سورۀ بقره؛ به سوی نهاییترین ایمان
بسم الله الرّحمن الرّحیم
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در وصف سوره بقره فرموده اند: «إِن لکل شیء سناماً و سنام القرآن سورة البقره»هر چیزی را امتیاز و برجستگی هست امتیاز قرآن سوره بقره میباشد و آن سوره را «ذُروة القرآن» یعنی سوره برجسته قرآن و «فسطاط القرآن» خیمه قرآن نیز نامیدهاند ، به سبب اشتمال و گستردگی که دارد و «سید القرآن» نامیدهاند از آن جهت که سید و سرور سوره های قرآن است.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
«الم (1) ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ (2) الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (3) وَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ» (4)
نظر به متقینی دارد که اولاً: با هدایت اولیه متقی شدهاند و ثانیاً: خداوند به جهت تقوایشان هدایت دومین را عطا کرده. هدایت دومین مربوط به کسانی است که پنج صفتِ «ایمان به غیب» و «اقامۀ صلات» و «انفاق» و «ایمانِ به وَحی» که بر آخرین پیامبر ودیگر پیامبران نازل شده و «یقین به آخرت» را داشته باشند و یقین به قیامت، مربوط به کسانی میتواند باشد که خود را به دنیا نفروخته اند، از آن جهت که دنیا چیزی جز غرور نیست. دنیا از لَعب شروع میشود و به تکاثر ختم میشود و البته دنیا، غیر از طبیعت است. و اگر کسی به قیامت معتقد شد، حتماً اعتقاد به توحید دارد.
قرآن در مورد انفاق در سورۀ توبه در آیات 103 و 104[1] فرمود شخصاً من خودم انفاق را میگیرم و مؤمنین با صدقه پاک میشوند و تا پاک نشوند از قرآن بهرهای ندارند زیرا «لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ». و از این جهت صدقه را میپروراند.
عدم اعتقاد به معاد یا به جهت شبهۀ علمی است یا شهوت عملی که بیشتر، دومی است. انسان میخواهد جلویش باز باشد، در حالیکه تنها چیزی که جلوی گناه را میگیرد، اعتقاد به قیامت است. فرمود چون قیامت را فراموش کردند گرفتار عذاب الیم شدند[2]. اعتقاد به قیامت تنها مسئلهای است که جلوی تباهی انسان را میگیرد. اعتقاد به آخرت نمیگذارد انسان، دنیازده باشد.( وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ (46مدثر)
آری! اگر انسان در سلامت فطرت باشد به خوبی متوجۀ هدایت قرآنی میشود و در واقع گمشدۀ جان خود را هدایت قرآنی مییابد و از این جهت میفرماید متقین به قرآن ایمان میآورند و از طریق قرآن هدایت میشوند.
«أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(5)
چون بر پایۀ هدایت استقرار دارند، توان درک قرآن را دارا میباشند و لذا بر اساس پایۀ فطریِ سالم از طریق قرآن مفلح و به مقصد میرسند.
«إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (6) خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ» (7)
منظور سران کافر قریش است زیرا بسیاری از کافران بعداً مسلمان شدند. چون آن کافران پایگاه فکری را از دست دادند، توفیق بهرهبرداری از قرآن را از آنها گرفتیم، دیگر آیات را نمیفهمند و در عذاب سقوط میکنند.
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنينَ» (8)
گروهى از مردم كسانى هستند كه مىگويند: «به خدا و روز رستاخيز ايمان آوردهايم.» در حالى كه ايمان ندارند.
(قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ) این افراد به کفر نزدیکترند تا به ایمان، هرچند تأکید به ایمان خود دارند.
«يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ» (9)
گمان میکنند خدا و مؤمنان را فریب میدهند، در حالیکه فقط خود را فریب میدهند. رابطۀ انسان و عمل را نشناختند، به جای خدا، مردم را اصل میدانند و به خود خیانت کردهاند و این مطلب باریکی است که نمیفهمند، به همان معنای «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ! تَحْتَ هَوَى أَمِيرٍ»، چه عقلهایی که اسیر هوسهایی شده که بر آن عقلها سیطره دارند.
«في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ» (10)
منافق، خود را باخته و دیگر خودی ندارد که بخواهد از قرآن استفاده کند، آن خودی که قرآن را بفهمد دیگر در اختیارش نیست.
«وَ إِذا قيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ» (11)
منافق به این دلیل از قرآن نمیتواند استفاده کند که هم ایمان را سفاهت میدانند و هم کار خود را صالح میپندارند و قرآن را اساطیر الاولین میدانند بر عکس مؤمنان(نمل/ 30).
«أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ» (12)
بدانید که آنها انسانهای فاسدی هستند ولی نمیفهمند چه کار میکنند، عقل آنها اسیر است و هوس در صحنه است و خود را حق میدانند.
«وَ إِذا قيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ» (13)
میگویند اعتقاد به عالم غیب سفاهت است چون حسی هستند و معیار شناخت آنها حس است و نه غیب. در حالیکه خود آنها سفیه و نادانند و متوجه نیستند و از این جهت قرآن تنها «هُدىً لِلْمُتَّقينَ» است.
«وَ إِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ» (14)
این منافقان که سفیهاند، با کفار خلوت و جلسه دارند و به ظاهر با مؤمنین میباشند. میفرماید: وقتی با یاران شیطانی خود خلوت دارند میگویند ما با شما هستیم و آنها را استهزاء میکنیم. درست است ابلیس از جنس جنّ است ولی شیاطینِ اِنسی هم داریم زیرا تابع شیطاناند. اینها مأمور و جاسوساند و برای مسخرهکردن میآیند و حرف روی آنها تأثیر نمیکند.
«اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ» (15)
خداست كه آنها را استهزا مىكند و وامىگذاردشان تا همچنان در طغيان خويش سرگردان بمانند.
بیماری که طبیب و داروخانه را مسخره میکند چگونه از طبیب استفاده میبرد.
«أُولئِكَ الَّذينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما كانُوا مُهْتَدينَ» (16)
آنجا گفت: «أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ» و اینجا میفرماید: منافقین و کفار سرمایۀ فطرت را در بازار دنیا که بازارِ داد و ستد است، فروختند و ضلالت و نقص را گرفتند یعنی فطرت را دادند و هیچ نگرفتند – عمر یک سرمایه است برای گرفتن معارف و عمل و اگر معارف توحیدی را نگرفتند، سرمایه را باختهاند-
کافران علاوه بر آنکه هدایت درونی را از دست دادند، چون سرمایۀ فطری را باختهاند؛ از قرآن نیز بهره نمیگیرند. خدا اگر کسی را رها کرد چون کودک بی قیّم سقوط میکند. شیطان اگر خواست کسی را بگیرد از راه اندیشه میگیرد و قرآن هم آمده تا اندیشهها را برتر کند.
«اشتری» و «بیع» ناظر به یک تبادل است و قرآن روشن کرد چگونه انسان سود میبرد.[3] در سورۀ صف اشاره به تجارت سودآور کرد.
«مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ في ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ» (17)
بعد از جریان منافقین یک مثل میزند که انسان نور ندارد و اگر از نور سماوات و ارض استفاده نکرد جای دیگر برای تحصیل نور نیست. از بیرون نور طلب میکنند و همینکه آن نور جلوی پایشان را روشن کرد، خدا همۀ آنها را میبرد و در حیرت و سرگردانی میمانند.
جریان نفاق میخواهد از نارش، نور بگیرد و خدا به او اجازه نمیدهد، همینکه اطراف خودش را روشن کرد اجازۀ طی طریق به او داده نمیشود مثل زرق و برق دنیا که روشنی موقت است. راه را نمیتواند ببیند و در حال احتضار زرق و برق دنیا را رها میکند. به همان معنا که فرمود: «نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ» خدا را فراموش کردند، پس خدا هم آنان را دچار خودفراموشی کرد.
«صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ» (18)
كرانند، لالانند، كورانند، و بازنمىگردند.
«أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ فيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ في آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللَّهُ مُحيطٌ بِالْكافِرينَ»(19)
انامل= سرانگشت اصابع= خود انگشت
یا میتوانی حال منافق را اینطور تبیین کنی، در راه ماندهاند و گرفتار بارانِ همراه با ظلماتند، انگشت خود را در گوش فرو میکنند - نه سر انگشت را- تا آن خروش آنها را مدهوش نکند و نمیرانندشان، آن کار فایده برایشان ندارد، خدا بر آنها احاطه دارد.
در سراسر حیات منافق باران میبارد ولی او در ظلمت است و هیچ استفاده نمیکند. نور اسلام چون بارانی برای آنها عرضه شد ولی استفاده نکردند، بالاخره منافق ایستاده است و اهل حرکت نیست چون کور است و کور نمیتواند راه خود را بیابد.
«يَكادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ كُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فيهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ» (20)
ممکن است نور چشم آنها در اثر برق از بین برود، نمیتوانند مشی خود را ادامه دهند، متوقف میشوند. اگر خدا میخواست نور آنها را از اول میگرفت ولی به آنها فرصت داد. این فرصت را به آنها میدهد ببیند میتوانند راهشان را بیابند وگرنه با آن رعد گوششان و با صاعقه چشمشان را میبرد.
«يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» (21)
ربوبیت حق روشن است، جهان و آسمان را خلق کرد ولی نسبت به انسان ربوبیت دارد و ربوبیت به خلقت برمیگردد و راز ربوبیت خداوند آن است تا مگر انسانها به مقام تقوا و پروایِ الهی برسند.
تقوا توشۀ مسافر آخرت است فرمود: «وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَی» فقط تقوا است که انسان را به مقصد میرساند و مقصد هم همان نیل به حق و شهود حق است و اگر ملکۀ تقوا پیدا شد خداوند فرقان یعنی نور تشخیص حق از باطل را به انسان عطا میکند و فرمود: «إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ» باید در میدان تقوا حاضر شد تا خداوند کارها را و تلاشها را بپذیرد و راهی به سوی حقیقت در مقابل انسان بگشاید.
«الَّذي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» (22) ند= مثلی که در حال رقابت است
گاهی میگوید خدایی را بپرستید که به شما نبوت و ولایت داد و وقتی با مردم سخن میگوید نعم ظاهر را میشمارد که نعمت مشترک بین انسان و دام است. مشرک باور ندارد که کل جهان را یک ربّ واحد تدبیر میکند. میفرماید: اگر سری به فطرت خود بزنید میبینید که عبادت از اوست.
«وَ إِنْ كُنْتُمْ في رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ» (23)
مثل روز روشن است که این کلام از حق است و شناخت معجزه از چند راه ممکن است 1- انسان حقیقت کلام را درک کند بدون معجزه 2- اینکه یک فرد درس نخوانده اینچنین سخن بگوید، معجزه است، هر چند این کتاب را هرکس بیاورد رسول الله است 3- طبع بشر این است که حرفهایی را که اول میزند و آنهایی را که 20 سال بعد میزند، درجهاش فرق میکند و تحول دارد ولی قرآن یک دست است. زیرا منشأ اختلاف جهل و نسیان است و خدا علیم است.
در واقع سخن رسول خدا«صلواتاللهعلیهوآله» این میباشد که اگر این کار از من است و من هم که بشرم، پس شما هم سورهای مانند آن بیاورید. و در این راستا هر موجودی غیر خدا را برای کمک بخوانید. منافقین در آنکه قرآن از طرف خدا باشد، در آن شک و ریب دارند، چون چشمِ حقبین آنها کور است. یک سال با هم تعهد کردند یک سوره مثل قرآن بیاورند و نتوانستند و بعد مبارزه و تهمت را شروع کردند.
چون قرآن برای همۀ ملتها میباشد پس تحدّی او هم مربوط به همۀ ملتها است پس تحدّی آن مربوط به فصاحت و بلاغت نیست.
«فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتي وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرينَ» (24)
حجاره: آتشگیره و سوزاننده که سوخته شده خود انسان است.
پس اگر نتوانستید سورهای مانند قرآن بیاورید، که نمیتوانید؛ بترسید از آتشی که سوختش خود مردمند یعنی خودتان آن آتش را افروختید با تعلّقات دنیایی خود. وقودِ نار خود انسان است و آتش از درونش شعله میکشد. «أُعِدَّتْ لِلْكافِرين»: و آن آتش همین حالا موجود است و بعداً ظهور میکند مانند جنّت.
----------------------------------------------------
[1] - «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ * أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحيمُ» (توبه/103 و 104) از اموال آنها صدقهاىبگير، تا بوسيله آن، آنها را پاك سازى و پرورش دهى! وبه آنها دعا كن؛ كه دعاى تو، مايه آرامش آنهاست؛ و خداوند شنوا و داناست! آيا نمىدانستند كه فقط خداوند توبه را از بندگانش مىپذيرد، و صدقات را مىگيرد، و خداوند توبهپذير و مهربان است؟
[2]- كَلاَّ بَلْ لا يَخافُونَ الْآخِرَةَ (53/ مدثر)
[3] - «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّة...» (توبه/111)