متن پرسش
سلام علیکم
استاد عزیز من در مورد مطلبی که فرمودید حیران شدم و چون استاد عزیز ما هستید فرمایش شما برای ما بسیار مهم است .شما فرمودید وقتی انسان با جنبههای حقانی مخلوقات در شهودی قلبی روبهرو شد، او میماند و خدای خود. بارها حضرت عالی فرموده اید عارف با سلوک فنای خود را بیشترمی کند آیت الله جوادی می فرمایند:مثلاً بزرگترین عالم یا هر انسانی که به هویت اصلی خودش پی برده باشد به حداقلها و حدوسطها اکتفا نمیکند. آن انسان میخواهد مثلا علامه طباطبایی یا انیشتن باشد. انسانها در طیفهای مختلف فکری و بینشی به هویت خودشان پی برده باشند به حداقلها اکتفا نمیکنند. اگر کسی دنبال علم باشد اشباع نابردار است. دنبال سیر و سلوک و عرفان و معنویت باشد حدّ یقف نمیشناسد. چون هویت اصلی انسان بر اساس آن فطرت گرایش به کمال مطلق دارد. تأله وجودی که در انسان است این را مطالبه میکند. پس انسان به تعبیر قرآن صیرورت دارد صیرورت یعنی شدن، حرکت و تحول نهادی و نهانی و درونی که انسان از مرحلهای وارد مرحله دیگر میشود. آیت الله شاه آبادی از ائمّه علیهم السلام روایت میکردند که شما هر وقت محتاج میشوید دست به دامن ما شوید و ما هر وقت گرفتار میشویم دست به دامن مادرمان میشویم. گرفتاری و احتیاج ائمّه (علیهم السلام) همان مقامات قرب الهی است که حد یقف ندارد
آیت الله مظاهری میفرمایندیغمبراکرم ذیل این آیه ی شریفه به امیرالمومنین(ع) می فرماید:یا علی مراد این است که متقی سوار می شود و بواسطه ی آن سواری اش دائما در حال حرکت است به سوی قرب خدا در حرکت است به سوی خدا، می فرمایند مراد از این آیه ی شریفه که می فرماید« یوم نحشرالمتقین الی الرحمن و فدا» معنایش همین است که یک عده ای هستند در روز قیامت این ها سیر وسلوک دارندیک عده ای هستند این ها در روز قیامت دائما در سیر کمالی هستند.از این کمال به کمال دیگر، از آن کمال به کمال دیگرو حد یقف نیست برای این چنانچه برای خدا و مقام قرب خدا حدیقف نیست برای این انسان متقی هم حد یقف نیست و مرتب رو به کمال است
علامه حسن راده می فرمایند: نه کلمات وجودی را نفاد است و نه نفس را حدّ یقف، بلکه اعتلای وجودی می یابد و به مقام وحدت حقّه ی حقیقیّه ی ظلّیه می رسد و خلیفه الله می گردد، بلکه به فوق مقام خلافت نائل می آید
: حضرت امام مى فرماید: (اهل یثرب انسانیت هیچ مقام معلومى ندارند, زیرا در قوس نزول داراى مرتبه هیولانى که قابل تجلّى رب است بوده و به حسب قوس صعود داراى افق اعلا و حضرت احدیت مى باشند و مراد شیخ اشراق که مى گوید نفس انسانى ماهیت ندارد نیز همین است, یعنى نفس انسانى داراى مقام احدیت جمع حقایق خلقى و امرى است, پس هیچ ماهیت مشخص و ثابتى ندارد).2
استاد عزیز با توجه به این فرمودید عارف فنای خود را بیشتر می کند ؟آیا به نظر شما طی مراحل قرب الهی حد یقفی دارد؟
منتظر پاسخ سرنوشت ساز حضرتعالی هستم
متن پاسخ
باسمهتعالی: سلامعلیکم: آری ای عزیز! وقتی انسان به لطف و کرم حضرت حق و در زیر سایهی بیمثال اولیاء معصوم«صلواتاللّهعلیهم» توانست به جایی برسد که با جنبهی حقّانی مخلوقات در شهود قلبی خود روبهرو شود، او میماند و خدای خود. ولی فراموش نفرمایید که این تازه اولِ کار است زیرا از یک طرف حضرت حق را در آینهی اعیان ثابتهی مخلوقات مینگرد - آنطور که خداوند خواست خود را در آینهی اسماء بنگرد- و از طرف دیگر اسماء الهی بینهایت است و با هر اُنسی عطشاش هزار برابر میشود و در یک کلمه او میماند و خدای خود. بگذار این حرف سر به مهر بماند، که گفتن آن آسان است و رسیدن به آن .چه مشگل. زیرا همهاش ادعا است. گفت: «چیز دیگر ماند اما گفتنش.... با تو روح القدس گوید بی منش× نه تو گویی هم بگوش خویشتن.... نه من ونه غیرمن ای هم تو من× همچو آن وقتی که خواب اندر روی.... تو ز پیش خود به پیش خود شوی× بشنوی از خویش و پنداری فلان.... با تو اندر خواب گفتست آن نهان× تو یکی تو نیستی ای خوش رفیق .... بلک گردونی ودریای عمیق× آن تو زفتت که آن نهصدتوست .... قلزمست وغرقه گاه صد توست× خود چه جای حد بیداریست و خواب .... دم مزن والله اعلم بالصواب× دم مزن تا بشنوی از دم ز نان .... آنچ نامد در زبان و در بیان× دم مزن تا بشنوی زان آفتاب .... آنچ نامد درکتاب و در خطاب× دم مزن تا دم زند بهر تو روح .... آشنا بگذار در کشتی نوح× جز خضوع و بندگی و اضطرار .... اندرین حضرت ندارد اعتبار». موفق باشید