باسمه تعالی
1- كتاب حاضر حاصل مجموعه ای از سخنرانی های استادطاهرزاده است كه تحت عنوان «كربلا؛ مبارزه با پوچی ها» در محرم سال های 1419 و 1420 ق (1377 و 1378 ش) ایراد گردیده و از نوار پیاده شده است. در عین تنظیم و ویرایش، سعی بر آن بوده كه فضای سخنرانی و حالت حضوری آن محفوظ بماند، تا خواننده صِرفاً نظاره گر حادثه نباشد، بلكه خود را در صحنه و در كنار امام حسین(ع) و سایر یاران حضرت احساس كند.
2- كربلا واقعه ای است كه پس از توجه به متن تاریخی آن، باید به بررسی ریشه ها و نتایج آن پرداخت. زیرا تحلیل هر حادثه ای نتیجه حقیقی آن را به ما ارائه می دهد. لذا كتاب حاضر صِرفاً به نقل حادثه كربلا نپرداخته، بلكه سعی بر نگرش تحلیلی به واقعه دارد.
3- در كتاب سعی شده به بسیاری از سؤالاتی كه ممكن است نسبت به حادثه كربلا پیش آید، جواب داده شود. مثل این كه؛ آیا امام(ع) می دانستند شهید می شوند یا نه؟ یا این كه اگر امام(ع) برای احیاء دینِ جدّشان پا به عرصه امر به معروف و نهی از منكر گذاشتند، چرا در رویارویی با حرّ فرمودند: اگر مردم كوفه نمی خواهند، برمی گردم؟ و چراهایی از این قبیل.
4- در كتاب سعی شده جایگاه شعارهایی از قبیل «فَیاسُیوف خُذینِی» و یا «هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنِی» و ... در فضای فرهنگی كربلا تحلیل بشود.
5- كتاب؛ نهضت كربلا را به عنوان آینده ای در مقابل خواننده قرار می دهد تا خواننده دائماً جایگاه خود و جامعه و انقلاب اسلامی را ارزیابی نماید و نسبت به وضع موجودِ جامعه، به خصوص در رابطه با فرهنگ مدرنیته، تحلیل داشته باشد و كربلا را عبرتی برای تعالی هرچه بیشتر انقلاب اسلامی قرار دهد.
6- همان طور كه در متن كتاب ملاحظه می كنید؛ مطالب با دو قلم و با سطور كوتاه و بلند تحریر شده، تا خواننده متوجّه متنِ تهیه شده توسط استاد و شرحی كه بعد از آن متن داده اند، بشود.
شاید در ابتدا انتظار عزیزان این باشد كه مباحث كتاب به صورت یك مقاله علمی كه عموماً هم معمول است، ارائه شود. ولی همچنان كه ملاحظه می نمایید به دلایل زیر تلاش شده است در ویراستاری متنِ كتاب فضای گفتاری آن حفظ شود.
1- فرق متون دینی با مقاله های صرفاً علمی این است كه متون دینی - از جمله این كتاب- باید علاوه بر آن كه جنبة اطلاع رسانی داشته باشد، جنبه حضوری و بازی گرانه مخاطب خود را نیز حفظ كند، زیرا هدف دین تربیت انسان است و نه آموزش او، و جایگاه باورهای دینی قلب انسان است و نه ذهن او. در این روش است كه انسان، متذكر و متأثر می گردد و مطالب دینی، او را در تغییر رفتار یاری می كند، و لذا باید ارتباط حضوری متون دینی با مخاطَب خود حفظ شود و آنچه توسط سخنران در حالت حضور بیان شده است با همان حال و هوا به صورت نوشتار در آید تا همان سیر و سفر حضوری در قلب خواننده محقق گردد.
2- در دریافت "حصولی" از واقعیات به هیچ وجه پیوندی میان ما و واقعیات برقرار نمی شود و آن هایی كه عادت كرده اند در حدّ آگاهی از واقعیات، متوقف شوند انتظار دارند در موضوعات مورد بحث یك مقاله شُسته و رُفته خدمتشان عرضه شود، ولی ما تلاش می كنیم عقل و قلبِ مخاطب، در محضر خودِ حقیقت قرار گیرد و از پرتو مقدس آن بهره مند گردد و این كار با علم حصولی نسبت به حقایق مقدس، ممكن نیست. آری «زِگوهر سخن گفتن آسان بود» ولی آن را یافتن و در حضور آن قرارگرفتن و از تَلَؤلؤِ آن بهره مندگشتن، راه دیگری می خواهد، آن هم راهی كه بس طولانی است، راه سیر از مفهومِ وجود، به سوی خودِ وجود، راهی كه عارف در وصف آن می گوید:
رهرو منزل عشقیم و زسر حدّ عدم
تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم
3- خصوصیات متون دینی می طلبدكه یك نحوه «از خویش برون آمدن» را درپی داشته باشد، تا عزم عمل در خواننده شعله ور شود كه گفت:
شهر خالی است زعشاق، بود كز طرفی
مردی از خویش برون آید و كاری بكند
به تعبیر دیگر در متون دینی رابطه «من - تویی»[1] بین خواننده و متن برقرار است یعنی انسان با كل وجود خود با متن مرتبط می شود و درون رابطه قرار می گیرد.
4- متون بزرگ دینی كه منشأ تحول در اقوام و ملل شده و می شود چیزی جز مخاطبه و محاوره متقابل گوینده با خواننده نیست، آن هم با ارائه انبوه مثال ها. مسلّم مولوی بنا ندارد در مثنوی و یا در دیوان شمس تبریزی اطلاعات خود را با خواننده در میان بگذارد، بلكه تلاش او این است كه راهی در مقابل مخاطب خود بگشاید و او را نسبت به خود فعال نماید. لذا نمی تواند به نحوه دیگری غیر از نحوه ای كه مثنوی یا دیوان شمس را ارائه داده است، سخن بگوید و اگر حسام الدین چلپی سایه به سایه مولوی اشعار او را می نویسد، حالت مخاطبه و محاوره متقابل آن ها را نیز حفظ می كند، و به همان اندازه كه انسان دارای ابعاد گوناگون و تو در توست، باید مولوی هم - كه انسان را مخاطب خود قرار داده است - تو در تو حرف بزند، هرچند تصور بعضی در ابتدای امر این باشد كه مثنوی نظم ندارد و مولوی پراكنده سخن گفته است؛ مگر انسان سنگ است كه یك وجه داشته باشد و عقل و خیال و عاطفه و فطرت او هركدام بر دیگری تنیده نباشد؟
حتماً مستحضرید كه تفسیر قیّم المیزان نیز حاصل محاوره و مخاطبه علامه طباطبایی«رحمه الله علیه» با شاگردان خاص ایشان در شب های جمعه در منزلشان و روزهای چهارشنبه مدرسه حجت بود و حضرت علامه«رحمه الله علیه» حاصل آن مخاطبه و محاورة بینابینی را با وسعت بیشتر تدوین نمودند و همین موجب می شود كه در خواندن آن تفسیر گرانقدر حالت حیات و «از خویش برون آمدن» در خواننده ایجاد شود.
از همه مهم تر خود قرآن است كه سراسر محاوره و مخاطبه با خواننده خود است و آن هم محاوره ای با ابعاد گوناگون و با شخصیتِ تو در توی انسان - انسانی كه عقل و خیال و عاطفه و فطرت او تماماً بر هم تنیده شده است - به طوری كه هركس می خواهد با قرآن به عنوان یك كتاب علمی صِرف برخورد كند - و نه كتابِ به باوركشیدن روح و قلب انسان - ممكن است سؤال كند كه چرا مثلاً داستان حضرت موسی(ع) را این همه پراكنده و هر وَجه آن را در جایی گفته است؟ از نظر چنین فردی شاید قرآن نظم یك مقاله علمی را نداشته باشد، ولی اگر متوجه شد قرآن كتاب تربیت است و هرلحظه با تمام ابعاد انسان سخن می گوید و در مثال حضرت موسی(ع) در هر موقعیتی وجهی را پیش می كشد كه مربوط به همان وجه مخاطَب قرآن است و بقیه وجوه در فضای محاوره و مخاطبه ای دیگر باید به میان آید، می فهمد كه قرآن به اندازه انسان منظم است.
5- وقتی مجموعه ای از سخنرانی های استاد طاهرزاده به صورت نوشتار درمی آید ایشان پس از بررسی آن، حذف و اضافاتی را اِعمال می نمایند تا خوانندگان محترم بتوانند بیشترین استفاده را ببرند و لذا چون بعضاً مطالب مفصلی به بحث اضافه شده است ممكن است در هنگام مطالعه كتاب احساس شود در بعضی از قسمت ها حالت سخنرانی بودن بحث تغییر كرده است، كه از آن گریزی نیست. ولی به طور كلی چون معتقدیم هدف متون دینی تربیت انسان است و نه صرفاً آموزش او و جایگاه تربیت قلب است و نه ذهن، سعی شده است تا حدّ امكان فضای محاوره ای آن محفوظ بماند.
گروه فرهنگی المیزان
1- تاریخ یعنی تعیین و تحدیدِ «وقت»، از ریشه «اَرَخَ» و «وَرَخَ» است، و این تعیین وقت یا حضوری است و یا حصولی.
یاد از گذشته در صورتی كه با واسطه باشد «حصولی» است و اگر بی واسطه باشد «حضوری» است. پس تاریخ می شود «وقت یابی» حال یا به صورت حصولی و مفهومی و یا به صورت حضوری و وجودی. یعنی گاهی خبردار می شویم كه در گذشته چه گذشت و یا گاهی در آن «وقت» و زمانه خود را حاضر می كنیم و با آن «وقت» زندگی می كنیم و این نوع وقت یابی هر چند نادر است ولی بسیار لازم و مفید است.
2- یاد حادثه كربلا در فرهنگ شیعه، یعنی آن طور كه شیعه با آن روبه رو می شود، علم حضوری به تاریخ است و به عبارت دیگر كربلا در فرهنگ شیعه، یك تاریخ حضوری است. یعنی شیعه با «وقت یابیِ» كربلا، در آن صحنه و وقت حاضر می شود. خود را در «وقتِ» اصحاب كربلا قرار می دهد و به كمك كاری كه امام حسین(ع) در كربلا انجام دادند، شیعه هنر چنین «وقت»یابی را در رویارویی با صحنه كربلا به دست آورده است، همچنان كه نهضت كربلا به امامت حسین(ع) هنر چنین «وقت دهی» را دارد.
3- پس تاریخ «حضوری» بازگشتش به تذكر و به وقت اصیل و زنده است. این است كه گفته می شود شیعه در همه دوران تاریخ حیاتش با نهضت كربلا و اصحاب كربلا «هم تاریخ» است، یعنی اصلاً فاصله ای بین خود و آن حادثه احساس نمی كند، و لذا خود را بازیگر آن صحنه می یابد و نه تماشاگر، و این خاصیت «وقت» است كه عرفان عملی تلاش دارد انسان را در آن قرار دهد و انسان را از زمان گذشته و آینده آزاد كند و به «وقت» آورد، لذا می گوید:
صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق
نیست فردا گفتن از شرط طریق
4- تاریخ حضوری عبارت است از «یاد وقتِ ساحت اقدس» و تاریخ حقیقی همین است و مقصود قرآن از طرح حادثه های تاریخی و همچنین هدف اولیاء از نظر به تاریخ، در این نگرش نهفته است. امیرالمومنین به امام حسن(علیهماالسلام) در نامه مشهورشان می نویسند: طوری در اعمال و افكار و آثار گذشتگان نظر كردم كه یكی از آن ها به حساب می آیم و گویا با اولین و آخرینشان زندگی كرده ام.
5- حال در این مقدمه می خواهم خدمت خوانندگان عزیز عرض كنم كه اگر تاریخ توان چنین حضوری را در صحنه های گذشته به ما ندهد هر چه می خواهد باشد، چیزی نیست، چون آن تاریخ نگری و وقت یابی نتوانسته است زمان ها را در هم ادغام كند و ما را از «زمان فانی» به «زمان باقی» سیر دهد در حالی كه بحمداللّه شیعه عموماً به كربلا با چشمِ «زمان باقی» می نگرد همچنان كه در نگاه دین - به خصوص در قرآن - به حادثه های تاریخی همین حضور با بركت مطرح است.[2]
6- اگر در نگاه به كربلا این «هم عهدی» و «هم وقتی» با امام حاصل نشود، در واقع از كربلا چیزی گفته نشده است و آنچه هم كه گفته شده است كربلا نیست. سلام و صلوات خداوند بر ائمه معصومین ما كه با زیارت نامه هایی كه برای شیعه تدوین كردند و با توصیه به زیارت كردن قبور ائمه، نگذاشتند این نگاه حضوری به كربلا از دست برود.
7- تاریخ حصولی، تاریخ فاقد فكر و ذكر و عزم است و نمی تواند عبرت آموزی كند و موجب هدایت انسان گردد. به همین جهت هم قرآن به عنوان كتاب هدایت بشر، «اساطیرالاولین» نیست بلكه كتاب «ذكر» است و داستان هایش توان به حضور بردن انسان را در محضر سنّت های الهی دارد و گویا انسان را در حكم یكی از بازیگران آن صحنه قرار می دهد و سپس او را در رابطه با آن صحنه به تدبّر وا می دارد. و كربلا در درون چنین فرهنگی ظهور یافت و یكی از بزرگترین عبرت های تاریخی گشت تا هركس، هر روز اندازه خود را در آن آینه به تماشا بنشیند.
8- بشری كه یاد از گذشته را به صورت حضوری از دست بدهد، در امروز هم نمی تواند درست زندگی كند و لذا گرفتار اساطیرالاولین می شود و همه حادثه های گذشته را به صورت قالب های مرده می بیند و در این حال است كه نسبت انسان با خدا - خدایی كه در همه صحنه ها خود را به انسان می نمایاند - در همیشه زندگی فراموش می شود، چون نگاه «حضوری» به حادثه های تاریخی به نگاه «حصولی» تبدیل شده و دیگر انسان در آن حال از «زمان باقی» محروم شده و گرفتار روزمرّگی و زمان فانی است.
9- اگر بپذیریم هر حركتی در تاریخ نیاز به یك مفسّری دارد كه روح و حیات حضوری آن حادثه را تفسیر كند در كربلا باید تفسیر اصلی حادثه را از زبان امام معصوم یعنی امام سجاد و امام باقر و امام صادقh گرفت، انسان هایی كه سراسر نگاه قلبشان را جمال و جلال حق پر كرده است. تاریخ نویسان تلاش كرده اند با زبان علم حصولی كربلا را بنویسند و در واقع كربلا را بمیرانند، ولی امام باقر(ع) با زیارت عاشورا كربلا را از نگاه حصولی نجات دادند و آن را با نگاه حضوری ترسیم فرمودند و لذا از این طریق كربلا نه تنها جزء زندگی هر شیعه می شود و نه تنها دیگر طرح كربلا خواب كردن و حواله دادن انسان ها به حوادث گذشته نیست بلكه در طول قرن ها خواب ها را، بیداركردن است و این است كه می یابیم كربلا نه تنها قصّه گذشته و تاریخ امروز و فردا نیست، بلكه تاریخ پس فردای ماست.[3] پس فردایی كه هنوز افق های حضوری اش برای این نسل پیدا نشده و فقط در انتظار فرجِ آن باید در امروز شكیبایی كند.
10- كربلا ریشه ای است كه اگر بشر امروز از آن فاصله بگیرد، در عصر مدرنیته تماماً پژمرده می شود - مثل بسیاری از ملت ها و تمدن ها - و این همه امید به پس فردای تاریخ، جهت تفسیر حضوری كربلا است در زیارت عاشورا، و به همین جهت آن زیارت را با سلام آغاز می كنی. راستی مگر جز این است كه انسان به كسی سلام می كند كه حاضر است؟
11- نگاه حصولی به تاریخ، نگاه به پوسته بی جان حوادث گذشته است و چنین نگاهی نمی تواند فریادی بر نفس امّاره بشر امروز باشد تا غرور او را بشكند و سنن پروردگار عالم را در پیش روی او حاضر نماید، یعنی با نگاه حصولی به كربلا، كربلایی دیگر به پا نخواهد شد و بشر امروز در رابطه با لاابالیگری خود، خود را همدوش و هم سرنوشت با یزید احساس نمی كند.
12- نگاه حضوری به تاریخ موجب خوف اِجلال یعنی حیرت و هیبت در مقابل پروردگار و در نتیجه اسقاط اضافات و ترك تعلّقات و تعیّنات موهوم می شود، چون خود را همراه و روبه رو با حقیقتی جاری در هستی می یابد كه باید خود را نسبت به آن حقیقتِ فعّال تنظیم كند و این است شرایطی كه سرانجام، وارستگی و انس به حق را موجب می شود.
13- در نگاه حضوری به كربلا یك احساس همدلی و «هم وقتی» برای همه انسان ها با حضرت حسین(ع) و یك تنفّر عمیق نسبت به همه شخصیت های جبهه مقابل حاصل می شود و انسان سازی كربلا از اینجا شروع می شود و در نتیجه كربلا خزینه اسرار و ورود در یك زندگی بی نهایت معنوی خواهد شد.
14- اكنون بسیاری از اقوام جهان از تاریخ حضوری خود بیرون افتاده اند و در تاریخ تجدد جایی برای خود نیافته اند. نظر بر حسین(ع) و كربلا، ما را در متن تاریخ بزرگ و هدایتگر خود قرار می دهد و گویا حسینu متوجّه این رسالت بزرگ خود بود.
15- تاریخ بسیاری از اقوام، امروزه، نقطه جدا افتاده از زمان است، ولی خود شما به خوبی احساس می كنید كه كربلا این طور نیست و نمی گذارد ما از گذشته خود گسسته شویم، و راه نجات از جدایی تاریخی ملت ها را نیز باید از طریق نگاهی كه از كربلا می توان گرفت، جستجو كرد تا گذشته و آینده نقاط و لحظات جدا و ناپیوسته زمان تلقی نگردد.
16- مردم برای زندگی و عبرت آموزی؛ نیاز به حافظه تاریخی خود دارند و گسستگی از تاریخ گذشته و عدم حضور تاریخی، سخت برای انسان ها خطرناك است و برای تحقق چنین حضوری در تاریخ باید در لحظه لحظه تاریخ زندگی كرد. و برای زندگی در تاریخ باید در كنار كسانی به سر برد كه بتوان به جهت عصمت و علم با آن ها اتحاد روحی و قلبی داشته باشیم و كربلا بحمدالله می تواند چنین كمكی را به انسان ها بكند، وگرنه انسان ها در گسستگی تاریخی خود، خود را اتمی تنها و سرگردان در میان انبوه توده های انسانی می یابند و هیچ پیوندی با گذشته خود ندارند، لاجرم هیچ پیوندی با امروز خود نمی توانند داشته باشند.
17- حافظه تاریخی كه همان تاریخ حضوری است، اگر از میان برود، اشیاء و امور از جای خود خارج می شوند و دیگر هیچ چیز به هیچ جایی و هیچ زمانی تعلق ندارد، و در این حال عالَم انسانی به عالَم انتزاعی و غیرحضوری مبدل می شود، عالَمی كه مردمان در آن عالَم با اشیاء و امور انتزاعی زندگی می كنند.
18- مردم؛ زمانی حافظه تاریخی دارند كه نسبت خود را با گذشته و آینده باز شناسند و به امكان های زندگی خود آگاه باشند، و كربلا با به صحنه آمدن امام معصومی كه همه رازهای خلقت را می شناسد، چنین امكانی را به انسان ها می دهد. و در سلسله بحث های «كربلا؛ مبارزه با پوچی ها» سعی در توجه به چنین حضوری است.
19- درست به همان اندازه كه با تاریخِ حصولیِ پادشاهان بیگانه با ما، نمی توان زندگی كرد، بدون تاریخ هم نمی توان بود. بلكه باید ببینیم تاریخ ما كدام است و ما در كجای تاریخ قرار داریم. چراكه اگر ملتی به بی تاریخی دچار شد، در حقیقت از بازی زمان بیرون می افتد و به تماشاگری، حسرت زده مبدل می شود و پیوستن به حسین(ع) شیعه را از تاریخ سازترین اقوامِ آینده قرار داده است و یا به تعبیر دیگر شیعه؛ با كربلا آینده دارترین ملت ها خواهد بود.
20- آری آنچه در مباحث «كربلا مبارزه با پوچی ها» در جلو چشم من بوده تقلاّ كردن در چنین نگاهی است به كربلا، و امید فراوان و خواهش شدید دارم كه با تمام وجود با چنین نگاهی در سطور این كتاب سیر كنید. آن وقت آن چه شما را حاصل شد گوارایتان باد و باز سال بعد با حضوری جدید در این سطور سیر كنید، آن وقت آن چه شما را حاصل شد باز گوارایتان باد، و مباداكه نگاه حصولی، نگاه شما شود و یا این كه مطالب این كتاب را با حافظه بخوانید و به حافظه بسپارید.
طاهرزاده
سال 1382
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَین وَ عَلی عَلیّ بْنِ الْحسَینِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسْینِ ﴾
﴿ وَ اَعْظَمَ اللَّه اُجُورَنا بِمُصابِنا بِالْحُسَیْنِ(ع) ﴾
﴿ وَجَعَلَنا واِیّاكُمْ مِنَ الطّالبین بِثارِه مَعَ الاِمامِ الْمَهْدیّ مِن آل مُحمّدٍh ﴾
از خداوند می خواهیم ما را به فرازی از شعور وحكمت حسینی برساند تا هم معنی آن نهضت و حكمت بزرگ را بفهمیم، و هم عزاداری های خود را به اوج برسانیم و در راه اتّحاد بیشتر با مقام والای اباعبدالله(ع) به حیات نوینی دست یابیم.
قصد داریم به لطف خدا در چند جلسه ای كه در پیش داریم نگاهی به نهضت اباعبدالله(ع) از زاویه شرایط اجتماعی و فرهنگی آن زمان بیندازیم؛ می خواهیم به شرایطی بنگریم كه بسیار پیچیده است و احتیاج به تأمل زیادی دارد.
اصلاً از خود بپرسیم: فرهنگ امویِ معاویه از كجا ریشه گرفته است؟! و چه می خواهد بگوید؟! و چرا بسیاری از صحابه و تابعین مانده اند كه چگونه با آن مبارزه كنند؟! اگر چه حرف همه آنها این بود كه: «فرهنگ معاویه پسندیدنی نیست»، امّا حرف دیگرشان هم این بود كه: «چاره ای هم جز پذیرفتن آن نیست». این چه فرهنگی بوده كه این چنین نخبگان جامعه را مرعوب ومنكوب خود كرده و طوری خود را نمایانده كه گویا مقابله با آن غیرممكن است وتنها اباعبدالله(ع) بود كه آن زمان در خود توان مقابله با آن فرهنگ پیچیده را دید و موفق هم شد. گفتنی است كه امام(ع) همه جوانب را می شناسند؛ به همین جهت تحلیل امام غیر از تحلیل سیاست مداران آن زمان است[4] و برای شناخت آن فضا، باید معاویه شناسی كرد تا بیشتر به عمق نهضت حضرت سیدالشهداء(ع) در كربلا پی برد.
قبل از اسلام؛ جنگِ فرهنگ جاهلیت اموی در مكّه با بنی هاشم بود و این دو به عنوان دو رقیب در صحنه های سیاسی و اقتصادی رو در روی هم بودند. ولی با ظهور اسلام و نهضت اسلامی آن مقابله و رقابت به ظاهر بی رنگ شد، امّا همین فرهنگ جاهلیت اموی، وقتی به شام می آید و با فرهنگ جدیدی به نام فرهنگ رُمی، تركیب پیدا می كند، دیگر آن فرهنگ جاهلیت ابوسفیانی بی رنگ شده نیست، بلكه تبدیل به فرهنگ «امویِ رومیِ» معاویه ای می شود.[5]
شام محل تفكّر رومیان است و روم فرهنگ خاصّی دارد، فرهنگی كه حتّی وقتی پس از چهار قرن مسیحیت را پذیرفت، بیش از آنكه رنگ مسیحیت را به خود بگیرد، رنگ خود را به مسیحیت زد. و در نهایت هم همین فرهنگ رومی حتّی بعد از 9 قرن حضور مسیحیت در آن اروپا، مسیحیت را حذف كرد و فرهنگ رنسانس را با برگشت به اومانیسم تأسیس نمود. اصلاً اومانیسم، كه محور فرهنگ امروز اروپا است یعنی «آداب رومی»، یعنی آدمیّتِ رُمی. آدمیّتی كه به جای خدا، انسان محور عالم است.
اوّلین برخورد اساسی با اسلام، برخورد فرهنگی است كه توسط امویانِ مجهّز به فرهنگ غربی شروع شد. معاویه فرزند فرهنگی است كه كینه جاهلیت عرب را با فرهنگ نیهیلیستیِ اومانیستی رومی تركیب كرده و به مقابله مبنایی با تمام اسلام آمده است و اگر می بینید ضربه های مبنایی به اسلام خورده و می خورد، از همین فرهنگ است و هنوز هم این مقابله با همان هویّت خاص خود ادامه دارد.
اجازه دهید متنی را كه یادداشت كرده ام، بیان كنم و آن را مختصراً شرح دهم تا بهتر بتوان بحث را جمع بندی كرد، عرضم این است كه:
انحراف از اینجا شروع شد كه امویانِ مجهز به فرهنگ غربیِ رُمی، به جنگ اسلام آمدند، مسیحیتی هم كه فرهنگ رُم بر آن غلبه داشت، به جنگ اسلام آمد؛ معاویه فرزند فرهنگی است كه جاهلیت عرب را با فرهنگ رُمی[6] تركیب كرده و خود را در رویارویی با اساس اسلام قرار داده است.
در زمان حضرت علی(ع) مردم متوجّه عمق فاجعه ای كه معاویه ایجاد كرده بود، نشدند و به همین جهت فكر می كردند حساسیت حضرت، یك حساسیت افراطی است[7]، و در زمان امام حسن(ع) هم مردم نتوانستند عمق فاجعه را بفهمند و لذا امام را تنها گذاشتند. و همین فرهنگ «امویِ رُمی» است كه امام حسین(ع) را شهید می كند.
این چه فرهنگی است كه ظاهراً می تواند علی(ع) و دو فرزندش را شكست دهد؟ فرهنگ ابوسفیانی تا وقتی دست در دست فرهنگ رُمی ندارد شكست می خورد، حتّی قلدریِ بنی امیّه و یورش آنها به اسلام در زمان عثمان نتیجه نداد و كار به قتل عثمان كشیده وكلّ مملكت اسلامی متوجّه انحراف عثمان شد و با آن مقابله كرد و زمانه، زشتی حاكمیّت اموی در زمان عثمان را شناخت. ولی همین امویان وقتی كه از طریق معاویه كه تركیب جاهلیّت اموی و فرهنگ رُمی است به صحنه سیاسی می آیند، تعدادی از همان صحابه ای كه با عثمان مقابله می كنند با معاویه از درسازش در می آیند (كه البته نحوه سازش آنها هم ان شاء الله مورد بحث قرار می گیرد).
پس عنایت داشته باشید كه وقتی معاویه در شام آمد نه تنها با فكر غربی رُمی مقابله نكرد بلكه نسبت به آن حساس هم نبود، او همان روش قیصرها را پیشه كرد. «ابن منصور سرجون»، مشاور معاویه فردی است مسیحی ولی با فرهنگ غربی[8] و این نمونه ای است از این كه چگونه فرهنگ معاویه با فرهنگ رُمی تركیب می شود.
قصه كربلا، قصه فرهنگ مقابله اسلام است با دشمن اصلی خودش در همة تاریخ، و این دشمنی، همان دشمنی فرهنگ غربِ حسّ زده[9] با اسلام است و امام معصوم است كه می فهمد چگونه با آن فرهنگ مقابله كند. امروز هم در مقابله با یورش فرهنگی غرب هیچ راهی جز استفاده از حكمت و روش حسینی(ع) نداریم، و هر راه دیگری كه برای مقابله با دشمن انتخاب كنیم، نشناختن غرب و نشناختن حسین(ع) و حكمت حسینی است و غافل شدن از دشمنی كه مانع اصلی به ثمر رسیدن تمدّن تشیّع است. عمده آن است كه اولاً: دشمن را و توانایی های آن را درست بشناسیم. ثانیاً: توان مقابله با آن را با آن همه چهره های متفاوتش، فقط و فقط در حكمت حسینی جستجو نماییم.
در نهضت مشروطه هم چنانچه ملاحظه بفرمایید، غرب گرایان مجلس را در دست گرفتند و شیخ فضل الله نوری (رحمه الله علیه) را به شهادت رساندند و رضاخان را آوردند تا با كلّ دین مقابله كنند، این است كه می بینید رضاخان با همه ریاكاری هایی كه داشت و خود را عزادار امام حسین(ع) جا می زند، آخرالامر با عزاداری امام حسین(ع) مقابله می كند، چون خوب فهمیده بود چگونه از طریق توانایی های حكمت حسینی با او مقابله می شود.
می خواهیم عرض كنیم توجّه به امام حسین(ع) یعنی نفی خطرناك ترین حوزه فرهنگی امروز كه آن پوچ انگاری غرب است. اگر حقیقت نیهیلیسم یا پوچ انگاری فرهنگ غرب به خوبی روشن شود، آن وقت عظمت و توانایی حكمت حسینی در رویارویی با چنین فرهنگی به خوبی روشن می گردد. در آن حالت است كه هم عمق خطر فهمیده می شود و هم امكان دفع آن درست ارزیابی می شود. عرض ما در این تحلیل این است كه تمام حیات شما - به عنوان ملت اسلام- به امام حسین(ع) است و تمام دشمنی دشمن شما در مقابله با امام حسین(ع) پیدا می شود. انقلاب اسلامی با فرهنگ كربلا پیروز شد و ماه محرّم بود كه كار را یك سره كرد. «سولیوان» سفیر آمریكا در ایران (سال 57) می گوید: «در ملاقاتی كه قبل از محرم آن سال با شاه داشتم، او گفت: اگر از محرّم امسال سالم بگذریم پیروز می شویم»؛ چون شاه خودش را از كربلا ضربه پذیر می دید.
نهضت و حكمت امام حسین(ع) یك انتخاب واقعی مافوق رسم زمانه است؛ چراكه علم، مبنای انتخابِ عالِم است یعنی عالِم هر آنچه را انتخاب می كند، عالمانه انتخاب می كند و این چنین انتخابی، انتخابی است آزادانه، چون بر محور علم و آگاهی انجام گرفته است. و بر عكس؛ ترس، مبنای حركت انسانِ جامعه زده و مرعوب است. و چنین انسانی انتخاب آزاد ندارد. انتخابی كه بر اساس كشش های غریزه و یا ترس باشد، آزادانه نیست. معاویه می داند كه عدّه ای تحت تأثیر جوّ جامعه، انتخاب و زندگی می كنند و در حقیقت انتخاب ندارند و لذا معاویه نقشه و حیله خود را از همین جا شروع می كند و همان افراد را طعمه سیاست های خود قرار می دهد، و چنین انسان هایی كم نیستند. معاویه حكومت زورمدارانه ای را برپا می كند كه انسانِ دارای اقتدارِ روحی، آن شرایط را نمی تواند تحمّل كند، ولی انسان های بی محتوا، به راحتی طعمه پوچی زمانه ای می شوند كه ترس بر آن حكومت می كند و آلت دست قرار می گیرند.
در زمان سه خلیفه اول، افراد جامعه، به جهت مشغولیت های بی ثمر و غفلت از معارف دینی و پشت كردن به اهل البیت پیامبرf، به نهایت پوچی رسیدند، حدود سی سال مردم مشغول همه چیز شدند به جز مشغول معارف دینی؛ و لذا بعداً به راحتی آلت دست جوّ ترس قرار گرفتند.
در شرایط ترس، وقتی انسان بی محتوا شد دیگر اراده نمی كند تا هر طور كه خودش خواست زندگی كند. انسان بی محتوا فقط به زیستن فكر می كند و نه به چگونه زیستن، و به صِرف ماندن می اندیشد، ماندن را زندگی می پندارد. و صِرف ضرورتِ زیستن، او را در برابر واقعیت، تسلیم و خاضع می كند و معاویه چنین حالت روانی را كه جامعه را فرا گرفته می شناسد و نه تنها درصدد درمان آن نیست بلكه تلاش می كند پایه حكومت خود را بر چنین روان اجتماعی بنا كند. او آرزویی بهتر از این ندارد كه مردم در همین شرایط فكری بمانند.
معاویه؛ كسی نبود كه همه او را بپذیرند ولی كاری كرده بود كه این نپذیرفتن، برای او مشكلی به وجود نیاورد و همه تسلیم او شوند، به این معنی كه باور كنند در برابر او نمی توان كاری كرد. و لذا بسیاری از صحابه و تابعان به امام حسین(ع) می گفتند: كاری نمی توان كرد. و حسین(ع) آمد كه كاری بكند و شعار «كاری نمی توان كرد» را كه امنیّت فرهنگ معاویه در آن نهفته است، بشكند. و حالا همین فرهنگ بعد از مرگ معاویه هم ادامه داشت.
وقتی تفكّر و علم و دین، مدار و محور زندگی انسان و جامعه نباشد، چنین انسان و جامعه ای خیلی زود با ترس به خضوع می آید و حتی برای فرار از حیطه وحشت، به تملّق می افتد و چاپلوسی و محبّت به شخص ستمگر را پیشه می كند. و خودكامگان در این شرایط بدون هیچ مقاومتی، ابتكار عمل را در دست دارند و به قیمت ترسی كه ایجاد كرده اند در امنیت زندگی می كنند. و حسین(ع) در چنین شرایطی زندگی خود را بر اساس توكّل و علم و ایمان، انتخاب می كند و جوّ زمانه، او را از خود باز نمی ستاند و به وضع موجود صحّه نمی گذارد.
رمز به كار نشستن حیله های معاویه از آنجاست كه مسلمانان پس از جنگ و كشورگشایی های طولانی در زمان خلیفه دوم، از كمالات معنوی خالی شدند و معاویه به كمك چنین افراد عمل زده ای با فرهنگ علوی روبه رو شد، مردمی كه بیش از ده سال فقط جنگیده اند، آن هم چه جنگی! جنگی كه خلیفه دوم دستور داده است «حَیَّ عَلی خَیْرِ الْعَمَل» را از اذان حذف كرده اند تا نماز بهترین عمل قلمداد نشود و جنگ و كشورگشایی مقصد اصلی مردم بماند.
در زمان خلیفه دوم عمل زدگی حاكم شد و همین عمل زدگی زمینه ای گشت كه زمانة معاویه را رونق داد و معاویه توانست در چنان بستری نقشه های خود را عملی كند. یك ملّت بی محتوا كه نه فكر دارد، نه دین و نه علم، در مقابل ترس، هم به راحتی خضوع می كند و هم چاپلوس و تملّق گوی كسی می شود كه از او می ترسد. در واقع آن جنگ ها فتوحات اسلامی نبود، بلكه فتوحاتی بود برای معاویه، تا قلب مردم مسلمان را با رعب خود تسخیر كند و از فداكاری برای اسلامِ معنوی باز دارد.
در زمان معاویه همه چیز برمبنای ترس تنظیم شده است. معاویه بر اساس ترس بیعت می گیرد، ترس، حافظ نظم زمانه شده است و ترسوهای چاپلوس میدان داران چنین نظامی هستند، حتی معاویه خوب می داند كه در زمان خلافت علیu می تواند با ترسی كه در حوزه حكومت آن حضرت ایجاد می كند مقاومت مردم را از بین ببرد و عملاً از طریق غارت های بُسْربن ارطات ها، در حوزه حكومت حضرت اختلال ایجاد می كند.[10]
وحشت از عدم رفاه، عامل سكوت و سكون همه افراد شده است. مردمی كه اكنون دهها سال است به تن آسایی و پرخوری خو كرده اند، ترس جدا شدن از آن تن پروری، آنها را به هر كاری می كشاند و به هر تسلیمی تن درمی دهند.
اكثر صحابه در اثر فتوحات و جنگ های طولانیِ زمان خلیفه دوم دارای مال و كنیز و باغ های بسیاری شده بودند و معاویه می داند كه اینها دلبسته اموالشان هستند و لذا با حسین(ع) كنار نمی آیند و حتّی آن چنان مشغول زندگی اند كه نمی توانند به راه دیگری فكر كنند. و آگاه نیستند راه گریزی از این نوع زندگی هست یا نه؟ در چنین شرایطی آنچه مطرح نیست فكر كردن و نسبت به روند جامعه آگاهی داشتن است. مشغول زندگی شدن و زندگی را به عنوان یك گرفتاری پذیرفتن و خود را در چنگال آن افكندن، خودآگاهی را از افراد می گیرد و دیگر نمی توانند خود را در ماوراء روزمرّگی ها تحلیل كنند، و این جا دیگر نصیحت و وعظ هم كارساز نیست.
امام حسین(ع) برای همیشه عاملی شد كه معنی خودآگاهی را در هر عصری به انسان ها آموزش دهد تا متوجّه شوند از راه دین، و به روش حسین(ع) می توان در هر زمانی خودآگاهانه زندگی كرد و همواره اتّصال عهد خود را با حقیقت و با نبوّت محفوظ داشت و متوجّه بود سایه سیاه تبلیغات اموی نباید ما را از عهد نبوی غافل كند و به پوسیدگی در زندگی بكشاند. امویان، مردم را از آن عالَم باطنی كه پیامبراكرمf پیام آور آن بود غافل می كردند و حسین(ع) تجدید كننده آن عهد و آن باطن بود و این جبهه هنوز گشوده است.
هر انسانی تا آگاهی به زمان خود نداشته باشد و راه رهایی از طلسم زمانه را نشناسد نمی تواند درست زندگی كند. و عظمت نهضت امام حسین(ع) در این است كه خودآگاهی لازم را برای شناخت و تحلیل همان عهدی كه در آن زندگی می كنیم به ما می دهد. مَشْی و روش دشمنان ما، مَشْی و روش ترس و رعب و پوچ كردن زندگی و گرم كردن بازار سازش و چاپلوسی بوده است، و تنها راه مقابله با آن، راه اباعبدالله(ع) است، تا بتوانیم حیله های دشمنِ اموی رُمی را با خودآگاهی به شرایط تاریخی خود، درست تحلیل كنیم و طعمه نقشه های او قرار نگیریم، چراكه او واقعاً پیچیده تر از آن است كه بتوان با عقل خود و بدون نور حسین(ع) از آن حیله ها گذشت.
اباعبدالله(ع) با روش خود، ما را به آن چنان خودآگاهی می رساند كه هیچ وقت تلاش و تحركِ مطابق با آن روش، به شكست منتهی نمی شود. و دشمن امروز بشریّت، همان دشمن حسین(ع) است در كربلا. و حسین(ع) به عنوان معصومی آمده تا ریزه كاری های فرهنگ دشمن را با تمام ابعادش به ما نشان دهد و نیز راه مقابله همه جانبه با آن را به ما بنمایاند. و بقیه ائمهh نیز حافظ رسالت كربلا بوده اند؛ كربلایی كه می تواند ماوراء ترسی كه دشمن ایجاد می كند، به انسان قدرت انتخاب صحیح بدهد.
غربزدگیِ امروز می خواهد ما را از عهد حسینی جدا كند. امروز نیز دو عهد و دو جبهه در كار است: یكی عهد و جبهه حسینی كه حیات انسانی را معنی دار می كند، و دیگری عهد و جبهه ترس و پوچی كه همه زندگی را تباه می كند. حسین(ع) كهنه شدنی نیست، اما عامل كهنه شدن جامعه اسلامی، نزدیك شدن به فرهنگ معاویه است- و نه در اثر مرور زمان - برای كسانی كه به عهد نبوی وصل هستند حسین(ع) همیشه زنده و جاوید است و فقط عهد نبوی است كه تازه است و تازه می ماند و فهمیدن این مطلب تنها از طریق حكمت و نهضت حسینی ممكن است و لاغیر.
وقتی فرهنگ اموی همه روابط را اشغال كرد و زندگی بر اساس ذوق اموی، عادت جامعه شد؛ برای انسان، تنها و تنها، انتخاب یكی از راه های ناحق باقی می ماند، مگر این كه حسین وار بر اصل فرهنگ اموی شورشی صورت بگیرد و راه جداگانه ای مطرح شود.
در فرهنگ معاویه ای فكر و اخلاق و تربیت و ادب همه رُمی شد و هیچ كس نفهمید كه حقیقت اسلام در حال از بین رفتن است و حتی كسی متوجّه نشد آن نمازی كه در فرهنگ معاویه خوانده می شود، نماز نیست، چنان كه حجّش نیز حج نیست. در اردوگاه حسین (ع) و با ملاكی كه حسین می دهد، فرهنگ رُمی همه چیزش باطل و شیطانی است. بهداشت فرهنگ «رُمی معاویه ای»؛ یعنی فاصله گرفتن از ملكوت و مقصد را «تن» انگاشتن و بیشتر بر جنبه حیوانیت خود پرداختن. ولی همان بهداشت در فرهنگ حسینی«مِنَ الاْیمان» است. راستی چه ساده اند آنهایی كه می خواهند با آشتی با فرهنگ غرب، حقّی و حقّانیتی را برای انقلاب اسلامی حفظ كنند و از این طریق به اسلام و انقلاب اسلامی آبرو بدهند. ارزش های جهت دهنده و واقعی از درون فرهنگ كفر صادر نمی شود، بلكه از درون فرهنگی برمی خیزد كه تسلیم زندگی پوچ دنیازده اموی نشده است.
انسانی كه پوچی خود را نمی خواهد، ولی شرایط پوچ گراییِ فرهنگ اموی را پذیرفته، راه جدیدی پیشنهاد نمی كند و از انحرافی به انحرافی دیگر پابه پا می شود و حسین(ع) مقابل فرهنگ اموی می ایستد و عالَم دیگری را پیشنهاد می كند كه سراسر، غیر فرهنگ اموی است، نه این كه با چند انتقاد جزیی بخواهد با آن فرهنگ روبه رو شود. اصلاً عالَم حسینu، عالم دیگری است و برعكس؛ فرهنگ غیرالهی، سراسرش پابه پا شدن از خطایی به خطایی دیگر است. و تا زیر سقف چنین فرهنگی هستید از ستونی به ستون دیگر پناه برده اید، ولی از این فرهنگ آزاد نشده اید چون عالَمتان عالَم فرهنگ رُمی است. باید عالَمتان عالَم حسینی شود تا نجات پیدا كنید. این جاست كه شما می بینید در جامعه غرب زده، همواره كارشناسی می آید بقیّه كارشناسان را تحقیر می كند و خودش به گمان خود حرفی صحیح می آورد و بعد كارشناس دیگری می آید و قبلی را تحقیر می كند، چراكه فرهنگی كه به معصوم وصل نباشد، كارش از خطایی به خطایی دیگر پناه بردن است.
حسین(ع) این را خوب فهمید كه در نزدیكی به فرهنگ رُم، انسانیّت قربانی می شود و نه تنها در آن جوّ غالب مأیوس نشد و مقابله كرد، بلكه راه نجات را به ما نشان داد. آنقدر قلّه فرهنگِ اومانیستی انسان كشِ غرب بلند است كه انسان فكر می كند هرگز نمی توان بر آن غلبه كرد، به طوری كه یأسی عمیق سراسر قلب او را فرا می گیرد و تنها راه را تسلیم و تملق و چاپلوسی می داند. بسیاری از كسانی كه مبلّغ فرهنگ غرب هستند، تملّق و تبلیغ آنها به جهت یأسی است كه سراسر وجودشان را پر كرده و باور نمی كنند راه نجاتی هست لذا ناخواسته خود را تسلیم آن كرده و به تملّق آن تن داده اند. و این حسین(ع) بود كه از قلّه فرهنگ رُمی معاویه فراتر رفت و راه نجات را به ما نمایاند كه باید انسانیّت خود را جز به خدا به هیچ چیز دیگر نفروشید و در این راه جان را به عشق الهی گرم نگهدارید و برای حفظ تن - كه تنها راه نفوذ فرهنگ اومانیستی است - خیلی ارزش قائل نشوید، در آن حال همه ابهّت های آنها زیرپای شماست.
در فرهنگ كاخ سبز معاویه همه انسانیّت قربانی می شود، دیگر نه دین می ماند و نه اخلاق، آنگاه انواع رخوت ها و شك ها و انزواها ظاهر می شود، و حسین(ع) راه درمان را مقابله با ریشه این تفكّر دانست، حال چه شهید شود و چه بماند. مهم این است كه راهِ برون رفت، نشان داده شده است حتّی به قیمت خون، چراكه خون توان زیادی دارد و پیامی كه با خون همراه است، هم بیشتر می ماند و هم روشن تر و عمیق تر است.
آری؛ در نهضت كربلا، راه برون رفت، نشان داده شده تا انسانیّت قربانی نشود و این راه به خون نزدیك شد تا روشن تر و پایدارتر بماند، وگرنه اصل مَشْی و حكمت حسینی، مشی و حكمت مقابله با رخوت و شك و انزوا و پوچی و اضمحلال است كه فرهنگِ رُمیِ معاویه آن را تبلیغ می كند.
وقتی بشر در سیطره قوانین حاكمیّت غیردینی از اختیار و انتخاب زندگی، آن طور كه می خواهد زندگی كند، باز بماند دیگر معنا ندارد با فرهنگ حاكم كنار نیاید، و در این حالت هر چیزی رعایت شود، رعایت حاكمیّت جور است و تصدیق سیطره باطل و اثبات صورت حیوانی انسان. لذا مقابله و سرباز زدن در مقابل كل حاكمیّت جور، تنها راه است، و حكمت حسینی جز یك نوع ژرفانگری، و پشت كردن به كل چنین فرهنگی نبود. درست برعكس عدّه ای مقدّس مآب و به اصطلاح روشنفكر آن دوران كه ریشه را رها كرده و به شاخه ها پریده بودند و در واقع با این امنیّت و مشروعیتی برای ریشه انحراف ایجاد شده بود.[11]
اشك بر حسینu، یعنی این كه ما هنوز چون حسین(ع) و اصحاب او، در مسیر انتخابِ آزاد هستیم و جزء آن قافله و اردوگاه مانده ایم، و عزاداری برای او یعنی تمدید امید، و یك دل شدن با كسی كه دل در هوای خدا داشت، و اسیر فرهنگ زمانه امویِ رُمی نشد. به همین جهت فرهنگ دشمن شدیداً ما را تهدید می كند و چشم طمع خود را به بریدن ما از اردوگاه حسینی دوخته است. و برعكس، اتّصال به فرهنگ و حكمت حسینی از طریق اشك و عزاداری، به طمع دشمن اجازه قوت گرفتن نمی دهد. عزاداری و اشك بر حسین(ع) تمدید امید به فرهنگ و حكمتی است كه ناممكن های مقابله با فرهنگ اموی را كه یأسِ ما را برای تغییر سرنوشت مان می طلبید، ممكن كرد و می كند. تمام حیله و توان دشمن به كار گرفته شد تا ما زندگی و حیاتی را كه می خواهیم، انتخاب نكنیم. همیشه با خیالات وَهمی و سایه ای و... ما را در چنگال انتخاب نكردن قرار دادند. و سلام و صلوات خدا بر حسین(ع) كه از این چنگال ها آزاد شد و آزاد شدن را پایه گذاری كرد، در جایی كه اِبْن عباس ها هم اسیر انتخاب شرایطی شدند كه خودشان انتخاب نكرده بودند، و آنچه معاویه می خواست فكر كنند، فكر می كردند، و در نتیجه آنچه معاویه خواست انتخاب كنند، انتخاب كردند. امام حسین(ع) آزاد از حیله معاویه، آنچه را خواست با زیبایی تمام انتخاب كرد و چنین راهی را تا انتهای تاریخ گشود.
اگر ما هنوز زنده ایم چون از دَم حسینی نوشیده ایم و لذا می توانیم انتخاب آزاد بكنیم، و امام خمینی(رحمه الله علیه) در قرن بیستم، قهرمان چنین انتخاب آزادی است. بحمدالله ما زنده و پایدار قهرمان راهی هستیم كه رهروان آن، با این همه مانع تراشی ها و حیله های جهان غرب، در مقابل مقصدی كه انتخاب كرده اند، هیچ یأسی را نمی شناسند.
وقتی صراط مستقیم خانه نشین شود، برترین ارزش ها -یعنی امام معصوم- بی ارزش می شود و فرهنگ باطل خود را حق جا می زند. ارزش های دروغین آبرو می گیرد، و مذاهب بی شمار جانشین مذهب حق می شود، و هر گروهی قداست می یابد، زیرا عده ای آمده اند و می گویند هیچ چیز مقدّس نیست، و در این راستا، صراط های مستقیم به وجود می آید، چون صراط مستقیم خانه نشین شده است، و حكمت حسینی شوریدن برهمه این حیله هاست. و لذا آنها را در كاخ های روشنفكری خود رها می كند تا جدا از مردم در تنهایی ذهن خود، بریده از روح معنوی صراط مستقیمِ دین، فرمایش بفرمایند كه: «دین قبض و بسط دارد» و نتیجه بگیرند، چون همه آنچه از مفهوم دین داریم بشری است، و بشر هم كه قداست ندارد، پس همه آنچه از دین تتبّع شده است غیر مقدّس است، و آخر الامر می خواهند هیچ چیز غیر از خودشان مقدّس نباشد، و این قصه ای جدید نیست. قصّه قداست زدایی در دین پیشینه ای دیرینه دارد، و دشمن گاهی علنی حمله می كند و گاهی هم به زبان دوست. عمده نظر دشمن این است كه به نتیجه ای كه می خواهد برسد و آن نفی هرگونه قداست از جامعه اسلامی است. و مسلّم در این حال، دشمن اسلام آن كه را و آنچه را می خواهد قداست می بخشد.
معاویه؛ فرزند فرهنگی است كه كینه و عصبیت جاهلی عرب را با فرهنگ بَزَك كردة نیهیلیستیِ اومانیستیِ رُمی تركیب نموده و اساسی ترین و مبنایی ترین دشمنی را با اسلام نموده و دقیقاً به مقابله با تمام اسلام آمده است، و حسین(ع) با چنین معاویه ای مبارزه خود را شروع كرد. امروز هم راه مقابله با غرب و حیله های قداست زدای آنها جز از راه حسین (ع)، یعنی عشق به حق و پاك بازی در راه دین نیست، و این راهی است كه جان ها را آفت ناپذیر، و حیات را پرنشاط، و دشمن را مأیوس می كند. عمده آن است كه نهضت و حكمت امام حسین(ع) را درست بشناسیم تا به راحتی بتوانیم به آن دلبستگی پیدا كنیم. در این جا نمی خواهیم به نهضت حضرت سیدالشهداء به صورتی گسترده و جزء جزء، نظر كنیم. فرض آن است كه عموماً شیعه می داند امام(ع) چه كرد؟ بحث بر سر آن است كه آنچه را حضرت انجام دادند بفهمیم و معنی آن را بیشتر متوجّه شویم، به همین جهت می گوییم معنی آن نهضت را برای نجات امروزمان می توانیم درك كنیم، و همین امروز از پوچی ها وآفات فكر معاویه ای دوران مدرن، نجات یابیم.
آیا شما برای این جوانان كه در آتش پوچی دارند خاكستر می شوند نگران نیستید؟ آیا درمان این پوچی را جز باید از راه محتوا دادن به زندگی پیدا كرد؟ بهترین درمان ها برای نفله نشدن، راه حسینu است. یعنی عشق حسینی برای نجات دین از خطراتی كه دین را تهدید می كند، راه نجات از پوچی هاست؛ چراكه معنی دادن به زندگی در مكتب حسین (ع) به نحوی كمال یافته به صحنه زندگی بشر آمده است.
این ماییم كه با اشتغالات رنگارنگ، پوچی های خود را پنهان می كنیم، ولی بسیاری از جوانان ما به جهت روح آزادی كه دارند نمی توانند بی جهت خود را به چیزی مشغول كنند كه ما خود را به آن مشغول كرده ایم، بلكه پوچی های رو در روی خود را می شناسند و به واقع راهی می خواهند كه بدون پنهان كردن پوچی ها، واقعاً از پوچی ها رها شوند، و آن راه، راه حسین و عشق حسین (ع) و خود را به اسلام سپردن از طریق حسین(ع) است و این یعنی احیاء شدن؛ یعنی حضور و ظهور و شور و شعور حسینی در خود و در جامعه، إن شاءالله.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا اباعبدالله وَعَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِكَ ﴾
﴿ عَلَیْكَ مِنّی سَلامُ اللّهِ اَبَدًا ما بَقیتُ وَ بَقِی اللَّیْلُ وَ النَّهارُ ﴾
﴿ وَلاجَعَلَهُ اللّهُ اخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِكُمْ ﴾
قبلاً مطرح شد كه امام حسینu در شرایطی زندگی دینی را به ما نشان دادند كه همه باورها به این نتیجه رسیده بود كه امكان برگشت به سیره پیامبرf وجود ندارد.
در مقام بصیرت عظمای حضرت اباعبدالله(ع) دو شاخصه وجود دارد: یكی این كه در چشم امام خدا بسیار بزرگ است، و دیگر این كه معاویه و یزید بسیار كوچك اند. از كوچكی آنها همین بس كه به كاخ ها می پردازند و لذا هرچه كاخ بیشتری بسازند حقارت خودشان را بیشتر می نمایانند. اینجاست كه جایی برای هیبت یزید در چشم امام نمی ماند، و امام با تمام امیدواری و راحت تر از هركاری، مبارزه با یزید را برای خود وظیفه مباركی می دانند و آن مقابله را عین زندگی می شناسند.
اگر خواستید بفهمید امام حسین(ع) برای مقابله با چه فرهنگی به صحنه آمده است، باید معاویه را بشناسید. گفتیم كه معاویه در شام با فرهنگ رُم باستانی، هم اندیشه شده و با مبانی آن اندیشه به جنگ اسلام آمده است. در شام، مسیحیت متعصب خالی از محتوی كه تحت لوای اسلام نیامد، همراه با فرهنگ رُمیانِ مشرك و عصبیّت اموی، به سركردگی معاویه همه وهمه درهم آمیخت و به جنگ فرهنگ نبوی و علوی آمد و در بحث گذشته تا حدّی روشن شد كه تنها راه مقابله با چنین دشمنی آن هم با این خصوصیات، پیروی از راه و حكمت عالیه حسینی است، و امیدواریم كه شما عزیزان از سر تحقیق به مسئله بنگرید و نه از سر احساسات دینی و متوجّه این دیدگاه حسینی بشوید كه خدا در چشمش بزرگ و فرهنگ غربزده معاویه ای در چشمش حقیر است و این رمز پیروزی بود و هست.
وقتی بشر وضع جبّارانه و اسارت در چنگال روزگار را پذیرفت دیگر حُسن ظنّ به خدا و توكّل و نشاط دینی به پریشان فكری و پوچ انگاری تبدیل می شود، و حسین(ع) در چنین شرایطی حكم زمانه را محكوم و حكم خدا را حاكم دانست و سران جامعه اسلامی را به نپذیرفتن حكم زمانه دعوت كرد.
حضرت در مكّه در سرزمین منا در خطبه خود به عدّه ای از صحابه - به اصطلاح بزرگان دین- فرمودند: خداوند به شما احترامی داده است كه نگذارید حكم زمانه برحكم عهد محمدی (ص) حاكم شود. مگر نمی بینید عهد پیامبر (ص) را منسوخ می كنند! از چه نشسته اید، مال هایتان را گرفته اید و به احترامی كه در جامعه به شما می گذارند دل خوش كرده اید و ساكت شده اید در حالی كه دین پیامبر را بی رنگ كرده اند؟ مگر نه اینكه بزرگان دین با امربه معروف و نهی از منكر دین را نگه می دارند؟ چرا بر حكم زمانه ای كه می خواهد زمانه غیر دینی را حاكم كند اعتراض نمی كنید؟ پیمان های خدا شكسته شده، و شما هراسی نمی كنید؟... به مداهنه و سازش با ظالمان، خود را آسوده كرده اید. همه اینها منكراتی است كه خداوند امر كرد كه از آن جلوگیری كنید و شما از آن غافلید... شما ظالمان را در مقام خود جای دادید، و امور خدا را به آنها واگذاشتید... آنها را بر این مقام مسلط كرده اید، و فرار شما از مرگ و علاقه مندی تان به زندگی ای كه از شما جدا خواهد شد، ضعفا را زیردست آنها كرده است.
و حضرت حسین(ع) بزرگان و خواص آن زمان را متوجّه وظیفه خود نمودند و علّت مشكلات جامعه را برای آنها باز كردند تا گرفتار تحلیل های زبونانه معاویه پسند نگردند و مسائل و مشكلاتی را كه باید نخبگان جامعه حل كنند، به سرنوشت مردم حواله ندهند.
معاویه با ساختن كاخ سبز، فرهنگ ارزشی جامعه را تغییر داد، یعنی از آن به بعد دیگر«بزرگی» به داشتن ساختمان های باشكوه است، نه به ایمان ژرف و عمیق. و حسین(ع) بنا دارد این نظام ارزشی را تغییر دهد تا انسان در نظام ارزشی دروغین معاویه اسیر زمین و سنگ و گچ بُری نگردد و از آسمان و ملكوت و خدا باز بماند، و در پوچیِ زندگی دست و پا زند، و در آن حال نه می تواند زندگی پیشنهادی معاویه را بپذیرد، و از عهد محمدیf كه خاطره اش هنوز در ذهن ها به جا مانده است، كاملاً فاصله بگیرد، و نه می تواند در چنان شرایطی كه نظام ارزشی معاویه در جامعه به وجود آورده، به عهد دینی برگردد.
امام در موقعیتی نسل موجود را درك كردند كه معاویه شرایطی ساخته بود تا آن نسل نه جرأت و همّت زیرپا گذاشتن نظام دروغین معاویه را داشته باشد و نه همّت برگشتن همه جانبه به عهد دین محمّدی را؛ نه بر اساس اطلاعاتی كه از گذشته داشتند می توانستند دل از عهد دینی بركنند و نه می توانستند به خودی خود به آن عهد بازگردند و لذا لازم بود به آن نسل در آن شرایط كمك شود تا همّت برگشت به عهد محمّدی برایشان ممكن گردد وگرنه در چنگال ارزش های اموی-رُمی متوقّف و پوچ می شدند، حسین(ع) راه برگشت را به آن ها نشان داد و آنان را به آن عهد دعوت كرد.
حتّی اگر مسئله به شهادت ختم شود باز تنها راه نجات، همان راه حسینی یعنی بازگشت به عهد دینی است، و جرأت شهید شدن در این راه خدمت بزرگی است به ملّتی كه می خواهد انتخاب بزرگ داشته باشد، چراكه اسیر پوچ انگاری معاویه ای شدن، نه چارة درد است و نه امكان تحمّل آن در ذات و فطرت انسان موجود می باشد. این جاست كه اگر احیاء خود را می خواهی باید خیلی از چیزها را فدا كنی. این حیله و القای معاویه بود كه هم می توان دیندار بود و هم بر عهد معاویه ای پابرجا؛ این خود غفلت از ریشه ای ترین ابعاد روحانی انسان است و حسین (ع) نشان داد كه عهد دینی با عهد معاویه ای سازگار نمی باشد و جمع بین این دو ممكن نیست. انسان در عهد معاویه ای از خانه امن بقاء در بندگی بیرون خواهد ماند، وگرنه حسین(ع) هم بدون معارضه با معاویه به عهد دینی خود مشغول می گشت.
یكی بشر را دعوت به پوچی و سرگرمی می كند، و یكی تمام اینها را زیرپا می گذارد تا قلب انسان را با خدا آشنا كند، و حسین(ع) راهی را نشان داد تا بشر هیچ وقت سرگردان نماند و محكوم نظام ارزشی دروغین زمانه نگردد، آنگاه كه آن نظام، انسان ها را به غیرعهد فطری و الهی می خواند.
چراكه بشر همواره در طلب خانه امن روحانی و معنوی برای ابدیت خود بوده و خواسته است تا در زیر سایه دین خدا، خانه امنش را بنا كند و حیات ابدی خود را در همین دنیا، خارج از زمین و زمانِ خاص پایه گذاری نماید و به همین جهت از پوچی می هراسد، چراكه پوچی یعنی ماندن و بودنی در اسارت زمان و مكان و محرومیت و جدایی از خانه امنی كه فوق زمان و مكان است.
زمانه خودمان را بنگریم كه امروزه علم، به «فن اندازه گیری» تقلیل یافته و از ساحت قدسی علم كه مقام كشف حقیقت است، سراسر غفلت می شود و لذا به حسین(ع) نیازمندیم تا ما را به قدس برگرداند. همچنان كه دیروز تقوا به اندازه ریش و نزدیكی به معاویه بود و از اتّصال انسان به عالم غیب، سراسر غفلت شده بود. و حسین(ع) می خواهد پایه این دو معادله یعنی «علم تقلیل یافته» و «دین تقلیل یافته» را برهم زند و بشر را متوجّه رازهایی كند كه در فضای رُمی-معاویه ای دیروز و امروز همه به فراموشی رفته است و دیگر نه رازهای غیبی مدنظر مانده، و نه حیرت دینی عامل شورآفرینی زندگی هاست، و نه محبّت به دین رسول الله (ص) رسم زمانه است.
و حسین(ع) راه را نشان داد كه باید عالَم، عالَمی دیگر شود و راه برگشت به شور دینی و محبّت به خدا و رسولش را نشان داد و عمق فاجعه ای را كه با جداشدن انسان از عالَم قدس در نظام اجتماعی رخ می دهد آشكار ساخت و روشن كرد روح زمانه در مقابل وارستگی های حسین (ع)، كه حامل سنّت رسول اللهf است، حرفی جز كشتن او ندارد.
جهان معاویه یك جهان كاهش یافته محدود است، و تا صفر شدن انسانیّت انسان ادامه می یابد. تندرستی و زندگی دنیایی و احترام به جسم و تن، تمام مقصد انسانی می شود كه در فرهنگ معاویه زندگی می كند، و توقف در ظواهر، میدان تلاش و اصل حیات انسان خواهد بود. و علوّ انسانی و آزادی از وَهم ها و خیال ها، آرمان و كابوسی باورنكردنی می شود. و اینجاست كه حیاتی ماورای تن را انتخاب كردن، ویران نمودن تمام ساختارهای جهان معاویه ای است.
و حسین(ع) به چنین ویرانی دست زد تا انسان را از پوچی و سردرگمی برهاند و مبنای نوع انتخاب انسان تغییر كند.
در نظام معاویه ای تأكید بر سلامتی جسم است، هرچند تقوا و معنویت به قتلگاه كشیده شود.
وقتی بیش از اندازه به بدن و نیروی بدنی و غذاهای بدنی توجّه شد، جایی برای معنویت در صحنه نمی ماند و بیماری حقیقی كه سرگشتگی روح است به راحتی پنهان می شود و حسین(ع) جامعه را متوجّه این بیماری نامحسوس نمود. در حكمت حسینی، تن، بی مقدارترین چیزی است كه باید در این راه خرج شود، حتّی تن خود امام، تا عمق انحراف پیدا گردد.
امام اگر تن خود را بگیرد، رازِ نهایی انسان همچنان پنهان می ماند و انسان ها در عرصه غفلتِ از گوهر خود، تندرستی را مقصد خود می گیرند و ایمان داری، فرع و آرام آرام فراموش می شود.
امروز با خلق سرعت های بیش از حدّ می خواهند از مرگ بگریزند چراكه مرگ را تلخ می دانند. و در فرهنگ معاویه هر نوع فكری كه دنیا را اصیل نگیرد و انسان را برای ابدیت آماده نماید، و دلبستگی به دنیا را در كام اهل دنیا تلخ كند، باید شهید شود تا یادآور تلخی دنیا و وجود مرگ نباشد. لذا متّقیان كه به آینده دور می نگرند، در آن فرهنگ مطرود می شوند و دلقكان كه انسان را فقط در اكنون مشغول كنند، آبرومندند و این فرهنگ فقط با حكمت حسینی رسوا می شود.
انسان هایی كه با باطن عالم بی ارتباط می شوند و برای خود باطنی به وجود نیاورده اند به «حالی خوش باش و عمر بر باد مده» گرفتار می شوند، حال با چنین فرهنگی چه باید كرد؟ نهضت حسین(ع) جواب این سؤال است.
این نكته را ساده نگیرید كه:
فرهنگ معاویه ای می خواهد بگوید به عهد محمدیf برگشتن و بر آن عهد ماندن و با آن زندگی كردن، محال است، و همه راه ها به این برگشتِ به محال، ختم می شود. حسین(ع) می خواهد بگوید هیچ وقت زندگی بر عهد محمدی (ص) محال نیست حتی اگر یك راه مانده باشد و آن راه شهادت باشد و وقتی از مرزهای دروغین معاویه ای گذشتی، می فهمی كه بودنِ خود را از پوچی ها رهانیده ای. برعكسِ پیش بینی فرهنگ معاویه ای، حسین(ع) حیات و زندگی پیشنهادی معاویه ای را انتخاب نكرد.
امام حسین(ع) و نهضت حضرت این چنین غذای جان بشر شد تا او محال های دروغین را در اطراف خود نپذیرد، آری؛ محال آن است كه به غیر عهد دینی، روی زمین بتوانیم زندگی واقعی بكنیم و نتیجه بگیریم، و معاویه و فرهنگ رُمی تلاش دارد بگوید زمانه عوض شده و زندگی دینی محال است. و حسین(ع) آمد كه زمانه را عوض كند كه زمانه، زمانه محمّدی (ص) شود چراكه كل هستی بر اساس حضور عهد محمّدی (ص) خلق شده است. چنان كه فرمود: ای محمد! «لَوْلاكَ لَماخَلَقْتُ الْاَفْلاكَ» پس كلّ هستی بر اساس عهد محمّدی (ص) تحقّق حقیقی دارد، حال مگر می شود عهد او بگذرد و عهد غربی اصالت پیدا كند؟
هر كس از عهد امام فاصله گرفت از حقیقت خود و حقیقت زمانه فاصله گرفته است. حقیقت زمانه یعنی پایداری بر عهد قلب محمّدی (ص) و آن یعنی اسلام؛ عهد، عهد اسلام است و جز به عهد اسلامی پای بند بودن، به عهد و زمانه پشت كردن است، و گرفتار ناكجاآباد شدن. و حسین(ع) ثابت كرد فكر یزیدی، فرهنگ زندگی نیست، بلكه تفاله زندگی است و این حسین(ع) و حیات حسینی است كه ماندگار است. راه نجات از فرهنگ یزیدی و تفاله نشدن در زندگی و جزغاله روزمرّگی ها نشدن، برگشت به سیره و سنّت حسین(ع) است كه امروز در فرهنگ روحانیّت شیعه تجلّی دارد، و نه در دل بستن به سوی كسانی كه به دین و روحانیت می تازند، كه آنها پوچی خود را محكم تر می كنند و نسل ما را به پوچی دعوت می نمایند.
یزید می خواست معنویت و عبودیت نماند، ولی خودش نماند. ما نیز با هر فرهنگی كه معنویت ستیزی می كند، برخورد حسینی داریم و این برخورد تا قیام قیامت پای برجاست و ماندن در چنین جبهه ای با چنین رویارویی، زندگی همیشگی ماست، چراكه زندگی یعنی اقتدا كردن به حسین (ع) .
ما در این دنیا كاری جز بندگی نداریم، بودنِ ما یعنی معنویت و عبودیت. غرب، رضاخان را بر سر كار آورد و او همان كاری را كرد كه معاویه انجام داد. اوّلین كار رضاخان تعطیل كردن جلسات عزاداری اباعبدالله(ع) است. غرب می داند كه این جلسات یك عشق و حضوری دربردارد كه این عشق و حضور، پوچی غرب را می شناسد و در نتیجه به آن فرهنگ دل نمی بندد. غرب در حكمت حسینی خوار می شود و این است كه هر اندازه به حسین(ع) نزدیك شویم از حیله های معاویه ای مدرن آزاد می شویم، حال چه فلان روزنامه تازه از راه رسیده امروز در تهران تبلیغ غرب گرایی بكند، و چه رضاخان در ایران و چه معاویه در شام، در حقیقت همه در یك جبهه هستند. و همه می خواهند ما را از عهد محمّدیf و عالَم دینی خارج كنند و به سرگشتگی و بی عالَمی خودشان گرفتار سازند. اگر امروز كار ما نیز به پوچی كامل، در جهانی كه همه چیز به پوچی رسیده، نرسیده است. مدیون حسین(ع) و منبر و وعظ و حكمت حسینی هستیم و این ها راز ماندگاری ما و راز نابودی یزید است.
نگرانی ما این است كه چرا در دهه اوّل محرم كه شورحسینی بیشتر است، مردم از منبر و وعظ و تعلیم حكمت حسینیu فاصله دارند و بازار منبر و وعظ تقریباً تعطیل شده، ولی بازار آهن و زنجیر و دیگ و طعام، گرم شده؛ این یك خطر است.
تنها از طریق حسین(ع) و عزاداری برای اوست كه می توان به آن چنان ذوق و حضوری رسید كه به راحتی خود را از دیوارهای سرد پوچی رهانید.
آیا این سؤال برای شما پیش آمده است كه زندگی را چطور طی كنیم كه پوچ نباشیم؟ اصلاً این احساس پوچی را در خودتان یافته اید، تا به فكر درمان آن باشید؟ ساختن خانه های كاخ مانند و گرفتن مدرك عالی معنی ما نیست، معنی ما معنی شور حسینی است، و شور و نشاط، راهی جز راه حسین(ع) نیست. آنهایی كه راه حسینی را نرفتند چه دارند؟ مدرك و باغ و ماشین دارند، اما خودِ معنی دار برای خود ندارند و خود را یك حقیقت با معنی حس نمی كنند. خودِ معنی دار در اسلام است و در حكمت حسینی ظهور كرد، به همین جهت پیامبر اكرمf فرمودند: «حُسَیْنٌ مِنّی وَ اَنَا مِنْ حُسَیْن». آری؛ پیامبرf پایه مكتب را بنا كرد و حسین(ع) شور آن را آفرید.
و تنها از طریق حسین(ع) و عزاداری برای اوست كه قدرت تشخیص جهت را می توان پیدا نمود و از عهد فطریِ ازلی غافل نشد. همان عهدی كه قرآن در رابطه با آن می فرماید: «وَ اِذْ اَخَذَ ربُّكَ مِنْ بَنی ادَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّیَّتَهُمْ وَ اَشْهَدَهُم عَلی اَنْفُسِهِم اَلَسْتُ بِرَبِّكُم قالُوا بَلی شَهِدْنا اَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ اِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلینَ»[12] ما همه عهدی ازلی داشته ایم، در آن عهد خدا را یافتیم. با خدا معامله كردیم او فرمود: اَلَسْتُ بِرَبِّكُم؛ آیا من پروردگار شما نیستم؟ و ما با تمام مستیِ عهد الست گفتیم: بَلی شَهِدْنا. آری می بینیم كه هستی. و از طریق عهد حسینی است كه می توان از عهد ازلی غافل نشد. اصولاً ما باید نهضت حسین (ع) را یك پیام كلّی ببینیم كه مجموعه اش یك پیشنهاد برای ما دارد، و آن این كه چگونه خود را از پوچی زندگی زمینی برهانیم؟ به چه چیز بیندیشیم كه نفله نشویم؟ با چه بسر ببریم كه سرد و افسرده و دل مرده نباشیم؟
عهد لاهوتی خود را در زمین از طریق حسین(ع) می شود دائم زنده نگهداشت، چراكه زمانه، زمانه فراموشی آن عهد است و اگر راهی برای یادآوری و توجّه به آن عهد نیابیم، خودبه خود فراموش می شود.
اگر حسین(ع) از زندگی انسان ها برود، در زمانه ای كه زمانه فراموشی عهد فطری است، دیگر انسان نمی تواند زندگی كند و بدون شك متوقّف و بی محتوا می شود. جوانی كه بی محتوا شد برای پركردن این بی محتوایی به هر كار بی محتوایی دست می زند و بر بی محتوایی خود می افزاید.
كـس به زیردُمّ خرخاری نهد
خر نداند دفع آن بر می جهد
بر جهد آن خار محكم تر شود
عاقلی باید كه آن را بر كـند[13]
اگر از راه حسین(ع) جدا شویم هر چه جلوتر رویم خارِ پوچی، بیشتر بر جان ما فرو رفته است و هر راه دیگری هم برای دفع آن انتخاب كنیم، باز آن خار را محكم تر كرده ایم، چراكه به عهد محمّدیf از طریق شور حسینی نزدیك نشده ایم.
فهم نهضت حسینی به واقع مشكل است به خصوص كه هنوز ما به عمق درد در آخرالزمان پی نبرده ایم، و به واقع این كلماتی كه بشر با آن صحبت می كند، برای تفسیر نهضت امام حسین(ع) خلق نشده است، حال چگونه می توان در دل این كلمات و به وسیله آنها نهضتی را تفسیر كرد كه از آسمان ها بلندتر است؟
عصر معاویه از روی گرداندن از عرش و ملكوت و روی آوردن به زمین و به كاخ سبز معاویه آغاز شد، و می رفت كه زمانه را فرا گیرد و ارتباط با عرش كه جهت و سوی عهد محمّدی(صلوه الله علیه وآله) بود تماماً فراموش شود.
هر وقت دیدید نگاه ها از آسمان به زمین افتاد، بدانید شروع خطرناكی برای انسان خواهد بود.
حكمت حسینی یعنی برگرداندن جهت ها از كاخ سبز معاویه به عرش معنویِ محمّدی(صلوت الله علیه وآله)،و آفریدن هنگامه ای در تاریخ از انسان هایی كه بر سر و رو می زنند تا از عهد محمّدی(صلوت الله علیه وآله)،باز نمانند، تا با حسین(ع) هم تاریخ شوند.
قصّه عزاداری برای اباعبدالله، قصّه وصل شدن به عهد دینی است، و هیچ اتّصالی این چنین طبیعی و حقیقی نیست كه در اتّصال از طریق عزاداری هست، و این نكته خود عرض عریضی می خواهد، بگذارید از آن بگذریم، باید با خود حسین(ع) و به كمك او در خودمان كشف كنیم تا بفهمیم معنی عزاداری برای حسین(ع) و یگانگی با او، یعنی چه. بگذار آن كه عزاداری برای حسین(ع) را نمی فهمد، به آن ایراد بگیرد، محرومیت خود را عمیق تر می كند «كه صاحب دل بفهمد آن چه حال است» یك تاریخ عبرت؛ یك قیامت بصیرت در اشك برای «قَتیلُ الْعَبَرات»[14] در صحنه است.
كوفیانِ زمانِ حسین(ع) آدم های عجیبی هستند نه می توانند مثل شامیان دل از دین بكنند - شامیان دلشان را به معاویه سپردند وخدا و دین و پیغمبرشان را معاویه قرار دادند - آری؛ كوفیان نه می توانند دل از پیامبر و امیرالمؤمنین (ع) بردارند و نه می توانند از دنیا دل بكنند، نه ترس را می توانند زیر پا بگذارند و نه دینشان را. این است كه دائم مذبذب هستند و لذا در صحنه های امتحان همواره مشكل دار شده اند، و كوفیانی نجات یافتند كه كار را یك سره كردند، مثل مسلم بن عوسجه و حبیب بْن مظاهر.
نسلی كه در فرهنگ رُمیِ معاویه ای زندگی كند، همین گرفتاری را دارد، معاویه همواره در تلاش است تا مردم دل به عرش نبندند و آن قدر هم خود معاویه جذاب نیست كه بتوان دل را به او سپرد. و حسین(ع) در چنین شرایطی كوفیان را بیدار كرد كه ریشه مشكل كجاست و عدّه ای را نیز نجات داد، هرچند كوفیان حسین(ع) را یاری نكردند.
كوفیان انعكاس مردمی هستند كه یاد عهد اسلامی را رها نكرده اند، ولی در و دیوارهای فرهنگ معاویه ای گرفتارشان كرده است، و یك جرأت نیاز دارند تا آنها را به خراب كردن آن دیوار بكشاند و به آنها شجاعت بخشد. و حسین(ع) مظهر این شجاعت بخشیدن بود. و لذا به دست همین كوفیان است كه پس از حسینu، فرهنگ یزیدی زیر و رو شد، تا ننگی را كه بر دامن خود نشانده بودند، بشویند.
كوفیان بعد از شهادت امام حسین(ع) غوغا كردند. می آمدند بالای سر قبر امام و آن قدر به سر و روی خود می زدند كه می مردند، و یا با شمشیر به جان خود و بقیّه می افتادند، هر چند به نتیجه نرسیدند، چون حسین(ع) را یاری نكردند. اما حسین(ع) به نتیجه ای كه می خواست رسید. كوفیان چون حسین(ع) را دعوت نمودند و سپس عهدشكنی كردند، آن چنان سرشكسته و پشیمان شدند كه برای جبران آن در نابودی قاتلان كربلا نقش اوّل را داشتند. شیعیانی كه تمام محبّت خود را به امامشان نداده اند، می توانند در آینه كوفه، آینده خود را بنگرند. كوفیان در دل خود برای دنیا و قبیلة خود، جایی باز كرده اند؛ كوفه نمایش آینده چنین شیعیانی است. باز باید ازكوفه سخن گفت، كوفه و حسین(ع) یك تاریخ حرف دارند، بگذار تا وقت آن برسد.
در كربلا كجا را نگاه می كنید؟ ما اكثر وقت ها در بحث كربلا به صحنه عاشورا نگاه می كنیم ولی به فرهنگی كه در پشت و پهلوی این فرهنگ موجود است نگاه نمی كنیم. حضرت زینبi در كربلا به سقیفه نگاه می كند، یعنی به پنجاه سال پیش[15] نگاه می كند، ما باید در كربلا نگاه مان را باز كنیم و فرهنگ آن زمان را ببینیم وبعد برای امروز خودمان از آن درس، بلكه درس ها بگیریم.
نسلی در صحنه است كه در بین عهد الهی صدر اسلام، با آن همه سادگی و بندگی و حیرت، با آسمان و غیب همراه بود و بین عهد پرتجمّل و تزویر معاویه، سرگردان مانده است، نه می تواند دل از آن بركند و نه می تواند از این به در آید، و حسین(ع) پیام بلند نجات آن عصر شد، تا راه دل سپردن به عهد پیامبر(صلوت الله علیه و آله) را به بشریّت بیاموزاند.
جوان امروز ما از طرفی به یاد فرهنگ بسیجیان و امام و شهداء است و دل در هوای آنان دارد، و از طرفی بعضی از مسؤولانِ پرتجمّل و كسانی را می بیند كه به اسم انقلاب، ثروت های بادآورده دولتی دست و پا كرده اند، و در این میان سرگردان می شود و اگر از این نسل، حسین(ع) را نگیریم، به یزید وغرب نزدیك نمی شود و نه تنها سرگردان نمی ماند، بلكه صدای بلند اعتراضی می شود بر آنهایی كه دارند جامعه را از عهد امام و بسیجیان جدا می كنند و از همین طریق است كه جامعه اصلاح می شود و زندگی این جوانان معنای واقعی به خود می گیرد. عمده آن است كه بدانیم باید توجّه خود را به فرهنگی جلب كنیم كه بتواند امروز ما را درست تحلیل نماید، تا بدانیم چه تفكّری است كه می خواهد عهد الهی جامعه را به غفلت بكشاند. در سقیفه گفتند مردم را به خود واگذارید ولی سیاسیون غیرِالهی عنان را به دست گرفتند و در این راستا، امامت حذف شد و جامعه به غفلت و سرگردانی دچار گشت. بیایید كاری بكنید كه آن تجربه تلخ كشته شدن امام معصومu؛ یعنی شهادت تجسّم معنویت، دوباره تكرار نشود. حسین(ع) در سقیفه كشته شد، هر انسان معنوی كه پس از رحلت پیامبرf كشته شد، ریشه در سقیفه دارد؛ چه علی(ع) در محراب و چه شهیدان جنگ هشت ساله و چه شهدای حج؛ و هر حاكم ظالمی كه بر بشریّت تحمیل گشت نیز ریشه در سقیفه دارد، چه معاویه باشد و چه رضاخان و ما فعلاً به معاویه می نگریم تا همه انحراف هایی را كه با جدایی از عهد محمّدیf به وجود آمد نگریسته باشیم. در آن وقت است كه به من اعتراض نمی كنی چه ربطی بین سقیفه است با شهدای مظلوم جنگ هشت ساله.
این آخرین فراز صحبت در این جلسه است؛ التفات بفرمایید:
با جوّ سازی می گفتند: مردم را به حال و اراده خودشان واگذارید، شما را با مردم چه كار؟ و اگر خوب دقت می كردی، متوجّه می شدی این یعنی مردم را آشكارا به نیستی كشاندن و بردگی آنها را در نظام اموی جاودانه كردن، چون كلمه حقّی را در فضایی باطل، شعار می دادند و حسین(ع) دیواره های این بردگیِ جاودانه را ویران كرد و وسوسه ها و تهمت های بی تفاوتی نسبت به مردم را به چیزی نگرفت و فرهنگ غم خوارگی برای مردم را قوّت بخشید، تا مردم فقط در زمین نمانند و از آسمان محروم گردند.
فضای بی تفاوتی را چه كسانی شایع می كنند؟ حسین بن علی(ع) اگر می خواست بی تفاوت باشد، حكومت معاویه و یزید با همان فرهنگ خاصّ خودش تداوم پیدا می كرد. بی تفاوتی در جامعه دینی، یعنی اجازه دهیم كه فرهنگ غیر دینی در جامعه خانه كند. هنر این است كه حسین گونه، آری؛ حسین گونه، و نه به گونه ای دیگر، با چنین فرهنگی مقابله كنیم و چنین مقابله ای حكمت حسینی را با همه عمق و سوز و شور و حكمتش می طلبد و روح نهضتِ خدمت رسانی به مردم با نیّت نزدیكی به حسینu، همه حیله های دشمن را خنثی می كند. إن شاءالله.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا اباعبدالله وَعَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِكَ ﴾
﴿ عَلَیْكَ مِنّی سَلامُ اللّهِ اَبَدًا ما بَقیتُ وَ بَقِی اللَّیْلُ وَ النَّهارُ ﴾
﴿ وَلاجَعَلَهُ اللّهُ اخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِكُمْ ﴾
سلام و صلوات بر سیدالشهداء و اولاد و اصحاب آن حضرت كه معنی دیندار ماندن را در همه زمان ها به ما آموختند.
كربلا برای ما به اندازه هوشیاری مان پیام دارد، همچنان كه هر كس به اندازه ای كه از خود خواهی آزاد شده باشد و در طلب درجه ای برتر از وجود است، از قرآن بهره بیشتری می گیرد، كربلا و نهضت امام حسین(ع) نیز همین طوراست، چراكه كربلا همچون قرآن بطن ها دارد. هر كس رسیده باشد به این كه نباید به زندگی سرد و محدود و غریزی این دنیا دل ببندد و این سؤال برای او وجود داشته باشد كه «ماورای این زندگی غریزی چه چیزی را باید انتخاب كنم تا زندگیم به پوچی و فرسودگی نیفتد؟ حتماً امام(ع) را به عنوان كسی كه زندگی او را در تمام دوران حیاتش معنی می كند، خواهد شناخت و نمی تواند از امام روی برتابد.
زوایای نگاه به نهضت امام حسینu به اندازه زوایای مقامات روحی و معنوی انسان است. به قول یكی از اندیشمندان: «راستی شمردن موهای تن آدمی آسان تر است یا شمردن احساس ها و میل ها و آرزوهای او؟»[16] و زوایای كربلا، زوایای نمایش احوالات انسان كامل است. هر كس باید گمشده خودش را در كربلا بیابد، تا خودش را از گمشدگی نجات دهد. اینجاست كه ما نیز از یكی از زوایای كربلا به كربلا می نگریم و آن نگاه به كربلا از زاویه توجّه به فرهنگ اموی و مقابله امام با این فرهنگ است. تا ان شاءالله از این طریق به بركت هایی كه لازم است دست یابیم.
در زیارت عاشورا لعنت را اوّل بر كسانی می فرستید كه اوّلین ظلم ها را به فرهنگ اهل البیت كردند. یعنی شناخت فرهنگ امویان برای شناختن نهضت حضرت و شناخت خودمان از دشمن، لازم است. نگاه به شرایطی كه امام در آن شرایط نهضتشان را شروع كردند، نگاه به شرایطی است كه می خواهد انسانیّت هر انسانی را در هر زمانی بدزدد. اگر امروز ما گاهی خود را سرد و بی محتوا و سرخورده و افسرده می یابیم، ریشه اش را باید در فرهنگی بدانیم كه در آن فرهنگ نشاط روحی فروكش كرده است، و اگر ریشه این سردی و بی ثمری را در حیاتمان بشناسیم، دعوت حسینی و نهضت حسینی و شور حسینی بهترین غذای جان ما خواهد شد.
آنچه معاویه بر باور مردم نشانده بود، قدرت برتری است كه مردم از او تصوّر كرده بودند. اژدهای قدرت از طریق دولت غول آسای اموی - رومی، سراسر سرزمین اسلامی را زیر حاكمیّت خود دارد. توان مقابله و سركوبی با هر كس و هر جا توسط حاكمیّت، چیزی است كه معاویه می خواست در ذهن مردم نشسته باشد، و نشسته بود. در این حال هر چیز بر اساس و در حول محور ترس از حكومت، دَوَران دارد ، و درخشش سلاح هاست كه افكار را جهت می دهد و راه های زندگی كردن را تعیین می كند و هیچ انتخابِ آزادی برای انسان ها باقی نمی گذارد. در چنین شرایطی، درگیرشدن با چنین اژدهای قدرتی كه سایه او همه جا گسترده شده و مرعوب قدرت نمایی این اژدها نشدن، جامع ترین كاری است كه هر كس بتواند به آن دست بزند عملاً بودن خود را اثبات كرده است. چراكه هر كس به اندازه انتخاب هایی كه خود انجام می دهد، وجود دارد و نفسِ نپذیرفتنِ این سایه ترس، زندگی و مقصد و هدف حیات است؛ چراكه زندگی یعنی رسیدن به این حقیقت كه: «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاَّ بِاللَّهِ الْعَلِیّ الْعَظیمِ» و به چنین مقامی نمی رسی، مگر با مقابله با قدرت های دروغینی كه به ظاهر جای قدرت خدا را گرفته اند.
و معاویه این را نمی خواست؛ و حسین(ع) همین را حاكم كرد، چراكه وقتی فضای ترس حاكم شد، همه مرعوب می شوند و دیگر هیچ كس نمی تواند انتخاب آزاد داشته باشد، مگر این كه حكمت حسینی را به مدد بگیرد.
در حاكمیّت فرهنگ اموی - رومیِ معاویه، همه به قدری مرعوب شده اند كه به مدیحه سرایی آن روباه مكّار افتاده اند، و تنها كسی می تواند نترسد كه تشویش درون را با توكّل به حقّ فرونشانده وجان را با حقّ پر كرده باشد و بتواند با بزرگ دیدن خدا و حاكمیّت سنّت های الهی، شكست ناپذیر بودن معاویه را دروغی آشكار ببیند و به رسوا كردن آن نیرنگ بزرگ دست زند. و حسین(ع) در چنین شرایطی راه را نشان داد تا برق اسلحه ها ما را به انتخاب آنچه نمی خواهیم وادار نكند و خود انتخاب كنیم، آن چنان كه حسین(ع) خود انتخاب كرد.
محال است كسی كه نور حق در دل ندارد بتواند انتخابی آزاد بكند و حسینu، به نور حق انتخابی آزاد كرد و ما را به حق دعوت نمود تا آزادانه زندگی را خود انتخاب كنیم.
اگر به حسینu اقتداء نكنیم، ادای انتخاب كردن داریم؛ ولی در حقیقت اسیر غوغا و جوّ زمانه ایم و آنچه را كه دشمن می خواهد و تبلیغ می كند، به دست خودمان انتخاب می كنیم. كسانی كه به حسینu اقتدا نكرده اند، هیچ گاه خودشان انتخاب كننده نبوده اند، همیشه اسلحه ها، قدرت ها، تجمّلات، تبلیغات جهانی و هوس ها برای آنها انتخاب كرده اند، در حالی كه تصوّرشان این است كه خود انتخابگر بوده اند. می گویند: در آمریكا در صندوق آراء مردم تقلّبی صورت نمی گیرد زیرا به كمك تبلیغات، افكار مردم را به گونه ای جهت می دهند كه آنچه حاكمان می خواهند از دست مردم به صندوق ها ریخته می شود، و این همان فرهنگ اُموی - رومی معاویه ای است كه این گونه تو را در قبضه خودش می گیرد و نهضت حسینu؛ یعنی با همین فرهنگ مقابله كردن و به واقع كار مشكلی است، مگر این كه امام معصوم، چون حسین(ع) را در زندگی، امام خود قرار دهی.
معاویه از ابزار شیطان، یعنی وَهْم كمك می گیرد، تا ترس را در درون هر سینه ای جای دهد و از طریق ترسِ درون سینه هاست كه حقّانیت دروغین فرهنگ اموی جای خود را در اندیشه هرانسانی باز می كند و لذا از این به بعد، انتخابْ آن است كه معاویه خواسته باشد، حق، آن است كه پای معاویه در آن باز باشد و در آن شرایط هر باطلی، رنگ حق به خود می گیرد و هیچ حقّی در صحنه زندگی بشر پای نمی گیرد و موش ها به مدیحه سرایی گربه ها می آغازند و در مدح قاتل خود از همدیگر سبقت می گیرند و همواره لقمه گربه شدن را حقّ گربه می شمارند. همه موفّقیّت معاویه در آن بود كه از ابزار شیطان، یعنی ترس استفاده می كرد و همه را ترسانده بود،[17] آری؛ همه را. و در این شرایط، همه كار، آن است كه جامعه را در زمان مناسب، از این ترس درونی آزاد كنی و این هم از طریق قلبی مالامال از ایمان و عشق به خدا، ممكن است كه فرد بتواند با بصیرتی الهی حادثه ها را تفسیر كند تا به سایه ترس تسلیم نشود و حسین(ع) طلسم ترس را به راحتی شكست، گویا اصلاً معاویه ای نبود و ترسی حاكم نكرده بود. و حسین(ع) راه را نشان داد كه این ترس، ترسی دروغین است. چراكه قبل از كربلا هر تصمیمی زیر سایه ترس از معاویه، به نفع معاویه بود و پس از كربلا حتّی چاپلوسان دیروز ادای شجاعت به خود می گرفتند چه رسد به مؤمنان. گویا فرهنگ زمانه عوض شده است.
در جایی كه پهلوانان عرب، جرأت نفس كشیدن را از دست می دادند، فرهنگ حسین(ع) - در زبان زینب (س) - است كه در بازار شام و در دربار یزید نهیب می زند. پس از كربلا سینه های لبریز از شهامت و شجاعت ، قاطعانه در برابر یزید و عبیدالله می غرّند و رسوا می كنند و به حقارت می كشانند.
و این معنی واقعی زندگی است، كه: «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاَّ بِاللهِ الْعَلِیّ الْعَظیمِ»
آری؛ حضرت زینب (س) انعكاس كربلاست، و نمایش فرهنگ و حكمت حسینی است كه حسین (ع) خطاب به حضرت زینب (س) فرمود:
با تو هستم جان خواهر هم سفر
تو، به پا این راه كوبی من، به سـر
تا كنیـم این راه را مستـانه طــی
هر دو از یك جام خوردستیم مِی
عمده آن است تا ما از كربلا این پیام اساسی را بگیریم كه چه شد سایه سیاه ترس معاویه ای حاكم شد؟ و چگونه و با چه روشی حسین(ع) توانست این پرده و سایه سیاه را بدراند؟ اگر حسین(ع) نمی دانست، این سایه سیاهِ ترس چگونه حاكم شد، هرگز نمی توانست آن را بدراند. و ما امروز با چه امید و توانی می توانیم امیدوار باشیم كه در مقابل فرهنگ استكباری و نظامی گری و رعب انگیز غرب، به راحتی قادر به زندگی هستیم؟ باید متوجّه بود كه همیشه در طول تاریخ، غرب از طریق رعب و ترس با ما برخورد كرده و همیشه رونق حیات غرب، در ایجاد رعب در ما و حقیر كردن ما بوده است و همیشه ما با دست زدن به دامان ابا عبد الله(ع) از این رعب و حقارت آزاد شده ایم.
حتّی چنگیزخان را غرب توسط ماركوپولوی پدر و پسر به ظاهر تاجر، تحریك كرد كه بیایند و ما را بكوبند. ماركوپولو نماینده پاپ است به طرف خان مغول كه خان مغول را تشویق كند تا ما را زیر لگد اسب های خودشان خرد كنند تا غرب در آن زمان به كمك پاپ بتواند در نبود ما زنده بماند.[18] همیشه غرب با قدرت می خواسته است ما را بشكند. رم به معاویه برنامه داد تا با قدرت ما را بشكند، و رضاخان نیز به پسرش نوشت كه: «پسرم باید كاری كنی كه مردم از تو بترسند و به تو علاقه مند نباشند و خارجی ها تو را بپسندند».[19] رضاخان؛ یعنی نماینده تحمیل رعب غرب بر ما، را، حسین(ع) نابود كرد، چراكه حكمت و شور حسین(ع) همیشه در روحانیت ظهور پیدا كرده است. همیشه ما از طریق روحانیت توانسته ایم با غرب بجنگیم و پیروز شویم، چون روحانیت یعنی وعظ و منبر، و وعظ و منبر بدون مصیبت حسین(ع) امكان ندارد. و هرگاه به روحانیت پشت كردیم دشمن تا صندوق خانه ما آمد. وقتی مصدّق در سال 1330 با شاه در مورد كابینه اش به توافق نرسید و قهر كرد، آیت الله كاشانی (رحمه الله علیه) به شاه نوشتند باید مصدّق برگردد. شاه توجّه نكرد و قوام السلطنه آن روباه مكّارِ[20] قدرتمند را نخست وزیر كرد. آیت الله كاشانی(رحمه الله علیه) به مردم فرمودند: كفن بپوشید و به خیابان ها بریزید و شهادت را در فرهنگ حسین(ع) تمرین كنید و شاه مجبور شد مصدّق را برگرداند. ولی وقتی مصدّق سركار آمد، به آیت الله كاشانی(رحمه الله علیه) پشت كرد و در نتیجه پشتیبانی روحانیت را كه فرهنگ حسینu را با خود دارد از دست داد لذا یك سال بعد آن چنان مصدّق حقیر و بیچاره شد كه در كودتای سال 1331 چاقوكشانِ اشرف پهلوی، او را با لباس خواب از خانه بیرون كشیدند. یعنی مصدّق تا با آیت الله كاشانی(رحمه الله علیه) بود عزّت داشت و وقتی به ایشان پشت كرد این طور ذلیل شد. و روحانیت هم هر چه دارد از حسین(ع) دارد و ما نیز اگر حسین(ع) را داشته باشیم مرعوب دشمن نمی شویم.
حكم زمانه چنان شده بود كه آزاد شدن از ارزش های اموی- رومیِ معاویه و سرباز زدن از آن ها به اندازه ای ترسناك بود كه مقابله با سلاح ها چنان ترسناك نبود. و حسین(ع) چنین حكمی را شكست، تا برای همیشه مردم بدانند راه بسته نیست.
غربی ها همیشه به گونه ای جوّ می سازند كه آدم جرأت نمی كند آن گونه كه می خواهد زندگی كند و شما به خودی خود و با تحلیل های خود هرگز نمی توانید از این جوّ ضد ارزشی غربیِ رومیِ معاویه ایِ اموی سر باز بزنید. به عنوان مثال، اجازه نمی دهد سادگی و قناعت را در غذا و لباس و خانه انتخاب كنید، او این مسئله را تحقیر می كند و ما هم جرأت خود را در انتخاب قناعت از دست می دهیم و در مقابلِ همة ارزش های الهی، چنین فضایی را ایجاد می كنند تا اساساً زندگی معنوی بی مقدار جلوه كند، دیده اید و دیده ایم كه حتی بعضی از آنهایی كه از اسلحه ها نترسیدند، در چنین فضایی از ترس مترقّی نبودن، عقب نشینی كردند و به چه تجمّلاتی كه گرفتار نشدند.
در آن زمان به مردم باورانده بودند كه هیچ سرزمینی نیست كه از فرهنگ اموی خالی باشد. امّا حافظان آن فرهنگ نمی دانستند كه سرزمین هایی هست كه اژدهای قدرت به آن جا راه نیافته و نمی تواند به آن جا دست یابد؛ و آن سرزمین، سرزمین نترسیدن از مرگ و نترسیدن از آبرو است. چراكه انسانی كه از مرگ نترسد و آبرویش را به خدا واگذارد، به تنهایی قدرتی است بی نهایت، برتر از بزرگ ترین قدرت های زمانه و این سنّتی نیست كه هر اندیشه معمولی از آن سر در آورد، و حسین(ع) این سرزمین ها را می شناخت.
امویان دائم ترس را منتشر می كردند و نگران آن بودند كه مردم از دام ترسِ از مرگ رها شوند و از آن بیرون روند. رها شدن مردم از دام ترس، پایان سلطه قدرتمندان است، چراكه همه نظام ارزشی آنها در ترس از مرگ رونق و بقاء دارد. و حسین(ع) به همه فهماند ترس از مرگ، كشتن یك حكمت و یك فرهنگ متعالی است؛ و لذا یكی از شعارهای كربلا این است كه: «اِنّی لا اَرَی الْمَوتَ اِلاَّ سَعادَةً وَ لا اْلحَیاةَ مَعَ الظَّالِمینَ اِلاّ بَرَما» یعنی من مرگ را در چنین شرایطی جز سعادت نمی بینم و زندگی با ستمكاران را جز ملالت و هلاكت نمی نگرم. همچنان كه وقتی در برخورد اوّل، حُرّ با امام حسین(ع) روبه رو شد، به حضرت گفت: فكر می كنم اگر مقاومت كنید، كشته می شوید. امام حسین(ع) در جواب او فرمودند: «اَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنی؟» آیا مرا از مرگ می ترسانی؟ اصلاً مگر مرگ چیزی است كه در فرهنگ حسین(ع) جایی داشته باشد تا بتواند تصمیمات او را تغییر دهد؟ ترس ازمرگ، بزرگ ترین ضعف بشراست و اژدهای قدرت، حاكمیّت خویش را بر ضعف های بشر بنا نهاده و از همه بیشتر بر «ترس از مرگ»؛ و قدرتمندان همیشه بر اساس «ترس بشر از مرگ» در امنیت هستند. این است كه حكمت حسینی حكمت فرو ریختن همه قدرت های غیرالهی است در همه عصرها، و برای همه نسل ها. و تا به حسین(ع) نزدیك نشده ای، ترس از قدرت های غیرالهی شور حیات را در وجود تو می خشكاند و در تصمیمات تو بدون آنكه بخواهی نفوذ می كند.[21]
ماركسیست ها و توده ای ها در قبل از انقلاب اسلامی ادعای مبارزه با شاه را داشتند و او را بسیار بد می دانستند و نسبت به او كینه می ورزیدند، ولی وقتی پای مرگ پیش می آمد تمام حرفهایشان را پس می گرفتند، نظام شاه آنها را به روزی انداخت كه سخن گوی شاه شدند و سخن به مداحی او گشودند؛ حال اگر به جوانان مسلمان مثل فدائیان اسلام و یا گروه مؤتلفه اسلامی نگاه كنید، هرچه به مرگ نزدیك تر می شدند، بیشتر به نشاط می آمدند. به عنوان نمونه؛ افسری كه می خواست عدّه ای از فدائیان اسلام را بكشد، گفته بود: «این ها را وقتی به پای چوبه های اعدام آوردیم، همدیگر را بغل كردند و به هم التماس دعا گفتند و وقتی می خواستیم چشم هایشان را ببندیم گفتند: چرا می خواهید چشم ما را ببندید؛ ما كه جای بدی نمی رویم؟» ملاحظه كنید وقتی انسان ها از مرگ نهراسند، چگونه به مرگ به عنوان حیاتی با شور برتر می نگرند! محال است در تاریخ بتوان چنین صحنه هایی را بدون مددگرفتن از كربلا درست كرد.
كربلا؛ بشر را از حقارت، یعنی «ترسِ از مرگ» نجات می دهد. آیا امروز این همه ذلّت انسانیّت را در فرهنگ غرب حس می كنید؟ - فرهنگ غرب یعنی فرهنگ ذلّت انسانیّت- ما در چنین شرایطی برای نجات خود و نسل جوان یك امید بیشتر نداریم و آن فقط امید به كربلاست. روشنفكران غرب زده تصور نكنند این كشور شیعه به سرنوشت غرب دچار می شود و گمان نكنند همان طور كه كلیسا مغلوب دنیاداران شد، اینجا هم این آقایان می توانند روحانیت را مغلوب خود كنند؛ اینها جایگاه حسینu و كربلا را نمی فهمند.
مگر انقلاب اسلامی، درست وقتی كه اروپا به زعم خود همه دین را پشت سرگذاشته بود و رابطه خودش را با دین تمام كرده می دانست؛ در این كشور شیعه، اوج نگرفت و در یك انفجار دینی صحنه جهانی را متأثّر نكرد؟ پس این تحلیل های غرب زدگانی كه به تبعیت از مسیر كلیسا در غرب، مسیر انقلاب دینی را می خواهند به انحراف از دین بكشانند، یك امید غیر واقع بینانه است. پس عزیزان؛ اوّلاً: به هیچ وجه جای ناامیدی نیست. ثانیاً: یك امید هم بیشتر نیست و آن فرهنگِ نترسیدن از مرگ است كه فقط در كربلا یافت می شود.
هم «محبّت به حق» و هم «نترسیدن از مرگ» دو عنصری است كه انسان را از همه سایه های دروغین اژدهایِ بزرگ قدرت در هر زمانی می رهاند. در نترسیدن از مرگ، انسان خود را رها می كند؛ در عشق و محبّت به حق، پیله نظر به خود و منیّت خود را می شكافد و رو به عالمی فوق عالم ترس می كند؛ و این هر دو یعنی «محبّت به حق و نترسیدن از مرگ» در ایمان به خدا جمع است و حسین(ع) نمایش همین ایمان است و نهضت او یعنی محبّت به حق و نترسیدن ازمرگ. و راه رهاشدن انسان از دست همه قدرت های دروغین، چه قدرت دیروز اُموی و چه قدرت پوچ گرای امروز غربی را او نشان می دهد، تا با نشاط آزادی از ترس، روزگار را در ذوقِ حضورِ با حق بگذرانی.
گاهی احساس می كنید از همه چیز آزادید و تمام دریچه های غیب به سوی شما باز شده است و در یك حالت آزادی از گذشته و آینده، در یك حالت حضور با حق و در یك حالت شور و نشاطِ ارتباط با حق، زندگی خود را می یابید و زندگی یعنی این. اگر می بینید در چنین نشاطِ حضورِ با حق نیستید جای پای آن را در ترس از مرگ پیدا كنید، ترس از مرگ نمی گذارد كه ما با حق باشیم و كربلا یعنی نترسیدن از مرگ و دل سپردن به حق.[22]
باز برگردیم به شرح حال زمان معاویه:
آرام آرام، مقاومت ها از بین رفته و زهر فرهنگ امویِ رومیِ معاویه، در تمام رگ و پی جامعه نفوذ كرده بود و هیچ كس باور نمی كرد جز تسلیم به وضع موجود كار دیگری ممكن است و آنچه به علاقه مندان به ارزش های معنوی القاء می شد و در گوش ها دائم زمزمه داشت، این بود كه دیگر كاری نمی شود كرد.
حالا در جامعه سه گروه وجود دارد: یك گروه دل به غرب سپرده و زندگی خودشان را در بَزَك كردن بیشتر دنیا، پوچ كرده اند و می خواهند بقیه را هم به این پوچی بكشانند. گروه دوم دلشان با امام و انقلاب است اما می گویند: فایده ندارد و كاری نمی شود كرد. اینها قبول دارند حق با امام است ولی می گویند: همه جا را دشمن گرفته است. گروه سوم كسانی هستند كه دلشان با حق و ارزش ها است و مثل حسین(ع) امیدوارند، چراكه فرهنگ حسینu یعنی فرهنگ امیدواری.
فرهنگ معاویه امثال گروه دوم را سرجای خودشان میخكوب كرد و امام حسین(ع) با شهادت خود این گروه دوم را نیز تكان دادند و آنها را به گروه سوم پیوند زدند، تا امیدواری برای همیشه تاریخ، راه و روش جبهه حق باشد، آنگاه كه به حسین(ع) اقتدا شود.
همه چیز در دست فرهنگ اموی بود و حسین(ع) در مقابل آن همه آهنگِ تبلیغ یأس، نشان داد كه؛ می شودكاری كرد، و آن كار جز تلاش برای حاكمیّت دین نیست و نفسِ این تلاش، كار است و تحرّك و فعالیت، چه با ماندن و چه با شهید شدن. آن كس كه در این راه تلاش نمود، آن كاری را كرده كه باید بكند و حتماً به آن نتیجه ای كه می خواهد برسد، می رسد. یعنی در حكمت حسینی آنچه بر باد رفته است حیله های معاویه است نه خون حسین (ع). پس نباید هیچ گاه در هیچ شرایطی حكمت حسینی را از نظرگاه ها دور داشت وگرنه آهنگ اموی رُمی نشاط قلب ها را منجمد می كند، و پوچی را به زندگی ها می كشاند؛ چون می خواهد همه را به كاری نكردن دعوت كند.
آری گفتیم:
آن هایی كه حكمت حسینی را نمی شناسند آدم های سرد و دل مرده و مأیوس و گرفتار لگد روزمرّگی های زندگی و مرده مرده مرده هستند. زنده باد بیرق اباعبدالله(ع) كه حقاً نشاط آفرین است و مرده باد كاخ سبز معاویه كه انسان را منجمد می كند. حال خودتان جای خود را پیدا كنید. تلاش كنید ببینید امام حسین(ع) در چه شرایطی بوده است؟ این خیلی مهم است. فقط به خواندن جملات «فَرَزدق و حاكم مدینه و جعفر بن ابیطالب» بسنده نكنید،[23] بكوشید آن شرایط را بشناسید و ببینید امام حسین(ع) در آن شرایط چه كار كردند؟ مقداری از عظمت امام و حكمت عالیه آن حضرت در راستای شناخت شرایطی آشكار می شود، كه حضرت در آن شرایط، حركت خود را شروع كردند و آن وقت است كه تكلیف ما به خوبی روشن می گردد.
در زمان نهضت حضرت سیدالشهداء(ع) اكثر پیرانِ جامعه، عهد پیامبرf را درك كرده بودند. ممكن است خود پیامبرf را ندیده بودند ولی عهد و جوّ آن زمان را لمس كرده بودند، چه شد كه اینها سكوت كردند؟ اینها خوب می دانستند كه معاویه فاسق است پس چرا سكوت كردند و این سكوت چه زیان هایی داشت؟ و چه كسانی باید این سكوت را بشناسند؟
وقتی پیران اكثراً محافظه كار می شوند و جسارت برگشت به ارزش های معنوی را از دست می دهند، و جوانان میان عهد دینی گذشته و عهد جدید امویِ رُمی، سرگردان می شوند، اگر صدایی بلند و بلیغ، آنها را به عهد دینی متذكّر نشود، سایه سیاه فرهنگ امویِ رُمی، برای همیشه جوانان را به رنگ كفر و پوچی می كشاند و حسین(ع) در آن شرایط، آن نسل سرگشته را به عهد دینی محمّدیf متذكّر شد و از پوچی و یأس رهانید. اینجاست كه به واقع می توان پذیرفت كه حسین(ع) اسلام و مسلمین را نجات داد - البته شیعه از نهضت امامش بیشتر بهره برده - آری! نسل جدید سرگردان بود و امام تذكّری به همه آن زمان گشت.
صدای نهضت كربلا؛ مثل بمب در جامعه آن روز صدا كرد و در طول تاریخ حیات اسلام نیز جریان پیدا كرد. مولوی در قرن هفتم هجری، كه ادعای شیعه بودن هم ندارد می گوید: شخصی به شهر حلب رسید، دید شلوغ است، سؤال كرد چه خبر است؟ گفتند: عاشوراست. مولوی به او می تازد كه ای نادان نمی دانی چه خبر است؟ جای تعجب است، جان انسانی از قفسِ تن پریده و تو نمی دانی چه خبر است؟ از عجایب است كه تو نمی دانی عاشورا چه خبر است.
روز عاشـورا نمی دانی كـه هست
ماتم جـانی كه از قرنی بـه است
پیش مؤمن كی بود این قصّه خوار
قدر عشق گوش، عشق گوشوار[24]
یعنی با نهضت و حكمت امام حسینu در جهان اسلام معنای زندگی عوض شد.
تن آسایی آن چنان شیرین است كه در آن حال، فرو ریختن ارزش های معنوی چندان به چشم نمی آید و اگر امام(ع) تمام زندگی خود را به خطر نیندازد، تن آسایی همه زندگی انسان ها را تا آخر اشغال می كند و انسان ها از همه كمالات باز می مانند و امام حسین(ع) با حكمت خود، هم زشتی تن آسایی را نمایاند و هم زیبایی فداكاری در راه دین را نشانمان داد تا از تلخ كامی برهیم.
یكی از بیماری هایی كه همیشه جامعه را از حق گرایی محروم می كند تن آسایی و رفاه است و در اینجاست كه اباعبدالله(ع) تمام زندگی و حتّی تن خود را به صحنه آورد تا زشتی تن آسایی را بنمایاند، و شیرینی دینداری را نیز.
اگر معاویه با رُم، یعنی با غرب ارتباط نداشت یك ابوسفیانِ مرده بود، به همین جهت ما علاوه بر ابوسفیان، آل ابوسفیان و خود معاویه را هم لعنت می كنیم. معاویه چه كرد كه بسیاری از صحابه ساكت شدند؟ شخصی مثل عبدالله بن عمر كه به ظاهر، یك زاهدِ مقدّس است در مكّه قبل از حركت به سوی كربلا خدمت اباعبدالله(ع) آمد و گفت:
یا اباعبدالله، اِتَّقِ اللّه، چون همه مردم با این مرد (یزید) بیعت كرده اند و دینارها هم در دست اوست قهراً به او روی می آورند.... می ترسم در صورت مخالفت با وی كشته شوی... من از رسول خداf شنیدم كه فرمود حسین كشته خواهد شد و اگر مردم دست از یاری او بردارند، به ذلت وخواری مبتلا می شوند. پیشنهاد من این است كه مانند مردم راه بیعت و صلح پیش گیری و از ریختن خون مسلمانان بترسی.
حضرت به او فرمودند: از پستی دنیا همین بس كه سر یحیی بن زكریا را به زن زناكاری هدیه كردند. آیا می دانی كه بنی اسرائیل در بین طلوع فجر و طلوع آفتاب هفتاد پیامبر را كشتند و سپس آمدند در بازار و به خرید و فروش مشغول شدند و انگار كه هیچ نشده؟ و خدا هم به آنها مهلت داد و در عذاب آنها عجله نكرد و بعداً آنها را به عذابی شدید گرفت؟ پس تقوا پیشه كن و مرا رها نكن.[25]
وقتی عبدالله بن عمر از پیشنهاد خود به امام حسین(ع) نتیجه نگرفت، تقاضا كرد كه امام اجازه دهد زیر سینه آن حضرت را كه جای بوسه رسول خدا است ببوسد، سه بار بوسه زد و گریه كرد و خداحافظی نمود و به مدینه رفت و اعلام بیعت با یزید نمود. همین عبدالله بن عمر در مورد بیعت با حضرت علیu گفت: «هروقت همه مسلمانان بیعت كردند، من بیعت می كنم» و حضرت علی(ع) فرمودند: «من كسی را مجبور به بیعت نمی كنم». ولی پس ازشهادت امام علی(ع) بامعاویه بیعت كرد و مخالفت اوّلیه اش هم بایزید به قول خود معاویه ضرری ندارد و ملاحظه می كنید كه حتّی امام حسینu را دعوت به بیعت می كند. و نیز در شورش مدینه پس از قتل امام حسین(ع) به قبیله خود گفت: «هریك از شما كه دست از بیعت یزید بردارید، رابطه من با او قطع است.» و هم او پس از مرگ یزید و روی كار آمدن عبدالملك مروان و گسیل حَجّاج بن یوسف ثقفی به مكّه جهت سركوبی عبدالله بن زبیر، وقتی حَجّاج وارد مدینه شد، شبانه برای بیعت به سوی او شتافت و گفت: «می ترسم مرگم فرا رسد و در اثر نداشتن امام به مرگ جاهلیت بمیرم» و حَجّاج كه خوابیده بود پایش را از لحاف بیرون كرد و گفت: «با پایم بیعت كن» و او با پای حجاج بیعت كرد.[26] ملاحظه می كنید كه این ها به جهت یاری نكردن امام به چه ذلّتی گرفتار شدند، و نیز شرایط نهضت امام را در نظر بگیرید كه مقدّسین و به اصطلاح روشنفكران آن زمان در آن شرایط چه افكار و اعمالی داشتند.
امام در شرایط مناسب كه مصادف با مرگ معاویه بود، توانست پیام خود را به مردم برساند. علّت این كه امام به طرف كوفه رفت این بود كه كوفیان به جهت ظلم های معاویه بر آنها آمادگی بیشتری جهت یاری حسین(ع) داشتند. هر چند توفیق یك دل بودن را از خود سلب كردند، ولی امام مسیر پیام رسانی خود را به خوبی طی كردند، (به همین جهت امام پس از شنیدن خبر شهادت مسلم بن عقیل باز همان راه را ادامه دادند)، و همچنان تا امروز این پیام مسیر خود را می رود. آنهایی كه درد دین دارند تا قیام قیامت در این پیام رسانی شریك اند تا نگذارند حجاب سودجویی و سیاست بازی، نور معنویّت و شریعت را خاموش كند و شور حیات دینی كه از سرچشمه حسین(ع) جاری است، بخشكد، و خودشان با جداشدن از اسلام و كربلا در ظلمت سرد زندگی دنیا بپوسند.
ای كاش! نگاهی به زندگی انسان ها در پانصد سال اخیر می كردیم تاببینیم معنی پوسیدن درظلمت سرد دنیا و معنی با شور ماندن و با شور مردن، چقدر در رابطه با دوری و نزدیكی به كربلا، روشن و غیر قابل انكار است. ای كاش! به اطرافیان خود نگاه می كردیم تا این رابطه باز خود را روشن تر اثبات كند. عدّه ای جدا شده از حسین(ع) و سرد و بی روح و دنیا زده، و عدّه ای متوسل به حسین(ع) و سرشار از امید و صبر و آرامش.
ای خدا! به حق حسین(ع) ما را از حسینu جدا نكن تا از هیچ جبهه حقّی، جدا نكرده باشی.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا اباعبدالله وَعَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِكَ ﴾
﴿ عَلَیْكَ مِنّی سَلامُ اللّهِ اَبَدًا ما بَقیتُ وَ بَقِی اللَّیْلُ وَ النَّهارُ ﴾
﴿ وَلاجَعَلَهُ اللّهُ اخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِكُمْ ﴾
سلام برهمه آن سرورانی كه راه زندگی كردن را در سخت ترین مراحل، به ما آموختند، تا ما هیچ توجیهی برای رهاكردن زندگی دینی در شرایط سخت نداشته باشیم!
درجلسات گذشته تأكید شد كه باید شرایطِ فرهنگی- اجتماعیِ زمان حضرت اباعبدالله (ع) روشن شود، تا اوّلاً: بفهمیم این نهضت در چه شرایطی شروع شد و شكل گرفت، ثانیاً: این مسئله به خوبی روشن شود كه نهضت اباعبداللهu یك نهضت فراتاریخی است، به طوری كه همه تاریخ را فرا گرفته، و قصّه دشمنان اباعبدالله(ع) هم قصّه دشمنان بشریّت است. لذا این جبهه، همیشه گشوده است وثالثاً: باید متوجّه بود كه هركس نتواند دشمن خود رابشناسد، از خود شكست خورده است. و نیز اگر كسی دشمن خود را شناخت و راهی جز راه اباعبدالله(ع) برای مقابله با آن برگزید، بداند كه حتماً چروكیده و مأیوس خواهد گشت و در راستای شكست از خود، از دشمن خود نیز شكست خواهد خورد.
در جلسات قبل عرض شد: امویان با یك چهره خاصّی مقابله با امام حسین(ع) را شروع كردند. امویان به نمایندگی معاویه در شام تركیبی شدند از فكر مشركانه و ظاهرپرست رُمی ها، و روح تعصب جاهلی اموی. وقتی این دو طرز فكر تركیب شوند، فكر معاویه ای ساخته می شود.
اگربتوانیم فكر معاویه ای را - با آن همه پیچیدگی و دقت- بشناسیم عظمت نهضت امام حسین(ع) رامی شناسیم، وگرنه فقط یك ادعا داریم كه حسینu اسلام را نجات داد، اما چگونگی آن را در نمی یابیم.[27]
تأكید ما این است كه اگر روح و فرهنگ معاویه را بشناسید - كه تركیبی از جاهلیت عرب و شرك رُمی است- آن وقت می فهمید جبهه حسینی هنوز گشوده است و دشمنِ امروزِ شما همان دشمن دیروز اباعبدالله(ع) است كه امروز هم با چهره فرهنگی غربِ بعد از رنسانس به میدان آمده است به همین جهت عرض كردیم: رضاخان را غربی ها به سر كار آوردند و اوّلین كار او مبارزه با جلسات عزاداری اباعبدالله(ع) است، این یك اتفاق نیست بلكه غرب خوب می فهمد كه نابودی اش به نهضت حسین(ع) بستگی دارد. وقتی عشق الهی عامل حركت انسان در زندگی باشد، هم بی محتوایی فرهنگ غربی به كمك حكمت حسینی خوب روشن می شود و هم ناتوانی فرهنگ غرب در مقابل روش حسینی به خوبی روشن می گردد. حسین(ع) چهره ای از دشمن را می شناخت كه اسلام تا ابد از طریق این چهره تهدید می شود و لذا نهضت حسینی است كه می تواند تا قیام قیامت دشمن اسلام را شكست دهد.
انقلاب اسلامی هم ادامه همان نهضت و دشمن آن هم همان اروپای بعد از رنسانس است. اگر نهضت حسین(ع) شناخته شد، دشمن، و راه مبارزه با دشمن را درست می شناسیم. هر كس به اندازه توان خودش از نهضت اباعبدالله(ع) معنی زندگی كردن خود را می یابد. باید هرسال بیشتر تلاش كرد تا این نهضت را فهمید، چراكه نهضت اباعبدالله(ع) مثل قرآن هفتصد بطن دارد. یعنی این نهضت، تمام بشریّت را در طول حیاتش تغذیه می كند. عمده آن است كه مكر معاویه در قرن بیست ویكم ما را نفریبد، چراكه معاویه یك شخص نیست بلكه یك فرهنگ است. فرهنگ معاویه بعد از مردن معاویه هم می خواهد اجازه ندهد نهضت اباعبدالله (ع) درست فهمیده شود. فرهنگ معاویه ای تلاش می كند نهضت امام را منفی جلوه دهد، و اگر نتوانست، لااقل آن را سطحی جلوه می دهد، یعنی از محتوا می اندازد. شما بدانید سطحی جلوه دادنِ یك نهضت، به همان اندازه یا بیشتر از منفی جلوه دادنش، خطرناك است.
فرهنگ اموی غربی، نوع خاصی از زندگی را به انسان ها پیشنهاد می كند كه تنفس در آن فضا همراه با ذلّت و خواری است، و انسان بودن و آزاده بودن در چنان شرایطی بسیار مشكل است و انسان های آزاده حیات خود را در هر لحظه در چنان فرهنگی در خطر می بینند.
هر لحظه می بینید معنی حیات دینی و الهی زیر سؤال می رود و حیات پوچ و بی محتوای انسان های لاابالی مورد ستایش قرار می گیرد.
اسیر زمین شدن و از آسمان باز ماندن و روزمرّگی را زندگی پنداشتن و در دنیاداری مسابقه گذاشتن، زندان متعفّنی است كه روح های آزاده نمی توانند آن را بپذیرند، و سرباز زدن از چنین رسومی را در هر زمانه ای زندگی می شمارند.
اصولاً زندگی حقیقی این است كه نگذاریم عمرمان از آسمان و غیب و ملكوت بریده شود. یعنی انسان های بزرگ معنی زندگی خودشان را مقاومت در برابر فرهنگی می دانند كه می خواهد معنی حیات آسمانی را از بین ببرد، و این است كه شعار اصلی حسین(ع) فریاد«هَیْهات مِنَّاالذِّلَّة» بود. یعنی چنین بودنی كه فرهنگ معاویه پیشنهاد و مطرح می كند، حیاتی ذلیلانه است و این شعار یعنی آزادی از هر ذلّتی كه ما را از آسمان غیب جدا كند و اسیر زمینِ تاریكِ افسرده بنماید.
در بحث علائم مادّی شدن دین از نظر علّامه طباطبائی(رحمه الله علیه) عرض كردیم كه اهل البیتh ؛ یعنی معنویت مجسّم در درون حوزه فرهنگی اسلام، وگرنه هر حاكمی كه سركار می آمد یك تعداد نخلستان درست می كرد و به سر و وضع شهر می رسید. ولی اهل البیتh یك روح معنوی در كالبد جامعه اند، و حكومت اموی كالبد بی روح اسلام است. نهضت حسینی یعنی بقایی همراه با ملكوت، و فعالیت معاویه یعنی بقایی همراه باحیات زمینی صِرف.
در واقع پیشنهاد یزید این بود كه امام حسینu، حیاتِ دینی در كنار حاكمیّت فرهنگ یزیدی را بپذیرند، تا زنده باشند ولی سؤال این است كه این چه روحیه ای است كه همراه با یزید بودن برایش زندگی محسوب نمی شود؟ این یك فرهنگ است كه با فرهنگ یزیدی سازگار نیست و باید این فرهنگ در همه ابعادش برای ما روشن شود كه چرا این فرهنگ با فرهنگ یزید و معاویه سازگار نیست؟ و از همه مهم تر این كه حسین(ع) چگونگی این عدم سازگاری رانشان داد و این دومی خیلی دقیق و حساس است كه ما آن را حكمت حسینی نام نهاده ایم و در این سلسله بحث می خواهیم همین را روشن كنیم. إن شاء الله.
امام حسین(ع) فرمودند:
فَاِن نَهزِم فَهَزّامون قِدماً
واِن نُهزَم فَغَیرُمُهَزَّ مینا
یعنی؛ با این نیروی كم در مقابل دشمن قوی می جنگیم، اگر پیروز شدیم تازگی ندارد و اگر كشته شویم دنیا می داند كه ما مغلوب نشده ایم.
چون معنی حیات انسان در مقابل فرهنگ مادی معاویه آن است كه هضم آن فرهنگ نشود. حیات حقیقی آن است كه در آن معنویت اسلامی اش حفظ شود، حال چه بمانیم و چه كشته شویم. و لذا است كه امر به معروف و نهی از منكر مانع این هضم شدن می شود. حال اگر در این جنگ وجدال مغلوب نشدیم، بر یزیدیان حاكم می شویم كه این چیز جدیدی نیست. یعنی حضرت غلبه بر یزید را چیزی نمی گیرد، همچنان كه تكه تكه شدن زیر سُم اسب ها را چیزی نمی شمارد و اگركشته شدیم بدن های ما زیر سم اسب ها پاره پاره می شود چون می خواهیم انسان بمانیم و آزادگی خود را از دست ندهیم.
قبلاً عرض شد كه حضرت وقتی با حرّ روبه رو می شوند، حرّ به حضرت می گوید: ای پسر فاطمه فكر می كنم اگر مقاومت نكنید بهتر باشد زیرا شما را می كشند. حضرت می فرمایند: «اَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنی؟»؛ «آیا مرا از مرگ می ترسانی؟» اصلاً مگر مرگ چیزی است كه تو مرا از آن می ترسانی؟ تأكید من بر این جمله به جهت آن است كه باید این را در ذهنتان حل كنید كه در فرهنگ كربلا، عنصری به نام خطر مرگ وجود ندارد و اصلاً مرگ چیزی نیست كه تصمیم گیری اصحاب كربلا را تحت تأثیر خود قرار دهد و تصمیم آنها را تغییر دهد. حرف این است كه«اِنّی لا اَرَی الْمَوْتَ اِلاَّالسَّعَادَة»؛ «ما مرگ را جز سعادت نمی بینیم»؛ پس، از مرگ با ما حرف نزنید، از انجام وظیفه باید سخن گفت.
یكی از شاعران در مورد اصحاب كربلا می فرماید:
قَدْغَیَّرَالطَّعْنُ مِنْهُمْ كُلَّ جارِحَةٍ
اِلاَّالْمَكارِمُ فی اَمْنٍ مِنَ الْغِیَرِ»[28]
«نیزه های دشمن همه اعضایشان را تكه تكه كرد مگر همّت بلند و مكارم اخلاقشان را كه هیچ نیزه ای نمی توانست تغییر دهد».
باید به كربلا از زوایای مختلف نگاه شود تا فرهنگ كربلا برای ما روشن شود. یكی از نكاتی كه باید بررسی شود این است كه: چرا امام حسین(ع) از یك طرف وقتی خبر شهادت مسلم بن عقیل رامی شنوند بدون آن كه خودشان تغییر مسیر دهند به همراهانشان می گویند: برگردید، چون راه ما، راه كشته شدن است و لذا در آن زمان عدّه ای از افراد برگشتند. از طرف دیگر امام حسین(ع) سایه به سایه زهیر بن قین می روند و او را به همراهی خود دعوت می كنند. و یا پیشنهاد حبیب بن مظاهر را در مورد دعوت طایفه بنی اسد جهت پیوستن آنها به قافله اباعبدالله می پذیرند.
دعوت امام از حرّ و زهیربن قین و امثال اینها، نه برای آن است كه شمشیرزنانی بیشتر به جمع لشكر افزوده شود، بلكه نهضتِ سر باز زدن از سایه سیاه فرهنگ دنیاگرایی اموی - رومی حركتی است كه حضور چنین افرادی جرأت آزادشدن همه مردم را از این فرهنگ درآینده می افزاید، تا انسانیّت گمان نبرد راه آزادشدن از «فرهنگ پوچ گرایی» وجود ندارد و از حیات شیرین معنا افزای علوی به بهانه های واهی دور شود، و سیاه روزگار و سیاه روی بماند.
گاهی دوستان می گویند: همه این عیب هایی كه شما می گویید، غربیان دارند، درست است، ولی كاری نمی توان كرد. بله؛ تا حسین(ع) نداریم، هیچ كاری نمی توانیم بكنیم. اباعبداللهu، همین سایه یأس و جوّ سیاه را بر سر جامعه می دید: قبول داریم معاویه بد است، ولی كاری نمی توان كرد. بسیاری از صحابه آمدند و این جمله را به امام حسین(ع) گفتند: «آقا؛كاری از پیش نمی برید». ولی امام نشان دادند كه می توان كاری كرد. فرهنگ عصیان و سر باز زدن از سایه شوم اموی كاری است كه اباعبدالله(ع) به همه تاریخ بشریّت، هدیه كرد. فرهنگِ اموی - رومی تبلیغ كرده بود كه كاری نمی شود كرد، و معاویه همیشه در اثرِ تبلیغ همین جمله زنده بود. شما اگر باور كنید این فرهنگ دروغ است، خودش فرو می ریزد. این ترس ما از مرگ است كه حكومت دیكتاتوران را حفظ می كند، نه اسلحه ها و لشكرهای آنها.
سال 61 هجری هنگامه ای است كه در آن سال افراد پنجاه ساله پیامبرf راندیده اند، و شصت و هفتاد ساله هایی هم كه پیامبرf را دیده بودند در سرازیری حیات، آماده بستن بار سفر آخرتند و اكثریت قریب به اتفاق مردم آنچه به یاد دارند راه و رسمی است جدای از راه و رسم پیامبرf. حال چگونه امام حسین(ع) باید آنها را متوجّه سیره پیامبرf بكند و رسالت خود را كه عبارت است از «اِنَّماخَرَجْتُ لِطَلَبِ الْاِصْلاحِ فی اُمَّةِ جَدّیf»[29] به انتها رساند؟ و حسین(ع) چنین كاری كرد. چگونه؟ آن طور كه كرد. در شرایطی كه هیچ راهی جز یأس نمانده بود امام حسین(ع) مأیوس نشد و قیام حسین(ع) یعنی همین كاری كه در چنین شرایطی انجام داد، با آن منطق و روشی كه انجام شد.
حاكمانی چون مغیره بن شعبه، سعدبن عاص، ولید، عمربن سعد و دیگر اشراف زاده های قریش، حاكمان فاسق و ستمكار و تجمل دوست و مال اندوزی بودند كه طی پنجاه سال، تمام افق تجزیه و تحلیل فكری نسل موجود را پركرده بودند و گویا به باور مردم چنین القاء شده بود كه حاكمیّت و ثروت، میراث همیشگی این باند است و ثروت همه مردم باید در اینها خلاصه شود. (كسانی كه حسینی فكر نمی كنند از این كه فلان باند، روند جامعه را به دست گرفته زود مأیوس می شوند. شماببینید پنجاه سال همه ثروت و پست های كشور دست یك گروه اموی می چرخید، در این مدّت نسلی هم در جامعه هست كه اصلاً پیامبرf را ندیده و با سیره آن حضرت آشنا نشده است)، حال در چنین جوّی حسین بن علی(ع) اصلاً مأیوس نیست و بنای تغییر دارد.
جوّی حاكم بود كه در آن جوّ اصلاح معنا ندارد و یأس عین حكمت پنداشته می شود. (به عنوان مثال؛ ابن عباس كه بعد از معصوم از سیاستمداران عرب است به امام حسین(ع) می گوید: فایده ندارد و به نتیجه ای نمی رسی و كشته می شوی؛ یعنی در آن روز، یأس، حكیمانه ترین كار حساب می شد). و حسین(ع) در چنین شرایطی تمام این باورهای اختاپوسی را ویران كرد و اراده كرد كه همه چیز را تغییر دهد، و همه چیز را تغییر داد. ما شیعه ها بیش از هزارسال است كه به نور حسینی زندگی می كنیم و به راحتی بدون آن كه تلاش مضاعف كرده باشیم، امیدمان زنده است و هرگز به یأس فكر نمی كنیم و متوجّه نیستیم این همه نور و شور و شعور از كجاست. در این صدساله ای كه بعد از مشروطه، روح عشق حسینی به جهت حضورِ فرهنگ غربی در این كشور ضعیف شد و تحت تأثیر پوچی های غرب قرارگرفتیم، تا حدّی از آن حیات پر امید دور شده ایم، ولی بحمد اللّه این روحیه در حال بازگشتن است و راستی به غیر از حكمت حسینی هر كاری بی نتیجه بود، همچنان كه حكمت حسینی هیچ وقت بی نتیجه نخواهد بود؛ ان شاءالله در یك فرصتی باید روی این مطلب كاركرد كه در شور حسینی بی نتیجه ماندنِ حیات اصلاً معنی نمی دهد. امام خمینی (رحمه الله علیه) با همین روحیه حسینی، نهضتشان را شروع كردند و لذا پیروزی نصیب نهضت شد. این روحیه اصلاً مرگ پذیر نیست. یعنی وقتی همه جوّ زمانه، ما را به غیرممكن بودن كارها محكوم می كند، حكمت حسینی است كه غیر ممكن ها را ممكن می داند و در این حكمت اصلاً یأس جایگاهی ندارد.
مشكل دشمن همین است كه نمی تواند فرهنگ شیعه را به یأس بكشاند و خودش را بدون هیچ مقاومتی در تمام ابعاد زندگی مسلمانان جای گیر كند. شما ببینید در كشور ما چه كسانی مرعوب آمریكا هستند؟ مرعوب آمریكا شدن شكست است وگرنه آمریكا هیچ كاری نمی تواند بكند. نداشتن روحیه حسینی است كه رعب از آمریكا را در دل یك عدّه انداخته است. الآن در این كشور كسانی كه حسینی فكر می كنند، مرعوب آمریكا نیستند. بعضی از مسئولین و بسیاری از سیاست زدگان روشنفكر آن چنان مرعوب آمریكا هستند كه می گویند شما را قسم می دهم به خدا یك طوری با آمریكا كنار بیایید تا یك وقت بلایی سر ما نیاورد. باید به این ها گفت همین ترسی كه شما دارید، بدترین بلایی است كه بر سرتان آمده است. شما با وَهم های ساخته آمریكا به سر می برید و نه با شور و شعور حسینی. حكمت حسینی انسان را در مقابل هیچ چیز مرعوب نمی كند. فرهنگ حسین(ع) فرهنگی است كه دشمن نمی تواند اسلحه رعبش را به رخ آن بكشد و لذا برای دشمن دیگر اسلحه ای نمی ماند. وقتی كه انسان ترس از مرگ را كُشت همه قدرت دشمن را كشته است و كربلا یعنی همین. اگر آیت الله مدرس (رحمه الله علیه) در مقابل اولتیماتوم روسیه به نمایندگان مجلس فرمود: «قبل از مرگ، از ترسِ مرگ نمی میریم»، چون او شاگرد كربلاست. كسانی كه شاگرد كربلا نبودند از رضاخان ترسیدند.
آن وقتی كه معاویه به همه فهمانده بود آرامش را پذیرا باشند و در سایه این آرامش اگر اصل اسلام و رهبری اسلام هم حذف شد چه باك، و همه آرام آرام به این مسئله عادت كرده بودند و ثروت های بادآورده زمان عمر غنایمی بود ذخیره دوران پیری شان (خلیفه دوم، ده سال جنگید و نگذاشت مردم فكر كنند، و حالا كه وضع مالی همه خوب شده بود دیگر كسی در چنین وضعی حالش را ندارد كه با بودن انبوه طلاهایش و زیر سایه درختانش، وضع موجود را به هم بزند، از نظر چنین افرادی اسلام هم رفت، كه رفت، اسلام را برای این می خواستیم كه درختان باغمان سبز باشد و ما زیر سایه اش باشیم)، حسین(ع) همین دیوار فریبِ معاویه را شكافت كه می خواست همه آرامش معاویه ای را حفظ كند و نگذاشت این فریبِ مزوّرانه، دین مردم شود و دین از دست برود. (معاویه با تبلیغ آرامش، به مردم باورانده بود كه نمی خواهد كاری بكنید. در حالی كه آرامش در زیر سایه حكومتی كه دین را خاموش می كند، مرگ است، و برعكس؛ آرامش در زیر سایه حكومتی كه دین را تبلیغ می كند، حیات است و فرصت تعمّق در دین). و شما این قاعده تاریخی را بدانید، همین كه عدّه ای فریبی را رسوا كردند دیگر برای همیشه آن فریب، فریب می ماند و نه حقیقت. و از این به بعد فریب خوردگانند كه باید در زندگی خود تجدید نظركنند. با كشته شدن فرزند رسول الله (ص) زندگیِ آرام دیروز، دیگر آرامش نخواهد بود، و حسین(ع) چنین آرامش های دروغین را از دست آرامش دارها كه با ثروت های بادآورده به آن دست یافته بودند، گرفت. شاید التماس بعضی از اینان به حسین(ع) كه از حركت باز ایستد، برای حفظ همین آرامشی بود كه برای خود ذخیره كرده بودند. اینان دیروز چون زیر سایه عدالت علی(ع) بقاء ثروت های متورّمشان تهدید می شد، حكومت علی(ع) را نمی خواستند، لذا به راحتی از پشتیبانی آن حضرت كنار كشیدند. ولی امروز با خون حسین(ع) چه كنند، كه شرافتشان را به خطر می اندازد، شرافتی كه زیر سایه اسلام به دست آورده اند و بر همه وانمود كرده بودند كه اسلام زیر سایه شمشیر این ها به جایی رسیده و بر این ادّعا می بالیدند.
اگر در سیره حسینu دقّت بفرمایید، دیگر نمی گویید: چه فایده كه عدّه ای بفهمند فرهنگ معاویه، فرهنگ فریب دادن انسانیّت است. شما بدانید اگر معلوم شود یك فكر و فرهنگ فریب و دروغ است و حتّی اگر همه هم به آن عمل كنند، غیر از این است كه آن فرهنگِ فریب را حق بپندارند و زندگی شان را بر اساس آن بنا كنند.
نگو كه درگوشه ای از زمین 72 نفر را كشتند و تمام شد، نه با این كار، فرهنگ فریب رسوا شد. عمق فاجعه جدا شدن از اهل البیتh روشن شد، شیعه معنی پیدا كرد و به عنوان فرهنگ اصیل اسلامی مشخص گشت. همین كه آمریكا از شیعه می ترسد و در كنفرانس «وِنیز» (قبل از شروع دفاع مقدّس هشت ساله) كارتر و تاچر وژیس گاردستن جمع شدند كه ما با انقلاب اسلامی كه تمام حیات غرب راتهدید می كند چه كنیم؟ و به این نتیجه رسیدند كه به زعم خودشان به كمك جنگ باید آن را متوقف یا نابود كرد، این نشانه عظمت انقلاب اسلامی است كه با فرهنگ شیعی به صحنه آمد. مگر انقلاب اسلامی با چه اسلحه ای می جنگید؟ با نور حسینی می جنگید. پس فقط 72 نفر در كربلا نیستند، بلكه فرهنگی است كه همه فرهنگ فریب را تا قیام قیامت تهدید می كند و به واقع بعد از حسین(ع) آنهایی كه معلوم شد فریب خورده اند، باید در روش و فكر خود تجدیدنظر كنند و این یعنی ایجاد كردن تحوّل در عالَم انسانی.
هر اندازه مسلمانان از عصر پیامبر (صلواه الله علیه وآله) دور می شدند خوی و خصلت های مسلمانی را بیشتر فراموش می كردند و سیرت های طاغوتی و گروه سازی ها و فخرفروشی ها بیشتر سر برمی كشید، و كدام سیرت بود جز حكمت خونین حسین(ع) كه هشدار باش و برگشتی باشد به سوی ودیعه الهی، یعنی بازگشت به اسلامی كه در جامعه بی رنگ شده بود.
بعد از كربلا، سراسر نظام جامعه اسلامی مسئله دار شد و نتوانست به همان شكل به زندگی خود ادامه دهد. به عنوان نمونه: شما می بینید كه تمام قاتلان حضرت، هم پشیمان و هم كشته شدند. پس یعنی تمام مكر دشمن وارونه شد و به خودش برگشت. نمونه دیگر این كه؛ یزید گفت: «خدا عبیدالله رابكشد، ما به او نگفته بودیم كه حسین را بكشد». این یك جمله نیست كه یزید از سر صدق گفته باشد، این ویران شدن تمام هویت نظام سیاسی دشمن است، ولی در طرف مقابل، فرهنگ حسین(ع) و پیروان این مكتب هیچ گاه شكست پذیر نشدند.
در سال 1340 شاه می خواست لایحه «انجمن های ایالتی و ولایتی» را تصویب كند تا بر اساس این لایحه نمایندگان مجلس به جای قسم به قرآن به كتاب مقدّسی كه اعتقاد دارند قسم بخورند و در این راستا بود كه هر غیر مسلمانی هم می توانست به عنوان نماینده ملت مسلمان وارد مجلس شود، از این جا بود كه امام خمینی (رحمه الله علیه) نهضت و اعتراض خودشان را شروع كردند و چند ماه بعد شاه مجبور شد این لایحه را پس بگیرد. بعد در سال 1343 كاپیتولاسیون را شاه به مجلس برد و تصویب شد، امام اعتراض كردند و به دنبال آن امام را تبعید كردند ولی مدتی نگذشت كه آنها لایحه را پس گرفتند. بعد درسال 57 در روزنامه اطلاعات، مقاله رشیدی مطلق را نوشتند، تا به گمان خودشان امام را بی آبرو كنند، ولی ملّت بر اساس فرهنگ حسینی مقابله كرد. بعد شاه به عنوان عذرخواهی گفت: «صدای انقلابتان را شنیدم». همه این حادثه ها این نكته را به ما می گوید كه مگر می شود كسی به روش حسینی با دشمن بجنگد و شكست بخورد؟ امام خمینی (رحمه الله علیه) زندان رفتند، تبعید شدند، ولی شكست نخوردند. شما شكست دشمن را به اندازه متوقّف شدن و برآورده نشدن طمع دشمن ببینید. اگر دشمن به اهدافش نرسید، این را می گویند شكست. مردن كه امری طبیعی است.
امام حسین(ع) نگذاشتند اشرافیتی كه داشت اسلام را می بلعید، با چهره ای شرافت مندانه بماند. بی شرافت ترین افراد كسانی شدند كه فرهنگ معاویه را تحمل كردند. نمونه اش ذلّت عبدالله بن عمر بود كه دیدید با حجّاج چگونه بیعت كرد. كجا رفت آن شرافت های دروغین؟ بعد از حسین(ع) همه آنها فروریخت و شرافت حكمت حسینی و اسرای كربلا نمایان شد.
پس از شهادت امام حسین(ع) همه از بودن خود ننگ داشتند، یا بر سر قبر اباعبدالله می آمدند و شمشیر بر فرق خود می زدند و یا شمشیرها را در هر شهر و ایالتی بر هم فرو می آوردند و عجیب این كه همه آنچه را كه می خواستند با یاری نكردن حسین(ع) برای خود حفظ كنند، از دست دادند و از آن طرف آنچه را هم كه با یاری كردن امام حسین(ع) می توانستند به دست آورند، به دست نیاوردند. و عبرتی بزرگ آموختند كه رها كردن دین خدا و امام مسلمین یعنی محروم شدن از همه چیز.
نمونه شاخص آن را در عُمرسَعد می بینید. اصلاً نظام فرهنگی زمان ویران شد. یعنی تمام آنچه را كه می خواستند از دست دادند، كلّ حیاتشان مسئله دار شد، هم در كوفه و هم در بصره، هم در شام و هم در مدینه. حتی نهضت كربلا، شام را هم كه تا آن زمان، از آن معاویه بود، از دست او گرفت و بعد از كربلا شور معاویه دوستی از شام رخت بربست، تا آنجایی كه آرامگاه زینبi را در خود جای می دهد و به آن می بالد و به این ترتیب نهضت امام حسین(ع) فرهنگ نجات اسلام گردید، با روحیه ای كه در آن یأس راه ندارد.
دین صورت تشریفاتی به خود گرفته بود و از پرهیزكاری و عدالت خبری نبود. همه به دین به عنوان یك ابزار نگاه می كردند و نه یك حقیقت. و دینداران واقعی، ساده باورانی شمرده می شدند كه زیر و بم زمانه را نمی شناسند. و حسین(ع) در چنین جوّی، بی دینی زمانه را معنی كرد و دینداری را به درستی نمایاند، تا دینداران با طاقتی هر چه بیشتر از دینداری خود خسته نشوند و بفهمند انتهای بی دینی، و دین تشریفاتی به چه انحرافی در انسانیّت انسان ها و در اجتماع مسلمین كشیده خواهد شد. و عاشورا در هر سال پیامی برای دینداران دارد كه دین خود را به تشریفات نكشانند و از حقیقت دین باز نمانند و مرعوب سیاست بازانی كه دین را وسیله رونق بازار دنیا كرده اند نشوند، هر چند به ساده باوری متّهم گردند.
آری؛ با نهضت امام حسینu عمق فاجعه انحراف در دین پیدا شد، راستی چقدر فاصله بود بین دین حسین(ع) و دین عمرسعد و معاویه؟ و این سؤال كه چرا دین به كار جامعه نمی آید؟ و دین نمی تواند جامعه را سر و سامان دهد، با نهضت امام حسینu جواب داده شد. حضرت به خوبی نشان دادند كه دینِ نجات دهنده كدام دین است و دینِ هلاك كننده كدام.
شاید یكی از سؤالات شما این باشد كه در دورانی كه همه چیز وارونه شده است، چه كار كنیم؟ همیشه این گونه بوده كه پس از مدتّی كه شرایط وارونه می شده است، انسان های معمولی، ولی حقیقت طلب، حیران می گشتند، آری؛ حیران گشته و با ناباوری نمی دانستند كه چه باید بكنند و با نهضت حسینی بود كه این وارونه شدگان وارونگی شان آشكار می شد. هیچ وقت در كشور شیعه و با فرهنگ شهادت مأیوس نشوید، چراكه چنین كشوری با حسین(ع) نجات پیدا می كند.
نهضت حسین(ع) نه تنها مهر رسوایی را به پیشانی حاكمان اموی زد، بلكه یك كار بزرگ دیگر هم كرد و آن این كه مدعیان دینداری را كه در شرایط سخت، امامشان را یاری نمی كنند شناساند؛ تا برای همیشه دینداران عافیت طلب نتوانند مزوّرانه در جبهه حسینی قرار گیرند و دین خود را به رخ مسلمانان بكشند. گاهی می گویند: فلانی چون زندان رفته است خوب است. ولی آیا با این همه زندانی كه رفته است، در خط ولایت هست یا نه؟ اگربیشتر عمرش در زندان بوده و از جهاد اسلامی زخم ها به تن دارد، اكنون كه از خط ولایت جدا شده، تمام زحماتش را به هدر داده است. زبیر در اوایل اسلام در دفاع از پیامبرf بدنش 25 زخم برداشت، ولی شیعه است كه می فهمد او از زحماتش نتیجه نگرفت، چون پس از 30 سال در جنگ جمل رو در روی ولایت، یعنی علی(ع) ایستاد. پیام كربلا این است كه: ای مسلمانان! با این دیندارانی كه در شرایط برخورد سخت دشمن سر خود را می گیرند و همه ادعایشان را نادیده می شمارند، دست مسلمانی ندهید و به آن ها اعتماد نكنید و فریب سابقه شان را نخورید، كه امروز، اسلامِ مجسّم را یاری كردن شرط مسلمانی است. جمله ای كه سلیمان بن صرد خزایی قبل از دعوت از امام به كوفیان گفت، چه با معنی بود كه: «مردم، اگر مرد كار نیستید و بر جان خود می ترسید، بیهوده این مرد را نفریبید.»
در كربلا همین روحیه بود كه رسوا شد. امروز هم اگر شما كربلایی شدید، چنین روحیه ای را رسوا می بینید نه سیاستمدار و زرنگ. اگر در جریانات سیاسی گیج و بی تحلیل شده اید، علّتش آن است كه فرهنگ حسین(ع) را درست نمی شناسید و الفبای دشمن شناسی توسط نهضت كربلا از ذهن و روح شما رفته است وگرنه شیعه ای كه حسین(ع) دارد و كربلا را می شناسد، هیچ وقت در هیچ حادثه ای لرزان و بی تحلیل نیست.
اگر كربلا را از زاویه ای كه مطرح شد، نگاه كنید، هم شكست ناپذیری نهضت امام حسین(ع) را می بینید، هم حیله های دشمن شما را نمی رباید. امام حسین(ع) شهید شد تا حكمتی بسیار بزرگ به بشریّت بدهد. پس مواظب باشید خودتان و جامعه تان را نسبت به نهضت كربلا سطحی نگه ندارند.
قبلاً عرض شد و باز هم قابل دقت است كه علّت پیروزی معاویه به جهت ده سال جنگ عمر بود كه جامعه را سطحی و عمل زده كرد. اگر جامعه سطحی شد و حكمت حسین(ع) از میان رفت حتماً شكست خورده اید. در عزاداری امام حسین(ع) نباید وقتمان را صرف آهن ها و دُهُل ها و دیگ ها بكنیم. این ها فهم ما را از این نهضت سطحی می كند. كنار سینه زدن و اشك ریختن برای اباعبدالله(ع) باید حكمت حسینی را حفظ نمود. مسلّم این حكمت بدون اشك و شیدایی و عزاداری نمی شود، ولی آن حكمت و این عزاداری اگر هر دو با هم باشند ما را با حسین(ع) متّحد می كنند. إن شاءالله
خدایا! به حقّ امام حسین (ع)، روح ما و جامعه ما را بیش از پیش به حسین(ع) و كربلا نزدیك بفرما.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ اَعْظَم اللّهُ اُجُورَنا بِمُصابِنَا الْحُسَیْن(ع) ﴾
﴿ وَجَعَلَنا وایاكُمْ مِنَ الطالِبین بِثارِه مَعَ اِمامِ المَهدی مِنْ آل مُحمّد(صلواه الله علیه وعلی آبائه) ﴾
كربلا به وسعت همه انسانیّت است برای تك تك انسان ها، در تمام طول حیاتشان؛ تا هر كس خودِ گمشده اش را در هر عرصه ای از عرصه های ابتلاء و امتحان، آن گونه كه باید حسینی بشود، بیابد.
امام حسین(ع) معنی حیات دینی صحیح را در ظلمت زمین كه همواره ظالمان بر ظلمت آن می افزایند، به ما آموخت، تا ما سرگردان نمانیم. امام حسین(ع) معاویه و یزید را به عنوان موانعی برای زندگی دینی در مقابل خود دارد تا همه انسان ها بدانند جهان هرگز بی معاویه و یزید نمی شود و بنا نیست وقتی ظلمت معاویه ای، خود می نمایاند حسین(ع) خانه نشینی پیشه كند و درخشندگی خود را به صحنه نیاورد.
هر سالی كه با كربلا روبه رو می شویم، گویا هنوز این صحنه زنده است و به اندازه ای كه ما عوض شده و آمادگی بیشتر یافته ایم حسین(ع) با ما بیشتر سخن دارد.
در این سلسله مباحث بنا داریم شرایط اجتماعی سیاسی زمان حضرت اباعبدالله(ع) را ارزیابی كنیم تا روشن شود همیشه و در هر شرایطی حسین(ع) است كه دستگیر ماست و تا هیچ زمان و زمانه ای را بهانه ای برای فرونشاندن انگیزه های متعالی خود و حیات دینی خود نكنیم.
مردم، معاویه را پذیرفته بودند هر چند نپسندیده بودند. معاویه به مردم باورانده بود كه چاره ای جز پذیرفتنِ رسم زمانه نیست و آن هم زمانه ای كه معاویه تعیین كرده بود و تشخیص مروان بن حكم هم بی جا نبود كه باید قبل از منتشر شدن خبر مرگ معاویه از حسین بن علی(علیهما السلام) و عبدالله بن زبیر برای یزید بیعت گرفت. و همیشه در سایه این پذیرش است كه دین بی رنگ و كفر حاكم می شود. چراكه هرگز نمی شود به بهانه نپسندیدن حاكمیّت جور، از انتقاد و اظهارنظر و امر به معروف كوتاه آمد.
معاویه مرده است؛ ولی فرهنگ او این مسئله را بر ذهن انسان ها حاكم كرده بود كه چه بپسندی و چه نپسندی، باید معاویه را بپذیری. و حسین(ع) آمد تا این فرهنگِ روسیاه معاویه ای، برای همیشه بر ذهن جامعه اسلامی و انسان ها حاكم نشود.
فرهنگ اموی آن چنان مردم را پوچ و بی جهت كرده بود كه بعضی از مردم كوفه، هم برای حسین(ع) نامه نوشتند كه بیاید، و هم برای یزید نامه نوشتند كه اگر می خواهی كوفه را حفظ كنی، حاكمی تواناتر و قدرتمندتر از نعمان بن بشیر بفرست، و حسین(ع) در چنین فضای روانی باید نهضتی بیافریند كه این چنین انسان های پوچ نتوانند آن نهضت را بخشكانند و خودِ آنها نیز از این پوچی به در آیند.
حسین(ع) در چنین زمانه ای بناست رسالت خود را به صحنه بیاورد كه هم این انسان ها هدایت شوند، و هم این نهضت اسلامی و این نور الهی خشك نگردد. باید فهمید حسین(ع) در چه زمانه ای است، تا جوانب نهضت آن حضرت روشن شود. حسین(ع) بنا دارد از همین انسان های پوچ شده، و همین انسان هایی كه هم دل در گرو حسین(ع) دارند و هم تملّق گوی یزیداند، انسان هایی دین دار بسازد و با همین انسان ها اسلام پایدار بماند.
فرهنگ اموی، اسلام را به ابزاری در دست سیاست بازان تبدیل كرده بود تا هم مردم را بفریبد و هم خود را. مردم را از نظر فكری در شرایطی قرار داده بود كه به یك اسلام بی رنگ و بی فایده راضی شوند، و حسین(ع) اسلام ناب را، و در دل آن اسلام، خدا را می خواست، و یك روح پاك معتقد به رسم اسلام و یك پایگاه پاكِ اعتقادی روشنی را برای مسلمانان طلب می كرد. و اساساً وجود ائمه همیشه وسیله جدایی این دو اسلام از هم است و این تضادّی بود نهفته در جامعه ای كه همه به ظاهر مسلمان بودند، ولی با نهضت حسین(ع) این تضادّ آشكار شد، تا جوانان سرگشته در این شرایط بتوانند دین را درست انتخاب كنند و آشفته و پریشان نمانند، چراكه سیاست بازان كاری كرده بودند كه جوانان حق طلب، دین را با آن درخشندگی واقعی كه هر قلب سالمی را جذب می كند، نمی دیدند، چه رسد به این كه آن را انتخاب كنند.
گاهی سؤال می شود: چه نتیجه ای از حادثه كربلا حاصل شد؟ عرض بنده این است كه اگر معنی زندگی روی زمین را بشناسیم، آن وقت معنی كربلا بسیار خوب روشن می شود. یعنی:
با مرگ معاویه، شرایط برای درخشیدن گوهر ایمانِ امام فراهم شده است، همچنان كه با مرگ عثمان شرایط برای درخشاندن و درخشیدن گوهر ایمان امیرالمؤمنین(ع) آماده شد، و مقصد حیات زمینی همین درخشیدن است. حال یكی در محراب كوفه شهید می شود، و یكی در قتلگاه كربلا، ولی هر دو درخشیدند، و درخشیدن گوهر ایمان در صحنه های امتحان همه كار بود و هست. اصلاً بنای حیات زمینی، درخشاندن و درخشیدن گوهر ایمان انسان است.
یك پیام در ابتدای خلقت به همه انسان ها رسید كه:
«یا آدَمُ اَنْبِئْهُمْ بِاَسْمائِهِم»[30] ای آدم و آدمیت؛ حقایق و اسماء الهی را كه در جان شما نهفته است و سرّ همه اشیاء است، بنمایان، تا انسانیّت شما با این نمایش كمالات، به فعلیت برسد و حسین(ع) در كربلا، انسانیّت را نمایاند، همچنان كه آدم در صدر آدمیت نیز چنین كرد. و كار حسین(ع) جلوه تمام آن نمایش بود، و این بود كه پس از آن نمایش، خداوند به ملائكه فرمود: «اَلَمْ اَقُلْ لَكُمْ اِنّی اَعْلَمُ غَیْبَ السَّمواتِ وَ الْاَرْضِ وَ اَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ»[31] ای همه ملائكه آیا نگفتم سرّی و رازی و كمالاتی در انسانیّت نهفته است؟ و آیا در صحنه كربلا دیدید كه انسانیّت چگونه درخشید؟ آیا نگفتم چیزی از انسان می دانم كه شما نمی دانید. كربلا قصّه همه انسانیّت است تا ما از درخشیدن باز نمانیم، و حسین(ع) درخشیدن الهیِ انسانی را به انتهای كمال رساند.
غمخوار امّت بودن، شرط مسلمانی است و پشت كردن بر مردم و تماماً به خود مشغول شدن و مردم را در خدمت خود خواستن، فرهنگ اموی است. و لذا دعوت مردم كوفه را امام نمی تواند بی اجابت بگذارد، هر چند در این راه، سنّت غمخوارگی امام ماند و خود امام نماند.
وهمین معنی اصلی حیات است. رِندیِ سودجویانه، مشی و روش امام نیست. سیره و سنّت انسانی كه غمخوار امّت باید باشد همان رسم و روش امام است. به همین جهت وقتی كوفیان نقض عهد كردند، مسیر امام تغییر نكرد چون امام دنبال شرایطی بود كه درخشیدن ایمانی را به بشریّت نشان دهد و آن شرایط فراهم بود.
حسین(ع) از این قیام، درخشیدن دین را می طلبید و سیاست بازان برای بررسی و تحلیل كربلا در لابه لای اوراق تاریخِ كربلا به دنبال انگیزه های صرفاً سیاسی و حكومتی امام هستند و اساساً این ها همیشه هر قیام دینی را در دیواره های تنگ سیاسی كاری و حاكمیّت طلبیِ صِرف جستجو می كنند. این است كه همواره حكمت حسینی در زیر سایه تنگ تحلیل های سیاسی كاران درست تحلیل نمی شود. همچنان كه انگیزه دین خواهی یاران او در همیشه تاریخ و حتی امروز با سنگ تهمت قدرت طلبی هدف قرار گرفته و می گیرد و اگر كسی تلاش كند دین در جامعه حاكم شود به تهمت قدرت طلب و تمامیت خواه، رجم می گردد.
هر وقت عدّه ای از جوانان شیعه بلند شدند كه به حسین(ع) اقتدا كنند، سیاست بازان دنبال آنند كه ببینند انگیزه حكومتی و قدرت طلبی این ها چیست. به همین جهت هر وقت دین خواهان و دینداران در طول تاریخ خواستند به حسین(ع) اقتدا كنند، تیر تهمت قدرت طلبی، اتهامی است كه بر قامت بلند حسینیان زده می شود و این كار نوظهوری نیست. امروز رادیوهای بیگانه احساس مسئولیت جوانان بسیجی و متدین ما را نسبت به دفاع از ارزش ها، یك نوع قدرت طلبی تفسیر می كنند همچنان كه دیروز مولایشان حسینu را در نهضت امر به معروف و نهی ازمنكر و طلبِ اصلاحِ امّتِ اسلام متّهم می كردند كه قصد شورش دارد.
وقتی جنگ های نهروان و صفین و كربلا را كشورگشایی بنامند، دیگر دین خواهی حسین(ع) دیده نخواهد شد و دیگر امید حیاتِ دینی بی معنی خواهد گشت و این ذبح كردن قیام كربلاست به دست كسانی كه در لشكر یزید نبودند ولی با بینش یزیدی به حكمت حسینی می نگرند و تحلیل می كنند، چون ظهور عشق در ساحت حق برای این كوران، بی معنی است، همچنان كه كربلا برای انسان هایی كه معنی بودن زمینی را گم كرده اند معنایی نمی دهد.[32]
نه پیامبرf در كار خود از تنهایی اش هراسید و نه علی(ع) از تنها گذاشته شدنش به وسیله طلحه و زبیر، ترسی به خود راه داد و نه حسین(ع) برای احیای دین و دینداری، تنهایی خود را بهانه كرد و از مسئولیت باز ایستاد و نه من می توانم چنین كنم و نه تو!
پیام كربلا این است كه حقّانیت دین به خود دین است، نه به تعداد طرفدارانش و دفاع از دین به جهت حقّانیت خود دین است. حالا اگر یك نفر حقّانیت دین حق را بشناسد، حق همان است كه از آن دفاع كند، و تنها كار حق در آن شرایط همان دفاع آن یك نفر است از دین حق، و اساس هم همین است كه آن كاری را انتخاب كنیم كه حق باشد. كارِ حق چه توسط یك نفر انجام گیرد و چه توسط میلیاردها نفر، اعتبار آن به حق بودن آن است و نه به كم و زیادبودن افراد آن.
همیشه دین بزرگ را خطرهای بزرگ تهدید می كند، لذا آن هایی كه برای دین بزرگ، ارزشی بیشتر از خطرهای بزرگ قائلند، بزرگی خطر را می شناسند ولی بزرگی خطر، آنها را از مواجهه با خطر بزرگ نمی رماند. نه آن كه خطر بزرگ آنها را خانه نشین كند تا خطر بزرگ، بزرگ تر نمایان شود و دینداران به حقارت بیفتند. كه خداوند برای دینداران حقارت را نخواسته و فرموده است: «وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِه وَ لِلْمُِؤمِنینَ و لكِنَّ الْمُنافِقینَ لا یَفْقَهون»؛[33] (عزّت از آن خدا و رسول و مؤمنین است ولی منافقان این را نمی فهمند).
حیله معاویه بزرگ ترین خطر تاریخی تا قیام قیامت بود كه بر دامن اسلام افتاد. آتشی بود كه بنا داشت دامن اسلام را به كلّی بسوزاند، ولی بزرگی دین از چشم حسین(ع) و حكمت حسینی بالاتر از آن است كه این خطر بزرگ، بزرگی دین را بی رنگ كند و دین خاموش بماند، و حكمت حسینی همین است كه بزرگی خطر، ما را از صحنه دفاع از دینی بزرگ تر منصرف نكند. حال كه این نكته روشن شد، بنگرید آیا خطری هست كه از عظمت حسین(ع) بزرگ تر باشد، و بزرگی حسین(ع) آن را كوچك و خوار نكند؟
در فرهنگ اموی، زن ابزاری در خدمت امیال حاكمان است، و هركس قدرتش بیشتر است ارزشش بیشتر و بدینسان پوچی نه تنها نصیب مردان می شود، بلكه به سراغ زنان هم خواهد آمد. در فرهنگ كربلا اگر مردان میدان دارند، زنان نیز صحنه پردازند و اگر مردان با نثار خون خود می درخشند و به زندگی خود معنی می دهند، زنان با دلی قوی تر از شیر، صبورانه و پرمقاومت حادثه را تحمل می كنند و از آن دفاع می نمایند و باران كلمات دفاع از حقّانیت كربلا را بر یزید می افشانند و نمی گذارند، درخشش حقیقت فراموش شود، و بدینسان از پوچی می رهند. آری؛ برادر و خواهر هر دو بدینسان از پوچی می رهند.
در این جلسه یك نكته بیشتر نداریم و آن این كه همه شما از نفله شدن و پوچ شدن و هیچ شدن كلّ زندگی تان باید بترسید، چون همیشه زمینِ پر ظلمت، ما را از یك پوچی به پوچی دیگری دعوت می كند و همیشه ما باید تلاش كنیم از این پوچی و بی محتوایی رها شویم. و فقط در فرهنگ كربلا كه جلوه كامل فرهنگ اسلام است انسان از پوچی می رهد. این شما و این تاریخ و این صحنه های همه دوران ها در همه زمین. هر كس اسلام ندارد و اسلامش به حسین(ع) ختم نشود، همچون آبی است كه در شنزار كویر دنیا فرو می رود و هیچ نحوه زندگی با نشاطی نصیبش نمی شود. حكمت حسین(ع) برای نجات انسان های ساكن شده در پوچی است. شما هر كاری كه در این دنیا می كنید اگر آن كار را موشكافی كنید، می بینید كه می خواهید از پوچی فرار كنید، ولی اگر به فرهنگ كربلا نزدیك نشوید پوچی را پنهان می كنید، از دست یك پوچی به پوچی دیگر پناه می برید و خود را در سایه سیاه آن پوچیِ جدید پنهان می كنید. بدون حسین(ع) محال است كسی شور و نشاط معنی دار پیدا كند. هیچ عارف و سالكی بی حسین(ع) نتوانسته به جایی برسد. در كتاب «زیارت عاشورا، اتّحاد روحانی با حسین(ع) » عرض شد كه زیارت عاشورا یك سیر و سلوك كامل است برای انسانی كه می خواهد به آسمان وصل شود و از زمین دور گردد. لذا در ابتدا باید زیارت عاشورا دلپذیرتان شود و قلب، مقامات آن را تصدیق كند و اگر چنین شد تمام سلوك در تمام عمر همین زیارت عاشورا است.
آری؛ اگر در كربلا مردان میدان دارند، زنان نیز صحنه پردازند و بدینسان كربلا به زن و مرد معنی می دهد و انسان را از پوچی می رهاند، چراكه كربلا جنگ بین زندگی برای پوچی ها، با زندگی برای نجات از پوچی هاست. در یك زندگی همه چیز بی معنی و سطحی و بیهوده است و در دیگری همه چیز عمیق و پرمعنی و با هدف. یكی نمی میرد تا به خیال خود هیچ و پوچ نشود و دیگری حتی مرگ را! آری مرگ را! اوج معنی دارترشدن خود می بیند. این جاست كه در فرهنگ جهت دار دینی، نه تنها نثار خون، برای انسان اوج عبودیت را به همراه دارد، بلكه نفس كشیدن او هم عبادت می شود.
كسانی كه به اباعبدالله (ع) نصیحت می كردند كه به كوفه نروید چون كشته می شوید، دروغ نمی گفتند. آنها كه می گفتند حاكمان خبیث اموی به شما اجازه حیات نمی دهند، دروغ نگفتند. پس اینها چه چیزی را نمی دیدند كه امام حسین(ع) می دید؟
آنچه را ناصحان امام می دیدند و بر آن نام شكست و كشته شدن می نهادند، چیزی نبود كه حسین(ع) با آن تیزبینی خود نبیند، بلكه آنچه حسین(ع) می دید و می خواست توجّه بقیّه را به آن جلب كند، فرهنگ رهایی بود. تمام تلاش فرهنگ اموی همین است كه به ما بقبولاند، كار سخت تر از آن است كه نتیجه بگیرید، پس دست از پا خطا نكنید، و بدینسان فرهنگ اموی در امنیت خود پایدار می ماند. و تمام كربلا آن است كه حكمت حسینی سختی نمی شناسد و در هر شرایطی راه رهایی باز است. و آن هایی كه زانوی یأس را بغل كرده اند، كربلا و حسین(ع) را نمی شناسند و به امامی غیر از حسین(ع) اقتداء كرده اند.
آن هایی كه این روزها از آرمان های بلند دینی دست برداشته اند، به خود و به حسین(ع) پشت كرده اند. امروز نیز جهان نیهیلیسم و پوچ گرای غرب همین هدف را دارد كه به ذهن هایِ حق جو بفهماند دست از آرمان های خود بردارید و به وضع موجود تن دهید و خود را با زمانه هماهنگ كنید. یعنی این ها حقّانیت را برای وضع موجود تبلیغ می كنند، چراكه وقتی به وضع موجود تن دهند، تنها ناله ای از اعتراض بلند می كنند و دیگر هیچ. لذا عملاً توانایی ماندن را برای وضع ظالمانه اموی تأیید كرده اند، و یك نوع حقِ ماندن برای آن فرهنگ قائل شده اند.
در فرهنگ امویِ رضاخانی، یك عقیده بود كه دائم تبلیغ می شد و آن این كه اگر جانتان را می خواهید حفظ كنید دم نزنید. ولی شیعه ای كه حسین(ع) داشت در آن سایه شوم به رهایی فكر می كرد و نه به تسلیم. و اگر در شبیخون فرهنگی موجود بخواهند باورها را به آن جا بكشانند كه دیگر فرهنگ غارتگرانِ سرمایه های معنوی، همه جا را گرفته اند و چنین القاء كنند كه تسلیم شدن، آبرومندانه ترین كاری است كه می توان انجام داد، بدانید كه ما را از حسین(ع) جدا كرده اند. و اینها شیطان هایی هستند كه آواز یأس می خوانند تا ما را تسلیم پَلَشتی و ماده گرایی كنند و از درخشندگی همچون مولایمان حسین(ع) محروممان سازند. پایبندی به ارزش ها راه و طریق حسین(ع) است و وسیله نجات ما در تمام تاریخ بشر، در هر اجتماعی كه باشد.
هیچ وقت، هیچ چیز عوض نمی شود در حدّی كه ما مجبور شویم به اسلام پشت كنیم.
هیچ وقت، هیچ چیز عوض نمی شود در حدّی كه ما مجبور شویم از حسین(ع) جدا شویم.
هیچ وقت، هیچ چیز عوض نمی شود در حدّی كه ما مجبور شویم از انقلاب و امام عزیز و ولایت فقیه كه ادامة راه امامان است جدا شویم.
هیچ وقت، هیچ چیز عوض نمی شود در حدّی كه ما مجبور شویم از ارزش های الهی انقلاب جدا شویم.
وگرنه به خودمان پشت كرده ایم و در زیر لگد هوس و روزمرّگی له می شویم. «زمانه عوض شده است» یعنی چه؟ «خواست مردم تغییر كرده است» یعنی چه؟ حق همیشه حق است و حسین(ع) حیات همیشه بشریّت است، و تغییرپذیر نیست و محال است خواست بنیادین مردم، یعنی اصیل ترین و عمیق ترین خواسته مردم، دینداری و محبّت به حسین(ع) نباشد. اتفاقاً اسلام و كربلا پاسخگوی عمیق ترین خواسته مردم است.
در انقلاب اسلامی هم عدّه ای غرب زده و تازه به دوران رسیده با امید واهی می خواهند در تغییر فرهنگ ایران اسلامی همان كاری را بكنند كه رضاخان با تمام قدرت و امید شروع كرد. ای كاش این ها می دانستند كه شیعه به رهایی فكر می كند نه به تسلیم. شیعه همیشه به حق فكر می كند، نه به تسلیم شدن به وضع موجود. بنابراین این ها باید بدانند كه نتیجه نمی گیرند و در این حالت است كه آیه «اِنَّ كَیْدَ الشَّیْطانِ كانَ ضَعیفاً»[34] معنی خود را می نمایاند.
صحنه هر دو زمین یعنی كربلا و كوفه را یاران حسین(ع) پر كرده اند. هجده هزار نفر بیعت كنندگان با مسلم بن عقیل(رحمه الله علیه)، همه یاران حسین(ع) هستند و این72 تن كه بدن های آنها تكه تكه و خون آلود شده است هم از یاران حسین(ع) هستند. و در مقایسه این دو صحنه، فقط یك پیام به گوش می رسد، و آن این كه در یاری از اسلام و امام مسلمین باید «پاكباز» بود و باید در جان خود مسئله را یك سره حل كرده باشیم كه به هر قیمتی و در هر جایی، از اسلام و از امام دست برنمی داریم. وگرنه در صحنه های سختِ آزمایش، همه ادعاها فرو می ریزد و ماندنی ظلمانی مانند ماندن كوفیان، همه زندگی مان را در دنیا و آخرت متعفّن می كند، و تمام روانمان را تعفّن و تنفّر از خود فرا می گیرد و چقدر این عبرت گیری بلند است.
كربلا، به ما یاد داد آن هایی كه مولای خود را رها كردند و مولایی غیر از آن كه خدا برایشان خواسته بود خواستند و در بین بی نهایت انتخاب ها، وقتی بهترین انتخاب را فرو گذاشتند، به ناچار بدترین انتخاب را برمی گزینند و بین خشم افراطی و پشیمانی شدید - كه این دو صفت كوفیان است - سرگردان می مانند. كوفیان با تمام وجود، سعی كردند با فرمانبرداری از عبیدالله بن زیاد او را راضی كنند، و پس از آن متوجّه شدند برای رضای تبه كارترین مرد روی زمین، خیرخواه ترین انسان نسبت به خودشان را كشته اند. كوفیان متوجّه شدند حسینuنه به دست شامیان - كه یاران معاویه و دشمن اهل البیت بودند - بلكه به دست خودشان كه همواره از معاویه متنفّر و به علی(ع) علاقه مند بودند، كشته شد و بار دیگر در حالی كه معاویه زیر خاك است در دام او افتادند. این است كه دیگر نتوانستند خود را تحمّل كنند و هیچ چیز را نمی توانستند تحمّل كنند. شعله های آتش انتقام زبانه كشید و نه تنها این آتش، قاتلان شهدای كربلا را در برگرفت بلكه كوفیان، خودشان را می كشتند و هیچ كس به كسی رحم نمی كرد.
و این سرنوشت هر امّتی است كه ادعای دینداری دارد ولی در دینداری پاكباز نیست. بگذارید حرف را در همین جا ختم كنیم كه هر نكته دیگری بگوییم از این آخرین نكته غفلت خواهد شد كه:
سرنوشت كوفیان، سرنوشت هر امّتی است كه ادعای دینداری دارد، ولی در دینداری «پاكباز» نیست و ریشه این بدترین انتخاب را در عدم پاكبازی در راه دین باید جستجو كرد.
خدایا: به حق حسین(ع) كه در راه تو به واقع پاكباز بود، بر ما منّت بگذار و ما را در دینداری پاكباز بگردان.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا اباعبدالله وَعَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِكَ ﴾
﴿ عَلَیْكَ مِنّی سَلامُ اللّهِ اَبَدًا ما بَقیتُ وَ بَقِی اللَّیْلُ وَ النَّهارُ ﴾
﴿ وَلاجَعَلَهُ اللّهُ اخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِكُمْ ﴾
سلام بر سلسله مقدّسی كه راه زندگی دینی را در سخت ترین شرایط به ما آموختند، تا نه در دنیا نفله شویم و نه از بهره حیات و ابدیت خود محروم بمانیم.
در این سلسله مباحث نگاهی به شرایط اجتماعی سیاسی فرهنگی دوران امام حسین(ع) می كنیم تا بیشتر بتوانیم عظمت نهضت اباعبدالله(ع) را بشناسیم و با شناختن عظمت این نهضت است كه علاقه و توجّه و حیرت و شیدایی ما به آن حضرت بیشتر می شود و در نتیجه دلمان سالم می گردد. چراكه قلب سلیم، قلبی است كه محبّت معصوم در آن باشد و این محبّت در قلبی است كه نسبت به معصوم عقیده ضعیف و غلط نداشته باشد.
هر چه بتوانیم نهضت حضرت را از زوایای مختلف بررسی كنیم، معرفتمان به عظمت امام(ع) بیشتر می شود. و این معرفت باعث اتّصال و اتّحاد با مقام امام می گردد. نهضت امام دریای عظیمی است كه به راحتی نمی توان به عمق آن رسید. در روایت داریم كه حضرت خضر(ع) اوّلین سرّی را كه برای حضرت موسی (ع) طرح می كند، جریان كربلاست و بعد هر دو به شدّت گریستند.[35] همین قدر از این روایت بدانید كه قضیه كربلا یك قضیه موسوی(ع) نیست، بلكه یك قضیه خضریu است؛ یعنی اهل طریقت و حقیقت، بیشتر می توانند كربلا را بیابند. خداوند به حضرت موسیu می فرماید: «برو پیش عبد صالحی كه اسراری را به او آموخته ایم»؛ «علَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً»[36] و شاگردی او را بكن، و اوّلین سرّی كه مطرح می شود، قضیه كربلاست.
كربلا خیلی عجیب است. كربلا را از این زاویه نگاه كنید كه اصحاب كربلا آدم های خیلی پاك و خوبی بودند. به عنوان مثال؛ مسلم بن عقیل(رحمه الله علیه) جوان 28 ساله پاك دامنی است، كه هیچ انگیزه ای جز تبعیت از حكم خدا در او نیست. یكی از بزرگان كوفه به نام «شریك»، مریض شد و عبیدالله خواست كه به عیادت او برود. به مسلم بن عقیل خبر دادند كه تا به منزل شریك برود و پشت پرده كمین كند و عبیدالله را بكشد. مسلم هم به خانه شریك آمد و با شریك قرار گذاشتند، وقتی شریك تقاضای آب كرد، مسلم به عبیدالله حمله ور شود. وقتی عبیدالله به خانه او آمد و او در فرصت مناسب برای چند بار علامت داد و درخواست آب كرد، مسلم حمله نكرد، تا جایی كه عبیدالله مشكوك شد و رفت. بعد به مسلم گفتند: چرا حمله نكردی؟ گفت: یادم آمد كه پیامبرf ترور را حرام می دانند و فرمودند: «اَلْاِیمانُ قَیْدُ الْفَتِك»[37] ایمان، مانع ترور و حملة غافلگیرانه است.
نمونه دیگر این كه؛ وقتی مسلم بن عقیل(رحمه الله علیه) را پس از دستگیری زخمی كردند و خون از بدنش می رفت، تشنه شد و درخواست آب كرد. وقتی خواست آب بخورد، خونِ دهانش با آب مخلوط شد و آب را نخورد. آب را عوض كردند خواست بخورد، باز آب خونی شد، لذا آب را نخورد، چرا؟ چون شرع اجازه نمی دهد انسان آب نجس را بخورد. عمده این است كه ببینیم كربلا را چه كسانی به وجود آورده اند و اساساً تا كسی به نهایت درجه تقوا نرسد، خداوند به او شایستگی شركت در نهضت حسینی نمی دهد. مسلم بن عقیل(رحمه الله علیه) در هنگام وصیت فرمود: «من دو وصیت دارم؛ یكی این كه به حسین(ع) خبر بدهید كه به كوفه نیاید، و دیگر این كه من هفتصد دینار به این مردم مقروض شده ام، زره و شمشیرم را بفروشید و بدهی مرا بدهید». یعنی كسانی كه تمام ابعاد اسلام را پذیرفته اند مفتخر به شهادت در راه حسین(ع) خواهند شد.
نهضت حسین(ع) با پاكدامنی و پرهیزكاری پیوندی اساسی دارد، و آنچه در آن اصل است، عبارت است از رعایت اصول و فروع دین. اگر مسلم بن عقیل(رحمه الله علیه) آن مرد 28 ساله پرهیزكارِ شجاع، عبیدالله بن زیاد را در خانه شریك غافلگیرانه ترور نكرد، چون پیامبرf ترور را نفی فرموده اند، پس پیروزی حقیقی را باید در تحقّق فرامین خدا و پیامبرشf دانست و این است كه كربلا پیروزترین صحنه تاریخ خواهد بود و دشمنانش شكست خورده ترین انسان ها. و مسلم بن عقیل(رحمه الله علیه) قطعاً یكی از قهرمانان پیروز كربلاست، هر چند او را از بالای دارالعماره كوفه به پایین بیندازند و استخوان هایش تماماً خرد شود. مسلم را با استخوان چه كار؟ او به عهد محمّدیf پای بند است و استخوان بندیِ جان خود را در تبعیت و پیروی از آیین خدا جستجو می كند. حفظ حریم دین خدا، همه همّت و استخوان بندی یك مسلمان است.
شما هر وقت توانستید حكم خدا را بر خودتان حاكم كنید، این یك پیروزی است، و اگر توانستید بر خانواده و شهرتان آن را حاكم كنید، این پیروزی بعدی است، پیروزی فقط در حاكمیّت حكم خداست، آن هم اوّل بر خودمان، بعد بر جامعه. نهضت كربلا پیروزی را در حاكمیّت حكم خدا می داند و لذا توسط معتقدترین انسان ها این نهضت به وجود آمد.
ما معتقدیم از زمان حضرت آدم و حتّی قبل از آن، تا آخرالزمان، عهد، عهد محمّدی (ص) است. پیامبرf فرمود: «اوّل ما خَلَقَ اللّهُ نُوری»[38] یعنی؛ «اوّلین مخلوقی كه خدا خلق فرمود، نور من بود». و از آن طرف آخرین پیامبر هم حضرت محمدّ (ص) است، و تمام پیامبران هم به پیامبر اسلام متوسل می شده اند. پس هر روز، و هر روزگار، عهد و روز محمّدیf است. مسلم بن عقیل(رحمه الله علیه) مرد روز است، چون به عهد پیامبراكرمf پیوند دارد. پس هر كس، هرگاه از عهد پیامبراكرمf فاصله گرفت از روزگار فاصله گرفته است و دیگر تمام فكرش خرافه است و كهنه. و هرگاه كسی به حریم دین خدا تجاوز كرد به حریم مسلمانان تجاوز كرده است، و وقتی كه به حریم اسلام توهین شود، به مسلمانان توهین شده است و این یك سنّت و قاعده است و نه یك حادثه گذرا و موسمی.
گاهی سؤال می شود كه آیا امام می دانست شهید می شود، یا نمی دانست، و آیا امام برای حكومت رفتند یا نه؟ وقتی كه به عمق حركت امام توجه كنیم می بینیم موضوع نهضت امام بالاتر از این هاست و باید مسئله را وسیع تر از این ها نگریست. لذا می گوییم:
اگر مردم كوفه خوش استقبال و بد بدرقه هستند، حسین(ع) نیز در بند كوفیان نیست. امام باید بالاخره در آن فضای اموی – رومی، درخشندگی را از جایی آغاز كند، تا چشم های هدایت طلب، در راه پوچی ها نفله نشوند و كوفه و دعوت كوفیان بهانه و نقطه شروع مناسبی بود.
اصلاً تمام حرف ما در این سلسله بحث ها همین نكته است كه امام می خواهد انسان ها را از پوچی ها، در هر زمانی از زمانه های تاریخ بشر نجات دهد. نهضت امام به عنوان پاره ای از اسلام،[39] به وسعت بشریّت است و تك تك انسان ها در این نهضت احساس وجود می كنند. مثل امام خمینی (رحمه الله علیه) كه همه مردم ایران خودِ گمشده شان را در او می دیدند، چون ایشان به عنوان حامل نور حسینی، وسعتی به وسعت انسان ها داشت، همه خطوط سیاسیِ در خط امام هم ایشان را امام خود احساس می كردند، هر خطی می تواند دلایلی بیاورد و بگوید به این دلایل امام در خط ماست، و این ها در ادعایشان صادق بودند، ولی امام(رحمه الله علیه) فقط همه آنچه این خط می گوید نیست، امام بیشتر و وسیع تر از این هاست این مثال را به این جهت زدم كه شما امام حسین(ع) را در كوفه خلاصه نكنید و یا منحصر به حكومت ننمایید.
اسرار عالم غیب در كربلا نهفته است، نهضت حضرت باید قبل از حضرت آدم بررسی شود.[40] امام دنبال شرایطی است كه درخشندگی خود را بنمایاند تا بشر در زندگی نفله نشود.
لذاست كه امام در مدینه، آری در مدینه، آن وقتی كه نه كوفه ای مطرح است و نه دعوت كوفیان و نه نامه مسلم بن عقیل از كوفه به دست ایشان رسیده، می فرمایند:
«اِنّی لَمْ اَخْرُجْ اَشِراً وَ لا بَطِراً وَ لا مُفْسِداً وَ لا ظالِماً، وَ اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ اِلاْصْلاحِ فی اُمَّةِ جَدّی (صلواه الله علیه و آله) اُریدُ اَنْ آمُرَ بِالْمَعرُوفِ وَ اَنْهی عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اَسیرَ بِسیرَةِ جَدّی واَبی عَلّی بْنِ اَبیطالِبٍ، فَمَنْ قَبِلَنی بِقَبُولِ الْحَقَّ فَاللّه اولی بِالْحَقِّ وَ مَنْ رَدَّ عَلَیّ هذا اَصْبِرُ حَتَّی یَقْضِی اللّه بَیْنی وَبَیْنَ الْقَوم، وَ هُوَ خَیْرُالْحاكِمین»[41]
یعنی؛ من برای طغیان و تكبّر و شلوغ كردن خارج نشدم. من می خواهم امّت جدّم را اصلاح كنم و امر به معروف و نهی از منكر كنم، و حق را نشان دهم و باطل را رسوا كنم. هركس مرا به عنوان حق قبول كرد پس خداوند سزاوارتر است به حق، و هركس هم مرا نپذیرفت صبر می كنم تا ببینم خدا چه حكمی می كند.
پس موضوع مشخص است كه یك حركت حساب شده در كار است و امام می داند به كجا می رود و بناست از فرصت پیش آمده برای رساندن پیام، بهترین استفاده را ببرد. پس در یك كلمه نهضت حسینu فوق كوفه و كوفیان است.
مگر نه این كه وقتی غوغا فراهم آید عقل و دین هر دو فرو می افتند؟ و مگر نه این كه كوفیان مجسّمه غوغا بودند؟ حال به من بگو: چون اهل غوغا بودند خوب نمی اندیشیدند و مقید به تعهدات دینی نبودند؟ و یا چون تدبّر در دین نداشتند اهل غوغا شدند و نتوانستند از فرستاده امام، خوب نگهداری كنند و مرعوب تهدید عبیدالله شدند؟ هر دو جواب یكسان است، عمده آن است كه تدبّر و تعقّل و دینداری را فرو ننهی و به غوغا دامن نزنی، وگرنه از حكمت حسینی دور می افتی هر چند دل در هوای حسین(ع) داشته باشی.
مردمی كه غیرت قبیلگی، آنها را به حركت درآورد و دین را در زیر سایه علماء دین ندیده باشند، و اگر هم پای منبری می نشینند، بیشتر با انگیزه ای غیر از تعلیم و تربیت و وعظ، دلشان در شور گروه و قبیله شان می تپد، به راحتی جمع می شوند و به تعداد 18000 نفر با فرستاده امام بیعت می كنند، و با یك تحلیل سیاسی یكی از خان زاده های كوفه پراكنده می شوند.[42] چراكه نه به جهت وظیفه دینی بیعت كردند و نه بر اساس تكلیف دینی مسلم بن عقیل را ترك نمودند. این مردم نهضت حسین(ع) را متوقّف نكردند ولی خودشان عبرت روزگار شدند، تا ما در عمل زدگی همه عمر را به شنزار سیاست زدگی و حبّ جاه و مقام و گروه، فرو نبریم و از خود باز نمانیم و بیشتر در تربیت معنوی خود بكوشیم.
اهل مكّه چون وضع مالی شان خوب بود، حال مبارزه نداشتند، و لذا سكون را برگزیدند، و اهل مدینه هم به سكوت موضوع را از سر گذراندند، و كوفیان هم دیوانگان غوغاسالار تاریخ اند (نهج البلاغه در خطبه های 29، 34، 39، 69، 166 روانِ كوفیان را بررسی می كند). ما در روان غوغاگر كوفیان و سكوت اهل مدینه و سكون اهل مكّه، سقوط شرافت اسلامی را می بینیم. حال می پرسیم چرا؟ راستی مگر نه این كه در روان هر انسانی كه به خود نپرداخته است، خصلتی هست، آن چنان كه در مردم این شهرها رخنه كرده و جای گرفته بود و در مقابلِ هر حقّی یا هم چون كوفیان موضع می گیریم و یا به سكوت می گذرانیم و دیواره های توجیه را گرداگرد خود برافراشته می داریم تا در صحنه های حقِّ زمانه خود وارد نشویم؟ و اگر بخواهیم غیر از این باشیم باید مجدّانه به اصلاح خود بپردازیم، و تلاش كنیم «حق» در دل ما خانه كند كه فرمود: «القَلْبُ حَرَمُ اللّه ،وَ لاتُسْكِنْ فی حَرَمِ اللّه غیراللّه» (قلب، حرم خداوند است، در حرم خدا جز خدا را جای مده). مَشْی و روش ما یا كوفی است، یا مدنی، یا مكّی، یا بصری. شهرهای سیاست زده بیشتر كوفی صفت اند. اگر خودمان را نسازیم گرفتار یكی از این خصلت ها هستیم. لذا اگر قلبمان را حرم خدا نكنیم در شرایط امتحان به نحوی شانه خالی خواهیم كرد. گاهی افراد به خاطر آبرو، یا باندشان حرف حقّی را كه باید بزنند، نمی زنند. این قلب، تمرین نكرده است كه حق در آن جای بگیرد و شیطان را در خود جای داده، چنانچه حضرت علی(ع) فرمودند: «اَلسّاكِتُ عَنِ الْحَقِّ شَیْطانُ اَخْرَس» هركس در گفتن حق سكوت اختیار كند، شیطان گنگی است. البته؛ وقتی حق در قلب انسان جای گرفت، تازه در روش بیان و اظهار حق هم نیازمند حكمت حسینی است تا موضع حكیمانه بگیرد. فهمیدن حق یك مقام است، و درست ارائه دادن حق، مقام ها دارد و همه این ها در حكمت حسینی به خوبی و به طرز فوق العاده ای نمایان است. إن شاءالله در جلسات آینده در حدّی روشن خواهد شد.
حضور یزید در مسند حكومت بر مسلمین، خود منكری آشكار بود و بر هر مسلمانی نهی كردن او واجب بود تا نهی ازمنكر كرده باشد و حسین(ع) اصل كار خود را بر آن گذاشت. اگر مردم كوفه به امام می پیوستند در نهی ازمنكر شركت كرده بودند، اما مرعوب حیله های هراسناك عبیدالله شدند و به امام نپیوستند، همچنان كه عدّه ای از بزرگان بصره، آن قدر درنگ كردند كه در نهی ازمنكر امام نتوانستند شركت كنند و محروم ماندند. خوشا به حال پاكبازان بی درنگ كه در همه جبهه های دفاع از حق، در صف اوّل ایستاده اند. من و شما هم اگر در كار حق، درنگ كردیم، عقب می افتیم.
راستی چه سخت است كه انسان در میان دوستان و اقوام خود غریب باشد و او را نفهمند. امام نگران اسلام است و عبدالله بن جعفرطیّار عموزاده حسین (ع) و شوهر زینبi نگران جان حسین(ع) است. حسین(ع) می خواهد مسلیمن و فرهنگ اسلامی در امان باشد و عبدالله جعفر از حاكم مكّه برای حسین(ع) امان نامه می گیرد.[43] ای حسین! چه صبری داشتی كه توانستی به امان نامه حاكم مكّه گوش دهی و از خود بیخود نشوی و برآن نخروشی! نگاه كن امام به كجا نظر می كند و عبدالله بن جعفرِ دلسوز امام، به كجا، امام در این میان چه حالی پیدا می كند؟ خدا می داند! زمانه را بنگر و عمق حكمت حسینی را، آشنایان را و امان نامه شان را، صحابه را و نصایحشان را كه: «ای فرزند رسول خدا خود را به كشتن مده»، و دعوت كنندگان را بنگر كه دلشان با امام بود و شمشیرهایشان با بنی امیّه، و امامuدر چنین شرایطی قرار دارد. آنچه چون آبی زلال در حال تبخیر شدن و فراموش شدن بود، اسلام بود، و حسین(ع) در چنین شرایطی باید پاسدار و حافظ محبوب ترین هدیه خدا، یعنی اسلام باشد، و نگذارد در چنین زمانه سیاهی، اسلام عزیز فراموش شود. من نمی دانم ای فرزند فاطمه چه كردی؟ ولی خوب از عهده برآمدی ای امام معصوم، كه امروز اسلامیت ما وامدار توست. پس «اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد» آری؛ سلام خدا بر همه ائمه، كه همه آنها وقتی یزیدی در صحنه باشد حسین اند، و خدایا درود تو بر همه این خاندان باد كه هر چه داریم از این مجاری فیض تو داریم.[44]
امام پس از رسیدن خبر شهادت مسلم بن عقیل(رحمه الله علیه) خواستند نهضت خود را از هر انگیزه غیر الهی پاك كنند. امام نگفتند من به طرف كوفه نمی روم، بلكه به اصحاب گفتند: شما برگردید. اگر مسئله صِرف حاكمیّت كوفه بود كه بهتر بود این اصحاب هم با امام بیایند. امام در موقعی كه از مكّه بیرون آمدند فرمودند: «مَنْ كانَ فینا باذِلاً مُهْجَتَهُ مُوَطِّنًا عَلی لِقاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْیَرْحَلْ مَعَنا»[45] (كسی كه می خواهد خون قلبش را بذل كند، با ما بیاید). تا هركسی در جبهه حسین(ع) می ماند، شهادت را تماماً خود انتخاب كند نه این كه انگیزه دنیایابی او را به این مسیر كشانده باشد، و حال شرم برگشتن داشته باشد، و نه یك تعهد عصبی آغشته به غیرت جاهلی انگیزه این همراهی باشد. چراكه این نهضت باید خالص ترین نهضت بماند، چون با ناخالص ترین جبهه ها كه آلوده به ریا و نفاق است روبه رو هستند. و خلوص و تقوا، شرط پیروزی بر نفاق و ریا است و جبهه حسین(ع) با چنین خلوص و تقوایی تا قیام قیامت عامل پیروزی بر ریا و نفاق شد، زیرا كه هر چیز به اندازه ای كه خلوص در آن حاكم است، خدایی است، و هر چیزِ خدایی، چون خدا باقی و پایدار است.
اگر می خواهید قلبتان با امام متحد شود، باید مطمئن شوید كه ناخالص ترین جبهة ممكن، جبهه یزید است، و خالص ترین جبهه ممكن، جبهه امام حسین(ع) است، در این باره روایت داریم كه همه ائمه در جبهه حق و دشمنانشان در جبهه باطل هستند، هر راه حقّی هست، در جبهه حسین(ع) است و فقط با روش حسینی می توان با دشمن مقابله كرد. بنده فكر می كنم امام خمینی(رحمه الله علیه)؛ بسیار شبیه امام حسین(ع) عمل كردند و لذا در هیچ جبهه ای شكست نخوردند. به عنوان مثال: در بحث انجمن های ایالتی و ولایتی و بحث كاپیتولاسیون و...، امام پیروز شدند. این كه هنوز نهضت اسلامی ما دشمن برانداز است به جهت حاكمیّت روح حسینی در این نهضت است. زندان رفتن و تبعید شدن امام(رحمه الله علیه) را شكست مپندارید، چراكه ملاك پیروزی به اندازه عقب نشینی دشمن از طمع خود است، نه به اندازه زخم برداشتن بدن ما. ببینید آیا توانستید سنّت الهی را حاكم كنید یا نه؟
از جمله مقامات عرفانی در عرفان، مقام «اِنّ» و مقام «كَاَنَّ» است. امام حسین(ع) می دانند كه در كربلا شهید می شوند. اما وقت آن چه موقعی است؟ گاهی كلیّات قضیه به صورت اجمال برای امام روشن است، یعنی مقام «كَاَنَّ». و هر چه به حادثه نزدیكتر می شوند تطبیق آسمانی حادثه، با وقوع زمینی آن بیشتر می شود، و تفصیل آن بر اجمالش غلبه می كند، یعنی به مقام «اِنَّ» می رسند. امام گاهی سؤال می كنند و خواب اصحاب را می پرسند، چون دنبال گمشده ای می گردند، یعنی بدین وسیله می خواهند جریان را تطبیق دهند. بعد شما می بینید از وسط راه است كه امام می فرمایند: آن گمشده ای كه به ما خبر داده اند در همین مسیر است.[46] امام كاملاً مطلع شدند كه هیچ زمینه استقراری در كوفه نمانده است، ولی راه را ادامه دادند، گویا گمشده ای را می یافتند كه در همین مسیر باید به دنبالش بگردند. ولی آن گمشده فقط یك قطعه زمین نبود، یك مقامی بود كه باید آن مقام بر اساس درخشندگی های امام، در زمینی به نام كربلا و در قطعه ای از تاریخ، برای بشر ظاهر شود و امام شدیداً به دنبال آن احوال و كمالاتی بودند كه در شرایط تحقّق چنین حادثه ای آن كمالات از قله وجودشان سرازیر شود.
شما خود پیامبرf را كه در نظر بگیرید، می بینید ایشان تلاش می كردند دستورات خدا را عمل كنند و تمام شرایط را آماده كنند تا از طریق قلب مبارك ایشان یك دین برای بشر بیاید و دین اسلام از این طریق محقّق شود، چراكه اسلام یك حادثه نیست، بلكه یك حقیقت است. پیامبر اسلامf شرایط ظهور آن حقیقت بودند و سعی كردند بهترین شرایط ظهور باشند.
اگر حركات اباعبدالله(ع) را به دقّت بنگرید متوجّه می شوید كه حضرت در واقع دارند یك بُعد از دین را پایه ریزی می كنند. «حُسَیْنٌ مِنّی وَ اَنَا مِنْ حُسَیْنِ»[47] كه پیامبرf فرمودند. یعنی پیامبرf می فرمایند: «من و حسین می توانیم جمعاً یك دین را كامل كنیم.» شریعت از آنِ پیامبرf است و جلوه كامل ملكوتی در آن حالت خاص را اباعبدالله (ع) ظاهر می كنند. در روایت هم داریم كه دین در زمینه شهادت حضرت امام حسین(ع) یك نمود خاص پیدا می كند و شیعیان امام حسین(ع) هستند كه به مكّه فخر می فروشند.[48] بدون مكّه كسی كربلایی نمی شود ولی بعد از مكّه می توان با كربلا اوج گرفت. مثل امام و نبی. درست است كه مقام امام بالاتر از مقام نبی است ولی پیامبر اكرم (ص) هم نبی اند و هم امام. یا مثل حضرت ابراهیم(ع) كه اوّل پیامبراند و بعد به مقام امامت می رسند و خداوند به حضرت ابراهیم(ع) در وقتی كه پیامبر هستند، پس از گذراندن آن امتحان های سخت می فرماید: «اِنّی جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِماماً» یعنی؛ من تو را برای مردم امام قرار دادم. در هر صورت مقامی كه كربلا در آن واقع شده است به جهت تلاشی است كه امام برای نشان دادن و محقّق كردن آن مقام انجام دادند. لذا باید جبهه ای از خالص ترین انسان ها با سالم ترین انگیزه ها و با رهبریِ كسی كه عالی ترین انسان آن عصر است تشكیل شود. امام مأمورند همه گوهرهای نهان امامت را در صحنه عمل بنمایانند، و لذا امام این همه زحمت می كشد تا آنچه حقیقت امامت است در این شرایط ظاهر شود و تا انگیزه حقّی برای دشمن نماند و حجّت بر او تمام شود، و هیچ انگیزة باطلی هم در جبهه امام نماند و همه مطهَّر باشند.
امام(ع) تلاش می كند تا دشمن در متن هستی و در تمام تاریخ، هیچ انگیزه و دست آویزِ حقّی نداشته باشد. اگر این چنین شد، آن وقت نهضت حسینu، مطلق صحّت و خلوص می شود. و امام(ع) در مقابل حُرّ كه با یك لشكر خسته و تشنه به تعداد هزار نفر راه را بر امام می بندد، چه مسالمت آمیز روی می نمایاند. در حالی كه پیروزی بر چنین لشكر خسته ای چنان كه زهیربن قین پیشنهاد كرد، كار چندان مشكلی نبود، ولی به دستور امام به اسب های لشكر حرّ آب دادند، و از افرادشان با آب و غذا پذیرایی كردند. اگر امام حسین(ع) حرّ را كشته بودند، حالا كوفیان به انگیزه گرفتن انتقام خون حرّ با امام جنگ می كردند، آن وقت دیگر نهضت كربلا با آن همه عظمت به پا نمی شد. لذا تمام تلاش امام این است كه هیچ دست آویز حقّی برای دشمن باقی نماند. حكمت حسینی بسیار مشكل است. حسین بن علی(ع) یك شور آفرین حكیم است، و حكیمی است كه تمام حكمت خدا در مقام ظهور، در مظهر حسینی جمع شده است.
گاهی برای ما این سؤال ایجاد می شود كه چرا امام، هم خودشان این همه به لشكریان عمرسعد نصحیت می كنند و هم بعضی از یاران خود مثل زُهیر و بُریر را برای نصیحت آنها می فرستند. این نصیحت ها چه نتیجه ای دارد؟ این نصایح باعث می شود كه این جبهه در نیت و عمل، خلوص محض، و جبهه مقابل، خباثت محض شود، تا دین حسین(ع) آن طور كه خدا می پسندد ایجاد شود. عمّان سامانی(رحمه الله علیه) چه زیبا می گوید:
هسـت از هر مذهبی آگاهیم
الله الله من حسیـن اللهیـــم
بنـده كس نیستم تا زنـده ام
او خدایِ من، من اورا بنده ام
نی شناسای نبیّ ام، نی ولـی
من حسینی می شناسم بن علی
یعنی كربلا، یك دین و آیین است و نه یك حادثه.
نظر به كربلا برای شیعه، نظر به سرزمینی نیست كه مزار حسین(ع) را در بر دارد. مگر نه این كه زندگی یعنی تلاش و تحرك برای تقرب به خدا؟ و مگر نه این كه كربلا سرزمین ظهور حق است در مقابل باطل؟ و مگر نه این كه زندگی صحیح با مردم، یعنی تحقّق عدالت در رابطه با مردم؟ و مگر نه این كه كربلا سرزمین نبرد عدالت با ستم است؟! پس نظر به كربلا نظر به آمال و آرزوهایی است كه انسان ایمانی برای آن زندگی می كند و برای آن جان می دهد.
پدران ما قهرمان حكمت بودند، چون كه با عشق به كربلا، به عنوان یك آرمان مطلق، زنده بودند، و با عشق به كربلا می مردند. یعنی با عشق به اوج آرمانی حیاتِ صحیحِ انسانی، زنده بودند، و با عشق به اوج حیات صحیح انسانی یعنی عشق به همه كربلا، می مُردند. هوشیارترین انسان ها مسلّم انسان هایی هستند كه به ظهور رسیدن همه آرمان های خود را در كربلا می یابند. یعنی ماندن در جبهه حق در همه زندگی، و مردن در دفاع از حق با تمام وجود. خوشا به حال آنها كه كربلا را تمام آرمان خود قرار دادند.
اَللَّهُمَّ ارْزُقْنی شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ(ع) یَوْمَ الْوُرُودِ وَ ثَبِّتْ لی قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَكَ مَعَ الْحُسَیْن وَ اَصْحاب الْحُسَیْن، اَلَّذینَ بَذَلُوا مُهْجَهُمْ دُوْنَ الْحُسَیْن (ع).[49]
چقدر خوب زندگی را شناختند و چقدر خوب به انتها رساندند.
پروردگارا! به ظرافت و حكمتی كه به حسین(ع) لطف كردی قسم؛ و به حقیقت حسینی كه مجلای كامل حكمت تو شد، معرفت و محبّت خاندان پیامبر(صلواه الله علیهم) را در قلب ما شعله ور بگردان، و ما را با آنها هم سرنوشت ساز.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا اباعبدالله وَعَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِكَ ﴾
﴿ عَلَیْكَ مِنّی سَلامُ اللّهِ اَبَدًا ما بَقیتُ وَ بَقِی اللَّیْلُ وَ النَّهارُ ﴾
﴿ وَلاجَعَلَهُ اللّهُ اخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِكُمْ ﴾
سلام بر حسینu و روح های پاكی كه درآستانه مقام آن حضرت فرود آمدند و سر بر آن آستان ساییدند و ما با اعلام وفاداری - از طریق سلامی كه می دهیم - خود را زنده نگه می داریم و این وفاداری نسبت به ایجاد كنندگان كربلا، تا آخر، غذای جان ما خواهد بود. لذاست كه از خداوند عاجزانه تقاضا می كنیم «لاجَعَلَهُ اللّهُ اخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِكُمْ»؛ خداوند این ارتباط ما با شما را همواره مستدام بدارد، تا دینداری ما مستدام باشد.
آنچه در این جلسه لازم است به آن توجّه شود این كه دین یك ظهوری دارد و در هر عرصه از تاریخ چهره ای از خود را می نمایاند و چون اسلام دین آخرالزمان است ظلمت آخرالزمانی كه سخت ترین ظلمت است، به این دین حمله می كند و برای این كه این دینی كه حیات انسان ها در آخرالزمان است نیز بتواند انسان ها را به معنویت و محتوای نهایی برساند و این معنویت و محتوا نیز همواره برای دینداران بماند - پس از تحقّق اصل دین- شور حسینی نیاز است. این جاست كه پیامبر اكرم (ص) می فرماید: «حُسَیْنٌ مِنّی وَ اَنَا مِنْ حُسَیْن» یعنی این دو وجود مقدّس، از هم جدا نیستند. نبوّت محمّدی (ص) و حكمت حسینی (ع)، دینداری را پر شور و شعف و پایدار می كنند. به همین جهت در جلسات قبل گذشت كه حضرت اباعبدالله(ع) تمام تلاش خود را كردند تا مأموریتی را كه به عهده شان بود، خوب انجام دهند. یعنی هنر، آن است كه در زمان ظلمت طاغوت، راه دینداری را برای خود، و راه پیروزی دین را در مقابل حیله دشمن بنمایاند و حضرت اباعبداللهu چنین هنری داشتند و دین آخرالزمان بدون شور حسینی در مقابل ظلمت آخرالزمان تاب و تحمّل پایداری ندارد.
این روشن است كه هیچ وقت انسان نباید در راه دینداری در یك زمان و مرحله متوقف شود و فكر كند دینداری بس است، اما این كه چگونه در زمان ها و مراحل مختلف باید دین داری كرد مسئله بسیار مهمّی است.
شما اگر به روان انسان های این نسل با دقت نگاه كنید - به خصوص در 500 ساله اخیر- می بینید همیشه این سؤال مطرح بوده كه آیا دین را بپذیریم یا نپذیریم؟ و اگر دین را پذیرفتیم، چقدر از آن را بپذیریم؟ و اگر بناست همه دین پذیرفته شود، چگونه همة آن را بپذیریم؟ علّت این سؤال ها افكاری است كه در مقابل این نسل به صحنه آمده و می گوید دوره دینداری گذشته است. این جمله فقط یك جمله عادی و سطحی نیست، بلكه فرهنگی است كه همه جوانب روحی این نسل را اشغال كرده است. اگر بسیاری از سؤال ها و حركات و افكار را ریشه یابی كنید، می بینید بشریّتی به وجود آمده كه می خواهد دیندار شود، ولی در دینداری مسئله دار شده است. این جاست كه راه مقابله با طاغوت در زمان حاضر به گونه ای است كه انسان، هم باید بتواند به خود ترس راه ندهد، هم دینداری را طوری بشناسد، كه آن را معنی خود بداند. یعنی متوجّه باشد؛ اگر از دین دست برداشت از ماندنِ با معنی، دست برداشته و اصل ماندن خود را بی معنی كرده است. چراكه قرن، قرن تهدید معنای انسانیّت است، زندگی مادّی انسان مورد تهدید نیست، رفاه او مورد تهدید نیست، بلكه محتوا و معنی او در تهدید است.
حال ببینید چرا امام حسینu با آن حساسیت تلاش دارند یك صحنه ای با خلـوص محض - به وسعت همه خلوص - در كربلا بیارایند. اگر در این صحنه ذرّه ای عدم خلوص راه داشت، كربلا واقع نمی شد. خودتان می دانید كه در بحرانی ترین شرایط خطر، یاران حضرت در ایثار خون خود از یكدیگر سبقت می گرفتند. البته؛ در جلسه اوّل عرض كردیم كه نمی خواهیم حوادث كربلا را در این سلسله بحث ها نقل كنیم. فرض ما این است كه شما وقایع كربلا را خوب می دانید، و حالا می خواهیم به مدد خود حضرت اباعبدالله(ع) حادثه كربلا را بیشتر بفهمیم.
مسلّم است كه كربلا نه تنها خالص ترین جبهه تاریخ، بلكه خلوص محض است. هیچ جبهه ای از نظر خلوص نه در صحنه جنگ بدر، نه در جنگ احد، نه در طول تاریخ، به خلوص جبهه عاشورا نمی رسد و روایات ما نیز براین مطلب تأكید دارد. تمام احتیاط های اباعبدالله(ع) برای آن بود كه صحنه ای به وسعت تاریخ و به عمق انسانیّت برای همه انسان ها بنا كنند تا هر كس به اندازه همّت خود از آن بهره بگیرد، و هر انسانی وقتی به كربلا نظر می كند، بی بهره نباشد، و هر كس مطلوب و گمشده حقیقی خود را در آن جا بیابد.
وقتی دقّت كنید می بینید در آن صحنه نه آن چنان بی احتیاطی به معنای بی باكی است و نه ترس به معنای تغییر مواضع؛ اگر كربلا را تلاش و مبارزه یك عدّه آدم نترس جسور و بی باك كه از هیچ چیز نمی ترسند و دشمن شان را لجن مال می كنند و هیچ احتیاط و قیدی هم ندارند، معنا كردید، این كربلا نیست. اگر كربلا را كار یك عدّه آدم هایی كه نگران عطش و اسارت بچه هایشان - كه نگران خطر برای خودشان - هستند معنی كردید این هم كربلا نیست، پس كربلا كدام است؟ كربلا نه ترس است و نه بی باكی و فهمیدن چنین كربلایی بسیار سخت و دشوار است.
وقتی حضرت امام حسینu با حُرّ و لشكرش روبه رو شدند، زهیر به حضرت عرض كرد: «آنها تشنه و گرسنه و خسته اند، اجازه دهید همین حالا با آنها درگیر شویم و آنها را بكشیم». حضرت به جای چنین كاری آب و غذایشان هم دادند. بعد خطاب به حرّ فرمودند: «مرا مردم كوفه خواسته اند، آمده ام تا به كمك آنها جلوی بدعت ها را بگیریم». حرّ می گوید: «من مأموریت دارم كه شما را این جا نگه دارم». حضرت می فرمایند: «اگر می خواهید، من برمی گردم». حال سؤال این جاست كه معنای این برگشتن چیست؟ آیا حضرت می خواهند بفرمایند از تمام حرف و مقصدم برمی گردم؟ یا این یك نوع برگشتن خاص است؟ كسی كه فرهنگ نهضت كربلا را بشناسد معنای این برگشتن و این جملات را درست می فهمد.
امام به حرّ فرمودند: «این مردم مرا به سرزمین خود خوانده اند تا با یاری آنها، بدعت هایی را كه در دین خدا پدید آمده است بزداییم، این هم نامه های آنهاست، حالا اگر پشیمانند برمی گردم. راستی امام به كجا برمی گشتند؟ آیا از شعار «اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْاِصْلاحِ فی اُمَّةِ جَدّی (ص)؛ می خواهم انحرافاتی كه در دین جدّم پیامبرf پدید آمده را اصلاح كنم»، منصرف شده بودند و از امر به معروف ونهی از منكری كه به عهده گرفته بودند، دست برمی داشتند؟ - در حالی كه این جملات مربوط به قبل از دعوت كوفه و كوفیان بود - یا این كه با روبه رو شدن با حرّ، شهادت را پیش بینی كردند و درصدد رهایی از مهلكه شهید شدن بودند؟ در حالی كه قبل از شهادت مسلم بن عقیل، درست آن وقتی كه مسلم نامه نوشت كه هجده هزار نیروی رزمنده با او بیعت كرده اند، یعنی حضرت قبل از خروج از مكّه فرمودند: «اَلا وَ مَنْ كانَ فینا باذِلاً مُهْجَتَهُ مُوَطِّنًا عَلی لِقاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْیَرْحَلْ مَعَنا فَاِنّی راحِلٌ مُصْبِحاً اِنْ شاءَ اللهُ» ای مردم هركس كه در راه ما آماده بذل خون خود است و می تواند از خون خود بگذرد و مهیای لقاء خداوند است، با ما بیاید كه ما فردا عازم رفتن هستیم.
پس راستی امام حسینu در مقابل حرّ می خواستند به كجا برگردند؟ آیا پیشنهاد امام به حرّ پیشنهادی نبود تا انگیزه دفاع از كوفه و كوفیان در مقابل امام حسین(ع) بهانه ای برای دشمن نشود و دشمن حتی به خیال خام خود با انگیزه ای به ظاهر حق، جنگ با حسین(ع) را حق خود نپندارد؟ امام می خواهند انگیزه واقعاً حقّی، برای دشمن نماند وگرنه، نه جبهه دشمن، باطلِ باطل خواهد بود، و نه جبهه امام، حقِّ حق. پس همه تلاش حضرت برای این است كه حجّت را بر دشمن تمام كنند، یعنی حقّی برای دشمن نماند. وگرنه امام حسین(ع) به عنوان یك عصیان گری كه می خواهد به كوفه حمله كند معرفی می شد، و تبلیغات دستگاه یزید در ظاهر این طور مطرح می كرد كه كوفیان آمده اند از خود دفاع كنند، و عملاً امام شخصیتی معرفی می شود كه می خواهد كوفه را به هم بریزد. امام می فرمایند: خود كوفیان از من دعوت كردند، اگر نمی خواهند من برمی گردم.[50]
بالأخره امام به كجا می خواستند برگردند؟ از شهادت كه هراسی نداشتند، از هیچ یك از مواضعشان هم دست برنداشتند، نه از موضع اصلاح امّت جدّشان، نه از امر به معروف و نهی از منكر. بلكه حكمت حسینی چنان است كه هیچ عصبیّتی تحریك نشود، و هیچ انگیزه ای برای دشمن باقی نماند مگر خباثت و بی ایمانی. آن وقت فاصله جبهه حق از باطل خوب روشن می شود.
جبهه ای كه می خواهد تاریخ را تغذیه كند باید به اندازه همه بشریّت، حق باشد و جبهه ای كه مقابل آن است باید به اندازه همه خباثت های وَرَم كرده نفس امّاره، باطل باشد.
آن كس كه می خواهد جبهه حقّی به وسعت تاریخ بگشاید تا همیشه همه انسان ها بتوانند با شركت در آن جبهه و به كمك آن جبهه، با دشمن خود روبه رو شوند، می داند كه در این جبهه باید هیچ بهانه ای برای دشمن نماند تا آن بهانه را دست آویزی برای حقّانیّت راهش كند، كه در آن صورت به همان اندازه، جبهه حق از حقیقت كاهش یافته است، و دیگر آن جبهه، جبهه حسینu نیست، و آن رویارویی مطابق حكمت حسینی نخواهد بود. چراكه نهضت حسینی، جنگ بین حقّ محض و باطل محض است و در چنین جبهه ای است كه دشمن هیچ انگیزة حقّی برایش نمانده و در باطل محض است. و رویارویی با باطل محض در هر مكان و هر زمانی متّصل به جبهه حسینu است و حظّی چون حظّ حسین(ع) را نصیب رزمنده آن می كند.
شما تا وارد جبهه حسینی نشوید، اصلاً نمی توانید با دشمنِ باطل مبارزه كنید و به جای مبارزه با دشمن، با دوست می جنگید. تمام بزرگی هایی كه نصیب اباعبدالله(ع) شد، به جهت دقّت حكمت حسینی است كه جبهه ای به وجود آورد كه حقّ محض بود. هر قدمی و هر حركتی كه در جبهه حسینu می بینید، برای تغذیه كردن همه بشریّت در همه جبهه های حق شكل گرفته و اگر كسی در این جبهه وارد شد، همیشه بر دشمن پیروز است.
همه زیبایی را باید در شفقت برای هدایت گمراهان پیدا كرد كه سراسر نهضت حسین(ع) زدودن گمراهی ها و نجات گمراهان است. خطبه های صبح عاشورا سندی است پُرپیام در این راستا. حضرت چندین مرتبه خودشان و بعضی از یارانشان در صبح عاشورا صحبت می كنند، چراكه حضرت آمده است تا زشتی تخم گمراهی را بنمایاند و آن را بخشكاند. رسالت امام بیداركردن وجدان های خفته همة انسان هایی است كه فعلاً در سپاه عمرسعد جمع شده اند، در حالی كه امام نه از مرگ می ترسد و نه زمان، زمانی است كه دیگر رهایی از مرگ ممكن باشد. ولی امام می خواهد اگر شده حتّی یك نفر را هم كه هست از بین شعله های فتنه و گمراهی، نجات دهد تا معنی هدایت گری، در سنّت ایمانی پایدار بماند، چون شعور حسینی، سیر سنّت هدایت الهی است در كلّ حیات بشری؛ قصّه، قصّه هدایتِ یكی دو نفر نیست كه در جبهه عمرسعد است، بلكه قصّه، قصّه سنّت هدایت حسینی است، و حكمت حسینی یعنی همین؛ اصل هدایت گری، از ظلمت به سوی نور مطرح است. اصلاً برآوردها و محاسبه های معنوی به تعدادها نیست، به تحقّق سنّت هاست.
امام در صبح عاشورا می فرمایند:
«مردم شتاب مكنید! سخن مرا بشنوید! من خیر شما را می خواهم! من می خواهم بگویم برای چه به سرزمین شما آمده ام! اگر سخن مرا شنیدید و انصاف دادید و دیدید من درست می گویم، این جنگ كه هر لحظه ممكن است درگیرد، از میان برخواهد خواست. اگر به سخن من گوش ندهید، اگر به راه انصاف نروید زیان آن دامنگیرتان خواهد شد. مردم می دانید من كیستم؟ می دانید پدر من كیست؟ آیا كشتن من بر شما رواست؟ آیا رواست حرمت مرا در هم شكنید؟ مگر من پسر دختر پیامبر شما نیستم؟ مگر پدر من وصّی پیامبر و پسر عموی او و از نخستین مسلمانان نیست؟ آیا این حدیث را شنیده اید كه پیامبر درباره من و برادرم فرمود: این دو فرزند من، دو سیّد جوانان اهل بهشت اند؟... «هَلْ یَحِلُّ لَكُمْ قَتْلی؟!»؛ «آیا كشتن من، برای شما حلال خواهد بود؟!» به چه مجوّز شرعی می خواهید خون مرا بریزید؟»[51]
دقّت كنید؛ چگونه زلال ترین و خالص ترین جبهه دینداری در كربلا به نمایش آمد، تا هركس، هر وقت خواست دینداری كند، به كربلا بنگرد و نیز هر وقت، هر كس خواست در مقابل جبهه باطلی بایستد، به حكمت حسینی اقتدا كند، تا دینداری كرده باشد.
نمی دانم این جملات را شعر و شاعری و بروز احساسات می دانید؟ یا قبول دارید كه كار انجام شده، فوق گفتار است و باید سعی شود نهایت استفاده را از الفاظ كرد تا بلكه پرتوی ضعیف از آن كار بزرگ تبیین گردد. اگر به هر وسیله ای سینه و جان شما به اباعبدالله وصل شود، همه زندگی تان حسینی می شود، نه این كه بحث فقط در حدّ جنگ با یزید باشد. این خطایی است كه اجازه نمی دهد ذهن ها آزاد شود. حرف ما از اوّل تا حالا اصلاً حرف جنگ با یزید نیست، جنگ با یزید یك نمود جزیی از یك دینداری كلّی است. برداشت ما از كربلا نباید محدود به جنگ با یزید باشد. بلكه ما تمام دینداری در عصر ظلماتِ طاغوتی آخرالزمان را به روش حسینی ممكن می دانیم. اصلاً با نگاه حسینی در هر عصر ظلمانی، می توان زندگی نورانی و پرشور توحیدی داشت، چه به شهادت ختم شود و چه ختم نشود.
شیفتگی شیعیان به كربلا از اوّلین روزهای شهادت امامشان، نشانه آن است كه شیعه هیچ نقصی در این نهضت ندیده، چراكه اخلاق شیعه این گونه است كه اگر كسی ذرّه ای اشكال داشت، به همان اندازه با او ناسازگاری دارد، همین مسئله را هم شیعه از امام حسین(ع) آموخته است. یعنی شیعه تمام وجود خود را در اختیار كسی كه ذرّه ای نقص در شخصیت او وجود داشته باشد، قرار نمی دهد. شیعه می گوید: رهبر باید معصوم باشد. اهل سنّت می گوید: فقط عدالت برای رهبر كافی است. شیعه كار را برای خود سخت كرده چون می خواهد زلال بماند و حكومت سیاسی و زندگی زمینی برایش اصل نیست. شیعه می خواهد به امیرالمؤمنین(ع) وصل شود تا از ولایت عالیة عالَم قدس محروم نماند، و به همین جهت در مقابل خلیفه منصوب سقیفه كوتاه نیامد و خلفاء را نپذیرفت - شیعه بودن، چیز ارزانی نیست - پس در واقع شیعه تمام حقّانیّت را كه اتّصال به آن، حیات اسلامی اش را زنده نگه می دارد، در حركت امام حسین(ع) یافته و این بی نقصی و اتّصال به حیات اسلامی در نهضت حسینی است كه باید در حادثه كربلا، پایه و اساس هر تحلیلی قرار گیرد و هر خبری و روایتی باید در چنین حوزه ای معنی خود را پیدا كند وگرنه نسبت به كربلا به بیراهه رفته ایم.
یعنی؛ شیعه متوجّه است امام معصوم صحنه ای بی نقص به وجودآورده و لذا با همین دید به كربلا می نگرد و با همین اعتقاد از چشمه زلالِ آن حقیقت می نوشد و جان می گیرد، و در حقّانیّت كربلا چون و چرا ندارد، بلكه با خود چون و چرا دارد كه چرا تماماً كربلایی نمی شود؟
سال ها پس از واقعه كربلا، از مردی كه در سپاه عمرسعد بود، پرسیدند: «این چه ننگی بود كه بر خود خریدید؟ چرا پسر پیغمبر و یاران او را آن چنان ناجوانمردانه به خاك و خون كشیدید؟» او در جواب گفته بود: «گروهی رو در روی ما ایستادند كه دست ها بر قبضه شمشیر و گام های استوار داشتند، نه امان می پذیرفتند، نه فریفته مال می گشتند». یعنی دشمن هم می دانست صحنه پردازان كربلا در یك جبهه معمولی وارد نشده اند كه بر اساس انگیزه زمانه بجنگند، بلكه فوق زمان و زمانه می جنگیدند، مثل اسلام، كه فوق رسم روزگار پیامبرf بود. به همین دلیل حرّ و چند نفری كه در شب و روز عاشورا به امام پیوستند، معنی جبهه حسینu را خوب فهمیدند و خواستند از این جبهه محروم نمانند.
به این نكته خیلی دقّت كنید: عدّه ای از همراهان امام در بین راه رفتند، ولی عدّه خاصی در شب عاشورا ماندند و همه این هایی كه در شب عاشورا با امام ماندند، می دانستند كه فردا شهید می شوند، امام به این ها هم اصرار كردند كه بروید. حتّی نافع بن هلال می گوید: «شب عاشورا امام دست مرا گرفتند و درّه ای را به من نشان دادند و فرمودند: از این درّه برو و خود را نجات بده و زن و فرزند من را هم با خود ببر».[52] اگر همین یك كلمه در تاریخ بود، ما می گفتیم كه شاید این ها باید می رفتند؛ منتهی امام قبل از واقعه كربلا می فرمایند: «می بینم كه گرگ ها بدن هایمان را در صحرا تكه تكه می كنند».[53] كربلا هم مثل قرآن است كه صرفاً با خواندن آیه ای نمی توان مقام جامعیّت آن را فهمید.
این نكته برای بنده خیلی ارزشمند است كه چرا در شب و روز عاشورا عدّه ای از سپاه عمرسعد به امام حسینu می پیوندند؟ این جریان خیلی عجیب است. چراكه این ها می دانستند شمر آمده است با این پیام كه: ای عمرسعد! به دستور عبیدالله باید كار این ها را یك سره كنی و تنها راه هم كشتن این هاست، چراكه تسلیمِ بیعت نمی شوند؛ یعنی همه لشكر عمرسعد مطّلع اند كه شمر دستور كشتن حسین(ع) را آورده است. حالا در چنین شرایطی این عدّه اندك می آیند و جبهه امام حسینu را انتخاب می كنند. این ها می توانستند صد هزار دلیل برای نیامدن به جبهه حسینu داشته باشند. مثلاً این كه بعداً مبارزه می كنیم، كارهای چریكی می كنیم، عمرسعد و عبیدالله را می كشیم، و حالا كه فردا حتماً كشته شدن در كار است چرا برویم كشته شویم، می مانیم و بعداً با این ها مبارزه می كنیم، و هزاران دلیل دیگر. ولی چرا این ها این دلایل را كنار گذاشتند و جبهه امام حسین(ع) را انتخاب كردند؟ این از عجیب ترین نكاتی است كه جبهه حسین(ع) در فرهنگ بشری ایجاد كرده است. در واقع این ها معنی جبهه حسینu را فهمیدند و خواستند از این جبهه محروم نمانند، وگرنه برای هیچ كس اگر روشن نبود، برای آن چند نفر به خوبی روشن بود كه حضور در جبهه حسین(ع) كشته شدنی است حتمی. چراكه دیدند، نه امانی پذیرفته شد، و نه میانجیگری حاصل گشت، و عصر تاسوعا هم شمر آمد كه یا عمرسعد كار را تمام كند و یا خودش كار را به انتها برساند. ولی این را هم فهمیدند كه كشته شدن در جبهه حسین(ع) یك كشته شدن معمولی نیست و نباید از چنین كشته شدن بزرگی كه همه زندگی را به معنی می رساند محروم گشت. عرض ما همین است كه این ها از كربلا چه فهمیدند كه نخواستند نمیرند؟ آنها مثل بقیّه یاران امام حسین(ع) فهمیدند معنی كربلا یعنی چه؟ و به یاران حسینu پیوستند. و هر كس كربلا را بفهمد در زمره یاران حسین(ع) قرار خواهد گرفت. مهم فهمیدن حكمت حسینی است كه شاید از فهمیدن سایر ابعاد اسلام مشكل تر باشد.
در زیارت عاشورا شما نه تنها به خود حضرت ابا عبدالله(ع) سلام می دهید، بلكه به اصحاب امام حسین(ع) هم سلام می دهید در حالی كه این زیارت عاشورا را ائمه هم می خواندند، یعنی آنها هم به اصحاب امام سلام می دادند. این نشانه عظمت اصحاب حضرت است و این كه این اصحاب، مرگ حسینی را شناختند كه چه نوع مرگی است. «اَلَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُم دُوَن الْحُسَیْن» یعنی این ها كنار اباعبدالله(ع) خونشان را بذل كردند. ما امام خمینی (رحمه الله علیه) را نمایش فهم جبهه حسینی می دیدیم. امام (رحمةالله علیه) را خوب ببینید از خودتان بیهوده تفسیر نكنید، آن جا كه كوتاه می آمدند، آن جا كه كوتاه نمی آمدند، آن جا كه محبّت می كردند، آن جا كه خشم نشان می دادند، همه نشان دهنده این است كه امام (رحمه الله علیه) یك جبهه حسینی تشكیل دادند چون به حسین(ع) اقتداء كرده بودند و لذا می بینید كه شكست ناپذیر شدند. و باور كنید اگر حركت های امام خمینی (رحمه الله علیه) را بررسی كنید می بینید در جبهه امام (رحمه الله علیه) اصلاً شكست نبوده و نیست و شهیدان انقلاب اسلامی هم مسلم جایگاهی بس رفیع خواهد داشت چون فهمیدند شهیدشدن برای این انقلاب، یك نوع مردن خاصی است هماهنگ مردن اصحاب حسینu.
در نهضت عاشورا فرماندهان هر دو جبهه برای ما پیام ها دارند. یك طرف فرزند رسول خداf است، فرزند پیامبری كه دین اسلام را برای مردم آورد و حالا آمده تا دین جدّش را احیاء كند، و آن طرف هم فرزند «سَعْدبْنِ اَبی وَقّاص» است، سعد آن جنگاور دلاوری كه به ظاهر به زهد مشهور بود. ولی هنوز نیم قرن نگذشته است كه پسر او آمده تا ریشه فرزندان پیامبر را قلع و قمع كند. یعنی در طی نیم قرن سطح اجتماع به آن حدّ از درجه سقوط می رسد كه چنین كارهایی دیگر زشت نیست - و می توان حتی حسین(ع) را كشت- یعنی جامعه آن چنان در این مدّت مشغول خود بوده و از تربیت معنوی فاصله گرفته كه نسل جدید، درست در جهت مخالف نسل گذشته قدم برمی دارد و تصمیم می گیرد. و این نیز نكته ای است پرعبرت كه پسر یكی از صحابة پیامبر، امام معصومی را كه فرزند پیامبر است می كشد. راستی درآینده انقلاب ما باید منتظر چه چیز باشیم؟ آیا نمی شود به كمك حسین(ع) آینده ای بهتر از این كه ما را تهدید می كند، برای خود رقم بزنیم؟
به این نكته بیشتر توجّه كنید وگرنه شیطان فریبتان می دهد و می گوید: اگر همه افراد جامعه بد شدند دیگر كاری نمی توان كرد و اگر همه با آخرین سرعت به طرف بدی رفتند، شما نباید عقب بیفتید. حرف ما این است كه اگر معنویت لگدمال شد، آیا 72 نفر نمی خواهیم كه جبهه حسینu را راه بیندازند؟ چرا ما از این افراد نباشیم؟ در این فتنه ها كسانی نجات پیدا كردند كه روح حسینی داشتند وگرنه همه رفتند. چگونه؟ یا مثل مكّی ها رفتند، یا مثل مردم مدینه، یا مثل كوفی ها، یا مثل بصری ها. خدای ناكرده اگر عدّه ای به بهانه توسعه و تجدّد مردم را مشغول دنیا و مادّیات كردند، آیا ما دیگر می توانیم كاری بكنیم؟ یا مثل حسینu باید دائماً با اعتراض و امربه معروف و با تحلیل و نقد، نگذاریم خط امام و شعارهای انقلاب به فراموشی سپرده شود. اگر خداوند خواست دنیاطلبان را تنبیه بكند آیا ما باید با آنها هماهنگ شویم؟ در جبهه حسین(ع) بودن؛ یعنی همیشه از چنگال معاویه سیاه روی رومی، آزاد زندگی كردن. اگر همیشه در جبهه حسین(ع) بودید امیدوار باشید كه پیروزید. ولی پیروزی را بفهمید چون امام حسینu بهتر از همه می فهمید پیروزی یعنی چه، و از همه بیشتر می خواست كه نفله نشود. و آنهایی كه پیروزی را نفهمیدند در زیر نیرنگ یزید و معاویه نفله شدند، چون به جای این كه مرگ را در شكست فرهنگ ها ببینند، در كشته شدن تن ها دیدند.
كربلا، فرهنگی است كه شكست را در قلب و روان فرماندهان ظالم و به ظاهر فاتح جاری می سازد و وجدان های خفته را بیدار می كند و سستی را در دست و زبان سرمستان دیروز جاری می كند. این ها دیگر دستشان به هیچ كاری نمی رود، چون دلشان از همه چیز سرخورده است، دیگر نه خودشان، خود را می پذیرند و نه همسر و فرزندانشان آنها را می پذیرند. در حالی كه زندگی با بزرگواری، شهادت با بزرگواری و اسارت با بزرگواری، معنی كربلاست؛ دشمنِ چنین فرهنگی حتماً زبون است و از خود شكست خورده، چه رسد به شكست در مقابل دیگران، فقط باید فهمید پیروزی یعنی چه، و شكست یعنی چه، تا قبل از هر كاری، پیروزی خود را و شكست دشمن را بشناسیم.
تاریخ گواه است كه خود یزید گفت: «خدا عبیدالله را بكشد، من نمی خواستم حسین را بكشم!» در جای دیگر می گوید: «حاضر بودم یكی از فرزندان من كشته شود، ولی حسین كشته نشود».
شما از این جملات چه می فهمید؟ اصلاً جنس نهضت حسین(ع) این است كه قاتل را در خود می شكند، مهم نیست كه یزید در گفتن این كلمات دروغ می گوید، مهم این است كه با گفتن این جملات به خود پشت كرده است.
اسیران كربلا، مانند شهدای كربلا، اسیران عادی نبودند كه پس از رویارویی با مرگ عزیزانشان، گوشة خلوت را بگزینند و مرعوب چنگال های مرگِ تدریجی شوند. بلكه برعكس؛ زندگی را در چهره ای دیگر ادامه دادند. و هیبت زندگی دینی را در اسارت به اثبات رساندند، تا همه بدانند همیشه و همیشه «اَلْعِزَّةُ لِلّهِ وَلِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤمِنینَ». تا همه بدانند حكمت حسینی، بهترین نحوة زندگی است در همه زمان ها و در هر شرایطی. قافله ای به اسارت درآمده از زنان و كودكانی كه همه مردانشان را كشته اند، با هیبتی تمام همچون فاتحان - ولی نه همچون قلدران- وارد كوفه شدند. یعنی پیروزمندانه ترین نوع زندگی. در میان قافله اسیران، زینب - یا امّ كلثوم- در میان مردمِ اشك ریزان كوفه، با دست اشاره كرد كه همه خاموش باشید. و درست در لحظاتی كه فقط صدای آهسته نفس ها شنیده می شد، زنی اسیر، كه همه جوان هایش را از دست داده و به ظاهر خرد شده، ببین چه می گوید:
فرمود: «مردم كوفه! مردم خیانت كار! هرگز دیده هایتان از اشك تهی مباد! هرگز ناله هایتان از سینه بریده نگردد! شما آن زن را می مانید كه آنچه داشت می ریسید و به یك باره همه رشته های خود را پاره كرد. نه پیمان شما را ارجی است و نه سوگند شما را اعتباری. جز لاف و جز خودستایی و جز در عیان مانند كنیزكان تملّق گفتن و در نهان با دشمنان ساختن چه دارید؟!»
اهمیّت گفته هایش یك طرف، توان و جرأت حرف زدنش هم یك طرف؛ می بینید كه مكتب حسینی اصلاً شكست ندارد.
سپس ادامه داد: «شما گیاه سبز و تر و تازه ای را می مانید كه بر توده سرگین رسته باشد، و مانند گچی هستید كه گوری را بدان اندوده باشند. چه بد توشه ای را برای آن جهان آماده كرده اید ! خشم خدا و عذاب دوزخ را! گریه می كنید؟! آری؛ به خدا، گریه كنید كه سزاوار گریستنید. بیشتر بگریید و كمتر بخندید! با چنین ننگی كه برای خود خریدید چرا نگریید؟! ننگی كه با هیچ آبی شسته نخواهد شد. چه ننگی بدتر از كشتن پسر پیغمبر و سید جوانان اهل بهشت ؟! مردی كه چراغ راه شما و یاور روز تیره شما بود. بمیرید! سر خجالت را فرو بیفكنید! به یك باره گذشته خود را بر باد دادید و برای آینده هیچ چیز به دست نیاوردید! از این پس باید با خواری و سرشكستگی زندگی كنید، چه شما خشم خدا را بر خود خریدید! كاری كردید كه نزدیك است آسمان بر زمین افتد و زمین بشكافد و كوه ها در هم بریزد. می دانید چه خونی را ریختید؟! می دانید این زنان و دختران كه بی پرده در كوچه و بازار آورده اند چه كسانی هستند؟! می دانید جگر پیغمبر خدا را پاره پاره كرده اید؟! چه كار زشت و احمقانه ای. كاری كه زشتی آن سراسر جهان را پر كرده است. تعجب می كنید كه از آسمان قطره های خون بر زمین می چكد؟ امّا بدانید كه خواری عذاب آخرت، سخت تر خواهد بود. اگر خدا هم اكنون شما را به گناهی كه كردید نمی گیرد، آسوده نباشید، خدا كیفر گناه را فوری نمی دهد، امّا خون مظلومان را هم بی كیفر نمی گذارد، خدا حساب همه چیز را دارد.
این سخنان با عباراتی چنان شیوا از دل سوخته ای برمی آید كه دریایی از ایمان و عزّت در پشت قلبش موج می زند. انسانی كه قلبش به مقام الهیّت وصل شود، كلامش دارای نظم می گردد. و بدین سان همه را دگرگون كرد. ریشِ مردان كوفه از گریه خیس شده بود، حال ببین بر زنان چه گذشت!
دقّت كنید و سرسری نگذرید، این وقایع را چون به راحتی برای ما گفته اند ما ساده گرفته ایم. شما ببینید حضرت زینب (س) چه می گوید و چگونه بی باكانه حمله می كند، آن هم نه از سر عصبانیت، بلكه در یك تعادل و حكمت. متن عربی فرمایشات حضرت زینب (س) را ملاحظه كنید كه چقدر زیبا و مسجّع سخن می گوید ، انگار در قلّه آرامش نشسته است و گوهرهایی منظّم از كلمات را در یك اعتدال و حكمت و فرهیختگی به بشر عرضه می كند.
آری؛ گویا كربلا حماسه های خود را بعد از عاشورا شروع كرده است و گویا ماندن را اسیران كربلا معنی می كردند، چراكه انسان ها در شكست ها عموماً معنی خود را از دست می دهند، و یأس آن ها را فرا می گیرد و همه هستی و قامت آن ها را فرو می ریزد، و در كربلا بعد از كشته شدن، معنای ماندن، تازه سر برمی آورد، تا هیچ كس در هیچ شرایطی توجیهی برای بد ماندن نداشته باشد و بی دلیل ماندن خود را به دشمن تقدیم نكند. مبادا در نیستی خود زیر سایه دشمن دست و پا زند و به جای آن كه به شعله ور شدن خود بیندیشد، به خاكستر بودن خود فكر كند. هیهات، هیهات، كه رسم حكمت حسینی هرگز چنین نیست و حسینیان را چنین زندگی نشاید، چه زن و چه مرد، چه دیروز و چه امروز.
سلام ما بر خانواده ای كه در تیررس مصائب، نه تنها فرو نریختند، بلكه شعله ورتر شدند و گوهر انسانی خود را با صیقلی افزون تر به بشریّت عرضه كردند، تا شیعه هیچ گاه در راه متوقّف نشود. آیا از خاندان هدایت چیزی جز این انتظار بود؟
السلام علیكم یا اهل بیت النّبوه و معدن الرساله ...كه چقدر بزرگید! خدای را سپاس كه چنین خاندانی را به بشریّت عرضه كرد تا چشم بشریّت به عمیق ترین نحو، وسعت انسانیّت را به تماشا بنشیند و چه ابعاد ندیده و ناشناخته ای را در آن ها ببیند و بشناسد.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا اباعبدالله وَعَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِكَ ﴾
﴿ عَلَیْكَ مِنّی سَلامُ اللّهِ اَبَدًا ما بَقیتُ وَ بَقِی اللَّیْلُ وَ النَّهارُ ﴾
﴿ وَلاجَعَلَهُ اللّهُ اخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِكُمْ ﴾
سلام بر تو ای اباعبدالله! ای پدر همه بندگان خدا، و سلام بر همه آن روح های بزرگی كه بر ساحت تو فرود آمدند! سلام الهی از طرف من تا قیام قیامت بر تو باد! و خدا نكند این زیارت و ملاقات با مقام منیع شما برای من آخرین تجدید عهد و زیارت باشد كه ما تا آخر بر عهد با شما پایداریم و بدان نیازمندیم.
جمع عزیزی در كربلا دست به دست هم دادند تا صحنه ای بیافرینند كه انسانیّت تا قیام قیامت از آن، شربت زندگی و حیات طیّب بنوشد و برای خود معنویت ذخیره كند و معنی خودش را در همه عرصه های زندگی، چه در جنگ و چه در صلح، از دست ندهد.
گفتیم كه حضرت اباعبداللهu همه تلاششان این است تا جبهه حقّی را به تمام معنا به صحنه بیاورند كه تا قیامت بقاء و نفوذ داشته باشد. چون حق، همیشه حق است و ماندنی. حق، یعنی حَقَّقَ؛ یعنی عدم نابودی. حق؛ یعنی نفوذ مطلقی كه عرصه حادثه ها و تاریخ را می شكافد و جلو می رود. حق؛ یعنی بقاء. حق؛ یعنی كمال مطلق، چون عدمْ نقص است و وجودْ كمالِ مطلق است و حق یا وجود مطلق؛ كمال مطلق و عین بقاء و عین وجود است. بنابراین هر چیزی به اندازه حق بودنش باقی و نافذ است و حضرت اباعبدالله(ع) تمام آن دقّت ها و تلاش ها را كردند تا یك جبهه حقِّ محض به وجود بیاورند، چون در متن جبهه ای كه حقّ محض هست، كمال، بقاء، نفوذ، هدایت و رحمت نهفته است. چنین جبهه ای را در هیچ جا غیر از كربلا نمی بینید. بقیه جبهه ها به اندازه ای كه به كربلا نزدیك اند، حق اند.[54]
در صحنه های تاریخی در كجا سراغ دارید جبهه ای را به گونه ای ترتیب دهند كه هیچ انگیزه حقّی برای دشمن نباشد، و هیچ ناخالصی در آن جبهه نماند، حتّی جبهه هایی كه در صدر اسلام بوده است؟[55] آنها هم به اندازه ای كه به كربلا نزدیك هستند، حقّ هستند. در این جا معنی و مفهوم آن روایاتی كه می گوید: «اگر بین رفتن به كربلا و حج (غیر واجب) مخیّرید و فقط یكی ازآن دو را می توانید بروید، به كربلا بروید» روشن می شود.
باز كربلا به جریان افتاده است. دیگر نباید اسم زمین دور افتاده ای را كربلا بنامیم، بلكه حیات تمام تاریخ به كربلاست و حیات همه انسانیّت به كربلاست، ای كاش این جمله به عنوان یك اعتقاد در جان ها می نشست! نه به عنوان یك شعار و یك احساس.
كربلا می كُشد و زنده می كند. چهره بشّاش ستمگر را در اوج پیروزی به خمودگی می كشاند، تا هیچ ستمگری در ستم خود سرمست نماند. كاروان اسیران را به كاخ عبیداللّه بن زیاد آوردند تا قدرت نمایی قاتل به نهایت خود برسد. پسرزیاد به خیال خود راه پیروزی را تا آخرین نقطه پیموده بود. حسین را كشته و زنان و دختران او را دست بسته پیش روی خود آورده و همه چیز از نظر او تمام شده است. به ظاهر حالا او غالب و محمّدf مغلوب است و جنگ بین بنی امیه و بنی هاشم به نفع بنی امیه تمام شد و برای همیشه رنگ اسلام از ذهن ها پاك می شود.
به واژه هایی كه دشمنان امام به كار می برند دقت كنید. این ها بسیار تلاش دارند كه صحنه كربلا را جنگ بین دو قبیله بنی هاشم و بنی امیّه معرفی كنند. عبیدالله بن زیاد در اذهان عمومی برادر معاویه محسوب می شود. چون معاویه جلسه ای ترتیب داد و شاهد آورد كه ابوسفیان با مادر زیاد همبستر شده و نتیجه آن همین زیاد پدر عبیدالله شد. و لذا عرب، تحت تأثیر تبلیغات معاویه، زیاد را كه پدر عبیدالله باشد از طایفه امیّه و پسر ابوسفیان می داند. هر چند شیعه این حیله را نپذیرفت و او را ابن مرجانه معرفی كرد. به هرحال ملاحظه كنید كه در تبلیغات دشمن بحثِ دعوای بنی امیّه و بنی هاشم بیشتر به میان است تا اسلام و غیر اسلام و بنی هاشم را به عنوان یك قبیله مطرح كردند نه به عنوان اهل بیت نبوّت، تا بر اساس جوّی كه ساخته اند بگویند اسلامی مطرح نیست، بلكه دعوای دو قبیله است و لذا بر این باور بودند كه اگر بتوانیم بر بنی هاشم پیروز شویم، دیگر اسلام كه شعار پیروزی بنی هاشم بر قبیله بنی امیه بود نیز از بین خواهد رفت.
عبیداللّه خطاب به حضرت زینب (س) گفت: «خدا را شكركه شما را رسوا كرد و نشان داد كه آنچه می گفتید دروغی بیش نبود - یعنی كلّ نبوّت شما یك حیله بود-».[56] برای ستمكاران، كه جز زور پشتوانه ای ندارند، هیچ چیز خردكننده تر و دردناك تر از آن نیست كه قدرتشان ناچیز انگاشته شود. در این هنگام پیام رسان كربلا به سخن آمد. تو گوئی تا كنون هیچ اتفاقی نیفتاده است نه مردان آنان كه بهترین انسان ها بودند، كشته شده اند و نه او را به اسیری گرفته اند و نه این مردی كه این زن می خواهد پاسخش را بدهد به یك اشاره می تواند او و همه كسانی را كه با او هستند، نابود سازد. حضرت زینب (س) گفت: سپاس سزاوار خدایی است كه ما را به محمّدf گرامی داشت - یعنی نگاه به نبوّت، اصل است - و ادامه داد، جز فاسق دروغ نمی گوید، جز بدكاره رسوا نمی شود و آن، ما نیستیم، دیگرانند.[57]
همه اصرار ما در این سلسله مباحث، این است كه شناخت حكمت حسینی بسیار مشكل است. امام حسین(ع) نه انگیزة تحریك عصبیت را به دشمن می دهد، و نه زبونی را برای خود می گذارد. این كار بسیار دقیق و سختی است. ما بعضی وقت ها چند فحش و ناسزا به دشمن می گوییم تا از این طریق، عزّت خود را حفظ كنیم. در حالی كه چنین چیزی در روش كربلا و امام سجاد(ع) و حضرت زینبi و امّ كلثوم و بقیة اصحاب كربلا نیست. من نمی دانم چی هست ولی خودتان دقّت كنید تا ببینید. همین جا دقّت كنید حضرت زینب (س) در این جواب ها؛ نه زبون اند و نه چاپلوس، و نه التماس می كنند كه دیگر ما را نكشید. هم عزّتشان را حفظ می كنند، هم مثل گروه های آنارشیست، بی باكی بی جا از خود نشان نمی دهند و نه قلدری می كنند كه روح تعادل و حكمت را از نهضت حسینی بگیرند. و این است كه هركس به روش اباعبدالله(ع) حركت كرد حتماً پیروز است چون اصولاً روش حضرت، روش خاصی است. روشی كه جنگ بین حق است و باطل نه جنگ بین ما و دشمن؛ ما هیچ كاره ایم. امام حسینu با دشمن به نحوی برخورد نمی كنند كه جنگ بین ما و دشمن باشد، در چنین روشی اصلاً شكست معنی نمی دهد.
حضرت زینب (س) اصلاً احساس شكست نمی كنند. نه این كه به اصطلاح صورتشان را با سیلی سرخ نگه داشته باشند، بلكه در حكمت حسینی و روش حسینی شكست معنی نمی دهد و همواره پیروزی است حتّی در كسوت اسارت و در بین دشمنانشان. ما تا قلب حسینی پیدا نكنیم، نمی توانیم این گونه زندگی كنیم كه شكست در زندگیمان معنی ندهد. امام خمینی (رحمه الله علیه) كه خدا با فاطمه زهرا (س) محشورشان كند ، به امام حسین(ع) اقتداء كرده بودند و لذا می بینیم كه هرگز احساس شكست در ایشان وجود نداشت.
پسر زیاد كه نه حكمت حسینی را می شناسد و نه اسلام را می فهمد تا تربیت شدگان اسلام را بشناسد، دید گردنی را كه می خواست خم كند، راست تر ایستاد. برای بار دوم خواست زینب را با شكستی كه قابل لمس باشد روبه رو سازد، تا همه قافله اُسرا را شكسته باشد، گفت:«دیدی كه خدا با برادرت چه كرد؟» حضرت زینب (س) فرمود: «ما رَأَیْتُ اِلاَّ جَمیلاً» از خدا جز خوبی ندیدم. برادرم و یاران او به راهی رفتند كه خدا می خواست. آنان شهادتِ با افتخار را برگزیدند و بدین نعمت رسیدند. اما تو ای پسر زیاد! خود را برای پاسخ به آنچه كردی آماده كن! (یعنی جنگ بین ما و شما نیست، جنگ بین تو و خداست).
ببینید حضرت زینب (س) چگونه جبهه را تغییر می دهند؛ اگر آنها حق نبودند، نمی توانستند این گونه به صحنه بیایند، و حالا كه حقّ اند، پس خودشان كاره ای نیستند.
به نوع نگاه حضرت دقّت كنید. نگاهی است كه ابداً شكست نمی بیند چراكه در روش حسینی فرد در صحنه نیست تا شكست مطرح باشد، خدا مطرح است و دشمنان خدا؛ و در جبهه ای كه خدایی است، شكست وجود ندارد و لذا شما هیچ احساس ضعف و شكستی در اسیران كربلا نمی بینید. حالا اگر شما در جبهه ای وارد شدید كه احساس شكست در آن وجود دارد، بدانید كه چنین جبهه ای حسینی نیست و در حقیقت جبهه اسلام نیست. عمده آن است كه ما بدانیم در چه صورتی همیشه شكست می خوریم. دشمن با روش های خود، شكست را اوّل در جان ما به ما می چشاند، آن وقت ظهور بیرونی اش این است كه می گوییم اشتباه كردیم و از دشمن تقاضای عفو و گذشت می كنیم.
دشمن در جبهه كربلا می خواهد حسینیان در درون خودشان احساس شكست كنند ولی می بینید این جبهه آن چنان به حق آراسته شده است كه باطلی و در نتیجه شكستی در او راه ندارد. حضرت زینب (س) فرمودند: ای پسر زیاد! خودت را برای پاسخ به آنچه كردی آماده كن. یعنی خودت باید مسئله ات را با خدا حل كنی واما این كه من هنوز می توانم بگویم كه مسئله ات را با خدا حل كن، نشانه این است كه من هنوز زنده ام و تو مرده ای.
پسر زیاد، از طریق این گفته اش، آنچه می خواست به دست نیاورد و خود را شكسته تر و كوفته تر یافت. همه باید بدانید كه آخرین سلاح نادان، دشنام است. و لذا او گفت:«با كشته شدن برادر سركش نافرمان تو، خدا دل مرا شفا داد.» پسر زیاد خواست كه از این طریق قلب زینب را بشكافد و توان مقاومت و سخن گفتن را از او بگیرد، تا شاید از این صحنه پیروز بیرون بیاید.
اگر شما روانكاوی كنید، می بینید گاهی دشمنِ نهضت حسینی می خواهد خودش را نجات دهد و مسئله خودش را حل كند. یعنی با خود مسئله دار شده است.
ولی فرهنگ كربلا، فرهنگ عجیبی است. گاهی خباثت و حماقت دشمن را برملا می كند و اسلام و اسلامیّون را به كرسی عزّت می نشاند و گاهی شقاوت دشمن را می نمایاند و او را در خودش فرو می نشاند و خودش را در خودش می شكند.
و زینب (س) فرمود: مِهتر ما را كشتی، نهال ما را شكستی، دل های ما را خستی، اگر درمان تو این است، آری چنین كردی.
یعنی راست می گویی، تو شقی شده ای، مِهتر ما را كشتی تا دلت خنك شود؛ پس تو شقی هستی. این نوع برخورد را شما فقط در فرهنگ حسینی می توانید پیدا كنید نه جای دیگر. فرهنگ های دیگر می گویند باید طرف را لجن مال كرد، راست و دروغ را سرهم كرد تا كوچك و سبك نشویم، تا یك طوری زنده بمانیم. در حالی كه فرهنگ حسینی زشتی و خباثت دشمن را به او نشان می دهد. ما باید این ملاك را از فرهنگ كربلا بگیریم و الگوی خود قرار دهیم.
ابن زیاد كه زیر بار شقاوت خود، به دست وپا افتاده است راهی را می طلبد كه با كمترین حقارت، از این صحنه بگریزد هیچ چیزی برای گفتن ندارد. می گوید:«زینب سخن به سجع[58] می گوید، به جان خودم پدرش هم سخن به سجع می گفت»[59] و زینب (س) این مقدار هم نمی خواهد به او امتیاز بدهد چراكه هیچ حقّانیّتی برای عبیدالله نمانده. می فرماید: «پسر زیاد! مرا با سجع چه كار؟ و حالا چه وقت سجع گفتن من است؟»
دقّت كنید ببینید چرا ابن زیاد مجبور است در جواب حضرت زینب (س) بگوید سخن مسجّع می گویی؟ مگر حضرت زینب با او چه كرده است كه به جای این كه به حضرت بگوید دیگر صحبت نكن، چیزی برای گفتن ندارد، لذا از این طریق می خواهد از صحنه حقارت بگریزد.
كسی كه قلبش برخوردار از انكشافات غیبی شد چون مقام غیب، مقام وحدت و نظم است، بدون این كه اراده كند، سخنش منظّم می شود و حضرت زینب هم این مقام را دارد، ولی حضرت زینب (س) بنای سجع گفتن ندارند. پسر زیاد با كشتن امام و یارانش و اسیر كردن زن و فرزندان امام و آوردن آنها به مجلس خود و گفتن جملاتی همچون خدا با شما چه كرد و شما دروغگویید، می خواهد نهایت رذالت خود را نشان بدهد. ولی بعد از سخنان حضرت زینب (س) ببینید چگونه می خواهد از صحنه بگریزد.
در كجا رسم اسارت این بوده كه اسیران، این چنین بی پروا دشمن را تحقیر كنند؟ راستی كدام یك اسیرند، و اسیرداران كدامند؟ چه كسی در این صحنه اسیر است؟ و چه كسی آزاد؟ تازیانه های آتشین حقارت بر پشت كدامشان فرود می آید؟ و عزّت و وقار بر كدامینشان فرو می ریزد؟
رسم كربلا، رسمی است كه قاتلان در اسارتند و شهیدان و شهیددادگان سرور و عزیزند و نه شكست خورده و ضعیف. و خدا رسم كربلا را این چنین بنا نهاده و تا آخر هم، این رسم، شهادت دارد ولی ذلّت ندارد، كشته شدن دارد ولی شكست ندارد.
اینان پروای حقّ داشتند لذا جایی برای پروایِ از دشمن در قلبشان نمانده بود، البته بی پروایی اینان در برابر دشمن غیر از هتّاك و دریده بودن و بی حیا بودن است. هرگاه رسم ما، رسم كربلا شود، اضطراب و یأس در زندگی ما، تبدیل به آرامش و عبادت می شود. رسمی كه دشمن را به جایی می كشاند كه می گوید: «من خودم نیستم من شمایم» و در واقع قاتلان بر همدیگر نفرین می فرستند،[60] و در حكم دفاع از مقتولان درمی آیند. این را هنر اسلام می گویند، شما چنین چیزی را كجا سراغ دارید؟
یزید خواست حسین(ع) نباشد تا هیچ اراده ای در مقابل اراده او در تمام مملكت حكومت نكند، و حسین(ع) خواست در چنین فرصتی اسلام را كه می رفت تا فراموش شود و سراسر جامعه را ارزش های گروه بازی و قبیله گرایی پر كند، مجدداً احیاء نماید. و وقتی كه این جنگ به پایان رسید، نه تنها مدینه و مكّه و بصره و كوفه كه تا گردن در غفلت جدایی از اسلام فرورفته بودند، بیدار شدند، بلكه شام هم، آری؛ شام هم كه اسلام را به معاویه می شناختند و از همه چیز اسلام بی بهره بودند بیدار شدند و فهمیدند كه سال هاست معاویه به آنها دروغ گفته است.
یزید خواست جنگی را كه جنگ حق و باطل بود به جنگ قبیلگی تبدیل كند، و اساساً اسلام را شعار حزب مخالف بنی امیّه یعنی شعار بنی هاشم نشان دهد، و نه یك دین بزرگی كه پیامبر اسلام (ص) از طرف خدا آورده است. او با عصا به دندان های حسین(ع) می زد و این شعر را می خواند كه: «كاش بزرگان من كه در جنگ بدر حاضر شدند و گزند تیرهای قبیله خزرج را دیدند امروز در چنین مجلسی حاضر بودند و شادمانی می كردند و می گفتند یزید دستت درد نكند، به آل علی پاداش روز بدر را دادیم و انتقام خود را از آنها گرفتیم».[61] گویا اصلاً اسلامی و پیامبری و قرآنی در میان نبوده است.
امّا فرهنگ كربلا، همه چیز را زیر و رو كرد، همان طور كه پدران یزید، اسلام را سحر می پنداشتند و به كمك اسلام رسوا شدند، كربلا هم فرهنگ نمایش اسلام است، آنگاه كه در قلب انسان هایی مخلص، جای می گیرد. راستی چه توانی به انسان می دهد! و چه روحیه ای به مسلمانان می بخشد! و چه زیبا چشم مسلمانان را به حقارت دشمنان اسلام می اندازد! - دشمنانی كه با نفی اسلام، امید به احیاء ارزش های دوران جاهلیت دارند- و چه با اطمینان، پیروزی را تضمین می كند. نمونه آن حضرت زینب (س) است، آری؛ حضرت زینب (س) نمایش قدرت اسلام است كه چگونه یك زن داغدیده، قهرمانی را با همه ابعاد قهرمانی به ظهور می رساند، كربلا نشان داد چیزی برتر از قدرت هست و آن ایمان است و بنی امیه هرگز این را نفهمید، همچنان كه دشمنان شیعه هرگز این را نمی فهمند.
انسان در فرهنگ كربلا و در فرهنگ شهادت به روش امام حسین(ع) هرگز مرعوب دشمن نمی شود. شما در برخورد حضرت زینبi با یزید در آن خطبه مشهور این روحیه را ملاحظه خواهید كرد. بزرگان شیعه امروز هم اصلاً مرعوب آمریكا نیستند، ولی روشنفكران بی حسین(ع) مرعوب آمریكا هستند.
حال با دقت تمام به خطبه حضرت زینب (س) در برابر یزید توجّه كنید:
«اَلْحَمْدُللّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللّهُ عَلی رَسُولِهِ وَ آلِهِ اَجْمَعینَ وَ صَدَقَ اللّهُ سُبْحانَهُ كَذلِكَ یَقُولُ: ثُمَّ كانَ عاقِبَةُ الَّذینَ اَساؤُا السُّوای اِنْ كَذَّبُوا بِایاتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها یَسْتَهْزِوُنَ»
«آتش، پایان كار آنان بود كه كردار بد كردند، آنها برای ارضاء نفس خود آیت های خدا را دروغ خواندند و آن را مسخره نمودند و با بی اعتنایی نسبت به آن ها، از آن ها گذشتند».
سپس فرمودند:
یزید! چنین می پنداری كه چون اطراف زمین و آسمان را بر ما تنگ گرفتی و ما را مانند اسیران از این شهر به آن شهر بردی، ما خوار شدیم و تو عزیز گشتی؟ گمان می كنی با این كار قدر تو بیشتر شده است كه این چنین به خود می بالی و بر این و آن تكبّر می كنی؟ وقتی می بینی اسباب قدرتت آماده و كار پادشاهی منظم است از شادی در پوستت نمی گنجی. نمی دانی این فرصتی كه به توداده اند برای این است كه نهاد خود را چنان كه هست آشكار كنی؟ مگر گفته خدا را فراموش كرده ای كه فرمود : «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ كَفَرُوا اَنَّما نُمْلی لَهُمْ خَیْرٌ لِاَنْفُسِهِمْ اِنَّما نُمْلی لَهُمْ لِیَزْدادُوا اِثْمًا وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ». (كافران مپندارند این مهلتی كه به آنها داده ایم برای آنان خوب است. ما آنها را مهلت می دهیم تا بار گناه خود را سنگین تر كنند، آنگاه به عذابی می رسند كه خواری و رسوایی است.)
دقت كنید ببینید برخورد حضرت زینب (س) برخوردی است الهی و تذكری عزّتمند. دلیلش هم این است كه در پایان سخنرانی آن حضرت یزید به چه ذلتی افتاد. حالا اگر زینب (س) از اوّل می فرمود: ای مردك فاسد، خدا تو را لعنت كند وچنین جملاتی را به كار می برد، در پایان جلسه چه كسی ذلیلانه بیرون می رفت؟ این كه انسان به گونه ای حرف بزند كه عزّت خودش و حقارت دشمن در صحنه بماند ، كار بسیار سختی است كه آن را در حكمت اباعبدالله (ع) می بینیم و زینب (س) یكی از اركان این حكمت است. در فرهنگ ماركسیستی كه از سال ها پیش به كشور ما آمده و هنوز هم هست اگر برخورد من با دشمن برخورد زینب گونه باشد آن فرهنگ می گوید تو از سر ضعف و ترس این چنین حرف می زنی. یعنی فرهنگ مبارزه ماركسیستی فرهنگ مبارزه بین دو قدرت است. شعارهای این فرهنگ، غضب زده و بی تعادل و بی حكمت است. در حالی كه در فرهنگ كربلا حكمت وتعادل تمام آن جبهه را فرا گرفته است و در عین این كه هتّاكی در كار نیست، ولی ذلّتی هم در كار نیست، سراسر عزّت است و حقّ، هر چند فهم و شناخت این برخورد مشكل است.
وقتی ما نوار صحبت های امام خمینی (رحمه الله علیه) را كه در سال های 42 شاه را نصیحت می كردند گوش می دادیم، ناراحت می شدیم، می گفتیم مگر شاه نصیحت كردنی است كه امام او را نصیحت می كنند؟ علت ناراحتی ما این بود كه فرهنگ كربلا را نمی شناختیم و حركات و حرف های امام خمینی (رحمه الله علیه) را با فرهنگ ماركسیستی یا بگو روشنفكری ماركسیست زده، كه در سال های 53 و 54 ذهن نیروهای سیاسی را متأثر كرده بود، ارزیابی می كردیم. تا این كه امام خمینی (رحمه الله علیه) آمدند و از طریق انقلاب به لطف خدا فكرها را تصحیح كردند. هر چند ما هنوز در جامعه گرفتار آن بینش ماركسیستی هستیم. البته این كه با صفا و وارستگی دشمن را حقیر كنیم و عزّت خودمان را هم حفظ نماییم كار سنگین و مشكلی است و هنوز در زندگی ما جا نیفتاده است.
حضرت زینب (س) در خطاب به یزید «یابْنَ الطُّلَقاء» می گویند كه منظور از طُلَقاء كسانی هستند كه وقتی پیامبر اكرم (ص) مكّه را فتح كردند به عده ای مثل ابوسفیان گفتند: شما خیلی بدی كرده اید و من هم شما را بخشیدم، ولی بروید كه جلوی چشم ما نیایید تا با حضور خود یادآور آن خباثت ها نباشید. لذا جمله ای كه حضرت زینب (س) می گویند، یادآوری آن حادثه است و این به اصطلاح فحش نیست، اگرچه یزید از این طریق تحقیر می شود. زینبi ادامه می دهد:
یَابْنَ الطُّلَقاء! این عدالت است كه زنان و دختران و كنیزكان تو در پس پرده عزّت بنشینند و تو دختران پیامبر را اسیر كنی، پرده حرمت آنان را بدری، صدای آنان را در گلو خفه كنی و مردان بیگانه آنان را بر پشت شتران از این شهر به آن شهر بگردانند؟ نه كسی آنان را پناه دهد، نه كسی مواظب حالشان باشد، نه سرپرستی همراهی شان كند و مردم از این سو و آن سو برای نظاره آنان فراهم شوند. اما راستی از كسی كه سینه اش از بغض ما آكنده است جز این چه توقّعی می توان داشت؟ می گویی كاش پدرانم كه در جنگ بدر كشته شدند این جا بودند و هنگام گفتن این جمله با چوب به دندان پسر پیغمبر می زنی؟ ابداً به خیالت نمی رسد كه گناهی كرده ای و منكری زشت مرتكب شده ای. چرا نكنی؟ تو با ریختن خون فرزندان پیغمبر و خانواده عبدالمطلب كه ستارگان زمین بودند دشمنی دو خاندان را تجدید كردی. شادی مكن، چه، به زودی در پیشگاه خدا حاضر خواهی شد، آنوقت است كه آرزو می كنی كاش كور بودی و این روز را نمی دیدی. كاش نمی گفتی پدرانم اگر دراین مجلس بودند از خوشی در پوست نمی گنجیدند. خدایا: خودت حق ما را بگیر و كینه ما را از آن كه بر ما ستم كرده بستان.
دقّت كنید حضرت زینب (س) باز مسئله را به خدا برمی گرداند، یعنی تو خودت را با خدا به جنگ انداختی - من نیستم و تو- خداست و تو. این یك موضع بسیار مهمّی است كه همه تلاش حضرت این است كه این صحنه از بین نرود. نگاه حسینی حیات انسان را تا ابدیت می كشاند و سپس موضع گیری می كند.
نمی گوید پوستت را می درم، بلكه كار را قیامتی می كند و او را با خدا رو در رو می بیند.
روزی كه رسول خدا و خاندان او و پاره های تن او در سایه رحمت خدا آرمیده باشند، تو با خواری هر چه بیشتر پیش او خواهی ایستاد. آن روز، روزی است كه خدا وعده خود را انجام خواهد داد و این ستمدیدگان را كه هریك در گوشه ای به خون خود خفته اند گردهم خواهد آورد، او خود می گوید:«وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ اَمْواتاً بَلْ اَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ». اما پدرت معاویه كه تو را این چنین به ناحق بر گردن مسلمانان سوار كرد؛ آن روز كه دادخواه محمّدf و دادگر خدا و دست و پای تو در آن دادگاه گواه می باشد، خواهد دانست كدام یك از شما بدبخت تر و بی پناه تر خواهند بود.
حضرت زینب (س) این مقدمات را چیدند و سپس با قاطعیت مطالبی را بیان می كنند. قاطعیت پیامبران، یعنی ظهور حق. به همین دلیل، حق اگر پایدار شود قاطعیت پایدار می شود. اما ظهور غضب، غضب منهای كنترل حق، معلوم نیست كه سقوط دشمن را به دنبال داشته باشد. به عنوان نمونه در نهضت امام خمینی (رحمه الله علیه) شما این را می دیدید كه امام خمینی (رحمه الله علیه) هر قدمی برمی داشت شاه به سقوط نزدیك تر می شد. شاید یادتان باشد كه شاه آمد و گفت: صدای انقلابتان را شنیدم. این جمله یعنی قبول كردیم كه شما انقلاب كردید و ما هم موظفیم كوتاه بیاییم و امام با قاطعیت گفتند: شاه باید برود. البته به نحوی می گفتند كه ادب اسلامی و صفای برخورد، از بین نرود.
حضرت زینب (س) در ادامه فرمودند: «یزید ای دشمن خدا! به خدا تو در دیده من ارزش آن را نداری كه سرزنشت كنم یا تحقیرت نمایم. امّا چه كنم اشك در دیدگان حلقه زده و آه در سینه زبانه می كشد. پس از آن كه حسین(ع) كشته شد و لشكر شیطان ما را از كوفه به بارگاه گروه بی خردان آورد، تا با شكستن حرمت خاندان پیغمبر پاداش خود را از بیت المال مسلمانان كه حاصل دست رنج زحمت كشان و ستمدیدگان است بگیرد، پس از آن كه دست این دژخیمان به خون ما رنگین و دهانشان از پاره گوشت های ما آكنده است، پس از آن كه گرگ های درنده بر كنار آن بدن های پاكیزه جولان می زدند، توبیخ و سرزنش تو چه دردی را درمان می كند؟ اگر گمان می كنی با كشتن و اسیر كردن ما سودی به دست آورده ای به زودی خواهی دید، آنچه سود می پنداشتی جز زیان نیست. آن روز جز آنچه كرده ای حاصلی نخواهی داشت.
عموماً اگر در جنگی دشمن، ما را شكست بدهد، ما یا صوفی گری و انزوا پیشه می كنیم، و یا چاپلوسی دشمن را شروع می نماییم. ولی در كربلا هیچ كدام از این ها نیست، نه آن چنان شكستی است كه دیگر حرف نزنند و نه آن چنان خوردشدنی كه التماس كنند، این ها از معجزات كربلاست. یك زن در برابر یزید در حال اسارت ایستاده است و می گوید: ای یزید! در واقع تو شكست خوردی، با این قدرت سخن گفتن پشتوانه ای به همراه دارد كه خبر از یك حكمت خاص و یك شعور عمیق می دهد.
تو پسر زیاد را به كمك خود می خوانی و او از تو یاری می خواهد و تو و پیروانت در كنار میزان عدل خدا جمع می شوید، آن روز خواهی دانست بهترین توشه سفر كه معاویه برای تو آماده كرده است این بود كه فرزند رسول خدا را كشتی. به خدا من جز از خدا نمی ترسم و جز به او شكایت نمی كنم. هر كاری می خواهی بكن، هر نیرنگی كه داری به كار ببر! هر دشمنی كه داری نشان بده! به خدا این لكّه ننگ كه بردامن تو نشسته است هرگز سترده نخواهد شد.
سپاس خدا را كه كار سادات و سرور جوانان بهشت را به سعادت پایان داد، بهشت را برای آنان واجب ساخت. از خدا می خواهم مقام آنان را فراتر ببرد و رحمت خود را بر آنان بیشتر گرداند چه، او كاردانی تواناست. (پایان خطبه حضرت زینب (س))
چنین گفتاری از جگری داغدار و سرشار از ایمان و تقوی سرازیر می شود. معلوم است كه سخت ترین دل ها فرو می شكند و همه تصمیماتی كه كار را به این جا كشانده است، متزلزل می شود. حتّی اگر آن تصمیم گیرنده مرد فاجر و سنگ دلی مانند یزید باشد. چراكه كربلا فرهنگی نیست كه برای رقیب خود قدرتی باقی بگذارد. یزید در مقابل این همه تزلزلی كه پیدا كرد گفت: «خدا بكشد پسرمرجانه را، من راضی به كشتن حسین نبودم».
تو با این همه هیبت كه در اسیران كربلا می بینی، به قدرت حكمت حسینی آگاه شو، كه حركتی است بی شكست. چراكه در این حكمت و نهضت كشته شدگانند كه فرمان می رانند و قاتلانند كه در زیر بار كارهای ننگین خود قد خم كرده اند، و در واقع این ها در روح و روان اسیران كربلا اسیر و گرفتار افتاده اند. این جا یزید است كه اسیر دست زینب است و نه تنها شهر شام برای حضور او تنگ شده ، كه كاخ او دیگر تحمل او را ندارد، حتی او از خود بیزار است. معلوم نیست به حیله یا به واقع، ولی بالأخره گفت: «حاضر بودم یكی از فرزندانم كشته شود و حسین كشته نشود»، مهم نیست به حیله بگوید و یا به غیر حیله، مهم این است كه بفهمی این جمله یعنی شكست یزید و یعنی شكست ناپذیری نهضت كربلا. و هركس به اندازه ای كه به نهضت و حكمت حسین(ع) نزدیك شود از پوچی ها می رهد و در همه جبهه ها، بی شكست خواهد بود.
سلام بر حسینu و بر یاران او كه خوب فهمیدند چه كاری را به عهده گرفته اند و راستی چه كار پربركتی بود، كار حسین و یارانش؛ چه آن ها كه با او كشته شدند و چه آن ها كه در قافله اسیران، ادامه دهنده كار عاشورائیان بودند، چقدر عجیب است كار حسین(ع) در كاخ یزید به زبان زینب؛ خدا می داند اگر چنین چیزی اتفاق نیفتاده بود، ما باور نمی كردیم كه واقع شدنی است. دوباره به جملات زینبِ به ظاهر شكست خورده در مقابل یزیدِ به ظاهر پیروز شده، فكر كن و به من بگو كاری بزرگ تر از این در تنگنای زمین ممكن است؟ یك زن و نَه مرد، داغ فرزندان و عزیزان دیده، و نه یك زن در شرایط عادی، اسیر در چنگال بی رحم ترین قاتلان، و نه در بین دوستان و نه بر اریكه قدرت، حال در چنین شرایطی و این همه سخن بزرگ گفتن كه وسعت آن به وسعت همه تاریخ است، راستی معنی حكمت حسینی چقدر ژرف و عمیق است؟ بگذار تو را در ساحل این اقیانوس بیكرانه كه یك موج آن سخنان زینب است، تنها بگذاریم تا شاید تو توان نگاه كردن پیدا كنی، من كه فقط می توانم به این افق غیرقابل دسترس نظاره كنم.
خدایا! چشم ما را از كربلا باز مگیر! و خدایا! قدرت نگاه كردن درست به این كار بزرگ را به ما عطا كن. یا رب العالمین
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ اَلسَّلامُ عَلی الْحُسَیْن وَ عَلی عَلِیّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اولادِ الْحُسَیْنِ ﴾
﴿ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن ﴾
﴿ الَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْن(ع) ﴾
امام و اصحابش؛ عزیزانی هستند كه به ما نشان دادند در هر شرایطی و هر زمانی حركت دینی و حیات دینی بهترین راه و سعادت بخش ترین مسیر است و در هر حال هیچ بهانه ای برای ترك كردن زندگی دینی نمی ماند، حتّی اگر حیله های معاویه با آن همه پیچیدگی حاكم باشد و زشتی های یزید به صحنه بیاید.
در جلسات گذشته عرض شد كه حكمت و فرهنگ حسینی(ع) حكمت و فرهنگی است كه دشمنانش را اسقاط می كند و در این فرهنگ كوتاه آمدن نسبت به فرهنگ زشت دشمن هرگز وجود ندارد، هر چند قوّة غضبیّه در این فرهنگ میدان دار نیست بلكه تعادل حسینی اساس این نهضت است، چه در حادثه كربلا و چه در روز عاشورا و چه در كاروان اسراء و چه در دربار یزید و مقابله حضرت زینب (س) با او، در هیچ یك از مراحلِ این نهضت غضب میدان دار نیست. عمده آن است كه فرهنگ حسینی خوب شناخته شود تا شكست ناپذیری آن روشن گردد. البته؛ شناختن این فرهنگ بسیار سخت است. اگر حضرت نوحu چشم پیامبری دارد - كه دارد - و حقایق تاریخ را می بیند، متوجّه می شویم گریه حضرت نوح (ع) برای امام حسینu پیام بزرگی به همراه دارد، و آن این كه باید پرده های ظاهر را كنار زد تا مقام حسینی را یافت.[62] همچنان كه قبلاً اشاره شد، اگر خداوند به حضرت موسی(ع) می فرماید: باید نزد بنده صالحی به نام خضر(ع) بروی و از علومی كه ما به او داده ایم بیاموزی و حضرت موسی(ع) چنین می كنند و اوّلین چیزی كه بین این دو انسان بزرگ مراوده می شود قصّه امام حسینu است و اشك هر دو برای امام حسین(ع) جاری می شود؛ این مسئله برای ما پیام دارد، یعنی برای درك مقام و حكمت حسینی باید در معبد اولیاء الله وارد شد تا بتوان از این حقایق درك و فهمی صحیح به دست آورد.
این روشن است كه همواره گوهرهای گرانمایه را به راحتی نمی توان به دست آورد، خضرِ اَسراردان می خواهد تا حتّی موسی را به اسرار كربلا آشنا كند. لذا در خبر داریم اوّلین چیزی كه بین حضرت خضر و حضرت موسی مذاكره شد، آن بود كه معلّمِ راه، یعنی خضرِ پیامبر، برای حضرت موسی از كربلا گفت و هر دو سخت گریستند كه؛ مقام اتّصال به عالم اسرار با گریستن بر حسین(ع) امكان پذیر است. یعنی فهم حكمت حسینی پیر راه می خواهد و كربلا اسراری است نهفته در دل اولیاء كه باید همّت كرد تا از آن بی بهره نباشیم.
نمی خواهیم باب بحث را در این جا مفصّل باز كنیم، شما حتماً دقّت كرده اید كه در روز و شب قَدر و ایَّام الله، چه در روز عرفه، و چه در شب قدر، به عنوان یكی از آداب عبادت، زیارت امام حسینu مطرح است. یعنی در چنین روزهایی كه راه های آسمان گشوده است، رفتن به سوی اَسرار عالم غیب به مدد روح حسینی ممكن است و حسین(ع) دریچه كشف اسرار الهی است.[63]
این است كه باز می گوییم اسلام در كربلا خود را به نمایش گذارده است تا معلوم شود انسان مسلمان چه توانی به وسیله اسلام به دست می آورد و تا معلوم شود چقدر زیبا حقارت دشمن به چشم می آید و از خود بیگانگی تماماً از مسلمانان بیگانه می شود و انسان مسلمان در مسیر حكمت حسینی به قدرتی باورنكردنی دست می یابد.
خودتان یك سیر تاریخی بكنید، ببینید در طول تاریخ، مسلمانان وقتی مشكل داشته اند كه دشمن دین خود را حقیر ندیده اند و این حكمت حسینی است كه به ما بصیرتی می دهد تا عظمت و عزّت مؤمنین، و حقارت و ذلّت دشمن را درست ببینیم و قدرت خود را در مسیر زندگی اسلامی بیازماییم. هرگاه ما این چشم و حكمت را از دست بدهیم ارزش های كاذب دشمن را برای خودمان ارزش می كنیم و مرعوب دشمن می شویم و حیات اسلامی مان را از دست می دهیم و این جا اول سقوط است. اگر می بینید پدران و مادران ما با حكمت حسینی همواره در نشاط دینی ماندند، به این جهت بود كه حكمت حسینی، دشمن را حقیر می كرد و قدرتی فوق العاده در آن ها پدید می آورد، و اگر امروز عدّه ای مرعوب دشمن اسلامند، به دلیل فاصله گرفتن از حسین(ع) و حكمت حسینی است.
حسین(ع) در آینه روزگار چه دیده بود كه به اهل خیام خود گفت: نگران نباشید، بعد از من چیزی نمی گذرد كه شما را با احترام به موطن هایتان می رسانند و خود آنها ذلیل می شوند. آری؛ چه دیده بود كه یزید دستور داد با احترام با ذُریّه پیامبرf برخورد كنید.[64] چراكه سراسر وجود او را شكست فرا گرفته است، و هیچ راهی برای فرار از این شكست نمی یابد. این است كه باید حسینی عمل نمایی تا یزید را در چنگال خود این چنین خوار و ذلیل كنی، و باید حسینی فكر كرد تا دشمن را حقیر ببینی و نه قدرتمند، و باید بیشتر از آن كه حسرت یزید بودن داشته باشی، حسرت حسین شدن در تو شعله ور باشد. هرچند با روانی كوفی صفتانه، آرزوی عزّت حسینی داشتن نیز یك آرزوی واهی است و هرگز محقّق نمی شود!
دل به عزّت یزیدی سپردن نه چاره راه است و نه رسیدن به مقصد. یعنی نمی شود برای پیروز شدن و به مقصد رسیدن، گفت ای كاش من قدرت یزید را داشتم؛ بلكه باید بخواهی حكمت حسین(ع) را داشته باشی تا در همة صحنه ها پیروز بمانی.
پی بردن به این نكته كه قدرت یزیدی اصلاً قدرت نیست و نمی تواند دارنده آن را به مقصد برساند و این حكمت حسینی است كه همه چیز را به مقصد و به ثمر می رساند، نیاز به بحث و بصیرت زیادی دارد. در حكمت حسینی قدرت اسلحه ها نقش محدودی دارد. حضرت ابا عبدالله(ع) بی اسلحه نبودند، بی جنگ هم نبودند، گردنشان را هم به شمشیرها نسپردند، نمی خواستند هم بی قدرت باشند، اما در شرایطی از اندیشه و ایمان به سر می بردند كه قدرت اسلحه های یزیدی چیزی نبود. لطف امام حسین(ع) باید شامل حالمان شود تا در حسرت قدرت یزیدی به سر نبریم و طالب حكمت حسینی باشیم. در حكمت حسینی اسلحه ها نقش اصلی را ندارند و همه امید به قدرت اسلحه ها بسته نشده است تا اگر قدرت نظامی مان كافی نبود از تحرّك باز بمانیم و از ادامه حیات دینی مأیوس گردیم و در نتیجه مقهور دشمن شویم. نگوییم ای كاش ما قدرت یزید را داشتیم تا به خدمت حسین(ع) می رفتیم، بگوییم ای كاش ما حسینی می اندیشیدیم تا یزید در چشم ما حقیر باشد. البته حاكمیّت اسلامی بر جامعه برای اباعبدالله(ع) چیز مطلوبی بود اما نه یك حاكمیّت تسلیحاتی و نظامیِ صِرف مثل یزید.
یكی از نكاتی كه باید به آن توجه داشت، این است كه معاویه چه كرد؟ معاویه كار بسیار عجیبی انجام داد. او اسلام را به عنوان یك حكومت نشان داد نه به عنوان یك دین. البته توجّه دارید كه اسلام به عنوان یك دین كامل دارای حكومت هم هست، اما اسلام فقط حكومت نیست. این مسئله آن قدر ظریف است كه بسیاری از مردم نفهمیدند معاویه دارد چه كار می كند. اهل البیت بودند كه خطر این فكر و كار معاویه را فهمیدند. همیشه این خطر بوده است و عشق به كربلا و امیرالمؤمنین(ع) است كه ما را از این خطر نجات می دهد. چراكه در آینه كربلا آن چه اصل است دین است و یكی از ابعاد دین، حاكمیّت آن است در اجتماع، نه این كه دین فقط حاكمیّت باشد.
شامیان - با حیله معاویه- اسلام را به عنوان یك حكومت می شناختند و نه به عنوان یك دین.[65] و شاید بگوییم این بزرگ ترین ظلمی بود كه بر اسلام در شام و بر مردم شام رفته بود و اصلاً گمانشان این بود كه اسلام در مدینه و سایر بلاد اسلامی همان اسلامِ در شام است و لذا روزِ ورود اسیران به شام را جشن گرفتند چون حكومتشان بر دشمنان خود پیروز شده بود. و فكر می كردند نزاع و درگیری بین دو حكومت است، یك طرف پسر پیامبرf به عنوان مخالف و یك طرف پسر یزید به عنوان یك حاكم. اما راستی چه شد كه از طریق حكمت حسینی، شام نیز به حوزه اسلامی پیوست و آن چنان بیدار شد كه پذیرای روزهای آخر عمر زینب (س) گشت. و دیگر این یزید نیست كه در شام حكومت می كند، بلكه حسین(ع) است كه در قلب ها جای گرفته است.
امروز بسیاری از مردم شامِ معاویه (یعنی كشور سوریه امروزی) ادعای شیعه بودن دارند و حداقل در ادعا حسینی شده اند و حتّی «حافظ اسد» خود را شیعه می داند و قبر معاویه هم بی نام و نشان گشته و كسی به آن عنایتی ندارد، در حالی كه حرم حضرت زینبi مورد توجّه و زیارت آن ها قرار گرفته است. قلب ها همیشه دنبال حق است، قلبِ كلِّ بشرِ امروز هم به معاویه نظر ندارد، ولی اباعبدالله(ع) اگر در دنیای كفر هم بود به عنوان این كه قلب ها در هوای حق می تپد، برای آن ها یكی از قدّیسان به شمار می آمد.
گفتیم كه معاویه دین را به حكومت تبدیل كرد و كربلا به صحنه آمد كه بگوید دین اصل است و حكومت یكی از شئون دین است و معاویه می خواهد با عمده كردن حكومت، دین را ذبح كند كه گویا بشر بیش از آن كه نیاز به دین دارد و باید نسبت به دین خدا حساس باشد، به حكومت توجّه كند و این حیله فوق العاده خطرناك است، چراكه؛
وقتی دین به معنی حكومت شد، دیگر از حاكمان انتظاری جز حكومت نمی ماند و این جاست كه هم مردم از حكومت دینی محروم می شوند، و هم حاكمانِ غیردینی در امنیّت خواهند بود، و انتظارهایی كه از یك والی اسلامی هست دیگر از حاكم غیر دینی نخواهد بود.
شما ببینید چرا ملكه انگلستان و درباریان آن ها در حالی كه زشت ترین كارها را می كنند كسی به آن ها اعتراض نمی كند. چون با ملاك دین است كه در مقابل هر زشتی می توان اعتراض كرد. ولی وقتی جای حقیقت و دین را حكومت تعیین می كند، دیگر دینی نمانده است كه بتوان بر اساس آن به انحراف هایی از دین اعتراض كرد كه چرا ملكه و پسر و شوهرش تن به چنین هرز گی هایی می دهند؟ بنابراین حكومت را حق، و حق را همان حكومت می دانند. لذا باید بیدار بود و دید كه معاویه چه كار كرد و فرهنگ غرب امروز چه كار می كند و برخورد اباعبداللهu با معاویه چگونه بود؟ تا روشن شود برخورد ما با فرهنگ غرب كه حیات جامعه جهانی را تهدید می كند، چگونه باید باشد.
شیعه چنین نیست كه دین را در حدّ یك حكومت بشناسد و بر آن اساس دین را بپذیرد، چون شیعه علی(ع) آن انسان معصوم را به عنوان والی و حاكم پذیرفته است، و دینی را می شناسد كه حكومت وجهی و بُعدی از آن دین است، و لذا حكومتی را جز حكومت دینی نمی پذیرد، می گوید: دین باید در جامعه و روابط بین انسان ها حاكم باشد، نه این كه حكومت یك چیز مستقلّ و جدای از دین قلمداد شود. و اگر در كشور شیعه حاكمیّتی غیر از حاكمیّت دینی پیشنهاد شود، به زودی آن حكومت با اعتراض مردمِ خود روبه رو می گردد. و این آرزویی است واهی كه بخواهیم مردم را به حكومت غیردینی وارد كنیم - چه رسد به حكومت ضدّ دینی- و دینداری را امری فردی و شخصی بپنداریم و نه اجتماعی.
عدّه ای می گویند باید حكومت غیر دینی حاكم باشد چون معتقد به پلورالیسم دینی یعنی كثرت گرایی دینی هستند. در كثرت گرایی دینی برای هركس دین خودش حق است و چون دین هركس برای او حق است، هیچ دینی نباید حاكم باشد و لذا بی دینی باید حاكم باشد، ولی در اسلام واقعی، یعنی اسلام شیعی باید حكومت دینی حاكم باشد تا مردم آداب زندگی زمینی شان را با آسمان حقایق هماهنگ كنند و از زندگی زمینی بهره لازم را ببرند و پیام حسینu و كربلا همین است و بس و حیله معاویه هم بریدن حكومت است از عالم قدس.
پیامبراكرم (ص) اوّلین جایی كه پایشان محكم شد - یعنی در مدینه - حكومت تشكیل دادند. این ها می گویند اگر دموكراسی حق است، دموكراسی دینی هم، حق است و دموكراسی، یعنی هركسی حقّی دارد، پس دموكراسی دینی هم یعنی هر كس با هر دینی حق است؛ پس در نظام دموكراسی دینی نباید هیچ دینی حاكم باشد. نتیجه چنین اندیشه ای بی رنگ شدن دین، و حاكمیّت لیبرال دموكراسی به جای دین است، آن چنان كه در اروپا به وجود آمد. این ها متوجّه نیستند كه اسلام و شیعه غیر از مسیحیت و كلیساست. شیعه راه ارتباط حكومت را با عالم قدس به كمك ائمه معصومینh آموخته است و لذا جایی برای مأیوس شدن از حكومت قدسی در پیش ندارد، پس جا ندارد كه شیعه را با مسیحیت یكی بدانیم و فكر كنیم آنچه بر اروپای مسیحی رفت، حتماً بر ما نیز خواهد رفت.
مگر واقعه قرن 18 و پیروزی سكولاریسم اروپا، در ایران انجام شدنی است؟ مگر بقیّه حوادث ایران با روند دین زدایی اروپا تطبیق دارد؟ مگر انقلاب اسلامی در همان راستایی به پیروزی رسید كه امور اروپا در آن راستا جلو رفته و می رود؟ و یا برعكس؛ انقلاب اسلامی نشان داد كه آن روند در كشور شیعه محقّق شدنی نیست. رضاخان و آتاتورك را بنگرید، رضاخان در ایران منفور و مضمحل است و با این كه غربیان بسیار تلاش كردند و خود او هم بیست سال جان كند و با دین مبارزه كرد تا خود را پایدار كند، امّا ملّت شیعه او را مثل آب دهان از كشور بیرون انداختند. ولی آتاتورك در كشوری كه حسین(ع) ندارد - تركیه- هنوز به عنوان ارزش مطرح است. ما از نظر فرهنگ دینی با تركیه كه مسلمان هم هست، منطبق نیستیم چه رسد با اروپا، كه روشنفكران ما می خواهند ولایت فقیه را با كلیسا مقایسه كنند و همان روند اروپا و حذف كلیسا را با حذف ولایت فقیه برای این جا بجویند. برعكس؛ ولایت فقیه آن روند را هم كه در اروپا حاكم است، برمی گرداند. یعنی باید اروپا هم به زندگی دینی برگردد، ولی نه به كلیسا و مسیحیت، بلكه به اسلام و قرآن، آن هم اسلامی كه ولایت فقیه در آن نقش اساسی داشته باشد و نه نقش نظارتی و تشریفاتی و إن شاءاللّه حكومت جهانی اسلام دارد پایه ریزی می شود و در این راستا تلاش های سكولاریست ها پوسیده و پوچ می گردد.
پس همان طور كه معاویه با نقشه های - به زعم خود بسیار حساب شده- خواست حكومت را از دین جدا كند و كاری كند كه ارزش های دینی در حكومت بر مردم نقشی نداشته باشد ولی با فرهنگ حسین(ع) همه چیز خنثی شد، باز با حسین(ع) معادلات جهانی به نفع حكومت اسلامی و حاكمیّت حكم خدا به هم می خورد و در آینده سكولاریسم نه به عنوان یك راه و رسم حكومت، بلكه به عنوان یك حیله برای ملّت ها مطرح می گردد.
بعد از واقعه كربلا حضرت زینب و امّ كلثوم (سلام الله علیهما) از مسئله كوفیان به سادگی عبور نمی كنند. لذا اشاره دیگری به كوفیان می كنیم تا كوفیان را به عنوان آینه ای عبرت آموز در پیش روی خود قرار دهیم و حیات خودمان را بررسی كنیم و ببینیم حیاتمان چقدر در آینه كوفیان منعكس است و چقدر در آینه امام حسین (ع)؛ چراكه كوفیان هدف ارزش مندی را دنبال می كردند، ولی خود را برای آن مقصد مجهّز ننمودند.
اگر انگشت اشارة ذُریّه پیامبرf متوجّه كوفیان نبود، و اگر آن عزیزان از كوفیان گذشته بودند، ما هم انگشت را از معاویه و یزید و عبیداللّه به جای دیگر نشانه نمی رفتیم و مطلب را با حقارت یزید به پایان می بردیم و همواره تأكید می كردیم كه فرهنگ اموی-شامی معاویه را بشناسید تا به كمك حكمت حسینی با آن درگیر شوید و خود را سعادتمند و آن فرهنگ را رسوا كنید. اما هنوز نیم نگاهی به كوفه داریم و بعد از این نگاه حرفمان را تمام می كنیم كه در این مرحله، دیگر تماشاگری بس است، باید بازیگری را شروع كنیم. گیرم كه تا حالا به این مطلب رسیدی كه باید با حكمت حسینی زندگی را ادامه داد، ولی نمی دانم خود را برای چنین كاری آماده كرده ای، آیا می دانی اگر تمنّای خود را تصحیح كنی ولی شخصیت خود را برای تحقّق آن تمنّا نپرورانی چه خطر بزرگی در پیش رو داری؟
كوفیان، حسین(ع) را نزد خود خواندند و به او وعده یاری دادند و بعد كه با عبیدالله روبه رو شدند، وعده های خود را فراموش كردند. راستی؛ آیا ارعاب عبیدالله آن چنان بود كه حجّتی برای كوفیان باشد تا به یاری حسین(ع) نیایند و آن یاری را غیرممكن بپندارند؟ تاریخ گواه است كه چنین حجّتی نداشتند، آری؛ به هیچ وجه چنین حجّتی نداشتند و حتّی پشتیبانی شام از عبیداللّه هم به گونه ای نبود كه آن ها از ترس شام، بهانه ای برای یاری نكردن حسین(ع) داشته باشند (معادلات آن زمان، چنین تحلیلی را اجازه نمی داد، زیرا آن ها می توانستند عبیدالله را با 13 نفر همراهش بكشند و حاكمیّت كوفه را به دست بگیرند، از طرفی معاویه هم مرده بود. تازه از نظر مسافت، شام كجا و كوفه كجا؛ و از نظر كیفیت و جلب آرای مردم، عبیداللّه كجا و حسین(ع) كجا! ) این جاست كه نمی توان از كوفیان گذشت و نمی توان معنی كوفیگری را به عنوان یك فرهنگ منحط در جامعه شیعه نشناخته رها كرد و چنین آفتی را بر درخت تناور تشیّع نادیده گرفت. با مسلم بن عقیل، با آن همه شور بیعت كردند، بعد به دشمن امام پیوستند و برای خشنودی دشمن، امام را كشتند و یا درهای خانه را به روی خود بستند تا خبر كشته شدن امام را نشنوند. (عجب؟!!) حال بر خود نمی لرزی اگر تمنّای حاكمیّت امام معصوم را داشته باشی ولی خود را مطابق آن تمنّا نیاراسته باشی چه می شود؟ از سرنوشت كوفیان باید عبرت گرفت.
مدینه را بگو كه یك سال بعد، جزای یاری نكردن امام را دید، آنگاه كه سربازان شام در شهر ریختند و غارت كردند و به زن هایشان تجاوز نمودند و قتل عام كردند و رفتند. امّا قصّه كوفه، قصّه دیگری است. با مرگ معاویه به امام نامه نوشتند، ولی یاریش نكردند و با مرگ یزید، آتش انتقام در بین آنها سر به آسمان برداشت، اما دیگر شرمنده تر از آن بودند كه باز به امام سجّادu نامه بنویسند و از او دعوت كنند.
شمشیرها را بی پروا از غلاف بیرون آوردند و به هر شكلی كشتند، هم آن را كه باید بكشند و هم آن را كه باید نكشند، هم آن طور كه باید بكشند و هم آن طور كه باید نكشند، هم آن طور كه باید كشته شوند و هم آن طور كه باید كشته نشوند. این است سرنوشت شیعیانی كه از حكمت دینی فاصله می گیرند و به عمل زدگی و قبیله گرایی و باندبازی می افتند. كوفه یك خبر و عبرت بزرگ برای ما دارد. عبرت ازكوفه؛ یعنی اگر می توانی این گونه آدم ها (شیعة باندباز بی حكمت) را اصلاح كن، و اگر نمی توانی از آن ها فاصله بگیر و مواظب باش اگر می خواهی راه سعادت را كه راه حكمت حسینی است، پیشه كنی؛ باید از اوّل چون اصحاب كربلا در راه حسین(ع) پاكباز باشی، آری؛ علاقه مندی به حسین(ع) كافی نیست، باید در راه حسین(ع) پاكباز بود، مطمئن باش سنّت جاری امتحان الهی جای تو را به تو نشان می دهد. اگر صادقانه اسلام را پذیرا نشوی، یك مرتبه خود را در كنار عمرسعد خواهی دید و اگر صادقانه علاقه به حسین(ع) را پیشه نكنی، یك مرتبه خود را در كنار كوفیان می یابی و اگر صادقانه به دنبال حق باشی و راه را گم كرده باشی یك مرتبه حرّگونه خود را كنار امام حسین(ع) خواهی یافت و اگر از اوّل سعی كنی امام خود را بشناسی و برای او پاكبازانه جان دهی، همواره در كنار حسین(ع) خواهی بود، گمان مبر در گردونه امتحان از صحنه خارج خواهی ماند؛ پس، از كربلا و از سرنوشت كوفیان، عبرت بگیر.
عبرت را، عبرت را! سر حسین(ع) را نزد عبیداللّه آوردند، سر عبیداللّه را نزد مختار، سرِ مختار را نزد مصعب، سرِ مصعب را پیش روی عبدالملك نهادند و ده سال چنین گذشت، و این گوشه ای بود از آنچه حسین(ع) درباره كوفیان خبر داد. امنیّت از كوفه و بصره، بلكه از سراسر عراق رخت بربست، هیچ كس از هیچ كس راضی نبود؛ همه، دشمن هم بودند، هم مردم نسبت به مردم، و هم حاكمان نسبت به مردم، و هم مردم نسبت به حاكمان، و در این حال كار مشكل تر هم شد. «حجّاج بن یوسف ثقفی» بر كوفه گمارده شد، تفتیش عقاید، جاسوسی، اتّهام، دستگیری، زندان، شكنجه، قتل و اختناق بر كوفه سایه افكند. او كوفیان را مجبور به جنگ با مردم بصره كرد و عدّه زیادی از مردم كوفه در این جنگ كشته شدند. بیست سال، آری بیست سال در زیر سایه حجّاج بر كوفیان چه گذشت ، مگر گفتنی است؟
وقتی حجّاج مرد، به نقل از مسعودی در مروج الذهب به جز كسانی كه در جنگ ها كشته شده بودند، صدوبیست هزار نفر به دست او كشته شدند، و تعداد پنجاه هزار مرد و سی هزار زن در زندان های او زندانی بودند، كه شانزده هزار نفر از این زنان برهنه بودند. مسعودی می گوید: حجاج زن و مرد را در یك محل زندانی می كرد و زندان های وی سقف نداشت تا آفتاب و سرما و باد و باران بر آنها ببارد[66]. غذای زندانیان مخلوطی از آرد جو و خاكستر و نمك بود كه زندانیان به سبب این غذا و به سبب تابش آفتاب به صورت یك سیاه پوست درمی آمدند.[67]
راستی؛ كوفیان به یاری امام نیامدند تا چه چیزی را حفظ كنند؟ آیا توانستند؟ و اگر به یاری امام آمده بودند چه چیزی را از دست می دادند كه بعد از دست ندادند؟ معنی و نتیجه جداشدن از امام و پاكباز نبودن در راه اسلام، چه چیز خواهد بود، جز آنچه واقع شد.
برادران و خواهران! توجّه داشته باشید كه اگر در خدمت اسلام و انقلاب اسلامی پاكباز نباشید، چیزی را كه می خواهید به دست نمی آورید و آنچه را كه دارید از دست می دهید.
و بالأخره هم نسل كوفیان تماماً برچیده شد. هم حجّاج مرد و هم كوفیان. اما روح كربلا نمرد، همچنان كه فرهنگ كوفیان نمرد، و همچنان كه فرهنگ یزیدی و فرهنگ امثال حجّاج بن یوسف ثقفی نمرد.
باز كربلا، و باز حسین(ع) و درخشندگی گوهر ایمان، و باز یزید و حقارت، و باز حجّاج ...
و باز كربلا، و باز حسین(ع) و درخشندگی گوهر ایمان ... و حجّاج و...
و باز درخشندگی گوهر ایمان و باز بسیجیان.
و باز درخشندگی گوهر ایمان، و باز كربلا، باز حسین، باز باقی بودن بر عهد امام خمینی (رحمه الله علیه)، باز بسیجیان.
كربلا حادثه ای نیست كه فقط در سال 61 هجری تحقّق پیدا كرده باشد. كربلا هر سال هست و همواره باید به كربلا نظر داشت وگرنه زندگی دینی مان را از دست می دهیم. هر كس به اندازه ای كه در دین عمیق شود كربلا برای او عمیق و شكوفا می شود. به همین دلیل پیشنهاد ما این است كه این سلسله بحث ها را به طور عمیق بخوانید تا إن شاءاللّه دریچه ای برای معرفت به امام حسینu شود. و امام حسین شناسی یعنی در زیر این آسمان، ایمانی زندگی كردن و از پوچی ها آزاد شدن. و كربلا یعنی:
مبارزه با پوچی ها
آن وقت مگر كربلا یك بار اتفاق افتاده است كه این نوشتار را می خواهی یك بار بخوانی؟ باز بخوان و سال دیگر نیز دوباره، كه حكمت حسینی دیر دسترس است. إن شاءالله پس از آن كه مطالب آن را به قلب خود بنشانی و عزمت، عزمی حسینی شد، به جلد دوم رجوع بفرمایید كه إن شاء الله راز و رمزهایی در كار است.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
سلسله مباحث «كربلا مبارزه با پوچی ها» را در جلد دوم به لطف الهی ادامه خواهیم داد، ولی قبل از آن، به یك نمونه ای از این كه كربلا شكست بردار نیست، و نمی توان از آن گذشت، می پردازیم.
از اوّل كتاب تا حال از زوایای مختلف این نكته را گوشزد كرده ایم كه در حكمت حسینی، شكست معنی ندارد و پایداری و بقاء، جزء اصلی این حكمت است و در دل مباحث روشن شد كه حتّی در دربار یزید، آثار زنده ماندن كربلا نمایان شد. حال در تاریخ با نمونه ای بسیار متعالی و روشن و پر رمز و راز؛ یعنی اربعین شهدای كربلا روبه رو هستیم.
انسان به واقع از حیرت نزدیك است قالب تهی كند، كه هنوز چهل روز از آن قلع وقمع ها نگذشته است، و هنوز صدای شادی پیروزی بر حسین(ع) از در و دیوار كوفه و شام به گوش می رسد كه اربعین شهدای كربلا به پا می گردد و بانگ بلند حسین(ع) در روز عاشورا پس از چهل روز در آسمان تمام شهرهای اسلامی گوش ها را پر می كند.
داستان آمدن «جابر بن عبدالله انصاری» و «عطیّه» به كربلا یك حادثه نیست، یك فرهنگی است كه تاریخ، قصّه این دو بزرگوار را به عنوان نمونه ذكر كرده است.
آری؛ ما باز به «كربلا مبارزه با پوچی ها» می پردازیم، ولی قبل از ادامه آن مباحث در جلد دوم، نگاهی به زیارت اربعین می كنیم. این زیارت چه از نظر محتوا و چه از نظر موقعیت تاریخی، حجّت قاطعی است بر این كه تنها راه مقابله با پیچیده ترین و مخوف ترین توطئه ها علیه اسلامِ عزیز، راه حسین(ع) است، تا هم خودمان نفله نشویم و هم اسلام عزیز بماند.
شما را از طریق «زیارت اربعین» با حسین(ع) تنها می گذاریم تا روشن شود آیا پس از مباحثی كه گذشت، می توانید با حسین(ع) سخن بگویید؟
بسم الله الرحمن الرحیم
اربعین، سنّت شیعیان بیداردلی است كه گذشت زمان، وفاداری آن ها را نسبت به امام حسین (ع) از بین نمی برد. لذا كسی كه به حق، مؤمن است، نمی تواند به حقیقتِ مجسّم، یعنی اباعبدالله (ع) مؤمن نباشد و كسی كه همواره به یاد حق است، همواره به یاد حقیقت مجسّم است، هر چند غوغای زمان چیزی غیر از حق را بخواهد. غوغای زمان و تبلیغات یزیدی تلاش كرد كه اباعبدالله(ع) را از صحنه ذهن ها و خاطره ها پاك كند و آن همه تهمت ها و تلاش های سوء برای این بود كه ذهن ها از یاد اباعبدالله(ع) پاك شود. ولی اربعین كه از نشانه های مؤمن شمرده می شود[68]، نشان داد كه در زیر این آسمان كسانی هستند كه غوغای زمانه نمی تواند آن ها را از وفاداری به حقیقت مجسم یعنی امام معصوم، غافل كند، و سنّت اربعین سنّت انسان هایی است كه اسیر حكومت یزیدی نشدند و تحت تأثیر تبلیغات نظام كفر از تعهّدی كه با حق داشتند دست نكشیدند.
به حق و حقیقت، كهنگی بردار نیست و شامل مرور زمان نمی شود. كسانی كه می خواستند رنگ حسینی را بی رنگ كنند وآن هایی كه تسلیم بی رنگی شدند و حسین (ع) را از یاد بردند، هیچ كدام مؤمن نیستند. این كه امام معصوم (ع) فرموده است: «زیارت اربعین، یكی از نشانه های ایمان است» یعنی اربعین ادامه عهد مؤمن است با حسین (ع) كه تجسّم اسلام است و قطب دل هر انسانی كه می خواهد دلی فعّال و زنده داشته باشد، هر چند حاكمان ستمگر تلاش كنند كه این عهد و وفاداری و میثاق با امام را، از بین ببرند. چراكه مؤمن در عالمی از ایمان و حالی از معنویت به سر می برد كه هیچ شرایطی نمی تواند آن حال را از او بگیرد و در واقع اربعین و زیارت اربعین استحكام آن حال ایمانی است. آن كس به حسین (ع) پس از شهادتش پشت می كند كه آن حال ایمانی را نشناسد.
این یك قاعده است كه همیشه ستمگران وقتی حق و حقیقت اسلام و دین را تحمل نكردند، سعی می كنند مظاهر اصلی دین را محو و نابود كنند. سعی می كنند با تبلیغات و غوغاسالاری و كشتار و تهمت زدن، حق را از صحنه جامعه و خاطره ها پاك كنند. و این شیعه اربعین شناس است كه تحت تأثیر این غوغاسالاری ها قرار نمی گیرد. این كه شخصیت جابربن عبدالله انصاری برای ما بسیار ارزشمند است و با توجّه به او سنّت اربعین را عزیز می داریم به جهت كار بزرگی است كه او كرده است. همیشه شیعیان از بركات اربعین بهره مند شده اند.
شما فراموش نكنید كه پس از واقعه عاشورا در كنار آن تبلیغاتی كه امام (ع) را به عنوان یك خارجی معرفی كردند، چنان جوّ ارعابی در كشور حاكم نمودند كه كسی جرأت یاد آوری حسین (ع) را نداشته باشد و از این طریق برای همیشه سنّت حسین (ع) و سنّت محمّدf از صحنه خاطره ها و سینه ها محو شود و یزیدیان به راحتی بتوانند خود را تبلیغ كنند، و حالا معلوم می شود در چنین شرایطی، احیاء اربعین حسین (ع) چقدر كارساز بوده، در واقع با اربعین همه طمع دشمن خنثی و بی نتیجه شد.
به عنوان نمونه بقاء همین انقلاب اسلامی هم از بركات سنّت اربعین است. در شب پانزده خرداد سال 42 وقتی امام خمینی (قدس سره) را دستگیر كرده و به زندان بردند، فردای آن روز مردم به خیابان ها آمدند و بدون هیچ ترسی فریاد اعتراضشان بلند شد. «فردوست» در خاطراتش می نویسد: «در آن روز آن قدر آدم آمده بود و آن قدر ما این ها را كشتیم كه خودمان ترسیدیم». تاریخ می گوید این ها مسلسل ها را در صحن حضرت معصومهi گذاشتند و بسیاری از مردم را كشتند. شاه حساب كرده بود وقتی امام خمینی(رحمه الله علیه) را تبعید كرد، و مردم وفادار به امام را هم كشت، دیگر بقیّه این ملّت برای همیشه وفاداری خود را نسبت به امام و انقلاب پس می گیرند و لذا آنچه باید بكند كرد. اما امام خمینی (قدس سره) را بعد از چهل روز آزاد كردند و به روستایی در حاشیه شهر به نام داودیّه بردند كه در واقع ایشان را به آنجا تبعید كنند. مورّخین می گویند مردم آن قدر به دیدار امام (قدس سره) رفتند كه جادّه داودیّه پر از ماشین شده بود[69]. این چه سنّتی و چه دل و شعوری است كه بعد از این همه كشته دادن، به دیدار امام (قدس سره) می رود. حضور حماسی مردم وفادار به امام و آزاد از رعب نظام شاهنشاهی همه حیله ها را خنثی كرد. بعد امام را به قیطریه آوردند و از آن جا هم به قم بردند. اگر به نهضت كربلا و نهضت امام خمینی (قدس سره) نگاه دقیق و عمیقی بكنید شباهت های بسیاری بین این دو نهضت می بینید. یعنی با همان فرهنگ و حكمت حسینی، نهضت اسلامی شكل گرفته است.
شاید سیزدهم محرم بود كه خبر شهادت امام حسین (ع) به مدینه رسید، امویان تمام خانه های بنی هاشم را در مدینه خراب كردند. یعنی دیگر بنی هاشم باید از صحنه تاریخ پاك شود. «جابربن عبدالله انصاری» به همراه «عطیّه» بدون آن كه مرعوب جوّ پلیسی نظام یزیدی شوند، به سوی كربلا حركت می كنند تا ثابت كنند كه روح ایمانی و وفاداری به امام حسین(ع) جوّ پلیسی را به چیزی نمی گیرد و شامل مرور زمان هم نمی شود، چیزی كه یزیدیان نمی فهمیدند. وفاداری به امام و دین، تجددّ و روشنفكری هم برنمی دارد، همیشه باید حق برای قلب مؤمن حیّ و حاضر باشد. این است كه جابر، سنّت اربعین را به توصیه معصوم، پایه گذاری كرد و برای همیشه فرهنگ كربلا با سنّت اربعین جهان را تغذیه خواهد كرد، و عهد حسینی بر خلاف جوّ پلیسی و رعب و وحشت، جای خود را باز می كند و راه خود را ادامه می دهد.
دشمنان این همه تلاش كردند تا همین وفاداری به امام از بین برود، وگرنه كشتن امام به وسیله آن همه لشكر كه عمرسعد جمع كرده بود، هنر نیست. آن ها می خواستند این وفاداری كه جابر و امثال او نشان دادند برای همیشه نابود شود، وفاداری عاشقانه ای كه كربلاییان را سمبل دین می كند. در واقع عهد حسینی با اربعین حفظ شد و امروز هم من و شما سنّت اربعین را تكرار می كنیم، یعنی ای حسین، شما همیشه حق هستید و ما بنا داریم ارتباطمان را با حق یگانه كنیم و وفاداری به حق را هیچ گاه از دست ندهیم، و مرور زمان و غوغای زمانه و تبلیغات یزیدی نمی تواند ارتباط ما را با شما قطع كند. هر سال اربعین گرفتن آن گونه كه امام صادق (ع) در زیارت اربعین به ما آموختند و با حسین (ع) حرف زدن، چیزی گرانقدر و ارتباط بزرگی است.
در این زیارت، ارتباط با امام را این گونه شروع می كنیم:
﴿ اَلسَّلامُ عَلی وَلِیّ الله وَ حَبیبِه﴾
سلام بر ولیّ خدا و حبیب خدا!
این سلام یعنی ظهور ارادت به امام، یعنی هنوز حسین بن علی (ع)، زنده و حبیب و ولیّ خداست، نه یزید و یزیدیان؛ و هنوز دل ما به ولیّ و حبیب خدا نظر دارد و تبلیغات یزیدی در طول تاریخ نتوانسته است ما را طعمه خود كند. شما دیده اید آدم هایی را كه با یك مسئله كوچك تمام تعهداتشان را نسبت به انقلاب و اسلام و امام و ارزش ها از دست می دهند، چون این ها شیعه واقعی نیستند و با شدّت گرفتن جوّ تبلیغاتی زمانه و غوغاهای دشمن، تمام ارتباط قبلی خود را با اسلام وانقلاب از دست می دهند، چون به حقیقت وفادار نیستند و اسیر جوّ زمانه هستند.
مر سفیهان را رُباید هر هوی
زآن كه نَبْوَدْشان گرانی قوا
آدم های بی اصول با هر بادی به لرزه درمی آیند، چون كه از نظر معرفتی قوی نیستند و ریشه محكم ندارند. ریشه انسانِ مؤمن، وصل به حق است؛ لذا غوغای زمانه نمی تواند او را به لرزه درآورد و برباید. مثلاً در زمان رضاخان كه او دستور داده بود زنان باید چادرها را از سرشان بردارند، كسانی كه اربعین را نمی شناختند، سریعاً چادرشان را از سربرداشتند و به اسم مقتضیات زمانه رنگ اصیل خود را از كف دادند، و رنگ ضد انسانی حكومت غیرالهی رضاخان را پذیرفتند، ولی فرهنگ اربعین چیز دیگری به ما می آموزد و آن عبارت است از پایدار ماندن به عهد الهی خود و این با اعلام ارادت به امام معصوم (ع) محقّق می شود لذا می گوییم:
﴿ اَلسَّلامُ عَلی خَلیلِ الله وَ نَجیبِه﴾
سلام بر خلیل و نجیب خدا!
یعنی سلام بر تو كه خودت را برای خدا از هر خودیتی خالی كردی و سلام بر بندة نجیب خدا! كه هیچ عصیانی در مقابل خدا نداشت. با ارتباط قلبی می توان این سلام ها را حل كرد و جهتِ جان را در جهتِ ارادت ورزی به اباعبدالله الحسین (ع) انداخت و از اثرات مثبت این ارادت ورزی بهره برد، هر چه بهره هست از توجّه دادن روح است به امام معصوم (ع)، آن هم ارادت به امامی كه همه فرهنگ رومیِ معاویه، می خواهد نور او را محو كند، حالا شما روبه روی او ایستاده ای و برخلاف آن همه غوغا با او با تمام وجود گفتگو می كنی.
﴿ اَلسَّلامُ عَلی صَفِیِّ الله وَ ابْنِ صَفِیِّه، اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ الشَّهید﴾
یعنی سلام بر بنده با صفای خدا، دوست برگزیده و خالص او كه فرزند خانواده باصفایی است، سلام بر حسین مظلوم شهید.
ملاحظه كنید دلی كه توجّهش به امامش دائمی است، چه بهره هایی از این توجّه می برد این سلام و این تعهّد اجازه نمی دهد كه جوّ زمانه، ما را فراگیرد. تعهّد با اباعبدالله (ع) در واقع تعهّد با خداست، تعهّدی كه در «عهد اَلَسْت» بستیم. هركس تعهد با ائمه h و اسلام وارزش ها را شكست باید بداند كه با خودش قهر كرده و نقض پیمان نموده و باید بداند كه خود را از دست داده است، قرآن در مورد آنها می فرماید: «وَ كانُوا یُصِرُّونَ عَلَی الْحِنْثِ الْعَظیم»[70] یعنی؛ این ها بر شكستن عهد عظیمی اصرار می ورزند. این زیارت ها و سلام ها احیای خودِ اصیل انسان ها است تا از اصل خودمان جدا نشویم و عهد خودمان را با امام(ع) هرگز نشكنیم.
ارتباط با امامی مظلوم و شهید، یعنی گشودن دریچه جان به سوی ذاتی مقدّس كه در رهگذر یافتن حیات معنوی به راحتی از حیات بدنی می گذرد، در این حالت انسان نسبت به خود بی تفاوت نخواهد بود تا هرچه را زمانه بر سرش می آورد بپذیرد و امیدش از دست یابی به خودِ برین نابود شده باشد. راستی كه ارادت به چنین شهید مظلومی، چه زیبا جرقه های حیات را از لابه لای خاكستر روزمرّگی ها به چشم می نمایاند تا از آن جرقه ها مشعلی فراهم آورد و نگذارد در ظلمت زمانه مأیوس و چروكیده و افسرده بماند.
﴿ اَلسَّلامُ عَلی اَسیرِ الْكُرُباتِ وَ قَتیلِ الْعَبَراتِ﴾
یعنی سلام بر كسی كه در تنگنای گرفتاری ها اسیر شد و كشته اشك های روان گشت.
سلام بر شما كه گرفتار سختی ها شدید و دشمنان اسلام، صحنه را برای شما تنگ كردند و مانع انجام وظیفه امامت شما شدند. شما كشته اشك هستید؛ یعنی كشته شدنی كه آه و اشك به دنبال دارد، یك كشته شدن عاطفی و روحانی، نه سیاسی و افراطی، بلكه كشته شدنی ناب و اصیل.
زائر و عاشق اباعبدالله (ع) را نگاه كنید كه چگونه با امام خود ارتباط برقرار می كند، این رابطه یك رابطه پراگماتیستی و سودانگاری دنیایی نیست، بلكه یك ارتباط قلبی و روحی است، اصلاً بقایِ ایمانِ زائر به این نوع ارتباط عاطفی است. چراكه انسان ها پیش از آن كه با عقلشان زندگی كنند با قلبشان زندگی می كنند، و لذا زائر امام با قلبش امام را زیارت می كند، عقل به ما كمك می كند كه مقصد خود را درست بشناسیم، ولی وقتی عقلاً متوجّه شدیم كه بیراهه نرفته ایم و به محبوب واقعی دست یافته ایم، دیگر قلب است كه باید غم جدایی خود را با محبوبش در میان آورده و از طریق قلب، این جدایی به وصل تبدیل می شود و هر چه محبوب، پرجلال تر باشد، قلب باید بیشتر برای وصل تلاش كند و اگر اشك به كمك نیاید، جلالت محبوب، سالك را پس می زند و لذا او اشك را به میان می آورد و همه چیز درست می شود.
پیامبرf و علی (ع) قبل از واقعة عاشورا، حسین (ع) را به عنوان «قتیل العبرات»؛ یعنی كشته اشك ها معرفی می كردند و در اشاره با همین سخنان، حضرت ابا عبدالله (ع) در معرفی خود فرمودند: «انا قتیل العبرات» من كشته اشك ها هستم. پس معلوم است كه رسالت عظیم حسین برای حفظ اسلام با اشك عجین شده و این نهضت با اشك به بار می نشیند و نتیجه مورد نظر حسین (ع) پدیدار می گردد و لذا نباید از اشك بر حسین (ع) به راحتی گذشت و آن را از اصل نهضت و هدف آن جدا نمود و مسلّم مسئله بسیار مهم تر از این است كه در این سطور بگنجد. عمده آن است كه وقتی در زیارت اربعین به امام سلام می دهیم و می گوییم: سلام بر كشته اشك ها؛ از این سلام سرسری نگذریم.
نهضت امام (ع) نهضتِ به جنبش درآوردن قلب هاست و از این پایگاه است كه هم به امام (ع) سلام می دهی و متذكر تنگناهایی می شوی كه بر امام (ع) تحمیل كردند و هم اشكی كه جان انسان ازاین توجّه طلب می كند، سرازیر می شود.
﴿اَللّهُمَّ اِنّی اَشْهَدُ اَنَّهُ وَلِیُّكَ وَ ابْنُ وَلِیِّكَ وَ صَفیُّكَ وَ ابْنُ صَفِیّكَ اَلْفائِزُ بِكَرامَتِكَ اَكْرَمْتَهُ بِالشَّهادَةِ وَ حَبَوْتَهُ بِالسَّعادَةِ﴾
خدایا شهادت می دهم كه او ولیّ و نماینده خاصّ تو و فرزند ولیّ تو و صفی و جانشین تو و فرزند جانشین تو است، كسی است كه به كرامت تو نایل شده و او را با شهادتی كه نصیبش كردی بزرگش داشتی و به كرامت خاص رساندی و به سعادت خاص مخصوصش گردانیدی.
خدایا من شهادت می دهم و بر سر این شهادت پایدارم و جوّ زمانه نمی تواند مرا عوض كند. خدایا ما شهادت امام (ع) را هدیه و اكرام تو می دانیم. یزیدیان بی خود تصور می كنند كه قدرت نمایی كرده اند، یزیدیان را خداوند از این طریق رسوا كرد. كسانی كه حسینی نیستند عموماً مرعوب تبلیغات دشمن می شوند. مثلاً با این كه حق را قبول دارند یك دفعه می گویند ممكن است پیروز نشویم. یعنی می رسند به این حرف شیطانی كه چون با پایداری در مسیر حقّ، پیروز نمی شویم؛ پس باطل را می پذیریم. در صورتی كه بینش حسینی این است كه هر كس با روش حق، مقابل ستم بایستد، پیروز است. كسی كه می ترسد در پیروی از بینش حسینی و فرهنگ شهادت و مبارزه با ستم ضرر كند او در حقیقت نه ضرر را می شناسد و نه نفع را، و اصلاً تمام وجودش ضرر است. كربلا؛ یعنی حساب سودانگارانه نكردن. نمونه اش این كه شما در این زیارت می گویید: خدایا! تو امام را اكرام كردی كه به مقام شهادت رساندی. حالا این بینش را مقایسه كنید با بینش كسی كه می گوید اگر در مقابل آمریكا ایستادگی كنیم، ضرر می كنیم و دنیا برای ما ارزش قائل نمی شود.
بزرگ نمایی قدرت آمریكا برای كسی است كه حسین ندارد. ولی كسی كه دل به حسین داده است آمریكا و دنیاداران در نظرش سبك و هیچ هستند. از این جا روشن می شود كه چرا امام حسن عسكری (ع) فرمودند زیارت اربعین نشانه مؤمن است. معلوم می شود كه هر دلی به صرف ادّعای ایمان، نمی تواند در فرهنگ تبلیغاتی كفر وفادار به اباعبدالله (ع) بماند. چه كسی می تواند بگوید كه خدایا امام حسین (ع) با كرامتی كه به او دادی، به نتیجه و ثمر رسید و او را با شهادت گرامی داشتی و به سعادت خاص رساندی؟ آن كه فرهنگ حسین (ع) را شناخته باشد، و زیارت اربعین یعنی فرهنگ حسین (ع) را به قلب خود القا كردن.
كسی كه در كربلا در زیر سم اسب ها، كرامت حسین (ع) و اصحاب او را توسط خدایی كه عالم در قبضه اوست، می بیند، چقدر خوب می بیند، برعكس؛ سربازان عمرسعد كه این كرامت را ندیدند و نفهمیدند، و اگر زینب و خیام حسین (ع) این كرامت را نمی دیدند، مسلّم از فرط مصیبت، قالب تهی می كردند و اگر مدد روحی و تصرف ملكوتی امام سجّاد (ع) در جان مصیبت زد گان نبود، مگر می شود تحمل كرد؛ اصلاً مگر می شود بدون نظر امام زمان (ع) كارهایی همچون كربلا را به وجود آورد و آن را ادامه داد؛ مگر جنگ هشت ساله منهای نظر مبارك حضرت بقیه الله الاعظم(ارواحنافداه) عملی بود؟!
﴿ وَاجْتَبَیْتَهُ بِطیبِ الْولادَةِ وَجَعَلْتَهُ سَیِّداً مِنَ السَّادَةِ وَ قائِداً مِنَ الْقادَةِ وَ ذائِداً مِنَ الذَّادَةِ وَ اَعْطَیْتَهُ مَواریثَ الأَنْبیاء﴾ِ
خدایا! او را به پاكی نسل و پاكیزگی طینت برگزیدی و او را بزرگی از بزرگان عالم و پیشوایی از پیشوایان الهی قرار دادی، و مدافعی از مدافعان دین مقرّر داشتی و مواریث همه پیامبران را به او عطا كردی.
خدایا تمام خوبی ها را برای ائمهh قرار دادی و این ها را گلچین كردی.
در صحنه اربعین در چنین حال و مقامی هستیم، صحنه ای كه چهل روز از عاشورا گذشته است یعنی تكه تكه شدن بدن ها را دیده ایم، جشن و غوغای حكومت یزیدی را دیده ایم، رعب و وحشتی را كه به صحنه آوردند دیده ایم، تهمت ها را شنیده ایم، با این همه بعد از چهل روز هنوز حق را از باطل تشخیص می دهیم و هنوز به جبهه حق و امام حسین (ع) وفادار هستیم و هنوز امام (ع) را پیشرو و رئیس و سرور و راهنمای خود می دانیم و اعتقادمان این است كه خدایا تو ارث انبیاء را به امام دادی و ما با وجود این همه تبلیغات و رعب و وحشت، از حسین (ع) دل نمی كنیم و جرأت دفاع از او را در جان خود داریم، اصلاً كربلا مكتب ادامه چنین جرأت و شجاعت است.
هر چه یزیدیان می خواهند بگویند، و هركاری می خواهند بكنند ما فهمیده ایم چه كسی را بپذیریم و به دنبال چه كسی برویم. انسانی كه پیش از آن كه ظاهر كاخ ها خیره اش كرده باشد، به درون معنوی خود خیره شده و راه به عالم ماورا برایش باز شده است، چگونه می تواند به امام معصوم (ع) نظر ندوزد و تبلیغات دنیاگرا، دل او را از جایگاه اصیل خود بركند؟ امام در تمام ابعادش، چه با بودنش و چه با شهید شدنش، انگشت اشاره به عالم لایتناهی دارد، و می تواند عالم درون خودت را به تو بنمایاند و درآن صورت خود را به واقع یافته ای، خودی بسیار متعالی.
با ارتباط با امام است كه انسان می فهمد آن بُعدی از ما كه جدای از امام، راه خود را طی می كند، ناخود ماست و لذا در فراز دیگر زیارت می گوییم:
﴿ وَجَعَلْتَهُ حُجَّةً عَلی خَلْقِكَ مِنَ الْاَصْفیاءِ﴾
خدایا تو آن امام را از جانشینان پیغمبر و حجّت خودت بر خلقت قرار دادی.
خدایا هنوز هم امام حسین (ع) را حق می دانیم، و می گوییم: ای امام، تو با دعوتی كه كردی، حجّت را برای بشریّت تمام نمودی.
هنوز كه هنوز است امام حسین (ع) حجّت خدا در هستی است و یزید و یزیدیان شكست خورده تاریخ هستند، این همان پیروزی حقیقی و اصیل است. تحلیل های غیر شیعی و غیر اربعینی است كه امام حسین و حضرت علی (ع) را شكست خورده می بیند و می گوید اگر حضرت علی (ع) حق است، چرا بر معاویه پیروز نشد و اگر حسین حق بود، چرا یزید او را شكست داد. نوع نگاهتان را به حوادث باید دقیق و درست كنید. امیرالمؤمنین (ع) با آن همه عصمت و فوق آلودگی زمانه بودن و بر فراز متعالی ترین ارزش ها، انسانیّت را به نمایش گذاردند. و معاویه با آن همه نكبت و سیاه رویی خود را به نمایش گذاشت؛ آن هایی كه پیروزی علی(ع) بر معاویه و پیروزی حسین بر یزید را نمی بینند، معلوم نیست كجا زندگی می كنند و چه می بینند! معلوم نیست مرز حیات خود را تا كجا تعیین كرده اند!
﴿ فَاَعْذَرَ فِی الدُّعاءِ وَ مَنَحَ النُّصْح وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فیكَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبادَكَ مِنَ الْجَهالَةِ وَ حَیْرَةِ الضَّلالَةِ﴾
پس ای خداوند! امام در دعوت خود قطع عذر كرد، و حجّت را تمام نمود و در خیرخواهی دریغ نكرد و جانش را در راه تو بذل نمود تا بنده های تو را از جهالت و گمراهی و سرگردانی برهاند.
در واقع می گوییم: ای امام! تو با نصیحت هایت به بشریّت بخشش ها كردی و راه زندگی را به آن ها نشان دادی. ای اباعبدالله! آیا ما چیزی با بركت تر و بلندتر از این كشته شدن و شهید شدن به دست می آوریم كه تصور كنیم دشمن شما پیروز شده است؟ شما خون جانت را بذل كردی تا راه نجات را به بشریّت یاد دهی و او را از سرگردانی و گمراهی و جهالت نجات دادی و بشریّت تا ابد فهمید كه چگونه زندگی كند و چگونه بمیرد و هرگز سرگردان و حیران نماند؟ آیا باز ما دشمن تو را پیروز بدانیم، یا او شكست خورده ترین مغلوبان تاریخ است؟
یكی از بحث های مطرح در دنیا این است كه چرا بعضی از آدم های مذهبی كه حتی كتاب های مذهبی هم می نوشتند، یك مرتبه حق را كنار می گذارند و به اصطلاح، نان به نرخ روز می خورند. بنده فكر می كنم چون جوّ زمانه این ها را فرا می گیرد و پیرو جوّ زمانه می شوند و لذا دینشان را كنار می گذارند و پس از مدّتی این نان به نرخ روز خوردن، آن ها را بیچاره می كند. شما در جریان انقلاب اسلامی، چنین افرادی را دیده اید كه چند روزی طرفدار انقلاب بودند و پس از مدتّی انقلاب را رها كردند. این ها در واقع آن روزی هم كه طرفدار انقلاب بودند به جهت حق بودن انقلاب نبود، بلكه به دلیل این كه جوّ آن روز بیشتر جوّ انقلابی بود، این ها طرفدار انقلاب بودند و به تعبیر دیگر این ها طرفدار جوّ غالب زمانه بودند. چنین افرادی نمی توانند نجات پیدا كنند چون حسینی نیستند. امام حسین (ع) می خواستند به ما یاد بدهند همیشه حقّ، حق است و شما باید به حق وفادار باشید حتی وقتی كه جوّ یزیدی تمام جامعه را فرا می گیرد، حتی اگر بناست كشته شوی، باز هم به حق وفادار باش. وفاداری به حق است كه تو را نجات می دهد.
ما اگر قبول داشته باشیم ایده آل های معنوی واقعی ترین و حقیقی ترین ابعاد زندگی انسان ها به شمار می آیند، هیچ وقت از حسین (ع) و حكمت او به چیز دیگری دل نمی بندیم، چون می دانیم اگر چنین كنیم به غیر حقایق و واقعیّات دل بسته ایم.
البته؛ در وفاداری به حق، خیلی هم نگران نباشید كه برای من و شما شرایطی مثل شرایط امام حسین (ع) به وجود آید. چنین شرایطی خیلی مرد می خواهد و آن هم فقط امام حسین (ع) بود و تعداد قلیلی از خانواده و اصحاب او. این كه تصوّر كنید اگر بر سر حق پایدار ماندید یك مرتبه صحنه كربلا برایتان پیش آید و شما تك و تنها بمانید و یك جهان كفر، مقابل شما و حالا ندانید چه كار كنید، نترسید برای ما و شما این خبرها نیست. عارفی به مریدش گفته بود نعمت گرسنگی را به یاران حضرت محمّدf دادند، و چنین نعمت هایی نصیب من و تو نمی شود. ما می ترسیم شرایط آن قدر سخت شود كه با یك عدد خرما بخواهیم زندگی كنیم، تازه یك نفر خرما را بمكد و بعد به دیگری بدهد. البته نگران نباشید چنین افتخاری به این زودی ها نصیب ما نمی شود، این افتخاری بود كه در صدر اسلام نصیب عده خاصی شد. پس حداقل بیایید به حق وفادار باشیم. مگر می شود جهان انسان های معمولی تماماً بر ضدّ یك اندیشه قد برآورد؟! اگر چنین شد این اندیشه باید خیلی بزرگ باشد. می خواهم عرض كنم اگر امام حسین (ع) را درست بشناسید در همین زندگی معمولی و شرایط عادی تان نجات پیدا می كنید. اكثر مردم، روی زمین صاف به زمین می خورند، چه رسد كه بخواهند روی بند و طناب راه بروند. اگر به امام حسین (ع) نظر كنید و زندگی را آن گونه كه ایشان یاد می دهند، فرا بگیرید از همه گمراهی ها نجات پیدا می كنید.
گم شدنی بالاتر از این نیست كه معنی زندگی از دست برود، وقتی ما به حكمت حسینی وفادار ماندیم فوق روزمرّگی ها خواهیم شد و آن وقت در واقع به خود واقعی دست یافته ایم و این كار رسیدن به دروازه هدایت است.
﴿ وَ قَدْ تَوازَرَ عَلَیْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْیا وَ باعَ حَظَّهُ بِاَرْذَلِ الْاَدْنی وَ شَری آخِرَتَهُ بِالثَّمَنِ الْاَوْكَسِ﴾
در حالی كه در مقابل آن هدایت گری امام (ع) كسانی كه دنیا فریبشان داده بود، پشت به پشت هم داده بودند و بهره آخرت خود را به كمترین قیمت و با بهره ناچیز فروختند.
شما با این جملات توجّه تان را به دشمنان امام می اندازید كه چه كسانی بودند و چه خصوصیاتی داشتند. كسانی كه دنیا آن ها را فریب داده بود و بهره زندگی دنیایی خود را به پست ترین چیزها فروختند و به كمترین قیمت آخرتشان را باختند و آمدند در مقابل اباعبدالله (ع) ایستادند. بهره واقعی زندگی دنیایی معاشقه با حق و یاری كردن امام حق است ولی این ها نتوانستند از این زندگی دنیایی بهره واقعی ببرند، دشمنان امام گوهر انسانی خود را از دست داده بودند كه نتوانستند الهی زندگی كنند، فراخنای وجود امام را نفهمیدند، چون شخصیت آن ها با تنگی و تنگ نظریِ وجود یزید مناسبت یافته بود. معنی زندگی روی زمین را كه همان بندگی است گم كردند و در مقابل بندة محضِ حق ایستادند. انسانی كه به گوهر خود دست نیابد، خود را فدای دنیا می كند و به پست ترین بهره ها خود را از دست می دهد.
﴿ وَ تَغْطَرَسَ وَ تَرَدّی فی هَواهُ وَ اَسْخَطَكَ وَ اَسْخَطَ نَبِیَّكَ وَ اَطاعَ مِنْ عِبادِكَ اَهْلَ الشِّقاقِ وَ النِّفاقِ وَ حَمَلَةَ الْأَوْزارِ الْمُسْتَوْجِبینَ النَّارَ﴾
ستم كردند، و در پیروی هوای نفس هلاك شدند و تو را و پیغمبرت را به خشم آوردند، و از كسانی پیروی كردند كه اهل ظلم و نفاق بودند، در حالی كه آن ها حامل بار سنگین گناه و مستوجب آتش اند.
در این قسمت از زیارت می گویید جبهه مقابل اباعبدالله (ع) در عین این كه انسان های هوس بازی بودند، جبهه ای است كه خشم تو را ای خدا و خشم پیامبرتf را بر خود روا داشتند.
كسانی مقابل امام ایستادند كه كارشان شقّه كردن و شكاف دادن بین بندگان خدا و پروردگارشان بود، كسانی از اهل نفاق كه چهره كفر را زیر ظاهر ایمانی پنهان كرده بودند، جبهه ای با همه خباثت ها، رودرروی امام (ع) بود، و با توجّه به این جملات است كه شیعه به ارزیابی نهضت اباعبدالله (ع) می نشیند - نه با ارزیابی یزید و یزیدیان- از طریق این جملات است كه انسان جبهه خودی را از جبهه غیر خودی در جامعه از هم جدا می كند تا یزیدیان تبلیغ نكنند كه ما خودی و غیر خودی نداریم. در این جمله ندای آسمانی «اِنَّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَاللهِ اَتْقَیكُم» زیر پا گذارده می شود و آیه «لا یَسْتَوی اَصْحابُ النّارِ وَ اَصْحابُ الْجَنَّة، اَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزوُن»[71] كه می فرماید: اهل آتش و اصحاب بهشت مساوی نیستند، اصحاب بهشت از رستگارانند، نادیده گرفته می شود.
﴿ فَجاهَدَهُمْ فیكَ صابِراً مُحْتَسِباً حَتَّی سُفِكَ فی طاعَتِكَ دَمُهَ وَاسْتُبیحَ حَریمُهُ﴾
پس سخت مبارزه كرد در راه تو، با صبر و حسابگری كامل، تا آن كه خونش را در مسیر طاعت تو ریختند و هتك حریم مطهّرش را مباح شمردند.
امام حسین(ع) با صبر و حوصلة بسیار و با محاسبه دقیق، در حدّی كه خونش هم ریخت به صحنه آمد. و ما یك چنین ارادتی به امام داریم. كسانی خون امام را حلال شمرده و آن حضرت را به قتل رساندند. حضرت هم در راه خدا با آن ها جهاد كرد و از این خون دادن نهراسید تا برای همیشه معنی زندگی را بفهماند. و بشریّت بفهمند در منطق سفّاكان «بی گناهی كم گناهی نیست» ولی آن هایی كه پایداری بر پاكی را پیشه كرده اند، حاضرند برای حفظ حریم آن پاكی، از خون خویش مایه بگذارند.
راستی وقتی انسان متوجّه حیات بی مرز خود شد، چگونه مرگ سیاه می تواند او را در جای خود بنشاند و خود را در حیات حیوانی خلاصه كند، و امام در این بی مرزی حیاتِ خود، همه بشریّت را پاره تن خود می یابد و نمی تواند سیاه روزی و گمراهی آن ها را كه به دست فرهنگ یزیدی پایه ریزی می شود تحمل كند و لذا در قلّه عبودیت و طاعت می فهمد كه در راه خدا مجاهده كردن و خون خود را نثار كردن چه بركاتی به همراه خواهد داشت و ما به چنین سیر و مسیری وفاداریم.
﴿ اَللّهُمَّ فَالْعَنْهُمْ لَعْناً وَبیلاً وَ عَذِّبْهُمْ عَذاباً اَلیماً﴾
خدایا! لعنشان كن، لعنی شدید با محرومیتی بزرگ، و عذابشان كن، عذابی الیم و عمیق.
خدایا! من هیچ ارادتی به فرهنگ اموی و زندگی به رسم و روش آن ها ندارم بلكه نسبت به آن ها تنفّر محض دارم.
این لعنت ها دل ما را زنده و بیدار نگه می دارد و جهت می دهد و آن را از علاقه مندی های پوچ می رهاند. در شرح زیارت عاشورا[72] به لطف خدا عرض شد كه چرا «صد لعن» را قبل از «صد سلام» باید گفت. و عرض شد؛ دلی كه تماماً از كفر تنفّر پیدا نكرده و هنوز ذرّه ای محبّت نسبت به كفر دارد نمی تواند نجات پیدا كند و بصیرتی را كه لازمه سعادت اوست نمی تواند به دست آورد. چراكه شیطان از دریچه همین محبّت به كفر در دل انسان نفوذ می كند. لذا باید «لعنت» را قبل از «سلام» گفت. امروز هم اگر لعنت به فرهنگ و روش جهانی یعنی آمریكا نداشته باشید، نجات پیدا نمی كنید. بعضی ها می گویند مرگ بر آمریكا گفتن فایده ای ندارد، این ها اگر دقت كنند می فهمند كه اولین فایده آن بیرون كردن توجه به كفر، از دل خودشان است و آن تنفّر تنظیم گرایشات آن ها را به همراه دارد. مگر ملّت هایی كه در دام تبلیغات آمریكا گرفتار شدند، گرفتاری آن ها از كجا شروع شد؟ از فراموشیِ دشمنیِ دشمن بود. لعن و مرگ موجب توجّه انسان به دشمنی دشمن است و لذا در مورد لغزش آدم هم مفسران می فرمایند:[73] علت این كه آدم توسط شیطان اغفال شد، فراموشی دشمنی دشمن - یعنی دشمنی شیطان - بود، چراكه دشمن هم مثل دوست حرف می زند، و حرف هایی هم می زند كه می داند ما با آن حرف ها نرم می شویم و اگر ما دشمنی او را فراموش كنیم حرف های او را می پذیریم و از طریق همان حرف هایش دشمنی اش را بر ما تحمیل می كند، لذا باید هرگز دشمنی دشمن فراموش نشود تا فریب حرف ها و تبلیغاتش را نخوریم. در این راستا، این لعن ها و مرگ ها در تصحیح مسیر، خیلی مفید است.
﴿ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یَابْنَ رَسُولِ الله اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یَابْنَ سَیِّدِ الْاَوْصِیاءِ﴾
سلام بر شما ای فرزند رسول خدا! سلام بر شما ای فرزند سرور جانشینان پیامبر! یعنی فرزند امیرالمؤمنین (ع).
بعد از آن لعنت به كافران، اظهار ارادت نسبت به اباعبدالله (ع) را شروع می كنید. این ارادت ها بعد از آن لعن و تنفّر خیلی مؤثر است. قلبی كه بتواند به اباعبدالله (ع) دل ببندد نجات پیدا می كند. شما قلبتان را بررسی كنید ببینید آیا واقعاً می توانید به اباعبدالله (ع) دل ببندید؟ آدمی كه از كار حرام به تمام معنا متنفّر نباشد آیا می تواند به اباعبدالله (ع) علاقه قلبی داشته باشد؟ كسی كه تصوّر می كند می توان به اباعبدالله (ع) دل بست و مثلاً رباخواری كرد، اصلاً دل بستن به اباعبدالله(ع) را نمی فهمد. در هر صورت دل سالم دلی است كه قطب داشته باشد، تا با توجه قلبی به آن قطبِ معصوم خود را همواره سرپا و زنده نگهدارد، ارادت به امام معصومِ شهیدِ مظلومِ آزاده ای چون امام حسین(ع) در سراسر وجود ما یك بعثت و انگیزش به سوی خوبی ها ایجاد می كند و افق روح را به سوی عالی ترین انگیزة حیات متوجّه می كند، و در این حال است كه تمام ابعاد انسانی ما سرحال می شوند و به بهترین تصمیمات می توان دست یافت، و اراده هایی فوق زمان و برتر از شكم و شهوت و غریزه را می توان به بدن و به كلّ زندگی حمل نمود.
﴿ اَشْهَدُ اَنَّكَ اَمینُ الله وَابْنُ اَمینِهِ عِشْتَ سَعیداً وَ مَضَیْتَ حَمیداً وَ مُتَّ فَقیداً مَظْلُوماً شَهیداً﴾
گواهی می دهم كه تو امین خدا و فرزند امین حق بودی، همه عمر نیكو و سعید زندگی كردی، و در حمد الهی و ثنای پروردگار، در حالتی بی مانند درگذشتی و در راه حق، مظلوم و شهید گشتی.
جوّ زمانه این بود و این طور تبلیغ شده بود كه دوره امام (ع) گذشته است و حرف هایشان تمام شده است و دوره، دوره یزید است. اما شما امروز در این زیارت می گویید ای اباعبدالله (ع)! شما امین خدایید، آنچه حق است پیش شماست و شما حق را برای ما آوردید. و سپس به سه نكته اشاره می كنید كه اولاً؛ شما خوب زندگی كردید و نمونه خوب زندگی كردن بودید. ثانیاً؛ مرگتان یك مرگ خیلی حمید و پسندیده بود. چراكه حكمت حسینی از بحث های بسیار عمیق است، امام حسین (ع) نهضت شان را خیلی حكیمانه سیر دادند و این كار بسیار سخت و زیبا بود ولی حضرت انجام دادند. ثالثاً؛ مردن شما مردن عجیبی بود. در مرگ شما یك چیزِ عادی از دست نرفت، یا اباعبدالله (ع)! شما چیز كمی نبودید. رفتن شما روح ما را نسبت به شما ارادتمند كرده و همیشه نسبت به این ارادتمندی پایدار هستیم و شهادت می دهیم كه شما مظلومانه شهید شدید، هرچند جوّی كه یزیدیان ساخته اند، این است كه یك خارجی كشته شده است.
﴿ وَاَشْهَدُ اَنَّ اللهَ مُنْجِرٌ ما وَعَدَكَ وَمُهْلِكٌ مَنْ خَذَلَكَ وَمُعَذِّبٌ مَنْ قَتَلَكَ﴾
و باز گواهی می دهم كه خدای تعالی به وعده خود نسبت به شما وفا خواهد كرد ودر دنیا وآخرت شما را سرفراز می دارد وآن هایی كه شما را یاری نكردند خوار خواهد كرد و قاتلانت را نیز عذاب خواهد نمود.
من مثل روز می بینم كه آنچه خدا به تو وعده داده است عمل می كند چون شهادت می دهم، یعنی شاهدم و دارم می بینم و لذا این مطلب عین روز برای من روشن است. به عنوان مثال از 15خرداد سال 1342 تلاش كردند نهضت امام خمینی(رحمه الله علیه) را پنهان كنند و جوّساز ی كنند كه چیز مهمّی نبود ودیگر تمام شد در چنین شرایطی چه كسانی را جوّ نگرفت؟ كسانی كه زیارت اربعین را می شناختند ومعتقد بودند مگر می شود راه حسین (ع)، راهی كهنه شدنی باشد وخدا اجر رهروان آن را ندهد و با دشمنانش مقابله نكند. ما از زیارت عاشورا آموخته ایم ودر زیارت اربعین اقرار می كنیم كه ای حسین (ع)! كاملاً برایمان روشن است كه شما به همه آن نتایجی كه می خواستید برسید، می رسید. و دشمنان تو از همه آنچه می خواستند محروم شدند و با همه آنچه از آن حذر می كردند، روبه رو خواهند شد. خداوند در قرآن می فرماید: «وَ نُرِیَ فِرْعَونَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا یَحْذَرون»[74] یعنی؛ ما نشان دادیم به فرعون و هامان و لشكریانشان آنچه را كه می خواستند نبینند و با آن روبه رو نشوند.
یزیدیان فكر كردند وقتی بدن مطهّر تو از منظر انسان ها گم شد، دیگر همه چیز گم می شود، و نفهمیدند تو در صحنه كربلا نمایش حق بودی، و حق هیچ وقت گم نمی شود، و هر كس عمل حقی انجام داد، همچون حق می ماند و برعكس آنهایی كه در مقابله با حق پایه های خود را محكم می كردند به باطل تكیه زده بودند و باطل هم رفتنی است و«اِنَّ الْباطِلَ كانَ ذَهُوقًا»
﴿ اَشْهَدُ اَنَّكَ وَفَیْتَ بِعَهْدِالله﴾
شهادت می دهم تو ای امام عزیز به عهد الهی خود وفا كردی.
ای امام! من شهادت می دهم كه شما به عهد الهی كه همان عهد رسول اللهf است وفا كردی، هرچند جوّ زمانه به عهد الهی وفادار نبود. كربلا یعنی وفاداری به عهد محمّدی (ص). یزید كاری كرده بود كه حتی صحابه پیامبرf به امام حسین (ع) نصیحت می كردند كه دوره و عهد پیامبرf گذشته است و دیگر نمی توان كاری كرد. ولی آن ها كه اربعین شناس هستند می گویند: دوره و عهد الهی هیچ وقت نمی گذرد و نمونه اش همین جلسه ما، كه جلسه اظهار ارادت و وفای به امام حسین (ع) است، نه یزید.
یزید و یزیدیان امروز هم از یزیدی بودنشان خجالت می كشند. بنابراین دوره حق، هیچ وقت نمی گذرد. ملاكِ بررسی این قضیه، قلب انسان ها است نه گوشت و پوست و استخوان. الآن در قلب بشریّت كه یك حقیقت غیبی است امام حسین (ع) زنده است و یزید مرده. قلب من و شما یك بُعد غیبی عالم است، امام حسین (ع) همان طور كه در قلب ما حاضر است در عالم غیب - كه قلب عالم ماده است - هم حاضر است. حالا ببینید چگونه امام در عالم هستی حیّ و حاضرند. روایت داریم كه: «تا آخرالزمان، دو هزار ملك همواره بر امام گریه می كنند». در روایت دیگری می فرماید: «ملائكه در شب جمعه برای امام گریه می كنند»؛ یعنی برای عالم غیب و عالم عبودیت محض، عزاداری اباعبدالله (ع) همواره زنده است. عزاداری اباعبدالله (ع) برای كسی كه خودش زنده و بنده خدا نیست، زنده نیست. چراكه ملائكه زنده و بنده محض خدایند و هر كس چون ملائكه جانش زنده و بنده است، حسین (ع) برایش زنده است و عزاداری برای آن حضرت را ترك نمی كند.
﴿وَجاهَدْتَ فی سَبیلِهِ حَتَّی اَتیكَ الْیَقینَ فَلَعَنَ الله مَنْ قَتَلَكَ وَ لَعَنَ الله مَنْ ظَلَمَكَ وَ لَعَنَ الله اُمَّةً سَمِعَتْ بِذلِكَ فَرَضِیَتْ بِهِ﴾
در وفای به عهد الهی از هیچ مجاهده و مبارزه ای در راه خدا از پای ننشستی حتّی تا انتهای عمر و تا آن مرحله كه با مرگ روبه رو شدی، پس لعنت خدا برآن هایی كه چنین تویی را كشتند، و لعنت خدا برآن هایی كه به تو ظلم كردند، و لعنت خدا برآن هایی كه شنیدند با تو چه كردند و نسبت به آن راضی بودند.
تجربه نشان داده است این ارادت ها و این اظهار انزجارهای طولانی چقدر نجات بخش بوده است. نفرت به دشمنان اباعبدالله (ع) همیشه باید در قلب ما زنده باشد. هركسی همین كه بشنود حسین و حسینیان كشته می شوند ولی نگران نشود و به این امر راضی باشد، او از رحمت خدا به دور است. دلی كه حق و باطل برای او مساوی شد این دل، دل حسینی، یعنی دل سالم و قلب سلیم نیست. قلبی كه نسبت به بدان و خوبان مساوی است قلب یزیدی است. نهضت اباعبدالله (ع) مردم را نسبت به حق و باطل حسّاس می كند. حساسیّت نسبت به حق و باطل یك امر بسیار مهمی است. گاهی ما می شنویم كسی را كه امر به معروف می كند به اصطلاح كوچك و سبك می كنند، اگر قلب ما از این امر نگران و آشفته نشود، این قلب، قلب الهی نیست. چون نهضت اباعبدالله (ع)، نهضت امربه معروف و نهی از منكر و نهضت مرزبندی بین حق و باطل است. شما دقّت كنید در تاریخ، هر وقت استعمار خواست خود را بر ملّتی تحمیل كند، اول القاء می كند كه افراد جامعه باید با همه خوب باشند، تا آرام آرام روح جدایی حق و باطل را در جامعه از بین ببرد و ملت را در مقابله با دشمنانش خنثی و بی تفاوت كند، و بعد كه آمد و سوار بركار شد نهایت دشمنی و ظلم را به ملّت می كند، این است كه ما از طریق ارادت به حق و تنفّر از باطل، در تربیتی واقع می شویم كه از حیله دشمن مصون می مانیم.
﴿ اَللّهُمَّ اُشْهِدُكَ اَنّی وَلِیٌّ لِمَنْ وَالاهُ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عاداهُ بِاَبی اَنْتَ وَ اُمّی یابْنَ رَسُولِ الله اَشْهَدُ اَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِی الْاَصْلابِ الشَّامِخَةِ وَ الْاَرْحامِ الْمُطَهَّرَةِ لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجاهِلیَّةُ بِاَنْجاسِها وَ لَمْ تُلْبِسْكَ الْمُدْلَهِمَّاتُ مِنْ ثِیابِها﴾
خدایا من تو را شاهد می گیرم كه دوستدار كسی هستم كه دوستدار حسین (ع) است، و دشمن دشمنان حسین (ع) هستم، پدر و مادرم فدای شما باد ای فرزند رسول خدا. من شهادت می دهم كه شما پایه و اساس عصمت هستید در همه حیات بشریّت. شروع حیات و نطفه وجود شما از ازل به صورت نوری معنوی در عالی ترین بواطن عالم و در پرمنزلت ترین صُلْب ها، و در مطهّرترین رحم ها پایه گذاری شده و شما مظاهر آن انوار معنوی هستید و هرگز حیات جاهلیِ غیر توحیدی ساحت مطهّر شما را به آلودگی اش، آلوده نكرده است و ظواهر ظلمانی دوران جاهلیّت، ظواهر شما را نپوشاند.
در روایت آمده است كه اوّلین كسانی كه خداوند خلق كرد قبل از این كه آدم و عالم را خلق كند، پنج تن آل عبا هستند؛ یعنی این ها پایه های غیب اند و بعداً در دنیا ظهوركردند. این ها هیچ خطا وانحرافی ندارند یعنی هر روز و هر مرحله از تاریخ دُور، دُور اهل بیت است چون این ها صحّت محض اند وكسی كه صحّت محض است دُور، دورِ اوست پس همیشه دور، دورِ محمّدوآل محمّد است. كسی كه خطا دارد دوره او می گذرد مثلاً می گوییم دوره رضاخان گذشت. یعنی خطاهای او معلوم شد ولی عصمت به همراه بقاء است حتّی در زندگی فردی خودمان هم، اگر خطایی كردیم از آن برمی گردیم و خودمان را در شرایط بی خطا قرار می دهیم، ولی وقتی كار درستی انجام دادیم از آن برنمی گردیم، لذا در این فرازها متوجّه مقام غیبی و متعالی و مطهّر اهل البیت پیامبرf می شویم، و توجّه به این مقام، یعنی توجّه به مقام بقاء آن ها، یعنی روزگار به خطای خود مغرور نمی ماند و بالأخره ازآن خطا پشیمان می شود و لذا توجّه به شما خانواده یعنی ویران نكردن زندگی و از طریق افق نورانی شما، زندگی را از خطاها مصون داشتن، چقدر افتخار بزرگی است كه انسان بتواند قلّه های انسانی را بشناسد و به آن ها دل ببندد و از آن ها بهره بگیرد. این زیباترین آشنایی، بعد از آشنایی با خداست. آشنایی با اسرار انسانیّت در مظهری انسانی.
﴿ وَ اَشْهَدُ اَنَّكَ مِنْ دَعائِمِ الدّینِ وَ اَرْكانِ الْمُسْلِمینَ وَ مَعْقَلِ الْمُؤْمِنینَ ﴾
شما پایه های دین و اركان اسلام هستید. شما معقل مؤمنین هستید یعنی از طریق نور شما مؤمنین می توانند جمع شوند و عقال پیدا كنند و برنامه داشته باشند و پراكنده نشوند. اگر مؤمنین كنار اهل البیت نباشند نمی توانند حیات صحیح ایمانی خود را ادامه دهند.
راستی اگر مؤمنین پایه های دین خدا و اساس دین و نگهبانان ایمان خود را گم كنند، چگونه در اردوگاه دینداری می توانند استوار باشند؟
راستی اگر انسان به وسعت امامش دست نیابد، مگر می تواند در این عالم درست زندگی كند و همه جوانب انسانی خود را بارور سازد؟ این گونه اظهارات در زیارت امام، یعنی توجه به افقی كه باید هر مؤمن در پیش روی خود بیابد و از آن روی برنتابد.
﴿ وَ اَشْهَدُ اَنَّكَ الاِمامُ الْبَرُّ التَّقیُّ الرَّضِیُّ الزَّكِیُّ الْهادی الْمَهدِیُّ ﴾
می بینم و شهادت می دهم كه تو پیشوای نیك، با تقوا، پسندیدنی، دارای صفات پاك و ذات پاكیزه و هدایت كننده خلق و هدایت یافته به حق هستی.
ای امام! تو همه خوبی هایی وفاداری ما به تو، ابدی است، دیگر هر كس هر چه می خواهد بگوید.
بسیار خوشحال شدم وقتی شنیدم امسال در روز چهارده خرداد مردم در مرقد امام خمینی (قدس سره) بیشتر از سال قبل به طور محسوسی حاضر بودند. یعنی مردم حرفشان این است كه هر كس هر چه می خواهد بگوید و هر شلوغی كه می خواهد بكند، بكند، وفاداری ما به تو ای امام خمینی (قدس سره) ابدی است. چون تو همه خوبی عصر ما بودی. این مردم شاگرد كربلا هستند، وگرنه به هركسی كه وفادار نیستند. مثلاً اگر اندكی فشار را از مردم مسلمان تركیه بردارند نه تنها به آتاتورك فحش می دهند بلكه قبر او را آتش می زنند. یعنی قلب مردم مسلمان نمی تواند به غیر مؤمنین وفادار باشد این ها فكر می كنند فشارها و تبلیغاتشان تأثیر ابدی دارد. روح انسان اگر معنوی شد از جوّسازی روزنامه ها و رادیوهای بیگانه متأثر نمی شود و از حق فاصله نمی گیرد و در این فراز زیارت، شیعه دارد بر فراز آن همه تبلیغات كه ضد اسلام و ائمه شده می گوید: تو ای امام معصومِ شهیدِ مظلوم، همه خوبی هایی كه می شود در كسی سراغ داشت در تو به طور كامل هست و اظهار چنین كلماتی عین وفاداری است.
﴿ اَشْهَدُ اَنَّ الْاَئِمَّةَ مِنْ وُلْدِكَ كَلِمَةُ التَّقْوی وَ اَعْلامُ الْهُدی وَ الْعُرْوَةُالْوُثْقی وَالْحُجَّةُ عَلی اَهْلِ الدُّنْیا ﴾
گواهی می دهم كه امامانِ بعد از تو، این استوانه های عصمت، همه فرزندان تو هستند، همان كلمه های تقوا وشاخصه های هدایت ورشته های محكمِ ایمانِ خلق وحجّت خدا بر تمام اهل دنیا.
زیارت اربعین اثبات وفاداری ماست به امام، لذا شروع می كنید خصلت های حبیب خودتان را مرتباً می گویید تا قلبتان بیدار بماند. باید برای قلبمان معنی داشته باشد كه چرا این وفاداری كهنگی پذیر نیست. چون با چنین امامی كه كعبه و قبله هر قلب بیداری است، روبه رو است.
﴿ وَ اَشْهَدُ اَنّی بِكُمْ مُؤْمِنٌ وِ بِاِیابِكُمْ مُوقِنٌ بِشَرایِعِ دینی وَ خَواتیمِ عَمَلی﴾
شهادت می دهم كه من به امامت و حقّانیت شما ایمان، و به رجعت و برگشت شما یقین دارم، این عقیده ای است كه به شرایع و راه های دینم و انتهای عملم بر آن استوارم.
با این كلمات قلب زائر به جایی می رسد كه امام را راحت می پذیرد. ما باید به قلبمان رجوع كنیم. اگر تسلیم امام نیستیم باید این قلب را اصلاح كنیم. شما اگر با كسی بی جهت قهر باشید می روید با او آشتی می كنید هر چند كمی فشار به شما می آید. اما بالأخره باید قلب را نسبت به خارج شدن از آن كینه، تربیت و اصلاح كرد. مثلاً شما اگر دیدید در قلبتان حسادت وجود دارد ریشه آن را پیدا می كنید و آن را آرام آرام از قلبتان خارج می كنید. یك وقت است كه این قلب هنوز امام را تمام حقیقت نمی داند باید رجوع كند به مباحث امام شناسی و قرآن و روایت و تاریخ تا این قلب آرام شود و باور كند كه ائمه روی این زمین حجّت الهی هستند، اگر این چنین قلبتان امام را پذیرفت، این قلب را می گویند قلب سِلْم.
شما در این زیارت عرض می كنید كه به شما ایمان دارم و قلبم تسلیم شماست؛ یعنی تمام معارف و دستورات شما برای من مورد پذیرش است. به تعبیر دقیق، سخن و سنّت و عمل شما مبادی فكر و میل من شده است، مثل این كه بدیهیات مبادی تفكّر انسان قرار می گیرد.
﴿ وَ قَلْبی لِقَلْبِكُمْ سِلْمٌ وَ اَمْری لِاَمْرِكُمْ مُتّبِعٌ وَ نُصْرَتی لَكُمْ مُعِدَّةٌ حَتَّی یَأْذَنَ الله لَكُمْ فَمَعَكُمْ مَعَكُمْ لا مَعَ عَدُوِّكُمْ صَلَواتُ الله عَلَیْكُمْ وَ عَلی اَرواحِكُمْ وَ اَجْسادِكُمْ وَ شاهِدِكُمْ وَ غائِبِكُمْ وَ ظاهِرِكُمْ وَ باطِنِكُمْ آمینَ رَبَّ الْعالَمینَ ﴾
قلبم تسلیم قلب پاك شما، و همه كارم پیرو امر شماست، یاریم برای شما آماده است و منتظر اذن خدا هستم، پس البته با شما هستم نه با دشمنان شما، درود و صلوات خدا بر شما و بر جسم و جان پاك شما باد، صلوات الهی بر حاضر و غایب و ظاهر و باطن شما. ای پروردگار عالمیان این تقاضا را مستجاب بفرما. ما شما خانواده را و شما گروهی كه فرهنگ و صحنه كربلا را به بار آوردید با تمام وجود قبول داریم و صلوات خدا را بر شما می فرستیم.
باز همان نكته می ماند كه یك وفاداری كامل نیاز است برای اثبات زندگی دینی خودمان، چراكه همیشه از این غوغاها در جهان بوده و همیشه جوّی پیش می آمده كه مؤمنان امتحان بدهند، اكثر مردم هم از این امتحان ها موفق بیرون نمی آمدند. هم تاریخ بیانگر این مطلب است هم قرآن و روایت. قرآن می فرماید كه ما اول یك سختی به مردم می دهیم بعد این ها دست به دامن دین می شوند ما پیامبر می فرستیم، نهایتاً قرآن می فرماید هیچ وقت نشد كه ما پیامبری بفرستیم و بعد از مدّتی این ها حرف پیامبر را رها نكنند. یعنی جوّسازی می كنند تا پیامبر و حرف هایش فراموش شود. بعد می فرماید ما یك فشاری به این ها می آوریم. ﴿لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ﴾ بلكه به تضرّع بیفتند و به سوی خدا برگردند. ولی اكثراً بعد از این فشار دوباره یادشان به هوس دنیا می افتد. سپس ما آن ها را به عذاب خود می گیریم: ﴿فَاَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ﴾.[75] یعنی آن ها را چنان می گیریم و زمین می زنیم كه اصلاً نمی فهمند از كجا ضربه خوردند.
امام حسین (ع) همین را می خواستند به ما یاد بدهند كه وفاداران به عهد دینی اندك اند؛ ولی فقط همین ها نجات یافتگانند. امام حسین (ع) این گونه ما را نجات می دهد.
زیارت اربعین؛ زیارت وفاداری به اهل البیت (ع) است، در جوّی كه آن جوّ می گوید دوره معنویت و دینداری و دوره اهل البیت (ع) گذشته است و همین پایداری بر عهد دینی است كه ما را حفظ می كند، چراكه حقیقت كهنه نمی شود، و هركس به اندازه باقی ماندن بر روی حقیقت، فرسودگی و افسردگی به زندگی اش سرایت نمی نماید، و بر عهد حسینی ماندن، یعنی همواره رو به سوی حقیقت داشتن؛ و زیارت عظیم و عزیز اربعین یعنی همین. زیارت را تكرار كن، باز تكرار كن، تا خود را تكرار كرده باشی. تا روزمرّگی و فرسودگی و افسردگی به سراغ تو نیاید، تا با عهد حسینی، بر عهد محمّدیf پایدار باشی، تا همواره دُور، دُور تو باشد، چون تا قیام قیامت، دُور، دُور محمّد و آل محمّدf است، همه كهنه می شوند، الاّ هم او كه «اَوَّلُ ما خَلَقَ الله» است و مقصد خلقت است.
خدایا به پایداری محمّدوآل محمّدh، ما را از گم شدن و ناپایداری نجات بخش!
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا اباعبدالله وَعَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِكَ ﴾
﴿ عَلَیْكَ مِنّی سَلامُ اللّهِ اَبَدًا ما بَقیتُ وَ بَقِی اللَّیْلُ وَ النَّهارُ ﴾
﴿ وَلاجَعَلَهُ اللّهُ اخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِكُمْ ﴾
سلام بر حسین(ع) كه مظهر احیای همه فضیلت ها است و مسلّم اگر جامعه ای بی حسین شد، در مرگ انسانیّت فرو خواهد رفت و در واقع پوچی خودش را زندگی می پندارد و از زنده بودن هیچ بهره ای نمی برد.
همه عزیزانی كه ما در خدمتشان هستیم - یعنی شیعه های مكتب اهل بیتh- كم و بیش حادثه كربلا را می شناسند. ائمهh از ما خواسته اند كه در باره كربلا فكر كنیم، به ما دستور داده اند كه حتی اگر دو نفر كنار هم می نشینید از فرهنگ اهل بیت صحبت كنید. به فرموده علماء دین آنچه كه در توجه به واقعه كربلا ما را نجات می دهد، تحلیل حادثه كربلاست. همان روزی كه واقعه كربلا به وقوع پیوست، عبیدالله بن زیاد كربلا را تحلیل كرد و گفت: «خدا می خواست كه ما پیروز شویم»، و این هم نوعی تحلیل است! یعنی دشمن نمی گذارد كه ما تحلیل مناسب كربلا را به راحتی به دست آوریم؛ همه می دانند در كربلا چه گذشت، اكثر اخباری كه از كربلا به دست ما رسیده است، شیعه و سنی قبول دارند و در متون تاریخی فریقین مطرح است. اشكال كار در تحلیلِ غلط كربلاست. اگر می خواهید به این نسل و خودتان خدمت كنید، روی سه نكته باید حسّاس باشید؛ یكی این كه از خودِ حادثه كربلا به خوبی شناخت و تحلیل صحیحی داشته باشیم تا با تحلیل های غلط، چیزی را حذف یا اضافه نكنیم، بلكه تماماً با خود كربلا روبه رو باشیم. دیگر این كه باید به این نكته توجه كرد كه كربلا را چه كسی به وجود آورده است؟ آیا صرفاً یك آدم خوب آن نهضت را به وجود آورده، یا امام معصومی كه تمام حركات و سكناتش باید برای ما ملاك باشد و به ما الگو بدهد در آن نهضت نقش اصلی را داشته؟
گاندی می گوید: «من به حسین(ع) اقتدا می كنم».آری این نكته قابل تقدیری است ولی آیا شیعه هم مثل گاندی امام حسین(ع) را قبول دارد؟ شیعه می گوید: «حسین حق است» و گاندی می گوید: «حسین خوب است». در نظر گاندی كار حسین(ع) خوب است، اما آیا حق هم است؟ اگر می خواهید از كربلا محروم نشوید، باید متوجّه باشید كه كربلا را چه كسی به وجود آورد؟ كربلا را یك امام بر حق به وجود آورد و نه یك انسان خوب، خوب بودن كافی نیست، اگر امام را فقط خوب دانستید، حق امام اداء نشده است.
كربلا را نمی توان از چشم مورّخین تحلیل كرد. به عنوان مثال؛ «طبری» امام(ع) را آدم خوبی می دانسته و از این زاویه وقایع كربلا را ذكر نموده است، اما «طبری» كربلاشناس نیست، او یك شافعی است. پس؛ از این نكته غفلت نكنید كه كربلا توسط یك امام حقّ ، ساخته و پرداخته شده است.
نكته سوم این كه؛ كربلایی كه یك امام معصوم آن را به وجود آورده است، چرا به وجود آمده؟ چه پیامی دارد؟ بنیاد آن چیست؟ بعد از آن چه شد؟ می بینید كه هزاران نكته در این جا نهفته است.
مسئله حائز اهمیت این كه كربلا، جهان انسانی را از پوچی نجات داد و به همین جهت هم برای این سلسله بحث نام «كربلا، مبارزه با پوچی ها» برگزیده شد. در نگرش به حادثه كربلا، بنده روی شخص یزید تأكید ندارم، روی معاویه تأكید دارم.[76] معاویه؛ فرهنگی است كه حادثه كربلا را به وجود آورد و یزید فرزند نادانی بود كه نفهمید پدرش چه كار خائنانه ای كرد.
اصل پوچی از آن جا است كه بشر ریسمانی را كه او را به آسمان غیب وصل می كند، پاره نماید، از این رو در كّل تاریخ بشر دو جبهه بیشتر نیست، یكی جبهه انبیاء كه با اتصال انسان به عالَم غیب و عالَم معنا، بشر را از بی معنایی و پوچی می رهاند و یكی هم جبهه های مقابل سنّت انبیاء كه هرچه باشد جز پوچی و نیستی بشر چیزی به همراه ندارد، در كربلا این دو رویارویی به عنوان صفحه نمایش همه تاریخ در ابعاد بسیار جامع خود ظهور كرده است، در یك طرف جبهه ای كه با تن دادن به شهادت می خواهد با پوچی مبارزه كند و در طرف دیگر جبهه ای كه ناخودآگاه پوچی خود را استحكام می بخشد و كربلا با چنین جامعیّتی می تواند تاریخ را تغذیه كند و این به شرطی است كه دقیق به آن بنگریم و این چیزی است كه سعی شده است در اصل تحلیل كربلا همواره مدّ نظر باشد.
هر حركتی كه آسمان مقصد اصلی آن نباشد، حركتی شیطانی است، حال ممكن است كسی شش هزار سال عبادت كند اما به خود سجده كند، او شیطان می شود، و ممكن است كسی همچون حضرت قاسم بن حسن، هنوز به سن تكلیف نرسیده ولی آن قدر عشق به حقایق قلبش را پُر كرده باشدكه وقتی حضرت اباعبدالله(ع) از ایشان می پرسند، مرگ را چگونه می بینی؟ می گوید: «اَحْلی مِنَ الْعَسَل» از عسل شیرین تر. در انسان ها دو دیدگاه وجود دارد: یك دیدگاه همه حقیقت را در ارتباط با عالم غیب می جوید و دیدگاه دیگر چشمش به دنیاست، اگر چه نماز می خواند ولی به خودش سجده می كند. یكی چشمش به آسمان است و دیگری چشمش به زمین.
شیعه خیلی بیدار است و لذا ظرایفی را می بیند كه دیدن و پذیرش آن برای دیگران غیر ممكن است، شیعه می گوید: ابابكر یار غار پیامبرf یك جبهه است، علی(ع) هم یك جبهه، می گوید همین كه حضرت علی(ع) را حذف نمودند در حقیقت، حق را حذف نمودند، و شما متوجّه می شوید كه شیعیان چه فهمیده اند. گاهی متوجّه نمی شویم كه در فرهنگ شیعه چه چیزهایی داریم و چگونه توانسته ایم جریان حقی راكه به حمدالله در بین مسلمانان صدر اسلام مطرح بود، بشناسیم و لذا نادانسته می گوییم كه علی(ع) خوب است، خلیفه اول هم كه بد نیست، پس هر دو خوبند. ولی شیعه متوجّه است كه علی(ع) حق است و چنین تشخیصی فوق العاده كارساز است.
شما به افق فرهنگ انسان ها نگاه كنید، مردم سوئد شاید در طول سال یك دروغ نگویند! تا بتوانند زیبا زندگی كنند. زندگی كنند كه خوب بخورند و خوب لذت ببرند و.... آن وقت یك آدم نادان هم می گوید: عجب مردم خوبی! یك دروغ هم نمی گویند. آخر شما افق فرهنگی این مردم را ببینید كجاست. یك فرهنگ چشمش به آسمان است و یكی چشمش به زمین و تماماً از حقیقت جداست، یعنی همان حركت های مقابله با سنّت انبیاء. این فرهنگ هر چه باشد و به هر شكل و با همه نظمش، جز پوچی و نیستی چیزی به همراه ندارد.
مگر كسانی كه با امام حسینuجنگیدند، نماز نمی خواندند؟ بله می خواندند، در این فكر باشید كه امروز فریب نخورید، كربلا متعلق به امروز ماست، و حسین(ع) در همه دوران های تاریخ، غذای حیات دینی همه بشریّت است. امروز هم باید توجه كنید، صحبت های من، شما را به كجا دعوت می كند؟ به آسمان یا به زمین؟ تلاش كنید فرهنگ اهل بیت را در كربلا به دست آورید. حضرت امام(رحمه الله علیه) در نجف اشرف در جمع عده ای از علماء گفتند: اسلام این نیست كه ما فهمیدیم، یعنی اسلام افق خیلی بلندی است، سعی كنید چشم خود را به افق های بلند اسلام بیندازید. شما از من بپرسید كه مرا به كجا دعوت می كنی؟ به آسمان و عالم معنا، یا به زمین و عالم سر گردانی؟
همه تاریخ در كربلا جمع شده، همه خوبی ها در وارث همه انبیاء یعنی حسین(ع) و همه بدی ها در وارث شیطان، یعنی یزید. همه زندگی بشر در همه خوبی ها یعنی زهیر و بُریر و .... و همه بدی ها در خولی، شمر و.... تمرین می شود. دوباره به این جمله با دقت بنگرید: «در كربلا این دو رویارویی به عنوان صفحه نمایش همه تاریخ، در ابعاد بسیار جامع خود ظهور كرده است»، در یك طرف جبهه ای است كه با تن دادن به شهادت می خواهد با پوچی مبارزه كند، و در طرف دیگر جبهه ای است كه با ماندن، پوچی خود را ادامه می دهد. عجب! آدم عموماً این طور فكر می كند كه باید نمیرد تا بماند ولی كربلا می گوید: بمیر تا بمانی! این موضوع را شنیده اید كه طرز فكر بعضی از آدم ها این است كه آن چه برای من نباشد بیخود و بیهوده است، ولی كربلا می گوید: این منِ مادون هم مال من نباشد، تا من باشم. «در دو چشم من نشین، ای آن كه از من، من تری». این كدام «من» است كه «من»تر است كه باید این «من مادون» نماند تا آن «من» بماند؟ شما تماشا كنید كه در كربلا، آدم زن و فرزند و آبرویش را به مهلكه می آورد، برای این كه پوچ نشود، گفتند حسین بن علی فرد خارجی و ضد دین است، نظام فرهنگی آن زمان هم تا حدی این حرف را پذیرفت، ولی قبول دارید كه تمام مردم در آن زمان با همه چیزشان پوچ بودند. پسر سعد می خواست برای این كه پوچ نباشد، مُلك ری را داشته باشد و حسین(ع) ثابت نمود كه این ها با داشتن همه چیز پوچِ پوچ هستند.
آری! در یك طرف جبهه ای است كه با تن دادن به شهادت، می خواهد با پوچی مبارزه كند و در طرف دیگر، جبهه ای كه ناخود آگاه پوچی خود را استحكام می بخشد و هر چه بیشتر خود را ادامه داد بدتر شد، چه یزید، چه عمرسعد و چه بقیه.
كوفیانی كه با حضرت می جنگیدند برای این كه بمانند و از شمشیر عبیدالله بن زیاد در امان باشند، ماندند و نماندند. آیا پوچی از این بدتر، برای كسانی كه ماندند و نمردند ولی تمام وجودشان بیهوده شده بود، سراغ دارید؟ شما به خودتان توجه كنید، مگر وقتی كه به آسمان وصل نیستید، احساس نمی كنید كه از خودتان راضی نیستید و خودتان هم خودتان را نمی خواهید؟ یعنی در واقع خود آدم برای خودش هم پذیرفتنی نیست. علّتش این است كه ناخودآگاه از فرهنگ كربلا، فرهنگی كه انسان را به آسمان معنا و معنویت وصل می كند دور شده ایم.
كربلا با جامعیّتی كه دارد می تواند تاریخ را تغذیه كند و این به شرطی است كه به آن دقیق بنگریم و این همان دلیلی است كه باید بگوییم: «كربلا مبارزه با پوچی هاست».
شما جبهه كربلا را خیلی وسیع كنید، در زیارت وارث می گویید: ای حسین (ع) تو وارث همه پیامبران هستی، مگر تمام پیامبران نیامده اند كه ما را به عالم معنا وصل كنند، عالم معنا یعنی عالم غیب، عالم معنا، آدم را با معنا می كند و برعكس آن، هر كس از فرهنگ انبیاء جدا شد بی معناست، آن فرهنگ هرچه می خواهد باشد فرق نمی كند؛ در رژیم شاه، فرهنگ، فرهنگ بی معنایی بود و مردم ما تا آمدند در فرهنگ ایثار و شهادت، مفهوم معنادار بودن را احساس كنند، هشت سال جنگ هم تمام شد و بعد از جنگ هم كه دوباره فرهنگ با نشاط معنوی مان را گم كردیم.
امام معصوم در تمام افق های حیات بشری حاضر و ناظر است و با این نگاه است كه تلاش می شود از حركت امام(ع) غذایی برای جان خود برگیریم و لذا باید سخت در فلسفه حركت امام فرو رویم تا از كمك اماممان و هدایت حضرت محروم نمانیم.
شما با یك احساس روحانی و در حالت حضور، ناخودآگاه از خود می پرسید كه آیا امام حسین(ع) راضی هستند كه ما این جا بنشینیم و سینه بزنیم؟ آیا امام زمانg راضی هستند كه ما این غذا را بخوریم؟ این ها یعنی چه؟ یعنی این كه شما متوجّه اید كه امام در صحنه های حیات شما حاضر و ناظر است و خودتان را بر اساس وجود حضوری امام(ع) ارزیابی می كنید و با این نگاه است كه در شیعه تلاش می شود تا از حركت امام روحمان را تغذیه كنیم و لذا باید سخت در فلسفه حركت امام فرو رویم كه از اماممان و هدایت او محروم نشویم.
یكی از ظلم هایی كه به خود می كنیم غفلت از این است كه متوجّه نشویم امام معصوم در كربلا چه می دیدند. ابن عباس قبل از حركت امام به سمت كربلا می گفت كه شما كشته می شوید و زن و فرزندتان اسیر می شوند، همه حرف های ابن عباس هم درست درآمد،[77] امّا ای حسین! تو چه دیدی كه فوق فكر عبدالله بن عباس ها با این كه می دانستی شهید می شوی و زن و فرزندت اسیر می شوند، این حركت را ادامه دادی؟
اگر شما بایك فكر روشنفكری صرفاً مادی و با تحلیل سیاسی، تاریخی و اجتماعی نگاه كنید، می گویید كوفی ها امام حسین(ع) را فریب دادند. در حالی كه بچه های دبستان سیاست هم می دانستند كه حركت به سوی عراق وكوفه مساوی با كشته شدن است، روی حساب دو دو تا چهارتا، شكست قطعی است، یا باید بگویی عجب كوفی های نامردی! یا در فلسفه حركت امام بیشتر دقت كنی و بگویی عجب حسینی كه همه را به نمایش كشید، حتی فكر كوفی گری را! عجب صحنه ای در كربلا به نمایش درآمد! نمایش آدمیّت! شیطان شش هزار سال عبادت كرد ولی قرآن می گوید «كانَ مِنَ الْكافِرینَ»[78] او از اول كافر بود ولی كفرش پیدا نبود. چه كسی كفر شیطان را آشكار كرد؟ آدم اسماء الهی را نشان داد و شیطان سجده نكرد و كفرش پیدا شد. حسین (ع) حقیقت آدمیّت است، او آدمِ آدم است. حسین(ع) كوفی ها را نشان داد، یزید را نشان داد، مقدّسان دور از اهل بیت را نشان داد و اهل بیت را نیز نشان داد. پیامبر اكرمf فرصتِ نشان دادن همه عظمت اسلام را نداشتند، هر چند بنیاد آن را نهادند، از این رو فرمودند: «حُسَیْنُ مِنّی وَ اَنَا مِنْ حُسَیْن» یعنی حسین(ع) پاره ای از من است، یعنی او پاره ای از شریعت من است. پس در یك كلمه باید سخت در فلسفه حركت امام فرو رویم تا از كمك اماممان و هدایت او محروم نمانیم و حركت امام، غذایی تازه برای هر روز ما باشد.
چنانچه با ملاك های دینی و باورهای قلبی در تاریخ اسلام سیر كنیم، می بینیم كه در ارتباط با اهل بیت پیامبرh با یك عالَم حضور و بقاء روبه رو می شویم و امید، همه جانمان را فرا می گیرد، حتی اگر در وسط میدان كربلا باشیم و دشمن از همه طرف احاطه مان كرده باشد. ولی با ارتباط با معاویه، انسان از همه چیز محروم می شود، و این مسئله را اهل بیت از همه بهتر می دانستند، ایشان می دانستند كه بشر با حاكمیّت منهای دیانت، به چه برهوت بی معنایی هبوط خواهد كرد و چه اندك بودند آن هایی كه این محرومیت را می فهمیدند. هر چند گاهی عدّه ای كه سوسوی این حالت بر قلبشان خورده بود دل در گروِ حاكمیّت اهل بیت می بستند - از جمله كوفیان- ولی چون با عمق جان مسئله را دریافت نكرده بودند حالت طلب، پایدار نمی ماند و با اندك سایه ترسی فراموش می شد. اما خود اهل بیت h بیش از همه متوجّه این محرومیت بزرگ برای بشر بودند و لذا در هر شرایطی سعی در نمایاندن این رحمت الهی داشتند كه بشر از معنی اصلی زندگی محروم نماند تا كورمال كورمال بخواهد راه را طی كند.
ما سه نوع انسان داریم، یك نوع آدم بد كه هر جا بنشیند در فكر این است كه چگونه جیب یك نفر را خالی كند، اگر در جلسه عزاداری امام حسین (ع) هم دعوتش كنید می گوید چقدر پول می دهید. یعنی همه چیزش دنیاست، نوع دوم، آدم هایی كه خوبند یا این كه می خواهند خوب باشند اما در عالم غیب به سر نمی برند و جان می كَنند تا در عالم غیب بروند، به یاد غیب هستند ولی حكم دنیا بر آن ها جاری است، خطورات ذهنی و كینه ها و رقابت ها، آن ها را اسیر كرده است. نوع سوم، خود اهل بیت هستند، كه دائم در عالم غیب به سر می برند و با عالم حضور و بقاء در تماسند. مقام اهل بیتh مقام حضور در محضر حق است، تمام وجودشان در محضر حق است و حق در جمال آن ها جلوه گر است، و إن شاءالله ما در كربلا همه این ها را با دلیل نشان خواهیم داد. ما از طریق ارتباط داشتن با اهل بیت با یك عالم حضور و بقاء روبه رو می شویم و در این حال، امیدْ همه جان انسان را فرا می گیرد، حتی اگر در وسط میدان كربلا باشیم و اطراف ما را دشمن احاطه كرده باشد، باز هم احساس می كنیم كه تنها نیستیم. برعكس، در جبهه مقابل، تجربه كرده ایم وقتی یك مشكل در زندگی مان به وجود آید می گوییم «نكند بدبخت شویم». و اگر كوچك ترین عضو دنیای ما خراب شود، می گوییم دیگر كارمان تمام است. روانكاوی چنین جبهه ای در قرآن مجید به چشم می خورد، آنجایی كه می فرماید: اگر ضرر كوچكی به آن ها برسد زود خود را می بازند، «ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ اِنَّهُ لَیَؤُسٌ كَفُورٌ»[79] یعنی؛ چون آن رحمت را از او بگیریم حالت یأس و ناسپاسی به او دست می دهد، و كربلا آمد تا انسان را از چنین روحیاتی آزاد كند.
شمر می گوید وقتی وارد قتلگاه شدم حسین (ع) می خندید. شمر می خواهد كار امام حسین (ع) را تمام كند، وقتی وارد قتلگاه می شود كه دیگر چیزی از امام حسین (ع) نمانده است، تیر در سینه حضرت فرو رفته، حضرت می خواهند آن را در بیاورند، نمی توانند، تیر را از پشت در آوردند، گلوی شان شمشیر خورده است ولی در این حال تبسم بر لب دارند. راوی می گوید «هر چه به ظهر عاشورا نزدیك می شدیم، چهره حسین(ع) بشّاش تر می شد» در فرهنگ انسان های عادی این ها عجیب است، ولی در فرهنگ حسینu، عجیب این است كه تو می گویی «این ها عجیب است». وقتی كه حضرت، همه جوان هایشان را از دست دادند، به خیمه آمدند و لباس بلندی كه اهل یمن به پیامبرf هدیه داده بودند پوشیدند، یكی از لشكریان ابن سعد وقتی حضرت را با این لباس می بیند، می گوید «حسین! به دامادی می روی؟» به راستی امام حسین(ع) كجا دارد زندگی می كند؟ همه تأكید بنده این است كه این چه انسانی است؟ این چه فرهنگی است كه فرمانده آن تنهای تنها، همه یاران را از دست داده ولی امیدوارترین انسان است. راویان حادثه كربلا همه می گویند: در ظهر عاشورا امید، تمام وجود حسین(ع) را گرفته بود. امام حسین(ع) در حالی كه تشنگی و بی خوابی را تحمل می كردند و در آن حال در تمام روز جسد هر كدام از شهداء را تا پشت خیمه گاه می آوردند، وقتی كه حضرت به لشكر عمربن سعد حمله كردند، این لشكر سی هزار نفری را عقب راندند و همه فرار كردند، در این حال عمر بن سعد فریاد زد: چرا ایستاده اید؟ این پسر قاتل عرب است، همه حمله كنید! همه حمله كردند، شمشیر و سنگ زدند، امام حسین (ع) روی پایشان نمی توانستند بلند شوند، كمی بلند می شدند و می افتادند، دوباره بلند می شدند، دشمن حمله می كرد، حضرت با همان حالت خون آلود و زخم خورده یك نهیب می زدند و تمام لشكر عُمر سَعد عقب نشینی می كرد. آنها در چهره حسین(ع) چه می دیدند؟ فرهنگ امام حسین(ع) فرهنگی است كه امید و قدرت و نپوسیدن، تمام شخصیت این فرهنگ است، حتی در ظاهر حسینu، در عصر عاشورا، این نمایان است، اگر كربلا به وجود نیامده بود هیچ كس در ذهنش هم نمی توانست تصور كند كه چنین آدمی با این همه كشته كه داده است، این قدر امیدوار و بشّاش باشد.
چنانچه با ملاك های دینی و باورهای قلبی در تاریخ اسلام سیر كنیم، می بینیم كه از طریق ارتباط با اهل بیت پیامبرf با یك عالم حضور و بقاء روبه رو می شویم، و امید، همه جان ما را فرا می گیرد. این امید، آن امیدی نیست كه در روانشناسی مطرح است، امیدی است كه وجود انسان را به عالم بقاء متصل می كند و این فقط در یك فرهنگ الهی نهفته است و آن فرهنگ، فرهنگ اهل بیتh است، چنین امیدی را فقط فرهنگ كربلا می تواند در جامعه محقّق و نهادینه نماید تا در نهایت، زندگی بشر مرعوب زورداران نباشد. اما در طرف مقابل، ارتباط با معاویه، انسان را از همه چیز محروم می كند و این مسئله را اهل بیت از همه بهتر می دانستند و غُصّه می خوردند كه چطور مردم به این خانواده غیبی و معنوی متصل نمی شوند و در نتیجه بدبخت می شوند. یعنی می دانستند كه بشر با حاكمیّت منهای دیانت به برهوت بی معنایی و بی هویتّی هبوط خواهد كرد و چه اندك بودند آن هایی كه این محرومیّت را فهمیدند.[80] هر چند عده ای كه سوسوی این حالت بر قلبشان خورده بود، دل در گرو حاكمیّت اهل بیت می بستند - از جمله كوفیان - ولی چون با عمق جان مسئله را دریافت نكرده بودند، این حالت و این طلب پایدار نمی ماند و با اندك سایه ترس، فراموش می شد، اما خود اهل بیت بیش از همه متوجّه این محرومیّت بزرگ برای بشر بودند. كدام محرومیّت؟ محرومیّتی كه اگر اهل بیت بر جامعه حكومت نكنند آن جامعه پوچ است و لذا در هر شرایطی سعی در نمایاندن این رحمت الهی داشتند كه بشر از معنی اصلی زندگی محروم نماند و بخواهد كورمال كورمال راه را طی كند.
در فرهنگ معاویه ای آدم ها ابزار بودند، در كتاب تاریخ مروج الذهب مسعودی آمده است كه در زمان امیرالمؤمنین(ع) شخصی در شام ناقه اش(شتر ماده) را گم كرده بود، كسی هم از كوفه با جمل(شتر نر) به شام آمده بود آن شخص یقه این فرد را گرفت كه این شتر تو ناقه من است و باید به من برگردانی، دعوای این دو فرد به معاویه كشیده شد آن فرد شامی پنجاه مرد را به عنوان شاهد آورد و همگی گواهی دادند كه این ناقه متعلق به مرد شامی است و معاویه هم علیه مرد كوفی حكم كرد و دستور داد شتر را به مرد شامی بدهند، مرد كوفی گفت اَصْلَحَكَ الله، ای معاویه ! این شتر من جَمَل است و اصلاً ناقه نیست - شترِ نراست، نه شتر ماده- چگونه این پنجاه نفر شاهد، گواهی بر ناقه بودن این شتر دادند ولی تو خلاف این ها حكم كردی؟ معاویه گفت: ای مرد، این حكمی است كه صادر شده است و قابل برگشت نیست. معاویه بعد از این قضیه مخفیانه آن مرد كوفی را طلبید و گفت قیمت این جمل تو چقدر بود؟ گفت 100 دینار. معاویه گفت این 200 دینار را بگیر و برو. این شخص بیشتر تعجب كرد كه آیا معاویه هم نمی فهمد كه این جمل است و ناقه نیست؟! معاویه به صاحب جمل گفت برو به علی بگو با این افرادی كه بین جمل و ناقه فرق نمی گذارند به جنگ تو می آیم. یعنی این ها، آدم هایی هستند كه عقل ندارند و من هم نمی گذارم عقلشان رشد پیدا كند. یعنی ای علی تو می خواهی مردم را در حدّی بیاوری كه حق را از باطل بتوانند تفكیك كنند ولی من، فرهنگ و گروهی را به صحنه می آورم كه نتوانند برنامه های تو را درك كنند و فرهنگی را حاكم می كنم كه حرف تو در فضای آن فرهنگ، معنا و مفهومی نداشته باشد و اصلاً تو حرفی برای گفتن نداشته باشی - البته این نكته دیگری است كه آیا خداوند اجازه داد كه معاویه به آرزویش برسد یا نه- آنچه مهم است این است كه بدانیم، ملتی كه زیر حاكمیّت غیر اهل بیت است، نمی تواند شعور پیدا كند و حقّ را بشناسد و خلاصه در حاكمیّت غیر الهی زندگی چیزی جز تمام شدن فرصت حیات در جهالت نیست.
فرهنگ حسین(ع) و اهل بیت یك فرهنگ جامع است كه خودش یك عالَم دارد، باید تلاش كنیم تا با ارادت به حسین(ع) وارد عالَم حسینی شویم. بیش از این از ما نخواسته اند! حالا فكر می كنید اگر من و شما در صحنه كربلا بودیم آیا رنگمان نمی پرید و تا آخر می ماندیم؟ البته امیدوار هستیم ولی بنده تصور ماندنش را برای خود نمی توانم بكنم، آری! امیدوار هستم، چون اعتقاد من این است كه امام حسین(ع) در كربلا با تصرّفی كه انجام دادند، به اصحابشان یك لطف خاص كردند و یك توانایی تكوینی به قلب این انسان های شایسته دادند تا این اصحاب توانستند در كربلا ظهور و تجلّی كنند وگرنه امكان نداشت. از ما خواسته اند كربلا و فرهنگ كربلا را بفهمیم و بتوانیم بگوییم: «اِنّی سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ» تا وارد دنیایی دیگر شویم. این ذوات مقدّسه و انوار مطهّره برای نگاه ما به عالم اعلی و برای پوشش ما از معنویّت خاص، هدایت خودشان را شروع نمودند. ما باید با دقت هر چه بیشتر آن ها را بفهمیم، آری باید تلاش كنیم تا آن ها را بفهمیم.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا اباعبدالله وَعَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِكَ ﴾
﴿ عَلَیْكَ مِنّی سَلامُ اللّهِ اَبَدًا ما بَقیتُ وَ بَقِی اللَّیْلُ وَ النَّهارُ ﴾
﴿ وَلاجَعَلَهُ اللّهُ اخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِكُمْ ﴾
سلام خدا بر حسین و اصحابش، و لعنت خدا و لعنت همه لعنت كنندگان راستین بر آن هایی باد كه با خودخواهی و دنیا دوستی خود، حق واقعی مردم را كه داشتن حاكمانی معصوم بود، ضایع كردند.
«اگر كهكشان در آسمان، راه كعبه را نشان می دهد، حسین(ع) و اصحاب او در آسمانِ انسانیّت كهكشانی هستند كه راه قبله را می نمایانند».[81] واقعه عاشورا دروازه ای از نور است تا مردم به ظلم آباد زندگی دل نبندند و اگر حسین (ع) و اشاره های او در زندگی ما نباشد، خورشیدِ گرما بخش ایمان می میرد و وای اگر ایمان بمیرد.
شما مقایسه كنید بین كسانی كه واقعاً نور حسین(ع) را دارند، با كسانی كه به هر دلیلی از این نور محرومند. آیا كسانی كه بدون محبّت حسین(ع) به سر می برند، می توانند در عالَم معنا وارد شوند؟ با مختصر اطلاعاتی كه دارم، به نظر می رسد كه حتی در بین هزار نفر از اهل سنّت، یك نفر هم نمی تواند «عالَم معنا» را درست حس كند و شاید از هر ده هزار نفر مردم غیر مسلمان هم یك نفر نتواند «عالَم معنا» را درست حس كند، البته حس كردن غیر از فهمیدن است، و معتقدیم در شیعه، مسئله حس كردن «عالَم معنا» به این كمی ها نیست. البته این طور نیست كه همه شیعیان «عالَم معنا» را حس می كنند، چراكه ورود به دبستان معارف اهل بیت h خیلی تلاش و كوشش می خواهد. آنچه كه سعی داریم عزیزان به خوبی متوجّه شوند این است كه «احساس معنا» یك عالَم و فرهنگی است با حال و هوای خاصی كه در رابطه با خانواده پیامبر گرامی اسلام به دست می آید.
شما نظری به عرفای اسلامی بیندازید، حتی عرفای اهل سنّت معترف هستند كه هر چه از این راه به دست آورده اند مدیون سلسله ای هستند كه به امیرالمومنین علی(ع) ختم می شود. عارف یعنی كسی كه معنا را حس می كند، ما با عارفان دروغین كاری نداریم، حرف ما این است كه اگر یك عارف واقعی در اهل سنّت باشد - به ادعای خودشان- این احساس معنا را با سر ساییدن مكرر و ممتد در خانواده پیامبر گرامی اسلام و اهل بیت او به دست آورده است و بحمداللّه شیعه بسیاری از موانع دست یابی به عالمِ معنا را پشت سر گذاشته و وارد این دبستان شده است، حال باید درس بخواند. بسیاری از ما شیعیان قیمت و ارزش حضور در محضر اهل بیت h را نمی شناسیم، شما گفتار برخی از این عرفا را مطالعه كنید، می گوید متوجّه شدم كه اسلام خیلی عزیز است و به همین جهت وارد اسلام شدم ولی تا به اهل بیت نزدیك نشدم، به مطلوبم نرسیدم و این نزدیك شدن به فرهنگ اهل بیتh خود بحث مفصلی دارد كه از این مقال بیرون است،[82] عمده این است كه توحید را بفهمیم آن وقت نور حق خودش را نشان می دهد، آن كه نور حق را شناخت می بیند آن نور كجا هست و كجا نیست.
دیده آن باشد كه باشد شه شناس
تا شناسـد شـاه را در هر لباس
یعنی عالم معنا در یك فرهنگ به نام فرهنگ اهل بیتh جای حقیقی خود را پیدا كرده و اهل بیت صاحب اصلی این مقام اند. شیعه برای این كه بفهمد چرا شیعه است باید بفهمد كه در این خانواده چه چیزی وجود دارد؟ اگر كسی بگوید «هر كس به كسی نازد، ما هم به علی نازیم» و خدای ناكرده در ورای این حرف یك شعور معنوی نباشد - بلكه احساس گروهی باشد - این فایده ندارد! جانم به قربان این جمله! اما آیا قلبت می فهمد كه «ما هم به علی نازیم» یعنی چه؟ آیا تو احساس عالم معنا را در این خانواده یافته ای و آن را بر قلبت جاری كرده ای؟ اصلاً حس معنوی را می شناسی و آن را داری؟ دارایی غیر از دانایی است. شما اگر شیعه نباشید و قرآن بخوانید می توانید از آن استفاده كنید ولی این كه قلب شما محل حُكم قرآن شود چیز دیگری است. اعتقاد به این كه قیامت هست، سخت نیست، شیطان هم به خدا گفت: «اَنْظِرْنی اِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ»[83] یعنی خدایا تا قیامت به من فرصت بده، پس شیطان هم می فهمد قیامت هست. ولی فهمیدن این كه قیامت هست، دینداری نیست بلكه دین دانی است. این كه بدانیم قیامت هست كربلا به وجود نمی آورد، احدی هم غیر از اهل بیت نمی تواند كربلا را درست كند، برای این كه این ها در مستی شوق حضرت حق هستند و این مستی غیر از آن چیزی است كه ما بدانیم مثلاً قیامتی هست. امیرالمومنین(ع) می فرمایند: «لَوْ كُشِفَ الْغِطاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقِیناً» یعنی اگر پرده ها كنار رود چیزی به یقین من اضافه نمی شود. ابن ابی الحدید معتزلی می گوید كه این حرف ها، منحصر به علی(ع) است. منظور او از منحصر كردن به حضرت علی بن ابی طالب (ع) شخص خود ایشان نیست، بلكه منحصر به مكتب امامان شیعه است، شیعه یك فرهنگ و مكتب است. این چه نگاهی است كه می تواند بگوید اگر پرده ها عقب رود چیز جدیدی نمی بینم. شما از طریق مكتب شیعه و اهل بیت می توانید به آن طرف میدان دنیا قدم نهید، این مشكل بزرگی است كه گاهی شیعیان به دنبال آن گوهر تشیّع نیستند. قرآن می فرماید مودّت اهل بیت اجر رسالت پیامبرf است. قرآن نفرمود احترام به اهل بیت مزد رسالت است. به عنوان مثال شما اگر بخواهید به بنده احترام بگذارید جلوی پای بنده بلند می شوید اما اگر بخواهید من را دوست داشته باشید از یك طرف من باید دوست داشتنی باشم، از طرف دیگر دل شما باید حركت كند تا من را بپذیرید و به من وصل شود و این هم كار مشكلی است، قرآن فرمود باید به اهل بیت مودّت ورزید. یعنی؛ اگر می خواهی وارد میدان حقیقی دین اسلام شوی باید از خود درآیی و به اهل بیت وصل شوی و این اتصال و یگانگی با محبّت ممكن می شود و داستان محبّت خود سرّ دیگری است![84] شنیده اید كه شیعه مكتب عشق است. ولی در این میان این كه این عشق را خودمان تجربه كنیم چیز دیگری است.
با كمی دقت در حركات و حالات یاران امام حسین(ع) متوجّه می شویم كه محال است كربلا جز با مكتب محبّت به وجود آید. ای شیعیان! اگر سوسوی ضعیفی از محبّت خاندان رسول الله (ص) به قلبتان رسیده باشد، از شادی این كه راه درستی را می روید، فریاد بزنید. مكتب محبّت و مودّت، مكتبی است كه اگر كسی آن را نفهمد، نه كربلا و نه اسلام را می فهمد، و وای به حال كسی كه كربلا را نفهمد، دیگر هیچ چیزی ندارد.
در نیابد حال پخته، هیچ خام
پس سخن كوتاه باید والسلام
این كه ائمه به ما می فرمایند بیایید در محضر این مكتب سر بسایید و زحمت بكشید، به خاطر آن است كه به دنیای محبّت اهل بیت h وارد شویم، ابتدا باید از خود درآییم تا آن ها راهمان بدهند.
گفت كه شیخی و سری، راهرو و راهبری
شیخ نِی ام پیش نی ام، امر تــو را بنده شــدم
گفت كه با بال و پری، من پر و بالت ندهم
در هوس بال و پرش بی پر و پركنده شـدم
گفت كه توشمع شدی، قبله این جمع شدی
شمـع نی ام ، جمع نی ام، دود پراكنـده شـدم
یعنی باید به مرحله ای برسی كه هیچ خودی از تو در میان نباشد تا نور محبّت خانواده عصمت و طهارت در جان تو تجلی كند.
ما نمی دانیم كه آیا واقعاً وارد دنیای اهل بیت شده ایم یا نه؟ اصلاً نمی دانیم كه در این جاده هستیم یا خیر! حالا اولش باشیم باز خوب است، آخرش بماند، اما این را می دانم كه اگر شهدای كربلا به مقامی رسیدند كه امام معصوم در زیارات به آن ها سلام می كند، از محبّت به اهل بیت بود. شما در آخر زیارت عاشورا سلام می فرستید «اَلَّذین بَذَلوُا مُهَجَهُمْ دوُنَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلام» به كسانی كه خونشان را كنار امام حسین(ع) ریختند: آن وقت این زیارت را امام معصوم بیان می كند و گریه می كند، امام معصوم نظر می كند به كسانی كه كربلا را درست كرده اند. عزیزان من كربلا فقط در مكتب اهل بیت ممكن است و مكتب اهل بیت، مكتبی است كه شما را آرام آرام در مرحله اول به این حقیقت می رساند كه امامی معصوم در عالم هست. یعنی باید معرفت خود را به كار اندازید و به این نكته برسید كه زیر این آسمان همیشه یك انسان مطلق هست كه مغز انسانیّت است و خلیفه مطلق خدا و جامع همه كمالات است و قرآن در وصفش فرموده «عَلَّمَ آدَمَ الْاَسْماءَ كُلَّها» و آن امام است و در مرحله دوم جایگاه امام را در هستی بفهمیم، بفهمیم كه امام چه مقامی دارد؟ بفهمیم كه واسطة فیض یعنی چه؟[85] وسعت مطلق انسانیّت و انسان كامل یعنی چه؟ و در مرحله سوم، تمرین محبّت به امام را در خودمان ایجاد كنیم، این كار بسیار مشكلی است ولی خداوند دل ما را طوری ساخته است كه محبّت به امام در آن حكّ شده است. دل نداریم اگر محبّت به امام نداریم.
إن شاء الله به لطف خداوند و منّتی كه خدا بر سر ما می گذارد، در جاده محبّت جامع این خانواده قرار می گیریم آن وقت به حسین (ع) قسم كه معنی زندگی را خواهیم فهمید وگرنه هیچ نمی فهمیم:
ما چو كورانه عصــاها می زنیــم
لا جرم، قندیل ها را بشكنیــم
یعنی زیبایی عالَم به وجود امام معصومی است كه اولاً: ملاك حق و باطل است. ثانیاً: عامل جهت دهی محبّت انسان هاست، تا انسان ها به چیزهای دروغین دل نسپارند. لذا است كه می گوید:
صدهزاران گوشها گر صف زنند
جمله مشتـاقان چشـم روشننـد
یعنی جهان بشری احتیاج به انسان كاملی دارد كه عامل اصلی هدایت و جهت دهی زندگی انسان ها است.
مكتب اهل بیت، مقام دیگری است كه انسان وقتی وارد آن شد، وارد مكتب محبّت شده است، آن وقت است كه اولِ شور زندگی است و تازه متولد می شوید، گفت:
مُرده بدم زنده شدم، گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمدو من دولت پاینده شدم
چیزهایی را می بینید كه قبلاً نمی دیدید. بعضی از چیزها را كه دیدنی می پنداشتید و ارزش نظركردن نداشت، دیگر نمی بینید.
با این مقدمه، اكنون روی كربلا فكر كنید، شما مثل اصحاب كربلا چقدر سراغ دارید؟ این همه تیر به سوی آن ها پرتاب می شود ولی اصلاً نگران نیستند و محكم و استوار به عنوان سپری كه تیرها به حضرت نخورد، جلوی اباعبداللّه(ع) می ایستند. آقای عمّان سامانی در كتاب خوب خود یعنی «گنجینه الاسرار» شب عاشورا را این گونه ترسیم می كند كه حضرت خیمه ها را به هم راه دادند و یارانشان را در آن جا جمع كردند، «خلوت از اغیار شد پیراسته» بعد از صحبت هایی كه حضرت داشتند در انتها به اصحاب می فرمایند:
رهـرو ما را، هــوای خانه نیـست
هركه جست ازسوختن، پروانه نیست
نیست در این راه غیر از تیر و تیغ
گـو میا هـر كس ز جـان دارد دریغ
آیا حضرت(ع) در شب عاشورا نفرمودند كه ما همه كشته می شویم، پس بروید؟ بحمداللّه قبلاً این نكته را اشاره كردیم كه آری حضرت فرمودند ولی هیچ كس هم نرفت، چون فهمیدند كه این مردن، یك مردن خاص است كه نباید از دست داد، ببینید آن صحابه آن قدر تیر خورده است كه پس از اتمام نماز حضرت، بر زمین می افتد و وقتی حضرت سر ایشان را بر زانوی خود می گذارند او می گوید «اَوَفَّیْتُ یا اَبا عَبْدِاللَّهِ» آیا من به شما وفا كردم؟
خنك آن قمار بازی كه بباخت هر چه بودش
و نماند هیچش الاّ، هــوس قمار دیگر
آری كسی كه وارد مكتب محبّت شد:
نی خدا را امتحانی می كند
نی دَرِ سود و زیانی می زند
یك مقدار روی این ها فكر كنید، لااقل كربلا را طوری ببینیم كه برای ما ابهام نداشته باشد كه این چه مكتبی است كه آدم می ایستد جلوی رهبرش تا رهبرش كشته نشود و بعد هم خود را بدهكار بداند و بگوید ای اباعبدالله آیا وفا كردم؟!! مگر تو دنبال چه بودی ؟می گوید دنبال این بودم كه خودم را به اباعبدالله ببازم! حالا می خواهم ببینم كه باختم یا خیر؟.... چرا این گونه است؟ مگر این بزرگان، اصحاب كربلا - روُحی فِداهُمْ - چه چیزی به دست آورده اند كه این گونه عمل می كنند؟ و این گونه در مرگ سبقت می گیرند؟ هر كدام از اصحاب كه بلند مرتبه ترند، عاشق پیشه ترند. نمونه آن حضرت اباالفضل(ع) كه برای ما بسیار بزرگ و با ارزش است به طوری كه آن جا كه دست حضرت بر زمین افتاده است برای ما یك مقام است، یعنی شما از طریق ارادت به این دست، درِ غیب به قلبتان باز می شود، خوب كربلا این طوری است كه هر قدر انسان بزرگ تر باشد در آن صحنه عاشق پیشه تر است، چون جای عشق ورزیدن است. من ابداً نمی خواهم بگویم كه من و شما می توانیم كربلا بسازیم، از خدا بخواهید بتوانیم به كربلا ارادت بورزیم تا ان شاءالله وارد مكتب محبّت شویم، مكتب محبّت، مكتب جامعیّت است یعنی:
عقل گویدشش جهت حدّ است ودیگر راه نیست
عشق گویـد راه هست و رفتــه ایم ما بارهــا
شما تا در مقام عقل قرار گرفته اید می گویید كه شش جهت بیشتر نداریم. حق هم دارید و درست هم می گویید، چون در ساحت عقل، جهت هفتمی در عالم وجود ندارد. حالا از شما می پرسم كه محبّت چند جهتی است؟ اصلاً محبّت جهت دارد؟ محبّت، تو را از جهت ها خارج می كند. نگاه به مكتب محبّت، نگاه ورود به جامعیّت است. از خداوند این محبّت را بخواهید، ممكن است كه این محبّت را نفهمیم ولی باید از خدا بخواهیم چراكه خداوند در قرآن عزیزش این راه را در برابر ما قرار داده است كه اگر خواستی مزد رسالت پیامبر من را بدهی باید اهل بیت او را دوست داشته باشی، فرمود: «قُلْ لا اَسْئَلُكُمْ عَلَیه اَجْرَاً اِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُربی»[86] پس تو حق داری كه این دوست داشتن را طلب كنی، با ورود به این مكتب از تمام معصیت ها و ضعف ها و نگرانی ها و یأس ها و خطوراتِ ذهنی مزاحم و سرگردانی ها، آزاد می شویم. داشتن این مصیبت ها و در آن غوطه ورشدن به این دلیل است كه ما هنوز بیرون دبستان محبّت اهل بیت ایستاده ایم. شما نگاه كنید به افرادی كه وارد دنیای محبّت اهل بیت شده اند، آیا مسائل زندگی گرفتارشان كرده است؟ این آدم ها هم مثل ما زندگی می كنند اما گرفتار زندگی نیستند گرفتار محبّت به این خاندان با كرامت هستند و زندگی هم می كنند. عكس این موضوع بد است كه آدم هیچ محبّتی به این خانواده نداشته باشد و عجیب هم گرفتار زندگی می شود، این گرفتاری است، این بی رمقی است. در روایت داریم كه «اِنَّ لِلْحُسَیْنِ مَحَبَّةٌ مَكْنُونَةٌ فی قُلُوبِ الْمُومِنینَ»، یعنی؛ در قلب های مؤمنین نسبت به حسین(ع) محبّتی عمیق و ریشه دار وجود دارد.
برای درك حركات و سكنات ائمهh باید با زبانی دیگر آشنا شویم، چراكه ائمه با زبان عادی حرف نزده اند، یعنی حروف كربلا، حروفی نیست كه فقط در كتاب ها نوشته شود، حروفش خود آدم ها و اعمال آن هاست. حروف كربلا؛ حركات، سكنات و گفتار اصحاب كربلاست. به عنوان مثال ببینید كه انسان چگونه نماز می خواند، كمی می ایستد، پس از آن به ركوع، بعد سجده می رود، می بینید كه در نماز حركات، فوق الفاظ معنی می دهد. به حادثه غدیر خم توجه بفرمایید، در آن هوای گرم؛ پیامبرf دستور دادند جهاز شترها را بر روی هم سوار كنند، پس از آن خودشان به همراه علی(ع) بالای جهازها می روند و دست علیu را به قدری بالا می برند كه به نقل تاریخ، سفیدی زیر بغل هر دوی آن ها پیدا می شود، این كارها برای چیست؟ مگر نمی توانستند بدون این حركات، حرف خود را بزنند و بگویند علی(ع) نایب بعد از من است؟ سؤال این است كه چرا این حركات را انجام دادند. آیا به صورت نقل كلمات نمی شد؟ نه، چون در سیره پیامبر و ائمهh فقط حرف نیست، یك سلسله حركاتِ با معنائی، كنار آن حرف ها هم مشاهده می شود. نمونه عجیب تر آن مراسم حجّ است، اگر یك نفر بیرون از دایره مسلمین به حج نگاه كند، می گوید آخر چرا مسلمانان این كارها را انجام می دهند؟ به این سه ستون، سنگ می زنند و می گویند شیطان است!! عقلشان كجا رفته است! این ها كه شیطان نیست، سنگ است، بعد هم از این طرفِ صفا به آن طرفِ مروه حركت می كنند و قسمتی را به صورت هروله می دوند، این ها یعنی چه؟ بعد هم دور یك خانه خالی می گردند! یعنی اگر از بیرونِ عالَم دین به این حركات نگاه كنید هیچ چیز نمی فهمید، شما چون در فرهنگ دین هستید این ها را می فهمید و پیام آنها را احساس می كنید. یكی از دانشمندان می گوید: «اگر با مؤمنان نباشی، هرگز بیرون از دایره ایمان، هیچ چیزی از حیات ایمانی را نخواهی فهمید».[87]
چرا برای شما این قدر مهم است كه به مكّه مكرمه بروید و دور این خانه خالی بگردید و به اوج انسانی برسید؟ برای این كه فقط گفتن، دینداری نیست. شما به حجّ دقّت كنید؛ ظاهرش كه مشخص است، یعنی آیا می شود به قول كاراته كارها در حالت «ذِن» بروی و ذهنت را متمركز كنی و فرض كنی شیطانی در جلویت ایستاده است و بعد به آن سنگ بزنی؟! آیا انسان با این كار به جایی می رسد؟ مسلّم نه، باید در یك سلسله اعمال، سنگی با اندازه خاص پیدا كنی و بعد به ستونی كه نماد شیطانی است بزنی تا به آن نتایج عالیه دست پیدا كنی. چون در دل نظام انسانی علاوه بر معانی و گفتار، حركاتی وجود دارد كه انسان را در یك عالم متعالی وارد می كند.
وقتی متوجّه باشیم حقایقی در هستی وجود دارد كه چون به صورت لفظ و كلمه در آیند، دیگر آن حقایق نیستند و كلمات ظرف مناسبی برای ارائه آنها نخواهند بود، آنگاه متوجّه می شویم كه در كربلا چه گذشته است و چرا كربلا ذخیره ای نیروبخش برای حیات بشری است. چراكه در حركات و سكنات امام (ع) و اصحاب بزرگوارشان حقایقی ناگفتنی ولی عمل كردنی هست كه به اندازه قامت همه انسانیّت بلند است و انسان هوشمند باید تمام اندیشه خود را به كار گیرد تا از آن حقایق سر در آورد و این جاست كه ما اصرار داریم باید از همان ابتدا، نوع نگاهمان را به كربلا مشخص كنیم؛ آیا كربلا حادثه ای است كه اتفاقی پیش آمده یا صحنه آرایی انسانی متعالی است تا ناگفتنی ها را با عمل بگوید و بشریّت را به چیزی فراتر از محتوای كلمات بكشاند؟
شما در نماز، سجده نكن و بگو «سُبْحانَ رَبِّی الاَعْلی وَ بِحَمْدِه» آیا این ذكر بدون صورت سجده، به تمام معنا انجام شدنی است؟ یا تا به سجده نروی و این لفظ را نگویی، واقعیت «اَعلی» بودن حضرت حق به قلبت جاری نمی شود؟ چون بدون عمل سجده، خاك نشده ای تا اَعْلی بودن حق، تماماً معنی پیدا كند. این جا لفظ به تنهایی نمی تواند پیامش را برساند، وقتی این موضوع را متوجّه شدیم كه تنها الفاظ در مقام معنا كافی نیستند متوجّه خواهیم شد كه در كربلا چه گذشته است و چرا كربلا ذخیره ای نیرو بخش برای حیات بشریّت است؛ الفبای كربلا، فوق كتاب دائرةالمعارف است، كربلا قرآن مجسّم است. شنیده اید درروز عاشورا حضرت یك سر به خیمه ها می آمدند و پس از آن به طرف میدان می رفتند بعد كه همه اصحاب و بنی هاشم كشته شدند حضرت فریاد زدند: «هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنی»؟ آیا حضرت نمی داند كه كسی باقی نمانده است تا به كمك او بیاید؟ او چه می خواهد بگوید ؟ منظورش چیست؟ عزیزان باید دقت داشته باشند كه زبان امام، زبان ارائه حقایقی است فوق الفاظ و باید تمام كربلا واقع بشود تا آن حقایق ظهور پیدا كند. پس این را بدانید كه در هر كلامی و حركتی حتی در كوچكترین حركات كربلا معانی تو در تویی وجود دارد كه نباید از آن ساده گذشت.
بنده در آن بحث «نگرشی به كربلا با چشم عقل و عاطفه» تلاشم این بود كه بگویم، امام حسین(ع) مأمور ساختن این صحنه است و این جا می گویم كه این صحنه پیام دارد، به این صحنه با دقت نگاه كنید، آن قدر نگاه كنید تا به ناگفتنی ها یعنی به سِرّالله برسید، اگر می خواهید به سرّالله برسید حداقل طلب و آمادگی شما این باشد، تا در كربلا از حركات و سكنات امام(ع) به سرّالله برسید، آن وقت خواهید رسید. در كلام مبارك خود اهل بیت h است كه «اَمْرُنا سِرُّ فِی سِرّ»[88] شما سرّالله بخواهید، آن ها هم به شما خواهند داد، این جاست كه یك قدم از فكر و اندیشه پا را باید بالاتر بگذارید و وارد میدان محبّت شوید و مطمئن باشید برای این كه به این میدان وارد شوید خودشان شما را به اشك می رسانند، تا این راه را درست تر و آسان تر طی كنید و ناگفتنی ها را در اعمال بیابید.إن شاءالله
صحنه كربلا صحنه ظهور حكمت حسینی است، نهضت حسینی، حكمت حسینی است حكمتی كه می خواهد انسان را از پوچی و بی خودی و سردی و سرگردانی نجات دهد.
خواهش من این است به این نكته دقت كنید كه نعوذبالله امام حسین (ع) یك آدم عصبانی نیست كه می خواهد یزید را بكشد، حسین(ع) حكیمی است كه می خواهد انسان را نجات دهد و در این شرایط برای نجات انسان بهترین كار را انجام داده است و راه محبّت و عشق را كه مغز اسلام است به شور و غلیان آورد. شما این را بدانید كه بدتر از حكومت یزید وجود نخواهد داشت و آنگاه است كه هر كس به جبهه مقابل آن نظر بیندازد می تواند به سرّالله برسد، خودش باشد و كربلا. تلاش كنید و تصمیم بگیرید كه به كربلا نگاه كنید تا آرام آرام إن شاءالله به آن مقامی كه باید و شایسته است برسید. مقامی كه قابل توصیف نیست، ولی قلب انسان آن را درك می كند. برای این كه منظورم روشن شود مثالی می زنم. شما به این نوری كه در این اطاق هست نگاه كنید، چه می بینید ؟هیچ چیز نمی بینید، اما آیا نور هست یا نیست؟ شما نور را نمی بینید اما واقعیّت این است كه نور هست، در خصوص دین نیز موضوع همین طور است.
از آیت الله مطهری(رحمه الله علیه) نقل شده كه ایشان گفته اند خدمت جناب آقای هاشم حدّاد - از عرفای بزرگ و شاگردِآیت الله قاضی طباطبایی- رسیدم، آقای حداد به من فرمود كه: شیخ مرتضی چگونه نماز می خوانی؟ گفتم: آقا! روی معانی الفاظ تمركز می كنم و حواسم را جمع می كنم، آقا فرمودند: پس كی نماز می خوانی؟ تو كه معنا می خوانی؟ شهید مطهری به آیت الله حسینی تهرانی فرموده بودند، بعد كه از محضر آقا بیرون آمدم، فكر كردم، دیدم كه ایشان راست می گویند، راستی پس من كی نماز می خوانم؟ من و شما كی نماز می خوانیم ؟ اگر تصمیم بگیریم و با فكر نماز بخوانیم، آیا نماز می خوانیم؟ من اگر گفتم «الله اكبر»، اگر فكر كنم می دانم كه گفته ام «الله اكبر»، ولی از این طریق كه با ذات كبریایی الله ارتباط برقرار نمی شود، چراكه تصمیم گرفتم تا بگویم «الله اكبر»، پس چكار كنم؟ هیچ، فقط نماز بخوانم، شما از اول جلسه تا حالا در حال گوش دادن به من بودید، آیا دائماً تصمیم می گرفتید گوش بدهید یا همین طور گوش می دادید؟ كربلا خودش، خودش را برای شما روشن می كند، شما فقط بگردید كربلا را پیدا كنید، شما بروید رو به سوی خدا بایستید و نماز بخوانید. این كلمات انگشت اشاره است، نه مقصد، شما وقتی در نماز می گویید «الله اكبر» دیگر خود را در حضور حس می كنید، نه این كه در الفاظ مانده باشید. باید برسید به آن مقامی كه وقتی می گویید «الله اكبر»، آماده عروج در نماز باشید.
درباره حالات یكی از عرفا داریم كه می گویند آن قدر پیر شده بود كه اصلاً نمی توانست روی پای خودش بایستد، فقط وقت نماز كه فرا می رسید، بلند می شد و نماز خود را می خواند و پس از آن دوباره روی زمین می افتاد، در روز قیامت هم همین طور است. یعنی می بینیم كه آن نمازهای واقعی كه خوانده ایم ما را به جلو می برد و آن حرف های بیهوده ای كه كنار هم نشسته ایم و زده ایم به ما فشار می آورد، اطرافمان را تاریك می كند و باز نماز است كه به سراغمان می آید و دستمان را می گیرد؛ شما إن شاءالله در نماز به لطف خدا به جلو می روید، در كربلا موضوع همین گونه است، كربلا خودش یك حقیقت بزرگ است. مگر این موضوع را در روایات نشنیده اید كه قبل از این كه واقعه كربلا به وجود آید، وقتی جبرائیل به یاد كربلا می افتاد بغض گلویش را می گرفت و گریه می كرد؟ یا این كه ملائكه این ذوات مقدّس غیبی از روزی كه كربلا واقع شد تا قیامت گریه می كنند؟ این ها یعنی توجّه همه مقامات غیبی متعالی به سوی كربلاست. هر دل زنده ای در صحنه كربلا در حال توجّه و اشك و محبّت و شور است و ادامه یك سیر متعالی، و برای همین هم معتقدم زیارت عاشورا یك سیر متعالی است.
پس تأكید ما این است كه كربلا یك حقیقت است و اگر آن را درست بشناسیم و به آن توجه كنیم، اسراری به ما خواهد داد، آن وقت است كه امام خمینی(رحمه الله علیه) - بنیان گذار جمهوری اسلامی- را به خوبی می فهمیم چون او شاگرد كربلاست، عظمت این انقلاب هم به كربلایی بودنش است نه به ساخت پارك و میدان! باید تلاش كنید تا كربلایی ها را خوب بشناسید در غیر این صورت رهرو كسانی می شوید كه پشت به قبله مسلمین كتاب و مقاله می نویسند. آری با پشت كردن به قبله مسلمین می نویسند. فرهنگ كربلا چشم آدم را به یك دنیای دیگری می گشاید و انسان قدرت فهمیدن حق و باطل را به دست می آورد، كربلا حقیقتی شكست ناپذیر است، امام خمینی(رحمه الله علیه) چه موقع شكست خورد؟ آیا اصلاً شكست برای امام خمینی(رحمه الله علیه) معنی می دهد؟ چرا شكست برای فرهنگ های غیر حسینی معنا می دهد ولی برای امام خمینی(رحمه الله علیه) معنا نمی دهد؟ هر بلایی كه می خواستند سر امام (رحمه الله علیه) آوردند، زندان و تبعید شان كردند، حتی راضی نشدند كه امام در نجف بمانند، با همه این احوال كسی كه كربلایی شد شكست نخواهد خورد. در بحث «كربلا مبارزه با پوچی ها» همه حرف این است كه در فرهنگ كربلا كه ظهور حكمت حسینی است، شكست مطلقاً وجود ندارد، چون فرهنگ كربلا، فرهنگ ارتباط با سرّالله است هر چند كه عُبیدالله بن زیادِ بدبخت خودش را پیروز می داند و حسین را شكست خورده می پندارد، اصلاً در حكمت حسینی شكست وجود ندارد و امید دارم همه ما وارد آن حكمت شویم و به اسرار آن دست پیدا كنیم.
آری! صحنه كربلا، صحنه ظهور حكمت حسینی است حكمتی كه می خواهد انسان را از پوچی و سرگردانی نجات دهد، حسین(ع) نیامده است تا صرفاً یزید را بكشد، حسین(ع) حكیمی است كه می خواهد انسان را نجات دهد و برای نجات انسان بهترین كاری را كه ممكن بود، انجام داد.
سلام ما بر حسین(ع) و یارانش.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا اباعبدالله وَعَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِكَ ﴾
﴿ عَلَیْكَ مِنّی سَلامُ اللّهِ اَبَدًا ما بَقیتُ وَ بَقِی اللَّیْلُ وَ النَّهارُ ﴾
﴿ وَلاجَعَلَهُ اللّهُ اخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِكُمْ ﴾
مقام امام همچون قرآن دارای ظاهر و باطن است و به فرمایش پیامبرخداf قرآن دارای هفتصد بطن است و هر كس از ظاهر به سوی باطن قرآن سیر كرد، در هر مرحله ای از این سیر، بابطنی از قرآن روبه رو خواهد شد به طوری كه نه ظاهر را حذف می كند و نه به ظاهر بسنده می كند، و از آن جایی كه هر مرحله از ظاهر قرآن حكایت از باطنی دارد و این سیر به سوی باطن همچنان ادامه دارد، هر چه با ظاهر آن بیشتر انس داشته باشیم ولی در ظاهر آن متوقف نشویم، به حقایق عالیه باطنی می رسیم. حال اگر یقین داشته باشیم كه قلب امام، مقام قرآن است و همان است كه خود قرآن در باره اش فرمود: با مقام غیبی قرآن تماس ندارند مگر مطهّرون «لایَمَسُّهُ اِلاَّ الْمُطَهَّروُنَ»[89] متوجّه خواهیم شد كه قلب امام هم ظاهری دارد و باطنی، و حركات امام ظاهرِ آن باطن است، وظیفه ماست كه نه ظاهر را به اسم باطن رها كنیم و نه ظاهر را بگیریم و از هفتصد بطن مقام امام محروم شویم، در این حال است كه یقین پیدا می كنیم به كربلا باید با یك آمادگی عمیقی، توجه و نظر كرد.
مهم آن است كه بدانیم كربلا چه درجاتی دارد، آنگاه هركس به اندازه ای كه آمادگی رسیدن به عمق این سرّالله را داشته باشد، از طریق نظر به كربلا، با اسراری از عالَم وجود آشنا می شود. این كه می بینید كربلا برای هركس به یك اندازه پیام ندارد برای این است كه كربلا یك پدیده محدود اعتباری نیست، جنگ «چالدران» نیست، اصلاً جنگ نیست، یك مأموریت است برای این كه حضرت حق «جَلّ جلاله» از طریق حسین(ع) دین خود را در همه ابعاد به بشریّت نشان دهد. اگر در قرآن فرموده است كه بدون ولایت، دین "تمام" است ولی "كامل" نیست، فرمود: «اَتْمَمْتُ عَلَیكُمْ نِعمَتی»[90] یعنی؛ نعمت خودم را كه عبارت باشد از قرآن، به انتها رساندم و آن را تمام كردم. ولی بدون ولایت صحبت از «اَكْمَلْتُ» نیست. ولایت، در كربلا یك ظهور متعالی دارد كه پیامبراكرمf از قبل خبر آن را داده بودند، آن جا كه فرمودند: «حُسَیْنٌ مِنّی وَ اَنَا مِنْ حُسَیْن»، یعنی من به عنوان رسول خدا و كسی كه دارای رسالت است با حسین معنا می شوم و حسین و كربلا هم با من معنا می شوند، یعنی كربلا در كنار رسالت و رسالت در كنار كربلا یك جامعیّت متعالی است تا انسان به آن نوری كه باید وصل شود، وصل گردد.
وقتی به این نكته پی بردیم كه كربلا سِرّاللّه است و خودمان را به طرف آن باطنی كشیدیم كه ظاهر حركات امامu از آن حكایت دارد، آرام آرام به لطف خدا هر زمان چهره ای و بطنی از آن برای ما روشن می شود؛ به همین دلیل است كه كربلای بدون تحلیل فقط یك جنگ است، كربلای بدون تحلیل مثل قرآن بدون تفسیر است و قرآن بدون تفسیر فقط لفظ است، كسی كه خودش را به اسرار كربلا نكشاند مثل كسی است كه قرآن را بدون تفسیر می خواند و خودتان قبول دارید ظاهر الفاظ قرآن چیزی به انسان نمی دهد. یك فردی كه سواد عربی دارد ولی بنای سلوك و تزكیه ندارد و طالب سیر غیبی نیست، هر چند كه آیات قرآن را بخواند، هدایت و رحمت و بركت به دست نخواهد آورد. كسی كه طالب سیر غیبی است از قرآن هدایت می گیرد و آرام آرام هم باطن آن برایش روشن می شود، كربلا هم برای طالب اسرار آن، آرام آرام حقیقتش را می نمایاند، قرآن تفسیر می خواهد و پس از آن تأویل می خواهد و بعد هم یك دل، و دگر هیچ، دقیقاً كربلا هم همین طور است، كربلای بی تحلیل كربلا نیست.
حضرت اباعبداللهu و ائمه هدیh همه اصرار و تأكید شان براین است كه ما از كربلا اسراری بیابیم تا برای ابد هدایت شویم، بنابراین همه عزیزان باید برای سیر در كربلا و كشف سِرّ آن، آماده شوند و غیر ممكن است كربلا در حد وسعت وجود ما، اسرارش را برای ما نگشاید. در خصوص كربلا ذكر دو نكته ضروری است: اولاً : كربلا سِرّ و بطن طولی دارد، یعنی هر كس به اندازه رشد و تعالی اش با یك مرتبه از كربلا روبه رو می شود و ثانیاً: كربلا كمالات عَرْضی دارد، یعنی شما را در یك موضع، یك شكل تغذیه می كند و در موضع دیگر، به شكل دیگر. اگر می خواهی جامعه را اصلاح كنی، فقط با كربلا و با توجه به بركات حاكمیّت امام معصوم می توانی، اگر می خواهی قلبت را تغذیه كنی، فقط با كربلا می توانی، اگر می خواهی تعلیم و تربیت یاد بگیری، فقط با كربلا می توانی، یعنی كربلا عرض عریضی دارد كه در هر مرتبه ای در همه استعدادها و زمینه های طلب كمال و حقایق با تو روبه رو می شود و نیز یك طولی دارد كه از این رهگذر «جان چو دیگر شد، جهان دیگر شود» و هر چه متعالی شدید و عظمت اباعبدالله(ع) برای شما روشن شد. آنگاه به وادی حیرت قدم خواهید نهاد. إن شاءالله.
بحثی را كه می خواهیم در این جلسه مطرح نماییم اشاره به این موضوع دارد كه بشر با چه فكر و فرهنگی می تواند از قدرت عنان گسیخته حاكمان رهایی پیدا كند. اصولاً همه شما قبول دارید كه جامعه حاكم می خواهد و حاكم هم قدرت می خواهد، نه می شود جامعه را بی حاكم گذاشت و نه از ترس این كه اگر حاكم قدرت پیدا كرد دیكتاتور می شود، می توانیم بگوییم كه حاكم قدرت نداشته باشد، كه در این صورت در واقع جامعه را بی حاكم گذاشته ایم؛ پس قدرت، لازمه هر حاكمیّتی است و اجتماع هم حتماً نیاز به حاكمیّت دارد. مشكل جوامع از اول تاكنون قدرت عنان گسیخته حاكمان بوده است، یعنی ابتداء حاكمی بر سر كار می آمده است كه نسبت به مردم خیلی متواضع بوده، ولی وقتی پایه های قدرتش محكم می شده عنان گسیخته می گشته است. این بلایی است كه عموماً بر سر جوامع انسانی آمده، امّا راه نجات چیست؟ اگر در جواب بگوییم كه هیچ وقت حاكمیّت نمی خواهیم، در این صورت همه عنان گسیخته می شوند و قانون جنگل حاكم می شود، یا ممكن است بگوییم هیچ راه درمانی وجود ندارد. یعنی حالا كه از داشتن حاكم گریزی نیست، و حاكم هم قدرت عنان گسیخته دارد، پس ما هم ذلیلانه محكوم به سرنوشت اضمحلال در مقابل قدرت های حاكم هستیم. ولی دین الهی راه دیگری را به ما معرفی می كند. كربلا كه متمّم و مكمّل دین است. برای این به وجود آمده است كه هر چیزی را در جای خود قرار دهد، كربلا به ما آموزش می دهد كه اگر مردم از مرزها و دیواره های مرگ بگذرند، پوچی حاكمان، در عنان گسیختگی شان روشن می شود و لذا حاكمیّت برای ملتی كه از مرزهای ترس بگذرند، حاكمیّت عنان گسیخته نیست، ولی حاكمیّت هست و دیگر آن حاكمیّت، یك حاكمیّت دنیوی صِرف نیست، چون وقتی قدرت ها و حكومت ها از ارتباط با آسمان خالی شدند خودشان خدایی خواهند كرد و حسین(ع) آمد تا چنین فاجعه ای را گوشزد كند و حاكمیّت بر بندگان خدا را در راستای هرچه بیشتر بندگی حاكمان، شكل دهد. عاشورا اعتراض به همه حكومت هایی است كه برخلاف برنامه الهی بر مردم حكومت می كنند و در سایه امن سكولاریسم ادامه حیات می دهند، در حالی كه حق حاكمیّت از آن خداست و حكومت از آن جهت كه یك نحوه تصرف در امور مردم است، حق الهی است جهت سعادت مردم. حكومت با سرنوشت مردم سروكار دارد و خداوند در این مورد بی تفاوت نبوده تا هر حاكمی فكر كند حق حكومت دارد.
این كه می گویند شیعه، حكومت نهایی زمین را به عهده می گیرد، شما از همین الان می توانید تلألؤهایش را مشاهده كنید، چه ما باشیم و چه نباشیم تئوری آینده جهان تئوری حذف قدرت های عنان گسیخته است. هم اكنون به دموكراسی حاكم بر جهان نظری بیندازید، هنوز پانصدسال از عمر لیبرال دموكراسی نگذشته است ولی می بینید كه چگونه در مهد دموكراسی، یأس از دموكراسی خودِ جهان غرب را فرا گرفته است. امروزه دانشمندان غرب به دموكراسی، بی وفا و بی اعتماد شده اند. می گویند دموكراسی را با تمام وجود ایجاد كردیم و تمام ساز و برگ های آن را در نظام اجتماعی مان محقق نمودیم و تمام عوامل اجرای دموكراسی را فراهم كردیم و مردم را به رأی دادن تشویق نمودیم، اما نتیجه عكس آن چیزی شد كه ما به دنبال آن بودیم.[91] حرفشان این است كه؛ ما گفتیم حالا كه شاهان عنان گسیخته، هوس خودشان را حاكم می كنند، ما رأی مردم را اصل می گیریم تا مقابل دیكتاتوری حاكمان بایستیم! اما امروز حرفشان چیست؟ می گویند ما امروز به اسم دموكراسی با هوس های سرگردانی كه در اختیار اربابان تبلیغات و تراست های رسانه ای است روبه رو شده ایم! و راستی مگر دموكراسی امروز جهان غیر این است؟
بحث بر سر این نیست كه مردم حقوقی دارند و باید به آن حقوق وفادار بود، بلكه بحث این است كه آنچه در مهد دموكراسی واقع شد و حقوق بشر را مقابل حقوق الهی قرار دادند، نتیجه عكس داد چون قدرت سیاسی را نباید از اخلاق و شریعت تفكیك كرد. پس متوجّه باشید كه آینده جهان، آینده حفظ این دموكراسی برای زمینیان نیست. به طور كلی آیا این آرمان در دموكراسی بود كه اگر مردمِ عاقلِ فهمیده، رأی بدهند، رأی این ها بهترین نظر است؟ این طرح در مجموع و به ظاهر حرف قابل قبولی است، ولی از خودشان نپرسیدند نفس امّاره را چگونه در این طرح كنترل كرده اند و راستی اگر رأی مردمِ عاقلِ فهمیده مطرح است كه این همان اریستوكراسی اصلی است كه قبلاً بود ولی توسط اَشراف، خراب شد. قبلاً اساس حكومت ها این بود كه می گفتند متفكران جامعه گرد هم جمع شوند و تكلیف جامعه را تعیین كنند، این روش خوبی بود ولی در نهایت چگونه شد؟ اشراف و سرمایه دارها جای متفكرین نشستند و اریستوكراسی یعنی اشرافی گری به وجود آمد، بعد گفتند حالا كه این طرح جواب نداد، پس تحت عنوان دموكراسی همه مردم برای تعیین نظام حكومتی و تصمیمات كشور رأی بدهند و می بینید كه نتیجه چه شد.
آری الهی بودن حكومت با مقوله نظارت مردم بر حكومت دینی و پاسخ گو بودن حكومت و حق سؤال از حكومت دینی هیچ مغایرتی ندارد، اتفاقاً كربلا ثابت كرد حكومتی كه هیچ مشروعیّت الهی ندارد نمی تواند صادقانه خادم مردم باشد و ملزم به رعایت عدالت و حقوق مردم نیست. اساساً حق انتقاد به حاكمان، یك حق دینی است و نه یك حق سكولار، این همان امر به معروف و نهی از منكر است. ولی تئوری دموكراسی مدعی رعایت حقوق مردم هست ولی در عمل پیرو نفس امّاره می باشد. یكی از آقایان تحقیق كرده بود كه ریگان رئیس جمهور امریكا چهار میلیون دلار به فیلم بردار صحنه مناظره بین خود و رقیبش داد و در نتیجه بر رقیبش پیروز شد، به این صورت كه در فیلم به كمك نور و زاویه تصویر برداری، ریگانی كه چندین سال از رقیبش پیرتر و واخورده تر بود، جوان تر و با نشاط تر نشان داده شد. امروز در دنیا مبنای رأی مردم همین طور است و شاید شما در كشور خودمان آن جایی كه ملاك های دینی ضعیف شود، نمونه هایی از این نوع رأی دادن های سرگردان را سراغ داشته باشید.
دموكراسی در تئوری به ظاهر بد نیست، اما در عمل وقتی انسان در تربیت دینی قرار نگیرد و نفس امّاره كنترل نشود، همین است كه می بینید، برای مردم اندیشه می سازند تا بر اساس نظر ارباب تبلیغات رأی بدهند، چون مردم در وَهْم اند و از مرز ترس از مرگ نگذشته اند؛ تأكید ما این است كه جامعه باید به جایی برسد كه از مرزهای ترس از مرگ بگذرد تا سرنوشتش به دست خودش باشد. نظام بشری حكومت می خواهد ولی اگر حكومت عنان گسیخته باشد، مردم پوچ و بی خود می شوند. مگر امروز مردم دنیا گرفتار «پوچی» نیستند؟ بشریّت از پوچی بدش می آید ولی حاكمیّت عنان گسیخته به گونه ای است كه پوچی می آورد، اگر حاكمیّت هم نباشد، همه عنان گسیخته می شوند، بنابراین ما در آینده حاكمیّتی می خواهیم كه عنان گسیخته نباشد و مسلم آینده جهان متعلق به حسین(ع) است، چون بقیه طرح ها با همه ظاهر فریبی اش امتحان شده است.
اگر پذیرفته باشید كه بشریّت همواره از «قدرت عنان گسیخته» در زحمت بوده و هست و جهت انسانیّت را حاكمان مغرور همواره به خطر انداخته اند و از طرفی هم این قدرتمداری چیزی نیست كه بتوان آن را به راحتی از صحنه حیات انسان ها محو نمود، باید پرسید بشر با چه فكر و فرهنگی می تواند از این معضل نجات یابد؟ در فرهنگ عاشورا، فرهنگ پوچ انگاشتن چنین قدرتی - با عبور از دیوارهای مرگ - روشن می شود تا انسان ها به جای آن كه نسبت به رهایی از چنگال چنین قدرتی مأیوس شوند، راه منحل كردن آن را بشناسند و از ترس دشمن به خود دشمن پناه نبرند.
به حكومت های دنیا نظری بیندازید، حاكمان ظالم شما را از این نكته كه بتوانید حاكمیّت آن ها را زیر پا بگذارید مأیوس می كنند و ناخودآگاه وقتی از نابودی حاكم ظالم مأیوس شدید به حاكم ظالم پناه می برید و به ثناگویی او می نشینید؛ جنس بشرِ بدون حسین(ع) همین است، ولی با حسینی شدن از این مسائل نجات پیدا می كنیم.
نكته بعدی بحث این است كه چرا كربلا آینده فرهنگ بشر است؟ ابتدا این سؤال را مطرح می كنم كه آیا پوچ شدنی كه حاصل حاكمیّت قدرتمداران به جای حق مداران است، علاج پذیر است؟ این سؤالی است كه امروزه جواب آن در دنیا منفی است، جوابشان این است كه امروزه تقریباً بعد از سه دوره حاكمیّت جهانی (دوره آتن، دوره روم و دوره قرون وسطی) بشریّت به این نتیجه رسیده است كه بیش از این سه دوره نمی توانیم داشته باشیم. ابتدا دوره آتن بود كه حكیمان و فیلسوفان حكومت می كردند یعنی دوره حاكمیّت فكرِ منقطع از وحی، و دیدند كه چه مشكلاتی به وجود آمد. افلاطون می گوید: زشت است كه حاكمان، زنِ اختصاصی داشته باشند، فرماندهان و فرماندارن و سربازان نباید زن اختصاصی و پول اختصاصی داشته باشند، باید تعدادی از زن ها، زن همه آنان باشند، بچه ها نباید پدر و مادرشان را بشناسند، بنابراین باید تحویل شیرخوارگاه شوند.[92] در بعضی از برهه های تاریخ، حاكمان بر اساس تئوری فیلسوف آتنی حكومت كردند، بعد دیدند كه عجب نكبت كده ای به وجود آمد. دوره دیگر یعنی دوره رومی ها آمد، دوره عیّاشی؛ این فیلم های گلادیاتوری كه ملاحظه كرده اید، این ها یك فكر بود، این قدر عیّاشی كردند كه دیگر از هیچ چیز راضی نمی شدند مگراین كه ناظر باشند كه برده ها همدیگر را بكشند و این ها لذت می بردند؛ بعد دیدند كه این دوره هم جواب نداد. دوره قرون وسطی و دین آمد. اروپایی ها در قرن چهارم طلب مسیحیت كردند ولی بعد در مسیحیت هم گرفتار شدند چون به جای این كه غربی ها مسیحی شوند، مسیحیت را به رنگ فرهنگ غرب در آوردند یعنی محور دین را كه بندگی بود به قدرت تبدیل كردند، حالا با مسیحیت و به اسم مسیحیت اِعمال قدرت كردند و به جهت همین برخورد غلط با دین مسیحیت، گرفتار شدند. حالا دنیای غرب به این نتیجه رسیده است كه با این سه دوره حاكمیّت جهانی یعنی دوره های «آتن » و «روم» و «دین»كه نتوانستیم نتیجه بگیریم، پس حاكمیّت برای پوچ نشدن انسان ها محال است!! این نتیجه ای است كه امروزه دنیای غرب به آن رسیده است و به همه مردم جهان آن را القاء می كند و بر همین اساس است كه عده ای تن به بدی و پلشتی می دهند و می گویند حالا كه نمی شود از پوچی نجات یافت پس «حالی خوش باش و عمر بر باد مده!!» دوباره به سؤال نظر می اندازیم:
آیا پوچ شدنِ زندگی كه حاصل حاكمیّت قدرت مداران به جای حق مداران می باشد علاج پذیر است؟ آیا راه هایی كه جهت علاج آن پیشنهاد شده است نتیجه بخش بوده است؟ مدّعای ما این است كه آری آن پوچی، درمان پذیر است و تنها درمانی كه در همه ابعاد نتیجه می دهد درمانی است كه امام حسینu در نهضت خود پیشنهاد فرمود. عمده آن است كه متوجّه باشیم همچنان كه انسانِ بی خدا در واقع زندگی دروغین دارد، در همین راستا انسانی هم كه خود را در كنار امام حسین(ع) جهت رهایی از این پوچ شدن احساس نكند و یك وحدت شخصیتی با آن حضرت به دست نیاورد، از خدای رهاننده انسان از بی معنا شدن زندگی، یعنی از خدایی كه اساس همه معانی است، بهره لازم را نمی برد.
سخن ما این است كه آری آن پوچی، درمان پذیر است و تنها درمانی كه در همه ابعاد نتیجه می دهد درمانی است كه حسینu در نهضت پر شكوه خود پیشنهاد فرمود. شاید بگویید این هم كه امتحان نشده است، ولی این طرح چه در مسیحیت و چه در اسلام هر وقت حتی به طور محدود هم كه به صحنه آمده، جواب داده است. شما به دین مسیحیت، نظر بیندازید. این دین، پیامبر خدا یعنی یحیی را دارد كه شهید این دین است و به اصطلاح حسینِ دین مسیحیت، حضرت یحیی است و متذكر جدّیت عالم معنی است. و مردم به اصطلاح مسیحی موقعی ضرر كردند كه مسیحیت تحریفی دنیازده، گرفتارشان كرد و ما در اسلام حسین(ع) را داریم و به همین جهت می گوییم اسلامِ حسین نجات دهنده است نه اسلام اهل سنّت. جوان های اهل سنّت همان قدر برای نجات از پوچی مأیوس هستند كه اروپایی ها مأیوس هستند و برای همین است كه می بینید عربستان سعودی این قدر كه می تواند به آمریكایی ها نزدیك شود نمی تواند به ما به عنوان كشور مسلمان شیعه، نزدیك شود، چون با ما هم زبانی ندارد.[93]
دین آمده است كه ما را با معنا كند، دین حاكمیّت آورده است و حاكمیّت دینی با «معنا كردن» ما همسنخ است. حالا اگر حاكمیّت باشد ولی دینی نباشد، این حاكمیّت، پوچی برای مردم و عنان گسیختگی برای خودش به بار می آورد و اگر بخواهید پوچ نباشید و حاكمیّت داشته باشید باید بتوانید در این حاكمیّت «حسینی» باشید. شما دولت مرحوم شهید رجایی را در خاطر دارید كه همراه با بسیجی ها ،در وحدت با حسین بن علی (ع) زندگی می كردند و در این حاكمیّت بود كه هیچ كس احساس نمی كرد كارش بیهوده است، همه اعم از معلم و كارگر و كارمند احساس می كردند كه با معنا هستند. شما همین روزها را كه الحمداللّه هنوز بدنه های معانی در كشور ما هست با آن روزها مقایسه كنید، اكثراً در مقایسه با آن روز، احساس رضایت مندی نسبت به حیات خود ندارند و آن نشاط اول انقلاب در روحشان از بین رفته است، آن روزها همه احساس می كردند كه در شُرُف تعالی هستند، و این را به عنوان یكی از اسرار كربلا بدانید كه؛ شهید رجایی بدون كربلا، همان بنی صدر است. جوانان بسیجی منهای حسین(ع) همان لشكر شاه هستند. بسیجی لشكر شمشیر به دستی است كه حسین (ع) در زندگانیش نقش دارد، ما باید در ارتباط با كربلا، یك نوع وحدت شخصیت با حسین(ع) پیدا كنیم و این هم چیزی نیست كه بشود از آن گذشت. اگر مهاتما گاندی می گوید: من به حسین(ع) اقتدا می كنم، به همان اندازه كه به حسین (ع) اقتدا كرد، موفق بود و به همان اندازه هم كه اقتدا نكرد، فرهنگ مهاتماگاندی پوچ شد و دیدید كه فرزند و نوه اش چگونه در صحنه حاضر شدند، و نتوانستند آن نشاط و امیدی را كه مهاتماگاندی به مردم هند داد نگه دارند و ادامه بدهند.
پس انسان به اندازه ای كه با «وحدت با حسین» در صحنه باشد از خطر پوچی رها می شود و حاكمیّت ایجاد كننده معنا به وجود می آید و در آن حال همه احساس معنا داری می كنند.
ما گاهی به چیزهایی كه هیچ پایه ای ندارد خوش بین می شویم، این به جهت نشناختن كربلا است، همچون عُبیدالله بن زیاد كه می گفت: خدا ما را بر شما پیروز كرد، به این روحیه اصطلاحاً «اكنون زدگی» می گویند، فقط حالا را دیدن صفت كودكان است. روح جدا شده از حسین(ع) روح اكنون زده و خوش بین به حالِ زود گذر است. روح حسینی، عمیق نگاه كردن به حادثه هاست، این حسین(ع) است كه می بیند در متن این شهادت، همه ابعاد حیات نهفته است، لذا به خواهر گرانقدرش می فرمایدكه زمانی نمی گذرد كه شما با احترام به وطنتان بر می گردید، و دیدیم كه همین طور شد. مگر یزید نگفت كه خدا عبیدالله را بكشد من كی گفتم حسین (ع) را بكشد، اگر پسر خودم كشته شده بود بهتر از این بود كه حسین(ع) كشته شود؟ البته دروغ می گفت. ولی نهضت حسین(ع) آن چنان است كه یزید را به «غلط كردن» می اندازد، یعنی به پوچ شدن، چون این نهضت فوق اكنون زدگی است. حالا ممكن است انسان ساده ای همچون عبدالله بن عمر پیدا شود و بگوید كه این ها خوب هستند، یزید كه كاری نمی خواست انجام دهد و عدّه ای بدبخت تر هم گفتند خوب حالا دیگر یزید توبه كرده است. مگر ندیدید وزیر امور خارجه آمریكا در رابطه با برخورد آمریكا در كودتای 28 مرداد سال 1331 به «غلط كردن» افتاده است و مدعی اند ما اشتباه كردیم كه دولت قانونی مصدق را سرنگون كردیم، هر چند دروغ می گوید، مثل یزید كه دروغ می گفت. ولی شما این عزّت را از بسیجی هایتان دارید كه در مكتب حسین(ع) پروریده شده اند، نه از آن روشنفكرانی كه به آمریكا سجده می كنند. شما هم قدرت نهضت حسین(ع) را ببینید كه می تواند یزید را به «غلط كردن» وادار كند، هم بصیرت زینبi را بنگرید كه می فهمد این ها بازیچه هوس هستند و اساس و هیبتی برای آنها قائل نیست.
خوش بینی به روش و نهضت حسین(ع) یك واقع شناسی عمیق است كه همواره جواب می دهد ولی امیدِ به نتیجه رسیدن حاكمیّت معاویه ای و یزید، یك خوش بینی كودكانه «اكنون زده» است و حكمت حسینی توان ارائه چنین نكته ای را دارد تا ما با یك خوش بینی بی جا ناگهان با یك یأس پایدار روبه رو نشویم.
چرا انقلاب اسلامی ایران نتیجه داد؟ مگر شاه فكر نكرد حركت امام خمینی(رحمه الله علیه) در سال 41 با جوّی كه ضد امام ساختند تمام است؟ ولی اشتباه كرد، بعد كه دید حركت امام تمام نشد شروع به سركوب كردن نمود. و به دنبال آن جریان 15 خرداد 42 به وجود آمد، و پس از آن در سال 43 امام را تبعید كرد و فكر كرد انقلاب تمام است، پس از آن یك مرتبه در سال 56 در مقابله با تجلیل مردم از رحلت حاج آقامصطفی مقاله «رشیدی مطلق» را در توهین به امام نوشت. وآن چنان مردم به جهت توهین به امام با رژیم مقابله كردند كه شاه شوكه شد. شاه قبلاً فكر می كرد انقلاب تمام شده است ولی متوجّه شد كه ملت به امام خمینی (رحمه الله علیه) وفا دارند و یك مرتبه كشور منفجر شد، دستور داد كه مردم را بكشید لذا خودش نابود شد. آیا می شود كه نهضت حسین(ع) موفق نشود؟ اگر كسی معنی نهضت و روش حسین(ع) را فهمید، محال است به نتیجه نرسد، البته بصیرت حسینی لازم است تا موفقیت روش حسینی را ببینیم وگرنه ممكن است یك آدم ساده بگوید امام را كه تبعید كردند، پس كار تمام شد ولی مسئله چیز دیگری است. بنابراین از این جمله به آسانی نگذرید، كه خوش بینی به روش و نهضت حسین(ع) یك واقع شناسی عمیق است كه همواره نتیجه می دهد ولی امید به نتیجه رسیدن حاكمیّت معاویه ای و یزیدی یك خوش بینی كودكانه «اكنون زده» است. كسانی مثل رضاخان و پسرش و حسن البكر و صدام را دیدید كه با خوش بینی كودكانه گفتند ما موفق شدیم. حكمت حسینی توان ارائه چنین بصیرتی را دارد تا در چنین شرایطی فریفته نشویم و با یك خوش بینی بی جا ناگهان با یك یأس پایدار روبه رو نگردیم.
نكته ای كه شایسته است عزیزان روی آن دقت كنند این است كه متوجّه باشند شاید نود درصد مردم دنیا، امروز در یأس زندگی می كنند و شاید اگر خود شما در جان خودتان خوب دقت كنید می بینید گاهی در یأس به سر می برید و تحرّك زندگی همراه با یك نشاط، برای رسیدن به نتایج متعالی در شما وجود ندارد. نهضت حسینی می گوید: اگر من را بشناسی، با یأس پایدار روبه رو نخواهی شد. چقدر بصیر هستند كسانی كه خوش بین نیستند به آن چه باید خوش بین نباشند، و امیدوارند به آن چه باید امیدوار باشند. دو نكته را در نظر داشته باشید: اول این كه؛ چقدر عاقلانه است آدم متوجّه باشد راه غیر حسین(ع) هیچ وقت و به هیچ وجه نتیجه نمی دهد و دوم این كه راهی كه بتوان از آن نتیجه گرفت، وجود دارد. این نكته ای است كه دنیا در فهم آن مشكل دارد، شما به كتاب های «علوم اجتماعی دنیا» نگاهی بیندازید، همه دم از ناامیدی می زنند به این جمله دقت كنید كه می گوید: «حالا كه هیچ راه دیگری وجود ندارد، پس باید همین را كه هست بپذیریم» این خیلی بد است مثل این است كه بگوییم حالا كه هیچ غذایی وجود ندارد باید این غذای گندیده را بخورم!! آقاجان مریض می شوی، مسموم می شوی، می گوید: راه دیگری نیست. شما هم اگر به حسین(ع) متصل نبودید همین طور بودید، حكمت حسینی می گوید: راه دیگری هم هست.
بدبینی به حاكمیّت پوچی ها و روزمرّگی ها، و در چنین شرایطی، خود را فریب ندادن نسبت به حادثه ای كه در شرف تكوین است، عین واقع بینی است و اما در این حال خود را نباختن و به فكر چاره بودن، هنر حكمت حسینی است، چراكه روشنی، آنگاه می درخشد كه تاریكی یكسره بر آسمان چیره شده باشد، و افزایش قدرت كفر، شدت یافتن تاریكی است، تا روشنایی، عمیق تر بدرخشد و چشم ها تا عمق روشنایی سیر كنند، این معنی حرارتی است كه حسین(ع) در نهضت خویش همواره با خود دارد و آن را به ارادتمندان خود منتقل می كند، او می فهمد و می فهماند كه بزرگی را در حوزه های جدید نیز می توان یافت و نباید در غم خاكستر شدن آنچه در گذشته بود، حال و آینده را نیز به خاكستر مبدّل كرد.
از وقتی كه ما از روح بسیجی جدا شدیم، حسین(ع) دیگر به ما حرارت و شور نمی دهد، و می خواهیم با امید به غرب و بورس لندن و بانك جهانی و به نتیجه رسیدن برنامه سوم، چهارم و پنجم و....حرارت پیدا كنیم، در حالی كه این یك خوش بینی كودكانه است، شیطان تا این جا با شما راه می آید، برای شما تئوریسین می شود، دلیل می آورد كه ببین برنامه ها نتیجه نداد، ولی راه حلی كه پیشنهاد می دهد مرگ و یأس و ناامیدی است. اما در این حال خود را نباختن و به فكر چاره بودن، هنر حكمت حسینی است. معاویه كارش این بود كه ما را نسبت به زندگی دینی به یأس بكشاند تا امید تعالی را از فرهنگ بشر بگیرد و حسین (ع) در چنین شرایطی بسیار قهرمانانه عمل كرد، چراكه در اوج یأس معاویه ای، می گوید خیر، راه نجات وجود دارد. چند نفر در زیر این آسمان، باورشان می آمد كه بعد از معاویه راهی برای نجات جهان اسلام هست؟ اگر تاریخ را مطالعه كنید به غیر از شیعیان، بسیاری دیگر فهمیده بودند كه معاویه اسلام را نابود كرد، ولی مشكل شان این بود كه می گفتند راه دیگری نیست. یكی از مسئولین امور مذهبی اهل پاكستان گفته بود كه بیایید بپذیریم كه حسین (ع) اسلام را زنده كرد نه شیعه را. این جمله را یكی از اهل سنّت می گوید و انصافاً هم همین طور است، امروز همه جهان اسلام قبول دارند، بن بست هایی كه معاویه از طریق مأیوس كردن مردم از حیات دینی در جامعه به وجود آورده بود، حسین (ع) از بین برد. كربلا چیزی نیست كه ما همین طور از آن بگذریم و بگوییم دیگر كاری از آن نمی آید، كربلا غذای امروز شماست و از همه غذاها مقوّی تر و نتیجه بخش تر است.
من غصه می خورم از این كه كسانی برای حسین(ع) گریه می كنند ولی به هنر حكمت حسینی توجه نمی كنند، آن وقت از حرف های یك روزنامه یا كسی كه به مبانی این انقلاب حمله می كند، زود مأیوس می شوند. به نظر شما مگر این هجوم فرهنگی برای پاشیدن بذرهای یأس در جان مردم و جامعه ما نیست؟ و مگر كسی كه حكمت حسینی را می شناسد مأیوس می شود؟ این دشمن است كه باید مأیوس شود. چراكه در حكمت حسینی یأس وجود ندارد.
«روشنی آنگاه می درخشد كه تاریكی یكسره بر آسمان چیره شده باشد» آیا تاریك تر از این داریم كه عبیدالله بن زیاد و از آن بدتر یزید رئیس مملكت اسلامی باشد؟ و یزید و عبیدالله با آن همه صفات زشتشان كه فكر می كنم بدی همه بدان عالم با همه خصوصیاتشان در آنها جمع شده بود، حاكم شده بودند. متأسفانه بعضی از ما در این شرایط مأیوس می شویم، در اوائل انقلاب كه بنی صدر رئیس جمهور بود، با بعضی از دوستان دور هم می نشستیم، می گفتیم كه ای عجب! انقلاب از دست رفت ولی حالا به گفته خودمان می خندیم كه چیزی از دست نرفت. شما آن چه در كربلا می بینید این است كه سیاه تر و ظلمانی تر از زمان یزید نیست، ولی درخشان ترین زمان هم برای نشان دادن اسلام همان زمان است و درخشش حسین(ع) همه را برای حاكمیّت حق امیدوار می كند. هیچ وقت نگوییم كه قصه تمام شد. رضاخان قلدر كه بر سر كار آمد عدّه زیادی گفتند، تمام شد، دیگر ریشه دین برای همیشه از این كشور كنده شد. مگر زمان رضاخان غیر از این بود؟ ولی باید دین را در یك حوزه دیگر نیز تمرین كرد، یك عدّه هم ایستادگی كردند و گفتند، رضاخان كه تا حالا نیامده بود، حالا حسین (ع) یك بار دیگر قدرت نمایی می كند. رضاخان خانه هایی كه در آن به صورت مخفیانه عزاداری می كردند، از بین می برد، ولی این را بدانید اگر آن جلسات سوگواری پنهانی زمان رضاخان قبل از اذان صبح برای اباعبدالله (ع) نبود ما امروز نمی توانستیم به حسین (ع) در این فضای معنوی دست پیدا كنیم، حسین (ع) بود كه رضاخان را در هم شكست.
حسین(ع) می فهمد و می فهماند كه بزرگی را در حوزه های جدید نیز می توان یافت و نباید در غم خاكستر شدن آنچه بود، حال و آینده را نیز به خاكستر مبدّل كرد.
آیا این موضوع را حسین(ع) به ما یاد داده است كه معاویه و یزید نباید آن چنان غمِ وجودشان را به دل ما بیندازند كه ما حال و آینده مان را خاكستر كنیم. شما این روایت ها را مطالعه كنید، ببینید آیا اباعبدالله (ع) تا قیام قیامت را می دید؟ امام حسین(ع) كربلا را به گونه ای به وجود نیاورده كه سر و ته آن یك روز تمام شود، این طور فكر كردن چشم بستن به واقعیت كربلا است، حال آیا انصاف است كه شما حسینی ها، كربلایی نگاه نكنید و امیدوار به حیات دینی در روی زمین نباشید؟ چراكه ما حسین(ع) و قرآن داریم و هر روز اسرارشان بیش از پیش روشن می شود، آیا این واقعیت هایی كه حالا از كربلا روشن شده است، 50 سال پیش هم بود؟ خیر نبود، هر چه به جلو برویم كربلا بیشتر می درخشد، چراكه ما قبلاً امام خمینی(رحمه الله علیه) را نداشتیم و حالا داریم و دیدیم كه چگونه حسین وار عمل كرد و پیروز شد. چون او از حسین (ع) آموخت كه بزرگی را در حوزه های جدید نیز می توان تمرین كرد.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا اباعبدالله وَعَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِكَ ﴾
﴿ عَلَیْكَ مِنّی سَلامُ اللّهِ اَبَدًا ما بَقیتُ وَ بَقِی اللَّیْلُ وَ النَّهارُ ﴾
﴿ وَلاجَعَلَهُ اللّهُ اخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِكُمْ ﴾
قبل از هر چیز برای خودم و عزیزان از حضرت اباعبدلله(ع) كه مقام ظهور رحمت حق است، این تقاضا را دارم كه اولاً: به ما كمك كنند كه وقتی قلبمان به زیارت آن حضرت می رود، زائرانه این زیارت را انجام دهد و واقعاً قصد زیارت آن حضرت را بنماییم، ثانیاً: «وَلاجَعَلَهُ اللّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزیارَتِكَ» و همواره در عهد و زیارت حسینی باشیم.
قبلاً نیز عرض شد كه كربلا از طریق یك امام معصوم تدوین شده است. و بنده تقاضا دارم كه از این نكته غفلت نكنید، همچنان كه قرآن كریم از طریق خدای حكیم - مِنْ لَدُنْ حَكیم- ظاهر شده است، كربلا هم از طریق یك امام معصوم -كه قلبش قرآن است- ظاهر شده است. پس همچنان كه قرآن ظاهر و باطنی دارد تا هفتصد بطن، عیناً كربلا و سیره ائمهh هم، بطن هایی دارد و همچنان كه اگر فقط به ظاهر قرآن بسنده كنید،كم ترین ثواب و نتیجه نصیبتان می شود، در مورد كربلا نیز همین موضوع صدق می كند. درست است كه قرآن این قدر بركت دارد كه نگاه به خطوطش هم ثواب دارد، ولی این قرآن نیامده كه فقط به خطوطش نگاه كنیم، كربلا هم، بطن و اَبْطَن و بُطونِ بعد از بطون دارد. اگر روی این قضیه التفات دارید حالا این مهم پیش می آید كه نگاهمان به كربلا - مثل نگاهمان به قرآن - نگاهی باشد كه طلب ارتباط با بطن های پنهانی و نهانیش را داشته باشد.
پس با این مقدمه تقاضا دارم از تأكید بنده بر این نكته غفلت نكنید كه كربلا سِرُّاللّه است. حتماً با این دید به آن نگاه كنید تا آهسته آهسته به لطف الهی اسرار آن برای شما پیدا شود. سرّ؛ چیزی نیست كه قلب بتواند در یك كلمه، در یك روز و بالای یك منبر، بگیرد. این ها كه ما می گوییم همه اش اشاره است تا بلكه انسان خودش بتواند آن سرّ را به دست آورد. اگر به كسی بگویید از كربلا چیزی بگوید، ممكن است بگوید چیزی برای گفتن ندارم. ولی اگر بگویی: چقدر به آن باور داری؟ می گوید كه شدیداً باور دارم. اصلاً سرّ یعنی همین، شما اگر بخواهید تفسیر قرآن بگویید، آنچه كه می گویید نسبت به آنچه كه قلب می گیرد خیلی كم است، با توجه به این نكات است كه من هم در حدّ توان، اصرار به نظركردن عمیق به كربلا دارم ولی ابداً امید ندارم كه با چند كلمه بتوانم حق مطلب را ادا كنم، شاید كلمات من تنها اشاره ای باشد به این كه بفهمیم كربلا تدوین صحنه همه حیات بشر است كه توسط وارث آدم تا خاتم، صورت پذیرفته. چرا مستحب است شما زیارت وارث بخوانید؟ برای این كه شما در زیارت وارث متوجّه هستید كه همه پیامبران سرّالله هستند و كربلا وارث و حاصل تمام اسرار پیامبران است، روی این مطلب باید وقت و دقت قلبی گذاشت تا به خوبی بتوانیم كربلا را درك كنیم و مواظب باشیم این فهم قلبی از دست نرود.
شما نگاه یك انسان عمیق دقیق و لطیف القلب را به وجود امام زمانg ببینید، اگر كسی این نگاه عمیق لطیف را نداشته باشد به راحتی وجود امام را منكر می شود. اگر كسی، قلبش شدیداً سقوط كرد، نه تنها چیزی از وجود امام زمانg را نمی شناسد، بلكه آن هایی هم كه یك معنویت و ارتباط خاصی با حضرت دارند، از منظر این فرد، آدم های جاهلی جلوه می كنند. در موردكربلا نیز همین طور است، خطر این كه ما كربلا را نفهمیم خیلی زیاد است، هر قدر آدم حسی شود، از كربلا چیز كمتری خواهد گرفت و نتیجه اش این است كه آهسته آهسته ارادتش كم می شود. اگر ارادت كسی به كربلا كم شد، پاره ای از رسالت را نمی تواند بفهمد، چون «حُسَینُ مِنّی» را متوجّه نمی شود و نمی فهمد كه «مِنّی» یعنی او قسمتی از رسالت رسول اللهf است. بنابراین عزیزان به دنبال این باشید تا بفهمید این «سرّالله بودن كربلا» چیست؟ و چرا ملائكه تا قیام قیامت برای كربلای حسین (ع) می گریند؟ و این تازه، یك بُعد ماجراست. چرا همه ائمه و پیامبران به كربلا نظر دارند؟ من ابداً نمی خواهم بگویم كه این مطالب را بدون دلیل بپذیرید، آنچه كه از ما خواسته اند معرفت مناسب با آن واقعیت است، ولی وقتی واقعیت بزرگ است و دارای اسرار غیبی است نباید آن سرسری گرفته شود.
ناامیدی از خویشتن بدترین بلایی است كه اگر به جان انسان بیفتد همه وجود او را در هم می پیچد. در این حال گمان می كنیم شرارتِ دشمن است كه ما را می رباید و به وحشت می اندازد و می پنداریم دست های قدرت دشمن است كه ما را به زوال می كشاند، درحالی كه چون ما از خدای عالَم و آدم، غافل شده ایم خود را به دامن شراره های دشمن می سپاریم و نهضت حسینی از آن ناگفتنی هایی است كه این مسئله را به ما آموخت و راهی بود تا انسان در این بلا گرفتار نشود، و نه تنها عناصر كوچك وحشت، كه بزرگترین حیله های خشونت بی تأثیر گردد.
اگر انسان امید رسیدن به هدفی را كه می طلبد، نداشته باشد به تضاد می افتد، چراكه از طرفی این هدف را می خواهد و از طرف دیگر نمی تواند آن را به دست آورد. و این حالت خیلی كشنده است چون انسان می پندارد این شرارت دشمن است كه او را می رباید و وی را به وحشت می اندازد. این یك پندار بسیار خطرناك است. اولین سؤالی كه باید برای شما پیش بیاید این است كه آیا آنچه ما را در حوادث می شكند، پیچیدگی حادثه است یا از دست دادن امید ایستادگی در مقابل پیچیدگی حادثه؟ آیا فكر كرده اید كه امام حسین(ع) در خود چه دید كه این همه توصیه برای نرفتن به كوفه و پیش بینی های به ظاهر صحیحی كه اتفاقاً همان طور كه آن نصیحت كنندگان به امام می گفتند واقع شد - به معنای شكست خوردن- را به چیزی نمی گیرد و حركت خود را آغاز می كند؟ این سرّ عجیبی است كه امید داریم به حق حسین (ع) برای ما روشن شود. اگر تاریخ را خوب مطالعه كرده باشید می بینید كه همه متفكران مذهبی زمان، مثل ابن عباس و عبدالله بن جعفر و ابن حنفیه به امام حسین(ع) گفتند: «حسین! اگر به كوفه بروی كشته می شوی» «حسین! اگر می روی لااقل به طرف عراق نرو»، «حسین! اگر می روی، لااقل زن و فرزندانت را نبر». حسین(ع) چه چیزی در خودش می بیند و چقدر به پشتیبانی حق در مسیری كه برای احیاء دینِ حق انتخاب كرده، اطمینان دارد كه همه این پیشنهادها را به چیزی نمی گیرد؟ حضرت در پاسخ می فرمایند: «شما ناصح خوبی برای ما بودید» نفرمودند: «شما دروغ می گویید» آنها هم دروغ نگفتند، مگر به حضرت نگفتند كه خودت را می كشند و زن و فرزندت را اسیر می كنند و مگر این طور نشد؟ چه چیزی فوق حادثه هاست كه حسین(ع) چنین توانی را در خودش می شناسد كه فوق حادثه ها و تحلیل ها زندگی كند؟ كسی كه به الفبای كربلا نزدیك شده به این نكته توجه دارد كه این دشمن نیست كه شرارت هایش، انسان را می رباید، بلكه این انسان است كه طعمه شرارت دشمن می شود و چون از خدای عالم و آدم غافل شد، خود را به دامن شراره های آتش دشمن می سپارد.
كمی فكر كنید ببینید، طبیعی ترین موضع گیری در حادثه كربلا این بود كه اباعبدالله(ع) در آن جا بگوید كه ما تسلیم شدیم و موضوع تمام می شد. او چه چیزی می بیند كه می گوید اولاً: تسلیم نمی شویم و ثانیاً: تا آخرین نفس می جنگیم؟ تا آخرین نفس جنگیدن اباعبداللهu، غیر از تا آخرین نفس جنگیدن رزمندگان ما در جبهه هاست! رزمندگان ما جلوی خودشان، تمام یاران راكشته نمی دیدند و همه قدرت را در دشمن نمی دیدند هرچند مطمئناً جبهه های ما از یك زاویه ظهور «كُلُّ یَوْمٍ عاشُورا» است، ولی ما در متونمان داریم «لا یَومَ كَیَوْمِكَ یا اَباعَبْداللّه». ای حسین هیچ روزی مثل روز تو نیست.
كربلا وسعت دیگری را می خواهد نشان دهد، دشمن می خواست به باور حضرت این مطلب را بنشاند كه تحرك شما هیچ فایده ای ندارد ولی حضرت امام سجاد(ع) كه حركت امام حسین(ع) را خوب می شناسد فرمودند: ما رفتیم كربلا و با پیروزی برگشتیم. این دیدگاه را نگاه كنید! دیدگاهی است كه عرف سیاسی و معادلات بشری آن را نمی فهمد و نمی پذیرد و حسین(ع) هم می داند كه این فرهنگ، فرهنگی فوق معادلات سیاسی است. نوع نگاه امام حسینu مثل نگاه مختار ثقفی نبود. مختار وقتی كه دید محاصره دارالعماره سه ماه به طول انجامید به افراد لشكرش گفت اگر درب دارالعماره را باز كنند ما را می كشند، پس بیایید حمله كنید تا كشته شویم، 14 نفر از افراد پشت به پشت هم دادند، كشتند تا كشته شدند. این دیدگاهی است كه می گوید حالا كه ما را می كشند پس ما هم می كشیم تاكشته شویم، در حالی كه در دیدگاه اباعبدالله(ع) تمام حركت، حیات فرهنگی است، اباعبدالله(ع) می آیند روی بلندی می ایستند و فریاد می زنند: «هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنی»، آیا حضرت نمی دانست كسی نیست كه به او یاری برساند و اگر كسی می آمد مگر چند نفر می آمدند؟ بله او می دانست، ولی فرهنگی را پایه گذاری می كنند تا انسان را فوق تحلیل های سیاسی عافیت طلبانه، و فوق تحلیل همه جبهه های غیردینی و جبهه های دینی غیرحسینی، بكشاند.
شما می بینید در كربلا بزرگترین حیله ها واقع شد و نهضت حسینی و حكمت حسینی مقابله با این حیله هاست. قوی ترین، منظم ترین، كلاسیك ترین و مستمرترین حیله توسط عُبیدُاللّه بْنِ زیاد سیاستمدار جهان آن روز در كربلا پیاده شده است. عبیدالله، پسر زیاداست، زیاد، متفكر عرب است، سعی دارد ظاهرش را مذهبی و قرآن خوان نشان دهد. او حتی در برخورد با اسراء اهل بیت به آیه قرآن تمسك می جوید. سعدابن ابی وقاص صحابه پیامبر و پسرش، عمربن سعد كه از تابعین به حساب می آید، امام جماعت شهر هستند و در ظاهر آدم های مقدّس به تمام معنایند. شما فكر نكنید كه حسین(ع) بایك عدّه آدم بی تربیت و نفهم روبه روست و چنین افرادی حادثه كربلا را به وجود آوردند. این ها همه اش مظلومیت كربلاست كه دشمنانش به زبان و آداب دین سعی می كنند ظاهر شوند ولی موفق نمی شوند تا نقشه خود را كامل پیاده كنند.
شما در تحلیل حركت امام حسین(ع) مواظب باشید آنارشیست گری را با نهضت حكیمانه حسینی یك شكل ندانید، «آنارشیست» در اصطلاح سیاسی به كسی گفته می شود كه حق یا باطل، همین كه انسانی را ظالم دانست سریعاً او را می كشد. در حركت آنارشیستی حكمت و همه جانبه نگری نیست، یعنی تئوری شخصِ آنارشیست این است كه ما باید قوی شویم وكسی را كه به نظرمان ظالم رسید بكشیم. شما افراد انقلابی را كه در مقابله با دشمنشان حكمت و همه جانبه نگری ندارند ملاحظه كرده اید. در تاریخ نظر كنید، ببینید هر كس شعور و حكمت مبارزه با ستم را در دستگاه دینی -كه تجلی آن حسین(ع) است- نداشته باشد، با انگیزه مقابله با ستم، ثناگوی ستمگر می شود!! با امید شكستِ ستمگر، به پای ستمگر سجده می كند!! نمونه بارز آن، كشورهای شوروی سابق است، این ها امروز در اروپایی شدن از همدیگر سبقت می گیرند. بسیاری از شخصیت های زمان شاه كه نظام شاه را اداره می كردند اول ماركسیست بودند، این ها جزء مخالفین شاه بودند ولی پس از مدتی ثناگوی شاه می شدند. برخی از روشنفكرهای زمان ما كه حسینی نیستند، چون قدرت را در آمریكا می بینند - علی رغم عقیده شان- قبله گاه شان آمریكا شده است. در حكمت حسینی است كه شمشیر بُرّان نه تنها، انسان حسینی شده را ساقط نمی كند، بلكه می پروراند. و انسان های ضد ظلمی كه معنی به كار بردن حكمت را در كنار طلب عدالت نمی شناختند، خودشان طعمه آن ظلم شدند و در دستگاه ظالم قرار گرفتند. (قبل از انقلاب یك كاریكاتور سیاسی پر پیامی بود؛ موشی را نشان می داد كه تراكتی به دست گرفته بود و بر روی آن عكسِ گربه ای را كشیده بود. یعنی نظام شاه، كاری كرده كه قربانیانِ نظام او ثناگوی نظام و فرهنگ شاهی شده اند). و من می خواهم بگویم غیر از حكمت حسینی، همیشه همین طور است.
خود كامگان، به هنگام ناامیدی ما، از خویش شدت عمل نشان می دهند و حسین(ع) ماورای خود كامگی دشمن، او را بررسی و وارسی می كند تا به زانویش در آورد. اما هشدار! و صد هشدار كه نهضت حسینی حكمتی است بسیار دقیق. مواظب باش خود را فریب ندهی و هر حركت ضد ظلمی را شبیه نهضت حسینی ندانی كه «حكمت حسینی» لازمه «نهضت حسینی» است و كسی كه آن حكمت را نیاموخته چگونه می تواند با انگیزه مقابله با ظلم، دشمن را به زانو در آورد و خود در مقابل او به زانو در نیاید. همواره دیده ای و باز هم خواهی دید كه در حركت های تند و شتاب زده و عاری از حكمت حسینی، انسان ها بیش از آن كه دشمن را به زانو در آورند خود در مقابل دشمن به زانو در می آیند. پس هشدار! و هرگز غفلت نكن كه نهضت حسینی با حكمت حسینی همراه است.
نظر ما این است كه حضرت اباعبدالله(ع) عبیدالله و یزید را به زانو در می آورد، چون نقشه هایشان را از بین برد، آنها قدرت خویش را در نومیدی حسین(ع) از قدرت خویش جستجو می كردند و اشتباه فهمیده بودند. در تاریخ خوانده اید كه عبیدالله به جایی رسید كه گفت خدا شمر را لعنت كند، او مرا تحریك كرد، بعد هم از عمرسعد، تنفر خود را اعلام كرد. همچنان كه قبلاً هم عرض شد؛ از همه چیز عجیب تر، وقتی قافله كربلا به شام رسید جمله یزید این بود كه خدا عبیدالله را بكشد، اگر پسری از من مرده بود بهتر از این بود كه حسین كشته شود. این كار و فرهنگ حسین(ع) است كه دشمنانش را به زانو در آورد و آن ها را از نظر فرهنگی بی هویت كند. من و شما ابداً با كشته شدنِ عادی نمی توانیم این كار را بكنیم اما با حكمت و روش حسینی می توانیم. او می داند كه باید دشمن را بررسی كرد كه چگونه به زانو در می آید و چه چهره ای پشت این اسلحه ها پنهان كرده و چه ضعفی را پوشانده است.
اهل دل می دانند و اعتقاد خود من هم این است كه اسم نهضت حسینی را باید «فَصُّ حِكْمَةٍرَحیمِیَّةٍفی كَلِمَةٍحُسَیْنِیَّةٍ» گذاشت. یعنی باید از جان و دل تلاش كنیم تا بفهمیم این حكمت بلورین، در دل این حركات، چگونه است. شما دیده اید كه یك لباس حریر هرچه نازك تر، ظریف تر و غیر مرئی تر است، قیمتی تر است. گوهر بلورین حكمت حسینی هم چنین است كه دارای حقیقتی است نامرئی و متعالی كه در دل حركات و گفتار حسین (ع) پنهان است. حكمت حسینی را دیدن، حتماً نتیجه می دهد به شرطی كه حسینی عمل كنیم. ولی هر حركت ضد ظلمی، حكمت حسینی نیست چراكه حكمت حسینی لازمه نهضت ضد ظلم حسینی است.
كسی كه حكمت حسینی را نیاموخته، چگونه با انگیزه مقابله با ظلم می تواند دشمن را به زانو در آورد و خود در مقابل دشمن به زانو در نیاید؟ اصلاً متعجب نشوید كه بسیاری از دشمن ستیزان، پس از مدتی مدیحه گویان دشمنشان می شوند، در كربلا آن شخص گوشواره فرزند امام حسین(ع) رامی كَند، و گریه می كند، فرزند امام به او می گوید چرا گریه می كنی؟ می گوید: برای مظلومیت شما، دوباره می گوید: پس چرا گوشواره را می كَنی؟ می گوید: اگر من گوشواره را نكنم، یك نفر دیگر این كار را می كند!! یعنی حیطه شخصیت غیر حكیمانه چنین است كه هم می خواهد رئیس خود را راضی كند - با كشتن حسین(ع) - و هم می داند این كارش خلاف آن باوری است كه دارد.
«تضاد بین عقیده و عمل» یكی از مسائل مهم تاریخ است كه در كربلا اتفاق افتاده است. عقیده اش این است كه حسین بن علی«علیهماالسلام» فرزند پیغمبرf است و این ها فرزندان رسول خدا هستند، مظلوم هستند، حقّ می گویند و حقّ حكومت با آن هاست، ولی عملش این است كه آن ها را بكشد. چرا بكشد؟ برای این كه از دست خودش راحت شود. این چه حسینی است كه نمایش دهنده خباثت كسی است كه تضاد بین عقیده و عمل پیدا كرده و به این مرحله رسیده است كه حسین (ع) را بكشد، تا آیینه را بشكند، یعنی حال كه خود را نمی تواند حسینی كند، لااقل آیینه نمایش خباثت وجودی خود را كه ضد عقیده اش می باشد بشكند. شما باید خیلی دقت كنید، این قصّه همیشه و همه وقت اتفاق افتاده است، وقتی كسی حسینی نباشد ضد عقل خودش عمل می كند. همین امروز هم؛ آن هایی كه قبله شان آمریكا است خبیث بودن آمریكا را می دانند، ولی چاره ای جز مدیحه سرایی ندارند و اگر میدان عمل پیدا كنند چنان مدیحه سرایی برای آمریكا می كنند كه برای امام زمانg نخواهند كرد. این مسئله را شما باید در كربلا ببینید، حسینی باشید و حكمت حسینی را بشناسید تا نجات پیدا كنید و بدانید كه فقط روح ضد ظلم داشتن برای نجات از چنگال ظالم كافی نیست.
نكته دیگر این كه؛ فكر می كنید اسلحه برای كشتن است یا برای ترساندن؟ اصلاً معنی اسلحه ها در چیست؟ - مقدمه بحث را دقت داشته باشید- اسلحه ای كه بكشد بی آبروست، اسلحه ای كه بترساند آبرومند است. همیشه جبّاران دوست داشتند كه اسلحه هایشان بترسانند و حیات همه حكومت های غیر انسانی، چه حكومت های مدرنیته امروز، چه حكومت های فئودالیته و چه حكومت های دیكتاتوری، حیات همه حكومت های ظالم، ترساندن به وسیلة اسلحه است. حیات امروز دنیا به برق اسلحه هاست نه به اِعمال قدرت آن ها. حالا به كربلا نگاه كنید؛ در كربلا درست عكس این بود. كربلا، اسلحه ها را مجبور كرد كه به كار بیفتند. شمشیری كه از دور برق بزند، انسان را می ترساند و سرِ جای خود می نشاند ولی كربلا شمشیرها را مجبور به بریدن كرد. یكی از شعارهای حضرت این بود: «فَیاسُیُوفُ خُذینی»، ای شمشیرها فرود آیید و مرا بگیرید! در نهضت حسینی دیگر اسلحه های دشمن قدرت ندارند. مگر عبید الله بن زیاد چند نفر از مردم كوفه را كشت كه همه را برای جنگ با حضرت حسینu روانه كربلا كرد؟ وقتی كه در كوفه اعلام كردند كه همه باید به جنگ حسین (ع) بروند شخصی به كوفه آمده بود تا قرضش را بگیرد و برگردد. به او گفتند: چه كار داری، گفت: آمده ام قرضم را بگیرم، دیدند كه اگر او را بكشند، هیچ دردسری به وجود نمی آید. چون كوفه مثل بیشتر شهرهای آن زمان، قبیله ای بود هر كس را می كشتند با قبیله او درگیر می شدند و این شخص نه قبیله ای داشت و نه پشتیبانی، لذا او را كشتند و جسدش را به دیوار شهر كوفه آویزان كردند و گفتند؛ هركس به جنگ با حسین(ع) نرود چنین سرنوشتی دارد. دقت كنید این ها یك نفر را كشتند ولی همه ترسیدند. یعنی اسلحه ها بیش از آن كه بكشد، ترس را به دل كوفیان می اندازد و در حكمت حسینی این مسئله خوب روشن شده است كه قدرت و آبروی اسلحه ها تا حدّ ترساندن است، ولی وقتی بریدند معلوم می شود قدرتی ندارند.
تا حكمت حسینی در صحنه حیات بشر نیاید، آینده از آن شما نیست و آینده حتماً از آن شیعیان واقعی است كه به حسین(ع) اقتدا كرده اند، چراكه در فرهنگ شیعه، اسلحه ها كاره ای نیستند. یزید نفهمید كه پدرش - معاویه- چگونه این همه مدت حكومت كرد، معاویه با برق اسلحه ها حكومت كرد، ولی یزید اسلحه ها را به كار انداخت و كار خود را خراب كرد و یا بگو حسین(ع) شرایط را مساعد دید و یزید را از تعادل خارج كرد و لذا او را مجبور كرد تا اسلحه هایش را به كار اندازد.
در نهضت حسینی، دیگر اسلحه های دشمن، قدرت حكومت ندارند، چون دشمنِ حسین(ع) نمی تواند آن ها را از دور نشان دهد و رعب ایجاد كند، بلكه این تن اصحاب كربلاست كه خود را به اسلحه ها می زنند تا روشن شود آن وقت كه انسان خود را به خدا باخته باشد، چقدر اسلحه ها بی رمقند! آری وقتی انسان از بی معنایی خود نگران شد، دیگر برق اسلحه های از دور به نمایش در آمده، نمی توانند او را در سایه بی معنای ترس، پوچ و بی معنا كنند، بلكه فریاد بر می آورد «فَیاسُیُوفُ خُذینی» ای شمشیرها مرا بگیرید.
بعد از واقعه عاشورا از یكی از لشكریان عُمر سَعد پرسیدند كه شما چطور فرزندان رسول خدا را كشتید؟ در جواب می گوید: ما با كسانی روبه رو بودیم كه زیر بار هیچ تعهدی با یزید نمی رفتند و به شدت ایستاده بودند تا كشته شوند، عمرسعد با تعجب می پرسد: چرا می گویید كه ما این ها را كشتیم؟ این ها خودشان را به اسلحه های ما زدند...
من و شما از چه چیزی می ترسیم؟ ممكن است كسی از این بترسد كه امشب غذا به دست نیاورد، یا حقوقش زیاد نشود، یا بترسد كه از اداره بیرونش كنند، یا همه مردم شهر بگویند او آدم بدی است، و یا او را بكشند! چنین كسی اصلاً شیعه نیست. شیعه كسی است كه می فهمد بی معنی شدن حیات یعنی چه؟ و تمام نگرانی و تلاش او آن است كه حیاتش بی معنی و پوچ نباشد، كه كل مباحث «كربلا مبارزه با پوچی ها» هم روی این محور است.
انسان ها اگر در فرهنگ اسلام نمانند، بی معنا خواهند شد. دیده اید كه بعضی ها چقدر بدبختند، می بینید كه طرف چقدر خوشحال است از این كه وقتی دیروز از اداره به خانه می آمد رئیس اداره خنده ای كرد، كه یعنی من از تو راضی ام! آیا این فرد می تواند معنی زندگی را بفهمد تا از بی معنی بودن بترسد؟ این ها نمی توانند كربلا را بفهمند. اول باید متوجّه باشیم كه بی معنی بودن، همه خطر یك زندگی است. دیده اید كه درس می خوانید، كار می كنید، خانه داری می كنید، اداره می روید، كتاب می خوانید، ولی آن معنا و حرارتی كه تو را در انسانیّت قائم نگه دارد، وجود ندارد، آیا از خودتان سؤال نمی كنید كه چرا زندگی و عمل ما، حرارت صعود انسانی را ندارد؟ باید برسیم به آن جایی كه بدانیم برای همه مان خطر بی معناشدن وجود دارد. چه چیزی به ما اجازه نمی دهد كه بلند شده و اراده ای آهنین در پیش گیریم؟ می ترسیم.... به عنوان مثال: اگر كسی بگوید می خواهم دقیقاً اسلام را رعایت كنم تا حدّی كه اگر در جلسه ای نشستم و دیدم غیبت می كنند، بلند شوم، آبرویم هم كه برود، اشكالی ندارد. حالا وقتی در چنین شرایطی قرار گرفت چرا جرأت نمی كند؟ برای این كه جوّ او را می گیرد، سایه ترس از این كه به او بگویند اُمُّل است، اجازه نمی دهد تا او یك انتخاب انسانی بكند. حالا شما حساب كنید برق اسلحه ها نمی گذارد كه انسان انتخابی بكند مناسب آنچه باید بكند. بنابراین فقط كسی كه از بی معنا شدن می ترسد می تواند كاری بكند كه از سایه سیاه اسلحه ها نترسد. یادتان باشد كه سایه اسلحه ها در هر زمان یك معنا می دهد. امروز؛ اراده انسانی جهان زیر سایه ترساننده اسلحه ها سقوط كرده است و حسین(ع) است كه می تواند جهان را نجات بخشد. اگر كسی از مرز ترسِ از قدرت ها فراتر نرود، مدیحه سرای قدرت هاست. اوایل انقلاب همه افراد، یك معنای عالی از حیات داشتند، بعضی از عزیزان می گفتند كه ما در زمان شاه خیلی فعالیت دینی كردیم ولی در این زمان كار برایمان خیلی معنا دارد و معنی خودمان را در كار برای این انقلاب احساس می كنیم، همه همین طور بودند. وقتی انسان شجاعت حسینی پیدا كرد، نفس كشیدنش هم معنادار خواهد بود. حالا برعكسش كنید، اگر كسی ترسید، دیگر چه تعبیری برای او می شود به كار برد و چه معنایی برای خود می شناسد؟ ترس از سایه ها را ترس وَهْمی گویند و چقدر زندگی بی معناست وقتی ترس هایش وَهمی و بی معنا شد.
آری، وقتی انسان از بی معنایی خود نگران شد، دیگر برق اسلحه های از دور به نمایش در آمده، نمی توانند او را در سایه بی معنای ترس، پوچ و بی معنا كنند، بلكه فریاد بر می آورد كه «فَیاسُیُوفُ خُذینی»، ای شمشیرها مرا در بر گیرید. حسین(ع) در كربلا می گوید: ای عبدالله بن عباس، درست می گویی كه اگر من به كربلا بروم كشته می شوم ولی ای متفكرِ مذهبی غیرحسینی، تو در مكه، یعنی محل اجتماع سیاستمداران مذهبیِ آن زمان، چه می كنی كه اگر من هم كار تو را بكنم بهتر از آن كاری كه در پیش دارم به حساب آید؟ همه آن ها هم قبول داشتند كه یزید و معاویه فاسق اند ولی حالا چكار می كنند؟ هیچ. ای عبدالله بن زبیر، مصعب، عبدالله بن جعفر، عبدالله بن عمر، عبدالله بن عباس، شما این جا در مكه چه كار می كنید؟ حالا كه یزید بد است، ما هم دور هم زیر سایه كوه بنشینیم و بگوییم یزید فاسق است، همین و بس! بلای روشنفكریِ از حسین(ع) جدا مانده، خود خوردن است و چون شمع زیر سایه افكار خود هیچ و پوچ شدن. اكثر مذهبی های انقلابی در زمان شاه به پاریس رفته بودند، چون در ایران آن ها را می كشتند، امام خمینی(رحمه الله علیه) هم به پاریس رفتند، امّا امام به ایران آمدند و بسیاری از روشنفكران برنگشتند. به نظرمن در دوران تاریخ جدید یكی از نكته هایی كه امام فرمود این بود كه ای روشنفكران، اگر از مرگ بترسید، دائم سیاست ها و تئوری های خودتان را بلغور می كنید و در زیر این جملاتِ نظری ضد رژیم خفه می شوید. امام(رحمه الله علیه) تعداد زیادی از روشنفكران ما را نجات داد، شما نگاه كنید، الان در كشور ما، عده ای روشنفكر هستند، ولی حسینی نیستند، جوانان عزیز ما بدانند كه یكی از خطرات بزرگی كه در كنار ما خوابیده، این است كه ما روشنفكر بشویم ولی حسینی نشویم. عبدالله ابن عباس را كه متفكرترین شخصیت آن زمان است در نظر بگیرید، او از جبهه حسین بیرون است. شما حرف هایش را در تاریخ مطالعه كنید، همه حرف هایش درست از كار در آمد ولی در زندگی روشنفكری خود بدون هیچ كار اساسی مُرد. جناب آقای ابن عباس! توچه كردی؟ یزید فاسق است كه چی؟ ایستادی و گفتی یزید فاسق است و دور هم نشستید و از سایه ها هم ترسیدید و مردید، هیچ كاری هم برای بشریّت نكردید. امام حسین(ع) گفت: یزید فاسق است، اما به بشریّت راه نجات را نشان داد، روشنفكری كه حسینی نیست در همان پوچی كه یزید مرد، می میرد.
خدایا! به حق حسینu اسرار كربلا را از ما مپوشان و نور حسین(ع) را در زندگی ما بیفشان تا با حكمت حسینی نهضتی برای نجات بشر برپا كنیم و شرایط را برای ظهور نور چشممان آماده نماییم.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا اباعبدالله وَعَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِكَ ﴾
﴿ عَلَیْكَ مِنّی سَلامُ اللّهِ اَبَدًا ما بَقیتُ وَ بَقِی اللَّیْلُ وَ النَّهارُ ﴾
﴿ وَلاجَعَلَهُ اللّهُ اخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِكُمْ ﴾
مطلب عمده ای كه در خصوص كربلا همواره باید متوجّه باشیم و در هر جلسه متذكر آن شویم، این است كه كربلا اسرار و عمقی دارد كه نباید آن اسرار را نادیده گرفت. همین طور كه قرآن باطنی دارد و حیف است كه فقط در حدّ ظاهرِ قرآن از قرآن استفاده كنیم، كربلا هم باطنی دارد و نوری است برای حیات كلی انسان و حیف است كه شرایطی فراهم نشود تا به باطن این واقعه بزرگ الهی نزدیك شویم، و اساساً هر قدر جامعه سطحی شد، به سطح واقعه كربلا مشغول می شود و اگر خیلی به سطح واقعه كربلا نزدیك شد این دُرّ گرانمایه را آهسته آهسته زمین می گذارد و لذا از بهترین درجه هدایت محروم می شود. كربلا سرُّالله است، باید آماده شد تا خداوند سرّ الهی را آرام آرام به قلب ما برساند. اگر سرّ در كلام آمد، سرّ نیست و اگر سرّ است دیده سرّبین باید آهسته آهسته گشوده شود.
در نهضت حسینی، حكمت و بصیرت نهفته است و در این نهضت یك تن، یك فرهنگ است و همه چیز، و در طرف مقابل این نهضت سی هزار تن، هیچ اند هیچ، و همین بینش است كه توان رویارویی را به ملت ها خواهد داد، چون آن كه بیشتر اسلحه دارد زودتر از طریق انبوه اسلحه هایش به سوی مرگ می رود. پس در حكمت حسینی یك جان نیست در مقابل جان ها، تا ترس، جایگزین هر انتخاب منطقی شود، یك حكمت است كه از زمین و زمان و گوشت و خون گذشته است تا ماوراء همه این ها، انسان را از پوچی برهاند و در این حال «ترس» دیگر محو می شود و برق اسلحه های از دور به نمایش درآمده دیگر نمی توانند حكومت كنند، بلكه مجبورند نزدیك شوند و تن ها را بشكافند و سرها را بِبُرَند تا معلوم شود از آن ها كاری برنمی آید و ایجاد ترس كه همه قدرت اسلحه ها است جایی پیدا نخواهد كرد. آری اسلحه ها را برای ترساندن ساختند و نه برای بریدن و حالا در كربلا اسلحه ها؛ بریدند و شكافتند ولی نترساندند و كربلا یعنی ماوراء ترسِ دروغینِ اسلحه ها، آنچه باید اراده شود، اراده می شود.
در كربلا دو جبهه روبه روی هم هستند؛ یكی جبهه حكیم ترین انسان ها و دیگری جبهه انبوه آدم های بی حكمت. جبهه حكیمانه ای كه از جسم و پوست و گوشت و استخوان و زمین و زمان می گذرد و برق اسلحه ها متوقفش نمی كند و در نتیجه وقتی اسلحه ها نتوانست انسان را در این جبهه متوقف كند، انسان می تواند آنچه را كه باید اراده كند اراده كند. شما به این نكته از حیات و سلیقه و خوی بشری توجه كنید كه بسیاری وقت ها بشر آنچه را كه باید انتخاب كند و می داند كه باید انتخاب كند، انتخاب نمی كند. به عنوان مثال فرض كنید شما می پذیرید كه نماز شب خواندن شأن شماست. وقتی به شما پیشنهاد می شود نماز شب بخوان، اراده می كنید، ولی خوابتان می برد. امّا در حالتی دیگر ممكن است وقتی به شما خواندن نماز شب پیشنهاد شود اصلاً نپذیرید و بگویید: ما از صبح تا شب كار می كنیم، دیگر نمی توانیم برای نماز شب بیدار شویم!! شما در این حالت جرأت انتخاب ندارید كه نمی پذیرید، كسی كه بنا ندارد در جرگه نماز شب خوان ها در آید، او آنچه را باید انتخاب كند، انتخاب نمی كند، ولی آن كه خوابش برد جزء نماز شب خوان هاست. این فردی كه به شما اعتراض می كند كه چرا مرا به افق نماز شب خواندن دعوت می كنی؟ این آدم خستگی روز را بهانه می كند، چون نمی خواهد انتخاب كند.
در مسئله كربلا هم صحبت از این جا شروع می شود: «انسانی كه از برق اسلحه ها نگذرد سایه سیاه ترس، او را درشرایطی قرار می دهد كه نمی تواند انتخاب كند»، نه این كه انتخاب می كند ولی انتخابش عملی نمی شود. كربلا قدرت گذر از سایه ترس را به انسان می دهد، وقتی كه مقتدای شما، امام حسین (ع) شد، یعنی وقتی به این مقام رسیدید كه نظر به او كنید و بگویید «وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَالْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِكُمْ» یعنی من به ملاقات وجود شما آمده ام و طلب تماس با مقام شما را دارم، خدا من را از ادامه تماس با مقام معنوی شما محروم ننماید، در این حال حضرت را به عنوان امام خود انتخاب كرده اید. آنگاه تحقق عهد انسان با امامش، به معنی وارد شدن در دنیای گذر از ترس است.
اگر ما در صحنه كربلا بودیم چه می كردیم؟ وقتی روی این سؤال عمیق شویم ممكن است از خود بپرسیم آیا ما تاب ماندن در كنار امام را داشتیم؟ آیا صرف این كه می خواستیم در كنار امام باشیم كافی بود كه مثل بقیه اصحاب امام عمل كنیم؟ می خواهم بگویم: آری؛ وقتی شما جرأت انتخاب در كنار امام را در آن شرایط به دست آوردید، دیگر بقیه راه را خودِ تصرفات امام حل می كند.
در نهضت حسینی حكمت و بصیرت نهفته است و یك تن یك فرهنگ است و همه چیز، و در طرف مقابل سی هزار تن هیچ اند، هیچ. این قصّه همه تاریخ است و همین بینش است كه توان رویارویی را به ملت ها خواهد داد، به عنوان مثال شما دیدید كه امام خمینی(رحمه الله علیه) توانست در این دنیا درست بماند. شما یك رهبر غیر حسینی در طول تاریخ به من نشان بدهید كه توانسته باشد درست بماند، همه را جوّ رعب اسلحه های مدرنیته به ركوع و سجود در مقابل قدرت دنیا كشانده است. از آن طرف هم در این مسئله غفلت نكنیم، آن كشوری كه اسلحه بیشتری دارد زودتر از طریق انبوه اسلحه هایش به سوی مرگ می رود - كه این خود بحث مفصلی است - به قول یك دانشمند سوئدی «از روزی كه اسلحه های مخوف ساختیم، امنیت خودمان را از دست دادیم، و بعد اسلحه های بیشتر ساختیم تا قدرت اسلحه های مخوف را خنثی كنیم و خودمان قربانی اسلحه ها شدیم» و در نگاهی عمیق به كربلا این قاعده را می توانی ببینی كه چه كسی قربانی اسلحه هایش شد.
در حكمت حسینی یك جان در مقابل جان ها نیست تا «ترس» جایگزین هر انتخاب منطقی شود. آیا می شود شما یك نفر باشید و سی هزار نفر شما را تهدید به مرگ كنند و بتوانید انتخاب برین را عملی كنید؟ مگر در طول تاریخ چنین چیزی به غیر از مكتب حسینی عملی شده است؟ شما قهرمان سازی های دروغین تاریخ را واقعیت ندانید، اگر سایه های اسلحه ها با حكمت حسینی بی مقدار نشوند، اسلحه ها حكومت می كنند و قهرمانان قلابی به فرهنگ بشر تحمیل می گردند. در حكمت حسینی یك جان نیست در مقابل جان ها، تا «ترس» جایگزین هر انتخاب منطقی شود، بلكه هر انسانی خودش را ادامه سلسله حكمت حسینی می بیند و لذا می تواند انتخاب منطقی بكند. تعبیر من همیشه این بوده است كه امام خمینی(رحمه الله علیه) و مقام معظم رهبری هدیه خدا هستند، چراكه توانسته اند با حكمت حسینی سایه ترس اسلحه ها را به هیچ بگیرند. حكمت حسینی است كه توانسته است از زمین و زمان و گوشت و استخوان بگذرد تا ماورای همه این ها، انسان را از پوچی برهاند و در این حال، «ترس» محو می شود و برق اسلحه های از دور به نمایش در آمده دیگر نمی تواند حكومت بكند، بلكه مجبورند نزدیك بشوند، در حالی كه تا دور بودند رعب ایجاد می كردند و در كربلا نتوانستند از دور رعب ایجاد كنند و حسین (ع) را به زانو در آورند.
علت این كه بعضی ها در تحلیل واقعه كربلا مانده اند و یك بُعدی به آن می نگرند، كه بالاخره امام حسین(ع) می خواست كشته شود و یا می خواست حكومت كند، به این دلیل است كه متوجّه نیستند حسین(ع) نمی خواهد خود را به كشتن بدهد ولی طوری عمل می كند كه اسلحه ها مجبورند به حسین(ع) نزدیك شوند. مثل دو نفر قلدر نیست كه به جنگ همدیگر رفته باشند تا آن كه زورش بیشتر است تسلیم كسی شود كه زورش كمتر است. چراكه فرهنگ زور، با زور كنار می آید و شما در تاریخ دیده اید كه یزید از عبدالله بن زبیر نترسید چون عبدالله بن زبیر خود یزیدی است ضد یزید. همان طور كه آمریكا از قدرت هایی كه با او هم افق اند، نمی ترسد، آنها خودشان یك آمریكای ضد آمریكا هستند و عموماً مرعوب آن قدرتی می شوند كه قدرتش از آن ها بیشتر است و به آن پناه می برند. ولی امام خمینی(رحمه الله علیه) این گونه نیست و دفاع هشت ساله نشان داد كه شیعه مرعوب اسلحه ها نمی شود و در مقابل آن ها به سجده نمی افتد. این جاست كه اسلحه ها مجبورند نزدیك شوند و تن ها را بشكافند و سرها را بِبُرند، تامعلوم شود كه از آن ها كاری بر نمی آید و ایجاد ترس - كه همه قدرت اسلحه هاست - جایی در حكمت حسینی پیدا نخواهد كرد. خوب دقت كنید؛ حسینu خودش را فقط یك تن یا یك بدن در برابر چهل بدن یا چهل هزار بدن نمی بیند، بلكه حسین (ع) یك حكمت است و تمام تقاضای حسین(ع) در شب و روز عاشورا در آن همه نیایش این است كه خدایا موفقم كن كه آنچه را باید بكنم، بتوانم انجام دهم. خیلی سخت بود كاری كه حسین(ع) انجام داد. جبهه نبرد حضرت را مجسّم كنید؛ حضرت یك بار حمله می كنند و لشكر دشمن را می شكافند و تا شریعه فرات جلو می روند. در همان حمله اول است كه یك تیر به دهان مباركشان می خورد و تیر دیگری زیرگلوی شان، ولی این ها برای حسین(ع) چیزی نیست، حضرت بر می گردند با خیامشان صحبت می كنند، دوباره به میدان می روند. در همین موقع یك دعای طولانی می خواند گویا امیر مؤمنان است كه دعای طولانی كمیل را زمزمه می كند. اسمای حسنای الهی را می خواند، او چه می خواهد؟ امام حسینu می خواهد كه بتواند حكمت خودش را محقق بكند، كاری كه در عصر عاشورا می خواهد انجام بدهد بسیار بزرگ است و خود امام می فهمد كه چه می خواهد انجام بدهد. بدن مباركشان مورد اصابت 33 تیر قرار گرفته و 34 زخم شمشیر را بر بدن دارند. یكی از تیرها به سینه مبارك حضرت خورد، حضرت دیدند از جلو نمی شود بیرون كشید، ناچار از پشت تیر را بیرون كشیدند. پس از آن سنگ بزرگی به پیشانی مبارك حضرت برخورد كرد كه خون از آن پیشانی قدسی جاری گردید، پیراهنشان را به طرف بالا كشیدند تا خون ها را پاك كنند در این هنگام تیری به زیر نافشان اصابت می كند، ولی می بینید كه این قدر قدرت و تحرك دارند كه وقتی رفتند با حرم خداحافظی كنند، عُمر سَعد به لشكریانش می گوید: اگر برگردد، میمنه و میسره تان - یعنی تمام لشكرتان - را در هم می پیچد، پس همگی به او حمله كنید. امام در این حالت از خداوند تقاضا دارد كه بتواند آن كاری را كه باید انجام دهد، انجام دهد. برای همین هم اصلاً اسلحه ها در برابر امام حسین(ع) چیزی نیست. آری اسلحه ها را برای ترساندن ساخته اند، نه برای بریدن، و حالا در صحنه كربلا بریدند و شكافتند ولی نترساندند و كربلا یعنی: «ماورای ترس دروغین اسلحه ها آنچه باید اراده شود، اراده شود» این كار بسیار مشكلی است. ما كسی را نمی شناسیم كه در كارهای بزرگ، بدون مكتب حسینی آنچه را كه می خواهد انتخاب كند، انتخاب كند. بلكه همیشه انسان بر اساس شرایطی كه دشمنان ایجاد می كنند انتخاب می كند، و این مسئله حتی آن وقتی هم كه پیروز می شود وجود دارد.
در شرح حال لنین داریم كه هنرش این بود كه دائم انتخاب خود را عوض می كرد، اصلاً در ابتدا او بنا نداشت حكومت ماركسیستی ایجاد كند، ولی او در همان اوایل نهضت بلشویك ها حساب كرد كه باید تغییر نظر بدهد و نظر به حكومت ماركسیستی كرد. این صفت همه است، فقط مخصوص لنین نبود. فقط كسی كه می خواهد فوق قصه های زمانه زندگی كند، این گونه عمل نمی كند. اسلحه ها مال بدن ها هستند و حسین(ع) بدن ها را مقابل خودش نمی بیند. این یك مأموریت الهی است كه ما به اندازه نزدیك شدن به حسین (ع) در آن مأموریت الهی با او شریك هستیم، ان شاءالله.
در جلسه قبل عرض كردم كه با حسینu، وحدت شخصیت پیدا كردن، قصه كربلاست و راه نجات هم همین است. در بحث های عرفانی، بحث خوبی به نام «انتخاب آزاد» داریم ما معتقدیم كه غیر از معصوم كسی نمی تواند انتخاب آزاد بكند و بقیه به اندازه ای كه به معصومین نزدیك شوند، می توانند انتخاب آزاد بنمایند. یك نمونه ساده آن وقتی است كه آمریكا كشور ما را محاصره اقتصادی كرد، دیدیم كه چگونه راحت روی پایمان ایستادیم، چون امام خمینی(رحمه الله علیه) فرمودند: «ما به حسین(ع) اقتدا می كنیم» و عرض كردیم كه ما شیعیان، ناخود آگاه در عالَم اتحاد با امام حسین(ع) نفس می كشیم و متوجّه این نكته نیستیم.
ترس از حال و آینده، انسان های معمولی را مجبور می كند تا حقیقت را زیرپا بگذارند و همین ترس، همچنان جان آن ها را از حقیقت خالی می كند و به هیچ و پوچ تبدیل شان می كند و عجب این كه در آخر از همین حقیقت كُشی خود ناراضی خواهند بود. و نهضت و حكمت حسینی، رمز و راز رهیدن از این پوچی و پوسیدگی و بی حقیقتی است. چه انبوه انسان هایی كه در چنگال ترس، زندگی می كنند و جرأت زندگی برتر را به خود نمی دهند؛ یا پلنگ وار با خشمی بی هدف بر همه چیز می شورند و نمی دانند با چه كسی باید جنگید و یا چون سگ به لیسیدن كفش ارباب، دل خوش می كنند و یا با ناامیدی و بدون اطمینان به راهی كه در آن قدم گذاشته اند با دشمن خود می جنگند، تا شاید چیزی بشود، و نهضت حسینی هیچ كدام از این ها نیست.
«ترس» به طور طبیعی با آدم كاری می كند كه حقیقت را زیر پا می گذارد. شما می دانید وقتی كه امام حسینu در گودال قتلگاه افتادند، دوگروه از كشتن امام حسین(ع) امتناع می كردند، یك گروه كه می دانستند او مردی الهی، مقدّس و باطن دار است و اگر او را بكشند دنیا و آخرتشان خراب می شود! گروه دیگر هم چون جرأت نمی كردند، به امام نزدیك نمی شدند. در اخبار اهل تسنن از سوی مورّخینی كه با قاتلان امام حسین (ع) صحبت كرده اند، نقل شده كه عده ای می گفتند: ما نرفتیم امام حسین(ع) را بكشیم، چراكه او پسر رسول اللهf و باطن دار است. ولی به هر جهت آن كسانی كه ترسیده بودند بالاخره بعد از مدتی كه دیدند اباعبدالله (ع) نمی توانند روی پای خودشان بایستند، جلو رفتند و وی را به شهادت رساندند، تنها شمر هم نبود، چند نفر با هم شركت نمودند. این قاعدة بُعد حیوانی بشر است، نه قاعده بُعد انسان متعالی آرمانی. بُعد حیوانی بشر اولاً: زیر سایه ترس، حقیقت را زیر پا می گذارد، ثانیاً: با زیر پا گذاردن حقیقت، خودش پوچ می شود و ثالثا:ً از این كه پوچ می شود ناراضی می شود. حالا كربلا آمده است تا این قاعده حیوانی انسان ها را رسوا كند.
به راستی چرا حكومت معاویه توانست در فرهنگ پوچی بماند؟ من و شما هم اگر به خود نیاییم و حسین(ع) را از دست بدهیم به راحتی گرفتار همان بلایی می شویم كه كوفیان شدند. شما به وقایع مختلف دنیا نگاه كنید. همیشه وقتی عوامل استكباری می آمدند و در جایی ترس را حاكم می كردند، كسانی كه در ظاهر ادعای انقلابی بودن و اسلامی بودن داشتند تملق گوی نظام حاكم می شدند. در زمان رضا خان در شرایط ترس رضاخانی، دو نوع روحانی را می بینید، یكی «مدرس» كه چون حسینی فكر می كند اصلاً رضاخان را به چیزی نمی گیرد و یكی هم امثال «تدّین» و «تقی زاده» كه هر دو تملق گو و هماهنگ كننده برنامه های رضاخان هستند. چرا شهید مدرس و امثال او تا لحظات آخر در برابر رضاخان قلدر می ایستند، ولی بقیه نه تنها نمی ایستند، بلكه متملّق هم می شوند! آقای «محمدعلی فروغی» یك دانشمند ادبیات و فلسفه است، ولی وقتی به گفتارش در مراسم تاجگذاری رضاخان توجه كنید، می بینید كه چقدر تملق گفته است! شما به وزیر دربار رضاخان - یعنی «تیمور تاش» - نظر بیندازید. او یك نبوغ عجیبی دارد، یك زبان شناس ایده آل است، آبروی او در بین دربارهای دولت های خارجی از رضاخان بیشتر بود ولی یك متملّق بود. این یك قاعده كلی است، من و شما بدون حسینu، از فروغی و تیمورتاش بالاتر نیستیم. دوباره به این قاعده التفات بفرمایید! كه جبّاران وقتی دیدند تفكّر ما عادی شد و نه متعالی، اول ما را می ترسانند، بعد كه ترسیدیم، همان چیزی را كه بدان معتقدیم زیر پا می گذاریم و پس از آن، احساس پوچی و نارضایتی می كنیم، و حسین آمده است تا بشریّت را از این قاعده بُعد حیوانی انسان ها - كه جباران از آن استفاده می كنند و انسان ها را مجبور به حقیقت كُشی می كنند- نجات بخشد وگرنه همیشه گرفتار این قاعده پست حیوانی هستیم.
اگر می خواهید كه در آینده گرفتار و مرعوبِ قدرت نمایی و بمب اتم نمایی حاكمان مدرنیته نشوید، باید معنی حسینی ماندن را برای خود حل كنید. در خاطرات «سولیوان» - سفیر امور خارجه آمریكا در ایران- می خوانیم كه می گوید: در سال 1357 به دربار محمدرضاشاه رفتم، او گفت: اگر ما از این ماه محرّم بگذریم، سرمان از خطر گذشته است، و دیدید كه نتوانستند بگذرند. شاه هم این را می فهمد كه با وجود كربلا است كه می شود شاه و قدرت اسلحه هایش را ندید. آن سرهنگی كه در جزیره هاوایی نگهبان شاه بود، می گفت من اصلاً باورم نمی آید او چطور این مدت در ایران حكومت كرده است، چراكه او از یك كودك ترسوتر است و دیدیم كه ملت به خوبی نشان داد كه هویت شاه چیست و این به كمك كربلا عملی شد. ابتدا به خود شاه نشان دادند كه ما مرعوب قدرت اسلحه هایت نیستیم و این چیزی نبود جز بصیرتی كه نهضت حسین(ع) به ما داد.
ترس از حال و آینده، انسان های معمولی را مجبور به زیر پا گذاشتن حقیقت می كند و همین «ترس»، پیوسته جان آن ها را از حقیقت خالی و به هیچ و پوچ تبدیل می كند، به طوری كه دست به كشتن حقیقت می زنند، و عجب این كه در آخر، از همین حقیقت كشی خود ناراضی خواهند بود. تا این جا همه آدم ها همین طور هستند و نهضت و حكمت حسینی، رمز و راز رهیدن از این پوچی و پوسیدگی و حقیقت كشی است. چه انبوه انسان هایی كه در چنگال ترس، زندگی می كنند و چون از حسین(ع) دورند جرأت زندگی برتر را به خود نمی دهند؛ حالا به سه صورت در دوری از حسینu خود را مضمحل می كنند، یا پلنگ وار با خشمی بی هدف برهمه چیز می شورند و نمی دانند با چه كسی باید بجنگند، (اگر ما هم از نهضت حسینی جدا شویم ممكن است احمقانه و خشمگینانه و پلنگ وار به جان هم بیفتیم و بی هدف بر همه چیز بشوریم) یا چون سگ به لیسیدن كفش ارباب، دل خوش می كنند و یا با ناامیدی و بدون اطمینان به راهی كه در مقابله با دشمن در آن قدم گذاشته اند، می جنگند بلكه به جایی برسند. این حالت سوم بسیار خطرناك است، چراكه ما گاهی با ابهام مبارزه را شروع می كنیم.
متأسفانه عده ای با سطحی شدنشان اجازه نمی دهند جلسه هایی برای فهم اباعبدالله (ع) تشكیل گردد. آیت الله جوادی آملی«حفظه الله» فرمودند: «مراسم و جلسه عزاداری فقط شیپور و طبل و آهن شده است، باید آهن را به آه تبدیل كنیم» به كمك آه است كه آدمی می فهمد ای وای چقدر از حكمت متعالیه حسینی دور شده است و حجاب ها از جلوی چشمش كنار می رود. یكی از نكاتی كه باید حواسمان را نسبت به آن جمع كنیم این است كه ما غرایز و افكار سطحی خودمان را به نحوی به جامعه می كشانیم ، اما جهت حسینی به آن ها نمی دهیم و یا فعالیت هایی در جهت عزاداری برای امام حسین(ع) می كنیم، اما این فعالیت ها را در مسیر حكمت حسینی قرار نمی دهیم و در نتیجه، آن نتایجی كه بسیار هم می تواند برزگ باشد از عزاداری هایمان نمی گیریم.
این جا بحث عمیقی نیاز است تا برسیم به این كه حضرت حسین(ع) ذخیره حیات دائمی ملت های مسلمان است تا پوچی و تملق، وسیله حاكمیّت حاكمان ظالم بر كشورهای اسلامی نگردد. ما معتقدیم آینده از آن فرهنگ شیعه و حسین(ع) است ولی به شرطی كه فرهنگ حسینu را بشناسیم. یقین پیدا كنید كه اگر شما فرهنگ حسین(ع) را شناختید، دیگر رضاخان ها، صدام ها و.... كاری از دستشان بر نمی آید. شما به دو برهه تاریخ نگاه كنید، انقلاب مشروطه و نتایج آن را با قلدری رضاخان از دست مردم گرفتند و انقلاب سال های 1320 تا 1330 با رهبری آیت الله كاشانی را با قدرت نمایی ژنرال زاهدی گرفتند ولی به جهت روح تشیع ملت ایران، نتوانستند حكومت كودتای محمدرضاشاه را نگه دارند. تا شما روحیه حسینی و حكمت حسینی داشته باشید، نمی توانند انقلاب اسلامی را از شما بگیرند، چون هم حسین (ع) را دارید و هم تجربه های تاریخی گذشته را. رمزِ گذر از این همه توطئه كه برای انقلاب اسلامی چیدند، كه بعضی از آن ها پشت انسان را می لرزاند، همه و همه به جهت نهضت و حكمت حسین(ع) است.
ملت هایی كه در تن پیشوایان خود می شكنند، به جهت آن است كه به رهبرانی توخالی دل سپرده اند و در نهضت حسین، این دشمن است كه درهم می شكند و به بی تعادلی كشیده می شود.
در آخرین ساعات روز عاشورا، حسین (ع) - عصاره همه یارانش- به عنوان آخرین نفر، تنهای تنها، بالاترین معنای مقاومت را می نمایاند تا همه برای همیشه بفهمند در جبهه حسین (ع) بودن یعنی چه؟ و بفهمند در این جبهه هرگز پیشوایان در هیچ شرایطی درهم نخواهند شكست، حتی وقتی كه فقط و فقط خود باشند و انبوه دشمن. راستی در چه نهضتی است كه پیروان آن هرگز به پوچی گرفتار نخواهند شد، حتی اگر همه كشته شوند؟
امام حسین(ع) عصاره یاران خود در كربلا بود. اگر حضرت وقتی كه تنهای تنها شدند كوتاه می آمدند در حدی كه حضرت را اسیر كنند و به دارالعماره ببرند، دیگر كربلا تمام بود و خون آن 72 تن هم ضایع شده و دیگر چیزی به نام كربلا و نهضت حسین(ع) به عنوان هدیه خدا - كه ادامه نبوت نبی اكرم است- نداشتیم. نگاه من در این جا به مبانی تكوینی قضیه كربلا نیست، به تشریع و انتخاب حسین(ع) است. حسین(ع) فرماندهی است كه یاران حسین در حسین شكست نخوردند، یعنی فرماندهی است كه در تنهایی از همه یارانش بیشتر شجاعت نشان داده است. خیلی علاقه مند هستم شما وقایع بعد از ظهر عاشورا را از زبان غیر دوست بخوانید، از زبان كسانی كه می خواهند كربلا در اوج خود به نمایش تاریخ نرسد. شنیدن این سخنان از زبان غیر دوست برایمان غرور آفرین است، آن ها می گویند ما ندیدیم و نمی توانستیم تصور كنیم كه یك انسانی بعد از این همه خستگی و تشنگی این همه قدرت نشان بدهد. عُمر سَعد می گوید: اگر به حسین مهلت بدهید میمنه و میسره لشكر را به هم می پیچاند. گویا حسین(ع) بعد از كشته شدن یاران و برادران و خاندانش، یك تنه بنا دارد با نیرویی برابر نیروی همه انبیاء و اولیاء در طول تاریخ بر همه شرك حمله كند و لقب «وارث آدم تا خاتم» را یك جا به نمایش بگذارد. انگیزه مقابله با كفر را كه در همه موحدان طول تاریخ بود، یك جا در خود جمع كرده و امیدی را كه در پیروزی خود تا آخر تاریخ به دست می آورد، به دست آورده و با همه انگیزه توحیدی ممكن و همه امید ممكن، بر سر دشمن، یعنی همه شرك با پنهان ترین چهره اش، می تازد كه به واقع اگر در كلّ آفرینش فقط همین صحنه آفریده شده بود ارزش آفریدن انسان را توسط خدای حكیم داشت. خوشا به حال اصحاب حسین(ع) كه به پیشوایی دل سپردند كه در او نشكستند، بلكه پروریدند، به پروریدن همه موحّدان تاریخ.
خدا می داند تنها و تنها قاعده این است كه اگر می خواهید نجات پیدا كنید، فقط با رهبران حسینی می توان نجات پیدا كرد. ملت هایی كه در تن پیشوایان خود می شكنند به جهت آن است كه به رهبران تو خالی دل سپرده اند، اگر كمی دقیق تر تاریخ را نگاه كنیم همه ملت ها از این واقعه نگرانند كه نكند آرمان هایشان توسط رهبرانشان لگد مال شود و همیشه هم لگدمال شده است. در تاریخ برای این مورد، نمونه های بسیاری هست، «لنین» را ببینید، «استالین» را باآن پنجه های آهنین و اراده آهنی ماركسیست ها در نظر بیاورید. «استالین» رهبر دولت كارگری كه باید چون كارگران زندگی كند وقتی بعد از جنگ جهانی با «چرچیل» و «روزولت»، با هواپیمای اختصاصی اش به ایران آمد، گاو مخصوصش را آورد تا در ایران از شیر غیر گاو مخصوصش نخورد، در حالی كه همیشه می گفت: ما طرفدار خلقِ زحمت كشیم! این یك موضوع بسیار روشن است، همیشه همین طور بوده است كه آرمان ملت ها توسط فرماندهانشان لگدمال می شود. به نظر شما تبعات این حركات چیست؟ ملتی كه نسبت به رهبران خود نگران باشد به نشاط نمی آید. همیشه همین طور بوده كه رهبران می نشستند با همدیگر گپ سیاسی می زدند و اهداف ملت ها را زیر پا می گذاشتند. شیعیان چون عموماً با رهبران معنوی روبه رو بوده اند تاكنون خیلی كارد به استخوانشان نخورده است. ولی حكومتی كه ما در آینده می خواهیم تشكیل بدهیم اگر حسینی نباشد، با حیله دشمن از بین می رود. فكر می كنید چرا دشمن به شهید رجائی امید ندارد ولی به بنی صدر امید دارد؟ برای این كه شهید رجائی در مكتب حسین (ع) پروریده شده است، از این رو دشمن به او هیچ امیدی ندارد. اما هر كس به غیر حسین(ع) نزدیك شود، دشمن می تواند روی او برنامه ریزی كند و واقعاً به او امیدوار می شود. چرا دشمن عموماً به روحانیت شیعه امیدوار نیست؟ چون این ها در مكتب حسین(ع) پروریده شده اند.
ملت هایی كه در تن پیشوایان خود می شكنند به جهت آن است كه به رهبران تو خالی دل سپرده اند و در نهضت حسینu دشمن است كه در هم می شكند و به بی تعادلی كشیده می شود و در آخرین ساعات روز عاشورا، حسینu - عصاره همه یارانش- به عنوان آخرین نفر، تنهای تنها، بالاترین معنای مقاومت را می نمایاند، تا همه برای همیشه بفهمند در جبهه حسین بودن یعنی چه و بفهمند در این جبهه هرگز پیشوایان در هیچ شرایطی در هم نخواهند شكست. خوب دقت كنید، حضرت با تمام قدرتشان به صحنه می آیند تا آن چیزی را كه برایش می جنگند، تحقق دهند. جملات حضرت در این باره خیلی دقیق است به راستی حضرت، این یك شب مهلت را برای چه می خواهد؟ مگر قرآن به پیامبرf نگفت كه بیدار شدن در شب، تو را نیرو می دهد؟«اِنَّ ناشِئةَ اللَّیلِ هِی اَشَدُّ وَطْئاً وَ اَقْوَمُ قیلاً»[94] من فكر می كنم حضرت اباعبدالله(ع) كه بنا دارند عالی ترین برنامه را به عالی ترین شكل ایجاد كنند، آن شب را نیاز دارند تا دعا و تضرع كنند، چراكه می دانستند كار بزرگی بر عهده شان است. حضرت تنهای تنها باید عصاره و برآیند همه اصحاب باشند. حالا به اصحاب حضرت بنگرید، به بُریر این پیرمرد موی سپید كربلا بنگرید كه در اولین صحنه جنگ دو نفر از قدرتمندان سپاه دشمن را می كشد، به بقیه اصحاب نگاه كنید، همه پر امید، در برابر دشمن جسور، حالا حسین عصاره بُریر، حبیب، مسلم و...، عصاره همه اصحاب شدن و عصاره همه موحدان تاریخ شدن، شب بیداری می خواهد، دعا و التماس به درگاه حق را می طلبد، تازه عصاره نیایش كسانی شدن كه آنها هم در شب بیكار نبوده و برای هرچه بیشتر موفق شدن، به عبادت مشغول بودند. اصحاب كربلا هرچه در روز دارند از شب دارند و حسین(ع) نیز.
در این جبهه هرگز پیشوایان در هیچ شرایطی در هم نخواهند شكست، نمونه آن امام(رحمه الله علیه) بنیانگذار انقلاب، كه از جنگ 8 ساله حادثه ای سخت تر نبود، ولی او نشكست، چون حسین(ع) داشت. و عكس این قضیه را خودتان بهتر می دانید، چه بسیار كسانی كه ادعای انقلابی بودن داشتند و با یك سیلی كه به صورتشان خورد برای همیشه عقب نشینی كردند. راستی در چه نهضتی است كه پیروان آن هرگز به پوچی گرفتار نخواهند شد، حتی اگر همه كشته شوند؟ آیا شما نمی ترسید از پوچ شدن؟ آیا نمی ترسید از نفله شدن؟ آیا نمی ترسید از بیخود شدن؟ آیا نمی ترسید از شكسته شدن خود با شكسته شدن رهبران خود؟ نجات از این پوچی ها با مكتب كربلا ممكن است.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا اباعبدالله وَعَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِكَ ﴾
﴿ عَلَیْكَ مِنّی سَلامُ اللّهِ اَبَدًا ما بَقیتُ وَ بَقِی اللَّیْلُ وَ النَّهارُ ﴾
﴿ وَلاجَعَلَهُ اللّهُ اخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِكُمْ ﴾
یكی از شیوه های سلوك كه شریعت محمدیf را برای ما قابل فهم و قابل عمل می كند، شیوة سلوكی امام حسین(ع) است. از این قاعده غافل نباشید كه اجرای دین باید یك تجسّم و تعیّن خارجی داشته باشد كه اصطلاحاً به آن سبك و شیوه سلوك در آن دین می گویند. مشرب بسیاری از عُرفا به قنبر، غلام حضرت علی(ع) ختم می شود، یعنی قنبر به كمك مولایش امیرالمومنین (ع) روشی را در پیش گرفته كه این روش به قدری مفید است و قدرت رساندن دارد كه عرفا به كمك آن به مقصود خود می رسند. متأسفانه گاهی از این نكته غافل می شویم كه روش خودِ اباعبدالله(ع) در رساندن ما به مقصدمان خیلی مهم است، و بر همه ما واجب است تا با تدبّر در حركات حضرت اباعبدالله(ع) و تحلیل نهضت كربلا راه نجات را پیدا كنیم.
یكی از مواردی كه باید روی آن دقت كنیم این موضوع است كه از زوایای متعدد متوجّه روحیه های مختلفی كه به جنگ امام حسین(ع) آمده اند باشیم و این كه این ها دارای چه خصوصیات عمده ای بوده اند؟ همیشه ما بر اساس مبانی خاصی، تصمیم گیری می نماییم، اگر ملاحظه كنید مبنای روحیه ای كه در مقابل امام حسین (ع) قرار می گیرد، روحیه نفی مقدّسات است. یعنی بعضی ها با وجودی كه نماز می خوانند و روزه می گیرند، ولی چیزی را كه نه تنها نمی فهمند بلكه بر نفی اش تلاش دارند، مقدّسات است. نمونه بسیار روشن آن را هم اكنون شما در روحیه وهّابی ها می بینید. آن ها نمی گویند كه نماز نخوانید، روزه نگیرید، ولی می بینید كه مقدّسات را به چیزی نمی گیرند و چیزی را مقدّس نمی شمرند. آنچه را كه شیعیان واقعی در قبور ائمه بقیعh می بینند، آن ها نه تنها نمی بینند، بلكه شیعه را به خاطر مقدّس شمردن قبور آن بزرگواران نفی می كنند. ممكن است بگویید وهّابی ها كه خدا و قیامت را قبول دارند، پس چرا نفی مقدّسات می كنند؟ مگر قیامت و خدا همان مقدّسات نیستند؟ در جواب می گوییم شما عكس این موضوع را در نظر بگیرید تا مطلب روشن شود، اگر كسی قیامت را قبول دارد از آنجایی كه قیامت یك حقیقت مقدّس است پس هر كس كه به قیامت نزدیك تر می شود، مقدّس تر است و اگر پیامبر وائمهh، به قیامت نزدیك ترند پس مقدّس ترند. حالا فكر وهّابی نه تنها شما را مسخره می كند، بلكه نفی می كند، می گوید: استغفرالله، پیامبر مُرد و تمام شد و در قیامت دوباره زنده می شود، اصلاً از نظر آن ها حقیقت پیامبر منتفی است.
شما از این موضوع ساده نگذرید، فكری در دل اسلام ظاهر گردید كه این فكر از آداب و ظواهر دین جدا نشد ولی مقدّسات برایش چیزی نبود. اگر این جریان فكری، روشن شود، می فهمید چرا حسین كُشی برای كّل جهان اسلام - به خصوص در همان سال 61 هجری قمری- به جز برای شیعه، چیز مهمی نیست - نه این كه این ها بگویند كشتن حسین(ع) كار خوبی بود حتی یزید هم گفت: خدا عبیدالله را بكشد چرا حسین را كشت؟ - در دیدگاه آنان اتفاقی نیفتاده است، فقط یك آدم خوب كشته شده است. حالا از دیدگاه این ها چرا امام حسین(ع) آدم خوبی است؟ برای این كه راست می گوید، نماز می خواند و مثل آدم های خوب اهل سنّت است. باید دقت كنیم كه به طور كلی «خوب» در دیدگاه شیعه غیر از «خوب» در دیدگاه غیر شیعه است. «خوب» از نظر اهل سنّت، خوبی است كه قالب شریعت را دارد، ولی «خوب» واقعی از نظر شیعه كسی است كه شدّت وجود دارد و دارای مقام قُرب بیشتری است. ملاصدرا(رحمه الله علیه) می گوید: شما از دو منظر می توانید پیامبران را ببینید، یكی این كه مثل سنگی كه آن را طلا می گیرند، یعنی پیامبر آداب دین را دقیقاً رعایت می كند، نماز را سر وقت می خواند، تمام الفاظ نماز را با دقت می خواند، معنی اش را هم می فهمد. دیگر این كه، سنگی است كه طلا می شود. این جا دیگر قلب پیامبرf نماز است، نه این كه پیامبرf یك آدمی است مثل بقیه آدم ها كه فقط ظاهرش به آداب دین آراسته شده است. در فرهنگ اهل سنّت و عوام مسلمانان كسی كه آداب دین را رعایت می كند تا در روز قیامت نجات پیدا كند و كسی كه آداب دین را رعایت نمی كند، این ها ذاتاً دو نوع آدم نیستند كه یكی مقدّس و آسمانی باشد و دیگری غیر مقدّس و زمینی، بلكه ذاتاً تفاوتی ندارند فقط در رعایت و عدم رعایت آداب دین تفاوت دارند. یعنی تفاوت در ظاهر است و نه در ذات.
از دیدگاه شیعه واقعی، انسان متدیّن می خواهد از طریق رعایت آداب دین، باطن خود را همین حالا به قیامت وصل كند و با غیب برین ارتباط پیدا كند، لذا چنین انسانی، ذاتاً با انسان غیر متدیّن تفاوت دارد. پیامبراكرمf فرمودند: «اَلانَ قیامَتی قائم» یعنی قیامت من همین حالا برپاست. یعنی قلب و جان پیامبر تماماً قیامتی و قیامت است.
متأسفانه ما گاهی تصور می كنیم كه انسان متدیّن و انسان غیر متدیّن هر دو آدم هستند، با این تفاوت كه انسان متدیّن آدم خوبی است، آداب دین را به خوبی انجام می دهد تا بعداً در قیامت خوش باشد، این فكر مقدّس كُش است و نفی مقدّسات می كند. از این جا مبانی فرهنگ شیعه و اهل سنّت با هم فرق می كند كه فرهنگ اهل سنّت آدم خوب و آدم بد، هر دو را، دو تا آدم عادی می داند كه قالبشان با هم فرق می كند و نه قلبشان. شما در فرهنگ اهل سنّت دقت كنید، دغدغه هایی كه در شیعه می بینید مثل آنچه در سخنان حضرت امام سجاد(ع) به ابو حمزه ثمالی داریم كه می فرمایند: اگر كسی حضور قلب نداشته باشد عبادت ندارد. در فرهنگ اهل سنّت به این شكل، چیزی نداریم، فرهنگی است كه در آن تزكیه و تغییر انسان برای متعالی شدن به عنوان جزئی از دین وجود ندارد، و از همین جا است كه متوجّه می شوید چرا فرهنگ اهل سنّت می تواند عمر را تحمّل كند و علی بن ابی طالب (ع) را كنار بگذارد. شما اگر آن فرهنگ را بشناسید و خود را در آن عالَم قرار بدهید، متوجّه خواهید شد كه عمر به راحتی قابل تحمّل است، چراكه از دیدگاه آنان علی بن ابی طالب (ع) دارای یك وجود عالی متعالی نمی باشد كه عمر از آن محروم باشد، از نظر آن ها، حضرت علی(ع) و عمر هر دو آدمند كه فقط این یكی، نمازش هم بهتر است اما به هر جهت دو تا آدم هستند كه هر دو صحابه پیامبرند و حتی چون ابوسفیان هم صحابه پیامبر است شما حقّ ندارید در زیارت عاشورا او را لعن كنید و لذا اگر او را لعن كردید حكم شما قتل است و می بینیدكه به خوبی خلفاء را تحمّل می كنند. در آن فرهنگ اگر خلیفه اموی و عباسی شراب بخورد، مسئله ای نیست، این یك آدم مسلمان است كه آدابش بد است، امام حسین (ع) هم یك آدم مسلمان است كه آدابش خوب است. ولی در فرهنگی دیگر، امام حسین (ع) یك انسان مقدّس است، یك حقیقت عالی و متعالی است كه تمام وجودش معناست و آن فرهنگی كه سیلی به صورت فاطمه زهراi می زند، به این دلیل است كه او را یك زن خوب می داند كه حالا بدی كرده است، نه یك حوراء انسیه كه حضور آسمانی اش بسیار بیشتر از حضور زمینی اش است.
در جهان همیشه مشكلی بوده و هست و آن فرهنگی است كه انسانِ كاهش یافته را به عنوان انسان كامل می پذیرد، این فرهنگ، حسین كُش است. یعنی انسانی كه خیلی متّقی نیست، تقوا و كمالِ قلب و نورانیت دل برایش مهم نیست، همین كه یك آدم است، حقّ آدم بودن دارد و این حقّ را باید رعایت كرد!! بهترین انسان، انسان است، بدترین انسان هم انسان است، هر كدام حقّ بشری دارند و این حق بشری هم در انسان ها فرقی نمی كند. در این فرهنگ انسان های متعالی و حتی پیامبران با آدم های عادی به یك اندازه ارزش دارند و آداب شریعت هم حكم قوانین را دارد كه انسان خوب آن است كه آن را رعایت كند، مثل رعایت قوانین رانندگی و این گونه یك فرهنگ، مقدّس كُش می شود.
برای شناخت زمان معاویه و یزید، باید خیلی وقت صرف كنیم تا فضای حاكم آن زمان را بشناسیم. حرف ما این است در آن زمان، فضای حاكم فضای نفی مقدّسات است، یعنی می گوید حسین (ع) متعالی تر از یزید نیست و هر چند خود یزید هم شك ندارد كه حسین(ع) به عنوان انسان مقیّد به آداب دین بهتر از او است. ولی می گوید ما دو نفر انسان هستیم و متصل بودن به پیامبر و یا معصوم بودن ارزشی نیست كه حسینu را مهم تر كند. به راستی در این فرهنگ چه چیزی را به جای مقدّسات گذاشتند كه توانستند مقدّسات را به چیزی نگیرند؟ این یك سؤال مهم است. از این جا به بعد فرهنگ های مختلف موجود در دنیا در جایگزین كردن با هم تفاوت دارند، یك فرهنگ پول را جایگزین مقدّسات می كند و فرهنگ دیگر زمین را. عمده مطلب این است كه متوجّه باشیم برای حذف امور مقدّس حتماً چیزی را جایگزین می كنند تا به وسیله آن بتوانند مقدّسات را نفی كنند و از این رو است كه حسین كُشی قابل تحمل می شود.
شما این موضوع را به وضوح می توانید حس كنید كه گاهی زمانه به گونه ای می شود كه تدّین و تقوا دیگر ارزشی ندارد، منظور ما این نیست كه به هر كس تقوای بیشتری دارد، حقوق بیشتری بدهیم، خیر، اتفاقاً این بدترین برخورد با تقواست و می بینیم كه حتی امام الموحدین حضرت علی(ع) ما را به همین نكته متذكر می شوند كه هركس تقوای بیشتر دارد نباید از بیت المال بیشتر ببرد. آن ها می خواهند شما را آلوده به بی تقوایی كنند، آن هم با بهانه متقی بودن، یعنی این كه چون این آقا با تقواتر است بیشتر حقوقش بدهید تا برود دنبال كارش و مثل اهل دنیا بشود تا از دست اهل تقوا راحت شوند. این تقواكُشی است، ارزش تقوا این ها نیست، این است كه انسان واقعاً در قلبش بپذیرد كه انسان متقی، فهم و ارزش وجودیش بیشتر است، یعنی پیامبرf یك سخن ندارد و یك آدم معمولی هم یك سخن، یعنی ابوسفیان و پسرش در عرض امیرالمومنینf و پسرش نیستند، این مشكلی است كه در هر زمانه ای ظهور كرد، قداست كُشی شروع می شود. آری یك وقت حقّ، حقّ فرد است، مثلاً ابوسفیان حقّ دارد هر فرشی كه می خواهد بخرد، امیرالمومنین(ع) هم حقّ دارد كه هر فرشی می خواهد بخرد، ولی یك وقت است كه می گویند: كدام می توانند یك حرف حقّ بزنند، كدام یك ارزششان در نظام هستی بیشتر است، این جاست كه اگر این حقّ گم شود، نظامی به وجود می آید كه مقدّسات در آن نفی و حتی مسخره می شود، این یك روحیه ای است كه روبه روی حسین(ع) ایستاده است.
مشخصه جبهه مقابل امام حسین (ع) نفی مقدّسات است، و در كنار اباعبدالله (ع) روحیه و فرهنگی است كه با فرهنگ یزیدی و معاویه ای مقابله می كند تا مقدّسات را حفظ كند. باید روی این مطلب هم فكر كنیم كه به راستی امام حسین (ع) می خواست چه كار بكند؟ گاهی ما چون نمی دانیم حضرت می خواستند چه كار بكنند، هر یك از كارهای حضرت را یك كار جدا می گیریم. باید به این نكته برسیم كه چه شد دشمن به این نتیجه رسید باید حسین(ع) را بكشد؟ هم چنین متوجّه شویم امام حسین(ع) نیامده تا دشمن را بكشد. او آمده است كه بشر را نجات بدهد آن هم از طریق نشان دادن عمق انحرافِ روحیه ای كه مقدّسات را نفی می كند، حتی اگر لازم باشد در این راستا نشان بدهد كه ببینید من را دارند می كشند! یعنی با نمایش شهادت خود و هفتاد و دو تن چنین انحرافی را گوشزد می كند.
این نكته را در نظر داشته باشید و با برخی از این برداشت های كاهش یافته از كربلا، مقایسه كنید، ببینید چقدر عظمت كربلا را پایین می آورند در حدّی كه با شهید مطهری (رحمه الله علیه) مقابله می كنند و به آن شهید متفكر ایراد می گیرند كه چرا می گویید حسین(ع) برای كشته شدن خودش هم برنامه داشت. نویسنده كتاب شهید جاوید خیلی تلاش می كند تا این فضای حفظ قداست توسط حسین (ع) و نفی قداست توسط دشمنان حسین (ع) را نبیند، یا اصلاً نفی بكند. خیلی حیف است كه آدم در كربلا گم بشود، كه این آغاز بدبختی است. به نظر من بدون كربلا بشریّت بدبخت است، در كربلای كاهش یافته - در كربلایی كه رسالت حسین(ع) گم شود- انسان نمی تواند نجات پیدا كند. خدا شهید مطهری را رحمت كند به قول خودش مسئله كربلا چیز بسیار دقیق و پیچیده ای است به طوری كه با یك نگاه سطحی نمی توانیم مسائل آن را دریابیم. ان شاءالله بحثی را كه در كتاب «زیارت عاشورا اتحادی روحانی با امام حسینu» آمده است مطالعه نمایید، كه به لطف خدا اشارات خوبی در آن جا به عنوان توجه به مقام قدسی برنامه ریزان كربلا مطرح شده است. امام باقر(ع) در این زیارت از آن طرف روحیه ای را كه مقابل حسین(ع) ایستاد به خوبی ترسیم كرده است «الِعصابَةَ الّتَی جَاهَدَتِ الْحُسَیْنَ» امام می گوید: ای انسان ها اگر می خواهید رسالت حسین(ع) را بفهمید، یادتان باشد كه چه فرهنگی در مقابل امام حسین(ع) ایستاده است، حسین(ع) می خواهد بفهماند كه خطر حسین كُشی چیست؟ روی این نكته تأمل كنید، برای حضرت امام حسین(ع) فرقی نمی كند كه عمرسعد بمیرد یا نمیرد، یزید بمیرد یا نمیرد، چراكه او امام است و در افقی بالاتر از این حرف ها به انسان می نگرد.
إن شاءالله ما به لطف خدا به جایی برسیم كه برایمان فرقی نكند كه فلانی بمیرد یا نمیرد، مهم این است كه آن بیماری خطرناكی را كه این ها به آن دچار شده اند بشناسیم، و امید من این است كه همه عزیزان فكر و ذكر و ذهن خودشان را صرف بررسی كربلا كنند و كتاب ابی مخنف كه اخیراً از دل تاریخ طبری در آورده اند و كتاب قیام حسین از آقای شهیدی، و كتاب ارشاد شیخ مفید و امثال این ها را مطالعه نمایند. مهم این است كه حادثه ها را ببینیم و زود نگذریم، یعنی چه كه امام حسین(ع) با حُرّ این گونه مدارا می كنند، چرا امام در روز عاشورا لشكر عُمر سَعد را این قدر نصیحت می كنند؟ چرا به سادگی از این حركات می گذرید. فهمیدن این مسائل به اندازه فهم عمق شریعت، كار می خواهد كه آدم بفهمد چرا امام حسین(ع) این كار را می كند. بله با یك تحلیل ساده می توان از آن گذر كرد و خود را راحت نمود به همان نحوی كه حركات آدم های عادی را تحلیل می كنیم. در این صورت نجات ما به وسیله حسین(ع) چه می شود؟ «حُسَیْنٌ مِنّی وَ اَنَا مِنْ حُسَیْن» چه می شود؟
حسین(ع) می خواهد نشان دهد كه وقتی فكر مقدّس كشی و قداست زدائی در صحنه بیاید، همه بشریّت هلاك می شود چون بشر گرفتار زمین می شود. او می خواهد نشان دهد روحیه ای كه در سقیفه شروع شد، كارش به این جا رسید كه یك انسان مقدّس و متعالی را كشت. پس حسین(ع) باید دو كار انجام دهد اول این كه ثابت كند كه او یك انسان مقدّس و متعالی است، دوم این كه به جامعه بگوید شما آن چنان شده اید كه من را می كُشید. آیا صحبت های حضرت را در ظهر عاشورا خطاب به لشكر عُمر سَعد دیده اید، می فرماید آیا زیر این آسمان غیر از من، پسر پیغمبری وجود دارد؟ بعد شروع می كند به نام بردن بعضی از افراد لشكر عمرسعد و سؤال كردن، كه آیا شما نشنیده اید كه پیامبرf فرمودند: حسن و حسین دو سید شباب اهل جنت اند؟ و بدین وسیله می خواهد ثابت كند كه من مقدّس ترین آدم زیر این آسمان هستم. اگر خوب فكر كنید به این نتیجه می رسید كه امام معصوم كه مأمور هدایت جامعه است می خواهد بگوید ای مردم! خطری شما را تهدید می كند كه كارتان به جایی می رسد كه قداست كشی می كنید. ما امروز هم باید بسیار هوشیار باشیم، اگر دیدید كه در جامعه، انسان های مقدّس واقعی با بقیه افراد برای شما ارزششان مساوی است، باید بدانید نطفه حسین كشی در این جامعه شروع شده است به همین علت است كه امام خمینی(رحمه الله علیه) می فرمودند: نگذارید رزمندگان، در ادارات مورد بی مهری قرار گیرند. این هشدار دادن به همان خطر است، روحیه و فرهنگی كه مقابل فرهنگ یزیدی می ایستد، آمده است تا مقدّسات حفظ شود حتی اگر كار به جایی كشیده شود كه خودش باید در صحنه نمایش كشتن مقدّسات، بازیگر اصلی گردد، همه بشریّت حیران هستند كه چگونه می شود عده ای، این آدم ها را با این خصوصیات بكشند، این ها چه كار كردند؟
دكتر ادریس حسینی، استاد تاریخ (اهل تونس) در كتاب «راه دشوار هدایت» می گوید: من در زمانی كه سُنی بودم در حین خواندن تاریخ كربلا یك دفعه متوجّه شدم كه راستی چرا این ها را كشتند؟ یعنی امام حسین(ع) كاری كرده است كه حتی یك انگیزه ضعیف برای كشتن خودش در دشمن باقی نگذارد، تا آن جا كه در سخنانش به لشكر عمرسعد می فرماید: «اگر می خواهید بر می گردم». نه این كه من از حسین بودنم بر می گردم، ولی من نیامده ام جنگ كنم، شما مرا دعوت كردید، آمده ام، اگر می خواهید بر می گردم نه یعنی از این كه یزید بد است و من آمر به معروف و ناهی از منكرم، بر می گردم، خیر، حسین (ع) طوری عمل می كند كه دشمن نتواند بگوید چون حسین و یارانش می خواستند به شهر ما حمله كنند مقابل شان می ایستیم. یعنی امام حسین(ع) می خواهد به تمام معنا، دشمن را خلع سلاح كند از این كه انگیزه مقدّسی در آن ها بماند، حتی به اندازه ای كه بگویند كه چون حسین می خواست به شهر ما حمله كند ما جلویش را گرفتیم. جبهه مقابل اباعبدالله (ع) به كمك نور حسینی(ع) به ذلّتی رسید كه ظلمت محض شد. یا بگو ظلمت محض بودنش نمایان شد تا بشریّت در تحلیل های خود از خود بپرسند: چگونه می شود كه یك جامعه تا این حدّ از سقوط پیش رود؟
دكتر ادریس حسینی می گوید: پس از این كه این سؤال برایم پیش آمد یك مرتبه تكان خوردم و جدّم حسین مرا شیعه كرد. كربلا مرا شیعه كرد. چطور می شود حسین(ع) كاری بكند كه هزار و اندی سال بعد، یك تونسی به این مرحله برسد؟
در زندگی صحیح زمینی اصل در ارزش نهادن به مقدّسات است و این كه نگذاریم چیزهایی كه به واقع مقدّس اند از جایگاه اصلی خود كاهش یابند وگرنه آنچه فوق زمین است در زندگی زمینی مورد غفلت قرار می گیرد. هركس با مقدّسات، عمیقاً دلبری نكند، هبوط خود را ادامه داده است. مگر این نیز قصه ما نیست كه «قُلْنا اْهِبطُوا مِنْها جَمیعاً»[95] یعنی گفتیم؛ همه شما از بهشت به سوی زمین هبوط كنید، پس ای آدم ها، همه شما زمینی شدید، و به سوی آن هبوط كردید، حالا اگر در زمین به آسمان فكر نكنیم هبوطمان را ادامه داده ایم. ما را روی زمین آورده اند كه ثابت كنیم زمینی نیستیم، و آسمانی هستیم و زمین، منزلگاه ابدی ما نیست. اگر منزلگاه ابدی ما زمین است كه نامش هبوط نیست، هبوط یعنی پایین آمدن از جایگاه اصلی. پس اگر انسان به مقدّسات فكر نكند، معنی و فلسفه زمینی بودنش را در مدتی معین از دست داده است. پس هر انسانی كه به امور مقدّس دل نسپارد، بی راهه می رود وكربلا خصوصاً در نشان دادن این واقعیت، بسیار موفق بوده است. كربلا روشن كرد؛ وقتی جامعه ای مقدّسات را از دست داد، به بی دلیل ترین انسان ها تبدیل می شود و پست ترین كارها از او سر می زند. به این نكته فكر كنید كه آیا می شود روی زمین باشیم و فقط به زمین فكر كنیم؟ این كه هبوط است، زمین كه خودش در معرض نگاه ما هست، در زمین بودن و به غیبِ برین فكر كردن، معنی زمینی بودن ماست. یعنی ما آمده ایم روی زمین برای همین، وگرنه ما گرفتار زمین شده ایم. پس باید در زمین، برای ما مقدّسات اصل باشد. ما از قرآن این نكته را می فهمیم، اگر انسان به مقدّسات فكر نكند و مقدّسات را نشناسد و مقدّسین را به خاطر قداستشان محترم نشمارد، بی معنا زندگی كرده است. نتیجه این كه، كار ما باید این باشد كه مقدّسان را بشناسیم و شدیداً حرمت آن ها را نگه داریم و نگذاریم كه مورد غفلت و بی حرمتی قرار بگیرند.
به عنوان مثال: همه شما می دانید كه قرآن مقدّس است ولی اگر قرآن را طوری بفهمید كه آن فهم یك فهم پایین و سطحی باشد، این جاست كه حسین كُشی یعنی مقدّس كشی شروع می شود. قرآن كتاب مثنوی مولوی كه نیست - تازه ارزش مثنوی هم به قرآن است- اگر كسی قرآن را كه یك حقیقت مقدّس است طوری تفسیر كند كه عظمت آن فرو نشیند، او مقدّس كشی می كند. یك موقع است كه او می گوید: من همین قدر می فهمم، ولی قرآن بالاتر از فهم من است، علماء حقیقی این گونه بوده اند و تلاش می كرده اند كه از این حقیقت مقدّس متعالی چیزی بگیرند، این اسمش قرائت نیست كه نفی قرائتی دیگر را بكند. ولی شما می بینید كه گاهی در جامعه تلاش می شود كه برداشتی از قرآن ارائه دهند كه به شدت این حقیقت مقدّس فروكاسته شود، حدّ قرآن را همین عالم محسوس گرفتن، پایه همان مقدّس كشی است. من و شما باید شاگرد علامه طباطبایی«رحمةالله علیه» باشیم كه تمام تلاشش این است كه پرتویی از عظمت متعالی قرآن را نشان بدهد و بعد هم اشاره كند كه عظمت قرآن از این كه گفتم خیلی بالاتر است، این همان شناخت مقدّسات و حفظ حریم آن هاست. اگر كسی كربلا را طوری معنا كرد كه به شدت فرو كاسته شد، این همان مقدّس كشی است.
امام حسین(ع) امام است و امام یعنی حقیقت عالیه ای كه با حقایق عالم قدس ارتباط دارد. تعبیرات متعددی در فرمایش خود ائمه و قرآن در این خصوص داریم، قرآن می گوید مقام امامت ابراهیم(ع) پس از طی منازل مختلف به او رسید و در رابطه با مقام امام می فرماید: «وَ جَعلْناهُم اَئِمَّةً یَهْدُونَ بِاَمْرِنا»[96] آنها را امام قرار دادیم و آن ها از موضع و مقام «امر» ما -كه مقام «كُنْ فَیَكون» است- انسان ها را هدایت می كنند و هم چنین می فرماید مقام امامان طوری است كه فعلشان، فعل خداست. آری یا چنین مقامی را برای ائمه قبول دارید، یا این كه نه فقط قبول دارید كه ائمه آدم های خوبی هستند. اگر گفتید حسین آدم خوبی است، بدانید كه پایه فرهنگی را گذاشتید كه نهایتش به حسین كشی ختم می شود. حرمت مقدّسان باید به شدت حفظ شود، البته فرق مقدّسان و مقدّسات با خرافات این است كه خرافات مبانی استدلالی و عقلی ندارد و تقدسشان دروغین است، در صورتی كه مقدّسان واقعی، مبانی استدلالی و عقلی دارند، بحث ما روی مقدّسان واقعی است، نه مقدّسان غیر واقعی. البته چون انسان فطرتاً برای مقدّسان حرمت قائل است، ممكن است مصداق های واقعی را گم كند و خرافی بشود، ولی چون به انسان ها عقل داده اند، باید تلاش كند تا به كمك عقل این مسئله را برای خود روشن كند و از این خطر خود را نجات دهد.
وقتی كه زمینه كاهش انسانیّت فراهم شد، باید بیشتر به انسانیّت فكر كرد؛ و آماده شدن حسین (ع) برای به دست گرفتن حكومت دینی، یكی از عواملی است كه جلوی این كاهش را می بندد، هر چند حكومت مقصد اصلی نیست بلكه تعالی انسان مقصود است.
آری از روزی كه انسان به مقام خلیفةالهی خود پشت كرد، به هر كار سبكی دست زد، حتی به نابودی خودش. روی این نكته فكر كنید كه انسان چگونه خودش را به راحتی به رذالت می كشاند با این كه می داند آن كار، رذالت است. فرهنگ امروز دنیا مثل فرهنگ امویان، انسان را به شدت كاهش داده است. شما اگر خواستید كه جامعه به بسیاری از رذالت ها راضی نشود و حتی به بسیاری از سیاست مداران موجود دنیا راضی نشود، باید انسان را از فروكاستن یا به اصطلاح از Reductionism نجات بدهید. چرا جوامع امروزه دنیا حاكمان غیر الهی را تحمل می كنند؟ چون امروز مردم دنیا برای خودشان هم یك افق متعالی و مقدّسی قائل نیستند و لذا به راحتی می توانند این نوع از حاكمان را تحمل كنند. به فرهنگ شیعه دقت داشته باشید. شیعه خودش را نازله امام خودش می داند و لذا از آن جایی كه امام شیعه یك انسان معصوم است، شیعه خودش را سبك و سطحی نگاه نمی كند. فرهنگی كه امامش یك انسان معصوم است، نمی تواند سیاست مدار غیر الهی را تحمل كند و حاكمان غیر معصوم هم باید بر اساس فرهنگ معصوم حكومت كنند. این است كه شما می بینید برای این كه بخواهند مزدورهای خودشان را به ما تحمیل كنند و ما را از انگیزه های متعالی خارج كنند، اول تلاش می كنند انسانیّت ما را كاهش دهند. ملتی كه مشغول تبلیغات تلویزیون و تماشای كارتون و...شد، آرمان هایش غیر الهی می شود و لذا به راحتی امثال شاه را تحمل می كند، این ملت مرحوم شهیدرجائی را برای چه می خواهد؟ و اگر ملت ایران شاه را تحمل نكرد، چون روح تشیع در صحنه بود. شیعه اگر شیعه ماند، نمی تواند حاكمان دنیا را تحمل كند، چون خودش فروكاسته نشده است ، چراكه امام او، یك انسان معصوم است، یعنی تا وقتی كه به امام معصوم نظر دارد فروكاسته نمی شود.
حالا اگر بخواهید جامعه ای را كه انسانیّتش فروكاسته شده و تقلیل یافته است، نجات دهید، باید حتماً امام معصوم بیاید و حكومت را به دست بگیرد، با موعظه و نصیحت نمی توان چنین جامعه ای را نجات داد، این است كه می گوییم: امام آمده است تا حكومت را به دست بگیرد - برای این كه الگوهای مردم، ناخودآگاه، حاكمان مردم هستند- حالا اگر حاكمان، انسان های فرومایه ای باشند انسان ها نیز فرومایه می شوند، انسانی كه فرومایه شد، دیگر نمی تواند آسمانی بشود، دیگر دین را نمی فهمد، مقدّسات را نمی شناسد و فرو می رود در همین دنیا، و هبوط كامل می كند، آن وقت خداوند هدایتش را از این انسان می گیرد. حالا اگر امام حكومت را در دست گرفت، برای او حكومت مقصد نیست بلكه تعالی انسان مقصد است. شما در دوران انقلاب اسلامی دقت كنید، آن زمانی كه بحران ها خیلی كم بود با این كه این همه دشمن داشتیم به این جهت بود كه انقلاب اسلامی انسان ها را متوجّه بزرگی هایشان كرد و به همین جهت زمین خواهی و دنیاطلبی برای آن ها ارزش نشد و راحت توانستیم زندگانی زمینی خود را سیر دهیم و از آن مشكلات انبوه بدون آن كه دچار بحران شویم، بگذریم، ولی وقتی از تعالی انسانی غفلت كردیم، بحران ها و حرص ها به وجود آمد. شما می دانید كه إن شاءالله با حضور امام عصرg در آخرالزمان، همه بحران ها از بین می رود. چون امامِ حیِّ معصوم، - عصاره همه پیغمبران و امامان - به صحنه می آید و اصلاً خواسته بشر را عوض می كند، بشری كه خواسته اش عوض شد، بشری نیست كه دیگر بحران های مدرنیته را داشته باشد، اصلاً میل و طلبش این ها نیست. الان طلب های غیر الهی ما، بسیاری از این مشكلات را به وجود آورده است. وقتی طلب شما متعالی شد، بسیاری از این مشكلات و نیازها، مسخره می شود و انسان می رسد به جایی كه باید برسد.
موضوعی كه بحث آن به جلسه بعدی می كشد و لازم است اكنون باب آن را باز كنم این است كه در صدر اسلام سه گروه در صحنه هستند، برای گروه اول فقط حكومت مهم است ولو با انجام دادن هر جنایتی، كه دیدید حكومت را هم گرفتند. نپرسید كه چرا امیرالمومنین(ع) یا امام حسین(ع) جلوی این ها را نگرفتند؟ چراكه نمی توان با كسی كه این قدر پست باشد كه فقط حكومت برایش مطرح است، هم عرض شد. حكومت باید به قیمت ادامه تعالی انسان به دست گرفته شود، نه به قیمت هم عرض شدن با بنی امیه و مردم را با انگیزه های فاسد به میدان آوردن و بعد هم به آن ها خیانت كردن آن طور كه بنی امیه عمل كرد. اما دو گروه دیگر هم در دل یاران پیامبرf در صحنه داریم. گروهی مثل عباس عموی پیامبرf و فرزندانش كه خیلی تلاش می كردند حكومت را به دست بگیرند و یك گروه هم مثل امیرالمومنین (ع) كه او هم می خواست حكومت را به دست بگیرد.
وقتی پیامبرf را غسل و كفن می نمودند سه گروه بودند. یك گروه در سقیفه بنی ساعده كه به تمام معنا حكومت را می خواستند، یكی هم عباس و یكی هم امیرالمومنین(ع) و این دو ایستاده بودند و غسل و كفن پیامبرf را انجام می دادند، عباس دلش در سقیفه بود، ولی ادبش حكم می كرد در كنار جسد پیامبرf بماند. امیرالمومنین(ع) هم صرفاً دلش در انجام وظیفه بود. در تاریخ داریم كه عباس چند بار خطاب به حضرت علی(ع) گفت آقا! حق شما را دارند می برند. و انتظار داشت كه علی (ع) غسل و كفن پیامبرf را رها كند و به حكومت خود بیندیشد. بعداً همین روحیه عباس در فرزندانش سرایت كرد و بنی عباس حاكم شدند، این ها حكومت را برای حكومت می خواستند. هر چند اول ادب دینی داشتند و در سقیفه نرفتند، ولی دلشان، دل حكومت خواهی است و در به دست گیری حكومت روسیاه شدند.
ائمه شیعه، حكومت را برای تعالی انسان می خواهند. بعد از سقوط بنی امیه زمینه حاكمیّت اولاد امیرالمومنین(ع) به صورت احساسی آماده بود ولی امام می بیند كه اصلاً این زمینه، زمینه ای نیست كه این ها می خواهند، یعنی افرادی كه آمده اند با فرزند امیرالمومنین یعنی امام صادق«علیهماالسلام» بیعت كنند، حكومت را برای حكومت می خواهند، و لذا امام آن صحنه را مناسب حضور خود ندیدند و آینده خوبی برای آن پیش بینی نمی كردند، این جاست كه می بینیم كربلا برای به دست گرفتن حكومت هست ولی تعالی انسان محور اصلی است، حالا اگر نشد حكومت را دست بگیرند تعالی انسان را كه نباید تعطیل كرد. دیدید كه امام حسین(ع) محور اصلی را رها نكردند و به همین دلیل حضرت موفق است، یعنی امام در تمامی صحنه ها آنچه را كه مقصدش بود به انجام رسانید و همه صحنه ها را به نفع خودش تغییر داد. در تنگنای ظهر عاشورا همه صحنه ها به نفع حسین(ع) رقم می خورد به معنای این كه انسان متوجّه شد وقتی انسانیّت فرو كاسته شود، پسر پیغمبر هم كشته می شود و این پیام بسیار بزرگی است كه باید بشر خوب بشنود، تا امروزش غیر این شود كه هست و دغل كاران او را هلاك نكنند.
همین امسال یكی از علمای اهل سنّت پاكستانی در مصاحبه خود گفت كه نهضت اباعبدالله (ع) اسلام را نجات داد. یعنی اسلام در اهل سنّت هم تا آن جا كه جا داشت از انحراف اولیه نجات پیدا كرد، برای همین هم اهل سنّت آن روحیه بی تفاوتی نسبت به قداست ها را تا حدی رها كردند و عنصر عرفان در آن ها رشد كرد، برای همین وهابیّون مطرود اكثر اهل سنّت هم هستند. استاد عزیزی می فرمود: اهل سنّت بیشتر از ما شیعیان، وهابیّون را قبول ندارند. چون نهضت كربلا در كل جامعه اسلامی فرهنگ ارادت به مقدّسین شد، و شعاع آن، همه اسلام را روشن كرد.شما نگاهی به تونس، مصر و دمشق بیندازید، آقای حافظ اسد رئیس جمهور سابق سوریه مدعی بود كه من شیعه ام، یعنی تقریبا همه جهان اسلام قداست اهل بیتh را به عنوان یك اصل پذیرفته است. البته منظورم این نیست كه به مقصد رسیده اند، إن شاالله خون حسین(ع) این ها را به مقصد برساند. خلاصه بحث این كه: اولاً مشخص شود این دو جبهه چه خصوصیاتی دارند؟ مطمئن باشید اگر ما شیعیان به درستی جبهه حسین(ع) را بشناسیم و عمل كنیم حتما امام حسین(ع) امروز جهان را نجات می دهد. به عبارتی هنوز خود شیعه ها بر سر عقل و درایت كامل نیامده اند تا نتایج كامل به دست آید. ثانیاً: متوجّه شویم؛ گرایش عباسیان چه فرقی با گرایش اهل البیتh داشت و چه تشابهی به امویان داشت و امام آمده است تا در بستر حاكمیّت دین، انسان فروكاسته شده را نجات دهد تا از مقدّسات عالم غافل نگردد.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا اباعبدالله وَعَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِكَ ﴾
﴿ عَلَیْكَ مِنّی سَلامُ اللّهِ اَبَدًا ما بَقیتُ وَ بَقِی اللَّیْلُ وَ النَّهارُ ﴾
﴿ وَلاجَعَلَهُ اللّهُ اخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِكُمْ ﴾
هنر شیعه از همان ابتداء كه با اسلام روبه رو شده، این بود كه نخواسته تنها به ظاهر اسلام بسنده كند و خود را بفریبد بلكه تلاش كرده حقیقت اسلام را بفهمد و خود را نجات دهد. گاهی انسان ها با یك حقیقت بزرگ، آن قدر سطحی برخورد می كنند كه در واقع از آن بهره ای نمی گیرند. دغدغه انسان مگر غیر از این است كه می كوشد تا آسمانی گردد و لایق بهشت برین شود؟ و به همین جهت باید از ابزاری كه خداوند برای آسمانی و بهشتی شدن او فراهم نموده است، استفاده لازم را ببرد. سؤال این است كه ما باید چگونه به اسلام و نهضت اباعبدالله(ع) نگاه كنیم تا بهشتی شویم و روحمان، روح ملائكه برین شود؟ اگر از این نكته غافل شویم، همان بلایی را بر سر اسلام می آوریم كه خلیفه اوّل، دوّم و سوّم دانسته و ندانسته بر سر اسلام آوردند. به روانكاوی موضوع دقّت بفرمایید، ما اگر از یك نكته مهم غافل شویم دیگر از اسلام و حسین(ع) نمی توانیم استفاده كنیم و آن این كه، ما بناست الهی شویم و بُعد روحانیِ ما بر جنبه جسمانی ما غلبه كند، و اصلاً برای همین روی زمین آمده ایم، آمده ایم تا شایسته بهشت شویم، چه با اشك، چه با خون، چه با مناجات شبانه و چه در صحنه مبارزه و شكافتن فرق دشمن و یا شهید شدن. وقتی فقط دین مطرح است، دین می گوید: نیمه شب از خواب بیدار شو، إن شاءالله بیدار می شویم، و نیز می گوید: سینه سپر كن و سینه دشمن خدا را بشكاف كه إن شاءالله می شكافیم. عمده فراموش نكردن این نكته است كه با حاكمیّت دین بر جان و اراده و فعل ما، روحانیت و معنویّت بر ما غالب خواهد شد.
شیطان همیشه می خواهد جنبه روحانیت را از ما بگیرد. او نمی تواند دین را از ما بگیرد، فرض كنیم امشب شیطان شما را وسوسه بكند كه فردا صبح نماز نخوان، خود را خسته كرده است، چون حتماً نمازتان را می خوانید. شیطان هم این اندازه می فهمد كه این گونه با ما حرف نزند، ولی در نماز به سراغمان می آید و انگیزه الهی را از ما می گیرد. نمازی كه انسان باید در آن حضور قلب داشته باشد، گذشته و آینده را نبیند و تنها خود را در محضر حقّ ببیند، این حسِّ حضورِ معنوی را از انسان می گیرد نه خود نماز را. سرّ این كه باید انسان در نماز فوق گذشته و آینده باشد، این است كه گذشته و آینده برای خدا حال است، خدا حضور است و حَیّ، و كسی كه از گذشته و آینده نگذشته و قلبش در حضور خدا نیست، با خدا نمی تواند ارتباط برقرار كند. وقتی شیطان حضور را می گیرد، یك مرتبه می بینید كه در نمازتان، یا غصّه دیروز را می خورید، یا به فكر فردا هستید. این جاست كه نماز از دست می رود. هنر این است كه با اهمیت دادن به جنبه های معنوی مسائل دینی، كاری بكنیم تا نمازمان بی روح نگردد و كربلا و اسلام از دستمان نرود.
شما مطمئن باشید هنگامی كه سر سفره نشسته اید و غذا می خورید شیطان خیلی كاری به شما ندارد. ولی وقتی می خواهید نماز بخوانید، فعّال می شود چون از نماز كار بر می آید، بنابراین می بینید كه در نماز دچار وسوسه می شوید ولی در غذا خوردن چنین حالتی ندارید. حال، كربلا از نماز مهم تر است و شیطان در سطحی كردن آن فعّال تر. یعنی اگر كسی به كربلا برسد نماز و روزه و حجّش و در یك كلام همه چیزش درست می شود، ولی عكس آن نیز صادق است، اگر كسی كربلا نداشته باشد، یقین بدانید كه هیچ ندارد و نمونه آن این كه در شب قدر - این شب با عظمت - زیارت امام حسین (ع) را می خوانیم، در روز عرفه زیارت معروف اباعبدالله (ع) را می خوانیم، چرا؟ چون بدون حسین و كربلا به حقیقت شب قدر و روز عرفه نمی توان رسید. این حرف ما نیست حرف خود معصوم است، پس عزیزان، كربلا حقیقتی قدسی، روحانی، متعالی، انسان ساز و شرك برانداز دارد، باید تلاش كنید تا آن را دریابید و مواظب باشید از جنبه روحانی آن غافل نشوید. به سادگی هم این جنبه از كربلا دست یافتنی نیست، اگر به سادگی دست یافتنی بود، كربلا نبود! داستان رستم و اسفندیار بود! اگر به صورت قهوه خانه ای حسین(ع) را می شد پیدا نمود، دیگر حسین(ع) نبود؟ رستم و اسفندیار بود، با روح و فضای قهوه خانه ای كه نمی توان حسین را یافت. عرض من این است كه به جان خود حسینu، برای این كه روح كربلا را به دست بیاوریم، باید از زاویه های مختلف تلاش كرد، و اگر به حقیقت آن رسیدیم، إن شاءالله به لطف و كرم حضرت حق به همه چیز رسیده ایم. و تلاش شیطان را در بی ثمر كردن توجّه به حسین(ع) فراموش نكنید تا در فهم و درك آن دقّت لازم را داشته باشید.
مطلبی كه در جلسه گذشته طرح شد و لازم است زوایای آن گشوده شود، این است كه یقین داشته باشید، اسلام، منهای حكومت اسلامی نمی تواند آن هدایت جامعی كه برای نجات بشریّت بر عهده اش می باشد، انجام دهد. به همین دلیل پیامبرf به محض این كه در مدینه مستقر شدند حكومت تشكیل دادند، این مطلبی است كه جای شك و شبهه ندارد. به قول استاد شهید مطهری «هیچ یك از علمای اسلامی روی این مسئله اختلافی ندارند كه حكومت باید اسلامی شود تا اسلام خودش را در تمام ابعادِ حیات انسان نشان دهد» اصلاً این یك مسئله عقلی است و معلوم است كه حضرت اباعبدالله(ع) هم می روند تا حكومت اسلامی را در دست بگیرند، یك مسئولیتی به دوش حضرت است، می داند كه باید حكومت دست مكتب اسلام باشد. برای این كه اسلام در مقام حكومت، همه زوایای خودش را می تواند نشان دهد. امّا یك عده همچون بنی امیه دیدند حالا كه به اسم شرك نمی توانند حكومت را به دست بگیرند، پس به نام اسلام، حكومت را به دست گرفتند. معاویه در اوّلین فرصت، قتل عثمان را بهانه كرد، و حكومت را قبضه نمود و قضایای بعدی كه پیش آمد، مثل تضعیف حكومت امیرالمؤمنین (ع)، تحمیل ترك مخاصمه به امام حسن(ع) و مسائلی كه می دانید، همه در راستای همین بود كه دین حاكمیّت جامعه را در دست نگیرد. پس بنی امیه خودِ حكومت را می خواست.
عرض شد كه وقتی امیرالمؤمنین (ع) مشغول غسل و كفن بدن مبارك پیامبرf بودند، در سقیفه حاكم را تعیین كردند. راوی می گوید: [97] براءبن عازب مرتّب از سقیفه خبر می آورد و می گفت: آقا شما این جا نشسته اید، كار تمام شد، عبّاس عموی پیامبر به امیرالمؤمنین(ع) می گفت: آقا، از غسل پیامبر(ع) دست بكش، حقّتان از دست رفت. لذا می بینید سه گروه مشخص در این هنگامه وجود داشتند، یك گروه در سقیفه و دو گروه در محل غسل پیامبرf، یكی علی(ع) یكی هم عباس عموی پیامبر. امیرالمؤمنین (ع) می فرمایند: من وظیفه ام این است كه پیامبرf را غسل دهم. عباس می گوید: آقا این كار را رها كن، برو در سقیفه، حكومت را در دست بگیر. در تاریخ داریم كه حتی عباس گفت: دستت را بده به من، تا با تو بیعت كنم.[98] حضرت فرمودند: حالا وقت غسل و كفن است . شاید برای شما سؤال پیش بیاید؛ چرا پیامبرf را در فرصت دیگری غسل ندادند كه این گونه حكومت از دست برود؟ در این جا باید قدری دقیق باشید. سؤال این است كه حكومت را برای چه می خواهیم؟ حكومت را برای اسلام و انسانیّت متعالی و انجام بندگی می خواهیم. در شورای تعیین خلافت، پس از مرگ عمر هم چنین صحنه ای داریم كه عبدالرحمن بن عوف به امیرالمؤمنین (ع) می گوید كه آقا، من با تو بیعت می كنم به شرطی كه به روش قرآن و سنّت پیامبرf و روش شیخین عمل كنی. امیرالمؤمنین (ع) می فرمایند: خیر، من به قرآن و سنّت پیامبرf و اجتهاد خود عمل می كنم. بسیار خوب؛ علی(ع) می توانست بگوید كه به روش شیخین عمل می كنم و حكومت را در دست بگیرد و بعد به روش شیخین، یعنی به روش ابابكر و عمر عمل نكند. به قول ابن ابی الحدید،[99] عثمان گفت كه به روش شیخین عمل می كنم و به همه حتی به پیامبرf پشت كرد، علی(ع) هم می خواست بگوید كه به روش شیخین عمل می كنم و بعد به روش خود عمل می كرد، ولی مگر می شد كه علی(ع) چنین كند، اگر این گونه عمل می كرد كه علی، دیگر علی نبود، دیگر اسلام نمی ماند. آن وقت دیگر چه كسی ما را هدایت كند؟ إن شاءالله عزیزان در این خصوص عرایض بنده را در خطبه شقشقیه مطالعه بفرمایند.[100]
ما هر وقت غفلت كردیم كه از دیدگاه وظیفه به مسائل بنگریم، از تفكّر شیعی فاصله گرفتیم، وظیفه امیرالمؤمنین(ع) در آن موقعیت این بود كه به غسل و كفن پیامبرf مشغول شوند. چه كسانی روسیاه شدند؟ آن هایی كه از فرصت به دست آمده سوء استفاده كردند و حكومت را از اهل بیتh گرفتند و مردم را از حاكمیّت امام معصوم محروم كردند، یا آن هایی كه در آن لحظه به وظیفه خود عمل كردند؟ چه كسانی امروز نور ندارند؟ آن هایی كه در سقیفه در كنار همدیگر نشستند و بعد هم با یكدیگر دعوا كردند، عمر گفت: «بیعت با ابوبكر در سقیفه، اشتباه بزرگی بود كه امید است خداوند ما را از شرّ آن مصون بدارد...»[101] حال من و شما می گوییم خدا را شكر كه یك انسانی امام ماست كه در جایی كه وظیفه اش غسل و كفن پیامبرf است به حقیقت فكر می كند نه به چند روز حكومت.
آری در محلّ غسل پیامبرf دو نوع تفكّر وجود داشت، یكی تفكر عبّاس و دیگری تفكر امیرالمؤمنینu، عبّاس به چه فكر می كرد؟ به حكومت، به این كه حكومت از دست بنی هاشم بیرون نرود. امیر المؤمنین (ع) هم جزء وظایفش بود كه در عین غسل و كفن پیامبر بیاید و حكومت اسلامی را به دست بگیرد تا اسلام را زنده كند و انسان را به آسمان وصل نماید. توجه بیش از حدّ عباس به حكومت سبب شد تا فرزندانش بعد از او حكومت را در دست بگیرند و سلسله بنی عباس را تشكیل دهند، و چون توجه آن ها بیشتر به حاكم شدن بود و نه از طریق حكومت، وظایف الهی خود را انجام دادن، می بینید خباثتی كه بنی عباس نشان دادند از خباثت بنی امیه كمتر نبود. تاریخ را مطالعه كنید ببینید كه چگونه بنی عباس سادات حسنی را می كشتند، بنی عباس به اسم خون خواهی حسین(ع) آمدند و این همه بدی كردند، چون اصل موضوع را فراموش كردند. اصل موضوع؛ اسلام و نجات انسان و رسیدن به بندگی خدا بود. حالا با این دید به نهضت حضرت اباعبدالله (ع) بنگرید تا ان شاءالله بعضی از ابعاد آن برای شما آشكار گردد، كار امام حسین(ع) حفظ اسلام است و وصل كردن انسانِ زمینی به آسمان، نه به دست گرفتن صرف حكومت.
روز رحلت پیامبرf و بر پا شدن سقیفه، علی(ع) و عبّاس - عموی پیامبر - در حین غسل و كفن پیامبرf هر دو نگران بودند، عباس بیشتر به حكومت می اندیشید و علی به كاهش نیافتن دین و كاهش نیافتن انسان؛ و لذا بعداً بنی عباس به هر قیمتی به حاكمیّت و حكومت دست یافتند و اهل البیت تا آخر، همّت خود را بر كاهش نیافتن دین و انسانیّت گذاشتند و از این طریق انسان را از پوچی نجات دادند، در حالی كه عباسیان به همان اندازه به پوچی دچار شدند كه امویان دچار شده بودند، چون هر دو، حكومت را مقصد گرفته بودند نه وسیله، و اهل البیت حكومت را وسیله می دانستند و نه مقصد.
امیرالمؤمنین(ع) می خواهد دین، دین اموی نشود، چون انسانی كه در دین اموی به حكومت اموی راضی باشد دیگر انسان خلیفةالله نیست، تنها یك مرده است. امام؛ حكومت را می خواهد تا اسلام بدرخشد و انسان در این اسلام اوج بگیرد. شما می بینید بعضی از سازمان های اداری و بعضی از سیاستمداران فقط می خواهند حاكم باشند، تاریخ نشان داده است كه این ها رسوا می شوند، برعكس، بعضی ها می خواهند كاری را به دست بگیرند تا اسلامیت را به انسان نشان بدهند، این ها می شوند مثل امام خمینی عزیز(رحمه الله علیه)، بنیانگذار جمهوری اسلامی، او كه تا قیام قیامت نور می افشاند. پس با این مقدمه روشن شد كه امام حسین(ع) چه انگیزه ای دارند. مواظب باشید كه در نگاه به نهضت آن حضرت، انگیزه اصلی آن حضرت گم نشود.
ای عبید الله بن زیاد! ای پسر سعد ابی وقاص! آیا نمی گذارید كه حسین(ع) به كوفه بیاید؟.... نیاید... حسین (ع) كار حسینی اش را می تواند انجام دهد. این هنر بزرگ امام حسین(ع) است كه با همه تنگناهای به وجود آمده، از حسینی بودن و نجات بشریّت از پوچی و نجات دادن جامعه ناتوان نگردد.
پوچی در قلمرو اولیای خدا نیست، همچنانی كه شأن خلیفه خدا نیز نمی باشد و شناختن پوچی و رهایی از آن نیز در حدّ دقت اولیاء خدا و شأن خلیفةالهی آنها است و آن كس كه كسوت خلیفةالهی را از قامت خود بیرون كند بصیرتِ پوچی یابی خود را نیز فروبسته است و دیگر نمی تواند به علاج پوچی بیندیشد تا به كربلا و حكمت حسینی دل ببندد، او به اكنون می اندیشد و لذا از سرمایه عظیم اسمای الهی كه در جان او دمیده شده به كلی بی خبر است و نه تنها از پوچی فرار نمی كند و به علاج آن نمی اندیشد بلكه پوچی را زندگی می داند، چراكه زندگی ادامه خویشتن خویش است و ادامه انسانیِ كسی كه از خلیفةالهی خود به درآمده و به پوچی دل سپرده است، ادامه همان پوچی است و ارزش نهادن به بی ارزش ترین چیز ها.
آن چیزی كه نمی گذارد حسین(ع) شكست بخورد، این است كه او هم پوچی را می شناسد و هم شرایط پوچ نشدن را. معاویه به فرزند خود وصیت می كند كه حسین(ع) را نكش، چراكه معاویه خوب می داند كه حسین(ع) پوچی را می شناسد و لذا به هیچ وجه كشته نمی شود چون خوب می داند كه چه موقع بمیرد. حسین (ع) می داند وقتی باید بمیرد كه بزرگترین ثمره را برای حیات بشریّت به ارمغان بیاورد. كسی كه پوچی را می شناسد می تواند درست زندگی كند و درست بمیرد. شما در ابتدای انقلاب اسلامی به خوبی دیدید كه مردم به اندازه ای كه به شهادت نزدیك شدند، پوچی هایشان كمتر شد. جنگ تحمیلی 8 ساله، مسلماً یك جنگ حسینی بود، زندگی همه مردم در آن فضا با بركت شده بود، از معلّم گرفته تا بقّال، همه دارای یك زندگی معنی دارِ مفید شده بودند، آیا الان هم همین طور است؟ در جنگ چون حسینی تر بودیم، یك پیرزن احساس می كرد زندگی اش معنی دارد، یك كشاورز هم حس می كرد زندگی اش معنی دارد، همه حس می كردند كه در یك زندگی با معنی قرار گرفته اند. آیا الان به اندازه زمان جنگ معنی داریم؟ ولی هر چه بود 8 سال جنگ ما بوی حسین(ع) می داد و به همان اندازه نیز، 8 سال جنگ بوی بی ثمری نمی داد، بوی ثمردهی می داد. در و دیوار این كشور به «وجود» فكر می كرد نه به «عدم»، چراكه جنگ ما جنگ حسینی بود و حسین(ع) پوچی را می شناسد، چیزی كه معاویه فكر می كند می تواند با آن مردم را غافل كند، حسین(ع) آن فرهنگ را رسوا می كند. فكر می كنید معاویه چكار می كند؟ در نهایت امر می آید به من و شما پول می دهد، اگر من و شما پوچی را بشناسیم، می گوییم پول را چه كار كنیم؟ اگر پول من و شما زیاد باشد چه می كنیم؟ اتاقمان را رنگ می زنیم، لباس نو می خریم و... این ها اگر هدف شد كه همه اش پوچی است. اگر كسی پوچی را شناخت تشخیص این امور برایش ساده است، بسیاری از این جوان ها را بیدار می بینیم چراكه می فهمند هم چون استخوان در دهان سگِ پوچی در حال خرد شدن هستند، دارند دست و پای می زنند تا از این ورطه هلاكت خود را برهانند و تلاش می كنند خود را از این پوچی نجات دهند.
راه نجات از پوچ شدن انسان فقط از طریق محبّت حسین (ع) و معرفت حسین (ع) و آن انسان معصوم را، امام خود دانستن و یك نوع اتحّاد با او برقرار كردن ممكن می باشد، من راه دومی به جز این راه در این قرن سراغ ندارم. نمی دانم آیا تاكنون توانسته اید پوچی را به خوبی حس كنید؟ اگر شما نگاه كنید به زندگی مردمی كه خلیفةُالهی خودشان را فراموش كرده و به پلشتی و پوچی افتاده اند و اگر آن پوچی را خوب بشناسید و درست تحلیل كنید و بترسید كه خودتان گرفتار این پوچی شوید و بدانید كه تنها راه نجات شما از پوچی، راه حسین(ع) است، شاید نهضت كربلا فهمیده شود. فرهنگ معاویه، فرهنگ پوچ كردن انسان هاست، فرهنگ ترس و رشوه و شهوت، فرهنگ نابود كردن انسان است و حسین(ع) این را خوب می فهمد و می خواهد به همه بشریّت بفهماند كه پوچی به حریم اولیای خدا راه ندارد، چون كه آن ها خدا دارند.
نگاهی به زندگی ها بیندازید، سفرهای بیهوده، ارتباط های نامقدّس، مطالعه برای اطلاعات بی ارزش، غم و شادی های دروغین، همه اش بی معنی است، اولیاء خدا این پوچی ها را می شناسند این كه می گویند با علما ارتباط برقرار كنید به این دلیل است كه با برقراری ارتباط، متوجّه می شوید بسیاری از چیز هایی كه پیش از این برای شما مهم بوده است، ذاتاً بی ارزش است.
«ناصرالدّین شاه در سفر خود به سبزوار، به قصد این كه خودنمایی كند و بگوید ما با فیلسوفان و عرفا ارتباط داریم به خدمت حاج ملاّ هادی سبزواری رفته بود، دید كه عجب! اتاق مرحوم ملاهادی سبزواری، خشتی است و حتی كاه گل هم روی خشت ها كشیده نشده است. ناصرالدّین شاه روی تختی می خوابید كه قطعات الماس و برلیان و زمرّد فراوانی در آن به كار برده شده بود. ملاهادی هم روی یك نمد می خوابید، ملاهادی هنگام ناهار با صدای بلند گفت: غذای من و میهمان را بیاورید. كاسه دوغ را به همراه دو قاشق چوبی و دو نان آوردند، ناصرالدّین شاه یكی، دو لقمه غذا خورد، دیگر نتوانست بخورد، گفت: من میل ندارم. آقای ناصرالدّین شاه! مطمئن باش بیش از این زندگی در دنیا بی خود است و تو خود بیخود شده ای كه به بی خودها دل بسته ای.»
الان كه ما این جا هستیم در نظام برتر عالم - یعنی در برزخ و در سینه مؤمنین - چه كسی پوچ است؟ ناصرالدّین شاه یا ملاّهادی سبزواری؟ تازه، آنچه كه ملاّهادی سبزواری در سینه داشت، خیلی بیش از آن بود كه در كتاب ها نوشت و رفت، طلبه ای می گفت:
در پشت بام مسجد مروی تهران مشغول كیمیاگری بودم، همشهری هایم از شهر فسا آمدند و گفتند بیا با هم به مشهد برویم، با همدیگر حركت كردیم، به سبزوار رسیدیم، گفتند یك عرض ارادتی هم خدمت ملاّهادی سبزواری بكنیم، خدمت حضرت آقا رفتیم، نه من او را تا كنون دیده بودم و نه او مرا، پس از این كه همه خواستیم خداحافظی كنیم و برگردیم، به من گفت ، بایست، من ایستادم، به من گفت: ای مرد خدا، كیمیاگری در پشت بام مسجد مروی تو را به جایی نمی رساند، برو درست را بخوان.»
یعنی:
آنچه در آئینه جــوان بینــد
پیر در خشت، بیش از آن بیند
منظور این است كه انسان ها می توانند به جایی برسند كه «هست» را از «نیست» و «واقعیت» را از «پوچی» تشخیص دهند.
حسین(ع) آمده است كه نگذارد ما هیچ و پوچ شویم آیا «آن كس كه كسوت خلیفةالهی را از قامت خود بیرون كند به جز پوچی، چه چیزی در انتظارش هست؟» به عنوان مثال؛ وقتی حدّ انسان یك «ماشین سواری» می شود، این دیگر نمی تواند «خلیفه اللّه» باشد، این به راحتی فریب هر شیطانی را می خورد و به راحتی تحت تأثیر تبلیغات آمریكا قرار می گیرد. به برخی از این دانش آموزانی كه در المپیادهای مختلف قبول می شوند، گفته اند اگر می خواهید انسان مهمّی باشید باید در ریاضیّات اوّل شوید، نه این كه خلیفه خدا شوید تا مهمّ و با ارزش شوید. و لذا آمریكا و برخی دیگر كشورها برای قبول شدگان المپیادها پیغام فرستادند كه شما كه می خواهید مهم شوید بیایید این جا، ما به شما همه امكانات را خواهیم داد، و تعدادی از آنان با خانواده هایشان رفتند. آری كسی كه بگوید من به جهت دنیا مهم هستم، معاویه او را می دزدد. كسی كه پوچی را نشناسد، حكومت های پوچ، او را و زندگی اش را می بلعند. حسین(ع) آمده است تا ما پوچ نباشیم، پوچ نبودن به این است كه حسینی زندگی كنیم، یعنی نگذاریم فرهنگ معاویه ما را بدزدد.
انسان حسینی، انسانی است كه به وسعت روح مجردش، فكر كند و برای خود برنامه ریزی نماید، در این دنیا به ابدیّت و به بودِ مقدّس خودش كه فردا برایش پیدا می شود، فكر می كند، به مقام اشرفیّت انسانی می اندیشد، ما هم باید تلاش كنیم و بفهمیم در صحنه كربلا پیام اصلی چیست و چه چیز باعث شد كه عُمر سَعد خودش را باخت و خودش و بقیّه را نیز از بین برد؟ اگر می بینیم در كربلا كمتر از صد نفر می توانند آن چنان ایستادگی كنند، باید به عمق این حادثه بیشتر دقّت كنیم، متأسفانه چیزهایی در دل ما خانه كرده است كه اگر در صدد علاج آن ها برنیاییم به وسیله فرهنگ معاویه ای قرن بیستم از دست خواهیم رفت. گاهی توجه می كنم ای عجب! ما به همین كه «حالا خوشیم» راضی هستیم و به حقیقت طولانی، وسیع و ابدی خود فكر نمی كنیم، من فردای خودم را چگونه امروز پایه گذاری كنم؟ من «خودِ فردایم» را چگونه باید ببینم و بشناسم و محكمش كنم؟ من خودم را چگونه بسازم كه فردا از آن متنفّر نباشم و از آن فرار نكنم؟ كربلا در صحنه عمل به وسیله امام معصوم (ع) به تو نشان داد كه خودت را قربانی هوس نكن، یك خود مقدّس برای خودت بساز تا در پرتو آن، زشتی فرهنگ معاویه را بشناسی و بفهمی كه برای ساختن چنین خودی، حسین(ع) چقدر كمك می كند و فرهنگ معاویه چگونه تو را «اكنون زده» كرده است.
باید با خود جدّی بود؛ «اكنون زده»[102] نشوید. شما به ذهن و روان خودتان دقّت كنید، گاهی «اكنون زده» شده اید، یعنی همین كه حالا هیچ نیستیم، خوشیم، این خیلی خطرناك است، جریان مسلم بن عقیل را در كوفه به یاد آورید، گروهی گفتند: «حالا كه زمان، زمان مسلم بن عقیل و حسین(ع) است، اسم ما را هم در ردیف یاران آن ها بنویسید» و تعداد زیادی اسم نوشتند، چون فعلاً با مسلم بن عقیل بودن خوش است ولی وقتی اوضاع سخت شد، گفتند: «اسم ما را خط بزنید» و تسلیم عبیدالله شدند، این ها انسان های «اكنون زده» هستند، بنابراین شما اگر با خودتان جّدی شدید، حسینی می شوید و می توانید با پوچی معاویه بجنگید. «اكنون زدگی» مشی جدایی از حسین(ع) است، واقعاً امام حسین(ع) می تواند ما را از «اكنون زدگی» نجات دهد. با خود جدّی نبودن یعنی از حسین (ع) فاصله گرفتن و بیهودگی و بی ثمری را به رسمیّت شناختن. شما نگاهی به برخی از اطرافیانتان بیندازید، افرادی كه از حسین(ع) فاصله گرفته و به بیخودی كشیده شده اند از شما به عنوان انسانی كه برای كمال خود برنامه دارد بدشان می آید، چرا؟ چون متوجّه اند شما یاد آور زندگی جدّی شان هستید و زندگی جدّی برای آن ها سخت شده است، لذا ارتباطشان را با شما قطع می كنند و می گویند این ها مال دوران جنگ و جهاد و ایثار هستند، حوصله ما را سر می برند. آری انسان هایی كه از جدّی بودن با خودشان فاصله گرفته اند، از هر سخن جدّی بدشان می آید، اسلام جدّی است، روحانیت جدّی است، معلم دینی جدّی است، اسلام یعنی جدّیّت با خود. زندگی عبارت است از ادامه تفسیری كه از حیات خویش دارید. اگر در تفسیر زندگی خودتان جدّی نباشید خودتان را به بازی گرفته اید و حسین(ع) نمی خواهد شما، خود را به بازی بگیرید. گاهی شما تصمیم می گیرید كه از امروز جدّی شوید و در جلسات دینی عمیق، با اراده قوی شركت كنید و دیگر دروغ نگویید، غیبت نكنید و...، امّا باید بدانید كسی می تواند این تصمیم ها را انجام دهد كه علاوه بر این كه می داند نماز و... خوب است، زندگی را جدّی بداند و امام معصوم (ع) را به عنوان یك خوب بزرگ، الگوی خود بشناسد و به او اقتدا كند وگرنه تصمیمش را نمی تواند ادامه دهد، فقط ادای خوب بودن در می آورد و هیچ وقت نمی تواند با خودش جدّی باشد، برای این كه به وضع موجود راضی است و فرهنگ معاویه ای هم همین را می خواهد. معاویه یك وضع موجود درست كرد و مردم را دعوت نمود و گفت به همین راضی باشید، حسین (ع) گفت به آن چه حق است راضی باشیم. اگر وضع موجود حق است، راضی هستیم ولی اگر حق نیست به وضع موجود راضی نیستیم. انسانی كه حسین (ع) برای او امام است، انسانی است كه به افق های بلند انسانی فكر می كند، در برابر وضع موجودی كه دعوت به سقوط ارزش ها می كند، مقاومت می كند و اگرنتوانی مقاومت كنی و خدای نكرده رنگ وضع موجودِ غیر حق را به خود بگیری مطمئن باش حسینی نیستی.
افول ارزش ها، به جهت ناتوانی در به وجودآوردن نمونه های معنوی است و ناتوانی از اندیشیدن نسبت به آن الگویی كه باید باشد و نیست. در این حالت است كه یأس جای خود را باز می كند و انسان به "اكنون" آری فقط به "اكنون" دل می بندد و نظاره گر تخریب همه بناهای معنوی می شود. آرام آرام به بیهوده بودن خود راضی می گردد و اگر صاعقه ای از عالَمِ معنی بر او نتابد به تدریج بر این باور می نشیند كه جهانِ دیگر را بیهوده می گیرد و آنچه را می گذرد و به همان شكل كه می گذرد، حقیقت و پذیرفتنی می شمارد، یعنی در واقع فلسفه تن دادن به روزمرّگی را در خود تدوین می كند، و این جاست كه می توان فهمید چرا نهضت و حكمت حسینی به عنوان نمونه ای عملی و اعلا، عامل نجات از این همه بیهودگی است كه رنگ فلسفی به خود گرفته، از این همه بیهودگی كه تا عمق اندیشه فرو می رود.
آیا ما نمونه های معنوی داریم؟ آری ما حسین (ع) داریم، پس نباید بگذاریم حسین (ع) از دست برود، در خانه و محلّه و همه جا نگذاریم حسین (ع) از دست برود، مدیحه سرای بدی ها نشویم، اگر رفتید در خانه یك طاغوتی، نگویید كه آن ها پیشرفت كرده اند و ما عقب افتاده ایم، قصّه ما قصّه آن فرد نشود كه گفت:
از دست بوس، میل به پابوس كرده ام
خاكم به سر، ترقّی معكــوس كـرده ام
ترقّی و پیشرفت كردن حقیقی، یعنی به حسین (ع) نزدیك شدن. مواظب باشید شیعه بودنتان را از دست ندهید، به چهار نفر كه گرفتار دنیا شده اند، نظر نیندازید، به حسین(ع) اقتدا كنید. اگرنتوانیم نمونه های معنوی را حفظ كنیم حالت یأس جای خود را در تحلیل های ما باز می كند، نمی دانم گاهی با این اشرافی زده ها برخورد كرده اید، همه آن ها پذیرفته اند كه بدجوری دارند نابود می شوند، ولی به بیهودگی خود راضی شده اند، اكنون زدگی و پذیرفتن پوچی، خاصیتش این است، این خطرات برای بشر وجود دارد، حسین (ع) آدم ها را نجات می دهد، حسین(ع) شیعه را نجات داد، اگر به حسین (ع) نزدیك شویم از تمام این مشكلات و انحراف ها و بیهودگی ها در امان می مانیم، حسین (ع) كشتی نجاتی است كه نمی گذارد انسانها به روزمرگی تن بدهند، و همه دیدید كه در كربلا، حسین(ع) تسلیم چیزی كه انسانیّت متعالی اش را خوار كند، نمی شود، پس حسینu دوای دردهای ماست، به شرطی كه برای فهمیدن پیام او وقت بگذاریم و ان شاءاللّه، ارادتمان به این نور مقدّس خداوند بیشتر شود.
حسین(ع) نشان داده است كه ای انسان ها! تسلیم هرچیزی نشوید، خودتان را صرف هر میل سبك و پستی نكنید، نگویید كه چون جامعه امروز در میل منفی افتاده است، پس من كاری نمی توانم بكنم، در كربلا یك نفر قیام كرد و نشان داد كه ای بشریّت می توان در مقابل انبوه انحراف ها قیام نمود، می توان در هر شرایطی انسان بود و در هر شرایطی یك انسان معنوی مقدّس و متعالی باقی ماند. آری نمی شود حسین (ع) شد ولی می توان حسینی بود.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا اباعبدالله وَعَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِكَ ﴾
﴿ عَلَیْكَ مِنّی سَلامُ اللّهِ اَبَدًا ما بَقیتُ وَ بَقِی اللَّیْلُ وَ النَّهارُ ﴾
﴿ وَلاجَعَلَهُ اللّهُ اخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِكُمْ ﴾
اگر به این نتیجه رسیدیم كه بودن و نبودن شریعت برای سعادت انسان یكسان نیست و انسان نمی تواند بدون شریعت از پوچی ها رها شود، و هر كس كه آخرین شریعت را ندارد معنی روی زمین بودنش لغو و پوچ است.
و اگر متوجّه شدیم كه اباعبدالله(ع) واقعاً برای نجات بشریّت، پا به عرصه مسئولیت بزرگ خویش گذاشتند، چراكه پیام «حُسَینُ مِنّی وَ اَنَا مِنْ حُسَین» پیام رسول شریعت است، یعنی همان رسولی كه مبعوث شده تا كلّ زمینیان را از خطراتی كه زندگانی شان را بی ثمر می كند نجات بخشد، حسین(ع) را سخت به خود گره می زند و می گوید: نهضت حسین(ع) جزء رسالت من است و رسالت من جزء نهضت حسین(ع) است و از طریق این دو عنصر انفكاك ناپذیر ثمردهی انسان ممكن می گردد.
و اگر بر اساس پیام رسول خدا متوجّه شدیم بدون حسین(ع) شریعت كامل نیست و «حُسَینُ مِنّی وَ اَنَا مِنْ حُسَین» بدان معناست كه این شریعت و امامت از هم جدا نیستند.
این سؤال پیش می آید كه حسین (ع) را چگونه باید ببینیم كه از روزمرّگی ها كه بلای زندگی زمینی است نجات پیدا كنیم؟ یعنی اگر حسین (ع) كلید نجات انسان است - كه هست - چگونه او را تحلیل كنیم كه او برای ما كلید نجات باشد؟ ما نمی خواهیم بیهوده شعار بدهیم و به جایی هم نرسیم، به تعبیر حضرت امام خمینی(رحمه الله علیه)[103] بعضی از كتاب های اخلاقی نسخه هستند نه دارو، طبیب روحانی باید كلامش حكم دارو را داشته باشد نه حكم نسخه. اگر بگوییم «حسین كلید نجات بشریّت است» كاری از پیش نبرده ایم، بحث این است كه چگونه باید به این نهضت نگاه كنیم تا از این همه روزمرّگی و پوچی نجات پیدا كنیم؟ به راستی نجات دهندگی حسینu از چه زاویه ای است كه اگر بی حسین (ع) شدیم، از دست رفته ایم؟
اگر كسی فكر كند اسلام فقط همین است كه راست بگوید، دزدی نكند و دروغ هم نگوید، وقتی به یك كشور غربی سفر كرد و دید كه آن ها هم، همین موارد را رعایت می كنند، می گوید كه غربی ها هم مسلمان هستند! اگر به راستی اسلام همین است! آن ها هم مسلمان هستند، ولی اگر اسلام حقیقت بزرگی باشد كه در كنارش دزدی نكردن و دروغ نگفتن هم هست، آن وقت صِرف دروغ نگفتن و... اسلام نیست. به عنوان مثال، یك وقت است كه می گویند، گندم كاشتن، برای كاه داشتن است ولی یك وقت، كاه داشتن كنار گندم داشتن است، ما اگر گندم بكاریم و گندم بخواهیم مسلّماً، كاه هم در كنارش به دست می آید.
باید خیلی دقت كرد بعضی از اشخاص نوع نگاه و دیدگاهشان نسبت به دین با بی دینی فرق نمی كند!! و لذا برای دینشان قیمت و ارزش قائل نیستند و از دین به خوبی استفاده نمی كنند. اگر من از شدت تشنگی در حال مرگ باشم و فقط هم یك لیوان آب داشته باشم، آن را آن چنان می گیرم كه هرگز از دست نرود، چراكه نجات خودم را به آن می بینم. ولی اگر تشنه نباشم و نجات خودم را به آن آب احساس نكنم، آن را رها می كنم و یا جدیّت لازم را در حفظ آن ندارم. چه وقت است كه دین به شدت برای ما عزیز است؟ وقتی كه بفهمیم چه مشكلی داریم و این دین چگونه این مشكل را حل می كند.
در مورد كربلا هم، همین طور است، باید دغدغه این را داشته باشید كه كربلا را بفهمید. ما باید بفهمیم كه چه مشكلی داریم و چه خطراتی دیانت ما را تهدید می كند. اسلام اموی كه به درد نمی خورد! اسلام ابن عباس، اسلام عبدالله بن عمر و اسلام مسلمانانی كه امام حسین (ع) را قربةالی الله كشتند، به درد نمی خورد. این چه اسلامی است كه خطر اسلام بنی عباس و اسلام كوفیان را ندارد و می تواند انحراف آن ها را هم بشناسد؟ باید این مسئله روشن شود و برای روشن شدن آن، باید دو چیز را فهمید، اول این كه اسلام بناست با ما چه كند؟ و دوم این كه كاری كه اسلام می خواهد انجام دهد، آیا بدون اباعبدالله (ع) می شود انجام داد؟ با فهمیدن این دو نكته است كه روشن می شود امام حسین(ع) ما را چگونه نجات می دهد؟
تأكید بنده این است كه تا همه عزیزان به این نكته نرسیم كه در زندگی و حیات خود خطر «بی خود» شدن داریم آن هم به شكل های متفاوت، هر چند كه نتیجه همه آن ها یكی است، نمی توانیم از اسلام و امام حسین (ع) استفاده كنیم، باید با مبارزه با «بی خود» شدن، مسئله مان را حل كنیم. كسانی كه از «بی خود» شدن نمی ترسند، از عاشورا فقط طبل زدن را می فهمند، این یعنی «بی خود» شدن، بعضی ها فقط خود را مشغول زدن و زنجیر می نمایند، به فرموده آیت الله جوادی آملی«حفظه الله»، «در عزاداری برای شهیدان كربلا باید آه داشت، نه آهن». كسی كه از «بی خود» شدن نمی ترسد در جایی كه برای امام حسین (ع) عزاداری می كند، او هم یك كاری می كند، ولی تلاش نمی كند كه به كمك حسین (ع) «بی خود بودنش» را از بین ببرد. كسی كه «بی خود» شدن را نفهمد دشمن معاویه نمی شود. معاویه می گوید: ای مردم، من برای شما شهری درست می كنم كه در آن امنیت و رفاه باشد و به شما خوش بگذرد. در نظر مردم شام كه از قبله بلندی به نام قبله محمدی (ص) آگاهی نداشتند، معاویه بهترین فردی بود كه به عنوان حاكم دیده بودند. به راستی اگر بناست مردم فقط خوب بخورند و در آسایش و آرامش دنیایی باشند. معاویه حاكم بدی نیست!! این مردم مدینه بودند كه با توجه به اهدافی كه پیامبرf در منظرشان قرار داده بودند تا حدّی نمی توانستند معاویه را تحمل كنند، و این اهل البیتh بودند كه غیر حقّ و حقیقت را تحمّل نمی كردند، چراكه بندگی خدا را به طور كامل و تّام می شناختند.
باید دید تن دادن به روزمرّگی چگونه در انسان های یك جامعه نفوذ می كند، واقعاً برسید به این كه چگونه یك جامعه به پوچی تن می دهد و پوچ می شود. شما گاهی متوجّه می شوید در حال پوچ شدن هستید، باید از این پوچی بترسید و تا حسین(ع) نداشته باشید نمی ترسید. جامعه ای كه حسین(ع) ندارد اصلاً نمی فهمد كه در حال پوچ شدن است، بعد از 20 سال می گویند كه عجب چرا جوانان ما پوچ می شوند؟ شما كه 20 سال پیش پوچی را نشناختید، برنامه هایتان هم كه پوچی و روزمرّگی را به بار می آورد حس نكردید، حالا هم با جوانانی روبه رو می شوید كه میل متعالی شدن ندارند. فردا، فردای ماست و نشناختن پوچی، روبه روشدن با یك زندگی پوچِ پوچِ غیر قابل تحمّل است. امروز بزرگترین مشكل تمدن جدید، پوچی و یا به عبارتی نیهیلیسم است و در جمع شیعیان هم، همین مشكل خانه كرده ولی فقط یك امید وجود دارد، كه اگر آن امید نبود، در این رابطه نمی توانستیم صحبت كنیم، و آن امید، چیزی نیست جز نور اباعبدالله الحسینu، و امید است به كمك این نور از این مشكلِ جهان گیر، رهایی یابیم. ما نباید مثل بسیاری كه فكر می كنند دیگر برای بشریّت نمی شود كاری كرد، باشیم. ما خوب می دانیم كه پوچی و روزمرّگی آرام آرام مثل مرگِ سرد، تمام رگ ها و شریان های جهان را پركرده است و در جامعه ما هم خانه كرده و دارد رشد می كند و به جهت امید به حسین(ع) است كه به راحتی تسلیم این مرگ نیستیم. اگر پوچی را به خوبی بشناسیم و حسین(ع) را كه ضد پوچی است بشناسیم امید رهایی از این هلاكت بزرگ هست و الاّ نه.
به خودتان نگاه كنید، ببینید آیا ترس از پوچ شدن، بدنتان را نمی لرزاند؟ حالا خوشحال هستیم كه بِحَمْدِللّه راحت هستیم، صبح سر كار می رویم، نیازهای زندگی مان را تأمین می كنیم، راحت پول به دست می آوریم، راحت زندگی می كنیم، فرزندانمان را سر و سامان می دهیم، تابستان به گردش می رویم، ماشین هم كه داریم، خوب می خوریم، خوب می پوشیم، بعداً هم پیر می شویم!...و بعدش چی؟.... آیا به خود نمی لرزید؟ آیا در زمان های قبل، این كارها انجام نمی شد؟ ولی یك چیزی قبلاً بود كه حالا نیست و آن عبارت بود از امید و ارتباط مردم به یك حقیقت پنهان. یعنی زندگی مردمِ توحیدی، ماوراءِ گشت و گذار و خوش گذرانی ها بود، این چیزی است كه الآن گم شده است. امروز بشریّت آن چنان تنزّل كرده و از وسعت و تعالی افتاده است كه خودش را به «هیچ» می گیرد و این «هیچ» را به رسمیت می شناسد. باید «هیچ» را خوب بشناسید. اگر می بینید در جامعة ما آن فرد، روستا را رها می كند و به شهر می آید و سیگار می فروشد، ولی حاضر نیست گندم در روستا بكارد، و این كه می بینید راحتْ خودش را به هروئین می فروشد، آیا جز این است كه انسان جز پول در آوردن و خرج كردن و سیگار كشیدن و دنبال خوشی رفتن چیز دیگری از خودش سراغ ندارد؟ حالا شما بیایید طرح بدهید كه برای این آدم شغل ایجاد كنید. اگر مسئله اصلی اش كه درست معنی كردن خودش است حل نشود، مشكل او حل نمی شود، من نمی خواهم بگویم به او شغل ندهید! عرض من این است كه باید مشكل اصلی او را حل كرد. آیا فعلاً كسانی كه شغل دارند مسئله اصلی حیاتشان حل شده است؟ هر چند كه ایجاد شغل و امكانات زندگی، همه یك مقدمه و ایجاد شرایط است، امّا آنچه بشر را نجات می دهد این ها نیست. خطری همچون آتش، در خرمن وجودمان افتاده است كه خود را نمی نمایاند. شما گل مصنوعی را دیده اید؟ درحالی كه گُل نیست، اما ادای گُل در می آورد، شما خوشحالید كه این گُل مصنوعی، عین گل طبیعی است، آن را در اتاق خود می گذارید، چند روزی هم با دیدنش لذّت می برید ولی بعد از مدتی با دیدن آن دیگر به نشاط نمی آیید. چون یك گُلِ دروغی است. شما گل مصنوعی را به عشق گل طبیعی خریدید، امّا بعد از چند روز می بینید كه با دیدن این گل دیگر نشاطی ندارید و لذّت نمی برید، حالا به زندگی تان نگاه كنید، اطرافتان را گُل های مرده فرا گرفته است و لذا آن حیاتِ نشاط بخش را نمی یابید تا با آن به سر ببرید. زندگی منهای شور حسینu، دكور و ادای زندگی است و لذا قانع كننده نیست.
حكومت معاویه به خاطر رومی زدگی اش یك حیات پوچ را به اسلام تحمیل كرد و هنوز هم آن مشكل ادامه دارد بعضی از ما مسلمانان كه به غرب نزدیك می شویم متوجّه نیستیم، چه چیزی را از دست می دهیم و چه چیزی را به دست می آوریم، غربی كه پانصدسال است گرفتار نیهیلیسم و پوچی شده است همه چیز را به شكل مصنوعی در می آورد. به عنوان مثال شما به حكم عاطفه و فطرت؛ «مادر» را تاج سرتان محسوب می كردید و بدون آن كه روز مادر مطرح باشد، پدر و مادر های پیر هر طایفه، مورد احترام بودند. غرب آمد و گفت می خواهیم مادر را تجلیل كنیم. روزی را به نام «روز مادر» نهادند، ولی چون در این كار، فرهنگ پوچ گرایی غربی حاكم بود نتیجه این شد كه در تجلیل از مادر، آن ها را به آسایشگاه سالمندان كشاندند. این جنس فرهنگ غرب است، ادای مادر دوستی در زشت ترین بی حرمتی ها به مادر شكل گرفت و ما هم گریزی از آن نداریم مگر آن كه متوجّه پوچی فرهنگ غرب شویم و تكلیف مان را با آن یكسره كنیم.
حال نگاهی به فرهنگ اصیل دینی خودمان در گرامی داشت مقام مادر بیندازید كه احترامات بر مبنای فرهنگ دیگری است و رعایت «وَ وَصَّینَاالانْسانَ بِوالِدَیْهِ حُسْنًا»[104] در صحنه بود كه متأسفانه كم كم به فراموشی سپرده می شود. حالا در فرهنگ غرب زده كه ترس از پوچ شدن مرده است خود را به بی خودی ها می بندیم تا بی خود نشویم آن وقت یك گُل می برد و می گوید: «مادر سلام، روز مادر را به شما تبریك می گویم» خنده های دروغین، محبّت های مصنوعی، دوستی های احساساتی همه در فرهنگ نیهیلیسم است. این آتش از طریق معاویه در خرمن اسلام افتاد. همان طور كه در بحث های قبلی به آن اشاره شد، رومی ها مشاور معاویه بودند و معاویه از طریق آن فكر و فرهنگ با ظاهر جذّابی كه آن فرهنگ داشت، پوچی مخصوص غرب را وارد اسلام كرد. قبلاً، مرشدی می آمد - كه عموماً مرشدها انسان های وارسته و حكیم و دلسوخته ای بودند- و از مصیبت های اباعبدالله (ع) روضه ای می خواند و ما را در عالَمی می برد كه با اباعبدالله(ع) معاشقه می نمودیم و از این طریق خط پوچ انگاری را از خود می زدودیم و خیزش مقابله با ستم را متذكر می شدیم ولی وقتی به غرب بیشتر نزدیك شدیم و از اباعبدالله (ع) دور شدیم، گروه تار و سنّتورشان می آیند و آواز می خوانند و می گویند كه ما با همدیگر اوركستر اجرا می كنیم و پوچی را عمیق تر می كنند. قبلاً در دشت و بیابان ها به تماشای طبیعت زنده و حیوانات می رفتیم، حالا حیواناتی را كه در دل طبیعت زنده هستند، در باغی جمع كرده و می آییم نگاه می كنیم و متوجّه نیستیم كه این، آن نیست. این باغِ پرندگان و این باغ وحش ها، نقش همان گل مصنوعی را دارند. در فرهنگ غرب همه چیز دروغین است بدون این كه معلوم باشد و فرهنگ غرب همه چیز را تبدیل به «هیچ» و «پوچ» كرده است، آیا شما حس نمی كنید كه دارید «هیچ» می شوید؟
وقتی بفهمیم تن دادن به پوچی و روز مرّگی چقدر ناگوار است، می فهمیم كه چرا حسین(ع) نجات بخش است و آن وقت می توانیم با اصل نهضت اباعبدالله(ع) تماس پیدا كنیم. گاهی این جوان ها را می بینیم كه حس می كنند چیز دیگری از این زندگی می خواهند و لذا نمی توانند به زندگی دل بدهند ولی نمی دانند دلیل آن چیست؟ یعنی دلِ زنده جوانِ هوشیار، می فهمد كه تمام آنچه را كه فرهنگ پوچی ها به او پیشنهاد می كند اگر به دست آورد تازه مثل «صادق هدایت» می شود. صادق هدایت به عنوان یك شاهزاده قاجار به قدری پول داشت كه توانست هر كاری را كه می خواهد در ایران انجام دهد، بعداً هم به پاریس رفت. شهر پاریس در آن زمان قبله روشنفكران و مركز فساد جهان بود، آن جا هم هر كاری كه می خواست انجام داد، باز دید كه نمی تواند این زندگی سراسر پوچ و غرب زده را تحمل كند، در نتیجه در همان جا خودكشی كرد و جوان امروز می خواهد این طور نباشد. فرهنگ معاویه و غرب یعنی همین پوچی، حالا یك عدّه تا انتهای این فرهنگ را نمی بینند و در پوچی دست و پا می زنند و یك عدّه انتهای این نوع زندگی را می بینند و نمی توانند به آن دل ببندند. صادق هدایت كه در افق زندگی خود، حسین(ع) ندارد و انتهای زندگی غربی را دید ، خودكشی را انتخاب كرد .
شما دائماً یادتان باشد كه حسین(ع) در چه شرایطی بود و چه ارزش هایی در آن فضا حاكم بود و متوجّه باشید در شرایطی كه فرهنگ معاویه ای حكومت می كند و مردم به «هیچ» خوش هستند و به همین كه زنده اند راضی اند، همین روحیه باعث می شود كه بعضی ها نبودنِ كمال بزرگ انسانی را توجیه كنند و خود را نفله نمایند. این روحیه كه «هیچ» را به عنوان زندگی بپذیریم جامعه را در یأسِ از كمال مطلوب می میراند. شما الان به خودتان نظری بیندازید، می خواهید یك چیزی باشید....تا این جا خوب است، یعنی این كه متوجّه اید آنچه باید بشوید، نیستید، ولی اگر در افق خود برنامه و الگویی برای نجات از پوچ شدن پیدا نكنید و دل به آن نسپارید، یا با فقر، به امید رفع فقر زندگی می كنید و یا اگر اشرافی شدید، كم كم پوچی ظهور می كند. آن هایی كه زودتر از شما اشرافی شده اند، می بینید كه یك ناامیدی و نگرانی نسبت به نشدن آنچه باید بشوند دارند، و كسانی كه فقیرند می گویند: حالا یك خانه بسازیم و برویم در آن خود را از گرما و سرما حفظ كنیم، ولی هنوز این نگرانی و دلواپسی را ندارند، پس این نشدنی كه فقیران دارند، اشرافیان شدنش را دارند، حالا اشرافیان یك نشدن می شناسند كه نمی توانند بشوند و این جاست كه پوچی چهره اش را می نمایاند و عموماً هم وقتی چهره خود را می نمایاند كه آن ها به آخر خط رسیده اند.
جوانان مسلمانی كه حسین(ع) دارند اگر بخواهند می توانند آن نشدنی كه می خواهند بشوند را با داشتن حسین(ع) به دست آورند. امام حسین (ع) در زندگی ما و برای ما آن نشدنی است كه می شود بشویم یعنی این كه انسان بتواند در شرایط حاكمیّت فرهنگ روزمرّگی و پوچی، یك انسان بزرگ شود و به همه شرایط جزغاله كردن انسان، نه! بگوید. این، حسینی شدن می خواهد.
باید بفهمیم چه آتشی در خرمن ما افتاده است، ما در فضای نامناسب و انسان كُش و حق برانداز و شاهنشاهی، خوب می دیدیم كه انسان ها چگونه پوچ و هیچ می شوند و بعد هم نور انقلاب اسلامی را دیدیم كه نور حسینی بود كه به ملت خورد و دیدیم كه ملت چگونه معنادار شد و چه معجزه ای بود این معناداری ملت، در آن حال و مقام، و اكنون بعد از دوران جنگ تحمیلی، بوی آن پوچ شدن را دوباره داریم حس می كنیم. ترس ما این است كه جوانان ما دوباره به پوچی روزمرّگی زمان شاه دچار شوند ولی خودشان متوجّه نشوند، چون روح انسان وقتی كرخ و بی حس شد ندای حسینی و دعوت انقلاب اسلامی را نمی شنود و لذا غصه و ناله و فریاد ما هم برای جوانان اینطور می شود كه :
من گنگ خواب دیده و عالم تمام كر
من ناتوان ز گفتن و خلق از شنیدنش
انسان به آن دلیل خود را می كشد كه دیگر دوام ضربان قلب و گردش خون و تنفس ریه ها برایش معنی نمی دهد و آن كس هم كه تنها برای زیستن می ماند در واقع خود را كشته است و همانند اولی جز بی معنایی از زندگی چیز دیگری نمی شناسد و فرقشان این است كه اولی این بی معنایی را تحمّل نكرد و دومی این بی معنایی را تحمّل می كند و به آن سر و سامان می دهد. و این بی معنایی زندگی، كه مساوی كشتن انسان است وقتی واقع می شود كه آرمان های بزرگ از دست بروند و نهضت و حكمت حسینی همان توجّه به آرمان های بزرگ است تا جلو هیچ كاره شدن انسان در عرصه زندگی را ببندد و در همین راستاست كه وفاداران به نهضت حسین(ع) به دستور حزب یا دستگاه دولتی به معركه و مانوری كه رئیس فرموده نمی آیند تا باز هیچ كاره باشند، بلكه تماماً تحت تأثیر جاذبه ای روحانی به عزاداری عاشورائیان وارد می شوند تا خود باشند و هیچ كاره نباشند و از این طریق در صدد گریختن از بی معنی شدن هستند.
كسانی را می بینیم كه دیگر ادامه ضربان قلب و گردش خون و تنفس ریه ها برای آن ها معنایی ندارد و لذا كاری بهتر از خودكشی نمی شناسند و به این كار دست می زنند. افرادی دیگر هستند كه زندگی را همان بی معنایی و پوچی می دانند و صرفاً برای زیستن ادامه حیات می دهند - ولی در واقع خود را كشته اند- و این بی معنایی را تحمل می كنند و سعی می كنند به آن سر و سامان دهند. به عنوان مثال دكور خانه را عوض می كنیم بلكه معنی انسانیّت گمشده خود را پیدا كنیم. گاهی فقط برای این كه نمی دانید چكار باید بكنید به بی خودی خود سر و سامان می دهید. این بی معنایی زندگی كه مساوی كشتن انسان است وقتی واقع می شود كه فرهنگی در جامعه رخنه كند كه در اثر آن آرمان های بزرگ از دست برود و نهضت و حكمت حسینی همان توجه به آرمان های بزرگ است. مگر قبل از اباعبدالله(ع) اسلام نبود؟ اسلام بود، ولی قدرت و امید رسیدن به اهداف بزرگ انسانی و اسلامی در ملت معاویه زده نبود، نمی توانستند بگویند ما هنوز هم می توانیم در قله انسانیّت بر خلاف فرهنگ معاویه زندگی كنیم، امروز هم دنیا در همین راستا دقیقاً به حسین(ع) نیاز دارد.
امروز دنیا آرمان بزرگ را در انسانی بزرگ نمی تواند تجربه كند. چون چنین انسانی را نمی شناسد و ندارد. حكمت حسینی همان توجه به آرمان های بزرگ است تا جلوی هیچ و پوچ شدن انسان در عرصه زندگی را ببندد و در همین راستاست كه وفاداران به نهضت حسینی (ع) در كربلا به دستور حزب یا دستگاه دولتی به معركه مانور نیامدند. امروزه تمام كارهای دنیا از بی كارگی بشر است، الآن شما توجه بفرمایید كه در غرب تورهای مسافرتی تشكیل داده اند كه بازنشسته های آمریكا را برای گردش به كشورهای آسیایی و آفریقایی می برد. مردم غرب الان یك مشكل دارند كه نمی دانند چه كار باید بكنند، آن وقت بازنشسته هایشان در وضعیتی بدتر به سر می برند. چون وقتی بازنشسته نبودند، لااقل در اداره هایشان - مثل اداره های كشور خود ما- ادای كار كردن را در می آوردند و سرشان گرم بود، ولی الان در موقع بازنشستگی نمی دانند كه باید چه بكنند. شما به كارهای اداری نظری داشته باشید، اكثراً به دلیل بی كاری و سردرگمی این كارها را به وجود آورده اند. بازنشسته های غربی حقوق دارند و هیچ كاری هم ندارند، بعد یك تعداد شركت توریستی یهودی این ها را شناسایی می كنند و به نام برگشت به عهد كهن معنوی به اسرائیل می برند برای دیدن آثار باستانی و در نتیجه پول زیادی از آن ها دریافت می كنند تا پوچی شان را برای آن ها پنهان كنند.
قصه آثار باستانی، خود حكایتی دیگر است، شما به راستی فكر می كنید گلدان قدیمی مادر بزرگ خیلی قیمتی است؟ یا حیله صهیونیست ها این است كه آدم ها كار حسابی نكنند؟ آمدند گلدان قدیمی را به عنوان عتیقه خریدند و برای من و شما آن را مهم كردند. آن ها می خواستند ما را مشغول كنند تا كار حسابی نكنیم. آقای دكتر شریعتی به عنوان جامعه شناس در كتاب «میعاد با ابراهیم» نوشته است كه بزرگترین مشكل جهان غرب، تنهایی زن و مردهایی است كه كم كم از اداره بازنشست شده اند، و برای نشان دادن این تنهایی داستان هایی را مطرح می كند. امروزه هیچ كاره شدن بلایی است كه جامعه را بیشتر از قبل فراگرفته است، آن قدر كه آدم حاضر است پول هایش را به یك شركت صهیونیستی بدهد و برود یك دور در اسرائیل بزند، تا شاید هیچ كاره بودنِ خود را چند روز دیرتر ببیند. درمان این مسئله خیلی مشكل است. اما آنچه كه بیشتر مشكل است درد نشناسی این قضیه است. حداقل این تنهایی و این هیچ كارگی را بشناسید. اگر كسی توانست حسین(ع) را بشناسد، دیگر با تبلیغات پوچ گرا به این طرف و آن طرف كشیده نمی شود. آیا از خود سئوال كرده اید چرا در زمان جنگ تحمیلی، یك تابلوی تبلیغی در اطراف شهر نبود؟ به دلیل این كه مردم و بسیجیان به جاذبه های روحانی دل داده بودند و عوامل معنی دارشدن انسان را می شناختند در نتیجه، جاذبه های دورغ را نمی پذیرفتند. اول ملت را باید از «معنا» ساقط كرد تا بعد بتوان جاذبه های دروغ به آن ها تحمیل نمود. ملتی كه می خواهد به هر نحوی خوش باشد جاذبه های دروغ را می پذیرد. اگر بنده نتوانستم با جاذبه های روحانی خوش باشم به سمت پوچی ها كشیده می شوم و می خواهم به صورتی غیر از این صورتی كه هستم باشم. این كه انسان پذیرفته است ادای دیگران را در آورد و تقلید كند، زمینه است تا با تبلیغات بتوانند او را تحت تأثیر قرار دهند. این جاست كه جاذبه های روحانی - یعنی جواب نه! گفتن به دروغ ها و پوچی ها- را از او می گیرند.
این نكته را مطمئن باشید كه فرهنگ معاویه ای می تواند با تبلیغات ملتی را كه ساقط شده و از اهداف معنوی غفلت كرده است به بازی بگیرد، و ما هر چه بیشتر حسین(ع) داشته باشیم یعنی روحیه ای كه فضای تبلیغاتی معاویه ای را به هیچ گرفت و به چیزی بلندتر از همه این ها فكر می كرد، بیشتر از فریب آن ها در امان خواهیم بود و از طریق اراده حسینی می توان به جاذبه روحانی حضرت حق وصل شد و این است معنی این كه می گوییم امروز بیشتر از دیروز حسین(ع) نجات دهنده است چون خودش شده است آن هدف بلند انسانیّت. آری امروز به حسین (ع) نیاز داریم، یعنی به قامت بلند معنویت كه تا اعماق قیامت قد برافراشته و شهادت را میانه راه خود می داند.
برای بیشتر روشن شدن معنی پوچی در فرهنگ غربی و جایگزینی های غلط به مثال آخر این بحث توجه كنید. «دیل كارنگی» یك روانشناس آمریكایی است كه در كتاب «آئین زندگی» می گوید اگر می خواهید خیلی منظم و با نشاط باشید صبح زود از خواب بیدار شوید، حمام بروید ، موهایتان را شانه كنید، معطر شوید، لباس مرتب و اتو كشیده بپوشید، جلوی آیینه بایستید و ده بار این جمله را بگویید «لحظه به لحظه، آن به آن، از همه حیث و هر جهت، بهتر و بهتر می شوم»، درصد زیادی از مردم آمریكا به این دستور، عمل كردند، چرا عمل نكنند وقتی هیچ كاری ندارند بكنند؟ این یك نوع نظم است ولی پوچ. و حسین(ع) نظم ارتباط بشر با غیب را می خواهد پیشنهاد دهد كه تمام معنا و معنویت در آن است و معاویه نظم سرد و خشكی جهت رفاه دنیایی انسان به وجود می آورد كه منظم كار كنند، بخرند، بخورند، بگردند و این نظم عجیبی است ولی برای هدفی پست. اول تمام انگیزه های متعالی تو را از تو می گیرد و بعد یك نظم ماشینی را به روح و روان تو تحمیل می كند، می بینی به حوائج دنیایی خود می رسی ولی روحت احساس گرسنگی می كند، نظم های عالی ولی در جهت هدفی پوچ. و چنین نظم معاویه ای رومی، كه خیلی از متدینین آن زمان را جذب كرد و به آن راضی شدند، حسین(ع) را فریفته خود نكرد، نظمی كه سیگارهای یك كارتن دارند، به طوری كه وزن آن ها یك گرم متفاوت نیست، نظم عجیبی است ولی برای كدام هدف؟ حسین(ع) آمده است تا نظم حقیقی را به دست آوری، یعنی بشر به وسیله ارتباط با عالم غیب می تواند زندگیش را معنادار كند و معناداركردن زندگی، نظم حقیقی است، و حسین(ع) این معنا را به ما یاد می دهد. نظم معاویه ای، نظمی نیست كه شما را نجات دهد، شما اولیاء خدا را ببینید، به عنوان منظم ترین انسان ها، قبل از خوابیدن دعایی، ذكری و نیمه شب هم بلند می شوند، كاری می كنند كه باید بكنند. در این نظم یك غفلت بی هدف حاكم نیست، بلكه برعكس، نظم را در خدمت هدفی بزرگ - یعنی رهایی از پوچی- به كار گرفته اند. پس گفتیم هم باید پوچی زندگی معاویه زده را شناخت و هم راه رهایی از آن را از حسینu دریافت كرد، تا در قرنی كه پوچی تا مغز استخوان انسان نفوذ كرده ما پیام نجات بشر را از طریق حسین (ع) بگیریم و به كار بندیم. در جلسه های آینده باید در شناخت بیشتر پوچی و شناخت راه حل ارائه شده توسط امام حسین(ع) متمركز شد.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا اباعبدالله وَعَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِكَ ﴾
﴿ عَلَیْكَ مِنّی سَلامُ اللّهِ اَبَدًا ما بَقیتُ وَ بَقِی اللَّیْلُ وَ النَّهارُ ﴾
﴿ وَلاجَعَلَهُ اللّهُ اخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِكُمْ ﴾
از این نكته هرگز نباید غافل بود كه ائمه اطهارh فرموده اند؛ امور ما بطن ها دارد. یعنی سخنان و حركات آن ها معناها دارد كه ما به اندازه تدبّرمان با معنای عمیق تری از آن حركات و سخنان روبه رو می شویم كه عقل آن را می فهمد. وقتی بیشتر تدبر كردیم به معنایی می رسیم كه دیگر عقل مان توان فهم آن را ندارد بلكه قلبمان می فهمد و وقتی جلوتر رفتیم معنایی هست كه آن را سرّ وجودمان می فهمد نه عقل و قلبمان، یعنی همان طور كه حسّ ما اصلاً معنا را نمی فهمد عقلمان هم آنچه را قلب ادراك می كند نمی یابد، سرّمان نیز چیزی را درك می كند كه در حد عقل و قلب نیست بنابراین ما نباید خود را از مراحل عمیق تر و عالی تر سخنان و حركات ائمهh محروم كنیم.
اگر كسی كربلا را فقط در حدّ یك حادثه بشناسد، همچون كسی است كه فقط الفاظ قرآن كریم را فهمیده است، اگر كسی بالاتر آید، سرّ می فهمد، اگر بالاتر آمد حقّی از حقایق آن را می فهمد، اگر بالاتر آمد حقّی بالاتر از آن را می فهمد. آیا به این موضوع التفات دارید كه آنچه را امام صادق(ع) از كربلا می فهمد نمی شود در اختیار ما بگذارند مگر حدّی محدود از آن را؟ و آنچه امام حسین(ع) از حركت خود فهمیدند كسی غیر از حضرت زینبi و حضرت سجاد(ع) در آن زمان نفهمید؟ مسلم بن عوسجه و حبیب ابن مظاهر و سایر اصحاب كربلا، از كربلا چیزها و حقایقی را فهمیدند كه دیدند كمترین كار، برای ارتباط با آن حقیقت، دادن جان است. شما در تاریخ دارید كه اصحاب كربلا، در شب عاشورا به شدت در نشاط بودند. می گویند بُریر بن حصین همدانی شخصیتی بوده كه در طول عمرش یك بار هم شوخی نكرده بود! یك آدم متین، حكیم و وارسته بود ولی در شب عاشورا شوخی می كرد.[105] ولی مسلماً و با این همه، آنچه را كه حسین(ع) از نهضت خود می فهمد، بُریر نمی فهمد. مهمان حقیقت نهضت حسین(ع) در آن مرحله فقط حسین(ع) است و زینبi و سجاد(ع) ، ما را هم دعوت كرده اند به این كه:
سخـن رنج مگــو، جز سخن گنــج مگو
صفـت راه مگـوی و ز سـرانـجام بــگو
آه زنــدانـی ایــن دام بســی بشنیـدیــم
حالِ مرغی كه رهیده است از این دام بگو
شرح آن بحركه واگشته همه جانها اوست
كه برون اسـت ز اعــوان و ز ایـــام بگو
و گر از عام بترسی كه سخن فاش كنـی
سخـن خاص نهـان در سخـن عـام بـگو
ور از آن نیز بترسی هِله چون مرغ چمـن
دمبــدم زمــزمــه بـی الـف و لام بــگو
یك چیزهایی است كه بی الف و لام و بی نقطه و ادغام - خارج از الفاظ- هستند كه باید آن ها را در كربلا دید، آیا تا كنون در قرآن دقت داشته اید كه وقتی چیزی فهمیدید، تعجب می كنید كه اصلاً چگونه این الفاظ، آن نتایج را می دهد؟ یعنی پشت پرده های الفاظ، سخن بی نقطه و ادغام هست، یا به عبارتی فوق الفاظ یك حقیقت است، و فوق حركات كربلا هم یك اسراری وجود دارد.
ائمه گفته اند امور ما بطن دارد، بطن آن هم بطن دارد، یعنی باید خیلی تلاش كنید تا آرام آرام به سرّ كربلا نزدیك شوید. متاسفانه حدود صد سال است كه ملت ما از سرّ كربلا بسیار فاصله گرفته است، قبلاً این گونه نبود. ملت شیعه در حال حضور و شهود بوده اند، ولی متاسفانه كم كم با كمّیّت گرایی، دنیاگرایی و مدرن گرایی، چشم دل ملت ما هم مثل چشم دل بقیه دنیا، بسته شده است، البته نه به اندازه آن ها، و تنها امید برای این كه چشم دل شیعه دوباره باز شود، فقط حسین(ع) است وگرنه هیچ نقطه امید دیگری زیر آسمان برای این كه بشر به حالت حضور و شهود با حقّ برسد، بنده سراغ ندارم. شیعه عموماً در حضور و شهود بوده و با حسین(ع) زندگی می كرده، حدود صد سالی است كه خیلی از چیزها، از دست رفته و جهان، جهانی شده كه الان بحث می شود آیا فقه مهم است یا عرفان؟ قبلاً این بحث ها نبود، فقیه كه می گفتید، یعنی نگاه به آداب دینی با دید عرفان و با دید قرآن و در یك كلمه همه و همه یعنی عبودیت. امروز است كه یك نفر می گوید: «من مقلّد عارفانم، نه فقیهان». 150 سال پیش اگر كسی این حرف را می زد، مسخره اش می كردند، هر كس به اندازه ای كه مسلمان بود، عارف و فقیه و مفسّر هم بود. امیدوارم كه خدا به ما كمك كند تا نسبت به اسرار موجود در كربلا فكر كنیم و از حركات و الفاظ جلوتر آمده و بفهمیم وَرای این حركات و الفاظِ اباعبدالله(ع) و اهل بیتh چه اسراری وجود دارد. درست است كه كربلای بی اشك و عاطفه كربلا نیست، یك دروغ است، مثل آتشی كه انسان در مقابلش ایستاده باشد و بگوید سرد است!! ولی إن شاءاللّه اگر دقت كنیم كربلا عامل بازشدن دریچه های غیب است لذا امید به باز شدن و كشف این دریچه ها داریم، تا گریه و اشك آن، گریه و اشك عارفانه باشد و درس شهادت به همراه آورد.
ممكن است معاویه نظم و امنیتی گسترده در سرتاسر مملكت به وجود آورده باشد و ممكن است آن هایی كه به ماورای زندگی زمینی نظر ندارند، از این نظم و امنیت بتوانند به آرمان های خود برسند و معاویه برای این مردم باشد و این مردم هم برای معاویه، ولی آن كس كه انسان را در گستره غیب می خواهد، در این نظم و امنیت سرد و خواب آور، آرام نخواهد گرفت، هر چند نظام معاویه ای او را آشوب گر می شناسد ولی او به نظمی برتر می اندیشد كه در آن نظم، زمین به آسمان و انسان به خدا وصل شود و با این نگاه است كه معلوم می شود نظم و امنیت معاویه پوچی را تا مغز استخوان انسان ها نفوذ می دهد و اگر انسان به آسمان غیب نیندیشد بدون آن كه بخواهد طعمه این پوچی خواهد شد و سرد و غم زده خواهد مرد.
جنگ امام حسین(ع) در حقیقت با چهل سال حكومت معاویه است، یزید مطرح نیست او تفاله ای از معاویه است، معاویه در قلمرو حكومت خویش نظمی به وجود آورده بود كه هر كسی بخواهد دنیا داشته باشد، می تواند و هر كس هم كه بخواهد به اصطلاح كبوتر مسجد باشد و در گوشه مسجد مشغول عبادت شود، می تواند. معاویه شرایط هر دو كار را فراهم كرده بود، او كاری كرده بود كه هر كس می خواهد زمینی باشد و زمینیان را به خود جلب كند بتواند و به خاطر همین موضوع است كه بسیاری از افراد معاویه را می خواهند. اگر تاریخ را بررسی كنید خواهید دید كه حتی كوفیان نیز به خاطر لجاجت و رقابت با شامیان، امام حسینu را می خواستند، كوفیان برنامه ریزی كردند با دعوت حسین(ع) و به دست گرفتن حكومت، پایتخت را از شام به كوفه منتقل كنند. البته روح حاكم بر فرهنگ كوفیان را مورد نظر داریم نه این كه بزرگانی كه یار واقعی امام بودند در آن صحنه حضور نداشتند. می خواهیم روح و معرفت و شعوری را كه حسین(ع) به بشریّت - در مقابل روح معاویه- می دهد بشناسیم، مگر روح معاویه چگونه روحی است كه حسین(ع) در این روح، روحیه ای شورشی معرفی می شود؟ چرا معاویه می تواند اتهام شورشی بودن را به امام حسینu بچسباند، مگر چه فضایی بر جامعه غالب شده است؟
عرض كردیم روح حاكم بر آن جامعه روح مردمی است كه به غیب نظر واقعی ندارند و در قلمرو حكومت امن معاویه زندگی می كنند و معاویه را می خواهند و معاویه نیز آن ها را می خواهد. عده كمی از جامعه با معاویه كنار نیامده اند وگرنه كل جامعه با معاویه كنار آمده است. صوفیان كنار آمدند، فقها - به معنای غیر اهل بیت در اهل سنّت- كنار آمدند، بعضی از صوفی ها بودند كه دركناری می نشستند ذكر می گفتند و تكه نانی می خوردند و شاكر وضع موجود بودند، صوفی گری، كاری به معاویه ندارد، معاویه هم با آن ها كاری ندارد. فقیه هم می گوید مواظب باش بین ركعت های نمازت شك نكنی، كه این موضوع ایرادی به حكومت معاویه نمی گیرد، معاویه هم كاری به این گونه فقها ندارد، در جامعه امن معاویه، امنیتی وجود دارد كه همه مردمِ بریده از غیب بتوانند زندگی نمایند و این مردم با معاویه كنار آمده بودند، اما كسی كه انسان را در گستره غیب می خواهد و بگوید: «بودنِ» من به وصل بودن من به آسمان است و این نمی شود مگر به وصل بودن آسمان به زمین، نمی تواند با معاویه كنار بیاید، چرا؟ چون كسی كه می خواهد به وسیله ارتباط با غیب تغذیه شود، ارتباط با غیب به این معناست كه حكم خدا بر زمین نازل شود و این یعنی بر كل جامعه حكم خدا جاری باشد و حكم خدا برای الهی شدن مردم است، نه این كه حكم خدا قالبی باشد برای خواب نمودن مردم، و این جاست كه این روح نمی تواند با فرهنگ معاویه كنار بیاید بلكه یك روح شورشی در مقابل روح معاویه به حساب می آید. بنابراین آن كس كه انسان را در گستره غیب می خواهد، در چنین نظم و امنیتِ سرد و خواب آوری آرام نخواهد گرفت.
آنچه كه آرزو دارم همه عزیزان با تمام وجود درك نمایند، احساس فرهنگ حسین (ع) در مقابل فرهنگ معاویه و یزید است، اگر خوب به جملات اباعبدالله(ع) دقت كنیم و تدبر داشته باشیم، به این نتیجه خواهیم رسید كه اصل قضیه چیز دیگری است! حضرت اباعبدالله(ع) چیزی دیگر می بیند كه آن اساس نهضت اوست! نظم سرد و مرده معاویه نمی تواند حسین (ع) را آرام كند، هر چند نظام معاویه ای او را آشوبگر می شناسد، ولی حسین به نظامی برتر می اندیشد؟ نظم حسینی چیست؟ نظمی است كه در آن زمین به آسمان و انسان به خدا وصل می شود، شاید بگویید، صوفی ها هم همین را می خواهند! این دروغ است - صوفیانِ مقابلِ امام را عرض می كنم- وگرنه عارف باللّه همان كسی است كه ذوب در اباعبدالله(ع) است، ما مُسْلم بن عوسجه را عارف باللّه می دانیم.
به نظم حسینی دقت كنید، نظم حسینی یعنی نظمی كه زمین را، آسمان تدبیر می كند و انسان منظم كسی است كه با خدا زندگی كند و از خدا بگیرد و به خدا ارائه دهد. این نظمِ همه جانبه حسینی است. اهل تفكر می دانند كه نظم حقیقی در وجود حضرت حقّ است كه البته در عالم ماده به چیزی كه همه ابعادش با همدیگر هماهنگی داشته باشد منظم می گویند. به عنوان مثال: وقتی می گویید این ماشین منظم است یعنی وقتی دنده را عوض می كنیم همه اجزای ماشین، هماهنگ می شود و ماشین حركت می كند، این یك نظم مادی است. در عالم مجردات، نظم بیشتری حاكم است، چون همه ابعادش یكجاست، شما در ذهن اراده می كنید ماشین برود، می رود، شما اراده كنید یك پرتقال در ذهن شما بیاید خیلی راحت تر می آید، و این یعنی «منِ» شما از «تنِ» شما منظم تر است، چون مجرد است و حضرت حقّ كه عین تجرد است، عین نظم است،یعنی اتحاد مطلقِ همه خوبی ها، و این یعنی نظم مطلق. پس نظم مطلق از خداست و لذا می گویند: ذات و صفات حق اتحاد دارند و هرچه از خدا دور شوید، اَدای نظم است، یك انضباط سرد زمینی است. در شرح حال اولیاء خدا داریم كه بسیار منظم هستند، عبا فروش بازار نجف گفته بود من از روی حركت امام خمینی(رحمه الله علیه)، ساعتم را تنظیم می كنم، چون او سر ساعت خاصی از جلوی مغازه ام عبور می كند. كسی كه آسمانی شود، آن نظم محیّرالعقول را كشف می كند و در پرتو نظم آسمانی، در زمین هم منظم می شود.
حال نظری به نظم معاویه ای بیندازید، همان نظم ماكیاولی است كه همچون چنگ های آهنینی آدم ها را می گیرد تا بی نظمی نكنند از نظر ماكیاول، انسان ها پست و پست فطرت هستند، باید آن ها را در فشار نگه داشت، حاكمان باید گرگ و روباه باشند و این گونه بر آدم ها تسلط داشته باشند. فرهنگ موجود در نظم مدرن بنا را بر آن گذاشته كه آدم ها متخلّف هستند و به همدیگر اهمیتی نمی دهند، هركس به طرفی كه دوست دارد می خواهد برود پس قوانین را برای سلطه بر آدم ها به عنوان این كه همه شان متخلف هستند، طراحی می كنند، در حالی كه وقتی به مردم القاء شود شما نامنظم هستید، زندگی شان را بر اساس نامنظمی، تنظیم می كنند - كه خود این مطلب یك كالبد شكافی دقیقی می طلبد- ولی در هر حال نظم معاویه ای نظمی است برای امنیت انسانی كه می خواهد در زمین بماند و نظم حسینی نظمی است برای انسانی كه می خواهد به آسمان وصل شود.
در نظم مدرن، شما در دیكتاتوری نظم، تنفّس می كنید، یعنی یك نظم آهنینی است كه شما را در چنگال خودش محكم نگه داشته است تا بی نظمی نكنید! در حالی كه نظم حسینی، شما را در بستر وظیفه می پروراند. می گوید: وظیفه توست كه سروقت حاضر شوی، سروقت كار ارباب رجوع را حل نمایی. در نظم معاویه ای دوربین ها در هر اتاقی نصب است تا تو تخلف ننمایی، در حالی كه اگر از ترس دوربین كار كنی، چروكیده و جزغاله می شوی! و اگر برای خدا كار كنی، به نشاط می آیی و پروریده می شوی. شما به نظام اداری نگاه كنید، انسان تا ساعت 2 بعد ازظهر با فشار روحی در اداره است، همین كه عقربه های ساعت از 2 رد شد سریع از اداره بیرون می آید، همچون مرغی كه از قفس آزاد شده باشد احساس می كند از اسارت آزاد شده و تازه می خواهد زندگی را شروع كند یعنی این نظم برای او یك زندگی و حیات نبوده است. این نظم غیر از نظمی است كه روحِ انجام وظیفه آن را به وجود آورده است و بنا هم بر این نیست كه نظم حسینی همین اداره را بگرداند، آن نظم چیز دیگری است كه بحث آن در این جا نیست. پس حسین(ع) به نظم دیگری می اندیشد، نظمی كه انسان را به خدا و زمین را به آسمان وصل كند و با این نگاه است كه متوجّه می شویم «نظم وامنیت معاویه ای پوچی را تا مغز استخوان نفوذ می دهد» یعنی در سایه نظم معاویه ای هیچ كس به درد نمی خورد، انسان هیچ كاره می شود! در نظم معاویه ای همه به كار هستند، اما معلوم نیست چه كاره اند؟ و در حقیقت هیچ كاره اند، چراكه هیچ كس برای حیات برین نمی تواند كار كند. این را هم بدانید كه حیات برین منهای اجتماع نمی تواند وجود داشته باشد.
اوایل انقلاب و جنگ تحمیلی را به یاد دارید، از گوشه دهات خراسان، پیرزنی به عشق جنگ با صدام، تخم مرغ هایش را به جبهه هدیه می كرد، من خودم، پیرزنی را دیدم كه با دمپایی بسیار فرسوده ای كه ته آن از بین رفته بود، پتوی نویی را كه با فروش آن می توانست شاید 20 جفت دمپایی بخرد آورده بود تا به جبهه كمك كند. این فرد احساس حیات می كند، این آدم در نظامی كه وصل به آسمان است، بی خود نیست و احساس نمی كند از نظام سیاسی جامعه اش بیرون است. اما انسانی را ببینید كه جامعه اش به آسمان وصل نشده باشد مثلاً شعار می دهند «ایران آباد» آن هم آبادی كه منظورشان مثل آبادانی آمریكاست، نه آبادانی كه آسمان به زمین وصل است، در این شعار از هركه بپرسید آیا احساس حیات و نتیجه می كنید؟ می گوید نه. من نمی گویم از آن پیرزن فقیر بپرسید، از آن برج ساز كه پول پارو می كند بپرسید، می بینید او از همه بیشتر احساس بی فایدگی می كند.
حسین(ع) برای انسانیّت غصه می خورد و با این نگاه حسینی است كه معلوم می شود نظم و امنیت معاویه ای، پوچی را تا مغز استخوان انسانیّت نفوذ می دهد و هیچ كس هم نمی داند چه دردی دارد؟ همه حس می كنند كه بی خود هستند! زن و شوهر به هم بد می گویند! آن یكی می گوید از وقتی با تو ازدواج كردم دیگر نشاط ندارم! دیگری می گوید تو مرا بدبخت كردی! همه در بدبختی اند، ولی نمی دانند چون بی حسین(ع) هستند در این حالت گرفتارند، نمی دانند كه زمین از آسمان منقطع شده است. وقتی كه در روزنامه ها بنویسند: دین یك امر شخصی است، هر كس بخواهد می تواند خودش - مثل صوفی های زمان معاویه - دیندار باشد، همه احساس بی فایدگی می كنند. این نظریه غیر از آن عقیده ای است كه می گوید زمین باید بر اساس ریزش وحی آسمان، سیراب گردد و به یك معنا حكم خدا باید در نظام سیاسی آن جاری شود. شما جریان ولیدبن عقبه (مشروب خوار مشهور در محراب كوفه) را خوانده اید، حضرت علی(ع) به عثمان گفتند: به او باید حدّ بزنید ولی عثمان حدّ نمی زند، حضرت علی(ع) او را گرفتند و حدّ زدند،[106] حدّ یعنی چه؟ یعنی باید حكم خدا برای مشروب خوار در زمین جاری شود، حالا چرا حضرت نگران اجرا نشدن حدّ برای ولید هستند؟ علی(ع) می فرماید: اگر حكم خدا اجرا نشود، بركات آسمان قطع می شود، یعنی انسان دیگر نمی تواند با آسمان ارتباط برقرار كند، یعنی دریچه ارتباط انسان با عالم معنا قطع می شود، یعنی انسان پوچ، بی خود و بی ثمر و بی حاصل می گردد.
شریعت برای این نازل شده است كه وقتی من نماز می خوانم رابطه فردی من با آسمان قطع نشود و با اجرای احكام الهی در جامعه رابطه روح جمع و اجتماع با آسمان قطع نشود، و این جاست كه اگر معاویه حاكم شود، با كفش هایش، بالای منبر كوفه می رود و می گوید: ای مردم، من جنگ نكرده ام كه شما مسلمان باشید، می خواهید باشید، می خواهید نباشید، من آمده ام بر شما حكومت كنم. و به همین دلیل است كه عمروعاص، پس از شهادت حضرت علی(ع) و حذف امام حسن (ع) از صحنه حكومت، وقتی وارد كاخ معاویه شد گفت اَلسَّلامُ عَلَیْكَ اَیُّهَا السُلْطان، سلطان یعنی كسی كه بر جامعه تسلط دارد و هدفش نیز همین است. در حالی كه بر اساس شریعت محمدیf حاكم یعنی كسی كه واسطه اجرای حكم خدا بر زمین است. عمر و عاص خیلی خوب فهمیده بود كه معاویه برای چه آمده است.
تلاش نمایید پوچی حكومت غیر حسینی را بشناسید و پوك نمودن مغز استخوان بشریّت را در آن بنگرید، تا به این نكته برسید كه این پوچی و پوكی فقط با حسین(ع) قابل اصلاح است. اگر می بینید كه كارمند ما، بازاری ما، حس می كند در حال خلاص شدن است، بدانید كه فقط با حسین(ع) می شود نجات پیدا كرد و بنده در بیان این موضوع احساساتی نیستم. در جلسات قبل اشاره شد كه باید روی فرهنگ معاویه خیلی شناخت پیدا كنیم تا بتوانیم شرایط زمان خود را درك كنیم، زمان ما، غرب زده است و معاویه نیز غرب زده است، او در شامی زندگی می كند كه متعلق به رم است و مشاوران رُمی او برنامه ای طراحی نمودند تا اسلام را در قالب رُمی و یونانی استحاله كنند و فقط حسین(ع) است كه برای نجات دادن اسلام، این فرهنگ را می شناسد و در صدد مقابله با آن بر می آید، امروز ما با همان فرهنگ رمی معاویه ای درگیر هستیم و با همان فرهنگ و نهضت و روش حسینu می توانیم در برابر آن بایستیم.
اگر انسان به آسمان غیب نیندیشد بدون آن كه بخواهد، طعمه این پوچی خواهد شد و سرد و غم زده خواهد مرد. مطالعه ای داشتم در خصوص خانواده های معروفی كه در این 50 سال اخیر در عین این كه كمال معنوی داشتند به شدت از بین رفته اند. به عنوان مثال اولین گوینده زن رادیو ایران از خانواده یكی از علماست و یا پسر حضرت آیت الله حائری یزدی یعنی دكتر مهدی حائری كه در لندن كتابی تحت عنوان «حكمت و حكومت» در سال دهم انقلاب اسلامی به چاپ می رساند كه یك جمله آن این است كه جمهوری اسلامی یك رژیم فاسد غیر اسلامی و غیر انسانی است.[107] این جمله در زمانی گفته شده است كه امام خمینی(رحمه الله علیه) زنده بود و در حال جنگ بودیم. در جمله ای از كتاب می گوید: «با یك رفراندوم عامیانه و جاهلانه این حكومت را بر مردم تحمیل كردند.» یعنی اصلاً این ملت شعور نداشت و نفهمید كه به چه چیزی رأی داد؟! من می خواهم بگویم چطور شد این ها در این خانواده ها به پوچی رسیدند، تا حدّی كه این نظام مقدّس را پوچ بدانند و باید بیدار باشیم كه سر ما نیز به خطر است.
شما به بعضی از جوانان حزب اللهی دیروز نگاه كنید، طرف تا دیروز دانشجوی خط امام بود و امروز می رود با آن آمریكایی كه در كشور ایران لانه جاسوسی درست كرده و به عنوان گروگان دستگیر شده، دست می دهد و می گوید ما عذر می خواهیم كه به جاسوس خانة شما حمله كردیم و شما را دستگیر نمودیم. چرا این ها به این بدبختی و بی هویتی رسیدند؟ اگر انسان به آسمان غیب نیندیشد، توسعه، پیشرفت و مدرن شدن برایش مسئله مهم می شود و بدون آن كه بخواهد طعمه این پوچی می شود و ناخودآگاه و سرد و غم زده خواهد مرد و رمز این كه امثال آقای دكترمهدی حائری به این مواضع می افتند را، در قالبی دانستنِ دین و انقطاع از آسمانِ معنی باید جستجو كرد. بعضی از این اشرافیّت زده ها كه ابتدا آتش عشق به نظم معاویه ای تارو پود وجودشان را گرفته، وقتی از اروپا می آیند با چه ولعی می گویند اگر نظم می خواهید نظم آن جا است. در حالی كه آن جا چه نظمی است؟ نظم زمینی، من و شما هیچ كدام مخالف نظم نیستیم، اما نظمی كه مرا از آسمان قطع كند، غیر از نظمی است كه مرا به آسمان وصل كند. در روزنامه ای خواندم كه اروپایی ها آنقدر منظم هستند كه مثلاً فلان كارمند، امسال می داند كه 5 سال دیگر در فلان روز ساعت 2 بعداز ظهر حكم بازنشستگی را خواهد گرفت و از همین حالا برای جشن باز نشستگی خود در جزیره سیسیل در فلان هتل نوبت می گیرد، عجیب در زمین منظم هستند! و نظم زمینی، انسان هایی را كه آسمان را نمی شناسند، می رباید.
همه بی حیثیت ها در حكومت معاویه ای بدون آن كه ذرّه ای در خود و در آداب خود تغییر دهند با حیثیت خواهند شد و در چنین شرایطی به خود می بالند و مشغول زندگی به اصطلاح متمدن خودند و دیگر حرارت ایمان، جایی در زندگی شان ندارد و در آن شرایط، سنگدلی جای قلب ایمانی را می گیرد، در این حال هركس این آرامشِ مطلوبِ نفس امّاره را به هم بزند شورشی و هرج و مرج طلب معرفی می شود و لذا اراده ملی را ضد او تجهیز می كنند، مگر این كه با حكمت حسینی نهضتی بر پا شود كه در عین اتهام به هرج و مرج طلب، لقمه این تهمت ها نگردد و به واقع بتواند معنویت رفته را برگرداند و پوچی مربوط به آرامش نفس امّاره را كه دردی پنهان بود، بنمایاند، راستی چقدر كار مشكلی بود كاری كه حسین(ع) انجام داد!
در فرهنگ معاویه، كسی را دعوت نمی كنند به این كه خوب شود! هركس همین طور كه هست كافی است، در آن فضا «اِنَّ اَكْرَمَكُم عِندَاللّه اَتقیكُم» حاكم نمی باشد، هر شخصی همین كه به ظاهر انسان است و انسان هم كه محترم است، كافی است. دیگر حسین(ع) و معاویه فرقی ندارند، هر دو محترم اند. در این فرهنگ، هر فكر و عقیده ای آزاد است، هر كس هر چه خواست بگوید، محترم است - نه تنها آزادی بیان محترم است، هر حرف پوچ و بی ربطی نیز محترم است - ولی در فرهنگ و نظام حسینی(ع) هر كسی كه باتقوا است محترم است، یعنی سخن دین و سخن غیر دین، هم ارزش نیستند. نظام معاویه ای نمی گوید سخن دین بی ارزش است، بلكه می گوید سخن دین، سخن تو و سخن بی دینی سخن او، هر دو محترم هستند و انسان های بی حیثیت بدون این كه مشی خود را تغییر دهند با حیثیت خواهند بود و در چنین شرایطی به خود می بالند و مشغول زندگی به اصطلاح متمدن خود خواهند شد. اصلاً می گویند حسین یعنی چه؟! حتی صریحاً امام را قسم دادند كه كشور را به هم نریز! چون ما داریم زندگی خودمان را می كنیم، زندگی مان هم خوب است، پول هم داریم. یعنی حرارت ایمان جایی در زندگی شان ندارد و گم شدن ایمان را نمی فهمند و در آن شرایط سنگ دلی جای قلب ایمانی را می گیرد. اصلاً احساس ایمانی وجود ندارد، ایمان و اشك بی معنا می شود، جنگ و جهاد و تقوا و بسیجی نامفهوم می شود. در این حال هركس این آرامش مطلوب نفس امّاره را به هم بزند شورشی و هرج و مرج طلب معرفی می شود و لذا اراده ملی را ضد او تجهیز می كنند. حسین (ع) هم این موضوع را خوب می داند، آمدن به كوفه برای حسین(ع) بهانه است، چون وقتی كوفیان از عهد و پیمان خود گذشتند، حسین(ع) از آمدن منصرف نشد، حسین (ع) حاضر بود شرایط جبهه را عوض كند، اما مگر وقتی كه از مدینه بیرون آمد، گفت كه من كوفه می روم؟ خیر؛ گفت من برای احیای سنّت جدّ و پدرم می روم، می روم تا به سیره جدّ و پدرم زندگی را به مردم معرفی كنم، هنوز هم نه نامی از كوفی ها مطرح بود و نه جریان مسلم بن عقیل پیش آمده بود، پس حسین(ع) در شرایط جدید -كه كوفه نقض عهد كرده- باز هم حسین(ع) است و باید آنچه می تواند انجام دهد.
وقتی معاویه مرد و یزید هم هنوز نتوانسته بود كارها را درست به دست بگیرد امام حسین(ع) باید چه بكند؟ از یك طرف به او می گویند هرج و مرج طلب و فرهنگ عمومی هم بدش می آید كه كسی خواب آن ها را بر هم بزند و از طرف دیگر هم حسین (ع) آمده است تا آن فرهنگ را بر هم زند. از یك طرف نباید هرج و مرج طلب باشد و خواب مردم را آشفته نكند و از آن طرف این تهمت را نباید بپذیرد، و امّا حسین(ع) باید شرایط را دگرگون كند یعنی شرایطی را كه یزید در آن اَمن است باید به هم بزند و شرایطی به وجود آورد تا مردم در آن ساده زندگی كنند، تا آرام آرام متعالی شوند. این جاست كه حركات و گفتار و دلسوزی و نصیحت های امام (ع) برای شما معنا دار می شود، حُرّ به امام می گوید چرا به سمت كوفه آمدی؟ امام نامه های كوفیان را جلوی او می آورد و می گوید اگر می خواهید من برمی گردم. البته در جلسات قبل عرض كردم كه برگشتن امام به این معنا نبود كه از نهضت حسینی برگردد، بلكه به این معنا بود كه تهمت شورشگر و هرج و مرج طلب به او بی رنگ شود، تا بتواند جامعه را هدایت كند.
در جنگ های عرب رسم بر این است كه اگر فردی زره بپوشد و با اسب وارد میدان شود، یعنی قصد جنگ دارد ولی اگر عمامه داشته باشد و با قبا بیاید، یعنی نمی خواهد جنگ كند. در صبح روز عاشورا حضرت اباعبدالله (ع) عمامه بر سر دارند و قبا پوشیده اند، سوار بر شتر می شوند و دشمن را نصیحت می كنند یعنی من با شما جنگ ندارم، برای یزید و عبیدالله بن زیاد این حالت خیلی سخت است، چون نمی دانند با امام حسین(ع) چه كار كنند؟ دلشان می خواست امام حسین (ع) بدون این حركات و جدای از فرهنگ حسینی با آن ها بجنگد و آن ها هم با حسین جنگ كنند تا این جنگ یك مبارزه نظامی و سیاسی تلقی شود، ولی در حقیقت این جنگ یك جبهه و یك مبارزه بین حق و باطل شد و امام حسین(ع) با حكمت حسینی نهضتی بر پا كرد كه در عین اتهام هرج و مرج طلب، لقمه این تهمت ها نگردد و فرهنگ معاویه ای نتواند این تهمت را به امام و فرهنگ حسینی بچسباند.
صحبت این است كه اگر شما امروز حرف حقی بزنید، آیا فرهنگ مدرنیته نمی تواند شما را متهم به خشونت طلبی كند؟ حتماً می تواند، فرهنگ معاویه ای دیروز و غرب امروز به گونه ای است كه هركس حرف حقی بزند حتی به زیبایی حركت امام حسین (ع)، او را به خشونت طلبی متهم می كند، ولی اگر حسینی عمل كنید این اتهام بر جای نمی ماند.
فرهنگ معاویه ای، امنیتی به مردم خودش داده است كه خیلی از افراد را صرف این كه هماهنگ آن فرهنگ نباشد، دیوانه و شورشی حساب می كند، شما حتماً تاریخ ساختن دیوانه خانه ها را می دانید. حدود150 سال پیش از این چیزی به عنوان دیوانه خانه نداشتیم. «میشل فوكو» درباره تاریخِ به وجودآمدن دیوانه خانه می گوید: تمدن غرب؛ كسی را كه حركاتش مخالف این تمدن بود، دیوانه حساب كرد و بر این اساس دیوانه خانه ها را ساخت.
خدا رحمت كند شهید محمدمنتظری را، او متوجّه شده بود كه مهندس بازرگان از طریق دولت موقت، فرهنگ غرب را به كشور ما می آورد، او و امثال او فهمیده بودند چیزی به كشور ما وارد می شود كه انسانیّت را می گیرد. جمله بازرگان این بود كه ما ایران آباد می خواهیم. شهید محمد منتظری كه در رژیم شاه زندان رفت و شكنجه دید، تا یك ایران الهی به وجود آید، جملات و حركات بازرگان را نمی توانست طاقت بیاورد و اعتراض می كرد به همین دلیل بازرگان به او تهمت دیوانه بودن می زند چون او با آن چه دولت موقت در سر داشت هماهنگ نبود. فرهنگ معاویه نیز چنین جوّی به وجود آورده بود تا در اذهان عمومی حضرت حسین(ع) را به عنوان یك فرد شورشی و ناراضی و غیر قابل تحمل معرفی كند. این جاست كه می بینید: حسین(ع) شرایطی را به وجود آورد كه نتوانند به او تهمت شورشی بزنند، به نصیحت های حضرت اگر دقت كنید، می بینید كه نه نظام حاكم را تأیید می كرد، نه بهانة جنگ كردن با خود را به آن ها می داد و این برای یزید و عبیدالله بن زیاد پدیده مشكلی بود.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا اباعبدالله وَعَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِكَ ﴾
﴿ عَلَیْكَ مِنّی سَلامُ اللّهِ اَبَدًا ما بَقیتُ وَ بَقِی اللَّیْلُ وَ النَّهارُ ﴾
﴿ وَلاجَعَلَهُ اللّهُ اخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِكُمْ ﴾
این حقیقت را می دانیم كه نهضت اباعبداللهu، دارای گوهرهای ارزشمندی است كه باید تلاش كنیم، آرام آرام، آن ها را به دست آوریم و این معنای همان مطلب قبلی است كه نهضت ابا عبدالله(ع) بطن ها و بطونی دارد، و یاران اباعبدالله(ع) هم متوجّه این موضوع بودند، و همین كشف و شهودی كه یاران اباعبدالله (ع) نسبت به نهضت حضرت داشتند كمك كرد تا نهضت حسینی به خوبی و درستی محقق شود. آنچه مقدمتاً خدمت عزیزان عرض می كنم و تأكید هم دارم این است كه بالاخره باید تلاش كرد تا به وسع خودمان به گوهرها و بطون كربلا دست پیدا كنیم و این كار شدنی است. البته نیاز به نوری دارد مثل نوری كه شما به عنوان مثال در سخنان شهید مطهری(رحمه الله علیه) می بینید، نگاه شهید مطهری(رحمه الله علیه) به نهضت كربلا با نگاه بعضی ها به این نهضت خیلی متفاوت است.
اصحاب كربلاخودشان نورانیتی نسبت به كربلا دارند كه به خوبی می فهمند كربلا یك حادثه استثنایی است، و این جاست كه باید از فهم های عادی گذشت تا كربلا فهمیده شود. به قول بزرگان ما، كربلا نمایش بزرگترین سبقت های اخلاقی است. نباید از این موضوع به سادگی گذشت، مگر می شود این ها را نادیده گرفت؟ اصحاب كربلا فهمیده بودند كه یك حادثه استثنایی به دست اینها در حال واقع شدن است، و این هم به خاطر نور حسین(ع) و ولایت حسین(ع) است كه می دانستند با مدد حسین(ع) این كار را می شود به انجام رساند. و این را هم می دانیم كه مشكلات حل ناشدنی به مدد و كمك یك انسان معصوم و با توسل به این ذوات مقدّس، حل می شود و به انجام می رسد و تقریباً همه شما در طول زندگی تان این موضوع را تجربه كرده اید كه گاهی در مورد حلّ یك مشكل، با یك حالت ناامیدی نسبت به امكانات خودتان روبه رو می شوید ولی با توسل به ائمه اطهار آن مشكل حل شده است. حضرت اباعبدالله (ع) چیزی را در رابطه با نهضت خود متوجّه است كه بقیه به راحتی نمی توانند آن را متوجّه شوند. اصحاب آن حضرت هم آن را در حدّ خودشان می فهمند كه در چه كار بزرگی وارد شده اند و تأثیر آن تأثیری در گستره هستی است.
همان چیزی كه امروز من و شما تلاش می كنیم تا ذره ای از آنچه را كه اباعبدالله(ع) برای ما گذاشته است بفهمیم، و تلاش امیدوار كننده ای هم انجام می دهیم، چراكه خبری هست و باید آن خبر را دریافت كرد. آن هم نه خبری كه با حواس و اندیشه عادی دریافت شده باشد، نه! باید ابعاد عمیق تر ادراك و شعور خود را به صحنه بیاوریم و این كار همت عالی می طلبد، یعنی: اَلصَّلا، ای باده خواران، اَلصَّلا.[108] آیا دقت كرده اید، بعضی از افراد چیزهایی از حقیقت به دست آورده اند كه به جهت آن حقایق با یك الفبای دیگری زندگی می كنند، به خصوص من این را در فاطمه زهراءi حسّ می كنم، یك چیزی در دنیای حضرت فاطمهi وجود دارد كه خاصیت های خاص خود را دارد و خود ائمهh آن را كشف كرده بودند. یك چیزهایی هم به همان معنا در مقام اباعبدالله(ع) وجود دارد كه دریافت آن با خواندن كتاب و درس و مدرسه میسّر نیست، یك تلاش روحانی می خواهد.
در این جلسات متعددی كه گذراندیم، خواستیم یكی از گوهرهای نهضت اباعبدالله(ع) را تحت عنوان «كربلا مبارزه با پوچی ها» بفهمیم و به همین جهت باب آن را گشودیم. ما معتقدیم یكی از گوهرهایی كه در نهضت كربلا وجود دارد این است كه اباعبدالله(ع) می خواهد، انسانی را كه در حال پوچ شدن است نجات دهد، ممكن است شما بپرسید مگر این مقصود و هدف كلّ دین نیست؟ آری هدف كلّ دین همین است ولی شما توجه داشته باشید، ببینید مگر در جنگ بدر، پدر همین معاویه و یا به عبارتی پدر بزرگ همین یزید نبود كه به جنگ پیامبرf آمده بود؟ ولی آنچه كه در كربلا واقع شد در جنگ بدر واقع نشد، یعنی این زمینه و شرایطی كه برای اصحاب كربلا فراهم بود كه تا آن مرحله پیش بروند برای اصحاب بدر فراهم نبود، و از این جاست كه می گوییم نمود نهایی دین در كربلا ظاهر گردید. جنگ بدر در تاریخ اسلام جنگ بزرگی است، چون تعیین كننده بود، یك طرف نور عجیب و طرف دیگر ظلمت عجیب و لذا به تعبیری كربلا جبهه رشد یافته جنگ بدر است كه به لطف خدا به دست یاوران اباعبدالله الحسین(ع) به وجود آمد و به همین دلیل نقطه های عطف و نهایت هایی در آن هست كه مخصوص به خود آن است و جا دارد كه بگوییم، نهایتِ نجات پوچی انسان به رهبری حسین(ع) در مقابل نهایتِ فرهنگ جاهلیت به رهبری معاویه غرب زده (آن گونه كه بحث شد) در كربلا واقع شده است. اگر به این نكته رسیدیم كه گوهری از گوهرهای نهضت اباعبدالله (ع) فرار از پوچی و به عبارتی دیگر نجات از پوچی هاست، به اندازه ای كه از این زاویه به كربلا نگاه كنیم، به همان اندازه از پوچی و بی ثمری نجات پیدا می كنیم.
فرهنگ معاویه ای تمام اصول جامعه دینی را در هم می ریزد و می خشكاند و در عین حال كار خود را در ظاهری از انسان دوستی می آراید در حالی كه انسانیّت را متلاشی می كند. بدون این كه آب از آب تكان بخورد نظم های اصیل انسانی را از بین می برد، بدون این كه كسی متوجّه شود چه بر سرش آمده، مگر آن كس كه می تواند بین حق و باطل تمییز دهد و دغدغه حق بودن كارها را دارد و چنین كسی از همه مخالفان فرهنگ معاویه ای خطرناك تر است بدون آن كه انسان شروری باشد و بخواهد تخریب مادی به بار آورد و به همین جهت در چنین فرهنگی همه جانیان پذیرفته می شوند تا به زندگی پوچ خود ادامه دهند، مگرانسانی كه بین حق وباطل تمییز می دهد و باطل و پوچی را می شناسد.
در زمان معاویه تقریباً كسی از مسلمانان نفهمید كه معاویه دارد دینش را از او می گیرد، می گفتند معاویه، حُجْرِبْنِ عَدی را می كشد، اشكالی ندارد چراكه حُجْر كمی تند و خشن است. آن ها نیامدند بررسی كنند كه با این كارهای معاویه چه بلایی بر سر مردم می آید. می گفتند معاویه می خواهد كشور را اداره كند و اجازه هم می دهد ما مسلمانی كنیم، حال اگر حُجْر را هم كشت، چیز خاصی به وجود نیامده است و با كشتن یك انسان كه خطر بزرگی به وجود نمی آید. خدا كند ما این موضوع را خوب متوجّه شویم كه فرهنگ معاویه ای، فرهنگ ضد اسلام ولی در اسلام و برای مقابله با اسلامِ جهانی و ابدی بوده است. در دل اسلامی كه بناست بشر را تا آخرالزّمان تغذیه كند فرهنگ معاویه ای آن چنان جا پیدا كرده است كه اسلام از دست می رود، بدون این كه افراد بفهمند، چراكه فهمیدن آن یك شعور و دقت بیشتری نسبت به شعور عمومی می خواهد. اول باید روشن شود عمق فاجعه از كجاست و چرا در متن اسلام چنین رخنه ای ایجاد می شود؟
به عنوان مثال به تاریخ دوره معاصر نگاه كنیم، رضاخان برای ما، واقعاً خطری نداشت، فقط ملت ما را كوبید و كشت ولی معاویه كه رضاخان نیست، رضاخان از روزی كه بر سر كار آمده بود، همه می دانستند كه او یك وابسته انگلیسی و یك قلدر مزدور است. دیدید كه نتیجه هم نگرفت، و به قول یكی از دانشمندان علت این كه در آن فضای غرب زده زنان ایرانی بیشتر با چادر به سركردن مأنوس شدند این بود كه رضاخان - مأمورِ دشمن - آمده بود تا چادر را بردارد و مردم ایران فهمیدند كه چادر به سركردن اصالتی دارد كه دشمن نمی خواهد برایشان باقی بماند. عمق فاجعه در فرهنگ معاویه ای این جاست كه معاویه نمی گذارد خود خواهی تو تهدید بشود تا خطر را حسّ كنی و به مقابله برخیزی - یعنی تا انسان خود خواهی اش از بین نرود و جای آن را حق خواهی نگیرد، معاویه را به عنوان خطر نمی شناسد چون فرهنگ معاویه با امنیت دادن به خود خواهی های انسان ها جای خود را باز می كند و جز امام معصوم (ع) چه كسی خودخواه نیست؟
فرهنگ معاویه ای نظم های اصیل انسانی را از بین می برد بدون این كه كسی متوجّه شود چه چیزی بر سرش آمده است.
در جلسه گذشته راجع به این موضوع صحبت نمودیم، ولی معنی كردن نظم حسینی و نظم معاویه ای نیاز به دقت و تلاش بیشتری دارد. تعبیر جلسه قبل این بود كه نظم حسینی، نظمی است كه مقصدش ارتباط انسان با خدا و غیب است، نه امنیت دادن به نفس امّاره، و نظم معاویه ای، نظم انضباط زمین و فربه نمودن نفس امّاره است. برای این كه به بحث نزدیك شویم مثالی می زنیم. شما حتماً در دستورات علماء شنیده اید كه انسان باید به مرحله «مراقبه» برسد، حالا یك فرد «جنتلمن» و انسان منظم در فرهنگ مدرنیته را با سالكی كه در حال مراقبه است در نظر بگیرید، اولی آدمی است كه خیلی در كارهایش نظم و پرستیژ دارد، گره كراواتش منظم است، كت و شلوار اتو كرده می پوشد، موهایش منظم است، راه رفتنش منظم است، سخن گفتن و همه كارهایش منظم و سر وقت است، پشت چراغ قرمز هم توقف می كند، خلاصه در این گونه نظم و انضباط غوغاست. دومی كه در حال مراقبه است، مواظب است یك غیبت نكند، فكر بدی به قلبش خطور نكند، پشت چراغ قرمز هم می ایستد چراكه انضباط زمینی، كار همه انسان هایی است كه در زمین مقیم اند. امام خمینی(رحمه الله علیه) هم به عنوان یك آدم منظم، در نوفل لوشاتو وقتی گوسفندی را در باغ پشت ساختمان اقامت ایشان بر خلاف قانون فرانسه ذبح كردند و برای امام آبگوشت تهیه كردند، امام پرسیدند آیا ذبح گوسفند در داخل باغ مطابق با قانون فرانسه هست؟ گفتند: نه، دولت فرانسه چنین اجازه ای را نمی دهد. امام از خوردن آبگوشت امتناع كردند. همراهان امام می گفتند: ما می دانستیم كه امام آبگوشت دوست دارند اما آن آبگوشت را نخوردند چون نظم زمینی باید رعایت شود. اما نظم زمینی، تنها نظمی نیست كه امام حسین(ع) آمده است تا آن را ایجاد كند. نظم اهل مراقبه را ببینید، آن چنان مواظب است كه كوچكترین خطور قلبی، یك گناه، یك غفلت، در تمام شخصیتش حاصل نشود، یعنی انسانی كه در مراقبه می رود، در نظمی زندگی می كند كه زمین را به آسمان پیوند زده است و چنین نظمی است كه فرهنگ معاویه ای را ویران می كند.
فرهنگ رومی معاویه، نظم های اصیل انسانی را از بین می برد، گاهی انسان دیگر نمی تواند در فضای نظم معاویه ای تنفس كند، هر كاری می كند و هر برنامه ریزی كه می كند می بیند به آنچه می خواهد نمی رسد، این نظام معاویه ای است كه نظم های اصیل را از بین می برد و این نظم حسینی است كه با حكمت الهی به بشر و جهان نگاه می كند و آن را اداره می كند.
نظم های اصیل انسانی را معاویه از بین می برد، بدون این كه كسی متوجّه شود چه بر سرش آمده، مگر كسی كه می تواند حق و باطل را تمییز دهد.
روی این موضوع فكر كنید كه چرا حكومت یزید اصرار دارد كه حسین (ع) بیعت كند؟ همان طور كه می دانید خیلی از افراد بیعت نكردند، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر و امثال این ها هم بیعت نكردند و در مكه هم آزادانه زندگی می كردند، هیچ نامه ای هم از یزید برای امیر مكه نیامد كه عبدالله بن عمر یا عبدالله بن زبیر یا هركس دیگر كه بیعت ننموده، بكشید، فقط دستور آمد كه حسین(ع) را بكشید. مأمورانی كه بنا بود امام حسین(ع) را بكشند روز هفتم ماه ذی الحجه وارد مكه شدند و احرام بستند و روز هشتم بود كه امام حسین(ع) از مكه خارج شدند و قرار بود كه در موقع رسمی شدن مراسم حج توسط شمشیرهایی كه زیر احرام خود بسته بودند امام حسین(ع) را بكشند. بحث این است كه چرا حسین(ع) باید كشته شود؟ چرا كسانی چون عبدالله بن زبیر و یا عبدالله بن عمر كه مخالفت هم می كردند نباید كشته شوند؟ بودنِ حسین(ع) آن نوع بودنی است كه معنای حق و باطل را می فهمد و می فهماند. بودنی مثل بودن عبدالله بن عمر آن چنان بودی نیست كه مردم به وسیله او معنی حق و باطل را بفهمند چراكه خودش یك یزید دیگر است، منتها در ظاهری مقدّس.
شما تاریخ را مطالعه كنید؛ عبدالله بن عمر به حضرت علی(ع) می گوید: ای علی! من شك دارم كه تو جانشین پیامبر هستی، بنابراین نه با تو درگیر می شوم و نه با تو بیعت می كنم. این روحیه عبدالله بن عمر است، آنگاه همین آقا وقتی حَجّاج بن یوسف ثقفی آن جلاّد خون ریز حاكم می شود شبانه و بدون فوت وقت خود را به دارالخلافه می رساند، می گوید آمده ام تا با حَجّاج بیعت كنم، می گویند حَجّاج خواب است، می گوید به او بگویید اگر من با امام زمانم بیعت نكنم، گناه كرده ام و تا بیعت نكنم نمی روم و حَجّاج در حالی كه در رختخواب دراز كشیده می گوید، بیاید با پایم بیعت كند و عبدالله بن عمر می رود با پای حجاج بیعت می كند، نكند كه از عهد امام زمانش روی گردان شده باشد!![109] به همین دلیل است كه امثال عبدالله بن عمر برای یزید خطر ندارند و هیچ وقت هم دستور كشتنشان صادر نمی شود. آنچه مهم است این است كه بدانید حسین(ع) بودنش چنان است كه از طریق او معنی باطل بودن یزید كاملاً روشن می شود. ولی بودن عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر بودنی نیست كه به معنای باطل بودن یزید باشد. چرا؟ چون نه خودشان حقّ اند و نه حقّ شناس اند.
این جاست كه می خواهیم اشاره ای گذرا به این موضوع داشته باشیم كه چرا شیعه در جهان این قدر در فشار واقع می شود؟ این ها نمی خواهند شیعه در دنیا مطرح شود، فلان عارف، فلان فرمانده طالبان در دنیا مطرح می شود ولی اگر دقت كرده باشید می بینید كه در این چند ساله به شدّت رهبری انقلاب را در بایكوت خبری قرار داده اند و به شدّت تلاش دارند كه یك كلمه از حرف های ایشان به گوش جهانیان نرسد. این را در نظر داشته باشید كه شیعه حق را می شناسد، اگر مطرح شود، جهانِ باطل، باطل بودنش روشن می شود. بر این اساس است كه باید شیعه مطرح نشود. بیشتر كتاب های دنیا در مورد اسلام را مطالعه كنید، پُر است از حرف های اهل سنّت، ولی در مورد شیعه نهایت پنهان كاری را اعمال می كنند، بعد هم كه آن را مطرح می كنند می گویند فرقه ای است از فرق اسلامی. به عنوان مثال در كنار فرقه ای مانند مرجئه یا خوارج مطرح می كنند، یعنی شیعه به اندازه وهّابیت هم در جهان تبلیغات غرب مطرح نیست! چرا؟ چون شیعه مكتبی است كه حق را می تواند مطرح كند. شما نگران نباشید از این كه در فرهنگ روزنامه ای جهان، شیعه مطرح نیست، جهان به اندازه ای كه حق گراست شیعه گراست، و به اندازه زیادی كه باطل گراست، غیر شیعه گراست. شما هر وقت دیدید در جامعه باطل گرا، نمره بیست آورده اید، بترسید. شما دغدغه مطرح شدن نداشته باشید، دغدغه حق بودن داشته باشید، وگرنه با وجود این انقلاب هم نمی توانید خود را نجات دهید.
بنده حقیقتاً تنها امیدم این است كه بحمدالله مسؤلان اصلی نظام اسلامی یك چنین سیر و سلوكی دارند، این ها پایه های حركات خود را بر روی چیزهایی گذاشته اند كه حقّ گم نشود. گاهی فرهنگی می آید، تحت عنوان گفتگو با جوانان كه باید دل جوان ها را به دست آورد، سوت و كف می زند و دست های دختران هم از حجاب بیرون می شود، ولی یك مرتبه مسؤلان اصلی نظام فرهنگی را مطرح می كنند كه ببینید می توان با جوان ها به گونه ای دیگر حرف زد، یعنی به عبارتی دائماً فرهنگ حقّ توسط ایشان جلوه گر می شود. وقتی حقّ جلوه گر شد، خیلی ها متوجّه می شوند و بدان عمل می كنند، لازم نیست به جوان بگوییم چرا به صورت غیر سالم سوت زدی، با ارائه روش های خوب آن ها متوجّه بطلان كارشان می شوند. شما صحبت های حضرت ابا عبدالله(ع) در روز عاشورا را مطالعه كنید، این همه دلسوزی با لشكر عمرسعد چه معنایی می دهد؟ این همه دلسوزی انسان را مبهوت می كند! عمل امام (ع) یعنی ما آمده ایم تا صلح كل شویم و در دل این همه حرف ها، می بینید كه مبارزه هم می كند. تاریخ می گوید كه وقتی حضرت اباعبدالله (ع) شمشیر كشید هیبت حضرت لشكر سی هزار نفری را به عقب راند. این مطلب را كسانی می گویند كه سعی داشتند حضرت اباعبدالله(ع) را ضعیف جلوه دهند. عُمر سَعد فریاد می زند و می گوید این پسر قاتل عرب است، همه به حضرت نیزه پرانی می كنند. روحیه خیلی عجیبی است كه بعد از آن همه دلسوزی، وقتی صلح كل باید با بدی بجنگد دیگر كوتاه نمی آید، تردید ندارد و مردانه می جنگد.
روش اول؛ روشی است كه معاویه عمل كرد، معاویه می دانست حسینی كه حقّ را می شناسد، نباید مطرحش نمود، برای همین هم حضرت اباعبدالله(ع) قبل از شروع نهضت یعنی قبل از این كه یزید بر سر كار بیاید به معاویه به شدّت در نامه هایشان حمله می كنند، نامه ای دارند كه حضرت می فرمایند: من تو را بزرگترین بلای جامعه اسلامی می دانم، و خود حضرت هم می فرمایند بحث جنگ بین من و تو نیست - چون حضرت به صلح برادرشان در مقابل معاویه پای بندند- معاویه هم این قدر می فهمد كه نباید با حسین(ع) رو به رو شود، چون حسین(ع) مطرح می شود. و ظاهراً در وصیتی كه به یزید دارد می گوید حسین را نكش.
روش دوم؛ همان روش یزید است كه باید حسین را بكشیم و كار را تمام كنیم. البته نظر معاویه و یزید هر دو در این است كه حسین(ع) نباشد، و مسلّم است كه حضرت اباعبداللهu منتظرند تا در شرایط جدید، حمله جدید بكنند، و كاری به این موضوع ندارند كه یزید می خواهد حضرت را بكشد یا نكشد. یزید هم تلاش می كند تا شرایط را به نفع خودش تمام كند و اتفاقاً به نفع اباعبدالله(ع) تمام شد. چون حكمت حسینی حكمتی است كه در مقابل روش پرفشار و خفقان هم می تواند خودش را ثابت بكند.
روش سوم؛ كه تركیبی از روش اول و دوم است، روشی است كه هنوز به كار می برند و بیشتر شبیه روش معاویه ای است، یعنی نمی خواهند شیعه خیلی مطرح شود. آمریكایی ها چون نمی فهمند چه كار كنند، یزیدی عمل می كنند، و اروپایی ها به روش معاویه ای عمل می كنند، پس این جنگی كه ما امروز بین شیعه و دنیا داریم، تركیبی از روش معاویه و یزید را در مقابل خود داریم، برای همین هم باید هوشیارانه عمل كنیم، تا بتوانیم در این نهضت به آن نهایتی كه می خواهیم، برسیم.
برای نظام كفرِ یزیدی و معاویه ای، خطر شیعه و به خصوص خطر اباعبدالله (ع) در چیست؟ در این است كه حسین(ع) حقّ و باطل را می شناسد و دغدغه حقّ بودن كارها را دارد. امام حسین(ع) روی مطلبی دست می گذارد و می گوید كه حق است یا نه. و چنین فردی بدون این كه انسان شروری باشد از همه مخالفان فرهنگ معاویه ای برای فرهنگ معاویه ای خطرناكتر است. عبدالله بن زبیر، انسان قلدر و شروری است، جنگ به راه می اندازد و می كشد، چند سال بعد از حادثه كربلا هم مكه را گرفت، در حالی كه امام حسین(ع) برای حكومت معاویه خطرناك است، ولی شرور نیست. ببینید كه برای یزید چقدر سخت است كه با این امام بجنگد. خدا امام خمینی را رحمت كند كه در قرن حاضر، پایه گذار این روش بود، كه ثابت كند ما شرور نیستیم ولی با همه جهان باطل در می افتیم. وقایع زمان جنگ را مرور كنید، شیعیان حزب الله لبنان - كه خدا قوتشان بدهد- در تنگه سوئز مین كار گذاشتند، امام با شنیدن این موضوع به شدت با آن ها دعوا كردند كه چرا امنیت جهانی را به هم می زنید؟ ما آمدیم كه انسان شروری نباشیم ولی حق باشیم و اگر جوانان حزب الله نجات پیدا كردند به همین جهت نجات پیدا كردند كه همچون مولایشان حسین(ع) شرور نبودند ولی از حقّ هم كوتاه نیامدند و این گونه زندگی كردن خیلی سخت است، گاهی مسلمانانی را می بینیم كه می خواهند جلوی انحرافات نظام غربی را بگیرند اما نمی توانند شرور نباشند لذا از تلاش خود نتیجه نمی گیرند.
حسین(ع) خیلی قهرمان است چراكه او خطرناك ترین عنصر برای نظام اموی است بدون آن كه انسان شروری باشد و بخواهد تخریب مادی به بار آورد، جملات حضرت را در شب و روز عاشورا بنگرید او تماماً به عنوان یك مصلح بزرگ در صحنه است، نه یك انسان تخریب كننده، و به همین جهت در فرهنگ معاویه ای همه جانیان پذیرفته می شوند تا به زندگی پوچ خود ادامه دهند، مگر انسانی كه بین حق و باطل تمییز می دهد و باطل و پوچی را می شناساند. اما حسین(ع) این قدر به مكتب و نهضت خودش اطمینان دارد كه در جهانی كه بر اساس برنامه «..... ما خَلَقَ اللهُ السَّمواتِ وَ الاْرْضَ وَ ما بَیْنَهُما اِلاّ بِاْلحَقِّ.....»[110] آفریده شده است می تواند خودش را با روش های حقّ ثابت كند. این چنین انسانی ترس ندارد از این كه حالا عمرسعد با سی هزار نفر از لشكریانش به مقابله او آید. یعنی شما اگر می ترسید و می لرزید و گاهی خشونت را از حد تعادل دینی اش خارج می كنید به این علت است كه نمی دانید در نظامی كه خدا ساخته است می شود حق را تثبیت كرد و حسین(ع) توانست خودش را تثبیت كند، نمونه اش همین است كه امروز من و شما دغدغه فهم حسین (ع) را داریم و می دانیم كه باید به حسین(ع) نزدیك شویم تا نجات یابیم و برنامه های مان به ثمر برسد.
وقتی فرهنگ معاویه ای ریشه های خود را محكم كرد، دیگر انتخاب بین حق و باطل گم می شود و انتخاب میان ناحق ها باقی می ماند، زشتی شرّ گم می شود و باطل از باطل بودن می افتد، در این حال هر انتخابی پوچ و بی معنی گشته و خشم ها و غم ها و شادی ها همه سر و ته یك كرباس اند و این مسئله از دید بسیاری پنهان می ماند مگر آن كس كه ملاك انتخابش هنوز بر محور حق و باطل دور می زند و نه هیچ چیز دیگر، چنین انسانی را شعار ترقی و توسعه و رفاه و وسعتِ فتوحات نمی فریبند و فقط به حق یا باطل بودن موضوع می اندیشد و نهضت اباعبداللهu در موقعی كه همه چیز مطرح بود مگر حق و باطل بودن امور، جهت ها را به سوی تمییز حق از باطل كشاند تا آنچه پوچ و بی معنی شده است از چشم ها پنهان نماند.
همه تلاش معاویه برای این است كه كاری بكند كه بحث حقّ و باطل در میان نباشد، شما این جمله را در بین اهل سنّت زیاد شنیده اید كه اختلاف صحابه رسول خداf در اجتهادشان است، یعنی امیرالمؤمنین (ع) یك اجتهاد داشتند و مخالفان شان هم اجتهاد مخصوص خودشان را داشتند. خوب دقت كنید این فرهنگ می خواهد بگوید حقّ و باطلی در میان نیست، این حرف معاویه و رومی ها است كه قرائت های مختلف از دین، همه حقّ اند. معاویه می خواهد بگوید علی(ع) و ضد علی(ع) هر دو اجتهاد دارند، یعنی فرهنگ معاویه فرهنگ گم كردن حقّ و باطل است! و در چنین فرهنگی بدترین آدم ها هم خوب هستند. حتی عمروعاص هم خوب است. آری وقتی در فرهنگ حقّ قدم زدیم اجتهادهای حق داریم یعنی گاهی نور حق به افراد به طور متفاوت می رسد و ما برای همین هم معتقدیم كه در مكتب شیعه كه محور آن حق است همه مجتهدین، به حق اجتهاد می كنند هر چند كه در فهم دین متفاوت هستند، مثل این كه لامپی نور دارد و لامپی دیگر نور بیشتری دارد. ولی این غیر از آن اجتهادی است كه معاویه و امثال او به صحنه آوردند.
شما می دانید كه اگر الان در كشور سعودی كسی بگوید «اللهم العن اباسفیان» گردنش را می زنند، چون می گویند ابوسفیان صحابه پیامبرf است و همه صحابه خوب هستند پس هر كس بگوید «اللهم العن اباسفیان» به صحابه پیامبرf توهین كرده است و باید گردنش را زد! این فرهنگ از كجا پیدا شد؟ یعنی ابوسفیان در دل فرهنگی آبرومند و با ارزش است كه دیگر باطل در آنجا معنی ندارد، چون حقّ معنی ندارد و در این جا متوجّه می شویم امام حسین(ع) چه كار بزرگی كردند، نگذاشتند كه باطل بودنِ «باطل» گم و نهادینه شود. امروز ارزیابی های جهان اسلام به این صورت كه در سعودی واقع شده نیست، الحمدلله در بقیه دنیا روز به روز این فضا در حال رشد است، روح نقّادی پدید آمده است هر چند رگه های این نقّادی در قرون اولیه هم به چشم می خورد ولی امروزه با التفات بیشتری می توان امید پیگیری مسئله را داشت. از جمله شخصیت های قرن اول هجری كه در عین اهل سنّت بودن نقّادانه به مسئله می نگرد ابن قتیبه دینوری است. او در كتاب الامامه و السیاسه مطرح می كند شما كه می گویید تمام صحابه حقّ اند و باید همه را پذیرفت، اگر بین صحابه اختلافی پیش آمد و یكی مسئله ای را حقّ دانست و دیگری باطل، چه می شود؟ در حالی كه به گواهی تاریخ خود صحابه هم اختلاف دارند! به عنوان مثال مطرح می كند كه عایشه می گوید: این كفتار یعنی «عثمان» را بكشید. عایشه به اعتبار این كه با پیامبر(ع) بوده است یكی از صحابه است، عثمان هم یكی از صحابه است، حال كه این ها با همدیگر اختلاف دارند، فرهنگ معاویه ای می گوید، هر دو اجتهاد داشته اند، هر چند اجتهادشان متفاوت بوده است ولی هر دو حقّ هستند، و حالا فرهنگ حسینu، فرهنگی است كه می خواهد این فضا را بشكند، كدام فضا را؟ جوّی كه می گوید همه حقّ هستند و باطلی وجود ندارد، امروز هم دقیقاً برای نفی حقّانیت شیعه از همین زاویه به ما حمله می كنند تحت عنوان قرائت های مختلف از دین.
در فرهنگ معاویه، باطل از باطل بودن می افتد و در این حال هر انتخابی پوچ و بی معنی گشته یعنی شما می توانید بگویید می خواهم مثل ابوسفیان زندگی كنم، چون او باطل نیست و یا می توانید بگویید كه می خواهیم مثل ائمه معصومین زندگی كنیم، اما نه چون این حق است، بلكه هر دو، دو نوع زندگی است یعنی در این فضا، دیگر هیچ حقی وجود ندارد كه شما به طرف آن بروید و به نشاط آیید و این زندگی در حقیقت، مرگ حیات هدفدار است، مرگ انسان حق طلب است، همه چیز، پوچ می شود. اگر باطل در زندگی گم شد و همه حق شدند، همه پوچ می شوند.
فرهنگ معاویه ای فرهنگی نیست كه در آن حق یك طرف باشد و باطل در طرفی دیگر. در آن فرهنگ هر كس، هر كاری كند درست است، به عبارتی دیگر همه خطوط مستقیم می شوند، آن وقت كدام صراط حقّ است، هیچ كدام، كدام صراط باطل است؟ هیچ كدام. پس وظیفه ما چیست؟ هر كاری می خواهی بكن، این همان پلورالیسم دینی است، یعنی همه دین ها حقّ هستند. دیگر این نكته مطرح نیست كه كدام دین حقّ است و كدام دین باطل است. هر جور كه عمل كنی حقّ است. حال اگر همه دین ها حقّ شدند، اگر ضد همدیگر هم باشند، باز هر دو قابل پذیرش هستند و این یعنی به پوچی رسیدن. دین اسلام می گوید فقط دین اسلام بر حقّ است و بقیه ادیان باطل هستند پس شما كه مسلمان هستید نمی توانید بگویید همه ادیان حق هستند. چراكه اسلام می گوید بقیه باطل هستند. نظریه «پلورالیسمِ دینی» می گوید همه ادیان بر حقّ هستند، حالا اگر كسی این نظریه را بپذیرد به هیچ دینی نمی تواند معتقد باشد، چون هیچ دینی نمی گوید همه ادیان حقّ هستند، دین اسلام می گوید فقط من بر حقّ هستم، دین مسیحیت و یهود هم همین را می گویند، پس اگر گفتی همه ادیان در حال حاضر حق اند، مجبور هستی كه بی دین باشی، و اگر بی دین باشی كدام حقّ را داری؟ هیچ حقّی را نداری، و فرهنگ معاویه ای یعنی همین، تمام فرهنگ معاویه از فرهنگ غرب است و فرهنگ غرب نیهیلیسم است، و نیهیلیسم فرهنگ نابود كردن حیاتِ با نشاط انسان است. شما نظری به غرب داشته باشید، همه كارهایشان با پُز است، با دكور و آرایش است، تا آدمی كه از زندگی اش ثمره متعالی نمی خواهد با همین پستی ها و آرایش ها زندگی كند.
غرب در ابتدا بی ثمر شد و بعد این زندگی دروغین را برای خودش مقصد كرد. وقتی باطل از باطل بودن افتاد هر انتخابی پوچ و بی معنا گشته و خشم ها و غم ها و شادی ها همه سر و ته یك كرباس می شوند.
من نمی دانم آیا در دنیا غیر از اشك بر امام حسین(ع) چیزی زیباتر داریم؟ اشكی كه فقط برای حسین(ع) فرو ریزد نه این كه یاد كسی بیفتیم و دل بسوزانیم و به اسم امام حسین(ع) اشك بریزیم، اگر یك مقدار وقت صرف كنیم و حجاب ها را كم كم كنار بزنیم، برای حسین(ع) می توان گریه كرد. آیا خوشحالی بالاتر از خوشحالی حاكمیّت فرهنگ حسین(ع) در جامعه داریم؟ اصلاً در فرهنگ حسین (ع) غم ها و شادی ها خیلی نشاط آفرین و زنده هستند. حال نظری به اهل دنیا بیندازید، غصه های بیخود، شادی های بیخود، برای چه غصه می خورند؟ برای این كه او را كمتر تحویل گرفته اند. برای چه شاد هستند؟ برای این كه ماشین خودشان را عوض كرده اند، و مدل این ماشین بالاتر است! آن وقت چرا مدل بالاتر، بهتر است؟ می گویند: نمی دانیم دیگر با این سؤالات سر به سر ما نگذارید. چرا با تو و در مقابل سؤال تو این گونه برخورد می كنند؟ برای این كه شما شادی های بیخود آن ها را نگیرید. و این مسئله از دید بسیاری پنهان می ماند، مگر آن كسی كه ملاك انتخابش هنوز بر محور حق و باطل دور زند.
گاهی ما گرفتار یك سلسله چیزهای بیخود می شویم، مثلاً، آقا این دولت خوب است. چرا؟ برای این كه دیگر برق نمی رود و... مگر حالا كه برق نمی رود خوب است؟ یا این كه خلیفه دوم خوب است برای این كه اسلام را تا پشت فلات تبت توسعه داد و...خوب حالا چرا خوب است؟ حالا مگر این مسلمان ها كه توسط كشورگشایی های خلیفه دوم مسلمان شدند، به صرف نام مسلمانی خوب اند؟ انسان در این افكار و واژه های مبهم می میرد و پوسیده می شود بدون این كه حقیقت آن ها را بفهمد، خوب دقت كنید، این واژه ها هیچ كدام بد نیست، جنگ كردن نه خوب است نه بد، رفاه نه خوب است نه بد، عمده آن است كه بدانید اگر معیاری برای ارزیابی حق و باطل نداشته باشید در واژه هایی می افتید كه نه خوب هستند و نه بد، و گرفتار پوچی می شوید. حالا اگر به این واژه ها و موضوعات از دید حق یا باطل بودن نگاه كنید، اتفاقاً ممكن است رفاه حق باشد، آن جایی كه برای مسلمانان رفاه فراهم كنید تا بهتر دینداری كنند، نه این كه صرفاً رفاه برایشان فراهم كنید. در آن نگاه می بینید كه ناخودآگاه در طول عمرتان گرفتار چیزی شده اید كه حق نیست، و نتیجه این می شود كه ناگهان می بینید با معاویه كنار آمده اید! اگر بگویید من این فردی را كه به كار نادرست من ایراد می گیرد دیگر دوست ندارم، كم كم می بینی كه خودی و ناخودی را جابجا گرفته ای و با دشمنانتان دوستید و با دوستانتان دشمن هستید.
این كه می بینید فرهنگ عمومی جامعه با امام حسین(ع) همكاری نمی كند به این جهت است كه جامعه حق و باطل را گم كرده است و الاّ همه جهان اسلام بی شك در آن روز حسین (ع) را از یزید بیشتر دوست می داشتند ولی قضیه چیز دیگری بود. در این جامعه به جای حق طلبیدن، رفاه طلبیدن حاكم شده بود، مثلاً اگر شما یك چیزی به من بدهید تا من راحت تر زندگی كنم، بدم نمی آید، ولی قبل از آن باید سؤال كنم كه آیا حق است یا باطل؟ اگر می خواهی به من رشوه بدهی باطل است، پس نمی خواهم، یعنی در جامعه ای كه عنصر رفاه مطلوب اصلی شود و عنصر حق گم شود، معاویه با كیسه های سكه رشد خواهد كرد و یزید بر سر كار می آید. البته عنصر رفاه در فضای حق و باطل جایگاه خود را دارد. یعنی دولتمردان نظام اسلامی از آن جهت كه تلاش می كنند تا برای امت اسلامی فضای آرام و رفاه نسبی فراهم كنند، خاك پایشان را سرمه چشم خواهیم كرد، ولی همواره فرهنگ حق و باطل باید مطرح باشد و از آن غفلت نشود وگرنه در دل این رفاه، باطل جای خود را باز می كند و حق گم می شود.
انسان هایی كه از افق حق چشم بر ندارند چنین انسان هایی را شعار ترقی و توسعه و رفاه و وسعت فتوحات، نمی فریبد چون به حق و باطل بودن امور می اندیشند و نهضت اباعبدالله(ع) در موقعی كه همه چیز مطرح بود مگر حق و باطل بودن امور، جهت ها را به سوی تمییز حق و باطل كشاند تا آنچه پوچ و بی معنی است از چشم ها پنهان نماند.
برای این كه نهضت اباعبدالله(ع) را كمی احساس كنیم، لازم است تا حس عمیقی نسبت به فضای جامعه مان داشته باشیم تا ببینیم آیا حساسیت بر حق و باطل در جامعه نمود دارد یا خیر. مثلاً اگر به اكثر كسانی كه رشوه می گیرند و كار را راه می اندازند، بگویی این رشوه را بگیر و كار مرا انجام بده، واقعاً از دست شما عصبانی می شوند و می گویند مگر ما رشوه می گیریم؟ ولی اگر بیایی و كاری بكنی كه او حسّ نكند این پول رشوه است و به او بدهی، پول را می گیرد و كار را انجام می دهد. پس باید كاری كنی تا این حسّ انسان را از این كه حق و باطلی هست از بین ببری، اگر توانستی این توجه و حس را از بین ببری می توانی به دست این آدم همه جنایت ها را انجام دهی.
گاهی دوستان می گویند این بحث ها چه فایده ای دارد؟ كشور ما با این كه مدعی تشیع است خودش نسبت به حق كم توجه شده و گفتن این حرف ها هم نتیجه ای ندارد. در جواب عرض می كنم كه این طور نیست، ائمه معصومینh به ما راه را نشان داده اند و اگر تلاش كنیم، زود نتیجه خواهیم گرفت. این كه شما می بینید مردم خیلی خوب به امام خمینی(رحمه الله علیه) رجوع كردند به این دلیل بود كه ایشان حس توجه به حق و باطل را در مردم زنده كرد. دوران ستم شاهی را در نظر بگیرید، شاه كاری كرده بود كه این حس در درون مردم و ادارات ما مرده بود و در نتیجه جامعه به مصیبت افتاده بود و سعی امام خمینی(رحمه الله علیه) این بود كه جبهه حق و باطل را به وجود آورد و آن هایی هم كه می خواهند راه امام را از بین ببرند، تلاش می كنند این حساسیت روی حق و باطل را از مردم بگیرند.
آن چیزی كه بزرگان ما به ما یاد داده اند این است كه امام حسین(ع) به این جهت كه توانست جبهه حق و باطل درست كند، قهرمان پیروز و شكست ناپذیر تاریخ است، شما اگر به كتاب های تاریخ واقعه كربلا حتی كتب اهل سنّت مراجعه كنید ملاحظه می كنید كه با نهضت حسین (ع) مسئله حق و باطل دوباره در جامعه اسلامی مطرح شد و هر چه جلوتر برویم بیشتر از آن نهضت تغذیه خواهیم كرد. در جنگ بدر هم دو جبهه حق و باطل مطرح شد ولی می بینید كه مطالب آن نمی تواند تاریخ را تغذیه كند، هر چند كه جنگ بدر هم، جنگ حق و باطل بود و كار بدری ها بسیار بزرگ و مهم بود ولی ملاك هایش، ملاك هایی بود كه به مرور زمان تا قله بلند تاریخ كشیده نمی شد. جنگ بدر كاری كه كرد این بود كه تاریخ اسلام را تا كربلا پیش آورد، و تمام امید كنونی ما به كربلاست، برای این كه می دانیم از كربلا چه كاری بر می آید.
در كربلا حق و باطل به نهایت، ظهور نمودند و مقابل هم ایستادند، و امروز اگر می خواهید نجات پیدا كنید باید به كربلا و فرهنگ كربلا پیوند بخورید. موفقیت كربلا صرفاً به این نیست كه مختار آمد و عبیدالله و بقیه را دستگیر كرد و كشت، موفقیت كربلا به آن است كه جبهه حق و باطل در طول تاریخ هویّت پیدا كرد و هویّت هر كدام معلوم شد و ما باید این فرصت را از دست ندهیم كه در كشور خودمان و در جهان، جبهه حق و باطل را با حسین(ع) روشن كنیم. شناخت حق و باطل و اصرار بر حق بودن، مهمترین چیزی است كه می توان از كربلا نتیجه گرفت. بیایید از هم اكنون، معیارها را بر اساس حق و باطل تنظیم كنیم، از داخل خانه شروع كنیم و به فرزندان بیاموزیم كه این حق است و آن باطل است اگر حق است انجام دهیم و اگر باطل است انجام ندهیم، این جاست كه واژه های نفوذی منفیِ ضد دین نمی توانند جا باز كنند و دوام بیاورند.
دو چیز ما را نجات می بخشد، یكی دائم روی حق و باطل بودن هر امری دقت كنیم و دیگری بحث عبودیت و بندگی است كه إن شاءالله در فرصتی مناسب روی قسمت دوم بحث خواهیم نمود كه بندگی چه چیزی را اقتضاء می كند. من مثالی عرض می كنم، فرض كنید دخترتان از شمامی پرسد كه چرا من باید چادر بر سر كنم؟ شما همین دو ملاكی كه عرض كردم را در نظر بگیرید و آن ها را تقویت كنید، به او بگویید، به نظر تو، خود را بی حجاب برای نامحرم مطرح كردن حق است یا باطل؟ می گوید، باطل، به او بگویید آیا بنده خدا بودن خوب است یا بد؟مسلم خواهد گفت خوب است. حالا به او بفهمانید چون این كار حق است و ما هم باید بنده خدا باشیم، این كار را انجام می دهیم. البته این ها به سادگی مورد قبول واقع نمی شود، باید حوصله به خرج داد. شما ببینید فرهنگ معاویه ای برای این كه خودش را تثبیت كند چقدر حرف زده است، چقدر تبلیغ كرده است. شما هم باید به اندازه همان هنرمند باشید تا بتوانید زیبایی فرهنگ حق و بندگی را جلوه گر نمایید، و این تلاش می خواهد و البته هم نجات دهنده است، هنر این است كه نشان دهیم بندگی خدا، چقدر برای عمق جان زیبا و شیرین است.
ما بحثی در فقه داریم تحت این عنوان كه «اجتهاد مقابل نص حرام است» یعنی به عنوان مثال اگر صریحِ آیه قرآن حكمی را بیان كرد نباید دلیل تراشی بكنیم و آن را كنار بگذاریم، حكم همان است كه در آیه شریفه آمده است. خلفای سه گانه بعد از ارتحال پیامبرf اجتهاد مقابل نص كردند كه نمونه های آن در تاریخ زیاد است، علمای اهل سنّت هم چیزی نگفتند، بعد از واقعه كربلا، علماء اهل سنّت بیدار شدند و آن ها هم همچون علمای شیعه، اجتهاد در مقابل نص را حرام دانستند، و قبول دارند كه آن اساس منفی، كار را به فاجعه كربلا رساند. كربلا ثابت كرد كه اگر شما بحث حق وباطل را كنار بگذارید كار را به كشتن فرزند پیامبرf خواهد كشاند، ابابكر را در نظر بگیرید، یك كلمه گفته بود و آن این كه به نظر من صلاح نیست خالدبن ولید را حدّ بزنید - می دانیدكه خالد، زنای محصنه انجام داده بود و حكمش سنگسار بود - صحبت امیر المؤمنین(ع) این بود كه حق است یا باطل؟ صحبت ابابكر این بود كه صلاح هست یا صلاح نیست، و نتیجه این بود كه روزگاری نه چندان دور كربلا به وجود آمد و فرزند رسول خداf را شهید كردند. كربلا از آن جایی ریشه گرفت كه بحث حق و باطل در جامعه گم شد. و این را بدانید همین كه شما بحث حق و باطل كردید، اول خودتان مثل حسین(ع) خطرناك می شوید، بحث های شما با احتیاط مطرح می شود ولی سرانجام خود و جامعه تان را نجات می دهید، در نظام شاهنشاهی حاضر بودند خیلی ها مطرح شوند ولی امام خمینی(رحمه الله علیه) مطرح نشود، چرا؟... برای این كه امام(رحمه الله علیه) عنصری بود كه مبحث حق و باطل را به میان آورده بود و او خطری برای جبهه باطل بود. وقتی مسئله حق و باطل بودن امور مطرح شود، همه چیز معنی حقیقی خود را پیدا می كند و شما گرفتار حجاب های وَهمی و غیر واقعی نمی شوید.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا اباعبدالله وَعَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِكَ ﴾
﴿ عَلَیْكَ مِنّی سَلامُ اللّهِ اَبَدًا ما بَقیتُ وَ بَقِی اللَّیْلُ وَ النَّهارُ ﴾
﴿ وَلاجَعَلَهُ اللّهُ اخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِكُمْ ﴾
شهادتِ «تابلوی تمام نمای ایثار» را آنگاه كه اسلام برای بقاء خود جز با خونی كه باید ایثار شود، نمی ماند به همه عزیزان تبریك و تعزیت عرض می نمایم.
بحمدالله همه شما از حادثه كربلا و وقایع تاریخی مسئله آگاه هستید، خوب است كه من و شما روی این موضوع كه «چرا كربلا به این شكل واقع شد؟» دقت و فكر كنیم حادثة كربلا این ارزش را دارد كه وقت بگذاریم و بفهمیم حضرت اباعبدالله(ع) در تلاش خود چه چیزی را برای ما گذاشت، تا ما از این به بعد بتوانیم از آن خوب استفاده كنیم.
فرهنگی كه در مقابل فرهنگ حسین (ع) ایستاد فرهنگ بسیار پیچیده ای است. اگر خواستید امام حسین(ع) را بشناسید. باید فرهنگ پیچیده ای را كه روبه روی امام حسین (ع) است بشناسید تا بفهمید كه حسین(ع) در مقابل این فرهنگ چگونه قهرمانی كرده است، اگر میان دو نفر درگیری به وجود آید و یكی، دیگری را بزند، می گوییم آن یكی خیلی پهلوان است كه دیگری را با قدرت بدنی اش مغلوب خود كرده است. حالا به فرهنگ معاویه ای و چهل سال حكومت معاویه نظری بیندازید، قهرمانی حسین(ع) را هنگامی متوجّه می شوید كه بفهمید معاویه چه كار كرده است.
إن شاءالله نور حسین(ع) آن بصیرتی را كه ما شدیداً به آن نیازمندیم به ما عنایت كند تا همواره حسینی باقی بمانیم، نه یزیدی، نه عبدالله بن زبیری و نه عبدالله بن عمری. انسان مقدّس مآبی همچون عبدالله بن عمر خطرناك است، انقلابی نادانی همچون عبدالله بن زبیر نیز خطرناك است و آدم لا اُبالی هم مثل یزید خطرناك است. آری همیشه و در هر شرایطی كه روح اسلام از میان جامعه برود سه گروه فكری به صحنه می آید، به تعبیر حضرت امام خمینی(رحمه الله علیه)، «مقدّسان احمق» و «سیاسیّون خود فروخته» و «لا اُبالی های فاسد» با انواع تئوری ها، باقی می مانند و حالا خود شما قضاوت خواهید كرد كه در این شرایط، حسینی ماندن چقدر سخت است.
در نظامی كه معاویه بناست بدرخشد دیگر «حق» درخشش خود را از دست می دهد و انسانیّت محو خواهد شد و عنوان های واهی و بی محتوا نمایان می گردد و درنتیجه برترین ارزش ها بی ارزش می شود، مثلاً به جای «خدا» واژه «نیك» را به كار می برند تا آرام آرام خدا محو شود، در این حال هر كس می تواند خود را نمونه انسانیّت بداند بدون این كه به نمونه های اعلای معنوی نظری بشود. در این حال مهم نیست كه مذاهب زیادی به بار می آید مهم این است كه دیگر مذهبِ اصلی اصیل در صحنه نباشد. از ذخایر معنوی بشر غفلت می شود، هر چند آداب مذهبی در جامعه جاری است ولی تماماً ظاهری و بی محتوا و بی دل و دماغ است، و نهضت حسینی در چنین شرایطی كه همه امیدها برای برگشت به معنویت، گمشده و از دست رفته می نماید، پیام می دهد كه: امّا هنوز امید هست و هنوز فرهنگی كه پاسدار غایات معنوی باشد در میدان است.
یك وقت شما كار خوبی را انجام می دهید و می گویید چون خدا خواسته است انجام داده ام. این یك معرفت دینی است و خوب است، اما گاهی می گویید كه چون این كار نیك است آن را انجام داده ام. می خواهیم عرض كنیم، زیرِ سایه همین شعار است كه حسین(ع) كشته می شود! شما به فرهنگ معاویه دقت كنید، فرهنگ پیچیده ای است، او نیامد بگوید اسلام را نمی خواهیم، معاویه كاری كرد كه فرهنگ عمومی جامعه كم كم گفت حسین(ع) و فرهنگ حسینی را نمی خواهیم. حالا من و شما فكر كنیم كه چرا فرزندانمان از دست می روند؟ ببینید چه فرهنگی بر جامعه حاكم شده است. در این بیست جلسه تمام تأكید این بوده است كه فرهنگ معاویه را خوب بشناسید. فرهنگ معاویه، فرهنگ سارگون رُمی[111] است با ظاهری از آداب اسلام. یعنی شما از صدر اسلام با آمدن معاویه در صحنه سیاست با غرب درگیر هستید و امروز هم با غرب درگیر هستید، و اگر می خواهید مغلوب غرب نشوید فقط و فقط با فرهنگ حسین(ع) می توانید كه البته این موضوع نیاز به بحث و گفتگو دارد.
در فرهنگ معاویه ای واژه ای را جایگزین واژه دیگری می كنند و در ظاهر هم مشكلی ایجاد نمی شود امّا یك مرتبه می بینید همه چیز از دست رفته، مثلاً «به جای خدا، واژه نیك را به كار می برند تا آرام آرام خدا محو شود» یعنی دیگر در آن فضای فرهنگی، كار برای خدا، زیر نظر خدا و برای رضای خدا، مطرح نیست. من یك مثال ساده عرض می كنم. اگر در جامعه ای كه هنوز خدا دارد بپرسیم چرا زن ها باید حجاب داشته باشند؟ می گویند چون خدا گفته است. چرا مردان باید این گونه باشند؟ جواب می دهند چون خدا گفته است. تا وقتی فضای جامعه خدا محوری است به سرعت می توان از رشد فرهنگ كفر جلوگیری كرد. حالا جامعه ای را در نظر بگیرید كه مذاق این جامعه كم كم عوض شده و خدا كم رنگ شود اگر بپرسید كه چرا زنان باید حجاب داشته باشند؟ مجبورند با هزاران دلیل فرهنگی مسئله را توجیه كنند، به عنوان مثال می گویند كه چون دُرّ گران قیمت است و آن را باید از دست دزدان در امان داشت بنابراین همان طور كه دُرّ را در گاوصندوق می گذارند تا از دست دزدان در امان باشد، و چون زنان دُرّ گران قیمت هستند برای حفظ آنان از نگاه دزدان، باید در حجاب و چادر باشند - البته این استدلال بد نیست - ولی یك نفر ممكن است بگوید: آقا! چون دُرّ را روی انگشتر می گذارند كه بدرخشد و همه ببینند، زنان نیز باید چادرهایشان را بردارند تا همه تماشایشان كنند. ملاحظه می كنید چون در استدلال دوم پای خدا میان نبود امكان مناقشه هست. این جاست كه عرض می كنم در دل یك فرهنگ بی خدا، همه ارزش ها فرو می ریزد و برای توجیه آن باید به وسایل غیر اصیل متوسل شد، بدون این كه انسان متوجّه مشكل اصلی باشد. و تا فرهنگ حسین(ع) پیدا نشود، مقابله حقیقی با چنین فرهنگی امكان ندارد. چون با واژه های مبهم و چند پهلو میدان حضور ارزش ها را تنگ می كنند و دیگر نمونه های اعلای انسانی بی رنگ می شوند.
وقتی حق در جامعه بی رنگ شود هركس می تواند به ظاهر نمونه انسانیّت باشد، بدون آن كه نمونه های اعلای معنوی مطرح باشند و دیگر حسین(ع) مهم ترین انسان نیست، همه خوب هستند و علت خوب بودنشان هم كمالات انسان الهی نیست، مثلاً می گوییم چرا این آقا خوب است؟ برای این كه به ما كمك كرده است پل بسازیم. این یكی چرا خوب است؟ برای این كه دكور مسجد محله را درست كرده است. در حالی كه این اشخاص به خودی خود نمی توانند به جهت این كارها خوب باشند، چراكه قرآن می فرماید: «انَّ اَكْرَمَكُم عِنْدَ اللهِ اَتْقیكُمْ» اگر كسی متقی بود خوب است، اگر دكور مسجد محله را ساخته و پل ساخته و متقی است خوب است، اگر این گونه نیست پس «راكفلر» آن سرمایه دار آمریكایی با آن مؤسسه عریض و طویل خیریّه اش در آمریكا از همه خوب تر است. معاویه؛ فرهنگی را به صحنه جامعه آورد كه دیگر فقط نیكی مهم است، نیكی چیست؟ هر كس كه كارهای دنیا را خوب انجام دهد، نیك است، رفاه مهم است، نه قرب به خدا. قبلاً هم عرض كردم عكس این موضوع طوری نیست، اگر فرهنگ شما الهی شد و در این فرهنگ به ملت مسلمان كمك كردی كه رفاه او هم درست شود، هیچ خطرناك نیست ولی رفاه به خودی خود اگر مقصد شد، آمریكا ارزش می شود. در فرهنگ معاویه خیلی از مسلمان ها فریب خوردند و اصلاً نفهمیدند كه از كجا ضربه خوردند و همه چیز از دستشان رفت، حسین(ع) به عنوان یك انسان متعالی به صحنه آمد تا بگوید این فرهنگ، انسانیّت و قرب به خدا و كمال حقیقی را دارد می كشد.
در چنین فرهنگی از ذخایر معنوی بشر غفلت می شود، هر چند همه آداب مذهبی در جامعه جاری است ولی همه آن ها ظاهری و بی محتوا و بی دل و دماغ است. روی این نكته خیلی فكر كنید كه دشمن شما اولین كاری كه می كند این است كه شما از دین تان نتیجه نگیرید مثلاً زن حجاب دارد ولی می بینید كه صعود نمی كند! مرد اخلاق دینی را رعایت می كند، ولی صعود نمی كند و بعد هم می گویند چون از این آداب دینی نتیجه نگرفتیم، دین نمی خواهیم و ظاهراً هم حق با آن هاست، این كار دشمن است. به ما اجازه می دهد نماز بخوانیم ولی خالی از فرهنگ معنوی و محتوای قرب. یك نماز صوری، سطحی و قالبی می خوانیم و می بینیم كه جوان ما می گوید: آخر، پدر! تو سی سال نماز خواندی، هیچی نشدی و نمی بینم در اخلاق و افكار تغییر كرده باشی، من هم كه نماز بخوانم مثل تو می شوم، پس نماز نمی خوانم. ببینید فرهنگِ معنوی حسینی كه حذف شد چه اتفاقی افتاد! معاویه نماز خواند و پسرش نماز نخواند. حالا معاویه با نماز خواندنش به كجا رسید به این كه یزید نماز بخواند؟ معاویه در خفاء بدی می كرد و پسرش علنی فساد می كرد، خوب دقت كنید كه كار از كجا خراب شد و حسین(ع) آمد كه بگوید ای مسلمانان اگر فرهنگ دینی با محتوا نشود، حسین(ع) كشته می شود!! اگر بناست كه هركسی به هرشكلی نماز بخواند و آن نماز خواندن خوب باشد، هر كسی هم پولدار باشد و جلسه عزاداری بگیرد و دین را فقط در حدّ ظاهر نگهدارد، خوب باشد، پس زنده باد معاویه!! چراكه او پول زیاد داشت و از این كارها زیاد می كرد. در فرهنگ معاویه از یك چیز غفلت شده است و آن این كه انسان آمده است تا به آسمان وصل شود، انسان آمده است تا در ساحت قربِ به حق، خودش را ارزیابی كند. در فرهنگ معاویه شرایطی پیش می آید كه انسان حس می كند دیگر دینداری فایده ندارد و وقتی جامعه به این نقطه رسید معاویه به آرزوی خود می رسد. و اگر ما بیدار نشویم كه فقط دینداری فایده دارد و آن هم دینداری به روش پیامبر و اهل بیتh، كه هم حفظ ظاهر است و هم توجه به باطن، جامعه ما هم به این نقطه می رسد كه دینداری فایده ندارد.
نهضت حسینی در چنین شرایطی كه آدم احساس می كند دیگر دینداری بی فایده است و همه امیدها برای برگشت به معنویت گمشده از دست رفته می نمایاند، پیام می دهد «اما هنوز امید هست و هنوز فرهنگی كه پاسدار غایت های معنوی باشد در صحنه است».
نمی دانم آیا كارد بی حسّی به استخوان تان رسیده است یا خیر؟ تقریباً تصور دشمن ما و عده ای از مردم ما این است كه دیگر دینداری فایده ندارد! و بعد می گویند حالا كه فایده ندارد، یك نماز ظاهری و سطحی می خوانیم، این كه سخت نیست، اما نماز هم دیگر بی فایده است. دیگر آن امیدهایی كه ما از دینداری مان می خواستیم تا در سراسر خانه و اداره و زندگانی مان پرتوافكن باشد، وجود ندارد. اما در چنین شرایط یأس آوری است كه از طریق حسین(ع) می شود روشن كرد كه آری هنوز و تا همیشه فقط دینداری فایده دارد و حسین (ع) در شرایطی به میدان آمد كه امید به دین قطع شده بود و هیچ چیزِ امیدوار كننده دیگری هم نبود. در شرایطی كه دشمن به شدت كار می كرد تا دین را در حدّ قالب نگه دارد. به قول بعضی از مغازه داران عربستان «نماز خواندن مان اتوماتیك شده است و اگر الآن شرطه ها هم نگویند كه درب مغازه را برای نماز اول وقت ببندید، ما خودمان به صورت خودكار یاد گرفته ایم در مغازه را می بندیم و به مسجد می رویم». ای مؤمنین! بترسید از این كه در انجام آداب دینی از دینتان برای متعالی شدنتان استفاده نكنید.
با یكی از اساتید دانشگاه مصاحبه شده بود، به او گفته بودند، ما شنیده ایم شما در آمریكا با شلوار كوتاه رفت و آمد می كردید، گفته بود بله، آن جا آمریكا است، من در ایران كه باشم با شلوار معمولی رفت و آمد می كنم و اگر به آمریكا باز گردم با شلوار كوتاه هستم، همسرم هم در آمریكا بی حجاب است، ولی در ایران با حجاب است یعنی اگر همسرم در ایران با حجاب است به این دلیل است كه این آداب و رسوم ایران است، ما در آمریكا با آداب و رسوم آمریكایی و در ایران با آداب و رسوم ایرانی هستیم. یعنی از نظر این آقا دستورات دینی حقیقتی ندارد بلكه رسم زمان و مكان چنین می طلبد. حسین(ع) آمد تا نگذارد دین ما به این صورت باشد. آن وقتی كه فكر می كنید دیگر امیدی نیست و معاویه غرب زده می خواهد شما را ناامید كند كه دیگر اسلام ناب محمدیf از دست رفته است، و باید به اسلام قالبی اُموی قانع بشوید، كربلا آمده است تا بگوید: خیر، باز هم اسلام ناب محمدیf كارآیی دارد و باید باشد. امام حسین(ع) روزنه امید است برای كسی كه می خواهد به دین متعالی دست پیدا كند. این استاد دانشگاهی كه پیرو عادات و رسوم آن كشوری است كه در آن زندگی می كند، ایمان را نمی فهمد، او آداب را می فهمد. امروز متأسفانه بعضی اوقات رادیو و تلویزیون هم در این انحراف افتاده است، مثلاً به عنوان عزاداری برای امام حسین (ع) می گویند، در فلان روستا در عصر عاشورا كمی چوب سر هم می كنند و یك چیزی می سازند و حجله ای بلند می كنند و در فلان روستا كار دیگری می كنند و اسم این اَداهای مردم را دین می گذارند، این دین نیست، دین یعنی ایمان به حقیقتی آسمانی و این ظاهر سازی ها كه هیچ باطنی هم ندارد، مربوط به دین نیست و تلویزیون در كشاندن مردم به این بازی ها شدیداً مقصر است.
مرگ نظام معاویه ای، در اثر برگشت به ایمان ممكن است، ایمانی كه سكوی پرشی به سوی امید و امیدواری حقیقی است، نقطه مرگِ چنین نظامی فقط در صحنه ای بزرگ از نمایش ایمان ممكن است، چنین نقطه شروعی در سال 61 هجری در كربلا واقع شد و لحظه رو كردن به «بودن» به جای بیهوده بودن شروع شد و زشتی نظام معاویه در برق این شروع، ارزیابی گشت و چشم هایی هم كه تا به حال به دیدن عــادت نكرده بودنــد- اما به كلی بسته نشده بودند - دیدن را آغاز كردند و قضاوت شروع شد و گور فرهنگ پوچی ها كنده شد و این همه به جهت آن است كه قدرت تشخیص هدفِ به واقع معنوی زدودنی نیست، همچنان كه امید رهایی از پوچی و توان مبارزه با آن نیز فقط در همین فرهنگ سر بر می آورد.
تكیه بحث من این است كه شما بدانید همه تان می توانید امیدوار باشید. چراكه شرط امید «ایمان» است و «نقطه مرگ نظام معاویه ای، فقط در صحنه ای بزرگ از نمایش ایمان ممكن است» و اسم این صحنه كربلا است، شما تا از كربلا بهره نگیرید، نمی توانید از خطر بزرگی كه تهدیدتان می كند نجات پیدا كنید، عنصر ایمان در كربلا مشهود است. سؤال این است كه این عنصر ایمان از كجا پیدا شد؟ شروع نابودی فرهنگ معاویه در سال 61 هجری قمری در كربلا پیدا شد یعنی لحظه رو كردن به «بودن» به جای بیهوده بودن.
همه شما عزیزان نگران «بیخود شدن» خودتان هستید! گاهی اوقات هم از دست خودتان بدتان می آید كه چرا بیخود هستید؟ متأسفانه در فرهنگی كه در این چند ساله در جامعه ما رخنه كرده است پیر و جوان، عموماً حس می كنند آن كاری كه از دستشان می آید را نمی توانند انجام دهند. همان طور كه قبلاً عرض شد؛ شما فضای 8 سال جنگ تحمیلی را در نظر بگیرید، آن پیرزنی كه تخم مرغ هایش را به جبهه اهداء می كرد، حس می نمود كه قهرمان روی زمین است، آن شهید رزمنده نیز حس می كرد قهرمان روی زمین است، همه احساس می كردند «با خود» هستند و نه «بی خود»، در نظام ولایی همه «با خود» هستند. ولی در نظام معاویه ای همه احساس می كنند «بیخود» شده اند حتی كسی هم كه دارد برج سازی می كند و پول پارو می كند حس می كند كه «بیخود» است. وقتی فرهنگ ایمان رفت و فرهنگ روزمرّگی آمد هیچ كس احساس وجود نمی كند. كجاست آن فرهنگی كه زمین را به آسمان و دنیا را به آخرت وصل می كند؟
كربلا شروعی بود برای این كه انسان از «بیهوده بودن» به «بودن حقیقی» برگردد، و نمونه آن خود اصحاب كربلا بودند كه اگر در آن موقع شهید نمی شدند نهایتاً چند سال بعد از دنیا می رفتند ولی در آن صحنه و با آن فرهنگ بهترین «بودن» را در بهترین رفتن نمایش دادند.
شروع نمایش زشتی معاویه در برق عاشورا به درخشش آمد و چشم هایی هم كه تا به حال به دیدن عادت نكرده بودند - ولی به كلی هم بسته نشده بودند- دیدن را آغاز كردند و قضاوت شروع شد. امروز اكثر جوانان ما می دانند این زندگی آن چیزی نیست كه آن ها می خواهند، ولی نمی دانند چه كار كنند. اگر فرهنگ حسین (ع) حاكم شود. جوان ما هر چند امروز سرگرم هوس ها شده است ولی چون هنوز چشم خود را نسبت به حقایق نبسته است، می تواند ببیند. فرهنگ حسین(ع) فرهنگی است كه حقّ را می شناسد، بندگی را می شناسد، ایمان را می شناسد، باطل را می شناسد و در چنین فرهنگی است كه می توانیم آنچه را از دست داده ایم بیابیم و كشورمان را نجات دهیم. «دیدن» را حسین(ع) آغاز كرد و قضاوت شروع شد و گور فرهنگ پوچی هاكنده شد و این همه به جهت آن است كه «قدرت تشخیص هدف در فرهنگ معنوی به واقع ممكن است.» الآن جوانان ما، نمی دانند چه كار كنند؟ اصلاً گم شده اند، تلویزیون هر چیزی می گوید همه انجام می دهند، چون نمی دانند چه كار كنند؟ گفت:
من به هــر جمعیتــی نالان شــدم
جفت بدحالان و خوش حالان شدم
چرا؟ چون نیستان مان را گم كرده ایم، چرا جامعه طوری شده است كه مردم به انجام هر كاری بدون تأمل هجوم می آورند؟ اگر بگویید جهت عزاداری حضرت اباعبدالله(ع) این عَلَم ها و این به اصطلاح علامت ها (صلیب ها) را بردارید، همه عمل می كنند، چون نمی دانند چه كار كنند، این كارها را می كنند، هدف را گم كرده اند و لذا بی هدف به هر كاری دست می زنند. شما اگر می خواهید بدانید كه چه كار كنید تا به هدف خود برسید فقط در فرهنگ معنوی حسینی است كه هدفِ گم شده پیدا می شود، ملت ما با حسین(ع) هدف گم شده خود را پیدا می كند. این حسین(ع) است كه در جامعه ما گم شده است. باید بگردیم حسین(ع) را پیدا كنیم. فرهنگ معاویه ای غربی، چون می داند نمی تواند مردم را راضی كند، فكر بعدش را هم نموده است و لذا مردم را به آرزوهای دور و دراز حواله می دهد و چشمانشان را به ناكجاآبادهای دوردست می اندازد تا واقعی ترین حقیقت را كه حسین (ع) است نبینند.
شما به حالات اباعبدالله(ع) و كلمات گوهر بار آن حضرت در مقاطع مختلف تاریخ زندگانی حضرت نظر بیندازید، فكر می كنید حضرت چه اندازه برای بهترین عمل تأمل فرموده اند؟ این جملات حضرت كه فرمود: «با بودن یزید، اسلام رفت» «سنّت رسول الله دارد می رود» «مردم دارند نابود می شوند» و یا جملات حضرت در مِنی با خواص امّت قبل از جریان كربلا، همه و همه نشان می دهد كه حضرت برای نجات جامعه خیلی تأمل كرده یا به تعبیر بهتر خیلی سوخته و خون جگر خورده است. ما هم باید فكر كنیم. دغدغه های حسین(ع) كمك تان می كند كه بفهمید چرا حسین(ع) این قدر زیبا كربلا را آراسته است. شما مطمئن باشید اگر اهل سنّت، كتاب های خودشان را درباره اباعبدالله(ع) بخوانند متحول می شوند ، احتیاجی هم نیست كه روایت های شیعه را بخوانند، آنچه مهم است این كه مسائل حسین(ع) جهان اسلام را می تواند زنده كند و ما آماده و منتظریم و می فهمیم كه شرایط كم كم در حال آماده شدن است. باید فرهنگ حسین(ع) را به جوانان مان نشان دهیم چون در غیر این صورت هر كاری بكنیم حسین را گم كرده ایم، و حسینی را جایگزین حسین كربلا كرده ایم كه دیگر این حسین، آن حسین نیست، مثل نمازی كه جایگزین نماز واقعی می كنیم.
«كربلا ایمان را به نمایش گذاشت» باید بفهمیم كه این ایمان چگونه پیدا شد؟ مسئله به این سادگی نیست، خیلی مهم است. مُسْلِم بْن عوسجه روی زمین كربلا افتاده است.حبیب بن مُظاهر بالای سرش می رسد، می گوید در این شرایط كه من كاری برایت نمی توانم بكنم، وصیتی هم بكنی، نمی توانم عمل كنم چراكه تا ساعتی دیگر من هم شهید می شوم. مسلم بن عوسجه خون را از چشمانش پاك می كند در حالی كه مجروح است به اباعبدالله(ع) اشاره می كند و می گوید «مواظب این غریب باش». این ها به چه چیزی دسترسی پیدا كرده اند! حضرت كه شب گذشته بیعت خود را برداشته بود، یعنی؛ بروید و اگر بروید هیچ گناهی محسوب نمی شود، تعارف هم كه نكرد. من می خواهم عزیزان احساس كنند كه باید راجع به كربلا بسیار فكر كنند و به قول شهید مطهری(رحمه الله علیه) یك حس ششم لازم است - البته این حس ششم تعبیر من است - منظور این است كه حسّی دیگر در اصحاب كربلا بود كه حسین(ع) را می شناختند و می فهمیدند و حسّی عجیب تر در وجود اباعبدالله(ع) بود كه می فهمید دارد برای بشریّت چه كار می كند. من و شما گم شده ایم نمی دانیم راه كجاست! چون ایمان را نمی شناسیم. ایمان یعنی توجه قلبی به حضور فعّال سنّت ها و حقایق غیبی كه عالَم هستی سخت تحت تأثیر آن هاست و انسان ها باید همه زندگی خود را با آن حقایق نورانی هماهنگ كنند و برای هماهنگی با حقایق نوری، خداوند امامی را در صحنه حیات بشری به نمایش آورد تا انسان ها با هماهنگی با او به حقیقت ایمان دست بیابند، كاری كه اصحاب حسین(ع) در كربلا بدان دست یافتند.
یعنی اگر شما به كمك ایمان و از طریق هماهنگی با امام معصوم معنوی شدید و یك شخصیت ایمانی در شما پدید آمد، دیگر در زندگی زمینی گم نمی شوید چون با حقیقت این زندگی در ارتباط هستید، دیگر پوچ نمی شوید هدف هایتان بیهوده نیست، و در یك كلام، از پوچی و بیهودگی نجات پیدا می كنید. خدا می داند كه هم اكنون جوانان تان را به دلیل كارهای بیهوده و پوچ دارید از دست می دهید، ما از «بی خودی» لبریز شده ایم، از «هیچی» پر شده ایم، از همین حالا خودتان را امتحان كنید، هر كاری می كنید از خودتان بپرسید: چرا چنین می كنم؟ آیا برای این است كه فلانی بدش نیاید؟ خوب چرا فلانی بدش نیاید؟ چون زشت است!! برای این و آن زندگی كردن پوچی است. به قول جامی:
از پی ردّ و قبول عامه خود را خر مكن
زان كه نبود كار عامی جز خری یا خرخری
گاو را باور كنـــد بهر خدایــی عامیان
نــوح را بـــاور نــدارد از پــی پیغمبــری
آری همین است، ملّتی كه ایمان را نشناخت و به دنبال راه ایمان نرفت و در نتیجه به دنبال خدا نبود كه خدا چه می گوید، پوچ می شود، همه زندگی اش ادای زندگی می شود، و این زندگی دیگر زندگی نیست، چون با باطن زندگی زمینی بی ارتباط است ولی اگر توانست با عالم غیب و سنّت های معنوی عالم مرتبط شود، وارد یك فرهنگ معنوی شده است. در این حالت است كه عرض می كنم؛ آری قدرت تشخیص هدف از فرهنگ به واقع معنوی زدودنی نیست. همچنان كه امید رهایی از پوچی و توان مبارزه با آن نیز فقط در فرهنگ معنوی ممكن است. به همین دلیل حسین(ع) راه عجیبی به ما نشان داد، آیا از خود نمی پرسید كه چرا امام حسین(ع) جنگ را اول شروع نمی كند؟ چرا تیر اوّل را نمی اندازد؟ تمام تلاش حضرت این است كه روح معنوی در این صحنه دمیده شود، شما می دانید كه حضرت در روز عاشورا چندین سخنرانی داشتند. در حالی كه سوار شتر می شدند و عمامه بر سر داشتند، و عرض شد كه این گونه كارها در نزد عرب یعنی این كه ما جنگی نداریم. ما آمده ایم انسان را نجات دهیم. حضرت صحبت های عجیبی داشتند. اصرار داشتند كه مردم بفهمند كه دارند گمراهی خودشان را ادامه می دهند، و از این طریق راه ورود حقایق غیبی را برای خود و یارانشان هرچه بیشترگشودند تا كربلا نمایش كامل ایمان باشد.
با كربلا می شود طوری دیگر زندگی كرد، به صحنه كربلا خوب دقت كنید، منحرف ترین انسان ها در مقابل حضرت ایستاده اند، حضرت نه آن ها را تصدیق می نمودند و نه به اصطلاح قهر می نمودند، بلكه صبر می كردند. راوی می گوید كه در روز عاشورا دشمنان خیلی شلوغ می كردند تا حضرت نتواند حرف خود را بزند اما امام حسین (ع) اینقدر صبر كردند كه بین خود آن ها دعوا شد و خودشان شروع كردند به آرام نمودن لشكر، پس از آن، حضرت شروع كردند به صحبت كردن امام فرمودند: چرا می خواهید مرا بكشید؟ آیا مالی از شما برده ام؟ كسی را از شما كشته ام؟ بعد می گوید از خودتان بپرسید مگر پیامبر نگفت من و برادرم سرور جوانان اهل بهشت هستیم؟
آیا فكر می كنید امام حسین(ع) از مرگ می ترسد كه این چنین صحبت می كند؟ نه! هرگز این طور نیست، امام حسین(ع) قبل از آن در همان برخورد اول به حرّ گفته بود، مادرت به عزایت بنشیند، آیا مرا از مرگ می ترسانی؟ امام در مكه فرمود: ما آمده ایم برویم و كشته شویم. عرض من این است كه فكر كنید چرا امام این گونه صحبت فرمودند؟
برای این كه كربلا ظرفیت پذیرش تجلی همه حقایق را در خود ایجاد نماید و نمایش كامل ایمان برای بشریّت در همه تاریخ باشد وما از طریق حسین(ع) و كربلا از مسیر حق جدا و گرفتار پوچی نشویم، لذا است كه هر كاری انجام می دهیم باید از خود بپرسیم چرا؟ اگر ما كاری بكنیم كه در آن كار عنصر ایمان نباشد و جای ارتباط با غیب در آن مشخص نگردد، فریب خواهیم خورد، آنگاه به روش معاویه ای زندگی می كنیم و حسین را می كشیم! و نمی فهمیم. پس وقتی از پوچی ترسیدیم، و وقتی پوچی را فهمیدیم و عمق فاجعه پوچ شدن را شناختیم، دست به دامان حسین(ع) می زنیم تا از این فاجعه بزرگ رها شویم. اولین پنجره نجات، از طریق واردشدن در ایمان به حقایق عالم، نترسیدن از مرگ است. آن طور كه حسین (ع) نترسید و نه آن طور كه چنگیز نترسید و این كه بدانیم قدرت تشخیص هدف از فرهنگ به واقع معنوی، زدودنی نیست.
خدایا! به حق حسین(ع) ایمانی را كه حسینu می طلبد در جان ما شعله ور بگردان.
خدایا! به حق حسین(ع) یاد خودت و یاد حسین(ع) را هرگز از قلب ما بیرون مبر.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا اباعبدالله وَعَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِكَ ﴾
﴿ عَلَیْكَ مِنّی سَلامُ اللّهِ اَبَدًا ما بَقیتُ وَ بَقِی اللَّیْلُ وَ النَّهارُ ﴾
﴿ وَلاجَعَلَهُ اللّهُ اخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِكُمْ ﴾
سلام بر حسین(ع) كه به وسعت همه انسان ها، در همه تاریخ، سخن های بزرگ را با عمل خود به صحنه آورد، تا انسان ها در هیچ شرایطی سرگردان نمانند. انسان های قدسی متعالی، همیشه حركتشان وسیع تر از آن است كه سایر انسان ها فقط با روبه رو شدن با آن حركات، مسئله برایشان روشن شود، همچون قرآن، كه اگر فقط به ظاهرش بسنده كنید به آن ظلم كرده اید. مثلاً قرآن می فرماید: «یَدُاللَّهِ فَوْقَ اَیْدیهِم»، حالا اگر كسی تصورش این باشد كه خدا یك دست دارد كه آن دست بالاتر از بقیه دست ها است، این تصور، ظلم به قرآن است. در مورد ائمه معصومh هم، همین طور است، حركاتشان دارای باطن است. خداوند به ما دستور داده است كه باید در قرآن تدبّر كنید، تدبّر یعنی این كه در ورای این ظاهر، باطنی وجود دارد كه باید به آن باطن نظر كنید، در مورد ائمه معصومینh هم اگر فقط به ظاهر حركات و رفتار و گفتار آن ها بسنده كنیم، ظلم بزرگی نسبت به آن ها است.
بر همین اساس دو نكته را عرض می كنم، اول این كه وسعت و عمق بعضی از حركات معصومینh در طول زمان آشكار می شود. خود ائمه این را می دانند كه دارند برای همه بشریّت كار می كنند نه فقط برای مردم همان زمان. یعنی خود را در وسعت بشریّت به صحنه می آورند، و انسان ها باید حركات امام را در حد زمان خودشان بیابند و از آن بهره گیرند و ائمه هم به همین امید، حركاتشان را در زمان خاصی شروع می كنند ولی برای همه تاریخ.
شما می دانید كه بعضی ها پس از گذشت سال ها از مرگ یا شهادتشان تازه متولّد می شوند. «ای بسا عالِم كه بعد از مرگ زاد» و حسین(ع) می داند كه در آینده های بسیار دور، مردم به شدت به مشكل می افتند و لذا كربلا را در سال 61 هجری شروع می كند ولی بلوغ كربلا در آن آینده های بعد از كربلا است در رفع مشكلات بزرگ. نمونه كوچكی از آن را شما در طول انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی دیدید، از نظر دشمن، روی این جنگ همه فكری شده بود، جز این كه فكر كنند كه ما پیروز می شویم! آن ها نقشه این كه چگونه شكست را به ما تحمیل كنند، در دستگاه های مختلف كشیده بودند، خانم تاچر یك نظر داشت، ژیسكاردستن رئیس جمهور فرانسه یك نظر داشت، رئیس جمهور آمریكا - كه در آن زمان كارتر بود- نظر دیگری داشت، همه بحث ها بر سر این بود كه چگونه شكست را به ایران تحمیل كنند و نظام ایران را تغییر دهند! ولی آنچه كه این ها نمی فهمیدند این بود كه یك حسینی، در سال 61 هجری قمری پایه یك فكر و فرهنگی را بنا نهاد كه بر خلاف تمام نقشه های این ها، ایران را پیروز می كند. حسین (ع) ماورای قرن بیستم، برای ملت هایی كه حسینی اند، حرف دارد و جهت نجات را می نمایاند. لذا به این نكته باید دقت كرد كه نهضت حسینی، نهضتی است فوق سال 61 هجری.
نكته دوم این كه حركات ائمهh علاوه بر این كه برای همه زمان هاست، به فرموده خودشان آن حركات، باطن دارد و باطنش هم باطن دارد. مگر می شود حركات ائمهh را بدون تحلیل و تعمّق دید و از آن ها گذشت؟ آیا این ظلم به امام معصوم(ع) نیست؟ همان طور كه تدبّر نكردن در آیات قرآن، ظلم به قرآن است، همان گونه تدبّر و تحلیل نكردن حركات معصومینh، ظلم به معصومین است. پس بدانید كه امام(ع) برای همه زمان هاست و بسیاری از حركات شان در زمان های آینده جلوه گر و روشن خواهد شد و امام این را می داند و بر همین اساس حركت می كند، و اگر حركات و گفتار ائمهh بدون تحلیل و تفسیر ماند در زمان گذشته متوقف می شود. و تأكید من این است كه عزیزان به جدّ روی این قسمت دقت بیشتری كنند، یعنی نمی شود همین طور یك كلمه و جمله ای یا حركتی از امام ببینیم و بگوییم، «همین است» نه آقا باید بگوییم «چرا؟». تلاش كنیم تا فلسفه حركت، رفتار و گفتار امام رابفهمیم شما وقتی آیه شریفه «یَدُاللَّهِ فَوْقَ اَیْدیهِم» - دست خدا فوق دست هاست- را می خوانید با آیه «لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَیءٍ» - خدا شبیه چیزی نیست- تفسیر می كنید كه منظور از «دست » در آیه اول، این«دستِ» عادی نیست. در مورد امام معصوم(ع) نیز چنین است. امام، قرآنِ مجسّم است، باید حوصله داشت و جملات و حركات امام را تك تك تحلیل نمود.
به تعبیر اساتید بزرگ «كربلای بی تحلیل، اصلاً كربلا نیست» و یا به عبارتی كربلایی كه در آن نگردیم و به باطن سخنان و حركات امام نرسیم، این كربلا نیست، و به اعتبار همین دو نكته است كه بحمدللّه همه شیعیان برای حضرت اباعبدالله(ع) یك ارزش فوق العاده قائل هستند. و با زبان دل می گویند ای حسین(ع) تو آمده ای در این نیم روز عاشورا چه چیزی را به ما نشان دهی؟ باطن قضیه چیست؟ من و شما باید تلاش كنیم و بگردیم آن باطن نهضت را پیدا كنیم، آنچه می دانیم این است كه حقیقتی در باطن این حركات هست.
این جمله را شما زیاد شنیده اید كه پیامبرf در مورد امام حسین(ع) می فرمایند: «اِنَّ اللهَ تَعالی شاءَ اَنْ یَراكَ قَتیلاً»[112] (ای حسین! خدا می خواهد كه تو را كشته ببیند) این جمله را یك انسان معصوم می فرماید و امام حسین(ع) هم زوایای این جمله را به خوبی می فهمد، اگر ما روی این جمله تحلیل نگذاریم، درست به آنچه كه ضد خواسته امام حسینu است می رسیم و می گوییم كه خوب، پس خود خدا خواسته است تا حسین(ع) را كشته ببیند و او هم دارد می رود تا كشته شود و خودش را در معركه جنگ می اندازد تا شمر سر از بدنش جدا كند، پس در نتیجه اتفاقی نیفتاد، و ما وظیفه ای نداریم! اما یك موقع است كه روی این جمله تحلیل می گذاریم و آن را به كمك بقیه معارف دین تفسیر می كنیم. مگر خدا نمی خواهد ما بنده او باشیم و ما را بنده ببیند؟ پس خدا دوست دارد ما بندگی كنیم، دوست دارد تا با اختیار و انتخاب خودمان بندگی را به اوج برسانیم، حالا مگر شهادت اوج بندگی نیست پس ای خدا، من كه می خواهم تمام وجودم را در اختیار تو بگذارم، بدن و اسم و رسم و خانواده ام را هم می خواهم در اختیار تو بگذارم. حالا پیامبرf می فرماید: كه ای حسین(ع) خدا می خواهد تو را كشته ببیند، این همان معنی بزرگی است كه خدا از ما می خواهد. حالا امام حسین (ع)، امام بنده ها است یعنی امامِ بندگی بنده هاست و عالی ترین نحوه بندگی، شهادت است، چون تا وقتی كه كسی شهید نشود، صداقتش در صحنه نمی آید. كی صداقت من و شما روشن می شود؟ آن موقعی كه بین مرگ و حیات مانده باشیم و در راه خدا مرگ را انتخاب كنیم، این ثابت كردن صداقت است. پس حسین(ع) این نكته را خوب متوجّه می شود كه خدا می خواهد بهترین نحوه بندگی را كه شهادت است از حسین ببیند. حالا آیا حسین(ع) تلاش می كند تا به بهترین نحوه وظیفه اش را انجام دهد !یا این كه خیر، یك اراده جبری است كه خدا می خواهد امام حسین(ع) كشته شود و تلاش برای كشته نشدن هم فایده ای ندارد!
ملاحظه كردید كه اگر روی یك روایت تأمّل نكنیم و تحلیل درستی نداشته باشیم واقعاً مخدّر است و اگر درست دقت كنیم چقدر نور در آن خواهیم دید و ما از طریق حسین (ع) یاد گرفتیم كه اگر بخواهیم شهادت حقیقی داشته باشیم، یك الگوی كامل به نام امام حسین(ع) داریم.
هیچ كس نیست كه در برخی از قسمت های زندگانیش به این نتیجه نرسد كه باید برای نجات خود و جامعه اش شهید شود. این موضوع فقط مخصوص مسلمان ها نیست، ماركسیست ها هم می گویند گاهی باید برای وطن فدا شد. البته با فكر ماركسیستی شهید شدن، نتیجه اش هم به همان اندازه است، یعنی فدای چیزی می شوند كه پس از مدتی از بین می رود. گورباچفی آمد، پروستوریكا را مطرح كرد، نتیجه اش چه شد؟ حضور این همه مردم برای ماركسیسم لنینسیم در نهضت بلشویك ها در سال 1917 چه نتیجه ای در بر داشت؟ ولی نگاهی به مفاهیم دینی خودمان بیندازیم. در زیارت وارث می خوانیم كه ای حسین(ع) تو نتیجه همة پیامبران از آدم تا خاتمf می باشی، یعنی این مسیر ماندنی است. ولی در ماركسیسم چنین سیری نداریم. پس امام شهدا به ما یاد می دهد آن وقتی كه باید شهید شوید، ماركسیستی شهید نشوید كه نتیجه اش پوچی است. «البته نكات ذكر شده به عنوان مثال بود.»
هدف این بود كه بفهمیم اگر بدون باطن و عمق از جملات ائمه بگذریم، این خطرناك خواهد بود، پس این روایت می گوید كه حسین(ع) امام شهادت است و اگر شهادتی در جهت شهادت حضرت ابا عبدالله(ع) نباشد، شهادت نیست و این كه خدا می فرماید من می خواهم حسین را شهید ببینم یعنی این كه همه بشریّت نیاز دارند كه در بعضی از قسمت های زندگی شان كار بزرگی به نام شهادت انجام دهند و حسین (ع) باید امامشان باشد.
این مقدمات برای این بود كه بفهمیم شهادت اباعبدالله(ع) چه نوع شهادتی است و برای درست فهمیدن آن، نیاز به تحلیل داریم. زحمت دارد تا این نوع شهادت را بفهمیم، از خدا باید كمك خواست.
شهادت حضرت با سایر شهادت ها خیلی تفاوت دارد، همان طور كه نماز من و شما با نماز معصومینh بسیار تفاوت دارد. حال باید برای رسیدن به آن نماز، تلاش كنیم یا رهایش سازیم؟ باید تلاش كنیم، یعنی نه خودخواه باشیم نه مأیوس، تلاش كنیم تا به آن مقام نزدیك شویم. غیر ممكن است من و شما شهادت حضرت اباعبدالله(ع) را بفهمیم، همان طور كه غیرممكن است نماز پیغمبر و ائمهh را بفهمیم، اما آیا به آن نزدیك هم نشویم؟ این جلسات را برای همین می گذارند، خودشان كمك كرده اند و به ما دستور داده اند كه تلاش كنید بفهمید و ما هم به همین امید تلاش می كنیم، چراكه می دانیم:
گوهری در میان این سنگ اســت
یوسفی در میان این چاه است
پس این كوه قرص خورشید است
زیـر این ابر زهره و ماه اسـت
كم كم این ابرها كنار می رود و كمی از ماه را خواهیم دید، این بهتر از این است كه اصلاً چشمان خود را ببندیم و یك عزاداری بدون سیر در جهت نزدیكی به مقام امام حسین(ع) داشته باشیم.
چنگیز و معاویه هر دو خون ریز هستند ولی چنگیز شمشیرش را از رو بسته و از غلاف در آورده است، همه هم این را می بینند و می دانند. بنابراین نه مردم مشكل دارند كه چنگیز را خون ریز ببینند و نه چنگیز امید دارد كه خیلی باقی بماند، چون كه می داند یك چنگیزی، چنگیزتر از خودش پیدا می شود و او را می كُشد، بنابراین دائم شمشیرش را بُرّان و آماده نگه می دارد تا شاید كسی بر او نشورد. معاویه هم خون ریز است ولی شمشیرش را زیر الفاظ خاصی پنهان كرده است. معاویه در غلاف الفاظِ مقدّس، شمشیری برنده تر از شمشیر چنگیز پنهان كرده است. بنابراین می بینید یاران امیرالمؤمنین(ع) همچون میثم تمّار، رشید حجری و حجربن عدی را می كشد ولی فرهنگ عمومی جامعه - به غیر از شیعه- نه تنها مخالفت نمی كند بلكه می گوید چون اینان با امیرالمؤمنین یعنی معاویه مخالفت كرده اند كافر هستند و باید كشته شوند. پس شمشیر معاویه بدتر و خون ریزتر است ولی خطری كه برای چنگیز وجود دارد برای معاویه وجود ندارد. یعنی اگر چنگیزی به معاویه حمله كند معاویه او را از پای در می آورد. چراكه معاویه هم حیله گر است هم شمشیرزن، و دشمن را از پای در می آورد. اگر كسی بخواهد معاویه را نقد كند كه تو دروغ می گویی و ستم كار هستی، معاویه واژه های قرآن و جملات پیامبرf را به كار می برد. معاویه می خواست با كارهایی كه می كند تا ابد بماند، ولی چنگیز می دانست تا ابد نمی ماند چون شمشیر بُرّان تری را بالاخره پیش بینی می كرد. ولی معاویه آمد حسّ چنگیزی خود را پشت واژه های مقدّس دینی پنهان كرد تا به زعم خود برای همیشه بماند، مثل ماندن انبیاء.
می دانید كه واژه های مقدّس دینی همیشه می مانند، یعنی از زمان حضرت آدم(ع) تا كنون «راست گفتن» چون حق است می ماند، «عبادت خدا» چون حق است می ماند و معاویه نیز از این راه وارد شد تا بماند، خودش را ورای واژه های مقدّس پنهان كرد. حالا ببینید اوضاع چقدر سخت است و مردم بیچاره چه جایی گیر افتاده اند، از یك طرف می بینند حرف هایی كه معاویه می زند حرف های قرآن و پیامبر (ص) است و از طرفی دیگر به آن صفایی كه از طریق شنیدن كلام پیامبر (ص) می رسیدند، نمی رسند. بنابراین در چنین شرایطی جامعه اسلامی دچار دو مشكل می شود، یكی این كه نمی تواند بگوید حرف های معاویه كه همان حرف قرآن و پیامبر (ص) است دروغ است و دیگر این كه نمی تواند شور بندگی داشته باشد و در نتیجه یك بی دینی پنهان در جهان اسلام به وجود می آید.
یك آدم عادی می بیند كه گمشده اش همین حرف های خوبِ دینی است ولی احساس می كند در فضایی كه معاویه ایجاد كرده، مطلوبش را نمی یابد و فطرتش به شعف نمی آید. این مسائل باید كاملاً روشن شود و تا فاجعه آن به مغز استخوان انسان نرسد حركت و نهضت اباعبدالله(ع) را در نمی یابد. گاهی می بینید كفر همه جامعه را فرا گرفته و در عین حال همه جا دم از ایمان می زنند! چگونه این را بفهمیم؟ خدایا، همه افراد از ایمان دم می زنند و همه واژه ها ایمانی است ولی همه میل ها به سمت كفر است! جامعه در این شرایط چه كار می كند؟ چه چیز می فهمد؟ یك مرتبه شما می بینید كه یك جامعه دارد در كفر می سوزد ولی متوجّه نیست كه كافر است. شما مطمئن باشید؛ معاویه و یزید از اول حرف كفرآلود نزدند بلكه حرف از ایمان زدند و قرآن می خواندند! آن ها مقداری از قرآن را هم حفظ اند، ولی جهت جامعه و نظام ارزشیِ آن را كفرگرا كردند، و تصمیم گیری در چنین شرایطی بسیار مشكل است. حال چه شد كه یزید رسوا شد؟ قضیه چیز دیگری است، اگر حسین(ع) در صحنه نیامده بود، یزید همان معاویه بود و معاویه همان چهره ای بود كه در لفّافه واژه های مقدّس، خوی چنگیزیش پنهان شده بود. یزید هم در ابتدا همین گونه بود، ولی نهضت اباعبدالله(ع) چهره اش را رسوا ساخت. این شعر مشهور یزید را كه در تاریخ ثبت گشت به یاد آورید، وقتی سر مقدّس اباعبدالله(ع) را در تشت نزد او آوردند گفت:
لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْك فَلا
خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْی نَزَلَ
یعنی؛ بنی هاشم (پیامبرf و خانواده اش) با مُلك و حاكمیّت بازی می كردند - این ها دنبال حكومت بودند- وحی و خبری از طرف خدا در كار نبود. اما یزید این حرف را ابتدای كار نگفت، آخر كار كه ظاهراً پیروز شد و فكر كرد ریشه اسلام را زده است این چنین گفت. معاویه در ابتدای امر می گفت كه حسین(ع) می خواهد اسلام را از بین ببرد. جمله عمر بن سعد هم به هنگام حمله به امام حسین(ع) و لشكریانش این است كه: «ای لشكر خدا حمله كنید»، خوب روی این ها فكر و تعمق كنید، فهم عمق شهادت حضرت اباعبدالله(ع) هنگامی است كه ما شرایط را خوب بفهمیم و آنگاه است كه تا قیامت بركت حسین(ع) و نهضت اباعبدالله(ع) روشن می شود. شرایطی كه واژه ها دینی است ولی جهت همه كارها به سوی كفر است و جامعه هیچ بهره ای از دین نمی برد، شرایطی است كه باید روح قدسی قیام كند و آن را بر هم زند، وگرنه چیزی نمی گذرد كه واژه های دینی نیز به واژه های كفر تبدیل می شود. حال با این مقدمات به این عبارت توجه كنید:
نظامی كه زندگی و عمر مردم را می مكد و مردم را با تحلیل های اموی به بیگانگی از خود می كشاند و بازی می دهد، حتماً ژستی فرهنگی خواهد گرفت و مسلّم نمی تواند به سقوط خود نظر افكند و ژست های فرهنگی و تحلیل های واهی اش حجاب توجه آن به سقوطش می شود و ادامه این عمر مكیدن ها، در جایی كه گزینش ها دینی است با واژه های دینی و تحلیل های به ظاهر ایمانی صورت می گیرد و لذا شناخت پوچی این تحلیل ها و ژست های فرهنگی بسیار مشكل است، مگر كسـانی كه به فلسفـه بودن خود - یعنی بندگی خدا- بتوانند عمیقاً بیندیشند و اندیشه جامعه را به مسئله اصلی شان كه همان بندگی خداست معطوف دارند و نهضت كربلا توان ارائه چنین اندیشه ای را در واویلای خشكی تفكر دارد و در نتیجه می تواند عامل سقوط چنین حیله های فرهنگی بشود.
اموی ها در چهره معاویه ظاهر شدند نه در چهره چنگیز، اگر یزید را چنگیز ببینیم، فریب خورده ایم! بلكه این حسین بود كه از چهره چنگیزی یزید پرده برداشت، من و شما الان به نور حسینی می بینیم كه اموی ها از چنگیز، چنگیزتر هستند. اگر فردا كسی خواست به شكل اموی ها به صحنه جامعه و حكومت بیاید، فكر می كنید باید روش او چنگیز باشد، خیر، این طور نیست به شكل معاویه می آید و چنگیز بودن خود را پنهان می كند، و این جاست كه اگر حسین(ع) را نشناختی، نمی دانی چگونه با این معاویه درگیر شوی. همیشه چنگیزانِ عاقل، معاویه اند و در طول تاریخ چنگیزیان عاقل وجود داشته اند. چنگیزیان بدبخت، همچون چنگیزخان مغول، جاهل ترین آدم های روی زمین هستند. «برشت» نویسنده آلمانی می گوید: اگر كوسه ماهی ها آدم بودند، هر چه ماهی ریز در دریاست نمی خورند تا منبع غذایی دریا از بین برود، بلكه به ماهی های ریز غذا می دادند، تا بزرگ شوند و بعد با خوردن یكی از آن ها سیر می شدند و همیشه هم غذا داشتند. در چهره كوسه ماهی های حیله گر، خونخواری را دیدن كار مشكلی است و روش معاویه به همین شكل بود.
اگر امروز می خواهید امام حسین(ع) ما را نجات دهد باید او را درست ببینید، غم امام حسین(ع) و نهضت او خیلی مهم بوده است، چراكه دشمن او خیلی پیچیده بوده. امویان؛ به خصوص معاویه، ژست فرهنگی می گیرند، هر چند كه بعداً مجبور می شوند شمشیر بكشند، مهم این است كه ما بدانیم این ها چگونه عمل كردند. امویان در مقابل دین الهی كه آمده است تا عمر مردم را اصلاح كند، با ژست فرهنگی، عمر مردم را نابود می كنند. اما این ها متوجّه نیستند كه خدا راه سقوط شان را در سنّت امام حسین(ع) قرارداده است. معاویه همه فكری می كرد مگر این كه نابود شود! چون در ظاهر، كارش همچون كار پیغمبرf بود، آیا پیامبرf بعد از گذشت 1400 سال نابود شده است؟ مسلماً خیر، معاویه بیچاره حساب می كرد من كه حركاتم همچون پیامبرf است، پس من هم مثل پیامبرf می مانم، اما نفهمید كه یك حسین(ع) پیدا می شود كه نمی گذارد معاویه این فریب بزرگ تاریخ را برای خودش حفظ كند.
تحلیل معاویه برای نابود نشدن از جهتی درست به نظر می رسید وبرنامه ای را هم كه طراحی كرده بود بر همین اساس بود، یزید هم می خواست همان كار را بكند، اما حسین(ع) نگذاشت. معاویه به سفارش مشاور رومی اش «ابن منصور سرجون» به یزید وصیت می كند مبادا حسین را بكشی، اگر می خواهی بقیه مخالفان را بكشی اشكالی ندارد، مواظب باش حسین را نكشی. حالا بعضی ها فكر می كنند كه یزید به علت نادانی از وصیت پدر سرپیچی كرد! خیر اینطور نبود، حسین(ع) كاری كرد كه یزید مجبور شد آن چه در خود دارد نشان دهد. مجدداً عرضم را تكرار می كنم كه معاویه فكر كرد كه چون جملات و حركات پیامبرf را در ظاهر به مردم نشان می دهد پس همچون پیامبرf ماندنی است و خود و خاندانش تا قیامت باقی خواهند ماند، ولی چیزی كه فكرش را نمی كرد، وجود مبارك حسین(ع) بود، فرهنگ حسین(ع) و به یك معنا فرهنگ اهل بیت پیامبرh فرهنگی بود كه توان رسوایی و سقوط معاویه را دارد. قبلاً بیان كردیم با بودن معاویه یأس تمام جهان اسلام را فراگرفت به طوری كه در جریان حركت امام به سمت كربلا بعضی از صحابه پیامبرf به اباعبدالله(ع) گفتند كه نرو، شهید می شوی؟ و منظورشان این بود كه حركت امام فایده ای ندارد، حتی محمدبن حنفیه برادر امام حسین(ع) هم، صحبت اش همین بود. معاویه كاری كرده بود كه تصور تمام بشر آن زمان این بود كه دیگر هیچ مبارزه ای فایده ندارد، یأس از نجات، در فرهنگ معاویه ای روح همه را فرا می گیرد. ظلم بزرگی به حسین (ع) است كه ما نفهمیم حضرت چه كار بزرگی برای بشریّت انجام دادند، در نظر داشته باشید معاویه ای كه روی پایه های بقایش به شدت حساب می كرد و اگر مانده بود چه ها كه نمی كرد، بدانید كه اگر حسین(ع) نبود، او ماندنی بود!
آری معاویه با روش خاصی كه در پیش گرفته مسلّم نمی تواند به سقوط خود نظر افكند و ژست های فرهنگی و تحلیل های واهی اش، حجاب توجه به سقوطش می شود. شما به این موضوع دقت كنید كه دشمن وقتی می خواهد جوان های جامعه ما را نابود كند و یا به عبارتی عمرشان را بمكد، حیات معنوی شان را می گیرد در هر جامعه ای با واژه های مورد پذیرش همان جامعه این كار را انجام می دهند. به عنوان مثال، اگر فرهنگ جامعه ای فرهنگ ملی باشد، واژه های ملی را به كار می برند و اگر فرهنگ دینی باشد با واژه های دینی و تحلیل های به ظاهر ایمانی به صحنه می آیند. لذا شناخت پوچی این تحلیل ها و ژست های فرهنگی بسیار مشكل است.
ای حسین(ع) چرا حجّ را ترك كردی؟! مگر حجّ بی خود است؟! خیلی برای بشر سخت است، فرزدق می گوید: دیدم عجب! حالا كه همه به سرعت در حال حركت به سوی بیت الله الحرام هستند، یك كاروان از مكّه به بیرون می رود، سریع دویدم كه به آنها بگویم كه این كار حرام است، دیدم از نظر ظاهر پسر پیغمبرf است، ترك حجِّ واجب یعنی حج تمتع در آن شرایط حرام است مگر آن كه نیّت عمره مفرده كرده باشند، حالا چگونه باید به مردم فهماند حجّی كه ظاهرش حجّ باشد و باطنش معاویه، حجّ پیغمبری نیست! و كاری مهم تر از حجّ باید انجام داد. یك انحرافی شكل گرفته است كه فهم آن مشكل است و خون بشریّت را می مكد و فرهنگ بشریّت را نابود می كند حال چه كسی است كه می تواند بفهمد این خطر چقدر بزرگ است و همه این حرف های به ظاهر دینی در فرهنگ معاویه ای دروغ است؟ چه كسی می تواند بفهمد قرآنی كه معاویه می خواند و تفسیر می كند آن نیست كه مقصد و مقصود خداوند است و قرآنی كه حسین (ع) تفسیر می كند همان چیزی است كه در قرآن است، و قرآن برای آن نازل شده. به عنوان مثال اگر كسی به شما حرف حقی بزند كه مقصودش باطل باشد، چقدر جرأت دارید به او اعتراض كنید؟ با وجود این كه شیعه هم هستیم، گاهی سؤال می شود كه چرا مردم جرأت نمی كنند جلوی این انحراف ها بایستند؟ چون ظاهرش مذهبی است و تشخیص این انحراف خیلی مشكل است، فقط یك نفر می تواند این انحراف را تشخیص دهد و آن كسی است كه ماوراء این حرف ها، از مقصد اصلی بشر كه بندگی خداست، غافل نشود. اگر كسی بندگی را بشناسد، می فهمد كه در زیر این واژه های به ظاهر مقدّس، چه انحراف بزرگی خوابیده است. اگر بنده، در جلسه ای خیلی صحبت كنم و حدیث و آیه بخوانم و شما وقتی از جلسه بیرون رفتید، حبّ دنیا در شما شدّت یافت، بدانید تمام حرف و حدیث من، همانی است كه معاویه گفته است. ولی اگر برعكس، دیدید كه عشق به قیامت و مناجات با پروردگار در شما شدّت یافت، بدانید كه آیات در جهت خودش است. پس چگونه می توان معاویه را شناخت؟ با مدّ نظر داشتن بندگی خدا در رابطه با خود و با در نظرگرفتن خدمت به خلق و دل سوزی برای خلق كه حضرت در خطابه خود در سرزمین منا شدیداً نسبت به این دو مسئله به علمای دین در زمان حاكمیّت معاویه انتقاد می فرماید. یعنی این كه عالِم دینی شدن و نسبت به این دو مسئله پا فشاری ننمودن سایه معاویه را به رسمیّت شناختن است.
بنابراین شناخت پوچی تحلیل های فرهنگ معاویه ای بسیار مشكل است، مگر برای كسانی كه به فلسفه بودن خود - یعنی بندگی خدا- بتوانند بیندیشند و اندیشه جامعه را به مسئله اصلی شان كه همان بندگی خدا است معطوف دارند. نهضت كربلا توان ارائه چنین اندیشه ای را در واویلای خشكی تفكر دارد. و نهضت كربلا بر اساس چنین فرهنگی توانست با همه آن جوّسازی ها اسلام را نجات دهد، یعنی در واویلای شعارهای اسلامی معاویه، عمق فاجعه را شناخت، و توانست این خطر را كه جوان های جامعه اسلامی در حال نابودی هستند، بشناسد و با برنامه ریزی صحیح، جهان اسلام را نجات بخشد. آیا از خود نمی پرسید انجمن حجّتیّه ای ها كه می گویند: اسلام، سعودی هم می گوید: اسلام، امام خمینی(رحمه الله علیه) هم كه می گوید: اسلام، پس چرا انجمن حجّتیّه و سعودی این همه به آمریكا گرایش دارند ولی امام خمینی(رحمه الله علیه) این همه با آمریكا دشمنی دارد. انجمن حجّتیّه در ظاهر اهل طاعت و عبادت است، قرآن و مفاتیح هم می خواند ولی وقتی حضرت امام(رحمه الله علیه) با پیروزی انقلاب سر كار آمدند این ها با طاغوت بیشتر نزدیكی داشتندتا با امام خمینی(رحمه الله علیه). اكثر كسانی كه نیروهای مذهبی مبارز را در زمان شاه، لو می دادند از اعضای انجمن حجّتیّه بودند، خوب این ها هم می گفتند اسلام و دم از مذهب می زدند. چه كسی می تواند تفاوت این دو اسلام را بفهمد.
ای یزید! تو كه می گویی اسلام، ای معاویه، تو هم كه می گویی اسلام، این امام (ع) هم كه می گوید اسلام پس چرا شما با این حسینی كه می گوید اسلام، بیشتر دشمنی می ورزید تا با ابن منصور سرجون كه گرایشش به كفر و فساد بیشتر است تا اسلام؟ شما از این نكته بفهمید كه جوان شما با حسین(ع) نجات پیدا می كند. حسین (ع) می گوید: اسلام و درست می گوید. ولی معاویه می گوید اسلام و دروغ می گوید، چراكه اسلام معاویه، گرایش به بندگی خدا ندارد. اگر دیدید فضای جامعه، فضای بندگی شد، بدانید كه اسلام بر سر كار است، ولی اگر دیدید كه مثلاً فلان اداره در كشور جمهوری اسلامی همه تجمّلات را به كار می برد و ارزش را به اهل تجمّل می دهد، فریب نخورید و نگویید كه چون این تجمّلات در جمهوری اسلامی واقع است، پس این ها بر اساس اسلام است، خیر این ضدّ اسلام است، این معاویه است. شما ترسی از گفتن حق نداشته باشید، حسین(ع) چون نترسید و حق گفت، اسلام ماند. حسین(ع) نترسید و واقعیت را بیان كرد و نگفت چون معاویه واژه های اسلامی را به كار می برد پس اسلام است. پسر عمر گفت: ای حسین نرو، كشته می شوی پسر عمر یك مقدّس احمق است، به تعبیر امام خمینی (رحمه الله علیه) ما بیشترین ضربه را از مقدّسان احمق خورده ایم، شما نترسید و حسینی باشید تا بتوانید در مقابل معاویه و یزید بایستید.
جوّ زمان معاویه را قبلاً ترسیم نمودیم، در این جوّ همه واژه های اسلامی به كار می رود، معاویه تلاش می كرد تا بگوید من اسلام هستم و چون من فرد بسیار خوبی نیستم، پس اسلام هم چیز مهمی نیست و در نتیجه بگوید اموی ها از هاشمی ها مهم تر هستند و حسین(ع) این فكر معاویه ای را آشكار ساخت. معاویه را بشناسید تا بدانید كه معاویه های نظام اسلامی می خواهند انقلاب را از شما بگیرند، شما حسین گونه انتقاد كنید و بگویید كه این واژه ها درست است ولی شما دروغ می گویید، شما خون مردم را می مكید و جوان های ما را به پوچی و سردرگمی می برید، اسمش اسلام است ولی رسمش اسلام نیست، باید به روش حسینی با این انحراف ها برخورد كرد تا اسلام و انقلاب بماند.
معاویه و یزید كه به ظاهر دم از اسلام می زنند، مجبور هستند دشمن اصلی حسین (ع) شوند كه از عمق دل بیشترین ارج و احترام را به همان واژه هایی می گذارد كه معاویه و یزید از آن دم می زنند، آن ها فقط الفاظ اسلامی را سر زبان دارند و لذا رسوا می شوند. بحث و گفتگوی آن ها در جلسات خصوصی شان بر سر سیاست بازی است و این كه چگونه رقیب خود را از صحنه خارج كنند ولی در فرهنگ حسین(ع) همواره گفتگو بر سر تقوا و راه و رسم عبودیت است و این كه چگونه حكم خدا بر جامعه حاكم باشد.
به حسین(ع) قسم؛ اگر جوانان حزب الهی ناب، انقلابی بمانند و خسته نشوند و به حسین(ع) اقتدا كنند، تمام این مشكلاتی كه شما فكر می كنید دیگر نمی شود كاری كرد و شما را مأیوس می كند همه حل خواهد شد. شما معاویه و یزید را ببینید كه در چه دو راهی گرفتار شده اند، اگر به حسین(ع) احترام بگذارند كه باید خودشان نباشند و او حاكم باشد و اگر او را بكشند، معلوم می شود عبودیت خدا و معنویت برایشان مهم نیست، و دیدید كه همین گونه شد. بعد از واقعه كربلا جهان اسلام بیدار شد، حسین(ع) نشان داد كه معاویه و یزید هر چند نمی خواهند معلوم شوند ولی همان چنگیزند و این بزرگترین خدمت بود برای اینكه اسلام بماند، چراكه اسلام در دهان یزید و معاویه واژه هایش می ماند ولی ماندنی نبود، چون دوست داشتنی نبود، و حسین(ع) كاری كرد كه اسلام دوست داشتنی باشد و اسلام نیز ماند.
سلام خدا بر حسین (ع) و اصحاب او كه گفتمان نظام ارزشی اسلام را به اسلام برگرداندند.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا اباعبدالله وَعَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِكَ ﴾
﴿ عَلَیْكَ مِنّی سَلامُ اللّهِ اَبَدًا ما بَقیتُ وَ بَقِی اللَّیْلُ وَ النَّهارُ ﴾
﴿ وَلاجَعَلَهُ اللّهُ اخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِكُمْ ﴾
سلام بر حسین(ع) معنی دلدادگی و شعور، معنی شجاعت، حكمت و دلسوزی و معنی هدایت گری صحیح.
در سلسله بحث هایی كه در رابطه با كربلا و نهضت اباعبدالله(ع) مطرح نمودیم، بهتر دیدیم كه در دریای بیكران حكمت حسینی روی این نكته تأكید شود كه حسین(ع) بنا دارد تا پوچ بودن حیاتی را كه دشمنان پیامبران می خواهند همواره به بشر تحمیل كنند با یك جهش و شور و شیدایی بسیار قدرتمندی از بین ببرد.
كربلا دارای ابعاد بی نهایتی است و اگر بدون تحلیل از كربلا بگذریم به آن جفا كرده ایم، و از سیر به آن ابعاد محروم شده ایم، كربلا یك چیز ساده ای نیست كه فقط نگاهش كنیم و رد شویم، كربلا پیام یك انسان قدسی معصوم است كه نگاهش همه تاریخ آینده را در بر گرفته است، و با همین نگاه و بینش است كه به صحنه حیات بشری یك پیام بزرگ داده است، و این پیام، پیامی نیست كه در زمان خودش یا در ظاهرش متوقف شود، خود ائمهh تأكید دارند كه ما حركات و سكنات آن ها را در طول تاریخ دائم تفسیر كنیم و یكی از این پیام ها كه می توان از امامان معصوم گرفت، راه نجات از پوچی ها است و بر همین اساس است كه باید عزیزان نگران این نكته باشند كه خدای ناكرده یك پوچی خطرناك، یك پوچی معاویه ای و نه چنگیزی به سراغ زندگی تان بیاید و متوجّه نباشید كه دارید همچون شمع آب می شوید و هیچ می شوید، این كه بزرگان ما می گویند: «انتخاب حسینu، زندگی فوق زنده ماندن بود» نكته ای است كه باید در سرتاسر نهضت آن حضرت مدّ نظر داشت.
حسین(ع) امام بشریّت است، اگر عمق مسأله روشن شود ما باید دلواپس پوچ شدن خودمان باشیم و آن هم پوچ شدن معاویه ای. پوچ شدن چنگیزی محسوس است و راحت سر آدم را می برد و آدمی می میرد و در حدّ توانش هم با او مقابله می كند. آری هیچ كس دلش نمی خواهد بیهوده بمیرد، ولی یك نوع مردنی است كه آدمی به راحتی نمی فهمد كه دارد می میرد و حسین(ع) می خواهد ما را از این گونه مردن كه بشر معمولی قدرت تشخیص آن را ندارد، نجات بخشد. مردنی كه اگر بیدار نباشیم تمام زندگی مان را می گیرد. مگر پیامبران آمدند چه كار كنند؟ مگر نیامدند كاری كنند كه ما بی حاصل از این دنیا نرویم و در همین راستا پیامبر (ص) فرمودند: «حُسَیْنٌ مِنّی وَ اَنَا مِنْ حُسَیْن ». یعنی؛ سنّت پیامبرf برای رساندن بشر به آن مقصود كافی نیست، اگر حسین(ع) نباشد. به همین جهت هم حضرت فرمودند؛ دنباله دین مرا با حسین(ع) كامل كنید، و مگر ندیدید كه بعد از پیامبرf، با واژه های دین اسلام، همان كاری را كردند كه قبل از ظهور اسلام انجام می دادند.
آنچه باید روی آن حساس بود و دقت داشت این است كه پوچی شكل های مختلفی دارد و برخی از شكل های آن به قدری پنهان است كه متوجّه نیستیم كه در پوچی قرار گرفته ایم و همچنان آن را تكرار می كنیم و لفافه هایی را به كار می بریم كه پوچی را پنهان می كند. به عنوان مثال؛ یك وقت شما می گویید این كه من هر روز سر كار بروم و بیایم و فقط این كار را هر روز تكرار كنم این پوچی است! این را كه همه می فهمند، این پوچی آشكار است ولی برای این كه آن را پنهان كنند مثلاً می گویند در روزهای تعطیل فرزندان و همسران كارمندان با هم رفت و آمد كنند و آشنا شوند و شماره تلفن های همدیگر را بگیرند و گاهی هم به یكدیگر تلفن بزنند كه نفهمند پوچ اند!! فهمیدن این كه این كار پوچی است مشكل نیست و همچنین فهمیدن این كه به اصطلاح می خواهند «پوچی را پنهان نمایند» نیز مشكل نیست ولی پوچی هایی وجود دارد كه خیلی پنهان است، نمونه آن پوچی معاویه ای است كه عمر انسان ها را تماماً پوچ و پوك می كند و كسی نمی فهمد. به راستی چه كسی این پوچی را می شناسد؟ آیا در حكومت معاویه دین نیست؟ دعا نیست؟ قرآن نیست؟ و...بلی همه هست. ولی اینجاست كه می گوییم اگر غم حسین(ع) را بشناسیم می فهمیم كه غم حسین(ع) غم محمّدی (ص) است، غم پیامبرf و غم فاطمهi یك غم خاص است، غمی است كه می داند این بشر به كجا می تواند برسد ولی نه خودش متوجّه است و نه شرایط این توجه را برای خود فراهم می آورد، غم فاطمه زهراi، همان غمی است كه خداوند به پیامبرش فرمود: چرا این قدر غصه می خوری؟ نزدیك است كه تلف شوی، «لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ اَلّا یَكُونُوا مُؤمِنین»[113] این غم مقدّس، غمی است كه آدمی می بیند كه انسان چقدر می تواند متعالی بشود و نمی شود.
پیامبر خداf را در نظر بگیرید با آن همه سختی و فشار و تحمل مصائب بسیار، دین را حاكم كرد، ولایت را در غدیر مطرح كرد و جاده تعالی را هموار نمود، یك مرتبه حضرت زهراi بعد از رحلت پیامبرf با مسأله ای روبه رو شدند كه دیدند همه آن زحمات در حال هدر رفتن است، سقیفه سازان همه جاده ها را تخریب كرده و جهت را منحرف نمودند آیا نباید از این انحراف بزرگ غصه ای به عظمت غم فاطمهi داشت؟[114] غمی كه آدمی می بیند تمام امكانات به شورآمدن و متعالی شدن و از پوچی نجات پیداكردنِ بشر به هدر رفت. آیا این یك غم ساده است؟ این غم را چه كسی می فهمد؟ كسی می فهمد كه معنی پوچی و راه فرار از آن را بفهمد، و جز فاطمه زهراi و فرهنگ فاطمی كسی این غم را نمی فهمد، اینجاست كه شما می بینید از این غم نمی توان به سادگی گذشت، این غم از نوع غمی نیست كه كسی در مقابل قتل عام چنگیز می خورد، در مقابل قتل عام چنگیز فقط بدن ها تكه تكه می شود ولی در مقابل حیله معاویه ای ظاهراً هیچ مشكلی پیش نمی آید ولی در حقیقت انسان پوچ و هیچ می شود كه غم آن بسیار سخت است. اگر آدمی بفهمد پوچی یعنی چه؟ آن وقت معنای غم حسینی و نقشه معاویه به روشنی معلوم می شود. این كه هر سال نگاهمان را به نهضت با شكوه اباعبدالله (ع) می اندازیم به این دلیل است كه توجه به كربلا یاد آور تأكید بر حیات حقیقی بشریّت در جلوه امامت حسین (ع) است.
تأكید بنده این است كه بفهمیم در فرهنگ معاویه، كاری صورت می گیرد كه آدمی پوچی را نمی فهمد. در دنیای غرب تلاش بسیار است تا كارمندش یا سرمایه دارش نفهمد كه دارد پوچ می شود. به مجرد اینكه سرمایه دارش می خواهد احساس پوچی كند، یك میل جدید برایش پیدا می كنند. غرب دارای فرهنگ است ولی یك فرهنگ غلط، حال در این فضا اگر كسی حسین(ع) را بشناسد آن وقت می فهمد فرهنگ معاویه و فرهنگ امروز غرب چه بلایی بر سر بشر آورده است و دردش را خواهد شناخت. گاهی اوقات ما نمی فهمیم كه چه دردی داریم؟ مثلاً در یك خانواده ای همه به همدیگر خنده پیشنهاد می كنند، نسخه خنده برای همدیگر می پیچند، همه دلشان می خواهد همدیگر را خوشحال كنند و می خواهند خوشحال باشند، و همه هم می بینند كه خوشحال نیستند و حس می كنند دارند می میرند. حالا دو راه بیشتر در پیش ندارند: اول اینكه در روند جهت گیری زندگی، تجدید نظر كنند كه عموماً این كار را نمی كنند، و دوم این كه بپذیرند كه خودشان را بیهوده به خوشی باید بزنند. امید معاویه به دومین راه بود. معاویه گفت من آن قدر زمینه را آماده می كنم كه مسلمان های نظام اسلامی دیگر امیدی به احیای آن حالت صدر اسلام نداشته باشند و بین آن ها یأس القاء می كنم و یك ملّت الكی خوش می سازم.
نكته ای كه در این بحث می خواهیم روشن نماییم این كه معاویه به چه امیدی، چنین فرهنگی را حاكم كرد؟ مگر او چه اهرمی در دست خود داشت كه فكر كرد می تواند چنین كاری انجام دهد؟ معاویه یك اهرم بزرگ داشت و آن ایجاد فضای ترس از مرگ در میان مردم بود، كاری كرد كه همه حس كنند، اگر تكان بخورند ذبح شرعی می شوند. آری! ذبح شرعی. یك وقت شما با چنگیز طرف هستید، در آن حالت یا كشته می شوید و یا می كشید، ولی اگر در مقابل معاویه قرار بگیرید، ذبح شرعی می شوید، یعنی به اسم اینكه ضد دین! و ضد امیرالمؤمنین هستید! كافر محسوب می شوید و مستحق اعدام هستید. حُجربن عَدی را به اسم مقابله با امیرالمؤمنین، بدنش را تكه تكه كردند و شمع آجین نمودند، یعنی شمع روشن نمودند تا ذره ذره آب شود و روی زخم های بدن او بیفتد و به اصطلاح عبرت بقیه بشود، خیلی عجیب است، چنگیز هم این كار را نمی كرد، ولی معاویه به خودش حق می دهد این كار را انجام دهد، چرا؟ برای این كه امیرالمؤمنین!! است و به اسم دفاع از اسلام به میدان آمده است! حال در این شرایط اگر كسی توانست یك نوع مرگِ جهت دار با فرهنگی معنی دار به بشریّت توصیه كند، می تواند جلوی معاویه بایستد.
حضرت امام حسین(ع) از مكه نامه ای برای بنی هاشم می نویسد و می گوید كه ما می خواهیم برویم و شهید می شویم، اگر با من بیایید شهید خواهید شد و اگر نیایید به فتحی نمی رسید، ذلیل می شوید.[115] خوب دقت كنید كه حضرت در كجا می فهمد كه وارد چه كاری شده است، حتی در آخرین روزی كه در مكه است می فرماید هر كس با ما باشد «باذلاً مُهْجَتَهُ» و می خواهد خونش ریخته شود و می تواند از خود بگذرد، «فَلْیَرْحَل مَعَنا» پس با ما بیاید. البته در نظر داشته باشید كه حضرت در موقعی این صحبت ها را فرمودند كه هنوز بحث تنها گذاردن و شهادت نایبشان یعنی مسلم بن عقیل در كوفه نیست، بلكه برعكس بر طبق شواهد موجود، همه شرایط موجود بر وفق مراد حضرت بود و حتی نایب امام در نامه ای نوشته بود كه آقا! اگر آب دستتان است زمین بگذارید و بیایید كه همه با شما هستند. فردا صبح امام سخنرانی می كنند و می گویند كه ما می خواهیم برویم و خون مان را بریزیم. چقدر خوب است كه عمیقاً این موضوعات را بررسی كنیم تا به بحث های سطحی ضعیف و هرج و مرج فكری گرفتار نشویم. پس نتیجه این كه حضرت پیشنهادی دارند كه از آن خیلی كار بر می آید. برای روشن شدن موضوع به عنوان مثال به نوع زندگی مردم بعد از دوران دفاع مقدّس در كشورمان نظری بیندازید می بینید ما بعد از جنگ به یك نوع ماندن علاقه مند شدیم كه مانند اختاپوسی دارد سراسر زندگی مردم ما را می گیرد، اختاپوسی به نام علاقه به ماندن و دنیایی شدن، و با این روند اگر بیدار نشویم در آینده خواهیم دید كه مردم حاضر هستند به هر ذلتی تن در دهند تا نمیرند. البته امیدواریم چون اینجا كشور شیعه است به لطف امام زمانg چنین مسئله ای حاكم نشود، ولی در دنیا حاكم است. این روحیه، روحیه ای است كه اگر در انسان به وجود آید معاویه به راحتی كار خود را خواهد كرد، بزرگترین نقطه امید برای ظهور فرهنگ معاویه، این است كه «ماندن» برای انسان همه چیز بشود، و از زندگیِ فوق زنده ماندن غافل شود.
ترس از مرگ در فرهنگ معاویه، سایه ای است كه همه ابعاد جامعه را در بر می گیرد و در آن شرایط مرگ به قدری برای جامعه وحشتناك است كه حاضر است هر ذلتی را بپذیرد. حال فردی را در نظر بگیرید كه هراسی از مرگ ندارد و لذا به راحتی می تواند شیشه عمر فرهنگ معاویه ای را بشكند. فرهنگ حسینی، فرهنگ شهادت و كشته شدن در راه حق می باشد و با این شیوه است كه درست در مقابل فرهنگ معاویه ای كه ترس از مرگ را حاكم كرده است، قد عَلَم می كند.
نكته ای كه حضرت اباعبدالله(ع) تا ابد برای بشریّت به ارمغان آورده است زیرِ سؤال بردن «زنده بودن» در فرهنگ معاویه است، زنده ماندنی كه بسیار سطحی و سبك است. كار اباعبدالله (ع) در این خصوص به نمایش در آوردن اوج شجاعت برای بشریّت است و تعهد ما نسبت به اباعبدالله(ع) نیز همین است و هر چه به نهضت اباعبدالله (ع) معرفت پیدا كنیم به نجات یافتن نزدیك تر خواهیم شد. این جاست كه هر سال در ایام عاشورا باید بررسی كنیم آیا واقعاً آمادگی یك نوع مردن كه همچون شهادت اباعبدالله(ع) است را داریم یا خیر؟ اگر این بررسی را داشته باشیم قطعاً خودمان را برای خوب زندگی كردن آماده كرده ایم، چه بمانیم و چه شهید بشویم، دیگر فشار پوچ زدگی زمانه نمی تواند ما را از خدا جدا كند و از اوج آسمان به سیاهی زمین گرفتار نماید. به جمله متن دقت فرمایید:
این نكته همواره خود را ثابت كرده است، آدمی كه از مرگ نمی هراسد، به تنهایی، قدرتی است بی نهایت برتر از بزرگ ترین قدرت های زمانه و به همین جهت معاویه مجبور است مدام ترس را به هر وسیله ای كه ممكن است منتشر كند و همواره نگران است نكند مردم «دام ترس ازمرگ» را پاره كنند و از آن بیرون بیایند كه این پایان كار قدرتمندان است و حسین (ع) به این مسئله خوب آگاه است و لذا می داند با نهضت خود چه بلایی بر سر فرهنگ معاویه ای خواهد آورد، هر چند خود یزید و عبیدالله بن زیاد اصلاً متوجّه این مسئله نبودند كه آنچه حكومت معاویه را حفظ خواهد كرد ترساندن مخالفان بود نه كشتن آن ها.
از این موضوع ساده نگذرید، شما همین حالا رزمندگان حزب الله لبنان یا انتفاضه فلسطین را در نظر بگیرید. آن ها خیلی بیشتر از اسراییلی ها كشته داده اند، ولی چالشی كه در جبهه اسراییل وجود دارد این است كه آن ها نمی توانند مردن را بپذیرند. درست است كه جوانان حزب الله و انتفاضه مرتب كشته می شوند، ولی در مقابل شان گروهی صف زده اند كه اصلاً نمی توانند تحمل كنند كه یك كشته بدهند، چراكه اگر چند نفر از آنها به هلاكت برسند، مثل این است كه هزاران نیرو كشته شده است. فرهنگ اباعبدالله(ع) فرهنگ عجیبی است، این فرهنگ می فرماید: اگر كسی توانست كشته شدن را بشناسد قدرت، بی نهایت می شود. شما اگر توجه و نظرتان را از كربلا دور كنید و بدون كربلا شوید یك مرتبه خواهید دید كه دیگر می خواهید بمانید! چه نوع ماندنی؟ هر نوع ماندنی. فرهنگ مقابل فرهنگ حسین(ع) می خواهد مرتب ترس از مرگ را منتشر كند.
فرهنگ معاویه، مرگ را به انسان ها نمی دهد، بلكه ترس از مرگ را القاء می كند، اصلاً ترس از مرگ همه حیات این هاست. شما شهید مدرس را در نظر بگیرید، وقتی سپاه روسیه آمد و شمال كشور را گرفت، همه خود را باختند ولی ایشان پشت تریبون مجلس رفت و گفت: «قبل از اینكه بمیریم نباید از ترس مرگ بمیریم»، این همان روحیه حسینی است و نتیجه اش را هم دیدیم كه عامل عزت اسلام و عزت ملت اسلام بود، و حیله تزار روس خنثی شد. فرهنگی كه امروز همواره ما را تهدید می كند به پیر و جوان كار دارد، پیر نود ساله یا جوان پرشور را اگر حسینی نباشند، می توان تحت تأثیر این فرهنگ و با حربه «ترس از مرگ» ذلیل نمود! اگر تاریخ را مطالعه كنید خواهید دید كه در طول تاریخ نمونه های بسیار زیادی وجود دارد كه با ترس از مرگ، ذلتی غیر قابل توصیف به جوامع انسانی داده اند و اینجاست كه آدمی می بیند با وجود داشتن حسین(ع) چگونه می شود از مرگ نهراسید و ایستادگی نمود. ما چه از مرگ بترسیم و چه نترسیم، بالاخره زمانی باید بمیریم، ولی دشمن، از طریق ترس از مرگ هر روز ما را در قالبی از زندگی می اندازد كه بسیار زشت است و اگر حسین(ع) را نداشته باشیم نابود خواهیم شد.
معاویه همواره نگران است كه نكند مردم دام «ترس از مرگ» را پاره كنند و از آن بیرون آیند كه این پایان كار قدرتمندان است و حسین(ع) به این مسئله به خوبی آگاه است و لذا می داند با نهضت خود چه بلایی بر سر فرهنگ معاویه ای خواهد آورد، هر چند كه خود عبیدالله بن زیاد و یزید متوجّه این مساله نبودند كه ترساندن مخالفان از مرگ، عاملی بود كه حكومت و فرهنگ معاویه را حفظ می كرد. معاویه فرهنگی را نهادینه كرده بود كه با آن ترس از مرگ را در همه جا منتشر می نمود و هر كجا به تناسب همین فرهنگ رفتار می كرد. معاویه به فرزندش وصیت كرد كه حسین را نكش و گفت: از كشتن عبدالله بن زبیر هیچ ترسی به خود راه مده ولی حسین را نكش. بحث معاویه، كشتن نبود! چرا؟ چون با حاكم نمودن ترس، همه را تسلیم می كردند. حالا یزید هم فكر می كرد این روش ادامه پیدا می كند، اصلاً باورشان نمی شد كه فرهنگ معاویه در این جا یك مرتبه شكست بخورد وحتی یادشان رفت كه اگر شكست بخورند چه باید بكنند؟ مثل داستان آن كلاغ و بچه كلاغ است كه «كلاغ به بچه اش گفت اگر دیدی آدمی زاده خم شد به طرف زمین بدان كه می خواهد سنگ یا كلوخ بردارد و به تو بزند، بچه كلاغ گفت خوب اگر قبلاً كلوخ در دستش بود چه؟ كلاغ گفت این را دیگر نمی دانم!» عین همین قضیه در مورد یزید هم رخ داد. معاویه فرهنگی را نهادینه كرده بود كه دائم جواب می داد و كارها جلو می رفت و اینها فكر می كردند همیشه همین طور است. اما ناگهان حسین (ع) پیدا شد و این حیله نظام مند را از تعادل خارج نمود، و این ها نتوانستند به ادامه كار فكر كنند و فكرشان را از دست دادند. یزید و عبیدالله نمی خواستند حسین(ع) را بكشند بلكه نفهمیدند در مقابل حسین(ع) چه بكنند. اصلاً كار فرهنگ معاویه ای این نیست كه حسین(ع) را بكشند نفهمیدند چه كار كردند، پیش خود فكر كردند كه با همان فضای فرهنگ معاویه ای، حسین (ع) را در محاصره قرار می دهیم، بالاخره بیعت می كند و صلح می نماید. عُمر سَعد كه تا حدّی اهل بیت را می شناخت اصرار كرد كه این طور نمی شود، ولی گفتند یا باید تسلیم شود یا كشته شود، فكر می كردند تسلیم می شود و فضا، همان فضای معاویه ای یعنی ترس از مرگ حاكم است، ولی ناگهان با این واقعه روبه رو شدند كه ای وای حسین كشته شد! به صحبت های یزید پس از واقعه كربلا دقت داشته باشید، این كه می گوید «خدا لعنت كند عبیدالله را، او حسین(ع) را كشت» و یا این كه می گوید «دوست داشتم پسرانم كشته بشوند و حسین(ع) كشته نشود»، به این دلیل نیست كه او واقعاً راست می گوید، بلكه فكر می كرد باز هم می تواند اوضاع را برگرداند.
به راستی چه چیز باعث شد كه این فرهنگ به ظاهر موفق كه همیشه خون بشریّت را می مكیده است و امروز هم می مكد، شكست بخورد؟ مگر جز نهضت اباعبدالله(ع) چیز دیگری می باشد. معنی نهضت اباعبدالله(ع) این است كه از دام مرگ معاویه ای نباید هراسید، شما روحیه جوانان كشور در دوران جنگ تحمیلی را كه در فرهنگ شهادت به ثمره عالی دست یافتند با دوران بعد از جنگ مقایسه كنید، می بینید جوانان به اندازه ای كه از آن فضای الهی فاصله گرفته اند گرفتار پوچی شده اند. پس نجات از همه این پوچی ها یك راه بیشتر ندارد و آن اینكه از مرگ نهراسیم، و اگر بترسیم آثارش همین خواهد بود كه می بینید، جوان های ما رو به پوچ شدن می روند، پوچ شدنی كه در برخی انسان ها آشكار و در برخی دیگر پنهان است.
نكته دیگری كه لازم است بدانید این كه خدا همیشه برای شما شرایطی را جهت گفتن سخن حق فراهم می كند آنهایی كه این فرهنگ و سنّت الهی را می شناسند، منتظر می مانند، به همین دلیل امام حسین(ع) نیز منتظر است تا شرایط فراهم شود و آن حضرت در شرایطی كه خدا فراهم آورد بسیار خوب نتیجه گرفت. این كه در قضیه كربلا كوفی ها دعوت كردند و یا مسائل دیگر، همه فرع موضوع هستند. من و شما نیز باید چنین باشیم اگر در موضع حق بودیم و شرایط درگیری مستقیم با باطل هنوز فراهم نشده و باطل بودنِ باطل هنوز خوب روشن نیست باید منتظر بمانیم تا روشن شود كه حق با ماست و یا باطل بودن باطل نیز مشخص شود. این مسئله مشخصی است كه حضرت اباعبدالله(ع) فرزند این سنّت هاست، می داند كه فرهنگ معاویه چون باطل است نابود شدنی است. امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه می فرمایند: خداوند برای فرهنگ های باطل، شرایطی را كه ضربه بخورند و سرنگون شوند فراهم آورده است. اینجاست كه باید خودمان را آماده كنیم، هسته توحیدی درونمان را پرورش دهیم تا بتوانیم كاری را كه می خواهیم انجام دهیم به نحو اَحسن انجام دهیم.
پس تا اینجا به این نتیجه رسیدیم كه رمز نترسیدن از مرگ، پیامِ حضرت اباعبدالله(ع) برای همیشه تاریخ است. جمله ای را كه سیدجمال الدین اسدآبادی می گوید: «وقتی دریچه مرگ باز است، ذلت چرا؟» نیز بر همین اساس است. در طرف دیگر قضیه، چرا رضاخان این قدر ذلیل می شود؟ برای این كه از مرگ می هراسد، چرا از مرگ می ترسد؟ برای این كه روح ذلت، خودش مرگ هر روزی می آورد، ولی شهید مدرّس را ببینید كه چون از مرگ نمی ترسد ذلت قبول نمی كند و همواره آزاد است. همه بدبختی ما و جامعه ما از آنجایی شروع می شود كه از مرگ بهراسیم، اگر نترسیدن از مرگ در خانواده و در جامعه نهادینه شد، روحیه ای پدید می آید كه نهضت اباعبدالله(ع) را به خوبی درك می كند و به آن نهضت نزدیك می شود و همواره در عزت است و كلاه پوچی معاویه ای بر سرش نمی رود. به این قسمت از متن توجه بفرمایید:
در هنگامه ای كه همه سرگردان شده باشند، نه كسی از وضع موجود راضی است و نه راهی را برای بیرون رفتن از آن وضع می شناسد، در این حال فقط یك انسان كافی است كه بتواند انسان ها را از این پوچی آزار دهنده برهاند و به آنها نیروی مقاومت برای بیرون شدن از وضع موجود بدهد و آن ها را به اصالت ها برگرداند، آری فقط یك انسان كافی است كه آن امر ناگفتنی تا آن زمان را در حدی پاك و زلال ارائه نماید كه همه به صدق وجود او اقرار نمایند و خطرِ پذیرفتن آن امر را در آرامش صدق وجود او به چیزی نگیرند و قربانیان واقعی را كسانی بدانند كه در این خطر گام ننهند.
از زیر سایه نظم مسلط معاویه ای اگر انسان حتی یك نفس بتواند خود را آزاد كند به دشت های پهناور آزادی وارد شده است و بهشت را رو در روی خود می بیند، هر چند او را به چیزی نگیرند و شورشی بنامند، و برعكس به غلام باشی های خود مدال افتخار دهند، و نهضت حسین(ع) نشان داد كه آری هنوز هم خورشید طلوع خواهد كرد و امكان «تنفّس آزاد » نمرده است و برای این كار فقط یك انسان كافی است.
گاهی چنین حالتی پدید می آید كه انسان ها در ادامه زندگی سرگردان می شوند. به عنوان مثال در زمان رژیم شاهنشاهی، سرگردانی وجود نداشت، وضعیت روشن بود، نجات ملت به این بود كه رژیم طاغوت برچیده شود، اما الان راه كار چیست؟ مثلاً اداره ای را می بینی كه به اسم اسلام و انقلاب، خلاف اسلام و انقلاب عمل می كند و شما هم بسیار اذیت می شوید و نمی دانید كه چه باید بكنید؟ و فكر می كنید اگر با آن اداره درگیر شوید، با اسلام و انقلاب درگیر شده اید! اینجاست كه باید دقیق و هوشیار باشید و بدانید این یك وضع خاص است، فرهنگ جاری در این اداره و این نظام اداری فرهنگ خاصی است، اصلش غربی و ضد انسان است ولی ظاهرش در خدمت انسان است. و لذا اولاً: تخلفات این اداره را به پای اصل انقلاب و آدم های دلسوز انقلاب نمی گذارید. ثانیاً: تشخیص می دهید كه عده ای می خواهند تحت لوای واژه های مقدّس انسان را نابود و پوچ كنند. اگر كسی این مسائل را به خوبی درك نكند یا مثل عبدالله بن عمر می شود كه می گفت: معاویه امیرالمؤمنین است یعنی نمی تواند بین پیامبرf، ائمه معصومh، اولیاء الهی و بین كسانی كه با واژه های مقدّس، كار غیر مقدّس می كنند، فرقی بگذارد و یا مثل پسر زبیر می شود كه با همه در می افتد. شما الان شرایط حاضر جامعه را در نظر بگیرید، شرایط بسیار سختی است، چه كار می خواهید بكنید؟ اگر زلالی فرهنگ حسینی را نداشته باشید یا حمله می كنید و لذا معنویت زیر سؤال می رود و به دنبال آن جوانانمان لاابالی و بی تفاوت می شوند و یا سكوت می كنیم و چیزهای حرام و باطلی را به اسم اسلام و انقلاب و تشیع می پذیریم و در نتیجه با انقلابی روبه رو می شویم كه چهره آن روز به روز زشت تر می شود و این جاست كه ارزش های انقلاب و خون شهدا زیر سؤال می رود!!
درست موضع گیری كردن در چنین شرایطی بسیار سخت است، یك وقت ابوسفیان آن طرف خندق است و پیامبرf این طرف خندق، در این فضا تصمیم گیری آسان است ولی یك وقت فرزند ابوسفیان عمامه پیامبرf به سر گذاشته و آمده است این طرف خندق و به اسم جانشین پیامبر حكم می راند، حالا حسین(ع) در این جبهه باید راه و رسم مبارزه با این جبهه را به نمایش بگذارد. عیناً در انقلاب هم چنین مرحله ای هست كه یك روز با حاكمیّت شاه باید می جنگیدید و حالا در نظام اسلامی با جریان منفی باید روبه رو شوید.معاویه فضایی ایجاد كرده است كه خواص هم نمی دانند در چنین فضایی چه بكنند و سرگردان هستند! اگر تندروی كنند به اصل اسلام ضربه می خورد، اگر كندروی كنند، می بینند نمی توانند این فضا را به عنوان اسلام بپذیرند، حالا باید چه بكنند؟ اگر مقابله كنند، پسر زیبر می شوند و اگر تأیید كنند پسر عمر می شوند. پسر زبیر می خواست با یزید مقابله كند ولی خودش چیزی نداشت و آدم بیخودی بود، امام(ع) به او گفتند كه به كمك من بیا. گفت نه، من در مكه می مانم. امام فرمودند می بینم كه سرت را همچون قوچ می برند و اتفاقاً سرش را بریدند و مكه را هم سنگ باران كردند. همه سؤال می كردند كه عجب! ابرهه به مكه حمله كرد، ضربه محكمی از ابابیل خورد، چرا به پسر زبیر كه حمله كردند ضربه نخوردند؟ در جواب باید گفت: برای این كه پسر زبیر به امام معصوم پشت كرد یعنی در واقع به كعبه اصلی پشت كرد.
با روش و سیره نهضت اباعبدالله(ع) در فضای حساس جامعه امروزی می توانیم با معنویتی خاص، حق و باطل را بشناسیم و باطل را نقادی كنیم، در این صورت حق خواهد ماند، معنویت خواهد ماند و جنگ قدرتها و جناحها جایی برای ظهور نخواهد داشت و انسان نجات پیدا خواهد كرد. اگر صفای حسین(ع) و زلالی فرهنگ حسین در جامعه نباشد، به چه كنم چه كنم و یأس و ناامیدی گرفتار خواهیم شد و به اسم تأیید انقلاب و اسلام، بدی را تأیید خواهیم كرد. روحیه ای كه كربلا به ما می دهد این است كه از مرگ نهراسیم و معنویت خود را به طور كامل حفظ كنیم تا اسلام باقی بماند. مقام معظم رهبری(حفظه الله) چند سال بیش فرمودند امر به معروف و نقادی، تضعیف نظام نیست. عده ای به اسم نقادی، همه چیز نظام را زیر سؤال می برند، عده ای هم كه با نقادی، خودشان زیر سؤال می روند سریع خودشان را به اسلام و انقلاب می چسبانند كه كسی نتواند نقادی شان بكند و شما هم اگر حواستان جمع نباشد به اسم مدافع نظام، مدافع افرادی می شوید كه اصلاً صلاحیت ندارند و شما از آنهادفاع می كنید و این جاست كه گاهی اوقات جوانان ما همه چیز نظام و انقلاب را زیر سؤال می برند. تقصیر ماست كه از حسین(ع) یاد نگرفته ایم كه قصه انقلاب و اسلام و امام و شهدا را از قصه بعضی ها كه خودشان را ورای این ها پنهان كرده اند جدا كنیم و این كار مشكلی است.
شهید مطهری(رحمه الله علیه) در كتاب حماسه حسینی جمله زیبایی دارد كه می فرماید «حادثه حكومت اموی خطری است برای همیشه اسلام، و عنصری است كه در داخل اسلام خانه می كند و با علی و نهج البلاغه و حسین و كربلا می شود این خطر را روشن نمود»- نقل به مضمون- پس عزیزان؛ اگر ما كوتاهی كنیم، خسارت سنگینی را متحمل خواهیم شد، و باید با اباعبدالله(ع) عهد كنیم و از آن امام معصوم كمك بخواهیم آن طوری كه امام می خواهند ما نقادی كنیم. جمله امام حسین(ع) را در مدینه می دانید كه فرمود: من یاغی نیستم، نمی خواهم شلوغ بازی و شورش كنم «وَ اِنّی لَمْ اَخْرُجْ اَشِراً وَ لا بَطِراً وَ لا مُفْسِداً وَ لا ظالِماً» می خواهم بروم سنّت جدم و پدرم را با امر به معروف و نهی از منكر احیاء كنم «وَ اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْاِصْلاحِ فی اُمَّةِ جَدّی ، اُریدُ اَنْ آمُرَ بالْمَعْروُفِ وَ اَنْهی عَنِ الْمُنْكَر» و بر ماست كه در امر به معروف و نهی از منكر، حق را بشناسیم و بر طبق آن عمل كنیم.
از زیر سایه نظم مسلط معاویه ای، اگر حتی یك نَفَس بتوان خود را آزاد كرد، به دشت های معنوی پهناوری خواهیم رسید. باید تلاش كنیم افق دیده هایمان را كمی از سطح جامعه بالاتر بیاوریم و از آن افق جریان ها را تحلیل كنیم، بعد معنی حسینی زندگی كردن را بفهمیم و بااین دید نقادی كنیم، آنگاه یك صفا و معنویت و روشنی خاص و دل سوزی واقعی نسبت به امت اسلام نصیبمان می شود و این فشارهای ناشی از چیزهایی كه نباید تحمل كنیم را تحمل نمی كنیم و با صفا زندگی خواهیم كرد. باید نسبت به سلطه های غیر دینی ولی معاویه ای نفوذ ناپذیر باشیم و به هیچ وجه آن را به رسمیت نشناسیم، تا دریچه های حیات روحانی بر جانمان گشوده شود. امروزه گاهی مشاهده می شود كه چون جوّ، جوّی است كه انگار همه به انقلاب بدبین هستند، ما اصلاً جرأت نمی كنیم از زاویه ای كه باید دفاع كنیم، دفاع نماییم و یا برعكس بعضی از افراد چون كار بدی به اسم انقلاب انجام می دهند ما هم به اسم دفاع از انقلاب می خواهیم از آنها هم دفاع كنیم. فرهنگ اباعبدالله(ع) می گوید كه خودت را بالاتر بیاور و دید خود را وسیع تر كن، یعنی تو بنده خدا هستی و بر اساس این بندگی انقلاب را دوست داری، چون بندگی تو را افزایش می دهد و اگر چیزی بندگی تو را افزایش ندهد، دوست نخواهی داشت. با این دید نگاه كنید؛ از فضایی كه مردم می گویند یا همه چیز یا هیچ چیز، می توانید خود را آزاد كنید و در آن فضا نیفتید. شرایط امروز كشور ما «هیچ چیز یا همه چیز» نیست، نه همه چیزش خوب است و نه همه چیزش بد است. وقتی عده ای از مسؤلان نظام اشكالاتی داشتند، حضرت امام(رحمه الله علیه) فرمودند: «من عقد اخوّت با احدی نبسته ام». بحث ما، اشكال به مسؤلین نیست، بلكه اشكال به حرف ها و یا فرهنگ هایی است كه ما را از عبودیت و كمال دور نگه می دارد. حسین(ع) بالاتر از فضای عمومی جامعه تنفس نمود، دوران حساسی بود، حتی اكثر مردمی كه مذهبی بودند از ترس این كه با اصل اسلام مقابله كنند، با امام(ع) همكاری نكردند. شما امروز اگر نگاهتان به این موضوع حساس باشد، دوست و دشمن انقلاب را خواهید شناخت.
به راستی ما نگران چه هستیم؟ آیا دلواپس این نیستیم كه ارزش ها را وارونه می كنند؟ وقتی یك جوان متدیّنِ متعبد را به چیزی نمی گیرند و بعد یك آدمی را كه سراپایش كفر است دارای ارزش می دانند! شما با مشاهده این اوضاع چه خواهید كرد؟ تو باید حق را بگویی اگر چه به تو بگویند كه مراعات قواعد زمانه را نكرده ای، تا معلوم شود هنوز هم خورشید طلوع خواهد كرد و امكان تنفس آزاد نمرده است.
و نهضت حسین(ع) نشان داد كه آری هنوز هم خورشید طلوع خواهد كرد و امكان تنفسِ آزاد نمرده است و برای این كار فقط یك انسان كافی است.
اشكالی كه تقریباً در كار ما هست این است كه حسین(ع) را از دست داده ایم آن وقت همه از همدیگر می پرسیم باید چه كار كرد؟ حسین(ع) یك شخص نبود، یك فرهنگ بود، آمد و مرز حق و باطل را مشخص كرد و در فضای حق تنفس نمود. در تاریخ داریم كه چند سال قبل از واقعه كربلا، معاویه نامه ای به امام حسین(ع) نوشت كه شنیده ام تو می خواهی ضد ما شورش كنی؟ آیا چنین است؟ و حضرت جواب دادند كه البته من فعلاً بنا ندارم ضد تو بشورم ولی بدان كه تو را بدترین آدم روزگار می دانم و اگر بخواهم شورش كنم، حتماً ضد تو شورش خواهم كرد! خوب دقت كنید كه آن شجاعت و آن روحیه نقادی وجود دارد، فرهنگ حسین (ع)، فرهنگی است كه می گوید ای معاویه تو بدترینی! پس نباید دیگر این فضا وجود داشته باشد كه آقا، چه كار كنیم؟ و یا گفته شود با یك حرف و با یك آدم كار درست نمی شود! اینها روح حسینی نیست، من و شما از حسین (ع) باید یاد بگیریم كه حق را خوب بشناسیم، همیشه حرف حق را بزنیم و در راه حق ایستادگی كنیم، به شهادت رسیدن هم فرع قضیه است. وقتی آدم از مرگ نترسد، دیگر شهادت و یا زنده ماندن برایش فرقی نمی كند، و وقتی هم شهادت را برای ما فراهم كردند، به بهترین شكل همچون حسین(ع) از آن استقبال خواهیم كرد، إن شاءالله. عمده حكیمانه انتقادكردن است و حق را ارائه دادن، كاری كه نظام اسلامی در رویارویی با دشمنانش در جامعه بین المللی پیشه كرده است.
در قرآن داریم، ای پیامبر چون تو در بین این امت هستی عذاب برایشان نمی آید «وَ ما كانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُم وَ اَنْتَ فیهم»[116] حالا هم ممكن است با وجود فرهنگ شهادت اباعبداللهu، اصلاً ما به آن درجه نرسیم، ولی آنچه مهم است این است كه با اقتدای به آن حضرت نتایج خوبی خواهیم گرفت. اگر كار ناحقی دیدیم، تذكر دهیم، و منفعل جوّ نشویم، اگر حرف حق را زدیم مطمئن باشید كه جوّ منفی كه مقابل حرف حق به وجود می آید، دامن ما را نخواهد گرفت. امروز هر چه جلوتر برویم، شرایط طوری است كه نهضت اباعبدالله(ع) بیشتر جواب خواسته های ما را می دهد - البته به روش و متانت و صداقت حسینu- یعنی امروز تنها راه نجات دنیا در برابر آنهایی كه با اسلحه مرگ جهان را تهدید می كنند، اقتدا به نهضت اباعبدالله(ع) است. در جریانات سیاسی اخیر دنیا، و تهدیدات آمریكا علیه عراق، مطمئناً عراق بهانه است، مقصد ایران است كه آمریكا را مستأصل كرده است، چون ایران با داشتن اباعبدالله(ع) از مرگ نمی هراسد. می گویند ابوسفیان از همه بهتر می فهمید كه پیامبرf چه می گوید! ابوسفیان فهمید كه پیامبرf با بودنش می گوید: ابوسفیان نه، یعنی فرهنگ ابوسفیان با فرهنگ اسلام نفی می شود ولی بقیه افراد می دیدند كه اگر پیامبرf بر سر كار باشد، اینها حق حیات دارند ، اما با وجود پیامبرf ابوسفیان حق حیات نداشت، بر همین اساس است كه هم اكنون آمریكایی ها خیلی خوب می فهمند كه انقلاب ایران یعنی چه؟ به همین علت است كه زورگویان و اسلحه دارها فقط یك جا به مشكل بر می خورند و آن، جایی است كه یك فرهنگ بگوید من از مرگ نمی هراسم. إن شاءالله به لطف الهی با همین فرهنگ حسینی و افتخاری كه از اول اسلام داشتیم بتوانیم حكومت جهانی را تشكیل بدهیم به همین جهت می گوییم در آینده فقط یك راه برای بشر می ماند و آن اینكه بشر با روش حسینی می تواند خود را از ذلت نجات دهد. آقای آلبرماله معاون آقای ژنرال دوگول رئیس جمهور اسبق فرانسه می گوید: در آینده یا اروپا نابود می شود یا به طور كلی مذهبی می شود، آن هم مذهبی به غیر از مسیحیت. یعنی خودشان به این نتیجه رسیده اند كه باید حركتی جدید و پیام جدیدی مشكل آنها را حل نماید و به گفته خودشان هراس از مرگ نمی گذارد كه آنها نجات پیدا كنند و ما می دانیم كه نترسیدن از مرگ ثمره مبارك نهضت اباعبدالله(ع) است.
خداوندا عهد ما با امام حسین (ع) را برای ما پایدار بگردان.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا اباعبدالله وَعَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِكَ ﴾
﴿ عَلَیْكَ مِنّی سَلامُ اللّهِ اَبَدًا ما بَقیتُ وَ بَقِی اللَّیْلُ وَ النَّهارُ ﴾
﴿ وَلاجَعَلَهُ اللّهُ اخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِكُمْ ﴾
سلام و صلوات بر پیامبر خداf و اهل بیت او كه با زحمت ها، مراقبت ها، دقت ها و تقواهای خاص و اخصّ خود آنچه را كه خداوند برای بشر فراهم كرده بود، به بشر رساندند و اگر آن ها نبودند، پیام خدا، ظرفی برای ارائه به بشر نداشت. بنابراین جفا كاری است اگر از پیام خدا استفاده كنیم و از مظاهر مقدّس ارائه این پیام، غفلت نماییم. یكی از این مظاهر مقدّس، وجود مقدّس حضرت اباعبدالله(ع) است و آن چه كه از پرتو این وجود مقدّس به ما رسیده است، یك ظهور خاصی دارد كه به وسیله آن راحت تر می توانیم با پیام های غیبی ارتباط برقرار نماییم. این جاست كه روایت مشهور پیامبراكرمf: «حُسَیْنٌ مِنّی وَ اَنَا مِنْ حُسَیْن» معنایی دیگر پیدا می كند. وجود اباعبدالله(ع) همان پیام دین است كه در جایی خاص، نمایش خاصی پیدا كرده است كه ما دائم در زندگی خود به آن نیاز داریم.
همه دین برای این آمده است تا انسان از پوچی رهایی یابد، و این مسلّم است كه همه انسان ها از پوچی متنفّر هستند. مشكل این است كه بعضی ها برای فرار از پوچی به پوچی دیگری متوسل می شوند، شما كم و بیش چنین كسانی را سراغ دارید، كسانی كه دچار تجمّلات می شوند، مگر می خواهند از چه چیزی آزاد شوند؟ از بیخودی و پوچی، ولی باز به پوچی دیگری گرفتار می شوند، و این چنین است كه ارزش دین و در كنار آن ارزش نهضت اباعبدالله(ع) آرام آرام برای ما روشن می شود.
وقتی متوجّه این نكته باشید كه تمام انبیاء آمده اند تا ما را از پوچی و بیخودی برهانند، این سؤال برایتان پیش می آید كه چگونه به این هدف می رسند؟ ممكن است بگویید در خود پیام انبیاء چگونگی مسئله نهفته است آن جا كه در قرآن كریم می فرماید: «ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاِنْسَ اِلَّا لِیَعْبُدُونَ» یعنی خلقت انسان با بندگی و نیایش معنا پیدا می كند و پوچی یعنی بی نیایش و غفلت از بندگی. این جواب درستی است. اما اولین سؤالی كه به ذهن می رسد این است كه معنی بندگی چیست؟ یعنی حالا كه متوجّه شدیم رهایی از پوچی نیاز همه انسان هاست و نجات از پوچی از طریق بندگی و نیایش به دست می آید، این سؤال پیش می آید كه نیایش و بندگی واقعی كه عامل اتصال عبد به رب است، در كدام مكتب شكل گرفت و در كدام مكتب بود كه صورت ظاهرش بر جا ماند ولی حقیقتش از دست رفت؟ اگر این مسئله خیلی خوب روشن شود، متوجّه می شویم كه چرا نهضت اباعبدالله (ع) نجات دهنده است؟ یك موقع بحث در مورد مكتبی است كه مقابل انبیاء ایستاد، كه در این صورت پوچی آن به خوبی مشخص است، چون نیایش و عبودیت در آن نیست، اما یك موقع بحث در مورد نحوة استفاده از مكتب انبیاء است. یعنی در این مكتب به این نكته رسیده ایم كه نیایش و عبودیت تنها راه نجات از پوچی است، و كسی كه نتواند با خدا كه اُسّ اساس معنا و اساس حیات و اساس علم و اساس حقیقت است، ارتباط پیدا كند، بی معنا و پوچ است، چراكه خداوند اساس معنا و مطلق معنا است.
حال كه روشن شد راه نجات از بی معنایی، انس با خداست و انس با خدا با نیایش تحقق می یابد و به این منظور هم انبیا نیایش را به انسان عرضه می دارند و می فرمایند: «یا اَیُّهاَ النَّاسُ اعْبُدوُا رَبَّكُمُ الله...» - ای مردم عبادت پروردگار خود را پیشه سازید- و اسلام هم به خصوص این گونه است، می پرسیم كدام مكتب برای بشر نیایش را به صحنه آورده است؟ شما می دانید كه در دل اسلام دو مكتب مقابل هم ایستاد. یكی مكتبی كه در نهایت حسین(ع) را كشت و دیگری مكتبی كه حسین(ع) امام آن مكتب است. كربلا زیباترین نمایش رسوایی كسانی است كه حرف های بزرگ می زنند ولی در عمل بسیار رسوا عمل می كنند به همان دلیل كه حسین(ع) را كشتند. حضرت اباعبدالله(ع) حرفی در تاریخ زدند كه اگر روزی بشر آرام آرام فرصت پیدا كند آن حرف را بیابد، مسلّم نجات پیدا می كند. همیشه بشر در طول تاریخ حرف های خوب و الهی زده است، ولی اگر دقت كنیم می بینیم فرهنگ آنها، فرهنگ بندگی و اتصال بشر به آسمان نبود، فرهنگی كه دقیقاً پیام وحی را عمل نماید، نبود، حتی وحی را دوست می داشتند و به پیامبرf هم احترام می گذاشتند، اما فرهنگ آن ها و نوع برداشتشان از دین، از اساس خراب بود و نتیجه كارشان، به قتل حسین(ع) كشیده شد. مگر به اعتقاد خودشان، حسن و حسین دو سیّد جوانان اهل بهشت نیستند؟ بالاخره چه شد كه به این جا كشیده شد كه دو نفر انسان بهشتی را به قتل رساندند؟ از خودتان این سؤال را بكنید تا إن شاءالله به لطف الهی انس با حسین(ع) معنی خودش را پیدا كند. حرف هایی كه خلفای اول، دوم و سوم زدند، چه نتیجه ای داد و در نهایت چه بستری را به وجود آورد؟ آیا جز این بود كه یك انسان قدسی یعنی حضرت اباعبداللّه (ع) كشته شد؟ آیا این حرف ها اسلامی نبود؟ آری اسلامی بود، ولی سؤال این است؛ حرف های به ظاهر اسلامی چه خصوصیاتی داشت كه كار را به قتل حسین (ع) كشاند؟ و بستر این قتل را در درون خود به وجود آورد؟
پس دوباره تكرار می كنیم كه؛ پیامبران برای رونق انسان و نجات انسان از پوچی ها آمده اند و نجات انسان از پوچی به عبودیت و نیایش است و اگر اسلام فقط در ظاهر بماند، و نیایش و عبودیت و اُنس با حق فعلیت نیابد، حسین(ع) كشته می شود. بنابراین نهضت امام حسین(ع) می گوید فكر و فرهنگی به غیر از فكر و فرهنگ خلفای سه گانه باید شروع شود وگرنه محتوادارترین انسان یعنی حسین(ع) بیخود پنداشته می شود و در حدّ كشته شدن با او برخورد می كنند، و بر همین اساس همه حرف ما این است كه كربلا مبارزه با پوچی هاست. این چه فرهنگی است كه در پیش از ظهر عاشورا در اوج حصار دشمن، تمام انرژی اش را برای ارتباط با خدا به كار می گیرد؟ از صحبت های حضرت اباعبدالله (ع) در روز عاشورا غفلت نفرمایید زیرا در كربلا به خوبی پیداست كه فرهنگ كربلا فرهنگ نیایش و عبودیت است. راستی این چه فرهنگی است كه انسان هایی در اوج محاصره مرگِ حتمی هستند ولی آن چنان معرفت و محبّت معشوقشان جانشان را فرا گرفته كه انگار محاصره ای و مرگی در كار نیست. از این حال و عالَمی كه اصحاب امام در آن سیر می كردند ساده نگذرید، گاهی تصور آن هم برای ما قابل تحمل نیست. به آخرین جملات حضرت توجه فرمایید در حالی كه حضرت برروی خاك افتاده است و دیگر طاقت برخاستن ندارد ولی می بینید نیایش می كند و می گوید:
«اَللّهُمَّ مُتَعالَی الْمَكانِ عَظیمُ الْجَبَروتِ شَدِیدُ الْمِحالِ.... صَبْراً عَلی قَضائِك یا رَبِّ لا اِلهَ سِواكَ یا غِیاثَ الْمُسْتَغیثینَ مالی رَبُّ سِواكَ وَ لا مَعْبُوداً غَیْرَكَ.... یا غِیاثَ مَنْ لا غِیاثَ لَهُ یا دائِماً لا نَفادَ لَهُ... »[117]
یعنی؛ ای خدایی كه مقامت بس بلند، غضبت شدید و قدرتت بالاتر از هر قدرت..... در مقابل قضا و حكم تو شكیبا هستم، ای پروردگاری كه جز تو خدایی نیست، ای فریادرس فریادخواهان كه مرا جز تو پروردگار و معبودی نیست.... ای فریادرس آن كه فریادرسی ندارد، ای همیشه زنده ای كه پایان ندارد..... و در نهایت چون صورت به خاك گذاشت، گفت: «بِسْمِ اللهِ و بِاللهِ وَ فِی سَبیلِ اللهِ وَ عَلی مِلَّةِ رَسُول الله» یعنی؛ به نام خدا و به امید خدا و در راه خدا و بر دین رسول خدا، جان تسلیم پروردگار خواهم كرد.
به این حالات و حركات و نیایش ها باید در دل یك فرهنگ نظر كنید، نه در یك حادثه اتفاقی.
در صدر اسلام دو نحوه مسلمانی پیدا شد، یكی مسلمانی و فرهنگی كه اسلام آن واقعی است و آن اسلامی است كه حسین(ع) دارد و آن فرهنگ به واقع دارای عبودیت است و دیگری مسلمانی و فرهنگی كه اسلام آن ظاهری است، قالب دارد ولی عبودیت و قلب ندارد و نتیجه چنین اسلامی این است كه می تواند حسین(ع) را بكشد. و حسین(ع) آمده است تا پیام دهد كه ای تمام بشریّت! حال كه به این نكته رسیدید كه كشتن حسین(ع) كار قبیحی است، بدانید؛ فكر و فرهنگ اسلامِ بی نیایش، حسین (ع) را به قتل می رساند. اسلامِ بی نیایش یعنی اسلام منهای فرهنگ اهل البیت. ما باید تلاش كنیم تا بفهمیم فرهنگ اهل البیت یعنی چه؟ اگر به لطف خدا معنی فرهنگ اهل البیت را فهمیدیم، بدانید كه اسلام واقعی برایمان جلوه گر شده و إن شاءالله حجاب های ظلمانی كم كم از جلو قلبمان عقب می رود و در واقعه كربلا است كه فرهنگ نیایش یعنی فرهنگ اهل البیت را خوب می توان شناخت.
اسلام منهای فرهنگ معنویت، حتماً حسین(ع) و اصحاب با وفایش را شهید می كند و برعكس؛ اسلام با حضور فرهنگ معنویت و نیایش، در سخت ترین شرایط همچون حصار مرگبار دشمن و كشته شدن تمام یاران، شهادت زیباترین گزینه آن است! انگار نه انگار كه در این كشته شدن، چیزی می شود، چون در این فرهنگ نیایش و ارتباط با خدا به عنوان یك اصل و به صورتی كاملاً فعّال وجود دارد، این فرهنگ فرهنگ نجات از پوچی هاست. این فرهنگ، فرهنگ نیایش است، این است كه می توان به خدای حسین(ع) نظر كرد و معنی حسین(ع) را فهمید. معنی حسین(ع) یعنی معاشقه با خداوند، آن وقت متوجّه می شویم كه چرا پیامبرf می فرماید: «حُسَیْنٌ مِنّی وَ اَنَا مِنْ حُسَیْن» یعنی اسلام بدون حسین(ع) توخالی و پوچ است چراكه اسلام بی نیایش و بی عبودیت پوچ و توخالی است، قالب بدون قلب است. اگر به تاریخ نظری داشته باشید می بینید كه عبیدالله بن زیاد با نقشه عمیق و شیطانی خود مُسلم بن عقیل را شناسایی می كند. او غلامی داشت كه مأمور یافتن مُسلم بود، یكی از ملاك هایی كه آن غلام می داند این است كه می گوید: من می دانستم كه شیعیان كثیرالصَّلوه هستند: در مسجد بررسی كردم ببینم چه كسی كثیرالصَّلوه است و به این وسیله به مخفی گاه مُسلم بن عقیل(رحمه الله علیه) پی می برد كه قضیه را در تاریخ می توانید دنبال كنید.[118] عرض بنده این است كه دشمنان شیعه هم فرهنگ تشیع را شناخته اند! چراكه شیعه به نیایش اش شیعه است، و به این جهت است كه حضرت سجاد(ع) بعد از واقعه كربلا نمایشِ نیایش است، برای اینكه كربلا جز این نیست. كربلا آمده است تا بگوید: ای مردم اگر نیایش ندارید، معنی خلقت را گم كرده اید، چون عبودیت ندارید. در عصر تاسوعا دستور حمله آمد، حضرت اباعبدالله(ع) به برادرشان حضرت ابوالفضل(ع) فرمودند: از آن ها امشب را فرصت بگیر، چون خدا می داند كه ما نماز را دوست داریم می خواهیم امشب را به نماز بگذرانیم. راوی می گوید در آن شب از تمام خیمه ها صدای زمزمه های عاشقانة نیایش بلند بود همچون صدای زنبورهای عسل در كندو، در طول آن شب صدای نیایش آن ها فضا را پر كرده بود. این نیایش؛ نیایش كربلایی است، نیایش خشك بی محتوا، نیایش نیست چون عبودیت نیست.
تا این جا روشن شد كه چرا «كربلا؛ مبارزه با پوچی ها» است. چون كربلا نشان می دهد كه ای مردم! اگر نیایش نباشد، معنویت رنگ می بازد و بالاخره حسین(ع) كشته می شود. در نهایت، در جامعه ای كه حسین(ع) كشته می شود شیطان به نتیجه می رسد، نه انبیاء الهی، و چنین جامعه ای حاصل كار شیطان می با شد.
و خداوند نیز برای به محتوا رساندن بشر، پیامبران را فرستاد، خلقت منهای نیایشِ قلبی، خلقتی بی محتواست و عملاً بشر به نتیجه ای كه باید برسد، نرسیده است. دشمنان پیامبرf در ابتدا با مقابله با اصل دین و سپس به اسم دین و با تحریف دین، به بی محتواكردن بشر دست زدند.
به ابوسفیان دقت كنید، او در ابتدا سعی كرد كه اسلام پیروز نشود، بعد كه به نتیجه نرسید، مسلمان شد و اسلام اموی را روی كار آورد. اسلام اموی؛ اسلامی است كه بشر به وسیله آن به محتوا نمی رسد، محتوا چیست؟ محتوا معاشقه با حضرت حق است، معاشقه یعنی حسین و كربلا. اگر خواستیم لذت نیایش با حق را احساس كنیم یقیناً با كمك حسین(ع) می توانیم و اگر خواستیم كه حسین(ع) را درست بشناسیم: باید معاشقه با حق را محور حیات خود قرار بدهیم. و حسین(ع) كاری كرده است كه از طریق وی راه معاشقه باز می شود و در انتها تو می مانی و حق.
آری! به بی محتواكردن بشر دست زدند، بشر را مشغول دنیا كردند و او را از فضای صفا و نیایش، با حفظ صورت عبادات، خارج نمودند. و لذا حسین (ع) در راستای انحرافی كه در دین جدّش به وجود آمده بود، برای اصلاح آن به صحنه آمد، چون او می فهمید محتوا یعنی چه؟ و بی محتوایی و پوچی یعنی چه؟
مگر همین حالا ما نمی توانیم بفهمیم كه در دل كربلا، كربلا كجا و قالب كربلا كجاست؟ ما باید از كربلا یاد بگیریم كه در دل خلقت بشر كجا بی محتوا و كجا بامحتوا است؟ آری خلقتی كه به خدا وصل نشود بی محتوا است. و به همین ترتیب در دل اسلام، اسلامی كه انسان را به خدا وصل نكند و به معاشقه و نیایش نكشاند، اسلام حقیقی نیست، به همین ترتیب در دل شیعه، قالب شیعه بودن مشكلی را حل نمی كند، قالب شیعه باید به كمك رسم شیعه با معنا شود، چراكه رسم شیعه رسم معناست، معنا باید محقق شود و تحقق آن به نیایش است، یعنی اگر به كمك حسین(ع) نماز، روزه و حج شما نیایش نشود این مباحث و جلسات و عزاداری ها به درد نمی خورد، چون فرهنگ حسین(ع) به معنای واقعی احیاء نشده است.
و حسین(ع) خوب می داند معنی محتوا یعنی چه و معنای پوچی یعنی چه، هر چند اكثر مردم از اصل پوچی خود غافل بوده اند و توجه به كربلا از این زاویه، یعنی مبارزه با پوچی ها، یكی از زاویه های نگاه به كربلا است.
كربلا به اندازه تمام ابعاد بشر و عمیق ترین ابعاد بشر وسعت دارد، این كه می بینید كربلا هیچ وقت برای شما كهنه نمی شود، به جهت آن است كه هر چه شما به لایه های عمیق تر وجود خودتان سیر كنید می بینید؛ عجب! كربلا برای شما تازه تازه است و با یك حسینِ(ع) نورانی تر و متعالی تری روبه رو می شوید.
با این دید است كه باید به كربلا دائم نگاه كرد و نگذاشت آن اثر اصلی اش یعنی نجات از پوچی ها از دست برود. اگر شما عمق فاجعه ای را كه منجر به ایجاد كربلا شد بشناسید دیگر در برابر آن فاجعه آرام نخواهید نشست، و آن فاجعه، بی نیایشی با خداست یعنی فاجعه نشناختن قداست و مظلومیت امام حسین(ع) و این است كه اگر كربلا را می خواهید باید به امام سجاد(ع) و نیایش ها و دعاهای ایشان نظر كنید. حضرت سجاد(ع) به ما نشان داد كه بشر بدون نیایش و حضور قلب در پیشگاه الهی بدبخت است و كارش به حسین كشی خواهد رسید، چراكه وِرد و ذكر بدون حضور قلب عامل نفی قداست هاست، بنابراین شما تلاش كنید سرمایه نیایش را پیدا نمایید. البته ما نیایش و دعاهای عزیزتر از جانی هم از حضرت علی(ع) و وجود مبارك پیامبرf داریم ولی حرف ما این است كه عمق فاجعه كه پیدا شد، نمونه های نجات هم بهتر معنا می شود، بنابراین عزیزان إن شاءالله به آن فرهنگی كه محصول تلاش حضرت سجاد(ع) است عنایت بفرمایید.
بعد از واقعه كربلا و شهادت امام سجاد(ع) دو جریان مهم در بین شیعیان پدید می آید، یكی جریان زید بن علی بن الحسین(ع) است و دیگری جریان امام صادقu، جریان اصلی، جریان امام صادق(ع) است، زیدبن علی(ع) فقط جنبه انقلابی و حماسی كربلا را گرفت، امام صادق(ع) به زید احترام گذاشتند ولی كار مخصوص به خود را انجام دادند. حتی به زید می گفتند، روزی را بر تو می بینم كه در پوست تو كاه كرده و بر دروازه شهر آویزان می كنند، نیّت زید مقدّس بود و امام هم به همان جنبه اش عنایت داشتند ولی امام صادق(ع) به دنبال روش زید نبودند. روش امام صادق(ع) را در نظر بگیرید، روش نیایش و فقه و كلام و فرهنگ دینی بود، ولی به روش زید نگاه كنید. او صرفاً جنبه سلحشوری كربلا را در پیش گرفت و فرزندش یحیی نیز چنین كرد و نتیجه اش این شد كه بعدها فرقه زیدیه پدید آمد (هنوز هم عدّه ای در یمن به عنوان شیعیان زیدیه زندگی می كنند) و جالب است كه ابی حنفیه یكی از ائمه چهارگانه اهل سنّت زید را تأیید می كند. امروزه «زیدیه ای» كه داریم تركیبی از حنفیّه، معتزله و شیعه است ولی فقه و كلامش شیعه نیست. حال چه شد كه مسیر زید و نتیجه كارش به این جا رسید؟ غفلت از یك زاویه بسیار دقیق كربلا، كار را به این جا رساند. ولی سیری كه شیعه جعفری از كربلا گرفت یك سیر خاصِ دقیق و ظریف و همه جانبه است كه فقه جعفری و صفا و عبودیت امام سجاد(ع) و سلحشوری حسینی و حكمت علوی و... در آن نهفته است. چرا امام صادق(ع) مثل زید عمل نكردند؟ نیت زید كه خیر بود، نفس متقی داشت، آیا در راه و روش امام صادق(ع) سلحشوری وجود ندارد؟! مگر نه این است كه در روش امام صادق سلحشوری در كنار بقیه ابعاد است؟ چرا زیدیه مجبوراند حنفیه و معتزله را در كنار خود داشته باشند؟ برای این كه ناخودآگاه به كثرت می اندیشند و از ابعاد دیگر نهضت كربلا كه همان جنبه حكمت حسینی است غفلت می نماید و لذا در نهایت فرقه زیدیه به جایی می رسد كه مورد تأیید معصوم نمی باشد، هرچند خود زید و فرزندش یحیی مورد تأیید امام اند، از آن جهت كه در قیام خود قصد نفی مقام امامت امام صادق(ع) در نظرشان نبود.
امام حسین(ع) در كربلا به ما نشان داد كه موفقیت كار فرهنگی به كثرت افراد نیست بلكه به حقانیت آن است و به دنبال كثرتِ صرف بودن در كار فرهنگی برای عاملان آن یأس می آورد و احساس می كنند كار فرهنگی قابل نتیجه گیری نیست و بر همین اساس است كه پیامبران می دانستند همین كه حرف حق را در متن تاریخ و جامعه بزنند، دیگر آن فكر و فرهنگِ حق، جای خود را باز می كند. شما ببینید آن كثرتی كه خلیفه دوم با كشور گشایی دامن زد چه نتیجه ای داشت و آن كسانی كه از این طریق مسلمان شدند ولی در مكتب اهل بیت وارد نشدند، چه كمكی می توانند به خود بكنند؟ آیا توانستند خلأ درونی جان خود را با آن اسلام پر كنند و جان تشنه خود را منهای فرهنگ و حكمت اهل بیت سیراب نمایند؟ همین جا عرض می كنم كه تمام تلاش های دشمن بر این بوده است كه فرهنگ شیعه حرفش را به گوش جهان نرساند، به عنوان مثال وهّابیّت را به وجود آوردند تا جلوی نفوذ فرهنگ شیعه را بگیرند. اگر جهان حالت فرهنگی و تفكر به خود بگیرد، آخرین حرف، حرف شیعه است و شیعه واقعی هم این مطلب را به خوبی می داند. بعید نیست كه بسیاری از جریان های فكری غرب و جریان های فلسفی غربی برای این بود كه فرهنگ بزرگ شیعه را كه در صحنه است بی رنگ نمایند، حتی اعتقادم این است كه بزرگان فكری دنیا به صورتی به منابع شیعه دست پیدا نموده اند و خواسته اند مطالب و افكاری را جایگزین آن كنند تا تفكر شیعی بی رنگ شود. شما از این موضوع ساده نگذرید. به جامعه اهل سنّت 200 سال پیش نگاه كنید، عزاداری های متعدد اباعبدالله (ع) را در میان حنفی ها، شافعی ها و حنبلی ها مطالعه كنید، به كتاب هایی كه علمایشان در این خصوص نوشته اند، مراجعه نمایید می بینید اگر سریعاً اقدام نمی كردند عظمت و حقّانیّت شیعه برای همه فرهنگ های اهل سنّت آشكار می شد. بر همین اساس بود كه آئین وهّابیّت را آوردند، وهّابی نمی گوید من هم یك عقیده هستم در كنار سایر عقاید، بلكه می گوید فقط من حق هستم، این یعنی سركوبی همه فكرها و عقاید دیگر و به همین علت است كه با آن قسمت از فكر حنبلی ها كه موافق فكر شیعه است مخالفت می ورزند. آن ها با توسل به پیامبر و اهل بیتh مخالف هستند، چون در دل توسل است كه نور و شیدایی و توجه به خدا پدید می آید و دشمنان شیعه همین چیزها را نمی خواهند، چراكه از همین چیزهاست كه كار بر می آید. شما وقتی به زیارت ائمه معصومh می روید اول صد مرتبه الله اكبر می گویید. یعنی مسأله اصلی را به خدا می كشانید در مكّه هم همین طور است، این سنگ ها اشاره می كند به خدایی كه «لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَیءٍ» در مكّه آدم را به یك سنگ نزدیك می كنند ولی تمام توجه اش را از سنگ بر می گردانند و به حق متوجّه می كنند، این همان فرهنگ توسل است، قلب كعبه، قلب امام زمانg است، قلب كعبه، پیامبرf و ائمه معصومینh است، این نكته را پیامبران خیلی خوب می فهمیدند و باید سعی كنیم ما شیعیان یادمان نرود. و حسین(ع) كه طبق زیارت وارث، وارث پیامبران الهی است، این حرف را خوب فهمیده بود كه اگر یك فكر و فرهنگی به صورتی كاملاً الهی طرح شد، جای خود را به خوبی باز خواهد كرد.
و حسین فرزند فرهنگ انبیاء و وارث همه آنهاست و كمی افراد او را از كارش باز نمی دارد و لذاست كه می گوییم نهضت حسینu نشان داد كه آری هنوز هم خورشید طلوع خواهد كرد و امكان تنفس آزاد نمرده است و برای این كار فقط یك انسان كافی است.
چهارصد سال است كه فرهنگ غرب جوّ سازی می كند كه فقط چیزی را كه من می گویم باید انجام شود. انسان های كم حوصله مرعوب غرب هم، می گویند ماورای فرهنگ غرب هیچ سخنی نمی توان به دنیا گفت و در میان فضایی كه این همه حرف زده می شود حرف شیعه هم یك حرف در میان حرف ها می شود، پس باید از گفتن سخن حق مأیوس شد. ولی نهضت حسین (ع) این جوّ و فضا را در هم می شكند و واژه های دینی را با باطنی مقدّس به دل فرهنگ بشر این دوران می كشاند تا مردم از دین بهره حقیقی و كارآمدی نصیب خود بكنند.
حضرت اباعبدالله(ع) در شب عاشورا تلاش می كردند تا كسانی كه ممكن است در انگیزه و نیت ناخالص باشند و به عبارتی مزاحم كار بزرگ فردا شوند، بروند. در كربلا مسائل بسیار عجیب بود. چرا بناست كه امام حسین(ع) به عنوان آخرین نفر كشته شود؟ و چرا خانواده بنی هاشم یعنی فرزندان حضرت علی(ع) و زینبi و امام حسن (ع) بعد از صحابه و یاران كشته می شوند؟ صحبت ما این است كه قهرمان قهرمانان، به طور مسلم آخرین حرف را وقتی می تواند بزند كه این سلسله توانسته باشد همه حقانیتش را به صحنه بیاورد. خانواده پیامبرf می دانند كه خودشان در حفاظت از حضرت اباعبدالله(ع) سخت مستحكم اند و لذا تا انتها می مانند تا از حسین(ع) به عنوان آخرین حلقه این مبارزه و نگین انگشتر این نهضت، حفاظت نمایند، به دلیل این كه شب عاشورا حضرت زینبi خدمت اباعبداللّه(ع) آمدند و فرمودند آیا به یارانت اطمینان داری كه آنها فردا تو را تنها نگذارند؟ یكی از اصحاب این صحبت ها را شنید و قضیه را به حبیب ابن مظاهر گفت. آن ها آمدند و پشت خیمه گاه حضرت زینبi چه غوغایی بر پا شد و همه اعلام وفاداری كردند. چراكه نكته اصلی این نهضت حفاظت از حسین (ع) است به عنوان نهایی ترین حلقه این مبارزه، و دیدیم كه فردای آن روز چقدر زیبا صحابه حسینu، عهد و پیمان خود را ثابت نمودند و اول صحابه به میدان رفتند و بعد بنی هاشم به سوی میدان رفتند، همه كشته شدند و پس از آن حضرت اباعبدالله(ع) به میدان می رود، اصحاب و یاران امام چیزهای عجیبی می فهمند چون می فهمند كه حسین (ع) باید آخر از همه و تنهای با عزت باشد. این تنهای عزیزی است كه باید تنها باشد، آخرین نفر، نه تنهایی كه یارانش رهایش كرده اند. حالا در نظر بگیرید اگر حضرت با افرادش همگی حمله می كردند ، یك شلوغی و هرج و مرجی به وجود می آمد، بالاخره عده ای كشته می شدند و عده ای دیگر اسیر می شدند ولی دیگر كربلا و آن همه عظمت به وجود نمی آمد. پس مشاهده می كنید كه امام حسین (ع) باید آخرین نفری باشد كه تمام یارانش در كنارش قربانی شده اند، یك تنهای عزیز و یك دُرّی كه باید خود را بنمایاند. این است كه حضرت نگران كثرت افرادی هستند كه مانع تحقق طرح حضرت بشوند، چراكه در بعضی از مواقع كثرت افراد مانع طلوع خورشید می شوند و شاید نشود صحنه كربلا را در آن كثرت به خوبی آرایش داد. یكی از یاران حضرت، آدم عجیبی است بدنش از ضربات شمشیر تكه تكه شده است، یك لحظه به هوش می آید، می بیند كه حسین(ع) كشته شده است، یك خنجری در آن نزدیكی پیدا می كند و به طرف دشمن پرتاب می كند، دو نفر كوفی او را سریع می كشند. اینها چه معنی می دهد؟ اینها چه معامله ای با هم كرده اند كه بدون حسین (ع) نمی توانند زنده بمانند؟
پس در كربلا، این فرهنگ، فرهنگ بسیار بزرگی است. حضرت مواظب هستند تا كثرت، چشم فرهنگشان را پر نكند. بلكه «سنّت» فضا را پر نماید. إن شاءالله در جلسه آینده درباره فرق سنّت و كثرت صحبت می كنیم كه چرا فرهنگ كربلا فراتر از كثرت ها، به سنّت ها نظر دارد؟ تأكید ما این است كه این بُعد از پیام كربلا مورد غفلت واقع نشود. البته حضرت می دانند كه جوّ سازی ها هرگز نمی تواند عظمت این پیام را از بین ببرد و امیدشان، بسیار امید به جایی است و كافی است تا زیر این آسمان یك نفر حسینی بماند همین یك نفر كافی است تا نشان داده شود هنوز هم خورشید طلوع خواهد كرد. آنارشیست بازی و گردن كلفتی و... در نهضت حسین (ع) نیست، در نهضت حسین(ع) سلحشوری حكیمانه وجود دارد، و او خوب می داند برای این كه بشر را نجات دهد، یك نفر هم كافی است و ما اگر خواستیم عمرمان به روزمرّگی نگذرد و گرفتار كثرت های بیجا نشویم و كثرت های منطقی را همچون یاران اباعبدالله (ع) بپذیریم، باید از آفت بزرگی كه ما را گرفتار تعداد و كثرت می كند و حجم كار ما را از محتوا خالی می نماید پرهیز كنیم و از كربلا درس بگیریم و خود را در این دام كثرت های بیجا گرفتار ننماییم.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا اباعبدالله وَعَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِكَ ﴾
﴿ عَلَیْكَ مِنّی سَلامُ اللّهِ اَبَدًا ما بَقیتُ وَ بَقِی اللَّیْلُ وَ النَّهارُ ﴾
﴿ وَلاجَعَلَهُ اللّهُ اخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِكُمْ ﴾
سلام بر امام و اصحاب و خانواده امامی كه با پذیرفتن مصیبت هایی كه بر این خانواده وارد شد، معنی رسیدن مصیبت به اسلام را كه زیر یك سلسله الفاظ ادعایی پنهان بود، نشان دادند.
گاهی این سؤال برایمان پیش می آید كه حكمت و ریشه این همه مصیبت برای این خانواده كجاست؟ اگر دقت كنید این یك مسأله طبیعی است كه اگر خانواده ای مظهر اسلام شد، آنهایی كه سنگ بر اسلام می زنند و بنای دشمنی با اسلام را دارند، حتماً باید با این خانواده وارد ستیز بشوند و قصه مصیبت بر خانواده پیامبرh، قصه نمایش كینه های كسانی است كه زیر الفاظ ادعایی خود، كینه به اسلام را پنهان كرده اند. خانواده پیامبرf آیینه نمایش كینه های پنهان به اسلام اند.
پس معنی مقابله با اهل بیت و مصیبت های وارده بر آنان، كه كربلا نمایش تامّ آن است، مسأله پر پیام و پر مطلبی است، و مسلّم كسانی كه بیشتر از هركس خوب می فهمند قصه این مصیبت ها چیست خود اهل بیت هستند. یعنی آگاه ترین كسان به معنی این مقابله ها، خود اهل بیتh بودند و از طرفی رسالت نمایش این كینه ها هم به صورت مصیبت بر خودشان، به عهده خود اهل بیت بود. پس در خصوص سؤالی كه مطرح می شود كه چرا باید بر این خانواده این قدر مصیبت ببارد؟ از دو جنبه نباید غفلت كرد. یا این كه جبهه مقابل این خانوده به واقع مسلمان نیستند و به اینها ستم می نمایند و یا این كه این خانواده مظهر اسلام واقعی نیستند و جبهه مقابل آنان، با اسلام مشكلی ندارند و به این جهت با این خانواده در ستیز هستند كه این خانواده با اسلام در ستیزند. حال اگر پذیرفتید كه این خانواده مظهر اسلام واقعی هستند و آیات قرآن در تأیید طهارت و عصمت اهل البیتh تأكید دارد، و اگر پذیرفتید كه دشمنان اینان، همان دشمنان اسلام هستند، پس دیگر سؤالی باقی نمی ماند چرا این همه مصیبت بر این خانواده وارد می شود و در این راستاست كه خود این خانواده نیز معنی مصیبت ها را می شناسند و اعتراضی ندارند. حال ما می خواهیم فدای خانواده ای بشویم كه نگذاشتند عده ای با نیّت های پلید، در پشت الفاظ اسلامی خود را پنهان نگهدارند. و این جاست كه تمام این خانواده برای ما مقدّس هستند از حضرت سیّدالشهداء تا علی اصغرh. آن وقتی كه این ذُرّیّه طاهره از مدینه به سمت كوفه در حركت بودند خوب می دانستند كه چه كار می كنند و ما اگر اهداف این ها را كوچك نمودیم با مشكل روبه رو می شویم و در نتیجه ابعادی از حركات و شخصیت آن ها برای ما سؤال می شود.
غم فاطمهi، غم گم شدن اسلام و گم شدن گم شدگی اسلام است، او فهمید كه این ها با ظرافت هر چه تمام تر اسلام را پنهان می كنند و چیزی را به جای اسلام می گذارند كه حتی مردم نفهمند اسلام را گم كرده اند و فاطمهi دید حالا كه نمی تواند اسلام را برگرداند لااقل نگذارد این گم شدن اسلام، گم شود و مردم بفهمند آنچه از طریق سقیفه به میدان آمد اسلام نیست.
باید متوجّه بود كه فاطمه زهراi یك غم بزرگ عالمانه داشتند كه در طول حركت اسلام و تاریخ، ابعاد بیشتری از آن ظاهر و روشن شد. این غم بزرگ دو وجه دارد، اول اینكه فاطمهi می بیند و می فهمد كه چه چیز بزرگی از دست رفت، چیزی كه هنوز هم از دست رفته است و جهان اسلام وحتی شیعه هم نتوانسته آنچه كه با خانه نشینی اهل بیتh از دست رفت به دست آورد. یعنی حذف امیرالمومنین علی (ع) را كه به واقع حذف عالم معنا و بصیرت محمدیf بود، فاطمهi به خوبی می فهمید. دومین وجه غم فاطمهi این بود كه مردم عمق فاجعه را نفهمیدند، شرایط به گونه ای بود كه هم اصل اسلام از دست رفت و هم نفهمیدند چه چیزی از دست رفت و یا به عبارتی هم اسلام را گم كردند و هم گم كردن اسلام را گم كردند. و این غم دوم، غم بسیار بزرگی است. غم این كه آدمی بزرگ ترین نعمت خدا را از دست بدهد، نعمت دلدادگی با پروردگار و به صحنه آوردن قلب برای نیایش تامّ، نعمت در خلوت بودن بشرِ روی زمین با آسمان، نعمت حاكمیّت حق در جامعه بشری، این ها نعمت بزرگی بود كه بشر از دست داد. این ها نعمت هایی بود كه از خانواده پیامبرf سرچشمه می گرفت و اگر دست این خانواده را باز گذاشته بودند به مرور و آرام آرام و با خون دل های بسیار این نعمت ها، جزء فرهنگ بشر می شد و معنای عالَم محمدیf آشكار می گشت ولی آنها را خانه نشین كردند، و این غم بزرگی برای فاطمهi بود.
قافله كربلا وقتی از مدینه، نهضت خود را شروع كرد. متوجّه شد كه آرام آرام می تواند این غم دوم فاطمهi را مطرح كند. خاندان پیامبرf مدتها منتظر بودند تا شرایطی پیدا شود تا لااقل مردم بفهمند كه چه فاجعه ای از طریق سقیفه در جهان اسلام واقع شد. بر همین اساس است كه می بینیم غم قافله كربلا ادامه غم مقدّس فاطمه زهراi بود كه اسلام اصلاً، گم شده است و مردم نمی دانند كه اسلام گم شده است. سوز این قافله غم اسلام است، هدف این است كه لااقل مردم بفهمند كه چه چیزی را از دست دادند و اكنون چه چیزی بر سر كار آمده است، و حضرت اباعبداللّه(ع) توانست ابعاد این غم بزرگ را خیلی خوب نشان دهد. این كه شما در روایات می بینید كه حضرت رسول اكرمf، لب ها و گلوی حضرت حسین(ع) را می بوسید، برای این است كه می فهمد كه این انسان با چه غمی به صحنه می آید و این گلو را در راه این غم، چه زیبا به صحنه بریدن می كشاند. شما اگر تاریخ را مطالعه كرده باشید، می بینید كه بعد از شهادت اباعبدالله(ع) برادر مروان بن حكم مشاور یزید هم هست، در دربار به یزید می گوید آیا بنابراین است كه نسل عبیدالله بن زیاد بن ابیه بماند و نسل پیامبرf و فرزندان پیامبر نابود شود؟! و با یزید بحث می كند و با قهر از دربار بیرون می آید و می گوید من دیگر با شما همكاری نخواهم كرد. ببینید كار تا كجا جلو رفته است. من هم می خواهم بیش از این در این خصوص صحبت نكنم چون اصل بحث ما فعلاً این نیست. ولی این را می خواهم بگویم كه شما به چه خانواده ای سلام می دهید و برای آن ها اشك می ریزید. این خانواده یك قداست بزرگ دارند، چراكه آن ها یك غم مقدّس دارند و لذا گلوی امام حسین (ع) آن چنان مقدّس است كه پیامبرf می بوسد. این نگاهی است كه باید به این خانواده و به این نهضت و به قطره قطره خون شهدا بیفتد و به همین جهت همه حركات و سكنات این قافله برای ما مقدّس است و پشتوانه قدسی دارد، حتی محل افتادن دست حضرت ابوالفضل(ع) یعنی این محل، محل افتادن دستی است كه در راستای غم غفلت از اسلام فروافتاده است و هر كس دل در هوای اسلام دارد از محل افتادن این دست راحت نمی تواند بگذرد و با مقدّس شمردن این محل خود را به آن نیّات مقدّس كه در پشت افتادن این دست نهفته است وصل می كند.
در اینجا می خواهیم به بررسی این نكته بپردازیم كه خصوصیات دو لشكری كه در كربلا مقابل هم صف كشیدند چیست؟ و این خصوصیات از كجا ریشه گرفته است؟ خصوصیات لشكر عمرسعد و لشكر اباعبدالله(ع) از كجا سرچشمه گرفته است؟ در یك طرف جبهه «سنّت شناس» است و در طرف دیگر جبهه «اكنون زده» است، جبهه ای كه به اصطلاح بر حالاتشان «حالی خوش باش و به نظام فوق این عالَم نظر نكن» حاكم است و در طرف دیگر جبهه ای كه گرفتار حال و اكنون نیست و سنّت هایی را كه در عالَم حاكم است می بیند و امروز و فردا و اكنون را زودگذر و ناپایدار می بیند.
برای این كه اصل بحث روشن شود، مقدمتاً عرض می كنم كه ما دو نوع انسان داریم: اول انسان هایی كه گرفتار هوس خود هستند و عموماً شخصیت پراكنده ای دارند، دارای یك شخصیت واحد جهت دار نیستند، آدم های هر دم به كاری كه هر هوسی آن ها را به یك طرف می كشاند، و شما كم و بیش با این افراد روبه رو بوده اید، این ها آدم های «اكنون زده» هستند هر لحظه به صورت وضع موجود هستند و بصیرت و خودآگاهی و توجه به سنن پشت حادثه ها در شخصیت آنان جایی ندارد، این چیزی است كه من و شما بارها با آن روبرو شده ایم و نگران هستیم كه خود ما به این صورت در نیاییم. نوع دوم انسان هایی هستند كه وحدت شخصیت دارند، شخصیتشان جهت گیری و عزم دارد، از طریق ارتباط با احدیّتِ حضرت حق به وحدانیّت شخصیت رسیده اند. حضرت حق «اَحَد» است یعنی در مقابل عالم ماده كه كثرت است، او «اَحَد» است، ذات احدی، وحدت محض است، انسان های متعالی به اندازه ای كه به حق نزدیك شوند - برعكس انسان های هوس زده غیر منسجم- انسان های منسجم و یك شخصیتی می شوند، هیچ وقت این انسان ها را نمی توان با هوس ها، تكان داد به قول مولوی:
مر سفیهان را رباید هر هوا
زان كه نَبْوَدْشان گرانی قوا
بقاء و ثبات فقط از آن خداست، انسان های متعالی به اندازه ای كه به بقاء و ثباتِ حق نزدیك هستند، باقی و ثابت هستند، این انسان ها از طریق ارتباط با ذات احدی به یك مقام ثبات می رسند، این ها عملاً انسان هایی هستند كه یگانگی و انسجام شخصیت دارند و لذا بیشتر با سُنن ثابت هستی به سر می برند، از حادثه ها می گذرند و به قاعده ها نظر دارند. این دو نوع انسان است كه همواره ما با آن ها روبه رو بوده ایم و همیشه هم طالب آن هستیم كه از نوع دوم باشیم و هیچ وقت هوس های مختلف ما را به هر راهی كه می خواهند نكشانند. انسان هایی كه مقابل حضرت سیدالشهداء(ع) هستند، انسان های اكنون زده اند و میل هایشان آن ها را بازی می دهد به گفته عقّاد «یُحاربُ قَلْبَهُ لِاَجْلِ بَطْنِه»[119] یعنی با خودش به جهت شكمش می جنگد و اصلاً برنامه ای برای خود ندارد كه بر اساس آن برنامه، زمانه را كنترل كند، بلكه اسیر زمانه است. حال اگر زمانه از آن مسلم بن عقیل است با مسلم است، و اگر زمانه از آن عبیدالله است، با عبیدالله است.
در كربلا دو جبهه روبه روی هم هستند، یك جبهه، انسان هایی كه «هیچ كاره» اند، هیچ وقت برای خودشان تصمیم نگرفته اند. این ها انسان هایی هستند كه دیگران هوس های سرگردان آن ها را می جنبانند و این ها خودشان را یك مرتبه و بدون آن كه واقعاً خودشان بخواهند خود را در یك حزب یا گروه یا قشری می یابند، اصلاً «خودْ» ندارند و به عبارتی دیگر خودشان را تماماً با هوس ها هیچ كرده اند. در مقابل آن ها، جبهه ای داریم كه همه «خودْ»اند، همه، هر كدام به اختیار خودشان به صحنه آمده اند و یك غایت متعالی، یك هدف مقدّس و یك قرب به ذات احدی، انگیزش همه این ها شده است و این ها با هم یگانه شده اند و یگانگی شان، اراده و عزم و انتخاب را از این ها نگرفته است. این دو جبهه، معنی تمام جبهه های تاریخ را روشن می كند. من یك نمونه از تاریخ كربلا می آورم تا موضوع بهتر روشن شود، از طرف لشكر عُمر سَعد دو آدم سیاه روی قوی پنجه وارد میدان شدند و مبارز طلبیدند یكی غلام عبیدالله و دیگری غلام زیاد بود. حضرت اباعبدالله (ع) به یارانش نگاه كرد و گفت چه كسی حاضر است به مبارزه برود، حبیب بن مظاهر بلند شد، حضرت فرمودند، نه، تو بنشین، تو زور و قدرت این ها را نداری، بعد از آن مسلم برخاست، باز حضرت به او اجازه نداد، سپس شخصی به نام عبدالله بن عمیر بلند شد و اجازه خواست، همان شخصی كه كنیه اش اُمّ وَهَب است، با هیكلی قوی و قدرتمند، اجازه خواست، حضرت فرمودند: «اگر می خواهی بروی برو». همه حرف من در این جمله اباعبداللّه(ع) است كه حضرت به او قدرت انتخاب می دهد، آن هم چه انتخابی. یعنی كربلا نمایش انسان های به وحدت رسیده از طریق ارتباط با احدیت است تا هركس بتواند انتخاب كننده باشد.
حالا نظری به جبهه مقابل داشته باشید، عبیدالله بن زیاد در كوفه گفته بود كه هر كس بالغ است باید به جنگ برود و هر كس نرفت، او را بكشید، نقل شده است كه یك مرد بیچاره ای از شهری دیگر برای طلبی كه از یك مرد كوفی داشت به كوفه آمده بود - گویا با شخصی اختلاف ارثی داشت - مأموران عبیدالله او را دیدند، گفتند كه چرا به جنگ نرفته ای؟ گفت: جنگ چیست؟ اصلاً نمی دانست جنگی در كار است. او را به دارالعماره بردند، عبیدالله گفت: گردنش را بزنید كه بحث آن در قبل گذشت. یعنی در جبهه مقابل اصحاب اباعبدالله (ع)، هیچ انتخابی وجود ندارد و به كسی اجازه انتخاب داده نمی شود.
عده ای در كربلا در لشكر عمرسعد گرفتار «اكنون زدگی» هستند، نگاهشان به اَلْآن است. به یزید نگاهی بیندازید، با چوب خیزران به لب های مقدّس اباعبدالله(ع) می زند و جملاتی می گوید كه تمام زندگانی خود را ویران می كند، می گوید ای كاش بزرگان ما كه در جنگ بدر كشته شدند، می آمدند و نگاه می كردند كه چه كسی پیروز است. بیایند و بگویند ای یزید دست مریزاد، و صحبت های دیگری می كند و شعرهایی در نفی نبوت حضرت رسول اكرمf می خواند، كه خود می دانید. علت این كه می بینید بعضی از علمای اهل سنّت یزید را كافر می دانند به سبب همین شعرهاست. یزید باورش نمی آمد كه كار به این جا بكشد. او یك فرد اكنون زده است كه نگاهش به الان است و فقط حال را می بیند كه سر بریده فرزند پیامبرf در جلوی اوست. این روحیه مربوط به همه ملت هایی است كه از سنّت های الهی، جدا شده اند.
در اكنون زیستن، منافی «خودآگاهی» است. خودآگاهی یعنی بصیرتی كه واقعیت را غیر از «حال» می بیند و نگاهش به ریشه زمان اكنون است. شما الان واقعیت را چه می بینید؟ آیا واقعیت این است كه مثلاً آمریكا بمب دارد! مطمئن باشید اگر كسی این را واقعیت ببیند، حتماً در شرایطی كه یزید گرفتار شد، گرفتار می شود، اما اگر كسی ورای این كه آمریكا بمب دارد، متوجّه شد كه سنّتی در هستی جاری است كه آمریكا و امثال او هیچ و پوچ اند و قدرت حفظ قداست ها و ارزش ها تماماً در صحنه است، این انسان حتماً گرفتار اكنون زدگی نمی شود. مثال دیگر وجود «تن» و وجود «من» هر انسانی است، یكی «تن» را همه چیز می پندارد و دیگری «من» را برای خود واقعی می داند، آن كه «تن» را اصل پنداشت وقتی «تن» می میرد، احساس می كند كه دیگر هیچ است و آن كه «من» را اصل گرفت، می داند كه همیشه وجود دارد و ثابت است و نخواهد مرد و لذا افق دیدش در زندگی خیلی با اوّلی فرق دارد، دیگر گرفتار «اكنون زدگی» و خطای بزرگی كه پیرو آن به وجود می آید، نمی شود.
در «اكنون» زیستن، منافی خود آگاهی است زیرا كه انسان در آن صورت است كه همه گذشته و آینده را با چشمِ «اكنون» می بیند. و تفاوت اصلی امام حسین(ع) با سایر مردم زمانش در همین نكته است و به واقع آنان كه با سنّت جاری خداوندی - كه بر هستی حاكم است و سر تا سر زمان و مكان از ازل تا ابد و از این جا تا همه جا گسترده است - قطع رابطه كرده اند، چقدر زود گرفتار «اكنون زدگی» می شوند و طعمه پوچی زمانه می گردند. دشمن حسین(ع) انبوهی از انسان های اكنون زده اند و با تركیبی به نام «قشون» به صحنه آمده كه در آن قشون اراده فردی، مستهلك انبوهی قشون گشته و فقط نظم نظامی گری آن را به حركت می آورد و نقطه مقابل این قشون، لشكری است برای «جهاد مقدّس» كه یك انگیزش باطنی در جهت غایتی واحد آنها را به هم پیوند می دهد و هنرش آن است كه از ظاهر و اكنون، گذشته و به باطن و سنّت گرویده است.
بهتر است برای روشن شدن مطلب به مثالی اشاره كنیم؛ یك وقت انسان «حال» را در سنّت می بیند، در این صورت برای دفع ستم مبارزه می كند و حاضر است كشته هم بشود و حتی مادر یا همسرش - همچون اُمّ وَهَب در كربلا- در این شهید شدن كمك اش می كنند، این چنین فرهنگی پیروز است. این حالت را «حال را در سنّت دیدن» می گویند. اما یك وقت است كه برعكسِ این موضوع است، فرد می گوید، این جبهه مقابل من، تانك و اسلحه دارد و یا تعدادشان زیاد است پس پیروز است، این یعنی چه؟ یعنی فقط «حال» را دیدن و سنّت جاری در عالم را كه حاكم بر همه حادثه ها و پدیده هاست ندیدن.
معاویه و یزید هم در طول تاریخ به چنین افرادی امید دارند، همین افرادی كه می گویند: آقا، الان اینها را می كشند، سرهای شان را هم بر سر نیزه می كنند، این گونه افراد «همیشه» را در «حال» می بینند در صورتی كه در جبهه مقابل، انسان هایی هستند كه «حال» را در «سنّت جاودانه» می بینند. این دو جبهه خیلی با همدیگر فرق دارند. یك وقت اكنون را در آیینه سنن الهی می بینیم كه در این صورت گوارا و خوش باد چنین بینش و بصیرتی برای صاحبانش، این همان نگرشی است كه حضرت زینبi و امثال زینبi دارند، اصلاً خودشان را اسیر حس نمی كردند، فلك زده نمی دیدند و روحیه خود را از دست نداده بودند، خیلی دقت داشته باشید، نباید همه گذشته و آینده را در اكنون دید و با چشم اكنون بررسی كرد و گفت چون فعلاً در آن صحنه تاریخ، حیله معاویه كارگر افتاد و امام حسن و امام حسین«علیهماالسلام» از صحنه خارج شدند پس روزگار تا بوده، همین بوده است، یقین بدانید كه چنین فكری شما را در خط یزیدی می اندازد. با وجود این فكر دیگر كسی جرأت نمی كند شهید و یا اسیر شود، این فكر، فكرحسینی و كربلایی نیست، این فكر و این نگاه، گوهر انسانی را گرفتار جوّ زمانه می كند، همین كه جوّ زمانه در یك شعاری غالب می شود، این نگاه، خودش را می بازد، این اكنون زدگی است و كربلا آمده است تا ما را از این فكر و نگاه نجات دهد.
ببینید كه حسین(ع) به عنوان امام معصوم چه می بیند كه دچار «پوچی» نمی شود. سی هزار نفر در لشكر مقابل، جلوی او صف كشیده اند، او همه را نصیحت می كند برای اینكه آنها را نجات دهد در حالی كه كمیّت آنها را «هیچ» می بیند، به راستی حسین (ع) به كجا متّصل است. این چگونه چشمی است كه این گونه می بیند، چشم حسین(ع) چشم اكنون زده نیست. گاهی ممكن است عزیزان از خودشان بپرسند كه اگر ما در كربلا بودیم چه می شد؟ اگر چشم سنّت بین پیدا كنید، می بینید كه می ماندید، و دیگر قدرت را در برق شمشیرهای عُمر سَعد نمی دیدید. نگاهی به امروز بیندازید، چرا امروز یك عدّه ای به صرف این كه قدرت را در دست كسی می بینند، خودشان را می بازند؟ وخودشان را می فروشند؟ این آدم سنّت را نمی شناسد، و ما امید داریم با نور حسینu إن شاءالله بتوانیم سنن الهی را در عالم ببینیم، آیا حسین(ع) نمایش سنّت پایدار حق نیست؟
كسانی كه تذكر قرآنی را كه می فرماید «فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّه تَبْدیلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّه تَحْویلاً»[120] نمی بینند افرادی هستند كه نمی دانند قواعد عمیق و قدرتمند روحانی، سراسر عالم را اشغال كرده است و لذا بسیار زود با سنن موجود در عالم قطع رابطه نموده و گرفتار اكنون زدگی می شوند. اینان دیگر اراده ای ندارند كه انتخاب كنند، این ها در زیر نفوذ قدرتمند سنّت ها خلاص می شوند، آن چنان بازیچه «اكنون» می شوند كه اگر كسی بتواند جوّ غالب را در دست بگیرد، این ها را در دست خواهد گرفت. چقدر خوب بود كه در این بحث نشان می دادیم كه امید سرمایه داری امروز جهان به چیست؟ به این است كه انسان هایی را در اختیار دارند كه اسیر جوّ زمانه هستند و سنن را نمی شناسند. سرمایه داری جهان به انسان هایی امیدوار است كه دیگر صاحب اراده نیستند و گرفتار قشون شعارها هستند، این ها گرفتار صدای بلندی هستند كه غلبه دارد، در این فرهنگ است كه یزید امیدوار است و در مقابل، تنها امیدی هم كه ما برای نجات مردم سراغ داریم فقط این است كه با نهضت حسینی اراده فردانیّت مقدّس انسان ها را به آنها برگردانیم، و این كار در فرهنگ شیعه ممكن است و إن شاءالله از این طریق شیعه منشأ نجات جهان خواهد شد. چون فردفرد آن ها هماهنگ با سنّت الهی هستند.
دشمن حسین(ع) جمع انبوهی از انسان های اكنون زده است و با تركیبی به نام قشون به صحنه آمده كه در آن قشون، اراده فردی مستهلكِ انبوهی قشون گشته و فقط نظم نظامی گری، آن را به حركت می آورد...
در جبهه مقابلِ اباعبداللهu، هیچ كس حتی عُمر سَعد هم به اختیار خود به صحنه نیامده است، همه را با زور آورده اند، حتی عبیدالله زیاد را هم به زور به عنوان حاكم كوفه آوردند. اگر تاریخ را مطالعه كنید متوجّه این موضوع خواهید شد. یزید در نامه ای به عبیدالله نوشت كه اگر می خواهی نسبتی كه بین تو و ما هست باقی بماند، باید این كار را انجام دهی. همان طور كه می دانید پدر عبیدالله، زیادبن ابیه است، یعنی زیاد فرزند پدرش، چون اصلاً پدرش مشخص نبود و به عبارتی مادرش فاحشه بود و زیاد، زنازاده بود و زیاد هم از این موضوع زجر می كشید، معاویه هم چون این موضوع را می دانست، زیاد را به ابوسفیان نسبت داد و حتی اباعبدالله(ع) قبل از جریان عاشورا به معاویه نامه نوشت كه تو سنّت پیامبرf را نابود كردی، تو چه حقی داری كه یك زنازاده را به پدرت نسبت می دهی؟ با این حساب، زیاد برادر معاویه و عموی یزید به حساب می آید، اینجاست كه یزید می گوید كه ای عبیدالله - پسر عموی یزید! - اگر می خواهی این نسبت بماند، باید به كوفه بروی و مسأله آن را حل كنی، حسین(ع) را دستگیر كنی و بكشی. از اینجا معلوم می شود كه عبیدالله هم به اختیار خود نیامده است. شمر هم انتخاب نكرده است، او موقعیتی دارد كه می ترسد آن را از دست بدهد. یزید هم گرفتار هوس و قدرتش است یعنی در این جبهه همه سرگردان جوّ زمانه اند، هیچ كس انتخاب نكرده است و اراده ها مستهلك قشون شده است.
... و نقطه مقابل این قشون، لشكری است برای جهاد مقدّس كه یك انگیزش باطنی در جهت غایتی واحد آنها را به هم پیوند می دهد و هنر این جبهه آن است كه از ظاهر و اكنون، گذشته و به باطن و سنّت گرویده است.
اگر شما می بینید كه هر روز یك مشكلی به شما روی می آورد و نگران آینده هستید و گذشته را نمی توانید تحلیل كنید برای این است كه به كربلا نزدیك نیستید، هركس به اندازه ای كه به كربلا نزدیك است سنن جاری در هستی برایش اصل و حادثه ها فرع می شود و حادثه ها را در آیینه آن سنن ثابت و اصلی ارزیابی می كند. در جهاد مقدّس، جهتی واحد و مقدّس، انسان ها را به هم پیوند می زند چون به سنّت گرویده اند و فوق «اكنون» تنفّس می كنند. كربلا جبهه ای را گشوده است كه هركس در هر لحظه خودش را می تواند ارزیابی كند، امید شیطان و امید دشمنان از طریق فهم كربلا به ناامیدی كشیده می شود، شاید بپرسید چگونه؟ شما با كربلا دو چیز را خواهید شناخت؛ اول دشمن را، و دوم دشمن زده ها را. گاهی اوقات ما دشمن زده هایی را كه چهره دوست دارند نمی توانیم درست بشناسیم و تحلیل كنیم، اگر سنّت را درست بشناسیم، این دو را به خوبی خواهیم شناخت. آیا با وصل شدن به كربلا می توانیم این نتیجه را بگیریم كه اراده های ضعیف، تحت عنوان «هماهنگی با جهان و واقعیت» تسلیم جوّ غالبی می شوند كه ستمگران ساخته اند؟ مگر كار ستمگران این نیست كه یك جوّ غالب بسازند؟ حال سؤال این است كه چرا ما گاهی طعمه آنها می شویم؟ به این دلیل كه از فرهنگ عاشورا فاصله می گیریم. یكی از روحانیون دلداده به حسین(ع) می فرمودند در زمان رضاخان و در آن جوّ غالب، روضه برای امام حسین(ع) را قبل از اذان صبح برگزار می كردیم. این به این معناست كه ما هنوز به حسین(ع) وفا داریم و مرعوب جوّ یزیدی نمی شویم، آن هم در فضایی كه مملو از خشونت رضاخانی بود، و بالاخره دیدیم به بركت اباعبداللّه(ع) و فرهنگ تشیّع، جوّ غالب رضاخانی نتوانست كشور شیعه را مرعوب نماید. و این را بدانید؛ همیشه امیدِ دشمن به روشنفكرانی است كه از حسین(ع) جدا شده اند. به این جمله خوب دقت كنید:
... غافلان از سنّت الهی، تسلیم جوّ غالبی می شوند كه ستمگران ساخته اند وهمه آرمان های بشری را در آن جوّ غالب دفن می نمایند.
اگر پذیرفتیم حالا كه یزید و رضاخان قدرت غالب هستند چاره ای جز پذیرفتن نیست، باید همه كمالات انسانی را رها كنیم و عملاً با پذیرش جوّ غالب آرمان های خود را دفن كرده ایم و حسین (ع) برای نجات بشر از این ضعف آمده است.
... به بشر چنین القاء می شود كه دیگر در دنیای جدید باید از اصلاحات واقعی و ریشه ای كه انسان را تا آسمان می پروراند چشم پوشید.
چهارصد سال است كه این را می گویند و متأسفانه غیر از فرهنگ شیعه، تقریباً همه فرهنگ ها تسلیم شده اند. دنیا الان چه وضعی دارد؟ می بینید كه این همه بدی و فساد وجود دارد، هر چند جهان امروز هرگز این همه بدی را دوست نمی دارد ولی می گویند كه چاره ای نیست، و فرهنگ اهل بیت می گوید چاره ای هست و نتیجه اش را هم دیدید.
... مدّاحی و ستایش قدرت غالب توسط اراده های ضعیفِِ تن به وضع موجود داده ساختة جبّاران كجا؟ و حسین(ع) آن آمر به معروف و ناهی از منكر بزرگ كجا؟ كه نظر به سنّت های فوق زمان دارد و زمانه و معنی خود را در آن سنّت ها ارزیابی می كند.
شما لحظه ای كه می خواهید خود را گم كنید و ملاك تشخیص حق و باطل از دستتان برود، حسین(ع) را دارید، آیا زمانه خوب است یا بد است؟ با فرهنگ حسین (ع) بد بودن آن را تشخیص می دهید، آیا بپذیریم یا نپذیریم؟... چون به حسین(ع) اقتدا كرده ایم نپذیریم. هر كس ببیند چقدر به وضع موجود تسلیم است. آیا باید تسلیم وضع موجود بود یا تسلیم حق بود؟ باید تلاش كنید تا وضع موجود را به حق تبدیل نمایید. بنده خدا می گوید: «باید دین را مطابق زمانه كنیم»!! یك وقت است می گوییم زمانه را دینی كنیم، یك وقت است می گوییم دین را مطابق زمان كنیم! یعنی چون الان زمانه، دین را نمی خواهد دین باید برود. خیر این طور نیست باید دینِ حق بماند و زمانه دینی شود. جوهره بحث «قبض و بسط تئوریك شریعت» این است كه بیایید تسلیم وضع فكری حاكم بر جهان شویم و دین را با قرائت زمانه بخوانیم، یعنی تسلیم فرهنگی شویم كه می گوید چون فرهنگ مدرنیته غالب شده است باید پذیرفته شود و حسین(ع) آمده است تا ما را از این آتش بزرگ نجات بخشد.
خدا می گوید: ای انسان ها ما به فكر شما بودیم و چون به فكر شما بودیم قرآن را نازل كردیم «لَقَدْ اَنْزَلْنا اِلَیكُم كِتاباً فیهِ ذِكْرُكُم اَفَلا تَعْقِلوُن»[121] ، پس خدا ما را فراموش نكرده است و ما را در دست حادثه ها و وضع موجود رها نكرده است تا ما تسلیم قدرت غالب معاویه ای شویم. این است كه هر كس به قرآن نزدیك باشد بیشتر - به معنی حقیقی آن - به فكر مردم است و در كلام و روش حسین (ع)، این قرآنی ترین قلب، غم نجات انسان موج می زند. سوز و شور بی كران حسین (ع) نسبت به نجات انسان ها در طول تاریخ، كربلا را به وجود آورد. وقتی قرآن «ذِكْرٌ لِلْعالَمین» شد و به یاد همه بشر بود، دل قرآنی حسین (ع) هم دل پهناوری می شود كه همه انسان ها در آن زندگی می كنند و برای غم انسان ها از عمق دل و با همه هستی می سوزد و كربلا را می آفریند، و این یعنی عشق هدایت مردم یعنی عاطفه مطلق به بنده های خدا، نماد عشق و محبّت خدا به بندگان در حسین(ع) ظهور می كند تا مظهر اسم هادی شود و نگذارد زندگی بشر را فضای سیاه روزمرّگی پُر كند و از مقصد خود باز بماند و این است كه یاد حسین(ع) یعنی فراموش نكردن روز هدایت خود و به همین جهت هم از اول حیات بشر، انبیاء و ملائكه و اولیاء نمی گذاشتند نور حسین(ع) از عمق قلبشان خاموش شود.
در حدیث داریم هیچ پیامبری روی زمین نیامده مگر این كه به زیارت كربلا رفته و گفته است: «فیكَ تُدْفَنُ القَمَرُ الْاَزْهَرُ» ای خاك در تو ماه درخشانی دفن خواهد شد یعنی حسین ماه درخشان همه پیامبران است كه نمی گذارد جهان بشری را ظلمتِ پذیرش وضع موجود پر كند.
آری تا قبل از ظهور شهادت حسینی(ع) در دهم محرم سال 61 هجری راه برای ارتباط با حسین(ع) برای همه باز نبود، فقط آسمانی ها روضه سیّدالشّهدا می خواندند، چنانچه در روایت داریم، جبرئیل برای آدم ابوالبشر و نوح(علیهماالسلام) روضه حسین را خواند، همچنان كه حضرت خضر برای موسی(علیهماالسلام) در اولین قدم آشنایی چنان كرد و دو نفری بسیار گریستند و بعد سلوك را شروع كردند، آری حسین (ع) برای آنهایی كه فوق زمین و زمان بودند روشن بود و لذا پیامبر و فاطمه و علیh در مصیبت حسین (ع) گریه كردند.
علی(ع) در سفر صفین به سرزمین كربلا رسید، آن قدر گریست كه بی هوش شد، اما از آن هنگامی كه حسین(ع) به ظهور كربلا دست زد، راه همراهی با اولیاء و انبیاء و ملائكه برای همه باز شد حالا آن «قمر ازهر» و آن روشنایی زندگی، برای همیشه ظاهر شد. هركس به اندازه ای كه یاد حسین (ع) را از دست ندهد، با انبیاء و اولیاء و ملائكه در عالم قدس به سر می برد و گَرد سیاه زمین او را روسیاه نخواهد كرد.
حسین(ع) خواست انسان ها به سوی عالم قدس سیر كنند و گرفتار سیاهی معاویه نگردند و از نور محمدیf غافل نشوند و لذا خودش متوجّه بود این نجات با یاد حسین (ع) ممكن است و این بود كه كاری كرد به یاد ماندنی. سكینه می گوید: «چون پدرم كشته شد، آن بدن نازنین را در آغوش گرفتم، حالت اغماء و مدهوشی برایم روی داد، در آن حال شنیدم كه پدرم می فرمود:
شیعَتی مَهْما شَرِبْتُمْ ماءَ عَذْبٍ فَاذْكُروُنی
اَوْ سَمِعْتُم بِغَریبٍ اَوْ شهیدٍ فَانْدُبُونی
ای شیعیان من، هرگاه آب گوارایی نوشیدید، یاد من باشید، و یا هر وقت در مورد غریب و یا شهیدی خبر یافتید، برای من گریه كنید.
تا یاد حسین(ع) كه عامل قدسی شدن قلب ها است بماند، تا اشكِ خالصانه كه هدیه خدا است برای باز شدن درهای بین بنده و پروردگارش گشوده شود و آن وقت وصال واقع شده است.
خدایا! به حق همه آنها كه برای حسین (ع) اشك ریختند و از این طریق در ظلمت زمین راه به سوی آسمان پیدا كردند،
خدایا! به حق حسین (ع) كه قهرمان این نمایش بود، و به حق امام زمانg كه همواره اشك ریزان حسین است، حجاب های بین ما و حسین مان را از میان بردار.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»