+
-
بسم الله الرحمن الرحیم

راز شادی امام حسین(ع) در قتلگاه

فهرست راز شادی امام حسین(ع) در قتلگاه


مقدمه

باسمه تعالی

در این نکته هیچ شکی نیست که کربلا تابلوی کاملی از زندگی دینی است تا انسان در هیچ شرایط و موانعی از سیر به سوی خدا باز نماند و از همه سخت تر شرایط و موانعی است که امویان در مقابل مسلمانان قرار دادند که عملاً در آن شرایط از اسلام جز قالبی باقی نمی ماند و تمام ارزش های الهی در ذیل ارزش های جاهلیت به حجاب می رفت و سبّ حضرت علیu که نمونه ی کاملی از یک انسان معنوی بود، حکایتی است از روح کلی حاکمیت امویان که بناست به اسم اسلام بر مسلمانان حکومت کنند. در نظر بگیرید اگر حکومتِ حزب اموی ادامه می یافت و نقشه های معاویه به بار می نشست از اسلام چه چیزی باقی می ماند؟ مؤلف محترم سعی نموده با شواهد تاریخی جایگاه امویان را در تاریخ اسلام نشان دهد و روشن کند نهضت کربلا متوجه دفع خطر امویان از اسلام بود تا جهان اسلام را - اعم از شیعه و سنی- از فتنه ی آن حزب آزاد نماید و با چنین توجهی به نهضت حضرت امام حسین(ع) ،روح و رویه ای را کالبد شکافی می کند که همواره اسلام حقیقی را نشانه می رود و خواسته یا ناخواسته زمینه ی ضد ارزش شدن ارزش های حقیقی را پدید می آورد.

در این کتاب سعی شده دو موضوع مورد توجه خوانندگان محترم قرار گیرد؛ در موضوع اول علاوه بر بررسی زمینه هایی که منجر به شهادت امام حسین(ع) شد به این نکته می پردازد که باید چگونه آن زمینه ها را ارزیابی کرد تا امروز جامعه ی اسلامی گرفتار همان تفکراتی نشود که به اسم توسعه ی غربی زمینه ساز ضد ارزش شدن ارزش ها می گردد، و این که آن تفکر چه خصوصیاتی دارد و چگونه باید از آن فاصله گرفت. موضوع دوم، توجه به روش حضرت سیدالشهداء(ع) است که حضرت چگونه توانستند جهان اسلام را از نقشه ی عظیم سرکرده امویان یعنی معاویه رهایی بخشند و راز این رهایی را چگونه باید جستجو کرد رازی که اصحاب حضرت متوجه آن شدند و به زیبایی تمام حضرت را یاری کردند، اما نه برای شهیدنشدن، بلکه برای تحقق زیباترین شهادت.

گروه فرهنگی المیزان



مقدمه مؤلف

باسمه تعالی

1- مسلّم «هرکس به هر مقامی رسید از کربلا رسید». اما آنچه بیش از همه مهم است چگونه دیدنِ کربلا است. اگر کربلا وطن عشق است و نوید جاودانگی و آموزشکده ی نهراسیدن از مرگ؛ در «چگونه دیدنِ کربلا» یک نگاه دیگر را نیز باید از یاد نبرد و آن؛ «چه شد که کار به قتل سلطان عشق یعنی حسینu کشیده شد»؟

2- در «چگونه دیدنِ کربلا»؛ یک وقت به حسینu می نگریم که چگونه دل ها را تا اوج اُنس با خدا جلو می برد و در دریای اشکِ شوقِ وصل غرق می کند و یک وقت به یزیدیان می نگریم که چگونه حزب اموی خواستند اسلام را از حقیقت بیندازند و به نظاره ی غم های اهل البیتh می نشینیم که چه خون دل ها خوردند.

3- در «چگونه دیدنِ کربلا»؛ یک وقت راه انسان را به سوی کعبه ی مقصود، در راه حسین(ع) می نگریم و یک وقت باید راه انحراف از اسلام را در خونِ ریخته ی سیدالشهداءu ریشه یابی نماییم تا کربلا را با دو چشم «جمال» و «جلال» دیده باشیم.

4- در «چگونه دیدنِ کربلا»؛ هرچند ناخواسته، لحظه ای باید چشم از حسین(ع) برداشت و به لشکری چشم دوخت که سراسر ظلمات است و سعی نماییم جایگاه تاریخی آن لشکر را ریشه یابی کنیم و روح و روان آنان را کالبدشکافی نمود تا معلوم شود از کجا شروع کرده اند که هم اکنون در جبهه ی مقابله با حسین(ع) قرار دارند.

5- در «چگونه دیدنِ کربلا»؛ باید به لبخندهای حسینu در قتلگاه نیز چشم دوخت که چه خطر بزرگی را از سر اسلام عزیز به در برده است که این چنین در خون خود قهقهه می زند و صدای شکر خود را از این پیروزی به آسمان بلند کرده است؟

6- در «چگونه دیدنِ کربلا»؛ اگر بصیرتِ فهم فاجعه ی امویان شناخته نشود که چه نقشه ها در سر داشتند، هرگز به فهم کربلای حسینu نخواهیم رسید و در آن صورت به هیچ کجا نرسیده ایم.

7- در «چگونه دیدنِ کربلا»؛ می توان فهمید چگونه در بازار عشق و شهادت می شود «خود» را بدهید و اسلامِ از دست رفته را بازستانید و به معجزه ی عشق ایمان بیاورید که در مسیر عشق، هرگز راه ادامه ی اسلام به بن بست نمی رسد، هرچند حزب پیچیده ی اموی مسیر آن را سدّ کند و لذا شناختن حیله های عظیم امویان ما را متوجه نقش عظیم حسین(ع) می نماید که راه حسین(ع) چگونه راهی است ، راهی که هرگز امویان آن را نمی بینند و از آن سر در نمی آورند.

8- در «چگونه دیدنِ کربلا»؛ اگر جایگاه مناجات های شب عاشورا درست دیده نشود، هرگز کربلا دیده نشده است و هرگز راز نشاط و امیدواری حسین(ع) در بعد از ظهر عاشورا فهمیده نخواهد شد و از حادثه کربلا که باید تا ابد جان ما را گرم نگه دارد محروم می شویم.

9- در «چگونه دیدنِ کربلا»؛ وقتی برای تو محبوب ترین انسان ها، اصحاب کربلا خواهند بود که بفهمی چه می فهمیدند که این چنین مرگی را انتخاب کردند، و پروانه وار در کنار مولایشان پَرپَر شدند تا در شهادت مولایشان او را کمک کرده باشند و نه در حفظ کردن و ماندن آن حضرت. آیا عجیب تر از این می شود که یاران امام، امام را در تحقق بهترین شهادت یاری کنند؟ چه رازی در ماندگاری اسلام در این نوع مُردن یافتند؟

سعی کن کتاب را جهت یافتن چنین رازی ورق بزنی.

طاهرزاده



چه شد که کار به قتل امام حسین(ع) کشیده شد

بسم الله الرحمن الرحیم

}اَلسَّلاَمُ عَلَیْكَ یَا ابَاعَبْدِالله وَ عَلَی الاَرْوَاحِ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنَائِك{

}عَلَیْكَ مِنّی سَلاَمُ الله اَبَداً مَا بَقِیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ والنَّهَار{

سلام بر تو ای پدر بندگان خدا و سلام بر روح هایی که در کنار ساحت تو فرود آمدند، از طرف من سلام خدا برای همیشه بر تو باد، تا شب و روز برپاست.

به امید آن که از زیباترین صحنه ی تاریخ یعنی کربلا، بهره ای بگیریم که موجب بصیرت ما در دین و دنیایمان شود، در رابطه با ریشه ی به وجودآمدن جریان کربلا در آن برهه ی تاریخ نکاتی را عرض خواهم کرد.



بهترین انتخاب در سخت ترین صحنه

از اهمیت تأمّل در واقعه ی كربلا همین بس كه ائمه معصومینh به ما دستور داده اند هر حادثه ای که برایتان پیش می آید به کربلا وصل کنید تا واقعه ی کربلا یک لحظه از منظر ما پنهان نماند و از بصیرتی که در پی دارد محروم نگردیم. زیرا كه كربلا یک حادثه اتفاقی نیست، بلکه فرهنگی است که برای شكوفایی حیات بشر توسط امامی معصوم تدوین شده است. اگر خواستید حوادث زندگی، شما را نبلعد و روز مرّه گی ها عمر شما را لگدمال نكند و خیالات و اغراضِ دنیایی افق حیات شما را تیره و تار نگرداند، باید همواره كربلا را مدّ نظر داشته باشید تا هرگز از بهترین انتخاب ها در سخت ترین صحنه ها نهراسید.

حادثه ی کربلا آنچنان عمیق است که هرگز با یك یا چندجلسه باطن خود را نمی نمایاند و وسیع تر از آن است كه بتوان مبانیِ عمیق و معارفِ دقیق را با سخنرانی و خطابه و وعظ مطرح كرد و انتظار داشت اهداف و مقام حماسه سازان كربلا روشن شود. زیرا گاهی موضوعات بلندتر از آن اند که الفاظ را توان توصیف آن باشد، چه رسد که بخواهیم در فضای خطابه آن موضوعات را مطرح کنیم، در حالی که آن حادثه از دسترس عقل ها بلندتر است.

موضوع کربلا این قدر بلند است كه یا باید از آن چیزی نگفت و یا اگر بخواهید در فضای خطابه آن را توصیف کنید چیزی جز همین سخنان که مطرح است قابل ذكر نیست. آنقدر موضوع عمیق است که اگر باب آن را باز كنیم هر نکته ای از آن صدها نکته را به دنبال دارد و اگر هم باب موضوع باز نشود که همواره در همین سخنان اوّلیّه باقی می مانیم. هرچند حادثه آنچنان لطیف است که در نگاه سطحی هم ناخودآگاه با باطن انسان ها گفتگو می کند.

با توجه به همین نکته است که بنده نیز به صورت سرفصل به بعضی نکات آن حادثه اشاره می کنم و تدبّر بیشتر را به عهده ی اهل تحقیق می گذارم.

دو موضوع را مورد نظر قرار می دهیم یکی این که «چه شد كربلا به وجود آمد و چرا كار به قتل امام حسین(ع) كشیده شد؟» و دیگر این كه «چگونه كربلا را بنگریم که از دیدن حقیقت آن محروم نشویم.»



عامل اصلی شهادت امام حسینu

در مورد ریشه ی تاریخی کربلا و این که چه شد جریانات صدر اسلام به حادثه کربلا منجر شد، از زبان امامان معصومh و یا یاران و اطرافیان حضرت اباعبداللهu نکاتی مطرح شده که موضوع را بسیار حساس می کند. از جمله این که: فردای روز عاشورا همه ی آن هایی كه برای یزید خطرناك بودند كشته شدند، یك جوان مریض و نحیفی مانده است به نام حضرت سجاّد(ع) كه فكر می كردند تا فردا زنده نباشد وگرنه حضرت را هم شهید می کردند، و تعدادی زن و كودك خردسال. حال حضرت زینبi بالای سر بدن تكه تكه شده ی برادرش قرار دارد جمله ای می گوید كه در آن جمله جایگاه تاریخی کربلا مشخص می شود. خطاب به برادرش عرض می کند: «بِاَبِی، اَلْمَقْتُولُ بِیَوْم الْجُمُعَه، اَوِالْاِثْنَیْن؟»؛[1] پدرم فدایت، تو كشته ی روز جمعه ای یا روز دوشنبه؟

شهادت حضرت اباعبدالله(ع) روز جمعه دهم محرم سال 61 هجری بوده است، ولی چرا حضرت زینبi روز دوشنبه را به میان می آورند؟ حضرت امام رضا(ع) در مورد روز دوشنبه می فرمایند: «...وَ یَوْمُ الْإِثْنَیْنِ یَوْمُ نَحْسٍ قَبَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِیهِ نَبِیَّهُ وَ مَا أُصِیبَ آلُ مُحَمَّدٍ إِلَّا فِی یَوْمِ الْإِثْنَیْنِ فَتَشَأَّمْنَا بِهِ وَ تَبَرَّكَ بِهِ عَدُوُّنَا وَ یَوْمُ عَاشُورَاءَ قُتِلَ الْحُسَیْنُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ»؛[2]

دوشنبه روزى نحسى است كه خدا در آن روز پیامبر خود را قبض روح كرد. آل محمّدf دچار مصیبت نشدند مگر در روز دوشنبه. لذا ما آن را شوم مى دانیم. ولى دشمنان ما به آن تبرك می جویند و روز عاشورا حسین«صلواه الله علیه» به قتل رسید.

روز دوشنبه روز سقیفه است، روزی كه مسیر اسلام از حاکمیت امامی معصوم به حاکم کردن انسانی غیر معصوم تغییر جهت داد. روز دوشنبه 28 صفر سال یازدهم هجری، پیامبرf رحلت می كنند، و غروب روز سه شنبه حضرتf را به خاك می سپارند، در این مدت درست وقتی كه پیامبرf توسط حضرت علی(ع) و سلمان و مقداد و اباذر و بعضی از صحابه، غسل و كفن می شوند، عدّه ای برای پیامبر اکرمf جانشین تعیین می کنند. حال حضرت زینبi بر سر جسد حضرت سیدالشداء(ع) می فرمایند: «ای برادر تو كشته ی روز جمعه ای، یا كشته ی روز دوشنبه ای؟!» حضرت زینبi با طرح این جمله می خواهند ذهن ها را از روز جمعه دهم محرم سال 61 هجری که امام حسین(ع) شهید شدند،متوجه یك فكر و بینش کنند. یعنی اگر خواستید ببینید چه شد كه كربلا به وجود آمد، ببینید چه اندیشه ای دست اندركار حذف حاکمیت امام معصوم شد.و پیام غدیر را نادیده گرفت. در همین رابطه باید به تعبیر مقام معظم رهبری«حفظه الله تعالی»، بین مباحث علمی با مخالفت علنی فرق بگذاریم.[3] ما در این بحث به ریشه های تاریخی واقعه کربلا می پردازیم بدون آن که بخواهیم آن را به شخصی خاص نسبت دهیم. زیرا آنچه موجب می شود ما از تکرار آن حادثه در آینده مصون بمانیم، عبور از فکری است که در سقیفه ظهور کرد.

آن شاعر در رابط بین آتش زدن خانه ی حضرت فاطمه(ع) و حمله به خیام امام حسینu می گوید: «خیمه گاه كربلا را آتش از این جا زدند» پس اشاره به جریان سقیفه، اشاره به یک نوع فکر است، فکری که هیچ چیزی را مقدس نمی داند و برای خود چنین حقی قائل است که قداستی برای دختر پیامبر خداf نیز قائل نباشد و لذا همین فکر در شکستن حریم شخصیت امامی معصوم آنقدر جلو می آید که او را در کربلا شهید می کند.

طبری نقل می کند که معاویه در جواب محمد بن ابابکر که به او اعتراض کرده بود چرا حرمت علی(ع) را نگه نمی داری، چنین می گوید: «در آن زمان پدر تو در میان ما بود، ما به فضل و برتری فرزند ابوطالب آگاه بودیم و بر خود لازم می دانستیم که حق او را رعایت کنیم، ولی بدان که پدر تو و عمر از نخستین کسانی بودند که حق علی را پایمال کردند و با او به مخالفت برخاستند، بنابراین اگر راهی که در پیش گرفته ایم، باطل است، پدرت بنیانگذار آن بود و ما آن را ادامه داده ایم. اگر پدرت در گذشته آن گونه عمل نمی کرد، نه تنها ما با فرزند ابوطالب مخالفت نمی کردیم بلکه دستور وی را اطاعت می نمودیم ولی چون برخورد پدرت را با ایشان در آن زمان ملاحظه کردیم ما نیز به همان شیوه رفتار نمودیم».[4] بنده در عین این که معتقدم معاویه از این طریق می خواهد ظلم های خود را توجیه کند و باید حساب عمر و ابابکر را از حساب معاویه و امویان جدا کرد، با این همه توجه دادن حضرت زینبi به سقیفه نکته ای است تا ما از جایگاه تاریخی حادثه ها غفلت نکنیم.

باز در روایت داریم که زینبi در کنار نعش برادر بزرگوارش عرضه داشت: «بِأَبِی مَنْ أَضْحَى عَسْكَرُهُ فِی یَوْمِ الْإِثْنَیْنِ نَهْبا»؛[5] پدرم فداى عزیزى كه سپاهش در روز دوشنبه تار و مار شد. این بدین معنی است که در سقیفه جاده ای گشوده شد که امویان توانستند آرام آرام خود را در نظام تصمیم گیری وارد نمایند و عنصر نفاق در بدنه ی نظام اسلامی جا باز کند و حضرت سیدالشهداء(ع) کاری کردند که جهان اسلام متوجه وجود چنین نفاقی بشوندو به همین جهت نباید نهضت عاشورا را تقابل میان امام حسین(ع) با اهل سنت دانست، بلکه تقابل اسلام است و نفاق و لذا کلیه ی مسلمانان امام حسین(ع) را از خود می دانند.




[1] - مرحوم علامه میرزا ابوالفضل تهرانی در صفحه 209 از کتاب «شفاء الصدور فی شرح زیاره العاشور» روایت را این طور نقل می کند که؛ «المقتول فی یوم الجمعه او الاثنین».
[2] - الكافی، ج 4، ص 147
[3] - مقام معظم رهبری«حفظه الله تعالی» می فرمایند: «ایمان به مبادی خود و اصول و عقاید خود چیز بسیار خوب و پسندیده ای است، پافشاری بر آن هم خوب است، اما این نباید از مرز اثبات به مرز نفی و همراه با تعرض و دشمنی و عداوت، تجاوز کند .... مباحثه مذهبی عالمانه و در محفل علمی، با بد گویی به یکدیگر در علن در سطح افکار عمومی در مخاطبه با افکاری که قدرت تجزیه و تحلیل ندارند، فرق می کند.».25/12/1387
[4] - مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص 11.
[5] - سیدبن طاوس، اللهوف على قتلى الطفوف، ص 133.

غفلت از قداست ها

حرکات و سکنات اصحاب کربلا می فهماند که موضوعِ فاجعه ی کربلا در رابطه با یك نوع فكر پدید آمد، اگر آن فكر شناخته شد می توان در مراحل بعدی جامعه را از آن مصون داشت تا حرمت ها و قداست ها محفوظ بماند و حسینِ دیگری کشته نشود و کشتن امام حسین(ع) تقبیح گردد. وگرنه باز به صورت های دیگر مردم به فرهنگ اهل البیتh پشت می کنند و ناخواسته با فكر آن ها دشمنی می نمایند. اگر متوجه نباشیم بینشی در میدان بود كه كار را تا آن جا کشید که مقدس ترین انسانِ روی زمین را به شهادت رساندند و احساس شرمساری هم نکردند، از واقعه ی كربلا استفاده ی لازم و عبرت کافی نگرفته ایم.

در زیارت عاشورا یزید را پنجمین متجاوز به حقوق اهل البیتh قلمداد می كنید، زیرا متوجه اید یزید شروع كننده ی حادثه نیست. زیارت عاشورا که از امامی معصوم صادر شده، نظرها را به اصل آن تفكّری می كشاند كه با انسان های مقدسِ تاریخ مقابله كردند و یزید را به عنوان كارگزار آن فکر نام می برد.[6] زیارت عاشورا را یك انسان معصوم به ما ارائه داده و نه یك گروه تند سیاسی و یا جناح رادیكال و گروه اپوزوسیون، تا بگوییم یك عكس العمل سیاسی است، بلكه یك خط هدایت است تا با حادثه درست برخورد کنیم.

لازم است همین جا عرض كنم هرگز از زیارت عاشورا غافل نشوید. زیارت عاشورا ادب عزاداری صحیح و تحلیل درست از واقعه ی كربلا است. هر عزاداریِ معقولی كه می توانید، انجام دهید، ولی روشی را كه معصوم به شما آموخته است فراموش نكنید. زیارت عاشورا نمی گذارد كه تحلیل شما از كربلا منحرف گردد، هم چنان كه نمی گذارد فرهنگِ حیات بخش كربلا فراموش شود، زیرا بی ارتباط با فرهنگ كربلا، ما ملّتی پوسیده خواهیم شد، و بنابراین ارتباط صحیح با آن حادثه را در سخنان امامان معصومh باید دنبال کرد.




[6] - شیخ طوسی، چهار نفر اولی را که در زیارت عاشورا مورد لعن قرار می گیرند، به این صورت معرّفی کرده: نفر اول، قابیل یعنی اوّلین عامل برادرکُشی تاریخ که بنیاد قتل در دنیا را نهاد و نفر دوم، عاقرِ شتر حضرت صالح(ع) است یعنی اولین کسی که آیت بزرگ الهی را نادیده گرفت و او را کُشت، و نفر سوم، قاتل حضرت یحیی(ع) یعنی کسی که جسارت یافت پیامبر خدا را به قتل برساند، و نفر چهارم، ابن ملجم قاتل امیرالمؤمنین(ع) است،یعنی اولین کسی که در اسلام دست به ترور وَلِی الله زد. (قاضی نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین، ص 291).

نقش حزب اموی در شهادت امام حسینu

در زیارت عاشورا با همان بینشی که حضرت زینبi در کربلا با حادثه برخورد کردند، لعنت را به سوی فرهنگی سوق می دهید که از حاکمیت انسان هایی معصوم غافل است و سقیفه یکی از جلوه های آن فرهنگ است که در مقابل غدیر به پا شد. نباید فكر كنیم كه سیاستِ عدمِ اختلاف بین شیعه و سنی - كه مسلّم سیاست مقدّسی است وحیله های استعمار را خنثی می كند - به آن معنی است که نقش حزب اموی را در انحراف از اسلام فراموش کنیم و از آن جریان و فکری که بستر ظهور حزب اموی شد غافل گردیم، تا دوباره به همان ورطه ای از هلاکت سقوط کنیم که در صدر اسلام سقوط کردیم. ما معتقدیم برای حفظ اسلام مدیریت امام معصوم شرط است و غدیر محل طرح چنین موضوعی بود، حال در سقیفه به هر دلیلی از این موضوعِ مهم غفلت شد و ناخواسته نتیجه آن شد که پس از پنجاه سال یزید بر سر کار آمد و حاکمیت جهان اسلام را تصاحب کرد و فرزند رسول خداf یعنی امامی معصوم را به قتل رساند و فجیع ترین حادثه تاریخ را پدید آورد.

مسلّم قصد خلیفه ی اول و دوم آن نبود که کار به حاکمیت یزید کشیده شود ولی مگر سنت خدا این است که ما هر طور خواستیم عمل کنیم و نتیجه ، مطابق عمل ما نباشد؟ در خبر داریم چون عمربن خطاب به شام وارد شد و معاویه را دید گفت: «هَذا کِسْرَی الْعَرَب»؛[7] این پادشاه عرب است. حاکی از آن که خلیفه ی دوم متوجه است خطرِ به سلطنت کشیدن خلافت از طریق معاویه می رود. ولی آیا توانستند کاری بکنند که کار به آنجا منجر نشود؟ وقتی ارزش امام معصوم یعنی علی(ع) با سایرین مساوی قلمداد شد، نتیجه آن می شود که همه ی قبایل حکومتِ بر جامعه مسلمین را حق خود می دانند، و لذا تفاوتی بین امام حسین(ع) و یزید در میان نمی ماند و تاکید بنده آن است که اگر از این زاویه سقیفه مورد نقادی قرار گیرد، اختلاف بین شیعه و سنی به یک بحث علمی تبدیل می شود که برکات خود را به همراه دارد.

اگر روحیه ای که در سقیفه پیام غدیر را نادیده گرفت شناخته نشود، دوباره مقدسات به مسلخ می روند. روح و روحیه ای که نمی تواند بفهمد پروردگار عالم انسان هایی را جهت هدایت بشر، منوّر به عصمت و طهارت کرده است، نه تنها چنین مقاماتی را نفی می کند، بلکه اساساً نسبت به چنین انسان هایی کینه ورزی می نماید، و این است آن خسارت بزرگی که در کربلا بروز کرد. لعن هایی که در زیارت عاشورا اظهار می شود، برای فاصله گرفتن از آن نوع تفکری است که جایگاه انسان های قدسی را در اداره امور جامعه انکار می کند، چه آن نوع تفکر در قابیل ظاهر شود، و چه در کشنده ی ناقه ی صالح(ع) و چه در قاتل حضرت یحیی(ع) و چه در قاتل امیرالمؤمنینu، همه و همه یک وجه مشترک دارند و آن نفی قداست انسان های مقدس و معصوم است و کینه ورزی نسبت به آن ها.

وقتی مشکل اساسی بشر فهمیده شد و کربلا را به عنوان آینه ی نمایش چنین مشکلی نظاره کردیم، لعنت های مطرح شده در زیارت عاشورا، لعنت هایی از سر معرفت خواهد بود و موجب دست یابی به جایگاهی می شود که در طول تاریخ متوجه نقش انسان های معصوم بوده است و دیگر نه تنها انسان های معصوم را رقیب خود احساس نمی کنیم - تا بخواهیم به آن ها کینه ورزی کنیم - بلکه آن ها را هدیه ی الهی می دانیم که خداوند به ما نشان داده تا راه را گم نکنیم.

پیام حضرت سیدالشهداء(ع) و یاران آن حضرت در کربلا آن است تا انسان ها از خود بپرسند چرا اسلام آن طور که باید و شاید نتوانست نقش خود را ایفاء کند و چرا کار جهان اسلام تا به آنجا کشیده شد که روبه روی پاک ترین انسان روزگار ایستادند؟ وقتی آن پیام درست دریافت شد همه ی آحاد جهان اسلام نسبت به سیری که پس از رحلت رسول خداf پیش آمد، به تأمل فرو می روند.

اگر در باره ی طرز تفکر خلفای سه گانه یعنی ابابكر و عُمَر و عثمان مطالعه کنید می توان به این نتیجه رسید که خداوند حتماً انسان هایی بالاتر از آن افراد برای ادامه دین داریِ امت اسلام پروریده است. به عبارت دیگر کربلا می خواهد بگوید خداوند در غدیر چیزی بالاتر از آنچه در سقیفه به بشریت عرضه شد، برای بشریت آماده کرده بود، پس بیائید به راهی برگردید که از آن جدا شده اید.

با توجه به حرکات سه خلیفه ی اول می توان پذیرفت که آن ها اسلام را به عنوان بهترین نظام برای اداره ی جامعه پذیرفته و برای تحقق آن تلاش نموده اند و سعی دارند به سیره پیامبر خداf عمل کنند. در تاریخ هست که عُمَر به عنوان خلیفه ی مسلمین بنا دارد بازدیدی از فلسطین بكند، او و غلامش هر دو با یك شتر راه افتادند. قرار گذاشتند یك منزل عُمَر شتر را سوار شود و غلام مهار شتر را بكشد، و یك منزل غلام سوار شتر شود و عُمَر مهار شتر را به دست گیرد. هر كدام هم یك كیسه ی خرما به عنوان توشه ی راه به كمر داشتند. از قضا وقتی به دروازه ی فلسطین رسیدند، موقعی بود كه غلام سوار شتر بود. چون مردمِ استقبال کننده از خلیفه، قبلاً او را ندیده بودند و تصور کردند کسی که سوار شتر است همان خلیفه است. پیش آمدند و از غلام تجلیل كردند، تا بالاخره معلوم شد خلیفه آن دیگری است. بنابراین از نظر ساده زیستی نمی توان تفاوتی بین خلیفه ی اول و دوم و حضرت علی(ع) گذاشت و مطلب را به همین خلاصه كرد، بلکه باید توجه داشت مسئله ی حاکمیت امام معصوم دقیق تر از این ها است که کمال او را صرفاً در سادگی و عدالت اقتصادی دنبال کنیم.

باز در تاریخ داریم؛ ابابكر وقتی در مكّه زندگی می کرد وضع مالی خوبی داشت و اكثر مالش را در مكّه و مدینه و در جنگ احزاب خرج كرد و وقتی خلیفه شد یك بز و یك شتر و یك قطعه زمینی كه جوُ و گندم در آن می كاشت، چیز دیگری نداشت. شب هنگام كه خواست به خانه اش که در بیرون مدینه بود، برود، شخصی به او گفت: اجازه بدهید با شمع دنبال تان بیایم. او گریه كرد كه امیرالمؤمنین شدم كه با شمع بیت المال به خانه ام بروم! یعنی از نظر ظاهر مشكلی بین خلیفه ی اول و دوم و علی(ع) نبود كه شما روی آن دست بگذارید و بگویید چون چنین كردند، كار به مقابله با فرزند پیامبرf كشید. بلكه مسئله ی اصلی این بود كه: جایگاه اسلام را درست تشخیص نداده بودند، منکر اسلام نبودند، ولی افقی را که اسلام در نهایت دنبال می کرد، نمی شناختند. تصورشان آن بود که اسلام آمده است که امور دنیایی ما را سرو سامان بدهد و لذا هر جا فکر می کردند نظر اسلام برای امور کافی نیست، نظر خود را بر نظر اسلام ترجیح می دادند. یعنی به جای این كه دست شان را به اسلام بدهند و بالا بروند، پای اسلام را گرفتند و پایین كشیدند. این نوع عمل کرد نسبت به اسلام كار را به بی اعتبار دانستن هر معنویّتی می کشاند، و موجب تقویت روحیه ی تقدّس زدایی و بی رنگ كردن جنبه های قدسی دین می شود. تمام مطلبی كه كار را به شهادت اباعبداللهu کشاند در این طرز فكر اخیر نهفته است.




[7] - ابن اثیر، اُسْدُالغالب، ج 4، ص 434. در باره معاویه در کتب اهل سنت می توانید به ترجمه جلد 15 کتاب شریف الغدیر مراجعه فرمایید،از جمله در آن کتاب هست که: براءبن عازب می گوید: ابوسفیان همراه معاویه آمد. رسول خداf فرمود: خدایا آن جلوئی و دنباله روش را لعنت كن. خدایا! آن چموشك را بگیر. پسر براء از پدرش- كه این حدیث را نقل می كرده- می پرسد: چموشك كیست؟ جواب می دهد: معاویه (كتاب صفین ص244 – ترجمه الغدیر، ج19، ص218.) احمد حنبل در مسندش از ابن عباس آورده؛ در سفری همراه رسول خداf بودیم، صدای دو نفر را شنید كه آواز می خواندند و به نوبت جواب هم را می دادند... پیامبرf فرمود: نگاه كنید ببینید این دو كیستند؟ عرض كردند: معاویه است و عمروبن العاص، در این هنگام رسول خداf دست به دعا برداشته فرمودند: خدایا ! آن دو را نگونسار گردان و در انداز به آتش دوزخ.( مسند احمد حنبل، ج4، ص421- ترجمه الغدیر، ج19 ، ص218.) حال حساب كنید حدیث سازان برای چنین معاویه ای ساخته اند كه پیامبرf فرمود: «هركس در حال دوستی ابابكر و عمر و عثمان و علی بمیرد و اعتراف نماید كه آن ده نفر به بهشت می روند و بر معاویه درود و رحمت فرستد، بر خدا واجب خواهد آمد كه به حسابش رسیدگی ننماید.( تاریخ ابن كثیر، ج 8 ، ص 139). از آن طرف از عبدالله بن عمر هست كه «پیامبرخداf از راهی که پایین بود بالا آمد و ابوسفیان را كه سواره بود و معاویه و برادرش همراه او بودند، یكی دهانه كش بود و دیگر ستورران، چون به آن ها نظر افكند فرمود: «خدایا! دهانه كش و ستورران و سوار را لعنت كن». از عبدالله بن عمر می پرسند: تو خودت از پیامبرخداf شنیدی؟ گفت: «آری، اگر دروغ بگویم گوشم كر باد چنان كه دیدگانم كور».(- كتاب صفین چاپ مصر، ص247- ترجمه الغدیر، ج19، ص217.) نصربن مزاحم در كتاب «صفین» از قول پیامبرf ثبت كرده «هرگاه معاویه را بر فراز منبر دیدید او را بكشید». ابوسعید خُدری می گوید: این كار را نكردیم و رستگار نشدیم. (تهذیب التهدیت، ج5 ، ص110- ترجمه الغدیر، ج19، ص225.)

غفلت از باطن قدسی اسلام

اسلام برای آبادانی دنیا و آخرت مسلمین است، یك وقت شما می گویید اسلام را می خواهیم تا هم عاقبت مان را نورانی كنیم و هم دنیای مان را به سامان برسانیم، این همان است كه خداوند در قرآن به ما توصیه می فرماید که بگویید: «رَبَّنَا اَتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنةً وَ فِی الاَخِرَةِ حَسَنةً وَ قِنَا عَذَابَ النَّار»؛[8]

به فرمایش قرآن عدّه ای از خدا فقط دنیا را می خواهند و می گویند: «رَبَّنَا اَتِنَا فِی الدُّنْیَا» خدایا فقط دنیا را به ما بده، خدا می فرماید: این ها در آخرت هیچ بهره ای ندارند «وَ مَالَهُ فِی الاَخِرةِ مِنْ خَلاقٍ».[9] از حرکات و گفتار خلیفه ی اوّل و دوم بر می آید که متوجه باطن قدسی دستورات الهی نبودند، تصورشان آن بود که آن دستورات، یک مجموعه دستورات قراردادی است تا امور جامعه را به سرو سامان برساند و لذا اگر به نظرشان چیز دیگری می رسید که کارآیی بهتری داشت آن را عمل می کردند.[10]

یك وقت انسان در عین توجّه كامل به قیامت، در دنیا هم طبق دستورات دینی زندگی آسوده ای را برای خود تهیّه می كند و بر این اساس به اسلام هم عمل می كند تا در حیاتِ ابدی،ِ معذّب نباشد. ولی یك وقت اسلام را می خواهد كه صرفاً دنیایش را تأمین کند، حالا هرجا اسلام مزاحم دنیایش شد - طبق این بینش- اسلام را كنار می گذارد. در حالی که اگر با افق اصلاح قیامت به اسلام بنگریم باید وقتی بین اسلام و امیال ما تعارضی پیش آمد، آن امیال را زیر پا بگذاریم. در صدر اسلام بینشی كه بر سر كار آمد و امیرالمؤمنین علیu را حذف كرد این طور بود كه هرجا زندگیِ دنیاییِ مردم با اسلام اصطكاك پیدا می كرد تحت عنوان «اجتهادِ خلیفه» اسلام را كنار می گذاشت. خلیفه دوم بار ها می گوید: «مُتْعَتان كانَتا عَلى عَهْدِ رَسُولِ اللّه (ص) أَنَا أَنْهى عَنْهُما وَ أَعاقب عَلَیْهِما»؛[11] دو متعه در زمان پیغمبرf حلال بود من حرام كردم و عامل به آن دو را كیفر می كنم. معنی این حرف این است که پیامبرf هرچه كرد، كرد، و قرآن هرچه گفت، گفت، نظر ما این است كه صلاح دنیای مردم همین است كه ما می گوییم. این طرز فکر چه بخواهیم چه نخواهیم جایگاه پیامبرf را از آن مقام قدسی که او رسول خدا است و حکم خدا را آورده، تنزل می دهد و او را در حدّ یک مصلح اجتماعی پائین می آورد، به طوری که هرکسِ دیگر هم می تواند در حدّ او باشد. در این نگاه جایگاهی برای امام حسین(ع) نمی ماند که حق داشته باشد یزید را نپذیرد و بخواهد حکم حق را بر مناسبات جامعه حاکم کند.[12]

در تحلیل حادثه ای که در کربلا رخ داد باید نظرها رابه طرز فکری بیندازیم كه با نفی قداست نبی و نبوت، مدیران حقیقی جامعه ی اسلامی یعنی اهل البیتh را نادیده گرفتند و نگذاشتند آن ها آن طور که شایسته است جامعه را رهبری کنند. اگر معرفتی پشتوانه ی وفاداری ما به امام حسین(ع) نباشد نه تنها متوجّه ی جایگاه تاریخی حادثه ی كربلا نمی شویم و نمی توانیم كربلا را درست تحلیل كنیم، بلکه ممکن است به جنگ فرقه ای گرفتار شویم. در حالی که بحث بر سر یک نوع تفکر است و نقد آن تفکر، و نه بحث بر سر فرد یا افراد، به همین جهت هم امیرالمومنین(ع) در خطبه 162 نهج البلاغه وقتی یکی از افراد بنی اسد در مورد جریان غصب خلافت پس از رحلت رسول خداf از آن حضرت سؤال می کند، می فرمایند: رها کن آن را، آنچه را باید به آن بپردازی پسر ابی سفیان یعنی معاویه است که تلاش دارد از جریان سقیفه به نفع خود استفاده کند و حزب اموی را بر سرنوشت ملت اسلام حاکم کند.

در تاریخ داریم در زمان خلیفه ی دوم لشكر مشغول كشورگشایی بود و بازار جنگ گرم بود، وقت اَذان شد، مؤذن در حین اذان گفت: «حَیِّ عَلَی خَیْرِ الْعَمَل»؛ یعنی بشتابید به سوی نماز كه بهترین عمل است. خلیفه حساب کرد اگر این شعار مورد توجه قرار گیرد ممکن است انگیزه جنگ و جهاد ضعیف شود. دستور داد آن قسمت را از اذان حذف کنند و به جای آن بگویند: «الصّلاةُ خَیرٌ مِنَ النَّوم». جمله ای كه پیامبرf دستور داده بودند در اذان باشد، به دستور خلیفه ی دوم حذف شد![13] و این در حالی است که خداوند فرمود: «مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ»؛[14] هر آنچه را رسول خدا برای شما آورد بگیرید و از آنچه شما را بازداشت، دست بکشید، تقوای الهی پیشه کنید، به درستی که خداوند شدیدالعقاب است.[15]




[8] - سوره ی بقره، آیه ی 201.
[9] - سوره ی بقره، آیه ی 200.
[11] - على رضا كهنسال، نهج الحق و كشف الصدق، ص 281، تفسیر کبیر فخر رازی، ضمن تفسیر آیه «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُن ..»
[13] - قوشجی در شرح تجرید می گوید: عمر بالای منبر گفت: «ایّهاالنّاس! ثلاث كنّ علی عهد رسول اللهf و انا انهی عَنْهُنَّ وَ اُحَرِّمُهُنَّ و اُعاقِبُ عَلیهِنَّ، مُتْعَةُ النِّساء وَ مُتْعَةُ الحجّ وَ حیِّ علی خیرالعمل»؛ ای مردم سه چیز در زمان رسول الله بود كه من آنها را نهی كرده و حرانم می نمایم و هركس به انجام آنها مبادرت نماید را عقوبت می كنم كه عبارتند از «متعه ی نساء» و «متعه ی حج» و «گفتن حیِّ علی خیرالعمل» در اذان، (ترجمه ی الغدیر، ج 12، ص79).

اسلامِ دنیایی شده

حرف این است كه چرا چنین برخوردی با اسلام و سخنان پیامبر خداf می كردند؟ عرض شد از حرکات و گفتارشان برمی آید که از نظر آن ها اسلام برای دنیا بود و هر جای اسلام با دنیا منطبق نبود باید کنار بگذارند، و این یک طرز فکر بود نه این که فقط شخص خلیفه دوم چنین بینشی داشت، بلكه جریانی که دست به دست هم داد و سقیفه را در مقابل غدیر به وجود آورد، دارای چنین طرز فکری بود.

خلیفه ی اول؛ خالدبن ولید را فرستاد تا با از دین برگشتگان برخورد كند، خالد مردان آن ها را در آغل های چارپایان گرد آورد و همه را آتش زد، عمر به ابابكر نسبت به كار خالد اعتراض كرد و گفت: آیا اجازه می دهی مردی، مردم را به گونه ی خدای بزرگ شكنجه كند؟ ابوبكر گفت: شمشیری را كه خداوند بر روی دشمنان خویش برهنه ساخته در غلاف نخواهم كرد.[16] در حالی كه از قول پیامبرf هست که : «كیفردادن به آتش تنها در خور پروردگار است».[17]

باز در تاریخ داریم؛ چون خبر كشتن مالك بن نویره به ابوبكر و عمر رسید، که خالدبن ولید، مالک بن نویره را کشت و همان شب با همسر او هم بستر شد. عمر به ابوبكر گفت: خالد با آن زن فحشاء نمود، تازیانه اش بزن. ابوبكر گفت: نه! او در امر دین گرفتار لغزش شده است. عمر گفت: او مسلمانی را كشته او را بكش، ابوبكر گفت: نه! او در امر دین گرفتار لغزش شده، و من شمشیری را كه در روی ایشان برهنه كرده در غلاف نمی كنم.[18]

راستی به چه جرمی مالك بن نویره آن صحابی رسول خداf، كشته شد؟ مگر پیامبر نفرمود: هر مردی که گواهی به یگانگی خدا و رسالت من بدهد نباید خون او را ریخت، مگر یكی از سه كار را انجام دهد، كسی را بكشد، زنای محصنه كند، دین خود را رها كند.[19]

كار آنچنان زشت بود كه وقتی عمر با ابابكر روبه رو شد، در باره خالد به او گفت: «دشمن خدا بر مردی مسلمان ستم كرد، او را كشت و سپس بر زنش جهید»[20]

این فكر که نسبت به مجازات خالدبن ولید کوتاهی می کند، فكری است كه دین را فقط برای دنیا می خواهد و نه برای نورانی شدن انسان و نه برای سعادت ابدی او. این تفکری بود که امویان توانستند میوه های آن را بچینند و نه تنها حضرت اباعبدالله(ع) را شهید کردند که هر مؤمنی که مقید به آداب الهی بود و آن ها را تأیید نمی کرد را به مسلخ فرستادند که از جمله ی آن ها حجربن عدی بود که به دست معاویه شهید شد.

با غفلت از ارزش تقوا و پشت کردن به انسان های قدسی، به مرور روحیه ای به میدان آمد که با پاسداری از ارزش ها سرِ جنگ دارد و از هر حامل ارزشی كه به بالاتر از دنیا فكر كند متنفّر است.

كتاب صحیح مسلم نقل می كند كه: پیامبرf در حال احتضار بودند، فرمودند: بیایید تا نوشته ای برای شما بنویسم كه هرگز پس از این گمراه نشوید و كاغذ و قلم خواستند. تاریخ گواه است كه خلیفه دوم گفت: این فرد ـ اشاره به پیامبرf ـ هذیان می گوید.[21] یعنی پیامبری را كه قرآن درباره اش می فرماید: «مَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَی»؛[22] هرگز از روی میل خود سخن نمی گوید و هرچه می گوید حقّ است، خلیفه ی دوم در باره ی آن حضرت گفت: «اِنَّ الرَّجُلَ لَیهْجُر»؛ این مرد هذیان می گوید. بعد ادامه می دهد و می گوید: «حَسْبُنَا كِتَابَ الله»؛ كتاب خدا ما را كافی است. یعنی ما از پیغمبرf توصیه و راهنمایی نمی خواهیم.

مگر كتاب خدا نمی گوید: باید از پیامبرf اطاعت كنید؟ می فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَ أُوْلِی الأَمْرِ مِنكُمْ...»؛[23] ای مؤمنان خدا را اطاعت کنید و رسول و اولی الأمر خود را نیز اطاعت نمایید... و یا مگر قرآن نمی فرماید: «أَنزَلْنَا إِلَیْكَ الذِّكْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَكَّرُونَ»؛[24] ای پیامبر! ما قرآن را بر تو نازل کردیم تا برای مردم شرح و تبیین نمایی، تا تفکر کنند. پس چرا دستور پیامبرf نادیده گرفته می شود؟

با دقت بر این نکات است که می توان گفت در تفکری که از سقیفه شروع شد، قرآن وسیله ای برای امور دنیایی گشت و لذا آن جا که تصور می شد قرآن جواب گوی امور آن دنیایی که آن ها برای خود تنظیم کرده اند نیست، دستورات را آن رعایت نمی کردند.




[16] - الریاض النضره، ج 1، ص 100- ترجمه الغدیر، ج 13، ص 309.
[18] - تاریخ الخمیس، ج2، ص 233- ترجمه الغدیر، ج 13، ص 230.
[19] - صحیح بخاری، ج 10، ص 63.
[20] - الغدیر، ج 13، ص 316.
[21] - صحیح مسلم، ج 5، ص 75.
[23] - سوره ی نساء، آیه ی 59.

تفاوت دو نوع برخورد با اسلام

چنانچه ملاحظه می شود بحث در رابطه با اختلاف دو گروه به نام شیعه و سنی نیست، بحث بر سر دو نوع برخورد با قرآن و پیامبرf است، و موضوعِ مورد بحث یك مسئله ی معرفتی است و توجه به آثار و تبعات آن معرفت در سیر تاریخ دارد. اگر جامعه ی اسلامی این موضوعات را نشناسد نمی تواند خطرات آینده را پیش بینی کند و از آن ها عبور نماید، عین این مشکلات ممکن است برای انقلاب اسلامی و نیروهای متدیّن آن پیش بیاید. باید فكر و بینشی را بشناسیم که در صدر اسلام علی(ع) را کنار گذاشت تا اولاً: خودمان در آن ورطه نیفتیم، ثانیاً: جریان هایی را که در دل جامعه شیعی همان طور فکر می کنند، بشناسیم تا انقلاب اسلامی را از گرفتارشدن در چنگال آن جریان ها حفظ نماییم.

بسیار پیش می آید كه رفیق بنده و رفیق جنابعالی بدون آن که متوجه شود، تجزیه و تحلیلش از اسلام شبیه همان تفکری است که در سقیفه ظهور کرد و برداشتش از اسلام همان طوری است كه نمی تواند غدیر را بپذیرد. غافل از این که آن طرز فکری که ابعاد الهی انسان را نمی شناسد و رابطه ی بین تشریع و تکوین را نمی فهمد و همه چیز را سیاسی بررسی می كند، كارش به كُشتن مظاهر معنوی منجر می شود. باید در جریان شهادت حضرت سیدالشهداء(ع) به این موضوع فکر کرد که چرا پس از پنجاه سال از هجرت رسول خداf عده ای از مسلمانان حاضر شدند دست به کشتن کسی بزنند که معتقدند رسول خداf در مورد او و برادرش سفارش ها کرده و حضرت سیدالشهداء در مقابل لشکر عمرسعد فرمودند: «أَ وَ لَمْ یَبْلُغْكُمْ مَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ لِی وَ لِأَخِی هَذَانِ سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّة»[25] آیا به راستى سخن پیامبر خداf در مورد من و برادر ام به شمایان نرسیده است كه فرمود: این دو؛ سید و سالار جوانان اهل بهشت اند؟ این طور نیست که منکر سخن حضرت سیدالشهداءu بودند، مشکل آن بود که در فرهنگی قرار داشتند که رعایت سخن رسول خداf را مصلحت نمی دانستند، و این آن فرهنگی است که در سقیفه ظهور کرد.

یک نوع فکر و فرهنگی در سقیفه ظاهر شد که معتقد است از اسلام استفاده کند ولی هرجا به نظر او اسلام جواب نداد با نظر خودش کار را ادامه دهد، زیرا معتقد است اسلام هم مثل هر چیزی کهنه می شود و دورانی دارد. این طرز فکر را در گفته خلیفه دوم به وضوح می توان دید، وقتی می گوید: «همان طور كه یك شتر در طول عمرش حالات گوناگونِ توانایی و جوانی و ناتوانی و پیری دارد، اسلام همین طور است»[26] از این جمله بر می آید که اسلام هم یک طرز فکر بشری است، مثل طرز فکر افلاطون و جان لاک که در عین قابل احترام بودن نمی توان تا ابد به آن مقید بود. حرفشان این است که اسلام مربوط به زمان پیامبرf بود، امروز باید خودمان با فكر خودمان به اسلام كمك كنیم.

آیا نباید تعجّب كرد که چگونه به دینی كه خالق هستی برای كلّ بشر آورده و فوق عالَم است و شامل مُرور زمان نمی شود، از این منظر نگاه می شود؟ چون فكر می كردند دین خدا هم یك پدیده مادّی و عصری است و همان طور که مادّه فرسایش پیدا می كند، آن هم فرسایش پیدا می کند! حال اگر امام حسینu بخواهد جامعه را به زمان رسول خداf برگرداند و بگوید: «أَنِّی لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّیf أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِیرَ بِسِیرَةِ جَدِّی وَ أَبِی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍu»؛[27] من براى سركشى و عداوت و فساد كردن و ظلم نمودن خروج نکردم، بلكه؛ جز این نیست كه من به منظور اصلاح در دین جدّم قیام نمودم، من در نظر دارم امر به معروف و نهى از منكر نمایم. من می خواهم مطابق سیره ی جدّم رسول خدا و پدرم على بن ابى طالب«علیهما السّلام» رفتار نمایم. در منظر آن ها چنین فردی طغیان گر است و طبق عقل جامعه عمل نمی کند و می خواهد ما را به گذشته برگرداند.




[25] - الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج 2، ص 97.
[26] - علامه طباطبایی«رحمه الله علیه»، معنویت تشیع، ص 54، انتشارات تشیع، سال 1385.
[27] - بحار الأنوار، ج 44، ص 329.

به حاشیه رفتن معنویت!

پس اگر حضرت زینبi یا سایر ائمهh جریان سیدالشهداء(ع) را به روز دوشنبه و رحلت رسول خداf و سقیفه مرتبط می کنند برای آن است که ما را به تأمل و تفکری دعوت کنند که بتوان معضلات اجتماعی خود را به طور ریشه ای حل کنیم و به افکار و دیدگاه هایی که منجر به این مشکلات می شود نظر نماییم و بفهمیم تفکری که معنویت را به حاشیه می راند، هرچند با ظاهر اسلامی به میدان بیاید، در نهایت، با حقیقی ترین روشِ اصلاح امور که در امامی معصوم(ع) تجلی می یابد، به مقابله بر می خیزد. در ابتدا هیچ كس فكر نمی كرد با تفکری که در سقیفه ظهور کرد كار به قتل فرزند پیامبر بكشد، ولی چون پس از رحلت رسول خداf یادشان رفت كه قرآن آمده است تا بشر را آسمانی كند غدیر فراموش شد و امام به شهادت رسید. آسمانی شدن بشر ممکن نیست مگر این که کسی مدیریت جامعه را در دست بگیرد که به عنوان انسانی معصوم، با باطن قرآن مرتبط باشد، همان شخصیت هایی که ابتدا قرآن آن ها را به عنوان اهل البیت، عین عصمت و طهارت معرفی کرد[28] و سپس فرمود: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِیمٌ * فِی كِتَابٍ مَّكْنُونٍ * لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ»؛[29] آن قرآن، قرآن بلند مرتبه ای است که در کتابی پنهان و دور از دسترس همه قرار دارد و هیچ کس نمی تواند با آن تماس پیدا کند مگر آن مطهرون و اهل عصمت و طهارت. وقتی مقصد اصلی قرآن فراموش شد هم سقیفه جای غدیر می نشیند و هم یزید جای حسین(ع) و هم امام در کربلا شهید می شوند.

افتخار ابدی بر آن هایی باد كه بی سروصدا در آن غوغای سقیفه متوجّه ی غدیر شدند و ما را وابسته به اهل بیت عصمت و طهارتh نمودند. اکثر مسلمانان تحت تأثیر فضایی قرار گرفتند که اصحاب صحیفه[30] در سقیفه پدید آوردند و لذا ابتدا تعداد شیعیان كم بود امّا همین تعداد کم، به خوبی درك كردند كه اهل سقیفه در نهایت كارشان به كجا خواهد كشید، و به همین جهت شیعه دامن ائمهh را گرفت.

مؤمن واقعی کسی است که به حقایق قدسی و معنوی عالم ایمان دارد و متوجه نقش فعّال آن ها در تمام مناسبات بشری است. در مقابل چنین بینشی، آن بینشی که در عین پذیرش اسلام، معتقد به نقش فعّال امور معنوی نیست، به انسان های قدسی و معنوی توجهی ندارد، و سقیفه بر همین اساس پایه گذاری شد، به طوری که کارگزاران آن معتقد نبودند برای امور جامعه نیازمند انسانی هستند که با عالم قدس و معنویت ارتباطی خاص دارد.

نظام سرمایه داری با تکیه بر لیبرال دموکراسی، گمان کرد با کار و تولید می تواند امور جامعه را سر و سامان دهد و جایی برای رهنمودهای انبیای الهی در مناسبات اقتصادی و اجتماعی قائل نبود و نه تنها معنویت را به چیزی نگرفت، بلکه روحیه ی کینه ورزی با امور معنوی را تقویت نمود و درنتیجه بشر را امروز با بحرانی این چنین سهمگین روبه رو کرد. همان بحرانی که جهان اسلام با حضور امویان با آن روبه رو شد، بحران مقابله با قداست ها که منجر به شهادت حضرت امام حسین(ع) شد. ریشه ی همه ی این بحران ها - اعم از بحران های دوران اموی، و یا بحران های جهان امروز - را باید در توجه بیشتر به زمین و غفلت از آسمان معنویت جستجو کرد، این روحیه در سقیفه به یک نحو ظاهر شد و در مارکسیم لنینیسم به نحوی دیگر و در لیبرال دمکراسی به صورتی دیگر.

در سقیفه هیچ کس منکر آن نبود که رسول خداf فرموده اند: «اَلْحَقُّ مَعَ عَلِی وَ عَلِی مَعَ الْحَق»؛[31] حق همواره با علی(ع) همراه است و علی(ع) نیز همواره با حق است. این حدیث و امثال آن را همه از زبان پیامبرf شنیده بودند و در کتاب های خود نیز آن ها را آورده اند، منتها در سقیفه روحیه ای حاکم بود که تصور می کرد برای اداره جامعه به چیزی غیر از شریعت الهی احتیاج است و آن زرنگی های حاکمان است و باید گروهی بر سر کار آید که با اندیشه ی بشری جامعه را اداره کند و امور دیانت را برای امور شخصی بگذارد. این ها اعتراض های حضرت زهراi را به چیزی نگرفتند که فرمودند با این کار در امور دنیایی و آخرتی ناکام می شوید،[32] و متأسفانه بعد از روبه روشدن با ناکامی ها و بحران ها، باز هم آن طور که باید و شاید ریشه ی مشکل را تحلیل نکردند، تا آن که حضرت امام حسین(ع) در کربلا عمق فاجعه را نمایاند، و روشن کرد وقتی اصالت به منافع دنیایی داده شود بهترین انسان ها به مسلخ می روند و در نتیجه جامعه یک روز هم روی خوش به خود نخواهد دید، هم چنان که با غفلت از مرحوم مدرّس مردم ایران بیست سال گرفتار رضاخان شدند.




[28] - سوره احزاب، آیه 33.
[30] - جریان صحیفه در بحار ج 8 ص 33 وشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 4 ص 454 آمده ،که پس از ماجرای غدیر خم گروهی به این نتیجه رسیدند پس از رحلت رسول خداf با تمام قدرت بر ضد حکومت علی(ع) مبارزه کنند و پیمان نامه ای با امضاء 34 نفر تهیه و آن را به ابوعبیده جرّاح دادند مبنی بر این که محمدfرسالت خود را انجام داد و کسی را جانشین قرار نداد و اختیار حکومت را به عهده ملت گذارد تا رهبری ملت موروثی نشود...
[31] - «ینابیع الموده»، قُنْدُوزی شافعی، ص 90.

آفت تولید بدون توحید

بینشی که در سقیفه حاکم است اگر به ایمان هم نظر دارد، آن ایمان را برای رونق اقتصاد می خواهد و پیشرفت اقتصادی مد نظر اوست و لذا اگر در جایی دستورات الهی با پیشرفتِ مد نظر او سازگاری نداشت، با اصالت دادن به پیشرفت، از کنار آن دستور رد می شود، چون در این بینش، صعود معنوی به خودی خود اصالت ندارد، بلکه معنویت را هم برای تأمین دنیا می خواهد. چنین نگاهی به دین، آرام آرام نه تنها دین را به حاشیه می راند بلکه آن را مزاحم پیشرفت می بیند و یک نحوه بدبینی نسبت به آن پیدا می کند.

لازم است عزیزان توجه داشته باشند که با چه رویکردی باید به پیشرفت های اقتصادی چشم دوخت و با چه بینشی به آن ها پرداخت. به عنوان مثال اگر یک دولت با شعار تنش زدائی باب مذاکره با آمریکا را باز کند ولی اصالت را به فرهنگ غرب بدهد، تسلیم اهدافی می شود که آمریکا برایش ترسیم می کند. ولی اگر باب مذاکره با آمریکا را باز کند تا بدون آن که مرعوب فکر و فرهنگ غرب شود، حقوق ملت را از آن بگیرد، تسلیم اهداف آمریکا نمی شود و این دو، با دو رویکرد یک شعار می دهند ولی دو نتیجه به دنبال دارد. مثل رویکرد به خصوصی سازی و انداختن ثروت ملت در دست سرمایه داران و رویکرد به خصوصی سازی برای آن که مردم - به جای ادارات دولتی- سرنوشت خود را در دست بگیرند، که با یک شعار دو رویکرد را دنبال می کنند.

مسلّم هر اندازه که انسان ها مؤمن و متدین باشند به همان اندازه امور اقتصادی و اجتماعی آن ها در سامان بهتری است ولی این به آن معنی نیست که ایمان برای رونق اقتصاد است و در این راستا به اقتصاد اصالت دهیم.

ما را برای قیامت آفریده اند، چه بخواهیم و چه نخواهیم و لذا نباید همه ی همّت خود را صرف امور دنیایی كنیم وگرنه هم دنیا را از دست می دهیم و هم منزل اصلی خود، یعنی قیامت را. پس وای اگر نسبت به معنویّات حسّاس نباشیم، وای اگر بخواهیم با اهداف دنیایی به مقصد برسیم، وای اگر الفاظ و شعارهایمان دینی باشد ولی در جهت دنیا و دنیاداری به کار روند. نتیجه اش این می شود كه چیزی نمی گذرد یزید، امیرالمؤمنینِ جامعه ی اسلامی خواهد شد و متأسفانه همه به جز اهل ا لبیتh تحمّل كردند که یزیدِ میمون بازِ مشروب خوارِ تحت تأثیرِ فرهنگ غربِ آن زمان - یعنی روم- بیاید و سرنوشت جامعه اسلامی را به دست بگیرد.[33] چون اهل دنیا جز دنیا نمی خواهند و یزید هم دنیای آن ها را تأمین می كرد و لذا هیچ كس صدایش در نیامد و متوجّه ی عمق فاجعه ای كه برای دنیا و آخرتشان در پیش بود نشدند[34] می گویند آن ها حكومت می خواهند، ارزانی شان باد، ما هم در زیر سایه آن ها به امور دنیایمان می رسیم.

وقتی معتقد باشیم فلان مسئول اگر اعتقاد محكمی به اسلام و انقلاب ندارد، و اگر خانواده اش هم مقیّد به رعایت ظاهر اسلامی نیستند، چون خوب كار می كند پس باید به او نقش تعیین کننده داد و شرایط طوری شود که حرف آخر را او بزند، باید منتظر همان نتایجی بود که از طریق سقیفه به جامعه ی اسلامی رسید. در چنین شرایطی نه تنها نیروهای انقلابی حذف می شوند، بلکه کار به كشتن فرزندان معنوی انقلاب كشیده می شود، و ناخواسته زمینه برای پذیرش امثال رضاخان فراهم می شود. همین بینش است كه در ابتدا چون جرئت نمی کند بگو ید پیغمبر می خواهیم چه كنیم، می گوید: آخوند می خواهیم چه كنیم، ولی از حرکات آن ها روشن است که به نبوّت اعتقاد ندارند و می خواهند زیر بار احکام الهی نروند و مخالفت با روحانیت را - یعنی جریانی که متذکر احکام الهی است - بهانه کرده اند و به تولیدِ بی توحیدْ دل سپرده اند.

خداوند وقتی می خواهد حضرت موسی(ع) را برای مقابله با فرعون مجهّز و آماده كند می گوید: ای موسی قیامت آمدنی است... و مواظب باش اهل هوس تو را از آن منصرف نكنند و پیرو هوس آن ها نشوی كه در آن حالت نابود خواهی شد؛ «فَلاَ یَصُدَّنَّكَ عَنْهَا مَنْ لاَ یُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَى»؛[35] یعنی در حین تلاش سیاسی اجتماعی، اگر از مقصد اصلی که همان قیامت و آماده شدن برای ابدیت است، باز بمانی نابود می شوی.

منزل اصلی هرکس، قیامت است. ما در زمین آمده ایم تا شایسته ی زندگی قیامتی شویم و دین هم برای قیامتی كردن ما آمده است، حال اگر فكری آمد كه ما را به کلی از قیامت غافل نمود و تماماً متوجّه دنیا كرد، این فكر، در تقابل با سعادت انسان است. تحت تأثیر چنین فکری آرام آرام احساس می کنید دیگر مؤمنان را دوست ندارید، دنیاداران را بیشتر دوست دارید و به نوع زندگی و برنامه های آن ها علاقه مند هستید. کم کم متدیّنین را مسخره خواهید كرد، نسبت به روحانیّت بی توجه می شوید و می گویید: این ها نقش تولیدی ندارند، می گویید: ادیسون برق اختراع كرد، آخوند چه كار می كند؟ در حالی که برق در عین این که می تواند وسیله ای جهت راحت کردن امور زندگی باشد ولی هرگز با برقی که ادیسون اختراع کرد، نمی توان زندگی زمینی را آسمانی نمود. پیامبرانh آمدند زمینی ها را به ابدیت متصل گردانند و آن ها را به ساحتی فوق ساحت زمین دعوت نمایند. اگر ذهن و فکر جوانان ما را تولید بدون توحید اشغال کرد، دیگر گوششان نسبت به سخنان پیامبرانh شنوا نیست تا بخواهند بر اساس دستورالعمل پیامبران الهی زندگی کنند. و اگر این راه ادامه یابد روح کلی جامعه به مسیری می رود که تحملِ به قتل رساندن قدسی ترین انسان ها برایش آسان می شود. به همین جهت است که می توان گفت فرهنگی که در سقیفه پایه گذاری شد فرزند پیامبرf را در کربلا کشت. آن ها فكر نمی كردند، حرکت شان منجر به چنین فاجعه ای شود، ولی حضرت زینبi به ما نشان دادند که کربلا از کجا پایه ریزی شد. همچنان که اصالت دادن به ارزش های غربی در صدر مشروطه، روح جامعه را به سمتی کشاند که شیخ فضل الله نوری را مانع اهداف خود دید و لذا تحمل شهادت او برای جامعه آسان شد. و پس از آن بود که پنجاه سال حکومت وابسته پهلوی پای گرفت.

دامن زدن به جوّ تولیدِ بدون توحید، باعث می شود، دانشجوی رشته ی مهندسی و پزشکی گمان کند دروس معرفت دینی و اخلاق چیز اضافی است.[36] آنقدر هویت دینی، که اصل و اساس هویت هر انسانی است، بی رنگ می شود که دانشجویان ما هویّت خود را در تخصّص خود جستجو می كنند و نه در ایمان و بندگی خود. لذا تعالی و حیات خود را در هر چه بیشتر فرو رفتن در تخصص می جویند. در حالی که رسول خداf می فرماید: «إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَیْراً فَقَّهَهُ فِی الدِّین »؛[37] چون خداوند خیری را برای بنده ای اراده کند او را علاقمند به تعمق در دین می کند. چون سعادت اصلی انسان با آشنائی و معرفت هر چه بیشتر به دین، تأمین می شود.

وقتی روحیه ی مطرح شده در سقیفه را به کمک توجه دادنِ حضرت زینبi و حضرت رضاu شناختیم،[38] می توانیم موقعیّت تاریخی حضرت اباعبدالله(ع) را درست درك كنیم و تحلیل صحیحی از نهضت آن حضرت داشته باشیم.




25- به پاورقی های صفحات 26 تا 30 از کتاب «کربلا مبارزه با پوچی ها» از همین مؤلف رجوع فرمائید.
[35] - سوره ی طه، آیه ی 16.
[36] - این غیر از آن است که ما نیز معتقدیم متأسفانه دروس معارف اسلامی از نظر موضوع و محتوا آن طور که باید و شاید ارائه نمی شود.
[38] - رویات مربوط به حضرت امام رضا(ع) در موضوع سقیفه و عاشورا، در ابتدای بحث مطرح شد.

وقتی امور فرعیِ زندگی عمده شود

اباعبدالله(ع) فكر و فرهنگ دنیاپرستی را رسوا كردند. وقتی پس از رحلت رسول خداf عده ای به اسم دین بر رأس جامعه قرار گرفتند ولی از اسلام صرفاً اداره ی امور دنیایی شان را می فهمیدند، در نهایت کار به حاکمیت یزیدِ میمون بازِ غرب زده می کشد و اباعبدالله(ع) را به عنوان کسی که بر امیرالمؤمنین جهان اسلام - یعنی یزید- خروج کرده به قتل می رسانند و شهر را چراغانی می کنند، چون در بینشی که سقیفه به آن دامن زد، یزید خودی قلمداد می شود و پسر پیامبرf خارجی و غیر خودی قلمداد می گردد.

همچنان که قبلاً عرض کردم حضرت اباعبدالله (ع) در بدو خروج از مدینه نامه ای که به محمد حنفیه می نویسند و می گویند: «أَنِّی لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّیf أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِیرَ بِسِیرَةِ جَدِّی وَ أَبِی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍu»؛[39] من براى سركشى و عداوت و فساد كردن و ظلم نمودن خروج نکردم، بلكه؛ جز این نیست كه من به منظور اصلاح در دین جدّم قیام نمودم، من در نظر دارم امر به معروف و نهى از منكر نمایم. من می خواهم مطابق سیره ی جدّم رسول خدا و پدرم على بن ابى طالب«علیهما السّلام» رفتار نمایم.

حضرت با این که فلسفه ی قیام خود را امر به معروف و نهی از منكر اعلام می کنند و می فرمایند می خواهم سُنّتِ جدّم را إحیاء كنم، باز عدّه ای از مذهبی های آن زمان به او نصیحت می كنند كه از این كار منصرف شو.[40] چون در آن شرایط حساسیت جامعه بر روی اصل دیانت کم شده و امور فرعی بیشتر در زندگی ها عمده گشته بود.

علامه طباطبائی«رحمه الله علیه» در کتاب «معنویت تشیع» می فرمایند: در ده سال که امام حسین(ع) بعد از شهادت امام حسن(ع) در مدینه بودند آنقدر شرایط سخت شده بود که کسی به ایشان رجوع نمی کرد تا مسائل فقهی خود را بپرسد و لذا از امام حسین(ع) حدیث فقهی باقی نمانده است. این بدین معنی است که امویان شرایط فرهنگی جامعه را طوری قبضه کرده بودند كه همه، همه كاره اند و امام هیچ كاره، و مؤمنین واقعی و در رأس آن ها امام حسین(ع) هیچ نقشِ فرهنگی در جامعه نداشته اند و در انزوای کامل بودند، هر بی سر و پایی به عنوان كارشناس و متخصّصِ اسلام حق نظر داشت مگر فرزند رسول خداf با آن همه تأکیدی که رسول خداf نسبت به آن ها کردند.

با توجه به نکته ی فوق؛ حال ببینید نهضت اباعبداللهu چگونه جهت کلی جامعه اسلامی را تغییر داد، به طوری که چیزی نمی گذرد، چهار هزار دانشمند از سراسر جهان اسلام پای درس امام صادق(ع) حاضر می شوند. چون با شهادت امام حسین(ع) جهان اسلام متوجه شد با حذف اهل البیتh کارش به کجا کشید، در اثر همین رجوع همگانی بود که بنی عباس توانستند با شعار برگشت به اهل البیت پیامبرf بنی امیه را از صحنه بیرون کنند. به همین جهت باید گفت: اسلام را كربلا نگه داشته است چون كربلا حامل یک فكر و بینش بود، كربلا یك خاطره نبود بلكه نمایش عمق فاجعه ای بود که جامعه مسلمین بدان گرفتار شده بود و به همین جهت اولین اعتراض ها از دربار عبیدالله و یزید شروع شد.[41]

امروز هم باید پیام كربلا را بگیریم و با آن زندگی كنیم، و متوجه شویم اگر اصالت را به چیزی جز ایمان دادیم دیر یا زود بهترین چهره های معنوی خود را به مسلخ می کشانیم. از خداوند عاجزانه تقاضامندم به حقیقت حسین(ع) و یاران او ما را متوجه عبرت هایی بگرداند که باید از کربلا برای زندگی امروز خود به دست آوریم.




[39] - بحار الأنوار، ج 44، ص 329.
[40] - به نوشتار «کربلا در سطوح مختلف تحلیل» از همین مؤلف رجوع شود.
[41] - عثمان برادرعبیدالله بن زیاد گفت: دوست داشتم همه فرزندان زیاد تا قیامت ذلیل باشند و حسین بن علی كشته نشود. (طبری، ج4 ، ص375 و حماسه حسینی، ج3 ، ص216) مرجانه، مادر ابن زیاد به پسرش گفت: «یا خَبیث! قَتَلْتَ اِبْنَ رَسُولِ الله، وَالله لا تَرَی الْجَنَةَ اَبَداً»؛(تذكره سبط، ص 259) ای خبیث؛ فرزند رسول خدا را کشتی؟ به خدا سوگند هرگز بهشت را نخواهی دید. پس از شهادت حسین(ع) ابن زیاد در مسجد كوفه منبر رفت و گفت: «اَلْحَمْدُلله اَظْهَرَ الْحَقَّ وَ اَهْلَهُ وَ نَصَرَ اَمِیرَالْمُؤْمِنین یَزِیدَ وَ حِزْبَهُ، وَ قَتَلَ الْكَذّابَ إ بْنَ الْكذّاب اَلحُسَیْنَ وَ شِیعَتَهُ»؛ حمد خدا را که حق را و اهل حق را پشتیبانی کرد و امیرالمؤمنین یزید و گروه او را یاری رساند، و دروغگوی، پسر دروغگو یعنی حسین و یارانش را به قتل رساند. كه در این جا «عبدالله بن عفیف اَزدی غامدی» با چشم های نابینا، به پا می خیزد و می گوید: «پسر مرجانه! دروغگوی پسر دروغگو، تویی و پدرت و كسی كه تو را به حكومت عراق فرستاده است.» ، عاقبت هم به دستور عبیدالله كشته می شود ولی اجازه نداد عبیدالله جوّ جامعه را به نفع امویان تغییر دهد.( الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج 2، ص 117 ) یحیی بن الحكم، برادر مروان، در دربار یزید گفت: بین شما و پیامبر خدا در روز قیامت جدایی افتاد، من دیگر در هیچ كاری با شما شركت نمی كنم. (طبری، ج5 ، ص359 و حماسه حسینی، ج3 ، ص352) هند زن یزید وقتی خبر شهادت امام حسین uرا شنید، خود را در لباس مخصوص مستور كرد و از اندورن به مجلس مردان آمد و گفت: آیا این سر حسین فرزند فاطمه است؟! یزید به او گفت: تو برای او گریه و عزاداری كن، خدا بكشد ابن زیاد را كه در كشتن او تعجیل كرد. (طبری، ج3 ، ص354 ) پسر یزید خود را از خلافت خلع كرد و بر یزید و معاویه لعنت فرستاد و حق را به جانب حسین و علی«علیهما السلام» داد و از همه مهم تر؛ نتیجه كربلا این بود كه پرده ی نفاق حاكمان دریده شد و حساب سلطنت از دین جدا گشت. امامu در روز عاشورا فرمود: «ایْمُ اللَّهِ إِنِّی لَأَرْجُو أَنْ یُكْرِمَنِی رَبِّی بِالشَّهَادَةِ بِهَوَانِكُمْ ثُمَّ یَنْتَقِمُ لِی مِنْكُمْ مِنْ حَیْثُ لَا تَشْعُرُونَ. » (مقتل خوارزمی، ج2 ، ص32. بحار الأنوار ، ج 45، ص 52 ) به خدا قسم من امیدوارم كه پروردگارم مرا به وسیله ی شهادت گرامى بدارد و انتقام مرا از شما از طریقى كه ندانید بگیرد. پس از شهادت امام حسینu، تا دوازده سال - دیگر بنی امیه به جای حمله در حالت دفاع قرار گرفتند، و این اوّلِ سقوط یك حكومت است- نهضت ها و خونریزی ها ادامه یافت و پس از آن همان خانه ای كه در زمان حسینu كسی درِ آن را نمی زد، با مختصر آرامشی كه در زمان امام پنجم(ع) به وجود آمد، مسلمانان از اطراف و اكناف مانند سیل به همان خانه رجوع کردند و پس از آن؛ روز به روز به آمار شیعیان اهل البیتh افزوده و حقّانیت و نورانیتشان در هر گوشه از جهان اسلام نمایان شد، حقّانیتی توأم با مظلومیت، و این واقع بینی امام حسین(ع) را روشن می كند.

غفلت از عقل قدسی شریعت

از خود بپرسیم آیا ما باید زندگی مان را از دستورات وحی الهی بگیریم كه صاحب هستی توسط پیامبرشf به ما رسانده است، یا زندگی مان را بر اساس عقل بنده و جناب عالی و فلان كارشناس و فلان تكنسین و فلان متخصّص و روان شناس تنظیم کنیم؟ آیا این کار منطقی است كه جز به برنامه ی خالق هستی، به برنامه ی دیگری اعتماد کنیم؟ بعضی ها گفته اند كه راجع به قیامت برای کودکان و جوانان چیزی نگویید، چون از نظر روان شناسی خوب نیست. این حرف چه اندازه قابل اعتماد است؟ ائمه دینh به ما فرموده اند: «إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ كَالْأَرْضِ الْخَالِیَةِ مَا أُلْقِیَ فِیهَا مِنْ شَیْ ءٍ قَبِلَتْهُ.»؛[42] قلب جوان مانند زمین خالى است كه هر بذرى در آن افشانده شود قبول نماید. لذا طبق دستورات ائمه ی دینh باید از همان کودکی از قیامت برای آن ها سخن گفته شود تا میل ها و هوس هایشان را بتوانند کنترل کنند، قرآن می فرماید: «إِنَّ الَّذینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ»؛[43] كسانى كه به خاطر فراموش كردن روز حساب، از راه خدا گمراه شوند عذاب شدیدى دارند. حالا آن آقای به اصطلاح کارشناس بگوید از قیامت برای کودکان و جوانان سخن نگوئید. این به همان معنی است که فرهنگ سقیفه را جایگزین فرهنگ غدیر بکنیم و انتهای کار بسیار دردناک خواهد بود. حرفی را كه آن به اصطلاح کارشناس در حال حاضر می زند ما نمی دانیم ده سال دیگر چه نتیجه ای می دهد. وقتی نتیجه ی ده سال دیگرِ آن پیشنهاد معلوم نیست آیا می توان عمر خود را بر روی آن حرف ها گذارد؟ باید از این گونه افراد پرسید ما باید حرف امثال شما را در این امور که مربوط به آینده اساسی زندگی است بپذیریم یا حرف صاحب هستی را؟ آیا بنده می توانم در مسائل اصلی زندگی حرف های تجربه نشده ی فلان متخصّصِ روانشناس را بپذیرم یا حرف خدا را؟ مگر احاطه انسان ها آنقدر هست که به همه ی ابعاد انسان ها اشراف داشته باشند تا بتوان بر اساس نظر آن ها زندگی را شکل داد؟

خلیفه ی اول چون بر کرسی خلافت نشست گفت: «در اتخاذ تصمیمات، پیامبر از وَحی كمك می گرفت، حالا كه پیامبر رحلت كرد و وَحی منقطع شد ما ناگزیریم به اجتهاد خودمان عمل كنیم.»[44] ابتدا معلوم نبود منظور خلیفه از این که می گوید: «من به اجتهاد خود عمل می کنم» چیست، شاید تصور می شد همان طور كه مجتهدین امامیّه در حال حاضر اجتهاد می كنند و سعی می نمایند حکم خدا را از متون دینی استخراج کنند، او هم چنین قصدی دارد. ولی مدّتی که گذشت، ملاحظه کردند منظور خلیفه آن است که در زمان رسول خداf آن طور مصلحت بود، و امروزه به اجتهاد من چیز دیگری مصلحت است. بنا به فرمایش علامه طباطبائی«رحمه الله علیه»: «این موضوع، مقام خلافت را درست همتراز مقام نبوت و رسالت قرار داد و به موجب آن که نبی اکرمf مصدر احکام و قوانین شریعت اسلام و اداره کننده جامعه اسلامی بود، خلیفه مسلمین، همان مصدریتِ احکام و قوانین و ولایت امور مسلمین را داشت.»[45] با این تفاوت که پیامبرf در متن احکام الهی، حق کمترین تصرف را نداشت ولی مقام خلافت به بهانه ی صلاح جامعه ی اسلامی هم در متن احکام و هم در اداره ی مسلمین هرگونه تصرفی صلاح می دید اِعمال می کرد، که موارد تخلف از احکام الهی به بهانه ی مصلحت وقت در دوران خلفای سه گانه إلی ماشاءالله است. و مرحوم علامه امینی«رحمه الله علیه» در الغدیر نمونه های فراوانی از آن را مطابق متون تاریخی اهل سنت ذکر کرده اند. به عنوان نمونه، وقتی غلامِ مغیرةبن شعبه -که مشهور به ابولؤلؤ بود- خلیفه ی دوم را به قتل رساند، پسر خلیفه، هرمزان را که شاهزاده تازه مسلمان ایرانی بود بدون هیچ دلیل منطقی به صِرف این که ابولؤلؤ نیز ایرانی بوده، به قتل رساند. عثمان یعنی خلیفه سوم از قصاصِ قاتل هرمزان سرباز زد و گفت: «دیروز پدرش را کشته اند، نمی توانم امروز خودش را بکشم.»[46]

این بینش که بعد از رسول خداf به صحنه آمد و نظر خلیفه را بر اجرای احکام و قوانین الهی مقدم داشت، منجر شد که کار به قتل امام حسین uبینجامد، چون در چنین بینشی قداستی برای احکام الهی نمی ماند تا احترامی برای حاملان واقعی احکام الهی بماند و مردم نیازمند باشند به قرآن شناسان واقعی رجوع کنند.

جریان خلافت رسول خداf آنچنان منحرف شد که حتی ابابکر در آخر عمر ابراز پشیمانی می کند.[47]




[42] - «كشف المحجه لثمره المهجة»، سید ابن طاووس ، ص 223.
[44] - علامه طباطبائی«رحمه الله علیه»، معنویت تشیع، ص 34.
[47] - تاریخ طبری، ج 4 ، ص 52- الغدیر، ج 14، ص 2.

ضرورت وجود امام معصوم در ادامه ی دین

آیا امام حسین uدر كربلا به عنوان یك نفر شهید شد و یا شهادت او جهت به نمایش گذاردن آثار اراده ای بود که پس از رحلت رسول خداf بدون آن که بداند، برای شكستن قامت اسلام خود را مجهز کرد؟ فرهنگی كه رو در روی امام ایستاد و امام را شهید كرد به کلی از پذیرفتن مقامی که آن مقام، قلبش حامل قرآن باشد سرباز زده بود و این فرهنگ در سقیفه پایه گذاری شد. در سقیفه از این موضوع غفلت شد که برای ادامه ی دین نیاز به انسان كاملی است كه سراپای وجودش را دین فرا گرفته باشد، از خود نپرسیده بودند مگر تداوم دین در جامعه، بدون حضور نمونه ی كامل دین داری ممكن است؟ آنقدر مشغول سیاسی کاری و قبیله بازی خود بودند که نمی دانستند قرآن نمونه های كامل دینداری را معرّفی كرده و حجّت را برای شناخت امام بر همه تمام كرده است. آیا قرآن نفرمود: «اِنَّمَا یُرِیدُاللهُ لِیُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْت، یُطَهِّرَكُمْ تَطْهیِرَا...»؛[48] همانا خداوند اراده کرده که از شما اهل البیت هرگونه آلودگی را پاک گرداند و شما را به طهارت مخصوصی برساند. آیا خداوند از این طریق ذهن ها را متوجه کسانی که در مقام عصمت و طهارتند ننمود، کسانی که اگر محل رجوع مردم قرار گیرند جامعه را از هر گونه اشتباه نجات می دهند و به سوی سعادت رهنمون می کنند؟ آیا مگر نه این كه در جامعه ی اسلامی همواره باید اسلامی حاکم باشد که توسط امامی معصوم تبیین شود و هرگز نباید به بهانه ی این كه تولیدمان عقب می افتد و یا اقتصادمان ضعیف می شود، حسّاسیّت مان نسبت به فرهنگ امام معصوم كم شود. و از صراط مستقیم فاصله بگیریم!

در صدر اسلام حسّاسیّت نسبت به حاکمیت امام معصوم ضعیف شد. اکثراً قبول داشتند علی(ع) حقّ است ولی کوتاه آمدن از حاکمیتِ آن حضرت را چیز خطرناکی نمی دانستند، و از این نکته غفلت شد که وقتی نسبت به حق کوتاه آمدیم عملاً باطل را پذیرفته ایم و مسلّم با باطل، هیچ کس به هیچ نتیجه ای نخواهد رسید، چیزی که پس از هزار و چهارصدسال جامعه اسلامی هنوز به آن گرفتار است و به همین جهت از اسلام بهره ی لازم را نمی برد.

به حاکمیت غیر امام معصوم دل خوش كردند و از فاجعه ای كه با عدم حاكمیّت امامت در كالبد جامعه ی اسلام رخنه كرد غافل شدند، جامعه گرفتار عمل زدگی و کمیت گرایی شد و از کیفیت و معنویت محروم گشت. لشکر مسلمانان از یک طرف تا پشت دروازه های چین و از طرف دیگر تا قلب اروپا و آفریقا جلو رفت، و غنائم بسیاری به دست آورد و ظاهر اسلام در همه جا حاکم شد اما پوسته ای بدون قلب و محتوا. یعنی تولید زیاد بود ولی توحید و معنویّت هیچ و امام معصوم خانه نشین. این همه فتح، امّا مِنهای امام. نتیجه اش پریشانی حقیقت اسلام و ذلّت و زبونی مسلمانان زیر سرنیزه ی حاكمان قلدر بنی امیّه شد.

امام حسین(ع) در كربلا فاجعه ای را که پشت این فتوحاتِ بدون معنویّت و امامت در جامعه رخنه کرده بود نشان داد و به خوبی موفّق شد معنی حکومت اموی را به جهان اسلام نشان دهد. مشكل جهان اسلام، شخص یزید نبود، مشكل جهان اسلام، فكر و فرهنگی بود كه یزید نماینده ی آن بود. حسین uپیام خود را به جهان اسلام رساند تا ما امروز دوباره به آن سیاه روزی ها دچار نشویم. حضرت نشان دادند در آن شرایط دیگر از اسلام چیزی باقی نمانده و مردم را به برگشت به اسلام دعوت فرمود، در مسیر خود به سوی کربلا فرمود: «إِنَّ هَذِهِ الدُّنْیَا قَدْ تَغَیَّرَتْ وَ تَنَكَّرَتْ وَ أَدْبَرَ مَعْرُوفُهَا فَلَمْ یَبْقَ مِنْهَا إِلَّا صُبَابَةٌ كَصُبَابَةِ الْإِنَاءِ وَ خَسِیسُ عَیْشٍ كَالْمَرْعَى الْوَبِیلِ أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا یُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَا یُتَنَاهَى عَنْهُ لِیَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِی لِقَاءِ اللَّهِ مُحِقّاً فَإِنِّی لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً وَ لَا الْحَیَاةَ مَعَ الظَّالِمِینَ إِلَّا بَرَماً إِنَّ النَّاسَ عَبِیدُ الدُّنْیَا وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیَّانُون »[49] به راستى، دنیا تغییر چهره داده و ناپسند گشته و نیكى آن در حال نابودى است و از معروف جز رطوبتى در ته ظرف، چیزی باقی نمانده و بی برکتیِ زندگى همانند چراگاهى شده كه جز گیاه بیمارى زا و بى مصرف چیزى در آن نمى روید. آیا نمى بینید كه به حقّ عمل نمى شود و از باطل دست برنمى دارند؟! به طورى كه مؤمن حق دارد در این شرایط به مرگ و دیدار خدا مشتاق باشد. به راستى من چنین مرگى را جز سعادت نمی دانم و زندگى در كنار ظالمان را جز هلاكت نمی شناسم! همانا مردم بنده ی دنیا شده اند و دین از سر زبان آن ها فراتر نمی رود و دین را تا آن جا كه زندگى شان را بچرخانند می خواهند و چون در بوته ی آزمایش گرفتار شوند دین داران اندك اند.




[48] - سوره ی احزاب، آیه ی 33.
[49] - تحف العقول عن آل الرسول ص 245.

هدف اصلی امام حسینu

اباعبدالله(ع) با آرایش خاصّ خود که در بردارنده پیامی فرهنگی بود حرکت کردند، کودکان و زنان را نیز با خود آورند، منزل به منزل سخنرانی نمودند و دلایل نهضت خود را روشن کردند تا جهان اسلام متوجه فاجعه ی پیش آمده شود و لذا از آنجایی هم که دیگر به جهت شهادت خودشان افشاگری نمی کردند، زنان و به خصوص حضرت زینبi وظیفه ی افشاگری را به عهده گرفتند. حضرت اباعبدالله(ع) می دانند برای این نهضت به چه عناصری نیاز دارند و لذا در عین این که به عده ای می گویند بروید، زهیربن قین را دعوت می کنند که بیاید، از یک طرف قبل از شهادت مسلم بن عقیل، در هنگام خروج از مکه به طرف کوفه می فرمایند: «مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِینَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْیَرْحَلْ مَعَنَا فَإِنَّنِی رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى»؛ [50] هركس می خواهد خون جان خود را در راه ما نثار كند و آماده ی حركت است، همراه ما كوچ كند كه من إن شاءالله صبح گاهان حرکت خواهم نمود. از طرف دیگر وقتی با حرّ بن یزید ریاحی روبه رو می شوند می فرمایند: «اِنَّ اَهْلَ مِصْرَكُمْ كَتَبُوا اِلَیَّ اَنْ اَقْدِمْ عَلَیْنَا فَاَمّا اِذَا كَرِهْتُمُنِی اِنْصَرَفْتُ عَنْكُم»؛[51] مردم شهر شما به من نامه نوشتند كه به سوی ما بیا، اگر آمدنم را ناخوش دارید باز می گردم.

اگر اهداف اباعبدالله(ع) را درست نشناسیم و نفهمیم حضرت به دنبال شرایطی هستند که اسلامِ رفته را برگردانند، حركات حضرت(ع) برایمان مجهول می ماند. حضرت از قبل روشن کرده اند به مسیری پای گذارده اند که شهادت نه تنها مانعی برای حرکتشان به حساب نمی آید بلکه از اهداف بنیادینی است که پیش روی خود نهاده اند، تا به بهترین نحو نتیجه بگیرند. مردم کوفه از امامu تقاضایی کردند و ایشان هم به حکم وظیفه باید به تقاضای آن ها جواب می دادند، همان طور که علی(ع) پس از قتل عثمان نتوانستند تقاضای مردم را بی جواب بگذارند، ولی عنصر اصلی حرکت امام حسین(ع) دعوت کوفیان نبود که با مانعی که عبیدالله ایجاد کرد آن حضرت از آن منصرف شوند، اگر کوفه نشد، جای دیگر.

فرهنگ كربلا به خودی خود یك فرهنگ بی نظیر است برای احیاء دینی که در حجاب رفته و از حقیقت خود بیرون افتاده است.[52] عمده آن است که حرکت سیدالشهداء(ع) را از این زاویه بنگریم که چه شد که کار جهان اسلام به حاکمیت شخصی چون یزید کشیده شد و منجر به شهادت امام حسین(ع) گشت، در واقع با بازخوانی پنجاه سال تاریخ صدر اسلام باید به بصیرتی برسیم تا انقلاب اسلامی پس از پنجاه سال به همان ورطه دچار نشود. اگر تربیت دینی و حساسیت های معنوی به حاشیه روند و اسلام در حدّ ظاهر محدود گردد و به صورت قالبی بی قلب باقی بماند باید منتظر حادثه ی کربلا بود.

اگر می خواهید فرزندتان كربلایی باشد و در مناسبات زندگی با ارزش های الهی مأنوس گردد باید در كنار حیاتِ اجتماعی، حیاتِ دینی اش را تقویّت کنید و به این اندازه راضی نباشید که ظاهر اسلام را رعایت می کند، باید به روش اهل البیتh قلب ها ایمانی گردد تا جامعه از برکات اسلام برخوردار شود.[53]

از خود بپرسیم ما که نظر به کربلا داریم در خانه هایمان چقدر برای معنویت اعضای خانه سرمایه گذاری می کنیم، چه قدر وقت صرف امام شناسیِ فرزندانمان می نمائیم؟ اگر دائم اصرار داشتیم که نمره دروس فرزندانمان بیست باشد و به قبولی او در دانشگاه فکر کردیم و آن کارها را عمده نمودیم، باید منتظر باشیم که فرزندنمان در حادثه های آینده در لشکر عمرسعد قرار گیرد، عمرسعد فرزند سعدبن ابی وقاص یکی از سرداران بزرگ اسلام بود، ولی تلاش نکرد روحیه محبت به علی(ع) را در خانه خود حاکم کند، هر چند دلِ خوشی از معاویه هم نداشت.[54]

این فكری كه فقط فرزندانمان را برای زندگی دنیایی تجهیز كنیم همان فکری است که سقیفه را پایه گذاری کرد. فكری که در سقیفه مطرح شد این نبود كه اسلام در میان نباشد، معتقد بود اسلام وسیله ی خوبی است برای به دست آوردن دنیا، در عین این که گوشه ی چشمی هم به آخرت داشت، ولی فکری که در غدیر مطرح شد، فکر دیگری بود. خداوند در غدیر انسانی معصوم را در منظر جامعه قرار داد و مردم را به او خواند. بنیانگذاران سقیفه هم دائم می گفتند اسلام، امّا چه اسلامی؟ اسلام برای دنیا. آن ها كه بی دین نبودند، ولی اسلامشان اسلامی نبود که به ارزش های اصیل اسلامی وقعی بگذارند و در بستر چنین اسلامی یزید توانست ظهور کند و حسین(ع) شهید شود. هنر ما آن است که در متن سقیفه، فاجعه کربلا را ببینیم تا در دل برنامه های دولت ها غدیر را پاس داریم که به سقیفه نزدیک نشوند.

دوستان دانشجو بعضاً می فرمایند ما فلان رشته ی دانشگاهی را انتخاب کردیم که خدمت کنیم، ولی باید از خود بپرسند خدمت به مردم برای ایجاد بستری معنوی یا خدمت به مردم برای بهره مندی بیشتر از دنیا. به عبارت دیگر خدمت ما باید به دنیای مردم باشد یا به قیامت مردم؟ آری مردم متدین اگر امور دنیایی شان راحت تر طی شود فرصت دین داری برایشان بیشتر فراهم می شود ولی باید مواظب بود به اسم خدمت به مردم در خدمت امیال دنیایی آن ها قرار نگیریم. آن پزشکی که در خدمت مردمی است که پرخوری می کنند و بیمار می شوند و او آن ها را درمان می کند تا دوباره پرخوری کنند، چه خدمتی به آن ها کرده که نمی گذارد از پرخوری تنبیه شوند؟ آیا نباید خدمت ما به دنیای مردم، بالاخره به قیامت وصل شود و جهتِ قیامتی آن فراموش نگردد؟

با عبرت گرفتن از حادثه ی کربلا باید به این نتیجه برسیم که زاویه ی حضور قیامت و معنویّت در زندگی فردی و اجتماعیمان بسیار باز باشد و به اسم سازندگی و پیشرفت از آن مسئله مهم غافل نباشیم. از خود بپرسیم چه اشكالی دارد كه فرزند بنده و جناب عالی یك كارگر ساده باشد ولی با فرهنگ معنوی زندگی کند؟ و از طرفی چه فایده ای دارد كه دكتر و مهندس بشود ولی آن طور که لازم است با فرهنگ اسلام و اندیشه های قدسی آن بی ارتباط باشد. اگر با کربلا نتوانیم این سؤال خود را جواب دهیم از پیام حضرت سیدالشهداء(ع) در کربلا چه بهره ای گرفته ایم؟

عزیزان! امروز شما در دل فرهنگ غربی در دام نوعی از زندگی افتاده اید که یك فرهنگ دنیاییِ صِرف است، در حدّی كه حتّی اگر توصیه به عبادت و معنویت هم می کند آن توصیه ها رویکرد دنیایی دارد، نظم و انضباطش هم برای هر چه بیشتر بهره مند شدن از دنیاست، حتی آن وقتی که راست می گویند و از دروغ بیزارند برای بهتر استفاده کردن از دنیاست، همه ی توجه آن فرهنگ دنیاست، بدون این كه جهتِ متعالی بشر را در نظر داشته باشد. اگر ما به معنی واقعی روی معنویّت وقت نگذاریم و زندگی زمینی خود را به آسمان متصل نکنیم و غرب و پیشرفت غربی را مقصد خود قرار دهیم، چیزی نمی گذرد که می بینیم همه چیز از دست مان رفته است، با نسلی روبه رو خواهیم بود که هیچ احساسی نسبت به اهداف مقدس جمهوری اسلامی ندارد، هرچند كه همه ی كارخانه هایمان به كار باشد و همه ی پارك هایمان سرسبز و همه ی خیابان هایمان پر از ماشین و جاده هایمان از معضل ترافیک رها شده، همه ی موزه ها پر رونق و استخرها پر آب، ولی نسلی سرگردان و بی هویت كه نمی داند چه باید بكند. آیا فاجعه ای از این بزرگ تر هست كه انسان همه چیز به دست آورده باشد ولی خود را باخته باشد؟




[50] - سیدبن طاوس، اللهوف على قتلى الطفوف، ص 61.
[52] - برای بررسی بیشتر این موضوع در نهضت عاشورا به كتاب «كربلا مبارزه با پوچی ها» از همین مؤلّف مراجعه فرمایید.
[53] - در مورد توجه به جایگاه قلب ایمانی به روش اهل البیتh می توانید به کتاب «مبانی نظری وعملی حب اهل بیتh» از همین مولف رجوع کنید.
[54] - پدر عمر سعد در بیرون از مدینه کاخی به نام کاخ عقیق ساخته بود و به خوش گذرانی مشغول بود.

غفلت از مقام امامu

امام شناسی سرمایه ی بزرگی است تا انسان ها بفهمند به کجا باید نظر داشت. توجّه به نمونه ی كامل حیاتِ زمینی، یعنی انسان معصوم، ما را از افراط و تفریط باز می دارد و از ورطه های مهیبِ زندگی سوز نجات می بخشد. البته باید بعد از معرفت به مقام امام، قلب را آماده كرد تا همین امروز امامان از طریق هدایتِ قلبی، ما را از هدایت خاص خودشان سیراب كنند. قلبی كه همه ی قبله اش دنیاست نمی تواند از امام مدد بگیرد، دیگر عشق به معصوم و كامل شدن از طریق امام معصوم در او می میرد، هر چند تا دیروز اهل مبارزه با طاغوت بوده باشد. باید كربلا را فهمید و و از آن عبرت گرفت و سخن زینبi را فراموش نکرد که منشاء فاجعه کربلا را در سقیفه نشان می دهد. چون عقل بی امام و عقلی که معتقد به وجود حجت خدا در همه زمان ها نیست، برای خود و نظراتش ارزش قائل می شود، حتی در مقابل نظر پیامبر خداf و شریعت الهی. امامان را به عنوان نمونه نمی پذیرد كه حرکات و افکار خود را با آن ها مقایسه كند و نقص های خود را بفهمد. قرآن می گوید: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إیتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدین»؛[55] ما فرزندان ابراهیم(ع) را امام قرار دادیم كه به «امْرِ» ما هدایت كنند و به آن ها فعل خیر و اقامه ی صلاه و ایتای زکات را وَحی کردیم و آن ها برای ما عبادت می کردند. «امر» جنبه ی غیبی هرکاری است. یك «امر» داریم و یك «خلق». قرآن می فرماید: «لَهُ الْخَلْقُ وَالأَمْرُ»؛[56] برای خدا خلق و امر هست. نظام این دنیا را که با تدریج و زمان همراه است، نظام خلق می گویند و نظام ملائكه را که فوق زمان و حرکت است، امر می گویند. قرآن می فرماید: «یُنَزِّلُ الْمَلآئِكَةَ بِالْرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ»؛[57] خداوند ملائكه را به كمك روح كه از امر خداست، نازل كرد، یعنی «امر» مقام غیبی عالَم است و قاعده اش هم «كُنْ فَیَكُوُنَ»؛ است چون می فرماید: «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُونُ»؛[58] امر خدا آن چنان است كه اگر خواست چیزی را خلق كند، مثل این است كه بگوید بشو! بدون تأمّل می شود، یعنی مقام «امر» مقام ایجاد بی زمان و مجرّد است. آیه می گوید: امامان را آوردیم كه «یَهْدُونَ بِاَمْرِنَا» به امر ما هدایت كنند یعنی از طریق ارتباط غیبی با جان شما، با یك اراده، شما را هدایت می نمایند. از طریق قلبِ آماده می توان به کمک امام به عالَمِ «امر» راه پیدا كرد و امام با هدایت «امریِِ» خود، همین امروز هم قلب ها را هدایت می كند.

ملاحظه می فرمایید که؛ خداوند در قرآن ما را متوجه وجود افرادی کرده که هدایت به امر می کنند و در جان ما - فوق زمان و تدریج- تصرف می نمایند، کسانی که به آن ها «فعل خیر» وَحی شده است، به طوری که فعلشان وحی الهی است و حرکاتشان تماماً نمایش وَحی پروردگار است.

اگر انسان قلب خود را كه وسیله ی كشف مقام ائمهh است، آماده ی دریافت هدایت ائمه كند، از طریق آن بزرگواران و در كنار قرآن، هدایت لازم را به دست می آورد و در این حال، هم پیام كربلا را خواهد فهمید که چگونه جامعه ای با نفهمیدن مقام امام به قتل او دست زدند و هم با اقتدا به امام معصوم، خود و جامعه را از چنین هلاکت هایی می رهاند و آن وقت من و شما در عین زندگی دنیایی، با غلبه ی معنویات می توانیم قیامتی شویم و یا لااقل راه قیامت را در منظر خود مسدود نکنیم و از خطرات منحرف شدن از صراط مستقیم كه همواره در كمین ماست، در امان باشیم.

دولت ایده آل دولتی است که در عین سازندگی و اصلاحات، اصالت را به معنویات دهد و بستری فراهم نماید که مردم هر چه بیشتر به کمالات معنوی خود دست یابند و پیشرفت در امور دنیایی را در حدّ خود ارزش بنهند.

اهل البیتh انسان هایی هستند با مقام معنویِ کامل و كربلا ظهور مقام امامت است به صورتی خاص در برهه ای از تاریخ. اگر در نگاه به كربلا متوجّه ی این مقام باشیم سخت به فکر می رویم که چه شد امام را شهید كردند و به خود نهیب می زنیم که مواظب باشیم لااقل ما بستر شهادت معنوی ترین انسان را فراهم نکنیم. امّا وقتی برای معنویّت ارزش قائل نباشیم و وقتی مقام امام و امامت را نشناسیم و متوجه نباشیم خداوند کسانی را در مدّ نظر ما قرار داده که باید از آن ها الگو گیری کرد و همه ی فكر و ذكرمان تفریح روز جمعه شد، در آن صورت باید منتظر فجایعی بود که می خواستیم از آن ها فرار کنیم و بدون آن که بخواهیم، مرعوب عبیدالله می شویم و به جنگ با امام حسین(ع) تن می دهیم و سپس گریه می کنیم چرا چنین کردیم.

ظهر عاشورا است، وقت نماز ظهر است. دو نفر از یاران امام خود را در مقابل تیرهای دشمن سپر کردند تا حضرت نماز بخوانند. دشمنِ بی غیرت هم در این حالت شروع به تیراندازی کرد. آن دونفر آن قدر مقاومت كردند تا نماز اباعبدالله(ع) تمام شد. همین كه نماز به پایان رسید به زمین افتادند. حضرت سر یكی از آن ها را برروی زانو ی شان گذاشتند، او چشمانش را باز كرد و یك جمله گفت که نشان می دهد تا کجاها امام خود را می شناسد، به طوری که آن حضرت را خودِ برترِ خود می داند، عرض کرد «اَوَفَّیْتُ یَا ابَاعَبْدِالله»؟ ای پدر واقعی بنده های خدا، ای اباعبدالله! آیا وفا كردم؟ و بعد شهید شد.[59]

این نوع عشق بازی و فداکاری در شرایطی ایجاد می شود كه انسان تماماً خود را بدهكار مقام امامت می داند و با محبّتِ به امام معصوم، از آن حضرت نور می گیرد و بالا می رود و از هرز رفتنِ در دنیا نجات می یابد. و این معرفت را خدا ارزانی همه بشریت کرد ولی سقیفه آن را در حجاب برد و نظام اسلامی دوباره متذکر آن گشت، و دولت ها باید بستری را فراهم کنند که این نوع نگاه و معرفت در زیر حجاب توسعه و سازندگی و اصلاحات، دفن نگردد وگرنه از کربلا عبرت نگرفته ایم. [60]

خدایا! به حقّ اصحاب كربلا ما را از رحمت شهادت محروم مدار و شعور عبرت گیری از کربلا نصیبمان بگردان

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»




[55] - سوره ی انبیاء، آیه ی 73.
[59] - نقل از کتاب حماسه حسینی، ج1، ص309.
[60] - مقام معظم رهبری «حفظه الله تعالی» می فرمایند: غربیها در تبلیغات خود این گونه القاء کرده اند که توسعه و پیشرفت مساوی غربی شدن است و متاسفانه برخی از کارگزاران و نخبگان کشور مدل پیشرفت را صرفا یک مدل غربی می دانند که این مساله ای غلط و خطرناک است... به طور قاطع می گویم الگوی غربی برای توسعه، یک الگوی ناموفق است. 25/2/1386.

راز شادی امام حسین(ع) در قتلگاه

بسم الله الرحمن الرحیم

}اَلسَّلاَمُ عَلَیْكَ یَا ابَاعَبْدِالله وَ عَلَی الاَرْوَاحِ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنَائِك{

}عَلَیْكَ مِنّی سَلاَمُ الله اَبَداً مَا بَقِیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ والنَّهَار{

واقعه ی بزرگ عاشورا به زندگی تك تك انسان ها متصل است، آن مصیبت بزرگ بشریت که نشان داد چگونه انسان ها به مرتبه ای از سبعیت می رسند که بهترین انسان روزگار و روزگاران را به آن شکل عجیب شهید می کنند و در آن از آن جهت كه حضرت سیدالشهداءu به عالی ترین شکل موفق می شوند آن حادثه را مدیریت کنند تا به نتیجه ای که در پی آن بودند دست یابند، الطاف خاص الهی را می بینیم که در آینه ی جمال امام حسین(ع) و اصحابشان ظهور کرد.

آنچه كه در موضوع كربلا باید عزیزان از آن غفلت نكنند این است كه امام معصومی در اوج بصیرت و حكمت، در شرایط خاصی قرار گرفتند كه باید كار خاصِّ اخصّی را انجام بدهند و لذا در نگاه به كربلا خیلی باید توجه ها را جمع كرد كه زوایای بسیار بلندش از ذهن و فكر ما پنهان نگردد. کربلا كار فرهنگی بسیار بزرگی است که در شرایط خاصّی باید انجام می شد و حضرت انجام دادند. این سرمایه ی بزرگ فرهنگی وقتی تهدید می شود که از ابعاد اصلی آن غفلت گردد و جامعه از بهره های لازم آن محروم گردد.

در این جلسه بنا است به یکی از ابعاد اصلی كربلا نگاه كنیم و در این رابطه عنوان بحث را «راز شادی امام حسین(ع) در قتلگاه» قرارداده ایم. ابتدا سندهایی كه این موضوع را تأیید می كند می آوریم و بعد که مشخص شد هیچ شکی در این مسأله نیست كه حضرت - به خصوص از بعد از ظهر عاشورا به بعد- خود و بسیاری از اصحابشان کاملاً امیدوارانه می جنگیدند و نشاط خاصی داشتند، به راز آن امیدواری و آن شادی می پردازیم. این شادی و خوشحالی آن قدر قابل توجه است كه راوی می گوید آن نشاط و بهجت و خوشحالی و خنده در قتلگاه این قدر برایم عجیب بود كه نفهمیدم حضرت را چطوری شهید كردند.

باید مشخص بشود مگر چه چیزی باید اتفاق می افتاده که با به وقوع پیوستن آن چیز حضرت سیدالشهداء(ع) خوشحال و امیدوار، خود را پیروز صحنه می دانند. آن فاجعه ای كه حضرت توانستند از اسلام و جهان اسلام رفع کنند و اسلام را نجات بدهند چه بوده است؟

ابتدا عنایت داشته باشید که امام حسین(ع) مأمورند زیباترین شکل مُردن را برای تاریخ به جای بگذارند تا این که اگر یزیدیان مانع حاکمیت خدا از طریق امام معصوم می شوند نتوانند موحدان تاریخ را هرطور خواستند به قتل برسانند و لذا حضرت برای موفقیت در چنین مأموریتی سخت به مدد پروردگارشان نیاز دارند.

شب عاشورا فرمودند: فردا همه شهید می شویم، «حتی عبدالله رضیع» حتی این بچه ی شیرخوار و نه تنها از آن شهادت هراسی به دل راه ندادند بلکه آن را مدیریت كردند تا به صورتی که خودشان می خواستند به انتها برسد.

یک موضوع، موضوع عظمت هایی است كه در صحنه ی کربلا اتفاق افتاد كه حضرت توانستند صحنه را مدیریت کنند، یک موضوع شادی و امیدواری حضرت و یاران حضرت در آن صحنه بود و موضوع سوم راز شادی و امیدواری آن ها است.



جمال هیبت امام(ع) در قتلگاه

هلال بن نافع می گوید: «إِنِّی كُنْتُ وَاقِفاً مَعَ أَصْحَابِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ إِذْ صَرَخَ صَارِخٌ أَبْشِرْ أَیُّهَا الْأَمِیرُ فَهَذَا شِمْرٌ قَتَلَ الْحُسَیْنَ(ع) قَالَ فَخَرَجْتُ بَیْنَ الصَّفَّیْنِ فَوَقَفْتُ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُu لَیَجُودُ بِنَفْسِهِ فَوَ اللَّهِ مَا رَأَیْتُ قَطُّ قَتِیلًا مُضَمَّخاً بِدَمِهِ أَحْسَنَ مِنْهُ وَ لَا أَنْوَرَ وَجْهاً وَ لَقَدْ شَغَلَنِی نُورُ وَجْهِهِ وَ جَمَالُ هَیْئَتِهِ عَنِ الْفِكْرَةِ فِی قَتْلِه »[61] با سربازان عمر بن سعد ملعون ایستاده بودم كه یكى فریاد برآورد: امیر، مژده، این شمر است كه حسین(ع) را كشته، گوید از میان لشكر بیرون شدم و در میان دو صف، بر بالین حسین ایستادم و او در حال جان كندن بود و به خدا قسم هرگز كشته ی آغشته به خونى را زیباتر و نورانى تر از او ندیدم و من آن چنان مات نور آن صورت و محو جمال آن قیافه شده بودم كه متوجّه نشدم چگونه او را می كشند.

ملاحظه می کنید که می گوید: «فَوَ اللَّهِ مَا رَأَیْتُ قَطُّ قَتِیلًا مُضَمَّخاً بِدَمِهِ أَحْسَنَ مِنْهُ وَ لاَ اَنْوَرَ وَجْهاً»؛ به خداوند سوگند آنچنان آغشته به خونی را زیباتر و نورانی تر از او ندیدم. به طوری که «وَ لَقَدْ شَغَلَنِی نُورُ وَجْهِهِ وَ جَمَالُ هَیْئَتِهِ عَنِ الْفِكْرَةِ فِی قَتْلِه » این قدر مشغول نور صورت و جمال هیبتش شدم كه اصلاً حواسم نبود كه دارند او را می كشند.

عرضم اینجا است که حضرت سیدالشهداءu آن چنان خود را موفق و پیروز احساس می کنند که نه تنها آن همه زخم و شمشیر در مقابل آن پیروزی چیزی به حساب نمی آید، بلکه شمشیری که دارد سر مبارکشان را جدا می کند چیزی به حساب نمی آورند.

از جمله کسانی که موضوع شادی حضرت سیدالشهداء(ع) را ذکر کرده، خوارزمی در مقتل الحسین(ع) است که می گوید: چون شمر بر سینه ی مبارک حضرت امام حسین(ع) نشست و محاسنش را گرفت و آهنگ کشتن وی کرد، حسین خندید و گفت: آیا مرا می خواهی بکشی؟ آیا مرا می شناسی؟»[62]

راوی می گوید كه دیدم حضرت سیدالشهداء(ع) با آن همه نیزه و شمشیر و سنگ که به حضرت اصابت کرده، وقتی شمر می خواهد حضرت را بکشد حضرت می خندند. فراموش نکنید چند لحظه قبل به دستور عمر سعد با چهار هزار تیرانداز حضرت را تیرباران کرده اند، یک تیر بر دهان مبارکشان و یکی بر گردنشان نشست. ابوالحتوف جُعفی تیری بر پیشانی امام زد که خون برصورتشان جاری گشت. مردی بر پیشانی مبارک حضرت سنگی زد، خون بر محاسن حضرت جاری شد، پیراهن را بالا زدند تا خون را پاک کنند که شخصی تیر سه شاخه به قلب حضرت زد، تیر از پشت او خارج شد و خون فوّاره کرد. ابوایوب غنوی، تیری بر حلقوم شریفش زد، سنان نیزه ای بر گلوی مبارک حضرت فرو برد و بعد در آورد و آن را بر استخوان های سینه حضرت فرو کرد و بر این هم اکتفا نکرد، بلکه کمان گرفت و تیری بر گلوی حضرت زد که حضرت افتادند. حال در چنین شرایطی وقتی شمر می خواهد سر مبارکشان را از بدن جدا کند، حضرت می خندند.




[61] - سیدبن طاوس، اللهوف على قتلى الطفوف، ص 128.
[62] - مقتل الحسینu، خوارزمی، ص 39 تا 42، نقل از کتاب «امام حسین(ع) از محمد جعفر طبسی، ترجمه عبدالحسین بینش، ص 381.

با چهره های تابناک، به سوی مرگ

امام سجاد(ع) فرمودند: چون کار بر حسین(ع) دشوار شد، حسین(ع) و برخی همراهانش رنگ چهره شان تابناک تر و اعضایشان آرام تر و دل هایشان استوارتر می شد.[63]

قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ (ع)« لَمَّا اشْتَدَّ الْأَمْرُ بِالْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (ع) نَظَرَ إِلَیْهِ مَنْ كَانَ مَعَهُ فَإِذَا هُوَ بِخِلَافِهِمْ لِأَنَّهُمْ كُلَّمَا اشْتَدَّ الْأَمْرُ تَغَیَّرَتْ أَلْوَانُهُمْ وَ ارْتَعَدَتْ فَرَائِصُهُمْ وَ وَجَبَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَانَ الْحُسَیْنُ (ع) وَ بَعْضُ مَنْ مَعَهُ مِنْ خَصَائِصِهِ تُشْرِقُ أَلْوَانُهُمْ وَ تَهْدَأُ جَوَارِحُهُمْ وَ تَسْكُنُ نُفُوسُهُمْ فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ انْظُرُوا لَا یُبَالِی بِالْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ الْحُسَیْنُuصَبْراً بَنِی الْكِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرَّاءِ إِلَى الْجِنَانِ الْوَاسِعَةِ وَ النَّعِیمِ الدَّائِمَةِ فَأَیُّكُمْ یَكْرَهُ أَنْ یَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ إِلَى قَصْرٍ»[64] آن وقت كه كار بر امام حسین(ع) سخت شد اصحاب نظر به جانب آن جناب نمودند و حال آن امام همام را به خلاف احوال خود مشاهده كردند، زیرا كه چون امر بر آن ها سخت می شد رنگ هاشان متغیر می گردید و بر پشت هاشان لرزه می افتاد و دل هاشان هراسان می گردید و از پا مى افتادند ولی آن امام(ع) و بعضى از خواص كه در خدمت حضرت بودند رنگ هاشان می درخشید و اعضاءشان سبك و چابك می شد و دل هاشان آرام می گرفت، پس اصحاب به یك دیگر می گفتند ببینیدش كه از مرگ باك ندارد، آن جناب به آن ها می فرمود: صبر پیشه کنید اى بزرگ زادگان كه مرگ جز پلى كه شما را از پریشانى و بدحالى به بهشت وسیع و عیش جاوید می رساند، چیز دیگری نیست، پس كدام یك نگرانید از این که از زندان به قصر روید؟

معلوم می شود علت این خوشحالی و خنده و نشاط به جهت آن است که حضرت مأموریتی داشتند که آن را به زیبایی به انتها رسانده اند و احساس می کنند در این مأموریت بهترین کمک ها از طرف خدا به ایشان رسیده است.

استحضار دارید که یك انسان موحد اگر احساس کند خداوند در وظایفی که باید انجام می داده به او كمك كرده است خوشحال می شود و حضرت سیدالشهداء(ع) متوجه چنین امری شده اند، حال این سؤال پیش می آید که این کمک چه كمكی و آن مأموریت چه مأموریتی بوده است؟




[63] - معانی الاخبار، ص 288.
[64] - بحارالأنوار، ج 44، ص 297.

گرفتاری و دلداری!

از این که کارها به خوبی جلو می رفته حضرت خوشحال اند و لذا حُمیدبن مسلم می گوید: «فَوَ اللَّهِ مَا رَأَیْتُ مَكْثُوراً قَطُّ قَدْ قُتِلَ وُلْدُهُ وَ أَهْلُ بَیْتِهِ وَ أَصْحَابُهُ أَرْبَطَ جَأْشاً وَ لَا أَمْضَى جَنَاناً مِنْهُ(ع) إِنْ كَانَتِ الرَّجَّالَةُ لَتَشُدُّ عَلَیْهِ فَیَشُدُّ عَلَیْهَا بِسَیْفِهِ فَتَنْكَشِفُ عَنْ یَمِینِهِ وَ شِمَالِهِ انْكِشَافَ الْمِعْزَى إِذَا شَدَّ فِیهَا الذِّئْبُ»[65] به خدا مرد گرفتار و مغلوبى را هرگز ندیدم كه فرزندان و خاندان و یارانش كشته شده باشند و دل دارتر و پابرجاتر از آن بزرگوار باشد. چون پیادگان بر او حمله می کردند او با شمشیر بدانان حمله می كرد و آنان از راست و چپش می گریختند چنانچه گله ی گوسفند از برابر گرگى فرار كنند. می گوید آن حضرت با آن همه مصیبت «أَرْبَطَ جَأْشاً وَ لَا أَمْضَى جَنَاناً مِنْهu» این چنین دل دار و استوار در مقابل دشمن می جنگیدند و امیدوارانه مبارزه می کردند که انبوه سپاه دشمن یارای مقابله با حضرت را نداشت.

این نشان می دهد حضرت در عین این که می دانند زمان زیادی به شهادتشان نمانده متوجه اند برنامه درست جلو می رود و توانسته اند به مدد الهی مدیریت شهادت خود را به خوبی به دست بگیرند و به نتیجه ی مطلوب برسند.

راوی می گوید هرچه به عصر عاشورا نزدیک تر می شدیم چهره ی حسین(ع) گلگون تر می شد و اکثر اصحاب حضرت نیز چنین بودند و این به جهت آن است که دارند با بهترین نوعِ مُردن، عالی ترین مأموریت تاریخی را شکل می دهند، و همین امر هم سبب شده با امیدواری تمام، شجاعت های فوق العاده ای از خود نشان دهند.

عجیب ترین موضوع این که هر چه به عصر عاشورا نزدیك تر می شدند با این که از تعدادشان کم می شد امیدوارانه تر می جنگیدند.

راستی اگر «عمر سعد» با لشکر سی هزار نفری اش در یک حمله ی برق آسا حضرت(ع) را اسیر و یاران آن حضرت را از اطرافشان پراکنده می کرد، آیا دیگر تاریخ سرمایه ی بزرگی به نام کربلا در خود داشت؟ چرا چنین نشد؟!

سال ها برای بنده سؤال بود كه چطور شد كه حضرت سیدالشهداء(ع) با آن عده ی كم توانستند در مقابل آن لشکر، جنگ را تا عصر ادامه دهند؟ تك تك و یک نفر یک نفر، شهید بدهند و خودشان شهادت اصحاب - اعم از بنی هاشم و غیر بنی هاشم- را مدیریت كنند، راز مسئله کجا بود که این قدر خوب برنامه ها طی شد؟ چرا عمر سعد«لعنه الله علیه» در همان حمله اول که با سه فرمانده به میمنه و میسره و قلب لشکر امام حسین(ع) حمله کرد و لشکرش در هم ریخت خود را باخت و چرا به فكرش نرسید كه لشکر صد نفره ی امام حسین(ع) را دور بزند و با وجود خندق آتش نه چندان وسیعِ پشت خیمه ها، حضرت را از اصحاب جدا نکرد تا به شام ببرد و آن طور که یزید می خواست کار جلو رود؟ چرا این چنین نشد؟ این کار، کار سخت و پیچیده ای نبود، ولی چرا چنین نشد؟! معلوم است یك چیز دیگری در میان بود که باعث شد كربلا برای ما به یك آیت بزرگ الهی تبدیل شود و ما نباید از این موضوع زود عبور کنیم. اگر شرایط تاریخی صحنه ی کربلا را مطالعه كنید ملاحظه می فرمائید عمر سعد«لعنه الله علیه» خیلی تلاش کرد تا سریعاً سفره ی قضیه را برچیند ولی نشد، مدیریت جبهه تا آخر در اختیار امام حسین(ع) است.

این چه حادثه ای است که حضرت در روزِ قبل از حرکت از مکه به سوی کوفه موضوعِ شهادت خود را خبر می دهند و می فرمایند: «الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ مَا شَاءَ اللَّهُ- وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ سَلَّمَ- خُطَّ الْمَوْتُ عَلَى وُلْدِ آدَمَ- مَخَطَّ الْقِلَادَةِ عَلَى جِیدِ الْفَتَاةِ وَ مَا أَوْلَهَنِی إِلَى أَسْلَافِی اشْتِیَاقَ یَعْقُوبَ إِلَى یُوسُفَ وَ خُیِّرَ لِی مَصْرَعٌ أَنَا لَاقِیهِ- كَأَنِّی بِأَوْصَالِی یَتَقَطَّعُهَا عَسَلَانُ الْفَلَوَاتِ- بَیْنَ النَّوَاوِیسِ وَ كَرْبَلَاءَ فَیَمْلَأْنَ مِنِّی أَكْرَاشاً جُوفاً- وَ أَجْرِبَةً سُغْباً لَا مَحِیصَ عَنْ یَوْمٍ خُطَّ بِالْقَلَمِ- رِضَى اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَیْتِ نَصْبِرُ عَلَى بَلَائِهِ- وَ یُوَفِّینَا أُجُورَ الصَّابِرِینَ- لَنْ تَشُذَّ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ لَحْمَتُهُ- وَ هِیَ مَجْمُوعَةٌ لَهُ فِی حَظِیرَةِ الْقُدْسِ تَقَرُّ بِهِمْ عَیْنُهُ- وَ تَنَجَّزُ لَهُمْ وَعْدُهُ مَنْ كَانَ فِینَا بَاذِلًا مُهْجَتَهُ- مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ- فَلْیَرْحَلْ مَعَنَا فَإِنِّی رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّه »[66] حمد و سپاس سزاوار خداست . آنچه را كه خدا بخواهد خواهد شد و قدرتی نیست مگر به قدرت خدا. و درود بر رسول و فرستاده ی او باد. مرگ بر فرزندان آدم به مثابه ی گردن بند بر گردن دختر جوان كشیده شده است . و چه بسیار در آرزو و اشتیاق ملاقات و دیدار رفتگان از خاندان خود هستم ، همانند اشتیاقی كه یعقوب به دیدار یوسف داشت . و برای من جائی معیّن و انتخاب شده است كه باید پیكر من در آن جا بیفتد، و من باید به آن جا برسم . گویا من می بینم كه بندبند مرا گرگان بیابان بین نَواویس و كربلا از هم جدا می سازند، و از من شكمبه های تهی خود را پر می كنند و انبان های گرسنه ی خود را سرشار می نمایند. فراری نیست از روزی كه در قلم تقدیر گذشته است . رضای خدا رضای ما اهل بیت است ؛ بر امتحانات و بلاهای او شكیبائی می نمائیم ، و او اجر و مزد صابران را به طور اتمّ و اكمل به ما عنایت خواهد نمود. قرابت رسول خداr، كه به منزله ی پودِ جامه با اصل و ریشه ی آن است، از حضرت جدا نمی شود. و در بهشتِ برین گرداگرد او جمع می شوند و چشم رسول خداr به آنان روشن می گردد، و برای آن ها وعده ی رسول خداr تحقّق می پذیرد. پس كسی كه در میان ماست ، و حاضر است جان خود را ایثار كند، و خون دل خود را فدا كند، و برای لقای خدا خود را آماده نموده است ؛ با ما كوچ كند كه من در صبحگاهان عازم هستم ؛ إن شاءالله تعالی .

آری از یک طرف از قبل، شهادت خود را خبر می دهند و از طرف دیگر با پای خود به معرکه ی شهادت پای می گذارند و به جای گریز از مرگ، برنامه ی شهادت خود را مدیریت می کنند. این چه نوع كشته شدنی است كه آن هایی كه دارند شهید می شوند جبهه را مدیریت می كنند؟ ویاران حضرت در زیباترین شهادت، حضرت را یاری می نمایند و نه در نجات او از معرکه مرگ.




[65] - الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج 2، ص 111.
[66] - بحار الأنوار ، ج 44، ص 366.

راز عبادات شب عاشورا

راز کربلا را باید در دو چیز دانست، یکی این که می دانند چرا باید شهید شوند و از آن مهم تر می دانند چگونه باید شهید شوند. موضوع دوم به عبادات شب عاشورا برمی گردد.

عصر تاسوعا وقتی دشمن می خواست حمله کند و جنگ را شروع نماید امام حسین(ع) به حضرت ابوالفضل(ع) فرمودند: «ارْجِعْ إِلَیْهِمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تُؤَخِّرَهُمْ إِلَى الْغُدْوَةِ وَ تَدْفَعَهُمْ عَنَّا الْعَشِیَّة»؛ به طرف آن ها برو و اگر می توانی جنگ را تا فردا به تأخیر بینداز و آن ها را امشب از ما دور نگهدار. حضرت كه می دانند شهید می شوند ولی می خواستند آن شب شهید نشوند و علت آن را خودشان این چنین می فرمایند: «لَعَلَّنَا نُصَلِّی لِرَبِّنَا اللَّیْلَةَ وَ نَدْعُوهُ وَ نَسْتَغْفِرُهُ فَهُوَ یَعْلَمُ أَنِّی قَدْ أُحِبُّ الصَّلَاةَ لَهُ وَ تِلَاوَةَ كِتَابِهِ وَ الدُّعَاءَ وَ الِاسْتِغْفَارَ»؛[67] به این منظور كه ما بتوانیم امشب را به نماز و دعا و استغفار به سر بریم زیرا خدا می داند من دوست می دارم نماز بخوانم و قرآن تلاوت نمایم و همواره به دعا و استغفار بپردازم .

حضرت از خدا می خواستند در این كار بزرگی كه بنا است انجام دهند نهایت مدد را بفرماید تا آن کار به بهترین شکل انجام گیرد و معلوم است نجات از شهادتِ خود و یارانشان را از خدا نمی خواستند، چون باز همان شب تأکید کردند فردا همه شهید می شوند و هرکس می خواهد شهید نشود از سیاهی شب استفاده کند و برود. پس چه چیزی نیاز داشتند كه آن شب از خدا می خواستند به حضرت مرحمت کند؟ از خوشحالی و خنده ی در قتلگاه معلوم است كه آن چیز را به دست آوردند و از امیدواری حضرت در عصر عاشورا معلوم است کارها آن طور که می خواسته اند جلو می رود و از موفقیتی كه خدا به ایشان عطا كرده است راضی و خوشحال اند.

حضرت از خدا می خواستند صحنه ی شهادت خود را به همان شکل که انجام شد، خودشان مدیریت کنند تا بتوانند آن برنامه ای كه به عهده دارند را به زیباترین شكل انجام بدهند، خداوند از طریق پیامبرش خبر داد ای حسین: «اِنَّ اللهَ قَدْ شاءَ اَنْ یرَاکَ قَتیلاً»؛[68] خدا می خواهد تو را شهید ببیند و حضرت هم قبول كردند، منتها می دانستند این شهیدشدن شهیدشدنی است در راستای آنچه حضرت در پی آن بودند که عبارت باشد از برگرداندن جامعه به سیره ی جدّشان رسول خداf . به ایشان خبر دادند راه کار تو چنین است و اگر می خواهی موفق شوی شهادت را جزء برنامه ات بگذار، همان طور که رسول خداf از طرف خدا به همه انسان ها خبر دادند «قُولُوا لَا اِلهَ اِلاّ اللّه تُفْلِحُوا»؛ اگر می خواهید رستگار شوید باید منطق شما توحید شود. حال در مورد هدف خاص حضرت سیدالشهداء(ع) که برگرداندن جامعه به سیره ی جدّشان است، رسول خداf راه کار اصلی را به حضرت خبر دادند و امام حسین(ع) هم همه ی تلاششان آن بود که شهادت را آن طور که خدا می خواهد انجام دهند تا به آن نتیجه ی اصلی برسند.

امام حسینu می خواهند اسلامی را كه توسط حزب اموی از دست رفته است به مسیر اصلی خود برگردانند و باید شهادتِ خود را طوری مدیریت کنند که هدف اصلی محقق شود و این با یک شهادت ساده محقق نمی شود. در شب عاشورا حضرت برای این كه اسلامِ از دست رفته به مسیر اصلی خود برگردد از خدا تقاضاهایی دارند. همین طور که پیامبرf برای شما خبر آورده اند كه خدا دوست دارد نماز بخوانی، آن وقت شما از خدا تقاضا می كنی خدایا كمكم كن به بهترین شكل نماز بخوانم. حضرت سیدالشهداء(ع) می دانند باید برای نجات اسلام از دست فرهنگ اموی شهید بشوند اما تمام تلاش شان این است كه آن وظیفه به بهترین شكلی كه ممکن است عملی شود. این جا است كه به حضرت اباالفضل(ع) می فرمایند برو ببین می شود امشب را وقت بگیری تا ما با خدا تقاضاهای خودمان را در میان بگذاریم و عالی ترین نتیجه را بگیریم.

برای حضرت سیدالشهداء(ع) مسلّم شده بود آنچه به ایشان وعده داده شده خیلی نزدیک است. در روایت داریم در عصر تاسوعا امام در بیرون خیمه به شمشیرشان تکیه داده بودند و خواب خفیفی بر چشمانشان مستولی شد، درست در زمانی كه شمر از عبیدالله دستور گرفته كه كار را یكسره كند، حضرت جلوی خیمه شان سرشان را گذاشته اند بر روی شمشیرشان و خوابشان برده كه حضرت زینبi می آیند تكانشان می دهند و می گویند: صدای سمّ اسب ها را نمی شنوی، حضرت می فرمایند: «إِنِّی رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِf فِی الْمَنَامِ فَقَالَ لِی إِنَّكَ تَرُوحُ إِلَیْنَا»؛[69] رسول اللهf را در خواب دیدم که فرمود تو به زودی نزد ما خواهی بود. این یك پیام است از طرف رسول خداf به حضرت سیدالشهداء(ع) و لذا خودشان می دانند این پیام خیلی زود عملی می شود. با توجه به این امر حضرت و یارانشان که مطمئن شدند فردا روز شهید شدن است و باید با آن شهادت غوغایی به پا کنند تا بهترین مُردن را رقم بزنند، سراسر شب عاشورا را به راز و نیاز پرداختند، به طوری که راوی می گوید: «وَ بَاتَ الْحُسَیْنُu وَ أَصْحَابُهُ تِلْكَ اللَّیْلَةَ وَ لَهُمْ دَوِیٌّ كَدَوِیِّ النَّحْلِ مَا بَیْنَ رَاكِعٍ وَ سَاجِدٍ وَ قَائِمٍ وَ قَاعِد». امام حسین(ع) و اصحابشان آن شب را در حالی صبح کردند که مانند صدای زنبوران عسل كه موقع شب تا صبح در کندو و در حال ساختن عسل اند، در حال نیایش بودند، عده ای در حال سجده و عده ای به قیام و عده ای به قعود. تا مدد الهی را به صورت کامل برای خود رقم بزنند و صحنه ی کربلا به آن صورتی که حضرت می خواستند شکل بگیرد.




[67] - الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج 2، ص 90.
[68] - سیدبن طاوس، اللهوف على قتلى الطفوف، ص 65.
[69] - شیخ طبرسی، إعلام الورى بأعلام الهدى ، ص 237.

رفع فاجعه ی امویان از جهان اسلام

پس راز پیروزی امام حسین(ع) در به نتیجه رسیدن برنامه ها را باید در نیایش های شب عاشورا جستجو کرد و این که در روز عاشورا حضرت این همه امیدوارانه عمل می کنند چون متوجه اند نیایش ها کار خود را کرده و مدد الهی به صورت کامل به صحنه آمده که برنامه ها این چنین خوب پیش می رود. خطاب به لشکر عمر سعد می گویند: «اَیْمُ اللَّهِ لَا تَلْبَثُونَ بَعْدَهَا إِلَّا كَرَیْثِ مَا یُرْكَبُ الْفَرَسُ حَتَّى تَدُورَ بِكُمْ دَوْرَ الرَّحَى وَ تَقْلَقُ بِكُمْ قَلَقَ الْمِحْوَرِ عَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَیَّ أَبِی عَنْ جَدِّی»؛[70] به خدا كه به شما مهلتى به اندازه ی زمان یك سوارشدن بر اسب بیش تر ندهند تا آن كه آسیابِ زمان، شما را در زیر چرخش خرد و ریز كند. آرى این عهدى است از پدرم و از جدّم .

برنامه ها طوری جلو رفت که حضرت مطمئن شدند کارشان به نتیجه رسیده و فاجعه ی فرهنگ اموی از سر جهان اسلام در حال رفع شدن است. امویان با حیله هایی که معاویه داشت طوری برنامه ریزی کرده بودند که فکر خود را بر اسلام تحمیل کنند و اسلام را برای همیشه از صحنه ی تاریخ بیرون بیندازند و در حدّ ظاهر متوقف کنند. حضرت با مدیریتی که به مدد الهی در صحنه ی کربلا إعمال کردند، به آن ها خبر دادند که به لطف الهی گور آن ها کنده شد و زمانی كه از این به بعد در اختیارشان هست در آن حدّ است كه یك سوارکار سوار اسب گردد و پیاده شود!

می فرمایند: «عَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَیّ ابی عن جدّی»؛ این یك عهدی است كه از طریق پدرم از جدّم به من رسیده كه كار با این برنامه به اینجا می رسد و تمام آن عهد با نتایج آن دارد عملی می شود. و در راستای آن که احساس کردند خدا همه ی مددهای خود را به ایشان مرحمت فرموده ، حضرت در آخرین ساعات عمر به شدت خوشحال اند و در حالی که دیگر توان بلندشدن نداشتند سر مبارک را بر روی خاک می گذارند و ندا سر می د هند: «بسم اللّهِ و باللّهِ وَ عَلی ملةِ رسولِ اللّه»؛ بعد از آن نیایش عجیبی كه در قتلگاه می كنند این آخرین جمله شان است كه: به نام خدا و به مدد الهی و بر دین رسول خداf. و این دنیا را ترک کردند و رسالت خود را به خوبی به انتها رساندند، رسالتی که رسول خداf در خواب به ایشان فرمودند: «یَا حُسَیْنُ اخْرُجْ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَاكَ قَتِیلا»[71] حسین حرکت کن، وقتش رسیده، خدا می خواهد تو را شهید ببیند.

«اُخْرُجْ» را معنی كرده اند «خارج شو» ولی معنای آن این است كه «ای حسین نهضت خود را شروع كن». حضرت در رابطه با چگونگی مقابله با امویان سال ها تأمّل کرده اند و آماده ی نفحه ای غیبی بوده اند و حالا آن سروش الهی توسط رسول خداf به آن حضرت رسید که زمینه فراهم است. همان طور که عارفان بزرگ می گویند مدت ها منتظر بودیم تا آن نفحه ی الهی برسد، حالا نفحه ی الهی براساس ظرفیت گسترده ای که حضرت امام حسین(ع) دارند رسید.

حضرت اباعبدالله(ع) ده سال پس از شهادت حضرت امام حسن(ع) تا مرگ معاویه در سخت ترین شرایط، ناظر بودند که چگونه معاویه در حال هدم ریشه ی اسلام است، این مدت ده ساله مدت خیلی عجیبی است. اگر خواستید واقعاً بفهمید چقدر باید برای امام حسین(ع) غصّه خورد باید به این ده سال فکر کرد. حضرت می بینند چگونه معاویه در هَدْم ریشه های اسلام برنامه ریزی کرده است و همین طور هم جلو می رود، اکثر صحابه مرعوب شخصیت او شده اند و مردم هم كه متوجه نیستند چه چیزی در حال وقوع است.

اگر بفهمیم در این ده سال بر حسین(ع) چه گذشت، کربلا را و شادی ها و امیدهای حضرت را می فهمیم و اگر آن وضع را درست تصور کنیم برای این ده سالِ غم حضرت سیدالشهداء(ع) اشک ها خواهیم ریخت.




[70] - سیدبن طاوس، اللهوف على قتلى الطفوف، ص 99.
[71] - سیدبن طاوس، اللهوف على قتلى الطفوف، ص 65.

نقشه ی معاویه در هدم اسلام

برای این که فضای آن زمان را احساس بفرمائید به عنوان نمونه قضیه ای را عرض می کنم که مسعودی درمروج الذهب از قول مُطَرِّفِ بْنِ الْمُغِیرَةِ بْنِ شُعْبَةَ آورده است. مُطَرّف می گوید:

«وَفَدْتُ مَعَ أَبِی الْمُغِیرَةِ عَلَى مُعَاوِیَةَ وَ كَانَ أَبِی یَأْتِیهِ فَیَتَحَدَّثُ مَعَهُ ثُمَّ یَنْصَرِفُ إِلَیَّ فَیَذْكُرُ مُعَاوِیَةَ وَ یُعْجَبُ بِمَا یَرَى مِنْهُ إِذْ جَاءَ ذَاتَ لَیْلَةٍ فَأَمْسَكَ عَنِ الْعَشَاءِ وَ رَأَیْتُهُ مُغْتَمّاً مُنْذُ اللَّیْلَةِ فَانْتَظَرْتُهُ سَاعَةً وَ ظَنَنْتُ أَنَّهُ لِشَیْ ءٍ حَدَثَ فِینَا وَ فِی عِلْمِنَا فَقُلْتُ مَا لِی أَرَاكَ مُغْتَمّاً مُنْذُ اللَّیْلَةِ فَقَالَ یَا بُنَیَّ جِئْتُ مِنْ عِنْدِ أَخْبَثِ النَّاسِ قُلْتُ وَ مَا ذَاكَ قَالَ قُلْتُ لَهُ وَ قَدْ خَلَوْتُ بِهِ إِنَّكَ قَدْ بَلَغْتَ سِنّاً یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَلَوْ أَظْهَرْتَ عَدْلًا وَ بَسَطْتَ خَیْراً فَإِنَّكَ قَدْ كَبِرْتَ وَ لَوْ نَظَرْتَ إِلَى إِخْوَتِكَ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ فَوَصَلْتَ أَرْحَامَهُمْ فَوَ اللَّهِ مَا عِنْدَهُمُ الْیَوْمَ شَیْ ءٌ تَخَافُهُ فَقَالَ هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ مَلَكَ أَخُو بَنِی تَیْمٍ فَعَدَلَ وَ فَعَلَ مَا فَعَلَ فَوَ اللَّهِ مَا عَدَا أَنْ هَلَكَ فَهَلَكَ ذِكْرُهُ إِلَّا أَنْ یَقُولَ قَائِلٌ أَبُو بَكْرٍ ثُمَّ مَلَكَ أَخُو بَنِی عَدِیٍّ فَاجْتَهَدَ وَ شَمَّرَ عَشْرَ سِنِینَ فَوَ اللَّهِ مَا عَدَا أَنْ هَلَكَ فَهَلَكَ ذِكْرُهُ إِلَّا أَنْ یَقُولَ قَائِلٌ عُمَرُ ثُمَّ مَلَكَ عُثْمَانُ فَمَلَكَ رَجُلٌ لَمْ یَكُ أَحَدٌ فِی مِثْلِ نَسَبِهِ وَ فَعَلَ مَا فَعَلَ وَ عُمِلَ بِهِ مَا عُمِلَ فَوَ اللَّهِ مَا عَدَا أَنْ هَلَكَ فَهَلَكَ ذِكْرُهُ وَ ذِكْرُ مَا فُعِلَ بِهِ وَ إِنَّ أَخَا بَنِی هَاشِمٍ یُصَاحُ بِهِ فِی كُلِّ یَوْمٍ خَمْسَ مَرَّاتٍ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ فَأَیُّ عَمَلٍ یَبْقَى بَعْدَ هَذَا لَا أُمَّ لَكَ لَا وَ اللَّهِ إِلَّا دَفْناً دَفْنا»؛[72]

با پدرم بر معاویه[به شام] وارد شدیم، پدرم مرتبا نزد او رفت و آمد داشت و در هر جلسه اى كه نزد او بود با وى به گفتگو مى پرداخت و پس از ترك مجلس به نزد من باز مى گشت و برایم بازگو مى نمود و از او به خوبى یاد مى كرد و بر عقل و درایت او آفرین مى گفت. در یكى از شب ها كه به خانه آمد، خیلى ناراحت بود و از خوردن شام امتناع كرد، ساعتى گذشت كه نه او چیزى مى گفت، نه من، ولى این سكوت در نظرم بى علت نبود، فكر كردم شاید سكوت به خاطر عملى ناپسند، یا حركتى بر خلاف ادب از سوى من بوده از این رو به خود جرات دادم و از ناراحتى او پرسیدم، در جوابم گفت: فرزندم امشب از نزد پلیدترین و خبیث ترین مردم روى زمین آمده ام! گفتم: او كیست؟ گفت: معاویه! گفتم: چرا؟ گفت: پس از ساعتى كه با او صحبت مى كردم، از او خواستم یا امیرالمؤمنین، اكنون كه عزت تو بالا گرفته و به حد عالى رسیده است چه خوب است، دامن عدالت را گسترش داده و رفتارت را نیكوتر كنى و به اعمال خیر بپردازى؟ معاویه گفت: منظورت چیست؟ گفتم: اگر این برادرانت از بنى هاشم را كه مدت زمانى است در حكومت تو مظلوم زیسته اند، مورد لطف و مرحمت قرار دهى و صله ی رحم به جا آورى بسیار به جا و مناسب است! زیرا آنان در حال حاضر پناهگاهى كه از آن هراس داشته باشى ندارند! معاویه گفت: هیهات هیهات! چنین پیشنهادى نزد من قابل قبول نیست، زیرا فردى از قبیله ی تیم(ابوبكر) قدرت به دست گرفت و با عدل رفتار نمود و كرد آنچه را كه باید بكند، ولى به خدا سوگند دیرى نگذشت كه از دنیا رفت و زیر خاك پنهان شد و نامش نیز مدفون گردید و اگر گه گاهى از او یاد مى شود، فقط مى گویند: ابوبكر چنین و چنان كرد، سپس این حكومت به دست یكى از افراد تیره ی بنى عدى (عمر) رسید؛ وى دامن همت را بالا زد و در مدت ده سال حكومتش با جدیّت و تلاش مستمر، خدماتى ارزنده انجام داد، ولى به خدا سوگند! دیرى نگذشت كه نامى و نشانى از او نماند و اگر گاهى از او نامى به میان آمد، گویند: عمر چنین و چنان كرد. سپس زمام امر به دست عثمان از قبیله ی بنى امیه كه كسى در نسب مانند او نیست رسید! و كرد آنچه كرد، اما به خدا قسم دیرى نگذشت كه از دنیا رفت و نامى و نشانى از او و عملكردش باقى نماند اما این برادر بنى هاشم یعنى رسول خدا كه ملك به دستش آمد هر روز پنج بار بر مأذنه هاى مساجد، نام او، به عظمت یاد مى شود و مردم «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّه» بر زبان جارى مى كنند! آیا امیدى براى من باقى است كه این نام شنیده نشود، تو را مادرى مباد كه چنین پیشنهادى به من دادى! نه به خدا سوگند هرگز آرام نمى شوم، مگر زمانى كه این نام دفن گردد و اثرى از آن باقى نماند.

ملاحظه کنید امام حسین(ع) به خوبی متوجه اند نقشه ی معاویه چیست و در این ده سال، ناظر نقشه های معاویه برای رسیدن به چنین هدفی هستند که می خواهد نامی از رسول خداf بر صحنه تاریخ نماند. از آن طرف حضرت همواره فکر کرده اند که راه نجات اسلام در چنین شرایطی چه باید باشد و لذا پیام رسول خداf را خوب گرفتند. همان طور که یک عارف وقتی خوب تمرکز كرد و قلبش مستعد شد، به حقیقتی منکشف می شود؟




[72] - مروج الذهب، ج 2، ص 341 به نقل از الغدیر، ج10، ص397.

دستورالعملی از عالم غیب

پس از خبر مرگ معاویه و دستور یزید برای مجبورکردن امام حسین(ع) برای بیعت، امام به والی مدینه (در آن شبی که حضرت را احضار کرده بود) گفتند بگذار تا صبح ببینم چه كار باید بکنم، بعد آمدند بر سر قبر جدشان. چند شبی را حضرت کنار قبر جدّشان در حال نیایش اند، هرچه بوده است در این مدت اتفاق افتاده و آن برنامه ای كه منتظر بودند تا برسد، از طرف نور پیامبرf به حضرت رسید. در این جمله ای كه حضرت می فرمایند پیامبر به خوابم آمدند و گفتند «یَا حُسَیْنُ اخْرُجْ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَاكَ قَتِیلا»؛ ای حسین حرکت کن خدا می خواهد تو را شهید ببیند، دستورالعملی نهفته است که پس از سال ها تمرکز و غم اسلام خوردن به حضرت داده شده و خبر از آن می دهد که بنا است خداوند اراده ی خود را از طریق حضرت امام حسینu محقق کنند و شهادت حضرت هم قسمتی از آن برنامه است که باید به خوبی برای آن برنامه ریزی شود تا نهضت به ثمر برسد. در ضمن رسول خداf به آن حضرت خبر دادند «إِنَّ لَكَ فِی الْجَنَّةِ دَرَجَاتٍ لَا تَنَالُهَا إِلَّا بِالشَّهَادَة»؛[73] درجاتی برای تو در ابدیتت گذاشته اند كه به آن نخواهی رسید مگر با شهادت. و از این طریق حضرت امام حسینu را به برنامه ریزی با رویکرد شهادت تشویق می کنند. در این راستا است که حضرت می دانند کار بزرگی به عهده دارند که باید برای انجام آن برنامه ریزی کنند و شهادت هم جزء این برنامه است و انصافاً بسیار باید بر روی حرکت حضرت سیدالشهداء(ع) تدبّر کرد که در راستای مسیر شهادت خود چقدر عالی برنامه ریزی کردند تا در بستر این شهادت آن برنامه ی اصلی که نجات اسلام از فتنه ی امویان بود به خوبی انجام بگیرد. اگر شهادت یک برنامه ی بنیادینی است که حضرت پیش روی خود قرار می دهند، به خاطر آن است، که برنامه ی اصلی حضرت عملی نمی شود مگر با شهادت. لذا به واقع حضرت سیدالشهداء(ع) و یارانشان با تمام وجود دست از زنده ماندن شستند تا کربلا به آن شکلِ خاصش به وجود آمد. ابتدا قلب و روح خود را به عالم بقاء فرستاده بودند و به دنبال آن بودند که تن خود را نیز به دنبال قلب و روح خود روانه کنند. آخرین حربه ی امویان اسلحه های آن ها بود ولی حضرت سیدالشهداءu با مدیریتی که شهادت جزء اهداف بنیادین آن بود ما فوق اسلحه ها عمل کردند این است که وقتی خبر خروج امام حسین(ع) را از مكه به عمرو بن عاص دادند، گفت: «بدانید سِلاح در او كارگر نمی افتد»[74] یعنی نمی توانید با اسلحه هایتان او را مرعوب کنید و از برنامه اش منصرف نمایید. حضرت با روحیه ی شهادت طلبی فضایی ساختند که ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه می گوید: مردی را كه در طف با عمر سعد بود، گفتند: وای بر تو! چگونه ذریّه ی پیامبر خداf را كشتید؟! گفت: سنگ زیر دندان تو باد! اگر تو هم با ما بودی و آنچه دیدیم، می دیدی، همان كاری را كه ما كردیم تو نیز می كردی، گروهی بر سر ما ریختند، دست به قبضه ی شمشیر؛ مانند شیر درنده، سواران را از چپ و راست به هم می مالیدند، اگر هم امان می دادیم، نمی پذیرفتند و به مال ما رغبت نداشتند، می خواستند یا از آبشخور مرگ بنوشند یا بر مرگ مستولی شوند و اگر ما دست از آن ها برداشته بودیم، جان همه ی افراد سپاه را گرفته بودند؛ ای مادر مرده! اگر این كار را نمی كردیم، چه می كردیم؟![75]




[73] - امالی صدوق، ص 152.

آگاهی زینبi از اصول برنامه

اصول برنامه را حضرت زینبi هم می دانستند، که باید همه ی اصحاب امام حسین(ع) اصل را بر شهادت بگذارند تا مرحله ی اولِ نهضت که خوب شهیدشدن است عملی شود. از قضیه ای که نافع بن هلال نقل می کند می توان این نکته را فهمید. نافع بن هلال یکی از اصحاب حضرت بود که به جهت جراحات فراوان در میان کشته ها افتاد و شهید نشد. او نقل می کند نیمه شب از خیمه بیرون آمدم دیدم حضرت اباعبدالله(ع) از خیمه ها دور شدند، خود را به حضرت رساندم و از انگیزه ی حضرت سؤال کردم که چرا از محیط خیمه ها دور شده اند و عرض می کند یابن رسول الله من نگران شما شدم. امام در پاسخ وی فرمودند آمده ام پستی و بلندی های اطراف را بررسی کنم که مبادا برای دشمن مخفی گاهی باشد، بعد حضرت رشته کوه هایی را به او نشان می دهند و می گویند: نمی خواهی در این تاریکی شب به این کوه ها پناهنده شوی و خود را از مرگ برهانی؟ نافع بن هلال خود را به قدم های حضرت می اندازد و عرض می کند مادرم به عزایم بنشیند، من این شمشیر را به هزار درهم و اسبم را به هزار درهم خریداری نمودم، سوگند به خدایی که با محبت تو بر من منت گذاشته است بین من و تو جدایی نخواهد افتاد مگر آن وقت که این شمشیر کُند و این اسب خسته شود. مرحوم مُقرّم از نافع بن هلال چنین نقل می کند که امام(ع) پس از بررسی بیابان های اطراف به سوی خیمه ها برگشت و به خیمه ی زینب کبریi وارد گردید و من در بیرون خیمه کشیک می دادم، زینب کبریi عرضه داشت: برادر! آیا یاران خود را آزموده ای و به نیت و استقامت آنان پی برده ای؟ مبادا در موقع سختی دست از تو بردارند و در میان دشمن تنهایت بگذارند؟ امام(ع) در پاسخ وی چنین فرمودند: «وَ اللّهِ لَقَدْ بَلَوْتُهُمْ فَمَا وَجَدْتُ فِیهِمْ اِلاّ الأشْوَسَ الْاَقْعَسَ یسْتَأْنِسُونَ بِالْمَنِیةِ دُونِی اِسْتِیناسَ الْطِفْلِ اِلی مَحالبِ اُمِّه»؛[76] آری، به خدا سوگند آن ها را آزمودم و آن ها را جز دلاوران غُرّنده و با صلابت و استوار نیافتم، آنان به کشته شدن در رکاب من آن چنان مشتاق هستند که طفل شیرخوار به پستان مادرش مشتاق است.

نافع می گوید: من چون این سؤال و جواب را شنیدم، گریه گلویم را گرفت و به نزد حبیب بن مظاهر آمده و آنچه از امام و خواهرش شنیده بودم به او بازگو نمودم.

حبیب بن مظاهر گفت: به خدا سوگند اگر منتظر فرمان امام(ع) نبودیم همین امشب به دشمن حمله می کردیم. گفتم حبیب! اینک امام در خیمه ی خواهرش می باشد و شاید از زنان و اطفال حرم نیز در آن جا باشند، بهتر است تو با گروهی از یارانت به کنار خیمه ی آنان رفته و مجدداً اظهار وفاداری بنمائید. حبیب با صدای بلند یاران امام را که در میان خیمه ها بودند دعوت کرد و ابتدا از بنی هاشم تقاضا کرد به درون خیمه های خود برگردند، سپس گفتار نافع بن هلال را برای بقیه ی صحابه نقل نمود. همه ی آن ها پاسخ دادند: سوگند به خدایی که بر ما منت گذاشته و بر چنین افتخاری نائل نموده است اگر منتظر فرمان امام نبودیم، همین حالا با شمشیرهای خود به دشمن حمله می کردیم، ای حبیب دلت آرام و چشمت روشن باد.

حبیب بن مظاهر در ضمن دعا به آنان پیشنهاد نمود که بیایید با هم به کنار خیمه بانوان رفته به آنان نیز اطمینان خاطر بدهیم.

چون به کنار آن خیمه رسیدند، حبیب خطاب به بانوان بنی هاشم چنین گفت: ای دختران پیامبر! و ای حرم رسول خدا! اینان جوانان فداکار شما و این ها شمشیرهای برّاق شان است که همه سوگند یاد نموده اند این شمشیرها را در غلافی جای ندهند مگر در گردن دشمنان شما و این نیزه های بلند و تیز در اختیار غلامان شما است که هم سوگند شده اند آن ها را فرو نبرند مگر در سینه ی دشمنان شما ... همه گریه کردند و به سوی خیمه ی خویش باز گشتند.

ملاحظه می کنید که حضرت زینبi در جریان برنامه ی حضرت سیدالشهداء(ع) بودند و از حضرت پرسیدند آیا اصحاب آن حضرت می توانند برنامه ای را که امام می خواهند اجراء کنند آن ها پیاده کنند؟ به واقع برنامه ای که تک تک اصحاب بروند شهید بشوند و بعد حضرت بروند و یکی یکی جسد آن ها را بیاورند و خود حضرت هم آخرین شهیدباشند کار عجیبی بود. فرض کنید بعضی از اصحاب می گفتند یابن رسول الله شما بروید جلو ما هم به دنبال شما می آییم، با این کار همه ی برنامه ی حضرت به هم می خورد. چطور شد که کوچک ترین ضعفی که برنامه ی حضرت را خراب بکند واقع نشد؟ این همان مدد الهی بود که با نیایش های شب عاشورا پایه هایش محکم شد.




[76] - مقتل مقرّم، ص 262.

پاره کردن پرده ی نفاق امویان

یک طرف دیگرِ کربلا موضوع احساس موفقیتی است که حضرت سیدالشهداء(ع) و اصحابشان داشتند. وقتی می توانیم راز شادمانی و احساس پیروزی آن حضرت را بشناسیم که متوجه حضور فرهنگ نفاقی باشیم که درآن زمان سراسر جهان اسلام را فرا گرفته بود، به طوری که پست ترینِ افراد جزیره العرب مثل یزید، بدون هیچ ارادتی به اسلام، ولی با شعارهای اسلامی شخصیت های خبیثی را بر مردم تحمیل کرده بود و کارها طوری جلو می رفت که از اسلام هیچ چیزی نمی ماند و امام حسین(ع) این پرده ی نفاق را می شناسند و پاره می کنند. خود حضرت در ترسیم شرایط پیش آمده می گویند: «النَّاسُ عَبِیدُ الدُّنْیَا وَ الدِّینُ لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیَّانُونَ»[77] مردم بنده ی دنیا می باشند و دین در حدّ لعابی است بر روی زبانشان، تا آن موقعى دیندار هستند كه معیشت آنان تأمین شود، اما وقتى به وسیله ی بلاء مورد آزمایش قرار بگیرند دین داران قلیل و اندك خواهند بود.

هر اندازه عمیق تر متوجه عمق نفاق آن زمان شویم، به همان اندازه بهتر متوجه پیروزی و راز خوشحالی حضرت(ع) می گردیم.

مشکل نفاق آن است که در باطن، تمام گرایش های پست کافران را دارد ولی مدعی اسلامیت است و نه تنها برای مسلمانان ارزش واقعی قائل نیست، بلکه از آن ها کینه ها در دل دارد. در همین رابطه خداوند می فرمایند: «أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ أَن لَّن یُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ»؛[78] آیا آن مسلمانان ضعیف الایمان که در قلب هایشان نسبت به مؤمنین واقعی کینه دارند، گمان می کنند ما آن کینه ها را ظاهر نمی کنیم و شخصیت آن ها را رسوا نمی نمائیم؟




[77] - بحار الأنوار ، ج 44، ص 383.
[78] - سوره محمدf آیه 29.

حزب اُموی

یكی از تحقیقاتی که بسیار نتیجه بخش است تحقیق در رابطه با حادثه های بعد از رحلت نبی اللهf است، حزب اموی به سرکردگی ابوسفیان و به کارگردانی معاویه، در عین آن كه یك روز هم ایمان نیاوردند طوری در اسلام نفوذ کردند و خود را به خلیفه ی اول و دوم و سوم نزدیک نمودند که عملاً کارها به دست آن ها افتاد تا آن جا که وقتی حضرت علی(ع) خواستند با عزل معاویه از حکومت شام کار را یکسره کنند، امویان حاضر شدند به قیمت نابودی اسلام با علیu به مقابله بپردازند و جنگ جمل و صفین و نهروان را بر جهان اسلام تحمیل کردند. لذا تا روحیه ی امویان را در تاریخ درست نشناسیم نمی توانیم نقش ائمهh، به خصوص نقش حضرت سیدالشهداءu را در نجات اسلام از دست این سلسله ی خبیث بشناسیم.

موضوع تقابل بین بنی هاشم و بنی امیه به قبل از اسلام برمی گردد. اُمیّه بر سیادت و آقایی برادرش هاشم در بین مردم مکه حسادت می ورزید، زیرا امیه مردی بخیل و بی عفت و حرام خوار بود[79] فضائل هاشم به فرزندش عبدالمطلب منتقل شد به طوری که نجابت و سخاوت و حکمت او ذهن ها را متوجه خود کرده بود و حَرْب فرزند هاشم نتوانست موقعیت برجسته ی عبدالمطلب را تحمل کند و در برابر عبدالمطلب عَلَم دشمنی برافراشت.

اصل دشمنی بنی امیه با اسلام را باید در تعلق روحی آن ها به ارزش های جاهلی دانست که اگر اسلام در بین مردم رواج می یافت شخصیتی برای آن ها نمی ماند. بر مبنای همین روحیه است که یزید وقتی سر مبارک حضرت سیدالشهداء(ع) را در جلو خود می بیند شعر مشهور خود را می خواند که:

لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْك فَلا

خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْی نَزَلَ

یعنی؛ بنی هاشم (پیامبرf و خانواده اش) با مُلك و حاكمیت بازی می كردند، در حالی که نه خبری از طرف خدا آمده بود و نه وَحی ای نازل شده.

وقتی می توان به عمق فاجعه ی نفوذ امویان در اسلام پی برد که نظری گذرا به شخصیت ابوسفیان فرزند حرب و نوه ی امیه بیندازیم، ابوسفیان و تمام خانواده اش مانند خواهرش «امّ جمیل» که قرآن به «حمّاله الحطب» از آن یاد کرده و همسر ابوسفیان یعنی هند جگرخوار و فرزندانش معاویه و عُتْبه و حنظله و یزید و عَنْبسه، تا آنجا که می توانستند در خصومت با پیامبرf کوتاهی نکردند. محوریت هر سه جنگ با پیامبرf یعنی جنگ بدر و اُحد و احزاب با ابوسفیان است، او با فتح مکه مجبور به تسلیم شد و رسول خداf به عنوان «طُلقاء» او را آزاد کردند و حضرت علی(ع) در نامه ی خود به معاویه می فرمایند: «هنگامی که خداوند عرب را فوج فوج به دین خود داخل ساخت شما از کسانی بودید که یا به جهت رغبت به دنیا و یا از ترس، داخل در اسلام شدید».[80]




[79] - ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 464.
[80] - نهج البلاغه، نامه ی 17.

شخصیت ابوسفیان و رهبری حزب اُموی

از مواردی که حکایت از نپذیرفتن اسلام توسط ابوسفیان و معاویه دارد موردی است که ابن عباس نقل می کند، می گوید: شبی در مسجد مدینه بعد از نماز عشا که مردم پراکنده شدند و به غیر از معاویه و ابوسفیان کسی در مسجد نماند، من در پشت ستونی نشسته بودم، شنیدم که ابوسفیان به معاویه می گوید: ببین در مسجد کسی نیست؟ -ابوسفیان در این زمان نابینا شده بود- معاویه چراغی به دست گرفت و اطراف مسجد را جستجو کرد، امّا مرا ندید. آن گاه ابوسفیان گفت: «یا بُنَی! اوصیک بدین الاباء و الاجداد و ایاک و دین محمد فانه سبب فقرنا و لا یهولنّک قول محمد من البعث و النشور»؛[81] ای فرزندم! تو را به آئین پدران و نیاکانت سفارش می کنم و از دین محمد بر حذر می دارم، زیرا این دین سبب فقر و بیچارگی ما شده و سخن محمد در باره ی حشر و روز قیامت تو را نترساند. یا وقتی خلافت به عثمان رسید، ابوسفیان در جمع امویان که عثمان نیز حضور داشت به او گفت: «حکومت پس از قبیله ی تَیْم و عدى به دست تو افتاده، آن را مثل توپ دست به دست بگردان و اركانش را بنى امیه قرار بده، این جز سلطنت نیست، من بهشت و دوزخ سرم نمى شود.»[82] ابوسفیان در زمان خلافت عثمان، از کنار قبر حضرت حمزه گذشت، بر روی قبر ایستاد و با پای خود بر آن قبر کوبید و گفت: «ای اباعمّاره ـ کنیه حضرت حمزه ـ اسلام و دینی که تو به خاطر آن با ما جنگیدی و در راه آن کشته شدی، امروز به دست جوانان ما افتاده و آن را به بازیچه گرفته اند».[83]

رسول خداf در خواب دیدند بوزینه هایی بر بالای منبرشان قرار گرفته اند که قرآن در آیه ی 60 سوره ی إسراء بدان اشاره دارد و می فرماید: قرار ندادیم آن رؤیایی که دیدی مگر یک امتحانی برای مردم و شجره ی ملعونه را که در قرآن ذکر کردیم، ما آنان را انذار می کنیم اما جز بر طغیانشان افزوده نمی شود. مفسرینِ فریقین «شجره ی ملعونه» را بنی امیه تفسیر کرده اند.[84] از رسول خداf نقل است که فرمودند: «إذا بلغت بنو أُمیّة أربعین اتّخذوا عباد اللَّه خولًا، و مال اللَّه نحلًا، و كتاب اللَّه دغلًا»؛[85] هنگامى كه بنى امیه به چهل نفر برسند، بندگان خدا را برده و مال خدا را بخشش و كتاب خدا را وسیله ی سوء استفاده قرار مى دهند. در روایت اهل سنت داریم که: یقول الخطیب البغدادی فی تاریخ بغداد (صفحه ی 182 من جزئه الثانی عشر و صفحه ی 403 من جزئه الرابع)، قال رسول اللّهf: «إذا رأیتم معاویه على منبری فاقتلوه». آن هنگام که معاویه را بالای منبر من مشاهده کردید او را بکشید. در خبر داریم که: أَنَّ النَّبِیَّ (ص) كَانَ ذَاتَ یَوْمٍ یَخْطُبُ فَأَخَذَ مُعَاوِیَةُ بِیَدِ ابْنِهِ! یَزِیدَ وَ خَرَجَ وَ لَمْ یَسْمَعِ الْخُطْبَةَ فَقَالَ النَّبِیُّ (ص) لَعَنَ اللَّهُ الْقَائِدَ وَ الْمَقُودَ أَیُّ یَوْمٍ یَكُونُ لِهَذِهِ الْأُمَّةِ مِنْ مُعَاوِیَةَ ذِی الْأَسْتَاه ِ»[86] روزی رسول خداf خطبه می خواندند، معاویه دست فرزندش یزید را گرفت و خارج شد و خطبه را نشنید، پیامبرf فرمودند: لعنت خدا بر کشَنده و کشیده شده باد، و وای بر امت من از معاویه که صاحب کَفل بزرگ است.

ابوسفیان در فضای رحلت رسول خداf و آنچه سقیفه پیش آورد سعی کرد با ایجاد دو دستگی بین مسلمانان آتش فتنه را دامن بزند لذا به خانه علی(ع) آمد و گفت: خلافت را به پست ترین خانواده ی قریش داده اید، به خدا قسم! اگر بخواهی مدینه را پر از سواره و پیاده علیه «ابوفضیل» ـ کنیه ی ابوبکر ـ می کنم. امام که از نیت پلید او خبر داشتند در جواب او فرمودند: «تو همواره به اسلام و مسلمین خیانت کرده ای و می کنی، ولی هرگز نتوانسته ای به آنان ضرر برسانی، هیچ نیازی به سواره و پیاده تو نداریم.[87] همین ابوسفیان چیزی نمی گذرد که در جبهه ی دفاع از اسلامِ سقیفه وارد می شود و به انصار حمله می کند که چرا مدعی خلافت اند[88] و لذا ابوبکر آنچه را که ابوسفیان از زکات با خود آورده بود به او بخشید و ابوسفیان خیلی ظریف وارد نظام تصمیم گیری خلافتِ بعد از رحلت رسول خداf شد و تاکتیک مبارزه با اسلام را عوض کرد[89] و همچنان حرکت در سایه را ادامه داد تا سیزده سال بعد با خلافت عثمان به بنی امیه گفت: « یَا بَنِی أُمَیَّةَ تَلَقَّفُوهَا تَلَقُّفَ الْكُرَةِ ، وَ الَّذِی یَحْلِفُ بِهِ أَبُو سُفْیَانَ مَا زِلْتُ أَرْجُوهَا لَكُمْ وَ لَتَصِیرَنَّ إِلَى صِبْیَانِكُمْ وِرَاثَة».[90] ای فرزند امیه! خلافت را مثل یک توپ قاپ بزنید و به یکدیگر پاس دهید، سوگند به آن چیزی که ابوسفیان به آن قسم می خورد - نمی گوید سوگند به خدا- من از قبل همچنان آرزوی به خلافت رسیدن شما را داشتم، باید آن را به فرزندان خود برسانید.

عبدالله علایلی اهل سوریه می نویسد: «طایفه ی بنی تَیم با تسلّطِ ابوبکر در جریان سقیفه به پیروزی نرسیدند، بلکه این اموی ها بودند که به تنهایی پیروز شدند و به همین جهت دولت را با رنگ خود رنگ آمیزی کردند و در سیاست گذاری ها تأثیر کامل داشتند. این در زمانی بود که هنوز خلافت را به دست نگرفته بودند ... از ابتدای سلطه ی ابوبکر بنی امیه تلاش خود را جهت زمینه سازی در راستای کودتایی که در نهایت قدرت را به دست گرفتند، آغاز نمودند».[91]

آنچه نباید در مطالعه ی تاریخِ بعد از رحلت رسول خداf مورد غفلت قرار گیرد حاکمیت فرهنگ امویان در مناسبات جامعه ی نوپای اسلامی بود، به خصوص با حاکمیت عثمان که از یک طرف ابوذر به جهت اصرار بر باقی ماندن سنت پیامبرf تبعید می شود و از طرف دیگر مروانِ حکم و پدرش را که رسول خداf از مدینه تبعید کرده بودند به مدینه برگشت داده می شوند و عثمان، مروان را به دامادی انتخاب می کند و همه ی امور مملکت اسلام را به او می سپارد و خمس غنائم آفریقا را که بالغ بر 1000520 هزار دینار بود به تازه داماد می بخشد.[92] اعمال مروان موجب نارضایتی مردم مدینه و دیگر شهرها شد و بالأخره به قتل عثمان منجر گردید. در حالی که معاویه می دانست با قتل عثمان بهانه ای برای خونخواهی به دست خواهد آورد و در چنین فضایی زمینه ی خلافت امویان فراهم می شود، لذا در پیغامی که عثمان برای او فرستاد که نیروی کمکی به یاری او بفرستد معاویه دوازده هزار نفر آماده کرد و دستور داد در «ذی خشب» بمانند و خود نزد عثمان رفت، عثمان درباره نیروهای کمکی سؤال کرد، معاویه پاسخ داد: من نزد شما آمده ام تا از نظر شما آگاه شوم و به نزد نیروهای کمکی برگردم تا آنان را برای یاری شما بفرستم. عثمان که گویا از نقشه ی معاویه آگاه شده بود گفت: نه به خدا قسم تو می خواهی من کشته شوم تا پس از آن بگویی: متولّی انتقام او هستم! برگرد و فوراً مردم را به کمک من بیاور. معاویه برگشت ولی هیچ نیرویی نفرستاد تا این که عثمان کشته شد.[93] و این نکته را حضرت علیu در نامه ای که به معاویه دارند، گوشزد می کنند.[94]




[81] - محقق اردبیلی، حدیقه الشیعه، ص 355.
[84] - به تفسیر کبیر، فخر رازی، ج 20، ص 237، یا الدّرالمنثور، سیوطی ذیل آیه ی 60 سوره ی إسراء رجوع شود.
[87] - ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 130.
[91] - عبدالله علایلی، الامام الحسین(ع) ص 191.
[92] - تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 164.

زمینه های حکومت معاویه

با کشته شدن عثمان و رجوع مردم به علی(ع) و بیعت با آن حضرت، با تحریک امویان در داخل، فضای فرهنگی جامعه هرگز آماده ی برگشت به اسلامی نبود که باید باشد و معاویه نیز در شام همواره در حال توطئه بود تا علی(ع) امکان برگشت دادنِ اسلام به جامعه را پیدا نکند. تحمیل سه جنگ جمل و صفین و نهروان و کشته شدن حدود صدهزار انسان و بی سرپرست ماندن ده هاهزار خانواده و رواج برادرکشی و کینه های قبیلگی، همگی مانع آن شد که حضرت به تربیت معنوی جامعه آن طور که شایسته است اقدام کنند. به خصوص که در زمان خلفای گذشته نیز در این امر هیچ اقدامی صورت نگرفت و اکثر افراد جامعه در سطحی ترین شکل ممکن باقی مانده بودند و از همه مهم تر تقسیم جامعه به شیعه ی علی(ع) و شیعه ی عثمان بود که طرفین در حدّ تکفیر بر روی هم شمشیر می کشیدند و این ها زمینه ای بود تا معاویه پایه های امپراطوری خود را پایه ریزی کند و خلافت اسلامی به پادشاهی موروثی تبدیل شود و موجب احیای ارزش های جاهلی به جای ارزش های اسلامی گردد.

معاویه در سال پنجم قبل از بعثت ، از مادری به نام هند و پدری به نام ابوسفیان[95] متولد شد و در جنگ بدر و احد و احزاب بر ضد اسلام شرکت کرد. روزی پیامبرf دیدند ابوسفیان بر شتر سرخ موی سوار است و معاویه آن را می راند و برادرش عُتبه زمام شتر را به دست گرفته است، فرمودند: «اللهم العن الرّاکب و القائد و السائق»؛ خدایا! سواره را و آن کس را که افسار شتر را می کشد و آن کس را که آن را می راند لعنت کن. بالأخره معاویه در فتح مکه مجبور به پذیرش اسلام شد و در سال هجدهم هجری بعد از آن که برادرش «یزید بن ابوسفیان» که حاکم شام بود مُرد، از سوی خلیفه ی دوم به حکومت شام منصوب شد و بعد از شهادت حضرت علی(ع) در سال چهلم و تحمیل صلح بر امام حسنu توانست به آرزوی دیرینه ی خود برسد و به اسم خلیفه ی مسلمین، فرهنگ جاهلیت اموی را با قالب اسلامی حاکم نماید تا آن جایی که معاویه زمینه را برای ولایتعهدی فرزند میگسار و سگ بازش یعنی یزید فراهم کرد و در سال شصتم هجری به هلاکت رسید و یزید به جای او نشست.

همان طور که قبلاً در جریان مغیره بن شعبه عرض شد که برای فرزندش مطرف نقل می کند، معاویه تلاش می کرد نام رسول خداf را دفن کند، سراسر خلافت خود را بر مبنای حذف اسلام مدیریت کرد، از رذائل اخلاقی او که در کتب معتبر نقل کرده اند سخنی به میان نمی آوریم، آنچه برای ما مهم است توجه به نقش امویان در هَدم اسلام و تلاش حضرت علی(ع) و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در جلوگیری از نقشه ی آن ها است تا جهان اسلام خط مکتب اسلام را از خط آن ها جدا نمایند و آن حرکات و افکار به اسم اسلام تمام نشود.

تفاوت نگاه به خلیفه ی اول و دوم و سوم با نگاه به معاویه از آن جهت است که معاویه نسبت به خلفاء، رویکرد دیگری دارد به همین جهت در موقعی که حضرت علی(ع) خلافت را به دست داشتند همه ی همّت خود را بر آن گذاردند که جامعه را از فتنه ی معاویه آگاه کنند. در خطبه ی 162 نهج البلاغه هست که یکی از یاران حضرت اشاره به حوادث بعد از رحلت رسول خداr می کند و از ایشان می پرسد: چگونه مردم شما را از این مقام که شایسته تر از بقیه بودید باز داشتند؟ حضرت خطاب به او فرمودند: ای برادر اسدی این حرف در چنین شرایطی حرف نسنجیده ای است و پس از اشاره به واقعه ای که گذشت می فرمایند: فعلاً از غارتی که صدای آن در گوشه و کنار بلند است سخن بگو که آن داستان پسر ابی سفیان است و نفاقی که در میان است و تلاشی که می خواهند با آن نور خدا را خاموش کنند.




[95] - البته مورخین شیعه و سنی در نسبت معاویه به ابوسفیان تشکیک کرده اند که موضوع بحث این مقال نیست، به تاریخ سیاسی اسلام از رسول جعفریان، ج 2، ص 493 و کتاب حزب علوی و حزب اموی از دکتر محسن حیدری، ص 335 رجوع شود.

آفت خلط امویان با اهل سنت

درست است که با طرح سقیفه و غفلت از غدیر و بی توجهی به حاکمیت امام معصوم، مسیری شروع شد که ناخواسته به جریان حاکمیت فرهنگ اموی میدان داد ولی آنچه موجب خوشحالی حضرت سیدالشهداء(ع) بود نجات جهان اسلام از فرهنگ اُموی بود زیرا در بستر آن فرهنگ چیزی از اسلام باقی نمی ماند تا بخواهیم مردم را متوجه برداشتی عمیق تر از اسلام بگردانیم. تاریخ شناسی عمیق به ما اجازه نمی دهد كه مسأله امویان را با اهل سنت مخلوط كنیم، کاری که علمای اهل سنت نیز متوجه آن امر بوده و هستند و اگر این دو موضوع خلط شوند نمی توانیم نتیجه ی شایسته ای بگیریم. مسأله ی نفاقی كه با حاکمیت معاویه پیش آمد خیلی پیچیده تر از این ها است كه شما بخواهید بگویید این همانی است كه در صدر اسلام در سقیفه واقع شد. به همین جهت هم حضرت علی(ع) به خلفا کمک می کردند تا در امور مسلمین به بهترین شکل عمل کنند، چون متوجه بودند با حضور خلفاء در حاکمیت جهان اسلام، بستر ادامه ی اسلام هنوز به بن بست نرسیده است که نتوان به آینده امیدوار بود. ولی با حاکمیت معاویه جریانی از نفاق به میدان آمد که در عینی که صد در صد بی دین است ولی خود را صد در صد مسلمان معرفی می کند و مسلمان های واقعی مثل حجربن عدی را لامذهب به شمار می آورد و به شهادت می رساند، به اسم اسلام بهترین نیروهای اسلام را متهم می کنند که ضد اسلام عمل می کنند، آن قدر در راستای حقانیت خود بستر سازی نمودند که فکر می کردند دیگر کار تمام است و برای همیشه به مراد خود رسیده اند و هرکس را خواستند می توانند با اَنگ خروج بر خلیفه ی مسلمین از صحنه ی جامعه مسلمین خارج کنند هرچند آن فرد حجربن عدی و از آن مهم تر حسین بن علیu باشد، خود را به اسلام چسباندند تا رقیب خود را با اتهام غیر مسلمان بودن از صحنه خارج گردانند.



جنگ نفاق جدید با انقلاب اسلامی

شبیه نفاقِ امویان که با نیروهای ارزشی کینه داشتند در بعضی از برهه های حیات انقلاب اسلامی نیز ظاهر شد و در قالب وفاداری با آرمان های انقلاب، ولایی ترین فرزندان انقلاب را متهم به تندروی و خرافه گرایی کردند که البته در بستر فرهنگ تشیع و با نوری که فرهنگ کربلا در جامعه افشاند، به نتیجه ی دلخواهشان نخواهند رسید، ولی این حوادث نیز بسی عبرت آموز خواهد بود! دیگر نمی توان این نوع تهمت ها را به حساب تفاوت سلیقه و برداشت از انقلاب دانست، بلکه موضوع را باید در اعتقاد و عدم اعتقاد به اهداف اصلی انقلاب دانست به همین جهت مقام معظم رهبری«حفظه الله تعالی» در سفری که در بیست و دوم اردیبهشت سال هشتاد و هشت یعنی یک ماه قبل از انتخابات دولت دهم به کردستان داشتند فرمودند: «نامزدها سعی کنند در اظهارات با انصاف عمل کنند، گاهی انسان حرف های عجیب و نسبت های عجیبی می شنود، این حرف ها مردم را نگران می کند... این همه نسبتِ خلاف دادن به این و آن، تخریب اذهان مردم است، واقعیت هم ندارد» بنده هم به همه چیز فکر می کردم إلاّ این که چنین تعارض هایی با این شدت در درون انقلاب پیش آید. انتقاد می توان کرد و جای انتقاد هم بود ولی این تهمت ها خبر از چیز دیگری می داد که جریانی با رویکرد نفی ارزش های انقلاب در زیر پوست انقلاب لانه کرده است. به همین جهت مقام معظم رهبری«حفظه الله تعالی» خطاب به دولت آقای احمدی نژاد می فرمایند: «می فهمیم که چطور مجموعه ی دولت آماج حملات است، علتش هم همین است که گفتمان این دولت، گفتمان انقلاب است و در جهت انقلاب حرکت می کند»[96] باید هوشیار باشیم که گاهی اشکال گرفتن ها عمیق تر از این است كه ناشی از برداشت غلط یا تفاوت سلیقه با دولتی خاص باشد، جریانی است برای تغییر مبانی انقلاب اسلامی به سوی غرب زدگی. ممكن است شخصی بگوید كه بنده نوع مدیریتی که برای ادامه ی انقلاب و توسعه ی آن در نظر دارم غیر از مدیریتی است که دولت نهم و دهم دنبال می کند. این چیزی نیست که انقلاب را تهدید کند ولی یک وقت به اسم توسعه می خواهند انقلاب اسلامی را در فرهنگ غربی ادغام کنند و انتقادها به جهت آن است که دولت مردان می خواهند بر مبنای ارزش های انقلاب اسلامی حرکت کنند و با فاصله گرفتن از تمدن غربی، زمینه ی تحقق تمدن اسلامی را فراهم نمایند، انتقاد می کنند که باید با سایر کشورهای دنیا تعامل داشت ولی قصدشان هضم انقلاب اسلامی در نهادهای بین المللی است! یک نور و بصیرت حسینی نیاز است تا بتوانیم گرفتار چنین مهلکه ای نشویم و بفهمیم چرا حضرت امیرالمؤمنینu بین خلفا و معاویه فرق می گذاشتند و چرا امام حسین(ع) خوشحال بودند که خداوند کمک کرد اسلام از دست امویان آزاد شد.

حال سؤال بنده این است که آیا اگر عده ای به تأسی از مولایشان امام حسین(ع) برای نجات انقلاب اسلامی از نفاقی که تلاش دارد اسلام را در تمدن غربی ادغام کند، شهید شوند و انقلاب را از چنین مهلکه ای نجات دهند خوشحال نخواهند بود؟ اگر مسلمان متعهدی مثل اهل البیتh عمق فاجعه ی نفاق درون انقلاب اسلامی را بشناسد آیا لحظه ای از پای خواهد نشست؟

به نظر بنده اگر كسی از یک طرف جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی را بشناسد و به عظمت قدسی آن پی ببرد و از طرف دیگر متوجه جبهه ای بشود که تلاش دارد انقلاب اسلامی را از رسالت تاریخی اش باز دارد و معنی گفتار یکی از کاندیداهای دولت دهم را بفهمد که گفت: «تا ما خودمان مردم فقیر داریم چرا باید به مردم فلسطین کمک کنیم» و بفهمد در متن این جمله چراغ سبزی به صهیونیسم نشان داده شده است. و سخت به فکر فرو رود که راه چاره برای عبور از این خطر چیست. حال یك نور غیبی به او بگوید اگر بتوانی شهادتی خاص را برای خود برنامه ریزی كنی و از خدا هم تقاضا كنی كه در آن شهادت کمک ات کند می توانی این مسأله را حل كنی، و او احساس کند دارد موفق می شود، آیا خوشحال نمی شود؟ خدا می داند خوشحال ترین شخص باید او باشد.

حضرت سیدالشهداء(ع) در آن شرایط عمق فاجعه ای را که بر سر اسلام آمده بود به خوبی درک کردند و متوجه شدند به مدد الهی در روز عاشورا کار امویان به عنوان فکر حاکم بر جهان اسلام، تمام شد و دیگر فرصتی بیشتر از فرصتی که یک نفر سوار اسب خود شود و پیاده شود، امکان ادامه ی حیات ندارد، معلوم است که خوشحال می شوند و لذا در روز عاشورا فرمود: «ثُمَ ایْمُ اللَّهِ لَا تَلْبَثُونَ بَعْدَهَا إِلَّا كَرَیْثِ مَا یُرْكَبُ الْفَرَسُ حَتَّى تَدُورَ بِكُمْ دَوْرَ الرَّحَى وَ تَقْلَقُ بِكُمْ قَلَقَ الْمِحْوَرِ عَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَیَّ أَبِی عَنْ جَدِّی فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ لا یَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَیْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَیَّ وَ لا تُنْظِرُونِ إِنِّی تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّی وَ رَبِّكُمْ ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها إِنَّ رَبِّی عَلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ[97] اللَّهُمَّ احْبِسْ عَنْهُمْ قَطْرَ السَّمَاءِ وَ ابْعَثْ عَلَیْهِمْ سِنِینَ كَسِنِی یُوسُفَ وَ سَلِّطْ عَلَیْهِمْ غُلَامَ ثَقِیفٍ فَیَسُومَهُمْ كَأْساً مُصَبَّرَةً- فَإِنَّهُمْ كَذَّبُونَا وَ خَذَلُونَا وَ أَنْتَ رَبُّنَا عَلَیْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَیْكَ أَنَبْنا وَ إِلَیْكَ الْمَصِیرُ.»[98] به خدا قسم كه به شما مهلتى چون مهلت سوارشدن یک اسب بیش تر ندهند تا آن كه آسیاب زمان شما را در زیر چرخش خرد و ریز كند. آرى این عهدى است از پدرم و از جدّم، پس كارتان را با شركایتان جمع كنید تا بعد از آن بر شما اندوهى نباشد آن گاه به من تاخته و مهلت ندهید، من بر خدا که پروردگار من و شما است توکل می کنم و هیچ جنبده ای نیست مگر آن که او پیشانی آن را در دست دارد، پروردگار من بر صراط مستقیم است. خداوندا! باران آسمان را از اینان دریغ فرما و به قحطى اى چون قحطى زمان یوسف اینان را مبتلا فرما، خداوندا ! غلام ثقیف - حجاج بن یوسف- را بر آنان مسلّط فرما تا جام آكنده از بلا و ظلم (ذلت و خوارى) را به این ها بچشاند، چرا که آنان ما را تكذیب كرده بى یارمان گذاشتند، تویى پروردگار ما، بر تو توكل و به سویت انابه كنیم و مصیر به سوى توست.

عرض شد حضرت اباعبدالله(ع) بعد از شهادت امام حسن(ع) ده سال به حیله های معاویه فکر می کردند و می دیدند چه می کند. حال خداوند آرزوی امام حسین(ع) را برآورده کرد و شرط تحقق آن را گوشزد نمود و شرط پیروزی را آن شهادت ها و اسارت ها قرار داد و حالا در آخرین ساعات روز عاشورا حضرت متوجه اند در حال به نتیجه رسیدن هستند و سایه ی سیاه امویان از سر اسلام در حال کناررفتن است.




[96] - مقام معظم رهبری«حفظه الله تعالی»2/6/1387.
[97] - سوره ی یونس ،آیه ی 71.

اولین نتیجه

عزیزان عنایت داشته باشند اگر مسیری که بنی امیه طراحی کرده بودند، تغییر نکرده بود پس از یک نسل که صحابه ی پیامبرf همه رحلت می کردند نه تنها از اسلام چیزی نمی ماند بلکه جاهلیت اموی چهره ای از اسلام ترسیم می کرد که مردم برای همیشه از اسلامی که راه نجات بشر بود متنفر می شدند. شما حتماً بر روی این مسئله دقت کنید که بنی عباس با شعار خون خواهی امام حسین(ع) از جهان اسلام یارگیری کردند و این نشان می دهد که پس از شهادت امام حسین(ع) جهت گیری جهان اسلام به کلی تغییر کرد. زیرا بنی عباس در عین آن که سنی مذهب اند به مقابله با امویان برخاستند، پس موضوع نهضت امام حسین(ع) موضوعی نیست که بحث شیعه و سنی در آن مطرح باشد. بنی عباسِ سنی مذهب با شعار خون خواهی برای امام حسینu از كل جهان اسلام یارگیری كردند. زیرا برنامه ی امام حسین(ع) برنامه ی تغییر مسیر كل جهان اسلام از فرهنگ اموی بود، چیزی که شما در نهضت حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» در جهان اسلام مشاهده نمودید که همه ی مسلمانان آن نهضت را از خود دانستند و به مرور جهان اسلام با برکات آن روبه رو خواهد شد، همان طور که پس از شهادت امام حسین(ع) چهار هزار دانشمند از اقصی نقاط جهان اسلام حرکت کردند تا اسلام را در مکتب امام صادقu آموزش ببینند، مسلّم اکثر آن ها سنی مذهب بودند، تا آن جا که چهار امامِ اهل سنت مستقیم و یا غیر مستقیم شاگرد امام صادقuاند. خطر از این جهت دفع شد كه به قول یكی از مورخین؛ بعد از شهادت امام حسین(ع) هیچ كس دیگر جرأت اظهار شعارهای امویان را نداشت. به گفته ی شهید مطهری«رحمه الله علیه» اگر چنین قیامی که پشت سر آن قیام های دیگر صورت گرفت، نبود، اسلام و فکر امویان آن چنان به هم آمیخته می شد که تفکیک آن ها ممکن نبود و با زوال امویان اسلام نیز از میان می رفت.

این که بنی عباس با شعار خون خواهی امام حسین(ع) از جهان اسلام یارگیری کردند و بنی امیه را حذف نمودند نشان می دهد در زمان قیام بنی عباس وجدان عمومی آماده ی عبور از فرهنگ اموی است. بنی عباس به خاطر دشمنی بنی امیه هم که بود، بسیاری از سنت های پیامبرf را که از طریق نفاق بنی امیه فراموش یا بی ارزش شده بود، احیاء کردند و اگر امروز جهان اسلام از حاکمان فاسد و وَهابیان اموی صفت آزاد شود به خوبی می تواند در کنار شیعه به آرمان های بلند اسلامی بیندیشد و راز امیدواری ما نیز همین است که جهان اسلام همه به یک چیز فکر می کنند. اتحاد بین شیعه و سنی بسیار راحت تر از آنی است که فعلاً دشمنِ استکباری مانع تحقق آن است.

باید در حادثه های پیش آمده از نقش عنصر نفاق غافل نبود، جریان نفاق طوری می آید كه از یک طرف همه ی اسلام را نشانه می گیرد و از طرف دیگر به چهره های اصلی اسلام رنگ بی دینی می زند و طلبكار هم هست و لذا رسواکردن چنین چهره ای بسیار مشکل است و این کار، کار انسان های قدسی است.



جدایی فریب خوردگان از امویان

این كه داریم حضرت سیدالشهداء(ع) صبح عاشورا، عمامه ی پیامبرf را بر سر گذاشتند و به جای لباس جنگ، لباس عادی پوشیدند و نعلین به پا کردند و به جای اسب، سوار شتر شدند و برای لشکر کوفه سخنرانی کردند به جهت آن بود که آن ها را متوجه جنبه ی روحانی خود کنند و به آن ها هشدار دهند به جنگ کسی آمده اند که می خواهد آن ها را از دام امویان نجات دهد و پیرو چنین برنامه ای در سخنرانی خود فرمودند:

«أَیُّهَا النَّاسُ اسْمَعُوا قَوْلِی وَ لَا تَعْجَلُوا حَتَّى أَعِظَكُمْ بِمَا یَحِقُّ لَكُمْ عَلَیَّ وَ حَتَّى أُعْذِرَ إِلَیْكُمْ فَإِنْ أَعْطَیْتُمُونِی النَّصَفَ كُنْتُمْ بِذَلِكَ أَسْعَدَ وَ إِنْ لَمْ تُعْطُونِی النَّصَفَ مِنْ أَنْفُسِكُمْ فَأَجْمِعُوا رَأْیَكُمْ ثُمَّ لا یَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَیْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَیَّ وَ لا تُنْظِرُونِ إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ یَتَوَلَّى الصَّالِحِینَ ثُمَّ حَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ وَ ذَكَرَ اللَّهَ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ وَ صَلَّى عَلَى النَّبِیِّf وَ عَلَى مَلَائِكَةِ اللَّهِ وَ أَنْبِیَائِهِ فَلَمْ یُسْمَعْ مُتَكَلِّمٌ قَطُّ قَبْلَهُ وَ لَا بَعْدَهُ أَبْلَغُ فِی مَنْطِقٍ مِنْهُ ثُمَّ قَالَ أَمَّا بَعْدُ فَانْسُبُونِی فَانْظُرُوا مَنْ أَنَا ثُمَّ ارْجِعُوا إِلَى أَنْفُسِكُمْ وَ عَاتِبُوهَا فَانْظُرُوا هَلْ یَصْلُحُ لَكُمْ قَتْلِی وَ انْتِهَاكُ حُرْمَتِی أَلَسْتُ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّكُمْ وَ ابْنَ وَصِیِّهِ وَ ابْنِ عَمِّهِ وَ أَوَّلِ الْمُؤْمِنِینَ الْمُصَدِّقِ لِرَسُولِ اللَّهِ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ رَبِّهِ أوَ لَیْسَ حَمْزَةُ سَیِّدُ الشُّهَدَاءِ عَمِّی أَوَ لَیْسَ جَعْفَرٌ الطَّیَّارُ فِی الْجَنَّةِ بِجِنَاحَیْنِ عَمِّی أَوَ لَمْ یَبْلُغْكُمْ مَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ لِی وَ لِأَخِی هَذَانِ سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَإِنْ صَدَّقْتُمُونِی بِمَا أَقُولُ وَ هُوَ الْحَقُّ وَ اللَّهِ مَا تَعَمَّدْتُ كَذِباً مُنْذُ عَلِمْتُ أَنَّ اللَّهَ یَمْقُتُ عَلَیْهِ أَهْلَهُ وَ إِنْ كَذَّبْتُمُونِی فَإِنَّ فِیكُمْ مَنْ لَوْ سَأَلْتُمُوهُ عَنْ ذَلِكَ أَخْبَرَكُمْ سَلُوا جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِیَّ وَ أَبَا سَعِیدٍ الْخُدْرِیَّ وَ سَهْلَ بْنَ سَعْدٍ السَّاعِدِیَّ وَ زَیْدَ بْنَ أَرْقَمَ وَ أَنَسَ بْنَ مَالِكٍ یُخْبِرُوكُمْ أَنَّهُمْ سَمِعُوا هَذِهِ الْمَقَالَةَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِf لِی وَ لِأَخِی أَ مَا فِی هَذَا حَاجِزٌ لَكُمْ عَنْ سَفْكِ دَمِی ِ»[99]

اى مردم! گفتار مرا بشنوید و شتاب نكنید تا شما را به آنچه حق شما بر من است پند دهم و عذر خود را بر شما آشكار كنم پس اگر انصاف دهید سعادتمند خواهید شد و اگر انصاف ندهید پس نیك بنگرید تا کاری نکنید که برای شما پشیمانی به بار آورد. سپس در باره ی من آنچه می خواهید انجام دهید و مهلتم ندهید، همانا ولىّ من آن خدائى است كه قرآن را فرو فرستاد و او است سرپرست و یار مردمان شایسته. سپس آن حضرت حمد و ثناى پروردگار را بجا آورد، و به آنچه شایسته بود از او یاد كرد و بر پیغمبر خداf و فرشتگانش و سایر پیمبران درود فرستاد. از هیچ سخنورى پیش از او و نه پس از آن حضرت سخنى بلیغ تر و رساتر از سخنان او شنیده نشد. سپس فرمود: اما بعد، پس نَسَب و نژاد مرا بسنجید و ببینید من كیستم سپس به خود آئید و خویش را سرزنش كنید و بنگرید آیا كشتن من و دریدن پرده ی حرمتم براى شما سزاوار است؟ آیا من پسر دختر پیغمبر شما و فرزند وصى او نیستم، آن كس كه پسر عموى رسول خدا و اولین كسی بود كه رسول خدا f را در آنچه از جانب پروردگارش آورده بود تصدیق كرد؟ آیا حمزه ی سید الشهداء عموى من نیست؟ آیا جعفربن ابى طالب كه با دو بال در بهشت پرواز می كند عموى من نیست؟ آیا به شما نرسیده آنچه رسول خدا (ص) در باره ی من و برادرم فرمود: كه این دو سرور جوانان اهل بهشت هستند؟ پس اگر تصدیق سخن مرا بكنید حق همانست، به خدا از روزى كه دانسته ام خدا دروغگو را دشمن دارد دروغ نگفته ام و اگر مرا به دروغ نسبت دهید پس همانا در میان شما كسانى هستند كه اگر از آنان بپرسید شما را به آنچه من گفتم آگاهى دهند، بپرسید از جابربن عبدالله انصارى، و ابا سعید خُدرى، و سهل بن سعد ساعدى، و زید بن ارقم، و انس بن مالك[100] تا به شما آگاهى دهند كه این گفتار را از پیغمبر (ص) در باره ی من و برادرم شنیده اند، آیا این گفتار رسول خداf جلوگیرى از ریختن خون من نمی كند؟

امام در این سخنرانی حجت را بر آن ها تمام کرد تا مرز مردمِ فریب خورده را با امویان جدا کند و در تاریخ بماند که جریان اموی که برنامه ی اصلی مبارزه با امام حسینu را در دست داشت یک جریان فریب کار است که به هیچ یک از ارزش های الهی پای بند نیست. حضرت در خطبه ی دومی که صبح عاشورا ایراد کردند متذکر جریان ابوسفیان و امویان شدند و به کوفیان که به جنگ حضرت آمده بودند خطاب کردند «وَ أَنْتُمْ- ابْنَ حَرْبٍ وَ أَشْیَاعَهُ تَعْتَمِدُونَ وَ إِیَّانَا تُخَاذِلُونَ أَجَلْ»[101] و شما اینک به فرزندان ابوسفیان و پیروانش اعتماد نموده اید و دست از یاری ما برداشته اید. این که حضرت می فرمایند: آیا شما نشنیدید كه پیامبرf فرمودند: من و برادرم سرور جوانان اهل بهشت هستیم. متذکر جریانی می شوند که دارد ارزش های دینی را به ضد ارزش تبدیل می کند و سخن پیامبر خداf را زیر پا می گذارد.

حضرت در حدّی تأکید بر اُموی بودن لشکر عمرسعد دارند که وقتی به خیمه گاه حضرت حمله می کنند آن ها را با عنوان «یا شیعةَ ابی سفیان»[102] خطاب می کنند.




[99] - الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج 2، ص 97.
[100] - این افراد از اصحاب رسول خداf بودند که در جامعه ی مسلمین حضور داشتند، نه این که در بین لشکر عمر سعد باشند.
[101] - بحار الأنوار، ج 45، ص 9.
[102] - سیدبن طاوس، اللهوف على قتلى الطفوف، ص 120

شکست بن بست

آنچه ماوراء روز عاشورا از طریق کربلا واقع شد آن بود که حضرت سیدالشهداء(ع) روحِ زمانه را که جریان نفاق اموی با غفلت خلفاء عوض کرده بود، به خود برگرداند و بن بستی را که امویان برای حرکت اسلام به سوی اهداف الهی اش پدید آورده بودند، شکافت، بن بستی که در آن، آن قدر ارزش ها ضد ارزش شد که تا سَبّ و توهین به علی(ع) و شهادت فرزند پیامبرf پیش رفت.

معاویه فضا را طوری تغییر داده بود که طرف به عنوان امام جمعه بالای منبر می رفت و به امیرالمؤمنین(ع) رسماً توهین می كرد و امام حسن(ع) باید پای منبر می نشستند و اگر بلند می شدند و می رفتند حاکمان اموی طبق فتوای جدّشان حكمشان را قتل می دانستند. چرا که اگر کسی متعمداً نماز جمعه را ترك كند و این کار سه بار تكرار بشود از اسلام خارج است. حالا امام جمعه ی اموی بالای منبر باید خطبه بخواند و امام حسن(ع) هم باید پای منبر بنشینند. این عمل آن قدر نهادینه شده بود كه یكی از این امام جمعه ها در خطبه ها فراموش کرد به امیرالمؤمنین(ع) سَبّ بكند، قبل از آن که نماز را شروع کند گفت خطبه كامل انجام نشد و رفت بالای منبر و سَبّ كرد و خطبه را تمام كرد.

معاویه رسماً طی بخشنامه ای همه ی کارگزاران شهرها را موظف نمود که در خطبه های جمعه و عیدین، صریحاً علی(ع) را مورد لعن قرار دهند[103] و این بدعت شوم حدود شصت سال ادامه داشت تا این که از طرف عمربن عبدالعزیز تعطیل شد. انگیزه ی معاویه این بود که زمینه ی رجوع مردم به اهل البیتh را از بین ببرد تا دیگر کسی نماند که قدرت رویارویی با نظام حاکم امویان را پیدا کند. و هدف اصلی معاویه را در این کار باید در مبارزه با اسلام دانست، زیرا حقیقتاً علی(ع) نمونه ی کامل اسلامیت بود، اگر شخصیت آن حضرت زیر سؤال می رفت خود به خود آن ارزش ها زیر سؤال می رفت. به همین جهت وقتی امّ سلمه به معاویه نامه نوشت که: «شما خدا و رسول را بر فراز منابر مورد لعن قرار می دهید، زیرا علی و آن کسی که او را دوست دارد دشنام می دهید و من گواهی می دهم که خدا و رسولش علی را دوست داشتند.» معاویه به او اعتنایی نکرد.[104] حالا این فضا را داشته باشید، همین فضا كه سَبّ امیرالمؤمنین(ع) جزء شعارهای نظام است، بعد از شهادت حضرت سیدالشهداء(ع) به کلی عوض شد، به همان اندازه طول می کشد كه سواری سوار بر اسب شود و پیاده گردد، ورق برگشت. وقتی عرض می کنم ورق برگشت به همان معنایی است که دیگر بنی امیه نتوانستند به اهدافی که دنبال می کردند اصرار کنند و جهت جامعه به سوی دیگری سوق پیدا کرد.




[103] - علامه ی امینی، الغدیر، ج 10، ص 257.

توقفِ تأثیرگذاری امویان

حركت امام حسین(ع) بیش از آن که جنگ و قتال باشد، حرکتی بود برای نفاق شناسیِ پیچیده ای که در رگ و پوست جهان اسلام نفوذ کرده بود و بحمدلله همین امروز هم نه تنها شیعیان، بلکه جهان اسلام می تواند از آن نهضت تغذیه كند و از بن بست های خود خارج شود.بن بستی که در آن، به قدری ارزش ها ضد ارزش شد که تا سَبّ و توهین به علی(ع) به عنوان ارزشی ترین شخصیت اسلام، پیش رفت، درهم شکست. در نهضت امام حسین(ع) روشن شد که چگونه اگر نفاق زیر پوست نظام اسلامی خانه کند دشمنان اسلام بیشتر تأثیرگذار خواهند بود تا یاران اسلام.

نهضت امام حسین(ع) طوری فضا را عوض کرد که دیگر امویان تأثیرگذار نبودند و این کار بسیار بزرگی بود و حضرت خوب می دانستند چکار دارند می کنند و امیدواری و شادی حضرت به جهت بی اثرکردن نقش امویان در سراسر تاریخ اسلام بود.

موضوعِ تأثیرگذاربودن فرهنگ های منحرف در اسلام موضوع بسیار مهمی است، چیزی که قبل از انقلاب ما آن را با گوشت و پوست خود احساس می کردیم که چگونه سفیران کشورهای غربی در سرنوشت فرهنگی و اقتصادی جامعه مؤثر بودند و چگونه هدفشان منهدم کردن فرهنگ اسلامی در بین مردم جامعه بود. اگر شما می خواستید برنامه ای بریزید كه در نظام آموزشی مدارس و دانشگاه ها موضوعاتی تدریس شود که به درد مردم می خورد، آن قدر سنگ اندازی می شد كه هرگز صورت عملی به خود نمی گرفت. ولی اگر برنامه ای ریخته می شد كه مثلاً دانشجویان را در یک اردوی مختلطِ بین دختر و پسر به ایران گردی ببرند، به سرعت تصویب می شد و بودجه ی آن آماده می گشت، یعنی هرجا تصمیمات به نفع اسلام بود هرگز تصویب نمی شد و متأسفانه در بعضی موارد هنوز هم در نظام آموزشی ما چنین روحیه ای تأثیرگذار است.

با نهضت حضرت امام حسین(ع) آنچنان موضوعِ تأثیرگذاری فرهنگ اموی دگرگون شد كه بعد از شهادت حضرت سیدالشهداءu، امام باقر(ع) و امام صادقu محل رجوع دانشمندان جهان اسلام گشتند تا علماء از فرهنگ اهل البیتh بهره مند شوند. در حال حاضر شما بخواهید یك دانشگاه هزار نفری را مدیریت کنید و سرویس بدهید چقدر امكانات می خواهد؟ این همه جمعیت می آمدند و با امکانات لازم تحصیل می کردند، این نشان می دهد که عملاً کشور در اختیار امام باقر و امام صادقh بوده و به همین جهت هم هارون الرشید احساس خطر کرد و از ترس گسترش شیعیان، امام کاظمu را به زندان انداخت که نتیجه ای از کارش نگرفت و مأمون، فرزند او مجبور شد امام رضاu را ولیعهد خود قرار دهد تا پایه های حکومت خود را نگهدارد.

در نهضت امام حسین(ع) روشن شد چگونه اگر نفاق زیر پوست نظام اسلامی خانه کند دشمنان اسلام بیشتر تأثیرگذار خواهند بود تا یاران اسلام و در این راستا دیروز «سرجون بن منصورالرومی» مشاور یزید می شود و امروز کارشناسان بانک جهانی می خواهند به ما مشاوره بدهند، تا دیروز اسلام در فرهنگ رومی ادغام شود و امروز در فرهنگ غربی و باید بدانیم راه کارِ برون رفت از این خطر همیشه امام حسین(ع) و فرهنگ ایثار و شهادت بوده است.



روم دیروز و غرب امروز

برنامه ی شهادت حضرت سید الشهداء(ع) را «سرجون بن منصورالرومی» طراحی کرد، شیخ مفید در ارشاد می نویسد:

«لَمَّا وَصَلَتِ الْكُتُبُ إِلَى یَزِیدَ دَعَا سَرْجُونَ مَوْلَى مُعَاوِیَةَ فَقَالَ مَا رَأْیُكَ إِنَّ حُسَیْناً قَدْ وَجَّهَ إِلَى الْكُوفَةِ مُسْلِمَ بْنَ عَقِیلٍ یُبَایِعُ لَهُ وَ قَدْ بَلَغَنِی عَنِ النُّعْمَانِ بْنِ بَشِیرٍ ضَعْفٌ وَ قَوْلٌ سَیِّئٌ فَمَنْ تَرَى أَنْ أَسْتَعْمِلَ عَلَى الْكُوفَةِ وَ كَانَ یَزِیدُ عَاتِباً عَلَى عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ فَقَالَ لَهُ سَرْجُونُ أَ رَأَیْتَ مُعَاوِیَةَ لَوْ نُشِرَ لَكَ حَیّاً أَ مَا كُنْتَ آخِذاً بِرَأْیِهِ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَأَخْرَجَ سَرْجُونُ عَهْدَ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ عَلَى الْكُوفَةِ وَ قَالَ هَذَا رَأْیُ مُعَاوِیَةَ مَاتَ وَ قَدْ أَمَرَ بِهَذَا الْكِتَابِ فَضُمَّ الْمِصْرَیْنِ إِلَى عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ فَقَالَ لَهُ یَزِیدُ أَفْعَلُ ابْعَثْ بِعَهْدِ عُبَیْدِ اللَّه »[105]

چون نامه هایی در رابطه با ورود مسلم ابن عقیل به کوفه، به عنوان نماینده ی امام حسین(ع) به یزید رسید، یزید سرجون غلام معاویه را طلبید و به او گفت: رأى تو چیست؟ همانا حسین مسلم بن عقیل را به كوفه فرستاده و براى او از مردم بیعت می گیرد، و به من رسیده است كه نعمان سستى كرده، و گفتار بدى در این باره داشته است به نظر تو چه كسى را به كوفه فرمانروا كنم؟- و یزید در آن هنگام بر عبید اللَّه بن زیاد كه حاكم بصره بود خشمناك بود- سرجون گفت: اگر معاویه (پدرت) زنده بود و در این باره رأى می داد آن را مى پذیرفتى؟ گفت: آرى، سرجون حكم فرماندارى عبید اللَّه بن زیاد را براى كوفه بیرون آورد و گفت: این رأى معاویه است كه خود مُرد ولى دستور به نوشتن این حكم داد، پس حكومت دو شهر (بصره و كوفه) را به عبیدالله بن زیاد بسپار، یزید گفت: چنین می كنم، حكم عبیدالله را براى او فرستاد.

اگر دیروز «سرجون بن منصورالرومی» مشاور یزید می شود و با مطرح کردن عبیدالله برای حکومت کوفه، برنامه ی قتل امام حسین(ع) را می ریزد، امروز باز همان رومِ دیروز و غرب امروز است که جریان نفاق را رهبری می کند و پیچیده ترین جبهه ی مقابله با نظام اسلامی را به میان می آورد و امروز نیز امام حسین(ع) و فرهنگ شهادت است که نظام اسلامی را از دام دشمن منافق می رهاند. و این عملی نمی شود مگر با شدّت دادن به نظام ولایت فقیه و به میدان آمدن نیروهای اصول گرای وِلایی.

نَه می توان حضور عنصر نفاق را در صدر اسلام نادیده گرفت و متوجه عظمت کار امام حسینu نبود و نَه امروز می توان از حضور جریان نفاق در قالب ادعای اسلامی یکه خورد و از عبور از جریان پیچیده ی نفاق مأیوس گشت و به جریان فتنه باج داد. راهی که امام حسینu در جلو ما گشوده اند راهی است که نقشه های نفاق را عقیم می کند و جمهوری اسلامی بدون آن که به جمهوری ایرانی تبدیل شود، با نشاط کامل به راه خود ادامه می دهد.




[105] -الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج 2، ص 42.

زیبایی های کربلا

وقتی متوجه شدیم خداوند با مدد کامل خود تقاضای حضرت سیدالشهداء(ع) را برآورده کرد تا حضرت به بهترین نحو مأموریت خود را انجام دهند و به زیباترین شکل کربلا بروز کرد، می فهمیم چرا در آخر زیارت عاشورا در سجده ندا سر می دهیم: «اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرِینَ لَكَ عَلَى مُصَابِهِمْ»، خدایا! حمد تو را، حمد شکرگذارانی که می دانند چگونه بر مصائبشان شکرگذاری کنند.

به نظرم با بحثی که گذشت راز حمدهایی را كه در سجده ی زیارت عاشورا به تأسّی از وجود مقدس امام باقر(ع) و امام صادق(ع) انجام می دهید، دانسته باشید و این که چرا ما نیز خدا را شکر می کنیم که چگونه جهان اسلام را از ظلمات فرهنگ اموی آزاد کرد.

در آخر زیارت عاشورا در حین سجده، عرضه می داری خدایا! حمد تو را، آن هم حمد شکرگذاران به جهت آن مصیبتی که بر حسین(ع) و یارانش وارد شد و آن همه نتیجه داد و حسین(ع) را مسرور نمود. عرضه می دارید، خدایا شكر، تازه شكر آنهایی كه شاكر هستند. حمد شاكرین، یعنی حمد آنهایی كه در نعمت ها منعم را می بینند به جهت مصیبتی كه بر اصحاب کربلا وارد شده است! این طور سخن گفتن به اصطلاح؛ یک نوع «پارادوكس» است، چون اگر مصیبت است پس چرا جای شكر دارد و اگر چیزی است که شكر دارد، چرا مصیبت است؟ آری مصیبت بزرگی بود که سایه ی امویان خواست چهره ی اسلام را تیره و تار کند و تا شهادت بهترین فرزندان اسلام جلو آمدند، ولی حمد خدا را به جهت زیبائی هایی که به دست امام حسین(ع) و یاران او نمایان ساخت و بهترین چهره از اسلام را به نمایش گذاشت. در ادامه می گوئید:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى عَظِیمِ رَزِیَّتِی»؛ «رَزِیَّت» هم به همان معنای مصیبت است می فرماید «الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى عَظِیمِ رَزِیَّتِی» حمد خدا را به جهت مصیبت بزرگ من که در آن مصیبت لطف خدا نمایان شد و امام به نتیجه ای که باید می رسیدند، رسیدند، هر چند از جهتی مصیبت بود، آن هم مصیبتی بر تک تک جامعه ی اسلامی. راز حمدگفتن در این مصیبت آن است که در دل آن شهادت، خنده ی حسین(ع) ظهور کرد، با حمد خدا در این حادثه دارید خدا را با تمام اسماء الهیه و قدرت عالیه اش می بینید و لذا گفته اند كربلا آیت بزرگ خداوند است.

این شروع بحث است تا إن شاءالله اولاً: حرکاتی که ناخواسته به حاکمیت نفاق منجر می شود درست شناخته شود. ثانیاً: عنصر نفاق را درست ارزیابی کنیم و از آن ساده نگذریم وگرنه خسارت هایی در حدّ شهادت امام حسین(ع) پدید می آید. می دانید كه نگاهِ نفاق، نگاهِ قالبِ دینیِ ضدّ قدسی است و در آن طوری دین و دینداری تعریف می شود که قلب ها به عالم قدس و معنویت وصل نیستند اما قالب ها قالب های دینی است. فقط با اشك می شود قلب ها به عالم قدس متصل گردد و حسینu مأمور پدید آوردن نهضتی است که اشک جزء لاینفک آن است و لذا حضرت صادق(ع) در زیارت اربعین خطاب به جدّ بزرگوار خود عرضه می دارند: «السَّلَامُ عَلَى الْحُسَیْنِ الْمَظْلُومِ الشَّهِیدِ، السَّلَامُ عَلَى أَسِیرِ الْكُرُبَاتِ وَ قَتِیلِ الْعَبَرَات »[106] سلام بر حسین مظلومِ شهید، اسیر سختی ها و بلاها، و کشته ی اشک های روان. همان طور که حضرت سیدالشهداء(ع) در معرفی خود و نهضت خود می فرمایند: «أَنَا قَتِیلُ الْعَبْرَةِ لَا یَذْكُرُنِی مُؤْمِنٌ إِلَّا اسْتَعْبَر»[107]؛ من کشته ی اشک های روان هستم و این نشان می دهد حضرت سیدالشهداء(ع) راه حل همیشگی را برای نجات اسلام در چنین فرهنگی قرار دادند که دل ها با آسمان معنویت همواره در اُنس باشند[108] و بر جنبه های قدسی اسلام تأکید شود.

شهادت و اشک و اعتماد به عالم غیب و امیدواری به مددهای معنوی، همه راه هایی بود که کربلا برای نابودی خط نفاق در جلو ما قرار داد تا حضور فرهنگ امامت و وِلایت همواره در صحنه بماند.

کربلا نشان داد اسلامِ سطحی و سیاسی و منهای معنویت، بستر تأثیرگذاری عنصر نفاق در جامعه خواهد شد و عبرتی شد که متوجه باشیم اگر کشورگشائی های خلیفه ی دوم و یا توسعه به روش غربی، بدون تأکید بر معنویت، وارد نظام اسلامی شود کار به حاکمیت معاویه و شهادت امام حسین(ع) می کشد.

جریان نفاق با انواع ابتلائاتی که برای جامعه به وجود می آورد سعی می کند از جامعه ی اسلامی قداست زدائی کند تا بتواند هرکه را خواست اسوه و الگو قرار دهد و جریان های قدسی واقعی را از جامعه حذف کند و نهضت کربلا در درون خود توان خنثی کردن چنین فتنه ای را دارد. باید با دقت بیشتر عقل ها را متوجه کربلا نمود و راه خود را هرگز از امام حسین(ع) و کربلا جدا نکرد تا در هر حال جریان نفاق امکان تنفس پیدا نکند.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»

منابع

قرآن

نهج الفصاحه

نهج البلاغه

غرر الحكم و درر الكلم

معنویت تشیع، علامه طباطبایی«رحمه الله علیه» انتشارات تشیع سال 1385

تفسیر المیزان، علامه طباطبایی«رحمه الله علیه»

بحارالأنوار، محمدباقر مجلسی«رحمه الله علیه»

الکافی، ابی جعفر محمدبن یعقوب کلینی«رحمه الله علیه»

فصوص الحکم، محی الدین ابن عربی

تفسیر علی بن ابراهیم

مصباح الشریعه، ترجمه عبد الرزاق گیلانى

تحف العقول، ابن شعبه حرانى

توحید صدوق

إرشاد القلوب إلى الصواب، شیخ حسن دیلمى

وسائل الشیعه، شیخ حرّعاملی

اعتقادات امامیه، شیخ صدوق و شیخ مفید

علل الشرائع، شیخ صدوق

مستدرك الوسائل، حسین نوری طبرسی

مثنوی معنوی، مولانا محمد بلخی

احیاء علوم الدین، ابوحامد غزالی

امام شناسی، آیت الله حسینی تهرانی«رحمه الله علیه»

معادشناسی، آیت الله حسینی تهرانی«رحمه الله علیه»

کنزالعمال، متّقى هندى

كلمات مكنونه، فیض

كشف الیقین فی فضائل أمیرالمؤمنینu

الحكم الزاهره با ترجمه ی انصارى

ینابیع المودة، قندوزی

احتجاج، ترجمه ی غفارى مازندرانى

فضائل الشیعة، شیخ صدوق

الخصال، ابن بابویه

فلاح السائل، سیدبن طاووس

من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق

الإحتجاج على أهل اللجاج، احمد بن على طبرسى

طرائف الحكم، میرزا احمد آشتیانى

فضائل پنج تنh در صحاح ششگانه اهل سنت، محمد باقر ساعدى

فرائدالسمطین، شیخ الاسلام حموئى

تفسیر کبیر، فخر رازی

كنز الفوائد، ابو الفتح كراجكى

عقبات الانوار فی امامة الأئمة الأطهار

الفین، علامه حلى، ترجمه ی وجدانى

بصیرت فاطمه زهراi، اصغر طاهرزاده

تجرید، قوشجی

منتهی الآمال؛ شیخ عباس قمی

چگونگی فعلیت یافتن باورهای دینی، اصغر طاهرزاده

عوالی اللّالی؛ ابن ابی جمهر احسائی

كشف الیقین فی فضائل أمیرالمؤمنینu، علامه حلی

احقاق الحق، شهید قاضی نور الله شوشتری

إعلام الورى بأعلام الهدى، شیخ طبرسی

مستدرك، حاكم نیشابوری

الارشاد، شیخ مفید

كمال الدین و تمام النعمة، شیخ صدوق

عیون اخبار الرضاu، شیخ صدوق

شفاء الصدور فی شرح زیاره العاشور، میرزا ابوالفضل تهرانی

مروج الذهب، مسعودی

اُسْدُالغالب، ابن اثیر

مسند، احمد حنبل

تاریخ ابن كثیر شامی

كتاب «صفین»، نصربن مزاحم

مجالس المؤمنین، قاضی نورالله شوشتری

نهج الحق و كشف الصدق، على رضا كهنسال

الریاض النضره ، محب طبری

تاریخ الخمیس، الامام الشیخ حسین بن محمد بن الحسن الدیار

صحیح بخاری

صحیح مسلم

فی معرفه حجج الله على العباد، قوشجی

شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید

ینابیع المودة، قُنْدُوزی شافعی

كشف المحجه لثمره المهجة، سید ابن طاووس

مقتل الحسینu، خوارزمی

معانی الاخبار، شیخ صدوق

اللهوف علی قتلی الطفوف، سیدبن طاوس

إعلام الورى بأعلام الهدى، شیخ طبرسی

مختصر تاریخ دمشق، ابن منظور

امالی، صدوق

مقتل مقرّم

حدیقه الشیعه، محقق اردبیلی

تفسیر کبیر، فخر رازی

نهج الحق و كشف الصدق، علامه حلى

الامام الحسین، عبدالله علایلی

تاریخ یعقوبی

آثار منتشر شده از استاد طاهرزاده

· معرفت النفس و الحشر (ترجمه و تنقیح اسفار جلد 8 و 9)

· گزینش تكنولوژی از دریچه بینش توحیدی

· علل تزلزل تمدن غرب

· آشتی با خدا ازطریق آشتی باخود راستین

· جوان و انتخاب بزرگ

· ده نكته از معرفت النفس

· كربلا، مبارزه با پوچی ها (جلد 1و2)

· زیارت عاشورا، اتحادی روحانی با امام حسینu

· فرزندم این چنین باید بود (شرح نامه حضرت علی به امام حسن«علیهما السلام»، نهج البلاغه، نامه 31)

· فلسفه حضور تاریخی حضرت حجتg

· مبانی معرفتی مهدویت

· مقام لیله القدری فاطمهi

· از برهان تا عرفان (شرح برهان صدیقین و حركت جوهری)

· جایگاه رزق انسان در هستی

· زیارت آل یس، نظر به مقصد جان هر انسان

· فرهنگ مدرنیته و توهّم

· دعای ندبه، زندگی در فردایی نورانی

· معاد؛ بازگشت به جدّی ترین زندگی

· بصیرت فاطمه زهراi

· جایگاه و معنی واسطه فیض

· امام خمینی و خودآگاهی تاریخی

· انقلاب اسلامی، برون رفت از عالَم غربی

· انقلاب اسلامی، باز گشت به عهد قدسی

· جایگاه اشراقی انقلاب اسلامی در فضای مدرنیسم

· مبانی نظری و عملی حب اهل البیت

· ادب خیال، عقل و قلب

· عالم انسان دینی

· جایگاه جنّ و شیطان و جادوگر در عالم

· هدف حیات زمینی آدم

· آنگاه که فعالیت های فرهنگی پوچ می شود

· صلوات بر پیامبرf؛ عامل قدسی شدن روح

· زن، آن گونه كه باید باشد

· خطر مادی شدن دین

· چگونگی فعلیت یافتن باورهای دینی

· هنر مردن




[106] - مفاتیح الجنان، زیارت اربعین.