+
-
بسم الله الرحمن الرحیم

جایگاه جن،شیطان و جادوگر در عالم

فهرست جایگاه جن،شیطان و جادوگر در عالم


مقدمه

باسمه تعالی

واقعیت این است که همیشه انسان ها در صدد بودند از رازهای عالم وجود آگاهی یابند تا بتوانند از تأثیر و نقش آن ها در زندگی خود بهره گیرند و با ملکوت عالم مأنوس باشند. قرآن نیز انسان ها را به این امر تشویق کرده و فرموده: «أَوَ لَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ...»[1] و علاوه بر این؛ قرآن با تشویق مؤمنان به تدبّر در آیات کتاب خداوند عمیق ترین و دقیق ترین اسرار و سنن واقعی عالمِ وجود را در اختیار انسان ها قرار می دهد تا عطش راز آموزی انسان را به صورتی صحیح سیراب کند. ولی از آن جایی که خداوند در مقابل هر غذای حلالی غذای حرامی نیز قرار داده تا معلوم شود چه کسی طالب حق است و چه کسی طالب ارضای نفس امّاره ، در مورد توجه به غیب هم موضوع همین گونه است ، و انسان های گرفتار نفس امّاره بدون آن که بدانند؛ نحوه ی رویکردشان به راز و امور غیبی، رویکردی وَهمی و بی ثمر می باشد، که نمونه های این رویکرد انحرافی را در جادوگران می توان ملاحظه کرد. نویسنده ی محترم در این کتاب سعی کرده به کمک قرآن و روایات و دلایل حِکمی، تفاوت این دو رویکرد را روشن نماید تا نه تنها مرز خرافه با حقیقت روشن شود، بلکه خواننده با معارف بلندی در موضوع امور غیبی آشنا گردد و إن شاءالله بتواند با پیگیری آن امور جهت زندگی خود را هرچه بیشتر به سیره ی اولیاء دینh نزدیک کند.

گروه فرهنگی المیزان با امید به این که عزیزان در دلِ این بحث متوجه افقی از معرفت حقیقی خواهند شد درصدد تدوین مباحث انجام شده به صورت کتاب موجود برآمد. امید است قدمی در راستای هرچه نزدیک شدن به معارف حقیقیه ی الهی برداشته باشیم.

گروه فرهنگی المیزان




[1] - سوره اعراف، آیه 185.

جلسه اول

بسم الله الرحمن الرحیم

پس از سلام؛ ضمن تشکر از این که دعوت ما را پذیرفتید اجازه دهید سؤالاتی که در ذهن شرکت کنندگان مطرح است، خدمتتان عرض شود و سپس جنابعالی جواب بفرمایید.

سؤالات عبارتند از:

1- نقش سِحر در زندگی انسان ها چه اندازه است؟ آیا می توان از طریق سحر سرنوشت انسان ها را تغییر داد؟

2- آیا چشم زخم حقیقت دارد، و افرادی هستند که توان چشم زدن داشته باشند؟

3- جایگاه احضار روح در معارف اسلامی کجاست؟

4- کیفیت و حکم هیپنوتیزیم چگونه است؟



زمینه های پذیرش شیطان یا ملک

همان طور كه می دانید و قرآن هم به ما خبر داده است بالاخره مجموعه ای از قوای غیبی در عالم موجود است که اگر بخواهیم انواع آن ها را بشماریم به این صورت است که متوجه باشیم، اصل همه غیب ها حضرت غیب الغیوب یعنی حضرت رب العالمین است، خداوند غائبی است كه تمام عالم تحت تأثیر و سیطره ی اوست. ملائكه نیز از حقایق غیبی اند که بر عالم و آدم تأثیر می گذارند و علاوه بر تدبیر عالم، به اولیاءالهی نیز كمك می كنند. از جمله قوای غیبی عالم که می توانند تأثیرگذار باشند، جنیان هستند، حالا چه از جهت مثبت و چه از جهت منفی. جنّیانی را که نقش منفی دارند شیاطین می نامند. و باز از جمله موجودات غیبی که می توانند تأثیرگذار باشند، نفس انسان ها است، بعضی از انسان ها می توانند بر روح و روان سایر انسان ها تأثیر بگذارند.

می توان از وجودات غیبی، درست استفاده كرد، همچنان که می شود از انوار آن ها محروم شد. همان طور که می توان از خدا استفاده کرد و قلب را آماده پذیرش انوار الهی نمود، می شود با پشت کردن به دین الهی، از انوار حضرت رب العالمین محروم شد. حال اگر خود را از انوار الهی محروم کردیم، قوای غیبی منفی جای آن را می گیرد. زیرا همان طور که این یک قاعده است كه: «دیو چون بیرون رود فرشته درآید»، عكس آن هم هست که: «فرشته چو بیرون رود دیو درآید» دیو همان شیطان است.

هیچ وقت نمی شود قلب و فكر ما بدون یك نیروی خیالی حركت كند، ما همیشه براساس قوای خیالیه كارهایمان را انجام می دهیم. به عنوان نمونه؛ قبل از این که بلند شویم و به این جلسه بیاییم، یك تصور خیالی از این جا داریم که براساس آن بدن را حركت دهیم تا بیاییم این جا. حال آن صُوَر خیالی که عامل حرکت ما است یا بر اساس تجلی نور الهی برقوه ی خیال ما به وجود آمده، یا بر اساس وسوسه های شیطان ایجاد شده است، خیال ما خالی از یکی از آن دو نمی باشد. اگر زمینه ی پذیرش نور الهی ضعیف شد، شیطان با تحریک قوه ی وهمیه فعالیت خود را شروع می کند و با وعده های دروغ ما را به مسیری که می خواهد می کشاند.

قرآن می فرماید: «وَقَالَ الشَّیطَانُ لَمَّا قُضِی الأَمْرُ إِنَّ اللّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدتُّكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَمَا كَانَ لِی عَلَیكُم مِّن سُلْطَانٍ إِلاَّ أَن دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلاَ تَلُومُونِی وَلُومُواْ أَنفُسَكُم مَّا أَنَاْ بِمُصْرِخِكُمْ وَمَا أَنتُمْ بِمُصْرِخِی إِنِّی كَفَرْتُ بِمَآ أَشْرَكْتُمُونِ مِن قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ»[2] و چون روز حساب برپا شد شیطان مى گوید: خدا به شما وعده داد، وعده ی راست، و من به شما وعده دادم، و خلاف كردم، و مرا بر شما هیچ تسلطى نبود جز این كه شما را دعوت كردم و اجابتم نمودید پس مرا ملامت نكنید و خود را ملامت كنید، من فریادرس شما نیستم و شما هم فریادرس من نیستید، من به آنچه از قبل برای خدا شریك مى دانستید، كافرم. آرى ستمكاران عذابى پردرد خواهند داشت.

طبق آیه ی فوق شیطان در آن شرایط دارد می گوید خودتان بد بودید و زمینه ی پذیرش نور الهی را در وجود خود از بین بردید، من را چرا ملامت می كنید. چون اهل جهنم در قیامت به شیطان می گویند: چرا ما را گمراه كردی؟ می گوید: من شما را گمراه نكردم، در این گمراهی خودتان را ملامت كنید، من دیدم شما پذیرای وعده های من هستید، جلو آمدم، باز بیشتر پذیرای وعده های من بودید، بیشتر جلو آمدم. گاهی آنقدر طرف پذیرای شیطان می شود كه به تعبیر امیرالمؤمنینu: «اتَّخَذُوا الشَّیطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاكاً وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاكاً فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِی حُجُورِهِمْ فَنَظَرَ بِأَعْینِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ فَرَكِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَینَ لَهُمُ الْخَطَلَ فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِكَهُ الشَّیطَانُ فِی سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَى لِسَانِه»؛[3]

شیطان را معیار كار خود گرفتند، و شیطان نیز آن ها را دام خود قرار داد و در دل هاى آنان تخم گذارد،وجوجه هاى خود را در دامانشان پرورش داد. با چشم هاى آنان مى نگریست، و با زبان هاى آنان سخن مى گفت. پس با یارى آنها بر مركب گمراهى سوار شد و كردارهاى زشت را در نظرشان زیبا جلوه داد، مانند رفتار كسى كه نشان مى داد در حكومت شیطان شریك است و با زبان شیطان، سخن باطل مى گوید.

حضرت می فرمایند ممکن است کسی روح و عقل و قلبش، همه و همه در دست شیطان قرار می گیرد.




[2] - سوره ابراهیم، آیه 22.
[3] - »نهج البلاغه»، ترجمه مرحوم دشتى، ص 53.

بدن مظهر قدرت روح

برای جواب به سؤالات عزیزان لازم است نکاتی را به عنوان مبنا طرح کنیم تا راحت به جواب برسیم، از جمله مبناهایی که باید بدان توجه داشت توجه تأثیر نفس یا منِ انسان است بر تن او. شما نفسی دارید که بر «تنِ» شما تأثیر می گذارد. حتی وقتی به جهت ترس، قلبتان شروع می كند بزند «منِ» شما می ترسد و تحت تأثیر آن است که قلبِ گوشتی شما شروع به تپش های غیر عادی می کند. اینقدر نَفْس آدم روی تن او تأثیر دارد كه تن مظهر بسیاری از حالات منِ او می شود، تا آن جا كه گاهی با تحریك بدن توسط «نَفْس» تازه معلوم می شود چه قدرتی داشته ایم، مثلاً هیچ وقت فکر نمی کردید بتوانید از روی جوی آب جلوی خانه تان بپرید. ده سال آن جا زندگی می کردی و هیچ وقت تصور پریدن از روی آن را هم نداشتی، اما وقتی یك گرگ دنبالت كرد دیگر معطل نمی شوی که از روی پل بروی آن طرف، با تمام نیرو از روی جوی آب می پری آن طرف، حتی دو متر هم آن طرف تر می پری، بعد هم از خود می پرسی این قدرت را از كجا آوردم؟ این قدرت را «منِ» شما در بدن شما ایجاد کرد. «منْ» ترسید و برای دفع خطر چنین قدرتی را به بدن داد.

گاهی کسی که صرع دارد با یک حرکت چند نفر را که دست او را گرفته اند پرت می کند آن طرف، چون با تحریک مَن یا نفس او بدنش چنین قدرتی پیدا می کند که به طور عادی هیچ وقت بدن و ماهیچه هایش چنین قدرتی ندارند، ولی چون روح او فوق العاده تحریك شده و از تعادل خارج گشته است دیگر نمی تواند با عقلش آن تحریک را كنترل كند. در همین رابطه می گویند: «دیوانه ها زور دارند» به خاطر این که «مَنِ» آدم ها قدرت فوق العاده دارد ولی عقل تأثیر آن را بر بدن كنترل می كند، حال اگر عقل در میدان نبود دیگر قدرت نفسِ انسان در کنترل عقل نخواهد بود.

«منِ» انسان ها آن قدر قدرت دارد كه می تواند از فاصله ی دور قطار در حال حرکت را نگه دارد. آن مرتاض با دستش نمی تواند قطار را نگه دارد، اما با تمركزِ قوای نفس روی قطار می تواند این کار را بکند، تمركز یعنی جمع کردن قوای نفس. البته مدت ها طول می كشد تا بتواند نفس خود را عادت به تمرکز بدهد. حال با توجه به چنین قدرتی که در نفس هرکس هست، انسان می تواند از آن قدرت به صورت مثبت و یا منفی استفاده کند، مؤمنینی که نفس خود را متمرکز می کنند و قدرت آن را ظاهر می نمایند، اهل کرامت می شوند، و غیر مؤمنین در همان رابطه اهل فتنه و فساد می شوند.



کتک خوردن از خیالات

مبنا یا موضوع دوّمی که باید مورد توجه قرار گیرد که به یک اعتبار ادامه همان نکته اول است، موضوع شدت تأثیر مَن روی تن است. این قدر گاهی منِ انسان روی تن آدم تأثیر می گذارد كه با ساختن خیالات و رشد آن ها موجب می شود که هرچه تصور می کند برروی بدنش محقق شود. این در حالی است که انسان در تعادل نباشد و عقل او روی خیالاتش كنترل نداشته باشد.

نقش خیال بر روی تن بسیار عجیب است. مثلاً اگر طرف در خانه تنها نشسته است، یك مرتبه فكر كند که نكند یك دزد از دیوار بالا بیاید. در این حال اگر عقل و ایمان او به کمک آیند که مگر خدا تو را تنها می گذارد، خدا خودش كمك می كند؛ همین توكل انسان به خدا نمی گذارد آن خیال رشد كند. اما اگر عقل و ایمان در صحنه نبود و آن خیال همچنان رشد کرد و باز قدرت گرفت و رشد کرد، یک مرتبه طرف آن دزد را بالای دیوار می یابد. اگر باز خیال کرد که حالا می آید و یک کتک محکم به من می زند، می یابد که آن دزد آمد و شروع کرد او را زدن، و اگر خیال کرد طوری او را زد که تمام بدنش سیاه شد، می یابد که بدنش سیاه شد. بعد که آن خیالات رفت و آشنایان آمدند می بینند که واقعاً بدن او سیاه شده و می پذیرند که دزدی آمده و او را کتک زده و بدن او را سیاه کرده است. در حالی که او از خیالات خودش کتک خورد، آن خیالات آن قدر قوی بود که روی بدن او تأثیر گذارد. بنده خودم موردی را می شناختم که می گفت: جنیان آمدند و محکم با دست روی صورتم زدند، و فردا صبح جای پنج انگشت روی صورتش کبود بود. این همان کتک خوردن از خیالات نفسِ خود است. عموم مردم اینقدرها خیالاتشان را رشد نمی دهند، چون با توكل و ایمان و عقل آن را كنترل می كنند، ولی انسان های معمولی از خیالاتشان تأثیر می گیرند و اگر در یک تنهایی قرار گرفتند که کاملاً خیالاتشان امکان رشدکردن پیدا کرد تأثیر شدیدی از آن می گیرند.

قدیمی ها می گفتند زن هایی را كه تازه زایمان كرده اند تنها نگذارید، جنیان می آیند او را اذیت می کنند. این حرف از جهتی درست است و از جهتی غلط، چون از جهتی واقعاً این خانم در آن حالتِ ضعف بدنیِ پیش آمده و تنهایی، خیالاتش را نمی توانست کنترل کند، و لذا صورتی را در بیرون برای خود می ساخت و از آن تأثیر می پذیرفت، و از جهت دیگر چون واقعاً چیزی در بیرون نبود، او در خیالات خود آن را می ساخت. آدمی كه ضعیف شود نیروی كنترل خیالش تحلیل می رود، از این رو خیالش تحرّک بیشتری پیدا می کند. نمونه ی ساده این حالت را وقتی در روز به شدت خسته شده اید و شب می خواهید بخوابید تجربه کرده اید. هر چه می خواهید بخوابید، خیالاتتان نمی گذارد، چون بدن ضعیف است تأثیر خیالات بیشتر است. خیالاتتان در شرایط خستگی بدن قوی تر از شرایط عادی تأثیر می گذارند. اما اگر بدنتان در شرایط عادی باشد، خیالات که می آیند قدرت کمتری در تأثیرگذاری دارند. از قدیمی ها شنیده اید که می گفتند در حمام ها اگر صبح زود می رفتیم جنیان را می دیدیم. چون اولاً: وقتی تنها در حمام بودند جنیان را می دیدند زیرا تنهایی؛ خیال پرور است. ثانیاً: در آن فضا به جهت بخارِ زیاد، اكسیژن به اندازه كافی موجود نبود و لذا به بدن فشار می آورد و قوه ی وَهمیه قوی می شد، وقتی قوه وهمیه قوی شد انسان هرچه را انتظار دارد می سازد، آنقدر هم شدید می سازد كه از آن تأثیر می گیرد. طرف می گوید خودم دیدم در جنگل که بودم از لابلای درخت ها یك مرتبه کسی آمد و شروع کرد به زدن من، و این هم جای مشت او، و واقعاً به اندازه جای مشت صورت او ورم کرده است، شما می مانید که آخر اینجا جایی نیست که کسی پنهان شده باشد و بعد هم بیاید این بنده خدا را کتک بزند. غافل از این که او در آن تنهایی با رشد خیالات، از خودش کتک خورده، منِ او آنقدر قدرت دارد که به این شکل بر بدن او تأثیر بگذارد. در حالی که ما این تأثیرات را به پای انسان یا جنّی می گذاریم[4]. البته نمی خواهم وجود جن را رد كنم، فعلاً می خواهیم نقش قوای نفس روشن شود، تا آرام آرام برسیم به جایگاه جن و ملك و سِحر. موقعی که طرف از خیالات خود تأثیر می گیرد آن قدر به خیال خود اجازه ی رشد داده است که آن خیال می تواند روی بدنش او تأثیر گذارد. حتماً شنیده اید طرف خواب رفیقش را دید که صحرای محشر است رفیقی که در جهنّم بود، جلو او را گرفت که یك ریال از تو طلبكار هستم بده وگرنه نمی گذارم از پل صراط به سوی بهشت رد شوی، گفت این جا که پول ندارم، گفت پس بگذار برای اینكه یك کمی خنك شوم انگشتم را روی بدنت بگذارم، از سوزِ تماس انگشت او روی بدنش فریاد کشید و بیدار شد، دید راستی راستی آن جای بدنش زخم شده است و به شدت می سوزد. آری خیالِ طرف، به عالم قیامت سیر كرد و تحت تأثیر آن عالَم قرار گرفت و آن تأثیر را به بدن منتقل کرد. بدن او كه به قیامت نرفت، بدنش در رختخواب خوابیده بود، روحش به قیامت رفت و از آن عالَم متأثر شد ولی بدنش زخم شد.

در فرانسه برای این که ثابت كنند روان انسان بر بدنش تأثیر می گذارد در محکمه و در جلو زندانی مجازات او را این چنین قرار دادند كه باید آهن گداخته ای را روی دستش بگذارند، برای اجرای حکم در زندان و جلوی فرد زندانی كوره ای حرارت زا آوردند و میله ای را هم در کوره گذاشتند تا خوب داغ و قرمز شد، دست های فرد زندانی را همان طور که نگاه می كرد به تخت بستند، و پس از آن چشمش را بستند- بنده ی خدا در ذهن خود تصور می كرد كه می خواهند آهن قرمز را روی دستش بگذارند- بعد میله آهن قرمز را نزدیك دستش آوردند، ولی یک میله ی آهن سرد را روی دستش گذاشتند، یك دفعه فریاد زد، سوختم و بعد هم دستش تاول زد. از این طریق تأثیر روان بر بدن را نشان دادند.




[4] - عین این حالت در رابطه با عقیده به «بختک» مطرح است که شخص با پیش فرض هایی که دارد در شرایط جسمی، روحی خاصی که ذهن او بیشتر تحت تاثیر خیالاتش می باشد، تصور می کند موجودی بر روی او افتاده است و به او فشار می آورد، بدون آن که بختک واقعیت خارجی داشته باشد.

تأثیر روان بر جسم

ابن سینا بحث بسیار خوبی دارد كه ما در جای دیگر به طور مفصل عرض کرده ایم.[5] می گوید تخته ای با عرض یک موزائیک و طول مثلاً ده متر را بر سطح زمین قرار دهید و به یک نفر انسان عادی بگوئید بر روی آن حرکت کن، امکان این که پایش از روی تخته رد شود بسیاربسیار کم است. ولی اگر همین تخته را بر روی ارتفاع چهارمتری قرار دهید، به طوری که زیر آن تخته خالی باشد و آن شخص بخواهد روی آن حرکت کند، امکان سقوط او بسیار بیشتر است. زیرا در حالت دوم تصور افتادن در او قوی تر است و گاهی آنقدر آن تصور شدید می شود که طرف گمان می کند سقوط واقع شد و لذا بدن خود را مطابق آن سقوط تغییر حالت می دهد و در نتیجه سقوط می کند. یعنی اول در ذهن خود افتادن را تصور کرد، و سپس به ماهیچه هایش عکس العملی مطابق سقوط کردن را دستور داد و در نتیجه به جهت حرکت ماهیچه ها سقوط کرد. در صورتی كه در حالت عادی عكس آن واقع می شود، یعنی اول ماهیچه ها توان مقاومت ندارند و سپس طرف سقوط می کند. ابن سینا با این حرفش، نکته ی مهمی را متذکر می شود. حتماً شنیده اید كه او یك پزشك بزرگ است، او می فهمد كه بسیاری از بیماری ها را اول روح پذیرفته است كه بیمار شود بعد آن را به بدنش تحمیل می کند، در واقع به بدنش می گوید چرا بیمار نمی شوی.

عین قاعده فوق را در بقیه مسائل روحی و خیالی می توانید مشاهده کنید. فارابی و محی الدین و امثال آن ها می گویند اگر كسی قاعده خیال را بشناسد بسیاری از اسرار تفکر برایش حل و روشن می شود و می بیند نقش خیال تا کجاها گسترش دارد و روح ما با قدرت فوق العاده ای که دارد، چگونه بر جسم ما تأثیر می گذارد.

با توجه به قدرت فوق العاده ی روح، اگر این روح، الهی شود با چنین توان و استعدادی می تواند نه تنها در بدن خود بلکه در خارج از بدن خود نیز مؤثر باشد. خدا به هیچ وجه دشمن ما نیست، دوست ماست، روحی كه از خدا نور بگیرد روی جسم هم که اثر گذارد تأثیرش موجب متعادل شدن جسم می شود، مضافاً این که آن روح، روحی می شود دارای حکمت و بصیرت. اگر روح از خدای حكیمِ بصیرِ علیمِ محبوب تاثیر نگیرد، از خیالات و وَهمیات شیطانی تأثیر می گیرد و در نتیجه میل های غیر متعادل در آن سر بر می آورد و همان میل ها را به بدن خود نیز سرایت می دهد.

روح اگر از ملك تأثیر بگیرد مثل آن ها «عِباد مُكرم» می شود، اما اگر انسان دریچه ی روح خود را به سوی وسوسه باز كرد، شیطان داخل می شود، وقتی شیطان آمد، بستگی دارد كه شما چطور دعوتش كنید اگر كم دعوتش كنید، و نور ملائکه را به کلی در خود خاموش نکرده باشید جنگ بین ملك و شیطان در جان شما شروع می شود، گاهی غلبه با آن است و گاهی غلبه با این.[6] مثلاً ملک به قلب الهام می کند که خدا انسان را تنها نمی گذارد، به خدا توکل کن و اضطراب به خود راه نده. چیزی نمی گذرد شیطان می آید و وسوسه می کند که نه آقا اگر دیر بجنبی بدبخت می شوی، با رشوه هم که شده باید این کار را بکنی. باز ملک با الهاماتش به دادمان می رسد و باز شیطان با وسوسه هایش فکر ما را به دست می گیرد و همین طور جنگ بین ملك و شیطان هست تا این كه یا قلب مَلَكی می شود یا شیطانی. عموماً از چهل سال به بعد تكلیف آدم ها معلوم می شود. اگر انسان بیشتر میدان را به شیطان داد، اینقدر او جلو می آید تا تمام قلب را شیطانی کند. حالا كه تمام قلب انسان شیطانی شد، دیگر خودش را كاملاً در اختیار شیطان می گذارد، که کار جادوگران حرفه ای از این قرار است. از این رو جادوگری حرام است چون جادوگر کارهایی می کند که شیطان به کمکش بیاید و در همین رابطه مجبور می شود به هر پستی و رذالتی تن دهد. یكی از همین ها كه عجیب هم زحمت كشیده بود چندین سال رفته بود آمریكا از آن جادوگران آمریكایی درس گرفته بود بعد هم رفته بود شیراز به قول خودش چهارسال هم در شیراز آموزش دیده بود، آنقدر ظاهرش خراب بود كه نگاهش هم که می کردی شیطنت را در نگاهش می دیدی و اذیت می شدی. استاد شیرازی اش که یک خانم بوده به او دستور داده بود باید مدتی خون بخوری و در مدفوع خود بنشینی- تا روحش پست شود و بتواند با شیطان ها مرتبط گردد- شهید مطهری«رحمه الله علیه» در تفسیر سوره جن می فرمایند: روی هم رفته جنیان نسبت به انسان ها در درجه ی وجودی پائین تری هستند. حال شما حساب کنید شیطان ها که از جنیانِ پست هستند چه اندازه پائین می باشند و برای ارتباط با آن ها چقدر باید روح را پست کرد.




[5] - به قسمت سؤال و جواب های کتاب «علل تزلزل تمدن غرب» و یا به نوشتار «شیعه و تمدن زایی» از همین نویسنده رجوع شود.
[6] - برای تحقیق بیشتر در رابطه با جنگ بین ملک و شیطان به کتاب «هدف حیات زمینی آدم» از همین نویسنده، جلسات 15 تا 19 رجوع فرمائید.

درجه ی وجودی جنّیان

جنّی ها به عنوان موجودات مختار، هم صنف خوب دارند و هم صنف بد. اما چه خوب و چه بد، از نظر درجه ی وجودی، نسبت به انسان در درجه ی وجودی پایین تری هستند و اگر كسی بخواهد با آن ها ارتباط برقرار كند باید پایین بیاید. به همین جهت در سوره جن مشخص است که رسول خدا fمستقیماً با جنیان ارتباط برقرار نکردند بلکه خداوند به پیامبرf خبر می دهد و می فرماید: «قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِّنَ الْجِنِّ فَقَالُوا إِنَّا سَمِعْنَا قُرْآنًا عَجَبًا * یَهْدِی إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ وَلَن نُّشْرِكَ بِرَبِّنَا أَحَدًا»؛[7]

ای پیامبر! بگو به من وحى شده است كه تنى چند از جنیان گوش فرا داشتند و گفتند راستى ما قرآنى شگفت آور شنیدیم كه به راه راست هدایت مى كند پس به آن ایمان آوردیم و هرگز كسى را شریك پروردگارمان قرار نخواهیم داد.

با این وصف؛ جادوگران با بدترین جنیان و شرورترین آن ها ارتباط برقرار می کنند. قرآن در مورد جنس شیطان و شخصیت او می فرماید: «وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ، أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیَاء مِن دُونِی وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ، بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا»؛[8] و یاد كن هنگامى را كه به فرشتگان گفتیم آدم را سجده كنید پس همه جز ابلیس سجده كردند، او از گروه جن بود، پس از فرمان پروردگارش سرپیچید. آیا با این حال او و نسلش را به جاى من دوستان خود مى گیرید و حال آن كه آن ها دشمن شمایند و چه بد جانشینانى براى ستمگرانند.

آیه ی فوق می فرماید: اولاً؛ شیطان از جنس جنیان است، با توانایی های خاصی که جنیان دارند. ثانیاً؛ از امر بندگی پروردگارش سر باز زده است.

چون شیطان جادوگران را مال خودش می داند، در راستای هدف فاسدی که آن ها دارند کمکشان می كند. البته دو نوع جادوگر داریم؛ جادوگران قلابی که به واقع جادوگر نیستند و بیشتر با حدسیات کار می کنند و خیالاتی را به افرادی که به آن ها رجوع می کنند القاء می نمایند و آن ها هم از سر سادگی می پذیرند. ولی بعضی از جادوگران به کمک شیاطین کارهایی از دستشان برمی آید، قرآن در رابطه با جادوگران نوع دوم می فرماید: «وَاتَّبَعُواْ مَا تَتْلُواْ الشَّیاطِینُ عَلَى مُلْكِ سُلَیمَانَ وَمَا كَفَرَ سُلَیمَانُ وَلَكِنَّ الشَّیاطِینَ كَفَرُواْ، یعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ، وَمَا أُنزِلَ عَلَى الْمَلَكَینِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا یعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى یقُولاَ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلاَ تَكْفُرْ فَیتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یفَرِّقُونَ بِهِ بَینَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُم بِضَآرِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَیتَعَلَّمُونَ مَا یضُرُّهُمْ وَلاَ ینفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُواْ لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِی الآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْاْ بِهِ أَنفُسَهُمْ لَوْ كَانُواْ یعْلَمُونَ»؛[9] و یهودیان آنچه را كه شیطان در رابطه با سلطنت سلیمان گفتند، پیروى كردند، در حالی که سلیمان كفر نورزید لیكن آن شیطان ها به كفر گراییدند كه به مردم سحر مى آموختند. و نیز از آنچه بر آن دو فرشته هاروت و ماروت در بابل فرو فرستاده شده بود پیروى كردند با این كه آن دو فرشته هیچ كس را تعلیم سحر نمى كردند مگر آن كه قبلا به او مى گفتند ما وسیله ی آزمایشى براى شما هستیم پس زنهار كافر نشوى ولى آن ها از آن دو فرشته چیزهایى مى آموختند كه به وسیله آن میان مرد و همسرش جدایى بیفكنند، هر چند بدون اذن خدا نمى توانستند به وسیله سحر به احدى زیان برسانند. و خلاصه چیزى مى آموختند كه برایشان زیان داشت و سودى بدیشان نمى رسانید و قطعاً یهودیان دریافته بودند كه هر كس خریدار این متاع باشد در آخرت بهره اى ندارد، وه كه چه بد بود آنچه به جان خریدند اگر مى دانستند.

بحث مفصل این آیه را به بعد موکول می کنیم. ولی عنایت بفرمایید که خداوند در آیه ی فوق می فرماید: شیاطین به مردم سحر می آموزند. پس موضوعِ نقش شیاطین در آموزشِ سحر به جادوگرانِ واقعی چیزی است که قرآن نیز به آن اشاره کرده است.




[7] - سوره جن، آیات 1 و 2.
[8] - سوره کهف، آیه 50.
[9] - سوره بقره، آیه 102.

جنّیان و سرعت انتقال اشیاء

قرآن می فرماید: وقتی هدهد برای حضرت سلیمان(ع) خبر آورد که یك خانمی با این خصوصیات در قوم سبا هست، حضرت فرمودند چه كسی می تواند تخت او را این جا بیاورد؟ دو كس بلند شدند یکی عفریت جن و دیگری جناب حضرت عاصف بن برخیا. عفریت یعنی شرور، معلوم است یکی از جنّیانِ شرور در خدمت حضرت بوده و حضرت او را اسیر كرده بودند و از این طریق نقش ایمان را در اسیرکردن جنیان شرور به ما می نمایانند. آیا شیاطین باید سر به سر ما بگذارند یا ما باید كاری كنیم كه آن ها تحت قدرت ما باشند؟ قرآن می فرماید: «قَالَ عِفْریتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیكَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ وَإِنِّی عَلَیهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ»[10] عفریت جن گفت: من می توانم تخت آن خانم را قبل از آن که از جایتان بلند شوید و جلسه تمام شود بیاورم، پس معلوم می شود جنیان چنین توانی دارند، منتها توانایی های آن ها در زمان انجام می گیرد و به همین جهت گفت: قبل از این که جلسه تان تمام شود آن تخت را می آورم. در حالی که عاصف بن برخیا عرض کرد قبل از آن که چشمت به هم بخورد می آورم. یعنی کار عاصف در بی زمان و در عالمی فوق عالم ماده صورت می گیرد. عرض بنده آن است که این آیه نشان می دهد جنیان می توانند با سرعت زیاد چیزی را جابجا کنند. حتی شنیده اید كه گاهی می گویند چیزهایمان که گم شده، جنی ها برده اند، دروغ نیست، البته بعضی ها خودشان یادشان می رود چیزهایشان را كجا گذاشته اند، بیخودی گردن جنّی ها می گذارند اما بالأخره جنّی ها می توانند این كار را بكنند.

اخیراً خواهری فریب خانمی را خورده بود که کارهای غیرعادی انجام می داد و به او گفته بود می خواهم شما را با امام زمانg آشنا كنم، او را به جمکران می برد و می گفت به من دستور داده اند باید با پای برهنه دور مسجد جمکران بدویم. این خانم می گفت در مسیری که از اصفهان به طرف قم می رفتیم یك مرتبه همان طور که پهلوی من نشسته بود لباسش عوض شد. بنده عرض کردم این با جنی ها ارتباط دارد. ابتدا نمی پذیرفت و این کارها را حمل بر کرامت می کرد، می گفت مثلاً همان طور که داخل اتاق ایستاده یك دفعه چادرش عوض می شود، یا برای ما میوه تازه می آورند که مثلش در بازار نیست. می گفت: کفش هایمان گم شد، بعد از چند روز گفت: کفش ها زیر مبل خانه مادرتان است. بنده براساس همان کاری که عفریتِ جن انجام داده عرض کردم این با جنیان ارتباط دارد و هیچ کرامتی هم در کار نیست، به او بی محلی کنید وگرنه پای جنیان را خودتان در زندگی تان باز می کنید.

جادوگران واقعی با ریاضت های سخت، پدر خود را در می آورند تا با جنیان مرتبط شوند تا آن ها خبرهایی نیمه کاره و به درد نخور را برای آن ها بیاورند و شما را به خودشان مشغول کنند. شما از خود نمی پرسید اگر این جادوگران کاری می توانستند بکنند، چرا اول برای خودشان نمی کردند، چرا اکثر آن ها فقیر و بدبخت اند؟

با دقت در آیه 102 سوره بقره که عرض شد در مورد جادوگران می فرماید: «وَمَا هُم بِضَآرِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ»؛ آن ها هرگز نمی توانند ضرر بزنند «إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ» مگر این که خدا بخواهد. زیرا این سنت خداست كه آدم های نادان تنبیه شوند. حال سنتِ تنبیه آدم نادان صورت های مختلف دارد، یک صورتش این كه ماشین به او می زند، یا دزد اموال او را می برد. یكی از صورت های تنبیه خدا این است كه با مسئول اداره اش درگیر می شود و او حقوقش را كم می كند، یكی هم این كه از طریق جادوگران ضربه می خورد. پس یكی از راه هایی كه خدا آدم ها را تنبیه می كند از طریق جادوگر است، نه اینكه جادوگر همه كاره است و هر کاری خواست می تواند بکند. مگر دزد همه كاره است، چرا دزد به دلش می افتد این ماشین را ببرد، چرا ماشین دیگری را نمی برد؟ این ها همه روی حساب است و همه در مسیری که خداوند اذن بدهد انجام می شود، و اذن خدا هم بی حکمت نیست. شما می بینید این ماشین جلوی فلانی که رسید ترمزش برید. بنده در موردی كه در فكر بودم این بنده خدا چه طوری از موقعیتی که برای خود ایجاد کرده نجات پیدا می كند، خبردار شدم تصادف كرده است، چون فهمیدم خداوند در عین تنبیهی که به او کرده شرایط نجات او را از آن موقعیت فراهم نموده است خیلی خوشحال شدم. آن تصادف؛ ظاهرش تصادف بود ولی باطنش تنبیه خداوند بود و به اذن او هم انجام شد. حالا آن راننده چه کاره است که باید سبب این تصادف شود و از آن طریق تنبیه شود، آن هم حکمت خاص خود را دارد. زیرا بالأخره دنیا آنچنان است که «وَ مَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ اِلاّ یَعْلَمُهَا»؛[11] یک برگ فرو نمی افتد مگر آن که خدا از آن آگاه است.

پس یکی از راه هایی كه خداوند برای بعضی ها به عنوان تنبیه قرار داد از طریق جادوگران و جنیان است. البته این ها آزاد نیستند که بتوانند هر بلایی سر هر کس بیاورند، درست است قدرت ما به جنیان نمی رسد، اما قدرت خدا به آن ها می رسد. پس نباید خودمان را در مقابل قدرت جادوگران دست بسته بدانیم و فکر کنیم خداوند سرنوشت ما را در دست آن ها قرار می دهد. یكی بگوید نكند فلانی دارد برای من جادو می كند، مگر دست خودش است! اگر خدا مصلحت بداند و زمینه را ما با بی ایمانی خود فراهم کرده باشیم، طبق مصلحت الهی، خداوند از آن طریق ما را تنبیه می کند، راه نجات هم برگشت به بندگی خدا است و راضی بودن به آنچه خداوند برای ما مقدر کرده است. اگر بنا نیست خدا مرا تنبیه كند، هیچ جادوگری نمی تواند کاری بکند، خودتان شنیده اید كه جادوگران می گویند فلانی ضد جادو است. نه، او ضد جادو نیست، به جادوگران باید گفت: شما فکر می کنید آنجایی که جادو می کنید، جادو بود که اثر کرد ما خودمان با آرزوهای دنیایی زمینه ی تأثیر جادوی شما را فراهم کردیم.

آری خداوند می فرماید: شیطان و قبیله ی او شما را می بینند و شما آن ها را نمی بینید؛ «...إِنَّهُ یَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لاَ تَرَوْنَهُمْ...»[12] ولی با این که می فرماید آن ها شما را می بینند، در جای دیگر ما را متوجه می کنند نه تنها وسعت دید آن ها محدود است و به عمق عقل ها و قلب ها دسترسی ندارند، حتی به حریم مادی اولیاء الهی نیز نمی توانند وارد شوند. قرآن می فرماید: «فَلَمَّا قَضَیْنَا عَلَیْهِ الْمَوْتَ مَا دَلَّهُمْ عَلَى مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْكُلُ مِنسَأَتَهُ فَلَمَّا خَرَّ تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ أَن لَّوْ كَانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ مَا لَبِثُوا فِی الْعَذَابِ الْمُهِینِ»؛[13] پس چون مرگ را بر سلیمان مقرر داشتیم جز موریانه كه عصاى او را به تدریج مى خورد افراد را از مرگ او آگاه نگردانید، پس چون [سلیمان] فرو افتاد براى جنّیان روشن گردید كه اگر غیب مى دانستند در آن عذاب خفت آور باقى نمى ماندند.

از آیه ی فوق بر می آید که اگر ما اجازه ی ورود به جنّیان ندهیم از بسیاری از احوالات و افکار ما غافل اند و می توان با واردشدن در قلعه ی شریعت الهی از تیررس حیله های آن ها به دور بود. این طور نیست که فکر کنیم حال که آن ها ما را می بینند و ما آن ها را نمی بینیم آن ها اجازه داشته باشند به راحتی وارد حریم شخصی ما شوند و با ما مقابله نمایند.

جالب است که جنّیان طبق آیه ی فوق اقرار می کنند که؛ «لَّوْ كَانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ مَا لَبِثُوا فِی الْعَذَابِ الْمُهِینِ» اگر از غیب آگاهی داشتیم در عذاب خوارکننده گرفتار نمی ماندیم. این می رساند که اولاً؛ این ها جنّیانِ شروری بوده اند که حضرت سلیمان(ع) آن ها را در اسارت خود درآورده بودند. ثانیاً؛ با همه ی زرنگی که داشته اند نفهمیدند حضرت سلیمان(ع) رحلت کرده اند.

لازم است در رابطه با نقش جادوگران، سخن خدا را یک اصل بگیریم که می فرماید: «وَمَا هُم بِضَآرِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ» هیچ جادوگری، هیچ ضرری به کسی نمی تواند برساند، مگر به اذن خدا. پس اشکال در ما است که زمینه تأثیر شیطان را در خود فراهم می کنیم.




[10] - سوره نمل، آیه 39.
[11] - سوره انعام، آیه 59.
[12] - سوره اعراف، آیه 27.

سحر و بی نتیجه بودن آن

در جواب این که سؤال فرمودید چرا سحر حرام است، عرض می کنم سحر یک نوع جهت گیری به طرف عوامل غیرالهی است و لذا هم فعل ساحر حرام است، هم فعل آن کس که نزد ساحر می رود. حتی از ظاهر آیات برمی آید که سِحر از مشروب خوردن و قماركردن بدتر است. و چون در سحر جهت ساحر و شخصی که به ساحر رجوع می کند، غیر الهی است به هیچ نتیجه ای نخواهند رسید. زیرا قرآن می فرماید: «وَلَا یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتَى»؛[14] ساحر هیچ وقت نه رستگار می شود و نه نتیجه می گیرد و نه نتیجه می دهد، هر جا بیاید. چون آن ساحرانی هم که حرفه ای هستند با ضعیف ترین و پست ترین جنیان ارتباط دارند، جنیانِ فهمیده و عاقل هیچ وقت به جادوگران اعتنا نمی کنند. مگر آدم های ضعیف و نفهم در بین ما انسان ها کاری می توانند بکنند که جنیان نفهم بتوانند کاری بکنند؟ در دنیای خودمان آدم های سودجو و خودخواه می توانند به آدم های ساده و ضعیف و بی دین زور بگویند. در رابطه با جن ها هم آن هایی که ساده تر و ترسو هستند به تسخیر جادوگران در می آیند، آن هایی که می شود با حیله و تهدید در اختیار گرفت. خود جن ها هم از این تسخیرها که به دست جادوگران انجام می شود ناراحتند، مثل آدم هایی که از دست ارباب خود ناراحت اند ولی توان و هنر مخالفت ندارند، لذا جنّیان تسخیرشده اگر در فرصتی توانستند به خود جادوگران ضربه بزنند حتماً می زنند. آقای ایوبی قائنی در کتاب «سفینةالصادقین» قضیه ای را نقل می کنند از فردی که چند جن در اختیار داشت و از این طریق بقیه را مورد آزار و اذیت قرار می داد و در یک غافلگیری همان جن ها او را خفه کردند.

باید متوجه بود که همه ی ما در معرض امتحان هستیم و لذا در مشکلاتی قرار می گیریم تا معلوم شود در مشکلات و مصیبت ها به کجا رجوع می کنیم، پس از مدتی مشکلات می روند، حال اگر به غیر خدا رجوع کرده باشیم در این امتحان روسیاه می شویم، همان طور که رضا خان و صدام آمدند و رفتند و روسیاه شدند و عده ای مثل مرحوم مدرس«رحمه الله علیه» و حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» تحت تأثیر قلدری آن ها قرار نگرفتند و روسفید شدند، ولی عده ای هم به همان ها پناه بردند و روسیاه شدند، در سایر امور هم قضیه از همین قرار است.

عده ای در مشکلات به فالگیر پناه می برند و به ظاهر هم كارشان درست می شود، غافل از این که علت رفع مشکل آن ها به آن جهت بود که مدت امتحانشان به سر آمد، اما با رجوع به فالگیر و جادوگر در رویارویی با آن مشکلات، روسیاه شدند. مگر می شود از طریق حرام كسی به نتیجه برسد؟ مثل شاه كه به نتیجه نرسید، شاه ساواك درست كرد تا جوانان ما را شکنجه كند و آن ها را از جلو راه خود بردارد. ولی با این کار سرنوشت خود را بدتر كرد و روز به روز خود را به سقوط نزدیک تر نمود.

آیه ای که عرض شد روشن می کند که ساحر هیچ موقع و در هیچ شرایطی نه برای خودش می تواند کاری بکند و نه برای بقیه.




[14] - سوره طه، آیه 69.

جایگاه چشم زخم

پرسیده اید آیا چشم زخم تأثیر دارد؟ بله چشم زخم تأثیر دارد، قرآن هم به آن اشاره دارد و می فرماید: «وَإِن یكَادُ الَّذِینَ كَفَرُوا لَیزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَیقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ * وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِینَ»؛[15] محققاً آن ها که کافر شدند وقتی قرآن را شنیدند نزدیک شد با چشم های خود تو را به زمین بیندازند و گفتند او دیوانه است- در حالی که این حرف ها همه از شدت خشمشان بود- و قرآن چیزی جز ذکر الهی برای عالمیان نیست. رسول خداf در تفسیر آیه فوق فرمودند: «چشم زخم، حق است»[16] نیز می فرماید: «إِنَّ الْعَیْنَ لَتُدْخِلُ الرَّجُلَ الْقَبْرَ وَ تُدْخِلُ الْجَمَلَ الْقِدْر»[17] چشم زخم؛ مرد سالم را در قبر و شتر سالم را در دیگ می کند. حالا بر شخصیتی مثل پیامبرf اثر نمی كند بحث دیگری است. مگر می شود روح قدرتمند رسول خداf تحت تأثیر روح های تنگ قرار گیرد؟ آری روح ها می توانند بر همدیگر تأثیر گذارند ولی شرطش آن است که آن روح ها از همدیگر تأثیرپذیر باشند.

در موضوع چشم زخم قضیه از این قرار است که بعضی از روح ها در عین تنگ نظری، در تمرکز روی موضوعی رشد كرده اند، همان طور که بعضی از روح ها در عین وسعت، در تمرکز روی موضوعی رشد كرده اند. این كه می فرمایند: نگاه به صورت مقدس امیرالمؤمنین (ع) ثواب دارد، به جهت بهره مندی از روح متعالی آن حضرت است. چون روحی كه پشت این صورت قرار دارد آن قدر با بركت و نسبت به بقیه دلسوز و مهربان می باشد که انسان با نظر به آن حضرت از آن روح متأثر می شود. یا این كه می گویند به دیدن ارحام بروید تا روحتان تغذیه شود، چون ارحام نظر لطف به ما می کنند و روحمان وسعت می یابد. ائمهh که جای خود دارد، حتی علمائی که روی خود زحمت کشیده اند می توانند آنچنان روح انسان را تحت تأثیر قرار دهند که میل او تغییر کند. یكی از رفقای خوب ما می گفت دلم می خواست از یک سلسله افکار راحت شوم ولی زورم به خودم نمی رسید، خدمت یكی از علماء رفتم و عرض کردم حاج آقا شما به من بفرمائید این افكار را از ذهنم دور بریزم. آن عالم قضیه دستش بود به من دستور دادند كه دیگر آن طور فکر نکنید و آن افکار را دور بریزید. رفیق ما می فرمود بعد از آن دیگر آن فکر ها از ذهنم رفت. آری تأثیر افکار بر افکار یک واقعیت است ولی اكثر آن هایی كه دنبال فالگیر و رمال و احضار روح می روند تاوان جدا شدن از روح اولیاء و علماء ربانی را می دهند. از منبر و مسجد و روحانی جداشدن آرام آرام کار را به رجوع به فالگیر، رمال و جادوگر و شیطان می کشاند. روح انسان طوری است که نیاز دارد با بقیه ارتباط برقرار کند، حتی در سیر و سلوک این قدر که ارتباط با استاد مؤثر است کتاب مؤثر نیست، کتاب در مرتبه دوم است، چون تأثیر جنبه های روحانی استادِ واقعی سرعت سیر را بیشتر می کند.

همان طور که روح های پاك می توانند از خود انوار معنوی القاء کنند و عزم ها را در توجه به معنویات زیاد نمایند و در نتیجه انسان قدرت تمرکز در مسائل توحیدی نصیبش شود، بعضی از روح ها چون در مسائل پست متمركز شده اند، می توانند روح افراد را تحت تأثیر تنگ نظری خود قرار دهند و در نتیجه بدن انسان چون تحت تأثیر روح است، آسیب ببیند. شاید طرف خودش نداند که حسود است ولی وقتی امکاناتی را در زندگی شما دید نمی تواند تحمل کند، روحی كه شدیداً به حسادتش میدان بدهد به طوری که سختش باشد كه مثلاً شما عینك خود را عوض كرده اید، به عینك که نگاه می كند، شرایط از بین رفتن آن پیش می آید، یا می شكند و یا گم می شود و ...، این روح مثل یک مرتاض شده است که سال ها روح خود را روی موضوعی متمرکز کرده، با این فرق که روح خود را در توجه به افراد متمرکز کرده اند و در اثر آن تمرکز و آن حسادت در برخورد با دیگران - حتی ناخودآگاه- بر روح افراد تأثیر می گذارند به طوری که جسم آن ها هم تحت تأثیر قرار می گیرد، و یا روح آن ها به سوی جهتی سیر می کند که موجب هلاکتشان می شود. به همین جهت به ما فرموده اند امکانات خود را خیلی به نمایش نگذارید.

امیرالمؤمنین(ع) از دوران کودکی مکرر پیش می آمد که چشم هایشان درد می گرفت. به طوری كه ایشان در جنگ خیبر در آن شبی که فردایش خیبر را فتح کردند، آنقدر چشم شان درد می كرده است كه وقتی پیامبرf فرمودند؛ فردا پرچم را به كسی می دهم كه كرّار است و فرّار نیست. اصحاب می گویند به همه كس فكر می كردیم به غیر از امیرالمومنین.(ع) پیامبرf آب دهان مبارکشان را بر چشمان امیرالمومنین(ع) مالیدند. حضرت علی(ع) می فرمایند؛ دیگر برای همیشه چشمانم خوب شد. چون رسول خداf با این عمل روح امیرالمؤمنین(ع) را تحت تأثیر روح خود قرار دادند. در خاطرات آیت الله بروجردی داریم که ایشان در دوره میانسالی چشمشان ضعیف می شود و خیلی غصه می خورند که مطالعه و تحقیقاتشان مختل شده است، می گویند در بین دسته عزاداران امام حسین(ع) كه گِل روی سرشان مالیده بودند یك کمی از آن گل ها را به چشمانم مالیدم و تا سن 80 سالگی دیگر نیازی به عینك نداشتند. چون از طریق گِل های سر عزاداران سیدالشهداء(ع) به نور آن حضرت متصل شدند و روحشان تحت تأثیر نور حضرت سیدالشهداءu، به نحو بهتری قدرت تدبیر بدنشان را پیدا کرد.

عرضم این بود؛ روحی كه بیست سال است حسادتش را مدام رشد داده است آنقدر در تنگ نظری رشد کرده كه وقتی به شما نگاه می كند بر جسم و روح شما تأثیر می گذارد.

در مورد میدان عمل انسانی که قدرت چشم زخم زدن دارد موضوع بر همان اساسی است که خداوند در مورد ساحران فرمود که: «وَمَا هُم بِضَآرِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ»؛[18] آن ها نمی توانند به احدی ضرر برسانند مگر به اذن خدا. همان طور که شما از دیگر عوامل ممکن است به اذن الهی ضربه بخورید، چشم زخم هم از آن عوامل است، زمینه ی تأثیر در شما باید فراهم باشد، مثل سرما خوردگی که زمینه تأثیر ویروسِ آن در شما باید باشد، و یا مثل فریب خوردن از افراد که با تحریک خیالْ انسان را فریب می دهند. ریشه ی تمام این تأثیرات، در تأثیرپذیری روح در خود انسان است. كسی كه توكلش به خدا كم است بیشتر تحت تأثیر قرار می گیرد و به اسباب های دنیایی امیدوار می شود. روحی که با خدای واحد به نحو مطلوب مرتبط نیست، جهت روحش در آرزوهای دنیایی پراکنده است و لذا عزم واحد ندارد و جهت روحش به همان اندازه ضعیف می شود و تحت تأثیر روح فردی قرار می گیرد که قدرت چشم زخم دارد.

مگر می شود هم چشم زخم نخوری و سحر و جادو بر تو اثر نكند و هم سجده و ركوع طولانی نداشته باشی؟ اكثر مردمی كه به نحو مطلوب به عبادت نمی پردازند عموماً از شیطان بازی می خورند، حال یا جادوگران بازیشان می دهد یا خیالاتشان تحت تأثیر تبلیغات قرار می گیرد، فرق نمی كند، اگر برایت جادو هم نکنند، هزار جورِ دیگر جادو شده ای، نجات از این خطرات را باید با ركوع و سجود حل كنیم. مگر این خانمی كه الآن موهایش را بیرون گذاشته و به خیابان آمده سحر نشده است و سرنوشتی بس خطرناک تر از آن که برایش جادو کرده اند، ندارد؟ این را هم شیطان سحر كرده است، منتها نه از طریق جادوگر، از طریق تبلیغات دنیای کفر. ریشه ی تأثیر هر دو هم در بیرون آمدن از بندگی خدا و در بی توکلی و بی ایمانی است. شیطان او را یك طور، مرا یك طور دیگر، شما را هم به نحوی دیگر سحر كرده است، جدایی از شیطان با پناه بردن به خدا ممکن است. از طریق بندگی پروردگار است كه می شود با نور خدا مسئله را حل كنید.

این که روح ها چنین تأثیراتی را دارند به خودی خود می تواند خوب باشد، مثل همه چیزهای دنیا. آب به خودی خود خوب است، اما همان آب اگر در مسیر درستی قرار نگیرد سیل می شود، ما باید مواظب باشیم خود را در مسیر سیل قرار ندهیم. همان طور اگر افرادی توانایی چشم زدن داشته باشند، مثل هر صفتی که باید اصلاح کرد، باید خود را اصلاح کنند، وگرنه خودشان ضرر می كنند، خواه به بنده یا شما بد كنند یا نكنند، آن ها نیستند که در زندگی من و شما نقش دارند، ما هستیم که باید با اصلاح خود تأثیر چشم زدن آن ها را به صفر برسانم. شیطان نه تنها به آدم های خوب ضرر نمی رساند، بلکه در خوبی آن ها هم نقش دارد، چون آن ها را دائم وسوسه کرد و آن ها با پناه بردن به خدا و عبادات الهی توكلشان زیاد شد و رشد کردند. یكی از عرفا می گوید: «خدایا دستت درد نكند با این شیطانت» دقت بفرمائید نمی گوید دست شیطان درد نكند، می گوید دست خدا درد نكند كه با ایجاد زمینه ی وسوسه شیطان از یک طرف و الهام ملائکه از طرف دیگر، بنده پروری كرد.




[15] - سوره قلم آیات 51 و52.
[18] - سوره بقره، آیه 102.

سِحر؛ حرکتی به سوی باطل

قرآن در رابطه با ارزش کار ساحران می فرماید: «وَیتَعَلَّمُونَ مَا یضُرُّهُمْ وَلاَ ینفَعُهُمْ»[19] آن هایی که سحر آموزش می دهند، چیزی را آموزش می دهند که ضرر به آن ها می رساند ولی نفعی برای آن ها ندارد. سحر نه برای ساحر هیچ فایده ای دارد، نه برای کسی که به ظاهر به او کمک می کنند تا از طریق سحر از خطرات رهایی یابد، بلکه ضرر می رساند بدون هیچ نفعی. چون سراسرش رفتن در مسیر باطل است، تمام تلاش آن ها در نهایت بی ثمر خواهد بود. معاویه بسیار تلاش كرد تا پسرش یزید ولیعهد شود. یكی از كارهایش این بود كه امام حسن(ع) را زهر خوراند و شهید کرد تا مانعی در راه ولایتعهدی پسرش در بین نباشد، نتیجه اش این شد كه دست پسرش را به خون امام حسین(ع) آلوده كرد. باید همواره متوجه باشیم كار باطل اگر ظاهرش هم زیبا جلوه کند و انسان احساس کند دارد موفق می شود در نهایت رسوایی و بی ثمری پیش می آورد. نگویید این جادوگر خیلی زرنگ است و کارها را خوب پیش بینی می کند، فرض می گیریم زرنگی اش در حدّ معاویه باشد، نتیجه چه می شود؟ به قرآن توجه کنید که می فرماید: سحر به خودی خود هیچ نفعی ندارد. حالا موضوع گناهی که انسان با رجوع به ساحر مرتکب می شود بحث دیگری است. قرآن در رابطه با شراب و قمار می فرماید: «یَسْأَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِمَا إِثْمٌ كَبِیرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَآ أَكْبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا...»؛[20] در باره شراب و قمار از تو مى پرسند بگو در آن دوگناهى بزرگ و سودهایى براى مردم است ولى گناهشان از سودشان بزرگ تر است.

می فرماید درست است كه مشروب بد و حرام است اما نفع هم دارد با این همه گناهِ آن از نفع آن بیشتر است. اما راجع به سحر می گوید یك ذره هم نفع ندارد. از این آیه می فهمیم حالا كه سحر هیچ فایده ای ندارد بهتر است انسان سحر نداند. حال اگر من بروم عمرم را جهت آموزش این کارِ بی ثمر تمام کنم، در قیامت باید جواب بدهم. از طرفی با توجه به این که قرآن می فرماید آموزش سحر، آموزش چیزی است که هیچ نفعی ندارد و ضرر دارد، اگر جادوگر، جادوگر واقعی هم باشد و به واقع از طریق جنیان سر به سر ما بگذارد، کاری نمی تواند بکند، چه رسد که اکثر مدعیان سحر، هیچ جنّی در اختیار ندارند و عموماً افکاری را به خیالات ما القاء می کنند، مثل همان کتکی که طرف از جنیان می خورد و در واقع از خیالات خود کتک می خورد. با این همه اگر اراده کنند که سر به سر ما بگذارند، به اذن خدایی است که فرمود؛ آن ها به خودی خود قدرت هیچ نفع و ضرری ندارند، چشم زدن نیز در همین راستا است. امام حسن(ع) می فرمایند: دواء چشم زخم این است كه آدمى این آیه را بخواند «وَ إِنْ یَكادُ الَّذِینَ كَفَرُوا لَیُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَ ما هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِین[21]».[22] که بحث آن گذشت.




[19] - سوره بقره، آیه 102.
[21] - سوره قلم، آیه 51.

چگونگی احضار روح

در بحث احضار روح هم موضوع باید درست بررسی شود، چون در واقع در احضار روح، روحی احضار نمی شود و پای شیطان در میان است. حتی همان هایی که به گفته خودشان احضار روح می کنند، می گویند؛ ابتدا می گوییم خودت را معرفی کن اگر معرفی نكرد می فهمیم شیطان آمده است، بساط را جمع می کنیم، چون کار خطرناک می شود.

یکی از همین افراد می گفت با این که در عملیات احضار روح، روحی که آمد خود را معرفی نکرد، باز هوس كردم ادامه دادم، به قول خودش طوری دست آن ها افتاده بود که به راحتی در جسم و روحش تصرف ها می کردند، می گفت: یك مرتبه کیفی را که دستم بود آن قدر سنگین می كردند كه نمی توانستم از زمین بلند کنم، یا می گفت وسط جمعیت قلقلکم می کردند و موجب آبرو ریزی می شدند. می گفتند باید بروی زباله دانی ها را تمیز کنی و شده بودم یک آدم خُل و چل. می گفت: می خواستم غذا بخورم هنوز دو لقمه نخورده بودم می گفتند پا شو برو غذاها را بیانداز توی سطل زباله، و خلاصه از او یک آدم این چنینی ساخته بودند. چه كسی شروع كرد؟ جز این که خودش به آن ها میدان داد؟ ولی چون آدم خوبی بود و خداوند می خواست فقط او را تنبیه کند، یك مرتبه رفته بود خدمت یکی از علماء سادات، ناخودآگاه شروع كرده بود قضیه اش را برای آن آقا تعریف کند آن عالم هم به نور علم و سیادتش تأثیر لازم را می گذارد و او را در پناه خود می گیرد. می گفت: در حینی که در خدمت آن آقا بودم داد می زدند پاشو بیا بیرون. آن عالِم آن شب هم او را نگه داشت تا صُور ذهنیه او از تأثیر آن ها آزاد شود و به لطف الهی نجات یافت. با این همه تا مدتها مشکل داشت به طوری که ظاهرش هم دیگر ظاهر انسان های معمولی نبود.

باید در رابطه با احضار روح با هوشیاری بیشتری تأمل بفرمائید، حال چه آن روح خود را معرفی کند و چه نکند، فرق نمی کند، در هر حال حضور شیطان در میان است، با این تفاوت که ابتدا میدان حضور خود را در ما امتحان می کند و سپس وارد می شود.

ممکن است در احضار روح اراده کنید مثلاً روح پدربزرگتان حاضر شود و شما سؤال کنید اگر پدربزرگ من هستی بگو چند پسر و چند دختر داشتی، و او هم همه را درست بگوید و شما فکر کنید پس واقعاً روح پدربزرگتان است که حاضر شده، در حالی که شیطان است و او می داند پدربزرگ شما چند فرزند داشته، همان طور که همین حالا شیطان ناظر اعمال ما است و کارهای ما را زیر نظر دارد.[23]

ممکن است از روحی که احضار کرده اید سؤال کنید آن جا چه خبر و او هم شروع کند از واقعیات برزخ و قیامت برای شما بگوید، و شما تصور کنید چون شیطان از برزخ و قیامت سخن نمی گوید پس باید آن روح، یک روح واقعی باشد که احضار شده است. در حالی که شیطان به وضع شما نگاه می کند، اگر دید از طریق باورهای مذهبی می تواند شما را به خودش مشغول کند همان طریق را دنبال می کند، مهم آن است که شما را مشغول همین چیزها بکند. به فرمایش آیت الله دستغیب«رحمه الله علیه»؛ «گاهی شیطان برای مشغول کردنِ ما در دل ما وسوسه می کند که کتابی در ردّ شیطان بنویسیم».[24]

عمده آن است که متوجه باشیم هیچ روحی اذن ندارد که با طرفند هایی مثل احضار روح، از آن عالَم به طرف ما بیاید هر کس آن دنیا مشغول اعمال خودش می باشد، مگر آن که خداوند به او اذن دهد تا با ما ارتباط پیدا کند و آن هم ربطی به کارهایی مثل عملیات احضار روح ندارد.

چون در احضار روح گرفتار شیطان می شویم به ما فرموده اند حرام است و موجب از بین رفتن فرصت هایی است که می توان در آن فرصت ها به معارف عالیه و اخلاق حسنه دست پیدا کرد.

موضوع مِدِیوم یا واسطه با احضار روح متفاوت است در مدیوم به روحی که آماده سیر در عالم غیب است گفته می شود به آن عالَم سیر کند و از عوالم غیب خبرهایی بیاورد که این ربطی به احضار روح ندارد، هرچند ممکن است این عمل را هم تحت عنوان احضار روح به شمار آورند ولی این غیر از احضار روحی است که امروزه با روش هایی خاص مثل میز احضار روح یا استکان انجام می دهند. علامه حسینی تهرانی در کتاب معاد شناسی می فرماید: برادر علامه طباطبایی«رحمه الله علیهما» یک شاگردی داشتند که در نزدشان فلسفه می خواند و می توانست با ارواح بسیاری از علماء ارتباط برقرار کند و داستان هایی از ارتباط او با علماء نقل می کنند.[25] إن شاءالله ادامه بحث را در جلسه بعد دنبال فرمائید.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»




[23] - قرآن در آیه 27 سوره اعراف می فرماید: شیطان و قبیله ی او شما را از جایی می بینند که شما آن ها را نمی بینید.
[24] - «استعاذه»، آیت الله دستغیب، ص 24.
[25] - «معاد شناسی»، آیت الله حسینی تهرانی، ج 1، ص 182.

جلسه دوم

بسم الله الرحمن الرحیم



راه تشخیص خرافه از حقیقت

بحث در جلسه گذشته این بود كه می توان نسبت به عالم غیب برخورد مثبت كرد همچنان كه برخورد منفی نمود و از آن سوء استفاده کرد. عالم غیب؛ حقیقت و ملکوت عالم ماده است، اگر با آن درست برخورد شود می توان تمام اسرار دنیا را از آن فهمید. همان طور که غیبِ بدن شما نَفْس یا روح شماست و تمام سازمان دهی و اسرار بدن شما در نَفْسِ شما قرار دارد، به همین جهت، همین که انسان مُرد دیگر تن او هیچ حرکت و فعالیتی ندارد، نه چشمش می بیند و نه گوشش می شنود چون جنبه ی ملکوتی بدن او دیگر بدن را تدبیر نمی کند. عالم مادی هم مثل بدن، غیبی دارد كه براساس آن اداره می شود.[26] حال ما به دو صورت می توانیم با جنبه ی غیبی عالم ارتباط پیدا كنیم. یا از طریق عقل متوجه قواعد آن عالم شویم و بر اساس قواعد و سنن عالم، با عالم برخورد کنیم، و یا براساس وَهمِ خود تصوراتی از عالم غیب بسازیم و بر اساس وَهم و خیالاتِ خود با عالم برخورد کنیم. در نگاه اوّلی به دنیا، خود را موظف می دانیم با حساب و برنامه در این عالم زندگی کنیم، ولی در نگاه دوم، با میل و خیالات خود زندگی می کنیم، و چون عالم را بر اساس میل و خیالات ما نساخته اند، چیزی نمی گذرد که در نتیجه گرفتن از كارهایمان ناکام می شویم، چون عالم با خیالات و وَهمیات ما هماهنگی نمی کند.

آری به کمک عقل متوجه قواعد عالم می شویم و از طریق به کارگیری قلب با حقیقت عالم مرتبط می گردیم و می توانیم با آن حقایق اُنس بگیریم. ابتدا از طریق عقل و استدلال می فهمیم كه عالم غیب هست و سپس از طریق قلب و تزکیه های شرعی، حقایق را می بینیم. ابتدا به کمک عقل به وجود آن چه معتقدیم، استدلال می کنیم، تا بین عقاید حقیقی با عقاید خرافی تفکیک کنیم و بدانیم واقعاً چنین حقایقی هست، سپس به کمک تزکیه می توانیم حجاب های بین قلب و حقایق را مرتفع می نماییم، و جان ما با آن ها اُنس بگیرد. البته مقصد اصلی ما در این دنیا یافتن آن حقایق و اُنس گرفتن با آن ها است، کار عقل خبردادن از وجود حقایق است، کار عقل مثل آدرس دادن است. وقتی آدرس خانه ی كسی را به شما می دهند یعنی چنین خانه ای هست، ولی برای پیدا کردن آن باید راه بیفتی. وجود خدا، ملائكه، معاد و حقیقت اهل البیت h را عقل اثبات می کند، می فهمد كه چنین حقایقی هست، اما اگر کسی قلبش را تزكیه کند و دستورات شریعت را به قلب برساند، آنچه را که عقل از آن خبر داده است با چشم قلب می بیند. خیلی فرق است بین «دانایی» و «دارایی». پس به هر صورت راه ارتباط با غیب از طریق عقل و قلب ممکن است.

عبادات شرعی و ایّامی مثل ماه رجب و رمضان و مكان هایی مثل مسجدالحرام و حرم امامانh و مساجد، زمینه هایی اند که جان انسان در آن حالت با حقایق عالم بهتر مرتبط می شود. در اوقاتی مثل ماه رجب و رمضان درهای غیب به قلب انسان باز می شود، و اگر با این رویکرد به عبادات بنگریم خداوند هم تقاضای ما را بی جواب نمی گذارد و چشم قلب ما را می گشاید. آری اگر تلاش كنید قلب با عالم غیب آشنا می شود.




[26] - در این رابطه قرآن در آیه 21 سوره حجر می فرماید؛ همه چیز این عالم وجود غیبی و خزینه ای نزد خدا دارد كه چهره ی محدود و معلومی از آن حقیقتِ غیبی نازل شده و اشیاء مادی را تشكیل داده است.

مراحل آشنایی با عالم غیب

برای آشناشدن با عالم غیب چند کار باید انجام داد:

اول کسب معارف صحیح، این كه شنیده اید خواب عالِم از یك عمر عبادت جاهل نتیجه اش بیشتر است، به خاطر این است كه عالِم از طریق معارف صحیح جان خود را به سوی حقایق یقینی سیر می دهد. شما بیش از این كه مشغول عبادات و ذكر باشید در کسب معارف تلاش کنید تا بفهمید غیب چیست و چه خصوصیاتی دارد. كتاب های علماء بزرگ و تدبر در آیات قرآن و روایات ائمه معصومینh عقل و دل را متوجه حقایق می کند، و عبادات و ذکر، وسیله ی اُنس با آن حقایق است. در روایات ما تأکید می شود، خداوند این قدر كه با عالم صحبت می كند با عابد صحبت نمی كند، حتی می فرمایند: خواب عالم بهتر از عبادت جاهل است. عالم واقعی هم کسی است که با حقایق عالم مرتبط است.

آری پس از کسب معارف، و این که متوجه شدیم چه حقایقی در عالم هستی، وجود دارد، موضوع دومی که به کمک ما می آید «اخلاق» است. بالاخره كبر و حسد و خودخواهی و امثال آن ها نمی گذارد قلب ما جلو برود و با غیب آشنا شود. برای پاک شدن از رذائل باید برنامه داشت، یک مرتبه و با یک تصمیم نمی شود از رذائل اخلاقی آزاد شد. باید کتاب های مهم اخلاقی را مطالعه کرد و از روایات مطرح شده در این امور استفاده نمود تا آرام آرام از ظلمات رذائل اخلاقی درآئیم و حجاب بین ما و عالم غیب برطرف شود، و مسلم است تا برنامه ی ائمه معصومینh را که خودشان مجسمه ی فضائل اند، دنبال نکنیم، نتیجه نمی گیریم. اخلاقی كه عرض می کنم منظورم دستورات اخلاقی ائمهh است در كتاب هایی مثل کتابی که امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» تنظیم کرده اند به نام «شرح حدیث جنود عقل و جهل» و یا كتابی كه آیت الله بهجت«حفظه الله» توصیه کرده اند و تحت عنوان «جهاد با نفس» ترجمه و چاپ شده است. ایشان می فرمایند: «هر روز سعی کنید یک حدیث از کتاب جهاد نفسِ وسائل الشیعه را مطالعه کنید و به آن عمل کنید، بعد از یک سال خواهید دید حتماً عوض شده اید، مانند دارویی که انسان مصرف کند و بعد از مدتی احساس بهبودی می کند». چون روایات با نور بصیرت امامان معصوم h مطرح شده ولذا آن نور را به قلب شما منتقل می کند.

در کنار کسب معارف و اخلاق، آنچه باید رعایت شود «آداب» است، رعایت حلال و حرام الهی از یک طرف و رعایت دستورات عبادی مثل نماز و رکوع و سجود از طرف دیگر؛ روح را متوجه عالمی دیگر می کند و در نتیجه انسان اسیر دنیا و حوادث آن نمی شود. بر همین اساس تأکید می کنیم در کنار معارف حقه و اخلاق فاضله، رعایت حلال و حرام الهی موجب تعادل روح و اتصال آن به حقایق عالم هستی می گردد.

پس از طی مراحل سه گانه ی فوق؛ مرحله ی قلبی كردن معارف پیش می آید تا انسان إن شاءالله بتواند با حقایق غیبی مأنوس شود و جان او به عالم حقایق منتقل گردد. وقتی شما جهت وضوگرفتن به آب نگاه می كنید و آن را به صورت می زنید و می گویید «اَللَّهُمَ بَیِّضْ وَجْهِی»؛ پروردگارا روی مرا سفید کن. نظر به جنبه باطنی آب دارید برای سفیدکردن باطن خود از گناهان، پس معلوم است در این وضوگرفتن موضوعِ انتقال جان از عالم محسوس به عالم غیب مدّ نظر است و لذا اگر مراحل سه گانه درست طی شود و قلب نیز آماده گردد، وقتی جهت وضو به آب نگاه می کنید، به آب مطلق منتقل می شوید که سراسر نور است و عرش الهی بر آن قرار دارد و خداوند در رابطه با آن می فرماید: «وَ کانَ عَرشُهُ عَلَی الماء»؛[27] و عرش او بر آب قرار داشت. پس راه ارتباط با عالم غیب را باید برای جان خود برنامه ریزی كنید.




[27] - سوره هود، آیه 7.

چگونگی کنترل خیال

فرموده بودید چه کار کنیم خیالاتمان ذهن ما را مشغول نکند و وسوسه ها دست از سر ما بردارد؟ باید عرض کنم عزیزان! اشکال کار آن است که ما برای دفع خیالات برنامه ریزی نمی كنیم. اگر با برنامه ریزی حساب شده، آرام آرام خود را مشغول تفكر و تذكر نماییم، به جای خیالات و وسوسه ها، نور معارف بر قلب ما تجلی می کند. آیت الله حسن زاده«حفظه الله» می فرمودند؛ «در دوران جوانی حساب كردم اگر ذهن خودم را مشغول نكنم ذهنم مرا مشغول می كند». واقعاً همین طور است که اگر به ذهن برنامه ندهید، آن با خیالات بی پایه به شما برنامه می دهد. ما مأمور به تدبر در قرآن هستیم و به کمک نهج البلاغه و روایات می توانیم ذهن و اندیشه را به پرواز درآوریم. ذهن شما از همان صبح که بلند می شوید شما را مشغول می کند که چه کسی بد است، چه کسی خوب است، چی بخور، كجا برو، ولی اگر به آن برنامه بدهید آن هم یک برنامه الهی، آن را به کمالاتی که خودتان می خواهید می کشانید. وقتی متوجه شدید باید معارف خود را قلبی بكنید با همین رویکرد، ذهن را جهت می دهید. اگر نماز می خوانید با هدفِ نظر به حق، قلب را در صحنه می آورید، اگر کار و فعالیت مادی دارید، با هدفِ خدمت به خلق خدا، قلب را در صحنه نگه می دارید. در ملاقاتِ شبلی با امام سجاد(ع) داریم که حضرت در برگشت از حج از او پرسیدند: آیا هنگامی که احرام به تن كردی جامه ی گناه فروگذاردی تا جامه ی طاعت بپوشی؟ و آنگاه که به میقات وارد شدی، قصدت ملاقات خدا بود؟ آن گاه که طواف کردی، قصدت آن بود که به خدا پناه بری؟ گفت: نه، فرمودند: پس حج نگزارده ای. امام سجاد(ع) به شبلی می خواهند بگویند باید اعمالِ عبادی، قلبی شود تا به واقع آن اعمال انجام شده باشد. وقتی ده سال، بیست سال، همچنان قلب متوجه حقایق شد، آرام آرام چشمش باز می شود و با آن ها مأنوس می گردد و به مقام فرقان و بصیرت می رسد و دیگر آنچنان جذب آن عوالم می شود كه خیالات واهی جذبه ندارند كه انسان را به خودشان مشغول كنند.



رازهای غیبی شیطانی

پس راه استفاده از عالم غیب و مأنوس شدن با آن عالم همچنان كه عرض شد، مشخص است، هرچند امکان سوء استفاده از عالم غیب نیز وجود دارد و كافران و شیاطین راه سوء استفاده از آن را برگزیده اند. قرآن در رابطه با این موضوع می فرماید: «وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِی السَّمَاء بُرُوجًا وَزَیَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِینَ * وَحَفِظْنَاهَا مِن كُلِّ شَیْطَانٍ رَّجِیمٍ * إِلاَّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُّبِینٌ»؛[28] ما در آسمان، عوامل نمایش آیات الهی و زینت هایی را برای آن هایی که می توانند آن حقایق غیبی را بنگرند قرار دادیم، و آن زیبائی های معنوی را از هر شیطانِ رانده شده ای حفظ کردیم تا دست تجاوز او به آن معانی نرسد، مگر آن که دزدانه چیزی از آن حقایق بشنود که در آن صورت شهاب آشکاری او را دنبال می کند.[29]

آیات فوق؛ موضوع استراق سمع شیاطین را مطرح می کند که می روند از حقایق غیبی آسمانِ معنا چیزی بگیرند، که در آن صورت شهاب مبین یعنی انوار روشنگر معنوی ملائكه به دنبال آن مطلب دزدیده شده می آید تا شیاطین را رسوا کند و نگذارد آن ها ادعا کنند به حقایق آسمانی راه یافته اند. به عبارت دیگر شیاطین سعی دارند از طریق ارتباط با عالم غیب چیزهایی به دست آورند و از آن ها سوء استفاده کنند.

کفار و شیاطین سخت در تلاش اند تا به رازهای آسمانی دست یابند و آن ها را مورد سوء استفاده قرار دهند ولی قرآن می فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ كَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُواْ عَنْهَا لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاء»؛[30] آن هایی که آیات ما را تکذیب می کنند و در مقابل آن ها استکبار می ورزند، برای آن ها درهای آسمان گشوده نمی شود. روشن است که در این جا منظور از آسمان، آسمانِ زمین نیست، زیرا کفار به این آسمان دست می یابند. از آیه فوق روشن می شود که غیر مؤمنین، به معنای واقعی نمی توانند از حقایق معنوی بهره مند شوند تا قلب آن ها چیزی از آن معانی را کشف کند، پس عملاً با آن چه شیطان به آن ها القاء می کند به سر می برند. آسمانِ دنیا، یعنی مقام باطنی دنیا، مثل «منِ» تن، که جنبه ی باطنی بدن است. در آیات 16 به بعد سوره حجر که عرض شد؛ می فرماید ما در آن آسمان، بروج و عوامل روشنگری گذاشته ایم. بروج آسمان مثل ملائكه اند، همان طور كه عقل در آسمانِ جان انسان مثل ستاره ی روشنگر عمل می كند. عقلِ شما برای شما نور است، منِ شما آسمان تن شما است و عقلِ شما ستاره ی درخشانِ قرارگرفته در آسمان جان شما است. عقلتان كه در آسمان تنتان است موجب حفظ تن و جان شما از دشمنان جنّی و انسی است. در ادامه می فرماید: «وَزَیَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِینَ»؛ آن برج ها و حقایق معنوی برای كسانی كه اهل نظر هستند زینت است، و انسان را متوجه زیبایی های معنوی عالم وجود می کند. قرآن در رابطه با نظر به باطن عالم می فرماید: «أَوَلَمْ یَنظُرُواْ فِی مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ»؛[31] چرا افراد به ملکوت آسمان ها و زمین نمی نگرند. اگر انسان ها به لطف الهی بتوانند به ملکوت عالم بنگرند می بینند چه غوغایی است. در هر صورت در آیات مورد بحث یعنی آیات 18- 16 سوره حجر در ادامه می فرماید: بروج را در آسمان قرار دادیم، «وَحَفِظْنَاهَا مِن كُلِّ شَیْطَانٍ رَّجِیمٍ»؛ و از طریق آن بروج آسمان را از هر شیطان رجیمی حفظ كردیم و در نتیجه آن ها نمی توانند در آن نفوذ کنند و از حقایق غیبی آن بهره مند گردند «إِلاَّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُّبِینٌ»؛ مگر این كه آن شیطان ها در آسمان غیب استراق سمع كنند و مقداری از حقایق آن را بدزدند.

پیغمبرf و ائمهh به عالم غیب نظر می كنند و از آن برای جان خود زینت های معنوی اَخذ می کنند، شیاطین هم می روند گوش می نشینند تا خبرهایی را از عالم غیب بدزدند.[32] خبرهای دزدیده شده ی ناقص، همان هایی است که شیاطین در اختیار جادوگرها و كاهنان قرار می دهند تا آن ها حوادث آینده را پیش گویی کنند، و چون از عالم غیب است به ظاهر درست در می آید ولی چون دزدی است، بی برکت و نیمه کاره است. در همین رابطه در ادامه می فرماید: «فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُّبِینٌ»؛ یعنی یک نور روشنگر و رسواکننده ای از طرف ملائكه آن خبر دزدیده شده را دنبال می کند، در نتیجه بی ثمری آن معلوم می شود و جادوگر رسوا می گردد.

در رجوع به جادوگران دو چیز را فراموش نكنید. اولاً: خبری که می دهند نیمه كاره است. ثانیاً: چیزی نمی گذرد که پوچی و بی ثمری آن روشن می شود. اگر کمی به آیات فوق توجه فرمایید نکات ارزشمندی در اختیارتان می گذارد. قرآن می فرماید بله جادوگر و کاهن از غیب خبر می دهند، اما خبرشان را از جن و شیطان گرفته اند و خبر آن ها خبر دزدی است و پشت سر آن خبر، شهابِ ملائكه می آید و نمی گذارند آب خوش از گلوی آن ها پایین برود. نه خود جادوگر از آن خبرها نتیجه ی واقعی می گیرد، و نه آن كس كه می رود به نزد آن ها به چیزی می رسد. این نوع کارها را سوء استفاده از عالم غیب گویند.

وقتی نزد كاهن یا جادوگری می روی می بینی چقدر خبر های عجیبی می دهد و پس از مدتی به ظاهر همه ی آن ها درست در می آید، به خود می گویی بهتر است اسلام و روحانیت را رها كنم و دنبال این ها بروم، غافل از این که در نهایت هیچ نتیجه ای به دست نمی آوری و همه فرصت ها را هم از دست می دهی. مثل تاجری که به ظاهر درآمد خوبی دارد ولی نتیجه ی کارش که باید زندگی خوبی برایش پیش بیاورد او را با ناکامی روبه رو می کند.




[28] - سوره حجر، آیات 18 تا 16.
[30] - سوره اعراف، آیه 40.
[32] - در آیه 9 سوره جن می فرماید: «وَأَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْهَا مَقَاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَن یَسْتَمِعِ الْآنَ یَجِدْ لَهُ شِهَابًا رَّصَدًا»؛ در آسمان براى شنیدن به كمین مى نشستیم اما اكنون هر كه بخواهد به گوش بنشیند، شهاب هایی را می یابد که در كمین او هستند.

جایگاه هیپنوتیزم

سؤال: جایگاه هیپنوتیزم در معارف اسلامی كجاست، و جنبه های مثبت و منفی آن چه چیزهایی می تواند باشد؟

جواب: هیپنوتیزم یا تأثیر روحی بر دیگران، استعدادی است كه در اكثر انسان ها هست، اگر انسان آن استعداد را مدیریت کند طوری رشد می كند که شما حاصل آن را در عمل آن هایی که بقیه را هیپنوتیزم می کنند می یابید. اصل هیپنوتیزم؛ تمركز روح است بر شخصی که می خواهیم او را تحت تأثیر اراده خود قرار دهیم. با تمرکز روح بر اراده ی خود، آنچه را می خواهیم به طرف مقابل القاء می کنیم. با توجه به مجردبودن نفسْ چنین امکانی در هرکس هست، آنچه نباید مورد غفلت قرار گیرد حوزه تأثیر عمل هیپنوتیزم است که عبارت است از «خیال». نکته ی دیگر نقشِ تمرکز است، نفس انسان با تمرکز، و یگانه كردن اراده، قدرت نفوذ پیدا می کند. همان طور که خداوند که عین یگانگی و اَحدیت است دارای نفوذ مطلق است، نفس انسان نیز در تمرکزِ نفس، به نحوه ای از وحدت دست می یابد و به همان اندازه قدرت و نفوذ پیدا می کند. شاید فیلم مستند «سفر به ماوراء» را دیده باشید. طرف با تمرکزِ زیاد بدون دست زدن به قطب نما آن را حرکت می دهد، چون نفس انسان با تمرکز، قدرت تأثیر پیدا می کند، همان طور که خداوند با نظر به مخلوقاتش آن ها را تحت تأثیر خود دارد. خداوند با توجه خود و بدون هیچ گونه دست و تماسی كهكشان ها را به حرکت می آورد و آن ها را در کنترل خود دارد، همین طور كه به خورشید نظر دارد، خورشید را در کنترل اراده خود دارد. فرقش این است كه اولاً: خداوند عین اراده و توجه است. ثانیاً: آنچنان است که کاری او را از کاری باز نمی دارد، چون در مقام جامعیت است و صفاتش عین ذاتش می باشد.

آنچه باید بدانید این که اولاً: تمركز قدرت می آورد. ثانیاً: موجودِ مجرد هر جایی که اراده کند باشد، در آن جا حضور دارد و می تواند اراده خود را در آنجا اِعمال کند. همان طور که در ورزشِ بدن سازی، انسان از طریق تمرکز روی ماهیچه های خود و حرکت دادن ممتد آن ها، صورت خاصی را که در ذهن دارد به ماهیچه ها تحمیل می کند و در نتیجه پس از مدتی آن صورتی را که انسان مایل بود به ماهیچه هایش بدهد، در ماهیچه ها ظاهر می شود. طرف با تمرکز، از دور، بدون استفاده از دست، قاشق چای خوری را كج می كند، البته برای این تمرکز مدت ها باید وقت بگذارد. در فیلم «سفر به ماوراء» آن خانم روسی نه تنها عقربه ی قطب نما، بلکه جعبه آن را حرکت می دهد و خودش می گوید؛ در همان مجلس - در اثر تمرکز شدید- دو كیلو از وزنش كم می شود، در تمرکز و با ایجاد وحدت در اراده، تأثیر بر اشیاء و افراد بیشتر می شود، این اندازه باید انرژی صرف كرد. هنر تمركز را عده ای با نظم خاص و جهت امر خاصی شکل دادند و هیپنوتیزم را پدید آوردند. هیپنوتیزم یک نوع تمرکز روح است بر روح طرف مقابل و نسبت به تمرکزهایی که موجب تصرف در امور مادی می شود آسان تر است. طرف با دستوراتی كه می گیرد ذهنش را روی موضوعی خاص متمرکز می کند و چون تمركز، قدرت می آورد می تواند اراده خود را بر اراده طرف مقابلش تحمیل کند - به شرطی که هیپنوتیزم شونده مقاومت نکند - تمرکز علاوه بر عمل هیپنوتیزم در سایر امور تا آن جا قدرت می آورد که انسان می تواند چهار قالب یخ را با یک ضربه بشکند. درست است که با قدرت کامل، دستش را روی یخ ها می کوبد، ولی آنچه نقش اصلی را دارد تمرکز ذهن اوست روی یخ ها. حرکت دست تمرکز او را کامل می کند.

تمركزی که در هیپنوتیزم نیاز است، آسان تر است از تمرکزی که در «ذِن» لازم است. هیپنوتیزم کننده با تمركز، روح طرفِ مقابل را تحت تأثیر خود قرار می دهد. مثلاً به او می گوید: تو الان خوابی، و او به خواب می رود. سپس به او می گوید: تو الان به خانه مادرت می روی، روحِ طرف می رود خانه مادرش. به او می گوید: تو می توانی بدن خود را به صورت افقی بین این دو صندلی نگهداری، بعد که شما بدن او را بین دو صندلی قرار می دهید، مثل یک چوب آن را نگه می دارد. از آن آقایی که هیپنوتیزم می کرد پرسیدم چقدر وقت برای این کار صرف کرده اید؟ گفت چهار سال، حالا ممکن است كمتر هم بشود وقت گذاشت.



موقتی بودن تأثیر هیپنوتیزم

توجه داشته داشته باشید جایگاه تأثیر هیپنوتیزم خیالِ طرف مقابل است و تأثیر آن هم به اندازه پایداری خیال است. در جلسه ای که بنده نیز حاضر بودم به طرف گفت شما بعد كه بیدار می شوید یك ربع نمی توانیدصحبت كنید، او هم وقتی بیدار شد واقعاً هرچه تلاش کرد صحبت كند نتوانست، چون قوه خیال او تحت اراده خودش نبود، به نفس او القاء شده بود که نمی تواند یک ربع صحبت کند، با این كه از حالت هیپنوتیزم در آمده بود، در مرتبه ای از نفس خود و با اراده ی خود می خواست صحبت کند، ولی مرتبه دیگر نفس او که تحت تأثیر خیالش بود قادر به صحبت کردن نبود. در یك مورد دیگر به طرف که سیگاری بود گفت شما سیگار دوست ندارید، شما سیگار دوست ندارید. وقتی بیدار شد اگر به او سیگار می دادند حالش به هم می خورد. ولی فراموش نکنید که این حالت موقت است، چون جنس خیال چیزی است که پایدار و همیشگی نیست و لذا آن شخص بعد از مدت کمی مثل قبل کاملاً معتاد به سیگار است. با توجه به موقت بودن خیال، تأثیر هیپنوتیزم نیز موقت است و در همان حد می تواند مؤثر باشد. اخیراً شنیده اید یك عمل سزارین را با هیپنوتیزم انجام دادند، به این صورت که آن خانم را شخصِ هیپنوتیزم کننده در تمركز خود قرار می دهد و به او القاء می کند که در حین زایمان درد نخواهی داشت و در نتیجه عمل زایمانِ بدون درد را انجام می دهند. در فیلم سفر به ماوراء ملاحظه فرمودید که طرف را هیپنوتیزم كردند و دندانش را بدون درد و با کمترین خون ریزی کشیدند. آری در همین اندازه می توان طرف را تحت اراده خود قرار داد و خیال خود را به او منتقل کرد.



جایگاه انرژی درمانی

انرژی درمانی هم یک نوع هیپنوتیزم است. اگر كسی دستش طوری درد می کند که نمی تواند بالا بیاورد، در واقع نفس او اراده ای قوی در حرکت دادن دستش ندارد در نتیجه دست او ضعیف شده و متقابلاً اراده او برای مقابله با ضعفِ دست او نیز ضعیف شده است و لذا نمی تواند دست خود را بالا بیاورد. حالا فردی که با تمرکز می تواند اراده خود را به او منتقل کند، به شخص القاء می کند که تو می توانی دست خود را بالا بیاوری، و این تصور را در خیال او تثبیت می کند. اگر نفسِ او این تلقین را پذیرفت، دست خود را بالا می آورد، و اگر درمان درد او به این است كه چند روز دستش را تكان بدهد، تكان می دهد و بعد هم که این خیال رفت، چون چند روز دست خود را تكان داد، دستش خوب می شود، ولی تأثیر هیپنوتیزم در همان چند روز بود، بقیه مربوط به بدن خودِ اوست. طرفِ مقابل پذیرفته كه سردرد دارد، با هیپنوتیزم به او القاء می کنی نه تو سرت درد نمی كند، چون از اول سر دردِ او به ذهن و خیال او مربوط بود، اگر پذیرفت سردردی نیست، سردردش خوب می شود. چیزی که بعضی مواقع خود شما با نصیحت به طرف القاء می کنید، حال اگر طرف توانست بپذیرد، نتیجه می گیرد. بشر با انتقال خیال، مسئله ای را که اصل آن خیالی بوده است می تواند تغییر دهد.

نوعِ دیگری از انرژی درمانی هست كه با هیپنوتیزم فرق می کند، از آن جایی که نفس بعضی از افراد تكویناً و به صورت خدادادی قدرت انتقال دارد، می توانند اراده و توانایی خود را به دیگری منتقل نمایند. شما می بینید یكی قدش بلند است و دیگری كوتاه، یكی هوشش زیاد است و دیگری کم، به بعضی ها هم خداوند توانایی هایی می دهد که خود آن ها حتی در ابتدا نمی دانند چنین توانایی هایی دارند. نفسِ طرف این توانایی را دارد که بتواند توانایی های نفسِ خود را به فرد دیگری منتقل کند. لذا اگر الآن بنده دستم را نمی توانم بالا بیاورم با انتقالِ توانایی شخصی که توانایی انتقال قدرت نفس خود را به من دارد، ممکن است بتوانم این کار را بکنم. بستگی دارد که بنده چقدر برایم امكان دارد توانایی های القاء شده را بگیرم. البته قدرت نفس آن شخص هم که قدرت خود را انتقال می دهد در این امر نقش دارد، به همین جهت همه به یک اندازه شفا نمی یابند. بعضی ها هم مشکلشان بیش از این هاست و به همین جهت اصلاً درمان نمی شوند. اگر آن نفس، قدرت طرف مقابل را گرفت و از آن متأثر شد، خودش آن را ادامه می دهد و آرام آرام با اراده هایی که اِعمال می کند، درمان می شود.

در مورد انبیاء الهی و ائمه معصومینh موضوعِ شفادادن فرق می کند، قلب آن ها مظهر اسماء الهی است، حال اگر مصلحت بدانند اسم خاصی را که مناسب رفع مشکل طرف است القاء می كنند و مشکل حل می شود. حضرت عیسی(ع) مظهر اسم حَیّ اند و لذا مرده را زنده می كنند. حضرت پروردگار در این امور به واسطه ی ذات مقدس حضرت عیسی(ع) بر روح و روان طرف جلوه می کند.

در بعضی موارد دیده شده است که طرف هیچ هنری ندارد و فقط از جهل مردم استفاده می کند و قصد منفعت جویی در میان است، هیچ گونه زحمتی حتی در حدّ کسب هیپنوتیزم هم به خود نداده است، که این نوع افراد مورد بحث ما نیست. بعضی ها با القائات ساده، خیالِ طرف را تحت تأثیر قرار می دهند، آن آدم ساده هم فکر می کند طرف کاری برایش کرده است. عبدالملك مروان از تعبیرکنندگان خواب پرسید من چند سال دیگر حكومت می كنم؟ هیچ كدام چیزی نگفتند، او عصبانی شد و آن ها را تهدید به مرگ کرد. یكی از آن ها گفت قربان؛ شما چهل سال دیگر حکومت می کنید، پرسید از كجا می گویی؟ گفت امشب حضرتعالی چهل دُرّ قرمز در خواب می بینید که هر دُرّ، نشانه ی یك سال حكومت شما است. خلیفه با این امید که امشب چهل دُرّ قرمز را در خواب ببیند خوابید، فردا که بیدار شد گفت به آن مُعبّر جایزه های فراوان بدهید، چون به واقع من چهل دُرّ قرمز در خواب دیدم. بقیه مُعبّرها از همکارشان پرسیدند تو چطوری آن حرف را زدی؟ گفت: می دانید که خلیفه آدم ساده و زودباوری است و به همین جهت هر چیزی به او تلقین كنید در خاطرش می ماند. من به او تلقین كردم چهل دُرّ قرمز در خواب می بیند، خیال او چهل دُرّ برای خودش ساخت و به دنبال آن بود که در خواب آن چهل دُرّی را که خودش ساخته بود دید. و از این طریق جان خودم و شما را نجات دادم. از این كارها زیاد می شود، گاهی خودمان نمی دانیم که چقدر تحت تأثیر خیالاتی هستیم كه به ما تلقین شده است. اگر انسان با اصول و با عقل و وَحی الهی زندگی نكند زندگی اش پر از تلقین است، هر چند ظاهر طرف تحصیل کرده است ولی زندگی اش پر است از همین تلقینات غیر واقعی که نه پایه استدلالی دارد و نه پایه الهی.

یک محقق ایتالیائی با توجه به خرافاتی که انگلیسی ها در زندگی خود پذیرفته اند ثابت کرد، خرافی ترین مردم دنیا انگلیسی ها هستند. یعنی انگلیسی ها از آن موش پرست های هندی هم خرافی ترند. و واقعاً هم این طوری است که خرافی ترین مردم دنیا در اروپا هستند، منتها در پوشش تکنولوژی آن را پنهان کرده اند.

در تحقیقاتی که شده دروغ ترین مجله های دنیا، مجله هایی است که درباره ی روح و خواب و این گونه موضوعات سخن می گویند. بعضی از مطالب این مجلات بعداً دروغ بودنش افشا و معلوم شد که حدود ده سال مردم را بازی داده اند. کتاب «عالم عجیب ارواح» از آقای ابطحی تحت تأثیر همین مجلات نوشته شده است.



جایگاه بخت بستن

سؤال: آیا بخت بستن یک واقعیت است، یا توهّم؟

جواب: شما دوباره به آیه ای که مطرح شد توجه کنید، می فرماید: «وَمَا هُم بِضَآرِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ»؛[33] هیچ جادوگری نمی تواند هیچ ضرری به کسی برساند مگر به اذن خدا. پس به این معنی که کسی اراده کند بخت شما را ببندد نداریم، اما اگر خدا مصلحت دید كسی را تنبیه كند ممکن است آن تنبیه از طریق جادوگری انجام گیرد. هیچ كس با اراده ی خود نمی تواند بخت كسی را ببندد، اما همین طور كه می شود با ضربه ای که بر صورت كسی می زنند او را تنبیه كنند، همین طور هم بعضی ها را از طریق جادوگر تنبیه می كنند، تا آدم ها در دل این سختی، امتحان بدهند. اگر مثلاً شما با یك ماشین سواری تصادف کردید و پایتان شكست، می گویید خدا این طوری امتحانم كرد. یا اگر كسی پشت سر شما حرف زد كه آبروی شما را ببرد، باز باید متوجه باشید که دارید امتحان می شوید، زیرا خداوند می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا»،[34] خدا مدافع مومنان است پس اگر کسی بخواهد پشت سر شما حرف بزند و آبروی شما را ببرد نمی تواند، منتها عمل او، زمینه ی امتحان شدن شما را فراهم می کند. حال اگر كسی تصمیم بگیرد از طریق جادوگر بخت شما را ببندد، مثل همان کسی است که تصمیم می گیرد پشت سر شما حرف بزند، به ظاهر می تواند، همان طور که او به ظاهر این طرف و آن طرف می رود و پشت سر شما به این و آن بد می گوید. شما هم ممکن است با سادگی تمام بگویید؛ وای! آبرویم رفت، ولی اگر ببینیم دنیا و آبرو و عزت در دست خداست، با بدگویی های او توسل شما به خدا زیادتر می شود، زیرا «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لَكِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَایَعْلَمُونَ»؛[35] عزت از خدا و رسول او و مؤمنین است ولی این نکته را منافقین نمی فهمند. رژیم شاه چقدر تلاش كرد تا در جریان 15 خرداد سال 42 حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» را بی آبرو كند، دروغ برای ایشان ساختند كه از «جمال عبدالناصر» رئیس جمهور مصر پول گرفته تا در ایران اغتشاش کند. آیا این کارها نتیجه داد یا این که حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» آبرومندترین فرد دنیا شدند؟ بله می شود یك جادوگری به كمك جنّی ها یك شیطنتی بكند اما شما با توكل به خدا تمام نقشه های جادوگر و جن را هیچ می گیرید و بدون هیچ عکس العملی به زندگی دینی خود ادامه می دهید، و در آن صورت آن ها هیچ غلطی نمی توانند بكنند. ما چوب بی توكل بودنمان را می خوریم.

اگر كسی به ناحق پشت سر شما با تهمت هایی که زد، بی آبرویی راه انداخت به طوری كه در شهر هر كسی شما را ببیند بگوید عجب؛ این بوده که این کارها را کرده! حال شما دو كار می توانید بكنید، یكی این كه بگویید من دیگر در این شهر نمی توانم زندگی كنم، آبرویم رفت، بلند می شوی و به شهر دیگری می روی. این در حالی است که این ذهنیت به دنبال شما است که در شهر خودم آبرویم رفته، همیشه این سیاهی دنبالتان هست. اما یك وقت می گویی خدایا خودت كه بهتر می دانی، پس خودت مدافع من باش. شما هم در حد وُسع و توان خود، از خود دفاع می كنی. یك سال نمی گذرد درست برعكس می شود، آبروی آن كسی که می خواسته آبروی شما را ببرد، از کف او می رود، و از آن مهم تر در این جریان حضور خداوند را در زندگی خود احساس می کنی. ولی اگر بد امتحان داده بودی و نقش طرفی که می خواسته آبروی شما را ببرد، نقشی مؤثر می پنداشتی، شما از شهر خودت هم که می رفتی، باز نقش آن فرد برایت یک نقش مؤثر باقی می ماند و هرگز از آن طریق به خدا نمی رسیدی. اگر از شهر می رفتی چوب خودت را خورده بودی و نه چوب آن طرف را. برای پیداکردن چنین بصیرتی به ما فرموده اند سوره های مُعَوِّذَتین (فلق و ناس) را بخوانید. می فرماید: «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ»؛ بگو همواره به پروردگاری که سیاهی ها را می شکافد پناه می برم. «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ»؛ بگو به پروردگاری که کلیه امور انسان ها به دست اوست پناه می برم. با توجه به این آیات دیگر کسی نمی تواند در روان شما صاحب نقش و اثر باشد. وقتی می گویی «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ، مَلِكِ النَّاسِ، إِلهِ النَّاسِ»؛ به پروردگار و حاکم و معبود انسان ها پناه می بری، پس دیگر هیچ كس در جان شما كاره ای نیست. درست است که عده ای «النَّفَّاثَاتِ فِی الْعُقَدِ»؛ هستند و در گره ها و تصمیم ها می دمند، اما با پناه بردن به خداوند، هم کار آن ها را خنثی می كنی، هم بهره ی نزدیکی به خداوند نصیب تو می شود. درست است این طرف دارد در غیاب شما، شما را ضایع می كند ولی اگر با آرامش کامل و در حد توان خود از خود دفاع كنید و بقیه اش را به خدا بسپارید، درست امتحان داده اید و چند قدم جلو آمده اید و آن سختی برای شما پنجره ی ورود به عالم بهتری می شود.

در روایت قدسی داریم که خداوند می فرماید:

«وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی وَ مَجْدِی وَ ارْتِفَاعِی عَلَى عَرْشِی لَأَقْطَعَنَّ أَمَلَ كُلِّ مُؤَمِّلٍ غَیْرِی بِالْیَأْسِ وَ لَأَكْسُوَنَّهُ ثَوْبَ الْمَذَلَّةِ عِنْدَ النَّاسِ وَ لَأُنَحِّیَنَّهُ مِنْ قُرْبِی وَ لَأُبَعِّدَنَّهُ مِنْ فَضْلِی أَ یُؤَمِّلُ غَیْرِی فِی الشَّدَائِدِ وَ الشَّدَائِدُ بِیَدِی وَ یَرْجُو غَیْرِی وَ یَقْرَعُ بِالْفِكْرِ بَابَ غَیْرِی وَ بِیَدِی مَفَاتِیحُ الْأَبْوَابِ وَ هِیَ مُغْلَقَةٌ وَ بَابِی مَفْتُوحٌ لِمَنْ دَعَانِی فَمَنْ ذَا الَّذِی أَمَّلَنِی لِنَوَائِبِهِ فَقَطَعْتُهُ دُونَهَا وَ مَنْ ذَا الَّذِی رَجَانِی لِعَظِیمَةٍ فَقَطَعْتُ رَجَاءَهُ مِنِّی جَعَلْتُ آمَالَ عِبَادِی عِنْدِی مَحْفُوظَةً فَلَمْ یَرْضَوْا بِحِفْظِی وَ مَلَأْتُ سَمَاوَاتِی مِمَّنْ لَا یَمَلُّ مِنْ تَسْبِیحِی وَ أَمَرْتُهُمْ أَنْ لَا یُغْلِقُوا الْأَبْوَابَ بَیْنِی وَ بَیْنَ عِبَادِی فَلَمْ یَثِقُوا بِقَوْلِی أَ لَمْ یَعْلَمْ [أَنَ ] مَنْ طَرَقَتْهُ نَائِبَةٌ مِنْ نَوَائِبِی أَنَّهُ لَا یَمْلِكُ كَشْفَهَا أَحَدٌ غَیْرِی إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِی- فَمَا لِی أَرَاهُ لَاهِیاً عَنِّی أَعْطَیْتُهُ بِجُودِی مَا لَمْ یَسْأَلْنِی ثُمَّ انْتَزَعْتُهُ عَنْهُ فَلَمْ یَسْأَلْنِی رَدَّهُ وَ سَأَلَ غَیْرِی أَ فَیَرَانِی أَبْدَأُ بِالْعَطَاءِ قَبْلَ الْمَسْأَلَةِ ثُمَّ أُسْأَلُ فَلَا أُجِیبُ سَائِلِی أَ بَخِیلٌ أَنَا فَیُبَخِّلُنِی عَبْدِی أَ وَ لَیْسَ الْجُودُ وَ الْكَرَمُ لِی أَ وَ لَیْسَ الْعَفْوُ وَ الرَّحْمَةُ بِیَدِی أَ وَ لَیْسَ أَنَا مَحَلَّ الْآمَالِ فَمَنْ یَقْطَعُهَا دُونِی أَ فَلَا یَخْشَى الْمُؤَمِّلُونَ أَنْ یُؤَمِّلُوا غَیْرِی فَلَوْ أَنَّ أَهْلَ سَمَاوَاتِی وَ أَهْلَ أَرْضِی أَمَّلُوا جَمِیعاً ثُمَّ أَعْطَیْتُ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ مِثْلَ مَا أَمَّلَ الْجَمِیعُ مَا انْتَقَصَ مِنْ مُلْكِی مِثْلَ عُضْوِ ذَرَّةٍ وَ كَیْفَ یَنْقُصُ مُلْكٌ أَنَا قَیِّمُهُ فَیَا بُؤْساً لِلْقَانِطِینَ مِنْ رَحْمَتِی وَ یَا بُؤْساً لِمَنْ عَصَانِی وَ لَمْ یُرَاقِبْنِی».[36]

به عزت و جلال و بزرگوارى و رفعتم بر عرشم سوگند كه آرزوى هركس را كه به غیر من امید بندد، به نومیدى بَدَل می كنم. و به او نزد مردم جامه خوارى می پوشانم، و او را از تقرب خود می رانم و از فضلم دور می كنم. آیا او در گرفتاری ها به غیر من آرزو مى بندد، در صورتى كه گرفتاری ها به دست من است؟ و به غیر من امیدوار مى شود و در فكر خود درِ خانه ی جز مرا می كوبد؟ با آن كه كلیدهاى همه درهاى بسته نزد من است و درِ خانه ی من براى كسى كه مرا بخواند باز است.

كیست كه در گرفتاری هایش به من امید بسته و من امیدش را قطع كرده باشم؟ كیست كه در كارهاى بزرگش به من امیدوار گشته و من امیدش را از خود بریده باشم؟ من آرزوهاى بندگانم را نزد خود محفوظ داشته و آن ها به حفظ و نگهدارى من راضى نگشتند، و آسمان هایم را از كسانى كه از تسبیحم خسته نشوند (فرشتگان) پر كردم و به آن ها دستور دادم كه درهاى میان من و بندگانم را نبندند. ولى آن ها به قول من اعتماد نكردند، مگر آن بنده نمی داند كه چون حادثه اى از حوادث من او را بكوبد، كسى جز به اذن من آن را از او برندارد، پس چرا از من روى گردان است؟ من با جُود و بخشش خود آنچه را از من نخواسته به او می دهم سپس آن را از او می گیرم، و او برگشتش را از من نمی خواهد و از غیر من می خواهد؟ او در باره من فكر می كند كه ابتدا و پیش از خواستن او عطا می كنم، ولى چون از من بخواهد به سائل خود جواب نمی گویم؟ مگر من بخیلم كه بنده ام مرا بخیل می داند؟ مگر هر جُود و كرمى از من نیست؟ مگر عفو و رحمت دست من نیست؟

مگر من محل آرزوها نیستم؟ پس چه کسی می تواند آرزوها را پیش از رسیدن به من قطع كند؟ آیا آن ها كه به غیر من امید دارند نمی ترسند؟ اگر همه ی اهل آسمان ها و زمینم به من امید بندند، و به هریك از آن ها به اندازه ی امیدوارى همه دهم، به قدر عضو مورچه اى از ملكم كاسته نشود، چگونه كاسته شود از ملكى كه من سرپرست او هستم؟ پس بدا به حال آن ها كه از رحمتم نومیدند، و بدا به حال آن ها كه نافرمانیم كنند و از من پروا نكنند.

وقتی امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» را به نجف تبعید کردند، عوامل رژیم شاه شایع کردند که ایشان یک آخوند سیاسی بی سوادی است که چون نمی توانسته است درس بدهد شلوغ كرده است. آن ها امید داشتند با این شایعات هیچ كس پای درس حضرت امام«رضوان الله تعالی علیه» نرود، ولی زمانی نگذشت که ایشان از جمله ی آبرودارترین شخصیت های حوزه ی علمیه ی نجف شدند، چون با امیدواری به لطف خدا، فقط وظیفه ی خود را انجام دادند. باید متوجه بود در هر حادثه ای می خواهند ما را امتحان كنند، اگر توانستیم بگوییم؛ خدایا هر طور تو راضی هستی ما راضی خواهیم بود، منوّر به مقام رضا می شویم. خدایا! هرطور بخواهی، ما همان را می خواهیم، می خواهی ما تنها باشیم، ما هم تنهائی را می خواهیم، می خواهی بی نام و نشان زندگی کنیم و بمیریم، ما هم همین را می خواهیم. این نوع رویکرد به مسائل، شخصیتی از شما می سازد هزاربرابر بالاتر از آن که بخواهید آرزوهای دنیایی تان برآورده شود و برای تحقق آن آرزوها به فال گیر و رمّال پناه ببرید و او هم به شما بگوید بخت تان را بسته اند باید پول بدهید تا باز کنم و از این طریق خود را در مقابل پروردگارتان روسیاه کنید.




[33] - سوره بقره، آیه 102.
[36] - الكافی، ج 2، ص 67 ، باب التفویض إلى الله و التوكل علیه.

جایگاه دعانویس

سؤال: آیا کار دعانویس هم مثل کار جادوگر و رمّال است؟

جواب: خیر؛ ما در سیره ائمه معصومینh داریم که دعایی را می نوشتند و در عین این که می خواندند، نزد خود می گذاشتند، حتی از امام رضا(ع) داریم که دعایی را در یقه خود گذاشته بودند، که به حرز امام رضا(ع) مشهور است. مرحوم شیخ عباس قمی«رحمه الله علیه» در حاشیه ی مفاتیح الجنان حرزهایی را که ائمهh استفاده می کردند آورده است. پس اگر خود شما یا کس دیگری دعایی را بنویسد و به امید دفع فتنه نزد خود نگه دارید، کار درستی است، منتها باید دقت بفرمائید که طرفی که برای شما دعا می نویسد، واقعاً از متون مورد اعتماد استفاده کند نه این که چیزهایی را به نام دعا از خودش در آورده باشد. نگه داری قرآن در نزد خود یک نوع وسیله ی دفع فتنه است و یک نوع حرز به حساب می آید. بر همین اساس قدیمی ها قرآن های بسیار کوچک را در محفظه ای که آب به آن نرسد قرار می دادند و به گردن کودکان می انداختند. دعا و قرآن؛ هم خواندنش خوب است و هم نزد آدم باشد خوب است ولی این خط كشیدن ها که به نام دعا می دهند چیز مطمئنی نیست. عزیزانی که اذیت می شوند یا فكرشان مشغول موضوعات ناراحت کننده است، از حرز حضرت زهراi یا حرز امیرالمومنین(ع) و یا حرز امام رضا(ع) و امثال آن ها استفاده کنند.

سؤال: شما فرمودید طبق آیه ی قرآن «وَمَا هُم بِضَآرِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ»؛[37] هیچ جادوگر و رمّالی نمی تواند كسی را اذیت كند مگر این كه خدا براساس مصلحت خویش بخواهد او را تنبیه كند، پس چیزهایی مثل انگشتر فیروزه و «اِنْ یَكاد» در دفع موانع چه نقشی دارد؟

جواب: درست است که كسی نمی تواند كسی را اذیت كند یا به كسی نفع برساند ولی حال اگر خدا فرموده برای دفع خطر مثلاً این انگشتر را در دست كنید به جهت آن است که استفاده از این ها استفاده از یک قاعده ای است که در نظام عالم جاری است، مثل رفع تشنگی از طریق آب خوردن. درست است که کسی نمی تواند شما را اذیت کند ولی اگر می خواهید تشنگی را رفع کنید باید آب بخورید. البته استفاده از انگشترهای مقدس و یا ادعیه موجب آماده شدن شرایط بهتر است و اگر بقیه ی شرایط موجود نباشد آن ها به خودی خود نتیجه ی مطلوب را نمی دهد.

سؤال: عریضه نویسی چه نقشی دارد؟

جواب: عریضه نویسی یك سنت پسندیده ای است، شما وظیفه دارید به هر شکلی در محضر وجود مقدس معصومینh عرض حال كنید و از آن ها کمک بگیرید. حال گاهی عرض حالتان را می نویسید و داخل آب می اندازید تا تمركز شما نسبت به حاجاتتان بیشتر شود. در گذشته چون مردم سواد نداشتند عریضه نویس ها عرضِ حال آن ها را برایشان می نوشتند. همین كه می نوشت؛ «ای وجود مقدس امام زمانg من از شما چنین خواهشی دارم»، عملاً توجه قلبی او به آن حضرت محقق می شد و از انوار آن حضرت بهره مند می گشت و اگر مصلحت او بود که گشایشی برایش حاصل شود، حاصل می شد. البته فراموش نفرمائید ما با داشتن دعاهای جلیل القدری مثل دعای کمیل و یا دعای ابوحمزه ثمالی یا مناجات شعبانیه و امثال آن، می توانیم به نور ائمهh بهترین تقاضاها را از خداوند داشته باشیم و از آن طریق به زیباترین شکل، ارتباط خود را با معصومین(ع) حفظ کنیم. دعاهایی به این خوبی داریم كه می توانیم به کمک آن ها راه صدساله را یک شبه طی کنیم. در روایت قدسی داریم؛ «به جای این كه بنده ی من از من چیزی بخواهد، با نیایش با من بیش از آن چیزی كه او بخواهد به او می دهم». آری به ما گفته اند نمك غذایتان را هم از خدا بخواهید، تا تمام ابعاد روحی ما متوجه خدا باشد، اما در روایت فوق می فرماید به جای این كه بگویید خدایا نمك غذایمان را بده، بگویید «یا حیُّ یا قَیُّوم»، «آیةالكرسی» و «قل هوالله احد» بخوانید تا از همه ی فتنه ها آزاد شوید. با توجه به توحید صمدی آیا دیگر جایی برای غیر می ماند که در زندگی ما بخواهد منشأ اثر باشد؟ به همین جهت به ما فرموده اند برای دفع سِحر و چشم زخم، آیه الکرسی بخوانید و آن را نوشته در نزد خود و در خانه خود قرار دهید، تا با نور توحید، نقش و تأثیر هر غیری از صحنه ی جان و زندگی شما دفع شود، شرط آن توجه به توحیدی است که در آیه الکرسی مطرح است. وقتی در آیه الکرسی می گویی: «اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ»؛[38] قلب شما تصدیق می کند که جز او معبودی نیست و او حی و قیوم است و تمام حیات و قیام هر کس از اوست. در چنین حالتی تمام توجه جان انسان متوجه خدا می شود، و مسلّم در این حالت از نور پروردگار بهره مند می گردد. از آیه الکرسی نباید غافل شد. از پیامبرf می پرسند بهترین آیه ای كه بر شما نازل شد کدام آیه است؟ می فرمایند: آیةالكرسی و نیز فرمودند: هر چیزی قله ای دارد قله ی قرآن آیه الكرسی است. یا می فرمایند: آیه الكرسی بزرگ ترین آیه ی قرآن است. چون در آیه الکرسی قلب انسان متذکر می شود که خداوند همه كاره است، در آن آیه متوجه می شوید اگر هم خداوند به چیزی قدرت شفاعتی داده، «بإذن الله» بوده است یعنی اگر هم كسی كاری می تواند بكند در قبضه خداوند است. این نوع نگاه باید در قلبتان باشد تا با چنین نوری، فتنه ها دفع شود.




[37] - سوره بقره، آیه 102.
[38] - سوره بقره، آیه 255.

رؤیت بصری جنّیان

سؤال: آیا رؤیت بصری جنّیّان ممكن است؟

جواب: ما اگر تصمیم بگیریم و برنامه ریزی كنیم جنّیّان را ببینیم كار بدی می كنیم اثرش هم منفی است، روحمان خراب می شود. اما اگر جنّیّان خودشان بخواهند خود را نشان دهند، آن اشکال ندارد. آیت الله حسینی تهرانی در کتاب «نگرشی بر مقاله قبض و بسط تئوریك شریعت» نقل می کنند كه علامه طباطبایی«رحمه الله علیه» فرمودند در تهران که بودم آقا سید نورالدین - آقازاده کوچک ایشان- آمد و گفت آقای بحرینی که توان احضار جنّ را دارد در تهران است، آیا می خواهید او را نزد شما بیاورم؟ آقا می فرمایند: اشکال ندارد - دقت بفرمایید؛ علامه طباطبایی دنبال این كارها نمی روند- بالاخره بحرینی آمد، گفت یك چادر بیاورید و دورش را بگیرید، ما دور چادر را گرفتیم، حدود دو وجب از زمین فاصله داشت، در این حال جنّیان را حاضر کرد و صدای غلغله و همهمه شدیدی زیر چادر برخواست و یك موج بسیار شدیدی چادر را تکان می داد و می لرزند به طوری که نزدیک بود چادر از دست ما خارج شود، بعد گفت زیر چادر را نگاه كنید، دیدیم آدمک هایی به قامت دو وجب زیر چادر بودند، تکان می خوردند و رفت و آمد داشتند. من با كمال فراست متوجه بودم كه این صحنه چشم بندی و صحنه سازی نباشد، دیدم نه، صد در صد وقوع امر خارجی است.[39] پس این که سؤال فرمودید آیا جنّیان را می توان با رؤیت بصری دید، ظاهراً ممکن است، ولی حساب کنید آن طرف كه توانسته جنّیّان را حاضر كند عمرش را ضایع كرده است تا جنّیان را ببیند و نشان دهد. ولی یک وقت است پیامبرf و یا یکی از اولیاء الهیh بر اساس قدرتی که خدا به آن ها می دهد می توانند بر جنّیان تسلط یابند و آن ها را تسخیر کنند، آن موضوعش جداست و تسخیری که حضرت سلیمان(ع) داشتند از این نوعِ اخیر است.

سؤال: اگر رتبه ی جنّیّان - جنّی های مؤمن- از انسان پایین تر است چگونه ابلیس توانست در ردیف فرشتگان قرار گیرد؟

جواب: رتبه ی ملائکه از رتبه ی آدم به عنوان خلیفه الله پایین تر است. زیرا ملائکه مقام محدودی دارند و حامل یک اسم یا چند اسم از اسماء الهی می باشند، به تعبیر قرآن سخن ملائکه عبارت است از این که: «وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُوم »؛[40] ما را مقام و مرتبه ای نیست، مگر مقام و مرتبه ای محدود. و یا می گویند «وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ»؛[41] پروردگارا! ما به حمد تو تسبیح تو را می کنیم و تو را تقدیس می نماییم. چنانچه ملاحظه می فرمایید ملائكه در حدّ تسبیح و تحمید و تقدیس، خدا را نشان می دهند. اما در مورد آدم فرمود: «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا» و خداوند به آدم همه ی اسماء را آموخت. پس مقام آدم مقام تعلیم كل اسماء است. و لذا وقتی به ملائکه فرمود از آن اسماء خبر دهید اظهار ناتوانی کردند. قرآن می فرماید: «فَقَالَ أَنبِئُونِی بِأَسْمَاء هَؤُلاء إِن كُنتُمْ صَادِقِینَ * قَالُواْ سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنتَ الْعَلِیمُ الْحَكِیمُ»؛[42] سپس به فرشتگان فرمود اگر راست مى گویید که شایستگی خلیفه اللهی بودن دارید، از این اسماء به من خبر دهید. گفتند منزهى تو، ما را جز آنچه خود به ما آموخته اى هیچ علمى نیست، تویى داناى حكیم. ملائکه اعلام می کنند که توان تعلیم و ارائه همه اسماء را ندارند. پس با توجه به آیات فوق، یک موجودی می تواند با عباداتِ خود در حدّ ملائکه بالا برود ولی جامع کمالات الهی نباشد، از این جهت ابلیس توانست در حدّ ملائکه قرار گیرد، بدون آن که حامل جامعیت اسماء الهی باشد. ولی خلیفه الله که صورت بالفعل آن امام معصوم می باشد مقام جامعیت اسماء را دارا است.[43]

سؤال: اگر مورد آزار جنّیّان واقع بشویم چه باید بكنیم؟

جواب: همین طور كه عرض شد؛ آزار جنّیان فرقی با این که کسی پشت سر شما دروغ ببافد نمی کند. در آن جا شما در حدّ خود از خودتان دفاع می كنید و باقی آن را هم به خدا واگذار می نمایید که خدا مدافع بزرگی است. مشكل اینجا است که فكر می كنیم جنیان آزادند هر کاری خواستند بر علیه ما بکنند و ما در مقابل آن ها دست بسته هستیم. چنین خبری نیست، ما چوب تصورات غلط خود را می خوریم، حال اگر خدا بخواهد این چوب را به شما بزند ممکن است از طریق ساحر و جنّ بزند. ما باید بگوییم خدایا ما را ببخش. عملاً از طریق اصلاح خود و پناه بردن به خدا مشکل برطرف می شود.

در کتاب «سفینةالصادقین» آمده است؛

«جناب آیت الله شیخ مرتضی طالقانی - استادِ مرحوم علامه محمدتقی جعفری- می فرماید تصمیم گرفتم در مسجد سهله چله بگیرم، و چون دیدم وقت ندارم برای خود غذای گوشتی تهیه کنم بنا را بر آن گذاشتم که غذای حیوانی نخورم. چند روز گذشت؛ در حالی که در حجره تنها بودم متوجه شدم یک نفر كنارم نشسته است، کمی جا خوردم! گفت آقای شیخ مرتضی نترس، چون شما تصمیم گرفتید حیوانی نخورید ما جنّیان می توانیم به شما نزدیک شویم. من از اجنّه هستم، آمده ام خدمت شما كارهایتان را انجام دهم، و با هم رفیق می شوند. اتفاقاً یكی از خانواده های نجف، از اعراب بادیه نشین خدمت حاج آقا شیخ مرتضی آمد و گفت؛ مدتی است به داخل خانه ی ما سنگ پرتاب می كنند، هر چه نگاه می كنیم هیچ كسی نیست، فقط سنگ می زنند، اگر می شود كاری بكنید. آقای شیخ مرتضی از جنّی كه با او رفیق شده بودند می خواهند كه بگو به خانه این بنده خدا سنگ نزنید، آن ها هم به دستور آقا دیگر سنگ نمی زنند، گویا عصبانیت آن ها از آن شخص باقی بوده و به همین جهت بعد از رحلت آقا، دوباره سنگ می زدند».

این قضیه را عرض كردم تا متوجه باشیم علت آزار بعضی از جنّیان خود ما هستیم. ما متأسفانه از سر بی کاری فضولی های بی خود می کنیم و در اثر این تجسس ها پای جنّیان را در زندگی خود باز می نماییم. همین طور که فضولی می کنیم ببینیم همسایه امشب چه غذایی می خورد، نقشه ها می کشیم تا از کار مردم سر در بیاوریم، و موجب ناراحتی همسایه می شویم. اخیراً شنیدم خانمی که از شوهرش طلاق گرفته و نزد مادرش زندگی می كرد، فهمید شوهرش برای این كه ببیند این ها چه می كنند با هزار صدمه یك خانه ای كنار خانه آن ها كرایه كرده بعد با دوربین از كانال كولر آن ها را زیر نظر گرفته، حالا کارش لو رفته و با شکایت آن خانم فعلاً آقا زندان است. آخر مگر بیكاری، تو كه همسرت را طلاق دادی دیگر به تو چه مربوط است که آن ها چکار می کنند. در همین راستاست که انرژی زیادی خرج می کنیم تا جواب فضولی هایمان را بدهیم، خیالات ما تحریک می گردد و زمینه ی تعقیب جنّیان در ما فراهم می شود و آن ها هم عکس العمل نشان می دهند.

جنّی ها از نظر حوزه زندگی اصلاً در حوزه ی زندگی ما قرار ندارند، در ساحت و مرتبه ی دیگری در این عالم زندگی می کنند و هیچ ربطی هم به ما ندارند اما اگر ما وارد زندگی آن ها شدیم و با انواع حیله خواستیم آن ها را تسخیر کنیم و یا از کار آن ها سر در بیاوریم، ماجرا شروع می شود. جلسه ی قبل عرض كردم چقدر باید تلاش كرد تا یك جنِّ سرگردان را تسخیر كنیم و اراده های خود را به او تحمیل نماییم، بالأخره او هم در سر فرصت انتقامش را می گیرد. ما اگر با صرف انرژی زیاد جنّی ها را وارد حوزه خودمان بكنیم بالأخره بین ما و آن ها تصادم پیش می آید و نمونه تصادم ها آن سنگ پراندن و امثال آن است. همان طور که ما به شیطان میدان می دهیم که وارد روح و روان ما بشود و عنان زندگی ما را در دست گیرد، هر چقدر ما به او میدان بدهیم جلو می آید تا آنجایی که به تعبیر امیرالمومنین(ع) اول بی آبرویت می كند، بعد هلاکت می نماید. الحمدلله شما با زیارت امام معصوم و یا با ماه محرم و رمضان، مانع نفوذ همه جانبه ی شیطان می شوید و گرنه بیچاره می شدید. امثال آیت الله شیخ مرتضی طالقانی كه به جنّیان میدان نمی دهند نه تنها مورد آزار آن ها قرار نمی گیرند، بلکه به آن ها دستور هم می دهند. با آقایی مصاحبه کرده بودند که می گفت جنّیان می آیند فرزندم را می برند و او را در بعضی شهرها گردش می دهند و می آورند، از این قضیه خوشحال هم به نظر می رسید، در حالی که اگر درست باشد معلوم نیست كار به كجا می كشد. اشکال اساسی آن است که ما وارد حوزه ی زندگی آن ها شویم و یا اجازه دهیم که آن ها وارد زندگی ما شوند.

سؤال: آیا با هر انسانی یك جنّ به نام همزاد متولد می شود؟

جواب: نه؛ چنین چیزی درست نیست، آنقدر حرف بی پایه ای است که اصلاً احتیاجی نیست درباره اش بحث كنیم، کسی که چنین ادعایی کرده باید دلیل بیاورد چگونه به این مطلب رسیده است. آری خداوند می فرماید: «وَمَن یَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ»؛[44] هركس از یاد خدا روی برگرداند برای او شیطانی كه او را همراهی كند قرار می دهیم. كه این ربطی به همزاد ندارد، بلكه همراهی شیطان است با كسی كه از یاد خدا روی برگردانده.

سؤال: افرادی هستند که نسبت به نظام اسلامی و یا مسائل مسلمین بی تفاوت اند و از طرفی کرامت هایی نیز دارند، آیا به كرامت های این گونه می توان اطمینان كرد؟

جواب: دقت كنید که کرامت به خودی خود نباید ارزش به حساب آید، حتی امکان دارد شیطان شما را اهل كرامت كند و ذهن شما را به همین کرامت ها مشغول كند و در نتیجه از «کریم» باز دارد، شما هم مغرور شوید به این که اگر راه من غلط بود نباید به چنین کراماتی دست می یافتم. آن چه در اسلام اصل است «بندگی خدا» است، هدفِ هیچ یک از اولیاء الهی در انجام بندگی، کرامت نمی باشد، حالا اگر خداوند در امری خاص مصلحت دید و کرامتی از طریق آن ها به سایر مخلوقات نشان داد بحث دیگری است، ولی این نوع كرامت ها، به خودی خود در اسلام، كمال به حساب نمی آید، به همین جهت ائمهh در اقلّ كرامت هستند. مقام اولیاء؛ بندگی است، كرامت مخصوص خدا است، من باید بنده باشم و او باید ربّ كریم باشد. محی الدین بن عربی می گوید از استادم پرسیدم كه چرا شاگردان شما بیشتر از شما كرامت دارند؟ گفت من می خواهم بنده باشم آن ها می خواهند رب باشند. حقیقت من بندگی است، و نه نمایش قدرت، حقیقت رب قدرت و اظهار کرامت است، هر چه من در حقیقت خود بمانم، به مقصد نزدیکترم. این جاست كه یادتان باشد اگر مثلاً امام هادی(ع) به شیری كه روی پرده بود می گویند فلانی را بخور، به جهت آن است که مقام امامت آن حضرت در خطر است و طرف می خواهد مقام امامت حضرت را زیر سؤال ببرد.

در مورد جایگاه کرامتی که از اهل کرامت صادر می شود با آنچه اهل توحید دارند و سعی به نفی خود دارند به فصل آخر كتاب «جایگاه و معنی واسطه فیض» رجوع فرمایید در آن جا در یک پاورقی طولانی از صفحه ی 299 به بعد، فرق كرامت و توحید بحث شده و این که اهل كرامت عموماً نفس خود را تقویت می كنند، ولی امامان معصومh خودشان را هیچ می كنند تا خدا در قلبشان جلوه كند. اهل كرامت با ریاضت های مخصوص نفس ناطقه را تقویت می كنند، و چون نفس انسان مجرد است اگر از بدن آزاد شد نگاه می كند می بیند در چهارصد كیلومتری چه خبر است، این به جهت قدرت نفس است. اما امام معصوم(ع) از حق خبر می گیرد و لذا باید بین اهل کرامت و اهل توحید تفکیک قائل شد. اهل توحید صحنه های بزرگ تاریخ توحیدی را شکل می دهند هم اکنون یك بسیجیِ ناب در برزخ از اهل كرامت خیلی جلوتر است. حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» و علامه طباطبائی«رحمه الله علیه» و آیت الله بهجت«رحمه الله علیه» اهل توحید اند، هر چند اگر خداوند مصلحت بداند کرامت هایی نیز از طریق آن ها اظهار می شود. شنیده اید فلان مرد خدا كه خیلی هم به مردم كمك می كرد مثلاً یك انجیر می داده طرف می خورده خوب می شده است، در برزخ گفته به جهت توجه به کرامت ها عقب افتادم.

در مورد جنّیانِ شیعه که در خدمت امامانh بوده اند به طرح چند روایت بسنده می کنیم؛

از سعد اسكاف هست كه نزد ابى جعفرامام باقر(ع) رفتم و اجازه شرفیایى خواستم، مواجه شدم با كاروان هایی از شتر كه در پشت در صف كشیده بودند و با صداهایی بلند نیز مواجه شدم، در آن هنگام قومى عمامه بر سر از در بیرون شدند مانند هندوها. گفت: من نزد امام(ع) رفتم و گفتم: یابن رسول الله؛ امروز دیر اجازه فرمودید و من مردمى را دیدم بیرون شدند عمامه بر سر و ناشناس. فرمود: اى سعد می دانى این ها چه كسانی بودند؟ گفتم: نه. فرمودند: «هم كیشان تو از طایفه ی جنّ بودند، مى آیند مسائل حلال و حرام و احكام دین خود را از ما می پرسند.»[45]

از عمار سجستانى است كه گفت: من جهت شرفیابی نزد امام ششم(ع) نیاز به إذن گرفتن نداشتم، در منى یك شبانه روز در چادر او نشستم، و اجازه دادند به جوانانى مانند مردان هندى که به حضورشان برسند. عیسى شلقان بیرون آمد و ما از او اجازه ی شرفیابی در محضر امام را خواستیم، به من اجازه دادند. می گوید: به من فرمودند: اى اباعاصم از چه موقع آمدى؟ گفتم: پیش از آن ها كه نزد تو آمدند و ندیدم بیرون روند، فرمودند: آن ها قومى از جنیان بودند، مسائل خود را پرسیدند و رفتند.[46]

سدیر صیرفى گوید: امام پنجم(ع) حوائجى در مدینه داشتند به من سفارش فرمودند. در این میان كه در دره روحاء بر شترم سوار بودم ناگاه دیدم یك آدمى جامه اش را به خود می پیچید، گوید براى او ایستادم و پنداشتم تشنه است و قمقمه را به او دادم، گفت: نیازى بدان ندارم و نامه اى كه گِلِ مُهرش تر بود به من داد، نگاه كردم مُهر امام(ع) را داشت. گفتم چه وقت حضورِ نامه نویس بودى؟ گفت: هم اكنون. و دیدم در نامه كارهایی است كه به من فرموده ، نگاه برگرداندم و كسى را ندیدم. گوید: امام(ع) آمد و دیدارش كردم و گفتمش قربانت؛ مردى نامه اى با گِلِ تَر برایم آورد. فرمودند: كار شتابانه اى كه داشته باشیم یكى از آن جنّیان را به دنبالش می فرستیم.[47]

به سندى از سعد اسكاف كه از ابى جعفر(ع) با یاران خود اجاز ه ی شرفیابى خواستیم و ناگاه هشت تن كه گویا از یك پدر و مادرند و جامه ی زرّابى و قباهاى طاقى و عمّامه هاى زرد دارند، وارد شدند و زود بیرون آمدند. به من فرمودند: اى سعد! آن ها را دیدى؟ گفتم: آرى قربانت؛ اینان چه كسانى بودند؟ فرمودند؛ برادران جنّی شما، آمده بودند از حلال و حرام خود پرسش كنند، چنانچه شما بپرسید در باره ی آن ها. گفتم: قربانت براى شما نمایان شوند؟ فرمودند: آرى[48]

جابر ابن عبدالله انصاری می گوید كه سه روز راه از مدینه از خدمت امام صادق(ع) دور شده بودم که یك مرتبه دیدم آدم بلند قدی با چهره ای زرد رنگ، نامه ای از امام صادق(ع) به دستم داد. نگاه كردم دیدم هنوز جای مُهر نامه مرطوب است، که به من دستور داده اند. از ماجرا پرسیدم گفت: همین حالا حضرت این نامه را به من دادند. گفتم: تو چطوری این همه راه را طی کردی؟ گفت من از جنّیان هستم.[49]

سؤال: در فیلم سفر به ماوراء جادوگر ساكن كشور غنا برای مدتی در میان زمین و هوا می ایستاد، این کار چگونه انجام می شود؟

جواب: اگر در آن فیلم دقت می کردید آن آقا از صبح تا عصر کنار رودخانه بود و همین طور بر رودخانه و آب آن متمرکز شد. بعد دور خود آتش روشن کرد و در وسط حلقه ای از آتش قرار گرفت و آرام آرام از سطح زمین بالا رفت. علتش آن است که آب برای خود مدبّری دارد که در اصطلاح فلسفه به آن عقول عَرْضیه می گویند. هر چیزی مدبّر مخصوص به خود را دارد که در حکم نَفْس برای آن موجود است، همان طور که گیاه توسط نفس نباتی تدبیر می شود، یک بلور در معدن نیز توسط مدبّر خود تدبیر می شود و به آن صورت منظمی كه شما می بینید در می آید. آب هم مدبّر دارد و نحوه ی حضور آب در عالم را تدبیر می کند، مدبّر آب؛ وقتی آب حرارت ببیند آن را بالا می برد. جادوگر غنائی در اثر تمرکز طولانی با مدبّر آب ارتباط برقرار کرد و یک نحوه اتحاد با آن در خود پدید آورد، در آن حالت، همان طور که آتش آب را بالا می برد، او را نیز بالا برد. کار جالبی است ولی بسیار پوچ است، چون بالأخره پس از مدتی پایین افتاد. در حالی که اگر همین تمرکز را به نور شریعت نسبت به پروردگار خود پیدا کرده بود، چه برکاتی که نصیب او نمی شد. چیزی که شما در مناجات شعبانیه از خدا می خواهید که «إِلَهِی هَبْ لِی كَمَالَ الانْقِطَاعِ إِلَیْكَ»؛ خدایا نهایت جدایی از غیر و اتصال به خودت را به من عطا کن، خیلی فرق می كند با امثال كارهایی كه آن جادوگر كرد.

سؤال: آیا افرادی که در سطح بالای سیر و سلوک هستند می توانند اسرار درون انسان را بخوانند؟

جواب: نه؛ نمی توانند، اسرار انسان ها پیش خداست بعضی از اسرار انسان را ملائکه هم نمی توانند بخوانند، فقط پیش خود خدا است.

بله اگر خدا مصلحت دید که مرا هدایت کند به اندازه ای که برای هدایت من موثر است بعضی از آن اسرار را در اختیار انسان های الهی قرار می دهد، آن هم فقط برای این است که مرا هدایت کنند.




[39] - «نگرشی بر مقاله ی بسط و قبض تئوریک شریعت»، علامه سید محمدحسین حسینی تهرانی، ص 192.
[40] - سوره صافات، آیه 164.
[44] - سوره زخرف، آیه 36.
[45] - عَنْ سَعْدٍالْإِسْكَافِ قَالَ: أَتَیْتُ أَبَاجَعْفَرٍ(ع) أُرِیدُ الْإِذْنَ عَلَیْهِ فَإِذَا رِحَالُ إِبِلٍ عَلَى الْبَابِ مَصْفُوفَةٌ وَ إِذَا الْأَصْوَاتُ قَدِارْتَفَعَتْ ثُمَّ خَرَجَ قَوْمٌ مُعْتَمِّینَ بِالْعَمَائِمِ یُشْبِهُونَ الزُّطَّ قَالَ فَدَخَلْتُ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ(ع) فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَبْطَأَ إِذْنُكَ عَلَیَّ الْیَوْمَ وَ رَأَیْتُ قَوْماً خَرَجُوا عَلَیَّ مُعْتَمِّینَ بِالْعَمَائِمِ فَأَنْكَرْتُهُمْ فَقَالَ أَ وَ تَدْرِی مَنْ أُولَئِكَ یَا سَعْدُ قَالَ: قُلْتُ: لَا قَالَ فَقَالَ أُولَئِكَ إِخْوَانُكُمْ مِنَ الْجِنِّ یَأْتُونَّا فَیَسْأَلُونَّا عَنْ حَلَالِهِمْ وَ حَرَامِهِمْ وَ مَعَالِمِ دِینِهِم (الكافی، ج 1، ص 395).
[46] - عَنْ عَمَّارٍ السِّجِسْتَانِیِّ قَالَ كُنْتُ لَا أَسْتَأْذِنُ عَلَیْهِ یَعْنِی أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(ع) فَجِئْتُ ذَاتَ یَوْمٍ وَ لَیْلَةٍ فَجَلَسْتُ فِی فُسْطَاطِهِ بِمِنًى قَالَ فَاسْتُوذِنَ لِشَبَابٍ كَأَنَّهُمْ رِجَالُ الزُّطِّ فَخَرَجَ عِیسَى شَلَقَانُ فَذَكَرْنَا لَهُ فَأَذِنَ لِی قَالَ فَقَالَ لِی یَا أَبَا عَاصِمٍ مَتَى جِئْتَ قُلْتُ قَبْلَ أُولَئِكَ الَّذِینَ دَخَلُوا عَلَیْكَ وَ مَا رَأَیْتُهُمْ خَرَجُوا قَالَ أُولَئِكَ قَوْمٌ مِنَ الْجِنِّ فَسَأَلُوا عَنْ مَسَائِلِهِمْ ثُمَّ ذَهَبُوا (بحارالأنوار، ج 60 ، ص 102).
[47] - عَنْ سَدِیرٍ الصَّیْرَفِیِّ قَالَ أَوْصَانِی أَبُو جَعْفَرٍ(ع) بِحَوَائِجَ لَهُ بِالْمَدِینَةِ فَبَیْنَا أَنَا فِی فَجِّ الرَّوْحَاءِ عَلَى رَاحِلَتِی إِذَا إِنْسَانٌ یَلْوِی بِثَوْبِهِ قَالَ فَقُمْتُ لَهُ وَ ظَنَنْتُ أَنَّهُ عَطْشَانُ فَنَاوَلْتُهُ الْإِدَاوَةَ فَقَالَ لَا حَاجَةَ لِی بِهَا وَ نَاوَلَنِی كِتَاباً طِینُهُ رَطْبٌ فَنَظَرْتُ إِلَى الْخَاتَمِ فَإِذَا خَاتَمُ أَبِی جَعْفَرٍ(ع) فَقُلْتُ لَهُ مَتَى عَهْدُكَ بِصَاحِبِ الْكِتَابِ قَالَ السَّاعَةَ قَالَ فَإِذَا فِیهِ أَشْیَاءُ یَأْمُرُنِی بِهَا قَالَ ثُمَّ الْتَفَتُّ فَإِذَا لَیْسَ عِنْدِی أَحَدٌ قَالَ فَقَدِمَ أَبُو جَعْفَرٍ(ع) فَلَقِیتُهُ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ رَجُلٌ أَتَانِی بِكِتَابٍ وَ طِینُهُ رَطْبٌ فَقَالَ إِذَا عَجَّلَ بِنَا أَمْرٌ أَرْسَلْتُ بَعْضَهُمْ یَعْنِی الْجِنَّ وَ فِی رِوَایَةٍ أُخْرَى إِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ أُعْطِینَا أَعْوَاناً مِنَ الْجِنِّ إِذَا عَجَّلَتْ بِنَا الْحَاجَةُ بَعَثْنَاهُمْ فِیهَا (بحار الأنوار، ج 60 ، ص 102).
[48] - عَنْ سَعْدٍ الْإِسْكَافِ قَالَ: طَلَبْتُ الْإِذْنَ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ  مَعَ أَصْحَابٍ لَنَا لِنَدْخُلَ عَلَیْهِ فَإِذَا ثَمَانِیَةُ نَفَرٍ كَأَنَّهُمْ مِنْ أَبٍ وَ أُمٍّ عَلَیْهِمْ ثِیَابٌ زَرَابِیُّ وَ أَقْبِیَةٌ طَاقِیَّةٌ وَ عَمَائِمُ صُفْرٌ دَخَلُوا فَمَا احْتَبَسُوا حَتَّى خَرَجُوا فَقَالَ لِی یَا سَعْدُ رَأَیْتَهُمْ قُلْتُ نَعَمْ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَنْ هَؤُلَاءِ قَالَ إِخْوَانُكُمْ مِنَ الْجِنِّ أَتَوْنَا یَسْتَفْتُونَّا فِی حَلَالِهِمْ وَ حَرَامِهِمْ كَمَا تَأْتُونَّا وَ تَسْتَفْتُونَّا فِی حَلَالِكُمْ وَ حَرَامِكُمْ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ یَظْهَرُونَ لَكُمْ قَالَ نَعَمْ (همان، ص 103).
[49] - عزیزان عنایت داشته باشند؛ فرق است بین این که پیامبرf و یا ائمهh بخواهند با جنّیان حشر و نشر داشته باشند، با این که جنّیان بیایند در خدمت امام. آری؛ هیچ وقت نه تنها پیامبر و امامh طالب چنین ارتباطی نمی باشند، ولی این که جنّیان بیایند خدمت آن ها و از آن ها استفاده کنند و یا به آن ها خدمت کنند، آن اشکال ندارد و موجب سقوط روح آن ها در حدّ مرتبه ی وجودی جنّیان نخواهد شد.

جایگاه خواب و رؤیا

سؤال: روی هم رفته جایگاه خواب و رؤیا در عالم کجاست؟ چقدر باید به آن اعتماد کرد؟ چگونه است بعضی افرادی که رعایت مسائل شرعی را آن طور که باید نمی کنند، خواب های خوبی، مثل خواب امامان را می بینند؟

جواب: اگر بخواهیم به طور کامل به این سؤال جواب دهیم احتیاج به چندین جلسه دارد و لذا به طور مختصر عرض می کنم. اگر مستحضر باشید در مباحث شرح کتاب «ده نکته از معرفت نفس» جایگاه رؤیا و رؤیای صادقه روشن شد و گفتیم نفسِ انسان چون مجرد از ماده است و فوق زمان و مکان می باشد همین که انسان به خواب رفت و نفس او از کنترل حواس ظاهری اش آزاد گشت می تواند به گذشته و آینده نظر کند و واقعیاتی را که بعداً تحقق می یابد ملاحظه کند.

در قرآن از خواب هایی نام برده است كه از رابطه ای بین آنچه شخص در خواب با آن روبه رو می شود و بین عالَم خارج حكایت دارد. مثل خواب حضرت ابراهیم(ع) نسبت به ذبح فرزندشان،[50] و یا رؤیای حضرت یوسف(ع) که در خواب دیدند خورشید و ماه و یازده ستاره بر ایشان سجده می کنند،[51] و یا رؤیای دو رفیق هم زندانی حضرت یوسفu، و یا رؤیای پادشاه مصر، و یا رؤیای رسول خداf در رابطه با فتح مكه؛[52] كه تمامی این رؤیاها چنانچه مستحضرید رابطه ای با عالَم خارج داشتند و صرف خیالات افراد نبود.

با توجه به این که می توان در رؤیا یا خواب با موضوعاتی روبه رو شد که بعداً واقع می شود، باید دانست:

1- رؤیا؛ امری است ادراكی، به طوری كه نمی توان نقش و تأثیر قوه ی خیال را در آن انکار کرد، این قوه دائماً مشغول کار است و در خواب و بیداری در ذهن انسان صورت می سازد.

2- اکثر رؤیاها تحت تأثیر تخیلات نفسانی است و آن تخیلات شدیداً تحت عوامل خارجی مثل گرما و سرما و یا عواملی مثل بیماری و پُربودن معده می باشد. همچنان كه صفات اخلاقی مثل «عداوت» و «عجب» و «تكبر» و «حرص» و «طمع» در خیالات او و بالتّبع در خواب انسان تأثیر می گذارند. پس در حقیقت نفس در رؤیا همان تأثیرات را در خودش حكایت می كند به همین جهت باید متوجه بود؛ اولاً: اکثر رؤیاها تحت تأثیر تخیلات نفسانی است و حقیقت دیگری جز احوالات نفس ندارند. ثانیاً: هر رؤیایی به حقیقت متصل نیست، هرچند هر رؤیایی تعبیری داردكه تعبیر آن یا مربوط به عوامل طبیعی و یا مربوط به عوامل اخلاقی است.

3- با این همه چون نفسِ ناطقه ی انسان مجرد و فوق مکان و زمان است، رؤیاهایی هم هست كه نفس با حوادث خارجی و حقایق عالَم وجود ارتباط می یابد که به آن رؤیاها از یک جهت رؤیاهای صادق و از جهت دیگر رؤیاهای رحمانی گفته می شود. تفاوت رؤیای صادق با رؤیاهای رحمانی در آن است که در رؤیای رحمانی انسان با معنایی از سنن الهی روبه رو می شود و سپس در بیداری مصداق آن معانی را می یابد. ولی در رؤیای صادق ابتدا انسان با علت حادثه روبه رو می شود و سپس در بیداری با آن حادثه روبه رو می شود، که می توان هر دو را تحت عنوان رؤیاهای حق نام برد.




[50] - سوره صافات، آیه 105.

رؤیاها، یا خواب های حق

مبنای رؤیاهای حق عبارت از این است که نفس ناطقه انسان به عنوان موجودی که فوق زمان و مکان است، با سببِ غیبی حادثه ای كه بعداً در ظرف مكان و زمانِ خاص محقق می شود، ارتباط پیدا می کند. ابتدا نفس به علت مجردبودنش، در خواب، با وجود برزخی یا عقلیِ حادثه ارتباط برقرار می كند و بعداً آن حادثه، در عالَم ماده حادث می شود، و روشن می شود که آن رؤیا صادق بوده است.

البته نفسِ انسان پاره ای از حقایق آن عالَم را در حدّ استعداد خود دریافت می كند. حال اگر نفس انسان، كامل باشد و گرفتار وَهمیّات و آرزوها نباشد، حقایق عالَم غیب را آن طور كه هست به طور كلیّت و نورانیت در خواب پیش روی خود حاضر می بیند.[53] ولی اگر نفس، كامل نبود آن حقایق را به نحو حكایت خیالی و در صورت های جزیی كه با آن ها مأنوس است می یابد. مثل این كه وقتی با معنی «عظمت» در آن عالم روبه رو می شود، در خیالش صورت «كوه» ایجاد می شود، و یا معنی «مَكر» در خیالش صورت «روباه» به خود می گیرد، چون عظمت را به كوه، و مَكر را به روباه می شناسد. یا معنی «افتخار» را به صورت «تاج» و «علم» را به صورت «نور» و «جهل» را به صورت «ظلمت» می بیند. و یا چون رابطه ای بین اذان صبح در ماه رمضان با شروع روزه هست، با دیدن معنی «مؤذن بودن» در آن عالم، صورت «مهركردن دهانِ» مردم در ذهن، برای خود می سازد. البته این موضوع؛ رقایق و ظرایفی مخصوص به خود دارد، به طوری كه گاهی از یك معنا كه در خواب می یابد صورت عكس آن را در خود می سازد. مثل این كه در بیداری گاهی با شنیدن لغت ثروت به معنی فقر فقرا منتقل می شود.

پس گاهی خواب «صریح و بدون تصرف» است و لذا انسان همانی را که در خواب دیده در بیداری مشاهده می کند، و گاهی متمثّل معنایی است كه نفس انسان با آن معنا روبه رو شده و در خیال خود آن را به صورتی که با آن مأنوس بوده در می آورد، و یا در عینی که با معنایی روبه رو می شود، در ذهن خود به چیزی منتقل می شود که مناسب است با آن معنا و یا ضد آن معنا، و گاهی در عین روبه روشدن با یک معنای حقیقی، آنچنان آن معانی با تصورات شخص مخلوط می شود كه اصلاً نمی توان فهمید از كدام یك از معانیِ مأنوسِ شخصِ خواب بیننده تأثیرگرفته، كه در این حالت به این رؤیاها «اضغاث احلام» یا رؤیاهای پراکنده گویند.

در رؤیاهایی كه نفس ناطقه با اصل موضوع روبه رو می شود و در آن حال به صورت مناسبِ آن معنا منتقل می شود، در واقع انسان به اصل موضوعات آگاه می شود، به طوری كه اگر ملاحظه كرد در حال جمع كردن كثافت است، در واقع صورت به دست آوردن مال زیاد دنیا را به او نشان می دهند، در عین آگاهی دادن به او كه مال دنیا سرگین و كثافت است. و یا وقتی روبه رو می شود با این كه بدنش ورم كرده است، با صورت به دست آوردن مال زیاد روبه رو شده است، در عین آگاهی دادن به او كه بدان! مال زیاد چرك و آلودگی است. همچنان كه اگر در خواب دید در زندان است، در واقع با صورت شهرت یابی اش روبه رو شده، در عین آگاهی دادن به او كه این شهرت زندان است. همچنان كه اگر دید در زنجیر است، با صورت خوشی و خوش گذرانیِ دنیایی اش روبه رو شده، در عین آگاهی دادن به او كه آن گناه و گرفتاری ، زنجیر است.

در هرصورت با همه ی این احوال نمی توان به رؤیا اعتماد كـرد، چون در حال خواب؛ صورت خیالیه نفس آن قدر جَوَلان دارد كه با میل خود صورت ها را تغییر می دهد و از جایگاه خود خارج می كند.

از قول پیامبرf هست كه حضرت فرمودند: «لا یَحْزَنْ أَحَدُكُمْ أَنْ تُرْفَعَ عَنْهُ الرُّؤْیَا فَإِنَّهُ إِذَا رَسَخَ فِی الْعِلْمِ رُفِعَتْ عَنْهُ الرُّؤْیَا»[54] اگر رؤیا از كسی برداشته شد نباید نگران باشد، زیرا وقتی كسی راسخ در علم شود، رؤیا از او برداشته می شود. چون انسانی که در علم راسخ شود توجه نفس او به مرتبه ای بالاتر از مرتبه ی خیال است، در حالی که جایگاه رؤیا در خیال و ذهن می باشد.

این كه دستور داده اند انسان دائم در حال طهارت باشد و نیز با وضو بخوابد، به سبب آن است كه این طهارت موجب طهارت باطن و ذهن می شود و در نتیجه از خواب ها و رؤیا های باطل آزاد خواهد شد.

مرحوم محدث نوری در جلد4 كتاب «دارالسلام» می فرماید: اگر انسان نسبت به خوراكش مواظبت داشته باشد و دقت كند كه چه چیز بخورد و چه مقدار بخورد، روح او قدرت سیر در اكناف آسمان ها را می یابد وگرنه برعكس، پرخوری موجب جولان شیطان در قلب و خیالش در خواب و بیداری می شود.

رسول خد fمی فرمایند: «الرُّؤْیا ثَلاثٌ: مِنْها اَهاویلُ الشَّیْطان لِیَحْزَنَ بِها ابْنَ ادَمَ، وَ مِنْها ما یَهُمُّ بِهِ الرَّجُلُ فی یَقْظَتِهِ فَیَراهُ فی مَنامِهِ، وَ مِنْها جُزْءٌ مِنْ سِتَّةٍ وَ اَرْبَعینَ جُزْءً مِنَ النُّبُوَّةِ» خواب؛ سه گونه است: یكی القائاتی كه شیطان می كند تا فرزندان آدم را بترساند و نگران كند ،و یكی هم آنچه را در بیداری مورد توجه قرار داده در خوابش آن را می بیند - با تغییراتی از طریق صورت خیالیه- و یكی هم خواب هایی است كه جزیی است از چهل و شش جزء نبوت.[55]

امام صادق(ع) می فرمایند: در مورد رؤیا فكر كن كه چگونه خداوند در مورد آن ها تدبیر کرده و راست و دروغ آن را به هم در آمیخته، اگر همه رؤیاها راست بود، مردم همه پیامبر بودند، و اگر همه دروغ بود، در رؤیا فایده ای نبود.

از امام محمدباقر(ع) داریم كه: « إِنَّ رُؤْیَا الْمُؤْمِنِ تُرَفُّ بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ عَلَى رَأْسِ صَاحِبِهَا حَتَّى یُعَبِّرَهَا لِنَفْسِهِ أَوْ یُعَبِّرَهَا لَهُ مِثْلُهُ فَإِذَا عُبِّرَتْ لَزِمَتِ الْأَرْضَ فَلَا تَقُصُّوا رُؤْیَاكُمْ إِلَّا عَلَى مَنْ یَعْقِل»[56] رؤیای مؤمن بین زمین و آسمان در گردش است تا آن كه خودش آن را برای خود تعبیر كند، یا دیگری برای او تعبیر نماید، پس آنگاه كه تعبیر كرد به زمین می آید و قطعی می شود ،خوابتان را جز به كسى که خردمند است نگوئید. در همین رابطه به ما دستور داده اند اولاً: خواب خود را به هرکس نگویید تا تعبیر کند. ثانیاً: رسول خداf فرمودند: اگر آن خواب ناخوشایند بود وضو بگیرد و نماز بخواند و بداند آن از شیطان است و از شرّ آن به خدا پناه برد و از آن با کسی سخن نگوید.[57]




[53] - جَامِعُ الْأَخْبَارِ، فِی كِتَابِ التَّعْبِیرِ عَنِ الْأَئِمَّةِh «أَنَّ رُؤْیَا الْمُؤْمِنِ صَحِیحَةٌ لِأَنَّ نَفْسَهُ طَیِّبَةٌ وَ یَقِینَهُ صَحِیحٌ ..و قَالَh انْقَطَعَ الْوَحْیُ وَ بَقِیَ الْمُبَشِّرَاتُ أَلَا وَ هِیَ نَوْمُ الصَّالِحِینَ وَ الصَّالِحَات » در جامع الاخبار: در كتاب تعبیر خواب از ائمهh هست كه خواب مؤمن درست است چون دلش پاك است و یقینش ثابت ... و فرمودند h: وحى منقطع شد و مژده بخشی ها بجا باشند هلا كه آن خوابهاى مردان خوب و زنان خوبست (بحار الأنوار ، ج 58، ص: 176) .
[54] - تحف العقول عن آل الرسولf، ابن شعبه حرّانی، ص 50.
[55] - رسول خداf فرمودند: از نبوت – با رحلت آن حضرت – چیزی باقی نمانده مگر مبشّرات. پرسیدند؛ مبشّرات چیست؟ فرمودند: «الرّؤیا الصالحه»؛ رؤیای صالح. (بهاءالدین خرمشاهی، مسعود انصاری، پیام پیامبرf، ص 459).
[56] - بحار الأنوار، ج 58، ص: 174،كافی، ج8 ، ص336.

نقش عقاید در رؤیا

عنایت داشته باشید که در بسیاری موارد ما در خواب حادثه را به صورتی می بینیم و در بیداری به صورت دیگر ظاهر می شود که احتیاج به تعبیر دارد. مثلاً طرف خواب می بیند در قبرستان قدم می زند، وقتی معبِّر خواب او را تعبیر می کند به او گوشزد می کند تو با رفقای جاهل و کافر رفت و آمد داری. چون در خواب با صورت حقیقی رفقایش که از حیات واقعی که همان ایمان است محرومند، روبه رو می شود. زیرا انسان دارای مراتب مختلف است، یک مرتبه از وجود او مرتبه ی جسم مادی و حسّ اوست، یک مرتبه ی او مرتبه ی خیال یا وجود مثالی او می باشد، که در آن خواب از منظر مرتبه ی وجود مثالی اش با آن رفقا روبه رو شده و آن ها را قبرستان دیده، چون ما در هر عالمی در مرتبه ی خاصّی از مراتب وجودی خود هستیم.

آنچه در موضوع فهم معنی رؤیا و چگونگی آن ها مفید است رابطه ی بین عقاید انسان است با رؤیاهای او. عقاید و افکار هرکس با چگونگی رؤیاهای او هماهنگی دارد.

اگر عقاید و افکار صاحب رؤیا در باب دین، عقاید و افکار حق باشد، رؤیای او در این باب جز در موارد استثنایی، حق و منطبق با حق خواهد بود، و اگر عقاید او در باب دین، باطل و برخلاف حق باشد، رؤیای او هم جز در موارد استثنایی، باطل و بر خلاف حق خواهد بود، و چنانچه عقاید و افکار او در دین از حق و باطل آمیخته باشد، رؤیای او نیز در این باب از حق و باطل آمیخته خواهد بود.

آن کس که عقایدش حق است، رؤیاهای او حکایت های صحیحی می باشند، و لذا اگر در خواب دید نابینا شده، به واقع در ساحت برزخی خود نابینا است و از دیدن درست حقایق ناتوان شده و خودِ او را به خودش نشان می دهند که بداند یا در موضوعی فعلاً گمراه است و یا بعداً به گمراهی خواهد افتاد. و از این طریق او را هشدار می دهند تا هدایت شود.[58] در همین رابطه رسول خداf فرمودند: «أصْدَقَکُمْ رؤیاً أصْدَقَکُمْ حدیثاً»[59] آن کسی از شما خواب هایش راست تر است که راستگوترین شما است .

آن کس که عقاید و افکار او در باب دین، عقاید باطلی است، معمولاً آنچه در باب رؤیا در خصوص خود و دیگران می بیند حکایت های ناصحیح و بر خلاف حق است، چون در بیداری هم حقیقت موضوعات را غلط می دید، و لذا در آن ساحت هم با باطن حقیقی موضوعات روبه رو نمی شود.

آن کس که عقاید و افکار او در باب دین حق و باطلِ به هم آمیخته باشد، معمولاً آنچه در باب رؤیا در خصوص خود و دیگران می بیند، حق و باطلِ به هم آمیخته خواهد بود.

کسانی که از دسته ی دوم هستند و عرض شد که در باب دین، عقاید باطلی دارند، همان طور که در مورد زندگی دنیایی و دستورات و وعده های دین عقایدشان باطل است، رؤیاهای آن ها نیز باطل است. این ها به راحتی گناه می کنند و به جای توبه از گناه، می گویند خدا ارحم الرّاحمین است، همین قضاوتِ باطل را در موضوعات دیگرِ دین نیز دارند و دامن زدن به هوس های خود را با توجیه شرعی ادامه می دهند. این افراد در رؤیاهای خود مطابق همین افکارِ غلط بر خلاف قرآن و بیانات معصومینh خواب می بینند. این ها همان طور که در حال بیداری با خوش بینی های کاذب زندگی می کنند، با رؤیاهایی از همین سنخ روبه رو می شوند. به عبارتی خواب های خوش و صورت های مختلفی را می بینند که حکایت می کند مشمول عفو و مغفرت الهی قرار گرفته اند و حضرات معصومینh به آن ها توجه نموده اند.[60]

حال حساب کنید این رؤیاهای خوب و خواب های خوش، وقتی با قضاوت ها و سخن های باطلی که عرض شد جمع شود، چه غوغایی در بین بی خبران از اهل ایمان به پا می کند و چه خسرانی به همراه دارد، حدّاقل آن این است که دیگر برای اهل ایمان و آن هایی که سعی می کنند از طریق عقاید صحیح و آداب شرعی دینداری کنند، رجحانی قائل نیستند.

افراد فوق همان طور که در دنیا انسان های بی قید به دستورات شرعی را بد نمی دانستند، پس از فوت آن ها نیز آن ها را در خواب در وضع خوب می بینند، غافل از این که این رؤیاها مصنوع ذهن خود آنان است.

رسول خداf می فرمایند: «الرُّؤْیَا ثَلَاثَةٌ، رُؤْیَا بُشْرَى مِنَ اللَّهِ، وَ رُؤْیَا مِمَّا یُحَدِّثُ بِهِ الرَّجُلُ نَفْسَهُ، وَ رُؤْیَا مِنْ تَحْزِینِ الشَّیْطَانِ. فَإِذَا رَأَى أَحَدُكُمْ مَا یَكْرَهُ فَلَا یُحَدِّثْ بِهِ وَ لْیَقُمْ وَ لْیُصَلِّ»[61] خواب سه نوع است: رؤیایی که مژده ای است از طرف خدا، و رؤیایی كه كسى با خودش سخن می گوید، و رؤیایی غم آور که از شیطان است، و چون یكى از شما خواب ناراحت کننده دید به كسى نگوید، برخیزد و نماز گزارد . و نیز از آن حضرت داریم که «الرُّؤْیَا ثَلَاثَةٌ، بُشْرَى مِنَ اللَّهِ، وَ تَحْزِینٌ مِنَ الشَّیْطَانِ. وَ الَّذِی یُحَدِّثُ بِهِ الْإِنْسَانُ نَفْسَهُ فَیَرَاهُ فِی مَنَامِهِ»[62] خواب سه گونه است، مژده ای از طرف خدا، رؤیایی که ایجاد حزن است از طرف شیطان، و رؤیایی که حدیث با نفس است.

در دو روایت فوق حضرتf یکی از اقسام رؤیا را عبارت از این می دانند که انسان چیزی را که در بیداری در باطن خود به خود می گوید و در درون او هست، همان را به هنگام خواب در رؤیا می بیند.

آنچه در آخر لازم است عزیزان عنایت فرمایند؛ موضوعِ به دنبال خواب رفتن است، به این معنی که بخواهید خواب ببینید، همین امر موجب می شود که برای خود، خواب دیدن بسازید و خلاصه کار شما این می شود که دائم خواب ببینید و بخواهید آن را دنبال کنید. به ما فرموده اند به خواب خود اعتماد نکنید تا دنبالِ خواب دیدن نباشیم.

حسن بن عبدالله قبل از این که شیعه ی امام کاظم(ع) شود، خواب های حسنه و خوب می دید و دیگران نیز برای وی خواب های خوبی می دیدند، ولی وقتی شیعه شد این رؤیاها به کلی از وی قطع شد، شبانگاهی که به خواب رفته بود در عالم خواب حضرت صادق(ع) را در رؤیا دید و از پریدن خواب ها به وی شکایت کرد.[63] حضرت به او گفتند «لا تَغْتَمَّ فَإِنَّ الْمُؤْمِنَ إِذَا رَسَخَ فِی الْإِیمَانِ رُفِعَ عَنْهُ الرُّؤْیَا...»؛[64] غمگین مباش! زیرا که مؤمن چون در ایمانش راسخ گردد، دیگر خواب نمی بیند. چون انسان از طریق ایمان، متوجه وجود حقایق می شود و این در حالی است که جنبه ی وجودی حقایق فوق صورت است تا آن صورت در خیال او جلوه کند و او در خواب با صورت خیالی موضوعات روبه رو شود.




[58] - برای توضیح بیشتر به کتاب «پنج رساله» از آیت الله شجاعی، ص 245 رجوع فرمایید.
[60] - عنایت داشته باشید این که در روایت داریم هرکس خواب امام معصوم(ع) را دید رؤیای او صادق است؛ چون شیطان نمی تواند به صورت امام یا پیامبرf ظاهر شود، در صورتی است که انسان قبلاً صورت امام را دیده باشد، وگرنه همان طور که در بیداری شیطان ها از طریق مسیلمه ی کذّاب ها ادعای پیامبری کردند و مدّعی شدند پیامبرِ خدایند، در خواب هم شیطان به صورت پیامبر و امام ظاهر می شود و مدعی می شود پیامبر و امام است.
[61] - بحار الأنوار، ج 58، ص 181.
[63] - با توجه به پاورقی چند صفحه قبل توجه داشته باشید فرمایید که حسن بن عبدالله قبلاً در بیداری حضرت صادقu را دیده است و به همین جهت به خواب خود اعتماد نمود. زیرا وقتی رسول خداf می فرمایند: «لا یتمثل الشیطانُ بِی» شیطان به شکل من متمثل نمی شود، این حکم در مورد ائمه ی معصومینh نیز صادق است.

تغییر اسم؟!

سؤال: اخیراً دیده می شود که عده ای برای رفع مشکل افراد و یا جهت شفا از بیماری توصیه می کنند آن ها اسم خود را تغییر دهند تا آن جا که به افراد می گویند اسمی مثل محمد و یا فاطمه را تغییر دهند و مثلاً پوریا یا صدف بگذارند. جالب است که بعضاً با تغییر اسم مشکل شان رفع شده و یا بیماری آن ها بهبود یافته، موضوع این کار چیست؟

جواب: به ما توصیه شده است که نام نیک بر فرزندانتان بگذارید. رسول اكرمf می فرمایند: «مِنْ حَقِّ الْوَلَدِ عَلَى وَالِدِهِ ثَلَاثَةٌ، یُحَسِّنُ اسْمَهُ، وَ یُعَلِّمُهُ الْكِتَابَةَ، وَ یُزَوِّجُهُ إِذَا بَلَغ »[65] از حقوقى كه فرزند بر پدر خود دارد سه چیز است: اسم نیكو براى او انتخاب كند، نوشتن به وى بیاموزد، وقتى بالغ شد وسائل تزویجش را فراهم نماید. حتی رسول خداf می فرمایند: «مَنْ وُلِدَ لَهُ أَرْبَعَةُ أَوْلَادٍ وَ لَمْ یُسَمِّ أَحَدَهُمْ بِاسْمِی فَقَدْ جَفَانِی»؛[66] اگرکسی چهار فرزند دارد و نام یکی را محمد نگذارید به من جفا کرده است. و نیز روایات از حضرت صادق(ع) خبر می دهد؛ «اسْتَحْسِنُوا أَسْمَاءَكُمْ فَإِنَّكُمْ تُدْعَوْنَ بِهَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ قُمْ یَا فُلَانَ بْنَ فُلَانٍ إِلَى نُورِكَ قُمْ یَا فُلَانَ بْنَ فُلَانٍ لَا نُورَ لَكَ»؛ نام هاى نیكو بگذارید زیرا روز قیامت به آن نام ها صدایشان مى زنند و مى گویند: اى فلان پسر فلان! به سوى نورت برخیز! و اى فلان پسر فلان! برخیز! ولى نورى ندارى . اگر پدر و مادری نام نیک بر فرزندشان نگذارند در قیامت فرزندشان از آن ها شکایت می کند.

از سلیمان جعفرى روایت شده كه گفت از اباالحسن(ع) شنیدم مى فرمود: «لَا یَدْخُلُ الْفَقْرُ بَیْتاً فِیهِ اسْمُ مُحَمَّدٍ أَوْ أَحْمَدَ أَوْ عَلِیٍّ أَوِ الْحَسَنِ أَوِ الْحُسَیْنِ أَوْ طَالِبٍ أَوْ عَبْدِ اللَّهِ أَوْ فَاطِمَةَ مِنَ النِّسَاءِ»؛[67] فقر داخل خانه اى كه در آن نام محمد و یا احمد و یا على و یا حسن و یا حسین و یا جعفر و یا طالب و یا عبد الله و یا فاطمه باشد نمى شود. «إِنَّ الشَّیْطَانَ إِذَا سَمِعَ مُنَادِیاً یُنَادِی یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ ذَابَ كَمَا یَذُوبُ الرَّصَاصُ»؛[68] از ابى جعفر(ع) نقل شده كه فرمود: شیطان وقتى صداى كسى را كه به اسم محمد و یا على صدا مى زند بشنود مانند سرب ذوب مى شود.

اما این که عده ای با محاسبه های غیر قابل اعتماد می آیند بر اساس حروف اَبجد عدد مربوط به اسمی را تعیین می کنند و سپس آن عدد را نسبت به امری دیگر مثل عددِ مربوط به اسم همسر آن فرد، مقایسه می کنند و ادعا می نمایند این دو عدد همخوانی ندارد، پس باید اسم هایشان را عوض کنند تا همخوانی پیدا کنند؛ نه تنها حرف بی پایه و اساسی است، بلکه پشت کردن به عقل و دستور شریعت الهی است.

و این که چرا بعضاً با تغییر اسم، مشکلات فرد یا خانواده مرتفع می شود و یا بیماری طرف بهبود می یابد، پای شیطان در میان است. آری شیطان برای هلاکت انسان مشکلاتی را ایجاد می کند تا او را از خدا باز دارد و به غیر خدا متوسل شود و عملاً از دین الهی فاصله بگیرد و لذا در این راستا راه های موفقیت های ظاهری را برای او می گشاید ولی در زیر این موفقیت ها ایمان طرف را از او می گیرد و سپس همان موفقیت های ظاهری را نیز از آن فرد دریغ می کند.

برای شیطان کار دشواری نیست که حتی عامل بهبودی شخصی از بیماری شود تا از آن طریق او را به هلاکت برساند. در حالی که خداوند سلامتی و بیماری و توسعه ی رزق و محدودبودن رزق را بستر امتحان بندگانش قرار داد تا انسان ها در شرایط مختلف بتوانند بندگی خدا را در جان خود نهادینه کنند. حال انسانی که از دین الهی فاصله گرفت به جای این که سختی ها و بیماری ها را بستر امتحان الهی بداند و در عین برنامه ریزی طبیعی جهت رفع آن ها، بندگی خود را محفوظ دارد، بی صبری از خود نشان می دهد و به وسایل غیر الهی متوسل می شود و خود را در دنیا و آخرت روسیاه می نماید. در حالی که قبلا در حدیث قدسی مطرح شد که خداوند می فرماید:

«به عزت و جلال و بزرگوارى و رفعتم بر عرشم سوگند كه آرزوى هركس را كه به غیر من امید بندد، به نومیدى قطع می كنم. و نزد مردم بر او جامه خوارى می پوشانم، و او را از تقرب خود می رانم و از فضلم دور می كنم. آیا او در گرفتاری ها به غیر من آرزو مى بندد، در صورتى كه گرفتاری ها به دست من است؟ و به غیر من امیدوار مى شود و در فكر خود درِ خانه ی جز مرا می كوبد با آن كه كلیدهاى همه ی درهاى بسته نزد من است و درِ خانه من براى كسى كه مرا بخواند باز است؟

كیست كه در گرفتاری هایش به من امید بسته و من امیدش را قطع كرده باشم؟ كیست كه در كارهاى بزرگش به من امیدوار گشته و من امیدش را از خود بریده باشم؟...»[69] که متن کامل حدیث در صفحات قبل مطرح شد.

این روایت گرانقدر در عین این که در مسئله ی فوق ما را متذکر می نماید که در امورمان به غیر از خدا متوسل نشویم، به ما تذکر می دهد چگونه امیدبستن به ساحر و امثال آن ها ما را با ناکامی در امورمان روبه رو می کند.

خداوند إن شاءالله به من و شما توفیق دهد تا در کسب معارف و اخلاق و رعایت آداب دینی موفق شویم و سعی کنیم آن عقاید را قلبی نماییم تا منوّر به نور عالم معنا گردیم و مورد نظر رضایتمندانه ی پروردگارمان قرار گیریم.

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»

منابع

قرآن

نهج البلاغه

تفسیر المیزان، علامه طباطبایی«رحمه الله علیه»

اسفار اربعه، ملاصدرا«رحمه الله علیه»

بحارالأنوار، محمدباقر مجلسی«رحمه الله علیه»

الکافی، ابی جعفر محمدبن یعقوب کلینی«رحمه الله علیه»

تفسیر تسنیم، آیت الله جوادی آملی

فصوص الحکم، محی الدین بن عربی

فتوحات المکیه، محی الدین بن عربی

انسان شناسی در اندیشه امام خمینی«رحمه الله علیه»

مثنوی معنوی، مولانا محمد بلخی

جن و شیطان ،علیرضا رجالی

«پنج رساله» از آیت الله محمد شجاعی

روح مجرد، آیت الله حسینی تهرانی«رحمه الله علیه»

احیاء علوم الدین، ابوحامد غزالی

کلیات شمس تبریزی، مولانا جلال الدین محمد بلخی

دیوان حافظ، شمس الدین محمد شیرازی

مصباح الهدایه الی الخلافه و والولایة، امام خمینی«رحمه الله علیه»

تفسیر انسان به انسان، آیت الله جوادی آملی

اسماء حُسنی، آیت الله محمد شجاعی

سلسله مباحث امام شناسی، آیت الله حسینی تهرانی

اسرار الصلاة، آیت الله جوادی آملی

نصوص الحکم بر فصوص الحکم، فارابی، آیت الله حسن زاده آملی

کشف المحجوب هجویری، علی بن عثمان الجُلابی هجویری

هدف حیات زمینی آدم، اصغر طاهرزاده

جامع الأخبار، ص 157

استعاذه، آیت الله دستغیب

معاد شناسی، آیت الله حسینی طهرانی

نگرشی بر مقاله ی بسط و قبض تئوریک شریعت، علامه سید محمدحسین حسینی طهرانی

تحف العقول عن آل الرسولf، ابن شعبه حرّانی

پیام پیامبرf، بهاءالدین خرمشاهی، مسعود انصاری

امام شناسی، آیت الله حسینی طهرانی

مكارم الأخلاق، شیخ حسن فرزند شیخ طبرسى

عده الداعی و نجاح الساعی، ابن فهد حلى

مفاتیح الغیب، ملا صدرا

آثار منتشر شده از استاد طاهرزاده

· جوان و انتخاب بزرگ

· آشتی با خدا ازطریق آشتی باخود راستین

· ده نكته از معرفت النفس

· از برهان تا عرفان (شرح برهان صدیقین و حركت جوهری)

· معاد؛ بازگشت به جدّی ترین زندگی

· صلوات بر پیامبرf؛ عامل قدسی شدن روح

· فرزندم این چنین باید بود (شرح نامة31 نهج البلاغه) (جلد 1و2)

· مقام لیله القدری فاطمهi

· بصیرت فاطمه زهراi

· كربلا، مبارزه با پوچی ها (جلد 1و2)

· مبانی معرفتی مهدویت

· جایگاه و معنی واسطه فیض

· زیارت آل یس، نظر به مقصد جان هر انسان

· دعای ندبه، زندگی در فردایی نورانی

· گزینش تكنولوژی از دریچه بینش توحیدی

· علل تزلزل تمدن غرب

· فرهنگ مدرنیته و توهّم

· جایگاه رزق انسان در هستی

· هدف حیات زمینی آدم

· زن، آن گونه كه باید باشد

· آنگاه که فعالیت های فرهنگی پوچ می شود

· عالم انسان دینی




[65] - مكارم الأخلاق، شیخ حسن فرزند شیخ طبرسى ، ص 220.
[67] - همان.
[69] - الكافی، ج 2، ص 67 ، باب التفویض إلى الله و التوكل علیه.