معرفت
النفس و الحشر (ترجمه و تنقیح اسفار جلد 8 و 9)
گزینش تكنولوژی
از دریچه بینش توحیدی
علل
تزلزل تمدن غرب
آشتی
با خدا ازطریق آشتی باخود راستین
جوان
و انتخاب بزرگ
ده
نكته از معرفت نفس
كربلا،
مبارزه با پوچی ها (جلد 1و2)
زیارت عاشورا،
اتحادی روحانی با امام حسینu
فرزندم
این چنین باید بود
فلسفه
حضور تاریخی حضرت حجتg
مبانی
معرفتی مهدویت
مقام
لیله القدری
فاطمهi
از
برهان تا عرفان (شرح برهان صدیقین و حركت جوهری)
جایگاه
رزق انسان در هستی
زیارت
آل یس، نظر به مقصد جان هر انسان
فرهنگ
مدرنیته و توهّم
دعای
ندبه، زندگی در فردایی نورانی
معاد؛
بازگشت به جدّی ترین زندگی
بصیرت حضرت فاطمهi
جایگاه
و معنی واسطه فیض
آنگاه
که فعالیت های فرهنگی پوچ می شود
صلوات
بر پیامبرf؛عامل
قدسی شدن روح
عوامل
ورود به عالم بقیت اللهی
اسماء
حسنا، دریچه های نظر به حق
امام
خمینی و خودآگاهی تاریخی
امام
و امامت در تکوین و تشریع
امام
و مقام تعلیم به ملائکه
خویشتن
پنهان
جایگاه
اشراقی انقلاب اسلامی در فضای مدرنیسم
مبانی
نظری و عملی حب اهل بیتh
ادب
خیال، عقل و قلب
عالم
انسان دینی
جایگاه
جنّ و شیطان و جادوگر در عالم
هدف
حیات زمینی آدم
زن،
آن گونه كه باید باشد
خطر
مادی شدن دین
چگونگی فعلیت یافتن باورهای
دینی
هنر
مردن
راز
شادی امام حسین(ع) در قتلگاه
تمدن
زایی شیعه
حقیقت
نوری اهل البیت
بصیرت
و انتظار فرج
آخرالزمان؛
شرایط ظهور باطنی ترین بُعد هستی
سلوک
ذیل شخصیت امام خمینی
رمضان
دریچه رؤیت
[1] - «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ
وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فی زُجاجَةٍ
الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ
زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ یَكادُ زَیْتُها یُضی ءُ وَ لَوْ
لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ وَ
یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ.» (نور/ 35)
[2] - «فی بُیُوتٍ أَذِنَ
اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْكَرَ فیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فیها
بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ.»(نور/36)
[3]
- «و از اساتید بزرگ بخواهید تا به حكمت متعالیه ی صدرالمتألّهین «رضوان الله تعالى
علیه و حشره الله مع النبیین والصالحین» مراجعه نمایند، تا معلوم گردد كه: حقیقت
علم همانا وجودى است مجرد از ماده، و هرگونه اندیشه از ماده منزه است و به احكام
ماده محكوم نخواهد شد. دیگر شما را خسته نمى كنم و از كتب عرفا و به خصوص محى الدین
ابن عربى نام نمى برم؛ كه اگر خواستید از مباحث این بزرگ مرد مطلع گردید، تنى چند
از خبرگان تیزهوش خود را كه در این گونه مسائل قویاً دست دارند، راهى قم گردانید،
تا پس از چند سالى با توكل به خدا از عمق لطیفِ باریك تر ز موى منازلِ معرفت آگاه
گردند، كه بدون این سفر آگاهى از آن امكان ندارد.»(صحیفه ى
امام، ج 21، صص: 224- 225)
[4] - به همان معنایی که قرآن می فرماید:
«یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْنٍ»(الرّحمن/29)
[5]
- جناب
حجت الاسلام یداللّه یزدان پناه در علت نام گذاریِ هر فصّی تحقیقات گرانبهایی داشته اند که بنده در مدخل
ورود به هر فصّی، خلاصه ی نظرات ایشان را آورده ام. به امید آن که بهره ی کافی از آن، نصیب
خوانندگان بگردد، زیرا عنوان هر فصّی، چشم اندازی است تا بتوان در
آن متوجه ی فضای همه ی آن فصّ بشویم.
[6]
- مراد از
«کَلِم»، اعیان انبیاءh
است که ارواح کامله اند به اعتبار آیه ی «إِلَیْهِ
یَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّیِّب »(فاطر/10) که می فرماید روح های طیّب به سوی او بالا می روند و خداوند حکمت را بر قلوب
آن ها نازل می کند.
[7]
- اَمَمَ
یعنی نزدیک و مستقیم. و اقدم، یعنی بلند، و اقوم یعنی اَعْدل.
[8]
- القاء
بر قلب می شود بر سبیل الهام و در آن اسراری نهفته است و نه مفاهیمی،
پس شیخ اکبر آن فصّ را به رؤیت و شهودی قلبی یافته هرچند به زبان عبارت گزارش می دهد، ولی دائماً باید متوجه بود آن عبارات اشاره به شهودی دارد که از آن گزارش
می دهد و می خواهد قلب مخاطب خود را گزارش
دهد.
[9]
- فصِّ
هرچیز، خلاصه ی آن است و فصّ انگشتر، همان نگین است که اسم صاحب آن را بر
آن می نگارند.
[10]
- حکمت،
علم به حقایق اشیاء و عمل به مقتضای آن علم است و فصّ هر حکمت، متذکر روح پیامبری
است که آن حکمت به نام اوست و مقتضی اسم غالب بر آن پیامبر است و آن حکمت بر قلب
آن پیامبر نقش بسته است مثل نقشی که بر نگین می نگارند.
[11]
- «الهی»
همان مرتبه ی اسم جامع اللّه است و چون آدم برای خلافت همین اسم خلق
شده، حکمت الهی را به کلمه ی آدمی زد که آینه ی اسم اللّه است. محی الدین می گوید: آدم همان نفس
واحدی است که نوع انسانی از آن خلق شده است و یکی از آن انسان ها که از نفس واحد خلق شده، آدم ابوالبشرu
است. خداوند در آیه ی اول سوره ی نساء می فرماید: «یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذی
خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما
رِجالاً كَثیراً وَ نِساءً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذی تَسائَلُونَ بِهِ وَ
الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَیْكُمْ رَقیباً».
در رابطه با مقام خلیفة
اللهی آدم و تعلیم اسماء به او جهت این امر، قرآن در آیات 30 تا 32 سوره ی بقره می فرماید: «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ
إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها
وَ یَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ
إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ (30) وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها
ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ
إِنْ كُنْتُمْ صادِقینَ (31) قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما
عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَكیمُ (32)
در آیه ی 11 سوره ی اعراف می فرماید: «وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ
قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ لَمْ یَكُنْ
مِنَ السَّاجِدینَ». عنایت داشته باشید که این سجده، سجده بر نشئه ی انسانی است. در آیات 71 تا 75 سوره ی صاد می فرماید: «إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّی خالِقٌ
بَشَراً مِنْ طینٍ (71) فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا
لَهُ ساجِدینَ (72) فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (73) إِلاَّ
إِبْلیسَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرینَ (74) قالَ یا إِبْلیسُ ما مَنَعَكَ
أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ
الْعالینَ» (75) معلوم است وقتی خدا تأکید دارد که بشر را با دو دست خود خلق کرده، عنایت
خاصی به بشر داشته و تنها او را با دو دست خلق کرده است. در آیات 12 تا 14 سوره ی مؤمنون، نظر به انسان دارد که به اعتبار احسنُ الخالقین بودنِ خداوند، او احسنُ المخلوقین خواهد بود. می فرماید: «وَ
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طینٍ (12) ثُمَّ جَعَلْناهُ
نُطْفَةً فی قَرارٍ مَكینٍ (13) ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً
فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا
الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ
الْخالِقینَ»(14). آری! معلوم می شود کلّ عالم یک طرف، و انسان
طرف دیگر است.
در سوره ی احزاب آیات 72 و 73 می فرماید: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ
الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ
حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً (72) لِیُعَذِّبَ اللَّهُ
الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكینَ وَ الْمُشْرِكاتِ وَ یَتُوبَ
اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً»
(73) بحث انسان در میان است و این که او امانت دار است و صاحب آن امانت نیست، و از طرفی برعکس بقیه ی موجودات، استعداد این
امانت داری در او هست، ولی امکان خیانت نیز در او هست، و این به
اعتبار ظلوم بودن انسان است و یا او قدر این امانت را نمی داند و جهول است و عجیب است که انسان تحمل این امانت را که هیچ مخلوقی ندارد،
دارا می باشد و آدم یعنی نشئه ی انسانی به لحاظ
خلافت، مربوط به اسم جامع «اللّه» است که رو به سوی خلق دارد و از این جهت کلمه ی آدمی را با حکمت الهی ربط داد که «اللّه» جامع اسماء است و آدم مظهر آن می باشد و نشئه ی انسانی تحمل خلافت را دارا است که در انسان کامل
تحقق بالفعل می یابد و او خلیفةاللّه بالفعل می شود که حضرت آدم اولین
خلیفه در زمین است.
[12]
- انسان
«کون جامع» است، یعنی می تواند همه ی اکوان و عوالم را در
خود جمع کند حتی «تعیّن ثانی» را که اسم جامع «اللّه» است.
[13]
- کافی، ج
1، ص 193
[14]
-
بحارالأنوار، ج 84، ص 199- شرح مقدمه ى قیصرى، آشتیانى، ص 1225.
[15]
- جلاء
عبارت از آن است که حق خود را در مقام ذات بنگرد، و استجلاء عبارت از آن است که حق
خود را در مقام تجلی و یا مقام اسماءبنگرد.
[16]
- اگر آدم
در عالم به صحنه نیاید اسماء عالم جلوه و جلاء لازم را پیدا
نمی کنند و از این جهت گفته می شود آدم عین جلاء آن
آینه و روح است و اسرار عالم محقق نمی شود مگر به او.
[17]
- چون آن
موجود آماده ی قبول روح شده و همان طور که معنا ندارد بدن
آماده شود و خدا به آن روح ندهد، معنا ندارد عالم آماده ی حضور انسان کامل باشد و
خدا انسان کامل را به عنوان روح عالم خلق نکند زیرا بهاء و جلاء عالم به انسان کامل
است.
[18]
- اشاره
به آیه ی «فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی
فَقَعُوا لَهُ ساجِدین» (حجر/29)
[19]
- فیض
اقدس همان تجلی ذاتی است به حکم «کنت
کنزاً مخفیاً» که آن چه در حضرت علمیه بود به فیض اقدس، در حضرت علمی وجود پیدا
می کند، و سپس به فیض مقدس و با تجلی اسماء، وجود عینی پیدا می کند.
[20]
- إرشاد
القلوب إلى الصواب، ج 2، ص: 297
[21]
- مثل
نزاعی که ملائکه با خدا داشتند نسبت به جعل خلافت در زمین برای انسان. همان طور که مثلاً قوه ی عاقله مدعی درک جمیع حقایق و
ماهیات است، آن طور که آن حقایق و ماهیات در اعیان ثابته هستند. از
آن بدتر انحصار قوه ی واهمه است که مثلاً ثروت را عامل سعادت می داند. زیرا معانی جزئیه را که درک می کند ادراکی کامل می پندارد و عقل را انکار می کند.
[22]
- بدان جهت به کون جامع، انسان گفتند که همه ی حقایق با آن اُنس
دارند و جامع همه ی حقایق است.
[23]
- با توجه
به واسطه بودنِ انسان به عنوان کون جامع، انسان هم در علم و هم در
عین واسطه است. عقل اول همان نور محمدیf
است و ابتدا عقل اول ایجاد شد و سپس موجودات. در علم، همه ی مخلوقات به صورت
اندماجی در عقل اول هستند و سپس تفصیل می یابند. علاوه بر این
قلب انسان کامل ابتدا محل تجلیات ذاتی و اسمائی است، سپس این تجلیات به وسیله ی قلب انسان کامل به عالم می رسد، از این جهت اعیان موجودات
و کمالات شان در علم و عین، همه به واسطه ی انسان کامل حاصل می شود و مطابق «لولاک لَما خلقتُ الافلاک» که منظور خلقت انسان
کامل است که حضرت حق با شهود ازلی نظر به مخلوقات می کند و با افاضه ی رحمت آن ها را خلق می کند تا به منزله ی جسم باشد برای پذیرش روح که آن روح، انسان کامل است.
[24]
- به
اسفار ج 8 ص 331 به بعد رجوع شود.
[25]
- الكافی،
ج 1، ص: 441
[26]
- «محکومٌ
به» را بگیرید حاکم و «محکومٌ علیه» را بگیرید آن که حکم بر سرش آمد و
حکم بر آن رانده شده به این معنا که یک صفت هم حاکم می شود و هم محکوم.
[27]
- آن جا جامع نیست، یعنی بین امور عدمی و بین وجود خارجی.
[28]
- آیت آن
چیزی است که حقیقتش اشاره است.
[29]
- اوّلیت
او مبتنی بر قِدَم ذاتی اوست و بدین لحاظ هم اکنون هم اول است زیرا اولی است بلا
ثانی و کان اللّه و لم یکن معه شیئ، و الآن کما کان.
[30]
- تعیّن
قطره در دریا فانی می شود و نه وجود آن و تعیّن مخلوق
در وحدت ذاتی یا احدیت ذاتی، فانی است مثل رجوع ملائکه اللّه به سوی خدا.
[31]
- خوب است
که با توجه به چنین نکاتی علاوه بر آن که متوجه ی ارتباط بین حق و خلق
می شویم متوجه ی «خلق الانسانَ علی صورته» نیز
باشیم که به چه معنا خداوند آدم را به صورت خود آفرید.
[32]
- در سوره ی صاد آیه ی 75 می فرماید: «قالَ یا
إِبْلیسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ
كُنْتَ مِنَ الْعالینَ»
[33]
- مفرداتِ
حقایق عالم همان تک تک موجودات خارجیه می باشند و چون عین ثابته ی انسان همه ی اعیان را در خود دارد، جامع حقایق عالم است.
[34]
- در روایات داریم که: «لَیْسَ بَیْنَهُ وَ
بَیْنَ خَلْقِهِ حِجَابٌ غَیْرُ خَلْقِهِ» بین حضرت حق و خلقش حجابی جز همان مخلوقات نیست. همچنان که در وصف حضرت حق داریم: «یا باطناً فی ظهوره و ظاهراً فی بطونه» زیرا
نفس تجلی، تقیّدی از آن حقیقت اطلاقی است و به نفس ظهورش در حجاب رفت، پس نفس
تعیّن، حجاب است و هر اندازه انسان از تعیّنات خود بگذرد قرب او بیشتر محقق می شود زیرا تعلقات خود را نسبت به حق رها کرده است.
[35]
- بحار الأنوار،ج 73، ص: 31
[36]
- هویت
ابلیس هویتی است نفسانی، یعنی نفس است و مجرد می باشد و با هویت شیطانی اش دارای شرارت است و در ملکوت قرار دارد و به جهت قدرت و شدتِ وجودی که دارد
در دیگران به صورت طولی اثر می کند - مثل کسانی که
چشم زخم قوی دارند- و نفس امّاره را متأثر می کند و «كانَ
مِنَ الْجِنِّ» از جنّ است که فاسق شد - فَفَسَقَ
عَنْ أَمْرِ رَبِّه - شیطان، قوه ی واهمه افرادی را تحت تأثیر
قرار می دهد که گرفتار نفس امّاره اند وگرنه قوه ی واهمه به خودی خود چنین نقصی ندارد زیرا قوه ی واهمه، عقلِ نازل شده است و به خودی خود بار منفی ندارد.
[37]
- چون
فرمود صورت ظاهر انسان را از حقایق عالم ایجاد کرد، منظور از صورت ظاهر همه ی آن چیزی است که از صقع ربوبی خارج شده، یعنی همه ی تعیّنات خلقی، و صورت باطن انسان را از صقعِ ربوبی ایجاد کرد که همان صورت
علمی و عین ثابته ی انسان است.
[38]
- واژه ی «اتّقوا» اگرچه به معنای
پرهیزکاری آمده، به معنای « اِجْعَلوا
وِقایَةً» نیز آمده و شیخ
اکبر با نظر به معنای دوم، سخن خود را به میان آورد.
[39]
- بحار الأنوار، ج 27، ص 6.
[40]
- همان.
[41]
- بحار الأنوار، ج 39، ص: 49
[42]
- عطای ذاتی، عطایی است که ریشه در تجلیِ تعیّن اوّل دارد و عطای اسمائی، عطایی
است که ریشه در تعیّن ثانی یا مقام واحدیت دارد. مصدر عطای ذاتی از اسماء ذاتی است
مثل اسم «اللّه» و «الرّحمن» و «الرّب».
[43]
- از خواجه عبداللّه انصاری هست که: «الهی! اگر نخواستی داد، ندادی خواست».
[44]
- هرچند از قبل طلب استعداد خود را نمی دانستند و نمی دانند در هر زمان استعدادشان مقتضی چیست
تا بر اساس استعدادشان سؤال کنند ولی چون اهل مراقبه اند می فهمند این عطایی که به آن ها شده عطای الهی
است، البته چون در حضور کامل نیستند نمی دانند فردا چه می شود، هرچند وقتی عطایی به آن ها رسید می فهمند از طرف خدا
است، بر عکس اهل غفلت.
[45]
- به خصوص
که جان و نفس خاتم الرّسل همان خاتم اولیاء است و رسول خداf در همین رابطه
فرمودند: «عَلِیٌّ نَفْسِی
وَ أَخِی » علیu
جان من و برادر من است و به همین جهت رسول اللهf گاهی بیانات نبوی
دارند و گاهی بیانات وَلَوی.
[46]-
محی الدین
می گوید:
من در سال 599 در مکه رویایی دیدم که کعبه از خشت طلا ونقره ساخته شده است، یک خشت
طلا ویک خشت نقره که خشت نقره صورت اخذ از رسول الله است و خشت طلا صورت اخذ از
معدن اصلی است و ساختمان آن کامل بود و چیزی باقی نداشت و من سرگرم نگاه بدان خانه
و زیبایی و حسن و جمالش بودم، ناگهان متوجه موضعی بین رکن یمانی و رکن شامی شدم
وآن موضع به رکن شامی نزدیک تر بود، درآن موضع دوخشت، یک خشت نقره ویک خشت طلا از
دیوار در دو صف کم بود، در رج بالا خشتی از طلا کم بود و در رج پایینِ آن خشتی از
نقره کم بود. ناگاه خویش را دیدم که جای آن دو موضع از خشت خالی نمودار شدم و عین
آن دو خشت گردیدم و دیوار به اتمام و اکمال رسید و در کعبه چیزی کم و کسر وجود
نداشت، و من در همان جا ایستاده بودم و تماشا می کردم و می دانستم که ایستاده ام، و می دانستم که عین آن دوخشت هستم و در آن هیچ
شکی نداشتم که آن دو عین ذات من اند. از خواب بیدار شدم و خداوند را سپاس گزاردم.
شیخ
اکبر از این رؤیا دو برداشت دارد: 1- من در پیروی - در صنف خود- مانند رسول اللهf در بین انبیاh
می باشم 2- شاید من همان کسی باشم که ولایت به من ختم
شده باشد و به یاد آن حدیث نبوی افتادم که نبوت را به دیوار تشبیه کرده و این
رؤیایش را برای دانایان این فن (تعبیر خواب) حکایت می کند بدون این که بگوید بیننده ی این رؤیا چه کسی است. معبّر خواب را
چنان برایش تعبیر می کند که خودش تعبیر کرده بود. بیان محی الدین در خصوص
ولایت، جنجال پدید آورده است چون او حضرت عیسی(ع) را خاتم ولایت
مطلقه می داند
و خود را خاتم ولایت مقیده. از جمله کسانی که بر او خرده می گیرد سید حیدرآملی در نص النصوص در شرح
فصوص الحکم ترجمه ی محمدرضا جوزی ص 94- 95 است. سید حیدر آملی معتقد است که خاتم ولایت
مطلقه امیرمومنان، و خاتم ولایت مقیده حضرت مهدیg می باشد و شیخ اکبر را
با ادله ی
نقلی، عقلی و کشفی نقد می کند و می گوید: «اگر دعوی شیخ از سر کشف باشد درآن
صورت باید گفت که کشف او برای خودش حجت است نه برای غیر او. گذشته از این چرا کشف
غیر او نتواند برتر و بزرگ تر و صحیح تر از کشف او باشد، مثل کشف انبیاء و
رسولان و مشایخ و...» و در جایی دیگر
می گوید:
عجب تر
از همه این که این مقام را به حکم خوابی که دیده است برای خود ثابت می کند و حال آن که این حکم نه در
خواب بلکه در بیداری به مساعدت عقل و نقل و کشف برای دیگری ثابت است، خواب کجا و
بیداری کجا؟
زیرا ولایت
خاصه، اختصاص به حقیقت محمّدیّه و اولاد
طاهرینش دارد. بخصوص که خودش معتقد است «درخت طوبی، در خانه ی امام علی بن ابی طالبu
است و این درخت محل ظهور نور فاطمه زهراi است. هیچ بهشت،
مقام، خانه و مکانی نیست مگر در آن شاخه ای از درخت طوبی وجود دارد، آن شاخه درخت
طوبی، رمز همه ی نعمت ها در هر بهشتی و بهره ی هر یک از اولیاء از نور دختر پیامبر، حضرت فاطمهi
است» (طلای
سرخ، ص 581. ترجمه دکتر احمد خالدی از کتاب کبریت احمر عبد الوهاب شعرانی.)
ابن
عربی، خاتم ولایت را یکی حضرت عیسی(ع) می داند و یکی خود را
خاتم ولایت به شمار می آورد و یکی هم حضرت مهدیg را. (فتوحات، ج 3، ص 328). او می نویسد: هو سیدالمهدی من آل احمد. سید حیدر خاتم ولایت مطلقه را حضرت امیر(ع) و خاتم ولایت مقیده را حضرت حجتg
می داند.(جامع الاسرار، ص 382 - 264)
با
توجه به این که پیامبرf فرمودند: ای علی! تو با همه ی انبیاء هستی
سِرّاً، پس اصل ولایت کلی از علی(ع) است. در این رابطه
محی الدین
می گوید:
«عَلی سِرّ الأنبیاء است». کاشانی در اصطلاحات صوفیه می گوید: خاتم الولایه هوالمهدی الموعود.
در
ضمن از جملات ابن عربی بعضاً این طور برداشت می شود که حضرت عیسیu
خاتم ولایت مطلقه است به غیر از رسول اللّهf
به حسب انبیاء دیگر. محمدرضا قمشه ای معتقد است مهدیg
دارای ولایت مقیّده است به قید رسول اللّهی. خاتم ولایت محمدیf
از جهت مرتبه، علی(ع) اند و از جهت زمان، مهدیg
می باشند.
[47]
- عنایت کنید که شیخ اکبر چگونه خاتم ولایت را به خاتم الرّسلf
مرتبط می کند
و باطن رسول الله را خاتم ولایت می داند و از همان حقیقتی پرده بر می دارد که رسول خداf
از آن خبر دادند مبنی بر آن که علی(ع) از جهت حقیقت، خاتم
ولایت محمدیf و همان باطن رسول اللهf است و آن حضرت از
یک جهت باطن خاتم الرسلf است و رسول اللهf
خاتم ولایت نیز هست. از طرف دیگر علی(ع) به عنوان خاتم
ولایت به عنوان یک شخص ظاهر است و از آن جهت که خاتم ولایت است، حقایق را از اصل
یعنی از حضرت الله اخذ می کند. در رابطه با مقام رسول خداf که نسبت به سایر
انبیاء در عالم معنی مقدم بوده اند و در مقام عین ثابته ی خود اولین کسی بوده اند که به پروردگار
خود ایمان آورده اند. در روایت از حضرت صادق(ع) داریم که: «أَنَّ
بَعْضَ قُرَیْشٍ قَالَ لِرَسُولِ اللَّهِf بِأَیِّ شَیْ ءٍ سَبَقْتَ الْأَنْبِیَاءَ وَ أَنْتَ بُعِثْتَ
آخِرَهُمْ وَ خَاتَمَهُمْ قَالَ إِنِّی كُنْتُ أَوَّلَ مَنْ آمَنَ بِرَبِّی وَ
أَوَّلَ مَنْ أَجَابَ حِینَ أَخَذَ اللَّهُ مِیثَاقَ النَّبِیِّینَ وَ
أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى فَكُنْتُ
أَنَا أَوَّلَ نَبِیٍّ قَالَ بَلَى فَسَبَقْتُهُمْ بِالْإِقْرَارِ بِاللَّه» یكى از قریش بر رسول خداf
عرض كرد به چه چیز از همه ی پیغمبران پیش افتادى با این كه پس از همه مبعوث شدى و پایان آن هائى؟ فرمود: من
نخستین كس بودم كه به پروردگارم گرویدم و نخستین كس بودم كه پاسخ دادم به خدا، چون
پیمان از پیمبران گرفت و آنان را بر خویش گواه ساخت كه: آیا من پروردگار شما
نیستم؟ گفتند: آری. من اولین پیغمبر بودم كه گفتم: آری و از همه در اقرار پیش
افتادم (الكافی،
ج 1، ص: 441)».
در رابطه با
این که
همان ولایت که برای رسول خداf
هست، برای علی(ع) و سایر ائمهh هست. در روایت از
امام باقر(ع) داریم: «نَزَلَ جَبْرَئِیلُu
عَلَى مُحَمَّدٍf
بِرُمَّانَتَیْنِ مِنَ الْجَنَّةِ فَلَقِیَهُ
عَلِیٌّ(ع) فَقَالَ لَهُ مَا هَاتَانِ
الرُّمَّانَتَانِ فِی یَدَیْكَ قَالَ أَمَّا هَذِهِ فَالنُّبُوَّةُ لَیْسَ لَكَ
فِیهَا نَصِیبٌ وَ أَمَّا هَذِهِ فَالْعِلْمُ ثُمَّ فَلَقَهَا رَسُولُ اللَّهِf فَأَعْطَاهُ نِصْفَهَا وَ أَخَذَ
نِصْفَهَا رَسُولُ اللَّهِf
ثُمَّ قَالَ أَنْتَ شَرِیكِی فِیهِ وَ أَنَا
شَرِیكُكَ فِیهِ قَالَ فَلَمْ یَعْلَمْ وَ اللَّهِ رَسُولُ اللَّهِf حَرْفاً مِمَّا عَلَّمَهُ اللَّهُ
إِلَّا عَلَّمَهُ عَلِیّاًu
ثُمَّ انْتَهَى ذَلِكَ الْعِلْمُ إِلَیْنَا ثُمَّ
وَضَعَ یَدَهُ عَلَى صَدْرِه » جبرئیل براى محمّدf از بهشت دو انار آورد، على(ع) آن ها را دید عرض كرد این دو انار در دست شما چیست؟ فرمود یكى
از آن ها نبوّت است كه تو را در آن
بهره اى نیست، اما یكى علم است. آن گاه آن انار را پاره
كرد نصفش را به على داد و نصف دیگر را خود برداشت. سپس فرمود تو شریك منى در این و
من شریك تو هستم در آن. فرمود به خدا قسم هر حرفى را كه
خدا به پیامبر آموخت به على نیز اطلاع داد، بعداً آن علم به ما رسید، بعد دست خود
را بر روى سینه گذاشت(الكافی، ج 1، ص: 263). و یا حضرت صادق(ع) به سُدیر می فرمایند: آن چه از علم الهی نزد عاصف بن برخیا بود که توانست در
عالم تصرف کند و تخت بلقیس را از یمن به اورشلیم بیاورد، به اندازه ی قطره ای از دریای علم ما بود
و سپس به آیه ی 43 سوره ی
رعد اشاره می کنند که نظر به کسی
دارد که «عِنْدَهُ عِلْمُ الکِتاب» نزد او علم کتاب هست و می فرمایند تمام علمِ کتاب در سینه ی ما هست.
حضرت
صادق(ع) می فرمایند: «روح از جبرئیل و میکائیل برتر
است و او با رسول خداf بود و به او خبر می داد و به آن حضرت کمک می کرد و او با ائمهh
است، به آن ها خبر می دهد و یاریشان می کند (بحارالانوار، ج24، ص318) و در این راستاست که حضرت صادقu
می فرمایند:
«أَنَّ حَدِیثَنا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا یَحْتَمِلُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ
لَا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان » حدیث ما دشوار است و متحمل آن نشود فرشته
مقرب و نه پیغمبر مرسل و نه مؤمنى كه خدا دلش را به ایمان آزموده است (الكافی، ج 1، ص: 401) و یا خبر می دهند: «إِنَّ مِنْ حَدِیثِنَا مَا لَا یَحْتَمِلُهُ
مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا عَبْدٌ مُؤْمِنٌ قُلْتُ فَمَنْ
یَحْتَمِلُهُ قَالَ نَحْنُ نَحْتَمِلُه » آن چه ما می دانیم را نه ملک مقرّب و نه نبی مرسل و نه بنده ای که خداوند او را امتحان کرده، هیچ کدام نمی دانند. سپس راوی سوال می کند پس چه کسی می تواند آن علوم را حمل کند؟ می فرمایند: ما
خانواده، تنها می توانیم آن را حمل کنیم و به آن دسترسی
داشته باشیم(بحارالانوار، ج2، ص193). این ها نشان می دهد که چگونه رسول خداf
و ائمه ی هدیh صاحب ختم ولایت اند و همه باید از مشکات وجود آن ها بهره مند شوند و
از این جهت علی(ع) خبر می دهند که «أَنَا خَاتَمَ الْوَصِیِّینَ وَ أَنَا الصِّرَاطُ
الْمُسْتَقِیمُ وَ أَنَا النَّبَأُ الْعَظِیمُ الَّذِی هُمْ فِیهِ مُخْتَلِفُون » منم خاتم الوصیین و منم صراط مستقیم و منم
آن خبر عظیمی که مردم در آن مورد آن اختلاف می کنند(بحارالانوار،
ج26، ص5).
[48]
- امّهات اسماء چهارند که «اول» و «آخر» و «ظاهر» و «باطن» و امّهاتِ صفات را ائمه ی سبعه گویند که
عبارتند از «حیات» و «علم» و «اراده» و «قدرت» و «سمع» و «بصر» و «کلام». حضرت
اسماء همان اسمائی اند که باب قرب به حضرت حق می باشند.
[49]
- إعلام الورى، ص 28.
[50]
- با توجه
به این که گفته می شود «و الامر کلّه منه» و همه
را از خدا می دانیم باید متوجه باشیم به لحاظ فیض اقدس همه از خدا است و
به لحاظ فیض مقدس به عین ثابته افراد برمی گردد و از آنجایی که
گاهی سالک در آن مقام است و گاهی در این مقام، تعبیرات متفاوت است و بنا به مقام،
صحبت می شود.
[51]-
خلاصةُ خاصةِ الخاصه، سالکی را گویند که به مقام کامل مکمِّل رسیده و لذا نه تنها حقیقت را می شناسد بلکه می تواند بقیه را
دستگیری کند و به حقیقت برساند.
[52]
- شرح أصول الكافی (صدرا)، ج 2، ص: 213
[53]
- رسول
خداf در توصیف آخرالزمان می فرمایند: «لا
تَقُومُ السَّاعَةُ إِلَّا عَلَى شِرَارِ الْخَلْق » روز قیامت به پا نمى شود، مگر براى
شرورترین مردم.(
نهج الفصاحه ص: 673) و نیز
می فرمایند:
«لَا تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى یَذْهَبَ الْحَیَاءُ مِنَ الصِّبْیَانِ وَ
النِّسَاءِ» قیامت به
پا نمى شود، تا این كه حیا از كودكان و زنان برود(النوادر للراوندی، ص:
17). در همین رابطه رسول خداf
می فرمایند:
«فَإِذَا كَانَ اكْتِفَاءُ الرِّجَالِ بِالرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ
بِالنِّسَاءِ قَبَضَ اللَّهُ كِتَابَهُ مِنْ صُدُورِ بَنِی آدَمَ فَبَعَثَ اللَّهُ
رِیحاً سَوْدَاءَ ثُمَّ لَا یَبْقَى أَحَدٌ هُوَ لِلَّهِ تَعَالَى إِلَّا قَبَضَهُ
اللَّهُ إِلَیْه »
روزگارى فرا مى رسد، كه مردان از مردان، و زنان از زنان رفع نیاز جنسى مى كنند، در
چنین روزگارى خداوند، احكام كتاب خویش را از سینه هاى فرزندان آدم بر مى گیرد،
آنگاه خداوند «باد سیاهى» مى فرستد، كه هیچ كس باقى نمى ماند، جز خداوند متعال.
[54]
- الكافی، ج 1، ص: 86
[55]
- تفسیر صافی، ج1، ص: 30
[56]
- منهاج البراعه، خویی، ج17 ص: 279
[57]
- اعم از عالم اجسام و عوالم عقلی و روحی و مثالی
[58]
- مشارق الدراری، مقدمه آشتیانى، ص: 40
[59]
- بحار الأنوار، ج 2، ص 32.
[60]
- چون بعضی از طیّ مکان ها و زمان ها به کمک ملائکه و یا اجنّه انجام می گیرد که غیر از آن
نوعی است که انسان کامل انجام می دهد.
[61]
- چون قرآن از قول حضرت نوح(ع) می فرماید: هر وقت آن ها را دعوت کردم تا
تو غفران خود را برای آن ها جاری سازی «جَعَلُوا
أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ» انگشتان خود را در گوش هایشان
قرار دادند تا نشنوند. (سوره ی نوح، آیه ی 7)
گویا می خواستند
حضرت نوح(ع) را بشورانند در نفرینی که موجب فناء آن ها می شد.
[62]-
«كُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ
تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ
الْكِتابِ لَكانَ خَیْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ
الْفاسِقُون »(سوره ی آل عمران، آیه ی 110).
[63]
- حضرت حق از جهت هویت عین همه ی اشیاء است و به هویت احدی و در اعیان ممکنات، به
صورت یکسان در همه ی مخلوقات سریان دارد ولی از نظر الوهیت که باید
معبود ما باشد مافوق عین ثابته ی اشیاء در مقام جامعیت اسم اللّه است.
[64]
- قرآن در وصف حضرت ابراهیم می فرماید: «فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهیمَ الرَّوْعُ
وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى یُجادِلُنا فی قَوْمِ لُوط»(سوره ی هود، آیه ی 74) هنگامى كه ترس ابراهیم فرو نشست، و
بشارت به او رسید، درباره قوم لوط با ما مجادله مى كرد. «یا
إِبْراهیمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّك ...» (سوره ی هود، آیه ی 76) اى ابراهیم! از این(درخواست) صرف
نظر كن، كه فرمان پروردگارت فرا رسیده؛...
[65]
- حق از جهت هویت عین همه ی اشیاء است و در اعیان ممکنات سریان دارد.
[66]
- خداوند در سوره ی اسراء آیه ی 110 می فرماید: «قُلِ
ادْعُواْ اللّهَ أَوِ ادْعُواْ الرَّحْمَنَ أَیًّا مَّا تَدْعُواْ فَلَهُ
الأَسْمَاء الْحُسْنَى»
تا نشان دهد اسم رحمان از جهتی همتراز اسم الله است که به رسول خود می فرماید بگو اللّه
یا رحمان را بخوانید، هرکدام را بخوانید فرقی نمی کند.
[67]
- قرآن می فرماید:
«وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ
الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى یُؤْفَكُونَ»(سوره ی عنکبوت، آیه ی 61)
[68]
- بحار الأنوار، ج 58، ص 90.
[69]
- بعضی از
فلاسفه برای افلاک دو نفس قائلند، یکی نفس ناطقه مدبّره و دیگر نفس منطبعه که ساری
در تمام جرم آنها است و به منزله نفس روح حیوانی در انسان است.
[70]
- چون
تنزیهِ قدّوس از سبّوح شدیدتر است، پس با آوردن ادریس بعد از نوح عملاً اسم خاص را
بعد از عام آورد.
[71]
- سِفلِ
مکانی، مرکز هر جسمی است که قعر و پایین ترین قسمت آن است چون
حالت محوری دارد.
[72]
- ابو سعید خرّاز؛ او را با
القاب لسان التصوف (رجوع کنید به عطار، ص 456) و قمرالصوفیه نیز خوانده اند. درباره تاریخ تولد و خانواده او
اطلاع چندانى در دست نیست. همچنین اطلاعات پراكنده اى نیز درباره سفرهاى او در دست است مانند
سفر به رمله و بیت المقدس. خرّاز با صوفیان بسیارى معاصر یا معاشر بود، از جمله ذوالنون
مصرى، ابوعبداللّه نَباجى، ابوعبید بُسرى، بِشربن حارث، عَمروبن عثمان مكى و با
برخى از آنها نیز مكاتبه مى كرد. خرّاز در میان اهل تصوف، به ویژه در مكتب
بغداد، مقامى بلند داشت، از جنید بغدادى نیز چنین نقل شده است: «اگر ما آنچه را
ابوسعید بدان رسیده از خداوند طلب كنیم، هلاك خواهیم شد». گفته شده است هرچند وى
خود را شاگرد جنید مى خواند، اما درحقیقت از او برتر بود. تصوف خرّاز همچون
جنید با رعایت شریعت همراه بود. او مقام نبوت را برتر از ولایت مى دانست و معتقد بود
كه هر نبى قبل از نبوت حائز مقام ولایت بوده است. همچنین او از گروهى از صوفیان
دمشق به سبب
قول بدعت آمیزشان
درباره رؤیت خدا انتقاد كرده بود. تاریخ وفات او را به اختلاف بین 277 تا 297 ذكر
كرده اند.
[73]
- منظور
از مراتب معلومه عبارت است از 1 تا 9 به عنوان آحاد و از 10 تا 99 به عنوان مراتب
اعشار و از 100 تا 999 به عنوان مراتب مئات و از 1000 به بعد به عنوان مراتب الوف می باشند.
[74]
- عقل می تواند برای پنج بودن عدد 5 و شش بودن عدد 6 حقیقتی
جداگانه قائل باشد و این طور نیست که هرکدام از اعداد
فقط تکرار واحد باشند وگرنه مثل آب های دریا که نمی توانیم آن را تقسیم کنیم باید نمی توانستیم اعداد متفاوت داشته
باشیم.
[75]
- عنایت
داشته باشید که منظور از طبیعت در منظر این بزرگان غیر از طبیعت به معنایی است که
در علم تجربی مدّ نظر است که عبارت باشد از خواص پدیده های پراکنده، و نیز غیر
از طبیعت به معنایی است که در فلسفه عموماً مدّ نظر می باشد که آن یک مفهوم
انتزاعی است از صورت نوعیه ی اشیاء. زیرا عرفا طبیعت را یک
حقیقت نفس الأمری و وَحدانی می دانند که ملکوت عالم
اجسام است. در واقع می توان گفت طبیعت در نگاه عرفان
شبیه «مُثُل» است که همه ی طبایع در آن مندمج است و بدین
لحاظ می توان گفت طبیعت، حقیقت جمیع ما سِوی اللّه است.
[76]
- الوافی،
ج 1، ص: 10
[77]
- ابوالقاسم بن قسّى قبل از محی الدین به سر می برده است و متوفّی سال 546 می باشد.
[78]
- الكافی، ج 2، ص: 352
[79]
- الكافی، ج 1، ص: 145
[80]
- رسائل قیصرى (التوحید و النبوه و الولایة)، متن، ص: 32
[81]
- در روایت از حضرت صادق(ع) داریم: «إِنَّ
اللَّهَ اتَّخَذَ إِبْرَاهِیمَ عَبْداً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ نَبِیّاً وَ إِنَّ
اللَّهَ اتَّخَذَهُ نَبِیّاً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ رَسُولًا وَ إِنَّ اللَّهَ
اتَّخَذَهُ رَسُولاً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ خَلِیلاً وَ إِنَّ اللَّهَ
اتَّخَذَهُ خَلِیلًا قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ إِمَاماً»(الكافی، ج 1، ص: 175) خداى تبارك و تعالى ابراهیم را بنده ی خود گرفت پیش از
آن كه
پیغمبرش نماید و او را به پیغمبرى برگزید پیش از آن كه رسولش كند و رسول خود ساخت پیش از آن كه خلیلش گرداند و
خلیلش گرفت پیش از آن كه امامش قرار دهد.
[82]
- در خبر داریم که چون در قیامت مردم به حضرت ابراهیم(ع) جهت شفاعت پناه می برند و عرض می کنند شما خلیل
اللّه هستید پس ما را شفاعت کنید؛ حضرت به آن ها می فرمایند من خلیل هستم بعد از مرحله ا ی که بالاتر از من است و در همین رابطه از
رسول خداf داریم؛ خلق در قیامت به من پناه می برند حتی ابراهیمu. «ان
الناس إذا التجئوا الى الخلیل یوم القیامه ان یشفع لهم و یقولون : أنت خلیل اللَّه
اشفع لنا، یقول لهم : انما كنت خلیلا من وراء وراء، و أخبر نبینا صلى اللَّه علیه
و سلم ایضا: ان الخلق یلجئون الى یوم القیامه حتى إبراهیمu » (الفكوك، ص: 202 )
[83]
- به همین جهت است که شارحان محترم فصوص از جمله استاد حجت الاسلام و المسلمین یزدان پناه که بنده در
مواردی بس حساس از نظرات ایشان بهره برده ام، معتقدند محی الدین فصّ ابراهیمی را که در آن حیرت مطرح
است در مقابل فصّ نوحی قرار داد که در آن غیرت مطرح بود.
[84]
- برهان
صدیقین عرفانی به همین معنا است که حق به خودی خود دلیل بر خود باشد و صدیقینی که
به مقام ولایت می رسند می یابند که خداوند دلیل
بر خدایی خود است.
[85]
- این کشف
در مقام حق الیقینی صورت می گیرد.
[86]
- شرح فصوص الحكم(الجندى)، ص: 261
[87]
- واژه ی عبادت به معنای اطاعت را می توان در کریمه ی «أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطان » دید که می خواهد بفرماید شیطان را اطاعت نکنید.
[88]
- زیرا هم
خود اوغذای حق بود و حق با او خود را نمایاند و هم حق غذای ابراهیم شد و عین
ابراهیمی به مدد الهی نمایان شد، از این لحاظ حقیقت غذادادن در او نشست.
[89]
- الكافی، ج 1، ص: 176
[90]
- الكافی، ج 1، ص: 174
[91]
- الكافی، ج 1، ص: 174
[92]
- در روایت هم داریم؛ رؤیا یکی از انواع نَبوّات است.
[93]
- شرح ابن ابی الحدید، ج 3، ص 236
[94]
- زیرا در هر حال خالق و حافظ، حق است و عبد به نور حق خالق و حافظ است.
[95]
- و در
این كتاب از اسماعیل(نیز) یاد كن، كه او در وعده هایش صادق، و رسول و
پیامبرى(بزرگ) بود! او همواره خانواده اش را به نماز و زكات فرمان مى داد؛ و
همواره مورد رضایت پروردگارش بود.
[96]
- یَوْمَ
یَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلاَّ بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعیدٌ *
فَأَمَّا الَّذینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ لَهُمْ فیها زَفیرٌ وَ شَهیقٌ * خالِدینَ
فیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ
فَعَّالٌ لِما یُریدُ * وَ أَمَّا الَّذینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّةِ خالِدینَ
فیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَیْرَ
مَجْذُوذٍ.«سوره ی هود/
آیات 105 تا 108»
[97]
- مرحوم
قیصری «ظَهَرَ» را به معنای زال گرفته است.
[98]
- «ما» در
جمله ی «ما لهم هذا المقام» زائد است، یعنی داخل شوید در زمره ی بندگان من که ربّ های خود را می شناسند و از آن ها راضی اند و آن ها نیز از این بزرگان و از افعال آن ها راضی اند و به ربّ های خود بسنده کرده اند و به غیر آن ها نظر ندارند و غیر آن چه از آن ربّ ها به آن ها افاضه می شود طالب چیز دیگری نیستند.
[99]
- مسند
احمد حنبل، ج 2، ص 242
[100] - ترجمه ی تفسیر المیزان، ج 1، ص: 623
[101]
- به حکمت
شماره ی 289، نهج البلاغه رجوع شود.
[102]
- قرآن در
آیه ی 59 سوره ی نساء می فرماید اگر در اموری در
اختلاف قرار گرفتید آن امور را به خدا و رسول او ارجاع دهید تا تکلیف آن را روشن
کنند و این یعنی رسول خداf
نیز دارای قدرت تشریع است.
[103]
- الكافی، ج 1، ص: 151
[104]
- همان
[105]
- الكافی، ج 1، ص: 158
[106]
- الكافی، ج 1، ص: 152
[107]
- پیام
پیامبر، متن عربى، ص 786.
[108]
- «قُلْ ما
كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ ما أَدْری ما یُفْعَلُ بی وَ لا بِكُمْ إِنْ
أَتَّبِعُ إِلاَّ ما یُوحى إِلَیَّ وَ ما أَنَا إِلاَّ نَذیرٌ مُبینٌ»(احقاف/9) بگو: «من پیامبر
نوظهورى نیستم؛ و نمى دانم با من و شما چه خواهد شد؛ من تنها از آنچه بر من وحى
مى شود پیروى مى كنم، و جز بیم دهنده آشكارى نیستم!»
[109]- «عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ
أَحَداً $ إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ
رَسُول ...» (جن/ آیات 27- 26).
[110]
- بحار
الأنوار، ج 26، ص 276.
[111]
- نقشُ
النصوص، ص 7.
[112]
- به
فتوحات ج 1، ص 155 و ج 2 ص 275 و 445 و 398 و ج 3 ص 445 رجوع شود که روحانیت حضرت
یوسف(ع) مربوط به آسمان سوم است و
آسمان سوم با جمال ارتباط خاصی دارد.
[113]
- بر صورت
الهی در حضرت الهی.
[114]
- بحار
الأنوار، ج 50 ص 134.
[115]
- طبق
هیئت جدید ظاهراً خورشید یک میلیون و ششصد هزار برابر زمین است.
[116]
- منظور
از عدم ظهور مکنونات، ممکناتی است که از جهت جزئی هنوز ظهور نکرده اند مثل فرزند سوم کسی که هنوز فرزند سوم ندارد و نه آن که نظر به ذات ممکنات داشته باشد
که گفته شود از جهت کلی امکان ظهور دارند.
[117]
- بحار
الأنوار، ج 66، ص 306 .
[118]
- می توان خیال در خیال بودنِ عالم را بدین معنا گرفت که عالمِ خیال، نسبت به عالم
بالاتر، خیال است و عالم بالاتر نسبت به حق، خیال است و لذا عالم، خیال در خیال
خواهد بود. یا چون هر چه می بینیم در خیال خود می بینیم خیال در خیال است.
[119]
- عالَمین
در این جا به معنای هر چیزی است که مصداق عالَم است مثل جهان آدمی
و یا جهان حیوانات و غیره. او از هر جهانِ شناخته شده ای غنی است.
[120]
- الكافی،
ج 1، ص 91.
[121]
- با توجه به همین امر گفته می شود حضرت هود(ع) ذوق رِجلی دارند،
همچنان که حضرت موسی(ع) ذوق سمعی داشتند ولی ذوق بصری
نداشتند و به همین جهت «لَن ترانی» شنیدند. و ذوق ختمی آن است که هر جا بنگرد ذات
را می یابد.
[122]
- دَانَ به معنای انقیاد است از الدّین.
[123] - رسول خداf
می فرمایند:
«أُهْلِكَتْ عَادٌ بِالدَّبُورِ» قوم عاد از طریق باد دبور هلاک شدند. بادی است که از
طرف مغرب می وزد.(راوندی،
نوادر، ص 9)
[124]
- الجواهر السَنیّه، کلیات حدیث قدسی، ص 321.
[125]
- عنایت داشته باشید که نام فصّ حکمت احدی است زیرا در این فص حکمت احدی به ذوق
محمدیf مطرح است و از این جهت لازم نمی آید حکمت اَحدی را
توحید افعالی معنا کنیم.
[126]
- تعبیر تعمیرِ آسمان ها توسط فرشتگان به همین معنا است یعنی فرشتگان روح
آن آسمان ها
هستند.
[127] - الثاقب فی المناقب، ص: 72
[128]
- با توجه به این که فتوحات را در سال 598 شروع کرده و فصوص را در سال 627، این
ملاقات حدود چهل سال قبل از شروع فصوص الحکم و 12 سال قبل از شروع فتوحات بوده
است.
[129]
- بنا به نظر بعضی از شارحان فصوص، علت جمع شدن انبیاءh برای آن بوده که
خاتمیت ولایت جزئیه ی محمّدیه محی الدین را به او خبر دهند.
[130] - عوالی اللئالی، ج 1، ص: 54
[131]
- البته این حدیث به صورت دیگر هم آمده که می فرماید: «ما فوقه هوا و تحته هوا» ولی محی
الدین به همان صورت که در متن آمده آن را آورده است.
[132]
- الكشف الوافی فی شرح أصول الكافی (للشریف الشیرازی)، ص 449.
[133]
- نََفَس رحمانی، کرب منبسط شده است، آن کربی که از تراکم نسبت ها و صورت ها یعنی اسماء الهی
حاصل شده.
[134]
- نهج البلاغه (صبحی صالح)، ص 40.
[135]
- امام باقر(ع) می فرمایند: «کُلَّمَا مَیَّزْتُمُوهُ بِأَوْهَامِکُمْ
فِی أَدَقِّ الْمَعَانِی فَهُوَ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُکُمْ مَرْدُودٌ
إِلَیْکُمْ؛» هر
معنایی را که ذهن شما با دقت و لطافت فراوان تصور کند (که هیچ شائبه نقص و اشتباه
هم نداشته، تنها مفهومی باشد که بر خدا صدق کند) نهایتاً این مفهوم، مخلوق و
مصنوعی مانند شما (و ساخته ذهن شما) می باشد.
[136]
- در
قضیه: «انسان حیوان است، هر حیوانی جسم است، پس انسان جسم است»
حکم که همان جسم است اعم از حیوان است، زیرا جسم هایی هستند که حیوان
نیستند و در قضیه: «انسان حیوان است و هر حیوانی حسّاس است، پس انسان حسّاس است»
حسّاس که همان حکم است با انسان مساوی است.
[137]
- این یک
ضرب المثل است. مثل آن که ما می گوییم: «از ماست که بر
ماست». در آن ضرب المثل چون طرف به امید آن که می تواند به مشکی که باد کرده و دهانه ی آن را بسته، تکیه کند
و از غرق شدن نجات یابد، ولی دهانه ی مشک باز شد و غرق
گشت؛ می گوید: «دو دست تو سر مشک را بست و دهان تو در آن دمید».
[138]
- از آن
جهت که قلب مؤمن عرش رحمان است قلب، وسعت جای دادنِ حق را در خود
دارد.
[139]
- فرمود: «انّی
اَجد نَفَس الرّحمن مِن قِبَلِ الیمن».
[140]
- «مألوه»
در لغت به معنای عالَم هم آمده، از آن جهت که در الوهیّت تأثیر نهفته است و مألوه
یعنی عالَمی که اللّه در آن تأثیر می گذارد.
[141]
-
استعدادی که بر مبنای امکان ذاتی انسان برای انسان در صقع ربوبی تجلی می کند.
[142]
- اشاره
است به آیه ی 25 سوره ی عنکبوت که می فرماید: «وَ قالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ
أَوْثاناً مَوَدَّةَ بَیْنِكُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ
یَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ وَ یَلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضاً وَ مَأْواكُمُ
النَّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ ناصِرینَ»؛ (ابراهیم) گفت: «شما غیر از
خدا بت هایى براى خود انتخاب كرده اید كه مایه ی دوستى و محبت میان شما در زندگى دنیا باشد؛ سپس روز قیامت از یكدیگر بیزارى
مى جویید و یكدیگر را لعن مى كنید؛ و جایگاه(همه) شما آتش است و هیچ یار و یاورى
براى شما نخواهد بود!»
[143]
- زیرا آن
إله، مصنوع خود افراد است به همان معنایی که امام باقر(ع) می فرمایند: «کُلَّمَا مَیَّزْتُمُوهُ
بِأَوْهَامِکُمْ فِی أَدَقِّ الْمَعَانِی فَهُوَ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُکُمْ
مَرْدُودٌ إِلَیْکُمْ»(بحارالأنوار، ج 66، ص 293) هر معنایی را که ذهن شما با دقت و لطافت فراوان تصور
کند(که هیچ شائبه ی نقص و اشتباه هم نداشته، تنها مفهومی باشد که بر خدا صدق کند) نهایتاً
این مفهوم مخلوق و مصنوعی مانند شما (و ساخته ی ذهن شما) می باشد.
[144]
- این سخن
تا حدّی نزدیک است به نقدی که هایدگر به تاریخ هزارساله ی متافیزیک دارد.
[145]
- این سخن
مضمون حدیث نبوی است.
[146]
- شیخ
اکبر در کتاب «تجلیات» خود گزارشی از ملاقات برزخی خود با جنید و شبلی و ذوالنون و
غیره می دهد و می گوید که چگونه ذوالنون معتقد به
تکامل برزخی نبود و شیخ اکبر او را متوجه تکامل برزخی نمود.
[147]
- «وَ
قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلیلاً ما
یُؤْمِنُون»
[148]
- شیخ در
این مطلب از عقیده رایج در اهل سنت تبعیت نموده كه ناشى از جعلیات و تبلیغات بنى
امیه است و از جمله امویان این مطلب را در شأن نزول این آیه ساخته اند. در حالى كه افعال و اقوال و اشعار و فداكارى هاى فوق تصور حضرت ابو طالب
گواه صادقى است بر اینكه آن بزرگوار از ابتدا به اسلام و نبوت پیامبر ایمان آورده
بود ولى براى حمایت بهتر از پیامبر از اظهار علنى آن خوددارى نمود و ائمه«علیهم السلام» نیز بر این مطلب تصریح دارند و
ایمان آن بزرگوار را در بالاترین درجات مى دانند. در این مورد به كتاب «ایمان
ابوطالب» ترجمه بخشى از «الغدیر» علامه امینى و «سیره المصطفى» نوشته ی هاشم معروف حسنى رجوع شود. مضافاً این که نمی توان از تقیّه ای که جناب محی الدین در این امور دارد
غفلت کرد. آن چه روشن است محی الدین در عقیده و در
بعضی از فروعات مثل قیاس، شیعه است حال یا در شیعه بودن تقیّه می کند و یا در عین عقیده ای که به شیعه نزدیک است، متأثر
از بستر اهل سنت است. می ماند که چگونه او سخنانی می گوید که به نگاه شیعه نزدیک است، به طوری که بعد از او بسیاری از عرفا شیعه
شده اند تا آن جایی که قونوی در وصیت نامه ی خود می گوید اگر آن چه از من باقی مانده است را متوجه نشدید به آن ها دست نزنید تا مهدی
ظهور کند. اگر بگوییم محی الدین از طریق کشف به حقایقی
رسیده که شیعه بدان معتقد است؛ این هم چیز کمی نیست به خصوص که ما شیعیان از
طریق معارفی که از محی الدین به جا مانده، معارفی مثل
امامت را آن طور که خود معتقدیم می توانیم تبیین کنیم.
[149]
- در رابطه با امر فوق از رسول خداf داریم: «سَبَقَ
الْعِلْمُ وَ جَفَّ الْقَلَمُ وَ مَضَى الْقَدَرُ بِتَحْقِیقِ الْكِتَابِ- وَ
تَصْدِیقِ الرُّسُلِ وَ بِالسَّعَادَةِ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِمَنْ آمَنَ
وَ اتَّقَى وَ بِالشَّقاءِ لِمَنْ كَذَّبَ وَ كَفَرَ وَ بِوَلَایَةِ اللَّهِ
الْمُؤْمِنِینَ وَ بَرَاءَتِهِ مِنَ الْمُشْرِكِینَ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِf عَنِ اللَّهِ أَرْوِی حَدِیثِی إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ
تَعَالَى یَقُولُ یَا ابْنَ آدَمَ بِمَشِیَّتِی كُنْتَ أَنْتَ الَّذِی تَشَاءُ
لِنَفْسِكَ مَا تَشَاءُ وَ بِإِرَادَتِی كُنْتَ أَنْتَ الَّذِی تُرِیدُ لِنَفْسِكَ
مَا تُرِیدُ وَ بِفَضْلِ نِعْمَتِی عَلَیْكَ قَوِیتَ عَلَى مَعْصِیَتِی وَ
بِعِصْمَتِی وَ عَوْنِی وَ عَافِیَتِی أَدَّیْتَ إِلَیَّ فَرَائِضِی فَأَنَا
أَوْلَى بِحَسَنَاتِكَ مِنْكَ وَ أَنْتَ أَوْلَى بِسَیِّئَاتِكَ مِنِّی
فَالْخَیْرُ مِنِّی إِلَیْكَ بِمَا أَولَیْتُ بَدَاءً وَ الشَّرُّ مِنِّی إِلَیْكَ
بِمَا جَنَیْتَ جَزَاءً وَ بِإِحْسَانِی إِلَیْكَ قَوِیتَ عَلَى طَاعَتِی وَ
بِسُوءِ ظَنِّكَ بِی قَنَطْتَ مِنْ رَحْمَتِی فَلِیَ الْحَمْدُ وَ الْحُجَّةُ
عَلَیْكَ بِالْبَیَانِ وَ لِیَ السَّبِیلُ عَلَیْكَ بِالْعِصْیَانِ وَ لَكَ
جَزَاءُ الْخَیْرِ عِنْدِی بِالْإِحْسَانِ لَمْ أَدَعْ تَحْذِیرَكَ وَ لَمْ
آخُذْكَ عِنْدَ عِزَّتِكَ وَ لَمْ أُكَلِّفْكَ فَوْقَ طَاقَتِكَ وَ لَمْ
أُحَمِّلْكَ مِنَ الْأَمَانَةِ إِلَّا مَا أَقْرَرْتَ بِهِ عَلَى نَفْسِكَ رَضِیتُ
لِنَفْسِی مِنْكَ مَا رَضِیتَ لِنَفْسِكَ مِنِّی ّ» رسول خدا (ص) فرمود كه علم سبقت
گرفت و قلم خشك شد و قَدَر گذشت به تحقیق كتاب و تصدیق رسولان و به سعادت از خداى
عزّ و جلّ از براى كسى كه ایمان آورده و پرهیز كرده و به شقاوت از براى كسى كه
دروغ گفته و كافر شده و به ولایت خدا از براى مؤمنان كه ایشان را دوست می دارد و بیزاریش از
مشركان. بعد از آن رسول خداf فرمود كه من حدیثم
را از خدا روایت می كنم به درستى كه خداى تبارك و تعالى می فرماید كه اى پسر
آدم به خواست من چنان شده كه می خواهى از براى خویش آنچه را كه می خواهى و به اراده ی من چنان شده كه
اراده می كنى
از براى خود آنچه را كه اراده می كنى و به فضل نعمت من بر تو، بر نافرمانیم توانا شدى
و به نگاه دارى
و یارى و عافیت من واجبات مرا به من رسانیدى. پس من به خوبی هاى تو از تو سزاوارترم و تو به گناهت از
من سزاوارترى پس خوبى از من به سوى تو به آنچه ارائه كرده ام بداء (شروع) است و
بدى از من به سوى تو به آنچه جنایت كرده ای جزاء است و به نیكى كردن من با تو بر
فرمان بردارىِ
من توانا شدى و به بدگمانیت به من از رحمت من نومید شدى پس مرا است حمد و حجت بر
تو به بیان و مرا به نافرمانى بر تو راه و تسلط است و تو را در نزد من به نیكى كردن جزاء خیر و
سزاى خوبست و من ترسانیدن تو را وانگذاشتم و تو را در نزد فریفتگى و غفلت نگرفتم و
بالاتر از طاقت، تو را تكلیف نكردم و باز نكردم بر تو از امانت مگر آنچه را كه به
آن بر نفس خود اقرار كردى و از براى خود از تو پسندیدم آنچه را كه تو از براى خود از
من پسندیدى.(التوحید
للصدوق، ص: 344)
[150] - الكافی، ج 1، ص: 153
[151]
- الكافی، ج 1، ص: 153
[152]
- همان
[153]
- الكافی، ج 1، ص: 162
[154]
- این علوم و احکام، غیر از علوم و احکامی است که براساس تشریع و رسالت شان به آن ها داده شده است.
[155]-
نهج الفصاحه، حدیث شماره ی 853
[156]
- قلوب آن ها
با علوم عقلی که انسان تلاش می کند تا کاری بکند جهت کسب مفاهیم عقلی، پاک است زیرا
دانسته های
عقلی، قلب را مغشوش می کند.
[157]
- «وَلیّ» به همان معنایی که قرآن در رابطه با خداوند می فرماید: «هُوَ
الْوَلِیُّ الْحَمید»(شوری/28)
اسمی از اسماء الهی است و از این جهت انقطاع پذیر نیست، در حالی که نبی و رسول از اسماء الهی نمی باشد و به افرادی
به اقتضای شرایط تاریخی، مأموریتی در راستای رسالت و نبوت داده می شود.
[158]
- سنن النبىf، ترجمه فارسى، ج 1، ص: 410
[159]
- التوحید للصدوق، ص: 108
[160]
- التوحید للصدوق، ص: 108
[161]
- التوحید للصدوق، ص: 115
[162]
- الكافی، ج 1، ص: 266
[163]
- بحار الأنوار، ج 25، ص: 5
[164]
- التوحید للصدوق، ص: 392
[165]
- التوحید للصدوق، ص: 391
[166]
- الكافی،
ج 1، ص: 272
[167]-
از آن جهت
دنیا را سجّین نامیدند که مؤمنین به جهت تعلّقات جسمانی و قیود ظلمانی از انوار
روحانی محجوب اند. لذا رسول خداf فرمودند: «الدُّنْیَا
سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْكَافِرِ» (بحار الأنوار،
ج 43ص346 )
[168]- پس عامل در مجرور «یكون- مى شود» است، نه «انفخ- مى دمم» و
احتمال دارد كه عامل در آن «انفخ فیكون طیرا» باشد، از حیث صورت جسمىِ حسّى او، و
همین طور كه كور مادرزاد و پیسى گرفته را شفا مى داد، و نیز تمام
آن چه كه بدو و به اذن خداوند منسوب مى شود، و یا اذن كنایه
[ضمیر] است، مانند فرموده الهى: به اذن من، و به اذن خدا، و چون مجرور تعلق به
«تنفخ» گیرد، مى شود: دمنده در دمیدن از او مأذون است و پرنده از دمنده، به اذن
خداوند [حاصل ] شده است. و اگر دمنده بدون اذن دمنده باشد تكوین پرنده راست
[یعنى ] پرنده اى به اذن خداوند. در این صورت عامل «یكون» باشد.
[169]-
در کتب ادبی بعضاً از ضمیر به کنایه تعبیر می شود.
[170]-
گویا حضرت عیسی(ع) امت خود را آزاد می گذارند که بر
مسیحیت خود باقی بمانند و یا به دین اسلام ایمان بیاورند.
[171]- در روایت داریم حضرت عیسیu
سام بن نوح را زنده کرد و او شهادت به نبوت حضرت عیسی داد و سپس به جای خود برگشت.
[172]- خطای آنها این بود که قائل به حلول شدند بدین معنا که خداوند در
عیسی(ع) حلول کرده به جای این
که متوجه تجلی و ظهور اسم حیّ در آن حضرت باشند.
[173]- بین خطا و کفر جمع کردند. کفر همان معنایی است که قبلاً پوشاندند
خدایی را که احیاء موتی می کرد در صورت بشریِ عیسیu.
[174]- او را در ابتدا به صورت بشری که فرزند مریمi
است پذیرفتند و سپس موضوع الوهیت او را مطرح کردند و از این جهت موضوع حلول پیش می آید زیرا منکر خدا نیستند بلکه معتقد به حلول خدا در عیسی(ع) هستند.
[175]- چون انفکاک لازم از ملزوم محال است پس آنچه را این صفت مستلزم
است، موصوفِ این صفت که حق تعالی است نیز باید به آن لوازم صفت، متصف و مستلزم
باشد، پس آنچه که طبیعت کلی یعنی نَفَس رحمانی بدان متصف است در واقع حق تعالی است
که به آن متصف است. نتیجه این که روح الامین که نَفَس خود را
در مریم نفخ کرد، با صورت عنصری مُنْضَمّ بود که صورت عنصری، خود صورتی از صور
طبیعت کلی یعنی نفس رحمانی و وصف حق است، پس حق است که نفخ کرده است و عیسی روح
الله است.
[176]- چنان چه رحیم مقابل منتقم و مُعزّ
مقابل مُذلّ است.
[177]
- در
راستای این که اگر کسی دنبال کار را بگیرد خدا را می بیند، می گوید: پس خدا به او آتشی نشان داد که نور بود و این در
اقطاب که ملوک و سلاطین ولایت اند و بر متوسطین که نگهبان شب اند، پیش می آید.
[178]- «وَإِذْ قَالَ اللّهُ یَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ
أَأَنتَ قُلتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلَهَیْنِ مِن دُونِ اللّهِ
قَالَ سُبْحَانَكَ مَا یَكُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مَا لَیْسَ لِی بِحَقٍّ إِن كُنتُ
قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِی
نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنتَ عَلاَّمُ الْغُیُوبِ» و هنگامى كه خدا فرمود اى عیسى پسر مریم آیا تو به
مردم گفتى من و مادرم را همچون دو خدا در کنار خداوند بپرستید؟ گفت منزهى تو! مرا
نزیبد كه چیزى را كه حق من نیست بگویم اگر آن را گفته بودم قطعاً آن را مى دانستى،
آن چه
در نفس من است تو مى دانى و آن چه در ذات توست من نمى دانم چرا كه تو خود داناى
رازهاى نهانى.
[179]- از أبوذر روایت كردند كه رسول اللّه (ص) در شبى این آیه را قرائت كرد،
تا شب را به روز آورد و به آن آیه ركوع و سجود مى نمود. چون صبح شد، گفتم یا
رسول اللّه! پیوسته این آیه را قرائت مى كردى تا صبح گردید. گفت: من از ربّم براى
امتم شفاعت طلبیدم و شفاعت را به من عطا كرد، ان شاءاللّه به شفاعت نایل
مى شود كسى كه شرك به خدا نیاورده باشد.
[180]- یعنی «انت» بعد از «انّک» که ضمیر «انت» فصل بین «انّک» و
«العزیز» است و بعضی علمای ادب، ضمیر فصل را عماد گویند.
[181]
- از نظر
تفاضل اسماء می توان به این ترتیب گفت که اول حیات و سپس علم و بعد
اراده و بعد قدرت قرار دارد.
[182]
-
گوسفندان شخصی، مزرعه ی صاحب مزرعه را شبانه به کلّی خراب کردند و حضرت داودu
جهت جبرانِ خسارت آن فرد، حکم کردند گوسفندان را مالک شود و چون نظر حضرت سلیمان(ع) را خواستند فرمود: منافع یک سالِ گوسفندان، جبران
خسارت آن مزرعه است. قرآن می فرماید: «وَ
داوُدَ وَ سُلَیْمانَ إِذْ یَحْكُمانِ فِی الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فیهِ غَنَمُ
الْقَوْمِ وَ كُنَّا لِحُكْمِهِمْ شاهِدین »(انبیاء/78) و داوود و سلیمان
را(به خاطر بیاور) هنگامى كه درباره ی كشتزارى كه گوسفندان بى شبان قوم، شبانگاه در آن چریده(و آن را تباه كرده) بودند، داورى مى كردند؛ و
ما بر حكم آنان شاهد بودیم.
[183]
- مثل آن که اگر کسی مرتکب گناهی شود که باید برایش حدّ جاری شود، اگر توبه هم بکند باز
هم حدّ بر او جاری می گردد.
[184]
- می توان گفت علت آن که فرعون در همان ابتدا دستور نداد حضرت موسی و
هارون را به قتل برسانند، همین نجات باطن بوده، چون ولدالزّنا نبوده است. بر عکس
نمرود که چون ولدالزّنا بود از همان ابتدا خواست حضرت ابراهیم(ع) را به قتل برساند.
[185]
- عنایت
داشته باشید که جناب شیخ اکبر از نظر معارف همچنان به معارف شیعی نزدیک است ولی
اولاً: در بستر اهل سنت قرار دارد. ثانیاً: روایاتی این چنین که عمدتاً از طریق
بنی امیه برای به حاشیه بردنِ حضرت علی(ع) ساخته شده، دست او را به جهت اعتماد به روایات منسوب به رسول خداf، بسته است.
[186] - قیصری نمونه اشتراک بین آن دو
را با نظر به آیات قرآن این طور آورده: «وَ
لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً»(نمل/15) و یا: «
وَوَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُودَ وَقَالَ یا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ
الطَّیْرِ وَ أُوتِینا مِنْ كُلِّ شَیْ ءٍ.» (نمل/16) و یا: «وَ كُلًّا آتَیْنا
حُكْماً وَ عِلْماً» (انبیاء/79) و یا: «قالا
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنا عَلى كَثِیرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِینَ»(نمل/15)
[187]
- حروف
«اتصال»، به معنایی که در این جا مراد است حروفی هستند که در
نوشتن، به مابعدِ خود متصل می شوند و حروف «انفصال» به خلاف
آن است. چون در اسم داود که «دال و الف و واو» است، هیچ یک به مابعدِ خود اتصال
نمی یابد، گفته شده در نام او حرفی از حروف اتصال نیست.
[188]
- ملاحظه
فرمایید که محی الدین در این جا چه اندازه به شیعه
نزدیک است و چگونه با چنین نگاهی به ائمه ی معصومینh، احادیث ما قابل فهم است در آن حدّ که نگاه علمای ما به احادیث
ائمه، در عمیق فهمی نسبت به احادیث قبل و بعد از فهم سخنان محی الدین متفاوت می شود.
[189]
- التوحید
للصدوق، ص: 359
[190]
- الكافی،
ج 1، ص: 151
[191] - و یونس از رسولان(ما) است! * به خاطر
بیاور زمانى را كه به سوى كشتى پر(از جمعیّت و بار) فرار كرد. *و با آنها قرعه افكند، (و قرعه به نام او افتاد و) مغلوب
شد! * (او را
به دریا افكندند) و ماهى عظیمى او را بلعید، در حالى كه مستحقّ سرزنش بود! * و اگر او از تسبیح كنندگان نبود... * تا روز
قیامت در شكم ماهى مى ماند! *
(به هر حال ما او را رهایى بخشیدیم و) او را در یك سرزمین خشك خالى از گیاه
افكندیم در حالى كه بیمار بود! *
و بوته كدویى بر او رویاندیم(تا در سایه برگهاى پهن و مرطوبش آرامش یابد)! * و او را به سوى جمعیّت یكصد هزار نفرى-یا بیشتر- فرستادیم! *آنها ایمان آوردند، از
این رو تا مدّت معلومى آنان را از مواهب زندگى بهره مند ساختیم!
[192] - و ذا النون [ یونس ] را(به
یاد آور) در آن هنگام كه خشمگین(از میان قوم خود) رفت؛ و چنین مى پنداشت كه ما بر
او تنگ نخواهیم گرفت؛ (امّا موقعى كه در كام نهنگ فرو رفت،) در آن ظلمت ها(ى متراكم) صدا زد «(خداوندا) جز تو معبودى نیست! منزّهى تو! من از ستمكاران
بودم!» *
ما دعاى او را به اجابت رساندیم؛ و از آن اندوه نجاتش بخشیدیم؛ و این گونه مؤمنان
را نجات مى دهیم!
[193] - اكنون كه چنین است صبر كن و
منتظر فرمان پروردگارت باش، و مانند صاحب ماهى [ یونس ] مباش(كه در تقاضاى مجازات
قومش عجله كرد و گرفتار مجازات ترك اولى شد) در آن زمان كه با نهایت اندوه خدا را
خواند. * و اگر
رحمت خدا به یاریش نیامده بود، (از شكم ماهى) بیرون افكنده مى شد در حالى كه
نكوهیده بود! *
ولى پروردگارش او را برگزید و از صالحان قرار داد!
[194]
- قرآن می فرماید: «تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ
اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ»(طلاق/1)
[195]
- نسعه،
طناب و کمربندی است که زین اسب را محکم می کنند. در زمان رسول خداf قتلی واقع شد و ولیّ مقتول نسعه ی مقتول را در دست شخصی
دید و قصد کشتن او را کرد و رسول خداf
آن روایت را فرمودند.
[196]
- فرمود: «خَلَقْتُ
الأشیاء كلّها لِأجْلِكَ، و خلقتك لِأجْلی ».
[197]
- تصرفی
که توسط مرگ، در بنده می شود، تصرف خدا است در خودش و
خود او متصرِّف است.
[198]
- شرح
فصوص قیصرى، ص 387 و 388.
[199]
- و به
خاطر بیاور بنده ما ایّوب را، هنگامى كه پروردگارش را خواند(و گفت: پروردگارا!)
شیطان مرا مسّ کرده به رنج و عذاب. (41) (به او گفتیم:) پاى خود را بر زمین بكوب!
این چشمه آبى خنك براى شستشو و نوشیدن است! (42) و خانواده اش را به او
بخشیدیم، و همانند آنها را بر آنان افزودیم، تا رحمتى از سوى ما باشد و تذكّرى براى
اندیشمندان. (43)
[200]
- و ایّوب
را(به یاد آور) هنگامى كه پروردگارش را خواند(و عرضه داشت): «بد حالى و مشكلات به
من روى آورده؛ و تو مهربان ترین مهربانانى!» (83) ما دعاى
او را مستجاب كردیم؛ و ناراحتی هایى را كه داشت برطرف ساختیم؛
و خاندانش را به او بازگرداندیم؛ و همانندشان را بر آن ها افزودیم؛ تا رحمتى
از سوى ما و تذكّرى براى عبادت كنندگان باشد. (84)
[201]
- طبّ
الهی همان میل یا اراده ی خاص است که موجب شفای حضرت
ایوب(ع) نیز می شود.
[202]
- با این که
انسان بر صورت رحمان خلق شده، ولی با توجه به این که عالَم، تفصیل انسان است، می توان گفت عالم نیز
بر صورت رحمان خلق شده است.
[203]
- طائفی
از شیطان چون اهل تقوا را مسّ کنند آن ها به سرعت متوجه می شوند.
[204]
- به آیه ی
83 سوره ی
انبیاء مراجعه شود که حضرت به خداوند عرض می کنند: «أَنِّی
مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمینَ».
[205]
- یعنی وقتی حال دعا آمد برای دفع آن مشکل باید دعا کرد هرچند حضرت ایوب متوجه
بودند در آن هفت سال باید کاری نمی کردند و در کنار آن بلا صبر می نمودند ولی وقتی حال دعا آمد و احساس
کردند حالا وقت دعا است دیگر مقاومتی نکردند، در حالی که در قبل دهان شان از این نوع دعا بسته بود و احساس می کردند بی ادبی کرده اند، زیرا وقت
«لعلّهم یضّرعون» است که تضرع را شروع کردند.
[206]
- این
عارف ابو یزید بسطامى است، چنان كه شیخ در فتوحات بدان تصریح
فرموده.
[207]
- «وَجْهُ
الْهُویّه» آن نحوه ظهور اللّه است که در مقابل خلق است و در
هنگام دعا باید به او نظر کرد.
[208]
- حضرت
یحیى و حضرت عیسى«علیهماالسلام» پسر خاله یكدیگر بودند.
[209]
-خداوند در وصف حضرت یحیی(ع) می فرماید: «لَمْ
نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا» و نام او را قبل از او به هیچ کس ندادیم. و این یک نوع اوّلیّت برای
حضرت یحیی(ع) است.
[210]
- هر دو ازدواج نمی کنند و چون حضرت مریم، بتول بود و چون زکریا حضرت
یحیی(ع) را مریمی خواست، حضرت یحیی(ع) «حصور» شدند و چون
حضرت زکریا(ع) در حین تقاضای از خدا خوفِ عدم ادامه ی نبوت شان را داشتند،
همان حالت موجب حالت جلالی حضرت یحیی(ع) شد.
[211]
- خداوند، او[ مریم ] را به طرز نیكویى پذیرفت؛ و به طرز شایسته اى، (نهال وجود)
او را رویانید(و پرورش داد)؛ و كفالت او را به«زكریا» سپرد. هر زمان زكریا وارد
محراب او مى شد، غذاى مخصوصى در آن جا مى دید. از او پرسید: «اى مریم! این را از
كجا آورده اى؟!» گفت: «این از سوى خداست. خداوند به هر كس بخواهد، بى حساب روزى
مى دهد.» (37) در آنجا بود كه زكریا، (با مشاهده آن همه شایستگى
در مریم،) پروردگار خویش را خواند و عرض كرد: «خداوندا! از طرف خود، فرزند پاكیزه اى(نیز)
به من عطا فرما، كه تو دعا را مى شنوى!» (38) و هنگامى كه او در محراب ایستاده،
مشغول نیایش بود، فرشتگان او را صدا زدند كه: «خدا تو را به» یحیى«بشارت مى دهد؛
(كسى) كه كلمه خدا[ مسیح ] را تصدیق مى كند؛ و رهبر خواهد بود؛ و از هوسهاى سركش
بركنار، و پیامبرى از صالحان است.» (39) او عرض كرد: «پروردگارا! چگونه ممكن است
فرزندى براى من باشد، در حالى كه پیرى به سراغ من آمده، و همسرم نازاست؟!» فرمود:
«بدین گونه خداوند هر كارى را بخواهد انجام مى دهد.» (40) (زكریا) عرض كرد:
«پروردگارا! نشانه اى براى من قرار ده!» گفت: «نشانه تو آن است كه سه روز، جز به
اشاره و رمز، با مردم سخن نخواهى گفت. (و زبان تو، بدون هیچ علّت ظاهرى، براى
گفتگو با مردم از كار مى افتد.) پروردگار خود را(به شكرانه این نعمت بزرگ،) بسیار
یاد كن! و به هنگام صبح و شام، او را تسبیح بگو! (41)
[212]
- و اسحاق و یعقوب را به او[ ابراهیم ] بخشیدیم؛ و هر دو را هدایت كردیم؛ و نوح
را(نیز) پیش از آن هدایت نمودیم؛ و از فرزندان او، داوود و سلیمان و ایّوب و یوسف
و موسى و هارون را(هدایت كردیم)؛ این گونه نیكوكاران را پاداش مى دهیم! (84)
و(همچنین) زكریّا و یحیى و عیسى و الیاس را؛ همه از صالحان بودند. (85)
[213]
- (این) یادى است از رحمت پروردگار تو نسبت به بنده اش زكریا...(2) در آن هنگام كه
پروردگارش را در خلوتگاه(عبادت) پنهان خواند...(3) گفت: «پروردگارا! استخوانم سست
شده؛ و شعله پیرى تمام سرم را فراگرفته؛ و من هرگز در دعاى تو، از اجابت محروم
نبوده ام!(4) و من از بستگانم بعد از خودم بیمناكم(كه حق پاسدارى از آیین تو را
نگاه ندارند)! و(از طرفى) همسرم نازا و عقیم است؛ تو از نزد خود جانشینى به من
ببخش... (5) كه وارث من و دودمان یعقوب باشد؛ و او را مورد رضایتت قرار ده!»(6) اى
زكریا! ما تو را به فرزندى بشارت مى دهیم كه نامش«یحیى» است؛ و پیش از این، همنامى
براى او قرار نداده ایم!(7) گفت: «پروردگارا! چگونه براى من فرزندى خواهد بود؟! در
حالى كه همسرم نازا و عقیم است، و من نیز از شدّت پیرى افتاده شده ام!»(8) فرمود:
«پروردگارت این گونه گفته(و اراده كرده)! این بر من آسان است؛ و قبلاً تو را
آفریدم در حالى كه چیزى نبودى!»(9) عرض كرد: «پروردگارا! نشانه اى براى من قرار
ده!» فرمود: «نشانه تو این است كه سه شبانه روز قدرت تكلّم(با مردم) نخواهى داشت؛
در حالى كه زبانت سالم است!»(10) او از محراب عبادتش به سوى مردم بیرون آمد؛ و با
اشاره به آنها گفت: «(بشكرانه این موهبت،) صبح و شام خدا را تسبیح گویید!»(11) اى
یحیى! كتاب(خدا) را با قوّت بگیر! و ما فرمان نبوّت(و عقل كافى) در كودكى به او
دادیم!(12) و رحمت و محبّتى از ناحیه خود به او بخشیدیم، و پاكى(دل و جان)! و او
پرهیزگار بود!(13) او نسبت به پدر و مادرش نیكوكار بود؛ و جبّار(و متكبّر) و
عصیانگر نبود!(14) سلام بر او، آن روز كه تولّد یافت، و آن روز كه مى میرد، و آن
روز كه زنده برانگیخته مى شود!(15)
[214]
- و زكریا را(به یاد آور) در آن هنگام كه پروردگارش را خواند(و عرض كرد):
«پروردگار من! مرا تنها مگذار(و فرزند برومندى به من عطا كن)؛ و تو بهترین
وارثانى!»(89) ما هم دعاى او را پذیرفتیم، و یحیى را به
او بخشیدیم؛ و همسرش را(كه نازا بود) برایش آماده(باردارى) كردیم؛ چرا كه آنان(خاندانى
بودند كه) همواره در كارهاى خیر بسرعت اقدام مى كردند؛ و در حال بیم و امید ما را مى خواندند؛
و پیوسته براى ما(خاضع و) خاشع بودند.(90)
[215]
- من نسبت
به بعد از خود جهت ادامه ی راهی که آورده ام از خویشاوندانم بیمناکم و همسرم نیز نازا است، پس از طرف خودت به من فرزندی
عطا کن.
[216]
- آیات 2
تا 7 سوره ی مریمi:
(این) یادى است از رحمت پروردگار تو نسبت به بنده اش زكریا. * در آن هنگام كه پروردگارش را در
خلوتگاه(عبادت) پنهان خواند. *
گفت: «پروردگارا! استخوانم سست شده؛ و شعله پیرى تمام سرم را فراگرفته؛ و من هرگز
در دعاى تو، از اجابت محروم نبوده ام! * و من از بستگانم بعد از خودم بیمناكم(كه
حق پاسدارى از آیین تو را نگاه ندارند)! و(از طرفى) همسرم نازا و عقیم است؛ تو از نزد
خود جانشینى به من ببخش. * كه وارث من و دودمان یعقوب باشد؛ و او را مورد رضایتت قرار ده!» * اى زكریا! ما تو را به
فرزندى بشارت مى دهیم كه نامش«یحیى» است؛ و پیش از این، همنامى براى او قرار
نداده ایم!
[217]
- در آنجا
بود كه زكریا، (با مشاهده آن همه شایستگى در مریم،) پروردگار خویش را خواند و عرض
كرد: «خداوندا! از طرف خود، فرزند پاكیزه اى(نیز) به من عطا فرما، كه تو دعا را
مى شنوى!» *
و هنگامى كه او در محراب ایستاده، مشغول نیایش بود، فرشتگان او را صدا زدند كه:
«خدا تو را به» یحیى«بشارت مى دهد؛ (كسى) كه كلمه خدا[ مسیح ] را تصدیق مى كند؛ و
رهبر خواهد بود؛ و از هوسهاى سركش بركنار، و پیامبرى از صالحان است.» * او عرض كرد: «پروردگارا!
چگونه ممكن است فرزندى براى من باشد، در حالى كه پیرى به سراغ من آمده، و همسرم
نازاست؟!» فرمود: «بدین گونه خداوند هر كارى را بخواهد انجام مى دهد.»
[218]
- عنایت
داشته باشید که شیخ اکبر اسماء را «شیئ» گرفته و اگر می گوید شیئیت هر موجود،
یعنی اسماء آن موجود که منجر به ظهور عین ثابته ی آن موجود می شوند و آن عین ثابته منجر به عین خارجی می گردد.
[219]
- مُثْلَی
به معنای فُضْلَی است که تأنیت افضل است به همان معنایی که در قرآن آمده است: «قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ یُریدانِ
أَنْ یُخْرِجاكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِما وَ یَذْهَبا بِطَریقَتِكُمُ
الْمُثْلى »(طه/63)
[220]
- البته
سعادت در این جا، سعادت وجودی است و نه سلوکی.
[221]
- حال
ثابت در عیون ثابته را دید که مثلاً عین ثابته ی اشعری چه حق مخلوقی
را در خود دارد.
[222]
- شخصیت واحدی از نظر وجودی در میان است.
[223]
- این حالت شبیه آن است که در خبر داریم کُمّلین به صورت های مختلف ظهور می کنند و این تناسخ نیست.
[224]
- این که
اسبی آتشین از کوه برای حضرت ادریس به در آمد، تمثُّلی مثالی است که برای حضرت رخ
داده و حقیقتی است آن سویی و موجب تحول روحی آن حضرت شد در آن حدّ که او
عقل بدون شهوت گردید، چون حقایقِ آن سویی بر حضرت غلبه کرد. و اساساً در هر
تمثُّلی حقیقتی نهفته است و در این جا آن تمثّل تأثیر بر حیوانیت حضرت ادریس کرد و شهوات
از او ساقط شد و روحانیت بر او غلبه کرد و عقل مجردی شد بر صورتی انسانی.
[225]
- وَهم، معانی را در دل صور می یابد مثل آن که مادر، محبتِ جزئی را می یابد - نه محبت کلّی را- و تشبیه در وَهم محقق می شود و از این جهت
وَهم می تواند
تشبیه را درک کند، که در آن صورت هم معنا را می یابد و هم آن را در صورت می یابد. وَهمِ منوّر
چنین توانایی هایی دارد.
[226]
- اگر عقل سلطان اعظم در انسان است، وَهم سلطان اعظم در حیوان است، با این حال این
وَجهِ حیوانی در انسان نقش فعّال دارد و عقل از این وجه بیرون نیست به عنوان
حیوانِ بعد از عقل، نه حیوان قبل از عقل، این یعنی ادریس است که الیاس شده است.
[227]
- خداوند در هر جایی حکم آن جایی که در آن تجلی می کند را می پذیرد، لذا در منکر هم در حدّ منکربودنش
تجلی می کند.
[228]
- که البته تشبیه در مقام وَهم صورت می گیرد.
[229]
- عقل سلیم عقلی است که متن واقع را آن گونه که حق است بیابد و خطا در آن نباشد و
از وَهمی که به صورت جزئی جهت تشبیه می آید بهره مند گردد به همان معنایی که وَهم، عقلِ
جزئی یاب
است در کنار عقلِ کلی یاب.
[230]
- حدیث از
رسول اللّهf است: «إِنَّ
اللَّه یُحِبُّ الشَّجَاعَةَ وَ لَوْ عَلَى قَتْلِ حَیَّة».
[231]
- که عقل بگوید اگر علت بخواهد معلول باشد، دور لازم می آید.
[232]
- مثل ظهور حق در مظاهر در امر تشبیه که عقل با حالت انتزاعی خود آن را محال می داند.
[233]
- متوجه ی
ضعف مقدماتش می شود و شوب خود را برطرف می کند.
[234]
- عقل فلسفیِ ملاصدرا چیزی ماوراء آن چه شهود عرفانی یافته، نمی یابد. ولی آن عقل
توانست به عرفانِ شهودی وزانت دهد و توانست به برکت شهود، حقایقی را بفهمد زیرا
راهِ شهود، یافتِ دست اول است و عقل، دریافتِ دست دوم دارد و طبیعی است که باید از
شهود تبعیت کند.
[235]-
چنان كه خداوند متعال فرمود: اولیاى من زیر قِباب من اند و آنان را جز من
كسى نمى شناسد. آن گنبدهایی که به سر آن ها کشیده ام موجب شده دیگران آن ها را نشناسند.
[236]
- تُستری می گوید: ملک، عقلِ بلا شهوت است و حیوان، شهوتِ بلا عقل است و انسان، عقلِ
مع الشهوت است. مقام مَلک تنزیهی است و سُبّوحٌ قدوس مقام اوست و اگر کسی بخواهد
بداند بر الیاس چه می گذرد، باید از این عقل به سمت شهوت بیاید و منغمِر در
ماده شود و تماماً در مقام وَهم و تشبیه قرار گیرد تا در تجردی برزخی احوالاتی که
بر برزخیان می گذرد و سر و صدای آن ها را بیابد.
[237]
- قبلاً
متذکر شد که وَهم معرفت حاکم بر عقل است و در این جا متذکر آن امر است که
عقلی است سازگار با مقام حیوانیت و تشبیه.
[238]
- کامل
وقتی است که سالک به سریان حق در عالم حاضر باشد که شرط آن یافتن نَفَسِ رحمانی
است.
[239]
- خداوند،
آتى حبّه است، حبّه، مؤتى بها است و آن كسى كه حبّه به سویش برده مى شود، مؤتى
الیه است.
[240]
- زیرا
شأن رسالت، ابلاغ و شأن خلافت، اقدام است.
[241]
- نظر تَثَبُّت یعنی نظری که با دقت به آن الواح انداخته می شد که در آن الواح، همه ی آن وقایع که حضرت
موسی(ع) بعداً با آن روبه رو شدند، مطرح شده بود. نظر حضرت موسیu
در الواح در آن موقع تنها نظرِ مختصر بوده است.
[242]
- دو مِثل
از جهت این كه جمع نمى شوند ضدّ هم هستند. دو مِثل در یك موضوع واحد
تحقق پیدا نمى كنند.
[243]
- ملاحظه کنید که در فرهنگ قرآن «هوی» به عنوان إله مطرح است و می توان گفت هوی به
مطلق گرایش و میل اطلاق می شود و نه صرفاً به هوای نفس.
[244]
- «واو» حرف قسم است.
[245]
- بنا بر
این «و أضلّه اللّه» یعنى «و حیّره اللّه». مقصود از حیرت سرگردانى است.
[246]
- اشاره است، به آیه ی کریمه ی «ألست
بربكم قالوا بلی»
(اعراف/172).
[247]
- در پی هم می آوریم.
[248]
- معلوم می شود که رابطه ی ابن عربی با
پیامبر خدا از آن مکاشفه، حالت سخن گفتن داشته است.
[249]
- این که
فرمود: «از باب اشاره و حِکَم»، منظور آن است که عارف در بعضی مواقع از یک واقعه ی خارجی به امری دیگر منتقل می شود و موضوع بیرونی را درونی می کند و می توان گفت آن وقتی که حضرت حق به یاد حضرت موسی (ع) آورد که تو را در آب
قرار دادیم و به دریا انداختیم؛ حضرت به این امر منتقل شدند که روحشان در دریای
بدن قرار گرفت.
[250]
- مجموعه عبارات مذکور، مربوط به سوره
انعام، آیه ی 122 می باشد.
[251]
- از سوی دیگر، زمین را خشک و مرده می بینی، اما هنگامی
که آب باران بر آن فرو می فرستیم، به حرکت در می آید و می روید؛ و از هر نوع گیاهان زیبا می رویاند.
[252]
- «رَبَت» از ربو به معنی زیادت است و رَبَت یعنی زادَت که ازدیاد فزونی و باردار
شدن است. به همین مناسبت معاملات ربوی را ربا گویند که زیاد ستاندن است و تل و تپه
را ربوه گویند که زمین زیاد انباشته در یک جاست.
[253]
- ابن عربی معتقد است چون فرعون دید برای
بنی اسرائیل به جهت ایمانشان راهی در میان رود نیل باز شد، گمان کرد اگر او هم
ایمان بیاورد آن راه برای او هم باز می ماند و لذا قبل از غرق شدن ایمان آورد و
ایمان او اضطراری نبود که قبول نشود.
[254]
- زیرا قبل از آن که به او دستور دهد او را
در تابوت قرار ده و به دریا بینداز، فرمود به او شیر بده و بعد هم که آن حضرت را
به مادرش برگرداند تا از همان مادر شیر بخورد.
[255]
- این کلمات اشاره دارد به آیه ی اول سوره ی قصص که خداوند
فرمود: «و أوحینا إلى أمّ
موسی» (قصص / 7).
[256]
- الطبع یعنی رین و زنگ.
[257]
- از شیخ روایت شده است که در کشفی با خضر اجتماع کرد، خضر به او گفت من برای موسی
بن عمران هزار مسأله از آنچه بر او جاری شده است از اول تولد تا زمان اجتماع بین
ما مهیا نمودم، پس موسی بر سه مسأله از آن ها صبر نکرد.
[258]
- حدیث إبار این است که نقل شده جمعی خدمت
حضرت رسول بودند، حضرت فرمودند امسال ابار نکنید، بالنتیجه محصول خرمای آن سال کم
شد. ممکن است از حضرت رسول پرسیده باشند ابار بکنیم، حضرت فرموده اند شما به مصالح دنیا از من اعلم اید.
[259]
- « قَالَ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا إن كُنتُم
مُّوقِنِینَ» (شعراء
24) اگر اهل یقین یعنی اهل کشف هستید.
[260]
- هیچ یادآوریِ تازه ای از طرف پروردگارشان برای آن ها نمی آید، مگر آن که با بازی(و شوخی) به آن گوش
می دهند!
[261]
- و هیچ ذکر تازه ای از سوی خداوند مهربان برای آن ها نمی آید مگر این که از آن روی گردان می شوند؟
[262]
- این جزء آیه ی کریمه ی 98 سوره ی یونس است که خداوند سبحان فرمود: «فَلَوْلاَ
كَانَتْ قَرْیَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَهَا إِیمَانُهَا إِلاَّ قَوْمَ یُونُسَ لَمَّآ
آمَنُواْ كَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الخِزْیِ فِی الْحَیَاةَ الدُّنْیَا
وَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَى حِینٍ».
[263]
- با توجه
به این که حضرت خالدu
نبوت خود را در دنیا اظهار نفرمود، رسول اللّهf
می فرمایند:
«أنا أولى النّاس بعیسى بن مریم، لیس بَینى وَ بَینَهُ نبىّ» من نزدیک ترین مردم به عیسی بن مریم هستم، زیرا بین من و بین او پیامبری
نیست. که منظور پیامبری است که در دنیا شریعت آورده باشد.
[264]
- یَبُل
به معنای رطوبت است، لذا به «آب وصال» تعبیر شده.
[265]- طبیعیه به اصطلاح عارف یعنى اگر نشئه ی او غیر عنصرى بود
چنان كه در فصّ عیسوى به تفصیل بحث آن گذشت كه گفت: «فالعناصر
صوره من صور الطبیعه ...» روح او نورى بود.
[266]
- و رسول
اللّهf در راستای همان محبّت
خدادادی می فرمایند: «النِّكَاحُ سُنَّتِی فَمَنْ رَغِبَ عَنْ
سُنَّتِی فَلَیْسَ مِنِّی ».
[267]
- اعراض
در این جا به معنای جهت ظهوریِ الهیِ ارواح نوری است.
[268]
- اقتباسی
است از قرآن كریم در آیه ی 114 سوره ی نساء كه حق سبحانه فرمود: «وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ
كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْكَ عَظِیماً».
[269]
- سائر به
معنای عرب ها.
[270]- این ذکر مربوط به تشیع نیست.
[271]- در روایت داریم: «بأوهامكم فی أدق معانیه مخلوق مصنوع مثلكم
مردود إلیكم ».
[272]
- حتی در
تجلّی ذاتی هم مطلق دیده نمی شود، بلکه به حسب ظرفیت قلب
تجلّی صورت می گیرد. زیرا همواره در تجلّی، تنزّل در میان است.
[1] - «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ
وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ في زُجاجَةٍ
الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ
زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضي ءُ وَ لَوْ
لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ
يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ.» (نور/ 35)
[2] - «في بُيُوتٍ أَذِنَ
اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها
بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ.»(نور/36)
[3]
- «و از اساتيد بزرگ بخواهيد تا به حكمت متعاليه ی صدرالمتألّهين «رضوان الله تعالى
عليه و حشره الله مع النبيين والصالحين» مراجعه نمايند، تا معلوم گردد كه: حقيقت
علم همانا وجودى است مجرد از ماده، و هرگونه انديشه از ماده منزه است و به احكام
ماده محكوم نخواهد شد. ديگر شما را خسته نمى كنم و از كتب عرفا و به خصوص محى الدين
ابن عربى نام نمى برم؛ كه اگر خواستيد از مباحث اين بزرگ مرد مطلع گرديد، تنى چند
از خبرگان تيزهوش خود را كه در اين گونه مسائل قوياً دست دارند، راهى قم گردانيد،
تا پس از چند سالى با توكل به خدا از عمق لطيفِ باريك تر ز موى منازلِ معرفت آگاه
گردند، كه بدون اين سفر آگاهى از آن امكان ندارد.»(صحيفه ى
امام، ج 21، صص: 224- 225)
[4] - به همان معنایی که قرآن می فرماید:
«يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في شَأْنٍ»(الرّحمن/29)
[5]
- جناب
حجت الاسلام یداللّه یزدان پناه در علت نام گذاریِ هر فصّی تحقیقات گرانبهایی داشته اند که بنده در مدخل
ورود به هر فصّی، خلاصه ی نظرات ایشان را آورده ام. به امید آن که بهره ی کافی از آن، نصیب
خوانندگان بگردد، زیرا عنوان هر فصّی، چشم اندازی است تا بتوان در
آن متوجه ی فضای همه ی آن فصّ بشویم.
[6]
- مراد از
«کَلِم»، اعیان انبیاءh
است که ارواح کامله اند به اعتبار آيه ی «إِلَيْهِ
يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّب »(فاطر/10) که می فرماید روح های طیّب به سوی او بالا می روند و خداوند حکمت را بر قلوب
آن ها نازل می کند.
[7]
- اَمَمَ
یعنی نزدیک و مستقیم. و اقدم، یعنی بلند، و اقوم یعنی اَعْدل.
[8]
- القاء
بر قلب می شود بر سبیل الهام و در آن اسراری نهفته است و نه مفاهیمی،
پس شیخ اکبر آن فصّ را به رؤیت و شهودی قلبی یافته هرچند به زبان عبارت گزارش می دهد، ولی دائماً باید متوجه بود آن عبارات اشاره به شهودی دارد که از آن گزارش
می دهد و می خواهد قلب مخاطب خود را گزارش
دهد.
[9]
- فصِّ
هرچیز، خلاصه ی آن است و فصّ انگشتر، همان نگین است که اسم صاحب آن را بر
آن می نگارند.
[10]
- حکمت،
علم به حقایق اشیاء و عمل به مقتضای آن علم است و فصّ هر حکمت، متذکر روح پیامبری
است که آن حکمت به نام اوست و مقتضی اسم غالب بر آن پیامبر است و آن حکمت بر قلب
آن پیامبر نقش بسته است مثل نقشی که بر نگین می نگارند.
[11]
- «الهی»
همان مرتبه ی اسم جامع اللّه است و چون آدم برای خلافت همین اسم خلق
شده، حکمت الهی را به کلمه ی آدمی زد که آینه ی اسم اللّه است. محی الدین می گوید: آدم همان نفس
واحدی است که نوع انسانی از آن خلق شده است و یکی از آن انسان ها که از نفس واحد خلق شده، آدم ابوالبشرu
است. خداوند در آيه ی اول سوره ی نساء می فرماید: «يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذي
خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما
رِجالاً كَثيراً وَ نِساءً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذي تَسائَلُونَ بِهِ وَ
الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقيباً».
در رابطه با مقام خلیفة
اللهی آدم و تعلیم اسماء به او جهت این امر، قرآن در آیات 30 تا 32 سوره ی بقره می فرماید: «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ
إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها
وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ
إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ (30) وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها
ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُوني بِأَسْماءِ هؤُلاءِ
إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (31) قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما
عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَليمُ الْحَكيمُ (32)
در آيه ی 11 سوره ی اعراف می فرماید: «وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ
قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ لَمْ يَكُنْ
مِنَ السَّاجِدينَ». عنایت داشته باشید که این سجده، سجده بر نشئه ی انسانی است. در آیات 71 تا 75 سوره ی صاد می فرماید: «إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ
بَشَراً مِنْ طينٍ (71) فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا
لَهُ ساجِدينَ (72) فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (73) إِلاَّ
إِبْليسَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ (74) قالَ يا إِبْليسُ ما مَنَعَكَ
أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ
الْعالينَ» (75) معلوم است وقتی خدا تأکید دارد که بشر را با دو دست خود خلق کرده، عنایت
خاصی به بشر داشته و تنها او را با دو دست خلق کرده است. در آیات 12 تا 14 سوره ی مؤمنون، نظر به انسان دارد که به اعتبار احسنُ الخالقین بودنِ خداوند، او احسنُ المخلوقین خواهد بود. می فرماید: «وَ
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طينٍ (12) ثُمَّ جَعَلْناهُ
نُطْفَةً في قَرارٍ مَكينٍ (13) ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً
فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا
الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ
الْخالِقينَ»(14). آری! معلوم می شود کلّ عالم یک طرف، و انسان
طرف دیگر است.
در سوره ی احزاب آیات 72 و 73 می فرماید: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ
الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ
حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً (72) لِيُعَذِّبَ اللَّهُ
الْمُنافِقينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكينَ وَ الْمُشْرِكاتِ وَ يَتُوبَ
اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً»
(73) بحث انسان در میان است و این که او امانت دار است و صاحب آن امانت نیست، و از طرفی برعکس بقیه ی موجودات، استعداد این
امانت داری در او هست، ولی امکان خیانت نیز در او هست، و این به
اعتبار ظلوم بودن انسان است و یا او قدر این امانت را نمی داند و جهول است و عجیب است که انسان تحمل این امانت را که هیچ مخلوقی ندارد،
دارا می باشد و آدم یعنی نشئه ی انسانی به لحاظ
خلافت، مربوط به اسم جامع «اللّه» است که رو به سوی خلق دارد و از این جهت کلمه ی آدمی را با حکمت الهی ربط داد که «اللّه» جامع اسماء است و آدم مظهر آن می باشد و نشئه ی انسانی تحمل خلافت را دارا است که در انسان کامل
تحقق بالفعل می یابد و او خلیفةاللّه بالفعل می شود که حضرت آدم اولین
خلیفه در زمین است.
[12]
- انسان
«کون جامع» است، یعنی می تواند همه ی اکوان و عوالم را در
خود جمع کند حتی «تعیّن ثانی» را که اسم جامع «اللّه» است.
[13]
- کافی، ج
1، ص 193
[14]
-
بحارالأنوار، ج 84، ص 199- شرح مقدمه ى قيصرى، آشتيانى، ص 1225.
[15]
- جلاء
عبارت از آن است که حق خود را در مقام ذات بنگرد، و استجلاء عبارت از آن است که حق
خود را در مقام تجلی و یا مقام اسماءبنگرد.
[16]
- اگر آدم
در عالم به صحنه نیاید اسماء عالم جلوه و جلاء لازم را پیدا
نمی کنند و از این جهت گفته می شود آدم عین جلاء آن
آینه و روح است و اسرار عالم محقق نمی شود مگر به او.
[17]
- چون آن
موجود آماده ی قبول روح شده و همان طور که معنا ندارد بدن
آماده شود و خدا به آن روح ندهد، معنا ندارد عالم آماده ی حضور انسان کامل باشد و
خدا انسان کامل را به عنوان روح عالم خلق نکند زیرا بهاء و جلاء عالم به انسان کامل
است.
[18]
- اشاره
به آيه ی «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي
فَقَعُوا لَهُ ساجِدين» (حجر/29)
[19]
- فیض
اقدس همان تجلی ذاتی است به حکم «کنت
کنزاً مخفیاً» که آن چه در حضرت علمیه بود به فیض اقدس، در حضرت علمی وجود پیدا
می کند، و سپس به فیض مقدس و با تجلی اسماء، وجود عینی پیدا می کند.
[20]
- إرشاد
القلوب إلى الصواب، ج 2، ص: 297
[21]
- مثل
نزاعی که ملائکه با خدا داشتند نسبت به جعل خلافت در زمین برای انسان. همان طور که مثلاً قوه ی عاقله مدعی درک جمیع حقایق و
ماهیات است، آن طور که آن حقایق و ماهیات در اعیان ثابته هستند. از
آن بدتر انحصار قوه ی واهمه است که مثلاً ثروت را عامل سعادت می داند. زیرا معانی جزئیه را که درک می کند ادراکی کامل می پندارد و عقل را انکار می کند.
[22]
- بدان جهت به کون جامع، انسان گفتند که همه ی حقایق با آن اُنس
دارند و جامع همه ی حقایق است.
[23]
- با توجه
به واسطه بودنِ انسان به عنوان کون جامع، انسان هم در علم و هم در
عین واسطه است. عقل اول همان نور محمدیf
است و ابتدا عقل اول ایجاد شد و سپس موجودات. در علم، همه ی مخلوقات به صورت
اندماجی در عقل اول هستند و سپس تفصیل می یابند. علاوه بر این
قلب انسان کامل ابتدا محل تجلیات ذاتی و اسمائی است، سپس این تجلیات به وسیله ی قلب انسان کامل به عالم می رسد، از این جهت اعیان موجودات
و کمالات شان در علم و عین، همه به واسطه ی انسان کامل حاصل می شود و مطابق «لولاک لَما خلقتُ الافلاک» که منظور خلقت انسان
کامل است که حضرت حق با شهود ازلی نظر به مخلوقات می کند و با افاضه ی رحمت آن ها را خلق می کند تا به منزله ی جسم باشد برای پذیرش روح که آن روح، انسان کامل است.
[24]
- به
اسفار ج 8 ص 331 به بعد رجوع شود.
[25]
- الكافي،
ج 1، ص: 441
[26]
- «محکومٌ
به» را بگیرید حاکم و «محکومٌ علیه» را بگیرید آن که حکم بر سرش آمد و
حکم بر آن رانده شده به این معنا که یک صفت هم حاکم می شود و هم محکوم.
[27]
- آن جا جامع نیست، یعنی بین امور عدمی و بین وجود خارجی.
[28]
- آیت آن
چیزی است که حقیقتش اشاره است.
[29]
- اوّلیت
او مبتنی بر قِدَم ذاتی اوست و بدین لحاظ هم اکنون هم اول است زیرا اولی است بلا
ثانی و کان اللّه و لم یکن معه شیئ، و الآن کما کان.
[30]
- تعیّن
قطره در دریا فانی می شود و نه وجود آن و تعیّن مخلوق
در وحدت ذاتی یا احدیت ذاتی، فانی است مثل رجوع ملائکه اللّه به سوی خدا.
[31]
- خوب است
که با توجه به چنین نکاتی علاوه بر آن که متوجه ی ارتباط بین حق و خلق
می شویم متوجه ی «خلق الانسانَ علی صورته» نیز
باشیم که به چه معنا خداوند آدم را به صورت خود آفرید.
[32]
- در سوره ی صاد آيه ی 75 می فرماید: «قالَ يا
إِبْليسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ
كُنْتَ مِنَ الْعالينَ»
[33]
- مفرداتِ
حقایق عالم همان تک تک موجودات خارجیه می باشند و چون عین ثابته ی انسان همه ی اعیان را در خود دارد، جامع حقایق عالم است.
[34]
- در روایات داریم که: «لَيْسَ بَيْنَهُ وَ
بَيْنَ خَلْقِهِ حِجَابٌ غَيْرُ خَلْقِهِ» بین حضرت حق و خلقش حجابی جز همان مخلوقات نیست. همچنان که در وصف حضرت حق داریم: «یا باطناً فی ظهوره و ظاهراً فی بطونه» زیرا
نفس تجلی، تقیّدی از آن حقیقت اطلاقی است و به نفس ظهورش در حجاب رفت، پس نفس
تعیّن، حجاب است و هر اندازه انسان از تعیّنات خود بگذرد قرب او بیشتر محقق می شود زیرا تعلقات خود را نسبت به حق رها کرده است.
[35]
- بحار الأنوار،ج 73، ص: 31
[36]
- هویت
ابلیس هویتی است نفسانی، یعنی نفس است و مجرد می باشد و با هویت شیطانی اش دارای شرارت است و در ملکوت قرار دارد و به جهت قدرت و شدتِ وجودی که دارد
در دیگران به صورت طولی اثر می کند - مثل کسانی که
چشم زخم قوی دارند- و نفس امّاره را متأثر می کند و «كانَ
مِنَ الْجِنِّ» از جنّ است که فاسق شد - فَفَسَقَ
عَنْ أَمْرِ رَبِّه - شیطان، قوه ی واهمه افرادی را تحت تأثیر
قرار می دهد که گرفتار نفس امّاره اند وگرنه قوه ی واهمه به خودی خود چنین نقصی ندارد زیرا قوه ی واهمه، عقلِ نازل شده است و به خودی خود بار منفی ندارد.
[37]
- چون
فرمود صورت ظاهر انسان را از حقایق عالم ایجاد کرد، منظور از صورت ظاهر همه ی آن چیزی است که از صقع ربوبی خارج شده، یعنی همه ی تعیّنات خلقی، و صورت باطن انسان را از صقعِ ربوبی ایجاد کرد که همان صورت
علمی و عین ثابته ی انسان است.
[38]
- واژه ی «اتّقوا» اگرچه به معنای
پرهیزکاری آمده، به معنای « اِجْعَلوا
وِقايَةً» نیز آمده و شیخ
اکبر با نظر به معنای دوم، سخن خود را به میان آورد.
[39]
- بحار الأنوار، ج 27، ص 6.
[40]
- همان.
[41]
- بحار الأنوار، ج 39، ص: 49
[42]
- عطای ذاتی، عطایی است که ریشه در تجلیِ تعیّن اوّل دارد و عطای اسمائی، عطایی
است که ریشه در تعیّن ثانی یا مقام واحدیت دارد. مصدر عطای ذاتی از اسماء ذاتی است
مثل اسم «اللّه» و «الرّحمن» و «الرّب».
[43]
- از خواجه عبداللّه انصاری هست که: «الهی! اگر نخواستی داد، ندادی خواست».
[44]
- هرچند از قبل طلب استعداد خود را نمی دانستند و نمی دانند در هر زمان استعدادشان مقتضی چیست
تا بر اساس استعدادشان سؤال کنند ولی چون اهل مراقبه اند می فهمند این عطایی که به آن ها شده عطای الهی
است، البته چون در حضور کامل نیستند نمی دانند فردا چه می شود، هرچند وقتی عطایی به آن ها رسید می فهمند از طرف خدا
است، بر عکس اهل غفلت.
[45]
- به خصوص
که جان و نفس خاتم الرّسل همان خاتم اولیاء است و رسول خداf در همین رابطه
فرمودند: «عَلِيٌّ نَفْسِي
وَ أَخِي » علیu
جان من و برادر من است و به همین جهت رسول اللهf گاهی بیانات نبوی
دارند و گاهی بیانات وَلَوی.
[46]-
محی الدین
می گوید:
من در سال 599 در مکه رویایی دیدم که کعبه از خشت طلا ونقره ساخته شده است، یک خشت
طلا ویک خشت نقره که خشت نقره صورت اخذ از رسول الله است و خشت طلا صورت اخذ از
معدن اصلی است و ساختمان آن کامل بود و چیزی باقی نداشت و من سرگرم نگاه بدان خانه
و زیبایی و حسن و جمالش بودم، ناگهان متوجه موضعی بین رکن یمانی و رکن شامی شدم
وآن موضع به رکن شامی نزدیک تر بود، درآن موضع دوخشت، یک خشت نقره ویک خشت طلا از
دیوار در دو صف کم بود، در رج بالا خشتی از طلا کم بود و در رج پایینِ آن خشتی از
نقره کم بود. ناگاه خویش را دیدم که جای آن دو موضع از خشت خالی نمودار شدم و عین
آن دو خشت گردیدم و دیوار به اتمام و اکمال رسید و در کعبه چیزی کم و کسر وجود
نداشت، و من در همان جا ایستاده بودم و تماشا می کردم و می دانستم که ایستاده ام، و می دانستم که عین آن دوخشت هستم و در آن هیچ
شکی نداشتم که آن دو عین ذات من اند. از خواب بیدار شدم و خداوند را سپاس گزاردم.
شیخ
اکبر از این رؤیا دو برداشت دارد: 1- من در پیروی - در صنف خود- مانند رسول اللهf در بین انبیاh
می باشم 2- شاید من همان کسی باشم که ولایت به من ختم
شده باشد و به یاد آن حدیث نبوی افتادم که نبوت را به دیوار تشبیه کرده و این
رؤیایش را برای دانایان این فن (تعبیر خواب) حکایت می کند بدون این که بگوید بیننده ی این رؤیا چه کسی است. معبّر خواب را
چنان برایش تعبیر می کند که خودش تعبیر کرده بود. بیان محی الدین در خصوص
ولایت، جنجال پدید آورده است چون او حضرت عیسی(ع) را خاتم ولایت
مطلقه می داند
و خود را خاتم ولایت مقیده. از جمله کسانی که بر او خرده می گیرد سید حیدرآملی در نص النصوص در شرح
فصوص الحکم ترجمه ی محمدرضا جوزی ص 94- 95 است. سید حیدر آملی معتقد است که خاتم ولایت
مطلقه امیرمومنان، و خاتم ولایت مقیده حضرت مهدیg می باشد و شیخ اکبر را
با ادله ی
نقلی، عقلی و کشفی نقد می کند و می گوید: «اگر دعوی شیخ از سر کشف باشد درآن
صورت باید گفت که کشف او برای خودش حجت است نه برای غیر او. گذشته از این چرا کشف
غیر او نتواند برتر و بزرگ تر و صحیح تر از کشف او باشد، مثل کشف انبیاء و
رسولان و مشایخ و...» و در جایی دیگر
می گوید:
عجب تر
از همه این که این مقام را به حکم خوابی که دیده است برای خود ثابت می کند و حال آن که این حکم نه در
خواب بلکه در بیداری به مساعدت عقل و نقل و کشف برای دیگری ثابت است، خواب کجا و
بیداری کجا؟
زیرا ولایت
خاصه، اختصاص به حقیقت محمّدیّه و اولاد
طاهرینش دارد. بخصوص که خودش معتقد است «درخت طوبی، در خانه ی امام علی بن ابی طالبu
است و این درخت محل ظهور نور فاطمه زهراi است. هیچ بهشت،
مقام، خانه و مکانی نیست مگر در آن شاخه ای از درخت طوبی وجود دارد، آن شاخه درخت
طوبی، رمز همه ی نعمت ها در هر بهشتی و بهره ی هر یک از اولیاء از نور دختر پیامبر، حضرت فاطمهi
است» (طلای
سرخ، ص 581. ترجمه دکتر احمد خالدی از کتاب کبریت احمر عبد الوهاب شعرانی.)
ابن
عربی، خاتم ولایت را یکی حضرت عیسی(ع) می داند و یکی خود را
خاتم ولایت به شمار می آورد و یکی هم حضرت مهدیg را. (فتوحات، ج 3، ص 328). او می نویسد: هو سیدالمهدی من آل احمد. سید حیدر خاتم ولایت مطلقه را حضرت امیر(ع) و خاتم ولایت مقیده را حضرت حجتg
می داند.(جامع الاسرار، ص 382 - 264)
با
توجه به این که پیامبرf فرمودند: ای علی! تو با همه ی انبیاء هستی
سِرّاً، پس اصل ولایت کلی از علی(ع) است. در این رابطه
محی الدین
می گوید:
«عَلی سِرّ الأنبیاء است». کاشانی در اصطلاحات صوفیه می گوید: خاتم الولایه هوالمهدی الموعود.
در
ضمن از جملات ابن عربی بعضاً این طور برداشت می شود که حضرت عیسیu
خاتم ولایت مطلقه است به غیر از رسول اللّهf
به حسب انبیاء دیگر. محمدرضا قمشه ای معتقد است مهدیg
دارای ولایت مقیّده است به قید رسول اللّهی. خاتم ولایت محمدیf
از جهت مرتبه، علی(ع) اند و از جهت زمان، مهدیg
می باشند.
[47]
- عنایت کنید که شیخ اکبر چگونه خاتم ولایت را به خاتم الرّسلf
مرتبط می کند
و باطن رسول الله را خاتم ولایت می داند و از همان حقیقتی پرده بر می دارد که رسول خداf
از آن خبر دادند مبنی بر آن که علی(ع) از جهت حقیقت، خاتم
ولایت محمدیf و همان باطن رسول اللهf است و آن حضرت از
یک جهت باطن خاتم الرسلf است و رسول اللهf
خاتم ولایت نیز هست. از طرف دیگر علی(ع) به عنوان خاتم
ولایت به عنوان یک شخص ظاهر است و از آن جهت که خاتم ولایت است، حقایق را از اصل
یعنی از حضرت الله اخذ می کند. در رابطه با مقام رسول خداf که نسبت به سایر
انبیاء در عالم معنی مقدم بوده اند و در مقام عین ثابته ی خود اولین کسی بوده اند که به پروردگار
خود ایمان آورده اند. در روایت از حضرت صادق(ع) داریم که: «أَنَّ
بَعْضَ قُرَيْشٍ قَالَ لِرَسُولِ اللَّهِf بِأَيِّ شَيْ ءٍ سَبَقْتَ الْأَنْبِيَاءَ وَ أَنْتَ بُعِثْتَ
آخِرَهُمْ وَ خَاتَمَهُمْ قَالَ إِنِّي كُنْتُ أَوَّلَ مَنْ آمَنَ بِرَبِّي وَ
أَوَّلَ مَنْ أَجَابَ حِينَ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ وَ
أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى فَكُنْتُ
أَنَا أَوَّلَ نَبِيٍّ قَالَ بَلَى فَسَبَقْتُهُمْ بِالْإِقْرَارِ بِاللَّه» يكى از قريش بر رسول خداf
عرض كرد به چه چيز از همه ی پيغمبران پيش افتادى با اين كه پس از همه مبعوث شدى و پايان آن هائى؟ فرمود: من
نخستين كس بودم كه به پروردگارم گرويدم و نخستين كس بودم كه پاسخ دادم به خدا، چون
پيمان از پيمبران گرفت و آنان را بر خويش گواه ساخت كه: آيا من پروردگار شما
نيستم؟ گفتند: آری. من اولین پيغمبر بودم كه گفتم: آری و از همه در اقرار پيش
افتادم (الكافي،
ج 1، ص: 441)».
در رابطه با
این که
همان ولایت که برای رسول خداf
هست، برای علی(ع) و سایر ائمهh هست. در روایت از
امام باقر(ع) داریم: «نَزَلَ جَبْرَئِيلُu
عَلَى مُحَمَّدٍf
بِرُمَّانَتَيْنِ مِنَ الْجَنَّةِ فَلَقِيَهُ
عَلِيٌّ(ع) فَقَالَ لَهُ مَا هَاتَانِ
الرُّمَّانَتَانِ فِي يَدَيْكَ قَالَ أَمَّا هَذِهِ فَالنُّبُوَّةُ لَيْسَ لَكَ
فِيهَا نَصِيبٌ وَ أَمَّا هَذِهِ فَالْعِلْمُ ثُمَّ فَلَقَهَا رَسُولُ اللَّهِf فَأَعْطَاهُ نِصْفَهَا وَ أَخَذَ
نِصْفَهَا رَسُولُ اللَّهِf
ثُمَّ قَالَ أَنْتَ شَرِيكِي فِيهِ وَ أَنَا
شَرِيكُكَ فِيهِ قَالَ فَلَمْ يَعْلَمْ وَ اللَّهِ رَسُولُ اللَّهِf حَرْفاً مِمَّا عَلَّمَهُ اللَّهُ
إِلَّا عَلَّمَهُ عَلِيّاًu
ثُمَّ انْتَهَى ذَلِكَ الْعِلْمُ إِلَيْنَا ثُمَّ
وَضَعَ يَدَهُ عَلَى صَدْرِه » جبرئيل براى محمّدf از بهشت دو انار آورد، على(ع) آن ها را ديد عرض كرد اين دو انار در دست شما چيست؟ فرمود يكى
از آن ها نبوّت است كه تو را در آن
بهره اى نيست، اما يكى علم است. آن گاه آن انار را پاره
كرد نصفش را به على داد و نصف ديگر را خود برداشت. سپس فرمود تو شريك منى در اين و
من شريك تو هستم در آن. فرمود به خدا قسم هر حرفى را كه
خدا به پيامبر آموخت به على نيز اطلاع داد، بعداً آن علم به ما رسيد، بعد دست خود
را بر روى سينه گذاشت(الكافي، ج 1، ص: 263). و یا حضرت صادق(ع) به سُدیر می فرمایند: آن چه از علم الهی نزد عاصف بن برخیا بود که توانست در
عالم تصرف کند و تخت بلقیس را از یمن به اورشلیم بیاورد، به اندازه ی قطره ای از دریای علم ما بود
و سپس به آيه ی 43 سوره ی
رعد اشاره می کنند که نظر به کسی
دارد که «عِنْدَهُ عِلْمُ الکِتاب» نزد او علم کتاب هست و می فرمایند تمام علمِ کتاب در سینه ی ما هست.
حضرت
صادق(ع) می فرمایند: «روح از جبرئیل و میکائیل برتر
است و او با رسول خداf بود و به او خبر می داد و به آن حضرت کمک می کرد و او با ائمهh
است، به آن ها خبر می دهد و یاریشان می کند (بحارالانوار، ج24، ص318) و در این راستاست که حضرت صادقu
می فرمایند:
«أَنَّ حَدِيثَنا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْتَمِلُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ
لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَان » حديث ما دشوار است و متحمل آن نشود فرشته
مقرب و نه پيغمبر مرسل و نه مؤمنى كه خدا دلش را به ايمان آزموده است (الكافي، ج 1، ص: 401) و یا خبر می دهند: «إِنَّ مِنْ حَدِيثِنَا مَا لَا يَحْتَمِلُهُ
مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا عَبْدٌ مُؤْمِنٌ قُلْتُ فَمَنْ
يَحْتَمِلُهُ قَالَ نَحْنُ نَحْتَمِلُه » آن چه ما می دانیم را نه ملک مقرّب و نه نبی مرسل و نه بنده ای که خداوند او را امتحان کرده، هیچ کدام نمی دانند. سپس راوی سوال می کند پس چه کسی می تواند آن علوم را حمل کند؟ می فرمایند: ما
خانواده، تنها می توانیم آن را حمل کنیم و به آن دسترسی
داشته باشیم(بحارالانوار، ج2، ص193). این ها نشان می دهد که چگونه رسول خداf
و ائمه ی هدیh صاحب ختم ولایت اند و همه باید از مشکات وجود آن ها بهره مند شوند و
از این جهت علی(ع) خبر می دهند که «أَنَا خَاتَمَ الْوَصِيِّينَ وَ أَنَا الصِّرَاطُ
الْمُسْتَقِيمُ وَ أَنَا النَّبَأُ الْعَظِيمُ الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُون » منم خاتم الوصیین و منم صراط مستقیم و منم
آن خبر عظیمی که مردم در آن مورد آن اختلاف می کنند(بحارالانوار،
ج26، ص5).
[48]
- امّهات اسماء چهارند که «اول» و «آخر» و «ظاهر» و «باطن» و امّهاتِ صفات را ائمه ی سبعه گویند که
عبارتند از «حیات» و «علم» و «اراده» و «قدرت» و «سمع» و «بصر» و «کلام». حضرت
اسماء همان اسمائی اند که باب قرب به حضرت حق می باشند.
[49]
- إعلام الورى، ص 28.
[50]
- با توجه
به این که گفته می شود «و الامر کلّه منه» و همه
را از خدا می دانیم باید متوجه باشیم به لحاظ فیض اقدس همه از خدا است و
به لحاظ فیض مقدس به عین ثابته افراد برمی گردد و از آنجایی که
گاهی سالک در آن مقام است و گاهی در این مقام، تعبیرات متفاوت است و بنا به مقام،
صحبت می شود.
[51]-
خلاصةُ خاصةِ الخاصه، سالکی را گویند که به مقام کامل مکمِّل رسیده و لذا نه تنها حقیقت را می شناسد بلکه می تواند بقیه را
دستگیری کند و به حقیقت برساند.
[52]
- شرح أصول الكافي (صدرا)، ج 2، ص: 213
[53]
- رسول
خداf در توصیف آخرالزمان می فرمایند: «لا
تَقُومُ السَّاعَةُ إِلَّا عَلَى شِرَارِ الْخَلْق » روز قيامت به پا نمى شود، مگر براى
شرورترين مردم.(
نهج الفصاحه ص: 673) و نیز
می فرمایند:
«لَا تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى يَذْهَبَ الْحَيَاءُ مِنَ الصِّبْيَانِ وَ
النِّسَاءِ» قيامت به
پا نمى شود، تا اين كه حيا از كودكان و زنان برود(النوادر للراوندي، ص:
17). در همین رابطه رسول خداf
می فرمایند:
«فَإِذَا كَانَ اكْتِفَاءُ الرِّجَالِ بِالرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ
بِالنِّسَاءِ قَبَضَ اللَّهُ كِتَابَهُ مِنْ صُدُورِ بَنِي آدَمَ فَبَعَثَ اللَّهُ
رِيحاً سَوْدَاءَ ثُمَّ لَا يَبْقَى أَحَدٌ هُوَ لِلَّهِ تَعَالَى إِلَّا قَبَضَهُ
اللَّهُ إِلَيْه »
روزگارى فرا مى رسد، كه مردان از مردان، و زنان از زنان رفع نياز جنسى مى كنند، در
چنين روزگارى خداوند، احكام كتاب خويش را از سينه هاى فرزندان آدم بر مى گيرد،
آنگاه خداوند «باد سياهى» مى فرستد، كه هيچ كس باقى نمى ماند، جز خداوند متعال.
[54]
- الكافي، ج 1، ص: 86
[55]
- تفسیر صافی، ج1، ص: 30
[56]
- منهاج البراعه، خویی، ج17 ص: 279
[57]
- اعم از عالم اجسام و عوالم عقلی و روحی و مثالی
[58]
- مشارق الدراري، مقدمه آشتيانى، ص: 40
[59]
- بحار الأنوار، ج 2، ص 32.
[60]
- چون بعضی از طیّ مکان ها و زمان ها به کمک ملائکه و یا اجنّه انجام می گیرد که غیر از آن
نوعی است که انسان کامل انجام می دهد.
[61]
- چون قرآن از قول حضرت نوح(ع) می فرماید: هر وقت آن ها را دعوت کردم تا
تو غفران خود را برای آن ها جاری سازی «جَعَلُوا
أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ» انگشتان خود را در گوش هایشان
قرار دادند تا نشنوند. (سوره ی نوح، آيه ی 7)
گویا می خواستند
حضرت نوح(ع) را بشورانند در نفرینی که موجب فناء آن ها می شد.
[62]-
«كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ
تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ
الْكِتابِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ
الْفاسِقُون »(سوره ی آل عمران، آيه ی 110).
[63]
- حضرت حق از جهت هویت عین همه ی اشیاء است و به هویت احدی و در اعیان ممکنات، به
صورت یکسان در همه ی مخلوقات سریان دارد ولی از نظر الوهیت که باید
معبود ما باشد مافوق عین ثابته ی اشیاء در مقام جامعیت اسم اللّه است.
[64]
- قرآن در وصف حضرت ابراهیم می فرماید: «فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهيمَ الرَّوْعُ
وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى يُجادِلُنا في قَوْمِ لُوط»(سوره ی هود، آيه ی 74) هنگامى كه ترس ابراهيم فرو نشست، و
بشارت به او رسيد، درباره قوم لوط با ما مجادله مى كرد. «يا
إِبْراهيمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّك ...» (سوره ی هود، آيه ی 76) اى ابراهيم! از اين(درخواست) صرف
نظر كن، كه فرمان پروردگارت فرا رسيده؛...
[65]
- حق از جهت هویت عین همه ی اشیاء است و در اعیان ممکنات سریان دارد.
[66]
- خداوند در سوره ی اسراء آيه ی 110 می فرماید: «قُلِ
ادْعُواْ اللّهَ أَوِ ادْعُواْ الرَّحْمَنَ أَيًّا مَّا تَدْعُواْ فَلَهُ
الأَسْمَاء الْحُسْنَى»
تا نشان دهد اسم رحمان از جهتی همتراز اسم الله است که به رسول خود می فرماید بگو اللّه
یا رحمان را بخوانید، هرکدام را بخوانید فرقی نمی کند.
[67]
- قرآن می فرماید:
«وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ
الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ»(سوره ی عنکبوت، آيه ی 61)
[68]
- بحار الأنوار، ج 58، ص 90.
[69]
- بعضی از
فلاسفه برای افلاک دو نفس قائلند، یکی نفس ناطقه مدبّره و دیگر نفس منطبعه که ساری
در تمام جرم آنها است و به منزله نفس روح حیوانی در انسان است.
[70]
- چون
تنزیهِ قدّوس از سبّوح شدیدتر است، پس با آوردن ادریس بعد از نوح عملاً اسم خاص را
بعد از عام آورد.
[71]
- سِفلِ
مکانی، مرکز هر جسمی است که قعر و پایین ترین قسمت آن است چون
حالت محوری دارد.
[72]
- ابو سعید خرّاز؛ او را با
القاب لسان التصوف (رجوع کنید به عطار، ص 456) و قمرالصوفيه نيز خوانده اند. درباره تاريخ تولد و خانواده او
اطلاع چندانى در دست نيست. همچنين اطلاعات پراكنده اى نيز درباره سفرهاى او در دست است مانند
سفر به رمله و بيت المقدس. خرّاز با صوفيان بسيارى معاصر يا معاشر بود، از جمله ذوالنون
مصرى، ابوعبداللّه نَباجى، ابوعبيد بُسرى، بِشربن حارث، عَمروبن عثمان مكى و با
برخى از آنها نيز مكاتبه مى كرد. خرّاز در ميان اهل تصوف، به ويژه در مكتب
بغداد، مقامى بلند داشت، از جنيد بغدادى نيز چنين نقل شده است: «اگر ما آنچه را
ابوسعيد بدان رسيده از خداوند طلب كنيم، هلاك خواهيم شد». گفته شده است هرچند وى
خود را شاگرد جنيد مى خواند، اما درحقيقت از او برتر بود. تصوف خرّاز همچون
جنيد با رعايت شريعت همراه بود. او مقام نبوت را برتر از ولايت مى دانست و معتقد بود
كه هر نبى قبل از نبوت حائز مقام ولايت بوده است. همچنين او از گروهى از صوفيان
دمشق به سبب
قول بدعت آميزشان
درباره رؤيت خدا انتقاد كرده بود. تاريخ وفات او را به اختلاف بين 277 تا 297 ذكر
كرده اند.
[73]
- منظور
از مراتب معلومه عبارت است از 1 تا 9 به عنوان آحاد و از 10 تا 99 به عنوان مراتب
اعشار و از 100 تا 999 به عنوان مراتب مئات و از 1000 به بعد به عنوان مراتب الوف می باشند.
[74]
- عقل می تواند برای پنج بودن عدد 5 و شش بودن عدد 6 حقیقتی
جداگانه قائل باشد و این طور نیست که هرکدام از اعداد
فقط تکرار واحد باشند وگرنه مثل آب های دریا که نمی توانیم آن را تقسیم کنیم باید نمی توانستیم اعداد متفاوت داشته
باشیم.
[75]
- عنایت
داشته باشید که منظور از طبیعت در منظر این بزرگان غیر از طبیعت به معنایی است که
در علم تجربی مدّ نظر است که عبارت باشد از خواص پدیده های پراکنده، و نیز غیر
از طبیعت به معنایی است که در فلسفه عموماً مدّ نظر می باشد که آن یک مفهوم
انتزاعی است از صورت نوعیه ی اشیاء. زیرا عرفا طبیعت را یک
حقیقت نفس الأمری و وَحدانی می دانند که ملکوت عالم
اجسام است. در واقع می توان گفت طبیعت در نگاه عرفان
شبیه «مُثُل» است که همه ی طبایع در آن مندمج است و بدین
لحاظ می توان گفت طبیعت، حقیقت جمیع ما سِوی اللّه است.
[76]
- الوافي،
ج 1، ص: 10
[77]
- ابوالقاسم بن قسّى قبل از محی الدین به سر می برده است و متوفّی سال 546 می باشد.
[78]
- الكافي، ج 2، ص: 352
[79]
- الكافي، ج 1، ص: 145
[80]
- رسائل قيصرى (التوحيد و النبوه و الولاية)، متن، ص: 32
[81]
- در روایت از حضرت صادق(ع) داریم: «إِنَّ
اللَّهَ اتَّخَذَ إِبْرَاهِيمَ عَبْداً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ نَبِيّاً وَ إِنَّ
اللَّهَ اتَّخَذَهُ نَبِيّاً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ رَسُولًا وَ إِنَّ اللَّهَ
اتَّخَذَهُ رَسُولاً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ خَلِيلاً وَ إِنَّ اللَّهَ
اتَّخَذَهُ خَلِيلًا قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ إِمَاماً»(الكافي، ج 1، ص: 175) خداى تبارك و تعالى ابراهيم را بنده ی خود گرفت پيش از
آن كه
پيغمبرش نمايد و او را به پيغمبرى برگزيد پيش از آن كه رسولش كند و رسول خود ساخت پيش از آن كه خليلش گرداند و
خليلش گرفت پيش از آن كه امامش قرار دهد.
[82]
- در خبر داریم که چون در قیامت مردم به حضرت ابراهیم(ع) جهت شفاعت پناه می برند و عرض می کنند شما خلیل
اللّه هستید پس ما را شفاعت کنید؛ حضرت به آن ها می فرمایند من خلیل هستم بعد از مرحله ا ی که بالاتر از من است و در همین رابطه از
رسول خداf داریم؛ خلق در قیامت به من پناه می برند حتی ابراهیمu. «ان
الناس إذا التجئوا الى الخليل يوم القيامه ان يشفع لهم و يقولون : أنت خليل اللَّه
اشفع لنا، يقول لهم : انما كنت خليلا من وراء وراء، و أخبر نبينا صلى اللَّه عليه
و سلم ايضا: ان الخلق يلجئون الى يوم القيامه حتى إبراهيمu » (الفكوك، ص: 202 )
[83]
- به همین جهت است که شارحان محترم فصوص از جمله استاد حجت الاسلام و المسلمین یزدان پناه که بنده در
مواردی بس حساس از نظرات ایشان بهره برده ام، معتقدند محی الدین فصّ ابراهیمی را که در آن حیرت مطرح
است در مقابل فصّ نوحی قرار داد که در آن غیرت مطرح بود.
[84]
- برهان
صدیقین عرفانی به همین معنا است که حق به خودی خود دلیل بر خود باشد و صدیقینی که
به مقام ولایت می رسند می یابند که خداوند دلیل
بر خدایی خود است.
[85]
- این کشف
در مقام حق الیقینی صورت می گیرد.
[86]
- شرح فصوص الحكم(الجندى)، ص: 261
[87]
- واژه ی عبادت به معنای اطاعت را می توان در کریمه ی «أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطان » دید که می خواهد بفرماید شیطان را اطاعت نکنید.
[88]
- زیرا هم
خود اوغذای حق بود و حق با او خود را نمایاند و هم حق غذای ابراهیم شد و عین
ابراهیمی به مدد الهی نمایان شد، از این لحاظ حقیقت غذادادن در او نشست.
[89]
- الكافي، ج 1، ص: 176
[90]
- الكافي، ج 1، ص: 174
[91]
- الكافي، ج 1، ص: 174
[92]
- در روایت هم داریم؛ رؤیا یکی از انواع نَبوّات است.
[93]
- شرح ابن ابی الحدید، ج 3، ص 236
[94]
- زیرا در هر حال خالق و حافظ، حق است و عبد به نور حق خالق و حافظ است.
[95]
- و در
اين كتاب از اسماعيل(نيز) ياد كن، كه او در وعده هايش صادق، و رسول و
پيامبرى(بزرگ) بود! او همواره خانواده اش را به نماز و زكات فرمان مى داد؛ و
همواره مورد رضايت پروردگارش بود.
[96]
- يَوْمَ
يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلاَّ بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعيدٌ *
فَأَمَّا الَّذينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فيها زَفيرٌ وَ شَهيقٌ * خالِدينَ
فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ
فَعَّالٌ لِما يُريدُ * وَ أَمَّا الَّذينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدينَ
فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ
مَجْذُوذٍ.«سوره ی هود/
آیات 105 تا 108»
[97]
- مرحوم
قیصری «ظَهَرَ» را به معنای زال گرفته است.
[98]
- «ما» در
جمله ی «ما لهم هذا المقام» زائد است، یعنی داخل شوید در زمره ی بندگان من که ربّ های خود را می شناسند و از آن ها راضی اند و آن ها نیز از این بزرگان و از افعال آن ها راضی اند و به ربّ های خود بسنده کرده اند و به غیر آن ها نظر ندارند و غیر آن چه از آن ربّ ها به آن ها افاضه می شود طالب چیز دیگری نیستند.
[99]
- مسند
احمد حنبل، ج 2، ص 242
[100] - ترجمه ی تفسير الميزان، ج 1، ص: 623
[101]
- به حکمت
شماره ی 289، نهج البلاغه رجوع شود.
[102]
- قرآن در
آيه ی 59 سوره ی نساء می فرماید اگر در اموری در
اختلاف قرار گرفتید آن امور را به خدا و رسول او ارجاع دهید تا تکلیف آن را روشن
کنند و این یعنی رسول خداf
نیز دارای قدرت تشریع است.
[103]
- الكافي، ج 1، ص: 151
[104]
- همان
[105]
- الكافي، ج 1، ص: 158
[106]
- الكافي، ج 1، ص: 152
[107]
- پيام
پيامبر، متن عربى، ص 786.
[108]
- «قُلْ ما
كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ ما أَدْري ما يُفْعَلُ بي وَ لا بِكُمْ إِنْ
أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى إِلَيَّ وَ ما أَنَا إِلاَّ نَذيرٌ مُبينٌ»(احقاف/9) بگو: «من پيامبر
نوظهورى نيستم؛ و نمى دانم با من و شما چه خواهد شد؛ من تنها از آنچه بر من وحى
مى شود پيروى مى كنم، و جز بيم دهنده آشكارى نيستم!»
[109]- «عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ
أَحَداً $ إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ
رَسُول ...» (جن/ آیات 27- 26).
[110]
- بحار
الأنوار، ج 26، ص 276.
[111]
- نقشُ
النصوص، ص 7.
[112]
- به
فتوحات ج 1، ص 155 و ج 2 ص 275 و 445 و 398 و ج 3 ص 445 رجوع شود که روحانیت حضرت
یوسف(ع) مربوط به آسمان سوم است و
آسمان سوم با جمال ارتباط خاصی دارد.
[113]
- بر صورت
الهی در حضرت الهی.
[114]
- بحار
الأنوار، ج 50 ص 134.
[115]
- طبق
هیئت جدید ظاهراً خورشید یک میلیون و ششصد هزار برابر زمین است.
[116]
- منظور
از عدم ظهور مکنونات، ممکناتی است که از جهت جزئی هنوز ظهور نکرده اند مثل فرزند سوم کسی که هنوز فرزند سوم ندارد و نه آن که نظر به ذات ممکنات داشته باشد
که گفته شود از جهت کلی امکان ظهور دارند.
[117]
- بحار
الأنوار، ج 66، ص 306 .
[118]
- می توان خیال در خیال بودنِ عالم را بدین معنا گرفت که عالمِ خیال، نسبت به عالم
بالاتر، خیال است و عالم بالاتر نسبت به حق، خیال است و لذا عالم، خیال در خیال
خواهد بود. یا چون هر چه می بینیم در خیال خود می بینیم خیال در خیال است.
[119]
- عالَمین
در این جا به معنای هر چیزی است که مصداق عالَم است مثل جهان آدمی
و یا جهان حیوانات و غیره. او از هر جهانِ شناخته شده ای غنی است.
[120]
- الكافي،
ج 1، ص 91.
[121]
- با توجه به همین امر گفته می شود حضرت هود(ع) ذوق رِجلی دارند،
همچنان که حضرت موسی(ع) ذوق سمعی داشتند ولی ذوق بصری
نداشتند و به همین جهت «لَن ترانی» شنیدند. و ذوق ختمی آن است که هر جا بنگرد ذات
را می یابد.
[122]
- دَانَ به معنای انقیاد است از الدّین.
[123] - رسول خداf
می فرمایند:
«أُهْلِكَتْ عَادٌ بِالدَّبُورِ» قوم عاد از طریق باد دبور هلاک شدند. بادی است که از
طرف مغرب می وزد.(راوندی،
نوادر، ص 9)
[124]
- الجواهر السَنیّه، کلیات حدیث قدسی، ص 321.
[125]
- عنایت داشته باشید که نام فصّ حکمت احدی است زیرا در این فص حکمت احدی به ذوق
محمدیf مطرح است و از این جهت لازم نمی آید حکمت اَحدی را
توحید افعالی معنا کنیم.
[126]
- تعبیر تعمیرِ آسمان ها توسط فرشتگان به همین معنا است یعنی فرشتگان روح
آن آسمان ها
هستند.
[127] - الثاقب في المناقب، ص: 72
[128]
- با توجه به این که فتوحات را در سال 598 شروع کرده و فصوص را در سال 627، این
ملاقات حدود چهل سال قبل از شروع فصوص الحکم و 12 سال قبل از شروع فتوحات بوده
است.
[129]
- بنا به نظر بعضی از شارحان فصوص، علت جمع شدن انبیاءh برای آن بوده که
خاتمیت ولایت جزئیه ی محمّدیه محی الدین را به او خبر دهند.
[130] - عوالي اللئالي، ج 1، ص: 54
[131]
- البته این حدیث به صورت دیگر هم آمده که می فرماید: «ما فوقه هوا و تحته هوا» ولی محی
الدین به همان صورت که در متن آمده آن را آورده است.
[132]
- الكشف الوافي في شرح أصول الكافي (للشريف الشيرازي)، ص 449.
[133]
- نََفَس رحمانی، کرب منبسط شده است، آن کربی که از تراکم نسبت ها و صورت ها یعنی اسماء الهی
حاصل شده.
[134]
- نهج البلاغه (صبحي صالح)، ص 40.
[135]
- امام باقر(ع) مي فرمايند: «کُلَّمَا مَيَّزْتُمُوهُ بِأَوْهَامِکُمْ
فِي أَدَقِّ الْمَعَانِي فَهُوَ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُکُمْ مَرْدُودٌ
إِلَيْکُمْ؛» هر
معنايي را که ذهن شما با دقت و لطافت فراوان تصور کند (که هيچ شائبه نقص و اشتباه
هم نداشته، تنها مفهومي باشد که بر خدا صدق کند) نهايتاً اين مفهوم، مخلوق و
مصنوعي مانند شما (و ساخته ذهن شما) مي باشد.
[136]
- در
قضیه: «انسان حیوان است، هر حیوانی جسم است، پس انسان جسم است»
حکم که همان جسم است اعم از حیوان است، زیرا جسم هایی هستند که حیوان
نیستند و در قضیه: «انسان حیوان است و هر حیوانی حسّاس است، پس انسان حسّاس است»
حسّاس که همان حکم است با انسان مساوی است.
[137]
- این یک
ضرب المثل است. مثل آن که ما می گوییم: «از ماست که بر
ماست». در آن ضرب المثل چون طرف به امید آن که می تواند به مشکی که باد کرده و دهانه ی آن را بسته، تکیه کند
و از غرق شدن نجات یابد، ولی دهانه ی مشک باز شد و غرق
گشت؛ می گوید: «دو دست تو سر مشک را بست و دهان تو در آن دمید».
[138]
- از آن
جهت که قلب مؤمن عرش رحمان است قلب، وسعت جای دادنِ حق را در خود
دارد.
[139]
- فرمود: «انّی
اَجد نَفَس الرّحمن مِن قِبَلِ الیمن».
[140]
- «مألوه»
در لغت به معنای عالَم هم آمده، از آن جهت که در الوهیّت تأثیر نهفته است و مألوه
یعنی عالَمی که اللّه در آن تأثیر می گذارد.
[141]
-
استعدادی که بر مبنای امکان ذاتی انسان برای انسان در صقع ربوبی تجلی می کند.
[142]
- اشاره
است به آيه ی 25 سوره ی عنکبوت که می فرماید: «وَ قالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ
أَوْثاناً مَوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ
يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ وَ يَلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضاً وَ مَأْواكُمُ
النَّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ ناصِرينَ»؛ (ابراهيم) گفت: «شما غير از
خدا بت هايى براى خود انتخاب كرده ايد كه مايه ی دوستى و محبت ميان شما در زندگى دنيا باشد؛ سپس روز قيامت از يكديگر بيزارى
مى جوييد و يكديگر را لعن مى كنيد؛ و جايگاه(همه) شما آتش است و هيچ يار و ياورى
براى شما نخواهد بود!»
[143]
- زیرا آن
إله، مصنوع خود افراد است به همان معنایی که امام باقر(ع) مي فرمايند: «کُلَّمَا مَيَّزْتُمُوهُ
بِأَوْهَامِکُمْ فِي أَدَقِّ الْمَعَانِي فَهُوَ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُکُمْ
مَرْدُودٌ إِلَيْکُمْ»(بحارالأنوار، ج 66، ص 293) هر معنايي را که ذهن شما با دقت و لطافت فراوان تصور
کند(که هيچ شائبه ی نقص و اشتباه هم نداشته، تنها مفهومي باشد که بر خدا صدق کند) نهايتاً
اين مفهوم مخلوق و مصنوعي مانند شما (و ساخته ی ذهن شما) مي باشد.
[144]
- این سخن
تا حدّی نزدیک است به نقدی که هایدگر به تاریخ هزارساله ی متافیزیک دارد.
[145]
- این سخن
مضمون حدیث نبوی است.
[146]
- شیخ
اکبر در کتاب «تجلیات» خود گزارشی از ملاقات برزخی خود با جنید و شبلی و ذوالنون و
غیره می دهد و می گوید که چگونه ذوالنون معتقد به
تکامل برزخی نبود و شیخ اکبر او را متوجه تکامل برزخی نمود.
[147]
- «وَ
قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَليلاً ما
يُؤْمِنُون»
[148]
- شيخ در
اين مطلب از عقيده رايج در اهل سنت تبعيت نموده كه ناشى از جعليات و تبليغات بنى
اميه است و از جمله امویان این مطلب را در شأن نزول اين آيه ساخته اند. در حالى كه افعال و اقوال و اشعار و فداكارى هاى فوق تصور حضرت ابو طالب
گواه صادقى است بر اينكه آن بزرگوار از ابتدا به اسلام و نبوت پيامبر ايمان آورده
بود ولى براى حمايت بهتر از پيامبر از اظهار علنى آن خوددارى نمود و ائمه«علیهم السلام» نيز بر اين مطلب تصريح دارند و
ايمان آن بزرگوار را در بالاترين درجات مى دانند. در اين مورد به كتاب «ايمان
ابوطالب» ترجمه بخشى از «الغدير» علامه امينى و «سيره المصطفى» نوشته ی هاشم معروف حسنى رجوع شود. مضافاً این که نمی توان از تقیّه ای که جناب محی الدین در این امور دارد
غفلت کرد. آن چه روشن است محی الدین در عقیده و در
بعضی از فروعات مثل قیاس، شیعه است حال یا در شیعه بودن تقیّه می کند و یا در عین عقیده ای که به شیعه نزدیک است، متأثر
از بستر اهل سنت است. می ماند که چگونه او سخنانی می گوید که به نگاه شیعه نزدیک است، به طوری که بعد از او بسیاری از عرفا شیعه
شده اند تا آن جایی که قونوی در وصیت نامه ی خود می گوید اگر آن چه از من باقی مانده است را متوجه نشدید به آن ها دست نزنید تا مهدی
ظهور کند. اگر بگوییم محی الدین از طریق کشف به حقایقی
رسیده که شیعه بدان معتقد است؛ این هم چیز کمی نیست به خصوص که ما شیعیان از
طریق معارفی که از محی الدین به جا مانده، معارفی مثل
امامت را آن طور که خود معتقدیم می توانیم تبیین کنیم.
[149]
- در رابطه با امر فوق از رسول خداf داریم: «سَبَقَ
الْعِلْمُ وَ جَفَّ الْقَلَمُ وَ مَضَى الْقَدَرُ بِتَحْقِيقِ الْكِتَابِ- وَ
تَصْدِيقِ الرُّسُلِ وَ بِالسَّعَادَةِ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِمَنْ آمَنَ
وَ اتَّقَى وَ بِالشَّقاءِ لِمَنْ كَذَّبَ وَ كَفَرَ وَ بِوَلَايَةِ اللَّهِ
الْمُؤْمِنِينَ وَ بَرَاءَتِهِ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِf عَنِ اللَّهِ أَرْوِي حَدِيثِي إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ
تَعَالَى يَقُولُ يَا ابْنَ آدَمَ بِمَشِيَّتِي كُنْتَ أَنْتَ الَّذِي تَشَاءُ
لِنَفْسِكَ مَا تَشَاءُ وَ بِإِرَادَتِي كُنْتَ أَنْتَ الَّذِي تُرِيدُ لِنَفْسِكَ
مَا تُرِيدُ وَ بِفَضْلِ نِعْمَتِي عَلَيْكَ قَوِيتَ عَلَى مَعْصِيَتِي وَ
بِعِصْمَتِي وَ عَوْنِي وَ عَافِيَتِي أَدَّيْتَ إِلَيَّ فَرَائِضِي فَأَنَا
أَوْلَى بِحَسَنَاتِكَ مِنْكَ وَ أَنْتَ أَوْلَى بِسَيِّئَاتِكَ مِنِّي
فَالْخَيْرُ مِنِّي إِلَيْكَ بِمَا أَولَيْتُ بَدَاءً وَ الشَّرُّ مِنِّي إِلَيْكَ
بِمَا جَنَيْتَ جَزَاءً وَ بِإِحْسَانِي إِلَيْكَ قَوِيتَ عَلَى طَاعَتِي وَ
بِسُوءِ ظَنِّكَ بِي قَنَطْتَ مِنْ رَحْمَتِي فَلِيَ الْحَمْدُ وَ الْحُجَّةُ
عَلَيْكَ بِالْبَيَانِ وَ لِيَ السَّبِيلُ عَلَيْكَ بِالْعِصْيَانِ وَ لَكَ
جَزَاءُ الْخَيْرِ عِنْدِي بِالْإِحْسَانِ لَمْ أَدَعْ تَحْذِيرَكَ وَ لَمْ
آخُذْكَ عِنْدَ عِزَّتِكَ وَ لَمْ أُكَلِّفْكَ فَوْقَ طَاقَتِكَ وَ لَمْ
أُحَمِّلْكَ مِنَ الْأَمَانَةِ إِلَّا مَا أَقْرَرْتَ بِهِ عَلَى نَفْسِكَ رَضِيتُ
لِنَفْسِي مِنْكَ مَا رَضِيتَ لِنَفْسِكَ مِنِّي ّ» رسول خدا (ص) فرمود كه علم سبقت
گرفت و قلم خشك شد و قَدَر گذشت به تحقيق كتاب و تصديق رسولان و به سعادت از خداى
عزّ و جلّ از براى كسى كه ايمان آورده و پرهيز كرده و به شقاوت از براى كسى كه
دروغ گفته و كافر شده و به ولايت خدا از براى مؤمنان كه ايشان را دوست مي دارد و بيزاريش از
مشركان. بعد از آن رسول خداf فرمود كه من حديثم
را از خدا روايت مي كنم به درستى كه خداى تبارك و تعالى مي فرمايد كه اى پسر
آدم به خواست من چنان شده كه مي خواهى از براى خويش آنچه را كه مي خواهى و به اراده ی من چنان شده كه
اراده مي كنى
از براى خود آنچه را كه اراده مي كنى و به فضل نعمت من بر تو، بر نافرمانيم توانا شدى
و به نگاه دارى
و يارى و عافيت من واجبات مرا به من رسانيدى. پس من به خوبي هاى تو از تو سزاوارترم و تو به گناهت از
من سزاوارترى پس خوبى از من به سوى تو به آنچه ارائه كرده ام بداء (شروع) است و
بدى از من به سوى تو به آنچه جنايت كرده ای جزاء است و به نيكى كردن من با تو بر
فرمان بردارىِ
من توانا شدى و به بدگمانيت به من از رحمت من نوميد شدى پس مرا است حمد و حجت بر
تو به بيان و مرا به نافرمانى بر تو راه و تسلط است و تو را در نزد من به نيكى كردن جزاء خير و
سزاى خوبست و من ترسانيدن تو را وانگذاشتم و تو را در نزد فريفتگى و غفلت نگرفتم و
بالاتر از طاقت، تو را تكليف نكردم و باز نكردم بر تو از امانت مگر آنچه را كه به
آن بر نفس خود اقرار كردى و از براى خود از تو پسنديدم آنچه را كه تو از براى خود از
من پسنديدى.(التوحيد
للصدوق، ص: 344)
[150] - الكافي، ج 1، ص: 153
[151]
- الكافي، ج 1، ص: 153
[152]
- همان
[153]
- الكافي، ج 1، ص: 162
[154]
- این علوم و احکام، غیر از علوم و احکامی است که براساس تشریع و رسالت شان به آن ها داده شده است.
[155]-
نهج الفصاحه، حديث شماره ی 853
[156]
- قلوب آن ها
با علوم عقلی که انسان تلاش می کند تا کاری بکند جهت کسب مفاهیم عقلی، پاک است زیرا
دانسته های
عقلی، قلب را مغشوش می کند.
[157]
- «وَلیّ» به همان معنایی که قرآن در رابطه با خداوند می فرماید: «هُوَ
الْوَلِيُّ الْحَميد»(شوری/28)
اسمی از اسماء الهی است و از این جهت انقطاع پذیر نیست، در حالی که نبی و رسول از اسماء الهی نمی باشد و به افرادی
به اقتضای شرایط تاریخی، مأموریتی در راستای رسالت و نبوت داده می شود.
[158]
- سنن النبىf، ترجمه فارسى، ج 1، ص: 410
[159]
- التوحيد للصدوق، ص: 108
[160]
- التوحيد للصدوق، ص: 108
[161]
- التوحيد للصدوق، ص: 115
[162]
- الكافي، ج 1، ص: 266
[163]
- بحار الأنوار، ج 25، ص: 5
[164]
- التوحيد للصدوق، ص: 392
[165]
- التوحيد للصدوق، ص: 391
[166]
- الكافي،
ج 1، ص: 272
[167]-
از آن جهت
دنیا را سجّین نامیدند که مؤمنین به جهت تعلّقات جسمانی و قیود ظلمانی از انوار
روحانی محجوب اند. لذا رسول خداf فرمودند: «الدُّنْيَا
سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْكَافِرِ» (بحار الأنوار،
ج 43ص346 )
[168]- پس عامل در مجرور «يكون- مى شود» است، نه «انفخ- مى دمم» و
احتمال دارد كه عامل در آن «انفخ فيكون طيرا» باشد، از حيث صورت جسمىِ حسّى او، و
همين طور كه كور مادرزاد و پيسى گرفته را شفا مى داد، و نيز تمام
آن چه كه بدو و به اذن خداوند منسوب مى شود، و يا اذن كنايه
[ضمير] است، مانند فرموده الهى: به اذن من، و به اذن خدا، و چون مجرور تعلق به
«تنفخ» گيرد، مى شود: دمنده در دميدن از او مأذون است و پرنده از دمنده، به اذن
خداوند [حاصل ] شده است. و اگر دمنده بدون اذن دمنده باشد تكوين پرنده راست
[يعنى ] پرنده اى به اذن خداوند. در اين صورت عامل «يكون» باشد.
[169]-
در کتب ادبی بعضاً از ضمیر به کنایه تعبیر می شود.
[170]-
گویا حضرت عیسی(ع) امت خود را آزاد می گذارند که بر
مسیحیت خود باقی بمانند و یا به دین اسلام ایمان بیاورند.
[171]- در روایت داریم حضرت عیسیu
سام بن نوح را زنده کرد و او شهادت به نبوت حضرت عیسی داد و سپس به جای خود برگشت.
[172]- خطای آنها این بود که قائل به حلول شدند بدین معنا که خداوند در
عیسی(ع) حلول کرده به جای این
که متوجه تجلی و ظهور اسم حیّ در آن حضرت باشند.
[173]- بین خطا و کفر جمع کردند. کفر همان معنایی است که قبلاً پوشاندند
خدایی را که احیاء موتی می کرد در صورت بشریِ عیسیu.
[174]- او را در ابتدا به صورت بشری که فرزند مریمi
است پذیرفتند و سپس موضوع الوهیت او را مطرح کردند و از این جهت موضوع حلول پیش می آید زیرا منکر خدا نیستند بلکه معتقد به حلول خدا در عیسی(ع) هستند.
[175]- چون انفکاک لازم از ملزوم محال است پس آنچه را این صفت مستلزم
است، موصوفِ این صفت که حق تعالی است نیز باید به آن لوازم صفت، متصف و مستلزم
باشد، پس آنچه که طبیعت کلی یعنی نَفَس رحمانی بدان متصف است در واقع حق تعالی است
که به آن متصف است. نتیجه این که روح الامین که نَفَس خود را
در مریم نفخ کرد، با صورت عنصری مُنْضَمّ بود که صورت عنصری، خود صورتی از صور
طبیعت کلی یعنی نفس رحمانی و وصف حق است، پس حق است که نفخ کرده است و عیسی روح
الله است.
[176]- چنان چه رحیم مقابل منتقم و مُعزّ
مقابل مُذلّ است.
[177]
- در
راستای این که اگر کسی دنبال کار را بگیرد خدا را می بیند، می گوید: پس خدا به او آتشی نشان داد که نور بود و این در
اقطاب که ملوک و سلاطین ولایت اند و بر متوسطین که نگهبان شب اند، پیش می آید.
[178]- «وَإِذْ قَالَ اللّهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ
أَأَنتَ قُلتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَهَيْنِ مِن دُونِ اللّهِ
قَالَ سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِن كُنتُ
قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِي
نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ» و هنگامى كه خدا فرمود اى عيسى پسر مريم آيا تو به
مردم گفتى من و مادرم را همچون دو خدا در کنار خداوند بپرستيد؟ گفت منزهى تو! مرا
نزيبد كه چيزى را كه حق من نيست بگويم اگر آن را گفته بودم قطعاً آن را مى دانستى،
آن چه
در نفس من است تو مى دانى و آن چه در ذات توست من نمى دانم چرا كه تو خود داناى
رازهاى نهانى.
[179]- از أبوذر روايت كردند كه رسول اللّه (ص) در شبى اين آيه را قرائت كرد،
تا شب را به روز آورد و به آن آيه ركوع و سجود مى نمود. چون صبح شد، گفتم يا
رسول اللّه! پيوسته اين آيه را قرائت مى كردى تا صبح گرديد. گفت: من از ربّم براى
امتم شفاعت طلبيدم و شفاعت را به من عطا كرد، ان شاءاللّه به شفاعت نايل
مى شود كسى كه شرك به خدا نياورده باشد.
[180]- یعنی «انت» بعد از «انّک» که ضمیر «انت» فصل بین «انّک» و
«العزیز» است و بعضی علمای ادب، ضمیر فصل را عماد گویند.
[181]
- از نظر
تفاضل اسماء می توان به این ترتیب گفت که اول حیات و سپس علم و بعد
اراده و بعد قدرت قرار دارد.
[182]
-
گوسفندان شخصی، مزرعه ی صاحب مزرعه را شبانه به کلّی خراب کردند و حضرت داودu
جهت جبرانِ خسارت آن فرد، حکم کردند گوسفندان را مالک شود و چون نظر حضرت سلیمان(ع) را خواستند فرمود: منافع یک سالِ گوسفندان، جبران
خسارت آن مزرعه است. قرآن می فرماید: «وَ
داوُدَ وَ سُلَيْمانَ إِذْ يَحْكُمانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فيهِ غَنَمُ
الْقَوْمِ وَ كُنَّا لِحُكْمِهِمْ شاهِدين »(انبیاء/78) و داوود و سليمان
را(به خاطر بياور) هنگامى كه درباره ی كشتزارى كه گوسفندان بى شبان قوم، شبانگاه در آن چريده(و آن را تباه كرده) بودند، داورى مى كردند؛ و
ما بر حكم آنان شاهد بوديم.
[183]
- مثل آن که اگر کسی مرتکب گناهی شود که باید برایش حدّ جاری شود، اگر توبه هم بکند باز
هم حدّ بر او جاری می گردد.
[184]
- می توان گفت علت آن که فرعون در همان ابتدا دستور نداد حضرت موسی و
هارون را به قتل برسانند، همین نجات باطن بوده، چون ولدالزّنا نبوده است. بر عکس
نمرود که چون ولدالزّنا بود از همان ابتدا خواست حضرت ابراهیم(ع) را به قتل برساند.
[185]
- عنایت
داشته باشید که جناب شیخ اکبر از نظر معارف همچنان به معارف شیعی نزدیک است ولی
اولاً: در بستر اهل سنت قرار دارد. ثانیاً: روایاتی این چنین که عمدتاً از طریق
بنی امیه برای به حاشیه بردنِ حضرت علی(ع) ساخته شده، دست او را به جهت اعتماد به روایات منسوب به رسول خداf، بسته است.
[186] - قیصری نمونه اشتراک بین آن دو
را با نظر به آیات قرآن این طور آورده: «وَ
لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً»(نمل/15) و یا: «
وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ وَقَالَ يا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ
الطَّيْرِ وَ أُوتِينا مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ.» (نمل/16) و یا: «وَ كُلًّا آتَيْنا
حُكْماً وَ عِلْماً» (انبیاء/79) و یا: «قالا
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنا عَلى كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِينَ»(نمل/15)
[187]
- حروف
«اتصال»، به معنایی که در این جا مراد است حروفی هستند که در
نوشتن، به مابعدِ خود متصل می شوند و حروف «انفصال» به خلاف
آن است. چون در اسم داود که «دال و الف و واو» است، هیچ یک به مابعدِ خود اتصال
نمی یابد، گفته شده در نام او حرفی از حروف اتصال نیست.
[188]
- ملاحظه
فرمایید که محی الدین در این جا چه اندازه به شیعه
نزدیک است و چگونه با چنین نگاهی به ائمه ی معصومینh، احادیث ما قابل فهم است در آن حدّ که نگاه علمای ما به احادیث
ائمه، در عمیق فهمی نسبت به احادیث قبل و بعد از فهم سخنان محی الدین متفاوت می شود.
[189]
- التوحيد
للصدوق، ص: 359
[190]
- الكافي،
ج 1، ص: 151
[191] - و يونس از رسولان(ما) است! * به خاطر
بياور زمانى را كه به سوى كشتى پر(از جمعيّت و بار) فرار كرد. *و با آنها قرعه افكند، (و قرعه به نام او افتاد و) مغلوب
شد! * (او را
به دريا افكندند) و ماهى عظيمى او را بلعيد، در حالى كه مستحقّ سرزنش بود! * و اگر او از تسبيح كنندگان نبود... * تا روز
قيامت در شكم ماهى مى ماند! *
(به هر حال ما او را رهايى بخشيديم و) او را در يك سرزمين خشك خالى از گياه
افكنديم در حالى كه بيمار بود! *
و بوته كدويى بر او رويانديم(تا در سايه برگهاى پهن و مرطوبش آرامش يابد)! * و او را به سوى جمعيّت يكصد هزار نفرى-يا بيشتر- فرستاديم! *آنها ايمان آوردند، از
اين رو تا مدّت معلومى آنان را از مواهب زندگى بهره مند ساختيم!
[192] - و ذا النون [ يونس ] را(به
ياد آور) در آن هنگام كه خشمگين(از ميان قوم خود) رفت؛ و چنين مى پنداشت كه ما بر
او تنگ نخواهيم گرفت؛ (امّا موقعى كه در كام نهنگ فرو رفت،) در آن ظلمت ها(ى متراكم) صدا زد «(خداوندا) جز تو معبودى نيست! منزّهى تو! من از ستمكاران
بودم!» *
ما دعاى او را به اجابت رسانديم؛ و از آن اندوه نجاتش بخشيديم؛ و اين گونه مؤمنان
را نجات مى دهيم!
[193] - اكنون كه چنين است صبر كن و
منتظر فرمان پروردگارت باش، و مانند صاحب ماهى [ يونس ] مباش(كه در تقاضاى مجازات
قومش عجله كرد و گرفتار مجازات ترك اولى شد) در آن زمان كه با نهايت اندوه خدا را
خواند. * و اگر
رحمت خدا به ياريش نيامده بود، (از شكم ماهى) بيرون افكنده مى شد در حالى كه
نكوهيده بود! *
ولى پروردگارش او را برگزيد و از صالحان قرار داد!
[194]
- قرآن می فرماید: «تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ
اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ»(طلاق/1)
[195]
- نسعه،
طناب و کمربندی است که زین اسب را محکم می کنند. در زمان رسول خداf قتلی واقع شد و ولیّ مقتول نسعه ی مقتول را در دست شخصی
دید و قصد کشتن او را کرد و رسول خداf
آن روایت را فرمودند.
[196]
- فرمود: «خَلَقْتُ
الأشياء كلّها لِأجْلِكَ، و خلقتك لِأجْلي ».
[197]
- تصرفی
که توسط مرگ، در بنده می شود، تصرف خدا است در خودش و
خود او متصرِّف است.
[198]
- شرح
فصوص قيصرى، ص 387 و 388.
[199]
- و به
خاطر بياور بنده ما ايّوب را، هنگامى كه پروردگارش را خواند(و گفت: پروردگارا!)
شيطان مرا مسّ کرده به رنج و عذاب. (41) (به او گفتيم:) پاى خود را بر زمين بكوب!
اين چشمه آبى خنك براى شستشو و نوشيدن است! (42) و خانواده اش را به او
بخشيديم، و همانند آنها را بر آنان افزوديم، تا رحمتى از سوى ما باشد و تذكّرى براى
انديشمندان. (43)
[200]
- و ايّوب
را(به ياد آور) هنگامى كه پروردگارش را خواند(و عرضه داشت): «بد حالى و مشكلات به
من روى آورده؛ و تو مهربان ترين مهربانانى!» (83) ما دعاى
او را مستجاب كرديم؛ و ناراحتي هايى را كه داشت برطرف ساختيم؛
و خاندانش را به او بازگردانديم؛ و همانندشان را بر آن ها افزوديم؛ تا رحمتى
از سوى ما و تذكّرى براى عبادت كنندگان باشد. (84)
[201]
- طبّ
الهی همان میل یا اراده ی خاص است که موجب شفای حضرت
ایوب(ع) نیز می شود.
[202]
- با این که
انسان بر صورت رحمان خلق شده، ولی با توجه به این که عالَم، تفصیل انسان است، می توان گفت عالم نیز
بر صورت رحمان خلق شده است.
[203]
- طائفی
از شیطان چون اهل تقوا را مسّ کنند آن ها به سرعت متوجه می شوند.
[204]
- به آيه ی
83 سوره ی
انبیاء مراجعه شود که حضرت به خداوند عرض می کنند: «أَنِّي
مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ».
[205]
- یعنی وقتی حال دعا آمد برای دفع آن مشکل باید دعا کرد هرچند حضرت ایوب متوجه
بودند در آن هفت سال باید کاری نمی کردند و در کنار آن بلا صبر می نمودند ولی وقتی حال دعا آمد و احساس
کردند حالا وقت دعا است دیگر مقاومتی نکردند، در حالی که در قبل دهان شان از این نوع دعا بسته بود و احساس می کردند بی ادبی کرده اند، زیرا وقت
«لعلّهم یضّرعون» است که تضرع را شروع کردند.
[206]
- اين
عارف ابو يزيد بسطامى است، چنان كه شيخ در فتوحات بدان تصريح
فرموده.
[207]
- «وَجْهُ
الْهُویّه» آن نحوه ظهور اللّه است که در مقابل خلق است و در
هنگام دعا باید به او نظر کرد.
[208]
- حضرت
يحيى و حضرت عيسى«علیهماالسلام» پسر خاله يكديگر بودند.
[209]
-خداوند در وصف حضرت یحیی(ع) می فرماید: «لَمْ
نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا» و نام او را قبل از او به هیچ کس ندادیم. و این یک نوع اوّلیّت برای
حضرت یحیی(ع) است.
[210]
- هر دو ازدواج نمی کنند و چون حضرت مریم، بتول بود و چون زکریا حضرت
یحیی(ع) را مریمی خواست، حضرت یحیی(ع) «حصور» شدند و چون
حضرت زکریا(ع) در حین تقاضای از خدا خوفِ عدم ادامه ی نبوت شان را داشتند،
همان حالت موجب حالت جلالی حضرت یحیی(ع) شد.
[211]
- خداوند، او[ مريم ] را به طرز نيكويى پذيرفت؛ و به طرز شايسته اى، (نهال وجود)
او را رويانيد(و پرورش داد)؛ و كفالت او را به«زكريا» سپرد. هر زمان زكريا وارد
محراب او مى شد، غذاى مخصوصى در آن جا مى ديد. از او پرسيد: «اى مريم! اين را از
كجا آورده اى؟!» گفت: «اين از سوى خداست. خداوند به هر كس بخواهد، بى حساب روزى
مى دهد.» (37) در آنجا بود كه زكريا، (با مشاهده آن همه شايستگى
در مريم،) پروردگار خويش را خواند و عرض كرد: «خداوندا! از طرف خود، فرزند پاكيزه اى(نيز)
به من عطا فرما، كه تو دعا را مى شنوى!» (38) و هنگامى كه او در محراب ايستاده،
مشغول نيايش بود، فرشتگان او را صدا زدند كه: «خدا تو را به» يحيى«بشارت مى دهد؛
(كسى) كه كلمه خدا[ مسيح ] را تصديق مى كند؛ و رهبر خواهد بود؛ و از هوسهاى سركش
بركنار، و پيامبرى از صالحان است.» (39) او عرض كرد: «پروردگارا! چگونه ممكن است
فرزندى براى من باشد، در حالى كه پيرى به سراغ من آمده، و همسرم نازاست؟!» فرمود:
«بدين گونه خداوند هر كارى را بخواهد انجام مى دهد.» (40) (زكريا) عرض كرد:
«پروردگارا! نشانه اى براى من قرار ده!» گفت: «نشانه تو آن است كه سه روز، جز به
اشاره و رمز، با مردم سخن نخواهى گفت. (و زبان تو، بدون هيچ علّت ظاهرى، براى
گفتگو با مردم از كار مى افتد.) پروردگار خود را(به شكرانه اين نعمت بزرگ،) بسيار
ياد كن! و به هنگام صبح و شام، او را تسبيح بگو! (41)
[212]
- و اسحاق و يعقوب را به او[ ابراهيم ] بخشيديم؛ و هر دو را هدايت كرديم؛ و نوح
را(نيز) پيش از آن هدايت نموديم؛ و از فرزندان او، داوود و سليمان و ايّوب و يوسف
و موسى و هارون را(هدايت كرديم)؛ اين گونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم! (84)
و(همچنين) زكريّا و يحيى و عيسى و الياس را؛ همه از صالحان بودند. (85)
[213]
- (اين) يادى است از رحمت پروردگار تو نسبت به بنده اش زكريا...(2) در آن هنگام كه
پروردگارش را در خلوتگاه(عبادت) پنهان خواند...(3) گفت: «پروردگارا! استخوانم سست
شده؛ و شعله پيرى تمام سرم را فراگرفته؛ و من هرگز در دعاى تو، از اجابت محروم
نبوده ام!(4) و من از بستگانم بعد از خودم بيمناكم(كه حق پاسدارى از آيين تو را
نگاه ندارند)! و(از طرفى) همسرم نازا و عقيم است؛ تو از نزد خود جانشينى به من
ببخش... (5) كه وارث من و دودمان يعقوب باشد؛ و او را مورد رضايتت قرار ده!»(6) اى
زكريا! ما تو را به فرزندى بشارت مى دهيم كه نامش«يحيى» است؛ و پيش از اين، همنامى
براى او قرار نداده ايم!(7) گفت: «پروردگارا! چگونه براى من فرزندى خواهد بود؟! در
حالى كه همسرم نازا و عقيم است، و من نيز از شدّت پيرى افتاده شده ام!»(8) فرمود:
«پروردگارت اين گونه گفته(و اراده كرده)! اين بر من آسان است؛ و قبلاً تو را
آفريدم در حالى كه چيزى نبودى!»(9) عرض كرد: «پروردگارا! نشانه اى براى من قرار
ده!» فرمود: «نشانه تو اين است كه سه شبانه روز قدرت تكلّم(با مردم) نخواهى داشت؛
در حالى كه زبانت سالم است!»(10) او از محراب عبادتش به سوى مردم بيرون آمد؛ و با
اشاره به آنها گفت: «(بشكرانه اين موهبت،) صبح و شام خدا را تسبيح گوييد!»(11) اى
يحيى! كتاب(خدا) را با قوّت بگير! و ما فرمان نبوّت(و عقل كافى) در كودكى به او
داديم!(12) و رحمت و محبّتى از ناحيه خود به او بخشيديم، و پاكى(دل و جان)! و او
پرهيزگار بود!(13) او نسبت به پدر و مادرش نيكوكار بود؛ و جبّار(و متكبّر) و
عصيانگر نبود!(14) سلام بر او، آن روز كه تولّد يافت، و آن روز كه مى ميرد، و آن
روز كه زنده برانگيخته مى شود!(15)
[214]
- و زكريا را(به ياد آور) در آن هنگام كه پروردگارش را خواند(و عرض كرد):
«پروردگار من! مرا تنها مگذار(و فرزند برومندى به من عطا كن)؛ و تو بهترين
وارثانى!»(89) ما هم دعاى او را پذيرفتيم، و يحيى را به
او بخشيديم؛ و همسرش را(كه نازا بود) برايش آماده(باردارى) كرديم؛ چرا كه آنان(خاندانى
بودند كه) همواره در كارهاى خير بسرعت اقدام مى كردند؛ و در حال بيم و اميد ما را مى خواندند؛
و پيوسته براى ما(خاضع و) خاشع بودند.(90)
[215]
- من نسبت
به بعد از خود جهت ادامه ی راهی که آورده ام از خویشاوندانم بیمناکم و همسرم نیز نازا است، پس از طرف خودت به من فرزندی
عطا کن.
[216]
- آیات 2
تا 7 سوره ی مریمi:
(اين) يادى است از رحمت پروردگار تو نسبت به بنده اش زكريا. * در آن هنگام كه پروردگارش را در
خلوتگاه(عبادت) پنهان خواند. *
گفت: «پروردگارا! استخوانم سست شده؛ و شعله پيرى تمام سرم را فراگرفته؛ و من هرگز
در دعاى تو، از اجابت محروم نبوده ام! * و من از بستگانم بعد از خودم بيمناكم(كه
حق پاسدارى از آيين تو را نگاه ندارند)! و(از طرفى) همسرم نازا و عقيم است؛ تو از نزد
خود جانشينى به من ببخش. * كه وارث من و دودمان يعقوب باشد؛ و او را مورد رضايتت قرار ده!» * اى زكريا! ما تو را به
فرزندى بشارت مى دهيم كه نامش«يحيى» است؛ و پيش از اين، همنامى براى او قرار
نداده ايم!
[217]
- در آنجا
بود كه زكريا، (با مشاهده آن همه شايستگى در مريم،) پروردگار خويش را خواند و عرض
كرد: «خداوندا! از طرف خود، فرزند پاكيزه اى(نيز) به من عطا فرما، كه تو دعا را
مى شنوى!» *
و هنگامى كه او در محراب ايستاده، مشغول نيايش بود، فرشتگان او را صدا زدند كه:
«خدا تو را به» يحيى«بشارت مى دهد؛ (كسى) كه كلمه خدا[ مسيح ] را تصديق مى كند؛ و
رهبر خواهد بود؛ و از هوسهاى سركش بركنار، و پيامبرى از صالحان است.» * او عرض كرد: «پروردگارا!
چگونه ممكن است فرزندى براى من باشد، در حالى كه پيرى به سراغ من آمده، و همسرم
نازاست؟!» فرمود: «بدين گونه خداوند هر كارى را بخواهد انجام مى دهد.»
[218]
- عنایت
داشته باشید که شیخ اکبر اسماء را «شیئ» گرفته و اگر می گوید شیئیت هر موجود،
یعنی اسماء آن موجود که منجر به ظهور عین ثابته ی آن موجود می شوند و آن عین ثابته منجر به عین خارجی می گردد.
[219]
- مُثْلَی
به معنای فُضْلَی است که تأنیت افضل است به همان معنایی که در قرآن آمده است: «قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ يُريدانِ
أَنْ يُخْرِجاكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِما وَ يَذْهَبا بِطَريقَتِكُمُ
الْمُثْلى »(طه/63)
[220]
- البته
سعادت در این جا، سعادت وجودی است و نه سلوکی.
[221]
- حال
ثابت در عیون ثابته را دید که مثلاً عین ثابته ی اشعری چه حق مخلوقی
را در خود دارد.
[222]
- شخصیت واحدی از نظر وجودی در میان است.
[223]
- این حالت شبیه آن است که در خبر داریم کُمّلین به صورت های مختلف ظهور می کنند و این تناسخ نیست.
[224]
- این که
اسبی آتشین از کوه برای حضرت ادریس به در آمد، تمثُّلی مثالی است که برای حضرت رخ
داده و حقیقتی است آن سویی و موجب تحول روحی آن حضرت شد در آن حدّ که او
عقل بدون شهوت گردید، چون حقایقِ آن سویی بر حضرت غلبه کرد. و اساساً در هر
تمثُّلی حقیقتی نهفته است و در این جا آن تمثّل تأثیر بر حیوانیت حضرت ادریس کرد و شهوات
از او ساقط شد و روحانیت بر او غلبه کرد و عقل مجردی شد بر صورتی انسانی.
[225]
- وَهم، معانی را در دل صور می یابد مثل آن که مادر، محبتِ جزئی را می یابد - نه محبت کلّی را- و تشبیه در وَهم محقق می شود و از این جهت
وَهم می تواند
تشبیه را درک کند، که در آن صورت هم معنا را می یابد و هم آن را در صورت می یابد. وَهمِ منوّر
چنین توانایی هایی دارد.
[226]
- اگر عقل سلطان اعظم در انسان است، وَهم سلطان اعظم در حیوان است، با این حال این
وَجهِ حیوانی در انسان نقش فعّال دارد و عقل از این وجه بیرون نیست به عنوان
حیوانِ بعد از عقل، نه حیوان قبل از عقل، این یعنی ادریس است که الیاس شده است.
[227]
- خداوند در هر جایی حکم آن جایی که در آن تجلی می کند را می پذیرد، لذا در منکر هم در حدّ منکربودنش
تجلی می کند.
[228]
- که البته تشبیه در مقام وَهم صورت می گیرد.
[229]
- عقل سلیم عقلی است که متن واقع را آن گونه که حق است بیابد و خطا در آن نباشد و
از وَهمی که به صورت جزئی جهت تشبیه می آید بهره مند گردد به همان معنایی که وَهم، عقلِ
جزئی یاب
است در کنار عقلِ کلی یاب.
[230]
- حديث از
رسول اللّهf است: «إِنَّ
اللَّه يُحِبُّ الشَّجَاعَةَ وَ لَوْ عَلَى قَتْلِ حَيَّة».
[231]
- که عقل بگوید اگر علت بخواهد معلول باشد، دور لازم می آید.
[232]
- مثل ظهور حق در مظاهر در امر تشبیه که عقل با حالت انتزاعی خود آن را محال می داند.
[233]
- متوجه ی
ضعف مقدماتش می شود و شوب خود را برطرف می کند.
[234]
- عقل فلسفیِ ملاصدرا چیزی ماوراء آن چه شهود عرفانی یافته، نمی یابد. ولی آن عقل
توانست به عرفانِ شهودی وزانت دهد و توانست به برکت شهود، حقایقی را بفهمد زیرا
راهِ شهود، یافتِ دست اول است و عقل، دریافتِ دست دوم دارد و طبیعی است که باید از
شهود تبعیت کند.
[235]-
چنان كه خداوند متعال فرمود: اولياى من زير قِباب من اند و آنان را جز من
كسى نمى شناسد. آن گنبدهایی که به سر آن ها کشیده ام موجب شده دیگران آن ها را نشناسند.
[236]
- تُستری می گوید: ملک، عقلِ بلا شهوت است و حیوان، شهوتِ بلا عقل است و انسان، عقلِ
مع الشهوت است. مقام مَلک تنزیهی است و سُبّوحٌ قدوس مقام اوست و اگر کسی بخواهد
بداند بر الیاس چه می گذرد، باید از این عقل به سمت شهوت بیاید و منغمِر در
ماده شود و تماماً در مقام وَهم و تشبیه قرار گیرد تا در تجردی برزخی احوالاتی که
بر برزخیان می گذرد و سر و صدای آن ها را بیابد.
[237]
- قبلاً
متذکر شد که وَهم معرفت حاکم بر عقل است و در این جا متذکر آن امر است که
عقلی است سازگار با مقام حیوانیت و تشبیه.
[238]
- کامل
وقتی است که سالک به سریان حق در عالم حاضر باشد که شرط آن یافتن نَفَسِ رحمانی
است.
[239]
- خداوند،
آتى حبّه است، حبّه، مؤتى بها است و آن كسى كه حبّه به سويش برده مى شود، مؤتى
اليه است.
[240]
- زیرا
شأن رسالت، ابلاغ و شأن خلافت، اقدام است.
[241]
- نظر تَثَبُّت یعنی نظری که با دقت به آن الواح انداخته می شد که در آن الواح، همه ی آن وقایع که حضرت
موسی(ع) بعداً با آن روبه رو شدند، مطرح شده بود. نظر حضرت موسیu
در الواح در آن موقع تنها نظرِ مختصر بوده است.
[242]
- دو مِثل
از جهت اين كه جمع نمى شوند ضدّ هم هستند. دو مِثل در يك موضوع واحد
تحقق پيدا نمى كنند.
[243]
- ملاحظه کنید که در فرهنگ قرآن «هوی» به عنوان إله مطرح است و می توان گفت هوی به
مطلق گرایش و میل اطلاق می شود و نه صرفاً به هوای نفس.
[244]
- «واو» حرف قسم است.
[245]
- بنا بر
اين «و أضلّه اللّه» يعنى «و حيّره اللّه». مقصود از حيرت سرگردانى است.
[246]
- اشاره است، به آيه ی کریمه ی «ألست
بربكم قالوا بلی»
(اعراف/172).
[247]
- در پی هم می آوریم.
[248]
- معلوم می شود که رابطه ی ابن عربی با
پیامبر خدا از آن مکاشفه، حالت سخن گفتن داشته است.
[249]
- این که
فرمود: «از باب اشاره و حِکَم»، منظور آن است که عارف در بعضی مواقع از یک واقعه ی خارجی به امری دیگر منتقل می شود و موضوع بیرونی را درونی می کند و می توان گفت آن وقتی که حضرت حق به یاد حضرت موسی (ع) آورد که تو را در آب
قرار دادیم و به دریا انداختیم؛ حضرت به این امر منتقل شدند که روحشان در دریای
بدن قرار گرفت.
[250]
- مجموعه عبارات مذکور، مربوط به سوره
انعام، آيه ی 122 می باشد.
[251]
- از سوی دیگر، زمین را خشک و مرده می بینی، اما هنگامی
که آب باران بر آن فرو می فرستیم، به حرکت در می آید و می روید؛ و از هر نوع گیاهان زیبا می رویاند.
[252]
- «رَبَت» از ربو به معنی زیادت است و رَبَت یعنی زادَت که ازدیاد فزونی و باردار
شدن است. به همین مناسبت معاملات ربوی را ربا گویند که زیاد ستاندن است و تل و تپه
را ربوه گویند که زمین زیاد انباشته در یک جاست.
[253]
- ابن عربی معتقد است چون فرعون دید برای
بنی اسرائیل به جهت ایمانشان راهی در میان رود نیل باز شد، گمان کرد اگر او هم
ایمان بیاورد آن راه برای او هم باز می ماند و لذا قبل از غرق شدن ایمان آورد و
ایمان او اضطراری نبود که قبول نشود.
[254]
- زیرا قبل از آن که به او دستور دهد او را
در تابوت قرار ده و به دریا بینداز، فرمود به او شیر بده و بعد هم که آن حضرت را
به مادرش برگرداند تا از همان مادر شیر بخورد.
[255]
- این کلمات اشاره دارد به آيه ی اول سوره ی قصص که خداوند
فرمود: «و أوحينا إلى أمّ
موسی» (قصص / 7).
[256]
- الطبع یعنی رین و زنگ.
[257]
- از شیخ روایت شده است که در کشفی با خضر اجتماع کرد، خضر به او گفت من برای موسی
بن عمران هزار مسأله از آنچه بر او جاری شده است از اول تولد تا زمان اجتماع بين
ما مهیا نمودم، پس موسی بر سه مسأله از آن ها صبر نکرد.
[258]
- حديث إبار این است که نقل شده جمعی خدمت
حضرت رسول بودند، حضرت فرمودند امسال ابار نکنید، بالنتيجه محصول خرمای آن سال کم
شد. ممکن است از حضرت رسول پرسیده باشند ابار بکنیم، حضرت فرموده اند شما به مصالح دنیا از من اعلم اید.
[259]
- « قَالَ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا إن كُنتُم
مُّوقِنِينَ» (شعراء
24) اگر اهل یقین یعنی اهل کشف هستید.
[260]
- هیچ یادآوریِ تازه ای از طرف پروردگارشان برای آن ها نمی آید، مگر آن که با بازی(و شوخی) به آن گوش
می دهند!
[261]
- و هیچ ذکر تازه ای از سوی خداوند مهربان برای آن ها نمی آید مگر این که از آن روی گردان می شوند؟
[262]
- این جزء آيه ی کریمه ی 98 سوره ی یونس است که خداوند سبحان فرمود: «فَلَوْلاَ
كَانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَهَا إِيمَانُهَا إِلاَّ قَوْمَ يُونُسَ لَمَّآ
آمَنُواْ كَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الخِزْيِ فِي الْحَيَاةَ الدُّنْيَا
وَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَى حِينٍ».
[263]
- با توجه
به این که حضرت خالدu
نبوت خود را در دنیا اظهار نفرمود، رسول اللّهf
می فرمایند:
«أنا أولى النّاس بعيسى بن مريم، ليس بَينى وَ بَينَهُ نبىّ» من نزدیک ترین مردم به عیسی بن مریم هستم، زیرا بین من و بین او پیامبری
نیست. که منظور پیامبری است که در دنیا شریعت آورده باشد.
[264]
- یَبُل
به معنای رطوبت است، لذا به «آب وصال» تعبیر شده.
[265]- طبيعيه به اصطلاح عارف يعنى اگر نشئه ی او غير عنصرى بود
چنان كه در فصّ عيسوى به تفصيل بحث آن گذشت كه گفت: «فالعناصر
صوره من صور الطبيعه ...» روح او نورى بود.
[266]
- و رسول
اللّهf در راستای همان محبّت
خدادادی می فرمایند: «النِّكَاحُ سُنَّتِي فَمَنْ رَغِبَ عَنْ
سُنَّتِي فَلَيْسَ مِنِّي ».
[267]
- اعراض
در این جا به معنای جهت ظهوریِ الهیِ ارواح نوری است.
[268]
- اقتباسی
است از قرآن كريم در آيه ی 114 سوره ی نساء كه حق سبحانه فرمود: «وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ
كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً».
[269]
- سائر به
معنای عرب ها.
[270]- این ذکر مربوط به تشیع نیست.
[271]- در روایت داریم: «بأوهامكم في أدق معانيه مخلوق مصنوع مثلكم
مردود إليكم ».
[272]
- حتی در
تجلّی ذاتی هم مطلق دیده نمی شود، بلکه به حسب ظرفیت قلب
تجلّی صورت می گیرد. زیرا همواره در تجلّی، تنزّل در میان است.