متن پرسش
با سلام خدمت استاد عزیز: با توجه به جواب 11199 که فرمودید: «همینکه پذیرفتهاید بنده در خارج از ذهن شما وجود دارم که از بنده سؤال میکنید، نشان میدهد به طور بدیهی وجود خارج را پذیرفتهاید و اگر هم بگویید همین هم در ذهن خود دارید پس چرا از بنده سؤال میکنید، از آن صورت ذهنی که در ذهن خود دارید سؤال کنید؟!» باید بگویم بنده نپذیرفتم شما در خارج از ذهن بنده وجود دارید اتفاقا می خواهم خدمتتان عرض کنم دلیلی نیست که شما درخارج از ذهن من هستید بلکه چه اشکالی دارد که از شما در درون خود سوال می پرسم اصلا شما را قسمت ناخوداگاه من که به آن اگاهی ندارم و تحت اختیارم نیست می سازد و من از ذهن خودم سوال پرسیدم و جواب گرفتم و اینکه فرمودید: «اگر هم بگوییم علم همان چیزهایی است که در ذهن ما است بدون آنکه حکایت از جهان خارج کند، که باید منکر وجود اطراف خود باشید و فقط با خودتان حرف بزنید. بدیهی است که این کار را نمیکنید.» در این سخن شما پیش فرضی دارید که لازمه قائل شدن به اینکه علم همان چیزهای ذهنی است انکار وجود اطراف خود و حرف زدن با خود است باید خدمتتان عرض کنم این لازمه درست نیست و بنده منکر وجود اطرافم نیستم بلکه می گویم اطراف من که درک می کنم همان وجود های ذهنی من هستند و لازمه این سخن این نیست که با خودم مثل دیوانه ای حرف بزنم بلکه لازمه اش آن است که شما وجود ذهنی من هستید و من در عالم ذهن با شما صحبت می کنم و عالم ذهن من همان اطراف من هستند که تجلی ذهن ناخوداگاه من یا همان خداوند هستند و چه دلیلی است که این سخن حکما را «نفس ناطقه با احاطهای که به جهت مجرد بودن بر همهی محسوسات دارد به کمک حسّ، صورت محسوسات را در خود ابداع میکند» اینگونه نگوییم که نفس ناطقه با احاطهای که به جهت مجرد بودن دارد مستقلا صورت هایی را در ذهن ابداع می کند؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: لازمهی این سخن انکار هرچیزی است که خارج از ذهن وجود دارد و عملاً شمائید و ذهن خود که این با بدیهیات ادراک افراد نمیخواند هرچند کسی که اینطور فکر کند را کسی مجبور نمیکند نباید این طور فکر کند، تنها میتوان به او گفت اجازه دهید ما مثل شما فکر نکنیم. موفق باشید