سورۀ بقره و باز یهودیگری و باز تحجّر12
بسم الله الرّحمن الرّحیم
«وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطينُ عَلى مُلْكِ سُلَيْمانَ وَ ما كَفَرَ سُلَيْمانُ وَ لكِنَّ الشَّياطينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ ما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ يَتَعَلَّمُونَ ما يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ»(بقره/ 102)
و يهوديان آنچه را كه شيطان در رابطه با سلطنت سليمان گفتند، پيروى كردند، در حاليکه سليمان كفر نورزيد، ليكن آن شيطانها به كفر گراييدند كه به مردم سحر مىآموختند. و نيز از آنچه بر آن دو فرشته هاروت و ماروت در بابل فرو فرستاده شده بود پيروى كردند با اينكه آن دو فرشته هيچكس را تعليم سحر نمىكردند مگر آنكه قبلا به او مىگفتند ما وسيلۀ آزمايشى براى شما هستيم، پس زنهار كافر نشوى ولى آنها از آن دو فرشته چيزهايى مىآموختند كه به وسيلۀ آن ميان مرد و همسرش جدايى بيفكنند، هر چند بدون اذن خدا نمىتوانستند به وسيلۀ سحر به احدى زيان برسانند. و خلاصه چيزى مىآموختند كه برايشان زيان داشت و سودى بديشان نمىرسانيد و قطعاً يهوديان دريافته بودند كه هر كس خريدار اين متاع باشد در آخرت بهرهاى ندارد، وه كه چه بد بود آنچه به جان خريدند اگر مىدانستند.
«وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطينُ عَلى مُلْكِ سُلَيْمانَ»: ویهود آنچه را شیاطین به نادرست به سلطنت سلیمان نسبت می دادند پیروی کردند.
«وَ ما كَفَرَ سُلَيْمانُ وَ لكِنَّ الشَّياطينَ كَفَرُوا»: در حالیکه سلیمان کافرنشده بود بلکه شیطانها کافر شدند. و این تهمت به حضرت سلیمان بود که آن حضرت از شیاطین و جنّیان برای ادارۀ امور استفاده میکنند، در حالیکه آن حضرت به نور عطایای الهی که اختصاص به آن حضرت داشت عمل میکردند.
«يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ» یهودیها به مردم سحر را تعلیم می دادند.
«وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ» دو فرشته در بابل به نام هاروت و ماروت، نازل شده بودند. «وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ» و آنها به احدی سحر تعلیم نمیدادند، مگر بعد از آنکه زنهار میدادند که ما فتنه وآزمایشیم، مبادا کفر ورزید.
«فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما» پس مردم سِحر را ازآن دو میآموختند.
«ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ» آنچه جدایی میانداختند با آن بین مرد و همسرش.
آیه دلالت میکند بر اینکه سحرآزمایشی بوده است که خداوندقلوب بندگانش را به آن میآزموده.
«وَ ما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ» و ضرر نمیزدند به کسی جز به اذن خدا. بنابراین سحر هم جزء قضاء و قدر الهی است، و تأثیر از آن خداست.
«وَ يَتَعَلَّمُونَ ما يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ» و چیزی را که به آنان ضرر میزد و نفعی برای آنها نداشت، میآموختند، پس سحر مضر است و نفعی ندارد.
«وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ» و همانا میدانستند کسی که خریدار سحر باشد در آخرت نصیبی ندارد و آنها این را میدانستند، پس سحر و خرید و فروش آن و عمل به آن از مفاسد اجتماعی است.
«وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ» و چه بد بهایی بود که خود را در قبال آن فروختند، اگرمی دانستند. آنها توجه داشتند که سحر برای آخرت آنان مفاسد دارد و همانا علمی که عالمش را به صراط مستقیم هدایت نکند ضلالت و جهالت است.
در این آیه یکی دیگر از خصائص یهود مطرح شده که سحر در بین آنها متداول بوده و سحر را به سلیمان«علیهالسلام» و یا به دو فرشته، به صورت یک قصۀ تحریفشده نسبت میدادهاند، چنانچه تحریف هم شیوۀ دیرینۀ یهود است و میپنداشتهاند که حضرت سلیمان آن سلطنت عجیب را با سحر و جادو به دست آورده و قرآن میفرماید: سحر، کفر به خداست، پس چطور ممکن است سلیمان«علیهالسلام» به سحر عمل کرده باشد، سحر تصرف و دستاندازی در عالم به خلاف وضع عادی آن است، آنگاه چگونه ممکن است سلیمان«علیهالسلام» که پیامبری معصوم است مرتکب این عمل کفرآمیز شود، پس قرآن این اتهام یهود را از حضرت سلیمان«علیهالسلام» برطرف میکند. لذا منظور از «اتَّبَعُوا» پیروی یهودیانی است که پس از حضرت سلیمان«علیهالسلام» بودند و مراد ازشیطانها طائفهای از جنّ است که تحت سیطرۀ حضرت سلیمان«علیهالسلام» بودهاند، «وَ ما اُنْزِلَ» یعنی یهودیان پیروی میکردند، آن سحری را که شیطانها در زمان سلیمان«علیهالسلام» جعل میکردند و نیز آن سحری را که خدا از راه الهام به دو ملک یعنی هاروت وماروت نازل کرده بود، در حالیکه آنها سحر را به احدی یاد نمیدادند، مگر بعد ازآنکه او را زنهار میدادند، از اینکه سحر را اعمال کنند و میگفتند ما وسیلۀ فتنه وآزمایش شما هستیم و مبادا با بهکاربستنِ آن کافر شوید. و در جملۀ «فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما» یهود از آن دو ملک تنها آن سحری را میآموختند که بین زن و شوهر جدایی میاندازد، در حالیکه سحر، بدون اذن خدا تأثیری ندارد و هرکس به دنبال سحر و ساحری باشد در آخرت بهرهای ندارد و این را خود یهود هم میدانستند.
عنايت بفرماييد که خداوند در آيه فوق ميفرمايد: شياطين به مردم سحر ميآموزند. پس موضوعِ نقش شياطين در آموزشِ سحر به جادوگرانِ واقعي، چيزي است که قرآن نيز به آن اشاره کرده است و میفرماید: «وَمَا هُم بِضَآرِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ»؛ آنها هرگز نميتوانند ضرر بزنند «إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ» مگر اينکه خدا بخواهد. زيرا اين سنت خداوند است كه آدمهاي نادان تنبيه شوند. حال سنتِ تنبيه آدم نادان صورتهاي مختلف دارد، يک صورتش اينكه ماشين به او ميزند، يا دزد اموال او را ميبرد، يكي هم اينكه از طريق جادوگران ضربه ميخورد. پس يكي از راههايي كه خدا آدمها را تنبيه ميكند از طريق جادوگران است، نه اينكه جادوگران همهكاره باشند و هر کاري خواستند ميتوانند انجام دهند. اينها همه روي حساب است و همه در مسيري که خداوند اذن بدهد انجام ميشود، و اذن خدا هم بيحکمت نيست.
درست است قدرت ما به جنّيان نميرسد، اما قدرت خدا به آنها ميرسد. پس نبايد خودمان را در مقابل قدرت جادوگران دستبسته بدانيم و فکر کنيم خداوند سرنوشت ما را در دست آنها قرار ميدهد. يكي بگويد نكند فلاني دارد براي من جادو ميكند، مگر دست خودش است! اگر خدا مصلحت بداند و زمينه را ما با بيايماني خود فراهم کرده باشيم، طبق مصلحت الهي، خداوند از آن طريق ما را تنبيه ميکند، راه نجات هم برگشت به بندگي خداوند است و راضيبودن به آنچه خداوند براي ما مقدر کرده است. اگر بنا نيست خدا مرا تنبيه كند، هيچ جادوگري نميتواند کاري بکند.
لازم است در رابطه با نقش جادوگران، سخن خدا را يک اصل بگيريم که ميفرمايد: «وَمَا هُم بِضَآرِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ» هيچ جادوگري، هيچ ضرري به کسي نميتواند برساند، مگر به اذن خدا. پس اشکال در ما میباشد که زمينۀ تأثير شيطان را در خود فراهم ميکنيم.
قرآن ميفرمايد: «وَلَا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَى»؛ ساحر هيچ وقت نه رستگار ميشود و نه نتيجه ميگيرد و نه نتيجه ميدهد، هر جا بيايد.
عدهاي در مشکلات به فالگير پناه ميبرند و به ظاهر هم كارشان درست ميشود، غافل از اينکه علت رفع مشکل آنها به آنجهت بود که مدت امتحانشان بهسر آمده، اما با رجوع به فالگير و جادوگر در رويارويي با آن مشکلات، روسياه شدند. مگر ميشود از طريق حرام كسي به نتيجه برسد؟
پس طبق آیۀ فوق، ساحر هيچ موقع و در هيچ شرايطي، نه براي خودش ميتواند کاري بکند و نه براي بقيه. و روحیۀ یهودیگری متوجۀ این نکته نمیباشد و به همین جهت در آیۀ بعد میفرماید:
«وَلَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَيْرٌ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ»(103)
اگر به جای پیروی از شیاطین و عمل به سحر، به حضور خدا در عالم ایمان میآوردند، و تقوا پیشه میکردند، حتماً بهرهای که نزد خدا برای آنها پیش میآمد، بهتر خواهد بود اگر متوجه بودند و میدانستند.
بنا به گفتۀ آیت الله جوادی: يهود افزون بر انكار بشارتهاى تورات درباره رسول اكرم«صلّیاللهعلیهوآله» و پشتِ سر انداختن كتاب خدا، در رويارويى با آن حضرت و در راه تضعيف اسلام، با پيروى از آنچه شياطين در عهد حكومت سليمان«عليهالسلام» بر مردم خوانده بودند، از سحر نيز مدد مىگرفتند. آنان براى توجيه دينى استمداد از سحر، آن را به برخى انبيا، مانند حضرت سليمان«عليهالسلام» اسناد داده، سلطنت و قدرت او را نشأتگرفته از سحر مى نماياندند. البته محتمل است جادوگرى عمل نياكان يهود بوده و اسناد آن به فرزندان، يعنى يهود عصر نزول قرآن، به سبب تشابه فكرى بين يهود عصر نزول قرآن با نياكان خود باشد.سحر در زمان حضرت سليمان«عليهالسلام» يا پس از وفات وى رواجى خاص داشت. شياطين جنّ كه با تسخير حضرت سليمان از افساد جامعه و اضلال مردم ممنوع بودند، پس از وفات آن حضرت از بند و تسخير او رهيدند و شروع به افساد و اضلال كردند.
آن شياطين در اعتقاد و عمل كافر شدند و منشاء كفر آنان سحر بود. سحر كه گناه بزرگ است، در صورت ايمان به استقلال آن در تأثير، سبب كفر اعتقادى و اگر بدون اين اعتقاد تنها در عمل به كار گرفته شود، سبب كفر عملى است. مراد از كفر در اين آيۀ شريفه، خصوص جعل و تدوين سحر و سپس استناد آن به پيامبر معصوم، يا تعليم سحر يا به كارگيرى آن، یهود بوده است.
شياطين غير از سحر آنچه را بر هاروت و ماروت نازل شده بود نيز به مردم تعليم مى دادند. هم آن شياطين و هم اين دو فرشته، معلم سحر بودند؛ با اين تفاوت كه قصد شياطين افساد بود؛ از اين رو عمل آنها حرام بلكه موجب كفر شد، ليكن نيت و هدف هاروت و ماروت كه دو فرشته معصوم بودند، دفع مفسده سحر و ابطال سحر ساحران بود؛ از اين رو عمل آنان مباح، بلكه راجح شد. آن دو فرشته، هم از متن عمل به سحر مصون و هم از قصد آن منزه بودند و تعليم سحر از جانب آنان از قبيل آموزش مغالطه در منطق با هدف كشف مغالطات و دورى جستن از آن در برهان بود.
مردم از هاروت و ماروت چيزى را مىآموختند كه سبب آن عامل تفرقه بين دو همسر مىشدند. ذكر خصوص تأثير سحر در جدايى بين زن و شوهر، افزون بر عنايت و اهتمام به كانون منسجم خانواده كه تزلزل و ويرانى آن پيش لرزۀ زلزله در نظام جامعه و فروپاشى ديوار آن است، به سبب شيوع و اهميت اين فاجعه اجتماعى بوده است، نه از باب حصر تأثير سحر در اين مصداق. سحر تكويناً مؤثر است، ليكن تأثيرگذارى آن مستقل از سنت الهى و از قانون سبب و مسبب بيرون نيست ؛ بلكه مشمول قانون عام عليت است و تأثير آن با ارادۀ ربوبى خداى سبحان و توحيد افعالى منافات ندارد؛ زيرا سحر جزو مقدّرات الهى است و بدون اخذ خداوند هيچ ساحرى نمىتواند به كسى آسيبى برساند؛ بنابراين، تأثير سحر به سبب حائلنشدن ارادۀ خداوند بين سبب و مسبب است و اذن تكوينى خداى سبحان به تأثير سحر، براساس حكمت است و در هر مقطع كه سخن از حسن و جمال علمى است، از آن خداوند است و در هر مقطع كه سخن از قبح و بطلان عملى است، از آن شخص ساحر و مانند اوست.
وقوع هر كارى، خير يا شرّ، متوقف بر اذن تكوينى خداست، وگرنه مستلزم امورى مستحيل، مانند تفويض، بى نيازى معلول از علت يا اتكاى شىء به خود است.
سحرنه تنها هيچ نفعى ندارد، بلكه زيانبار و از اين رو استعمال آن تشريعاً حرام است، مگر در مورد ويژه كه با اذن تشريعى خداوند باشد كه در اين حال نافع بودن آن نيز فقط به عنايت الهى است. البته آنچه مذموم است، عمل به سحر يا فراگيرى آن به قصد عمل است، نه علم سحر يا صرف تعلم آن ؛ زيرا علم به آن، براى پرهيز خود عالم از آلودگى به سحر و تحذير ديگران از ابتلاى به آن سودمند است.
پيروان شياطين در عين حال كه مىدانند در آخرت بىبهرهاند، نمىدانند كه كفرورزيدن و ساحرى پيشهكردن يا اهانت به پيامبر الهى و دولت سليمانى را كه بر اعجاز استوار است، به استمداد از سحر متهمكردن، عبارت از هويت فروشى و تاراج و حراج خويش است. دنياطلبى و گرايش به منافع خيالى و نيز عناد و لجاج يهود عصر نزول قرآن نيز چنان بود كه با علم به اين كه فنّ سحر و تعليم و استعمال آن سبب محروميت از همۀ منافع و مواهب اخروى است به آن رو آورده بودند.
با توجه به این امر در آیۀ بعد یعنی آیۀ 103 میفرماید مؤمنان كه طاعت و تقوا پيشه كنند، افزون بر رهانيدن خود از قيود بندگىِ هوا و شيطان، يك ثواب هرچند به ظاهر اندك كه از طرف خداوند در برابر ايمان و تقواپيشگى به آنان داده مىشود، از همۀ منافعى كه همۀ ساحران در دوران عمر خود مىبرند بهتر است؛ زيرا چيزى كه از نزد خداست، با معيارهاى دنيايى قابل ارزيابى و سنجش نيست.