بسم الله الرحمن الرحیم
خداوند در آیه ی 7 سوره ی مبارکه ی آل عمران می فرماید:
«هُوَ
الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ
الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ
فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ
تَأْوِیلِهِ وَ مَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاّ اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی
الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَ مَا یَذَّكَّرُ
إِلاّ أُولُو الألْبَابِ.»
ای پیامبر! او همان خدایی است که کتاب را بر تو
نازل کرد. از آن کتاب آیاتی است محکم که آن آیات، أُمُّ
الْكِتَاب اند و آیات دیگری که متشابهات اند. پس آن هایی
که در قلب های شان کجی هست، آیاتی را دنبال می کنند
که متشابه اند، در راستای فتنه ای که به دنبال آن هستند و به دنبال
تأویل آیات متشابه می باشند با همان گرایش انحرافی
که دارند، در حالی که کسی دانا به تأویل آن آیات نیست
مگر خداوند و راسخون در علم، آن هایی که می گویند ما به
آن قرآن ایمان آوردیم، تماماً از طرف پروردگار ما می باشد و از
حقیقت قرآن کسی متذکر نمی شود مگر صاحبان خرد.
در راستای آیه مذکور چندین سؤال پیش خواهد آمد
که اولاً: چرا قرآن، باید آیات متشابه داشته باشد؟ ثانیاً: جایگاه
تأویل آیات به چه معناست؟ ثالثاً: چرا آن هایی که زیغ
و انحراف قلبی دارند می توانند از آیات متشابه سوء استفاده
کنند؟
جهت جوابگویی به این نوع سؤالات و در رابطه با عظمت
زبان قرآن نسبت به استعدادِ تأویل داشتن و متشابه بودنِ آیات، نکات زیر
مدّ نظر عزیزان قرار می گیرد.
1-
قرآن از یک حقیقت واحد صادر شده است، به همین جهت تمام آیات
آن دارای پیوستگی است. مشکلِ آن هایی که در قلب هایشان
زیغ است آن می باشد که کلام خدا را با کلام مردم عادی مقایسه
می کنند و در توجه به ابعاد متعالیِ کلام خدا هیچ گونه تلاشی
ندارند، بلکه سعی دارند برای آیات متشابه انگیزه های
من درآوردی مطرح کنند، به این معنا که منظور آن آیات، آن مطلبی
است که آن ها می گویند، در حالی که برای درک مبناهای
متعالیِ آن آیات باید در آیات رسوخ داشت، نه آن که با سطحی نگری
با آن ها برخورد کرد.
2-
آن «اللّه» که جامع کمالات است در قرآن با ما سخن می گوید و در سخنان
خود، خود را به ما نشان می دهد. اگر او را بشناسیم می توانیم
به سخن او گوش فرا دهیم. قرآن، کلام خدایی است که به سخن آمده و
برای ما در کتابش آشکار می گردد. باید بتوانیم از طریق
قرآن در حضور خدایی قرار بگیریم که با ما سخن می گوید.
امام صادق(ع) در همین رابطه می فرمایند: «لَقَدْ تَجَلَّی
اللَّهُ لِخَلْقِهِ فِی كَلَامِهِ وَ لَكِنَّهُمْ لَا یُبْصِرُون » (بحارالأنوار، ج 89،
ص107) به
درستى كه خداوند در كلام خود براى بندگان خود تجلّى كرده است ولی آن ها نمی
بینند.
3-
قرآن اسرار حضور خداوند در عالم را بر روی ما باز می کند، از آن جهت
که قرآن با تکوینِ عالم، هماهنگ است. یعنی از یک جهت حضورِ
خدا در عالم و از جهت دیگر حضور خدا در کلام او به میان آمده است و با
توجه به این که هرکس در کلامش حاضر می شود، خداوند نیز در قرآن
ظاهر شده است، آن هم در عین هم زبانی با انسان ها برای آن که
قدرتِ درست دیدن را به انسان ها عطا کند. در همین رابطه خداوند می فرماید:
«لَقَدْ
أَنْزَلْنَا إِلَیْكُمْ كِتَابًا فِیهِ ذِكْرُكُمْ أَفَلا تَعْقِلُونَ»(انبیاء/10) حقیقتاً کتابی
را برای شما نازل کردیم که در آن به فکر و یاد شما بودیم،
آیا در این مورد فکر کرده اید؟
4-
قرآن همان «بودنِ» خدا در عالم است؛ به همان اندازه که برای دین خدا
در مظاهر باید «وجودبین» شد و از محدوده ی ماهیات عبور
کرد، به همان اندازه باید با تدبّر در قرآن و نگاهِ وحدت نگر - یعنی تمامیتی
معنادار- خدا را در قرآن دید.
5-
برای شنیدن کلامی این چنین گسترده که خدا را می نمایاند،
باید گشودگیِ لازم را در خود ایجاد کنیم و خود را از
تنگناهای سوءِفهم و سوءِ اخلاق آزاد نماییم وگرنه سخنِ گسترده ی
خدا را در شخصیتِ تنگ خود اسیر می کنیم، و این است
معنای تفسیر به رأی که جان خود را در مقابل تجلیّات انوار
الهی که از طریق کلامش به ظهور آمده، نمی گشائیم، بلکه
نظرِ محدود خود را به کلام الهی تحمیل می کنیم و همچنان
در تاریکیِ وجود خود تنها می مانیم و این همان غفلت
از شرح صدر قرآنی است، شرح صدری که موجب می شود تا انسان حضور بیکرانه ی
حق را در همه ی مظاهر بنگرد.
6-
برای گوش سپردن به سخن خدا لازم است ابتدا به «خود» گوش فرا دهیم تا بیابیم
فطرت ما چه چیزی را طلب می کند و با این گشایشِ اولیه
می توان به سراغ خدا رفت و از ضیقِ قلبی آزاد شد. شنیدن
سخن خدا با گوشِ فطرت ممکن است و آن تنها گوشی است که همواره در مقابل سخن
خدا گشوده است. مگر نه آن است که تنها کسی که می فهمد، گوش فرا می دهد؟
این نوع گوش سپردن به کلام الهی موجب می شود تا انسان در چشم اندازی
گسترده حاضر شود و در مقابل خود به جای خیره شدن به جهان کمّیّت ها،
جهان کیفی را مدّ نظر داشته باشد.
7-
زبان واقعی که سطحی و همراه با پراکنده گویی نباشد، حتماً
زبانی است که تأویل بردار است، زیرا بی بنیاد و بی ریشه
نیست. و زبان قرآن، زبانی است که می خواهد به عالی ترین
شکل، حقیقت را ظاهر کند. لذا به همان اندازه وجوهِ مستور و تأویلی
دارد، در عین آن که دریچه ای به سوی حقیقت است و
هنر قرآن به ظهورآوردنِ حقایقی است که مستورند و این غیر
از گزارش کردن از حقایق است و به همین جهت حقیقت را در متن
حادثه های تاریخی نشان می دهد و هر آنچه هست را با زبانِ
اشاره می نمایاند.
حضرت صادق(ع) در مورد قرآن می فرمایند: «كِتَابُ اللَّهِ
عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى أَرْبَعَةِ أَشْیَاءَ عَلَى الْعِبَارَةِ وَ الْإِشَارَةِ وَ
اللَّطَائِفِ وَ الْحَقَائِقِ فَالْعِبَارَةُ لِلْعَوَامِّ وَ الْإِشَارَةُ
لِلْخَوَاصِّ وَ اللَّطَائِفُ لِلْأَوْلِیَاءِ وَ الْحَقَائِقُ لِلْأَنْبِیَاء» (بحار الانوار، ج 89، ص
103) كتاب
خداى عزّ و جلّ دارای چهار چیز است: «عبارت»، «اشارت»، «لطایف» و «حقایق».
«عبارت» براى عوام است و «اشارت» براى خواص و «لطایف» براى اولیاء و «حقایق» براى
انبیاء.
8-
قرآن، عامل اظهارِ حقایقی است که در هستی پنهان اند و از این
جهت خداست که سخن می گوید و نه انسان. خداوند خود سخن می گوید
و تجلیِ آن حقیقت، صورتِ گفتار به خود می گیرد و اولین
کسی که از آن گفتار بهره مند می گردد، رسول خداf می باشند. آیا این معجزه
نیست که خدا سخن می گوید و سخن خدایی می گوید؟
خاصیت سخن خدایی آن است که آن سخنان میدان گسترده ای
می شوند برای اُنس با خدا.
با تدبّر در قرآن متوجه ی نوعی یگانگی در قرآن می شویم
و اطمینان می یابیم که آن سخنان، سخنانی در محدوده ی
بشریت نیست و در این رابطه خداوند در قرآن می فرماید:
«أَفَلَا
یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا
فِیهِ اخْتِلَافًا كَثِیرًا» (نساء/82) و یا می فرماید: «وَإِنْ كُنْتُمْ فِی
رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَىٰ عَبْدِنَا فَأْتُوا
بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ
كُنْتُمْ صَادِقِینَ» (بقره/23).
9-
با نظر به قرآن، به عنوان میدان گشوده ای برای انس با خدا،
«بودنِ» ما برای ما روشن می شود و احساسی به وسعت حضور در همه ی
عوالم به سراغ ما می آید. از آن جهت که «بالحقّ» در عالم حاضر می شویم،
با هویتی که از یک طرف در ذات خود فقیر هستیم، و از
طرف دیگر با ظرفیت رجوع به حضرت «اللّه» که جامع جمیع کمالات
است، در نزد خود می باشیم. در عین احساسِ بودنِ خود به عنوان یک
فرد، غرق توجه به حضور بیکرانه ی خداوند هستیم.
10-
اندیشیدن به سخن خدا در قرآن، یک نوع گوش دادن به ندای
خداوند است و این مهم ترین و سخت ترین کاری است که انسان
باید برای شخصیت خود شکل دهد؛ از آن جهت خداوند در عین
آشکاری در قرآن، خود را در همان کلام مخفی نگه داشته و در صورتی
انسان می تواند این دو نحوه نگاه را در خود بپروراند که به توحیدِ
جمعِ اضداد برسد، توحیدی که حضرت حق در عین اول بودن، آخر است.
11-
شرط بازشدنِ آغوش قرآن بر روی انسان آن است که بدانیم زبان قرآن در
اختیار انسان نیست که هر طور خواست آن را مطابق میل خود معنا
کند. زبان قرآن، زبان خدا است تا اگر انسان بخواهد میهمان خدا باشد در آن
تدبّر کند.
معنایِ پاس داشتنِ سخن خدا در این رابطه آشکار می شود
که انسان تنها گوشی باشد برای شنیدن. شنیدنِ کلام الهی
وقتی برای ما ممکن می گردد که خود را از تنگیِ نفس امّاره
آزاد کنیم و جان خود را در برابر نسیمِ اشارات قرآن قرار دهیم و
پذیرای تذکرات آن باشیم. این غیر از شنیدن
جسمانی است که با گوشِ سَر انجام می شود. به همین جهت خداوند
فرمود: «ذَٰلِكَ الْكِتَابُ لَا
رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِلْمُتَّقِینَ» آری! باید با نوعی
شایستگی که مربوط به متقین است، به سراغ قرآن رفت.
12-
تواناییِ انسان های بزرگی چون علی بن ابی طالب(ع) در سخن گفتن، از
آن جهت است که توانسته اند به کلام الهی خوب گوش بسپارند. اگر نور ذات الهی
در زبان آن حضرت پیداست، بدان جهت است که آن حضرت، به زبان خدا خوب گوش
سپرده اند و لذا خداوند در زبان ایشان ظهور کرده است. این جاست که
زبان، نمودِ هستی انسان می شود و این، با سکوت در مقابل سخن خدا
پدید می آید وقتی با هستی خود به سخن خدا گوش بسپاریم.
13-
سکوتی باید محقق شود تا ذاتِ زبان الهی بر جان انسان پرتوافشانی
نماید و این سکوت، اصلِ هر سخنی است که باید گفته شود و
لذا حضرت حق در این رابطه فرمود: «وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا
لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ». باید به اشاره های گفتِ
حضرت حق، بدون به میان آوردنِ خود، گوش فرا داد تا حامل شایسته ی
پیامش باشیم وگرنه خداوند در کلام خود، خود را از ما مخفی می دارد
و ما را با انبوهی از الفاظِ قرآن تنها می گذارد.
ما را خوش است سیر سکوتی که پیش روست
گشت و گذار در ملکوتی که پیش روست
یـــا ربّ مبــــاد بـــی غــــزلِ عـــاشقی
شبـی
موسیقی بلنــد سـکوتی که پیــش
روست
14-
قرآن، زبانِ هستیِ مطلق است لذا با رجوع به قرآن می توان به هستیِ
مطلق رجوع کرد و با رجوع به سیره ی اولیای معصومh از یک طرف
با قرآن و از طرف دیگر با عالَم مرتبط شد. در این رابطه ابتدا باید
معلوم شود غفلت از چه موضوعی موجب ابتغاء فتنه و ابتغاءِ تأویل آیات
متشابه می شود؛ در حالی که با نظری درست به حضرت حق، می توان
نسبت خود را با کلام الهی اصلاح کرد.
آیا غفلت از آن که کلام الهی دارای باطن و بنیاد
است و باید قلب را نسبت به آن بنیاد متعالی مستقیم نمود
موجب نمی شود تا قلب به فتنه گرایش پیدا کند؟ زیرا بر
قلبِ منحرف که به جای دیگری منحرف شده است هرگز بنیادهای
متعالی قرآن رخ نمی نمایاند و به همین جهت قرآن فرمود: «أَمَّا الَّذِینَ فِی
قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ
وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ».
15-
سکوت در مقابل کلام خدا با رویکرد «انفتاح»، معنا دارد و این بیان گرِ
قدرت فهم انسان های وارسته است در یافتنِ آنچه قابل تصریح نیست.
در همین رابطه خداوند ما را دعوت به تدبّر در قرآن می کند و می فرماید:
«أَفَلَا
یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا» (محمد/24). آیا آن ها در
قرآن تدبّر کرده اند و نسبت به لایه های پنهانی کلام الهی
جان خود را گشوده اند یا بر قلب ها قفل ها نهاده شده است؟ آیا نسبت به
کلام الهی رویکردِ انفتاح آمیز داریم تا جان خود را در
مقابل آن بگشاییم؟ در حالی که خداوند می فرماید: «إِنَّ الَّذینَ
كَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ
السَّماءِ» (اعراف/40) آنان که آیات الهی را انکار کردند و در مقابل آن ها استکبار
ورزیدند و جان خود را در معرض نسیم آیات قرار ندادند، برای
آن ها ابواب آسمان ها گشوده نمی شود تا متوجه ی حقایق ملکوتی
عالم بشوند.
16-
سخن های بی بنیاد، عموماً پوشاننده ی حقیقت اند به
جای آشکارکنندگی آن. سخنان بی بنیاد، انسان ها را از حقیقتِ
خود بیگانه می کنند، برعکسِ سخن خدا که مبتنی بر بنیادِ
هستی است و تدبّر در قرآن بدین معناست که تلاش کنیم تا انوار
الهی از طریق آن کلمات بدرخشند و ما را متوجه ی سنت های
اساسی جاری در عالم بکنند، و این با رسوخ بر بنیاد کلام
الهی و یا تأویل آن پیش می آید.
17-
منشأ زبان قدسی از اساس، «رازآلود» است - زیرا ریشه در «وجود» دارد- پس در واقع زبان قدسی،
زبان «وجود» است و قرآن در عین حضورِ الفاظ به صورت گسترده، حقیقتی
وجودی و وحدانی است و از این جهت چه برای فرد و چه برای
جامعه، وحدت بخش است. زیرا همه ی افراد خود را در دل نوری احساس
می کنند که آن ها را فراگرفته و از این جهت است که جامعه ی الهی
در فضای تفاهم نسبت به همدیگر زیست می کنند.
18-
چه موقع ممکن می شود تا جمع ما متوجه شوند بالاترین نیرو در
کلام، در عین حال متواضع ترین نیروست و بدون رگه ای از
فروتنی و غم، تجلّیِ آنچه خدایی است، ممکن نیست؟ در
این رابطه می توان به جایگاه رسول خداf نظر کرد که چگونه با عبودیت خود در
مقابل حضرت حق، اوج فروتنی را به ظهور آورده اند، و از طرف دیگر با غمی
که برای انسان ها خوردند، شایسته ی به ظهورآوردنِ نیرومندترین
کلام شدند که همان کلام خداست.
19-
در زبان قدسی، «وجود» به سخن می آید؛ آن کلمات جایگاه
ظهور حقایق اند همچنان که خداوند در تکوین با مخلوقات به ظهور آمده است.
از این جهت می توان گفت انسان از طریق همدلی با قرآن به
بنیاد هرچیزی نظر می کند، زیرا با وجودِ واقعیات
نظر می کند، همان طور که در سیر عبودی خود به واقعی ترین
واقعیات که اساس همه ی مخلوقات است یعنی خداوند، رجوع می کنیم
و آن تعلقِ وجودیِ ما می باشد به مقام الوهیّت حضرت حق، و از
طرف دیگر به خودمان نزدیک می شویم که عین ربط به
حضرت حق هستیم.
20-
آن هایی که وجود را نفهمیده اند و گرفتار کثرتِ ماهیات
هستند، قادر به شنیدن کلام الهی نیستند و نمی توانند با
شنیدن کلام الهی خود را در حضور حضرت حق بیابند. با رجوع به
قرآن، به عنوان کلام الهی و با نوعی گوش سپردن به آن عملاً جان ما در
معرض تجلیّات «وجود» قرار می گیرد که نوعی حضورِ جامع است
در هستی.
21-
قرآن عطایی است از طرف خداوند و ما تنها می توانیم خود را
در مقابل آن، مفتوح قرار دهیم. این آن چیزی است که به
عهده ی ماست و حقیقتاً متدینین خواسته یا ناخواسته
در معرض انوار آن عطای الهی قرار می گیرند و افقی
از ظهور حقیقت را در مقابل خود می یابند.
22-
متشابهات، در زبانی ظهور دارند که به حقایق اشاره دارد و ما را با بی کرانگیِ
مفاهیم مواجه می سازند. زیرا آن زبان «عالَم امر» را در مقابل
انسان می گشاید که باطن «عالَم خلق» است و به جهت وسعتی که آن
عالم دارد انسان به سعه ی صدر خاصی می رسد، زیرا انسان در
آن حالت خود را وسیع تر از محدوده ای که در عالم خلق حاضر است، احساس
می کند.
23-
زبان قرآن، زبان به ظهور آوردنِ ذات بشر است، بر عکس زبان روزمره که ذات انسان را
به حجاب می برد و ذات بشر امری است وجودی، آن هم وجودی به
جامعیت همه ی اسماء الهی به حکم خلیفه الله بودن او؛ پس با
نظر به وجه وجودی خود و استقرار در وجود، با ابعاد متعالی قرآن که
همان مظهر اسماء الهی است، رابطه برقرار می کنیم.
24-
قرآن، حقیقتِ موجودات و آدمی را منکشف می سازد، زیرا کلام
خالقِ موجودات و آدمی است. کافی است در مقابل آن گشوده بود تا در عالم
به معنای واقعیِ آن حاضر شویم و معنای بودن هر موجودی
را بفهمیم.
25-
قرآن، راز است. وقتی از راز بودن قرآن غفلت کنیم به اشارات آن توجه
نخواهیم کرد و در عبارات می مانیم. قرآن از آن جهت راز است که
به وجه جلالیِ حضرت ربّ العالمین اشاره دارد و از این جهت راهی
است گشوده، ولی به سوی جلال حق، به طوری که انسان احساس می کند
در مقابلِ او حقایقی ناشناخته به ظهور می آیند.
26-
قرآن همواره به سوی آن کشفی اشاره دارد که رسول خداf نسبت به حضور حق
در عالم پیدا کرده اند و این است معنای کشف تامّ محمّدیf. کشفی که
آن حضرت با باطنی ترین ابعاد عالم رابطه پیدا کردند.
27-
گوش دادن به قرآن یعنی بگذاریم کلام الهی سخن خود را با
ما در میان بگذارد. برای شنیدن سخنان اصیل باید گوش
را از شنیدن سخنان روزمره باز داشت. باید روح خود را در برابر اشارات
آن گشوده نمائیم و پذیرای انوار آن باشیم.
28-
خداوند به نور اسم ناطقِ خود با رسولان سخن می گوید و رسولان، سخن خدا
و گفتِ الهی را آشکار می کنند؛ گفتی که سخن حقیقت است و
در واقع عیان گشتن حقیقت هستی است در کلمات. مثل ظهور «حیات»
در یک گُل به آن صورت که شاخه ها و برگ ها و کاسبرگ ها و گلبرگ ها همه آینه ای
هستند تا «حیات» به ظهور آید.
29-
وقتی با قلبی که تمایلش به سوی حقیقت نیست به
قرآن رجوع کنیم، جان خود را با گشودگی کامل در معرض سخن خدا قرار نداد ه ایم
تا پیام خدا را از زبان خدا بشنویم و قرآن بتواند خود را به ما نشان
دهد. آری «أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ
مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ». آن هایی
که در قلب هایشان انحراف هست و به سوی حقیقت گشوده نشده اند، به
آنچه در کلام خدا به صورت متشابه و چند بُعدی است، روی می کنند
برای دنبال کردن فتنه و برای آن که آن سخنان را تأویل کنند، ولی
تأویلی ناروا، نه آن نوع تأویلی که خدا و راسخون در علم
به عهده دارند و ظاهر سخنان را تا باطن آن گسترده می کنند.
30-
کلام الهی در الفاظِ کتاب مقدسِ قرآن، چیزی را خلق نمی کند
ولی کمک می کند تا آن چه را که هست درست بنمایاند تا ما با وَهم
خود با عالم خارج برخورد نکرده باشیم و در اثر آن وَهم همچنان جداییِ
ما با عالم و آدم باقی باشد.
31-
وقتی خداوند می فرماید: «ذلِكَ الْكِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدىً
لِلْمُتَّقین» (بقره/
2) می خواهد
این نکته را برساند که انسان ها با آن نوع زندگانی که همراه با تقوا
باشد می توانند مخاطب خداوند گردند. یعنی انسان های با
تقوا می یابند که خداوند در قرآن با آن ها حرف دارد، از آن جهت که
تقوا حالتی است که انسان در آن حالت مواظب است خود را از توهّمات آزاد کند زیرا
به حکم آیه ای که می فرماید: «وَ لِلَّهِ مُلْكُ
السَّماواتِ وَ الْأَرْض»(مائده/17) همه ی عالم ملک خداوند است و نزد خداوند می باشند
و خداوندی که همه ی عالم نزد اوست، با قرآن به سوی ما می آید
خدایی که همه ی عالم را پر کرده و ما با گشوده شدن نسبت به
کلام او، وجود او را که همه ی عالم را پر کرده است، می یابیم.
32-
مراقبت نسبت به جنبه ی نوریِ پیامی که به سوی بشر
آمده است، ما را به سوی صاحب پیام جلو می برد، تا به نقطه ای
که شروع شده ایم برگردیم و در سنت «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ
راجِعُون » نقش خود را ایفا کنیم و در نتیجه آنچه هستیم را
در کلّ جهان، چه در این جهان و چه در جهان بعدی، بیابیم.
33-
تدبر در قرآن، زمینه است تا قرآن بتواند با ما سخن بگوید و مشخص کند
خداوند ما را به کجا حوالت می دهد. به جان گشوده ی خودمان که عین
ربط به حضرت حق است و یا به حضورِ بی کرانه ی خودش که در کتاب
خود به سراغ ما آمده، تا متذکرمان باشد که در آغوش او هستیم ولی از او
غفلت کرده ایم.
34-
وقتی توانستیم به قرآن و سخن نورانی خداوند که همواره در تجلی
است نظر کنیم، هر لحظه با سخنی که مناسب حال امروز ما و مناسب روزگاری
است که در آن زندگی می کنیم، روبه رو خواهیم بود، همچنان
که تجلی وجودیِ مرتبه ی صد، نود و نهمین فعلیت را
که قوه ی تجلی صدمین است، تبدیل به صدمین فعلیت
می کند و آن غیر از تجلی وجودی مرتبه ی نود و نهمین
است که مرتبه ی نود و هشتم را به فعلیت نود و نهمین تبدیل
می کند. از این جهت هر تجلی، تاریخ خود را دارد و قرآن در
دوران های مختلف با ما حرف های متفاوتی به میان می آورد
و این رازِ متشابه بودن آیات قرآن است و وسعتی که آن آیات
دارند جهت ورود ما به باطن ملکیِ شان و نجات از روزمرّگی که بعضاً با
عادت به خواندن قرآن پیش می آید.
35-
زبان محدود و کم ظرفیت، زبانی است که در آن استعاره و الفاظِ متشابه
وجود ندارد و برعکس، خاصیت زبان غنی و زبان استعاری - و نه زبان روزمرّه- این است که معنای
آن را نمی توان در فهم های عادی محدود کرد و آن را تمام شده
دانست، هر بار که آن را می خوانیم معانی تازه ای در می یابیم
و پا به پای آمادگی ما خود را برای ورود در عالمی برتر در
مقابل ما می گشاید و اشارات آن به عالَمی از معانی نظر
دارد که چندین معنا را در مقابل انسان باز می کند.
36-
زبان قرآن روشن گر حقایق عالم و آدم است و هرچه زبان، زنده تر و استعاری تر
باشد، روشن گری آن بیشتر است از آن جهت که الفاظ آن محدود به معانی
جزئی نیست، بلکه نظر به حقایق عالم دارد.
37-
زبان قرآن، از همان مبدئی است که فطرت انسان از آن مبدأ ایجاد شده؛ هر
کس به فطرت نزدیک تر باشد زبان قرآن را بهتر می فهمد. زیرا فطرت
انسان ها بر توحید شکل گرفته و زبان قرآن چیزی جز ظهورات انوار
وحدانی حضرت حق نیست و معنای اهل تقوا بودن برای همسخنی
انسان با قرآن در همین نکته نهفته است که اهل تقوا به فطرت خود که بر توحید
شکل گرفته نزدیک اند و قرآن نیز نور انوار وحدانی و توحیدی
حضرت حق است.
38-
با نگاه قرآنی به عالَم و آدم، عالم وآدم درست دیده می شوند و
آن نگاه تحقق و دوام می یابد. زیرا نگاه باطل، نگاه به سراب هایی
است که آب پنداشته شده و چیزی نمی گذرد که سراب بودن آن آشکار می شود،
ولی در نگاه قرآنی به عالم همواره انسان با حقیقتی که با
آن به سر می برد مأنوس است و هرگز احساس تنهایی نمی کند.
39-
در جزمیتِ نگاه تجربی که واقعیت را مساوی محسوسات می داند
و تنها حسّ و عقلِ مبتنی بر داده های حسی را وسیله ی
رسیدن به واقعیت می داند، حقایق عالم، جایگاه واقعی
و معرفت بخشیِ شان را از دست می دهند و تنها جنبه ی سوبژکتیو
پیدا می کنند و قرآن درست برعکسِ نگاهِ جزمیت گرایِ علم
تجربی، متذکرِ وجود حقایق است و عقلی را مخاطب قرار می دهد
که توانایی درک آن حقایق را در عالم دارد؛ همان طور که آثار هنریِ
اصیل تنها امورِ سوبژکتیو نیستند، بلکه حقایقی را
در مقابل بیننده ی خود قرار می دهند که آن حقایق، والاتر
از واقعیاتی است که علوم تجربی به آن توجه دارد و انسان را در
ساحتی دیگر، ماورای اطلاعاتِ علوم تجربی حاضر می کند.
40-
فهمی که از طریق اُنس با قرآن پیش می آید، فهمی
است وجودی و وجود انسان را شدید می کند و در نتیجه با سعه ی
وجودیِ بیشتری در هستی ظاهر می شود و این غیر
از آن نوع فهمی است که به جای فکر و ذکر، عامل اطلاعات بیشتر می گردد
و در آن اُبژه شدنِ معلومات پدید می آید. زیرا در قرآن،
هستی به زبان آمده و ما در رجوعِ به وجود خود می توانیم زبان
هستیِ خود را از قرآن بشنویم زیرا قصه ی هستی را در
مقابل انسان می گشاید. این است راز این که اُنس با قرآن
اگر به صورتی صحیح انجام گیرد، درک ما را از جهان و از خودمان
تغییر می دهد و عالَمی را بر روی ما می گشاید
که عالم کیفیت ها است.
41-
اگر بپذیریم «فهم»، یک رخداد است و امری است «وجودی»
که سراسر جان آدمی را در بر می گیرد، می فهمیم چرا
قرآن از ما خواسته است با آن برخورد خاصی داشته باشیم تا با تدبّر در
آن، فهمی که به یک معنا رخداد و به یک معنا تذکر و هشدار است؛
برای انسان رخ دهد و انسان احساس کند در سراسر عالم حضور پیدا کرده
است. این بدان جهت است که تنها هستی که به فهم در می آید،
«زبان» است و زبانِ اصیل واسطه ی میان انسان و هستی و به یک
معنا، مظهرِ حقیقت یا «وجود» است.
42-
حضرت علی(ع) می فرمایند: «اِنَّ الْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ وَ
بَاطِنُهُ عَمِیقٌ لَا تَفْنَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ وَ لَا
تُكْشَفُ الظُّلُمَاتُ إِلاّ بِه »(نهج البلاغه، خطبه ی 18) قرآن ظاهرش زیبا، و
باطنش عمیق و ناپیداست، شگفتى هایش تمام شدنى نیست، و غرایبش پایانى ندارد، و
تاریكى ها جز با قرآن از فضاى حیات زدوده نگردد. به این نکته فکر کنید
که می فرماید ما را به امور ناشناخته ای روبه رو می کند
که پایان ناپذیر است و همواره ما می توانیم با افقی
روبه رو باشیم که همواره به سوی او قدم می گذاریم و از
حضور در محضر آن بهره ها می بریم و باز جای جلورفتن و بهره مندشدن
گشوده است.
43-
مقام معظم رهبری«حفظه الله» می فرمایند: قرآن یک
اثر هنری بی نظیر است، یعنی یک جنبه از عظمت
قرآن و اهمّیّت قرآن عبارت است از زیبایی هنری
قرآن؛ اتّفاقاً آن چیزی که در درجه ی اوّل دلها را مثل مغناطیس
به سمت اسلام جذب کرد، همین جنبه ی هنریِ قرآن بود. عربها، هم
موسیقی الفاظ را می فهمیدند، هم با زبان ادب آشنا بودند - در آن محیط عربی
این جوری بود- ناگهان دیدند پدیده ای وسط آمد که شبیه
آن را نشنیده اند؛ نه شعر است، نه نثر است، امّا یک پدیده ی
هنری فوق العاده است. این همان چیزی است که امیرالمؤمنین(ع) می فرمایند:
«ظاهِرُهُ
اَنیقٌ وَ باطِنُهُ عَمیق».«اَنیق» یعنی آن زیباییِ
شگفت آور، آن زیبایی که وقتی انسان در مقابل آن قرار می گیرد،
به حیرت می افتد؛ زیبایی در قرآن این گونه
است.
44-
نگاه علم تجربی که واقعیت را مساویِ محسوسات قلمداد می کند
و تنها حس و عقلِ مبتنی بر داده های حسیّ را وسیله ی
رسیدن به واقعیت می داند، حقایق عالم و جایگاه واقعی
و معرفت بخش آن ها را از دست می دهد و تنها جنبه ی سوبژکتیو
دارند و قرآن درست برعکسِ نگاه جزمیتِ علم تجربی، متذکر وجود حقایق
است و عقلی را مخاطب قرار می دهد که تواناییِ درک آن حقایق
را در عالم دارد، همان طور که آثار هنری تنها امور سوبژکتیو نیستند،
بلکه حقایقی را در مقابل بیننده ی خود قرار می دهند،
حقایقی که بالاتر از واقعیاتی است که علوم تجربی به
آن ها توجه دارد.
45-
فهمی که با اُنس با قرآن پیش می آید، فهمی است وجودی
و وجود انسان را شدید می کند و لذا انسان می تواند در هستی
با سعه ی بیشتری حاضر شود و این غیر از آن فهمی
است که به جای ذکر و فکر، موجب اطلاعات بیشتر می گردد و در آن
پای اُبژه شدنِ معلومات در میان است. زیرا در قرآن، هستی
به زبان آمده و ما در رجوع به وجودِ خود می توانیم زبانِ هستیِ
خود را از قرآن بشنویم، چرا که قصه ی هستی را در مقابل انسان می گشاید.
این است راز این که اُنس با قرآن اگر به صورتی صحیح انجام
گیرد درک ما را از جهان و از خودمان تغییر می دهد و عالَمی
را بر روی ما می گشاید بسی فراخ تر از عالَم و جهان کیفی.
«والسلام
علیكم و رحمةالله و بركاته»