بسم الله الرحمن الرحیم
فلسفه به چه کار آید؟
گفتند: «الفكر حركة من المبادي و من مبادي الي المرادی»؛ یافتن مبادی مشکل است. فلسفه اول یافت است و در مرحلهی دوم بسط است. تا مبدئی نداشته باشیم مراد را پیدا نمیکنیم.
عرفا تفکررا رفتن از باطل سوی حق می دانند: منظور شان باطل و حق منطقی نیست، منظور رفتن از فهم متداول و مشهورات و تعلقات است.
تفکر از علم شروع نمیشود. کانت میگوید چیزی هست که ما آن را میفهمیم.
باید دید ما کجا هستیم، حدّ ما کجا است. حیوانات و فرشتگان چون در جای مقرر خودشان قرار دارند، آزادی ندارند، ما عجیبترین موجود هستیم، یعنی هیچجایی نداریم، تمام دایرهی وجود را سیر میکنیم، تفکر، جستن و یافتن جایگاه است. ما موجودی هستیم که حدّ نداریم، اما بیحدّبودن ما ناآرامی است، ما در تفکر بیآرامی و بیقراری را حسّ میکنیم، مردم با تفکر خانه پیدا میکنند، متفکران خانهی خود را ویران میکنند.
ما استعداد آن را داریم که بفهمیم چگونه در جایی قرار میگیریم، تفکر همواره درش این پرسشها هست که ما چه هستیم، کجا میرویم، چه امیدی باید داشته باشیم. تفکر یعنی وضع فعلی خود را بشناسیم و وضعی را که میتوانم در آن قرار گیرم را نیز بفهمیم.
تفکرِ تأسیسی برای ما افق باز میکند و مبتنی بر روش است و مسبوق به سابقه نیست وگرنه تفکرِ تقلیدی است.
فلسفه، هم عزیز است و هم مورد بیاعتنایی. فلسفه وضع ما را به ما نشان میدهد ولی وقتی وضعمان خوب نیست از فلسفه خوشمان نمیآید. فیلسوفان هم امید میدهند و هم بیدلیل امید نمیدهند، چون خوشبینی سادهلوحانه ندارند.
اگر توسعه میخواهیم باید با نگاه فلسفی کارها در جای خود قرار گیرند و این خود به خود ظاهر نمیشود، تفکر فلسفی میخواهد تا هرچیز در جای خود قرار گیرد و با بقیهی امور هماهنگ باشد، تفکرِ فلسفیِ غرب هماهنگی لازم را به غرب داد و لذا میبینید هنر اروپا با بقیهی امور آن هماهنگی دارد، هرچند در هدفگیری در اشتباه است.
اگر ما توسعه میخواهیم لوازمی نیاز داریم، ما با سرمایهی فلسفی خود می توانیم در بایدهای جهان کنونی تأمل کنیم، تا در وضعی که میخواهیم داشته باشیم صاحب نظر باشیم و تعادل، جای پریشانی تاریخی ما را بگیرد.
فکر میکنیم با علمی که داریم، بدون داشتن نگاه فلسفیِ منسجم، مسائلمان حل میشود، اگر بین علوم ما همبستگی و انسجام نیست پس باید فکر کرد. میگویم مهندسی، مهندسی شود، علم، علم شود. باید با تفکر فلسفی مربوطه بدانیم چهکار میکنیم. علمی که صفتش کاربردی است، اگر کاربردی نباشد از علمیت ساقط میشود. در همین رابطه مقام معظم رهبری«حفظهالله» میگویند:« پایه علم هم بر فلسفه است؛ فلسفه نباشد، علم وجود ندارد. اگر استنتاج فلسفى نباشد، اصلا علم میشود بىمعنا. تولید فکر خیلى مهم است. البته تولید فکر از تولید علم دشوارتر است»
ما به فلسفه از دو جهت نیاز داریم، یکی اینکه به ما طرح کلی میدهد که علم و فرهنگ و سیاست و اینها در چه رویکردی قرار گیرند و نظر به کجا داشته باشند و بر چه مبنایی با همدیگر پیوستگی پیدا کنند. یکی دیگر اینکه ما هنوز تعریف بسیاری از علوم را نمیدانیم، نمیدانیم فرق علم فقه با اقتصاد چیست؟ فرق علم کلام با جامعهشناسی چیست؟ از فلسفه لااقل این را بیاموزیم که علم چیست و روش آن چیست؟ ما در بارهی علم کم میدانیم، حتی نمیدانیم فلسفه چیست تا به فصول فلسفه بپردازیم. علاوه بر آن ما در آموختن فلسفهی غربی میتوانیم عالَم جدید را درست بشناسیم تا مقلد نباشیم، علم و تکنولوژی در نظم خاص خودش شکل میگیرد، هگل و نیچه و هیدگر به ما چیزی میدهند به نام عالَم غربی که همهی عالم را فرا گرفته، وقتی با فلسفهی غربی جهان جدید را شناختیم جای خود را میشناسیم. نتیجه این میشود که میفهمیم اینجا و در این کشور چه سیاستی میتواند حاکم شود.
----------------------------------------------------------