ما و بشر جديد و آينده قدسی پيش رو
اصغر طاهرزاده
طاهرزاده، اصغر،1330-
ما و بشر جديد و آينده قدسی پيش رو/ طاهرزاده، اصغر.- اصفهان: لُبالميزان، 1403
136 ص.؛ 5/14* 5/21 س م
5-76-2609-964-978ISBN:
فهرستنويسي بر اساس اطلاعات فيپا
كتابنامه: ص. 136.
انسان (اسلام) -- فلسفه.
Theological anthropology -- Islam – Philosophy
طاهرزاده، اصغر، ۱۳۳۰ - -- مصاحبهها
انسان – فلسفه
Human beings -- Philosophy
466/297 ۲/۲26 BP
كتابخانة ملي ايران 9861153
ما و بشر جديد و آينده قدسی پيش رو
اصغر طاهرزاده
نوبت چاپ: اول چاپ: شهریار/معنوی
تاريخ انتشار: 1403 ليتوگرافي: شكيبا
شمارگان: 1000 نسخه ويراستار: گروه فرهنگي الميزان
طرح جلد: گروه فرهنگي الميزان صحافي: سپاهان
كليه حقوق براي گروه الميزان محفوظ است
مراكز پخش:
1- گروه فرهنگي الميزان تلفن: 37854814- 031
2- دفتر انتشارات لبالميزان همراه: 09136032342
فهرست مطالب
مقدمه 7
مصاحبه اول ما و بشر جديد و آينده قدسی پيش رو 9
چگونه انسان سوژه خود شد؟ 14
فلسفه قارهای و فلسفه تحليلی 16
نسبت انسان با خدا و با جهان 18
حضور آخرالزمانی انسان 21
حضور ذيل اراده الهی 25
روش تبيين معارف 35
نظر به ظرفيتهای بشرِ جديد و راه معنابخشی به آن ظرفيتها 45
حضور در جهان قابل قبول و عبور از نيستانگاری 52
مصاحبه دوم نگاهی به بشر جديد 61
مصاحبه سوم انقلاب اسلامی و فهم امام خمينی از انسان و جهان مدرن 89
مقدمه
باسمه تعالي
با توجه به اینکه اساتید محترم حجج اسلام آقایان مجید نقیلو و سعید غفاری بر اساس دغدغههایی که یک استاد و یک اندیشمند نسبت به جوانان و دانشجویان دارا میباشد، سؤالات مهمی را در رابطه با نسبت بشر جدید و نسل جوان با معارف دینی در راستای مخاطب شناسی از یک طرف و زمان شناسی از طرف دیگر مطرح فرمودهاند، به نظر میآید مطالب مطرحشده بتواند خواننده محترم را در رابطه با گفتگویی که باید با نسل جدید مدّ نظر داشت، به اندیشه و تفکر دعوت نماید. از این جهت «گروه فرهنگی المیزان» لازم دانست آن بحث را همراه با مصاحبهای که استاد با مجله «سوره» تحت عنوان «نگاهی به بشر جدید» داشتند و نیز سوال و جوابی که در خصوص فهم امام خمینی از بشر جدید و جهان مدرن به میان آمده، در بخش سوم کتاب، در اختیار خوانندگان محترم قرار دهد. به امید آنکه در بستر تاریخی که با انقلاب اسلامی گشوده شده است، بتوانیم با گفتگویی که باید با جوانانمان داشته باشیم آنان را متذکر آیندهای بگردانیم که آینده نهاییترین انسان با ظرفیت آخرالزمانی آن است. با توجه به اینکه مطالب مطرحشده همراه است با نگاهی که اندیشمندان غربی همچون هایدگر به انسان دارند؛ لازم است خوانندگان محترم با دقت مطالب را دنبال نمایند.
گروه فرهنگي لُبّ الميزان
مصاحبه اول
ما و بشر جديد و آينده قدسی پيش رو
بسماللهالرحمنالرحيم
سؤال: با تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید، اجازه دهید بحث را با این سؤال شروع کنیم که چگونه میتوان با جوانان گفتوگویی در راستای اندیشه دینی به میان آورد؟
استاد: بنده فرض را بر این میگذارم که شما آمادگی تغییر و تحول اساسی در ساختار را دارید. به این فکر کنید که چگونه بشر بهخصوص در غرب به جایی رسید که حتی بعد از ایمانی که در قرون وسطی داشت، کفری عجیب گریبانش را گرفت؟ همانطور که آگاهید، در قرون وسطی در غرب آثار ابنسینا خوانده میشد. توماس آکویناس از چهارسالگی وارد کلیسا شد و تمام آنچه امروزه در حوزههای علمیه دربارۀ ابنسینا میخوانند را میدانست. تومیستها متدینترین و متفکرترین افرادِ 400 سالِ پیش یعنی قرون وسطی بودند. اروپای قرن ششم تا چهاردهم میلادی از بسیاری جهات نسبت به باورهای دینی، مانند ما بودهاست. اما ناگهان چه اتفاقی در آن جامعه میافتد که شخصی به نام رنه دکارت ظهور میکند که قصد دارد با فلسفهورزی، دین جامعهای را که گرفتار شک شده حفظ کند؟ دکارت بسیار شبیه شهید مطهری«رحمةاللهعلیه» است، شهید مطهری با مارکسیستها مواجه شد و تلاش کرد تا دینِ مردم را نهتنها در مقابل مارکسیتها حفظ کنند، بلکه به آن اعتلا ببخشند، در مقابل شکاکیت دوران. چنانچه ملاحظه کنید ایشان در کتاب«نبوت» نه از آیات و روایات خیلی استفاده میکنند و نه حتی از استدلال، بلکه بیشتر از بحثهای روحی و حتی از آنچه در هیپنوتیزم پیش میآید استفاده میکنند، زیرا مخاطبشان، نه آیه و روایت را میپذیرفته و نه استدلال را. در زمان دکارت نیز شکاکیتِ عجیبی در جهانِ افرادِ متدینِ مسیحی وارد شده بود. سؤال اصلی این است که چرا و چگونه در جامعهای بهشدت مذهبی، چنین شکاکیتی بهوجود آمد و ناگهان ورقِ تاریخ به این سمت چرخید که نسبت به خدا و دیانت دچار شک شدند؟ مشکلِ غربیها در آن زمان چه بود که اگر هم عموماً خدا باورند، اما نمیتوانند دیندار باشند؟! بهنظر بنده، دکارت مؤسسِ یک نوع حضورِ تاریخی است و ما هنوز نتوانستهایم به جایگاه تاریخی عبارتِ معروفِ او، که میگوید: «من شک میکنم؛ پس هستم»، پی ببریم. این عبارت، شروعِ یک تاریخ است. دکارت با «شکِ دستوری» میخواهد بهگونهای سعی کند تا افراد جامعهاش را از آنچه دیانت قرون وسطی به آنها معرفی کرد و نتوانستند آن را قبول کنند، عبور دهد و آنها را در تاریخ جدید همچنان دیندار نگه دارد. به همین خاطر است که کتابِ معروفِ تمهیداتِ خود را به کلیسا هدیه میکند. او بسیار زودتر از ما متوجهِ این خطر شده بود. درست است که شیخالرئیس در بحث «انسانِ طلق» میگوید: هیچگاه کسی نمیتواند در «خودش» شک کند، چون خودش را در علم حضوری حسّ میکند که خودش است. اما منظور دکارت از شک دستوری این نیست. دکارت متوجه شده بود که آن هویتِ قرونوسطایی که برای دینداری مردم باقیمانده کافی نیست زیرا در آن فضا حقیقت، اُبژه انسان است و خدا و حقیقت را چیزی خارج از وجودِ خود میداند و سپس سعی در اثباتِ آن دارد. درواقع هویتِ قرونوسطایی بر این مسئله تمرکز داشت که آیا حقیقتی بیرون از «من» وجود دارد یا نه و دلیل وجود آن حقیقت چیست و با دلایل عقلی سعی در اثبات آن داشت. اما دکارت قواعد را بههم ریخت و از «خود» شروع کرد و از یقینی بودنِ شک و بهتبعِ وجودِ خودش مسئله را آغاز کرد. درواقع دکارت به این یقین رسید که در شک کردنِ خود نمیتواند شک کند و اگر شک وجود دارد، پس حتماً شخص شکاکی هم وجود دارد و در این راستا به این یقین رسید که «پس من هستم» هرچند به عنوان کسی که شک میکند، باشم.
پس از دکارت، کانت نیز برای حفظ دینداریِ در حال افول به میدان آمد و در همین رابطه بود که گفت: «من عقل را محدود میکنم تا جای ایمان را باز کنم.» دیوید هیوم با انکار اصل علّیّت متذکر کانت شد که: «هیچ دلیلی نداریم که چیزی بیرون از ذهن ما وجود داشته باشد تا علت صورتهای ذهنی ما به حساب آید.» و در این رابطه است که کانت میگوید: «هیوم نخستین بار من را از خواب جزمیت بیدار کرد.» هیوم معتقد بود که آنچه در بیرون از ذهن ما وجود دارد درواقع تصویری است که ذهنِ ما میسازد و لزوماً آن چیزی نیست که در خارج از ذهن ما «وجود» دارد. از اینرو اصل علّیّت را نپذیرفته بود و آن را ساخته و پرداختۀ ذهنِ انسان میدانست. اصطلاحاً این حالت را سوبژهشدن انسان در نزد خود میگویند و تمامِ تاریخِ غرب جدید از اینجا شروع میشود. در واقع دکارت بابی را فتح کرد و کانت در ادامه کار دکارت حرفاش این شد که: «من فقط آنچه را نزد خودم هست قبول دارم و آن را یقینی میدانم هرچند نمیگویم چیزی در بیرون وجود ندارد.» و دو اصطلاحِ «نومِن» و «فِنومِن» را مطرح کرد، به این معنا که ما توان شناخت «فنومن» را که در ذهن ما است، داریم و در مورد «نومن» همین اندازه میدانیم که هست. لذا فقط آنچه را که درونِ انسان هست به عنوان «فنومن» میپذیرد و قبول دارد. نقطۀ آغازِ اومانیسم همینجا است که درک خود انسان را محور میداند، چه در «هستها» و «نیستها» و چه در «بایدها» و «نبایدها».
چگونه انسان سوژه خود شد؟
میشل فوکو بحثی دارد که چگونه انسان سوژه خود شد؟ چه اتفاقی افتاد که انسان مدرن بهجز احساس خودش، هیچ چیز دیگر را نمیتواند بپذیرد؟ فوکو، کانت را جدّی میگیرد و او را نمادِ انسانِ جدید میداند، انسانِ جدیدی که محدود به ملّیتِ خاصی نیست. بنابراین در تاریخ مدرن اگر انسان با پدیدهای مواجه شود و در خودش نحوهای از حضور را نیابد، نسبت به آن مسئله بیتفاوت خواهد بود. کانت نمیگوید چیزی در بیرون وجود ندارد، بلکه میگوید که منِ انسان نمیتوانم با آن نسبتی داشته باشم. اینجا بود که فکر کرد شاید اخلاق بتواند به او کمک کند و قسمت دوم کتاب «نقد عقل محض» را نوشت که در آن دربارۀ اخلاق صحبت میکند.
نکتهای که باید به آن فکر کرد این است که متوجه شویم در هر حال بشر سوبژه خود شده است، یعنی نسبت به آنچه نزد خود دارد میتواند بیندیشد. چنین بشری دیگر سعی نمیکند خود را با جهان بیرونِ ذهن خود منطبق کند، بلکه برعکس، سعی دارد جهان را با نظرِ خودش منطبق کند؟ قبلاً علم عبارت بود از انطباق ذهن با واقعیت، اما در نظر کانت و بشر جدید، علم عبارت است از آنچه انسان در نزد خود دارد و تلاش میکند در جهان پیدا کند و یا به طبیعت تحمیل نماید. تکنولوژی نیز بر این مبنا به ظهور آمد. تکنولوژی یعنی چیزی را که بشرِ امروز میخواهد، از این طبیعت استخراج میکند. در این رابطه میگوید: «انسان جدید مانند یک قاضی است که متهم را شکنجه میدهد تا به آنچه او میخواهد اقرار کند.» آیا واقعاً علم فیزیک یک علم است برای درک آنچه در عالم هست و یا علمی است که بهوسیلۀ آن، آنچه را میخواهید از طبیعت میگیرید؟ ما عموماً گمان میکنیم علم فیزیک آنچه را که در طبیعت هست کشف میکند. بله، کشف میکند، اما چیزی را کشف میکند که میخواهد. هایدگر میگوید: «وظیفۀ متفکر است که...
برای مطالعه کامل کتاب میتوانید فایل های pdf و doc آنرا دانلود فرمایید