بسم
الله الرحمن الرحیم
استاد طاهرزاده: بسم الله الرّحمن الرّحیم. اگر
به آنچه از سرفصل ها و یادداشت ها، به خصوص در این جلسه خدمت عزیزان
مطرح می گردد، دقت بیشتری شود، می تواند افق معرفتی
بحث را روشن کند.
25-
عین تعلّق بودن، یعنی فقر، یعنی عین امکان و
سیه رویی و همواره مکیدن پستان وجود و زیستن در نور
خود که همان نور تعلّق به حضرت حق و بندگی است. در آن صورت چه فرق می کند
که بگویی با خود شاد هستی یا با خدا. راستی را!
خورشید از چه این اندازه سرمستِ نورانیت خویش است؟ چگونه
در اگزیستانس خود این همه در عالَم حاضر است؟ این که همواره
ایثار می کند از آن جهت است که از خود آزاد است و نگرانِ از دست دادن
چیزی نیست. این است که ایثار همواره با اشک همراه
است، یعنی بخششی برای احساس هر چه بیشترِ فقر
ذاتی و اتصال به منبع وجود، در عین بی خویشتنی،
مثل حضور خورشید در فضایِ تهی، این یعنی همان
«مُعَلَّقَةً
بِعِزِّ قُدْسِك»
و در عزّتِ بی مثال حضرت محبوب پرّان بودن، در رژفنایی
بیکرانه و بی انتها. انقلاب اسلامی آمادگی ایجاد و
پروراندن حضور چنین بشری را در خود دارد.
جناب شیخ محمود شبستری با ظرافت های خاصی متذکر می شود
که ممکن الوجود، یعنی هر آنچه امکان وجود دارد و خداوند به آن وجود می دهد،
در ذات خود هیچ نحوه حضوری از خود ندارد و همواره در ذات خود همانند فضای
تاریک است که با نور وجود روشن می شود و می تواند روشنی گاهی
برای ظهور وجود گردد. می فرماید:
سیه رویی ز ممکن در دو عالم
جدا هرگز نشد و الله اعلم
علامه طباطبایی می فرمایند بعد از توجه به این
شعر طور دیگری معنای «امکان» را فهمیدم آن هم در راستای
آن شعر جناب حافظ که فرمود:
با یکی لطفش گدا آرد پدید
با دگر لطفش گدایان را مزید
با یک لطف، ممکن الوجودها را که عین فقر هستند پدید آورد
و با لطف دیگرش همچنان آن فیض را ادامه داد تا ممکن الوجودها باقی
بمانند، زیرا آن ها عین فقرند و اگر فیض از آن ها قطع شود، هیچ
و نابود می شوند. در این رابطه عرض شد؛ عین تعلّق بودن، یعنی
فقر، یعنی عین امکان و خلأ و ظلمات و به تعبیر شیخ
محمود شبستری «سیه رویی» که در ذات خود، عین طلب است
و مکیدن پستان «وجود» و زیستن در نور خود که همان عین تعلّق به بندگی
است. این نکته مهمی است که انسان زیر سایه ربط به خداوند با
نور خود روبه رو می شود و می تواند با خود به سر برد و این تنها
راه زیستن حقیقی است.
ملاحظه بفرمایید چگونه نحوه بودن ما نسبت به خداوند با واژه های
مختلف، روح های مختلفی را به میان می آورد، از «عین
تعلّقِ» جناب صدرالمتألّهین بگیرید تا «عین امکان» از شیخ
الرئیس ابن سینا و یا «سیه رویی» از جناب شیخ
شبستری، تا «مکیدن پستان وجود» از نیچه و این که همه به یک
معنا با اتصال به حضرت حق، نوعی زیستن در نور وجودِ خود را تجربه می کنند.
«زیستن در نور خود» یعنی خود را عین ربط به حضرت حق حسّ کردن
که این بهترین نحوه بودن است، از آن جهت که ذات ما چنین اقتضایی
دارد و عملاً در آن حالت ما در ذات خود مأوا گزیده ایم. در این فضا
«هستِ» خود را که عین ربط به حضرت حق است، به «بایدی» که رعایت
وظیفه بندگی خداوند است، سیر می دهیم تا آنچه هستیم
ولی احساس نمی کنیم، با رفع حجاب های بین خود و حقیقتِ
خود از طریق بندگی خدا، بیابیم و آن را احساس کنیم.
آقای دکتر عبدالکریم سروش سال های قبل با آیت الله
جوادی در رابطه با «هست» و «باید» و رابطه و عدم رابطه آن دو واژه، صحبتی
داشتند. آقای دکتر سروش اصرار داشتند رابطه ای بین «هست» و «باید»
نیست و آیت الله جوادی می فرمودند این که می فرمایید
بین این دو رابطه ای نیست، «عند تحلیل العقل» است. آری!
از نظر مفهومِ عقلی «هست» غیر از «باید» است و ربطی به همدیگر
ندارند ولی «عند الانسان» قضیه فرق می کند و انسان با نظر به هست ها،
بایدهای مناسب آن ها را در عقل عملی خود می یابد و بر
این مبنا وقتی متوجه می شویم خداوند عین کمال است و
شما از نظر وجودی عین ربط به او هستید، عقل عملی به صحنه می آید
که باید با عین کمال ارتباط برقرار کرد و عبودیت او را پیشه
نمود و پیامبران خدا متذکر چنین امری هستند. این همان زیستن
در نور خود است که عین تعلّق و بندگی می باشد، و نوعی با خود
بودن است که عین با خدا بودن می باشد. در آن صورت چه فرق می کند
که بگویی با خود شاد هستی یا با خدا؟ زیرا آنچه انسان
از بودنِ خود احساس می کند، همان طور که عرض شد، احساس حضور در آغوش خداوند است
و تحت تأثیر تجلیات خدا بر خود و بر دیگران می تابد، مثل خورشید،
سرمست نورانیت خویش است و طوری خود را احساس می کند که در
همه عالم حاضر است ولی حضوری که قرارش به گشودگی و
درخشندگی است و نه به اسارت نزد خود و نگرانِ از دست دادن آنچه دارد، بلکه شادان
است نسبت به آن نوع گشودگی و ایثاری که با اشک همراه است. به اشک های
حضرت اباعبدالله(ع) آن مرد سلحشور، آن هم در میدان جنگ، با این
نگاه فکر کنید. ایثار در فضایی واقع می شود که انسان
احساس می کند نه تنها چیزی از دست نمی دهد بلکه متوجه افقی
می شود که سخت در طلب نزدیکی به آن است. احساس حضور در اوج استقرار
و وسعت. اشکی که حکایت از نوعی اتصال دارد و ملاقاتی که مدت ها
انسان ها به دنبال آن بودند. به گفته جناب حافظ:
دانی که چیست دولت، دیدار
یار دیدن
در کوی او گدایی،
بر خسروی گزیدن
در چنین فضایی، انسان هستِ خود و بایدی را
که در خود دنبال می کند، یکی می یابد و آنچنان به دنبال
فقر ذاتی که تمام هستی اوست، می گردد که چون از طریق ایثار
به آن رسید و آن را ملاقات کرد، اشکش جاری می شود. حتی با
نظر به ایثارِ بقیه افراد هم اشکش جاری می گردد
زیرا آن صحنه ها را قصه حضور خودش می یابد. بنده فکر نمی کنم
در عالم امری زیباتر از ایثار وجود داشته باشد، زیرا امری
زیباتر از اتصال به حضرت حق با درک فقر ذاتی وجود ندارد که همان اتصال
به منبع «وجود» است.
البته رفقا عنایت دارند که اگر این نوع مباحث را در قالب تفکرِ
انتزاعی و ذهنی دنبال بفرمایند، بهره ای برای شان به
میان نمی آید، زیرا مفاهیم، ظرفیت تذکر به چنین
مطالبی را در خود ندارند و به تعبیری این نوع مباحث در روش های
قیاسی نمی گنجند، از آن جهت که به تعبیر آقای گادامر:
«حقیقت، روش بردار نیست» بلکه انسان با سعه وجودی خود می تواند
آن ها را بیابد. مثل این که با ایثار در فقر وجودی خود حاضر
می شویم.
در واقع در صحنه های ایثار، گزارشی از حسّ حضور خودمان
را تجربه می کنیم، قصه نوعی از استقرار و حس اگزیستانس خودمان
است و با هویت خودمان در آن حاضر می شویم. به نظر می آید
می شود قرائت مان از هایدگر این چنین باشد. آقای دکتر
پورحسن می گویند: «چون مولوی را خوانده ام می توانم با هایدگر
ارتباط برقرار کنم.» همان طور که می توانیم در نگاه پدیدارشناسانه،
اشک و ایثار را به هم ربط دهیم و در حضورشان قرار گیریم، به
جای آن که آن ها را به حضور خود در آوریم. با ایثار حاضر می شویم
در حضوری که موجب به ظهورآوردن احساس فقر ذاتی است. وقتی انسان می خواهد
فقر ذاتی خود را حس کند، ایثار می کند. به همین جهت عرض شد
در این رابطه چیزی از دست نمی دهد، زیرا در ذات خود
چیزی ندارد، پس ایثار می کند تا به خود آید که عین
فقر و عین ربط به خداوند است و این راهی است برای ربط به منبع
«وجود». ظاهراً این نوع مباحث خود را پارادوکسیکال می نمایانند
زیرا در این حالت انسان می خواهد «هیچ چیزبودن» خود
را تجربه کند که این تجربه چیز کمی نیست، زیرا در دلِ
«هیچ چیز بودنِ» خود، «همه چیز» می شود یعنی نوعی
اتصال به منبع وجود را تجربه می کند، در عین بی خویشتنی.
مثل حضور خورشید در فضای تهی که به هیچ جا وصل نیست
یعنی: «مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِك»، همچنان در پرتو وجود
حضرت حق، خود را می یابد ولی نه در کنار او. همچون ماه در آسمان
که بدون تکیه بر پا در عالم حاضر است و فقط «هست» و بدون تکیه بر پاهای
خود در حرکت است. به گفته جناب مولوی:
می شدم در فنا چو مَه بی پا
اینت بی پایِ پا دوان که منم
طلب فنا این است که انسان بتواند «به عزّ قدس الهی» در عالمِ
وجود معلّق باشد. در «عزّ قدس الهی»، انسان هیچ هویتی جز همین
احساس در عزّ قدس الهی برای خود ندارد. در عزّت بی مثال او
پرّان بودن و در ژرفنای بیکرانه و بی انتهای او احساس حضورداشتن،
بدون هویتی خاص، بی پا ولی همچنان پرّان و نه به سوی
مقصدی که با رسیدن به آن، حرکت و رفتن تمام شود. بلکه همچنان در بی انتهایی
خود و بی انتهای عالَم به سر بردن که خاصیت حضور در وجودِ خود و
حضور در اصل «وجود» است. امری که در این تاریخ با رخداد انقلاب اسلامی
در مقابل ما قرار دارد و بشرِ امروز به حکم روح مطلق طلب انسانی اش، طالب چنین
حضوری در عالم است. حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» می فرمودند از آن جایی
که انسان در ذات خود طلب مطلق را دارد، آقای کارتر هم به دنبال خدا است. و در
همین رابطه اگر به او ریاست کشور شوروی را هم پیشنهاد کنند،
می پذیرد.
عرض بنده آن است که بشر امروز بیشتر به این نحوه حضور دل بسته
و می خواهد این چنین بودن را تجربه کند و جهان مدرن جواب این
نحوه بودن را به صورت وارونه به او داده است و انقلاب اسلامی می خواهد
همان طلب را جواب بدهد ولی به صورتی طبیعی تا انسان ها با
احساس حضور تاریخی خود به جهانی بودن خود نایل شوند، حضوری
که هیچ هویت مشخصی به انسان نمی دهد ولی انسان می تواند
آن حضورِ خود را در آینده حاضر کند که عطایی الهی است،
عطایی که از او می خواهد در این مسیر همچنان منتظر بماند.
به گفته رفقا مثل حضور در پیاده روی اربعین که انسان با نوعی
بی خویشتنی روبه رو می شود و با هر قدمی که برمی دارد
بیشتر احساس می کند هیچ می شود، ولی این هیچ
بودن برای خود عالَمی دارد.
بنده این احوالات را از شئونات انقلاب اسلامی می بینم
که در عراق به ظهور آمد، در آن حدّ که بعضی از موکب دارانِ عراقی در این
سال که ایرانیان در آن پیاده روی شرکت نداشتند، فرموده بودند:
نبود ایرانی ها کاملاً محسوس است. حالا بیشتر معلوم می شود
چه اندازه حضور ایرانی ها جهت دهنده به تمدنی است که بناست در جهان
اسلام به ظهور آید، در عین جمهوری های متفاوتی که هر
کشور اسلامی باید برای خود داشته باشد.
26- فراتاریخی و آخرالزمانی بودن
اسلام، عملاً میدانی است تا اسلام مخاطب خود را در بستر اکنونِ خود
حاضر کند، اکنونی که نه تنها انسان خود را در همه عوالمِ «وجود» احساس
می کند، بلکه نوعی یک پارچگی بین قبل و بعد
برایش پیش می آید، تا مهمان های ناخوانده ای
که جایی در تاریخ ندارند، حجابِ حضور او نگردند و موجب شوند او
از ظهورِ «وجود» در این تاریخ غافل شود و نتواند آماده
نیوشایِ سخن «وجود» در آخرالزمانِ تاریخ باشد. و با این
احساس به تکوین خود که دارای تجردِ «لایَقِف» است، دست می یابد و به
یک معنا متوجه وجه انسانیِ خود که همان «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ
كُلَّها»(بقره/31) است می گردد، زیرا هستی، تنها با حضور اسماء
الهی به جلوات مختلف، هستی است و انسان با هویت حملِ اسماء در
اکنونِ خود، حاضر در همه عوالمِ وجود می باشد و انسان از این
طریق یعنی با انکشاف اسماء در عالَم برای انسان، انسان
می گردد. زیرا توانسته است به جای نظر به کثرات، «وجود» را مدّ
نظر قرار دهد و وجودِ خود را در بیکرانگیِ «وجود» حاضر بیابد.
ما همیشه خودمان را باید داشته باشیم و اسلام
همیشه برای ما حرف دارد، باید دید مخاطب این سخنان چه
انتظاری برای گفت وگو در این موارد دارد. فراتاریخی بودن
اسلام امر روشنی است و اشارات آن حکایت از آن دارد که اسلام هیچ
وقت در زمان و تاریخی خاص متوقف نمی شود و انقلاب اسلامی وجهی
از وجوه فراتاریخی اسلام می باشد که در ذات خود، اگر درست درک
شود یقیناً به حضور حضرت مهدیg منتهی می گردد. انقلاب اسلامی
با مبنای اسلام در غدیر شروع شده و به هویتی رسیده که
یک قدم بیشتر تا ظهور حضرت مهدیg در هویت تاریخی آن نمانده و البته
این یک قدم چند سال و یا چند ماه طول می کشد «والله
اعلم». مهم معنایی است که اسلام پیدا کرده که توانسته مخاطب خود
را در بستر اکنونِ تاریخی خود پیدا کند. «اکنونی که نه تنها
انسان، خود را در همه عالمِ وجود احساس می کند بلکه نوعی یک پارچگی
بین قبل و بعد برایش پیش می آید.» با حضور در اسلام،
همه گذشته و آینده برای انسان، «اکنون» می شود و در چنین حالتی
انسان خود را در همه عوالمِ وجود احساس می کند و حجاب های این نوع
حضور به خوبی مشخص می گردد، تا انسان همچنان بتواند نیوشای
سخن «وجود» در آخرالزمانِ تاریخ باشد.
با توجه به این که ائمهh متوجه حضور تاریخی اسلام بودند، به خوبی
می دانستند بنی امیه و بنی عباس حجاب اسلام اند و به جهت درک
کاملی که از حقیقت داشتند، به راحتی متوجه حجاب های حقیقت
می شدند و با نظر به حجّت بودن آن ها برای انسان ها، اگر ما بتوانیم
خود را به حضور اسلام در عالم، از گذشته و آینده آزاد کنیم، حجاب های
حضور در آینده دینی به خوبی برایمان شناخته می شوند،
در آن حدّ که می یابیم چگونه دولت ها می توانند حجاب آن حضور
باشند. در حالی که شما می بینید دفاع مقدس هشت ساله، حجابِ
حضور ما در آینده دین داری مان نبود، زیرا مانع ظهور حقیقت
نشد و امری را به جای حقیقت نگذاشت تا مردم از حقیقت که با
انقلاب اسلامی به ظهور آمده، غفلت کنند و انقلاب اسلامی که حضور
حیات قدسی در جهان است با نفی استکبار، تبدیل شود به یک
کشوری که می خواهد در این دنیا مانند ژاپن و ترکیه باشد.
عرض اصلی بنده آن است، اگر ما بتوانیم با حضور در اسلام، در نسبتی
که با اسلام پیدا می کنیم، آن اکنونِ خود را - ماورای سیطره گذشته
و آینده- پیدا کنیم، با نوعی یکپارچگی بین قبل
و بعد روبه رو می شویم و گذشته به عنوان سنتی پیشِ
روی ما است تا امکان های آینده خود را همواره در نظر داشته باشیم.
این یعنی حضور در آینده، ولی آینده ای که
نوعی یکپارچگی با سنت ها دارد و عملاً همواره با «وجود» مواجه خواهیم
بود که همان مواجه بودن با جلوات حق است و عبور از حجاب هایی که مانع انس
حق و حقیقت هستند، به عنوان مأوایی که مأوای حضور در همه عالم
است.
اگر ما حقیقت را درست تبیین کنیم، خود به خود حجاب های
آن معلوم می شود و با هنرمندی تمام می توانیم از آن حجاب ها
عبور کنیم. کاری که رهبر معظم انقلاب«حفظه الله» با بصیرت و حکمت خود توانستند
انقلاب را از افراد و افکاری که حجاب انقلاب بودند عبور دهند، بدون آن که مستقیما
با آن ها درگیر شوند و همین امر موجب شد تا انقلاب اسلامی به عنوان
چشم اندازی برای حضور در آینده تاریخ مان در منظرها بماند.
جریان های صرفاً سیاسی تلاش های زیادی
کردند که جبهه ای در مقابل مقام معظم رهبری تشکیل دهند ولی
با نظر به این که مهدی امتg در جای دیگری است، رهبر معظم انقلاب
به لطف الهی، انقلاب را از آن ها عبور دادند، نهایتش برای آن ها
منافع مادی زیادی ماند، ولی نتوانستند موجب گردند تا انقلاب
به حجاب رود و این نسل نتواند نیوشای سخن «وجود» در آخرالزمانِ تاریخ
شود، امری که هایدگر متذکر آن است و مرحوم دکتر سیّد احمد فردید
سعی دارد هایدگر را با اسلام تفسیر کند و این به جهت ظرفیت
و استعدادی است که در تفکر هایدگر هست که می توان با هایدگر
در تاریخ خود که همان انقلاب اسلامی است، حاضر شد و از این جهت
است که دکتر فردید چنین راهی را متذکر شد که در این تاریخ
یا باید در جبهه های دفاع مقدس با روحیه شهادت طلبی
حاضر شد و یا باید زبان آلمانی آموخت و با فلسفه قاره ای معنای
حضور تاریخی انقلاب اسلامی را متذکر گشت و با نظر به چنین
نگاهی که فردید به ما متذکر شد، بنده عرض کردم فردید ناموس ما است،
زیرا متذکر حضور تاریخی ما می باشد. بنده از ایشان چنین
الهامی گرفتم که یا باید در تاریخ انقلاب اسلامی حاضر
شد و یا شهید گشت و چون ما اکنون امکان شهادت به معنای این که
شهید بشویم برایمان فراهم نیست، باید در تاریخ
خودمان حاضر گردیم که همان حضور در «جهانی است بین دو جهان.»
دکتر فردید معنایی را به ما متذکر شد که بنده تعبیر
به ناموس کردم و با حضور در تاریخی که روشنی گاه وجود است تکوین
خود را که دارای تجرد «لایَقِف» است احساس می کنیم و این
نوعی انس با وجود است و حضور در بستر عبودیتی که ما را با تکوین
خود که عین ربط به حضرت حق است، متحد می کند و به یک معنا متوجه
وجهه انسانی خود که همان «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها»(بقره/31) است می شویم
و انسان در این رابطه تمام اسماء را در خود احساس می کند و خود را در هستی
می یابد، از آن جهت که هستی تنها با حضور اسماء الهی به جلوات
مختلف، هستی است، زیرا ما در خارج از ذهن، هستی و یا وجود
نداریم، بلکه با مظاهر هستی روبه رو می باشیم، «هستی»
و «وجود» در جای خود دو مفهوم هستند. هایدگر هم به جهت همین که متوجه
شد واژه «هستی» واژه ای مفهومی و متافیزیک است، به
نحوی از کتاب «هستی و زمان» عدول کرد و رجوع به «وجود» را در بستر تاریخ
و در آثار هنری متذکر شد. ما هستی را به معنای جلوات اسماء الهی
آن هم در مظاهر اسماء الهی داریم، پس در واقع هستی تنها با حضورِ
اسماء الهی به جلوات مختلف، هستی است و انسان با هویت اسماء در اکنونِ
خود، در همه عوالمِ وجود حاضر می باشد. وقتی می فرماید: «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ
كُلَّها» معارف فوق العاده ای را نسبت به انسان متذکر می شود، مبنی
بر آن که اگر به دنبال خدا هستید، باید او را به اسماء اش بخوانید
و اگر بخواهید او را به اسماء اش بخوانید، آن اسماء نزد آدم است. پس باید
به این نکته فکر کرد، وقتی آدم حامل اسماء الهی شد و از طرفی
عالمِ وجود، سراسر مظاهر اسماء الهی هستند، پس عالم را می توان در آدم
جستجو کرد و از طرف دیگر آدم در همه عالم حاضر است، به اعتبار آن که حامل همه
اسماء می باشد. آیا دغدغه های هایدگر از همین جنس نیست؟
عرض بنده در ادامه مطلب فوق این بود که چون آدم در همه عوالم وجود حاضر می باشد،
انسان از این طریق یعنی با انکشاف اسماء در عالم برای
انسان، انسان می گردد و به مقام خلیفه اللّهی اش نایل می گردد
و خود را با چنین هویتی در جهان احساس می کند که همان احساس
«وجود» خودش است ولی در آغوش بیکرانگی وجود، به جای فروافتادن
در جهان کثرت ها و محجوب شدن از خودِ واقعی اش.
انسان ها با توجه به ذات شان، آگاهی اجمالی و نهفته از وجه خلیفةاللّهیِ خود در خود
دارند و باید به راهی فکر کنند که متوجه گوهر وجود خود باشند و این
همان سوبژه شدن انسان است ولی در عین پاس داشت از آن ذات. آری! در
انسان امور پیشینی هست، اموری که آغازین تر از مفاهیم
دوازده گانه ای می باشد
که کانت مطرح می کند و آن هویتِ خلیفةاللّهی او است که در مواجهه با
انسان های کامل به خود می آید، همان طور که انسان در مواجهه با پدیده های
خارجی متوجه مفاهیم درونی خود می گردد. ما با حضور در عالم
و در مواجهه با مظاهر عالیه عالمِ وجود، در واقع مدام به خودمان که اصل خودمان
است، نزدیک می شویم و بسیاری از شبهات عقلی که
نمی توانیم حل کنیم در چنین حضوری مرتفع می شود،
از آن جهت که در وجه قدسی خود که فراسوی این نوع شبهات عقلی
است، حاضر می گردیم و آن نحوه حضور همواره با ما هست چون مربوط به ذات
خودمان می باشد. در همین رابطه است که وقتی انسان در عالم بیکرانه
قیامت حاضر می شود دیگر این نوع نسبت ها که مانع آن حضور است،
در کار نیست، لذا انسان از آن نحوه حضور بیکرانه، تعجب می کند و
خداوند به او متذکر می شود: «فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْیَوْمَ حَدیدٌ»(ق/22) ما پرده را از مقابل نگاه
تو برداشتیم و چشم تو این چنین بینا شد که حقایق را
در وجه وجودی شان می بیند. از طرفی در این دنیا
برطرف کردن حجاب ها چیزی نیست جز تذکر به آنچه ما را در برگرفته
و بر ما می گذرد و رسول خداf مأمور به چنین امری بودند که خداوند
به آن حضرت فرمود: «فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ»(غاشیه/21) مثل آن که ما نور این
اتاق را که ما را در برگرفته، نمی بینیم و اساساً دیدنی
نیست، تنها باید متذکر آن باشیم و به یک معنا حضور در آینده
به همین صورت است و گادامر این موضوع را با واژه «پیش داوری»
متذکر می شود.
هر چه هست ما به اعتبار این که در ذات خود حامل همه اسماء هستیم،
در همه عوالم حاضریم، حال یا با رفع حجاب کثرات، آگاه به این نحوه
حضور هستیم و یا به جهت سیطره کثرات و کمیّت ها متوجه این
حضور نمی باشیم. کافی است کثرات را در دل «وجود» بنگریم، در
آن صورت حجابِ بین ما و خدا از میان می رود و به جای زمین گیری
ما در خیره شدن به عالم کثرات، همه عالم مظاهر نظر به «وجود» خواهند شد و
همه آن ها به میدان پرواز ما تبدیل می شوند. این هنر ما است
که برای ارتباط با آنچه نزد خود داریم در محدوده قیاس ارسطویی
مطالب و آگاهی های خود را دنبال نکنیم و متوجه باشیم وجوه
دیگری هم برای ارتباط با عالم و آدم داریم که آن نوعی
سیر است تا انسان را متوجه وجودش بکند که در یادداشت های بعدی
به آن پرداخته می شود.
27-
سیری که انسان را متوجه نسبت اش با «وجود» می کند، انسان را
تنها با «وجود» روبه رو می کند، بدون آن که خود را ذاتی مجزا از
«وجود» حس کند و بخواهد به آن ذات فکر نماید و از احساس استغراقِ خود در
آغوش حق غافل شود و معنایِ به سوی حق بودنِ خود را در دوگانگی
بین خود و حضرت حق دنبال نماید. وقتی انسان با وسعت
بیکرانه خود به سوی حق نظر کرد، در هر منزلی که خود را
بیابد، آن منزل را از آنِ خود می یابد و با هر مظهری از
مظاهر که مأنوس شود، بین خود و آن مظهر، دوگانگی احساس نمی کند،
بلکه نفس او آن صورت را در خود به حکم «کَون جامعِ» بودنش، ابداع می کند، به
آن معنا که صورت خارجی، نفس ناطقه را متذکرِ یافتن آن صورت در خود
می نماید.
از آن جهت
که نفس ناطقه «کَون جامع» می باشد، به یک معنا می توان گفت
این همان «دازاین» است، به معنای عرصه امکاناتی که به
سوی انسان می آیند، در عین بقاء.
همین که بتوانیم نظر به «وجود» داشته باشیم، خود را در
بیکرانه ای احساس می کنیم که مستغرق در آغوش حضرت حق است.
ولی اگر به «مفهوم وجود» فکر کنیم قضیه تغییر می کند
و آن نوع احساس به حجاب می رود و دوگانگی ِ بین ذهن و عین
پیش می آید و انسان در این حالت همواره در هر صحنه ای
خودش مدّ نظرش می باشد. در حالی که او وقتی با وسعت بی کرانه
خود به سوی حق نظر کرد، در هر منزلی که خود را بیابد، آن منزل را
جدا از حضور خود احساس نمی کند، از آن جهت که مقام او در واقعیت اش «کَون
جامع» است و حامل همه اسماء الهی می باشد، در نتیجه در همه عالم
حاضر است و در نسبتی که با پدیده های عالم پیدا می کند،
حضور وجودی آن پدیده را در خود ابداع می نماید، به همان معنایی
که به ما گفته اند:
بیرون ز تو نیست هرچه
در عالم هست
از خود بطلب هرآنچه خواهی که
تویی
خدا جناب صدرالمتألّهین را رحمت کند که توانسته است مبانی فلسفی
این نوع سخنان عرفانی و حتی قرآنی را برای این
تاریخ تدوین کند که چگونه حضور انسان در عالم، «لایَقِف» است و با هر چیزی
روبه رو می شود نسبتی واقعی و اصیل با وجه وجودی آن
چیز دارد، مگر آن که گرفتار توهّم شود و با وجه واقعی موجودات رابطه برقرار
نکند. در مکتب جناب صدرالمتألّهین معلوم خارجی، معلومِ بالعرض است و آنچه
نزد انسان است، معلوم بالذات می باشد و معلوم بالذات، با ابداع نفس نزد انسان
به ظهور می آید و حضور همه جایی انسان را از اجمال به تفصیل
می برد، زیرا به اعتبار حضور انسان در بیکرانه هستی، واقعیت
وجودی موجودات نزد او بود و در نسبت با واقعیت خارجی، آن موجودات،
مُعدّاتی هستند تا نفس ناطقه آن ها را نزد خود به ظهور آورد و ابداع کند و متوجه
حضور جهانیِ خود گردد. آیا همه این مطالب در آیه «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ
كُلَّها» مستتر و نهفته نبود؟ در همین رابطه عرض شد صورت خارجی، نفس ناطقه
را متذکرِ یافتن آن صورت در خود می کند. کافی است رفقا مقدماتی
که در جلسات گذشته عرض شد را نزد خود داشته باشند تا از معنای دوگانگی
بین خلق و خالق، عبور کرده باشند و به دنبال این احساس باشند که هرجا خدا
هست، انسان به عنوان خلیفه الهی و حامل اسماء الهی، به جهت هویت
تعلّقی اش، حاضر است و در ذات خود، فانی در حق و باقی به حق است
و انسان با حضور در بندگی کامل، این حضور را احساس می کند.
ارتباط با پدیده های خارجی و ابداعِ صورت علمی و
وجودی آن ها توسط نفس ناطقه انسان، حکایت از حضور انسان در همان جا
دارد، حضوری وجودی و کیفی که ماورای حضور مادی
است و از این جهت انسان در عالمی حاضر است که عالم حضور کیفیت های
موجودات است و این است آن جهانی که انسان با خودش و با موجودات ارتباط
دارد و از حضور هیچ چیز و از داشتن هیچ چیز محروم نیست
و فرهنگ مدرنیته این جهان را که جهان کیفیت هاست، در حجاب
می برد و انقلاب اسلامی برای نجات بشر بستر برگشت بشر به جهان کیفیت ها
را فراهم نمود و تا انسان ها با آن جهان آشنا نشوند، انسانِ طراز انقلاب اسلامی
نشده اند و اسیر جهان مدرن، همراه با احساس نداشتن هایی هستند که
جهان کمیّت ها بر انسان تحمیل کرده، جهانی که جهان سیطره کمیّت ها
است.
تصور بنده آن است که هایدگر نیز به این موضوع به خوبی
فکر کرده و در این رابطه طرح «دازاینِ» اصیل را به میان می آورد،
در مقابلِ داسمن، که انسانِ جهانِ مدرن است و اسیر کمیّت ها، انسانِ دورشده
از حقیقتِ انسانیت. در حالی که دازاین، انسان است به
اعتبار آن که امکانات به سویش می آیند، یعنی جهانِ او
جهان کیفیت ها می باشد و این که عرض شد انسان با
امکاناتی روبه رو می شود که به سویش می آیند به
همان معنایی است که وجه اسمائی موجودات در نزد انسان بود و شرایطِ
به ظهورآمدن آن ها فراهم شد تا معلوم شود هرکس برای خود می تواند جهانی
باشد و اصل زندگی را با حضور در جهان کیفیت ها بداند و تجربه
کند، تا بدون دلیل از نقص های زندگی دنیایی
در رنج نباشد.
حضور در نزد خود که همان حضور در جهان کیفیت ها است، موجب می شود
تا به یک معنا امکانات حقیقیِ عالم به سوی انسان بیایند،
در عین این که انسان در همه عالم حاضر است.
این که انسان در نزد خودش حاضر باشد، به همان معنایی
که انسان سوبژه خودش می شود، با کانت تبیین شد و این که انسان
در عین آن که نزد خود می باشد، در جهان نیز هست را تا حدّی
هایدگر به میان آورد، ولی کیفیتِ در جهان بودن، در عینِ
نزدِ خود بودن را در حکمت متعالیه به خوبی می توان
تبیین کرد، از آن جهت که در جهان بودنِ انسان به جهت حامل اسماء بودن،
عین نزد خود بودن است و دوگانگی بین انسان و جهانِ
بیرونی در میان نیست، آن طور که در کانت، نوعی
دوگانگی بین فنومن و نومن پیش می آید. در واقع دامن
انسان در نزد خودش دراز است و به اندازه ای که نزد خودش می باشد، در
عالم حاضر است. کافی است حجاب های بین خودش به عنوان یک
فردِ محدود به جزئیات شخصی و بین خودش به عنوان انسانی که
حامل اسماء است و در عین حال عین ربط به حضرت حق است، همواره
رقیق و رقیق تر شود. آیا در چنین حضوری و تذکر به
چنین حضوری، دیگر مسئله «خدا هست و یا خدا نیست»
برای انسان پیش می آید؟ یا دغدغه انسان آن می شود
که بیش از پیش باید آن حجاب ها را رقیق کند تا نسبتِ او با
خداوند زلال و زلال تر شود؟ و البته با رعایت هرچه بیشتر تقوای الهی
این حالت پیش می آید.
28-
وقتی انسان متوجه حضور «لایَقِف» و نامتناهی خود در عوالمِ وجود شد،
دیگر گذشته و آینده برای او جدای از حضورِ اکنونی
او نخواهد بود و در هر چیز و با روبه روشدن با هر چیز، نوعی از
زندگیِ در حال حاضر را احساس می نماید، بدون آن که برخورد
انتزاعی با موضوعات، او را از ارتباط حضوری غافل کند و زندگیِ
در حال حاضر را از او بگیرد. زندگیِ در حال حاضر، آن نوع زندگی
است که انسان را از نیهیلیسم و آرزوهای فرهنگ
مدرنیته رهایی می بخشد، فرهنگی که در صدد است با
نظم قدرت، خود را معنا کند که در واقع اسارت کامل انسان است و جدایی
بین خود و دیگران و اراده ای که می خواهد دیگران،
دیگران باشند ولی در حیطه اراده او. این که دیگران،
دیگران باشند ولی در حیطه اراده ما، بلندیِ انسان
نیست، پرتگاه هولناکی است که انسان را به کلّی از حضور در جهان
کیفیت ها به درّه کمیّت ها پرتاب می کند و انقلاب
اسلامی با نظر به حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه»، راهی است برای فهم
این پرتگاه. راهی که امام خمینی حقیقتاً خود را
خدمتگزار می یابد و نه رهبر. روحی که به فرزندان انقلاب
دمیده شد و در بیکرانه حضور تاریخی خود، خود را
جدای از دیگری ندیدند، این «وجود» است که به ظهور
آمده تا همه انسان ها خود را در بیکرانگیِ آن احساس کنند و
فروزندگانی باشند برای همدیگر.
بحث هنوز در این آخرین گام در «احساسِ بودن در همه عوالم است»
که در انسان آخرالزمانی یعنی آرمانی ترین نحوه بودن
انسان، در حال شکل گیری است تا به پیامبران و اولیای
الهیh که نقطه های روشن انسانیت در طول تاریخ بوده اند، نزدیک تر
شود و فراسوی گذشته و آینده و بیرون از ذهن و درون ذهن، نزد خود
باشد و در همه زمان ها و مکان ها حاضر گردد. انسانِ آخرالزمانی خود را در
چنین بودنی جستجو می کند و آماده است به گرانمایه ترین
نحوه تقوا دل بسپارد. زیرا معنای زندگیِ در حال حاضر را می فهمد
و می داند در این نوع حضور و این نوع زندگی چگونه باید
کشیک نفس کشید. آن کس که می خواهد فروغ آینده را برفروزد،
می داند چگونه چون کوه در مقابل طوفان های آخرالزمانی
ایستادگی کند و در «وجود» استقرار یابد، وجودی که ماورای
گذشته و آینده است؛ چنین انسانی نیز باید در گذشته
و آینده حاضر باشد تا در «وجود» حاضر گردد و این همان حضورِ در «حال»
است و حضور در «حال» یعنی حضور در زندگی، یعنی حضور
در عالم و در «وقت». حضرت امیرالمؤمنین(ع) در مورد «وقت» می فرمایند: «إنَّ عُمْرَکَ وَقْتُکَ
الَّذی أنْتَ فیه» عمر تو همان «وقت»ی است که تو در آن هستی. برای واردشدن به این
«وقت» باید از ساحت عالَم ماده که عالم گذشته و آینده است و موجب پراکندگی می باشد،
آزاد شد و به ساحت ارتباط با «وجودِ» حقایق وارد گشت.
غفلت از ارتباط با «وجودِ» حقایق، یک نوع واگذاری به خود و رانده شدن از درگاه
حضرت حق است و لذا در آن صورت جلوی پای خود را هم نمی توانیم ببینیم، زیرا تا حجاب
مفاهیم نرود، شهود نمی آید. اگر نظر ما به «وجود» بود و سعی کردیم قلب از دلواپسی ها
نسبت به گذشته و آینده پاک شود، آن نظر به کمک آن قلب، با علم حضوری به سوی «الله»
می رود و خشیت لازم در آن ظهور می کند و انسان صاحب «وقت» و حضور می گردد، در آن حال
نور «الله» جهاد واقعی با نفس امّاره را به ما گوشزد می کند. از حضرت امیرالمؤمنین(ع) هست که:
ما فاتَ مَضَی وَما سَیأتِیک فَأین
قُم فَاغْتَنِم الْفُرْصَةَ بَینَ الْعَدَمَین
آنچه از دست رفت که گذشت، و آنچه هم که نیامده، کو؟ پس همّت کن و فرصتی را
که بین دو عدم -
گذشته ای که رفت و آینده ای که نیامده- قرار دارد، غنیمت شمار. همچنان حضرت
می فرمایند: «الْمَرْءُ بَیْنَ سَاعَتَیْهِ » انسان بین دو ساعت- ساعتی که گذشت و ساعتی
که نیامده- جای دارد.
انسانی که به جنبه مجرد خود توجه نکند و سیر به توحید صمدی نداشته باشد، همواره
در زمان فانی به سر می برد و زمان هم که عبارت است از بَعدِ بعد از بعد. چنین انسانی
در تصمیم های اساسی گرفتار بَعد و بعد می شود که به آن «تسویف» می گویند و لذا رسول
خداf می فرمایند: «یَا أَبَاذَرٍّ إِیَّاكَ وَ التَّسْوِیفَ بِأَمَلِكَ فَإِنَّكَ
بِیَوْمِكَ وَ لَسْتَ بِمَا بَعْدَه»، ای اباذر: بر حذر باش از «تسویف» و بَعدگفتن
در رابطه با آرزوهایی که داری، زیرا که تو در امروز هستی، و نه در بعد از امروز.
حضرت امام باقر(ع) در رابطه با حذر از «تسویف» می فرمایند: «إِیَّاكَ وَ التَّسْوِیفَ
فَإِنَّهُ بَحْرٌ یَغْرَقُ فِیهِ الْهَلْكَى»، بپرهیز از «تسویف»، و به تأخیرانداختن،
که آن دریایی است که بسیاری از افراد را هلاک کرده است.
خداوند با نوری که بر قلب انسان می اندازد، او را با خودش روبه رو می کند
تا راه را به او بنمایاند، از این به بعد این انسان است که باید مواظب باشد از آن ملاقات
گوارا نهایت استفاده را بکند وگرنه آن نور می رود و او برای همیشه محروم می شود.
وقتی انسان در «وقت» قرار گرفت، آن «وقت» هدیه ا ی الهی است برای ارتباط
خاص با حقایق و اسماء که مخصوص همان وقت است و راهنما به اموراتی است که شایسته است
انسان در همان «وقت» متوجه همه آن ها شود. حال اگر به جهت مشغله های دنیایی از آن استفاده
نکرد، به خفا می رود و دیگر آن را نمی یابد. جناب مولوی این طور به گفت
آمد:
در غم ما روزها بی گاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت، گو رو، باک نیست
تو بمان ای آن که جز تو پاک نیست
هر که جز ماهی، ز آبش سیر شد
هر که بی روزی است،روزش دیر شد
بشر امروز با سوبژه شدنِ انسان برای خودش می خواهد در «حال» یعنی
در بودن خود حاضر باشد و این نوع حضور، حضوری است که ظرفیت آخرالزمانی
بشر را شکل می دهد که همان حضور در «حال» است، حضوری که حضور خدایی
خداوند است. چنین انسانی اگر در تفکر انتزاعی به مفاهیمِ حقایق
و موجودات فکر کند او را از آن حضور غافل نمی کند تا زندگیِ در حال حاضر
را از او بگیرد و گرفتار نیهیلیسم و احساس پوچی شود
با آرزوهای فرهنگ مدرنیته که در صدد است انسان را اسیر کثرات بی پایان
و بی ثمر کند.
آقای متقی: چون ما هنوز در انتزاعیات
به سر می بریم در حال حاضر، به حضوری که به آن اشاره می شود
به راحتی حاضر نمی شویم تا بتوانیم آن حضورِ اجمالی
را با گفت وگو به تفصیل آوریم و این نیاز دارد جنابعالی
همچنان موضوع را برای تفصیل بیشتر ادامه دهید. به خصوص که
در یک جا می فرمایید آن چه در خارج از ذهن است، مظاهر وجود
است و پای «وجود» را به میان می آورید و یک جا به گفته
خودتان «وجود» امری است انتزاعی، چگونه این دو را با هم جمع کنیم؟
آیا با طرح «کَون جامع» بودن انسان می توانیم مشکل را حل کنیم
از آن جهت که انسان وجود خود را به عنوان وجودی که جامع اسماء است احساس می کند
و می فهمد؟
استاد طاهرزاده: همین طور که عرض شد از یک
طرف «وجود» به عنوان وجود در خارج نداریم بلکه آنچه واقعیت دارند مظاهر
وجود است. ولی وقتی انسان به عنوان یکی از مظاهر وجود، وجود
خود را درک می کند، عملاً وجود را به عنوان یک واقعیت احساس می کند،
ولی در خود. آری! وقتی خود را به عنوان «وجود» احساس کرد، به همان
معنایی که در کتاب «آشتی با خدا» عرض شد: «انسان فقط هست»، متوجه
می شود «هستِ» او «هستِ» جامعی می باشد و اسماء الهی به صورتی
جامع، همان «هست» انسان است و در این حالت خود را در بیکرانه وجود احساس
می کند و با حضور در تاریخ، احساس وجود برای انسان ملموس می شود
و در این رابطه با انقلاب اسلامی حضورِ وجودِ خود را در اراده الهی
مستغرق می یابد، وجودی که در مقابله با استکبار برای انسان
کاملاً ملموس و انضمامی می گردد. انسان در این حال، «وجود» را در
شخصیت خود احساس می کند ولی وجودی که با استغراق در حضور خدا،
در اراده ای غرق است که می خواهد استکبار را نابود کند و شعف و شور احساس
وجود به او اعطا می شود و شادی کنان در تاریخی خود را احساس
می کند که در این تاریخ، تاریخ توهّمات که از طریق مدرنیته
به اوج خود رسیده، به گور می رود و ما ناظر ویرانی آن خواهیم
بود. این نوع حضور که در بستر وجود صورت می گیرد، همان حضور جاودانه
انسان است.
مدام در جهانی که «وجود» را از طریق وجود خاص خود احساس می کنیم،
می توانیم با همدیگر به آسمان ها و زمین سر بزنیم و
در گفت وگویی که همه با «وجود» در نزد همدیگر هستیم خود را،
آری! خود را روشن تر احساس کنیم.
بنده سعی کرده ام در یادداشت هایی که تحت عنوان «در
راستای بنیان های حکمت حضور در جهانی بین دو جهان» نوشته ام،
باب گفت وگویی باز شود برای احساس روشن ترِ خودمان در جهان.
آقای متقی: آقای دکتر صافیان
مقاله مفصلی در رابطه با «پدیدارشناسی» دارند که می تواند
به بحث ما مرتبط باشد. ایشان بحث پدیدار را نزد هوسرل و بعد هایدگر
بررسی می کنند و نسبت آن را با فنومنی که کانت می گوید،
تبیین می نمایند. در قسمت آخر آن مقاله نکاتی دارند
که خلاصه آن را می خوانم:
از آن جایی
که نیل به پدیدار ها، به معنای پدیدارشناسانه کلمه ، مستلزمِ
از پنهانی به در آوردن آن ها است. باید دید چه امری بیش
از هر چیز آن ها را پنهان می کند؟ از آن جا که وجودِ ما تاریخی
است و تعلّق ما به تاریخ، به این معنا می باشد که به سنتی
تعلّق داریم که درک و فهمِ آگاهی ما را قوام می بخشد و اشیاء
و امور را چنان می فهمیم که در سنت تعیین شده اند و مشخص است
که چه بسا سنت، مقوله هایی را برای درک اشیاء به کار می گیرد،
تا به جای آن که آن ها را آشکار کند بپوشاند. باید متوجه بود سنت از پیش،
نظامی از مفاهیم را بر ساخته که بر اساس آن ها امور را در می یابیم.
پس لازم است در نظامِ مفاهیم رسوخ کنیم و اجزای آن را از هم جدا
نماییم تا معلوم شود که احیاناً این نظام چگونه مفاهیمِ
خود را بر اشیاء تحمیل می کند! هایدگر از این عمل تعبیر
به تفکیک و تخریبِ تاریخِ هستی شناسی می کند تا
از موجود به فهم وجود نظر شود. در حالی که «وجود» در دسترس نیست ولی
باید تلاش کرد تا پدیدارها مجال یابند که خود را از جانب خود نشان
دهند که این امری نیست تا یک بار برای همیشه اتفاق
بیفتد. پدیدارشناسی راهی است بی انتها برای نظر
به وجود موجودات. در نزد هوسرل پدیدارشناسی ظهور اشیاء است نزد آگاهی
و آگاهی قوام بخش پدیدارها است. ولی از آن جایی که هایدگر
«خودِ نشان دهندگی» را مربوط به خود موجودات می داند، آن را با وجود که
پرسش اساسی تفکر اوست، پیوند می زند و در نتیجه پدیدار
نزد هایدگر وجودِ شیئ است که ابتداً پنهان است و با عزل نظر از موجودات
می توان به قرب آن نایل گردید.
استاد طاهرزاده: همان طور که هایدگر می گوید
با رویکردی پدیدارشناسانه، باید ماورای «موجودبینی»
به «وجودبینی» منتقل شد و این در دل حضور تاریخی شکل
می گیرد، تا جایگاه هرمنوتیکی پدیدارها مدّ نظر
آید و ما با انقلاب اسلامی به راحتی در وسط این میدان
قرار می گیریم و می توانیم متوجه شویم «آمریکا
هیچ غلطی نمی تواند بکند» وگرنه آمریکا با نگاه موجود بینی
یک ابرقدرت است. کافی است ما با نگاه پدیدارشناسانه به تاریخ
دفاع مقدس بنگریم تا جایگاه وجودی آن رخداد مدّ نظر آید، آن هم
نه به عنوان یک نگاه تماشاگرانه مثل یک استاد فلسفه، بلکه با حضور در آن
صحنه تاریخی و ارتباط وجودی که با آن تاریخ برقرار می شود
که همان حیات و حضور و مواجهه عبادی با مسئله است. از این جهت
اگر گفته می شود حقیقتی در میان است که در دسترس نیست
ولی می توان نوعی با آن ارتباط پیدا کرد که دائماً با آن زندگی
کنیم، این با همان تعبیر عزل نظر از موجود به سوی «وجود» پیش
می آید ولی وجودی که در مظهری تاریخی مانند
انقلاب اسلامی، رخ می نماید و در آینده روشن تر از امروز خود
را نشان می دهد، امری که سیاسیون با نگاه موجودبینی
به کلّی از آن غافل اند.
به نظر می آید به همان معنایی که تدبّر در قرآن نوعی
دین داری است، این نحوه نظر به حضور تاریخی انقلاب اسلامی
نوعی دین داری می باشد در راستای قرب الهی با
رفع حجاب بین موجودیت خود و اراده حضرت حق. کافی است «هستِ» خود
را در تاریخی که با انقلاب اسلامی پیش آمده، تجربه و احساس
کنیم -
امری که احساس می کنم به خصوص حاج قاسم سلیمانی در آن قرار
داشت-
و انقلاب اسلامی را محل و ظرف تحقق اراده الهی بدانیم، در این
صورت به نوعی بودن دست می یابیم که همچون دریا همه امواج
موجودات را در خود احساس می کنیم و در پیش خود با همه آن ها رابطه
داریم و آینده بشر چنین حضوری است، به همان معنایی
که سنگی که در پشت آن سنگ دشمنان حضرت مهدیg پنهان شده اند، به یاران حضرت می گوید:
یا فلان، آن شخص در پشت من پنهان گشته. می توان به این فکر کرد که
آینده جهان بشری، دین داری است ولی از نوعی خاص.
این سؤال اساسی است که بدانیم چه چیزی پدیده
را مخفی می کند؟ حال آن پدیده چه کوه و دشت و صحرا باشد و چه رخدادی
مانند انقلاب اسلامی و دفاع مقدس. قرآن با آیه «وَاتَّقُوا اللَّهَ ۖ وَیُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ»(بقره/282) موضوع مهمی را با
ما در میان می گذارد که چگونه می توان در حیطه تعلیمات
الهی قرار گرفت و نسبتی واقعی با پدیدارها برقرار کرد، موضوعی
که در اهمیت آن همین بس که رسول خداf در دعای خود عرضه می دارند: «اللّهُمَ أرِنِی
الأشْیاءَ كَما هِیَ» خداوندا! اشیاء را آن گونه که هست به من نشان بده. یا
عرض می کردند: «یا رَبِّ، اَرِنی الْحَقّ کَما هُوَ عِنْدَکَ» خدایا! حق را همان گونه
که در نزد تو است برای من نمایان کن.»(بحارالانوار، ج 14، ص 10 و 11) پس معلوم است برای
پدیدارشناسی به معنای واقعی آن، نیاز به رویکرد
خاصی می باشد، رویکردی که رعایت تقوا، موجب تعلیم
الهی می شود که اصیل ترین تعلیم در راستای درست دیدن
پدیده هاست. اگر رویکرد ما این باشد که زمانه و جایگاه تاریخی
خود را بشناسیم، تقوا و خود نگهبانی زمینه می شود تا الهامی
در این راستا سراغ انسان بیاید، آن الهام عملاً چشم اندازی
است که نسبت به حضور خود در عالم مدّ نظر داریم.
با توجه به شرایطی که از تفکر، آن هم در بستر انقلاب اسلامی
و در مواجهه با خرد مدرن قرار داریم، باید نسبت به دو موضوع فکر کرد: یکی
به مردمی که برای ماندن در انقلاب اسلامی باید خود را از نظر
تفکرِ تاریخی فعّال کنند و دیگر این که در مواجهه انقلاب اسلامی
با جهان مدرن برای ماندن انقلاب اسلامی باید حرف داشته باشیم.
با نظر به ضرورت تفکر نسبت به این دو موضوع می توان تأکید کرد وقتی
پذیرفتیم تفکر، نوعی چشم انداز به سوی حقیقت است که
در افق های دوردست سوسو می زند، لازم است به چشم اندازهایی
که باید مدّ نظر قرار گیرد فکر کنیم، تا از این طریق
نوعی تفکر در سنت تاریخی انقلاب اسلامی طلوع کند و معنای
دین داری در آینده که عمیق ترین دین داری ها
است، به ظهور آید. این در فضایی شکل می گیرد که
ما با افقی که در هویت دینیِ انقلاب اسلامی در مواجهه
با خرد مدرن، پیش آمده در صحنه باشیم و بفهمیم در این فضا
چه چیزی پدیده را مخفی می کند و می خواهد ما همچنان
در دین داری گذشته با خاطرات خوب آن به سر ببریم، در حالی که
متدیّن بودن همچون شیخ بهایی با آن همه عظمتی که برای
آن عالم بزرگوار قائل هستیم، برای این تاریخ کافی نیست،
بدون آن که آن عالم بزرگوار را نفی کنیم و یا از زحمات او برای
استفاده در این زمانه غفلت نماییم.
آقای متقی: آقای دکتر منوچهر
آشتیانی که ظاهراً یک ترم شاگرد هایدگر بوده و دکترای
خود را نزد گادامر گرفته ؛ می گوید: «شرط ورود به درس گادامر این
بود که باید رساله ای می نوشتیم و به او تحویل می دادیم،
اگر می پسندید اجازه داشتیم در کلاس او حاضر شویم. می فرمایند
مقاله من مقایسه ای بین مولوی و اکهارت و هایدگر بود.
وقتی مقاله خود را به گادامر دادم، بعد از کلاس فرمود به اتاق من بیایید
با شما صحبت دارم. وقتی به اتاق او رفتم به من گفت من 30 سال است می گویم
این استاد ما - یعنی هایدگر- عارف است ولی این ها می گویند
فیلسوف است و تو این را خوب فهمیدی که مولوی و اکهارت
و هایدگر را با هم مقایسه کردی! بعد که به ایران آمدم و این
داستان را برای امثال آقای داوری، فردید، مددپور و معارف گفتم،
همه گفتند که ما با همین قرائت عمری است می گوییم هایدگر
عارف است. سؤال بنده این است که آیا می توانیم بگوییم
شأن پدیدارشناسی ما شأن فلسفی نیست، شأن تذکر به چیزی
است که هست، تا آن «هست» را آن طور که هست بیابیم؟ و از این طریق
توجه کنیم به حضور تاریخی خودمان و آنچه بر ما می گذرد و این که
یکی از موانع ما برای دیدن چیزی که «هست» همان
متافیزیک می باشد؟ با توجه به این که هایدگر در این
باره علاوه بر این که توانسته خودِ غرب و حجاب های متافیزیک
را خوب لمس کند، تذکراتی هم در این رابطه دارد تا معلوم شود پدیدارشناسی
در این جا نوعی فلسفیدن نیست، بلکه تذکراتی است برای
رفتن در راهی خاص.
استاد طاهرزاده: به نظر بنده اگر به طور جدّی
روی این مسئله فکر کنیم، این سؤال پیش می آید
که در چنین تاریخی چه کار باید کرد تا از دست
نرویم؟ اگر از این نحوه از حضور که حضوری پدیدارشناسانه
در نظر به وجودِ خود در عالم است، غفلت نشود، با پدیده مهمی به نام
حاج قاسم سلیمانی روبه رو می شویم، آیا ما به
این رویداد مهم یعنی شهید حاج قاسم
سلیمانی با همه ابعاد شخصیتی اش، پدیدارشناسانه نظر
کردیم تا جایگاه خود را در بیکرانه «وجود» در این
تاریخ بنگریم و از «موجودبینی» در دل آن رخداد به «وجودبینی»
منتقل شویم و خود را در تاریخ انقلاب اسلامی احساس کنیم؟
کاری که با رخداد اربعینیِ این سال ها می توانیم
انجام دهیم و با نگاه پدیدارشناسانه و وجودبینی، آن رخداد
را آینه ای قرار دهیم برای درک آن چه بر بشر این
دوران می گذرد. او چه چیزی را می خواهد دریابد که
خدّامِ زائران کربلا آن را در ایثارها جستجو می کنند و از آن طرف،
زوّار با آن پیاده روی در جستجوی آن هستند تا نوعی اتصال و
با همدیگربودن را به ظهور آورند که مدرنیته به کلّی آن را به
حجاب برده بود. باز این سؤال می ماند: حال که ما به جهت چنین
حضوری نباید از دست برویم، چه کار کنیم تا از دست
نرویم؟
آقای متقی: آیا بدون
پدیدارشناسی این کار ممکن و میسّر است؟ آن هم با
پدیدارشناسی به قرائت هایدگر و با عزل نظر به موجود برای
نظر به وجود؟
استاد طاهرزاده: مسلماً بشرِ این تاریخ
با ظرفیتی که در خود احساس می کند، برای درک حضور خود در
هستی و درک هستی از طریق احساس حضور در آن، نگاه پدیدارشناسانه
را به نحوی بس عمیق تر و فاخرتر نیاز دارد، زیرا می خواهد
از دست نرود و لذا وجه حاج قاسمیِ خود را در حوزه اندیشیدن به
خود و به تاریخی که در آن است، جهت حضور در آینده، دنبال
می کند تا تاریخ امام خمینی را در خود احساس کند و خود را
این چنین درک کند که دست و بازوی امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» در عالم می باشد،
همان طور که رزمندگان در صحنه های دفاع مقدس خود را این چنین
احساس می کردند. فکر می کنم این نوع احساس برای مسلمانان
و مجاهدان صدر اسلام نسبت به پیامبر اکرمf، تنها در حضرت علی(ع) و عده قلیلی از اصحاب بود، درست
برعکسِ دفاع مقدس که در این تاریخ شکل گرفت و احساس رزمندگان که خود
را دست و بازوی امام احساس می کردند، گویا قلب حضرت امام
خمینی را در سینه داشتند و آینده ما با چنین
حضوری در حال شکل گرفتن است.
آقای متقی: عنوانی هم که شما
برای مباحث آینده انتخاب کرده اید تحت عنوان: «در راستای بنیان های
حکمت حضور در جهانی میان دو جهان» با توجه به این که
بنیان اندیشی نوعی رجوع به اصلِ اصل ها، یعنی
«وجود» است و عملاً چشم اندازی مقابل انسان قرار می دهد، از جنس «شهید
نظر می کند به وجه الله» می باشد و به نظر می آید در آن مباحث،
موضوعِ «نظرِ شهید به وجه الله» کمی روشن تر می شود.
استاد طاهرزاده: انقلاب اسلامی حقیقتاً
شما را به بنیانی سیر می دهد که بودن یا
اگزیستانسی است بس متعالی و بشر جدید بدون این نحوه
حضور نمی تواند در این دوران زندگی کند. صرف باقی ماندن
در دورانِ آگاهی نسبت به حقیقت، مسئله بشر این دوران را حل
نمی کند. آن دین داری که انسان با آن در اگزیستانس خود، هم آغوش
خدا نباشد، امکان ادامه ندارد و شما با باقی ماندن در آن، با انواع اشکال هایی
روبه رو می شوید که جوانان برای نپذیرفتن آن دین داری،
مطرح می کنند.
آقای متقی: و این حالت که
انسان در وجود خود، خود را در یابد، در منطق هایدگر می شود «مرگ آگاهی»
و در شرایطی که ما در آن هستیم ما را به فرهنگ شهادت
نزدیک می کند.
استاد طاهرزاده: با توجه به این که از نظر
هایدگر انسان با نسبت هایی که با اشیا و اطراف دارد،
معنای خود را و بودن خود را احساس می کند. مرگ، عبارت است از
این که دیگر امکانات و نسبت ها در مقابل او وجود ندارند، که در
جای خود نکته مهمی است، به خصوص اگر به آغازین ترین نحوه
انسان که عین نسبت او است به حضرت حق، توجه کنیم، با این همه در
دستگاه فکری هایدگر و با نظر به دازاین و در جهان بودگی
انسان، بیش از در جهان بودگی انسان در جهان، سخن به میان نمی آید
ولی در نگاه دینی و در بستر حکمت متعالیه می توان
شهادت را اوج برقرارکردن نسبتی دانست که انسان با خداوند برقرار می کند
و عبور از نسبت های جزئی که بخواهد خود را با آن ها معنا نماید.
شهید تلاش دارد سعه اصیل خود را بیابد و البته
این که چه کنیم تا در دلِ این تاریخ که درِ باغ شهادت
روی هم رفته بسته شده، آن شهادت را تجربه کنیم، چیز
دیگری است و نمی توان در این رابطه از نگاه هایدگر
غفلت کرد، همان طور که شهید آوینی از دکتر داوری که به
یک معنا هایدگری است ایرانی، غفلت نکرد و دکتر
داوری در مورد آن شهید می فرماید: «من از جنس او نبودم،
ولی شاید مایل به آن جنس بودم... یکی از
خوشبختی های من این بوده است که دوستانی، هرچند اندک، مثل
آوینی داشته ام.»(یادداشت آقای دکتر داوری در سالروز شهادت
سید اهل قلم)
این جا است که به نظر می آید با حضور در تاریخی
که با انقلاب اسلامی به ظهور آمد، به نحوی حضور در راه شهدا را
می توان تجربه کرد. راهی که شهید آوینی در آن پای
گذارد و حتی اگر شهید همه نشده بود و هم اکنون زنده بود، در واقع شهید
بود و عجیب است که شهید شد. ولی فهماند با حضور در تاریخ
توحیدی انقلاب اسلامی، حضوری تجربه می شود که همان:
«مُعَلَّقَةً
بِعِزِّ قُدْسِك» است، یعنی حضور در عزّ قدسِ الهی
ولی بدون تشخصی خاص. اگر حدّاقل چنین چشم اندازی در مقابل
خودمان و مردممان قرار گیرد، مسیر شهادت که همان مقابله با استکبار است
با هویت قدسی، گشوده می ماند.
گویا خدا می خواهد بعضی ها را به صورتی
دیگر در عالم حاضر کند، نه این که بخواهد آن ها را از شهادت محروم
نماید، مثل حضوری که همسران و والدین شهدا در پذیرفتن شهید
خود پیدا کرده اند. برای بعضی تقدیر دیگری رقم
خورده که اگر متوجه آن تقدیر شوند از مقام شهادت و شهدا محروم نشده اند.
تعبیر بنده این است که جهانی خاص سراغ افراد می آید،
جهانی که کانت و هایدگر نیز مدّ نظر داشتند و آن آینده ای
است که تنها بشر جدید می تواند آن را به ظهور آورد؛ وقتی در دل همین
تاریخ بر وجوه قدسیِ خود تأکید کند ولی نه به وجوه قدسیِ
فردی اش که در آن بسیاری از ابعاد معنوی انسان بی جواب
می ماند، بلکه به وجوه قدسی خود در هویت تمدنی که تحقق آن
را انقلاب اسلامی به عهده گرفته و تأکید بنده آن است که بدانم درست دیدن
مهم است و آن درست دیدنِ بشری است که به ظهور آمده و در چنین بستری
جدّیت کار در حدّ جدیّت طهرانی مقدم ها در این امر، شروع
می شود تا هرکس جهانی شود و بتواند کمیّت های این
دوران را در دل کیفیتی که مکرراً از آن صحبت شد معنا ببخشد.
وقتی با توجه به آنچه گذشت متوجه باشیم ما در
تاریخی قرار داریم که دائماً به حضور خود در جهان نظر می کنیم
و دائماً در بستر تاریخی که پیش آمده خود را طراحی
می نماییم، در نسبت با دیگران هم بیش از آن که به
جملات و کلمات افراد نظر داشته باشیم، می خواهیم خودِ آن ها را
بفهمیم که مثال آن در نسبت مردمِ روستاهای دوردست با حضرت امام
خمینی«رضوان الله تعالی علیه» زده شد. در این
حالت انسان به جای متوقف شدن در شخصیت منجمد خود، در شخصیت
گسترده خود حاضر می شود.
بنده اقرار می کنم بسیاری از آنچه باید گفته
می شد، ناگفته باقی ماند، هرچند درونم از آن خبر دارد و بدین
لحاظ به جای دنبال کردن معنای جملات بنده، باید کاری
بکنید که خود گوینده فهمیده شود، تا زیست انسانی
معنا پیدا کند و گفت وگویی بین شما و این متن صورت
گیرد. برای فهمیدن انقلاب اسلامی -که منزل گاه اصلی
جان ما در امروز و آینده است- باید به آینده ای که در اکنون
حاضر است توجه کرد تا بتوانیم از بحران هایی که از دیروز
تا فردا همچنان مانع زندگی خواهند بود، عبور کنیم و چراغی که در
جان انسان ها نسبت به اُنس با خدا و رعایت حقوق دیگران است، بیش
از پیش در این تاریخ شعله ور شود و امید به آینده ای
زلال که منطقی ترین امید است، در نزد ما زنده و فعّال بماند و
انتظاری سراغ انسان آید که احساس حضور در آغوش حقیقت باشد و نه
انتظاری که می توان گفت تنها گمانی است نسبت به آینده.
آینده ای در پیش است که اگر خود را در آن حاضر کنیم،
غیب و شهود، هر دو نزد انسان حاضر می گردد و انتظار، انتظارِ اُنس
است. امری که عرفا تجربه می کنند و جناب مولانا از آن این طور
گزارش می دهد:
اندک اندک جمع مستان می رسند
اندک اندک میّ پرستان می رسند
دلنوازان نازنازان در ره اند
گلعذاران از گلستان می رسند
اندک اندک زین جهان هست و نیست
نیستان رفتند و هستان می رسند
سر خَمُش کردم که آمد خوان غیب
نک بتان با آب دستان می رسند
چه اندازه ساده اندیش اند آن هایی که گمان کنند
آینده ای که در این کتاب از آن سخن رفت، آینده ای
است که انسان در آن به راحتی و رفاه، زندگی را بگذراند. این
ابلهانه ترین نگاه به آینده است و بزرگ ترین دروغ. بحث ما بحث
در آینده ای بود که انسان بال می گشاید و خود را در
امری می یابد که هیچ چیز نبود، جز احساس
بیکرانگیِ خود در بیکرانگیِ حضور خدا. این
آخرین جمله چه اندازه برای توصیف آینده ای که در
پیش است، ناتوان می باشد. به همان معنایی که خداوند
می فرماید: «فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ
أَعْیُنٍ جَزَاءً بِمَا كَانُوا یَعْمَلُونَ»(سجده/17) کسی نمی داند که چه چیزی
برای او ذخیره و فراهم شده است که روشنی بخش دل و دیده اوست.
در حدیثی قدسی آمده است: «اَعْدَدْتُ لِعِبادی
الصّالِحینَ ما لا عَینٌ رَأتْ وَلا اُذُنٌ سَمِعَتْ وَلا خَطَرَ عَلی
قَلْبِ بَشَرٍ» برای بندگان صالحم چیزی مهیّا نمودم
که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه به قلبی خطور
کرده است.
این قصه امروز ما است. آینده ای به سراغ ما می آید
تا فراسوی گذشته و آینده، در حال، در «وجود» حاضر باشیم.
احساسی که در ابتدای دفاع مقدس با یورش بی سابقه
هوایی و زمینی صدام، در دل رزمندگان موج می زد و آن ها
در دل آن حمله ها، فهمیدند خبری در راه است، خبر پیروزی
در آینده در دل این طوفان ها با زلالیِ هرچه تمام تر،
تقدیر ملتی است که همه خود را در حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» احساس کند.
یعنی حضور در جهان جدید ولی با هویت قدسی.
مسلّم آینده از آنِ تمدنی نیست که به گفته آقای میشل
فوکو در قرن نوزدهم متولّد شد و در قرن بیستم مُرد.
تفاوت انسان های اکنون زده و متفکران در فهم درستِ آینده است. اولین مسئله ای
که یک متفکر باید با توجه به آیات فوق مدّ نظر قرار دهد این
است که آیا جبهه ما با همه ضعف هایی که دارد، جبهه توحیدی
در مقابل خشم و جاهلیت نیست؟ همیشه برای تعریف یک
جبهه کلّیت آن را که در امام آن جبهه هست باید در نظر گرفت. همان طور که
در قیامت هم همه را با امام و رهبر شان محشور می کنند که فرمود: «یَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ
أُناسٍ بِإِمامِهِم »(إسراء/71) در آن روز همه انسان ها را با هویت امام شان می خوانیم.
امام ما شخصیتش مشخص است. پس نمی گویند فلان رزمنده مجاهد ضعف هایی
هم داشت، می گویند چون در تاریخی که با امام خمینی
شروع شده بود حاضر گشت؛ همراه امامش او را هم فرا می خوانند و از این جهت
کلّیت جبهه ما مدّ نظر است و به آینده این جبهه باید فکر کرد
و نه به ضعف های جزئی که مربوط به ضعف افراد است و یا مربوط به آثار
تاریخ گذشته می باشد که انقلاب اسلامی طی فرآیندی
آن ها را پشت سر می گذارد.
هویت جبهه مقابل انقلاب اسلامی، جبهه مقابل خشم و کینه
و استکبار است و معلوم است سرنوشت چنین جبهه ای در عالم چه خواهد بود.
به گفته حضرت امیرالمؤمنینu: خشم شیطان چنان بلایی بر سرش آورد که عبادت شش
هزار ساله اش را نابود کرد. امروز هم شما این خشم را در جبهه مقابل خود ملاحظه
می کنید. پس مشخص است که ما در آینده از نظر هویت کلّی
کجاها خواهیم بود و از این جهت نباید نسبت به آینده، جزئی نگر
و کم حوصله باشیم و دائماً بگوییم پس وعده ها کو؟ هرکس متوجه حضور
توحیدی این انقلاب اسلامی نیست باید نگران حجاب هایی
باشد که گناهانش برایش پیش آورده و تصمیمات غلطی که گرفته
است و روسیاهی که در پیش دارد. راستی ملاحظه کرده اید
چه کسانی نسبت به آینده این انقلاب خوش بین نیستند؟
آیا در آن ها نوعی خودخواهی و ناتوانیِ عقلی و عدم بصیرت
احساس نمی کنید؟ از آیاتی که در رابطه با توحید
اسلامی متذکر «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ كُلِّهِ» شده می فهمیم
آینده بشریت، توحیدی است بس عمیق تر زیرا «اَظهر» به معنای برتر و
کامل تر است و با اسلام است که بشر می تواند به آینده ای نظر
داشته باشد که اکنونِ او را با فردایِ آن چنان توحیدی، از
روزمرّه گی و تن دادن به هر کاری نجات دهد. مسلّم آینده از آنِ
تمدنی نیست که به گفته آقای میشل فوکو: آن تمدن در قرن
نوزدهم متولد شد و در قرن بیستم مُرد. و این سرنوشت هر جریان
اکنون زده است.[12]
«والسلام
علیكم و رحمةالله و بركاته»
منابع
قرآن
نهج البلاغه
بحارالأنوار،
علامه مجلسی«رحمه الله علیه»
الکافی،
ابی جعفر محمدبن یعقوب کلینی«رحمه الله علیه»
فصوص الحکم،
محی الدین بن عربی
اسفار
اربعه، ملاصدرا«رحمه الله علیه»
مصباح الهدایه الی الخلافه و الولایة، امام خمینی«رضوان الله علیه»
تفسیر
سوره حمد، امام خمینی«رضوان الله علیه»
تفسیر
المیزان، علامه طباطبایی«رحمه الله علیه»
سایت
دکتر رضا داوری
https://t.me/rezadavariardakani
خرد
سیاسی در زمان توسعه نیافتگی، دکتر رضا داوری اردکانی
هیدگر
و گشایش راه تفکر آینده، دکتر رضا داوری اردکانی
فلسفه، ایدئولوژی و دروغ. دکتر رضا داوری اردکانی
اکنون
و آینده ما، دکتر رضا داوری اردکانی
بحران
دنیای متجدد، رنه گنون، ترجمه ضیاء الدین دهشیری
سیطره
کمّیت و علائم آخر زمان، رنه گنون، ترجمه علی محمد کاردان
کی
یرکگور متفکر عارف پیشه، مهتاب مستعان
پایگاه
اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله خامنه ای
آراء
و عقاید فردید، مفردات فردیدی، سید موسی دیباج
مجموعه
آثار، شهید مطهری
علم
و دین، ایان باربور، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی
تمهیدات،
ایمانوئل کانت، غلامعلی حداد عادل
هگل،
فردریک بیزر، ترجمه سید مسعود حسینی
سیر
تحول مکتب فلسفی اصفهان از ابن سینا تا ملاصدرا، دکتر مهدی امامی جمعه
حقیقت
و قدرت، دکتر علی اصغر مصلح
پرسش
از حقیقت انسان، دکتر علی اصغر مصلح
هگل،
دکتر علی اصغر مصلح
سالهای
تصمیم، اسوالد اشپنگلر، ترجمه محمد باقر پرهام
فلسفه
تکنولوژی، مارتین هایدگر، ترجمه شاپور اعتماد
سرآغاز
کار هنری، هیدگر، ترجمه پرویز ضیاء شهابی
چه
باشد آن که گویندش تفکر، هیدگر، ترجمه سیاوش جمادی
زبان
خانه وجود، هیدگر، ترجمه جهانبخش ناصر
هایدگر
واپسین، جولیان یانگ، ترجمه بهنام خداپناه
سایت
جامع فرهنگی مذهبی شهید آوینی
آسیا
در برابر غرب، داریوش شایگان
هانری
کربن، داریوش شایگان، ترجمه باقر پرهام
چنین
گفت زرتشت، نیچه، ترجمه داریوش آشوری
جهان
در اندیشه هایدگر، دکتر محمود خاتمی
درسگفتارهای
هگل، دکتر محمود خاتمی
درسگفتارهای
حقیقت وروش،گادامر، دکتر مهدی معین زاده
درسگفتارهای
تاریخ متافیزیک، دکتر مهدی بنایی
روایت
جنگ در دل جنگ،
انیس دوویکتور، محمدمهدی شاکری
نشریه
فرهنگستان علوم، شماره 71و 68
ایران
روح یک جهانِ بی روح، نشرنی، میشل فوکو، ترجمه نیکو سرخوش و افشین جهاندیده
تحلیلی
از نهضت امام خمینی«رضوان الله علیه»، سیدحمید روحانی
علم
جهان، علم جان، ویلیام چیتیک، ترجمه سید امیرحسین اصغری
ایقاظ
النائمین، ملاصدرا
[12] - رهبر معظم انقلاب«حفظه الله» در این رابطه به
دانشجویان توصیه می فرمایند: تقویت ارتباط خود با خدا؛
تلاش در مسائل دنیایی - اعم از فراگیری علم و دانش و
کوشش در راه سازندگی- آگاه بودن از مسائل سیاسی و اقتصادی
و مهم تر از همه، حفظ آن امید، عوامل و ویژگی هایی است
که ان شاءاللّه در آینده -آینده ای نه چندان دور- همه روی
زمین را به نور جمهوری اسلامی منوّر خواهد کرد و بشریت را
از برکات اسلام برخوردار خواهد ساخت و ملت ایران را- همچنان که خدای متعال
به مسلمانان وعده فرموده است- شاهدِ یکپارچگی و وحدت بشریت در روی
زمین قرار خواهد داد. بیانات در دیدار مردم قم- 19/10/71
و
در خطاب به اعضای مجلس خبرگان می فرمایند: بنده همین طور که
نگاه می کنم در مقابل خودم، افق را، آینده را بسیار روشن می بینم
و می دانم که به توفیق الهی، به حول و قوه الهی، آینده
این کشور از گذشته آن از همه جهات-جهات مادی و جهات معنوی- بهتر
خواهد بود؛ إن شاءالله. بیانات
در دیدار با اعضاى مجلس خبرگان رهبرى13/6/ 99