متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم
(باسلام خدمت استاد گرانقدر:
مصاحبه زیر در جمعه ای که با شما به کوهنوردی آمده بودیم انجام شد که متن زیر پیاده شده آن مصاحبه با مختصر ویرایش ادبی و احیانا محتوایی می باشد و نیز در ادامه مصاحبه بعضی پرسش و پاسخهای گرفته شده از سایت در این مورد نیز اضافه شده تا بحث تکمیل شود
از شما خواهشمندیم که برای غنای بحث متن را ملاحظه کرده و اگر جایی از آن نیاز به اصلاح و تکمیل و یا حذف دارد را تذکر دهید تا برای چاپ واستفاده طلاب موثر واقع شود
باتشکر فراوان از شما که با حوصله وقت شریفتان را در اختیار نسل جوان جویای حقیقت و معرفت قرآنی قرار می دهید امید که صاحب قرآن بیش از پیش دل قرآنیتان را نورانی کند که ما هم از آن استفاده کنیم
التماس دعا-شبان-از طرف مجله خط)
سوال: علت عدم توجه کافی و دقیق به قرآن و مباحث قرآنی در کارهای طلبگی چه چیزی می تواند باشد و برای رفع آن چه کاری می توان انجام داد؟
جواب: اول باید مشخص کنیم که ما درکجای تاریخ هستیم که نمی توانیم از قرآن استفاده کنیم، یعنی بخواهیم یا نخواهیم باید این مسئله را بپذیریم که ما تقریبا" دراموراتمان از قرآن هیچ استفاده ای نمی کنیم. تقریبا"را هم به این دلیل می گویم که گاهی درامور فردی، به عنوان یک ذکر فردی استفاده می کنیم. اما اینکه می گویم هیچ، برای این که درامور اجتماعی و زندگی کلی هیچ استفاده ای نمی کنیم.
پس اول باید دلیل بیاوریم که ما هیچ استفاده ای از قرآن نمی کنیم.
دوم این که وقتی فهمیدیم ریشه این مشکل کجا است که از قرآن نمی توانیم استفاده کنیم آنگاه آن ریشه را نفی می کنیم و برمی گردیم به استفاده از قرآن.
ما معتقدیم که اصلا" رجوع به قرآن، به نحوی که بشود به قول امیرالمومنین «فاستنطقوه» یعنی قران را به حرف درآوریم چنین رجوعی را نمیتوانیم انجام دهیم. خودشان هم می گویند که شما نمی توانید چنین کاری را بکنید، یعنی با نگاهی غیر ولایی و غیر نظر به آن جمال نورانی که اهل البیت به ما نشان می دهند، نمی شود.
پس این یک سرفصل شد که چرا از قرآن استفاده نمی شود؟
مثلا چرا قرآن را بعنوان ذکر للعالمین نمی بینیم. چرا که قرار بود ما ادبیات و مفاهیم کارکنیم تا این کتاب را به عنوان ذکر برای خود و جامعه قرار دهیم.(این یک)
خوب در دل این بحث منظورمان چیست؟ منظور این است که برخورد ما با قرآن، برخوردی که برایمان خشیت و خوف اجلال ایجاد کند، نمی باشد. آن هم خشیتی که ما را از عذاب خدا می ترساند، نه اینکه مثلا فقط به مردم بگوییم ربا حرام است، بلکه با بر اساس آن سیاق قرآنی که ربا را محاربه با خدا معرفی می کند باید تبین شود به نحوی که طرف بفهمد با ربا و جنگ با خدا تمام رحمت های الهی را از خودش دور می کند. یعنی قرآن به عنوان ذکر للعالمین دیده می شود و در دلش خوف اجلال بوجود می آید.
به نظرم این را از این جهت ازما بپذیرید که یک کارخوبی را سرفصل بزنیم که وقتی که می خواهیم از قرآن ا ستفاده کنیم مقصود اصلی قرآن حاصل نمی شود(ناقص)
خلاصه اینکه وقتی از طلبه ها سوال شود که چرا قرآن نمی خوانند؟ می گویند ما هنوز بلد نیستیم از قرآن استفاده کنیم. لذا باید بتوانیم از قرآن کاربردی استفاده کنیم.
مثلا خدا در قرآن به پیغمبرش می گوید « وَ ذَرِ الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا » یعنی رهاشان کن بعد می گوید «و ذکر به» (به وسیله قرآن به آنها تذکر بده) «به» در اینجا به قرآن بر می گردد. از یک طرف به پیغمبر می گوید: کسانی که دینشان را لهو و لعب قرار داده اند و حیات دنیا آنها را مغرور و مشغول خودشان کرده است، رها کن و بعد می گوید «وَ ذکر به» می دهد. خب ما اگر بخواهیم این را کاربردی کنیم، یعنی فرهنگ و فکر آنها را نگذار غالب بشود و بعد که می گوید «وذکربه» یعنی فرهنگ خودت را غالب کن. اگر این و«ذکر» در ادامه آیه نبود مثلا میگفتیم تضاد بین ما وسرمایه داری تمام شد اما با وجود این «ذکر» می گوید ای پیغمبر باید کاری کنی که در جمع مسلمین هیچ انس و تاییدی برای نظامی که دین را بازی زندگی گرفته بوجود نیاید. دقت شود که دین را بازی زندگی گرفتن، غیر از این است که دین را رها کرده باشند بلکه دین دارد و نماز می خواند و حج می رود ولی جدی نیست.
یعنی می گوید اول این فکر و فرهنگ را نفی کن و بعد تذکر ده، اما آیا ما واقعا این فرهنگ را نفی کردیم؟ من نظرم این است که جنس دولت سازندگی این بود که یک دینی در حاشیه زندگی آورد و آن دین حضرت امام را برد، یعنی حضرت امام دین به شدت برایشان جدی بود اما اینها دین را به حاشیه راندند
این آیه می گوید «اینهایی را که دین را به بازی گرفتند» که ما این گونه برداشت می کنیم که دین را به حاشیه بردند که در آن صورت، حجش را می رود، نمازش را می خواند، ولی آن گونه باوری که زندگیش را براساس دین تعیین کند ندارد، حضرت امام شخصیتی بود که همه زندگیش را برای کار دین گذاشت اما عده ای اینگونه نیستند. ادامه آیه می گوید«و ذکربه» یعنی با همین قرآن تذکر بده، یعنی حضرت امام همین تیپها را که رها نکرد بلکه همین به آنها تذکر داد که برگردید به سمت قرآن و با نگاه قرآنی زندگی کنید.
این مثال را برای این زدم که ما در زندگی از قرآن استفاده نمی کنیم . اینجاست که اولین رویکرد باید این باشد که زندگی مان را به قرآن وصل کنیم. ممکن است که بگویید. ممکن است که بگویید که همه این را می گویند که باید گفت ما باید از خود بازخواست کنیم، مثلا ما از المیزان می خواهیم که قرآن را وارد زندگی ما کند، نه اینکه قرآن یک گوشه ای باشد و زندگی درگوشه ای دیگر. وانصافا" امثال علامه و حضرت آیت الله جوادی مبانی استفاده از قران را داده اند. بیش از این را دیگر باید خودمان ان شاء الله حساس شویم که می خواهیم با قرآن زندگی کنیم. همین که ما این دید را پیدا کردیم، می بینیم که ما با آیات صحبت داریم و آیات هم با ما حرف دارد.
هر چند که این مسأله پخته نشده است اما بالاخره تا این مسأله حل نشود، ما نمی توانیم به فرمایش رهبری عمل کنیم. لذا با توصیه و اندرز کار پیش نمی رود بلکه بستر می خواهد یعنی باید بستری فراهم کنیم که وقتی شخص به قرآن رجوع می کند، به جد بتواند با آن زندگی کند که آن وقت می بیند که زندگیش طور دیگر می شود.
عروس حضرت امام می فرموند که ایشان روزی هشت بار قرآن می خواندند، من وقتی این قضیه را خواندم واقعا منقلب شدم که خدایا هشت بار قرآن خواندن چه صفایی به زندگی می دهد. برداشت من این است که امام هشت بار به قرآن رجوع می کند و مطلب می گیرد و شارژ می شوند برای ادامه برنامه هایشان، واین است که انسان را منقلب می کند که یک شخص درقطعه قطعه روز آنقدر احساس نیاز به قرآن دارد که هشت بار به آن رجوع می کند. این گونه نگاه کنید که چگونه توانسته با قرآن وارد زندگی شود و با این دید وقتی که به قرآن رجوع می کند واقعا مطلب می گیرد
مثلا دیده اید که به حافظ رجوع می کنید و قشنگ مطلب می گیرید و جلو می روید، چرا؟ چون حافظ از آن روح کلی برخوردار است یعنی از این حالات جزیی بیرون آمده است. حالا قرآن که هزار برابر بیشتر از حافظ از این برخوردار است. منظورم از روح کلی این است که درتمام عالم گسترده است. پس بنابراین موضوع شما که درهمان عالم است، روشن می شود. )باید بیشتر توضیح داده شود)
حال مگر خود حافظ نمی گوید که ما هر چه داریم از قرآن داریم. پس اگر ما بلد باشیم که با آن روح کلی قرآن که تمام مسائل جزئی ما، درون آن است مرتبط بشویم آنگاه باید ما هم روزی هشت مرتبه قرآن بخوانیم.
اگر این روحیه پیدا شود دیگر شما نمی توانید که رجوع نکنید و وقتی که رجوع کردید آنگاه فرمایش رهبری مبنی بر انس با قرآن عملی می شود.
س: با این دغدغه ها ومشکلاتی که هست و ما اگر بخواهیم حکمت وعرفان هم بخوانیم و سایر دروس طلبگی هم بخوانیم آنگاه چقدر و چگونه باید وقت بگذاریم تا با تفاسیر عمیقی مثل المیزان مرتبط شویم؟
ج: ما آرزو داریم که زندگی مان اینگونه بشود که انس دائمی با قرآن داشته باشیم یعنی مثلا برای اینکه نفس بکشیم نمی گوییم که نفس بکشیم یا بخوابیم؟ بلکه هم نفس می کشیم و هم می خوابیم. یادم هست آن وقتی که مثنوی می خواندم خیلی وقتم را می گرفت ولی هیچ احساس خستگی نمی کردم، با اینکه معلم هم بودمف باید کارهای علمی ام را هم انجام می دادم و جزوه هایم را باید می نوشتم وتایپ می کردم، خلاصه خیلی وقتمان گرفته می شد اما تمام اینها منجر نمی شودکه مثنوی را نخوانیم، علتش هم این بودکه راه افتاده بودیم که آن را می خواهیم، یا اینکه یاد هست سال ششمی که المیزان را تمام کردم، سر سفره صبحانه بود که خط آخر را کشیدم و به خانواده گفتم که بالاخره تمام شد. علتش هم این بودکه المیزان با ما حرف می زد.
فکر می کنم اگر ما بنا را بر این بگذاریم که قرآن اسوه زندگی مان است، قرآن وارد زندگی می شود. البته من احتیاط می کنم که این ها را بگویم که مبادا دوباره در همان شعار و احساسات بماند و بشود کالاول. اما واقعا" شما امروز که می خواهید بروید سرکلاس اگر برسیم به این که با نگاهی که مذکر خدایی به شما می دهد، راحت تر سرکلاس می روید، آنوقت می گویید که یک صفحه قرآن بخوانم ببینم چه می گوید؟ ممکن است بگویید که مقدماتش مثل تفسیر را نداریم، که می گوییم خب ازتفسیر شروع کنید. یعنی به عشق رسیدن به خود قرآن اول تفسیر بخوانید
ممکن است که توهم شود که ما باید تفسیر بخوانیم تا بعد تفکر قرآنی یا ایمانی را شروع کنیم، پس بنابراین تفسیر مقدمه است برای تفکرایمانی؟ در حالیکه این نگاه ظلم به قرآن است چرا که تفسیر یعنی همان نماد قرآن که ما اصلا تفسیر نمی خوانیم بلکه ما قرآن عزیزمان را از زبان یک دل قرآنی دنبال می کنیم، البته ما هرتفسیری را قبول نداریم. مثلا بنده هیچ وقت نه تنها توصیه نمی کنم بلکه می گویم خدایا مردم را نجات بده از تفسیرآقای صادقی. چرا که تفسیر باید دل را قرآنی کند و ما این دل قرآنی را از تفسیر علامه طباطبایی عزیز می گیریم یا از تفسیر کاشانی که مشهور است به تفسیر محی الدین می گیریم که حضرت امام در مورد ایشان می فرمایند «العارف الکامل الکاشانی»، البته خودش اولش می گوید اگر این را به عنوان تفسیر گرفتید، مصداق همان می شوید که نشیمنگاهش درآتش است. یعنی خودش از اول متوجه است که این کارش خطرناک است، اما بعنوان یک تفسیر انفسی خیلی موثر است که آدم بفهمد قرآن قصه جانش است و از آن طرف از طریق المیزان بفهمد که قرآن قصه هستی است.
لذا باید برسیم به اینکه تفسیر قرآن درواقع همان نگاه به قرآن است از چشمه زلال یک مفسر عزیزی مثل علامه. من واقعا" نظرم این است که علامه به عشق نظر به قرآن المیزان را دارند می نویسند. پس دیگر معنا ندارد که ما تفسیر بخوانیم تا بعدش برویم تفکر قرآنی پیدا کنیم. یا اینکه تفاسیر جایگاه اصلی شان چیری غیر رجوع به قرآن است. این نوع نگاه به قرآن یک نوع نگاه انحرافی است. خود قرآن و تفاسیر درواقع یکی هستند و تفسیر غیر قرآن نیست بلکه تفسیر قصه تبین قرآن است.
حال بر می گردیم سر همان مثال امام که این هشت بار قرآن خواندن یعنی اینکه شما دائم بپذیرید که باید به قرآن رجوع کرد، دوباره مثال می زنم گاهی که حافظ را باز می کنید گویی برایتان حرف دارد. علامه طباطبایی می فرمایند وقتی آیت الله بروجردی آنگونه برخورد کردند که شما فلسفه را ادامه ندهید، من ازحافظ نظر گرفتم و ادامه دادم. چطور می شود که همان لحظه حافظ را باز کرد و برنامه از آن گرفت؟ یعنی حافظ اینقدرحرف دارد؟ نه، بلکه روح کلی که منجرشده است این غزل سروده شود، فوق حافظ است. وقتی شاعر این شعر را می گوید خودش می فهمد که این یک کشف بزرگ است. مثلا" تمام ائمه ازکشف امیرالمومنین درمناجات شعبانیه استفاده می کنند. خب ممکن است سوال شود که مگر خود ائمه این را بلد نیستند؟ می گوییم همه شان بلد هستند اما این یک کشف خاص است که آنها به قربانش می روند، چون می بینند که این در چشمه علی جوشیده است.
حال این غزل از این جنس است، خود حافظ و بقیه می بینند این یک سروشی بود که آمد لذا رجوع می کنند واز آن روح کلی، بهره خودشان را می گیرند وکار امروزشان را تنظیم می کنند و امثال علامه قرآن شناس هم از غزل حافظ بهره می برند.
این را اگر نسبت به قرآن وسعت دهیم می بینیم این که من اگر بخواهم تفسیر بخوانم، وقتم گرفته می شود مطرح نمی شود چرا که به قصد رجوع به قرآن برای زندگی کردن مدتها تفسیر نگاه میکند. یعنی همانطور که ما زندگی می کنیم و عروسی می کنیم وخانه کرایه کنیم، با این رجوع ممتد به تفسیر نیز درحدی که برنامه هایمان اجازه می دهد، زندگی کنیم. لذا زندگی جز همین رجوع به قرآن نیست و ورجوع به تفسیر درواقع همان رجوع به قرآن است.
(در ادامه مصاحبه برای تکمیل بحث پرسش و پاسخهای زیر را قرار است چاپ کنیم(برگرفته از یادداشت نسبت ما قرآن در جهان معاصر) لطفا در چینش پرسشها و کم و اضافه کردن آنها نیز اگر نکته خاصی دارید به ما تذکر دهید
توضیح اینکه برخی سوالات ویرایش شده و برخی جوابها با هم تلفیق شده تا متناسب بحث قرار گیرد اگر این تلفیق و ویرایش مشکلی ایجاد کرده تذکر دهید که اصلاح شود)
سوال: با چه رویکردی باید به قرآن نگاه کرد که ضرورت زندگی کردن با آن برایمان ملموس گردد؟
جواب- قرآن به عنوان وَحی الهی راهکارِ درستدیدن و درستعملکردن بشر را به بشر تذکر میدهد تا بشر با تذکر قرآن به چنان منظری دست یابد که قرآن به او تذکر داده است. مثل اینکه شما در عینی که در حال دیدن دیوارِ مقابل خود هستید کسی به شما وجود نوری را که عامل دیدن دیوار شده، تذکر دهد. در این حال شما وارد چنین حضوری میشوید و لذا قرآن در معرفی خود به رسول خدا«صلواةاللهعلیهوآله» میفرماید: « فَذَکِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌ لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِر» تو به آنها موضوعات قرآنی را تذکر بده، تنها تو تذکر دهندهای و نه تحمیلکننده. همینطور که خداوند قرآن را به عنوان «ذکرٌ للعالمین» معرفی میکند، پس میتوان گفت هرکس میخواهد متذکر حقایقی باشد که در عالم هست و بشر از آن غافل است، باید به قرآن رجوع کند و با تدبّر در آیات آن متوجه آن حقایق شود.
وقتی انسان متوجه شد در ذات خود «بنده» است و قرآن بر این اساس به او خطاب میکند «یَا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَالَّذِینَ مِن قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ»(سورهی بقره، آیهی 21) اى مردم پروردگارتان را که شما و کسانى را که پیش از شما بودهاند آفریده است ،پرستش کنید باشد که به تقوا گرایید. و مقصد بندگی را تقوی قرار میدهد، پس قرآن جوابگوی نیاز بشر است تا بندگی او را به فعلیت برساند و در این مسیر بشر به تقوا برسد به این معنی که حکم خدا را بر حکم نفس امّارهی خود حاکم کند.
سؤال: اگر ما در موضوعی وارد تفکر شده باشیم و سپس به تدبّر در قرآن برسیم؛ چه ضمانتی وجود دارد که برداشت خودمان را بر قرآن تحمیل نکنیم؟
جواب: وقتی به قصد فهم حقیقت به قرآن رجوع کردیم و کتاب الهی هم بر اساس عقل ما برای ما نازل شده و خودش فرموده «لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ کِتاباً فیهِ ذِکْرُکُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ» دیگر معنی ندارد که بخواهیم آنچه از قرآن گرفتهایم بر قرآن تحمیل کنیم، مثل آن است که شما خدمت استادی بروید تا علمی بیاموزید و ایشان هم به شما آموزش دهد، آیا معنی میدهد که بگوییم ممکن است ما سخن استاد را بر او تحمیل کنیم؟ آری ممکن است بگویید با رجوع به قرآن همهی ابعادی که آن آیه یا آن سوره منظور نظرش بود را نگرفتیم، و از آن جایی که قرآن نور است به اندازهای که آماده بودیم که با قرآن برخورد کنیم از آن بهرهمند شدیم ولی این دیگر به معنی تحمیل فهم خود به قرآن نیست، بلکه به معنی آن است که معنی دقیقتری هم هست که باید با آمادگی بیشتر از قرآن گرفت، موضوع برداشت اَدق و دقیق از قرآن مثل شدت و ضعف نور بیرنگ است که در زیر پرتو نور شدید بهتر میبینیم ولی در نور ضعیف هم غلط نمیبینیم.
سؤال: انس با قرآن چگونه حاصل میشود و تا چه اندازه باید به تفاسیر رجوع کرد؟
جواب:از همان ابتدایی که قرآن نازل میشد بعضی صحابه در مورد منظور بعضی از آیات از رسول خدا«صلواةاللهعلیهوآله» سؤال میکردند و در مورد شیعه همین سؤالات از ائمه«علیهمالسلام» میشد، سپس در راستای فهم بهتر قرآن و بر اساس راهنماییهای رسول خدا«صلواةاللهعلیهوآله» و ائمهی هدی«علیهمالسلام» در کنار تدبّر افراد، تفسیرهایی از بعضی از سورهها و یا تمامی قرآن تهیه شد و همچنان به تکامل رسید، بنابراین به عنوان کسی که میخواهد با زبان قرآن آشنا شود باید در ابتدا به تفسیر رجوع کرد ولی در تفاسیر متوقف نشد، بلکه امکان تفکر و تدبّر را برای خود حفظ نمود. همانطور که ما با اینکه زبانمان فارسی است اگر بخواهیم مثنوی مولوی را بفهمیم نیاز است زبان آن فکر و آن شهود را بشناسیم و در آن راستا باید به شرح مثنوی رجوع کرد، ولی پس از مدتی بدون نیاز به شرح با خودِ مثنوی میتوانید مرتبط باشید و و اُنس بگیرید.
سوال: آیا فلسفه اسلامی می تواند ما را در رسیدن به تفکر قرآنی یاری کند؟ آیا تفسیر فلسفی از قرآن تفکر قرآنی است؟
جواب- مسلّم تفکر فلسفی نوعی از تفکر است که هرگز نباید از پنجرهی آن تفکر به قرآن نگریست، ولی تفکر فلسفی را نباید مقابل تفکر قرآنی قرار داد. مثل اینکه نباید تفکر ریاضی را مقابل تفکر قرآنی قرار داد زیرا ما برای بهرهمندی از قرآن نیازمند تفکر ریاضی نیز هستیم تا نهتنها در آیات ارث تدبّر کنیم، بلکه نظر ریاضیگونهی آیات را نیز درک کنیم. اشکال گالیله این بود که میخواست تمام کتاب مقدس را از زاویهی تفکر ریاضی بنگرد و همهی آن کتاب را محاسبهپذیر کند. شما به صورت حضوری متوجه رابطهی بین ذات خود و ارادهی خود میشوید ولی همین که به آن احساس فکر کردید و از آنها رابطهی ایجادکنندگی ایجادشوندگی انتزاع کردید ،وارد ساحت تفکر فلسفی شدید و موضوع علت و معلول را وارد اندیشهی خود نمودید، به همین جهت است که باید گفت تفکر فلسفی وجهی از تفکر انسانی است و نمیتوان آن را نادیده گرفت و یا با آن به خصومت برخاست.
سؤال: چنانچه ممکن است چگونگی نگرش به قرآن از پنجرهی فلسفه را بیشتر توضیح دهید.
جواب: بیشتر به این نکته توجه کنید که ساحتی از ساحات بشر تفکر انتزاعی یا تفکر فلسفی است، پس وقتی میخواهد در رابطه با موضوعی فکر کند از زاویهی تفکر فلسفی نیز به آن موضوع فکر میکند. در مورد قرآن از آن جهت که یک حقیقت قلبی است و کشف تامّ محمدی«صلواتاللهعلیهوآله» است باید رویکرد انسان به آن قلبی باشد و به اندازهای که انسان خود را از اخلاق رذیله و عقاید فاسده طاهر کرده باشد میتواند با آن حقیقت تماس بگیرد و به همین جهت است که میفرماید: «إنّه لقرآن کریم، فی کتاب مکنون، لا یمسّه إلاّ المطهّرون» حقیقت قرآن یک حقیقت بلندمرتبهای است در نوشتهای که از نگاه انسانهای غیر مزکّی دور است، و نمیتوانند به آن دسترسی پیدا کنند مگر مطهرون. ولی پس از آنکه با علم حضوری متوجه انوار قرآنی شد، همینکه خواست به آن احساس قلبی بیندیشد و از این زاویه به قرآن بنگرد، وارد ساحتی شده که دیگر نسبت به «مفاهیم» آنچه با قلبِ مطهر خود دریافت کرده میاندیشد و این ورود، ورود فلسفی است، همانطور که نسبت به علت و معلول عرض شد که ابتدا یک درک حضوری بین نفس انسان و ارادهی او واقع میشود و سپس همان درک در ساحت اندیشه به عنوان علت و معلول قابل فهم است که «مفهومِ» همان حالتی است که در ابتدا برای ما کشف شد.
مشکل وقتی پیدا میشود که در رویکرد به قرآن مقام حضوری و کشف قلبی آن مورد غفلت قرار گیرد و تماماً رویکرد ها در ساحت مفهوم محدود شود.
سوال: طرح پرسش های بزرگ و رجوع به قرآن برای یافتن چنین پرسش هایی چقدر موجب تغییر و تحول در تاریخ آینده می شود. به عبارت دیگر رسیدن به تمدن اسلامی چقدر وابسته به تفکر قرآنی است. آثار طرح این نوع نگاه چقدر می تواند موجب تحولات عمیق شود؟
جواب- قرآن نوری است که از یک طرف راه آیندهی بشر را به او مینمایاند و از طرف دیگر موانع و حجابها را میشناساند تا بشریت گرفتار افکار وَهمی نشود و عمر خود را در اعتباریات ضایع نگرداند. قرآن افقی را در جلو شما میگذارد که بهراحتی هویت هر موقعیتی را نسبت به آن افق ارزیابی میکنید و از موجودیت آن موقعیت پرسش به عمل میآورید، و در همین راستا به این نتیجه میرسید که باید در تمام مناسبات بشر حکم خدا حاکم باشد و این محقق نمیشود مگر با حاکمیت امام معصوم و لذا به تمدنی میاندیشید که از طریق واسطهی فیض الهی، زمین به آسمان وصل شود به نام تمدن اسلامی. و نظام ولایت فقیه را نیز از آن جهت که دورهی گذار از حاکمیت نفس امّاره به حاکمیت خدا است، با دید قرآنی به آن ارج مینهید.
شیعه با تحقق انقلاب اسلامی ایثارگرانه توان فکری و فرهنگی خود را جهت تحقق تمدن اسلامی به صحنه آورده تا مسلمانان به تمدنی برسند که نه دیگر تضاد شیعه و سنی در میان باشد و نه اینهمه فقر و عقبماندگی آنها را آزار دهد . باید تمدنی به صحنه بیاید که دیگر با اینهمه گسستگی در بین مسلمانان روبهرو نباشیم.
تمدن غرب که در نهایتِ مادیّت و شتابزدگی است هرگز نمیتواند جوابگوی نیازهای واقعی انسان باشد و پایدار بماند، تمدنِ مقابل تمدن غربی، تمدنی است که شیعه مسئولیت بنیانگزاری آن را به عهده گرفته است انقلاب اسلامی در جایگاه تاریخیِ مخصوص به خود، مرحلهی گذار و عبور از فرهنگ مدرنیته به تمدن اسلامی است.
نظر به وسعتِ حضور امامان در هستی نه تنها عامل نمایش راه گستردهای است که انسانها میتوانند طی کنند بلکه موجب میشود تا روشن شود امامان از چه افقی بشریت را هدایت مینمایند
متن پاسخ
بسم الله الرحمن الرحیم
باتشکر فراوان از شما که با حوصله وقت شریفتان را در اختیار نسل جوان جویای حقیقت و معرفت قرآنی قرار می دهید امید که صاحب قرآن بیش از پیش دل قرآنیتان را نورانی کند که ما هم از آن استفاده کنیم.
سوال: علت عدم توجه کافی و دقیق به قرآن و مباحث قرآنی در کارهای طلبگی چه چیزی میتواند باشد و برای رفع آن چه کاری می توان انجام داد؟
جواب: اول باید مشخص کنیم که ما درکجای تاریخ هستیم که نمی توانیم از قرآن استفاده کنیم، یعنی بخواهیم یا نخواهیم باید این مسئله را بپذیریم که ما درامورات اجتماعی و جهات کلی زندگی هیچ استفادهای از قرآن نمی کنیم. وقتی روشن شد ما هیچ استفادهای از قرآن نمیکنیم با ریشهیابی صحیح برمی گردیم به قرآن.
هنوز آن طوررجوع به قرآن نداریم که به تعبیر امیرالمومنین«علیهالسلام»: «ذلک القرآن فاستنطقوهُ» آن فرآن را به حرف درآورید و از آن بخواهید تا سخن بگوید و در ادامه میفرمایند: شفای دردهای شما و ساماندهندهی امور شما در قرآن است. باید بتوان قرآن را بهعنوان «ذِکْرٌ لِلْعالَمین» دید، لازم است که ادبیات ومفاهیم کارکنیم اما باید این کتاب را به عنوان ذکر برای خود و جامعه بیابیم تا برایمان خشیت و خوف ایجاد کند، خشیتی که ما را از عذاب خدا بترساند، نه اینکه فقط به مردم بگوییم ربا حرام است، بلکه بفهمیم ربا در حکم محاربه با خدا است به نحوی که طرف بفهمد با نزدیکی به ربا و جنگ با خدا تمام رحمت های الهی را از خودش دور می کند. وقتی قرآن به عنوان ذکر للعالمین دیده شد در دلش خوفِ اجلال بوجود می آید و مقصود اصلی قرآن که ترک معصیت است حاصل می شود و به همین جهت خداوند میفرماید: « لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّه» چون قرآن قدرت ایجاد خشیت در انسانها را دارد پس ما باید با این رویکرد به آن نظر کنیم.
اگر از طلبه ها سوال شود چرا با قرآن مأنوس نیستند؟ میگویند ما هنوز نمیدانیم چگونه از قرآن استفاده کنیم. درست میگویند ولی باید راه استفاده از آن را پیدا کرد تا بتوانیم از قرآن به صورت کاربردی استفاده کرد. مثلا خدا در قرآن به پیغمبرش میگوید « وَ ذَرِ الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا» آنهایی که دین خود را جدّی نمیگیرند و آن را وسیلهی بازی و سرگرمی میپندارند رها کن و زندگى دنیا، آنها را مغرور ساخته. در ادامه میگوید: « وَ ذَکِّرْ بِهِ » بهوسیلهی قرآن به آنها تذکر بده. از یک طرف به پیغمبر«صلواةاللهعلیهوآله» میگوید: کسانی که دینشان را لهو و لعب قرار داده اند و حیات دنیا آنها را مغرور و مشغول خودشان کرده است، رها کن و بعد می گوید «وَ ذکّر به». اگر ما بخواهیم این آیه را کاربردی کنیم این طور میشود که نگذارید فکر و فرهنگ آنهایی که دین را به بازی میگیرند در جامعه غالب بشود و بعد که می گوید «وذکّربه» یعنی فرهنگ خودت را غالب کن. اگر این « وَ ذَکِّرْ بِهِ» در ادامه آیه نبود میگفتیم باید بین ما و آنهایی که در دینداری جدّی نیستند یک تضاد شدیدی حاکم باشد اما با وجود «ذکّربه» میرساند که باید رهایشان نکرد و بر اساس قرآن به آنها تذکر بدهیم تا در جمع مسلمین هیچ تاییدی برای کسانی که دین را شوخی میگیرند باقی نماند. دقت شود که دین را بازی و سرگرمی قلمدادکردن غیرازاین است که دین را رها کنند مثل کسانی که نماز میخوانند و حج می روند ولی جدی نیستد به این معنی که همهی زندگی را در زیر سایهی دین تعریف نکردهاند. در آیهی فوق میفرماید: ابتدا این فکر و فرهنگ را نفی کن و بعد آنچه باید باشند را تذکر ده، اما آیا ما واقعا در امورات اجتماعی فرهنگ جدی گرفتن دین را نفی نکردیم؟ به نظر من دولت سازندگی دین را به حاشیهی زندگی برد در حالیکه برای حضرت امام خمینی«رضواناللهتعالی» دین به شدت جدّی بود. مسئولانی که دین را به حاشیه بردند نمازشان را میخواندند، ولی آن گونه که زندگیشان را و سیاست و برنامهها را براساس دین تعیین کنند نبود در حالیکه باز تأکید میکنم؛ حضرت امام خمینی«رضواناللهتعالی» شخصیتی بودند که همهی زندگیشان برای دینداری بود و نهتنها خودشان چنین رویکردی به دین داشتند بر اساس آن قسم از آیه که میفرماید: «وَ ذَکّربه» به بقیه نیز تذکر میدادند که برگردید به سمت قرآن و با نگاه قرآنی زندگی کنید.
این مثال را برای این زدم که ما چگونه میتوانیم در زندگی از قرآن استفاده کنیم. باید عزم اصلی ما در رجوع به قرآن این باشد که زندگیمان را به قرآن وصل کنیم. ممکن است که بگویید همه این را می گویند ولی باید از خود بازخواست کنیم که برنامهی رجوع به قرآن را تدوین کردهایم یا به همین که معنی آیات را فهمیدیم و به تفسیر آنها رجوع کردیم قانع شدیم؟ مثلا ما باید از المیزان بخواهیم که قرآن را وارد زندگی ما کند. و انصافا" امثال علامه و حضرت آیت الله جوادی مبانی استفاده از قران را به حوزهها داده اند. بیش از این را باید خودمان دنبال کنیم و حساس شویم که چگونه با قرآن زندگی کنیم.
همینکه این دید را پیدا کردیم که قرآن را در همهی امور باید وارد زندگی کرد، ملاحظه خواهید کرد آیات با ما حرف دارند. وقتی این مسئله بهخوبی روشن شد میتوانیم به توصیهی رهبری در رجوع به قرآن عمل کنیم ولی این با نصیحت عملی نیست بستر میخواهد باید بستری فراهم کنیم که وقتی شخص به قرآن رجوع می کند، بتواند با آن زندگی کند، اساس را بر این بگذارد که رویکردهای کلی زندگی را باید از قرآن بگیرد.عروس حضرت امام خمینی«رضواناللهعلیه» می فرمودند که امام روزی هشت مرتبه قرآن می خواندند، وقتی این خبر را خواندم واقعا منقلب شدم که خدایا هشت بار قرآن خواندن چه صفایی به زندگی می دهد. برداشت بنده این است که امام هشت بار به قرآن رجوع می کردهاند و برای ادامهی برنامههایشان راهکار بهدست میآوردهاند. آنچه انسان را منقلب می کند این است که چگونه یک شخص درقطعه قطعهی روز آنقدر احساس نیاز به قرآن دارد که هشت بار به آن رجوع می کند و ما اگر یک بار هم در بیست و چهارساعت به قرآن رجوع کنیم نمیدانیم چهچیزی از آن بگیریم. اینگونه نگاه کنید که چگونه امام توانستهاند با قرآن وارد زندگی شوند و با این دید وقتی که به قرآن رجوع می کنند واقعاً مطلب بهدست میآورند.
ملاحظه کردهاید که چگونه به دیوان حافظ رجوع می کنید و راهکار می گیرید و جلو می روید. چون حافظ از روح کلی برخوردار است از مطالب جزیی بیرون آمده است. قرآن که هزار برابر بیشتر از حافظ از این حالت برخوردار است. روح کلی آن نحوه حضوری است که درتمام عالم گسترده است و قرآن صاحب اصلی چنین روحی است و لذا هرکس در هر زمانی بتواند با رویکرد به روح کلی قرآن با آن روبهرو شود مطابق نیاز آن زمانه قرآن با او سخن میگوید.
مگر خود حافظ نمیگوید که ما هرچه داریم از دولت قرآن داریم. پس اگر ما بلد باشیم همانطور که با دیوان حافظ برخورد میکنیم با روح کلی قرآن که تمام مسائل جزئی ما، درون آن است مرتبط بشویم حکم مربوط به آن زمان را از آن دریافت میکنیم و قرآن به این معنی ذکرٌ للعالمین است. اگر این روحیه در رابطه با قرآن در ما پیدا شود دیگر شما نمی توانید رجوع مکرر به قرآن نداشته باشید.
س: با توجه به دغدغهها ومشکلاتی که هست اگر ما بخواهیم حکمت وعرفان هم بخوانیم و سایر دروس طلبگی هم که هست، چقدر و چگونه باید وقت بگذاریم تا با تفاسیر عمیقی مثل المیزان مرتبط شویم؟
ج: ما آرزو داریم که زندگی مان اینگونه بشود که انس دائمی با قرآن برایمان پیش آید تا ملاحظه کنید به هیچوجه مشکل وقتنداشتن در میان نمیماند همینطور برای اینکه نفس بکشیم نمی گوییم نفس بکشیم یا بخوابیم؟ بلکه هم نفس می کشیم و هم می خوابیم. زمانی که بنده مثنوی می خواندم با اینکه خیلی وقتم را می گرفت و مشغول تدریس معارف اسلامی بودم، ولی هیچ احساس خستگی و تنگی وقت نمیکردم، علتش هم این بودکه میخواستم متذکر بشوم و نه مطلع، شش سال بر روی تفسیر شریف المیزان وقت گذاشتم و یادداشتبرداری کردم، این شش سال از بهترین اوقات زندگی بنده بود چون المیزان به نور قرآن با ما حرف می زد.
فکر می کنم اگر ما بنا را بر این بگذاریم که قرآن نقشهی راه زندگی ما بشود و آن را وارد زندگی خود بکنیم و بدون شعاردادن راه درست فکرکردن و درست عملکردن را در آن جستجو کنیم نمیتوانیم از آن جدا شویم. امروز که می خواهید بروید سرکلاس درس اگر برسید به این که با نگاهی که قرآن به شما میدهد به کلاس بروید، راحتتر بر سر کلاس حاضر میشوید و با نگاه قرآنی موضوعات را تجزیه و تحلیل میکنید. با توجه به این امر در هر فرصتی میگویید خوب است یک صفحه قرآن بخوانم ببینم چه می گوید ممکن است بگویید مقدمات فهم قرآن، مثل تفسیر را نداریم، بسیار خوب؛ ازتفسیر شروع کنید. به عشق رسیدن به خود قرآن اول تفسیر بخوانید.
ممکن است که توهم شود که ما باید تفسیر بخوانیم تا بعد تفکر قرآنی یا ایمانی را شروع کنیم، پس بنابراین تفسیر مقدمه است برای تفکرایمانی، در حالیکه اینطور نیست، چون تفسیر یعنی جمعبندی پیام قرآن پس ما در مطالعهی تفسیرقرآن با قرآن و تفکر قرآنی روبهروئیم، ما در رجوع به تفاسیر، قرآن عزیز را از زبان یک دل قرآنی دنبال میکنیم، البته ما هرتفسیری را توصیه نمیکنیم باید تفسیر قرآن از دل انسان قرآنی برخاسته شود ما دل قرآنی را از تفسیر علامه طباطبایی«رحمةاللهعلیه» احساس میکنیم یا از تأویل عبدالرزاق کاشانی که مشهور است به تفسیر محی الدین میتوان استفاده کرد، که حضرت امام«رضواناللهعلیه» در مورد عبدالرزاق کاشانی میفرمایند: «العارف الکامل القاشانی»، البته خود او اول کتابش می گوید اگر این کتاب را به عنوان تفسیر قرآن گرفتید، مصداق همان می شوید که نشیمنگاهش درآتش است. یعنی خودش از اول متوجه است که این کارش خطرناک است، اما بعنوان یک تفسیر انفسی خیلی موثر است که آدم بفهمد قرآن قصه جانش است و از آن طرف از طریق المیزان بفهمد که قرآن قصه هستی است.
باید برسیم به اینکه تفسیر قرآن درواقع همان نگاه به قرآن است از چشمه زلال یک مفسر عزیزی مثل علامه طباطبایی«رحمةاللهعلیه». بنده نظرم این است که علامه به عشق نظر به قرآن تفسیر المیزان را نوشتند. پس دیگر معنا ندارد که بگوییم ما تفسیر میخوانیم تا بعداً برویم تفکر قرآنی کنیم. یا اینکه گفته شود تفاسیر جایگاه اصلی شان چیری غیر رجوع به قرآن است. این نوع نگاه به تفاسیر قرآن یک نوع نگاه انتزاعی است. قرآن با رجوع به تفاسیر با ما سخن میگوید پس تفسیر چیزی غیر از پیام قرآن نیست. امام خمینی«رضواناللهعلیه» که در بیست و چهارساعت هشتمرتبه قرآن خواندند به این معنی است که پذیرفته بودند باید دائماً به قرآن رجوع کرد، با همین رویکردی که بعضیها به دیوان حافظ دارند. علامه طباطبایی«رحمةاللهعلیه» میفرمایند: من وقتی از تبریز به قم آمدم و درس «أسفار» را شروع کردم، و طلاّب بر درس گرد آمدند و قریب به یکصد نفر در مجلس درس حضور پیدا میکردند؛ حضرت آیة الله بروجردی «رحمة الله علیه » دستور دادند که شهریّة طلاّبی را که به درس «أسفار» میآیند قطع کنند. و بر همین اساس چون خبر آن بمن رسید، من متحیّر شدم که خدایا چه کنم؟ اگر شهریّة طلاّب قطع شود، این افراد بدون بضاعت که از شهرهای دور آمدهاند و فقط ممرّ معاش آنها شهریّه است چه کنند؟ و اگر من بخاطر شهریّة طلاّب، تدریس «أسفار» را ترک کنم لطمه بسطح علمی و عقیدتی طلاّب وارد میآید!؟ من همینطور در تحیّر بسر میبردم، تا بالاخره یکروز که بحال تحیّر بودم و در اطاق منزل از دور کرسی میخواستم برگردم چشمم بدیوان حافظ افتاد که روی کرسی اطاق بود؛ آن را برداشتم و تفأّل زدم که چه کنم؟ آیا تدریس «أسفار» را ترک کنم، یا نه؟ این غزل آمد:
«من نه آن رِندم که ترک شاهد و ساغر کنم ... محتسب داند که من این کارها کمتر کنم«
«من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها.... توبه از مِی وقت گل دیوانه باشم گر کنم«
«چون صبا مجموعة گُل را به آب لطف شست .... کج دلم خوان گر نظر بر صفحة دفتر کنم«
« عشق دُردانه است و من غوّاص و دریا میکده ... سر فرو بردم در آنجا تا کجا سر بر کنم»
«لاله ساغر گیر و نرگس مست و برما نام فسق ... داوری دارم بـســـی یا ربّ کــرا داور کنم«
«بازکش یکدم عنان ای تُرک شهرآشوب من ....تا ز اشک و چهره، راهت پر زر و گوهر کنم«
« من که از یاقوت و لعلِ اشک دارم گنجها...... کی نظر در فیض خورشید بلند اختر کنم«
«عهد و پیمان فلک را نیست چندان اعتبار...... عهد با پیمانه بندم شرط با ساغر کنم «
«من که دارم در گدائی گنج سلطانی بدست .... کی طمع در گردش گردونِ دون پرور کنم«
«گر چه گردآلودِ فقرم، شرم باد از همّتم ...... گر به آب چشمة خورشید دامن تر کنم«
«عاشقان را گر در آتش میپسندد لطف دوست .... تنگ چشمم گر نظر در چشمة کوثر کنم«
«دوش لعلش عشوهای میداد حافظ را ولی ..... من نه آنم کز وی این افسانه ها باور کنم»
باری، دیدم عجیب غزلی است؛ این غزل میفهماند که تدریس «أسفار» لازم، و ترک آن در حکم کفر سلوکی است. همان روز یا روز بعدآقای خادم خود را به منزل ما فرستادند، و بدینگونه پیغام کرده بودند: ما در زمان جوانی در حوزة علمیّة اصفهان نزد مرحوم جهانگیر خان «أسفار» میخواندیم ولی مخفیانه؛ چند نفر بودیم، و خُفیةً بدرس ایشان میرفتیم، و امّا درس «أسفار» علنی در حوزة رسمی بهیچوجه صلاح نیست و باید ترک شود!
من در جواب گفتم: به آقای بروجردی از طرف من پیغام ببرید که این درسهای متعارف و رسمی را مانند فقه و اصول، ما هم خواندهایم؛ و از عهدة تدریس و تشکیل حوزههای درسی آن برخواهیم آمد و از دیگران کمبودی نداریم. من که از تبریز بقم آمدهام فقط و فقط برای تصحیح عقائد طلاّب بر اساس حقّ، و مبارزة با عقائد باطلة مادّیّین و غیره میباشد. در آن زمان که حضرت آیة الله با چند نفر خُفیةً به درس مرحوم جهانگیرخان میرفتند، طلاّب و قاطبة مردم بحمدالله مؤمن و دارای عقیدة پاک بودند و نیازی به تشکیل حوزههای علنی «أسفار» نبود؛ ولی امروزه هر طلبهای که وارد دروازة قم میشود با چند چمدان (جامهدان) پر از شبهات و اشکالات وارد میشود! و امروزه باید بدرد طلاّب رسید و آنها را برای مبارزة با ماتریالیستها و مادّیّین بر اساس صحیح آماده کرد و فلسفة حقّة اسلامیّه را بدانها آموخت؛ و ما تدریس «أسفار» را ترک نمیکنیم.
ولی در عین حال من آیة الله را حاکم شرع میدانم؛ اگر حکم کنند بر ترک «أسفار» مسأله صورت دیگری بخود خواهد گرفت.
علاّمه فرمودند: پس از این پیام؛ آیة الله بروجردی دیگر بهیچوجه متعرّض ما نشدند، و ما سالهای سال بتدریس فلسفه از «شفاء» و «أسفار» و غیرهما مشغول بودیم.
و هر وقت آیة الله برخوردی با ما داشتند بسیار احترام میگذاردند، و یک روز یک جلد قرآن کریم که از بهترین و صحیحترین طبعها بود بعنوان هدیّه برای ما فرستادند.(آیت الله حسینی طهرانی، مهر تابان ص 60)
علامه طباطبایی«رحمةاللهعلیه» دیوان حافظ را باز میکنند و برنامهی خود را میگیرند. این یعنی حافظ اینقدرحرف دارد، چون با اتصال با روح کلی این غزل و سایر غزلها را سروده است. وقتی شاعر شعر را می گوید خودش میداند آن شعر یک کشف بزرگ است و نه یک فکر، همینطورکه تمام ائمه ازکشف بزرگ امیرالمومنین«علیهالسلام» درمناجات شعبانیه استفاده می کنند. خب ممکن است سوال شود که مگر خود ائمه«علیهمالسلام» این نوع مناجات را نمیدانند؟ میگوییم همه بلدند با خداوند مناجات کنند اما این یک کشف خاص است که بر قلب مبارک علی«علیهالسلام» متجلی شده، آنها خوب می بینند که این در چشمهی علی«علیهالسلام» جوشیده است.
سروش عالم غیب تجلی میکند و حافظ این غزلها را میگوید و بقیه رجوع می کنند واز آن روح کلی بهرهی خودشان را می گیرند وکار امروزشان را تنظیم می کنند و امثال علامه طباطبایی قرآنشناس هم از غزل حافظ بهره میبرند.
اگر این نوع رجوع را نسبت به قرآن داشته باشیم با آن وسعتی که قرآن دارد دیگر احساس نمیکنیم با تفسیرخواندن وقتمان گرفته میشود چرا که به قصد رجوع به قرآن برای زندگیکردن به تفسیر نگاه میکنید. همانطور که ما زندگی می کنیم ، با رجوع ممتد به تفسیر نیز درحدی که برنامه هایمان اجازه می دهد، زندگی میکنیم. در آن صورت زندگی جز همین رجوع به قرآن نیست و ورجوع به تفسیر درواقع همان رجوع به قرآن است.
سؤال: با چه رویکردی باید به قرآن نگاه کرد که ضرورت زندگی کردن با آن برایمان ملموس گردد؟
جواب- قرآن به عنوان وَحی الهی راهکارِ درستدیدن و درستعملکردن بشر را به بشر تذکر میدهد تا بشر با تذکر قرآن به چنان منظری دست یابد که قرآن به او تذکر داده است. مثل اینکه شما در عینی که در حال دیدن دیوارِ مقابل خود هستید کسی به شما وجود نوری را که عامل دیدن دیوار شده، تذکر دهد. در این حال شما وارد چنین حضوری میشوید و لذا قرآن در معرفی خود به رسول خدا«صلواةاللهعلیهوآله» میفرماید: « فَذَکِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌ لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِر» تو به آنها موضوعات قرآنی را تذکر بده، تنها تو تذکر دهندهای و نه تحمیلکننده. همینطور که خداوند قرآن را به عنوان «ذکرٌ للعالمین» معرفی میکند، پس میتوان گفت هرکس میخواهد متذکر حقایقی باشد که در عالم هست و بشر از آن غافل است، باید به قرآن رجوع کند و با تدبّر در آیات آن متوجه آن حقایق شود.
وقتی انسان متوجه شد در ذات خود «بنده» است و قرآن بر این اساس به او خطاب میکند «یَا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَالَّذِینَ مِن قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» اى مردم پروردگارتان را که شما و کسانى را که پیش از شما بودهاند آفریده است ،پرستش کنید باشد که به تقوا گرایید. و مقصد بندگی را تقوی قرار میدهد، پس قرآن جوابگوی نیاز بشر است تا بندگی او را به فعلیت برساند و در این مسیر بشر به تقوا برسد به این معنی که حکم خدا را بر حکم نفس امّارهی خود حاکم کند.
سؤال: اگر ما در موضوعی وارد تفکر شده باشیم و سپس به تدبّر در قرآن برسیم؛ چه ضمانتی وجود دارد که برداشت خودمان را بر قرآن تحمیل نکنیم؟
جواب: وقتی به قصد فهم حقیقت به قرآن رجوع کردیم و کتاب الهی هم بر اساس عقل ما برای ما نازل شده و خودش فرموده «لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ کِتاباً فیهِ ذِکْرُکُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ» دیگر معنی ندارد که بخواهیم آنچه از قرآن گرفتهایم بر قرآن تحمیل کنیم، مثل آن است که شما خدمت استادی بروید تا علمی بیاموزید و ایشان هم به شما آموزش دهد، آیا معنی میدهد که بگوییم ممکن است ما سخن استاد را بر او تحمیل کنیم؟ آری ممکن است بگویید با رجوع به قرآن همهی ابعادی که آن آیه یا آن سوره منظور نظرش بود را نگرفتیم، و از آن جایی که قرآن نور است به اندازهای که آماده بودیم که با قرآن برخورد کنیم از آن بهرهمند شدیم ولی این دیگر به معنی تحمیل فهم خود به قرآن نیست، بلکه به معنی آن است که معنی دقیقتری هم هست که باید با آمادگی بیشتر از قرآن گرفت، موضوع برداشت اَدق و دقیق از قرآن مثل شدت و ضعف نور بیرنگ است که در زیر پرتو نور شدید بهتر میبینیم ولی در نور ضعیف هم غلط نمیبینیم.
سؤال: انس با قرآن چگونه حاصل میشود و تا چه اندازه باید به تفاسیر رجوع کرد؟
جواب:از همان ابتدایی که قرآن نازل میشد بعضی صحابه در مورد منظور بعضی از آیات از رسول خدا«صلواةاللهعلیهوآله» سؤال میکردند و در مورد شیعه همین سؤالات از ائمه«علیهمالسلام» میشد، سپس در راستای فهم بهتر قرآن و بر اساس راهنماییهای رسول خدا«صلواةاللهعلیهوآله» و ائمهی هدی«علیهمالسلام» در کنار تدبّر افراد، تفسیرهایی از بعضی از سورهها و یا تمامی قرآن تهیه شد و همچنان به تکامل رسید، بنابراین به عنوان کسی که میخواهد با زبان قرآن آشنا شود باید در ابتدا به تفسیر رجوع کرد ولی نباید در تفاسیر متوقف شود، بلکه امکان تفکر و تدبّر را برای خود حفظ نماید. همانطور که ما با اینکه زبانمان فارسی است اگر بخواهیم مثنوی مولوی را بفهمیم نیاز است زبان آن فکر و آن شهود را بشناسیم و در آن راستا باید به شرح مثنوی رجوع کرد، ولی پس از مدتی بدون نیاز به شرح با خودِ مثنوی میتوانید مرتبط باشید و اُنس بگیرید.
سؤال: آیا فلسفهی اسلامی می تواند ما را در رسیدن به تفکر قرآنی یاری کند؟ آیا تفسیر فلسفی از قرآن تفکر قرآنی است؟
جواب- مسلّم تفکر فلسفی نوعی از تفکر است که هرگز نباید از پنجرهی آن تفکر به قرآن نگریست، ولی تفکر فلسفی را نباید مقابل تفکر قرآنی قرار داد. مثل اینکه نباید تفکر ریاضی را مقابل تفکر قرآنی قرار داد زیرا ما برای بهرهمندی از قرآن نیازمند تفکر ریاضی نیز هستیم تا نهتنها در آیات ارث تدبّر کنیم، بلکه نظم ریاضیگونهی آیات را نیز درک کنیم. اشکال گالیله این بود که میخواست تمام کتاب مقدس را از زاویهی تفکر ریاضی بنگرد و همهی آن کتاب را محاسبهپذیر کند. شما به صورت حضوری متوجه رابطهی بین ذات خود و ارادهی خود میشوید ولی همینکه به آن احساس فکر کردید و از آنها رابطهی ایجادکنندگی و ایجادشوندگی را انتزاع کردید، وارد ساحت تفکر فلسفی شدید و موضوع علت و معلول را وارد اندیشهی خود نمودید، به همین جهت است که باید گفت تفکر فلسفی وجهی از تفکر انسانی است و نمیتوان آن را نادیده گرفت و یا با آن به خصومت برخاست.
سؤال: چنانچه ممکن است چگونگی نگرش به قرآن از پنجرهی فلسفه را بیشتر توضیح دهید.
جواب: بیشتر به این نکته توجه کنید که ساحتی از ساحات بشر تفکر انتزاعی یا تفکر فلسفی است، پس وقتی میخواهد در رابطه با موضوعی فکر کند از زاویهی تفکر فلسفی نیز به آن موضوع فکر میکند. در مورد قرآن از آن جهت که یک حقیقت قلبی است و کشف تامّ محمدی«صلواتاللهعلیهوآله» میباید باید رویکرد انسان به آن قلبی باشد و به اندازهای که انسان خود را از اخلاق رذیله و عقاید فاسده طاهر کرده باشد میتواند با آن تماس بگیرد و به همین جهت است که میفرماید: «إنّه لقرآن کریم، فی کتاب مکنون، لا یمسّه إلاّ المطهّرون» حقیقت قرآن یک حقیقت بلندمرتبهای است در نوشتهای که از نگاه انسانهای غیر مزکّی دور است، و نمیتوانند به آن دسترسی پیدا کنند مگر مطهرون. ولی پس از آنکه با علم حضوری متوجه انوار قرآنی شد، همینکه خواست به آن احساسِ قلبی بیندیشد و از این زاویه به قرآن بنگرد، وارد ساحتی شده که دیگر نسبت به «مفاهیمِ» آنچه با قلبِ مطهر خود دریافت کرده میاندیشد و این ورود، ورود فلسفی است، همانطور که نسبت به علت و معلول عرض شد که ابتدا یک درک حضوری بین نفس انسان و ارادهی او واقع میشود و سپس همان درک در ساحت اندیشه به عنوان علت و معلول قابل فهم است که «مفهومِِ» همان حالتی است که در ابتدا برای ما کشف شد. مشکل وقتی پیدا میشود که در رویکرد به قرآن مقام حضوری و کشف قلبی آن مورد غفلت قرار گیرد و تماماً رویکرد ها در ساحت مفهوم محدود شود.
سوال: طرح پرسش های بزرگ و رجوع به قرآن برای یافتن چنین پرسش هایی چقدر موجب تغییر و تحول در تاریخ آینده می شود. به عبارت دیگر رسیدن به تمدن اسلامی چقدر وابسته به تفکر قرآنی است. آثار طرح این نوع نگاه چقدر می تواند موجب تحولات عمیق شود؟
جواب- قرآن نوری است که از یک طرف راه آیندهی بشر را به او مینمایاند و از طرف دیگر موانع و حجابها را میشناساند تا بشریت گرفتار افکار وَهمی نشود و عمر خود را در اعتباریات ضایع نگرداند. قرآن افقی را در جلو شما میگذارد تا بتوانید بهراحتی هویت هر موقعیتی را نسبت به آن افق ارزیابی کنید و از موجودیت آن موقعیت پرسش به عمل آورید، و در همین راستا به این نتیجه میرسید که باید در تمام مناسبات بشر حکم خدا حاکم باشد و این محقق نمیشود مگر با حاکمیت امام معصوم و لذا به تمدنی میاندیشید که از طریق واسطهی فیض الهی، زمین به آسمان وصل شود، به نام تمدن اسلامی. و نظام ولایت فقیه را نیز از آن جهت که دورهی گذار از حاکمیت نفس امّاره به حاکمیت خدا است، با دید قرآنی به آن ارج مینهید.
شیعه با تحقق انقلاب اسلامی ایثارگرانه توان فکری و فرهنگی خود را جهت تحقق تمدن اسلامی به صحنه آورده تا مسلمانان به تمدنی برسند که نه دیگر تضاد شیعه و سنی در میان باشد و نه اینهمه فقر و عقبماندگی آنها را آزار دهد و این با تفکر قرآنی و رجوع به قرآن ممکن شد و ادامه مییابد.
موفق باشید