بسم الله الرحمن الرحیم
«كُلُوا وَ تَمَتَّعُوا قَلیلاً إِنَّكُمْ مُجْرِمُونَ (46) وَیْلٌ
یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ (47) وَ إِذا قیلَ لَهُمُ ارْكَعُوا لا یَرْكَعُونَ
(48) وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ (49) فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ
یُؤْمِنُونَ (50)»
عنایت داشتیدکه بعد از سوگندهای اولیه در ابتدای سوره و اشاراتی که به
میان آورد تا روشن کند با قرارگرفتن در معرض نسیم آن اشارات، «إِنَّما تُوعَدُونَ
لَواقِعٌ»(7) با آنچه وعده داده شده اید
روبه رو می گردید و سپس با آیات 8 تا 11 متذکر شد چه شرایطی می تواند مقدمات به
ظهورآمدن شرایطی باشد که وعده داده شده، علت عدم ظهور سریع آن وعده گاه و تأخیر آن
را مربوط به موقعیت خاص «یوم الفصل» دانست که با حضور خاصی باید همراه
باشد تا انسان بتواند آن را در چشم اندازِ خود قرار دهد، زیرا «یوم الفصل» امری نیست که بتوان تصورش
کرد، یا با خبردادنِ از آن بتوان آن را قبول کرد. موقعیتی است که باید به آن رسید
و با نظر به «یوم الفصل» به عنوان چشم اندازی که در پیش است، آیات در ابعاد گوناگون
ادامه پیدا کرد تا معلوم شود جایگاه آن هایی که در دنیا حضور خود در «یوم الفصل» را مدّ نظر قرار می دهند
چه اندازه متفاوت است با آن هایی که آن را انکار می نمایند.
در توصیف «یوم الفصل» در آیه 38 فرمود: «هذا یَوْمُ الْفَصْلِ
جَمَعْناكُمْ وَ الْأَوَّلینَ» تا اولاً: معلوم شود محور سوره توجه هرچه بیشتر به یوم
الفصل است، به عنوان موقعیتی خاص که همه بشریت در آن حاضر می شوند و ثانیاً: توجه
به چنین حضوری که در همین دنیا مدّ نظر اهل تقوا قرار می گیرد، حقیقی ترین و زنده ترین
حضوری است که بالاتر از آن ممکن نیست و در همین دنیا اهل تقوا را در بر می گیرد و
می یابند این «حضور» بالاترین امری است که باید به آن دل سپرد و به آن ایمان آورد.
لذا فرمود: «فَبِأَیِّ
حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ» (50) و با توجه به آیه 17 سوره «نبأ» که فرمود: «إِنَّ یَوْمَ
الْفَصْلِ كانَ میقاتاً» روشن می شود میقات و وعده گاه همه انسان ها «یوم الفصل» است که حضور در اصلِ اصل ها
است و از همان ابتدا همین «یوم الفصل» میقات همگان بوده و اگر انسان ها
در زندگیِ دنیایی خود در مسیر تقوا قرا بگیرند در نهایت با بهره هایی روبه رو
خواهند شد که به آن ها خطاب می شود: «كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنیئاً» بخورید و بیاشامید با
گوارایی تمام، و در ادامه می فرماید: «بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»(43). یعنی این حضور و این بهره مندی
ریشه در عقاید و اعمالی دارد که در دنیا در آن اعمال و عقایدحاضر بودید و حال بر
آنچه بودید خود را بیابید. ولی انکار حضور در یوم الفصل آن چنان افراد را در امور
روزمرّه دنیا مشغول می کند که در ابدیتِ خود با محرومیتی غیر قابل تصور روبه رو می شوند،
بدون آن که در قیامت بتوانند چاره ای برای جبران آن محرومیتِ ابدی بیابند و لذا
خطاب به آن ها گفته می شود: «فَإِنْ كانَ لَكُمْ كَیْدٌ فَكیدُونِ»(39) حال در موقعیتی که قرار گرفته اید
و با توجه به خلأ حضوری که با آن روبه رو شده اید، هر چاره ای می توانید انجام
دهید.[43] آنان با احساس خلأِ آن
حضور در آن موقعیت، بسیار مایل اند از آن موقعیت فرار کنند ولی ممکن نیست زیرا در
آن موقعیت با بودن خودشان روبه رو شده اند، ولی بودنی که هیچ بهره ای از حضور
بیکرانه ذاتیِ خود ندارند و آن را به فعلیت نرسانیده اند.
همان طور که در کتاب «آشتی با خدا» عرض شد: «انسان فقط هست» یعنی «بودنِ»
او همه او است و با حضور در آن بودن می تواند میدان بیکرانه شخصیت خود را تجربه
کند و با تقوای لازم آن را عین اتصال به حضرت معبود بیابد، ولی اگر از این «بودن»
و «هست» غفلت کند، اموری را جایگزین این بودن می کند که چیزی جز توهّمِ بودن برای
انسان نیست، مثل آن که انسان، امکانات دنیایی خود را بودنِ خود بپندارد و پیامبران
آمدند تا به انسان ها تذکر دهند یوم الفصلی که میقات و وعده گاه همگان است، در پیش
دارند. و اگر با نظر به آن وعده گاه در زندگی و در حیات دنیایی خود حاضر شوند، خود
به خود در موقعیت اهل تقوا قرار می گیرند، با بهره هایی که اهل تقوا در دنیا و از
آن مهم تر در ابدیتِ خود از آن برخوردار می شوند، مطابق آنچه در آیات 41 تا 43
فرمود؛ با حضور در نشاطی که واژه «فواکه» متذکر آن است و علت آن که میوه ها را نیز «فواکه» گفته اند به جهت حالت
آرامش و شادی بخشی آن ها است برای نفس انسان، و نشاط درونی اهل تقوا به صورت همان
میوه هایی است که اهل بهشت با آن روبه رو می شوند ولی در نسبت با حالات درونی آن ها.
و از این جهت باز تأکید می شود از این نکته مهم که در فرهنگ اهل بیت h می یابید، یعنی معاد جسمانی،
نباید غفلت کرد که بنیان هر آنچه اهل تقوا با آن روبه رو می شوند، ریشه در درون آن ها
دارد و این طور نیست که معادِ ما منحصر به احوالات درونی ما باشد، بلکه احوالات
درونیِ ما که با جان ما یگانه شده اند، علاوه بر درون، اطراف ما را نیز در بر می گیرند
و این یعنی ما با جان مان در اطراف مان ارتباط داریم. تقلیل این امر ظلم بزرگی به
بشریت می شود از آن جهت که انسان از جایگاه اصیل دینداری اش غفلت می کند، و گمان
می کند با آن نوع دینداری که حقیقتاً جوابگوی بنیان وجودی اش نیست باید دینداری
خود را ادامه دهد و چون نمی تواند با آن نوع دینداری راضی شود آن را رها می نماید.
در حالی که اگر متوجه شود ابدیت او چگونه است و برایش به خوبی تبیین شود، خود به
خود آن نوع ابدیتی را که اسلام و قرآن و ائمه h بر آن تأکید دارند می پذیرد، زیرا به قدری آن نوع حضور منطقی است
که امکانِ انکار برایش نمی ماند، وقتی مثلاً گفته شود نماز در دنیا موجب حضوری می شود
که تمام وجود انسان را هرچه بیشتر به خودِ اصیل و ابدی اش برمی گرداند و انسان تا
حدّی توانست آن را تجربه کند، مگر می شود از آن دست بردارد، و از آن مهم تر وقتی
انسان متوجه شود با صورت عقایدِ توحیدی و عمل صالح خود روبه رو می شود محال است نسبت به آن امر
بی تفاوت بگذرد و لذا وقتی از حضرت صادق(ع) می شنود که پس از قرارگرفتن انسان
مؤمن در قبر، دری به سوی او گشوده می شود و شخصی بیرون می آید كه چشمان وی هرگز
چیزی زیباتر از آن را ندیده است و انسان مؤمن به آن شخصِ بسیار زیبا می گوید: ای
بنده خدا، تو کیستی که من چیزی زیباتر از تو ندیدم و آن صورت زیبا گوید: من عقیده
خوب تو هستم كه بر آن قرار داشتی، «اَنَا رَأْیُكَ الْحَسَنُ الَّذی كُنْتَ عَلَیْه» و عمل صالحی هستم كه در
دنیا انجام می دادی، «وَ عَمَلُکَ الصّالِحُ الَّذی کُنْتَ تَعْمَلُه»(الكافی ج 3ص 241 باب ما
ینطق به موضع القبر). مگر می شود به این نوع دینداری فکر نکرد و شواهد صحت و حقّانیت آن را
تجربه ننماییم؟
آیا حضوری در عالم بالاتر از این می شود که عقیده توحیدیِ انسان که امری است
کاملاً معنوی، به صورت و جسم درآید و وسیله اُنس با خدا گردد، به آن صورتی که نوعی
یگانگی بین آن صورت و جان انسان به عمیق ترین شکلِ ممکن به وجود آید و انسان
بتواند توحید را به این شکل تجربه کند؟ در حالی که این نوع تجربه و حضور بسیار
متفاوت است از آن نوع باور و دانایی که انسان ها به طور معمول دارا هستند و با
توجه به این امر اگر خطاب به متقین فرمود: «كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنیئاً بِما كُنْتُمْ
تَعْمَلُونَ»(43)
گوارایتان باد، بخورید و بیاشامید، عملاً انسان «خود را» آری! «خود را» به یک معنا
می نوشد و وسعت خود را در این مظاهر به معنای حقیقی کلمه در خود تجربه می کند. و
این است آن شرایطی که در یوم الفصل برای اهل تقوا محقق می شود و به آن ها گفته می شود:
«بِما
كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» ریشه این بهره مندی در راستای همان حضور دنیایی و بر اساس
آنچه بوده اید، می باشد.
بسیار باید به رابطه بین آیات 41 تا 43 و قسمت آخر آیه 43 که می فرماید: «بِما كُنْتُمْ
تَعْمَلُونَ» اندیشه کرد تا به آخرین آیه این سوره بتوان جواب داد که می پرسد: «فَبِأَیِّ حَدیثٍ
بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ»(50) و عرض شد «حدیث» یعنی امری نو و امری که برای انسان رخ می نمایاند.
همان طور که به سخنان ائمه h حدیث می گوییم به آن معنا که امری از فهم و اندیشه را در مقابل
انسان می گشایند تا آنچه از افق نگاه توحیدی به عالم و آدم به سوی او می آید خود
را در معرض آن آماده نگه دارد و از آن جهت آن گفتارها «حدیث» اند که نوعی از زندگیِ
سراسر طراوت و نو و به روز را برای ما معنا می کنند و از روح احادیث می توان متوجه
شد به کجا اشاره دارند. در چنین فضایی هرکس می تواند در نسبت خود با آیاتِ مطرح شده
در سوره مرسلات، حقّانیت امری را بیابد که در آیه 50 یعنی آخرین آیه این سوره از
او سؤال می کند: «فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ» اگر با آنچه در این مسیر با آن
روبه رو شدند افق تازه ای را مقابل خود نیافتند که به آن ایمان آورند و دل
بسپارند، به کدام امر تازه و حاضری می توانند ایمان بیاورند و به آن دل بسپارند؟
چه امر تازه و حاضر و زندگی سازی منکران «یوم الفصل» بعد از آنچه گفته شد، در نزد خود
دارند که بخواهند به آن ایمان بیاورند و دل را بدان بسپارند و در گذرگاه انکارِ
آنچه با آن ها در میان گذارده شد به آن امر تازه ای نظر کنند؟ آیا امری زنده تر از
حضوری که با نظر به «یوم الفصل» در همین دنیا به سراغ انسان ها می آید
هست تا بدان دل بسپارند و در آن مأوا گزینند؟ از آن جهت که ایمان آوردن به امری به
معنای مأواگزیدن در آن امر است و زیستن در آن مأوا در همه فصولِ زندگی به معنای آن
است که آن مأوا زندگی را حقیقتاً به زندگی تبدیل می کند و آیا پشت کردن به این نوع
حضور نوعی پشت کردن به زندگی به حساب نمی آید، به هر شکلی که باشد؟ و آیا این آیه
یعنی این سؤال با روحی که همراه خود دارد، به عالی ترین شکل، تفاوت ایمان و بی ایمانی
در زندگی زمینی را روشن نمی کند؟ تا پرستش و نیایش حقیقی به انسان ها برگردد و
جایگاه اموری که با جان و فطرت انسان ها ناسازگار است، معلوم شود؟ آیا آن ایمانی
که آیه 50 با ما در میان می گذارد، باورکردنی ترین امری نیست که ما باید در آن
حاضر شویم؟ آیا فرزانگی اقتضاء نمی کند که دیگر بار خداوند به معنای حضوری وصف ناپذیر
به زندگی برگردد تا انسان ها بر سر دو راهی خاصی قرار گیرند که زندگی را از سر
بگیرند و یا خواسته یا ناخواسته یکسره پوچی را انتخاب کنند؟
آیه مذکور گذرگاه سختی را در مقابل انسان قرار می دهد، آن گاه که آرام آرام
آیات سوره مرسلات را یکی پس از دیگری مطرح کرد و حال انسان را با این آیه روبه رو
کرد که: «فَبِأَیِّ
حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ» چه پرسش دشواری است آن گاه که انسان در جواب آن باید امری
را انتخاب کند که منجر به اصیل ترین نحوه «بودِ» خود و عمیق ترین حضور شود، حضوری
که انسان باید زندگی را در افقی دنبال کند که مُردن نه تنها از بین رفتن نیست بلکه
حضور در اوج زندگی است و حضور در راهی که با احساس حیات از نطفه تا ابدیت همواره
در نزد او حاضر است، آری! تنها در نزد خود حاضر است، به معنای نظر به یوم الفصلی
که نه امکان انکار آن هست و نه امکان داشتن تصوری از آن، تنها احساسِ بودنی است به
وسعت حضور تا ابدیت که باید حضور خود را در آن حفظ کند؛ و صبر بر آن حضور، همه
کاری است که هر کس در زندگی به عهده دارد و رسول خداf به جهت اهمیت آن می فرمایند: «لَأَنْ تَصْبِرُوا عَلَى مِثْلِ مَا
أَنْتُمْ عَلَیْهِ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ یُوَافِیَنِی كُلُّ امْرِئٍ مِنْكُمْ
بِمِثْلِ عَمَلِ جَمِیعِكُمْ وَ لَكِنِّی أَخَافُ أَنْ تُفْتَحَ عَلَیْكُمُ
الدُّنْیَا بَعْدِی فَیُنْكِرَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً وَ یُنْكِرَكُمْ أَهْلُ
السَّمَاءِ عِنْدَ ذَلِكَ فَمَنْ صَبَرَ وَ احْتَسَبَ ظَفِرَ بِكَمَالِ ثَوَابِهِ
ثُمَّ قَرَأَ «ما عِنْدَكُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ وَ لَنَجْزِیَنَّ
الَّذِینَ صَبَرُوا»(بحار الأنوار، ج 79، ص: 138) و اگر شما بر آنچه
هستید صبر كنید در نزد من بهتر است از این كه هر یك از شما به اندازه همه، عمل
انجام دهد ولى مى ترسم بعد از من دنیا بر شما گشوده شود، آنگاه یكدیگر را انكار
نمایید. در آن وقت اهل آسمان شما را انكار نمایند. پس هر كه در راه خدا صبر كند به
كمال ثواب و پاداش خویش نایل مى گردد. سپس حضرت این آیه را قرائت فرمود: «ما عِنْدَكُمْ
یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ وَ لَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُوا
أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا یَعْمَلُونَ»(نحل/96) بنابراین پیامبر اکرمf می فرمایند
اگر بر آنچه هستید شکیبا و پایدار باشید برای من پذیرفتنی تر و دوست داشتنی تر است
تا آن که عبادات همه اصحاب را داشته باشید، زیرا شکیبایی در آن «بودن» که حضور در
تاریخی است که با اسلام شروع شده، عملاً انسان را در مرکز «وجود» حاضر می کند و آن جا
است که در آیه 43 پس از آن که بهره مندی از خوردنی ها و نوشیدنی ها در بهشت را
مطرح کرد، در ادامه فرمود: «بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» همه و همه ریشه در آن
بودنی دارد که مطابق آن عمل می کردید، یعنی در آن دنیا در حضور ابدی خود بر آنچه
در زندگی دنیاییِ خود بودید، حاضر می شوید.
خداوند بعد از آن که بودن ما را با ما در میان می گذارد که ماورای آن
«بودن»، امری نیست و ساحتی اصیل تر از آن برای فرد فرد ما معنا ندارد، در آخرین
آیه می فرماید: «فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ» به چه چیزی غیر از آن یوم الفصل و
آن حضور نهایی می خواهید دل ببندند و در آن مأوا بگیرند. حضوری که همه زندگی است
با وسعتی که در دنیا و در قیامت حاضر است و می توان در آن حضور به سر برد، حضوری
که به یک معنا همان «وقت» است که قبلاً عرایضی در آن رابطه شد و حضرت علی(ع) فرمودند: عمر
تو همان وقتی است که در آن هستی. به آن معنا که عمر هر کس تنها آن زمانی است که در
«بود» و در «حضورِ» بیکرانه اش حاضر بوده و با حضور در «بودن» است که انسان شروع
می شود. و وقتی همچنان حجاب های بین ما و آنچه در پیش است را به مرور و با رعایت
تقوای الهی و عبادات شرعی برطرف کنیم و همچنان جلو و جلوتر برویم و از همه نسبت های
توهّمی و اعتباری عبور کنیم، با بودن بیکرانه اکنون جاودانه خود روبه رو می شویم
که عین حضور در آغوش خداوند است به عنوان مطلقِ بودن و مطلقِ کمال که بنیاد هر
موجود از جمله بنیاد انسان است و لذا وقتی انسان در بودن خود حاضر شد، بودنی آزاد
از هر نسبتِ اعتباری، عملاً خود را در بیکرانه وجود احساس می کند، وجودی که عین
کمال است و مقصد و مقصود انسان، و این جا است که خود را در مقصد و هدف می یابد
یعنی در نهایی ترین ایمان.
ملاحظه فرمودید خداوند با چشم اندازی که آیات سوره مرسلات مقابل ما قرار
داده، در آخرین آیه، اساسی ترین پرسش را به میان آورد که «فَبِأَیِّ حَدیثٍ
بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ» آیا مأوایی بعد از چنین حضوری هست که انسان ها به آن نظر
داشته باشند؟ آیا این اصیل ترین حضور و مبنایی ترین بودن، همه آن چیزی نیست که همه
بودنِ انسان است و دیگر بَعدی در میان نیست و عملاً مسیر «هنوز نه» به پایان می رسد؟
مگر جز این است که مسیرِ «هنوز نه» وقتی تمام می شود که انسان با بودنِ نزد خود به
طور کامل حاضر شود، بودنی که از همه نسبت ها و اعتباریات که حجابِ حضور در آن بودن
است، آزاد است، یعنی احساس حضور در آغوش مطلقِ «وجود» و درک عمیق ترین نسبت که
همان «فقیر الی الله» بودن است، و این یعنی اُنس کامل از آن جهت که «سوار چون که
به منزل رسد پیاده شود» و در مأوای اُنس با حضرت محبوب خود را می یابد و ندا سر می دهد:
من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود
وعده فردای زاهد را چرا باور کنم؟
و این جا است که می توان گفت «یوم الفصل» بنیادین ترین بنیاد برای انسان است
و تکذیب آن، تکذیب همه آن حضوری است که انسان با آن حضور معنای اصیل خود را می یابد
و به همین جهت مکرراً فرمود: «وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ» که حکایتی است از خطری
عظیم از آن جهت که انکار «یوم الفصل»، انکار شرایطی است که خداوند در
وصف آن شرایط در آیه 38 فرمود: «هذا یَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْناكُمْ وَ الْأَوَّلینَ» این نهایی ترین منزلی است
که انسان ها بودن خود را تجربه می کنند و هرکس با بودن خود روبه رو می شود و به
همگان، چه به آن هایی که با بهشتِ خود روبه رو می شوند و چه به اهل آتش، گفته می شود
در جایی قرار گیرید که: «بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» در طول زندگی در آن به سر
می بردید، چه با به سربردنِ با هوس ها و چه با به سربردنِ با بودنی متعالی. و
معلوم است کسی که نسبت خود را با اموری تعریف کرد که سراسر ساخته و پرداخته
توهّمات است، در مسیر حیاتی که از نطفه شروع شد و می توانست با نظر به چشم اندازی
که اشاره به یوم الفصل دارد، آن حضور را از آنِ خود کند، قرار نگرفت و گرفتار
انواع رقابت های اهل دنیا شد در آن موطنی که اولین و آخرین جمع می شوند، هیچ احساس
حضوری در آن موطن در خود نمی یابد، زیرا در دنیا با نسبت هایی خود را تعریف کرده
که در آن جا هیچ اثری از آن نسبت ها نیست و آن نسبت ها در آن موطن هیچ معنایی
ندارند تا چنین انسانی با آن نسبت ها بودن خود را معنا کند، مگر نسبت اصیلی که
همان بودن در عبودیت است نسبت به ربوبیت حضرت حق که او چنین نسبتی را در خود ندارد
تا خود را در بودنی اصیل بیابد و احساس کند.
با توجه به نکات فوق به خوبی روشن می شود ایمان به «یوم الفصل» که اصل و بنیاد حضور انسان
است در نزد خود، نیاز به همّت خاصی دارد تا انسان، نهایی ترین نهایت اش را مدّ نظر
قرار دهد و با نظر به آن حضورِ نهایی، حضور امروزین خود را در خود حاضر کند و
معلوم است در چنین فضایی همه امور اعتباری جایگاه اعتباری و غیر اصیل بودنِ خود را
می نمایانند و مرز بین اصالت ها و اعتباریات به خوبی روشن می شود و انسان در همین
دنیا «تنهایی» ابدی خود را احساس می کند، در عین آن که در این تنهایی اگر بودن
اصیل خود را حفظ کرده باشد، در همه عوالم در نزد خود حاضر است و به تعبیر آیت الله
حسن زاده«رحمه الله علیه»:
در
این دیر کهن ای دل نباشد جای شیون ها
که
صاحب دیر خود داند رسوم پروریدن ها
خوشا
آن مرغ لاهوتی که با آواز داوودی
بود
در روضه رضوان همی اندر پریدن ها
غریق
بحر وحدت را ز ساحل از چه می پرسی؟
که
این دریا ندارد ساحل، ای نادیده روشن ها
بود
مرد تمامی آن که از تن ها نشد تنها
به
تنهایی بود تن ها و با تن ها بود تنها
منظور بنده بیت آخر غزل فوق است که چگونه مردِ تمامی، یعنی انسان کامل در
تنهایی خود در همه جا حاضر است و همواره حضور بیکرانه خود را در نزد خود احساس می کند
و مدّ نظر دارد و در راستای همین حضور، احساس عین الرّبطی خود را می یابد که چگونه
این حضور نوعی فنا از خود و باقی و حاضرشدن در بیکرانگی خداوند است؛ و با حضور خدا
در عالم، او هم در عالم حاضر است، زیرا دیگر یک خدا و یک انسان در میان نیست بلکه
تنها خدا در میان است و انسانی که به بقای الهی باقی شده و به حضور الهی در عالم
حاضر گشته و این چنین نزد خود می باشد که به حضور الهی در عالم حاضر است و بودن
خود را این چنین نزد خود حاضر می یابد. این نوع از حضور حاصل مدّ نظر داشتن های
یوم الفصلی است که در زندگی دنیایی مدّ نظر داشت و کثرات دنیا را محور نگاه خود
قرار نداد و تنها در حیات خود حاضر شد، حیاتی که از نطفه شروع شد و همچنان ادامه
یافت و هرکس می توانست آن بودن که عین حضور در ابدیت بود را مدّ نظر قرار دهد و در
آن حاضر شود؛ و این همان همّت بلندی است که برای چنین حضوری لازم است زیرا انسان
با همّت بلند همواره در آینده های دورِ حضور خود، خود را حاضر می یابد و از حضور
در یوم الفصلی آن چنان گسترده و گشوده به عنوان افقی که در پیش است و به سوی ما
است، غفلت نمی کند و نهیبِ «وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبینَ» نهیبی است تا انسان ها به
خود آیند و فریب توهّمات و اکنون زدگی ها را نخورند و بدانیم زندگی را باید همواره
در افق آن حضورِ ابدی معنا کنیم و تنها زمانی خودِ اصلی مان برای ما کشف می شود که
هم اکنون به حضور ابدی خود نظر داشته باشیم.
راستی! اگر همین حالا بمیریم، آیا همان آدمی هستیم که می خواهیم باشیم؟
آیا در آن حال، خودمان هستیم که در ابدیت باید باشیم؟ یا در آن جا با خودی روبه رو
می شویم که هیچ آشنایی با او نداریم زیرا خودمان را تنها در نسبت های دنیایی معنا
کرده ایم، به جای آن که در سایه ایمان به یوم الفصل، به معنای مدّ نظرقراردادن آن
و احساس حضور در آن، خود را شکل بدهیم. تکذیب «یوم الفصل»، مثل تکذیب فردایی نیست که نیامده،
مانند تکذیب نوری است که هم اکنون ما را متوجه منبع نور می کند و از این جهت آن
تکذیب موجب نوعی از خود بیگانگی است، زیرا امری را تکذیب کرده ایم که همه آنچه در
اطراف ما هست به نور وجود آن، به ظهور آمده اند و با غفلت از آن عملاً نسبت ما با
آنچه در اطراف ما هست، نسبت درستی نخواهد بود، و راز پیدایی آن ها در رابطه با خود
را نمی فهمیم. غفلت از «یوم الفصل» موجب می شود تا نسبت ما با زندگی
به کلّی واژگونه شود، زیرا راز حضور ما در این دنیا و نسبتی که باید با موجودات
داشت به کلّی غیر واقعی می شود و گرفتار اموری می شویم که اهل دنیا گرفتار شدند،
با انواع توهّمات بی پایان، و غافل بودن از کم ترین بودنِ اصیلی که بهترین مأوا
است و محرومیت از میقاتی که انسان در آن میقات میهمان خود می باشد، در حالی که آن ها
یعنی انکارکنندگانِ آن حضور، همه بودن هایی که در زندگی دنیایی می توانستند بر آن
مستقر و حاضر باشند را زیر پا گذاردند.
با نظر به آن قسمت از آیه که فرمود: «بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» خواست بفرماید با اموری
روبه رو می شوند که برآیندِ همه بودن های دنیایی شان است، چه بودن های اصیلی که رو
به سوی «یوم
الفصل»
دارد و چه بودن هایی که به سوی هیچ امر واقعی نظر ندارد و انسان در ابدیت اش با
خلأ های آزاردهنده روبه رو می شود.
همه این مقدمات که تا حدّی یادآور مباحث گذشته شد برای آن بود تا باز به
آیه 50 نظر کنیم. آیه ای که انسان ها را با اساسی ترین پرسش روبه رو می کند مبنی
بر این که کدام راه است که بشریت را به اصیل ترین و حقیقی ترین بودن می رساند؟ جز
راهی که به کمک شریعت الهی مسیر ادامه حیات او را مدیریت کند و در سیر تکوینی آن
حیات، انسان را با حضوری که از طریق شریعت الهی در آن سیر وارد می کند، صاحب آن
حیات کند و عملاً انسان مالک حیات خود گردد و خود را در بودن خود احساس کند، به
جای آن که خود را در دنیا و مشغله های دنیا احساس نماید و با انواع ناکامی ها روبه رو
شود؟
«فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ»(50) کدامین راه را می توانند مدّ نظر
آورند، اگر به راهی نظر نکنند که هم اکنون می توانند خود را در آن حاضر بیابند و
مبدأ آن ها به معاد و به نهایت شان متصل گردد؟ در حضوری که سراسر آن تنها یک حضور
است به نام «عمر» و انسان می تواند در هر مرحله ای از آن، همه آن حضور را احساس
کند، وقتی در وجه قدسی آن حیات حاضر شود، حیاتی که آغاز آن عین انتهای آن است، در
عین زنده بودن و خستگی ناپذیری و وسعتی که می یابد. آیا خداوند با حیاتی که به
انسان ها عرضه کرد، علاوه بر آن که خواست خود را در آینه آن ها بنگرد، نخواست تا
انسان ها را به خودشان بشناساند که چه جایگاهی در عالَم و در نزد خود دارند؟ ایمان
به این دوگانه، یعنی «ایمان به خلقت بشر، تا خدا خود را در ما بچشد» و «ایمان به
این که ما را خلق کرد تا خود را به ما بچشاند»، راز «وجود» و «بودن» ما است با نظر
به یوم الفصلی که در افق حضور ما قرارداد و با نظر به چنین حضور، پرسشی بس ژرف و
روشن ولی تا حدّی خوف انگیز را در آیه 50، یعنی در آخرین آیه این سوره با بشریت در
میان گذارد، سؤالی که داستانِ همه انسان ها در این سؤال نهفته است و معنای همه
زندگی در جواب گویی به این سؤال است و آیا جز این است که اگر کسی بتواند جوابی
مناسب به آن سؤال به خود بدهد معنای زندگی و زیستنِ روی این زمین را پیدا کرده
است؟ و به مرگ خواهد گفت: ای مرگ! چه اندازه زندگی آفرین هستی. آیا زندگی همین
نیست؟ وقتی حضرت حق در ادامه آنچه در سوره مرسلات فرمود بالاخره در انتها ما را با
این سؤال روبه رو کرد که: «فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ». چه چیزی بعد از یوم
الفصلی که ما را با آن روبه رو کرد، می تواند معنای زندگی باشد؟ انسان هایی که
زندگی را می شناسند چون این پرسش را شنیدند فهمیدند همه زندگی را باید در جواب دادن
به این سؤال دنبال کرد و نه آنچه خودشان به عنوان زندگی می شناختند. آن ها در
مواجهه با این سؤال که خداوند به میان آورد به عبودیت او و یا بگو به دست بوسی او
شتافتند، تا شیرین ترین زندگی را تجربه کرده باشند، با شگفتی های بزرگ و غیر قابل
پیش بینی، به همان معنایی که فرمود: «اَعْدَدْتُ لِعِبادی الصّالِحین ما لا عین
رَأتْ وَلا اُذُن سَمِعَتْ وَلا خَطَرَ عَلی قَلْبِ بَشَر»؛ برای بندگان صالح ام چیزی را آماده
کرده ام که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب بشری خطور کرده است.
آخرین آیه این سوره برای روح هایی است که ظلمات را می شناسند و به دنبال
راه برون رفت از ظلمانی ترین تاریخ هستند که تاریخ آخرالزمانش خوانده اند ولی هنوز
انسان ها آن طور که باید اوج نگرفته اند و به والاترین انسان، یعنی به ابعاد
آخرالزمانی خویش نمی نگرند، تا بوی عطرِ حضوری که باید در آن قرار گیرند به
مشامشان بخورد و به ژرفای این سؤال که مادرِ همه سؤال ها است بیندیشند؟
«فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ» مگر نه آن است که در
آخرالزمان پاک ترین ها به ظهور می آیند تا زمین را و تاریکی ها را روشن کنند؟ آنان
کدامین اند اگر شما نباشید و اگر شمایید که باید زمین را روشن کنید چرا در جواب به
این سؤال خود را نمی گشایید تا بودن بیکرانه خود را آشکار کرده باشید؟ مگر امکان
دارد در جواب این سؤال چون کوران و کران باشیم و باز خود را در حضور آخرالزمانی مان
احساس کنیم؟ آری! اگر از «یوم الفصل» سخن به میان نیاورده بود می توانستیم
از مواجهه با این سؤال طفره برویم و خود را به نشنیدن بزنیم زیرا چیز نوی به عنوان
«یوم
الفصل»
در افق وجود خود ندیدیم تا وقتی می گوید: «فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ» بگوییم کدام امر است آن
حدیث و آن تازه های سراسر تازه که حیاتش می توان نامید؟ می توانستیم بگوییم
بگذارید ما همچنان در تاریکی ها و نشنیدن ها راحت باشیم. زیرا چنین سؤالی برای
کسانی که زندگی را سایه های توهّمات خود می دانند، سؤال دردناکی است. به یاد آورید
که با مدّ نظرقراردادن یوم الفصل-
اگرچه نمی توان تصوری از آن داشت- ولی انسان را در حضوری قرار می دهد که باید از همه نسبت های
دروغین عبور کند و خود را در نحوه بودنِ خود تجربه نماید و طوری در کنترل آن حضور
قرار می گیرد که همه امور دنیا در نسبت با آن حضور معنای خاص خود را پیدا می کنند
و تجملات دنیایی که موجب حجاب آن حضور می شوند، دیگر قدرتی برای جذب انسان نخواهند
داشت و همان احساس حضوری که به ظاهر چیز مشخص و تعریف شده ای نیست، با قدرت تمام
در زندگی انسان نقش آفرینی می کند و ارزش آن از این جهت بسیار است و در این رابطه
یعنی در رابطه با نظر به «یوم الفصل» و حضوری که پیش می آید، خداوند در خطاب به
همه انسان ها می فرماید: «فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ».
ملاحظه کنید که بحث در وجود خداوند و یا وجود معاد و یا عدم وجود خداوند
و عدم وجود معاد در میان نیست. بلکه بحث در یک سؤال اساسی است مبنی بر آن که آیا
امری زنده تر و گشوده تر از آنچه از طریق اسلام و امثال سوره مرسلات پیش می آید،
هست تا انسان ها خود را در آن حاضر کنند و خود را و معنای بودن خود را باز یابند؟
در حالی که انسان با ایمان به یوم الفصل، به عنوان چشم اندازی که در پیش رو دارد،
احساسِ در خانه بودن می کند، بودن در مأوایی که عامل روئیدن ایمانی می شود که دیگر
نسبت ها از اصالت فرو می افتند و دیگر هیچ چیز جز آن حضور نمی ماند که اصالت داشته
باشد و مدّ نظر انسان قرار گیرد و در دل آن حضور اگر در زمین زندگی می کنیم از
حضور آسمانی خود بی بهره نیستیم. به همان معنایی که جناب مولوی در وصف رسول خداf می فرماید:
این یکی نقشش نشسته در جهان
وآن دگر نقشش چو مه در آسمان
این دهانش نکته گویان با جَلیس
و آن دگر با حق به گفتار و انیس
نحوه در خانه بودن رسول خداf و در عین حال انس با پروردگار، همان حاضربودن در اصیل ترین
موقعیتی است که مطلوب حقیقی انسان می باشد و در چنین شرایطی سخن انسان چنین خواهد
بود.
من چه غم دارم که ویرانی بود
زیر ویران گنج سلطانی بود
غرق حق خواهد که باشد غرق تر
همچو موج بحر جان زیر و زبر
زیر دریا خوشتر آید یا زبر
تیر او دلکش تر آید یا سپر
پاره کرده وسوسه باشی دلا
گر طرب را باز دانی از بلا
ما بها و خونبها را یافتیم
جانب جان باختن بشتافتیم
این همان استقراری است که انسان می تواند در نزد خود و در عالَم داشته
باشد، آزاد از نگاه و نظر دیگران، زیرا غرق وسعتِ بودنی است که در واقع بودن
خداوند است در عالم و نه چیز دیگر، امری که صورت نهایی آن «یوم الفصل» است که همین اکنون می توان
آن حضور را احساس کرد، زیرا به گفته خواجه عبدالله انصاری در آخرین منزل از منازلِ
کتاب منازل السائرین، یعنی منزل «توحید»، خداوند بودنِ خود را به سالک عطا می کند
تا انسان نعلینِ عقل نظری و عقل عملی از پای خود به در آورد و خود را در وادی مقدس
اُنس احساس کند. لذا در آن مقامِ حضور و اُنس، به حضرت موسی(ع) خطاب شد: «إِنِّی أَنَا رَبُّكَ
فَاخْلَعْ نَعْلَیْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»(طه/12) نعلین خود را از پای در
آور که در وادی مقدس طور هستی. حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» می فرمایند «نَعْلَین»، همان عقل نظری و عقل عملی
است که با حضور در وادی مقدس اُنس و با تجلی انوار الهی، حضور دیگری به سراغ انسان
می آید ماورای آن که انسان بخواهد به خود بیندیشد، زیرا در آن حضور انسان عین
اندیشیدن و حیات است و همین حضور در اندیشیدن و حیات، عمل است. دیگر دوگانگی بین
«عمل» و «اندیشه» در میان نیست. در همین رابطه خداوند در آیه «وَ ما أَدْراكَ ما
یَوْمُ الْفَصْلِ»(14)
خواست ما را متوجه آن افق و آن حضور بکند که آن جا جای اندیشیدن به بودن مان نیست،
بودن مان همان اندیشیدن است و این، آن بنیادی است که باید به آن ایمان آوریم و از
طریق تقوا و رفع حجاب ها در آن حاضر شویم و همواره در همه حالات آن را مدّ نظر
داشته باشیم تا همواره در ابدیت خود حاضر باشیم و خلع بدنی که جناب سهروردی متذکر
شدند یعنی همان حضور، و با همین حضور است که انسان وارد وادی حکمت و اندیشیدن
حقیقی می شود تا خود را و همه چیز را در میدان گشوده «وجود» احساس کند و معلوم است
که آنچه می یابد خداوند است ولی نه خدای مفهومی و اُبژه شده، بلکه خدایی که خودش
نزد خودش شاهد یگانگی خودش می باشد و همین حالت از خدا نزد فرشتگان و صاحبان علم
نیز هست که فرمود: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ
الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ
الْعَزیزُ الْحَكیم »(آل عمران/18) ملاحظه کنید آیه فوق متذکر می شود، همان حضوری که خداوند
نزد خود دارد، همین حضور از خدا برای فرشتگان و صاحبان علم نیز هست و معلوم است که
این علم که صاحبان علم دارند، علمی نیست که با عقل نظری و تفکرات مفهومی حاصل شود،
بلکه نسبتی است که از طریق بودن خود با بودن خداوند برقرار می کنند تا همه چیز در
نزد حضرت حق باشد که «وجود» و «بودن» را نزد خود دارد.
خوب است رفقا به این نکته فکر کنند که وقتی انسان متوجه امکان ذاتیِ هستی
خود شد، متوجه بودنِ خاصی می شود که تنها آن بودن، بودنِ او است و بودن یک آهو و
یا یک درخت، بودنِ او نیست و از آن جهت که خداوند تنها بر مبنای امکان ذاتی انسان،
«وجود» را به انسان می دهد و بنیاد انسان همان بودنی است که بر مبنای امکان ذاتی اش
به او عطا می شود، او وقتی با «خود» باشد و در نزد خود باشد با بودن و یا «وجود»
در رابطه با خودش رابطه دارد و بودن دیگری برای او معنا ندارد، زیرا انسان تنها با
بودن خودش، وجود را می فهمد و احساس می کند که همان بنیاد او است، در عین آن که می داند
همین وجود است که سایر موجودات را به ظهور آورده، پس با همه موجودات در آینه وجود
خودش مرتبط است و این یعنی با بنیاد خودمان با همه عالَم آشنا خواهیم بود.
مولایمان علی(ع) در همین رابطه فرمودند: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدِ انْتَهَى إِلَى
غَایَةِ كُلِّ مَعْرِفَةٍ وَ عِلْم ٍ»[44] هرکس خود را بشناسد
حقیقتاً به نهایت هر علم و معرفتی دست یافته است و یا می فرمایند: «لا تَجْهَلْ نَفْسَكَ
فَإِنَّ الْجَاهِلَ مَعْرِفَةَ نَفْسِهِ جَاهِلٌ بِكُلِّ شَیْ ء»[45] نسبت به نفس خود جاهل
مباش زیرا هرکس به شناخت خود جاهل باشد به هر چیز جاهل است و آن را درست نخواهد
شناخت. و این
معرفتِ به خود به شرطی است که بنیاد خود را در نزد خود حاضر کنیم و با عزل نظر از
نسبت های توهّمی و اعتباری، با حضور گشوده خود با وجودِ عالم و آدم مرتبط گردیم و
این همان حاضرشدن در یوم الفصلی است که برای پیامبر خدا و ائمه هدی h پیش آمده است و در نتیجه آن ها
در ابدیت خود حاضر شدند که همان حضور در نهایی ترین مرتبه از ایمان است که آنان
مصداق کامل آن هستند و خانه ایمان برای آن هایی گشوده می شود که رابطه خاصی با آن
انسان ها برقرار کنند و آن ها را صورتِ کاملِ بودنِ خود بدانند، همچون آینه، مشروط
بر آن که با جان خود آن هایی که جان انسانیت اند را مدّ نظر قرار دهیم. و وای اگر
این نوع ارتباط با اولیای الهی در حجاب رود در آن صورت مثل آن که گوهر و مرواریدی
که در دل صدف در دریای بیکران حاضر است، سؤال کند دریا کجا است، پرسیدن همان و در
حجاب رفتنِ نسبت به دریا همان. جناب مولوی به خوبی این نکته را روشن می کنند آن جا
که فرمود:
چون گهر در بحر گوید بحر کو؟
وآن خیالِ چون صدف دیوار او
گفتنِ آن کو، حجابش می شود
ابرِ تابِ آفتابش می شود
در مسیر رابطه با عالَم و آدم آنچه ما را یاری می کند رابطه وجودی است،
به همان معنایی که با نظر به یوم الفصلی که باید مدّ نظر داشت و نباید آن را انکار
کرد، بودنِ خود را در عالم حاضر می کنیم و با جان خود با جان عالم و آدم مرتبط می شویم
و این جا است که باید مواظب بود در این رویارویی جای پرسیدن و سؤال کردن نیست،
زیرا «گفتنِ آن کو، حجابش می شود». توصیه ای که حضرت خضر(ع) به حضرت موسی(ع) فرمودند این
بود که: «فَإِنِ
اتَّبَعْتَنی فَلا تَسْئَلْنی عَنْ شَیْ ءٍ حَتَّی أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرا»؛(کهف/70) اگر می خواهی به دنبال
من بیایی، از هیچ چیز مپرس تا برای تو ذکر آن حادث شود. پرسیدن، خواهی نخواهی ما را در وادی
مفهوم می برد و از نظر به افقی که مقابل مان گشوده می شود محروم می کند. مثل آن
است که خداوند با انوار اسماء الهی اش به سوی انسان بیاید و انسان به جای تماشای
آن انوار و گشوده شدنِ نسبت به آن ها، از آن ها پرسش کند. در حالی که در چنین
شرایطی باید با مواجهه با چنین اموری آن ها را دریابد و وجود قطره ای خود را به
موج دریایی که به سویش آمده، بسپارد. به گفته جناب مولوی:
هین بده ای قطره خود را بی نَدَم
تا بیابی در بهای قطره، یَم
خود که را آمد چنین دولت به دست؟
قطره را بحری تقاضاگر شده است
الله الله زود بشتاب و بجو
چونکه بحر رحمت است این، نیست جو
الله الله چون عنایت در رسید
بی توقف در وی آمیز ای عنید
االله الله چون ز فضلت راه داد
سر به خاک پای او باید نهاد
زیرا این جا، جای فکرکردن نیست، این که خداوند به سراغ آدم بیاید و به
جای حضور در این میدان، عقلِ فضولی پرسش کردنش بیاید مصیبتی است بزرگ در حالی که
وقت، وقتِ تماشاکردن بود. جناب مولوی می فرماید: طرف برای معشوقش نامه می نوشت و
طالب حضور با معشوقش بود تا بالاخره همدیگر را ملاقات کردند ولی طرف به جای نظر به
معشوقش شروع کرد نامه هایی که برای معشوق اش نوشته بود، را بخواند. می گوید:
آن یکی را یار پیش خود نشاند
نامه بیرون کرد و پیش یار خواند
بیت ها در نامه و مدح و ثنا
زاری و مسکینی و بس لابه ها
گفت معشوق این اگر بهر من است
گاهِ وصل، این عمر ضایع کردن است
من به پیشت حاضر و تو نامه خوان
نیست این باری نشان عاشقان
با توجه به آنچه عرض شد می توانیم متوجه این امر باشیم تا بر دانایی های
خود به عنوان مفاهیمی که از حقیقت داریم، متوقف نشویم و متوجه میدان های گشوده ای باشیم که حقیقت با
جلوه های متنوع در آن میدان ها برای انسان ها ظهور می کند و در نتیجه نباید گمان کنیم
همه حقیقت همانی است که در نزد ما می باشد، زیرا انسان ها با سعه وجودی که دارند
هرکدام با وجهی از حقیقت رابطه برقرار می کنند و هر کدام از جهتی به آن اشاره می کنند، به همان معنایی
که فرموده اند:
این
همه تصویر گوناگون که در تعبیر مـاست
در
نـهایت جـز جـمال واحـدی مـعناش نیست
صد
هزار انگشت ایما گر برآید ز آستین
مقصدی
غیر از هلالِ نیّر یکتاش نیست
این در صورتی است که انسان در افق نگاه خود نظر به حقیقت داشته باشد و
نه آن که از حقیقت در محدوده مفهومیِ آن آگاه باشد، مثل آگاهی از مفهوم «وجود». در
این حالت جان ما در معرض انوار متنوع «وجود» قرار نمی گیرد تا حقیقت را با تنوعاتی
که دارد بیابیم و به بصیرتی که لازمه نظر به «یوم الفصل» است برسیم و در نظر به یوم الفصل
در امروز خود حاضر باشیم. امروزی که از آینده ای که در پیش دارد بیرون نیست و وقتی
رویکرد ما نسبت به حقایق، اعم از حقیقتِ وجود و یا حقیقت انسان کامل، وجودی شد می یابیم
حقیقت، وسیع تر از آنی است که ما یافته ایم و همچنان باید این راه ادامه یابد برای
شدت یافتنِ حضور نسبت به حقیقتی که مدّ نظر داریم و این جا است که می فهمیم چرا
رسول خداf
با آن درجه از معرفت نسبت به حقیقتِ حضرت حق باز عرضه می دارند: «ما عَرَفْناکَ حَقَّ
مَعْرِفَتِک» ما حق معرفتی که باید از تو داشته باشیم را نداریم لذا با آن همه معرفت،
همچنان به سوی او گام برمی دارند و عمیق ترین درک از هستی خود را عمیق تر می کنند.
وقتی سؤال فرمود: «وَ ما أَدْراكَ ما یَوْمُ الْفَصْلِ»(14) خواست بفرماید یوم الفصل امری نیست
که قابل تصور و تعریف باشد ولی ملاحظه فرمودید در ادامه، گفت آنچه را که گفت. آیا
باور می کردیم همه آنچه را که تا آیه 49 فرمود برای آن باشد که ما را با چنین
سؤالی روبه رو کند که «فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ» پرسشی ژرف و بنیادین که
تنها بیدارها می توانند به خود آیند که راستی را! مگر بعد از حضوری این چنین به
سوی یوم الفصل، راهی زنده تر یعنی حدیثی و سخنی تازه تر می ماند که بتوان خود را
در گرو آن قرار داد؟ مگر بنیادی جز «بودن» می تواند بنیاد باشد و ما را نو به نو و
پایدار در برگیرد و راز بقای ابدی ما به حساب آید؟ در إزای نظر به افق نور حضرت
ربّ العالمین که هستِ هست ها است و منشأ سایه سارهای آرام بخش و چشمه سارهای روح افزا
که جز حکایت بودنِ آن هایی که اهل تقوایند، نیست، جزای بودنی که از نقطه شروع
همچنان ادامه یافت و به سوی نبودن ها و بودن های دروغین منحرف نگشت و در نظر به
یوم الفصلی که تنها احساس «حضوری» بود از خودشان و لاغیر، پایدار ماند و روشن شد
انسان یوم الفصل خود را با خود و در خود دارد و نبوت نبیّ متذکر به چنین حضوری و
راهی است تا انسان آن «حضور» را از طریق عبادات پاس دارد و شدت ببخشد، حضوری که در
عین حاضربودن در آن، به سوی کمالِ آن حضور جلو می رود، به همان معنای حضور در آغوش
«احدیتِ» حضرت معبود، در عین توجه به «صمدیت» او که با رفع حجاب ها شکل می گیرد تا
انسان در قرب بیشتر قرار گیرد، نسبت به مقصدی که از انسان دور نیست. کافی است به
خود آییم تا از یک طرف این حضور را درک کنیم و از طرف دیگر راه تازه و زنده و
بودنِ به سوی او را احساس نماییم و در جواب پرسش «فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ» با تمام وجود ندا سر دهیم
به هیچ وجه هیچ راه تازه و زنده ای جز آن که خداوند از طریق پیامبر خداf در مقابل ما
گشود وجود ندارد. راهی و بودنی که در عین آن که در راه هستیم، مقصد را نیز احساس
می کنیم و همچون گلی که در درون خود می شکفد، در خود و با خود حضور خود را لحظه به
لحظه تازه و تازه تر می یابیم و این یعنی انسان از طریق شریعت در خود به درخشش می آید
و سعادتمندیِ واقعی را تجربه می کند، با نوعی هماهنگی با شخصیت اولیای الهی و
احساس بودن و حضور خود با نظر به وجود متعیّن آن ها که صورت بسط انسانیت انسان ها
هستند، تا هرکس خود را و بودن و حضور خود را در آن ها احساس کند و یوم الفصلِ خود
را بیابد و ادامه دهد و این سوره تماماً اشارتی بود به آنچه تنها می توان در آن
حاضر شد و خود را و بودن خود را در آن جستجو کرد تا از اصیل ترین بودن باز نمانیم.
«والسلام
علیكم و رحمةالله و بركاته»
منابع
قرآن
نهج البلاغه
نهج
الفصاحه
بحارالأنوار،
علامه مجلسی«رحمه الله علیه»
الکافی،
ابی جعفر محمدبن یعقوب کلینی«رحمه الله علیه»
مصباح
الشریعة، ترجمه مصطفوى
الإحتجاج
على أهل اللجاج
كنز
العمّال، علاءالدین علی بن عبدالملک
توحید
صدوق
علم
الیقین، ملا محسن فیض كاشانى
نهج
الحق و كشف الصدق، علامه حلی
اسفار
اربعه، ملاصدرا«رحمه الله علیه»
فصوص الحکم،
محی الدین بن عربی
تقریرات
فلسفه، امام خمینی«رضوان الله علیه»
تعلیقات
علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، امام خمینی«رضوان الله علیه»
مصباح الهدایه الی الخلافه و الولایة، امام خمینی«رضوان الله علیه»
شرح
دعای سحر (ترجمه فارسی)، امام خمینی«رضوان الله علیه»
شرح
چهل حدیث، امام خمینی«رضوان الله علیه»»
تفسیر
سوره ی حمد، امام خمینی«رضوان الله علیه»
صحیفه ی
امام خمینی«رضوان الله علیه»
تفسیر
المیزان، علامه طباطبایی«رحمه الله علیه»
بحران
دنیای متجدد، رنه گنون، ترجمه ی ضیاء الدین دهشیری
سیطره ی
کمّیت، رنه گنون، ترجمه ی علی محمد کاردان
مثنوی
معنوی، مولانا محمد بلخی
شمس الوحی
تبریزی، آیت الله جوادی آملی
اسماء
حُسنی، آیت الله محمد شجاعی
تحف
العقول، ابومحمدحسن، حرانی یا حلبی، معروف به ابن شعبه
پایگاه
اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله خامنه ای
فلسفه
در بحران. دکتر رضا داوری
علم
و دین، ایان باربور
حیات
و هدفداری، روویر، ترجمه عباس شیبانی
بدایه الحکمه و نهایه الحکمه، علامه طباطبایی«رحمه الله علیه»
چنین
گفت زرتشت، فریدریش نیچه، داریوش آشوری
[43] - به مثال عدم اتصالی که کارد در پوست بدن
انسان ایجاد می کند رجوع فرمایید و علمی که نفس ناطقه نسبت به آن عدم اتصال در خود
احساس می کند.
[44]
- تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص 232.