متن پرسش
با عرض سلام و خسته نباشید. در روایات و احادیثی که از ائمه به ما رسیده تأکید زیادی به این شده که پیامبران الهی معصوم بوده اند و از گناه و اشتباه مصون بوده اند. و تنها پیامبران غیر اولوالعزم دارای ترک اولی بوده اند. با این حال وقتی قرآن می خوانم با آیاتی روبرو می شوم که در ظاهر و بر اساس فهم محدود بنده با این سخن تطابق ندارند. و شمار این آیات نیز بسیار زیاد است. از جملع صفت عصیان برای عمل آدم (ع)، یا اینکه موسی (ع) گفت کشته شدن آن فرد از مکر شیطان بوده است (در حالی که این پیامبر اولوالعزم نیز هست) و یا گفتن عفاک الله لم اذنت (خدا تو را ببخشاید چرا اجازه دادی؟) در مورد نبی اکرم (ص) و آیه اول سوره مبارکه تحریم (یا ایها النبی لم تحرم ما احل الله لک) باز در مورد پیامبر اسلام (ص) در حالی که این حضرت هم معصوم است یا آیه 55 سوره غافر و استغفر لذنبک و آیه 19 سوره محمد (ص) و یا آیه 2 سوره فتح ما تقدم من ذنبک و ما تاخر و یا در مورد حضرت یوسف (لقد همت به و هم بها لولا) و یا در مورد حضرت یونس (ع) (و ظن ان لن یقدر علیه و آیات بسیار دیگری که از این دسته هستند. آیا این معقول است که ما با وجود این همه آیات به توجیه تک تک آنها بپردازیم در حالی که خیلی راحت تر کلام حضرت حق جل و علا می توانست به گونه ای باشد که این تفکرات را به ذهن منتقل نکند. نعوذ بالله من شرور انفسنا. امیدوارم جواب خوبی به بنده بدهید که از این همه حیران و سرگردانی آزاد گردم.
متن پاسخ
باسمه تعالی
علیکم السلام. در رابطه با جواب سوال جنابعالی بحثی را قبلا داشته ام که انشاء الله بتواند به نحو جامع جواب سؤال حضرتعالی و امثال حضرتعالی باشد.
سئوال: اگر انبیاء در همه مراحل معصوم اند، چرا خود قرآن تعبیراتی دارد که در ظاهر مخالف عصمت آنهاست. مثل این آیه که می فرماید: «وَ عَصی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی» آدم عصیان کرد و ضرر کرد.
در جواب به این سؤال به موارد زیر باید توجه کرد:
1- عصیان یعنی مخالفت با امر، و امر یا ایجابی (مولوی) است که مخالفت با آن، منافی عصمت است. مثل مخالفت با دستور نمازخواندن. و یا امرخدا نُدبی (ارشادی) است که مخالفت با آن، منافی عصمت نیست. مثل مخالفت با اینکه میگویند مستحب است قبل و بعد از غذا نمک بخورید.
2- غوایه: یعنی خسران، یعنی ترک امرِ « ندبی» که موجب فوت فضیلت و ایجاد خسران است، پس آیه میفرماید: آدم با امر ارشادی خدا مخالفت نمود و ضرر کرد و مخالفت با امر ارشادی خداوند منافی عصمت نیست.
3- اصلاً مقام حضرت آدم که در بهشت برزخِ نزولی بودند (بهشتی که شیطان هم داشت) مقامی بود که در آن عالم و مقام هنوز مقام تکلیف و تشریع نبوده تا تخلف و عصیان از شریعت مطرح باشد. در نتیجه آن معصیت و گناه در آن مقام، ضد شریعت نبود که زایل کننده عصمت باشد، و تازه بعد از این تخلفِ امر ارشادی بود که خداوند فرمود:
« قُلْنَااهْبِطُوا مِنْـها جَمـیعاً ، فَاِمّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنّی هُدیً فَمَنْ تَبِعَ هُدیَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون» یعنی: «به آنها گفتیم از بهشت خارج شوند، چون پس از آن از طرف من برای شما هدایتی آمد، پس آن کس که از هدایت من پیروی کرد، او را خوف و حزنی نیست.» که در آیه خبر از آمدن شریعت می دهد و تازه هدایت مطرح می شود. پس قبل از آن که در زمین هبوط کنند، شریعتی مطرح نبوده تا تخلف از آن مطرح باشد و عصیان صورت گیرد. و اگر عصیان او در مقابل امر مولوی بود باید پس از توبه باز به بهشت برمیگشت، چرا که توبه از گناه مولوی ، شخص را به شرایط قبل از گناه برمیگرداند. پیامبر فرمودند:« مَنْ تابَ لِذَنْبٍ کَمَنْ لا ذَنْبَ لَه» هرکس از گناهی توبه کند مثل آن است که گناه نکرده. درحالی که آدم وحوّا پس از توبه از بهشت خارج شدند، پس عصیان در مقابل امر مولوی نبود. مثل این است که اگر ما در مقابل توصیة پدرمان که میگوید دست به آتش نزن و گرنه میسوزی، پس از دستزدن و سوختن، توبه کنیم و بگوییم غلط کردیم، چرا که این توبهکردن و غلط کردن گفتن، سوختن را تغییر نمیدهد. گناه آدم نیز از همین سنخ گناه بود که در مقابل امر ارشادی خدا، انجام گرفت و بههمین جهت هم پس از اینکه آدم توبه کرد، باز حکم خروج از بهشت تغییر نکرد و آثار این عصیان بر او جاری شد. پس گناه در مقابل امر مولوی نبود که منجر به از بینرفتن عصمت شود.
4- علاوه بر نکات گذشته؛ میتوان مسئله را با دقت بیشتر بررسی نمود و آن اینکه مسئله آدم را باید در دو مقام مورد بحث قرار داد . یکی قبل از هبوط به زمین و در مقام بهشتِ برزخ نزولی که آنجا مقام «آدمیت» مطرح است و در واقع آن آدم حقیقت همة انسانها است و به همین جهت هم شیطان با آدمیت دشمنی کرد و نه با آدم، چون در آنجا با آدمیت روبرو بود و این است که این دشمنی با فرزندان آدم هنوز هم ادامه دارد. و یکی هم علاوه بر بررسی آدم قبل از هبوط، بررسی مسئله آدم بعد از هبوط است که او ابوالبشر است و اولین پیامبر.
قرآن در مورد دشمنی شیطان با فرزندان آدم میگوید: « قالَ اَرَئَیْتَکَ هذاالَّذی کَرَّمْتَ عَلَیَّ، لَئِنْ اَخَّرْتَنِ اِلی یَومِ الْقیامَةٍ لَاَحْتَنِکَنَّ ذُرَّیَّتَهُ اِلاّ قَلیلً » (62/اسراء) شیطان گفت: آیا این (آدم) همان است که بر من برتری دادی؟ اگر به من فرصت دهی تا روز قیامت حتماً دهنه به فرزندان او میزنم مگر عدهای کمی از آنها را. در مورد تعلیم اسماء به آدم هم میفرماید: «وَعَلَّمّ ادَمَ الْاَسْماءَ کُلَّها» که مسلم این آدم که مفتخر به تعلیم اسماء شده، شامل حواء هم میشود، یعنی در واقع حقیقت آدم یا آدمیت است که مورد تعالیم اسماء قرار میگیرند که در آیه اول سوره نساء به آن اشاره دارد که میفرماید: « یااَیُّهَاالنّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُم مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً کَثیراً وَ نِساءً » ای مردم نسبت به پروردگارتان تقوا پیشه کنید، پروردگاری که شما را از نفس واحد خلق کرد و از آن نفس، زوجش را نیز آفرید و از آن دو، مردان و زنان کثیری بوجود آمد. که این نفس واحده، حقیقت آدم یا آدمیت است.
حاصل اینکه آدم در مقام بهشت اولیه، به عنوان آدمیت مطرح است و آن حقیقت همه انسانها است، یعنی همه انسانها آن عالم را داشتهاند و همه به شجره ممنوعه نزدیک شدهاند و لذا حقّ همه بوده است که از بهشت خارج شوند و در زمین هبوط کنند تا از طریق زندگی زمینی هرکس مقام و منزلت حقیقی خود را کسب نماید و به بهشت و یا جهنمی برگردد که خود برای خود ایجاد کردهاست.
اشکال در مورد عصمت سایر پیامبران
آیاتی در قرآن هست که اگر با دقت مورد توجه قرار نگیرد ممکن است تصور شود عصمت انبیاء را در بعضی موارد نفی کرده که به طور مختصر به آنها میپردازیم.
1- راوی میگوید از امام صادق(علیهالسلام) در باره جواب حضرت ابراهیم(علیهالسلام) به بت پرستان در داستان شکستن بتها توسط آن حضرت سؤال کردم که چرا حضرت شکستن را به بت بزرگ نسبت داد و به آنان گفت: « این بت بزرگ است که چنین کرده، پس اینک اگر اینان سخن میگویند از خودشان سؤال کنید»؟ امام صادق(علیهالسلام) فرمودند: « البته نه بت بزرگ، بتها را شکسته بود و نه حضرت ابراهیم(علیهالسلام) سخنی دروغ به زبان راند، تنها گفت: اگر این بتها قادر به سخن گفتن میباشند، از خودشان سؤال کنید! یعنی اگر اینان قدرت بر نطق دارند، بتهای دیگر را، بت بزرگ شکسته است و اگر قادر به سخن گفتن نیستند، بت بزرگ دست به چنین کاری نزده! بنابراین نه آن بتها به سخن در آمدند، و نه حضرت ابراهیم(علیهالسلام) سخنی به دروغ گفت.
2- راوی میگوید: از حضرت صادق(علیهالسلام) پرسیدم در باره کلام خدا در قرآن در باره حضرت یوسف(علیهالسلام) چه میفرمایید که خطاب به قافله برادران خویش گفت: « ای قافله شما دزدید» در حالیکه دزد نبودند. امام صادق(علیهالسلام) فرمودند: منظور حضرت یوسف(علیهالسلام) این بود که آنان، کسانی هستند که یوسف را از نزد پدرش به سرقت بردهاند و به همین جهت - مگر دقت نمیکنی – که خداوند به دنبال کلام و در مورد جام شاه چنین تعبیر میکند که(برادران یوسف گفتند) مگر چه چیزی گم شدهاست؟ غلامان ملک گفتند: « ما ظرف زرّین شاه را گم کردهایم….» در این مورد میبینی هرگز خطاب به برادران یوسف(علیهالسلام) گفته نشده است که شمایید که جام ملک را دزدیدهاید.
3- راوی گوید از حضرت صادق(علیهالسلام) پرسیدم چرا حضرت ابراهیم در دعوتی که بتپرستان از او کردند که بیا با ما از شهر خارج شو، گفت: « من بیمار هستم » در حالی که بیمار نبود. حضرت فرمودند: « ابراهیم(علیهالسلام) بیمار نبود و در عین حال سخنی هم به دروغ نگفت، چرا که منظور او از بیماری این بود که در دین و اعتقاد به بتها دچار بیماریِ حالت اعراض هستم» یعنی نسبت به آنها رویگردانام( برای تعقیب مطلب به بحارالانوار ج11 ص 76 رجوع کنید).
سؤال: بنابر آنچه در قرآن هست حضرت یونس(علیهالسلام) قوم خود را ترک گفته و بعد خودش در شکم ماهی اقرار دارد که من ظلم کردم و میگوید: «لا اِله الاّ اَنْت سُبْحانک اِنّی کُنتُ مِن الظّالِمین » آیا میتوان گفت؛ ایشان معصوم میباشند؟ جواب: واژه ظلم به معنی « تعدی و تجاوز از حد » است که همیشه مرادف با گناه نیست، و این چنین نبود که خداوند به حضرت یونس(علیهالسلام) دستوری داده باشند و حضرت خلاف آن را عمل نموده باشند. بلکه خداوند میفرماید: «چرا بدون آنکه دستور رفتن بگیری، رفتی» و همین مسأله را بر پیامبر خود سخت میگیرد و حضرت یونس(علیهالسلام) هم به جهت آن روح لطیف خود، در شکم ماهی متوجه این نکته شدند و عرض کردند: « سُبْحانَکَ اِنّی کُنْتُ مِنَ الظّالِمین» و خداوند میفرماید: « فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیناهُ مِن الغَم» یعنی همین که متوجه شد، آثار این کار را از او رفع نمودیم. پس غفلت نکنیم که تخلفی صورت نگرفته، بلکه چون بدون دستور، قوم خود را ترک کرد خداوند به آن حضرت سخت گرفت.
سؤال: چرا حضرت موسی(علیهالسلام) وقتی مبعوث میشود که به سوی فرعونیان برو به خداوند عرض میکند: «وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ فَاَخافُ اَنْ یَقْتُلُون» یعنی برگردن من در قوم فرعون، گناهی است که به خاطر آن میترسم مرا به قتل برسانند. جواب: این گناهکاری در فرهنگ فرعونیان است که حضرت آن فرد قبطی متجاوز را کشته، و نه در فرهنگ الهی.
سؤال: پس چرا وقتی حضرت موسی(علیهالسلام) به سوی فرعون رفت و فرعون او را شناخت و گفت تو همان نمک پرورده خود ما هستی و تو همانی که آن فرد را کشتی، حالا چگونه دعوی رسالت خدا را داری، خود حضرت موسی فرمود«»قال فَعَلْتُها اِذاً مِنَ الظّلّین» یعنی آری من آن کار را کردم و در آن حال مسأله را نمیدانستم. پس چگونه بگوییم موسی(علیهالسلام) همواره معصوم بوده؟ جواب: در این آیه « ضالّین» به معنی آن است که آن روز واقف نبودم که مصلحت کار چیست و بهترین راه حل کدام است و هرگز احتمال نمیدادم با یک مشت آن فرد بمیرد. که البته این حالت، عصیان در مقابل حکم خدا نیست و لذا با عصمت منافاتی ندارد. بلکه گویا حسابی در کار بوده که موسی(علیهالسلام) در حین دفاع از مظلومی، ظالمی را بکشد و مجبور شود از شهر خود فرار کند و با شعیب(علیهالسلام) آشنا شود و مقدمات نبوتش فراهم گردد.
سؤال: در قرآن داریم که در فتح مکه میفرماید: « ای پیامبر! ما تو را در فتح مکه به پیروزی روشنی نایل ساختیم، تا اینکه گناهان پیشین تو و نیز گناهان آینده تو مورد مغفرت الهی قرار گیرد» قرآن میفرماید: « اِنّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبیناً لِیَغْفِرَ لَکَ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ »(فتح/1) آیا خود این آیه نشان نمیدهد که پیامبر(صلواةاللهعلیهوآله) گناهانی داشتهاند؟ جواب: با دقت در خود آیه روشن میشود که « ذنب» در این آیه به معنی عصیان در برابر پروردگار نیست، چرا که چنین گناهی هرگز نمیشود با فتح مکه بخشیده شود، بلکه «ذنب» به معنی کاری است که آثاری ناگوار در پی دارد و مغفرت نیز به معنای رفع آن آثار است و منظور این است که ای پیامبر آن گناهی که مشرکین به تو نسبت میدادند که به بتهایشان توهین کردهای، با فتح مکه این آثار سوء را از قلب مشرکین برای همیشه برطرف کردیم و دیگر نسبت به تو بدبین نیستند.
سؤال: در سوره حج آیه 52تا54 هست که میگوید: ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر اینکه چون تَمنّا کرد، شیطان در تمنّای او القاءِ دسیسه نمود و خداوند القای شیطان را محو کرد و آیات خود را محکم نمود، و خداوند القای شیطان را برای قلبهای مریض و سختدل قرار داده « وَ ما اَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ اِلاّ اِذا تَمَنّی اَلْقی الشَّیْطانُ فی اُمْنِیَّتِهِ، فَیَنْسَخُ اللهُ ما یُلْقِیالشَّیْطانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللهُ ایاتِهِ، وَاللهُ عَلیمٌ حَکیمٌ(52)« لِیَجْعَلَ ما یُلْقِیالشَّیْطانُ فِتْنَةً لِلَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ، وَ اِنَّ الظّالِمینَ لَفی شِقاقٍ بَعیدٍ»(53) حال طبق این آیات، آیا نمیشود گفت شیطان در فکر پیامبر(صلواةاللهعلیهوآله) القای دسیسه کرده و عملاً پیامبر در مرحلهای از عمر خود از عصمت خارج شده؟
جواب: اولاً آیه میگوید وقتی پیامبر تمنّا و آرزو کرد که مردم به طرف دین بیایند، شیطان در تمنّای پیامبر که آمدن مردم به سوی دین است، القاء دسیسه کرد. و این تمنّا یعنی در قلب عدهای از مردم وسوسه نمود تا آنها را از پذیرفتن دین و تحقق آرزوهای پیامبر(صلواةاللهعلیهوآله) محروم گرداند. ثانیاً: در قسمت بعد آیه میفرماید: این القای شیطان را وسیله آزمایش برای کسانی قرار دادیم که دلشان به مرض نفاق و کفر و قساوت گرفتار است، حال با توجه به این نکته چگونه میتوان نتیجه گرفت که شیطان در قلب پیامبر(صلواةاللهعلیهوآله) القای دسیسه کرده؟
سؤال: در ذیل همین آیه در بعضی از کتب تفسیری اهل سنت آمده است که پیامبر(صلواةاللهعلیهوآله) مشغول خواندن سوره نجم بودند و این آیات را تلاوت کردند که: « اَفَرَأَیْتُمُ اللّاتَ وَ الْعُزّی وَ مَناةَ الثّالِثّةَ الْاُخْری » یعنی آیا نمیبینی بتِ لات و بتِ عزّی و سومی آنها که منات باشد را. بعد نوشتهاند که در این حال شیطان شروع کرد به القای افکار خود بر قلب پیامبر و لذا پیامبر شروع کردند این جملات را بگویندکه: «تِلْکَ الْغَرانِیقُ الْعُلی وَ اِنَّ شَفاعَتَهُمْ لَتُرْتَجی» یعنی این بتها موجودات زیبا و بلند مرتبهای هستند و شفاعتشان مورد امید و آرزو است. سپس پیامبر(صلواةاللهعلیهوآله) ومؤمنین در مقابل بتها سجده کردند، و پس از این جریان جبرائیل بر پیامبر نازل شد که این دو جمله ، وحی الهی نبود بلکه از القائات شیطان است. و بعد نوشتهاند چون این حادثه باعث ناراحتی پیامبر(صلواةاللهعلیهوآله) شد آیات سوره حج نازل شد که پیامبر ناراحت نباش این جریانِ القای شیطان در مورد پیامبران قبلی هم بوده است. در این مورد چه نظری هست؟
جواب: این قصه سراپا کذب است و از مجعولاتی است که مغرضین ساختهاند و شواهد متعددی بر دروغ بودن آن هست که به بعضی از آنها میپردازیم. اولاً: به فرض که پیامبر(صلواةاللهعلیهوآله) را معصوم ندانیم، آیا از یک فرد عادی که سخت در راه بتپرستی مبارزه میکند، متصور و ممکن است که اشتباهاً شفاعت بتهای سنگی و خرمایی را آرزو کند و چشم امید به آنها داشته باشد و بعد هم با این همه مبارزه با بتپرستی در مقابل آنها سجده کند؟ ثانیاً: ابتدای سوره نجم بر ضد این حرفها شروع شده، چرا که در مورد پیامبر(صلواةاللهعلیهوآله) میگوید:« ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی» یعنی او اصلاً بر اساس میل و هوس عملی انجام نمیدهد و سراسر تحت فرمان خدا است. حال چگونه میشود پس از چند آیه دچار چنین اشتباهی شود و تحت تأثیر القائات شیطانی قرار گیرد. ثالثاً: بنا به گفته صاحب المیزان در جلد 28 ص 283، ادله قطعیهای که دلالت بر عصمت پیامبر(صلواةاللهعلیهوآله) دارد متن این روایات را تکذیب میکند، علاوه بر اینکه این روایت شنیعترین مراحل جهل را به آن جناب نسبت میدهد، به طوری که آن حضرت نمیدانسته « تلک الغرانیق العلی….» کلام خدا نیست و نمیدانسته این جملات کفر و موجب ارتداد از دین است تا اینکه جبرائیل او را متوجه کرده! ( سازندگان این داستان اینقدر هم توجه نداشتهاند که لااقل پیامبر(صلواةاللهعلیهوآله) یک آدم عادی هم که باشد نمیشود چنین چیزهایی را به او نسبت داد، گویا القائات شیطانی به واقع چنان چشم عقل آنها را محجوب کرده بوده که به این تناقضات روشن در داستان خود نیز پینبردهاند).
موفق باشید