بسم الله الرحمن الرحیم
فهرست مطالب
فصُّ حكمة إلهيةٍ في كلمةٍ آدميّة. 15
فصّ حِكْمَةٌ نَفْثيّة في كلمةٍ شِيْثيّة. 55
فصُّ حِكْمَةِ سُبُّوحيّةٍ في كلمةٍ نوحيّةٍ. 79
فصّ حكمة قدّوسيّة في كلمة إدريسيّة. 109
فَصُّ حِكَمةٍ مُهَيَّميَّةٍ في كلمةٍ إبراهيميّةٍ. 137
فَصُّ حِكمَةٍ حَقّيّةٍ في كَلٍمَةٍ إِسحاقِيَّةٍ. 165
فَصُّ حِكْمَةٍ عَلِيَّةٍ في كَلِمَةٍ إسماعيليَّةٍ. 187
فَصُّ حِكْمَةٍ روحيّةٍ فِي كَلِمَةٍ يَعْقُوبِيَّةٍ. 213
فَصُّ حِكْمَةٍ نُورِيَّةٍ فِي كَلِمَةٍ يُوسُفِيَّةٍ. 235
فصُّ حكمةٍ أحَدِيَّةٍ في كلمةٍ هُوديّةٍ. 263
فَصُّ حِكْمَةٍ فُتُوحِيَّةٍ في كَلِمَةٍ صالِحِيَّةٍ. 297
فَصُّ حِكْمَةٍ قَلْبِيَّةٍ في كَلِمَةٍ شُعَيْبِيَّةٍ. 307
فَصُّ حِكمةٍ مَلْكِيّةٍ في كلمةٍ لوطيّةٍ. 331
فَصُّ حِكْمَةٍ قَدَرِيَّةٍ فِي كَلِمَةٍ عُزَيْرِيَّةٍ. 343
فَصُّ حِكْمَةٍ نَبَوِيَّةٍ في كَلِمَةٍ عِيسَوِيَّةٍ. 371
فَصُّ حِكْمَةٍ رَحْمانِيَّةٍ فِي كَلِمَةٍ سُلَيمانِيَّةٍ. 409
فصّ حکمةٍ وجودیه فی کلمة داودیه. 433
فصّ حکمةٍ نَفْسيَّةٍ في كَلِمَةٍ يونُسيَّةٍ. 449
فَصُّ حِكْمَةٍ غَيْبِيَّةٍ في كَلِمَةٍ أَيُّوبِيَّةٍ. 461
فَصُّ حِكْمَةٍ جَلالِيَّةٍ في كَلِمَةٍ يَحْيَوِيَّةٍ. 479
فصّ حكمة مالكيّة في كلمة زكريّاويّ.. 487
فصّ حكمة إيناسيّة في كلمة إلياسيّة. 503
فصّ حكمة احسانيّة في كلمة لقمانية. 523
فَصُّ حِكْمَةٍ إمامِيَّةٍ في كَلِمَةٍ هارُونِيَّةٍ. 533
فَصُّ حِكْمَةٍ عِلْوِيَّةٍ في كَلِمَةٍ مُوسَوِيَّةٍ. 547
فَصُّ حِكْمَةٍ صَمَدِيَّةٍ في كَلِمَةٍ خالِدِيَّةٍ. 585
فَصُّ حِكْمَةٍ فَرْدِيَّةٍ فِي كَلِمَةٍ مُحَمَّدِيَّةٍ. 589
مقدمه
باسمه تعالی
1- از آن جایی که میدانستیم استاد طاهرزاده برای فهم زبان ابنعربی تلاشهایی کردهاند و گاهگاهی از صحبتهایشان متوجه میشدیم، چگونه به کمک نکات عرفانی، انقلاب اسلامی و زندگی در این تاریخ را معنا میکنند، معنایی که احساس میکردیم برای این زمانه به آن نیاز داریم. با توجه به این امر از ایشان خواستیم تا «فصوصالحکمِ» ابنعربی را برایمان شرح دهند. نظرشان این بود که به کمک شرح اساتید میتوانید متوجهی منظور ابنعربی در فصوص بشوید، ولی ما معتقد بودیم با قلم ایشان و شرحی که میدهند راحتتر میتوانیم منظور ابنعربی را بفهمیم و آن را با این تاریخ تطبیق دهیم، بهخصوص که ایشان معتقد بودند قسمتهایی از شروح، مسئلهی امروز ما نیست، هرچند متن فصوص به عنوان کشف ابنعربی، امری است «فراتاریخی»، و تا اسلام به عنوان دین آخرالزمان هست، آن نحوه نگاهِ ابنعربی به اسلام نیاز جامعهی اسلامی میباشد.
با توجه به آنچه عرض شد، استاد طاهرزاده شرحی را که روبهروی خود دارید تنظیم کردند و همچنان که خودشان اقرار دارند سعی کردهاند نکات اصلیِ سایر شروح را که مناسب امروز است، مدّ نظر قرار دهند.
2- توجه به این نکته لازم و ضروری است که متن «فصوصالحکم» در فضای خاص شهودی و عرفانی ظاهر شده، و لذا هیچ شرحی بدون تبیین استادی که توسط اساتید قبلی به معانی آن منتقل شده باشد، قابل فهم نیست زیرا روح آن متن و اشارات آن در نوشتار نمیگنجد و به همین جهت این نوشتار نیز در صورتی میتواند برای خوانندگان مفید باشد که همراه با شرحِ صوتی استاد تعقیب شود، آن هم با تمرکز و پشتکار، وگرنه با نوعی سرخوردگی همراه خواهد بود.
حتماً متوجه خواهید بود و این به تجربه روشن شده که عرفان، علمی است «ذوقی» و با روحیهی هرکس همراهی نمیکند و لذا نباید تصور شود هرکس باید عرفان بخواند و هرکس که نتوانست در این راه وارد شود از کمالاتی که یک مسلمان داراست؛ عقب خواهد افتاد، بلکه بر عکس، تنها اگر کسی احساس نیاز به آن نوع نگاهِ به عالم دارد، خوب است که وارد این وادی هم بشود.
گروه فرهنگي الميزان
مقدمهي مؤلف
باسمه تعالی
در اینکه اسلام راهی است تا انسانها در زندگیشان اولاً: در تنگناهای امور دنیایی گرفتار نباشند و ثانیاً: همهی همّت خود را مشغول امور دنیایی نکنند و از حضور در عوالم برتر باز نمانند؛ شکی نیست. با توجه به این دو نکته میتوان به نوعی از زندگی فکر کرد که در دنیا از فعالیتهایی که منجر به عدالت و انصاف میشود باز نمانیم و در آخرت از برکات فوقالعادهی آن، که به جهت ظرفیت خاص آن نشئه تنها آن برکات در آنجا ظهور میکنند، محروم نگردیم. با توجه به دو نکتهی فوق میتوان در مورد جایگاه عرفان نکات زیر را مدّ نظر قرار داد:
1- قرآن در آیهی 35 سورهی نور بعد از آنکه معنای حضور خدا در عالم را تذکر میدهد و اینکه آن نور از روغن شجرهی مبارکهی زیتونی است که جای خاصی ندارد؛ میفرماید گویی روغناش چنان است که هرچند آتشی به آن نرسد، فروزان و شعلهور گردد.[1]
بحث ما با نظر به این دو نکته است که میفرماید مظاهری از انوار الهی در این عالم وجود دارند که فروزان هستند، و در ادامه میفرماید هرکس را خواست به سوی آن نور هدایت میکند. و سپس در آیهی 36 همان سوره میفرماید نور خدا در خانههایی است که خداوند به رفعت آن خانهها و ذکر نام خود در آنها رخصت داده است.[2]
راستی آن خانهها کدام خانهها و چه کسانیاند که نور خدا در آنها است و شایستهی تذکرِ نام خدا هستند؟ مسلّم بنا به شواهد زیاد، مصداق کامل آن خانهها و آن افراد، اهل بیت(ع) هستند ولی چون این یک قاعده میباشد که هر آنکس زمینهی ظهور آن نور را در خود فراهم کند، شایستهی مظهریت آن نور و شایستهی تذکر نام خدا خواهد بود، میتوان گفت عرفان یعنی مسیری برای رسیدن به چنین شایستگی.
2- با توجه به آنچه در بالا عرض شد میتوان گفت عرفان؛ همان حضور در اسلام و ورود در مسلک مسلمانان است، منتها با همّتی بالاتر از مسلمانان معمولی بلکه تلاشی برای شکلدادن به نگاهی برتر در مسیر اُنس با خدا.
3- قرآن در آیهی 75 سورهی انعام میفرماید: «وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم. و از طرفی در آیهی 83 سورهی یس میفرماید: «فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ» ملکوتِ همهچیز دست خدا است. این یعنی انسان میتواند ابراهیموار جایگاه ملکوتیِ اشیاء را که وجه الهیِ آناشیاء است، بنگرد، و عرفان مسیری است که انسان در آن مسیر در میدان دید خود نظر به ملکوت عالم از درون و برون میاندازد و با آن مرتبط میشود، بدون آنکه از وجهِ ناسوتی عالم غفلت کند، و این مربوط به شخص خاص و زمان خاصی نیست.
4- اگر به جایگاه تاریخی نامهی حضرت امام خمینی«رضواناللهتعالیعليه» به گورباچف بیندیشیم که در آن در کنار دعوت به حکمت متعالیه صدرایی، او را به تأمّل نسبت به عرفان ابنعربی دعوت کردند.[3] میتوان به این فکر افتاد که حضرت امام متوجهاند حال که گورباچف با طرح پروستوریکایِ خود در دو راهی انتخاب قرار گرفته، عرفان ابنعربی توانایی حضور در این تاریخ را برای عبور از فرهنگ مدرنیته دارا است و در راستای مواجههی ما با غرب و برگشت به اسلام، نظر به عرفان امری است ضروری، تا جهان اسلام با بنیادهایی اصیل که از یک طرف هیچ انفعالی نسبت به غرب در آن نباشد، و از طرف دیگر گشودگیِ لازم را نسبت به سایر ملل در خود حفظ کند، به خود آید و این تنها با حضور در عمیقترین لایههای انسانی که عرفان متذکر آن است، ممکن خواهد بود.
5- جملهی مشهور آیت اللّه بهجت«رحمتاللّهعليه» که مکرر فرمودهاند: «علمِ تو، استادِ تو است»؛ حکایت از وقوع تاریخی دارد که انسان در این زمانه به وسعتی رسیده است که اگر متوجهی حقایق عالَم بشود، آن علم خود به خود او را جلو میبرد و فضای تاریخی که با حضور حضرت امام خمینی«رضواناللهتعالیعليه» شکل گرفته، ظرفیتِ به ظهورآوردن ملکوت را برای چنین انسانهایی فراهم کرده و بدین لحاظ ملاحظه میکنید با نسلی روبهرو هستیم که از دین و علمای دین انتظاری بیش از آنچه معمولاً گفته میشود دارند. گویا روحی بر این نسل دمیده شده که وَلع عرفانیاش خود به خود او را جلو میبرد، به همان معنای «يَكادُ زَيْتُها يُضيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ»، بدون آنکه نیاز به محرکی داشته باشد خودش آمادهی شعلهورشدن است. بدین معنا عرض میشود این تاریخ، تاریخِ عرفان است تا طاقت عبور از فرهنگ مدرنیته در بشر فراهم شود.
6- رویکرد امروزین ما به عرفان برای به ظهورآمدنِ مرتضی آوینیها و قاسم سلیمانیها است، وگرنه با شئون خدایی که در این تاریخ به ظهور آمده، مأنوس نشدهایم.[4] در حالیکه عرفان باید راهی باشد برای اُنس با خدای حیّ و حاضر و نه آگاهی از آن خدا. با توجه به این امر از جایی ایستادهایم و به «فصوصالحکم» مینگریم که نه جایی است که گذشتگان در آنجا ایستادهبودند، و نه جایی که گمان میشود عرفان، مخصوص به کسانی است که زندگی را در انزوا و دوری از حیات تاریخی میشناسند، بلکه معتقد هستیم به همان معنایی که بشر امروز خود را در جهانی گسترده معنا کرده، منتها آن گستردگی را محدود به عالم ماده کرده، باید از طریق عرفان، جهان گستردهی مطلوب او را به ظهور آورد تا به روش حضرت روح اللّه«رضواناللّهتعالیعليه» انسانی جهانی ولی قدسی متولد شود.
7- تجربهی دویستسالهنشان داد برگشت جهان اسلام به خود و جبران عقبافتادگیهایش نه با سلفیگری و تنگنظریهای آنها قابل جبران است و نه با دنبالهروی از غرب، بلکه با برگشت به زیرساختهای اصیل اسلامی ممکن است که آن بدون در نظر قراردادن عرفان ممکن نیست، وگرنه همچنان یا در محدودهی فقه میمانیم و یا دنبالهرو غرب میشویم.
8- از این نباید غفلت کرد که بزرگان عرفان در طول تاریخ زحمات زیادی کشیدهاند تا عرفانِ ابنعربی را در اعصار مختلف، سینه به سینه و شانه به شانه جلو آوردهاند تا به اینجا رسیده، ولی از این نکته نیز نباید غفلت نمود که آیا این نسل با این نوع آمادگی که دارد نیاز به شرح آن عزیزان نسبت به متن ابنعربی دارد و یا کافی است به طریقی با آن متن مرتبط شود و بقیهی راه را با آمادگی که دارند، خودشان طی میکنند؟
9- اما چه شد که «فصوص الحکم» رزق بنده شد، داستانی دارد. تازه ترجمهی جلد 8 و 9 اسفار از چاپ در آمده بود که در خواب دیدم «نوشتههایی مقابل آیت اللّه جوادی است و ایشان هرکدام را از نظر میگذرانند تا به نوشتهای رسیدند. عرض کردم این مربوط به بنده است، با نگاهی رضایتآمیز به بنده نظر کردند». بعد از آن در صفحهی اول ترجمهی مذکور چند سطری به عنوان هدیهی کتاب به ایشان نوشتم و سریعاً منتقل شدم به نوشتهای که در خواب دیدم. کتاب را به یکی از رفقا که به قم تشریف میبردند دادم تا خدمت استاد تقدیم کنند و تقاضای بنده را برای استفاده از نوارهای صوتی درس «فصوص الحکم» خدمت ایشان عرضه بدارد - این در حالی بود که حضرت امام به ایشان پیغام داده بودند درس فصوص را در آن تاریخ، عمومی نکنند.- استاد کمی تأمّل میکنند و سپس استخاره میکنند و به رفیق ما میفرمایند فردا صبح بروند و نوارهای درس فصوص را از نوارخانهی دفتر تبلیغات تحویل بگیرند.
10- بنده علاوه بر گرفتن درس «فصوصالحکم» از آیت اللّه جوادی، به جهت علاقهای که به اُنس با فصوص داشتم، حدود 300 جلسه دروس فصوصِ آیت اللّه حسنزاده و نیز دروس دکتر اعوانی و دروس استاد یزدانپناه[5] را دنبال کردهام و از همهی اساتید بهرهها گرفتم، با اینهمه آنچه در روبهرو دارید تنها نیمنگاهی است به متن «فصوصالحکم» تا تذکری باشد برای حضوری گشوده و گسترده در تاریخی که با انقلاب اسلامی به ظهور آمده. امید است مورد رضایت درگاه الهی قرار گیرد.
11- در سال 1365 با به چاپرسیدن شرح «فصوصالحکم» از تاجالدین حسینبنحسن خوارزمی، معروف به شرح خوارزمی و با نظر به جلد اول شرح «بابا رُکنا»، یک دور تدریس «فصوصالحکم» با جمعی از دوستان شروع شد و بحمداللّه در آن فضا به لطف الهی، افقی به سوی معانی عرفانی به روش ابنعربی در آن محفل گشوده گشت، تا اینکه حدود 20 سال بعد، دوستان دیگری از این حقیر خواستند تا رجوعی مجدد به «فصوصالحکم» بشود و این زمانی بود که شرح «مُمِدّ الهِمَم» در شرح «فصوصالحکم» منسوب به آیت اللّه حسنزاده چاپ شده بود؛ به امید آنکه بتوانیم آن کتاب را متن درسی قرار دهیم و بر مبنای آن با متن ابنعربی مأنوس شویم، ولی در عین بهرهمندی از آن شرح، بعد از مدتی احساس شد عزیزانی که سعی کردهاند دروس استاد را جمعآوری کنند گویا قصدشان دنبالکردنِ همهی ظرائف مطالب ابنعربی نبوده، و این امر موجب شد به کمک شرحهای فارسی و عربی و درسگفتارهایِ اساتیدِ فوقالذکر، شرحی که در اختیار دارید، تدوین شود.
12- همچنان که عرض شد شرحهای گرانسنگِ اساتیدِ قرون گذشته بعضاً قصدشان در رجوع به عرفان، عبور از مسائلی بوده که در زمانهی خود حجاب نگاه عرفانیِ ابنعربی به حساب میآمده و در این راستا زحمات زیادی کشیدهاند تا بر اساس استدلالهای پذیرفتهشدهی زمانهی خود، حقّانیت سخنان ابنعربی را به اثبات برسانند و در کنار آن کار، منظور ابنعربی را تبیین کنند. از جملهی آن افراد و تلاشها، کار جناب داوود بن محمود قیصری، مشهور به «شرح قیصری» است که هنوز به عنوان یکی از بهترین شروح بر «فصوصالحکم» مطرح است. تجربهی اینجانب آن است که با حضور حکمت متعالیهی جناب صدرالمتألّهین، آن تنگنایی که جناب قیصری و امثال ایشان در شرح فصوص داشتند، چندان سیطرهندارد و لذا به نظر میآید اولاً: امروزه برای کسانی که پس از فهم «حکمت متعالیه» به «فصوصالحکم» رجوع میکنند، مقدمهی جناب قیصری نیاز نیست و آنچه آن عالمِ عارف در مقدمهی خود فرموده است در دل بحث فصوص، خود به خود روشن میشود و احتیاج به طرح مقدماتیِ آن موضوعات نیست. ثانیاً: علاوه بر مقدمه، نظر به شرح جناب قیصری ذیل متون ابنعربی، هرچند در بسیاری موارد راهگشاست و آن کسیکه قصد دارد متن فصوص را تدریس کند، نیاز دارد نیمنگاهی به آن شرح داشته باشد؛ ولی نباید به جای شرح متن «فصوصالحکم»، خود را متوقف به شرح جناب قیصری بنماییم و این کاری است که بنده سعی کردهام رعایت کنم و البته هرچقدر جلوتر بروید، بیشتر با این نکته روبهرو میشوید، بهخصوص در شرح صوتی مجددی که در شرح «فصّ آدمی» و «فصّ شیثی» صورت گرفت.
طاهرزاده
فصُّ حكمة إلهيةٍ في كلمةٍ آدميّة
بسماللهالرحمنالرحيم
[الحمد للّه مُنَزِّلِ الْحِكَمِ عَلى قُلوبِ الْكَلِمِ[6] بِأحَديَّةِ الطَريق الاَمَم[7] مِنَ المَقامِ الأقدَم و إنِ اخْتَلَفَت المِلَلُ و النِّحَلُ لِإِختلافِ الأُمَمِ. و صَلَّى اللّهُ عَلى مُمِدِّ الْهِمَمِ، مِنْ خَزائِنِ الْجُودِ و الْكَرم، بالقيلِ الأَقْوَم، مُحمَّدٍ و آله وَ سَلَّم [
حمد خدا را که نازلکنندهی حکمتها است بر قلوب انبیاء، که به تنهاترین راهِ نزدیک، آن حِکم را بر قلب انبیاء نازل کرد از مقامی بس بلند - مقام احدیت- اگرچه دینها و مذاهب مختلف بودند به جهت اختلاف امتها. و رحمت و درود خدا بر مددکننده همتها، از حقایق الهی به قول اعدل؛ حضرت محمد و آل او.
]أمّا بَعْدُ: فَإنّي رَأيتُ رَسولَ اللّهِ(ص) في مُبَشِّرَةٍ أُريتُها في العَشرِ الآخِرِ مِنَ المُحرَّم سَنَةَ سَبعٍ و عِشرينَ و سِتَّمِائةٍ بِمَحروُسَةِ دِمَشْقَ و بِيَدِهِ (ص)کِتابٌ [
بعد از حمد و ثنای الهی و صلوات بر محمد و آل او فرمود: من رسول الله را در مبشّرهاى ديدم. و اين واقعه در محرم سال ششصد و بيست و هفت در شهر دمشق بود و ديدم كه در دست رسول الله كتابى بود.
لفظ كتاب اشاره به جمع حقايق دارد، كتاب يعنى مخزن حقايق و آن هم در دست رسول خدا(ص)بود. از آن جهت كه کتاب در دست خاتم بود مشعر به اين است كه اين كتاب پايدار خواهد ماند، زيرا دست، مظهر بسط و اميد است.
]فقال لي: هذا كتابُ فُصوصِ الْحِكَم خُذْهُ و اخْرُجْ بِهِ إلى النّاسِ يَنتَفِعُونَ بِهِ، فقُلْتُ السَّمعُ و الطّاعَةُ لِلَّهِ و لِرسولِهِ و أولِي الْأمرِ مِنّا كَما امِرْنا [
به من فرمود اين كتاب فصوص الحكم است، آن را بگير و به مردم برسان تا از آن نفع برند. من گفتم: السمع و الطاعة مر خداى و رسول خداى و اولى الامر را، آن چنان كه به ما امر فرمودند.
]فَحَقّقْتُ الاُمْنِيَةَ و أخْلَصْتُ النِيّةَ و جَرَّدْتُ الْقَصدَ و الْهِمَّةَ الى إبرازِ هذا الكتاب كما حَدَّهُ لي رسولُ الله(ص) مِنْ غَيرِ زيادةٍ و لا نُقْصانٍ و سَألْتُ اللهَ تعالى أنْ يَجْعَلَني فيهِ و في جَميعِ أحوالي مِن عبادهِ الَّذينَ لَيسَ لِلشَّيطانِ عَلَيْهم سلطانٌ، و أن يَخُصَّني في جميعِ ما يَرْقُمُهُ بَناني و يَنطِقُ بِهِ لِساني و يَنْطَوي عَلَيهِ جَناني بِالْإلْقاءِ السُّبّوُحيِّ، وَ النَّفْثِ الرُّوحيِّ فِي الرُّوعِ النَّفْسِيِّ بِالتَّأييدِ الْإعْتِصامي، حتّى أكونَ مُتَرْجِماً لا مُتَحَكِّماً، لِيَتَحَقَّقَ مَن يَقِفُ عَلَيهِ مِن أهلِ اللهِ، أصحابِ الْقُلوبِ، أنَّهُ مِن مَقامِ التَّقْديسِ الْمُنَزَّهِ عَنِ الْأغْراضِ النَّفْسيَةِ الَّتي يَدْخُلُهَا التَّلْبيسُ. و أرجُو أن يَكونَ الَّحقُّ- تعالى- لَمّا سَمِعَ دُعائي قَدْ أجابَ نِدائى. فَما اَلْقي إلّا ما يُلقِي إليَّ، و لا اُنَزِلُ في هذا المسطورِ إلّا ما يُنَزِّلُ بِهِ عَلَيَّ و لَسْتُ بِنَبيٍّ و لا رسولٍ و لكنّي وارثٌ و لِآخِرَتي حارثٌ [
پس مقصود و مطلوب رسول الله(ص)را محقق گردانيدم و نيّتم را خالص كردم و قصد و همّتم را تجريد نمودم براى إبراز اين كتاب چنانكه رسول الله(ص) براى من معلوم فرمود بدون كم و زياد، و از خدا خواستم كه مرا در إبراز اين كتاب و در جميع احوالم از آن بندگانش بگرداند كه شيطان بر آنها مسلط نيست. و بخصوص مرا در جميع آن چه انگشتانم رقم میزند و زبانم بيان مىكند و دلم در مىنوردد و مىگيرد، به القاى سبوحى و دميدن روحى در جانم تأييد كند تا به مضمون «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ الله» به او معتصم شوم تا مترجم باشم نه متحكّم. تا اهل الله اصحاب قلوب كه بر او واقف مىشوند بر ايشان محقق گردد و ثابت شود كه اين كتاب از مقام تقديس است كه از أغراض نفسانى كه تلبيس در آن راه پيدا مىكند منزه است. و اميدوارم كه حق تعالى چون دعايم را شنود، ندايم را لبيك گويد. پس من القاء نمىكنم مگر آنچه به من القاء شد و در اين نوشته نازل نمىنمايم مگر آن چه بر من نازل شد و من نبى و رسول نيستم بلكه وارثم و براى آخرتم حارث.
]فَمِنَ اللهِ فَاسْمَعُوا |
و اِلَى اللهِ فَارْجِعُوا[ |
پس از خدا بشنويد و به خدا بازگرديد.
]فَإذا ما سَمِعْتُمْ ما |
أتَيْتُ بِهِ فَعُوا[ |
و چون آن چه را آوردم شنيديد پس آن را فرا گيريد.
]ثُمَّ بِالْفَهْمِ فَصِّلُوا |
مُجْمَلَ الْقَولِ و اجْمَعُوا[ |
سپس به وسيله فهم گفتار مجمل را تفصيل دهيد و گرد آريد.
]ثُمَّ مُنُّوا بِهِ عَلَى |
طالِبيهِ لا تَمْنَعُوا[ |
آن گاه آن را در اختيار خواستارانش قرار داده باز نداريد.
]هذهِ الرَّحْمَةُ الَّتي |
وَسِعَتْكُم فَوَسِّعُوا[ |
اين رحمتى است كه شما را در بر گرفت، پس گشاده دست باشيد.
]و مِنَ اللهِ أرْجُو أن أكونَ مِمَّن اُيِّدَ فَتَأيَّدَ وَ أیَّدَ و قُيِّدَ بِالشَّرْعِ الْمُحَمَّديِّ المُطَهَّرِ فَتَقَيَّدَ و قَيَّدَ و أن یَحشُرَنا في زُمْرَتِهِ كما جَعَلَنا مِن اُمَّتِه [
و از خدا مىخواهم از كسانى باشم كه تأييد شده و تأييد را پذيرفته و به شرع مطهّر محمّدى پايبند شده، بنده را پذيرفته و ديگران را هم در بند كرده، و ما را در زمره او محشور كند همچنان كه از امّتش قرار داد.
محیالدین فصوص را القاء سبّوحی میداند برای آگاهی اهل الله و لذا باید رویکردی مناسب القاء سبّوحی به آن داشت و از منظر قلبی با آن برخورد کرد. به همین جهت میگوید: «فَمِنَ الله فاسمعوا... وَ الی الله فارجعوا» از خدا بشنوید و به او رجوع کنید. گویا خدا با شما سخن میگوید و شما هم به او توجه دارید.
فصُّ حكمة إلهيةٍ في كلمةٍ آدميّة
]فَأوَّلُ ما ألْقاهُ[8] الْمالِكُ عَلَى الْعَبْدِ مِن ذلكَ فَصُّ[9] حِكْمَةٍ[10] إلهيَّةٍ[11] في كَلِمَةٍ آدميَّةٍ[
اول چيزى كه مالك بر اين بنده از آن كتاب القاء فرمود «فصّ حكمت الهيّه» درباره كلمه آدميت است. فرمود مالک به عبد القاء کرد به اعتبار آنکه مالک همهی معانی ربّ را در بر میگیرد و مالک میتوان...
برای دسترسی به متن کامل کتاب فایل های DOCوPDF را دانلود فرمایید
[1] - «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ في زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ.» (نور/ 35)
[2] - «في بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ.»(نور/36)
[3] - «و از اساتيد بزرگ بخواهيد تا به حكمت متعاليهی صدرالمتألّهين «رضوان الله تعالى عليه و حشره الله مع النبيين والصالحين» مراجعه نمايند، تا معلوم گردد كه: حقيقت علم همانا وجودى است مجرد از ماده، و هرگونه انديشه از ماده منزه است و به احكام ماده محكوم نخواهد شد. ديگر شما را خسته نمىكنم و از كتب عرفا و بهخصوص محىالدين ابن عربى نام نمىبرم؛ كه اگر خواستيد از مباحث اين بزرگمرد مطلع گرديد، تنى چند از خبرگان تيزهوش خود را كه در اين گونه مسائل قوياً دست دارند، راهى قم گردانيد، تا پس از چند سالى با توكل به خدا از عمق لطيفِ باريكتر ز موى منازلِ معرفت آگاه گردند، كه بدون اين سفر آگاهى از آن امكان ندارد.»(صحيفهى امام، ج 21، صص: 224- 225)
[4] - به همان معنایی که قرآن میفرماید: «يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في شَأْنٍ»(الرّحمن/29)
[5] - جناب حجتالاسلام یداللّه یزدانپناه در علت نامگذاریِ هر فصّی تحقیقات گرانبهایی داشتهاند که بنده در مدخل ورود به هر فصّی، خلاصهی نظرات ایشان را آوردهام. به امید آنکه بهرهی کافی از آن، نصیب خوانندگان بگردد، زیرا عنوان هر فصّی، چشماندازی است تا بتوان در آن متوجهی فضای همهی آن فصّ بشویم.
[6] - مراد از «کَلِم»، اعیان انبیاء(ع)است که ارواح کاملهاند به اعتبار آيهی «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّب»(فاطر/10) که میفرماید روحهای طیّب به سوی او بالا میروند و خداوند حکمت را بر قلوب آنها نازل میکند.
[7] - اَمَمَ یعنی نزدیک و مستقیم. و اقدم، یعنی بلند، و اقوم یعنی اَعْدل.
[8] - القاء بر قلب میشود بر سبیل الهام و در آن اسراری نهفته است و نه مفاهیمی، پس شیخ اکبر آن فصّ را به رؤیت و شهودی قلبی یافته هرچند به زبان عبارت گزارش میدهد، ولی دائماً باید متوجه بود آن عبارات اشاره به شهودی دارد که از آن گزارش میدهد و میخواهد قلب مخاطب خود را گزارش دهد.
[9] - فصِّ هرچیز، خلاصهی آن است و فصّ انگشتر، همان نگین است که اسم صاحب آن را بر آن مینگارند.
[10] - حکمت، علم به حقایق اشیاء و عمل به مقتضای آن علم است و فصّ هر حکمت، متذکر روح پیامبری است که آن حکمت به نام اوست و مقتضی اسم غالب بر آن پیامبر است و آن حکمت بر قلب آن پیامبر نقش بسته است مثل نقشی که بر نگین مینگارند.
[11] - «الهی» همان مرتبهی اسم جامع اللّه است و چون آدم برای خلافت همین اسم خلق شده، حکمت الهی را به کلمهی آدمی زد که آینهی اسم اللّه است. محیالدین میگوید: آدم همان نفس واحدی است که نوع انسانی از آن خلق شده است و یکی از آن انسانها که از نفس واحد خلق شده، آدم ابوالبشر(ع)است. خداوند در آيهی اول سورهی نساء میفرماید: «يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثيراً وَ نِساءً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقيباً».
در رابطه با مقام خلیفة اللهی آدم و تعلیم اسماء به او جهت این امر، قرآن در آیات 30 تا 32 سورهی بقره میفرماید: «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ (30) وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُوني بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (31) قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَليمُ الْحَكيمُ (32)
در آيهی 11 سورهی اعراف میفرماید: «وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السَّاجِدينَ». عنایت داشته باشید که این سجده، سجده بر نشئهی انسانی است. در آیات 71 تا 75 سورهی صاد میفرماید: «إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طينٍ (71) فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ (72) فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (73) إِلاَّ إِبْليسَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ (74) قالَ يا إِبْليسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالينَ» (75) معلوم است وقتی خدا تأکید دارد که بشر را با دو دست خود خلق کرده، عنایت خاصی به بشر داشته و تنها او را با دو دست خلق کرده است. در آیات 12 تا 14 سورهی مؤمنون، نظر به انسان دارد که به اعتبار احسنُ الخالقینبودنِ خداوند، او احسنُ المخلوقین خواهد بود. میفرماید: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طينٍ (12) ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً في قَرارٍ مَكينٍ (13) ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ»(14). آری! معلوم میشود کلّ عالم یک طرف، و انسان طرف دیگر است.
در سورهی احزاب آیات 72 و 73 میفرماید: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً (72) لِيُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكينَ وَ الْمُشْرِكاتِ وَ يَتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً» (73) بحث انسان در میان است و اینکه او امانتدار است و صاحب آن امانت نیست، و از طرفی برعکس بقیهی موجودات، استعداد این امانتداری در او هست، ولی امکان خیانت نیز در او هست، و این به اعتبار ظلومبودن انسان است و یا او قدر این امانت را نمیداند و جهول است و عجیب است که انسان تحمل این امانت را که هیچ مخلوقی ندارد، دارا میباشد و آدم یعنی نشئهی انسانی به لحاظ خلافت، مربوط به اسم جامع «اللّه» است که رو به سوی خلق دارد و از این جهت کلمهی آدمی را با حکمت الهی ربط داد که «اللّه» جامع اسماء است و آدم مظهر آن میباشد و نشئهی انسانی تحمل خلافت را دارا است که در انسان کامل تحقق بالفعل مییابد و او خلیفةاللّه بالفعل میشود که حضرت آدم اولین خلیفه در زمین است.