ایمانهای نیمبند- 2
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
«وَ إِذا قيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ» (13)
میگویند اعتقاد به عالم غیب سفاهت است، چون انسانهای حسی هستند و معیار شناخت آنها حس است و نه غیب. در حالیکه خود آنها سفیه و نادانند و متوجه نیستند و از این جهت قرآن تنها «هُدىً لِلْمُتَّقينَ» است.
در راستای خودبزرگبینیهایشان مردم عادی را که عاقلان واقعی در بستر ایمان هستند؛ انسانهای کم خِرد و سبک مغز میپندارند. در حالیکه اینان عالِمنمایانی هستند بیمحتوا که متوجۀ بیخردی خود نمیباشند، در حالیکه خداوند به پیامبر خود میفرماید: «وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا» (کهف28) و با كسانى كه پروردگارشان را صبح و شام مىخوانند [و] خشنودى او را مىخواهند، شكيبايى پيشه كن، و دو ديدهات را از آنان برمگير كه زيور زندگى دنيا را بخواهى، و از آن كس كه قلبش را از ياد خود غافل ساختهايم و از هوس خود پيروى كرده و [اساس] كارش بر زيادهروى است، اطاعت مكن.
«وَ إِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ» (14)
به ظاهر با مؤمنین میباشند ولی وقتی با یاران شیطانی خود خلوت دارند میگویند ما با شما هستیم و مؤمنین را استهزاء میکنیم. آری درست است که ابلیس از جنس جنّ است ولی شیاطینِ اِنسی هم داریم زیرا آنها تابع شیطاناند. اینها در واقع در جهانی که یاران شیطانی آنان بهسر میبرند زندگی میکنند، هرچند در کنار مؤمنین باشند.
اینان با دشمنان دین یگانهاند و شما مسلمانان باید متوجۀ گرایشهای باطنی آنها باشید و نه آنکه به سخنان و ادعاهای ظاهریشان اطمینان کنید. آنها با ارتباط صمیمی که با اهل کفر دارند، در خلوت با آنان و یگانگی که با آنها دارند، باطن خود را با آنها به نمایش میگذارند. حکایت آنها، حکایت کسانی است که قرآن در مورد آنها میفرماید: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدَادُوا كُفْرًا لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَلَا لِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلًا»(نساء/137) كسانى كه ايمان آوردند، سپس كافر شدند؛ و باز ايمان آوردند، سپس كافر شدند؛ آنگاه به كفر خود افزودند، قطعاً خدا آنان را نخواهد بخشيد و راهى به ايشان نخواهد نمود. در حالیکه اگر در مواجهه با سختیهایی که در بستر دینداری برایشان پیش میآمد، صبر پیشه میکردند، به جایی میرسیدند که خداوند در وصف آنها فرمود: «هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللَّهِ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ»(آلعمران/163) آنان نهتنها مفتخر به درجاتی از ایمان میشوند، بلکه خودِ آنان درجاتی هستند نزد خدا و نمادها و ملاکهایی هستند که خداوند آنان را در معرض نگاه بشریت قرار میدهد تا راه، گم نشود.
«اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ» (15)
خداوند است که قطعاً آنها را استهزا مىكند و وامىگذاردشان تا همچنان در طغيان خويش سرگردان بمانند. آیا این افراد از خود پرسیدهاند چگونه بیماری که طبیب و داروخانه را مسخره میکند، از طبیب استفاده میکند. آیا آن ایمانِ نیمبند میتواند آنان را از فتنۀ آخرالزمانی نجات دهد و به حیات متقین نزدیک کند؟
در مقابل استهزاء مؤمنین عملاً خداوند آنان را به استهزاء گرفته. در حالیکه در طغیان خود سرگردانند و گرفتار انواع پوچیها و سرگردانیها میشوند به جهت اهانت به مسیر توحیدیِ اولیای الهی با ظاهر ایمانیشان که عملاً ایمانهایی است نیمبند. و این یعنی سیر کمالی خود را نتوانستهاند ادامه دهند به همان معنای «اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ» و سبکشدن آنها نزد خداوند و خلق خدا. زیرا آنها در واقع خدا را استهزاء کردهاند و خداوند آنها را یله کرده و به خود واگذار میکند تا از یاد خدا بروند به همان معنایی که خداوند فرمود: «وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ» َ (حشر19) و مانند آنان نباشید که به کلی خدا را فراموش کردند، خدا هم نفوس آنها را از یادشان برد، آنان به حقیقت بدکاران عالمند. و در نتیجه «وَ يَمُدُّهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ» در اوج سرگردانی، خود را ادامه دادند و زندگیشان مرتع شیطان گشت و آن استهزاء که نسبت به مؤمنین إعمال کردند همان طغیانی است که در مقابل خدا پیشه نمودند.
«أُولئِكَ الَّذينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما كانُوا مُهْتَدينَ» (16)
آنجا گفت: «أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ» و اینجا میفرماید: منافقین و کفار سرمایۀ فطرت را در بازار دنیا که بازارِ داد و ستد است، فروختند و ضلالت و نقص را گرفتند یعنی فطرت را دادند و هیچ نگرفتند – عمر یک سرمایه است برای گرفتن معارف و عمل و اگر معارف توحیدی را نگرفتند، سرمایه را باختهاند-
آنها علاوه بر آنکه هدایت درونی را از دست دادند، چون سرمایۀ فطری را باختهاند؛ از قرآن نیز بهره نمیگیرند. خدا اگر کسی را رها کرد چون کودک بی قیّم سقوط میکند. شیطان اگر خواست کسی را بگیرد از راه اندیشه میگیرد و قرآن هم آمده تا اندیشهها را برتر کند.
«اشتری» و «بیع» ناظر به یک تبادل است و قرآن روشن کرد چگونه انسان سود میبرد.[1] در سورۀ صف اشاره به تجارت سودآور کرد. تجارت کم ارزشی را دامن زدند و گمراهیشان را در مقابل هدایت الهی خریدند و در این رابطه در تجارت خود سود و بهرهای نبردند.
«مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ في ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ» (17)
در وصف زندگی آنها و ایمانِ نیمبندشان، مثل میزند که انسان نور ندارد و اگر از نور سماوات و ارض استفاده نکرد جای دیگر برای تحصیل نور نیست. از بیرون نور طلب میکنند و همینکه آن نور جلوی پایشان را روشن کرد، خدا همۀ آنها را میبرد و در حیرت و سرگردانی میمانند.
جریان ایمانِ نیمبند میخواهد از نارش، نور بگیرد و خدا به او اجازه نمیدهد، همینکه اطراف خودش را روشن کرد اجازۀ طی طریق به او داده نمیشود مثل زرق و برق دنیا که روشنی موقت است. راه را نمیتواند ببیند و در حال احتضار، زرق و برق دنیا را رها میکند. به همان معنا که فرمود: «نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ» خدا را فراموش کردند، پس خدا هم آنان را دچار خودفراموشی کرد و آنها عملاً خود را باختند.
«صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ» (18)
كرانند، لالانند، كورانند، و بازنمىگردند.
«أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ فيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ في آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللَّهُ مُحيطٌ بِالْكافِرينَ»(19)
انامل= سرانگشت اصابع= خود انگشت ها
یا میتوانی حال آنها را اینطور تبیین کنی، در راه ماندهاند و گرفتار بارانِ همراه با ظلماتند، انگشت خود را در گوش فرو میکنند - نه سر انگشت را- تا آن خروش آنها را مدهوش نکند و نمیرانندشان، آن کار فایده برایشان ندارد، خدا بر آنها احاطه دارد.
در سراسر حیات آنها باران میبارد ولی آنها در ظلمتاند و هیچ استفاده نمیکنند. نور اسلام چون بارانی برای آنها عرضه شد ولی استفاده نکردند، زیرا ایستادهاند و اهل حرکت نیستند چون کور میباشند و کور نمیتواند راه خود را بیابد.
«يَكادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ كُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فيهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ» (20)
نزديك است كه برق چشمانشان را بربايد؛ هر گاه كه بر آنان روشنى بخشد، در آن گام زنند؛ و چون راهشان را تاريك كند، [بر جاى خود] بايستند؛ و اگر خدا مىخواست شنوايى و بينايىشان را برمىگرفت، كه خدا بر همه چيز تواناست.
نمیتوانند مشی خود را ادامه دهند، متوقف میشوند. اگر خدا میخواست نور آنها را از اول میگرفت ولی به آنها فرصت داد. این فرصت را به آنها میدهد ببیند میتوانند راهشان را بیابند وگرنه با آن رعد، گوششان را و با صاعقه چشمشان را میبرد.
و این است آیندهای که آنها بدان امیدوارند، آیندهای که جز حیرانی و بیثمری برای آنان نخواهد بود و از این جهت است که پس از جمعبندی خداوند خطاب به همۀ بشریت میفرماید:
«يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» (21)
هان اى مردم پروردگار خويش را كه شما و اسلافتان را آفريد عبادت کنید به امید آن که به تقوا نایل شوید. و این یعنی فنای از خلق به حق.
تقوا توشۀ مسافر آخرت است فرمود: «وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَی» فقط تقوا است که انسان را به مقصد میرساند و مقصد هم همان نیل به حق و شهود حق است و اگر ملکۀ تقوا پیدا شد خداوند فرقان یعنی نور تشخیص حق از باطل را به انسان عطا میکند و فرمود: «إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ» باید در میدان تقوا حاضر شد تا خداوند کارها را و تلاشها را بپذیرد و راهی به سوی حقیقت در مقابل انسان بگشاید.
آری! ربوبیت حق نسبت به انسان به خلقت او برمیگردد و راز ربوبیت خداوند آن است تا مگر انسان به مقام تقوا و پروایِ الهی برسد، انسانی که در انسانیت خود میتواند مستقر گردد و با ظرفیت متعالی که دارد، در راستای بندگی پروردگارش به تقوایی برسد که به حکم « ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ» قرآن برای هدایت او به میان آمده است و با او از سر هدایت، سخنها دارد. این یعنی «وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقينُ » پروردگار خود را عبادت کن تا به مرحله یقین برسی و یقین یعنی نهایی ترین حضور در نسبت با حضرت حق.
-----------------------------------------------------------------------------
[1] - «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّة...» (توبه/111)