متن پرسش
با سلام
استاد گرامی من سوالی دارم که خیلی وقت است ذهن مرا مشغول کرده و تمرکز و حواس مرا به خود اختصاص داده به گونه ای که درانجام کارهای دیگرم کسل و کند شده ام.شاید سوال من در نظر اول به نظر شما تکراری و پیش پا افتاده بیاید اما باور کنید چنان تناقضی در ذهن من ایجاد کرده که میترسم ایمانم را خدشه دار کند.
در واقع مشکل من این است که هرچه در خانه ی خدا را میزنم جواب نمیگیرم........حالا از شما تقاضای کمک دارم.لطفا به من بگویید چرا با همه ی این کارها و با اینکه از تلاش نیز فرو گذار نکرده ام جواب نمیگیرم.
متن پاسخ
باسمه تعالی
علیکم السلام
ظاهراً چنین حالتی برای بعضی از اهل سلوک نیز پیش آمده که مولوی در رابطه با آن میگوید:
*آن یکى اللَّه مىگفتى شبى.... تا که شیرین مىشد از ذکرش لبى
*گفت شیطان آخر اى بسیار گو .....این همه اللَّه را لبیک کو
*مىنیاید یک جواب از پیش تخت..... چند اللَّه مىزنى با روى سخت
*او شکسته دل شد و بنهاد سر .....دید در خواب او خضر را در خضر
*گفت هین از ذکر چون واماندهاى..... چون پشیمانى از آن کش خواندهاى
*گفت لبیکم نمىآید جواب.....ز آن همىترسم که باشم رد باب
*گفت آن اللَّه تو لبیک ماست......و آن نیاز و درد و سوزت پیک ماست
* حیلهها و چاره جوییهاى تو ...... جذب ما بود و گشاد این پاى تو
ترس و عشق تو کمند لطف ماست.....زیر هر یا رب تو لبیکهاست
*جان جاهل زین دعا جز دور نیست ز انکه یا رب گفتنش دستور نیست
*بر دهان و بر دلش قفل است و بند..... تا ننالد با خدا وقت گزند
* داد مر فرعون را صد ملک و مال.....تا بکرد او دعوى عز و جلال
*در همه عمرش ندید او درد سر .... تا ننالد سوى حق آن بد گهر
*داد او را جمله ملک این جهان..... حق ندادش درد و رنج و اندهان
*درد آمد بهتر از ملک جهان......تا بخوانى مر خدا را در نهان
*خواندن بىدرد از افسردگى است......خواندن با درد از دل بردگى است
* آن کشیدن زیر لب آواز را ....... یاد کردن مبدا و آغاز را
* آن شده آواز صافى و حزین ...... اى خدا وى مستغاث و اى معین
* نالهى سگ در رهش بىجذبه نیست ز انکه هر راغب اسیر ره زنى است
*چون سگ کهفى که از مردار رست ...... بر سر خوان شهنشاهان نشست
* تا قیامت مىخورد او پیش غار آب رحمت عارفانه بىتغار
*اى بسا سگ پوست کاو را نام نیست ...... لیک اندر پرده بىآن جام نیست
*جان بده از بهر این جام اى پسر ...... بىجهاد و صبر کى باشد ظفر
*صبر کردن بهر این نبود حرج صبر کن کالصبر مفتاح الفرج
*زین کمین بىصبر و حزمى کس نجست ...... حزم را خود صبر آمد پا و دست
*حزم کن از خورد کاین زهرین گیاست....... حزم کردن زور و نور انبیاست
موفق باشید