مقام خلیفة اللّهی و خطابِ «يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ»
باسمه تعالی
قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ (33).... قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (38) وَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ (39)
در موضوع خلیفۀ الله بودنِ انسان، خداوند انسان را در زندگی زمینیاش مجهز نمود به «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا» تا انسان با حضور در نزد خود منوّر به همۀ انوارِ اسماء الهی باشد و در زندگی زمینی خود با چنین طمأنینهای که حاضربودن در آغوش همۀ اسمای الهی به حساب میآید، نوعی از فرهیختگی از خود نشان دهد که حکایت خلیفۀ اللّهی او در زمین است و برای حاضرشدن در چنین حضوری «تقوا»، آری! «تقوا» باید در میان باشد زیرا که در دل این تقوا، به حکم: «ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ» راهِ هدایت قرآنی در مقابل او گشوده میشود و انسان در چنین شرایطی نهتنها با خود بلکه با همۀ هستی به نوعی از یگانگی میرسد.اینجا است که میتوان به موارد زیر اشاره کرد.
1- در رابطه با آیۀ «يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ» اگر آن گفتگو در فضایی انجام شود که انسانها حرکات و سکنات همدیگر را آینۀ حضور و ارادۀ خدا در همدیگر بیابند، آن گفتگو موجب میشود تا بین آنها زبانی اصیل به میان آید و انسان از آن طریق در هویت تاریخی خود که همان هویت الهی است، به قوام درآید، زیرا عملاً آن زبان، انسان را در بر میگیرد و انسان آن عالَم را که زبانِ او را در برگرفته، احساس میکند، زیرا با شأن الهیِ مناسب آن تاریخ نسبت پیدا کرده است. این همان مقام خلیفة اللّهی است و خطاب الهی به او که «يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ»(بقره/33) این آدم است که نام و جایگاه هرچیزی را با آن نوع گفتنِ خاص تعیین میکند و در این رابطه، خلیفة اللّهیِ خود را به ظهور میآورد. زیرا آن نوع گفتن، به انسان تعیُّن میبخشد و انسان خود را در عالَمی کیفی گسترش میدهد که از یک طرف با شأن الهیِ آن زمانه نسبت برقرار کرده و از طرف دیگر با ذات اسمائیِ مخلوقات رابطه دارد و این دیگر یک امر فکری و مفهومی و انتزاعی نیست. این همان «بودنی» است که برای انسان به میان میآید.
2- این نحوه حضور که انسان آینه اراده الهی شود و زبانش محل ظهور ارادۀ الهی در تاریخ گردد، همان مقام خلیفة اللّهی است، مقامی که خطاب الهی به او آن بود که: «يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِم»(بقره/33) ای آدم به آنها از اسمایی که آنها را در برگرفته خبر بده و تکلیف و جایگاه آنها را معلوم کن. زیرا آدم به عنوان خلیفة الله جامع همه اسماء است و اسم و هویت هر چیزی را که حقیقت آن چیز است، میشناسد و به آنها خبر میدهد که چه چیزی هستند و چه جایگاهی دارند، معنای بودن آنها را در عالم مشخص میکند که این نوعی معنادادن به آنها است، بدون آنکه خلقکردنی در کار باشد. به گفتۀ حاجیه خانم امین، آن بانوی دانشمند کم نظیر در کتاب «نفحات الرحمانیه»: هرکه موجودات را بشناسد و به آنها با نظری آیینه سان نظر کند خداوند را به اندازۀ ظهور در آنها و دلالت آنها به سوی او میشناسد (به قدر ظهوره فیها و دلالتها له) «کتاب نفحات الرحمانیه /ص40)
3- آدم به حکم «أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِم» به هر کدام از مخلوقات خبر میدهد که تو چنین هستی! این یعنی بودنِ هر چیز در نسبت با آدم معنا دارد و آدم در نسبت با هر چیزی و نسبتی که با آنها برقرار میکند، به آن چیز وجود میدهد، زیرا تا اسم خاص آن موجود معلوم نباشد، بودن آن موجود در عالم بیمعنا است و این یعنی بودن هر چیز در جهانِ انسان، بودن واقعی است. آری! وقتی انسان اسم خاصی را که آن موجود به آن اسم، موجود است به میان نیاورده، بودنی برای آن موجود که بودن در جهان انسان است، در میان نیست.
4- با توجه به نکتهای که عرض شد میتوان گفت: «عالَم انسانها، عالمی نیست که آنها به آن فکر میکنند، بلکه عالمی است که در آن زندگی میکنند.» در حالیکه اگر ما صرفاً در باورهای خود متوقف باشیم جهانی برای خود نداریم تا در آن زندگی کنیم و گرفتار زندگیهای پوچ نگردیم.
5- با توجه به نکات فوق میتوان به این نکته فکر کرد که ما در جهانی که متوجه اسماء پدیدارها هستیم زندگی میکنیم، آن هم از آن جهت که با خبردادن از اسماء آنها به آنها معنا میبخشیم، با همان اسمایی که همه نزد انسان است به حکم: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها»(بقره/31) پس همه عالم به حکم اسماءشان نزد آدم هستند. که نماد کامل آن اولیا معصوم علیهم السلام هستند و با انس با آنها ما نیز به عالم آنها که اصیلترین عالم است نزدیک میشویم .
6- این آدم است که نام و جایگاه هر چیزی را با آن نوع گفتنِ خاص تعیین میکند و در این رابطه مقام خلیفة اللّهی خود را به ظهور میآورد، زیرا آن نوع نامنهادن بر اشیاء بر اساس حضوری است که انسان با تعلیم همه اسماء پیدا کرده است و در عالم خود به موجودات تعیُّن میبخشد و خود را در عالم کیفی گسترش میدهد، و همه پدیدهها در نسبت با انسان ظاهر میشوند و انسان با شأن الهیِ آن زمانه با اشیا ارتباط و نسبت برقرار میکند.
7- انسان خود را در عالمی کیفی گسترش میدهد، به این معنا است که در نسبت با خارج از خود به اعتبار اسماء مخلوقات با آنها رابطه برقرار میکند، در این صورت جایی برای دوگانگیِ سوبژه و ابژه و یا دوگانگیِ ذهن و عین باقی نمیماند. زیرا از یک طرف با شأن الهی آن زمانه نسبت برقرار کرده و از طرف دیگر با ذات اسمائیِ مخلوقات رابطه دارد. زیرا حقیقت مخلوقاتِ عالم چیزی جز اسمایی که آنها را شکل دادهاند نیست.
8- انسان در آن حالت از حضور، نوعی خود نگهبانی و نگهداشتن خود در آن حضور را دنبال میکند که همان «تقوی» میباشد و انسانِ آخرالزمانی با چنین حضوری و با چنین تقوایی از نیهیلیسم دوران آزاد میشود. نیهیلیسم و پوچی که میتوان گفت سالها سایه به سایه همراه انسان بوده ولی چون بنا نداشته به چنین حضوری که در آخرالزمان نیاز دارد وارد شود، متوجه آن نمیشده و در این تاریخ است که آن نیستانگاری که غفلت از «وجود» است خود را نشان داده، تاریخی که انسان میخواهد به وسعت اقیانوسِ وجود، خود را احساس کند و در جهان حاضر باشد.
9- کافی است خود را در استقراری که درعالم وجود دارید احساس کنید و به بودن خود در عالم توجه نمایید. در این حالت فکر، همان ذکر است و ذکر، همان فکر.[1] به همان معنایی که در نظر به ملکوت عالم که اُنس با حقایق وجودی است، حضرت حق میفرمایند: «أَوَ لَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض»(اعراف/ ۱۸۵) آیا آنها نظر به ملکوت و وجه وجودی آسمانها و زمین نمیاندازند؟ از آن جهت که ملکوت، وجه ارتباط مخلوق با خالق است که همان وجه وجوددهندگی خداوند میباشد، به حکم آنکه فرمود: «فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْء»(یس/83) ملکوتِ هر چیزی در قبضه حضرت حق میباشد. ارتباط با ملکوت عالم با بسطِ وجود انسان پیش میآید، این همان تفکری است که از یک سال عبادت افضل است، از آن جهت که موجب بسط حضور انسان در عالمِ وجود میشود و متأسفانه با دوگانگیِ ذهن و عین، عادت به این نوع عبادت ندارند. بالاخره باید از خود پرسید این چه نوع تفکری است که در حکم عبادت است، عبادتی که موجب رفع حجاب و موجب قرب الهی میشود و امام صادق عليه السلام : در وصف جناب اباذر میفرمایند: «كانَ أكثرُ عِبادَةِ أبي ذَرٍّ ة رحمۀالله التَّفكُّرَ و الاعتِبارَ» بيشترين عبادت ابوذر«رحمۀالله» انديشيدن و پندگرفتن بود. و این حضور، چیزی نیست جز توجه به نسبت انسان با اسماء الهی در عالم و عبرت گرفتن از رخدادهای تاریخی.
10- نکتۀ فوق همان حاضرشدن به حضوری است که انسان نسخهای از خداوند میشود، به معنای خلیفۀ اللهبودن که اهل تقوا خود را در آن حضور احساس میکنند. این یقینیترین حضور است، زیرا حقیقیترین معنایی است که هرکس میتواند از خود و از دیگران و از جهان داشته باشد. و رهبر معظم انقلاب«حفظهاللهتعالی» در بیانات خود در دیدار با دست اندرکاران کنگره شهدای امدادگر در نسبت با بیتفاوت نبودن به ظلمی که به مردم غزه میشود فرمودند:
«این، آن وظیفه بزرگی است که بر دوش ما است. این احساس وظیفه است که ما را به حرکت وامیدارد؛ این احساس وظیفه است که نمیگذارد چراغ امید در دل ما خاموش بشود و همین احساس وظیفه است که دشمنانی مثل این وحشیهای غربیِ کراواتزدهی اُدکلنزدهی خوشظاهر را در مقابل جمهوری اسلامی وادار میکند به ایستادگی و دشمنی. [مشکل] اینها است؛ یعنی اگر شما به این وحشیگریها اعتراض نکنید، اگر با آنها کنار بیایید، اگر حتّی تحسینشان هم بکنید، با شما هیچ دشمنیای نخواهند داشت؛ مشکل همین است که شما اساس این تمدّن باطل را دارید رد میکنید و حق با شما است، باید هم رد کنید.»
این یعنی درک حکمت الهی در راستای ایجاد زمینه نابودی یچیدهترین چهره ظلم در آخرالزمان.
والسلام علیکم و رحمۀ الله و برکاته
-----------------------------------------------------------------
1- حضرت علی علیه السلام در رابطه با نسبت بین «فکر» و «ذکر» در دعای شریف صباح در خطا ب به حضرت محبوب این چنین اظهار میدارند: «يَا مَنْ دَلَّ عَلَى ذَاتِهِ بِذَاتِهِ، وَ تَنَزَّهَ عَنْ مُجَانَسَةِ مَخْلُوقَاتِهِ، وَ جَلَّ عَنْ مُلاءَمَةِ كَيْفِيَّاتِهِ. يَا مَنْ قَرُبَ مِنْ خَطَرَاتِ الظُّنُونِ، وَ بَعُدَ عَنْ لَحَظَاتِ الْعُيُونِ، وَ عَلِمَ بِمَا كَانَ قَبْلَ أَنْ يَكُونَ.» ای آن کسی که خودت دلیل بر وجود خودت هستی و هستِ تو همان حقیقت توست و بسی منزهی از آن که در کنار مخلوقات به دوگانگی باشی ، بلند مرتبهتر از آنی که در کیفیت خاصی محدود شوی. ای خدایی که از خطوراتِ گمان هر کس به او نزدیکتری و از آن طرف از لحظات عیون نگاهها به هر چیز تو بسی دورتری. عالم به مخلوقات هستی قبل از آنکه به وجود آیند.