هدف حیات زمینی آدم - 1
باسمه تعالی
«وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً، قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ، قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ»(بقره/30)
از این آیه به بعد در سورۀ بقره مسئلۀ خلیفۀ اللهیبودنِ آدم مطرح است و آنچه را انسان در این راه با آن روبهروست، مطرح میکند.[1]
میفرماید: آنگاه که پروردگار تو به ملائکه فرمود: من همواره خلیفهای در زمین قرار میدهم. گفتند: آیا کسی را در زمین خلیفه میکنی که در آن فساد میکند و خون میریزد؟ در حالیکه ما به تسبیح و حمد تو مشغولیم و تو را تقدیس میکنیم. خدا فرمود: من چیزی میدانم که شما نمیدانید.
در آیات قبل فرمود: «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَكُنْتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»(28) چگونه با این سعۀ وجودی و وسعت و گستردگیِ حیات، به خدا کفر میورزید؟ در حالی که مُرده بودید و زنده شدید و در زمین از کلیۀ مواهب زمینی استفاده کردید و آسمان و زمین را برای شما و مقرّ شما قرار دادیم. «هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ»(29) و شما را جانشین خود در زمین قرار دادم و ملائکه را به سجدۀ تو وادار نمودم. و خلاصه، ای انسان! شأن تو با این سعۀ وجودی و با این شرایط رشدی که برای تو فراهم شد، شأن کفرورزیدن نیست و نبود، زیرا مسیر حیات تو از گِل مُرده شروع شد تا آنجا که انسانِ تمام عیار شدی، با روح و روانِ فوق جسم و جسمانی که همان «ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ»(مؤمنون/14) است، یعنی خلقی بالاتر از خلقت محدود و مادی و البته در همین زمین باید تکامل خود را شروع کنی تا به مرحلۀ فوق ماده برسی و آنگاه که آماده شدی و تکامل لازم را یافتی، فرشتۀ مرگ تو را میگیرد، بدون کم و کاست و این صراط و راهِ هستی تو است.
این تسخیر زمین برای شما انسانها و استواء و پرداختن به آسمان برای شما و آن هم هفت آسمان؛ حضور زمینی و سیر و مسیر این حضور را گوشزد میکند و شعاع عمل انسان در عالم هستی بخصوص در زمین را متذکر مینماید که در گهوارۀ چنین زمینی تربیت او آغاز میشود تا آنجا که شایستۀ ملاقات با ربّ العالمین گردد.
وقتی فرمود: «خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا» همه چیز را برای انسان خلق کردیم، میخواهد بگوید این انسان کیست؟ یعنی این انسان که در زمین مستقر است، چه موجودی است و با چه فلسفهای خلق شده است؟ و خلیفۀ خدا در زمین گشته است.
آنچه به خوبی از سیاق آیات به دست میآید این است که «خلافت» شخصیت حقوقی حضرت آدم است و نه شخصیت حقیقی او. یعنی خلیفۀ اللّهی بودن منحصر به حضرت آدم نیست بلکه هر که انسان است خلیفه است منتها شدت و ضعف دارد.
آیه میفرماید: «پروردگار تو به ملائکه گفت: در زمین خلیفه قرار میدهم» یعنی از اول آدم در زمین بود و برای زمین هم آفریده شده بود و چون خلقتِ زمینی آنها تمام شد، قبل از اینکه عیبهای آنها ظاهر شود، وارد بهشت شدند تا امتحان شوند و پس از آن امتحان به زمین هبوط کردند و اینکه ملائکه مطرح کردند. «أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ» پرسش است و نه اعتراض. زیرا لازمۀ زندگی در زمین، زندگیِ جمعی است. در زندگی جمعی تزاحمِ منافع میآید و موجب خونریزی میگردد. لذا مطرح کردند با چنین شرایطی چگونه زندگی زمینی اجازۀ بروز خلافت الهی را میدهد؟ ولی ما با تسبیح و تقدیسِ تو میتوانیم چنین خلافتی را به عهده بگیریم و خداوند هم خونریزی و فساد آدم را که فرشتگان مطرح کردند، نفی نکرد بلکه فرمود: «من چیزی میدانم که شما نمیدانید».
«وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ»(31)
خداوند همۀ اسماء را به آدم آموخت و سپس آن اسماء را بر ملائکه عرضه داشت و خداوند فرمود: در مورد این اسماء به من خبر دهید اگر در ادعای خودتان که میتوانید خلیفۀ الهی باشید صادق هستید.
ملائکه علمِ به اسماء را نداشتند و اگر این علم همان علمهای معمولی بود باید پس از عرضه بر آنها، آنها هم در حدّ و منزلت آدم قرار میگرفتند و چون علم به اسماء موجب شرافت آدم شد باید آن اسماء حقایقی اعلی و برتر از اسماء معمولی اشیاء باشد، به طوری که آن علم برای ملائکه هم پنهان بوده، یعنی خارج از سعۀ وجودی آنها بوده است و اگر علم معمولی بود بعد از اینکه به ملائکه آموخت، نباید میگفتند ما علم نداریم.
«قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ»(32)
ملائکه گفتند: خداوندا تو منزه از هر عیبی هستی که کار بیجایی بکنی و ما علمی نداریم مگر آنچه را تو به ما تعلیم دادهای، تو دانا به همه چیز بوده و حکیمی و هر چیزی و کاری را در جای خودش انجام میدهی.
ملاحظه میفرمایید بعد از عرضۀ اسماء به ملائکه این سخن را میگویند که ما علم به اینها نداریم، یعنی در ظرفیت آنها دریافت چنین علمی به اسماء نبوده تا بتوانند مظهر ارائۀ آن باشند و سپس خداوند از آدم میخواهد اسماء را بنمایاند و مظهر آن اسماء شود.
«قَالَ يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ»(33)
خداوند فرمود: ای آدم خبر بده از اسماء و حقایق ملائکه، پس چون برای آنها حقایقشان را آشکار کرد، خداوند فرمود: نگفتم من عالِم به غیب آسمانها و زمین هستم و از آنچه شما آشکار کرده و پنهان نمودهاید، آگاهم؟
آدم از طرف خداوند کمالاتی را نشان میدهد که در حدّ وسع ملائکه نیست و لازمۀ خلیفۀاللهیشدن هم، داشتنِ همین ظرفیتِ گرفتن اسماء بوده. پس این اسماء مثل همان وجودِ خزینۀ اشیاء است که خداوند در آیۀ 21 سوره حجر میفرماید: «وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» هیچ چیز نیست مگر اینکه خزینه و اصلش نزد ما است و به اندازۀ محدودی از آن را نزول میدهیم. یعنی این اسماء غیب بودهاند و خداوند به وسیلۀ آدم ظاهر کرد و آدم مظهریت همۀ اسماء را دارد. «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا» در حالیکه حقیقت همۀ عالم اسماء الهی است و انسان ظرفیت دریافت و ارائه و ظهور همۀ اسماء الهی را دارد. همچنانکه در آیۀ 24 سورۀ حشر اشاره دارد که همۀ اسماء حسنی از آن خدا است و پشت پردۀ این موجودات، اسماء الهی هستند که حقیقت این موجودات است. «هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»(حشر/24) یعنی او است «الله» که آفریدگار عوالم وجود و پدیدآورندۀ موجودات و تصویرکنندۀ صورتها است و برای او است اسماء حسنی، همۀ آنچه در آسمان و زمین است به تسبیح او مشغولاند و او است عزیز و حکیم.
آدم«علیهالسلام»: لازمۀ زندگی دنیایی تزاحم و در نتیجه خونریزی و سَفک و دماء است ولی «آدم» یعنی انسانِ کامل اینطور نیست. انسان کامل مستقیماً از طرف خدا خلق شده و خدا همۀ حقایق را بدون واسطه به او تعلیم کرده.
ملائکه به طور ضمنی گفتند: که خلیفۀ شما ای خدا باید اهل تسبیح باشد و خدا فرمود: «من میدانم آنچه را شما نمیدانید». وخلیفه هم باید چیزی بداند که شما نمیدانید. خداوند حقایق آشکار را به آنها نشان داد و گفت: چیستید؟ گفتند: نمیدانیم! و آدم حقیقت اشیاء و همۀ آنها را میدانست.
اینکه فرمود: «إِنِّي جَاعِلٌ» یعنی همواره در زمین خلیفه جعل میکنم. پس فقط از آدم«علیهالسلام» شروع نشده و به او هم ختم نشد، بلکه سنتی است جاری در طول حیات انسان.
دیگر اینکه سجده به آدم به امر خدا، چنین است که در حقیقت مسجود واقعی خداوند است و آدم آیینۀ حق است و اولیای الهی، مظاهر فعل حق و مظاهر اسماء حقاند و آدم یکی از مصادیق کامل اولیای الهی است و به وسیلۀ همین انسانهای کامل که مظهر کلّ اسماءاند، معلوم میشود چه کسی درونی شیطانی دارد و چقدر دارد و چه کسی فرشته سیرت است و چقدر سیرت ملکی دارد و به همین جهت هم امام علی«علیهالسلام» فرمودند: «ما میزان اعمالیم». یعنی انسان کامل وسیلۀ ارزیابی شخصیت حقیقی انسانها است و از آدم شروع شد و با جملۀ «إِنِّي جَاعِلٌ» خبر داد که خلیفۀ من به آدم محدود نمیشود.
خداوند فرمود: ای آدم! خبر از حقایق اسماء آنها بده تا برتریِ وجودی تو برای خلافت من معلوم شود و این خبردادن، خبردادنِ لسانی نیست بلکه ظهور اسماء الهی است از طریق وجود انسان کامل و چون جامعیت اسماء و حقیقت کلّ اشیاء را در آدم دیدند و ملاحظه کردند که انسانِ کامل، در جان خود حقیقت کلّ اشیاء است، استحقاق خلافت او را در زمین و بر جمیع ملائکه یافتند.
در آخر آیه فرمود: «وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ» یعنی مگر نگفتم من میدانم آنچه را شما آشکار کردهاید؟ از جمله، تعجبتان از خلافت آدم را نیز میدانم و آنچه را پنهان کردهاید در آن مقام (یعنی در آن مقام قابل ظهور نبوده و آدم موجب ظهور آن شد)، که آن کفر ابلیش بوده. چون قرآن میفرماید: ابلیس قبل از سجدهنکردن کافر بود، ولی کفر آن پنهان بود و با دستور سجده روشن شد، که قبلاً کفرش در آن مقام پنهان بود «كَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ» و معلوم میشود چرا در جواب ملائکه در اول فرمود: «إِنِّي أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ».
«وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ»(34)
به یاد آر آنگاه که به ملائکه گفتیم که برای آدم سجده کنید، پس همه سجده کردند مگر ابلیس که سختسری و استکبار کرد و او قبلاً هم کافر بود ولی کفرش پنهان بود. که البته این سجده به آدم در واقع امتثال امر الهی بوده و نه صرف سجده بر آدم. و ابلیس هم امر خدا را نپذیرفت، زیرا ابلیس از جنّ است و جنّ موجودی است مختار و نامرئی که میتوانست بپذیرد و یا إبا نماید و او إبا نمود. ولی سجدۀ ملائکه در واقع یک سجدۀ تکوینی است و خبر از تکریم آدم و مقاصد خاص او میدهد که ملائکۀ الهی در خدمت او هستند، یعنی دو نیروی غیبی در صحنه هست، یکی ملائکه که در خدمت آدم هستند در طول حیات، و یک نیروی غیبی هم هست به نام شیطان که دشمن آدم است.
"والسلام"
-----------------------------------------------------
[1] - صوت بحث «هدف حیات زمینی آدم» با نظر به آیات مربوطه در کلّ قرآن، در نگاه علامه طباطبایی و شرح آیت الله جوادی آملی در 19 جلسه را میتوانید در آدرس زیر دنبال فرمایید.
https://lobolmizan.ir/sound/1647?mark=%D9%87%D8%AF%D9%81%20%D8%AD%DB%8C%D8%A7%D8%AA