متن پرسش
به نام خدا
با سلام و احترام خدمت استاد گرامی:بعد از یک مقدمه، دو پرسش از خدمت شما داشتم:
مقدمه: اصالت وجود راهی برای رهایی از سوبژکتیویته است. اما نه اصالت وجودی که با استدلال اثبات می شود و در ذهن است، چون خود این ذیل سوبژکتیویته قرار خواهد گرفت. بلکه اصالت وجودی که از طریق علم حضوری حاصل می شود و انسان را با خود هستی که «ورای ذهن و عین» است، متصل می کند. آنطور که حقیر از مطالب جنابعالی برداشت کردم، راه اتصال با هستی هم هستی نفس خود ماست.
اگر مقدمه بالا را تائید می فرمایید:
۱. اگر این تنها راه حل است، پس وضعیت کسانی همچون ابن سینا چه می شود؟ امکان تفکر فلسفی، بدون گرفتار شدن در ذهن، برای ایشان میسر بود. آن هم (ظاهرا) بدون استفاده از این راه حل
۲. آیا این راه حل شدنی است؟ چون رفع مشکل را به شهودی (هستی ورای تعیناتش) حواله می دهیم که جز با سلوک قلبی (به تعبیر صدرا با انتقال مدرک از عالم حس به عالم عقل و بالاتر) حاصل نمی شود. و این دو مشکل دارد: اولا برای همه حاصل نیست. رفع تعینات، و نه فقط تجرید و تقشیر ذهنی، به سادگی امکان پذیر نیست.
ثانیا در مواردی هم که برای کسی حاصل می شود، خودش متوقف است بر نفی سوبژکتیویته (برای اینکه بتواند معقول بودن سلوک قلبی را ذهنا اثبات کند) لذا گویی دوری پیش می آید بین سلوک قلبی و حل معضل سوبژکتیویته.
«شهود هستی»، ورای تعینات ذهنی و عینی، نمایان کند برای عموم و فردی که سیر سلوکی ندارد (هر چند دوستدار آن است) شدنی است؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. فلسفه به خودی خود موضوعات را ابژه میکند هرچند متذکر وجود حقایق میگردد. جناب ابنسینا میگوید فلسفهاش را برای عوام نوشته و نظر خودش حکمت مشرقی بوده. ۲. به گفتهی خواجه عبدالله انصاری حتی سالکی که در مرحلهی شهود قلبی است، هنوز در حجابهای خَلقی میباشد که همان مقام «عین الیقین» است تا آنکه به فنای فی الله و بقای بالله برسد که همان مقام «حق الیقین» باشد. موفق باشید