شاید بتوان صفات پیامبرf
را با مثلثی ترسیم كرد که در رأس آن «آرامش و صدق»، و در یك گوشه آن «كرم و شرف» و
در گوشه دیگر«قدرت و قناعت» قرار دارد.
«آرامش و صدق» از آن جهت که اگر انسان مطمئن باشد همه چیز نزد خدا و در
قبضه او است، و او مدبّرِ حكیم جهان است، از اضطراب نجات پیدا می كند و به آرامش
می رسد، و اگر تمام وجود انسان را صدق و راستی فرا گیرد، و اساساً بنای بروز دروغ
و پذیرشِ دروغ در جانش نباشد، همه چیز برای او روشن می شود. كسی كه خودش را یا
حقیقت را كج نكند و با چشم صدق و صادقانه به حقیقت نظر كند، حقیقت با او صادقانه
برخورد می كند. مقام او، مقام كشف و شهود می شود.
بنابراین لازمه رسیدن به كشف و شهود و دیدن هر چیز آن طور كه هست، بسته
به دو چیز است: یكی این كه انسان متوجه باشد همه چیز در اختیار خداست، و او مدبّری
حکیم است، تا به آرامش برسد. و دیگر این كه با خود و دیگران صادق باشد، تا صدق
نصیبش شود، و این دو صفت به نحوی کامل و بارز در وجود اَقدس پیامبرf نمایان بود.
سرمشق گرفتن از پیامبرf مستلزم نزدیکی به چنان بینش و چنین روشی است. یعنی
هم متوجه باشیم همه چیز در قبضه خداوند حکیم است، و هم سعی کنیم با رشددادن این عقیده
و با تأسی به رسول خداf، آرامش و صدق را در شخصیت خود نهادینه کنیم و از این طریق بتوانیم
در شهود محمدیf
شرکت جوییم.
قدرت و قناعت: از دیگر صفات مربوط به مثلث شخصیت پیامبرf «قدرت و
قناعت» است. قدرت به معنی تسلط بر نفس؛ آن حضرت چنان بر میل های بشری خود مسلط
بودند که هرگز هیچ میلی ایشان را به دنبال خود نمی برد، بلكه آن حضرت میل های بشری
خود را جهت می دادند. اگر هوس ها انسان را به دنبال خود ببرد، انسان از جامعیت
خارج می شود و به افراط و تفریط می افتد. ولی اگر هوس ها به نور توحید و بر اساس
حکم خدا، در زیر چتر جامعیت روح انسانی قرار بگیرند، هر میلی در جای خود خواهد بود
و در این صورت است که انسان به تعادل می رسد. كسی كه تسلط بر میل ها ندارد، قدرت
ندارد، و كسی كه قدرت کنترل میل های بشری را ندارد، مظهر قدرت خدا نیست. كسی كه
اراده اش مظهر قدرت خدا نباشد و نتواند میل های خود را تسلیم حق کند، در عدم و
پوچی به سر می برد، زیرا قدرت خدا یعنی وجودِ كل، و كسی كه قدرت به معنای حقیقی
ندارد، یعنی به قدرت خدا و به وجود مطلق وصل نیست، او عملاً به همان اندازه وجود
ندارد، و لذا در وَهم و پوچی به سر می برد. انسانی هم كه نخواهد بر نفس امّاره خود
تسلط و قدرت داشته باشد، نمی تواند به پیامبرf نزدیك شود.
ما دو راه بیشتر نداریم: یا با توجه و تأسی به پیامبرf به اصل خود
برگردیم، یا با برگشتن به اصل خود، عملاً به پیامبرf برگشت کنیم. به عبارت دیگر یا نهیبی به جان خود بزنیم که نهایت
کمال خود را چه می خواهی بگیری؟ در آن حال می بینیم كه پیامبرf برای جان ما
آشناست و آن نهایت کمالی که در جستجوی آن هستیم شخصیتی به جز شخصیت جامع رسول خداf نمی تواند
باشد. در نتیجه به پیامبرf نزدیكی پیدا می كنیم و در واقع او را آشنای جان خود می یابیم. و یا
نظر به پیامبرf
می اندازیم می بینیم بهره ای از ایمان به آن حضرت در عمق جان ما هست، پس یا از خود
به پیامبرf
می رسیم و یا از پیامبرf
به خود. حال در هر دو صورت نظر به مقام پیامبرf می كنیم، می بینیم مقام حضرت، مقام جمع كردن میل هاست، در نتیجه
نظر به پیامبرf
قدرت تسلط بر میل ها را به ما می دهد و موجب پیروی بیشتری نسبت به آن حضرت می گردد.
انسان هایی كه اراده های آن ها از هوس هایشان آزاد نیست، در میان میل هایشان
اسیرند و نمی توانند فوق میل ها تصمیم بگیرند، لذا میل ها برایشان تصمیم می گیرند،
چنین كسانی اصلاً پیامبرf را نمی فهمند و با افقی که آن حضرت در آن به سر می برند، هیچ آشنایی
ندارند.
عرض شد یک گوشه از مثلث شخصیت پیامبرf
«قدرت و قناعت» است، حال وقتی انسان با نور قدرت الهی بر میل های خود مسلط باشد،
حتماً قناعت در زندگی برایش ظاهر می شود و لاجرم انسان برای سیر به سوی حضرت
پروردگار، از دنیا کمترین استفاده را می کند، تا از مقصد اصلی باز نماند. و در همین
راستا بود که گفتیم «كرم» یكی از صفاتی است که در سرمشق گرفتن از پیامبرf ضروری است، چون وقتی دنیا گذرگاه بود، از آن در حدّی که بتوانیم
بگذریم استفاده می کنیم و لذا روحیه کرم در جان انسان ظاهر می شود. زیرا همچنان که
عرض شد؛ كرم یعنی خود را هم سنگ بقیه نكردن و خود را گرفتار حرف و قصه دیگران
ننمودن، و عالم را از چشم الهی نگاه كردن، تا آنجایی که حتی عالم را هم سنگ خود
ندانیم. كسی كه عالم را هم سنگ خود بداند و مشغول آن شود از انوار غیب و وَحی و
الهام الهی محروم خواهد شد. ولی اگر كریمانه در حق دیگران نگاه كند، روح انسان
گرفتار حجاب ها و ستیزه ها نمی شود. چنین روحی به راحتی به سوی عالم غیب پر می كشد
و سیره و سنت پیامبر fرا می فهمد، و با فهمیدن
سیره و سنت پیامبرf
او را نزدیک ترین شخصیت نسبت به خود احساس می کند و لذا با تمام وجود سعی می کند
سایه به سایه آن حضرت حرکت کند.
فراموش نكنیم غیبی ترین حقیقت در عالم امکان، مقام پیامبر اكرمf است و لذا
فرمود: «اوّلُ
ما خَلَقَ اللهُ نوری»[39] اولین مخلوقی که
خداوند خلق کرد، نور من بود. و چقدر پر بركت است نزدیكی به این مقام منیع، شرایطی
که فوق حجاب ها بتوان از آینه وجود رسول خداf، از انوار الهی بهره برد.
عرض شد ریشه آرامش و سكون رسول خداf بدان جهت است که حجاب اشیاء را پشت سر گذاشته و بدون واسطه، همه چیز
را در قبضه حق می بینند و لذا دیگر هیچ اضطرابی برای آن حضرت نمی ماند و در این
حال دنیا و سبب های دنیایی حجاب جانشان نمی شود كه بخواهند امور را به اسباب لرزان
نسبت دهند و از مسبب الاسباب باز بمانند. مقام «اَوَّلُ مَا خَلَقَ الله» از یک
جهت به همین معنا است و لذا مقام قرآن كه مقام قلب محمّدیf است، آمده است تا ما را از اصالت دادن به اسباب ها
آزاد كند و بدون نفی اسباب و وسایل، متوجه باشیم همه آن ها با همه وجودشان در قبضة
حق است. به گفته مولوی:
همچنین ز آغاز قرآن تا تمام
رفع اسباب است و علت والسلام
اصلاً قرآن آمده است به ما بگوید همه كاره هستی خدا است، و ابزارها ظهور
اراده حق اند. به تعبیر شهید مطهری«رحمه الله علیه» نقش و تأثیر ابزارها،
بسط فاعلیت خداوند است و از خودشان و برای خودشان فاعلیت ندارند.[40] اگر انسان ابزارها و علت ها
را این گونه دید مسلّم به مقام آرامش می رسد و شرط این نوع نگاه، آزادشدن از حجاب
اسباب ها و ابزارها است. حال اگر كسی با توجه به حضور مطلق خداوند دلواپسِ داشتن و
نداشتن ابزارهای لرزان نبود، به مقام آرامش خواهد رسید و چنین کسی پیامبرf را می شناسد
و جایگاه او را در عالم می فهمد و می تواند او را اُسوه خود قرار دهد و افقی را که
او می نمایاند درک کند و با آن حضرت به سر برد.
خداوند می فرماید: «آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْهِ مِن رَّبِّهِ
وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ...»؛[41] پیامبرf و مؤمنین به
آنچه بر رسول خدا نازل شده ایمان آورده اند. به عبارت دیگر آن ها جایگاه و مقام
وَحی را می فهمند و در نتیجه به آن ایمان آورده اند، به این معنی که با قلب خود
حقانیت آن را تصدیق کرده اند. خودِ پیامبرf به شعوری رسیده اند كه آنچه را برایشان نازل می شود
می فهمند و به آن ایمان می آورند. مؤمنین هم در آینه وجود اقدس پیامبرf مقام شعورِ
فهمِ وَحی پیامبری را پیدا كرده اند. البته هر كدام در مرتبه خودشان، عمده آن است
كه متوجه باشیم می شود در راستای ایمانی که رسول خداf به وحی دارند قرار گیریم و برایمان روشن شود راه ارتباط با قلب
پیامبرf - که همان ایمان به وَحی
است -
بسته نیست، و این ارتباط هم یك ارتباط تكوینی است و نه اعتباری، یعنی یك نوع اتحاد
است با قلب رسول خداf
در عین حفظ مراتب.
آری! قناعت در برابر دنیا به همان معنی که عرض شد، یكی از صفات پیامبرf است. این قناعت است
كه سبب مقام «اَلْفَقْرُ فَخْرِی»[42] می شود، یعنی این قدر خدا را می خواهد
كه پیرو آن خداخواهی هیچ چیز دیگر را نمی خواهد و در واقع طالب یک نحوه فاصله گرفتن
از دنیا است، و نداشتن دنیا را نردبانی قرار می داد برای بیشتر خواستن خدا. قناعت
یعنی از دنیا كم خواستن، نه این که مال دنیا کم در اختیار من است، من هم به آن کم
راضی هستم. شخص قانع چه در دریای امكانات دنیایی باشد، و چه در كویر نداشتن، در هر
دو صورت از دنیا كم می خواهد، و فوق داشتن و نداشتن زندگی می كند. لذا تأكید ما
این است که باید به نور رسول خداf، نسبت به داشتن دنیا قانع شد تا بتوان به صفات پیامبرf نزدیک شد و
وَحی را شناخت و مفتخر به مقامی شد که قرآن در مورد آن می فرماید؛ «آمَنَ الرَّسُولُ
بِمَا أُنزِلَ إِلَیْهِ مِن رَّبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ...».
کرم و شرف : سومین زاویه از مثلث شخصیت پیامبرf «کرم و شرف» بود. پیامبرf متوجه بودند
به عنوان یک انسان، خداوند خطاب به ایشان فرموده: «... خَلَقَ لَكُم مَّا فِی الأَرْضِ
جَمِیعاً...»[43] همه عالم را برای شما
انسان ها آفریدم، كه برتر از دنیا و ما فیها هستند. و جدّی گرفتن این توجه و شعور
و خود را گرفتار دنیانکردن، باعث شد كه شایسته دریافت وَحی الهی شوند.
یكی از بزرگان می گوید:
«وقتی خداوند دید كه پیامبرf اوّلاً؛ برای خودش به ذاته هیچ چیزی قائل نیست، ثانیاً؛ دنیا را
آن چیزی نمی داند كه برای خود كسب كند و جذب آن شود، او را شایسته دید كه اراده
خود را از طریق وجود صاف و زلال ایشان به بشر برسد.»
پیامبرf
برای خودش چیزی قائل نیست كه بخواهدنظر خود را در اراده خدا داخل كند، برای غیر
خدا هم چیزی قائل نیست که بخواهد آن ها را هم سنگ فرمان الهی قرار دهد، و لذا در
مقام «کرم و شرف» قرار می گیرد.
رمزالرموز شایستگی برای دریافت وحی آن است که حضرت نه تنها خود را هم سنگ
کینه ورزی های ابوسفیان ندید، حتی کلّ دنیا را هم سنگ خود نمی بیند و لذا توجه جان
خود را به عالم قدس و ملکوت می اندازد و از این طریق انسان زمینی آسمانی می گردد.
ای سراپا عقل خالص روح پاک
از چه جسمی زاده ای روحی فداک
توجه داشته باشید كه هر كس به اندازه ای كه خودش را قیمتی تر از دنیا
دید، شرافت وجودی پیدا می کند و دیگر خودش را به دنیا نخواهد فروخت و به راحتی از
دنیا و آنچه دنیایی است کریمانه می گذرد. چنین كسی است كه شایسته می شود تا خدا او
را بخرد، و قلب او را شایسته ابلاغ پیام خود به بشریت قرار دهد. و از این طرف هم
هركس به اندازه ای كه به چنین شعوری از شرف و کرم رسید، جایگاه قرآن را می شناسد و
اشارات آن را می فهمد، زیرا خطاب قرآن به آنهایی است که فهمیده اند قیمتی تر از آن
هستند که هم سنگ دنیا باشند. می فرماید: «ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدًی
لِّلْمُتَّقِینَ»[44] این کتاب بدون شک برای
اهل تقوا که می خواهند آلوده دنیا نشوند راهنما است، و در واقع غذای جان آن ها
است.
قرآن مقام ها و بطن ها دارد، هر كس به اندازه ای كه با برتردانستن خود
از دنیا، معنوی شده است، از معنویت و بطن و مقام قرآن برخوردار می شود. پیامبرf كه مطلق
معنویت در عالم امکان است، مطلق فهم وَحی را نصیبشان كرده اند.
هركس به اندازه ای كه شرافت وجودی دارد و کریمانه از هر آنچه دنیایی است
می گذرد، به همان اندازه قلبش استعداد پذیرش حق را پیدا می کند و لذا از شعور برتر
برخوردار می شود و از حیات و شعور حیوانی به حیات و شعور الهی منتقل می شود. به همین
جهت خداوند می فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اسْتَجِیبُواْ لِلّهِ
وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُم لِمَا یُحْیِیكُمْ...»[45] ای مؤمنین که به دنبال حقایقی
برتر از زندگی دنیایی هستید، دعوت خدا و رسول را اجابت کنید، آن گاه که شما را
دعوت می کند تا زنده تان گرداند. زیرا:
غیر فهم و جان که در گاو و خر است
آدمی را فهم و جانی دیگر است
شرافت وجودی داشتن یعنی خود را به پستی ها نفروختن و قطب جان را به افقی
بسیار بالاتر از ظاهر دنیا سوق دادن. شما بر جمال پرجلال محمّدیf نگاه كنید،
آن وقت می بینید كه این جمالِ پرجلال اصلاً خودش را به چیزی کمتر از خدا نفروخت و
ارزان هم نفروخت تا به بهشت راضی شود، وگرنه معراج نصیبش نمی شد. گفت:
من فدای آن که نفروشد وجود
جز به آن سلطان با احسان و جود
من فدای آن مس همت پرست
کو به غیر کیمیا نارد شکست
این شما و این سیره حضرت، سراسر وجودشان طلب عالی ترین حقیقت عالم یعنی
«الله» است و برای به دست آوردن نور بی واسطه خداوند از هیچ کاری فروگذار نکردند.
توجه به پیامبرf از زاویه فوق، در انتخاب دین و عمل به آن بسیار مهم است و همه حرف
دین همین است كه:
ای بلند نظر شاهباز سدره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست
تو را ز کنگره عرش می زنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتاد ست
آن هایی که خودشان را در مراتب پایین نمی پسندند و در نتیجه به دنیا
نزدیك نشدند و هم سنگ دنیا نگشتند، دست به دامان نور محمدیf و وَحی الهی که از سینه مبارک او بر بشریت جاری شد، می زنند. و
رسول خداf
از این طریق باعث نجات انسان می شوند و شرافت وجودی انسان ها را به آن ها برمی گردانند،
و از طریق این برگشت به شرافت وجودی، طریق توجه به حق شروع می شود.
آرامش و صدق: عرض شد یکی از زوایای مثلث شخصیت رسول خداf، «آرامش و
صدق» است. عنایت داشته باشید كه پیامبرf مظهر صدق اند، صدق در برابر خدا، به طوری که وجود آن حضرت عین صدق
است و هیچ نحوه وَهم و کذبی در عقیده و عمل آن حضرت وجود ندارد، هم غیر واقعی بودن
باطل را می بیند و هم حق بودن حق را می شناسد و هم عمل او مطابق واقعیت است. قرآن
در توصیف این بُعد از شخصیت حضرت می فرماید: «وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی»[46] او از سر میل خود هیچ سخنی نمی گوید،
بلکه سراسر وجودش تابع وَحی الهی است. تا آن جا که می فرماید: «مَا كَذَبَ
الْفُؤَادُ مَا رَأَی»[47] قلب او آنچه را دید،
دروغ ندید. چون از حجاب منیت آزاد است و لذا فقط به حق نظر دارد. حال از این طرف؛
اگر كسی در ابعاد عقیدتی و عملی به صدق نزدیك شود و سعی کند عقیده حقی پیدا کند که
از وَهم و گمان پاک باشد، و اعمالی مطابق با واقعیت داشته باشد، شایسته می شود كه
خداوند شوقی در او ایجاد کند تا پیامبرf را سرمشق خود قرار دهد، وگرنه چنانچه انسانی نه دغدغه غیر حق بودن
عقایدش را داشته باشد و نه نگران غیر واقعی بودن اعمالش باشد، چگونه می تواند دست
به دامن رسول خدا و شریعت محمدیf بزند؟!
اگر انسان از صدق بی بهره شد عملاً چه بخواهد و چه نخواهد از پیامبرf كه رحمه للعالمین است محروم شده
است. لذا حضرت امام عسکریu
می فرمایند: «جُعِلَتِ الْخَبَائِثُ كُلُّهَا فِی بَیْتٍ وَ جُعِلَ مِفْتَاحُهَا
الْكَذِب »[48]
همه پلیدی ها در خانه ای نهاده شده و کلید آن دروغ و عدم صداقت است. به همین جهت
است که عرض می کنم هرچه از کذب فاصله بگیریم و به صدق نزدیک شویم، به حقایقی که
تجسم عینی آن وجود رسول خداf است نزدیک می شویم. باید با توجه به نور وجود مقدس رسول خداf تلاش کرد تا
از صدق محروم نگردیم تا از رحمه للعالمین محروم نشویم. به اندازه ای كه ملکه صدق
سراسر وجودمان را فرا گرفت، از نور حضرت رحمه للعالمین بهره مندیم و این همان
نزدیکی به كسی است كه خدا و ملائكه بر او درود و صلوات می فرستند، كسی كه كروبیان
عالم قدس بر او نظر دارند و از انوارشان او را برخوردار می کنند. مقام رحمه للعالمین مقامی است که
همه فیض های عالم اَعْلی بر جان او سرازیر است. حال به اندازه ای كه انسان در تمام
وجود صادق شد، به رحمه للعالمین - یعنی پیامبری که از یک طرف بستر قبول فیض
از عالم قدس، و از طرف دیگر منشأ فیض های بزرگ و فیضان الهی به عالم هستی است - نزدیک می شود.
فراز اخیر را که مثلث شخصیت پیامبر بود به این صورت می توان جمع بندی
کرد که:
الف: آرامش و صدقِ حضرت موجب اطمینان به مدیریت حق و عدم نگرانی از جریان های
باطل می گردد و این نحوه دیدن، دیدن راستینی است که هیچ حجابی نمی تواند آن حضرت
را از حقیقت جدا کند و گرفتار وَهم و منیت نماید.
ب: کرم و شرف آن حضرت موجب می شود تا نظر مبارک خود را از حق به چیز دیگری
منصرف نکند و هیچ چیز را هم سنگ اُنس با خدا نداند و لذا برای هرچه بیشتر نزدیکی
به خدا، از همه چیز کریمانه بگذرد.
ج: قدرت و قناعت آن حضرت موجب تسلط بر نفس امّاره و میل های سرکش آن
حضرت می شود و لذا برای نظر دائمی به حضرت حق به حداقل دنیا قناعت می کنند. زیرا
اولاً؛ با تسلط بر نفس امّاره، دیگر میل زیاده خواهی در میدان شخصیت آن حضرت حضوری
ندارد. ثانیاً؛ آنچنان نور الهی جذاب و مطلوب است که دنیا در مقابل آن نور، نوری
نخواهد داشت که نظر حضرت را به خود جلب کند.
سرمشق گرفتن از پیامبرf به این معنی است که حضرت را، راه زندگی و راه عبور از دنیا به سوی
حقایق عالم بدانیم و صفات آن حضرت را مدّ نظر قرار دهیم تا این عبور امکان پذیر
شود. همچنان که قبلاً عرض شد آنچه در شخصیت حضرت فوق العاده مهم است هماهنگی این
صفات است، به طوری که او در عین بشربودن و برآورده کردن میل های بشری اش، این همه
از دنیا به سوی عالم معنا سیر کرده است.
[39] - «بحار
الأنوار»، ج 1، ص 97.
[40] - کتاب
انسان و سرنوشت
[41] - سوره
بقره، آیه 285.
[42] - «بحارالأنوار»،
ج 69، ص 30.
[43] - سوره
بقره، آیه 29.
[44] - سوره
بقره، آیه 2.
[45] - سوره
انفال، آیه 24.
[46] - سوره نجم،
آیه 3.
[48] - «ترجمه
جامع السعادات»، ج 2، ص 427. «بحار الأنوار»، ج 69، ص 263.