سوره اعلی و نظر به علو پروردگار( سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى)
(تفسیر سوره اعلی)
بسم الله الرحمن الرحیم
1- «سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى» ما آيات خود را به زودى طوری براى تو مىخوانيم که دیگر فراموشی نسبت به آن ها برایت معنا نداشته باشد. به همان معنایی که آن حضرت فرمودند: «رفع عن امّتى الخطاء و النّسيان» که حکایتی است از حضوری دیگر و اینکه در آن حضور بر عکسِ فنای گیاهان، فنایی نیست.
باید از خود پرسید این حضور، چه حضوری است که با حضورهای قبلی رسول خدا«صلواتاللهعلیهوآله» که تا حدّ نزول وحی بر قلب آن حضرت بود، متفاوت است. حضوری در ساحتی دیگر مثل آنکه سالک از «حال» به «مقام» میرسد و در «مقام» نسبت به حقایق استقرار مییابد و بودن او عین حضور میگردد. حضوری متعالی در نسبت با درک سبحانیِ اسم ربّ اعلی.
«سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى» حکایت حضوری است که حضرت در آن حضور در نهاییترین بیکرانگی خود حاضر میشوند و در گفتار و رفتار آینهای میگردند برای آخرین دوران و آخرین انسان، تا آن انسان بتواند از طریق آن حضرت همه مسائل خود را فهم کند و به سیر نهایی خود ادامه دهد.
2- انسان در مواجهه با تمدن مدرن و اصالتدادن به کثرت موجوداتِ جزئی ، از توجه به حقیقتِ وجود و وحدت حقیقی و «زمان باقی» محروم گشت و در نتیجه روحیه تصرف در عالم و آدم بر او غلبه کرد و از روح خود که حضوری است بی واسطه با دیگران و با موجودات، دچار فراموشی شد. دانش او منحصر شد به آنچه در حافظه دارد، به جای حضور شاعرانهای که در آخرین دین، خداوند از طریق کلام معجزه آسایش با بشر در میان گذاشت و در همان فضا مولای متقیان«علیه السلام» سخن آغاز کردند که حقیقتاً و به حق نام آن سخنان را باید «نهج البلاغه» نامید، تا جان انسان در جهانِ کمیّتها و جمع کتب مدفون نگردد و تذکر حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» به خانم فاطمه طباطبایی در اینجا معنا پیدا میکند که سخن ابوسعید ابوالخیر را متذکر شدند و فرمودند: «در رفع حُجُب کوش نه در جمع کتب» تا در حضوری بیواسطه که پیامبر خدا با خود و با خدا داشتند حاضر شویم و امّی بودن که مربوط به همه پیامبران و پیامبر اسلام است برایمان جهانی باشد گشوده، جهانی که «وجود»، بدون هر رنگی به گفت میآید و انسان خود را در آن گفتنها تجربه میکند و برای خود میدرخشد. گفتنی که حضرت حق برای پیامبرش خواند و فرمود: «سَنُقْرِئُكَ فَلَا تَنْسَى» طوری برایت خواهم خواند و طوری با آنچه برایت خوانده میشود مواجه میشوی که مانند وجودت فراموش ناشدنی میگردد. آیا زمانه و تاریخ برای فهم این نکته فراهم شده و یا هنوز در داناییهای آموختنی خود متوقف هستیم؟
«إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما يَخْفى(7) وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرى(8) فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرى(9) سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشى(10) وَ يَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى(11) الَّذي يَصْلَى النَّارَ الْكُبْرى (12)
«ثُمَّ لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيى» یا نیستانگاری
با حضور انسان در نهایتی که حضور در نزد خود است، انسان از خودپرسش میکندکه چیست و کجا است و اینجا است که خود را تنها مییابد. حال اگر در چنین حضوری که حضور در نزد خود میباشد، توانست جهانی را در خود کشف کند تا در تنهایی خود حضور در آن جهان را معنایی از خود بیابد که برایش در این نهاییترین حضور قابل قبول باشد، از اسارت نیستانگاری که سرنوشت آخرین انسانها است رهایی یافته است و در جهان گسترده خود، در همه عوالم حاضر میشود و همه عوالم را در نسبت با خود که همان «وجود» است مییابد. وجودی که عین تجلی است و از این جهت به گفته جناب شیخ محمود شبستری:
جهان کل است و در هر طرفة العین عدم گردد و لا یبقی زمانین
و از این جهت در راستای «تجدد امثال» و «خلق جدید» جناب شیخ محمود در رابطه با «وجود» میفرماید:
وجود اندر کمال خویش جاری است تعیّنها امور اعتباری است
حال در مکتب صدرالمتألهین و با نظر به «اصالت وجود» که با نظر به «وجود» به نهاییترین حضور که همان حضور در «وجود» است، این مائیم و تجربهای که باید نسبت به خود داشته باشیم وگرنه در صورت غفلت نسبت به این مکتب صدرایی و روح آن، عملاً خود را در نیستانگاری احساس میکنیم، زیرا در تاریخی حاضر نمیشویم که بنیانگذار آن یعنی حضرت امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه» در دل اسلام، به مکتبی نظر دارند که جناب صدرالمتألهین در مواجهه با روح بشر جدید آن را اظهار کردند.
والسلام