در آخر به جهت اهمیت موضوع لقاء اللّه که آخرین آیه ی این سوره راه
مفتخرشدن به آن را نشان داد لازم دیدم برای روشن شدن هرچه بیشتر بحث و با نظر به
برکاتی که این بحث دارد، بحث لقاء اللّه را به عنوان حُسن ختام به طور نسبتاً مفصل
خدمت عزیزان عرض کنم.
علاّمه طباطبایی«رحمه اللّه علیه» در مورد لقای پروردگار
می فرمایند: لقاء الله منحصر به قیامت نیست؛ و معنی حقیقی آن مراد است که عبارت است از «وقوف العبد موقفا لا حجاب
بینه و بین ربه كما هو الشأن یوم القیامه الذی هو ظرف ظهور الحقائق، قال تعالى: «وَ
یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ»[31] وقوف بنده در موقفی كه هیچ
حجابی میان او و میان پروردگارش وجود ندارد؛ همان طور كه آن شأن، شأن روز قیامت است
كه ظرف ظهور حقائق می باشد. خدای تعالی گوید: و می دانند كه حقّاً و حقیقتاً الله است
كه حقِّ آشكار است.
آیت الله طهرانی«رحمه اللّه علیه» در کتاب «الله شناسی» می فرمایند:
لقای خداوند امری است حتمی ، و برای حصول آن لازم و واجب است تا مردمان امیدوارِ بدان،
كمر همّت بر میان بندند، و پای راستین در این میدان بنهند و با قدمی استوار و عزمی
راسخ این راه را طیّ كنند، و از هیچ آفتی به هراس درنیایند، و از هیچ مشكل و مانعی
كه بر سر راهشان قرار گیرد از راه متوقّف نشوند و با حول و قوّه ی الهی آن مانع را
بر كنار بنهند، و از امتحان های گوناگون كه لازمه ی طیّ این طریق می باشند در وحشت
نیفتند؛ تا با مدد خداوندی به وصال او نائل آیند. این راه اختصاص به امّت پیامبر
آخر زمان ندارد؛ در جمیع اُمَم سالفه و پیشینیان از مومنان به پیامبران، مطلب از
همین قرار بوده است.
از بهانه آوردن، نتیجه ای حاصل نمی شود، و از امروز به فردا افكندن ثمری به
دست نمی آید، و از سرپوشِ جهل و حماقت بر روی دیده ی عقل نهادن، نوری در دل پدیدار
نمی گردد.
آخر خداوند با چه بیانی بیان كند؟! و با چه اصرار و ابرامی مطلب را حالی نماید؟!
و با چه تأكید و توبیخی جاهلان را دانا، و خواب روندگان را بیدار، و غافلان را
هشیار فرماید؟! والله و تالله و بالله اگر در تمام قرآن كریم نبود مگر همین آیات 5
تا 7 سوره ی عنكبوت؛[32]
برای ما كافی بود تا چه رسد به باقی آیات و جمیع قرآن كه سراسر آن از وحدت حقّ و
وجود واجب الوجود بحث دارد و لقای وی را با اَصرَح بیان و اَظهر دلالات به ما
گوشزد می نماید. [33]
مغربی در لزوم مجاهدت برای لقای
خداوند
می گوید:
نخست دیده طلب كن ، پس آنگهی دیدار
از آنكه یار كند جلوه بر اُولو الابصار
ترا كه دیده نباشد كجا توانی دید
به گاه عَرض تجلّی جمال چهره یار
اگر چه جمله پرتو، فروغ حُسن وی است
ولی چو دیده نباشد كجا شود نَظّار
ترا كه دیده نباشد چه حاصل از
شاهد
ترا كه گوش نباشد چه سود از گفتار
ترا كه دیده بود پر غبار ، نتوانی
صفای چهره او دید با وجود غبار
اگر چه آینه داری برای حُسن رخش
ولی چه سود كه داری همیشه آینه تار
بیا به صیقل توحید، آینه بزدای
غبار شرك،كه تا پاك گردد از زنگار
در این جاست كه هر عقل سلیمی حكم می كند كه باید تنها دل را به خداوند
سپرد، و از تمام رسوم و عادات و آدابی كه انسان را از خدا به غیر خدا مشغول می سازند
چشم فرو بست، و یك تنه و تنها گرچه جمیع عالم مخالفت كنند قدم در جادّه ی صدق و
طیّ طریق لقاء و مرضات حضرت ربّ وَدُود نهاد.
بیت الغزل عارف شیراز از عالم غیب، سروش جان بخش و حیات آفرین خداوندی را
به عنوان سرود دائمی در گوش جانِ زنده دلان می نوازد وقتی می گوید:
دست از طلب ندارم تا كام من برآید
یا جان رسد به جانان یا جان زتن برآید
بگشای تربتم را بعد از وفات و
بنگر
كز آتش درونم دود از كفن برآید
بنمای رخ كه خلقی واله شوند و
حیران
بگشای لب كه فریاد از مرد و زن برآید
جان برلب است وحسرت دردل كه ازلبانش
نگرفته هیچ كامی جان از بدن برآید
از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم
خود كام تنگدستان كی زان دهن برآید
بر بوی آنكه در باغ یابد گلی چو
رویت
آید نسیم و هر دم گِرد چمن برآید
گویند ذكر خیرش در خیل عشقبازان
هرجا كه نام حافظ در انجمن برآید
در روایت اُولوالالباب حضرت صادقu
در رابطه با لقای الهی تصریح می فرمایند به معاینه و مشاهده ی
خداوند در دل می توان به لقای الهی نائل شد. «فَعَایَنَ رَبَّهُ
فِی قَلْبِهِ»[34] و این البته پس از مجاهدت های
عظیم نفسانی و روحانی می باشد كه حضرت شرح می دهند و نتیجه و ثمره ی آن را
نزول در منزلت كبری و لقای حضرت پروردگار مشخّص كردند.
باید متوجه بود که فقط نیروی عظیم عشق است كه موانع را از سر راه بر
می دارد، و سنگرها را در هم می كوبد، و از عقبات تنگ و تاریك عبور می دهد، و از
دریاهای حسرت، و صحراهای حیرت ، و فضاهای بی پایان بُهت و سرگشتگی می گذراند؛ و
گرنه جمیع قوای ماسوی الله را گرد آوریم نمی تواند ذرّه ای انسان را جلو ببرد. عشق
اوست كه حلاّل مشكلات است و كلید رمز موفّقیّت و بس. به همان معنایی
که آیه ی آخر سوره کهف فرمود باید انسان احدی را در منظر
خود به عنوان مطلوب خود قرار ندهد و همراه با جناب حافظ بگوید:
ای رُخت چون خلد و لعلت سلسبیل
سلسبیلت كرده جان و دل سبیل
سبز پوشان خط ات بر گرد لب
همچو مورانند گرد سلسبیل
ناوك چشم تو در هر گوشه ای
همچو من افتاده دارد صد قتیل
یا رب این آتش كه بر جان من است
سرد كن زانسان كه كردی بر خلیل
من نمی یابم مجال ای دوستان
گرچه دارد او جمالی بس جمیل
پای ما لنگ است و منزل بس دراز
دست ما كوتاه و خرما بر نخیل
شاه عالم را بقا و عزّ و ناز
باد و هر چیزی كه باشد زین قبیل
حافظ از سرپنجه عشقِ نگار
همچو مور افتاده شد در پای پیل
حضرت امام باقرu
از پدرشان در رابطه با عشقی که اصحاب امام حسینu
در کربلا نشان دادند، نقل می کنند: مَرَّ عَلِیٌّ(ع) بِكَرْبَلآءَ فَقَالَ: لَمَّا مَرَّ بِهِ أَصْحَابُهُ وَ قَدِ
اغْرَوْرَقَتْ عَیْنَاهُ یَبْكِی وَ یَقُولُ: هَذَا مُنَاخُ رِكَابِهِمْ، وَ هَذَا
مُلْقَی رِحَالِهِمْ، هَاهُنَا مُرَاقُ دِمَآئِهِمْ؛ طُوبَی لَكِ مِنْ تُرْبَةٍ
عَلَیْهَا تُرَاقُ دِمَآءُ الاحِبَّةِ! وَ قَالَ الْبَاقِرُ عَلَیْهِ السَّلَامُ:
خَرَجَ عَلِیٌّ یَسِیرُ بِالنَّاسِ، حَتَّی إذَا كَانَ بِكَرْبَلآءَ عَلَی مِیلَیْنِ
أَوْ مِیلٍ، تَقَدَّمَ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ حَتَّی طَافَ بِمَكَانٍ یُقَالُ لَهُ:
الْمِقْدَفَانِ. فَقَالَ: قُتِلَ فِیهَا مائَتَا نَبِیٍّ وَ مائَتَا سِبْطٍ
كُلُّهُمْ شُهَدَآءُ. وَ مَنَاخُ رِكَابٍ وَ مَصَارِعُ عُشَّاقٍ شُهَدَآءَ. لَا
یَسْبِقُهُمْ مَنْ كَانَ قَبْلَهُمْ؛ وَ لَا یَلْحَقُهُمْ مَنْ بَعْدَهُمْ.[35] حضرت أمیرالمومنین علیّ بن
أبی طالب(ع) در وقت حركت به سوی صفّین،
مرورشان به كربلا افتاد، و در حالی كه اصحابش بر وی مرور می نمودند و دو چشمانش از
اشك سرشار گردیده بود و می گریست، می گفت: این است محلّ خوابیدن مركب های سواری ایشان،
و این است محلّ فرودآمدن و بارانداختن خود ایشان، این جا محلّ ریخته شدن خون های آن ها
است؛ خوشا بر حال تو ای خاك كه بر روی تو خون های محبوبان بارگاه الهی ریخته می شود!
و حضرت امام باقرu
فرمودند: أمیرالمومنین علی ّبن أبی طالب از كوفه بیرون شد، و مردم را برای نبرد با
معاویه در صفّین كوچ می داد، تا رسید به جائی كه تا كربلا دو میل یا یك میل بیشتر
فاصله نداشت. در آن جا در برابر لشكر به پیش آمد تا گرداگرد مكانی دور زد كه به آن
«مِقدَفان » می گفتند. فرمود: در این جا دویست پیغمبر و دویست سبط پیغمبر كشته شده
است كه همگی آن ها شهیدانند. و محلّ خوابیدن مركب ها، و به زمین افتادن عشّاقی است
كه پیشینیان بر ایشان نتوانستند در عشق بر آنان سبقت گیرند؛ و پسینیان از ایشان نتوانستند
در عشق خودشان را به آنان برسانند.
درباره ی امكان لقاء و معرفت حضرت حق، و جمع مابین دو دسته از روایات وارده
در این باب، جناب ملاّ محسن فیض كاشانی «قدّس الله سرّه» كلمه ی نخستین از «كلمات مكنونه» خود را بدین مهم اختصاص
داده است که به جهت نکات ظریفی که در این رابطه مطرح می کند
اجازه دهید مطالب ایشان را در حد امکان خدمتتان عرضه کنم. در کلمه 2
از کتاب کلمات مکنونه می فرماید: «كَلِمَةٌ بِها یُجْمَعُ بَیْنَ امْتِناعِ الْمَعْرِفَةِ
وَ الرُّؤْیَةِ وَ بَیْنَ إمْكانِهِما» و سپس ادامه می دهد:
طلب ای عاشقان خوش رفتار
طرب ای نیكوان شیرین كار
تا كی از خانه هین ره صحرا
تا كی از كعبه هین در خمّار
در جهان شاهدیّ و ما فارغ
در قدح جرعه ای و ما هشیار
زین سپس دست ما و دامن دوست
بعد از این گوش ما و حلقه یار
اگر چه كرّوبیان مَلَأ اعلی در مقام «لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً» متوقّف اند و مقرّبان حضرت
علیا به قصور «مَا عَرَفْنَاكَ» معترف، و كریمه ی «لَا تُدْرِكُهُ الابْصَـارُ» هر بیننده را
شامل است و نصّ «إنَّ اللَهَ احْتَجَبَ عَنِ الْعُقُولِ كَمَا احْتَجَبَ عَنِ الابْصَارِ»
راننده ی
هر بینا و عاقل؛ اما شیرمردان بیشه ی ولایت دم از « لَمْ أَعْبُدْ رَبًّا لَمْ أَرَهُ» می زنند، و قدم بر
جادّه ی «لَوْ
كُشِفَ الْغِطَآءُ مَا ازْدَدْتُ یَقِینًا» می دارند. بلی، به كنه حقیقت راه نیست،
چرا كه او محیط است به همه چیز؛پس محاط به چیزی نتواند شد. و ادراك چیزی بی احاطه ی
به آن صورت نبندد؛ فإذن «لَا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْمًا».
عنقا شكار كس نشود دام بازگیر
كانجا همیشه باد به دست است دام را
امّا به اعتبار تجلّی در مظاهر اسماء و صفات در هر موجودی روئی دارد، و
در هر مرآتی جلوه ای می نماید .
«أَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَهِ» و قول رسول که فرمود: «وَ لَوْ أَنَّكُمْ
أَدْلَیْتُم بِحَبْلٍ إلَی الارْضِ السُّفْلَی، لَهَبَطَ عَلَی اللَهِ» و اگر شما ریسمانی را
به پست ترین نقطه ی زمین آویزان كنید و بفرستید، تحقیقاً بر خدا سقوط خواهد نمود.
و این تجلّی همه را هست؛ لیكن خواصّ می دانند كه چه می بینند، و لهذا می گویند:
«مَا
رَأَیْتُ شَیْئًا إلَّا وَ رَأَیْتُ اللَهَ قَبْلَهُ وَ بَعْدَهُ وَ مَعَهُ» من ندیدم چیزی را مگر
آن كه پیش از او و پس از او و با او خدا را دیدم.
دلی كز معرفت نور و صفا دید
بهر چیزی كه دید اوّل خدا دید
به هر كه می نگرم صورت تو می بینم
از این میان همه در چشم من تو می آئی
و عوام نمی دانند كه چه می بینند. «الآ إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ مِّن لِّقَآءِ
رَبِّهِمْ أَلآ إِنَّهُ بِكُلِّ شَیْءٍ مُّحِیطٌ»[36] «آگاه باش ای پیامبر!
كه آنان نسبت به لقاء پروردگارشان در شكّ و تردید بسر می برند. آگاه باش كه او
تحقیقاً به هر چیز محیط می باشد.»
گفتم بكام وصلت خواهم رسید روزی
گفتا كه نیك بنگر شاید رسیده باشی
دوست نزدیكتر از من به من است
وین عجب تر كه من از وی دورم
چكنم با كه توان گفت كه دوست
در كنار من و من مهجورم
قال الله تعالی: «سَنُرِیهِمْ ءَایَـتِنَا فِی الافَاقِ
وَ فِی أَنفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ یَكْفِ
بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَی كُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ».[37] «به زودی ما آیات خودمان
را به ایشان در موجودات نواحی جهان، و در وجود خودشان نشان خواهیم داد؛ تا برای آنان
روشن شود كه نشان داده شده حقّ است. آیا برای پروردگارت این كفایت نمی كند كه او
بر هر چیز شاهد و حاضر و ناظر می باشد؟
در تفسیر این آیه گفته شده است كه: یَعْنی سَأُكَحِّلُ عَیْنَ بَصیرَتِهِمْ
بِنورِ تَوْفیقی وَ هِدایَتی، لِیُشاهِدونی فی مَظاهِریَ الافاقیَّةِ وَ
الانْفُسیَّةِ مُشاهَدَةَ عیانٍ؛ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أنَّهُ لَیْسَ فی الافاقِ
وَ لا فی الانْفُسِ إلاّ أنَا وَ صِفاتی وَ أسْمآئی، وَ أنَا الاوَّلُ وَ الاخِرُ
وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ. ثُمَّ أكَّدَهُ بِقَوْلِهِ: «أَوَلَمْ یَكْفِ» عَلَی سَبیلِ
التَّعَجُّبِ.
یعنی من به زودی چشم بصیرت آن ها را به واسطه ی نور توفیق و هدایتم
سرمه می كشم؛ تا مرا در مظاهر آفاقیّه و انفسیّه ام با مشاهده ی عیانی مشاهده
نمایند؛ تا آن كه برایشان روشن گردد كه نه در آفاق و نه در نفوس، ابداً چیزی وجود
ندارد مگر من و صفات من و اسماء من، و من هستم اوّل و من هستم آخر و ظاهر و باطن. سپس
این مطلب را تأكید نمود به كلامش بر سبیل تعجّب كه: آیا كفایت نمی كند كه پروردگارت
بر هر چیز شاهد و حاضر و ناظر می باشد؟!»
قَالَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَu:
«إنَّ اللَهَ تَجَلَّی لِعِبَادِهِ مِنْ غَیْرِ أَنْ رَأَوْهُ،وَ أَرَاهُمْ
نَفْسَهُ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَتَجَلَّی لَهُمْ. قَوْلُهُ: «تَجَلَّی لِعِبَادِهِ»
أیْ أظْهَرَ ذاتَهُ فی مِرْءَاتِ كُلِّ شَیْءٍ بِحَیْثُ یُمْكِنُ أنْ یُرَی رُؤْیَةَ
عیانٍ، مِنْ غَیْرِ أنْ رَأَوْهُ بِهَذا التَّجَلّی رُؤْیَةَ عیانٍ، لِعَدَمِ
مَعْرِفَتِهِمْ بِالاشْیآءِ مِنْ حَیْثُ مَظْهَریَّتِها لَهُ وَ أنَّها عَیْنُ
ذاتِهِ الظّاهِرَةِ فِیها. «وَ أَرَاهُمْ نَفْسَهُ» أیْ أظْهَرَها لَهُمْ فی ءَایاتِ
الآفاقِ وَ الانْفُسِ مِنْ حَیْثُ إنَّها شَواهِدُ ظاهِرَةٌ لَهُ،وَ دَلآئِلُ
بَاهِرَةٌ عَلَیْهِ؛ فَرَأَوْهُ رُؤْیَةَ عِلْمٍ وَ عِرْفانٍ. «مِنْ غَیْرِ أَنْ
یَتَجَلَّی لَهُمْ» أیْ مِنْ غَیْرِ أنْ یُظْهِرَ ذاتَهُ فِیها عیانًا بِحَیْثُ
یَعْرِفونَ أنَّها مَظاهِرُ لَهُ،وَ مَرایا لِذاتِهِ وَ أنَّهُ الظّاهِرُ فیها
بِذاتِهِ.
حضرت أمیرالمؤمنین(ع) گفته اند: خداوند ظهور نموده است برای بندگانش بدون آن كه او را
ببینند، و خودش را به آنان نمایانده است بدون آن كه برای ایشان ظهور بنماید. كلام وی
كه فرموده است: تَجَلَّی لِعِبَادِهِ یعنی ذات خود را در آئینه ی تمام اشیاء ظاهر
كرده است به طوری كه ممكن است دیده شود با دیده ی عیان، بدون آن كه بندگانش او را
بدین ظهور ببینند با دیده ی عیان؛ به جهت آن كه مردم معرفت به اشیاء ندارند
از جهت مظهریّت آن ها برای خداوند، و این كه اشیاء عین ذات او هستند كه در آنها
ظاهر گشته است.
و كلام وی كه فرموده است: وَ أَرَاهُمْ نَفْسَهُ یعنی ذات خودش را برای بندگان
در آیات آفاقیّه و انفسیّه ظاهر نموده است، از جهت آن كه آن ها شواهد ظاهره ای برای
وی می باشند، و دلائل باهره ای برای او هستند؛ بنابراین او را با رؤیت علم و عرفان
دیده اند .
مِنْ غَیْرِ أَنْ یَتَجَلَّی لَهُمْ یعنی بدون آن كه ذاتش را
در اشیاء عیاناً ظاهر كند به طوری كه بندگان بشناسند كه اشیاء مظاهر وی می باشند،
و آئینه هائی برای ذات او هستند به قسمی كه خداوند با ذات خودش در آن ها ظاهر است .
در اینجا مرحوم فیض مقداری از دعای ابن عطاءالله إسكندری را با إسناد آن به
حضرت سیّدالشّهداء حسین بن علیّu
ذكر كرده است، و آنگاه فرموده است:
وَ رَوَی الشَّیْخُ الصَّدُوقُ مُحَمَّدُ بْنُ بَابَوَیْهِ
الْقُمِّیُّ«رحمه اللّه علیه» فِی كِتَابِ «التَّوْحِیدِ» بِإسْنَادِهِ عَنْ أَبِی
بَصِیرٍ، قَالَ: قُلْتُ لاِبِی عَبْدِاللَهِu: أَخْبِرْنِی عَنِ اللَهِ عَزَّوَجَلَّ،هَلْ یَرَاهُ
الْمُؤْمِنُونَ یَوْمَ الْقِیَمَةِ؟! قَالَ: نَعَمْ، وَ قَدْ رَأَوْهُ قَبْلَ
یَوْمِ الْقِیَمَةِ! فَقُلْتُ: مَتَی؟! قَالَ: حِینَ قَالَ لَهُمْ: أَلَسْتُ
بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَی! ثُمَّ سَكَتَ سَاعَةً، ثُمَّ قَالَ: وَ إنَّ
الْمُؤْمِنِینَ لَیَرَوْنَهُ فِی الدُّنْیَا قَبْلَ یَوْمِ الْقِیَمَةِ. أَلَسْتَ
تَرَاهُ فِی وَقْتِكَ هَذَا؟! قَالَ أَبُو بَصِیرٍ: فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ
فِدَاكَ! أَفَاُحَدِّثُ بِهَذَا عَنْكَ؟! فَقَالَ: لا! فَإنَّكَ إذَا حَدَّثْتَ
بِهِ، فَأَنْكَرَهُ مُنْكِرٌ جَاهِلٌ بِمَعْنَی مَا تَقُولُ، ثُمَّ قَدَّرَ أَنَّ
هَذَا تَشْبِیهٌ؛ كَفَرَ. وَ لَیْسَتِ الرُّؤْیَةُ بِالْقَلْبِ كَالرُّؤْیَةِ
بِالْعَیْنِ؛ تَعَالَی عَمَّا یَصِفُهُ الْمُشَبِّهُونَ وَ الْمُلْحِدُونَ.[38]
شیخ صدوق محمّدبن بابویه قمّی«رحمه اللّه علیه» در كتاب «توحید» با
إسنادش از أبوبصیر روایت كرده است كه گفت: من به حضرت امام جعفر صادق(ع) عرض كردم: مرا آگاه كن از خداوند عزّوجلّ، آیا
مؤمنین در روز قیامت وی را می بینند؟! گفت: آری، و او را پیش از روز قیامت هم دیده اند!
من گفتم: در چه زمان؟! گفت: در زمانی كه به آن ها گفت: آیا من پروردگار شما نیستم ؟!
گفتند: بلی! پس از آن حضرت قدری سكوت كردند و سپس گفتند: تحقیقاً مؤمنین در دنیا
هم قبل از روز قیامت وی را می بینند! آیا تو او را در همین زمان و وقت فعلی خود
ندیدی؟!
أبوبصیر گفت: من به حضرت عرض كردم: فدایت شوم، آیا من این قضیّه ی واقعه را
كه اینك واقع شد، از تو برای دیگران روایت بنمایم؟!گفت: نه! به علّت آن كه اگر تو
آن را حدیث كنی و منكرِ جاهلی به معنی و مفاد گفتار تو آن را انكار كند، و سپس در
نزد خود آن را تشبیه بپندارد؛ در این صورت كافر می شود. آری رؤیت با دل مانند
رؤیت با چشم نیست؛ بلند است خداوند از توصیفی كه اهل تشبیه و الحاد می كنند.
و نیز شیخ صدوق از حضرت امام موسی كاظم(ع) روایت
كرده است كه حضرت گفتند: «لَیْسَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ خَلْقِهِ حِجَابٌ غَیْرُ
خَلْقِهِ. احْتَجَبَ بِغَیْرِ حِجَابٍ مَحْجُوبٍ وَ اسْتَتَرَ بِغَیْرِ سِتْرٍ
مَسْتُورٍ».[39]
مابین خداوند و مخلوقاتش هیچ پرده و حجابی وجود ندارد، غیر از خود
مخلوقات خداوند. از مخلوقاتش پنهان شد بدون پرده و حجاب پنهان كننده ای، و مستور
گردید بدون ساتر پوشنده ای !
از فریب نقش نتوان خامه ی نقّاش دید
ورنه در این سقف زنگاری یكی در
كار هست
بعضی از اهل معرفت گفته اند: «إنَّ الْعالَمَ غَیْبٌ لَمْ یَظْهَرْ قَطُّ؛
وَ الْحَقُّ تَعالَی هُوَ الظّاهِرُ ما غابَ قَطُّ. وَ النّاسُ فی هَذِهِ
الْمَسْأَلَةِ عَلَی عَكْسِ الصَّوابِ؛ فَیَقولونَ: الْعالَمُ ظاهِرٌ وَ الْحَقُّ
تَعالَی غَیْبٌ. فَهُمْ بِهَذا الاِعْتِبارِ فی مُقْتَضَی هَذَا الشِّرْكِ
كُلُّهُمْ عَبِیدٌ لِلسِّوَی، وَ قَد عافَی اللَهُ بَعْضَ عَبیدِهِ عَنْ هَذا
الدّآءِ.»
جهان، غیب است كه هیچ وقت آشكارا نشده است؛ و حقّ تعالی اوست تنها ظاهر
كه هیچ وقت پنهان نگشته است و مردم در این مسأله خلاف راه راست را معتقدند. مردم
می گویند: عالَم ظاهر است و حقّ تعالی غیب است. بنابراین، مردم بر اساس این اعتبار
به مقتضای این شرك، همگی بندگانی برای غیر می باشند؛ و فقط خداوند بعضی از بندگانش
را از این مرض عافیت بخشیده است.
بر افكن پرده تا معلوم گردد
كه یاران دیگری را می پرستند
بلی هر ذرّه كه از خانه به صحرا شود، صورت آفتاب بیند؛ امّا نمی داند كه چه
می بیند؟
چندین هزار ذرّه سراسیمه می دوند
درآفتاب وغافل ازآن كافتاب چیست
وقتی ماهیان جمع شدند و گفتند: چند گاه است كه ما حكایت آب می شنویم و می گویند
حیات ما از آب است و هرگز آب را ندیده ایم. بعضی شنیده بودند كه در فلان دریا ماهی
هست دانا، آب را دیده، گفتند: پیش او رویم تا آب را به ما نماید. چون به او رسیدند
و پرسیدند گفت: شما چیزی به غیر آب به من نمائید تا من آب را به شما نمایم.
با دوست ما نشسته كه ای دوست ! دوست كو؟
كو كو همی زنیم ز مستی به كوی دوست
* * *
سالها دل طلب جام جم از ما می كرد
آنچه خود داشت زبیگانه تمنّا می كرد
گوهری كز صدف كون ومكان بیرون بود
طلب از گمشدگان لب دریا می كرد
بیدلی در همه احوال خدا با او بود
او نمی دیدش و از دور خدایا می كرد
***
تو دیده نداری كه ببینی او را
ور نه همه اوست دیده ای می باید[40]
[31] - المیزان، ج16، ص102.
[32] - مَن كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ اللَّهِ
فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ وَمَن جَاهَدَ
فَإِنَّمَا يُجَاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ وَالَّذِينَ
آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ
وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذِي كَانُوا يَعْمَلُونَ.
[34] - بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 3، ص 288.
[35] -
الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 183.
[36] -
سوره ی فصلت، آيه ی 54.
[37] - سوره ی
فصّلت، آيه ي53.
[38] -«توحيد»
صدوق، باب ما جآء في الرّؤية، ص 117، روايت شمارۀ 20.
[39] -
«اصول كافي » ج 1، باب أنّه لا يُعرف إلاّ به، ص 85 و 86، حديث شماره ی 1 و 2
[40] - فیض کاشانی، کلمات مکنونه، چاپ کنگره فیض، ص25.