+
-
بسم الله الرحمن الرحیم

در راستای بنيان‌های حکمت حضور انقلاب اسلامی در «جهانی بين دو جهان»

فهرست در راستای بنيان‌های حکمت حضور انقلاب اسلامی در «جهانی بين دو جهان»


مقدمه

باسمه تعالی

مؤلف محترم در این کتاب سعی دارند ماورای نگاه های سیاسی و اقتصادیِ جزئی نگر، با نظر به معنای انسان در هستی در بستر انقلاب اسلامی، راهی را مقابل ما قرار دهند که از گردونه و گردنه تاریخی که بشر امروز در آن قرار دارد و با چنین مشکلاتی روبه رو است، در آید و این با نحوه ای از استقرارِ وجودی که در ذات بشر هست و با تمرین حضور در این نحوه بودن همراه می باشد. إن شاءالله با انس طولانی با تک تک بنیان های مطرح شده در کتاب آن نحوه استقرار وجودی پیش خواهد آمد.

1- مسلّم ما در شرایطی هستیم که انقلاب اسلامی و حضور تاریخی حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه»، دچار سوء فهم و سوء تعبیر شده است، مثل آن که بعضاً پیش آمده که معنای آزادی و یا دینداری دچار سوء فهم و سوء تعبیر گشته، لذا وظیفه ما در این شرایطِ تاریخی آن است که به بازخوانی آن انقلاب بزرگ دست بزنیم وگرنه با غفلت از حقیقت انقلاب اسلامی در زندگی، گرفتار افراط یا تفریط خواهیم شد، افراط در تجدد و تفریط در تحجّر.

2- چنانچه ملاحظه فرمائید در هر شماره از بنیان های کتاب حاضر با یک متن در سطور کوتاه روبه رو هستید و ذیل آن متنی است که سعی دارد افقی را مقابل شما قرار دهد تا جایگاه متن بالایی از نظرگاه «وجود» روشن شود و در نسبت متقابل آن دو متن امکان تفکر به میان آید و از این جهت نیاز است دائماً از انعکاس متقابل آن دو متن، نسبت به موضوعی که مدّ نظر است، غفلت نشود.

3- همان طور که مؤلف محترم معتقدند، این کتاب، کتابی است برای همه و برای هیچ کس. زیرا انسان ها در ابتدای امر متوجه نیستند که در شروع هر تاریخی، خودشان برای خودشان مسئله هستند و چون متوجه چنین امری نیستند در جستجوی خود در آن تاریخ نمی باشند تا محتاج رجوع به چنین مطالبی باشند و از این جهت این کتاب از آنِ هیچ کس نیست، ولی از جهتی دیگر هرکس تا معنای تاریخیِ خود را که نسبت اوست با تاریخی که در آن قرار دارد؛ نیابد، به هر کاری دست می زند و نمی داند چرا باید چنین کند، هرچند آن کار، کار مقدسی باشد و آن کار در تاریخ های گذشته معنا داشته باشد و از این جهت این کتاب، کتابی است برای همه.

4- به همان اندازه که انسان ها در درک معنای تاریخی خود، نسبت به خود، به ظاهر با ابهام روبه رو هستند، خوانندگان محترم در ابتدا گمان می کنند مطالب این کتاب برایشان مبهم است، غافل از این که این نوع دریافت از حضور تاریخی، غیر از دریافتی است که از موجودات داریم و آن ها را ابژه خود می کنیم. در این کتاب باید به تمرینِ درک وجود و هستی خود، ماورای ابژه کردنِ خود، نظر کرد. شاید این مهم ترین نکته در فهم جایگاه این کتاب، بعد از دو کتاب («انقلاب اسلامی، جهانی بین دو جهان» و «انقلاب اسلامی و چگونگی تحقق آینده دینداری ما») باشد که مؤلّف محترم در رابطه با «جهان بین دو جهان» تألیف کردند و بر آن تأکید دارند. آری! تمرینی برای درک وجود و هستی خود.

5- در درک هستیِ خود با امری روبه رو هستیم که در عین «ظهور»، در «خفا» است. به همان معنایی که در ادعیه خطاب به حضرت حق داریم: «یا ظاهراً فِی بُطُونه و یا باطِناً فِی ظُهُوره» و چنین احساسی از خود، امر عجیبی است. و در همین رابطه مؤلف محترم در شماره 79 این کتاب بحث «تمرین در اخلاق الهی» را به میان آورده اند. امید است با دنبال کردن مباحث کتاب با چنین رویکردی بتوانیم با بودنی از خود رابطه برقرار کنیم که در عین ظهور، باطن است و در عین باطن، ظاهر است و این امر مهمی است در درک خود، آن درک حضور تاریخی که با انقلاب اسلامی طلوع کرده، زیرا درست است که «وجود» امری است حاضر ولی نباید از پنهانی آن غفلت کرد و آن را به امر «موجود» تبدیل نمود. و این نکته از نکاتی است که در سراسر کتاب باید مدّ نظر خواننده کتاب باشد و مؤلف محترم کراراً آن را مدّ نظر خوانندگان گرامی می آورند.

گروه فرهنگی المیزان



مقدمه مؤلف

باسمه تعالی

پس از طرح کتاب «انقلاب اسلامی، جهانی بین دو جهان» و کتاب «انقلاب اسلامی و چگونگی تحقق آینده دینداری ما» با سومین کتاب در رابطه با بحث «جهان بین دو جهان» روبه رو هستید که بنا دارد بنیان های حکمتِ حضورِ انقلاب اسلامی در جهانی بین دو جهان را با شما در میان بگذارد و همچنان که جهان بین دو جهان، نه جهان گذشته است و نه جهان مدرن و نحوه دیگری از بودن جهان است، زبان تذکر به بنیان های آن نیز زبان دیگری است و به امری اشاره دارد که برای اشاره به آن زبان دیگری به میان آمده و بدین لحاظ می طلبد که خوانندگان محترم با رویکرد خاصی به سراغ مطالب بروند و آماده گوش سپردن به مطالبی باشند که بنا دارد جهان خاصی را مقابل شان بگشاید. شاید بتوان گفت با همان رویکرد که به سراغ غزلیات جناب حافظ می روید، اگر به سراغ هرکدام از بنیان ها بروید با شما از حضوری که باید در آن حاضر شوید سخن بگوید. با توجه به این امر لازم است چند نکته مدّ نظر خوانندگان محترم قرار گیرد.

1- مباحثی که در «بنیان های حکمت حضور انقلاب اسلامی در جهانی بین دو جهان» مطرح می شود می تواند - به تعبیر هایدگر- کوره راهی باشد که خوب است ما در این تاریخ در آن حاضر شویم. راهی که مربوط به امروز وآینده ما است، تا به جهانی فکر کنیم که با انقلاب اسلامی به ظهور آمده و از این جهت نباید آن را در گذشته جستجو کرد و گمان کنیم این راهی است که ملی مذهبی ها در صدد تحقق آن بودند که در عین حضور در جهان مدرن، اسلامی زندگی کنیم؛ هرگز چنین نیست. این راهی است که با هویت شخصی حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» به عنوان عارفی اسلام شناس در این تاریخ به ظهور آمده و مخاطب آن افرادی هستند که متوجه وسعت انسانی خود در این تاریخ با هویت دینی شده اند و برای بهترین نحوه دینداری در این تاریخ تلاش می کنند.

2- اگر عزیزان گمان دارند در مباحث «جهان بین دو جهان» چه می خواستیم بگوییم و تصور فرموده اند آنچه گفته شده است را فهمیده اند، مسلّم دیگر نیاز نیست این کتاب را بخوانند، زیرا مباحث این کتاب جدای از مباحث مطرح شده در آن دو کتاب نیست، ولی چنانچه کلیه مباحث مربوط به «جهان بین دو جهان» را تمرینِ احساسِ حضور در نزد خود و نزد تاریخ انقلاب اسلامی می دانید، همچنان باید مباحث را ادامه داد تا معلّق بودن خود را در فضای عزّ قدس الهی احساس نمود و همواره در نسبتِ درکِ وجودی خود با «وجود» که در این نسبت در واقع حق است که به سوی شما آمده، باید در این نسبت همچنان استقرار یافت، زیرا در حقیقت شما در این مباحث متذکر امری هستید که بین احساس حضور حضرت حق، از آن جهت که در نزد حضور بیکرانه او خود را دنبال می کنید و بین خود، از آن جهت که تنها پایگاه یقین است، قرار دارید.

در مواردی ملاحظه خواهید کرد که هر بنیان، شما را به بنیانی دیگر رهنمون می شود ولی در عین حال می توان گفت هرکدام از بنیان ها متذکر شأنی از شئون تاریخی انقلاب اسلامی است.

3- اگر انسان در تاریخ خود صاحب دریافت شد، دغدغه گزارش دادن با زبانی که آن زبان بتواند آن دریافت را ارائه دهد او را فرا می گیرد و همچنان در انتظار به سر می برد تا زبانی گشوده شود و به کمک آن بتواند وضعیت خود را بیان کند و آن وضعیت برای ما ظاهر شود. لذا خود را در اختیار زبان می گذاریم تا ما را فرا گیرد و از طریق ما سخن گوید. طرح بنیان های حکمت «جهان بین دو جهان» از این گونه گفتن است و اگر به صورت مقاله ای منسجم با شما سخن نمی گوید به جهت ذات تاریخی است که بنا است در زبان به ظهور آید، تاریخی که زبان متافیزیکی توان ارائه ظرائف آن را ندارد. هرکدام از بنیان ها سرچشمه ای است که حکمت هایی را به ما می رساند. مهم آن است که بتوانیم از این طریق به سرچشمه ای برویم که انقلاب اسلامی از آن جاری شده و فاصله ای را که این روزها بین ما و آن سرچشمه پیش آمده است کم کنیم. آن سرچشمه، آینده است و از طریق آن سرچشمه، آینده بدون انفصال از گذشته، به سراغ ما می آید، برای حضور در تاریخی قدسی. امید است بنیان های حکمت جهان بین دو جهان مانعی باشد از این که انقلاب اسلامی حالت عرفی به خود بگیرد.

انقلاب اسلامی به عنوان طلوع تمدنی که می رود تا جهانی شود ما را برمی انگیزاند تا بتوانیم نسبتِ خود و جهان معاصر را در قالب حکمتی که تحت عنوان بنیادهای حکمت حضور در «جهان بین دو جهان» است، صورتبندی کنیم تا نسبتی با انسان و علوم انسانی پیدا کنیم و در باب آینده بشر در این افق فکر کنیم.

4- سخن در این کتاب آن است که متوجه باشیم آینده انقلاب اسلامی همانند چیزی است که در شُرف آمدن است، حالی است که چشم به راه است، تا چشم به راهش باشیم، تا به ظهور آید. حالی است که نه تنها در آن حال افقی از آینده گشوده می شود، همچنان به افقی دیگر و دیگرها اشاره دارد، حتی به گذشته در افق آینده معنای دیگری می بخشد، تا گذشته خود را به صورتی زنده و فعّال درک کنیم و از این جهت می گوییم انقلاب اسلامی قادر است پل هایی بسازد تا انسان ها فراسوی گذشته و آینده، به آغازِ آغازها نظر کنند و اکنونِ انسان قوام یابد تا زندگی ها بی ثمر نباشد.

5- در این کتاب لازم آمد تا متذکر این امر باشیم که انقلاب اسلامی در ذات خود متوجه عظمت انسان و تفکر می باشد تا مردم غرق تقلید و عادت نشوند. در چنین فضایی امکان زندگی در این تاریخ فراهم می شود، زیرا در دل این انقلاب می توانیم سیره و سنت انسان های کامل را در جهانِ خود حاضر کنیم و جهان خود را به آن ذوات مقدس عرضه نماییم تا با اصولی همراه شویم که با جان ها پیوند دارند.

6- با توجه به مطالب فوق باید تأکید شود انقلاب اسلامی در مسیر خود به سوی آینده تاریخی اش، نیاز دارد تا جایگاه خود را در فضای اندیشه ورزی روشن کند ولی نه برای اندیشه ورزانی که متوقف در منطق ارسطویی هستند، بلکه مخاطب خود را اندیشمندانی می داند که نسبت خود را با «وجود» محفوظ داشته اند و در بستر تفکر به «وجود»، به رخداد انقلاب اسلامی نظر می کنند و به جای ابژه کردن آن رخداد بزرگ، آن را چشم اندازی می یابند که متذکر راهی است برای درک حضور در اکنونِ جاودانه مخاطبانش. با توجه به این امر، مطالب این کتاب تدوین شده است تا انقلاب اسلامی به عنوان یک کلّ، اجزای متکّثری را که ما در این تاریخ با آن روبه رو هستیم و سر و کار داریم سامان دهد و در پیوند اجتماعیِ مردمِ ما با همدیگر قاعده ای فاخر شکل بگیرد، زیرا پیوند اجتماعی وقتی ریشه در وجود آدمیان داشته باشد با جانان مرتبط می شود و از درون آن ها برمی آید و در قول و فعل افرادِ جامعه سریان می یابد و اگر این رشته اتصال بین افراد جامعه قطع شود، روابط عادیِ سیاسی و اقتصادی و اجتماعی گرفتار اختلال می شوند و عملاً بدبینی و بی اعتمادی نسبت به همدیگر و بیگانگی با خویش پیش می آید و کینه توزی و غلبه دروغ بر زبان به جای ذکر و فکر می نشیند. امید است تذکرات مطرح شده در این کتاب در راستای چنین هدفی مفید افتد.

7- سعی بنده آن بوده که با ملاصدرا، هایدگر را بفهمیم و با هایدگر ملاصدرا را. زیرا فلسفه این دو متفکر، تفکری است که بشر جدید جهت معنابخشی به خود به آن دو نگاه فلسفی نیاز دارد. هرچند به هیچ وجه چنین ادعایی در میان نیست که فلسفه این دو متفکر قابل تطبیق بر همدیگر می باشند، ولی هرکدام می توانند چشم اندازی برای فهم همدیگر باشند و از آن مهم تر، چشم اندازهایی هستند جهت فهم بشر جدید و نسبتی که بشر جدید می تواند با «وجود» برقرار کند، اعم از وجودی که هایدگر مدّ نظر دارد و یا وجودی که ملاصدرا مدّ نظرها آورده است.

8- بحثی که تحت عنوان «بنیان های حکمتِ حضور انقلاب اسلامی در جهانی بین دو جهان» مطرح است؛ بنا دارد در تاریخی که با انقلاب اسلامی به ظهور آمده، حکمتی را مطرح کند که در عین بهره مندی از حکمت متعالیه و فلسفه هایدگر، مطابق این تاریخ باشد و راه حلی باشد برای تفکر نسبت به مسائل امروزمان که از یک طرف، فهم متفکران و فیلسوفانِ معاصر غرب است و از طرف دیگر فهم حکمت متعالیه جناب صدرالمتألّهین، برای خودآگاهی نسبت به نیست انگاریِ دوران و راه های عبور از آن، و البته با شخصیت هایی مثل هایدگر و ملاصدرا و ابن عربی فکرکردن، غیر از تکرار سخنان آن بزرگان و شرح آن سخنان است.

9- در موضوع ارتباط وجودی و گشودگی انسان با هستی، تفکری در میان است که نه نظریِ صرف است و نه عملیِ صرف. و این یکی از اساسی ترین نکات در رابطه با حکمت حضور در «جهان بین دو جهان» می باشد. انسان با استقرار در چنین بودنی، به آنچه باید بگوید و یا عمل کند، مبادرت می ورزد و عملی که مبتنی بر «وجود» است، عین استقرار در تفکر است و از این جهت آن عمل خارج از نظر نیست و گمان می شود آن جایی که حضرت صادق(ع) در توصیف شخصیت جناب اباذر می فرمایند: «كانَ أَكْثَرُ عِبادَةِ أَبی ذَر أَلتَّفَكُرَ و الْأِعتِبارَ» بیشترین عبادت ابوذر«رحمت الله علیه» اندیشیدن و عبرت گرفتن بود؛ حضرت در آن روایت اشاره به نحوه ای از تفکر دارند که عین عبادت است و به این امر تذکر می دهند که «نظر» و «عمل» در آن امر جمع است. آیا این همان تفکر در «وجود» نیست که همراه است با نوعی سکونت گزیدن در قرب الهی؟

10- بنیان های حکمت «جهان بین دو جهان» در بستر تاریخی که با انقلاب اسلامی به ظهور آمد، به تاریخی نظر دارد که از یک طرف انسان در آن تاریخ، سوبژه خود شده است، و از طرف دیگر این انسان می تواند از درون خود در همه عالم حاضر باشد و همه عالم با اسمای حسنای الهی اش در او حاضر گردند و از این جهت می توان گفت کلیه مطالب این نوشتار، تمرینی است برای درک چنین حضوری که انسان از یک طرف، خود و تنها خود را می یابد و از طرف دیگر در همه عالم حاضر است، بدون آن که عالم را ابژه خود کند. در این راستا در عین همراهی با بشر جدید، از هویت آخرالزمانی و قدسی این بشر غفلت نمی شود، زیرا ذات بشر از نظر وجودی عین تعلّق به حضرت حق است و بشر جدید آماده فهم وجود خود در چنین وسعتی است.

11- ما با جناب صدرالمتألّهین با طرح «اصالت وجود» از یک طرف، و با دکارت با طرح «من شک می کنم، پس هستم» از طرف دیگر وارد تاریخی شدیم که «هستی» مدّ نظرها آمد و این در شرایطی است که می دانیم «تفکر»، فعلی است که هستی را به ظهور می آورد و رابطه انسان با هستی در تفکر معلوم می شود. مگر نه آن که تفکر، ما را به سوی ما می خواند تا انسانی متفکر باشیم؟ و مگر نه آن که تفکر، تفکر به هستی است؟ پس ما در عمل، از طریق «هستی» به سوی تفکر خوانده می شویم و تمام بحث این کتاب که نظر به «بنیان های حکمت جهانِ بین دو جهان» دارد، نظر به هستی یا «وجود» دارد با چهره های مختلفش تا تفکر یا حکمت به ظهور آید. بدین معنا که ملاحظه خواهید کرد «هستی» است که دیدار می کند و ما را به سوی خود جلب می نماید، تا تفکر را به ما عطا کند، آن هم از آن جایی که تفکر، درک و دریافتی است که انسان از هستی پیدا می کند، به آن صورت که کوشش متفکر از یک طرف و کششِ «هستی» از طرف دیگر موجب تفکر می گردد یعنی تفکر یک مواجهه با «هستی» است و این بنیادی ترین نکته است جهت حضور در «جهان بین دو جهان»، وقتی متوجه باشیم در این مواجهه، «هستی» آشکار می شود و درک و دریافت ما را تشکیل می دهد، ولی در عین حال در پسِ آن درک و دریافتِ ما پنهان می گردد و از این جهت همیشه رازآمیز است و ما را در راهی قرار می دهد به سوی آینده که باید آن راه پیموده شود، راهی به سوی «هستی» و ظهور آن در زبانِ متفکر، و چون متفکر همواره در راه است، همواره در هر گفتنی ناگفته هایی دارد و از طریق همان گفته ها می توان آن ناگفته ها را یافت تا معلوم شود متفکر چه دریافتی از وجود دارد و محدودیت هایش کجا است. در کتاب سعی شده در بنیان های متعدد به این امر پرداخته شود.

12- با توجه به نسبتی که انسان با هستی پیدا می کند و در این رابطه «تفکر» ظهور می کند و در تفکر، هستی است که به زبان می آید؛ به جمله حضرت علی(ع) نظر کنید که فرمودند: «الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِه » انسان در زیر زبانش پنهان است. پس اگر زبان انسان، ظهور هستی شد، او انسان متفکری است و اگر زبانش صورت کلمات بی جهت و پراکنده باشد، او از تفکر بهره ای نبرده است. به گفته ابوالحسن خرقانی:

هرکه را زبانْ پراکنده بود، دلیل بُوَد که دل او پراکنده بُوَد. بزرگان گفته اند؛ دل، دیگ است و زبان، کفگیر. هرچه در دل باشد به کفگیر همان برآید. دل، دریا است و زبان، ساحل. چون دریا موج کند به ساحل همان اندازد که در دریا بود.

حال مائیم و آنچه باید بر زبان آوریم تا در این تاریخ به درستی حاضر شویم و آن حضور در بستر وجودی است که با انقلاب اسلامی به میان آمده و ما در سراسر این کتاب بر آن نظر داریم تا معلوم شود از نظر وجودی در کجا ایستاده ایم و کجا مأوا گزیده ایم، به معنای مأواگزیدن نسبت به حقیقت و تعلّقی که به آن داریم تا از حکمتی که باید در این زمانه بهره مند شویم، محروم نمانیم. به خصوص که باید متوجه شویم وقتی تفکر منحصر شود به صورت های تفکر منطقی، چیزهایی هست که به آن تفکر نمی آید و به آن ها تفکر نمی شود، ولی هست. با توجه به این نکته مهم در سراسر کتاب با بنیان هایی روبه رو هستید که به ظاهر پراکنده است و شکل منطقی ندارد ولی اگر متوجه باشیم از چیزی سخن می گوییم که با زبانی خاص باید از آن سخن گفت رویکردتان تغییر می کند و امید است با ناگفتنی هایی آشنا شوید که هست، ولی برای اشاره به آن، زبان مخصوص خود را طلب می کند. با توجه به این امر قبل از طرح یادداشت هایی که در رابطه با بنیان های حکمت حضور انقلاب اسلامی در جهانی بین دو جهان، شده و تذکراتی که ذیل هر یادداشت مطرح می شود؛ لازم است به سه نکته اشاره شود:

الف- با توجه به این که در شرایط خاصی از تفکر، در بستر انقلاب اسلامی و در مواجهه با خرد مدرن قرار داریم، باید نسبت به دو موضوع فکر کرد؛ یکی به مردمی که برای ماندن در انقلاب اسلامی باید خود را از نظر تفکر حاضر کنند و دیگری در مواجهه انقلاب اسلامی با جهان مدرن باید برای ماندنِ انقلاب اسلامی سخن داشته باشیم. با توجه به این دو موضوع و با چنین رویکردی توصیه می شود مطالب این کتاب دنبال شود.

ب- وقتی تفکر، نوعی چشم انداز است به سوی حقیقتی که در افق های دور سوسو می زند؛ در این مجموعه نوشتار، سعی شده در شماره های مختلف که ذیلاً ملاحظه می فرمایید، چشم اندازهایی مدّ نظر عزیزان قرار گیرد تا از این طریق نوعی تفکر در سنت تاریخی انقلاب اسلامی طلوع کند. تفکری که اگر از یک جهت «تفکر» است، از جهتی دیگر «تذکر» می باشد و با احساسِ «بودنِ» انسان سر و کار دارد. بودنی به ظهورهای مختلف. امید است هر کدام از بنیان های دویست گانه، تذکر و تمرینی باشد برای احساس ابعاد مختلف بودن و وجود خود.

ج: وقتی در جامعه ای بنیان های حکمت و دیانت مورد غفلت قرار گرفت و یا سست شد، آن جامعه زمینه تأثیرپذیری از انواع بحران ها را نسبت به آینده در خود دارد. حال سؤال این است که آن بنیان ها در این تاریخ کدامند تا اولاً: ما را در تاریخی که در آن هستیم حاضر کند و ثانیاً: آن بنیان ها هویت قدسی و متعالی ما را در ما به شور و حضور آورد، تا از هویت آخرالزمانی خود محروم نباشیم. هویتی که انسان احساس کند در گستره جهان و تاریخ در اکنونِ خود در عین بیکرانگی حاضر است. این آن چیزی است که باید در این تاریخ در مجموعه بنیان های حکمت حضور در «جهان بین دو جهان» دنبال فرمایید و از این جهت باید گفت این بنیان ها، به جهت توجه به جهانی که در آن حاضریم و تاریخی که در آن قرار داریم، بنیان هایی است انضمامی و نه انتزاعی.

طاهرزاده



بخش اول

بسم الله الرحمن الرحیم



1- راه گفتگوی خداوند با بندگانش بسی هموار است

نسلی که می خواهد از جهان مدرن آزاد شود، در مقابل خود تنها اجمالی از آینده ای را می بیند که آن آینده، جهان مدرن نیست، اگر از یک جهت، برای حضور در آن آینده در ظلمات گام برمی دارد ولی از جهت دیگر در چنین شرایطی به دلیل رویکرد توحیدی اش باید به صبح بیندیشد. با برافروختن روح امید در جان آن هایی که در راه قدم می زنند، با درک رنجی مقدس و مأواگزیدن در همان راه و به دوش کشیدن طوفانی که باید همچنان شعله ور بماند، هیچ کس را چنین اختیاری نداده اند که این شعله خدایی را که تا عمق سینه ها جای گرفته است، خاموش کند. شعله بیداریِ عبور از ظلمات قرن، راه ترسناکی نیست، راهِ هموار گفتگوی خداوند است با بندگانش.

با توجه به نکته فوق می توان گفت: تفکرِ حقیقی، تذکر است نسبت به امری که بر ما تقدیر شده، از این جهت می توان گفت علوم تجربی و فلسفه، به خودی خود تفکر نیستند، زیرا متذکر ندایی نیستند که در باطن ما سروده شده است. تفکر حقیقی، راهی است به سوی حقیقت و از جایی آغاز می شود که امری از حقایق عالم ما را به خود فرا می خواند و این یعنی تذکری که انسان متذکر بنیان می شود و در عین حال اندیشیدنی ترین امری است که جان هر انسانی در طلب آن است، تا متذکر حضور خود در هر چیزی باشد، در عین حال امری است بسی دوردست ولی بنیادِ همه اموری است که به ما نزدیک می باشند و راز جذبه هایی است که در امور پیش آمده و توسط انقلاب اسلامی آن ها را احساس می کنیم، زیرا همه آن امور راهنما به سوی ذاتی هستند که در عین نظر به آینده، ما را به سوی خود می خواند، به حکم «إِلَیْهِ راجِعُونَ». حال چه آن ذات را در نگاه فلسفی، «وجود» در نظر بگیرید، از آن جهت که حقیقت همه امور است، و چه آن ذات را «خدا» در نظر بگیرید که خالق همه امور است، مشروط بر آن که خدا به صورت ابژه در نظرتان نباشد، بلکه خالقی باشد که از مخلوق جدا نیست و در همه امور حاضر و ساری است و در این فضا گفتگو با خداوند معنای اصیل خود را ظاهر می کند.



2- معجزه خلوص و عدم سرگردانی در اين عالَم

راه حضور در تاریخی که به رهبریِ آن عارف واصل گشوده شد، تنها در پرتو ایمان به خدا و اطمینان به تحقق وعده های او در این راه و با اعجاز خلوص ممکن است و البته دلیری خاصی را به همراه می آورد، هرچند با گمنامی همراه باشد، ولی پارسایی اجازه نمی دهد تا سختی ها و ناکامی ها، امری پوچ پنداشته شوند و انسان در جهانِ بی خدا سرگردان گردد و چون کودکی کودن، راه را از چاه تشخیص ندهد. معجزه خلوص وقتی با شجاعت همراه باشد از انسان چشمه ای می سازد سراسر معنوی که از قله کوهِ مقاومت او سرازیر شده تا از اسرار پنهان عالَم با ما سخن بگوید. این یعنی حضرت علی(ع) در همه جا و این یعنی سرداران دفاع مقدس و این یعنی شهید آوینی که با جان خود، حضرت امام را درک کرد.

وقتی ما بتوانیم تذکر به آن ذات را - اعم از «وجود» یا «خدا»-، در خود نگه داریم و نگذاریم از یادمان برود، در عالَم تفکر حاضر شده ایم و ما را یارای تفکر فراهم می شود. پس باید متوجه باشیم وقتی قادر به تفکر هستیم که بتوانیم تفکرکردن را بیاموزیم و این در شرایطی فراهم می شود که به آنچه اندیشیدنی ترین است، التفات داشته باشیم و گمان نکنیم هر نوع فکرکردن، فکرکردن واقعی است. در حالی که آنچه اندیشیدنی ترین و واقعی ترین است، در عین حال به راحتی رُخ نمی نمایاند ولی ما را با جذابیّت خاصی که دارد، در پی خود می کشد و انسان را در گردونه جذبه به سوی خود نگه می دارد. از این جهت می توان گفت موضوعِ تفکر، امری شگفت و برآشوبنده است و با عبور از حصار باورهایِ مأنوس و عادیِ خود تا اندازه ای به سوی ما گشوده می شود و رخ می نمایاند. این منشأ و بنیان آن پارسایی است که اجازه نمی دهد تا سختی ها و ناکامی ها اموری پوچ پنداشته شوند و در نتیجه خلوص با شجاعت همراه می شود که ما نه تنها در حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» حتی در بسیجیان دفاع مقدس تجربه کردیم.



3- نظر به فردايی که «امروز» نيست

وقتی خداوند اراده کرده باشد که رهاییِ یک نسل از ظلماتِ زمانه تنها با نبرد ممکن شود، چگونه می توان آرام بود؟ وقتی انسان باید با زنجیر هایی که او را احاطه کرده اند درگیر شود و از جان، مایه بگذارد، قرارگرفتن در آنچه مقدّر است او را آبدیده می کند، دیگر رؤیای سامان دادن به زندگی برای ماندن در دیروز چرا؟ مگر فردای دیگری در راه نیست؟ فردایی که نه امروز است.

ما برای فهم فردایی که نه امروز است، باید «تفکر» را بیاموزیم و این می طلبد پیشاپیش مشتاق آنی باشیم که به عنوان اندیشه انگیزترین - خواه آن را «وجود» بنامیم و یا آن را حضرت حق بدانیم- ما را مخاطب قرار می دهد و از جانب خود، خود را برای اندیشیدن عطا می کند و واپس می گریزد و همچنان در پرده نهان می ماند و هنر ما آن است که با تجلیات انوار جلالی اش جان خود را در معرض تندبادِ کششی قرار دهیم که از او شروع می شود و در عین حال باید به او پناه برد. این همان حضور در اکنونِ جاودان است و درگیری با زنجیر هایی که ما را اسیر روزمرّگی ها کرده و تنگ نظری ها را بر ما تحمیل نموده تا از اسرار پنهان عالم غافل شویم. با فهم «وجود» سرگردانی میان آینده و گذشته از میان می رود و احساس حضوری خاص به سراغ انسان می آید. امید است در تذکرات و بنیان هایی که در پیش است بتوان به آن اشاره کرد.



4- معنای فنای فی الله در اين تاريخ

چگونه می توان پراکندگیِ انسان را در یگانگیِ واقعی ذوب کرد، مگر با رسیدن به مقام فنا و غرق شدن در شوق الهی که واقعی ترین و متعالی ترین نحوه ی بودن هرکس است؟ این نوع بودن، با حضور در تاریخی ممکن است که انسان خود را با اراده الهی در آن تاریخ یگانه کند. در این حالت است که در انسان کثرت ها عین وحدت و وحدت ها عین کثرت احساس می شود و این معنایِ بودنِ آن هایی است که چیزی بیش از نیازهای حیوانی را در خود پرورانده اند، و مهم تر از آن، می فهمند در چه تاریخی زندگی می کنند.

در نظر داشته باشید در راه کشش به ساحتِ آنی که واپس می گریزد، انسان در مسیر تفکر به همان واپسِ گریزنده که در تاریخ در جلوه اراده الهی حاضر است، نظر دارد و این انسان است که گوش فرا می دهد و می شنود کلامی را که در ذات خود آهنگین و شاعرانه است و با روحی لطیف و هنرمندانه همراه است و بر حقیقتِ مخصوص به خودش مبتنی است که همان زیبایی شوق انگیزی است که حقیقتاً منجر به فنای فی الله می شود و از آن جایی که زیبایی به حکم «إنّهُ جَمیلٌ» تقدیر ذات حقیقت است و حقیقت در مقام زیبایی، یعنی رفع پوشش از آنچه خود را پوشیده می دارد و این جا است که زیباییِ حقیقی از زیبایی های توهّمی جدا می شود.

زیبایی حقیقت، رویدادی است به سوی انسان برای نظر به آنچه جاودانه ظاهرناشدنی است و در عین حال خود را در مظاهر عالم وجود و در رخدادهای تاریخی ظاهر می کند. بر ما است که مواظب باشیم آن زیبایی در حقیقت اش در آن جایی که ظاهر می شود در زیبایی خود نگه داشته شود تا رابطه ما با آن، رابطه ای زنده باشد و تفکر را در ما به طراوت آورد، از این جهت است که فرزانگان سرانجام به زیبایی میل می کنند. این همان حالتی است که عشق را بر تفکر بنیان می نهد و تفکر و متفکر معنای خاص خود را باز می یابد و انقلاب اسلامی به سوی چنین حالتی در حال شکل گیری است، بودنی فراتر از پیش نیازهای حیوانی، بودنی که انسان غرق شوق الهی می گردد.



5- معنای زندگی، فراتر از خودِ زندگی است

اگر به جای زندگیِ ابدی، به شور ابدی نظر کنیم، به راحتی به آن نوع از زندگی که ما را راکد می کند، قانع نمی شویم، به شیوه شمع می سوزیم و از خطری که در بستر توحید پیش می آید نمی هراسیم، مدام عازم راهی تازه و پر مخاطره خواهیم بود،[1] مانند شعله ا ی پاک و بی قرار به سوی حقیقت، حقیقتی که البته هرگز نمی توان مالک آن شد، ولی با نظر به آن، می توانیم از آنِ آن حقیقت شویم تا در آن راستا پاکی، پایدار بماند و زندگی تنها در این حالت دوست داشتنی است، زیرا راهی است به سوی حقیقت، هرچند به بهایِ از دست رفتن زندگی باشد. ارزش آن نوع شدن و رفتن، بیش از ارزش ماندن است، زیرا معنای زندگی بیش از خودِ زندگی است.

انسان ها بیش از آن که تفکر کنند عمل می کنند، زیرا آنچه برای اندیشیدن است، واپس گریخته و تلاش نمی کنیم به ندای آن گوش بسپاریم، این به علت آن است که «تفکر» معنای خود را از دست داده و متوجه وجه رمزآگین آن نیستیم که امری است برتر از پافشاری بر تعقل حسابگرانه. در حالی که عصر حاضر، عصری است که بشر آمادگی دارد به اندیشه انگیزترین موضوع بیندیشد، به والاترین چیزی که برای انسان وجود دارد یعنی سنت وجودی خود با خداوند.

وقتی متوجه باشیم ذات آدمی آرمیده در «یاد» است و نظر به تفکری که به سوی ما می آید، با اندیشیدن به امری که از آدمی واپس می گرید و در همان حال به سوی آدمی می آید، می توانیم نسبتی با آن برقرار کنیم تا «تفکر» خود را نشان دهد و معلوم شود تفکر، باورها و تصوراتی نیستند که ابژه ما شده اند بلکه به تفکری که عین شورآفرینی است نزدیک می شویم و این است آن تفکری که مدام ما را عازم راهی تازه و پر مخاطره می کند تا چون شعله ای برافروخته به سوی حقیقت باشیم.




[1] - به همان معنایی که قرآن در رابطه با توجه به حضور ابدی مان می فرماید: « فَإِنَّمَا هِيَ زَجْرَةٌ وَاحِدَةٌ. فَإِذَا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ»(نازعات، 13 و 14) پس آن حضور چیزی نیست جز صدایی مهیب که ناگاه انسان، خود را در بیکرانه ای از حیات می یابد.

6- بايد گاه به گاه خود را گم کنيم

همان طور که اگر مار نتواند پوست بیندازد می میرد، اگر ذهن انسان برای تغییر دچار مانع باشد، دیگر ذهن نیست، انبار اطلاعات است. مردانِ نظام اگر خود را در آینده تاریخ خود حاضر نکنند و همچنان در گذشته متوقف باشند، عملاً گور خود و نظام را پیشاپیش کنده اند، زیرا در برابر آنچه در حال رشد و بالندگی است، کور و نابینا شده اند. مردانی می خواهیم که معنای سعه توحیدیِ انقلاب اسلامی را بفهمند که چگونه انقلاب، اقیانوس شده است و دوره دریاچه بودنش به سر آمده. زیرا وقتی خود را در مرحله ای از تاریخ پیدا می کنیم باید سعی کنیم گاه به گاه خود را گم کنیم تا دوباره از نو بازیابی شویم. این است آن شدنِ ابدی که بودنی خشک و ساکن نمی باشد.

متفکر تنها به یک اندیشه واحد نیاز دارد تا از آن یکتا اندیشه یعنی امری که باید به آن پای بند باشد، در شیوه ای در خور سخن بگوید و این وقتی محقق می شود که همانی را بگوید که از جانب همان یکتا اندیشه پیش آمده است و او از جانب همان اندیشه واحد فراخوانده می شود که در عین بی مرزی، قاطع ترین مرز است، مثل اندیشه حضور بیکرانه انسان در اکنونِ خود که در این اندیشه، ذات انسان شایسته تفکر است و می تواند با آن به وَجد آید و از چنین آغازی به سوی دیگر موضوعات آغازِ راه می کند، راهی که همواره انسان را از خود می ستاند و سپس به هویتی برتر پس می دهد.

وقتی انسان آن اندیشه واحد را یافت، در عین زنده شدن در هویتی دیگر، گم کردن آن اندیشه برایش معنا ندارد زیرا به امری دست ندادنی برای سخن گفتن رسیده است که هرچه بیشتر از آن سخن بگوید، بهتر به آن رجوع کرده است و بیشتر از قبل به تفکر نزدیک می شود و نااندیشه های خود را بهتر می فهمد که چگونه از آنچه نیست سخن گفته است، وقتی در سخن گفتن به اشاراتی که در سخن گفتن رخ می دهد توجه کردیم، در مسیری قرار می گیریم که تفکر در آن به میدان می آید. فهم نااندیشه ها همان تغییری است که در آن اندیشه واحد ضروری است، اندیشه واحد را اگر «توحید» دانستیم، به خطا نرفته ایم، مگر آن که توحیدی را توحید بدانیم که توحید نیست. نااندیشه ها اموری هستند که نسبتی با «وجود» ندارند و در محدوده اطلاعات ما در ما رسوب کرده اند.



7- آماده ی الهامی تازه

هر آن کس که بخواهد زنده بماند مجبور است خود را ویران کند تا در بستر تاریخی که به ظهور آمده، خود را از نو بسازد و در این راستا بخشی از منِ خود را که مربوط به مرحله گذشته این تاریخ است، دور بیندازد و از تصورات ذهنیِ کهنه بیرون آید. برای جوان بودنِ یک حرکت، این ویرانی و از نوساختنِ خود را نباید فراموش کرد تا آماده الهام تازه باشیم و از نوعی تحول و تغییر استقبال کنیم تا ریشه ها همچنان باقی بمانند وگرنه در کهنگی خود می میریم. انقلابیون اگر متوجه حضوری که در آینده این جهان دارند، نشوند؛ معنای خود را از دست می دهند. انقلاب باید تا آخر، انقلاب باشد تا باقی بماند.

این خطر برای انسان کنونی هر دم خود را نشان می دهد که خود را با قشر درونی و پیشینِ ذات کنونی اش هم سطح گردانده و خود را در همان سطح متوقف کرده و این انسان، انسانِ نهایی یعنی انسانِ آخرالزمانی نیست که توانسته باشد از خود فراتر رود و در ذات کامل خویش حاضر شود. انسان نهایی، انسانی است که ذات انسان کنونی را برای نخستین بار به ساحت حقیقی اش فرا می خواند، ساحتی که پیشاپیش بود ولی در تصور رایج از انسان، پوشیده مانده است، در حالی که چنین بودنی برای انسان در این جا و آن جا و همیشه بوده، هرچند از آن غفلت شده وگرنه انسان کامل را غیبتی پیش نمی آمد. این انسان است که غیبت کرده و از موضوعِ تفکر به عنوان اندیشیدنی ترین امر، غفلت کرده است. انتظار، یعنی کوششی تا ذات بیکرانه انسانِ حاضر در اکنون اش را به خودش برگردانیم تا جاودانگی او فراسوی دیروز و فردا برایش احساس شود. به همان معنایی که حضور انسان در عالم، محدود به هیچ ارض و سمائی نیست و نسبت به همه عوالم «لا یقف» است و هم اکنون در قیامتِ خود که فردای عالم ارض است، حاضر است و در همین رابطه حضرت رضا(ع) فرمودند از ولایت ما خارج است آن که متوجه حضور قیامتی خود نباشد.[2] این یعنی همواره جهت حضورِ بیشتر در ابدیتی آن چنانی، خود را نو به نو کردن آن هم در بستر تاریخی که شروع شده است.




[2] - در روايت داريم كه راوي از حضرت امام رضاu مي پرسد: مرا از بهشت و جهنم خبر دهيد، آيا هم اكنون آن ها خلق شده اند؟ حضرت فرمودند: بلي، و رسول اللهf وقتي به معراج رفتند، داخل بهشت شدند و آتش را ديدند. راوي مي گويد: عده اي از مسلمانان مي گويند بهشت و جهنم مقدر شده اند ولي خلق نشده اند. حضرت فرمودند: آن ها از ما نيستند و ما هم از آن ها نيستيم: «مَنْ اَنْكَرَ خَلْقَ الْجَنَّةِ وَالنّار كَذَّبَ النَّبِيُّf وَ كَذَّبْنا وَ لا مِنْ وِلايَتِنا علي شَيْئٍ وَ يَخْلُدُ في نارِ جَهَنَّم. قال اللهU : هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتي يُكَذِّبُ بِهَاالْمُجْرِمُونَ يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَميمٍ انٍ». پس كسي كه منكر خلقت فعلي بهشت و جهنم شود، پيامبر و ما را تكذيب كرده است و از دوستان ما نيست و براي هميشه در آتش است. خداوند در آيه 44 سوره الرّحمن فرمود: اين است جهنمي كه گناهكاران انكار مي كردند و هم اكنون گناهكاران بين آن جهنم و آب جوشان در حال طواف اند. (أمالي الصدوق، ص: 461)

8- اولين قدم برای شناختن بهتر

اولین قدم به سوی منِ واقعی، حرکت برای نفوذ به جهانی است که در آن قرار داریم و می توانیم در آن مأوا بگیریم. وگرنه همیشه از خود فرار می کنیم در حالی که از خود بیرون نمی رویم ولی نسبت به جهانی که می توان در تاریخ انقلاب اسلامی در آن قرار گرفت، بیگانه می شویم و از نگاهی که می توان به آینده داشت، محروم می شویم. آینده ای که می توان در افقِ تاریخیِ خود به آن نظر داشت. اولین قدم، آماده شدن برای شناخت بهتر خود است در جهانی که با انقلاب اسلامی در آن قرار گرفته ایم. شاهکار اصلی وقتی آغاز می شود که در خود آغاز شویم و متوجه آزادی خود از سیطره فرهنگ مدرن باشیم.

تفکری، تفکر است که از عمق وجود انسان سر برآورد، در احساس حضور در بیکرانه اکنون اش، چنین انسانی مسئولیت حکومت بر زمین را می تواند بر عهده بگیرد و انسانِ کنونی مهیای چنین حکمروایی نیست زیرا هنوز تفکر نمی کند و آن قدر که ادعای ایفای نقش حکمرانی مطلق را دارد، مطلق نیست. هرچند به طریقی نامعقول برای چنین حضور در هر جایی رخنه می کند ولی با آنچه در اختیار دارد دستش به آنچه هست نمی رسد و نمی تواند خود را در وسعت بیکرانه اش نسبت به آنچه هست، مفتوح نگه دارد و لذا تصمیماتش در میدانی از تصور جستجو می شوند که فعلیت یافتن آن ها ممکن نیست. به خصوص نامسئولانه زندگی می کند و نام آن را آزادی می گذارد، مگر آن که با حضور در تاریخی که با انقلاب اسلامی گشوده شده، خود را احساس کند و به آینده ای که در سیطره فرهنگ مدرن نیست نظر بیندازد و به آزادی که آزادی از دیانت نمی باشد، فکر کند. آزادی واقعیِ انسان با حضور او در بیکرانه وجودش که عین تعلق به حضرت حق است، پیش می آید وقتی حضور او در عالم به نور حضور حق در عالم محقق می شود و اموری را اراده می کند که خداوند اراده کرده است.



9- آسمانی صاف به سوی حقيقت

انسان عاقل آنی را می پذیرد که فکر می کند برای روح و طبع اش قابل بهره وری است و در این مسیر خطر می کند و همچون گیاه به استقبال آفتاب می رود، از آن جهت که در آفتاب معنای روشنی نهفته است و با سوزندگی اش أنانیت را از انسان می گیرد، تا انسان از خود آزاد شود و با آفتابی آنچنان سوزان ببالد و از محکم ترین سدها بگذرد تا افق های دیگری به رویش گشوده شود، افق های ملکوتی در آسمانی صاف به سوی حقیقت.

عقب ماندگیِ حقیقی در این عصر بدان جهت است که ذات اکنونیِ انسان به تمامی شکوفا نشده، هرچند می تواند به امر حاضر مجال ظهور دهد ولی تنها در قلمرو متعلّقِ به «وجود». غفلت از وجود، انسان را با امور متکثر روبه رو می کند و عبور از این انسان که هنوز از حیث ذاتش متعیَّن نشده، راهی است به سوی انسان آخرالزمانی که پیشرفت صرفاً کمّی را به دور می افکند تا ظرافت و آرامی و بی شتابی و صرفه جویی به انسان برگردد و سراغ چنین انسانی را در بازارهای بورس نمی توان گرفت. زیرا انسانِ متفکر به معنای حقیقیِ آن، هرگز نمی تواند اندیشه های خود را با فریاد بیان کند و اساساً خاموش ترین کلمات، کلمات طوفان زایند، همانند گیاهی که به استقبال آفتاب می رود تا به جای فریاد، روشنی دریافت کند.



10- استقرار در وطن جاودانه

هرکس به جای آن که خود را با خودی ادامه دهد که تحت تأثیر نظر انسان های سرگردان است، بهتر است خود را بی نام و نشان، با انسان های بزرگ ادامه دهد تا با ادامه آن ها، ادامه خودِ اصیل اش را احساس کند. آن تنهایی و بی نام و نشان بودن که در این راستا پیش می آید، انزوا نیست، نوعی وطنِ جاودانه است که اصحاب امام حسین(ع) در کربلا و یاران امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» در این تاریخ به آن دست یافتند.

نهایی ترین انسان، چون هرچیزی را از وجه وجودی اش می نگرد، متعلّق به همه زمان ها است و اکنون نیز هست و می تواند ادامه ما باشد. مشکلْ آن نوع تفکری است که انسان های بزرگ را تنها در آینده جستجو می کند و زبان اشاره به او را از دست داده ، در نتیجه واقعیتِ لباس های خود را در مقایسه با وجود خودش، واقعی تر می پندارد. در حالی که ذات انسانیِ ما بدون آن که بدانیم، سایه به سایه، ما را همراهی می کند و به سوی ما نظر دارد هرچند عقلِ شایع متوجه آن حضور نیست و ناخواسته از نهایی ترینِ انسان که انسان آخرالزمانی است، دور می شود.



11- حضور در افق آينه کلمات

اگر آنچه با این کلمات نوشته شده است را با تمام حُسن نیّت بخوانی، کلماتش با شما گفتگو می کند و در نتیجه کلمات به نزد شما می آیند تا از آن به بعد با بال های شما پرواز کنند، آن هم به سوی حقیقت، با بازشدنِ گنجینه کلام به روی شما، تا هستی را بازگو کنید.

سخن گفتن با کلماتی که بر مبنای قیاس و استدلال به میان آمده اند و نیز سخن گفتن با کلماتی که خبر از واقعه ای می دهند تا ما را از آن واقعه با خبر کنند، این گونه سخنان فرق می کنند با سخنانی که آینه بازگوکردن هستی می باشند و از عمق وجود انسان به ظهور می آیند.

کلمات انسان های اصیل، بازگوکننده هستی آن ها می باشند و همانند انسان آخرالزمانی در حضور بیکرانه اکنون خود با هویت قدسی شان حاضرند، بر عکس انسانِ مدرن که در عین احساس حضور در جهان، نظم جهان هستی را فراتر از تصوراتش نمی فهمد و آنچه را ساخته، چیزی جز انعکاس تصورات او نیست، در حالی که می توانست همه چیز را در نسبت با هستی و وجود بیکرانه خود بفهمد. این است آن پلی که ما را در این تاریخ از انسان مدرن به سوی انسان آخرالزمانی سوق می دهد. آری! انسان مدرن نسبت به انسانی که خود را در محدوده قبیله فکری اش محدود کرده، یک قدم جلوتر است، جلوتر نسبت به انسانی که از حضور جهانی خود در غفلت است. هرچند نسبت به انسانی که حامل روح قدسی است و کلماتش بازگوکننده هستی بیکرانه اوست، بسیار عقب تر است. در این فضا است که پیشنهاد می شود می توانید این کلمات را با حُسن نیّت بخوانید تا این شما باشید که هستی را بازگو می کنید.



12- ضرورت ظهور بقايای طاغوت زدگی

وضعیت پوچ نمی تواند دوام بیاورد، زندگی تحمل آن را ندارد و به استقبال نوعی از هم پاشیدگی می رود. آیا برای برگشت به آنچه با انقلاب اسلامی به ظهور آمده است، آنچه فعلاً به صورت حقیقت در اشرافیت و دنیاگرایی پیش آمده، یک نوع غفلت است و یا نوعی ضرورت تا آنچه در بنیادِ عهدِ با طاغوت باقی مانده، بیرون ریخته شود؟

آن جایی که پای رهانیدن و نجات انسان در میان است، از روحیه قبیلگیِ فکری و یا روحیه مدرنِ غیر قدسی، از روان شناسی گرفته تا روان درمانی و توصیه های اخلاق فردی، کاری ساخته نیست، مگر آن که این انسان پیشاپیش به نسبت بنیادین هستیِ خود، که عین ربط به هستی است، نائل آید و تا آن جاهایی که به خودش مربوط است، از جانب خودش به سوی گشوده داشتن خویش در ساحت حضور در هستی، آغاز کرده باشد و این گشودگی در نسبت با هستی برای رهانیدن انسان لازم است تا خود را با چنین هویتی احساس کند و دیده خود را به چشم اندازی گسترده باز کند که خود را در بیکرانگی اکنونِ خود بیابد. این نوع حضور برای بشر جدید تقدیر شده و از این جهت در این تاریخ دیگر انسان تحمل وضعیت یک نواخت گذشته را که با مفاهیم منجمدِ حقایق به سر می برد، ندارد. هوشیاری خاصی به ظهور آمده است تا انسان ها به کمتر از زندگی با ذات بیکرانه خود که عین حضور در هستی است، راضی نباشند.



13- اولين قدم به سوی منِ واقعی

احساسِ حضور در جهانی که ما در آن حاضریم -که جهانی است غیر از جهانی که جسم ما در آن حاضر است- اولین قدم به سوی منِ واقعی است.[3] حرکتی است به سوی جهانِ خود و هوشیاری، یعنی آماده شدن برای شناخت بهترِ خود در جهانی که در آن به سر می بریم.

شاهکار اصلی وقتی شروع می شود که انسان خود را در خود آغاز کند[4] و متوجه آزادی خود برای دست یابی به کیفی ترین مقاصد شود.[5] در این صورت انسان با تمام وجود خود را در آن جهان آزاد و آزادانه می یابد، زیرا انسان، تابع اشیاء بیرونی نیست. آن جهان، جهانِ خداوند است و نه جهان اشیاء. جهانِ به ظهورآمدنِ غدیر است و حقایقی که از طریق اسلام در مقابل انسان گشوده شد و نه جهان سقیفه و ظاهرگرایی که جهانِ تصرف و تغییر کمّیّت ها است.

فکر کردن تابع آن چیزی است که بنا است به آن اندیشیده شود و آن همان هستی یا «وجود» است و تا آن جایی که انسان وابسته به هستی است، باب تفکرش نسبت به خود و به تفکرِ متفکران، ماورای اسارت در گذشتِ زمان، باز می ماند. زیرا امر زمان مند که امری است سپری شونده، «نه اکنون» است. در حالی که وقتی گذشته و آینده را با نظر در «اکنون» بنگریم، امر آینده، همان «نه هنوزْ اکنون» است و امر گذشته، همان «نه دیگر اکنون» است و انسان در عین حال، گذشته و آینده را در حضور هستی خود می یابد، از آن جهت که هستی، حضور و جاودانگی است و احساس این جاودانگی ما را از زمان - به عنوان امری که می گذرد- آزاد می کند، زیرا آنچه گذرا است نمی تواند بنیاد آنچه جاودانه است باشد و در هستی که اکنون بودگی است، ذات زمان حاکم نیست و اراده انسانی باید به چیزی تعلّق بگیرد که «هست» و آنچه رفته است همچنان در جاودانگیِ انسان حاضر باشد و این جا است که انسان از موجود به «وجود» سیر کرده و از متافیزیک عبور خواهد کرد و انسانی متولد می شود که به جای توقف در زمان و در گذشته و آینده، خود را در حضور و در جاودانگی احساس می کند و این همان حضور در کیفی ترین مقصد است و احساس آزادی واقعی.




[3] - نیچه در رابطه با اولین قدم به سوی منِ واقعی می گوید: هیچ کس دورتر از خود با خود نیست.(تبارشناسی اخلاق- صفحه ی 12)
[4] - این پایان انسانی است که به حقیقت به عنوان یک اُبژه بیرونی نظر داشت، ولی با احساسِ خود به عنوان انسانی که جهان را می تواند در خود بیابد، تولدی دیگر آغاز می شود که از یک طرف در اومانیسم به ظهور آمد و از طرف دیگر در روحیه عرفانیِ بشر مدرن. با اومانیسم، انسان، محورِ هست ها و نیست ها و بایدها و نبایدها شد، ولی در جهانِ کمّی. و با عرفان، انسان، جهانی شد حاضر در جهان کیفیت ها به همان معنایی که عرفا فرمودند: «ای نسخهٔ نامهٔ الهی که توئی / وی آینهٔ جمال شاهی که توئی. بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست / در خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی.»

14- وسعت انسان تا اراده ای کلّی و مقدس

وقتی انسان از خودبینی رها شود - به آن معنا که با «وجود» مرتبط گردد- اراده او به سوی اراده کلّی عالم،[6] یعنی به سوی مشیّت الهی و سنت ها سوق پیدا می کند - با حضور در جهانی که در آن به سر می برد- و لذا وقتی اراده انسان، کلّی شد- آزاد از دوگانگیِ سوبژه و ابژه و نومن و فنومن- به نحوی آن اراده، مقدس می شود[7] و با امر مقدس پیوند می خورد و این است معنی آن که گفته می شود اراده انسان مطابق اراده الهی می گردد - چون در این حالت انسان در «وجود» به سر می برد- و در آن صورت هرچه انسان اراده کند همان است که خدا اراده کرده و لذا تمام عالم در مقابلش گشوده خواهد بود. این همان معنای حرکت به سوی خود است.

نسبت انسان با ذات خودش همان اراده نظر به سرآغاز است که همچنان جاودانه در نزد خود حاضر است و به عنوان انسانی حکیم، به هستی یا وجود می اندیشد، به همان معنایی که چون خود را شناخت و به نفس خود معرفت پیدا کرد، خود را عین تعلّق به هستی می یابد و انسان ها در بیکرانه وجود، در شرایطی قرار می گیرند که قرآن آن شرایط را این طور گزارش می دهد: «لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنینَ& لِیُكَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذی عَمِلُوا»(زمر/35 و 34 ) در نزد پروردگارشان آنچه را می خواهند می یابند و از نقص هایی که مانع آن حضور است آزاد می گردند و جاودانگی خود را در آغوش خدا احساس می نمایند و این حاصل اراده به سوی اراده کلّی و یا به سوی مشیّت الهی است که همان اراده مقدس است.




[6] - به همان معنی «کلّیِ سِعی» که آزاد از هر مفهومی، محلّ نمایش وجودِ هر پدیده ای است.

15- بازخوانی نهاد فرو بسته خود

آیا می توان نهاد فروبسته خود را با رویارویی با انسانی مانند حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» بازخوانی کرد و خود را به او واگذاشت تا ما را در وجودِ پر رمز و رازش بسط دهد و پایان راهِ ما رمزگشایی وجود خودمان باشد و در عین حال همچنان رمزی ناگشوده، انتهایی نداشته باشیم؟

باید به نسبتی فکر کرد که بین ذات انسان، به عنوان وجه وجودی او و بین جاودانگی او برقرار است و به بلوغ چنین رابطه ای که در انسانِ آخرالزمانی در بستر جهان مدرن با احیای هویت قدسی اش، به ظهور می آید. با نظر به چنین انسانی، انقلاب اسلامی به عنوان «جهانی بین دو جهان»، بستر ظهور چنین انسانی است، انسانی که در هر موجودی به وجه وجودی آن موجود نظر دارد و هنوز انسان ها به راحتی تا این مراحل سیر نکرده اند تا حق تفکر و حکمت را ادا کنند، با توجه به چنین رویکردی نسبت به خود و در رویارویی با حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» عملاً بیگانگی نسبت به رازهای وجود خود در این تاریخ به حاشیه می رود.



16- احساس شور و شعف زندگی

آگاهی از حضور ژرف ترِ وجودمان،یعنی حاضرشدن در آینده ای که بسط وجود امروزین ما می باشد، تا معنای خود را در جهان و در تاریخ بهتر بشناسیم. در این حالت شور و شعفی که زندگی را معنا می کند، در عین استقراری که در وجود خود می یابیم، احساس می شود و معنای شعله ورشدنِ جان، از افق های دور سوسو می زند و به ظهور می آید.

وقتی روشن شود تفکر، ما را به سوی ذات مان فرا می خواند، جایگاه این سخن مولایمان علی(ع) روشن می شود که فرمودند: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدِ انْتَهَى إِلَى غَایَةِ كُلِّ مَعْرِفَةٍ وَ عِلْم ٍ» (تصنیف غرر الحكم و درر الكلم، ص 232) هرکس خود را بشناسد حقیقتاً به نهایت هر علم و معرفتی دست یافته و این یك راه دیگری است، همان راهی است که در وصف آن فرموده اند: «كه علم عشق، در دفتر نباشد». به خصوص وقتی می فرمایند: «لَا تَجْهَلْ نَفْسَكَ فَإِنَّ الْجَاهِلَ مَعْرِفَةَ نَفْسِهِ جَاهِلٌ بِكُلِّ شَیْ ء»(همان، ص 233) نسبت به نفس خود جاهل مباش زیرا هرکس به شناخت خود جاهل باشد به هر چیز جاهل است و آن را درست نخواهد شناخت. شناخت خود در صورتی محقق می شود که خود را در میدان «وجود» مدّ نظر داشته باشیم و در حکمتی خود را حاضر کنیم که در نظر به خود، بیکرانگی خود را حضور در اکنون جاودانه مان درک نماییم. این نوع توجه به ذات مان به ما این امکان را می دهد تا در تفکر، مأوا گزینیم و به ندای آن که دوست دارد در باره اش فکر شود جواب داده باشیم، راهی که مولایمان حضرت علی(ع) پیمودند و در سخنان فوق متذکر آن هستند که امر اندیشه انگیز چه می باشد و چگونه انسان می تواند در وجودِ بیکرانه خود استقرار یابد و به هسته ذات «بما هُو ذاتِ» خودمان دل بسپاریم. اکنونی بیکرانه و جاودان که درک آن به گفته حضرت امیرالمؤمنین(ع) بالاترین حکمت است. لذا فرمودند: «أَفْضَلُ الْحِكْمَةِ مَعْرِفَةُ الْإِنْسَانِ نَفْسَهُ»(همان، ص 232) برترین حکمت آن است که انسان خود را بشناسد. این یعنی آگاهی به ژرف ترین وجودِ خود که منجر به شور و شعفی می شود در مسیر معناکردن زندگی.



17- حضوری پيامبرگونه

همچنان که معنای خورشید در هستی، به درخشیدن است، معنای انسان، به وسعت یافتن است، چه در جهان و چه در میان جان انسان ها، تا از آنِ آن ها شود، به جای آن که آن ها را از آنِ خود کند و بخواهد در جزیره خودخواهی خود بماند. انسان نیاز دارد تا روح هایی به سوی او باشند و او نیز به سوی آن ها و این نوعی حضور پیامبرگونه در زندگی است. پس اگر خورشید در غروب ها در پشت افق فرو می شود، نمی میرد، می خواهد در دیگر روز به جامی دیگر برگردد.

خداوند خطاب به مؤمنین می فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبیرٌ بِما تَعْمَلُونَ& وَ لا تَكُونُوا كَالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ»(حشر/19و 18). اى كسانى كه ایمان آورده اید تقوای الهی پیشه کنید؛ و هر كس باید بنگرد تا براى فردایش چه چیز از پیش فرستاده؛ و تقوای الهی پیشه کنید كه خداوند از آنچه انجام مى دهید آگاه است! و همچون كسانى نباشید كه خدا را فراموش كردند، پس آن ها عملاً خود را فراموش کردند. آن ها همان کسانی اند که حقیقتاً فاسق اند و از مسیر بندگی خدا جدا افتادند.

در بستر فراموشی خدا که منجر به فراموشی خود می شود، عملاً انسان از درک حضور بیکرانه اکنونی خود که با انس با خدا برایش پیش می آید، محروم می شود. محروم از جایگاهی که باطل در آن جایگاه راه ندارد، تا باطل بتواند معنایی به خود بگیرد و با چنین ذاتی مقابله کند، ذاتی که در اندیشه واقعی استقرار یافته، اندیشه راستینی که در ذات ما به یک معنا نهان است و با کشف نسبت بین ذات خود با ذات خدا قابل احساس خواهد بود، با درک وسعتی از خود که همه در نزد اویند و او در نزد همه.



18- ما را با رهبانيت چه کار؟

برگشتِ دوباره خورشید، برگشت انسان است که اگر دیری در تنهایی ماند می خواست با جامی تازه، جانی تازه در جان ها بنشاند و این است که باید گفت: ما را با رُهبانیت چه کار؟ ما برای زندگی خلق شده ایم و این که در زمین، آسمانی زندگی کنیم و هر روز با خدای تازه اُنس بگیریم، ما را با خدای قدّیسان که با خدای دیروز زندگی می کنند، چه کار. ناکارآمدی تذکرات اخلاقی به جهت نگه داشتنِ انسان ها است با خدای دیروز. وقتی انسان، حضرت ربّ العالمین را در چشم اندازهای عالَمِ وجود احساس کرد، برای اُنس با او حاضر است به هر عملی که موجب آن شایستگی است دست بزند و عملاً مفتخر به تقوای الهی و رعایت اخلاق قدسی می گردد و در راستای پاسداشت حقوق انسان ها باید متوجه بود از اخلاقی که به بهانه عشق به خدا، از عهده عشق به انسان و انسانیت برنیاید، باید پرهیز کرد، زیرا آن اخلاق، اخلاقی است مرگ آور، آن هم با خدایی که نیست.

ما در آن جایی توان تفکر داریم و امکان سخن گفتن به معنای واقعی برای مان فراهم می شود که متوجه آغازی از خود باشیم که همچنان آن آغاز است که در بیکرانگی خود ادامه دارد و با استقرار انسان در این آغاز است که امکان اندیشیدن و سخن گفتن در بستر راستین خود برایش فراهم می شود و در این حالت، کلمات، الفاظ نیستند، تجلیاتی از وجوداند که از دوردست ها به سوی ما می آیند و هر دم از نو باید آن ها را یافت و تفکر به این معنا در حکم «تذکر» است و باقی ماندن در جوارِ حضور بیکرانه اکنونِ خود که حضوری است در همه عالم و توجه به همه مناسباتی که در اطراف ما می گذرند.

آیا وقتی تفکر همان تذکر شد، همان برگشت دوباره خورشیدی نیست که دیری ما را در تنهایی می گذارد تا با جامی تازه جان ها را به شور و شعف آورد؟

وقتی وجود از دوردست ها به سوی ما می آید و تفکر عین تذکر باشد، عشق به انسانیت، جان انسان را فرا می گیرد. چه اندازه رابطه بین تفکری که تذکر است و عشق به انسانیت شدید است! می توانیم در این رابطه به ادغام افق های فهمی که گادامر متذکر آن است فکر کنیم تا از جدایی ها نجات یابیم.



19- آفات خوار شمردن زندگی زمينی

انسان در ذات خود به وسعت همه اسمای الهی در عالم حاضر است و راهی است به سوی همه عالم و کوتاهی از این حضور بسی شرم آور خواهد بود، زیرا در این حالت، این میمون نیست که در نگاه داروین انسان شده، بلکه این انسان است که بوزینه گشته و خود را در حدّ اَدای انسان ها فروکاسته است، به جای خلیفه اللّه بودن و در زمین با نشاطی خاص، خدایی کردن. خلیفه اللّه معنای زندگی زمینی انسان است وگرنه خداوند در ذات خود در همه و از جمله، در زمین حاضر است.

خلیفةُ اللّه فی الأرض، زندگی در زمین را خوار نمی شمارد، همچنان که حضور خدا از طریق خلیفه اش پاسداشت می شود. این است راز افتخار خدا در مقابل فرشتگان وقتی آدم را خلق کرد تا حضور زمینی خود را به نمایش آورد. وای اگر انسان در زمین، کار فرشتگان را پیشه کند و موجب سرشکستگی ربّ العالمین شود.[8]

وقتی تفکر، تفکر به «وجود» است و نظر به آغازینی دارد که جاودانه حاضر است، آن تفکر رهنمودی خواهد بود به سوی عمیق ترین منظر گشوده ای که ما را در برگرفته و بنده انقلاب اسلامی را در این رابطه مدّ نظر دارم و پاس می دارم. زیرا آنچه در این رابطه باید برای آن شاکر بود و به ما به عنوان والاترین الطاف عطا می شود، ذات خودمان است، ذاتی که کثرت زدگی های ما آن ذات را از ما ربوده است، در صورتی که ما تنها با فهم و درک ذات خود، آنی خواهیم بود که هستیم، به عنوان اندیشه انگیزترین امر جهت حضور در هویت آخرالزمانی خود، با همان وسعتِ حضور در عین قدسی بودن. با توجه به این امر آیا نمی توان گفت: والاترین فکر، شُکری است به جهت چنین حضوری که منشأ حکمت و فکر می شود؟ حضور در تاریخی که با انقلاب اسلامی شروع شده و ما را متذکر ذات خودمان می کند، ذاتی که به وسعت همه اسماء الهی در عالم حاضر است و راهی است به سوی همه عالم با هویت خلیفه اللّهی تا با ارائه شایستگی های خود در مقابل فرشتگانِ زاهد، موجب شعف الهی شود.




[8] - زیرا قرآن می فرماید: «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً»(بقره/30) آن گاه که پروردگار تو به فرشتگان فرمود: من قراردهنده خلیفه ای در زمین هستم. به اسم «ربّ» توجه شود که غیر اسم ذات است. آری! برای ذات، سرشکستگی معنا ندارد.

20- انسان دريايی که همه جا حاضر است

تعلیم همه اسماء به انسان، یعنی انسان دریایی است که همه جا حاضر است ولی هیچ چیز او را گرفتار ناپاکی نمی کند، هرچند در همه آفاق حاضر است و شعله ور، بدون آن که به اسم فضیلت حاضر باشد. چنین انسانی نه حاضر است سوپرمن باشد و نه قدیسی که رُهبانیت پیشه کرده است. تلاش می کند، بدون آن که بخواهد بقیه را عقب براند تا خودش در جلو باشد، آزاده ای باشد که سعادت را در میهمان کردن همگان می داند، در آنچه خود در آن است، در دریای حضور اسمای الهی.

وقتی به ذات بیکرانه جاودانِ حاضر در اکنونِ خود فکر می کنیم، عملاً در ساحتی ساکن خواهیم شد که ذکر و فکر در آن مجتمع می گردند و این همان «یاد» است و توجه به جایگاه حضور آخرالزمانی انقلاب اسلامی، امری که با آن می توانیم انسان بودن خود را محقق کنیم، بدون آن که نیاز باشد آن انسانیت دائماً توسط ما متصور گردد، زیرا پیشاپیش بر ما و به سوی ما مجتمع و فراهم آمده است و در این بستر خود را در حال تفکر به اندیشه انگیزترین امر نگه می داریم و به «یاد» می سپاریم و این نوعی شکر و سپاس است زیرا خود را به آنی که حکایتِ ذات ما است سپرده ایم. ذاتی که همچون دریا به جهت وسعتی که دارد، گرفتار ناپاکی نمی شود، ناپاکیِ پس زدن بقیه تا خودش جلو باشد. راهی که در مقابلش گشوده شده تا هرچه بیشتر انسانیت خود را محقق کند و دیگری را از خود بداند و نه ابژه خود. دیگری را هستی گسترده خود احساس کند. آیا در چنین حالتی جایی برای پس زدنِ بقیه می ماند؟



21- دهانی ماورای گوش ها

وقتی انسان خود را در دریای حضور اسمای الهی احساس کرد، می یابد که حرف های گفتنی و ناگفتنی بسیار دارد و دهانی می یابد ماورای گوش ها. علاوه بر آن که با سکوتش سخن می گوید، متذکر آینده آشفته روزمرّگی های مردم می شود تا وقتی با آن آشفتگی ها روبه رو شدند خود را نبازند، بدانند راهی دیگر در پیش است که آن ها آن را نرفته اند. مانند بیماری که علت بیماری خود را می شناسد و تسلیم مرگ نمی شود، زیرا علت بیماری اش را می شناسد. این راز سکوت آن هایی است که دهانی ماورای گوش ها دارند.

«یاد» در معنای ذکر و فکرِ انسانی، سُکنی گزیدن در آنی است که هر آنچه را برای فکرکردن به ما داده می شود، ایمن دارد و صیانت کند و انسان ها تنها در صیانتِ آنچه خود را برای فکرکردن به آن ها می دهند، سُکنی می گزینند. و از غفلتی که ممکن است نسبت به درک حضور بیکرانه اکنون خود برای شان پیش آید، محفوظ شان می دارد وگرنه گرفتار غرب زدگی و فراموشی «وجود» می شوند و دیگر معنای سکوت را نمی فهمند که چگونه می توان در دل وحدت، کثرت ها را درک کرد. جناب صدرالمتألّهین با جمله «بَسیطُ الحقیقه كلُّ الاشیاء وَ لیس بشى ءٍ منها» ما را از این غرب زدگی می رهاند تا «وجود» را در هر جلوه ای، در عین بسیط بودن، حامل همه اشیاء بدانیم و در عین ظهورِ «وجود» در ممکنات، وجود را هیچ یک از اشیاء ندانیم. آیا در آرامش وجود نمی توان کثرات را یافت تا با انسان هایی آشنا شد که در سکوت شان هزاران سخن دارند؟ زیرا خود را در دریای حضور اسمای الهی احساس کرده اند و در «یاد» سکنی گزیده اند تا از احساس حضور بیکرانه اکنون خود غافل نباشند.



22- جستجوی خوشبختی در کجا؟

آن هایی که فکر می کنند خوشبختی را اختراع کرده اند، انسان هایی هستند که در غوغا به دنبال خود می گردند و فکر می کنند شلوغ کاری هایشان سردی زندگی را قابل تحمل می کند، غافل از آن که خوشبختی را باید در جایی جستجو کرد که زندگیِ زمینی، آسمانی شود، بدون آن که زمین را ترک کنند. چه سخت است که انسان نه زمینی باشد و نه آسمانی و از طرفی هم زمینی باشد و هم آسمانی. نه حرص بر دنیا و اشرافیت و نه دوری از دنیا. خوشبختی، اختراع کردنی نیست باید آن را در جمع زمینی و آسمانی بودن کشف کرد و در آغوش آن قرار گرفت.

در راستای نظر به بنیان های حکمت حضور در «جهان بین دو جهان»، می توان به این نکته توجه کرد که حکمت و اساساً تفکر، همواره مناسب مضمونی که بدان نظر دارد پیش می آید و معلوم شد راهِ تفکر در این تاریخ در بستر وجودِ خود، نظر به انقلاب اسلامی است که وجود و حضورِ خود را در آن احساس می کنیم وگرنه راهی به سوی حضور در جهانی که بین دو جهان است و می تواند بستری برای خوشبختی حقیقی باشد، در مقابل ما گشوده نمی شود و همواره در درون آن دو جهان، یعنی جهان مدرن و یا جهان سنتی می مانیم و از درک حضور بیکرانه اکنونِ جاودانه خود که شرط حضور آخرالزمانی انسان است، محروم می گردیم و عملاً از تفکری که عین «ذکر» و «یاد» است غفلت کرده ایم. آیا می توان آماده چنین حضوری در این تاریخ شد و مسئولیت تفکر را که با حضور در «جهان بین دو جهان» پیش می آید به عهده گرفت و خوشبختی را جستجو کرد؟ که همان در زمین بودن است در عین آسمانی ماندن.



23- تفکر تاريخی در بنيان های اصيل

اگر تفکر و فهم، تاریخی است، همواره باید منتظر باشیم که با فهمی جدید روبه رو خواهیم شد که ما را متوجه ی چشم اندازی دیگر می کند. حال اگر آن فهم و چشم اندازِ جدید در دل سنت و بنیان های اصیل معنا نشود، یا جرأت روبه روشدن با آن فهم را پیدا نخواهیم کرد و از درک تاریخی که در آن هستیم، باز می مانیم و یا آن فهم جدید آن چنان ما را می رُباید که نسبت خود را با سنت و بنیانِ اصیلِ خود از دست می دهیم و با شخصیت غیر قابل پیش بینی از خود روبه رو خواهیم شد.

می توانیم متوجه باشیم که ما امور را در افق نگاه مان می فهمیم و این افق، افقی است تاریخی و در تاریخ های مختلف دایره دید و شناخت، چندان متفاوت می شوند که آنچه در دایره دید ما در زمانی جایگاه چندانی نداشت، در دایره دید و افقی دیگر جلوه ای کاملاً صریح پیدا می کند تا آن جایی که می توان گفت تفاوت اندیشمندان در نظر به امور به اختلاف در افقِ نگاه آن ها به آن امور برمی گردد و آن هایی که متوجه باشند آدمی بسته به «وجود» است و از هر تعلّقی آزاد می باشد، از تعلق به «وجود» آزاد نیست و می تواند در بستر «وجود» زبان خود را بگشاید و در تفکر حاضر گردد؛ در این حالت این زبان است که به انسان وجود می دهد و او آن «وجود» را در زبان خود احساس می کند، همچنان که شاعر با سرودن شعر، شاعر می شود و ما با مواجهه با شعرِ او، وجود او را که در زبانش بسط پیدا کرده احساس می کنیم و امور را در افق نگاه او که بسته به «وجود» است می یابیم، وجودی که همان ذات بیکرانه او است در اکنونی که در آن به سر می برد و می تواند حضور آخرالزمانی خود را در آن درک کند، آن هم در دل سنت ها و بنیان های اصیل، در این نوع استقرار است که گرفتار شخصیتِ غیر قابل پیش بینی در خود نمی شویم ولی همواره رو به سوی افقی که در پیش داریم زندگی کنیم.



24- مقدس ترين غم

در موضوع زمان شناسی و شناخت ظرفیت تاریخی که در آن به سر می بریم، تشخیص تقدیرات الهی در آن تاریخ بسیار مهم است و در رابطه با انقلاب اسلامی، این حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» بود که برعکسِ بسیاری، متوجه ی ظرفیت این زمانه در تحقق انقلاب اسلامی و عبور از سیطره استکبار شد و این که مردم ظرفیت تحمل این همه شهید را دارا می باشند و همسران شهداء در عین علاقه عاطفی فوق العاده ای که به همسران خود داشتند، در عمق وجود خود نسبت به تاریخی که با انقلاب اسلامی در حال وقوع است، خودآگاهی داشتند و لذا همسران و مادران شهدا، در میدان مقدس ترین غم وارد شدند و در این رابطه کشور دچار بحران هایی که عموماً در چنین شرایطی پیش می آید، نشد.

وقتی انسان در «وقت» قرار می گیرد که متوجه حضور بیکرانه خود در اکنونی باشد که در آن حاضر است و معلوم است که کسانی می توانند در این «وقت» قرار گیرند که وجود خود را در معرض تجلیات «وجود» قرار می دهند و جهانی را که حجاب درک «وجود» است خراب می کنند، تا تفکر را در خود آباد کنند و البته تلاقی افق های تاریخی با همین خَرْقِ حجاب ها صورت می گیرد و تاریخی بنیاد گذارده می شود که انسان می تواند در آن معنای خود را که تاریخی زیستن و در تاریخ زیستن است، درک کند و از «وجود»، مناسبِ «وقتی» که در آن قرار دارد سخن بگوید، این همان زمان شناسی و شناخت ظرفیت تاریخی است که انسان در آن به سر می برد و همین زمان شناسی منجر به معجزه تحقق انقلاب اسلامی به وسیله حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» شد. تحقق شرایطی که غم های بزرگ، وجه قدسی به خود گرفت و نه تنها قابل تحمل، بلکه بستری برای تعالی انسان ها شد.



25- در هم تنيدگی زندگیِ ايمانی با زندگی در دنيا

حضور در جهانی که انقلاب اسلامی در حال شکل دادن آن است، حضور در جهانی است که در آن، زندگیِ ایمانی با زندگی در دنیا در هم تنیده شده است و درک این موضوع گامی است جهت حضور در جهانی که آن دو امرِ به ظاهر متضاد، به یگانگی می رسند در جهانی که نه با ایمانِ بسیطِ گذشته روبه روئیم و نه گرفتار تبعات زندگی مدرن خواهیم شد و این نوعی نزدیکی به انسان کامل است که نماد اصلی آن، حضرت مهدیg است، به آن معنا که آن حضرت نمونه کامل حضور انسان آخرالزمانی می باشند. آخرالزمانی که توان مقابله با ظلمات نهایی را در خود دارد تا بلوغ عالم محقق شود. انقلاب اسلامی طلیعه ظهور چنین عالمی است.

وقتی متوجه باشیم موجودات بر چه مبنایی استوارند، جستجو و نظر به آن مبانی، رفتن به عمیق ترین و اصیل ترین چشم اندازی است که ما را نیز در بر گرفته، زیرا در آن چشم انداز به موجودات با نظر به وجه خاصی که هر موجودی دارد، توجه می شود. و این انسان است که نظر به مبنایی ترین مبنای موجودات دارد و در این مسیر می تواند خود را فهم و بازخوانی کند و این منشأ تفکر و حکمت است، زیرا ماورای روزمرّه گی ها، با خود - به عنوان سرآغاز- به سر می برد و در چنین حضوری به سوی سایر موجودات گشوده می شود تا از مواجهه با «وجود» دور نماند و آن را در محدوده یک فهم متوقف نکند. هدف آن است که با نظر به حضور بیکرانه انسان در اکنون تاریخی خود، به عنوان اصیل ترین آینده، تفکر و حکمت را معنا ببخشیم و انسان به نیروی «وجود»، معنای خود را بیابد. حضوری که در دل آن، زندگیِ ایمانی و زندگی در دنیا در هم تنیده می شود. آیا شاخصه اصلی انسان کامل را که صاحب عصر و زمان است، می توان جدای این نوع حضور دانست؟



26- راهی به سوی زبانِ وجود گشتن

احساس حضور و وجود در جهان و در این تاریخ، با نوعی پدیدارشناسی همراه است، تا پدیدارها در عالم ما حاضر باشند و این برای انسان با رابطه وجودی با آن ها به ظهور می آید و انسان در این حالت زبان وجود می شود که زبان فرهنگی و تاریخی است.

زبانِ وجودشدن وقتی برای انسان پیش می آید که «وجود» بر جان انسان به اعتبار ناطقیت اش تجلی می کند و این وقتی است که انسان در ربط خود به وجود مطلق حاضر شود آن هم در مواجهه با پدیدارها در حضور بیکرانه خداوند در عالم. از این جهت انسان موجودی است فرهنگی و تاریخی، به حکم آن که «وجود» همواره در تجلی است آن هم مطابق شرایطی که آن تجلی واقع می شود.

حضور در اکنونِ تاریخی، به معنای نظر به گذشته نیست بلکه اکنونی است که آینده در آن حاضر است و منشأ نوعی معرفت به «وجود» است که از طریق زمانِ «حال» عمل می کند و خود را ادامه می دهد، در استقراری که دارد، از این جهت در دل چنین معرفتی که معرفت به «وجود» است، آینده دقیقاً همان زمان حال است و این نوع معرفت با «هوش» داشتن به عنوان ابزاری در خدمت نیازهای عادی بشر، تفاوت اساسی دارد. در این جا نظر به روحی است که عزمی عالمانه به سوی «وجود» دارد و نظر به زمانی است که با استقرار در «وجود» گشوده می شود، تا رابطه ای خاص برای مردمان با «وجود» بنا شود و زبان شان زبان وجود گردد و به حکم آن که «وجود» همواره در هر تاریخی مطابق آن تاریخ در تجلی است، آن زبان، زبانِ فرهنگِ اصیلِ آن تاریخ می شود و گزارشی است از رابطه پدیدارشناسانه انسان با عالَم.



27- حضور در ساحت قدس در همين تاريخ

در فضای سیطره فرهنگ مدرنیته، دین از بین نرفت ولی در آن فضا جهانِ انسان ها، دیگر جهان دینی نخواهد بود و عملاً دین در نظم جهان دخالت ندارد و تنها محدود به امور فردی افراد می شود و انسان ها در جامعه تحت تأثیر مدرنیته، از قانونی تبعیت می کنند که خودشان در آن دخالت داشته اند و به این معنا جامعه خودبنیاد شده و بشر خود را همه کاره عالم می داند و این در حالی است که وقتی جامعه بر اساس بنیادهای عالمِ وجود جلو نرود جهان انسان ها، جهان سستی است و زمینه از هم پاشیدگی در آن جامعه نهفته است و همه مجبورند با تلاش زیاد آن را حفظ کنند. ولی با حضور انقلاب اسلامی افقی در مقابل بشر گشوده شد که بشر می تواند در همین تاریخ، خود را در ساحت قدس نگه دارد و در عین حال در جهان حاضر باشد، و بدین لحاظ با انقلاب اسلامی در مقایسه به گذشته تاریخی خود یک قدم جلو آمده ایم از آن جهت که خود را در تاریخ احساس می کنیم که این امری است وجودی.

واژه «وجود» معنای نامتعیَّن دارد و در عین حال ما آن را به شیوه معینی فهم می کنیم و این نشان می دهد که «وجود» بسیار متعیَّن و در عین حال کاملاً نامعین است و ما به صورتی واقعی در میانه این تناقض استقرار یافته ایم، این است جایگاهی که می توان آن را محل تفکر و حکمت آخرالزمانیِ وجودِ خود دانست، از آن جهت که از یک طرف «وجود»، خود را در هر موجودی می پراکند و از طرف دیگر سخت در ذات خود بی همتا است و نمی توان آن را با هیچ چیز دیگر مقایسه کرد. با توجه به این امر که «وجود» از یک طرف در موجودات متعیَّن است و از طرف دیگر بی همتا است، تعبیرِ «بودن در تاریخ» نمی تواند امری تهی باشد و ما را به هیچ امری منتقل نکند، زیرا همین وجود است که در زبان فرهیختگان ظاهر می شود و خود را در واژگان می گشاید و انسان ها را از ذات فروبسته خود به میدان گشودگی آن ذات به ظهور می آورد و بودن یا وجودِ ما را همچنان محفوظ می دارد و از این جهت است که شایسته می باشد دائماً در نامتعیَّن بودن و متعیَّن بودنِ وجود، خود را نگه داریم تا خود را در حکمت و تفکرِ آخرالزمانی احساس کنیم. به عنوان واپسین نحوه بودن در حضور بیکرانه خود، در اکنونی که تاریخ است و متعلّق به آینده است. در این فضا است که جهانِ دینی به تاریخ برمی گردد و جامعه به انسجام لازم نایل می شود و البته این نوع درکِ خود، در مقایسه با گذشته یک قدم رو به جلو است.



28- در محدوده کدام بايدها و نبايدها؟

وقتی انسان ها نظر به حضور جهانی خود نداشتند و بیشتر به وظیفه ای فکر می کردند که باید انجام دهند، ادبیات «باید» و «نباید» معنا داشت، در حالی که امروز هیچ کس در نسبت خود با جهان و با بقیه انسان ها و با انواع تنوعی که در این سنت ها هست، دیگر نمی تواند بدون توجه به مخاطب، هنوز در محدوده «باید» و «نباید» سخن بگوید، بدون آن که بداند چه کسی در محدوده این «بایدها» و «نبایدها» قرار دارد. در این حالت است که فقیه باید بداند مخاطب او در این زمانه چه نوع انسانی است و در آن رابطه متذکر تکلیف او شود.

اگر انسان بخواهد نحوه حضور بیکرانه خود را در اکنونِ تاریخی اش به وضوح احساس کند و در آن حضور قرار گیرد باید به «وجود» به عنوان تحققی جاری در عالم، در عین بقاء و قرار، نظر کند و آن را در میدان دید خویش قرار دهد و به آن بیندیشد با توجه به این که «اندیشیدن» و «وجود» جدای از هم نیستند و اندیشیدن در مبنای خود متعلّق به خودِ وجود است. وقتی خود را در بستر وجود احساس کردیم، خود به خود اندیشیدن که اندیشیدن به «وجود» است، پیش می آید، مثل آن که می گوییم علمِ خداوند به خودش ذاتی او است. اندیشیدن در بستر وجود و نظر به «وجود» در هر تاریخ با جلوه مخصوص آن تاریخ معنای خود را پیدا می کند و بایدها و نبایدها در آن تاریخ شکل خاص خود را به خود می گیرد که غیر از معنایی است که در تاریخ گذشته مطرح بود.



29- فلسفه ای که با مردم جهان از اسلام سخن می گويد

ما از فلسفه اسلامی که متذکر آموزه های دینی است در باورهای مسلمانان بهره مند هستیم، ولی هنوز فلسفه ای که در جهان و در نسبت با مردم جهان از اسلام سخن بگوید نداریم و این در صورتی محقق می شود که بتوانیم اولاً: بشر جدید را بشناسیم. ثانیاً: از عقلی که بشر جدید با آن تعقل می کند آگاه باشیم. عمده زبانی است که متذکر حضور جهانی انسان باشد، بدون دوگانگی اُبژه و سوبژه، که با نظر به حضور تاریخی انسان شکل می گیرد و انقلاب اسلامی متذکر آن است آن گاه که حکمت متعالیه با نظر به حضور تاریخی که با انقلاب اسلامی به ظهور آمده مدّ نظر قرار گیرد.

تفکر و حکمت در جای خود رویدادی است که می تواند در همه اوقات، «وجود» را از نو، از حیث گشودگی اش که به تفکر و حکمت تعلّق دارد، برای انسان بازخوانی کند و انسان در محدوده فهمِ وجود به جای مواجهه با تجلیات آن، زمین گیر نشود و به گفته هایدگر بیابد چگونه «استِ» در جمله «این جام نقره است» غیر از «استِ» در «دهقان در زمین است» می باشد. زیرا ما نه قبل از این بیان و نه بعد از آن بیان، تفسیر خاصی از «است» نداریم ولی در عین حال تعدد معانی آن «است» بی مبنا نیست و نوعی ویژگیِ متحد و معیّن در این معانی حضور دارد. این ویژگی، فهم ما از «بودن» را به سوی افق مشخصی که فهم از طریق آن محقَق شده است، جهت می دهد. «فهم»، در مرزی که پیرامون معنای «وجود» در درون حضور جام نقره و حضور دهقان در زمین، ظاهر شده و تقرر یافته است. از این جهت به عقلی که بشر جدید در آن قرار دارد و تعقل می کند آشنا خواهیم بود.



30- شهادت و اميدواری به حقيقت

با حضور انقلاب اسلامی در تاریخ، منابع هویت بخشیِ ما که در جهان مدرن در حال بیرنگ شدن و فراموشی بود، امکان بازخوانی یافت و توانستیم از آینده تیره و تاری که جهان مدرن گرفتار آن است، به آینده ای دیگر نظر اندازیم و آن چنان با به ظهورآمدن انسانیت توسط شهدا، روحی انسانی، چشم ها را به خود جلب کرد که امیدواری به حقیقت، دل ها را گرم نمود و این یعنی باز انسان می تواند در اندیشه های متعالی مأوا بگیرد و باز خداوند در جان ها حاضر شود و زندگی از سرگردانی و بی جهتی، جهت خود را پیدا کند. زیرا پس از سال ها روشن شد آن جا که معنا و حقیقت نباشد، آدمی نمی ماند. آدمی زیر سایه حقیقت مأوا می گیرد و از پوچیِ دنیای مدرن فاصله می گیرد تا گرفتار زندگی روزمرّه نگردد و به هر چیز تن ندهد.

گفتن و شنیدن هنگامی حقیقی است که انسان در ساحت وجودی خود حاضر باشد و با حضورِ قوه شنیدنِ خود در معرض «وجود» و گوش سپردن به آن، در شرایطی قرار گیرد تا «وجود» خود را در شنوایی او منکشف سازد و تجلیّات وجود به صورت کلام برای انسان به ظهور آیند. کسانی که چنین نسبتی با «وجود» برقرار نکرده اند، نه از شنیدنی راستین بهره منداند و نه از سخن گفتن فاخر و لذا نمی توانند نسبتی بین وجود بیکرانه و اکنونِ خود با سایر موجودات به وجود آورند و از وجود آن ها با ما سخن بگویند، فقط آنچه را مستقیماً از موجودات می بینند معتبر می دانند. اینان چیزی از وجود نمی شنوند تا بیان کنند و از هویتی که می توانیم در این تاریخ بدان دست یابیم، حرفی داشته باشند. آیا در این رابطه به نقش شهداء فکر کرده ایم که نشان دادند چگونه «آدمی فقط زیر سایه حقیقت می تواند مأوا گزیند» و از پوچی دنیای مدرن رهایی یابد؟



31- قدرت زبان در وجودبخشی به امور

آنچه امروز نسبت ما با «وجود» را شکل می دهد، زبانی است که محل ظهور «وجود» باشد، مثل «شعر» یا «وحی» و یا کلمات انسان های قدسی. زبانی که محل ظهور حقیقت است غیر از ورّاجی است. آن زبان وقتی چیزی را نام می برد، به آن تعیّن می دهد و به یک معنا برای انسان به آن چیز «وجود» می بخشد.

وقتی انسان خود را در معرض تجلیّات وجود قرار داد، دیگر از جانب خود سخن نمی گوید، عملاً زبان است که او را تکلّم می کند. انسان با «وجودِ» خود، بین «وجود» و «موجود» تمایز ایجاد می کند و زبان او در بین گسستِ بین «وجود» و «موجود» قرار می گیرد و از بستر تاریخ و سنّتی که در آن قرار دارد گزارش می دهد، تا نسبت هایی که با «وجود» داریم محفوظ بماند. زیرا زبان اصیل که ظهور حضرت حق است در جلوه اسم متکلّم، نوعی حضور خداوند است تا همه چیز را تنظیم کند و این است معجزه زبان آن گاه که الهی باشد ولی نه به صورت متافیزیکی.

زبانِ فاخر، پیام «وجود» است و سراینده نسیم «وجود» و آگاه کردن قوم از خطری که قوم را تهدید می کند، یعنی زبان تحذیر و نذیربودن. زبان فاخر، رخداد حقیقت است برای قومی که مخاطب آن زبان می باشند و از این جهت انسان در «زبان» خانه دارد و می تواند از آن طریق شاعرانه زندگی کند و در آن زبان مأوا داشته باشد تا در عالم حاضر باشد و زبانش جهانی شود.

انسان ها با توجه به اختیار و انتخابی که دارند، به اندازه ای که بتوانند در «وجودِ» خود حاضر شوند و با توجه به رویدادی که از وجودِ خود در ظرف اختیار و انتخاب شان روی می دهد، انسان می شوند و به هستی می آیند و معنای اندیشیدن برای وجودیافتن در این جا است، از آن جهت که «وجود» و «اندیشه» دو امر جدا نیستند. آری! انسان با اندیشیدنِ حقیقی به وجود، با وجود روبه رو می شود و می فهمد چرا تفکر، امری تاریخی است و انسان، حضور وجودیِ خود را در تاریخ احساس می کند، زیرا نه تنها نسبت خود را با «وجود» کشف کرده، از آن مهم تر در زبانی حاضر است که محل ظهور حقیقت است و از آن طریق «موجودات» نسبت به او در تعیّن وجود قرار دارند.



32- نوعی از آغازکردن

چگونه انسان می تواند نزد خویشتن بماند و سرگردان نباشد؟ حضور در تاریخ قدسی، نوعی مأواگزیدن در سایه عطای الهی است، زیرا تاریخی که به اراده الهی، انسان را در بر می گیرد، نوعی آغازکردن را به انسان متذکر می شود، آغازی که یک بار است برای همیشه، آغازی که پایان ناپذیر است و چشم اندازی است برای ادامه همه زندگی. آغازی است که از جانب ما آغاز نشده ولی در مقابل ما قرار گرفته است و ما می توانیم همواره در آن قدم بزنیم و زندگی کردن را تجربه کنیم و از پوچی و روزمرّ گی رهایی یابیم. زیرا در آن آغاز همه چیز آینه حضور ما است با حقیقت و در راه بودن و در انتظار به سربردن، که چون نسیمی همواره به سوی ما می وزد، هرچند بی پیچ و تاب نیست. زندگی با الهاماتی که زندگی را معنا می کنند و تقوا را متذکر می شوند، زندگی است و تقوا راهی است تا مسیر الهامات الهی بسته نشود. فرمود: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُكُمُ اللَّه »(بقره/282) پس تعلیمات الهی در گرو تقوا است و تقوا، حاضر بودن در راهی است که خداوند مقابل انسان ها گشوده است.

وقتی مردم حضور بیکرانه در اکنون خود را در تاریخ احساس کردند، پیوندی بین وجودِ تاریخی آن ها و گفتارشان به ظهور می آید. در چنین عزیمتی، زبان، خود به خود رویدادی خواهد شد برای آن که هرکس وجودِ خود را در آن احساس کند و بسط دهد. حال اگر حضور تاریخی خود را به اعتبار تاریخی بودن آن بخواهیم به جریان بیندازیم، باید «وجود» را در وسعت کاملی که در تاریخ حاضر است، تجربه کنیم و این غیر از توجه به مفهوم وجود است و از این جهت گفته شد «چگونه انسان می تواند نزد خویشتن بماند و سرگردان نباشد؟» به این معنا که با ماندن نزد خود از سُکنی گزیدن زیر سایه عطای الهی غفلت کند، در حالی که این سُکنی گزیدن نوعی آغازکردن است برای ادامه زندگی و رهایی از پوچی آن هم با حضور در بیکرانه وجود و گشودن خود به سوی آن.



33- وفای به عهد و زندگی ماورای روزمرّه گی ها

انسان با وفای به عهد به حقیقت نزدیک می شود و از پوچی رها می گردد. لذا فرمود: «أَوْفُوا بِالْعُقُود»(مائده/1) بشر جدید عهد خود با خدا و انسان و طبیعت را فراموش کرده و در نتیجه سرگردان شده و چون بر عهدی قرار ندارد تا استحکام یابد، احساس پوچی و بی ثمری می کند و همه چیز برای او خالی و تهی است و نمی داند چه چیزی باید بخواهد، زیرا عهدی نمی شناسد که خود را در راستای آن عهد متعهد احساس کند، گرفتار بی نهایت میل ها است و چرخیدن به گِرد انواع خلأها. در حالی که با وفای به عقود، عهدهایی که با خدا و با انسان و طبیعت بسته بود، معنای خود را خواهد داشت و انسان در آن صورت خود را ماورای روزمرّگی ها احساس می کند، به جای آن که بخواهد بدون کار و تلاش، ثروتی به دست آرد، تلاش می کند حقیقت را در هر صحنه ای که باشد تحمل کند تا از پوچی و بی ثمری رهایی یابد. این هم نوعی ماندن نزد خویشتن است که به نوعی آغازکردن منجر می گردد، اغازی بی پایان.

درک وجود در وسعت تاریخی که در آن حاضر هستیم، خود به خود احساس معنایی است که برای درک خود به دنبال آن هستیم و عملاً خود را به واقعی ترین شکل احساس می کنیم و اقتضای چنین درکی از خود، ما را به اعمالی وارد می کند تا در این نوع بودن ارضاء شویم. در مقابل این نوع بودن، بودنی است که آدمی به موجودات معمولی می چسبد و گمان می کند همین اندازه از بودن برایش کافی است و موجودات را به صورت همان موجودات که هستند لحاظ می کند، این همان فراموشی «وجود» است که نیست انگاری را به همراه دارد، زیرا هیچ احساس و ارتباطی بین خود و عالم نمی یابد تا گشودگیِ متقابل با عالم و آدم داشته باشد و عهدی را که باید با عالم و آدم داشته باشد دنبال کند، عهدی که استقرار در بودنی است آغازین و جاودانه.



34- بايد چشم به راه خود باشيم

وقتی راه رجوع به خدایی که «اَحد» است، در چشم اندازی توحیدی گشوده شد، برای آن که حقیقتِ خود را که حضور در عالم بیکرانه الهی است دریابیم، باید چشم به راه خود باشیم. چشم به راهِ حضوری که به حضور خدا درعالم حاضر باشیم. چشم به راهِ حالتی که بدون هر حجابی، خود را در آغوش خدا احساس کنیم و به واقعی ترین نحوه بودن خود که همان هویت تعلّقی نسبت به حق است، خود را بیابیم.

آن کس که می خواهد روزی پریدن بیاموزد، نخست باید راه رفتن و دویدن را آموخته باشد. احساس حضور در بیکرانگیِ حضور خدا، با نوعی توجه به چنین حضوری آغاز می شود. وقتی از دور نوری کوچک به چشم آید، اگرچه نوری است کوچک ولی دلگرمی بزرگی را به همراه دارد و ما را چشم به راه می کند تا با خودی دیگر آشنا شویم.

باید همواره این پرسش را در مقابل خود داشته باشیم که انسان ها چگونه به حضور می آیند و در حضور ظاهر می شوند؟ آیا به این نکته فکر کرده ایم که انسانیت ما در حضور تاریخی ما به خود می آید و خود را به عنوان یک خودِ راستینِ قابل قبول می فهمد؟ اگر چنین است پس انسانیت باید «وجود» را که خود را بر او می گشاید، مبدّل به تاریخ کند تا خود را در یک وضع و قرار سیر دهد تا «بودن» را برای خود ممکن سازد و این تمرکز و جهت گیری از طریق یک ملّت محقق می شود که در آن وجود بشریِ ما به طور تاریخی فعالیت می کند زیرا به مثابه یک ملت شکل گرفته و به خود آمده. امری که در انقلاب اسلامی برای مردم ما محقق شد تا چشم به راه آینده ای باشند که اگر امروز نوری است کوچک در آن افق های دور ولی تنها عامل دلگرمیِ ما در این دوران می باشد تا از روزمرّگی رهایی یابیم.



35- آيا نبايد چشم به راه بود؟

راستی را! ساحت آن هایی که می خواستند جهان را با روح غربی اداره کنند چه موقع فرو می افتد؟ تا یک بار دیگر انسان ها به جای فرار از همدیگر و کینه نسبت به هم، به سوی هم آیند؟ آیا نباید چشم به راه بود؟ اینان گمان می کنند می دانند چگونه آینده خود را بسازند، در حالی که خداوند است که برای هر قومی غایتی آفریده و تنها خودش عین غایت و هدف است.[9] آن ها شاهراه گورستانِ خود را طی می کنند، شاهراه رو به پوسیدگی و زوال. بهترین چیزهایشان، کوچک ترین چیزها است و در آینده ای که فکر نمی کنند، کشان کشان در حرکت اند به سوی گوری که چشمان کورشان آن را در نزدیکی شان نمی بیند. در مقابل آن نوع بودنِ مندرس، ما به بودنی فکر می کنیم که جهان بشری بیرون از روح غربی اداره می شود.

انسان ها فقط زمانی وجود خویش را محقق می سازند و انسانیت خود را احساس می کنند که خویش را از حالت متشتت و غیر متمرکز، به حالتی که امورات عالم همه مجموع شده اند، جهت دهند و امور تنها در مجموعه ای که محور آن توحید باشد شکل می گیرند، توحیدی که ابژه نشده باشد بلکه سریال وجود است با انوار قدسی اش، این نوع انسانیت با درک پیشینیِ خود به عنوان حضوری بیکرانه در اکنون اش شکل می گیرد، وقتی انسان در مسیری قرار گیرد که متوجه است در پرتو فهم انسانیت خویش وظایفی دارد، برای خود می تواند در جهان معنایی احساس کند، امری که مردم با حضور در انقلاب اسلامی، به خصوص در تاریخ دفاع مقدس، در خود احساس کردند و تاریخ آینده را در دل آن حضور گشودند تا به ظهور آید. آیا نباید چشم به راه آینده ای بود که در آن آینده جهان بشری بیرون از روح غربی اداره می شود؟




[9] - در این رابطه خوب است به آیه «وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ»(اعراف/34) و یا آیه 49 سوره یونس رجوع فرمایید.

36- زندگی، پيمانی است که انسان با خود بسته است

مگر نه آن که انسان را پلی است به نام زندگی برای تجربه نیمروز و شامگاه زندگی؟ مگر نه آن که زندگی در دنیا پاره پاره است تا در این پاره ها نجاتی به ظهور آید؟ پس یک بار دیگر به سوی خود آیید تا به هنگام جان سپردن، هدیه خود را از زندگی برگیرید و چون خورشید غروب کنید، آری! چون خورشید غروب کنید، تنها، ولی زرّین و با جانی سراسر شعف و شادی. زندگی را رایگان به کسی نمی دهند، حتی اگر ثروت زیادی را به رایگان به دست آورده باشد. زندگی پیمانی است که انسان با خود بسته است و زندگی نگاه داشتنِ آن پیمان است، آن را باید پاس داشت. انقلاب اسلامی و حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» یعنی این نوع زندگی در این تاریخ که همان حضور در جهانی است بین دو جهان.

این که انسان ها همانی شوند که هستند، در صورتی پیش می آید که در بستر شرایطی که به عنوان زمینه ای معنادار در آن قرار گرفته اند، مجتمع شوند و تمرکزیابند و در همه اعمال شان، عطف به آن غایت، به طور مصمم تاریخ خود را بسازند. از آن جهت که تاریخ، نوعی رویداد معطوف به آینده است ولی انسان ها از آنچه قبلاً رخ داده برای ساختن آن بهره می گیرند تا خود را در آن حاضر کنند و در اکنون خود صاحب آنچه بوده اند می شوند و راه خود را ادامه می دهند و در بستر وجودِ خود به سویی حرکت می کنند که از آغاز در آن ها مستتر بوده و در زمانه ای که هستند آن را بهتر احساس می کنند و این یعنی انسان ها وجود خود را به صورتی پیشاتاریخی در تاریخی که در آن قرار می گیرند احساس می کنند. پس یک بار دیگر به سوی خود آیید تا هنگام جان سپردن هدیه خود را از زندگی برگیرید و با قلبی آرام و ضمیری امیدوار چون خورشید غروب کنید. حرکت در بستر وجودِ خود به سوی آغازی که در تمام طول زندگی با ما همراه بود و معلوم شد «انتها» همان «آغاز» است. آیا زندگی در تاریخی که با انقلاب اسلامی شروع شد، نوید این نوع حضور را به همراه ندارد؟



37- نسبتِ «فهم» و «حضور» در تاريخ

انسان هایی که در تاریخ و فرهنگ و سنت های خود حاضرند، در نگاه به امور، همواره امور را در همان بسترها ارزیابی می کنند. «فهم» از آن جهت امری است تاریخی که نسبتی با گذشته و حال دارد و در کُنشِ بین زمان حال و زمان گذشته است و از این جهت می توان گفت هر فهمی نسبت به هر موضوعی، وقتی در زمان خود حاضر باشد، فهم درستی است و اگر در مورد همان موضوع در تاریخی دیگر، برداشت دیگری شده و نظر دیگری اظهار شده، نمی توان گفت آن دو فهم یکی درست و دیگری غلط است. باید هرکدام را در تاریخ خود ارزیابی کرد و این به معنای نسبی گرایی که معتقد به هیچ حقیقتی نیست، نمی باشد. زیرا این فهمِ مورد نظر نسبت خود را با سنت منقطع نکرده در حالی که نسبت ها ما را در برگرفته و نوآوری ها همه در سنت خاص شان محقق می شوند. همان طور که ماهی در آب قرار دارد، ما در هستی و در سنت قرار داریم و در هر نوآوری، سنت حاضر است وگرنه گرفتار موضوعات انتزاعی خواهیم شد که ما را از حضور خود نزد خویشتن که عین حضور در تاریخ مان است، غافل می کند.

فهمِ «وجود» تنها با مواجهه انسان با واقعه ای که انسان بتواند با آن تعامل کند، امکان پذیر است زیرا از طریق آن واقعه است که موجودات، با نور «وجود» مقابل انسان گشوده می شوند و جهانِ انسان را معنادار می کنند. این «وجود» است که امکان می دهد تا امور در متن یک جهان برای انسان آشکار شوند و انسان با «حقیقت» در جلوه های مختلف و در سنت های خاص آشنا شود و از آن جایی که چیزها می توانند در سیاق های مختلف به شیوه های مختلف نمایان شوند، حقیقت در زمان های مختلف و نسبت به علایق و دغدغه های مختلفِ انسان ها به صورت های متفاوتی ظاهر شود و از این جهت می توان گفت «وجود» به شیوه های بی شماری در سراسر تاریخ نمایان می شود، پس انسان در هر تاریخی خود را در آن تاریخ احساس می کند ولی به وسعت تاریخی که در آن قرار دارد، مشروط بر آن که فهمِ از خود را نسبت به سنتی که در آن قرار دارد، منقطع نکرده باشد.



38- وقتی جهان با ما جهان می شود

وقتی پیامبرf در نظر به حضرت حق عرضه داشتند: «مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِك»(بحارالأنوار، ج 68، ص23) ما تو را آن طور که شایسته است نشناختیم. نه می توان گفت رسول خداf هیچ نسبتی با خداوند نداشتند و نه می توان گفت همه آنچه از خداوند واقعیت دارد را حضرت پیامبرf دارا هستند. بلکه باید بگوییم آن حضرت با واقعیت خداوند نسبتی نزد خود دارا هستند که نه عین واقعیت خداوند است و نه غیر واقعیت خداوند، بلکه آن حضرت در بسط حضور خود، دانایی و درک و احساس خاصی از آن واقعیت و حضور را یافته اند و این شکاکیت محسوب نمی شود که گفته شود بالاخره یا خدا را یافته اند و یا نیافته اند، بلکه آن حضرت با خداوند نسبتی برقرار کرده اند و این نوع معرفت عملاً از دوگانه «هست»، یا «نیست»، خارج است، زیرا جانی است به سوی خدا و ایمانی است بعد از ایمانی، با توجهی باز به سوی خدا و نوعی رفت و آمد، بین خدا و انسان. از یک طرف خداوند بر قلب آماده رسول خدا (ص) تجلی می کند و از طرف دیگر رسول خدا (ص) به جهت ظرفیت خاص خود آن تجلی را به بهترین شکل می پذیرند و در آن قرار می گیرند و آماده برای تجلیِ بعدی می شوند، از این جهت نوعی «آمد» و «شد» در میان است. آمدنی از طرف خداوند و شدنی از طرف رسول خدا (ص).

با توجه به نکته ی فوق می توان در رابطه با نگاه کانت در نقد عقل محض، به این موضوع فکر کرد که او متوجه شد باید از گردونه «هست» یا «نیست» که دکارت با آن روبه رو است، عبور کرد زیرا آن گردونه در هر صورت منجر به شکاکیت می شود. آری! می توان به نسبتی که هرکس با پدیدارها برقرار می کند فکر کرد، به این معنا که انسان متوجه واقعیات می باشد ولی تنها می تواند نسبتی با آن ها برقرار کند که نه دروغ است و نه عین واقعیت خارج، بلکه پدیدارها خود را در «جهان انسانی» ظاهر می کنند ولی در نسبتی خاص، عمده جهانی است که انسان نسبت به پدیدارها پیدا می کند.

کانت توجه می دهد که این جهان با شما جهان است و بدون شما جهان نیست. با شما جهان، جهان است ولی نه به وسیله شما. این که وجود شما خود را که بیابد، می شود جهان و این نقطه شروعِ در جهان بودن یا «دا- زاین» هایدگر است و شروعی است تا انسان در این تاریخ، یعنی تاریخی که با انقلاب اسلامی شروع شده، «بودنی» را احساس کند که عین تعلق به حضرت حق است. در این حالت است که می گوید: «چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم».

پس از کانت تفکرِ فلسفی در حوزه حضورِ «جهانی» که انسان با واقعیات دارد، مطرح شده و این که آیا انسان در حوزه ی وجود خود با واقعیات ارتباط دارد و یا مثل قبل در حوزه حضور در عالَم با واقعیات ارتباط دارد. رویکرد اول، مدّ نظر کانت است و در این حالت است که واقعیات معنای خاصی در نسبت با انسان خواهند داشت و این امری است که هم در حوزه تفکر هگل و هم در حوزه تفکر هایدگر پیش آمد.

در حوزه اندیشه این متفکران، عمده «جهانی» است که در مواجهه انسان با واقعیات برای انسان پیش می آید و این جا است که می توان گفت رسول خداf نیز در جهان خود که جهان اُنس با خداوند است، زندگی می کنند و در این حوزه هر اندازه تقوا بیشتر باشد، جهانی که انسان در آن حاضر می شود به واقعیت نزدیک تر است ولی این طور نیست که انتظار داشته باشیم به حقیقت حضرت حق نایل شویم. ولی با تذکرِ «وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُكُمُ اللَّه »(بقره/282) نوعی آگاهی که آگاهیِ الهی است، در ازای تقوا ظهور می کند. آن آگاهی که با تقوا حاصل می شود، آگاهیِ خاصی است که در ازای سعه و بسطِ انسان پیش آمده است.

حال همان طور که اگر در نسبتی وجودی، به حضرت حق رجوع کنیم، از حضور او بهره مند می شویم، بدون آن که به عین واقعیت او دست یابیم، اگر با سایر پدیدارها هم نسبتی وجودی برقرار کنیم و همه آن ها را آینه ظهورِ «وجود» بنگریم، با آن ها رابطه ای درست برقرار کرده ایم و در جهانی حاضر شده ایم که جهان اُنس با وجود است.[10] در آن صورت از یک جهت هرکس در جهان خود حاضر است و از جهتی دیگر انسان ها نسبت به همدیگر نیز احساس یگانگی می کنند و هرکس برای دیگری آینه می شود و خود را در دیگری جستجو می کند.

تذکر تفکر فلسفیِ هیوم به کانت در این رابطه بود که کانت متوجه شد به جای تلاش برای آگاهی از عین واقعیت، که امری است محال، باید تلاش کرد در جهانی قرار گیریم که نسبتی با واقعیت در حوزه حضور خودمان با خودمان و با جهان پیدا کنیم و برای آن که این ارتباط، حضوری شود، موضوع عقل عملی یا اخلاق به میان آمد که در جای خود، به نوعی تقوا منجر می شود و رابطه حضوری و وجودی با اشیاء را پیش می آورد و از دوگانگیِ بین «نومن» و «فنومن» آزاد خواهیم شد. در این رابطه خوب است به نکات زیر توجه شود.

الف - در دکارت «وضوح» و «تمایز»، همان حقیقت است و لذا بحث مطابقت ذهن و عین دیگر مطرح نیست و این در شک دستوریِ دکارت با عنوان «من شک می کنم پس هستم» شکل می گیرد و مطالب دیگر دکارت را می توان در قالب دفاعیات او از نظریاتش دانست و دفاع در مقابل اشکالاتی که به اندیشه او گرفته اند، مثل تفسیر «المیزان» و یا «اسفار» ملاصدرا که می توان گفت دو سوم مطالب این کتاب ها مربوط به جواب اشکالاتی است که به اندیشه آن اندیشمندان گرفته اند و عملاً روح نظریات آنها را باید در همان یک سوم نوشته های آن ها دنبال کرد.

دکارت در تأملات خود نقطه آغازینِ «من چیستم» را به میان می آورد و با آن سؤال، فلسفه جدیدی شکل می گیرد، فلسفه ای که از جهان آغاز نمی کند، از آگاهی آغاز می نماید.[11]

ب- بحثِ دوگانه بودن «نومن» و «فنومن»، فرع مسئله کانت است. مسئله اصلی کانت «فاعل شناسا» می باشد و احساسی که انسان از خود دارد، به همان معنایی که خود را «فاعل شناسا» می داند. لذا معرفت در کانت اساساً فنومنال است و نه مطابقت ذهن با عین. از این جهت می گوید: «وقتی می توانیم بفهمیم جهان چیست که بفهمیم انسان چیست.» حتی در انگیزه های اخلاقی به بیرون از انسان نظر ندارد، به اراده انسان که موجب تعیّن بخشیِ انسان است نظر دارد.[12]

ج- در تاریخ جدید، به خصوص در انسان غربی، روحی در میان است که انسان، خود را احساس می کند ولی این «خود» همان انتخاب است و در انتخاب در نزد خود و نسبت به خود انتخاب می کند و از این جهت خودش یعنی آزادی و خودش یعنی احساس وجودِ خود، خودِ بیکرانه ای که نمی تواند در عین حال مخلوق نباشد. و در مخلوقیت خود «عینُ الربط» بودن خود به خالق را احساس ننماید و معنای حضور در جهان را با حالت قدسیِ خود احساس نکند، در نتیجه هستِ خود را که عینِ ربط است می یابد و برای پاس داشت «عینُ الربط» بودنش باید عبودیت خود را در نسبت با ربوبیت حضرت ربّ احساس کند.[13]

د- معاصربودن صدرا و دکارت و مواجهه نگاه صدرا با اندیشه دکارت در هویتی قدسی،[14] مانند مواجهه انقلاب اسلامی با جهان مدرن است، و حضور انقلاب اسلامی در همان جهانی است که جهان مدرن در آن حاضر است، ولی با هویت قدسی. جناب ملاصدرا نیز در مواجهه با هست یا وجودی که دکارت مطرح کرد، در همان جهان حاضر شد ولی با نظر فاخری که به «وجود» و به بیکرانگی «وجود» انداخت. در این حالت انسان در عین هویت تعلّقی اش به حضرت حق، که «هستِ هست ها» است، خود را در جهان احساس می کند و در جهان بودگی خود را می یابد.[15] با هویتی وجودی که عین شعف است و هستی او عین مستی اوست.

نظر به حضور بیکرانه خود در اکنون تاریخی، رسیدن به نوعی دانایی است که از طریق آن یک ملت خود را در جهانی روحانی و تاریخی احساس می کند و با نظر به آینده تاریخی خود، خود را جلو می برد و به کمال می رساند. از این جهت می توان گفت هرکس می تواند در جهانی گشوده که اقامت گاه سایر انسان های آن عصر است، اقامت گزیند و با خود و با بقیه مأنوس باشد، مثل اُنسی که مردم ما در جهان خود با حاج قاسم سلیمانی داشتند. جهانی که از آنِ آن ها بود و با حضور تاریخی پیامبر خداf برای بشرِ آخرالزمانی گشوده شد. جهانی که حقیقت را در مقابل انسان ها به ظهور آورد تا انسان ها نسبت به حقیقت بیگانه نباشند و از درون خود به نوعی آگاهی نسبت به حقیقت دست یابند ولی نه آن چنان که گمان شود می توانند صاحب حقیقت شوند، همچنان که رسول خداf آن جا که در محضر حضرت حق عرضه می دارند: «مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِك » اقرار می کنند که صاحب حقیقت حق نیستند در عین آن که بیشترین ارتباط و انس را با خداوند دارند و در همین راستا معنای یقینی که انبیای الهی متذکر آن هستند معلوم می شود که فرق می کند با یقینی که از طریق استدلال حاصل می شود و انسان از مفهومِ حقیقت آگاهی پیدا می کند. یقین انبیاء مانند یقین فلسفی و کلامی نیست که انسان به مفهوم حقایق آگاهی می یابد، یقینی است که در عین حال «چو بید بر سر ایمان خویش می لرزند» زیرا جان آن ها همواره در معرض تجلیات الهی است، تجلیاتی که همواره تازه و تازه تر می شود.




[10] - در این رابطه است که می توان به این موضوع هم فکر کرد که از این طریق زندگی معنا پیدا می کند و نیهیلیسم به حاشیه می رود. زیرا هرچه بیشتر با خودی که شدید شده است، زندگی می کنیم و نه با خودی که نسبتی واقعی و وجودی با عالَم ندارد و آن «خود» در پیش خود تنها می باشد.
[11] - البته هنوز باید اندیشه دکارت را در فلسفه قرون وسطی دانست، هرچند جمله مشهور او در «من شک می کنم پس هستم» سرآغاز تاریخی است که انسان سوبژه خود می شود و کانت آن را مدوّن کرد.
[12] - آیا در این رابطه می توان به سخن آیت الله بهجت«رحمت الله عليه» فکر کرد که در رابطه با سلوک عرفانی می فرمایند: «علم تو، استاد تو است» با نظر به وسعتی که انسان در راستای حضور انسانی مثل امام خمینی«رضوان الله تعالی عليه» در مدّ نظر دارد؟
[13] - این همان حضور در خردی است عمیق تر و واقعی که هرکس می تواند به آن نظر کند و جناب صدرالمتألّهین در حوزه ی فهم شیعی به آن نایل شد.
[14] - در خبرها هست که مستشرقین در دربار شاه عباس مکرر از دکارت سخن می گفتند. این امر می تواند عاملی برای تفکر نسبت اصالت وجود با هویت عمیق قدسی باشد که برای جناب ملاصدرا در مواجهه با دکارت پیش آمده است.

39- برکات آگاهی از دشواری های تفکر متافيزيکی

با توجه به این که «متافیزیک» یعنی قرارِ انسانی که امور عالَم را از دریچه مقولات و مفاهیم می بیند، باید متوجه شویم عموماً ما نیز در چنین فضایی فکر می کنیم و هنر متفکر آن است که متوجه دشوارهایی شود که تفکر متافیزیکی پیش می آورد و نسبت ما را با هستی و با خدا و تاریخ و جامعه، سراسر مفهومی می کند و عبور از آن یعنی عبور از اومانیسم و سوبژکتیویته و نیهیلیسم و بسته شدنِ راه تجارب نو.

انسانی که با مفهومی کردن عالم، عالم را در بند خود می بیند، ممکن است به نوعی خودخواهی برسد و نسبت به بقیه که عالِم به آن مفاهیم نیستند برخوردِ تحقیرآمیز و کینه توزانه پیدا کند ولی آگاهی از دشواری های تفکر متافیزیکی ما را از این صفات رذیله می رهاند. جهانی که انقلاب اسلامی مدّ نظر دارد، از یک طرف آگاهی از بن بست هایی است که تفکر متافیزیکی پیش می آورد و از طرف دیگر حضور در عالمی است که حقیقت را در چشم اندازها دنبال می کند و نه در مفاهیم.

ما درک حقیقی حضور بیکرانه اکنونِ خود را به خوبی در موقعیتی انضمامی می توانیم احساس کنیم، مثل حضور در موقعیت تاریخی انقلاب اسلامی. در این صورت است که وظیفه رعایت تقوا و خود نگه داری، به همان صورتی که هستیم، معنای خود را پیدا می کند و برکات این نوع تقوا را در چنین بستری می توانیم احساس کنیم. در موقعیتی که سعی در آشکارکردن پوشیدگی وجودمان داریم و در عین حال هرگز نمی توان به آن دست یافت، ولی همان تقوا به صورت خاص اش ما را از ورطه فراموشی وجود که فرو افتادن در ورطه نیست انگاری است، محفوظ می دارد، مشروط بر آن که متوجه جایگاه و حجاب نگاه متافیزیکی به عالم و آدم باشیم و در حضوری استقرار یابیم که حقیقت را تنها در چشم اندازها دنبال می کند.



40- نظر به آنچه هنوز نشده ايم!

با نظر به آنچه «قبلاً بوده ایم» و با توجه به آنچه «هنوز نشده ایم»، آری! با نظر به این دو، نسبت ما با عالَمِ تجدد از یک طرف و سنت های دینی که ریشه های تاریخی ما است، از طرف دیگر، چگونه خواهد بود؟ اگر این نسبت مشخص شود می فهمیم چه چیزی هنوز نشده ایم.

اگر مسئله فوق را ساده نگیریم و در حقیقتِ نسبت خود با غرب تأمّل کنیم و این نسبت را امری تاریخی بدانیم، با شناختِ نسبت خود با غرب می توان به ضرورت و امکان های آن آگاه شد و بر این اساس جایگاه خود را مبتنی بر سنت های خود بررسی کرد و تعهد و مسئولیت تفکر در این دو موضوع را جدّی گرفت، به شرطی که با نگاه ایدئولوژی زده با موضوع برخورد نشود. زیرا فیلسوفان بزرگِ دوره جدید به رغم اختلافاتی که دارند، همه آموزگاران این دوره تاریخی هستند و به کمک آن ها می توانیم به هویت عالَمی که در آن به سر می بریم آگاهی یابیم، که چه هستیم و چه نسبتی با جهان داریم، زیرا با پیدایش عالم مدرن، در پیوند ما با سنت های مان رخنه ای ایجاد شده و نمی توان گفت حضور در فضای امن سنت های مان ما را بس است و متوجه دگرگونی هایی که در بنیان جهان رخ داده و تاریخ را ورق زده، نشویم.

آنچه در دوگانه جهان مدرن و سنت می تواند قرار گیرد، جهانی است بین آن دو، جهت طرحی تازه از بودن در جهان و نسبت داشتن با آن، ولی در دل سنت های اصیل دینی و فرهنگیِ خود، به جای اصرار بر شعار ساده اندیشانه رجوع به سنت ولی بدون توجه به معنای رجوع به تاریخی که در آن قرار داریم.

نگهبانی از «وجود» از طریق تقوایی که انسان لحظه ای از درک وجودی خود غافل نباشد، انسان را به نوعی بالندگی می برد تا حوالت تاریخی خود را احساس کند و به آن حساس باشد و این همان منتقل شدن به وادی تفکر است و شکوفایی رابطه با خود و با وجود. همچنان که عرض شد تنها در جایی که «وجود» خود را منکشف کند، ندای وجود در جان ما به واژه تبدیل می شود و گوش سپردن تبدیل به شنیدن می شود و این زبان در ذات خود عاملی است تا «وجود» در نظر به موجودات فراموش نشود و آدم به تعلیم الهی، اسماء موجودات را در خود بیابد و با نظر به موجودات، آن اسماء را به زبان آورد تا خود را به عنوان خلیفه الله تثبیت کند. در این صورت است که نسبتی بین «آنچه قبلاً بوده ایم» و «آنچه هنوز نشده ایم» ظاهر می شود و زبانی مناسب آنچه باید بشویم ظهور می کند و می توانیم در این تاریخ نسبت خود با غرب را به نحوی بنیادین درک کنیم، از آن جهت که خلیفه الهی چه نحوه حضوری در جهان باید داشته باشد که آن حضور جمع بین سنت و دگرگونی هایی باشد که در حال حاضر در بنیان جهان رخ داده است.



41- راز پيش تازیِ ذات انقلاب اسلامی

با ظهور ناتوانایی های جهان مدرن و تأکید آن بر خودبنیادی بشر، جهانِ فرامدرن آرام آرام جای خود را باز می کند، با دغدغه ای که نسبت به عالم معنا دارد و در گشودن آن عالَم، فرا روی بشر، انقلاب اسلامی در این تاریخ پیش تاز خواهد بود و حلقه واسطی است بین جهان معنوی و زندگی فعّال بشری که جهانی شده و در این رابطه امکان ادغام افق های متفاوت پیش آمده، تا انسان ها در تاریخی با ذوق و عقلانیت معنوی ولی با هویت های فرهنگیِ خاصِ تاریخِ خود، زندگی کنند.

درک حقیقی حضور بیکرانه خود در موقعیتی انضمامی، نوعی دیدن خود است در موجودات و در تاریخ و پیرو آن دیدنِ موجودات در جهانی که در آن حاضر می شویم و این غیر از فهمیدن خود و فهمیدن موجودات است که با افلاطون و ارسطو شروع شد که موضوعِ درست دیدن به درست فهمیدن تبدیل شد. در حالی که مکرراً روشن شد سرآغاز اندیشیدن، اندیشیدن به «وجود» است که در آن نوعی احساس حضور در میان است، احساس حضوری که به گوش سپردن به «وجود» منجر می شود، تا زبانی ظهور کند که خانه وجود است و از آن طریق می توانیم در جهان سکنی گزینیم و از بی خانه مانی و بی عالَمی نجات یابیم. این همان گشوده شدن عالمی است که با انقلاب اسلامی فراروی بشر آخرالزمانی گشوده می شود و حلقه واسطی است بین جهان معنوی و زندگی فعّال امروزین بشر.



42- فعليت بخشيدن به نيروی نهفته «وجود»

در رابطه با احساس تاریخیِ خود نسبت به انقلاب اسلامی، چه می توانم بگویم، وقتی از یک طرف احساس می کنم حقیقتی مقابل ام گشوده است و با نورانیتی خاص امیدی برای زندگی را در من شکفته است، ولی از طرفی دیگر چون آن حقیقت همه تاریخ را فرا گرفته، آن چنان غیر قابل درک و مبهم می باشد که هیچ زبانی برای تبیین آن نمی یابم. مانده ام چگونه در این میانه از چیزی سخن بگویم که زبانی برای اشاره به آن بر من آشکار نشده است. همین اندازه می دانم چون در مقابل ذات انقلاب اسلامی، خبیث ترین جریان های استکباری قرار گرفته اند تا آن را شکست دهند و خداوند حتماً مستکبران را نسبت به اهداف شان ناکام می گذارد، باید به آینده انقلاب اسلامی شدیداً امیدوار بود ولی نه از آن جهت که ما قدم های بلندی در شأن انقلاب اسلامی برداشته ایم، بلکه به جهت ذات تاریخی انقلاب اسلامی و این که ما افتخار طرفداری از آن را در خود محفوظ داشته ایم تا جایگاهی در بستر «وجود» برای ما گشوده شود.

وقتی انسان خود را در بستر وجودِ خود مستقر کرد و از پایگاه حضور بیکرانه «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماء» بودنش با موجودات رابطه برقرار کرد، در پی گشودن خودِ وجود است در آینه موجودات، با نظر به فعلیت بخشی به امکان هایی که در موجودات هست و می توانند به تفصیل در آیند و ظهورِ «وجود» در هر تاریخی بدین ترتیب محقق می شود. مثل اثرهای هنری که چگونه هرکدام در تاریخ خاص خود ظهور می کنند و جهانی مناسب آن تاریخ را مقابل انسان های آن زمان می گشایند و تنها کسانی در آن جهان حاضر می شوند که به ندای «وجود» گوش سپرده باشند. اینان هستند که نیروهای نهفته در «وجود» را در هر زمانه ای فعلیت می بخشند و رابطه بین وجودِ خود با موجودات را با به فعلیت درآوردن وجودِ موجودات، به ظهور می آورند و احساس می کنند چه نیروی معنوی مهمی می تواند بین خود و سایر موجودات در میان باشد. انقلاب اسلامی بستری است تا انسان ها تا این جا در عالم حاضر شوند، هرچند هنوز آن احساسی که باید با حضور در تاریخ انقلاب اسلامی شکفته شود ظهور نکرده تا زبانی در تبیین این حضورِ تاریخی به میان آید، زبانی که به حقیقتی اشاره کند که با انقلاب اسلامی در مقابل ما گشوده شده است.



43- خطر سؤال از چيستیِ وجود و فراموشی آن

با حضور در جهانِ تفکر- اعم از تفکر اسلامی و تفکر در فلسفه غرب- متذکر این امر خواهیم بود که با تفکر نسبت به «وجود» است که تفکر به جامعه برمی گردد، آن هم تفکر به «وجود» از آن جهت که وجود دارای ذاتی خودآگاه است و «مُدرِکٌ لِذاتِه» می باشد و با تفکر است که «وجود» یا هستی ظهور می کند، وگرنه همچنان در مستوری می ماند. پس تفکر، تفکر وجود است.

«وجود»، ابژه نیست تا از چیستیِ آن پرسش شود. «وجود» در افق تفکر، واجد آشکارگی است و نه آن که امری مقولی و مفهومی باشد. حتی سؤال از چیستیِ «وجود» به معنای فراموشی آن است. همچنان که کلّی بودن «وجود» سبب تهی شدن آن می گردد. باید مواظب بود گرفتار ورطه کلّی در دیدن «وجود» و یا ابژه کردن آن نباشیم تا گرفتار ناکارآمدی آن گردیم و از آشکارگی هستی محروم شویم و لازمه این امر بصیرتی است که در آن شناختی از اگزیستانسیال در میان باشد و هستی در این حالت خود را نشان می دهد و اتفاقاً در این نوع مواجهه با هستی نه تنها انسان برای خودِ انسان کشف می شود بلکه سایر موجودات نیز خود را می نمایانند و آینه سبحانی حضرت اللّه می شوند از آن جهت که «وجود» آنچنان نیست که بتوان به آن احاطه پیدا کرد.

سقوط معنویت موجود بین انسان ها و موجودات از آن جایی پیش آمد که گرفتار سیطره فناوری تصرف در موجودات شدند و در نتیجه با بی معناییِ خود و نیست انگاری روبه رو گشتند، در حالی که انسان ها با حضورِ وجود بیکرانه خود در اکنونِ تاریخی شان می توانند طوری با موجودات رابطه برقرار کنند که گرفتار چنگال نیست انگاریِ فن آورانه مذکور نگردند و این از طریق متفکران که متوجه تفکرِ نسبت به «وجود» در موجودات و واقعه ها هستند، پیش می آید. در این رابطه گفته می شود: با تفکر است که «وجود» ظهور می کند و انسان به جای پرسش از چیستیِ «وجود» با وجود در مظاهر مختلف مواجه می شود و نه تنها وجود بیکرانه خود را احساس می کند، سایر موجودات را هم آینه وجه متعالی «وجود» می یابد به همان معنای تعالی و سبحان اللّهی خداوند.



44- راهی برای برگشت به مشاهده وجود

در شرایطی هستیم که می توانیم این پرسش را داشته باشیم: راستی ما را چه شد که از «وجود» به معنایِ درکی حضوری به درکی مفهومی عدول کردیم؟ در حالی که جناب صدرا می گوید: «و اما الوجودُ فَلا یُمْکِنُ ذلک إلاّ بِصَریح المُشاهِدَه و عین العیان، دونَ اشاره الحَدِّ و البُرهان»(شواهدالربوبیه) و یا در اسفار می گوید: «تَصَوُّرُه یَحْتاجُ الی ذهنٍ ثاقبٍ وَ طَبْعٍ لطیفٍ» یعنی برای درک وجود به نوعی ژرف اندیشی و اندیشه روشن نیاز است. حتی جناب ابن سینا می فرماید: «الوجودُ لا یُمکن تصوّرهُ بالحَدِّ و لا بِالرَّسم..... و اما الوجود فلا یمکن ذلک الاّ بِصریح المشاهده و عین العیان.»(شفا) برای وجود امکان تعریف نیست چه تعریف حدّی و چه تعریف رسمی... در مورد وجود و تعریف آن تنها می توان با مشاهده روشن و دیدن آن سخن گفت.

آیا علت این غفلت آن نبود که تفکر نسبت به «وجود» را به امری آموختنی تبدیل کردیم، نه امری که باید آن را در مظاهرِ وجود و روشنی گاه های آن و در تاریخ و در خودِ انسان مدّ نظر قرار دهیم؟ چیزی که امروزه در مواجهه با متفکران فلسفه غرب مانند هایدگر می توانیم به خود آییم و تراث فکری خود را بازخوانی کنیم و این یعنی حضور در جهانی میان دو جهان.

حضور بیکرانه انسان در اکنون خود می تواند نسبتی منحصر به فرد با وجودِ موجودات برقرار کند و وجود را در آن روشنی گاه ها به مشاهده ای خاص بنگرد، زیرا آن نوع حضور منجر به گشوده شدنِ «زمانی- تاریخی» زبان می شود، زبانی که عامل نشان دادن اسمی است که در موجودات نهفته است و آدم می تواند آن اسم را به «گفت» آورد و آدم از این طریق نه تنها آن موجود را بلکه خود را گشوده و عیان می سازد تا معلوم شود همه ظهوراتِ وجود هستند، وجودی که ماورای تعریف و برهان، به سوی انسان گشوده است و طوری ما را در برگرفته که می توانیم در تمام حرکات و سکنات، آینه «وجود» باشیم.



45- تبعات سوء غفلت از حيات اجتماعی

انقلاب اسلامی به عنوان «جهانی بین دو جهان» نمی تواند به توسعه انسانی فکر نکند زیرا تجربه تاریخی نشان داده رفاهِ صرف، نه راضی کننده روح انسان ها است و نه می تواند در فضایی که وجود انسانیِ انسان رشد نکرده پایدار باشد، زیرا به عدالت که غذای روح انسان است فکر نشده، امری که ما نیز هنوز به جهت آثارِ غرب زدگی مان در آن قرار داریم.

در توسعه انسانی به عقود الهی و قراردادهای اجتماعی به عنوان ستون بقای انقلاب اسلامی فکر می شود که البته تا کنون در این مورد کوتاهی های چشم گیری شده، زیرا فقه موجود بیشتر در حوزه فردی رشد کرده است و تکلیف مکلَّف را در حوزه اجتماعی به طور جدّی دنبال نکرده و در موضوع مواجهه با ابعاد جامعه اسلامی به کمک آیات و روایات، آن طورکه امروز نیاز است تلاش نشده است. وقتی عهد الهی در نسبت به مسائل در میان نباشد، موضوع حق و باطل در میان نخواهد بود و به راحتی در مصرف، اسراف می شود و در انجام امور، تعهد لازم إعمال نمی گردد، زیرا انسان ها خود را عضوی اساسی برای حیات جامعه به حساب نمی آورند، هرکس خود را سلولی جدا از بقیه احساس می کند و لذا نظم لازم که در نسبت با بقیه معنا دارد، چندان معنا نخواهد داشت تا روحیه هماهنگی اجتماعی، خود را به ظهور آورد و به بهانه دینداری و رعایت تکالیف شرعی، در به کاربردن عقل معاش چندان جدّی نخواهند بود. چاره کار آن است که افراد به درک حضور تاریخی خود در بستر انقلاب اسلامی با جدّیتِ تمام نایل شوند. چیزی که تا حدودی در مرحله تاریخ دفاع مقدس پیش آمد.

دوره های تاریخیِ مختلف، عبارت است از شیوه های معینی که موجودات، خود را آشکار می سازند. یعنی شیوه های معینی که انسان ها می فهمند چیزها چه هستند و دوران مدرن به عنوان یکی از دوره های تاریخی، فاقد ژرفا و عمق است، زیرا موجودات به لحاظ «وجود شناسانه» مدّ نظر نیستند و عملاً به صورت مواد خام برای نظام فن آورانه، عیان می شوند و این منجر به نیست انگاری می شود، زیرا در این حالت آدمی به موجودات به صورت ظاهریِ آن ها نظر دارد و آن را کافی می داند و از حکایتی که در این موجودات می تواند به نمایش آید، غفلت می شود و رابطه انسان با «وجود» مختل می گردد و «وجود» عملاً خود را از موجودات عقب کشیده، همچنان که زبان، خود را عقب کشیده و لذا زبان در دوران مدرن دیگر انعکاس و حاصل گوش سپردن به ندای وجود نیست. در چنین شرایطی نه عقود الهی در جایگاه خود قرار دارند و نه قراردادهای اجتماعی نقش راستینی به عهده دارند. آیا راهی جز حضور جدّی در تاریخی که با انقلاب اسلامی شکل گرفته، در پیش رو داریم وقتی متوجه نقش تاریخی انقلاب اسلامی در برون رفت از این بحران ها باشیم؟



46- سهيم شدن در خِرد مدرن در عين حفظ هويت

حضور در جهان بین دو جهان از طریق انقلاب اسلامی، نوعی سهیم شدن در خرد مدرن است، در عین حفظ هویت که این خود به خود با نوعی از تفکر و هویتی جدید محقق می شود و نه با التقاط و یا ترکیب و یا گزینش، زیرا هیچ کدام از این نوع برخوردها با تمدن غربی جواب نداده است، باید به تمدنی دیگر فکر کرد که بنیاد آن در عین آن که بر انسانیت و مناسبات انسانی است، حضور خدا در عالم را محقق می کند و این فراتر از تمدنی است که خود را با تکنولوژی معنا کرده است و در حال حاضر به جایی رسیده که دیگر امکان بازسازی خود را ندارد زیرا اساساً نتوانسته متوجه ابعاد متعالی انسان باشد و ناخودآگاه در بندِ سیطره تکنولوژی است.

غیرِ اصیل بودن انسان به این معنا است که انسان خودش نباشد، خودی که حضور بیکرانه ذاتی است در وجود و در اکنون تاریخیِ خود، آن هم در نسبت وجودی با همه موجودات. غیر اصیل بودنِ زبان به این معنا است که زبانِ انسان حاصل و انعکاس گوش سپردن انسان به ندای «وجود» در بستر وجودی خودش نباشد. تفکر غیر اصیل، به این معنا است که آن تفکر مبتنی بر حضور و تجلی «وجود» در فهم انسان نباشد بلکه فهم انسان حاصل به مفهوم درآوردنِ اموری باشد که از طریق عقل انتزاعی شکل گرفته است. در همه موارد فوق برای عبور از آنچه غیر اصیل شده، اعم از «انسان» و «زبان» و «تفکر»، انقلابی زبانی و معنوی نیاز است تا «وجود» تقرر یابد و موجودات بتوانند خود را در جهانِ «وجود» ظاهر کنند و نه در جهان ماهیات متکثر. و این با تاریخ اصیل یعنی تاریخ توحیدی انقلاب اسلامی قابل تحقق است که سرآغازی است برای بشر جدید.

وقتی انسان در حضور بیکرانه اکنون خود، وجود را در ژرفا و در وسعت کاملِ وجود خود تجربه کند. این سرآغاز نوینی است برای بشر جدید، زیرا بشر غرب زده به لحاظ متافیزیکی به اتمام رسیده و آماده سرآغازی است که در انتهای تاریخ، بشر را به سرآغازی که با انبیاء شروع شده ولی در حجاب رفته می رساند تا در مرحله آخرالزمانیِ خود به ظهور آید، آخرالزمانی که با بعثت حضرت محمدf شروع شد و حضرت در وصف آن فرمودند: «بُعِثتُ أنا وَ السّاعَةُ كَهاتَینِ ـ و أشارَ بِالوُسطى وَ السَّبّابَةِ ـ» پیامبر خداf پس از آن كه دو انگشت نشانه و میانه خود را نشان دادند فرمودند: فاصله زمانى میان برانگیخته شدن من و قیامت مانند این دو مى باشد، یعنی قیامت تا این اندازه نزدیک است و انسان آخرالزمانی با توحید محمدیf به تولد آمد و در این روزها با سهیم شدن در خرد مدرن آثار فعلیت یافتن آن انسان به ظهور آمده که چگونه در بستر انقلاب اسلامی انسانی به ظهور آمده که «جهانی» می اندیشد و «جهانی» عمل می کند و در جهان حاضر است.



47- بايد شکار عشق شد ولی نه عشقِ افلاطونی

انقلاب اسلامی با حضور جهانی اش، در مواجهه با خرد مدرن، معنای خود را در جهانی بین دو جهان تعیین کرده است و انسان در این معنایابی از نظر به حقیقت - به هر معنایی که نظر به حقیقت را در نظر بگیریم- غافل نیست، زیرا به آن نوع آگاهی که فوق آگاهی مفهومی است و با مراقبه حاصل می شود، نظر دارد، آن نوع آگاهی که منجر به ظهور راه های جدید می شود زیرا آن انسان «وجود» خود را در معرض تجلیاتی که در چشم اندازِ خود یافته، قرار می دهد و در بستر این نوع حضور، باید متوجه بود که باید شکارِ عشق شد ولی نه عشق افلاطونی. شکار عشق به صورتی که در جای جای صحنه های انقلاب اسلامی، به خصوص در صحنه های دفاع مقدس، به صورت های مختلف به ظهور آمد و قوام امروزِ هر انسانی در همین رابطه شکل می گیرد که در مواجهه با خِرد مدرن نظر به حقیقت دارد و این را باید در حضور تاریخیِ خود در انقلاب اسلامی جستجو کرد.

انسان با حضور در هویت بیکرانه خود به نحوی با هویت آسمانی خود مأنوس می شود و البته این مشروط بر آن است که همواره تلاش کند در مواجهه با «وجود»، رجوعی بعد از رجوع داشته باشد و در بستر رجوعِ دیگرباره به «وجود»، همواره در جستجوی آن باشد که «تقرر وجود» چگونه است و چگونه به سوی وجود می رود، به همان معنایی که افراد و چیزها به سوی وجود نمی روند، بلکه خود را دیگر باره در وجود می یابند، در عین آن که «وجود» در عین آشکاری، پنهان ترین است و معنای قرب به سوی خداوند در عین قبض و بسط چنین است و معنای نظر به حقیقت را باید در چنین رویکردی دنبال کرد که منجر به ظهور راه های جدیدی می شود، راه های جدیدی که انسان در دل حضور در چنین راهی، شکار عشق می شود که قوام انسان آخرالزمانی است.



48- حکمتِ خسروانی در بستر اسلام

ناسیونالیسم با تأکید بر ایرانیت به آن صورت خاص، هیچ ربطی به حضور ایران در بستر انقلاب اسلامی ندارد. آن ناسیونالیسم علاوه بر آن که نوعی برگشت به سلطنت است، نوعی برتری جوییِ نژادی در آن نهفته است، مضافاً که تجربه نشان داده با غرب زدگی همراه است و آن غیر از حضور اسلام است با خرد ایرانی، در مواجهه با خرد مدرن که منجر به جهانی بین دو جهان می شود و ما به عنوان نظر به تمدنی عقلانی در بستر اسلام بر آن تأکید داریم ولی با فرهنگ خسروانی، امری که در بنیان انقلاب اسلامی که متأثر از تشیع است به مرور ظهور می کند و به همان صورتی که خِرد خسروانی در مواجهه با اسلام، اسلام را از آنِ خود کرد، بدون آن که حتی زبان خود را از دست بدهد و توانست با زبان فاخری که داشت، اسلام را معنا کند در حالی که بعضی ملت ها در مواجهه با اسلام زبان عربی را پذیرفتند زیرا زبان شان توانایی فهم و تبیین معارف اسلامی را نداشت.

حال با توجه به استعداد ایرانی که توانست با خرد خسروانی، خود را در مواجهه با اسلام در آن تاریخ حاضر کند؛ آیا نباید در این فکر بود که امروز ایران یعنی تشیّع و یعنی انقلاب اسلامی در هویت امروزین بشر، توان آن را دارد که در مواجهه با خرد مدرن، در عین بهره گیری از آن خرد، آن را در نزد خود آورد و از آنِ خود کند؟

در صدر اسلام آن جایی که مسلمانان با ممانعت مشرکین مکه جهت انجام فریضه حج روبه رو شدند و در ابتدای امر لازم آمد تا با مشرکین مقابله کنند و جهت آن امر با رسول خداf بیعت کردند، بیعتی که تا آخرین نَفَس در کنار حضرت با مشرکین مبارزه کنند و البته قبل از درگیری کار به صلح حدیبیه کشیده شد، در فضای آن بیعت، حالتی بر مسلمانان جاری شد که قرآن تعبیر می کند به «أَنْزَلَ السَّكینَةَ فی قُلُوبِ الْمُؤْمِنینَ لِیَزْدادُوا إیماناً مَعَ إیمانِهِم » نزول سکینه و آرامش بر قلب ها عبارت است از شدت ایمانی که آن ها را فرا گرفت و در ادامه برای روشن کردن آنچه وجود آن ها را فرا گرفت می فرماید: «إِنَّ الَّذینَ یُبایِعُونَكَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّه» ای پیامبر! آن هایی که با تو بیعت کردند، در واقع با خدا بیعت کردند. در این جا است که انسان ها در آن حالت به لحاظ وجهِ وجودیِ اصیل خود، عملاً «وجود» را در جلوه حضرت الله به ظهور آوردند و جهانِ تاریخی مهمی را خلق کردند، تا هر چیز در جایگاه حقیقی خود ظاهر شود و فرهنگ مدرنیته با سیطره فن آورانه اش نمی تواند آنچه را در اثر اختفای وجود از دست رفته، برگرداند، و شواهد تاریخی حکایت از آن دارد که این مهم بر انقلاب اسلامی حوالت شده تا جهانی که از بشر جدید گم شده دوباره به ظهور آید، با نظر به چنین سنتی است که تأکید می شود «ناسیونالیسم» با تأکید بر ایرانیت هیچ ربطی به حضور ایران در بستر انقلاب اسلامی ندارد، زیرا انقلاب اسلامی با خصوصیت خاص خود که از حکمت خسروانی بی بهره نیست، با رویکرد قدسیِ خود، نوعی بیعت با رسول خداf است که منجر به بیعت با خداوند می شود تا وجودی را که با سیطره فرهنگ غربی به غیاب رفته، به ظهور آورد.



49- باده از ما مست شد، نِی ما از او

شهدایی مثل شهید محسن حججی و حاج قاسم سلیمانی نشان دادند که می توان در بستر انقلاب اسلامی شکار عشق شد و این در حالتی پیش آمد که انقلاب اسلامی تلاش دارد از درون به زندگی و به عالم معنا ببخشد. با انقلاب اسلامی نسبتی خاص بین درون انسان و زندگیِ بیرونی شکل گرفت و آنچه در درون انسان ها به عنوان آرمان، مطلوب زندگی بود، در بیرون ظاهر شد و انقلاب اسلامی آن باده ای شد که با انطباقی که نسبت به آرمان های درونی ما داشت، ما را مست نمود، در حالی که بنیان آن مستی از درون بود، به همان معنایی که به گفته مولوی:

باده از ما مست شد، نی ما از او

قالب از ما هست شد، نی ما از او

پس ما هستیم که به عالَم معنا می دهیم حتی ما به موجودات عالم «نام» دادیم تا آشکارشان کنیم و در همین رابطه حضرت حق به آدم و آدمیت دستور دادند: «یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِم»(بقره/33) ای آدم! آن ها را به اسمائشان آگاه کن تا خود را بفهمند. پس در واقع:

ای میّ بترم از تو، من باده ترم از تو

پرجوش ترم از تو، آهسته که سرمستم

زیرا:

باغ ها و میوه ها اندر دل است

عکس لطف آن برین آب و گِل است

پس ما جهان خود را در درون خود می سازیم و پیرو آن بیرون را شکل می دهیم، برعکسِ سیاسیون و مطفّفین که خود را چیزی می دانند در بین چیزها.

در این رابطه عالَم ما آن چیزی نیست که نسبت به آن فکر می کنیم، بلکه آن چیزی است که در آن زندگی می کنیم و ما نسبت به آن گشوده هستیم و آن نیز نسبت به ما گشوده است و ما تنها با آن عالم ارتباط داریم، بدون آن که اُبژه ما باشد و اساساً ما مالک آن نیستیم بلکه چشم اندازی است که ما در آن زندگی می کنیم و حقیقتِ آن، جهانی است گشوده برای زندگی که البته ممکن است شیطان با طرح جهان های توهّمی، آن جهان گشوده را برای ما تنگ کند. باید مواظب خود بود که از جهان فراخ خود به جهان تنگ و تاریک غرب زدگی سوق داده نشویم.

احساسی که انسان از خود به عنوان حضوری بیکرانه در اکنون تاریخی اش برایش پیش می آید، از آنِ او نیست، الهامی است که حضرت «وجود» به او الهام می کند، تا انسان بتواند خود را درست فهم کند و به واسطه نیروی وجود، جهانی میان دو جهان را بسازد، آن هم با حیرتی که در نسبت با «وجود» برایش پیش می آید و در این حیرت همواره به سوی آینده نظر دارد بدون آن که «وجود» را به ابژه تبدیل کند؛ وجود، خود را پنهان می دارد تا چیزها بتوانند حاضر شوند و ما باید «وجود» را در همین حالت انضمامی اش مدّ نظر داشته باشیم تا اندیشیدنِ واقعی که اندیشیدن به وجود است، به میدان آید و زبان در قدرت انکشافی جهانِ تاریخیِ خویش برافروزد و به «گفت» آید که چگونه امثال شهید حججی و حاج قاسم با الهامِ حضرت «وجود»، شکار عشق شدند و در حیرتی قرار گرفتند که خود را در آینده ای خاص یافتند، آینده ای که زمانه تمام وجود انسان را با وجه متعالی اش در برمی گیرد تا هرکس مست باده وجود باشد ولی با حضور در بیکرانگی هستی.



50- ضرورت حضور رهبری روحانی در تأسيس نظام حقيقی

برای گشوده شدن قرآن و درک اولیای الهی، نباید مانند مشرکینِ حجاز دست هایمان از معانی قدسی خالی باشد و نسبت به تذکراتی که وَحی الهی می دهد بیگانه باشیم. در حالی که وقتی ایرانی ها با وَحی الهی از طریق اسلام روبه رو شدند، نسبت به آن خالی الذهن نبودند و ضرورت حضور رهبر روحانی جهت نظام بشری را می شناختند و حاصل مواجهه حکمت خسروانی با اسلام، فارابی می شود و تذکر به مدینه فاضله. جناب سلمان فارسی حاصل مواجهه حکمت خسروانی با نبوت نبوی است و بدین لحاظ در زمره خانواده پیامبرf قرار می گیرد، ولی ابوجهل یعنی عموی پیامبرf از خانواده پیامبر خارج است.

مواجهه روح حکمت خسروانی در بستر دیانت نبوی، در دوران جدید موجب ظهور سلسله صفویه شد و حاصل آن میرفندرسکی و ملاصدرا گشت، در حالی که در بستر حاکمیت عثمانی هرگز میرفندرسکی و ملاصدرا ظهور نخواهد کرد.

همان پیوستگی که بین حکمت خسروانی و سیره نبوی شکل گرفت، در این تاریخ موجب می شود در مواجهه با خرد مدرن به طلوع جهانیِ بین دو جهان فکر کنیم که در عین تشیع با هویت حکمت خسروانی، خود را از خرد مدرن بیرون نداند.

مصریان در شرایطی بودند که یا باید اسلام را می پذیرفتند و زبان مخصوص اسلام را و یا بر همان عصر طاغوتیِ خود باقی می ماندند، زیرا زبان طاغوت زده آن ها ظرفیت رابطه با اشارات قرآن را نداشت ولی در ایران شرایط متفاوت بود و امروز نیز ما در مواجهه با خرد مدرن شرایط مخصوص به خود را دارا هستیم.

از آن جایی که احساس خود به عنوان حضور در اکنونِ تاریخی، امری است الهامی، ضرورت رهبریِ روحانی در تأسیس یک نظام حقیقی که مبتنی بر معرفت ذاتی انسان باشد پیش می آید، تا بتوانیم حضور در اکنون تاریخی خود را در یک نظام بنا کنیم زیرا یکی از شرایط بنیادین برای به خودآمدن انسان، حضور در جهانی است تاریخی، تاریخی که آینده حضور بیکرانه انسان را به صورتی اصیل مدّ نظر آورد. ساختن چنین تاریخی، ضرورتاً به تحقق نظامی منجر می شود که مبتنی بر رهبری و هدایت رهبری باشد تاریخ ساز، تا با شخصیت و رهنمودهای خود، امکان عبور از آشفتگی ها و درماندگی ها را فراهم آورد وگرنه صاحب منصبانِ تنگ نظر، آن تاریخ را به یک رژیم دیوان سالار تبدیل می کنند. این جا است که ضرورت انسان های قدسی به عنوان به ظهورآوردن «وجود» در تاریخ، ضروری خواهد بود تا آغازگر باشند. این همان برخورداری از معانی قدسی است در نظر به سیره اولیای الهی تا انسان برای رجوع به هویت قدسی خود، نمودی متعیّن در پیش رو داشته باشد و وجودِ چنین نمادی با تاریخ سازیِ خود می تواند نقش آفرینی کند، امری که حجاز در صدر اسلام از آن غفلت کرد ولی در ایران بنیان های تاریخی آن از قبل فراهم بود و اسلام نوری بود که به آن بنیان ها تابید و آن ها را به صورتی اصیل تر به ظهور آورد و غفلت از حضور رهبری که نماد حضور ما در ساحت قدس باشد ما را گرفتار محافظه کاری صاحب منصبان می کند.



51- وقتی جايگاه تفکر تغيير کند طوفانی گشوده می شود

در مرحله ای از تاریخِ دیانت، به هر دلیلی می خواستیم با اثبات وجود خدا، خود را از آن طریق بفهمیم، در حالی که خدا ثابت بود. تا این که آرام آرام راهی گشوده شد تا در آن راه، جایگاه و نسبت خود را در رابطه با خدا جستجو کنیم و انقلاب اسلامی و فضای تاریخی آن، چنین چشم اندازی را در مقابل ما گشود تا جایگاه تفکر تغییر کند و به جای آن که از پنجره اطاق، طوفان را بنگریم، بدون آن که در معرض آن قرار گیریم، خود را در معرض طوفانِ تفکر قرار دهیم و با آن بالا و پایین رویم، دیگر ما را به احتیاط در تفکر راهی نیست، چرا که در طوفانِ تفکر قراری باقی نمی ماند، مگر چشم اندازی که خودِ انسان هم نمی فهمد کجا قرار دارد، زیرا هویت تعلّقی او در هیچ معنایی نمی گنجد. در تاریخ آخرالزمان که انسان ها با طوفانی روبه رو می شوند از چگونگی درک خود، باید از حضور در چنین طوفانی هراس به خود راه نداد وگرنه به اصیل ترین یقین که با درک حضور بیکرانه خود که تعالی خلاّقانه ای است از طریق درک نیروی وجود، نمی رسیم.

هر عطایی که به سوی یک ملت بیاید، مقتضی نوعی تعالی خلاّقانه از طریق نیرویِ وجود است و این مقتضی آن است تا انسان های برخوردار از نیروی وجود بتوانند آن تعالی را ایجاد کنند. با توجه به این امر، آنچه دولت را جلو می برد تنها آراء شهروندان نیست بلکه به دولت مردی نیاز است که به ندای وجود، مطابق آن عصر در موضوع نظامی که باید در آن تاریخ تشکیل شود، فکر کرده و گوش سپرده باشد. دولت مردان واقعی، صورت های نوینی از وجودِ سیاسی ایجاد خواهند کرد که حقیقت در آن نظام حادث می شود؛[16] نظامی که از حاضرشدن در طوفان ها نمی هراسد و تفکر را در چشم اندازی جستجو می کند که روحیه توحیدی در مقابل انسان می گشاید؛ انسانی که هویت وجودی او نسبت به حضرت حق «تعلّقی» است و آرامش خود را در قرارگرفتن در معرض تجلیات حضرت معبود می یابد که عین بی قراری است ولی زیر سایه حضرت حق.




[16] - در این رابطه می توانید به کتاب «درآمدی به متافیزیک» از مارتین هایدگر، ترجمه دکتر إن شاءالله رحمتی صفحه 512 رجوع کنید.

52- انسان در تنگنای تعريف «حيوان ناطق»

وقتی بپذیریم نگاهِ ماهیت گرایانه یا متافیزیکی، نظر به «وجود» را در حجاب می برد، پس تعریفی از انسان که نظر به «وجود» نداشته باشد، عملاً ما را با انسان به معنای حقیقی آن مواجه نمی کند، همان طور که در تعریف «حیوان ناطق» برای انسان، نسبتی بین انسان و «وجود» مدّ نظر نمی آید، در این بستر آن تفکر که با نظر به «وجود» به ظهور می آید، در غیبت است. ما در تعریف انسان، به عنوان حیوان ناطق، با «وجود» مواجه نمی شویم، تا جان ما با مواجهه با «وجود»، خود به خود، خود را در نوعی بیکرانگی احساس کند و مانند هر متفکری با «گفتن» به تجلی آید و گشوده گردد، در این حالت «گفتن» و «بودن» دو واقعیت نیست، زیرا در آن نوع گفتن که انسان در حضور بیکرانه خود حاضر است، ذات انسان که همان وجود اوست، به ظهور آمده و انسان با چنین رویکردی با عبور از «خودبینی» و «خودخواهی» هرچه بیشتر به ذات خود نزدیک می شود، زیرا اجازه می دهد تا مورد خطاب «وجود» قرار گیرد که همان مأوا و خانه اصلی اوست. و مباحث «معرفت نفس» مسئول این نوع گشودگی است، تا انسان خود را «وجود» احساس کند وگرنه گرفتار نوعی نگاه متافیزیکی نسبت به انسان شده ایم که عین بی مأوایی است، زیرا امیدواری نسبت به مأواگزیدن در کثرات و برخورداری از آن ها، موجب غفلت از فقر ذاتی انسان است که هرکسی با احساس وجودِ خود می توانست به آن دست یابد و دائماً با احساسِ تجلی بودن «وجود» دردوران های مختلف و بر اساس شأن تاریخی که برای «وجود» هست،هر کس خود را مورد خطابِ «وجود» احساس می کند و اصالت وجود در مقابل اصالت دادن به انسان یا اومانیسم، در این جا کمال خود را می نمایاند، زیرا اومانیسم غیر از نظر به انسانی است که وجودِ خود را در نسبت با وجود، به عنوان امری متعالی احساس می کند و راهی به سوی تفکر در امر قدسی برایش گشوده می شود و در منظر خود، ذات الوهیت را مدّ نظر دارد و این البته با گشایش نسبتی که انسان با «وجود» پیدا می کند، در بُعد عبودیتش به ظهور می آید. همچنان که پرتو سمیع بودن نفس ناطقه در بستر قوه سامعه، در گوش به ظهور می آید و انسان متوجه نسبت رابطه خود با نفس ناطقه در حوزه شنیدن می شود.

ما با نظر به موقف ذاتی خود نسبت به «وجود» می توانیم زنده باشیم و زندگی کنیم که این خارج از دوگانه تفکر نظری و عملی است، بلکه نظر به «وجود» است از طریق احساس وجودِ خویش و گشودگی آن، در عین آن که همچنان برای ما ناشناخته است، بدون آن که از ما جدا باشد و اُنسی با آن نداشته باشیم.

اگر در این رابطه فکر کنیم که دولت یک رخداد خلاّقانه ای است که به دست رهبران بزرگ ابداع و ابقاء می شود؛ می توان گفت جهانی که در هر تاریخی مطابق آن تاریخ خود را می گشاید، زندگی حقیقی در آن تاریخ را به تصمیم انسانی می سپارد که متوجه تولد انسانیتی است که در آن تاریخ در حال طلوع است و مسلّماً این انسانیت شامل همه انسان های آن عصر نمی شود، زیرا بنا است انسانیتی مطابق آن عصر، که عصر دیروز نیست، به ظهور آید. به نظر می رسد ذیل اسلام و انقلاب اسلامی، انسانیتی که در حال تولد است در شهید حاج قاسم سلیمانی به ظهور آمد تا آن نوع انسانیت شروع شود. آیا رابطه ای بین تولد و طلوع چنین انسانیتی با تعریفی که انسان باید ماورای حیوانِ ناطق بودنش در این تاریخ از خود داشته باشد، هست؟ تعریفی که انسان خود را در ذات خود و عین الربط بودنش به حضرت معبود احساس کند و رابطه ای تنگاتنگ بین بودن او و گفتن اش برقرار شود؟



53- وارستگی و درک درست از هستیِ خود

می توان در نسبت ما با واقعیات و با نظر به مجردبودن نفس ناطقه و حضور تکوینی آن در عالم، متوجه عالمی بود که در آن عالَم در نسبتِ با حقیقت زندگی می کنیم و نه در عالمی که به آن فکر می کنیم، زیرا نسبت ما با عالم به گشودگی ما نسبت به آن بستگی دارد و ارتباطی که با آن داریم، بدون آن که مالک آن باشیم. همچنان که مکرراً عرض شده ما تنها می توانیم مالک مفهومی از عالم باشیم، در حالی که هیچ کس در مفهوم عالم زندگی نمی کند و در نسبت به عالمی که در آن زندگی می کنیم، موضوع درون و بیرون هم در میان نیست تا بگوییم: «باغ ها و لاله ها اندر دل است» بلکه بحث، در «بودنِ» ما است. آنچه باید احساس شود حضور و وجود ما می باشد در جهان که با رفع حجاب هایی مثل خودبینی و حبّ دنیا و حبّ شهرت به ظهور می آید. آیا نسبتی بین درکی درست از هستی خود و اخلاقی که در آموزه های دینی مطرح است، در میان نیست؟ آیا می توان در موضوع «جهان بین دو جهان» با حضور در جهانی که «در آن زندگی می کنیم» با جهانی مواجه شد که به آن فکر می کنیم و فرهیختگی را در جمع بین این دو جهان دانست؟ تا شرق شخصیت ما از غرب آن غافل نباشد و حضور آخرالزمانی ما شکل خاص خود را به خود بگیرد.

ما هنوز نسبت به انسانیتی که باید مطابق این تاریخ متولد شود، وقوف نداریم. با نظر به شرایط تاریخیِ امروزمان و کنارگذاشتن آنچه متعارف است و بازگشتن به تفسیری از وجودِ بیکرانه اکنون خود، نیاز به نوعی جهش داریم تا معنای زندگی در تاریخ را دوباره بپرسیم و منظری که باید به میان آید، ظهور کند و این با احساس از حضور بیکرانه خود در اکنون تاریخی، در دل انقلاب اسلامی ممکن است، زیرا در دل این تاریخ احساس حضوری که در خود داریم به مرحله ای رسیده است تا آمادگی گشودگی نسبت به آینده ای که انقلاب اسلامی بستر آن را شکل داده، در خود بیابیم، افقی که در عین دور بودن، قابل احساس و قابل دسترسی است. هرچه برای ما هست، همین امکان است و این نه تنها فاصله گرفتن از سرآغاز نیست، بلکه حضوری است عمیق تر در آن سرآغاز به همان معنایی که مبدأ، همان معاد است. یعنی بودنی که می توان با رفع حجاب های مذکور آن را احساس کرد.



54- عبور از بيگانگی نسبت به متفکران حقيقت شناس

با نظر به گشودگی که باید با عالَم و آدم داشته باشیم و با نظر به درک درستی که از هستیِ خود باید مدّ نظر باشد، دغدغه های کانت و هگل و هایدگر و گادامر نسبت به دینداری در تاریخ مدرن، در عین اهل کتاب بودن آن ها و تعهدشان نسبت به هویت دینی در این تاریخ، ما متذکر آیات 199 و 200 سوره آل عمران می شویم که می فرماید: «وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَمَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْكُمْ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ خاشِعینَ لِلَّهِ لا یَشْتَرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلیلاً أُولئِكَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِنَّ اللَّهَ سَریعُ الْحِسابِ(199) یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»(200). خداوند در آیه 199 می فرماید عده ای از اهل کتاب کسانی اند که به خداوند و به وَحی الهی که بر شما نازل شده، ایمان آورده اند و در مقابلِ خداوند خاشع بوده و آیات الهی را قدر می نهند، اجر و پاداش اینان با این که اهل کتاب هستند، نزد پروردگارشان محفوظ است و خداوند سریع الحساب است و در پاداش آن ها کوتاهی نمی کند. حال با توجه به این امر در آیه بعدی خطاب به مؤمنین، یعنی به مسلمانان می فرماید شکیبایی پیشه کنید و رابطه برقرار نمایید و تقوای الهی را دنبال کنید، امید است رستگار شوید.

با توجه به این که بعد از مطرح کردن سجایای عده ای از اهل کتاب در آیه 199 متذکر آیه 200 می شود و به مسلمانان خطاب می کند که در عین رعایت تقوا و شکیبایی، اهل رابطه باشید، آیا نمی توان گفت این رابطه مربوط به شخصیت هایی از اهل کتاب است که در آیه 199 متذکر آن ها شده است؟ از این جهت به نظر می آید می توان به رابطه خود با امثال متفکرانی چون کانت و هگل و هایدگر و گادامر فکر کرد که تعهد آن ها نسبت به دینداری محرز است، در آن حدّ که گادامر در مورد هایدگر معتقد است همه فکر او خدا بود - البته نه به معنای متافیزیکی آن- و یا کانت در کتاب «نقد عقل محض» به گفته خودش می خواهد جای عقل را تنگ کند تا جای ایمان را باز نماید.

با نظر به دغدغه های متفکران فوق الذکر، با فتح تاریخی که با انقلاب اسلامی به وقوع پیوست، عملاً می توان به سرآغازی نظر کرد که توحید محمدیf آن را به ظهور آورد و از این جهت انقلاب اسلامی در هویت توحیدیِ ضد استکباری اش، سرآغازِ آن آغاز است. یعنی تعیّنی است از امری ثابت با ظهورات مختلف، نمایی است از آن آغازینِ آغازها در عرصه ای که باید ظاهر می شد تا حال و آینده را که امثال هگل و هایدگر متوجه آن بودند ولی امید چندانی به تحقق آن نداشتند، از آنِ خود کند و البته آن چشم انداز در عین حال به عنوان آغازِ آغازها در مستوری خود مستقر است. تنها می توان فهمید «آن قَدَر هست که بانک جرسی می آید» و البته بانک جرسی که در پیش است بی رابطه با آن آغاز نیست، بلکه همان آغاز است که در پشت هر حرکت توحیدی قرار دارد و آن را حفظ می کند و شرایطی را پیش می آورد که ملت ها ذیل توحید، از بیگانگی های گذشته به فهم یکدیگر نایل می شوند.



55- زندگی در امروز و فردا در راستای اُنس با ندای الهی

با آگاهی از ضعف روحیه اراده معطوف به قدرت و هوشیاری نسبت به آن، می توانیم متوجه برکات زبانی باشیم که زبان اشارت است و در آن فضا، عوالمی در مقابل انسان گشوده می شود که انسان احساس تنهایی و پوچی نمی کند، زیرا در آن حالت، تفکر است که به سوی انسان می آید و ما با تجلیاتِ «وجود» مأنوس خواهیم بود و افقی از حضور در مقابل ما گشوده می شود و این یعنی زندگی در امروز و فردا، در راستای انس با ندای الهی که از درون هرچیز با درون ما ارتباط دارد و زبان اشارت بر زبان عبارت غالب می شود.

در صورتی ارتباط انسان با ندای الهی از درونِ هرچیزی درست شکل می گیرد و انسان در برابر تفکرِ صحیح تاب می آورد که رویکرد ما به هر مربوبی در راستای مواجهه با وجه آغازین آن مربوب یعنی ربّ آن باشد. در این صورت است که هر اتفاق و هر واقعه ای تاریخی، ظهوری از آغازِ آغازین تاریخی اش می باشد و ما را در نسبت با وجودی که در آن تقرر یافته است به خود می آورد، به همان صورتی که در تاریخی که ما را در بر گرفته می توانیم به خود آییم و از نیست انگاری که با غفلت از این حضور پیش می آید، عبور کنیم و در اُنسی نسبت به عالم قرار گیریم که زبان اشارت به آن معنا می بخشد.



56- زندگی با خود در نسبت با پديدارها

اگر انسان متوجه شود با جهانی روبه رو است که پدیدارها در افق آن جهان برای انسان ظهور می کنند، عملاً ما با نفس ناطقه خود به سر می بریم که در جهان با وسعتی نامحدود و لایقف حاضر است و با روبه روشدن با پدیدارها، پدیدارها مُعِدّ و زمینه هستند تا انسان متوجه حضور خود در نسبت با آن پدیدارها در خود باشد. این یعنی انسان در عین حال که همواره در نزد خود می باشد، در جهان نیز حاضر است و هر اندازه در تقوایِ بیشتری حاضر باشد، پدیدارها را بهتر و همه جانبه تر در جهان خود می یابد. آیا این نحوه حضور، ما را از ضعف سوبژه شدن انسان به طریقی که ممکن است در نگاهی که کانت به انسان دارد پیش بیاید، مبرا نمی کند؟

همچنان که گفته شد رخداد تاریخی، یک حادثه و یک واقعه نیست بلکه نوعی به وجودآمدن و در عرصه وجود ظاهرشدنِ حقیقت است که یک جهان را شکل می دهد، تا ملتی در سایه جهانی که جهان تاریخی آن ها است زندگی کنند و در چنین جهانی هرچیزی تعیّنِ خاص خود را می یابد و میدان درخشش آن چیز فراهم می شود و زندگی معنا پیدا می کند. آیا امروز راز بی معنایی آن هایی که معنای خود را در مفاهیمی از حقیقت جستجو می کنند، نمی یابید؟ زیرا که با آنچه در اطراف خود دارند برخوردی تاریخی و وجودی ندارند، تا امکان آشکارشدن آنچه از ابعاد وجودی آن ها مکتوم است و می تواند آشکار شود، فراهم شود. راه حل عبور از آن حجاب در ابتدای امر توجه به نحوه حضور نفس ناطقه در عالم است که چگونه با روبه روشدن با پدیده های خارجی، نفس را آماده می کند تا جهان را در خود بیابد و اگر از جهتی سوبژه خود شده و خود را در خود جستجو می کند، خود را جهانی بیابد که همه جهان است و نه تنها با جهان بیگانه نیست بلکه در نسبتی خاص با همه موجودات جهان قرار دارد، نسبتی یگانه و نه فرادستی.



57- حضور در فضای مجازی و ارتباط با جهان گشوده همديگر

برای فهم درست پدیدارها باید به آن ها تعلّق داشته باشیم و آن ها را در جهان خود بیابیم و تفکر، یعنی یافتن رابطه ای درست با پدیدارها. این همان رسیدن به شور «وجود» و استقراری است نسبت به موجودات، به عنوان روشنی گاه های وجود، وگرنه با پندارهای خود و با مشهورات به سر می بریم که هیچ گرمایی به جان انسان منتقل نمی کنند تا احساس ناکامی و پوچی نداشته باشد.

نسبتی بین نگاه پدیدارشناسانه به موجودات با به تجلی آمدن وجود هست و چنانچه به پدیده ها نگاه خاص پدیدارشناسانه داشته باشیم، «وجود» نیز مطابق آن پدیدارها ظهور می کند، می توان گفت فرشته یا فرشتگانی در جان انسان تجلی کرده اند، زیرا «وجود» در ذات خود عین کمال است و در هر موطنی که ظهور کند عملاً انسان در خود با صورتی از کمال الهی مرتبط است.

جهانی که با انقلاب اسلامی در حال طلوع است، آنچه را که ماورای فهم بشر روزمرّه است به ارمغان می آورد تا هرکس در آن فضای گشوده بتواند خود را آغاز کند و انسان ها همدیگر را در آن جهان که به سوی آن ها گشوده شده، درک کنند. مانند آنچه در پیاده روی اربعین می توان تجربه کرد و یا در این تاریخ آرام آرام همان روحیه در حال به ظهورآمدن در فضای مجازی است و انسان ها در نسبتی که در دل حضور در انقلاب اسلامی با همدیگر پیدا می کنند، در فضای مجازی در جهان های گشوده همدیگر حاضر می شوند. زیرا هرکس به جهت طلوع آن جهان، از خویشتن درکی بس متعالی یافته است، هرچند آن جهان هنوز نامتعیّن است ولی می تواند ما را به خوبی از عرصه روزمرّگی که در آن سرگردان بودیم، خارج سازد و راهی شود برای حضور در اکنونِ بیکرانه جاودانه خود. مشروط بر آن که پدیدارها را همچنان که عرض شد در جهان خود بیابیم و هرکس خود را در فضایی گشوده آغاز کند و بیابد که این «وجود» است که در هر پدیده ای فرشته گونه در جان ما به ظهور می آید. این امری است که در طول تاریخ، مکتب های گوناگون فکری و سلوکی در پی آن بودند و گویا بشر آخرالزمانی می تواند آن ها را در خود جمع کند.



58- آزادی ذاتیِ انسان

انسان به همان اندازه که به «وجود» نظر می اندازد، با حضور بیکرانه خود در عالم روبه رو می شود و این در جای خود احساس نوعی آزادی است و از این جهت می توان گفت: آزادیِ انسان با اندیشیدن در «وجود» به دست می آید و از آن جهت که انسان همان «وجود» است، ذات انسان، آزادی و گشودگی است و به ظهورآوردنِ هر آنچه امکانِ به ظهور آمدن دارد؛ یعنی در جواب دستور: «یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ»، آدم اسماء موجودات را که نحوه های متفاوت گشودگی آن ها در موجودات است، با جامعیت خود به میان می آورد و اگر آدم نبود، به این معنا هیچ چیز نبود. پس انسان آزاد است تا جهانِ خود را بسازد و غفلت آدم از این آزادی، غفلت از وجود خودش است، وجودی که عین اندیشیدن به «وجود» و یا به خود است و بسط خود با همه آنچه اسماء الهی به ظهور آورده اند؛ حضور در جهان کیفی و عبور از سیطره جهان کمّی به معنای حضور در «جهان میان دو جهان».

اگر متوجه باشیم عقل یا خِرد، استعدادی است در انسان جهت درک تاریخیِ هستی و بدانیم امکانِ دانستن و عمل کردن در زمان و تاریخ پدید می آید و امری نیست که بتوانیم به میل و اراده خود، مردمان را به آنچه گمان می کنیم حق است بخوانیم و آن ها بتوانند به آن رو کنند، پس توقع نباید داشت عقلِ قدیم بتواند راهنمای زندگی در زمانه ای باشد که با عقل تجدد شکل گرفته است و اگر به عقلی که با تاریخ جهان مدرن به ظهور آمده ورود نکنیم، از بی نظمی و بی سامانی امروزمان که از یک طرف حاصل عبور از جهان سنتیِ گذشته و از طرف دیگر به جهت عدم ورود به عقل مدرن است، آزاد نمی شویم. تاریخ، تاریخ انسان است و دوران ها را می توان بر حسب این که انسان در آن ها چه شأن و مقامی دارد از هم تشخیص داد و تفکیک کرد و این مشخص است که در دوران جدید انسان سوژه خود است و تصورات او است که او را به فعالیت وا می دارد و چه بسا در این مسیر قربانی هیچ و پوچ می شود و این نشانه غفلت او است از وجود بیکرانه اکنون خود، غفلتی که منجر به بیگانگی نسبت به جهانی می شود که می تواند در آن قرار گیرد.

با نوعی به خودآمدن می توانیم در بستر حضور در تاریخ انقلاب اسلامی و در مواجهه با انسانِ دوران جدید، از خود بپرسیم با این تجدد چه باید کرد؟ آیا محلی برای ظهور فضیلتِ عقلیِ مناسب تاریخ انقلاب اسلامی در این مواجهه ظهور می کند. این مهم ترین مسئله ای است که منجر به ظهور انسانِ دوران انقلاب اسلامی، یعنی انسانِ «جهان بین دو جهان» می شود. انسانی که در مواجهه با انسان مدرن نه راه انکار صِرف را پیشه می کند و نه راه قبول صرف را، بلکه با نظر به «وجود»، به «جهانی بین دو جهان» نظر می اندازد. با چنین اندیشه ای راهی به سوی آینده خود گشوده ایم، راهی که از درونِ تجدد می گذرد، آری! از درون تجدد، ولی این راه نیاز به صبر بسیار و تفکر به وضع موجود و تفکر به تراث گذشته دارد تا آزادی به صورت حقیقیِ آن که بسط وجود آدمی است به میان آید و در دل این نوع آزادی که به ظهورآوردنِ هر آن چیزی است که امکان ظهور دارد، معنابخشی به هر آنچه وجود دارد شکل می گیرد.



59- انسان کامل و حضور تفصيلی انسان در عالم

انسان در میدان حضور خود در عالم، همه عوالم را نزد خود حاضر می کند - ولی به صورت اجمال- و با نظر به انسان کامل متذکر حضور خود به صورت تفصیلی می شود و از این طریق در نسبت خود با خدا، خود را در عالم هرچه حاضرتر احساس می کند و جهت حضور بیشتر، عبادات خدا را می طلبد تا خود را هرچه بیشتر در عالم احساس کند و حضور انسان های کامل را بهتر درک کند و حضور خود را نیز برای شخص خود به فعلیت درآورد و آزادی خود را که تا آن جاها می تواند در عالم حاضر باشد احساس نماید. اسارت انسان به جهت غفلت او است از نسبتی که باید با «وجود» داشته باشد و محدودشدنش به «موجود» به جای «وجود» است.

باید متوجه بود که تاریخ، شأنی از شئونات الهی است، تا خداوند در هر دورانی انسانِ خاصِ آن دوران را مخاطَب قرار دهد و آن انسان متوجه شود چگونه خود را به فعلیت برساند و راز ارسال رسولان نیز در همین قاعده و سنت جای دارد. پس نمی توان با گزینش آنچه گمان می کنیم در جهان مدرن برای ما خوب است، تاریخ خود را بسازیم، باید به طرحی کلّی که مخصوص روح زمانه ما است و آزادی حقیقی را در مقابل ما می گشاید، نظر کرد، زیرا اجزای یک تاریخ به هم پیوسته اند و انسان ها در دل تاریخ خود به بلوغ انسانی شان نائل می شوند. ما با تاریخی روبه رو هستیم که جریان دارد، در عین امکانات و محدودیت هایش و باید تلاش کنیم با نظر به انسان کامل، امکانات بالقوه آن را به فعلیت درآوریم و البته با خودآگاهی به وضع تاریخی خود، می توان نسبت به تاریخ غربی نظر کرد و از تجربه های علمیِ آن تاریخ بهره برد، همان طور که تمدن های بعدیِ هر تاریخی از تجربه های تمدن های قبلیِ خود بهره برده اند، ولی در فضای حکمت و معرفتی که مربوط به تاریخ خودشان است حرکت کرده اند، آن هم با عقلی که مطابق آن دوران به ظهور آمده و صورت تازه پیدا کرده و در نظام زندگی وارد شده است؛ زیرا زندگی وقتی معنا دارد که اتصالی میان گذشته و آینده، در اکنون وجود داشته باشد، تا انسان حضور بیکرانه خود را در اکنون تاریخی اش احساس کند و این غیر از سرگرمی با وسایل تکنیک است که انسان را طوری مشغول امروز خود کرده که از گذشته و آینده اش بیگانه شده، در حالی که این درک زمان آینده است که امروزِ انسان را معنای واقعی می بخشد و با نظر به نحوه حضور انسان کامل در عالم، عملاً معنای تفصیل خود را در آینده تاریخ می توانیم احساس کنیم.



60- وقتی با خود با کلماتی روبه رو می شويم که انتظار آن ها را می کشيديم

اگر متوجه باشیم «وجود»، در تجلی خود هرجا که تجلی کند مناسب محلی که تجلی می کند به ظهور می آید؛ می یابیم چنانچه «وجود» در جان انسان و در قوه تکلّم او ظهور کند، به صورت گفتار ظهور می کند، در آن صورت به جای آن که انسان در بستر مفاهیم ذهنی اش رشته سخن را به دست گیرد، «وجود» است که گفتار انسان را در بر می گیرد- مثل آن که برای انسان های متوهّم، واهمه آن ها رشته سخنان شان را در دست می گیرد- وقتی «وجود»، رشته سخن را در انسان به دست گرفت، دائماً انسان متوجه سرآغاز و آغازِ آغازها است، به اعتبار آن که «وجود» چنین است. زیبایی قضیه آن جا است که وقتی انسان خود را در معرض «تجلیات» وجود قرار داد، کلماتی را بر زبان می آورد که پس از اظهار کلمات، تازه متوجه می شود آن کلمات، او را در می یابند. مثل شعری که شاعر را در می یابد. هر اندازه انسان خود را با رجوعی دقیق تر در معرض «وجود» قرار دهد، آن گفتار، خود را شفاف تر و ژرف تر ظاهر می کند و با کمال تعجب با کلماتی روبه رو می شود که انتظار آن ها را می کشید. عمده آن است که با رویکردِ به گفت آوردنِ وجود، خود را در معرض تجلیات وجود قرار دهیم، تا معلوم شود «وجود» می تواند از طریق زبان برای ما آشکار شود و ما با «وجود»، در زبان روبه رو شویم، زیرا به تعبیر هایدگر «زبان، خانه وجود است» و زبان به حقیقتِ وجود امکان تجلی می دهد، مشروط بر آن که تلاش کنیم زبان را از دستور زبان متافیزیکی آزاد کنیم، زیرا در دیوارهای زبانِ متافیزیکی، «وجود» از منظر انسان به حجاب می رود و احساس حضور در عالم و گشودگی نسبت به موجودات گم می شود و نسبت به وجود احساس دور بودن می کنیم، در حالی که امکان نزدیکی به «وجود» و جمعِ خودمان با «وجود» در ذات ما هست. بنا به گفته هایدگر: «انسان، شبان وجود است» به این معنا که انسان می تواند با «وجود» جمع شود و آن را جلو ببرد و آشکار کند، بدون آن که بین انسان و وجودی که آشکار می کند، جدایی باشد.

با توجه به این که حکمتِ حضور در «جهان بین دو جهان»، برای انسان با احساس حضور بیکرانه در اکنونِ خود شکل می گیرد و به ما متذکر می شود «خود را بشناس و آنچه را شناختی، باش» پس حضور در «جهان بین دو جهان» به این معنا نیست که با خودی ثابت به سر می بریم، بلکه آن حضور، حضور در وجودی است که همواره به سوی ما می باشد و انسان در این حالت با جلوات مختلف و در مواجهه با بیرون از خود، بیشتر خود را می یابد و این گستردگی به معنای آزادی از دیروز برای رسیدن به امروز است و از این جهت می توان به سخن شلینگ فکر کرد که می گوید: «آزادی به معنای شناخت خود است.» این از طریق «وجود» وقتی در زبان جاری می شود به خوبی قابل احساس است که چگونه انسان در «گفت» خود با خود به سر می برد.



61- در انتظار نسيمی که از راه می رسد

انسان های گرفتار روزمرّگی ، در جهانی زندگی می کنند که در آن افقی وجود ندارد. جهان حقیقی، جهانی است که انسان با روحی باز و گشوده در انتظار نسیمی باشد که از راه می رسد. مسلّماً روح های حسود و کینه مند هیچ راهی به سوی نسیم های جهان گشوده ندارند و هرگز نمی توانند به سخنانی گوش بسپارند که متذکر حضور بیکرانه آن ها در عالم وجود است، اینان اساساً گوشی برای شنیدن ندارند، برعکس آن هایی که قرآن آن ها را به - أُذُنٌ واعِیَه-[17] توصیف کرده که گوش هایشان شنوای حقیقت است. آیا می توان به شاخصه هایی از اخلاق فکر کرد که ما را در جهانِ واقعیات حاضر می کنند؟

وقتی افراد جامعه ما هر کدام فرد فرد و جدا جدا، مقیّد به اخلاق هستند ولی در نظام اجتماعی خود با انواع ضعف های اخلاقی روبه رو هستند، آیا نباید به این فکر بود که جهان ما نسبت به همدیگر جهان مناسبی نیست و انسان ها در این جهان که در نظام اجتماعی اش تحت تأثیر فرهنگ مدرن است، نمی توانند به آینده ای امیدبخش فکر کنند؟ زیرا همچنان که عرض شد درک زمانِ آینده است که امروزِ انسان را معنا می بخشد تا انسان با اخلاقی مناسبِ آینده، امروز خود را سامان دهد. تصویر درستی که انسان از آینده خود دارد او را آماده می کند تا بفهمد چه هست و چه می خواهد. در این راستا است که دین می تواند از انسان، انسان بهتری بسازد و در بحث حضور در «جهان بین دو جهان» می فهمیم چگونه می توان به شاخصه هایی از اخلاق فکر کرد که ما را در جهانِ واقعیات حاضر کند و در نتیجه می توانیم بهتر از این باشیم که هستیم. انقلاب اسلامی همان جهان است و از این جهت برای شهدا صفت شرابی را داشت که آن ها را غرق وجود خود کرد و این آن شأن انقلاب اسلامی است برای بشرِ این دوران که به کم تر از این نوع بودن و اگزیستانس راضی نیست، بودنی که همواره در انتظار نسیمی است که از راه می رسد.




[17] - قرآن در آیه 12 سوره الحاقه می فرماید: «لِنَجْعَلَها لَكُمْ تَذْكِرَةً وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ». تا آن را برای شما مایه تذکر قرار دهیم و گوش های شنوا آن را نگه دارند.

62- انسان و تجربه الهی

انسان موجود گشوده ای است و به اعتبار آن که اسماء الهی را می شناسد، در عالم هستی قرار دارد و بدین لحاظ دارای تجربه ای الهی است و دارای جنبه رازآلودگی می باشد و با توجه به چنین حضوری برای انسان، هر جایگاهی که چنین حضوری را برای انسان تنگ کند و آن را نادیده بگیرد، موجب احساس پوچی برای انسان می شود زیرا آن جایگاه با جان او ارتباط ندارد و درون او را نادیده می گیرد.

نیهیلیسم نتیجه منطقی اخلاقی است که انسان را در آداب محدود می کند، به جای گشودن راه به سوی جایگاه وجودیِ انسان در هستی. با نظر به اسمای الهی در عالم است که انسان به رفع حجاب های خود با مخلوقات اقدام می کند و با خودی گسترده و گشوده به سر می برد، در این حالت دروغ به هر شکلی که باشد - چه دروغ به خود و چه دروغ به دیگران- زشتی اش را نمایان می سازد و رابطه با «وجود» به هر صورتی که ظهور کند، باقی است.تفاوت در ارتباط با مظاهرِ وجود و اعصارِ وجود است.

وقتی جناب صدرالمتألّهین در تعریف نفس ناطقه فرمود: «اَلنَّفْسُ جِسْمٌ آلیٌ ذی حیات...» عملاً نفس را جدا از جسم یا بدن ندانست و جدا ندید و این یعنی باید متوجه بود در جهانِ واقعیات «من» از «تن» متمایز نیست و همین نحوه بودنی که انسان در بدن دارد، نحوه بودن او در جهان است و همان حضوری که «من» را با «تن» متحد می سازد، «من» او را با تمام جهان متحد می کند و به گفته گابریل مارسل:

اتحاد میان نفس و دیگر امورِ موجود، متفاوت از اتحاد نفس و بدن نیست. یعنی تنِ ما یک تن ابژه نیست بلکه خویشتن ما است و حسّ لامسه حکایت از آن دارد که چگونه رابطه نفسِ ناطقه با موجوداتِ بیرونی ناگسستنی است.[18]

پس وقتی من صحبت می کنم یا وقتی سخنان دیگران را می فهمم، حضور دیگران را در خود و حضور خود را در دیگران تجربه می کنم و در این رابطه ها به نوعی همبودی می رسیم و به یکدیگر اندیشه هایی را وام می دهیم که در فهم جهانی که در آن هستیم کمک می کند و می فهمیم در چه تاریخی حاضر هستیم و با تجدید تاریخ، معانی ظهور آن تاریخ در قالب واژه هایی که از معانی متجلی شده اند، به میان می آیند و می فهمیم در چه عالَمی هستیم. این است راه فهم حضور تاریخی برای کسانی که حضور خود در جهان را در راستای حضوری می یابند که در تن خود دارند و این نوعی احساس حضور در عالَم است که انسان عالم را ابژه خود نمی کند و منجر به درک تاریخی می شود که در آن حاضر است و آن تاریخ را چون شرابی مست کننده احساس می کند که جزء وجود اوست، آزاد از هرگونه پوچی که با محدودشدن وجود انسان در آدابی محدود بدون درک حضوری خود، به سراغ او می آید.[19]




[18] - به کتاب «پدیدارشناسی نزد مرلوپونتی» ترجمه دکتر مرضیه پیراوی، ص72 رجوع شود.
[19] - در موضوع احساس حضورِ تاریخی که که انسان خود را ماوراء مرگ و زندگی می بابد، می توان به سخن حضرت سجاد (ع) در وصف بعضی از اصحاب امام حسین(ع) در عصر عاشورا نظر کرد که می فرمایند: : «لَمَّا اشْتَدَّ الْأَمْرُ بِالْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِب(ع) نَظَرَ إِلَيْهِ مَنْ كَانَ مَعَهُ فَإِذَا هُوَ بِخِلَافِهِمْ لِأَنَّهُمْ كُلَّمَا اشْتَدَّ الْأَمْرُ تَغَيَّرَتْ أَلْوَانُهُمْ وَ ارْتَعَدَتْ فَرَائِصُهُمْ وَ وَجَبَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَانَ الْحُسَيْنُ«عليه السلام» وَ بَعْضُ مَنْ مَعَهُ مِنْ خَصَائِصِهِ تُشْرِقُ أَلْوَانُهُمْ وَ تَهْدَأُ جَوَارِحُهُمْ وَ تَسْكُنُ نُفُوسُهُمْ فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ انْظُرُوا لَا يُبَالِي بِالْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ الْحُسَيْنُ«عليه السلام» صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرَّاءِ إِلَى الْجِنَانِ الْوَاسِعَةِ وَ النَّعِيمِ الدَّائِمَةِ فَأَيُّكُمْ يَكْرَهُ أَنْ يَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ إِلَى قَصْرٍ». آن وقت كه كار بر امام حسين(ع) سخت شد، بعضی از اصحاب نظر به جانب آن جناب نمودند و حالِ آن امامِ همام را به خلاف احوال خود مشاهده كردند، زيرا كه چون امر بر آن ها سخت مي شد، رنگ هاشان متغيّر مي گرديد و بر پشت هاشان لرزه مي افتاد و دل هاشان هراسان مي گرديد ولي آن امام(ع) و بعضى از اصحاب، رنگ چهره شان برافروخته تر و اندام شان آرام تر و جان هایشان آسوده تر می گشت؛ پس اصحاب به يكديگر مي گفتند حضرت را ببينيد كه از مرگ باك ندارد، آن جناب به آن ها مي فرمود: صبر پيشه کنيد اى بزرگ زادگان كه مرگ جز پلى كه شما را از پريشانى و بدحالى به بهشت وسيع و عيش جاويد مي رساند، چيز ديگري نيست، پس كدام يك نگرانيد از اين که از زندان به قصر رويد؟

63- زندگی در جهان مشترک انسان ها

حضور در جهانی که انسان با «وجود» روبه رو است، به یک معنا زندگی در جهان مشترک انسان ها است، لذا در عین آن که هرکس در جهان خودش حاضر است، در همه جهان و با همه انسان ها ارتباط دارد و هیچ وقت احساس تنهایی نمی کند.

دینداری اصیل، آن نوع دینداری است که انسان، خدا را در همه جا و در جهانِ سایر انسان ها احساس کند و دینداران در عین حضور در جهانِ خود و شکل دادنِ نسبتِ خود با خدا، در جهانی حاضرند که همه در آن حاضر می باشند، در این حالت است که مدارا با سایر انسان ها ظهور می کند و تعارض ها که مانع شرکت در جهان همدیگر می باشد، رفع می گردد.

متفکران واقعی همواره پروای آینده دارند و به دنبال نشانه هایی هستند که اکنونِ آن ها را تا آینده وسعت می دهد و این درحالی است که متفکرانِ آگاه به جهان غرب معتقدند «عالم جدید دیگر هیچ مرجع و پناه معنوی ندارد.»[20] به گفته هایدگر اگر بشر بی عالم شود، به این در و آن در می زند و شاید حرف هایی را که یاد گرفته است تکرار می کند، اما نه علمش مثمر ثمر است و نه عملش راه به جایی می برد.[21] و این امری است که حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» با فهمِ اشراقی خود متوجه آن شد و با انقلاب اسلامی در این تاریخ حاضر گشت تا بشرِ جدید از بی عالمی و بی خانمانی نجات یابد و به «وجود» برگردد، زیرا همچنان که عرض شد، تفکر، گوش سپردن به ندای «وجود» است و از آن جایی که در هر تاریخی که باشیم موجوداتی هستند که راهشان به «وجود» از موجودات دیگر نزدیک تر است، می توانیم اولاً: به وجود بیکرانه اکنون خود نظر کرد. ثانیاً: به حضور در تاریخی که با انقلاب اسلامی پیش آمده، اندیشید که حضور در اگزیستانس خودمان می باشد و همان گوش سپردن به ندای وجود است وگرنه انسان به آدم کوچه و بازاری تبدیل می شود و با پناه بردن به غوغا در زندگی گم می گردد و خود را چنان که هست نمی بیند و مشغول اگزیستانس های مجازی می شود که هیچ راهی به «وجود» ندارند. انسان ها با اندیشیدن به حضور در تاریخی که با انقلاب اسلامی پیش آمده، می توانند اکنون خود را عین حضور جاودانه شان احساس کنند و مرگ را منزلی از منازل حضور متفاوتِ خود نزد خود بدانند و با احساس جاودانگیِ خود، قوام خود را که حضور در آینده است، شکل دهند، آینده ای ماورای سیطره کمیّت، برای تجدید نظر نسبت به تاریخی که با پناه بردن به دامان عدد و حساب و علم تجربی می خواست خود را سامان دهد. در این فضا است که می توان با دیگر انسان ها در جهانی گشوده حاضر شد و در چنین جهانی مدارا با سایر انسان ها به ظهور می آید، آن طور که در خبر داریم در آخرالزمان گرگ و گوسفند با هم به چرا می روند.




[20] - هایدگر و گشایش راه تفکر آینده، دکتر رضا داوری، ص 3

64- تنها اجتماعی که ذات انسان را آرام می کند

حضور در جهان، ذاتیِ انسان است از آن جهت که انسان دارای ذاتی مجرد است و همین حضور گسترده عاملی است تا هیچ مانعی را در مقابل خود که حضورِ جهانی او را از او بگیرد، تحمل نمی کند و می خواهد در جهانی که آن را جهان خود می داند حاضر شود و از آن جایی که اجتماعِ خود را جهان خود می داند، برای حضور در آن اجتماع سعی می کند آن را طوری بسازد که آن اجتماع از آنِ او باشد و با نظر به وجه انسانیت خود و کمال انسانی اش اجتماعی را می طلبد که انسان های کاملی مانند رسول خداf آن را شکل داده اند و بر این اساس جامعه دینی که بر اساس سیره رسول خداf شکل گرفته باشد، تنها اجتماعی است که ذات انسان را آرام می کند وگرنه انسان همواره احساس کدورت نسبت به خود و دیگران دارد، و اگر انسان متوجه سیره گشوده رسول خداf نسبت به آدم و عالم نباشد در صورت ساختن اجتماع دینی، همچنان ناکام خواهد ماند، زیرا به جای رجوع به حقیقت و نظر به فقه به عنوان راه رجوع به حقیقت، در آداب فقهی متوقف می شود و عملاً توفیق عبور از دنیا به سوی حقیقت را پیدا نمی کند.

آینده ای که مدّ نظر حکمت حضور در جهان بین دو جهان است، آینده بشری است که یاد گرفته است به «وجود» رجوع داشته باشد، در آن صورت ساحتی برایش گشوده می شود که در آن معلوم می گردد چگونه حقیقتِ وجود، ذات انسان را در موقع و مقامی قرار می دهد که به خطاب و ندای حقیقیِ «وجود» گوش فرا می دهد. یعنی یاد گرفته است به اصل و مبدأ برگردد و خود را در آن حضور بیکرانه احساس کند؛ این غیر از تاریخی است که به حَسَب دانایی مدّ نظر متفکران بود؛ در ساحتِ حضور در «جهان بین دو جهان»، انسان به فقر ذاتی خود و حضوری که در ازای تعلّق به «وجود» برایش پیش می آید نظر دارد و این شروع تازه ای است از تفکر، غیر از تفکری که بر اساس مفهومِ جوهر و عَرَض بنا شده بود که در آن تفکر، «وجود» در حجاب جوهر قرار می گیرد. حضور در إزای تعلّق به «وجود»، حضوری است اجتماعی که ذات انسان اقتضای تحقق آن را دارد، بدون احساس دوگانگی نسبت به دیگران.



65- معنای درک حضور تاريخی

معنای درک حضور تاریخی آن است که در منظر تفکرِ خود این پرسش را داشته باشیم که در موقعیت تاریخی که در آن قرار داریم، خدا با ما چه نسبتی برقرار کرده و ما نیز چه نسبتی باید با او برقرار کنیم؟ دعا و مناجات کمک می کند تا در درک جایگاه تاریخی خود حضوری مناسب پیدا کنیم و جهت درک صحیح جایگاه تاریخی خود امیدوار به توجه خاص او باشیم و نسبت به درک سعه حضوری که باید داشته باشیم از او بخواهیم قلوب ما را بعد از هدایت مان به چیز دیگری متمایل نگرداند. حضور ذیل اراده الهی که تاریخ را فراگرفته، با خدای رسمی ممکن نیست. حاضر شدن در بطن حیات اجتماعی با برقراریِ نسبتی که با خدا شکل می گیرد ممکن است، وگرنه بر اساس توهّمات مان عمل می کنیم و بی آینده می مانیم.

در موضوع اصالت دادن به «وجود» باید متوجه افاضه و عطایی بودنِ «وجود» باشیم تا در نسبت به ذات خود و ذات تاریخ و عالم گشوده باشیم، زیرا همه این امور افق های گشوده ای هستند که می توانند محل تابیدن حقیقت باشند، تا انسان نظر به خدایی بکند که ابژه انسان نیست، بلکه حقیقتِ گشوده در همه عالم است و همه آنچه بنا است در آینده برای ما محقق شود از یک طرف بستگی دارد به نحوه نگاه ما به «وجود» و از طرف دیگر نحوه نگاه ما به غرب. وقتی متوجه باشیم غرب یک روح است و غرب شناسی، شناخت غرب است. برای روشن شدن تکلیف خودمان نسبت به تاریخی که در آن تاریخ یعنی تاریخ غرب، «وجود» به حجاب رفته است، این شناخت لازم است. این همان معنای درک حضور تاریخی است که در آن قرار داریم و در این حالت به مواجهه نسبت خود با خدا در آن تاریخ فکر می کنیم و در اصالت دادن به وجود، متوجه می شویم «وجود» عطایی است که به سوی ما می آید، در تجلیاتی مناسب ظرفی که امکان پذیرش آن عطا را دارد.



66- معنای «ديگری» و آينده بشر

اگر خِرد مدرن که در غرب به ظهور آمد، محصول عقل جمعی بشر است و نه انسان غربی، پس سایر ملل نمی توانند خود را در بیرون از آن خِرد جستجو کنند، هرچند هر ملتی با هویت ملّی مخصوصِ خود با آن خرد مواجه می شود. در این حالت از یک طرف «دیگری» معنای خاصی پیدا می کند، زیرا در آن حالت عقل مشترکی در بشر جدید احساس می شود و از طرف دیگر هر ملتی با روح فرهنگی خود در آن عقل مشترک حاضر است، چیزی که می توان آینده بشر را در این نحوه از بودن دنبال کرد، و ما نیز جهان خود را بین چنین جهانی دنبال می کنیم که از یک طرف در جهان و عقلِ جمعی بشر حاضر هستیم و از طرف دیگر بر آموزه های اصیل خود تکیه داریم و می توان معنای «جهانی بین دو جهان» را برای سایر ملل که برای خود دارای فرهنگی اصیل هستند، متذکر شد.

در جامعه غرب زده، نه مدرنیته وجود دارد و نه سنت، هرچند خواسته ها، خواسته های دنیای مدرن است، زیرا عقلی که در آن جامعه حاکم است عقل مدرن می باشد، عقلی که بر عکس کار پیامبران آنچه را که نیست دنبال می کند، در حالی که انسان تا آن جاهایی هست که با واقعیات نسبت دارد یعنی با هستِ موجودات. در این صورت است که علم، ما را گرفتار چرخه مصرف زدگی و تجاوز به طبیعت نمی کند و در این رابطه می توان گفت اگر از طریق انقلاب اسلامی چیزی باید در هم ریزد، نظام حاکم بر عالم کنونی است و نه علم، هرچند این علم غیر از علمی است که در توصیف آن فرموده اند: «اَلْعِلْم نُورٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْب مَن یَشاء». حکمتِ حضور در «جهانی بین دو جهان»، به انسانی می اندیشد که بتواند در ماهیت علم مدرن تصرف کند و این با تربیت دانشمندانی ممکن است که در عین نادیده نگرفتن علوم جدید، توحیدی فکر کنند و خِرد مدرن را محصول عقل جمعی بشر جدید می دانند ولی آن را در آموزه های اصیل خود می فهمند.[22]




[22] - جناب آقای دکتر محمدعلی مرادی از اساتید فلسفه غرب می فرمودند: یهودیان اشکنازی اندیشه های کانت و هگل را در سنت فکری خود دنبال کردند و یا ژاپنی ها در مدرسه کیوتو نیز توانستند در عین ژاپنی بودن، در تفکر خود و خِرد جهان مدرن حاضر باشند.

67- چرا منزلگاه ها توقف گاه شدند؟

با مدّ نظر قراردادن «وجود»، عملاً از حیطه نگاه متافیزیکی نسبت به حقایق عالم آزاد خواهیم شد و وجودِ خود را در معرض تجلیات «وجود» می یابیم، وجودی که در عین «احدبودن»، «صمد» است و در دل این رجوع است که: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ»(انفال/2) به میان می آید که با نظر به حضرت حق نوعی شیفتگی در جان و قلب مؤمنین به جهت نظر به تجلیات انوار اسماء به ظهور می آید، زیرا مؤمنین در محدوده باورهای مفهومی خود متوقف نیستند. و یا می فرماید: «تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُم »(زمر/23) که مؤمنین با مصادف شدن با آیات الهی نحوه ای از احساسات معنوی به سراغ شان می آید، در آن حدّ که ظاهر آن ها را نیز تحت تأثیر قرار می دهد. با انقلاب اسلامی این را تجربه کردیم که چنین راهی نه تنها در فرد که در جامعه گشوده شده است.

به پیامبر خود فرمود به آن اعرابی که گمان می کردند با داشتن باور به وجود خدا به ایمان رسیده اند؛ بگو: «لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا»(حجرات/14) هنوز ایمان نیاورده اید ولکن بگویید که عمل به دستورات الهی را به نحوی پذیرفته اید و البته همچنان که سخن گفتن از آتش موجب گرم شدن نیست، آن باورها جان انسان را گرم نمی کند. در ادامه فرمود: «وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإیمانُ فی قُلُوبِكُمْ» و هنوز ایمان در قلب های تان وارد نشده است. زیرا ایمان امری است قلبی و انسان در دل ایمان، رابطه وجودی با حضرت «اللّه» برقرار می کند و در آن حالت انسان نمی تواند تنها تماشاگر باشد، بلکه جانش در تازگی بهارِ «وجود» قرار می گیرد. به همان معنایی که جناب مولوی می فرمایند:

نام فروردین نیارد گل به باغ

خانه کی روشن کند نام چراغ

با رجوعِ وجودی به حضرت حق، به درجات وجودی ما افزوده می شود و گویا تمام وجودِ ما توجه و نگاه می شود، بدون آن که چیزی غیر از نظر به حضرت حق در میان باشد. به گفته مرحوم سهراب سپهری: «ما هیچ، ما نگاه.» و یا به گفته جناب مولوی:

فرعِ دید آمد عمل، بی هیچ شک

پس نباشد مردم الاّ مردمک

ما تنها نگاه و توجه هستیم بدون توجه به خود. زیرا:

هر قبله ای که بینی بهتر ز خودپرستی

بیماری اندر این ره، بهتر ز تندرستی

خودپرستی یعنی خود را در آگاهی ها و باورهای خود زندانی کردن.

گر علم و فضل بینی، بی معرفت نشینی

یک نکته ات بگویم، خود را مبین که رستی

این نوعی بیرون آمدن از زندان خود است و خود را تنها در جایگاهی قراردادن که آن جایگاه نگاهی است به افقی بی کران و حضور در جهان های کیفی و به تعبیر مولوی «در جهان های فراخ».

راستی را! چرا منزلگاه ها که هر کدام تنها تجربه ای هستند برای سیر و سلوک، توقف گاه شده اند؟ با نظر به چشم اندازی که انقلاب اسلامی در مقابل ما گشوده است و با خودآگاهی نسبت به غفلت تاریخی که داریم، می توان با همه ضعف هایی که داریم به آینده امیدوار بود، به همان معنایی که جناب سعدی می فرماید:

عجب داری از لطف پروردگار

که باشد گنه کاری امیدوار؟

با توجه به نکات فوق و چگونگی آزادی از حیطه نگاه متافیزیکی به عالم و آدم، می توان گفت: تا زمانی که دین و حکمتِ واقعی موفق به تعدیل تکنولوژی نگردند، تکنولوژی به عنوان یکی از حجاب های حضور در این تاریخ، همچنان برای انسانیت تهدیدی جدّی خواهد بود. باید بار دیگر تعادل جدیدی بین انسان و طبیعت ایجاد شود و این با ایمانی پیش می آید که انسان را متوجه حضور بیکرانه اش در هستی بکند، ایمانی که «إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ»(انفال/2) تا انسان با درک ذات خود، ایمانی پیشافلسفی را تجربه کند و در این فضا به مواجهه وضع موجود برود تا معنای حضور در جهان بین دو جهان برایش معلوم شود. مانند انسان کامل که در برزخِ بین دنیا و آخرت قرار دارد. همان طور که انقلاب اسلامی جمع بین دو جهان است و جایگاه آن با عقل و حواس درک می شود، مثل جایگاه بشر آخرالزمانی که از «موجود» به «وجود» نظر می کند و در هر مظهری، نظر به بنیاد آن دارد که همان «وجود» در آن آینه ها است. چنین انسانی نمی تواند خود را فریب دهد که با فروردین فروردین گفتن ها، با گل ها زندگی می کند.



68- تا معنای زندگی گم نشود

اگر در سراسر قرآن و کلام خداوند بحث از انسان است، چرا در کلام خدا در جستجوی خود نباشیم؟ آیا قرآن راهی است در مقابل ما تا خود را در جهان های بی کران بیابیم و یا مطالبی است برای اطلاع یافتن از آنچه هست؟ افقی است گشوده جهت حضور در جهان گشوده حضرت ربّ العالمین برای شرح صدر بیشتر و یا مطالبی است برای دانایی بیشتر ما، بدون آن که ما به کمک آن مطالب در راه های گشوده در عالم وارد شویم؟

اگر قرآن حقایقی است که بر قلب و جان رسول خداf نازل شده تا آن حضرت متذکر جایگاه حقیقی انسان در عالم هستی شوند، چرا از گشودگی خود که احساس هویتی است برای انسانِ این تاریخ، به کمک قرآن آن هویت را در کلام خدا به جستجو ننشینیم؟

حضور در جهانِ دیگر انسان ها و اتصال انسان ها با همدیگر، با اُنس با خدایی ممکن است که هرکس می تواند خود را در کلام او جستجو کند و این با چشم اندازی که خداوند نسبت به امور در مقابل ما می گشاید، ممکن است، چشم اندازی که همه می توانیم خود را در دامان خدا احساس کنیم.

با توجه به آنچه قبلاً عرض شد، انسان با حضور در فضای بیکرانه اکنونِ خود، به جای نظر به زندگیِ ابدی، به شور ابدی فکر می کند. شوری که خوابِ خواب رفتگان را به بیداری بکشاند. این انسان ها از گام زدن به راه های تازه و پر مخاطره هراسی ندارند، زیرا در مسیر توحید، هرچه پیش آید قدمی است به سوی حضرت محبوب و در همین رابطه حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» یک بار در سال 1342 فرمودند: «تقیّه حرام است و اظهار حقایق واجب، وَ لَوْ بَلَغَ ما بَلَغ»[23] یعنی هرچه می خواهد بشود. و یک بار در سال 1368 در اوج مبارزه با صدام باز فرمودند: «ملت برای احقاق حقِ مشروع خود از صدام به هر اقدامی دست می زنند، بَلَغَ ما بلغ» هرچه می خواهد بشود. این یعنی تشنگی نسبت به حقیقت، تمام شدنی نیست و ما هم می توانیم در دایره هستیِ خود دل به دریا بزنیم و شور ابدی را بر زندگیِ ابدی که مقدس مآبان ما را به آن می خوانند، ترجیح دهیم و به ابعاد خداییِ خود بیشتر سر بزنیم تا چنانچه موقعیتی دست دهد، بتوانیم در زمره شهیدان باشیم و در منظومه فلکی این انقلاب قرار گیریم. امامِ ما به ما آموخت تنها کسی که بتواند زندگی خود را به خطر بیندازد می تواند به زندگیِ محدود زمینی اش، ارزشی بی نهایت ببخشد. لذا در این دوران باید خانه ها را در حاشیه دهانه آتشفشان ها ساخت تا معنای زندگی گم نشود، از آن جهت که ارزشِ معنای زندگی، بیش از خودِ زندگی است. امری که خداوند در سراسر کلام خود در قرآن متذکر آن است و رسیدن به هویت گمشده نیز در دل سپردن به طوفانی است که در زندگی توحیدی به سوی ما می آید تا خود را در دامان خداوند احساس کنیم و از جدایی ها و دوگانگی هایی که شیطان دامن زده، رها شویم.




[23] - صحیفه امام، ج 1، ص 178

69- بودنی در عين تحول و الهامی بعد از الهام

اگر متفکران غربی طوری سخن گفتند که در عمل، «ایمان» از «شریعت» جدا شد، ما می توانیم با وجوه دیگری از مدرنیته آشنا شویم که جمع بین ایمان و شریعت همچنان پایدار بماند، در دل این رویکرد با هایدگر، در عین حضور او در جهان مدرن، با او همراهی می کنیم و در دل شریعت، افق های ایمانیِ خود را به تفصیل می آوریم و می توانیم نسبتی بین «وجود» و «خدا» و «فرشتگان» و «پیامبرf» برقرار نماییم و این می تواند نوعی پوست انداختن باشد.

قبلاً عرض شد: «ماری که نتواند پوست بیندازد، از دست می رود»، پس اگر جرأت حضور در جهانی دیگر در ما نیست، ما به چه کار می آییم؟ انسان هایی که به زندگی های عادی و سرد، عادت کرده اند، در مقابل هر آنچه اصالت دارد، کورند. پس به این نکته باید فکر کرد که وقتی خود را پیدا می کنیم، گاه به گاه باید خود را گم کنیم و در پرتو نوری جدید از نو خود را بازیابی نماییم، این یعنی حضوری فعّال و ابدی. بودنی در عین تحول و الهامی بعد از الهام، برای نزدیکیِ هرچه بیشتر به ذاتی از خود که عین فقر و تعلّق است. یعنی رجوع به آغازی که باید هرکس در خود، خود را آغاز کند و این در بستر انقلاب اسلامی قابل تحقق است، مشروط بر آن که در معرض خورشیدِ وجود، بیشتر خواهان سوزندگی آن باشیم تا روشنایی آن، تا افق های تازه ای گشوده شود. این رسم زندگی توحیدی است که انسان با توجه به آن می داند چه در پیش دارد، زیرا کسی که با آسمان ها به گفت وگو در می آید از آذرخش آن ها نمی هراسد و در مسیر جستجوی حقیقت، دل به دریا می زند و به سوی دوردست ها در سرزمین های دور و با متفکران این تاریخ همراهی می کند. از آن جایی که حقیقت، اضلاع مختلف دارد باید روحیه شنیدن و استماع را در خود پرورش داد.



70- تا انسان ها به گلّه تبديل نشوند

وقتی باطن انسان با غفلت از افقِ افق ها، تاریک شد و نوری از حقیقت، جان انسان را روشن نکرد، طامه کبری واقع می شود و عملاً جهان به دست انسان به تاریکی و ظلمات می گراید، در نتیجه کویر گسترش می یابد، نه تنها نسل جانوران از بین می رود بلکه شرافت و کرامت انسانی به چیزی گرفته نمی شود، با هوش بودن انسان - که نوعی مهارت است- جای روحانیت انسان می نشیند و زرنگی در محاسبه، به جای فهم عمیقِ سنت های جاری در عالم قرار می گیرد. روح و جانی که تبدیل به هوش شده، به ابزاری تبدیل می شود در خدمت دیگران، به جای آن که انسان به کمک روح و جان، به نحوه بودن خود در هستی فکر کند و بتواند با دیگران گفتگو کند.

در تاریخی که انقلاب اسلامی بنا دارد جهانی بین دو جهان باشد؛ سعی دارد همه آنچه بشرِ جدید خود را با آن معنا می کند را در نظر بگیرد، ولی زهرِ پوچ شدن و بی معناشدنِ آن را از آن بزداید تا انسان ها تبدیل به گَلّه نشوند و نفرت و بدبینی جای آزادی و خلاقیت ننشیند. این عقلانیتی است که انقلاب اسلامی متذکر آن است و این همان حلقه مفقوده جهان مدرن است که با تفکر و همراه متفکران می توان متذکر آن شد.

متفکران واقعی بیش از آن که انقلاب اسلامی را در هویت سیاسی اش بررسی کنند، به فراسوی آن نظر می کنند و در تاریخی که با آن شروع می شود به تفکر می پردازند که چگونه حرکتی با چنین خصوصیاتی وارد تاریخ مدرن شده، حرکتی که بیگانه از تاریخ مدرن نیست ولی غیر از جهانی است که جهان مدرن برای بشریت شکل داده، در عین خصلت اجتماعی- سیاسی که آن حرکت دارد.

در بستر تاریخی انقلاب اسلامی، زمینه گفت وگو و تفکر با محوریت چشم اندازهای انقلاب اسلامی فراهم می شود، آن هم در تاریخی که امکان گفت وگو و تفکر به حاشیه رفته است، زیرا تفسیر مشترک و واقعی در جهان مدرن از میان رفته است. با حضور در تاریخی که با انقلاب اسلامی شروع شده، فهم خویشتن همراه با فهم دیگران در این جهان ممکن شده و این امرِ بسیار مهمی است که انسان ها ماورای الفاظی که اظهار می کنند، بتوانند همدیگر را فهم کنند، وقتی متوجه حضور همدیگر در تاریخ انقلاب اسلامی و چشم اندازهای آن شدند، فهم همدیگر ممکن می شود و طامه کبری و سیاهی بزرگ رخت برمی بندد.

زبانِ علمیِ جهان مدرن، زبانی است ساختگی و محدود به آنچه افراد از ظاهرِ موجودات حسّ می کنند و در این زبان هیچ چیز برای گفت وگو نمی ماند، تنها افراد اطلاعاتی را که حسّ کرده اند با همدیگر در میان می گذارند، بدون توجه دادن به طیفی از معانی که باید در گفت وگوی انسان ها به ظهور آید و اشاره هایی باشد به افق های برتر و در این جا است که همبستگی اجتماعی ممکن می شود، مشروط بر آن که گرفتار زبان انتزاعی و مفهومی نباشیم و در گفت وگوها اشاره به حقیقتی در میان باشد که انقلاب اسلامی در مقابل بشر امروز گذاشته است تا معلوم شود انسان ها چگونه می توانند با همدیگر زندگی کنند.[24]




[24] - در این رابطه به کتاب «عقل و ادب ادامه انقلاب اسلامی در این تاریخ» رجوع شود که این موضوع تا حدّی به صورت مفصل در آن کتاب مورد بحث قرار گرفته است.

71- شريعت بستر احساس نسبت انسان با خدا

با نظر به این که رسول خداf به جهت نبوت شان متذکر عبودیت ما نسبت به خداوند هستند و ذات انسان در وجه تکوینی و وجودی اش، عین اتصال به حضرت حق است و از جهت عقل عملی، عین عبودیت می باشد، پس رسول خداf راهِ مأواگزیدن در این دنیا را در مقابل ما گشوده اند و بدین لحاظ هیچ چیز دیگر نمی تواند در این راستا برای ما مأوا باشد - اعم از کثرت طرفداران و قدرت تسلط بر طبیعت و ثروت و ....- و در این رابطه، «شریعت» و «ایمان» دو امر جدا برای مأواگزیدن انسان در «وجود» نیستند، بلکه هر دو نسبت به انسان یک چیزاند و انسان با حضور در شریعت نسبت خود با خدا را احساس می کند.

وقتی متوجه باشیم نگاه مفهومی و متافیزیکی به عالم و آدم، دیگر نمی تواند راه گشوده ای را در مقابل بشر بگشاید، می یابیم اگر عالم را از منظر چشم اندازها که سوسوهای پنجره حقیقت است به سوی ما، بنگریم به بنیادی می رسیم که وجودمان را در برگرفته و جاودانگی ما را در ما حاضر می کند که آن همان جهان بنیادین حیات و بودن ما است. تعادل بین فهم و احساس و یا شریعت و ایمان و این وقتی است که شریعت همان باور به حقایق باشد و ایمان احساس حقایق، شریعتی که به یک معنا نسبتِ بودنِ ما است با خداوند.

در نگاه مفهومیِ صِرف، زندگی و حیات قربانی می شود و زندگی ها را نوعی بیهودگی فرا می گیرد و به بهانه اخلاقی بودن، از زندگی فرار می کنیم، در حالی که با حضور در انقلاب اسلامی می توان خلوت و جلوت را جمع کرد و در عین در زمین بودن از آسمان غفلت نکرد. همان طور که با رعایت دستورات شریعت، از عمق حضور خود در نسبتی که با حضرت حق داریم غافل نیستیم.



72- حضور معنوی انسان در زمين و آبادانی آن

با نظر به آن که انسان را «حَیّ مُتُأَلِّه» می یابیم و جایگاه او در هستی گشوده تر و گسترده تر از «حیوان ناطق» است، حیات او در گرو به ظهورآوردن استعدادهای انسانیِ اوست در آبادانی زمین، به همان معنایی که هر پیامبری به مردم زمانه خود می فرمود: «یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فیها»(هود/61) اى قوم من! خدا را پرستش كنید كه معبودى جز او براى شما نیست! اوست كه شما را از زمین آفرید و آبادى آن را به شما واگذاشت! شما را خلق کرده تا زمین را آباد نمایید و معنای شما در آبادانی زمین است به همان معنایی که مؤمنین مساجد را با حضور معنوی خود آباد می کنند و قرآن فرمود: «إِنَّما یَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ»(توبه/18) با توجه به این امر می توان گفت: انسان با حضورِ معنوی جهانی اش در جهان، نه تنها جهان را آباد می کند بلکه به بودن خود معنا می بخشد. پس معنای آبادکردن زمین همان حضور اوست در زمین با هویتی قدسی که منجر به معنابخشیدن انسان به خودش می شود زیرا او برای آبادکردن زمین خلق شده و آیادکردن زمین همان حضور معنوی اوست در عالم، مانند حضور معنوی انسان در مساجد و آبادکردن مساجد با حضور معنوی اش. آیا آبادکردن زمین در راستای حضور معنوی او در جهان همان حضور در «جهانی بین دو جهان» نیست؟

با توجه به نکته فوق، در موضوعِ «اتحاد عقل و عاقل و معقول» هم می فهمیم اولاً: آنچه مورد اندیشیده قرار می گیرد، یعنی معقول، جدای اندیشنده یعنی فرد عاقل نیست. پس در واقع، به حکم اتحاد عاقل و معقول، عاقل و آنچه بدان اندیشیده می شود، یکی هستند. ثانیاً: عقل که همان اندیشه است، به خود می اندیشد و ممکن نیست آنچه اندیشیده می شود چیزی غیر از خود عقل باشد و این مشروط بر آن است که خود را در خود تجربه کنیم، به جای آن که اتحاد این مفاهیم سه گانه را در ذهن و به علم حصولی جستجو نماییم.

با توجه به این امر باید بنیان های حکمت جهان بین دو جهان را در محدوده قیاس های منطق ارسطویی دنبال نکرد زیرا روح انسان می تواند در عین آن که عاقل است، معقول باشد. همان طور که جهان می تواند برای او مسجدی شود که روحش در آن وجه متعالی خود را بیابد. باید به «اتحاد عقل و عاقل و معقول» به صورتی فکر کرد که متوجه شویم اتحاد بین انسان و جهان در میان است و انسان با آبادکردن زمین، احساس خود در جهان را به فعلیت در می آورد.



73- نحوه شکل گيری خرد جمعی

برای آن که مأوای خِرد جمعی شکل بگیرد، نیازمند رجوع به حقیقت هستیم، با وسعتی که حقیقت دارد و در مظاهری خاص با جامعیت ظاهر می شود و در این دوران آن مظهری که جامعیتِ خاص حقیقت را ظاهر می کند و هرکس می تواند خود را در آن مأوا احساس کند، انقلاب اسلامی است وگرنه چنانچه خود را و همدیگر را در این مأوا ننگریم، هرکدام سلول و ذرّه ای جداگانه ای خواهیم شد که اساساً با هویت وجودی و تکوینی مان هماهنگی ندارد.

وقتی انقلاب اسلامی افق معنابخشی ما را برای ما به ظهور آورد، آینده، معنای درستی از خود را به ما نشان می دهد و در چنین بستری انسان ها با گفتگو با همدیگر خود را وسعت می دهند زیرا گفتگو وقتی صورت حقیقی به خود می گیرد که انسان ها خود را در به ظهور آوردن حقیقت، در تاریخی که دارای جامعیت خاصی است، احساس کنند.

آینده تاریخی، آینده افراد و اشخاص نیست. زمانِ تاریخی با تفکر و روی آوردن به صورتی از خِرد و عزمِ تحققِ طرحی و رسیدن به جایی و پیمودن راهی، به ظهور می آید و چنین طرح و راه را باید یافت تا در آینده تاریخی خود حاضر شویم وگرنه با روزمرّگی ها گرفتار انواع بی معنایی در زندگی خواهیم شد. آیا در این زمانه برای به ظهورآوردن آینده تاریخی خود، بهترین کار حضور در تاریخی نیست که انقلاب اسلامی با حضور در جهانی بین دو جهان در مقابل ما می گشاید، تا حضور بیکرانه اکنونِ جاودانه خود را در این تاریخ احساس کنیم؟

آینده امری بیرون از ما نیست، آینده امکانی است که یک ملت برای تحقق فردای خود، در خود دارد و با خودآگاهی نسبت به زمان برایش گشوده می شود. آیا در این زمانه، آن خودآگاهی، خودآگاهی نسبت به انقلاب اسلامی نیست؟ حقیقت این است که اگرچشم ها طرح آینده ای را که خداوند برای ملت ما مقدّر کرده است، نبینند و دل ها امیدوار تحقق به آن آینده نباشند، تا تفاهم میان مردم پدید بیاید، فکرها و دست ها به کار نمی افتند و کارها با همکاری و هماهنگی صورت نمی گیرد و اگر چنین شود باید خود را ملامت کرد، زیرا با ظهور انقلاب اسلامی آینده ای که بتوان امیدوارانه در صحنه بود، در افق تاریخی ما حاضر است. باید به عنوان یک ملت در فهم حضورِ تاریخیِ خود کوشید، زیرا مردمان را اشتراک در امید و تعلّق به غایت به هم پیوند می دهد و هماهنگ می سازد و به آن ها همتِ رسیدن به مقاصد را عطا می کند و با انقلاب اسلامی چنین شرایطی فراهم است و ما در تاریخ دفاع مقدس آن را تجربه کردیم و فهمیدیم مأوای خرد جمعی چگونه شکل می گیرد.



74- حکمت متعاليه و همراهی با بشر جديد

با توجه به آن که موضوع حکمت متعالیه در ذات خود، نظر به «وجود» است و آن حکمت، انسان را در بستر هستی شناسی حاضر می کند؛ پس باید حکیمی که بنای تفکر در افق حکمت متعالیه دارد، خود را در هستی احساس کند و البته ذات هستی چیزی نیست که به ذهن آید. لازمه آن که انسان خود را در هستی درک کند، عبور از تفکر مفهومی و عبور از اصالت دادن به ماهیت است و البته درک خود در هستی، نوعی درک از «بسیط الحقیقه» است و این که بسیط الحقیقه از یک جهت «کُلُّ الأشیاء» می باشد و از جهتی دیگر «لَیسَ بِشَیئٍ منها» یعنی هیچ کدام از اشیاء نیست. درک این نکته در جای خود، تفکرِ خاصی است که تنها اگر انسان با هستی خود، خود را در هستی احساس کند، برایش پیش می آید، از آن جهت که خداوند «مَعَ كُلِّ شَیْ ءٍ لَا بِمُقَارَنَه» می باشد و لذا با هرچیزی هست، بدون آن که آن چیز باشد «وَ غَیْرُ كُلِّ شَیْ ءٍ لَا بِمُزَایَلَه» است و اساساً غیر هر چیزی است، نه آن که جدا از آن ها باشد. این است آنچه بشر با سعه حضور خود در عالم می تواند احساس کند و بشر جدید بیش از پیش طالب درک چنین حضوری برای خود است، از آن جهت که خدا با هر چیزی هست ولی آن چیز نیست و غیر هر چیزی است ولی جدای از آن چیز نیست، تا دوگانگی «سوبژه» و «ابژه» پیش آید.

حکمت متعالیه تفکری است که استعداد همراهی با چنین بشری را در خود دارد و انقلاب اسلامی با چنین مبنایی در این تاریخ حاضر شده است تا حتی حکمت متعالیه در جهانی بازخوانی شود که جهان مواجهه با غرب است و طرح نوعی گفتگو است با هر آن کس که بهره ای از تفکر دارد.

آیا می توان با نظر به ذات بیکرانه خود، در عین تعلّق به حضرت حق، به نسبت خود با جهانِ موجود و به تکنیک فکر کرد، تا در راستای این نوع حضور که نسبت ما با جهانِ موجود و تکنیک دگرگون می شود، تکنیک هم شأن تازه ای پیدا کند؟ زیرا همان طور که متفکرانِ پست مدرن معتقدند، تکنیک جدید صرف اشیاء و وسایل نیست، بلکه نظم فکری خاصی است که جهان جدید را قوام داده است و در وجود مردمش خانه کرده و عقل و جان شان را به تصرف درآورده است و بدین لحاظ بدون آن که ارزش ها را نفی کند، جایی برای آن ها باقی نمی گذارد. حال وقتی از طریق انقلاب اسلامی افق تاریخی که در آن قرار می گیریم روشن باشد، به جای آن که تکنیک ما را جلو ببرد مطابق اهدافی تعریف شده، جایگاه تکنیک و نسبت آن با انسان و با طبیعت تعیین می شود. زیرا به جای تاریخ مدرن که قوام آن به تکنیک است، تاریخ جهانِ بین دو جهان در صحنه است و جان انسان ها با حضور در چنین جهانی، نسبتِ خود را با جهان مدرن و تکنیک تعیین می کند، تا تکنیک مطلق العنان نباشد. این با درک وسعتی که انسان از طریق حکمت متعالیه برای خود می یابد ممکن است وگرنه با صرف نگاه پست مدرن ها به تکنیک، راهی برای عبور از سیطره تکنیک گشوده نمی شود.



75- نگاهی دوباره به ريشه های معرفتی خود و حضور در جهان جديد

ما با بازنگری در ریشه های معرفتی خود، امکان گفتگو با متفکران غربی را برای فهم جهانی جدید فراهم می آوریم و این حکایت از دیدگاه گشوده ای دارد که ما می توانیم در خود از آن آگاه شویم و در همین رابطه فهمی از دیدگاه های انتقادی متفکران غربی، مانند رنه گنون و مارتین هایدگر و میشل فوکو پیدا کنیم و با سرمایه های عرفانی خود، در عین حضور در جهان جدید، در تعاریف غرب از انسان متوقف نگردیم. آیا در کنار انقلاب اسلامی، روح ایرانیت و زبان شاعرانگی فارسی، نقشی در این تسامح و برساختن هویتی جدید می توانند داشته باشند تا به تفکری که همه امور این جهان را چون بسیط الحقیقه در برگیرد، به عنوان هویتی جدید هیچ کدام از آن ها هم نباشند، نایل شویم؟ لازمه این امر نگاهی است دوباره به ریشه های معرفتی خود در مواجهه با خِرد مدرن و حضور در جهان مدرن.

این روشن است که اگر مردمِ کشوری مسائل جاری و عادی خود را نمی دانند، از آن رو است که نمی دانند کجا هستند و در چه زمانی به سر می برند و کارها را در چه وقت و کجا و چگونه باید انجام دهند. آن ها اگر زمان خود را بشناسند و مسائل آن را دریابند، این توانایی و استعداد در آن ها پیدا می شود و می توانند مسائل جاری را به درستی دریابند.[25] حال باید از خود پرسید آیا انقلاب اسلامی همان راهی نیست که ما را متوجه جایگاه تاریخی مان می کند، تا زمانه خود را بشناسیم و مسائل مان را دریابیم و در نتیجه توانایی حلّ مسائل مان در ما به میان آید؟ به گفته آقای دکتر داوری: «ما اگر بخواهیم علم، دگرگون شود، باید اصول علم جدید دگرگون شود.»[26] اولین شرط این است که زمان و مقتضیات آن را بشناسیم، زیرا آینده نگری آموختنی نیست، با چشم و گوشِ باز برای کسانی که محرم راز زمان اند حاصل می شود، از آن جهت که آینده، زمانی تهی نیست تا هرچیزی بتوان در آن ریخت. مردمی که می دانند چه داشته اند و چه دارند و چه می خواهند داشته باشته باشند و می دانند دانش و توانایی شان چه اندازه است، در راه آینده قرار دارند. آینده ای که علم، بیش از آن که برای سیطره بر طبیعت باشد، وسیله تعامل با طبیعت و عالَمِ سکنی گزیدن در آن باشد. پس آینده را کسانی در می یابند که علاوه بر دانش اکتسابی، صاحب خِرد عملی و درک تاریخی و آگاه به زمان باشند؛ زیرا همچنان که عرض شد آینده در کتاب نیست، در وجود آدمیان و در نسبت آن ها با آنچه روی می دهد، یافت می شود و از این جهت بنده انقلاب اسلامی را که جان انسان ها را در برگرفته، مدّ نظر دارم که در آن به آینده ای غیر از آینده ای که فرهنگ تجدد مدّ نظر دارد، می توان اندیشید، اگر با بازنگری در ریشه های معرفتی خود، امکان گفتگو با متفکران غربی را برای فهم جهان جدید فراهم آوریم.




[25] - به کتاب «اکنون و آینده ما»، از آقای دکتر رضا داوری، ص 228 رجوع شود.

76- وسيع ترين نحوه بودن در جهان و هم آغوشی با خداوند

حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» در نظر به نحوه حضور خدا و انسان در عالم، در نامه ای که سال 1354 شمسی به آقای میرزا جواد همدانی می نویسند؛ می فرمایند:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

سبحانک اللهم و بحمدک یا مَنْ لا یرتقی إلی ذروه کمال احدیته آمال العارفین، و یقصر دون بلوغ قدس کبریائه افکار الخائضین. جَلَّتْ عظمتک من ان تکون شریعهً للواردین، و تقدّست اسماوک من ان تصیر طعمهً لاوهام المتفکّرین. لک الاحدیه الذاتیه فی الحضره الجمعیه و الغیبیه، و الواحدیه الفردیه فی التجلّیات الاسمائیه و الاعیانیه، فانت المعبود فی عین العابدیه و المحمود فی حال الحامدیه. و نحمدک اللهم بالسِنَتک الذاتیه فی عین الجمع و الوجود علی آلائک المتجلّیه فی مَرائی الغیب و الشهود، یا ظاهراً فی بطونه و باطناً فی ظهوره .

خداوندا؛ از هر نقصی مبرّا هستی و سپاس می گویمت، ای که آرزوی عارفین به قله کمال احدیتش نرسد، و اندیشه پویندگان، از وصول به کبریای مقدسش کوتاه است. عظمتت والاتر از آن است که برای ورود به آن راهی یابند، و اسمائت مبرا از آن که به دام پندار متفکرین آید، تو را احدیت ذاتی است در مقام حضرت جمعی و غیبی، و از آنِ توست واحدیت فردی، در تجلیّات اسمائی و اعیانی. پرستیده تویی در حالی که خود می پرستی، و پسندیده تویی به هنگامی که می پسندی. خداوندا؛ تو را سپاس می گوییم با زبان های ذاتی ات که در عین جمع و وجود است برای نعمت هایت که جلوه گر در آینه های غیب و شهود است؛ ای که ظاهری در عین باطن بودن و باطنی در عین ظاهربودن.

ملاحظه فرمایید که حضرت امام«رضوان اللّه تعالی علیه» به عنوان کسی که از طریق انقلاب اسلامی وارد جهان جدید شده اند و تاریخی را با خود رقم زده اند، چگونه در نظر به حق می فرمایند: «فانت المعبود فی عین العابدیه» یعنی پروردگارا! تو در عین آن که معبودی، عابد هم هستی «و المحمود فی حال الحامدیه» و در عین آن که محمود هستی، حامد نیز خودت هستی. آیا چنین انسانی متوجه حضور خود در عین حضور خدا نیست که عابدبودن او در عین عابدبودن خداوند است؟ این است نشانه حضور بشری که با عابدبودن خداوند، عابدبودن خود را احساس می کند و می تواند در جهان بودن خود را تا این اندازه وسعت دهد و نحوه ای از نهضت جهانی با افق توحیدی را مدّ نظرها قرار دهد.

اهمال کاری در نظر و عمل وقتی مصیبت می شود که ندانیم چه می توانیم و چه نمی توانیم. اگر مردم ما با تاریخ خود یعنی انقلاب اسلامی، انس داشته باشند، امکان های زمانه خود و وسعتی که می توانند داشته باشند را می شناسند. آدمی مثل اشیاء در زمان قرار ندارد بلکه به گفته دکتر رضا داوری با زمان است و به عبارتی زمان شرط وجود او است.[27] و از این جهت برنامه ریزی وقتی صورت می گیرد که بدانیم در بیرون و درون خود چه داریم و از میان مطلوب ها کدام اولویت دارند و ما توانایی رسیدن به آن ها را داریم و بدانیم آینده هر ملتی متعلّق به جهانِ خاص آن ملت است و هر ملتی هر آینده ای نمی تواند داشته باشد، زیرا آینده آن ملت چیزی جز تحقق وجود آن ملت و توانایی ها و استعدادهای آن ملت در افق توحیدی که می شناسد نیست. امری که در انقلاب اسلامی برای ما به خوبی روشن شد، وقتی متوجه نسبت خود با شهید حاج قاسم سلیمانی شدیم و حضوری که می توانیم با آن نحوه بودن در جهان امروز داشته باشیم که در عین نظر به قدرت، نسبت به حقیقت بی تفاوت نباشیم. این به یک معنا معبودبودن در عین عابدبودن و محمودبودن در عین حامدبودن است. زیرا حاج قاسم ها در عین آن که خداوند را عبادت می کنند، خداوند است که خود را در هویت بنده اش عبادت می کند و از طریق این انسان ها او محمود است و حمد می شود و در عین حال اوست که حمد می کند، خود را. در این نحوه حضورِ خدا در انسانِ آخرالزمانی، حقیقت به جامع ترین شکل ظهور می کند و انسان با چنان وسعتی خود را در خود می یابد که در عابدبودن خود، عابدبودن خدا را احساس می کند و در عین آن که محمود است توسط بندگان حامد است در جلوه همان بندگانش.




[27] - همان، ص 309

77- ما و آرمان های غير قابل دسترس

انسان در سَلَفی گری، همه چیز را به گذشته بر می گرداند و عملاً گرفتار آرمان های غیر قابل دسترسی می شود که مربوط به امروزش نیست، درد و مسئله ما در این تاریخ وقتی معلوم می شود که به معنای حضور در این تاریخ فکر کنیم و زمانه خود را بشناسیم که عالم و آدم را چه چیزی در برگرفته، مسلّماً در این صورت است که قرآن و سیره فراتاریخی اولیای معصومh راه کار و معنای حیات فعّال ما خواهد بود.

شناخت مسئله و درد زمانه، هنر انسان متفکر است و ما با مدّ نظر قرار دادنِ تنگناهای تاریخی، امکانات خود را نسبت به آرمان های مان می سنجیم تا بدون خودباختگی، متوجه آینده ای باشیم که به اراده الهی، تقدیر تاریخی ما می باشد. در این بستر و بصیرت است که گرفتار آرمان های غیر قابل دسترس نمی شویم، همچنان که گرفتار «خودکم بینی» و «خود باختگی» نمی گردیم، زیرا متوجه اراده الهی و تقدیر تاریخی خود شده ایم.

روحیه سلفی گری نوعی متوقف شدنِ انسان است در درون خود و عملاً منجر به نفی بقیه می شود، در حالی که تا انسان از خود بیرون نیاید نمی تواند دیگری را بفهمد، این موقعی شکل می گیرد که انسان با حضور در وجودِ بیکرانه خود، نسبت به دیگران گشوده گردد، تا آن جایی که ماورای کلماتی که مخاطبان ما بر زبان می رانند، تلاش کنیم آنچه در درون گوینده می گذرد فهم شود. این یعنی متوجه باشیم آنچه بیان می شود بخش کوچکی است از آنچه در درون افراد می گذرد و لذا هیچ گاه پرونده فهمیدنِ همدیگر بسته نمی شود. پس ما با کلمات خود سروده های ناتمامی هستیم که واژه های مان توان بیان حقیقتی که در درون مان می گذرد را ندارند، مگر آن که با وضعیت انسانی خودمان با انسان ها روبه رو شویم. امری که روحیه سلفی گری از آن غفلت دارد، در حالی که هر انسانی می تواند به واقع فهم های نامتناهی باشد و می توان تفسیرهای نامتناهی از او داشت، آن هم فهم هایی که تاریخمند اند و محدود به زمان خاصی نیستند.

پیش فهم های ما می توانند مقدمه فهمِ معنای سخنان افراد باشند و این غیر از پیش فرضی است که آنچه را مایل هستیم در سخنان افراد فرض کنیم، بلکه منظور پیش فرضی است که نظر به افق درونی و عالَمی دارد که مخاطب ما در آن به سر می برد، زیرا اساساً امور در افقی ظهور می کند که مربوط به عالَم ما است و آن عالَم از ما جدا نیست. این آن تذکری است که در «جهان بین دو جهان» به صورتی جدّی باید مدّ نظر قرار گیرد.



78- نظر به حقيقت در عقلانيتِ همراه با شورمندی

ما در انقلاب اسلامی با عقلانیتی که در عین حال دارای شورمندی است روبه رو هستیم و بشر امروز بیش از پیش عطش این گونه عقلانیت را دارد، و ما تا حدّی آن را در مراحل مختلف انقلاب تجربه کرده ایم و این ژرف ترین نوع اندیشیدن است، از آن جهت که انسان در این نوع عقلانیت که حالت شعرگونگی دارد، متوجه حقایقی می شود که عقلانیت انتزاعی صِرف نمی تواند بدان دست یابد.

عقلانیتِ در عین شورمندی، عشق را در تار و پود هستی به انسان عطا می کند، از آن جهت که نیوشای هستی است و انسان در آن نوع عقلانیت، ندای سروش غیبی را می شنود. مثل آن که از «نِی» صدای جدایی می شنود، آن هم جدایی از نیستانِ جمع الجمعیِ «وجود». در این حالت انسان با تناقضات کنار می آید و بر لطف و قهر او، یکسان عشق می ورزد.[28] زیرا آفریدگار عالم را در کنار خود می یابد.

اگر انسان پای درس مولانا بنشیند، هایدگر را می فهمد و حضور خود را در جهان احساس می کند.[29] گفت:

چه تدبیر ای مسلمانان که من خود را نمی دانم

نه ترسا و یهودیم، نه گبرم، نه مسلمانم

نه شرقیم نه غربیم، نه برّییم نه بحرییم

نه ارکان طبیعیم نه از افلاک گردانم

در عقلانیتِ همراه با شورمندی، همه عالَم صورت حقیقت اند و جایگاه امن. ای کاش متوجه شویم چگونه این خِرد و عقلانیتِ همراه با شور، در بستر دیانت های سطحی نگر و عقلانیت انتزاعیِ ما گم شده و نامریی گشته است و چگونه با جهانی که بین دو جهان است، آن تفکر باز خواهد گشت.

وقتی انسان در بیکرانگیِ اکنونِ جاودانه خود، خود را درک کرد و در این موقعیت حاضر شد، عملاً در شرایطی قرار می گیرد که نسبت به افراد و اشیاء گشوده است و مجال می دهد تا افراد و اشیاء خودشان خود را آشکار کنند، به جای آن که اراده خود را بر آن ها تحمیل کند. مهرورزیِ واقعی اقتضا می کند تا چیزها و افراد به همان نحو که هستند باشند و ظهور کنند ولی آن جایی که فکرِ خود را بر آن ها تحمیل می کنیم، عملاً نوعی سلطه گری را به میان آورده ایم و مانع درخشش هستی در افراد و اشیاء می شویم و اموری از هستی در این رابطه از ما پنهان می ماند. مثل آن که وقتی یک کار هنری مثل مسجدِ میدان امام اصفهان را خارج از عالَم آن، با نگاه یک توریست بنگریم، در آن صورت با حقیقتی که از طریق آن کار هنری می توانستیم با آن روبه رو شویم، روبه رو نیستیم. یعنی از عقلانیتی که همراه با شورمندی است در غفلت خواهیم ماند، عقلانیتی که می تواند عشق را در تار و پود هستی به انسان عطا کند و نیهیلیسم را فرسنگ ها از انسان دور نماید. عقلانیتی که برای رسیدن به آن نه می توان از جناب مولوی در بستر اسلام منصرف شد و نه از هایدگر در بستر رجوع به «وجود» در تاریخ.

انقلاب اسلامی در بنیان و در ریشه خود کوششی است برای جستجوی حقیقت در مقابل نیهیلیسم و غلبه قدرت، و اگر حرکتی در این تاریخ متوجه ریشه های نیهیلیسم نباشد محکوم به شکست است و انقلاب اسلامی در این راستا با عبور از سیطره فرهنگ مدرن می تواند در نفی نیهیلیسم تأثیرگذار باشد و این غیر از سلفی گری است که بخواهیم با مطلق کردن گذشته خود ( نه اسلام که گذشته و آینده ندارد) و با نادیده گرفتن خِرد مدرن، همه چیز را به گذشته برگردانیم.




[28] - جناب مولوی می فرماید: «عاشقم بر قهر و بر لطفش به جدّ / بوالعجب، من عاشق این هر دو ضد ».
[29] - کمی به این سخن مولوی نظر بیندازید که ذیلاً می آید و آن را با «دا- زاین» که هایدگر در صدد تبیین آن است مقایسه کنید. آیا احساس نمی شود چون پای درس مولانا نشسته ایم، هایدگر را می فهمیم؟ جناب مولوی می فرماید: «جان شناسان از عددها فارغ اند/ غرقه دریای بی چونند و چند. جان شو و از راه جان، جان را شناس / یار بینش شو، نه فرزند قیاس. تا ببینی عالم جان جدید / عالَمی بس آشکارِ ناپدید.»

79- تمرين در اخلاق الهی

با حضور در «جهان بین دو جهان» نه از ملت بودن خود که حضور در میراث تاریخی عظیمی است، غفلت داریم و نه از حضور خود در جهانِ بشر جدید، بشری که خود را جهانی احساس می کند.

همچنان که شاعرانگی، هویت ما است و زیباترین نحوه تفکر در آن میدان به ظهور آمده، زمان شناسی و فهم آنچه در زمانه می گذرد، وجهی دیگر از تفکر ما می باشد. با توجه به این دو امر ما چیز دیگری هستیم که نه از گذشته خود در غفلت می مانیم و نه از زمانه خود بیرون خواهیم بود. در این حالت انسان خود را در مرکز جهان احساس می کند با کیفیتی خاص و آزاد از روزمرّگی، اخلاق الهی را تمرین می کند، چیزی که در فرهنگ مدرنیته عملاً مورد غفلت قرار گرفت و جهان را از تقدّس بیرون آورد، زیرا از حضور قدسی در عالَم به جهت پیش فرض هایی که از مذهب دارد، دچار کسوف شده است. انقلاب اسلامی آن هدایتی است که پس از هبوط بشر در فرهنگ مدرنیته، به سراغ انسان آمد.[30]

وقتی متوجه باشیم آنچه بیش از همه هست، «هستی» است و تفکرِ حقیقی، فعلی است که هستی را به ظهور می آورد، می توانیم متوجه این امر باشیم که در اثر تفکر است که ماهیت انسان با هستی به سرانجام می رسد و نسبت ماهیت انسان با هستی آشکار می گردد و در نتیجه ما از طریق هستیِ خود، نسبت به خود به تفکر فراخوانده می شویم. عمده آن است که متوجه شویم تفکر، نسبتی با هستی دارد و تفکرِ واقعی نوعی فرورفتن در هستیِ خودمان است و در نهایت و در عمل، مواجه شدن با «هستی» است و این مسیری است جهت عبور از متافیزیک و عبور از موجودبینی، به جای وجودبینی، در حالی که انسان ها در مسیر وجودبینی با افق گشوده ای روبه رو می شوند که «وجود» در آن افق با جلوه «ظهور» و «خفاء» یا ظهورِ در عین بطون و بطون در عین ظهور، خود را ظاهر می کند[31] و معنای آشکارشدن هستی به این صورت است، در حالی که در موجودبینی، هستی به کلّی پنهان می ماند، زیرا هستی، چیزی نیست در کنار چیزها و به همین جهت در حینی که آشکار می شود و درک و دریافت ما را از خودش شکل می دهد، در پس همان درک و دریافت، پنهان می گردد و لذا همیشه رازآمیز است و از این جهت تفکر، همیشه در راه بودن است، راهی که به سوی آینده باید پیموده شود. زیرا در هر گفتنی - از آن جهت که زبان مظهر وجود است- ناگفته هایی هست و از طریق همین گفته ها، ناگفته ها یافت می شوند و می فهمیم محدودیت ها در میان است و باز باید در راه بود ولی در راهی که انسان خود را در مأوایِ «وجود» و به عنوان محرم راز هستی احساس می کند و احساسِ نوعی سکنی گزیدن در نسبت با حقیقت برای او پیش می آید و ما این حالت را که نوعی سکنی گزیدن در خانه وجود است، با قرارگرفتن در انقلاب اسلامی می توانیم بیابیم.[32] و البته آن را با صد زبان باید گزارش کرد، هرکس با زبانی که هستی خود در نسبت با انقلاب اسلامی به او القاء می کند و او را به گفت می آورد. در چنین فضایی زمان شناسی و فهمِ آنچه در زمانه می گذرد، به عنوان تفکر، معنای خاص خود را پیدا می کند و حقیقتاً احساس می شود در زمان بودن، عین در «وجود» بودن است و عین احساس بقایی قدسی. از این جهت گفته شد «فهم آنچه در زمان می گذرد، وجهی دیگر از تفکر است و موجب می شود انسان خود را در مرکز جهان احساس کند و اخلاق الهی را تمرین نماید.»




[30] - به آیه 38 سوره بقره نظر شود که فرمود: « قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.»
[31] - در متون دینی خود خطاب به حضرت حق داریم: «یا ظاهراً فی بطونه و یا باطناً فی ظهوره».

80- تا از نو مأوايی برای سکونت در هستیِ خود بيابيم

فرهنگ مدرنیته سعی داشت و دارد با طرح «تمدنی جهانی» همه عناصر زندگی انسانی را با نگاهی که خودش به عالم و آدم داشت، معنا کند و عملاً انسان در دل آن فرهنگ، احساس بی وطنی و بی خانمانی کرد، هرچند آن احساس در شعارِ «تمدن مدرن» پنهان می شود ولی عموم بشر در آن واقع شده اند و مسائل شان مسائل جهان مدرن و توسعه یافتگی شده، بدون آن که از «توسعه» به عنوان تن دادن به نظمِ قدرت حاکم بر جهان، پرسش شود، از آن جهت که در دل توسعه یافتگی، قناعت و نوع دوستی و حضورِ روح ایمان در جامعه، از بین می رود. انقلاب اسلامی واکنشی به آن نحوه جهانی شدن و توسعه بود، از آن جهت که در آن توسعه یافتگی، تعارض ریشه ای بین روح فرهنگ دینی و خِرد خسروانی ایرانی، با غربِ تقلیل یافته به قدرت، وجود دارد. رقابت انقلاب اسلامی با غربی است که غیر خود را برنمی تابد و حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» در این رابطه توصیه دارند جهان اسلام حدّاقل باید یک ابرقدرت شود. می فرمایند: «راستى اگر مسلمانان مسائل خود را به صورت جدّى با جهانخواران حل نكنند و لااقل خود را به مرز قدرت بزرگ جهان نرسانند آسوده خواهند بود؟»[33] که البته تقابل تمدن نوین اسلامی با فرهنگ مدرنیته مانند تقابل چین و روسیه با غرب نیست، بلکه تقابلی است در سطح «فرهنگ» و «حقیقت» که تقابل جدیدی می باشد که البته باقی ماندن در این تقابل، جرأت و توکل خاص خود را می طلبد، جرأت و توکلی که در بنیان گذارِ انقلاب اسلامی بود و حکمت صدرایی آن را پشتیبانی می کرد.

جناب صدرالمتألّهین با طرح اصالت وجود، سعی دارد «وجود» به امری عقلی تبدیل نشود و رابطه تفکر با «وجود» در حدّ مفهومی که از وجود می یابیم، متوقف گردد، بلکه «وجود» در حکمت متعالیه، امری است که همواره در تجلی است و لذا در عین آشکارگی و پیدایی، از فرط پیدایی، نهان است و از این جهت همواره طوری با «وجود» روبه رو هستیم که وجود به سوی ما می آید و ما را به تفکری که تفکر است نسبت به «وجود»، می کشاند و این غیر از آن است که اصالت وجود را به امر آموختنی تبدیل کنیم و مشغول آموختن فلسفه شویم. در حالی که وقتی مجال دهیم تا «وجود» با تجلیّات خاص اش به سوی ما آید و ما را و زبان ما را در برگیرد، دیگر حرف چندانی برای گفتن نداریم، زیرا باید بگذارد تا «وجود» خودش در کلام تجلی کند و انسان به «گفت» آید و از نو مأوایی برای سکونت در هستی خود بیابد. کافی است انسان نسبت به تفکر حساس باشد تا به ندای «وجود» در بستری که وجود به ظهور آمده، گوش بسپارد. آن بستر در این تاریخ، انقلاب اسلامی است و با پاسداری از انقلاب اسلامی، عملاً انسان از هستی و از هستیِ خود پاسداری کرده است و در قرب خدا سکونت می گزیند زیرا سکونت گاهِ انسان همان منظرِ گشوده ای است که به سوی او گشوده شده است و منشأ جرأتی می شود که آن را در حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» ملاحظه کردید. او با نورِ وجود به مقابله با ظلماتِ عدم رفت، «حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْر.» و این عمیق ترین نظر به رحمت الهی و انتظار ظهور مداوم آن رحمت است.




[33] - صحیفه امام، جلد 21، صفحه 83

81- جهان ما چه جهانی است؟

می توان به این موضوع فکر کرد که «انسان در نسبتی آگاهانه با «وجود» تقرر یافته است.» که البته انسان ها در ابتدای امر ممکن است نسبت به این نحوه از حضور، خودآگاهی نداشته باشند، زیرا تحت تأثیر فرهنگ مدرنیته، طوری تربیت شده اند که تنها چیزی را واقعی می دانند که قابل اندازه گیری است، ولی با این همه، گویا انسان ها در حال طرح این سؤال هستند که انسان چیست و کیست؟ زیرا نمی خواهند کاملاً تسلیم تکنیک گردند و تنها یک ماشین تنظیم شده باشند. از این جهت انسان می خواهد نسبتی معنادار با واقعیتِ خود بیابد و نیز بداند چه نسبتی باید با دیگران داشت و چه جهانی، جهان اوست که در آن جهان متوجه وجودِ تقرّر یافته خود باشد. آیا آن جهان برای بشر این دوران، جهانی میان دو جهان نیست؟

مسلّماً نگاهی که ما به انقلاب اسلامی به عنوان یک تاریخ می کنیم و در آینه حضور آن، وجود بیکرانه اکنونِ جاودانه خود را احساس می کنیم، غیر از آن است که آن انقلاب و آن تاریخ را به یک ایدئولوژی تقلیل دهیم و خود را از معرفت زاییِ آن حضور محروم کنیم و گمان کنیم حضور در تاریخ انقلاب اسلامی ربطی به معرفت ندارد. غافل از آن که خودمان با ابژه کردنِ انقلاب اسلامی، آن طور که سیاسیون انجام می دهند، آن را از معرفت زایی کاهش داده ایم، آری! کاری که ما نسبت به انقلاب اسلامی به عهده داریم در این راستا است که آن انقلاب بستر تحقق انسانیت ما می باشد و آزادی را در معنای انتخابی مناسب وجودِ تاریخی برای ما شکل می دهد، این نوع آزادی با خودسری که منجر به آنارشیسم می شود تفاوت دارد. در خودسری و آنارشیسم انسان «نفی» می شود. آزادی در بستر انقلاب اسلامی آن نوع آزادی است که منجر می شود تا انسان ذات خود را با انتخاب هایش تحقق ببخشد و معلوم است این آزادی با خودآگاهیِ تاریخی همراه است و منجر می شود تا نسبتی معنادار با خود پیدا کند و جهانی که جهان اوست را بیابد که جز «جهانی میان دو جهان» نخواهد بود.



82- عامل حضور تاريخی ما در اين تاريخ

به گفته آقای دکتر داوری: «ما هنوز طرح تمدنی که در آن قدرت تکنولوژی غالب نباشد را نمی شناسیم...». در آغاز دوره جدید، فرانسیس بیکن و گالیله و دکارت، فرارسیدن دوره جدید و علم تکنولوژیک را دیدند و آن را بشارت دادند، نه این که به صِرف میل و علاقه آنان علم جدید به وجود آمده باشد. تغییر نسبت آدمی با علم، در حقیقت فرع تغییر نسبت او با «وجود» است و اشخاص و مردمان به میل و هوس نمی توانند نسبت خود را با علم تغییر دهند و طرح علمِ نو دراندازند. [34]

حال با توجه به آنچه آقای دکتر داوری متذکر آن است، آیا با انقلاب اسلامی نسبت ما با «وجود»، در دل تاریخ دوره جدید، در افقی آغازین تر به میان نیامده تا در عین توجه به نظم علمی، متوجه نیازها و مقاصد خود باشیم؟ تفکر نسبت به این نکته، عامل حضور تاریخی ما در این تاریخ خواهد شد.

اگر به گفته اندیشمندان غربی، تمدن آینده تمدن غربی نیست و تمدنی است «یونیورسال» با مشارکت مردم جهان و هر ملتی در هر جای دنیا که بتواند در تفکر مورد نیاز بشر جدید سهیم شود، بخشی از تمدن آینده است؛ آیا نمی توانیم با هویتی که از طریق انقلاب اسلامی برای خود شکل داده ایم در جهان شرکت کنیم؟ در حالی که به نظر می آید می توانیم به فاخرترین شکل جوابگوی بشری باشیم که می خواهد بدون برگشت به گذشته، از جهان سکولار عبور کند. حال سؤال این است شرکت ما در جهان چگونه باید باشد که در این تاریخ بدون آن که ذیل غرب باشیم، به انسان و آینده و تمدنی که مربوط به آینده است، فکر کنیم؟ به خصوص که می دانیم در شرایطی هستیم که اگر کشوری نظریه تمدنی برای بشر جدید نداشته باشد از فعالیت هایش بهره لازم را نمی برد و بر این مبنا ما معانی هویت ملّی خود را در راستای حضور جهانی، با نظر به افقی می دانیم که انقلاب اسلامی در مقابل بشر جدید گذارده که نوعی مواجهه با دیگران است برای سامان بخشیدن به وضع بشری که با جهان مدرن نتوانست خود را ادامه دهد و مایل است به فهم اصیل تری از هویت نظر کند، فهمی که نسبت بشر با «وجود» را در انقلاب اسلامی می تواند دنبال کند.




[34] - در این رابطه به کتاب «در باره علم» از آقای دکتر رضا داوری رجوع شود.

83- نظر به «ديگری» به عنوان مظهری از «وجود»

با حضور در «جهان بین دو جهان» بنا نیست «دیگری» را به خودمان تبدیل کنیم و یا «دیگری» را به خودمان فرو بکاهیم. این کار در عین آن که نوعی خودمرکزبینیِ غیر اخلاقی است، عملاً در چنین نگاهی به «دیگری» از حضورِ «وجود» در مظاهر مختلف انسانی غفلت می شود. در مباحث «حضور در جهان بین دو جهان» به دنبال فهم غیرِ خود هستیم که قابل تقلیل به خودمان نباشد، وگرنه چشم اندازی در مواجهه با «غیر» در مقابل ما گشوده نمی شود.

با حضور انقلاب اسلامی در تاریخ، فهم دیگری از جهان به میان آمد و اسلام، خود را به صورتی که مطابق این تاریخ است به ظهور آورد و نوعی معاصرت را مدّ نظرها قرار داد، معاصرتی که در پرتو نوعی نگاه هستی شناسانه و حِکمی شکل گرفت، از آن جهت که البته حقیقت، زمانی حقیقت است که با زمان نسبت داشته باشد، به همان معنا که قرآن می فرماید: «كُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْن » وگرنه مسلمانی ما نسبت خود را با اکنون و آینده از دست می دهد و اگر روند زندگیِ سکولار به سوی پایان یافتن است، آنچه می تواند جایگزین آن باشد، دیانتی است که از طریق انقلاب اسلامی به ظهور آمده وگرنه بدون حضور تاریخی انقلاب اسلامی، با روحیه فقهی- کلامیِ گذشته نمی توان دیانت و دینداری را در این تاریخ ادامه داد و از این جهت خطرِ بیشتر شدن شکافِ بین نسل جدید و مآثرِ دینی و تاریخی ما به چشم می خورد. این جا است که می توان گفت در جهانی که ادعا شده امر دینی به پایان رسیده است، دینداری با هویتی دیگر و زندگیِ دوباره در بستر تاریخی که انقلاب اسلامی به ظهور آورد، در حال طلوع است و نوید عبور از بحران نیهیلیسم در این جا به گوش می رسد، طلوعی آزاد از کسوف و خسوفِ عالَم قدس. از این طریق جهان اسلام امکان حضور در جهان معاصر را می یابد و بدون انقطاع از افق تاریخی که برای بشر جدید به عنوان بشر سوبژه شده در نزد خود، پیش آمده، به هویت دینیِ فاخرتر از گذشته نایل می شود و این همان دیانت آخرالزمانی است که مقهور ظلمات آخرالزمان نمی شود و می تواند بدون خودمرکزبینی، دیگری را نیز درک کند.

با توجه به موضوع فوق اگر با توجه به شخصیت فکری دکارت بپذیریم که بشر جدید نسبت به فکری که در قرون وسطی شکل گرفته، مسئله دار شده؛ جایگاهِ تاریخیِ سخن دکارت را که می گوید: «من شک می کنم، پس هستم» متوجه خواهیم شد. در حالی که در قرون وسطی ستون های فکریِ محکمی مثل آکوئیناس و اتین ژیلسون را داریم که مانند شهید مطهری ها برای حفظ ایمان مردم تلاش می کنند.

پیرو جناب دکارت و تذکراتی که دیوید هیوم به کانت در رابطه با ضعفی که در نگاه دکارت بود داد، کانت موضوع سوبژه بودن انسان را به میان آورد به همان معنایی که عملاً امر فی نفسه منتفی شد و فلسفه دوران جدید بنا گشت و بشر در عین آن که انفعالِ از خارج را نفی نکرد، ولی معرفت را مربوط به مفاهیم پیشینی دانست و در نتیجه معرفت او بیشتر با مفاهیمِ پیشینی معنا پیدا کرد و فلسفه ای بنیان گذاری شد با تقدّم سوبژکتیویته بر ابژکتیویته.

کانت با فلسفه خود و سوبژه کردن بشر عملاً اوج ظلمات بشر جدید را در أنانیّتی که برای بشر جدید پیش آورد، خواهی نخواهی به میان آورد و با درک آن تلاش کرد - به قول خودش در کتاب «نقد عقل محض»- به نحوی عقل را محدود کند تا جای ایمان را باز کند و به همین جهت قسمت های حکم عقل عملی یا اخلاق و حکم زیباشناختی را بعد از نقد حکم عقل محض مطرح کرد. از این جهت می توان نسبتی را با کانت برقرار کرد ولی با این همه بشر جدید از طریق کانت عملاً با خود روبه رو است و عالَم خارج را به صورت ذهنیاتی که در خود دارد، شکل می دهد که نتیجه آن غرب امروز است. حال یا در دل همین ظلماتِ أنانیّت می ماند و با اگزیستانسِ سرگردان خود به سر می برد و یا متوجه نوری می شود که در خود دارد که همان حقیقت عین الربط بودن و فقیر إلی الله بودنِ اوست و عنایت داشته باشید که جناب صدرالمتألّهین به استقبال همین بشری رفت که می خواهد تماماً نزد خود باشد. ولی متذکر این امر مهم شد که انسان در نزد خود بسی وسیع است و می تواند خود را در همسایگی خداوند احساس کند و بدین لحاظ عرض شد نگاه کانت نگاهی است نیمه کاره و عقیم، در عین آن که نمی توان آن را زیر پا گذارد بلکه باید آن را ادامه داد و بدین لحاظ می توان گفت جناب صدرالمتألّهین در همان تاریخی که با کانت شروع شد خود را حاضر کرد، هرچند واژه های مربوط به فلسفه مشّائی و اشراقی است.

با توجه به امر فوق، بشر جدید می تواند در عین حضور در نزد خود و حضور در جهان، به معنای عدم جدایی بین خود و جهان، به عرفا نزدیک شود و عارفی باشد که از فردیت خود خارج شده و در حق الیقین تاریخی اش حاضر گشته است.

در درک حضور عرفانیِ بشر نزد خود، در عین احساس حضور خدایی اش، از جناب مولوی داریم:

این قفس را بشکنید ای طوطیان

بال بگشایید تا هندوستان

هفت پراز هفت شهر جان کنید

قصد قاف حضرت جانان کنید

قاف والقران میان جانتان

ادخلوها دعوت جانانتان

فاش گویم یار مشتاق شماست

طاقت او بی گمان طاق شماست

فاش تر گویم شمایید آن نگار

خود شمایید آن بهشت و آن بهار

نفخه اویید، خود اویید هان

خویش را خوانید فرعون زمان

خود نه آن فرعون کو بی عون و فرّ

شد در آب و کرد در آتش مقر

بلکه آن فرعون با فرّ و شکوه

که چو موسی دیدی آتش را زکوه

سوی آتش رفت و آب لطف یافت

ای خوش آن کو سوی این آتش شتافت

جناب مولوی در رابطه با احساس احدیت خداوند در عین صمدبودنش و با نظر به اگزیستانس اصیلِ خود، می گوید:

آه سرّی هست اینجا بس نهان

که سوی خضری شود موسی روان

همچو مُسْتَسقی کز آبش سیر نیست

بر هر آنچه یافتی بالله مأیست

بی نهایت حضرت است این بارگاه

صدر را بگذار صدر تو است راه

و به گفته جناب عطّار:

ای مرد رونده مرد بیچاره مباش

از خویش مرو برون و آواره مباش

در باطن خویش کن سفر چون مردان

اهل نظری تو اهل نظاره مباش

تا مرغ دل تو بال و پر نگشاید

این واقعه بر جان تو در نگشاید

گر مرد رهی راه نهان باید رفت

صد بادیه را به یک زمان باید رفت

گر مرد رهی میان خون باید رفت

وز پای فتاده سرنگون باید رفت

تو پای به راه در نه و هیچ مپرس

خود راه بگویدت که چون باید رفت

توجه به تلاش های بزرگان دین برای حفظ ایمانی که آن ایمان به جهت شرایط پیش آمده تهدید می شد و می شود. فعالیت هایی شبیه فعالیت های شهید مطهری برای حفظ ایمان را پیش می آورد. از طرفی توجه به تلاش هایی برای برگشت ایمانِ از دست رفته با نظر به حوزه سوبژه بودن انسان. فعالیت هایی شبیه فعالیت های کانت را می توان مدّ نظر آورد که البته نگاه کانت به انسان، کامل نبود ولی در دل نگاه او به انسان، فعالیت های هایدگر و گادامر و صدرا و علامه طباطبایی مطرح است که قدرت برگشت به ایمانِ از دست رفته را با حضور در ساحتی دیگر دارد.

البته در هر حال وظیفه متفکردینی حضور در هر دو نوع تلاش می باشد. عمده توجه به هنری است که می تواند ایمانِ از دست رفته را به بشر جدیدی که ایمان قرون وسطایی برایش کافی نیست، متذکر شود و از یقین تاریخی که برایش پیش آمده و از آن غفلت دارد، آگاه اش نماید. آیا نمی توان گفت بشر جدید در نهایت حضور خود باید به کمک تقوا و رعایت دستورات الهی نسبت به یقین خود رفع حجاب کند؟

آن هایی که در مسیر حفظ ایمان تلاش می کنند، همواره نسبت به شرایطی که ایمان قبلی را به حاشیه برده موضع دارند و افرادی مثل کانت و هگل و هایدگر را «دیگریِ» جدای از خود می دانند. در حالی که این افراد به بشر جدید و ایمانی که باید در او به ظهور آید می اندیشند و در دل فعالیت این افراد می توان به ایمانِ آخرالزمانی فکر کرد.



84- ليک از قرآن بسی گمره شدند

وقتی قرآن از یک طرف می فرماید: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ»(إسراء/82) که حکایت از نوعی پاکیِ درون و برخوردی مهربانانه بیرونی در بین پیروان قرآن دارد. و از طرف دیگر در مورد همین قرآن می فرماید: «وَ لا یَزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَساراً»؛ بر ظالمین در نسبت با قرآن چیزی افزوده نمی شود مگر خسران و بی ثمری. می فهمیم قرآن اگر برای عده ای که در طلب حقیقت اند، شفا و رحمت است، همین قرآن، آری! همین قرآن، برای عده ای که به دنبال تحمیل خود بر دیگران اند و در این راستا عملاً در مقابل آموزه های قرآن قرار می گیرند، ظلمت و خسران است.[35] راز این دوگانگی را باید در نظر به حقیقت و یا نظر به ظاهر آداب دینی دانست و اگر اراده رجوع به حقیقت در میان نباشد، از بهترین دین هم کاری برنمی آید. یعنی اگر دینداری، چشم اندازی به سوی حقیقت نباشد، به مراتب از بی دینی خطرناک تر خواهد شد و این در حالی است که به کمک دین الهی، چشم اندازی به سوی حقیقت را به میان آوردن، به مراتب سخت تر از آن است تا این که به بهانه دین و دینداری، انسان ها به افرادی احمق و متحجّر تبدیل شوند.

انقلاب اسلامی جهانی است با این نوع خودآگاهی تا انسان ها نه از ترس تحجّر، از رجوع به شریعت الهی عقب نشینی کنند و نه از رجوع به حقیقت، که راه عبور از تحجّر است، غفلت نمایند.

به این نکته همچنان باید فکر کرد که چگونه انسان می تواند با نظر به «بودن» خود، حقیقت را در بستر حضور تاریخی اش احساس کند و این به جهت آن است که «وجود»، در افق تاریخ قابل فهم است و تاریخ، به عنوان شئونات اراده الهی در مراحل مختلف زمان، وجود انسان را در بر می گیرد و انسان می تواند خود را در گذشته و حال و آینده احساس کند و این یعنی آدمی گسترده تر از آن است که در زمان فرو افتد و با فرو افتادن در اکنونِ خود و با اکنون زده شدن، در گذشته و آینده اش حاضر نباشد و این همان حضور در چشم اندازی است که در آن چشم انداز، حال و گذشته و آینده حاضرند و انسان با درک این نحوه از حضور، خود را با حقیقت، آشنا احساس می کند و آنچه را وَحی الهی ماورای روزمرگی ها فراسوی او می گشاید، تصدیق می کند و در انس با اشارات وَحی الهی، به نوعی از ثبات و حضور دائمی وارد می شود و ارزش های ابدی را از ارزش های روزمرّه تفکیک می کند، تا در هر عملِ عبادی همواره وجود گسترده اش مدّ نظر باشد، به جای آن که در ظاهرِ آن عمل عبادی متوقف شود و دینداریِ او به تحجّر تبدیل گردد و در آن تحجّر، «حال» که با استقرار با اکنونی پیش می آید که گذشته و آینده را در بر می گیرد، به جای آن که به سوی او آید، از او می گریزد و «فهمی» که جمع بین «معرفت» و «حضور» است، برای او بی معنا می شود، فهمی که می توان با انس با قرآن به دست آورد، زیرا فهم قرآنی فهمی است که در آن «معرفت» و «حضور» جمع است و موجب شفا و رحمت برای مومنین می شود به جای خسران که همان تحجّر باشد.




[35] - جناب مولوی در همین رابطه می فرمایند: لیک از قرآن بسی گمره شدند زین رسن قومی درون چَه شدند مر رسن را نیست جرمی ای عنود چون تو را سودای سر بالا نبود

85- ايمان تازه و ظهور معنای اصيل تری از موجودات

حضور در جهان بین دو جهان، یعنی ایمان به ایمانی که تا حال با آن به سر می بردیم، ولی در تاریخی که در اکنون با آن روبه رو شده ایم. سنگینی این ایمان از آن جهت است که باید در گذشته خود نمانیم و از شرایطی که همه چیز معنای دیگری به خود گرفته، هراس به خود راه ندهیم، یعنی گشوده شدن در عالمی که هرچیز در معنای این ایمان تازه، معنای اصیل تری به خود می گیرد. ایمانی که مؤمنین آخرالزمانی بدان منوّر هستند و حضرت سجاد(ع) متذکر آن هستند و مؤمنین می توانند حضرت محبوب را در عین آن که اول است، آخر ببینند و در عین آن که ظاهر است، باطن بنگرند.[36] این یعنی نظر به حقیقت در چشم اندازی که توحید در مقابل انسان می گشاید. توحید دقیقاً همین است که در عین آن که او اوّل است آخر است و در عین آن که ظاهر است باطن است.

اگر به حضوری نظر کنیم که جمع بین گذشته و حال و آینده است، به یک معنا به احساسی می رسیم که در عین کثرت داشتن، دارای وحدت است و چنین احساسی با تفکر انتزاعی که مفهومی باشد نزد انسان پیش نمی آید، مگر آن که با نظر به آن حضور، «چشم اندازی» را بیابیم که آن چشم انداز نه مانند مفاهیم علمی به صورتی انتزاعی نزد ما می باشد و نه مانند موجودات خارجی، بیرون از ما قرار دارد؛ لذا یک چیز می ماند و آن احساس وجودِ حقیقت که امری جز چشم انداز توحیدی، چیز دیگری نیست، چه آن را اول بدانی و چه آخر و چه آن را ظاهر بدانی و چه باطن. هرچه هست حضوری است از خود که در آن حضور، «حال» و «فهم» جمع هستند و معنای تازه ماندنِ «ایمان به حقیقت» قابل احساس خواهد بود، تا در نظر به مصداق بیرونیِ آن حقیقت، عطشِ نزدیکی به آن سر برآورد و اشک برای امام حسین(ع) و در این زمانه برای حاج قاسم سلیمانی جاری گردد، تا «حالِ حضورِ» خود را بیشتر احساس کنیم، مثل شعری که شاعر می گوید و یا این که «حکیم»، وجودِ خود را با سخنانش بسط می دهد، تا وضع خود را بیشتر احساس کند و درک روشن تری از وجودِ خود در عالم برایش پیش آید و امکان هایی را که می تواند در آن ها پیش براند محقق کند و خود را از سقوط در فروافتادن در باوری که به ایمان تازه نمی رسد، رهایی بخشد. این جا است که عافیت طلبی و خودمرکزبینی و نفی دیگران چهره های زشت خود را نشان می دهند و می فهمیم انسان هایِ ترازِ انقلاب اسلامی در همراهی با شهدا، چه اندازه به دنبال ایمانی بودند که هر لحظه تازه تر است و تنها خود را در چشم اندازی احساس می کردند که حجابی بین آن ها و آن چشم انداز نبود و راهی جز نادیده گرفتن خود که حجاب آن حضور بود نیافتند. در این حالت آن هایی هم که شهید نشده اند، شهیدند و نگران سقوطی هستند که آن ها را تعقیب می کند تا آن ها را از آن گشودگی، گرفتارِ فروبستگی کند و امکان های پیش رو رخ برتابند و او در تنهایی فرو افتد.




[36] - اشاره به آیات اول سوره حدید که در روایت حضرت سجاد(ع) مد نظر است.

86- ايمان به ايمان و عبور از نقاب های ايمانی

بشرِ امروز نقاب هایی که بعضی از انسان ها به عنوان «ایمان» بر چهره می زنند را می شناسد و چون نمی تواند آن نوع ایمان را انتخاب کند، در دو راهیِ قبول کفر نسبت به آن ایمان و یا قبول ایمانِ حقیقی قرار می گیرد و بین این دو نوع شخصیت سرگردان است، گاهی این است و گاهی آن، تا آن که با نظر به انسان کاملی که حضوری جهانی دارد، احساس کند خود را پیدا کرده است و انقلاب اسلامی درست بستر همان انسان کاملی است که هرکس می تواند آن باشد، ولی سوپرمن نباشد. مهم نیست حضور چنین انسانی چه مدت طول بکشد، مهم آن است که فرهنگی ظهور کرده که انسان می تواند بدون نقابی از ایمان که بر چهره می زند، به ایمان خود ایمان داشته باشد و بفهمد:

آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت

حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو

حضور در جهانِ انسانی و انسانیت، نقطه شروع ایمانی است که فریب کارانه و متحجّرانه نیست. در این نقطه است که انسان می فهمد چه هست و چه می تواند باشد و چگونه می تواند قدم در قلمروی از ایمان بگذارد که هرچه بیشتر خودش باشد، در عین پاس داشتِ وجودی از خود، در بستر عبودیت و نزدیکی به انسان کاملی که در پیش است، در عین بودن در تاریخی که در آن قرار دارد و لذا بیش از آن که بخواهد خود را بفهمد، خود را حسّ می کند ولی احساسی که از معرفت جدا نیست، معرفتی که رو به سوی حقیقت دارد و انسان را از فروافتادن در ایمانی که نقاب او شود محفوظ می دارد؛ در ایمانی مستقر است که تنها و تنها بودنِ خود را دنبال می کند، بدون متوقف شدن در ماهیتی خاص، زیرا در حقیقت، ماهیتِ آن ایمان همان بودنِ آن است، یعنی «ماهیّتُةُ اِنّیّتُهُ» ماهیت آن ایمان همان بودنِ آن است و سر و کار انسان با وجودِ آن ایمان است و امکانات تمام ناشدنی که در پیش دارد برای ایمانی بیشتر به ایمانی که یافته و در این رابطه به آینده بیکران خود نظر دارد و درک وجودی خویش در عالم و تعلق عمیق تری که با حضرت معبود در عهد ازلی یعنی در وجود خود با او دارد که در نسبت عبودیتِ انسان و معبودبودن خدا محقق می شود، امری که در ارتباطی متقابل اتفاق می افتد و انسان خود را در چنین جایگاهی که قابل توصیف نیست، احساس می کند و تنها می تواند با زبان جناب لسان الغیب بگوید:

دلم رمیده شد و غافلم من درویش

که آن شکاری سرگشته را چه آمد پیش

چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم

که دل به دست کمان ابرویی ست کافرکیش

بدان کمر نرسد دست هر گدا حافظ

خزانه ای به کف آور ز گنج قارون بیش

این به جهت آن است که در ایمان حقیقی، «وجود» با تجلیّات خود به سراغ انسان می آید و آماده قبول جان ما است، تا خود را در مقابل آن تجلیات گشوده نگه دارد و خود را در تقدیری که باید در آن مستقر شود حفظ کند، جایگاهی که جایگاه حضور در محضر حضرت حق است، در عین حاضربودن نزد خود. خطر آن جا است که انسان از وجودِ خود در این رویداد بیگانه باشد؛ در آن صورت چگونه آن رابطه متقابل رخ دهد تا انسان خود را در آغوش خدا احساس کند و چشم اندازی توحیدی وقوع یابد و زهد ریایی و نقاب ایمانی که همان خرقه پشمینه است، فرو افتد؟



87- زبانی فراسوی ردّ يا قبول و عبور از وهّابی گری

اگر شأن وجودی زبان، مدّ نظر قرار گیرد، متوجه شأن تاریخی زبان و نسبت انسان با آن خواهیم شد و در آن صورت نسبت بین اعصارِ «وجود» و «زبان» برای ما پیش می آید، از آن جهت که در هر عصری، «وجود»، زبان خاص آن عصر را از طریق انسانی که در معرض وجود باشد، به ظهور می آورد، زیرا زبان، همان «هستی» است که در فهم، تجلی می کند و در این صورت است که انسان ماورای روش های خاصی که در تفکر منطقی و ریاضی مطرح است، نظر به حقیقت دارد و حقیقت همیشه گشوده و اتمام ناپذیر است و لذا هرکس که با شأن وجودیِ زبان، گفتگو و تفکر کند؛ زبانِ او زبان تبیین است و نه زبان ردّ یا قبولی که امروز در وهّابیت شکل گرفته است. آنچه روح حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» متذکر آن بود، عبور از روحیه وهّابی گری بود، در عین حضور در میدان مذهب، تا انسان با امر الوهیِ خود با عالم و آدم مرتبط باشد.

حقیقتِ وجودی انسان، همان وجه اُلوهی او است که همواره نسبت به رویدادِ تجلیات الهی گشوده است، تا شنوای ندای الهی در حقیقت وجودی خود باشد و بتواند زبانی باشد که در گفتِ آن، حقیقت وجودی خود را در زمانی بعد از زمانی تجربه کند و متوجه شأن تاریخیِ خود شود که چگونه در پرتو تجلیات الهی، وجوه الهی خود را به ظهور می آورد. زیرا حقیقتِ وجود انسان، همان وجوهِ الهی او است که از یک طرف با تجلیات الهی روبه رو است و از طرف دیگر با زبان خود به عنوان وجوه هستی اش، رو به سوی دیگران دارد، تا عشق به دیگری را تجربه کند و خمینی گونه سایه «رحمةٌ للعالمین» بودن محمّدی را در این تاریخ بگستراند و از روحیه وهّابی گریِ جهان مدرن که اسیر «نفی» دیگری است، عبور کند تا حقیقتِ وجودی خود را که همان وجه الوهی او است بیشتر و بیشتر تجربه کند و بیابد. واقعیت او بیشتر از آنی است که در حال حاضرش احساس می کند و لذا همواره به سوی آینده است، به جای آن که در امروز خود متوقف باشد. هویت تعلّقی انسان به مثابه مطلق گشودگی او است، حرکتی که از ابتدا به سوی آینده ای است بی انتها که خود را در همه جهان احساس می کند، آزاد از دوگانگی سوبژه و ابژه دیدن خود که روحیه غربزدگی گرفتار آن است.



88- ناکامی لبخند موناليزا

بنا بود از عقلانیت مدرن، آینده روشنی که مطلوب روح بشر است، به ظهور آید و «لبخند مونالیزا» اثر داوینچی، همان امید به آینده ای بود که عقلانیت مدرن در مقابل خود احساس می کرد، ولی روحیه مدرنیته آن را در حجاب برد، روحیه ای که شتاب را همراه با کم بها دادن به وجوه قدسی انسان دامن زد و از آن مهم تر به نحوه حضور انسانِ جدید در جهان، درست فکر نکرد تا در کنار جهانی شدنش دغدغه ارزش های انسانی را مدّ نظر داشته باشد و برای آن ها خطر کند تا بسط یابد و در دل آن خطر متولد شود و گرفتار سردی و انجماد زندگی که همان نیهیلیسم است، نشود.

حال مائیم و عقلانیت مدرن، با همان امیدی که باید به آینده داشت ولی نه با روحیه مدرنیته، بلکه با روحیه حکمتِ شیعی با همه ظرائفی که در آن هست. اعم از سیره امام علی(ع) و شهادت طلبی امام حسین(ع) و حکمت متعالیه صدرا و زمان شناسی و سعه شخصیت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» و اطمینان و اعتماد به وعده خدا که رهبر معظم انقلاب«حفظه الله» در آن قرار دارند.

امید به آینده مربوط به ذات انسان است، زیرا انسان شیئ نیست که به صورت شیئ تعریف شود؛ و به جهت وجود گشوده ای که در ذات خود دارد، در هر انتخابی عملاً خود را انتخاب می کند، خودی که در خود نهفته بود و هراندازه در فهم خود اصیل تر باشد در تشخیص امکاناتی که در پیش دارد موفق تر است، تا از هستی خود به سوی آینده، آینده ای امیدبخش که نزد او است، به حضور آید و آن را از آنِ خود کند، یعنی در مبنای گسترده وجود خود استقرار یابد و در جهان حاضر شود و این مسئله مهمِ آخرین انسان، یعنی انسان آخرالزمانی است که چگونه هرچه بیشتر در نزد خود حاضر می شود، بیشتر در جهان حاضر است و حضور جهانی خود را عمیق تر تجربه می کند تا اگر در شرق عالم قرار دارد، در غرب عالم حاضر باشد. این همان حکمت شیعی است با همه دقائقی که در آن هست. این نوع حضور در آینده و حضور در شرق و غرب عالم، غیر از پیشگویی است که حضور انسان است در مقطع خاصی از زمان به جهت تجرد نفس ناطقه و آزادشدن از سیطره زمان و مکانی که بدن انسان بر انسان تحمیل می کند.

حضور در آینده و در شرق و غرب عالم، حضوری است که امور عالم در مقابل انسان قرار می گیرد و نسبت امور عالم با ما آشکار می شود و عملاً انفتاحی بین انسان و امور عالم به وقوع می پیوندد و در آن حالت انسان خود را چیزی در میان چیزها احساس نمی کند بلکه با وجود خود، خود را احساس می کند و این راز آن گستردگی است و رابطه وجودی با پدیدارها داشتن و به آن ها نزدیک شدن با نسبتی گشوده، با ناحیه گشوده ای که پدیدارها در آن به ظهور می آیند. ناحیه حضور در حقیقتِ وجود، امری است گشوده که همه عالم همانی باشند که هستند و ما به جای مشغول شدن به موجودات، در هستی که همان حقیقت است حاضر شویم، زیرا انسان به هستی تعلّق دارد و در هستیِ خود آینده و موجودات به سوی او گشوده اند و اطمینان و اعتماد به وعده الهی رمز حضور او است در هستیِ خود که همان هستی او در عالم است و هستی عالم در او.



89- انقلاب اسلامی و احيای سنّت ها و حضور در آينده

نظر به «جهان بین دو جهان»، به یک معنا حضور در تاریخی است که ما را در «حال و اکنونِ» خود قرار می دهد، حال و اکنونی که در جای خود یک تاریخ است که نه تاریخ گذشته است و نه تاریخ مدرن، تا بحث دوگانگیِ سنت و مدرنیته پیش آید.

نام جهانِ بین دو جهان، حضور تاریخی انقلاب اسلامی است با هویتی کاملاً مشخص و قابل تعریف و به همین جهت نه نوعی گذشته نگری است و نه به جهان مدرن تعلق دارد، در عین آن که در جهان حاضر است ولی با مبنای خاص خود و اگر نظر به سنت دارد و متوجه متفکرانی مثل ملاصدرا است، آن ها را در مقام متفکرانی زنده و معاصر مدّ نظر دارد که قابل ارتباط با این تاریخ هستند و عملاً انقلاب اسلامی میانجیِ حضور سنت فکری ما است جهت حضور آن سنت در این تاریخ و احیاء سنت به این معنا غیر از برگشت به گذشته است که امر محالی است.

حضور در تاریخی که ما را در «حال و اکنون»مان قرار می دهد، راهی است تا خداوند را به عمیق ترین و نهایی ترین شکل بیابیم و به جای آن که تا دیروز به دنبال خدا بودیم، حال در اکنونی هستیم که همه فردا در آن حاضر است. فردایی که دیگر ما به سوی خدا نیستیم، او به سوی ما است تا در انسانِ آخرالزمانی حاضر شود. بایزید که این نحوه حضور را تجربه کرده است می گوید: «سی سال در جستجوی خدا بودم و می پنداشتم من در حالِ جستجوی او هستم ولی برایم روشن شد که او بود که مرا می جُست.» این انسان به خداییِ خدا در جهان حاضر است و با چنین حضوری نه تنها به سراغ متون مقدس مثل قرآن و روایات می رود تا تمرینی باشد برای به تفصیل آوردن آن حضور، بلکه متوجه متفکرانی همچون صدرالمتألّهین و هایدگر می شود تا هرچه بیشتر اکنونی بودن و جهانی بودن خود را در آینه تفکر آن ها بهتر تجربه کند، زیرا اگر فهم خود را بر اساس جهانی که دیگران در آن حاضرند بنا نکنیم، نه تنها دیگران مقوّم جهانی که ما باید در آن باشیم، نخواهند بود بلکه دیگران افراد زائدی خواهند بود که ذیل فهم ما باید قرار گیرند و این اوج نیهیلیسم و تنهاییِ تاریکی است که جهان مدرن در آن گرفتار است و انقلاب اسلامی راهی است برای عبور از آن تاریکی.

هرکس به نام ارادت و تعلّق به انقلاب اسلامی، دیگران را - اعم از سایر افرادی که به نحوی دیگر به انقلاب اسلامی تعلق دارند یا افرادی که به عنوان بشرِ جدید به دنبال جهان گشوده تری نسبت به جهان مدرن هستند- مقوّم جهان خود نداند، هنوز غرب زده است، هرچند علاقه به انقلاب اسلامی دارد.

آیا در آموزه های دینی، تأکید نشده است که دیندارِ راستین کسی است که پروای دیگری را دارد؟ چه اشکال دارد در نگاه به دیگری، علاوه بر این که علاقه داشته باشیم در گفتگو با دیگران، بفهمیم در دیگری چه می گذرد، در عین حال هر کدام تمایز خود را حفظ کنیم و آن را محترم شماریم؟ آن هم در بستر آن دینی که خداوند به پیامبرش می فرماید: «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ كَافَّةً لِلنَّاس »(سبأ/28) پس مخاطبِ پیامبر خدا، همه انسان ها هستند و اسلام هویت جهان شمولی دارد و با توجه به این امر می فرماید: «ادْعُ إِلى سَبیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ»(نحل/125) و رسول خداf در همین راستا همه را به راهی که به سوی پروردگارشان است دعوت می کنند، حال یا به طریق حکمت، اگر مخاطب او آمادگی چنین فهمی را از حضور در سبیل ربّ العالمین دارا باشد و یا به طریقه «موعظه»، وقتی مخاطَب او فطرتش در صحنه است و آمادگی تذکراتی را که او را متذکر سرشتش می کند داشته باشد و اگر امکان دعوت به سوی سبیل ربّ العالمین برای مخاطبان نبود و تنها راه، راه جدال بود، تا لااقل متوجه شود در غفلت و اشتباه است، در این مسیر هم اندازه نگه دار که شخصیت انسانی او محفوظ بماند و لذا با او به بهترین نحو جدال کن و دیالوگی را ترتیب بده تا در بنیان های مورد قبولِ طرفین باقی بمانید، به همان صورتی که در مورد گفتگو با اهل کتاب فرمود: «قُلْ یا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَكُم... »(آل عمران/64) به سوی کلمه ای که بین ما و شما پذیرفته شده فرا آیید، که می توان آن کلمه برای اهل کتاب توحید باشد و برای غیر موحّد، اصول انسانی، تا انسانِ جهانی شده در آخرالزمان احساس کند در اسلام گشودگی او نادیده و نفی نمی گردد، هرچند هرکدام تمایز خود را پاس می داریم ولی نه در بستر لیبرالیسم که هیچ حقیقتی در آن مدّ نظر نیست و حاصل آن خشونت آخرالزمانی خواهد شد.



90- رابطه ای زنده با جهان کمّيت ها از طريق جهان کيفيت ها

انقلاب اسلامی در تاریخی به سراغ انسان آمد و یا انسان ها به سراغ آن رفتند که شیعیان متوجه ظلمات اتمیزه شدن شان در دل فرهنگ مدرنیته که شاه به دنبال آن بود، شدند و متوجه فروپاشی ارزش های والای شان با سیطره فرهنگ غربی، گشتند و به آینده ای نظر کردند که بدون ریشه داشتن در گذشته به ظهور نمی آمد و عملاً ما با چنین هویتی در امری یونیورسال و حضور در جهان قرار گرفتیم با آینده ای که آینده انقلاب اسلامی خواهد بود و نه آینده ای که آینده کشورهای غرب زده، مثل کره جنوبی یا ژاپن است. هرچند در مراحلی از مراحل انقلاب با مشکلاتی روبه رو شدیم که مربوط به آینده ما نبود تا بتوانیم آن مشکلات را حل کنیم، میهمان های ناخوانده ای بودند که آینده ما محسوب نمی شدند و به جهت غفلت از آینده خود به آن ها گرفتار شدیم و البته در این رابطه متفکران و سیاستمدارانی که در امر آینده اصیل ما درست نیندیشیدند مقصرند.

آینده انقلاب اسلامی حضور در جهانِ کیفیت ها است بدون آن که کمیّت ها نادیده گرفته شوند؛ کمیّت ها ذیل کیفیت ها قرار می گیرند، همان طور که جهانِ جان، جهان بدن را در برمی گیرد و جهانِ غیب از جهان شهادت بیگانه نیست و با توجه به چنین سنتی ما نسبتی خاص با اسلام و با خِرد مدرن پیدا می کنیم که همان زندگی در این جهان است، جهانی که نه صِرفاً جهان کمّی است و نه صرفاً جهان کیفی، بلکه روحی است که می توانیم با فهم چنین جهانی در آینده، به عنوان رویدادی تاریخی حاضر شویم، آینده ای که همچنان رو به جلو دارد و هر وقت بخواهد ساکن باشد، دیگر آینده نیست، مثل وقتی است که ماهی را از آب می گیریم، در آن صورت آن ماهی دیگر مُرده است و در واقع آن ماهی دیگر ماهی نیست. مثل حضور در جهان کمّی که جهانی است مرده، و از آن هیچ حیات و تولدی به ظهور نمی آید.

وقتی در جهان کیفی حاضر باشیم، رابطه ما با کمّیّت ها، رابطه ای زنده و متقابل است و همان طور که در کوانتم فیزیک روشن شده، ورود ما در صحنه آزمایش موجب می شود تا محیط آزمایش عکس العمل نشان دهد و با تغییر روحیه ما نتایج آزمایش تغییر می کند، یعنی شخصیت ما روی آن چیزی که شناخته شده مؤثر است و با دگرگونی شناخت ما نسبت به موضوع، موضوع در جهان کیفیِ ما شکل خاصی به خود می گیرد که بیگانه از آگاهی و شناخت ما نیست، این نشان می دهد جهان از جهتی در نسبت گرفتن ما با آن، جهان ما است و نه مستقل از ما و از آگاهی ما، و این حکایت از آن دارد که هر اندازه در جهانِ کیفی حاضر باشیم، نسبت ما با جهان کمّی سرزنده تر است و با آینده ای زنده که آن آینده به سوی ما است روبه رو می شویم.

فهم، نحوه ای از هستی آدمی است از آن جهت که امری است وجودی و حکایت از درک ما از خودمان دارد و خود را در جهان مان می فهمیم، همان طور که بقیه را نیز در جهان شان می فهمیم؛ و همان طور که هستی را در می یابیم، دیگران را در می یابیم، از آن جهت که بودن ما بودن با دیگران است آن گاه که اجازه دهیم برای همدیگر گشوده شویم. انسان ها وقتی گرفتار روزمرّگی شوند، دیگران را به حساب نمی آورند و عملاً از اصالت خود که حضور در هستی خود می باشد، فرو می افتند. فروافتادن از خودی که می توان خویشتن خویش را یافت و جهان را در خود منکشف کرد و در عین آن که این جا هستیم، در ابعاد روحانی خود، در همه جا حاضر باشیم، با رعایت تقوا و رعایت حقوق دیگران. این بودن، انسان را همواره از اجمال به تفصیل می آورد و به سوی آنچه هنوز نشده است سیر می دهد و هرچه بیشتر در درک موقعیتی که انسان از نظر وجودی در جهان دارد موفق می شود، به طوری که گویا خودش خود را برای خود وا می گشاید و این همان حضور در جهان کیفی است که نوعی معرفت است که با «حال» هم نوا است و مدام چیزی است بیش از آنی که فعلاً هست و به همین جهت نمی توان انسان را یک نقطه در نظر گرفت، او ناحیه ای است گشوده، البته تا وقتی بر بنیاد هستی خود استقرار دارد و در نگهبانی و تقوای خود استوار است. ولی با حضور در جهان کمیّت ها، انسان ها بی پروایی پیشه می کنند و به خود واگذاشته می شوند و گرفتار حرص و شتاب و خودبینی می شوند و این همان هبوط است و گم شدن در اشیاء به عنوان انسانِ روزمرّه. در این حالت دیگر هستی اش بر خود او گشوده نیست و تقوا و خودنگهبانی برایش معنا ندارد، زیرا جایی نیست تا بودنِ خود را در آن جا نگهبانی کند و اتصال به سرآغازین خود را نگه دارد.

انسان در اصالتِ خود همواره با نوعی تقوا همراه است و همواره خود را در نزد خود دارد، بدون آن که خود را چیزی بداند در داخل چیزها. خود را در آغازی احساس می کند که بی انتها است و همواره با خودش مواجه است.



91- طلوع تفکری در يگانگی نظر و عمل

اگر در منظر خود «وجود» را دنبال کنیم عملاً به جای این که به «وجود»، به عنوان واقعیتی بالفعل فکر کنیم، به امکان هایی توجه داریم که به سوی ما می آیند و تفکر در چنین بستری طلوع می کند و انسان در حالتی قرار می گیرد که هستی، او را فرامی خواند و در آن صورت، دیگر حرف برای گفتن ندارد، زیرا باید بگذارد «وجود» با او صحبت کند و به انسان از نو مأوایی برای سکونت در هستی عطا کند و این موقعی شکل می گیرد که دغدغه انسان نسبت به تفکر در صحنه باشد، تا از طرفِ «وجود» فراخوانده شود و او هستیِ به سوی او آمده را نگهبانی می کند و این همان اخلاقی است که با هستی شناسی همراه است و با تقوا شکل می گیرد که سکونت گاهِ انسان و گرانی قوای اوست زیرا:

مر سفیهان را رُباید هر هوی

زان که نَبْودْشان گرانیِ قوا

اگر انسان به جهت انسانیتش می تواند در قرب خدا سکونت گزیند و سکونت گاه انسان همان منظر گشوده در قرب خداوند است، می توان گفت اخلاق یعنی نگهبانی خود برای ماندن در آن سکونت گاه که به نحوه هستی ما برمی گردد و می توانیم در آن زندگی کنیم و آن نظر و نگاه و این عمل و اخلاق، در این جا یکی می شوند، زیرا آگاهی ما در این جا از نوع آگاهی های تصوری نیست که عمل ما جدای از نظر و نگاه ما باشد. با «هست» و «بودن» خود نگهبان خود -که نوعی عمل است- هستیم. این نوع بودن و این نوع هستی، مقابلی ندارد زیرا مقابل وجود، عدم است و وقتی مقابلی در مقابل ما نیست پس آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند. ما هستیم که روز به روز بیشتر و بیشتر در عالَم حاضر می شویم ولی نه با أنانیّت و نَحنانیّت، بلکه با «وجود».



92- هنر و ادبياتی که در پيش است

اگر انسان ها به غیر از جهان خود نیستند، درک «جهان بین دو جهان» یعنی درک حضور خود در تاریخی که نه تاریخ گذشته است و نه تاریخ مدرن و انسان با حضور در این تاریخ عملاً خود را بیان می کند، با بیانی صادق و در عین خودآگاهی نسبت به خود و به تاریخ، تاریخی که از یک جهت هست، به عنوان راهی که شروع شده - ولی هنوز نیست- به عنوان به ظهورآمدن آنچه در درون آن نهفته است و آبستن هنر و ادبیاتی است که می تواند آن جهان را توصیف کند و مردم را متوجه عطایی کند که به سوی شان آمده است، در عین آن که هنوز خود را در جهان مدرن جستجو می کنند ولی هنر و ادبیاتی را که متذکر می شوند، معنای زندگی را که تنها در تاریخ انقلاب اسلامی پیش می آید مدّ نظر می آورند. آری! هنر و ادبیاتی نیاز است که بیان ابعاد درونی انسان های این تاریخ باشند با تعهد به حقیقت.

قبلاً نیز این نکته به میان آمد که وقتی جامعه در مسیر توحید قرار گرفت باید چشم به راه بود، چشم به راهِ آنچه از راه می رسد تا ما آن کسی شویم که باید باشیم. آن اشتیاقی که به شهید حاج قاسم سلیمانی ظهور کرد خبر از چیزی می دهد که با آن می توان آغاز دیگری را به انتظار نشست. مثل آن که وقتی چشم انسان های امیدوار برق می زند و خبر از آن می دهد که گویا آتشی در درون آن ها برافروخته شده است. گویا جان چنین انسان هایی به آواز آمده، زیرا نسیمی رحمانی به سوی شان وزیدن گرفته و آرزوهای شان را الهی کرده است. ارزش دنیا در مقابل شان فرو می ریزد و به زمانه ای می اندیشند که همچون راهی گشوده در مقابل شان باز شده تا به جهانی دیگر بیندیشند و این راه در این تاریخ، انقلاب اسلامی است، راهی که یاران حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» نسبت به آن در زمره شاکران آن راه بودند، وقتی فهمیدند این راه، راهی است که خداوند در وصف آن در بدو خلقتِ انسان فرمود: «إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً»(انسان/3).



93- برخوردی متعهّدانه نسبت به امروزِ خود

به هر حال زندگی انسان ها در کنار یکدیگر، همراه است با وجود مقررات و رعایت آن مقررات، تا مشکلاتی که زندگی اجتماعی در پی دارد، به حدّاقل برسد. حال اگر غافل از رابطه بین مقررات و مشکلاتی که باید از طریق آن مقررات رفع شود، هدف ما صِرف رعایت مقررات شود، ما با دست و پاگیریِ قوانین روبه رو می شویم.

بعضی ها تنها رعایت قانون را دوست دارند، بدون توجه به نسبتی که این قوانین با روح و جان انسان ها باید داشته باشند و این که وجود آن قوانین باید وسیله ای باشد برای حضور در آینده ای برتر، با توجه به این امر به نظر می رسد ما با مدّ نظر قراردادن آینده ای متعالی و قدسی، می توانیم تعهد را به نظام اداری خود برگردانیم تا نه تنها از اسراف کاری های موجود رها شویم بلکه نظام اداری ما بستر رتق و فتق امور جامعه باشد، زیرا وقتی کارگزاران نظام با آینده تاریخی خود اُنس داشته باشند و نسبت به زمان خود، به خودآگاهی برسند نسبت به امروز خود متعهدانه برخورد می کنند.

هر انسانی به نحوی که مربوط به خودِ اوست، احساس حضور می کند ولی شبکه حضور انسان ها متفاوت است و انسان ها هر اندازه افق را روشن تر ببینند خود را در جامعه گسترده تر و گشوده تر حاضر می کنند و نسبت به آنچه در جامعه شان می گذرد برخوردی متعهدانه دارند و از این که امور در جای خود قرار ندارند، بی تفاوت نخواهند بود و با حضور گسترده خود نسبت به مشکلات برخورد می کنند. همه این ها در صورتی شکل می گیرد که انسان ها جامعه خود را در متن تاریخی قدسی تعریف کرده باشند و شرایط تحقق آرمان های آن جامعه را در این زمانه بشناسند و اگر به محبت و راستی و دوستی فکر می کنند، متوجه باشند در این تاریخ با نظمی تازه می توان به محبت و راستی و دوستی نزدیک شد و آن فهمِ درستِ «اکنون» و «گذشته» و «آینده» است. آینده ای که تحقق آن با انقلاب اسلامی و با نظر به افق توحیدی آن ممکن است وگرنه در بی آیندگیِ خود نمی توانیم نسبت به امروزمان تعهدی داشته باشیم، زیرا گمان می کنیم قوانین، بندهایی هستند بر پای ما که مانع حرکت ما می باشند.



94- توسعه نيافتگی و نحوه عبور از آن

اگر متوجه باشیم توسعه نیافتگی گُم کردنِ جایگاه تاریخی و ناتوانی در تشخیص درستِ موقع و مقامِ عمل است و امری است که در وجود آدمی خانه می کند و عقل و جان انسان ها را به تصرف خود در می آورد، پس باید برای عبور از آن به دگرگون شدن وجود افراد فکر کرد که همان درک حضور تاریخیِ بیکرانه اکنونِ جاودانه آن ها است. امری که با انقلاب اسلامی در بستر فلسفه صدرایی و در مواجهه با خِرد مدرن پیش می آید.

با توجه به این امر که برای درک جایگاه تاریخی خود باید تغییری در وجود ما و تفکر ما روی دهد، باید از خود بپرسیم شرایط رهایی از وضع موجود و ورود به جهانی دیگر را در کجا باید جستجو کنیم تا مانند روشنفکرانِ غرب زده و غافل از امکانات فرهنگی و تاریخیِ خود، ناامید و نقّاد نباشیم؟

آری! این مسلّم است که اگر ما مدعی هستیم انقلاب اسلامی می تواند نظم نوینی را بنیاد کند که آن نظم نه نظم جهان دیروز ما است و نه نظم جهان مدرن، باید متوجه باشیم برای تحقق چنین جهانی نیاز به مقدمات فکری و نظری داریم و کسانی که می خواهند آن نظم را بنا کنند مانند حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» باید نه تنها متوجه روح و تقاضای بشر جدید باشند که خودش سوبژه خود شده، بلکه باید متوجه باشند آموزه های دینی ما و مبانی فلسفی ما ظرفیت جوابگویی به چنین بشری را دارد، تا گمان نشود ما او را به دیروزی دعوت می کنیم که توان شکل دادن به نظم نوینی که مدّ نظر است ندارد. ما معتقدیم با بشری روبه رو هستیم که برای خود حق قانون گذاری و حاکمیت قائل است و در عین حال می خواهد در دل چنین معنایی که از خود دارد، جهان خود را معنا ببخشد.

همان طور که بسیاری از جریانات فکری گمان نمی کردند چگونه می شود عهد دینی را در جهان مدرن تجدید کرد و حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» به صورتی مدرن چنین جامعه ای را مطرح کردند، در آن حدّ که جهان پذیرفته است این نوع حضور در جهان غیر از حضوری است که طالبان برای خود معنا کرده است. باید به «جهان بین دو جهان» نیز در چنین حضوری فکر کرد، البته لازم است راهِ تحقق آن را هموار کنیم.



95- مهم ترين قدمی که يک ملت می تواند بردارد

وقتی افق تاریخی یک ملت روشن باشد، هر اندیشه ای که اظهار شود اذهان مستعد را برمی انگیزاند تا در مسیر افقی که در پیش رو دارند قدم بگذارند و انقلاب اسلامی چنین افقی را به جهت هویت اسلامی اش در مقابل ما گشوده است و همین امر موجب شده آن هایی که نسبت به اسلامیت خود و نظام حساسیت دارند، جای و جایگاه خود را پیدا کنند و فکر و جان و گوش خود را به طرفی سوق دهند که باید خود را در آن جا پیدا کنند و این مهم ترین قدمی است که یک ملت می تواند بردارد زیرا در آن صورت افراد می دانند کجا هستند و چه سنّت هایی روبه روی خود دارند و در چه زمانه ای به سر می برند و چه کاری باید انجام دهند.

توجه به سنت هایی که در هر شرایط تاریخی روبه روی ما قرار می گیرند، توجه به آینده ای است که می توان به سوی او جلو رفت و با چیزهای تازه ای روبه رو شد، زیرا «سنّت» امری است زنده در عالم کیفی، در حالی که دوره زمانِ کمّی می گذرد ولی انسان می تواند ذیل سنت هایی که روبه روی خود دارد به بازسازیِ وضع موجودِ خود بپردازد، زیرا سنّت، مربوط به افق آینده است نه آن که مربوط به گذشته باشد و به همین جهت امروز نمی توانیم ابن عربی را به عنوان یک امکانِ فهم، آن طور بفهمیم که در زمان خود بوده مگر آن که مثل بعضی ها به صورتی منجمد و اسلایدی به آن نظر کنیم که دیگر میراث فرهنگی ما به حساب نمی آید.

با توجه به مطالب فوق می توان گفت هیچ درکی برای انسان وجود ندارد مگر در قالب «سنّت»، آن هم به صورت رابطه دیالکتیکی بین انسان و سنّت، تا هرکدام در مواجهه با هم، همدیگر را نشان دهند. در این حالت انسان از آگاهی، به خودآگاهی می رسد، در راستای دیالکتیکی که در آن هر معرفتی موقوف است به معرفتِ طرف مقابل و این نوع حضور در سنت و میراث فکری و فرهنگی وقتی اذهان را برمی انگیزاند که متوجه افقی شوند که در پیش رو دارند و آن افق در تاریخ به ظهور می آید که در این زمانه، تاریخی است که انقلاب اسلامی به ظهور آورده و سنت هایی که در دل این حضورِ تاریخی زنده و فعّال شده اند تا در دل چنین حضوری بتوانیم به آینده ای که از آنِ ما است نظر کنیم و به امکان حضور در آینده بیندیشیم.



96- حضور نزد خود در عين حضور در هستی

در جهان جدید، به عنوان جهانِ کانتی، علم مانند گذشته بازنمایی آنچه هست به حساب نمی آید، انسان با خودش به سر می برد و سعی می کند جهان را مطابق آنچه تصور می کند بسازد و از این طریق عملاً با خودش و با ساخته هایش زندگی می کند. ولی علم در جهان گذشته، علمِ به واقعیات بود و کمال انسان آگاهیِ هرچه بیشتر به واقعیات و حقایق به حساب می آمد. حال سخن در این است، آیا می توان در آخرالزمان این دو نوع انسان و علم را جمع کرد؟ به طوری که انسان از یک طرف تنها در نزد خود و در هستی و بودن خود باشد و از طرف دیگر بودن او بودنی باشد به وسعت همه هستی و او در ذات خود، به جهت هویت تعلّقی و بیکرانه اش، در همه عالم حاضر باشد، آن هم به همان معنایی که در خود حاضر است؛ در این صورت کمال او رفع حجاب هایی است که مانع حضور بیشتر او در نزد خودش می باشند و با رفع آن حجاب ها، هرچه بیشتر در عالم حاضر می شود، به همان معنایی که در ذات بیکرانه خود در عالم حاضر است.

حضور در نزد خود، در عین حضور در جهان، اوج حضور انسان است در یقینی ترین و اصیل ترین نحوه بودن که همان حقیقت محمدیf است، او در عین حال که نزد خود می باشد به حکم آیه: «یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ»(بقره/33) به همه عالم معنا می بخشد. چنین انسانی به عنوان روح عالم می تواند هر چیزی را در جای خود قرار دهد و سامان بخشد، زیرا هر موجودی را به همان نامی که معنا دارد و وجود دارد می نامد و اساساً هیچ فهمیدنی رُخ نمی دهد مگر آن که پدیده ها در نامی که هستند نامیده شوند و یا اساساً با نامی که نامیده می شوند در جهان حاضر گردند، زیرا با نام بردنِ یک چیز، ذات آن چیز را بر ملا می کنیم و این یعنی موجودات از این طریق در جهان ما، موجود می شوند، در عین آن که جهان ما در هویت حقیقت محمدی اشf جدای از جهانی نیست که موجودات در آن موجوداند، به همان معنای عبور از دوگانگیِ سوبژه و ابژه.



97- انقلاب اسلامی و احساس آينده در خود

آری! آینده نگری آموختنی نیست، با چشم و گوشِ بازِ کسانی که محرمِ رازند، حاصل می شود و به عنوان یک نیازِ تاریخی اولین شرط آزادشدن از روزمرّگی است، وقتی بدانیم چه داشته ایم و چه می خواهیم، تا خود را در آینده بیابیم و آینده را در خود احساس کنیم، ولی نه آینده تجدد را بلکه آینده ای که با امکان های زمانه ما مربوط است و بدانیم در بیرون و درون خود چه داریم و کدام در اولویت اند و از این نکته نیز غفلت نکنیم که آینده هر ملتی متعلّق به جهان خاص آن ملت است و هر مردمی هر آینده ای نمی توانند داشته باشند، آیا با توجه به این نکات نمی توان برای انقلاب اسلامی به عنوان حضور در «جهان بین دو جهان» جایگاهی اصیل قائل شد؟

با توجه به این که فهمِ انسان یک رخداد تاریخی است و تجربه انسان در تاریخ واقع می شود، انسان ها تنها امور را در افقی تجربه می کنند که آن افق برایشان روشن می کند و گسست ها در حیات اجتماعی وقتی رخ می دهد که آن افق، تیره و تار باشد و با توجه به افقِ توحیدی که انقلاب اسلامی مقابل ملت ما قرار داده، می توان با تأکید بر روشن بودن آن افق، گسست های اجتماعی خود را به پیوستگی سوق داد. فهم آینده ای که آینده ما است و نه آینده جهان تجدد، به ما امکان عبور از گسست های موجود را می دهد، زیرا بدون آن که بخواهیم به جهان جدید پشت کنیم در افق توحیدی خود با امور نوینی روبه رو می شویم که تا کنون به آن توجه نشده است. در چنین شرایطی حقیقت از ناحقیقت تفکیک می شود و انسان احساس می کند در آغوش خداوند است و متوجه می شود خود را تا کنون درست ندیده است. برای دیدن انسانِ آخرالزمانی با ابعاد متفاوتی که دارد، چشمان تیزبین افراد هنوز کم سو است. چه کسی در این غوغایی که فرهنگ تجدد به پا کرده می تواند بفهمد خودش کیست، مگر کسی که خود را در آینده توحیدیِ زمانه جستجو کند. آری! تنها در آینده توحیدیِ زمانه، با همه گستردگی که آن آینده و آن انسان دارد.



98- انسانِ آخرالزمانی و نسبت او با حقيقت

انسانِ آخرالزمانی بیش از پیش به حقیقت نظر دارد و نسبتی که باید با حقیقت پیدا کند، در حالی که انسان، در قبل از این تاریخ با اُبژه کردن حقیقت و نوعی باور به آن، احساس می کرد همان نسبتی که باید با حقیقت پیدا کند برای دینداری اش کافی است، ولی انسان آخرالزمانی باور به حقیقت را برای خود کافی نمی داند و در نسبتی که می خواهد با حقیقت داشته باشد به رخدادی نظر دارد که در دل تاریخ، او را فرا گیرد و از این جهت می توان گفت انسانِ آخرالزمانی رابطه ای را بین حقیقت و تاریخ دنبال می کند که در این زمانه آن تاریخ، همین انقلاب اسلامی است که محلی است جهت نظر به حقیقت در چشم اندازی که با انقلاب اسلامی در مقابل ما قرار می گیرد و ما در آن واقع می شویم و خود را در آن می یابیم و می توانیم از آن تغذیه کنیم و این امکان عبور از نیهیلیسم را برای ما فراهم می آورد.

آن کس که بر سر راه ما نشسته تا مانع حضور تاریخی مان شود، جادوگر فرتوتی است که نام خود را انسان مدرن گذارده و با انواع نقشه هایش مانع آن می شود تا با نهایی ترین انسان و با نهایی ترین نوع بودن خود، با خود روبه رو شویم. افسون گری رازناک که ادعای خدایی می کند ولی به شدت میان تهی است و اگر روزگاری همه عالم به آن ایمان داشتند، با حضور تاریخیِ انقلاب اسلامی که روحی است در جهان بی روح، دیگر آن ایمان دروغین در میان نیست، تا بشرِ مدرن رنج بی خدایی خود را با آن جبران کند، مگر آن که به قله برآید و توحیدی را که در افق تاریخ انقلاب اسلامی به ظهور آمده است مدّ نظر قرار دهد. دیگر نه می توان به گذشته ای برگشت که زاهدان در آن گذشته زندگی می کردند و نه در امروزی می توان ماند که جادوگر پیر مدرنیته با فریب خود ما را گرم نگه می داشت. باید بیش از پیش به حقیقت نظر انداخت، آن هم با هویت حق الیقینی که در آن هویت، حتی دینداریِ مأنوس هم از کف می رود، زیرا کافی نیست.



99- ما و نگاه هرمنوتيکی در اين دوران

با توجه به این که در مسیر تاریخی ما، بین ما و سنت هایی که در آن قرار داشتیم، نسبت به امروزمان گسست هایی پیش آمده و این منجر شده تا گذشته ما از جهاتی برای ما نامعلوم شود، نیاز داریم با خودآگاهی به این امر، سنت های قبلی را برای خود قابل فهم کنیم و این نوع ورود به سنت های گذشته را که با خودآگاهیِ مخصوص همراه است، حرکتی هرمنوتیکی می گویند که در آن نظر به تاریخ فهم ها است در بستر تاریخی خودشان و کوششی است برای فهم چیزی که درون نویسنده متن می گذشته و انسان در نگاه هرمنوتیکی با نوعی آشکارشدنِ معنا روبه رو می شود که ماورای مفاهیمی است که از ظاهر متن فهم می شود، از آن جهت که بالاخره فهم ها تاریخ منداند و باید با آن متن در تاریخی که در آن قرار داشته و به ظهور آمده، ارتباط برقرار کرد.

با توجه به پیش فرض های نویسنده متن، نگاه هرمنوتیکی به متن موجب می شود تا انسان به سوی تاریخی که آن متن در آن به ظهور آمده، گسترش یابد و با نحوه ای از ظهورِ حقیقت روبه رو شود که در آن زمان مؤثر بوده، زیرا که حقیقت در دل رخدادهای تاریخی قابل درک است و لذا خداوند به پیامبرش فرمود: «وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّه»(ابراهیم/5). مؤمنین را به ایّام الله که رخدادهای ظهور انوار الهی است در دوران های مختلف، متذکر کن. با توجه به این امر ما در «جهان بین دو جهان» در این دوران نمی توانیم نگاه هرمنوتیکی به متون خود را نادیده انگاریم.

با توجه به این که قرارگرفتن در مسیر تفکر به تاریخ، ما را متوجه «ایّام الله» می کند و با آینه های به ظهورآمدن اراده الهی و شئونات ربّانی روبه رو می نماید، باید متوجه رابطه ای بود که بنیان انسان ها در این تاریخ با جلوات خاص اراده الهی برقرار کرده اند و حضرت حق در نسبت طلبِ جان ها در این تاریخ به سوی آن ها می آید، از آن جهت که قرآن می فرماید: «یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْنٍ»(فرقان/29) پس هرکس در هر تاریخی که محل ظهور اراده الهی است به صورتی خاص می تواند بنیان خود را در آن تاریخ احساس کند و در این حالت «زمان» و «مکان» برای انسان حالت کیفی پیدا می کنند و این غیر از نظر به حالت کمّیِ زمان و مکان است که انسان احساس کند در سیطره آن ها گرفتار است.

با توجه به نکته فوق که انسان بنیان خود را در تاریخ احساس می کند و آن تاریخ و زمان و مکانِ مربوط به آن برای انسان حالت کیفی پیدا می کنند، اگر انقلاب اسلامی را مدّ نظر قرار دهیم و وجود خود را جدایِ از تاریخی که با انقلاب اسلامی پیش آمده احساس نکنیم، همچنان خود را در سنت های الهی که در این تاریخ جاری اند احساس می نماییم و افق آینده را هم اکنون با خود همراه می یابیم که آن عبارت است از امکان هایی که ما را فرا گرفته و با نگاه هرمنوتیکی به آن ها، گذشته خود را آینه حضور در آینده می یابیم ولی با هویتی که بنیان های ما اقتضاء می کنند.



100- مرگ و هستی ما

اگر نحوه هستی ما در عالَم بودن است و عالَم افقِ گشوده چیزها است برای ما، پس بین ما و عالم، دوگانگی وجود ندارد زیرا اشیاء برای ما در آن افق ظهور می کنند، از آن جهت که نحوه وجود آدمی به جهت ذات گسترده ای که دارد، از خود بیرون بودن است و دائماً در حال انتخاب امکان های جدید و تحقق خود است. در این حالت «مرگ» را هستی خود می داند و دنبال کارهای بزرگی که اگر فوت شود، ضرر می کند؛ می رود و از روزمرّگی فاصله می گیرد.

اشیاء در عالَم، خود را به انسان نشان می دهند و آن عالَم چیزی نیست که از ما جدا باشد. در حالی که اشیاء از ما جدایند ولی در افقی ظهور می کنند که همان عالَم است و از ما جدا نیست و چنانچه در برابر امور گشوده باشیم می توانیم از آن ها سخن بگوییم و این نوعی آشکارکردن خودمان است در عالَمی که قرار داریم و با چنین نحوه بودن است که می توانیم مجال دهیم چیزها آشکار شوند، بدون این که اراده کنیم که چنین شود. توجه به این امر بخصوص با نظر به امکان های بزرگ که موجب می شوند ما مرگ را هستی خود بدانیم، به خوبی می توانیم به جایگاه «جهان بین دو جهان» در این تاریخ فکر کنیم که در عین حضور در نزد وجود بیکرانه خود، در جهان حاضر هستیم بدون دوگانگی بین خود و جهان.

در آخرین شرح، ذیل صدمین شماره «بنیان های حکمت حضور در جهان بین دو جهان»، باز به رابطه خود با «وجود» می پردازیم تا مسیری که در پیش گرفته ایم کمی کوبیده شود، زیرا پس از صد بنیانی که ملاحظه فرمودید، با صد بنیان دیگری روبه رو خواهید شد که نیاز به شرح ندارد و هر کدام افقی را می گشایند تا در حضور تاریخی خود در «جهان بین دو جهان» هرچه بیشتر متوجه تفصیل حضور بیکرانه خود در اکنون جاودانه خود باشید و البته در این رابطه گوشه چشمی به «دازاین» داریم.

سخن در آن است که اشیاء برای ما در افقی ظهور می کنند که آن افق همان عالَم ما است و از آن طرف در این مواجهه اگر درست انجام گیرد، با نوعی آشکارشدن خودمان برای خودمان روبه رو هستیم که نوعی رخداد است و ما از آنِ آن رخداد می شویم و دیگر خود را در تعریفی که از آدمی در میان بو، به عنوان حیوان ناطق جستجو نمی کنیم بلکه رخدادی است جهت اقامت در آغازِ دیگرِ اندیشه که در آن، «مفاهیم» برای حقیقتِ باشندگی انسان کفاف نمی دهند.

برای عبور از دوران گذشته تأمّلی متفکرانه نیاز است و آن تأمّل، تأمّلی است تاریخی تا حقیقت را در مظاهر تاریخی اش جستجو کنیم و اگر خداوند در هر روزگاری به شأنی ظهور می کند، آن واپسین خدا و واپسین انسان در کدام دورنما مدّ نظر خواهند بود؟ با توجه به این که حقیقتِ هستی «باشندگی» است و نه «دارندگی» و در نتیجه انسان موجودی نیست دارای هستی، بلکه او نحوه ای از بودن است و این حکایت از آن دارد که با بودن خود و احساس آن بودن، تنها با حقیقت که همان «وجود» است می توان کار را جلو برد و در افق آینده حاضر بود و نه با نظر به موجودات، و این باشندگی و احساس بودن نوعی رخداد است و انسان باید آن رخداد را درک کند و این به معنای فهمیدن آن موقعیت نیست بلکه بحث در مجال سرچشمه گرفتن «بودن» انسان است و نسبتی که با هستی باید داشته باشد که همان زمان شروع رخداد است به عنوان «لحظه».

با درک و آگاهی از غفلتی که نسبت به واپسین شأن از شئونات الهی و واپسین انسان پیش می آید، آری! با خودآگاهی نسبت به آن غفلت، آرام آرام توجه به انسانیتی تاریخی که متعلّق به انقلاب اسلامی است، افق آینده ما را روشن می کند که آینده ما چه آینده ای است و در این حالت می فهمیم آن واپسین انسان که همان انسان آخرالزمانی است، کجا و انسان کمّیت گرا که سخت کوچک شده است، کجا. درک تفاوت این دو نوع انسان بسیار کارساز است. مهم درک و آگاهی از غفلتی است که ما هنوز به واپسین شأن از شئونات الهی و واپسین انسان داریم.

همه چیز حکایت از آن دارد که آغازی دیگر، به عنوان دگرگونی بزرگ در امروزِ ما پنهان است. زیرا هر چه قدر رویداد - که همان ظهور واپسین ظهور از شئونات الهی و واپسین انسان است- بزرگ تر باشد، پنهان تر است و تنها در روشنایی صاعقه ای مانند آنچه در فتح خرمشهر یا ظهور انسان در رویداد شهادت حاج قاسم سلیمانی پیش آمد، کمی آشکار می شود و دوباره پنهان می گردد و این یعنی وقتی انسان در مقابل دگرگونی عظیمی قرار گیرد، یا همه چیزِ خود را می بازد و یا به خود می آید و همه چیز را به دست می آورد و بشر این دوران در چنین شرایطی است و اگر به خود آید و خود را درست اندیشه کند از آنِ خدا می شود و خدا نیز از آنِ او می گردد.

درک و احساس حضور هستیِ خود در بیکرانه وجود، به منزله رخدادی است بدون هرگونه انتها و قرارگرفتن در سایه روشن حقیقت است با بودنی حاضر. این همان رویداد بنیادین تاریخ آینده است که در انسان های اصیل در حال طلوع می باشد.

در این آخرین شرح از بنیان های صدگانه، سخن از یگانگیِ بی بدیلِ «بودن» است در مورد واپسین خدا و سکوتی که انسان را فرا می گیرد و در تنهایی خود به نحو اجتناب ناپذیری متوجه تاریخ دیگری می شود که در پیش است و این که نسبت او با «وجود» در حال تغییر می باشد و «وقتِ» خود را که نزدیک ترین تأمّل نسبت به هستی و اوج حضور او است، می یابد و پیرو بالاترین انسان یعنی حضرت محمدf ندا سر می دهد: «لِی مَعَ اللَّهِ وَقْتٌ، لَا یَسَعُنِی مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ» این همان نزدیک شدن به خدای آخرالزمان است که واپسین خدا و دورترین خداوند است. در حالی که با ما نزدیک می شود تا همه آنچه ما هستیم را به ما عطا کند که همان ذات ما و حال و هوای بنیادین ما می باشد، بنیادی که از گشایش انسان که حقیقت هستی است، بدون آن که «گفتی» در وصف او داشته باشد، در خود احساس می کند و حفظ می نماید تا انسان به معنی واقعی آن در جهان حاضر شود. از این طریق خواستم معنای آشکار کردن خودمان را در عالَمی که در آن قرار داریم با شما در میان گذارم تا چنین نکته ای در ادامه دومین صدگانه های بنیان ها، دائماً مدّ نظر باشد و بحث را نه تنها در آنچه گفته شد، بلکه در آنچه گفته نشد، ولی در افق حضور شما قابل درک است، دنبال فرمایید.



بخش دوم



مقدمه بنيان های صدگانه دوم

باسمه تعالی

با توجه به آنچه گذشت که در هر بنیانی با متنی در بالا و شرح و بیانی در زیر روبه رو بودید، در این قسمت با بنیان هایی روبه رو هستید که بدون شرح و بیان، هر کدام نوعی حاضرشدن است در هستیِ خود که همان حضور بیکرانه «وجود» است نسبت به آنچه هستیم. در چنین حضوری غیابِ «وجود» نیز تجربه می شود و معنای فروافتادن در اضطرارِ غیابِ وجود و یا بگو غیاب خدا، روشن می گردد.

با نظر به وجودِ بیکرانه خود در اکنون جاودانه که در بنیان های پیشِ رو متذکر آن می شوید، نگهبانی از نوعی حیات و زندگی که حافظ آن نوع بودن است، معنا پیدا می کند، مادامی که انسان بر پایه بنیادین خود که همان وجود بیکرانه او است، حاضر باشد. در این حالت اتفاقاً همان شأن از شئونات الهی که در عین دورترین بود، نزدیک ترین است و انسان با حضور در تاریخی که با انقلاب اسلامی شروع شده، در آغازی قرار می گیرد که حرکت است به سوی آن حقیقت. در ذاتی به نحو آغازین تر که ابسط البسائط است و لازمه آن حضور آن افرادی هستند که در این حضور پیش آهنگ شوند، هرچند گمنام می مانند زیرا در آن شرایط هیچ کس معنای آن بودن را نمی شناسد که عموماً با سکوتی خاص به دست می آید، کار آن افراد به چشم نمی آید ولی بذرهایی می پاشند تا آن جایی که شیاری هست آن بذرها به بار بنشینند و انسان هایی متولد شوند به بیرنگیِ وجود.

درست است که در شروعِ هر تاریخی خداوند با شأنِ مخصوص آن تاریخ به سراغ انسان ها می آید ولی آن چنان ظریفانه در صحنه حاضر می شود که نمی فهمیم چگونه به ما نزدیک می گردد، زیرا حضور او حضور حقیقت است در دل رخدادها و از این جهت با نوعی خودداری ولی در عین همراهی با آن رخدادها در صحنه است و او است که باید انتخاب کند چگونه به ظهور آید و تنها ما می توانیم خود را گشوده نگه داریم و زبانی را در نسبتِ حضور حقیقت در آن زمانه به صحنه آوریم تا به فهم عمیق تری نسبت به حقیقت اشاره کند، زیرا واژه های گذشته برای تبیین حضور در تاریخی که خداوند با شأنی نو به ظهور آمده کفاف نمی کنند. واژه هایی نیاز داریم که در نهایی ترین دایره دید، درونی ترین ضرورتِ انسانِ تاریخی را در اشارات خود آشکار می کنند و این اصیل ترین باشندگی انسان است که در افق حضور انقلاب اسلامی می توانیم نسبت به آن بیندیشیم از آن جهت که در حال بنیان گذاری است و حضور شهدا دلیلِ تحقق چنین حضور و چنین بنیان گذاری می باشد و اگر خداوند گاه به گاه آن حضور و بنیان را پس می گیرد نباید مأیوس شد. این قصه جلوات نور وجود است تا صبر ما آزمایش شود. و با این همه در شهید حاج قاسم سلیمانی فهمیدیم چنین انسان هایی رویدادهای بنیادین تاریخ آینده اند که در دل انقلاب اسلامی به ظهور می آیند، هرچند ژرفای تحقق این انسان ها به طوری که بتوان حضورشان را تجربه کرد، هنوز فراهم نیست و عوامل زیادی با سیطره تاریخ مدرنیته در میان است برای نفهمیدن شرایطی که چنین انسان هایی در آن شرایط ظهور می کنند و لذا هنوز نمی توانیم باشندگیِ هستی را به نحو تاریخ مندی فهم کنیم.

تاریخی که برای انسانی از جنس حاج قاسم سلیمانی بنیان گذاری شده، تاریخی است پنهان و همراه است با سکوتی عظیم، ولی تنها در چنین تاریخی یک ملت می تواند به صورت یک ملت، واقعی باشد که با نوعی خودداری و پرهیز همراه است. در این حالت و با حضوری خاص که در شخصیت حاج قاسم سلیمانی بود، حال و هوای پای نهادن در راهی که منجر به ظهور واپسین انسان می شود، فراهم می گردد. جمع کردن سکوت و پناه دادن به حقیقت و حفظ آن در عین دغدغه مندی و نیز گشودگی نسبت به حقیقت و اشاراتی که در آن مواجهه رخ می دهد، موجب قرب به عزمی می شود که باید به آن روی آورد. هرچند در این آغازین زمان که معانی به بلوغ کلام خود نرسیده اند، زبان بند می آید ولی این نوع بندآمدن زبان، نقطه آغازین سُرایندگیِ هستی است که بنا دارد خود را بگشاید. در آن حالت زبان دوباره به گفت می آید و روزنه هایی جدید برای اشاره به آنچه هنوز به ظهور نیامده باز می شود. و این جا است که انسان احساس می کند باید خود را دوباره بازخوانی کند و به معنایی دیگر و نسبتی دیگر به خود و به عالم و آدم نظر کند و این مشروط بر آن است که بگذاریم آن حوالت کار خود را انجام دهد و بجای ممانعت از حضور آن، به استقبال آن برویم.

اگر در تجربه درونیِ خود متوجه شدیم شخصیت حاج قاسم سلیمانی، رویدادِ بنیادین تاریخ آینده ما است که در دل رخداد انقلاب اسلامی به ظهور می آید، پس تفکرِ آینده نظام اندیشه خاصی است که انسان به کم تر از ژرفاترین ژرفای ذاتی اش راضی نمی شود که بنا است آن ژرفا در این زمانه در بنیان پنهانِ انسان سر بر آورد و هر آنچه غیر از این اندیشیدن است، نوعی خود فریبی است برای فرار از آنچه در پیش است و ملت ما تنها به وسیله آن اندیشیدن نسبت به خود، ملت می شوند. تنها این ایده است که معنا و ارزش ما را در این تاریخ تعیین می کند که آن عبور از دالان تاریخی است که با نظر به بالاترین مرتبه هستیِ خود که همان هویت تعلّقی ما به حضرت وجود است، به میان می آید و می توانیم نقش تاریخی که به عهده داریم را ایفا کنیم.

وقتی یک ملت به واقع ملت می شود که نظر به بنیان ها در آن ملت شروع شود و آنچه در افق حضور تاریخی او است مدّ نظر آید و بتوان به آن اشاره نمود تا از بالاترین لحظه ها که گاهی می آید و گاهی می رود غفلت نگردد. این جا است که می توان گفت توجه به بنیان های حکمت حضور در «جهان بین دو جهان»، توجه به فلسفه ملتی است که در حال ظهور است و در این حالت این ملت با چنین حضوری خود به خود به یک فلسفه مبدل می شود، به همان معنایی که تشیع یک فکر نیست، یک ملت و یا یک فلسفه است.

پیشنهاد بنده آن است که در بنیان های صدگانه حکمت حضور در «جهان بین دو جهان» که در پیش رو دارید، حضور تاریخی خود را در انسانی بنگرید که متوجه حضور تاریخی بیکرانه اکنون جاودانه خود شده و سعی نمایید خود را در چنین حضوری جستجو کنید، آیا می توان از این طریق در اکنون خود نگهبان حقیقت هستی شد و به صورتی انضمامی و نه انتزاعی، حقیقی ترین و راست ترین سخنی که در این زمانه می توان به ظهور آورد را بیان کرد؟ و همچون حاج قاسم سلیمانی گفت:

«برادران، رزمندگان، یادگاران جنگ؛ یکی از شئون عاقبت به خیری «نسبت شما با جمهوری اسلامی و انقلاب» است. والله والله والله از مهم ترین شئون عاقبت به خیری همین است. والله والله والله از مهم ترین شئون عاقبت به خیری، رابطه قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی است که امروز سکان انقلاب را به دست دارد.»

آیا حاج قاسم عزم نظر به «وجودِ حاضر» را در این جمله در خود پرورش نداده است؟ آیا این همان خودآگاهی کامل نسبت به زمانه نیست که موجب می شود انسان همواره در معرض تجلیات نو به نو قرار گیرد و با آغازی دیگر با رخدادی نو روبه رو شود تا جسارتی دیگر در او شکل گیرد؟

از طریق حکمت های حضور در «جهان بین دو جهان» می توان خود را با هستی آشنا کرد و به سوی آنچه باید برویم رهسپار شویم و یا همچون شهدا به جای قدم زدن، پرواز کنیم و به خود آییم، چگونه آن ها از طریق رخداد انقلاب اسلامی متعلّق به هستی شدند و هویت حق الیقینی پیدا کردند؟ آن ها به خوبی متوجه شدند در بستر حضور حکمتی که حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» متذکر آن است، چگونه باید به هستی گوش سپرد و بودن حاضرِ خود را که بودن در تاریخ انقلاب اسلامی است، «فهم» و تحمل کرد و با چنین انتخابی خود را در معرض مخاطره ای عظیم قرار دادند و آن تأمّلی بود نسبت به خود که یا باید در چنین انتخابی عظیم وارد می شدند و یا تماماً هیچ چیز می گشتند. شهدا مهیای گوش سپردن به ندای حقیقت شدند و آینده عالم را در مقابل خود گشوده یافتند و جایگاه رخدادهایی که در پیش است را درک کردند و سازگاری و هماهنگی با رخدادهایی که در پیش بود، به معنای اُنس با حقیقت و گشوده شدن نسبت به آن را در خود رشد دادند تا دریچه های ظهور حقیقت در قالب رخدادهای گوناگون همچنان باز بماند و به آینده ای که آینده تجلیات بیشتری از حقیقت است، خبر دهد.

بنیان های صدگانه حکمت حضور در «جهان بین دو جهان»، بنیان هایی است برای اندیشیدن به اموری که اکنون در کُنه «وجود» حاضر است و در آینده به ظهور می آید و از این جهت تذکر به بنیان ها، نوعی افق دهیِ بنیادین است تا جایگاه تاریخی هر چیزی معین شود و نقش آن تعیین گردد و این به جهت آن است که آن بنیان ها با نگاه تاریخی به «وجود» و به انسانِ آخرالزمانی یا واپسین انسان سخن می گوید و اشاره می کند تا از آنچه به طور بدیهی در اختیار ما است غفلت نکنیم و بدون دلیل آنچه مسئله ما نیست برای خود به مسئله مبدّل ننمائیم.

همه این ادعاها بر این اساس است که خوانندگان محترم بنیان های صدگانه اولیه را با شروحی که دارند مدّ نظر داشته باشند و در بنیان های بعدی در جستجوی انسانی باشند که بنا است در عین آن که در نزد خود جهانی شده، در جهان حاضر گشته و در محضر حضرت حق طوری خود را بیابد که گفتنی نیست، بودنی است که تنها در وصف آن به تعبیر جناب مولوی می توان گفت:

در خدا گم شو، کمال این است و بس

گمشدن گم کن، وصال این است و بس

آری! حضور در «جهان بین دو جهان» چنین حضوری را به ما می دهد که در عین حضور در جهان، آنچنان در نزد خود هستیم که آن خود، هستی است بیکرانه اکنون جاودان و این نوعی گم شدن در خداوند است به جای ابژه کردن خدا.

این شما و این صد بنیان جهت حکمتی که بنا دارد انسان را در «جهان بین دو جهان» مستقر کند.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

طاهرزاده



101- ژرف ترين پرسش از خود

اگر از خود بپرسیم ما بر چه بنیانی می توانیم استوار بمانیم و به سوی چه بنیانی می توانیم برویم، مسلّم با ژرف ترین و اصیل ترین پرسش از خود روبه رو شده ایم و اگر این پرسش را که پرسشِ همه پرسش ها از خودمان است درست جواب ندهیم، عملاً خود را به درستی فهم نکرده ایم. دائماً باید این پرسشِ پرسش ها در مقابل ما باشد و با روبه روشدن با هر بنیانی از خود بپرسیم این بنیان متذکر کدام وجه از بنیانی است که ما می توانیم بر آن استوار بمانیم. مانند روبه روشدن با ایمانی که داریم و پیوسته خود را در معرض ابعادی از آن قرار می دهیم و به جای آسوده شدن از آن از خود می پرسیم در ایمانی که هستیم کدام ابعاد ما هنوز بی ایمان مانده است. به همان معنایی که جناب حافظ در مواجهه با آن اظهار می دارند: «چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم». این بزرگ ترین روح ایمانی است، از آن جهت که انسان پیوسته خویش را در معرض بی ایمانی قرار می دهد تا ابعاد ناگشوده ای از ایمان برایش ظهور کند. این ایمان کجا و ایمان مفهومی کجا، که انسان در ایمان مفهومی احساس آسودگی می کند و گمان دارد به هرچه شایسته دینداری است رسیده است، غافل از آن که ایمان مفهومی در هر حال در مقابل تاریخی که تاریخ آخرالزمان است بالاخره بخار می شود.

حضور در بنیان های اصیل، آزاد از روزمرّگی ها، عمیق ترین هماهنگی را با واقعه اصیلی که در این تاریخ برای ما پیش آمده است پیش می آورد که همان انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی است و در این فضا هر بنیانی از دویست بنیان می تواند سرآغازی باشد برای حال و آینده ما.



102- به ميان آوردن معرفتی کمال يافته

هدف ما در طرح این بنیان ها که بنیان های حکمت حضور در «جهان بین دو جهان» نامیده ایم، آن است که مخاطب ما با تأمّل در آن ها متوجه حضور بیکرانه اکنون جاودانه خود در این تاریخِ آخرالزمانی شود و بدین لحاظ می تواند معرفت کمال یافته ای را به میان آورد تا او خود را در همه تاریخِ انسانیت احساس کند و گذشته را تعیّن آینده بداند و همواره در زمان «حال» حاضر باشد و عمل کند و خود را ادامه دهد. این نوع بودن و درک وجودی از خود، رویدادی است که همواره نسبت به خود و دیگران گشوده خواهیم بود و به جای آن که نظر به گذشته داشته باشیم، به طوری که راه را نسبت به آینده ببندیم، نظر به جلو داریم و راه را می گشاییم. امری که برای ادامه انقلاب اسلامی سخت به آن نیاز داریم تا سایر انسان ها و ملل متوجه باشند در این آخرالزمان تاریخی چه نوع بودنی مطلوب آن ها باید باشد، به همان معنایی که جناب مولوی می فرمایند:

مؤمن آن باشد که اندر جزر و مدّ

کافر از ایمان او حسرت خورد



103- به جای اصرار برای سکونت در جهان مدرن

ما خواه ناخواه به جهان جدید متمایل شده ایم ولی در هرحال در آن ساکن نشده ایم و این جا است که به جای اصرار برای سکونت در جهان مدرن باید به «جهان بین دو جهان» فکر کرد، تا فهمی که مناسب فرهنگ و تاریخ خودمان است در میان باشد، زیرا در جهان های مختلف فهم ها متفاوت است، پس نمی توان در جهان مدرن حاضر شد و فهمی که مناسب فرهنگ و تاریخ خودمان است را به میان آورد. در این صورت است که می توانیم متوجه مسائل خود شویم و در رفع آن ها بیندیشیم و اگر بنا داریم علم جدید را اقتباس کنیم می دانیم کدام علم را و برای چه باید اقتباس کرد، تا در آینده خود حاضر باشیم.



104- نظر به بنيان ها و گشوده شدن جهان روحانی- تاريخی

در این که حقیقت، در زمان های مختلف به شیوه های مختلف نمایان می شود، بحثی نیست و قبلاً در مورد آن تا حدّی صحبت شده است. عمده آن است که انسان حضور بیکرانه اکنونِ جاودانه خود را با نظر به حقیقتی که در زمانه اش به ظهور می آید، در جهانی روحانی- تاریخی، آن حضور را درک کند و سعی کند در آن بستر خود را به کمال برساند. تفکر به «بنیان های حکمت حضور در جهان بین دو جهان» می تواند به گشودن آن جهان روحانی- تاریخی کمک کند تا انسان اقامت گاه مأنوس خود را در زمانه ای که زندگی می کند، بیابد و احساس کند، امری که او را به ماورای روزمرّگی ها سیر می دهد و به اقامت گاه انسانِ انتهایی که انسان آخرالزمانی است نزدیک می نماید. این در حالی است که بپذیریم ما هنوز به چنین انسانیتی دست نیافته ایم ولی با این همه باید بدانیم چنین حضوری که در عین بیکرانگی در اکنون خود حاضر است، از آنِ ما است و تفکر به «بنیان های حکمت حضور درجهان بین دو جهان» مسیر آشنایی به آن را هموار می کند به طوری که گویا در آن جهان پرتاب شده ایم و هر لحظه می رود تا به مرور به خود آییم.



105- جمع عقل و عشق

بنیان ها تا زمانی که متذکر موقعیت و تاریخی باشند که ما در آن هستیم، می توانند زمینه و آغاز تفکری باشند و چنانچه به موضوعاتی آموزشی تبدیل شوند، عملاً به پایان نقش خود رسیده اند. نقشی که حضور در معنای زندگی است در «جهان بین دو جهان».

بنیان ها می توانند نوعی از زندگی را به روی مخاطبان خود باز کنند تا در آن نوع از زندگی مدرسه و دانشگاه مزاحم شور زندگی نباشند بلکه مدرسه و دانشگاه میدان فهم بیشتر دورانی باشد که در آن هستیم، دوران جمع بین وجه شرقی آدم با وجه غربی آن وگرنه قصّه ما همچنان قصه آن شاعری است که گفت:

در میکده عشق به جامی نخریدند

آن علم که در مدرسه آموخته بودیم

در جمع بین عقل و عشق که در دفاع مقدس آن را تجربه کردیم، دعوتی است به خودآگاهی بیشتر نسبت به دورانی که در آن هستیم. با افراط در عقل غربی و عقل سازندگی با بحران هایی روبه رو شدیم که روبه رویی با طبیعت و روح و روانِ انسانیِ ما بود و از آن طرف با افراط در عشق، نوعی صوفی گری و رواقی گری پیش می آید. در حالی که تجربه گواه است در جهانی می توان زندگی کرد که جمع بین عقل و عشق باشد.



106- تنها راه عبور از نيهيليسم

اهل تفکر متوجه امر نیهیلیسم در جهان کنونی هستند و بدان می اندیشند که چگونه «نیهیلیسم» در تاریخ مدرن در جهان خانه کرده ولی عمده تفکر نسبت به تاریخی است که بتوانیم از نیهیلیسم عبور کنیم، بدون آن که گمان کنیم با عبور از جهان مدرن می توان در جهان سنتی، فارغ از نیهیلیسمِ جهان مدرن خانه کرد. زیرا برگشت به گذشته محال است و تنها راه عبور از نیهیلیسم، حضور در تاریخی است که انسان احساس کند به سوی حقیقت نظر دارد و در راهی گام گذارد که حقیقت به سوی او می آید و حقیقت را به پای هیچ چیز قربانی نکند و از حضور در اکنونِ بیکرانه جاودانه خود که نوعی احساس حضور در آغوش حقیقت است، غفلت ننماید و به رویدادگیِ حقیقت نظر داشته باشد مثل کسی که همواره در حال بازگشت از نوعی تبعید به وطن است، به وطنِ وجود، هرچند به ندرت به ندای «وجود» گوش می دهیم.

این کاملاً درست است که ما در مطابقت و موافقت با «وجود» اقامت داریم اما در اوقات نادری در این مطابقت مقام خاص خود را می یابیم و جلوه آن را در مظهری مانند انقلاب اسلامی احساس می کنیم و از این طریق با افقی روبه رو خواهیم شد که در آن افق جلوه ای از «وجود» در برابر ما گشوده می شود و معنای عبور از نیهیلیسم را می چشیم.



107- راز نگرانی شهيد احمد کاظمی و حاج قاسم سليمانی

این که عالَم جدید منطق ارسطو را کنار نهاده، به معنای انکار آن نیست بلکه آن منطق خود به خود به گذشته می پیوندد، زیرا بشر آخرالزمانی برای شناخت جهان به تفکری نیاز دارد که با منطق ارسطویی، ابعادی از جهانی را که نیاز دارد بشناسد، شناخته نمی شود و با آن منطق نمی تواند در جهانی زندگی کند که در این تاریخ نیاز دارد آن را بشناسد، زیرا خِرد انتزاعی، جهانی را که مقابل ما قرار می دهد برای امروز ما جهان تنگی است و از این جهت عرض می شود: اگر در تفکر جدید چیزی است که به وضع تاریخی ما تعلّق دارد باید از آن روی نگردانیم تا رخداد انقلاب اسلامی تفکر ناشده باقی نماند و حضور انقلاب اسلامی برای ما به حضور خودمان در هستی تبدیل شود و با درک چنین حضوری، انسان تا آن جا دلبسته انقلاب می شود که به کم تر از شهادت، قانع و راضی نیست. من راز نگرانی شهید احمد کاظمی و شهید حاج قاسم را که از یاران شهیدشان عقب افتادند، در حلّ این معمّای بزرگ می دانم. اینان هیچ چیز را پناه خود نمی شناختند مگر اوج دلبستگی به انقلابی که حضور ما در هستی را به ما عطا می کند و می تواند جان ما را پر از «خود» کند. ممکن است این نشان برای ما ناروشن باشد ولی اگر آن را دنبال کنیم خبر از ورود به سرزمینی روشنگر می دهد که چون برق پیدا می شود و اشارت می کند و نهان می شود.



108- وقتی که می توانيم پيک انقلاب اسلامی باشيم

آیا ما می توانیم پیک انقلاب اسلامی باشیم از آن جهت که آن انقلاب پیکِ هستی است؟ اگر فرمود: «بشنو از نی چون شکایت می کند» شکایت او از آن است که نوعی جدایی پیش آمده، جداییِ انقلاب از آن بنیان هایی قدسی که بر قلب حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» اشراق شده است. وقتی می توانیم پیک این انقلاب باشیم که همچون «نِی» خبر از بنیانی بدهیم که همانند «نی» که خودش به «گفت» می آید، از خود خالی و تهی باشیم تا او در ما بدمد یعنی سختْ خویشتن دار باشیم تا اگر او اجازه داد سخن بگوییم و از او بگوییم و نه از خود. چگونه می توان از انقلاب اسلامی سخن گفت پیش از آن که امکان شنیدن برایمان فراهم آید و مورد خطاب قرار گیریم؟



109- آفات تقليل دينداری به تجربه دينی

با توجه به نظر هایدگر که آخرین مرحله دوره مدرن را غیاب خدایان و فروبستگی ساحت قدس می داند و معتقد است مسیحیت بالاترین سهم را در ایجاد چنین فروبستگی از ساحت قدس دارد. در چنین شرایطی به جای آن که تلاش شود تا دینداریِ افراد به درخشش آید، نسبت ما با خداوند در حدّ تجربه دینی تقلیل می یابد و وقتی چنین شود عملاً رابطه انسان ها با خدا در بستر شریعت الهی که با پیامبران خدا به ظهور آمد، از میان می رود و تنها جنبه های شخصیِ دین باقی می ماند و از آثار و نتایج عمومی دین چیزی باقی نمی ماند.

آیا تجربه دینیِ ما، تجربه ای از خداوند است یا تجربه ای است از خودمان؟ اگر از راهی که انبیای الهی در مقابل ما گشوده اند غفلت شود، تجربه دینی به عنوان امری شخصی، ما را به کجا سیر می دهد تا ما از فروبستگیِ ساحت قدس به در آییم و در جهان گسترده ای که در ربط با خداوند برایمان حاصل می شود حاضر گردیم؟ حضور در «جهان میان دو جهان» با توجه به این امر است، تا روشن شود تجربه دینی، نوعی محرومیت از ارتباط حقیقی با خداوند است و در چنین شرایطی اُنس با خداوند که موجب اُنس با ذات خودمان می شود به حاشیه می رود و انسان از اعتمادی که با حضور خدا برایش پیش می آید، محروم می گردد.



110- معجزه گفتگو در بستر انقلاب اسلامی

اگر «فهم»، در امتزاج و ادغام افق ها روی می دهد، انسان ها نسبت به افق هایی که از طریق گفتگو برای همدیگر می گشایند، می توانند همدیگر را فهم کنند و از این جهت گفته می شود فهم به واسطه زبان رُخ می دهد و میان زبان و جهانی که آشکار می شود رابطه است و عملاً انسان ها در بستر زبان، جهانِ همدیگر را فهم می کنند و در افق های فهمِ همدیگر حاضر می شوند، زیرا «هستی» که می تواند فهمیده شود از طریق زبان است و حقیقت هستی، خود را بی واسطه در کلام صحیح یا آنچه به خوبی بیان می شود، ظاهر می کند و آنچه به خوبی بیان شده یا به زیبایی گفته شده، خود به خود می درخشد و بدون آن که بخواهد حقیقت خود را بر ما اثبات کند، ما را نسبت به حقیقت خود متقاعد می سازد.

با توجه به مقدمات فوق، می توان گفت با حضور در تاریخی که با انقلاب اسلامی به ظهور آمد و افقی که در مقابل ما قرار داد، به بهترین شکل می توانیم همدیگر را فهم کنیم و در هستی که از طریق گفتگو نسبت به این افق قرار می گیریم، خود را تجربه نماییم و زبانی مناسب هستی بگشاییم تا در توهّمات زندگی نکنیم. این است معجزه گفتگو در بستر انقلاب اسلامی.



111- دست و پنجه نرم کردن با هستی

با توجه به این که نگاه هرمنوتیکی به موضوعات، بیرون آوردن معنای «مکنون» و ناشناخته از متن است، تا معلوم شود مؤلفِ آن متن چه نکاتی را بر زبان نیاورده ولی در روح و روحیه اش جاری بوده و لذا با نگاه هرمنوتیکی به متن می توان نوعی ظاهرشدنِ هستی در آن زمانه را در آن متن تجربه کرد و مرز میان مستوری و نامستوری را مدّ نظر آورد و تفکر حقیقی چنین چیزی است، زیرا در چنین رویکردی، یعنی رویکرد هرمنوتیکی، آن چیزی که پنهان بوده است فهم می شود و عملاً در این رویکرد انسان با هستی دست و پنجه نرم می کند تا هستیِ خود را بنمایاند و عملاً انسان با آن وجه از هستیِ ناپیدا روبه رو می شود، از آن جهت که هستی به تاریخ بدل شده، آن هم تاریخ به عنوان آینه ظهور انوار الهی و انسان معنای خود را در همین گشودگی نسبت به هستی که در تاریخ به صورت انضمامی ظهور کرده است، می یابد. آیا به تاریخی بودن انسان فکر کرده اید؟

انقلاب اسلامی همان هستی و یا اراده الهی است که مطابق این زمان به تاریخ تبدیل شده و کسانی که جان خود را در گرو حضور در این تاریخ قرار دهند با هستی خود رابطه برقرار کرده اند. فراموش نکنیم که هستیِ ما «عین ربط» به هستی بیکرانه است، با حضوری جاودانه؛ و «فهم» در این جا عملی ذهنی نیست، احساس حضور نسبت با آن هستیِ بیکرانه است که عین کمال است و با عبادات شرعی می توانیم این احساس حضور را که مربوط به ذات مان است، بیابیم. در آن صورت «فهم» چیزی نیست مگر نحوه وجود خودمان. این جا است که رابطه ای بین انسان و خدا و حضور در تاریخ قدسی برقرار می شود. عظمت تاریخ قدسی آن است که «هستی» را آشکار می کند و رابطه ای تنگاتنگ بین ما و اراده الهی به میان می آورد.



112- اتصال تاريخ قدسی با حقيقت

جایگاه تاریخ قدسی، روح های فراخی است که متوجه جنبه وجودی آن رخداد می شوند و جهانی را مقابل انسان آشکار می کنند تا حقیقت به صورت رخداد و یا واقعه ای مدّ نظرها قرار گیرد و از این جهت آن واقعه به عنوان «یوم ُ الله»، بستری است که خداوند در معنایی نهفته با ما سخن می گوید و آن معنا در حرکات انسان هایی خاص که نمونه روشن آن حاج قاسم سلیمانی است، ظاهر می شود. مثل اثر هنری که در آثار انسان هایی خاص به نام هنرمندان ظاهر می شود. از این جهت می توان گفت «حقیقت» در این تاریخ جریان سیّالی است که در مراحل مختلف انقلاب و از طریق افرادی خاص ظاهر می شود و ما دلبستگی مردم به حقیقت را در تشییع پیکر پاک شهید حججی و شهید سلیمانی به صورتی خاص ملاحظه کردیم و این نشان داد حقیقت، چیزی نیست که در برابر ما باشد بلکه چیزی است که ما در آن قرار می گیریم و از طریق آن معنا پیدا می کنیم ولی به صورتی نامرئی به همان صورت.

ماهیان ندیده غیر از آب

پُرس پُرسان ز هم که آب کجاست

آری! حقیقت عنصری است که ما در آن زندگی می کنیم و امروز ما آن را در انقلاب اسلامی می توانیم تجربه کنیم، از آن جهت که تاریخ قدسی و حقیقت به یکدیگر متصل اند و ما در درک خود نمی توانیم از چنین صحنه ای که حقیقت و تاریخ به یکدیگر متصل اند، غافل باشیم. آیا نباید معرفت نفس را تا این جاها گسترش داد؟



113- يگانگی بين «گذشته» و «حال» در تاريخ قدسی

با حضور در انقلاب اسلامی، به عنوان فتحی تاریخی در بستر اسلام در مقابل جاهلیت مدرن، گویا «گذشته» و «حال» در هم می آمیزند و ما خود را در کنار مولایمان حضرت علی(ع) احساس می کنیم که چگونه دلاورانه شمشیر می زدند تا پرده های تیره و تار جاهلیت را بشکافند. دقیقاً معنای تاریخی آن نوع حضور با حضور در تاریخ انقلاب اسلامی به میان می آید، مشروط بر آن که متوجه باشیم در کجا ایستاده ایم و چه در پیش رو داریم. در این حالت بیگانگی و یا دوگانگی بین ما و مجاهدان بدر و اُحد در میان نخواهد بود و می فهمیم «گذشته» رویدادی در زمان «حال» است، زیرا در شرایطی قرار می گیریم تا بگذاریم چیزی به ما گفته شود و این گشاده نظری نسبت به تاریخی که در آن قرار داریم، بنیاد آگاهی است که به طور تاریخی عمل می کند و می یابیم که گذشته تاریخی ما از قبل در نزد ما حاضر بود و ما در این تاریخ با آن میراث مواجه می شویم و نسبت به آینده بصیرت می یابیم، بصیرت به آنچه در ابتدای امر ظاهر نیست ولی در افق آن رخداد تاریخی نهفته است، هرچند آن هایی که در روزمرّگی ها گرفتارند متوجه آن نیستند زیرا درک آن منوط به تفکر است، تفکری که نظر به «وجود» دارد.



114- جهانی همترازِ جهان سرداران بزرگ دفاع مقدس

انقلاب اسلامی می تواند برای افراد جهانی بیافریند که در بطن آن جهان، هرکس نسبت به آنچه می تواند باشد آگاه شود. با حضور در چنین جهانی حتی با عملی بس ساده و اندک می توانیم جهان خود را همترازِ جهان سرداران بزرگِ دفاع مقدس بگردانیم و در جهانی متفاوت با جهان روزمرّگی ها که منجر به نیهیلیسم می شود، حاضر گردیم و قادر به فهم حقیقت شویم، منوط به گشودگی نسبت به حقیقت، در هر افقی که به ظهور آید. در این حالت به جهانی که به آن تعلّق داریم نزدیک می شویم، در موضع انتظار و چشم به راه بودن برای وقوع چیزی که جهانِ ما را برای ما بیش از پیش آشکار می کند و بالاخره شادی خاصی به انسان عطا می شود، و چیزی که مدت ها در انتظار آن بودیم در موضع انتظار و چشم به راه بودن برای ما آشکار می شود.



115- بستری برای احساس حضور بيکرانگی در عالم

تاریخ، همانند اثر هنری با آدمی مواجه می شود و به آدمی خطاب می کند و در جهان آدمی حاضر می شود و «فهم» به معنای حقیقی آن، درک درست این مواجهه است که با هستی انسان ارتباط دارد. پس «فهم» در جای خود یک رخداد و واقعه ای است که در مواجهه با تاریخ برای انسان پیش می آید، به همان معنای زمان شناسی که انسان با نحوه ای از اراده الهی در بستر زمان روبه رو می شود، به جای آن که گمان کنیم «فهم» امری است ذهنی.

زمان شناسی نوعی سُکنی گزیدن و مراقبه است و در چنین موقعیتی انسان احساس حضورِ بیکرانگی خود را در هر واقعه ای تجربه می کند و این نوع آگاهی با نوعی حکمت و فرزانگی همراه است و انسان را از به کاربردن واژگان تبلیغاتی مصون می دارد، زیرا انسان در حالت گفتارِ اصیلِ خود چیزی برای گفتن دارد، بدون آن که سخنان او گفته هایی باشد از پیش تعیین شده، بلکه بحث در تجلی هستی است در قالب کلمات، کلماتی که به حقیقت هدایت می کنند و حکایتی است از عالَم گوینده آن کلمات که در متن حضور تاریخی به ظهور می آیند، چیزی که می تواند با حضور در بستر انقلاب اسلامی در منظر دید ما قرار گیرد.



116- «فتوّت» در نسبت با «قناعت»، ما را به چه می خواند؟

در گذشته ما، «فتوّت» و «قناعت» مدّ نظر انسان هایی بود که عهد خود را با «هستی» زنده نگه می داشتند و همواره «فتوت» با «قناعت» همراه بود؛ ولی با نگاه مفهومی به هستی و رابطه متافیزیکی که انسان با عالم پیدا می کند، «فرهنگ» و «اقتصاد» جای فتوت و قناعت می نشینند و وجه غربیِ انسان در قالب مفاهیم شکل می گیرد در حالی که ما در وجه شرقی خود با مقوله مفاهیم فکر نمی کنیم. حال در «جهان بین دو جهان» باید به این نکته فکر کرد که چگونه در شرقِ خود از غربِ خود غافل نباشیم و در غرب خود از شرق خود غافل نگردیم و در چنین شرایطی از خود بپرسیم، «فتوت» در نسبت با «قناعت»، ما را به چه می خواند که نباید از آن غفلت کرد. آیا در این آخرین زمان تاریخی، گشودن فضای تازه با «فتوت» و «قناعت»، در عین مواجهه با غرب و تفکر در قالب مفاهیم، ممکن است؟ آیا می توان گفت فلسفه صدرایی چنین استعدادی را در خود دارد؟ زندگی افرادی مثل آقامیرزا رضا قمشه ای و جناب میرزا جهانگیر قشقایی و حاج آقا رحیم ارباب، حکایت از زندگی فیلسوفانی نمی کند که اهل فتوت و قناعت بودند؟ و ما چون نتوانستیم در فلسفه صدرایی فتوت و قناعت را که اموری اند ماورای تفکرِ با مفاهیم، دنبال کنیم، حرکات آن بزرگان را حمل بر عرفان شان کردیم، در حالی که می توان گفت با حکمت متعالیه، آن ها از صِرف عرفان ابن عربی عبور کردند و آن عرفان را که در حکمت متعالیه به وجه آخرالزمانیِ انسان نزدیک تر است، دنبال نمودند تا به تاریخی نزدیک شویم که جمع بین فتوت و قناعت از یک طرف، و فرهنگ و اقتصاد از طرف دیگر می باشد.

با انقلاب اسلامی، انسانی در حال ظهور است که در درون خود شرق را با غرب جمع می کند و عرفانش، حکمت است و حکمتش، عرفان، تا در دینی حاضر شود که به جهت هویت اجتماعی اش، همه آن دین سیاست است؛ همان امری که در حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» جمع شد. در حالی که در گذشته نه تنها امکان گفتگو بین عارف و فیلسوف با سیاستمدار نبود، حتی امکان گفتگو بین فیلسوف و عارف هم وجود نداشت، چه رسد به فضای علم کلام که به جای شنیدن سخن متقابل، فضای ساکت کردنِ طرف مقابل در صحنه بود.

در «جهان بین دو جهان» به جمع فتوت و قناعت در امور فردی و فرهنگ و به اقتصاد در امور اجتماعی، می توان فکر کرد تا در آخرالزمان، خورشید از غرب طلوع کند و اشراق از مفاهیم و عقل از قلب جدا نباشد و ما در جمع این دو ساحت، خود به خود در جهان آخرالزمان حاضر می شویم.



117- جمع سوبژه و اُبژه در انسان

با انقلاب اسلامی، «سنّت»، در «این جا» و «اکنونِ» زندگی حاضر می شود و می توان از «سنّت» درکی تاریخی پیدا کرد، بدون آن که از ارتباط با حقیقت انصراف دهیم و یا آن را تقلیل دهیم. برای دکارت «وضوح» و «تمایز» به معنای حقیقت بود، و لذا هر معرفتی که در نزد انسان با وضوح و حقیقت همراه باشد، از نظر او حقیقت است، بدون آن که بحث مطابقتِ آن معرفت با حقیقت در میان باشد. در نگاهی که حضور در «جهان بین دو جهان» به میان می آورد، انسان با حضور بیکرانه ای که در ذات خود دارد، در عین آن که حقیقت را در خود دنبال می کند ولی در راستای درک حقیقت، به مرور تلاش دارد تا خود را به حقیقت نزدیک کند تا در عین حضور در نزد خود، از امرِ مطابقت معرفت با حقیقت غفلت نشود، از آن جهت که با درک بیکرانگی خود، نسبتِ ذاتی خود با حقیقت را در خود می یابد و از این جهت سوبژه بودن انسان برای خود و ابژه بودنِ حقیقت قابل جمع است. آری! در این رابطه انسان به نحوی با حقیقت روبه رو می شود ولی در درون خود؛ و عالَمی برای او گشوده می شود که برای ادامه حضور در آن عالم و برای حفظ آن، حاضر به هر نوع فداکاری و ایثار خواهد بود.



118- انقلاب اسلامی و رازهای نهفته

ما در فهم انقلاب اسلامی از ناتوانی مفاهیم ذهنی برای به دست آوردن ماهیتِ آن ها آگاه می شویم و می فهمیم در باره جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی، بی نهایت شئوناتی وجود دارند که ما از معقول ساختنِ آن ها ناتوانیم. انقلاب اسلامی رازهایی را ظاهر ساخت که تنها ما به رازگونه بودن آن ها پی بردیم، نه آن که آن رازها را حل کردیم. رویداد هجوم مردم، به خصوص جوانان به سوی جبهه ها چگونه می تواند برای ما حل شود، مگر آن که همچون رازی باقی بماند؟! رویدادی از حقیقت بود که ظاهر شد و همچنان در ظاهرشدنش پنهان بود، مثل دیدن اسمای الهی در مظاهر قدسی، تبدیل جماعت بالقوه بود به جماعت بالفعل و برای آن که همچون مجاهدان صدر اسلام یک بار دیگر جماعتی زنده باشیم، به صورتی اصیل، ذیل رهبری قدسی به یکدیگر پیوند خوردیم و رازهای نهفته در انقلاب اسلامی همچنان مستور است و اگر وجهی از آن، در این سال ها به صورت رخداد اربعین به ظهور آمد، باز باید منتظر بود تا رازی دیگر از آن به ظهور آید، به جای آن که انتظار داشته باشیم همچنان آنچه به ظهور آمده باقی بماند و ما در طلب رخدادی دیگر نباشیم.



119- انقلاب اسلامی و همگرايیِ حقيقیِ آخرالزمانی

با حضور انقلاب اسلامی در ایران، تاریخ تشیع ذیل اسلام و خِرد خسروانی، جانی تازه به خود گرفت تا آغازی باشد برای منتقل شدن ما به تقدیری که عطای الهی به این قوم بود، مثل عطایایی که هر قوم برای خود دارد. این حضور برای ما به مانند نوعی معرفت خاصی است تا رسالت رهبریِ جهان اسلام را بر دوش خود احساس کنیم و به عنوان وظیفه ای تاریخی به خروج جهان اسلام نسبت به انحطاطی که گرفتارش شده است، فکر کنیم. با آگاهی از چنین حضوری، عزمی در آحاد مردم ما از یک طرف و امید به آینده در جهان اسلام از طرف دیگر طلوع می کند و همگراییِ حقیقی از جنس آخرالزمانیِ آن مدّ نظرها می آید و در حاشیه چنین حضوری است که با اصرار ما مسئله فلسطین، مسئله جهان اسلام می شود و این درست در تاریخی است که به جهت وجه ظلمانی که جهان را فرا گرفته، گمان سیاستمداران دنیا آن بود که موضوع فلسطین را باید برای همیشه به فراموشی سپرد. زیرا متوجه همگرایی آخرالزمانی که از طریق انقلاب اسلامی طلوع کرده است، نبودند.



120- وظيفه تشيع و تبديل عصر بيگانگی به همگرايی

انقلاب اسلامی قوم ایرانی را با خصوصیات خاص خود که همان تشیعِ ذیل اسلام و خِرد خسروانی بود، حفظ کرد تا این قوم در این مرحله از تاریخش عالَمی را برگشاید و با به ظهورآوردن آن عالَم، نه تنها در مقابل همه نیروهایی که بنا دارند آن را از میان بردارند، می ایستد و ثابت می ماند، حتی مدام خود را از نو ابداع می کند تا آن عالَم را بنیان کند و افقِ مردمی را که آینده برایشان مبهم و تاریک شده بود به یادشان آورد تا بتوانند در مقابل آن تاریکی ایستادگی کنند و به خود آیند.

آری! حقیقت همواره با آرامش پیش می رود تا پیوندی دوباره بین انسان و خدا در تاریخی که انوار الهی از جامعه بشری رَخت بر بسته است، برقرار شود و باز اعتصام بحبل الله در معنای «جمیعا»بودنِ آن شکل بگیرد و عصر بیگانگی و پوچی، به عصر همگرایی تبدیل شود. این وظیفه خاص شیعه به عنوان مابعد الطبیعی ترین ملت است، تا تاریخ اسلام را از نو در قلمرو اراده معطوف به حق به ظهور آورد، آن هم از طریق نیروهای معنوی تازه ای که به نحو تاریخی از ایران سر برمی آورند، ولی در هیئتی مدرن.



121- شهادت و امر درک ناشدنی در اين تاريخ

«شهادت» در بستر انقلاب اسلامی معیاری را فراهم آورد تا ما از فلاکت زمانه آگاه شویم که چگونه بهترین های مان از خواب بیدار شده اند و برای برگرداندن خداوند به زندگی، عزم رفتن را در خود پرورانده اند تا ما علائم طلوع زندگی معنوی را بنگریم و در تصدیق و حمایت از امور قدسی، خود را باز یابیم. این جا است که شهادت بشارتی است برای بازگشتِ آنچه از دست رفته و انسان ها گمان می کردند هیچ امر مقدسِ دیگری در میان نخواهد آمد. شهادت در بستر انقلاب اسلامی اشارتی شد به امر درک ناشدنی و ما در نظر به شهید به صورتی ناباورانه خود را رو در روی امری درک ناشدنی یافتیم، به جهت استشمامی که شهدا از حضور خدا یافتند و این که باز با بنانهادن فضایی که حضور خدا در آن استشمام می شود، آن فضا به دیگران نیز منتقل شود. آیا می توان گفت شهدا وظیفه خود را در بنانهادن امر مقدس دیدند که این اندازه حضور آن ها در و دیوار را به حالت قدسی در می آورد؟



122- درک ژرفای رازآميزِ انقلاب اسلامی

در نسبت وجودی با رخداد انقلاب اسلامی، ما با امری روبه رو هستیم که ذات آن در میدان هایی مثل دفاع مقدس، پنهان است ولی در همان حال می توان آن را در همان مظاهر تجربه کرد. تجربه امری که چندان قابل دسترس نیست ولی حیات رازآمیزی را مقابل ما می گشاید و به جهت شفافیت حضورش به ما امکان می دهد تا ژرفای آن را احساس کنیم، آن طور که سخنان حضرت امام خمینی «رضوان الله تعالی علیه» خبر از آن دارد که متوجه آن ژرفا بوده اند، زیرا آن کسی که متوجه آن ژرفایِ رازآمیز در رخدادی مثل انقلاب اسلامی شد می تواند امری را که نامی برای آن نیست با اشارات خود به ما نزدیک کند و به ما اجازه دهد تا وجوه درک ناشدنیِ انقلاب اسلامی را که بسیاری از سیاست زدگان و قدرت طلبان از درک آن محرومند رو در رو با خود درک کنیم و خود را از طریق انقلاب اسلامی در مکانِ زیبای عالَم بیابیم و از درک گنج پنهانی که شهدا متوجه آن شدند، عقب نمانیم و شکرگزار باشیم.



123- امام خمينی«رضوان الله تعالی عليه» و عباداتِ پس فردايی

اگر طلوع، در تاریک ترین آغاز می شود -که چنین است- امیدواربودن به حضوری توحیدی در این ظلمات آخرالزمانی، پروراندن بذرهایی است که امکان تحقق آینده آرمانی ما را فراهم می کند و در این رابطه به اموری برخورد می کنیم که آشکارا خبر از برگشت به خانه توحید می دهند. آشکارگی هایی که انسان متوجه شده از افق های اصیل زندگی بازمانده و بدین لحاظ والایی و تقدس عالَم، دوباره عالم را از آنِ ما می کند وقتی با تذکر به امور مقدس موجبات قدرت بخشیدن به زندگی دینی را فراهم کنیم و این با بازخوانیِ ما در رجوع به خدا پیش می آید. با غفلت از رابطه «وجودی» با خداوند، ما به وسیله نگاه مفهومی خود به عالم و آدم، زندانی شده ایم و در قفسی تنگ گرفتار آمده ایم. ما قربانیان فراموشی خداوند هستیم، آن هم در دورانی که بنا بر آن است تا در آغوش خدا خود را احساس کنیم و با او زندگی نماییم، زیرا از فهم تعالی خود باز مانده ایم. توجه به این امر، خود به خود امکان حضور در آینده توحیدی را فراهم می کند و ما در عبادات خود می دانیم در کجا می توانیم قرار گیریم. آیا راز عبادات حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» در چنین موقعیتی نبود؟ زیرا او انسان دیروز نبود که مانند دیروز عبادت کند، انسانِ فردا هم نبود که تنها به عبادات دیروز کافر شود، انسانِ پس فردا بود که می دانست با عبادات خود بذر حضور در آینده آرمانی اش را می افشاند.



124- فراسوی دوگانه فردبودن يا جمع بودن

باید به روحی بیندیشیم که جمع انسان ها را در بر می گیرد، فرهیختگی افراد به صورتی منفرد در جهانی که انسان ها هرکدام خود را در سایر انسان ها معنا کرده اند و جستجو می کنند، کافی نیست و از این جهت فرهنگِ اجتماعی معنای جدّی تری به خود می گیرد. لذا به جای آن که گفته شود برای فرهیخته شدن چه باید بکنیم، باید خود را به مثابه کلّ احساس کنیم و بپرسیم برای احیای «فرهنگ» چه باید کرد؟ و در هر دو مورد پاسخ آن است که باید به حضور تاریخی انسان ها در وجود بیکرانه شان تذکر داد تا «جمع» و «فرد» یکی شود و فرد در احساس خود، جامعه را مدّ نظر داشته باشد و در احساس اجتماع، به خود معنا ببخشد. آرامش آخرالزمانی را باید در چنین شرایطی جستجو کرد. خطر آن جا است که انسان ها گرفتارِ دوگانه تأکید بر فردانیت خود یا تأکید بر روحیه جمعی خود شوند. در حالی که هرکس خود را باید احساس کند ولی به وسعت فرهنگی که وظیفه دارد آن را احیا نماید و این است حضور در بودنِ گشوده ای که جواب طلبِ بودنِ آخرالزمانی هرکس می باشد.



125- درک تمايزها و تفاوت ها و فهم «ديگری»

جهان معاصر عرصه تمایزات و تفاوت های چشمگیری است که نمی توان آن ها را نادیده گرفت و این جا است که باید به راه کاری فکر کرد که جایگاه شخص «دیگری» را به طور منطقی و معقول مشخص می کند و اساساً هویت یک ملت و یک تمدن در جهان با نسبتی که آن تمدن و آن ملت با «دیگریِ» خود دارد، معنا می شود. حال ما خود را چگونه باید بفهمیم تا در نسبتی که باید با دیگری داشته باشیم گرفتار افراط و تفریط نگردیم؟

در بستر انقلاب اسلامی و در «جهان بین دو جهان»، ایستگاه نگاه مان به یکدیگر و جایگاه نگاه مان به تفاوت ها و تمایزات، کدام است؟ حقیقت های مورد اعتقادمان در دل حضور در «جهان بین دو جهان» در راستای پذیرش دیگرانی که با ما متفاوتند، کجا است، تا در همگرایی و درک متقابل با آن هایی که درکی متمایز از ما نسبت به ارزش های ما دارند، قرار گیریم؟ یعنی در عین به رسمیت شناختن تفاوت ها و درک همدیگر، در به رسمیت شناختن دیگری تا آن جا در دامن افراط نیفتیم که وقتی کسی شهید سردار سلیمانی را شهید و کس دیگری او را تروریسم می داند، به بهانه فرار از این دو قطبی به این گونه تمایزات و تفاوت ها فکر نکنیم و نتوانیم مرز بین دیگری که با حقیقت دشمنی ندارد و دشمن حقیقت را تفکیک کنیم.



126- نسبت انقلاب اسلامی و سرچشمه وجود ما

آیا می توان گفت حضور در تاریخ انقلاب اسلامی و درک «جهان بین دو جهان»، از جهتی فلسفی و از جهتی دیگر عرفانی است؟ ولی در عین حال نه عرفانی و نه فلسفی است، بلکه امری است تاریخی از آن جهت که با تاریخی روبه رو هستیم که خاستگاه حقیقت است و ربطی تنگاتنگ با وجود ما دارد؟ امری که در این دوران از تاریخ، ما بدان تعلّق داریم و می توانیم در آن قرار گیریم و در «وقتِ» خود مستقر شویم و هستی خود را از این طریق احساس نماییم؟ آن هستی که به لحاظ مفهومی غیر قابل فهم است ولی آن را به عنوان سرچشمه حضور خود، آری! تنها به عنوان سرچشمه حضور خود، احساس می کنیم، مشروط بر آن که از طریق حضور در تاریخ انقلاب اسلامی و درک «جهان بین دو جهان»، متافیزیک را به عنوان وضعیت زمانه خود بفهمیم که چگونه مانع ارتباطی تابناک بین ما و وجودمان می شود زیرا می دانیم جان ها به عنوان مرکز الهام بخش به انسان ها باید همواره بدرخشند و نگاه متافیزیکی به عالم و آدم مانع این درخشش می باشد.



127- «جهان بين دو جهان» به جای هيچ چيز

آن کسی که به حقیقت انقلاب اسلامی آگاه است می داند در بستر انقلاب اسلامی چه چیزی را باید دنبال کند تا معنای تاریخی خود را به دست آورد، زیرا نحوه عمل هرکس بستگی دارد به نحوه نگاه او به زمانه ای که می شناسد و با شناخت درست زمانه، امکان شکوفایی انسان برایش فراهم می شود تا در عالَم بودن خود را دریابد و به جای گرفتارشدن در حرص و شتاب، با خود همراهی کند وگرنه بهره کش حرص و شتابِ خود می شود و عملاً از آشکارشدن خود برای خود محروم می گردد، زیرا ابزار حرص و شتابِ خود شده است. پادزهرِ این نوع سرنوشت، حضور عالمانه در تاریخی است که انسان در آن به سر می برد و تلاش برای خارج شدن از روزمرّگی و بازیافتن خود است، تا متوجه شود به جای هیچ چیز، «جهانی میان دو جهان» وجود دارد و می تواند در میانه این دو جهان باشد و احساس کند آن جهان به او بخشیده شده، تا از آن طریق خداوند دوباره به زندگی ها برگردد.

انقلاب اسلامی به رغم اجمالی که دارد، برای آنانی که دیدگانی بصیر و آینده نگر دارند، عالَمی است در حدّ موهبت الهی تا همه چیز در معنای واقعی آن فهمیده شود، به خصوص انسان ها که به عنوان افرادی مورد احترام باید فهمیده شوند. در «جهان بین دو جهان» چیزها به معنای واقعی آن ها آشکار می شوند، با عرفانی که انسان مدرن و جهان مدرن را تجربه کرده و این بازگشت به عرفان گذشته نیست ولی بی رابطه با آن هم نیست، زیرا حقیقت با زمان نسبت دارد و اگر حقیقت، نسبت خود با زمان را از دست بدهد، تهی می شود و به همین جهت باید بر حضور در تاریخ انقلاب اسلامی تأکید کرد.



128- اين همان «در خانه بودن» است

اگر قرار است تا بر رابطه خشونت آمیز تکنولوژیِ مدرن، چیرگی حاصل کنیم، باید به چگونه بودن خود در هستی بیندیشیم، بودنی که فراسوی حرص و شتاب، در «وجود» مستقر است. توجه به بودن خود به معنای اقامت گزیدن ذات انسانی مان است در بیکرانه ای که هیچ احساسی از نداشتن امور دنیایی در خود احساس نمی کنیم که با حرص و شتاب به دنبال جبران آن باشیم؛ این همان «در خانه بودن» و تجربه کردن خویش است که با حضور در تاریخی تجربه می شود که با انقلاب اسلامی ظهور کرد و اقامت گزیدنی است که در عین سادگی در جهانی که جهانی مقدس است، به بشر عطا شده، با آشکارگی الوهیتی که انسان بیش از پیش احساس می کند در نزد خود حاضر است، اقامت گزیدن در «خودبودگیِ» درخشان خود، حضوری که در قفس زندگی در مفاهیم قابل تجربه نیست.



129- تا از تجربه مجاورت با هستی ناکام نباشيم

همه ما در جهانی مقدس سکونت داریم، همگی ما در حضور خدا سکونت داریم و از این جهت از هرگونه خطری که موجودیت ما را تهدید کند در امان هستیم و این البته مشروط بر آن است که خودمان نگهبانان آن جهان باشیم، امری که انقلاب اسلامی شرایط آن را فراهم کرد، زیرا انقلاب اسلامی با هویت قدسیِ خود می تواند محل اقامت گزیدن ذات ما باشد، هرچند تحت تأثیر فرهنگ مدرنیته از درک این نوع اقامت گزیدن که مربوط به ذات ما در جهان است، ناکام هستیم، زیرا از تجربه مجاورت با هستی ناکام شده ایم. حال آیا راهی جز نگهبانی از ذات انقلاب اسلامی برای ما در پیش است، تا ساکنان جهان تاریک مدرنیته نباشیم، بدون آن که به علم و به تکنولوژی پشت کنیم؟ جهان بین دو جهان متذکر چنین جهانی است تا ما از تجربه مجاورت با هستی ناکام نباشیم و از نو در مواجهه ای دیگر با جهان مدرن، وارد ذات خود شویم که عین ربط به هستی است، در حضور بیکرانه جاودانِ اکنون خود.



130- در انتظار آشکار شدن تاريخی خاص

انقلاب اسلامی در شرایطی بر قلب حضرت روح الله «رضوان الله تعالی علیه» اشراق شد که تا اندازه ای حیاتی که در قبل واجد آن بودیم با سیطره فرهنگ کمّیّت گرای جهان مدرن، با سرعتی هرچه تمام تر در حال ناپدیدشدن بود، حیاتی که در خانواده داشتیم و در جمع انسانی خود همدیگر را می فهمیدیم. این بود که از سال های پیش، آری! از دوران قاجار نیازمند بازیابی خود بودیم و چون در مشروطه نتوانستیم به خود آییم و جهانی که به دنبال آن بودیم شکل نگرفت، جهانی که بیرون از جهان مدرن نبود ولی می بایست نوامیس الهی ما را نیز پاس می داشت، جایگاه انقلاب اسلامی را که عطای الهی بود از طریق حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» فهمیدیم، به عنوان «جهانی میان دو جهان» با خِردی که نه تکنیک ستیز است و نه از سیطره تکنولوژی در قالب گشتل غافل و در چنین بستری در انتظار آشکارشدن تاریخ خاصی هستیم که کم و بیش آثاری از آن بعضاً ظهور می کند.



131- برکات انسان هايی که با هستی خود در عالم حاضرند

با اندیشیدن و تأمّل در آنچه فعلاً بشریت را در بر گرفته است متوجه می شویم در میان امکان های بی شماری که از طریق انسان ها و طبیعت می تواند به ظهور آید، از طریق مدرنیته، نوعی از آن امکان ها بروز کرده و البته همراه است با توهّماتی که بشر را در برگرفته. با تأمّل بر این نکته پی می بریم، راز بی ثمری کارها و تلاش ها در غفلت از امکاناتی است که باید در بستر نظر به سنت های اصیل عالم به ظهور آیند و نه در بستر توهّماتی که بشر را در برگرفته و منجر به خشونت با خود و با طبیعت شده است، با نگاه هنرمندانه به عالَم و آدم، نه خاک تبدیل به سیمانی سخت می شود و نه انسان تبدیل به صدام و نتانیاهو و ترامپ خواهد شد. در آن صورت جهانی که جهان خداوند است، بدون آن که خود را بپوشاند، آشکار می شود. انقلاب اسلامی می تواند آن بستری باشد که خداوند در آن بستر به ما نزدیک شود، آن چنان که حقیقت هستی به ذات ما نزدیک است.

همان طور که دیوارهای خشتی رعایت محیط اطراف خود را می کنند تا میهمان های ناخوانده ای نباشند و نظام زمین را به هم نزنند، انسان هایی هم که با هستی خود در عالم حاضر می شوند، مواظب اند همه عالم را به همدیگر ربط دهند تا انسان ها همچون زمین های متروکه نسبت به همدیگر بی تفاوت نباشند و راز رحمه للعالمین بودن پیامبرخداf در این قاعده نهفته است و لذا همه انسان ها آن حضرت را پاره ای از وجود خود می دانند که گسترده شده، ماورای رنگ و نژادشان، مانند پلی که کناره های رودخانه را به هم مرتبط می سازد. انسان اگر با هستی خود، هستی انسان ها را احساس کند معنی مهربانی اصیل را می فهمد و شدیداً دلسوز دیگران است و به حفظ حضور نظم های مقدس در زندگیِ انسان ها می پردازد.



132- اميدوار حضور در جريان اصلی زندگی

اگر با اندیشیدن به هستیِ خود به حقیقتِ هستی نزدیک شویم و همه عالم را در دل هستی بیکرانه اش مدّ نظر داشته باشیم، با واقعیتی روبه رو خواهیم بود که ما را امیدوارِ حضور در جریان اصلی زندگی می کند، در آن صورت با عقب کشیدنِ فرهنگ مدرن، کوچیدن به سوی جهانی که «جهان میان دو جهان» است، آغاز می شود. کوچیدن به فضایی که مناسب ذات ما می باشد و در آن فضا زندگیِ هنرمندانه آغاز می شود و با چرخشی شخصی همراهِ چرخشی که در جهان پیش می آید روبه رو خواهیم شد، امری که با به ظهورآمدنِ انقلاب اسلامی توانستیم تجربه کنیم.

درست است که ما نمی توانیم بر تاریخ حکومت کنیم، اما هریک از ما می توانیم با چرخشی شخصی به نوعی از حیات قدسی در مواجهه با جهان مدرن دست یابیم که در جای خود نوعی پرورش دادنِ چرخش جهانی است و اقامت گزیدن ذاتی انسان است در جهان مقدس، امری که با حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» رُخ داد و او متوجه شد باید در مراقبت از جهان مقدس نگاهبانانه عمل کند. مراقبت از جهان مقدس که اسلام مقابل ما گشود، به آن است که مواظب باشیم آنچه در مقابل ما گشوده شده در اصالت خود باقی باشد و ما خود را در پناه آن احساس کنیم، برای حضور در نزد خود.



133- تا هنرِ سکونت گزيدن به انسان برگردد

فعالیت برای مقیم ساختن همه انسان ها در «جهان بین دو جهان» یعنی آشناکردن انسان ها با خدایی که به دنبال آن بودند و البته این امری است که در این شرایط تا حدودی نابهنگام است ولی می تواند آغازگرِ دگرگونی ژرفی باشد برای بشر این دوران که به همه چیز کافر شده است. چرا که تغییر دوره تاریخی تنها زمانی رخ می دهد که انسان ها به دنبال معرفتی اصیل نسبت به خود و به چیزها باشند و «جهان بین دو جهان» مسیر و چشم انداز چنین معرفتی را می گشاید تا هنر سکونت گزیدن به انسان برگردد و بتواند با عالَم و آدم زندگی کند.



134- انقلاب اسلامی و دری که در تاريخ در حال گشودن است

آقای دکتر رضا داوری در مورد انقلاب اسلامی می گویند: «انقلاب را دنباله تاریخ توسعه نیافتگی نمی دانستم. انقلاب حادثه ای پیش بینی نشده بود... احساسم این بود که دری در تاریخ در حال گشودن است ... اکنون به این نتیجه رسیده ام که انقلاب ما توانسته است آخرین تحولی را که در وجود بشر و در جهان پدید آمده است به نحوی نشان دهد.»[37] در ادامه می گویند: «انقلاب اسلامی حادثه بزرگی است و من همواره در سایه تفکر متفکران بزرگ به این حادثه و تجربه عظیم تاریخی اندیشیده ام»[38] و می گویند: «البته معتقدم که انقلاب باید بتواند در اساس جهان کنونی رخنه کند و اساس دیگری بگذارد.»[39] و در همین رابطه می فرمایند:«در هر صورت با نادیده گرفتن تجدد هیچ انقلابی صورت نمی گیرد. انقلاب بازگشت به گذشته و تجدید رسوم آن نیست. در انقلاب باید از غرب و از میان آن (و نه از کنارش) گذشت. غرب نمی گذارد هیچ قدرتی آسوده از کنارش بگذرد. من همچنان به انقلاب وفادارم به شرط این که آن را محدود به رعایت بعضی رسوم و ترک بعضی دیگر نکنیم و سودای حل همه مسائل را از طریق إعمال قدرت سیاسی نداشته باشیم.»[40] و با توجه به این امر می فرمایند: «بنده اکنون هم از انقلاب دفاع می کنم و همچنان به غرب و تجدد با نظر انتقادی می نگرم.»[41] با توجه به سخنان چنین متفکری می توان به معنای «جهان بین دو جهان» فکر کرد، به خصوص آن جا که می فرماید: «انقلاب اسلامی ما توانسته است آخرین تحولی را که در وجود بشر و در جهان پدید آمده است به نحوی نشان دهد.» امری که بنده عنوان آن را حضور بشر آخرالزمانی گذاشته ام.




[37] - کتاب «آفاق فلسفه در سپهر فرهنگ» مصاحبه آقای زارع با آقای دکتر رضا داوری. صفحات 72 و 73

135- افکار عمومی يا وجدان عمومی؟

با توجه به این که می توان گفت جامعه از یک طرف دارای «افکار عمومی» است و از طرف دیگر دارای «وجدان عمومی» و افکار عمومی اقوام و جریان های تحت تأثیر تبلیغات، هر کدام غیر دیگری است و تضادها و نابرابری ها در این سطح از سطح عادی خود بسیار برجسته تر است ولی «وجدان عمومی» یا وجه یمینی انسان ها مرتبه ای از ساحت عمیق شخصیت جامعه است که با تذکرات توحیدی و تاباندن نور معنویت به آن می توان آن ساحت را به ظهور آورد.

وجدان عمومی، محل دوستی و عشق ورزیدن به همدیگر است و محل انرژی نهفته و اصیل جامعه می باشد، محل از خودگذشتگی ها و برابری ها است و ما در تاریخ خود در موارد زیادی شاهد ظهور آن بوده ایم. وجدان عمومی، رشته ای نامرئی ولی بسی اصیل است که افراد جامعه را برای کارهای بزرگ در کنار همدیگر قرار می دهد. در چهل ساله اخیر یک جریان در صدد به دست گرفتن و تحریک افکار عمومی است که شامل روشنفکران غرب زده و رسانه های بیگانه است و جریان دوم که وجدان عمومی را مورد خطاب قرار می دهد، کسانی اند که نسبت به انقلاب اسلامی وفادار هستند و متوجه رخدادهایی می باشند که در بستر تاریخی که با انقلاب اسلامی به میان آمده، وجدان عمومی را بیدار کرده و در این راستا نیروهای متعهد به انقلاب وظیفه دارند که گزارش گر این وجدان باشند، با بیانی که نه از تاریخ خرد مدرن بیگانه و منفعل می باشد و نه از تراث معنوی و سنت های اصیل خود غفلت می کند.

مسلّم جریانی که وجدان عمومی جامعه را مورد خطاب قرار می دهد، مردم را از افق های تیره و پوچ دوران رهانیده، آن ها را به واقعیات اصیل و پایدار آگاه می کند، برعکس جریان هایی که مجبورند با انواع تحریکات و توهّمات، افکار عمومی را مدّ نظر داشته باشند که نمونه آن را در مناظره بعضی از نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری ملاحظه کردیم. انقلاب اسلامی، در تاریخی که 400 سال است -از رنسانس تا امروز- تلاش دارد افکار عمومی مردم جهان را به دست گیرد، آمده است تا به وجدان عمومی جوامع بشری نظر داشته باشد و هر چه جلو رفته علیرغم تبلیغات جهانی، بیش از پیش جامعه را از ساحت افکار عمومی به ساحت وجدان عمومی سیر داده، هرچند که در این مسیر با فراز و نشیب هایی روبه رو بوده ایم. لذا بعضاً رفاه زدگی به جای عدالت و سرگرمی به جای مسئولیت جا باز کرد، اما این «وجدان عمومی» است که آخرین انتخاب را می کند.



136- عرفان امروز ما و حق اليقين تاريخی

اگر ادامه حیات معنوی در انسانِ مدرن به صورت گذشته مشکل شده و با بسط عقلانیتِ سوبژکتیویسم، ایمان قدّیسانی که با خدای خود که خدای ابژه شده بود، مناجات می کردند، به پایان رسیده، برای مأواگزیدن در بستر دیانت در حال و آینده، نحوه حضور ما در نزد خود و در جهان چگونه باید باشد؟ به خصوص که می توان گفت عرفانی که عالم مدرن و انسان مدرن را تجربه کرده نمی تواند همان عرفانی باشد که با چنین تجربه تاریخی روبه رو نبوده، بنابراین در عین استفاده از امثال مولوی و ابن عربی، نمی توان مطابق آن ها در حیات دینی امروزین خود حضور پیدا کرد. از طرفی می دانیم که حقیقت با زمانه نسبت دارد و این طور نیست که اگر خداوند با شأن دیروزین خود، امروز به سراغ بشر نمی آید، پس به کلّی بشریت را رها کرده و به خود واگذاشته باشد. این جا است که باید به انقلاب اسلامی و حضور خداوند در بستر تاریخی فکر کرد که با انقلاب اسلامی به میان آمد؛ و انسان هایی در این بستر متولد شدند که کم تر از سالکان و عارفان گذشته نبودند به همان معنایی که حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» متذکر این امر شدند و فرمودند:

«آنچه انسان را در مقابل رزمندگان جبهه ها و پشتیبانان آنان ... به خضوع وادار مى كند، بُعد معنوى آن است كه با هیچ معیارى نمى توان سنجید و با هیچ میزانى نمى توان عظمت آن را دریافت. ما عقب ماندگان و حیرت زدگان، و آن سالكان و چله نشینان و آن عالمان و نكته سنجان و آن متفكران و اسلام شناسان و آن روشنفكران و قلمداران و آن فیلسوفان و جهان بینان و آن جامعه شناسان و انسان یابان و آن همه و همه، با چه معیار این معما را حل و این مسأله را تحلیل مى كنند كه از جامعه مسمومى كه در هر گوشه آن عفونت رژیم ستمشاهى فضا را مسموم نموده بود ... چگونه در ظرف سال هاى معدود از بطن این جامعه و انقلاب- كه خود نیز اگر معیارهاى عادى را حساب كنیم باید كمك به فساد كند- یك همچو جوانان سرشار از معرفت الله و سراپا عاشق لقاء الله و با تمام وجود داوطلب براى شهادت، جان نثار براى اسلام، كه پیران هشتاد ساله و سالكان كهنسال به جلوه اى از آن نرسیده اند، بسازد؟»[42]

آیا انقلاب اسلامی با توجه به این امر می تواند ما را همنشین ساحت قدس کند، در تاریخی که زیست معنوی دشوار شده است؟ کدام است عرفانی که عالم مدرن و انسان مدرن را تجربه کرده و در چنین بستری به هویت قدسی انسان نظر دارد؟ مسلّم این عرفان منقطع از عرفان گذشته نیست ولی با احساسی که با «حق الیقین تاریخی» برای انسان پیش می آید که انسان در عین این که سوبژه خود شده است با هویت تعلّقی خود با بیکرانگی حضور خدا در عالم حاضر است.




[42] - پيام حضرت امام به رزمندگان در 10/ 1/ 61 در رابطه با عمليات فتح المبين.

137- فلسفه اسلامی در کنار کانت و هگل و هايدگر

اگرچه می توان گفت کانت «یقین» را به جای «حقیقت» قرار داده و هگل یک قدم جلوتر آمد و ادعا کرد امر مطلق از طریق انسان، دست یافتنی است و خواست از این طریق نسبتی بین انسان و حقیقت برقرار کند و هایدگر در تبیین این موضوع، به هستی در بستر زمان و تاریخ نظر می اندازد، با این همه هنوز نسبت انسان با حقیقت در ابهام است، مگر آن که اولاً: به هویت تعلّقی انسان توجهی جدّی بشود. ثانیاً: انسان در درک حضور بیکرانه خود در هستی، خود را در تاریخ جستجو نماید و از این طریق حضور در «جهان بین دو جهان» از تاریخ انقلاب اسلامی طلوع کند و به نحوی حیرت افزا در کنار کانت و هگل و هایدگر به سرمایه ای نظر کنیم که در میراث فلسفی ما حاضر است.



138- استقرار در حضوری دائمی

برای سیر در آینده، خود را چگونه بنگریم؟ آیا آینده همان اکنون ما است که به اکنونِ دیگری از ما تبدیل می شود و ما خودمان گذشته و حال و آینده خویش می باشیم و از این جهت همواره رو به پیش هستیم ولی در خودمان و نه مثل عقربه های ساعت که نه در گذشته خویش است و نه در آینده خود؟ بلکه گذشته ما در حال و اکنونِ ما نزد ما است، به همان معنایی که گذشته و آینده، اکنونِ ما می باشند. پس ما مانند موجودات در زمان نیستیم، بلکه خود ما، گذشته و حال و اکنونِ خودمان هستیم و استقرار در خود به این صورت، استقرار در حضوری دائمی است و این موجب می شود همواره گشوده به جانب امکان هایی باشیم که به یک معنا جدا از آن ها نیستیم و خویش را در فعلیت یافتن همین امکان ها می یابیم.

با توجه به نکات فوق، مباحث معرفت نفس گستردگی بیشتری پیدا می کند و معنای برنامه ریزی در دل این مباحث به معنای آن است که خود را هرچه بیشتر در جهان و در امکان های خود بیابیم و رویکرد ما به دستورات اخلاقی در این بستر معنای فاخرتری از زیستن و حضور را مقابل ما می گشاید.



139- تا با حقيقت زندگی کرده باشيم

باید از خود پرسید زبان بیان حقیقت چه زبانی باید باشد، تا به جای مشغول شدن به ظواهر دین، رعایت ظواهر دین را راهی به سوی حقیقت بشناسیم؟ اگر «حقیقت» مطابق آمادگی ما و شرایط تاریخی که در آن هستیم، به سوی ما می آید، جز آن است که باید در زمانه خود زندگی کنیم تا با حقیقت زندگی کرده باشیم و از خود بپرسیم در زمانه ای که هستیم چه وظیفه ای داریم؟

انسان در شخصیت آرمانی خود می خواهد در شهری زندگی کند که خداوند در آن شهر حکومت کند و از این جهت می توان گفت هرکس سعی دارد با نظامی به سر برد که حاکمیت آن نظام با انسانی قدسی باشد؛ و این یک قاعده است که انسان های فرهیخته به معنویت های عالم دل می سپارند.

آیا شواهدی در میان نیست حاکی از ظرفیت تحقق انسان های قدسی در این تاریخ که با افشای خودکامگی های بشر مدرن خبر از گرایش هایی می دهد به سوی حق؟ انقلاب اسلامی در ذات اصیل خود پاسدار این گرایش ها است تا عرفان های کاذب آن گرایش ها را به انحراف نکشانند.



140- تا عشق و اميد در ميان باشد

همه می دانیم که عقل به تنهایی برای رجوع به حقیقت کافی نیست - هرچند لازم است- و هرکس باید با به میان آوردنِ وجه یمینی خود، متوجه حقایق قدسی شود و این با اشارات انسان های قدسی پیش می آید و عقل در این حالت می تواند کمک کننده باشد تا انسان های قدسی بتوانند نظم جهان سکولار را بر هم زنند و تمدن دیگری را شکل دهند که انسان خود را در فضای سیطره نفس امّاره، احساس نکند و زیبایی حضور در عالم را، وقتی همه چیز خدایی است، تصدیق کند و انسان با لایه های درونی و متعالی خود به سر ببرد، در آن حد که می یابد همه چیز نزد او است، زیرا با حضور بیکرانه اکنون جاودانه خود زندگی می کند که محدودیت های جهان کمیّت ها را ندارد و انسان در این حالت بیش از آن که بخواهد خدا را بفهمد سعی می کند او را در جان خود احساس کند و خود را در آغوش خدا بیابد، تا عشق و امید در میان باشد.



141- انسانی که با انقلاب اسلامی در حال تولد است

اگر متوجه باشیم «پرسش» در نگاه فلسفی، نظر به چشم اندازی است که از موضوعاتِ مدّ نظر، مطرح می شود و از طریق سقراط با پرسش از چیستی، نوعی از موضوعاتِ تاریخی شروع شد که غیر از موضوعات تاریخ پیشاسقراطی است و با سقراط پرسش هایی مثل عدالت چیست؟ به میان آمد و در ادامه آن تاریخ، علل اربعه توسط ارسطو مطرح شد. با کانت و با پرسش های چهارگانه او می توان گفت تاریخ مدرن شکل گرفت. او پرسید 1- چه می توانم بدانم؟ 2- چه باید بکنم؟ 3- به چه می توانم امید داشته باشم؟ 4- انسان چیست؟ که برای جواب دادن به سه سؤال اول، باید به سؤال آخر جواب داده شود که انسان چیست و در دل این تاریخ تلاش های فراوانی شد تا با فهم انسان این سؤالات جواب داده شود و مطالعه فلسفه غرب برای آن است که بدانیم بشر چه جوابی برای این سؤال ها یافته است تا در فهم انسان قدمی جلو بگذارد.

حال ما با انقلاب اسلامی با تاریخی روبه رو هستیم که در مواجهه با سه سؤال اول کانت، او به انسانی فکر می کند و از انسانی پرسش می نماید که در حضور تاریخی خود، متوجه حضور بیکرانه خود در هستی است و ماورای دوگانگی سوبژه و ابژه بودنِ انسان و موجودات، آن انسان در اکنون جاودان خود حاضر است و از این جهت انقلاب اسلامی تاریخ دیگری است غیر از تاریخ مدرن و از انسانی پرسش می کند که به معنای کانتی اش سوبژه خود بنیاد خود نیست ولی نه به معنای آن که ابژه ای باشد تا مورد شناسایی قرار گیرد، بلکه جهانی است که باید با هویت آخرالزمانی خود در جهان حاضر شود، به عنوان حامل همه اسمای الهی، ولی نه در جدایی که بین او و عالَم باشد. آری! عالم به نور اسماء الهی نزد اوست و در عین حال عالم واقعیتی است مستقل و انسان اگر ذات خود را به درستی احساس کند، همه عالم را یافته است و در همه عالم حاضر است، در عین آن که با هویت تعلّقی خود نسبت به حضرت حق، هیچ استقلالی ندارد. آری! این است انسانی که با انقلاب اسلامی در حال تولد است و تاریخی که از این طریق در حال شکل گیری است.



142- مسلمانی را بايد در رابطه با هم فهميد

حضور در «جهان بین دو جهان» وقتی ممکن است که از یک طرف نظر به آینده تاریخی خود داشته باشیم و از طرف دیگر باید تاریخ تاکنونی خود را بفهمیم و نحوه حضور آن را در زندگی درک کنیم، زیرا تاریخِ انسان همیشه با اوست و نگاه به گذشته طرح ما را به سوی آینده شکل می دهد. گذشته هایی از زندگی که پنجره هایی در افق زندگی خود باز و بسته کرده ایم تا به تدریج این شدیم که اکنون هستیم، با افق های فکری خاص. هر پنجره ای که به سوی چیزی باز کردیم، دریچه ای پنهان از زندگی را به ما نشان داد و در این تاریخ پنجره انقلاب اسلامی را مقابل خود گشوده ایم زیرا نیاز به هوا و نور تازه ای داشتیم تا زمان و مکان امروزین خود را روشن کنیم.

با گشودن پنجره انقلاب اسلامی از خود بیرون کشیده شدیم و موشکافانه در مواجهه با آنچه پیش آمد به درون و بیرون خود نگریستیم تا بفهمیم در این تاریخ و در این جهان چگونه باید باشیم. در این حالت و در این حضورِ تاریخی است که انسان می تواند منتظر جهیدنِ چشمه های تازه باشد تا در درون خود صداهای جدید و در بیرون خود مناظر جدید را بنگرد.

ما در مسیر انقلاب اسلامی و حضور تاریخی خود آموختیم وقتی ماورای روزمرّگی ها، آماده کشف مجدد نیمروز خویش شدیم و به فکر مواجهه با آسمانی روشن و درخشان و رمزآلود گشتیم، آماده وسعت بخشیدن به افق هایی شده ایم فراتر از آنچه هستیم و بدان عادت کرده ایم. این یعنی حضور در شب قدری که از هزار ماه برتر است، زیرا فرآیندی است برای شدن و این غیر از آن است که همانی را رشد دهیم که داریم.

ما در انقلاب اسلامی فهمیدیم مسلمانی را باید در رابطه با هم بفهمیم و نیز فهمیدیم در بستر چنین حضوری تفکر محقق می شود و زبان اهل تفکر که لیّن و حکیمانه است به ظهور می آید، زبانی که در پی دامن زدن به اختلاف ها نیست. ما در بستر حضور تاریخیِ خود فهمیدیم اگر از اهل تفکر آن زبان را که لیّن و حکیمانه است، نیاموزیم، نه تنها از وفاق با هم محروم می شویم، بلکه به قهقرا برمی گردیم که زمانی در آن به سر می بردیم.

وقتی فهمیدیم جوشش سخنان حکیمانه و لیّن به نحوه وجودِ گویندگان آن سخنان برمی گردد و نه به معلومات آن ها، می یابیم آن ها زبان زمانه اند در افقی که باید بود. امری که در انبیاء به طور کامل محقق شده و شاعران از آن بی بهره نیستند.



143- حضور در آينده ای که با جان ما پيوند دارد

کافی است تا حدّی متوجه این امر مهم باشیم که «آنچه گذشته است دوباره طی شدنی نیست»، ما همواره با تاریخی که در آن هستیم می توانیم به سر ببریم. پس ما نمی توانیم آینده خود را در گذشته غرب پیدا کنیم و به آینده ای برای خود فکر کنیم که گذشته غرب است، در این حالت مسلماً آینده جهانِ به اصطلاح توسعه نیافته نمی تواند گذشته جهان توسعه یافته باشد تا ما گمان کنیم اگر از آن جایی که اروپائیان شروع کردند ما شروع کنیم به آینده ای می رسیم که امروز غربی ها در آن هستند. پس باید به آینده ای فکر کرد که در جان ما آینده ما باشد. آینده ای که با جان ما و اعتقادات و زندگی و گذشته ما پیوند داشته باشد.

به گفته آقای دکتر رضا داوری: «ما اگر آینده می خواهیم باید فکر کنیم آن آینده چگونه می خواهد محقق شود؟ اکنون چه هستیم و چه داریم و چه می توانیم بکنیم؟»[43] بنده هرچه فکر می کنم با توجه به همه جوانبی که باید در نظر گرفت ما در این تاریخ می توانیم آینده خود را با حضور در تاریخ انقلاب اسلامی دنبال کنیم تا جوابگوی همه ابعاد خود باشیم. ابعادی که جهان مدرن از آن غافل است و با تأمّل در خود می توانیم به آن ابعاد نظر کنیم، به دلیل هستی که داریم یعنی نقطه اصلی وجودمان که جناب حافظ در این رابطه می فرمایند:

نقطه عشق نمودم به تو هان سهو مکن

ور نه چون بنگری از دایره بیرون باشی

وقتی با آن نقطه که هستی ما است سر و کار پیدا کنیم با خودمان درگیر می شویم و با عالمی که در آن هستیم روبه رو خواهیم شد و سعی می کنیم نسبت به آن عالم بی تفاوت نباشیم و با توجه به چنین حضوری، جهان دیگری غیر از جهان تجدد سراغ ما می آید. انقلاب اسلامی بی تردید می تواند منشأ این تحول باشد و به همین جهت دولت هایی را که به جهانی غیر از جهان تجدد نمی اندیشند تحمل نمی کند.




[43] - «زمان و آینده نگری»، دکتر رضا داوری.

144- ماندن در ميان دو تاريخ يا حضور در «جهانی ميان دو جهان»؟

ما در شرایطی هستیم که باید بین «ماندن در میان دو تاریخ» و یا «حضور در جهانی میان دو جهان» یکی را انتخاب کنیم. تجدد مآبی نوعی در هم آمیختن قالب زمان گذشته با «اکنونِ» موهوم جهان متجدد است. در این حالت نه گذشته، گذشته ای خواهد بود که بتوان از امکانات آن بهره مند شد و نه آینده، آینده روشنی است که بتوان به تحقق آن امیدوار بودو این همان ماندن در میان دو تاریخ است که نوعی درماندگی و بی تاریخی و تیرگی افق است. در حالی که با حضور در «جهان میان دو جهان»، به خِرد مدرن و حتی به توسعه و توسعه یافتگی و توسعه نیافتگی می اندیشیم، منتها متوجه هستیم راه توسعه ما با راهی که غرب رفته است متفاوت است و چون مسائل ما با مسائل جهان توسعه یافته متفاوت است، علوم انسانی و اجتماعی ما نیز باید رویکرد خاص خود را داشته باشند زیرا با انسانی روبه رو هستیم که انسانِ «جهان میان دو جهان» است و این می تواند طرحی باشد برای اندیشیدن به جهان آینده که البته کار آسانی نیست ولی قدم گذاردن در چنین راهی خود به خود ما را با جهانی روبه رو می کند که اندیشیدن به آن نوعی اندیشه ورزیِ تاریخی است، از آن جهت که هر تاریخی با «تفکر» آغاز می شود و جهان بشری در شرایطی قرار دارد که با نظر به حضور تاریخی انقلاب اسلامی، می توان به «جهان میان دو جهان» اندیشید و فکر کرد ما چه نسبتی با جهان توسعه یافته و با وضع توسعه نیافتگی داریم. و این امر بسیار مهمی است که در این زمانه برای متفکران پیش آمده و نمی توان از ضرورت آن غفلت کرد.

اگر غرب، در تاریخ معاصرِ خود کانتی و هگلی زندگی کرده، آیا ما در مواجهه با آن متفکران، نمی توانیم با فلسفه صدرایی زندگی کنیم که با جان ما ارتباط دارد و مقدمه ای است برای حضور در «جهان بین دو جهان»، امری که نباید به دنبال نتایج سریع آن بود، هرچند با انقلاب اسلامی مقداری از این راه طی شده و البته این نه به معنای نادیده گرفتن خرد مدرن است و نه تأیید فرهنگ مدرنیته که منشأ استعمارهای گوناگون در جهان بوده و هست، بلکه تأکید بر خرد هزار ساله ای است که در این زمانه هنوز قدرت زندگی بخشی به معنای حقیقی آن را دارا است.



145- روحيه ای که زندگی را به ما برمی گرداند

در صورتی می توانیم برای سست شدن رشته ارتباط با گذشته و پوشیده شدن افق آینده فکری بکنیم که بدانیم از نظر تاریخی در کجا ایستاده ایم و چه می خواهیم و چه می توانیم بکنیم. با نظر به توانایی هایی که داریم معنای ما مشخص می شود و خود را آغاز خواهیم کرد. آغازی که در آن آرزوهای بلند مانع درست دیدن امروزمان نگردد؛ آن طور که آرزوی داشتن پزشک های فرهیخته و مهندسان فهیم مانع می شود که متوجه فرهنگ و خرد تاریخی خود شویم و متوجه نباشیم انسان های بزرگ در متن فرهنگ و خرد قومی خود بزرگ می شوند، حتی اگر بزرگی آن ها در علم ریاضی یا فیزیک ظاهر شود و در این رابطه باید متوجه تاریخی بود که در آن به سر می بریم زیرا مردم در حضور تاریخی شان به خودآگاهی لازم می رسند و می فهمند فهمِ یک دوران با فهم دوران دیگر متفاوت است. اگر دوران خود را که امروز با انقلاب اسلامی شکل گرفته نشناسیم و افقی را که به اقتضای این تاریخ مقابل ما گشوده می شود را، نفهمیم، عملاً با آرزوهایی به سر می بریم که دست نایافتنی است و از آن مهم تر از آنچه می توانیم به دست آوریم و خود را در تاریخ خود بسط دهیم، محروم می شویم، محروم از روح و روحیه ای که زندگی را به ما بر می گرداند و با فهم تاریخ خود می توانیم در آن روح و روحیه قرار گیریم.



146- نسبت انسان با ماهيت تکنيک

علم هرچه باشد هرگز در هیچ جا مستقل از شرایط تاریخی و فرهنگیِ خاص خود به وجود نمی آید و هر علمی در نسبت با عالَمی که انسان ها برای خود پذیرفته اند، ظاهر می شود. از این جهت گفته اند ریاضی دیدن جهان در عالم تجدد به معنای پرده برداشتن از حقیقت موجوداتی نیست که تا کنون از چشم ها پنهان بوده، بلکه آن علم، وظیفه ریاضی سازی عالم را به عهده گرفت و عملاً به گفته اندیشمندان غربی انسان ها با ریاضی سازی عالم با حضور در تاریخ تجدد، با نوعی بی خانمانی روبه رو شدند. پس اگر چیزی باید در هم ریزد و دگرگون شود، نظام حاکم بر علم و تکنیکِ کنونی است بدون آن که از علم و تکنیک به کلّی روی گردان شویم.

باید از خود پرسید چگونه علم و تکنیک را اخذ کنیم و با کدام فکر و فرهنگ به سراغ آن برویم که با بی خانمانی مذکور روبه رو نشویم؟ شرایط اولیه این امر شناخت ماهیت تکنیک است به عنوان میدان گشوده ای که انسان ها در این تاریخ برای بسط انسانی خود باید تعاملی خاص با طبیعت پیدا کنند تا ابعاد خاصی از خود را که مخصوص این تاریخ است کشف نمایند و خود را مطابق این تاریخ احساس کنند ولی نه با سیطره اندیشه ای که بنا دارد با ریاضی سازی عالم، حقیقت را که در آینه طبیعت در حال به ظهور آمدن است، سرکوب کند و به جای گشودگی نسبت به طبیعت و آشنایی هرچه بیشترِ نسبتِ خود با طبیعت، به سرکوبی طبیعت مبادرت ورزد و به تنهایی خود در عالم گرفتار شود.[44] آری! هرچند کم تر در باب تکنیک فکر شود، ماهیت تکنیک برای ما پوشیده تر می ماند، مگر در جهانی حاضر شویم که نه بیرون از جهان تکنیک است و نه بیرون از جهانی که انسان با تعامل با طبیعت به تکنیکی دست می یابد که آن را بسط خود احساس کند وگرنه با سیطره تکنیک و ابژه کردن طبیعت، آداب و اخلاق انسان ها دگرگون می شود. زیرا وقتی زمین و دریا و هوا منبع انرژی تلقی شود، بشر خود را در زمین، بی وطن می یابد. خطر آن جا است که بشر در سایه تکنیکی که طبیعت را ابژه خود می داند، از چیزی که او را محافظت می کند رو بگرداند و به همان تکنیک پناه ببرد و بنای خانه وجود خود را متلاشی کند.

معلوم است که بنا نیست از تکنیک رو بگردانیم، بلکه بحث در علم زدگی و تکنیک زدگی است که موجب می شود تا از هویت خود و ماهیت تکنیک غفلت شود. باید نسبت خود را با تکنیک فهم کنیم تا بودنی مناسب این تاریخ در خود احساس نماییم.




[44] - برای روشن شدن تفاوت ماهیت تکنیکی که با تعامل با طبیعت به کمک علم موجب بسط انسان می شود و انسان با نوعی حضور تاریخی روبه رو می شود، با ماهیت تکنیکی که عامل سرکوبیِ طبیعت است و انسان را گرفتار نوعی تنهایی و پوچی می کند؛ می توانید به کتاب «حوالت تاریخی عقل تکنیکی و جایگاه انقلاب اسلامی» از همین مؤلف رجوع فرمایید تا روشن شود چگونه تکنیک به عنوان حوالتی تاریخی می تواند موجب حضور انسان در تاریخ شود و چگونه تکنیک به عنوان «گشتل» عامل پوچی و نیهیلیسم دوران می گردد.

147- خودآگاهی تاريخی و اهميت آزادی از تکنيک

آیا در بستر تاریخی که با انقلاب اسلامی به ظهور آمده می توان به تمدنی فکر کرد که قدرت تکنولوژی در آن غالب نباشد؟ این در صورتی ممکن است که در فهم مسئله تکنیک بتوانیم ماهیت تکنیک را از اشیاء و وسایل تکنیک جدا کنیم.

این روشن است که جهان مدرن نمی تواند از تکنیک بی بهره باشد ولی از این جمله برنمی آید که تکنیک، خاص جامعه مدرن باشد و در جهانی دیگر از جمله در «جهان بین دو جهان» نتوان از تکنیک بهره برد. البته رابطه ای بین علم جدید و تکنیک هست. علمی که در نسبت انسان با طبیعت، حضور خاصی برای انسان قائل است و انسان به عنوان حوالتی تاریخی، مستعد شنیدنِ نوای نظم علمی شد. چنین انسانی، علم در خانه وجود او قرار می گیرد و در آن خانه رشد می کند مثل علم موشکی در خانه وجود شهید تهرانی مقدم که آن علم بسط خانه وجود او شد و یا وقتی به شهید شهریاری به جهت تهیه اورانیوم 20 درصد پیشنهاد دستمزد کردند، چون او آن علم را در خانه وجود خود یافته بود و با آن علم وجود خود را بسط داده بود، احساس می کرد بالاترین دستمزد را در پیش خود یافته است و از پذیرفتن دستمزد امتناع کرد. این جا است که می توان گفت تکنیک، دیگر عنان علم و عالِم را در دست نمی گیرد بلکه در اختیار اهدافی قرار می گیرد که با خودآگاهی تاریخی به ظهور آمده و این همان آزادی از تکنیک است که کاری بس مهم می باشد به اهمیت حضور تاریخی انقلاب اسلامی که حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» نشان دادند چگونه در ذات خود از همه سیاست های موجود در فضای تکنیک می توان آزاد بود.[45]

آیا می توان در تاریخی که تاریخ حضور در «جهان بین دو جهان» است، بگوییم در این دوران آدم ها به اندازه ای که توانسته باشند عقل تکنیکی خود را در تاریخ انقلاب اسلامی به ظهور آورند، وجود دارند و یا لااقل نسبت به این دو امر بیگانه نمی باشند؟




[45] - در موضوعِ نسبت بین خودآگاهی تاریخی و آزادی از تکنیک، می توانید به کتاب «حکمت سینما» از شهید مرتضی آوینی رجوع فرمایید.

148- فرهنگ مدارا و افق های پيش رو

فرهنگ «مدارا» که در متون دینی و روایات بر آن تأکید می شود، حکایت از آن دارد که انسان ها می توانند با حضور در سنتی خاص و تاریخی معین به فهمی نائل شوند که محصول و برآیند گفت وگوی طرفین است، بدون آن که نتیجه نهایی گفت وگو از قبل قابل پیش بینی باشد. بلکه رابطه ای دیالکتیکی در میان است و از این جهت گفته می شود «فهم»، یک رخداد است که به گفته جناب گادامر با ادغام افق ها پیش می آید.

معلوم است که در سنت مدارای مدّ نظر دین، هرکدام از افراد افق هایی را مدّ نظر دارند و آن مدارا در سنت و تاریخی که افراد در آن هستند شکل گرفته و در بستر گفت وگویی که پیش می آید «فهم» رُخ می دهد و بدین لحاظ فهم، امری است تاریخی و همواره رو به جلو. با توجه به این امر نظر می کنیم به روایات وارد شده از طریق رسول خدا و ائمه معصومین.h

روایت شده كه خداوند تبارك و تعالى به رسول گرامیشf وحى نمود؛ همچنان كه در برابر فرائض و واجبات مسئولیت دارى و نسبت به آن ها مؤاخذه می شوى، در باره مدارا كردن با مردم مؤاخذه خواهى شد.(بحار الأنوار، ج 68، ص: 90)

رسول خداf فرمودند: «مُدَارَاةُ النَّاسِ نِصْفُ الْإِیمَانِ وَ الرِّفْقُ بِهِمْ نِصْفُ الْعَیْشِ» (الكافى، ج 2، ص 117.) مدارا با مردم نیمى از ایمان است و نرمش با آن ها نیمى از زندگانى. این بدان معنا است که باید اندازه فهم مردم را از دین و وظایف دینی رعایت کرد. و نیز می فرمایند: «رَأْسُ الْعَقْلِ بَعْدَ الْإِیمَانِ بِاللَّهِ- مُدَارَاةُ النَّاسِ فِی غَیْرِ تَرْكِ حَقٍّ وَ مِنْ سَعَادَةِ الْمَرْءِ خِفَّةُ لِحْیَتِه » ریشه خِرد پس از ایمان به خدا، مدارا كردن با مردم است در غیر ترک حق، و از خوشبختى مرد است كمىِ نزاع و جنگ.

از حضرت باقر(ع) هست که: «مَنْ قُسِمَ لَهُ الرِّفْقُ قُسِمَ لَهُ الْإِیمَان » هر كه را نرمش بهره دادند، برای او بهره ای از ایمان را مقرر کرده اند.

حضرت صادق(ع) می فرمایند: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى رَفِیقٌ یُحِبُّ الرِّفْقَ فَمِنْ رِفْقِهِ بِعِبَادِهِ تَسْلِیلُهُ أَضْغَانَهُمْ».(اصول كافى، ترجمه كمره اى، ج 4، ص: 359) به راستى خدای تبارك و تعالى اهل نرمش است، نرمش را دوست دارد و از نرمشِ او با بنده ها است كه كینه ها را از سینه هاى آن ها خارج می كند. مسلّم یکی از موارد رفق با مردم همان است که انتظار نداشته باشیم همه آن طور که ما دین را می فهمیم آن ها هم به همان صورت بفهمند.

قَالَ رَسُولُ اللَّهِf: «الرِّفْقُ یُمْنٌ وَ الْخُرْقُ شُؤْم» نرمش میمنت دارد و سخت گیرى شوم است. و همچنان حضرت می فرمایند: «إِنَّ الرِّفْقَ لَمْ یُوضَعْ عَلَى شَیْ ءٍ إِلَّا زَانَهُ وَ لَا نُزِعَ مِنْ شَیْ ءٍ إِلَّا شَانَهُ » نرمى روى هر چه گذاشته شد، آن را زینت داد و از هر چه برداشته شد، زشتش ساخت. پس در واقع با رفق و مدارا بهتر می توان افراد را با خود همراه کرد و نسبت به آنچه حق می دانیم متمایل نمود. همچنین می فرمایند: «إِنَّ فِی الرِّفْقِ الزِّیَادَةَ وَ الْبَرَكَةَ وَ مَنْ یُحْرَمِ الرِّفْقَ یُحْرَمِ الْخَیْر» در نرمى، زیادى و بركت است و هر كه از نرمى محروم شد از خیر محروم گشت. این نشان می دهد اگر علامه دهر هم باشیم ولی اهل مدارا نباشیم برکتی برای خود و دیگران نداریم.

امام صادق(ع) فرمودند: «مَا زُوِیَ الرِّفْقُ عَنْ أَهْلِ بَیْتٍ إِلَّا زُوِیَ عَنْهُمُ الْخَیْر» از هر خاندانى كه نرمى و مدارا دور شد، خیر از آن ها دور گشت.(الكافی، ج 2، ص: 119) و رسول خداf می فرمایند: «أَمَرَنِی رَبِّی بِمُدَارَاةِ النَّاسِ كَمَا أَمَرَنِی بِأَدَاءِ الْفَرَائِض» خداوند به همان گونه ای که به من در مورد واجبات امر کرده، در مورد مدارا با مردم نیز امر فرموده. زیرا در چنین فضایی است که انسان ها احساس می کنند می توانند وارد تاریخی شوند که با انقلاب اسلامی شروع شده و انقلابیون به آن ها سخت گیری نمی کنند.

رسول خداf می فرمایند: یَا عَلِیُّ: «ثَلَاثَةٌ مَنْ لَمْ تَكُنْ فِیهِ لَمْ یَقُمْ لَهُ عَمَلٌ؛ وَرَعٌ یَحْجُزُهُ عَنْ مَعَاصِی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ خُلُقٌ یُدَارِی بِهِ النَّاسَ وَ حِلْمٌ یَرُدُّ بِهِ جَهْلَ الْجَاهِل» . اى على! هركس سه خصلت نداشته باشد از عمل خود سودى نمى برد؛ اول «ورعى» كه او را از كارهاى بد باز دارد، دوم «اخلاق خوبى» كه با آن نسبت به مردم خوشرفتارى كند، سوم «حلمى» كه او را از انتقام نگه دارد و از جاهلان درگذرد.

همه موارد فوق حکایت از آن دارد که انسان ها می توانند در سنتی خاص و تاریخی معین به فهمی نایل شوند که در کلّیت اش برآیند گفتگویِ طرفین و مدارا با همدیگر است.



149- بگوييد تا بشويد

هرکس در خود و برای خود می تواند راهی به سوی حقیقت باشد، زیرا آدمی در اصلِ وجود خود، قائم به قیام وجود است و وقتی متوجه این حضور در خود باشد هرچه بگوید و هرکاری بکند، خود را تفصیل داده و عملاً در این مسیر هرچه بیشتر با حقیقت مأنوس می شود، بدون آن که بین خود و حقیقت احساس دوگانگی کند و در ارتباط با اشیاء و مواجهه با آن ها این امکان برایش فراهم می شود تا آن ها نیز برای او بدرخشند و تأثیر خود را آشکار نمایند. این همان نسبت اصیلی است که انسان با خود و با افراد و اشیاء می تواند برقرار کند. در این حالت هرچیز و هرکس نزد او ظهوری دارد، زیرا به مفتوح بودن «وجود» و گشایش داشتن در قبال «وجود» نظر دارد و این همان بخشش و عطای وجود است که انسان را در خانه اش قرار می دهد و او در آن سکنی می گزیند. در این حالت است که مکرراً به رفقا عرض می کنم: «بگویید تا بشوید». زیرا «وجود» بدون زبان و زبان بدون وجود تحقق نمی یابد. با چنین گفتی خود را تفصیل می دهید و از اجمال به تفصیل می آورید. زیرا وجود در ظهور، محتاج زبان است و زبان در وجود، محتاج «وجود» و این را می توانید در خود تجربه کنید.



150- انقلاب اسلامی و فرصت خاصی که با مرگ پيش می آيد

در رجوع به انقلاب اسلامی می توان متوجه فتوحِ وجودِ حقیقت، مطابق این زمانه شد و در فتوحِ رازآمیز آن همچون شهدا سُکنی گزید. انقلاب اسلامی مجال آن را پدید آورده تا همه چیز را معنای قدسی ببخشد، حتی تحریم هایی که موجب سختی زندگی شده و یا دیگر محرومیت هایی که دختران و پسران ما با آن روبه رویند. در همه شئون انقلاب، عالَمی متجلی است که موجب فتوح و گشایش جهان است و کیفیت بخشیدن به آن.

همین که انقلاب اسلامی توانسته است برای عده ای فتوحِ حقیقت باشد، تأییدی است بر این که دارای آیدوس و مُثُلی است ماورای آنچه فعلاً از آن در این مرحله ظاهر شده و در مواجهه با آن افق و مُثُلی که مدّ نظر است، عالَم ما و فهمی که از خود داریم وسعت می یابد و هستی ما معنای برتری پیدا می کند و نسبت خاصی با مرگ پیدا می کنیم، آزاد از روزمرّگی ها و بی نظمی ها؛ به خودآمدنی است برای حاضرشدن در فرصتی که پیش آمده، به طوری که انسان می فهمد اگر از آن نسبت که با مرگ می توانیم برقرار کنیم، غفلت شود، فرصت پیش آمده از صحنه می رود و ما را به خود وامی گذارد.[46] و با نظر به چنین سنتی فرموده اند: «الْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ»(بحار الانوار، ج68، ص 337) فرصت ها به سرعت رفتنی هستند، مانند رفتن ابرها.




[46] - دغدغه ای که برای شهید حاج قاسم سلیمانی پیش آمد و در این رابطه به دخترش نامه نوشت: «فاطمه عزیزم! این چند صفحه را برای تو می نویسم، چون می دانم مقدسانه مرا دوست داری؛ نمی دانم چرا این حرف ها را برایت می نویسم، اما احساس می کنم در این تنهایی و غربتِ عمرم نیاز دارم با کسی عقده دل باز کنم. آه! مرگ خونین من! عزیز من! زیبای من! کجایی؟ مشتاق دیدارت هستم... وقتی بوسه انفجار تو، تمام وجود مرا در خود محو می کند، دود می کند و می سوزاند. چقدر این لحظه را دوست دارم. آه... چقدر این منظره زیباست. چقدر این لحظه را دوست دارم. در راه عشق جان دادن خیلی زیباست... خدایا! 30 سال برای این لحظه تلاش کردم. برای این لحظه با تمام رقبای عشق در افتاده ام. زخم ها برداشته ام، واسطه ها فرستاده ام. چقدر این منظره زیباست! چقدر این لحظه را دوست دارم».

151- زبانِ گذشتگان، آينه تاريخ آينده ما

وقتی روایت می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى عِنْدَ لِسَانِ كُلِّ قَائِل » خداوند نزد سخن و گفت هر گوینده ای است. حکایت از آن دارد که رابطه ای بین زبان و حضور خداوند در میان است و در واقع خداوند در آن زمان با آن زبان به ظهور آمده و فهم تاریخی رابطه ای تنگاتنگ با زبان دارد و عهد گذشته را نیز در زبانی که گذشتگان به ظهور آورده اند، می توان درک کرد و این یعنی آگاهیِ تاریخی و توجه به این که آنچه به عنوان عین در برابر ما نمودار می شود، بخش کوچکی از عالم تجربه حیاتی است که ما به آن تعلّق داریم و با فهم گذشته و آینده برای ما قابل درک است، مشروط بر آن که روزنه های اندیشه خود را به زبان گذشتگان باز نگه داریم و مطابق روحی که آن ها سخن گفته اند با آن ها رابطه برقرار کنیم. این امری است که علم هرمنوتیک بر عهده دارد، تا گذشته را آینه نمایش حال بنگریم، و این بستگی به طریقی دارد که در اقبال به آینده پیش می گیریم و از حدود فعلی خود در می گذریم و در فهم ساحات نامکشوف تلاش می کنیم. از این طریق می توانیم به گذشته نظر کنیم و زبان آن ها را میدان ظهور تاریخی بدانیم که آن تاریخ، مقدمه امروز تاریخ ما شده است.

آن هایی که سخنان گذشتگان را همچون عتیقه انگاشتند، متوجه این فهم تاریخی نیستند، در حالی که وضع فعلی ما چیزی جز فهم ما از گذشته خود نیست و حقیقتاً وضع فعلی ما با قطع نظر از تعلّق ما به گذشته بی معنا خواهد بود. لذا نه می توان در امروز خود در گذشته ماند و نه می توان از گذشته منقطع بود. این است معنای حضور در تاریخ انقلاب اسلامی و به حضورآوردن معارف گذشتگان در امروز تاریخیِ مان.



152- يقينی ترين نحوه بودن

انقلاب اسلامی به عنوان رخدادی مهم در بستر تاریخی که با اسلام شروع شده، همواره مفتوح خواهد ماند و ما می توانیم معنای اصلی آن را در دل شرایطی که به وجود آورده، بیابیم و آن شرایط، شرایط برگشت انسان به یقینی ترین نحوه بودن در زندگی معنوی است تا انسان ها بتوانند از عمق جان، حقیقت را در خود احساس کنند. مانند رخدادی که در نماز رهبر معظم انقلاب بر بدن مبارک شهید حاج قاسم سلیمانی پیش آمد و آن اشکِ عرشی که به وقوع پیوست. اشکی که انسان ها در آن در طلب هیچ چیز، حتی امور معنوی نبودند، بلکه در اصیل ترین نحوه بودن با امری روبه رو شدند که سال ها به دنبال آن بودند و آن اشک به عنوان اشک لقاء، معنای آن «بودن» بود و این در بستر انقلاب اسلامی پیش آمد که برگشت انسان به یقینی ترین نحوه بودن در زندگی معنوی است که به ظهور آمد و همین صحنه کافی است برای فهم اهمیت نقش تاریخی انقلاب اسلامی، رخدادی که وجدان عمومی انسان ها را متذکر امری کرد که مردم جهان از آن در جهان مدرن بسیار فاصله گرفته اند.

انقلاب اسلامی معنایی را پیش آورد که در جان انسان ها و در ذات آن ها نهفته بود. البته به نظر می آید باید از چنین رخداد تاریخی به اندازه کافی فاصله داشته باشیم تا بتوانیم نقاط قوت و اهمیت آن را دریابیم. تنها در گذر زمان است که اهمیت تاریخی انقلاب اسلامی و آن اشک عرشی که شأنی از آن انقلاب است، ظهور می کند.



153- انقلاب اسلامی و خطابی که برای ما دارد

وظیفه ما در مواجهه با انقلاب اسلامی، توجه به ابعاد یک پارچه آن است و توجه به خطابی که برای عصر امروزین ما دارد و این که این انقلاب چه نوع ارتباطی با مسائل زمان حاضر می تواند داشته باشد. به نظر می آید با نظر به لحظه تاریخی که ما در آن به سر می بریم و آینده ای که در پیش داریم، راه حلِ حضور در این تاریخ امری بالاتر از حضور در تاریخ توسعه یافتگی است و حضور در تاریخی که بالاتر از تاریخ توسعه یافتگی است ربط کاملی با امر شهادت دارد، به همان معنایی که شهدا در احساس حضور تاریخی خود راه حل عبور از تجاوز دشمن را در افق فداکاری آن چنانی یافتند و آنچه در جان و فهم آن ها پیش آمد احساس حضورِ تاریخی خاصی بود که شهادت را در معنای خاصی برای آن ها مطلوب کرد. در رابطه با حضور در تاریخی که ماورای حضور در تاریخ توسعه یافتگی است، نیاز واقعی ما درک آن نوع حضوری است که به معنای خاص اش برای شهدا پیش آمد. لذا آن ها اسلحه ها و به کارگیری آن ها را نفی ننمودند ولی حضور آن ها در محدوده حضور اسلحه ها نبود و در همین رابطه حضور در «جهان بین دو جهان»، به معنای نفی توسعه یافتگی نیست، بلکه توجه به حضوری است ماورای حضور در تاریخ توسعه یافتگی و این همان توجه به خطابی است که انقلاب اسلامی برای این لحظه تاریخی با ما دارد و باید اجازه دهیم این خطاب در ما اثر کند و ما تحت تأثیر آن در تاریخ خود حاضر شویم.



154- چيزی که تمام عمر بايد به دنبال آن بود

اگر متوجه باشیم «آن کس آن امکان را پیش می آورد و خود را مهیّا می سازد تا چیزی به او گفته شود، که به واقع در فتوح و گشایش قرار دارد». چنین انسانی امکان آن را فراهم می کند تا انقلاب اسلامی به او خطاب کند و او در این تاریخ حاضر شود، زیرا شأن حقیقی چنین انقلابی در تأثیرگذاریِ آن است و لذا آن کس که از این رخداد تاریخی تأثیر نپذیرفته، تاریخ ندارد حتی اگر از حوادثی که پیش آمده است اطلاعات کافی داشته باشد. زیرا درک چنین انقلابی صِرف دانستن حوادث آن نیست بلکه گشایش داشتن و مفتوح بودن در قبال آن است و خود را در معرض خطاب آن قراردادن، تا ما را از خود برباید، چیزی که تمام عمر باید به دنبال آن بود و این از راه رنج و درد پیش می آید و انسان را در حضور بیکرانه اکنونِ جاودانه اش حاضر می کند و این پاداش کسی است که در عین آگاهی به نارسایی های خود، با سعه صدر و به دور از جزم اندیشی، همواره ابواب دل و جانش را به سوی افق های تازه و ناآزموده گشوده نگه می دارد.



155- بهترين رويکرد با قرآن و روايات

با توجه به این که تجربه حقیقی هرکس از خودش، درک حضور تاریخی و تاریخ مندبودنش می باشد، وقتی انسان بتواند به چنین حضوری توجه کند، به ذوقی از حضور می رسد که می تواند در دل آن حضور امانات قدسی و فرهنگی خود را برای امروز خود «فهم» کند و تجربه نماید که این نوعی گفت وگو با امانات قدسی و فرهنگی و مستغرق شدن در آن ها می باشد و این است راه اُنس با قرآن و روایات تا متوجه شویم کلمات آن متون مقدس نسیمی هستند از عالَم قدس برای به ظهورآوردن حقیقتِ وجود و عالَمی که عین حقیقت آدمی است و این در صورتی است که بتوانیم در بستر حضور تاریخی خود با آن متون گفت وگو کنیم، تا عالَم ما در آن متون ظهور کند و گشوده گردد و تماماً خود را در میراث مشترک و فرهنگ خود در یگانگی نسبت به همدیگر احساس کنیم.

آیا جز آن است که با چنین رویکردی رخداد کربلا همچون موجودی زنده برای ما در حال بسط و گسترش و رشد است و هرگز نمی توان در توصیف آن رخداد بزرگ آخرین کلام را مطرح کرد؟ این به آن جهت است که از طریق نهضت اباعبدالله(ع) افقی همواره فراروی ما قرا گرفته که هنوز ناگفته ها دارد و افق آینده و آیندگان است. آنچه در رابطه با انقلاب اسلامی همانند رخداد کربلا هنوز به ظهور نیامده ، امری است که ما را احاطه کرده و ما را به سوی آینده ای سوق می دهد که تصور روشنی از آن نداریم ولی پایداری در آن ما را همواره با امری بدیع روبه رو می کند که نسبت به آن بیگانه نیستیم. مانند کسی که از دامنه کوه بالا می رود و پیوسته منظر وسیع تری را در مقابل خود می یابد و البته باز آنچه را به ظهور آمده است می بیند و آنچه را که در خفا مانده، انتظار می کشد و در آنچه فی الحال از آن بهره مند است تأمّل و تدبّر می کند، مشروط بر آن که ابواب دل و جانش بر جلوات جدیدِ این رخداد تاریخی گشوده باشد.



156- وقتی پديده ها معنای ظهور خود را گوشزد مي کنند

بحث در بین دوگانه «چیستی» و «هستیِ» یک پدیده را می توان به بحث از نحوه هستی آن سوق دهیم و این امری است که برای ارتباط مستقیم با پدیده باید مدّ نظر داشت و در این رابطه حکمت، اقتضاء می کند تا در مواجهه با پدیده ها اجازه دهیم پدیده ها چنان که هستند بمانند و در آن بستر به جای آن که مانند بشر مدرن به تصرف در عالم و دگرگونی آن و به بسط قدرت فکر کنیم، به عبودیت و به قرب خدا بیندیشیم، زیرا بسط قدرت به معنای کامل شدن انسان نیست بلکه شبیه چاق و فربه شدن آن است و ناتوانی در هماهنگی امور و ناتوانی دست یابی به اصولی مشترک. با چنین رویکردی به پدیده ها انقلاب اسلامی می تواند بستر مناسبی باشد برای نظر به نحوه هستی پدیده ها، زیرا در چنین بستری پدیده ها معنای ظهور خود در عالم را به ما گوشزد می کنند که برای چه هستند و به چه کار می آیند.



157- به جای «اومانيته» ای که انسان را برای انسان دنبال می کند

وقتی تفکر، خود را در معرض پیش آمدِ هستی قرار می دهد، سخنان متفکران در طول تاریخ به صد زبان، سخن از هستی است و حکایتی است از فقر ذاتی آن ها، تا از خدا بگویند و نه از خود و از این طریق موقعیت خود را درک کنند و به فعلیت آورند تا خود را در تاریخی که در آن به سر می برند حاضر نمایند و از این جهت بنیان های حکمت جهان بین دو جهان، نوعی معاصرت است و حضور در تاریخی که در حال تحقق است و انسان ها می خواهند خود را بهتر از پیش درک کنند و از این جهت به جای «اومانیته» ای که انسان را برای انسان دنبال می کند، انسان به معنایی از خود می رسد که خود را در خود، ولی در نسبت با همه اسماء الهی احساس می کند، یعنی انسان برای خدا می شود.



158- به جای آن که به کلمات همديگر بچسبيم

با نظر به بنیان های حکمتِ حضور در«جهان بین دو جهان»، به جای آن که به کلمات همدیگر بچسبیم، نظر به افقی داریم که بنیان ها مقابل ما می گشایند و در این حالت زمانی می توانیم سخنان همدیگر را بشنویم که از قبل وجود همدیگر را در تاریخی که در آن قرار داریم، در دل بنیان ها چشیده باشیم. کسانی که با گِردآوردن شنیده ها می شنوند، شنوایانی هستند ناشنوا، کلمات و گفتار را می شنوند ولی نسبت به چیزی که باید بر مبنای بنیان ها، بدان گوش بسپارند، گوش جان شان بسته است. حاضرانی هستند غایب.

گفتن و شنیدن ما هنگامی حقیقی اند که از پیش در بنیان های حضور در تاریخی که باید در آن قرار داشت، حاضر باشیم. تنها در این حالت واژه ها معنای اصیل خود را آشکار می کنند و روح ها همدیگر را درک می نمایند و گوش سپردن به شنیدن تبدیل می شود. در حالی که اگر کسی در جهانی که با انقلاب اسلامی در حال طلوع است، حاضر نشود و به بنیان های حضور در این جهان نیندیشد، نه شنیدن می تواند و نه سخن گفتن - امری که متأسفانه ما امروز بدان گرفتاریم و رسانه ها نیز بدان دامن می زنند- زیرا انسان در آن حالت با حضور بیکرانه خود رابطه ای برقرار نکرده و فقط آنچه را می بیند معتبر می داند و در عین حال بنیان های حضور در این تاریخ برایش پوشیده می ماند و سرگردان خویش است بدون اُنس با بیکرانه اکنون جاودانه اش.



159- گويی دريا به بيان آمده

پس از نظر به بنیان های حضور در «جهان بین دو جهان» امید می رود که در خود احساس کنید گویی «دریا» به بیان آمده و سخنِ انسان در آن حالت، گویش دریا است، که نامأنوس ترین و نیرومندترین است و آنچه به ظهور می آید می تواند سرآغازی باشد، با گفتاری که در عین متفکرانه بودن، شاعرانه است و ما آن را در کلام الهی و حتی در اولیای الهی تجربه کرده ایم، در آن حدّ که موجب عزیمت یک ملت می شود و آن ملت به تاریخ خود قدم می نهد.

نیست انگاری واقعی در آن جا است که آدمی به موجودات معمولی می چسبد و معتقد است که همین ها برای زندگی کافی هستند و از حضور در بنیان های تاریخی و گفتاری دریاگونه غفلت می کند و تا مرز نیستی پیش می رود و این با حاضر شدن در زبانی جبران می شود که گویی دریا است که به گفتن آمده و ذات بشری او در حضور آخرالزمانی اش گشوده گشته، در آن حال با نظر به چشم اندازی که حضور تاریخیِ او در انقلاب اسلامی برایش پیش آورده، سخن می گوید. حتی اگر لازم باشد مدتی برای چنین حضوری منتظر بماند.



160- تأمّل در تاريخ مکتوم ما

آیا می توان گفت تقدیر ما در راستای روحی که منجر به پذیرش تشیّع شده است در این تاریخ، انقلاب اسلامی است با افق حضور در «جهان بین دوجهان» و باید خود را در چنین تقدیری دنبال کرد؟ تقدیری که از نظر جغرافیایی در غربِ جهان شرق و شرقِ جهان غرب است؟ و استقرار در این تقدیر نحوه ای از بودن را برای ما به وجود می آورد که مستغنی از شرق و غرب است، بدون جدایی از آن ها؟ زیرا در این حالت نه نسبت به آنچه شرق را شرق کرده، محروم هستیم و نه نسبت به آنچه غرب را غرب کرده محروم می باشیم که موجب شود به صِرف شرق بودن خود از هویت حضور غربیِ انسانی محروم باشیم و یا به صِرف غرب بودن خود از هویت شرقی انسان احساس نوعی محرومیت در ما شکل بگیرد.

تصور خرد خسروانی بر ذات ما طوری حاکم بوده که اسلام را به بهترین شکل پذیرفته ایم ولی به جهت فرهنگ اصیلی که بر آن بودیم و برای حفظ آن فرهنگ با زبان فارسی، زبان عربی و آداب آن فرهنگ را نپذیرفته ایم، به نظر می آید امروز نیز وظیفه داریم تا با نظر به چنین هویتی که تقدیر ما به حساب می آید، به منشأ تاریخ مکتوم خود تأمّل کنیم زیرا در هر نوع از انواع ظهور تاریخیِ یک ملت نوعی از امور مختفی هستند که همان سرآغاز مستتر آن ملت است که اگر ما از آن غفلت کنیم در این زمانه گرفتار غرب زدگی می شویم و از حضور در «جهان بین دو جهان» که هویت بخشِ ما در این زمانه است، محروم می گردیم.



161- همانی می شويم که هستيم

همان طور که «وجود» در عین آن که هست، خود را پنهان نگه می دارد و ما با رویکرد وجودی به عالَم و آدم به صورتی والا با «وجود» مواجه می شویم، در نظر به هر آنچه آغازین است باید چنین رویکردی داشت که از یک طرف در دسترس است و از طرف دیگر نباید آن حقایق را در قضایای منطقی و یا افکار انتزاعی جستجو کنیم. همان طور که صیرورت و شدن را همان درخشیدن وجود می یابیم و نمی توان بین آنچه ظاهر می شود و آنچه والا و نهفته و آغازین است، خط کشی کرد. کافی است با وجهِ وجودی و انسانی خود با پدیدارها مواجه شویم تا آنچه را باطن است در ظاهر نیز بنگریم و با جهانی روبه رو شویم که آنچه ظاهر است و آنچه باطن است را یک جا در خود دارد و این همان به حضورآمدنِ انسان است در وجود خود و در هستی. کافی است انسان ها وجود را که خویش را بر آن می گشایند، مبدّل به تاریخ کنند، در آن صورت وجود بشریِ ما که به صورت تاریخی فعلیت می یابد، خود را در یک ملت احساس می کند و هرکدام از ما همانی می شویم که هستیم و در این بستر مجتمع می شویم و این با حضور در تاریخی که در این دوران تاریخ انقلاب اسلامی است محقق می شود و هر کدام از ما همانی می شویم که هستیم و در تاریخِ سیطره فرهنگ مدرنیته از آن غفلت کرده بودیم.



162- انقلاب اسلامی و آشکاری حقيقت مستتر در آغاز اسلام

مکرر گفته ایم تاریخ، نوعی رویدادِ معطوف به آینده است و ما پیوسته از آنچه قبلاً رُخ داده است برای توان بخشی به زمان حال، از آن بهره می گیریم و راه خویش را ادامه می دهیم و از این جهت می توان گفت: تاریخ همانند وجودِ بشری، حرکت به سوی تحقق یک صورت است که از آغاز در آن مستتر بوده است و جمله رسول خداf که به زهرای مرضیهi فرمودند: «مهدی امّت از آنِ ما است». در این راستا معنای خود را روشن می کند تا در هر مقطع از حضور تاریخیِ خود از آنچه در آغاز اسلام در اسلام مستتر بود، غافل نشویم و انقلاب اسلامی را نیز شأنی از شئوناتی بدانیم که از همان آغاز در ذات اسلام مستتر بود تا راهی شود به سوی تحقق آن صورت نهایی. با چنین نگاهی جایگاه هر چیز در نسبتِ آن آغاز و آنچه از همان ابتدا در آن آغاز نهفته بود، معلوم می شود و بر عهده ما است که از درک آنچه اسلام بدان سو سیر می کند، غافل نباشیم و همواره خود را در آن آغاز و انتها جای دهیم. زیرا آنچه در آغاز مستتر است به لحاظ پیشاتاریخی به سوی ما گشوده شده است و ما آن را در انقلاب اسلامی می توانیم بیابیم، از آن جهت که آن آغاز از طریق واقعه های اصیلی که با تاریخ اسلام شروع شده، مانند جنگ بدر و اُحد و احزاب و رخداد کربلا و انقلاب اسلامی، در نور خاصی گشوده می شوند و هرکدام در مرحله ای از تاریخ اسلام به صورتی معنادار پا پیش می نهند و آن حقیقت مستتر در هر مرحله ای از مراحل تاریخی که با اسلام شروع شد، به صورتی آشکار می شود.



163- معنای آزادی و ذات انسانی

وقتی روشن است که ذات آزادی مطلق، «نفی» و خودسرانگی است و آزادی واقعی به ذات انسانیِ انسان ربط دارد، روشن می شود وقتی انسان انتخاب هایی مناسب حضور خود در عالم را داشته باشد، آزاد است و آگاهی به این امر به خودی خود به معنای آزادی است و انسانی که نسبت به این امر جاهل است، آزاد نیست. زیرا با جهانی که در آن حاضر است بیگانه می باشد و نمی داند کجا است تا آنچه می تواند باشد بشود، از آن جهت که آزادی یک انتخاب است به سوی خودآگاهی نسبت به خود.



164- شهادت چونان يک کلّ برای زندگی

حوالت تاریخی امکان رابطه با امری را برای انسان پیش می آورد که به راحتی نمی توان به وجود آن اقرار کرد مگر آن که بتوانیم بین اندیشیدن به چیزی و ارتباط با آن فرق بگذاریم و خود را به شیوه ای غیر از اندیشیدن با حوالت تاریخی مواجه کنیم که معادل است با شکوفایی پرسش از «وجود» به معنای چشم اندازِ امری که در پیش است. زیرا در این حالت، گوش سپردنی در ما به ظهور می آید که احساس می کنیم امری تاریخی در حال نجوا با ما می باشد و می توانیم بگوییم: «این قرن، قرن نابودی ابر قدرت ها است». شرط تحقق این گونه معارف آن است که «معلوم»، خود را برای عالِم حاضر سازد و انسان آن نوع معرفت را احساس کند و به بصیرت تاریخی نائل شود و البته تنها بصیرتی موجب ساکن شدن ما در آن جهان است که با مجاهده و شهادت حفظ شود. شهادتی که موجب گشودن رحمت الهی به تاریخی است که در بستر آن تاریخ، آن شهادت ها به وقوع پیوسته و چونان یک کلّ، راهی را برای زندگی می گشاید.



165- انقلاب اسلامی و عبور از جنون فناوریِ مهار ناشده

با حضور در تاریخی که با خِرد مدرن پیش آمد، نوعی انگیزش جهت درک امکان های نوینی که در موجودات هست، در انسان شکل گرفت تا در ارتباط با آن ها، آن امکان ها و قوه ها را به فعلیت آورد تا بدین وسیله انسان جدید از یک طرف خود را تا به فعلیت درآوردن موجودات، در موجودات بسط دهد و از طرف دیگر چهره ای از «وجود» را در این تاریخ به ظهور آورد که تا قبل از آن ظهور نکرده بود و در این راستا بود که جهانی عیان شد با انسانی که بنا دارد نیرویی را که متعلّق به موجودات بود فعلیت بخشد و این در واقع نوعی تعیّن دادن به وجود انسانیِ این انسان است که البته انسان جدید با وسوسه های شیطانی، در معرض خطرِ از دست رفتن آن تعیّن دادن قرار گرفت که در واقع تعیّن دادن به وجود انسانیِ او بود و گرفتار جنونِ فناوریِ مهار ناشده امروزین شد و بسط انسانی که حوالت تاریخی اش بود، در این میدان به فراموشی سپرده شد. حال با نظر به حضور بیکرانه اکنونِ جاودانه انسان در بستر انقلاب اسلامی و احیای این انسان و نسبتی که او با مواجهه توحیدی اش با موجودات پیدا می کند، نه از مسیرِ به فعلیت آوردن نیروی موجودات پا پس می کشد و نه گرفتار جنون فناوری مهار ناشده خواهد شد. این تقدیر بشر جدید است که با انقلاب اسلامی به فعلیت و ظهور می رسد و در واقع احیایی است که تأسیس کننده یک جهان است، آن هم جهانی که نسبت به موجودات گشوده است تا نیروی متعلّق به آن ها را به فعلیت در آورد و انسان، انسانیت خود را در این منزل از منازل وجود نیز بسط دهد در «جهانی بین دو جهان».



166- موجودات خود را از انسان ها کنار کشيده اند

انسان با هویت بیکرانه اکنونِ جاودانه خود، نسبتی منحصر به فرد با وجودِ موجودات برقرار می کند. این انسان عبارت است از گشوده شدن و یا بازشدن با موجودات به نحوی که موجودات خود را به عنوان موجودات برای آن انسان عیان می سازند، آن طور که هستند و می توانند برای انسان باشند. مثل آن که در دوره های مختلف تاریخی موجودات به شیوه های مختلفی خود را آشکار می سازند، شیوه های معینی که انسان ها در آن دوران ها می فهمند موجودات چه هستند. بر عکس دوران مدرن که به جهت سطحی نگری که در مواجهه با موجودات می شود، موجودات خود را به عنوان موادّ خام برای نظام فن آورانه عیان می سازند و این موجب می شود تا انسان نتواند با موجودات مأنوس باشد و در نتیجه گرفتار نوعی پوچی و نیست انگاری می شود. زیرا در این نگاه، همه موجودات به صورت سطحی مانند آینه ای مات آنچه را باید نشان دهند، نشان نمی دهند و هیچ بازتابی ندارند. موجودات به یک سطحِ یک نواخت تنزل یافته اند زیرا خود را از انسان ها کنار کشیده اند، انسان هایی که نگاه شان به موجودات به عنوان مواد خامی است برای نظام فن آورانه. آیا برای احیای آنچه از دست رفته است جز نیاز به انقلابی قدسی داریم تا رابطه انسان با موجودات را بازخوانی کنیم؟



167- راهی به سوی ملکوت اشياء

انقلاب اصیل در این دوران مستلزم آن است که با درک علت نیست انگاری حاکم، بتوانیم به سوی موجودات گشوده شویم تا آن ها نیز به سوی ما گشوده گردند و این در صورتی ممکن است که عالم را آینه ربوبیّت حضرت ربّ العالمین احساس کنیم تا در هر موجودی رحمت ربوبیّت حضرت ربّ العالمین را جستجو نمائیم و از بحران محیط زیست که بحران زندگی است به در آییم و حضرت ربّ را در هر مخلوقی مدّ نظر آوریم و این در این تاریخ سرآغازی است برای محقق شدن آنچه از دست رفته است. باید از خود بپرسیم موجودات چگونه به سوی ما می آیند؟ جز آن است که همه، عطایای حضرت ربّ هستند؟ مادامی که از این نکته غفلت شود، حضرت ربّ عقب نشینی می کند و ما می مانیم و قالب چیزها، به عنوان مواد خام نظام فن آورانه، در این حالت حتی انسان مانند یک حیوان جذب موجوداتِ پیش روی خود می شود، بدون آن که آن ها را آینه ربوبیّت حضرت ربّ العالمین بداند که به سوی او آمده تا با او سخن از ملکوت اشیاء بگویند، به همان معنایی که قرآن می فرماید: «فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَیْ ءٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ»(یس/ 83) آری هر چیزی وجهی ملکوتی دارد که در قبضه حضرت حق است و آن وجه ملکوتی راهی است به سوی ربّ العالمین و البته سیطره فن آورانه این نوع حضور را به حجاب برده و ما را از انس با استعدادهای نهفته موجودات محروم کرده است.



168- راز نياز به رهبری روحانی

وقتی انسان در هویت حضور بیکرانه اکنون جاودانه خود قرار گرفت و فقیر إلی الله بودن خود را درک کرد، هر چه از او سر زند الهام یافته از ارتباطی است که با غنیّ مطلق در خود دارد و از این جهت همواره با الهام تازه ای روبه روست و متذکر جهان تازه ای است که هر چیزی را به حقیقتِ خاص آن چیز برمی گرداند و در این حال موجودات به شیوه ای زنده عیان می شوند و امکانات آن ها به خوبی به فعلیت کشانده می شوند و این جا است که برای چنین تأسیسی نیاز به رهبری روحانی داریم که در هویت حضور بیکرانه اکنون جاودانه اش مستقر است، تا نظامی ساخته شود با معرفت به ذات انسان و ذات موجودات و آن رهبر روحانی متذکر هویت اصلی انسان باشد تا انسان در نگاه رهبر خود به عالم و آدم بنگرد. این شرطی است برای بیدارسازی روحی که بشر مدرن از آن غفلت کرده و انقلاب اسلامی مسئول این بیدارسازی است تا آینده بشرِ آخرالزمانی را احیاء کند و مقاومت بشر کشیده شده به سیطره کمیّت ها را به چیزی نگیرد و وجدان عمومی را بیدار نماید، در شرایطی که آشفتگی و درماندگی به منتهای درجه خود رسیده است، تا معلوم شود راه دیگری را باید در پیش بگیریم. مسئولیت ما در به ظهورآوردن تاریخی که حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» تأسیس نمود، راهی است برای حضور در تاریخی که جان ما را عرشی می کند و انقلاب را از دیوان سالاری نجات می دهد.



169- حکمت متعاليه و توحيد تاريخ ساز

آن هایی که ذات انقلاب اسلامی را می شناسند و متوجه نقش تاریخی حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» هستند، نباید از نقش بی بدیل خود غفلت کنند و خود را گرفتار جدالی نمایند که از قبل به صورت انحطاط تاریخیِ ما آغاز شده است. نقش تاریخی آن هایی که ذات انقلاب را می شناسند نقشی است خلاّقانه از طریق نیروی وجدان عمومی که به جهت سیطره کمیّت هنوز فعلیت نیافته و این به کمک انسان هایی پیش می آید که برخوردار از نیروی تعالی بخش حکمت متعالیه باشند و جهانی را که در آن، «وجود» اصیل است مقابل انسان ها قرار دهند تا انسانی تاریخی ذیل تصمیم حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» آرام آرام متولد شود. انسانی که در فهم دین از حکمت متعالیه صدرایی برخوردار است و توحیدی را با خود دارد که به نور آن توحید مرعوب استکبار نمی شود. در این راستا در این نظام، دولت فرآورده ای است خلاّق به دست انسان هایی نقش آفرین که می دانند در منظر خود چه چیزی را قرار دهند تا به کمک توحید حکمت متعالیه آنچه در منظر خود دارند را به ظهور آورند.

تصور بنده آن است که انسانی که چنین نقشی را به عهده بگیرد توسط انقلاب پرورانده شده و بدین لحاظ آمادگی گشودگی نسبت به آینده انقلاب فراهم است. افقی که در عین دور بودن، قابل احساس و قابل دسترسی است.



170- برافروختگان چراغ هدايت در اين تاريخ

آن چه همواره در تاریخ ما به حضور می آید چیزی است که باید هویت آن را در بستر انقلاب اسلامی ارزیابی کرد و به آن چه از قبل در ما طلوع کرده است ارجاع داد، مثل ارتباط مخلوق به خالق و ارجاع مربوبیت مربوب به ربوبیت ربّ، به همان معنایی که خداوند با بندگانش از طریق عقل شان سخن می گوید و حضرت علی(ع) در این رابطه می فرمایند: «إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى جَعَلَ الذِّكْرَ جِلاءً لِلْقُلُوبِ تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَةِ وَ تُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعَشْوَةِ وَ تَنْقَادُ بِهِ بَعْدَ الْمُعَانَدَةِ وَ مَا بَرِحَ لِلَّهِ عَزَّتْ آلَاؤُهُ فِی الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ وَ فِی أَزْمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِی فِكْرِهِمْ وَ كَلَّمَهُمْ فِی ذَاتِ عُقُولِهِمْ فَاسْتَصْبَحُوا بِنُورِ یَقَظَةٍ فِی الْأَبْصَارِ وَ الْأَسْمَاعِ وَ الْأَفْئِدَةِ یُذَكِّرُونَ بِأَیَّامِ اللَّهِ وَ یُخَوِّفُونَ مَقَامَهُ بِمَنْزِلَةِ الْأَدِلَّةِ فِی الْفَلَوَاتِ مَنْ أَخَذَ الْقَصْدَ حَمِدُوا إِلَیْهِ طَرِیقَهُ وَ بَشَّرُوهُ بِالنَّجَاةِ وَ مَنْ أَخَذَ یَمِیناً وَ شِمَالًا ذَمُّوا إِلَیْهِ الطَّرِیقَ وَ حَذَّرُوهُ مِنَ الْهَلَكَةِ وَ كَانُوا كَذَلِكَ مَصَابِیحَ تِلْكَ الظُّلُمَاتِ وَ أَدِلَّةَ تِلْكَ الشُّبُهَات»(نهج البلاغه، خطبه 222) همانا خداى سبحان و بزرگ، یاد خود را روشنى بخش قلب ها قرار داد، تا گوش انسان، پس از ناشنوایى بشنود، و چشم او، پس از كم نورى بنگرد، و انسان پس از دشمنى رام گردد، خداوند كه نعمت هاى او گران قدر است، در دوران هاى مختلفِ روزگار، و در زمان های فترات، بندگانى داشته كه با آنان در فکرشان نجوا مى كرد، و در درون عقلشان با آنان سخن مى گفت.آنان چراغ هدایت را با نور بیدارى در گوش ها و در دیده ها و در دل ها بر مى افروختند، ایّامُ اللّه را به یاد مى آورند و مردم را از جلال و بزرگى خدا مى ترساندند.آنان نشانه هاى روشن خدا در بیابان هایند، آن را كه راه میانه روی را در پیش گرفت مى ستودند و به رستگارى بشارت مى دادند، و روش آن را كه به جانب چپ یا راست كشانده مى شد، زشت مى شمردند، و از نابودى هشدار مى دادند، همچنان چراغ تاریكى ها، و راهنماى پرتگاه ها بودند.

در صورتی ارتباط انسان با ندای الهی از درون هر چیزی درست اندیشه می شود و در برابر تفکر صحیح تاب می آورد، که هر مربوبی اشاره به وجه آغازین خود داشته باشد و در اندیشه صحیح با نظر به ربوبیت ربّ، به مربوبیت مربوب نظر می کند و در این صورت هر اتفاق و واقعه تاریخی ظهوری از آغاز تاریخی اش می باشد، اموری که ما در هر مرحله از مراحل انقلاب اسلامی می توانیم به آن ها اشاره کنیم و چنانچه مردم به خود آیند می یابند چگونه خداوند با عقل آن ها گفتگو کرده، همان طور که با شهدا گفتگو کرد و آن ها آینه حضور خدا در این تاریخ شدند. از این مهم تر به جمله حضرت مولا(ع) فکر کنید که متذکر حضور برافروختگان چراغ هدایت در زمان های مختلف می شوند و نقشی تاریخی که آن ها دارند. برافروختگان چراغ هدایت در این تاریخ ذیل اسلام چه کسانی می باشند؟



171- حکمت ها و بنيادهای تمدن نوين اسلامی

در نسبت بین تمدن اسلامی و «جهان بین دو جهان»، می توان گفت همان گونه که پشتوانه فکریِ تمدن غربی، فلسفه غرب جدید بود، پشتوانه تمدن نوین اسلامی، بنیان های حکمت جهان بین دو جهان است، تا بتوانیم از این تصور عبور کنیم که تنها با محوریت مبانی فکر غربی امکان تحقق تمدن ممکن است. در حالی که در نظریه تمدن نوین اسلامی متوجه هستیم در تمدن غربی بسیاری از مواردی که ذات انسان باید در آن مستقر باشد، مورد غفلت قرار می گیرد و از این جهت متفکران غرب معتقدند جهان در صد سال آینده و تمدن آینده، تمدن غربی نیست و امثال فرید زکریا در نظر به آینده جهان متوجه ایران و هند است که البته موضوع تمدن آینده بشر بسیار مهم تر از این حرف ها است. موضوع را باید در طلوع انسان آخرالزمانی در بستر انقلاب اسلامی دنبال کرد و به بنیان های حکمتی که باید با آن ها فکر کرد، مطلب را دنبال نمود.

کم ترین ثمره انقلاب اسلامی آن است که در باره انسان و آینده انسان و تمدن، موضعی مستقل از غرب دارد و این آغازی است که اگر با جدّیت دنبال کنیم، با تمدنی روبه رو می شویم که بشر امروزین سخت به آن نیاز دارد و نوعی هویت بخشی و سامان دادن به بشر این دوران است.



172- شهدا و زمان شناسی فوق العاده

ما در نظر به تاریخِ هستی، با هایدگر در مرحله دوم از تفکرش، همراه هستیم[47] و به نسبتی که تاریخ با حقیقت دارد فکر می کنیم و به رخدادهایی فکر کنیم که در تاریخ به سوی ما می آید، تا ما با آینه های ظهور حقیقت، مطابق زمان و زمانه ای که در آن هستیم، نظر کنیم تا بتوانیم بین آنچه اقتضای زمانه است و آنچه توهّمات افکار عمومی است، تفکیک کنیم. با توجه به این امر به انقلاب اسلامی به عنوان رخدادی که به سوی ما آمد، نظر می کنیم تا معنای بودنِ حقیقی را که بودن تاریخی ما است از بودن توهّمی که صِرفاً انتزاعی است تفکیک کنیم.

همین که انسان می خواهد چیزی بشود که هنوز نیست، حکایت از آن دارد که او موجودی است تاریخی، در حالی که این در مورد جمع بین 2+2 صادق نیست و نمی خواهیم به چیزی غیر از 4 برسیم و گمان کنیم عدد 4 یکی از منازل 2+2 است و منازل دیگری هم در پیش دارد. وقتی به انسان به عنوان موجودی تاریخی نظر کردیم، تاریخ را از یک طرف محل تجلی ابعاد شخصیت انسان می دانیم و از طرف دیگر متوجه هستیم تاریخ نسبتی با حقیقت دارد. با توجه به این امر انسان هایی که گرفتار روزمرّگی نباشند محلّ ظهور حقیقتی هستند که مطابق آن زمان ظهور کرده است و شهدا نمونه فوق العاده روشنی نسبت به این امر هستند. یعنی افرادی که توانستند زندگی خود را مطابق زمانی که در آن بودند معنا کنند و با توجه به این امر حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» فرمودند: «خداوندا! کشور ما و ملت ما هنوز در آغاز راه مبارزه اند و نیازمند مشعل شهادت، تو خود این چراغ پر فروغ را حافظ و نگهبان باش.»(در رابطه با قبول قطعنامه 29/4/67)




[47] - هایدگرِ نخست، هایدگر «هستی و زمان» است و در جایگاه هستی شناسیِ بنیادین قرار دارد ولی هایدگرِ دوم که اندیشه اش حول محور رویداد شکل می گیرد، بحث از تاریخ هستی را به میان می آورد.

173- رخداد فهم و گفتگو با تاريخ

اگر اصیل ترین معرفت، معرفت به عینُ الربط بودن و هویت تعلّقی آدمی به وجود مطلق و آگاهی به «فقیر إلی الله» بودنِ اوست، بزرگ ترین تجربه، علم به چنین هویت است که همان عجزی است که بشر را از الوهیت جدا می کند و علوم انسانی وقتی در بستر تمدن اسلامی قرار گیرند به چنین نکته ای اشاره خواهند داشت و انسان در بستر پیش آگاهی به این معرفت می تواند تفکر کند. زیرا هیچ معرفتی از هیچ آغاز نمی شود و این جا است که می توان گفت: «توحید» آغازِ آغازِ هر معرفتی است، به خصوص که توحید در قالب سنت های الهی در تاریخ به ظهور می آید و ما با نظر به سنت های تاریخی می توانیم با فهمی که به سوی ما می آید زیست کنیم و حضور در تاریخی که با انقلاب اسلامی شکل گرفته زمینه فهم ما در این تاریخ است، به همان معنای زمان شناسی که شرط عقلانیت است. هرچند این تاریخ هنوز اثرات خود را ظاهر نکرده و قوام فهم به فاصله تاریخی است که معلوم شود چگونه امروز از دل دیروز بیرون آمده است. پس همواره باید از منظر خودمان با تاریخ وارد گفتگو شویم و در چنین گفتگویی «فهم» رُخ می دهد.

با توجه به نکته فوق می توان گفت: حقیقت همواره از جنس دیالوگ و گفتگو است، از آن جهت که حقیقت پاسخی است به یک پرسش که مسئله تاریخی ما است و در دل این گفتگو می یابیم خداوند چه راهی به عنوان صراط مستقیم در مقابل ما گشوده است.



174- عواملی که مانع حضور خدا در عالم می شود

«فهم» را که تاریخی دانستیم و عرض شد وقتی رخ می دهد که از منظر خودمان با تاریخ وارد گفتگو شویم، آن فهم دارای کابین است و «کابین» آن همان درنگ و تأمّل می باشد. بر عکسِ کنجکاوی که در آن درنگ نیست، اطلاعاتی است بعد از اطلاعاتی. «فهم» در بستر حضور در گذشته تاریخی به سراغ ما می آید، از آن جهت که متوجه شویم چه امکاناتی برای حضور در آینده خود داریم و آن فهم در چنین فضایی، زندگی امروز و آینده ما را تشکیل می دهد و در بستر چنین حضوری که حضور تاریخی خود را در آن پیدا می کنیم، در تاریخ قرار می گیریم و با هم مرتبط می شویم و در گفتگو با همدیگر وجود تاریخی خود را به ظهور می آوریم که اگر به سخنان همدیگر از این منظر التفات کنیم متوجه می شویم چگونه تاریخ، با ابعاد وجود انسان ارتباط دارد و چگونه آینده از این جهت قابل فهم می شود و چگونه آینده است که امروز ما را رقم می زند، به همان معنایی که قوام ما به هنوز نبودن ما است و یا تجلیات هستی به سوی ما و با پرده برداشتن از رُخ خود، برای ما پیش می آید و این نوع حضور در عالم غیر از آن است که بخواهیم در عالم خدایی کنیم و پدیده ها را به نظمی که ما می خواهیم درآوریم که در آن صورت زمینه های تجلیات الهی را مسدود می کنیم و سودای تعرض به عالم را در خود می پرورانیم، به جای گفتگو با حقیقت در بستر تاریخی که در آن به سر می بریم. در حالی که جناب عبدالمطلب در مقابل ابرهه فرمودند: «أَنَا رَبُّ الْإِبِلِ وَ لِهَذَا الْبَیْتِ رَبّ » من مسئول شتران خود هستم و خانه خدا نیز مسئولی دارد که آن را حفظ می کند. این نوع حضور در عالم بود که میدان حضور خدا را مسدود نکرد و خداوند اصحاب فیل را با سجّیل ویران کرد. باید بگذاریم خداوند به عنوان ربّ العالمین خود را نشان دهد و این همان راهی است که ما را در معرض رخداد «فهم» قرار می دهد که قوام انسان است، امری که با جمع اطلاعات حاصل نمی شود.



175- انقلاب اسلامی و عبور از امور عَرَضی آن

در هر تاریخی، ما با امور عَرَضی و با اموری اصیل روبه رو هستیم. امور عَرَضی به مرور با ادامه تاریخ، به حاشیه می روند و ما آرام آرام با امور اصیلِ آن تاریخ روبه رو می شویم. اموری که ارزش حفظ کردن دارند و همیشه فهم انسان مربوط به درک امورِ اصیلِ تاریخی است که به سراغ انسان آمده و از آن جایی که واقعه تاریخی با درک امور اصیلِ آن فهم می شود، هرچه فاصله ما به واقعه تاریخی بیشتر باشد، بهتر می توانیم آن واقعه را آزاد از امور عرضی اش، فهم کنیم و به جنبه های پنهان و نهفته آن بهتر پی می بریم و از این جهت می توان گفت فهم انقلاب اسلامی، فهم نقشی است که توسط آن انقلاب به مرور در آینده به ظهور می آید و هرچه جلوتر رود بیشتر متوجه آثار آن می شویم و بهتر با حقیقتی که با آن تاریخ به ظهور آمد، آشنا می شویم و انقلاب اسلامی افزون بر گذشته خود، خود را نشان می دهد و انسان ها با انرژی بیشتری با روح آن ارتباط برقرار می کنند و خود را با عمق بیشتری درک می نمایند، زیرا به همان اندازه که نسبت انقلاب اسلامی با جهان شکل روشن تری به خود می گیرد ما نیز که حضور خود را با انقلاب اسلامی معنا کرده ایم، با هویت روشن تری به خودآگاهی نسبت به خود و جهانی که در آن هستیم دست یافته و قوام می یابیم، از آن جهت که فهم ما مربوط به امور اصیل تاریخی است که در آن قرار داریم.



176- چقدر بشر برای خود خطرناک می شود

بشری که در اواخر قرن نوزدهم و اول قرن بیستم شیفته دانش خود شده بود، از اواسط قرن بیستم با ناکامی های دانش خود مواجه شد و دو جنگ جهانی نشان داد انسان ها بدون درک حضور دینی خود در جهان، چقدر برای خودشان خطرناکند و چگونه در درون خود می توانند موجب اضمحلال خود شوند زیرا در زندگی کولی وار خود، اگر شب به پایکوبی شبانه مشغول اند، در روز، خود را بی وطن و آواره احساس می کنند و هیچ کجای این عالم را نمی توانند برای خود نقطه اُنس با حقیقت قرار دهند و در آن سکنی گزینند و این امر موجب شد تا در دو دهه آخر قرن بیستم به دین به عنوان راه حلّ مسائل اجتماعی رجوع شود و در همین رابطه هانتیگتون می گوید: قرن بیستم، قرن فرار از دین بود ولی دو دهه آخر آن، زمان برگشتِ بشریت به دین شد و انقلاب اسلامی را مثال می زند.

مهم آن است که ما برای حضور در تاریخی که با انقلاب اسلامی شروع شده، متوجه آفات روحیه شتاب و عجله بشویم که چگونه چنین روحیه هایی عزم پیگیریِ مسائل را تا رسیدن به باورهای حقیقی از انسان ها ربوده است و همین امر موجب شده تا با هیچ رازی از عالمِ وجود روبه رو نشوند.

اگر امروز اسوه های بزرگِ تاریخ ما، ما را مساعدت نمی کنند، چون ما با این روح و روحیه که سراسر پر است از شتاب و عجله به سوی ناکجاآباد، نمی توانیم به سوی آ ن ها برویم. نهایتاً به دنبال تأیید کارهای مان توسط سیره و سلوک آن ها هستیم و این حجابی است که بر حجاب قبلی خود کشیده ایم، چون می خواهیم به جای آن که به خدمت آن ها در آییم، آن ها را در خدمت خود آوریم، زیرا نخواسته ایم از روحیه شتاب به روحیه «بقا» سیر کنیم. لذا نمونه های جعلی از اسوه های بزرگ را به جای آن ها می پذیریم و به خدمت شان در می آییم، زیرا این نمونه های جعلی هستند که با نفس امّاره ما هماهنگی دارند و باز بشر همچنان برای خود خطرناک خواهد ماند.



177- امام خمينی«رضوان الله تعالی عليه» و گذار از عالم غربی

پیش از آن که دین پیامبر خداf از اجمال به تفصیل آید، شرارت باطن ها آشکار شد و به همین جهت در زمان امامان که زمانه ظهور تفصیلِ بعد از اجمال است، حق و باطل بیشتر نمایان شده است تا آن جایی که فرزند پیامبرf که اصرار بر بازگشت به سیره پیامبرf را داشت، به دست مدعیان اسلام شهید شد.

وضع موجود جهان اسلام نشان می دهد که هنوز جهان از باور دینی حقیقی و ایمان فراقومی که در آن حالت تمدن اسلامی ظاهر می شود، فاصله بسیار دارد زیرا در مواجهه با غرب نتوانسته ایم بین خرد متفکران جهان مدرن و فرهنگ غربی که مربوط به مردمان غرب است، تفکیک کنیم. حتی در آثار بعضی از متفکران دینی، غرب کم و بیش به صورت یک «کلّ ما هوی» نادیده گرفته شده است. در حالی که امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» اصول گذار از عالم غرب را به اجمال طرح کردند و معلوم شد بسیاری می خواهند از وضع موجود بگذرند ولی نمی توانند چون این کار همت عظیم و سیر و سلوکی استثنائی می طلبد، امری که امام خمینی نماد آن بود. انسان از طریق ایمان و جهش شهودیِ الهی می تواند به چنین عملی توفیق یابد و ما آن را حضور در «جهان بین دو جهان» می دانیم و البته لازمه چنین حضوری، به خودآمدن انسان ها است از آن جهت که دارای حضوری بیکران در اکنونِ جاودان خود هستند.



178- درک جايگاه تاريخی انقلاب اسلامی در مواجهه با نيست انگاری

دین در فرهنگ مدرنیته و در قلمرو عهد جدیدِ انسان با عالَم، اگر پذیرفتنی است، در حدّ افسانه هایی است که جهت راحتی انسان در حدّ یک ماده مخدر به کار می آید، تا پوچیِ جانکاه دنیای مدرن را برای بشر قابل تحمل کند. در حالی که استواری و قدرت ایمانی و صلابت فکری مسلمانان در صدر اسلام طوری بود که آثار ارتباط با ساحت قدسِ دین و سنت محمدیf به خوبی پای بر جا بود ولی پس از آن اسلام مورد تصرف نوعی اشعری گری قرار گرفت و در صد و پنجاه ساله اخیر نیز منفعل روشنفکران غرب زده شد تا آن که ظهور امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» مجال خروج از غرب زدگیِ صد و پنجاه ساله را فراهم کرد و آنچه تجلی کرد ساحت قدس دین بود، هرچند شعارهای نئولیبرالیسمی بعضاً آن را به حجاب می برد. با این همه با تفکر ایمانیِ امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» مردمان متوجه شدند که چگونه خداوند حافظ دین خود می باشد،و چگونه ولیّ الله در جهان هست، خداوند جهان را رها نکرده و نمی گذارد تاریکی و نومیدی بر جهان غلبه کند و حقیقت انقلاب اسلامی در این دوران جز این نیست.

آن هایی که نیست انگاری غرب را به جان آزموده اند و صاحب فتوحات قدسی شده اند، جایگاه تاریخی این انقلاب را بهتر می شناسند. لذا می توان میان ساحت تفکر شعریِ هایدگر و ساحت ایمانی نور محمدیf در «جهان بین دو جهان» حاضر شد. البته لازمه این حضور، درکِ نیست انگاریِ جانکاهِ ظلمات مدرنیته است که درد و رنجی عالمانه نیاز دارد.



179- به ستوه آمدن بشر امروز از بی حقيقتی

با توجه به حضور در «جهان بین دو جهان» و تفکر در آن و روحیه مثبتِ انتظار، می توان متوجه ناتوانی غرب برای گفتگو با ذات بیکرانه انسان شد، تا آن که به اراده الهی، گشایش نور محمدیf شروع شود و امکان زیستنِ ایمانی فراهم گردد. ما نیز اگر خود را تحت تربیت اسم «لطف» الهی قرار ندهیم، مانند انسان غرب زده اسم «قهر» الهی ما را ادب می کند که در این حالت زندگی ما مرضیّ حق نیست بلکه مقضی حق است. به همان معنا که مدرنیته مرضیّ او نیست، هرچند مدرنیته عامل تغییر عالم و آدم است و از این جهت نمی توان از جایگاه تاریخی آن که همان مقضی حضرت حق است، غفلت کرد تا به کمک این عدم غفلت به عصر انتظار حقیقی نزدیک شویم. همان طور که امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» رجوع به حقیقت دیانت داشتند و انتظار را در این بستر دنبال می کردند، در عین آن که به خوبی می دانستند در تاریخی که مدرنیته به ظهور آمده، بشر در گرگ صفتی ترقی پیدا کرده و همه همدیگر را مصرف می کنند و به نام آزادی در حاکمیت نفس امّاره خود قرار دارند. در حالی که همه می دانیم آزادی واقعی، آزادی از نفس امّاره است، ولی آزادی لیبرالیستی، آزادی از آزادی است که حوالت تاریخ غربی است و به گفته دکتر سید احمد فردید، هایدگر می گوید: «هنوز تنها خدایی است که ما را می تواند از این بی حقیقتیِ امروز نجات دهد». مراد هایدگر همان «تجلی اسم اعظم» است که ما آن را در تشییع پیکر مبارک شهید حاج قاسم سلیمانی تجربه کردیم و به خوبی معلوم شد بشر امروز که تحت تأثیر فرهنگ غربی است، از بی حقیقتی به ستوه آمده است.



180- راهی برای تبديل تمنيّات بشر مدرن به تمنيّات قدسی

تذکر به این نکته که محیط زیست حقیقی که دل انسان است، آلوده است و این آلودگی به جایی رسیده که بشر نمی تواند حیاتش را ادامه دهد؛ این تذکر، تذکر به جایی است و در این رابطه بشرِ جدید نیازمند است تا قدم در راه طریقتِ تفکر آماده گر و به تعبیر دکتر سید احمد فردید، قدم در طریقت تفکرِ پس فردایِ صحو بگذارد و این به شرطی است که همچنان که عرض شد بتوانیم نیست انگاری مدرنیته را درک کنیم و این نیاز به درد و رنجی عالمانه دارد و تا این پرده ظلمانی دریده نشود، امید تابیدن هیچ نوری نمی رود. نقد مدرنیته موجب می شود تا تمنیّات بشر، از تمنیّات بشر مدرن به تمنیّات عالَمِ دینی و معنوی تبدیل شود و با گذار از مدرنیته رجوع به حقیقتِ دیانت عملی گردد و با غفلت از این نکته است که بعضاً در مقابل نظام اسلامی با اعتراضاتی روبه رو می شویم که تحت تأثیر عقل غربی است و این غیر از اعتراضاتی است که در مقابل کوتاهی ها نسبت به اهداف انقلاب می شود.

آنچه در این رابطه مورد غفلت قرار می گیرد آن است که متوجه باشیم دین داری، غیر از کیش داری است و دینداری عبارت است از این که ما طریقت و حقیقت را نیز از یاد نبریم، زیرا انسان در رجوع به حقیقت است که در آداب دینی قدم به جلو بر می دارد و متوقف در ظاهر عبادات نمی شود. به همین جهت آنچه عمل به حساب می آید، رجوع به حقیقت است و به گفته جناب حافظ:

قصر فردوس به پاداش عمل می بخشند

ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس

دیر مغان همان حضور در آستانه قدس است، حضوری که تمام وجود انسان چشم می شود در دیدن حقیقت که همان رسیدن به دیده جان بین است و جناب حافظ در وصف آن می فرماید:

دیدن روی تو را دیده جان بین باید

این کجا مرتبه چشم جهان بین من است

اگر متوجه جهانی نباشیم که نه جهان سنتی گذشته است و نه جهان مدرن، ممکن است به بهانه آن که می خواهیم بین جهان جدید و جهان قدیم را جمع کنیم، عملاً جهان جدید بر ما غلبه می کند و کار ما اسلام زدایی می شود و در این حال کار انقلاب اسلامی و نقش تاریخی آن تمام است.



181- نمی توانيم طبيعت را نابود کنيم بدون نابودی خودمان

با قرآنی شدن عقل بشر، بشر متوجه نقش اصلی خود در این عالم، مطابق نوامیس و سنت های عالم می شود و جایگاه انقلاب اسلامی را در این راستا متوجه می گردد و در نتیجه آن، انسان ها ناخودآگاه به دشمنیِ همدیگر اقدام نمی کنند. در حالی که ما هنوز بُلدزر را که یکی از بزرگ ترین دشمنان روح آدمی است، قدر می گذاریم و هر چیز که طبیعت را ویران تر می کند، بیشتر قدر می دانیم، با این که نه تنها به لحاظ حفظ حیات بیولوژیک، بلکه از نظر حال و هوای معنوی هم در فضاهایی که بشر در پیدایش آن ها نقش نداشته خود را در عالمی دیگر و در فضایی حسّ می کند که هنوز مقدس است، زیرا بشرِ آگاه به معنویت چیزهایی را می ساخت که با حقیقت باطنی اش سازگاری داشت و لذا معماری سنتی فضاهای مقدس می آفریند، به گونه ای که انسان احساس می کند در دل طبیعت است. چنین معماری سبب شد تا آدمی بتواند در آن شهر زندگی کند و روحش، آرامش را تجربه کند و در فراسوی زندگی شهری آرام بگیرد. آنچه در معماری جدید از دست رفته آن گونه فضاها است و امکان تحقق این حالت با حضور در تاریخی که با انقلاب اسلامی شکل می گیرد، ممکن است زیرا در چنین تاریخی ما از سودمندی مادی عبور خواهیم کرد و اصالت را به کیفیت های زندگی می دهیم.

تنها با حضور در جهانی که ما «جهان بین دو جهان» می نامیم می توان فلسفه اصیلی را در باره حضور انسان در این تاریخ و رابطه او با طبیعت فراهم آورد، تا ما بر اساس آن بتوانیم در حلّ معضلاتی بکوشیم که از بحران نوخاسته محیط زیست سرچشمه می گیرد. بعضی ها برای حل بحران محیطی، دست به دامان مهندسیِ برتر شده اند که این یک نوع ظاهرسازی است، اما آنچه ما لازم داریم، تغییر دیدگاه است نسبت به این که معنای طبیعت چیست و این که مسئولیت ما نسبت به انسان و طبیعت کدام است. مسلّم چنین دیدگاهی را نمی توان از مفاهیم رایج خودِ غرب به دست آورد. وقتی نگاه ما به طبیعت، قدسی شد ابزارهای تخریب طبیعت از ارزش می افتند و می فهمیم نمی توانیم طبیعت را نابود کنیم بدون آن که خودمان نابود شویم. همین که این تحول در ما رُخ دهد روحیه ساخت فناوری های غلبه بر طبیعت نیز تغییر می کند. این اشتباه بزرگی است که فکر کنیم این مسئله را هم غربی ها به طریقی حل می کنند، باید به جهان دیگری فکر کرد، جهانی که نه در سنت گذشته می توان به دنبال آن گشت و نه در جهان مدرن.



182- نياز انسان به هنر و خطر هماهنگی تجمل و ثروت

ممکن است گفته شود مردم زمینه پذیرش این حرف ها را ندارند ولی به گفته چینی ها «سفرِ هزار مایلی با یک گام شروع می شود» پس باید آن هایی که از موضوع باخبرند درباره جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی سخن بگویند و بنویسند تا قبل از آن که فاجعه عظیم فرهنگ سکولار شده همه ابعاد زندگی انسان ها را فراگیرد انسان ها را برانگیزانند. هانری کربن می گوید: «آدم معمولی به رنگ زمانه در می آید، اما آدم معنوی، زمانه را به رنگ خود در می آورد.»[48] دنیای مدرن گرفتار این تناقض آشکار است که انسان های مدرن از سویی همواره دم از آزادی، مردم سالاری، و این گونه امور می زنند و می گویند: «آینده را ما رقم می زنیم.» و از دیگر سو مدرنیست ها بر این نکته پای می فشارند که ما مجبوریم هر چیزی را بر اساس زمانه تغییر دهیم و موافق جریان رودخانه شنا کنیم. می گویند: چون در قرن بیست و یکم به سر می بریم نمی توانیم هیچ نهادی را مقدس بشماریم. آیا این همان جبری مسلکی نیست که از نقش آفرینی انسان در زندگی باز می ماند و انسان در چنین شرایطی احساس پوچی می کند؟

در جهان مدرن، هنرمند انسان ویژه ای است، در حالی که در جهان سنتی هر انسانی، هنرمند ویژه ای بود و خود را در توانایی های روحانی و معنوی خود احساس می کرد، آن نوع توانایی که با تعامل با طبیعت در خود احساس می کرد، در حالی که در فرهنگ غربی به صورت تجمّل در آمد و تجمّل به نوعی، با ثروت در کنار هم قرار گرفت در فضای یکسان پنداریِ زیبایی با ثروت و تجملات؛ در حالی که نیاز ما به زیبایی به همان اندازه است که برای نفس کشیدن به هوا نیاز داریم. نیاز به زیبایی، بخشی از نیازهای ما است برای آن که در مقام انسان از زندگی متعادلی برخوردار باشیم. و کتاب «انقلاب اسلامی و جهان گمشده» متذکر همین امر است که باید برای احیای هنر مقدس به حضور تاریخی انقلاب اسلامی فکر کرد. زیرا هنر مقدس برای آن ساخته نشده تا در موزه اش بگذارند و یا این که تنها از نگاه زیبایی شناختی ارزیابی شود، زیبایی نهفته در چنین هنری وسیله ای است برای انتقال به سوی خدا. هنر مقدس نمی تواند ما را دچار تحول کند مگر آن که ما در همان عالم معنوی که آن هنر در آن خلق شده، مشارکت جوییم، تا فضای آن در درون ما راه یابد و جواب نیاز خود به زیبایی را از آن طریق بدهیم بدون آن که گرفتار دوگانه تجمل و ثروت شویم.

آری! هر تمدنی که فهم اسطوره و نماد را از دست بدهد دیگر نمی تواند هنر مقدس بیافریند و این همان چیزی است که در غرب جدید اتفاق افتاد و امروز به جهت سیطره کمّیت که حاصل مدرنیته می باشد، نمادها در فرهنگ مردم زنده نیستند و حضور تاریخی انقلاب اسلامی، برگشت به آن جهان گمشده است و نمونه هایی که در جریان تاریخ صفویه به میان آمد.

تعالیم باطنی بود که به آن مردان اجازه می داد تا چنان بناهای چشمگیر تاریخی را بسازند و آثار هنریِ بی نظیری را خلق کنند. در ساختن آن ها پای دانش باطنی در میان بود، هندسه مقدس و علم مقدسی در کار بود که با ساحت درونی و باطنیِ همان سنتی سر و کار داشت که در عالَمِ صورت های بیرونی تجلی کرد. دانش مربوط به رنگ ها یا دانشی که فضاهای این مساجد را به صورت آکوستیک در می آورد. ساختمان هایی را ساخت که هفتصد سال در برابر زلزله مقاوم است. راز این نوع گشودگی که بین انسان و عالم شکل گرفت امری است که در این زمانه بیش از پیش بدان نیازمندیم و انقلاب اسلامی را زمینه تحقق آن می دانیم به همان معنای «جهان بین دو جهان». مثل آن که صفویه نیز در مواجهه با غربِ آن روز به خود آمد و به آن نوع حضور تاریخی دامن زد که ما امروز شاهد آثار مثبت آن هستیم.




[48] - در جستجوی امر قدسی، دکتر سید حسین نصر، ص 302

183- دغدغه هايی در راستای تحقق «جهان بين دو جهان»

ویلیام چیتیک در کتاب «علمِ جهان، علم جان» رابطه ای بین «علم جان و علم جهان» را به میان می آورد و می گوید: در آغاز، وقتی دانشجو بودم با فهم این که تمدن های بزرگِ جهان یک صدا در باره اهمیت انکارناشدنی زندگیِ هماهنگ با حقیقت مطلق سخن گفته اند، به نقصان فرهنگ خودم پی بردم. او معتقد است: جوهر و معنای علوم عقلی قابل تدریس نیست، باید توسط سالک و نه در جهان خارجی، بلکه در عمق قلب کشف شود در حالی که جامعه مدرن -که متأسفانه شامل جوامع غیر غربی هم می شود- مفهوم انسان بودن را کاملاً از دست داده است.

اشکال امروزی آموزه های نقلی - دانش های شنیداری که شاکله همه نهادهای مدرن را می سازد- چه آشکار و چه پنهان، اصل اساسی بنای تمدن واقعی، یعنی توحید را نادیده می گیرند. توحیدی که متذکر می شود حقیقت غایی، برترین حقایق است و وجود انسانی به هماهنگ نمودن خود با آن واقعیت فراخوانده شده ، امری که «جهان بین دو جهان» بر آن تأکید دارد.

آقای چیتیک معتقدند راه دست یابی به معرفت عقلی عبارت است از یافتن آن معارف در درون خود از طریق تربیت ذهن و اگر کسی موضوعات عقلی را بر اساس گفته های این و آن قبول کند، طبعاً آن را نفهمیده است. همان طور که ریاضیات دانشی است تا شخص با قدرت فهم خود آن را فرا بگیرد، تفکر حقیقی یعنی که شخص باید واقعاً با کوشش عقلانی خود و نه دیگران، بیندیشد، تا به نتیجه برسد و انسان ها وظیفه دینی و اخلاقی دارند تا از عقلی که خداوند به آن ها عطا کرده استفاده کنند. سپس ادامه می دهد: آیا این حقیقت که آدمیان ناگزیر از اندیشیدن اند می تواند به معنای این باشد که آنان آزادند تا به هر چه می خواهند بیندیشند؟ در حالی که از نظر او هدف اسلام هماهنگ کردن آدمیان با هستیِ واقعی چیزها است، به بیانی دیگر هدف اسلام بازگرداندن امور به پیشگاه خداوند است از طریق قرآن و سنت، تا بازگشتِ انسان ها بازگشتی سعادتمندانه باشد و اگر انسان ها بخواهند این بازگشت دارای تعادل باشد باید عقل و هوشیاری و تفکر خود را به کار بندند و در راه هایی تفکر کنند که آن ها را با خدا و واقعیت مطلق هماهنگ سازد.

بنده حساسیت و دغدغه های آقای ویلیام چیتیک را در راستای تحقق «جهان بین دو جهان» می بینم وگرنه این دغدغه ها در حدّ تذکرات اخلاقی می ماند و عملاً در آن صورت، ما همچنان زیر سایه تمدن غربی قرار خواهیم داشت.



184- نظر به اشياء در متن وجه الهی آن ها

آری! هر اندازه که آدمیان نتوانند نداهای فطرت خود را در زندگی تحقق بخشند، به همان میزان نسبت به کیستی خود و چیستی جهان نادان خواهند ماند و هر اندازه که بتوانند فطرت خود را با هماهنگی با سیره انبیا و اولیای الهی، فعلیت بخشند، به همان اندازه می توانند اشیا را چنان که در اصل یا ریشه و حقیقت خود هستند، بشناسند، به آن معنا که اشیا را از حیث ارتباط شان با خدا و یا آن گونه که خداوند آن ها را می شناسد، بفهمند و تنها خیره پدیدارها و ظواهر آن ها نشوند و این با متوقف شدن در عقل مدرن ممکن نیست، هرچند بشر مدرن نسبت به شناخت خود حریص تر است تا شناخت خداوند و این می تواند نقطه امیدی باشد تا این بشر با توجه به حضور بیکرانه خود در عالم، به حضوری که همان حضور عینُ الربطی او به خداوند است، دست یابد که مربوط به بشر آخرالزمانی است در راستای نظر به احدیت او که صمدیّت است.

حتماً ملاحظه خواهید کرد که با نظربه حضور احدیت خداوند، در عین صمد بودن او، عملاً اشیا را در متن الوهیت شان مدّ نظر داریم و به توحیدی می رسیم که در آن نگاه کلّ واقعیت در اصلِ خود یکی است و هر پدیده ای از خدا آمده و در همان حال به سوی او بازگشت دارد. این آن امری است که بشر جدید آماده پذیرش آن است تا اگر خیره به پدیدارها است و اگر نسبت به شناخت خود حریص تر از شناخت خداوند است، همه آن حساسیت ها را در بستر توحیدی خود سامان بخشی کند. امری که «جهان بین دو جهان» متذکر آن است تا اشیاء در متن وجه الهی آن ها مدّ نظر قرار گیرند.



185- راز وجود بدبينی ها و اضطراب ها و شکّاکيّت ها

آقای ویلیام چیتیک معتقد است: «در حقیقت سنت فکریِ اسلامی به تلاش های مسلمانان در تعامل با مسائل معاصر چنان ربط دارد که اگر بازیابی و احیاء نشود، تفکرِ اصیل اسلامی دیگر وجود نخواهد داشت.»[49] این بدان معنا است که باید جایگاه سنت فکری اسلامی را در مواجهه با مسائل جهان مدرن مشخص کنیم. می گوید: احیای سنت اسلامی را در آموزه های نقلی و تحقیق کمال طلبانه در سنت عقلی باید جستجو کرد، در غیر این صورت دین اسلام تمام ریشه های زنده خود را از دست خواهد داد و دیگر به عنوان جایگزینِ تجدد عمل نخواهد کرد.

با توجه به نکته فوق باید متوجه باشیم که اگر انسان ها چیزها را تحت سایه هدایت الهی نامگذاری نکنند، آن ها را آن گونه که خود صلاح می دانند نامگذاری خواهند کرد و در نتیجه هیچ راهی به شناخت اسمای واقعی ندارند، زیرا اسمای واقعی همان حقایق اشیاء در علم الهی اند. خداوند اشیاء را بر اساس اسماء شان وجود می بخشد و فهم اسماء واقعی آن ها کلید فهم جهان و روح است. با توجه به این امر باید گفت نگاهی که از ابعاد الهیِ موجودات غفلت می کند، با اسمائی سر و کار خواهد داشت که اگر غلط نباشد ضرورتاً نارسا است و ابعاد متعالی موجودات را نمی نمایاند. بدبینی، اضطراب، شکاکیت، بیانگر این حقیقت است که دیگر هیچ چیزِ «بزرگی» وجود ندارد که شایسته توجه باشد و هیچ معنایی وجود ندارد که در خور شکافتن باشد. در نگاه توحیدی به عالَم، جهان پر از معنا و هدف مندی است و این حکایت از آن دارد که آدمیان باید در گره زدن خود به خدا نقشی فعّال ایفا کنند و این کار را تنها با توجه به خودشان می توانند انجام دهند. آن ها تنها چیستیِ خود را می توانند بفهمند و اگر به هیچ وجه آثار خدا را نشان ندهند نمی توانند خود را به الوهیت گره بزنند. افرادی که در جهانِ انسان وارِ قدسی زندگی می کنند معاملات شان با آن ضرورتاً معاملاتی انسانی خواهد بود. آنان که در جهانِ انتزاعی زندگی می کنند، اشیاء و انسان های دیگر برایشان اموری انتزاعی هستند. ساکنان جهان ماشینی با همه چیز مثل ماشین رفتار می کنند. آنان که جهان را سرد و بی عاطفه می یابند، خودشان هم مثل آن می شوند. «جهان بین دو جهان» نوعی از حضور در جهان است تا انسان خود را در آغوش خدا و سنت های الهی احساس کند و متوجه باشد حیات، شعور و آگاهیِ خداوند در هر چه که وجود دارد جاری است.




[49] - کتاب «علمِ جهان، علم جان» ص 60

186- گستردگی ساحت غيب انسان

بدون وجود پیامبران، کسی نمی تواند به شناخت خداوند و ریشه الهی انسان برسد. با تذکراتِ پیامبران به آسانی در می یابیم که نادیده گرفتن وابستگی انسان به خدا موجب شکاف بزرگ میان غربِ جدید و دین سنتی شده و موفقیت ظاهری علم جدید آن گاه رُخ داد که آدمیان فرا گرفتند چگونه خودشان چیزها را بدون ارجاع به اسطوره های بنیادی جامعه نامگذاری کنند، اما همین عمل، کارآمدی نامگذاری را کاهش داد. انسان ها با قبول مسئولیت نامگذاری، نسبت به حق کر و کور باقی ماندند و نتوانستند فراتر از افق های مادی، اجتماعی و فرهنگی، خود را ببینند. امری که در مباحث «جهان میان دو جهان» مکرر بدان پرداخته شده که «زبان» باید مظهر «وجود» باشد، زیرا وقتی چیزها و انسان ها شیئِ صِرف دانسته شدند رفتار ما با چیزها رابطه ای خنثی و غیر زنده خواهد بود. به همان معنایی که دکتر سید حسین نصر می گوید: «دانش آموز مسلمان به محض این که می آموزد ترکیب آب H2Oاست ، از نماز روزانه اش دست می کشد.»[50] زیرا در واقع آب، جوهری برای محاسبه نیست بلکه کیفیتی است که باید در هر مرتبه ای از واقعیتِ آفریده شده، درک شود. قرآن می فرماید: عرش خداوند بر آب قرار دارد.(هود/7) و هر آنچه زنده است را از آب ساختیم.(انبیاء/30) ... جوان مسلمانی که آموخته است آب همانH2O است، می فهمد کیفیاتی که مادر بزرگش در پدیده ها می بیند و نام هایی که بر آن ها می نهد، بَدَوی و خرافی است و تلقین های مادر بزرگ را با تمام متعلّقاتش از جمله نمازهای روزانه، دور می ریزد. در حالی که همان گونه که ساحت غیبِ جهان بسیار گسترده تر از ساحت شهادت آن است، ساحت غیب انسان ها نیز بسیار گسترده تر از ساحت شهادت آن ها است و ما دقیقاً به همان اندازه که معنای انسانیت را در کیفیاتی چون عشق، مهر، حکمت، فهم، عفو، عدالت - که فی نفسه در عالم شهادت یافت نمی شوند و ویژگی ذاتی خدا و انسان اند- می یابیم، برتری بُعد غیبی خود را بیشتر می پذیریم، وقتی می گوییم این کیفیاتِ نامشهود به مرتبه بالاترِ واقعیت تعلّق دارند.

عشق، عدالت و مغفرت، کیفیاتی هستند که در صورت انسانیِ خدا و در هیچ جای دیگر جهان، چنان که ما می شناسیمش جز به نحو کمرنگ و مجازی یافت نمی شوند. نتیجه این که انسان ها در جهانی که ما می شناسیم واقعی ترین موجودات هستند، آنچه که اصالت علم مدرن «واقعیت عینی» می خواند، همچون ابر بی دوام، ناپایدار و پوچ است زیرا که جهان واقعی تنها در غیب و آن نیز تنها در غیب انسان به تمامه محقق می شود، وقتی متوجه حضور بیکرانه اکنون جاودانه انسان باشیم.




[50] - به کتاب «علمِ جهان، علم جان» از ویلیام چیتیک، ص 118 رجوع شود.

187- يگانگی معرفتِ جهان و خدا و انسان

آیا جز این است که هدف اصلی علم، دستکاری عالَم نیست بلکه فهم جهان و فهم خودمان است تا بتوانیم با کمال انسانیت مان هماهنگ شویم و یاد بگیریم چگونه انسان باشیم؟ در حالی که وقتی توحید به معرفتی انتزاعیِ صِرف تبدیل شد، دیگر عالَم آینه ظهور حقیقت نیست تا ما با آن مرتبط باشیم. با این که معرفت جهان از معرفت الله و معرفت نفس جدا نیست و ممکن نیست نفس و جهان را جدا از هم یا جدا از مبدءِ واحد تصور کرد، هرچه جهان را بیشتر بررسی کنیم بیشتر آن را مجلای توحید و حقیقت نفس می یابیم.

نگاه به طبیعت به عنوان شیئ خارجی یعنی ایجاد سدّی ساختگی که جلوی بینش حقیقی ما را می گیرد و توانایی انسانی ما را برای تجربه طبیعت از درون تخریب می کند. خداوند جهان را با هدف خاصِ نمایشِ موقعیتش در خلقت انسان آفرید، زیرا تنها انسان ها تماماً بر صورت او خلق شده اند و می توانند خلیفه او باشند. تنها انسان ها می توانند به خداوند عشق بورزند چون تنها آن ها می توانند همه صفات الهی را داشته باشند. پس اگر خودشناسی نباشد هیچ معرفتی که منجر به عشقِ به خدا شود، ظهور نمی کند. ما نه می توانیم جهان طبیعت را بدون فهم خود مطالعه کنیم و نه می توانیم بدون فهم حکمتِ درونیِ جهان، طبیعتِ خود را بفهمیم. اگر فیلسوفان نَفْس های نباتی و حیوانی و انسانی و حتی فرشتگان را تحلیل می کردند و اگر تمام امکان های انسان شدن را در حوزه اخلاق و اجتماع بیان می کردند، می خواستند همه چیز را در بینش عالی و ذو مراتبِ توحید، وحدت بخشند. امری که در جهان مدرن مورد غفلت قرار گرفت و «جهان بین دو جهان» مأمور تذکر به این امر مهم است.



188- راهی به سوی حکمت

متفکر سنتی به عنوان یک فرد، نظر به کلیّت هر موجود دارد و نسبت آن موجود را با کلّ هستی در نظر می گیرد، او می داند که این وظیفه را باید در خود به انجام رساند و این را تنها با رسیدن به هر چه بیشتر دست یافتن به انسانیت و استلزامات اخلاقی آن می تواند انجام دهد و از این جهت می توان گفت طلب حکمت امری است کیفی، چون هدفش بالفعل کردن همه کیفیّاتِ صورت الهی در عالم است که مظهر اسمای الهی هستند. در حالی که تحقیقات علوم تجربی، امری کمّی است و هدفش شناخت و سلطه بر کثرتِ روزافزون پدیده ها است که با ایجاد جهانی قابل فهم برای حسّ، بسیاری از ابعاد جهان مستور ماند و ما نیز در این جهان در درک خود تنها ماندیم.

جهانی فقیر و سطحی شده، تصویری است از نفسی فقیر و سطحی و محدود شده که دیگر درکی از حضور خدا در عالم و در مناسبات انسانی نمی تواند داشته باشد، زیرا هستی و روح، دو حقیقت جدا از هم نیستند و بحران زیست محیطی نشانه از هم پاشیدگیِ روانی و معنویِ انسان است.

هدف طالب حکمت این است که به عقل که در کمال خود واقعیتی فراشخصیتی است و از کلّ وجود کاملاً آگاهی دارد و در عمق جوهر انسان منزل گزیده، تحقق و فعلیت ببخشد. آدمیان تنها با دسترسی به چنین عقلی که نوری از انوار الهی است می توانند چشمی در خور حکمت که صفت خداوند علیم و حکیم است، داشته باشند. چنین معرفتی نه قابل انتقال به دیگری است و نه با خواندن و مطالعه به دست می آید. این شناخت با سیری طولانی از پرورش ذهنی و تطهیر باطنی، در درون آدمی و توجه به حضور تاریخی که در آن حاضر است، محقق می شود و در این رابطه می توان گفت فعل اخلاقی و فضیلت مند، وابسته است به شناخت صحیح جهان و شناخت صحیحِ جهان وابسته است به شناخت ابعاد قدسی انسان و حضوری که می تواند در این تاریخ همانند حضور شهدا داشته باشد.

طالبانِ حکمت طیّ قرن ها دریافته بودند غایت عالی شناخت عبارت است از وصول به شناخت صحیح خدا و جهان، همراه با فهم خود و تحقق خود، ولی تصور رایج از شناخت که در فرهنگ مدرنیته پیش آمد این شد که شناخت، ابزاری است برای سلطه و دستکاری در عالم. اگر هم بسیاری از دانشمندان انسان های اخلاقی باقی ماندند اما دیگر نمی توانستند در متن جستجوی خودشان برای شناخت جهانِ طبیعی به لزوم فضیلت توجهی داشته باشند و این جا است که باید انقلابی صورت گیرد تا عرصه حضور طالبان حکمت ذیل سلطه سیاسی صاحبان فرهنگ مدرنیته نباشد و انقلاب اسلامی چنین جایگاهی دارد.



189- دانشی يگانه با جان انسان

طلبِ حکمت همواره با تلاش برای اِکمال نفس و درک موقعیت تاریخی که همان زمان شناسی است همراه می باشد و از طرف دیگر حکمت همواره راهی برای زندگی و انضباط روحانی است که با خودشناسی همراه است و در خودشناسی، با نظر به قاعده اتحاد عقل و عاقل و معقول، نوعی یگانگی بین انسان و آنچه را که شناخته، در میان است و این با نظر به این امر است که خود را تنها در خود و بدون هیچ گونه ابزار یا واسطه ای می توان درک کرد، زیرا یک حقیقت است، در عین آن که می تواند شدت پیدا کند و هر آنچه از طریق رفع تعلّقات بیشتر به خود آید، بیشتر خود را می یابد و با نظر به هویت تعلّقی اش به همان اندازه خود را بیشتر به خدا نزدیک تر احساس می کند. بدین لحاظ می توان گفت: تنها مقدمه ای که مجال تحقق تامّ قوه نفس را فراهم می کند، توحید، یعنی تعالی است و هر جستجویی که نمی گذارد جویندگان، خود را به ژرفای خویشتن شان بگشایند مانع می شود که بیاموزند چگونه انسان باشند. پس اگر فقه رفتارها را بیان می کند، حکمت به دنبال روشن کردن فهمِ واقعیت خدا و جهان و خویشتن ما است. تلاش های انسانی وقتی درست انجام می گیرد ما را تا درِ خانه خدا می برد و این خدا است که در را می گشاید.

با توجه به این که دانش مدرن از چنین تلاش هایی که رو به سوی عطایای الهی دارد، محروم است ما باید در معنابخشی به خود، خود را در جهانی دیگر حاضر کنیم و با حضور در «جهان بین دو جهان» است که انسان هرگز فراموش نمی کند که روح آدمی نیز چون بدن او طالب غذا است و تنها دانش مغذی و مقوی آن دانشی است که بر داننده آن، نور می افکند و یگانگی بین او و حقیقت را به او عطا می کند وقتی نظر به بیکرانگی خود کرد.



190- عبور از دوگانه شرقی و غربی کردن جهان انسانی

باید از خود پرسید شرایطی که ما را در امروز و فردای مان به تحرکی معقول و معنابخش رهنمون خواهد شد، چه شرایطی است؟ جریان روشنفکری از یک طرف و سنت گرایی صِرف از طرف دیگر اثر خود را از دست داد، ولی طلبِ نوعی از حضور معنوی که بنده آن را حق الیقینِ تاریخی می دانم کاملاً در صحنه است و بشر امروز به کم تر از این حضور برای خود راضی نمی شود، تا در عین داشتن حیات سیاسی، هویت قدسی خود را نیز در همان جهانِ سیاست احساس کند و این یعنی حضور در تاریخی که با انقلاب اسلامی پیش آمده، این یعنی شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید آوینی. آیا کانون امیدی را که با توهّمات تاریخی همراه نباشد نباید در چنین حضوری جستجو کرد؟ حضوری که نمی خواهد خود را در غربی تعریف کند که انسانِ شرقی را انسان کاملی نمی داند و با دوگانه شرقی، غربی کردن جهانِ انسانی می خواهد عقل غربی را عقل اصیل و انسانی بداند. زیرا در این دوگانه هرکس غربی نیست و با عقل غربی نمی اندیشد، شرقی است. این غیر از دو نوع روحیه ای است که در هر انسانی می تواند باشد که در عین گرایش به امر قلبی و معنوی - به عنوان وجه شرقی انسان- گرایش به امور عقلی و استدلالی و انتزاعی دارد. - به عنوان وجه غربی انسان- در مباحث «جهان بین دو جهان» بنا بر آن است که انسان از دوگانه شرقی و غربی کردن جهان انسانی، آزاد باشد و خود را در جهان دیگری دنبال کند که جهان آینده است.



191- توجه به نيروی نهفته اسلام در اين تاريخ

انقلاب اسلامی در ذات خود در جایگاهی است که بشر بتواند خود را در عهد جدیدی حاضر کند و رابطه ای زنده با عالم غیب و غیب عالم پیدا کند و در مدنیتی غیر از مدنیت جهان مدرن خود را جستجو کند و البته لازمه این کار عبور از ساختارهایی است که موجب قوام مدنیت غربی است. مشهور است که چرچیل گفته است: «ما شهرها را می سازیم و شهرها ما را» آری! شهر غربی، انسان غربی را می پروراند، با خصوصیاتی که انسان غربی از زندگی برای خود تعریف کرده است و با توجه به این امر اگر سیر در عالَم دینی آغاز شود، همه لوازم مورد نیاز آن، از جمله شهری که باید در آن زندگی کنیم، مدّ نظر انسان قرار می گیرد، تا انسان ها به جای روبه روشدن با انواع بحران ها در تاریخ جدید، زمین را به آسمان متصل گردانند و کمّیّت ها را در جهان کیفی برای خود معنا کنند و به نوعی بی نیازی نسبت به توسعه غربی وارد شوند و این در صورتی است که متوجه نیروی نهفته در اسلام باشیم که در این تاریخ به کارمان می آید و حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» به خوبی متوجه آن شدند.



192- به تاريخ ديگری بايد فکر کرد

شرایط تاریخی تمدن مدرن از آن جهت آینده بشر را تیره و تار کرد که بشر در حال حاضر با انواع بحران ها روبه رو شد، اعم از بحران اخلاقی یا بحران اقتصادی و با این که تلاش های فراوانی شد تا در دل همین تمدن از این بحران ها عبور کنند، ولی چیزی نگذشت که همان بحران ها به صورتی دیگر خود را نشان دادند و مصلحین اجتماعی که می خواستند در دل همین تاریخ با دلسوزی های فراوان و توصیه های اخلاقی بشر را از آن بحران ها عبور دهند، با ناکامی روبه رو شدند. این جا است که باید به تاریخ دیگری فکر کرد و همین هوشیاری و انتظار موجب شد تا انقلاب اسلامی با خصوصیات خاص خودش بر قلب حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» اشراق شود که نه ادامه اصلاحی است که مصلحین فوق الذکر در نظر داشتند و نه ماندن در تاریخ سنتیِ گذشته است که با جهان مدرن هیچ مواجهه ای نداشته است، تاریخی است که می توان آن را «جهان بین دو جهان» نامید.این مطلب با این که ممکن است از جهتی همان نکاتی باشد که قبلا مدّ نظر عزیزان قرار گرفته ولی فکر می کنم ارزش آن را دارد تا مخاطبان این سخن به خود آیند آیا وقت آن نرسیده است تا گوشی برای شنیدن چنین نکته ای بگشایند که باید به «تاریخ دیگری» فکر کرد تا در جهانی بی افق زندگی نکنند و در احساس بی آیندگی نتوانند به رجعت شخصیتی حاج قاسم ها و خرازی ها فکر کنند؟



193- انتظاری ماورای ديدارِ امام غايبg

آنچه تحت عنوان فرهنگ مهدویت توسط عده ای در حال حاضر مطرح است، حکایت از آن دارد که این افراد متوجه چگونگی حضور تاریخی آن فرهنگ در این تاریخ نیستند، بیشتر در ظرف زمان گذشته گرفتارند، بدون نظر به آینده ای که در مواجهه با جهان مدرن باید مدّ نظر قرار گیرد، تا در دل این تاریخ سنت های الهی به ظهور آیند و حقیقت با همه ابعادِ آخرالزمانیِ آن مدّ نظرها قرار گیرد.

انتظار منفعل چیزی نیست که بتوان به کمک آن جوابگوی بشری شد که در دل تمدن مدرن می خواهد از آن عبور کند. به همین جهت نباید به آن هایی که غرب را نفی می کنند و متوجه حضور تاریخی انقلاب اسلامی نیستند، امید داشت. اینان نیز به نوعی مخاطبان خود را سرگردان خواهند کرد، همان طور که عده ای از دینداری و امید به ظهور امام غائبg دم زدند ولی متوجه عبور از غرب نشدند، اینان نیز مخاطبان خود را گرفتار نوعی فروافتادن در غرب نمودند. گفتگوی جدّی ما در مورد فرهنگ انتظار، در دل «جهان بین دو جهان» است که شکل می گیرد، انتظاری که ماورای دیدار امام غائب در عصر غیبت است، انتظاری که انسان در دل آن انتظار به آینده ای می اندیشد که زمینه برای اصلاح همه ساحات انسانی می باشد.



194- در اين زمانه بر چه عهدی هستيم؟

آیا می توان گفت ما در این موقعیتِ تاریخی در چه عهدی می توانیم قرار گیریم که جان خود را ضامن پاسداری از آن قرار دهیم؟ در این زمانه کدام عهد است که می تواند اعمال و اقوال ما را در بر گیرد و ما احساس کنیم در جای خود قرار داریم؟ آیا می توان با فرهنگ و تمدن غربی دارای عهدی آن چنانی شد در حالی که در آن هیچ بنیان ثابتی نیست که در آن قرار گیریم و قرار یابیم؟ این مسلّم است که اگر عهدی در ما نسبت به امری نباشد هیچ حرکت بزرگی که بتوانیم خود را در آن معنا کنیم و به خود معنا ببخشیم، به وجود نمی آید. تجربه دفاع مقدس نشان داد در این تاریخ وقتی کسانی با انقلاب اسلامی و حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» عهد ببندند می توانند کارهای فوق العاده ای انجام دهند، کارهایی که هیچ واژه ای توان توصیف آن کارها را ندارد. اگر خداوند در خطاب به ما می فرماید: «أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلاً»(إسراء/34) و از ما می خواهد به عهد خود وفا کنیم زیرا نسبت به آن مسئول هستیم و از آن سؤال می شویم، آیا این حکایت از آن ندارد که در هر زمانی بر عهدی هستیم که باید به آن فکر کنیم و آن عهد را که در این تاریخ بدان بسته ایم، به فعلیت آوریم؟ آیا می توان گفت آن عهد به فعلیت آوردن «جهان بین دو جهان» است تا در درون آن به خود آییم و به جای فرو افتادن در غربت و سرگردانی، از اجمال وجودمان به تفصیل در آید؟ زیرا انسان چون از عهد تاریخی خود بیرون آید، در غربت می افتد چرا که عهد خود را شکسته است.



195- حضور در نظمی لطيف تر از نظم عقل مهندسان

در این هیچ شکی نداریم که بشر امروز با سرگردانی در وجه کمّیّتِ موجودات، از درک حقیقتِ وجود و وحدت حقیقی و زمان باقی محروم شده و از این جهت اصالت را در نظام هایی دنبال می کند که به جای توجه به خیر و شرّ، به بر آوردن سود و زیان نظر دارد و در این فضا به آنچه انبیای الهی مدّ نظرها آورده اند، شک می کند، تا آن جا که بشر جدید نمی داند فضیلت چیست. زیرا فضیلت در عقلی که نسبت به همه چیز با نگاه هندسی و کمّیّت گرا می نگرد، جایگاهی ندارد که به آن اندیشیده شود. انسان ها با نگاه هندسی و کمّیّت گرا گمان می کنند به همه چیز دانا شده اند، در حالی که خِردشان به امور والا که نوعی وحدت و یگانگی را در میان کثرات جاری می کند، تیره شده و اساساً خیالات شاعرانه در نگاه مهندسیِ صِرف به سنگ مبدّل می شوند.

پیامبران الهی در ایّام الله و زمان باقی، احساس وجود می کردند که در جای خود نوعی رعایت قوانین الهی است، یعنی همان سنت های توحیدی. انسان با نظر به سنت های توحیدی در نظمی خاص قرار می گیرد، این سنّت ها بسیار لطیف تر از نظمی است که عقل مهندسان به جوامع مدرن توصیه می کند. در فضای چنین عقلی عملاً وحدت حقیقی که مأوای جان انسان است، به حاشیه و به حجاب می رود و انسان ها خواسته یا ناخواسته مستقل از اراده یکدیگر عمل می کنند و هر کدام کوس «أنا الحقّ» می زنند و به فرعونیت خود می پردازند و در این فضا است که وقتی با کانت، انسان، سوبژه خود می شود، خودبنیادی بشر به فعلیت می رسد و به جای درک حضور بیکرانه انسان که جواب حقیقی بشر جدید است، در عمل توهّمات است که عنان بشر جدید را می گیرد و از حضوری که می توانست به جهت ذات گشوده اش در همه عوالم حاضر شود و همه عوالم را از آنِ خود کند، محروم می شود.



196- انقلابی که بايد در مقابل غرب رُخ دهد

با توجه به این که نه مخالفت با فلسفه، آزادی از فلسفه است و نه مخالفت با غرب، آزادی از غرب است، باید فکر کنیم در کجا باید بایستیم که از غرب به معنای روح سوداگرانه آن آزاد شویم؟ روحیه ای که به جای رجوع به حقیقت، به اموری می اندیشد که حقیقت از آنِ او باشد، به جای آن که او از آنِ حقیقت گردد.

انسان متفکر با نظر به حقیقت، نسبت به آنچه انسان های معمولی سخت گیری می کنند، سهل انگاری می کند ولی اموری را می شناسد که سخت باید نسبت به آن ها سخت گیری کرد و آن جدایی از حقیقت است، حقیقتی که به گفته جناب مولوی: «نِی» از آن حکایت می کند و پر خون بودن راهی که به سوی حقیقت است را گوشزد می نماید. آری! «نِی حدیث راه پُر خون می کند» تا هرکس نتواند مدعی حضور در مسیر حقیقت باشد و هرکه بیرونی است بگریزد.

از یک طرف می توان گفت ما در تاریخ انقلاب اسلامی هستیم و نسبت به حقیقتی که از آن طریق به ظهور آمده بیگانه نیستیم، البته باید از خود بپرسیم در کجای تاریخ خود هستیم و آیا نمی توان گفت با این همه هنوز تحت سلطه متافیزیک می باشیم که نوعی نیندیشیدن به غرب است و ناخودآگاه در حجاب غرب فرو افتاده و متعلّق به آن شده ایم، به جای مواجهه با آن؟ و از طرفی می توان گفت همان طور که غرب، اتفاقی است که در انسان افتاده، انقلاب اسلامی هم اتفاقی است که برای بشر این دوران رخ داده و ما می توانیم آن را در هستی خود تجربه کنیم و از این طریق نسبت به غرب بیندیشیم تا معلوم شود در تاریخ مدرنیته چه چیزی گم شده است و این با درک زمانه خود که حضور در تاریخ انقلاب اسلامی است، ممکن است زیرا عزیمت گاه پرسش باید از زمانه ای باشد که در آن هستیم و این آن انقلابی است که در مقابل غرب رخ می دهد تا معلوم شود نظر به حقیقت، تهدیدی است نسبت به آینده غرب، امری که موجودیت حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» عامل آن بود. از این بستر است که قوام انسان به هستی و به وجود شروع می شود و این غیر از آن است که با سوبژه شدن انسان، انسان دایرمدار همه چیز و بایدها و نبایدها شود که عین نیست انگاری است.

در بحث «جهان بین دو جهان» سخن از چیزی است که در این تاریخ در درون انسان در حال رخ دادن است و از این جهت تاریخ مدرن را نمی توانیم کنار بگذاریم زیرا در ما رخ داده است ولی می توان در دل آن تاریخ به تاریخی فکر کرد که با انقلاب اسلامی رخ داده که چشم بصیرت ما را به همه آنچه باید در آن قرار گیریم، می گشاید.



197- انقلاب اسلامی و عبور از نيست انگاری

درک روح دوران، امری آموختنی نیست، چه از آن جهت که روح دوران در جهان مدرن را نیست انگاری بدانیم و چه متوجه حوالت تاریخی مقابله با نیست انگاری، یعنی انقلاب اسلامی باشیم، در هر حال درک روح تاریخی امری آموختنی نیست، در عین آن که همه عالَمِ ما را در بر می گیرد و متفکران جامعه متوجه و متذکر آن می باشند. نکته مهم آن است که در این مباحث متوجه شویم تفکر متافیزیکی اجازه نمی دهد انسان متوجه چیزی شود که هستی اش را در بر گرفته و در هستی اش ریشه دارد.

نیست انگاری امری است تاریخی و اکنون و آینده بشر را احاطه کرده و اگر بتوانیم چشم خود را به حضور تاریخی آن باز کنیم، مقاومت در مقابل آن شروع می شود تا خدا به جهانِ بشری برگردد و هستی انسان منحصر به اموری نباشد که در ظاهر هستند و از عالم غیب و معنا دست کشیده اند.

اگر نیست انگاری فراموشیِ «وجود» است و گسیختگی انسان با هستی، چنانچه با حضور در تاریخ انقلاب اسلامی، که نظر به حضور قدسی انسان در عالم دارد، بتوانیم متذکر هستی باشیم، از تاریخ نیست انگاری رها می شویم و به جای مشغول شدن به ذهنیات خود در «وجود» سکنی می گزینیم و در این حالت در استیلای تکنولوژی از آن جهت که حاصل سوبژکتیویته و خودبنیادی انسان است، نخواهیم ماند.



198- نظر به انقلاب اسلامی در تاريخ مدرن

با توجه به این که بی تفاوتی نسبت به جهان مدرن ما را از آن نجات نمی دهد و به عنوان امری تاریخی نمی توان آن را نادیده گرفت، باید از خود پرسید با چه مبنایی با آن مواجه شویم که همچنان در تاریخ مدرن قرار نداشته باشیم؟ آیا می توان گفت برای عبور از یک تاریخ باید به امرِ تاریخی دیگری نظر کرد و با حضور در تاریخی دیگر، از آن تاریخ یعنی تاریخ مدرن عبور نمود؟ اگر چنین است می توان به انقلاب اسلامی به عنوان امری تاریخی فکر کرد، امری که یکی از مراحل ظهور اراده الهی است، به حکم «كُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْنٍ»(الرّحمن/29) و عملاً در این تاریخ رجوع به خدا به عنوان اراده تاریخی و نه خدای اُبژه شده، شروع می شود، چیزی که در تاریخ مدرن مستور بود و فهم وضع تاریخی ما در درک این دو نکته است. یعنی فهم مستوربودن خدا در تاریخ مدرن در عین نادیده نگرفتن تاریخ مدرن و فهم توجه به اراده الهی در تحقق تاریخی که با انقلاب اسلامی در حال ظهور است.

آیا می توان گفت تاریخی که با انقلاب اسلامی به ظهور می آید باید در ادامه تاریخ مدرن ولی ماورای آن به آن نظر کرد، هرچند که نه تاریخ مدرن است و نه ادامه تاریخ سنت گذشته؟ آیا انقلاب اسلامی جوابِ طلب بشر جدید نیست که می خواهد در عین جهانی بودن، قدسی باشد؟ از جهان مدرن نمی توان صرف نظر کرد، زیرا جهان مدرن، جهان همه ماها می باشد ولی می توان بدون نادیده گرفتن آن، جهانی را در این جهان مدّ نظر قرار داد که خداوند و رسولان الهی در آن غایب نباشند و جایگاه انقلاب اسلامی به عنوان «جهان بین دو جهان» در چنین جایگاهی است.



199- محدود کردن آزادی های انسان راه درستی نيست

متفکران جهان مدرن متوجه این امر شدند که شرط تحقق این تاریخ، انسانی بود که خود را از همه جهات آزاد و مطلق العنان احساس می کرد. این انسان در عین مطلق العنان احساس کردنِ خود، با خود فرهنگ و دانش و سیاست و حقوق و طرح ریاضی جهان را دارد و این غیر از انسان مطلق العنانی است که بَربَر و بی فرهنگ باشد. این انسانِ مطلق العنان که فرهنگ دارد عامل تحقق رفاه و جهان مدرن شد و علوم انسانیِ موجود را در امتداد علوم و دانش های تجربیِ قبلی شکل داد تا آن علوم محافظت شوند و پایدار بمانند و این جا است که می توان گفت علوم انسانیِ موجود برای تحقق فرهنگ انسانِ مطلق العنان است.

با نظر به این که این انسان، دیگر به دنبال حقیقتی نیست و تنها به دنبال برآورده شدن امیال و خواست ها و قدرت و تثبیت خود می باشد، علوم انسانیِ موجود برای کنترل چنین انسانی است تا خود را با ابعاد جهان مدرن وفق دهد و عملاً مدیریت چنین انسانی به میان آمد که جلوه إعمال قدرت است.

در مقابل ظهور چنین انسانی، آیا چاره در سرکوبی آن انسان است و این که به بهانه مدیریت سعی کنیم آزادی های او را محدود کنیم و یا باید آزادی او را پاسداشت و در دل آن آزادی او را متوجه حضور بیکرانه و جاودانه اش نمود و در راستای قدم گذاردن به سوی ذات بیکرانه اش، متذکر اموری شد که او را هرچه بیشتر به آرمانی ترین نحوه بودنش نزدیک کند؟ انقلاب اسلامی به عنوان «جهان بین دو جهان»، جهانِ انسانِ جدید را با همه آزادی که در خود احساس می کند، از او نمی گیرد زیرا این آزادی مربوط به ذات او است بلکه او را متوجه چشم اندازی می کند که در مقابل او قرار دارد که همان ربط به حضرت معبود است و هر آنچه در عبودیت همه جانبه اش برایش حاضر می شود، با چنین حضوری، به ذات خود و آزادی حقیقی خود نزدیک می شود، زیرا هر اندازه انسان متوجه جایگاه رفیع خود در هستی باشد به همان اندازه نسبت به خود و به دیگران برخوردی آرمان گرایانه خواهد داشت.



200- انقلاب اسلامی و شروع عهدی تازه

با توجه به این که «آزادی» به معنایی که بشر جدید می فهمد، یک مفهوم جدید است و در هیچ کجای جهان قبل از قرن 18 بحث از آزادی به این معنا نبوده و با توجه به این که «اراده» به معنایی که بشر جدید می فهمد نیز قبلاً مطرح نبوده و در دوره جدید، انسان همان اراده است و با توجه به این که دوره جدید دوره ای است که انسان ادراک جدیدی از خود دارد و خود را صاحب عالم و سازنده آن می داند، ما چه مواجهه ای با این انسان که انسانِ این تاریخ است باید داشته باشیم؟

تاریخ مدرن، تاریخ بشرِ این دوران است از آن جهت که آن چنان فهمی که عرض شد را این بشر از خود دارد، آیا می توان گفت ما در عین آن که بیرون از تاریخ نیستیم ولی با توجه به گشایشی که از طریق انقلاب اسلامی پیش آمد می توان نسبت به این تاریخ فکر کرد ولی مقهور آن نشد؟

انقلاب اسلامی تجدید عهدِ بشر جدید است با آنچه از یاد برده و آن، تعلّقی است که با مبدء اش دارد و گمان می کرد در این نوع آزادی و اراده ای که برای خود احساس می کند، می شود تعلّق وجودی اش به مبدأ اعلایش را به حاشیه ببرد و همچنان رستگاری خود را بیابد، ولی به خود آمد که نه! باید در خطاب به آن مبدأ اعلا اظهار دارد:

خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد

که بستگان کمند تو رستگارانند

و با انقلاب اسلامی آن عهدِ فراموش شده تجدید شد تا تاریخ دیگری غیر از تاریخ مدرن به ظهور آید، هرچند بازگشت به عهد فراموش شده کار آسانی نیست و با انقلاب اسلامی کار بزرگی صورت گرفته، ولی این ما هستیم که باید این راه را طی کنیم. ما رونده راهی هستیم که آن راه با قدم قدم های مدام، گشوده می شود و همچنان باید منتظر متفکران و شاعران بزرگ و فیلسوفانی بود که در پی این انقلاب ظهور می کند.[51]

در عهد جدید ملاحظه می کنید چگونه اُنسِ با حقیقت در میان آمده است و این غیر از حبّ و دوستیِ دانایی است که فیلسوفان بدان می پردازند. به همین جهت در این عهد، مشعلِ شهادت است که برافروخته به میان آمده و عهدی است برای علاج ضعف های دل و جان و خرد ما تا بتوانیم به زمانه خود بیندیشیم.

هرگاه تاریخی آغاز شود، انسان ها جانی تازه می یابند، زیرا تاریخِ منتقل ساختن یک قوم است به وظیفه ای که برای آن قوم تقدیر شده، تا نسبت به عطایای خاص الهی در آن تاریخ محروم نباشند و بالقوه های آن ها به فعلیت درآید.

تقدیر ما برای تبدیل بالقوه های مان است به فعلیت شان و این با انقلاب اسلامی که به سوی ما آمده ممکن شده و می رود که گذشته و اکنون خود را در معنای دیگری جستجو کنیم، هرچند سال ها باید بگذرد تا آرام آرام آن معنا برای ما گشوده شود. اطمینان ما به حضور قدسی انقلاب اسلامی در آینده، به فداکاری ها و فداشدنِ چهره های متعالی و قدسی شهدایی است که هرکدام نزد پروردگارشان بس آبرومند و بزرگوار بوده اند و خداوندی که راضی نبود یک خار در پای آن ها برود، راضی شد برای حفظ این انقلاب، آن عزیزان شهید شوند. این حکایت از آن دارد که جایگاه تاریخی این انقلاب تا چه اندازه نزد خداوند بزرگ است و از این جهت راهی است برای تجدید عهد بشر با خداوند تا بشر در زمین خدا سرگردان نماند.




[51] - جملات اخیر از جناب آقای دکتر رضا داوری است در نشستی که در سال های اخیر در خانه مشروطه اصفهان اظهار فرمودند. از وی می پرسند: «آیا انقلاب اسلامی راهی را برای ما باز کرده است؟ و آیا امکانات تازه ای به روی ایران گشوده است؟» ایشان در جواب می فرمایند: «چرا در بدیهیات شک می کنید؟ مگر می توان گفت که حرکت امام خمینی یک گشایش در تاریخ ما نبوده؟ انقلابی رخ داده و عهدِ دینی تجدید شده است، مهم آن است که ما چطور می خواهیم رونده ی این راه باشیم. اکنون باید گشایش را فهمید و البته به آن دل خوش نشد، باید به امکانات و چگونگی این راه دقت کرد. ما قدم به قدم باید آن را بگشاییم.» می گوید من همچنان منتظر فیلسوفان و شاعران و مورخان هستم که در پیِ انقلاب بیایند.(به سخنان آقای دکتر داوری در «خانه بیداری اسلامی» اصفهان در تاریخ پنجشنبه ۲۶ مرداد 1396رجوع فرمایید).

آخرين سخن و حضور در جهان همديگر

توجه به حضور در «جهان بین دو جهان» به آن معنایی که تا حال از آن سخن گفتیم، معنای انسان را تغییر می دهد، زیرا انسان با چنین حضوری کمّیّت و کیفیّت را در خود جمع می نماید و در زمانه ای زندگی می کند که زمانه حقیقی انسانِ این دوران است و می تواند بین وقایع اصیل و وقایع بی ربط تفکیک کند، زیرا احمقانه ترین کار آن است که انسان کار بیهوده را به نحو اَحسن انجام دهد و این نحوه بودن را در انسانی که در جهان مدرن متوقف است می توان دید. زیرا در جهان مدرن به درون چند لایه انسان توجه نشده و همین امر موجب شد تا جهان مدرن، خواسته یا ناخواسته در مقابل انقلاب اسلامی قرار گیرد، تا معلوم نشود در جهان مدرن ضعف های اساسی نسبت به انسان و ابعاد متعالی انسان در میان است و انقلاب اسلامی مسئول توجه به این امر است که بشر جدید متوجه شود ما در چشمه ای که زندگی از آن می جوشد باید خود را شستشو دهیم تا به میهمانی خدا وارد شویم، آن چشمه درک حضور بیکرانه خود و گشوده شدن به سوی عالم و آدم است و خود را نسبت به آن ها گشوده داشتن تا خدایی که ذات ما به او تعلّق دارد، وجودمان را به حرکت آورد و از درون خود به او گوش فرا دهیم.

حضور در «جهان بین دو جهان»، حضورِ زمینی انسان است که از آسمان بریده نیست. راه باریکی است که هر کس می تواند در آن قدم بگذارد و همچنان جلو برود. دویست بنیانی که در مقابل شما گشوده شد چیزی بیش از آستانه هایی نیست که باید در هر کدام وارد شد و حضوری را تجربه کرد که در این تاریخ مربوط به ما می باشد و باز به آستانه بنیان دیگری باید قدم گذاشت، باشد که بودنی دیگر از خود را احساس کنید که در بیکرانگی اکنون جاودانه شما نهفته است. این حالت چون پیش آید متوجه حکمتی خواهید شد که ما را در «جهان بین دو جهان» حاضر می کند، تا همه خود را در جهان همدیگر احساس کنیم و معنای جهانی که انقلاب اسلامی به پشتوانه خون شهدا برای بشر این دوران گشود، برایمان به ظهور آید.

دویست بنیان، دویست احساس حضور در ابعاد مختلف است ولی نه جدای از همدیگر، هر کدام چشم اندازی است که نظر به سوی آن داریم و در عین حال احساس می کنیم ما را در بر گرفته است.

در آخر هم چنان تأکید می کنم کتاب های « انقلاب اسلامی، طلوع جهانی بین دو جهان» و « انقلاب اسلامی و چگونگی تحقق آینده دینداری ما» مقدماتی را فراهم می کنند تا بنیان های دویست گانه با گشودگی لازم خود را مقابل شما بگشایند. إن شاءالله.

ضمناً لازم است به عرض عزیزان رسانده شود که مجموعه ای از سؤالات تحت عنوان «صد پرسش از حکمت های حضور در جهان بین دو جهان» در دست تهیه است. به امید آن که پس از مطالعه مباحث «جهان بین دو جهان» پرسش گری در این رابطه موجب نظر به افقی شود که پیش آمده، به همان معنایی که هیدگر نیز پرسش گری را تقوای تفکر می داند.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»

منابع

قرآن

نهج البلاغه

امالی، صدوق

بحارالأنوار، علامه مجلسی«رحمه الله علیه»

تفسیر المیزان، علامه طباطبایی«رحمه الله علیه»

اسفار اربعه، ملاصدرا«رحمه الله علیه»

اسرار الآیات، ملاصدرا

مصباح الهدایه الی الخلافه و الولایة، امام خمینی«رضوان الله علیه»

صحیفه امام خمینی«رضوان الله علیه»

فصوص الحکم، محی الدین بن عربی

سر آغاز اثر هنری، هیدگر، پرویز ضیاء شهابی

زبان، خانه وجود، هیدگر، ترجمه جهانبخش ناصر

چه باشد آنچه خوانندش تفکر، هیدگر، سیاوش جمادی

فلسفه تکنولوژی، مارتین هایدگر، ترجمه شاپور اعتماد

درآمدی به متافیزیک، مارتین هایدگر، ترجمه دکتر إن شاءالله رحمتی

سیری در تاریخ روشنفکری در ایران و جهان، دکتر رضا داوری اردکانی

آفاق فلسفه در سپهر فرهنگ، گفتگوی حامد زارع با دکتر رضا داوری

خرد سیاسی در زمان توسعه نیافتگی، دکتر رضا داوری اردکانی

هیدگر و گشایش راه تفکر آینده، دکتر رضا داوری اردکانی

فلسفه، ایدئولوژی و دروغ. دکتر رضا داوری اردکانی

زمان و آینده نگری، دکتر رضا داوری اردکانی

اکنون و آینده ما، دکتر رضا داوری اردکانی

در باره علم، دکتر رضا داوری اردکانی

مثنوی معنوی، مولانا محمد بلخی

بحران دنیای متجدد، رنه گنون، ترجمه ضیاء الدین دهشیری

سیطره کمّیت و علائم آخر زمان، رنه گنون، ترجمه علی محمد کاردان

علم جهان، علم جان، ویلیام چیتیک، ترجمه سید امیرحسین اصغری

پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله خامنه ای

درسگفتارهای حقیقت و روش،گادامر، دکتر مهدی معین زاده

درآمدی بر سیرتفكر معاصر، محمد مددپور

هگل، دکتر علی اصغر مصلح

حقیقت و قدرت، علی اصغر مصلح

پرسش از حقیقت انسان، علی اصغر مصلح

علم و دین، ایان باربور، بهاء الدین خرمشاهی

تبارشناسی اخلاق، نیچه، ترجمه داریوش آشوری

ایران روح یک جهانِ بی روح، نشرنی، میشل فوکو

دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان، سید احمد فردید

آراء و عقاید فردید، مفردات فردیدی، سید موسی دیباج

پدیدارشناسی نزد مرلوپونتی، ترجمه دکتر مرضیه پیراوی

هایدگر واپسین، جولیان یانگ، ترجمه بهنام خداپناه

در جستجوی امر قدسی، دکتر سید حسین نصر

سایت جامع فرهنگی مذهبی شهید آوینی

حکمت سینما، شهید مرتضی آوینی