گمراه شدند و از اول جزءمهتدین نبودند و لذا می فرماید: «إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَنْ یَضِلُّ عَنْ سَبیلِه وَ هُوَ اَعْلَمُ بِالْمُهْتَدین»؛[134] و خدا می داند چه کسی از مسیر پروردگارش منحرف شده و چه کسی زندگی دنیائی اش را بر اساس پذیرش هدایت خدا ترسیم کرده است. آیه ی فوق از طرف خدا یک نوع تسلّی خاطر به پیامبرf است که حضرت تصور نکنند در انجام رسالت کوتاهی کرده اند. می فرماید این ها آن وقتی که زندگی دنیایی شان را انتخاب کردند و ما هم بر اساس همان انتخاب، آن ها را خلق کردیم، خودشان هدایت الهی را نپذیرفتند، در عین این که اختیار داشتند، انحراف از مسیر پروردگارشان را انتخاب کردند و هیچ گونه جبری هم در پی نخواهد داشت، بلکه قضیه این است که شما قبل از این که به صحنه حیات دنیایی بیایید اختیاراً خودتان را به صحنه ی ارتباط با حق یا عدم ارتباط با حق سپرده اید، بعد تقاضای حضور عینی و خارجی و دنیایی کرده اید و خداوند هم از آن جایی که سمیع و علیم است، این تقاضا را شنید و پذیرفت.

عرض بنده در این جا این است که رابطه ی قلب ما با امام و رابطه ی امام با قلب ما یک مسئله ی آسمانی و باطنی است و نباید از آن مرحله و مرتبه غفلت کرد، وقتی به خود بیاییم متوجه محبّت قلبی خود نسبت به امام خواهیم شد.

در واقع باید از خدا تقاضا کنیم خودمان را به خودمان بشناساند تا مقام نوری اهل البیتh را از عمق جان درک کنیم و عهدی را که فطرت ما با آن ذوات قدسی بسته است به فعلیت درآوریم و بدانیم دستوری که خداوند به ما می دهد که به آن ها محبّت بورزیم، در راستای دعوت به محبّت فطری ما به آن ذوات مقدس است.

دوستی اهل البیتh وقتی خوب ظاهر می شود که متوجه باشیم هر کمالی که برای شخصیت خود می خواهیم نهایتش آن ها هستند ولذا به همان اندازه که تمنای رسیدن به کمالات خود را داریم باید تمام توجه مان به آن ها باشد. نهایی ترین قله ای که در شخصیت خود بنا است به صورت فعلیت یافته شکل دهیم، ائمه ی اطهارh هستند و محبّت به آن ها جذبه ی رسیدن به شخصیت نهایی مان را در ما ایجاد می کند و این روش در اصلاح نفس روش بسیار کارسازی است. این محبّت ها می تواند ما را به آنچه باید بشویم، برسانند، چون طلب حقیقی ما آن هایند و از طریق محبّت به آن ها عملاً ما به کمالی که باید برسیم می رسیم. زیرا از طریق محبّت به انسان کامل جان ما در دست او قرار می گیرد و با اراده و حرکات او هماهنگ می شود، همچون عصایی که در دست حضرت موسی(ع) بود، در عین این که به اراده ی حضرت(ع) اژدها می شد ولی در هر حال عصایی بود در دست حضرت و به آن تکیه می کرد. گفت:

جانا تویی کلیم و منم چون عصای تو

گه تکیه گاه خلقم و گه اژدهای تو

در دست فضل و رحمت تو یارم وعصا

ماری شوم چو افکندم اصطنای تو




[132] - عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(ع) أَنَّ رَجُلًا جَاءَ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ(ع) وَ هُوَ مَعَ أَصْحَابِهِ فَسَلَّمَ عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَنَا وَ اللَّهِ أُحبّكَ وَ أَتَوَلَّاكَ فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ uكَذَبْتَ قَالَ بَلَى وَ اللَّهِ إِنِّی أُحبّكَ وَ أَتَوَلَّاكَ فَكَرَّرَ ثَلَاثاً فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَuكَذَبْتَ مَا أَنْتَ كَمَا قُلْتَ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَبْدَانِ بِأَلْفَیْ عَامٍ ثُمَّ عَرَضَ عَلَیْنَا الْمُحبّ لَنَا فَوَ اللَّهِ مَا رَأَیْتُ رُوحَكَ فِیمَنْ عُرِضَ فَأَیْنَ كُنْتَ فَسَكَتَ الرَّجُلُ عِنْدَ ذَلِكَ وَ لَمْ یُرَاجِعْه(الكافی، ج 1، ص 438)

اتحاد مقام عشق و مقام عصمت

بر اساس نکات فوق است که بزرگان می فرمایند: «در مقام عشق و محبّت، جای چون و چرا نیست، صفت عاشق این است که به محبّوبش نمی گوید چرا چنین کردی؟ و چرا چنان نکردی؟ چون او را عین خود می داند و در میل او مستغرق است». محبوب حقیقی طوری است که مُحبّ میل او را میل اصلی خود می داند، به طوری که در برابر او از خود میلی ندارد که احساس دوگانگی کند و نظر به میل خود داشته باشد. در نظر به محبوب میلی برای محبّ نمی ماند.

وقتی امامان معصومh نهایتِ خواستن ما باشند و در عمق جان خود آن ها را تصدیق کردیم ناخودآگاه هر چه می گویند همان چیزی است که ما می خواهیم، چون زبان حال محبّ به محبوب آن است که همه ی ابعاد وجودی تو آن چیزی است که من می خواهم. از این رو هرگز پیش نمی آید که در عشق حقیقی عاشق به محبوبش بگوید چرا چنین کردی و چرا چنین گفتی؟ عین این نوع دلدادگی و یگانه شدن در نسبت بین انسان و امام معصوم واقع می شود.

هم در مقام عشق و محبّت، جای چون و چراکردن نیست و هم در مقام رویارویی با انسان های معصوم، در هر دو حال چرا چنین کردی و چرا چنین گفتی معنی ندارد، چون انسان های معصوم جز آنچه صحیح و حق است انجام نمی دهند. پس در واقع مقام اعتقاد به امام معصوم و مقام عشق به هم می رسند، به این معنی که تنها با ارتباط با مقام انسان معصوم است که می توان آن عشق حقیقی را به دست آورد. اگر انسان بخواهد به عشق حقیقی دست یابد باید محبوب خود را انسان های معصوم قرار دهد تا دیگر هیچ دغدغه ای جز عشق ورزیدن و آزادشدن چون و چرا، برای او پیش نیاید و این اوج آرامش و توکل و اطمینان خاطر است تا دیگر معنی نداشته باشد به امام(ع) بگویی چرا چنین کردی و چرا چنین گفتی.



امامu؛ مصداق کامل عقل عملی

چنانچه عنایت بفرمائید همان طور که در عقل نظری موضوعات عقلی به بدیهیات تکیه دارند و عقل انسان در مقابل بدیهیات چون و چرایی ندارد و جانش به راحتی آن را می پذیرد، عقل عملی در مقابل امام معصوم این گونه عمل می کند. در عقل نظری به طور بدیهی و با اطمینان کامل می پذیریم جزء هر چیز از کل آن چیز کوچک تر است، در موضوعات عقل عملی هم همه چیز باید به انسان های معصوم ختم شود تا انسان نسبت به صحت آن اعمال مطمئن باشد و بدون هیچ گونه دغدغه ای به گفتار و اعمال آن ها تکیه کند. چون گفتار و رفتار آن ها عین درستی است. وقتی شما می گوئید: «جزء هرچیز از کل آن چیز کوچک تر است» ملاحظه می کنید که جان شما برای پذیرش این قضیه دلیل نمی خواهد، یعنی آن قدر صحیح بودن آن برایتان روشن است که خودش دلیل خودش است و شما به راحتی آن را می پذیرید، بدون این که نیاز باشد با دلیلی که روشن تر از این موضوع باشد آن را ثابت کنید. این در امور نظری و عقلی است، در امور عملی هم جایگاه انسان های معصوم چنین جایگاهی است. وقتی با ادله ی عقلی و نقلی متوجه شدیم که این انسان ها، انسان های معصومی هستند و خداوند بنا به نیاز بشر آن ها را پرورانده است، همین که متوجه شدیم آن ها آن طور می گویند و آن طور عمل می کنند، عقل عملی انسان به راحتی می پذیرد و از این طریق نیاز خود را در شناخت عمل صحیح بر طرف می کند و جان خود را به آرامش می رساند. درست همان طور که اگر امور بدیهی در جان انسان نبود انسان در تفکر پریشان می شد، اگر به انسان های معصوم رجوع نکند در عمل هم پریشان می گردد، که نمونه پریشان حالی بشر را امروز در بسیاری از امورش ملاحظه می فرمائید. لذا است که باید باز تأکید کرد انسان معصوم آن نهایی ترین قله ای است که بشر در امور فردی و اجتماعی می خواهد به آن برسد. و خداوند معصومین را در منظر او قرار داد تا راه را گم نکند و محبّت به آن ها را که در واقع محبّت به جنبه ی کمالی انسانیت خود اوست، به او توصیه کرده، تا نه تنها زندگی او با محبّت و شور و نشاط همراه باشد بلکه آن محبّت موجب شود تا او به صحیح ترین اعمال دست یابد و از طریق نظر به آن ها نیاز درونی خود را سیراب نماید. این آن عشقی است که عرفای بزرگ به دنبال آن اند و به ما توصیه می کنند و می گویند:

در این خاک، در این خاک، در این مزرعه ی پاک

به جز مهر، به جز عشق، دگر تخم نکارید

عرض شد در عشق حقیقی که عشق به انسان های معصوم است دیگر جای چرا چنین کردی و چرا چنین گفتی باقی نمی ماند، سراسر اطمینان و سیراب شدن است، زیرا همه ی میلِ مُحبّ همان میلی است که محبوب دارد و این معجزه ی بزرگ مودّت به امامان معصوم است که از یک طرف پای محبّت در میان است و از طرف دیگر این محبّت انسان را به صحیح ترین مسیر راهنمایی می کند، گفت:

جستجویی در دلم انداخت او

تا ز جستجو روم در جوی او

آیا جز این است که در ارتباط با انسان های معصوم و با توجه به آن که محبّت آن ها در جان ما نشسته است، دیگر انسان نمی گوید چرا چنین کردند و چرا چنین گفتند؟ چون هر چه آن ها بکنند در واقع جلوه ی جنبه ی برتر ما است که از دست و زبان آن ها جاری شده، زیرا هرآن چه ما می خواهیم بشویم و هرآن چه می خواهیم بگوییم، همانی است که آن ها هستند و آن ها می گویند و لذا چون و چرایی در آن مقام راه نمی یابد بلکه با نزدیکی و اطاعت از آن ها، درون خود را از یک نیاز اساسی سیراب کرده ایم. همه ی حقیقت ما آن ها هستند و آن ها نه تنها جان ما که جانان مایند لذا می گویی «پسندم آنچه را جانان پسندد». و به تعبیر زیارت جامعه ی کبیره آن ها «قادَه الْاُمَمْ» و راهنمای امت هستند تا هرکس را از نظر تکوینی و تشریعی، به آن مقصد نهایی که می تواند برسد، برسانند.



زیباترین اطاعت

کسی که حبّ اهل البیتh را هدف محبّت خود قرار داد و از طریق تزکیه ی لازم به این مرحله رسید و مقدمات آن محبّت را با رفع حجاب ها در خود ایجاد کرد، برایش آنچه را باید از درون خود به مشاهده بنشیند پیش می آید. مگر نه این که مُحبّ، عاشق چیزی است که در جان محبوبش هست؟ و مگر نه این که با تمام وجود به دنبال آن چیزی است که ببیند محبوب اش می خواهد؟ این همان زیباترین اطاعتی است که با مودّت و محبّت اهل البیتh واقع می شود.

در جان امامان معصومh جز توجه به حق و عبودیت او چیز دیگری نیست و در مقام «الْمُطِیعُونَ لِلَّهِ، الْقَوَّامُونَ بِأَمْرِهِ، الْعَامِلُونَ بِإِرَادَتِهِ»؛[135] هستند، در مقام اطاعت محض خداوند و بر پایدارندگان امر او و عمل کننده به خواست اویند، با مودّتی که به چنین انسان هایی پیش می آید، آن عبودیتِ ناب برای محبّ هم حاصل خواهد شد. به این صورت که انسان با نزدیکی به عبودیتِ امامان معصومh از طریق مودّت به آن ها به عبودیت حق می رسد و به خداوند خواهد گفت: «وَاجْعَلْ صَلاتَنَا بِهِ مَقْبُولَه» خدایا! به نور عبودیت حضرت صاحب الامرg نماز ما را مقبول خود قرار ده، چون روح محبّ با محبوب یک نوع هم سنخی پیدا کرده و با قبول عبادات امام معصوم(ع) عبادات مُحبّین به او هم مورد قبول قرار می گیرد و در سیر الی اللّهی که محبوب دارد وارد می شود و خواهد گفت:

من خس بی سر و پایم که به سیل افتادم

او که می رفت مرا هم به دل دریا برد

وقتی غفلت نکرده باشیم که معصومینh هیچ خودی برای خود ندارد، بلکه عبودیت محض اند، با مودّت به آن ها، در عین این که آن ها در مقام جانان ما قرار می گیرند و جانِ جانِ ما می شوند عملاً حقِّ جان خودمان را هم اداء کرده ایم، جانی که در فطرت و سرنوشت خود مُهر توحید و خدا پرستی بر آن خورده[136] در این راستا است که تمام محبّت ما به صورت عملی به حق می افتد، زیرا نظر جان خود را به کسانی انداخته ایم که عین بندگی حق و آینه ی تمام نمای حق هستند، درنتیجه محبّت به آن ها ما را به حق و محبّت به حق و اطاعت از حق می کشاند، اطاعت از حقّی که از منظر محبّت به امامان معصومh واقع می شود.

حال ملاحظه فرمائید این نوع مودّت کار انسان را تا کجاها جلو می برد و چرا از خدا می خواهی: «وَ اجْعَلْ صَلاتَنَا بِهِ مَقْبُولَةً»؛ خدایا! با توجهی که به آن امام داری و از منظر توجه به او، نماز ما را قبول بفرما. این دعا مربوط به قسمت آخر دعای ندبه است. در آن دعا بعد از آن که متوجه مقام امامان معصومh می شوی و موضوع مودّت آن ها را متذکر می گردی، به مقام حضرت صاحب الامرg نظر می کنی و چنین تقاضایی را مطرح می نمایی. در ابتدای دعای ندبه به سنت خدا در پروراندن پیامبران«صلوات الله علی نبینا و علیهم» نظر می کنی، بعد توجه جانِ خود را به آخرین پیامبر خدا حضرت محمدf می اندازی و بعد وارد توجه قلبی به حضرت علی(ع) می گردی و اوصیاء پیامبرh را از نظر می گذرانی و در انتها، پس از نظر به حضرت امام زمانg و شعله ورکردن شیفتگی خود به آن حضرت، تقاضاهایت را مطرح می کنی و زندگی عبادی خود را وصل به وجود مقدس آن حضرت می نمایی، و از خدا تقاضا می کنی: «وَاجْعَل... ذُنُوبَنَا بِهِ مَغْفُورَةً وَ دُعَاءَنَا بِهِ مُسْتَجَابا»؛ و به نور عصمت امام زمانg که محبوب جان ما است، گناهانمان را ببخش- چون در عالم عصمت هر گناهی محو می شود- و دعاهای مان را مستجاب کن - چون در مقام عصمت، حجاب و غفلتی نیست که مانع استجابت دعا شود-

با مودّت به امامان معصومh یک نحو اتحادی با جان آن ها در روح و روان ما واقع می شود و انسان خود را در نفس امام معصوم پیدا می کند. به طوری که حضرت علی(ع) می فرمایند: «مَنْ اَحَبَّنَا فِی اللّهِ حُشِرَ مَعَنَا»؛[137] هرکس برای خدا ما را دوست بدارد با ما محشور می شود. گفت:

آب کوزه چون در آب جو شود

محو در وی گردد و او جو شود

درست است که این راه علاوه بر آن که طول می کشد زحمت هم دارد، ولی اگر به نتیجه ی فوق العاده ی آن توجه فرمایید به راحتی به سختی های راه تن می دهید. گفت:

رنج راحت شد چو شد مطلب بزرگ

گَردِ گله توتیای چشم گرگ

آیا این بهای کمی است که همه ی ابعاد وجودی ما تحت تأثیر امامان معصومی قرار بگیرد که سراسر وجود مقدسشان عبودیت و محبّت به حق است؟ آیا نزدیک شدن به قلّه های نهایی انسانیت که همه ی وجودشان مُذَکّر حق است و حق را در وجود خود به نمایش گذاشته اند، چیز کمی است که به راحتی از آن بگذریم و بخواهیم ساده به دست آید؟

هر که مانَدْ زین قیامت بی خبر

تا قیامت وای او، ای وای او

هر که ناگه از چنان مَه دور ماند

ای خدایا! چون بُوَد شب های او

خیمه در خیمه، طناب اندر طناب

پیش شاه عشق و لشکرهای او

خیمه ی جان را ستون از نورِ پاک

نور پاک از تابش سیمای او

عشقْ شیر و عاشقان اطفال شیر

در میان پنجه ی صدتای او

در کدامین پرده پنهان بود عشق

کس نداند، کس نبیند جای او

عشق، چون خورشید ناگه سر کند

برشود تا آسمان غوغای او[138]

ائمه ی معصومینh ـ که مودّت به آن ها به ما توصیه شده است ـ همه و همه هدیه ی حق به بشریت اند و نهایتِ کمالِ بالفعل انسان ها هستند، خودشان به جهت دلسوزی و لطفی که دارند با انواع روش ها ما را دعوت می کنند که بیایید تا از طریق ما آنچه باید بشوید، بشوید. اصبغ بن نباته می گوید: « كُنْتُ جَالِساً عِنْدَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ(ع) فَجَاءَ ابْنُ الْكَوَّاءِ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ «مَنِ الْبُیُوتُ» فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- «وَ لَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها»[139] قَالَ عَلِیٌّ(ع) نَحْنُ الْبُیُوتُ الَّتِی أَمَرَ اللَّهُ بِهَا أَنْ تُؤْتَى مِنْ أَبْوَابِهَا، نَحْنُ بَابُ اللَّهِ وَ بُیُوتُهُ الَّتِی یُؤْتَى مِنْهُ فَمَنْ تَابَعَنَا وَ أَقَرَّ بِوَلَایَتِنَا فَقَدْ أَتَى الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها وَ مَنْ خَالَفَنَا وَ فَضَّلَ عَلَیْنَا غَیْرَنَا فَقَدْ أَتَى الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِها-فَقَالَ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ! «وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ یَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِیماهُمْ»[140] فَقَالَ عَلِیٌّu: «نَحْنُ أَصْحَابُ الْأَعْرَافِ نَعْرِفُ أَنْصَارَنَا بِسِیمَاهُمْ وَ نَحْنُ الْأَعْرَافُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ بَیْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ وَ لَا یَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ عَرَفَنَا وَ عَرَفْنَاهُ وَ لَا یَدْخُلُ النَّارَ إِلَّا مَنْ أَنْكَرَنَا وَ أَنْكَرْنَاهُ وَ ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَوْ شَاءَ عَرَّفَ لِلنَّاسِ نَفْسَهُ حَتَّى یَعْرِفُوهُ وَحْدَهُ وَ یَأْتُوهُ مِنْ بَابِهِ وَ لَكِنَّهُ جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ بَابَهُ الَّذِی یُؤْتَى مِنْهُ فَقَالَ فِیمَنْ عَدَلَ عَنْ وَلَایَتِنَا وَ فَضَّلَ عَلَیْنَا غَیْرَنَا فَإِنَّهُمْ عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُون »؛[141] خدمت حضرت امیر(ع) نشسته بودم كه ابن كوّاء آمد و گفت: اى امیرالمؤمنین، منظور خداوند عزّوجلّ از «بیوت» در آیه ی «وَ لَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها»[142] كیست؟. فرمود: ما آن بیوتى هستیم كه خداوند امر فرموده كه از درهاى آن ها وارد شوید، ما باب هاى خداوند و خانه هایى هستیم كه از ما وارد مى شوند، پس هركه با ما بیعت نموده و به ولایت ما اعتراف نماید بى شك از درهاى آن خانه وارد شده، و هركه با ما مخالفت نموده و دیگرى را بر ما تفضیل دهد به آن خانه ها از پشت وارد شده است.

ابن كوّاء پرسید: اى امیرالمؤمنین تفسیر آیه ی «وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ یَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِیماهُمْ»[143] چیست؟

حضرت فرمودند: مائیم اصحاب أعراف، یاران خود را از سیمایشان مى شناسیم و در روز قیامت مائیم آن اعرافى كه میان بهشت و دوزخیم، و هیچ كس به بهشت وارد نشود جز آن كه ما را شناخته و ما نیز او را بشناسیم، و كسى به دوزخ نرود جز آن كه منكر ما بوده و ما نیز او را انكار كنیم، و اگر خداوند خواسته بود كه خود را به مردم تعریف كرده تا او را به یكتایى شناخته و از باب او در آیند همین كار را مى كرد، ولى پروردگار متعال ما را ابواب و صراط و سبیل خود و همان بابى كه از آن در آیند قرار داده است و در باره ی كسانى كه از ولایت ما سرباز زده و دیگرى را بر ما تفضیل دهند فرموده است كه اینان «عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ»[144] از راه راست منحرف شدند.

وقتی انسان متوجه شد اهل البیتh راه های قرب الهی اند و عالی ترین نحوه ی بودنِ ما هستند و تمام جذبه ی دل باید به آن ها باشد، به راحتی دعوت آن ها را با جان و دل می پذیرد و احساس می کند شخصیت آن ها برای او همچون آب گوارایی است که جان تشنه از حقیقت را سیراب می کند و لذا حضرت صادق(ع) در رابطه با آیه ی 16 سوره ی جنّ که می فرماید: اگر مؤمنین بر طریق ایمان پایدار باشند ما آب گوارایی به آن ها می نوشانیم، می فرمایند: یعنی اگر بر ولایت علی(ع) پایدار باشند دل های آن ها را از آب ایمان شاداب می کنیم.[145] به همین منظور عرض می کنم: این ها لطف خدا به بشریت هستند و در این رابطه و با توجه به معرفت به مقام آن ها و مودّت به آن ها ذکر عظیم شما می شود: «اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد»؛[146] در خبر داریم که ابی علقمه می گوید: «صَلَّى بِنَا رَسُولُ اللَّهِf الصُّبْحَ- ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَیْنَا فَقَالَ مَعَاشِرَ أَصْحَابِی - رَأَیْتُ الْبَارِحَةَ عَمِّی حَمْزَةَ بْنَ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ - وَ أَخِی جَعْفَرَ بْنَ أَبِی طَالِبٍ- وَ بَیْنَ أَیْدِیهِمَا طَبَقٌ مِنْ نَبِقٍ - فَأَكَلَا سَاعَةً فَتَحَوَّلَ إِلَیْهِمَا النَّبِقُ عِنَباً - فَأَكَلَا سَاعَةً فَتَحَوَّلَ الْعِنَبُ رُطَباً - فَدَنَوْتُ مِنْهُمَا فَقُلْتُ بِأَبِی أَنْتُمَا أَیُّ الْأَعْمَالِ أَفْضَلُ - فَقَالا وَجَدْنَا أَفْضَلَ الْأَعْمَالِ الصَّلَاةَ عَلَیْكَ - وَ سَقْیَ الْمَاءِ وَ حبّ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (ع)»؛[147] پیغمبرf نماز بامداد را براى ما خواند، سپس به ما رو كرد و فرمود: اى همه ی گروه هاى اصحابم! شب گذشته عمویم حمزه ابن عبدالمطلب و برادرم جعفربن ابى طالب را در خواب دیدم و در پیش آن ها طبقى بود از میوه ی درخت سدر و ساعتى از آن خوردند، و آن میوه انگور شد و ساعتى از آن خوردند و آن انگور رطب شد و من نزدیك آن ها رفتم و گفتم: پدرم قربان شما كدام اعمال برتر است؟ گفتند ما برترین اعمال را صلوات بر تو و نوشاندن آب و دوستى على بن ابى طالب(ع) یافتیم.

التفات بفرمایید که توجه به مقام پیامبر و آل اوh چطور حبّ آن ها را در جان انسان نهادینه می کند که در قیامت یعنی در شرایطی که باطن ها ظاهر می شود، آنچنان کارساز است. ما در ذکر صلوات می گوییم خدایا! درود و صلوات خود را بر این خانواده نثار کن زیرا از طریق مودّت به آن ها درجاتی بس عظیم نصیب ما شد و از بیراهه رفتن نجات یافتیم.

حتی آن روایاتی که امامان معصوم می فرمایند: شیعیان ما از گِلی که خدا ما را آفریده، آفریده شده اند[148] یا می فرمایند شاخه هایی از شجره ی طوبی در منزل شیعیان ما است[149] می خواهند بگویند یک نوع هم سنخی و اُنس بین جان ما و شیعیان ما برقرار است، به این معنی که قلب شیعه می تواند وارد حیطه ی نوری اهل البیتh شود و نسبت به حقیقت آن ها غریبه نیست.

بر اساس ارتباط روحی که هرکس با امام خود دارد به ما دستور می دهند مثلاً وقتی به زیارت حضرت ثامن الحجج(ع) در مشهد مقدس می روید به نیابت امام زمانg آن حضرت را زیارت کنید، به این معنی که از منظر قلب مبارک امام زمانg به زیارت حضرت ثامن الائمه(ع) بروید. زیرا وقتی مودّت آن ها را پیدا کردیم از آن جایی که یک نوع هم سنخی بین مُحبّ و محبوب برقرار می شود، می توانیم وارد حیطه و منظر امام گردیم تا آن حدّی که به نیابت حضرت صاحب الزمانg به زیارت برویم و یا حج به جا بیاوریم تا هم سنخی شدت یابد و نیز عمل به صورت کامل تری انجام گیرد و با جان جانتان که امام معصوم است در میدان عبادت وارد شوید و نه با خودتان. همان طور که اگر قرآن را از منظر امام معصوم بخوانید چیز دیگری است و برکات خاص خود را دارد. همه ی این دستورات بعد از محبّت و مودّت عملی خواهد شد و معنی خاص خود را پیدا می کند.




[135] - زیارت جامعه ی کبیره.
[136] - حضرت صادقu می فرمایند: «فَطَرَاللّهُ الْخَلْقَ عَلَی التُّوحید» خداوند خلق را بر اساس توحید و نظر به حقیقت یگانه ی خودش خلق کرده است.(شیخ صدوق، اعتقادات امامیه، ج 2، ص 62).
[137] - دیلمی، ارشاد القلوب، ج 2، ص 415.
[138] - کلیات شمس تبریزی، غزل شماره 2224.
[139] - سوره ی بقره، آیه ی 189.
[143] - سوره ی اعراف، آیه ی 46.
[144] - از راه راست منحرف شدند- سوره ی مؤمنون، آیه ی 74.
[145] - بحارالانوار، ج 24، ص 101.
[148] - قَالَ رَسُولَ اللَّهِf یَقُولُ لِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ(ع) «أَ لَا أَسُرُّكَ أَ لَا أَمْنَحُكَ أَ لَا أُبَشِّرُكَ فَقَالَ بَلَى یَا رَسُولَ اللَّهِ بَشِّرْنِی قَالَ فَإِنِّی خُلِقْتُ أَنَا وَ أَنْتَ مِنْ طِینَةٍ وَاحِدَةٍ فَفَضَلَتْ مِنْهَا فَضْلَةٌ فَخَلَقَ اللَّهُ مِنْهَا شِیعَتَنَا...»(الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج 1، ص 44) جابر بن عبداللَّه انصارى گفت از رسول خداf شنیدم به على(ع) می فرمود می خواهى خوشحالت كنم، می خواهى عطیه به تو بدهم، می خواهى مژده به تو بدهم؟ عرض كرد آرى مرا مژده بده. فرمود من و تو از یك طینت آفریده شدیم و شیعیان ما را خدا از مازاد طینت ما خلق كرد.

معصومین وسیله ی شناخت حق

در روایت قدسی که حضرت حق می فرماید: «كُنْتُ كَنْزاً مَخْفیّاً؛ فَاحبّبْتُ انْ اعْرَفَ، فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِكَىْ اُعْرَف»؛[150] من گنجی مخفی بودم، دوست داشتم که شناخته شوم، پس خلق کردم تا شناخته شوم.

ملاحظه می فرمائید که انگیزه ی خلقت عالم را موضوع «حبّ» شناخت خود قرار داده و می فرماید: هدف خلقت خلق این است که توسط خلق شناخته شوم. حالا آیا با افراد معمولی که ساده ترین مسائل معنوی را هم نمی توانند بشناسند خدا شناخته می شود؟ یا باید کسانی باشند که به واقع در تمام حرکات و گفتارشان نمایش حق باشند و این افراد جز معصومینh نخواهند بود؟ پس اولاً: فلسفه ی خلقت و هدف خلقت، ظهور معصومینh است. ثانیاً: جریان خلقت به طریق محبّت محقق شده و حضرتِ حق نظر «حبّی» به آن ها داشته است.

وقتی روشن شد مقصد خلقت آن هایی اند که حق را نمایش می دهند تا بشر با نظر به آن ها، حق را بیابد پس اگر انسان بخواهد خود را در مسیر محبّتی قرار دهد که از حق شروع شده است، باید به چنین انسان هایی محبّت بورزد، تا اولاً: حق را بشناسد، ثانیاً: در مسیر محبّتی قرار گیرد که حق به آن ها دارد. چون خداوند می فرماید: دوست داشتم شناخته شوم. پس با نظر به انسان های کاملی که نمایش حق اند، حق شناخته می شود و این نوع شناختن را دوست دارد، باید با نظرِ محبّت به انسان های کامل در محبّت به حق وارد شویم. دوباره عنایت بفرمائید در این حدیث شریف خداوند می فرماید: «فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِکَی اُعْرَف»؛ خلق را آفریدم تا شناخته شوم. باید از خود پرسید از طریق کدام مخلوق است که پروردگار عالم به معنی واقعی آن شناخته می شود؟ آیا جز این است که باید کسانی باشند که با توجه به آن ها انسان ها متوجه ی اسماء الهی شوند و آن ها آینه ی تمام نمای پروردگار عالم باشند؟

با برهان فلسفی می توان فهمید خدا هست ولی معرفت به خدا و لقای حق چیز دیگری است که از طریق مظاهر ممکن است، آن هم مظاهری که به طور کامل بتوانند حق را نشان دهند وگرنه با مظاهری که بعضی از کمالات حق را می نمایانند، معرفت ما به خدا ناقص خواهد بود. باید کسانی باشند که نمایش کامل اسماء الهی باشند و دل ما را متوجه حق بکنند و لازمه ی آن این است که بتوانیم با مودّت به آن ها، مسیر معرفت واقعی به حق را طی کنیم. قبلاً عرض شد بدون محبّت، توجه تامّ و همه جانبه پدید نمی آید. پس خلقت ما انسان ها وقتی معنی دار می شود که در زندگی توجه به معصومین و محبّت به آن ها اصل قرار گیرد و لذا باید چنین محبّتی را در جان خود جای دهیم.




[150] - شرح مقدمه ی قیصرى، آشتیانی، ص 1225.

چگونگی مدیریت محبّت تکوینی

ممکن است شیطان القاء کند مگر محبّت ورزیدن در اختیار ماست که بخواهیم به اهل البیتh محبّت بورزیم؟ در جواب باید التفات داشته باشید که آنچه در اختیار شماست مدیریت آن محبّتی است که خداوند در جان شما قرار داده است. بدیهی است که هر انسانی در فطرت خود به دنبال کامل ترین انسان است تا صورت کمالیه ی خود را در او بنگرد و سعی کند خود را به او برساند. حال خداوند به انسان ها متذکر می شود آنچه را در فطرت خود در این رابطه می خواهید، اهل بیت پیامبرh هستند. پس در واقع خداوند پایه های دستور تشریعی خود را به صورت تکوینی در جان ما قرار داد تا ما مطابق فطرت و تکوینِ خود عمل کنیم و بی سرو سامان نگردیم.

اگر در مسیر صحیحی نسبت به محبّت فطری خود به انسان های کامل قرار گیریم در اوج کمال خود قرار گرفته ایم. چطور وقتی در حرم ائمه ی معصومینh وارد می شوید خود به خود ابعاد روحانی شما شکوفا می شود و آن مودّتی که به دنبالش بودید ظهور می کند به طوری که احساس می کنید نماز و دعا در زیر سایه ی حریم امام معصوم(ع) روحانیت خاصی دارد و همانی است که شما می خواستید؟ اصل واردشدن در وادی مودّت و محبّت اهل البیتh، واردشدن در عالَمی است که ریشه در جان ما دارد و همه به دنبال آن هستیم تا مسیر قرب و حبّ الهی را درست طی کنیم. پس در واقع خداوند از طریق مودّت به معصومینh لطف کرد و محبّت ورزیدن به خودش را به ما یاد داد. باید مواظب باشیم تا از طریق اعتقادات باطل و اعمال فاسد مانع تجلی این محبّت نباشیم و آن را در زیر حجاب وَهمیات و هوس ها دفن نکنیم.

وقتی متوجه شدیم که خداوند محبّت به خود را از طریق مودّت به اهل البیتh به ما می دهد کار شروع شده است و وارد وادی پر برکت مودّت به ذی القربی شده ایم و برنامه ی اصلاح دل صورت کاربردی به خود خواهد گرفت تا از یک طرف دل ها از محبّت های دروغین پاک شود و از طرف دیگر نور محبّت حقیقی به محبوب های متعالی، بر قلب ها تجلی کند، در چنین شرایطی انسان قصه ی محبّت را خواهد شناخت و متوجه خواهد شد که عجب! هزاران برابرِ آنچه ما به اهل البیتh مودّت داریم آن ها به ما مودّت دارند، می یابیم که آن ها آینه ی تمام نمای محبّت خداوند به بندگانش هستند، همانی که خداوند در رابطه با محبّت رسول خداf به مردم می فرماید: «لَقَدْ جَاءكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْكُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ»؛[151] حقیقتاً براى شما پیامبرى از جان خودتان آمد كه بر او دشوار است شما در رنج بیفتید، به هدایت شما حریص و نسبت به مؤمنان دلسوزِ مهربان است.




[151] - سوره ی توبه، آیه ی 128.

بزرگ ترین محبّت به بشر

نمونه ی محبّت اولیاء دین به مردم را در گریه های جان سوز حضرت فاطمهi می یابید، آیا آن گریه ها جز گریه و غم برای امت بود که چرا امت را از نور هدایت الهی باز نمودند و محرومشان کردند؟ با این وسعت، غمِ مردم را خوردن جز در خانه ی پیامبر و اهل بیت او h که محل تجلی محبّت پروردگار به بندگان است، در جای دیگر نمی توان سراغ گرفت؟ غم فاطمه زهراi جلوه ی بزرگ ترین محبّت به بشر است و چقدر ظلم است که این غم را تفسیری دنیایی کنیم. فاطمهi می فهمد که خانه نشین کردن علی(ع) یعنی بستن دریچه ی بزرگ هدایت الهی به روی بشر. آیا آن کس که غم مردم را دارد که به بیراهه نروند، می تواند در این رابطه اشک نریزد؟ این بزرگ ترین غم برای کسی است که بزرگ ترین محبّت را به مردم و بزرگ ترین شعور را به برکت هدایت الهی دارد. تلاش های همه ی ائمهh را از همین زاویه باید نگاه کرد و این که جانشان در راستای محبّت پروردگار به مردم، در محبّت به مردم شعله ور است.

در راستای محبت خداوند به بندگانش در حدیث قدسی داریم که می فرماید: «مَنْ تَقَرَّبَ إلىَّ شَبْراً تَقَرّبْتُ إلیه ذراعا، و مَنْ تَقَرَّبَ اِقْتَرَبَ إلىّ ذراعاً تَقَرَّبْتُ مِنْه باعاً، و مَنْ أتانى یَسَعى أتَیْتُه هَرولة»؛[152] اگر بنده ی من یك وجب به من نزدیك شود، من یك ذراع به او نزدیك مى شوم و اگر یك ذراع به من نزدیك شود، من به اندازه ی فاصله ی دو دستِ باز به او نزدیك مى شوم. و اگر آهسته به سوى من آید، من شتابان به سوى او مى آیم .

مولوی در رابطه با محبّت پیامبران و اولیاء الهی می گوید:

گوسفندى از كلیم اللَّه گریخت

پاى موسى آبله شد نعل ریخت

در پى او تا به شب در جستجو

و آن رمه غایب شده از چشم او

گوسفند از ماندگى شد سست و ماند

پس كلیم الله گََرد از وى فشاند

كف همى مالید بر پشت و سرش

مى نواخت از مهر همچون مادرش

نیم ذره طیرگى[153] و خشم نى

غیر مهر و رحم و آب چشم نى

گفت گیرم بر منت رحمى نبود

طبع تو بر خود چرا استم نمود

با ملایك گفت یزدان آن زمان

كه نبوت را همى زیبد فلان

وقتی وارد نگاه محبّت به اولیاء الهی شدیم و جایگاه آن معرفت را درست شناختیم و حرکات و سکنات آن ذوات مقدس را بر اساس محبّتی که به آن ها پیدا کردیم تفسیر نمودیم، متوجه خواهیم شد چه بزرگی ها و ایثارها که این خانواده برای هدایت بشر از خود نشان نداده اند.

عمده آن است که بتوانیم حرکاتی که از سر محبّت انجام گرفته است را با نگاه محبّت آمیز بنگریم و تفسیر کنیم. به عنوان مثال خداوند بر قلب زنِ خانواده، محبّت به همسرش را می اندازد و زن خانواده پیرو آن محبّت به راحتی به شوهر خود خدمت می کند و فداکاری و تواضع می نماید. حال اگر خدای نکرده مرد معنی حرکات همسرش را از زاویه ی محبّت نبیند و تصوّر کند که چون همسرش به او نیاز دارد این کارها انجام می دهد، این جاست که همه ی آن زیبایی ها را زشت می بیند و شاید بدبختی از این بالاتر برای این مرد نباشد که خداوند شعور فهمِ محبّت را از او بگیرد. اما اگر خداوند به او لطف کرد و محبّت های همسرش را درست دید، وارد عالَم محبّت می شود و وقتی دید همسرش در محبّت ورزیدن از او پیش تازتر است تواضعش نسبت به او بیشتر می شود. عمده آن است که انسان بتواند زبان محبّت را بشناسد، این یک مثال بود تا روشن شود چقدر عقب خواهیم افتاد اگر حرکات و گفتار اهل البیتh را از زاویه ی محبّتی که آن عزیزان نسبت به بشر دارند، ملاحظه نکنیم.

به سخنان ذوات مقدّس اهل البیتh که می نگریم می بینیم محبّت به خلق در آن سخنان شعله ور است و همین امر آن ها را تا آسمان معنویت سیر داده است تا راز زندگی صحیح در زمین را برای بشر به ارمغان بیاورند. روایات اهل البیتh، تحفه ی خدا است در سفر عشقِ بی نهایتِ این خانواده به مردم و همین محبّت به خلق باعث شده تا رازهای زندگی کردنِ صحیح در روی زمین را از آسمان بگیرند. بنده با دل خودم این طوری حرف زدم و آن را قسم دادم که:

ای دل! جای دیگر، جای محبّت نیست، محبّت خود را خرج دشمن خود مکن، هر کس تو را از محبّت رسول خدا و خانواده ی اوh باز دارد، چون از محبّت به خدا باز داشته دشمن است. ای دل! دوست را دوست بدار، نه دشمن را.

شافعی امام فرقه ی شافعیه از اهل سنت هم اقرار دارد که «نزدیک ترین ذی القربای پیامبرf فاطمه زهراi است.» و واقعاً هم او درست تشخیص داده است و شما دیدید بیشترین محبّت به حق و خلق در اشک ها و غم های حضرت زهراi ظاهر گشت و ائمه ی معصومینh در گِرد محور وجود مقدس آن بانوی بزرگ، ذی القربی هستند و همه ی آن ها آینه ی محبّت خدا به خلق اند و از این طرف هم باید مصداق محبّت مخلوق به خدا همین خانواده باشند.

این مسلّم است که اندازه ی انحراف هرکس به اندازه ی دشمنی با فاطمه زهرا است و دشمنی با علی و فرزندان اوh به دنبال آن است. و بعد همان شافعی می گوید: مسلّم بعد از فاطمهi علی و فرزندانش مصداق ذی القربی هستند و باید آن ها را دوست داشت.

امام عسکری(ع) می فرمایند: مادرمان فاطمه حجت خدا هستند برای ما، همچنان که ما حجت خدا هستیم برای مردم[154] یعنی فاطمهi آینه ی محبّت به خدا برای ائمه معصومینh است. همه ی حرف این است که روشن شود مسیر محبّت ما باید کجا باشد همچنان که مسیر دشمنی ها باید روشن شود.

پیامبر خداf می فرمایند: «لِكُلِّ شَیْ ءٍ أَسَاسٌ وَ أَسَاسُ الْإِسْلَامِ حبّنَا أَهْلَ الْبَیْت»؛[155] هرچیزی اساس و پایه ای دارد و بدون آن اساس، آن چیز پایدار نمی ماند و اساس اسلام حبّ به ما اهل البیتh است، و لذا اگر این محبّت در زندگی یک مسلمان وارد نشود، اسلام او برایش نمی ماند. اگر اهل البیتh بی نهایت محبّت به مردم نداشتند حاضر نبودند این گونه خودشان را برای هدایت خلق به خطر بیندازند و این چنین سخن بگویند که قدم به قدم مردم به حقیقت نزدیک شوند. این گونه حرف زدن برای کسانی که در اوج رؤیت حقیقت هستند خیلی سخت است و مسلّم سکوت کردن برایشان آسان تر است ولی تشعشعات محبّت شان به خلق، اجازه نمی دهد که ما را از پایدار ماندن در اسلام از طریق رسیدن به اساس اسلام، محروم کنند، لذا است که می فرمایند: بدانید! به معنی واقعی به نمازتان دست نمی یابید مگر این که وارد محبّت ما خانواده شوید. بدین معنی که هم باید وارد وادی محبّت شوید و هم باید به اهل البیتh محبّت بورزید تا اسلام در جان شما شکوفا شود و روز به روز به نتیجه و ثمره برسد. شافعی در مورد محبّت اهل البیت شعر مشهوری دارد که مطلعش این است:

یا راكبا قف بالمحصّب من منى

و اهتف بساكن خیفها و الناهض

سحرا اذا فاض الحجیج الى منى

فیضا كملتطم الفرات الفائض

اِنْ کانَ رَفَضاً حبّ آلِ مُحَمَّدٌ

فَلْیشْهَدْ الثَّقَلانِ اِنّی رافِضِی[156]

اى سواره! در «محصب»- كه از سرزمین منى به شمار مى آید- توقف كن و در آن جا كسى را كه در «خیف» ساكن است، و یا كسى را كه از محل «خیف» عازم مقصد خود مى باشد، به ویژه حاجیان را كه در سحرگاه مانند آب نهر فرات مى غلطند و موج مى زنند و پشت سر یكدیگر عازم مقصد مى شوند، مورد خطاب قرار داده و بگو كه هرگاه محبّت و علاقه به «آل محمد» دلیل بر رفض (شیعه بودن) باشد، جن و انس گواهى بدهند كه من رافضى ام!! «ابن حجر» گفته است كه «بیهقى» اظهار داشته: «شافعى» ابیات مزبور را هنگامى مى سراید كه خارجى ها بر اثر حسادت و عداوتى كه با او داشتند، او را به رافضى ها (شیعه) نسبت مى دادند.[157]

ملاحظه کنید که فرهنگ اهل البیتh در اصلِ اسلام به طور واضح مطرح بوده است، آنچه موجب شده موضوع در حجاب رود فعالیت امویان بوده که خود را رقیب بنی هاشم می دانستند و سعی می کردند موضوع حبّ اهل البیتh را از صحنه ی جوامع اسلامی به بغض به اهل البیتh تبدیل کنند و مسلم در یک بازخوانی مجددی که جوامع اسلامی در این امر بکنند مسیر جهان اسلام طوری به سوی اهل البیتh و حاکمیت وجود مقدس حضرت صاحب الامرg بر می گردد که پیروی از مکتب آن حضرت مدّ نظر همه ی جهانیان قرار خواهد گرفت. إن شاءالله.

صد بار مُردم ای جان، وین را بیازمودم

چون بوی تو بیامد، دیدم که زنده بودم

صد بار جان بدادم، وز پای در فتادم

بار دگر بزادم، چون بانک تو شنودم[158]

اندر دو کون جانا، بی تو طرب ندیدم

دیدم بسی عجایب، چون تو عجب ندیدم

آوازه ی جمالت از جان خود شنیدم

چون باد و آب و آتش در عشق تو دویدم

اندر جمال یوسف گر دست ها بریدند

لختی نظر به من کن بنگر چها بریدم

می توان موضوعات این جلسه را را به صورت زیر جمع بندی کرد:

1- با توجه به سیاق آیاتی که در مورد «مودّت فی القربی» و اجر رسالت نبی اللهf سخن می گوید روشن می شود مودّت به اهل البیتh یکی از مسائل مهم و اساسی مسلمانی است و موضوعی خارج از یک امر عاطفی است.

2- خداوند محبّت تامّه ی خود را به اهل البیتh داده و قلب آن ها را ظرف مشیت و خواست خود قرار داده و از آن طرف به ما دستور فرموده تا به آن ذوات مقدس محبّت بورزیم تا از این طریق به محبّت الهی دست بیابیم.

3- انسان در تمام مراحل زندگی خود، به خصوص در پیری و در برزخ و قیامت، نیاز به محبّتی پایدار دارد که فقط با محبّت به امامان معصومh تحقق می یابد، زیرا محبّت به امور دنیایی محبّتی پایدار نیست و دل پس از مدتی بالاخره دیگر نمی تواند به آن امور محبت بورزد.

4- حضرت صادق(ع) فرمودند: «خداوند عملی را از بندگان نپذیرد مگر آن که با معرفت ما همراه باشد»، این نشان می دهد تمام حرکات انسان باید با توجه به جنبه ی نهایی آن عملی که در انسان کامل تجلی می یابد، صورت گیرد و محبّت به اهل البیتh عامل چنین توجهی است.

5- خداوند قلب انسان ها را طوری آفریده که اگر آلوده به هوس ها نگردد، خودبه خود محبّت به انسان های کامل در آن ها شعله ور است و لذا راه به دست آوردن محبّت به آن خاندان پاک ، نگه داشتن قلوب از آلودگی ها است.

6- رابطه ی بین پایداری در عشق حقیقی و وجود مقام عصمت امامان آنچنان تنگاتنگ است که در واقع تنها عشقی، عشق حقیقی است که محبوب آن امامی معصوم باشد، تا دیگر چرا چنین کردی و چرا چنین گفتی در بین محبّ و محبوب در میان نیاید.

7- همچنان که در عقل نظری قضیه باید به بدیهیات ختم شود تا عقل آرام گیرد و موضوع را بپذیرد، در عقل عملی هم، موضوع باید به انسانی معصوم ختم شود تا انسان به اطمینان و آرامش برسد.

8- زیباترین اطاعت وقتی است که انسان با تمام وجود و از سر شوق قلبی اطاعت را انجام دهد و چنین اطاعتی فقط در رابطه با انسانی معصوم تحقق می یابد.

9- اهل البیتh مظهر محبّت خداوند به بندگانش می باشند و این همه دلسوزی برای هدایت خلق و اشک های حضرت زهراi به جهت به انحراف افتادن مسیر هدایت خلق، ظهور آن دلسوزی است.

10- خداوند در حدیث قدسی اظهار فرمود؛ خلق را خلق کردم تا شناخته شوم، و چون شناختِ خداوند به ظهور همه ی اسماء الهی است و مظهر آن اسماء، انسان های کامل می باشند. پس انگیزه ی خلقت همانا ظهور اهل البیتh بوده است و با محبّت به آن ذوات مقدس، امکان شناخت جامع آن ها ممکن می گردد و آن شناخت منجر به شناخت خداوند می شود.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»




[152] - فتوحات مکّی، ج 2، ص 559.
[153] - عصبانیت.
[154] - « نَحْنُ حُجَجُ اللهِ عَلی خَلْقِهِ وَ جَدَّتُنا فاطِمَةُ حُجَّةٌ عَلَیْنا» ، تفسیر اطیب البیان»، ج13، ص223.
[155] - بحارالأنوار، ج 27، ص 82 .
[156] - طرائف الحكم، ترجمه ج 2، ص 448.
[157] - محمد باقر ساعدى ، فضائل پنج تنh در صحاح ششگانه اهل سنت، ج 2، ص 300.
[158] - کلیات شمس، غزل 1689.

جلسه ی پنجم، معنی و نتایج حبّ اهل البیتh

بسم الله الرحمن الرحیم

}قُل لا اَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ اَجْراً اِلَّا الْموَدَّةَ فِی الْقُرْبی{

بگو پیامبر! من در رابطه با اجر رسالتم از شما چیزی نمی خواهم مگر این که مسیر دینداری تان به محبّت و مودّت ذی القربی بینجامد.

یعنی دینداری مسیرش چنین باشد كه:

مهر پاكان در میان جان نشان

جان مده الّا به مهر دل خوشان

چون با توجه به اهل بیت عصمت و طهارتh است كه روح می فهمد چه چیز بخواهد و چگونه بشود تا مطلوبش را به دست آورد. گفت:

هـمنشـین اهل معنـی باش تــا

هــم عطایـابی و هــم باشـی فتـا

تیـغ در زرّادخـانه ی اولیــاسـت

دیــدن ایشـان شمـا را كیمیاسـت

گرتوسنگِ خاره و مرمرشوی

چون به صاحب دل رسی گوهرشوی

این وقتی است كه مهر پاكان و مطهرون را در میان جان خود جای دهیم و در این صورت است که دل انسان جهت گیری مناسبی انجام داده و راهش به سوی عالم معنا گشوده شده است. گفت:

دلْ تو را در كوی اهل دل كشد

تن تو را در حبس آب و گل كشد

هیـن غذای دل بــده از هم دلی

رُو بجــو اقبــال را از مقبـــلی

اهل البیتh كه در ارائه ی اسماء و صفات الهی مظهریت تمام دارند، راه عشق به حق را كه قدسی ترین موهبت الهی است به انسان ها نشان می دهند.

درخشش عشق به حق، از طریق عشق به مظاهر تامّ الهی، به انسان كمك می كند تا در تیرگی ظلمات دنیا، زمین نخورد و از ارتباط با آسمانِ معنویت باز نماند.



اگر محبّت گم شود

حال كه اصل شریعت را پذیرفتی و آرام آرام تاب و تحمل تجلی انوار مقدس معنوی را پیدا كردی پس وارد وادی مودّت و محبّت شو تا شریعت الهی در تو شکوفا شود و اوج بگیرد و این است كه می گویند: «مودّت فی القربی» را تمرین كن- تا نگویند دینداری، «محبّت» را که هنر بزرگ انسانیت است، نابود كرده است. راستی دینی كه به محبّت ختم نشود آیا به جای آنكه نجات دهنده باشد، آزار دهنده نخواهد بود؟ لذا حضرت باقر(ع) می فرمایند: «... هَلِ الدِّینُ إِلَّا الْحُبُّ» مگر دین جز محبّت چیز دیگرى هست ؟ تا آن جا که می فرمایند: «الدِّینُ هُوَ الْحُبُّ وَ الْحُبُّ هُوَ الدِّین »؛[159] دین محبّت است و محبّت هم دین مى باشد. و نیز اهل سنت در روایات خود از قول علی(ع) نقل می کنند که فرمودند: «اصول الإسلام ثَلاثَةٌ، لا ینْفَعُ واحدٌ منها دون صاحبه الصلاه و الزّکوه و الموالاة»؛[160] اصول اسلام سه چیز است که هرکدام بدون دیگری نتیجه ی خود را ندارد، نماز و زکات و محبّت.

ائمه ی معصومینh كسانی هستند كه در نمایاندن اسماء الهی مظهریت تامّ دارند و لذا باید به آن ها دل سپرد تا سرمایه ی محبّت حقیقی از یاد نرود، هر چند دشمنان محبّت تلاش می كنند این راز، پوشیده بماند، اما معلوم است كه به كلی نابود نمی شود.

فاجعه ی كربلا را دشمنان محبّت به وجود آوردند تا برای همیشه از شر محبّت راحت شوند، اما دیدید كه محبّت نابود نشد و این یك قاعده است كه انتهای دینداری باید به محبّت ختم بشود، همچنان كه انتهای عالم به ظهور مظهر تامّ تمام محبّت حضرت صاحب الزّمانg ختم می شود، تا عالم به بلوغ خود برسد، اهل البیتh باز می آیند تا نور حقیقت و عشق را در سراسر عالم منعكس نمایند.

امروز دوست در این خانه غایب است اما این بدین معنی نیست كه غیبت او منتهی به غلبه ی مطلق كفر و کینه شود. از غیبت دوست نباید غافل بود و عهد خود را با او نباید فراموش كرد كه شمع در شب می درخشد تا روز فرا رسد و مردم در سیاهی شب، روز را فراموش نكنند.

اگر محبّت به مظاهر تامّ الهی گُم شود، هیچ عهدی با خدا روی زمین نمی ماند، حرف و ادعا می ماند ولی عهد نمی ماند. از طریق محبّت به مظاهر عالیه ی انوار الهی است که تمام ابعاد انسان شکوفا می شود و در حالی از دنیا می رود که در اوج کمالات انسانی است.

ما عهد كرده ایم كه به گِرد خویش نچرخیم، چون دوستی هست كه باید به گِرد او چرخید و او است که زمین را به آسمان پیوند می زند، زیرا كه اگر به گرد خویش بگردیم و عاشق خود شویم، هرچه بیشتر زمینی شده ایم.

توصیه ی خدا كه فرمود: «قُل لا اَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ اَجْراً اِلاَّ الْموَدَّةَ فِی الْقُرْبی» برای این است كه به گِرد دوست بگردیم.

عمده آن است كه پاكانی را پیدا كنیم كه دل را به طور مطلق در میدان ارتباط با خدا آورده اند و خداوند با دل آنها حرف می زند و به ما توصیه کرده تا محبّتِ دلِ خود را خرج آن ها كنیم تا به خداوند محبّت ورزیده باشیم و از آن طریق با ما گفتگو کند.

عرض شد كه خود خداوند می فرماید: من عده ای را پاك و خالص در عالم قرار داده ام تا تو ای انسان! مودّت و محبّت آن ها را در جانت ایجاد كنی و از این طریق جواب دین الهی و رسول خداf را درست داده باشی و در نتیجه سیر تو یك سیر با ثمر باشد و به لقاء الهی ختم شود.




[159] - بحارالأنوار، ج 66، ص 238.

رنجی که می بریم

می خواهیم مباحثی که در جلسات قبل مطرح شد مقدمه قرار دهیم تا با ادامه ی بحث به لطف الهی به نتایج عمیق تر و وسیع تری دست یابیم.

زمان و حوصله بسیار می خواهد تا شیعه بتواند مبانی عمیق و با ارزش خود را در یك فضای علمی و سالم و خارج از ذهنیت های غلط مطرح كند. بارها عرض شده است كه ما عموماً به دو صورت ضربه خورده ایم، مثل همان ضربه ای كه در مورد نهضت اباعبدالله(ع) خورده ایم كه به قول شهیدمطهری«رحمه الله علیه»: «عده ای در کربلا قاتل امام حسین(ع) بودند، عده ای هم با بد تفسیر كردن نهضت آن حضرت، قاتل نهضت آن حضرت شدند» عین همین برخورد در رابطه با موضوع ولایت اهل البیتh برای ما پیش آمد. زیرا از یک طرف موضوع، موضوعی بسیار ظریف و آسمانی است و نیاز هست که با دقت زیاد آن را دنبال کنیم تا ابعاد آن فهمیده شود و به جهت ظریف بودن موضوع عده ای راحت منكر اصل قضیه شدند. از طرف دیگر هم عده ای آن قدر موضوع را بد فهمیدند و بد معرفی كردند كه نتیجه ی كار بهتر از کار کسانی كه منكر اصل مطلب شدند نیست. در رابطه با فهم غلط و ارائه ی ناصحیح موضوع ولایت اهل البیتh به واقع از هر دو طرف ضربه های مهلكی به ما خورده است. به طوری که به جهت ذهنیت های پیش آمده نمی توانیم شرایطِ ارائه ی مطلبی با این عظمت را فراهم کنیم، مطلبی که شیعه و سنی به عظمت آن اقرار دارند و فخر رازی به عنوان یکی از علماء بزرگ اهل سنت در تفسیر کبیر خود از قول زمخشری نقل می کند وقتی آیه ی مودّت ذی ِالقربی نازل شد از رسول خدا سؤال شد «مَنْ قرابتُک هؤلاء الّذین وَجبتَ عَلینا مَوَدّتهم؟» کدام اند آن نزدیکان شما که دوستی آن ها را بر ما واجب کردی؟ حضرت فرمودند: «علی و فاطمه و ابناهما» علی(ع) و حضرت فاطمهi و فرزندان آن ها، سپس اضافه می کند که این ها نشان می دهد که حبّ آل محمد واجب است»[161]

در جلسات قبل مطرح شد در عین این كه دوست داشتن خدا، مقصد نهایی ما است ولی این ممكن نیست مگر از طریق دوست داشتن اولیاء معصوم دینh و مشخص شد كه با محبّت ائمه ی معصومینh دوست داشتن خدا را می توانیم برای خود محقق كنیم و عرض شد باید خصوصیات روحی خاصی را در خود ایجاد نمائیم تا آرام آرام این محبّت جای خود را در قلب ما پیدا كند و دستوراتی كه شریعت الهی و ائمه ی معصومینh به ما داده اند برای رسیدن به همین مطلب است، به ما می گویند باید حلم ات زیاد شود، نسبت به دنیا زهد داشته باشی، به مردم كوچك ترین ظلمی روامداری، تا آرام آرام جانتان به حالت تعادل برسد و زمینه ی ارتباط با انسان های معصوم در آن فراهم گردد. در این حالت روح انسان یك نوع همسنخی و هماهنگی با امام معصوم پیدا می كند زیرا می خواهد او را اسوه ی خود قرار دهد و شخصیت او را نهایت خود ببیند. انسانی كه مقصد خود را دنیا و شهرت و شهوت قرار داده باشد نه مطلوب خود را امام معصوم قرار داده و نه توانسته است حدّاقلِ همسنخی را بین خود و انسان کامل ایجاد کند و لذا دوست داشتن امام معصوم برای چنین فردی محال است. همان طور که اگر قلب خود را از آلودگی ها پاک کرده بود حُبّ اهل البیت بر قلب او تجلی می کرد. حضرت باقر(ع) می فرمایند: «لَا یُحِبُّنَا عَبْدٌ وَ یَتَوَلَّانَا حَتَّى یُطَهِّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ وَ لَا یُطَهِّرُ اللَّهُ قَلْبَ عَبْدٍ حَتَّى یُسَلِّمَ لَنَا وَ یَكُونَ سِلْماً لَنَا فَإِذَا كَانَ سِلْماً لَنَا سَلَّمَهُ اللَّهُ مِنْ شَدِیدِ الْحِسَابِ وَ آمَنَهُ مِنْ فَزَعِ یَوْمِ الْقِیَامَةِ الْأَكْبَر»؛[162] بنده اى ما را دوست ندارد و به ما ارادت نمی ورزد تا این كه خدا قلبش را پاكیزه كرده باشد و خدا قلب بنده اى را پاكیزه نكند تا این که آن قلب را در اختیار ما قرار دهد و تسلیم حکم ما شود و چون جانش تسلیم ما شد و ما را پذیرفت خدا از حسابِ سخت نگاهش دارد و از هراسِ بزرگِ روز قیامت ایمنش سازد.




[161] - فخر رازی، تفسیر کبیر، ج 27، ص 166.
[162] - بحار الأنوار، ج 23، ص 308.

راه ایجاد محبّت به اهل البیتh

وقتی متوجه شدیم اولاً: دستورات دین در جان ما ریشه دارد و حكم خدا حكمی است كه با فطرت ما هماهنگ است. ثانیاً: دستورات دین یك نحوه پاكی را در ما به وجود می آورد، می فهمیم چرا از یک طرف رعایت دستورات دین ما را به محبّت اهل البیتh سوق می دهد و از طرف دیگر با مودّت و محبّت به آن ها انسان در دینداری اوج می گیرد و ابعاد عمیق او شکوفا می گردد. مثل این كه شریعت الهی می فرماید: حبّ و حرص دنیا نداشته باشید، حلم داشته باشید، اهل ریا نباشید، حقوق بقیه ی انسان ها را رعایت کنید، به والدین خود احسان نمائید. چنانچه ملاحظه كنید با انجام این دستورات به لطف الهی یك نحوه شباهتی به معصومینh در انسان ایجاد می شود ولی انسان با انجام این دستورات تا حدی جلو می رود و نسیم هایی از نور شریعت به جانش می وزد و دل او متوجه حقیقتی برتر می شود، همان طور که یک اسب، ما را تا لب دریا بیشتر نمی برد، و از آن به بعد برای ادامه راه نیاز به كشتی داریم. حال به ما می گویند با توجه به این که با انجام این دستورات یك نوع شباهتی به معصومینh پیدا كردید و شایسته ی ورود به ساحت جدیدی شدید، بقیه ی راه را باید با كشتی محبّت به معصومینh سیر كنید. دراین جاست كه احساس می کنید شما را متوجه محبّتی می کنند که درعمق جانتان بود، به عبارتی آن محبّت گم كرده ی شما بود، بقیه ی راه را از این به بعد از طریق محبّت به انسان های کامل در جلو ما قرار می دهند، دیگر محبّت است که انسان را به سوی مقصد و مقصود حقیقی می کشاند. آن كارهایی را كه می توانستیم بكنیم به ما دستور دادند تا انجام دهیم ولی آن كارهایی را كه نمی توانستیم بكنیم ولی نیاز داشتیم، با وارد كردن ما در وادی محبّت به معصومینh برایمان پیش می آورند.

ابتدا از طریق انجام دستورات شریعت الهی و رعایت حرام و حلال پروردگار یک نوع همسنخی با انسان های کامل در شما ایجاد گشت و احساس کردید افقی متعالی در مقابل شما باز شد، از این به بعد محبّت به انسان کامل پیش می آید و شریعت الهی نیز متذکر این محبّت است تا انسان آن را بی جواب نگذارد و یا در تطبیق مصداق اشتباه نکند. پس تا انسان وارد وادی آدمیت نشود، خود را با امام معصوم در یك وادی نمی بیند تا بخواهد امام معصوم را صورت بالفعلِ مقصد خود بیابد. به همین جهت هم به ما گفتند این دستورات را عمل كنید بعد به لطف الهی احساس می کنید افقی متعالی برای خود می شناسید و پای محبّت به امام معصوم و انسان كامل در زندگی تان به میان می آید.



محبّت به عبد محض؛ دریچه ی محبّت به ربّ

در راستای رسیدن به محبّتِ به انسان های کامل و امامان معصومh متوجه می شویم:

«وقتی خدا خواست محبّت خود را به ما بدهد، محبّت پیامبر و اولیاء معصومینh را به ما می دهد.»

حضرت حق که مقصد و مقصود همه ی انسان ها است و خودْ هدف است، با طرح مودّت به فی القربی می خواهد خود را به ما بدهد و برای این كار می فرماید: باید محبّت و مودّت فی القربی را در خود به وجود آورید. به عبارت دیگر چون می خواهد ما را وارد وادی محبّت به خود بکند راهی جز این نیست تا معصومین را که دریچه ی نمایش اسماء الهی اند در جلو ما قرار دهد و توجه ما را به آن ها بیندازد، دریچه هایی كه محبّت به آن ها، عین محبّت به حق است. و لذا حضرت باقر(ع) در همین رابطه فرمودند: «نَحْنُ واللهِ وَجْهُه»؛[163] به خدا قسم مائیم وجه خداوند.

حال به بنده بفرمایید؛ اگر با بندگان مخلَصی كه هیچ خودخواهی و منیّتی در وجودشان نیست و سراسر وجودشان محبّت به حق است، روبه رو شدی، جز این است كه از دریچه وجود آن ها با حق روبه رو شده اید، آن هم با قدم قلب و محبّت، و نه با فكر و ارتباط با مفاهیم؟

علت ارادت ما به امثال امام خمینی یا علامه طباطبایی و یا ملاصدرا«رحمت الله علیهم» این است كه این ها در اوج بزرگیِ اندیشه، هرگز ما را مشغول خودشان نمی كنند و دائماً انگشت اشاره ی تعالیمشان به سوی ذوات مقدس ائمه ی طاهرینh است که در نهایت به قرب خدا منجر می شود، بر عكسِ بعضی ها كه وقتی مدتی كنار آن ها قرار گرفتند احساس می کنید به جای آن كه خدا در قلب شما جای گیرد و شما را به معبود اصلی متصل گردانند، شخصیت خودشان همه ی قلب ما را پر می كند و یك نحوه مریدبازی به میان می آید.

در روایت داریم که رسول خداf فرمودند: «قَالَتِ الْحَوَارِیُّونَ لِعِیسَى یَا رُوحَ اللَّهِ مَنْ نُجَالِسُ؟ قَالَ: مَنْ یُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْیَتُهُ وَ یَزِیدُ فِی عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ وَ یُرَغِّبُكُمْ فِی الْآخِرَةِ عَمَلُه»؛[164] حواریین به عیسى(ع) گفتند یا روح الله! با كه همنشین شویم؟ فرمود: با كسى كه دیدارش شما را به یاد خدا اندازد و سخنش دانشتان را زیاد كند و كردارش شما را به آخرت تشویق نماید.

حقیقتاً مقامی که انسان را متوجه خدا کند مربوط به معصومینh است، چون این ذوات مقدس آینه ی نمایش اسماء الهی اند، آینه، خودش را نشان نمی دهد بلكه حكایت گر است از آنچه ماوراء آن است. شما هر چه در آینه نگاه كنید خودِ آینه را نمی بینید، هر چه نگاه كنید كه آینه را ببینید خودی ندارد که نشان دهد، آینه از آن جهت آینه است كه خود را نشان نمی دهد بلكه آیه و حکایت است از صورتی که ماوراء آن است. كارش اشاره به غیر خودش است، چون از خودیِ خود پاك شده تا غیر را بنما یاند، آیات الهی خبر از حقیقتی می دهند که ماوراء آن ها است. حال وقتی ما به بندگان محض خداوند نزدیك شویم و توجه قلب خود را در مسیر محبّت به آن ها اندازیم، با توجه به این كه آن ها عبد محض هستند و از خود چیزی ندارند، حكایت گر اسماء پروردگارشان می شوند و لذا با توجه قلبی به آن ها احساس می کنید محبّت به حق، آرام آرام در قلب شما جلوه کرد و آنچه را در ابتدا غیر ممكن می پنداشتید و فكر می كردید محبّت به حق معنی نمی دهد و فقط می شود حق را فهمید، حالا می بینید از طریق محبّت به معصومینh كه عبد محض خداوند هستند، محبّت به حق ظاهر شد، البته بدون محبّت به حق غیر ممكن است زندگی آن وسعت و شوری را كه نیاز حقیقی انسان است پیدا كند. و اگر محبّت به حق- این كیمیای ژرف و گرانقدر زندگی- در زندگی پیش نیاید انسان از بسیاری از مشكلات نمی تواند بگذرد. و لذا راه رسیدن به چنین کیمیای گرانقدری بسیار مهم است، عده ای چون راه را درست پیدا نکردند انکار می کنند و یا بهانه می آورند. به گفته ی مولوی:

به خیرگی بنشینی که این عجب کاری است

عجب تویی که هوای چنین عجب نکنی

وقتی راه را درست انتخاب کردیم و به درستی مسیر محبّت به اهل البیتh را طی نمودیم نه تنها دیگر رسیدن به آن محبّت برای ما عجیب نیست بلکه در اوج نشاط به امام خود عرض می کنیم:

سلطان منی، سلطان منی

و اندر دل و جان، ایمان منی

در من بِدَمی من زنده شوم

یک جان چه بود، صد جان منی[165]




[163] - بحارالانوار، ج 24، ص 193.
[164] - الكافی، ج 1، ص 39.
[165] - مولانا محمد بلخی، کلیات شمس تبریزی، ص 1249.

جامعه ی ایده آل ما

حال با توجه به این كه فرهنگ دین، فرهنگ محبّت است و پروردگار كه بنا دارد ما را در آن فرهنگ بپروراند، می فرماید باید رابطه ی محبّتِ بین خود و اهل البیتh را به دست بیاورید تا رابطه ی شما و خدا، رابطه ی «یُحِبُّهُمْ وَیُحِبّونَهُ» شود كه خدا ما را دوست داشته باشد و ما هم خدا را، و از این طریق جامعه ی ایده آل اسلامی شکل می گیرد. زیرا جامعه ی ایدآل ما جامعه ای است كه خداوند از سر محبّت به مخلوقاتش بنگرد و مؤمنین هم از دریچه ی محبّت به پروردگارشان نظر داشته باشند. قرآن به مؤمنین می فرماید: اگر جهت محبّت خود را از خدا برگرداندید و به سوی یهود و نصاری بردید، شما را می برم و جامعه ای را می آورم كه من آن ها را دوست داشته باشم و آن ها هم مرا دوست داشته باشند. «فَسَوْفَ یَأتِی اللهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبّونَهُ»[166] پس مطابق آیات الهی جامعه ی آرمانی، جامعه ای است كه محبّت متقابلِ بین عبد و ربّ در آن حاکم باشد، همچنان که می فرماید: «وَالَّذینَ آمَنوا اَشَدُّحُبّاً لِلّه»؛[167] یعنی مؤمنین شدیدترین محبّت را به خداوند دارند، بدین معنی که اوج محبّت خود را در صحنه ی زندگی برای خدا گذارده اند و با خدا خوش اند، چون هركس با محبوبش خوش است و این ها محبوبشان را خدا قرار داده اند و پروردگار ما كه بنای پروراندن ما را دارد چنین محبّت و دوست داشتن را برای ما خواسته و خودش هم زمینه را فراهم كرده است. لذا به گفته ی یكی از بزرگان:

«همان خدای محبوبی كه سوره ی فاتحه الكتاب را به بندگانش هدیه داد تا درخدمت بندگانش باشد، همان خدا اهل البیتh را به بشریت هدیه داد و فرمود: به آن ها مودّت و محبّت بورزید تا از طریق این مودّت، خود را به بندگانش بدهد.»

ابتدا كمی نسبت به سوره ی فاتحه الكتاب تأمّل بفرمایید تا محبّت خدا به بندگانش روشن شود. ملاحظه کرده اید كه این سوره قسمتی از قرآن است و وَحی خداست به پیامبرf. حال در این سوره آیه ای هست كه می فرماید: «اِیّاكَ نَعْبُدُ وَ اِیّاكَ نَسْتَعیِن»؛ ما فقط تو را می پرستیم و از تو یاری می خواهیم. در حالی كه خدا این آیه را نازل کرده و او دارد این حرف را می زند و به همین شكل هم وحی شده است ، از طرفی این تقاضای بندگان خداست از خدا، كه موظف اند به خدا بگویند: «اِیّاكَ نَعْبُدُ وَ اِیّاكَ نَسْتَعیِن»؛ این جاست كه می گویند سوره ی فاتحه الكتاب هدیه ی خداست به بنده، تا بنده یاد بگیرد چگونه به خدا نزدیك شود. یعنی خداوند از سر محبّت چنین سوره ای را به این صورت نازل كرده تا خودش را در خدمت بندگانش قرار دهد، و به آن ها آموزش دهد که بگویند: فقط از تو كمك می خواهیم، تا به كمك بندگانش بیاید، و بگویید: اهدنا الصراط المستقیم، تا من به خدمت شما بیایم و راه صحیح را به شما نشان دهم، مثل پدر بزرگ مهربانی که به نواده ی خود متذکر می شود بگو گردو می خواهم، تا به او گردو بدهد. یعنی تقاضایی را که باید داشته باشد در دهانش می گذارد. همین خدا اهل البیتh را به بشریت هدیه كرده و مودّت آن ها را به او توصیه نموده تا از این طریق، بشریت را به محبّت خودش برساند.




[166] - سوره ی مائده، آیه ی 54.

اهل البیتh؛ هدیه ی خدا به بشر

این كه اهل البیتh هدیه ی خدا به بشریت هستند، تا راه محبّت به خدا باز باشد، نیاز به بحثی طولانی داردو باید متوجه طهارت تکوینی آن عزیزان باشیم که در جلسه ی اول تا حدّی به آن پرداخته شد. همان طور که آب - عین تری است - هدیه است به بشریت تا بشر با رجوع به آن تشنه نماند و از طرفی نمی شود سیراب شد مگر با آن چیزی که در ذات خود و به صورت تکوینی «تر» است، یعنی با نمِ پارچه نمی شود سیراب شد تنها ذاتی كه عین تری است می تواند سیراب كند، باید برای نجات بشر هم عین انسان كه همان انسان كامل و یا عین عصمت است در صحنه باشد و این هدیه ی بزرگ خداست، عمده آن است كه متوجه شویم بدون معصومینh سیر محبّت به خدا محقق نمی شود و این مدّ نظر ما است.

پیامبر خداf بسیار تلاش كردند تا اهل البیتh یعنی این دریچه های هدایت در اختیار مردم باشند. حضرت در جاهای متفاوت و به صورت های مختلف مسئله ی حبّ اهل البیتh را پیش می كشیدند به طوری كه امروز در كتب روایی اهل سنت به طور كامل مسئله ی حبّ اهل البیت مطرح است. زمخشری در تفسیر كشّاف حدیثی نقل كرده كه فخر رازی و قُرطُبی نیز در تفسیرشان از او اقتباس كرده اند، او می گوید چون آیه ی: «...قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى...»؛[168] نازل شد رسول خداf فرمودند: «مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ شَهِیداً، أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ مَغْفُوراً لَهُ، أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ تَائِباً، أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ مُؤْمِناً مُسْتَكْمِلَ الْإِیمَانِ، أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ بَشَّرَهُ مَلَكُ الْمَوْتِ بِالْجَنَّةِ ثُمَّ مُنْكَرٌ وَ نَكِیرٌ، أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ یُزَفُّ إِلَى الْجَنَّةِ كَمَا تُزَفُّ الْعَرُوسُ إِلَى بَیْتِ زَوْجِهَا، أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍf فُتِحَ لَهُ فِی قَبْرِهِ بَابَانِ إِلَى الْجَنَّةِ، أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ جَعَلَ اللَّهُ قَبْرَهُ مَزَارَ مَلَائِكَةِ الرَّحْمَةِ، أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ عَلَى السُّنَّةِ وَ الْجَمَاعَةِ أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَى بُغْضِ آلِ مُحَمَّدٍ جَاءَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَكْتُوبٌ بَیْنَ عَیْنَیْهِ آیِسٌ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ، أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَى بُغْضِ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ كَافِراً، أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَى بُغْضِ آلِ مُحَمَّدٍ لَمْ یَشَمَّ رَائِحَةَ الْجَنَّة»[169] هركس با حبّ آل محمد بمیرد، شهید مرده است. و هركس با حبّ آل محمد بمیرد، آمرزیده شده است. و هركس با حبّ آل محمد بمیرد، تائب و توبه كرده مرده است. و هركس با حبّ آل محمد بمیرد، به صورت مؤمنی كه ایمانش كامل است مرده است. و هركس با حبّ آل محمد بمیرد، ملك الموت و ملائكه ی نكیر و منكر به او بهشت را بشارت می دهند. و هر كس با حبّ آل محمد بمیرد، بهشت به او نزدیك می شود، آن طوری كه عروس به منزل همسرش نزدیك می شود. و هركس با حبّ آل محمد بمیرد، دو در از قبرش به سوی بهشت باز می شود. و هركس با حبّ آل محمد بمیرد، قبرش مزار و زیارتگاه ملائكه ی رحمت می گردد. و هركس با حبّ آل محمد بمیرد، در راستای سنت پیامبر و جماعت مسلمین مرده است. و هركس با بغض آل محمد بمیرد، روز قیامت در بین دو چشمش نوشته شده است، مأیوس از رحمت خدا و هركس با بغض آل محمد بمیرد، كافر مرده است. و هركس با بغض آل محمد بمیرد، بوی بهشت به مشامش نمی رسد.

ملاحظه كنید كه در آن خلوتِ برزخ و قیامت حب اهل البیتh چه اندازه كارساز است و بغض به این خانواده چقدر آزار دهنده و ویران گر است.

فخر رازی مفسر مشهور اهل سنت می گوید: آل محمدf كسانی هستند كه بازگشت امرشان به پیامبر است و كسانی كه ارتباط شان به او محكم تر و كامل تر باشد «آل» محسوب می شوند و شك نیست كه فاطمه و علی و حسن و حسینh محكم ترین پیوند را با رسول خدا داشتند و این از مسلّمات و مستفاد از احادیث متواتر است، بنابراین لازم است آن ها را آل پیامبر بدانیم.[170]

این که زمخشری نقل می كند وقتی آیه ی «مودّت فی القربی» نازل شد، اصحاب عرض كردند: ای رسول خدا، خویشان شما چه كسانی هستند كه مودّتشان بر ما واجب است؟ حضرت فرمودند: علی و فاطمه و دو فرزندشان. این حدیث نشان می دهد كه موضوع حبّ خاندان پیامبرf مسئله ا ی نیست که مربوط به شیعه باشد، منتها شیعه با دقتی بیشتر این مسئله را دنبال كرده و متوجه شده كه این حب یك مسئله ی عاطفی و احساسی نیست، بلكه در راستای هدایت الهی است، آن هم در راستای مرتبه ی عالیه ی هدایت.




[168] - سوره شوری، آیه 23.
[170] - فخر رازی، تفسیر کبیر، ج 27، ص 166.

مقصدعقل؛ مقصدقلب

آنچه موجب می شود که بدانیم چرا باید در دینداری بر موضوع محبّت تأکید شود توجه به جایگاه عقل و قلب در شخصیت انسان است. ابتدا باید روشن شود مقصد عقل چیست و چه چیزی است كه اگر انسان بدان دست نیابد، عقل به ثمر نمی رسد و مقصد قلب چیست و چه چیزی است كه اگر قلب به آن نرسد، به ثمر نرسیده است.

عنایت دارید که عقل می تواند متوجه وجود كلیات عالم هستی بشود، شما اگر عقل تان را به كار ببرید و آرام آرام تقویتش كنید و به كشش های آن بی محلی ننمائید به خوبی می رسید به این كه عالم خدا دارد و دارای مبادی مجردی مثل ملائكه است. به گفته ی فیلسوفان نهایت توان عقلِ نظری كشف مفهوم حقایق عالم است، حقایقی مثل خدا و ملائکه و سنت های لایتغیر الهی که در عالم جاری است، پس اگر عقل را ضایع نكنیم و به كارش بگیریم برای درك مفاهیمِ عقلیِ موجود در عالم، توانا می شود. ولی باید بدانیم که برای درک حقایق عالمِ وجود علاوه بر عقل، دل و یا قلب هم داریم كه اگر آن را به كار بگیریم به جای علم به مفاهیمِ معقول، با «وجود» حقایق غیبی ارتباط پیدا می كند و وجودِ نوری حقایق را می یابد و با آن ها مرتبط می شود و در جان خود با مرتبه ی آن ها متحد می گردد و محل تجلی اسماء الهی می شود. به عنوان مثال «لا اِله اِلاّ الله» به معنی این كه هیچ محبوبی جز «الله» نیست، بیش از آن كه سخن عقل باشد سخن دل است، «اِله» غیر از خالق و ربّ است. خالق بودن خدا را عقل می فهمد، همچنان که می فهمد این جهان با یك تدبیر واحد اداره می شود، یعنی می فهمد عالم یك رب یگانه دارد، اما اگر قلب آماده باشد، «اسم رب» به عنوان یک حقیقت، بر قلب انسان تجلی می کند، جان انسان منوّر به چنین حقیقتی می شود. یکی از چیزهایی که دل می تواند بیابد و به دنبال آن است محبّت به کمال مطلق است، دل نه تنها به دنبال آن است که محبّت بورزد، بلکه می خواهد به مطلقِ كمال، محبّت بورزد تا به محبّت واقعی دست یابد و اگر جوابش را ندهیم و به غیر محبوب حقیقی مشغولش كنیم، محبّت در آن می میرد. و چون حقیقت دل محبّت ورزیدن است و حقیقت انسان دل است، اگر انسان دل خود را به محبوب حقیقی اش نرساند مسیر مرگ خود را طی می کند، زیرا از حقیقت خود فاصله گرفته است.

آری همان طور كه عقل می تواند خدا را بفهمد و تا درک مفهوم وجودِ خدا قدرت سیر دارد؛ قلب هم می تواند وجود خدا را بیابد و بدان محبّت بورزد. اگر خواستیم دل را قانع كنیم باید به آن خدا بدهیم و همچنان که عرض شد این فقط از طریق آینه های نمایش خدا یعنی ائمه ی معصومینh ممكن می گردد وگرنه خدای ما خدای فكری و انتزاعی می شود، كه مربوط به عقل است و در این حال دل را بی خدا گذارده ایم و جواب حقیقی اش را نداده ایم. موضوع بی خداشدن دل، موضوع بسیار مهمی است، در حدّی که در برزخ و قیامت، یعنی مواقفی که فقط قلب در صحنه است انسان بی خدا می ماند.

همان طور كه قبلاً هم عرض شد باید محبّت باطنی خود را جهت بدهیم تا دل را به مقصد واقعی اش که محبّت به کمال مطلق است برسانیم و از سرگردان گذاشتن محبّتِ آن به شدت احتراز کنیم. همان طور كه اگر عقل را جهت ندهیم و همه ی توانش را صرف چگونگی فریب دادن مردم كنیم، عقل خود را ضایع كرده ایم، برای قلب هم خطر مبتلاشدن به دوست داشتن های وَهمی مطرح است. مولوی در مورد عقلِ به ثمر نرسیده می گوید:

قیـمت هر كاله دانی كه چیست

قیمت خود را ندانی احمقی است

جان جمله علم ها این است، این

كه بدانم من كی ام فی یوم دین

یعنی عقل را باید جهت داد تا انسان قیامت خود را ارزیابی كند.



تغذیه ی قلب و خیال

عین موضوع ضایع كردن عقل و جهت دادن آن برای حیله گری بیشتر ، موضوع ضایع كردن دل و زیان هایی که در پی دارد، موضوع بسیار مهمی است، و آن عبارت است از این كه محبّت به موجودات محدود را مقصد دل قرار دهیم، در این حالت است كه عرض شد دل انسان سرخورده و افسرده می شود. در حالی که در محبّت به انسان كامل، كه آینه ی تمام نمای حق است، دل در مسیر محبّت به مقصد واقعی خود قرار می گیرد و در مسیری که باید حرکت کند، حرکت می کند تا آن جا که خیال انسان منور به صُوَر معنوی می گردد و به نشاط می آید، که این نکته ی بسیار مهمی است و هر اندازه تلاش کنیم تا خیال مان منور به صُوَر معنوی شود به همان اندازه احساس می کنیم راه ورود به بهشت بر جان ما گشوده شده است. همین قدر بدانید که:

آن خیالاتی که دام اولیاست

عکس مه رویان بستان خدا است

وقتی دل راجهت دادیم مشخص می شود كه باید به «كامل» محبّت بورزیم و كامل در موطن انسانی، امام معصوم است، از طرفی حرکات و سکنات و سیره و گفتار امام معصوم را می توانیم در نفس خود تصور كنیم، و سعی کنیم حرکات و سکنات و سیره و گفتار خود را به او نزدیک نمائیم. در حالی كه خدا را نمی توان تصور كرد تا دل در طریق اُنس با صورت خیالیه ی او به حرکت درآید. با تصور امام معصوم و توجه به سیره ی او، قلب و خیال تغذیه می شوند. بنابراین خداوند نیاز فطری ما به محبّت ورزیدن را از طریق محبّت به اهل البیتh به راه مستقیمِ سعادتش هدایت فرموده است. چون از یک طرف ما نیاز داریم به «کمال مطلق» محبّت بورزیم، از طـرف دیگر خداوند برای جواب دادن به این نیاز توصیه می فـرماید بـه اهل البیتh که در موطن انسانی، در کمال محض اند، محبّت و مودّت بورزیم و از این طریق عملاً ما را در مسیر محبّت به خود راهنمایی فرموده است.



عشق و محبّت به «كامل»، درمان حقیقی رذائل اخلاقی

علمای اخلاق می فرمایند: هر چند انسان باید تلاش كند تا رذایل اخلاقی خود، مثل ریا و حسد و كبر و حبّ دنیا و حبّ شهرت را از خود دور كند ولی عموماً تا آخر گرفتار این صفات است. حتی قرآن می فرماید: «وَ ما یُؤْمِنُ اَكْثَرُهُمْ بِاللهِ اِلّا وَ هُمْ مُشْرِكون»؛[171] اكثر مؤمنین گرفتار شرك اند كه البته منظور شرك خفی است. با این همه می فرمایند: اگر شور محبّت به انسان كاملی در جان انسان افتاد، تمام این رذایل و عیب ها رخت بر می بندند، چون در مودّت و محبّت به محبوب، خودی برای مُحِبّ نمی ماند كه بخواهد روی آن حساب باز كند. در عشق و محبّت، نظر به خود مطرح نیست، تا خودخواهی در میدان باشد، عاشق، لاابالی است و هرگز رعایت خود را نمی کند. گفت:

لاابالی عشق باشد نی خرد

عقل آنجا می رود، سودی كند

وقتی عشق آمد انسان به خودش هم رحم نمی كند.

سینه چاك و یكه تاز و بی حیا

در بلا چون سنگ زیر آسیا

محبّت و مودّت به انسان كامل، انسان را فوق سودها و زیان ها می برد و خودخواهی او را می سوزاند، به همین جهت رسول خداf می فرمایند: «مَنْ مَاتَ عَلی حُبّ آل مُحَمَّدٍ مَاتَ شَهیداً» هر کس بر محبّت آل محمد بمیرد شهید مرده است. چون شهادت یک نحوه فناءِ فی الله است و محبّت به انسان کامل با نفی هرگونه منیت، انسان را به مقام فنای از خود و بقاء به حق می رساند. اگر کسی می خواهد ریشه ی شركِ خفی در او سوزانده شود و از آثار حبِّ شهرت آزاد گردد، باید پای عشق حقیقی را به میدان آورد، زیرا در چنان عشقی دلواپس خود نیست چه رسد به شهرت خود. گفت:

گر مرید راه عشقی فكر بد نامی مكن

شیخ صنعا خرقه رهن خانه ی خمّار داشت

این نوع آزادشدن از شهرت فقط در مکتب محبّت به انسان های کامل تحقق عملی پیدا می کند، به همین جهت امام باقر(ع) به یکی از اصحاب خود می فرمایند: «اعْلَمْ بِأَنَّكَ لَا تَكُونُ لَنَا وَلِیّاً حَتَّى لَوِ اجْتَمَعَ عَلَیْكَ أَهْلُ مِصْرِكَ وَ قَالُوا إِنَّكَ رَجُلُ سَوْءٍ لَمْ یَحْزُنْكَ ذَلِكَ وَ لَوْ قَالُوا إِنَّكَ رَجُلٌ صَالِحٌ لَمْ یَسُرَّكَ ذَلِك »[172] اگر تمام همشهریانت جمع شدند و گفتند: «تو مرد بدى هستى» و این سخن محزونت سازد، و چنانچه گفتند: «تو مرد خوبى هستى» تو را خوشحال كند، بدان كه تو در ولایت ما نخواهى بود.




[171] - سوره ی یوسف، آیه ی 106.
[172] - تحف العقول عن آل الرسولf، ص 284.

خداوند خود را از طریق معصومینh نشان می دهد

عزیزی می گفت: به امید دیدن حق به سراغ خانه ی او در مکه معظمه رفتم، چون هركس را باید در خانه اش به سراغش رفت، خودِ حضرت حق هم كه ما را دعوت كرده است به زیارت خانه اش برویم حتماً می خواهد خود را به ما نشان دهد و خودش به استقبال ما می آید. می گفت؛ وقتی در اوج آمادگیِ دیدن حق بودم، یك مرتبه در درون خود متوجه شدم با پیامبر و ائمه ی معصومینh روبه رویم، احساس کردم خداوند ائمه ی معصومینh را به من نشان داد، تا خودش را به من نشان داده باشد و این برای من عبرتی بزرگ بود. در همین رابطه در روایت داریم که «سلام بن مستنیر» می گوید از حضرت باقر(ع) در رابطه با آیه ی «كُلُّ شَیْ ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ»؛[173] پرسیدم. حضرت فرمودند: «نَحْنُ وَ اللَّهِ وَجْهُهُ الَّذِی قَالَ وَ لَنْ نَهْلِكَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ»؛[174] به خدا قسم ماییم وجه الله ای که خدا فرمود، و تا روز قیامت پایدار خواهیم ماند . و نیز حضرت فرمودند: «نَحْنُ وَ اللَّهِ الَّذِینَ أَمَرَ اللَّهُ الْعِبَادَ بِطَاعَتِهِمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْیَأْخُذْ هُنَا وَ مَنْ شَاءَ فَلْیَأْخُذْ هُنَا وَ لَا یَجِدُونَ عَنَّا وَ اللَّهِ مَحِیصاً ثُمَّ قَالَ نَحْنُ وَ اللَّهِ السَّبِیلُ الَّذِی أَمَرَكُمُ اللَّهُ بِاتِّبَاعِهِ وَ نَحْنُ وَ اللَّهِ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِیم »؛[175] به خدا قسم مائیم آن هایی كه خداوند مردم را به اطاعت از آن ها ملتزم نموده، هركس می خواهد از هر طرف برود چاره اى جز رجوع به ما را ندارند. به خدا قسم ما همان راهى هستیم كه باید از آن پیروى كنید، سوگند به خدا ما صراط مستقیم هستیم .

خود شما هم این مطلب را امتحان بفرمائید، در شرایطی كه وضع روحی تان برای ارتباط با خدا خوب است، یك مرتبه احساس می کنید خداوند توجه به امام معصوم را به شما لطف می كند. مقام نزدیکی به امام معصوم هم كه گفتنی نیست، همین قدر هست كه انسان حس می كند كه با امامِ خود یك احساس نزدیكی دارد.سرّ محبّت به معصومینh كه به ما دستور داده اند در همین نكته نهفته است که می خواهند با آن ذوات مقدس رابطه ی قلبی پیدا كنیم و از طریق محبّت و مودّت، مبادی میل مُحبّ، منطبق یا نزدیك به میل های محبوب شود و این بزرگ ترین نتیجه ای است که انسان در زندگی می تواند به آن دست یابد. در آن شرایطی که با محبّت به امام معصوم قلب ما رنگ الهی پیدا كند عالَم ما، عالَم بندگی پروردگارمان می شود و همان طور كه میل های آن عزیزان، الهی است، میل های ما هم الهی می شود، إن شاء الله.

در همین رابطه حضرت باقر(ع) به اباخالد کابلی می فرمایند: «لا یحِبُّنا عَبْدٌ وَ یتَوَلاّنَا حَتّی یطَهِّرَاللهُ قَلْبَهُ...»؛[176] بنده ی خدا به ما محبّت نمی ورزد مگر آن که خداوند قلب او را از آلودگی ها پاک می گرداند.

مگر نه این است كه هماهنگ شدن میل ها فقط با اتحاد روح ها ممكن می شود؟ از طرفی مگر نه این است که اتحاد روح ها با محبّت به وجود می آید؟ پس عنایت بفرمائید با محبّت به امامان معصومh چگونه راهِ طولانی اصلاح خود آسان می شود و راه صدساله یك شبه طی می گردد. درست است كه نزدیك شدن میل ما انسان ها به میل انسان های معصوم كار بزرگی است. ولی ملاحظه كنید در این طریقی كه خداوند برای ما تدارك فرموده است، چنین نزدیکی، ممکن است و با شدت و ضعفی که دارد بالأخره قابل تحقق است.

عمده آن است كه وارد میدان محبّت به ائمه ی معصومینh شویم، بعد ملاحظه می فرمائید آرام آرام به نتایجی می رسید كه اگر آن نتایج را روز اول به شما می دادند به جهت عدم تحمل، قالب تهی می كردید. شاگردان عارفی به او گفتند: چند سال است خدمت شما هستیم ولی هنوز چیزی نشده ایم. او به آن ها گفت: اگر همین حالات و معارفی را كه در این چند سال آرام آرام به دست آورده اید روز اول یك مرتبه به شما داده بودند اصلاً برایتان قابل تحمل هم نبود، منتها چون حقایق قلبی، قلب را آماده می كند و بعد درجه ی وجودی انسان را تغییر می دهد انسان احساس نمی کند، مثل علم حصولی نیست که انسان با رجوع به حافظه ی خود متوجه شود این علوم را قبلاً نداشته و حالا دارد.




[173] - سوره ی قصص، آیه ی 88.
[176] - بحارالانوار، ج 23، ص 308.

عدم تفکیک دینداری از محبّت به اهل البیتh

در موضوع رسیدن به محبّت اهل البیتh و روبرو شدن با ثمره های غیر قابل توصیف آن، در ابتدا ممكن است انسان با شك به آن نگاه كند، و گمان کند دینداری چیز دیگری است و مودّت و محبّت به اهل البیتh چیز دیگر و از خود بپرسد چرا قرآن با تأکید می فرماید: ای پیامبر به مؤمنان بگو: اجر رسالت من چیزی نیست جز مودّت فی القربی و باز تأکید می کند؛ ای انسان ها این مودّت برای خود شماست و كسی را كه می خواهد به سوی خدا راهی پیدا كند، به سوی آن مقصد راه می برد. در ابتدا ممکن است انسان موضوع دینداری و محبّت به اهل البیتh را دو موضوع جدا از هم بگیرد، ولی اگر به قرآن اطمینان کند و با جدّیت تمام راه مودّت به خاندان پیامبرf را دنبال نماید و در این راه حوصله و صبر لازم را به خرج دهد، احساس می کند پس از مدّتی وارد میدانی از دیانت می شود که تازه می فهمد معنی دین و دستورات آن یعنی چه، در آن حالت است که با تمام وجود خواهد گفت: «هَلِ الّدین اِلاَّ الْحُبّ» آیا دین جز حبّ معنی می دهد، آن هم حُبّ به انسان های کامل؟ و یقین می کند هیچ راهی برای دینداری واقعی جز ولایت اهل البیتh وجود ندارد. با توجه به چنین بصیرتی است که در زیارت آن ها ندا سر می دهی: «السَّلامُ عَلَى الدُّعَاةِ إِلَى اللَّهِ وَ الْأَدِلاءِ عَلَى مَرْضَاةِ اللَّهِ ...»؛[177] سلام بر شما که مردم را به سوی خداوند می خوانید و به سوی رضایت الهی راهنمایی می کنید.

در راستای آن که انسان از طریق محبّت به اهل البیتh بصیر می شود و متوجه ذوات مقدسی می گردد که عین هدایت به سوی حقیقت اند حضرت باقر(ع) می فرمایند: «عَلِیٌّ هُوَ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِیم »؛[178] على(ع) به خودی خود همان صراط مستقیم است یا حضرت امام سجاد(ع) می فرمایند: «نَحْنُ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِیمُ»؛[179] مائیم صراط مستقیم و از طریق آن ها صورت متعینِ مسیر رسیدن به پروردگار را مشاهده می کنی و در راستای محبّت به آن ها و اتحادی که پیرو آن پدید می آید، تکویناً خود را در مسیر حرکت به سوی حضرت ربّ قرار می دهی و جان خود را در عالَمِ سیر الی الله وارد می کنی و تشیع خود را از تشریع به سوی تکوین جلو می بری. در روایت داریم که مفضّل از حضرت صادق(ع) در رابطه با «صراط» سؤال کرد، حضرت فرمودند «هُوَ الطَّرِیقُ إِلَى مَعْرِفَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُمَا صِرَاطَانِ، صِرَاطٌ فِی الدُّنْیَا وَ صِرَاطٌ فِی الْآخِرَةِ وَ أَمَّا الصِّرَاطُ الَّذِی فِی الدُّنْیَا فَهُوَ الْإِمَامُ الْمُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ مَنْ عَرَفَهُ فِی الدُّنْیَا وَ اقْتَدَى بِهُدَاهُ مَرَّ عَلَى الصِّرَاطِ الَّذِی هُوَ جِسْرُ جَهَنَّمَ فِی الْآخِرَةِ وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْهُ فِی الدُّنْیَا زَلَّتْ قَدَمُهُ عَنِ الصِّرَاطِ فِی الْآخِرَةِ فَتَرَدَّى فِی نَارِ جَهَنَّم »[180] «صراط» راهى به سوى شناختن خداى بزرگ است، و صراط دوگونه است: یکی صراطِ در این دنیا، و دیگری صراط در قیامت. اما صراط در دنیا امامی مى باشد كه فرمانبردارى از او واجب است، هركس در دنیا او را شناخت و رهنمودهاى او را به كار بست، در آخرت از صراط، كه پلى است به روى جهنّم خواهد گذشت و هركس در این جا امام خود را نشناخت، هنگام گذشتن از صراطِ آخرت گامش خواهد لغزید و در آتش دوزخ خواهد افتاد.

با رسیدن به محبّت اهل البیتh «دین» برای انسان به صورت حقیقتی جلوه می کند که تجسم عینی آن امامان معصومh هستند، دیگر شریعت الهی برای انسان در حدّ تشریع و اعتبار باقی نمی ماند بلکه انسان متوجه حقیقت تکوینی آن می گردد.

عرض شد محبّت به امامان معصومh جهت دادن محبّت است و محبّت به لیوان ضایع كردن محبّت است، و عرض شد خداوند اراده کرده است تا افرادی را در طهارتِ تكوینی بپروراند تا انسان بتواند از طریق طهارتِ آن ها به طهارت و پاکی معنوی برسد و برای طی چنین مسیری محبّت آن ها را توصیه فرمود و از این طریق شرایط کمال انسانی را تماماً فراهم کرد و اگر کسی در این مسیر قدم بگذارد به بابرکت ترین راهِ ممکن قدم گذاشته است و به واقع این یک هدف ایده آل و خیالی نیست كه انسان فقط آرزویش را داشته باشد، بلکه یك راه شدنی است و بركاتش هم فوق العاده است و قرآن و پیامبرf هم به همین جهت بر آن بسیار تأكید كرده اند.




[177] - زیارت جامعه ی کبیره.
[178] - الكافی، ج 1، ص 417.

محبّت اهل البیت؛ مسیر بهشت است

مرحوم طبرسی از «شواهدالتنزیل» و آن از «ابی امامه باهلی» از محدّثان اهل سنت نقل می كند كه رسول اللهf فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى خَلَقَ الْأَنْبِیَاءَ مِنْ أَشْجَارٍ شَتَّى وَ خُلِقْتُ أَنَا وَ عَلِیٌّ مِنْ شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ فَأَنَا أَصْلُهَا وَ عَلِیٌّ فَرْعُهَا وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ ثِمَارُهَا وَ أَشْیَاعُنَا أَوْرَاقُها فَمَنْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْ أَغْصَانِهَا نَجَا وَ مَنْ زَاغَ هَوَى وَ لَوْ أَنَّ عَبْداً عَبَدَ اللَّهَ بَیْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ أَلْفَ عَامٍ ثُمَّ أَلْفَ عَامٍ ثُمَّ أَلْفَ عَامٍ حَتَّى یَصِیرَ كَالشَّنِّ الْبَالِی ثُمَّ لَمْ یُدْرِكْ محبّتنَا أَكَبَّهُ اللَّهُ عَلَى مَنْخِرَیْهِ فِی النَّارِ ثُمَّ تَلَا. «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى» ؛[181] خداوند انبیاء را از درخت هاى مختلف آفرید و من و علی را از یك درخت آفرید، من ریشه ی آن درخت و علی شاخه ی آن است و حسن و حسین میوه ی آن و پیروان ما، برگ هاى درختند، هركس به یك شاخه از آن درخت چنگ بزند نجات مى یابد و هركس توجه ننماید گمراه است، اگر بنده اى خدا را بین صفا و مروه سه هزار سال پرستش كند به طوری که همچون مَشكى خالى شود، اما درك محبّت ما را ننماید خداوند او را به صورت در آتش می اندازد، بعد این آیه را تلاوت كرد که: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى» .

در واقع پیامبرf از طریق این حدیث می خواهند به همه ی مسلمانان بفرمایند: اگر در مسیر عباداتتان، حتی عبادات بزرگ و سخت، به كمتر از محبّتِ به انسان كامل و امام معصوم رسیدید، راه را اشتباه رفته اید و جهت شما دینی نبوده است، چون می فرماید با آن همه عبادات به جهنم برخورد می کنند.




[181] - بحارالأنوار، ج 23، ص: 230- عقبات الانوار فی امامه الأئمه الأطهار، ج 17، ص 252

دل، آنگاه که درست راه برده شود

اگر انسان به دل خود جفا نكند، و او را مشغول پستی ها و پوچی ها ننماید، دل او به او می گوید كجا برو و كجا نرو و چه چیز را دوست داشته باش و چه چیز را دشمن. آن وقت چنین دل سالمی محال است معصوم را دوست نداشته باشد، دیگر شیعه و سنی و یهودی و نصرانی ندارد، مسلّم اگر یك مسیحی دلش را ضایع نكرده باشد و محبّت حضرت عیسی(ع) را به جهت عصمت آن حضرت در دل خود رشد داده باشد محال است وقتی متوجه سجایای حضرت محمدf شد در همان راستا و بیش از پیش، محبّت حضرت محمدf را در جان خود احساس نکند. چون به همان دلیلی كه عیسی(ع) را دوست دارد و باید هم دوست داشته باشد، باید حضرت محمدf که مقام جامعیت همه ی پیامبران است را دوست داشته باشد. این به شرطی است که دل خود را درست راه برده باشد و انگیزه ی دوست داشتن ِ پاکی ها و هدایت ها باقی باشد. دلی که درست رشد کرده باشد محال است اهل البیتh را دوست نداشته باشد. لذا در همین رابطه حضرت امیرالمؤمنین(ع) می فرمایند: «لَوْ ضَرَبْتُ خَیْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَیْفِی هَذَا عَلَى أَنْ یُبْغِضَنِی مَا أَبْغَضَنِی وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیَا بِجَمَّاتِهَا عَلَى الْمُنَافِقِ عَلَى أَنْ یُحِبَّنِی مَا أَحَبَّنِی وَ ذَلِكَ أَنَّهُ قُضِیَ فَانْقَضَى عَلَى لِسَانِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّf أَنَّهُ قَالَ یَا عَلِیُّ لَا یُبْغِضُكَ مُؤْمِنٌ وَ لَا یُحِبُّكَ مُنَافِق »؛[182] اگر با شمشیرم بر بینى مؤمن بزنم كه دشمن من شود، با من دشمنى نخواهد كرد، و اگر تمام دنیا را به منافق ببخشم تا مرا دوست بدارد، دوست من نخواهد شد و این بدان جهت است كه قضاى الهى جارى شد، و بر زبان پیامبر امّىf گذشت كه فرمود: «اى على! مؤمن تو را دشمن نگیرد، و منافق تو را دوست نخواهد داشت.»

امثال روایت فوق نشان می دهد هركس كه به دنبال محبّت انسان های معصوم نیست ایمان واقعی را در خود رشد نداده است و اگر هزاران سال هم عبادت كرده باشد، در واقع به خودش و به دلش خیانت كرده است. دلی كه راه را درست می رود، تا به امام معصوم نرسد قانع نمی شود. ما دست و پای آن فرد را می بوسیم كه بگوید این دین مرا قانع نكرد و برای جوابگویی كامل به عقل و قلبم می خواهم به بقیه ی ادیان سر بزنم. اما به ما بگوید كجا می خواهد برود، در حال حاضر كدام مكتب است كه انسان را تا محبّت و اتحاد با انسان های معصوم جلو می برد و او را متوجه انسان هایی می کند که خداوند آن ها را در طهارت تکوینی پرورانده تا دینداری انسان ها را کامل کنند؟ جناب سلمان چون نمی خواست به عقل و قلبش جفا كند رسید به این كه دین زرتشت در آن حال و آن زمان برایش كافی نیست و لذا حركت كرد به سوی بیت المقدس كه همان دمشق قدیم باشد، مدت ها با بزرگان دین مسیحیت به سر برد، به استادش گفت: من این ها را برای خودم كم می بینم و استادش به او گوشزد كرد كه در متون ما هست که باید پیامبری در این زمان ها بیاید و طبق شواهد باید در منطقه ی عربستان باشد و سلمان راه افتاد به سوی عربستان و اسیر شد و او را به یك باغدار اهل مدینه فروختند و بالاخره پیامبرf را یافت و دید این است آن كسی كه می تواند جواب قلب او را بدهد و در همان راستا بعد از پیامبرf فقط محبّت فاطمه و علی و فرزندانشانh او را قانع می كرد و احساس می كرد با محبّت به آن ها به ثمر می رسد. چون سلمان نخواست به خود و عقل و قلبش جفا كند، راهش را تا رسیدن به محبّت معصومینh پیش برد و ما هم اگر بخواهیم به خود جفا نكنیم غیر ممكن است كه جز به حبّ اهل البیتh به چیز دیگری قانع شویم.




[182] - نهج البلاغه، ص477.

محبّت به اهل البیتh، جواب محبّت نهایی دل

فرض بگیرید شما یك فرد از اهل سنت باشید و فقط هم بخواهید روح خود را با قرآن مأنوس كنید و از آن نور بگیرید، آیا جز این است كه قرآن از زبان پیامبر خداf به شما می فرماید: باید یك عده ای را دوست داشته باشی تا جواب رسالت پیامبرh را درست بدهی؟ آیا در خودِ قرآن پای محبّت و مودّت به میان نمی آید، آن هم مودّت به انسان های خاص. پس راه رسیدن به محبّت انسان های کامل روشن است، هرکس خود را محروم کرد به جهت غفلت از خواسته های حقیقی دلش بود که محروم شد. اهل دنیا بدان جهت از محبّت اهل البیتh محروم شدند که محبّت دلشان را خرج خانه و فرش و فرزند و همسر كردند، چه فرق می كند بین كسی كه فرش و خانه، محبّت قلبش را اشغال كرده با آن كسی كه دل خود را به هرکس، غیر از امام معصوم سپرده است؟ هیچ كدام جواب محبّت نهایی قلب را، كه نیاز حقیقی انسان است نداده اند. «كی یركگور» آن دانشمند مسیحی كه می خواهد به عقل و قلب خود جفا نكند در انتقاد از مسیحیت موجود می گوید: «مسیحیت به ما می گوید اول احمق شوید و سپس مؤمن باشید». یعنی می خواهد بگوید ما برای جوابگوییِ صحیح به عقل و قلب خود به چیزِ دیگری غیر از مسیحیتِ موجود نیاز داریم، همان طوركه «یاسپرس» فیلسوف معاصر اروپایی می گوید: «با هیچ عقلی نمی شود این «اَبْ» و «اِبْن» و «رُوحُ القُدُس» را جفت و جوركرد.»

انسان برای ارتباط باخدا از طریق قلب، نیاز به امام معصوم دارد لذاست كه حضرت رضا(ع) در آن حدیث سلسلةالذهب كه می فرمایند، تمام توجه دل انسان فقط باید به خدا باشد و در توجه به خداست كه انسان از هر مشكل و بلایی نجات می یابد، عامل تحقق چنین موضوعی را ولایت امام معصوم قرار می دهند. می فرمایند: پدرانم از جدم رسول خداf نقل فرمودند و آن حضرت از جبرئیل شنید که او از خدا پیام آورد که: «کَلِمةُ لا الهَ اِلّا الله حِصْنی، فَمَنْ دَخَلَ حِصْنی اَمِنَ مِن عَذابی»؛ كلمه ی «لا إله إلاّ الله» قلعه ی محكم من است، هركس وارد قلعه ی محكم من شد از عذاب من در امان می ماند. ولی می بینید امام(ع) بعد از این فرمایش؛ چون راحله به راه افتاد ندا سر دادند «بِشُروطِها وَ اَنَا مِن شُروطِها»؛[183] یعنی ورود به «كلمه ی لا اله الاّ الله» شرطی دارد و مائیم آن شرط. به این معنی که توجه قلبی و انس با حق و حق را إله خود قراردادن، از طریق امام معصوم ممكن است به آن نحو كه وَلایت و وِلایت آن ها را بپذیریم.

عمده آن است که بتوانیم روح خود را آماده کنیم تا با نظر به سیره و گفتار ائمه ی معصومینh به باطن نوری آن عزیزان منتقل شویم، همان طور که انسان با نظر به کعبه به باطن کعبه که بیت المعمور است،[184] منتقل می شود و لذا رسول خداf فرمودند: «مَثَلُ عَلِیٍّ فِی هَذِهِ الْأُمَّةِ كَمَثَلِ الْكَعْبَةِ الْمَسْتُورَةِ النَّظَرُ إِلَیْهَا عِبَادَةٌ وَ الْحَجُّ إِلَیْهَا فَرِیضَة»؛[185] مَثَل علىf در بین شما مانند كعبه ی مستور است كه نگاه كردن به آن عبادت و حرکت به سوی آن واجب است

امیدوارم این نكته را عزیزان به خوبی متوجه شده باشند كه اگر می خواهند دین الهی برای جانشان طعم داشته باشد، باید جهت محبّتیِ جان را رشد بدهند و این هم از طریق محبّت به امام معصوم عملی و پایدارخواهد شد، و خود خدا هم چنین توصیه ای در مورد اجر رسالت و نبوت می فرماید و این نوع دینداری نه تنها انسان را خسته نمی كند، بلكه میل به ادامه دادن آن دائم در جان شما قوت می گیرد. إن شاءالله.




[183] - امالی شیخ صدوق، ص 235.
[184] - بحارالانوار، ج 55، ص 8 .

برنامه ی دین برای دل

تا كی به جوانانمان این تصور را بدهیم که فکر کنند وقتی با صد دلیل وجود خدا و معاد و صراط و حشر و بهشت و جهنم را پذیرفتند پس دیگر دینداری را به طور كامل انجام داده اند و عملاً آن ها را از آن نوع دینداری که پیامبران خدا به بشریت پیشنهاد کرده اند، محروم کنیم؟ البته در امور عقاید لازم است عقل قانع شود ولی باید از خود پرسید جوانان ما دلشان را به کجا ببرند؟ آیا مگر نه این است كه جای ایمان قلب است و به همین جهت خداوند به اعرابی که هنوز در مسیر دینداری تا مرحله ی پذیرش قلبی جلو نیامده بودند فرمود: «قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِكُمْ»؛[186] ای پیامبر به آن ها بگو شما ایمان نیاورده اید و لکن بگوئید تسلیم دستورات دین هستیم و هنوز ایمان در قلوب شما وارد نشده است. این نشان می دهد که دین برای دل انسان ها برنامه دارد و باید دل را از طریق محبّت ورزیدن به مظاهر اسماء الهی به صحنه آورد و وظیفه ی هر مسلمانی است که بر روی این نكته برنامه ریزی كند.

در صدر اسلام دینی در صحنه بود كه اكثر جوانان میدان دار آن بودند، چون جوابگوی دل های آنان بود و اگر ما همان دین را در صحنه نداشته باشیم باید به دینداری پیرمردها و پیرزن های بازنشسته قانع شویم و جوانان را بیشتر به طرف لاابالی گری سوق دهیم، چون دین را در همه ی ابعادِ روح به آن ها عرضه نکرده ایم. متوجه نیستیم «انسان ها با دلشان زندگی می كنند» و نمی شود فقط با عقل زندگی كرد؟ اگر صرف عقل برای زندگی کافی بود خداوند به ما دستور می داد غذاها را به صرف نیاز بدنتان بخورید، دیگر یك قدرت چشایی كه ما از غذاهای مورد نیازمان خوشمان بیاید در ما ایجاد نمی كرد، در آن صورت اكثر مردم از فرط نخوردن غذا می مردند، چون وقتی انسان رغبت به غذا نداشت به صرف نیاز به غذا، انگیزه ی خوردن غذا در او ایجاد نمی شد. همان طور که تولید مثل را با لذّات جنسی همراه کرد، دینداری هم باید با شوقِ محبّت به خدا و اولیاء او همراه باشد تا انسان از طریق آن نوع دینداری به نتیجه برسد و بتواند عاشقانه به دستورات الهی عمل کند. اگر به صرف عقل عبادت كنیم پس از مدتی خسته می شویم ولی اگر دل را در میدان آوریم و دل طعم عبادات را چشید دیگر تمام عشق او می شود عبادت.




[186] - سوره ی حجرات، آیه ی 14.

برترین مردم

رسول خداf می فرمایند: «اَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ، فَعَانَقَهَا وَ أَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا بِجَسَدِهِ وَ تَفَرَّغَ لَهَا، فَهُوَ لَا یُبَالِی عَلَى مَا أَصْبَحَ مِنَ الدُّنْیَا عَلَى عُسْرٍ أَمْ عَلَى یُسْر»[187] افضل مردم كسى است كه عاشق عبادت باشد، عبادت را در آغوش و آن را با قلبش دوست بدارد و تن خود را با آن همراه کند و خود را برای انجام آن فارغ گرداند. چنین شخصى باك ندارد كه زندگى دنیایی اش به سختى بگذرد یا به آسانى. چنانچه ملاحظه می فرمائید رسول خداf موضوع عشق به عبادت را پیش می کشند و می فرمایند اوج انسانیت با عشق به عبادات تحقق می یابد و این با به صحنه آوردن دل و ایجاد محبّت به اولیاء الهی عملی می گردد.

عشق دریچه ی وصال است و انسان را از همه چیز بیگانه می کند جز از محبوب و معشوق خود، حال اگر محبوب انسان خدا باشد، آیا زیباتر از آن می شود که انسان از همه چیز منصرف شود جز از خدا و به نور او ببیند و به نور او بشنود؟ خداوند در حدیث قدسی می فرماید: بنده ی من از طریق انجام مستحبّات تا آن جا صعود می کند که: «كُنْتُ اذاً سَمْعَهُ الَّذی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذى یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسانَهُ الَّذى یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتى یَبْطِشُ بِها، انْ دَعانى اجَبْتُهُ و انْ سَالَنى اعْطَیْتُه »؛[188] گوش او خواهم شد كه بدان مى شنود و چشمش كه بدان مى بیند و زبانش كه با آن سخن مى گوید و دستش كه با آن مى گیرد. اگر مرا بخواند جوابش مى دهم و اگر از من چیزى بخواهد عطایش كنم. مسلم تا معشوق و محبوب انسان حق تعالی نباشد هرگز عشق، معشوق را در خود غرق نمی کند زیرا عاشق باید بتواند با تمام ذات با محبوب و معشوق خود روبه رو شود و در آن صورت است که همه ی اسماء الهی در او تجلی می کند. وقتی معشوق و محبوب انسان خدا بود، انسان در عشق فانی می شود زیرا در آن حال معشوق غیبت ندارد تا عشق با افولِ کمالات محبوب، افول کند.

وقتی محبوب عین کمال بود، مُحبّ با نظر به او هر بار زنده تر از از قبل می شود و از دیدار او سیر نمی گردد و به وَجد و حضوری بیشتر نایل می گردد، به طوری که هرگز حاضر نیست از آن دست بردارد. به همین جهت گفته اند: «هر عشقی که در عاشق اندک عقلی باقی گذارد که به غیر معشوق بیندیشد عشق خالص نیست، بلکه حدیث نفس است» و تا در این مسیر نظرها به انسان کامل نیفتد که در عین فنا در حق است، چنین عشقی محقق نمی شود. در همین راستا خداوند فرمود: «قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْكُمُ اللّهُ»؛[189] ای پیامبر! بگو اگر مُحبّ خدا هستید، از من تبعیت کنید تا شما نیز مُحبّ خدا شوید. این آیه نشان می دهد تبعیت از رسول خداf در فرائض و نوافل موجب عشق خدا به بنده می شود، تا آن جا که به مقام قرب نوافل نایل می گردد که خواست او با خواست خدا یکی می شود که این یک نحوه یگانگی بین محبّ و محبوب است که در سوره ی فاتحةالکتاب تجلی کرد و محبوب ما به ما فاتحةالکتاب را داد تا از یک طرف در خدمت بندگانش باشد و از طرف دیگر بندگانش از طریق آن سوره در خدمت پروردگارشان باشند.




[187] - الكافی، ج 2، ص 83.
[188] - اصول كافى، ج 4، ص 53، « كتاب الایمان و الكفر»،« باب من اذى المسلمین و احتقرهم»، حدیث 7.
[189] - سوره ی آل عمران، آیه ی 31.

حبّ اهل البیتh و مسیر اتحاد جهان اسلام

آری چون موضوعِ عشق به حق موضوع بزرگی است برای این که نتیجه بدهد پشت كار می خواهد ولی از آن طرف هم نیاز بزرگی است كه باید برای رسیدن به آن از هیچ كوششی فروگذاری نكرد.

یك وقت می خواهیم موضوع ولایت اهل البیتh را در حد حاكمیت آن ها بر جامعه ی مسلمین بحث كنیم كه بحث حقی است و انصافاً هم علمای علم كلامِ شیعه دلایل غیرقابل خدشه ای بر حقانیت اهل البیتh در این مورد طرح کرده اند، ولی یک وقت موضوعِ محبّت به آن خاندان مطرح است، البته حاكمیت امام یكی از شئون ولایت اوست ولی چنانچه در موضوع وِلایت ائمهh، خود را در حد حاكمیت آن عزیزان محدود كنیم از نتایج و كمالات بسیاری خود را محروم كرده ایم. البته این مسلّم است که اگر اعتقاد به حاكمیت امام معصوم نداشته باشیم عملاً اعتقاد به حاكمیت غیر معصوم را پذیرفته ایم و این همان پذیرش حاکمیت باطل است به جای حاکمیت حق. ولی عرض بنده این است كه از راه بررسی عمیق مسئله ی حبّ اهل البیتh علاوه بر پذیرش و اطاعت از معصوم یك نحوه هماهنگی و نزدیكیِ روحی با آن ذوات مقدس به میان می آید و در این حالت است كه انسان از عمق قلب، از غیرمعصوم فاصله می گیرد و از این طریق راه نزدیك شدن به سایر مسلمانان، و واردكردن آن ها در عالَم اهل البیتh از طریق طرح حبّ آل محمدf عملی است. زیرا حبّ اهل البیتh در متون دینی اهل سنت پایگاه خوبی دارد که متأسفانه تحلیل درستی از آن ندارند. حال اگر بتوانیم موضوع را درست طرح کنیم به برکت محبّت به اهل البیتh جهان اسلام را به جهانی یک پارچه زیر ولایت ائمه معصومینh تبدیل خواهیم کرد و از فتنه ی امویان که هزار و چهارصد سال است جهان اسلام را گرفتار اختلاف کرده اند رها می شویم.

امام خمینی«رحمه الله علیه» در اول وصیت نامه ی الهی سیاسی خود می فرمایند: «حدیث ثقلین حجّت قاطع است بر جمیع بشر به ویژه مسلمانان مذاهب مختلف و باید همه ی مسلمانان كه حجّت بر آن ها تمام است جوابگوی آن باشند».

امام«رحمه الله علیه» در واقع از متونی استفاده می كنند كه در بین خودِ مسلمانان اهل سنت پایگاه دارد و زمینه ی پذیرش آن نیز فراهم هست، عملاً در وصیت نامه ی خود به همه ی مسلمانان می گویند بیایید بنشینیم ببینیم این دو گوهر گرانبهایی كه پیامبرf فرمودند تا زمانی كه به آن ها متمسك شوید، خطر انحراف در شما نیست، چیست؟ و چرا تا حالا از آن ها غفلت كرده ایم؟ جز این است كه یكی از آن ثقلین عترت پیامبرند كه قرآن می فرماید آن ها را محبوب خود قرار دهید و در راستای این محبوبیت، دل در طاعت آن ها بگمارید تا به جامعه ی آرمانی كه بشریت سخت به دنبال آن است، برسید؟ آیا بشریت با حاكمانی كه از آن ها می ترسند می توانند كارشان را جلو ببرند، یا کار بشر با حاكمانی كه محبوب دل مردم اند جلو می رود؟ فكر می كنم اگر از طریق حب اهل البیتh وارد شویم مسلمانان به هم نزدیك می شوند وشیعه به واقع به مقصدی كه دنبال آن است دست می یابد. نمونه اش هم محبّت و ارادت بزرگان اهل سنت به امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» بود، شیخ احمد یاسین رهبر روحانی نهضت انتفاضه ی فلسطین یا شیخ سعید شعبان عالم برجسته ی لبنانی با این كه هر دو از اهل سنت بودند، در حد بسیار زیاد به امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» ارادت می ورزیدند. همه ی این محبّت ها به جهت روحیه و روش امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» بود كه می خواستند گمشده ی جهان اسلام را به آن ها برگردانند و جهان اسلام هم آماده است، منتها به همان روش قرآن، یعنی توجه به «مودّت فی القربی» ولی نه به روش صوفیانه كه به حاكمیت معصوم منجر نشود، بلكه به روشی که به حاكمیت كسانی منجر شود كه باید طبق وظیفه ی دینی به آن ها مودّت و محبّت ورزید. این روش بحمدالله دارد شكل می گیرد و علمای ما برای تحقق آن سرمایه های خوبی دارند كه امیدوار كننده است. در كشورهایی مثل مصر و تونس و مراكش و الجزایر و سومالی و...زمینه به شكلی كه عرض كردم به خوبی فراهم است. آن ها ناراحت می شوند اگر بگوییم ما شیعیان بیشتر از شما محبّ اهل البیتh هستیم، ولی متأسفانه آن بصیرتی که روشن کند پذیرفتن محبّت اهل البیتh لوازمی دارد مورد توجه قرار نگرفته و حاكمان جور و آخوندهای درباری، موضوع را در غفلت نگه داشته اند. عبدالباسط قاری قرآنِ مشهور مصری در زندگی نامه اش می گوید: هر وقت می خواستم بروم در رادیوی مصر قرآن بخوانم، اول می رفتم زینبیه و به حضرت زینبi توسل می جستم و بعد به استودیو جهت قرائت قرآن می رفتم. همین حالا هم كه به مسجدالنبی مشرّف شوید، می بینید اطراف آن اسم ائمه معصومینh در آثار بنا شده از دولت عثمانی نوشته شده است، چون حبّ این ذوات مقدس را بر خود واجب می دانند. آن خطاطی كه اسامی ائمه را در اطراف فضای بازِ داخل مسجدالنبی نوشته، ازجمله اسم حضرت مهدیg را هم نوشته است و آن وقت می دانید كه لقب حضرت مهدی، محمد است و این خطاط طوری این دو را با هم نوشته است كه هم مهدی خوانده می شود و هم محمّد و هم «حی»، یعنی این مهدی هم اكنون هم زنده است، در حالی كه عقیده ی اكثر اهل سنت این است كه بعداً آن حضرت متولد می شوند. خدا نویسنده ی آن را رحمت كند، ولی متأسفانه در سفر اخیر که بنده مشرف شدم دیدم آن کتیبه را تغییر داده اند و کتیبه ای را جایگزین کرده اند که فقط اسم مهدی بر آن نوشته شده است. به هر صورت توجه به اهل البیتh در بین مسلمانان دنیا پذیرفته شده است.



مسیر کمال ایمان

هیچ مسلمانی نیست که به دنبال عالی ترین محبّت نباشد و عالی ترین محبّت، محبّت به خداست که از طریق محبّت به آل محمدf محقق می شود. رسول خداf فرمودند: «اَلا وَ مَنْ مَاتَ عَلی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ مُؤْمِنا مُسْتَکْمِلَ الْایمان»؛[190] بدانید هرکس با حبّ آل محمدf بمیرد، مؤمن مرده، آن هم مؤمنی که ایمانش کامل شده است. و این نشان می دهد که حبّ آل محمدf موجب کمال ایمان و تعالی قلب در مسیر درک حقایق ایمانی می گردد تا آن جایی که توانسته است به خداوند و به همه ی اسماء حسنای او ایمان بیاورد. این جاست که می بینید ورود به محضر حق جز به واسطه ی اسماء حق امکان ندارد و آن اسماء جز در مظاهر کامل، موجب ایمان کامل نمی گردد. زیرا بنده ی واقعی عاشق هیچ چیزِ خدا نمی شود مگر آنچه از او ظاهر شده و آن چیزی که از خدا به نحو کامل ظاهر شده، انسان کامل است که همچون جام بلورین که محتوای خود را می نمایاند، اسماء الهی را به نحو جامع می نمایاند و انسان ها را عاشق خدایشان می کند.

خدایی که در حرکات و گفتار امامان معصومh تجلی می کند چون ما را دوست داشت خواست از آن طریق ما نیز او را دوست بداریم و از همه چیز منصرف شویم و این است که همواره در مسیر محبّت به اهل البیتh در جستجوی احیاء محبّت به پروردگارمان هستیم و می دانیم محبّت ما به اهل البیتh عین محبّت پروردگارمان است به ما، تا عشق را به ما هدیه کند.

خداوند با عشقِ خودش ما را مست محبّت کرده است و لذا گفته اند؛ عاشق، عاشقِ عشق است و خداوند این عشق را به بندگانش می دهد تا بندگی به معنی واقعی آن محقق شود، زیرا جز عاشق کسی او را بندگی نمی کند و در برابرش اظهار خواری نمی نماید. با این همه ما او را در جلوه گاه های کامله اش دوست داریم. پس ما اسماء او را دوست داریم و چون پرده بر افتد آگاه می شویم جز خدا را دوست نداشته ایم و لذا می فرماید: «وَقَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ»؛[191] پروردگارت چنین حکم فرمود که عبادت نشود جز او، پس مودّت و اطاعت از امامانh که به ما دستور داده در حکم عبادت خودِ اوست.




[190] - زمخشری، تفسیر کشاف، ج 4، ص 220.
[191] - سوره ی إسراء، آیه ی 23.

زیبایی های خداپسند

رسول خداf فرمودند: «اِنَّ اللّهَ جَمیلٌ یحِبُّ الْجَمال»؛[192] خداوند جمیل است و جمال و زیبایی را دوست دارد. اولاً رسول خداf در این فرمایش خبردادند که خداوند زیبا است و طبیعی است هرکسی زیبایی را دوست دارد، پس حتماً همه خدا را دوست دارند. ثانیاً: فرمود، خداوند زیبایی را دوست دارد، پس هر کس به اندازه ای که به خدا نزدیک شود زیبا می شود و مورد محبّت الهی قرار می گیرد و رابطه ی محبّت بین عبد و ربّ محقق می شود. ثالثاً: می فرماید اگر خود را برای پروردگارت زیبا کنی تو را دوست خواهد داشت و تو نمی توانی خود را برای پروردگارت زیبا کنی مگر این که از رسول خداf پیروی نمایی که پیروی از ایشان عامل آرایش و زینت ما است که فرمود: «قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْكُمُ اللّهُ...»؛[193] بگو ای پیامبر اگر می خواهید خدا را دوست داشته باشید خود را به آرایش منِ پیامبر بیارائید، خود را به صفاتی بیارایید که اقتضای بندگی خداوند است و موضوع محبّت به اهل البیتh در همین راستا قرار دارد. زیرا خداوند در هر محلی جمال خاصی دارد و با توصیه به ما در رابطه با مودّت فی القربی، خبر داد آن جمالی که ما را به خدا متصل می کند و موجب نظاره ی وجه جمیل او می شود، محبّت به اهل البیتh است. و چون جمال را دوست دارد، و به عالم نمی نگرد مگر پس از آن که آن را زیبا کرد پس اولین نگاه او به اهل البیتh است و هرکس را به اندازه ای که از محبّت آن ها بهره دارد مورد توجه قرار می دهد و لذا رسول خداf فرمودند: «اَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ مَغْفُورَاً لَهُ»؛[194] بدانید هر کس بر حبّ آل محمّد بمیرد، مورد مغفرت الهی است و خداوند به جای نظر به گناهان او، به محبّت او به آل محمدf می نگرد و با نظر حبّی بر او می نگرد. همان نکته که در متون اهل سنت از رسول خداf نقل شده که: «دوستى علىّ بن ابى طالب(ع) حسنه اى است كه گناه به واسطه ی آن دوستى، ضررى نمی رساند.[195]

در آخر به خودم و شما توصیه می کنم:

عشق را صد ناز و استكبار هست

عشق با صد ناز مى آید به دست

عشق چون وافى است وافى مى خرد

در حریف بى وفا مى ننگرد

آن كه ارزد صید را عشق است و بس

لیك او كى گنجد اندر دام كس

تو مگر آیى و صید او شوى

دام بگذارى به دام او روى

عشق مى گوید به گوشم پست پست

صید بودن خوشتر از صیادى است

گول من كن خویش را و غره شو

آفتابى را رها كن ذره شو

بر درم ساكن شو و بى خانه باش

دعوى شمعى مكن پروانه باش

تا ببینى چاشنى زندگى

سلطنت بینى نهان در بندگى

پروردگارا! به لطف و کرامتت راه های محبّت ورزیدن به خودت را برای ما گشوده بدار تا توانسته باشیم از طریق محبّت به ذوات مقدس اهل البیتh به عالی ترین درجه ی قرب دست یابیم. یا الرّحم الرّاحمین.

به طور مختصر می توان موضوعات مطرح شده در این جلسه را به صورت زیر جمع بندی کرد:

1- تنها از طریق ارتباط با پاکان و مطهرون است که جان انسان به تعادل می رسد و می تواند به سوی هدف واقعی خود حرکت کند.

2- دینی موجب شکوفایی جان است که موضوع محبّت را محور اصلی خود قرار دهد و محبّت ورزیدنِ فطری انسان را مدیریت نماید.

3- با توجه به دستورات دین، راه پدیدارشدن محبّت اهل البیتh مشخص می شود و رعایت آن دستورات موجب ظهور آن محبّت می گردد.

4- از معنی «وَجه الله»بودنِ اهل البیتh سخن به میان آمد و این که چگونه نظرِ محبّت آمیز به وجه الله ما را به سوی محبّت به الله می رساند.

5- جامعه ی ایده آل اسلامی، جامعه ای است که محبّتِ بین رَبّ و عبد، به فعلیت برسد و حقیقت «یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ»[196] در تمام مناسبات زندگی ظهور یابد.

6- اهل البیتh هدیه ی خدا هستند تا بشریت راه محبّت به خدا را گم نکند.

7- مقصدِ عقل توجه به کلیات عالم و مقصد قلب جهت ارتباط با اسماء الهی است و با توجه به مقصد قلب، جایگاه اهل البیتh در هستی بهتر روشن می شود.

8- همچنان که با به کارگیری عقل در حیله گری، عقل ضایع می شود، اگر قلب در مسیر محبّت به مطهرونِ عالَم قرار نگیرد به همان شکلی که عقل ضایع می گردد، قلب نیز ضایع می شود و در آن صورت خیال انسان به جای آن که محل تجلّی مَه رویانِ بستان خدا باشد و از رذائل اخلاقی به در آید، محل وسوسه های شیطانی می گردد.

9- یکی از مشکلات امروزین مؤمنین این است که فکر می کنند می توان بدون رسیدن به محبّت اهل البیتh، دینداری را به صورتی مطلوب انجام داد و لذا محبّت به آن ذوات مقدس را امری فرعی و حتی احساساتی قلمداد می کنند.

10- وقتی جهت گیری انسان در عبادات به سوی انسان کامل و امام معصوم نباشد، با هزارسال عبادت باز از مسیر جهنم جدا نشده است و به تعبیر رسول خداf، از صورت بر آتش فرو می افتد.

11- وقتی انسان دل را درست راه ببرد و از اغراض باطل پاکش گرداند، مسیر آن حتماً به سوی محبّت به امام معصوم(ع) خواهد بود، حتی اگر به حکم خدا توسط آن امام معصوم تنبیه شود.

12- اگر دل بر اساس فطرت خداخواهی اش، درست راه برده شود، در نهایت به جز به محبّت امام معصوم، به هیچ چیز دیگر راضی نمی شود و لذا حضرت رضا(ع) شرط رسیدن به «لا إله إلاّ الله» را توجه به اهل البیتh دانستند.

13- اگر برای ادامه ی دینداری در راستای جواب گویی به دل، برنامه ها را در جهت نظر به مظاهر اسماء الهی تدوین نکنیم و از مرز استدلال های عقلی جلوتر نیاییم، نمی توانیم در آینده ی کشور جوانان دینداری در صحنه ی نظام اسلامی داشته باشیم.

14- وقتی مودّت و محبّت به اهل البیتh در آن حدّی که آن ها به عنوان انسان های کامل، قطب جان انسان شدند به صحنه آمد، موضوع تبعیت از آن ها حدّاقلِ جواب گویی به محبّتی است که انسان نسبت به امام خود پیدا می کند.

15- با توجه به این که حکم خدا آن است که جز او عبادت نشود، پس توصیه به محبّت اهل البیتh بستری برای عبادت الهی خواهد بود.

16- از آن جایی که خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد، هرکس به اندازه ای که به خدا نزدیک می شود، زیبا خواهد بود و به همان اندازه مورد محبّت خداوند قرار می گیرد.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»




[192] - بحارالانوار، ج 70، ص 192.
[196] - سوره ی مائده، آیه ی 54

جلسه ی ششم، جایگاه مخلَصین در هستی

بسم الله الرحمن الرحیم

}قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنی اِلی یَوْمِ یُبْعَثُون*قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرینَ اِلی یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُوم*قالَ فَبِعِزَّتِكَ لأُغْوِیَنَّهُمْ اَجْمَعین، إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصین{[197]

شیطان گفت پروردگارا پس مرا تا روزى كه ایشان برانگیخته مى شوند مهلت ده، فرمود در حقیقت تو از مهلت یافتگانى، تا روزی معین و معلوم. شیطان گفت پس به عزت تو سوگند كه همگى را جداً از راه به در مى برم، مگر آن بندگانی از تو را که مخلَص هستند.

در باره ی مقام و جایگاه اهل البیتh به عنوان انسان هایی که خداوند به نحوه ای خاص آن ها را پروریده می توان به آیه ی فوق توجه داشت زیرا كه شیطان هم متوجه است انسان هایی در عالم هستند كه نمی تواند هیچ گونه تأثیری بر آن ها داشته باشد.




[197] - سوره ی صاد، آیات 79 تا 83 .

مقامی فوق دسترسی شیطان

پس از آن كه شیطان از دستور خدا سرباز زد و به آدم سجده نكرد و خداوند او را از مقامی كه در كنار ملائكه داشت خارج کرد، شیطان گفت: پس خدایا تا روزی كه مردم را مبعوث می كنی، من را فرصت بده. خداوند فرمود: تا وقتی كه من تعیین می كنم تو فرصت داری. پس حضرت حق از یك جهت، تقاضای شیطان را پذیرفت، از یك جهت هم آن تقاضا را محدود كرد. چون شیطان گفت: تا روزی كه مردم مبعوث می شوند من را فرصت بده، حضرت حق فرمود: آری، تو جزء كسانی هستی كه فرصت داده شده اند، امّا «اِلی یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُوم»؛ تا یك وقت مشخص، كه معلوم است آن فرصت تا اول برزخ است. چون شیطان دیگر در برزخ تصرفی بر انسان ندارد.[198] شیطان در ادامه گفت: «فَبِعِزَّتِكَ لأُغْوِیَنَّهُمْ اَجْمَعین»؛ در این فرصتی كه به من دادی به عزّت تو قسم می خورم كه همه ی بندگان تو را گمراه می كنم و مسیرشان را وارونه می نمایم، «إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصین»؛ غیر از كسانی از بنده هایت كه این ها مخلَص اند.[199] اگر انسانی تصمیم گرفت خود را از ناخالصی های اخلاقی پاك گرداند، چنین كسی را مخلِص می گویند، حتی اگر آن افراد امثال سلمان و ابوذر باشند. چون آن بزرگواران تصمیم گرفته اند از آلودگی هایی كه برای هر بشر معمولی به طور طبیعی هست، خود را پاك گردانند؛ ولی مخلَص، انسانی است كه از ابتدا به لطف خدا خالص شده است و این است که قرآن در مورد حضرت یوسف(ع) در مقابله با حیله ی همسر عزیز مصر می فرماید: «كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاء إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ»؛[200] این چنین از یوسف هرگونه بدی و فحشایی را دور کردیم، زیرا که او از بندگان «مخلَص» ما بود. نمی گوید او از آن بدی ها فاصله گرفت، بلکه می گوید ما آن بدی ها و فحشا را از او دور کردیم و بعد هم تأکید می فرماید: چون یوسف از «مخلَصین» بود.

خداوند در رابطه با مخلَصین، مقام آن ها را تا آن جا معرفی می کند که فقط آن ها به معنی واقعی خدا را می شناسند و می توانند توصیف کنند؛ می فرماید: «سُبْحانَ اللهِ عَمّا یَصِفُون، اِلاّ عِبادَاللهِ الْمُخْلَصین»؛[201] خدا منزه است از این كه بتوان او را توصیف كرد، مگر توصیفی كه مخلَصین می كنند. این آیه می رساند، غیر مخلَصین مقامشان مقام فهم حقیقی خدا نیست و در ارتباط با خدا در حجاب هستند، و نیز می رساند كه قلب مخلَصین آیینه ی تمام نمای حق است و غیری در آن تصرف ندارد تا بین آن ها و خدا حجاب شود.




[198] - حضرت صادق(ع) می فرمایند: هرکس در آستانه ی مرگ قرار می گیرد ابلیس یکی از شیطان هایش را می فرستد تا او را به کفر و شک نسبت به دین گرفتار کند «حتّی تَخْرُجُ نَفْسُه» تا این که نفس او از بدنش خارج شود (الکافی، ج 3، ص 123) و این آخرین فرصت برای شیطان است تا اغوای خود را بر بندگان إعمال نماید، از آن به بعد برزخ شروع می شود و انسان می ماند و اعمالی که انجام داده است.
[201] - در سوره صافات، آیات 159 و 160.

تفاوت مخلَصین با مخلِصین

بحث مان در این موضوع است كه شیطان می داند عده ای هستند كه دست او به آن ها نمی رسد و خداوند هم سخن شیطان را كه گفت «همه را گمراه می كنم إلاّ مخلَصین»، نفی نفرمود. از طرفی می دانید كه قرآن كتاب هدایت است و كتاب هدایت، همه ی سخنا نش حق است. مهم نیست كه چه كسی این سخن را می گوید، اگر كاری یا سخنی یا عقیده ای باطل بود، خدا كه كتاب هدایت را آورده است، بطلان آن را در آن كتاب بیان می كند. به همین جهت است كه می گوییم درست است كه این سخن را شیطان گفته است، ولی خدا بر آن صحّه گذاشته است، یعنی آری همین طور است که شیطان نمی تواند مخلَصین را به سوی گمراهی تحریك كند. پس بندگانی هستند كه شیطان نمی تواند هیچ گونه نفوذی در آن ها داشته باشد، حال باید بررسی شود مخلَصین چه خصوصیاتی دارند که شیطان نمی تواند سهمی در آن ها داشته باشد.

حضرت حق در قرآن می فرماید: شیطان گفت من فقط در بندگان مخلَص تو نمی توانم تصرف كنم، این غیر از آن است که عده ای را شیطان تحریك كند، ولی نپذیرند و یا عده ای را تحریك كند و ابتدا تحت تأثیر قرار گیرند و سپس توبه كنند و یا عده ای را تحریك كند در حدی كه زبان شیطان می شوند، افراد نوع اخیر از بحث ما خارج اند. بحث در تفاوت بین مخلِصین با مخلَصین است و این که روشن شود مؤمنین ناب یا مخلِصین، غیر از مخلَصین اند. خیلی ها مؤمن و پاك دامن اند، در عین حال شیطان اراده می کند تا تحریك شان كند، حال یا تحت تأثیر او قرار می گیرند و سپس توبه می کنند و پاک دامنی خود را ادامه می دهند و یا تحت تأثیر او قرار نمی گیرند. اما مقام و مرتبه «مخلَصین»؛ اصلاً جایی نیست كه شیطان بتواند در حوزه ی شخصیت شان وارد بشود، چون توسط خدا خالص شده اند، مقامی است كه شیطان در آن مقام دستگیره ای ندارد که بدان متوسل شود و بهانه ای برای تحریک داشته باشد.

می خواهیم بر روی آیه ای که می فرماید: شیطان به خدا گفت: به عزتت قسم همه ی بندگانت را گمراه می کنم مگر آن بندگانی که مخلَص هستند به خواست خدا یك مقداری تدبّر کنیم، ببینیم چه چیزهایی از خود قرآن در رابطه با مخلَصین برای ادامه ی زندگی مان به دست می آید. اولاً: معلوم می شود در طول تاریخ عده ای هستند كه این ها مخلَص اند، و شیطان هم از خدا فرصتی خواست تا در تمام این مدّت به اغوای بندگان بپردازد مگر به اغوای مخلَصین، و از آن جایی که خداوند به ملائکه می فرماید: «...إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً...»؛[202] من بنا دارم همواره در زمین خلیفه ای داشته باشم و طبق آیات بعدی آن خلیفه همه ی اسماء الهی را آموخته و درنتیجه خداوند را با همه ی اسماءاش می شناسد و می تواند توصیف کند. پس مسلّم تا آخر دنیا مخلَصینی هستند که شیطان از دسترسی به آن ها مأیوس است. انبیاء به طور مسلّم جزء مخلَصین اند و قرآن بعضاً به آن ها اشاره فرموده است.




[202] - سوره ی بقره، آیه ی 30

ضرورت وجود انسان های معصوم

وقتی متوجه شدیم مخلَص بودن به چه معنی است و روشن شد خداوند عده ای را طوری می پروراند که از هر ناخالصی پاک باشند، متوجه این نکته نیز خواهیم شد كه اساساً اگر بناست خدا من و شما را هدایت كند، باید مخلَصین را در عالم قرار دهد تا ما بتوانیم به آن ها که نمونه ی هدایت کامل الهی هستند اطمینان كنیم وگرنه برای رسیدن به مقصد مورد رضایت خداوند، الگو و نمونه ی کامل نخواهیم داشت، در حالی که برای تربیت کامل، صِرف توصیه و تئوری های تربیتی کافی نیست، باید نمونه ی کاملی که نمایش عینی آن تربیت است مدّ نظر انسان باشد و خداوندی که دارای رحمت کامل و واسع است انسان ها را از این نیاز محروم نمی کند و لذا افرادی را می پروراند که از هرگونه عیبی که در راه بندگی خدا عیب و نقص محسوب می شود، پاک باشند تا بتوان به طور کامل به آن ها اطمینان کرد.

اگر بنده به جنابعالی بگویم می خواهم یك میلیون خبر به شما بدهم كه فقط یكی از آن ها غلط است. شما دیگر به هیچ کدام از آن ها نمی توانید اطمینان کنید، از نظر شما در اولین خبر امکان غلط بودن هست تا آخرین خبر و عملاً هیچ کدام از خبرها به درد شما نمی خورد و لذا در مورد هدایت الهی باید شخصیت هایی را خداوند بپروراند که هیچ گونه انحرافی در آن ها نباشد تا بشریت بتواند به آن ها اعتماد کند و هدایت شود.

از آن جایی که خداوند حکیم است و خلقت او لغو و بی هدف نیست و در آن راستا ما را هدایت می كند تا به کمالی که لازم است، برسیم و از آن طرف چون میل درونی ما طالب هدایت شدن است و خداوند هیچ میلی از ما را بی جواب نمی گذارد، پس میل به هدایت را هم بدون پاسخ رها نمی كند و جواب این نیاز را می دهد و طوری هم جواب می دهد که به واقع برای ما قابل استفاده باشد و این می رساند که باید انسان هایی همواره در مدّ نظر مردم باشد که از ابتدا هیچ نقصی در شخصیت آن ها دیده نشود. به قول مولوی خدا می فرماید:

مــن كریمم، نـان نمایم بنـده را

تا بگریانـد طمع، آن زنــده را

هر كراماتی كه می جویی به جان

او نمودت تا طمع كردی در آن[203]

پس خداوند هم میل داشتن انسان کامل را در ما گذاشته است تا به سوی آن حرکت کنیم و هم آن میل را بی جواب نمی گذارد.

ما نیاز داریم كه هدایت بشویم، از طرفی با آدمی كه در طول عمرش یك اشتباه هم داشته باشد، هدایت نمی شویم. چون اگر ما اطمینان کامل نداشته باشیم که آن فرد عین عصمت است و احتمال اشتباه در او بدهیم، به هدایت دست نمی یابیم و نسبت به درستی اعمال او گرفتار شک و تردید می شویم. این ها همه روشن می کند كه در طول تاریخ و برای همیشه عده ای هستند كه در عقیده و اخلاق و عمل عین صحّت و عصمت اند و پیامبران مصداق كامل این مقام می باشند.

وقتی پیامبری از طریق معجزه ثابت كرد كه پیامبر است، و برای هدایت بشر آمده است، لازمه ی هدایت، آن است که او معصوم باشد و خداوند اجازه ی این که شیطان در افکار و گفتار و اعمالش تصرف کند را به شیطان نمی دهد، چون خداوند او را برای هدایت بشریت برگزیده است، وقتی آن هدایت به معنی واقعی محقق می شود که حرکات و افکار و گفتار پیامبر خدا مخالف دین خدا نباشد و شخصیت خود او مطابق دینی باشد که برای هدایت بشر آورده است.

ابتدا باید به درستی بیندیشیم که لازمه ی هدایت الهی، علاوه بر آوردن دستوراتی که هیچ نقصی در آن ها نباشد، این است که آورنده ی آن دستورات نیز مصداق کامل آن هدایت باشد، تا مردم نگویند: آورنده ی دین مقید به دین خدا نیست چرا ما مقید باشیم. و اگر پیامبر خدا مثل بقیه با پذیرفتن دین، به تدریج رو به سوی کمال برود، باز مشکل باقی می ماند و نقطه ضعف های قبلی آن پیامبر مانع هدایت مردم می شود و خدایی که با رحمت واسعه اش اراده کرده تا مردم را هدایت کند چنین نقصی را در پیامبر خود قرار نمی دهد و لذا از ابتدا پیامبر خود را حفظ می کند تا گرفتار کوچک ترین لغزشی نباشد و لکه ی سیاهی در زندگی او به چشم نخورد، در همین رابطه علی(ع) می فرمایند: «...وَ لَقَدْ قَرَنَ اللهُ بِهِ مِنْ لَدُنْ اَنْ كانَ فَطیماً اَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلائِكَتِهِ یَسْلُكُ بِهِ طَریقَ الْمَكارِم و مَحاسِنَ اخلاقِ العالَمِ، لَیْلَهُ وَ نَهارَهُ »؛[204]

یعنی از همان لحظه ای كه پیامبرf را از شیر گرفتند، خداوندْ بزرگ ترین فرشته ی خود را مأمور تربیت آن حضرت كرد تا شب و روز، او را به راههای بزرگواری و راستی و اخلاق نیكو راهنمایی كند.

پس نتیجه می گیریم خداوند با علم به شایستگی های پیامبرf، از ابتدا پیامبر خود را پرورانده تا مستعد دریافت بزرگ ترین پیام برای بندگانش بشود و از طریق نفس مقدس آن حضرت ما بتوانیم به دین خدا دست یابیم.

خداوند براساس اسم هادی خود ما را هدایت می كند و بر همین اساس حتماً شرایط هدایت را به بهترین نحو فراهم می نماید و بهترین شرایط، شرایطی است که شخصیت حامل سخن خدا عین همان عقاید و اعمالی باشد که آورده است و شیطان نتواند هیچ تصرفی در او داشته باشد و تماماً مظهر رضایت حق و مظهر ظهور اراده ی پروردگار باشد و این بدین معنی است که خداوند در عده ای که باید دین خدا را به بشریت عرضه کنند تصرف خاصی می نماید و درنتیجه آن ها مُخلَص خواهند بود.




[203] - دفتر دوم مثنوی، بیت شماره 361 و 362.
[204]- نهج البلاغه، خطبه ی 193.

مخلَصین؛ نمونه ی كامل ظهور خواست خدا

یكی از خصوصیات مخلَصین این است كه کمالاتشان موهبی است، یعنی از طرف خدا به آن ها داده شده و این طور نیست که مثل انسان های معمولی به تدریج آن کمالات را اکتساب کرده باشند، چون خدا روی آن ها برنامه ریزی خدا داشته است. مقام مخلَصین مثل مخلِصین نیست که خودشان اراده كرده باشند با پذیرفتن دین خاص، به تدریج به کمالات لازم دست یابند. حضرت رضا(ع) در وصف امامانی که باید بعد از پیامبر (ص) هدایت جامعه را به عهده بگیرند، می فرمایند: «الْإِمَامُ وَاحِدُ دَهْرِهِ لَا یُدَانِیهِ أَحَدٌ وَ لَا یُعَادِلُهُ عِدْلٌ وَ لَا یُوجَدُ لَهُ بَدِیلٌ وَ لَا لَهُ مَثِیلٌ وَ لَا نَظِیرٌ، مَخْصُوصٌ بِالْفَضْلِ كُلِّهِ مِنْ غَیْرِ طَلَبٍ مِنْهُ وَ لَا اكْتِسَابٍ بَلِ اخْتِصَاصٌ مِنَ الْمُتَفَضِّلِ الْوَهَّاب »[205] امام؛ یگانه ی دوران است، هیچ كس به پایه ی او نرسد، عالمى همطرازش نباشد، جایگزین و مثل و مانند ندارد، بدون سعى و طلب به فضل خداىِ وهاب به همه ی فضائل ممتاز است . چنانچه ملاحظه می فرمایید حضرت رضا(ع) نیز بر غیر اکتسابی و موهبی بودن مقام امام تأکید می فرمایند.

ما در این دنیا نیاز داریم بدانیم كه خداوند چه چیزی را حق می داند و چه چیزی را باطل و این نیاز وقتی به واقع جواب داده می شود که نمونه هایی در دنیا باشند كه مطلقاً نمونه های نمایش رضایت پروردگار باشند، تا دوستی با آن ها دوستی با خدا باشد و دشمنی با آن ها دشمنی با خدا باشد و لازم است پرورنده ی چنین کسانی آن ها را در تمام عمر از هرگونه آلودگی منزه نگه دارد.

وقتی روشن شد عصمتِ مخلَصین اکتسابی نیست و موهبی است به این نتیجه می رسیم که خداوند تکویناً چنین مقامی را به آن ها داده و لذا وجودشان عین عصمت است. و آیه ی تطهیر نیز از این نوع عصمت برای اهل البیتh خبر می دهد، زیرا می گوید: خدا فقط اراده کرده است شما اهل البیت را از هر گونه آلودگی پاک گرداند[206] در حالی که از طرف دیگر خداوند اراده کرده از طریق فرستادن پیامبران، همه ی مردم از آلودگی پاک شوند، پس معلوم می شود آن نوع پاک کردنی که برای اهل البیتh اراده کرده است از نوع دیگری است، و از آن جایی که پاک کردن مردم از آلودگی به صورت تشریعی انجام می شود و باید خود مردم به تدریج در اصلاح خود بکوشند، باید اراده ی خداوند جهت پاک کردن اهل البیتh از آلودگی، اراده ی تکوینی باشد و این همان مقام مخلَصین است که خداوند آن ها را برای خود پاک کرده است و هیچ کس سهمی در آن ها ندارد مگر خودِ خداوند و در همین راستاست که حضرت امام حسن عسکری(ع) می فرمایند: «اِنَّ قُلُوبَنَا اَوْعِیةُ مَشِیةِ اللّه فَاِذَا شَاءَ شِئْنا»؛[207] قلب های ما ظرف اراده و خواست خداوند است، چون او بخواهد، ما می خواهیم. و حضرت(ع) می فرمایند آنجا که خداوند فرمود: «وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن یَشَاء اللَّهُ»؛[208] شما نمی خواهید مگر آنچه را خدا بخواهد، در رابطه با ما است و این همان قول رسول خداf است که فرمود: «إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ قَلْبَ وَلِیِّهِ وَكْراً لِإِرَادَتِهِ فَإِذَا شَاءَ اللَّهُ شِئْنَا»[209] خداوند دل ولىّ خود را آشیانه ی اراده ی خویش قرار داده هرگاه او بخواهد ما نیز مى خواهیم. و به همین جهت خداوند می فرماید: «سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ * إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ»؛[210] منزه است خداوند از آنچه انسان ها او را وصف می کنند، مگر آن طور که بنده های مخلَصِ او، او را وصف می نمایند، که نمونه ی توصیف حقیقی توحید الهی را در نهج البلاغه ی علی(ع) می توان یافت و واقعاً اگر امامانh نبودند آیا چنین توصیفاتی واقع می شد؟

با توجه به مطالب فوق می توان گفت رمز و راز این که خداوند اجازه داده است تا مخلَصین او را توصیف کنند آن است که قلب آن ها تماماً محل تجلی انوار پروردگار است، بنا به فرمایش علامه طباطبائی«رحمه الله علیه» در رابطه با آیه ی 160 سوره ی صافات؛ «هرکس خدا را با مفاهیم محدودی که در پیش خود دارد، وصف می کند و همان را برای خدا کمال می داند، در حالی که خدای متعال، نامحدود و بالاتر از این تعاریف است، و بندگان مخلَص کسانی هستند که تماماً هستی آنان برای خدای سبحان است و غیر خدا در حریم دل آن ها راه ندارد و لذا آن ها خدا را شناخته اند و بر همان اساس وصف می کنند». چون با تمام وجود نمایش حق اند و خداوند با زبان آنان با بندگان سخن می گوید، که در حدیث قدسی به آن اشاره دارد و می فرماید: «كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ به وَ بَصَرَهُ الَّذِی یَبْصِرُ به وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ به »؛[211] گوش او می شوم که بدان گوش بشنود وچشم او می شوم که بدان ببیند و زبان او می شوم که بدان سخن بگوید.

حال که روشن شد ما نیاز داریم عده ای به عنوان نمونه های رضایت الهی همواره در صحنه ی زندگی بشر باشند و خداوند آن ها را جهت چنین امری پرورانده، می فهمیم خداوند ما را تا عالی ترین مرحله هدایت یاری فرموده است.




[205] - تحف العقول عن آل الرسولf ص 439.
[206] - «...إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیرًا» (سوره ی احزاب، آیه ی 33)
[211] - إحیاء علوم الدین، ج 14، ص 61 .

کمال معصومین در حفظ عصمت

البته آن سؤال را هم باید بتوانید جواب دهید كه اگر خدا روی این ها برنامه ریزی كرده است و اگر خداوند در شخصیت آن ها تصرف كرده، پس كمال آن ها به چیست؟ زیرا خودشان در کمالاتشان نقشی نداشته اند. اگر موضوع را عمیقاً دنبال بفرمایید ملاحظه خواهید كرد که کار «مخلَصین» خیلی سنگین و طاقت فرساتر از «مخلِصین» است. چون مخلَصین باید آن عصمتِ موهبی را با انواع عبادات و مراقبت ها نگه دارند که مسلّم سخت ترین كار زیر این آسمان همین است که به کسی مقام عصمت کامل بدهند و بدون آن که سایر صفات انسانی، مثل غضب و شهوت و اختیار را از او بگیرند و بدون آن که او را به فرشته تبدیل کنند، وظیفه داشته باشد آن عصمت را تا آخر حفظ کند. این کار فقط از عده ای خاص بر می آید، چون در شرایطی قرار می گیرند که یک خطا کافی است تا تمام مقام عصمت آن ها از دست برود.

وقتی شما را از ابتدا در مقام عصمت قرار ندهند شخصیت تان طوری است كه آرام آرام واجبات الهی را انجام می دهید و اگر هم در یک مورد کوتاهی کردید، توبه می کنید و دوباره کار را ادامه می دهید. به ما فرمودند اگر گناهی کردی استغفار كن، باز اگر گناه كردی، استغفار کن تا آثار آن گناه از جان تان پاک شود، شما هم بالاخره با آن استغفار ها و پایدارشدن بر انجام واجبات و ترک محرمات، آرام آرام آدم مؤمن و متدین می شوید. با این راهی كه جلوی پای ما گذاشته اند، اگر گناه یا خطایی هم كردیم، نابود نمی شویم. اما اگر از ابتدا انسان را در مقام عصمت قرار دادند و بدون آن که او را به ملائکه تبدیل کنند که دیگر صفات انسانی را نداشته باشد، به او دستور دهند مقام عصمت را حفظ کن، حالا چنین فردی اگر یك اشتباه كرد كارش تمام است. امامان معصومh کسانی اند كه خداوند در عین این که آن ها را در مقام عصمت قرار داده، قدرت انتخاب را از آن ها سلب نکرده است و یا مثل ملائکه که هرکدام در یک بُعد از ابعاد الهی هستند، در یک بُعد قرار نداده است.[212] لذا هم قوه ی غضبیه دارند و هم قوه ی شهویه و هم سایر میل هایی که در هر انسانی هست. حال با این همه، باقی ماندن در مقام عصمت، امری است فوق العاده طاقت فرسا.

هر سالکی در سیر و سلوك خود در مرتبه ی ابتدائی، در مقام قربِ به حق قرار ندارد و در انتها به لطف الهی مقام «قربِ» به حـق نصیب او می شود. در مرتبه ی «بُعد» و فاصله داشتن از حق در مقامِ وصل به خدا نیست، ولی تلاش می كند كه وصل بشود. حالا اگر امروز جهت اتصال به حق كمی سستی كرد، دوباره از فردا شروع می كند. اگر كمی غفلت كرد، توبه می كند و باز سلوك را شروع می كند. اما اگر كسی به قرب رسید، باید دائم مواظب باشد كه سقوط نكند و از مقام قرب محروم نگردد. جامی از قول عاشقِ واصل می گوید:

محنت «قرب» ز «بُعد» افزون است

جگر از هیبت «قربم» خون است

هست در «قــرب» همـه بیـم زوال

نیست در «بُعـد» جز امید وصال

اظهار می دارد بیشترین فشار در مقام قرب هست، چون باید یك نَفَس و بدون هیچ وقفه ای، تلاش كنم این حال از دستم نرود - تازه قرب عارف كجا و اتصال خاص ائمه ی معصومین و پیامبرانh كجا؟- در قرب، آدم می ترسد نكند سقوط كند. در بُعد، امید این هست كه به وصال برسد. حالا اگر به وصل رسیدی باید آن وصل را نگهداری. این است که عرض می کنم ائمهh سخت ترین كاری را كه برای یک انسان ممکن است به دوش دارند و آن این است كه آن ها را در مقام معصومیت کامل قرار داده اند و به آن ها می گویند عصمت تان را حفظ كنید. درست است مقام بسیار عزیزی است و لطف بسیار بزرگی است که چون خداوند شایستگی لازم را در آن ها دیده به آن ها بخشیده است ولی عبادات طولانی آن ها نشان می دهد تا چه حد باید تلاش کنند تا این گوهر گرانمایه را حفظ كنند. آری هدیه ی بزرگی است ولی نگهداشتنش از آن بزرگ تر و کمال امامان معصومh در همین حفظ عصمت است. چون ممکن است عزیزان از خود بپرسند، آیا امامان معصومh که در قله ی عصمت قرار دارند، تکاملی هم برای آن ها هست، جواب آن است که باقی ماندن در مقام عصمت و حفظ عصمت برای آن ها تکامل است. آیا تکاملی بالاتر از آن می شود که انسان معصومی در طول زندگی با انواع حادثه ها روبه رو شود و عصمت خود را حفظ کند و قلب خود را همواره آماده ی تصرف پروردگارش قرار دهد و نفس خود را با مقام «نور عظمت» متحد نگه دارد؟




[212] - قرآن از زبان ملائکه می فرماید: «وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ»؛(سوره ی صافات، آیه ی 164) نیست برای ما مگر مقامی معلوم. یعنی ملائکه هر کدام یک بُعدی از کمالات و اسماء الهی را دارند و لذا انتخاب برای آن ها معنی ندارد، چون در مقابل چند بُعد قرار ندارند تا بخواهند بُعدی را بر بُعدی ترجیح دهند.

چگونگی برخورد با مخلَصین

باز برگردیم به این موضوع که معلوم شد عده ای در این عالم مُخلَص اند، و خداوند آن ها را خالص كرده است و چون آن ها را برای خودش خالص كرده هیچ كس در آن ها هیچ تأثیر و سهمی ندارد و شیطان هم نمی تواند در آن ها سهم داشته باشد. حال می خواهیم کمی روی معنی مخلَص بودن بیشتر بمانیم تا روشن شود وقتی عده ای آینه ی خواست خدایند چگونه باید به آن ها نظر کرد. وقتی نور خدا بر قلب آن ها تجلی کرد همان نور از دست و زبان آن ها جاری است، و در زیارت جامعه ی کبیره خطاب به آن ها می گویی: «وَ الْأَدِلاءِ عَلَى مَرْضَاةِ اللَّهِ»؛ سلام بر شما که راه سیر به سوی رضایت الهی هستید، به این معنی که خواست خدا بر قلب آن ها جاری است و نمونه ی آن چیزی هستند كه خداوند از بندگانش می خواهد، چون چیزی از خود ندارند و قلبشان محل اراده ی خداوند است.

خداوند می دانسته است که اگر به عموم انسان ها چنین مقامی را داده بود نمی توانستند عصمت خود را نگه دارند و لذا در بین تمام بند گانش عده ای که شایستگی چنین مقامی را داشتند و خداوند از قبل می دانست این ها با تلاشی که دارند آن عصمت را حفظ می کنند آن ها را مفتخر به مقام عصمتِ موهبی نمود و آن ها را به ما معرفی کرد. شما گاهی به مكه یا زیارت ائمهh می روید و به لطف الهی بهره های خوبی هم نصیب تان می کنند ولی با غفلت هایی که پیش می آید از دستتان می رود، در حالی که امامانh آن مقام عالی را همواره محفوظ می دارند، در روایت داریم كه هر كس در روز عرفه در صحرای عرفات وارد شد و گفت خدا من را نبخشیده است، سوء ظن به خدا دارد. چون خدا همه ی گناهانش را می بخشد. حالا عزیزانی كه به مكه مشرف شده اند و در عرفات وقوف پیدا کرده اند، بفرمایند آن مقام چه شد؟ می بینید كه رفت. حال اگر به شما بگویند باید حالی که در عرفات به دست آوردی تا آخر حفظ كنی و شخصیت تو در ازاء حفظ آن حال، ارزش دارد. حساب کنید چه می شود! و چه تکلیف فوق طاقتی را به ما پیشنهاد می کنند.

این كه می گویند اصلاً فكر رسیدن به مقام اهل البیتh را نكنید؛ از همین جهت است. یعنی در واقع دارند به ما از سر دلسوزی توصیه می كنند هیچ كس فكر این را كه به مقام ما نزدیك بشود نكند. اگر ما آرزو كنیم ای كاش ما هم مثل اهل البیتh همان طور كه آن ها را خداوند به مقام عصمت رساند، معصوم بودیم، ببینید چه خطراتی را برای خود آرزو کرده ایم، در حالی که نمی توانیم کم ترین حال معنوی را که در اثر روزه ی ماه رمضان به دست آورده ایم حفظ کنیم. باید راضی باشیم که اهل البیتh به اراده ی حكیمانه ی خداوند امامان معصوم ما باشند و ما از خدا بخواهیم توفیق استفاده از آن ها را به ما بدهد. مثل تشنه ای كه بدون چون و چرا از آب گوارا استفاده می كند. وقتی موضوع را از این دید نگاه کردیم احساس می کنیم برکات اُنس با اهل البیتh شروع شد! چون می فهمیم قصّه ی ما نسبت به آن ها، قصّه ی تشنه است نسبت به آب.

وقتی رسیدیم به این كه مخلَصین، عین عبودیت اند، عین سجده و عین ركوع اند؛ سعی می کنیم از چشمه ی وجود آن ها خود را سیراب كنیم. مثل آب كه عین تری است، و انسان تشنه خود را از طریق آن سیراب می کند، به جای این که بگوید چرا من آب نشدم، از آب جهت رفع تشنگی اش استفاده می کند. هنر آن است که متوجه شویم خداوند از طریق پیامبران و امامان معصومh هدیه هایی به عالم بشریت داده است و به تأمل بنشینیم كه عجب برکتی است سنت وجودِ حجّت خدا در عالم و چقدر بحث با برکتی خواهد بود مسأله ی امام شناسی! به خصوص اگر متوجه شویم آن ها با فرهنگ خاصی که خودشان در آن فرهنگ پروریده شده اند، ما را به سوی «حق» دعوت می کنند.[213]

ملاحظه كردید كه وظیفه ی اهل بیتh، حفظ آن عصمتی است كه خداوند به آن ها داده است و آن ها قهرمانان بی نظیری در حفظ این عصمت بوده اند.

معلوم شد که آیات قرآن خبر می دهند كه عده ای زیر این آسمان هستند كه مخلَص اند و به همان معنایی كه عرض شد، جز خدا هیچ چیز و هیچ كس در آن ها سهمی و تأثیری ندارد. و این را هم می توان متوجه شد که وجود این ها مربوط به زمان خاص نیست چون بحث شیطان در رابطه با گمراهی خلق و استثنا کردن مخلَصین در طول تاریخ مطرح است. هنر ما این است كه وقتی روشن شد عده ای با این خصوصیات هستند كه درس نخوانده، عالِم اند؛ و قلبشان تماماً ظرف خواست خداست، بگردیم آن ها را پیدا كنیم و دامنشان را بگیریم. لذا حضرت رضا(ع) می فرمایند: «اَلْاِمَامُ وَاحِدُ دَهْرِهِ لا یدَانِیهِ اَحَدٌ»؛[214] امام یگانه ی روزگارش می باشد که هیچ کس همطراز او نخواهد بود.




[213] - در بررسی موضوع هدایت ائمهh و «یهْدی إلی الْحق» رجوع شود به بحث «امامu و ایصال الی المطلوب» از کتاب «آن گاه که فعالیت های فرهنگی پوچ می شود» از همین مؤلف.
[214] - تحف العقول، ص 443.

مصداق مخلَصین

اگر متوجه معنی مخلَصین باشیم شناخت مصداق آن ها کار مشکلی نیست، زیرا در شروع کار به زودی می توان فهمید آن هایی كه در این مقام نیستند چه كسانی هستند و پس از آن نظر می کنیم به آن هایی كه دارای این مقام اند و شواهد فراوانیجهت نزدیکی ما به مصداق مخلَصین در دست است. به عنوان مثال قرآن می فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنكُمْ»؛[215] ای مؤمنان خدا را اطاعت کنید، و رسول خدا و اولی الامر را اطاعت کنید. چنانچه ملاحظه می فرمائید علاوه بر اطاعت خدا و رسول خداf دستور فرمود «اولی الامر» را نیز اطاعت کنید و مسلّم خداوند بندگان خود را به اطاعت کسی دعوت نمی کند که معصوم نباشد و احتمال گناه و اشتباه در او برود، از طرفی هیچ کدام از صحابه ی پیامبرf چنین ادعایی ندارند که معصوم اند، و فقط اهل بیت پیامبرhاند که می فرمایند: «نَحْنُ وَ اللّهِ السَّبِیلُ اَلَّذی اَمَرَکُمْ اللّهُ بِاِتِّباعِهِ وَ نَحْنُ وَ اللّهِ الصِّراطُ الْمُسْتَقیم»؛[216] به خدا سوگند مائیم آن راهی که خدا به شما امر کرد از آن پیروی کنید و سوگند به خدا مائیم صراط مستقیم. و یا در میان صحابه ی پیامبرf فقط امیرالمؤمنینuاند که نهج البلاغه ای را به بشریت ارائه فرموده اند و به آن نحو خدا را در آن وصف کردند. آیا بقیه ی صحابه، یك هزارم نهج البلاغه مطلب آورده اند؟ وقتی امیرالمؤمنین(ع) و فرزندان حضرت می گویند علم هدایت جامعه در نزد ما است و «نَحْنُ وَ اللَّهِ دَلَلْنَاكُمْ عَلَى رَبِّكُمْ»؛[217] به خدا سوگند مائیم که شما را به سوی پروردگارتان راهنمایی می کنیم. حال یا نعوذبالله آن ها دروغ می گویند، یا راست می گویند. اگر دروغ بگوید كه از بقیه ی صحابه پایین تراند و آدم دروغگو طوری است که هم حرفش مشخص است و هم نوع سلوكش. در حالی که همه ی حرکات و گفتار این خانواده حکایت از صداقت آن ها دارد و سخنان و توصیه های رسول خداf مطابق روایاتی که اهل سنت نقل کرده اند همه حکایت از آن دارد که مصداق کامل مخلَصین، اهل بیت پیامبرh هستند. در مناقب خوارزمى آمده كه ابن عبّاس روایت كرده است رسول خداf فرمودند: «اگر مردمان اجتماع می كردند بر محبّت علىّ بن ابى طالب(ع) خداوند متعال هرگز آتش جهنّم را خلق نمی كرد.»؛[218] و نیز در همان كتاب هست كه از سلمان پارسى پرسیدند چه قدر حبّ تو نسبت به على(ع) زیاد است! گفت: از حضرت رسول خداf شنیدم كه می فرمود: «كسى كه على(ع) را دوست داشته باشد مرا دوست داشته و كسى كه او را دشمنى كند با من دشمنى نموده است.»؛[219]

باز تأکید می کنم اگر خصوصیات مخلَصین را درست شناختیم پیداکردن مصداق های آن بسیار راحت خواهد بود، چون عده ای خاص و محدود می توانند در آن مقام باشند و تفاوت آن ها به خوبی با سایر افراد مشخص است. چه کسی می تواند دهان باز کند و یک جا، در بین جمعیت، در روز عرفه مناجات عرفه را اظهار کند، جز امام حسینu؟ و یا چه کسی می تواند مثل امام سجاد(ع) دعای ابوحمزه و یا دعاهای صحیفه ی سجادیه را اظهار نماید؟ هنر شیعه این است كه خصوصیات انسان های مخلَص را در قرآن پیدا كرده و بعد متوجه مصداق های آن شده و به امامان معصومی رسیده است که پیامبر خداf بر آن تأکید داشتند.

از یك طرف خودِ قرآن می گوید: در طول تاریخ انسان هایی هستند كه مخلَص اند و شیطان در آن ها هیچ تأثیری نمی تواند بگذارد و در نتیجه حتماً معصوم خواهند بود، از طرف دیگر هیچ یك از صحابه ی پیامبرf حتی سلمان، ادعای عصمت ندارند، مگر امیرالمؤمنینu. و پیامبر خداf نیز به کمک مردم آمدند و بنا به نقل ابن عباس از مناقب خوارزمی، فرمودند: «كسى كه على(ع) را دوست داشته باشد نماز و روزه و عباداتش مقبول خداوند متعال است و دعایش مستجاب مى شود و نیز كسى كه على(ع) را دوست داشته باشد خداوند به عدد هر موئى كه در بدنش است، شهرى در بهشت به او عطا خواهد نمود و نیز كسى كه آل محمّدf را دوست داشته باشد از حساب و میزان و صراط به خوبى خواهد گذشت و در امان است و نیز اگر با دوستى محمّد و آل محمّدh بمیرد من ورود او را به بهشت كفالت می نمایم و نیز كسى كه دشمنى كند آل محمّدf را، روز قیامت نامه ی اعمالش را در پیش چشم هایش قرار می دهند و از رحمت خداوند دور باشد.»[220]




[215] - سوره ی نساء، آیه ی 59.
[220] - الفین، ترجمه ی وجدانى، ص 964.

زیارت جامعه و خصوصیات مخلَصین

توجه به زیارت جامعه ی كبیره که از حضرت امام هادی(ع) صادر شده، هنر شیعه است، كه پس از دقت در معنی و جایگاه مخلَصین توانسته است مصداق آن ها را پیدا كند و با نگاهی صحیح به مخلَصین بنگرد، در همین راستا و صرفاً جهت تبیین مقام مخلَصین فرازهایی از آن زیارت را مورد توجه قرار می دهیم.[221]

ابتدا پس از سلام به آن ذوات مقدس و اقرار به مقامات عالی آن ها، اظهار می دارید شما اُمناء خدای رحمان هستید. یعنی خدای رحمان شما را امین خود قرار داده و قلب تان جایگاه دستورات اوست، به این معنی که آن ها مخلَص اند و قلبشان محل حکم خدا است و یا در فرازی دیگر اظهار می دارید: «اَلسَّلامُ عَلی حُجَجِ اللهُ عَلی اَهْلِ الدُّنْیا»؛ سلام بر شما که حجت خدا برای اهل دنیایید. به این معنی که نمایش امر و نهی الهی هستند و از خود هیچ چیزی به صحنه نمی آورند، آنچه را خداوند خواسته است از طریق اهل البیتh به اهل دنیا نشان داده است. و در فراز دیگر اظهار می دارید؛ «اَلسَّلامُ عَلی مَحـالِّ مَعْرِفَـةِ الله»؛ سلام بر شما كه چون بخواهیم خدا را بشناسیم، باید شما را بشناسیم. شما جایگاه ها و جلوه گاه های معرفت الهی هستید، چون پروردگار عالم با تمام اسماء الهی خود بر قلب شما تجلی کرده است. لازمه ی چنین صفاتی آن است که تمام وجود آن شخص در اختیار حق باشد و حق بر آن قلب تجلی کند و آن را تصرف نماید، به همین جهت حضرت امام باقر(ع) به آن دو نفر عالم اهل سنت می فرمایند: «شَرِّقا وَ غَرِّبا فَلا تَجِدانِ عِلْماً صَحیحاً اِلاّ شَیْئاً خَرَجَ مِنْ عِنْدَنا اهل البیت»؛[222] به شرق روید و به غرب روید، هیچ علم صحیحی نمی یابید مگر آن چه كه از نزد ما اهل البیت بیرون آمده باشد. ملاحظه می كنید كه ائمهh مأمورند این حقیقت را به گوش بشریت برسانند و وقتی هم سراغ آن ها می رویم می بینیم به واقع دارای چنین خصوصیاتی هستند و می توانند این ادعای بسیار بزرگ را ثابت كنند.

پس یك بحث این است كه ما از طریق قرآن بفهمیم كه زیر این آسمان، كسانی هستند كه مخلَص اند و قلب آن ها تماماً در تصرف خدا است، بحث دیگر آن است که بررسی کنیم مصداق مخلَصین چه کسانی هستند و این خصوصیات در چه کسانی پیدا می شود. مسلّم قلب انسانِ مخلَص جایگاه معرفت الهی است و كسی است كه خداوند نور کامل خود را در قلب او متجلی می کند همچنان که قلب او «مَعَادِنِ حِكْمَةِ اللَّهِ» است، خداوند حکمت های خود را در چنین قلبی می گذارد.

بنابراین معلوم شد خداوند یك عده ای را آفریده است كه جان و قلب آن ها در تصرف کامل اسماء و صفات الهی است و لذا هر کمالی را که بتوانیم برای خدا تصور کنیم قلب آن ها محل تجلی آن کمالات است و زیارت جامعه ی کبیره در فرازهای گوناگون نظر به چنین معرفتی دارد که با تحلیلِ جایگاه مخلَصین در هستی متوجه آن مقام می شویم. اگر کسانی غیر از اهل بیتh را پیدا كردید که مصداق مخلَصین باشند، می رویم به دنبال آن ها، چون طبق آیات قرآن می دانیم در عالم مخلَصینی هستند پس باید آن ها را پیدا کرد، و لذا در آخر زیارت جامعه اظهار می کنیم: «اللَّهُمَّ إِنِّی لَوْ وَجَدْتُ شُفَعَاءَ أَقْرَبَ إِلَیْكَ مِنْ مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ الْأَخْیَارِ الْأَئِمَّةِ الْأَبْرَارِ لَجَعَلْتُهُمْ شُفَعَائِی»؛ خدایا اگر من شفیعانی نزدیک تر به تو از محمد و اهل بیت او می یافتم آن ها را شفیع بین خودم و تو قرار می دادم. به این معنی که غیر از این ها کس دیگری را پیدا نكردم، همه ی آن کسانی که احتمال داشتن چنین مقامی را برایشان می دادم بررسی کردم، دیدم مخلَصی كه قرآن معرفی می کند امروزه فقط با خصوصیاتی که در اهل البیتh هست، مطابقت دارد بر همین اساس به آن ها عرض می کنیم: سلام بر شمایی که «حَفَظَه لِسِرِّهِ»؛ نگهبان سرّ خدایید و شایسته ی آن که اسرار الهی در جان شما گذاشته شود.

یا عرضه می داریم: «اَلسَّلامُ عَلَی الدُّعاةِ اِلَی الله وَ اَدِلاّءِ عَلی مَرْضاتِ الله»؛ سلام بر كسانی كه فقط به خدا دعوت می كنند و راهنمایان به سوی رضایت الهی هستند. چون خودی جز بندگی خدا از خود ندارند. بالأخره هركس به اندازه ای که از مسیر امامان معصومh جدا شود به همان اندازه که خود دارد، مردم را به خود دعوت می كند. من و شما هم به همان اندازه که رجوعِ سخنانمان به سیره و کلام معصوم بود به آن ها دعوت كرده ایم. اما اگر رجوع حرف ها به سوی خودمان بود خود را هلاک و مردم را سرگردان می کنیم.




[221] - شرح زیارت جامعه ی کبیره فضای دیگری را می طلبد که فعلاً بحث متوجه آن فضا نیست.
[222] - بحارالأنوار، ج 2، ص 92.

حضور مخلَصین در همه ی مراتب هستی

آن هایی كه در این موضوع تفکر نمی کنند ممكن است بدون هیچ دلیلی بگویند این حرف ها نسبت به اهل بیتh غلوّ است، غافل از این که بالأخره آیا چنین شخصیت هایی در عالم هست یا نه؟ اگر کسی به درستی خدا را بشناسد و متوجه شود خداوند حقیقتی است که جامع همه ی کمالات است و در عین آن که همه ی کمالات را به نحو مطلق دارا است، اَحد است و آن کمالات، او را از مقام احدیت خارج نمی کند، متوجه وجود چنین مقاماتی می شود. مثل نور بیرنگ که در عین دارا بودن هفت نور، از بی رنگی خارج نمی شود، چون آن هفت نور به نحو جامعیت در نور بی رنگ هست و در نور بی رنگ مستغرق اند، صفات خداوند هم در ذات خداوند مستغرق است و یک حقیقت است که جامع کمالات است، که ما به آن حقیقت «حضرت الله» می گوئیم، حال «حضرت الله» به عنوان یک حقیقتِ وجودی، حتماً تجلی دارد و تجلی او همسنخ اوست، منتها به مخلوقیت و به نازله و چون «حضرت الله»؛ جامع کمالات است، اولین مخلوق او که خلیفه ی او به حساب می آید، نیز جامع همه ی اسماء الهی است، همانی که قرآن در وصف او فرمود: «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا»؛[223] خداوند همه ی اسماء را به آدم آموخت، و رسول خداf در رابطه با چنین مقامی فرمودند: «اَوَّلُ مَا خَلَقَ اللّهُ نُوری»؛[224] اول چیزی که خداوند خلق کرد، نور من بود، یعنی اولین مخلوق، انسان کامل است که جامع همه ی اسماء الهی است و غیر این هم نمی تواند باشد، چون ملائکه جامع اسماء الهی نیستند و هرکدام حامل اسمی از اسماء الهی می باشند، یکی حامل اسم علیم است و یکی حامل اسم مُحْیی. وقتی اولین مخلوق باید انسان کامل باشد و حامل همه ی اسماء الهی است، آیا نظرکردن به انسان کامل و اسماء الهی را در مقام او یافتن و وصف کردن، غلوّ است؟

اگر انسان کامل به عنوان واسطه ی فیض در عین مخلوق بودن، همه ی اسماء الهی را به نحو کامل داشته باشد، پس هر علمی که در عالم هست، از پنجره ی وجود مقدس اوست که تجلی می یابد و او از آنچه در سینه ی سایر مخلوقات هست، بیشتر از خودِ مخلوقات آگاه است و نسبت او در رابطه با سایر اسماء نیز همین طور است، به طوری که حیات هر ذی حیاتی از پنجره ی مقدس او تجلی می کند و او بیش از آن موجود در حیات آن موجود حاضر است. مقام مخلَص بودن چنین اقتضایی را دارد که واسطه ی فیض باشد و قلب او محل تجلی اسماء الهی گردد و از طریق او آن اسماء بر بقیه تجلی کند و از خود هیچ رأی و نظری نداشته باشند. چنانچه حضرت صادق(ع) می فرمایند: «یَا جَابِرُ لَوْ كُنَّا نُفْتِی النَّاسَ بِرَأْیِنَا وَ هَوَانَا لَكُنَّا مِنَ الْهَالِكِین »؛[225] ای جابر! اگر ما با نظر و رأی خود به مردم چیزی بگوییم و فتوایی بدهیم حتماً هلاک خواهیم شد. معلوم است جان آن ها واسطه ی فیض بین خلق و خالق است.

وقتی رسیدیم به این نكته كه یك عده ای هستند كه در عین داشتن مقام مخلوقیت، سراسر وجودشان را حق در اختیار دارد، بقیه می توانند جایگاه خود را در نسبت با آن ها تعیین کنند و به اندازه ای كه به آن ها نزدیك اند از ارتباط با حق بهره مند شوند. با توجه به این امر غلوّ در این موضوع چه معنی دارد؟ غلوّ وقتی است كه صفات انسان كامل را به كسی غیر از انسان كامل نسبت دهیم، یا انسان کامل را در حدّ خالق بالا ببریم، در حالی که آن ها می فرمایند: «اجْعَلُونَا مَخْلُوقِینَ وَ قُولُوا فِینَا مَا شِئْتُم »؛[226] ما را آفریده ی خدا بدانید آن گاه هر کمالی را که مایلید در وصف ما بگوئید جا دارد.




[223] - سوره ی بقره، آیه ی 31.
[225] - بحارالأنوار، ج 2، ص 172.
[226] - بحارالأنوار، ج 47، ص 68.

یک راز بزرگ

در زیارت جامعه با توجه به مقام واسطه ی فیض بودن ائمهh می گویی: «وَ عَیْبَةِ عِلْمِهِ»؛ سلام بر شما كه محل علم خدائید. فراموش نفرمائید كه خدا مخلَصین را برای خود پروریده تا مظهر صفات او باشند و از طریق آن ها، صفات حضرت حق ظاهر گردد و راه مردم به سوی خدا به نمایش در آید و لذا در ادامه می گویی: «وَ حُجَّتِهِ وَ صِراطِهِ وَ نُورِهِ»؛ سلام می دهی به کسانی كه حجت خدا و صراط او و نور اویند، از طریق آن ها خداوند به بندگانش می گوید اگر می خواهی ملاک رضایت و عدم رضایت چگونه است، به آن هایی كه حجت من اند نظر کن، همان هایی که صراط و مسیر رسیدن بندگان به خداوندند و نور او را می نمایانند، راستی اگر مظاهر نوری خدا نبودند بشریت از کجا می توانست خدا را بشناسد؟ و وقتی قرآن فرمود: یك عده ای مخلَص اند و شیطان هم روی این ها نمی تواند تأثیر بگذارد، راز بزرگی را برای بشریت آشکار نمود، همان رازی که حضرت باقر(ع) در موردش فرمودند: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ لَا یَكُونَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ حِجَابٌ حَتَّى یَنْظُرَ إِلَى اللَّهِ وَ یَنْظُرَ اللَّهُ إِلَیْهِ فَلْیَتَوَالَ آلَ مُحَمَّدٍh وَ یَتَبَرَّأْ مِنْ عَدُوِّهِمْ وَ یَأْتَمَّ بِالْإِمَامِ مِنْهُمْ فَإِنَّهُ إِذَا كَانَ كَذَلِكَ نَظَرَ اللَّهُ إِلَیْهِ وَ نَظَرَ إِلَى اللَّه »؛[227] هركه مسرور مى شود از این كه بین او و خدا حجابى نباشد تا خدا را ببیند و خداوند نیز او را مشاهده كند باید آل محمّدh را دوست بدارد و از دشمنانشان بیزار باشد و پیرو امام از آل محمّدh گردد، اگر چنین بود خدا را مى بیند و خدا نیز او را مى بیند. فکر می کنم تأمل بر روی این حدیث شریف به واقع اسرار زیادی بر جان انسان می گشاید و تدبّر در آن را به عهده ی عزیزان می گذارم.

پس عده ای در مقام مخلَص هستند كه صراط و نور خدایند، با حركات و سكنات و گفتارشان صفات و كمالات خدا را نشان می دهند و می توان از منظر آن ها صفات و اسماء خداوند را به تماشا نشست، همان نکته ای که علی(ع) در آن رابطه در وصف خود فرمودند: «أَنَا عَیْنُ اللَّهِ وَ أَنَا یَدُ اللَّهِ وَ أَنَا جَنْبُ اللَّهِ وَ أَنَا بَابُ اللَّه »؛[228] من چشم خدا در بین بندگان و دست خداوند و در قرب خدا و باب او هستم. آدم وقتی به اعمال و گفتار این ذوات مقدس توجه می كند، متوجه می شود یقیناً نوری خاص پشت گفتار و رفتار آن ها هست، وگرنه انسان به خودی خود و با تفكر و تعقل نمی تواند تا این جاها جلو بیاید.

شیعه چقدر هوشیاری به خرج داده که مصداق مخلَصین را پیدا کرده و در مقابل آن ها اظهار می دارد «اَشْهَدُ اَنَّكُمُ الْاَئِمَّةُ الرّاشِدوُنَ الْمَهْدِیُّونَ الْمَعْصُومُونَ الْمُكَرَّمُونَ الْمُقَرَّبُونَ الْمُتَّقُونَ الصّادِقُونَ الْمُصْطَفُونَ الْمُطیعُونَ الْقَوّامُونَ بِأَمْرِهِ الْعامِلُونَ بِإِرادَتِهِ»؛ می گوید: شهادت می دهم آن كسانی كه در قرآن، آدرسشان را به ما به عنوان مخلَصین داده شمایید. امامانی هدایت گر و رشددهنده و معصوم و بزرگوار و مقرّب و متّقی و صادق و برگزیده و مطیع حق و نمایش امر الهی و عامل به هر آنچه خدا اراده کرده است در بین بشریت. به خود می گوئیم اگر اهل بیت پیامبرh آن مخلَصینی كه در قرآن خبر از آن ها داده است، نیستند، پس چه كسانی می توانند در چنین مقامی باشند؟ در حالی که پیامبر خداf می فرماید: « وَ لِكُلِّ شَیْ ءٍ أَسَاسٌ وَ أَسَاسُ الْإِسْلَامِ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَیْت »؛[229] هر چیزى بنیادى دارد و بنیاد اسلام دوستى ما خاندان است .آیا این محبت، جز محبت فی الله است که چون اهل البیتh مظاهر کمال خداوندند، محبت به آن ها عین محبت به خداوند و موجب ورود به دینداری واقعی می شود؟ همان نوع از دینداری که حضرت باقر(ع) در موردش فرمودند: «اَلدّین هُوَ الْحُبّ»؛ دین فقط در دوست داشتن خلاصه می شود و دوست داشتن اهل البیتh، دوست داشتن آن چیزی است که دوست داشتنی است یعنی دوست داشتنِ کمال مطلق، چون امامان «وجه الله» هستند و از طریق آن ها با انوار الهی روبه رو می شویم. لذا حضرت باقر(ع) فرمودند: «نَحْنُ وَ اللَّهِ وَجْهُهُ...»؛[230] به خدا قسم ما وجه اللّه هستیم.

چنانچه قلب را متذکر موضوع مخلَصین بکنیم با اندک بررسی و تحقیق متوجه می شویم مصداق مخلَصین در حال حاضر که در صحنه ی هدایت بشریت نقش اصلی را دارد، جز اهل البیت پیامبرh کسان دیگری نمی توانند باشند. در واقع در زیارت جامعه ی کبیره اعلام می داریم ما به این نتیجه رسیده ایم آن کسانی كه باید به دنبالشان باشیم و در قرآن از وجود آن ها خبر داد، چنین خصوصیاتی دارند و جز شما اهل البیت کس دیگری نیست. وقتی پذیرفتیم که طبق خبر قرآن مخلَصین در این عالم هستند و نیز می فرماید: «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً»؛[231] من همواره خلیفه ای در زمین قرار می دهم که مقامش، مقام پذیرش و ارائه ی همه ی اسماء الهی است، دیگر شک نمی کنید که همواره باید چنین انسان هایی در هر دوره ای باشند که مصداق کامل نمایش وظیفه ی الهی هر انسانی می باشند، چون شیطان نگفت همه را گمراه می كنم مگر مرسلین را، اگر چنین می گفت می پذیرفتم فقط پیغمبرها مخلَص اند. آری مسلّم انبیاء الهی جزء مخلَصین هستند، ولی فقط انبیاء نیستند که در مقام مخلَصین قرار دارند. بلکه بحث بر سر خلیفه ی خدا بود که شیطان گفت همه را گمراه می کنم مگر مخلَصین را، پس هرکس بتواند به عنوان خلیفه ی خدا حامل همه ی اسماء الهی باشد، مصداق مخلَصین است و تا آخر تاریخ حضور چنین افرادی ادامه دارد و وظیفه ی ماست با شناخت خصوصیات آن ها حجّت های خدا روی زمین را گُم نکنیم. آیا هیچ کدام از صحابه ی پیامبرf اظهار داشتند: «نَحْنُ أَبْوَابُ اللَّهِ وَ نَحْنُ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِیمُ وَ نَحْنُ عَیْبَةُ عِلْمِهِ وَ نَحْنُ تَرَاجِمَةُ وَحْیِهِ وَ نَحْنُ أَرْكَانُ تَوْحِیدِهِ وَ نَحْنُ مَوْضِعُ سِرِّه »؛[232] مائیم دریچه هاى علم خدا، و مائیم راه مستقیم و محل علم او و مائیم بازگوكننده و شرح دهنده ی وحى خدا و استوانه هاى اصلى كاخ توحید او و مائیم جایگاه سرّ او؟ در حالی که حضرت سجاد(ع) آن انسان عابد و صادق چنین اظهاراتی دارند آیا می توان گفت: ادعا می کنند؟




[227] - بحارالأنوار، ج 23، ص 81
[228] - الكافی، ج 1، ص 145
[229] - بحارالأنوار، ج 27، ص 82
[231] - سوره ی بقره، آیه ی 30.

اوج بصیرت

وقتی در زیارت جامعه در راستای مطلع شدن از مصداق های مخلَصین صفات آن عزیزان را اظهار می داری و می گویی: «الْقَوّامُونَ بِأَمْرِهِ»؛ شما قیام كننده به امر خدائید، چون در ابتدا متوجه چنین مقامی برای انسان هایی خاص شده ای، حالا با امثال آن زیارت خود را با مصداق آن مقام مأنوس می کنی و می گویی آقا! قبول دارم شمائید آن هایی كه نمایش حاكمیت امر خدایند «الْعَامِلُونَ بِإِرَادَتِهِ»؛ اراده و خواست خدا در شخصیت شما تجلی می كند. «الْفَائِزُونَ بِكَرَامَتِهِ»؛ شما به نور کرامت پروردگار به مقاماتی خاص نایل شده اید، چون «اصْطَفَاكُمْ بِعِلْمِهِ»؛ با علمی که نسبت به شما داشت شما را انتخاب کرد «وَ ارْتَضَاكُمْ لِغَیْبِهِ»؛ و شما را برای کشف حقایق غیبی اش برگزید «وَ اخْتَارَكُمْ لِسِرِّهِ»؛ و انتخابتان کرد برای سرّ خودش. در این فراز حاصل تلاش خود را برای یافتن چنین گوهرهایی بر زبان می آورید و این اوج بصیرت یک انسان است که توانسته است جایگاه غیب و سرّ پروردگار عالم را پیدا کند و با آن ها مأنوس گردد و از عالَم آن ها بهره مند شود.

در اکثر زیارات یکی از خصوصیاتی که برای امامان متذکر می شوید فراز «وَ جاهَدْتُمْ فِی اللهِ حَقَّ جِهادِهِ»؛ است. با توجه به سیره و گفتار آن ها اظهار می دارید؛ شما در رابطه با خدا و تحقق امر الهی در جان خود و در نظام بشری، آنچه را كه ممكن بوده در نهایتِ تلاش انجام دادید. چون همچنان که عرض شد یک عمر قلب را در محضر حق قراردادن و بر آن اساس مردم را هدایت کردن کار عجیبی است. به من بگویید كدام یك از ما نمازهایمان را آن طور كه حقِّ نماز است می توانیم بخوانیم؟ تازه وقتی تصمیم گرفتیم حق نماز را به جا آوریم و در محضر حق ادب حضور را رعایت کنیم متوجه می شویم کار خیلی مشکلی است، آن هم مشكل ترین كار. می توان به قله ی اورست صعود کرد اما آیا می توان از اول نماز تا آخر نماز حضور قلب داشت؟ گاهی شیطان از طریق همین تصمیم که برای حضور قلب می گیریم، ما را از اصل حضور قلب محروم می كند و مشغول اراده برای حضور قلب می کند، همان اراده، حجاب می شود. مخلَصین كسانی اندکه از همه ی این موانع رسته و قلب خود را تماماً در حضور نگه داشته اند. در وصف آن ها می گویید: «وجَاهَدْتَ فِی سَبِیلِهِ وَ عَبَدْتَهُ صَادِقاً مُخْلِصاً حَتَّى أَتَاكَ الْیَقِین »؛ شما در راه پروردگار تلاش لازم را انجام دادید، و صادقانه و مخلصانه او را عبادت کردید تا این که عمرتان به پایان رسید. لذا حرف شما در این فراز این است که تا آخر عمر قلب خود را در حضورِ با حق نگه داشتید. و این نوع سخن گفتن و وصف کردن با توجه به مقام «مخلَص»بودن ائمهh است. یک شیعه ی واقعی علاوه بر این که متوجه شده است انسان «مخلَص» چه مقامی است و كسی كه «مخلَص»باشد چه خصوصیاتی دارد، متوجه شده است مصداق آن چه كسانی هستند.

كافی است در موضوع مخلَصین از آیات الهی سرسری نگذریم، در آن صورت هماهنگ با قرآن که برای اهل البیتh مقام خاصی از طهارت را معرفی می کند، خطاب به آن ها خواهید گفت: «وَ أَدِلاءَ عَلَى صِرَاطِهِ»؛ شما نمایاننده ی راهی هستید که به خدا ختم می شود و انسان ها را به قرب الهی می رساند و عاملی هستید که یاد خدا از زندگی بشر به حاشیه نرود «وَ أَدَمْتُمْ ذِكْرَهُ»؛ و نه تنها یاد خدا فراموش نشود «وَ وَكَّدْتُمْ مِیثَاقَهُ»؛ بر عهدی که بشر با خدا بسته تأکید می کنید، تا بندگی خدا در متن زندگی بشر زنده بماند و مورد غفلت قرار نگیرد، تا آن جا که اظهار می داری: «حَتّی اَعْلَمْتُمْ دَعْوَتَهُ»؛ تا این که دعوت خداوند را آشکار ساختید. بعد از آن که عرضه داشتید شمائید آن هایی كه نهایت تلاش در بندگی خدا را به نمایش گذاشتید، می گوئید: و شمایید كه دعوت حق را اعلان كردید تا مردم از طریق شما به خداوند نزدیک شوند، در حالی که اگر آن ها از خود و در خود چیزی داشتند، حجاب حق می شدند و با توجه به مخلَص بودن، چنین لکه ای هرگز بر دامن آن ها نمی نشیند، بلکه تمام وجود آن ها مسیر ظهور دعوت حق می شود. عرضه می دارید: «وَ بَیَّنْتُمْ فَرائِضَهُ»؛ شما نشان دادید وظایف مردم نسبت به پروردگارشان چگونه باید باشد. «وَ اَقَمْتُمْ حُدوُدَهُ»؛ حد و حدود احکام الهی را پایدار نگه داشتید تا معلوم شود حد بندگی چگونه باید رعایت گردد «وَ نَشَرْتُمْ شَرایِعَ اَحْكامَه»؛ و دین خدا را نشر دادید تا در غوغای سیاستِ حاکمان مدعی اسلام، دین خدا به فراموشی کشانده نشود. راستی آیا می شود زمین بدون وجود چنین افرادی به حیات خود ادامه دهد؟



غفلتی خطرناک

اساتید عزیز ما می فرمودند: «با حیله ی امویان، پیامبرf طوری در اهل سنت معرفی شدند و طوری از مقام مخلَص بودن آن حضرت غفلت کردند که دیگر ضرورت پیش نیاید تا جانشینان پیامبر fنیز در مقام مخلَصین باشند. عصمت پیامبرf را در آن حدی پذیرفتندكه وَحی الهی را بدون اشتباه به ما رسانده اند و در بقیه ی موارد آن حضرت را در حد سایر انسان ها معرفی کردند. آن وقت دیگر نه تنها موضوع مقام واسطه ی فیض بودن حضرت منتفی است، بلکه دیگر جایی برای هیچ کس تحت عنوان واسطه بین خدا و مخلوقات باقی نمی ماند. از خود نپرسیدند چرا خداوند به ملائکه می فرماید: «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً»؛[233] من همواره در زمین خلیفه ای قرار می دهم که آن خلیفه حامل همه اسماء الهی است و همه ی ملائکه بر او سجده می کنند. آیا پس از پیامبرf کسی هست که در مقام خلیفه اللهی باشد یا چنین مقامی دیگر وجود نخواهد داشت و بشر از مخلَصینی که شیطان نتواند بدان ها دسترسی داشته باشد و حجت خدا برای بندگان باشد، محروم می شود، و یا کسانی غیر از آل محمدh مصداق مخلَصین هستند؟ در حالی که روایات بسیار زیادی نسبت به حُبّ آل محمدh و نتایج فوق العاده ی آن حبّ در متون اهل سنت هست که به خوبی انسان را متوجه مقام مخلَص بودن آن ها می کند.[234] مسلّم محبت به آل محمّدh که پیامبر خداf بر آن تأکید دارند ریشه در مقامی دارد که مخصوص این خانواده است وگرنه، نه پیامبر خداf و نه خداوند در سوره ی شوری هرگز نسبتِ جسمی آل محمدh به آن حضرت را عامل محبت ورزیدن امت به آن ها قرار نمی داد.

اگر در صدر اسلام بررسی کنیم مسلّم از صحابه ی پیامبر خداf جز علی بن ابیطالب(ع) كسی را در حدّ مخلَص بودن نمی توان یافت و هیچ یک از صحابه هم چنین ادعایی ندارند و اگر کسی از صحابه در آن حدّ بود بر رسول خداf واجب بود که در جریان مباهله او را شرکت دهد. در میان تابعین هم غیر از فرزندان امام حسین(ع) كسی را نمی توان یافت که مصداق مخلَصین باشد و هیچ کس هم چنین ادعایی ندارد. ابوحنیفه در توصیف امام صادق(ع) می گوید: كسی كه هیچ جا درس نخوانده و همه محتاج اویند. همین طور بقیه ی ائمهh را هم بررسی كنید تا امام زمانg ببینید چه كسانی خصوصیات مخلَصین را دارا هستند. آدم های خوبِ زمان ما كه هیچ كدام چنین ادعایی ندارند. امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» می فرماید: جانم فدای خاك پای امام زمان؛ آدم های بد هم كه نمی توانند مخلَص باشند.

حتماً این موضوع برای ما مهم است كه وقتی فهمیدیم یك عده ای مخلَص اند و خصوصیاتشان هم چنین و چنان است، آن وقت می رسیم به انسان هایی كه باید در موردشان بگوییم: «فَالرّاغِبُ عَنْكُمْ مارِق»؛ كسی كه از شما جدا شد، از حقیقت دور شد. مسلم اگر كسی از انسانی كه مخلَص است جدا شود، از هدف جدا شده است. «وَاللاّزِمَ لَكُمْ لاحِق» و كسی كه همراه شما باشد، به مقصد رسید. چون مخلَص یعنی کسی که تمام وجودش آینه ی خواست خدا است، و لذا اظهار می داری: «وَ الْحَقُّ مَعَكُمْ وَ فِیكُمْ وَ مِنْكُمْ وَ إِلَیْكُمْ» حق با شما و در شما و از شما و به سوی شما است، آیا معنی مخلَص بودن و واسطه ی فیض بودن و خلیفه الله بودن جز این است؟ و لذا در تبیین موضوع اظهار می داری «وَ آیَاتُ اللَّهِ لَدَیْكُمْ وَ عَزَائِمُهُ فِیكُمْ وَ نُورُهُ وَ بُرْهَانُهُ عِنْدَكُمْ وَ أَمْرُهُ إِلَیْكُمْ» آیات الهی نزد شما است و شما نمایش او هستید، و عزم و اراده ی او در شما محقق است و نور و تجلیات او از شما تشعشع می کند و امر او به شما ختم می گردد. پس می توان نتیجه گرفت: «مَنْ وَالاكُمْ فَقَدْ وَالَى اللَّهَ وَ مَنْ عَادَاكُمْ فَقَدْ عَادَى اللَّهَ»؛ هركس شما را دوست داشته باشد، خدا را دوست داشته و هرکس با شما مخالفت و دشمنی کند با خدا دشمنی کرده است.

ائمهh در راستای آن که ما خود را ارزیابی کنیم به ما ملاک داده اند و لذا حضرت صادق(ع) از قول علی(ع) می فرمایند: «فَمَنْ أَرَادَ أَنْ یَعْلَمَ حُبَّنَا فَلْیَمْتَحِنْ قَلْبَهُ فَإِنْ شَارَكَ فِی حُبِّنَا عَدُوَّنَا فَلَیْسَ مِنَّا وَ لَسْنَا مِنْهُ وَ اللَّهُ عَدُوُّهُ وَ جَبْرَئِیلُ وَ مِیكَائِیلُ وَ اللَّهُ عَدُوٌّ لِلْكَافِرِین »؛[235] هركه می خواهد بداند ما را دوست دارد یا نه، به قلب خود نگاه كند اگر در محبت ما دشمن ما را شریك قرار می دهد از ما نیست و ما نیز با او ارتباطى نداریم وخداوند و جبرئیل و میكائیل با او دشمن اند و خدا دشمن كافران است .




[233] - سوره ی بقره، آیه ی 30.
[235] - بحارالأنوار، ج 24، ص 317

آینه های نمایش حق

وقتی متوجه شدیم مخلَصین آیینه ی نمایش حق اند، اگر كسی گفت من خدا را دوست دارم و ائمهh را دوست نداشت، حتماً به خود دروغ گفته است و به واقع جواب قرآن را در مورد مخلَصین نداده است و نتوانسته است محبت خود را به صورت صحیح هدایت کند. محبت به مخلَصین، یعنی محبت به انسان هایی که در حرکات و گفتار خود حق را می نمایانند و لذا محبت به آن ها، همان محبت به خدا است در آیینه ای كه حضرت حق خود را به نمایش در آورده. و از طرفی دیگر جذبه ی فطری محبت به حق را در ما پرورانده است و لذا اگر کسی فطرت خود را ضایع نکرده باشد، در راستای محبت به حق، محبت به امامان معصومh در او به خوبی وجود دارد گفت:

دیده آن باشد كه باشد شه شناس

تا شناسد شاه را در هر لباس

اگر کسی خداشناس باشد، وقتی خداوند خود را در مظاهر عالیه اش نمایش می دهد، که طبق آیه ی مورد بحث آن مظاهر عالیه مخلَصین هستند، حتماً آن ها را می شناسد و اگر به آن ها محبت ندارد چطور می تواند ادعا کند خدا را دوست دارم؟ این جاها است كه دُم خروس پیدا می شود! به همین جهت در این فراز از زیارت می گویید اگر كسی شما را دوست داشته باشد، خدا را دوست داشته و «مَنْ عاداكُم» و اگر كسی شما را دشمن بدارد خدا را دشمن داشته است و در همین راستا در متون اهل سنت داریم که رسول خداf فرمودند: «أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَى بُغْضِ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ كَافِراً، أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَى بُغْضِ آلِ مُحَمَّدٍ لَمْ یَشَمَّ رَائِحَةَ الْجَنَّة»؛[236] آگاه باشید! هركس بر بغض آل محمّد بمیرد كافر از دنیا رفته و هركس بر بغض آل محمّد بمیرد بوى بهشت را استشمام نخواهد كرد.

ملاحظه می فرمایید زیارت نامه هایی مثل زیارت جامعه ی كبیره صرفاً حرف امام هادی(ع) نیست بلکه این زیارت استحكام كامل عالی ترین عقیده ای است که یک مسلمان باید داشته باشد و خبر از یک هوشیاری بزرگ می دهد در یافتن حقایق متعالی. سوره ی صاد، آیه ی 83 که موضوع مخلَصین و عدم دسترسی شیطان به آن ها را مطرح می کند، نکات بسیار ارزشمندی در راستای هدایت ما در درون خود دارد و اگر بر روی آن تأمل شود توفیقات بزرگی نصیب انسان می گردد و لذا شیطان سخت در تلاش است كه ما را از توجه به آن محروم کند تا متوجه مصداق های مخلَصین نشویم و عملاً با داشتن عبادات کثیره به هیچ سعادتی نایل نگردیم. اَنس بن مالک می گوید: «كُنْتُ أَنَا وَ أَبُوذَرٍّ وَ سَلْمَانُ وَ زَیْدُ بْنُ أَرْقَمَ عِنْدَ النَّبِیِّf إِذْ دَخَلَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ«علیهماالسلام» فَقَبَّلَهُمَا رَسُولُ اللَّهِ وَ قَامَ أَبُوذَرٍّ فَانْكَبَّ عَلَیْهِمَا وَ قَبَّلَ أَیْدِیَهُمَا ثُمَّ رَجَعَ فَقَعَدَ مَعَنَا فَقُلْنَا لَهُ سِرّاً یَا أَبَاذَرٍّ: أَنْتَ رَجُلٌ شَیْخٌ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ تَقُومُ إِلَى صَبِیَّیْنِ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ فَتَنْكَبُّ عَلَیْهِمَا وَ تُقَبِّلُ أَیْدِیَهُمَا فَقَالَ نَعَمْ لَوْ سَمِعْتُمْ مَا سَمِعْتُ فِیهِمَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِf لَفَعَلْتُمْ لَهُمَا أَكْثَرَ مِمَّا فَعَلْتُ أَنَا فَقُلْنَا وَ مَا سَمِعْتَ یَا أَبَاذَرٍّ قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ لِعَلِیٍّ(ع) وَ لَهُمَا یَا عَلِیُّ وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ رَجُلًا صَلَّى وَ صَامَ حَتَّى یَصِیرَ كَالشَّنِّ الْبَالِی إِذًا مَا نَفَعَتْهُ صَلَاتُهُ وَ لَا صَوْمُهُ إِلَّا بِحُبِّكُمْ یَا عَلِیُّ مَنْ تَوَسَّلَ إِلَى اللَّهِ جَلَّ شَأْنُهُ بِحُبِّكُمْ فَحَقٌّ عَلَى اللَّهِ أَنْ لَا یَرُدَّهُ یَا عَلِیُّ مَنْ أَحَبَّكُمْ وَ تَمَسَّكَ بِكُمْ فَقَدْ تَمَسَّكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى»؛ [237] من و ابوذر و سلمان و زید بن ارقم؛ خدمت پیامبرf بودیم ناگاه حسن و حسین«علیهماالسلام» بر آن حضرت وارد شدند رسول خداf آن دو را بوسید، سپس ابوذر حركت كرد و خودش را به روى آن دو افكند و دست هایشان را بوسید بعد برگشت به جاى خود کنار ما نشست. سپس ما گفتیم اى اباذر تو پیرمردى هستی از اصحاب و یاران رسول خدا براى این دو کودک از بنى هاشم، بلند مى شوى و دست آن دو را مى بوسى. ابوذر گفت آرى اگر آنچه را كه من از رسول خداf در باره ی این دو شنیدم شما مى شنیدید شما هم كار مرا انجام مى دادید بلكه بیشتر از آنچه من انجام دادم شما انجام می دادید گفتم اى اباذر آنچه شنیده اى چیست؟ گفت شنیدم به على می فرمود اى على! به خدا سوگند اگر مردى نماز بگزارد و روزه بگیرد تا مانند مشك خشكیده شود نماز و روزه اش فائده اى ندارد مگر به دوستى شما، اى على هركس متوسل به خدا شود به واسطه ی دوستى شما، بر خدا سزاوار است كه او را ناامید برنگرداند. یا على! هركس شما را دوست دارد و چنگ به دامن شما بزند به دستگیره ی محكمى چنگ زده است .

قصه ی آن كه به زیارت خانه ی خدا رفت تا خدا را ببیند، و خداوند جایگاه پیامبر و اولاد پیامبرh را به او نشان داد، در همین جا معنی پیدا می كند و اگر كسی نسبت به جایگاه مخلَصین در هستی كمی فكر كند می فهمد این قصه یعنی چه و هزاران قصه ی دیگر را هم خواهد فهمید.

باز در فهم مصداق مخلَصین در زیارت جامعه می گویی: «اَنْتُمُ الصِّراطُ الْاَقْوَمُ وَ شُهَداءُ دارِ الْفَناءِ وَ شُفَعاءُ دارِ الْبَقاء» شما آن راه راستی هستید که همواره پایدار است و اسوه های زندگی دنیا و شفیعان زندگی آخرت می باشید. من و شما وقتی خودمان را در نظر می گیریم می بینیم که اگر چند صباحی از جهتی هم اصلاح شویم چیزی نمی گذرد که آن حالت می رود و پایدار نمی ماند. اما مخلَصین تماماً بر صراط مستقیم پایدارند و خودشان آن صراط پایدارند و به قول حضرت سجادu: «نَحْنُ الصِّراطُ الْمُسْتَقیم»[238] مائیم صراط مستقیم. همچنان که رسول خداf می فرمایند: «عَلِی هُوَ الصِّراطُ الْمُسْتَقیم»[239] علی به خودی خود صراط مستقیم است. وقتی ذات آن ها صراط مستقیم شد دیگر انحراف از آن معنی ندارد و در همین رابطه و با توجه به چنین معرفتی اظهار می داری «وَ شُهَداءُ دارِالْفَناء» شما در این دنیا، نمونه های كامل درست زندگی کردن و نظاره گر باطن انسان ها می باشید. همچنان که «شُفَعَاءُ دَارِ الْبَقَاءِ» هستید و در قیامت شفیع مایید تا مسیرِ به سوی پروردگارمان را به بهترین نحو طی کنیم.

ائمهh در قیامت مطابق این که در دنیا پیرو آن ها بودیم ما را در آن دنیا به سوی مقصد مطلوب سیر می دهند. در یکی از فرازهای زیارت جامعه نظر به ملاک بودن مقام مخلَصین می کنی و می گویی: «وَالْبابُ الْمُبْتَلی بِهِ النّاس» شما دریچه هایی هستید که خداوند خلق را از طریق شما می آزماید. بخواهید یا نخواهید خداوند برای ما زیر این آسمان نمونه هایی گذاشته است كه دریچه ها و باب امتحان ما هستند. هركس به طرف آن ها آمد از ظلمات زندگی دنیایی نجات یافت وگرنه هلاک می شود. عرضه می داری: «مَنْ اَتیكُمْ نَجی وَ مَنْ لَمْ یأْتِكُمْ هَلَك» هرکس به سوی شما آمد نجات یافت و هرکس راه دیگری رفت هلاک گشت و در اوج بی ثمری و بیهودگی، زندگی را تمام نمود زیرا از کنار مخلَصین رفتن به خودی خود انحراف است.




[236] - احمد ابوکف، «آل بیت النّبیf و آله فی مصر»، ص233، انتشارات دارالمعارف، قاهره
[237] - إرشادالقلوب إلى الصواب، ج 2، ص 415.
[238] - معانی الاخبار، ص 35.

خلقتی فوق زمین و زمان

إن شاء الله این بحث وسیله ای شود تا جایگاه مخلَصین را به طور جدّی دنبال بفرمائید و روشن شود با چه هدفی خداوند عده ای را با اراده ی خاص خود می پروراند و چرا علامه طباطبائی«رحمه الله علیه» در تفسیر آیه ی 33 سوره ی احزاب که بحث طهارت اهل البیتh را پیش می کشد، روشن می کنند آن طهارت باید تکوینی باشد، به این معنی که وجود مقدس اهل البیتh به اراده ی خاص خداوند عین طهارت گردند و متوجه باشیم اگر در این دنیا مخلَص موجود است باید خصوصیاتی را داشته باشد که شما در زیارت جامعه از یک جهت و در دعاها و مناجات آن ها از طرف دیگر، متذکر آن خصوصیات می شوید و از مقام باطنی و نوری آن ها غفلت نمی کنید که به جهت تقدّم درجه ی وجودی که دارند قبل از خلقت آسمان و زمین وجود داشتند.

ابن عباس گفت ما در خدمت پیامبر اكرمf بودیم كه علی بن ابى طالب(ع) وارد شد همین كه چشم پیامبر اكرمf به او افتاد در چهره اش تبسم نمود و فرمود: مرحبا به كسى كه خدا او را چهل هزار سال قبل از خلقتِ آدم آفرید. عرض كردم یا رسول الله آیا ممكن است پسر قبل از پدر باشد؟ فرمود: آرى خداوند من و على را قبل از آدم از یک نور آفرید، به فاصله چهل هزار سال قبل از خلقت آدم نورى آفرید و به دو قسمت تقسیم نمود مرا از نیم آن و علی را از نیم دیگر آفرید، قبل از آفرینش تمام اشیاء، سپس از نور من و علی اشیاء را آفرید . سپس ما را در طرف راست عرش قرار داد، بعد ملائكه را آفرید ما تسبیح كردیم ملائكه بعد از ما تسبیح نمودند، ما تهلیل گفتیم آن ها بعد از ما به تهلیل مشغول شدند، ما تكبیر گفتیم سپس آن ها تكبیر گفتند این تسبیح و تهلیل و تكبیر ملائكه به واسطه ی تعلیم من و على بود»[240] لذا در زیارت جامعه ی کبیره خطاب به آن ذوات مقدس اظهار می داری. «خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِینَ حَتَّى مَنَّ عَلَیْنَا بِكُمْ» خدا شما را آفرید و محیط به عرش خود گردانید تا این زمان كه به نعمت وجود شما بر ما منت گذاشت «جَعَلَكُمْ فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْكَرَ فِیهَا اسْمُهُ » شما را در خاندانى قرار داد كه إذْن فرموده آن را بالا برند، خانه هایى كه نام خدا در آنها برده مى شود، و صبح و شام در آن ها تسبیح او مى گویند .

در این فراز علاوه بر آن که متوجه خلقت نوری آن ذوات مقدس هستید، متوجه تعین و ظهور دنیایی آن ها نیز می باشید که خداوند آن ها را در خانواده ای خاص قرار داد تا آن جا که می گویی «مَنْ أَرَادَ اللَّهَ بَدَأَ بِكُمْ» هرکس خدا را طلب کرد از شما شروع کرد تا به نتیجه رسید و از آن دقیق تر عرضه می داری «بِكُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِكُمْ یَخْتِمُ»[241] خداوند برکاتش را از طریق شما می گشاید و آن برکات به ما منتهی می شود و آن برکات به شما نیز ختم می شود. از آن جایی که متوجه هستید از طریق همین مخلَصین راه رضوان خداوند گشوده می شود. می گویی: «بِكُمْ یُسْلَكُ اِلَی الرِّضْوان»؛ به كمك شما انسان ها به سوی رضایت خداوند كشیده می شوند. چون در واقع قلب آن ذوات مقدس نمایاننده ی آن چیزی است که خداوند از بندگانش می خواهد و اقتضای مخلَص بودن، چنین خصوصیاتی است.

با توجه به حرکات و سکنات ائمهh و تأکیدات رسول خداf در توجه به اهل البیتh و با توجه به صحنه های متفاوت تاریخ و موضع گیری های منحصر به فردی که ائمهh از خودشان نشان داده اند و از همه مهم تر تأکید قرآن به «مودّت فی القربی» و طهارت اهل البیت، خیلی زود می توان متوجه شخصیت هایی شد که تعبیرات مطرح شده در زیارت جامعه ی کبیره، صفات واقعی این ذوات مقدس است. مسلّم غیر از ائمه ای كه شیعه متوجه آن ها شده کسان دیگری را مصداق چنین صفاتی نمی توان یافت. زمان حضرت نوح(ع) مصداق مخلَصین معلوم بود، و همه ی مؤمنین نظر به آن حضرت داشتند[242] ولی در این زمان با همه ی غفلت هایی که بعد از رحلت رسول خداf شد، اگر غیر از ائمه ی معصومh كسان دیگری را مصداق صفات مذکور یافتید ما را هم دنبال خودتان ببرید! و اگر مشخص شد چنین نیست پس مواظب باشد حالا كه همواره مخلَص در دنیا هست، پس دنبال دیگری غیر از ائمه ی معصومینh راه نیفتید.




[240] - بحارالأنوار، ج 25، ص 24.
[241] - من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 613.
[242] - عنایت داشته باشید که مخلَص بودن مقام است و مقوله ای است وجودی و تشکیکی؛ و شدید و اَشد در آن جاری است و لذا اگر صفات مطرح در امثال زیارات برای اهل البیتh به نحو اَشد مطرح است برای سایر انبیاء به نحو شدید مطرح است و در آنجا نیز موضوع تشکیکی بودن جاری است.

مباهله و نتایج آن

چقدر خوب است که انسان در اعتقاد حقی که یافته خیلی محكم باشد. ما بحمدالله یقین داریم مقام یك عده ای زیر این آسمان عین عصمت است پس باید چشم خود را از آن ها برنداشت و در امور زندگی - اعم از زندگی فردی یا اجتماعی و اقتصادی- خط کلی را از آن ها گرفت. از یک طرف آیه ی تطهیر یعنی آیه ی 33 سوره ی احزاب می گوید اهل البیتh عین پاكی و عصمت اند. از طرف دیگر جریان مباهله که سوره ی آل عمران متذکر آن است روشن می کند فقط عده ای خاص در مقام جعل لعنت خدا بر کاذبین بودند، پس باید جایگاه این عده ی خاص را از بقیه جدا کرد. در آیه ی مباهله كه خداوند به پیامبرf می گوید حال که مسیحیان نجران محکوم شدند و باز دین اسلام را نپذیرفتند آن ها را دعوت به مباهله و نفرین به همدیگر کن. می فرماید: «فَمَنْ حَآجَّكَ فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءكُمْ وَنِسَاءنَا وَنِسَاءكُمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةُ اللّهِ عَلَى الْكَاذِبِینَ»[243] پس هركه پس از روشن شدن مطلب باز با تو محاجّه كند، بگو بیایید پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و جان هایمان و جان هایتان را فرا خوانیم سپس مباهله كنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم و در این نفرین لعنت خدا بر کاذبین را جَعل نمائیم. تا حقانیت هركدام كه حق اند، روشن شود. پیامبرf امام حسن و امام حسینh را به عنوان أبناء آوردند و تنها یك زن یعنی فاطمه زهراi را به عنوان نساء آوردند. در حالی كه اگر یك زن دیگر زیر این آسمان بود كه شأنش، شأن جعل لعنت الهی بود و پیامبرf نیاورده بودند، نعوذ بالله پیامبرf از حکم خدا سرباز زده بودند، چون خدا نگفت یكی از زن ها را بیاور، فرمود زن ها را بیاور، اما پیامبرf فقط یك زن، آن هم حضرت زهراi را آوردند، و این نشان می دهد كس دیگری نبود كه در مقام جعل لعنت الهی بر كاذبین باشد و قلبش مسیر جعل لعنت الهی بر دشمنان توحید باشد ، و نیز خداوند واژه ی «أنْفُس» را به کار برد، یعنی جان هایتان را بیاورید و نه جانت را. در حالی که پیامبرf فقط امیرالمؤمنین(ع) را آوردند. این نشان می دهد زیر این آسمان اَحدی در حدّ جان پیامبرf نبوده است. و غیر از این چند نفر كسی شایستگی مقام جعل لعنت خدا بر آن هایی که خداوند اراده کرده بر آن ها لعنت بفرستد را نداشته است. اگر كس دیگری بود، با توجه به رخصت و دستوری كه خداوند داده بود و به صیغه ی جمع آورده، حتماً پیامبرf می آوردند، پس فقط این ها مقامشان مقام مخلَصین بوده و قلبشان مسیر جعل لعنت خدا بر كاذبین بوده است.[244]

عنایت فرمودید: در آیه ی تطهیر می گوید: اهل البیتh در مقام تطهیرند، چون فرمود: «اِنَّما یُریدُاللهُ لِیُذْهِبَ عَنْكُم الرِّجْسَ اَهْلَ البیت، وَ یُطَهِّرَكُم تَطْهیراً»[245] از طرفی در عرف اولیه وقتی گفته می شود، اهل البیت پیامبرh شامل زنان آن حضرت هم می شود چون زنِ هر کس جزء اهل خانه است، اما در جریان مباهله، حضرت پیغمبرf زنانشان را نیاورده اند. پس معلوم است آن ها مستجاب الدّعوه و معصوم و جزء مخلَصین نیستند. از طرفی در قرآن در آیه ی تطهیر می گوید كه اهل البیت پیامبرh معصومند، پس معلوم می شود این اهل البیت که در قرآن از آن نام برده و بر طهارت آن ها خبر داده شامل زنان پیامبرf نمی شوند[246] وقتی در جریان مباهله تدّبر کنیم متوجه می شویم قلبی می تواند مسیر جَعل لعنت خدا باشد که تماماً در اختیار خدا قرار گرفته باشد و آن صاحب قلب از خود هیچ اراده ای جز اراده ای که خدا می خواهد نداشته باشد. در آیه ی تطهیر نیز موضوع تطهیر تکوینی را به میان می کشد که بحث آن گذشت و آن را به اهل البیتh نسبت می دهد. پس در واقع قرآن علاوه بر این که از مخلَصین خبر داده، آن ها را نیز معرفی كرده و مصداق آن ها را تعیین نموده است. حال آیا عزیزان می توانند بگویند خدا ما را تنها گذاشته است و به خودمان واگذار كرده است ، یا همه ی راه های هدایت را خودش برای ما روشن نموده است؟

طبق آیه ی 83 سوره ی صاد روشن شد انسان هایی هستند كه این ها «مخلَص»اند. و معلوم گشت لازمه ی «عباد مخلَص»بودن، این است كه هیچ كس در آن ها تصرف و سهمی ندارد و لذا ابلیس هم در آن ها سهمی ندارد و طبق فرمایش قرآن ابلیس هم اقرار کرد در آن ها تصرفی نمی تواند داشته باشد. وقتی متوجه شدیم لازمه ی مخلَص بودن چه نوع شخصیتی است و چنین اشخاصی چه خصوصیاتی خواهند داشت، تلاش می كنیم مصداق چنین افرادی را بیابیم زیرا یافتن چنین افراد و ارتباط با چنین افرادی - اعم از ارتباط علمی یا قلبی- بزرگ ترین كاری است كه انسان در زندگی اش می تواند انجام دهد.

هنر شیعه در این است كه با تدبّر در قرآن؛ اولاً: متوجه شده مخلَصین یعنی چه، پس به دنبال هركس راه نیفتاده است. ثانیاً: با تدبر در قرآن و توجه به راهنمایی های آن متوجه شده این مخلَصین همان اهل البیتی هستند كه در سوره ی احزاب، آیه ی 33 خداوند اراده كرده است از هرگونه پلیدی پاك باشند و لذا این ها افراد خاصی هستند. ثالثاً: شیعه توانسته است به كمك ادعیه و زیارات و به كمك خودِ مخلَصین، فرهنگ ارتباط با آن ذوات مقدس را به دست بیاورد. و در این راستا هركس به اندازه ی همّت خود با آن ها ارتباط پیدا می كند و در راستای فهم وجود مقدس مخلَصین است كه در دعای ماه رجب می گویید: هیچ فرقی بین آن ها و خدا نیست - چون آن ها از خود چیزی ندارند، بلكه مظهر خواست خدایند- مگر این كه آن ها بنده ی خدایند؛ خطاب به حضرت پروردگار عرضه می داری «لا فَرْقَ بَیْنَكَ وَ بَیْنَها اِلاّ اَنَّهُمْ عِبادُكَ وَ خَلْقِك»؛ سپس در ادامه با این نکته ی عمیق موضوع را خوب روشن می كنی كه «فَتْقُها وَ رَتْقُها بِیَدِك»؛ یعنی تمام شخصیت آن ها در دست تو است، رتق و فتق آن ها را تو در دست داری، كه این جمله در واقع معنی حقیقی مخلَص بودن آن هاست. به همین جهت شیعه، در فرازهای آخر زیارت جامعه ی کبیره، فهم و شعور خود را اظهار می كند كه خدایا! حالا كه این ذوات مقدس از خود چیزی ندارند و تماماً مظهر حكم و امر تواند، خطاب به ائمه می گویی: «مَنْ اَطاعَكُمْ فَقَدْ اَطاعَ الله وَ مَنْ عَصاكُمْ فَقَدْ عَصَی الله وَ مَنْ اَحَبَّكُمْ فَقَدْ اَحَبَّ الله وَ مَنْ اَبْغَضَكُمْ فَقَدْ اَبْغَضَ الله»؛ چون لازمه ی مخلَص بودنِ كسی آن است كه حرف او حرف خدا است و دشمنی با او دشمنی با خدا است. ای ائمه ی دین؛ هركس شما را اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده و هر کس شما را معصیت کند و با شما مخالفت کند، خدا را مخالفت کرده و هر کس محبت شما را دارد به واقع به خدا محبت ورزیده است و هر کس بر شما کینه ورزی کند، مسلماً به خدا کینه ورزی کرده است. چون آن ها چیزی جز نمایش حق در موطِن نظام هستی نیستند.

حال كه فهمیدی مخلَصینی هستند، و فهمیدی شناخت آن ها یك كمال عقلی و قلبیِ فوق العاده می خواهد. در آخر زیارت جامعه دست توسل به خود حضرت حق دراز می كنی و عرضه می داری «اَسْئَلُکَ اَنْ تُدْخِلَنی فِی جُمْلَةِ الْعارِفینَ بِهِمْ وَ بِحَقِّهِمْ وَ فِی زُمْرَةِ الْمَرْحُومینَ بِشَفاعَتِهِمْ»؛ خدایا! از تو درخواست دارم، اولاً: مرا از جمله كسانی قرار بدهی كه توانسته اند این مقامات و این ذوات مقدس را بشناسد. ثانیاً: متوجه حق آن ها بشوم كه جایگاه آن ها در جامعه و سیاست و اقتصاد و تعلیم و تربیت كجاست و فكر و اندیشه ی كسانی غیر از آن ها را به جای آن ها انتخاب نكنم. ثالثاً: از جمله ی كسانی باشم كه از طریق ارتباط قلبی و عقلی با آن ها از طریق شفاعت آن ها مورد رحمت قرار گرفته اند.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»

منابع

قرآن

نهج البلاغه

تفسیر المیزان، علامه طباطبایی«رحمه الله علیه»

اسفار اربعه، ملاصدرا«رحمه الله علیه»

فصوص الحکم، محی الدین

محی الدین ،«فتوحات مکیه»

انسان شناسی در اندیشه امام خمینی، مؤسسه تنظیم ونشرآثارامام خمینی

بحارالأنوار، محمدباقر مجلسی«رحمه الله علیه»

الکافی، ابی جعفر محمدبن یعقوب کلینی«رحمه الله علیه»

مثنوی معنوی، مولانا محمد بلخی

روح مجرد، آیت الله حسینی طهرانی«رحمه الله علیه»

احیاء علوم الدین، ابوحامد غزالی

کلیات شمس تبریزی، مولانا جلال الدین محمد بلخی

دیوان حافظ، شمس الدین محمد شیرازی

مصباح الهدایه الی الخلافه و والولایة، امام خمینی«رحمه الله علیه»

تفسیر انسان به انسان، آیت الله جوادی آملی

اسماء حُسنی، آیت الله محمد شجاعی

مقالات، آیت الله محمد شجاعی

اسرار الصلاة، آیت الله جوادی آملی

نصوص الحکم بر فصوص الحکم، فارابی، آیت الله حسن زاده آملی

شمس الوحی تبریزی، آیت الله جوادی آملی

کشف المحجوب هجویری، علی بن عثمان الجُلابی هجویری

سلسله مباحث امام شناسی، آیت الله حسینی تهرانی

غرر الحكم و درر الكلم

متّقى هندى ،کنزالعمال،

آیت الله حسن زاده ، ممد الهمم.

تفسیر علی بن ابراهیم

«مصباح الشریعه»، ترجمه عبد الرزاق گیلانى

ابن شعبه حرانى ،تحف العقول

آیت الله حسینی تهرانی، معادشناسی

توحید صدوق

شیخ حسن دیلمى ، إرشاد القلوب إلى الصواب

شیخ حرّعاملی ، وسائل الشیعه

آیت الله جوادی آملی،امام مهدیg موعود موجود

امام خمینی، چهل حدیث ، مؤسسه تنظیم ونشرآثارامام خمینی

شیخ عباس قمی ،مفاتیح الجنان

بهاء الدین خرمشاهى- مسعود انصارى ، پیام پیامبر،

شیخ صدوق و شیخ مفید، اعتقادات امامیه.

اصغر طاهرزاده ، معاد؛ بازگشت به جدّی ترین زندگی

اصغر طاهرزاده، هدف حیات زمینی آدم

امام خمینی، شرح حدیث «جنود عقل و جهل»

شیخ صدوق ،علل الشرائع

محمد تحریرچی، مدرسه ی عشق، ترجمه ی بخش هایی از فتوحات مکیه

محمد تحریرچی، ادب آداب دارد، ترجمه ی بخش هایی از فتوحات مکیه

ویلیام چیتیک، عوالم خیال(ابن عربی و مسئله ی کثرت دینی)

محمد بدیعی، احیاگر عرفان

مستدرك الوسائل، حسین نوری طبرسی

كلمات مكنونه فیض

نورٌ عَلى نور، حسن زاده ی آملی

كشف الیقین فی فضائل أمیرالمؤمنینu

الحكم الزاهره با ترجمه ی انصارى

ینابیع المودة، قندوزی

مشارق الدراری، فرقانی

دیوان ابن فارض

روح مجرد، آیت الله حسینی تهرانی

امالی صدوق

«صلوات بر پیامبرf؛ عامل قدسی شدن روح»، طاهرزاده

صراط مستقیم، سید حسین بروجردی

احتجاج- ترجمه ی غفارى مازندرانى

«ادب خیال و عقل و قلب»، طاهرزاده

شرح فصوص(قیصرى)

کنزالعمال، متقی هندی

صحیفه ی امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه»

کشاف زمخشری

تفسیر فرات، ابوالقاسم فرات بن ابراهیم بن فرات کوفی

مسكن الفؤاد عند فقد الأحبّه و الأولاد، شهید ثانى

احیاءالعلوم، غزالی

فضائل الشیعة، شیخ صدوق

الخصال، ابن بابویه

فلاح السائل، سیدبن طاووس

من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق

خصائص الحسینیه، شیخ جعفر شوشتری

اعتقادات امامیه، شیخ صدوق

الإحتجاج على أهل اللجاج، احمد بن على طبرسى

شرح مقدمه ی قیصرى، آشتیانی

تفسیر اطیب البیان، آیت الله سیدعبدالحسین طیب اصفهانی

طرائف الحكم، میرزا احمد آشتیانى

فضائل پنج تنh در صحاح ششگانه اهل سنت، محمد باقر ساعدى

فرائدالسمطین، شیخ الاسلام حموئى

تفسیر کبیر، فخر رازی

تحف العقول عن آل الرسولf

كنز الفوائد: ابو الفتح كراجكى

عقبات الانوار فی امامه الأئمه الأطهار

المناقب، ابن المغازی

الفین، علامه حلى، ترجمه ی وجدانى

آل بیت النّبیf و آله فی مصر، احمد ابوکف

آثار منتشر شده از استاد طاهرزاده

· معرفت النفس و الحشر (ترجمه و تنقیح اسفار جلد 8 و 9)

· گزینش تكنولوژی از دریچه بینش توحیدی

· علل تزلزل تمدن غرب

· آشتی با خدا ازطریق آشتی باخود راستین

· جوان و انتخاب بزرگ

· روزه ، دریچه ای به عالم معنا

· ده نكته از معرفت النفس

· ماه رجب ، ماه یگانه شدن با خدا

· كربلا، مبارزه با پوچی ها (جلد 1و2)

· زیارت عاشورا، اتحادی روحانی با امام حسینu

· فرزندم این چنین باید بود

· فلسفه حضور تاریخی حضرت حجتg

· مبانی معرفتی مهدویت

· مقام لیله القدری فاطمهi

· از برهان تا عرفان (شرح برهان صدیقین و حركت جوهری)

· جایگاه رزق انسان در هستی

· زیارت آل یس، نظر به مقصد جان هر انسان

· فرهنگ مدرنیته و توهّم

· دعای ندبه، زندگی در فردایی نورانی

· معاد؛ بازگشت به جدّی ترین زندگی

· بصیرت فاطمه زهراi

· جایگاه و معنی واسطه فیض




[243] - سوره ی آل عمران، آیه ی 61.
[245] - سوره ی احزاب، آیه ی 33.