سنّت سقوط تمدنها از نظر قرآن در الميزان
بسم الله الرحمن الرحيم
با آرزوى تعالى روح براى علامة طباطبائى)ره( كه زمينه تفكر قرآنى را براى سالهاى سال در آيندة تاريخ براى ما فراهم آورد و با سلام خدمت همه عزيزان بايد عرض كنم علت انتخاب چنين بحثى در اين همايش اين بود كه فكر مى كنم تمدن جديد در شرايط سقوط است و نه صعود لذا لازم است چشم اين نسل به اين موضوع باز شود تا هم بتواند اين سقوط را تحليل كند و هم به گونه اى زندگى كند كه در كلافة پر بحران اين تمدنِ در حال سقوط گرفتار نگردد.
سنت جارى در هستى يعنى يك قانون يا قوه اى فوق عالم ماده كه همچون روحى در كالبد پديده هاو حوادث جارى است و آن حوادث و پديده ها را به هم ارتباط و در مجموع به آنها جهت مى دهد . مانند حضور روح در جسم انسان و يا حضور قانون عليت در عالم . اين سنتها مقابل حوادث نيست بلكه جهت دهندة حوادث است وحتى عامل حضور و ظهور حوادث است . و ما در اين بحث سنت سقوط تمدنها را مورد بررسى قرار مى دهيم تا حوادث را به كمك آن نيروى باطنى و آن شعور پنهانى خاصش ارزيابى كنيم . بعنوان مثال قرآن مى فر مايد: " َو ما كُنّا مُهِلكى القُرى الاّو اَهْلُها ظالمونَ " ) سورة قصص / آية 60960 49 5 ) يعنى سنت خدا در برخورد با ملت و تمدن ظالم برخورد هلاكت آميزى است و لذا مى فرمايد : ما تمدنها را هلاك نكرديم مگر آنكه اهل آن ظالم بودند . يعنى هلاكت ملتها يك سنت است نه يك حادثة بريده و منقطع و اتفاقى كه امكان هم داشت انجام نشود بلكه به حكم جريان يك قاعدة مدبرانه در عالم است . تفاوت تفكر دينى با غير دينى دقيقاً همين جاست كه تفكر دينى به رمز و رازى فوق حوادث اين عالم اعتقاد دارد و تمام عالم را در قبضة خداوند و سنتهاى او مى داند و جهتگيريها و گرايشها را اتفاقى نمى داند بر عكسِ تفكر مقابل دين كه همة حوادث را گسيخته و منفرد و اتفاقى مى شمارد .
هر جامعه اى يك حيات تكوينى و يك حيات تشريعى دارد . كه حيات و مرگ تشريعى جامعه در رابطه با عدل و معنويت و يا ظلم و ماده پرستى است. ولى حيات تكوينى جامعه مربوط به اندازه اى است كه خدا براى طول بقاء آن امّت و آن تمدن تعيين كرده است مثل حيات و مرگ هر انسانى كه يك اجل مسمّى دارد كه ريشه در تكوين دارد و قابل تغيير نيست و يك اجل مبهم دارد كه در انتخابها و گرايشهاى او ريشه دارد . در خصوص حيات و مرگ انسان و اجل مبهم و مسمّى علامه طباطبائى در ذيل آية " هُوَالَّذى خَلَقكُمْ مِنْ طينٍ ثُمَ قَضى اَجَلاًوَ اَجَلٌ مُسَمّى عِندَه" ) سورة انعام / آية 2 ) مى فرمايد : " اجل را نكره آورد تا ابهام را برساند يعنى دلالت كند بر اينكه اين اجل براى بشر مجهول است و بشر از راه معارف و علوم متداوله راهى به سوى تعيين آن ندارد. اجل دو جور است : يكى اجل مبهم و يكى اجل مسمّى و اجل مسمّى يعنى ...